حسن و قبح افعال از دیدگاه علامه طباطبایی
آرشیو
چکیده
متن
قسمت اول
بحث پیرامون حسن و قبح افعال در تاریخ فلسفه و کلام، سابقهای دیرینه دارد؛فلاسفه در حکمت نظری و عملی به انگیزههای مختلف، پیرامون آن بحث کردهاند.در حکمت نظری، فعل خداوند مورد گفتگوی آنان بوده است و فلاسفه الهی طرفدار نظام احسن جهان بودهاند؛چنانکه گروهی نیز شرور را به عنوان نازیباییهای آفرینش انگاشتهاند.در حکمت عملی، حسن و قبح و افعال بشر و ملاک آن دو را بررسی کردهاند.علمای اخلاق نیز، خوبیها و بدیهای اخلاقی و شرایط و عوامل پیدایش و قوّت و ضعف آنها را مورد بحث قرار دادهاند.
از طرفی متکلمان عدلیه که عدل الهی را بر مبنای اصلی حسن و قبح عقلی تفسیر کردهاند، قبل از هر چیز مسأله حسن و قبح عقلی را مطرح نموده و به تفصیل پیرامون آن سخن گفتهاند.
مرحوم علامه طباطبائی از دریچه دیگری نیز به این مسأله نظر افکنده است، و آن نحوه پیدایش مفهوم حسن و قبح و اعتبار آن توسط ذهن و اندیشه انسان است.این بحث، در حقیقت جنبه روانشناختی و معرفت شناختی دارد؛یعنی طرز کار دستگاه ذهن را در اعتبار حسن و قبح بررسی میکند.بنابراین محورهایی که معظم له در مسأله حسن و قبح درباره آن بحث کردهاند، عبارتند از:
1-حسن و قبح از جنبه روانشناسی فلسفی (اعتبارسازی ذهن)
2-حسن و قبح در بحث نظام احسن و اتمّ جهان آفرینش.
3-حسن و قبح عقلی به شیوه متکلمان.
4-حسن و قبح اخلاقی.
ایشان محورهای یاد شده را در آثار مختلف خود مطرح کرده و تحقیقات ارزندهای پیرامون آنها انجام داده و نکات آموزندهای را بیان کردهاند. رساله حاضر، تحقیق و تبیین نقد گونهای در باره موضوعات یاد شده است، که امید است پژوهان را سودمند افتاده و گامی در جهت اعتلای فرهنگی جامعه اسلامی به شمار آید.
1-حسن و قبح از جنبه روانشناسی فلسفی
این بحث به طور عمده در دو اثر مرحوم علامه آمده است:یکی رساله اعتباریات که در مجموعه«رسائل سبعه»منتشر شده است، و دیگری مقاله ششم «اصول فلسفه»( مقاله اعتباریات).در این دو مقام، به طور گسترده پیرامون چگونگی اعتبار سازی ذهن بحث نمودهاند، و از آن جمله منشأ اعتبار حسن و قبح را بیان کردهاند.در رساله اعتباریات یادآور شدهاند که این بحث، از مباحثی است که به«علم النفس»( روانشناسی فلسفی) ارتباط دارد، و تصریح کردهاند که چنین بحثی با این سبک و سیاق کاملا بیسابقه است. (1) برای آنکه چگونگی اعتبار حسن و قبح، روشن شود لازم است به طور اختصار با نحوه اعتبار سازی ذهن آشنا شویم.
اقسام ادرکات اعتباری
ادراکات اعتباری اقسام مختلفی دارند:
1-اعتباریات بالمعنی الاعم(معقولات ثانیه): این ادراکات اعتباری که از سنخ مفاهیم تصوریاند، نقطه مقابل مفاهیم ماهوی(معقولات اولی) میباشند و خود دو دستهاند:
الف:اعتباریات یا معقولات ثانیه منطقی.
ب:اعتباریات یا معقولات ثانیه فلسفی.
بحث درباره این نوع ادراکات اعتباری، سابقهای کهن در فلسفه اسلامی دارد و بررسی آن از حوصله و رسالت این مقاله بیرون است.
2-اعتباریات بالمعنی الاخص(اعتباریات عملی):این ادراکات اعتباری همان است که موضوع بحث رساله اعتباریات(عربی)و مقاله ادراکات اعتباری(مقاله ششم اصول فلسفه) (2) میباشد.این ادراکات اعم از تصورات بوده و بلکه میتوان گفت از سنخ تصدیقات میباشند.و از آنجا که کاربرد عملی دارند، «اعتباریات عملی»نامیده میشوند. (3) در باره حقیقت، اقسام و نحوه پیدایش آنها بعدا توضیحاتی داده خواهد شد.
3-اعتباریات شعری:نوع دیگری از مفاهیم و ادراکات اعتباری، اعتباریات شعری است که علامه، بحث درباره اعتباریات عملی را با این نوع اعتباریات آغاز کرده و از آنها به معانی«وهمی و تخیّلی»یا«دروغهای شاعرانه» تعبیر نموده است.فرق میان دروغ شاعرانه و دروغ واقعی، این است، که اوّلی اثر حقیقی دارد، ولی دوّمی فاقد اثر حقیقی است.مثلا اطلاق واژه شیر بر انسان و بر سنگ هر دو دروغ (غیر مطابق با واقع)است.با این تفاوت که در مورد نخست عنایت مجازی اعمال شده، و انسان فرد ادعایی شیر حقیقی اعتبار شده است، ولی در مورد دوم چنین عنایتی اعمال نشده، و به همین جهت استعمال نخست، احساسات شنونده را تحت تأثیر قرار داده، آثا واقعی و خارجی آن احساسات را به دنبال دارد.بسیار اتفاق افتاده است که شنیدن یا به فکر سپردن معنای استعاری یک شعر، آشوب بر پا کرده است.
در مورد اعتباریات شعری، نکات ذیل قابل توجه است:
1-معانی وهمی در ظرف توهّم و تخیّل، دارای مصداق میباشند؛اگر چه در عالم خارج، مصداقی ندارند، و در نتیجه در ظرف اعتبار، حدّ مصداق حقیقی، بر مصداق ادعایی و وهمی منطبق میگردد.
2-انطباق حدود حقیقی بر مصادیق ادّعایی، همیشگی و ثابت نیست، بلکه تابع دواعی و غایات فرد ادعاء کننده(اعتبار کننده)میباشد، که با تغییر و تبدل دواعی، حدود یاد شده نیز متغیّر میگردند. به همین جهت فردی را که تحت تأثیر دواعی خاص، مصداق شیر اعتبار کرده، تحت تأثیر شرایط دیگر، مصداق موش و...اعتبار میکند.
3-هر یک از معانی وهمی، بر معنایی حقیقی استوار میباشد، و اعتبار و فرض محض که به هیچ وجه به واقعیت حقیقی منتهی نگردد، معقول نیست.فرض شیر ادعایی، وقتی ممکن است که شیر حقیقی وجود داشته باشد، و تنها کاری که ذهن انجام میدهد، این است که مصداق معنای حقیقی را توسعه داده و مصداقی ادعایی نیز برای آن اعتبار میکند؛ولی معنا یا حدّ حقیقی را قبلا از طریق مصداق واقعی به دست آورده است.
