راهبرد دین و توسعه در اندیشه ی شهید مطهری (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در نگاه ژرف و دقیق شهید مطهری، دین، انکار ناپذیرترین جریان و کارامدترین عامل در حیات فردی و اجتماعی است. از آنجا که دین بر مبنا و اساس فطرت انسان شکل یافته نمیتواند با پویایی و نوآوری انسان در تضاد باشد. زیرا از خصوصیات ذاتی بشر این است که آفرینش او به گونهای است که در پی تحول، پویایی و نوآوری است. بیتردید، خرد و دانش ابزار و عامل اصلی توسعه و پیشرفت به شمار میآید. از آنجا که در بینش و نگرش اسلامی میان عقل و علم و دین پیوند ناگسستنی وجود دارد، دین خود بهترین محرک و مهمترین عامل برانگیزانندهی توسعه است. لذا به اعتقاد شهید مطهری برای افزایش کارامدی هر چه بیشتر اسلام در فرایند توسعه، هرگز نیازی به «اصلاح دینی» نیست، بلکه تنها با «اصلاح دینداری»، در بستر درک و فهم صحیح آموزههای دینی و انطباق رفتارها و روابط اجتماعی با حقایق دین اسلام، میسر است.متن
در بخش نخست نوشتار حاضر به این نتیجه رسیدیم که توسعه با رویکرد غربی آن از منظر شهید مطهری نمیتواند مورد نظر و مطلوب دین اسلام باشد؛ زیرا چنین توسعهای با مبنای امانیستی آن، چیزی جز جهان سرد و بیروح و بیمعنا را در پی نخواهد داشت، در حالی که دین در صدد آن است تا جهانی پر از نشاط، پر از مهر و صفا و پر از امید را برای انسان مهیا سازد. جهانی که انسانها به قدری به هم وابستگی عاطفی پیدا میکنند که به تعبیر شهید مطهری، اگر خاری در پای کسی فرو برود مثل این است که در پا، بلکه چشم خودش فرو رفته باشد، با دیگران همدرد میشود، از شادی دیگران شاد و از اندوه آنان اندوهگین میگردد؛ و بیشک جنبهی انسانی تمدن بشری که روح تمدن به شمار میرود، مولود این گونه احساسها و خواستههای بشری است.
دستیابی به چنین جهانی چیزی نیست که بشر با بینیازی از دین در قالب فعالیتهای عقلانی و مدبرانهی خود بتواند دست یابد؛ زیرا به تعبیر شهید مطهری، «فعالیت تدبیری، فرضا به اوج کمال خود برسد، برای انسانی شدن فعالیتهای انسان کافی نیست؛ فعالیت تدبیری انسان، شرط لازم انسانیت است، زیرا نیمی از انسانیت انسان را عقل و علم و آگاهی و تدبیر او تشکیل میدهد، اما شرط کافی نیست. فعالیت انسانی آنگاه انسانی است که علاوه بر عقلانی بودن و ارادی بودن، در جهت گرایشهای عالی انسانیت باشد و لااقل با گرایشهای عالی در تضاد نباشد، والا جنایت آمیزترین فعالیتهای بشری احیانا با تدبیرها و تیزهوشیها و مآل اندیشیها و طرح ریزیها و تئوری سازیها صورت میگیرد؛ نقشههای شیطانی استعماری بهترین شاهد مدعا است. در اصطلاحات دینی اسلام، نیروی تدبیر، آنجا که از گرایشهای انسانی و ایمانی جدا میشود و در خدمت اهداف مادی و حیوانی قرار میگیرد «نُکرا» و «شیطنت» نامیده شده است.» بنابر این، رویکرد به معنویات و بهرهگیری از ایمان و آموزههای دینی میتواند دلهرهها و ناامنیها و بسیاری از نابسامانیها و خلأهای به وجود آمده توسط توسعهی تکساحتی را برطرف سازد. (مولانا، 1380 ، 21) و به تعبیر برتراند راسل توسعه باید راهی را در پیش گیرد که در آن، ایمان به یک مرام و غایت مقدس نهفته باشد. (راسل، 1376 ، 149)
طرح کلی بحث
اگر توسعه را به معنی و مفهوم تغییر جامعه بر اساس تصویری آرمانی با تکیه بر توجه به نیازهای مادی و معنوی انسان و برآوردن آنها در نظر بگیریم، تردیدی نخواهد بود که فرایندی جامع و چند بعدی و مستمر و دائمی است که بر سه رکن اصلی علم، عقل و ایمان استوار است. زیرا جامعهای که در پی توسعه یافتگی است، ابتدا باید اندیشهی بهتر شدن و بهتری یافتن در آن جامعه عمومیت یابد و منطق بر رفتارها و تصمیم گیریها و ارتباطات در آن جامعه حاکم شود. در جامعهای که علم، مبنا و محور قرار میگیرد، و بر اذهان و اندیشهها رسوخ میکند؛ جایی برای ندانم کاریها و رفتارهای سلیقهای نخواهد ماند. (سریع القلم، 1371 ، 88)
همچنان که در اهمیت بسزایی که عقل نیز در ایجاد توسعه یافتگی میتواند داشته باشد جای تردیدی نیست، زیرا که علوم نتیجهی به کارگیری عقل و اندیشه بشریتاند. بدین جهت است که برخی، به نیرویی که آمادهی قبول علم است عقل گفتهاند. (قرشی، 1352 ، 28)
در حقیقت انسان با بهرهگیری از عقل و دانش است که میتواند طبیعت و محیط اطراف خود را در جهت تعالی و کمال خویش به استخدام درآورد. بدین جهت است که در نگاه دین، عقل راهنما و کلید حل مشکلات انسان به شمار میآید (ر. ک. به: صدوق، 1408 ق، ج 1 ، 103 و کلینی، بیتا، 29 ، ج 1 )؛ همچنان که ایمان با جهت دهی به علم و پیشگیری از به انحصار در آمدن عقل در عقلانیت ابزاری (آن چیزی که در مدرنیته اتفاق افتاد و بشر را مقهور ماده نمود) آن دو را از هوسهای ضد انسانی آن رها ساخته و در خدمت اهداف عالیهی بشر قرار میدهد. از نگاه شهید مطهری براساس این سه اصل است که بشر در مسیر تکاملی خود در حرکت است و همراه با او جامعه نیز در این سیر تکاملی قرار میگیرد. در راستای چنین نگرشی به فرد و جامعه است که وی آینده را از آن انسانها و جوامعی میداند که علم و عقل و ایمان و عقیده همگام و همراه هماند؛ از این رو انسان آینده، به تعبیر ایشان، «انسان عقیده و ایمان و مسلک است نه انسان شکم و دامن.» (مطهری، 1371 ، 17) بنابراین، سرنوشت نهایی انسان سیر تکاملی اصیل فرهنگی او و واقعیت اصیل انسانی او است، نه سیر تکاملی ابزار تولید. این واقعیت اصیل انسانیت انسان است که به حرکت خود ادامه میدهد و ابزار تولید را همراه سایر شؤون دیگر زندگی متکامل میکند. بر مبنای چنین بینش و نگرشی به تکامل فردی و اجتماعی است که میگوید:
انسان در گذشته با اینکه از مواهب طبیعت و مواهب وجود خود کمتر بهرهمند بوده، بیشتر اسیر و بردهی طبیعت و هم اسیر و بردهی حیوانیت خود بوده، اما انسان آینده در عین این که از طبیعت و از مواهب وجود خود بیشتر بهرهبرداری خواهد کرد، از اسارت طبیعت و از اسارت قوای حیوانی خود بالنسبه آزادتر و بر حاکمیت خود بر خود و بر طبیعت خواهد افزود. (همان، 18)
بنابراین، راهبردهای عملی که دین در جهت دستیابی به توسعهی مطلوبخود مورد نظر دارد و بشر در بستر آن میتواند به کمال خود برسد، در نگرش شهید مطهری در تعامل علم و عقل و دین میسر است.
از دیدگاه شهید مطهری هیچ یک از علم و عقل و ایمان، محصول انحصاری و اختصاصی یک جامعهی خاص نیست و کسی نمیتواند ادعای انحصاری بر آنها داشته باشد؛ زیرا، بیتردید، بینش وسیع و گستردهی انسان دربارهی جهان، محصول کوشش جمعی بشر است که در طی قرون و اعصار روی هم انباشته شده و تکامل یافته است، همچنان که گرایشهای معنوی و والای بشر، زادهی ایمان و اعتقاد و دلبستگیهای او به برخی حقایق در این جهان است که آن حقایق مولود برخی جهان بینیها و جهانشناسیهاست که یا از طرف پیامبران الهی به بشر عرضه شده است و یا برخی فلاسفه خواستهاند نوعی تفکر عرضه نمایند که ایمانزا و آرمان خیز بوده باشد. بنابراین، توسعه یافتگی و بهرهگیری از توسعه چیزی نیست که منحصر به جامعه و ملتی خاص باشد و دیگران نتوانند بدان دست یابند، بلکه هر جامعهای که به تلفیق این سه عنصر اساسی، یعنی علم و عقل و ایمان، بپردازد، بیتردید، به هر میزان که تلاش کند میتواند به همان مقدار از توسعه یافتگی بهرهمند شود. (همان، 12)
راهبردهای عملی و مؤلفههای کارامد
الف) رابطهی علم و دین
اهمیت چگونگی روابط میان علم و دین
اهمیت روابط و مناسبات میان علم و دین به حدی است که به نظر «وایتهد» زندگی و حیات بشری بر مبنای آن شکل خواهد گرفت. از این رو، به اعتقاد وی هرگاه ملاحظه کنیم که دین و علم (برای بشر) به چه کار میآیند، گزاف نیست اگر بگوییم سیر آیندهی تاریخ در گرو تصمیم نسل حاضر دربارهی چند و چون روابط و مناسبات فیما بین علم و دین است.
1 ) تعارض علم و دین
از دیدگاه این شهید گرانقدر هیچ چیز به اندازهی نظریهی جدایی علم و دین از یکدیگر برای بشریت گرانتر و نکبت بارتر نبوده است، خود در این باره چنین مینویسد:
برای بشریت هیچ چیز گرانتر و مشئومتر از جدایی دین و دانش نیست. این جدایی تعادل اجتماعی بشری را از بین میبرد. هم دنیای قدیم، هم دنیای جدید گاه دچار بیتعادلی شده و تعادل خود را از دست داده است. زمانی مردم گرایش دینی خود را جدا از علم جستجو میکردند؛ این بیماری دنیای قدیم بود، همچنان که بیماری عمدهی دنیای جدید این است که عدهای در جستجوی علم منهای دین هستند. اکثر انحرافات و بدبختیهایی که بشر امروز را تهدید میکند ناشی از این است که علم را جدا از ایمان میخواهد.
به نظر وی:
همین برداشت است که تاریخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخیر به عصر ایمان و عصر علم تقسیم میکند، و علم و ایمان را در مقابل یکدیگر قرار میدهد، در صورتی که تاریخ تمدن اسلامی تقسیم میشود به عصر شکوفایی، که عصر علم و ایمان است، و عصر انحطاط که علم و ایمان توأمان انحطاط یافتهاند. ما مسلمانان باید خود را از این برداشت غلط، که خسارتهای جبران ناپذیر بر علم و بر ایمان ، و بر انسانیت وارد کرد، بر کنار بداریم و کورکورانه تضاد علم و ایمان را امری مسلم تلقی نکنیم. ( همان، 22)
به تعبیر نویسندهی کتاب تدین، حکومت و توسعه بیش از دو قرن است که افکار غربی به دنیای اسلام صادر و تحمیل شده و میشود؛ از مهمترین این افکار، تلقی غربی از دین است. بدین صورت که شرق شناسان غربی ابتدا دین را «موضوع» میکنند؛ و سپس با سکولاریزه نمودن این موضوع، این موجود مفلوک جدید التاسیس را مورد بررسی و تحقیق علمی قرار میدهند و نتایج به دست آمده را به جای این که به همان شیء مورد پژوهش و تحقیق نسبت دهند، آن را یک راست به «دین» نسبت میدهند. (ر. ک. به: لاریجانی، 1377 ، 88)
از این رو برخی مانند جلال آل احمد در رد مقایسهی بین اسلام و مسیحیت، و آن را یک تقلید کورکورانه خواندن، مینویسد:
... مسیحیت برای ادارهی امور معاش و معاد مردم راهی نداشت و به این دلیل اصلی بود که روشنفکران اروپایی در جستجوی نوع ادارهی امور معاش مردم، آن همه راه را پیشنهاد کردند. اخلاقیاتی که محتوای اصلی مسیحیت است جایی برای مبحث عقود و معاملات و سیاسیات ندارد... اما اسلام و به خصوص تشیع آن همه مباحث دارد و در همهی آنها فراوان قانون گذاری کرده است و حرف و سخن زده است. (آل احمد، 1356 ، 77)
و لذا به اعتقاد اقبال لاهوری، «این درست نیست که گفته شود دستگاه دین و دستگاه دولت دو جانب یا دو روی یک چیزند، اسلام حقیقت واحد و غیر قابل تجزیهای است.» (لاهوری، بیتا، 176)
بنابراین، قیاس اسلام به مسیحیت، به تعبیر دکتر شریعتی، قیاس مع الفارق است. (ر. ک. به: شریعتی، 1375 ، 75)
در واقع تعارض علم و دین باب جدا انگاری «دین و دنیا» را در مسیحیت گشود و در پی آن نیز برخی از روشنفکران مسلمان به ترویج این تفکر در میان مسلمانان پرداختند.
جدا انگاری دین و دنیا در مسیحیت پیروان این تفکر را میتوان در سه گروه جای داد.
گروه اول، کسانی هستند که دین را از ویژگیهای دوران آغازین زندگی انسان به شمار میآورند؛ در نتیجه وجود و ظهور و حضور آن را در دوران حاضر، که دوران علم صنعت است، زاید و غیرضروری میدانند. به اعتقاد این گروه، با پیچیده شدن ترکیب جامعه و مناسبات اجتماعی و به عهده گرفتن نقشهای نهاد دین توسط سایر نهادها در تطبیق با زندگی نوین به مرور و با گذشت زمان دین از بین میرود و جای خود را به علم و دانش بشر میسپرد. (ر. ک. به: آرون، 1372 ، 589 و آبرکرامبی، 1367 ، 337)
گروه دوم، آنهایی هستند که هر چند در پی آن نیستند که برای دین تاریخ مصرف در نظر بگیرند و زمان مصرف آن را دوران عدم بلوغ عقلی بشر بدانند، اما در عین حال، به دلیل تعارض آموزههای مسیحیت، دین را «عقل گریز» میدانند و در نهایت جایگاه آن را وجدان اخلاقی و تجربهی دینی شخصی در نظر میگیرند. (ر. ک. به: باربور، 1362 ، 76)
پیامد چنین نگرشی به دین سبب شد که دفاع عقلی از آموزههای مسیحیت جای خود را به دفاع غیرعقلی بسپارد، و بدین سان دیگر جایی برای او در صحنهی اجتماع باقی نماند.
