آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۸

چکیده

متن

واژه (اسرائیلیات), جمع (اسرائیلیة) به معناى داستانها یا رویدادهایى است که از منابع اسرائیلى نقل شده باشد. اسرائیلى چیزى است که به (اسرائیل) نسبت یابد, و (اسرائیل) همان یعقوب, فرزند اسحاق, فرزند ابراهیم مى باشد. ییعقوب, پیامبرى است که پدر دوازده سبط یهود بوده و فرزندان او را بنى اسرائیل نامیده اند. تعبیر بنى اسرائیل بارها در قرآن آمده است. اگر در آغاز, تعبیر اسرائیلیات بر داستانهاى برگرفته از منابع یهودى اطلاق شده, اما عالمان تفسیر و حدیث آن را در معناى گسترده ترى نیز به کار برده اند; که شامل همه داستانهاى یهودى و غیریهودى بوده است. از این رو در اصطلاح اهل تفسیر و حدیث, همه اساطیر باستانى ـ چه یهودى و چه نصرانى ـ اسرائیلیات نام گرفته اند و برخى از مفسران و محدثان, نه تنها داستانها بلکه احادیث جعلى یهود و سایر دشمنان اسلام را که به نام اسلام گسترش داده اند (اسرائیلیات) نامیده اند. این نام گذارى بدان جهت بوده که رنگ و بوى اندیشه, نگرش و باورهاى یهود در این داستانها و روایتها لمس مى شده است.1
چگونگى رهیافت اسرائیلیات به منابع اسلامى
اینکه چه زمینه ها و عواملى باعث شده است که نقلها و داستانهاى اسرائیلى به قلمرو روایتها و تاریخ و تفسیر راه پیدا کند, موضوعى شایان تأمّل و تحقیق است و ما در اینجا به برخى از آن زمینه ها و عوامل اشاره خواهیم داشت: 1. هجرت گروه ها و قبایلى از بنى اسرائیل به سرزمین عربستان و سکونت آنان در بخشهایى از این سرزمین, به پیش از ظهور اسلام باز مى گردد و همین امر سبب شده بود تا برخى از باورها, داستانها و تعالیم آنها به صورت طبیعى در فرهنگ آن سرزمین که بیشتر فضاى شرک آلود داشت, تأثیر بگذارد. 2. برخى از یهودیان که به اسلام گرویده و در شمار (صحابه) در آمده بودند, پس از رحلت رسول خدا(ص) از حافظه پیشین خود, داستانهایى درباره پیامبران و مطالب دینى نقل مى کردند که مربوط به اسلام و معارف اسلامى نبود, ولى مستمعان آنها را به عنوان روایت استماع مى کردند, بى آن که بتوانند آنها را از معارف اسلامى بازشناسند. 3. اهتمام برخى از عناصر به جعل حدیث و تحریف مفاهیم و معارف اسلامى بر اساس انگیزه هاى جاه طلبانه, جاهلانه و یا تقرّب به قدرتها و سلاطین, واقعیتى انکارناپذیر است. 4. گرایش طبیعى مردم به داستان و داستان سرایى, و تشویق اصحاب سخن و روایت به نقل داستانها به جاى بیان مطالب عمیق علمى ومعرفتى نیز درخور توجه است! 5. بیان اجمالى و گذراى قرآن درباره برخى رخدادهاى تاریخ گذشته پیامبران و امتها و وجود فضاهاى بیان نشده در این داستانها, زمینه را براى کنجکاوى بیشتر در فهم و تصویر ابعاد دیگر این وقایع و حقایق فراهم آورد, تا آنجا که به طور معمول توده هاى مردم به شنیدن قصه ها و نقلها اشتیاق ورزیدند, غافل از این که آن نقلها تا چه اندازه با واقعیتها و معیارهاى عینى و عقلى سازگار است. 6. ضعف بنیه علمى و نقّادى عقلى بیشتر مسلمانان, به دلیل نوپایى ایمان ایشان و نهادینه نشدن علم, اندیشه و معارف اسلامى در میان توده هاى عوام از یک سو, و اندک بودن اسلام شناسان واقعى در صدر اسلام از سوى دیگر, از جمله عواملى هستند که باعث رهیافت نقلها و داستانها و تحلیلهاى غیراسلامى به قلمرو روایات اسلامى شده اند. البته جاى خرسندى دارد که حریم قرآن, از هرگونه کاستى یا فزونى مصون بوده و این مشکل, هرگز به اصالت کلام وحى آسیب نرسانده و قرآن همواره به عنوان منبعى زلال باقى مانده است تا اهل درایت و دانش بتوانند ناخالصى هاى روایى را در چشمه آن بشویند و روایت ناب را از اسرائیلیات بازشناسند.
