جایگاه شریعت در قلمرو عرفان
آرشیو
چکیده
هدف از این بحث آن است که با استناد به منابع معتبر عرفان اسلامی، به دفع توهمی بپردازیم که عدهای به خطا دچار آن گشته و چنین میپندارند که از نظر عرفا، شریعت چندان اهمیت نداشته و یک عارف چندان پایبند عمل به احکام شرع نمیباشد! گرچه چنین توهمی دانسته یا ندانسته، سابقهای طولانی دارد، اما اخیراً گاه جدیتر از گذشته مطرح شده و عدهای از مدعیان روشنفکری کشورمان با برداشتی خام از فکر و فرهنگ جدید غرب، جنبه عرفانی دینداری را از جنبه فقهی آن جدا کرده و بدین سان میخواهند بگویند که میتوان شریعت و فقه را جدی نگرفته و دینداری عارف بود و بس! اکنون میخواهیم بدانیم که آیا واقعاً چنین است؟ آیا عرفا به شریعت و فقه اعتنای چندانی ندارند؟ یا اینکه چنین فکری خطا بوده و توهمی بیش نیست؟ و اگر خطا و توهم است،منشأ این خطا و توهم چیست؟ در اینجا باید سه مسأله را روشن کنیم: - اول: جایگاه شریعت در سلوک عرفانی. - دوم: سقوط تکلیف در مراحلی از سلوک. - سوم: مبنای ادامه پرستش پس از وصول به حق.متن
جز به دست و دل محمد (ص) نیست حــل و عـقـد خـزیــنـه اســرار
«سنائی»
من بهعنوان یک محقق در عرفان اسلامی، به طور قاطع میگویم که در همه متون عرفانی ما، حتی اشارهای هم نمیتوان یافت که به بیاعتنایی عرفا به شریعت، دلالت داشته باشد. همه عارفان نه تنها به فقه و شریعت بیاعتنا نبودهاند، بلکه حتی به رعایت مستحبات و مکروهات شریعت نیز تاکید کردهاند.
من دراین باره تنها به ذکر دو نمونه از تصریحات عرفا بر لزوم پایبندی به شریعت قناعت میکنم: یکی بیانی از کتاب معروف و معتبر سراج طوسی (فوت 378 هـ):
«طبقات صوفیه نیز از نظر معتقدات، با فقها و اصحاب حدیث متفقاند. علوم آنها را میپذیرند و در معانی و رسوم مخالفتی ندارند، مشروط بر اینکه آنان را، به دور از بدعت و تأثیر هوا و هوس، شایسته پیروی و اقتدا یابند. همه علوم فقها و اصحاب حدیث را همچون خود آنان میپذیرند و اگر کسی از صوفیه، به لحاظ درایت و فهم، به مرتبه آنان نرسد و احاطه علمی ایشان را نداشته باشد، وقتی که در احکام شرعیه و حدود و سنن، دچار اشکال گردد، به آنان مراجعه میکند. اگر از آنان اجماع و اتفاقی در مسأله مورد نظر ببینند، همان را میپذیرند و در صورت اختلاف، اخذ به «احسن» و «اولی» نموده و آن را که به احتیاط در دین و تعظیم فرمان الاهی و اجتناب از نواهی شرعیه، نزدیکتر باشد، ترجیح میدهند و هرگز در اندیشه یافتن «رخصت»ها و تأویلات و ترفه و توسعه و رکوب شبهات نیستند؛ برای اینکه اینها را بیاعتنایی به دین مبین و تخلف از احتیاط میدانند. این است آنچه ما، از مذاهب صوفیه و رسومشان در کاربرد علوم ظاهره و مبذوله و متداوله، میان فقها و اصحاب حدیث میشناسیم.»
دیگری بیانی از ابوحامد امام محمد غزالی (مرگ 505 هـ) که خود حجتالاسلام و فقیه شافعی متعصبی بود:
«اگر همه عقلا و حکما و عالمان اسرار شرع، دست به دست هم بدهند تا چیزی از روش و اخلاق صوفیه را به بهتر از آن تغییر دهند، نخواهند توانست؛ به دلیل اینکه تمام حرکات و سکناتشان، در ظاهر و باطن، اقتباس گردیده از نور مشکات نبوت است و جز نور نبوت نوری در جهان نیست تا به روشنایی آن پناه برد.»
میبینید که غزالی همه ارج و اعتبار عرفان و تصوف را محصول مطابقت آن با شریعت محمدی(ص) میداند. من از همه کسانی که به چنین پندار نادرستی دچارند و خیال میکنند که عرفا به شریعت توجه کمتری دارند، میخواهم که اگر کوچکترین مدرک و دلیلی برای این موضوع دارند، ارائه دهند. مطمئن هستم چنانکه گفتم در همه متون عرفانی، حتی اشارهای هم به این مطلب نمیتوان یافت. درعوض همه جا آشکارا بر لزوم متابعت از شریعت تأکید کردهاند.
عرفای اسلام برای ضرورت پیروی از شریعت اسلام، دلایل گوناگونی دارند که ما به مواردی از آنها اشاره کرده، سپس به توضیح دو نکته مهم در اینباره میپردازیم.
الف. دلایل عرفا بر لزوم پیروی از شریعت
اگر مشتاق جانانی مکن جانا گرانجانـی در این ره سر نمیارزد به یک اَرزن زِ اَرزانی
به آداب شریعت بند کن دیو طبیعت را به اقلیم حقیقت چون چنین کردی مسلمانی
(آیتاللّه غروی)
از دلایل عرفا بر لزوم شریعت به مواردی اشاره میکنیم:
1. ریاضت: اساس عرفان بر سلوک استوار است و سلوک، چیزی جز ریاضت نیست و ریاضت هم جز با اعمال و رفتار تحقق نمییابد. وقتی که سالک باید عمل کند، کدام عمل بهتر از عمل به شریعت خواهد بود. به کدام دلیل یک سالک میتواند به جای روزه، نماز، حلال و حرام شریعت، برنامه عملی دیگری داشته باشد؟ اعمال شریعت با فطرت و تربیت ما هم پیوند داشته و در ایجاد معنویت و صفای باطن بیش از کارهای دیگر اثر خواهند داشت.
همه بحثها در تاریخ تصوف در این بوده که عرفای اسلام گاه بیش از تکالیف شرعیه، برنامه عملی برای خود داشتند. آنان علاوه بر انجام واجبات و ترک محرمات و رعایت مستحبات و مکروهات، حتی از مباحات هم پرهیز کرده، کم میخوابیدند، کم میخوردند، لباس خشن میپوشیدند و امثال اینها.
اما هرگز چنین نبوده که کسی بدون ریاضت و اعمال سنگین، ادعای عارف بودن و سلوک عرفانی داشته باشد! و بدتر و بیمنطقتر آنکه کسی حتی در حد واجبات و محرمات اهل عمل نبوده و در عین حال خود را عارف بشمارد! درحالیکه راه عرفان راه رنج و بلا است:
کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد
به پای بوس تو دست کسی رسیـد که او چو آستانه بدین در همیشه سر دارد
2. شوق بندگی: همه اهل سلوک برآنند که سالک از همان قدمهای اول با آثار سلوک آشنا میشود. اگرچه هدف نهایی و مقصد و مقصود اصلی اهل سلوک، لقاءاللّه است که در مراحل بعد از فنای ذات تحقق مییابد؛ اما عارف سالک در هر قدمی از سلوک نیز به نتیجه مناسب آن قدم دست مییابد. بهشتی که در عالم عرفان مطرح است، نقد است و به قول معروف سالک نتیجه عملش را پیش از خشک شدن عرقش دریافت میکند.
همین دریافت نتیجه و مشاهده آثار اعمال، ذوق و شوق بندگی و عمل را در سالک شدت میبخشد و او را روز به روز، به عبادت و بندگی راغبتر میکند؛ تاجاییکه عبادت تنها دلخوشی او به شمار میرود. چنانکه پیامبر اسلام (ص) آرامش و دلخوشی خود را در نماز میدید (قرّه عینی فی الصّلاه) و این شوق او تا جایی بود که قدمهایش براثر قیام شبانه ورم میکرد و علی (ع) وقتی به نماز میایستاد، همه چیز حتی وجود خود را از یاد میبرد. اینها همه محصول اشارت و بشاراتی است که از طرف معشوق به آنان میرسید.
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست راه هـزار چـارهگر از چـار سـو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست
در اینجا برای نمونه بیانی از قیصری را میآورم:
« پس بر طالبان حق و حقیقت، واجب و لازم است که به خدا و کتب و رسلش و به روز جزا، بهشت و دوزخ ، حساب، ثواب و عقاب ایمان داشته باشند و نیز به هر چه انبیا گفتهاند، ایمان داشته باشند که بی هیچ شک و شبههای، حق و صدق است و واجب است عمل به مقتضای اوامر و ترک منهیات ایشان بر سبیل تقلید، تا آنگاه که حقیقت اوامر و نواهی بر او کشف گشته و آن راز سر به مهر از پرده بیرون افتد، در این مرحله دیگر انجام مأمورات و ترک منهیات او براساس شهود و عیان خواهد بود، نه مجرد تقلید و ایمان. در این مرحله است که متوجه امور و حقایق بالاتر و والاتری شده، طبعاً به میزان عبادت خود میافزاید؛ چنانکه پیامبر اکرم (ص) زیاد به عبادت میپرداخت، چنانکه براثر مداومت بر قیام شبانه پاهایش متورم گردید. و وقتی راز این مطلب را پرسیده و گفتند که تو چرا این همه به خود زحمت میدهی، مگر نه این است که خدای تعالی گناهان گذشته و آینده تو را آمرزیده است؟ در پاسخ آنان فرمود: آیا بنده شکرگزاری نباشم؟
خداوند ما را نیز در زمره شاکران قرار داده و در صف ذاکران محشورمان سازد.»
