نقش شیعیان در سقوط عباسیان
آرشیو
چکیده
متن
شبههای که مورد بحث است، تأثیر شیعیان در سقوط خلافت عباسیان و همکاری آنها با مغولان است. در شماره قبل سه موضوع مورد بحث قرار گرفت:یکی اینکه مغولان خود در پی توسعه فتوحات بوده و نیازی به محرک نداشتند و ثانیا از نظر مدارک مسلم تاریخی خواجه نصیر طوسی نقشی در تحریک خان مغول در کشتن خلیفه عباسی و براندازی خلافت عباسیان نداشته است و ثالثا حضور او در دستگاه مغول در حفظ آثار دینی و عالمان اسلامی بسیار مؤثر بوده است.در این شماره به دو مطلب دیگر در این زمینه اشاره میکنیم:یکی نقش این علقمی وزیر شیعی آخرین خلیفه عباسی در جریان سقوط عباسیان و دیگر نقش خود خلفای عباسی در کشاندن مغولان به سرزمینهای اسلامی که منجر به سقوط آنها شد.
نقش ابن علقمی در واقعه بغداد
درباره نقش وزیر آخرین خلیفه عباسی یعنی «مؤید الدین بن العلقمی»که شیعه امامی بوده است مطالب زیادی گفته شده، بسیار بیش از آن مقداری است که درباره خواجه نصیر در مورد تأثیرش در واقعه بغداد گفتهاند.حتی بعضی از کسانی که خواجه نصیر را مبرا دانستهاند-بدون تحقیق-نقش ابن علقمی را پذیرفتهاند. (88)
درباره نقش ابن علقمی تعداد بیشتری از مورخین اظهارنظر کرده و البته اکثر آنها به تقلید از یکدیگر، مطالب واحدی را درباره ابن علقمی آوردهاند، هرچند بعضی از آنها دروغ خود را بزرگتر نموده و برای بزرگ جلوه دادن نقش ابن علقمی دست به داستان سرایی زدهاند.
«ابن علقمی»یکی از وزرایی است که حتی کسانی که او را متهم به دست داشتن در تحریک هولاگو به فتح بغداد کردهاند، او را ستودهاند و از این جهت از نوادر وزرایی است که در عصر عباسی ظاهر شده است.
غسانی که خود از کسانی است که این اتهام را نسبت به وزیر نقل کرده است درباره او میگوید:«او شخصی خوش اخلاق، با شخصیت و واجد نفسی نیکو بود که از ظلم کراهت داشته و آگاه به اداره ملک بود او در قلع و قمع خانهای یا تصاحب مالی دستی نداشت». (89)
او در حالی به وزارت منصوب شد که اوضاع بلاد اسلامی دستخوش گرفتاریهای زیادی شده بود که مهمترین آنها حملات مغولان بود.از جمله در سالهای اوایل وزارت او(643)مغولان به نواحی عراق و اطراف بغداد حمله بردند که وزیر بنا به اظهار ابن ابی الحدید سخت در برابر آنها ایستاده و با تدبیر فراوانی حملات آنها را دفع کرد. (90)
در اینجا قصد بیان شرح حال ابن علقمی نیست، اما چنانچه به تفصیل در شرح حال او آمده او مردی دانشمند، ادب دوست و وزین بوده که با درایت کار خویش را به نحو احسن انجام میداده است. (91)
آنچه که در اکثر کلمات این مورخین آمده این است که وزیر با هولاگو خان مکاتبه کرده و او را تحریص بر فتح بغداد نموده است.
کسانی که این اتهام را به ابن علقمی نسبت دادهاند، عبارتند از:غسانی (92) ، منهاج سراج (93) ، ابن کثیر (94) ، ابن خلدون (95) ، خواندمیر (96) ، ذهبی (97) ، ابن الوردی (98) ، ابن شاکر (99) ، یافعی (100) ، دیار بکری (101) و کسان دیگری که عمدتا همین مطالب را تکرار کردهاند.
در این زمینه که چرا اصولا این مقدار شایعه تحریک هولاگو توسط وزیر، توسعه نیافته باید به عوامل چندی اشاره کنیم:
یکی اینکه وزیر مستعصم فردی شیعی و رافضی بوده است طبعا او دوستدار آن بوده تا یک علوی را به جای خلیفه عباسی به حکومت برساند. (102)
گرچه او شیعه است اما در این باره هیچ دلیل قانع کنندهای ذکر نشده که وزیر در طول وزارت خود چنین قصدی را داشته باشد، تنها با مسأله تشیع او چنین اتهامی جای انکار پیدا نکرده است، بخصوص سلطان محمد خوارزمشاه که قصد حمله به بغداد را داشت با توسل به همین نکته(جایگزینی یک علوی به جای عباسی)حمله خود را توجه میکرد. (103)
زمینه بسیار مهم دیگری که این اتهام را به وزیر محکم کرده این است که یک سال قبل از حمله مغول فاجعهای در بغداد رخ داد که در ادامه درگیریهای شیعه و سنی بود در این جریان بعد از یک درگیری بین این دو گروه که منجر به قتل یک نفر گردید، فرزند بزرگ خلیفه و نیز فرمانده نیروهای نظامی عباسی «مجاهد الدین دواتدار» * به محله کرخ که محل سکنای شیعیان بوده حمله کرده و جنایات فجیعی را مرتکب شدند.
به نوشته نویسنده العسجد المسبوک«آنان حمله کرده تعدادی را کشته و محلات آنها را غارت کردند و در حق شیعیان(جنایات)بزرگی را مرتکب شدند». (104) تأثیر این جنایت را در روح ابن علقمی بسیاری از همین مورخین اشاره کرده و نامهنگاری او را با هولاگو به خاطر ارتکاب همین جنایت توسط عباسیان میدانند. (105)
ابن الوردی با اشاره به اینکه«ابو بکر-فرزند بزرگ خلیفه که بخاطر چنین ظلمی در حق محله کرخ نام ابو بکر گرفت-در حمله به شیعیان محله کرخ را غارت کرده، در حق زنان مرتکب فواحش شدند، موضع عکس العملی ابن علقمی را مطرح میکند» (106) .گرچه این مسألهای است که نباید ابن علقمی از آن گذشته باشد بخصوص که با شیعیان نیز اظهار همدردی فراوان کرد.
اما این نیز نمیتواند بخودی خود ثابت کند که این علقمی که شخص عاقل و زیرک بوده، چنین عملی را در تحریک هولاگو مرتکب شده باشد.
انجام عملی همچون حمله به محله کرخ که جنایتی در حق حداقل نیمی از مردم بغداد بود، در آن زمان که خطر جدی بود، بسیار احمقانه به نظر میرسید، خلیفه باید به فکر ایجاد اتحاد بین سنیان و شیعیان میبود نه اینکه آلت دست دو نفر متعصب سنی قرار گرفته بطوری که خلافت را نیز بباد دهد.
عامل دیگری که برای این اتهام زمینهساز شده این است که وزیر بعد از اطلاعاتی که از وضع مغول بدست آورد-و بخصوص با شنیدن سقوط الموت که پس از یکصد و هفتاد سال مقاومت در برابر مخالفین به این وضع افتاده بود-مطمئن بود که در برابر مغولان کار نظامی نمیتوان صورت داد.و لذا مرتب به خلیفه پیشنهاد میکرد که زودتر مسأله صلح را مطرح کرده تا لااقل مغولان نیز شبیه سلجوقیان و آل بویه در عین اینکه قدرت را بدست میگیرند نامی از خلیفه و خلافت باقی بگذارند.این پیشنهاد را اکثر مورخین آوردهاند. (107)
در واقع با فرض چنین پیشنهادی که میتوانست به صورت احتمالی ناجی خلیفه و دستگاه خلافت باشد، نباید وزیر متهم به مصالحه با هولاگو شود.
