خاتم سلیمان نبى(علیه السلام) افسانه یا واقعیت (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
یکى از پیامبران بزرگ الهى که در آیه هاى فراوانى از او یاد شده، سلیمان بن داود(علیه السلام) است. خداوند، نعمت ها و مواهب گوناگون بزرگى مانند علم و حکمت، آشنایى با زبان حیوانات، تسخیر باد، سپاهى مرکب از جن و انس و ملک، و حکومت گسترده و بى نظیر به او داده بود. در اثر گستردگى قلمروى ملک وحکومت و اقتدار فوق العاده اى که داشته، حکایات و داستان هاى فراوانى در کتاب هاى تفسیر و قصص انبیا درباره او نقل شده که تعدادى از آن ها به روشنى رنگ افسانه دارد. یکى از این داستان ها داستان انگشترى اسرارآمیز سلیمان است که گویا تمامى قدرت و حکومت او وابسته به آن بوده است، به طورى که وقتى یکى از شیاطین، آن را از وى ربود، سلیمان تا مدتى از قدرت و حکومت معزول شد و شیطان به جاى او بر سریر سلطنت نشست. بسیارى از مفسران، این افسانه را در تفسیر آیه 34 و 35 سوره ص نقل، و در واقع، این دو آیه را با این قصه تفسیر کرده اند.
در این مقاله، موضوع خاتم سلیمان و داستان ربوده شدن آن بررسى شده و اثبات مى شود که این داستان، از اسرائیلیات است و با دو آیه مزبور ارتباطى ندارد.
واژگان کلیدى: سلیمان، خاتم، اسرائیلیات، شیطان و تفسیر.
مقدمه
سلیمان بن داود(علیه السلام) از پیامبران بزرگ الهى بوده و ملک و حکومت گسترده داشته است. نام او در قرآن مجید هفده بار2 آمده است،3 در آن ها نکته هاى عبرت آموز و دانستنى از زندگانى، نبوت و حکومت او بازگو شده است. طبق بیان قرآن مجید، خداوند نعمت ها و مواهب گوناگون به او عطا کرده بود، از جمله، علم و حکمت،4آشنایى با زبان پرندگان،5 تسخیر باد وحرکت آن به فرمان او،6 سپاهى مرکب از جن و انس،7 دست رسى به معدن مس و ذوب آن،8 و ملک و حکومت گسترده بى نظیر.9
در اثر فزونى رویدادها و حوادث و قضایاى دوران نبوت، حکومت حضرت سلیمان و نیز به علت گستردگى قلمروى ملک و حکومت و اقتدار فوق العاده اى که داشته، حکایت ها و داستان هاى فراوانى درباره او در کتاب هاى تفسیر و قصص انبیا نقل شده است که تعدادى از آن ها به روشنى رنگ افسانه دارد.10 یکى از این قصه ها، داستان انگشترى اسرارآمیز سلیمان است که گویا نماد نبوت و حکومت او بوده و تمامى قدرت و سلطه او وابسته به آن، و برخاسته از آن بوده، به طورى که وقتى یکى از شیاطین، آن را از وى ربود، سلیمان تا مدتى از قدرت و حاکمیت معزول شد و شیطان به جاى او بر سریر حکومت نشست!. در این مقاله، داستان یاد شده را از منابع تفسیرى نقل کرده و سپس به نقد آن مى پردازیم:
الف) گزارش منابع تفسیرى از خاتم اسرار آمیز سلیمان
گرچه داستان هاى شامل انگشترى رمز آلود حضرت سلیمان، در منابع مختلف تفسیرى، روایى و قصص انبیا، در جزئیات و تفاصیل، با هم اختلاف دارند، اما نقطه مشترک همه آن ها این است که تمامى قدرت و حاکمیت حضرت سلیمان وابسته به یک انگشترى بوده است،11 به گونه اى که روزى یکى از شیاطین، آن را ربود و به صورت حضرت سلیمان درآمد و در تخت سلطنت او نشست، سلیمان که با این کار شیطان از قدرت عزل شده بود گمنام و ناشناخته دچار فقر و تنگ دستى و آوارگى شد. او که نمى توانست خود را به اطرافیان معرفى کرده شیطان را طرد کند، به ماهى گیرى پرداخت، و سرانجام پس از رویدادهایى، خاتم ربوده شده را از شکم یک ماهى به چنگ آورده و از آن روز مجدداً بر سریر حکومت نشست!. گفتنى است که در آیه 34 و 35 سوره «ص» سخن از آزمایش الهى در مورد حضرت سلیمان به میان آمده است که به علت ایجاز و اختصار آیه، مفسران، آن را به گونه هاى مختلف تفسیر کرده اند. قضیه این آزمایش، دست مایه ورود افسانه انگشترى سلیمان به برخى از کتاب هاى تفسیرى شده است، خداوند در دو آیه یاد شده، مى فرماید:
و لقد فتّنا سلیمان و ألقینا على کرسیّه جسداً ثم أناب * قال رب اغفرلى وهب لى ملکاً لاینبغى لأحد من بعدى انک انت الوهاب; ما قطعاً سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدى افکندیم، سپس او به درگاه خدا توبه کرد * گفت: پروردگارا! مرا ببخش و حکومتى به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچ کس نباشد، تو بسیار بخشنده اى.
کرسى به معناى «تخت پایه کوتاه» است. گویا سلاطین دو نوع تخت داشته اند: تختى براى موارد عادى با پایه هاى کوتاه، و تختى براى جلسات رسمى و تشریفاتى با پایه هاى بلند. اولى را «کرسى» و دومى را «عرش» مى نامیدند. جسد به معناى جسم بى روح است.
از این آیه چنان که در برخى از تفاسیر معاصر آمده12 اجمالا استفاده مى شود که آزمایش سلیمان به وسیله جسد بى روحى بوده که بر تخت او در برابر چشمانش قرار گرفت; چیزى که انتظار آن را نداشت و امید به غیر آن بسته بود و این امر موجب تنبیه سلیمان شده و او توبه کرده است. اما این که جسد چه بوده و جزئیات این قضیه چگونه بوده، قرآن مجید شرح بیشترى نداده، از این رو مفسران و محدثان اخبار و داستان هاى مختلفى در تفسیر این دو آیه ذکر کرده اند که بن مایه همه آن ها انگشترى رمز آلود سلیمان است. ما به عنوان نمونه آن چه را که در چند تفسیر از تفسیرهاى مشهور روایى آمده است، نقل کرده سپس به نقد آن ها مى پردازیم.
1. تفسیر عبدالرزاق صنعانى
صنعانى در تفسیر آیه «والقینا على کرسیه جسداً ثم اناب» مى نویسد: به مدت چهل شب، شیطان بر تخت سلیمان نشسته بود تا آن که خداوند ملکش را به او برگرداند. صنعانى سپس تفصیل قضیه را از طریق معمر، از قتادة چنین نقل مى کند:
سلیمان به شیاطین گفت: من مأموریت یافته ام که مسجدى (بیت المقدس) بنا کنم، ولى نباید در ساخت آن صداى کلنگ یا ارّه شنیده شود( بدون استفاده از آهن). شیاطین به او گفتند: در دریا شیطانى هست که اگر او را به چنگ آورى او راه این کار را به تو یاد مى دهد. آن شیطان هر هفته یک بار به چشمه اى مى رفت و از آن آب مى خورد. شیاطین رفتند و آب آن چشمه را کشیدند و به جاى آن، شراب پر کردند. آن شیطان آمد تا آب بخورد متوجه بوى مخصوص آن شد و خطاب به آن گفت: تو بوى خوش دارى، ولى عاقلان را سفیه، و سفیهان را سفیه تر مى کنى و آب نخورد و رفت. او دچار تشنگى شد و برگشت و باز سخن قبلى را گفت و این کار سه بار تکرار شد. سرانجام او روزى آمد و سر را در آن فرو برد و از آن شراب نوشید و مست شد، او را دست گیر کرده نزد سلیمان بردند، سلیمان انگشترى خود را به او نشان داد و او تسلیم شد، زیرا ملک سلیمان در انگشترى او نهفته بود. سلیمان به او گفت: من مأموریت یافته ام مسجدى بسازم که در ساختن آن، صداى کلنگ و ارّه شنیده نشود. آن گاه آن شیطان به شیاطین دستور داد که شیشه اى بسازند، سپس شیشه را از آنان گرفت و در آشیانه هدهد روى تخم هاى آن نهاد، هدهد وقتى آمد که روى تخمهایش بنشیند، شیشه مانع شد و آن پرنده رفت. شیطان گفت: ببینید هدهد چه مى آورد، هر چه آورد از آن بگیرید. آن گاه دیدند هدهد قطعه اى الماس آورد و آن را روى شیشه گذاشت و شیشه را با آن شکافت. الماس را از هدهد گرفتند و در بناى بیت المقدس سنگ ها را با آن مى بریدند.