4-این معانی وهمی(مصادیق ادعایی)دارای آثار واقعی و خارجی هستند، چنانکه بیان گردید.
با توجه به نکات یاد شده، میتوان اعتباریات شعری را تعریف نموده گفت:«عمل نامبرده این است که تحت تأثیر عوامل احساسی و برای دست یافتن به یک رشته آثار خارجی مرتبط با آن عوامل احساسی، حدّ چیزی را به چیز دیگری بدهیم.» (4)
مقایسه اعتباریات عملی با اعتباریات شعری
اعتباریات عملی، از نظر نحوه پیدایش و بسیاری جهات دیگر مسانخ و مشابه با اعتباریات شعری میباشند؛یعنی اولا:منشأ اعتبار آنها نیازهای طبیعی و غایات مربوط به حیات موجود اعتبار کننده(انسان و غیر او) است.ثانیا:معانی اعتبار شده، مصداقهایی ادعایی و مجازی برای معانی حقیقی هستند که جز در ظرف اعتبار، واقعیتی ندارند؛هر چند آثاری حقیقی بر آنها مترتب میگردد، ثالثا:حقیقت این اعتباریات این است که حدّ یک شیء حقیقی، به یک شیء غیر حقیقی داده میشود.رابعا:ثبات یا تغیّر این معانی اعتباری، تابع ثبات یا تغیّر دواعی و عوامل پیدایش آنهاست.چنانکه علامه طباطبائی، پس از تشریح اعتباریات شعری، چنین نتیجه گرفتهاند:
«با تأمل در اطراف بیان گذشته، باید اذعان نمود به اینکه ممکن است انسان یا هر موجود زنده دیگر (به اندازه شعور غریزی خود)در اثر احساسات درونی خویش که مولود یک سلسله احتیاجات وجودی مربوط به ساختمان ویژهاش میباشد، یک رشته ادراکات و افکاری بسازد که بستگی خاص به احساسات مزبور داشته و به عنوان نتیجه و غایت، احتیاجات نامبرده را رفع نماید و با بقاء و زوال و تبدّل عوامل احساسی و یا نتایج مطلوبه، زایل و متبدّل شود، (و اینها همان علوم و ادراکات اعتباریّه المعنی الاخص میباشند که در آخر مقاله پنجم تذکر داده شد). (5)
در تفسیر المیزان پس از تقسیم قضایا و ادراکات به نظری و عملی و بیان تفاوت آنها، قضایای عملی را به مجازهای ادبی(تشبیه و استعاره)تشبیه کرده و گفته است:«رئیس خواندن زید، به خاطر غرض اجتماعی، نظیر شیر دانستن او از طریق تشبیه و استعاره به انگیزه تخیّل شعری است، و اینکه ما وجود خارجی زید را به«رأس» توصیف میکنیم(او را رئیس میخوانیم)نظیر این است که شاعر، وجود او را به شیر توصیف مینماید.و بر همین قیاس است سایر معانی اعتباری اعمّ از تصورات و تصدیقات». (6)
سازمان طبیعی انسان و اندیشههای اعتبای او
اکنون که به طور اجمال با حقیقت اعتباریات عملی آشنا شدیم، به تبیین نحوه پیدایش و اقسام آنها میپردازیم:
در ساختمان وجودی انسان دو قسمت دیده میشود:دستگاه طبیعت، دستگاه احساسات و تمایلات و افکار.طرز کار دستگاه طبیعی وجود انسان، مانند سایر موجودات طبیعی به صورت جبری و خودکار است؛هر فرد انسانی هر که و هر وقت و هر کجا باشد، یک واحد طبیعی است که در دایره هستی خود، یک سلسله خواص و آثار طبیعی را از قبیل تغذیه رشد و نمو و تولید مثل به صورت تکوینی و جبری انجام میدهد.
ولی اگر حیات انسان را از جنبه دیگر مورد مطالعه قرار دهیم، نمای دیگری خواهیم یافت که در آن، جلوههای گوناگون احساسات و تمایلات به چشم میخورند که این احساسات و تمایلات، اندیشههای متناسب با خود را میپرورند:مهر و عشق، اندیشه مهرورزی، تمایلات جنسی، اندیشه زناشویی، تمایل ثروتاندوزی، اندیشه داد و ستد، و اندوختن مال و ثروت، احساس علم و دانش، اندیشه دانشآموزی و...
بنابراین، انسان علاوه بر سازمان طبیعی، سازمان دیگری نیز دارد که از تمایلات، احساسات و پندارها و اندیشههای مختلف تشکیل گردیده است.انسان غالبا به اندازهای جذب سازمان احساسات و اندیشههای خود میشود که سازمان طبیعی وجود خود را از یاد میبرد و ممکن است در تمام عمر سرگرم اندیشههای گوناگون گردد و حتی یکدم، به سیر تکوینی و طبیعی وجود خود نیندیشد.اگر هم لحظاتی این فکر برایش پدید آید، در مقایسه با تودههای جهان اندیشه و پندار او، اندک میباشد.لیکن غفلت و بیتوجهی، سازمان طبیعی حیات را از فعالیت جبری خود باز نخواهد داشت.
اگر چه هر یک از این دو سازمان حیاتی، مکانیسم خاص خود را دارد و اهداف ویژهای را تعقیب میکند، ولی نه تنها با یکدیگر تعارض ندارند، بلکه از کمال ملائمت و هماهنگی برخوردارند.اکنون باید دید از این دو سازمان حیاتی، کدامیک متبوع و کدامیک تابع است؟
پاسخی که کاوش علمی، بلکه معلومات بسیط ابتدایی انسان به این پرسش میدهد، این است که سازمان طبیعت و تکوین، متبوع، و سازمان اندیشه و پندار، تابع او میباشد. سازمان طبیعی حیات انسانی است که احساسات و تمایلات و نیازهای خاصّی را در او پدید میآورد، و برای رفع این نیازها و رسیدن به مقاصد و اهداف خود، سازمان اندیشه و پندار آدمی را استخدام میکند.
بنابراین، میان سازمان طبیعی وجود انسان از یک طرف، و خواص و آثار طبیعی و تکوینی او از طرف دیگر، یک سلسله ادراکات و افکار وجود دارند که طبیعت، نخست آنها را ساخته و به دستیاری آنها، خواص و آثار خود را پدید میآورد. (7) این ادراکات، همان«اعتباریات عملی»میباشند.