پیشبینی وزیر باهوش درست از آب درآمد و خلیفه که نگذاشتند به نصیحت او عمل کند، عاقبت، هم خود و هم خلافت را از بین برد.او وقتی تسلیم شد که مغولان از اصرار او به خشم آمده و هولاگو نتوانست او را ببخشاید.
عامل دیگری نیز که سبب اثبات این اتهام گردید این بود که وزیر زنده مانده، کار وزارت را برای هولاگو *در منابع عربی«دویدار»نوشته شده است.
ادامه داد، گرچه وزارت برای او رنگی نداشت.
در این باره نیز باید گفت:اولا، این مسلم است که وزیر تمایلی به جنگ نداشته، چون ر را بیثمر میدانسته و همین خود میتوانست امتیازی برای او نزد مغولان باشد.
ثانیا، در مورد زنده ماندن او احتمال شفاعت از او را توسط خواجه نصیر باید داد. * زیرا خواجه با او اشتراک عقیده داشته است.
و ثالثا، تنها ابن علقمی نبود که از تیغ مغولان جان سالم بدر برد، بلکه بسیاری از شخصیتهای سیاسی و مذهبی بغداد جان سالم بدر بردند، از جمله آنها مبارک فرزند خود خلیفه، جلال الدین فرزند دواتدار فرمانده نظامی لشکریان عباسی، نظام الدین عبد المنعم که قاضی القضاه بغداد بود و پس از فتح بغداد در همین سمت قرار داده شد، امیر علی بهادر که شحنگی بغداد را داشت و در همین سمت باقی ماند، فخر الدین دامغانی رئیس دیوان که همین وظیفه را پس از فتح بغداد بر عهده داشت، نجم الدین عبد الغنی در نوس از نزدیکان خلیفه بودند که همه جان سالم بدر بردند، کما اینکه تاج الدین علی بن الدوامی که پس از فتح بغداد به مقام حاجبی رسید او نیز سالم ماند. (108)
مواردی که بیان شد، زمینههایی بود که اذهان مورخین را اشغال کرده و باعث شده بود که چنین اتهامی در ذهن آنان جای گیرد، در حالی که برخی دیگر تسلیم آن نشده و اتهام را نپذیرفتند، البته زمینههای دیگری نیز هست که از جمله آنها تعصب مورخین اهل سنت است و طبعا یک محقق در اینگونه قضاوتها که به احتمال قوی میتواند صرفا برخاسته از تعصب مذهبی باشد، باید با نظر تردید بنگرد.
علاوه بر این، تسلیم شدن مردم شهر حله که پایگاه اصلی شیعیان بود-و البته برخاسته از حرکت عاقلانه آنها بود کما اینکه بسیاری از شهرهای دیگر نظیر بصره نیز همین کار را کردند-به ضمیمه وجود خواجه نصیر در کنار هولاگو، و مهمتر اینکه زمانی پس از حضور مغولان تشیع در مناطق اسلامی قوت گرفت، همه اینها باعث شده تا مورخین بعدی با خیال راحت این اتهام را تکرار کنند.
...اما ریشه اصلی اتهام
آنگونه که برخی از مورخین واقعبین متذکر شدهاند، در بغداد جز خلیفه دو دسته دیگر نیز اعمال نفوذ میکردهاند:
یکی همان«دواتدار»فرمانده نظامی عباسیان است که مهمترین یاورش نیز فرزند بزرگ خلیفه ابو بکر بوده است، دواتدار شخصی متعصب در تسنن بوده (109) و بر همین اساس نیز بود که با ابو بکر ساخته و در غارت محله کرخ با یکدیگر کمال همکاری را داشتند.
در برابر دواتدار و ابو بکر بن خلیفه، ابن علقمی وزیر بود که فردی شیعی به حساب میآمد. (110)
این دو دسته طبعا در مسائل سیاسی با یکدیگر برخورد داشته و بعلاوه اختلاف مذهب نیز، درگیری آنها را گسترش میداد.در جریان حملات مغول، در برابر پیشنهاد وزیر که معتقد به تسلیم شدن و گرفتن امتیاز بود، آنها خلیفه را تحت فشار قرار دادند تا این پیشنهاد را رد کند و البته رد کرد.عاقبت حمله موقتی آنها به مغولان و شکست سخت آنها، همه را مجبور کرد-از جمله همین دو نفر را-تا نزد هولاگو خان بروند و سرانجام بخاطر همین اصرارشان توسط او کشته شوند.
قبل از این ماجرا آنگونه که رشیدی نقل کرده، دواتدار در پی آن بود تا خلیفه را که تسلیم خواستههای او نمیشد و وزیر را نیز نگه داشته بود عزل کرده و فرزند او ابو بکر را به جانشینی او برساند.فاش شدن این مسأله توسط وزیر، کار آنها را دشوار کرده و اختلافات را گسترش داد، سرانجام دواتدار برای جبران این مسأله به خلیفه گفت که وزیر با مغولان مکاتبه کرده است.این«شایعه»همانگونه که خواهید دید و خلیفه نیز آن را بیاساس خواند، باعث شد تا بعدها مورخین *البته وجود داشته و پس از این خواهد آمد.
متعصب آن را به صورت یک«خبر»درآورده و طبعا همانگونه که گذشت زمینههای فراوانی نیز برای آن مطرح گردید.
«رشید الدین فضل الله»که خود از مورخین مهم دوره مغول بوده و انگیزهای نیز برای نفی این اتهام از ابن علقمی نداشت، شایعه بودن چنین نسبتی را به صراحت تأیید کرده و با اشاره به سیلی که در سال 654 آمد از اوباشانی سخن میگوید که دست تطاول به جان و مال مردم دراز کرده و مجاهد الدین ایبک [دواتدار]فرمانده نیروهای نظامی بنی عباس هم آنان را بگرد خویش دعوت کرده است.
او میخواست با این اقدام خلیفه عباسی را برکنار و فرزند او را برجایش گمارد، اما وزیر به خلیفه خبر داد، خلیفه ایبگ دواتدار را خواست و او را تهدید و عتاب کرد.دواتدار که احساس کرد خلیفه چندان بر او سخت نگرفت وزیر را متهم به داشتن روابط با مغولان کرد و گفت که او تنها میخواهد برای دفع تهمت از خویش از من بد گویی کند، دواتدار گفت که«...او برخلاف خلیفه است و میان هولاگوخان و او آمد و شد جاسوسان متواتر.» (111)
رشید الدین در ادامه با اشاره به اینکه دواتدار اوباشان را براه انداخته و فتنهای ایجاد کرده بود، مینویسد: خلیفه فخر الدین دامغانی را فرستاد تا«آن فتنه بنشاند و بخط خود مکتوبی نوشت که آنچه در حق دواتدار گفتهاند افترا و بهتان است و ما را بر وی اعتماد کلی است و آن را بر دست ابن درنوش پیش او فرستاد تا دواتدار به خدمت خلیفه حاضر شد و استمالت یافته با تشریف و اعزاز بازگشت». (112)
این مطلب نشان میدهد که دواتدار خود وحشت داشته و لذا با اینکه خلیفه ابتدا از او گذشته این جار و جنجال را براه انداخته تا او را مجبور کند در ملأ عام اعتماد خود را به او نشان دهد.این قدرت طلبی به جایی رسید که خلیفه از ترس، دستور داد تا در خطبه بعد از ذکر خلیفه نام«دواتدار»را نیز ذکر کنند تا احتمالا او را قانع کرده مبادا وی را با یک کودتا از خلافت عزل کند.
