تأسیس حکومت شیعى قطب شاهیان در هند
آرشیو
چکیده
سلطان قلى قطب شاه از شاهزادههاى قراقویونلو بود که پس از غلبه آققویونلوها برآنها براى حفظ جانش ترک وطن کرد و در سال 883 ق عازم دکن شد تا در آنجا در سایه حکومت بهمنیان که از قبل به واسطه روابط تجارى با آنها آشنایى داشتند، ادامه حیات دهد. او همچون دیگر غلامان ترک وارد دستگاه حکومت بهمنیان شد و مدارج ترقى را تا دستیابى به حکومت تلنگانه طى کرد. وى در سال 918 ق همزمان با ضعف شدید بهمنیان اعلام استقلال کرده و حکومت قطبشاهیان را در گلکنده پایهگذارى نمود. وى بنیانگذار سلسلهاى شد که توانست نزدیک به دو قرن بر این منطقه حکومت نماید و سرانجام توسط اورنگزیب، حاکم گورکانى هند، در سال 1098 ق سرنگون شد. آنچه در این مقاله مطرح مىشود سلسله نسب و زندگى سلطان قلى بنیانگذار این سلسله است که به مدت 33 سال بر منطقه گلکنده حکومت کرد و سرانجام با توطئه فرزندش جمشید به قتل رسید.متن
خاستگاه و آغاز کار سلطانقلى مؤسس سلسله قطب شاهیان
بیشتر منابع تاریخى براین نکته اتفاق دارند که نسب پادشاهان سلسله قطب شاهى به طایفه بهارلو(2) از ترکمانان قراقویونلو مىرسد.(3) البته در میان منابع موجود تنها در تاریخ سلطان
--------------------------------------------------------------------------------
2 . بهارلو از طوایفى بود که تکیهگاه اصلى قراقویونلوها را تشکیل مىداد. نام اصلى این طایفه از نام قلعه بهار، واقع در همدان گرفته شده است. براى تفصیل بیشتر ر.ک: فاروق، سومر، قراقویونلوها، ج 1، ص27 و همو، نقش ترکان آناتولى در تشکیل و توسعه دولت صفوى، ص 131.
3 . محمدبن قاسم هندوشاه، گلشن ابراهیمى، ج 2، ص 176 و محمد هاشم خان، منتخب اللباب، ج 3، ص268.
(57)
--------------------------------------------------------------------------------
محمد قطب شاه که نویسنده آن ناشناس است، بهطور مفصل درباره اجداد سلطانقلى بحث مىشود. براساس گزارش این تاریخ، سلطانقلى مؤسس این سلسله، فرزند اویسقلى، فرزند پیرقلى، فرزند الوند، فرزند اسکندر، فرزند قرایوسف، فرزند قرامحمد... فرزند یافث بن نوح است(1) که بدین صورت نسب او با شش واسطه به قرامحمد(م793ق) جد خاندان قراقویونلو و نهایتا به یافثبننوح مىرسد.(2) چون اویسقلى و پیرقلى بعد از انقراض دودمان قراقویونلو مىزیستهاند به احتمال زیاد از این رو نامشان در منابع تاریخىِ مربوط به این سلسله نیامده است. اما منابع مذکور درباره الوند و اسلاف او مطالب نسبتا مفصل و روشنى بهدست دادهاند که با در نظر گرفتن مطالب منابع موجود ـ که همه بر این نکته اتفاق نظر دارند که نسب پادشاهان این خاندان به قراقویونلوها مىرسد ـ(3) به نظر نمىآید که نویسنده تاریخ سلطان محمد قطبشاه نسبى ساختگى براى این خاندان ذکر کرده باشد.
پس از آنکه کدورتهاى قدیمى بین الوند میرزا (از اجداد سلطان قلى و برادر زاده جهانشاه) و جهانشاه قراقویونلو بر سر جانشینى اسکندربنقرایوسف (823-841ق) به صلح انجامید، جهانشاه سعدآباد همدان را به اقطاع به الوند داد و دختر شاهزاده یوسف، نوه جهانشاه را به ازدواج پیرقلى، فرزند الوند در آورد. حاصل این ازدواج دو فرزند بود، یکى اویس قلى، پدر سلطانقلى قطبشاه و دیگر اللّهقلى عموى وى. چون اوزونحسن آققویونلو بر قراقویونلوها غلبه یافت (874ق) به تعقیب شاهزادگان قراقویونلو پرداخت و براى جلوگیرى از هرگونه
--------------------------------------------------------------------------------
1 . نویسنده نامعلوم، تاریخ سلطان محمدقطبشاه، ص 3.
2 . براى توضیح بیشتر در مورد انتصاب ترکان به نوح ر.ک: عبدالحسین زرینکوب، تاریخ در ترازو، ص51-62 .
3 . محمدبن قاسم هندوشاه، همان، ج 2، ص 176 و نیز ر.ک: محمد هاشمخان، همان، ج 3، ص 268؛ راىبندرابن، لب التواریخ هند، ص 135 و عبدالحسین نوایى، اسناد و مکاتبات سیاسى ایران، ص 190 و
V.minorsky, The qara-qounlu and the qutb-shahs, bulltin of the school of oriental and African studies, p 70.