3. شریعت عامل رهایی: نجم الدین رازی (مرگ 654 ه ) میگوید:
« در دبیرستان شرایع انبیا، اول الف و باء شریعت بباید آموخت که هر امری از اوامر شرع، کلید بندی از بندهای آن طلسم اعظم است. چون به حق هر یک در مقام خویش قیام نمودی، بندی از طلسم گشاده شود و نسیمی از نفحات الطاف الاهی، از آن راه به مشام جانت رسد... چون بدین جاده (شریعت) قدم به صدق نهی، الطاف ربوبیت، در صورت استقبال، به حقیقت دستگیری قیام نماید...
گر در ره عاشقی قدم راست نهی معشوق به اول قدمت پیش آید»
قیصری میگوید: «آستان حق برتر و بالاتر از آن است که در دسترس هر کسی بوده باشد؛ جز آنکه یگانههایی در هر دوران میتوانند سر بر آستان بسایند.» قیصری این استدلال و حتی عین عبارت آن را از ابن سینا برگرفته است و چون هرکسی به آن مقام دسترسی ندارد، قیصری بهاین نتیجه میرسد که باید از این پیشگامان تبعیت کرد. او سخن خود را چنین ادامه میدهد:
« و این پیشتازان همان انبیاء و اولیا علیهم السلام اند، که خلاصه خاصه اهل وجود و شهودند. بنابراین پیروی از راهنمایی ایشان بر هر رهروی واجب و لازم است. خدای تعالی میفرماید: بگو اگر خدا را دوست میدارید، پس پیرو من باشید تا خدا شما را دوست بدارد. میزان ظهور انوار الاهی و اسرار ربانی به میزان و مقدار تبعیت سالک از انبیاء و اولیا علیهمالسلام بستگی دارد.»
بنابراین تبعیت از شریعت ضرورت دارد؛ برای اینکه تنها این تبعیت از شریعت و عمل به دستورات آن پیشگامان است که انسان را با جهان اسرار آشنا میسازد. ظهور اسرار غیبی نیز به میزان تبعیت سالک از شریعت خواهد بود.
4. شریعت حظ و بهره جنبه خاکی انسان است: از آنجا که عبادت خلق دربرابر حق یک حقیقت تکوینی است، تشریع عبادت نیز نمود و جلوهای از آن رابطه تکوینی است. وقتی بنده در حال نماز میگوید: تو را میپرستم و از تو یاری میجویم این یک تعارف زبانی نیست، بلکه گزاره صادقی بر زبان عبد است که این گزاره، برابر با عین تکوین و واقعیت هستی است؛ بنابراین در هیچ شرایطی از ارج و اعتبار ساقط نمیگردد.
بنابراین عبادتهای ظاهری حظ و نصیب جنبه ظاهری ما است. عارف که به جهان باطن و درون وارد شده و در پرستش حق، باطنی هماهنگ با تکوین دارد، با عبادات ظاهری نیز ظاهر او با باطنش همگام میگردد. امام (ره) این نکته را از مرحوم شاهآبادی چنین نقل میکند: «عبادات، سرایت دادن ثنای حق، به جنبه و مقام جسمانی و مادی انسان است. همانگونه که بطنها و مراتب دیگر وجود انسان همانند «عقل»، «قلب» و «صدر» حظ و بهره خود را از معرفت و ثنای رب خود دارند، مرتبه جسمانی انسان و ملک بدن او نیز باید حظ و بهره خود را از معرفت و ثنای حق داشته باشد و همین مناسک و اعمال، حظ بدن است. روزه، ثنای حق به صمدیت و قدوسیت است و نماز ثنای ذات مقدس حق است به جمیع اسماء و صفات» بنابراین هرگز نباید ترک شود، وگرنه ظاهر با باطن هماهنگ نخواهد بود.
5. شریعت تنها راه تسلط بر نفس اماره: یکی از هدفهای اصلی سلوک، رام کردن نفس اماره است. ابن سینا هم رام کردن نفس اماره را یکی از سه هدف اصلی ریاضت دانسته است. او نیز نخستین عامل رام کردن نفس را عبادت همراه با تفکر و تأمل شمرده است.
رامکردن نفس کار دشواری است؛ چنانکه پیامبر اسلام(ص) نفس را دشمنترین دشمن انسان نامیده و مبارزه با آن را «جهاد اکبر» دانسته است. دشواری کار از آن جا است که «نفس اماره» جزء ذات بشر است، نه یک عارضه بیرونی!
پیامبرگرامی اسلام در اشاره به این حقیقت، شیطان را «همزاد» همه انسانها نامیده و حتی خود را نیز از این قاعده استثنا نکرده است. اما او رهایی خود را از شر این همزاد، درسایه عنایت خداوند به دست آورده است.
چنانکه گفتیم، این عنایت الاهی و این رهایی، تنها از طریق عبادت و اخلاص در بندگی فراهم میآید.
عطار شکایت از گرفتاری در دست نفس را چنین بیان میکند:
نفس سگ هرگز نشد فرمانبرم من ندانم تا زدستش جان برم
آشنا شد گرگ در صحـرا مرا آشنا نه، این سـگ رعـنا مـرا
هدهد در پاسخ میگوید: این سگی که در جوال کردهاید و این همزاد همراه خطرناک شما، هر چه بگویید بد است و مبارزه با آن دشوار:
صد هزاران دل بمرد از غم همی و این سگ کافر نمیمیرد دمی
اما به هرحال این نفس سرکش و عاصی را میتوان به فرمان شرع رام کرد و شکست داد؛ چنانکه ژنده پوشی به پادشاهی گفت: تو اسیر نفسی اما من آن را رام کردهام از آن جهت که تو دین را به کار نبستهای و من بستهام:
زان که جانت روی دین نشناخته است نفس تو از تو خری بر ساخته است
لـیـک چون من سـر دین بشـناخـتـم نـفس سگ را هم خر خود سـاختم
ابنعربی در اینباره میگوید:
« شریعت، جادهای روشن و رهگذر نیکبختان است و طریق خوشبختی. هر که از این راه برود، به رهایی میرسد و هر که از آن روی گرداند، سرنوشتی جز هلاکت نخواهد داشت.»
6. نکتههایی از ابنعربی: ازآنجا که موقعیت ابنعربی در عرفان اسلامی، موقعیتی ممتاز و برجسته است و نیز ازآنجا که مسأله توجه به شریعت درمیان عارفان، یک مسأله بحثانگیز است، به نظر میرسد که یادآوری نکاتی از ابنعربی در این زمینه سودمند باشد. ابنعربی اهمیت شریعت را از جهات مختلف در آثار خود مطرح کرده است. ما در اینجا تنها به ذکر چند نکته از فتوحات او قناعت میکنیم:
الف. با عمل به شریعت از مکر الاهی در امان خواهیم بود. اهل عرفان میدانند که مراحل پیچیدهای در معامله حق با سالک وجود دارد که از آن به عنوان «مکر» تعبیر میکنند و این «مکر»، سالک را با سردرگمی و خطرهای گوناگون روبهرو میسازد. این مکرها گاه چنان پیچیدهاند که مردان مرد را دچار سردرگمی و لغزش میسازند. خواجه حافظ شیرازی این نکته را چنین سروده است:
چهجای من که بلغزد سپهر شعبده باز از ایـن حیل که در انبانه بهـانه تسـت
تنها پناهگاه سالک دربرابر این مکر، شریعت است.
ابنعربی دراین باره میگوید: «بدان که من در مکر الاهی و چگونگی در امان ماندن از این مکر دقت کردم، چارهای به نظرم نرسید جز آنکه باید دست به دامن شریعت زد؛ بنابراین اگر خداوند کسی را بخواهد بهسوی خیر و سعادت هدایت کند و از گرفتاریهای مکر در امان بدارد، کاری میکند که او هیچگاه میزان شریعت را از دست نگذارد... هیچ بندهای نباید از این میزان غفلت کند... هرکه بخواهد از مکر حق ایمن بماند، باید میزان شریعت را از دست ندهد؛ میزانی که آن را از پیامبر به ارث برده و فرا گرفته است. پس هر چه از طرف خدا دریافت کند آن یافتهها را در این میزان بگذارد؛ اگر با میزان شرع پذیرفته شد آن را داشته باشد و گرنه ترکش کند.»
ابنعربی سفارش میکند که حتی باید واردات غیبی و الهامات الاهی را نیز با میزان شریعت سنجید. او میگوید: «اهل اللّه در این مورد اختلاف ندارند. بسیاری از بزرگان حوزه کشف و شهود گرفتار آشفتگی شده، از نظر تشخیص حالات خود دچار پیچیدگیهای مکر میگردند و لذا باید میزان شریعت را از دست نگذارند.»
ب. حقیقت عین شریعت است. ابنعربی میگوید: «هر که از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هم بالا رفته باشد به چیزی از حقیقت دست نخواهد یافت!... حقیقت عین شریعت است. شریعت مانند جسم و روح است که جسمش احکام است و روحش حقیقت.»
ج. تنها با شریعت میتوان دنیا را در جهت آخرت تنظیم کرد. اگر هدف، زندگی دنیوی باشد شاید انسان بتواند با عقل و اندیشه به اداره آن بپردازد برای اینکه به دنبال مصلحت رفتن برای موجود زنده یک عمل ذاتی است، تا چه رسد به انسان که دارای عقل و اندیشه است. هیچ جامعهای بیقانون نبوده است و شریعت هم غالباً همین قوانین اجتماعی موجود را تأیید کرده است. فرق عمده قوانین اجتماعی شرعی با قوانین اجتماعی بشری در آن است که انسان بههنگام عمل به قوانین شرعی میتواند قصد قربت کند، چون فرمان الاهی را انجام میدهد.
بنابراین آنچه در شریعت هدف اصلی است، تنظیم دنیا درجهت مصالح آخرت است، وگرنه دنیا با قوانین بشر ساخته نیز اداره میشود. پس مادامی که زندگی دنیوی درکار باشد، تکلیف و شریعت ضروری خواهد بود.
