مطهری و نظریه ی سازگاری اسلام و مدرنیته (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در چهار قرن اخیر شاهد تغییرات و دگرگونیهای پرشتاب، اثر گذار و بنیادین در حوزهی زیست انسانی بوده و هستیم. مدرنیته، که برآمده و برساختهی تحولات نامبرده میباشد، تقریبا تمامی شؤون زندگی بشر را پوشش و تحت تأثیر قرار داده است، مدرنیته هویت سیال و مرکب داشته و به همین جهت تغییرها و تاویلهای مختلف را برتابیده است. اما با وجود تنوع تصویری و تفسیری، آن را این گونه میتوان معنا کرد: مدرنیته روش اندیشیدن و زیستن است که مؤلفههای اصلی آن را خردورزی، تغییر و پیشرفت میسازد. از مدرنیته، به معنای یاد شده، معمولاً دو قرائت ارائه شده است: 1 ) مدرنیته پروژهای غربی است. 2 ) مدرنیته پدیدهای انسانی است که در غرب زایش و رویش داشته و از مختصات فکری و ساختاری نیز برخوردار میباشد. در این نوشتار که پیرامون سازگاری اسلام و مدرنیته در دیدگاه استاد مطهری نگاشته شده است، استاد با خوانش اول مخالفت میورزد. اما خوانش دوم از مدرنیته در تفکرات استاد قابل بازیابی و بازخوانی میباشد. مدرنیته با تغییر میآغازد؛ اما تغییر سامانمند و مشخص در حوزهی اندیشه، انگیزه، رفتار و ساختار. تغییر در اندیشه به خردورزی و خرد باوری بشری و در انگیزه به استیلای معرفتی و متقن و در رفتار به نهادمندی و مدیریت سازمانی نمود بیرون یافت. استاد مطهری منطق اسلام را در مورد تغییرات یاد شده یکسان نمیداند. تغییر رفتاری را مادامی که در خدمت انسان باشد از نظر اسلام ممدوح و مقبول میخواند. استاد مطهری برای خرد انسانی جایگاه رفیع ترسیم میکند و ریشهی آن را به اسلام مستند میسازد و اندیشهی خرد ورزانه را نتیجه بخش و کم ریسک مییابد، تا جایی که عقل را یکی از منابع و مبادی استنباط احکام دانسته و اجتهاد را موتور محرکهی اسلام میخواند و با جریانهای عقل ستیز در اسلام به شدت برخورد فکری میکند و به علم و تکنیک، که گونههایی از خردورزی انتقادی (نه به معنای پوپری آن) است، روی میآورد. استاد تغییر در انگیزهها را، که عمدتا با زبان مقاصد و اهداف بیان میشوند، از نظر اسلام میپذیرد، ولی همهی آنها را اولاً مقاصد میانی میداند، نه نهایی و ثانیا با رویکرد انتقادی به مبادی و مبانی اندیشه، یعنی خرد ورزی که مادر پیشرفت میباشد، بر این باور است که ریشهی توسعهی بیرونی، توسعهی درونی و انسانی است و دقیقا در همین جا نقش دین و ایمان در کنار عقلانیت بشری پررنگ شده و جهت پیشرفت و تغییرات را سالم میسازد. در نهایت ایشان میان اسلام و مدرنیته سازگاری میبیند، نه تعارض و تخاصم.متن
جهان زیست در چهار قرن اخیر شاهد دگرگونیهای پرشتاب و بنیادی بوده است. این دگرگونیها معمولاً نقطهی شروع و تولد و محیط و فضای پخش و توزیع داشته و دارد و همین ویژگی سبب گردیده (یا میگردد) که رویداد و واقعه، فرایند مزبور به گونهای نقطهی آغاز شناخته شود و فراتر از آن همان نقطهی آغاز حق مصرف، توزیع و تصویر خاص آن را برای خویش برمیگیرد، هر چند ماهیت آن دگرگونی یا فرایند از چنین انحصاری ابا داشته باشد.
مدرنیته و مدرنیزاسیون، به تعبیری، یکی از رویدادها یا فرایندهایی است که تقریبا تمامی حوزههای زیست انسانی را پوشش داده است و نسیم آن از چهارصد سال پیشتر وزیدن گرفت و تاکنون فضای پارهای از کشورها را درنوردیده و دادههای خود را ارزانی داشته است. پارهای دیگر در انتظار آن (طوعا یا کرها) سیر مینمایند و جمعی دیگر به فراسوی آن گام نهادهاند. ورود مدرنیته در جهان توسعه نیافته و یا رو به توسعه و نیز کشورهای اسلامی سر و صدا و چالشهای فراوانی را به همراه داشته است که عمدتا به سه شکل نمود بیرونی پیدا کرده است:
1 ) رویکرد و موضعگیری کاملاً مثبت؛
2 ) موضعگیری و رویکرد کاملاً منفی؛
3 ) رویکرد گزینشی و بینابینی.
در این که مدرنیزاسیون در فقدان و غیاب مدرنیته و یا مدرنیته بدون مدرنیزاسیون میتواند نمود بیابد و معنا داشته باشد، حرف و حدیثهای مختلفی گفته شده است؛ از آری تا خیر. ولیکن آنچه منطق و واقعیت آن را تأیید میکند، این است که پیش افتادن مدرنیزاسیون از مدرنیته، و یا در فقدان آن، عقیم و ناکارامد میباشد. یعنی اگر پیش از آن که بافت فکری و ساخت ذهنی و درونی انسانها تحول بیابد، بافت و ساخت بیرونی و اجتماعی تغییر پیدا کند، چنین تحول و تغییری، اولاً صورت کپی بیش نخواهد داشت و سیرت تقلید در جامعه نهادینه خواهد شد، ثانیا افراد و آدمهای این اجتماع هیچ گاه مولد نگردیده و به خودآفرینی و خودگردانی دست پیدا نمیکند و آنچه در بیرون میگذرد، همچون موجود بیگانه، خویش را بر آنها تحمیل مینماید. و همین بیگانگی در دراز مدت عامل اصلی حرکت دورانی آن جامعه، وابستگی، رشد نیافتگی و چالشهای فراوان دیگر افراد آن اجتماع میگردد.
سرگردانی و یک گام به جلو و دو گام به عقب برداشتن، که در پارهای از کشورهای اسلامی در عرصهی مدیریت، مهندسی اجتماعی، سازندگی، صنعت و اقتصاد شاهد آن هستیم، برآمده از رویکرد و حرکتی است که نسبت به مدرنیزاسیون قبل از مدرنیته انجام گرفته است. به عبارتی قبل از آنکه بافت فکری و ذهنی افراد این جوامع تحول پذیرد و توسعهی درونی سرچشمهی توسعهی بیرونی گردد و آن را تولید و مدیریت نماید، قضیه برعکس شده است و قهرا چنین فرایندی پیامدهای منفی یاد شده و وقوع یافته را در پی خواهد داشت. در این حال نهال به جای آن که از ریشه در زمین قرار گیرد، با شاخه در آن فرو میرود، در حالی که در غرب خلاف آن اتفاق افتاده است؛ یعنی ابتدا مدرنیته سر بیرون کرد و بافت ذهنی آدمها تحول پذیرفت و پس از آن مدرنیزاسیون آغاز گردید و از همین رو نتایج متوقع را به بار آورد (البته این سخن به معنای تأیید دستاوردهای منفی مدرنیته نمیباشد).
بنابر این کشورهای اسلامی زمانی میتوانند آبادانی، توانمندی و سربلندی را تجربه نمایند که نخست تحول فکری، ذهنی و درونی را در انسانها به وجود آورده و آن را بپذیرند و سپس به سوی تغییرات بیرونی گام بردارند و تنها در این صورت است که از تقلید و کپی برداری فارغ شده و به تولید و تأسیس مشغول میگردند و بر روند تغییرات کنترل و نظارت اعمال مینمایند.
آغازگر این جریان و رویکرد، در قدم اول، اندیشمندان جامعه و پس از آن مدیران خواهند بود. بدین مناسبت در نوشتار حاضر تفکرات یکی از اندیشمندان اسلامی، یعنی شهید مطهری، را در باب مدرنیته و نسبت آن با اسلام بازکاوی مینماییم.
معنای مدرنیته
مدرنیته از کلید واژههایی است که تعاریف و معانی زیادی را برتافته است و سیرش شاید در این دو نکته خوابیده باشد:
1 ) مدرنیته هویت سیال دارد و به همین خاطر افزایش و کاهشپذیر میباشد و استعداد زیستی در بسترهای مختلف را کسب میکند.
2 ) رویکردهای جامعه شناختی، ادبی، فلسفی و علمی که به آن داده شده است، تصاویر متکثر و گوناگونی از مدرنیته را ترسیم نموده است.
سید حسین نصر، از اندیشمندان معاصر، با این که معانی بسیاری را برای مدرن و مدرنیته میپذیرد، خود میگوید:
... بلکه مدرن از دیدگاه ما بریدن و گسیختن از اصول استعلایی Trancendent یعنی از اصول تغییرناپذیر و ابدی است که بر همه چیز حاکم است و انسان از طریق وحی و الهام به آنها آگاه میشود. به این معنا مدرنیسم در تقابل با سنت (دین) قرار میگیرد. (نصر، (بیتا)، 15)
دکتر سروش مدرنیته را حالتی میداند که در فکر و یا عالم خارج پدید میآید و عمدتا غفلت آلود نیز میباشد، که این حالت گوهری دارد به نام معرفتهای درجهی دوم، ایشان میگوید:
گوهر مدرنیته و نو شدن جهان امروز ظهور معرفتهای درجهی دومی است که با پسوند «شناسی» همراهند و به همین دلیل مشاهده میکنیم مقولاتی که در جهان جدید مطرح شده مطلقا برای کسی که سر از زیر لحاف سنت بیرون نکرده، قابل فهم نخواهد بود. جهان با علم و صنعت جدید مدرن نشده است، با نگاه درجهی دوم مدرن شده است. (سروش، 1373 ، 352)
دکتر حاتم قادری مدرنیته را یک تحول عینی میداند که با فهم سنتی از دین مخالف است، اما دکتر مددپور مدرنیته را یک شهود باطنی و از سنخ ایدهها مییابد.درک هاپ وود Derek Hopwood ، دانشیار دانشگاه آکسفورد، مدرنیته را این گونه معرفی میکند:
مدرنیته گونهای از تفکر و شیوهای از زندگی در جهان معاصر است که به مفهوم پذیرش تغییر میباشد. (هاپ وود، 1382 ، 15)
مدرنیته در نگاه اندیشمندان پست مدرن و مدرن جهان معاصر، عمدتا، با دو ویژگی یا مختصه معرفی میشود؛ یکی اندیشهها و ایدهها و دیگری روشها و شیوهها.
اندیشمندان پسامدرن، که مدرنیته را پایان یافته میبینند و پسامدرنیته را انفصال از آن و نه ادامه و اتمام مدرنیته میخوانند، کلیت، ضرورت، یقین و فراگیری را ویژگیهای اندیشهها و ایدههای مدرنیته در مورد عالم و آدم میدانند. از همین روی، همگان را نقد نموده و ویژگیهای مقابل آن را برای پسامدرنیته جایگزین مینمایند، و ساختمندی، تمرکز، بیشینه سازی و نهادینه شدن را از مختصات روشها و شیوههای مدرنیته در حوزهی زیستی و اجتماعی برمیشمرند. طبعا پسامدرنیته را در حوزهی روشها نیز در نقطهی مقابل مدرنیته مینشانند. ژان فرانسوا لیوتا، از پیشتازان پسامدرن، میگوید:
در برابر دیدگان انسان پست مدرن دیگر نشانی از افق تعمیم بخشی، کلیت بخشی، جهانی شدن و رهایی عمومی به چشم نمیخورد. (حقیقی، 1379 ، 13-14 ، 22-24)
والتر اندرسون، استینار کوال و استیون کانر ... مدرنیته را از خاستگاه تفکر پسامدرن همان گونه میشناسانند. «کانر» میگوید:
پست مدرنیته بیان گر سقوط یا دگرگونی و تحول تند و رادیکال در شیوههای مدرنیتهی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. (نوذری، 1379 ، 50)
اندیشمندان مدرنیته، همچون یورگن هابرماس، دانیل بل، راجر اسکراتن و آنتونی گیدنز، که باورمندان به استمرار مدرنیته در جهان کنونی میباشند و آن را یک پروژهی ناتمام میخوانند و با بازنگری و رویکرد نقادانه به مؤلفههای آن سخت در تلاشاند تا مدرنیته را به اکمال برسانند، مدرنیته را با دو بعد نامبرده مشخص و معرفی مینمایند. (نوذری، 1379 ، 87 ، 89 ، 101 ، 106 ، 186 ، 459 و 464 و پیرسون، 1380 ، 198-234-238 و 241)
در بعد اندیشهها عقلانیت تفاهمی، عقلانیت انتقادی، اندیشهی ریسک و اعتماد، شک و تردید و در ابعاد روشی سیستم سازی، نهاد سازی، گسترش ساختارها و کنش ارتباطی، آزمون و خطا ... مدرنیته را میسازند و به آن هویت سیال و تکاملپذیر میبخشند.
همان طور که بیان گردید، مدرنیته تعاریف مختلف و به تبع آن معانی گوناگونی دارد، اما با اندک تأمل و تعمق در همهی این گوناگونیها و طیفی از چهرههای به تصویر کشیده شده از مدرنیته آن را این طور شناخت و شناساند؛ مدرنیته روش اندیشیدن و زیستن است که سازهها و مؤلفههای اصلی آن را خردباوری، تغییر و پیشرفت میسازد.
این تعریف نشان گر این واقعیت است که مدرنیته:
1 ) ماهیتی مرکب است، نه بسیط.
2 ) هویتی سیال دارد و این سیالیت به معنای فروریزی مؤلفههای بنیادین آن نمیباشد، بلکه سیالیت همان سازههای اصلی است.
3 ) مدرنیته روش است، نه ارزش و فضیلت؛ منتهی روشی ویژه که تمامی سطوح و حوزهها را پوشش میدهد؛ حوزهی اندیشه، بودن و عمل کردن، به گونهای که مؤلفههای سه گانهی او توأمان مشارکت فعال و مؤثر دارند.
از این پس و براساس همین تعریف، تفکرات شهید مطهری را در باب سازگاری اسلام و مدرنیته پی میگیریم.
سازگاری اسلام و مدرنیته در نگرهی مطهری
از مدرنیته به معنای یاد شده دو گونه تلقی امکانپذیر است؛ یکی این که مدرنیته را پروژهای غربی بدانیم و در چنین برداشتی با آن اقدام به آمیزش فکری و عینی داشته باشیم. در صورتی که مدرنیته پروژهای غربی دانسته شود، نه تنها جایگاه و خاستگاه آن از جانب غرب معین میگردد، بلکه ساختار، آموزهها و عمر آن نیز از سوی آنها طراحی گردیده و مطابق برنامهای از پیش ریخته شده به اجرا درمیآید. طبعا در این حالت دیگران عاملین و کارگزاران استخدام شدهی صاحبان این پروژه خواهند بود که باید طبق برنامه عمل نموده و حق کمترین تصرف را در آن ندارند. یعنی اگر کشور و جامعهای بخواهد مدرنیته را برگیرد، نمیتواند آن را در درون هنجارها و خاستگاههای فکری و فرهنگی خویش نهادینه و بومی نماید. زیرا در این تصویر مدرنیته نمیتواند غیر از آن صورت و سیرتی که صاحبان پروژه برایش ترسیم نمودهاند، نمود داشته باشد.