همانندى ها و ناهمانندى هاى متون آسمانى
قرآن از بیان این واقعیت باکى نداشته که بگوید آنچه آورده در ماهیت با معارف کتابهاى آسمانى و پیشین یگانه است, البته این نه بدان معنى است که پیامبر اسلام, با مطالعه, بررسى و نقد و تحلیل آموزه ها و کتابهاى ادیان پیشین, اقتباسى از آنها انجام داده و سپس آن را تکمیل کرده باشد, بلکه بدان جهت است که خاستگاه همه این کتابها یکى است; همه از نزد خداى یگانه هستى وحى شده اند. اما قرآن به این واقعیت نیز تصریح دارد که عالمان یهود و نصارا بویژه عالمان مذهبى یهود, کتاب آسمانى حضرت موسى را مانند گنجى اسرارآمیز و دارایى خصوصى از دسترس عموم یهود پنهان مى داشتند و هنگام بازخوانى آن براى مردم, گاه حقایقى را کتمان مى کردند و گاه نیز در آن تحریفاتى اعمال مى نمودند! به هر حال به دلیل ماهیت یگانه, همانندى میان قرآن و کتابهاى آسمانى و کامل تر بودن قرآن طبیعى است, اما به دلیل کتمان حقایق و تحریف معارف کتابهاى پیشین, اختلافهایى نیز رخ نموده است که قابل جمع نیستند, این موارد جز مواردى است که احکام قرآن کامل تر و احکام کتابهاى پیشین به تناسب نیازها مجمل تر و یا ساده تر بوده است. ییکى از مواردى که در آن, تفاوت نگرش و بیان قرآن با تورات و انجیل مشهود است داستان آفرینش آدم و حوا, میوه ممنوعه, مقصر اصلى, بیرون شدن از بهشت و… مى باشد. دراین موارد اگر چه شباهتهاى اساسى وجود دارد, اما اختلافات نیز بسیار چشمگیر است. خدایى که تورات در این داستان معرفى مى کند خدایى است با آگاهى محدود, آدم پنهان شده را نمى تواند بیابد, دوست ندارد که آدم به شناخت خیر و شرّ دست یابد, او را از خوردن میوه درخت معرفت باز مى دارد, ترسو, بخیل و رقابت جوست, زیرا مى ترسد آدم از درخت حیات جاودانى بخورد و زندگى جاوید یابد, و حتى از توحید دور مى رود و تعبیر (همچون ما یکى از خدایان) را به کار مى برد… گویى خدایانى هستند و نه خداى یگانه! این درحالى است که قرآن مى گوید: (فألهمها فجورها و تقویها) و بدین سان خداوند امتیاز آدمى را در فهم خوب و بد مى داند و برترى آدم بر فرشتگان را به دلیل آموزش تمامى (اسماء) اعلام مى دارد. تفاوت اساسى دیگر در آفرینش حوا و نقش او در داستان و زندگى آدم بلکه نسل بشر است, که تورات در این زمینه به اساطیر نزدیک تر مى شود تا حقایق! از نظر تورات و نیز انجیل, تقصیرها همه به پاى حوّا گذارده مى شود, با آن که قرآن براى او و آدم نقش یکسان مى شناسد و حتى نقش آدم را در مشکلات پدید آمده مؤثرتر مى داند, و این حوّا نیست که همه گرفتاریها را به وجود آورده است! در اینجا مقایسه اى میان ابعاد و زوایاى آفرینش حوا و نقش او از نظر قرآن و عهد عتیق داریم, تا نشان دهیم بنیاد بینش قرآنى دراین زمینه بسیار ناب و دست نخورده به دست ما رسیده; بر خلاف تورات و ترجمه هاى موجود آن. در این مقایسه ناگزیریم که نخست به دو تورات موجود اشاره اى داشته باشیم.
تورات عبرانى, تورات سامرى
تورات رسمى که به همراه اناجیل چاپ شده و انتشار یافته, به اضافه چندین کتاب دیگر, در مجموع 39 کتاب است, این تورات, تورات عبرانى است. اما تورات دیگرى نیز هست که به تورات سامرى معروف است. ترجمه تورات عبرانى توسط مسیحیان انجام شده و همراه عهد جدید آن را منتشر کرده اند, اما تورات سامرى به وسیله خود یهودیان ترجمه شده است. ییهود پس از حضرت سلیمان به دو فرقه تقسیم شدند; فرقه اول سبط یهودا, سبط بنیامین و عده اى از سبط لاوى, و فرقه دوم بقیه سبطهاى بنى اسرائیل. فرقه اول شهر قدس (اورشلیم) را مرکز خویش قرار دادند و گفتند کوه (صهیون) کوهى است که خدا آن را تقدیس کرده و بزرگ شمرده. فرقه دوم نابلس (شکیم) را مرکز خویش قرار دادند و گفتند: کوه جرزّیم کوه مقدس و بزرگ است. تا آن وقت هر دو گروه را (عبرانیها) مى نامیدند و هر دو فرقه را بنى اسرائیل مى گفتند. اما پس از جدایى, هر فرقه نام ویژه اى یافت; گروه اول را عبرانى نامیدند, اما گروه دوم با مرکزیت نابلس را (سامرى) ها لقب دادند. پس از آن که خداوند تورات را به موسى(ع) داد, آن حضرت سبط لاوى را ـ که خود نیز از آنها بود ـ براى نگهدارى تورات انتخاب کرد, آنان تورات را مى شناختند و به دیگران مى آموختند. 13 نسخه از تورات نوشتند, یک نسخه از آن را در (تابوت) گذاشته, و به هر یک از سبطها نیز یک نسخه دادند. تورات همچنان دست نخورده در دست بنى اسرائیل باقى ماند تا زمان اسارت بابل, در آن زمان بود که بنى اسرائیل تورات را تحریف کردند. در سال 586 پیش از میلاد, در بابل, عبرانیون و سامریون با هم توافق کردند که تغییراتى در تورات بدهند, زیرا آنان در حال اسارت و پشت کردن دنیا به خودشان, مى دیدند که خیر و خوبى به فرزندان اسماعیل رو خواهد آورد. بنى اسرائیل براى حفظ کیان مستقل بنى اسرائیل تورات را بازنویسى کردند, و در این تحریر, مبانى زیر را مورد نظر قرار دادند: 1. خدا یکى است, اما نه براى همه جهانیان, بلکه مخصوص بنى اسرائیل است. 2. شریعت تورات را خدا فرستاده, اما نه براى همه جهانیان, بلکه فقط براى بنى اسرائیل. 