یک کتاب در یک مقاله/ عرفان و تحلیل فلسفی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
کتاب «عرفان و تحلیل فلسفی»، ویراستهی استیون کتز، متشکل از ده مقاله و مقدمهی ویراستار است. مقدمهی ویراستار در سه بخش تنظیم شده است. در بخش اول با اشاره به اهمیت و جایگاه بحث، پیشینهی بحث فلسفی از عرفان و ضرورتهای آن مورد توجه قرار گرفته است. در بخش دوم، چکیده و خلاصهای از همهی مقالات آمده است و وجه ترتیب آنها در این کتاب بیان شده است. بخش سوم و نهایی، جمعبندی ویراستار است که محور همهی مقالات را در مخالفت با «رأی هستهی مشترک» در تجارب عرفانی میداند. از این رو مقدمه ویراستار معرفی خوبی از این کتاب ارجمند خواهد بود.
تحلیل فلسفی عرفان
عرفان موضوعی است با جذابیت خاص، این جذابیت هم از درون مایهی آن و هم از صور بیانیای ناشی میشود که به نظر میآید اگر نگوییم به همه کس وعدهی همه چیز، لااقل به هر کس وعدهی چیزی را میدهد.
طی صد سال گذشته این جذابیتها علاقه و توجه گستردهی اهل علم را به این موضوع برانگیخته و مجموعهی وسیعی از نوشتههای مرتبهی دوم را پدید آورده است که، با درجات متفاوتی از شایستگی، به جنبههای گوناگون و متنوع این موضوع پرداختهاند.
عمدهی این نوشتهها با دو نیت اصلی پدید آمده است. نخست آرزویی جمعی بود، به دلایل ضعیف یا قوی، جهت یافتن وجه مشترکی در حیات معنوی همهی اهل عالم، به رغم تفاوتهای آشکار و تنوع زیاد سنتهای دینی راست کیش سازمان یافته در اطراف و اکناف جهان، و ماهیت رو به انقباض جهان ما و پیدایش آگاهی جدیدی از وابستگی جهان انسانها به هم، به این انگیزه نیروی خاصی بخشیده است.
اکنون سفر از نیویورک به بنارس تنها در یک روز و از لندن یا پاریس تنها در نیم روز امکانپذیر است.
دومین عامل علّی، امید به یافتن سرچشمهای معنوی و جهان شمول بود که در مواجهه با بحران فرهنگی جامعهی مدرن، که شاید به آشکارترین وجه در افول قدرت دین رسمی سازمان یافته، به ویژه در محافل دانشگاهی و روشنفکری نمایان است، بتواند معنا را به زندگی معاصر بازگرداند.
تلاش بر این بوده که عرفان در اشکال مختلفش، جایگزین دینداری سنتی، به عنوان بعد اصیل زندگی انسانی شود.توسل به قلمروی متعالی حاصل از شهود، که در معرض بیشتر نقدهای خشک فلسفی یا الهیاتی نبود، بحرانهای وجودی زندگی قرن بیستم را حل کرده است. علاج نابسامانیهایی که آگاهی بنیان برافکن عصر حاضر از محدودیت، فناپذیری و اختیار انسان پدید آورده، در ارتباط دوباره، مستقیم، غیرنقادانه و بیشتر غیرمعرفتی با اعماق عرفانی نفس هستی (هر آنچه باشد!) جستجو میشود. و البته توسل به ارتباطی که به تازگی با امر متعالی برقرار شده، خالی از فریبندگی فرهنگی زیاد یا تأیید فکری شدید در بسیاری از نواحی نبوده است.
اما این دو انگیزه در همهی صور متفاوتشان و پدیدههای فکری ملازم آنها - جاذبه یا مزیتشان هر چه باشد - به پژوهش تحلیلی دقیق در این موضوع یا حتی به فهمی سازگار از انواع چالشهای فکری ای که بررسی عرفان پدید میآورد نمیانجامد. بلکه مجموعهای از منابع و مآخذ پدید میآورد که عمدتاً شورمندانه، جانبدارانه و شخصی است تا معتدل و مقرون به دلیل.
بنابر این مطالعاتی که عموماً تحت این الهامات صورت گرفته تا هنگامی که از «اشراق نیافتگان» به عنوان نفوس بیچارهای که همچنان باید در انتظار ورود به این بهشت دلکش عرفانی بمانند چشم میپوشد، فرق چندانی با مواعظی که برای تغییر آیین انجام میگیرد ندارد.
همچنین این رهیافتها معمولاً به نحو پیشین هر گفتگوی جدی در باب این موضوع را محدود میسازند و یقیناً به کلی مانع از گفتگوی جدی بین عارف و غیرعارف یا بین عارفانی میگردند که نگرشهای مختلف نسبت به ماهیت عرفان دارند - امری که به رغم اسطوره گسترده برخلاف آن پدیده شایعی است.
البته این قاعده تا اندازهای استثنائات مهمی نیز داشته است که تمام محققان عرفان به آن مدیونند. مثلاً میتوان در این باب تنوع تجربهی دینی ویلیام جیمز، عرفان اولین اندرهیل و دیگر آثار او را ذکر کرد و نیز میتوان از تحقیقات دین اینگ، بارون فون هوگل، رفوس جونز، آلدوس هاکسلی، چالز بنت، جی مارشال، جیمز پرت و رودلف اتو به عنوان مهمترین پیشگامان در مطالعهی دانشگاهی عرفان نام برد.با این حال، همان طور که ذکر شد، حتی این آثار ارزشمند اولیه نیز تنها تا اندازهای عاری از نقدهای فوق هستند. چرا که تمام این آثار حاکی از جانبداریهای بسیار و پیش فرضهای مسأله آفرین دربارهی ماهیت عرفان و روش مطالعهی آنند - جانبداریهایی که از ابتدا به پژوهشهای آنها رنگ خاصی داده و تا حد قابل توجهی از ارزش نتایجشان میکاهد.
