آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

کتاب «عرفان و تحلیل فلسفی»، ویراسته‏ی استیون کتز، متشکل از ده مقاله و مقدمه‏ی ویراستار است. مقدمه‏ی ویراستار در سه بخش تنظیم شده است. در بخش اول با اشاره به اهمیت و جایگاه بحث، پیشینه‏ی بحث فلسفی از عرفان و ضرورت‏های آن مورد توجه قرار گرفته است. در بخش دوم، چکیده و خلاصه‏ای از همه‏ی مقالات آمده است و وجه ترتیب آنها در این کتاب بیان شده است. بخش سوم و نهایی، جمع‏بندی ویراستار است که محور همه‏ی مقالات را در مخالفت با «رأی هسته‏ی مشترک» در تجارب عرفانی می‏داند. از این رو مقدمه ویراستار معرفی خوبی از این کتاب ارجمند خواهد بود.
تحلیل فلسفی عرفان
عرفان موضوعی است با جذابیت خاص، این جذابیت هم از درون مایه‏ی آن و هم از صور بیانی‏ای ناشی می‏شود که به نظر می‏آید اگر نگوییم به همه کس وعده‏ی همه چیز، لااقل به هر کس وعده‏ی چیزی را می‏دهد.
طی صد سال گذشته این جذابیت‏ها علاقه و توجه گسترده‏ی اهل علم را به این موضوع برانگیخته و مجموعه‏ی وسیعی از نوشته‏های مرتبه‏ی دوم را پدید آورده است که، با درجات متفاوتی از شایستگی، به جنبه‏های گوناگون و متنوع این موضوع پرداخته‏اند.
عمده‏ی این نوشته‏ها با دو نیت اصلی پدید آمده است. نخست آرزویی جمعی بود، به دلایل ضعیف یا قوی، جهت یافتن وجه مشترکی در حیات معنوی همه‏ی اهل عالم، به رغم تفاوت‏های آشکار و تنوع زیاد سنت‏های دینی راست کیش سازمان یافته در اطراف و اکناف جهان، و ماهیت رو به انقباض جهان ما و پیدایش آگاهی جدیدی از وابستگی جهان انسان‏ها به هم، به این انگیزه نیروی خاصی بخشیده است.
اکنون سفر از نیویورک به بنارس تنها در یک روز و از لندن یا پاریس تنها در نیم روز امکان‏پذیر است.
دومین عامل علّی، امید به یافتن سرچشمه‏ای معنوی و جهان شمول بود که در مواجهه با بحران فرهنگی جامعه‏ی مدرن، که شاید به آشکارترین وجه در افول قدرت دین رسمی سازمان یافته، به ویژه در محافل دانشگاهی و روشنفکری نمایان است، بتواند معنا را به زندگی معاصر بازگرداند.
تلاش بر این بوده که عرفان در اشکال مختلفش، جایگزین دینداری سنتی، به عنوان بعد اصیل زندگی انسانی شود.توسل به قلمروی متعالی حاصل از شهود، که در معرض بیشتر نقدهای خشک فلسفی یا الهیاتی نبود، بحران‏های وجودی زندگی قرن بیستم را حل کرده است. علاج نابسامانی‏هایی که آگاهی بنیان برافکن عصر حاضر از محدودیت، فناپذیری و اختیار انسان پدید آورده، در ارتباط دوباره، مستقیم، غیرنقادانه و بیشتر غیرمعرفتی با اعماق عرفانی نفس هستی (هر آنچه باشد!) جستجو می‏شود. و البته توسل به ارتباطی که به تازگی با امر متعالی برقرار شده، خالی از فریبندگی فرهنگی زیاد یا تأیید فکری شدید در بسیاری از نواحی نبوده است.
اما این دو انگیزه در همه‏ی صور متفاوتشان و پدیده‏های فکری ملازم آنها - جاذبه یا مزیتشان هر چه باشد - به پژوهش تحلیلی دقیق در این موضوع یا حتی به فهمی سازگار از انواع چالش‏های فکری ای که بررسی عرفان پدید می‏آورد نمی‏انجامد. بلکه مجموعه‏ای از منابع و مآخذ پدید می‏آورد که عمدتاً شورمندانه، جانبدارانه و شخصی است تا معتدل و مقرون به دلیل.