اعتباریات ثابت و متغیّر
چون اعتباریات عملی، مولود احساساتی مناسب قوای فعّاله میباشند، از جهت ثبات و تغیّر و بقا و زوال، تابع آن احساسات درونیاند.احساسات نیز دوگونهاند:احساسات عمومی که لازم نوعیّت نوع و تابع ساختمان طبیعیاند، چون:اراده و کراهت مطلق، و مطلق حبّ و بغض.و احساسات خصوصی که قابل تبدّل و تغیّرند؛از این روی باید گفت:اعتباریات عملی نیز دو قسم هستند:
1-اعتباریات عمومی ثابت و غیر متغیّر، مانند:
اعتبار متابعت علم، و اعتبار اجتماع و اختصاص (ملکیّت)و....
2-اعتباریات خصوصی قابل تغییر، مانند: زشتیها و زیباییهای خصوصی، و شکلهای گوناگون اجتماعات.
انسان میتواند هر سبک اجتماعی را که روزی خوب شمرده، روز دیگر بدبشمارد، ولی نمیتواند از اصل اجتماع صرفنظر نموده، و یا اصل خوبی و بدی را فراموش نماید.
پس اعتباریات عملی بر دو قسمتند:اعتباریات ثابت که انسان از ساختن آنها ناگزیر است، و اعتباریات متغیّر. (8)
اعتباریات قبل و بعد از اجتماع
چنانکه گذشت ادراکات اعتباری، معلول اقتضای قوای فعاله طبیعی و تکوینی انسان هستند و واضح است که فعالیت این قوا یا پارهای از آنها محدود و وابسته به اجتماع نیست.مثلا انسان قوای ادراکی و همچنین جهار تغذّی خود را به کار خواهد انداخت، خواه تنها باشد و خواه در میان جمع.آری یکدسته از ادراکات اعتباری، بدون فرض اجتماع صورت پذیر نیست، مانند:افکار مربوط به اجتماع خانوادگی(ازدواج، تربیت اطفال)و نظایر آن، و از اینجا نتیجهگیری میشود که اعتباریات دو گونهاند:
1-اعتباریات پیش از اجتماع.
2-اعتباریات پس از اجتماع.
باید توجه داشت که افعال مشترک، غیر از افعال اجتماعی است؛زیرا ممکن است وجود شخصی فعلی قائم به فرد بوده و در عین حال از افعال مشترک به شمار آید.مانند فعل تغذّی.ولی فعل اجتماعی آن است که وجود شخصی آن قائم به اجتماع است.مانند فعل ازدواج و تکلم. (9)
وجوب، یا نخستین اعتبار عمومی
جای تردید نیست که هر یک از پدیدههای جهان در دایره هستی و حیات خود، با افعالی سر و کار دارد و نقاطی را هدف فعالیت خود قرار میدهد که به قوا و ابزار وسائل آنها به حسب طبیعت و تکوین مجهّز است.مثلا جانوران تخمگذار، هیچگاه اندیشه زاییدن و شیر دادن نمیکنند، و از تصور آن التذاذی به آنها دست نمیدهد.همچنین آنچه را که به حسب طبیعت به آن مجهّز هستند، نمیتوانند تصور نکنند یا مخالف آن را تصور نمایند.مثلا نزد انسان، برای جواز خوردن حجّتی بالاتر از جهاز طبیعی تغذّی نیست.
«بر این اساس، هر گاه برخی از پدیدههای جهان را فاعل علمی فرض کنیم که کارهای خود را با ادراک و فکر انجام میدهند، (علاوه بر سازمان طبیعی، سازمان احساس و اندیشه نیز دارد)چنین موجودی باید اولا:صور ادراکی افعال خود را دارا باشد.ثانیا:صور ادراکی موادّی را هم که متعلّق افعال او هستند، داشته باشد.ثالثا: روابط خود را با آنها بداند.تجربه نیز همین اصل را تأیید میکند.
انسان به اقتضای قوا و جهاز تغذیه، فعل خوردن را در خود احساس میکند و انجام آن را میخواهد، ولی چون این فعل بدون متعلّق مادّی (ماده خوراکی)تحقق پذیر نیست، به آن نیز متمایل گردیده انجام آن را ضروری میداند.از همین جا یک نوع نسبت وجوب(باید)میان خود و فعل خوردن احساس میکند، بدین صورت که در حال گرسنگی، به یاد سیری افتاده و نسبت ضرورت را میان خود و میان احساس درونی سیری یا لذّت و حال ملایمی که در حال سیری داشت گذاشته و صورت احساسی درونی خود را میخواهد، و در این زمینه خود را خواهان، و احساس مزبور را خواسته خود میپندارد.
بنابراین در مورد خوردن، نخستین ادراکی (ادراک تصدیقی)که نزد انسان جلوه میکند، این است که این خواسته خود(سیری)را باید برآورده سازم، این نسبت وجود در اصل، میان قوّه فعّاله و حرکتی که ار او است متحقق است، که نسبت حقیقی است(ضرورت علّی و معلولی)، ولی اکنون از جای اصلی خود بر داشته شده و در میان انسان و سیری(خواهان و خواسته) گذاشته شده و در نتیجه وجوب که صفت حقیقی حرکت مخصوص قوای فعّاله بود، به احساس سری داده شده است، و به تبع آن، مادّه خوراکی نیز که متعلق فعل خوردن است، به صفت وجوب و لزوم متصف گردیده است.از طرفی چون سیری بدون بلعیدن غذا، و بلعیدن بدون جویدن، و آن بدون به دهان گذاشتن، و آن بدون برداشتن، و آن بدون حرکت دادن دست و...ممکن نیست، به همه این حرکات صفت وجوب و لزوم میدهد، در حالی ه صفت وجوب، در اصل از آن دستگاه تغذیه و آثار و حرکات آن میباشد.ولی اکنون از جای اصلی خود برداشته شده و به یک رشته امور دیگر(احساسات و حرکات)داده شده است.
از این بیان، روشن گردید که انسان نخستین بار که قوای فعّاله خود را بر اساس آگاهی و اراده به کار میاندازد، نسبت وجود(باید)را میان خود و میان صورت احساسی خود که بر نتیجه عمل تطبیق مینماید، میگذارد و حال آنکه این نسبت به حسب حقیقت در میان قوای فعّاله و حرکات حقیقی صادره از آنها جای دارد؛پس نسبت نامبرده اعتباری خواهد بود.و از این جا به دست میآید که:
اولا:نخستین ادراک اعتباری از اعتبارات عملی که انسان میتواند بسازد، همان نسبت وجوب است، و این اولین حلقه دامی است که انسان، در میان فعالیت خود با تحریک طبیعت، گرفتار وی میشود.
ثانیا:اعتبار وجوب، اعتباری است عمومی که هیچ فعلی از آن بینیاز نیست، پس هر فعلی که از فاعلی صادر میشود، با اعتقاد وجوب صادر میشود.» (10)
یادآوری دو نکته
1-ممکن است نسبت به مطلب دوّم(عمومیت اعتبار وجوب)خردهگیری شود به اینکه انسان برخی از کارها را به مقتضای عادت یا از روی نادانی و عصبیت و مانند آن انجام میدهد، در حالی که آن کار را غیر لازم و ناشایسته میداند.