سلیمان روزى پس از آن که با بعضى از همسرانش در حال حیض، آمیزش کرده بود به حمام رفت و انگشترى خود را از انگشت درآورد و در گوشه اى گذاشت. آن شیطان که همراه سلیمان بود انگشترى را برداشت و آن را در دریا افکند و خود به صورت سلیمان درآمد. وقتى سلیمان از حمام بیرون آمد ملک خود را از دست داد و از آن زمان به مدت چهل روز آن شیطان بر تخت سلیمان مى نشست و حکومت مى کرد. اصحاب سلیمان به او بدبین شدند و گفتند: سلیمان دچار فتنه شده است، زیرا آن شیطان در اقامه نماز سستى مى کرد و به سایر امور دینى نیز بى اعتنایى مى نمود. در میان اصحاب سلیمان مردى بود که از نظر قدرت و توانایى شبیه عمر بن خطاب بود. آن مرد گفت: من در این باره با سلیمان صحبت مى کنم و خبرش را براى شما مى آورم. آن گاه نزد شیطان رفت و به او گفت: یا نبى الله! گاهى در شب سرد، جنابت بر ما عارض مى شود و مى خوابیم و تا هنگام طلوع خورشید غسل نمى کنیم و نماز نمى خوانیم، آیا اشکالى دارد؟ او پاسخ داد: اشکالى ندارد. آن مرد نزد اصحاب سلیمان برگشت و قضیه را تعریف کرد.
از طرف دیگر سلیمان که ملکش را از دست داده بود در بیابان، آواره و سرگردان شد تا آن که به زنى پناه برد و آن زن براى او ماهى پخت [سلیمان انگشترى را در شکم آن ماهى که در دریا آن را بلعیده بود یافت و در انگشت خود کرد]13 در این هنگام همه چیز، از پرندگان و چهارپایان در برابر او سجده کردند و تسلیم او شدند و خداوند ملکش را به او برگرداند و در این هنگام گفت: «رب اغفرلى وهب لى ملکاً لاینبغى لأحد من بعدى».14
2. تفسیر طبرى
طبرى در جامع البیان در تفسیر دو آیه یاد شده، قصه ربوده شدن انگشتر حضرت سلیمان را توسط شیطان به شکل هاى مختلف (اما در اصل قضیه، مشابه) از راویان مختلف، مانند سدى، ضحاک و مجاهد آورده و سپس از طریق سعید از قتادة، داستان ساختن بیت المقدس و استمداد از شیطان را، به همان صورت که از تفسیر صنعانى نقل کردیم، آورده است. اما در این نقل، پناه بردن به یک زن، نیامده ولى تصریح شده که وقتى شیطان انگشترى را در دریا افکند، یک ماهى آن را بلعید، و بعدها سلیمان آن را در شکم آن ماهى یافت. و نیز در پایان این گزارش تصریح شده است: این که خداوند مى فرماید: «و القینا على کرسیه جسداً»، مقصود از جسد، همان شیطان است.15
طبرى در تاریخ خود، داستان مفصلى، شبیه این افسانه از «وهب بن منبه»16 نقل کرده که در تفسیر آیه یاد شده، وارد برخى کتاب هاى تفسیر شده است، و عبدالوهاب نجار، مؤلف قصص انبیا ناقلان آن را ظاهرگرایانى نامیده که هیچ ابایى ندارند که هر چه از حکایات مجعول ،به خیالشان مى رسد، وارد تفسیر کتاب خدا کنند.17
خلاصه داستان وهب بن منبه چنین است:
گزارش شهرى به نام صیدون در یک جزیره به سلیمان رسید. او با سپاهیانش به سمت آن شهر حرکت کرد در حالى که باد [تخت روان] او را حرکت مى داد. او واردشهر شد و پادشاه آن را کشت و دختر او را که از زیباترین زنان بود به همسرى گرفت. او مسلمان شد و سلیمان به او علاقه پیدا کرد، اما او همواره براى پدرش گریه مى کرد. سلیمان دستور داد مجسمه پدر او را ساختند. آن زن لباسى مثل لباس پدرش به آن پوشاند و به مدت چهل روز هر صبح با کنیزان خود نزد آن مى رفت و آن را سجده مى کرد. آصف[ وزیر سلیمان] این امر را به او گزارش کرد. سلیمان آن مجسمه را شکست و آن زن را عقوبت کرد. و سپس به نقطه خلوتى رفت و زیر اندازى اندخت و روى آن نشست و[ از پرستش مجسمه] در خانه او به درگاه خدا توبه کرد. از طرف دیگر، سلیمان کنیزى به نام «امینه» داشت و هر وقت براى تطهیر یا براى آمیزش با یکى از زنانش مى رفت، انگشترى خود را که ملکش به آن وابسته بود نزد او مى گذارد. روزى انگشتر را نزد امینه گذاشت، شیطانى که در دریا به سر مى برد به شکل سلیمان نزد امینه رفت و گفت: انگشترى مرا بده، انگشترى را گرفت و به انگشت خود کرد و بر فراز تخت سلیمان نشست و پرندگان و انس و جن به حضور او شتافتند. قیافه سلیمان تغییر یافت و نزد امینه رفت و انگشترى را از او خواست، امینه او را نشناخت و طرد کرد. سلیمان از آن روز به در خانه ها مى رفت و گدایى مى کرد و هر وقت مى گفت من سلیمانم به او خاک مى پاشیدند و ناسزا مى گفتند و او را متهم به جنون مى کردند. از آن روز سلیمان براى ماهى گیرها کار مى کرد و هر روز، دو ماهى بابت اجرت به او مى دادند. چهل روز (به تعداد روزهایى که در دربار او بت پرستش شد) به این منوال گذشت. آصف و بزرگان بنى اسرائیل حکمرانىِ شیطان را ناروا دیده و به قضیه، بدگمان شدند. آصف در این باره از همسران سلیمان پرسوجو کرد. آنان گفتند: در ایام حیض با ما آمیزش مى کند و غسل جنابت انجام نمى دهد. آن گاه شیطان به سمت دریا پرید و انگشترى را در آب افکند و یک ماهى آن را بلعید و آن ماهى بابت اجرت به دست سلیمان رسید و وقتى که شکم آن را شکافت انگشترى خود را در آن یافت و آن را به انگشت خود کرد و در پیشگاه خدا به سجده افتاد و دریافت که آن چه براى او پیش آمده به علت پرستش بت در خانه او بوده است. او از آن روز، ملک و حکومت خود را باز یافت و آن شیطان را دست گیر کرد و او را درون یک سنگ گذاشت و به آب افکند.18
3. تفسیر على بن ابراهیم قمى
على بن ابراهیم قمى به نقل از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیات یاد شده مى نویسد: خداوند ملک سلیمان را در انگشترى او قرار داده بود، هر وقت او انگشترى را به انگشت مى کرد جن و انس و شیاطین و همه پرندگان و وحوش، نزد او حاضر مى شدند و از او اطاعت مى کردند... . او وقتى براى تطهیر مى رفت انگشترى خود را به بعضى از خدمت کاران مى داد، شیطانى آمد و آن خادم را گول زد و انگشترى را از او گرفت و آن را در انگشت کرد. آن گاه شیاطین و جن و انس و پرندگان و وحوش در برابر او تسلیم شدند. سلیمان به جست و جوى انگشترى پرداخت ولى آن را نیافت، او فرار کرد و به ساحل دریا رفت. از طرف دیگر، بنى اسرائیل به کارهاى شیطانى که به صورت سلیمان درآمده بود بدگمان شدند و نزد مادر سلیمان رفتند و به او گفتند: آیا تازگى چیز بدى از سلیمان مى بینى؟ او گفت: سلیمان نسبت به من نیکوکارترین مردم بود ولى اکنون با من دشمنى مى کند. سپس نزد کنیزان او رفتند و از آنان پرسیدند: آیا تازگى کار بدى از سلیمان مى بینید؟ آنان پاسخ دادند: قبلا در ایام حیض با ما آمیزش نمى کرد. شیطان که ترسید مردم به قضیه پى ببرند، انگشترى را برد و در دریا افکند، خداوند به یک ماهى مأموریت داد و او انگشترى را بلعید و شیطان فرار کرد. بنى اسرائیل چهل روز هم چنان دنبال سلیمان مى گشتند.