بنابر این مطالعاتی که عموماً تحت این الهامات صورت گرفته تا هنگامی که از «اشراق نیافتگان» به عنوان نفوس بیچاره‏ای که همچنان باید در انتظار ورود به این بهشت دلکش عرفانی بمانند چشم می‏پوشد، فرق چندانی با مواعظی که برای تغییر آیین انجام می‏گیرد ندارد.
همچنین این رهیافت‏ها معمولاً به نحو پیشین هر گفتگوی جدی در باب این موضوع را محدود می‏سازند و یقیناً به کلی مانع از گفتگوی جدی بین عارف و غیرعارف یا بین عارفانی می‏گردند که نگرش‏های مختلف نسبت به ماهیت عرفان دارند - امری که به رغم اسطوره گسترده برخلاف آن پدیده شایعی است.
البته این قاعده تا اندازه‏ای استثنائات مهمی نیز داشته است که تمام محققان عرفان به آن مدیونند. مثلاً می‏توان در این باب تنوع تجربه‏ی دینی ویلیام جیمز، عرفان اولین اندرهیل و دیگر آثار او را ذکر کرد و نیز می‏توان از تحقیقات دین اینگ، بارون فون هوگل، رفوس جونز، آلدوس هاکسلی، چالز بنت، جی مارشال، جیمز پرت و رودلف اتو به عنوان مهم‏ترین پیشگامان در مطالعه‏ی دانشگاهی عرفان نام برد.با این حال، همان طور که ذکر شد، حتی این آثار ارزشمند اولیه نیز تنها تا اندازه‏ای عاری از نقدهای فوق هستند. چرا که تمام این آثار حاکی از جانبداری‏های بسیار و پیش فرض‏های مسأله آفرین درباره‏ی ماهیت عرفان و روش مطالعه‏ی آنند - جانبداری‏هایی که از ابتدا به پژوهش‏های آنها رنگ خاصی داده و تا حد قابل توجهی از ارزش نتایجشان می‏کاهد.
به ویژه اخیراً سه تن از محققان تحقیقات تازه‏ای را انجام داده‏اند که متضمن دقت و توجه است. و بحث درباره‏ی ماهیت؛ محتوا و منزلت فلسفی عرفان را به سطح جدیدی از پیچیدگی و ظرافت رسانده است.
این سه تن، دابیلوتی استیس، ار. سی. زنیز، و نینیان اسمارت هستند. هر چند بین این نویسندگان تفاوت‏هایی وجود دارد و هر کدام جهت‏گیری خاص خود را دارند، اما هر یک از آنها به شیوه‏ی خود خدمتی اساسی به فهم ما از عرفان، و آنچه مستلزم مطالعه‏ی جدی آن است، کرده‏اند. با این حال حتی کار این‏ها به دو معنا مقدماتی است.
اولاً لازم است درباره‏ی خود منابع اولیه‏ی عرفان کارهای فنی‏تری صورت گیرد، یعنی در فهم متون پژوهش‏های زبانی، ویرایش متون، «نقد شکلی» منابع و غیره؛ و ثانیاً لازم است مباحث فلسفی‏ای که برای فهم دقیق و کامل عرفان ضروری است مهذب‏تر شود یا کاملاً مورد بازاندیشی قرار گیرد. با این حال کار این سه محقق همچون کار محققان پیشین انگیزه و دلگرمی‏ای برای توجه تازه به این موضوع فراهم ساخته است که امید می‏رود مجلد حاضر آن را ادامه دهد و بهبود بخشد.