(58)
--------------------------------------------------------------------------------
شورش احتمالى بسیارى از آنها را به قتل رساند. اقطاع الوند میرزا که خود در این زمان فوت شده بود در اختیار فرزندش پیرقلى بود. اوزونحسن با تفحص در احوال پیرقلى دانست که او داعیه سلطنت ندارد و به عیش و شکار مشغول است، اکابر همدان نیز ضمانت کردند که از پیرقلى امرى که موجب اکراه حسنبیک باشد سر نزند و علیه حکومت او شورشى نکند، از این رو امیر آققویونلو از قتل او صرف نظر کرد. اویسقلى فرزند پیرقلى با مریم خاتون دختر ملک صالح از بزرگان همدان ازدواج کرد و از او صاحب پسرى شد که همان سلطان قلى، مؤسس و بنیانگذار حکومت قطب شاهیان است.(1)
هجرت به هند
زمانىکه سلطان یعقوب آققویونلو(883-896 ق) به حکومت رسید، از هوش و استعداد قلى با اینکه پسر بچهاى دوازده ساله بیشتر نبود، ترسید و جانب احتیاط را گرفته، درصدد قتلاو برآمد. لذا پدرش اویسقلى پس از مشورت با اطرافیان، او را به همراه عمویش اللّهقلى با تحفهها و هدایاى گرانبها در سال 883 ق عازم هند کرد تا در آنجا تحت حمایت بهمنیان دکن که از قبل در خلال سفرهاى تجارتى با آنها سابقه آشنایى پیدا کرده بودند ـ و آنها غلامان ترک از جهت استفاده در امور کشورى و لشکرى معزز مىداشتند ـ ادامه حیات داده و مدارج رشد و ترقى را طى نماید.(2)
سلطان قلى و عمویش اللّهقلى در مسیر سفر به هند در یزد به زیارت عارف شاه نورالدین نعمتاللّه ثانى که نسبت ارادت و قرابت با او داشتند (دختر شاه جهان در عقد ازدواج او بود)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . تاریخ سلطان محمد قطبشاه، مقدمه.
2 . همان، مقاله اول و غلامحسینخان خانزمان خان، تاریخ آصف جاهیان، ص 8 و
V.minorsky, ibid , p 71.
لازم به تذکر است که خاندان سلطانقلى پیش از این براى تجارت به هند مىرفتند و سلطانقلى یک بار در کودکى به همراه عمویش اللّهقلى در سفرى تجارتى به هند رفته بود. منابع، تاریخ این سفر را ننوشتهاند، ولى براساس شواهد و قراین مىتوان حدس زد که در سالهاى اولیه غلبه آق قویونلوها بر قراقویونلوها، یعنى حدود سال 877 ق بوده است. براى تفصیل بیشتر ر.ک: عباس اطهر رضوى، شیعه درهند، ج 1، ص462 و رضیه اکبر، نظم و نثر فارسى در زمان قطبشاهى، ص 10 و غلامحسینخان خانزمانخان، همان، ص 8 و روبرت رویمر، ایران در راه عصر جدید، ص 229 .
(59)
--------------------------------------------------------------------------------
رفتند،(1) پس از آن از مسیر دریاى عمان و اقیانوس هند عازم هند شدند و در اواخر دوران حکومت محمد شاه سوم بهمنى (868-887 ق) به بیدر(2) (پایتخت حکومت بهمنیان) واردشدند.(3)
سلطانقلى در دستگاه حکومت بهمنیان
قلى پس از ورود به هند به همراه عمویش اللّهقلى به دربار محمد شاه سوم بهمنى وارد شد و هدایایى را که با خود آورده بود تقدیم سلطان کرد. از آنجا که سلاطین بهمنى دکن ـ همانطور که پیشتر ذکر شد ـ قوم ترک را گرامى داشته و آنها را در امور کشورى و لشکرى بهخدمت مىگرفتند، قلى نیز در جرگه خدمتگذاران ترک دربار وارد شد و چون فن حساب و خوشنویسى را خوب مىدانست و در انجام امور محوله، جانب امامتدارى را رعایت مىکرد، به سرعت مدارج ترقى را طى کرده، نزد درباریان، اعتبار و عزت فراوانى بهدست آورد.
در اواخر دوران حکومت سلطان محمد بهمنى (867-887ق) اقطاع دربار بر سرزمین تازه مفتوحه تلنگانه(4) (منطقهاى در دکن که از شرق به دریاى شور و خلیج بنگال، از شمال به منطقه اوریسا و از غرب به محمد آباد و از جنوب به کرناتک محدود است) مقرر شده بود، اما به علت فتنه و فساد زمینداران و مردم بومى منطقه، هر عامل و حاکم که از طرف دربار براى اداره آنجا مىرفت براى اداره آنجا موفق نمىشد. قلى این فرصت را مغتنم شمرد و با میانجىگرى بزرگانِ دربار از سلطان درخواست کرد تا او را براى سر و سامان دادن به امور مالى و ملکى تلنگانه بفرستد. سلطان محمد این درخواست را پذیرفت و او به همراه گروهى از ترکان، قدم در ملک تلنگانه گذاشت و به حُسن تدبیر در تنبیه زمینداران و مفسدان کوشیده، آرامش را در آن منطقه برقرار کرد و بدین وسیله کفایت و لیاقت خود را بیش از پیش نشان داد.(5)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . تاریخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و ابوالقاسم رضىالدین بن نورالدین میر عالم، حدیقة العالم، مقاله اول، ص 10-11 .
2 . Bidar.
3 . محمدبن قاسم هندوشاه، همان، ج 2، ص 167 و میرعالم، همان، مقاله اول، ص 10 و
V.minorsky, ibid, p 71.
4 . Tilangana.
5 . محمدبن قاسم هندوشاه، همان، ج 2، ص 167 و احمدبنمحمد مقیمهروى، طبقات اکبرى، ج3، ص81 .