سلیمان مى رفت به کنار دریا و گریه مى کرد و از کارهاى گذشته خود در پیشگاه خدا استغفار و توبه مى کرد. او پس از چهل روز به ماهى گیرى برخورد و به او گفت: حاضرم در ماهى گیرى به تو کمک کنم به شرط آن که از ماهى ها به من هم بدهى، ماهى گیر قبول کرد. سلیمان او را یارى داد، هنگامى که صید تمام شد، ماهى گیر یکى از ماهیان را به سلیمان داد، او ماهى را گرفت و شکم آن را شکافت و خواست آن را بشوید، دید انگشترى در شکم اوست، انگشترى را در انگشت کرد. آن گاه شیاطین جن و انس و پرندگان و وحوش، همه در برابر او تسلیم شدند و وضع به روال قبلى برگشت. سلیمان آن شیطان و سپاهیانش را که با او بودند دست گیر کرد، بعضى ها را در آب زندانى کرد و بعضى دیگر را در دل سنگ. و آن ها تا روز قیامت معذب خواهند بود.19
4. تفسیر الدر المنثور
سیوطى نیز در تفسیر الدر المنثور در تفسیر آیه مربوط به فتنه سلیمان و افکنده شدن جسدى بر روى تخت او، داستان هایى شبیه آن چه صنعانى و طبرى و على بن ابراهیم قمى آورده از راویان و مفسران مختلف نقل کرده که ما تنها آن چه را از ابن عباس نقل کرده است مى آوریم:
سلیمان خواست براى تطهیر برود، انگشترى خود را به همسرش «جراده» که محبوب ترین زنانش بود سپرد، شیطان به صورت سلیمان نزد او رفت و انگشترى را از او گرفت و وقتى آن را در انگشت خود کرد جن و انس و شیاطین از او اطاعت کردند. هنگامى که سلیمان برگشت به جراده گفت: انگشترى را بیاور، او گفت: آن را به سلیمان دادم. گفت: من سلیمانم. گفت: دروغ گفتى، تو سلیمان نیستى! سلیمان نزد هر کس مى رفت و مى گفت من سلیمانم او را تکذیب مى کردند، حتى کودکان، او را سنگ باران مى کردند. او وقتى این صحنه ها را دید فهمید که این امر از ناحیه خداى عز وجل است. از آن روز شیطان بر مردم حکومت مى کرد. هنگامى که خداوندمتعال خواست ملک وحکومت سلیمان را به او بازگرداند، نفرت و مخالفت آن شیطان را در دل مردم افکند، مردم گروهى را نزد زنان سلیمان فرستادند و به آن ها گفتند: تازگى چیزى از سلیمان مشاهده مى کنید؟ آن ها گفتند: بلى، او هنگام حیض با ما آمیزش مى کند، در حالى که قبلا این کار را نمى کرد. هنگامى که شیطان متوجه شد که نقشه او فاش شده فهمید که کار او تمام است. مردم سحر و مکرهایى نوشتند و آن ها را زیر تخت سلیمان پنهان کردند، و سپس آن ها را در آورده و براى مردم خواندند و گفتند: با این کار، سلیمان آشکار مى شود و بر مردم چیره مى گردد، اما مردم، سلیمان را کافر شمردند و به این کار ادامه دادند. آن شیطان انگشترى را برد و در دریا افکند و یک ماهى آن را گرفت و بلعید. سلیمان در ساحل دریا کار مى کرد، مردى آمد وآن ماهى را که انگشترى در شکم آن بود خرید و از سلیمان خواست آن را تا منزل او ببرد، وقتى آن مرد به منزل رسید همان ماهى را به سلیمان داد. سلیمان آن را گرفت و شکمش را شکافت، ناگهان آن انگشترى را در آن مشاهده کرد و آن را به انگشت خود کرد و به دنبال آن انس و جن و شیاطین به اطاعت او درآمدند و سلیمان به حال اول برگشت. شیطان فرار کرد و به یکى از جزایر در یا پناه برد. سلیمان مأمورانى را در طلب او فرستاد، اما آن شیطان بسیار باهوش بود و آن ها نمى توانستند به او دست رسى پیدا کنند تا آن که او را خفته یافتند و بر فراز او بنایى از سرب ساختند، او از خواب بیدار شد و از جا پرید، اما هر چه حرکت مى کرد آن سقف هم با او حرکت مى کرد، آن گاه او را دست گیر کرده به بند کشیدند و نزد سلیمان بردند. به دستور سلیمان نقبى در دل یک سنگ تراشیدند و او را در آن نقب داخل کردند و دهانه آن را با مس بستند و آن گاه سنگ را در دریا انداختند. تفسیر آیه: «ولقد فتنّا سلیمان و القینا على کرسیه جسداً» همین شیطان است که گرفتار شد.20
ب) انعکاس داستان خاتم سلیمان در اشعار فارسى
افسانه اى که درباره خاتم سلیمان در کتاب هاى تفسیر و تاریخ آمده به ادبیات فارسى نیز سرایت کرده و در اشعار شاعران پارسى گوى انعکاس یافته است. این شعرا نیز مانند برخى از مفسران، آن خاتم را راز ملک و حکومت سلیمان معرفى کرده اند. در این جا نمونه هایى از این اشعار را مى آوریم:
فریدون را سرآمد پادشاهى *** سلیمان را برفت از دست خاتم (سعدى)
اگر ایمانت هست و تقوا نیست *** خاتم ملک بى سلیمان است (ادیب صابر)
مرا «باد» و «دیو» است خادم اگر چه *** سلیمان نیم، حکم خاتم ندارم
عشق داریم از جهان گر جان نباشد گو مباش *** چون سلیمان حاضر است از تخت خاتم فارغیم (خاقانى)
خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست *** کانگشت کوچک تو چو دریاى قلزم است (خاقانى)
خواهى که به ملک دل، سلیمان باشى *** از صافى سینه، خاتمى پیدا کن
چون سلیمان نبود ماهى گیر *** خاتم آورد با ز دست آخر
خاتم ملک سلیمانى نگر *** که اندران ماهى نهان کرد آفتاب (خاقانى)
خاتم ملک سلیمان است علم *** جمله عالم صورت جان است علم (مولوى)
گرچه شیرین پادشاهانند ولى *** آن سلیمان جهان است که خاتم با اوست
به جز شکر دهنى مایه هاست خوبى را *** به خاتمى نتوان دم زد از سلیمانى (حافظ)21
ج) نقد داستان ها
چنان که ملاحظه مى شود آثار جعل و افسانه سازى در این داستان ها به خوبى نمایان است واشکال ها، و نقص هاى آن ها ناگفته پیداست از این رو بعضى از مفسران و اندیشمندان فریقین، آن ها را نپذیرفته و نقد کرده اند که به عنوان نمونه نقد چند نفر از آنان را مى آوریم:
1. سید مرتضى علم الهدى
سید مرتضى در کتاب تنزیه الانبیاء در بحث تنزیه حضرت سلیمان، پس از اشاره به داستان ربوده شدن انگشترى سلیمان به وسیله شیطان ـ که تفصیل آن گذشت ـ مى نویسد: اما آن چه داستان سرایان نادان در این باب روایت کرده اند بطلان آن بر هیچ عاقلى پوشیده نیست و چنین چیزى بر انبیا جایز نیست و هرگز نبوت، وابسته به یک انگشترى نمى شود و هرگز نبوت از هیچ پیغمبرى سلب نمى گردد. خداوند متعال هیچ وقت نه به یک جنى و نه به یک مخلوق دیگر، اجازه نمى دهد به صورت پیامبر مجسم شود. در فهم معناى این آیه باید بحث به اقتضاى ظاهر قرآن متمرکز شود و از ظاهر قرآن جز این استفاده نمى شود که جسدى، به منظور امتحان و آزمایش بر تخت سلیمان افکنده شد، اما این که جسد چه بوده باید به روایت صحیحى که امر قبیحى را به خداوند تعالى نسبت نمى دهد، مراجعه کرد.
آن گاه سید مرتضى پس از نقل چند روایت و اظهار نظر درباره آن ها سرانجام نظر خود را در تفسیر آیه یاد شده چنین جمع بندى مى کند:
مقصود از جسد، خود حضرت سلیمان بوده که از باب آزمایش، از طرف خداوند متعال سخت مریض شد و از شدت بیمارى مانند جسدى بى روح روى تخت افتاد. در ادبیات عرب از باب مبالغه به این گونه اشخاص جسد گفته مى شود و در آیه شریفه، حذف و اختصار صورت گرفته است.22
2. شیخ طوسى
شیخ طوسى، در تفسیر دو آیه مورد بحث، نخست خلاصه داستان را در چند جمله از ابن عباس و مجاهد و سدّى (به صورت مشابه) نقل مى کند و سپس مى افزاید:
آن چه گفتیم چیزى است که مفسران گفته اند، اما مفسران اهل حق، و کسانى که پیامبران و خداى تعالى را از قبایح منزّه دانسته اند مى گویند: امکان ندارد که خداوند به جنى اجازه دهد که به شکل پیامبرى مجسم شود; این امر بعید است. هم چنین نبوت، به انگشترى وابسته نمى شود و خداوند نبو ت را از پیامبر سلب نمى کند. در آیه، هیچ یک از این ها مطرح نشده و خداوند در آیه تنها فرموده است بر تخت سلیمان، جسدى افکنده شد و این که مقصود از جسد چیست، اقوالى ذکر شده است.
آن گاه طوسى چند قول را نقل مى کند که یکى از آن ها همان است که سید مرتضى ترجیح داده23 وقبلا از او نقل کردیم.24
3. طبرسى
طبرسى، مفسر نام دار دیگر شیعه، پس از آن که این داستان را به اختصار با تفاوت هایى، از ابن عباس نقل مى کند (با این تعبیر که آن چه از ابن عباس نقل شده) مى گوید:
هیچ کدام از این ها قابل اعتماد نیست، زیرا نه مقام نبوت مى تواند به انگشترى وابسته باشد و نه هرگز جایز است خداوند این مقام را از پیامبرى بگیرد و شیطانى را به صورت او درآورد و بر تخت او بنشیند و در میان مردم حکومت کند.25
4. ابوحیان
ابو حیان اندلسى نیز در تفسیر آیه مورد بحث، با اشاره به بعضى از داستان هایى که در تفسیر آن مطرح شده مى نویسد:
مفسران در تفسیر این آزمایش که براى سلیمان پیش آمده، و افکنده شدن جسدى بر تخت او، اقوالى نقل کرده اند که لازم است انبیا را از آن ها تبرئه کرد; نقل این گونه مطالب درباره انبیا جایز نیست. این ها از قصه هاى مجعول یهود و زنادقه است. خداوند بیان نکرده است که آن و آزمایش و جسدى که خدا بر تخت سلیمان افکنده چه بوده است.