ولی باریک بینی در همین موارد، صحت و درستی نظریه نامبرده را تأیید میکند؛زیرا هر گاه از چنین افرادی سؤال شود که با اینکه آن کار را نابایسته و غیر لازم میدانستید، چرا به انجام آن مبادرت ورزیدند؟به عنوان پوزش پاسخ میدهند که:چون فعل، عادی بود(مقتضای عادت بود)، به انجام آن ناچار بودیم، و یا اینکه در ترک آن، فلان محذور را داشتیم، و...بنابراین فعل با اعتقاد وجوب انجام گرفته است.
2-اوصاف دیگری مانند اولویّت و حرمت که گاهی افعال پیدا میکند-چنانکه فقهاء افعال را به پنج قسم واجب، حرام، مستحب و مکروه و مباح قسمت کردهاند-ربطی به وجوب مورد بحث ما(وجوب اعتباری عام)ندارد؛زیرا وجوب مورد بحث ما نسبت و صفت فعل در مرحله صدور از فاعل و عمومی است، و اوصاف نامبرده، صفت فعل فی نفسه و خصوصی هستند، و اگر چه آنها نیز مانند وجوب عمومی، اعتباری عملی بوده و از محصولات کارخانه فعالیت انسان میباشند، ولی اعتبار آنها بسی متأخر از اعتبار وجوب عام است. (11)
اعتبار حسن و قبح
علامه طباطبائی در اصول فلسفه، اعتبار حسن و قبح را از اعتباریات عام و قبل و قبل الاجتماع و زاییده بلافصل اعتبار وجوب عام دانسته و گفته است: «تردید نیست که ما بسیاری از حوادث طبیعی را دوست داریم و چون خوب میدانیم دوست داریم، بسیاری از اندامها و مزهها و بویها را از راه ادراک حسی نه از راه خیال، خوب میشماریم، و بسیاری دیگر را مانند آواز الاغ و مزه تلخی و بوی مردار بد میشماریم...
پس میتوان گفت که خوبی و بدی که در یک خاصّه طبیعی است، ملایمت و موافقت یا عدم ملایمت و موافقت وی یا قوّه مدرک میباشد، و چون هر فعل اختیاری ما با استعمال نسبت وجوب انجام میگیرد، پس ما هر فعلی را که انجام میدهیم، با اعتقاد اینکه به مقتضای قوّه فعّاله است، انجام میدهیم؛یعنی فعل خود را پیوسته ملایم و سازگار با قوّه فعّاله میدانیم و همچنین ترک را ناسازگار میدانیم.در مورد فعل، فعل را خوب میدانیم، و در مورد ترک، فعل را بد میدانیم.
از این بیان نتیجه گرفته میشود که خوب و بد، (حسن و قبح در افعال)دو صفت اعتباری میباشند که در هر فعل صادر و کار انجام گرفته، اعم از فعل انفرادی و اجتماعی معتبرند. (12)
ولی در رساله اعتباریات، اعتبار وجوب و حسن را ملازم با یکدیگر دانسته و گفتهاند:«لا فعل و لا ترک ارادیّا الاّ عن اذعان ان لا حسن الاّ واجب الفعل، و لا قبیح الاّ واجب التّرک، و ان لا واجب فعله الاّ حسنا، و لا واجب ترکه الاّ قبیحا، فهذه قواعد اربعة، و ذلک لمکان الملازمة بین الحسن و الوجوب و القبح و عدم الجواز، لا انّه انتاج من الموجبتین فی الشّکل الثّانی.» (13)
ترجمه:هیچ فعل و ترک ارادی صورت نمیگیرد، مگر بر پایه این اعتقاد و باور که هیچ فعل زیبایی نیست، مگر اینکه انجام آن واجب است، و هیچ فعل زشتی نیست، مگر اینکه ترک آن واجب است.و انجام هیچ فعلی واجب نیست، مگر اینکه زیباست، و ترک هیچ فعلی واجب نیست، مگر اینکه زشت است.این قواعد چهارگانه، در مورد کارهای ارادی مبتنی بر ملازمه میان زیبایی و وجوب، و زشتی و عدم جواز است، نه اینکه از طریق دو موجبه کلیّه در شکل دوّم اقترانی به دست آمده باشند(تا اینکه گفته شود از شرایط انتاج شکل دوّم، اختلاف مقدمتین در سلب و ایجاب است).
ولی با توجه به تعریف وجوب، و حسن و قبح، باید گفت:اعتبار حسن و قبح بر اعتبار وجوب (فعل یا ترک)مقدم است؛زیرا حسن، عبارت است از ملائمت خاصّه و اثر طبیعی با قوای طبیعی و ادراکی.مثلا در مورد فعل خوردن، چنانکه قبلا بیان گردید، نخستین پدیدهای که به وجوب و باید اعتباری توصیف میگردد، حالت سیری است، و پس از آن فعل خوردن و مادّه خوراکی و افعال مقدّمی دیگر.شکی نیست که حالت سیری ملائم با نفس است، و به نظر میرسد که همین ملائمت موجب آن میگردد که انسان نسبت باید را که در اصل میان جهازات هاضمه و آثار آنها تحقق دارد، بر حالت سیری منطبق نموده، پدید آوردن آن را واجب بداند.
بنابراین انسان پس از تصور فعل و درک ملائمت آن با نفس و قوای طبیعی و ادراکی خود، آن را خوب و زیبا دانسته، آنگاه انجام آن را واجب میشمارد، و پس از آن، قوای فعّاله را به کار گرفته آن را ایجاد مینماید.این مطلب از عبارتهای اصول فلسفه که پیرامون اعتبار وجوب و حسن و قبح آمده است نیز به دست میآید؛زیرا همانگونه که قبل از این بیان گردید، حاصل سخن در مورد حسن و قبح این است که اولا:انسان بسیاری از حوادث را دوست دارد و چون خوب میداند دوست دارد، و برخی را نیز چون بد میداند دشمن میدارد.ثانیا:خوب یا بد دانستن حوادث، به معنای ملایمت یا عدم ملایمت آنها با نفس و قوای طبیعی و ادراکی آن است.و در مورد اعتبار وجوب چنین آمده است:
«انسان در حال گرسنگی بیاد سیری افتاده و نسبت ضرورت را(که مربوط به قوّه فعاله و اثر مستقیم خارجی آن است)در میان خود و میان احساس درونی سیری یا لذّت و حال ملایمی که در سیری داشت، گذاشته و صورت احساسی درونی خود را میخواهد...» (14)
همانگونه که ملاحظه میشود، در عبارت فوق تصریح شده است که مصداق ضرورت اعتباری، حال ملایمی است که انسان به هنگام سیری به دست میآورد.بنابراین آنچه مصداق یا متعلّق وجوب اعتباری قرار میگیرد، از ویژگی ملایمت با نفس و قوای آن برخوردار است، و همانگونه که بیان گردید، معنای حسن نیز چیزی جز ادراک ملایمت مزبور نیست.
در هر حال، خواه اعتبار وجوب مقدم بر اعتبار حسن باشد یا بالعکس، مسلّم است که تحریک قوای فعّاله و انجام فعل، متأخر از آن دو، و متوقف بر آنها میباشد.