(60)
--------------------------------------------------------------------------------
بنا به قراین موجود مىتوان گفت که اوج موفقیت قلى در دستگاه حکومت بهمنیان در زمان حکومت سلطان محمود بهمنى(887-924 ق) و در سال 901 ق بود. در این سال هنگامى که سلطان محمود پس از بساط عیش و عشرت روزانه به قصر بازگشت به تمامى امرا اجازه مرخصى و بازگشت داد، گروهى از امراى حبشى و دکنى(1) که درصدد قتل سلطان محمود بودند در این زمان فرصت را غنیمت شمرده، مسلح به دربار آمدند تا سلطان محمود و دیگر غریبههاى(2) حاضر در دربار را به قتل برسانند، از قضا در آن هنگام قلى و گروه دیگرى از ترکان در در دربار حضور داشتند که با رشادت فراوان توانستند جان سلطان را از مهلکه نجات دهند. به پاس این خدمت، سلطان محمود به قلى لقب قطب الملک داد و او را والى تمام مملکت تلنگ(3) ساخت و گلکنده(4) و ورنگل(5) را نیز بر اقطاع قدیم او افزود.(6)
سلطانقلى در اقطاع خود مستقر شد. درباره ارتباط او با دستگاه حکومت بهمنیان و شخص سلطان محمود بهمنى در زمانى که او به عنوان حاکم تابع آنها در گلکنده در شرق دکن مرکزى حکومت مىکرد، مطالب چندانى در منابع نیامده است تا برآناساس بتوان چگونگى روابط متقابل آنها را دریافت، لکن در گزارشهاى مربوط به حوادث و جریانهاى عمومى حکومت بهمنیان، به نوع و حدود وظایف و تعهدات حکامِ تابع نسبت به مرکز، اشاراتى شده است. از جمله این تعهدات، الزام به پرداخت خراج، تهیه سپاه و همراهى با حکومت مرکزى در جنگها بوده است، چنانکه سلطانقلى و برخى از حکام تابع دیگر در
--------------------------------------------------------------------------------
1 . از همان سالهاى اولیه شکلگیرى پادشاهى بهمنیان ارتش آنها از دستههاى مختلفى تشکیل مىشد که پیوستهبا یکدیگر رقابت داشتند. یکى از این دستهها عمدتا شیعه و از ایرانىها و نیز ترکها و مغولان آسیاى مرکزى بودند. دسته دیگر، سنى بودند و مسلمانان جنوب هند و مزدوران حبشى را شامل مىشدند. در آن دوران، گروه اول را غریبهها،آفاقىها یا خارجىها، و گروه دوم را دکنىها مىنامیدند. این تقسیم بندى در دوره قطبشاهیان نیز ادامه داشت. براى تفصیل بیشتر ر.ک: جان نورمن هالیستر، تشیع در هند، ص 116-117 و محسن معصومى، فرهنگ و تمدن اسلامى ـ ایرانى دکن در دوره بهمنیان، ص68-74 .
2 . همان.
3 . Tilang.
4 . Golkonda.
5 . Warangal.
6 . تاریخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و سیدعلى عزیزاللّه طباطبا، برهان مآثر، ص 145.
(61)
--------------------------------------------------------------------------------
سال911 ق به جنگ علیه یوسف عادلشاه (895-916 ق) حاکم بیجاپور(1) (پایتخت حکومت عادلشاهیان (895-1097 ق) در همسایگى جنوب غربى گلنکده) فراخوانده شدند، چرا که او برخلاف حکام بهمنى خطبه را به نام مذهب شیعه خواند و به جاى اسم خلفاى راشدین اسم ائمه اظهار را در خطبه وارد کرده بود. سلطانقلى به حکم وظیفه با سپاه خود عازم جنگ شد، لکن او و حاکم احمدنگر(2) (پایتخت حکومت نظامشاهیان (895-1046 ق) در غرب دکن مرکزى) در میانه راه از عماد الملک (890-939 ق) حاکم برار(3) (پایتخت حکومت عمادشاهیان (896-982 ق) در شمال دکن مرکزى) نامهاى دریافت کردند که آنان را از جنگ علیه عادلشاهیان و قتل و خونریزى مسلمانان برحذر مىداشت، علاوه براین از ضعف مفرط حکومت بهمنیان و تسلط بیش از حد امیر برید بر سلطان محمود بهمنى خبر مىداد که با جنگ علیه عادلشاه مىخواست نفوذ و قدرت بیشترى در دستگاه حکومت بهمنى اعمال کند، از این رو آن دو از ادامه عملیات خوددارى کردند. با انصراف حکّام تابع (نظامشاه و سلطانقلى) این جنگ هرگز وقوع نیافت و حکومت بهمنى، به خصوص امیر برید که محرک اصلى این جنگ بود بهناچار با عادلشاه صلح کرد.(4)
مىتوان تصور کرد که سلطانقلى به دلیل اعتقاد به مذهب شیعه باطنا به شرکت در این جنگ، تمایل نداشته است، با این حال باید ملاحظات سیاسى در اقدامات سلطانقلى مؤثرتر بوده باشد. او با اطلاع از ضعف و نابسامانى اوضاع دربارِ بهمنى، مصلحت نمىدانست که نیرو و منابع خود را در جنگى بدون هدف به خطر بیندازد. سیر جریانهاى بعدى نشان مىدهد که او از نیرو و امکاناتش براى تحکیم و افزایش قدرت خود در گلکنده استفاده کرد.
اعلام استقلال سلطانقلى
سیر نزولى بىوقفه قدرت بهمنیان، زمینه استقلال حکومتهاى تابع را در ایالات فراهم مىکرد. نخست، احمد نظامشاه در سال 895 ق در احمدنگر اعلام استقلال کرد. طبق گزارش
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Bijapur.
2 . Ahmadnagar.
3 . Berar.
4 . تاریخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و محمد هاشم خان، همان، ج 3، ص 128.
(62)
--------------------------------------------------------------------------------
منابع، او دیگر حکّام تابع بهمنى را ترغیب کرد تا در مناطق تحت نفوذ خود اعلام استقلال کنند، از این رو حاکم بیجاپور و حاکم برار از نظامشاه تبعیت کرده، ایالات خود را تجزیه کردند. در آن زمان، سلطانقلى حاکم گلکنده از انجام این کار خوددارى نمود،(1) ولى 23 سال بعد از آن سال 918 ق اعلام استقلال کرد.(2) برخى منابع از این موضعگیرى سلطانقلى صرفا به عنوان وفادارى و احترام او به ولىنعمتش تعبیر کردهاند. البته این توضیح تا حدى درست است، زیرا او تا پایان حکومت سلطان محمود، حتى پیش از اعلام استقلال حکومت خود، براى وى خراج و هدایا مىفرستاد.(3) با این حال نمىتوان روش سیاسى او را تنها از این بُعد توجیه کرد، زیرا سلطان محمود هنوز بر مسند قدرت بود که سلطانقلى استقلال خود را اعلام کرد. بنابراین مىتوان تصور کرد که ملاحظات سیاسى و نظامى بیشتر در تصمیم او دخیل بوده است، چنانکه در سال 895 ق که دیگر حکّام محلى دکن اعلام استقلال کردند، او تازه در گلکنده مستقر شده بود و وسعت و امکانات قلمرو او کمتر از دیگر حکّام تابع بود.(4) لذا آنچه در آن زمان بیشتر براى او اهمیت داشت تثبیت و تحکیم قدرتش در منطقه بود، نه اعلام استقلال.