در دعوت نامه‏ی اولیه از کسانی که احتمال آن می‏رفت مقاله‏ای برای این مجموعه بنگارند، هدف از این مجموعه چنین بیان شده بود:
هدف این مجموعه آن است که جنبه‏های مختلف موضوع عرفان با ظرافت و حساسیت، اما از منظر دقیق فلسفی مورد پژوهش قرار گیرد. تلاش بر این است که دامنه‏ی بحث و تحلیل این موضوع از آثار جیمز، اتو، استیس و زیند فراتر رود.
در این مجموعه خواهان مقالاتی هستیم که جنبه‏های اساسی عرفان را موردپژوهش قرار داده و به آنها وضوح بخشد، به طوری که بتوانیم از موضعی که به لحاظ فلسفی عاری از دقت و ناتوان از تمایز نهادن بین انواع مختلف تجربه‏ی عرفانی از یک سو و منطق و زبان متفاوت مدعیان عرفانی از دیگر سو است، فراتر برویم. در مقابل می‏خواهیم از زیاده روی‏های شبه پوزیتیویستی در رد و انکار تجارب عرفانی، به عنوان تجارب «بی‏معنا»، بپرهیزیم و نیز از موضعی اجتناب ورزیم که براساس این مبنای مورد تردید که منطق، معیار و تحلیل هیچ جایگاهی در بحث از عرفان ندارد، به رد آنها پرداخته است.
در پاسخ به این دعوت سر ویراستار بود که نویسندگان مجلد حاضر، هم به طور جداگانه و هم به صورت گروهی، مقالاتی را پدید آوردند که امید می‏رود برای محققان آینده‏ی عرفان اهمیتی بنیادین داشته باشد.
پرفسور نینیان اسمارت مقاله‏ای در باب «فهم تجربه‏ی دینی» نگاشته‏اند که به سبب طرح برخی از مباحث روش‏شناختی و معرفت شناختی که برای پژوهش در این حوزه ضروری است در آغاز این مجموعه قرار داده شده است. امتیاز نوشته‏ی پرفسور اسمارت در این است که بر پیچیدگی‏های مباحث مربوط تأکید می‏ورزد و موضع روش شناختی متعادل و ظریفی را در برابر دیدگاه‏های «همه یا هیچ» اکثر محققان خام پیشین متون عرفانی برمی‏انگیزد، دیدگاه‏های مبنی بر اینکه یا شخص عارف است و مباحث را کاملاً واضح می‏بیند یا عارف نیست و از این رو ساکت می‏ماند، چرا که ملاحظاتش خارج از موضوع است.
حوزه‏ای که مقاله‏ی اسمارت به طور خاص بر آن متمرکز است و آن را وضوح می‏بخشد معنای واژه‏ی «تجربه» است، آن گونه که در زمینه‏ی بحث از تجربه‏ی دینی استعمال می‏شود؛ موضوعی که یقیناً وضوح قابل ملاحظه، تحقیق پدیدار شناختی بیشتر و دقت مضاعف می‏طلبد.
نتیجه‏ای که به روشنی از این مقاله‏ی آغازین حاصل می‏شود ضرورت گشودگی بیشتر فکری و تأمل هرمنوتیکی عمیق‏تر در باب موضوعات مورد بحث پژوهشگران و همچنین شیوه‏ی بحث ایشان است. مقاله‏ی دوم، با عنوان «زبان معرفت‏شناسی و عرفان»، از ویراستار است. درباره‏ی محتوای مقاله فقطلازم است دو ملاحظه‏ی توصیفی از باب مقدمه ذکر شود.
اول اینکه تأکید محوری این مقاله بر شرایط پیشاتجربی وضعیت عارف است. و اینکه چگونه این الگوی پیشاتجربی، تجربه‏ی حاصله را شکل می‏دهد.
ملاحظه‏ی دومی که در این رابطه لازم به ذکر است این است که مقاله‏ی حاضر علیه این رأی استدلال می‏کند که در همه‏ی تجارب عرفانی «هسته‏ی مشترکی» (مثلاً آن گونه که استیس باور دارد) وجود دارد.