د. شریعت زمینهساز ادب است: ادب شریعت، همان ادب الاهی است که با وحی و الهام عهدهدار ادب کردن انسان شده است. پیامبر اسلام (ص) هم با شریعت، ادب پذیرفته بود که میفرمود: «خداوند مرا ادب آموخت و نیک هم ادبم آموخت.» ما نیز باید به پیروی از او، از شریعت ادب آموزیم. هر که آداب شریعت را بهجای آورد، با ادب حق مؤدب خواهد بود.
ه.. رعایت شریعت، انسان را به مقام «خلت» میرساند. انسان میتواند با رعایت شریعت و با داشتن ادب الاهی شرعی، مانند حضرت ابراهیم (ع) به مقام «خلیل اللهی» دست یابد. اگر توجه به حلال و حرام و احکام دیگر شریعت، در ذات کسی داخل شده و از اوصاف وی قرار گیرند، به مقام «خلت» یعنی خلیل خدا شدن دست خواهد یافت.
ب. شرایط عمل از نظر عرفا
عرفا در اعمال انسان دو شرط اساسی را درنظر میگیرند: یکی اخلاص و عشق در عمل و دیگری نادیده گرفتن آن. کمی این دو شرط را توضیح میدهیم:
1. شرط عشق و اخلاص
خبرت هـر سـحـر از بـاد صبـا مـیخـواهـم هـر شـبی خـیـل خیالـت به دعا مـیخـواهـم
سیـنـه را بـهـر وفـای تـو صـفـا مـیجـویـم دیـده را بـهـر جـمـال تـو ضیـا میخـواهـم
بر درِ تو کم و بیش و بد و نیک و دل و جان همه بـر خـاک زدم، از تو تو را میخواهـم
ابن سینا در تحلیل خود از مسائل عرفانی، عارف را در برابر عابد و زاهد قرار داده و این سه گروه را براساس اهداف مختلف آنان از هم جدا میکند. خلاصه بیان ابنسینا آن است که عابد هم دنیا میخواهد و هم آخرت. اما زاهد دست از دنیا کشیده، فقط جویای آخرت است. درحالیکه عارف نه دنیا میخواهد و نه آخرت، بلکه طالب یار و عاشق دیدار است.
این عبادت عاشقانه، خود محصول تعالیم شریعت درباره اخلاص است و اوج اخلاص آنجا است که انسان در عمل خود، نه به دنیا توجه داشته باشد و نه به آخرت، بلکه تنها اهلیت معشوق و عشق به دیدار، عامل و محرک عمل باشد.
در ضمیر ما نمیگنجد به غیر از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس
تعلیم اینگونه اخلاص، از معصوم است. علی (ع) میفرماید:
«پرستش من از بیم دوزخ و به طمع بهشت نیست؛ بلکه تو را شایسته پرستش یافته و میپرستم » و در مورد دیگر مولای متقیان عبادت به خاطر بهشت را در شأن سوداگران و عبادت از بیم دوزخ را شایسته بردگان شمرده و پرستش آزادگان را محصول عشق و محبت آنان به حضرت حق دانستهاند.
این نکته پیوسته مورد توجه عرفا بوده است. رابعه عدویه، از نخستین عارفان تاریخ تصوف (مرگ 135 هـ) میگفت: «خداوندا اگر تو را از بیم دوزخ میپرستیم، در دوزخم بسوز! و اگر به امید بهشت میپرستیم، بر من حرام گردان! و اگر برای تو, تو را میپرستیم جمال باقی دریغ مدار »
عطار این نکته را چنین سروده است:
با تـو اینجا گر وصـالی پـی نـهـم آن بـه مـلک هر دو عـالـم کـی دهـم!
بـس بـود ایـن گـلخنم روشن ز تـو چیست به از تو، کـه من میخواهم ز تو؟!
مـرگ جان بـاد ایـن دل پـر پـیچ را گـر گـزیـنـد بـر تــو هـرگـز هـیـچ را!
مـن نـه شـاهی خواهم و نه خسروی آنـچه مـیخـواهم مـن از تـو هـم تویی!
اخلاص، نتیجه حضور قلب و توجه است. تا این توجه نباشد، اخلاص ممکن نیست. روح نماز همین حضور قلب و توجه است. هرگز نباید چنان فکرکرد که نماز حضرت علی (ع) با نماز ما از نظر کمیت فرق داشت؛ یعنی آن حضرت مثلاً رکوعش را چند برابر ما طول میداد، نه، بلکه نماز آن حضرت هم در ظاهر، همانند نماز من و شما بود. آنچه نماز علی (ع) را در اوج قرار میدهد، ظاهر نمازش نیست، بلکه روح نماز او یعنی حضور قلب و اخلاص آن حضرت است.
نماز بدون حضور قلب، اگر نماز هم به شمار رود، تنها از جهت ادای تکلیف است؛ وگرنه در تعالی روحی انسان نقشی نخواهد داشت و در واقع نماز بدون حضور قلب و اخلاص، از نظر عرفا نماز به شمار نمیرود. همه رد و انکار عرفا نسبت به زهد ریایی و اعمال بیروح مردم، بر همین نکته استوار است، نه بیاعتنایی به شریعت.
اگر نه روی دل اندر برابرت آرم من آن نماز، حساب نماز نگذارم
بنابراین نه تنها عرفا به اعمال دینی بیاعتنا نیستند، بلکه اعمال شریعت را بدون روح اخلاص و توجه، کافی و کارآمد نمیدانند و درحقیقت سختگیرتر از علما و فقها میباشند.
آنانکه عرفان را بیش از شریعت، سهل و آسان میپندارند، سخت به خطا میروند؛ برای اینکه مسامحه و سهلانگاری تنها در حوزه شریعت مجاز است و جریان دارد. در قلمرو عرفان جایی برای تسامح و سهلانگاری نیست. ازآنجاکه غفلت عدهای ازاین نکته دقیق و درعینحال غیرقابل تردید، آنان را گرفتار توهمات و پندارهای نادرست ساخته است، به توضیح مختصری در اینباره میپردازیم.
حوزه شریعت به دو دلیل از عرفان آسانگیرتر است:
نخست از آن جهت که تکالیف شرعی محدودند و درحد توان عرفی و عادی روزمره انسانها تنظیم شدهاند. کسی با عمل به واجبات و ترک محرمات شریعت اسلام، زیاد دچار سختی نمیگردد؛ درصورتیکه نظام ریاضت براساس تحمل سختی و سختگیری استوار است. بنابراین تا انسان زیر فشار و سختی قرار نگیرد، ریاضت تحقق نمییابد. به همین دلیل است که عرفا نظام ریاضتی خود را، تنها با واجبات و محرمات شرعی تنظیم نکرده، به ناچار مستحبات و مکروهات و مستحسنات زیادی را به این واجبات و محرمات میافزایند. ابنعربی در موارد متعددی به این نکته تصریح کرده و تاکید میورزد. اینک نمونهای از تصریحها و تاکیدهای او:
« والشریعه هی السنه الظاهره التی جاءت بها الرسل عن أمر اللّه، والسنن التی ابتدعت علی طریق القربه إلی اللّه، کقوله تعالی (و رهبانیه ابتدعوها) و قال رسول اللّه (ص): من سن سنه حسنه؛ فأجاز لنا ابتداع ما هو حسن، و جعل فیه الاجر لمن ابتدعه و لمن عمل به.»
یعنی شریعت (از نظر عرفا) عبارت است از:
ـ سنت روشنی که پیامبران الاهی به فرمان خداوند برای ما آوردهاند.
ـ و راه و رسمی که به خاطر تقرب و نزدیک شدن به خداوند، به وسیله بشر پدید آمده است. همانکه در قرآن کریم به آن اشاره شده است که «رهبانیتی که مسیحیان پدید آوردهاند» و پیامبر اسلام (ص) نیز کسانی را که سنت نیک پدید میآورند ستوده است و به چنین کاری اجازه داده و وعده پاداش داده است.
بدین سان عرفا همیشه چیزی بر شریعت افزودهاند تا بتوانند برنامه ریاضت را تنظیم کنند. این افزایشها همیشه مورد اعتراض فقها بوده است تا حدی که علمای اسلام برنامه ریاضتی آنان را در مورد خواب و خوراک و سخن گفتن و شب زندهداری و ... بدعت میشمارند.
بنابراین طبیعی است که حوزه شریعت اسلامی سهلتر و آسانگیرتر از حوزه طریقت عرفا باشد.
شعار اسلام از همان آغاز این بود که تکلیف محدود به حد توان شما بوده و در دین اسلام دشواری و حرجی نیست. درصورتیکه عرفا از همان آغاز، راه خود را راه خون و جنون دانسته و در توان هر کسی ندانستهاند:
عشق از اول سرکش و خونی بود تا گریزد هر که بیرونی بود
دوم از آن جهت که انجام اعمال شریعت، به اصطلاح برای «رفع تکلیف» است. وقتی که هرکس تکالیف شریعت را در حد توان خود انجام داد، به تکلیف عمل کرده و کارش تمام است؛ اما در طریقت عمل به دستورات، فقط برای رفع تکلیف نیست؛ بلکه باید باعث تحول و دگرگونی انسان شده، او را به حال و مقام جدیدی برساند. بنابراین دستورات طریقت، بسی جدیتر از دستورات شریعت خواهد بود؛ برای اینکه تا وقتی عمل به دستورات جدی و درست نباشد، باعث تکامل و دگرگونی روحی نمیگردد. هدف در شریعت رفع تکلیف است و در عرفان تحول و بلوغ . خواجه عبداللّه انصاری درمورد محبت میگوید: محبت، عادت و عبادت نیست، بلکه نوعی بلوغ و رسیدن است.