قطبالملک پس از اعلام استقلال، مذهب شیعه امامیه را مذهب رسمى قلمرو خود قرار داد. اگرچه در تاریخ سلطان محمد قطب شاه آمده است که سلطان قلى قبل از آنکه شاه اسماعیل (907-930 ق) شیعه را در ایران مذهب رسمى اعلام کند او تشیع را در قلمرو خود مذهب رسمى قرار داده بود،(5) اما به تصریح منابع، شاه اسماعیل در سال 907 ق پس از آنکه به حکومت رسید مذهب شیعه را در ایران رسمى کرد، قطب شاه حدود یازده سال بعد از او، یعنى در سال 918 ق بلافاصله بعد از آنکه استقلال خود را اعلام کرد، مذهب شیعه را مذهب رسمى قلمرش قرار داد و دستور داد که در منابر و بر روى سکهها نام و القاب ائمه شیعه ذکر شود و مؤذنان نیز عبارت «حى على خیر العمل» را در اذان وارد کنند.(6) لازم به ذکر است که
--------------------------------------------------------------------------------
1 . محمد هاشم خان، همان، ج 3، ص 124.
2 . میر عالم، همان، مقاله اول، ص 31 و محمدبن قاسم هندوشاه، همان، ج 1، ص 724.
3 . همان .
4 . تاریخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و میر عالم، همان، مقاله اول، ص 31.
5 . تاریخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول .
6 . همان .
(63)
--------------------------------------------------------------------------------
حکومت نظام شاهیان و عادلشاهیان قبل از قطب شاهیان اعتقاد خود را به مذهب شیعه ابراز کرده بودند.(1) پس از آنکه قطبالملک مذهب شیعه را در قلمروش به عنوان مذهب رسمى اعلام کرد در ادامه، نام شاه اسماعیل صفوى را نیز در خطبه برنام خود مقدم کرد،(2) تا بدین وسیله، اولاً: ارادات خود را به ایران و خاندان صفوى نشان دهد، ثانیا: در مقابل گورکانیانِ سنى مذهب از حمایت یک دولت شیعى برخوردا ر شود.
گسترش قلمرو قطب شاهیان در عهد سلطانقلى
براساس گزارش منابعِ مختلف سلطان قلى پس از اعلام استقلال به خاص و عام، بهویژه جوانان شجاع و جنگ آور، بذل و بخشش فراوان کرد تا گروههاى مختلف را به سوى خود جلب کند. در پى شیوع خبر این گشاده دستىها جوانان شجاع و جنگآور که در خدمت دیگر سلاطین محلى دکن بودند براى بهدست آوردن حقوق و مستمرى بیشتر، از آغاز حکومت قطب الملک به خدمت وى در آمدند(3) از این رو سلطانقلى توانست در همان آغازِ کار، لشکرى قدرتمند، متشکل از جوانان شجاع و جنگجو تشکیل داده، از آن در نبردهاى خود استفاده ببرد.
قطبشاه در بدو استقلال، خود را در گیر جنگ نکرد، بلکه سالها اولیه سلطنتش را صرف تحکیم و تثبیت قدرتش کرد. او خطوط دفاعى، برجها و دروازههاى قلعه نظامى گلکنده را تقویت کرد و مسجد جامع، قصر سلطنتى و ساختمانهاى ادارى بنا نمود و به دیگر سردارانش نیز دستور داد تا ساختمانهایى براى خود داخل قلعه بنا کنند که خود مستقیما به تمام این امور نظارت داشت.(4)
از آنجا که ولایات تحت تملک سلطان قلى از جهت شمالى شرقى و جنوب با اوریسا(5) و
--------------------------------------------------------------------------------
1 . محمد هاشمخان، همان، ج 3، ص 370. همچنین ر.ک: میر عالم، همان، مقاله اول، ص 32 و محمدبن قاسم هندوشاه، همان، ج 2، ص 168 و غلامحسین خان خانزمانخان، همان، ص 9.
2 . میر عالم، همان، مقاله اول، ص 32 و محمد هاشم خان، همان، ج 3، ص 370.
3 . میر عالم، همان، ص 49 و تاریخ سلطان محمدقطب شاه، مقاله اول.
4 . میرعالم، همان، ص 31 و غلامحسین خان خانزمان خان، همان، ص 10.
5 . Orissa.
(64)
--------------------------------------------------------------------------------
ویجانگر(1) (نقشه شماره 1)، قلمرو هندها مجاور بود، او سیاست کلى فتوحات خود را مبنى بر جهاد با هندوها و تصرف سرزمینهاى آنها قرار داد و به هیچوجه، مگر در مواقع اجتنابناپذیر، متعرض ممالک حکّام مسلمان نشد.(2) این امر، معلول چند علت بود، اولاً: خود سلطانقلى که حاکمى مسلمان بود به جنگ با حکام مسلمان و ایجاد درگیرى بین آنها مایل نبود، ثانیا: اگر با حکّام مسلمان وارد جنگ مىشد ممکن بود سپاهیان او از جنگ با همکیشان خود سرباز زنند، ثالثا: با هندوها به اسم جهاد مىجنگید و اینگونه به عملیات خود صبغه مذهبى مىداد که ان امر در تشویق و تحریص سپاهیان بسیار مؤثر بود که به انگیزه رسیدن به یکى از دو پیروزى (شهادت یا پیروزى) در جنگ شرکت مىکردند.