استاد مطهری با چنین تصویر و تلقی از مدرنیته و یا هر مقولهی دیگر، حتی عدالت، حقوق بشر ... به شدت مخالف است. چون این تلقی و فرایند هر قدر هم که تکامل یافته باشد، عملاً آن را محدود، منفعل و تابع بار میآورد و بزرگترین آسیب را به قدرت تمیز، تشخیص، گزینش و ارادهی آن جامعه وارد میکند. در حالی که ارادهی انسانی مهمترین عامل تغییر و تکامل جامعه از دیدگاه استاد میباشد و بدون تردید پیامد تعطیل ارادهی یک فرد و جامعه، نه مدرنیته، بلکه سکون و واگرایی بیش نیست. بنابر این اسلام با چنین مدرنیتهای که او را غیرفعال بسازد، همساز نمیافتد. ایشان میفرماید:
از نظر اسلام به هیچ وجه نمیشود گفت که فکر انسان، وجدان انسان، ارادهی انسان و ایمان انسان، صرفا یک پرتو و یک مجلی و یک آینهای است که منعکس کنندهی وضع محیط است. ... به همین دلیل اسلام روی اخلاق، تربیت، دعوت، تبلیغ، اختیار و آزادی انسانها در اجتماع ... تکیهی فراوانی میکند و بلکه آن را اصل و اساس و عزتها و ذلتها را تابع شرایط اختیاری انسانها میداند. ... این است که در آیات میفرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» (اعراف / 96) (مطهری 2 ، 1370 ، 223 و 224)
پر پیداست که پروژهی غربی شدن مدرنیته، اراده و عقل جوامع را تابع میسازد، که اسلام آن را برنمیتابد.
دوم این که مدرنیته پدیدهای انسانی است که در غرب زایش و رویش داشته و از مختصات فکری و ساختاری نیز برخوردار میباشد. همان طور که در تعریف یاد شده از مدرنیته بدانها توجه دادیم.
قرائت دومی از مدرنیته در تفکرات استاد مطهری قابل بازخوانی است؛ هر چند استاد مطهری تحت عنوان "اسلام و مدرنیته" و یا "مدرنیته" به تنهایی، در آثار خود بحثی ندارند. از این روی، مختصات سه گانهی نامبرده با قالبها، منطق و تفسیرهای ویژه در اندیشههای استاد نمود یافتهاند که در ادامه بدانها پرداخته خواهد شد.
گفتیم که مدرنیته روش و شیوه اندیشیدن و زیستن است که تغییر، پیشرفت و خردباوری عناصر پایهی آن میباشند. به عبارت دیگر، مدرنیته را با صرف تغییر نه تنها نمیتوان شناخت و معنا کرد، بلکه نمیتوان بدان دست یافت. مدرنیته با تغییر پیشروانه که برآمده از خردورزی انسان میباشد، لباس عینی به تن مینماید و مشهود همگان میافتد. بنابر این شایسته مینماید که از تغییر آغاز نماییم؛ هر چند اعتبار تغییر از خردباوری میآید و لیکن دامنهی تغییر مبانی خویش را نیز شامل شده است و به خردورزی نقش کلیدی بخشیده است، بدین جهت آن را پیش انداختیم.
مدرنیته با تغییر آغاز میکند، اما نه تغییر بیسر و سامان، بلکه تغییر معین و مشخص. اندیشه، انگیزه و به تبع آنها رفتار، سه محور و میدان بود که پیکان تغییر به آنها اصابت کرد.
1 ) پیش از مدرنیته اندیشه و تفکر آدمی، از حیث مبنا، غالبا مبتنی بر متافیزیک بود و منابع آن بیرون از عالم طبیعت قرار داشت. اسطورهها، ارواح، وحی، ذهنهای کلی و فراانسانی مبانی فعالیتهای فکری را میساختند. اعتبار و حقیقت اندیشه نیز از همان مبانی سرچشمه میگرفتند. به همین خاطر اسطورهها، الهامها و شهودهای روحانی جایگاه بلندی را در زندگی انسانها داشتند. بنابر این اندیشه و تفکر از ریشه و بیشهی اصلی خودش که همان خرد انسانی بوده باشد بیگانه و منفصل نگه داشته میشد.
اندیشه و تفکر پیشامدرنیته، از حیث موضوع و قلمرو، فراتر از عالم آزمونپذیر شعاع خویش را گسترانیده بود. عمدتا مقولات و اموری اندیشیده میشد که به سختی تن به این عمل میدانند. از این روی، غالب داوریهایی که پیرامون آنها صورت گرفته و امروز به دست ما رسیده است، بیشتر کلی گویی و یا دادههایی است که هضماش با خرد انسانی بسیار دشوار است و با برچسبهای بدیهی و فطری بودن (اگرچه پارهای از گزارهها بداهت و شفافیت دارند که با ساز و کار تصور حرف نیز قابل دریافت و باورند) نیز نمیتوان پردهی ابهام را از چهرهی آنها برداشت.
با آغاز مدرنیته، که سرفصلی جدید برای اندیشیدن محسوب میگردد، تغییر اساسی و چشمگیری در مبانی و قلمرو اندیشه و تفکر رخ نمود.
تفکر و اندیشه به ریشه و جایگاه اصلی خویش برگشت. عقل و خرد انسانی عمدهترین و در مقعطی از مدرنیته تنهاترین مبانی فکر و اندیشه شناخته شد. انسان به وسیلهی خردش به مرکز آمد و خردباوری و خردورزی به سرعت رشد نمود. در آغاز داوریهای خرد تنهاترین و کاملترین و نهاییترین داوری پذیرفته میشد، هر چند در اثر تکامل مدرنیته که خود برایند از بازنگری خردباوری به وسیلهی خرد انسانی است، باب خردباوری انتقادی باز شد و تا حدودی در داوریهای خرد انسانی، به ویژه صورتهای خاص از آن، تعدیل پدید آمد. اما باز هم خرد باوری در مرکز قرار گرفت و پیش از آن که بار دیگر تبدیل به یک اسطوره و سنت از سنخ دیگرش گردد، همچنان مبنای تفکر و اندیشه باقی ماند، یعنی خرد بشری پایه و بنیاد اندیشیدن میشود.
پر پیداست هنگامی که مبانی دگوگون گردد قلمرو فعالیت فکری نیز تحول برمیگیرد و نمیتواند ثابت بماند. از این روی، بعد از آنکه خرد بشری مبنای اندیشیدن شد، قلمرو آن محدود به عالم آزمونپذیر گردید؛ هر چند تفسیر واحدی از عالم آزمونپذیر وجود نداشت. در اوایل دایرهی آن و نیز معیارهایش مضیق بود و به دادهها و رویدادهای عینی بالفعل و کلان که بالفعل آزمونپذیر بودند اطلاق میشد، اما پس از بازکاوی نقادانهی خرد، قابلیت آزمون جایگزین فعلیت آن گردید. به این ترتیب قلمرو خردورزی در عالم آزمونپذیر تعریف و تحدید مییابد.
2 ) بدون شک بالندگی و پویایی افراد و جوامع و نیز پژمردگی و گمراهی آنها در گرو انگیزههایی که در میان آنها وجود دارد و یا به وجود میآید، میباشد. در عصر پیشامدرن انگیزهها، که عمدتا در قالب مقاصد و اهداف نمود مییابند، بیشتر هویت استعلایی داشتند، که به صورت عواطف انسانی، رضایت الوهی و متافیزیکی، قناعت درونی و حقیقتیابی تعریف میشدند. اما با درآمدن و استمرار مدرنیته انگیزهها عوض شدند. دو هدف و مقصد، انگیزهی انسان مدرن را سامان میداد:
1 ) استیلای معرفتی؛
2 ) استیلای منفعتی.
مدرنیته با استیلای معرفتی آغاز گردید اما با استیلای منفعتی ادامه پیدا کرد.
انسان با تکیه بر خرد خویش (خرد علمی و خرد تکنیکی) عالم و جهان طبیعت را مقهور و مسیطر خویش یافت. این روند ادامه پیدا نمود تا این که چنان نگرشی نسبت به انسانها و عالم انسانی نیز هویدا گردید. طبیعت گریزپا به دام خرد انسانی افتاد، نیروهای غیرمرئی و مهار نشدنی آن مرئی و کنترلپذیر گردید. اصل فهم پذیری جهان طبیعت و بیرون آمدن از رازآلودگی مقبول افتاد. انسان و طبیعت به مثابه طرفهای معادله با حفظ هویت و واقعیت خود گفتمان را ادامه میدهند (مکانیک نیوتن، فیزیک انشتین، ...). این وضعیت ادامه پیدا میکند، اما آرام آرام خرد انسانی تلاش میکند تا امتیاز و جایگاه بیشتر و برتری به دست آورد، به گونهای که واقعیت دار شدن عالم طبیعت در گرو ورود فاعلانهی او در فرایند شناخت میباشد، به ویژه این مکانیزم و منطق در روندها و پدیدههای میکروهستی نمود پررنگتر مییابد و واقعیت در عالم طبیعی و عالم انسانی بیش از آن که اکتشاف یابد، تولید میگردد (مکانیک کوانتم، مهندسی ژنتیک و بیوتکنولوژی مولکولی).
استیلای معرفتی، که توانمندی انسان را افزایش میبخشد و آن را در حالت زایش نگه میدارد و اعتماد و ریسک پذیری او را نیز تقویت میکند، مسبب و زمینه ساز گونهای از استیلای منفعتی میشود. سود انباشت سرمایه، رفاه و آسایش و دیگر منافع، بزرگترین انگیزههای انسان مدرن را میسازد. این انگیزه و مقصد تا آنجا جلو میآید که دانش و فن را در خدمت خود استخدام میکند. این سیاست با انگیزهی نام برده، که آن را هدایت و تولید نموده است، در مراکز علمی و پژوهشی از سوی نهادهای مالی و پولی و نیز سیاسی اعمال میگردد. به این ترتیب تغییر چشمگیر و اساسی که در انگیزهها پدید میآید، فرایند مدرنیته را تقویت و تولید میکند.
3 ) طبیعی و در ضمن منطقی به نظر میرسد که با تغییر در اندیشیدن و تغییر در انگیزهها، که با اهداف و مقاصد نوین نمایان میگردد، رفتار انسانی ثابت و یکسان باقی نماند و تحول را تجربه نماید. به این ترتیب سومین تغییری که در مدرنیته آغاز گردید و در واقع آن را پدید آورد، تغییر در رفتار بود. تغییر رفتاری به دو صورت و یا در دو محور نمود یافت. یکی، ابزارها، نهاد و تجهیزات، و دیگری مدیریت. بسیاری از رفتارها که شامل خواستها، نیازها، شغل، تربیت، آموزش، تولید، تفریحات، ساختار و روابط خانوادگی، و در مجموع حوزهی خصوصی و عمومی در قالب نهادها و سازمانها نخست عقلانی سازی شدند و سپس به طور تخصصی و عقلی مدیریت و سامان دهی گردیدند. البته الگوهای مدیریتی که اعمال شده یکسان نبوده و طیفی از مدیریت را پوشش میداد. مثل مدیریت علمی بسته و باز، مدیریت سازمانی و سیستمی، مدیریت شبدری و دوناتی... .
عقلانی سازی حوزهی خصوصی و عمومی، به ویژه حوزهی عمومی و تجربه و آزمون روشهای متنوع مدیریت معطوف به بهرهبرداری بهینه از زمان، نیروی انسانی و منابع در راستای رفاه، آسایش و انباشت سرمایه میباشد. به این ترتیب سه تغییر یاد شده بدنهای مهم از مدرنیته را میسازد.
استاد مطهری منطق اسلام را در مورد تغییرات یاد شده یکسان نمیداند. به باور ایشان تغییر رفتاری، که مربوط به مهندسی اجتماعی، نهاد سازی، تولید و استفاده از ابزارهای نوین، مدیریت سالم و کارامد میگردد، مادامی که در خدمت انسان باشد، از نظر اسلام کاملاً مقبول و ممدوح است. چون اصل در اسلام سلامت، تکامل و توانمندی انسان و جامعهی انسانی میباشد. از این روی هر ابزار و شیوهای که بهتر و زودتر این مهم را قابل حصول سازد، مطلوب است. از سوی دیگر بخش شیوهها و شکل در اختیار عقل انسانی میباشد. به همین جهت استاد در باب حکومت دینی بر این باور است که شکل حکومت که شامل نهادها، ساختار و نوع مدیریت و ابزارهای لازم است، از سوی مردم و در نتیجهی تلاش و کوشش فکری و عقل بشر سامان مییابد. (مطهری، بیتا، 124-141) و همچنین در ذیل آیهی شریفهی "وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ" میفرماید: اسلام برای سبق و رمایه اصالت قائل نیست، برای نیرومند شدن اصالت قائل است. (مطهری، 1368 ، 238) پرپیداست که سبق و رمایه، اسب سواری و تیراندازی، ابزارها و روشهای توانمندی و استفادهی درست از ظرفیتها میباشد و دلیلی ندارد که با وجود ابزار و روشهایی که ضریب قدرت و تأثیرگذاری را چند برابر میسازد، باز هم تأکید بر همان ابزار و شیوه شود. امروز ابزارهای هستهای در زمینهی انرژی، بهداشت، طبابت، خدمات و... کارامدی را چند برابر میسازد، پس باید از آنها استفاده نمود.
عقلانی سازی حیات اجتماعی تکیه بر نگرش و مهارت تخصصی دارد و این تخصص در بطن دانش و علم مدرن میزید و میزاید. در نتیجه، ادارهی عقلانی جامعه در غیاب علم و فناوری جدید سهل و ممتنع خواهد بود. از این روی، ناچاریم به علم و دانش در تدبیر عقلانی حیات همچون عناصر کلیدی بنگریم و دقیقا همین جایگاه، استاد را بر آن داشته است که بگوید "علم پایهی عزتها و استقلالها" است و "در دنیا تحولی به وجود آمده که همهی کارها بر پاشنهی علم میچرخد ... همهی شؤون حیات بشر با علم وابستگی پیدا کرده" از این روی "وظیفهی شرعی و عمومی همهی مسلمین این است که به سوی علم رو بیاورند." (مطهری، 1368 ، 170 و 171) و به همین جهت علمی که در روایات مطرح شده است را، برخلاف مشهور، منحصر به چند علم خاص که وصف دینی گرفته است، نمیداند، بلکه تفسیر موسع از آن دارد، به طوری که شامل تمامی علوم جدید نیز میشود.
البته استاد متوجه استفادهی سوء از علم در دنیای معاصر نیز بوده است و به شدت با اسارت علم مخالفت میکرد، زیرا میدانست و تجربهی قرن بیستم نشان داده بود که این گزینه چه فاجعهی وحشتناک و خطرناکی را برای بشریت فراهم آورده و میآورد.
آری، تغییر رفتاری، به معنای یاد شده، یکی از محورهایی بود که استاد بسیار روی آن تأکید داشت تا جایی که عمدهترین مشکل روحانیت را در جهان معاصر عدم سازمان دهی سیستم مالی و درآمدی آن میدانست. چون نیک دریافته بود که مدیریت سازمان یافتهی حوزهی عمومی و خصوصی تبدیل به ضرورت عام شده است و در چنین وضعیتی نهاد روحانیت با ادارهی سنتی پاسخ گو نخواهد بود. بنابر این تجدید و بازسازی نظام مالی و پولی حوزه، کلید حل بسیاری از مشکلات روحانیت محسوب میشد.