یادآوری لازم
لازم به یادآوری است که حسن نیز مانند وجوب بر دو قسم است:حسنی که صفت فعل است فی نفسه، و حسنی که صفت لازم فعل صادر است، چون وجوب عام.بنابراین ممکن است که فعلی به حسب طبع(فی حد نفسه)بد و قبیح بوده و باز از فاعل صادر شود، ولی صدورش ناچار با اعتقاد حسن، صورت خواهد گرفت. (15)
تا اینجا با نظریه علامه پیرامون حسن و قبح افعال از دیدگاه فلسفی و معرفتشناسی آشنا شدیم و دانستیم که حسن و قبح به معنای مزبور، بار اخلاقی یا کلامی ندارد؛زیرا از صفات فعل فی حدّ نفسه نیست، بلکه از صفات فعلی است که از فاعل علمی(آگاه و مرید)صادر میگردد، و حقیقت آن چیزی جز ملایمت فعل با سازمان طبیعی وجود فاعل علمی نیست. این ملایمت در اصل، مربوط به حرکات و آثار تکوینی قوای فعّاله فاعل است، ولی توسط فاعل علمی، در مورد احساسات درونی مانند احساس سیری و فعل خوردن که تحقق حالت سیری معلول آن است، و نیز مادّه خوراکی و افعال دیگری که فعل خوردن متوقف بر آنهاست، به کار میرود و در نتیجه حسن اعتباری پدید میآید؛همانگونه که وجوب اعتباری نیز بر پایه همین مکانیسم اعتبار سازی انجام میگیرد.
در ساختن این اندیشههای اعتباری، چیزی جز علم و اراده دخالت ندارد.یعنی چون فاعل، فاعلی علمی و ارادی است، برای دست یافتن به اهداف و غایات طبیعی خود به ساختن این اندیشههای اعتباری نیاز دارد.اما عقلانی بودن فاعل در ساختن این ادراکات، لازم نیست.به همین جهت این گونه اعتباریات، اختصاص به انسان نداشته، انواع دیگر حیوانی را که فاعلهای ارادی و علمی هستند، شامل میشود.
پاسخ به دو اشکال
بر نظریه علامه پیرامون ادراکات اعتباری و حسن و قبح افعال، از طرف برخی صاحب نظران اشکالاتی وارد شده است.دو اشکال را که مربوط به بحث ماست مورد بررسی قرار میدهیم:
اشکال اول:اعتبار حسن و قبح و سایر ادراکات اعتباری از احکام عقل عملی است؛زیرا اعتبار، دادن حد یک چیز به چیز دیگر است، و این کار تنها از انسان بر میآید، ولی حیوان قادر به چنین تصرفاتی نیست، بنابراین در انسان از غیر جنبه عقل، و در انواع دیگر حیوانی، هیچگونه اعتباری وجود ندارد. (16)
ولی با توجه به مطالب یاد شده، پاسخ این اشکال واضح است.زیرا در ساختن اعتبار به معنای مزبور(حدّ چیزی را به چیز دیگری دادن) به قوه عاقله نیازی نیست، بلکه این، کار قوّه وهم و خیال است که صفت چیزی را به چیز دیگر داده و نوعی جابجایی و ترکیب و تجرید را انجام میدهد.چنانکه قبلا بیان گردید، اعتباریات عملی، از سنخ اعتباریات شعری هستند، که بدون شک، از فعالیتهای قوّه«متخیّله»است، نه قوّه«عاقله».
به عبارت دیگر، اعتبار وجوب یا حسن و نظایر آن، به معنای وضع و اعتبار عقلایی که از شئون قوه عاقله است به شمار نمیرود.
از این جا پاسخ اشکال دیگری نیز که بر عمومیت داشتن اعتبار سازی در مورد حیوانات وارد شده است، روشن میگردد و آن اینکه، اگر حیوانات بتوانند اعتبار سازی و مجاز سازی کنند، شاید بتوان گفت که تکلیف هم میتوان بر حیوانات بار کرد. (17)
پاسخ این است که تکلیف، مشروط و منوط به عقل است، ولی اعتبار سازی اختصاص به آن ندارد، و اعتباریات مورد بحث در کلام علامه، از شئون قوّه متخیّله است نه عاقله.
اشکال دوم:حسن و قبح به تفسیر یاد شده نسبی بوده و در نتیجه موجب نسبیت اخلاق میگردد؛زیرا معنای خوبی و بدی، چیزی جز ملایمت و عدم ملایمت با قوای طبیعی و اهداف فاعل نیست، و چون تمایلات و اهداف فاعلها متفاوت است، حسن و قبح نیز متفاوت خواهد بود.از این جهت نظریه علامه با نظریه راسل، در مورد بایدها و نبایدها هماهنگ است؛زیرا وی نیز بر پایه تحلیل منطقی خود، به این نتیجه رسیده است که خوبی و بدی در واقع، بیان کننده رابطه انسان با فعّل معیّن و ناشی از احساسات انسان است؛یعنی طبیعت(انسان) غایتی دارد، و برای دست یافتن به آن، احساساتی را پدید آورده و در عالم احساس، آن غایت را میخواهد و دوست میدارد.این، دلیل نمیشود که دیگری هم همین را دوست داشته باشد. (18)
به عبارت دیگر:بنابر نظریّه علامه طباطبائی، هر فعلی را که ما میخواهیم انجام دهیم و انگیزهها و غضب و شهوت، آن را در ما برمیانگیزد، عقل عملی آن را تصویب و توجیه میکند.به طوری که ما تمام افعال را با اعتقاد و اعتبار وجوب و حسن انجام میدهیم.بدین قرار، حسن و قبح تابع خواستها و نیازهای ماست نه خواستها و نیازهای ما تابع آنها.در نتیجه، حسن و قبح مطلق-و به تبع، اخلاق مطلق-نداریم.» (19)
ولی با توجه به مطالب یاد شده، پاسخ این اشکال نیز واضح است زیرا، اولا:بحث درباره حسن و قبح به شیوهای که در مقاله ادراکات اعتباری و رساله اعتباریات انجام گرفته است، ناظر به حسن و قبح اخلاقی نیست، بلکه ناظر به ذهنشناسی و نحوه اندیشهسازی ذهن است.چنانکه خود علامه در آغاز رساله اعتباریات، این بحث را مربوط به «علم النفس»(روانشناسی فلسفی)دانستهاند.