گروه سوم، کسانی هستند که با آشکار شدن تعارض آموزهای مسیحیت با علم و عقل، برای رفع چنین تعارضی از چهرهی آن در صدد برآمدند تا به تاویل و تحلیل غیر زبانی وحی روی آور شوند، و با سمبلیک و کنایه و نیز شاعرانه خواندن زبان کتاب مقدس، قداست و حجیتی را که در قرون وسطی از آن بهرهمند بود از او بگیرند، و در نتیجه هیچ نوع حجیتی را برای دین در امور اجتماعی قائل نباشند. (ر. ک. به: کرن فیبل من، جمیز، 1375 ، 137)
میتوان گفت آن چه که این سه گروه با یکدیگر بر سر آن اتفاق نظر دارند، این است که دین نباید در صحنهی نظام اجتماعی حضور داشته باشد، حال یا به دلیل اینکه دوران حیات دین سپری گشته، و یا به جهت تعارض و تضاد آن با علم و عقل و یا به سبب صامت بودن و در نتیجه حجت نداشتن.
جدا انگاری دین و دنیا در اسلام در جهان اسلام نیز میتوان گفت به تبعیت از روشنفکران غربی این سه نوع اندیشه و تفکر یافت میشود.
نمایندهی طرز تفکر نوع اول، کسانی مانند میرزا فتحعلی آخوند زاده هستند که با ایجاد شکاکیت نسبت به باورهای دینی سعی در خشکانیدن ریشهی دین در جامعه را داشته و دارند. (ر. ک. به: الگار، 1369 ، 102)
به طور کلی مبانی اصلی اندیشهی نوع دوم و سوم را در بین روشنفکران مسلمان میتوان این گونه برشمرد:
- دین صامت است.
- معرفت دینی نسبی و عصری است.
- دین نه کلام خدا؛ بلکه گزارش تجربیات دینی پیامبر و عارفان پس از اوست.
- خاتمیت به معنای بینیاز شدن انسان از مکتب انبیا علیهمالسلام است.
- بشریت به تدریج تکامل مییابد و نسبت به تذکار انبیا علیهمالسلام بیالتفات میگردد.
- احکام اسلام ابدی نیست. احکام اجتماعی اسلام مربوط به زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله بوده و اسلام فقط یک سلسله اصول و ارزشهای کلی را به عنوان اصل جاودانه ارائه داده است.
- بعثت پیامبران نه برای اصلاح و آبادانی دنیای انسانها، که برای برخوردار ساختن آنها از حیات طیبهی ابدی است.
- تجربههای عرفانی گوهر دین اسلام است و احکام صدف آن.
(ر. ک. به: سروش، 1377 ، 17 و 1373 ، 182 و 1378 ، 19 و 1374 ، 149 و بازرگان، 1374 ، 91)
بیتردید وجود چنین نگرشی نسبت به دین اسلام و در نتیجه او را از ورود به قلمرو حیات اجتماعی منع کردن، ثمرهای جز توسعهی تک بعدی نخواهد داشت و توسعهی انسانی به معنای کامل آن محقق نخواهد گشت.
اظهار نظر برخی از متفکران غربی این در حالی است که به اعتراف بسیاری از متفکران غربی «اسلام در آن واحد این جهانی و آن جهانی است، و داعیهی سامان بخشیدن به قلمرو امور دنیوی و اخروی را دارد؛ این آموزه اسلام است. به علاوه، پانزده قرن تاریخ اسلام، پانزده قرن سازگاری دائمی با این اصول است». بر پایهی عدم انفکاک بین دین و دنیا در اسلام و توجه به وضع قوانین در جهت برپایی نظام اجتماعی است که رئیس وکلای پاریس میگوید:
من نمیدانم میان دو امر متناقض چگونه سازش بدهم. از یک طرف، با تبلیغات گوناگون همه جا انتشار میدهند که فقه اسلامی با مجموعهای که دارد صلاحیت ندارد که مبنای قانون گذاری برای نیازهای کنونی قرار گیرد. از طرف دیگر، در این کنفرانسها ضمن تحقیقات عالمانه و کنجکاوی محققانهای که متخصصان فن ابراز میدارند، مطالبی را میشنویم که بطلان آن تبلیغات را با براهین محکم و با استناد به نصوص و قواعد موجود و متقن فقهی آشکار میسازد. (جعفری، 1375 ، 69)
2 ) تعامل علم و دین
در باور شهید مطهری، علم و دین هر دو برای توسعه و گسترش شناخت انسان آمدهاند، چیزی که هست، علم سبب افزایش و توسعهی افقی در انسان میشود، ولی دین افزایش عمقی به انسان میبخشد. بنابر این، دین برای افزایش ژرفای شناخت آمده است، دین میگوید تمام این جهان که میبینی در برابر جهان غیبی که بر این جهان احاطه دارد، مثل یک حلقه است در بیابان، و لذا پیامبران علیهمالسلام چیزی از این عالم کم نکردهاند، بلکه عظمت آن عالم را به ما ارائه و نشان دادهاند. ( همان، 1367 ، 166-167)
کتاب آخرین دستاورد پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله
از دیدگاه شهید مطهری جایگاه علم و دانش در اندیشهی اسلامی به قدری عظیم و رفیع است که کتاب به عنوان آخرین دستاورد و مهمترین و جاودانهترین معجزهای است که به پیامبر آخرالزمان صلیاللهعلیهوآله داده میشود، و هر چه که به دانش بشر افزوده میگردد، قدر و عظمت این معجزه بهتر و بیشتر شناخته میشود. از این رو است که میگوید:
... کتاب تنها معجزهای است که همواره میتوان دید، هر روز آن را معجزه آساتر میتوان یافت و تنها معجزهای است که بر خلاف دیگر معجزات، هر که خردمندتر و دانشمندتر است و هر جامعهای که پیشرفته تر و متمدن تر است، اعجاز آن را درستتر و عمیقتر خواهد یافت، تنها معجزهای است که اعتقاد بدان تنها به معتقدان امور غیبی منحصر نیست و اعجاز آن را هر اندیشمندی معترف است، تنها معجزهای است که نه برای عوام بلکه برای روشنفکران است...، تنها معجزهای است که بر خلاف دیگر معجزات، تنها برای تحریک حس اعجاب و اعجاز بینندگانش نیست. مقدمهای و وسیلهای برای پذیرش یک رسالت نیست، برای تعلیم و تربیت گروندگان وی است، خود هدف پذیرش است، خود رسالت است. و بالاخره معجزهی محمد صلیاللهعلیهوآله از مقولهی امور «غیر بشری» نیست گرچه یک عمل غیر بشری است، و از این رو بر خلاف معجزات پیشین که تنها عاملی برای «باور» مردم به کار میرفت (آن هم مردم معدودی که آن را میدیدند) و جز آن هیچ سودی نداشت، معجزهی محمد صلیاللهعلیهوآله از نوع عالیترین استعداد انسانی است و میتواند به عنوان عالیترین سرمشق وی به کار آید، سرمشقی که همواره در دسترس اوست ... محمد میکوشد تا کنجکاوی مردم را از امور غیر عادی و کرامات و خوارق عادات، به مسائل عقلی و منطقی و علمی و طبیعی و اجتماعی و اخلاقی متوجه سازد و جهت حساسیت آنها را از «عجایب و غرایب» به «واقعیات و حقایق» بگرداند،... (مطهری، 1372 ، 18)
مبنای نظری این اندیشه به اعتقاد وی، اگر بخواهیم با یک بینش تحلیلی وارد این مسأله بشویم و با دیدی عالمانه به بحث بپردازیم، که «آیا واقعا این دو وجهه و دو پایهی انسانیت، هر یک به دورهای و عصری تعلق دارد؟»، «آیا انسان محکوم است که همیشه نیمه انسان بماند و در هر دورهای فقط نیمی از انسانیت را داشته باشد؟»، «آیا همیشه محکوم به یکی از دو نوع بدبختی است؛ بدبختیهای ناشی از جهل و نادانی، و بدبختیهای ناشی از بیایمانی» (همان، 1371 ، 23).
وی آنگاه در توضیح این مطلب به تأثیرات علم از یک طرف، و تأثیرات ایمان از طرف دیگر بر روی انسان پرداخته و میگوید:
آیا علم به چیزی میخواند و ایمان به چیز دیگری ضد آن ؟ علم ، ما را به گونهای میخواهد بسازد و ایمان به گونهای مخالف آن؟ علم ما را به سویی میبرد و ایمان به سویی دیگر؟ یا علم و ایمان متمم و مکمل یکدیگرند، علم نیمی از ما را میسازد و ایمان نیمی دیگر را هماهنگ با آن؟ پس ببینیم علم به ما چه میدهد و ایمان چه؟
علم به ما روشنایی و توانایی میبخشد و ایمان عشق و امید و گرمی؛ علم ابزار میسازد و ایمان مقصد؛ علم سرعت میدهد و ایمان جهت؛ علم توانستن است و ایمان خوب خواستن؛ علم مینمایاند که چه هست و ایمان الهام میبخشد که چه باید کرد؛ علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون؛ علم جهان را جهان آدمی میکند و ایمان روان را روان آدمیت میسازد؛ علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش میدهد و ایمان به شکل عمودی بالا میبرد؛ علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز؛ هم علم به انسان نیرو میدهد، هم ایمان، اما علم نیروی منفصل میدهد و ایمان نیروی متصل؛ علم زیبایی است و ایمان هم زیبایی است؛ علم زیبایی عقل است و ایمان زیبایی روح؛ علم زیبایی اندیشه است و ایمان زیبایی احساس؛ هم علم به انسان امنیت میبخشد و هم ایمان، علم امنیت بیرونی میدهد و ایمان امنیت درونی؛ علم در مقابل هجوم بیماریها، سیلها، زلزلهها، طوفانها، ایمنی میدهد، و ایمان در مقابل اضطرابها، تنهاییها، احساس بیپناهیها و پوچ انگاریها؛ علم جهان را با انسان سازگار میکند و ایمان انسان را با خودش. (همان، 24)
نیاز انسان به علم و ایمان توأمان چیزی است که سخت توجه اندیشمندان را، اعم از مذهبی و غیرمذهبی، برانگیخته است. وی آنگاه در راستای تاکید بر این مطلب سخنی را از علامه محمد اقبال لاهوری ذکر میکند که میگوید:
بشریت امروز به سه چیز نیازمند است: تعبیری روحانی از جهان، آزادی روحانی فرد، و اصولی اساسی و دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند. شک نیست که اروپای جدید، دستگاههای اندیشهای و مثالی در این رشتهها تأسیس کرده است، ولی تجربه نشان میدهد که حقیقتی که از راه عقل محض به دست آید، نمیتواند آن حرارت اعتقاد زندهای را داشته باشد که تنها با الهام شخصی حاصل میشود. به همین دلیل است که عقل محض چندان تأثیری در نوع بشر نکرده است، در صورتی که دین، پیوسته مایهی ارتقای افراد و تغییر شکل جوامع بشری بوده است. مثالیگری اروپا هرگز به صورت عامل زندهای در حیات آن نیامده و نتیجهی آن، من سرگردانی است که در میان دموکراسیهای ناسازگار با یکدیگر به جستجوی خود میپردازد که کار آنها منحصرا بهرهکشی از درویشان به سود توانگران است سخن مرا باور کنید که اروپای امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت است. از طرف دیگر مسلمانان مالک اندیشهها و کمال مطلوبهایی مطلق، مبتنی بر وحیی میباشند که چون از درونیترین ژرفای زندگی بیان میشود، به ظاهری بودن آن رنگ باطنی میدهد. برای فرد مسلمان شالوده روحانی زندگی، امری اعتقادی است و برای دفاع از این اعتقاد به آسانی جان میدهد. (همان)
بدین جهت است که، به نظر نویسندهی کتاب اسلام بین دو دیدگاه شرق و غرب، اسلام از آن جهت که با فطرت انسانی هماهنگی دارد، با به رسمیت شناختن هر دو بعد وجودی انسان (بعد مادی و بعد معنوی) هر پاسخ متفاوتی که بخواهد تنها به یکی از ساحتهای حیات انسان توجه کند. در نتیجه این توجه تک ساحتی در کل جذبهی نیروهای انسانی او وقفه ایجاد شده و از این طریق تعارضی درونی در او به وجود میآید. (ر. ک. به: عزت بگوویچ، 1374 ، 261)
3 ) قلمرو دین و دانش
به نظر شهید مطهری «اسلام، به شکل، ظاهر و صورت زندگی، که وابستگی تام و تمامی به میزان دانش بشر دارد، نپرداخته است. دستورهای اسلام مربوط است به روح و معنی و هدف زندگی و بهترین راهی که بشر باید برای وصول به آن هدفها پیش بگیرد.