استاد مطهری برای خرد انسانی جایگاه بسیار بلندی ترسیم میکند و ریشهی این ترسیم را به اسلام مستند میسازد و بر این باور است که اندیشه و فکر هنگامی نتیجه بخش و کم ریسک خواهد بود که برآمده از خرد انسانی باشد. ایشان اجتهاد را مانند مرحوم اقبال لاهوری موتور محرکهی اسلام میداند و خرد انسانی را یکی از منابع و مبادی استنباط احکام میخواند و آن را توانمند در کشف مصالح و مفاسد، که بستر احکام و داوریهای دینی میباشد، میداند و دادههای خرد انسانی را عین مصالح مطلوب شارع مییابد و خرد انسانی را عامل قدرتمند در تفسیر زبان الهی و نفوذ در لایههای معنایی و مصداقی آن میداند. استاد مطهری با جریانهای عقل ستیز در دین مثل اخباری گری در شیعه، ظاهری گری در میان تسنن و حتی اشعری گری به ستیز برمیخیزد و آنها را عامل پسروی میشناسد و تکیهی اندیشه بر هویپرستی، شخصیت گرایی و سنت گرایی را مرگ و اضمحلال فکر میخواند و مخالفت اسلام را با این که مقولههای نامبرده مبنا یا مبانی فکر و اندیشه قرار گیرند، نمایان میسازد و منطق اسلام را بدین شرح باز میخواند:
انسان، اگر بخواهد صحیح قضاوت کند، باید در مورد مطلبی که میاندیشد بیطرفی خود را حفظ کند ... این است که قرآن هوای نفس را نیز مانند تکیه بر ظن و گمان، یکی از عوامل لغزش میشمارد، در سورهی نجم میفرماید: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ ... و اظهار جزم را دور از احتیاط تلقی مینماید. مثلاً میفرماید: وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً ... انسان به حکم طبع اولی خود هنگامی که میبیند یک فکر و عقیدهی خاص مورد قبول نسلهای گذشته بوده است، خود به خود بدون آنکه مجالی به اندیشهی خود بدهد آن را میپذیرد. قرآن یادآوری میکند که پذیرفتهها و باورهای گذشتگان را مادام که با معیار عقل نسجیدهاید نپذیرید، در مقابل باورهای گذشتگان استقلال فکری داشته باشید، در سورهی بقره، آیهی 170 میگوید: وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباوءُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ ... قرآن کریم ما را دعوت به استقلال فکری میکند و پیرویهای کورکورانه از اکابر و شخصیتها را موجب شقاوت ابدی میداند... میگوید: رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ (احزاب / 67) (مطهری، بیتا، 54 و 57)به این ترتیب استاد مطهری، براساس فهمی که از اسلام دارد، به شدت از برنامهی سالم سازی اندیشه حمایت مینماید و آن را در گرو حضور فعال خرد ورزی همچون مبنای اندیشه میداند و به همین جهت از مبنا قرار گرفتن شخصیت پرستی، گذشته گرایی و هویپرستی برای اندیشیدن برحذر میدارد. زیرا عوامل نامبرده را امور غیرعقلانی و عامل تصلب تفکر مییابد. با توجه به منطق قرآن از سیاست تغییر در مبنای اندیشه و واقع شدن خرد انسانی در مرکز این فعالیت پشتیبانی میکند.
همان طوری که گفته شد خردورزی فربهترین پایهی مدرنیته و ارزشمندترین و سرنوشت سازترین برایند و محصول تغییر میباشد. در خردورزی مدرن خرد علمی و پس از آن خرد تکنیکی معتبرترین گونهی خردورزی شناخته شده است. طوری که داوریهای این گونهای از خردورزی، از کلیت، ضرورت عمومیت، غایت مندی و در اوایل مدرنیته از یقین و قطعیت بهرهمند بود و براساس همین داوریها تصویر آیندهی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جوامع انسانی ترسیم، تولید و تبیین میگردید. نظریهی پایان تاریخ، که در دههی آخر قرن بیستم ارائه گردید و هنوز هم صاحب آن نظریه، با اعمال یک سری تعدیلها، پایبند به آن است متأثر و برآمده از چنان خردورزی میباشد. مخصوصا با توجه به مبانی آن نظریه که همان رشد دانش و تکنولوژی مدرن بوده که صورت و سیرت کاملاً مشخصی را برای حیات سیاسی - اجتماعی جوامع از نظر نهادمندی و سازماندهی پدید میآورد. در حوزهی علوم طبیعی نیز دادههای مکانیک نیوتن، مکانیک کوانتوم و نسبیت اینشتین از ضرورت، قطعیت و کلیت در قلمروهای خاص بهرهمند میباشند. یعنی چنین باوری وجود دارد. حتی اصل عدم قطعیت و نفی ضرورت علّی و حاکمیت منطق احتمالات در مکانیک کوانتوم یک داوری و دادهی عام، فراگیر و ضروری دانسته میشود. یعنی باورمندان به این فیزیک نگفتهاند داوریهای احتمالی و آماری آنها خود محتملاند و مکانیک کوانتوم با اصل عدم قطعیت و فراتر از آن اصل تولید واقعیت (واقعیت و پدیدهها برایند فاعل شناسا و موضوع مورد شناخت) و رویداد گونه بودن آن ... یک احتمال بیش نیست. بلکه برعکس آن را ضروریترین و کاملترین تبیینهای ممکن میدانند. هر چند مدرنیته در مسیر تکاملش که عدهای از آن به اتمام پروژهی مدرنیته نام بردهاند، به کمک خرد، خردورزی مدرن را از بیرون نگریستند و بازسازیهایی در فعالیت خردمندانه و داوریهای خرد انجام دادند و خردورزی انتقادی را اساس مدرنیته برشمردند و فضایی توسعهپذیر برای تردید و نقد بازگشودند، اما این نگرشها و حرکتها همه به نوبه خود تقویت خرد ورزی و معتبر دانستن داوریهای آن میباشد.
استاد مطهری رویکرد انتقادی به خردورزی را برمیگیرد و بر این باور است که:
1 ) خرد باوری و خردورزی نباید منحصر به خردورزی علمی و تکنیکی گردد، بلکه عقلانیت دینی و فلسفی نیز ضروری است.
2 ) خرد علمی و خرد تکنیکی، هر چند بسیار حیاتی و ضروری است، لیکن به تنهایی سعادت بشریت را تأمین نمیکند. از این روی وجود اخلاق، معنویت، دین و ایمان در کنار آن عنصر کلیدی آرامش و سعادت جامعهی انسانی میباشد؛ به ویژه در شرایطی که قدرت و ثروت، علم و تکنیک را به اسارت گرفته است و آزادی فکر را عملاً از دانشمندان سلب نموده است و علم و تکنیک در خدمت قدرت و انباشت ثروت است. محورهای پژوهشی و آموزشی و نیز شغلهای علمی از سوی شرکتها و کارتلهای اقتصادی معین میشود. اهداف و اغراض سیاسی قبض و بسطی را بر فعالیت علمی تحمیل میکند. این امور بیانگر این واقعیت است که اولاً علم و تکنیک نیازمند جهتیابی و سازمان دهی است. ثانیا مدیریت صحیح و جهت دهی دانش و فن به تنهایی از سوی خود علم ممکن نیست و عناصر دیگر لازم است. ثالثا مهمترین عنصر در مدیریت انسانی آن دو، اخلاق معنویت است. رابعا دین الهی و ایمان دینی تأمین کنندهی اصلی و اساسی معنویت و اخلاق میباشد؛ به همین جهت ایمان در کنار علم سعادت زا است.
3 ) دادههای خرد علمی، هر چند مالکیت و ضرورت دارند، اما نهایی و ابدیترین داوریها نمیباشند.
4 ) نسبت به حیات سیاسی و اجتماعی انسانها قائل به فراروایت بوده و صورت مشخصی را برای آن برگرفته است، اما هیچکدام را نه بر پایهی منطق علم، بلکه بر دوش دین میگذارد؛ یعنی در فضای عقلانیت دینی، تاریخ و حیات سیاسی و اجتماعی بشر صورت و سیرت مشخص و معین دارد، و این با ادعای عقل مدرن همساز نیست، چون چنان داوریهایی را وظیفهی خرد علمی میداند.
5 ) خرد همیشه دنبال یقین است و هنگامی که به آن دست یازید، داوریهایش اعتبار دارد و از سویی فراوری یقین مختصهی عام خردورزی انسان است، نه اینکه ویژهی خرد علمی باشد و در این میدان به دست بیاید. بسیار نیکو است که فرازهایی از سخن استاد را بیاوریم:
نتیجهی همهی این حرفها این است که اوجب واجبات در عصر حاضر شرکت در تعلیمات عمومی است. ... شکی نیست که علم به تنهایی ضامن سعادت جامعه نیست. جامعه، دین و ایمان لازم دارد؛ همان طور که ایمان هم، اگر مقرون به علم نباشد، مفید نیست، بلکه وبال است؛ قطع ظهری اثنان عالم متهتک و جاهلٌ متنسک. ... فریضهی علم از هر جهت تابع میزان احتیاج جامعه است ... جامعیت و خاتمیت اسلام اقتضا میکند که هر علم مفید و نافعی را که برای جامعهی اسلامی لازم و ضروری است، علم دینی بخوانیم... (مطهری، 1368 ، 178 ، 179 ، 173 و 168)
استاد مطهری برای خردورزی تفسیر موسع دارد و شناخت را از نظر اسلام منحصر به شناخت حسی و یا عقلی و یا عرفانی ... نمیداند و حتی نسبت به شناخت علمی نیز مراحل قائل است و بر همین مبنا تجربه گرایی صرف و یا عملگرایی صرف را شناخت سالم نمییابد. (مطهری، 1367 ، 23) نکتهی بسیار مهمی که استاد را از ناحیهی خردباوری به مدرنیته یعنی عنصر کلیدی آن (خردباوری انتقادی) بسیار نزدیک میسازد، این است که ایشان به تمامی انواع معرفت از بیرون مینگرد و نقادانه نظریهای را برمیگیرد و به این ترتیب معرفتشناسی بیرونی، که از مختصات و فرزندان خردگرایی مدرنیته است، به وجود میآورد و آن را سازگار با نگرش اسلامی به معرفت مییابد. ایشان میفرماید:
اینجاست که مسألهی قراین و نشانهها پیش میآید که ما میخواهیم بگوییم بزرگترین عمل شناختی ذهن بشر همین است که قرآن اسمش را "آیه و ذی الایه" گذاشته است. مسألهی آیه و ذی الایه اختصاص به شناخت خدا ندارد، شناختشناسی از هر مسألهای مهمتر است. (مطهری، 1367 ، 104 و 105)
پر واضح است تا هنگامی که انسان در درون یک فضا و چیزی قرار دارد، تنها با قسمت درونی آن آشنا میشود و نمیتواند تمامی ابعاد، وضعیت، کارکرد و ارتباط آن را با غیر بنگرد و همین که پای بیرون گذارد و از بیرون بدان نگریست، تمامی زوایای یاد شده برایش مکشوف میشود. از سویی نگاه نقادانه به هر امری نیازمند آگاهی همه جانبه و فراگیر میباشد، که طبعا این نیاز را نگاه بیرونی تأمین میکند و به همین جهت انتقاد مستلزم و نیازمند نگاه درجهی دوم یا معرفت درجهی دوم میباشد، که در عصر مدرنیته و به ویژه در سیر تکاملیاش این چنین شد. یعنی خرد از چارچوب خودش بیرون شد و از بیرون به خود نگریست و به نقدش همت گمارد و خرد ورزی انتقادی را پایه ریزی نمود.
استاد مطهری مسیر حرکت جامعهی انسانی را رو به کمال میداند و برای آیندهی بشر صورت واحد سیاسی - اجتماعی ترسیم میکند و این گزاره و مدعا را استوار بر فطرت توحیدی انسان میسازد. به این معنا که انسانها با تمامی تفاوتهای فردی و اجتماعی که دارند، از حیث فطرت یکسان میباشند و همین آوای فطرت در نهایت اعراض ارزشی، روشی و فکری جوامع را برداشته و همگان را به سوی گوهر واحد راه میبرد. ایشان میگوید:
بنابر نظریهی اصالت فطرت ... باید گفت جامعهها و تمدنها و فرهنگها به سوی یگانه شدن، متحدالشکل شدن و در نهایت امر در یکدیگر ادغام شدن سیر میکنند و آیندهی جوامع انسانی جامعهی جهانی واحد تکامل یافته است... (مطهری، بیتا، 342)
ایشان چنین داوری را از منطق قرآن نیز به دست میآورد و میگوید:
از نظر قرآن این مطلب مسلم است که حکومت نهایی حکومت حق و نابود شدن یکسره باطل است و عاقبت از آن تقوا و متقیان است. (همان)
گفته شد در عصر مدرن در باب اندیشه دو تغییر پدید آمد، یکی تغییر در مبانی اندیشه (که بحثش گذشت) دوم تغییر در قلمرو آن. در دوران پیشامدرنیته فعالیت فکری متوجه یکسری موضوعات و مسائلی بود که یا از بن آزمونپذیر نبودند و یا حداقل در آن هنگام قابلیت نداشتند. از سوی دیگر به نتایج تفکر و این که فعالیت فکری چه نوع دادههایی را در حوزههای خدماتی، فرهنگی، سیاسی، خانوادگی، اقتصادی و... پدید میآورد و یا بایستی بیاورد، نمیگردید و اصل فایده مندی در اندیشه، چه از حیث زمان و چه از نظر فراوردهها و چه از ابعاد ساختاری، مطرح نبود. به عکس، در عصر مدرنیته تمامی آن مقولات به خواستهای اولیه تبدیل گردیدند. قلمرو اندیشه را عالم آزمونپذیر تحدید نمود (گرچه آزمون پذیری نیز طیفی از مراحل و صور را پوشش میدهد) و به شدت نتیجهگرایی سایهی خویش را بر فرایند اندیشیدن گسترانید و به همین جهت شاخههای متعدد از علوم در زمینه ساز و کار بهینه سازی فکر و ایجاد ساختارها و روشهای خوب، بهتر و نتیجه بخش اندیشیدن سر بیرون نمودند و حتی مکتبهای فلسفی براساس این منطق شکل گرفتند و به شدت از مسائلی که آزمونپذیر، به معنای خاص (بر بنیاد منطق علمی) و نیز به معنای فراگیر (تحت داوری خرد انسانی قرار نمیگیرند)، نبودند دوری میشد. شاید یکی از عوامل و حتی شواهد این منطق فربه شدن فلسفههای کاربردی، مانند فلسفهی علم، لسفهی سیاست، فلسفهی حقوق، فلسفهی دین، فلسفهی فقه (در کشورهای اسلامی) و... و کم رنگ شدن فلسفهی محض و فلسفهی وجودی یا بنیادی بوده باشد. همچنین نفوذ منطق تجربی در بیشتر حوزههای علوم انسانی و بازسازی ساختاری و روشی آنها بر محور این نگرش و مبنا از دیگر شواهد و دلایل میتوان برشمرد.