ابو حیان پس از ترجیح یکى از اقول،ادامه مى دهد:
بعضى از امورى که ذکر کرده اند عقلا محال است، مانند مجسم شدن شیطان به شکل پیامبرى، به طورى که امر او بر مردم مشتبه شود و خیال کنند او همان پیغمبر است. اگر چنین چیزى ممکن باشد اطمینانى به نبوت هیچ پیغمبرى حاصل نمى شود. این ها سخنان گرفته شده از زنادقه سوفسطائیه است. از خداوند مسئلت داریم که ذهن ها و عقل هاى ما را از آن مصون بدارد.26
5. فخر رازى
فخر رازى در تفسیر آیه یاد شده پس از نقل تعدادى از داستان هایى که بعضى از آن ها را نقل کردیم مى گوید:اهل تحقیق به چند دلیل این سخنان را رد کرده اند:
الف ـ اگر شیطان بتواند از نظر جسم وصورت ظاهرى به صورت انبیا مجسم شود هیچ اعتمادى به هیچ یک از شرایع باقى نمى ماند، زیرا در این صورت شاید کسانى که مردم آن ها را به صورت محمد(صلى الله علیه وآله) و عیسى و موسى(علیهم السلام) دیده اند خود آن هانبوده اند، بلکه شیاطین بوده اند که براى اغوا و گمراه سازى مردم به شکل آن ها مجسم شده بودند، و معلوم است که این معنا، از پایه و اساس باطل است.
ب ـ اگر شیطان بتواند با پیامبر خدا، سلیمان چنین رفتار کند حتماً مى تواند با همه علما و زهّاد نیز این گونه عمل کند و بنابر این مى تواند آن ها را به قتل برساند، کتاب هاى آن ها را پاره کند و خانه هاى آن ها را ویران سازد، و چون چنین چیزى درباره علما باطل است به طریق اولى در مورد بزرگان انبیا نیز باطل است.
ج ـ چگونه با حکمت و احسان خداوند سازگار است که شیطان را بر همسران سلیمان مسلط سازد؟ شکى نیست که این امر قبیح است.
د ـ اگر بگوییم سلیمان به آن زن اجازه داد که آن مجسه را پرستش کند معناى آن کفر سلیمان است، و اگر پرستش آن زن بدون اجازه و خبر و آگاهى سلیمان بوده آن زن گناه کار است نه سلیمان، پس چگونه خداوند سلیمان را به خاطر عملى مؤاخذه مى کند که او انجام نداده است؟
فخر رازى در نهایت، چهار احتمال در تفسیر آیه، ذکر مى کند که سومین آن ها همان است که سید مرتضى برگزیده است.27
6. آلوسى
آلوسى نیز در تفسیر آیه، در ردّ داستان هاى یاد شده مى نویسد:
از زشت ترین چیزهایى که در این ها آمده پندار دست یافتن شیطان به همسران پیامبر خداست، به طورى که در حالت حیض با آن ها آمیزش کند. این بهتانى بزرگ و امرى بسیار ناپسند است.
آلوسى اضافه مى کند: موضوع خاتم سلیمان(علیه السلام) در میان خواص و عوام در نهایت شهرت است، اما بسیار بعید است که خداوند متعال ملکى را که به پیامبرش عطا کرده به انگشترى وابسته کند. به نظر من اگر سرّى که مى گویند، در آن انگشتر وجود داشت حتماً خداى عزوجل آن را در قرآن ذکر مى کرد.28
7. قرطبى
قرطبى نیز در تفسیر آیه یاد شده پس از نقل بعضى از قصه هاى گذشته، مى گوید: این قول، ضعیف شمرده شده است، زیرا شیطان به صورت انبیا در نمى آید، علاوه بر این، محال است که شیطان به صورت سلیمان در بیاید،اما این امر بر اهل مملکت سلیمان معلوم نباشد به طورى که خیال کنند که با پیغمبرشان در راه حق اند در حالى که در راه باطل، با شیطان بودند.29
د) ریشه اسرائیلى افسانه خاتم سلیمان
گر چه تعدادى از مفسران ـ چنان که ملاحظه شد ـ متوجه ضعف این تفسیر شده و داستان ربوده شدن خاتم سلیمان را به وسیله شیطان نفى کرده اند، اما فقط تعداد اندکى از آن ها با دقت بیشترى به ریشه یابى مسئله پرداخته اند که تحلیل آن ها را در این جا مى آوریم:
1. ابوحیان
چنان که گذشت، ابوحیان در یک جمله کوتاه این داستان را از ساخته هاى یهود معرفى کرده است.
2. آلوسى
آلوسى نیز به دنبال نقدى که از وى نقل کردیم، مى افزاید: از طریق عبد الرزاق و ابن المنذر، روایتى از ابن عباس نقل شده که نشان مى دهد این روایت از اخبار کعب الأحبار است و معلوم است که کعب آن را از کتاب هاى یهود روایت مى کرد و روایات او قابل اعتماد نیست.
آلوسى ـ که قبلا گفته است داستان جراده را نسائى، طبرى و ابن ابى حاتم با سند قوى از ابن عباس نقل کرده اند ـ اضافه مى کند: این که این خبر به ابن عباس نسبت داده شده، به معناى صحت آن نمى باشد وقوت سند آن نیز احراز نمى شود، هر چند دیدیم که برخى، آن را باور داشته اند.30
حدیث مورد اشاره آلوسى را سیوطى در تفسیر الدر المنثور آورده است. او از طریق عبدالرزاق و ابن المنذر از ابن عباس نقل مى کند که گفت: چهار آیه در کتاب خدا هست که من معناى آن ها را نفهمیدم و از کعب الأحبار پرسیدم. وى آن گاه یکى از چهار آیه مورد نظر خود را همین آیه مورد بحث ذکر کرد و گفت: از کعب از معناى: «و القینا على کرسیّه جسداً ثم اناب» پرسیدم، گفت: شیطان، خاتم سلیمان را که ملکش در آن بود ربود و آن را در دریا افکند و در شکم یک ماهى قرار گرفت، سلیمان هم چنان آواره بود تا آن که آن ماهى را به وى دادند، او آن را پخت و خورد و انگشترى را در آن یافت و به ملک و حکومت خود برگشت.31 رد پاى کعب الأحبار (یهودى الأصل و راوى مشهود اسرائیلیات)و وهب بن منبه(از راویان یهودى الأصل که قبلا معرفى کردیم) در چند مورد دیگر از این افسانه نیز به چشم مى خورد و به نظر مى رسد ریشه این داستان به آن ها برمى گردد. از جمله، یکى از راویان داستان «جراده» کعب است.32 هم چنین در چندجا بخش هایى از این داستان از وهب بن منبه نقل شده است، از جمله وى مى گوید: انگشترى سلیمان از آسمان نازل شده بود و چهار گوش بود...33 و نیز مى گوید: وقتى چهل روز از ربودن انگشترى گذشت شیطان فرار کرد و [پس از دستگیرى او ]سلیمان، نقبى در صخره اى کند و شیطان را در آن زندانى کرد و دهانه آن را با آهن و سرب گرفت، و آن گاه صخره را به دریا افکند.34
3. نَسَفى
نسفى نیز در تفسیر آیه یاد شده مى گوید: اما روایتى که در مورد انگشترى و شیطان و بت پرستى در خانه سلیمان(علیه السلام)نقل مى شود از داستان هاى باطل یهود است.35
4. زمخشرى
زمخشرى هم پس از نقل داستان گم شدن خاتم سلیمان، آن را رد مى کند و مى گوید: علمایى که دقت نظر دارند، این داستان را قبول نکرده و گفته اند: از داستان هاى باطل یهود است و شیاطین، هرگز توان چنین کارها و تصرفاتى را ندارند. و این که خداوند شیاطین را بر بندگانش مسلط سازد، به طورى که احکام او را تغییر دهند و با همسران پیامبر آمیزش کنند، امرى قبیح است.36
5. ابن کثیر
ابن کثیر با اشاره به افسانه هایى که گذشت، مى گوید: همه اینها از اسرائیلیات است.37 وى آن گاه با اشاره به داستان منسوب به ابن عباس اضافه مى کند: اسناد این روایت به ابن عباس قوى است، لکن ـ اگر این روایت واقعاً از ابن عباس باشد ـ ظاهراً ابن عباس آن را از اهل کتاب گرفته است، و در میان اهل کتاب کسانى هستند که به نبوت سلیمان عقیده ندارند. بنابراین، ظاهراً آن ها این داستان را به دروغ به سلیمان نسبت داده اند. نشانه این معنا این است که در این داستان منکرهایى به چشم مى خورد که از بدترین آن ها، موضوع ارتباط [شیطان] با زن هاست.38