چون استحکامات دفاعى قلعه تکمیل شد و سلطان قلى اطمینان خاطر یافت که در غیاب او و لشکرش از پایتخت، دشمن نمىتواند آسیبى به خانواده و اموال او و سپاهیانش بزند فتوحات خودش را درجهت شرق گلنکده آغاز کرد. او ابتدا براى فتح قلعه راج کونده(3) در شمال شرقى گلکنده که حاکم آن هر ساله به ولایات نزدیک دارالسلطنه تعرض مىرسانید و خرابىهایى ایجاد مىکرد، اقدام کرد که با فتح این قلعه، مناطق اطراف آن نیز اظهار انقیاد کردند. پس از آن سلطانقلى عازم فتح قعله دیورکنده(4) در جنوب گلکنده شد. از آنجا که این قلعه، برج و باروى مستحکم داشت و حاکم آن آماده جنگ شده بود، محاصره این قلعه، مدتى طول کشید تا سرانجام با زحمت فراوان فتح شد. ملکه کشتنراى،(5) حاکم ویجانگر در جنوب گلکنده که بر قسمت بزرگى از دکن حکومت مىکرد وقتى خبر فتح این قلعه را شنید با سپاه نیرومند خود که تعدادش از تعداد سپاهیان راجههاى دیگر بیشتر بود به مقابله با سلطان قلى شنافت. قطب شاه با شنیدن این خبر، آماده جنگ شد و با سپاهش که کمتر از سپاه دشمن بود به سوى اردوگاه لشکر دشمن در قلعه پانکل(6) حرکت کرد. او در برخورد اولیه
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Vijanagar.
2 . تاریخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و محمدبن قاسم هندشاه، همان، ج2، ص 168.
3 . Rajkaonda.
4 . Durkonda.
5 . Keshtenray.
6 . Pangal.
(65)
--------------------------------------------------------------------------------
توانست مقدمه لشکر کشتنراى را فرارى دهد، ولى از آنجا که تعداد سپاهیان دشمن بسیار بیشتر بود، عدم موفقیت او در ادامه جنگ و شکستاش قریب الوقوع مىنمود، اما در این هنگام سلطانقلى با 1500 نفر سربازى که جهت حمایت سپاه در مواقع ضرورى نزد خود نگه مىداشت، به قلب سپاه دشمن حمله کرد و آنان به این گمان که نیروى کمکى جدیدى براى قطب شاه رسیده پا به فرار گذاشتند، لذا لشکر قطب شاه که در آستانه مغلوب شدن بود جانى تازه گرفت و توانست بر لشکر کشتنراى غلبه کند. پس از آن حدود دو ماه قلعه پانکل را که در دست یکى از نزدیکان کشتنراى بود محاصره کرد، وقتى شرایط براى محاصرهشدگان سخت شد از سلطانقلى امان طلبیده، قلعه را تسلیم او کردند. آنگاه قطبشاه، قلعه را به یکى از معتمدان خود سپرد و عازم فتح قلاع کنپور(1) و کویلکنده(2) در جنوب گلکنده شد.(3)
سلطانقلى و فتنه قوام الملک ترک
قوامالملک از سرداران سلطان محمود بهمنى بود که پس از مرگ او قلعه ویلکندل(4) وملنکور(5) و اطراف آن را تصرف کرده، سپاهى متشکل از پنج هزار سوار و ده هزار پیاده فراهم کرده بود. در مواقعى که سلطانقلى و لشکریانش خارج از قلمرو حکومت، مشغول جنگ با هندوها و فتح قلاع آنان بودند، قوام الملک فرصت را مغتنم شمرده، قسمتهایى از قلمرو سلطانقلى را در شمال غربى گلکنده غارت مىکرد. قطبشاه چون از جنگ با هندوها فراغتى حاصل کرده و به مقر حکومت خود بازگشت، توسط نماینده خود نامهاى نزد قوام الملک فرستاد و براى وى نوشت که بهموجب آیه «انما المؤمنون اخوه»(6) مناسب نیست که مسلمانان با یکدیگر جنگ کنند و بهتر است که پس از مذاکره با یکدیگر صلح کنیم،(7) اما قوام
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Kenpor.
2 . Kovilkonda.
3 . میر عالم، همان، ص 51 و تاریخ سلطان محمدقطب شاه، مقاله اول.
4 . Wilkondel.
5 . Malanguur.
6 . سوره حجرات(49) آیه 10.
7 . بنا به دلایلى که پیشتر ذکر شد سلطانقلى، به جنگ با حکّام مسلمان مایل، نبود، ر.ک: همین مقاله، ص 8 .