3. پیامبرى که موسى خبر آمدن آن را داده است (و گفته که از نسل اسماعیل است) شاید از بنى اسرائیل باشد, نه بنى اسماعیل. (عزرا) این کتاب را با این گرایش نو براى آنان نوشت و بر آنان عرضه کرد, آنها نیز پسندیدند. پس از بازگشت از بابل, دوباره عبرانیان در سرزمین خود ساکن شدند و سامریها نیز در مناطق خود سکونت گزیدند. دشمنى میان آنها شدت گرفت. تورات عبرانیها و سامریها جدا شد. هر کدام گروه دیگر را به تحریف متهم مى کردند. این اختلاف تا زمان ظهور عیسى(ع) رواج داشت. عده بسیارى از یهود سامرى به آن حضرت ایمان آوردند, و کسى از آنان براى قتل او اقدام نکرد. عبرانیها بودند که در پى قتل او برآمدند… اما عوامل بعدى سبب شد که مسیحیان همان تورات عبرانى را به ضمیمه انجیلها به عنوان کتاب مقدس تلقى کنند. توراتى که امروزه منتشر مى شود از سوى مسیحیان است, اما خود یهود تورات را منتشر نمى کنند. تورات سامرى غیرقابل دسترسى بود, تا آن که براى اولین بار در سال 1978 میلادى در مصر چاپ شد. مترجم این تورات یک کاهن سامرى است به نام ابوالحسن اسحاق الصورى که آن را به عربى ترجمه کرده است. اختلافات بسیارى بین این دو تورات هست, اگر چه شباهتهاى بسیارى نیز دارند. یکى این که تورات سامرى سایر کتابهاى ضمیمه تورات عبرانى را قبول ندارد, و بر خلاف تورات عبرانى در متن تصریح به قیامت دارد, و نیز بر خلاف عبرانیها که به جاى صهیون, کوه جرزیم را تقدیس مى کنند و قبله مى شمارند. امروز یهودیان, سامریها را از خود مى دانند, با همه اختلافات موجود در اندیشه ها و آراء.2 مهم ترین اختلافى که فقط در بخش مربوط به آفرینش آدم دیده مى شود این است که در تورات موجود رسمى خدا انسان را به صورت خود آفریده, اما طبق تورات سامرى, خداوند انسان را به شکل فرشتگان آفریده است و تفاوت مهم دیگرى به نظر نمى رسد. گویا این قسمت در هر دو تورات همان است که به قلم (عزرا) نوشته شده است.
آفرینش و جایگاه زن, از نگاه تورات و انجیل
خداوند آدم را از خاک آفرید, و فرزندان آدم را از نطفه او, اما همسر آدم چگونه به دنیا آمد؟ آیا او نیز از همان جنس خاکى که آدم آفریده شده بود آفریده شد,یا از وجود خود او؟ در تورات مى خوانیم: (خداوند خواب سبکى را بر آدم مسلط کرد, پس آدم خوابید, سپس خدا یکى از دنده هاى او را گرفت و جاى آن را با گوشت پر کرد. پروردگار آن دنده گرفته شده از آدم را زنى ساخت و پیش آدم حاضر کرد. آدم گفت: او اکنون استخوانى از استخوانهاى من و گوشتى از گوشتهاى من است. او (إمرأة) نامیده مى شود. زیرا از (مرء) (شخص, مرد) گرفته شده است.)3 در عهد جدید نیز همین مطالب تأیید مى شود, در جایى مى گوید: (… و زن را اجازت نمى دهم که تعلیم دهد یا بر شوهر مسلط شود, بلکه در سکوت بماند, زیرا که آدم اول ساخته شد و بعد حوّا.)4 در رساله هاى پولس از عهد جدید مى خوانیم: (… به همین طور باید مردان, زنان خویش را مثل بدن خود محبت نمایند, زیرا هر که زوجه خود را محبت نماید خویشتن را محبت مى نماید. زیرا هیچ کس هرگز جسم خود را دشمن نداشته است, بلکه آن را تربیت و نوازش مى کند, چنان که خداوند نیز کلیسا را, زان رو که اعضاى بدن وى مى باشیم از جسم و از استخوانهاى او. از اینجاست که مرد پدر و مادر را رها کرده با زوجه خویش خواهد پیوست و آن دو یک تن خواهند بود). 5 مطلب بعدى این است که پس از حوادث آغازین خلقت و مطرود شدن شیطان, آیا شیطان آدم را فریب داد یا حوّا را, یا هر دو را؟ وسیله فریب چه بود, گندم یا درخت معرفت خیر و شر؟ از نظر تورات عبرانى و تورات سامرى, درخت ممنوعه, درخت معرفت خیر و شر بوده است, 6 و شخصى که نخست فریب خورد حوّا بود, حتى او بود که آدم را فریب داد: (مار که از حیله گرترین حیوانات خشکى بود که خداوند آفریده بود, به حوّا گفت آیا این درست است که خدا به شما گفته است که از درختان بهشت نخورید؟ زن به مار گفت: از درختان بهشت مى خوریم, اما درختى که در وسط بهشت است خداوند از خوردن و لمس آن منع کرده است, تا نمیریم. مار به زن گفت: نمى میرید! بلکه خدا مى داند روزى که از آن بخورید چشمانتان باز خواهد شد و چون خدا به خیر و شر معرفت خواهید یافت. و زن دید که آن درخت براى خوردن خوب است, چشم نواز و اشتها برانگیز به نظر مى رسد. از میوه آن گرفت و خورد و به شوهرش نیز داد, او هم از آن خورد. چشمان هر دو باز شد, دانستند که هر دو برهنه هستند, بنابراین, برگهاى درخت انجیر را دوختند و براى خودشان تن پوش درست کردند. آن دو صداى خدا را شنیدند, که در بهشت هنگام وزش باد روز قدم مى زد.) هنگامى که خدا متوجه مى شود آدم از درخت معرفت خورده, مى گوید: (چه کسى تو را آگاه ساخت که برهنه هستى; آیا از همان درختى که توصیه کردم نخورى, خورده اى؟) آدم مانند شخصى پاک و بى گناه تقصیر را به گردن حوّا مى اندازد و خود را تبرئه مى کند: (آدم گفت: زنى که آن را همراه من قرار داده اى از (میوه) این درخت به من داد, من هم خوردم). طبیعى است که حوّا مؤاخذه شود, از این رو خداوند او را مخاطب قرار داده مى پرسد: (پروردگار به زن گفت: این چه کارى بود که کردى؟! زن گفت: مار فریبم داد, من هم خوردم). خداوند مار را مؤاخذه مى کند و کیفر او را نداشتن پا و دشمنى با فرزندان آدم تعیین مى کند, اما حوّا نیز که هم خودش فریب خورده, هم آدم را فریب داده باید کیفرى در خور ببیند: (به زن گفت بسیار فراوان خواهم ساخت رنجهاى باردارى تو را, با درد فرزند خواهى زایید, اشتیاق توبه آقایت خواهد بود و او بر تو آقایى خواهد داشت.)7 البته کیفر (کار) در زمین و زحمت کشیدن براى غذا و نیازهاى دیگر بر عهده آدم گذاشته مى شود. خداوند آدم و حوّا را که اکنون آگاه از خیر و شر هستند, از ترس این که مبادا از درخت زندگى جاودانه نیز بخورند از بهشت بیرون مى کند. در عهد جدید نیز بر اینکه اشتباه و خطا از حوّا سرزد, و آدم فریب نخورد, تأکید شده است: (… زیرا که آدم اول ساخته شد و بعد حوّا, و آدم فریب نخورد و بلکه زن فریب خورده در تقصیر گرفتار شد. اما به زاییدن رستگار خواهد شد; اگر در ایمان و محبت و قدوسیت و تقوا ثابت بماند.)8 از نکته هاى صریح در این متون این است که زن خطاکار اول است, و نه تنها خطا کار و فریب خورده, بلکه آدم را نیز او فریب داده است. پس او باید مجازات شود که مجازات او یکى درد زاییدن است, و دیگرى وابستگى و اشتیاق او به مرد خودش, و این که به تعبیر ترجمه سامرى مرد بر او (مستولى) باشد, و به تعبیر ترجمه عربى بر او (سیادت) داشته باشد. از سوى دیگر این که اول مرد آفریده شده و سپس زن, عامل برترى مرد بر زن شمرده شده است.
زن در تلمود
تلمود در واقع مجموعه قواعد و آداب آیین یهود و تفسیر آنهاست, کتاب اصلى به نام (مشنا) بوده, که توضیح و تفسیر و تکمیل آیین یهود بوده و شرحهایى بر آن نوشته شده که (غاماراة) نامیده مى شد, مجموعه (مشنا) و (غاماراة) را تلمود نامیدند. دو تلمود یادکرده اند, یکى تلمود اورشلیم بوده و که در سال 320 میلادى در فلسطین موجود بوده, دیگرى تلمود بابل که در سال 500 میلادى در فلسطین موجود بوده که دست کم از 14 جلد تشکیل مى شده است. این کتاب در واقع دستور العمل هاى درون گروهى و درون دینى یهود است که در آن برخى از امور مهم غیرعلنى بیان شده است. تلمود در سال 1644 میلادى در آمستردام و در سال 1769 و 1863 و 1839 در پراک و شهرهاى دیگر چاپ شده, نسخه اى از آن نیز در بندقیه چاپ شده و موجود است.9 تلمود را هم سنگ تورات و حتى برتر از آن دانسته اند, آن را کتاب منزل تلقى مى کرده اند, آموزش آن را نیز مهم تر از آموزش تورات به شمار آورده اند! (کسى که تورات را بیاموزد (بیاموزاند) کار خوبى انجام داده, اما پاداش نخواهد داشت, اما کسى که (مشنا) را بیاموزد کار شایسته اى انجام داده که پاداش نیز خواهد داشت, و کسى که (غاماراة) را (یعنى شرح مشنا که روى هم رفته تلمود نامیده مى شود) بیاموزد بالاترین کار شایسته را انجام داده.)10 و در جاى دیگر دارد: (کسى که سخنان خاخام ها را سبک بشمارد, به مرگى بدتر از کسى که تورات را حقیر شمرده سزاوار است.)11 در کتاب (الکنز المرصود فى قواعد التلمود) از تلمود نقل شده است: (برخى از شیطانها ازنسل آدمند, زیرا بعد از این که خدا او را لعنت کرد(!), با همسر خود حوّا آمیزش نکرد, تا براى او نسلى به بار نیاورد. پس دو تن از زنان شیطان نزد او حاضر شدند و آدم با آنها جماع کرد, آنها براى آدم شیطان زاییدند.)12 و در تلمود آمده: (آدم با شیطان مهمى به نام (لیلیت) به مدت 130 آمیزش و مجامعت داشت, که از او شیطانهاى بسیارى متولد شدند. حوّا نیز در آن مدت جز شیطان چیزى نمى زایید, زیرا با مردان شیاطین جماع مى کرد.)13 نکته جالب دیگر این است که زنان غیر یهود دراین کتاب مانند چهارپایان شمرده شده اند: (یهودى اشتباهى مرتکب نخواهد شد اگر بر ناموس دیگرى تجاوز کند, براى این که هر عقد نکاحى در بین دیگران فاسد است, زیرا زنى که از بنى اسرائیل نباشد مانند چهارپایان است, در چهارپایان و مانند آن عقدى وجود ندارد, بنابراین یهودى که زن مسیحى را مورد تجاوز قرار دهد مرتکب حرام نشده است). خاخام (تام) (که در نسل سیزدهم در فرانسه بود) گفته است: (زنا به غیر یهود ـ نر یا ماده ـ کیفرى ندارد, زیرا بیگانگان (غیر یهود) از نسل حیوانات هستند.)14 