امید می‏رود که این مقاله، لااقل، علاقمندان به عرفان را وادارد تا به بررسی دیدگاه‏های مختلف در باب این دو مسأله بپردازند و همچنین نگاهی نزدیک‏تر و دقیق‏تر به منابع اصلی، در بافت و زمینه‏ی اجتماعی، دینی، تاریخی و فلسفی‏شان بیندازند.
مقاله‏ی مهم و آموزنده‏ی پرفسور کارل لکر، «متون عرفانی»، سومین مقاله‏ی ماست.
امتیاز این مقاله از تخصص پروفسور لکر در پرداخت به طیف وسیعی از منابع عرفانی متعلق به همه‏ی فرهنگ‏ها نشأت می‏گیرد. این وسعت کار به وی اجازه می‏دهد که داوری‏های هوشمندانه‏ای درباره‏ی اشکال متفاوتی که متون عرفانی پیدا می‏کنند و نحوه‏ای که این اشکال نظم و حتی محتوای خاصی را بر خود تجربه‏ی عرفانی و بر شیوه‏ی گزارش این تجربه در متون چند جنبه‏ای عرفانی ادیان جهان تحمیل می‏کند.
ما تقریباً همیشه مطالبی راجع به عرفان و «متون عرفانی» می‏شنویم، بی‏آنکه اعتنایی در خور - اگر اصلاً اعتنایی صورت گیرد - به ماهیت متنوع ساختار و محتوای مفهومی این مواد شود. تأملات پرفسور لکر به این نوع بحث‏های سطحی خاتمه می‏دهد. زیرا آنچه این تأملات پی می‏افکنند طرح شیوه‏ای برای «نقد شکلی» اسناد عرفانی است که برای پژوهش جدی در این قلمرو تمهیدی اساسی می‏باشد.
به منظور آگاه ساختن خوانندگان نسبت به این دغدغه‏ی اساسی روش شناختی، این مقاله را جزو اولین مقالات این مجموعه قرار داده‏ایم.مباحث راجع به وسعت فکری، جدیت معرفت شناختی، دقت زبانی و ضرورت بررسی دقیق متون، همگی در مقاله‏ی جامع «تجربه‏ی عرفانی، آموزه‏های عرفانی، عمل عرفانی» دکتر پیتر مور شرح و بسط و وضوح یافته است.
مقاله‏ی او به گفته‏ی خودش متوجه دو هدف مرتبط با یکدیگر است: «از یک طرف تشخیص و طبقه‏بندی خصایص پدیدار شناختی تجربه‏ی عرفانی، و از طرف دیگر پژوهش در منزلت معرفت شناختی و وجود شناختی این تجربه».
قوت مقاله‏ی دکتر مور ناشی از طرح دقیق مباحث مربوطه و تلاش سودمند در ادامه‏ی شرح پدیدار شناختی دقیق‏تر به عنوان طریقی برای پرداختن به «داده‏های خام» است.
وی توجهی ویژه دارد به غیاب دقت مفهومی که به واسطه‏ی آن همه‏ی تلاش‏های پیشین برای بنیاد نهادن چارچوبی پدیدار شناختی جهت مطالعه‏ی عرفان مخدوش گشته است و بی‏آن همه‏ی مدعیات راجع به «هسته‏ی مشترک عرفانی» بی‏اساس خواهد بود.
مقاله‏ی دکتر مور، به همراه سه مقاله‏ی پیش از آن، مبنایی برای رویکرد هرمنوتیکی و معرفت شناختی صحیح به مجموعه‏ی گزارش‏های عرفانی فراهم می‏آورد.
مقاله‏ی چهارم ما از پرفسور دونالد میکنون است. پرفسور میکنون که به خاطر مطالعاتش در فلسفه‏ی دین و کانت مشهور است، به تأمل بر پاره‏ای از مسائل معرفت شناختی می‏پردازد که از آن نوع گزارش‏های عرفانی ناشی می‏شوند که مدعی‏اند عارف به واسطه‏ی طرق ادراک عرفانی «شناختی از کل واقعیت» به دست می‏آورد.