استاد مطهری همساز با این آوا در باب قلمرو اندیشه سخن گفته است. ایشان بر این باور است که:
در اسلام به طور کلی با صرف انرژی فکری در مسائلی که نتیجهای جز خسته کردن فکر ندارد، یعنی راه تحقیق برای انسان در آنها باز نیست و همچنین مسائلی که فرضا قابل تحقیق باشد، فایدهای به حال انسان ندارد، مخالفت شده است. پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله علمی را که دارا بودن آن سودی نبخشد و نداشتن آن زیانی نرساند بیهوده خواند ... (مطهری، بیتا، 58)
بنابر این تحقیق پذیری و فایده مندی عالم اندیشه و تفکر را سامان میبخشد و آن را تحدید میکند.
گفته شد که مدرنیته با تغییر آغاز شده و با آن معرفی و ادامه پیدا میکند و این تغییر معطوف به سه محور عمده بود که دو محور آن ارزیابی گردید و اینک به محور سوم، که عبارت است از تغییر در انگیزه، میپردازیم.
انگیزه یا انگیزهها، که عموما و غالبا در چهرهی اهداف و مقاصد نمود مییابند، عصر مدرنیته را با عصر پیشامدرنیته و دیگر دورانها متمایز میسازند.
در دوران پیشامدرنیته مردم و اجتماعات به آنچه داشتند رضایت میورزیدند و قناعت گرایی پیشهی آنها بود، چون معمولاً همه چیز را؛ موقعیت و منزلت، ثروت و دارایی، قدرت و توانایی و...، از پیش معین و مقدر میدیدند و به همین خاطر شناخت با انگیزهی ابتکار، خلاقیت، نوآوری در حوزههای طبیعی و انسانی بیفروغ بود. میان هستها و بایدها فاصله رو به افزایش بود. انتظار تجلی هستها ارزش محسوب میشد و قیام برای تولید بایدها بیارزش و چه بسا ضد ارزش معرفی میگردید. تعالیجویی وراثتی و شخصیت پرستانه دنبال میگردید. عبور و گذر پدیدهها منحوس و نامأنوس و بیگانه بودند. حرکت افراد و جوامع غالبا دایرهای و حول تک محورها صورت میگرفت و ذهنیت مقهوریت در مقابل عوامل بیرونی و حتی درونی گسترش و سیطره داشت.
اما در دوران مدرنیته واقعیات به طور دیگر نمود پیدا کردند، و قناعت و رضایت به طمع و افزونطلبی تبدیل گردید. فرد و جامعه به آنچه دارند قانع نمیشوند و بیشتر و بهتر میطلبند. در این دوران قدرت و توانمندی، ثروت و دارایی، منزلت و موقعیت اجتماعی، شغل و درآمد ... چیزهایی از پیش آماده و مقدر نمیباشند، بلکه همه برایند فعالیت و تلاش آگاهانه، هشیارانه و مولدانهی انسان میباشند. انسانها آماده مینمایند تا آماده را مصرف نمایند. رشد شخصیت و دست یابی به منازل معتبر اجتماعی در گرو اعمال اراده و خرد فردی و جمعی و عمدتا در ساختارهای سازمان یافته میباشد تا انتصابی و ارثی. شناخت برآمده و برساخته از خلاقیت، ابتکار، اکتشاف و نوآوری در عالم انسانی و طبیعی از مقاصد کلیدی انسان مدرن محسوب میشود. ذهنیت مقهوریت به ذهنیت قاهریت تبدیل میشود. انسان خود را گرفتار تمام عیار نیروهای طبیعی و اسیر عوامل غیر مرئی و کنترلناپذیر در سامانهی حیات اجتماعی نمیبیند، بلکه به عکس، با اعمال خرد و ارادهی خویش قوانین طبیعت را به دست آورده و به کمک آن ساز و کار مقابله، تعامل دوسویه و نظم دهی به آن را فربهتر میسازد. حوزهی عمومی و خصوصی را مطابق برنامههای خویش سازمان دهی میکند و دست عوامل نامرئی و کنترلناپذیر را کوتاه و یک حوزهی کاملاً نظارتپذیر و کنترلپذیر ایجاد میکند. این توانمندی انسان استعلا طلب را به استیلا جو و فرهنگ انتظار و توقف را به فرهنگ عبور و گذر و در حرکت بودن تبدیل مینماید. زیستن و حرکت دورانی و دایرهای در یک فضا و محیط جایش را به شدن و بودن در محیطها و فضاهایی طولی در حال پدید آمدن میدهد. انسان این عصر همیشه در وضعیت یک گام به جلو بودن و برداشتن است و از محافظه کاری دوری میگزیند. شاید به همین جهت فاصلهی میان هستها و بایدها کوتاه و کوتاهتر میشود و چه بسیار هستهایی که از درون بایدها زایش و رویش مییابد. به این ترتیب پیشرفت، به مثابه یکی دیگر از مقاصد و اهداف کلیدی مدرنیته، پدیدار میگردد.
با توجه به آنچه در این محور به بحث گرفته شد به این نتیجه میرسیم که استیلا، شناخت ابتکاری و نوآورانه و پیشرفت سه مقصد و یا انگیزهای بودند که مدرنیته را برآوردند و سامان دادند و از میان این سه مقصد، انگیزه و یا هدف پیشرفت، قوت و قدرت بیشتر دارد؛ چه آنکه استیلا و شناخت مدرن با منطق پیشرفت تفسیر و توجیه میشود.
این مقاصد در سخن کومار به روشنی آمده است.
البته مدرنیته یکی از اصول جامعهی غربی به شمار میرود. تعهد و پایبندی به رشد مداوم و نوآوریهای مستمر مستلزم آن است که اشکال و صور موجود را اشکالی موقتی، مشروط و گذرا تلقی نماییم. بنابر این همواره باید در انتظار ظهور ویژگی و اشکالی جدیدی بود. (کومار، 78-1379 ، 82-84)
همین عنصر در تفکرات هابرماس، گیدنز، تونی پینکنی و آر. ای. گیر نیز نمود دارد. آر. ای. گیر میگوید:
مدرنیته با التزام به پیشرفت در معرفت، عقل، تکنولوژی، هنرها و اقتصاد همراه است با دنیوی کردن آخرتشناسی مسیحی آغاز شد. (گیر، 1380 ، 18)
استاد مطهری تغییر در انگیزهها را که، عمدتا با زبان مقاصد و اهداف بیان میشوند، میپذیرد و بر این باور است که همین مقاصد هویت فعال و پویای افراد و جوامع را تولید و تقویت میکند و نیز به فراخور تحولاتی که پدیدار میگردد، و خواستها و ضروریات دگرگون میشوند، اهداف و مقاصد زندگی نیز چنیناند. منتهی این ویژگی به مقاصد و انگیزههای کوتاه مدت و میان مدت
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 88)
برمیگردد، اما انسان بر مبنای فطرت سالم انسانی خویش اهداف نهایی و بلند مدتی دارد که بین همهی انسانها مشترک بوده و دستخوش تغییر نمیگردد؛ هر چند به فراموشی سپرده میشود و یا ابزار و برنامههای دست یازی به آنها هر دم نو خواهد شد. استاد میپذیرد که انسان، با اعمال خرد و اراده، در پی استیلاست و شناخت و معرفت و نیز پیشرفت، مقاصد بزرگ او را میسازند و همچون نیروی محرکه به انسان توانمندی میبخشند. اما اولاً همهی اینها را مقاصد و انگیزههای میانی میداند که در واقع برای مقصد نهایی گزینش میشوند، گرچه ممکن است به این امر آگاه نباشند و یا با چنین نیتی گزینش نشوند، اما جهت همان است. ثانیا استاد با رویکردی انتقادی که مبانی و مبادی پیشرفت استیلا و شناخت، که عبارتند از خرد انسانی (خرد فلسفی، خرد علمی و خرد فنی) و به ویژه علم و تکنولوژی که اسارت آن را باز مینمایاند، بر پیشرفت، استیلا و معرفتی که در خدمت انسانیت و جامعهی انسانی باشد تأکید میورزد و به همین جهت بر این باور است که پیشرفت بیرونی (انباشت سرمایه، افزایش تولید ناخالص مالی، ارزش افزوده، افزونی و نرخ بالای تولید سرانه، تأمین اجتماعی، خدمات بهداشتی، آموزشی و پرورش فراگیر، گستردگی امید و پهنهی زندگی، توسعهی دانش و فناوری، شهرنشینی، تولیدات فکری و نرمافزاری، سازمند شدن سامانهی حیات اجتماعی و...) برآمده از توسعهی درونی و انسانی است و در غیاب و فقدان این توسعه هر آنچه که در بیرون اتفاق میافتد پیشرفت نخواهد بود، و چون بنیاد پیشرفت بر توسعهی انسانی است و سرچشمهی این توسعه از درون فکر، اندیشه و وجدان او جوشش میگیرد، بنابر این نقش مذهب و ایمان دینی در آنجا روشن میگردد و به آن نیاز میافتد.
پس مدرنیته از انسان آغاز میگردد نه از بیرون. از این رو هر اقدام، برنامه ریزی و سیاست گذاری برای مدرن شدن باید با توجه به انسان صورت گیرد و مدرنیتهای که به انسان و انسانیت آسیب برساند، مدرنیته نیست. از این رو ناهنجاریهای اخلاقی و اجتماعی که در غرب مدرن پدیدار است و نیز خشونتهایی که در قرن بیستم، طی دو جنگ جهانی، رخ داد و از سلاحهای کشتار جمعی استفاده به عمل آمد و همچنین کشتارها و جنگهایی که در آغاز قرن بیست و یکم از سوی آمریکا، به بهانههای بیبها، در پارهای از مکانها آغاز شده است، هر چند در عصر مدرن اتفاق افتاده است و به وسیلهی سلاح و تجهیزات نوین انجام گرفته است، ولی هیچ کدام ذاتی مدرنتیه نیست، تا گفته شود مدرنیته ذاتا امری نامطلوب است و با دین و اسلام ناسازگار میباشد. زیرا همان طوری که استاد به اسارت علم در قرن بیستم میتازد و اندیشمندان بزرگ و طرفدار مدرنیته، مانند دیوید دیکسون و هابرماس و پارهای پسامدرنها چون لیوتار نیز از عدم استقلال خردورزی، به ویژه خرد علمی و فنی ایراد میگیرند و میگویند:
تصور دانشمندانی مستقل با انگیزه و عطش برای معرفت و بی توجه به سود مترتب بر نتایج تحقیقات به کلی از خاطرهها زدوده شده است. (Dickson, 1988, 46)
و به گفتهی لیوتار :
بی پول بودن یعنی بیبرهان بودن ... بازیهای زبان علمی به بازیهای ثروتمندان بدل شده است که در آن، هر قدر فردی ثروتمندتر باشد،شانس بیشتری برای حق بودن دارد. (گیر، 1380 ، 48-49 و (Lyotard, 1999, 45
عامل اصلی پیامدهای نامبرده است و زمینهی انحراف مدرنیته را فراهم آورده است و شاید همین حالت متفکر و فیلسوف معاصر طرفدار مدرنیته، یورگن هابرماس، را بر آن داشته تا خردورزی را، که رکن مدرنیته میباشد، توسعه و تکامل ببخشد. اقدام و گام اجرایی که در این زمینه برمیدارد و لازم میبیند تعبیر و تفسیر گسترده و غیرابزاری از خرد و عقل است. (حقیقی، 1379 ، 22-23 و (Habermas, 1987, 593 و مدرنیسم را نه تنها مستعد این کار بلکه فراتر از آن مولد آن نیز میداند. بنابر این در بینش هابرماس، همچون استاد مطهری خردورزی رکن مدرنیته است، نه خرد تکنیکی و فنی، که عدهای چنین پنداشتهاند. هر چند خرد فنی نمیتواند از حوزهی مدرنیته بیرون قرار گیرد، و هرگاه در جامعهای تأکید تنها بر عقلانیت ابزاری باشد، در آن جامعه، تغییرات بیرونی هویدا میگردد، اما اسم آن را پیشرفت و مدرنیته نمیتوان گذاشت. چون ریشهی مدرنیته در اعماق درونی انسان قرار دارد که با توسعهی انسانی میروید. به همین جهت استاد مطهری پیشرفت را براساس استعلا که از توسعهی انسانی آغاز میگردد، تفسیر نموده و آن را یکی از مقاصد میخواند:
سخن در این است که پس از تجسس و آزمایش «آیا نخست انسان در درون خود رشد علمی میکند و سپس در بیرون وجود خود ابزار فنی را میآفریند، یا قضیه بر عکس است؟». بدون تردید، شق اول صحیح است. به علاوه تعبیر به "رشد" و یا "تکامل" در مورد انسان "حقیقی" است و در مورد ابزارهای فنی و تولید "مجازی" است. رشد و تکامل حقیقی آنجاست که یک واقعیت عینی از مرحلهی دانیتر به مرحلهی عالیتر برسد. (مطهری، بیتا، 419)
استاد مطهری با بینش فلسفی به عالم و آدم مینگرد و اصل تغییر را جز در خداوند، حاکم بر آن دو میداند و مهمترین هدف و مقصد آن تغییر را رسیدن به تعالی و کمال میخواند، از این رو حرکت جامعه و فرد را تکاملی و آیندهی آن دو را در نهایت تعالی میبیند. (مطهری، بیتا، 342)
نتیجهگیری
با توجه به مطالبی که بررسی گردید، به این نتیجه رسیدیم که مدرنیته بر پایهی مفهوم تغییر به وجود آمده است و طبق آن تفسیر و معنا پیدا میکند و به وسیلهی آن ادامه مییابد. خردورزی و پیشرفت نیز دو عنصر کلیدی و ثابت در فرایند تغییر میباشند، که مدیریت و توجیه تغییر را نیز به دوش دارند. اما پارهای از مسائل و یا ساز و کارهای ویژه، مانند فردگرایی، سیستم بازار یا سیستم دولتی، جدایی دین و سیاست، تعارض حق و تکلیف و... هیچ کدام شرایط و اجزاء اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 91)
جداییناپذیر مدرنیته نمیباشند. به همین جهت مدرنیته ظرفیت رویش و زایش در عقلانیتهای مختلف، از جمله عقلانیت دینی - اسلامی را دارد. زیرا همچنان که استاد مطهری نیز بدان رسیده است، اسلام تغییر را در کادر ثابت برمیتابد و قوانین خود را به گونهای قرار داده است که در شرایط مختلف، زمانهای مختلف و مکانهای مختلف فرق میکند. و این تغییر از سنخ نسخ نیست، بلکه تغییری است که خود اسلام با توجه به نیازهای بشر اجازه داده است. (مطهری 3 ، بیتا، 282-292) و همین نکتهی نفی نسخ، پیشروانه بودن تغییر را در اسلام مینمایاند. پس به این ترتیب اسلام و مدرنیته سازگاری دارند و در تفکرات استاد مطهری این سازگاری به روشنی، چنان که بیان شد، نمود یافته است.
منابع و مآخذ
1 ) برمن، مارشال (1379)، پست مدرنیته و پست مدرنیسم، تدوین حسینعلی نوذری، تهران، نقش جهان.
2 ) پیترسون، کریستوفر (1380)، معنای مدرنیت گفت و گو با گیدنز)، ترجمهی علی اصغر سعیدی، بیجا.
3 ) جمعی از نویسندگان (1382)، اسلام و مدرنیته، ترجمهی سودابه کریمی، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی.