بعضى از پژوهشگران معاصر نیز بر این معنا تأکید دارند و معتقدند که گم شدن انگشترى سلیمان و سرگردانى وى و به دست آمدن انگشترى در شکم ماهى، برگرفته از داستانى است که در «تلمود بابلى» نقل شده است (Guitin ©8b). روزى سلیمان از آسمودایى39 (دیوى که به وسیله بنیاهو مسخر سلیمان شد و نزد قصاصان اسلامى به نام سخر معروف است) پرسید که منشأ قدرت تو چیست؟ آسمودائى گفت زنجیر را از من بازکن و انگشتریت را به من بده تا منشأ قدرت خود را به تو نشان دهم. چون سلیمان چنین کرد دیویک بال خود را به زمین گذاشت و بال دیگر خود را به آسمان بالا برد و سلیمان را به فاصله چهار صد فرسنگ پرتاب کرد. در آن جا بود که سلیمان گفت انسان از زحمت خود در زیر آفتاب چه نفعى مى برد. سلیمان سرگردان شد و همه جا مى گفت: من پادشاه اورشلیم بوده ام تا آن که پیش یکى از افراد Sanhedrin رسید، وى که این وضع را دید مشکوک شد و به بنیاهو پیغام داد که آیا سلیمان را ملاقات کرده است؟ وى جواب داد که مدتى است سلیمان او را به حضور نخواسته، به این ترتیب دانستند که آن گدا سلیمان است و انگشترى او را با اسم اعظم به وى باز دادند و وى به سلطنت رسید.40
ه ) سبب و عامل نفوذ اسرائیلیات در تفسیر
در این جا این سؤال پیش مى آید که چه عاملى باعث شد که این گونه افسانه هاى اسرائیلى وارد تفسیر شود؟ اهمیت این سؤال، زمانى روشن مى شود که بدانیم بنى اسرائیل در مسائل فراوانى با هم اختلاف داشتند، قرآن درباره اختلاف آن ها داورى کرد و خرافات و افکار بى اساس رایج را در میان آنان از حقایق جدا ساخت و از این رو فرمود:
بى شک این قرآن اکثر آن چه را بنى اسرائیل درباره اش اختلاف دارند براى آنان حکایت مى کند.41
هم چنین قرآن خود را در برابر کتاب هاى پیشین آسمانى، حافظ و مراقب و نگاهبان معرفى مى کند (اصول آن ها را حفظ کرده تحریف یا تفسیر غلط آن ها را مشخص مى سازد) و مى فرماید:
و ما کتاب [= قرآن] را به حق بر تو نازل کردیم در حالى که تصدیق کننده کتاب هاى پیشین و حافظ و نگاهبان آن هاست.42
با توجه به این حاکمیت و روشن گرى قرآن، این سؤال پیش مى آید که چرا مسلمانان در فهم معانى قرآن به علماى یهود (یا یهودى الاصل) مراجعه مى کردند و علت این لغزش و انحراف چه بود؟
ابن خلدون در پاسخ این سؤال، دو عامل اجتماعى و دینى (1. جهل و امّى بودن عرب; 2. مسامحه مسلمانان در فراگیرى اخبار و حکایت گذشتگان ـ نه احکام شریعت ـ از اهل کتاب) را مؤثر مى داند. وى پس از آن که تفسیر را به دو نوع تقسیم مى کند، درباره تفسیر نقلى (تفسیر مبتنى بر حدیث) چنین مى نویسد:
کتاب هاى این مفسران و روایات و مطالب منقول آنان شامل مطالب درست و نادرست و مقبول و مردود است. علت راه یافتن این گونه مطالب در این نوع تفسیرها این است که عربِ آن روز اهل دانش و مطالعه نبودند و بى سوادى و زندگى بدوى بر آن ها چیره شده بود و هرگاه به حکم طبیعتِ کنجکاو بشرى مى خواستند در مورد علل و اسباب آفرینش و آغاز خلقت و اسرار هستى، شناخت و آگاهى پیدا کنند به اهل کتاب که سابقه پیروى از شریعت آسمانى داشتند، مراجعه کرده و از آن ها استفاده مى نمودند و آن ها عبارت بودند از یهود (پیروان تورات) و پیروان مسیحى آن ها، در حالى که یهودیانى که آن روز در جامعه عرب زندگى مى کردند، مثل آنان بدوى بودند و اطلاعات آن ها در حد عامه اهل کتاب بود. اکثر آنان از قبیله حِمْیَر بودند که کیش یهود را پذیرفته بودند. این یهودیان، هم چون کعب الأحبار، وهب بن منّبه و عبدالله بن سلام، وقتى مسلمان شدند هم چنان بر دانسته ها و باورهاى قبلى خود درباره قصه ها و اخبار مربوط به آغاز آفرینش و حوادث و جنگ ها و خون ریزى ها ـ که ارتباطى به احکام شرعى نداشت تا درباره آن ها احتیاط کنند ـ باقى ماندند و این گونه مطالب از طریق آن ها به تفاسیر منتقل شد. و چون این مطالب، ارتباطى با احکام شرعى و مسائل خاص اسلام نداشت تا مسلمانان درباره آن ها دقت و احتیاط کنند، مفسران در نقل آن ها تسامح ورزیدند و بدین ترتیب، تفاسیر از مطالب منقول آن ها انباشته شد، در حالى که گفتیم اصل آن ها برگرفته از پیروان تورات بود که بادیه نشین بودند و هیچ دقت و تحقیقى در مورد شناخت درست آن چه نقل مى کردند نداشتند، منتها چون بعدها از نظر دینى شهرت و عظمت و قدرت یافتند، سخنان آن ها مورد قبول واقع شد.43
و) روش قرآن و تورات در نقل حوادث تاریخى
چنان که در جاى دیگر گفته ایم44 به دو عاملى که ابن خلدون گفته، مى توان عامل سومى را نیز اضافه کرد و آن، تفاصیل و جزئیاتى است که در تورات آمده، اما در قرآن مسکوت مانده است.
همان طور که برخى از پژوهشگران گفته اند،45 اگر چه بسیارى از حوادث و قضایاى امت هاى پیشین و تاریخ پیامبران، هم در قرآن بیان شده و هم در تورات، و از این نظر موارد مشترکى بین این دو کتاب ـ و تا حدّى انجیل ـ وجود دارد، اما روش قرآن در نقل و بازگویى این گونه مطالب با روش تورات متفاوت است; قرآن از نقل مطالب تاریخى، هدف تربیتى و عبرت آموزى دارد و از این رو تنها روى نقاط عبرت آموز و مورد نظر که با هدف و مقصود کلام ارتباط دارد، تکیه مى کند و از نقل همه جزئیات صرف نظر مى کند، مثلا تاریخ وقایع، نام محلى که این وقایع در آن ها رخ داده و نیز در بسیارى از موارد، نام اشخاصى را که محور این وقایع بوده اند، هم چون نام اصحاب کهف و تعداد دقیق آن ها ـ ذکر نمى کند، زیرا این جزئیات تأثیرى در نتیجه گیرىِ تربیتى از آن وقایع ندارد، در حالى که تورات، حوادث را با جزئیات و شاخ و برگ فراوان حکایت مى کند. شواهد فراوانى در این زمینه به چشم مى خورد که در صورت مقایسه موارد مشترک در قرآن و تورات، به خوبى جلوه گر مى شود.
به عنوان نمونه مى توان از داستان حضرت آدم یاد کرد. این داستان، هم در تورات آمده است و هم در چند جاى قرآن. اگر این داستان را در قرآن، در سوره بقره و اعراف، که مشروح تر از سوره هاى دیگر بیان شده بررسى کنیم خواهیم دید قرآن نه محل و موقعیت بهشت محل سکونت آدم را بیان کرده، نه نوع درختى که آدم و حوا از خوردن میوه آن نهى شده بودند، نه حیوانى را که شیطان در شکل آن وارد بهشت شد تا آدم و همسرش را اغوا کند، و نه محلى را که آدم و حوا پس از خروج از بهشت، در آن هبوط کردند و...، امّا در تورات همه این جزئیات، بلکه بیش از این ها ذکر شده است، مثلا آمده است که بهشت در شرق عدن بوده، درختى که آدم و حوا از نزدیک شدن به آن نهى شده بودند، در وسط بهشت بوده، آن درخت، درخت زندگى و درخت شناخت خیر و شر بوده، حیوانى که حوّا را وسوسه کرد که از میوه آن درخت بخورد، مار بوده، خداوند مار را که شیطان به شکل آن درآمده بود بدین گونه کیفر کرد که بر روى شکم راه برود و خوراکش خاک باشد و حوّا را نیز بدین گونه کیفر کرد که او و دخترانش در دوران آبستنى در رنج و زحمت باشند! و... .46
علامه طباطبایى مى گوید:
این که جهان ظرف شش روز از روزهاى هفته آفریده شده در تورات آمده است،47امّا قرآن گرچه آفرینش جهان را در شش روز بارها گفته است،48 لیکن هرگز نگفته و حتى اشاره اى نکرده است که مقصود از شش روز، روزهاى هفته است.49
یکى از رازهاى مراجعه مسلمانان به اهل کتاب در تفسیر، این بود که آنان به حکم کنجکاوى و جست و جوگرى طبیعى مى خواستند درباره آفرینش جهان و علل و اسباب هستى و رویدادهاى گذشته، جزئیات و تفاصیلى را که در قرآن مسکوت مانده بود از علماى اهل کتاب فراگیرند و این، یکى از عوامل مهم لغزش آن ها در جهت فراگیرى خرافات و افکار آشفته تورات به عنوان تفسیر قرآن بود.