هدف بحث مزبور، چیزی جز این نیست که ادراکات و اعتباراتی را که ابزار لازم و ضروری انسان و حیوان، در دست یافتن به خواستهها و تمایلات و برآوردن نیازهای طبیعی است، تبیین کند و تفاوت میان این اندیشههای اعتباری را با اندیشههای حقیقی و نحوه ارتباط این دو را با یکدیگر، باز نماید.و این، چیزی جز یک بحث معرفت شناختی، و به تعبیر شهید مطهری، «ذهنشناس»یا«روانشسناسی فلسفی»نیست.همان بحثی که تا انسان آن را نشناسد، فیلسوف نبوده و فلسفه نخواهد داشت. (20)
بنابراین بحث ادراکات اعتباری، در شمار مباحث فلسفه اخلاق و حکمت عملی؛تا اینکه بر پایه اصول و معیارهای مربوط به ارزشهای اخلاقی پیرامون آن داوری نماییم.گواه روشن بر این مدعا این است که همانگونه که قبلا عبارت علامه را نقل نمودیم، وی تصریح نموده که وجوب و حسن که از اعتباریات عامّ است، ربطی به وجوب و حسن فعل، فی حدّ نفسه ندارد.به همین جهت، ممکن است فعلی که فی حدّ نفسه قبیح است، از فاعل صادر شود، ولی صدور آن با اعتقاد و اعتبار«حسن» خواهد بود.
اکنون سؤال میشود که آیا مقصود از اینکه فعل فی حدّ نفسه قبیح است، چیست؟آیا جز این است که بر مبنای اصول و ضوابط مربوط به ارزشهای اخلاقی(که از سوی عقل و شرع بیان میشوند) قبیح و نارواست، یعنی مطابق با آنها نیست؟در این صورت حسن آن، به اعتقاد و اعتبار فاعل، از مقوله حسن اخلاقی نیست، تا مستلزم نسبیگرایی در اخلاق گردد.
گوه دیگر بر صدق این مدعا، تعمیم حسن و قبح به عنوان دو ادراک اعتباری عام در مورد انواع حیوانی است.زیرا در حیوانات که فاقد قوّه عقل میباشند، حسن و قبح اخلاقی متصور نیست.ولی چنانکه بیان گردید، حسن و قبح به معنای مورد نظر بحث ادراکات اعتباری، حیوانات را نیز شامل است، و این نوع اعتبار از فعالیتهای قوّه عقل نیست(چنانکه توضیح داده شده).
جای شگفتی است که مؤلف«تفرّج صنع»، قبل از وارد نمودن اشکال مزبور بر نظریّه علامه، با صراحت اعتراف نموده که بحث علامه، بحثی اخلاقی نیست و در پی بیان رذایل و فضایل و یا معیارهای حسن و قبح نیستند؛بحثشان علم النفسی و معرفت شناختی است». (21) و نیز یادآور شده است که ادراکات اعتباری مورد نظر علامه، کار قوّه «متخیّله»است. (22)
آری، علامه طباطبائی در تفسیر المیزان، حسن و قبح افعال را از نقطه نظر اخلاقی و کلامی بررسی کردهاند که بعدا بیان خواهد شد. (23)
2-حسن و قبح و نظام احسن وجود
فلاسفه الهی، برآنند که نظام آفرینش بهترین نظام ممکن است و آن را مقتضای علم عنائی خدا و مظهر عدل تکوینی او میدانند و میگویند:چون خداوند به وجه اتمّ و اشرف، واجد همه کمالات وجودی است، و نیز به ذات خود عالم است، و همین علم ذاتی مبدأ افاضه و ایجاد است، بنابراین، نظام آفرینش که مطابق با علم ذاتی و عنایی خداست، نظام اتمّ و احسن خواهد بود؛زیرا نظام عینی مطابق با نظام علمی است، و به گفته حکیم سبزواری:
و الکلّ من نظامه الکیانی
ینشأ من نظامه الرّبانی
تفصیل این مطلب، در کتب ابن سینا و صدر المتألهین آمده است. (24) در این بخش به نقل و توضیح آراء علامه طباطبائی، پیرامون عنایت خدا و نظام احسن وجود و پاسخ به شبهه شرور میپردازیم:
تعریف عنایت
عنایت یا اعتنا به چیزی، به این معناست که فاعل، نسبت به انجام فعل یا تکمیل آن توجه کامل داشته باشد، به گونهای که توجه به هیچ امر دیگری موجب کاهش یافتن اهتمام و توجه او به فعلی که انجام میدهد، نگردد.آنچه باعث میشود که فاعل نسبت به کاری که انجام میدهد، اهتمام کامل نداشته باشد، این است که در مقایسه با این کار، امر دیگری که اهمیّت بیشتری نزد او دارد، پیش آید.
بنابراین، هر گاه فاعل هر کاری را آنگونه که باید انجام دهد و در انجام آن سهلانگاری روا ندارد و کارهای کوچک را با همان دقّت انجام دهد که کارهای خطیر و مهمّ را، چنین فاعلی، دارای صفت«عنایت»است.
به عبارت دیگر، هر گاه فاعل کاری را با کار دیگر مقایسه نکند و مسأله اهمّ و مهمّ برای او مطرح نشود، همه کارها در نظر او مهمّ بوده و آنها را جدّی میگیرد، و آن کار را ملایم با خود مییابد، و چون مطلوب اوست، آن را با نهایت دقّت انجام میدهد.
بنابراین در عنایت سه عنصر دخالت دارد:
1-سببیت و فاعلیت.
2-علم فاعل به فعل و ویژگیهای آن.
3-هماهنگی آن با فاعل( رضایت فاعل از فعل)
چون در خداوند نقص و احتیاج راه ندارد، مسأله اهمّ و مهمّ در مقایسه با ذات او منتفی است.زیرا اهمّ و مهمّ آنگاه متصور است که کاری در تأمین نیاز فاعل، مؤثرتر از دیگری باشد.از طرفی خداوند نسبت به افعال خود علم ذاتی دارد، و فعل نیز با فاعل خود مسانخ و همآهنگ است، بنابراین صفت عنایت به معنی اتمّ آن برای خدا ثابت است. (25)
برهان نظام احسن وجود
نظام احسن وجود را از دو راه میتوان اثبات کرد:
1-طریق لمّی، یعنی با توجه به عنایت الهی نسبت به عالم وجود و اینکه نظام عینی نشأت یافته از نظام علمی است.نظام علمی هم، به حکم اینکه کاملترین نظام خواهد بود.چنانکه فرمودهاند:
«لمّا کان له علم ذاتی بکل شیء ممکن، و علمه الذی هو عین ذاته علة لما سواه، فیقع فعله علی ما علم من غیر اهمال فی شیء مما علم خصوصیاته، و الکل معلوم، فله تعالی عنایة بخلقه.» (26)
از آنجا که خدا به هر امر ممکنی ذاتا عالم است، و علم ذاتی او علّت ماسوای ذات( عالم امکانی)است، پس فعل خدا بدون هیچگونه اهمالی در خصوصیات آن واقع میشود، و همگی معلوم خداست.پس خداوند به آفرینش خود عنایت دارد.
«و یظهر ممّا تقدم ان النظام الجاری فی الخلقة اتقن نظام و أکمله لانه رقیقة العلم الذی لا سبیل للضعف و الفتور الیه بوجه من الوجوه»:نتیجه بیان سابق این است که:نظام حاکم بر خلقت استوارترین نظام است.زیرا آن، پرتوی از علم( نظام علمی) است که هیچگونه ضعف و سستی در آن راه ندارد.