4 ) حقیقی، شاهرخ (1379)، گذار از مدرنیته، تهران، آگاه.
5 ) سروش، عبدالکریم (1373)، فربهتر از ایدئولوژی، تهران، صراط.
6 ) کومار، کریشان (78-1379)، مدرنیته و مدرنیسم مقاله مدرنیته و کاربردهای معنای آن، تهران، نقش جهان.
7 ) گیر، آر. ای. (1380)، پسامدرنیسم و بحران زیست محیطی، ترجمهی عرفان ثابتی تهران.
8 ) مطهری، مرتضی (1368)، اسلام و مقتضیات زمان، تهران صدرا، چاپ چهارم.
9 ) مطهری، مرتضی (1370)، اسلام و مقتضیات زمان، ج 2 ، تهران، صدرا.
10 ) مطهری، مرتضی (بیتا)، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران صدرا.
11 ) مطهری، مرتضی (بیتا)، مجموعه آثار، ج 3 ، تهران، صدرا.
12 ) مطهری، مرتضی (بیتا)، مقدمهای بر جهان بینی اسلامی، قم، صدرا.
13 ) مطهری، مرتضی (1368)، ده گفتار، تهران، صدرا، چاپ پنجم.
14 ) مطهری، مرتضی (1367)، مسأله شناخت، صدرا، چاپ اول.
15 ) نصر، سید حسین، تأملاتی درباره اسلام و اندیشه مدرن، ترجمهی منصور انصاری، برگرفته از سایت و جستجوگر Google.
16 ) Lyotard (1999) The Postmodern condition, Minnsota, Press, 12 th, Printing.
17 ) Loytard (1993), Toward the Postmodern.
18 ) Habermas (1987), The Philosophical Discours of Modernity Combridage Polity Press.
19 ) David Dickson (1988), The New Politics of Science, Chicago, University of Chicago, Press.
20 ) Habermas, Theory of Communicative Action, vol. 2.
مدرنیته و مدرنیزاسیون، به تعبیری، یکی از رویدادها یا فرایندهایی است که تقریبا تمامی حوزههای زیست انسانی را پوشش داده است و نسیم آن از چهارصد سال پیشتر وزیدن گرفت و تاکنون فضای پارهای از کشورها را درنوردیده و دادههای خود را ارزانی داشته است. پارهای دیگر در انتظار آن (طوعا یا کرها) سیر مینمایند و جمعی دیگر به فراسوی آن گام نهادهاند. ورود مدرنیته در جهان توسعه نیافته و یا رو به توسعه و نیز کشورهای اسلامی سر و صدا و چالشهای فراوانی را به همراه داشته است که عمدتا به سه شکل نمود بیرونی پیدا کرده است:
1 ) رویکرد و موضعگیری کاملاً مثبت؛
2 ) موضعگیری و رویکرد کاملاً منفی؛
3 ) رویکرد گزینشی و بینابینی.
در این که مدرنیزاسیون در فقدان و غیاب مدرنیته و یا مدرنیته بدون مدرنیزاسیون میتواند نمود بیابد و معنا داشته باشد، حرف و حدیثهای مختلفی گفته شده است؛ از آری تا خیر. ولیکن آنچه منطق و واقعیت آن را تأیید میکند، این است که پیش افتادن مدرنیزاسیون از مدرنیته، و یا در فقدان آن، عقیم و ناکارامد میباشد. یعنی اگر پیش از آن که بافت فکری و ساخت ذهنی و درونی انسانها تحول بیابد، بافت و ساخت بیرونی و اجتماعی تغییر پیدا کند، چنین تحول و تغییری، اولاً صورت کپی بیش نخواهد داشت و سیرت تقلید در جامعه نهادینه خواهد شد، ثانیا افراد و آدمهای این اجتماع هیچ گاه مولد نگردیده و به خودآفرینی و خودگردانی دست پیدا نمیکند و آنچه در بیرون میگذرد، همچون موجود بیگانه، خویش را بر آنها تحمیل مینماید. و همین بیگانگی در دراز مدت عامل اصلی حرکت دورانی آن جامعه، وابستگی، رشد نیافتگی و چالشهای فراوان دیگر افراد آن اجتماع میگردد.
سرگردانی و یک گام به جلو و دو گام به عقب برداشتن، که در پارهای از کشورهای اسلامی در عرصهی مدیریت، مهندسی اجتماعی، سازندگی، صنعت و اقتصاد شاهد آن هستیم، برآمده از رویکرد و حرکتی است که نسبت به مدرنیزاسیون قبل از مدرنیته انجام گرفته است. به عبارتی قبل از آنکه بافت فکری و ذهنی افراد این جوامع تحول پذیرد و توسعهی درونی سرچشمهی توسعهی بیرونی گردد و آن را تولید و مدیریت نماید، قضیه برعکس شده است و قهرا چنین فرایندی پیامدهای منفی یاد شده و وقوع یافته را در پی خواهد داشت. در این حال نهال به جای آن که از ریشه در زمین قرار گیرد، با شاخه در آن فرو میرود، در حالی که در غرب خلاف آن اتفاق افتاده است؛ یعنی ابتدا مدرنیته سر بیرون کرد و بافت ذهنی آدمها تحول پذیرفت و پس از آن مدرنیزاسیون آغاز گردید و از همین رو نتایج متوقع را به بار آورد (البته این سخن به معنای تأیید دستاوردهای منفی مدرنیته نمیباشد).
بنابر این کشورهای اسلامی زمانی میتوانند آبادانی، توانمندی و سربلندی را تجربه نمایند که نخست تحول فکری، ذهنی و درونی را در انسانها به وجود آورده و آن را بپذیرند و سپس به سوی تغییرات بیرونی گام بردارند و تنها در این صورت است که از تقلید و کپی برداری فارغ شده و به تولید و تأسیس مشغول میگردند و بر روند تغییرات کنترل و نظارت اعمال مینمایند.
آغازگر این جریان و رویکرد، در قدم اول، اندیشمندان جامعه و پس از آن مدیران خواهند بود. بدین مناسبت در نوشتار حاضر تفکرات یکی از اندیشمندان اسلامی، یعنی شهید مطهری، را در باب مدرنیته و نسبت آن با اسلام بازکاوی مینماییم.
معنای مدرنیته
مدرنیته از کلید واژههایی است که تعاریف و معانی زیادی را برتافته است و سیرش شاید در این دو نکته خوابیده باشد:
1 ) مدرنیته هویت سیال دارد و به همین خاطر افزایش و کاهشپذیر میباشد و استعداد زیستی در بسترهای مختلف را کسب میکند.
2 ) رویکردهای جامعه شناختی، ادبی، فلسفی و علمی که به آن داده شده است، تصاویر متکثر و گوناگونی از مدرنیته را ترسیم نموده است.
سید حسین نصر، از اندیشمندان معاصر، با این که معانی بسیاری را برای مدرن و مدرنیته میپذیرد، خود میگوید:
... بلکه مدرن از دیدگاه ما بریدن و گسیختن از اصول استعلایی Trancendent یعنی از اصول تغییرناپذیر و ابدی است که بر همه چیز حاکم است و انسان از طریق وحی و الهام به آنها آگاه میشود. به این معنا مدرنیسم در تقابل با سنت (دین) قرار میگیرد. (نصر، (بیتا)، 15)
دکتر سروش مدرنیته را حالتی میداند که در فکر و یا عالم خارج پدید میآید و عمدتا غفلت آلود نیز میباشد، که این حالت گوهری دارد به نام معرفتهای درجهی دوم، ایشان میگوید:
گوهر مدرنیته و نو شدن جهان امروز ظهور معرفتهای درجهی دومی است که با پسوند «شناسی» همراهند و به همین دلیل مشاهده میکنیم مقولاتی که در جهان جدید مطرح شده مطلقا برای کسی که سر از زیر لحاف سنت بیرون نکرده، قابل فهم نخواهد بود. جهان با علم و صنعت جدید مدرن نشده است، با نگاه درجهی دوم مدرن شده است. (سروش، 1373 ، 352)
دکتر حاتم قادری مدرنیته را یک تحول عینی میداند که با فهم سنتی از دین مخالف است، اما دکتر مددپور مدرنیته را یک شهود باطنی و از سنخ ایدهها مییابد.درک هاپ وود Derek Hopwood ، دانشیار دانشگاه آکسفورد، مدرنیته را این گونه معرفی میکند:
مدرنیته گونهای از تفکر و شیوهای از زندگی در جهان معاصر است که به مفهوم پذیرش تغییر میباشد. (هاپ وود، 1382 ، 15)
مدرنیته در نگاه اندیشمندان پست مدرن و مدرن جهان معاصر، عمدتا، با دو ویژگی یا مختصه معرفی میشود؛ یکی اندیشهها و ایدهها و دیگری روشها و شیوهها.
اندیشمندان پسامدرن، که مدرنیته را پایان یافته میبینند و پسامدرنیته را انفصال از آن و نه ادامه و اتمام مدرنیته میخوانند، کلیت، ضرورت، یقین و فراگیری را ویژگیهای اندیشهها و ایدههای مدرنیته در مورد عالم و آدم میدانند. از همین روی، همگان را نقد نموده و ویژگیهای مقابل آن را برای پسامدرنیته جایگزین مینمایند، و ساختمندی، تمرکز، بیشینه سازی و نهادینه شدن را از مختصات روشها و شیوههای مدرنیته در حوزهی زیستی و اجتماعی برمیشمرند. طبعا پسامدرنیته را در حوزهی روشها نیز در نقطهی مقابل مدرنیته مینشانند. ژان فرانسوا لیوتا، از پیشتازان پسامدرن، میگوید:
در برابر دیدگان انسان پست مدرن دیگر نشانی از افق تعمیم بخشی، کلیت بخشی، جهانی شدن و رهایی عمومی به چشم نمیخورد. (حقیقی، 1379 ، 13-14 ، 22-24)
والتر اندرسون، استینار کوال و استیون کانر ... مدرنیته را از خاستگاه تفکر پسامدرن همان گونه میشناسانند. «کانر» میگوید:
پست مدرنیته بیان گر سقوط یا دگرگونی و تحول تند و رادیکال در شیوههای مدرنیتهی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. (نوذری، 1379 ، 50)
اندیشمندان مدرنیته، همچون یورگن هابرماس، دانیل بل، راجر اسکراتن و آنتونی گیدنز، که باورمندان به استمرار مدرنیته در جهان کنونی میباشند و آن را یک پروژهی ناتمام میخوانند و با بازنگری و رویکرد نقادانه به مؤلفههای آن سخت در تلاشاند تا مدرنیته را به اکمال برسانند، مدرنیته را با دو بعد نامبرده مشخص و معرفی مینمایند. (نوذری، 1379 ، 87 ، 89 ، 101 ، 106 ، 186 ، 459 و 464 و پیرسون، 1380 ، 198-234-238 و 241)
در بعد اندیشهها عقلانیت تفاهمی، عقلانیت انتقادی، اندیشهی ریسک و اعتماد، شک و تردید و در ابعاد روشی سیستم سازی، نهاد سازی، گسترش ساختارها و کنش ارتباطی، آزمون و خطا ... مدرنیته را میسازند و به آن هویت سیال و تکاملپذیر میبخشند.
همان طور که بیان گردید، مدرنیته تعاریف مختلف و به تبع آن معانی گوناگونی دارد، اما با اندک تأمل و تعمق در همهی این گوناگونیها و طیفی از چهرههای به تصویر کشیده شده از مدرنیته آن را این طور شناخت و شناساند؛ مدرنیته روش اندیشیدن و زیستن است که سازهها و مؤلفههای اصلی آن را خردباوری، تغییر و پیشرفت میسازد.
این تعریف نشان گر این واقعیت است که مدرنیته:
1 ) ماهیتی مرکب است، نه بسیط.
2 ) هویتی سیال دارد و این سیالیت به معنای فروریزی مؤلفههای بنیادین آن نمیباشد، بلکه سیالیت همان سازههای اصلی است.
3 ) مدرنیته روش است، نه ارزش و فضیلت؛ منتهی روشی ویژه که تمامی سطوح و حوزهها را پوشش میدهد؛ حوزهی اندیشه، بودن و عمل کردن، به گونهای که مؤلفههای سه گانهی او توأمان مشارکت فعال و مؤثر دارند.
از این پس و براساس همین تعریف، تفکرات شهید مطهری را در باب سازگاری اسلام و مدرنیته پی میگیریم.
سازگاری اسلام و مدرنیته در نگرهی مطهری
از مدرنیته به معنای یاد شده دو گونه تلقی امکانپذیر است؛ یکی این که مدرنیته را پروژهای غربی بدانیم و در چنین برداشتی با آن اقدام به آمیزش فکری و عینی داشته باشیم. در صورتی که مدرنیته پروژهای غربی دانسته شود، نه تنها جایگاه و خاستگاه آن از جانب غرب معین میگردد، بلکه ساختار، آموزهها و عمر آن نیز از سوی آنها طراحی گردیده و مطابق برنامهای از پیش ریخته شده به اجرا درمیآید. طبعا در این حالت دیگران عاملین و کارگزاران استخدام شدهی صاحبان این پروژه خواهند بود که باید طبق برنامه عمل نموده و حق کمترین تصرف را در آن ندارند. یعنی اگر کشور و جامعهای بخواهد مدرنیته را برگیرد، نمیتواند آن را در درون هنجارها و خاستگاههای فکری و فرهنگی خویش نهادینه و بومی نماید. زیرا در این تصویر مدرنیته نمیتواند غیر از آن صورت و سیرتی که صاحبان پروژه برایش ترسیم نمودهاند، نمود داشته باشد.
استاد مطهری با چنین تصویر و تلقی از مدرنیته و یا هر مقولهی دیگر، حتی عدالت، حقوق بشر ... به شدت مخالف است. چون این تلقی و فرایند هر قدر هم که تکامل یافته باشد، عملاً آن را محدود، منفعل و تابع بار میآورد و بزرگترین آسیب را به قدرت تمیز، تشخیص، گزینش و ارادهی آن جامعه وارد میکند. در حالی که ارادهی انسانی مهمترین عامل تغییر و تکامل جامعه از دیدگاه استاد میباشد و بدون تردید پیامد تعطیل ارادهی یک فرد و جامعه، نه مدرنیته، بلکه سکون و واگرایی بیش نیست. بنابر این اسلام با چنین مدرنیتهای که او را غیرفعال بسازد، همساز نمیافتد. ایشان میفرماید:
از نظر اسلام به هیچ وجه نمیشود گفت که فکر انسان، وجدان انسان، ارادهی انسان و ایمان انسان، صرفا یک پرتو و یک مجلی و یک آینهای است که منعکس کنندهی وضع محیط است. ... به همین دلیل اسلام روی اخلاق، تربیت، دعوت، تبلیغ، اختیار و آزادی انسانها در اجتماع ... تکیهی فراوانی میکند و بلکه آن را اصل و اساس و عزتها و ذلتها را تابع شرایط اختیاری انسانها میداند. ... این است که در آیات میفرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» (اعراف / 96) (مطهری 2 ، 1370 ، 223 و 224)
پر پیداست که پروژهی غربی شدن مدرنیته، اراده و عقل جوامع را تابع میسازد، که اسلام آن را برنمیتابد.