درباره زن یهودى نیز احکام دشوارى وجود دارد. بر اساس تلمود, زن یهودى, اگر شوهرش در همان مسکن که با او زندگى مى کند, با کسى زنا کند حق هیچ گونه شکایتى ندارد. هنگامى که خاخام (یوحنان) گفت: برخى از انواع کامجویى مرد از همسرش حرام است, با او به مقابله برخاستند و گفتند: در شریعت (یهود) تحریمى بر این مسأله وجود ندارد. یهودى با زنش هر کارى که انجام دهد خطا نخواهد بود, در مسائل زناشویى هر روشى که داشته باشد مجاز است, زن براى بهره بردارى مرد مانند قطعه گوشتى است که آن را از قصاب خریده باشد, که مى تواند آن را آب پز کند یا بریان کند و بخورد, هرگونه که خواسته او باشد. مثل مى زنند: زنى پیش خاخام آمد و از شوهرش شکایت کرد که بر خلاف عادت با او آمیزش مى کند, خاخام به او پاسخ داد: (دخترم, من نمى توانم او را از این کار منع کنم, براى این که شرع تو را همچون قُوتى براى شوهرت قرار داده است.)15
سرآغاز آفرینش زن از دیدگاه قرآن
اکنون به داستان آفرینش انسان در قرآن نگاهى داشته باشیم. خداوند پس از آفریدن آدم, اسماء را به تمامى به او آموخت, و این را سبب برترى آدم قرار داد: (و علّم آدم الأسماء کلّها ثم عرضهم على الملائکة فقال أنبئونى بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقین. قالوا سبحانک لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا إنّک أنت العلیم الحکیم. قال یا آدم أنبئهم بأسمائهم فلمّا أنبأهم بأسمائهم قال ألم أقل لکم إنّى أعلم غیب السموات و الأرض و أعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون. و إذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلاّ إبلیس أبى و استکبر و کان من الکافرین) بقره/31ـ34 سپس همه علم اسماء (علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات) را به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: (اگر راست مى گویید, اسامى اینها را به من خبر دهید!) فرشتگان عرض کردند: منزهى تو, ما چیزى جز آنچه به ما تعلیم داده اى نمى دانیم; تو دانا و حکیمى.) فرمود: (اى آدم! آنان را از اسامى (اسرار) این موجودات آگاه کن). هنگامى که آنان را آگاه کرد, خداوند فرمود: (آیا به شما نگفتم که غیب آسمانها و زمین را مى دانم و نیز مى دانم آنچه را شما آشکار مى کنید, و آنچه را پنهان مى داشتید!) (و یاد کن) هنگامى که به فرشتگان گفتیم: (براى آدم سجده و خضوع کنید!) همگى سجده کردند; جز ابلیس که سرباز زد و تکبر ورزید, و از کافران شد. در تورات سامرى مطالبى وجود دارد که گویى فرشتگان از نظر دانایى از آدم برتر بوده اند. مار به حوّا مى گوید: ([این که خدا گفته از این درخت نخورید که مى میرید صحیح نیست] بلکه خدا دانسته است که در روز خوردن آن, چشمان شما روشن خواهد شد, و مانند فرشتگان, آگاه به خیر و شر خواهید شد.)16 اما در منطق قرآن این آدم است که در مسابقه دانایى رتبه مى آورد و جایزه او تعظیم فرشتگان به اوست, به امر خداوند. با توجه به همین اختلاف اساسى, تورات (عبرانى و سامرى) مى گوید وقتى آدم و حوّا از درخت ممنوعه خوردند, چشمهاشان روشن شد (و دانستند که برهنه هستند)17! در حالى که از نظر قرآن آنان در بهشت, گرسنگى و برهنگى نداشتند: (إنّ لک ألاّ تجوع فیها و لاتعرى)(طه/118), این شیطان بود که با فریب آدم وحوّا لباس آنها را از تنشان خارج کرد و آنها را برهنه گذاشت: (یا بنى آدم لایفتننّکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنّة ینزع عنهما لباسهما لیریهما سوءاتهما…) اعراف/27 اى فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد, آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد, و لباسشان را از تنشان بیرون ساخت تا عورت شان را به آنها بنمایاند! بنابراین آنچه سبب شد که آدم و حوّا برهنگى خود را ببینند لغزش بود18, نه علم آدم; یعنى آدم و حوّا برهنه نبودند که ندانند برهنه هستند, بلکه در اثر اغواى شیطان و لغزش برهنه شدند. نکته مهم دیگر این است که اغواگر, شیطان است, و نه مار که یک حیوان است و به طور طبیعى نمى تواند سخن بگوید. همچنین اغوا نسبت به آدم و حوّا بوده, نه فقط حوّا, چنان نیست که حوّا فریب خورده باشد و آدم در این میان از اغوا شدن به وسیله شیطان در امان مانده باشد, این مطلب در آیات زیر روشن است: (فوسوس لهما الشیطان لیبدى لهما ما وورى عنهما من سواءتهما و قال ما نهاکما ربّکما عن هذه الشجرة إلاّ أن تکونا ملکین أو تکونا من الخالدین. و قاسمهما إنّى لکما لمن الناصحین. فدلّیهما بغرور…) اعراف /22 ـ 20 ضمیرهاى تثنیه دراین آیات نشانه این است که شیطان با هر دو حرف زده و هر دو را اغوا کرده است. در برخى از آیات حتى این نسبت فقط به آدم داده شده است: (و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزماً) طه/115 