به نظر میرسد رفتار دواتدار به خوبی نشان میدهد که احساس خطر او از یک طرف و روحیه قدرتطلبی از طرف دیگر سبب گردیده که«تسنن»را بهانه کند تا ابوبکر پسر خلیفه را بر سر کار آورد و بدین ترتیب قدرتش فزونی یابد و در این راه برای کوبیدن ابن علقمی نیز این اتهام را مطرح کرده است، در حالی که خلیفه کمترین بدبینی را به وزیر نداشته است.
رشید الدین در جای دیگر نوشته است:«در آن فترت چون دواتدار با وزیر بد بود ورنود و اوباش شهر متابع او در افواه میانداختند که وزیر با هولاگو خان یکی است و نصرت او و خذلان خلیفه میخواهد و مظنه آن بود». (113)
رشید الدین در جای دیگر ضمن سخن از پیغامی که هولاگو برای خلیفه جهت اعلام جنگ فرستاد، اشاره به مشاوره خلیفه با وزیر میکند:که چه باید کرد، وزیر پیشنهاد میکند که هولاگو را با فرستادن خزاین آرام کنند، همچنین سکه به نام او بزنند تا راضی شود، خلیفه ابتدا پیشنهاد او را میپذیرد، اما دواتدار او را منع کرده و این کار را دلیلی بر جاسوسی ابن علقمی ذکر نموده، میگوید:او میخواهد نزد هولاگو خان مورد احترام واقع شود، همچنین دواتدار خلیفه را تهدید کرد اگر خزائن را فرستادی سپاهیان را میفرستم تا آن را تصاحب کنند. (114)
بعد از آن نیز گروهی خواستار آن بودند که یک حمله نظامی قوی صورت گیرد.از جمله آنها سلیمان شاه بود که این مسأله را با وزیر مطرح کرده و گفت: بشرط آنکه امکانات در اختیار او قرار دهند میتواند نیرو به اندازه کافی جمع کند.وزیر پذیرفت تا این پیشنهاد را به خلیفه بدهد، با آنکه میدانست-به تعبیر رشید الدین-که«خلیفه زر ندهد»عاقبت نیز خلیفه نداد و مسأله همانطور رها شد... (115)
بنابراین از نظر رشید الدین اتهام جاسوسی ابن العلقمی تنها شایعهای بوده که دواتدار آن را منتشر کرده است.از نوشتههای رشیدی برمیآید که اخبار او بسیار دقیق، ریز و قابل توجه است، این در حالی است که سایر مورخین اکثرا اصل اتهام را تکرار کرده و عمدتا یک مضمون را بیان نمودهاند-نقلهای آنها از لحاظ استقامت تاریخی قابل قیاس با نوشته رشیدن الدین که مورخی دقیق و عالم است نمیتواند باشد.
ابن طقطقی(م 709)به لحاظ انتسابش با دستگاه مغول-از طریق پدرش که کارمند مغولان بود-میتواند مورخ مورد اعتمادی باشد.او درباره اتهاماتی که به، ابن علقمی زده شده و نیز شایعاتی که درباره او آمده، مطالب جالبی دارد و با اشاره به اوضاع درهم و برهم بغداد و عدم توانائی خلیفه در درک درست واقعیات مینویسد:
«لیکن وزیرش مؤید الدین بن علقمی به حقیقت حال پی برده بود و همواره با مکاتبه او را به پرهیز و آگاهی وامیداشت و به بیداری و هوشمندی و آمادگی توجه میداد، ولی غفلت مستعصم هر لحظه زیادتر میشد و اطرافیانش چنین وانمود میکردند که هیچ مشکلی در میان نیست و چندان خطری او را تهدید نمیکند و وزیر بدان جهت امر را بزرگ جلوه میدهد که بازار خویش را گرم کند و به بهانه لشکر کشی سیل اموال را به سوی خویش روان سازد و خویشتن از آن سودی برد». (116)
لازم به تذکر است که این نقل بیانگر این نکته است که ابن علقمی در ابتدا وزیر را به لشکرکشی تحریک و تحریص مینموده است.
او در جای دیگری مینویسد:«مردم ابن علقمی را به خیانت و فریب نسبت میدهند و این د رست نیست.بزرگترین دلیل درستکاری ابن علقمی سالم ماندن او در این دولت بود زیرا سلطان هلاگو هنگامی که بغداد را فتح کرد و خلیفه را کشت شهر بغداد را تسلیم ابن علقمی وزیر کرد و بدو نیکی نمود و مقامش را استوار ساخت، اگر چنانچه ابن علقمی درباره خلیفه خیانت ورزیده بود هرگز چنین مورد وثوق سلطان قرار نمیگرفت.» (117)
این استدلال ابن طقطقی کاملا درست است، زیرا عمدتا رسم شاهان گذشته و از جمله خانان مغول این بود که حاضر نبودند اهل خیانت را بکار گیرند، کسی به مخدوم خود خیانت کند بار دیگر نیز نسبت به مخدوم جدید خیانت خواهد کرد، اما صداقت او خان مغول را تحت تأثیر قرار داد و او را همانند بسیاری دیگر بر سر کار خود باقی گذاشت.
از خبری که ابن طقطقی پس از این به صورت مستند نقل کرده-از پسر خواهر مؤید الدین ابن علقمی-چنین برمیآید که وزیر تا آخرین لحظه وفاداری خویش را نسبت به خلیفه نشان داده است، زمانی که خلیفه بدو دستور داد که نزد هولاگو برود، او با اظهار«سمعا و طاعة»راهی گردید.
درباره این نکته که چرا او نزد هولاگو محبوبیت یافت، ابن طقطقی مینویسد:«چون به حضور سلطان بار یافت و سلطان سخنان او را شنید گفتارش نزد وی جلوه کرد و مورد پسند واقع شد، از طرفی وزیر سعید خواجه نصیر الدین طوسی قدس الله روحه نیز ابن علقمی را چنانکه باید نزد سلطان معرفی کرد». (118)
البته ابن علقمی عمرش کفاف نداد و بنا به نقل ابن طقطقی چند ماهی پس از آن در جمادی الاولی سال 656 درگذشت (119) .مورخین متعصب که در مورد ابن علقمی دروغهای زیادی جعل کردهاند، در اینجا نیز برای آرامش بخشیدن به خود و خوانندگان گفتهاند که به دستور هولاگو کشته شد (120) ، بعضی نیز گفتهاند از غم و غصه درگذشت (121) در حالیکه هیچ یک از این دو صحیح نیست.