بنابراین عرفا اصل شریعت را قبول دارند و اعتراضشان بیشتر متوجه کسانی است که گرچه رو به قبله ایستادهاند، اما بت میپرستند! نام دین و بندگی برخود نهادهاند، اما هزاران بت در آستین و صدها قبله در برابر خود دارند!
آیا آنکه جداً رو به سوی حق میکند، میتواند بهغیر او هم توجه داشته باشد؟ حتماً نه. مگر آنکه به راز «حسبنااللّه» پی نبرده باشد، وگرنه مطمئناً با حافظ همصدا خواهد بود که:
گل عذاری ز گـلستان جهان مـا را بـس! زین چمن سایه آن سـرو روان مـا را بس!
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم! دولـت صحبـت آن مـونس جان ما را بس
از در خـویش خدا را به بهشتم مفرسـت که سَرِ کویِ تو از کون و مکان ما را بس!
2. شرط ندیدن عمل
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است
راهروگر صد هنر دارد، توکل بایدش
یکی دیگر از آفات زهد و عبادت آن است که انسان به اعمالی که انجام داده است، مغرور گردد. همه اعتماد سالک باید به لطف و عنایت حق باشد که: «نرود بیمدد لطف تو کاری از پیش»، نه به سعی و تلاش خود که کارساز اصلی، جذبه و عنایت حق است, نه تلاش و کوشش سالک. اگر رحمت و عنایت حق نباشد، کوشش سودی نخواهد داشت.
به رحمـت سـر زلف تـو واثـقـم ورنـه
کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن
آری تا میتوان باید کوشید، اما نباید به حاصل کوشش اعتماد کرد.
کی به طاعت این به دست آرد کسی زان کـه کـرد ابلیس این طاعت بسی
ور کـسی گوید: «نبـایـد طـاعـتـی» لـعنـتـی بـارد بـر او هـر سـاعـتـی
تو مکن در یـک نفـس، طاعـت رها پس منه طاعت، چو کردی، بر بها
و به طـاعـت عمر خـود مـیبـر بـه سـر تـا سـلیـمـان بـر تـو انـدازد نظر
آری طاعت آنگه ارزش مییابد که نظر حق را به سوی تو جلب کند.
ج. منشأ توهم
«اما آن قوم (عرفا) که ایشان را همچون خود میبینی به صورت و ظاهر، ایشان را معنی دیگر، دور از تصور تو و اندیشه تو.» (شمس تبریزی)
از آنجاکه عرفا، به جهان دیگری تعلق دارند و در عین حال همانند همه مردم در این دنیا و با این مردم زندگی میکنند، بسیار طبیعی است که مردم درباره آنان و اظهارات و مطالب آنان، گرفتار خطا و اشتباه شوند. یکی از این خطاها این است که چنین پندارند که عرفا به اعمال دینی اهمیت نمیدهند. اکنون دراین قسمت از بحث، هدف ما آن است که منشأ و مبنای این خطا و توهم را توضیح دهیم که به قول معروف «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها»!
این توهم علل و عوامل گوناگونی دارد که آنها را به اختصار یادآور میشویم:
1. تندروی مخالفان
زاهد ظاهرپرست از حـال ما آگاه نیـست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست!
در طول تاریخ عرفان و تصوف اسلامی، همیشه کسانی بودهاند که با این مکتب به مخالفت برخاستهاند و این یک امر طبیعی است. برای اینکه همه مذاهب و مکاتب جهان، مخالف دارند و هیچ مکتب و مذهبی نیست که مقبول همه مردم بوده باشد. اما برخی ازاین مخالفان براساس تعصب و تندروی، بیآنکه اندکی با انصاف و منطق به بررسی این مکتب بپردازند، براساس اطلاعات ناقص و شایعات، تهمت و افترا را از حد گذراندهاند.
مخالفان عرفان از طرف علمای سنی و شیعه، صدها کتاب و رساله در رد عرفان و تصوف نوشتهاند و گاه در این رد و انکارها، هیچ حد و مرزی را رعایت نکردهاند. یک فقیه شافعی کتابی در رد عرفان و تصوف نوشته است که در آن هر چه خلاف عقل، شرع و منطق است، به عرفا نسبت داده است، از اعتقاد به زن بودن خدا! تا بتپرستی و انکار شریعت! از اینگونه کتابها در میان سنی و شیعه کم نداریم.
2. عملکرد نااهلان
از خدا بویـی نه او را، نـه اثر دعویش افزون ز شیث و بوالبشر!
حرف درویشان بدزدیده بسی تا گمان آید که هست او خود کسی
خرده گیرد در سخن بر بایزید نـنـگ دارد از درون او یـزیـد !
این نااهلان که اعمال و رفتارشان زمینه تهمت به عرفان و تصوف را فراهم آورده است، خود به چند دسته قابل تقسیماند:
اول. ناآگاهان و خامان طرفدار تصوف و عرفان که گرچه قصد بد نداشته و در فکر ترویج تصوف نیز بودهاند، اما با اظهارات سخیف و رفتار ناشایست خود از ارج و احترام این مکتب کاستهاند. خود عرفا از این دسته به عنوان «جاهلان صوفیه» دوری جسته و به نکوهش آنان پرداختهاند.
دوم. مدعیان دروغینی که برای فریب مردم به تعبیر حافظ شیرازی «دام نهاده و در حقه باز کردهاند.» گروهی جاه طلب که برای فریب مردم، خرقه درویشی به تن کرده و بر مسند ارشاد نشستهاند و برای تحکیم موقعیت خود دست به هر حیله و نیرنگی میزنند.
لاف شیـخـی در جـهان انـداخـته خویشتن را بایزیدی ساخته!
هم ز خود سالک شده، واصل شده! محفلی وا کرده در دعوتکده!
از هزاران یـک نفر زین صـوفـیاند باقیان در دولـت او میزینـد...
ای بسـا ابلیـس آدم رو که هسـت پس به هر دستی نباید داد دست
سوم. گمراهان عالم سیر و سلوک که گاه پس از رسیدن به مراحل عالی و حتی پس از رسیدن به مقام «جمع»، به دلایلی از حمایت عنایت حق محروم شده و گرفتار وسوسه شیطان و نفس اماره میشوند و گاه حتی کارشان به زندقه و بیدینی و الحاد نیز میکشد.
چهارم. کجفهمان از مسائل و مطالب عرفان و تصوف. به خاطر شهودی بودن و غیرقابل بیان بودن حقایق و تجربههای عالم عرفان، همیشه کسانی از عارفان و غیرعارفان دچار کجفهمی شدهاند. در کتاب معروف «اللمع» سراج طوسی که از منابع اصلی، قدیمی و معتبر عرفان اسلامی است، بحث مفصلی درمورد این کجفهمیها یافت میشود. او میگوید هر کس که خود را اهل عرفان بداند، اگر کارش بر سه پایه و اساس استوار نباشد، در واقع از اهل عرفان نبوده، بلکه خود را فریفته است، اگرچه بتواند در هوا پرواز کند و سخنش سراپا حکمت بوده و مورد توجه خاص و عام قرار گیرد و آن سه اصل و پایه عبارتند از:
1. اجتناب از گناهان صغیره و کبیره کلاً.
2. ادای همه واجبات دشوار و آسان.
3. وانهادن دنیا به اهل دنیا چه بیش و چه کم.
سپس به شرح موارد کج فهمیها پرداخته و گرفتاران غلط و کج فهمان را به سه گروه تقسیم میکند:
1. کسانی که با پایمال کردن اصول از وصول محروم شدهاند.
2. کسانی که بهخاطر خطا در اصول و نداشتن شیخ و تبعیت از حظوظ نفسانی، در قلمرو فروع دچار کج فهمیشدهاند.
3. کسانی که منشأ اشتباه آنان، خطا و لغزش بوده، نه نقصان و تعدّی.
سپس با تحلیل موارد متعددی از این خطاها و کج فهمیها بحث را ادامه میدهد. ما در اینجا تنها دو مورد از آن خطاها وکج فهمیهایی را که به بحث رابطه عرفان و شریعت مربوط است، مورد بررسی قرار میدهیم:
یکی از آن دو مورد، اعتراض عرفا به اعمال و مناسک بیروح و غالباً ریایی عابدان و زاهدان است. عرفای اسلام هدف هرگونه عبادت و نیایش را ایجاد تحول و تکامل در باطن سالک میدانند و چون این کار از عبادت بیروح برنمیآید، آن را نکوهش کرده و بیمقدار میدانند و گاه عابدِ غافل را از تارک اعمال بدتر میدانند. ملاحسین واعظ کاشفی (مرگ 910 هـ) حتی توجه به اغراض و پاداش اخروی را نیز شرک خفی میداند. صدرالمتألهین حکیم نامدار (مرگ 1050 هـ)، با اینکه از مدافعان معاد جسمانی است، توجه به لذایذ اخروی را در حدتوجه به لذایذ دنیوی دانسته، عبادت بهخاطر نعمتهای بهشتی را هم نوعی پیروی از شهوت نفس و فرمان نفس اماره میداند!
برایناساس است که سعدی علیه الرحمه میگوید:
خــلاف طـریـقـت بــود کـاولــیــا تـمـنـّا کـنـند از خـدا جـز خـدا!
گر از دوست چشمت به احسان اوست تو در بند خویشی نه در بند دوست
همه اینها تاکیدند بر لزوم اخلاص و حضور قلب و هیچگونه دلالتی بر بیاعتنایی عرفا نسبتبه عبادت ندارند. هر مکلفی درحد توان باید بکوشد تا نماز و اعمالش همراه با روح اخلاص و حضور قلب باشد؛ اما این به آن معنا نیست که اگر نتواند با اخلاص کامل و حضور قلب نماز بخواند، اصلاً نماز نخواند. همین نماز خشک و بیروح نیز ازآنجاکه مجاز مقدمه حقیقت است، نباید ترک شود و تکلیف شرع نیز همیشه در حد توان بندگان است.