بدیهی است که ادعای عرفانی درک وحدت تمام واقعیت با یک بینش شهودی قوی برای هر نوعی از معرفت‏شناسی مشکلاتی را پدید می‏آورد. و البته برای معرفت‏شناسی‏های کانتی مشکلات بیشتری به همراه دارد.
این مشکلات از یک طرف بازنگری اساسی در شاکله‏های کانت و از طرفدیگر بررسی مجدد مدعیات عرفانی را لازم می‏آورد.
مقاله‏ی پرفسور میکنون به طرقی اشاره دارد که در آن نمی‏توان این پرسش دو جانبه را هم برای پژوهش‏های متداول‏تر معرفت شناختی و هم برای حوزه‏های غیرمتداول‏تری که به واسطه‏ی ادعاهای بدیع عارفان جهان، که در معرض توجه و تأمل قرار می‏گیرند، مفید فایده دانست.
غالباً، تمام تحقیقات راجع به عرفان توسط غربیانی صورت گرفته است که فقط در سنت‏های عرفانی غرب یا حتی محدودتر، در سنت‏های عرفانی مسیحیت تخصص دارند. اما با این حال احساس صلاحیت می‏کنند که یافته‏هایشان را طوری تعمیم دهند که همه‏ی سنت‏های عرفانی شرق و غرب را به یکسان شامل شود. اما در واقع این غفلت از سنت و تجربه‏ی آسیا، از همان ابتدا امکان عرضه‏ی هرگونه توصیف پدیدار شناختی فرهنگ شمول صحیح را از تجربه‏ی عرفانی - اگر چنین توصیفی اصلاً امکان‏پذیر باشد - منتفی می‏سازد.
ما خصوصاً به جهت خطر واقعی محدود نگری غربی و تحریف‏های ملازم با آن خرسندیم از اینکه مقالاتی از پرفسور فرد استرینگ و دکتر روبرت گیملو داریم، دو محققی که صاحب ترکیبی نادر از مهارت فلسفی و تسلط بر سنت‏های دینی آسیا هستند.
مقاله‏ی «زبان و آگاهی عرفانی» پرفسور استرینگ تخصص وی در مسائل پدیدار شناختی و مطالعات راجع به هند را گرد آورده است. تأکید این مقاله بر مسأله‏ی اساسی زبان با تجربه‏ی عرفانی است.
پرفسور استرینگ با دقت و ظرافت به شرح و بسط رأیی اساسی می‏پردازد که هر چند از مدت‏ها قبل مورد اذعان فیلسوفان تحلیلی بوده، اما به نحو ثمربخشی در مطالعه‏ی عرفان به کار گرفته نشده است.
براساس این رأی، زبان مجموعه‏ی متنوعی از کارکردهای متفاوت دارد و پیش فرض شخص درباره‏ی زبان بر طرز نگرش او به معنا و اهمیت نجات شناسانه‏ی انواع بدیل آگاهی اثر می‏گذارد.
در این باره تقسیم ثنایی مهم فلسفی بین (به اصطلاح استرینگ) کارکردهای«توصیفی» و «تبدیلی» زبان با روشنی و بصیرت شرح و بسط یافته است.
آنچه مقاله‏ی پرفسور استرینگ به خوبی از عهده‏ی آن برآمده و روشن ساختن دیگر باره ضرورتی است برای تبیینی از عرفان که از آنچه تاکنون عرضه شده کثرت‏گرایانه‏تر بوده و دارای تمایزات بیشتر باشد و تأکید بر شناخت عمیق‏تر شیوه‏ای داشته باشد که ادیان راست کیش مختلف از آن طرق به تجربه‏ی عرفانی عارفان خود شکل می‏دهند.
دکتر گیملو، نویسنده‏ی هفتمین مقاله‏ی این مجموعه، که در درجه‏ی اول به تأمل درباره‏ی درس‏هایی می‏پردازد که از متون بودایی می‏توان آموخت، محور بحثش رابطه‏ی «عرفان و مراقبه» و معنای این رابطه است.