برای تأیید نکاتی که رشید الدین و ابن طقطقی متذکر آن گردیدهاند جا دارد که مطالب دیگری را از «منهاج سراج»نقل کنیم.او با تعصبی بیش از دیگران به مسأله پرداخته و ابن علقمی را شریک در جرایم دیگری نیز کرده و در عین حال مطالب جالبی را نیز در مورد اعتماد خلیفه به وزیر آورده است، او خبری را که رشید الدین در مورد فاش شدن خبر تحریکات دواتدار بر ضد خلیفه توسط وزیر ذکر کرده بود بعد از آن میداند که وزیر متهم به رابطه با خان مغول شده بود.
این«عکس کردن»بخاطر تحریفی صورت گرفته تا کسی فکر نکند که وزیر دست به انتقامجویی زده و بعد از متهم شدن به رابطه با مغولان، خواسته دواتدار را متهم کند!
وی با متهم کردن ابن علقمی مینویسد:او مخفیانه با هولاگو سروسری داشته است.در ادامه از نامهنگاری او به خان مغول یاد کرده و میگوید دواتدار یکی از آن نامهها را نزد خلیفه فرستاد، اما خلیفه به دلیل درگیری بین وزیر و دواتدار، نامه را قبول نکرد، وزیر که از این کار دواتدار خبردار شد، به دروغ نزد خلیفه این چنین وانمود کرد که دواتدار میخواهد خلیفه را برداشته و پسرش ابو بکر را برجای او نشاند. (122)
آنچه در کلمات او مهم است اینکه آنها حتی نامههایی جعل کرده و به خلیفه نشان دادند که وزیر این نامهها را به مغولان نوشته است، اما خلیفه نپذیرفته و آن را حمل بر مخالفت بین این دو دسته کرد.
بعد از این، منهاج سراج تصریح میکند که خلیفه با اطلاعی که از عناد این دو نسبت به یکدیگر داشت به سخن هیچکدام در حق دیگری توجهی نمیکرد، حتی درباریهای خلیفه نیز-به قول منهاج سراج-نامههای وزیر را نزد خلیفه بردند، اما خلیفه آنها را کار دواتدار دانست.درباریها از این رفتار خلیفه مأیوس شده نزد دواتدار رفتند، او نیز گفت:در این باب تا جایی که امکان داشته با خلیفه سخن گفته، اما او گوش به سخنان دواتدار نداده بود، همین درباریها باز نزد خلیفه آمده و چاره کار مغولان را خواستند، اما او برای حل مشکل آنها را نزد وزیر فرستاد. (123)
اینها حقایق جالبی است که نشان میدهد خلیفه نیز به اتهام«رابطه وزیر با مغولان»به چشم اتهامی نگاه میکرد که دوتدار آن را ساخته است، اهمیت این مسأله به قدری است که اگر خلیفه حتی کمترین تردید را در آن لحظه نسبت به وزیر داشت میباید در مقابل او موضع میگرفت، اما به عکس، کمترین تردیدی نداشته است.
در پی اثبات بیپایگی اصل اتهام، اتهامات دیگری را که آنها به وزیر نسبت دادهاند نمیتوان قبول کرد، مثلا این گفته که وزیر بعد از رفتن نزد مغولان و آمدن پیش خلیفه او را فریب داد و گفت که هولاگو میخواهد دخترش را به پسر تو ابو بکر بدهد و همانند سلاجقه فقط حکومت کرده خلافت را باقی گذارد. (124) نوشتهاند او به بهانه عقد همه فقها را جمع کرد و مغولان نیز آنها را کشتند. (125)
این اتهامات دروغین تا جایی گسترش یافته که برخی از متعصبین خبری که بطور صحیح در مورد ناصر الدین اللّه آمده-بعدا نقل خواهیم کرد-و او به مغولان پیغام داده تا به ایران آمده، خوارزمشاهیان را تحت فشار قرار دهند، به ابن علقمی نسبت دادهاند. * در حالی که این نقل مربوط به حداقل سی و پنج سال قبل از فتح بغداد است.
یک بار نیز او را متهم میکنند که در جریان حمله لشگریان بغداد به سپاه هولاگو این ابن علقمی بوده که دستور داده آب را بر پشت سر آنها رها کنند و بسیاریشان غرق شوند (126) چنانچه گفتهاند او بوده که دستور داده قبل از آن سپاهیان به بلاد متفرق شوند. (127)
در حالی که قضیه از اصل دروغ بوده و اصولا کار نظامیگری بغداد هیچ ارتباطی با وزیر نداشته است، بلکه این«مجاهد الدین دواتدار»بوده که مسئولیت مسائل نظامی عباسیان و فرماندهی لشکریان را بر عهده داشته است.
اتابکی(م 874)که مصری بوده و حادثه بغداد را از روی منابع متعصب نوشته، مجموعهای از مطالب نادرست را آورده است.او نه تنها ابن علقمی را کاملا مرتبط با مغولان دانسته بلکه مینویسد او برادرش را نزد آنها فرستاد، همچنین اضافه میکند که شیعیان محله کرخ نزد سپاه مغول بودند (128) .و اتهامات بیپایه دیگری که شکل بیان آنها به صراحت دلیل بر کذب این *رجوع کنید به بحث:نقش خلفای عباسی در کشاندن مغولان به بلاد اسلامی که در پی همین بحث آمده است.
نوع اخبار است و تنها تعصب مذهبی ریشه آنها را قوی کرده است.
علاوه بر مسائل گذشته باید اشاره کرد که خواجه نصیر الدین نیز که کیفیت واقعه بغداد را در چند صفحه نگاشته-و در تاریخ جهانگشای جوینی به چاپ رسیده- کوچکترین اشاره به نقش ابن علقمی ندارد، در حالی که برای خواجه نوشتن این امر از جهتی اهمیت فراوان داشته، چون او بهر حال در کنار هولاگو بوده است.
ابن العبری(م 685)با اینکه اشاره به پیشنهاد وزیر را برای فرستادن هدایا نقل کرده، اما کوچکترین اشاره به مصالحه او با مغولان نکرده با اینکه این مسأله حائز اهمیت بوده است (129) .
در پایان این قسمت اشاره به این نکته ضروری است که نویسندگان دائرة المعارف تشیع نوشتهاند:«....اما منابع شیعه با وجود قبول آمد و شد قاصد میان هلاگو و وزیر علت شکست سپاه بغداد را اشتغال خلیفه به لهو و لعب و...میداند» (130) اگر منظور از آمد و شد قاصد!ارتباطی است که بمنظور مصالحه و ساختن با هولاگو است باید اظهار کنیم که چنین چیزی در مصادر شیعه وجود ندارد.ظاهرا مقصود از مصادر شیعه تنها نقل ابن طقطقی است.
نقش خلفای عباسی در کشاندن مغول به بلاد اسلامی
از مهمترین مشکلات خلفای بنی عباس از قرن سوم هجری به بعد، قوت گرفتن روح استقلال در حکامی بود که در نقاطی دور از مرکز خلافت، قدرت مییافتند، ابتدا این افراد کسانی بودند که از طرف خلفا به حکومت میرسیدند و پس از چندی ندای استقلال با حفظ ذکر خلیفه در خطبه و حک نام او در سکه، سر میدادند.
گروهی دیگر کسانی بودند که نه از جانب خلیفه بلکه با قدرت و همت خویش بر منطقهای سلطه یافته و حکم فرمانروایی را از خلفای عباسی میگرفتند.اوج این مشکل بر خلفای عباسی، آل بویه و سلجوقیان بودند که حتی خود عراق را نیز تحت کنترل گرفته و تنها خلفا را در رتبه نفوذ معنوی باقی گذاشتند!