و نکته دیگر از آن دو مورد، عقیده عرفا به «سقوط تکلیف» است. مسأله سقوط تکلیف همیشه بحثانگیز بوده و زمینه کج فهمی را فراهم آورده است.
به خاطر اهمیت این موضوع، آن را جداگانه مورد بررسی قرار میدهیم.
سقوط تکلیف؟ یا شکوه بندگی!
دیدگاه عارفان را در ارج و اهمیت شریعت، دربخش گذشته مورد بحث قرار دادیم. اینک مسأله سقوط و ادامه بندگی با شکوه واصلان را در این قسمت مورد بررسی قرار میدهیم.
1. سقوط تکلیف
تـبــه گـردد ســراسـر مـغـز بــادام
گـرش از پـوسـت بـخـراشـی گه خـام
ولی چون پخته شد بیپوست نیکوست
اگــر مـغــزش بــر آری: برکنی پوست
شریعت پوست، مـغـز آمـد حـقـیـقـت
مــیــان ایــن و آن بـاشـد طـریــقــت
خـلل در راه سالـک نـقص مغـز اسـت
چو مغزش پخته شد، بیپوست نغز است
در شریعت اسلام، هر انسانی با داشتن شرایط تکلیف، موظف است که تکلیفهای خود را انجام دهد. هیچکس با داشتن شرایط، با هیچ بهانهای نمیتواند از زیر بار تکلیف شانه خالی کند و به اصطلاح ادعا کند که تکلیف از او ساقط شده است!
حال باید عقیده عرفا را در اینباره بررسی کنیم. عرفا در دو مورد به سقوط تکلیف معتقدند، به این شرح:
الف. در مقام فنا
بود هستی بهشت، امکان چـو دوزخ مــن و تـو در میـان مـانند بـرزخ
چو برخـیزد تـرا این پـرده از پـیـش نـمـاند نـیز حکـم مـذهب و کیش
همه حکـم شریـعـت، از منِ تــست که آن بـر سینه جـان و تـن تـست
مـن و تـو، چـون نـمـانـد، در مـیانه چـه کعبـه، چه کنش، چه دیر خانه
سالک با گذر از مقامات سلوک، سرانجام به مقصد و مقصود خود که «فنای فی اللّه» است نایل میگردد. دراین مقام از خود نیست شده و با حق هست میگردد. چون در این مقام، بنیاد هستی سالک فرو پاشیده و از او چیزی که متعلق امر و نهی باشد، باقی نمانده است، حکم شریعت از او ساقط میگردد. برای اینکه حکم شریعت تا آنجا مطرح است که قالب بشریت در کار باشد. عینالقضاه همدانی میگوید:
« حکم خطاب و تکلیف بر قالب است... اما کسی که قالب را بازگذاشته باشد و بشریت افکنده باشد و از خود بیرون آمده باشد، تکلیف و حکم خطاب برخیزد و حکم جان و دل قایم شود. کفر و ایمان بر قالب تعلق دارد، آن کس که «تبدّل الارض غیر الارض» او را کشف شده باشد، قلم امر و تکلیف از او برداشته شود «لیس علی الخراب خراج» :
تو خود حافظا سر ز مستی متاب که سلطان نخواهد خراج از خراب
عرفا میگویند که حساب این سرمستان باده وحدت از دیگران جدا است. شمسالدین محمد لاهیجی (مرگ 900 هـ) شارح معروف گلشن راز از این غرق شدگان دریای وحدت، به عنوان «ترخان» نام برده که ازهرگونه باج و خراجی معاف بوده، در رفتار و گفتارشان آزادند. گرچه پیروی آنان جایز نیست و دیگرانی که درآن مقام نیستند، نمیتوانند رفتار و گفتار آنان را داشته باشند، اما انکار و تکذیب آنان نیز درست نیست.
در اینجا نکته ظریفی هست و آن اینکه همه اهل سلوک که برای نخستین بار به مقام فنا و جمع و توحید میرسند، با تجلی اسماء و صفات حق، خود را دارای آن اسماء و صفات دانسته، همه اسماء و صفات حق را بهخود نسبت داده، عملاً خود را منشأ و مصدر همه حوادث جهان دانسته و در بسط و بهجت این حالت باشکوه، نعره اقتدار زده و ندای «اناالحق» سر میدهند و بر زمین و زمان فرمان میرانند:
گدای میکدهام لیک وقت مستی بین که حکم بر فلک و ناز بر ستاره کنم!
***
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
***
باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان بر کفم
تا گردن گردنکشان در پیش سلطان بشکنم
گر پاسبان گوید که هی! بر وی بپاشم جام می
دربان اگر دستم کشد، من دست دربان بشکنم
این طایفه تا از این بیخودی و مستی در نیامدهاند، تکلیفی بر آنان نیست.
از نظر فقها هم اینان بهدلیل نداشتن شرایط تکلیف، یعنی عقل و هوش و اختیار، مکلف نیستند.
ب. در مقام بقای بعد از فنا
حاصل اندر وصل چون افتاد مرد گشت دلاله به پیش مرد سرد
چون شـدی بر بـامهای آسـمـان سرد باشد جستجوی نردبان
چنانکه گذشت، آنانکه به مقام فنا میرسند، تا در این مقام قرار دارند، مکلف نیستند. اما اینان خود به دو گروه تقسیم میشوند: گروهی در این مستی مانده و هرگز به عالم عقل و آگاهی ظاهری بازنگشته، به مجذوبان و شیفتگان دایمی حضرت حق میپیوندند و از کوی دوست به این عالم باز نمیگردند.
خرم آن روز کز این مرحله بر بندم رخت وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
و گروه دوم کسانی هستند که پس از رسیدن به مقام جمع و توحید و فنا، بار دیگر به حیات بشری خود بازگشته، قوای ادراکی خود را بازیافته و به مقام «بقای بعد از فنا» یا صحوبعدالمحو و هشیاری پس از بیهوشی وارد میشوند. اینان همانند دیگران و همانند زمانی که به حال عادی خود بودند، باز هم به رعایت حقوق شرعی و تکالیف دینی خود پرداخته، از اعمال دینی و عبادات خود لحظهای غفلت روا نمیدارند. اینان باید به تکالیف خود عمل کنند؛ برای اینکه ازنظر کمالات معنوی از دو قسم بیرون نیستند:
ـ یا چنانند که باز هم در خطر بازگشت به طبیعت بوده و در معرض گرفتار شدن به حجابهای نورانی و ظلمانیاند. اینان باید اعمال خود را انجام دهند تا اولاً خودشان گرفتار حجاب و تفرقه نشده و از مقامی که سالها با رنج و خون جگر به دست آوردهاند سقوط نکنند. ثانیاً با اعمال و رفتار خود سرمشق و راهنمای دیگران واقع شوند.
ـ یا از نظر کمالات چنانند که از شدت کمال، کثرتشان حاجب وحدت نبوده و در معرض انحراف و تنزل نیستند. اینان از جهت کمال خودشان نیازمند عبادت و اعمال نبوده، تنها بهخاطر هدایت و تکمیل ناقصان و سالکان، مأمور به رعایت اوامر و نواهی شرع بوده و به همه تکالیف خود عمل میکنند.
جز برای یـاری و تعـلیـم غـیر سرد باشد راه خیر از بعد خیر
آینه روشن که شد صاف و جلی هـل بـاشـد بـر نـهادن صیقلی
پیش سلطان خوش نشسته در قبول زشت باشد جستن نامه و رسول
2. شکوه بندگی
هر که را با سر زلفت سرِ سودا باشد پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
«از استاد ابوعلی شنیدم که گفت: هیچ نام نیست بزرگتر از عبودیت و از بهر آن خداوند عز اسمه، اندر وصف پیغمبر علیهالسلام، شب معراج چنین گفت: شریفترین اوقات او آن شب بود اندر دنیا که گفت: «سبحان الّذی اسری بعبده لیلاً »؛ «اگر نامی بودی بزرگتر از عبودیت، وی را بدان نام خواندی.»
دررابطه عبد و رب و عاشق و معشوق، سخن همان است که احمد غزالی (مرگ 520هـ) میگوید: «معشوق، خود به همه حال معشوق است، پس استغنا صفت او است. و عاشق به همه حال عاشق است، پس افتقار صفت او است»
آری هرگز ناز، شایسته عاشق نیست. کار عاشق نیاز است و بس. به قول حافظ شیرازی:
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
عارفان که از رمز و راز عالم عشق باخبرند، هرگز لذت بندگی و عجز و نیاز را نادیده نمیگیرند. بنابراین در عالم عرفان ترک اعمال بندگی معنا ندارد و اتفاق هم نمیافتد.
اکنون به بررسی هر دو مقام فنا و بقای بعد از فنا پرداخته و حضور عارف را در مقام عبودیت، در همه حالات و مقامات برابر اظهارات خودشان و بر اساس متون معتبر عرفان اسلامی نشان خواهیم داد.
1. انجام تکالیف در حال فنا
دورم به صورت از در دولت سرای تو لیکن به جان و دل زمقیمان حضرتم
چنانکه گذشت، سقوط تکلیف از کسی که در مقام فنا عقل و اختیار خود را از دست داده است، مورد قبول همگان است. یعنی هم عرفا و هم فقها کسی را که به هر دلیل دارای شرایط تکلیف نیست، مکلف نمیدانند. حتی ابنسینا در توجیه سقوط تکلیف همین مبنا را مطرح میکند که «تکلیف برای کسی است که آن را درک کند.»