(66)
--------------------------------------------------------------------------------
الملک به لشکرش که در مقایسه با سپاه قطب شاه اندک بود و احتمالاً از سپاه فراوان سلطانقلى و آمادگى سربازان او در این زمان با خبر نبود، غره بود، لذا صلح را نپذیرفته، آماده جنگ شد. در اثناى جنگ که پیروزى قطبشاه نزدیک مىنمود، قوامالملک از صحنه جنگ گریخته، در قلعه متحصن شد، اما چوه قطب الملک قلعه را نیز محاصره کرد، هراسان شد و به عماد الملک، حاکم برار پناهنده شد. لشکریان او نیز که فرمانده خود را فرارى دیدند قلعه را تسلیم کرده و همگى به جهت مستمرىهاى فراوانى که قطب الملک به لشکریانش مىداد و همین طور قدرت فراوان لشکر او و پیروزىهاى پىدرپى آنها، به لشکر او پیوستند. قوامالملک نیز در برار از رقابت و خصومت با سلطانقلى دست نکشید و با دادن خلعتهاى گرانبها به عمادالملک (890-939 ق) و اطرافیانش آنها را به جنگ علیه قطب شاه تحریک کرد و هر چه قطبالملک با فرستادن نامهها و رسولان کوشید مانع از بروز جنگ دیگرى بین مسلمانان شود، موفق نشد و دو لشکر درگیر جنگ شدند. به علت برترى نفرات و نیروى لشکر عمادالملک پیروزى آنها قریب الوقوع بود، اما باز قطبالملک سیاست جنگى همیشگى خود را بهکار برد و با نیروهاى کمکى که هنوز وارد میدان نشده بودند به قلب لشکر دشمن حمله کرد و با این سیاستِ نظامى خود، شکست سنگینى بر سپاهیان عمادالملک وارد آورد. پس از این پیروزى، سپاهیانش را از غنیمتهاى بهدست آمده فراخور حال، مورد نوازشان خاصه قرارداده به گلکنده بازگشت.(1)
قطبالملک و فتنه شتابخان(2)
در ایامى که قطبالملک مشغول جنگ با قوامالملک و عمادالملک بود، شتابخان، راجه کامیت(3) (منقطهاى در شمال شرقى گلکنده) که هندوى بىباک بود و چند قلعه مستحکم چون ورنگل(4) و ویلموکنده(5) را در اختیار داشت و همیشه دوازده هزار تفنگچى ملازم او بودند،
--------------------------------------------------------------------------------
1 . میر عالم، همان، ص 53-54 و تاریخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.
2 . Shitabkihan.
3 . Kamit.
4 . Warangal.
5 . Wilmukonda.
(67)
--------------------------------------------------------------------------------
فرصت را غنیمت شمرده، به ولایات مرزى شمال شرقى قلمرو قطب شاهیان یورش بردند. سلطانقلى که اکنون از جنگ با عمادالملک و قوامالملک فراغنى یافته بود، پس از استراحتى کوتاه و تجدید قوا جهت سرکوب شتابخان بهراه افتاد. شتابخان ابتدا حمله قطبالملک را چندان خطر حادى نمىدانست و به مقابله او نیامد. وقتى سپاه سلطانقلى قلعه ویلموکنده را تصرف کرد شتابخان خطر را جدى یافت و به مقابله با سلطانقلى آمد. این جنگ مقدمه جنگهاى بعدى قطبالملک با هندوها بود و به فتوحات دیگر و گسترش قلمروش در متصرفات راجههاى هندى منجر گردید. براساس گزارش منابع پس از آنکه شتابخان، مغلوب قطب شاه شد، به دیگر راجههاى هندو، چون حاکم کوندپلى(1)، اندرکونده(2) و اروپلى(3) پیغام داد که سلطانقلى تمام ممالک تلنگانه را تصرف کرده و اگر در برابر او مقاومت جدى صورت نگیرد بهزودى برتمام ما مسلط خواهد شد. این امر باعث اتحاد هندوها و دخالت آنها در جنگ شد، بهطورى که آنها بخشى از نیروهاى خود را بهسوى صحراى کامیت و ورنگل در شمال شرقى گلکنده براى کمک به شتابخانه فرستادند. در این نبرد که منابع به جزئیات آن اشاره نکردهاند، قطبالملک فاتح شد و شتابخان از صحنه جنگ گریخت و قلاع او و بعضى قلاع دیگر آن منطقه به تصرف قطبشاه درآمد، اما قلعه کامیت که استحکامات فراوان داشت هنوز مقاومت مىکرد و مردم آن حاضر به اطاعت نمىشدند، لذا سلطان قلى براى فتح آن زحمات زیادى متحمل شد. این اولین جایى بود که پس از فتح آن به دلیل مقاومت فراوان مردماش، قطبشاه دستور قتل عام آنها را صادر کرد و پیش از آن بنا به شواهد و قراین در هیچ جنگى دستور قتل عام دشمن را صادر نکرده بود.
پس از این جنگ و پناهنده شدن شتابخان به رامچندر راه فتوحات قطبالملک به سمت شمال شرق شبه جزیره دکن هموار شد. رامچندر فرمانرواى بر و بحر تلنگانه بود و ناحیه اوریسا در شمال شرقى قلمرو قطب شاه در حاشیه اقیانوس هند تا بنگال را در اختیار داشت و
--------------------------------------------------------------------------------
1 Kondapalli.
2 . Anderkonda.
3 . Arupeli.
(68)
--------------------------------------------------------------------------------
به کثرت لشکر و وفور خزاین و سایر اسباب سلطنت معروف بود. او نیز به تحریک شتابخان با لشکرى فراوان آماده جنگ با سلطانقلى شد. دو تن از سرداران معروف قطبالملک در این جنگ (حیدرخان و فتحخان) بودند که فرماندهى میمنه و میسره لشکر قطب شاه را در اختیار داشتند. سلطانقلى در این جنگ نیز با بهکار بردن شیوهها و فنون جنگى مخصوص به خود، از جمله حملههاى ناگهانى به همراه گروهى از سپاهیانش به قلب سپاه دشمن، با تحمل زحمات بسیار زیاد توانست به فتحى بزرگ تایل آید. درنتیجه این پیروزى، او سرزمینى وسیع را تصرف کرد و صدها بتخانه را ویران و بهجاى آن مسجد بنا نمود و پس از بذل و بخشش فراوان به سرداران و سربازانش و گماشتن حاکمى براى مناطق تازه مفتوحه، عازم گلنکده شد.(1)
جنگ سلطانقلى و اسماعیل عادلشاه
کشتنراى، حاکم هندوى ویجانگر ـ پیشتر درباره جنگ او با قطب شاه توضیح داده شد ـ با مشاهده فتوحات گسترده و اقتدار روز افزون سلطانقلى، پس از مشورت با درباریانش به این نتیجه رسید که جز با تفرقه انداختن بین حکّام مسلمان نمىتواند از فتوحات گسترده و پىدرپى قطبالملک جلوگیرى کند، از اینرو نسبت به اسماعیل عادلشاه (916-941 ق) حاکم بیجاپور اظهار انقیاد کرد و قبول نمود که به او خراج بدهد، مشروط بر آنکه او با قطب شاه وارد جنگ شود. عادلشاه که منتظر چنین فرصتى بود پذیرفت و وقتى قطبالملک در قلعه مصطفىنگر در شمال غربى گلنکده بود، به محاصره گلکنده پرداخت. حاکم آنجا جعفربیک که از پسر عموهاى قطبالملک بود تمام نیروهاى خود را در محافظت از قلعه بهکار گرفت. وقتى سلطان قلى از این ماجرا آگاهى یافت بهطرف گلکنده حرکت کرد و چون به نزدیکى آنجا رسید نامهاى نزد عادلشاه فرستاد و از او خواست که براى منافع غیر مسلمانان بین مسلمانان خونریزى ایجاد نکند، اما عادلشاه که چشم طمع به خراج کشتنزاى داشت و نیز درصدد بود تا قلمروش را توسعه دهد، پیشنهاد قطبالملک را نپذیرفت. قطبالملک از علما در باب حاکم مسلمانى که معاونت و مساعدت غیر مسلمانان مىکند فتوا خواست، آنان
--------------------------------------------------------------------------------
1 . میر عالم، همان، ص 56-58 و تاریخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.