خوارزمشاهیان نیز از همین قماش بودند، اما آنان به دلیل فاصلهای که با عراق داشته و بیشتر در شرق ایران بودند و نیز به دلیل کیاستی که، الناصرلدین الله در مسائل سیاسی از خود نشان داد، نتوانستند به بغداد نفوذ کنند و حتی یک بار که سلطان محمد دست به این کار زده و با سوژه تشیع (131) خواست تا با عباسیان درافتد برف و سرما در همدان راه را به او بست. (132)
این مسائل باعث شد تا کینه خلفای بنی عباس نسبت به خوارزمشاهیان اوج گیرد و آنان از طرق سیاسی، دینی و حتی با توطئه تحریک بعضی از حکومتهای محلی در شرق مشکلاتی را برای خوارزمشاهیان ایجاد کنند.
از جمله این موارد نامههای الناصر لدین الله برای سلاطین غور بود که آنان را به جنگ علیه سلطان محمد تحریک کرده و این خود یکی از دلایل هجوم بیثمر سلطان به بغداد بود.
جوینی نوشته:«...بهر وقت خلیفه در خفیه بخانان قراختای به دفع سلطان محمد پیغامها میداد و به سلاطین غور به کرات مرسلات و مکاتبات میفرستاد و آن اسرار در آن وقت ظاهر گشت که سلطان به غزنین رفت و خزاین ایشان تفتیش میکردند». (133)
این مقدمات را بدین دلیل آوردیم که س ابقه خلیفه را در تحریک حکومتهای محلی در شرق علیه سلطان محمد روشن کنیم، بطوری که اگر بعد از این شنیدم که او حتی مغولان را برای کوبیدن سلطان محمد تحریک کرده، چندان شگفت زده نشویم.
شواهد تاریخی چندی بر این مطلب دلالت دارد:
1-ابن اثیر که خود ناظر آخرین دوره خلفای عباسی و حملات مغولان بوده است با صریحترین تعبیر نقش خلیفه عباسی الناصر لدین الله را در کشاندن مغولان به سرزمینهای اسلامی تأیید کرده و مینویسد:«اینکه عجمان به او نسبت دادهاند که او مغولان را در مورد بلاد اسلامی به طمع انداخته و در این رابطه با آنها به نامهنگاری پرداخته درست است این ضربه عظیمی است که هر گناه بزرگی در مقابل آن کوچک است.» (134)
2-ابو الفدا(729)یکی از دیگر مورخین اهل سنت نیز این امر را تأیید کرده و میگوید:«از دشمنیی که میان ناصر و خوارزمشاه وجود داشت ناصر میخواست که خوارزمشاه گرفتار آنان باشد و قصد عراق نکند.» (135)
3-طبق روایت«احمد بن صر الله»قبل از آنکه واقعه قتل بازرگانان بدست حکومت خوارزمشاهی رخ دهد، نامهای از خلیفه عباسی برای مغولان نوشته شده است، این نامه بر سر قاصد، بعد از تراشیدن موهای او نوشته شده و بعد از بلند شدن موی او، او را فرستادند تا مبادا نامه بدست خوارزمشاهیان بیفتد.
مضمون نامه این بود که«هرچند چنگیز متوجه تسخیر ولایت ماوراء النهر شده اگر در قلع و قمع خوارزمشاه که از ظلم و تعدی او مردم و رعایا و سکنه آن دیار به تنگ آمدهاند بکوشد، بهتر خواهد بود.» (136)
شرمآور این است که ابن شاکر این کار را بر گردن ابن علقمی نهاده-برای متهم کردن او-و نامی از خلیفه نمیبرد، (137) چنانچه سبکی نیز آن را برای اثبات تهمتی که به ابن علقمی زده شد آورده در حالی که این کار توسط الناصر لدین الله سالها قبل از وزارت ابن علقمی صورت گرفته است. (138)
4-زمانی که حملات مغولان در تمامی دیار مشرق اسلامی جریان داشت خلیفه سفیرانی را نزد مغولان فرستاده و وعده و وعیدهایی به او میداده است، چنانچه خان مغول-گیوک خان-نیز خلیفه را تهدید کرده و وعید میفرستاده است! (139)
قاضی القضاة فخر الدین نماینده خلیفه در مراسم جلوس گیوگ خان-فرزند چنگیز-حضور داشته است. (140)
5-در روایت دیگری از قول«روبروک»که خود در دستگاه مغول بوده آمده است که:«...بار دیگر سفیر خلیفه بقراقروم رسید، این فرستاده مأموریت داشت تا با امپراطور جدید قرارداد صلحی منعقد سازد و متعهد گردد که ده هزار سرباز سوار برای پیشبرد فتوحات در ایران در اختیار مغولان گذارد.خان مغول خواستار آن بود که خلیفه تمام استحکامات و قلاع خود را ویران کند و البته این پیشنهاد توسط سفیر خلیفه رد شد. (141)
6-اشپولر با نقل از میرخواند استمداد ناصر را از خان مغول برای تحت فشار قرار دادن سلطان خوارزمشاهی را تأیید میکند. (142)
او در مورد صحت اصل خبر مینویسد:«اکنون نمیتوان با اطمینان گفت که آیا خلیفه خود در وارد آوردن بزرگترین ضربه تاریخ بر عالم اسلام مصم بوده است یا نه؟اما سر زدن چنین عملی از الناصر لدین الله که سخت سرگرم سیاست بود غیرممکن نمینماید، بخصوص با توتجه به اینکه هیچکس در آن هنگام از قدرت واقعی خان مغول آگاه نبود و عواقب بیداری میل او را به دست یازی نمیتوانست پیشبینی کند، چون میرخواند در ارسال این پیغام از جانب خلیفه به خان مغول تردیدی نداشته است میتوان گفت که در آن عصر دیگران نیز آن را محتمل میدانستهاند.از آن گذشته به دشواری میتوان پذیرفت که در قرن نهم کسی به منظور سودجویانهای چنین خبری را اشاعه داده است». (143)
در این باره باید گفت:اولا در همان قرن هفتم نیز ابن اثیر که خود از بزرگترین مورخین اسلامی است چنین امری را شهادت داده است.
ثانیا، تأیید چنین نکتهای از یک سنی مذهب در مورد خلیفه-در حالی که همه کوشش آنها دفاع از خلافت است-میباید بیشتر مورد قبول واقع شود.
ثالثا، نکته مهم ندانستن عواقب کار مغولان و بیداری میل او به دست یازی نیست، مهم این است که خلیفه مسلمین از یک کافر برای درهم کوبیدن سرزمینهای اسلامی و سلطان مسلمان استمداد کرده است، چیزی که دیگران میخواهند به پای شیعیان بگذارند.
7 -رشید الدین در کتاب خود سخن از قول کمکی که خلیفه به خان مغول داده به میان آورده و مینویسد: «هولاگو...در 12 رجب آن سال(655)پیش خلیفه ایلچی فرستاد به تهدید و وعید که به وقت فتح قلاع ملاحده ایلچیان فرستادیم و از توبه چریک مدد خواستیم، در جواب گفتی که ایلم * و لشکر نفرستادی، نشان ایلی و یکدلی آن باشد که به وقت رکوب به جانب یاغی ما را به لشگر مدد کنی لشکر نفرستادی و عذر گفتی». (144)
عبارت فوق گرچه تصریح دارد که او کمکی نکرده اما همین یکدلی و پذیرفتن ایلی خان مغول در زمانی که او مشغول فتح ایران بوده امری بس مهم است خلیفه به او قول داده بود که کمک کند.