احمد امین در این زمینه مى نویسد:
علاقه و گرایش عقلى انسان و میل طبیعى او به جست و جو درباره هر حادثه، باعث شد که هنگام شنیدن بسیارى از آیات قرآن سؤال هاى متعددى براى مسلمانان در مورد آن هامطرح شود، مثلا هنگامى که داستان سگ اصحاب کهف را مى شنیدند مى گفتند: چه رنگى بود؟ و وقتى درباره داستان شخص مقتول و گاوذبح شده در بنى اسرائیل مى شنیدند: «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها50; پاره اى از گوشت گاو [سربریده ]را به آن کشته بزنید» مى پرسیدند: کدام عضو گاو را به کشته زدند؟ هم چنین مى پرسیدند: کشتى نوح چه قدر طول داشت؟ نام پسرى که در داستان بنده صالح و موسى، بنده صالح او را کشت، چه بود؟ و وقتى که آیه «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ;51 چهار پرنده را برگیر» را در داستان حضرت ابراهیم مى شنیدند مى گفتند: آن پرندگان از چه نوع بودند؟ یوسف چه ستارگانى را در خواب دید؟ در داستان موسى و شعیب مى پرسیدند: موسى چه مدت براى شعیب چوپانى کرد؟ و آیا دختر کوچک او را به همسرى گرفت یا دختر بزرگش را؟ هم چنین وقتى آیه اى خوانده مى شد که اشاره به آغاز خلقت داشت، از بقیه داستان آفرینش مى پرسیدند، و اگر آیه اى خوانده مى شد که سرگذشتى از پیامبرى نقل مى کرد انتظار داشتند آن حادثه را با تمام جزئیاتش بشنوند. آن چه این خواسته آن ها را برآورده مى کرد و به کنجکاوى آن ها درباره جزئیات، پاسخ مى داد تورات و حواشى و شروحى بود که بر آن نوشته شده بود و نیز افسانه هایى بود که بر آن افزوده بودند. برخى از یهودیانى که از این گونه تفاصیل و جزئیات در تورات اطلاع داشتند اسلام آوردند و بسیارى از این اخبار از طریق آن ها به محافل اسلامى نفوذ کرد و به عنوان شرح و تفسیر آیات قرآن وارد تفسیر شد... .52
احمد امین در یکى دیگر از نوشته هاى خود در زمینه تاریخ شکل گیرى و تدوین تفسیر از عصر صحابه تا تابعین مى نویسد:
... بدین ترتیب تفسیر در دوره هر طبقه بعد از طبقه اى دیگر گسترش مى یافت و طبقه بعدى، مباحث طبقه قبلى را نقل مى کرد و یافته هاى خود را بر آن مى افزود و افراد هر طبقه با بسیارى از نو مسلمانان که تا چندى پیش یهودى یا نصرانى یا مجوسى بودند ارتباط برقرار مى کردند، مثلا بعضى از صحابه با وَهْب بن مُنبّه و کعب الأحبار و عبدالله بن سلام و تابعین با ابن جریح ارتباط برقرار کردند. این نومسلمانان یک سلسله اطلاعات و اخبارى داشتند که آن ها را از تورات و انجیل و شروح و حواشى آن ها فراگرفته بودند. مسلمانان نقل و حکایت اخبار و روایات آن ها را در کنار آیات قرآن بى اشکال مى دانستند و بدین ترتیب بود که اسرائیلیات یکى از منابع گسترش تفسیر شد.53
ز) خاتم سلیمان در احادیث
موضوع خاتم سلیمان ـ همچون تفاسیر ـ در احادث فریقین نیز وارد شده و درباره ابعاد مختلف آن، مانند: جنس، شکل ظاهرى، نقش و نوشته نگین آن و... احادیث فراوانى با مضامین مختلف نقل شده است که بعضى از آن ها را تضعیف کرده و از «موضوعات» شمرده اند. این احادیث، چنان وضع آشفته و پراکنده اى دارند که بررسى سندى و محتوایى و جمع بندى آن ها و ارائه نتیجه اى مشخص، بسیار دشوار است و ما ناگزیر، مضمون بعضى از آن ها را از باب نمونه، به اختصار مى آوریم:
1. حلقه آن انگشترى از طلا، و نگین آن از یاقوت (سرخ) بوده است، این حدیث تضعیف شده است;54
2. حلقه آن از نقره بود;55
3.نگین آن از آسمان آمده بود.56ابن جوزى این روایت را ازموضوعات شمرده است;57 4. نگین آن هشت گوش بود;58
5. وهب بن منبه مى گوید: آن انگشترى از آسمان فرود آمده بود و چهارگوش بود و در یک گوشه آن نوشته شده بود: لا اله الا اللّه وحده لاشریک له محمد رسول الله;59
6. نقش نگین آن چنین بود: سبحان من ألجم الجنّ بکلماته;60
7. نقش آن چنین بود: أنا الله لا اله الا انا محمد عبدى. ابن جوزى این روایت را از موضوعات شمرده است;61
8. نقش آن چنین بود: لا اله الّا الله محمد رسول الله.62 این روایت را ابن جوزى،63عقیلى،64 ابن عدى،65 و ابن حِبّان66 تضعیف کرده اند;
9. اصمعى گفته است: نقش آن چنین بود: آمنت بالله مخلصاً;67
10. نامى که برنگین انگشترى سلیمان نقش بسته بود، چنین بود «یهیا شِرُیاً» و این نام، یک کلمه، و از اسماى بزرگ است. این روایت نیز تضعیف شده است.68
11. نقش آن اسم اعظم بود که مرکب از حروف مقطعه اوائل سوره هاى قرآن بود.69
ح) خاتم سلیمان از مواریث نبوت
از مجموع این روایات مى توان دو نکته را به دست آورد:
الف ـ خاتم حضرت سلیمان از نشانه ها و نمادهاى نبوت و حکومت او بوده، مانند عصاى موسى، اما ملک و حکومتش به آن وابسته نبود;
ب ـ خاتم سلیمان جزء مواریث نبوت بوده که به انبیا و اوصیاى بعدى منتقل شده و در عصر ائمه معصومین(علیهم السلام)به دست آن ها رسیده بود و جزء مواریث امامت (مانند عصا و شمشیر پیامبر اسلام) نزد آن ها محفوظ بوده است و گاهى با آن براى حقانیت وصایت و امامت خود احتجاج مى کردند که ذیلا به عنوان نمونه چندروایت را که گویاى این معناست مى آوریم:
1. طبق روایتى از امام باقر(علیه السلام)، شبى امیرمؤمنان(علیه السلام) بعد از تاریکى هوا در ظلمت، به میان مردم آمد و فرمود: امامى نزد شما آمد که بر تنش پیراهن آدم، در دستش خاتم سلیمان و در مشتش عصاى موسى است.70
2. روزى دو نفر از زیدیه به حضور امام صادق(علیه السلام) رسیدند و در مورد امامت آن حضرت با او صحبت کردند. آن ها که طرفدار امامت عبد الله بن حسن [مثنى ]بودند عقیده داشتند که شمشیر رسول خدا نزد اوست. پس از رفتن آن ها امام صادق(علیه السلام)فرمود: دروغ گفته اند، خدا لعنت شان کند، سوگند به خدا خود عبد الله بن حسن هم آن شمشیر را ندیده است، پدرش هم ندیده است، مگر آن که آن را نزد على بن الحسین دیده باشد. آن گاه امام صادق(علیه السلام) افزود: شمشیر رسول خدا نزد من است، پرچم، زره و سپر رسول خدا نزد من است ... الواح موسى و عصاى او و خاتم سلیمان بن داود نزد من است... .71
3. حسین بن موسى بن جعفر مى گوید: روزى در دست ابوجعفر محمد بن على الرضا(علیه السلام) یک انگشترى از نقره دیدم که [در اثر کثرت استعمال] بار یک و نازک شده بود. گفتم: شخصى مثل شما چنین انگشترى مى پوشد؟ گفت: این، انگشترى سلیمان بن داود است.72
4. در روایات فریقین وارد شده است که: مهدى موعود، هنگام ظهور، خاتم سلیمان و عصاى موسى را همراه خواهد داشت.73
نتیجه گیرى
داستان خاتم سلیمان به صورتى که در بعضى از کتاب هاى تاریخى و قصص انبیا و در تعدادى از کتاب هاى تفسیر روایى ـ در تفسیر آیه 34 و 35 سوره ص ـ آمده; یعنى وابستگى ملک و حکومت سلیمان به آن انگشترى، ربوده شدن آن توسط شیطان به مدت چهل روز، خلع سلیمان از ملک در آن مدت و... از اسرائیلیات است. تنها چیزى که در این زمینه، قابل قبول است و اسناد و شواهد، آن را تأیید مى کند، این است که انگشترى سلیمان، مانند عصاى حضرت موسى(علیه السلام) از نمادها و نشانه هاى ملک و نبوت او بوده است. از روایات استفاده مى شود که انگشترى حضرت سلیمان جزء مواریث نبوت بوده که به انبیا و اوصیاى بعدى منتقل شده و نزد ائمه معصومین محفوظ بوده و به حضرت مهدى (عج) ـ رسیده است و او هنگام ظهور، همان انگشترى و عصاى موسى(علیه السلام) را همراه خواهد داشت.
کتاب نامه
1. ابن جوزى، عبدالرحمن، زاد المسیر فى علم التفسیر، تحقیق محمد بن عبدالرحمن بن عبدالله، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1407ق.
2. ابن جوزى، عبدالرحمن، الموضوعات، تحقیق عبدالرحمن محمد عثمان، چاپ اول: المدینة المنوره، مکتبة السلفیه، 1386 ق.