دوم این که مدرنیته پدیدهای انسانی است که در غرب زایش و رویش داشته و از مختصات فکری و ساختاری نیز برخوردار میباشد. همان طور که در تعریف یاد شده از مدرنیته بدانها توجه دادیم.
قرائت دومی از مدرنیته در تفکرات استاد مطهری قابل بازخوانی است؛ هر چند استاد مطهری تحت عنوان "اسلام و مدرنیته" و یا "مدرنیته" به تنهایی، در آثار خود بحثی ندارند. از این روی، مختصات سه گانهی نامبرده با قالبها، منطق و تفسیرهای ویژه در اندیشههای استاد نمود یافتهاند که در ادامه بدانها پرداخته خواهد شد.
گفتیم که مدرنیته روش و شیوه اندیشیدن و زیستن است که تغییر، پیشرفت و خردباوری عناصر پایهی آن میباشند. به عبارت دیگر، مدرنیته را با صرف تغییر نه تنها نمیتوان شناخت و معنا کرد، بلکه نمیتوان بدان دست یافت. مدرنیته با تغییر پیشروانه که برآمده از خردورزی انسان میباشد، لباس عینی به تن مینماید و مشهود همگان میافتد. بنابر این شایسته مینماید که از تغییر آغاز نماییم؛ هر چند اعتبار تغییر از خردباوری میآید و لیکن دامنهی تغییر مبانی خویش را نیز شامل شده است و به خردورزی نقش کلیدی بخشیده است، بدین جهت آن را پیش انداختیم.
مدرنیته با تغییر آغاز میکند، اما نه تغییر بیسر و سامان، بلکه تغییر معین و مشخص. اندیشه، انگیزه و به تبع آنها رفتار، سه محور و میدان بود که پیکان تغییر به آنها اصابت کرد.
1 ) پیش از مدرنیته اندیشه و تفکر آدمی، از حیث مبنا، غالبا مبتنی بر متافیزیک بود و منابع آن بیرون از عالم طبیعت قرار داشت. اسطورهها، ارواح، وحی، ذهنهای کلی و فراانسانی مبانی فعالیتهای فکری را میساختند. اعتبار و حقیقت اندیشه نیز از همان مبانی سرچشمه میگرفتند. به همین خاطر اسطورهها، الهامها و شهودهای روحانی جایگاه بلندی را در زندگی انسانها داشتند. بنابر این اندیشه و تفکر از ریشه و بیشهی اصلی خودش که همان خرد انسانی بوده باشد بیگانه و منفصل نگه داشته میشد.
اندیشه و تفکر پیشامدرنیته، از حیث موضوع و قلمرو، فراتر از عالم آزمونپذیر شعاع خویش را گسترانیده بود. عمدتا مقولات و اموری اندیشیده میشد که به سختی تن به این عمل میدانند. از این روی، غالب داوریهایی که پیرامون آنها صورت گرفته و امروز به دست ما رسیده است، بیشتر کلی گویی و یا دادههایی است که هضماش با خرد انسانی بسیار دشوار است و با برچسبهای بدیهی و فطری بودن (اگرچه پارهای از گزارهها بداهت و شفافیت دارند که با ساز و کار تصور حرف نیز قابل دریافت و باورند) نیز نمیتوان پردهی ابهام را از چهرهی آنها برداشت.
با آغاز مدرنیته، که سرفصلی جدید برای اندیشیدن محسوب میگردد، تغییر اساسی و چشمگیری در مبانی و قلمرو اندیشه و تفکر رخ نمود.
تفکر و اندیشه به ریشه و جایگاه اصلی خویش برگشت. عقل و خرد انسانی عمدهترین و در مقعطی از مدرنیته تنهاترین مبانی فکر و اندیشه شناخته شد. انسان به وسیلهی خردش به مرکز آمد و خردباوری و خردورزی به سرعت رشد نمود. در آغاز داوریهای خرد تنهاترین و کاملترین و نهاییترین داوری پذیرفته میشد، هر چند در اثر تکامل مدرنیته که خود برایند از بازنگری خردباوری به وسیلهی خرد انسانی است، باب خردباوری انتقادی باز شد و تا حدودی در داوریهای خرد انسانی، به ویژه صورتهای خاص از آن، تعدیل پدید آمد. اما باز هم خرد باوری در مرکز قرار گرفت و پیش از آن که بار دیگر تبدیل به یک اسطوره و سنت از سنخ دیگرش گردد، همچنان مبنای تفکر و اندیشه باقی ماند، یعنی خرد بشری پایه و بنیاد اندیشیدن میشود.
پر پیداست هنگامی که مبانی دگوگون گردد قلمرو فعالیت فکری نیز تحول برمیگیرد و نمیتواند ثابت بماند. از این روی، بعد از آنکه خرد بشری مبنای اندیشیدن شد، قلمرو آن محدود به عالم آزمونپذیر گردید؛ هر چند تفسیر واحدی از عالم آزمونپذیر وجود نداشت. در اوایل دایرهی آن و نیز معیارهایش مضیق بود و به دادهها و رویدادهای عینی بالفعل و کلان که بالفعل آزمونپذیر بودند اطلاق میشد، اما پس از بازکاوی نقادانهی خرد، قابلیت آزمون جایگزین فعلیت آن گردید. به این ترتیب قلمرو خردورزی در عالم آزمونپذیر تعریف و تحدید مییابد.
2 ) بدون شک بالندگی و پویایی افراد و جوامع و نیز پژمردگی و گمراهی آنها در گرو انگیزههایی که در میان آنها وجود دارد و یا به وجود میآید، میباشد. در عصر پیشامدرن انگیزهها، که عمدتا در قالب مقاصد و اهداف نمود مییابند، بیشتر هویت استعلایی داشتند، که به صورت عواطف انسانی، رضایت الوهی و متافیزیکی، قناعت درونی و حقیقتیابی تعریف میشدند. اما با درآمدن و استمرار مدرنیته انگیزهها عوض شدند. دو هدف و مقصد، انگیزهی انسان مدرن را سامان میداد:
1 ) استیلای معرفتی؛
2 ) استیلای منفعتی.
مدرنیته با استیلای معرفتی آغاز گردید اما با استیلای منفعتی ادامه پیدا کرد.
انسان با تکیه بر خرد خویش (خرد علمی و خرد تکنیکی) عالم و جهان طبیعت را مقهور و مسیطر خویش یافت. این روند ادامه پیدا نمود تا این که چنان نگرشی نسبت به انسانها و عالم انسانی نیز هویدا گردید. طبیعت گریزپا به دام خرد انسانی افتاد، نیروهای غیرمرئی و مهار نشدنی آن مرئی و کنترلپذیر گردید. اصل فهم پذیری جهان طبیعت و بیرون آمدن از رازآلودگی مقبول افتاد. انسان و طبیعت به مثابه طرفهای معادله با حفظ هویت و واقعیت خود گفتمان را ادامه میدهند (مکانیک نیوتن، فیزیک انشتین، ...). این وضعیت ادامه پیدا میکند، اما آرام آرام خرد انسانی تلاش میکند تا امتیاز و جایگاه بیشتر و برتری به دست آورد، به گونهای که واقعیت دار شدن عالم طبیعت در گرو ورود فاعلانهی او در فرایند شناخت میباشد، به ویژه این مکانیزم و منطق در روندها و پدیدههای میکروهستی نمود پررنگتر مییابد و واقعیت در عالم طبیعی و عالم انسانی بیش از آن که اکتشاف یابد، تولید میگردد (مکانیک کوانتم، مهندسی ژنتیک و بیوتکنولوژی مولکولی).
استیلای معرفتی، که توانمندی انسان را افزایش میبخشد و آن را در حالت زایش نگه میدارد و اعتماد و ریسک پذیری او را نیز تقویت میکند، مسبب و زمینه ساز گونهای از استیلای منفعتی میشود. سود انباشت سرمایه، رفاه و آسایش و دیگر منافع، بزرگترین انگیزههای انسان مدرن را میسازد. این انگیزه و مقصد تا آنجا جلو میآید که دانش و فن را در خدمت خود استخدام میکند. این سیاست با انگیزهی نام برده، که آن را هدایت و تولید نموده است، در مراکز علمی و پژوهشی از سوی نهادهای مالی و پولی و نیز سیاسی اعمال میگردد. به این ترتیب تغییر چشمگیر و اساسی که در انگیزهها پدید میآید، فرایند مدرنیته را تقویت و تولید میکند.
3 ) طبیعی و در ضمن منطقی به نظر میرسد که با تغییر در اندیشیدن و تغییر در انگیزهها، که با اهداف و مقاصد نوین نمایان میگردد، رفتار انسانی ثابت و یکسان باقی نماند و تحول را تجربه نماید. به این ترتیب سومین تغییری که در مدرنیته آغاز گردید و در واقع آن را پدید آورد، تغییر در رفتار بود. تغییر رفتاری به دو صورت و یا در دو محور نمود یافت. یکی، ابزارها، نهاد و تجهیزات، و دیگری مدیریت. بسیاری از رفتارها که شامل خواستها، نیازها، شغل، تربیت، آموزش، تولید، تفریحات، ساختار و روابط خانوادگی، و در مجموع حوزهی خصوصی و عمومی در قالب نهادها و سازمانها نخست عقلانی سازی شدند و سپس به طور تخصصی و عقلی مدیریت و سامان دهی گردیدند. البته الگوهای مدیریتی که اعمال شده یکسان نبوده و طیفی از مدیریت را پوشش میداد. مثل مدیریت علمی بسته و باز، مدیریت سازمانی و سیستمی، مدیریت شبدری و دوناتی... .
عقلانی سازی حوزهی خصوصی و عمومی، به ویژه حوزهی عمومی و تجربه و آزمون روشهای متنوع مدیریت معطوف به بهرهبرداری بهینه از زمان، نیروی انسانی و منابع در راستای رفاه، آسایش و انباشت سرمایه میباشد. به این ترتیب سه تغییر یاد شده بدنهای مهم از مدرنیته را میسازد.
استاد مطهری منطق اسلام را در مورد تغییرات یاد شده یکسان نمیداند. به باور ایشان تغییر رفتاری، که مربوط به مهندسی اجتماعی، نهاد سازی، تولید و استفاده از ابزارهای نوین، مدیریت سالم و کارامد میگردد، مادامی که در خدمت انسان باشد، از نظر اسلام کاملاً مقبول و ممدوح است. چون اصل در اسلام سلامت، تکامل و توانمندی انسان و جامعهی انسانی میباشد. از این روی هر ابزار و شیوهای که بهتر و زودتر این مهم را قابل حصول سازد، مطلوب است. از سوی دیگر بخش شیوهها و شکل در اختیار عقل انسانی میباشد. به همین جهت استاد در باب حکومت دینی بر این باور است که شکل حکومت که شامل نهادها، ساختار و نوع مدیریت و ابزارهای لازم است، از سوی مردم و در نتیجهی تلاش و کوشش فکری و عقل بشر سامان مییابد. (مطهری، بیتا، 124-141) و همچنین در ذیل آیهی شریفهی "وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ" میفرماید: اسلام برای سبق و رمایه اصالت قائل نیست، برای نیرومند شدن اصالت قائل است. (مطهری، 1368 ، 238) پرپیداست که سبق و رمایه، اسب سواری و تیراندازی، ابزارها و روشهای توانمندی و استفادهی درست از ظرفیتها میباشد و دلیلی ندارد که با وجود ابزار و روشهایی که ضریب قدرت و تأثیرگذاری را چند برابر میسازد، باز هم تأکید بر همان ابزار و شیوه شود. امروز ابزارهای هستهای در زمینهی انرژی، بهداشت، طبابت، خدمات و... کارامدی را چند برابر میسازد، پس باید از آنها استفاده نمود.
عقلانی سازی حیات اجتماعی تکیه بر نگرش و مهارت تخصصی دارد و این تخصص در بطن دانش و علم مدرن میزید و میزاید. در نتیجه، ادارهی عقلانی جامعه در غیاب علم و فناوری جدید سهل و ممتنع خواهد بود. از این روی، ناچاریم به علم و دانش در تدبیر عقلانی حیات همچون عناصر کلیدی بنگریم و دقیقا همین جایگاه، استاد را بر آن داشته است که بگوید "علم پایهی عزتها و استقلالها" است و "در دنیا تحولی به وجود آمده که همهی کارها بر پاشنهی علم میچرخد ... همهی شؤون حیات بشر با علم وابستگی پیدا کرده" از این روی "وظیفهی شرعی و عمومی همهی مسلمین این است که به سوی علم رو بیاورند." (مطهری، 1368 ، 170 و 171) و به همین جهت علمی که در روایات مطرح شده است را، برخلاف مشهور، منحصر به چند علم خاص که وصف دینی گرفته است، نمیداند، بلکه تفسیر موسع از آن دارد، به طوری که شامل تمامی علوم جدید نیز میشود.
البته استاد متوجه استفادهی سوء از علم در دنیای معاصر نیز بوده است و به شدت با اسارت علم مخالفت میکرد، زیرا میدانست و تجربهی قرن بیستم نشان داده بود که این گزینه چه فاجعهی وحشتناک و خطرناکی را برای بشریت فراهم آورده و میآورد.
آری، تغییر رفتاری، به معنای یاد شده، یکی از محورهایی بود که استاد بسیار روی آن تأکید داشت تا جایی که عمدهترین مشکل روحانیت را در جهان معاصر عدم سازمان دهی سیستم مالی و درآمدی آن میدانست. چون نیک دریافته بود که مدیریت سازمان یافتهی حوزهی عمومی و خصوصی تبدیل به ضرورت عام شده است و در چنین وضعیتی نهاد روحانیت با ادارهی سنتی پاسخ گو نخواهد بود. بنابر این تجدید و بازسازی نظام مالی و پولی حوزه، کلید حل بسیاری از مشکلات روحانیت محسوب میشد.
استاد مطهری برای خرد انسانی جایگاه بسیار بلندی ترسیم میکند و ریشهی این ترسیم را به اسلام مستند میسازد و بر این باور است که اندیشه و فکر هنگامی نتیجه بخش و کم ریسک خواهد بود که برآمده از خرد انسانی باشد. ایشان اجتهاد را مانند مرحوم اقبال لاهوری موتور محرکهی اسلام میداند و خرد انسانی را یکی از منابع و مبادی استنباط احکام میخواند و آن را توانمند در کشف مصالح و مفاسد، که بستر احکام و داوریهای دینی میباشد، میداند و دادههای خرد انسانی را عین مصالح مطلوب شارع مییابد و خرد انسانی را عامل قدرتمند در تفسیر زبان الهی و نفوذ در لایههای معنایی و مصداقی آن میداند. استاد مطهری با جریانهای عقل ستیز در دین مثل اخباری گری در شیعه، ظاهری گری در میان تسنن و حتی اشعری گری به ستیز برمیخیزد و آنها را عامل پسروی میشناسد و تکیهی اندیشه بر هویپرستی، شخصیت گرایی و سنت گرایی را مرگ و اضمحلال فکر میخواند و مخالفت اسلام را با این که مقولههای نامبرده مبنا یا مبانی فکر و اندیشه قرار گیرند، نمایان میسازد و منطق اسلام را بدین شرح باز میخواند:
انسان، اگر بخواهد صحیح قضاوت کند، باید در مورد مطلبی که میاندیشد بیطرفی خود را حفظ کند ... این است که قرآن هوای نفس را نیز مانند تکیه بر ظن و گمان، یکی از عوامل لغزش میشمارد، در سورهی نجم میفرماید: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ ... و اظهار جزم را دور از احتیاط تلقی مینماید. مثلاً میفرماید: وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً ... انسان به حکم طبع اولی خود هنگامی که میبیند یک فکر و عقیدهی خاص مورد قبول نسلهای گذشته بوده است، خود به خود بدون آنکه مجالی به اندیشهی خود بدهد آن را میپذیرد. قرآن یادآوری میکند که پذیرفتهها و باورهای گذشتگان را مادام که با معیار عقل نسجیدهاید نپذیرید، در مقابل باورهای گذشتگان استقلال فکری داشته باشید، در سورهی بقره، آیهی 170 میگوید: وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباوءُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ ... قرآن کریم ما را دعوت به استقلال فکری میکند و پیرویهای کورکورانه از اکابر و شخصیتها را موجب شقاوت ابدی میداند... میگوید: رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ (احزاب / 67) (مطهری، بیتا، 54 و 57)به این ترتیب استاد مطهری، براساس فهمی که از اسلام دارد، به شدت از برنامهی سالم سازی اندیشه حمایت مینماید و آن را در گرو حضور فعال خرد ورزی همچون مبنای اندیشه میداند و به همین جهت از مبنا قرار گرفتن شخصیت پرستی، گذشته گرایی و هویپرستی برای اندیشیدن برحذر میدارد. زیرا عوامل نامبرده را امور غیرعقلانی و عامل تصلب تفکر مییابد. با توجه به منطق قرآن از سیاست تغییر در مبنای اندیشه و واقع شدن خرد انسانی در مرکز این فعالیت پشتیبانی میکند.