اما عرفا حتی سالک را در حال فنا نیز اهل عمل میدانند؛ یعنی عارف در مقام فنا اگرچه عقل و شعور و اختیار ندارد، اما از عمل باز نمیماند. نخست به گزارشی در اینباره میپردازیم و سپس دلیل مطلب را توضیح خواهیم داد:
عبدالرحمن جامی (مرگ 898 هـ) از ابنعربی چنین نقل میکند: «زمانی که مرا از من بازگرفته بودند (در حال فنا بودم) و از خود خبر نداشتم، روزگاری بر من گذرانیدند که نماز میگزاردم به جماعست و امام بودم و جمیع اعمال نماز، چنانچه میبایست به جای میآوردم و مرا به آن هیچ شعوری نه! نه به جماعت و نه به محل آن و نه به هیچ چیز از عالم محسوس و به اینکه میگویم، مرا بعد از اقامت خبر کردند! من به خود میدانستم هر چه از من واقع شده بود، چون حرکات نائم بود که از وی صادر میشود و وی از آن آگاه نه! دانستم که حق سبحانه «وقت» مرا بر من محفوظ داشته بود و با من چنان کرده بود که با شبلی کرده بود که وی را در اوقات نماز به وی باز میدادند. اما نمیدانم که وی را به آن شعور میبود یا نه؟ آن را با جنید گفتند، گفت: «الحمدللّه الذی لم یجر علیه لسان ذنب»
هجویری هم در کشف المحجوب همین نکته را درباره سهل تستری، ابوحفص حداد، ابوالعباس سیاری و عرفای دیگر نقد میکند که اگرچه از خود بیخود بودند، اما به هنگام عمل به خود باز میآمدند و تکالیف خود را انجام میدادند و دوباره از خود بیخود میشدند.
در حالات ابوالحسین نوری چنین آمده است: «جمعی پیش جنید آمدند و گفتند: چند شبانهروز است که نوری به یک خشت میگردد و میگوید: اللّه، اللّه و هیچ طعام و شراب نخورده است و نمازها به وقت میگزارد و آداب نماز به جای آورد. پس این تکلیف است نه فنا، که فانی از هیچ چیز خبر ندارد. جنید گفت: چنین نیست که شما میگویید. آنها که در وجد باشند، محفوظ باشند. پس خدای ایشان را نگاه دارد از آنکه وقت خدمت، از خدمت محروم مانند.»
عرفا این کار را با دو دلیل توجیه میکنند:
الف. تا زبان گناه بر بنده دراز نشود. چنانکه ابنعربی از جنید نقل کرد که خدا را سپاسگزار شد که بر شبلی زبان گناه را دراز نکرد؛ یعنی خداوند بندهاش را در حال بیخودی هم از اینکه ولو ظاهراً حالت گناه پیدا کند نگاه میدارد. یعنی دست ولایت حق همیشه پاسدار بندگان است. آنجا که بنده از خود قدرت و اختیار ندارد، با عنایت و حمایت حق از انجام تکلیف باز نمیماند تا افتخار بندگی را از دست ندهد.
ب. تا شریعت منسوخ نشود. هجویری میگوید: خداوند بنده را برای انجام اعمالش درحال فنا وامیدارد تا به حکم وعده قیام کند که من هرگز شریعت محمد (ص) را منسوخ نخواهم کرد.
چنانکه میبینیم عرفا سالک را حتی در حال فنا که از نظر همگان تکلیف از او ساقط است، اهل عمل میدانند.
2. انجام تکالیف در مقام بقای بعد از فنا
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد و ز سر پیمان نرود
چنانکه گذشت، عرفا عمل را در مقام بقای بعد از فنا نیز به دلایل مختلف لازم میدانند که ما به چند مورد از آنها اشاره میکنیم:
الف. بیپایانی راه
این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت؟!
راه عشق، راه بیپایانی است که فنا یک مرحله از آن است. بعد از فنا نیز این راه با بینهایت ادامه دارد. برخلاف شریعت که مرگ پایان کار انسان است، از نظر عرفا، پس از مرگ و فنا نیز راه عشق و عرفان ادامه دارد.
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم
چنانکه مولوی نیز حرکت انسان را از جمادی تا نباتی و از آنجا تا حیوان و انسان و از آنجا تا مرگ مطرح کرده، پس از مرگ هم این حرکت را ادامه میدهد:
از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم
حملهای دیگر بمیرم از بشر تـا بـر آرم از مـلایـک بـال و پـر
بار دیگر از ملک قربان شوم آن چـه انـدر وهـم نـاید آن شـوم
بار دیگر بایدم جستن ز جو کـلّ شـیء هـالـک الـّا وجـهـه
و چون حرکت و راه ادامه دارد، سالک از عمل بینیاز نخواهد بود و طبعاً هر چه درجه و مقام بالاتر باشد، عبادت و پرستش بیشتر و کاملتر خواهد بود.
ب. جلوگیری از سقوط و انحراف
دور است سر آب از این بادیه هشدار تا غول بیابان نفریبد به سرابت
به اتفاق اهل سلوک، انسان همیشه در معرض خطا و انحراف و «مکر» است. و چنانکه گذشت، حتی بعد از مقام فنا خطر زندقه و کفر سالک را تهدید میکند؛ بنابراین هرگز بریدن از شریعت و غفلت از راه و رسم بندگی درست نیست.
ج. اسوه بودن و راهنمایی دیگران.
من از برای دیگران در حبس دنیا ماندهام من از کجا؟ حبس از کجا؟ مال که را دزدیدهام!
چنانکه گذشت دلیل اصلی بازگشت عارفان از مقام فنا به مقام بقای بعد از فنا، آن است که دیگران را نیز به آن عوالم غیبی راهنمایی کنند و برای آنکه در مقام راهنمایی، سرمشق دیگران باشند، باید خودشان دقیقاً به تکالیف عمل کنند.
د. شکر
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت ای کارساز بندهنواز
چنانکه در روایات آمده است: پیامبراکرم (ص) شبها نمیخوابید و عبادت میکرد، تا جاییکه قدمهایش ورم کرد. وقتی به اوگفتند که تو چرا این همه رنج میبری درحالیکه خداوند همه گناهان گذشته و آینده تو را بخشیده است؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «افلا اکون عبداً شکوراً»
یعنی آیا نبایدسپاسگزار خداوندی باشم که این همه به من لطف و عنایت دارد؟! عرفا نیز به هر مقامی که برسند، باید شکرگزار نعمت باشند.
ه . تبعیت از فرمان معشوق
در تعالیم عرفا هست که گاه بنده، تنها به خاطر تبعیت از فرمان حق کاری را انجام میدهد. ابنعربی میگوید: گاه ممکن است که بنده در مقام رضا و تسلیم، جایی برای سؤال و تقاضا نداشته باشد؛ اما او بهخاطر اطاعت از امر خدا، زبان به سؤال و تقاضا میگشاید. این سؤال، «سؤال امتثال» امر معشوق است، نه برای حصول حاجات و وصول به مرادات.
چون طمـع خواهد ز مـن سلطان دین خـاک بــر فـرق قـناعـت بعـد از این
او گدایی خواست، شاهی چون کنم؟ او مـذلـّت خـواست، عـزت کی تنم؟
و. ادب
از خـدا جـوییم تـوفـیـق ادب بیادب محـروم ماند از لطـف رب
بیادب تنها نه خود را داشت بد بـلـکـه آتـش در هـمـه آفـاق زد
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم آن ز بـیبـاکی و گـستـاخیست هم
هر که بیباکی کند در راه دوست رهزن مردان شد و، نامرد اوسته است
از ادب پرنور گشته است این فلک وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
یکی از لوازم تعالی معنوی و ترقی و کمال عرفانی، حفظ ادب با خلق و حق است. قیصری در اینجا به عالیترین مرتبه ادب که همان رعایت ادب نسبتبه ذات حق است اشاره میکند که این ادب جز در مقام فرق بعدالجمع، برای کسی دست نمیدهد و این ادب از حالات مخصوص عبدمتقی است که خدا رحمتش را بر او فرض کرده است که: «فسأکتبها للّذین یتقون».
اقتضای ادب آن است که سالک خود را سراپا نیاز دیده و به آداب بندگی قیام کند؛ برای اینکه ترک عبادت نوعی ناز است و ناز از طرف عاشق، خلاف ادب.
زانکه ترک کار، خود نازی بود ناز، کی در خورد جان بازی بود؟
نی قبول اندیش و نی رد ای غلام امـر را و نـهـی را مـیبـین تمام
یکی از شعرای عارف مسلک و صاحب ذوق کُرد، بیتی دارد با این مضمون که:
«گر چه در دعوی «انالحق»، حق با منصور بود؛ اما او حق نداشت که چنین ادعایی بر زبان راند! برای اینکه اگر مجنون، عاقل باشد هرگز ادعای ناز لیلی را نخواهد داشت» آری ناز لیلی، در انحصار لیلی است و حق بودن شایسته حق است و بس. عطار میگوید:
نیست ممکن در میان خاص و عام از مـقـام بـنـدگـی بـرتـر مـقـام
بندگی کن، بیش ازین دعوی مجوی مرد حق شو عزت از «عزی» مجوی
گر به دعـوی عزم ایـن میـدان کـنی سـر دهـی بر بـاد و ترک جان کنی
سر به دعوی بـیش از ایـن مفـراز تو تـا بـه رسـوایـی نـمانـی بـاز تـو
ترک عبادت، نوعی پندار کمال است که در هر مرحله و مقامی در شأن سالک نبوده بلکه وسوسه نفس است و از آفات راه به شمار میرود. عطار در وصف چنین کسی میگوید:
در خیال خویـش مغرور آمـده از فــضای مــعرفـت دور آمــده
گر تـو را نوری زنفس آمد پدید زخم کـژدم از کـرفـس آمـد پـدیـد
تـو بدان نور نجس! غره مبـاش چون نئی خورشید، جز ذره مباش!
ز. پرستش جوششی
سایه چون طلعت خورشید بدید نکند سجده، نجنبد، چه کند؟!
از نظر کاملان و براساس تجربه واصلان، پرستش تا مقام وصول جنبه تکلیف داشته و «کوششی» است. اما پس از وصول، این پرستش به صورت عکسالعملی از مشاهدات عارف، خارج از حالت عزم و تصمیم وی تحقق یافته و حالت «جوششی» پیدا میکند. بنابراین میتوان گفت که عبادات واصلان، حالت تکلیفی و کوششی ندارد.