دکتر گیملو به بیان سه حوزه‏ی فلسفی اساسی می‏پردازد که معتقد است وضوح در این سه حوزه صرفاً با پرداختن به جزئیات رابطه‏ی عرفان و مراقبه حاصل می‏آید.
این حوزه‏ها که محوریتی یکسان دارند به این روابط می‏پردازند:
الف) رابطه‏ی تجربه با تفسیر آن؛
ب ) رابطه‏ی تجربه‏ای خاص با دعاوی صدق و کذب پذیری که بنابر ادعا از آن تجربه حاصل آمده‏اند؛
ج ) رابطه‏ی عرفان با دیگر حوزه‏هایی که انسان به آن دلمشغول است.
دکتر گیملو براساس بررسی مفصل معنای دقیق مراقبه، آن گونه که خود را در نظام نظر و عمل بودایی آشکار می‏سازد، سه نتیجه‏ی مهم در رابطه با سه مبحث فوق‏الذکر ارائه می‏دهد و تا طرح این مدعا پیش می‏رود که: «تجارب عرفانی بودایی تمثیل‏های آگاهانه‏ی ابداع شده‏ی آموزه‏ی بودایی‏اند.»
در بخش دوم این مجلد به مباحث اثبات پذیری پرداخته شده است و به ترتیب شامل مقالاتی است از آقای رنفورد بمبرو، پرفسور نلسون پایک و پرفسور جورج موردس. مقاله‏ی آقای بمبرو حلقه‏ی انتقالی ایده‏آلی است بین مباحث معرفت شناختی و زبان شناختی، که در بخش اول این مجلد به آنها پرداخته شد و مباحث معیار، دعاوی صدق و کذب‏پذیر و اثبات پذیری که درمقالاتی که بخش دوم گرد آمده‏اند طرح می‏شود.
در مقاله‏ی «شهود و امر بیان ناپذیر» آقای بمبرو، با تمرکز بر مباحثی که تبیین کلاسیک رودلف اتو از «امر مینوی» مطرح ساخته، از خود قاعده طلب شواهد مؤید در برخی حوزه‏های حیات انسانی بحث می‏کند.
بمبرو با استفاده از رهیافتی شبیه ویتنگنشتاین به بررسی این مسائل کلی می‏پردازد که «برهان چیست»، چه موقع «برهان» به درستی طلبیده می‏شود و چه هنگام «برهان» به درستی فراهم می‏آید.
همچنین مقاله‏ی وی هوشمندانه مسائلی را به طور عام درباره‏ی تجارب عرفانی و تجارب معمول‏تر و ماهیت هر تبیینی از این دو طرح می‏کند؛ چه ما این دو تجربه را واحد بدانیم و چه به تمایز آنها قائل باشیم.
می‏توان آقای بمبرو را از لحاظ نتایجی که گرفته در رده‏ی مخالفان اثبات‏پذیری، اما از نوع بسیار پیچیده و عالمانه‏ی آن جا داد. تأکید اصلی وی بر این نکته‏ی مهم است که ما نباید نه با تکلف دیدمان را بر «امر ممکن» بنا کنیم و نه «تلاش کنیم برای آنچه ممکن است فهم شود و بیان گردد حد و مرزهایی قرار دهیم.»
در مواجه‏ای دیگر، و کاملاً متفاوت، با چالش «اثبات پذیری»، پرفسور نیلسون پایک اساساً کار را از شواهدی که عرفای کاتولیک فراهم آورده‏اند آغاز و استدلال می‏کند که هر چند از یک طرف منتقدانی مانند ای. مکینتایر به درستی بر دورهای باطلی در استدلال عارفان تأکید دارد، اما از طرف دیگر خود این منتقدان مسائل نادرستی را مطرح می‏سازند و تلاش می‏کنند داده‏های عرفانی را به شیوه‏هایی به کار برند که حتی به نیات به حق نویسندگان عارف آنها نیز بی‏توجه باشد.