علم، نه هدف و روح زندگی را عوض میکند و نه راه بهتر و نزدیک تر و بیخطرتری به سوی هدفهای زندگی نشان داده است، علم همواره وسایل بهتر و کاملتری برای تحصیل هدفهای زندگی و پیمودن راه وصول به آن هدفها در اختیار قرار میدهد. ( همان، 1379 ، 137) به اعتقاد وی «اسلام با قرار دادن هدفها در قلمرو خود و واگذاشتن شکلها، صورتها و ابزارها در قلمرو علم و فن، از هر گونه تصادمی با توسعهی فرهنگ و تمدن پرهیز کرده است، بلکه با تشویق به عوامل توسعهی تمدن، یعنی علم و کار و تقوی و اراده و همت و استقامت، خود نقش اصلی پیشرفت تمدن را به عهده گرفته است.» (مطهری، 1369 ، 137) براین اساس است که برخی از شخصیتهای علمی در جهان غرب، که قائل به سازگاری علم و دین بودند، برای هر کدام قلمرو جداگانهای را در نظر داشتند. به عنوان نمونه پروفسور هایزنبرگ در بیان سازگاری علم و دین از نظر ماکس پلانک میگوید:
پلانک علم و دین را به این دلیل سازگار و همسان میدانست که به عقیدهی او هر کدام از این دو، با قلمرو کاملاً متفاوت واقعیت درگیر میباشند. ... (ر. ک. به: تمدن جهرمی، 1378 ، 23)تجربهی تاریخی مسلمین شهید مطهری در تایید نظر خود به تجربهی تاریخی دوران شکوفایی تمدن اسلامی پرداخته و میگوید:
علمای اسلام در دورههای درخشان تمدن اسلامی - که جامعهای بسیط و بدوی به سرعت رو به گسترش و توسعه گذاشت، آسیا و قسمتهایی از اروپا و افریقا را در برگرفت و بر ملتها و نژادهای گوناگون، که هر کدام سابقه و فرهنگ خاصی داشتند، حکومت کرد و هزارها مسألهی نو و جدید به وجود آورد، به خوبی از عهدهی وظیفهای که به آنها محول شده بود برآمدند و اعجاب جهانیان را برانگیختند. علمای اسلام ثابت کردند که منابع اسلامی، اگر مقرون به حسن تشخیص و حسن استنباط باشد، قادر است با یک اجتماع متحول و متکامل پیش برود و آن را راهنمایی کند. ثابت کردند که حقوق اسلامی زنده است و قابلیت دارد با مقتضیات ناشی از پیشرفت زمان، هماهنگی کند و به احتیاجات هر عصری پاسخ بگوید. (همان، 1370 ، 70)
اهمیت تخصص و اجتهاد و پویایی
در ساحت دین، اجتهاد و پویایی و تخصص و توانایی در درک مسائل و نیازهای دائم و متغیر و متحول انسان از مهمترین و عمدهترین عواملی است که میتواند نیروی محرکهی دین و دانش دانسته شود، زیرا آنچه مسلم است، «کلیات اسلامی ثابت و لایتغیر و محدود است و اما حوادث و مسائل، نامحدود و متغیر است و هر زمانی مقتضیات مخصوص خود و مسائل مخصوص خود را دارد. به همین جهت ضرورت دارد که در هر عصر و زمانی گروهی متخصص و عالم به کلیات اسلامی و عارف به مسائل و پیشآمدهای زمان، عهدهدار اجتهاد و استنباط حکم مسائل جدید از کلیات اسلامی بوده باشند». علمای اسلام در دورههای درخشان تمدن اسلامی، که جامعهای بسیط و بدوی به سرعت رو به گسترش و توسعه گذاشت، آسیا و قسمتهایی از اروپا و افریقا را در بر گرفت و بر ملتها و نژادهای گوناگون، که هر کدام سابقه و فرهنگ خاصی داشتند، حکومت کرد و هزارها مسألهی نو و جدید به وجود آورد، به خوبی از عهدهی وظیفهای که به آنها محول شده بود بر آمدند و اعجاب جهانیان را برانگیختند. علمای اسلام ثابت کردند که منابع اسلامی اگر مقرون به حسن تشخیص و حسن استنباط باشد قادر است با یک اجتماع متحول و متکامل پیش برود و آن را راهنمایی کند، ثابت کردند که حقوق اسلامی زنده است و قابلیت دارد با مقتضیات ناشی از پیشرفت زمان، هماهنگی کند و به احتیاجات هر عصری پاسخ بگوید. (همان)
عدم تمایز علوم
به طور کلی در نظر شهید مطهری تمایزی بین علوم وجود ندارد و از دیدگاه ایشان خط کشی در میان علوم، بخشی را تحت عنوان علوم دینی، و بخش دیگر را در قالب علوم غیر دینی قرار دادن غیر قابل قبول است. زیرا به اعتقاد وی، از یک سو، وجوب علم تهیئی است، یعنی جهت آمادگی برای رسیدن به اهداف خاص است. از سوی دیگر، اسلام در تمامی شؤون اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بشر دارای اهداف خاصی است، و در نهایت این که بیتردید دنیا برپایه و پاشنهی علم میچرخد، و بدون علم نمیتوان جامعهای مستقل، آزاد و قوی داشت، بنابراین چنین «نتیجه میگیریم که در هر زمانی - خصوصا در این زمان - فرض و واجب است بر مسلمین که همهی علومی را که مقدمهی رسیدن به هدفهای اسلامی است، فرا گیرند و کوتاهی نکنند. با این مقیاس میتوانیم همهی علوم مفید را علوم دینی بدانیم.» (همان، 1370 ، 246-245)
ب ) پیوند عقل و دین
در بینش اسلامی نه تنها بین عقل و دین تعارض و تضادی وجود ندارد، بلکه در نگاه دین، عقل حامی، مؤید، حافظ و نگهبان دین است. همچنان که دین هادی، رهنما و بستری برای تکامل عقل است. بر این مبناست که به اعتقاد شهید مطهری بشر در دورهی خاتمیت پیامبران الهی علیهمالسلام به درجهای از کمال و بلوغ عقلی نائل میشود، که نیاز او به دین در رأس نیازهایش قرار میگیرد، در نتیجه به حفظ و نگهداری دین کوشا میگردد. بلوغ عقلی و اجتماعی بشر در نیازمندی به دیندر حقیقت، یکی از ارکان خاتمیت، بلوغ اجتماعی بشر است، به حدی که میتواند حافظ و نگهبان مواریث علمی و دینی خود باشد و خود به نشر و تبلیغ و تعلیم و تفسیر آن بپردازد. شهید مطهری در تأیید این مطلب، با استناد به آیات قرآن، میگوید:
در سراسر قرآن اصرار عجیبی هست که دین، از اول تا آخر جهان، یکی بیش نیست و همهی پیامبران، بشر را به یک دین دعوت کردهاند. در سورهی شوری آیهی 13 چنین آمده است : شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسی؛ خداوند برای شما دینی قرار داد که قبلاً به نوح توصیه شده بود و اکنون بر تو وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی نیز توصیه کردیم.
قرآن در همه جا نام این دین را که پیامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت میکردهاند، «اسلام» مینهد. مقصود این نیست که در همهی زمانها به این نام خوانده شده است، مقصود این است که دین دارای حقیقت و ماهیتی است که بهترین معرف آن، لفظ «اسلام» است. در سورهی آل عمران، آیهی 67 دربارهی ابراهیم میگوید: ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً
ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، حق جو و مسلم بود.
بنابراین، پیامبران علیهمالسلام با همهی اختلافات فرعی و شاخهای که داشتهاند، همگی دارای یک پیام و حامل یک پیام و وابسته به یک مکتب بودهاند. این مکتب تدریجا بر حسب استعداد جامعهی انسانی عرضه شده است تا بدانجا که بشریت رسید به حدی که آن مکتب به صورت کامل و جامع عرضه شد و چون بدین نقطه رسید، نبوت پایان پذیرفت. همان طوری که قرآن کریم خود براین مطلب تصریح فرموده است آنجا که میگوید: وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ
پیام راستین و موزون پروردگارت کامل گشت، کسی را توانایی تغییر دادن آنها نیست. (همان، 41)
بینیازی از تجدید نبوت
وی در توضیح و تبیین بیشتر این مطلب میگوید:
اکنون باید ببینیم چرا در گذشته نبوتها تجدید میشد و پیامبران علیهمالسلام یکی پس از دیگری میآمدند، هر چند همهی آن پیامبران صاحب قانون و شریعت نبودند و غالبا برای اجرای شریعت موجود مبعوث میشدهاند؟ و چرا پس از حضرت خاتم النبیین صلیاللهعلیهوآله ، این جریان پایان یافت و نه تنها پیامبر تشریعی (صاحب شریعت) نیامده و نخواهد آمد، حتی پیامبر تبلیغی نیز نیامده و نخواهد آمد؟ چرا؟ (همان، 36)
به نظر ایشان فلسفه و علت تجدید نبوتهای تشریعی و تبلیغی و ظهور پیامبران پیایی و متوقف شدن همهی آنها بعد از ظهور پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در این است که بشر در گذشته، به علت عدم رشد و بلوغ فکری و عقلی قادر به حفظ کتاب آسمانی خود نبود، معمولاً کتب آسمانی مورد تحریف و تبدیل قرار میگرفت، اما هنگامی که بشر به پایهای از عقل و درجهای از بلوغ دست یافت که خود توانست نیاز خود را به دین درک کند و در نتیجه به نگهداری و بهرهگیری از آن بپردازد، دیگر نیازی به ارسال رسل نبود. خود در توضیح بیشتر این مطلب چنین میگوید:
تا زمانی بشر نیازمند به وحی تبلیغی است که درجهی عقل و علم و تمدن به پایهای نرسیده است که خود بتواند عهدهدار دعوت و تعلیم و تبلیغ و تفسیر و اجتهاد در امر دین خود بشود. ظهور علم و عقل، و به عبارت دیگر، رشد و بلوغ انسانیت، خود به خود به وحی تبلیغی خاتمه میدهد و علما جانشین چنان انبیا میگردند. میبینیم قرآن در اولین آیهای که نازل میشود سخن از قرائت و نوشتن و قلم و علم به میان میآورد: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ (علق، 5-1)
این آیه اعلام میکند که عهد قرآن، عهد خواندن و نوشتن و یاد دادن و علم و عقل است. این آیه تلویحا میفهماند که در عهد قرآن وظیفهی تعلیم و تبلیغ و حفظ آیات آسمانی به علما منتقل شده و علما از این نظر جانشین انبیا میشوند. این آیه اعلام بلوغ و استقلال بشریت در این ناحیه است. قرآن در سراسر آیاتش بشر را به تعقل و استدلال و مشاهدهی عینی و تجربی طبیعت و مطالعهی تاریخ و به تفقه و فهم عمیق دعوت میکند. اینها همه نشانههای ختم نبوت و جانشینی عقل و علم به جای وحی تبلیغی است.
وی آنگاه با استناد به سخنی از اقبال لاهوری در تکمیل مطلب خودشان میگوید:
اقبال لاهوری باز هم سخن لطیفی دارد، آنجا که میگوید: «پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است، تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط میشود، به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای روح الهام وی در کار میآید متعلق به جهان جدید است. زندگی در وی منابع دیگری از معرفت را اکتشاف میکند که شایستهی خط سیر جدید آن است. ظهور و ولادت اسلام، ولادت عقل برهانی استقرائی است. رسالت با ظهور اسلام در نتیجهی اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال میرسد، و این خود مستلزم دریافت هوشمندانهی این امر است که زندگی نمیتواند پیوسته در مرحلهی کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند. الغای کاهنی
و سلطنت میراثی در اسلام، توجه دائمی به عقل و تجربه در قرآن، و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری میدهد، همه سیماهای مختلف اندیشهی واحد ختم رسالت است ... اندیشهی خاتمیت را نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهایی زندگی، جانشین شدن کامل عقل به جای عاطفه است. چنین چیزی نه ممکن است، نه مطلوب... (لاهوری، بیتا، 145)
ج ) پیوند دین و آزادی
آنچه مسلم است، پیشرفت علم و دانش در بستر تفکر و اندیشه صورت میپذیرد، در منطق دین اسلام شاید کمتر چیزی را بتوان یافت که به اندازهی تفکر دارای اهمیت و ارزش باشد، و این هم میسر نیست مگر اینکه انسان از آزادی برخوردار باشد. «بهترین قسمت از انسان که لازم است پرورش پیدا کند، تفکر است و قهرا چون این پرورش نیازمند به آزادی؛ یعنی نبودن سد و مانع در جلوی تفکر است، بنابراین انسان نیازمند به آزادی در تفکر است.» (همان، 1367 ، 92) به نظر وی «هر موجود زندهای که میخواهد راه رشد و تکامل را طی کند، یکی از احتیاجاتش آزادی است.» (همان، 1378 ، 16) در بینش این شهید «انسان، گذشته از آزادیهایی که گیاهان و حیوانات به آن نیازمندند، یک سلسله نیازمندی دیگری هم دارد که ما آن را به دو نوع تقسیم میکنیم، یک نوع آزادی اجتماعی است. یعنی بشر باید در اجتماع از ناحیهی سایر افراد اجتماع آزادی داشته باشد، دیگران مانعی در راه رشد و تکامل او نباشند، او را محبوس نکنند، به حالت یک زندانی در نیاورند که جلوی فعالیتش گرفته شود، دیگران او را استثمار نکنند» (همان). در نگاه این شهید، دین و آزادی قرین و ظهیر یکدیگرند، نه رقیب و حریف هم. بر این اساس کسی نمیتواند به نام دین آزادی را سلب یا با نام آزادی دین را نفی کند و هر دو موهبتی الهی هستند و ریشه در فطرت و آفرینش انسان دارند.وی با تکیه بر اصل فطرت و مبنا قرار دادن آن برای آزادی انسان میگوید:
حقیقت این است که آزادی انسانی، جز با نظریهی فطرت؛ یعنی این که انسان در مسیر حرکت جوهری عمومی جهان با بعد دیگری به جهان میآید، پایهی اولی شخصیت او را همان بعد میسازد و سپس تحت تأثیر عوامل محیط تکمیل میشود و پرورش مییابد، قابل تصور نیست. این بعد وجودی است که به انسان شخصیت انسانی میدهد تا آنجا که سوار و حاکم بر تاریخ میشود و مسیر تاریخ را تعیین کند. (همان، 1371 ، 363)
نقد تفکر جبرگرایی
براساس چنین مبنایی است که شهید مطهری در رد نظریهی کسانی که در تلاشاند تا اعتقاد به قضا و قدر به معنای جبریگری آن را به اسلام نسبت دهند و از این طریق نبود آزادی و اختیار را از لوازم اعتقادات اسلامی بدانند تا از این طریق نتیجه بگیرند که اعتقادات اسلامی مانع پیشرفت و توسعه و نوآوری است، با بیان تجربهی تاریخی اسلام در آزادی دادن مسلمین در ایران آن روز میگوید:
اسلام حصار مذهبی و حصار سیاسی که گرداگرد ایران کشیده شده بود و نمیگذاشت ایرانی استعداد خویش را در میان ملتهای دیگر بروز دهد و هم نمیگذاشت این ملت از محصول اندیشهی سایر ملل مجاور یا دور دست استفاده کند، درهم شکست. دروازههای سرزمینهای دیگر را به روی ایرانی و دروازهی ایران را به روی فرهنگها و تمدنهای دیگر باز کرد. از این دروازههای باز دو نتیجه برای ایرانیان حاصل شد؛ یکی این که توانستند هوش و لیاقت و استعداد خویش را به دیگران عملاً ثابت کنند، به طوری که دیگران آنها را به پیشوایی و مقتدایی بپذیرند. دیگر این که با آشنا شدن به فرهنگها و تمدنهای دیگر توانستند سهم عظیمی در تکمیل و توسعهی یک تمدن عظیم جهانی به خود اختصاص دهند. (همان، 1362 ، 156)
تجربهی تاریخی
در حقیقت ایران در پرتو گرایش به اسلام است که توانست در همان وقت که کشورهای گرونده به مسیحیت در تاریکی قرون وسطی فرو رفته بودند همدوش با سایر ملل اسلامی و پیشاپیش همهی آنها مشعلدار یک تمدن عظیم و شکوهمند به نام تمدن اسلامی شود. شهید مطهری با طرح این سؤال که اگر خاصیت مسیحیت آن است و خاصیت اسلام این، پس چرا امروز کار بر عکس است؟ میگوید:
جوابش روشن است: آنها از هفت، هشت قرن پیش، مسیحیت را رها کردند و ما از همان وقت اسلام را (همان).