برای روشن شدن این نکته مهم مثالی میآوریم. شما دو مورد برای گشادهرویی، شادمانی و تبسم در نظر بگیرید.
یکی آنجا که شما زیر دست کسی هستید که از او نه تنها راضی نیستید، بلکه از دیدار او نیز بیزارید. اما او شما را موظف و مکلف کرده است که روزی دوبار، وارد اطاق او شده، با احترام و گشادهرویی و تبسم، به دستورات او گوش دهید و بازگردید.
و دیگری آنجا که شما به یکی آنقدر علاقهمندید که آرزو دارید لحظهای از او دور نشوید و حاضرید هر چه دارید نداشته باشید، اما دیدار او را داشته باشید. حالا اگر چنین کسی را در فاصلههایی بتوانید ببینید، قطعاً به هنگام دیدار او غرق در بهجت و شادمانی بوده و بازترین چهره و باشکوهترین لبخند شادمانی و رضایت را با خود خواهید داشت.
اگر کمی به تفاوت این دو مورد توجه کنید، خواهید دید که در مورد اول شخص با آگاهی و اراده خود، صحنه برخورد رضایتمندانه را سامان میدهد. او در نشان دادن خوشحالی و لبخند، نیازمند عزم و تلاش خویش است. اینگونه رفتار را رفتار تکلیفی میگویند و من آن را «کوششی» مینامم. در رفتار کوششی، انسان به گونهای است که اگر او را از این کار معاف دارند، راحت خواهد بود؛ پس انجام کار برای او نوعی زحمت و کلفت است و اگر بتواند ترس از عاقبت کار را از خود دور کند، نافرمانی میکند تا این زحمت را تحمل نکند.
اما شادمانی و لبخند مورد دوم نیازمند عزم و زحمت شخص نیست، بلکه نتیجه اجتنابناپذیر لذت دیدار با شخص مورد علاقه است؛ بنابراین جنبه زحمت و کلفت نداشته و میتوان آن را تکلیف نشمرده، بلکه رفتاری برتر و باشکوهتر از رفتار تکلیفی دانست.
بنابراین اگر واصلان را خارج از تکلیف میدانند به این معنا است، نه به معنای ترک پرستش. علامه طباطبایی دراینباره میگوید:
«... و اینکه از بعضی شنیده شده است که میگویند سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربانیه، تکلیف از او ساقط میگردد، سخنی است کذب و افترایی است بس عظیم؛ زیرا رسول اکرم (ص) با این که اشرف موجودات و اکمل خلایق بودند، با این حال تا آخرین درجات حیات تابع و ملازم احکام الهیه بودند. بنابراین سقوط تکلیف به این معنی دروغ و بهتان است. بل از برای آن میتوان معنای دیگری نمود که قائلین آن را قصد نمینمایند. و آن این است که اتیان اعمال عبادیه باعث بر استکمال نفوس بشریه است و مراتب استعداد انسان به واسطه التزام بر سنن عبادیه از مراحل قوه به فعلیت میرسد. بنابراین برای افرادی که هنوز به مرحله فعلیت تامه من جمیعالجهات نرسیدهاند، عبادات آنان برای استکمال است؛ ولی برای افرادی که به مرحله فعلیت تامه رسیدهاند، دیگر عبادت به جهت حصول استکمال و تحصیل مقام قرب معنی ندارد، بلکه اتیان عبادات برای چنین شخصی به عنوان دیگری که همان مقتضای حصول کمال است خواهد بود.»
این عنوان دیگر برای عبادت، یعنی «مقتضای حصول کمال» بودن آن، همان است که توضیح دادیم. اما به دنبال متن مذکور، مرحوم علامه حدیث عایشه را نقل میکند؛ البته مضمون آن حدیث دلالت بر عبادت بهخاطر شکر دارد که قبلاً آن را توضیح دادیم، نه عبادت به عنوان نتیجه و عکسالعمل و مقتضای دیدار و کمال. بهطورکلی عبادت واصلان، با عبادت پیش از وصول، کاملاً متفاوت است. ما تنها به دو مورد از این تفاوتها اشاره میکنیم:
یکی اینکه عبادت قبل از وصول، وسیله و طریق وصول است. اما بعد از وصول، از جلوهها و آثار وصول است؛ به عبارت دیگر عبادت پیش از وصول به منظور دستیابی به وصول و رسیدن به فنا و لقاءاللّه است، درحالیکه همین عبادت بعد از وصول، اقتضای حال و ثمره کمالات وجودی عارف است. به تعبیر دیگر، عبادت پیش از وصول وسیلهای است برای گذر از ظاهر به باطن.درحالیکه عبادت پس از وصول، انعکاسی است از بهجت باطن در ظاهر.
تفاوت دیگر اینکه عبادت پیش از وصول، تکلیف بوده و طبعاً با زحمت و تکلف همراه است. باید اراده کرد و به ترتیب مقدمات پرداخت و عمل را به پایان برد. اما همین عبادت بعد از وصول، نیازمند هیچگونه تکلف و زحمت نبوده، به دور از زحمت اراده و دردسر ترتیب مقدمات و خارج از تدبیر و رویه عبد، به صورت یک جریان انعکاسی انجام میپذیرد. عیناً مانند لبخندی که به هنگام شادمانی بر لب مینشیند و عیناً مانند عطر از گل و نور از ماه و خورشید.
گل خندان که نخـندد چـه کند؟! عـلـم از مـشـک نبندد چه کند؟!
مـه تابـان بجز از خـوبـی و نـاز چه نماید؟! چه پسندد؟! چه کند؟!
آفـتـاب ار نـدهد تابـش و نـور پـس بـدین نـادره گـنبـد چـه کند؟!
سایه چون طلعت خورشید بدید نـکنـد سـجـده نـجنـبـد، چه کند؟!
به خاطر اهمیت مسأله و برای رفع و دفع هرگونه توهم و خطا، عین عبارت یکی از فقهای بزرگ معاصر را در اینباره نقل میکنیم:
« بر ارباب معارف الهیه، روشن و واضح است که انسان سالک، تا در سیر الیاللّه و سلوکالی جانب اللّه است، نماز و دیگر مناسکاش فرق دارد با ولی کاملی که سیر را به آخر رسانده و به غایهالقصوای عروج کمالی و معراج روحی معنوی رسیده و قدم به محفل انس قاب قوسین نهاده؛ زیراکه سالک مادامی که در سلوک و سیر الی اللّه است، نمازش براق عروج و رفرف وصول است.
و پس از وصول نمازش نقشه تجلیات و صورت مشاهدات جمال محبوب است، بدون آنکه اعمال رویهای در ترکیب آن شود؛ بلکه از قبیل سرایت حکم غیب به شهادت و ظهور آثار باطن به ظاهر است؛ چنانکه محققین از فلاسفه در خصوص تدبیر عالم عقلی، نسبتبه عالم ملک، با آنکه عالی را توجه به سافل نیست، فرمودند، تدبیرات آنها از این عالم، تدبیر تبعی استجراری است؛ بلکه نزد اصحاب قلوب و ارباب معرفت این تدبیرات نسک الهیه تابعه تجلیات اسمائیه و صفاتیه و ذاتیه است.»
نماز سالک پیش از وصول، همانند «براق» و «رفرف» سالکاند. چنانکه پیامبر خاتم(ص) با این دو به معراج رفتند، سالک نیز با نماز و عبادات دیگرش به معراج میرود. این تمثیل امام، برای عبادت پیش از وصول بود، اما برای عبادت پس از وصول نیز تمثیلی از عقیده فلاسفه اسلام آورده است.
بنا به عقیده فلاسفه اسلام، جهان ماده به وسیله مجردات و موجودات غیرمادی پدید آمده و اداره میشود. اما پرداختن آن موجودات مجرد و غیرمادی به امور جهان مادی، بر آنان تکلیف نیست تا با این کار به تکمیل خود بپردازند، بلکه عنایت و تدبیر آنان نسبتبه جهان مادی، محصول بهجت و شوق آنان در مشاهده جلوههای جلال و جمال حضرت حق است.
ح. نکتهای از ابن عربی
ابنعربی شریعت را فراگیر دانسته و هیچ چیز را بیرون از حکم شریعت نمیداند. بنابراین در هیچ شرایطی، تکلیف شریعت از انسان ساقط نیست؛ اگرچه این تکلیف در شرایط گوناگون متفاوت خواهد بود. عین عبارت او چنین است:
« من غلب علیه الحال أو الجنون أو النسیان أو النوم، أو الذی لم یبلغ حد الحلم، فقد زال عنه التکلیف، إما بالکلیه و إما بالتعلیق عند جمیع الفقهاء، و لیس عندنا کذلک، لأنه ما ثم حال و لا صفه فی مکلف تخرج عن حکم الشرع. فإنه قد شرع لکل صاحب حال و صفه حکماً، إما بالأباحه أو غیر ذلک من أحکام الشرع. لأنه لا یخلو عن حکم مشروع لصاحب تلک الحال. فما ثم إلا مکلف، فما ارتفع التکلیف. فأن هؤلاء الذین تقول فیهم الفقهاء: قد ارتفع عنهم خطاب الشرع، لم یرتفع. فإن الشرع قد أباح له التصرف فیما یقتضیه طبعه کالحیوان، و لا حرج علیه فی ذلک، فکیف یقال: زال عنه حکم الشرع؟ والشرع قد حکم له بالإباحه، کما حکم للعاقل البالغ بالإباحه، کما حکم للعاقل البالغ بالإباحه فیما أبیح له، فإن الحکم فی الاشیاء للشرع لا للعقل «والشرع هو حکم اللّه فی الاشیاء». و ما ثم شیء خرج عن حکم اللّه فیه بأمر ما. فأحکام الشرع و إن تعلقت بالاعیان، فانها مبنیه علی الاحوال. فما خوطبت عین بأمر ما، الالحال هی علیه، لاجل ذلک الحال خوطب بما خوطب به لا لعینه، فأن العین لاتزال باقیه و الاحوال تتغیر. فیتغیر حکم الشرع علی العین لتغیر الحال. فحال الطفوله و الإغماء و الجنون و غلبه الحال والفناء و السکر و المرض للشرع فیها أحکام، کما لحال الرجوله و الصحه والبقاء و الصحو و عدم غلبه الحال للشرع فیها أحکام. فحکم الشرع سار فی جمیع الأحوال.»