همان طوری که گفته شد خردورزی فربهترین پایهی مدرنیته و ارزشمندترین و سرنوشت سازترین برایند و محصول تغییر میباشد. در خردورزی مدرن خرد علمی و پس از آن خرد تکنیکی معتبرترین گونهی خردورزی شناخته شده است. طوری که داوریهای این گونهای از خردورزی، از کلیت، ضرورت عمومیت، غایت مندی و در اوایل مدرنیته از یقین و قطعیت بهرهمند بود و براساس همین داوریها تصویر آیندهی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جوامع انسانی ترسیم، تولید و تبیین میگردید. نظریهی پایان تاریخ، که در دههی آخر قرن بیستم ارائه گردید و هنوز هم صاحب آن نظریه، با اعمال یک سری تعدیلها، پایبند به آن است متأثر و برآمده از چنان خردورزی میباشد. مخصوصا با توجه به مبانی آن نظریه که همان رشد دانش و تکنولوژی مدرن بوده که صورت و سیرت کاملاً مشخصی را برای حیات سیاسی - اجتماعی جوامع از نظر نهادمندی و سازماندهی پدید میآورد. در حوزهی علوم طبیعی نیز دادههای مکانیک نیوتن، مکانیک کوانتوم و نسبیت اینشتین از ضرورت، قطعیت و کلیت در قلمروهای خاص بهرهمند میباشند. یعنی چنین باوری وجود دارد. حتی اصل عدم قطعیت و نفی ضرورت علّی و حاکمیت منطق احتمالات در مکانیک کوانتوم یک داوری و دادهی عام، فراگیر و ضروری دانسته میشود. یعنی باورمندان به این فیزیک نگفتهاند داوریهای احتمالی و آماری آنها خود محتملاند و مکانیک کوانتوم با اصل عدم قطعیت و فراتر از آن اصل تولید واقعیت (واقعیت و پدیدهها برایند فاعل شناسا و موضوع مورد شناخت) و رویداد گونه بودن آن ... یک احتمال بیش نیست. بلکه برعکس آن را ضروریترین و کاملترین تبیینهای ممکن میدانند. هر چند مدرنیته در مسیر تکاملش که عدهای از آن به اتمام پروژهی مدرنیته نام بردهاند، به کمک خرد، خردورزی مدرن را از بیرون نگریستند و بازسازیهایی در فعالیت خردمندانه و داوریهای خرد انجام دادند و خردورزی انتقادی را اساس مدرنیته برشمردند و فضایی توسعهپذیر برای تردید و نقد بازگشودند، اما این نگرشها و حرکتها همه به نوبه خود تقویت خرد ورزی و معتبر دانستن داوریهای آن میباشد.
استاد مطهری رویکرد انتقادی به خردورزی را برمیگیرد و بر این باور است که:
1 ) خرد باوری و خردورزی نباید منحصر به خردورزی علمی و تکنیکی گردد، بلکه عقلانیت دینی و فلسفی نیز ضروری است.
2 ) خرد علمی و خرد تکنیکی، هر چند بسیار حیاتی و ضروری است، لیکن به تنهایی سعادت بشریت را تأمین نمیکند. از این روی وجود اخلاق، معنویت، دین و ایمان در کنار آن عنصر کلیدی آرامش و سعادت جامعهی انسانی میباشد؛ به ویژه در شرایطی که قدرت و ثروت، علم و تکنیک را به اسارت گرفته است و آزادی فکر را عملاً از دانشمندان سلب نموده است و علم و تکنیک در خدمت قدرت و انباشت ثروت است. محورهای پژوهشی و آموزشی و نیز شغلهای علمی از سوی شرکتها و کارتلهای اقتصادی معین میشود. اهداف و اغراض سیاسی قبض و بسطی را بر فعالیت علمی تحمیل میکند. این امور بیانگر این واقعیت است که اولاً علم و تکنیک نیازمند جهتیابی و سازمان دهی است. ثانیا مدیریت صحیح و جهت دهی دانش و فن به تنهایی از سوی خود علم ممکن نیست و عناصر دیگر لازم است. ثالثا مهمترین عنصر در مدیریت انسانی آن دو، اخلاق معنویت است. رابعا دین الهی و ایمان دینی تأمین کنندهی اصلی و اساسی معنویت و اخلاق میباشد؛ به همین جهت ایمان در کنار علم سعادت زا است.
3 ) دادههای خرد علمی، هر چند مالکیت و ضرورت دارند، اما نهایی و ابدیترین داوریها نمیباشند.
4 ) نسبت به حیات سیاسی و اجتماعی انسانها قائل به فراروایت بوده و صورت مشخصی را برای آن برگرفته است، اما هیچکدام را نه بر پایهی منطق علم، بلکه بر دوش دین میگذارد؛ یعنی در فضای عقلانیت دینی، تاریخ و حیات سیاسی و اجتماعی بشر صورت و سیرت مشخص و معین دارد، و این با ادعای عقل مدرن همساز نیست، چون چنان داوریهایی را وظیفهی خرد علمی میداند.
5 ) خرد همیشه دنبال یقین است و هنگامی که به آن دست یازید، داوریهایش اعتبار دارد و از سویی فراوری یقین مختصهی عام خردورزی انسان است، نه اینکه ویژهی خرد علمی باشد و در این میدان به دست بیاید. بسیار نیکو است که فرازهایی از سخن استاد را بیاوریم:
نتیجهی همهی این حرفها این است که اوجب واجبات در عصر حاضر شرکت در تعلیمات عمومی است. ... شکی نیست که علم به تنهایی ضامن سعادت جامعه نیست. جامعه، دین و ایمان لازم دارد؛ همان طور که ایمان هم، اگر مقرون به علم نباشد، مفید نیست، بلکه وبال است؛ قطع ظهری اثنان عالم متهتک و جاهلٌ متنسک. ... فریضهی علم از هر جهت تابع میزان احتیاج جامعه است ... جامعیت و خاتمیت اسلام اقتضا میکند که هر علم مفید و نافعی را که برای جامعهی اسلامی لازم و ضروری است، علم دینی بخوانیم... (مطهری، 1368 ، 178 ، 179 ، 173 و 168)
استاد مطهری برای خردورزی تفسیر موسع دارد و شناخت را از نظر اسلام منحصر به شناخت حسی و یا عقلی و یا عرفانی ... نمیداند و حتی نسبت به شناخت علمی نیز مراحل قائل است و بر همین مبنا تجربه گرایی صرف و یا عملگرایی صرف را شناخت سالم نمییابد. (مطهری، 1367 ، 23) نکتهی بسیار مهمی که استاد را از ناحیهی خردباوری به مدرنیته یعنی عنصر کلیدی آن (خردباوری انتقادی) بسیار نزدیک میسازد، این است که ایشان به تمامی انواع معرفت از بیرون مینگرد و نقادانه نظریهای را برمیگیرد و به این ترتیب معرفتشناسی بیرونی، که از مختصات و فرزندان خردگرایی مدرنیته است، به وجود میآورد و آن را سازگار با نگرش اسلامی به معرفت مییابد. ایشان میفرماید:
اینجاست که مسألهی قراین و نشانهها پیش میآید که ما میخواهیم بگوییم بزرگترین عمل شناختی ذهن بشر همین است که قرآن اسمش را "آیه و ذی الایه" گذاشته است. مسألهی آیه و ذی الایه اختصاص به شناخت خدا ندارد، شناختشناسی از هر مسألهای مهمتر است. (مطهری، 1367 ، 104 و 105)
پر واضح است تا هنگامی که انسان در درون یک فضا و چیزی قرار دارد، تنها با قسمت درونی آن آشنا میشود و نمیتواند تمامی ابعاد، وضعیت، کارکرد و ارتباط آن را با غیر بنگرد و همین که پای بیرون گذارد و از بیرون بدان نگریست، تمامی زوایای یاد شده برایش مکشوف میشود. از سویی نگاه نقادانه به هر امری نیازمند آگاهی همه جانبه و فراگیر میباشد، که طبعا این نیاز را نگاه بیرونی تأمین میکند و به همین جهت انتقاد مستلزم و نیازمند نگاه درجهی دوم یا معرفت درجهی دوم میباشد، که در عصر مدرنیته و به ویژه در سیر تکاملیاش این چنین شد. یعنی خرد از چارچوب خودش بیرون شد و از بیرون به خود نگریست و به نقدش همت گمارد و خرد ورزی انتقادی را پایه ریزی نمود.
استاد مطهری مسیر حرکت جامعهی انسانی را رو به کمال میداند و برای آیندهی بشر صورت واحد سیاسی - اجتماعی ترسیم میکند و این گزاره و مدعا را استوار بر فطرت توحیدی انسان میسازد. به این معنا که انسانها با تمامی تفاوتهای فردی و اجتماعی که دارند، از حیث فطرت یکسان میباشند و همین آوای فطرت در نهایت اعراض ارزشی، روشی و فکری جوامع را برداشته و همگان را به سوی گوهر واحد راه میبرد. ایشان میگوید:
بنابر نظریهی اصالت فطرت ... باید گفت جامعهها و تمدنها و فرهنگها به سوی یگانه شدن، متحدالشکل شدن و در نهایت امر در یکدیگر ادغام شدن سیر میکنند و آیندهی جوامع انسانی جامعهی جهانی واحد تکامل یافته است... (مطهری، بیتا، 342)
ایشان چنین داوری را از منطق قرآن نیز به دست میآورد و میگوید:
از نظر قرآن این مطلب مسلم است که حکومت نهایی حکومت حق و نابود شدن یکسره باطل است و عاقبت از آن تقوا و متقیان است. (همان)
گفته شد در عصر مدرن در باب اندیشه دو تغییر پدید آمد، یکی تغییر در مبانی اندیشه (که بحثش گذشت) دوم تغییر در قلمرو آن. در دوران پیشامدرنیته فعالیت فکری متوجه یکسری موضوعات و مسائلی بود که یا از بن آزمونپذیر نبودند و یا حداقل در آن هنگام قابلیت نداشتند. از سوی دیگر به نتایج تفکر و این که فعالیت فکری چه نوع دادههایی را در حوزههای خدماتی، فرهنگی، سیاسی، خانوادگی، اقتصادی و... پدید میآورد و یا بایستی بیاورد، نمیگردید و اصل فایده مندی در اندیشه، چه از حیث زمان و چه از نظر فراوردهها و چه از ابعاد ساختاری، مطرح نبود. به عکس، در عصر مدرنیته تمامی آن مقولات به خواستهای اولیه تبدیل گردیدند. قلمرو اندیشه را عالم آزمونپذیر تحدید نمود (گرچه آزمون پذیری نیز طیفی از مراحل و صور را پوشش میدهد) و به شدت نتیجهگرایی سایهی خویش را بر فرایند اندیشیدن گسترانید و به همین جهت شاخههای متعدد از علوم در زمینه ساز و کار بهینه سازی فکر و ایجاد ساختارها و روشهای خوب، بهتر و نتیجه بخش اندیشیدن سر بیرون نمودند و حتی مکتبهای فلسفی براساس این منطق شکل گرفتند و به شدت از مسائلی که آزمونپذیر، به معنای خاص (بر بنیاد منطق علمی) و نیز به معنای فراگیر (تحت داوری خرد انسانی قرار نمیگیرند)، نبودند دوری میشد. شاید یکی از عوامل و حتی شواهد این منطق فربه شدن فلسفههای کاربردی، مانند فلسفهی علم، لسفهی سیاست، فلسفهی حقوق، فلسفهی دین، فلسفهی فقه (در کشورهای اسلامی) و... و کم رنگ شدن فلسفهی محض و فلسفهی وجودی یا بنیادی بوده باشد. همچنین نفوذ منطق تجربی در بیشتر حوزههای علوم انسانی و بازسازی ساختاری و روشی آنها بر محور این نگرش و مبنا از دیگر شواهد و دلایل میتوان برشمرد.
استاد مطهری همساز با این آوا در باب قلمرو اندیشه سخن گفته است. ایشان بر این باور است که:
در اسلام به طور کلی با صرف انرژی فکری در مسائلی که نتیجهای جز خسته کردن فکر ندارد، یعنی راه تحقیق برای انسان در آنها باز نیست و همچنین مسائلی که فرضا قابل تحقیق باشد، فایدهای به حال انسان ندارد، مخالفت شده است. پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله علمی را که دارا بودن آن سودی نبخشد و نداشتن آن زیانی نرساند بیهوده خواند ... (مطهری، بیتا، 58)
بنابر این تحقیق پذیری و فایده مندی عالم اندیشه و تفکر را سامان میبخشد و آن را تحدید میکند.
گفته شد که مدرنیته با تغییر آغاز شده و با آن معرفی و ادامه پیدا میکند و این تغییر معطوف به سه محور عمده بود که دو محور آن ارزیابی گردید و اینک به محور سوم، که عبارت است از تغییر در انگیزه، میپردازیم.
انگیزه یا انگیزهها، که عموما و غالبا در چهرهی اهداف و مقاصد نمود مییابند، عصر مدرنیته را با عصر پیشامدرنیته و دیگر دورانها متمایز میسازند.
در دوران پیشامدرنیته مردم و اجتماعات به آنچه داشتند رضایت میورزیدند و قناعت گرایی پیشهی آنها بود، چون معمولاً همه چیز را؛ موقعیت و منزلت، ثروت و دارایی، قدرت و توانایی و...، از پیش معین و مقدر میدیدند و به همین خاطر شناخت با انگیزهی ابتکار، خلاقیت، نوآوری در حوزههای طبیعی و انسانی بیفروغ بود. میان هستها و بایدها فاصله رو به افزایش بود. انتظار تجلی هستها ارزش محسوب میشد و قیام برای تولید بایدها بیارزش و چه بسا ضد ارزش معرفی میگردید. تعالیجویی وراثتی و شخصیت پرستانه دنبال میگردید. عبور و گذر پدیدهها منحوس و نامأنوس و بیگانه بودند. حرکت افراد و جوامع غالبا دایرهای و حول تک محورها صورت میگرفت و ذهنیت مقهوریت در مقابل عوامل بیرونی و حتی درونی گسترش و سیطره داشت.