و به تعبیر توین بی «هر زمان که مردمی ایمان به دینشان را از دست داده باشند، آن هم دینی که به پرسشهای آنها دربارهی راز علم و نقش انسان پاسخهای قانع کنندهای میدهد و از طریق دادن احکام عملی، او را برای زندگی در این عالم مهیا میکند، تمدنشان دستخوش تجزیهی اجتماعی داخلی شده و در مقابل تهاجم نظامی خارجی سر فرود آورده است.» (زاهدی، 1379 ، 24)
) دین بر بستر عدالت
از آنجا که ادیان الهی، به طور عموم، و دین اسلام به گونهای خاص ضمن جهتگیری صحیح به سمت مطلوبها، واقعیات را نیز مد نظر دارند، در عرصهی قانون گذاری به گونهای قوانین را تنظیم نمودهاند که بین خود قوانین در ابعاد گوناگون آن نیز نه تنها تناقضی وجود ندارد، بلکه عنصر عدالت نیز در بین قوانین نیز برقرار باشد. بدین گونه که مجموعهی قوانین تشریعی برای انسان همانند نظام تکوین، تشکیل دهندهی نظامی جامع و فراگیر است که خود از زیر مجموعههای منظمی در عرصههای فرعی تشکیل میشود و لذا، به تعبیر شهید مطهری، «اصل عدل در فرهنگ اسلامی تقسیم میشود به عدل الهی و عدل انسانی، عدل الهی تقسیم میشود به عدل تکوینی و عدل تشریعی، عدل انسانی نیز به نوبهی خود تقسیم میشود به عدل فردی و عدل اجتماعی» (مطهری، 1372 ، 36). با توجه به همین هماهنگی است که به نظر وی «بدون شک، عدالت اجتماعی نمیتواند مفهومی مغایر با عدالت فردی داشته باشد.» (همان، 16)
به عنوان نمونه از جمله این عرصهها، عرصهی اقتصادی است، که نظام اقتصادی را شکل میدهد. این نظام خود در حوزههای تولید، توزیع و مصرف به گونهای عمل میکند که توازن مورد نیاز نظام اقتصادی را فراهم سازد، بر این اساس اگر انسانها مطابق چنین قوانینی عمل کنند، توسعهی پایدار محقق خواهد شد، زیرا از منابع به گونهی بهینه بهرهبرداری میشود، از بهترین و کارامدترین شیوهی تولید و فناوری استفاده میشود، با نبود انحصارات امکان ورود در عرصهی تولید و استفاده از منابع خدادادی برای همگان فراهم است، و از این طریق کسی مورد تعدی و ستم قرار نمیگیرد. در حوزهی مصرف، پدیدهی اسراف، اتراف و زیادهروی و زیاده خواهی جایی نخواهد داشت. حقوق گونههای حیاتی اعم از جانوری و گیاهی مورد توجه و احترام خواهد بود، و نیازها و مصالح نسلهای آینده در قالب عدالت میان نسلی مراعات خواهد گردید. (فراهانی فرد، 1384 ، 99)
راه دستیابی به عدالت
در بینش شهید مطهری راه دستیابی به چنین توسعهای ایمان و عمل به قوانین الهی است. خود در این باره میگوید:
این انسانها هستند که باید وجود عینی قانون باشند. پس عمده، عمل به قانون است که مستلزم گذشتن از منافع است. این عمل بدون ایمان به این که عدالت احترام الهی دارد و ظلم مؤاخذهی الهی دارد، میسر نیست. برای اجرای عدالت دو چیز لازم است یکی بیداری و شعور عامه به این که حقوق خود را حفظ کنند یا ایمان به این که از حد تجاوز نکنند (وَ لاتَعْتَدُوا) و دیگر ایمان اقویا. (همان، 1372 ، 19)
ه ) طرح جامع و کامل دین
همچنان که گذشت، از نگاه شهید مطهری، انسان موجودی اجتماعی است و زندگی اجتماعی او مسائل و مشکلات بسیاری را پیش روی او قرار میدهد که بیتردید باید به حل تمامی آنها همت گمارد، و نیز به دلیل همین اجتماعی بودنش است که نمیتواند راه خود را از دیگران جدا نموده و راه و رسم مستقلی را برای خود برگزیند، زیرا که سعادت و کمال او با سعادت و کمال دیگران پیوسته و درهم آمیخته است، بنابر این، باید خیر و سعادت خود را در صراطی بجوید که خیر و سعادت جامعه و اجتماع در آن جستجو میشود. اینجاست که به نظر شهید مطهری نیاز به یک طرح جامع و کامل برای دستیابی انسانها به سعادت از ضروریات اولیهی یک نظام اجتماعی است. خود در این باره میگوید:
یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلی، کمال انسان و تأمین سعادت همگانی و در آن خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، هدفها و وسیلهها، نیازها و دردها و درمانها، مسؤولیتها و تکلیفها مشخص شده باشد و منبع الهام تکلیفها و مسؤولیتها برای همه افراد بوده باشد. (همان، 1374 ، 155)
به اعتقاد وی «اسلام طرحی است کلی و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل، حاوی طرح جزئی و کارامد در همهی موارد. آنچه در گذشته انبیا انجام میدادند که برنامهی مخصوص برای یک جامعهی خاص از جانب خدا میآوردند، در دورهی اسلام، علما و رهبران امت باید انجام دهند، با این تفاوت که علما و مصلحین با استفاده از منابع پایان ناپذیر وحی اسلام برنامههای خاصی تنظیم میکنند و آن را به مرحلهی اجرا میگذارند. (همان، 1374 ، 164)
اصول و مبانی این طرح جامع و کلی را نیز فطرت میدانند. به اعتقاد وی فطرت که «امالمسائل» اسلامی است، مربوط میشود به مسائلی که ما آنها را به عنوان مسائل خاص انسانی مینامیم. و لذا به نظر وی «فطریات یک سلسله مسائلی بوده و هست که امروزه این مسائل را به نام «انسانیت» مطرح کنند. بر این اساس اصالت انسان و انسانیت واقعی انسان در گرو قبول فطریات است و تعلیمات اسلامی براساس قبول یک سلسله فطریات است؛ یعنی همهی آن چیزهایی که امروزه مسائل انسانی و مسائل ماورای حیوانی نامیده میشوند و اسم آنها را «ارزشهای انسانی» میگذاریم، از نظر معارف اسلامی ریشه در نهاد و سرشت انسان دارند.» (همان، 1370 ، 37)
نتیجه گیری
از مجموع آنچه گذشت میتوان به نتایج ذیل دست یافت.
1 ) اسلام بر خلاف ادیان دیگر، از جمله مسیحیت، تمامی مؤلفهها و پتانسیلهای لازم را برای ایجاد توسعه بر محور انسانی را نه تنها داراست بلکه خود از هنگام ظهورش فراخوان جهانی داشته برای برپایی چنین توسعه و پیشرفتی همان چیزی که امروزه در بحث توسعه، همهی صاحبنظران در مسائل اجتماعی بر آن اتفاق نظر دارند و میتوان ادعا نمود که به نوعی اجماع و اتفاق نظر جهانی است؛ این است که کانون توجه به توسعه باید انسان باشد.
2 ) در نگاه دین انسان موجودی اجتماعی است و زندگی اجتماعی او هزارها مسأله و مشکل برایش به وجود میآورد که باید در پی حل تمامی آنها برآید و همهی آنها را حل کند، و چون موجودی است اجتماعی، سعادتش، آرمانهایش، ملاکهای خیر و شرش، راه و روشش، انتخاب وسیلهاش، با سعادتها و آرمانها و ملاکهای خیر و شر و راه و روشها و انتخاب وسیلههای دیگران آمیخته است، در نتیجه نمیتواند راه خود را مستقل از دیگران برگزیند، بنابر این سعادت خود را باید در شاهراهی جستجو کند که جامعه را به سعادت و کمال برساند.
3 ) در بینش اسلامی فعالیت تدبیری انسان، شرط لازم انسانیت است، زیرا نیمی از انسانیت انسان را عقل و علم و آگاهی و تدبیر او تشکیل میدهد، اما شرط کافی نیست. فعالیت انسانی آنگاه انسانی است که علاوه بر عقلانی بودن و ارادی بودن، در جهت گرایشهای عالی انسانیت باشد و یا لااقل با گرایشهای عالی در تضاد نباشد.
4 ) در نگرش اسلامی در این که نیروی عقل و تفکر و اندیشه برای تدبیرهای جزئی و محدود زندگی ضروری و مفید است بحثی نیست، اما در دایرهی کلی و وسیع چون انسان قادر نیست طرحی کلی برای همهی مسائل زندگی شخصی خود که همه را در بر گیرد و منطبق بر همهی مصالح زندگی او باشد بریزد؛ یا قدرت طرح ریزی فکری فردی، در حدود مسائل جزئی و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگی، که سعادت همه جانبه را در برگیرد، از عهدهی نیروی عقل بیرون است. زیرا اگر انسان را بالاترین مجهول برای خودش بدانیم، به طریق اولی جامعهی انسانی و سعادت اجتماعی مجهولتر است. پس چه باید کرد؟ اینجاست که به تعبیر شهید مطهری «اگر دیدی راستین دربارهی هستی و خلقت داشته باشیم، نظام هستی را نظامی متعادل بدانیم، خلأ و پوچی را از هستی نفی نماییم، باید اعتراف کنیم که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را، این بزرگترین نیازها را، مهمل نگذاشته و از افقی مافوق افق عقل انسان، یعنی افق وحی، خطوط اصلی این شاهراه را مشخص کرده است (اصل نبوت) کار عقل و علم، حرکت در درون این خطوط اصلی است.»
اینجاست که دین به کمک او میآید و خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، هدفها و وسیلهها، نیازها و دردها و درمانها، مسؤولیتها و تکلیفها را برای او مشخص میکند.
6 ) اسلام مکتبی است جامع و واقع گرا. در اسلام به همهی جوانب نیازهای انسانی، اعم از دنیایی یا آخرتی، جسمی یا روحی، عقلی و فکری یا احساسی و عاطفی، فردی یا اجتماعی توجه شده است.
7 ) در بینش اسلامی کمال انسان در تعادل و توازن اوست، یعنی انسان با داشتن این همه استعدادهای گوناگون، هر استعدادی که میخواهد باشد، آن وقت انسان کامل است که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل و معطل نگذارد و همه را در یک وضع متعادل و متوازن، همراه هم رشد دهد، زیرا اساسا حقیقت عدل به «توازن» و «هماهنگی» برمیگردد.
منابع و مآخذ
1 ) قرآن کریم.
2 ) آبرکرامبی، نیکلاس، استفن هیل، برایان استرنر (1367)، فرهنگ جامعه شناسی، ترجمهی حسن پویا، انتشارات چاپ پخش.
3 ) آرون ریمون (1372)، مراحل اندیشه در جامعه شناسی، ترجمهی باقر پرهام انتشارات آموزش انقلاب اسلامی. چاپ سوم.
4 ) آلاحمد، جلال (1356)، خدمت و خیانت روشنفکران، تهران، بهروز.
5 ) احمدی، بابک (1372)، مدرنیته و اندیشهی انتقادی، تهران، نشر مرکز.
6 ) - (1372)، استاد مطهری و روشنفکران، تهران، صدرا.
7 ) الگار، حامد (1369)، میرزا ملکم خان، ترجمهی، جهان گیر عظیما، مجید تفرشی.
8 ) ایان باربور (1362)، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
9 ) بازرگان، مهدی (1374)، آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، کیان، ش 28.
10 ) تمدن جهرمی، محمد حسین (1378)، امکان و چگونگی علم دینی، فصلنامه حوزه و دانشگاه، ش 20 .
11 ) جعفری، محمد تقی (1375)، تحلیل و بررسی سکولاریسم، قبسات، سال اول، ش 1.
12 ) راسل، برتراند (1365)، تاریخ فلسفهی غرب، ترجمهی نجف دریابندری، تهران، پرواز.
13 ) راسل، برتراند (1376)، قدرت، ترجمهی نجف دریابندری، تهران، نیما.
14 ) زاهدی، محمد جواد (1379)، نقش دین؛ گفت گوی توین بی وایکه دا، ترجمهی، محمد جواد زاهدی، فصلنامه، هفت آسمان، ش 7 .
15 ) سروش، عبدالکریم (1378)، بسط تجربه نبوی، تهران، صراط، چاپ دوم.
16 ) سروش، عبدالکریم (1377)، ذاتی و عرضی دین، کیان، ش 42 .
17 ) سروش، عبدالکریم (1374)، قبض و بسط تئوریک شریعت، تهران، صراط، چاپ چهارم.
18 ) سروش، عبدالکریم (1373)، مدارا و مدیریت، کیان، ش 21.
19 ) سریعالقلم، محمود (1372)، عقل و توسعه یافتگی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
20 ) شریعتی، علی (1375)، مجموعه آثار، تهران، الهام، ج 5 .
21 ) صدوق، شیخ (1408 ق)، علل الشرایع، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
22 ) عزت بگویچ، علی (1374)، اسلام بین دو دیدگاه شرق و غرب، ترجمهی سید حسین سیفزاده، تهران، وزارت امور خارجه.
23 ) فراهانی فرد، سعید (1384)، توسعه پایدار بر محور عدالت، اقتصاد اسلامی، شماره 19.
24 ) قرشی، علی اکبر (1354)، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه،ج 5.
25 ) کرن فیبلمن جمیز (1375)، آشنایی با فلسفه غرب، ترجمهی، محمد بقایی، تهران، حکمت.
26 ) کلینی، محمدبن یعقوب (بیتا)، اصول کافی، ترجمهی جواد منصوری، تهران، علمیه اسلامیه.
27 ) لاریجانی، محمد جواد (1377)، تدین، حکومت و توسعه، تهران، اندیشهی معاصر.
28 ) لاهوری، اقبال (بیتا)، احیای فکر دینی در اسلام، ترجمهی احمد آرام، تهران، رسالت قلم.
29 ) مطهری، مرتضی (1378)، آزادی معنوی، تهران، صدرا.
30 ) مطهری، مرتضی (1379)، اسلام و مقتضیات زمان، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم.
31 ) مطهری، مرتضی (بیتا)، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم.
32 ) مطهری، مرتضی (1370)، بیست گفتار، تهران، صدرا، هفتم.
33 ) مطهری، مرتضی (1370)، ختم نبوت، تهران، صدرا، ششم.
34 ) مطهری، مرتضی (1362)، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، صدرا، چاپ دوازدهم، ج 1 و 2 .