2-طریقه انّی:و آن مطالعه موجودات و مقایسه خواص و ادوات وجودی آنها نسبت به اهداف و غایات آنهاست که کمال همآهنگی در آنها به چشم میخورد.چنانکه فرمودهاند:«مشاهده نظام کلی عالم وجود، و نظامهای خاص و نظم ترتیب حاکم بر افراد هر نوع، این مطلب را تأیید میکند.زیرا اگر در امور یاد شده تأمل کنیم، از مصالح و منافعی که در آفرینش موجودات مشاهده میشود، به شگفت خواهیم آمد، و هر اندازه بیشتر تعمق و دقّت کنیم روابط دقیقتری را خواهیم یافت که همگی به اتقان صنع و تدبیر دلالت میکنند.» (27)
تحلیل شرور
حقیقت خیر و شر:خیر آن است که هر چیزی به مقتضای طبیعت خود آن را میخواهد و میپسندد، و هر گاه در انتخاب دو چیز تردید حاصل شود، خیر در آن چیزی است که انتخاب میشود.واقعیت خیر را میتوان در موارد سهگانه زیر خلاصه کرد:
1-کمال وجودی، که هستی چیز دیگری متوقف بر ان است.مانند وجود علّت نسبت به وجود معلول.
2-کمال نخست برای هر چیزی، یعنی وجود هر موجودی.
3-کمال ثانی، که به واسطه آن تکامل مییابد.
شرّ نقطه مقابل خیر است و آن یا عدم وجود ذات چیزی است، و یا عدم کمال آن.این مطلبی است که علاوه بر اینکه برهان عقلی بر آن اقامه شده است، دقّت در مصادیق شر نیز آن را تأیید میکند.مثلا:در مورد قتل، قدرت قائل، برنده بودن وسیله قتل، و تأثیر پذیری بدن مقتول، هر یک کمال مطلوب آن به شمار میرود، و هیچ یک مصداق شرّ محسوب نمیشود؛پس مصداق شرّ چیزی جز مفارقت روح از بدن مقتول و سلب حیات از او نیست.
اشکال:هر گاه عضوی از بدن انسان قطع شود، درد را احساس و ادراک میکند، و درد شر است، و حال آنکه امری وجودی است، نه عدمی.پس این سخن که شرّ امری عدمی است، کلیّت ندارد، مگر اینکه مقصود این باشد که امر عدمی(قطع و انفصال عضو)منشأ شرّ است نه مصداق شرّ.
پاسخ:از آنجا که نفس، صورت اخیر و فصل اخیر انسان است که واجد همه کمالات نوع میباشد، همه قوای بدنی و غیر بدنی را واجد است؛ بنابراین هر گاه آفتی بر یکی از قوای ادراکی (مانند حسّ لامسه)وارد شود، آن قوّه کمال خود را از دست میدهد و این مصداق شرّ است.و نفس در مرتبه خود، به علم حضوری، این فقدان را درک میکند.
بنابراین، در مورد الم و درد دو حادثه رخ نمیدهد، که یکی عدمی باشد( تفرق و انفصال)و دیگری وجودی( صورت حاصله از آن در ذهن)، بلکه یک امر رخ میدهد و آن همان انفصال و تفرّق است که امری عدمی است. همین امر عدمی، به علم حضوری نزد نفس حاضر است و ادراک میشود.این امر عدمی، که خود مصداق ادراک است، از قبیل عدم ملکه است و مرتبه ضعیفی از واقعیت را دارد و به همین اعتبار میتواند مصداق علم باشد. (28)
این پاسخ از صدر المتألهین است و علامه طباطبایی نیز در نهایة الحکمه آن را نقل کرده و اشکالی هم بر آن وارد نساخته است؛ولی در پاورقیهای اسفار دو اشکال زیر را بر آن وارد دانسته است:
1-اشکال بر عدمی دانستن شرّ به الم و درد اختصاص به موارد قطع عضو و مانند آن ندارند، بلکه قطع عضو از باب مثال است.اشکال متوجه الم و درد است، خواه از طریق حس درک شود، مانند: قطع عضو، یا از طریق دیگر، مانند:احساس الم ناشی از مرگ دوستان و نظایر آن.واضح است که این گونه موارد را از طریق علم حضوری نمیتوان توجیه کرد.
2-با توجه به اینکه ادراک حسی خطاپذیر است، چگونه میتوان آن را از با به علم حضوری دانست که خطا در آن راه ندارد؟و گرچه هر علم حصولی به علم حضوری باز میگردد، ولی حضوری بودن آن به لحاظ خود علم است بدون مقایسه آن با خارج، و خطاپذیری آن مربوط به جهت مقایسه آن با خارج است.
آنگاه خود به طریق دیگر اشکال را پاسخ دادهاند، و آن اینکه ادراک مربوط به درد و الم حصولی است نه حضوری.لکن صورتی که از آن حاصل میشود، دو حیثیت دارد:یکی، حیثیت مقایسه آن با نفس، و دیگری حیثیت مقایسه آن با متعلّق ادراک.مانند:قطع عضو و مرگ دوست. حیثیت اول وجودی است ولی شرّ نیست، زیرا دانستن برای نفس کمال است و مطلوب، ادراک امری عدمی است نه وجودی. (29)
تفکیک ناپذیری عالم مادّه از شرور
معلوم شد که شرّ ماهیت عدمی دارد، و از قبیل عدم ملکه است، یعنی در جایی است که موجودی قابلیت دریافت کمالی را داشته باشد.بر این اساس، عدمهایی که لازمه ذوات است، از سنخ شرور بشمار نمیروند.مانند، ماهیتهای امکانی که از نظر مراتب وجودی محدودند، و قابلیت مرتبه بالاتر از آن را ندارند.
از این جا روشن میشود که در عالم مجرّدات، شرّ راه ندارد.زیرا کمالاتی که برای آنها ممکن است، برایشان ثابت و محقّق است، و آنها پذیرای عدمهای طاری(نه عدم لازم ذات)بر ذات خود نیستند.بنابراین، جایگاه شرّ عالم مادّه است که از عناصر متضاد و اسباب مختلف تشکیل گردیده، و حرکتهای جوهری و عرضی در آن واقع میشود و لازمه حرکت تحوّل و تغیّر در ذات و کمالات موجودات است. (30)
یعنی حرکت و تغیر لازمه لاینفک مادّه است، و از طرفی تغیّر و حرکت مستلزم حصول فعل و انفعال و تأثیر و تأثر میان عناصر و موادّ مختلف طبیعی است، و اینها با زوال و فنا و از دست دادن و به دست آوردن همراهند.همین امور، منشأ شرور طبیعی میشوند.پس فرض عالم مادّه و فرض خالی بودن آن از هر گونه شرّ تناقضآمیز است.