برای ارزیابی صحیح معنا و اهمیت متون عرفانی در ابتدا باید از کاریکاتور کردن آنها و سپس رد کردنشان بر این اساس خودداری ورزید. بحث پرفسور پایک در باب این موضوعات، که با استدلال‏هایی عالی همراه است، دلایلی دقیق عرضه می‏دارد که برای محققان ارزشمند و برای همه‏ی خوانندگان آموزندهاست.
سرانجام دهمین و آخرین مقاله‏ی ما از پروفسور جورج موردس، درباره‏ی «تقابل تجارب عرفانی واقعی و فریبنده» تقابلی قاطع با نظرات ضد اثبات‏گرایانه‏ی بمبرو و پایک دارد.
پروفسور موردس به بررسی و مداقه در شک و تردیدهای ترزای قدیس در این باره می‏پردازد که آیا شیطان تجارب عرفانی‏اش را حاصل آورده یا نه. بر مبنای استدلالی که به نحو شسته و رفته‏ای در چهار مرحله پرداخته شده، موردس به نحو قانع کننده‏ای بیان می‏کند که ترزا ناتوان از تنظیم معیاری است که او را مجاز دارد قاطعانه تعیین کند که آیا تجاربش اصیل‏اند یا اینکه شیطان او را فریفته است. اما نکته‏ی اصلی این بحث منطقی نه تنها این است که ترزا نمی‏تواند درباره‏ی شیطان مطمئن باشد، بلکه مهم‏تر اینکه ما هیچگاه نمی‏توانیم یقین حاصل کنیم که هیچ یک از تجارب مان ریشه در واقعیاتی متعالی دارد و از خطای انسانی یا منشأ غیرالهی ناشی نمی‏شود.
تمام کسانی که از تجربه‏ی عرفانی به عنوان مبنایی برای بنای عمارت آراسته‏ی الاهیاتی استفاده می‏کنند خوب است درباره‏ی استدلال بسیار دقیق پرفسور موردس تأمل کنند.
آنچه از مرور کوتاه ما، که امیدواریم شوق خوانندگان را برانگیخته باشد، معلوم می‏شود این گمان قوی است که نویسندگان مقالات کمک‏هایی اساسی به مطالعه‏ی موضوع مورد بحث‏شان کرده‏اند.
ویراستار را به ویژه تنوع بینش‏ها و تبیین‏هایی به شگفت انداخت که مستقیم یا غیرمستقیم علیه قول به «هسته‏ی مشترک» به طور کلی یا جزیی طرح شده است. اجماع قریب به اتفاق در چنین تنوعی از آن رو شگفت‏انگیز است که هر یک از این مقالات به طور مستقل و بدون ارتباط آگاهانه - اگر اصلاً ارتباطی در کار باشد - بین نویسندگان نگارش یافته است. در نتیجه این مجموعه به نحو کلی‏تر به سود موضعی قویاً کثرت گرایانه در مطالعه‏ی عرفان استدلال می‏کند و خود نیز گواه آن است. این در سطوح متعددی مطرح است: نسبت به ابزارهای روش شناختی که برای مطالعه‏ی داده‏ها استفاده می‏گردد؛ نسبت به تنوع سنت‏هایی که ملاحظه می‏شود؛ نسبت به ویژگی‏ها یا جنبه‏های مختلف این موضوع که بر آن تمرکز می‏شود؛ و سرانجام نسبت به تبیینی کثرت گرایانه از ماهیت خود تجربه‏ی عرفانی.
هر کسی که از این پس می‏خواهد به طور جدی در باغ مسرت عرفانی تفرج کند باید آن موضعی را که در این مجلد طرح شده کاملاً ملاحظه کند و نسبت به آن واکنش نشان دهد.
در پایان، هر چند هیچ کتاب‏شناسی جداگانه‏ای از آثار عرفانی ضمیمه نشده است، اما باید خاطر نشان کرد که منابع و عناوینی که در یادداشت‏های پرمایه‏ی پایان هر یک از مقالات به آن اشاره شده، مجموعاً «کتاب‏شناسی نسبتاً کاملی را برای مطالعات بیشتر» شکل می‏دهد.

تبلیغات