35 ) مطهری، مرتضی (1372)، عدل الهی، تهران، صدرا، هفتم.
36 ) مطهری، مرتضی (1374)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، ج 2 .
37 ) مطهری، مرتضی (1377)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، ج 16.
38 ) مطهری، مرتضی (1374)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، چاپ چهارم، ج 2.
39 ) مطهری، مرتضی (1374)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، چاپ چهارم، ج 3 .
40 ) مطهری، مرتضی (1367)، مسأله شناخت، تهران، صدرا.
41 ) مطهری، مرتضی (1371)، مقدمهای بر جهان بینی، تهران، صدرا، هشتم.
42 ) مطهری، مرتضی (1357)، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، انتشارات صدرا، چاپ هشتم.
43 ) مطهری، مرتضی (1378)، نظری به نظام اقتصادی اسلام، تهران، صدرا، هشتم.
44 ) مولانا، حمید (1380)، ظهور و سقوط مدرن، تهران، نشر کتاب صبح.
45 ) میرچا، الیاده (1374)، فرهنگ و دین، هیأت مترجمان، تهران، انتشارات طرح نو.
دستیابی به چنین جهانی چیزی نیست که بشر با بینیازی از دین در قالب فعالیتهای عقلانی و مدبرانهی خود بتواند دست یابد؛ زیرا به تعبیر شهید مطهری، «فعالیت تدبیری، فرضا به اوج کمال خود برسد، برای انسانی شدن فعالیتهای انسان کافی نیست؛ فعالیت تدبیری انسان، شرط لازم انسانیت است، زیرا نیمی از انسانیت انسان را عقل و علم و آگاهی و تدبیر او تشکیل میدهد، اما شرط کافی نیست. فعالیت انسانی آنگاه انسانی است که علاوه بر عقلانی بودن و ارادی بودن، در جهت گرایشهای عالی انسانیت باشد و لااقل با گرایشهای عالی در تضاد نباشد، والا جنایت آمیزترین فعالیتهای بشری احیانا با تدبیرها و تیزهوشیها و مآل اندیشیها و طرح ریزیها و تئوری سازیها صورت میگیرد؛ نقشههای شیطانی استعماری بهترین شاهد مدعا است. در اصطلاحات دینی اسلام، نیروی تدبیر، آنجا که از گرایشهای انسانی و ایمانی جدا میشود و در خدمت اهداف مادی و حیوانی قرار میگیرد «نُکرا» و «شیطنت» نامیده شده است.» بنابر این، رویکرد به معنویات و بهرهگیری از ایمان و آموزههای دینی میتواند دلهرهها و ناامنیها و بسیاری از نابسامانیها و خلأهای به وجود آمده توسط توسعهی تکساحتی را برطرف سازد. (مولانا، 1380 ، 21) و به تعبیر برتراند راسل توسعه باید راهی را در پیش گیرد که در آن، ایمان به یک مرام و غایت مقدس نهفته باشد. (راسل، 1376 ، 149)
طرح کلی بحث
اگر توسعه را به معنی و مفهوم تغییر جامعه بر اساس تصویری آرمانی با تکیه بر توجه به نیازهای مادی و معنوی انسان و برآوردن آنها در نظر بگیریم، تردیدی نخواهد بود که فرایندی جامع و چند بعدی و مستمر و دائمی است که بر سه رکن اصلی علم، عقل و ایمان استوار است. زیرا جامعهای که در پی توسعه یافتگی است، ابتدا باید اندیشهی بهتر شدن و بهتری یافتن در آن جامعه عمومیت یابد و منطق بر رفتارها و تصمیم گیریها و ارتباطات در آن جامعه حاکم شود. در جامعهای که علم، مبنا و محور قرار میگیرد، و بر اذهان و اندیشهها رسوخ میکند؛ جایی برای ندانم کاریها و رفتارهای سلیقهای نخواهد ماند. (سریع القلم، 1371 ، 88)
همچنان که در اهمیت بسزایی که عقل نیز در ایجاد توسعه یافتگی میتواند داشته باشد جای تردیدی نیست، زیرا که علوم نتیجهی به کارگیری عقل و اندیشه بشریتاند. بدین جهت است که برخی، به نیرویی که آمادهی قبول علم است عقل گفتهاند. (قرشی، 1352 ، 28)
در حقیقت انسان با بهرهگیری از عقل و دانش است که میتواند طبیعت و محیط اطراف خود را در جهت تعالی و کمال خویش به استخدام درآورد. بدین جهت است که در نگاه دین، عقل راهنما و کلید حل مشکلات انسان به شمار میآید (ر. ک. به: صدوق، 1408 ق، ج 1 ، 103 و کلینی، بیتا، 29 ، ج 1 )؛ همچنان که ایمان با جهت دهی به علم و پیشگیری از به انحصار در آمدن عقل در عقلانیت ابزاری (آن چیزی که در مدرنیته اتفاق افتاد و بشر را مقهور ماده نمود) آن دو را از هوسهای ضد انسانی آن رها ساخته و در خدمت اهداف عالیهی بشر قرار میدهد. از نگاه شهید مطهری براساس این سه اصل است که بشر در مسیر تکاملی خود در حرکت است و همراه با او جامعه نیز در این سیر تکاملی قرار میگیرد. در راستای چنین نگرشی به فرد و جامعه است که وی آینده را از آن انسانها و جوامعی میداند که علم و عقل و ایمان و عقیده همگام و همراه هماند؛ از این رو انسان آینده، به تعبیر ایشان، «انسان عقیده و ایمان و مسلک است نه انسان شکم و دامن.» (مطهری، 1371 ، 17) بنابراین، سرنوشت نهایی انسان سیر تکاملی اصیل فرهنگی او و واقعیت اصیل انسانی او است، نه سیر تکاملی ابزار تولید. این واقعیت اصیل انسانیت انسان است که به حرکت خود ادامه میدهد و ابزار تولید را همراه سایر شؤون دیگر زندگی متکامل میکند. بر مبنای چنین بینش و نگرشی به تکامل فردی و اجتماعی است که میگوید:
انسان در گذشته با اینکه از مواهب طبیعت و مواهب وجود خود کمتر بهرهمند بوده، بیشتر اسیر و بردهی طبیعت و هم اسیر و بردهی حیوانیت خود بوده، اما انسان آینده در عین این که از طبیعت و از مواهب وجود خود بیشتر بهرهبرداری خواهد کرد، از اسارت طبیعت و از اسارت قوای حیوانی خود بالنسبه آزادتر و بر حاکمیت خود بر خود و بر طبیعت خواهد افزود. (همان، 18)
بنابراین، راهبردهای عملی که دین در جهت دستیابی به توسعهی مطلوبخود مورد نظر دارد و بشر در بستر آن میتواند به کمال خود برسد، در نگرش شهید مطهری در تعامل علم و عقل و دین میسر است.
از دیدگاه شهید مطهری هیچ یک از علم و عقل و ایمان، محصول انحصاری و اختصاصی یک جامعهی خاص نیست و کسی نمیتواند ادعای انحصاری بر آنها داشته باشد؛ زیرا، بیتردید، بینش وسیع و گستردهی انسان دربارهی جهان، محصول کوشش جمعی بشر است که در طی قرون و اعصار روی هم انباشته شده و تکامل یافته است، همچنان که گرایشهای معنوی و والای بشر، زادهی ایمان و اعتقاد و دلبستگیهای او به برخی حقایق در این جهان است که آن حقایق مولود برخی جهان بینیها و جهانشناسیهاست که یا از طرف پیامبران الهی به بشر عرضه شده است و یا برخی فلاسفه خواستهاند نوعی تفکر عرضه نمایند که ایمانزا و آرمان خیز بوده باشد. بنابراین، توسعه یافتگی و بهرهگیری از توسعه چیزی نیست که منحصر به جامعه و ملتی خاص باشد و دیگران نتوانند بدان دست یابند، بلکه هر جامعهای که به تلفیق این سه عنصر اساسی، یعنی علم و عقل و ایمان، بپردازد، بیتردید، به هر میزان که تلاش کند میتواند به همان مقدار از توسعه یافتگی بهرهمند شود. (همان، 12)
راهبردهای عملی و مؤلفههای کارامد
الف) رابطهی علم و دین
اهمیت چگونگی روابط میان علم و دین
اهمیت روابط و مناسبات میان علم و دین به حدی است که به نظر «وایتهد» زندگی و حیات بشری بر مبنای آن شکل خواهد گرفت. از این رو، به اعتقاد وی هرگاه ملاحظه کنیم که دین و علم (برای بشر) به چه کار میآیند، گزاف نیست اگر بگوییم سیر آیندهی تاریخ در گرو تصمیم نسل حاضر دربارهی چند و چون روابط و مناسبات فیما بین علم و دین است.
1 ) تعارض علم و دین
از دیدگاه این شهید گرانقدر هیچ چیز به اندازهی نظریهی جدایی علم و دین از یکدیگر برای بشریت گرانتر و نکبت بارتر نبوده است، خود در این باره چنین مینویسد:
برای بشریت هیچ چیز گرانتر و مشئومتر از جدایی دین و دانش نیست. این جدایی تعادل اجتماعی بشری را از بین میبرد. هم دنیای قدیم، هم دنیای جدید گاه دچار بیتعادلی شده و تعادل خود را از دست داده است. زمانی مردم گرایش دینی خود را جدا از علم جستجو میکردند؛ این بیماری دنیای قدیم بود، همچنان که بیماری عمدهی دنیای جدید این است که عدهای در جستجوی علم منهای دین هستند. اکثر انحرافات و بدبختیهایی که بشر امروز را تهدید میکند ناشی از این است که علم را جدا از ایمان میخواهد.
به نظر وی:
همین برداشت است که تاریخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخیر به عصر ایمان و عصر علم تقسیم میکند، و علم و ایمان را در مقابل یکدیگر قرار میدهد، در صورتی که تاریخ تمدن اسلامی تقسیم میشود به عصر شکوفایی، که عصر علم و ایمان است، و عصر انحطاط که علم و ایمان توأمان انحطاط یافتهاند. ما مسلمانان باید خود را از این برداشت غلط، که خسارتهای جبران ناپذیر بر علم و بر ایمان ، و بر انسانیت وارد کرد، بر کنار بداریم و کورکورانه تضاد علم و ایمان را امری مسلم تلقی نکنیم. ( همان، 22)
به تعبیر نویسندهی کتاب تدین، حکومت و توسعه بیش از دو قرن است که افکار غربی به دنیای اسلام صادر و تحمیل شده و میشود؛ از مهمترین این افکار، تلقی غربی از دین است. بدین صورت که شرق شناسان غربی ابتدا دین را «موضوع» میکنند؛ و سپس با سکولاریزه نمودن این موضوع، این موجود مفلوک جدید التاسیس را مورد بررسی و تحقیق علمی قرار میدهند و نتایج به دست آمده را به جای این که به همان شیء مورد پژوهش و تحقیق نسبت دهند، آن را یک راست به «دین» نسبت میدهند. (ر. ک. به: لاریجانی، 1377 ، 88)
از این رو برخی مانند جلال آل احمد در رد مقایسهی بین اسلام و مسیحیت، و آن را یک تقلید کورکورانه خواندن، مینویسد:
... مسیحیت برای ادارهی امور معاش و معاد مردم راهی نداشت و به این دلیل اصلی بود که روشنفکران اروپایی در جستجوی نوع ادارهی امور معاش مردم، آن همه راه را پیشنهاد کردند. اخلاقیاتی که محتوای اصلی مسیحیت است جایی برای مبحث عقود و معاملات و سیاسیات ندارد... اما اسلام و به خصوص تشیع آن همه مباحث دارد و در همهی آنها فراوان قانون گذاری کرده است و حرف و سخن زده است. (آل احمد، 1356 ، 77)
و لذا به اعتقاد اقبال لاهوری، «این درست نیست که گفته شود دستگاه دین و دستگاه دولت دو جانب یا دو روی یک چیزند، اسلام حقیقت واحد و غیر قابل تجزیهای است.» (لاهوری، بیتا، 176)
بنابراین، قیاس اسلام به مسیحیت، به تعبیر دکتر شریعتی، قیاس مع الفارق است. (ر. ک. به: شریعتی، 1375 ، 75)
در واقع تعارض علم و دین باب جدا انگاری «دین و دنیا» را در مسیحیت گشود و در پی آن نیز برخی از روشنفکران مسلمان به ترویج این تفکر در میان مسلمانان پرداختند.
جدا انگاری دین و دنیا در مسیحیت پیروان این تفکر را میتوان در سه گروه جای داد.
گروه اول، کسانی هستند که دین را از ویژگیهای دوران آغازین زندگی انسان به شمار میآورند؛ در نتیجه وجود و ظهور و حضور آن را در دوران حاضر، که دوران علم صنعت است، زاید و غیرضروری میدانند. به اعتقاد این گروه، با پیچیده شدن ترکیب جامعه و مناسبات اجتماعی و به عهده گرفتن نقشهای نهاد دین توسط سایر نهادها در تطبیق با زندگی نوین به مرور و با گذشت زمان دین از بین میرود و جای خود را به علم و دانش بشر میسپرد. (ر. ک. به: آرون، 1372 ، 589 و آبرکرامبی، 1367 ، 337)
گروه دوم، آنهایی هستند که هر چند در پی آن نیستند که برای دین تاریخ مصرف در نظر بگیرند و زمان مصرف آن را دوران عدم بلوغ عقلی بشر بدانند، اما در عین حال، به دلیل تعارض آموزههای مسیحیت، دین را «عقل گریز» میدانند و در نهایت جایگاه آن را وجدان اخلاقی و تجربهی دینی شخصی در نظر میگیرند. (ر. ک. به: باربور، 1362 ، 76)
پیامد چنین نگرشی به دین سبب شد که دفاع عقلی از آموزههای مسیحیت جای خود را به دفاع غیرعقلی بسپارد، و بدین سان دیگر جایی برای او در صحنهی اجتماع باقی نماند.
گروه سوم، کسانی هستند که با آشکار شدن تعارض آموزهای مسیحیت با علم و عقل، برای رفع چنین تعارضی از چهرهی آن در صدد برآمدند تا به تاویل و تحلیل غیر زبانی وحی روی آور شوند، و با سمبلیک و کنایه و نیز شاعرانه خواندن زبان کتاب مقدس، قداست و حجیتی را که در قرون وسطی از آن بهرهمند بود از او بگیرند، و در نتیجه هیچ نوع حجیتی را برای دین در امور اجتماعی قائل نباشند. (ر. ک. به: کرن فیبل من، جمیز، 1375 ، 137)
میتوان گفت آن چه که این سه گروه با یکدیگر بر سر آن اتفاق نظر دارند، این است که دین نباید در صحنهی نظام اجتماعی حضور داشته باشد، حال یا به دلیل اینکه دوران حیات دین سپری گشته، و یا به جهت تعارض و تضاد آن با علم و عقل و یا به سبب صامت بودن و در نتیجه حجت نداشتن.