3. ابن حبّان، محمد تمیمى بستى، کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین، تحقیق محمود ابراهیم زائد، [بى جا، بى نا، بى تا].
4. بن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، تحقیق لجنة من اساتذة النجف الاشرف، نجف، مطبعة الحیدریه، 1376 ق.
5. ابن عدى، عبدالله جرجانى، الکامل فى ضعفاء الرجال، تحقیق سهیل زکار، چاپ سوم: بیروت، دارالفکر، 1409 ق.
6. ابن عساکر، ابوالقاسم على بن حسن، تاریخ مدینة دمشق الکبیر، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالفکر، 1415 ق.
7. ابن کثیر، ابوالفداء اسمعیل، تفسیر، بیروت، دارالفکر، [بى تا].
8. ابن ماجه، ابوعبدالله محمد بن یزید قزوینى، سنن، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقى، داراحیاء التراث العربى.
9. ابوحیان، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و على محمد عوض، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1413 ق.
10. آلوسى، محمود، روح المعانى، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق.
11. احمد بن حنبل، العلل و معرفة الرجال، تحقیق وصى الله عباس، چاپ اول: بیروت، المکتب الأسلامى، 1408 ق.
12. امین، احمد، فجر الاسلام، چاپ نهم: قاهره، مکتبة النهضة المصریه، 1964م.
13. امین، احمد، ضحى الأسلام، چاپ هفتم: قاهره، مکتبة النهضة المصریه.
14. بحرانى، سید هاشم، مدینة المعاجز، تحقیق عزت الله مولائى همدانى، چاپ اول: قم، مؤسسة معارف اسلامى، چاپ اول، 1413ق.
15. ترمذى، محمد بن عیسى بن سوره، سنن، تصحیح عبدالرّحمن محمد عثمان، چاپ دوم: بیروت، دارالفکر، 1403ق.
16. حرّعاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعه إلى تحصیل الشریعة، بیروت، داراحیاء التراث العربى.
17. خزاعى، محمد، اعلام قرآن، تهران، امیرکبیر، 1371.
18. دهخدا، لغت نامه.
19. ذهبى، محمد حسین، التفسیر و المفسرون، چاپ دوم: قاهره دارالکتب الحدیثه، 1396ق.
20. زمخشرى محمود بن عمر، تفسیر الکشاف، بیروت، دارالمعرفه.
21. سیوطى، جلال الدین عبد الرحمن، الدرّ المنثور، بیروت، دارالفکر، [بى تا].
22. صالحى شامى، محمد بن یوسف، سبل الهدى و الرشاد فى سیرة خیر العباد، تحقیق عادل احمد عبد الموجود، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1414 ق.
23. صدوق، محمد بن على بن بابویه قمى، عیون اخبار الرضا، چاپ اول: بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1404 ق.
24. صدوق، محمد بن على بن بابویه قمى، الخصال، تحقیق على اکبر غفارى، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1403 ق.
25. صنعانى، عبدالرزاق، تفسیر القرآن، تحقیق مصطفى مسلم محمد، چاپ اول: ریاض، مکتبة الرشید، 1410 ق.
26. طباطبائى، محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1390 ق.
27. طبرى، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان فى تأویل آى القرآن، بیروت، دارالفکر، 1415 ق.
28. تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، [بى تا].
29. طبرسى، ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب، الإحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادرى و محمد هادى به، قم، انتشارات اسوه، 1425ق.
30. طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن، مجمع البیان، تهران، مکتبة المعارف، 1379ق.
31. طوسى، ابو جعفر محمد بن حسن، التبیان، بیروت، داراحیاء التراث العربى، [بى تا].
32. علم الهدى، شریف سید مرتضى، تنزیه الأنبیاء، تحقیق فارس حسون کریم، چاپ اول: قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1380 ق.
33. فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق.
34. فرّوخ، ابوجعفر محمد بن الحسن، بصائر الدرجات، تهران، مؤسسة الأعلمى، 1362.
35. قرطبى، محمد بن احمد انصارى، الجامع لأحکام القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربى.
36. قمى، على بن ابراهیم، تفسیر، چاپ اول: بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1412 ق.
37. قندوزى، سلیمان حنفى، ینابیع الموده، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، [بى تا].
38. کلینى، محمد بن یعقوب، الأصول من الکافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ق.
39. لخمى طبرانى، ابوالقاسم سلیمان بن احمد، مسند الشامیین، تحقیق حمدى عبد المجید سلفى، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الرساله، 1417 ق.
40. متقى هندى، علاء الدین على، کنز العمال فى سنن الأقوال و الأفعال، تحقیق شیخ بکرى حیاتى و شیخ صفوة سقا، بیروت، مؤسسة الرساله، 1409 ق.
41. مجلسى، محمد باقر، بحارالأنوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1390 ق.
42. محسنى، محمد آصف، مشرعة البحار، قم، مکتبة العزیزى.
43. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الأرشاد فى معرفة حجج الله على العباد، قم، مکتبة بصیرتى، [بى تا].
44. نجار، عبدالوهاب، قصص القرآن، بیروت، دارالفکر، [بى تا].
45. نسفى، ابوالبرکات، عبد الله بن احمد، مدارک التنریل و معانى التأویل، استانبول، [بى تا].
46. نمازى شاهرودى، على، مستدرک سفینة البحار، قم، مؤسسة النشر الأسلامى، 1415 ق.
47. هیثمى، نور الدین على بن ابى بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دارالکتب العلمیه،1408ق.
--------------------------------------------------------------------------------
1. مدیر پژوهشى گروه تاریخ مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره).
2. محمد خزاعى، اعلام قرآن، ص 386. عبدالوهاب نجار، این تعداد را شانزده بار معرفى کرده است (قصص الأنبیاء، ص 317) در حالى که در آیه 102 سوره بقره نام سلیمان دو بار برده شده است، و گویا او آن را یک بار به حساب آورده است.
3. بقره (2)، آیه 102 دو بار; نساء (4) آیه 163; انعام (6) آیه 84; انبیاء (21) آیه 78 ـ 79; نمل (27) آیه هاى 15، 16، 17، 18، 30، 36 و 44; سبأ (34) آیه 12 و ص (38) آیه 30 و 34.
4. انبیاء (21) آیه 78 و 97.
5. نمل (27) آیه 16.
6. انبیاء (21) آیه 81، سبأ (34) آیه 12 و ص (38) آیه 36.
7. نمل (27) آیه 17.
8. سبأ (34)، آیه 12.
9. سوره ص (38) آیه 35.
10. از جمله:
الف ـ آینه اى که سلیمان، تمام جهان را در آن مى دیده است، ب ـ قالیچه او که به اندازه یک شهر بوده که خود و لشکرش بر آن سوار مى شدند و باد، آن ها را به هر سو مى برد، ج ـ تخت روان او که از زر ناب ساخته شده بود، د ـ او هزار خانه، سى صد تخت و هفت صد زن داشت، هـ ـ او خوانى بزرگ از زمرد و مروارید داشت داراى سى صد پایه که همه رؤساى لشکرش مى توانستند گرد آن بنشینند و غذا بخورند (محمد خزاعى، همان، ص 390 ـ 392).
11. در مورد شکل و خصوصیات این خاتم نیز به داستان سرایى پرداخته و گفته اند: حضرت سلیمان خاتمى داشته که فرشته اى مقرب میان حبرون و اورشلیم به او داده است. این انگشترى، چهار نگین داشته که دو نگین آن را در حلقه برنجین، و دو نگین دیگر را در حقله آهنین نشانده بودند، با حلقه برنجین بر پریان، و با حقله آهنین بر دیوان و شیاطین حکم فرمایى مى کرده است (محمد خزاعى، همان، ص 390 ـ 391).
12. مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 19، ص 280.
13. آن چه داخل کروشه آمده، از روایات مشابهى که در ادامه خواهد آمد، استفاده شده است.
14. عبدالرزاق صنعانى، تفسیر القرآن، ج 3، ص 163.
15. ابوجعفر محمد بن جریر طبرى، جامع البیان، ج 23، ص 101.
16. پدر وهب، ایرانى و از مردم هرات و یکى از افراد سپاهى بوده که کسرا براى فتح یمن فرستاد. او در زمان پیامبر اسلام مسلمان شد (ذهبى، تذکرة الحفاظ ج 1، ص 101; همو، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 545 و ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، ج 1، ص 150). وهب در سال 34 ق در زمان خلافت عثمان متولد شد. از این رو او را از تابعان شمرده اند (یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 19، ص 259). او از اسرائیلیات زیاد نقل مى کرد و تمام همت و کوشش خود را در این زمینه صرف مى کرد (ذهبى، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 101). گفته اند: روایات مسند او اندک بوده و تنها در اسرائیلیات و صحف اهل کتاب اطلاعات گسترده اى داشته است. (ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 545).
او به قدرى به نقل مطالب کتاب هاى گذشتگان و قصه هاى امت ها و اقوام پیشین عنایت و توجه نشان مى داد که از این نظر او را به کعب الاحبار تشبیه مى کرده اند (ذهبى، شذرات الذهب، ج 1، ص 150). او شاگردان زیادى داشت که سخنان و گزارش هایش را نقل مى کردند، دو پسر وى به نام عبدالله و عبدالرحمن نیز جزء روایانش بودند (ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 504). هم چنین عبدالمنعم بن ادریس نوه دخترى وهب، مطالب و احادیث کتاب هاى او را که شامل داستان هاى مربوط به پیامبران گذشته و قضایاى بنى اسرائیل بوده از طریق پدر، از وهب نقل کرده است (محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج 7، ص 361). وهب در سال 110 یا 114 ق در گذشت.