اما در دوران مدرنیته واقعیات به طور دیگر نمود پیدا کردند، و قناعت و رضایت به طمع و افزونطلبی تبدیل گردید. فرد و جامعه به آنچه دارند قانع نمیشوند و بیشتر و بهتر میطلبند. در این دوران قدرت و توانمندی، ثروت و دارایی، منزلت و موقعیت اجتماعی، شغل و درآمد ... چیزهایی از پیش آماده و مقدر نمیباشند، بلکه همه برایند فعالیت و تلاش آگاهانه، هشیارانه و مولدانهی انسان میباشند. انسانها آماده مینمایند تا آماده را مصرف نمایند. رشد شخصیت و دست یابی به منازل معتبر اجتماعی در گرو اعمال اراده و خرد فردی و جمعی و عمدتا در ساختارهای سازمان یافته میباشد تا انتصابی و ارثی. شناخت برآمده و برساخته از خلاقیت، ابتکار، اکتشاف و نوآوری در عالم انسانی و طبیعی از مقاصد کلیدی انسان مدرن محسوب میشود. ذهنیت مقهوریت به ذهنیت قاهریت تبدیل میشود. انسان خود را گرفتار تمام عیار نیروهای طبیعی و اسیر عوامل غیر مرئی و کنترلناپذیر در سامانهی حیات اجتماعی نمیبیند، بلکه به عکس، با اعمال خرد و ارادهی خویش قوانین طبیعت را به دست آورده و به کمک آن ساز و کار مقابله، تعامل دوسویه و نظم دهی به آن را فربهتر میسازد. حوزهی عمومی و خصوصی را مطابق برنامههای خویش سازمان دهی میکند و دست عوامل نامرئی و کنترلناپذیر را کوتاه و یک حوزهی کاملاً نظارتپذیر و کنترلپذیر ایجاد میکند. این توانمندی انسان استعلا طلب را به استیلا جو و فرهنگ انتظار و توقف را به فرهنگ عبور و گذر و در حرکت بودن تبدیل مینماید. زیستن و حرکت دورانی و دایرهای در یک فضا و محیط جایش را به شدن و بودن در محیطها و فضاهایی طولی در حال پدید آمدن میدهد. انسان این عصر همیشه در وضعیت یک گام به جلو بودن و برداشتن است و از محافظه کاری دوری میگزیند. شاید به همین جهت فاصلهی میان هستها و بایدها کوتاه و کوتاهتر میشود و چه بسیار هستهایی که از درون بایدها زایش و رویش مییابد. به این ترتیب پیشرفت، به مثابه یکی دیگر از مقاصد و اهداف کلیدی مدرنیته، پدیدار میگردد.
با توجه به آنچه در این محور به بحث گرفته شد به این نتیجه میرسیم که استیلا، شناخت ابتکاری و نوآورانه و پیشرفت سه مقصد و یا انگیزهای بودند که مدرنیته را برآوردند و سامان دادند و از میان این سه مقصد، انگیزه و یا هدف پیشرفت، قوت و قدرت بیشتر دارد؛ چه آنکه استیلا و شناخت مدرن با منطق پیشرفت تفسیر و توجیه میشود.
این مقاصد در سخن کومار به روشنی آمده است.
البته مدرنیته یکی از اصول جامعهی غربی به شمار میرود. تعهد و پایبندی به رشد مداوم و نوآوریهای مستمر مستلزم آن است که اشکال و صور موجود را اشکالی موقتی، مشروط و گذرا تلقی نماییم. بنابر این همواره باید در انتظار ظهور ویژگی و اشکالی جدیدی بود. (کومار، 78-1379 ، 82-84)
همین عنصر در تفکرات هابرماس، گیدنز، تونی پینکنی و آر. ای. گیر نیز نمود دارد. آر. ای. گیر میگوید:
مدرنیته با التزام به پیشرفت در معرفت، عقل، تکنولوژی، هنرها و اقتصاد همراه است با دنیوی کردن آخرتشناسی مسیحی آغاز شد. (گیر، 1380 ، 18)
استاد مطهری تغییر در انگیزهها را که، عمدتا با زبان مقاصد و اهداف بیان میشوند، میپذیرد و بر این باور است که همین مقاصد هویت فعال و پویای افراد و جوامع را تولید و تقویت میکند و نیز به فراخور تحولاتی که پدیدار میگردد، و خواستها و ضروریات دگرگون میشوند، اهداف و مقاصد زندگی نیز چنیناند. منتهی این ویژگی به مقاصد و انگیزههای کوتاه مدت و میان مدت
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 88)
برمیگردد، اما انسان بر مبنای فطرت سالم انسانی خویش اهداف نهایی و بلند مدتی دارد که بین همهی انسانها مشترک بوده و دستخوش تغییر نمیگردد؛ هر چند به فراموشی سپرده میشود و یا ابزار و برنامههای دست یازی به آنها هر دم نو خواهد شد. استاد میپذیرد که انسان، با اعمال خرد و اراده، در پی استیلاست و شناخت و معرفت و نیز پیشرفت، مقاصد بزرگ او را میسازند و همچون نیروی محرکه به انسان توانمندی میبخشند. اما اولاً همهی اینها را مقاصد و انگیزههای میانی میداند که در واقع برای مقصد نهایی گزینش میشوند، گرچه ممکن است به این امر آگاه نباشند و یا با چنین نیتی گزینش نشوند، اما جهت همان است. ثانیا استاد با رویکردی انتقادی که مبانی و مبادی پیشرفت استیلا و شناخت، که عبارتند از خرد انسانی (خرد فلسفی، خرد علمی و خرد فنی) و به ویژه علم و تکنولوژی که اسارت آن را باز مینمایاند، بر پیشرفت، استیلا و معرفتی که در خدمت انسانیت و جامعهی انسانی باشد تأکید میورزد و به همین جهت بر این باور است که پیشرفت بیرونی (انباشت سرمایه، افزایش تولید ناخالص مالی، ارزش افزوده، افزونی و نرخ بالای تولید سرانه، تأمین اجتماعی، خدمات بهداشتی، آموزشی و پرورش فراگیر، گستردگی امید و پهنهی زندگی، توسعهی دانش و فناوری، شهرنشینی، تولیدات فکری و نرمافزاری، سازمند شدن سامانهی حیات اجتماعی و...) برآمده از توسعهی درونی و انسانی است و در غیاب و فقدان این توسعه هر آنچه که در بیرون اتفاق میافتد پیشرفت نخواهد بود، و چون بنیاد پیشرفت بر توسعهی انسانی است و سرچشمهی این توسعه از درون فکر، اندیشه و وجدان او جوشش میگیرد، بنابر این نقش مذهب و ایمان دینی در آنجا روشن میگردد و به آن نیاز میافتد.
پس مدرنیته از انسان آغاز میگردد نه از بیرون. از این رو هر اقدام، برنامه ریزی و سیاست گذاری برای مدرن شدن باید با توجه به انسان صورت گیرد و مدرنیتهای که به انسان و انسانیت آسیب برساند، مدرنیته نیست. از این رو ناهنجاریهای اخلاقی و اجتماعی که در غرب مدرن پدیدار است و نیز خشونتهایی که در قرن بیستم، طی دو جنگ جهانی، رخ داد و از سلاحهای کشتار جمعی استفاده به عمل آمد و همچنین کشتارها و جنگهایی که در آغاز قرن بیست و یکم از سوی آمریکا، به بهانههای بیبها، در پارهای از مکانها آغاز شده است، هر چند در عصر مدرن اتفاق افتاده است و به وسیلهی سلاح و تجهیزات نوین انجام گرفته است، ولی هیچ کدام ذاتی مدرنتیه نیست، تا گفته شود مدرنیته ذاتا امری نامطلوب است و با دین و اسلام ناسازگار میباشد. زیرا همان طوری که استاد به اسارت علم در قرن بیستم میتازد و اندیشمندان بزرگ و طرفدار مدرنیته، مانند دیوید دیکسون و هابرماس و پارهای پسامدرنها چون لیوتار نیز از عدم استقلال خردورزی، به ویژه خرد علمی و فنی ایراد میگیرند و میگویند:
تصور دانشمندانی مستقل با انگیزه و عطش برای معرفت و بی توجه به سود مترتب بر نتایج تحقیقات به کلی از خاطرهها زدوده شده است. (Dickson, 1988, 46)
و به گفتهی لیوتار :
بی پول بودن یعنی بیبرهان بودن ... بازیهای زبان علمی به بازیهای ثروتمندان بدل شده است که در آن، هر قدر فردی ثروتمندتر باشد،شانس بیشتری برای حق بودن دارد. (گیر، 1380 ، 48-49 و (Lyotard, 1999, 45
عامل اصلی پیامدهای نامبرده است و زمینهی انحراف مدرنیته را فراهم آورده است و شاید همین حالت متفکر و فیلسوف معاصر طرفدار مدرنیته، یورگن هابرماس، را بر آن داشته تا خردورزی را، که رکن مدرنیته میباشد، توسعه و تکامل ببخشد. اقدام و گام اجرایی که در این زمینه برمیدارد و لازم میبیند تعبیر و تفسیر گسترده و غیرابزاری از خرد و عقل است. (حقیقی، 1379 ، 22-23 و (Habermas, 1987, 593 و مدرنیسم را نه تنها مستعد این کار بلکه فراتر از آن مولد آن نیز میداند. بنابر این در بینش هابرماس، همچون استاد مطهری خردورزی رکن مدرنیته است، نه خرد تکنیکی و فنی، که عدهای چنین پنداشتهاند. هر چند خرد فنی نمیتواند از حوزهی مدرنیته بیرون قرار گیرد، و هرگاه در جامعهای تأکید تنها بر عقلانیت ابزاری باشد، در آن جامعه، تغییرات بیرونی هویدا میگردد، اما اسم آن را پیشرفت و مدرنیته نمیتوان گذاشت. چون ریشهی مدرنیته در اعماق درونی انسان قرار دارد که با توسعهی انسانی میروید. به همین جهت استاد مطهری پیشرفت را براساس استعلا که از توسعهی انسانی آغاز میگردد، تفسیر نموده و آن را یکی از مقاصد میخواند:
سخن در این است که پس از تجسس و آزمایش «آیا نخست انسان در درون خود رشد علمی میکند و سپس در بیرون وجود خود ابزار فنی را میآفریند، یا قضیه بر عکس است؟». بدون تردید، شق اول صحیح است. به علاوه تعبیر به "رشد" و یا "تکامل" در مورد انسان "حقیقی" است و در مورد ابزارهای فنی و تولید "مجازی" است. رشد و تکامل حقیقی آنجاست که یک واقعیت عینی از مرحلهی دانیتر به مرحلهی عالیتر برسد. (مطهری، بیتا، 419)
استاد مطهری با بینش فلسفی به عالم و آدم مینگرد و اصل تغییر را جز در خداوند، حاکم بر آن دو میداند و مهمترین هدف و مقصد آن تغییر را رسیدن به تعالی و کمال میخواند، از این رو حرکت جامعه و فرد را تکاملی و آیندهی آن دو را در نهایت تعالی میبیند. (مطهری، بیتا، 342)
نتیجهگیری
با توجه به مطالبی که بررسی گردید، به این نتیجه رسیدیم که مدرنیته بر پایهی مفهوم تغییر به وجود آمده است و طبق آن تفسیر و معنا پیدا میکند و به وسیلهی آن ادامه مییابد. خردورزی و پیشرفت نیز دو عنصر کلیدی و ثابت در فرایند تغییر میباشند، که مدیریت و توجیه تغییر را نیز به دوش دارند. اما پارهای از مسائل و یا ساز و کارهای ویژه، مانند فردگرایی، سیستم بازار یا سیستم دولتی، جدایی دین و سیاست، تعارض حق و تکلیف و... هیچ کدام شرایط و اجزاء اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 91)
جداییناپذیر مدرنیته نمیباشند. به همین جهت مدرنیته ظرفیت رویش و زایش در عقلانیتهای مختلف، از جمله عقلانیت دینی - اسلامی را دارد. زیرا همچنان که استاد مطهری نیز بدان رسیده است، اسلام تغییر را در کادر ثابت برمیتابد و قوانین خود را به گونهای قرار داده است که در شرایط مختلف، زمانهای مختلف و مکانهای مختلف فرق میکند. و این تغییر از سنخ نسخ نیست، بلکه تغییری است که خود اسلام با توجه به نیازهای بشر اجازه داده است. (مطهری 3 ، بیتا، 282-292) و همین نکتهی نفی نسخ، پیشروانه بودن تغییر را در اسلام مینمایاند. پس به این ترتیب اسلام و مدرنیته سازگاری دارند و در تفکرات استاد مطهری این سازگاری به روشنی، چنان که بیان شد، نمود یافته است.
منابع و مآخذ
1 ) برمن، مارشال (1379)، پست مدرنیته و پست مدرنیسم، تدوین حسینعلی نوذری، تهران، نقش جهان.
2 ) پیترسون، کریستوفر (1380)، معنای مدرنیت گفت و گو با گیدنز)، ترجمهی علی اصغر سعیدی، بیجا.
3 ) جمعی از نویسندگان (1382)، اسلام و مدرنیته، ترجمهی سودابه کریمی، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی.
4 ) حقیقی، شاهرخ (1379)، گذار از مدرنیته، تهران، آگاه.
5 ) سروش، عبدالکریم (1373)، فربهتر از ایدئولوژی، تهران، صراط.
6 ) کومار، کریشان (78-1379)، مدرنیته و مدرنیسم مقاله مدرنیته و کاربردهای معنای آن، تهران، نقش جهان.
7 ) گیر، آر. ای. (1380)، پسامدرنیسم و بحران زیست محیطی، ترجمهی عرفان ثابتی تهران.
8 ) مطهری، مرتضی (1368)، اسلام و مقتضیات زمان، تهران صدرا، چاپ چهارم.
9 ) مطهری، مرتضی (1370)، اسلام و مقتضیات زمان، ج 2 ، تهران، صدرا.
10 ) مطهری، مرتضی (بیتا)، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران صدرا.
11 ) مطهری، مرتضی (بیتا)، مجموعه آثار، ج 3 ، تهران، صدرا.
12 ) مطهری، مرتضی (بیتا)، مقدمهای بر جهان بینی اسلامی، قم، صدرا.
13 ) مطهری، مرتضی (1368)، ده گفتار، تهران، صدرا، چاپ پنجم.
14 ) مطهری، مرتضی (1367)، مسأله شناخت، صدرا، چاپ اول.
15 ) نصر، سید حسین، تأملاتی درباره اسلام و اندیشه مدرن، ترجمهی منصور انصاری، برگرفته از سایت و جستجوگر Google.
16 ) Lyotard (1999) The Postmodern condition, Minnsota, Press, 12 th, Printing.
17 ) Loytard (1993), Toward the Postmodern.
18 ) Habermas (1987), The Philosophical Discours of Modernity Combridage Polity Press.
19 ) David Dickson (1988), The New Politics of Science, Chicago, University of Chicago, Press.
20 ) Habermas, Theory of Communicative Action, vol. 2.