جدا انگاری دین و دنیا در اسلام در جهان اسلام نیز میتوان گفت به تبعیت از روشنفکران غربی این سه نوع اندیشه و تفکر یافت میشود.
نمایندهی طرز تفکر نوع اول، کسانی مانند میرزا فتحعلی آخوند زاده هستند که با ایجاد شکاکیت نسبت به باورهای دینی سعی در خشکانیدن ریشهی دین در جامعه را داشته و دارند. (ر. ک. به: الگار، 1369 ، 102)
به طور کلی مبانی اصلی اندیشهی نوع دوم و سوم را در بین روشنفکران مسلمان میتوان این گونه برشمرد:
- دین صامت است.
- معرفت دینی نسبی و عصری است.
- دین نه کلام خدا؛ بلکه گزارش تجربیات دینی پیامبر و عارفان پس از اوست.
- خاتمیت به معنای بینیاز شدن انسان از مکتب انبیا علیهمالسلام است.
- بشریت به تدریج تکامل مییابد و نسبت به تذکار انبیا علیهمالسلام بیالتفات میگردد.
- احکام اسلام ابدی نیست. احکام اجتماعی اسلام مربوط به زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله بوده و اسلام فقط یک سلسله اصول و ارزشهای کلی را به عنوان اصل جاودانه ارائه داده است.
- بعثت پیامبران نه برای اصلاح و آبادانی دنیای انسانها، که برای برخوردار ساختن آنها از حیات طیبهی ابدی است.
- تجربههای عرفانی گوهر دین اسلام است و احکام صدف آن.
(ر. ک. به: سروش، 1377 ، 17 و 1373 ، 182 و 1378 ، 19 و 1374 ، 149 و بازرگان، 1374 ، 91)
بیتردید وجود چنین نگرشی نسبت به دین اسلام و در نتیجه او را از ورود به قلمرو حیات اجتماعی منع کردن، ثمرهای جز توسعهی تک بعدی نخواهد داشت و توسعهی انسانی به معنای کامل آن محقق نخواهد گشت.
اظهار نظر برخی از متفکران غربی این در حالی است که به اعتراف بسیاری از متفکران غربی «اسلام در آن واحد این جهانی و آن جهانی است، و داعیهی سامان بخشیدن به قلمرو امور دنیوی و اخروی را دارد؛ این آموزه اسلام است. به علاوه، پانزده قرن تاریخ اسلام، پانزده قرن سازگاری دائمی با این اصول است». بر پایهی عدم انفکاک بین دین و دنیا در اسلام و توجه به وضع قوانین در جهت برپایی نظام اجتماعی است که رئیس وکلای پاریس میگوید:
من نمیدانم میان دو امر متناقض چگونه سازش بدهم. از یک طرف، با تبلیغات گوناگون همه جا انتشار میدهند که فقه اسلامی با مجموعهای که دارد صلاحیت ندارد که مبنای قانون گذاری برای نیازهای کنونی قرار گیرد. از طرف دیگر، در این کنفرانسها ضمن تحقیقات عالمانه و کنجکاوی محققانهای که متخصصان فن ابراز میدارند، مطالبی را میشنویم که بطلان آن تبلیغات را با براهین محکم و با استناد به نصوص و قواعد موجود و متقن فقهی آشکار میسازد. (جعفری، 1375 ، 69)
2 ) تعامل علم و دین
در باور شهید مطهری، علم و دین هر دو برای توسعه و گسترش شناخت انسان آمدهاند، چیزی که هست، علم سبب افزایش و توسعهی افقی در انسان میشود، ولی دین افزایش عمقی به انسان میبخشد. بنابر این، دین برای افزایش ژرفای شناخت آمده است، دین میگوید تمام این جهان که میبینی در برابر جهان غیبی که بر این جهان احاطه دارد، مثل یک حلقه است در بیابان، و لذا پیامبران علیهمالسلام چیزی از این عالم کم نکردهاند، بلکه عظمت آن عالم را به ما ارائه و نشان دادهاند. ( همان، 1367 ، 166-167)
کتاب آخرین دستاورد پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله
از دیدگاه شهید مطهری جایگاه علم و دانش در اندیشهی اسلامی به قدری عظیم و رفیع است که کتاب به عنوان آخرین دستاورد و مهمترین و جاودانهترین معجزهای است که به پیامبر آخرالزمان صلیاللهعلیهوآله داده میشود، و هر چه که به دانش بشر افزوده میگردد، قدر و عظمت این معجزه بهتر و بیشتر شناخته میشود. از این رو است که میگوید:
... کتاب تنها معجزهای است که همواره میتوان دید، هر روز آن را معجزه آساتر میتوان یافت و تنها معجزهای است که بر خلاف دیگر معجزات، هر که خردمندتر و دانشمندتر است و هر جامعهای که پیشرفته تر و متمدن تر است، اعجاز آن را درستتر و عمیقتر خواهد یافت، تنها معجزهای است که اعتقاد بدان تنها به معتقدان امور غیبی منحصر نیست و اعجاز آن را هر اندیشمندی معترف است، تنها معجزهای است که نه برای عوام بلکه برای روشنفکران است...، تنها معجزهای است که بر خلاف دیگر معجزات، تنها برای تحریک حس اعجاب و اعجاز بینندگانش نیست. مقدمهای و وسیلهای برای پذیرش یک رسالت نیست، برای تعلیم و تربیت گروندگان وی است، خود هدف پذیرش است، خود رسالت است. و بالاخره معجزهی محمد صلیاللهعلیهوآله از مقولهی امور «غیر بشری» نیست گرچه یک عمل غیر بشری است، و از این رو بر خلاف معجزات پیشین که تنها عاملی برای «باور» مردم به کار میرفت (آن هم مردم معدودی که آن را میدیدند) و جز آن هیچ سودی نداشت، معجزهی محمد صلیاللهعلیهوآله از نوع عالیترین استعداد انسانی است و میتواند به عنوان عالیترین سرمشق وی به کار آید، سرمشقی که همواره در دسترس اوست ... محمد میکوشد تا کنجکاوی مردم را از امور غیر عادی و کرامات و خوارق عادات، به مسائل عقلی و منطقی و علمی و طبیعی و اجتماعی و اخلاقی متوجه سازد و جهت حساسیت آنها را از «عجایب و غرایب» به «واقعیات و حقایق» بگرداند،... (مطهری، 1372 ، 18)
مبنای نظری این اندیشه به اعتقاد وی، اگر بخواهیم با یک بینش تحلیلی وارد این مسأله بشویم و با دیدی عالمانه به بحث بپردازیم، که «آیا واقعا این دو وجهه و دو پایهی انسانیت، هر یک به دورهای و عصری تعلق دارد؟»، «آیا انسان محکوم است که همیشه نیمه انسان بماند و در هر دورهای فقط نیمی از انسانیت را داشته باشد؟»، «آیا همیشه محکوم به یکی از دو نوع بدبختی است؛ بدبختیهای ناشی از جهل و نادانی، و بدبختیهای ناشی از بیایمانی» (همان، 1371 ، 23).
وی آنگاه در توضیح این مطلب به تأثیرات علم از یک طرف، و تأثیرات ایمان از طرف دیگر بر روی انسان پرداخته و میگوید:
آیا علم به چیزی میخواند و ایمان به چیز دیگری ضد آن ؟ علم ، ما را به گونهای میخواهد بسازد و ایمان به گونهای مخالف آن؟ علم ما را به سویی میبرد و ایمان به سویی دیگر؟ یا علم و ایمان متمم و مکمل یکدیگرند، علم نیمی از ما را میسازد و ایمان نیمی دیگر را هماهنگ با آن؟ پس ببینیم علم به ما چه میدهد و ایمان چه؟
علم به ما روشنایی و توانایی میبخشد و ایمان عشق و امید و گرمی؛ علم ابزار میسازد و ایمان مقصد؛ علم سرعت میدهد و ایمان جهت؛ علم توانستن است و ایمان خوب خواستن؛ علم مینمایاند که چه هست و ایمان الهام میبخشد که چه باید کرد؛ علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون؛ علم جهان را جهان آدمی میکند و ایمان روان را روان آدمیت میسازد؛ علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش میدهد و ایمان به شکل عمودی بالا میبرد؛ علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز؛ هم علم به انسان نیرو میدهد، هم ایمان، اما علم نیروی منفصل میدهد و ایمان نیروی متصل؛ علم زیبایی است و ایمان هم زیبایی است؛ علم زیبایی عقل است و ایمان زیبایی روح؛ علم زیبایی اندیشه است و ایمان زیبایی احساس؛ هم علم به انسان امنیت میبخشد و هم ایمان، علم امنیت بیرونی میدهد و ایمان امنیت درونی؛ علم در مقابل هجوم بیماریها، سیلها، زلزلهها، طوفانها، ایمنی میدهد، و ایمان در مقابل اضطرابها، تنهاییها، احساس بیپناهیها و پوچ انگاریها؛ علم جهان را با انسان سازگار میکند و ایمان انسان را با خودش. (همان، 24)
نیاز انسان به علم و ایمان توأمان چیزی است که سخت توجه اندیشمندان را، اعم از مذهبی و غیرمذهبی، برانگیخته است. وی آنگاه در راستای تاکید بر این مطلب سخنی را از علامه محمد اقبال لاهوری ذکر میکند که میگوید:
بشریت امروز به سه چیز نیازمند است: تعبیری روحانی از جهان، آزادی روحانی فرد، و اصولی اساسی و دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند. شک نیست که اروپای جدید، دستگاههای اندیشهای و مثالی در این رشتهها تأسیس کرده است، ولی تجربه نشان میدهد که حقیقتی که از راه عقل محض به دست آید، نمیتواند آن حرارت اعتقاد زندهای را داشته باشد که تنها با الهام شخصی حاصل میشود. به همین دلیل است که عقل محض چندان تأثیری در نوع بشر نکرده است، در صورتی که دین، پیوسته مایهی ارتقای افراد و تغییر شکل جوامع بشری بوده است. مثالیگری اروپا هرگز به صورت عامل زندهای در حیات آن نیامده و نتیجهی آن، من سرگردانی است که در میان دموکراسیهای ناسازگار با یکدیگر به جستجوی خود میپردازد که کار آنها منحصرا بهرهکشی از درویشان به سود توانگران است سخن مرا باور کنید که اروپای امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت است. از طرف دیگر مسلمانان مالک اندیشهها و کمال مطلوبهایی مطلق، مبتنی بر وحیی میباشند که چون از درونیترین ژرفای زندگی بیان میشود، به ظاهری بودن آن رنگ باطنی میدهد. برای فرد مسلمان شالوده روحانی زندگی، امری اعتقادی است و برای دفاع از این اعتقاد به آسانی جان میدهد. (همان)
بدین جهت است که، به نظر نویسندهی کتاب اسلام بین دو دیدگاه شرق و غرب، اسلام از آن جهت که با فطرت انسانی هماهنگی دارد، با به رسمیت شناختن هر دو بعد وجودی انسان (بعد مادی و بعد معنوی) هر پاسخ متفاوتی که بخواهد تنها به یکی از ساحتهای حیات انسان توجه کند. در نتیجه این توجه تک ساحتی در کل جذبهی نیروهای انسانی او وقفه ایجاد شده و از این طریق تعارضی درونی در او به وجود میآید. (ر. ک. به: عزت بگوویچ، 1374 ، 261)
3 ) قلمرو دین و دانش
به نظر شهید مطهری «اسلام، به شکل، ظاهر و صورت زندگی، که وابستگی تام و تمامی به میزان دانش بشر دارد، نپرداخته است. دستورهای اسلام مربوط است به روح و معنی و هدف زندگی و بهترین راهی که بشر باید برای وصول به آن هدفها پیش بگیرد.