17. عبد الوهاب نجار، همان، ص 324.
18. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 258 ـ 260.
19. على بن ابراهیم قمى، تفسیر، ج 2، ص 207 ـ 208.
20. سیوطى، جلال الدین عبدالرحمن، الدر المنثور، ج 7، ص 179 ـ 180.
21. لغتنامه دهخدا، ج 55، ص 5 و 6، مدخل خاتم.
22. و تلخیص الکلام: «و لقد فتنا سلیمان و ألقینا منه على کرسیه جسداً» و ذلک لشدة المرض، والعرب تقول فى الانسان إذا کان ضعیفاً: انه لحم على وضم». کما یقولون: «انه جسد بلا روح» [تغلیظاً] للعلة و مبالغة فى فرط الضعف. (ثم اناب) أى رجع الى حال الصحة و استشهد على الاختصار و الحذف فى الایه بقوله تعالى: ( وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِى آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَة لا یُؤْمِنُوا بِها حَتّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ) (انعام، 25) و لو اُتى بالکلام على شرحه لقال: یقول الذین کفروامنهم ـ أى من المجادلین ـ کما قال تعالى: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِى الْإِنْجِیلِ کَزَرْع أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفّارَ وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً (فتح (48) آیه 29) و قال الأعشى فى معنى الأختصار و الحذف:
و کَأنَّ السُّمُوطَ عَکَّفَهَا السِّل کُ بِـعِطْـفَىْ جَیْدَاءَ أمِّ غَـزَالِ (دیوان الاعشى، ص 164)
ولو أتى بالشرح لقال: عکفها السلک [منها].
و قال کعب بن زهیر: زَالُو فَمَا زَالَ أنکَاسُ وَ لاَکُشُفٌَ یوم اللِقَاءِ و لاَسُودٌ مَعَازیِلٌ و انما أراد: فما زال منهم أنکاس و لا کشف. و شواهد هذا المعنى کثیرة (سید مرتضى علم الهدى، تنزیه الانبیاء، ص 166 ـ 167).
23. محمد بن حسن طوسى، التبیان، ج 8، ص 562.
24. در مورد ریشه نفوذ اسرائیلیاتى که در منابع اهل سنت آمده، به تفسیر على بن ابراهیم قمى، وجه روشنى به نظر نمى رسد، اما چنان که ملاحظه شد روایت وى از امام صادق(علیه السلام) مرسل است. از این گذشته، اشکال هاى عمده دیگرى در مورد این کتاب تفسیر مطرح است که در مجموع، آن را از رتبه اعتماد ساقط مى کند. ر.ک: جعفر السبحانى، کلیات فى علم الرجال، ص 307 ـ 316.
25. ابو على فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، ج 8، ص 476.
26. محمد بن یوسف ابوحیان، تفسیر البحر المحیط، ج 7، ص 381.
27. محمد بن عمر فخر رازى، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، ج 26، ص 182.
28. محمود آلوسى، روح المعانى، ج 12، ص 191.
29. قرطبى، محمد بن احمد انصارى قرطبى، الجامع لاِحکام القرآن، ج 15، ص 201.
30. آلوسى، محمود، روح المعانى، ج 2، ص 191.
31. الدر المنثور، ج 23، ص 180.
32. تفسیر قرطبى، ج 15، ص 199.
33. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 22، ص 245.
34. عبد الرحمن ابن جوزى، زادالمسیر فى علم التفسیر، ج 6، ص 339.
35. ابوالبرکات عبدالله بن احمد نسفى، مدارک التنزیل و معانى التأویل، ج 4، ص 42.
36. محمود بن عمر زمخشرى، تفسیر الکشاف، ج 3، ص 328ـ329.
37. تفسیر ابن کثیر، ج 6، ص 61.
38. همان، ص 62.
39. Asmondai
40. محمد خزاعى، همان، ص 292.
41 «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى بَنِى إِسْرائِیلَ أَکْثَرَ الَّذِى هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ» (سوره نمل (27) آیه 76).
42 «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ...» (سوره مائده (5) آیه 48).
43. ابن خلدون، مقدمة العبر، ص 439.
44. فصلنامه پیام حوزه، شماره 15، سال 1376.
45. محمد حسین ذهبى، التفسیر المفسرون، ج 1، ص 167ـ168.
46. تورات، سفر پیدایش، باب دوم و سوم.
47. در تورات آفرینش آسمان ها و زمین و سایر مخلوقات، به تفصیل به ترتیب روزهاى هفته ذکر شده است، مثلا روز اوّل هفته، آفرینش آسمان ها و زمین و روز و شب، روز دوم هفته، آفرینش خشکى ها و دریاها و روییدن گیاهان در زمین، روز سوم هفته... .
48. سوره اعراف (7) آیه 54; یونس (10) آیه 3; هود (11) آیه 7; فرقان (25) آیه 59; سجده (32) آیه 4; ق (50) آیه 38; حدید (57) آیه 4; مجادله (58) آیه 4.
49. تفسیر المیزان، ج 18، ص 359; تفسیر آیه 38 سوره ق (50).
50. «وَ إِذا قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّارَأْتُمْ فِیها وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ * فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللّهُ الْمَوْتى وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ» (سوره بقره (2) آیه هاى 72 و 73).
51. سوره بقره (2) آیه 260.
52. احمد امین، فجر الاسلام، ص 201.
53. همو، ضحى الاسلام، ج 2، ص 139.
54. سید هاشم بحرانى، مدینة المعاجر، ج 1، ص 245 و مجلسى، بحارالانوار، ج 27، ص 34.
55. مجلسى، همان، ج 26، ص 222.
56. هیثمى، مجمع الزوائد، ج 5، ص 152; طبرانى، مسند الشامیین، ج 1، ص 405 و صالحى شامى، سبل الهدى و الرشاد، ج 1، ص 412.
57. متقى هندى، کنز العّمال، ج 11، ص 498.
58. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 444.
59. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 22، ص 245.
60. صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 60; همو، الخصال، ص 335; حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 3، ص 411، ج 5، ص 102 و مجلسى، همان، ج 11، ص 63.
61. متقى هندى، همان، ج 11، ص 498.
62. هیثمى، همان، ج 5، ص 152، متقى هندى، همان، ج 11، ص 498، صالحى شامى، همان، ج 2، ص 412.
63. ابن عساکر، همان، ج 22، ص 252.
64. الموضوعات، ج 2، ص 197.
65. ابن عدى، الکامل فى الضعفاء، ج 4، ص 47.
66. ابن حبان، المجروحین، ج 1، ص 364.
67. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 9، ص 189.
68. احمد بن حنبل، العلل و معرفة الرجال، ص 270، ذیل شعیب جبائى.
69. سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع الموده، ج 3، باب 97، ص 54.
70. «عن ابى جعفر(علیه السلام) قال: خرج امیرالمؤمنین(علیه السلام) ذات لیلة بعد عتمة و هو یقول: همهمة همهمة، و لیلة مظلمة، خرج علیکم الأمام علیه قمیص آدم و فى یده خاتم سلیمان و عصا موسى» (محمد بن یعقوب کلینى، الأصول من الکافى، ج 1، ص 232; ابوجعفر محمد بن حسن فرّوخ، بصائر الدرجات، ج 14، ص 81).
71. «و ان عندى لسیف رسول الله و ان عندى لرایة رسول الله(صلى الله علیه وآله) و درعه و لأمته و مغفره... و ان عندى الواح موسى و عصاه، و ان عندى لخاتم سلیمان بن داود» (کلینى، همان، ج 1، کتاب الحجة باب ما عند الأئمة من سلاح رسول الله(صلى الله علیه وآله)، ص 232 ـ 233، حدیث 1; شیخ مفید، الأرشاد فى معرفة ححج الله على العباد، ص 275; بصائر الدرجات، باب ما عند الأئمة(علیهم السلام) من سلاح رسول الله(صلى الله علیه وآله)، ص 194، حدیث 2; ابومنصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى، الأحتجاج، ج 2، ص 292 ـ 293.
72. مجلسى، همان، ج 26، ص 222 به نقل از سید ابن طاوس، سعد السعود; گرچه برخى از پژوهشگران رجالى معاصر، بعضى از این روایات را با اسنادى که در بحارالأنوار (از کافى، بصائر الدرجات و...) نقل شده، از نظر سندى تایید نکرده اند، اما مضمون آن ها با توجه به روایات مشابه دیگر، مورد تایید است ر.ک: محمد آصف محسنى، مشرعة البحار، ج 1، ص 287، 477.
73. «خروج دابة الأرض من عند الصفا، معها خاتم سلیمان و عصا موسى» (مجلسى، همان، ج 52، باب علامات ظهوره، ص 194، حدیث 2). «تخرج الدابة و معها خاتم سلیمان بن داود و عصا موسى بن عمران» ابوعبدالله محمد بن یزید قزوینى ابن ماجة، سنن، ج 2، کتاب الفتن، باب 31 (باب دابة الأرض)، ص 1351، حدیث 4066 و محمد بن عیسى ترمذى، سنن، ج 5، ص 21.