8-در زمانی که تهدید مغولان در فتح بغداد جدی شده و ابن علقمی وزیر مستعصم از او میخواست تا به نحوی با هولاگو کنار آید تا اصل خلافت عباسی از بین نرود، مستعصم با تحریک دشمنان وزیر به او میگفت که:«از قضای مستقبل مترس و افسانه مگوی، چه میان من و هولاگو خان و برادرش منگوقاآن دوستی و یگانگی است نه دشمنی و بیگانگی و چون من دوست ایشانم هرآینه ایشان نیز دوست و هواخواه من باشند.» (145)
لازم به یادآوری است آن اندازه که خلیفه بغداد در داشتن دوستی با مغولان مطمئن بود، مغولان ذرهای به او اعتماد نداشتند.آنچه در اینجا اهمیت دارد تأکید خلیفه بر دوستی است که خود دلیلی بر صحت ارتباطات خلیفه عباسی با مغولان است.
9-موارد دیگری نیز ذکر شده حاکی از آنکه سفرای خلیفه بغداد در نزد خان مغول، منکوقاآن، همان کسی که برادرش هولاگو را برای فتوحات بیشتر در آسیای غربی به ایران فرستاد، او را بر علیه اسماعیلیان تحریک میکرد، قاضی القضاة شمس الدین قزوینی در حالی که زره زیر لباس پوشیده به خان مغول گفت که از ترس ملاحده چنین کرده و شطری از تقلب و استیلای ایشان به محل عرض رسانید. (146)
گفتنی است که پس از آنکه هولاگو برای فتوحات عازم دیار ایران و عراق شد، نه تنها ملاحده که خلیفه را نیز از میان برداشت.
مستوفی نیز در مورد رفتن هولاگو به سمت غرب مینویسد:«هولاگو خان به فرمان برادرش منکوقاآن به التماس قاضی شمس الدین احمد ماکی قزوینی جهت دفع ملاحده در سنه 653 به ایران آمد» (147) لابد بعد از آن هولاگو پیش خود فکر کرده چند قدمی هم تا بغداد بردارد!
از این مطلب که صرف نظر کنیم نوبت به امر دیگر میرسد و آن اینکه خلیفه در زمانی که خطر جدیتر شده و احتمال سقوط عراق نیز بیشتر گردیده هیچ نوع کمک به کسانی که در برابر مغولان ایستادگی کردند، نکرده و آنها را در برابر مغولان تنها گذاشت.
در این زمینه ذکر چند نمونه تاریخی میتواند مفید باشد.
1-بنا به نقل ابن اثیر، حاکم اربل، مظفر الدین با درخواست کمک از بدر الدین حاکم موصل و خلیفه عباسی در سال 618 خواست تا در برابر مغولان ایستادگی کند.در این رابطه بدر الدین تعدادی از سپاهیان خوب خود را نزد او فرستاد.
زمانی که آنان در«دقوقا»جمع شدند سپاه کمی از طرف خلیفه به او ملحق شدند، در صورتی که او درخواست ده هزار نفر را کرده بود.خود مظفر الدین نقل کرده که وقتی خلیفه در مورد مقابله با تاتار با من مکاتبه کرد به او گفتم که دشمن قوی است و من نیز سپاه لازم را ندارم اگر ده هزار نفر به من دهی بلادی را که گرفتهاند بازپس میستانم وقتی حرکت کردم او تنها هشتصد نفر مخنث را فرستاد که من صلاح ندیدم خود و سایر مسلمین را به خطر بیندازم. (148)
2-جلال الدین خوارزمشاه نیز که پس از پدر وارث میراثی آشفته قرار گرفته و از یک سو با مغولان و از سوی دیگر با برادر و نیز از سویی با خلیفه بغداد و از جهات دیگر با حاکمین محلی درگیر بود با شجاعتی بینظیر برای چندین سال، خود را سرپا نگه داشت، او دو مرتبه از خلیفه عباسی درخواست کمک کرد تا در جلوی مغولان بایستد، یک بار پاسخ آن بود که خلیفه نه تنها و را یاری نکرد بلکه«بیست هزار سپاه سوار به جنگ با او فرستاد و از مظفر الدین کوکبری فرمانروای اربل خواست تا او نیز ده هزار سوار بفرستد و جلال الدین را محاصره و کار او را یک سره کند.» (149)
3-بار دیگر نیز جلال الدین در سال 627 از المستنصر بالله برای جلوگیری از هجوم مغولان درخواست کمک کرد و برای خلیفه پیغام فرستاد که «من میان تو و مغول مانند سدی هستم اگر این سد شکسته شد کار تو نیز نابسامان خواهد شد»این بار نیز خلیفه درخواست او را نپذیرفت. (150)
4-از زمانی که حملات مغول به سرزمینهای اسلامی آغاز شد تا فتح بغداد(656)بیش از چهل سال فاصله زمانی است، در این فاصله خلفای بغداد تنها در فکر سر و سامان دادن به خلافت خویش بوده و هیچ اقدام جدی به عمل نیآوردند، آنها زمانی به حرکت درآمدند که غولان در فاصله سالهای 335-334 به پشت دروازههای بغداد رسیدند.البته آن زمان حکم جهاد دادند.
تا قبل از آنکه بغداد در خطر نبود-ولو همه سرزمینهایی اسلامی در شرق از بین میرفت-حکم جهاد در کار نبود، اما خطر سقوط عباسیان حکم جهاد را در پی آورد و مستنصر خلیفه عباسی به جنب و جوش درآمد (151) همین عمل، مغولان را به عقب نشینی واداشت تا آنکه بیست سال بعد در زمانی که مستعصم آخرین خلیفه عباسی بر مسند قدرت بود بغداد در محرم سال 656 فتح گردید.
بیعملی و بیفکری خلفای عباسی در شکست مسلمین از جمله عوامل مهمی است که میباید درباره آن بیش از این سخن گفت.
ابن طقطقی درباره مستعصم در حالی که او در بحرانیترین وضع بسر میبرده مینویسد:«مستعصم آخرین خلیفهای بود که به لهو و لعب و شنیدن غنا و موسیقی عشق میورزید و مجلس وی حتی یک ساعت هم از آن خالی نبود، همچنین ندما و اطرافیانش همگی با وی پیوسته غرق در لذات و خوش گذرانی بودند و صلاح وی را در نظر نمیگرفتند».
پس از آن مؤلف چند بیت اشعاری که در ذم او و نیز بدی اوضاع و احوال آن زمان است آورده و ادامه میدهد:
«نیز از جمله چیزهایی که درباره مستعصم شهرت دارد این است که وی زمانی به بدر الدین لؤلؤ حاکم موصل نامه نوشته از او گروهی مطرب و نوازنده خواست و این در همان وقت بود که فرستاده سلطان هلاگو نیز نزد بدر الدین لؤلؤ آمده از وی درخواست منجنیق و آلات حصار میکرد، بدر الدین لؤلؤ گفت به خواستههای این دو نفر بنگرید و بر اسلام و مسلمانان گریه کنید.» (152)
بیهمتی خلیفه در حفظ مرزهای اسلامی که تنها پز حاکمیت معنوی و خلافتی را بر آن میداد شهره آفاق بود، بطوری که خان مغول، هلاگو زمانی که بغداد را فتح کرد همین امر را به خلیفه گوشزد نمود.