پیش از این, از آدم پیمان گرفته بودیم, اما او فراموش کرد; و عزم استوارى براى او نیافتیم! (فوسوس إلیه الشیطان قال یا آدم هل أدلّک على شجرة الخلد و ملک لایبلى. فأکلا منها فبدت لهما سوءاتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنّة و عصى آدم ربّه فغوى. ثمّ اجتباه ربّه فتاب علیه و هدى) طه / 120 ـ 122 پس شیطان او را وسوسه کرد و گفت: (اى آدم! آیا مى خواهى تو را به درخت زندگى جاوید, و ملکى بى زوال راهنمایى کنم؟) سرانجام هر دو از آن خوردند, (و لباس بهشتى شان فرو ریخت) و عورت شان آشکار گشت و براى پوشاندن خود از برگهاى (درختان) بهشتى جامه دوختند! آدم پروردگارش را نافرمانى کرد و از پاداش او محروم شد! سپس پروردگارش او را برگزید, و توبه اش را پذیرفت, و هدایتش نمود. تهدید آدم از سوى خدا به مرگ نبود, به مشقت و رنج بود که به طور طبیعى در بهشت وجود نداشت, و گویا رنجهاى طبیعى مخصوص زنان نیز در بهشت حوّا نبود. (فقلنا یا آدم إنّ هذا عدوّ لک و لزوجک فلایخرجنّکما من الجنّة فتشقى. إنّ لک ألاّ تجوع فیها و لاتعرى. و أنّک لاتظمؤ فیها و لاتضحى) اعراف/117 ـ 119 پس گفتیم: (اى آدم این (ابلیس) دشمن تو و همسر تو است, مبادا شما را از بهشت بیرون کند; که به زحمت و رنج خواهى افتاد. (اما در بهشت راحت هستى) تو در آن گرسنه و برهنه نخواهى شد; و در آن تشنه نمى شوى, و حرارت آفتاب آزارت نمى دهد). احتمال مى رود اینکه در تورات آمده است که حوّا به دلیل فریب خوردن از شیطان و خوردن درخت ممنوعه به درد زایمان دچار شد, دلیلى پذیرفتنى داشته باشد, و آن اینکه وقتى از بهشت بیرون آمدند, آدم به طور طبیعى باید براى غذا و لباس و آسایش و مسکن خویش تلاش مى کرد و زحمت مى کشید, و در کنار زحمتهاى آدم, حوّا نیز مانند سایر موجودات به طور طبیعى باید درد زادن را تجربه مى کرد که شاید اگر در بهشت مى ماندند این درد به سراغ او نمى آمد؟ به هر حال مکافات آدم و حوّا رنجهاى طبیعى در دنیا بود, نه مرگ یا هر تهدید دروغین دیگر.
آفرینش حوّا
یکى از نکات مهم دیگر که در تورات پر رنگ آمده, این است که خداوند حوّا را از دنده چپ آدم آفرید, در قرآن چیزى که به صراحت این مطلب را بیان کند وجود ندارد. در سوره نساء مى خوانیم: (یا أیها الناس اتقوا ربّکم الذى خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً کثیراً و نساءً) نساء/1 اى مردم از (مخالفت) پروردگارتان بپرهیزید, همان کسى که همه شما را از یک نفس آفرید, و همسرش را (نیز) از (جنس) او خلق کرد, و از آن دو, مردان و زنان فراوانى (در روى زمین) منتشر ساخت. ممکن است از تعبیر (منها) چنان به نظر برسد که منظور همان چیزى است که در تورات آمده; خلقت حوّا از بدن آدم, ولى دقت در تعبیرات قرآنى مى رساند که منظور از (منها) یا (منکم) در آیات متعدد (از جنس) او یا (از جنس) شماست. شاید بهترین دلیل براى رساندن این مطلب آیات 20 و 21 سوره روم باشد: (و من آیاته أن خلقکم من تراب ثمّ إذا أنتم بشر تنتشرون. و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودّة و رحمة إنّ فى ذلک لآیات لقوم یتفکّرون) روم/ 21 ـ 20 و از نشانه هاى او این است که شما را از خاک آفرید, سپس به ناگاه انسانهایى شدید و در روى زمین گسترش یافتید. و از نشانه هاى او اینکه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید, و در میانتان مودت و رحمت قرار داد. در این نشانه هایى است براى گروهى که تفکر مى کنند. این آیه, همان گونه که به آفرینش انسان از خاک اشاره دارد (که هم مى تواند خلقت آغازین انسان منظور باشد, و هم خلقت عادى انسانها که از عناصر موجود در زمین آفریده شده اند) همچنین اشاره دارد به آفریده شدن زنان از جنس مردان. در کتاب (من لایحضره الفقیه) روایتى هست که از امام صادق(ع) مى پرسند آیا آفریده شدن حوّا از دنده چپ آدم درست است؟ حضرت آن را انکار کرد و فرمود: (تعالى الله عن ذلک علوّاً کبیراً… هل عجز الله أن یخلق لآدم زوجة من غیر ضلعه… حتى ینکح بعضه بعضاً)19 خداوند بسى بالاتر از این است, آیا خدا ناتوان بود که براى آدم از غیر دنده او همسرى بیافریند که در نتیجه آدم با قسمتى از (تن) خود ازدواج کرده باشد؟! احتمال دارد خداوند ازخاکى که آدم را آفریده حوّا را نیز آفریده باشد, سپس نسل آنها را از آن دو آفریده باشد: (و بدأ خلق الانسان من طین. ثمّ جعل نسله من سُلالة من ماء مهین) سجده/7 ـ 8 و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد; سپس انسان را از عصاره آب ناچیز و بى ارزش آفرید. مى تواند (انسان) اشاره به آدم و حوّا باشد, که ادامه نسل ایشان با ازدواج و از نطفه بود. البته حتى اگر منظور از انسان فقط آدم باشد, باز هم ادامه نسل او از نطفه اش بوده است.