(69)
--------------------------------------------------------------------------------
نیز فتوا دادند که چنین جنگى همچون جهاد با کفار است، لذا قطبالملک با تکیه بر این فتوا وارد جنگ شد. این جنگ حدود یازده ماه بدون نتیجه قطعى ادامه یافت و هر روز درگیرىهاى بزرگ و کوچک رخ مىداد تا اینکه عادلشاه بهسبب بیماریى که داشت در سال 941 ق درگذشت و لشکریانش ناچار صلح کرده، به بیچاپور بازگشتند.(1)
زمانى که قطبالملک مشغول جنگ با عادلشاه بود امیر برید (910-950 ق) حاکم بیدر(2) که همسایه غربى قطبشاه بود، فرصت را مغتنم شمرده، به نواحى مرزى قلمرو قطبشاه هجوم آورد و آنجا را غارت کرد. سلطانقلى که مشغول جنگ با عادلشاه بود نتوانست همزمان در دو جبهه وارد جنگ شود، اما وقتى بهواسطه مرگ اسماعیل عادلشاه در سال 941 ق با ابراهیم عادلشاه جانشین او صلح کرد، پس از استراحتى کوتاه و تجدید قوا عازم جنگ با امیر برید شد. در رویارویى اولیه دو سپاه، امیر برید شکست خورد. لذا گروهى از مردم بیدر که دریافته بودند امیر برید توان مقاومت دربرابر قطبشاه را ندارد با تحفهها و هدایا نزد وى آمده، امان خواستند و قطبالملک نیز درخواست آنان را پذیرفت. پس از آن، قلعه کویر(3) (قلعهاى در شمال شرقى گلکنده) را که امیر برید در آن متحصن شده بود، محاصره کرد و چون محاصره قلعه به طول انجامید امیر برید تسلیم شد و تمام قلعه را تسلیم سرداران قطبشاه نمود.(4)
دوران پایانى حکومت سلطانقلى
بنا به گزارش منابع، قطبالملک در اواخر عمر به دلیل پیرى و خستگى، دیگر به انجام عملیات جنگى مبادرت نکرد و بیشتر اوقات خود را به عبادت و زهد مىگذرانید، اما از آنجا که عمر او طولانى شد و پسرش جمشید، دوران جوانى را در آرزوى حکومت طى کرده و به میانسالى رسیده بود، و در انتخاب برادرش ملک قطبالدین به ولیعهدى با پدرش مخالفت
--------------------------------------------------------------------------------
1 . محمدبن قاسم، همان، ج 2، ص 168 و تاریخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.
2 . Bidar.
3 . Kohir.
4 . تاریخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.
(70)
--------------------------------------------------------------------------------
کرده و به زندان افتاده بود، در صدد قتل پدر برآمد، لذا یکى از غلامان ترک دربار به نام میرمحمود همدانى را به اغواى امارت، مأمور قتل پدر کرد. غلام یاد شد در دوم جمادىالثانى سال 950 هنگامى که سلطانقلى مشغول اداى نماز عصر بود و در اطراف او جز چند خدمتکار نبود، با وارد آوردن چند ضربه خنجر به پهلوى سلطان، مأموریت خود را عملى کرد.(1) علما، فضلا و بزرگان جسد سلطان را تشییع کرده در لنگرفیض اثر در نزدیکى گلکنده که از بناهاى خود قطبالملک بود دفن کردند،(2) در حالى که 33 سال بهطور مستقل در گلنکده حکومت کرده(3) و بنیانهاى حکومت قطبشاهیان را استوار ساخته بود.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . منشى قادرخان، همان، ص 168 و عبدالحسین حسینى خاتون آبادى، وقایع السنین و الأعوام، ص 468.
2 . تاریخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، ج 8، ص 421.