خواجه نصیر در ضمن نقل کیفیت بغداد مینویسد:«...خلیفه را[نزد، هلاگو]حاضر کردند، خلیفه فرمود تا پیشکشها کردند، آنچ آورد پادشاه هم در حال بخواص و امراء و لشکریان و حاضران ایثار کرد و طبقی زر پیش خلیفه بنهاد که بخور، گفت نمیتوان خورد، گفت پس چرا نگاه داشتی و به لشکریان ندادی و از این درهای آهنین چرا پیکان نساختی و به کنار جیحون نیامدی تا من از آن نتوانستمی گذشت، خلیفه در جواب گفت تقدیر خدای چنین بود.پادشاه گفت آنچ بر تو خواهد رفت هم تقدیر خدای است و شب را بازگشت...به سرای خلیفه رفتند هفتصد زن و هزار و سیصد خادم بودند و دیگران را متفرق کردند.» (153
نخجوانی(م 724)نوشته:«هولاگو خان باستاد فرمود به او[مستعصم]بگویند تو چه مردی و چه عقل و تدبیر دارای که نه لشکر جمع کردی تا جهت تو جنگ کنند و نه با ما به طریق انقیاد و تلطف درآمدی.» (154)
خواندمیر، نیز اشاره به نهادن طبق زر جلوی خلیفه کرده و از قول هولاگو آورده که چیزی را که نتوان خورد چرا فدای جان خود و چندین هزار مسلمان نکردی و به سپاه ندادی تا ملک موروثی تو را از تعرض بیگانه نگه دارند. (155)
5-زمانی قبل از حمله هولاگو به بغداد، سلیمان شاه پیشنهاد کرد که او را کمک دهند تا لشکری گردآوری کرده و بر مغولان بتازد، مستعصم پذیرفت اما وزیر او ابن علقمی«دانست که خلیفه زر ندهد» (156) همین سلیمان و دیگر بزرگان بغداد نزد وزیر اعتراف کردند که«او[مستعصم]دوست مطربان و مسخرهگان است و دشمن سپاهیان و لشگریان». (157)
به دنبال پذیرفتن پیشنهاد سلیمان شاه، و وعده وعید خلیفه، وزیر کار خویش آغاز کرده و سپاهیان را از دور و نزدیک به بغداد بکشاند، اما سلیمان شاه...بعد از پنج ماه اعلام وزیر کرد که گروهی انبوه و لشگری فراوان شدند، کار زر دادن خلیفه است، وزیر عرضه داشت و مستعصم عذر گفت و وزیر از مواعید او بکلی مأیوس گشت و به قضا رضا داده، دیده انتظار بر دریچه اصطبار گذاشت:«تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون». (158)
ابن طقطقی آورده که:«مستعصم بیشتر اوقاتش را صرف شنیدن موسیقی و نواهای خوش و گذراندن با مسخرگان میکرد». (159)
حکایت زر پرستی آخرین خلیفه عباسی و بیهمتی او در جریان حمله مغول مشهورتر از آن است که ما بخواهیم به اثبات آن بپردازیم.
خلیفه تنها امیدی که داشت این بود که به هولاگو پیغام دهند که«...تا غایت وقت هر پادشاه که قصد خاندان آل عباس و دار السلام بغداد کرد عاقبت او وخیم گشت، هر چند شاهان با صلابت و خسروان صاحب شوکت قاصد ایشان شدند، بنای این خانه غایت محکم افتاده و تا قیامت پایدار خواهد ماند.» (160)
گاهی نیز تهدید میکرد که همه عالم به فرمان اویند و اگر فرمان دهد همگی حکم او را پذیرا خواهند شد.این توهمات خیالی را کسان دیگری نیز از یاران خلیفه داشتند. (161)
اما این تهدیدها برای مغولان مشکلی ایجاد نکرد چون آنان اعتقادی به این تهدیدها نداشته و با شناختی که در مدت چهل سال از خلفای بغداد بدست آورده بودند میدانستند که این سخنان چون طبلی توخالی است.
ابن کثیر که خود حنبلی است وقتی به بررسی زندگی مستعصم میپردازد، مینویسد:او سنی بود اما هشیاری نداشته و دوستدار جمعآوری مال بود، از جمله اینکه او مالی را که از طرف الناصر داود بن المعظم نزد او به ودیعت بوده و ارزش آن یکصد هزار دینار بود حلال کرده و...چنین حرکتی از خلیفه بسیار قبیح است. (162)
ابن شاکر نیز دوستداری مستعصم را برای جمعآوری مال ذکر کرده است. (163)
هندوشاه نخجوانی نیز دربارهاش آورده که«...میل او به عیش و سماع اغانی بودی و حضور ندیمان و اهل عشرت» (164) و باز آورده:«اکثر اوقات به لهو و سیر مشغول بود». (165)
غسانی نیز که خود در آن دیار و زمان حاضر بوده از خصوصیات منفی خلیفه از جمله تحصیل مال و... دادسخن داده است. (166)
خواندمیر آورده...و مستعصم از اکثر خلفا عباسیه به تجبر و تکبر و کثرت زر و جواهر و بسیاری رخوت گرانمایه و تنسوقات دیگر ممتاز و مستثنی بود. (167)
اتابکی نیز نوشته است که او معرفت کافی در تدبیر ملک نداشته، امور را مهمل میگذاشته و دوستدار جمع مال بوده است. (168)
آیا سزاوار نیست این بیلیاقتی و بیتدبیری خلیفه را که سخنان نصیحت گرایانه وزیر را نشنیده گرفت و بیجهت تسلیم دواتدار شد، سبب اصلی«بیعملی مسلمین»در برابر مغولان بدانیم.
خاتمه
در انتها باید این نکته را تاکید و تایید کنیم که در این نوشته آنچه را از نظر تاریخی نادرست دانستیم این ادعا بود که خواجه نصیر و ابن علقمی دستی در تحریک هولاگو داشتهاند، با توجه به شواهدی که گذشت بیپایگی این ادعای بیدلیل مشخص شد.
اما یک نکته درست است و آن اینکه هم خواجه و هم ابن علقمی و همچنین شیعیان و عالمان شهر شیعه نشین حله * (169) و نیز بسیاری از دیگر شهرها وقتی غارتگریهای مغولان را دیدند و عدد نفرات آنها را از یک طرف و اخلاف و نزاع حاکمان مختلف محلی را در ایران و عراق از طرف دیگر مشاهده کردند، امید خویش را در مقاومت بر باد داده و تصمیم گرفتند که از طریق کنار آمدن با آنها به نحوی آنان را وادار به پذیرش فرهنگ، اسلامی کنند، هر چند مقدم بر آن نجات دادن مردم و عالمان و کتابخانهها بود که در این جهت نیز کوشیدند.