علم، نه هدف و روح زندگی را عوض میکند و نه راه بهتر و نزدیک تر و بیخطرتری به سوی هدفهای زندگی نشان داده است، علم همواره وسایل بهتر و کاملتری برای تحصیل هدفهای زندگی و پیمودن راه وصول به آن هدفها در اختیار قرار میدهد. ( همان، 1379 ، 137) به اعتقاد وی «اسلام با قرار دادن هدفها در قلمرو خود و واگذاشتن شکلها، صورتها و ابزارها در قلمرو علم و فن، از هر گونه تصادمی با توسعهی فرهنگ و تمدن پرهیز کرده است، بلکه با تشویق به عوامل توسعهی تمدن، یعنی علم و کار و تقوی و اراده و همت و استقامت، خود نقش اصلی پیشرفت تمدن را به عهده گرفته است.» (مطهری، 1369 ، 137) براین اساس است که برخی از شخصیتهای علمی در جهان غرب، که قائل به سازگاری علم و دین بودند، برای هر کدام قلمرو جداگانهای را در نظر داشتند. به عنوان نمونه پروفسور هایزنبرگ در بیان سازگاری علم و دین از نظر ماکس پلانک میگوید:
پلانک علم و دین را به این دلیل سازگار و همسان میدانست که به عقیدهی او هر کدام از این دو، با قلمرو کاملاً متفاوت واقعیت درگیر میباشند. ... (ر. ک. به: تمدن جهرمی، 1378 ، 23)تجربهی تاریخی مسلمین شهید مطهری در تایید نظر خود به تجربهی تاریخی دوران شکوفایی تمدن اسلامی پرداخته و میگوید:
علمای اسلام در دورههای درخشان تمدن اسلامی - که جامعهای بسیط و بدوی به سرعت رو به گسترش و توسعه گذاشت، آسیا و قسمتهایی از اروپا و افریقا را در برگرفت و بر ملتها و نژادهای گوناگون، که هر کدام سابقه و فرهنگ خاصی داشتند، حکومت کرد و هزارها مسألهی نو و جدید به وجود آورد، به خوبی از عهدهی وظیفهای که به آنها محول شده بود برآمدند و اعجاب جهانیان را برانگیختند. علمای اسلام ثابت کردند که منابع اسلامی، اگر مقرون به حسن تشخیص و حسن استنباط باشد، قادر است با یک اجتماع متحول و متکامل پیش برود و آن را راهنمایی کند. ثابت کردند که حقوق اسلامی زنده است و قابلیت دارد با مقتضیات ناشی از پیشرفت زمان، هماهنگی کند و به احتیاجات هر عصری پاسخ بگوید. (همان، 1370 ، 70)
اهمیت تخصص و اجتهاد و پویایی
در ساحت دین، اجتهاد و پویایی و تخصص و توانایی در درک مسائل و نیازهای دائم و متغیر و متحول انسان از مهمترین و عمدهترین عواملی است که میتواند نیروی محرکهی دین و دانش دانسته شود، زیرا آنچه مسلم است، «کلیات اسلامی ثابت و لایتغیر و محدود است و اما حوادث و مسائل، نامحدود و متغیر است و هر زمانی مقتضیات مخصوص خود و مسائل مخصوص خود را دارد. به همین جهت ضرورت دارد که در هر عصر و زمانی گروهی متخصص و عالم به کلیات اسلامی و عارف به مسائل و پیشآمدهای زمان، عهدهدار اجتهاد و استنباط حکم مسائل جدید از کلیات اسلامی بوده باشند». علمای اسلام در دورههای درخشان تمدن اسلامی، که جامعهای بسیط و بدوی به سرعت رو به گسترش و توسعه گذاشت، آسیا و قسمتهایی از اروپا و افریقا را در بر گرفت و بر ملتها و نژادهای گوناگون، که هر کدام سابقه و فرهنگ خاصی داشتند، حکومت کرد و هزارها مسألهی نو و جدید به وجود آورد، به خوبی از عهدهی وظیفهای که به آنها محول شده بود بر آمدند و اعجاب جهانیان را برانگیختند. علمای اسلام ثابت کردند که منابع اسلامی اگر مقرون به حسن تشخیص و حسن استنباط باشد قادر است با یک اجتماع متحول و متکامل پیش برود و آن را راهنمایی کند، ثابت کردند که حقوق اسلامی زنده است و قابلیت دارد با مقتضیات ناشی از پیشرفت زمان، هماهنگی کند و به احتیاجات هر عصری پاسخ بگوید. (همان)
عدم تمایز علوم
به طور کلی در نظر شهید مطهری تمایزی بین علوم وجود ندارد و از دیدگاه ایشان خط کشی در میان علوم، بخشی را تحت عنوان علوم دینی، و بخش دیگر را در قالب علوم غیر دینی قرار دادن غیر قابل قبول است. زیرا به اعتقاد وی، از یک سو، وجوب علم تهیئی است، یعنی جهت آمادگی برای رسیدن به اهداف خاص است. از سوی دیگر، اسلام در تمامی شؤون اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بشر دارای اهداف خاصی است، و در نهایت این که بیتردید دنیا برپایه و پاشنهی علم میچرخد، و بدون علم نمیتوان جامعهای مستقل، آزاد و قوی داشت، بنابراین چنین «نتیجه میگیریم که در هر زمانی - خصوصا در این زمان - فرض و واجب است بر مسلمین که همهی علومی را که مقدمهی رسیدن به هدفهای اسلامی است، فرا گیرند و کوتاهی نکنند. با این مقیاس میتوانیم همهی علوم مفید را علوم دینی بدانیم.» (همان، 1370 ، 246-245)
ب ) پیوند عقل و دین
در بینش اسلامی نه تنها بین عقل و دین تعارض و تضادی وجود ندارد، بلکه در نگاه دین، عقل حامی، مؤید، حافظ و نگهبان دین است. همچنان که دین هادی، رهنما و بستری برای تکامل عقل است. بر این مبناست که به اعتقاد شهید مطهری بشر در دورهی خاتمیت پیامبران الهی علیهمالسلام به درجهای از کمال و بلوغ عقلی نائل میشود، که نیاز او به دین در رأس نیازهایش قرار میگیرد، در نتیجه به حفظ و نگهداری دین کوشا میگردد. بلوغ عقلی و اجتماعی بشر در نیازمندی به دیندر حقیقت، یکی از ارکان خاتمیت، بلوغ اجتماعی بشر است، به حدی که میتواند حافظ و نگهبان مواریث علمی و دینی خود باشد و خود به نشر و تبلیغ و تعلیم و تفسیر آن بپردازد. شهید مطهری در تأیید این مطلب، با استناد به آیات قرآن، میگوید:
در سراسر قرآن اصرار عجیبی هست که دین، از اول تا آخر جهان، یکی بیش نیست و همهی پیامبران، بشر را به یک دین دعوت کردهاند. در سورهی شوری آیهی 13 چنین آمده است : شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسی؛ خداوند برای شما دینی قرار داد که قبلاً به نوح توصیه شده بود و اکنون بر تو وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی نیز توصیه کردیم.
قرآن در همه جا نام این دین را که پیامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت میکردهاند، «اسلام» مینهد. مقصود این نیست که در همهی زمانها به این نام خوانده شده است، مقصود این است که دین دارای حقیقت و ماهیتی است که بهترین معرف آن، لفظ «اسلام» است. در سورهی آل عمران، آیهی 67 دربارهی ابراهیم میگوید: ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً
ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، حق جو و مسلم بود.
بنابراین، پیامبران علیهمالسلام با همهی اختلافات فرعی و شاخهای که داشتهاند، همگی دارای یک پیام و حامل یک پیام و وابسته به یک مکتب بودهاند. این مکتب تدریجا بر حسب استعداد جامعهی انسانی عرضه شده است تا بدانجا که بشریت رسید به حدی که آن مکتب به صورت کامل و جامع عرضه شد و چون بدین نقطه رسید، نبوت پایان پذیرفت. همان طوری که قرآن کریم خود براین مطلب تصریح فرموده است آنجا که میگوید: وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ
پیام راستین و موزون پروردگارت کامل گشت، کسی را توانایی تغییر دادن آنها نیست. (همان، 41)
بینیازی از تجدید نبوت
وی در توضیح و تبیین بیشتر این مطلب میگوید:
اکنون باید ببینیم چرا در گذشته نبوتها تجدید میشد و پیامبران علیهمالسلام یکی پس از دیگری میآمدند، هر چند همهی آن پیامبران صاحب قانون و شریعت نبودند و غالبا برای اجرای شریعت موجود مبعوث میشدهاند؟ و چرا پس از حضرت خاتم النبیین صلیاللهعلیهوآله ، این جریان پایان یافت و نه تنها پیامبر تشریعی (صاحب شریعت) نیامده و نخواهد آمد، حتی پیامبر تبلیغی نیز نیامده و نخواهد آمد؟ چرا؟ (همان، 36)
به نظر ایشان فلسفه و علت تجدید نبوتهای تشریعی و تبلیغی و ظهور پیامبران پیایی و متوقف شدن همهی آنها بعد از ظهور پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در این است که بشر در گذشته، به علت عدم رشد و بلوغ فکری و عقلی قادر به حفظ کتاب آسمانی خود نبود، معمولاً کتب آسمانی مورد تحریف و تبدیل قرار میگرفت، اما هنگامی که بشر به پایهای از عقل و درجهای از بلوغ دست یافت که خود توانست نیاز خود را به دین درک کند و در نتیجه به نگهداری و بهرهگیری از آن بپردازد، دیگر نیازی به ارسال رسل نبود. خود در توضیح بیشتر این مطلب چنین میگوید:
تا زمانی بشر نیازمند به وحی تبلیغی است که درجهی عقل و علم و تمدن به پایهای نرسیده است که خود بتواند عهدهدار دعوت و تعلیم و تبلیغ و تفسیر و اجتهاد در امر دین خود بشود. ظهور علم و عقل، و به عبارت دیگر، رشد و بلوغ انسانیت، خود به خود به وحی تبلیغی خاتمه میدهد و علما جانشین چنان انبیا میگردند. میبینیم قرآن در اولین آیهای که نازل میشود سخن از قرائت و نوشتن و قلم و علم به میان میآورد: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ (علق، 5-1)
این آیه اعلام میکند که عهد قرآن، عهد خواندن و نوشتن و یاد دادن و علم و عقل است. این آیه تلویحا میفهماند که در عهد قرآن وظیفهی تعلیم و تبلیغ و حفظ آیات آسمانی به علما منتقل شده و علما از این نظر جانشین انبیا میشوند. این آیه اعلام بلوغ و استقلال بشریت در این ناحیه است. قرآن در سراسر آیاتش بشر را به تعقل و استدلال و مشاهدهی عینی و تجربی طبیعت و مطالعهی تاریخ و به تفقه و فهم عمیق دعوت میکند. اینها همه نشانههای ختم نبوت و جانشینی عقل و علم به جای وحی تبلیغی است.
وی آنگاه با استناد به سخنی از اقبال لاهوری در تکمیل مطلب خودشان میگوید:
اقبال لاهوری باز هم سخن لطیفی دارد، آنجا که میگوید: «پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است، تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط میشود، به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای روح الهام وی در کار میآید متعلق به جهان جدید است. زندگی در وی منابع دیگری از معرفت را اکتشاف میکند که شایستهی خط سیر جدید آن است. ظهور و ولادت اسلام، ولادت عقل برهانی استقرائی است. رسالت با ظهور اسلام در نتیجهی اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال میرسد، و این خود مستلزم دریافت هوشمندانهی این امر است که زندگی نمیتواند پیوسته در مرحلهی کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند. الغای کاهنی
و سلطنت میراثی در اسلام، توجه دائمی به عقل و تجربه در قرآن، و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری میدهد، همه سیماهای مختلف اندیشهی واحد ختم رسالت است ... اندیشهی خاتمیت را نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهایی زندگی، جانشین شدن کامل عقل به جای عاطفه است. چنین چیزی نه ممکن است، نه مطلوب... (لاهوری، بیتا، 145)
ج ) پیوند دین و آزادی
آنچه مسلم است، پیشرفت علم و دانش در بستر تفکر و اندیشه صورت میپذیرد، در منطق دین اسلام شاید کمتر چیزی را بتوان یافت که به اندازهی تفکر دارای اهمیت و ارزش باشد، و این هم میسر نیست مگر اینکه انسان از آزادی برخوردار باشد. «بهترین قسمت از انسان که لازم است پرورش پیدا کند، تفکر است و قهرا چون این پرورش نیازمند به آزادی؛ یعنی نبودن سد و مانع در جلوی تفکر است، بنابراین انسان نیازمند به آزادی در تفکر است.» (همان، 1367 ، 92) به نظر وی «هر موجود زندهای که میخواهد راه رشد و تکامل را طی کند، یکی از احتیاجاتش آزادی است.» (همان، 1378 ، 16) در بینش این شهید «انسان، گذشته از آزادیهایی که گیاهان و حیوانات به آن نیازمندند، یک سلسله نیازمندی دیگری هم دارد که ما آن را به دو نوع تقسیم میکنیم، یک نوع آزادی اجتماعی است. یعنی بشر باید در اجتماع از ناحیهی سایر افراد اجتماع آزادی داشته باشد، دیگران مانعی در راه رشد و تکامل او نباشند، او را محبوس نکنند، به حالت یک زندانی در نیاورند که جلوی فعالیتش گرفته شود، دیگران او را استثمار نکنند» (همان). در نگاه این شهید، دین و آزادی قرین و ظهیر یکدیگرند، نه رقیب و حریف هم. بر این اساس کسی نمیتواند به نام دین آزادی را سلب یا با نام آزادی دین را نفی کند و هر دو موهبتی الهی هستند و ریشه در فطرت و آفرینش انسان دارند.وی با تکیه بر اصل فطرت و مبنا قرار دادن آن برای آزادی انسان میگوید:
حقیقت این است که آزادی انسانی، جز با نظریهی فطرت؛ یعنی این که انسان در مسیر حرکت جوهری عمومی جهان با بعد دیگری به جهان میآید، پایهی اولی شخصیت او را همان بعد میسازد و سپس تحت تأثیر عوامل محیط تکمیل میشود و پرورش مییابد، قابل تصور نیست. این بعد وجودی است که به انسان شخصیت انسانی میدهد تا آنجا که سوار و حاکم بر تاریخ میشود و مسیر تاریخ را تعیین کند. (همان، 1371 ، 363)
نقد تفکر جبرگرایی
براساس چنین مبنایی است که شهید مطهری در رد نظریهی کسانی که در تلاشاند تا اعتقاد به قضا و قدر به معنای جبریگری آن را به اسلام نسبت دهند و از این طریق نبود آزادی و اختیار را از لوازم اعتقادات اسلامی بدانند تا از این طریق نتیجه بگیرند که اعتقادات اسلامی مانع پیشرفت و توسعه و نوآوری است، با بیان تجربهی تاریخی اسلام در آزادی دادن مسلمین در ایران آن روز میگوید:
اسلام حصار مذهبی و حصار سیاسی که گرداگرد ایران کشیده شده بود و نمیگذاشت ایرانی استعداد خویش را در میان ملتهای دیگر بروز دهد و هم نمیگذاشت این ملت از محصول اندیشهی سایر ملل مجاور یا دور دست استفاده کند، درهم شکست. دروازههای سرزمینهای دیگر را به روی ایرانی و دروازهی ایران را به روی فرهنگها و تمدنهای دیگر باز کرد. از این دروازههای باز دو نتیجه برای ایرانیان حاصل شد؛ یکی این که توانستند هوش و لیاقت و استعداد خویش را به دیگران عملاً ثابت کنند، به طوری که دیگران آنها را به پیشوایی و مقتدایی بپذیرند. دیگر این که با آشنا شدن به فرهنگها و تمدنهای دیگر توانستند سهم عظیمی در تکمیل و توسعهی یک تمدن عظیم جهانی به خود اختصاص دهند. (همان، 1362 ، 156)
تجربهی تاریخی
در حقیقت ایران در پرتو گرایش به اسلام است که توانست در همان وقت که کشورهای گرونده به مسیحیت در تاریکی قرون وسطی فرو رفته بودند همدوش با سایر ملل اسلامی و پیشاپیش همهی آنها مشعلدار یک تمدن عظیم و شکوهمند به نام تمدن اسلامی شود. شهید مطهری با طرح این سؤال که اگر خاصیت مسیحیت آن است و خاصیت اسلام این، پس چرا امروز کار بر عکس است؟ میگوید:
جوابش روشن است: آنها از هفت، هشت قرن پیش، مسیحیت را رها کردند و ما از همان وقت اسلام را (همان).