تفاوت دیدگاه ها
اکنون با مرورى کوتاه, روشن شد که قرآن به طور اساسى با مطالب توراتها درباره آدم و حوّا تفاوت دارد. منطق توحیدى قرآن از واردآوردن اتهام یک جانبه به حوّا, اتهام دروغگویى و وعده دروغ خدا به آدم و حوّا, بى اطلاعى خدا از کار آدم وحوّا و… به دور است, و هیچ مطلبى در قرآن وجود ندارد که اگر ذهنیت توراتى را کنار بگذاریم, بر آفریده شدن حوّا از دنده آدم دلالت کند, تعبیر (منها) نیز از کاربردهاى قرآن معلوم شد که به معناى جنس است. وگرنه باید تعبیر (منه) مى آمد, تا ضمیر مذکر به آدم بازگردد. اما متأسفانه تفاسیر, بویژه تفاسیر مأثورى که از صحابه و یهودیان تازه مسلمان و… مطالب زیادى را بدون نقد و بررسى نقل کرده اند مطالب زیادى را در تفسیر قرآن وارد کرده اند که گویى به گونه مستقیم از تورات یا دیگر منابع اسرائیلى گرفته اند; از جمله تفسیر طبرى. البته چنین داستانهایى در منابع شیعه و سنّى راه یافته است, به گونه اى که در برخى موارد نه تنها با منطق قرآن نمى سازد, بلکه درست در نقطه مقابل منطق قرآنى قرار دارد.
روایتهاى اسرائیلى در داستان آدم
منطق قرآن را درباره آدم, حوّا و آفرینش آن دو مورد توجه قراردادیم, و دیدیم که چه تفاوتهاى اساسى میان قرآن و توراتهاى موجود هست. اما برخى از مسلمانان که سابقه یهودى گرى داشتند, در تفسیر قرآن از داستانهاى تورات یا سایر منابع یهودى بهره مى بردند. یکى از این افراد وهب بن منبه است. روایتى را طبرى از عمربن عبدالرحمن و او از وهب بن منبه نقل کرده است که مضمون آن چنین است: (هنگامى که خدا آدم و ذریه او یا همسرش را ـ تردید از طبرى است, و گرنه در اصل کتاب او ذریه آمده است ـ او را از خوردن درخت منع کرده, درخت ممنوعه شاخه هایى داشت به هم پیچیده, میوه اى داشت که فرشتگان براى جاویدان ماندن از آن مى خوردند, این همان میوه اى بود که خدا آدم و همسرش را از خوردن آن منع کرده بود. هنگامى که ابلیس تصمیم گرفت آن دو را بلغزاند داخل شکم مار شد, مار چهار پا داشت مانند پاهاى شتر و از بهترین جنبدگانى بود که خدا آنها را آفریده است, هنگامى که مار داخل بهشت شد ابلیس از شکم آن خارج گردید, از میوه درخت ممنوعه گرفت و پیش حوّا آورد و گفت: (به این درخت نگاه کن, چقدر خوش بو, خوش طعم و خوش رنگ است) حوّا آن را گرفت و از آن خورد, سپس آن را پیش آدم آورد و گفت: (به این درخت نگاه کن, چقدر خوش بو, خوش طعم, وخوش رنگ است.) پس آدم از آن خورد, ناگهان عورتهاى آن دو برایشان آشکار شد, آدم در داخل همان درخت پنهان شد, پروردگارش او را صدا زد! اى آدم! کجایى؟) گفت: (من اینجا هستم, پروردگارا!) پروردگار گفت: (مگر بیرون نمى آیى؟!) آدم گفت: (از تو, اى پروردگار, خجالت مى کشم) خدا گفت: لعنت بر خاکى که تو از آن آفریده شده اى, لعنتى که میوه آن را به خار تبدیل کند, گفت: در بهشت و در زمین بهتر از درخت موز و درخت سدر نبود. خدا گفت: (اى حوّا! تو کسى بودى که بنده مرا فریفتى, پس تو حامله نمى شوى جز اینکه آن را با رنج حمل کنى, و هنگامى که بخواهى بارت را بر زمین نهى بارها نزدیک به مرگ مى شوى, و به مار گفت: تو هستى که آن ملعون (ابلیس) در (شکم) تو داخل شد تا بنده مرا فریفت, تو نیز ملعون هستى; لعنتى که پاهاى تو را به شکمت فرو خواهد برد, براى تو رزقى جز خاک نخواهد بود, تو دشمن بنى آدم هستى و آنان دشمن تو, هرگاه تو به یکى از آنها بر بخورى از پشت او را مى گیرى, و هرگاه او به تو برخورد کند سرت را خواهد فشرد.) عمربن عبدالرحمن, راوى داستان, از وهب بن منبه پرسید مگر فرشتگان غذا مى خوردند؟ وهب در پاسخ گفت: خدا هر چه بخواهد مى کند.)20 اما باید گفت: درست, خدا هرچه بخواهد مى کند, اما نمى توانیم هر چه خواستیم به او نسبت دهیم, اگر راست باشد که فرشتگان از میوه درخت ممنوعه مى خوردند و جاودانه مى شدند, چرا آدم به این امتیاز دست نیافت با اینکه از آن میوه خورد…. با مقایسه معارف قرآنى با محتواى تورات کنونى که در قسمتهاى پیشین انجام شده مى بینیم که دراین مطلب نقل شده از وهب بن منبه رنگ و بوى توراتى حاکم است; خدایى که آدم را گم کرده و جست وجو مى کند, محکوم شدن حوّا به تنهایى ـ بدون توجه تقصیر به آدم ـ , کیفر حوّا, کیفر مار که پاى