این هوشیاری سبب شد که بعدها تشیع قوام گرفته و حتی برخی از سلاطین مغول چون خدابنده تحت تأثیر افرادی نظیر علامه حلی شیعه شوند، در حقیقت میتوان چنین اقداماتی را مقطعی تازه در رشد و گسترش تشیع عنوان کرد، بخصوص که با حاکمیت مغولان یک نوع تسامح دینی (170) بوجود آمد و شیعیان آزادانه به تبلیغ آراء و افکار خویش پرداختند.با وجود این مطالب مغولان در ابتدا قویتر از آن بودند که تحت تاثیر امثال خواجه بر کسی رحم کنند، مگر آنکه اینان به دست و پا افتاده و جدا به شفاعت برمیخواستند-کما اینکه چند نمونه نقل کردیم-در عین حال مغولان پس از وارد شدن به بغداد هم سنیان را کشتند و هم شیعیان را. (171)
اگر مردم حله نیز همانند برخی از شهر نجات یافتند به جهت همتی بود که خود کرده و زودتر تسلیم شدند.در این صورت این سخن نیز چندان صحیح نیست که«شهرهای شیعیان از برکت کیاست خواجه نصیر الدین طوسی تسلیم شدند» (172) هر چند امکان دارد او از روی نصیحت به مردم شهر حله نیز همانند برخی شهرهای دیگر (173) پیشنهاد تسلیم شدن را کرده باشد، و به دنبال آن آنها خود را تسلیم کرده باشند.
*آل مزید شیعی در حکومت خود بین 403-545 آنجا را بعنوان مرکز حکومت خویش برگزیده بودند، مردم این شهر در حمله مغولان با فرستادن نمایندگانی نزد هولاگو، خود را تسلیم نشان دادند، با این حال در هنگام آمدن مغولان اکثر جمعیت به بادیهها گریختند.
یادداشتها
88-از جمله آنها دکتر حائری در مقاله مذکور است که دکتر حسن الامین در شماره بعد پاسخ داده و نیز رک:بیانی، ص 315 و 316.
89-الغسانی، ص 640.
90-ابن ابی الحدید، ج8، ص 239 و 240.
91-رک:الساعدی.
92-الغسانی، ص 626-630.
93-منهاج سراج، ص 191 و 192.
94-ابن کثیر، ج 13، ص 196.
95-ابن خلدون، العبر، ج 3، ص 537.
96-خواند میر، ج 2، ص 336-338.
97-ذهبی، ص 361.
98-ابن الوردی، ج 2، ص 279 و 280.
99-ابن شاکر، ج 3، ص 253.
100-یافعی، مرآة الزمان، بیروت، ج 4، ص 138.
101-دیار بکری، ج 2، ص 376 و نیز رک:ابو الفدا، ج 3، ص 194.
102-ابن الوردی، ج 2، ص 279، سیوطی، ص 466.
103-جوینی، ج 2، ص 96.
104-الغسانی، ص 626.
105-منهاج سراج، ص 193 و 194.اتابکی، ج 7، ص 48، سیوطی، ص 465 و 466.
106-ابن الوردی، ج 2، ص 279.ابو الفداء، ج 3، ص 194.
107-خواند میر، ج 2، ص 339.نخجوانی، ص 357. ذهبی، ص 361.ابن طقطقی، ص 448.ابن العبری، ص 269 و 270.رشید الدین، ج 2، ص 702.
108-الساعدی، ص 137 و 138.در مورد برخی از افراد رک:ابن العبری، ص 272.رشید الدین، ج 2، ص 714.
109-ابن شاکر، ج 3، ص 252.او نوشته است «دواتدار کان غالیا فی السنة».
110-ابن شاکر، ج 3، ص 252.الساعدی، ص 43 و 44.
111-رشید الدین، ج 2، ص 698 و 699.
112-همان، ج 2، ص 699.
133-همان، ج 2، ص 704.
114-همان، ج 2، ص 702، در این باره ابن العبری نیز همین اتهام را از دواتدار نقل کرده، رک:ص 269.
115-همان، ج 2، ص 703 و 704.
116-ابن طقطقی، ص 448.
117-همان، ص 452.
118-همان، ص 453.
119-همان، ص 453.
120-دیار بکری، ج 2، ص 377.
121-خواند میر، ج 3 ص 97.
122-منهاج سراج، (طبقه 23)، ص 191.
123-همان، ص 193 و 194.
124-الغسانی، ص 630.ذهبی، ص 361.ابن الوردی، ج 2، ص 281.اتابکی ج 7، ص 50.ابو الفداء، ج 3، ص 194.
125-سیوطی، ص 472.
126-منهاج سراج، ص 194.
127-خواند میر، ج 2، ص 338، دیار بکری، ج 2، ص 376 و 377.
128-اتابکی، ج 7، ص 47 و 49.
129-ابن العبری، ص 271 و 270 و 269.
130-دایرة المعارف تشیع، بنیاد اسلامی طاهر، ج 1، ص 351.
131-جوینی، ج 2، ص 96 و 97.
132-همان، ص 98.
133-همان، ص 120.
134-ابن اثیر، ج 12، ص 440.و نیز رک:ابن خلدون، ج 3، ص 535.
135-ابو الفداء، ج 3، ص 143.و نیز رک:شیبی تشیع و تصوف، ص 51.
136-احمد بن نصر اللّه، تاریخ الفئ، ج 4، به نقل از بیانی، ص 281.و نیز رک:ابن الفرات، تاریخ الدول و الملوک، بیروت، ج 9، ص 98.الساعدی، ص 114.
137-ابن شاکر، ج 3، ص 254 و 255، الساعدی، ص 114
138-رک:السبکی، طبقات الشافیة الکبری.
139-رشید الدین، ج 1، ص 570.بیانی، ص 282.
140-جوینی، ج 1، ص 205.
141-بیانی، ص 282، از:
rubruck.william,thejournery of william-of rubruck to the eastem parts of the world
142-میرخواند، روضة الصفا، ج 5، ص 25.اشپولر، ص 24
143-اشپولر، ص 24 و 25.
144-رشید الدین، ج 2، ص 699.
145-همان، ج 2، ص 703.
146-همان، ج 2، ص 684 و 685.
147-مستوفی، ص 588 و 589.
148-ابن اثیر، ج 12، ص 379.
149-بیانی، ص 285.
150-میرخواند، روضة الصفا، به نقل از بیانی، ص 298.
151-رشید الدین، ج 1، ص 575 و 576.
152-ابن طقطقی، ص 60-61.
153-جوینی، ج 3، ص 290(ضمیمه تاریخ جهانگشای)و نیز رک:رشید الدین، ج 2، ص 713(قسمت اخیر را فقط نقل کرده).
154-نخجوانی، ص 357.
155-خواندمیر، ج 3، ص 96.
156-رشید الدین، ص 703.
157-همان، ص 703.
158-همان، ص 703 و 704.
159-ابن طقطقی، ص 445.
160-رشید الدین، ص 704.
161-همان، ص 770.
162-ابن کثیر، ج 13، ص 204 و 205، الساعدی، ص 62.
163-الساعدی، ص 62، از ابن شاکر، ج 1، ص 496.
164-نخجوانی، ص 354.
165-همان، ص 356.
166-الغسانی، ص 624.
167-خواندمیر، ج 2، ص 335.
168-اتابکی، ج 7، ص 64.
169-در این زمینه رک:ابن الفوطی، الحوادث الجامعه، ص 330 به نقل از شیبی، ص 53، مدرسی زنجانی، ص 61. رشید الدین، ج 2، ص 715.و نیز رک:بیانی، ص 308.
170-اشپولر، ص 203.
171-دیار بکری، ج 2، ص 377.شیبی، ص 52، اتابکی، ج 7، ص 50.
172-اشپولر، ص 59.
173-رشید الدین، ج 2، ص 715، خوانساری، ج 6، ص 319.