و به تعبیر توین بی «هر زمان که مردمی ایمان به دینشان را از دست داده باشند، آن هم دینی که به پرسشهای آنها دربارهی راز علم و نقش انسان پاسخهای قانع کنندهای میدهد و از طریق دادن احکام عملی، او را برای زندگی در این عالم مهیا میکند، تمدنشان دستخوش تجزیهی اجتماعی داخلی شده و در مقابل تهاجم نظامی خارجی سر فرود آورده است.» (زاهدی، 1379 ، 24)
) دین بر بستر عدالت
از آنجا که ادیان الهی، به طور عموم، و دین اسلام به گونهای خاص ضمن جهتگیری صحیح به سمت مطلوبها، واقعیات را نیز مد نظر دارند، در عرصهی قانون گذاری به گونهای قوانین را تنظیم نمودهاند که بین خود قوانین در ابعاد گوناگون آن نیز نه تنها تناقضی وجود ندارد، بلکه عنصر عدالت نیز در بین قوانین نیز برقرار باشد. بدین گونه که مجموعهی قوانین تشریعی برای انسان همانند نظام تکوین، تشکیل دهندهی نظامی جامع و فراگیر است که خود از زیر مجموعههای منظمی در عرصههای فرعی تشکیل میشود و لذا، به تعبیر شهید مطهری، «اصل عدل در فرهنگ اسلامی تقسیم میشود به عدل الهی و عدل انسانی، عدل الهی تقسیم میشود به عدل تکوینی و عدل تشریعی، عدل انسانی نیز به نوبهی خود تقسیم میشود به عدل فردی و عدل اجتماعی» (مطهری، 1372 ، 36). با توجه به همین هماهنگی است که به نظر وی «بدون شک، عدالت اجتماعی نمیتواند مفهومی مغایر با عدالت فردی داشته باشد.» (همان، 16)
به عنوان نمونه از جمله این عرصهها، عرصهی اقتصادی است، که نظام اقتصادی را شکل میدهد. این نظام خود در حوزههای تولید، توزیع و مصرف به گونهای عمل میکند که توازن مورد نیاز نظام اقتصادی را فراهم سازد، بر این اساس اگر انسانها مطابق چنین قوانینی عمل کنند، توسعهی پایدار محقق خواهد شد، زیرا از منابع به گونهی بهینه بهرهبرداری میشود، از بهترین و کارامدترین شیوهی تولید و فناوری استفاده میشود، با نبود انحصارات امکان ورود در عرصهی تولید و استفاده از منابع خدادادی برای همگان فراهم است، و از این طریق کسی مورد تعدی و ستم قرار نمیگیرد. در حوزهی مصرف، پدیدهی اسراف، اتراف و زیادهروی و زیاده خواهی جایی نخواهد داشت. حقوق گونههای حیاتی اعم از جانوری و گیاهی مورد توجه و احترام خواهد بود، و نیازها و مصالح نسلهای آینده در قالب عدالت میان نسلی مراعات خواهد گردید. (فراهانی فرد، 1384 ، 99)
راه دستیابی به عدالت
در بینش شهید مطهری راه دستیابی به چنین توسعهای ایمان و عمل به قوانین الهی است. خود در این باره میگوید:
این انسانها هستند که باید وجود عینی قانون باشند. پس عمده، عمل به قانون است که مستلزم گذشتن از منافع است. این عمل بدون ایمان به این که عدالت احترام الهی دارد و ظلم مؤاخذهی الهی دارد، میسر نیست. برای اجرای عدالت دو چیز لازم است یکی بیداری و شعور عامه به این که حقوق خود را حفظ کنند یا ایمان به این که از حد تجاوز نکنند (وَ لاتَعْتَدُوا) و دیگر ایمان اقویا. (همان، 1372 ، 19)
ه ) طرح جامع و کامل دین
همچنان که گذشت، از نگاه شهید مطهری، انسان موجودی اجتماعی است و زندگی اجتماعی او مسائل و مشکلات بسیاری را پیش روی او قرار میدهد که بیتردید باید به حل تمامی آنها همت گمارد، و نیز به دلیل همین اجتماعی بودنش است که نمیتواند راه خود را از دیگران جدا نموده و راه و رسم مستقلی را برای خود برگزیند، زیرا که سعادت و کمال او با سعادت و کمال دیگران پیوسته و درهم آمیخته است، بنابر این، باید خیر و سعادت خود را در صراطی بجوید که خیر و سعادت جامعه و اجتماع در آن جستجو میشود. اینجاست که به نظر شهید مطهری نیاز به یک طرح جامع و کامل برای دستیابی انسانها به سعادت از ضروریات اولیهی یک نظام اجتماعی است. خود در این باره میگوید:
یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلی، کمال انسان و تأمین سعادت همگانی و در آن خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، هدفها و وسیلهها، نیازها و دردها و درمانها، مسؤولیتها و تکلیفها مشخص شده باشد و منبع الهام تکلیفها و مسؤولیتها برای همه افراد بوده باشد. (همان، 1374 ، 155)
به اعتقاد وی «اسلام طرحی است کلی و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل، حاوی طرح جزئی و کارامد در همهی موارد. آنچه در گذشته انبیا انجام میدادند که برنامهی مخصوص برای یک جامعهی خاص از جانب خدا میآوردند، در دورهی اسلام، علما و رهبران امت باید انجام دهند، با این تفاوت که علما و مصلحین با استفاده از منابع پایان ناپذیر وحی اسلام برنامههای خاصی تنظیم میکنند و آن را به مرحلهی اجرا میگذارند. (همان، 1374 ، 164)
اصول و مبانی این طرح جامع و کلی را نیز فطرت میدانند. به اعتقاد وی فطرت که «امالمسائل» اسلامی است، مربوط میشود به مسائلی که ما آنها را به عنوان مسائل خاص انسانی مینامیم. و لذا به نظر وی «فطریات یک سلسله مسائلی بوده و هست که امروزه این مسائل را به نام «انسانیت» مطرح کنند. بر این اساس اصالت انسان و انسانیت واقعی انسان در گرو قبول فطریات است و تعلیمات اسلامی براساس قبول یک سلسله فطریات است؛ یعنی همهی آن چیزهایی که امروزه مسائل انسانی و مسائل ماورای حیوانی نامیده میشوند و اسم آنها را «ارزشهای انسانی» میگذاریم، از نظر معارف اسلامی ریشه در نهاد و سرشت انسان دارند.» (همان، 1370 ، 37)
نتیجه گیری
از مجموع آنچه گذشت میتوان به نتایج ذیل دست یافت.
1 ) اسلام بر خلاف ادیان دیگر، از جمله مسیحیت، تمامی مؤلفهها و پتانسیلهای لازم را برای ایجاد توسعه بر محور انسانی را نه تنها داراست بلکه خود از هنگام ظهورش فراخوان جهانی داشته برای برپایی چنین توسعه و پیشرفتی همان چیزی که امروزه در بحث توسعه، همهی صاحبنظران در مسائل اجتماعی بر آن اتفاق نظر دارند و میتوان ادعا نمود که به نوعی اجماع و اتفاق نظر جهانی است؛ این است که کانون توجه به توسعه باید انسان باشد.
2 ) در نگاه دین انسان موجودی اجتماعی است و زندگی اجتماعی او هزارها مسأله و مشکل برایش به وجود میآورد که باید در پی حل تمامی آنها برآید و همهی آنها را حل کند، و چون موجودی است اجتماعی، سعادتش، آرمانهایش، ملاکهای خیر و شرش، راه و روشش، انتخاب وسیلهاش، با سعادتها و آرمانها و ملاکهای خیر و شر و راه و روشها و انتخاب وسیلههای دیگران آمیخته است، در نتیجه نمیتواند راه خود را مستقل از دیگران برگزیند، بنابر این سعادت خود را باید در شاهراهی جستجو کند که جامعه را به سعادت و کمال برساند.
3 ) در بینش اسلامی فعالیت تدبیری انسان، شرط لازم انسانیت است، زیرا نیمی از انسانیت انسان را عقل و علم و آگاهی و تدبیر او تشکیل میدهد، اما شرط کافی نیست. فعالیت انسانی آنگاه انسانی است که علاوه بر عقلانی بودن و ارادی بودن، در جهت گرایشهای عالی انسانیت باشد و یا لااقل با گرایشهای عالی در تضاد نباشد.
4 ) در نگرش اسلامی در این که نیروی عقل و تفکر و اندیشه برای تدبیرهای جزئی و محدود زندگی ضروری و مفید است بحثی نیست، اما در دایرهی کلی و وسیع چون انسان قادر نیست طرحی کلی برای همهی مسائل زندگی شخصی خود که همه را در بر گیرد و منطبق بر همهی مصالح زندگی او باشد بریزد؛ یا قدرت طرح ریزی فکری فردی، در حدود مسائل جزئی و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگی، که سعادت همه جانبه را در برگیرد، از عهدهی نیروی عقل بیرون است. زیرا اگر انسان را بالاترین مجهول برای خودش بدانیم، به طریق اولی جامعهی انسانی و سعادت اجتماعی مجهولتر است. پس چه باید کرد؟ اینجاست که به تعبیر شهید مطهری «اگر دیدی راستین دربارهی هستی و خلقت داشته باشیم، نظام هستی را نظامی متعادل بدانیم، خلأ و پوچی را از هستی نفی نماییم، باید اعتراف کنیم که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را، این بزرگترین نیازها را، مهمل نگذاشته و از افقی مافوق افق عقل انسان، یعنی افق وحی، خطوط اصلی این شاهراه را مشخص کرده است (اصل نبوت) کار عقل و علم، حرکت در درون این خطوط اصلی است.»
اینجاست که دین به کمک او میآید و خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، هدفها و وسیلهها، نیازها و دردها و درمانها، مسؤولیتها و تکلیفها را برای او مشخص میکند.
6 ) اسلام مکتبی است جامع و واقع گرا. در اسلام به همهی جوانب نیازهای انسانی، اعم از دنیایی یا آخرتی، جسمی یا روحی، عقلی و فکری یا احساسی و عاطفی، فردی یا اجتماعی توجه شده است.
7 ) در بینش اسلامی کمال انسان در تعادل و توازن اوست، یعنی انسان با داشتن این همه استعدادهای گوناگون، هر استعدادی که میخواهد باشد، آن وقت انسان کامل است که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل و معطل نگذارد و همه را در یک وضع متعادل و متوازن، همراه هم رشد دهد، زیرا اساسا حقیقت عدل به «توازن» و «هماهنگی» برمیگردد.
منابع و مآخذ
1 ) قرآن کریم.
2 ) آبرکرامبی، نیکلاس، استفن هیل، برایان استرنر (1367)، فرهنگ جامعه شناسی، ترجمهی حسن پویا، انتشارات چاپ پخش.
3 ) آرون ریمون (1372)، مراحل اندیشه در جامعه شناسی، ترجمهی باقر پرهام انتشارات آموزش انقلاب اسلامی. چاپ سوم.
4 ) آلاحمد، جلال (1356)، خدمت و خیانت روشنفکران، تهران، بهروز.
5 ) احمدی، بابک (1372)، مدرنیته و اندیشهی انتقادی، تهران، نشر مرکز.
6 ) - (1372)، استاد مطهری و روشنفکران، تهران، صدرا.
7 ) الگار، حامد (1369)، میرزا ملکم خان، ترجمهی، جهان گیر عظیما، مجید تفرشی.
8 ) ایان باربور (1362)، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
9 ) بازرگان، مهدی (1374)، آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، کیان، ش 28.
10 ) تمدن جهرمی، محمد حسین (1378)، امکان و چگونگی علم دینی، فصلنامه حوزه و دانشگاه، ش 20 .
11 ) جعفری، محمد تقی (1375)، تحلیل و بررسی سکولاریسم، قبسات، سال اول، ش 1.
12 ) راسل، برتراند (1365)، تاریخ فلسفهی غرب، ترجمهی نجف دریابندری، تهران، پرواز.
13 ) راسل، برتراند (1376)، قدرت، ترجمهی نجف دریابندری، تهران، نیما.
14 ) زاهدی، محمد جواد (1379)، نقش دین؛ گفت گوی توین بی وایکه دا، ترجمهی، محمد جواد زاهدی، فصلنامه، هفت آسمان، ش 7 .
15 ) سروش، عبدالکریم (1378)، بسط تجربه نبوی، تهران، صراط، چاپ دوم.
16 ) سروش، عبدالکریم (1377)، ذاتی و عرضی دین، کیان، ش 42 .
17 ) سروش، عبدالکریم (1374)، قبض و بسط تئوریک شریعت، تهران، صراط، چاپ چهارم.
18 ) سروش، عبدالکریم (1373)، مدارا و مدیریت، کیان، ش 21.
19 ) سریعالقلم، محمود (1372)، عقل و توسعه یافتگی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
20 ) شریعتی، علی (1375)، مجموعه آثار، تهران، الهام، ج 5 .
21 ) صدوق، شیخ (1408 ق)، علل الشرایع، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
22 ) عزت بگویچ، علی (1374)، اسلام بین دو دیدگاه شرق و غرب، ترجمهی سید حسین سیفزاده، تهران، وزارت امور خارجه.
23 ) فراهانی فرد، سعید (1384)، توسعه پایدار بر محور عدالت، اقتصاد اسلامی، شماره 19.
24 ) قرشی، علی اکبر (1354)، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه،ج 5.
25 ) کرن فیبلمن جمیز (1375)، آشنایی با فلسفه غرب، ترجمهی، محمد بقایی، تهران، حکمت.
26 ) کلینی، محمدبن یعقوب (بیتا)، اصول کافی، ترجمهی جواد منصوری، تهران، علمیه اسلامیه.
27 ) لاریجانی، محمد جواد (1377)، تدین، حکومت و توسعه، تهران، اندیشهی معاصر.
28 ) لاهوری، اقبال (بیتا)، احیای فکر دینی در اسلام، ترجمهی احمد آرام، تهران، رسالت قلم.
29 ) مطهری، مرتضی (1378)، آزادی معنوی، تهران، صدرا.
30 ) مطهری، مرتضی (1379)، اسلام و مقتضیات زمان، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم.
31 ) مطهری، مرتضی (بیتا)، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم.
32 ) مطهری، مرتضی (1370)، بیست گفتار، تهران، صدرا، هفتم.
33 ) مطهری، مرتضی (1370)، ختم نبوت، تهران، صدرا، ششم.
34 ) مطهری، مرتضی (1362)، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، صدرا، چاپ دوازدهم، ج 1 و 2 .
35 ) مطهری، مرتضی (1372)، عدل الهی، تهران، صدرا، هفتم.
36 ) مطهری، مرتضی (1374)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، ج 2 .
37 ) مطهری، مرتضی (1377)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، ج 16.
38 ) مطهری، مرتضی (1374)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، چاپ چهارم، ج 2.
39 ) مطهری، مرتضی (1374)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، چاپ چهارم، ج 3 .
40 ) مطهری، مرتضی (1367)، مسأله شناخت، تهران، صدرا.
41 ) مطهری، مرتضی (1371)، مقدمهای بر جهان بینی، تهران، صدرا، هشتم.
42 ) مطهری، مرتضی (1357)، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، انتشارات صدرا، چاپ هشتم.
43 ) مطهری، مرتضی (1378)، نظری به نظام اقتصادی اسلام، تهران، صدرا، هشتم.
44 ) مولانا، حمید (1380)، ظهور و سقوط مدرن، تهران، نشر کتاب صبح.
45 ) میرچا، الیاده (1374)، فرهنگ و دین، هیأت مترجمان، تهران، انتشارات طرح نو.