کلام مرحوم علامه در اصول فلسفه پیرامون عدمی بودن شر و انفکاک ناپذیری آن از عالم مادّه، چنین است:
«شرّ و فساد و نظایر آنها روی هم رفته بدیها و نارواییهای هستند که در جهان مادّه پیدا میشوند، و مفهوم بد و ناروا، مفهومی است که با مقایسه به خوب و روا محقّق میگردد.اگر تندرستی که خواسته نفس و ملایم طبع ماست نبود، هرگز بیماری را بد نمیشمردیم، و اگر آسایش و امن و هر یک از لذائذ حواس و حظوظ نفس نبود، هیچگاه از دست دادن آنها برای ما تلخ نبود و بدبختی خوانده نمیشد.چنانکه هرگز زوجیّت را برای عدد چهار و فردیّت را برای عدد سه، خوب یا بد، خوشبختی یا بدبختی، نمیشماریم، زیرا قیاس در کار نیست.»(یعنی با تمایلات انسان مقایسه نمیشود.)
از این جا پیداست که شرّ امری است قیاسی و مفهومی است عدمی در مقابل یک امر وجودی ممکن الحصول.یعنی موضوعی باید دارای صفتی وجودی باشد که مطلوب موضوع مفروض باشد تا نداشتن این صفت مطلوبه برای آن شرّ شمرده شود. چنانکه داشتن چشم برای انسان که طبعا چشم میخواهد و ممکن هم هست نداشته باشد، خیر بوده، نابینایی برای وی شرّ شناخته میشود.
در نتیجه این کاوش، به این نکته بر میخوریم که:شرّ-هر جا باشد-اوّلا:امری عدمی است، و ثانیا:امری امکانی است.
اشکال
درست است که شرّ امری قیاسی و امکانی است، ولی چرا خدا آفرینش جهان را به نحوی نیافریده که قیاس و امکان در کار نباشد؟
به عبارت دیگر، چرا هر موجودی را هم آغوش با خوشبختی و کامروایی خودش نیافریده که روی بدی و بدبختی و ناکامی را نبیند؟چنانکه عدد چهار هرگز روی فردیت و عدد سه هرگز روی زوجیّت نمیبیند.
پاسخ
معنی این سخن به حسب تحلیل این است که چرا خدا مادّه و طبیعت را لا مادّه و لا طبیعت قرار نداده؟ زیرا قیاس و امکان نامبرده، لازمه معنی مادّه است، و اگر موجودی امکان داشتن و نداشتن کمال را نداشته باشد، مادّی نخواهد بود.اگر این جهان این خاصّه را نداشت که هر یک از اجزاء آن قابل تبدیل به دیگری است، و با اجتماع شرایط، منافع وجودی خود را مییابد و بیآن، تهی دست و بدبخت میماند، اساسا جهان مادّه نبود. (31)
کسانی که گمان کردهاند وجود شرور در عالم طبیعت، با قدرت، حکمت و رحمت خدا منافات دارد، امر ممکن و محال را از یکدیگر تفکیک نکردهاند، در صورتی از قدرت و حکمت فاعل سخن به میان میآید که آنچه تحقق آن فرض شده، ممکن باشد.مثلا، هرگز صحیح نیست بگوییم آیا فاعل میتواند دو امر متناقض را با حفظ همه شروط وحدت جمع کنند یا نه؟نخست باید دید، آیا تحقق فعل عقلا ممکن است یا نه؟اگر ممکن است، سؤال میشود آیا فاعل میتواند، و آیا انجام آن حکیمانه است؟
از امام علی(ع)سخنی روایت شده که نقل آن در اینجا مناسبت تمام دارد.از آن حضرت سؤال شد، آیا خدا میتواند دنیا را در تخممرغی جای دهد، بدون اینکه دنیا کوچک یا تخممرغ برزگ شود؟
امام علی(ع)پاسخ داد:عجز و ناتوانی در خدا راه ندارد، ولی آنچه در سؤال فرض شده، امری نشدنی و محال است. (32)
یعنی از نظر عقل، جای گرفتن مظروف بزرگ در ظرف کوچک بدون کوچک شدن مظروف و یا بزرگ شدن ظرف، امری محال و نشدنی است.امر محال، قابلیت جعل و ایجاد ندارد؛پس سؤال از توانایی خدا در چنین فرضی بیاساس است.
(ادامه دارد)
یادداشتها
(1)-رسائل سبعه، ص 124-123.
(2)-اصول فلسفه، ج 2، ص 185.
(3)-همان، ص 186.نیز به المیزان، ج 8، ص 53 رجوع شود.
(4)-اصول فلسفه، ج 2، ص 146-153.
(5)-اصول فلسفه، ج 2، ص 157-158.
(6)-المیزان، ج 8، ص 54.
(7)-اصول فلسفه، ج 2، ص 162-171، نقل با تصرف و تلخیص، نیز به رسائل سبعه، ص 127-129 رجوع شود.
(8)-مدرک قبل، ص 186.
(9)-همان مدرک، ص 188-189.
(10)-مدرک قبل، ص 171-189، رسائل سبعه، ص 129-130.
(11)-همان مدرک، ص 189-190.
(12)-اصول فلسفه، ج 2، ص 191.
(13)-رسائل سبعه، ص 136.
(14)-اصول فلسفه، ج 2، ص 182.
(15)-همان مدرک، ص 192.
(16)-استاد شهید مرتضی مطهری، نقدی بر مارکسیسم، ص 200 استاد سبحانی نیز این اشکال را بر علامه وارد دانستهاند، به حسن و قبح عقلی، ص 191 رجوع شود.
(17)-دکتر عبد الکریم سروش، تفرج صنع، ص 350-351.
(18)-نقدی بر مارکسیسم، ص 195-196.
(19)-تفرّج صنع، ص 353-354.
(20)-این مطلب از اندیشهها و اصطلاحات ابتکاری مرحوم مطهری است که در پاورقیهای اصول فلسفه و غیر آن به طور مکرر و مؤکد یادآور شدهاند.در این باره به نور علم، دوره چهارم، شماره سوم، مقاله ذهنشناسی و فلسفه از دیدگاه متفکر شهید مطهری به قلم نگارنده رجوع فرمایید.
(21)و(22)-تفرّج صنع، ص 349-350.
(23)-جهت آگاهی بر اشکالات دیگری که بر نظریه علامه وارد شده و پاسخ آنها به«حسن و قبح عقلی»بحثهای استاد سبحانی به قلم نگارنده، ص 194-197 رجوع شود.
(24)-المبده و المعاد، ابن سینا مقاله دوم، فصل 11، شرح الاشارات، ج 3، ص 318؛الاسفار، ج 7، ص 56-57.
(25)-اسفار، ج 7، ص 56-57(پاورقی).
(26)-نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل 17.
(27)-مدرک قبل.
(28)-نهایة الحکمه، مرحله 12، فصل 18.
(29)-اسفار، ج 7، ص 64-63.
(30)-نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل 18.
(31)-اصول فلسفه و روش رئالیسم، ط دارالعلم، قم، ج 5، ص 172-173.
(32)-توحید صدوق، باب 9، حدیث 9، ص 130.