یعنی: «سالکی که بر اثر غلبه حال از خود بیخود شده است یا آن که دچار جنون و فراموشی شده یا به خواب رفته باشد و نیز کودکی به حد بلوغ نرسیده باشد، از نظر همه فقیهان، تکلیف از آنها برداشته شده و مشمول تکلیف نیستند. اما نظر من برخلاف نظر فقیهان است. به نظر من مسأله چنان نیست که فقها میگویند؛ برای اینکه هیچ حالت و صفت مکلف، از حکم شریعت بیرون نیست. شریعت برای هر یک از حالات و صفات انسان حکم جداگانهای دارد؛ مباح یا واجب و یا حکم دیگر. بهطورکلی هر حالت و صفتی حکم خود را دارد. در نتیجه همه انسانها در همه حالات و شرایط، دارای تکلیفاند. پس تکلیف برداشته نمیشود. در همه مواردی که فقها به رفع و سقوط تکلیف قایلند، تکلیف شرع دایر و جاری است. تکلیف آنها همین است که شریعت رفتار آنان را که به اقتضای حال و طبیعت آنان است، مباح و مجاز کرده است و برای او مشکلی در کار نیست. پس حکم شرع برداشته نشده است، بلکه حکم آنان همان «اباحه» است؛ چنانکه برای افراد عاقل و عادی هم، مجموعهای از اعمال و رفتار مباح شده است. برای اینکه احکام همه چیز با شرع است، نه با عقل. شرع حکم و فرمان خدا است و چیزی از این حکم و فرمان بیرون نیست.
از طرف دیگر احکام شرع اگرچه به اعیان اشیا تعلق میگیرد؛ اما درحقیقت، این احکام ناظر و متوجه احوال آن اشیا است. بنابراین اعیان اشیا براساس حالات خود، موضوع و مخاطب حکم و فرمان خداوند قرار میگیرند؛ زیرا عین و ذات اشیا باقیاند و تنها حالات آنها تغییر مییابد و احکام الاهی هم براساس همین تغییرها تغییر مییابد.
بنابراین حالت کودکی (پیش از بلوغ)، بیهوشی، جنون، غلبه حال، فنا، بیخودی و بیماری، احکام شرعی خاص خود را دارند؛ چنانکه حالت بلوغ، سلامت، بقا، هوشیاری و نبودن در غلبه حال، احکام شرعی مخصوص به خود را دارند. بدین سان حکم شرع در همه حالات موجودات جریان دارد.»
غرض از نقل عین عبارت ابنعربی و ترجمه آن، تاکید بر این نکته است که از نظر ابن عربی (کسی که در عرفان اسلامی از موقعیت ممتازی برخودار است) مسأله سقوط تکلیف یا رفع آن، در هیچ شرایطی معنا نداشته و همه موجودات در همه حالات خود، زیر حکم و فرمان شریعتاند؛ اگرچه این احکام و فرمانها، براساس دگرگونی حالات موجودات، تغییر میپذیرند.
چند نکته
این بحث را با یادآوری چند نکته به پایان میبریم:
اول. اینکه عرفان و سلوک عرفانی، هرگز بدون تلاش و عمل به احکام شرع امکان ندارد و برخلاف توهم عدهای، هیچ عارفی هرگز خود را از شریعت بینیاز نمییابد؛ چنانکه به تفضیل توضیح دادیم.
دوم. اینکه در همه مراحل سلوک برای تشخیص حقیقت یافتهها از پندار و شناخت آب از سراب، شریعت بهترین ملاک و میزان تشخیص است. ابنعربی میگوید: هر حکم و حادثهای در عالم حقیقت، که به تأیید شریعت نرسد، ارزش و اعتبار ندارد.
سوم. آنکه عبادت در هرحال باید برابر قوانین شریعت بوده باشد؛ حتی عبادت واصلان هم از نظر شکل وهیأت، عیناً مانند عبادات پیش از وصول، مطابق شریعت بوده و در قالب احکام فقهی خواهد بود؛ به دلیل آنکه چون حضرت محمد (ص) خاتم انبیا است، هیچ کشفی برتر از کشف او نخواهد بود.بنابراین هیچ حکمی از احکام شریعت او، قابل تغییر و تبدیل نیست.
چهارم. آنکه صورت عبادات از قبیل صورت نماز، حج، روزه و ... صورتهای تصادفی و بیمبنا و معنا نبوده، بلکه همه این صورتهای ظاهری ، آثار و نتایج حالات و عوامل معنوی میباشند. همه مناسک و اعمال دینی همانند تراوش و جلوهای هستند از حقایق و معانی باطنی. درنتیجه حتی در حال بیخودی واصلان نیز این صورتها و شکلها تغییر نمییابد. هر مجذوبی، در هر شرایطی اگر در غلبه جلوه خاصی از معشوق قرار گیرد، تجلیات باطن او، به صورت همین اعمال دینی، مثلاً در نماز، ظهور خواهد یافت.
پنجم. آنکه بنابر مطالب و نکات مذکور، اگر کسی هرگونه اعمال و رفتار دیگری را، غیر از صورت اعمال شریعت محمدی و به جای دستورات معین دینی انجام دهد، نشان آن خواهد بود که دچار وسوسه شیطان شده و هنوز در اسارت «خودی» و «خودخواهی» است، چنین کسی باید برای بهبود حال خود تلاش کند تا از این انحراف نجات یابد.
در سرالصلوه، در اینباره، با ذکر نمونهای از بدعتهای منسوب به جاهلان، چنین آمده است:
« پس آن نمازی را که بعضی به عرفا نسبت دهند که نماز سکوتش گویند و به ترتیب خاصی الف اللّه را، متمثل در پیش رو کنند و پس از آن لاء را و پس از آن «ها» و پس از آن مجموع را به ترتیب خاصی که به عدد حضرات خمس شود، بر فرض صحت نسبت، از جهل آن کسی است که این معجون بیمعنی را درست کرده است.
بالجمله کشفی اتم از کشف نبی ختمی و سلوکی اصح و اصوب از آن نخواهد بود؛ پس باید ترکیبات بیحاصل دیگر را که مغزهای بیخرد مدعیان ارشاد و عرفان است رها کرد.»
ابنعربی، که جایگاهش در عرفان اسلامی معلوم است و نیز گستاخی او در فاصله گرفتن از فهم عرفی متون دینی جای تردید نیست، باز هم تکالیف شرعی را توقیفی دانسته و کسی را در تغییر آنها مجاز نمیداند و چنین میگوید:
« اساس اعمال شریعت، بر «توقیف» استوار است که نباید چیزی به آن افزوده یا از آن کم کنند»
او حتی تغییر در الفاظ شریعت را نیز بر خلاف ادب بندگی دانسته و چنین میگوید:
« اقتضای ادب آن است که لفظ را هم رعایت کرده، تنها معنی را مورد توجه قرار ندهیم؛ زیرا خداوند الفاظ را بیدلیل برنگزیده است. بنابراین باید از لفظ غفلت نکنیم که تغییر الفاظ بهمنزله یک تحریف است»
چهارم. آنکه به مقامات عرفانی، جز با اعمال شرعی و مجاهدتهای معنوی نمیتوان دست یافت. اگر کسی فکر کند که با مواد مخدر و بنگ و حشیش یا مسکالین و ... میتواند در خود حالت عرفانی ایجاد کند، سخت در اشتباه است؛ برای اینکه عرفان تلاشی است در جهت تکامل معرفت و دستیافتن به معرفتی برتر از معرفتهای حسی و عقلی؛ درحالیکه مواد مخدر حتی حس و عقل را نیز تخریب میکند و انسان را از شأن خود دور میدارد.
پنجم. آنکه راه عرفان، راه هر کس نیست. این راه را کسی باید برود که بتواند شرط امانت به سر برده و از مشکلات طریقت سربلند به درآید و در نهایت اگر لطف و عنایت حضرت حق نباشد، کسی محرم این راز نبوده و سر بر آن آستان نخواهد سود. به قول ابن سینا «آستان حق برتر و بالاتر از آن است که هر کس و ناکسی به آن دست یابد، جز یگانههای دوران»
در اینباره سخنی از عطار نیشابوری را میآوریم که:
بـایزید آمـد شبـی بـیرون زشهر از خروش خلق، خالی دیـد دهـر
مـاهـتابی بـود، بـس عـالم فـروز شـب شـده از پرتو او مثل روز
آسـمـان پـر انــجــم آراسـتـــه هـر یـکـی کـار دگـر را خـاسته
شیخ چندانی که در صحرا بگشت کس نمیجنبید در صحرا و دشت
شورشی در وی پـدیـد آمـد بزور گفت: یـا رب در دلم افـتار شـور!
با چنین درگه که در رفـعـت تـراست این چنین خالی ز مشتاقان چراست؟
هاتـفـی گـفتـش که: ای حیـران راه! هـر کسـی را، راه نـدهـد پـادشـاه
عزّت ایـن در، چـنین کـرد اقـتـضـا کـز در مـا، دور بـاشـد هـر گـدا
چـون حـریم عزّمــا. نور افــکنـد غـافـلان خـفتـه را، دور افـکنـد
سـالهـا بـردنـد مـردان انـتـظــار تا یـکی را بـار بود، از صد هزار