3 . در مورد تاریخ اعلام استقلال و مدت حکومت مستقل سلطانقلى منابع موجود به دو دسته تقسیم مىشوند: یک گروه که ظاهرا منبع اصلى آنها تاریخ سلطان محمد قطبشاه بوده، مدت حکومت مستقل او را 44 سال ذکر کردهاند (منشى قادرخان، همان، ص 6؛ غلامحسین خان خانزمان خان، تاریخ آصف جاهیان، ص 10؛ شرف النسا بیگم انصارى، تصحیح و تحشیه انتقادى حدائق السلاطین فى کلام الخواقین على بن طیفور بسطامى، ص 186) گروه دوم که منبع آنها تاریخ فرشته بود، مدت حکومت مستقل سلطانقلى را 33 سال دانستهاند (محمد هاشم خان، منتخب اللباب، ج 3، ص 373 و هندوشاه محمدبن قاسم، همان، ج 2، ص 168 و راى بندرابن، لب التواریخ هند، ص 135) اما با بررسى و تحقیق در منابع موجود به نظر مىرسد آنچه فرشته در تاریخ خود ذکر کرده صحیح باشد، چرا که خود او درآن زمان زنده و بهطور مستقیم شاهد وقایع بوده است، و بالعکس نویسنده تاریخ سلطان محمد قطبشاه درآن زمان نمىزیسته و نسبت به ضبط دقیق تاریخ حوادث دوران پیش از خودش، یعنى ابتداى تأسیس حکومت قطب شاهیان و پیش از آن نیز چندان حساس و دقیق نبوده و بعضى اوقات اشتباهات فاحشى را مرتکب شده است، حتى تاریخهایى که پیشتر در همین کتاب ذکر شده با این مطلب که مدت حکومت مستقل او 44 سال بوده، همخوانى ندارد، بهطورى که در مقاله اول این کتابآمده است در سال 912 ق سلطان محمود بهمنى براثر زخمهایى که در جنگ برداشته بود درگذشت (تاریخ دقیق مرگ سلطان محمود بهمنى سال 924 ق است) و در این زمان هنوز سلطانقلى به حکومت بهمنیان وفادار بود، حال آنکه اگر سلطانقلى درهمین سال هم اعلام استقلال کرده بود تا سال 950 ق، یعنى زمان مرگ او 38 سال مىشود نه 44 سال. بنابراین، تاریخ صحیح دراین مورد همان تاریخى است که فرشته ذکر کرده است.
(71)
--------------------------------------------------------------------------------
موقعیت گلنده نسبت به همسایگان هند و مسلمان آن (هند از نیمه قرن14 تا آغاز قرن16)
برگرفته از سایت WWW.hukam.net/family
(72)
--------------------------------------------------------------------------------
فهرست منابع
42. قرآن کریم .
43. اطهر رضوى، عباس، شیعه در هند، ترجمه مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى، چاپ اول: قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، 1376 .
44. امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1406 ق .
45. انصارى، شرف النساء بیگم، تصحیح و تحشیه انتقادى حدائق السلاطین فى کلام الخواقین على ابن طیفور بسطامى، استاد راهنما ناصر الدین شاه حسینى، رساله مقطع دکترى زبان و ادبیات فارسى، دانشگاه تهران، 2535 شاهنشاهى .
46. حسینى خاتون آبادى، سیدعبدالحسین، وقایع السنین و الأعوام(گزارشهاى سالیانه از ابتداى خلقت تا سال 1165 ق)، تصحیح محمدباقر بهبودى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1352 .
47. خانزمانخان، غلامحسینخان، تاریخ آصف جاهیان، گلزار آصفیه، به اهتمام محمد مهدى توسلى، اسلام آباد، مرکز تحقیقات فارسى ایران و پاکستان، 1376 .
48. راىبندرابن، لب التواریخ هند یا تاریخ لب الباب هند، نسخه خطى، شماره 5347، کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران .
49. رضیه، اکبر، تنظیم و نثر فارسى در زمان قطب شاهى، حیدر آباد، [بىتا] .
50. رویمر، روبرت، ایران در راه عصر جدید،تاریخ ایران از 1350 تا 1750، ترجمه آذر آهنچى، چاپ اول : تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1380 .
51. زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ در ترازو، چاپ هفتم: تهران، امیرکبیر، 1381 .
52. سومر، فاروق، قراقویونلوها، ترجمه وهاب ولى، تهران، مؤسسه تحقیقات فرهنگى، 1369 .
53. ــــــــــــــــ ، نقش ترکان آناتولى در تشکیل و توسعه دولت صفوى، ترجمه احسان اشراقى و محمد تقى امامى، چاپ اول : تهران، نشر گستره، 1371 .
(73)
--------------------------------------------------------------------------------
54. طباطبا، سیدعلى عزیزاللّه، برهان مآثر، دهلى، جامعه دهلى، 1355 ق .
55. محمدهاشمخان، منتخب الباب، تصحیح سرولزلى هیگ، به اهتمام انجمن آسیایى بنگاله، کلکته، 1925 م .
56. معصومى، محسن، فرهنگ و تمدن ایرانى ـ اسلامى دکن در دوره بهمنیان(748-934 ق)، استاد راهنما هادى عالمزاده، یداللّه نصیریان، رساله مقطع دکترى فرهنگ و تمدن ملل اسلامى، دانشگاه تهران، 1383 .
57. مقیم هروى، خواجه نظام الدیناحمد بنمحمد، طبقات الکبرى، تصحیح و تنقیح بىدس . ام . اس . آئى . اس و محمد هدایت حسین، به اهتمام ایشیاتک سوسائتى بنگال، [بىجا، بىتا] .
58. منشى قادر خان، تاریخ قطبشاهى، به اهتمام سید برهانالدین احمد، حیدرآباد دکن، چاپ سنگى، 1306 ق .
59. میر عالم، حدیقة العالم، حیدر آباد دکن، چاپ سنگى، 1309 ق .
60. نوایى، عبدالحسین، اسناد و مکاتبات سیاسى ایران، از سال 1038 تا 1105 ق همراه با یادداشتهاى تفصیلى، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1360 .
61. نویسنده نامعلوم ، تاریخ سلطان محمد قطبشاه، به خط نظام ابن عبداللّه شیرازى، نسخه خطى، شماره 3885، کتابخانه ملى ملک .
62. هالیستر، جان نورمن، تشیع در هند، ترجمه آذرمیدخت مشایخ فریدنى، چاپ اول: تهران، مرکز چاپ دانشگاهى، 1373 .
63. هندوشاه، محمد ابن قاسم و گلشن ابراهیمى، تاریخ فرشته، چاپ سنگى، [بىجا]، 1301 ق .
64 . Minorsky. V, the qara-qoyunlu and qutb-shahs, bulltin of the school of oriental and African studis. volum 17,1995.
65 . WWW. hukam.net.
(74)