خود را از دست مى دهد, و غذایى که براى او مقرر مى شود: خاک! بدین سان مى بینیم که معارف بلند قرآنى در سست انگارى اسطوره سرایى ساده اندیشان, ناآگاهان و یا تحریف گران گم مى شود. نمونه هایى از این دست فراوانند که تنها به یک مورد دیگر اشاره خواهیم کرد. پیش از این بیان شد که در منطق قرآن زن و مرد هر دو انسان هستند; هر دو مکلف, و هر دو پاداش و کیفر کارهاى خویش را خواهند دید. اما در این نمونه, زن موجودى پست است: (شیطان حوّا را درباره درخت ممنوعه وسوسه کرد, تا اینکه او را پیش درخت آورد, پس از آن در نظر آدم زیبا کرد, مى گوید: آدم حوّا را براى نیازى که داشت به سوى خود فرا خواند, اما حوّا گفت: (نه)! مگر اینکه بیایى اینجا, آدم آمد و (درخواست هم خوابگى کرد) حوّا گفت خیر! مگر اینکه از این درخت بخورى, و بدین سان هر دو از آن خوردند, پس ناگهان شرمگاهشان آشکار شد, آدم فرار کرد و این سو و آن سوى بهشت مى دوید, پس پروردگارش او را صدا زد: اى آدم! آیا از من فرار مى کنى؟) گفت: (نه, اى پروردگار, ولى از شرم تو فرار مى کنم.) خدا گفت: (آدم! از چه کسى فریب خورده اى؟) آدم گفت: (پروردگارا از سوى حوّا.) خداوند گفت: (پس بر من است که او را در هر ماه یک بار مبتلا به دیدن خون سازم, همان گونه که درخت خون شده است, و بر من است که او را (سفیه) گردانم, اگر چه حوّا را (حلیمه) و بردبار آفریده بودم. و بر من است که او را طورى قرار دهم که با سختى (یا کراهت) حامله شود و از حمل فارغ شود, در حالى که او را به گونه اى آفریده بودم که به آسانى حامله شده به آسانى وضع حمل کند.) ابن زید, (راوى این روایت) اضافه مى کند: (اگر بلایى که حوّا دچار آن شد نبود, زنان دنیا حیض نمى شدند و حلیمه (بردبار) بودند (نه سفیه و سبک سر) آسان وضع حمل مى کردند.)21 بنابراین نقل, درست مطابق تورات, گناه آدم نیز تقصیر حوّا بود. حیض, دشوارى زایمان و دوره باردارى زنان, به دلیل گناهى است که حوّا مرتکب شده است. از همه مهم تر, زن (سفیه) است و این حکم خداست… ! طبرى, چنان که گذشت, همه آنچه را دیگران گفته اند نقل کرده, هرچند نقل او به معناى پذیرفتن هم نبوده, اما این نقل قول ها در تفسیر طبرى محصور نمانده, و به بیشتر تفاسیر بعدى نیز راه یافته است. بدیهى است که وجود این کاستى در برخى از بیانهاى تفسیرى به معناى بى ارج شدن همه تفسیرها و یا مطالب یک تفسیر نیست, بلکه تنها یادکرد این واقعیت تلخ براى آن است که اهل پژوهش و تحلیل و اصحاب سخن و موعظت در نقل روایات و بیان تفسیر آیات, دقتى دوچندان داشته باشند, تا با پرهیز از تأثیرپذیرى از اندیشه هاى غیراسلامى درباره زن, چهره منطقى وحى و منبع اصیل وحیانى ـ قرآن ـ را در نظر اهل دانش و درایت تیره و تار نسازند. کوتاه سخن اینکه باور منفى درباره زنان در تفسیر برخى از مفسران, ریشه در اسرائیلیات و روایات مجعول دارد, و با منطق قرآن (از جمله آیات آخر سوره آل عمران و آغاز سوره نساء) تفاوت دارد, زیرا منطق قرآن چنان چیزى را تأیید نمى کند.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. ذهبى, محمد حسین, الاسرائیلیات فى التفسیر و الحدیث, دار الایمان, دمشق, 1405, 19. 2. التوراة السامریة, ترجمه از عبرى به عربى: ابو الحسن اسحق الصورى, مصر, دار الانصار. 3. تکوین اصحاح, 2/21ـ24. 4. عهد جدید, رساله اول پولس به تیمو تاؤوس, باب 2, 11ـ14. 5. عهد جدید, رساله پولس به افسسیان, باب 5, 28ـ32. 6. تکوین اصحاح, 2/17. 7. تکوین اصحاح سوم, متن عربى. 8. عهد جدید, رساله اول پولس به تیمو تاؤوس, باب 2, 13ـ15. 9. الکنز المرصود فى قواعد التلمود, 47ـ49. 10. همان, 50. 11. همان. 12. همان, 60. 13. همان. 14. همان, 95. 15. همان, 96ـ97. 16. تکوین اصحاح, جلد دوم, شماره 5. 17. همان, 3/7. 18. باید دانست که لغزش آدم به گفته مفسران, تخلف از امر ارشادى بوده نه مولوى. در اینجا مباحث کلامى مربوطه مورد نظر نیست و منظور ما تنها بیان تفاوت ظواهر قرآن با تورات است. 19. مغنیه, محمد جواد, التفسیر الکاشف, بیروت, دار العلم للملایین, 1981م, 1/85. 20. طبرى, محمد بن جریر, جامع البیان فى تأویل آى القرآن, بیروت, دار الکتب العلمیة, 1992م, 1/273. 21. همان, 1/274.
 

تبلیغات