به ویژه اخیراً سه تن از محققان تحقیقات تازهای را انجام دادهاند که متضمن دقت و توجه است. و بحث دربارهی ماهیت؛ محتوا و منزلت فلسفی عرفان را به سطح جدیدی از پیچیدگی و ظرافت رسانده است.
این سه تن، دابیلوتی استیس، ار. سی. زنیز، و نینیان اسمارت هستند. هر چند بین این نویسندگان تفاوتهایی وجود دارد و هر کدام جهتگیری خاص خود را دارند، اما هر یک از آنها به شیوهی خود خدمتی اساسی به فهم ما از عرفان، و آنچه مستلزم مطالعهی جدی آن است، کردهاند. با این حال حتی کار اینها به دو معنا مقدماتی است.
اولاً لازم است دربارهی خود منابع اولیهی عرفان کارهای فنیتری صورت گیرد، یعنی در فهم متون پژوهشهای زبانی، ویرایش متون، «نقد شکلی» منابع و غیره؛ و ثانیاً لازم است مباحث فلسفیای که برای فهم دقیق و کامل عرفان ضروری است مهذبتر شود یا کاملاً مورد بازاندیشی قرار گیرد. با این حال کار این سه محقق همچون کار محققان پیشین انگیزه و دلگرمیای برای توجه تازه به این موضوع فراهم ساخته است که امید میرود مجلد حاضر آن را ادامه دهد و بهبود بخشد.
در دعوت نامهی اولیه از کسانی که احتمال آن میرفت مقالهای برای این مجموعه بنگارند، هدف از این مجموعه چنین بیان شده بود:
هدف این مجموعه آن است که جنبههای مختلف موضوع عرفان با ظرافت و حساسیت، اما از منظر دقیق فلسفی مورد پژوهش قرار گیرد. تلاش بر این است که دامنهی بحث و تحلیل این موضوع از آثار جیمز، اتو، استیس و زیند فراتر رود.
در این مجموعه خواهان مقالاتی هستیم که جنبههای اساسی عرفان را موردپژوهش قرار داده و به آنها وضوح بخشد، به طوری که بتوانیم از موضعی که به لحاظ فلسفی عاری از دقت و ناتوان از تمایز نهادن بین انواع مختلف تجربهی عرفانی از یک سو و منطق و زبان متفاوت مدعیان عرفانی از دیگر سو است، فراتر برویم. در مقابل میخواهیم از زیاده رویهای شبه پوزیتیویستی در رد و انکار تجارب عرفانی، به عنوان تجارب «بیمعنا»، بپرهیزیم و نیز از موضعی اجتناب ورزیم که براساس این مبنای مورد تردید که منطق، معیار و تحلیل هیچ جایگاهی در بحث از عرفان ندارد، به رد آنها پرداخته است.
در پاسخ به این دعوت سر ویراستار بود که نویسندگان مجلد حاضر، هم به طور جداگانه و هم به صورت گروهی، مقالاتی را پدید آوردند که امید میرود برای محققان آیندهی عرفان اهمیتی بنیادین داشته باشد.
پرفسور نینیان اسمارت مقالهای در باب «فهم تجربهی دینی» نگاشتهاند که به سبب طرح برخی از مباحث روششناختی و معرفت شناختی که برای پژوهش در این حوزه ضروری است در آغاز این مجموعه قرار داده شده است. امتیاز نوشتهی پرفسور اسمارت در این است که بر پیچیدگیهای مباحث مربوط تأکید میورزد و موضع روش شناختی متعادل و ظریفی را در برابر دیدگاههای «همه یا هیچ» اکثر محققان خام پیشین متون عرفانی برمیانگیزد، دیدگاههای مبنی بر اینکه یا شخص عارف است و مباحث را کاملاً واضح میبیند یا عارف نیست و از این رو ساکت میماند، چرا که ملاحظاتش خارج از موضوع است.
حوزهای که مقالهی اسمارت به طور خاص بر آن متمرکز است و آن را وضوح میبخشد معنای واژهی «تجربه» است، آن گونه که در زمینهی بحث از تجربهی دینی استعمال میشود؛ موضوعی که یقیناً وضوح قابل ملاحظه، تحقیق پدیدار شناختی بیشتر و دقت مضاعف میطلبد.
نتیجهای که به روشنی از این مقالهی آغازین حاصل میشود ضرورت گشودگی بیشتر فکری و تأمل هرمنوتیکی عمیقتر در باب موضوعات مورد بحث پژوهشگران و همچنین شیوهی بحث ایشان است. مقالهی دوم، با عنوان «زبان معرفتشناسی و عرفان»، از ویراستار است. دربارهی محتوای مقاله فقطلازم است دو ملاحظهی توصیفی از باب مقدمه ذکر شود.
اول اینکه تأکید محوری این مقاله بر شرایط پیشاتجربی وضعیت عارف است. و اینکه چگونه این الگوی پیشاتجربی، تجربهی حاصله را شکل میدهد.
ملاحظهی دومی که در این رابطه لازم به ذکر است این است که مقالهی حاضر علیه این رأی استدلال میکند که در همهی تجارب عرفانی «هستهی مشترکی» (مثلاً آن گونه که استیس باور دارد) وجود دارد.
امید میرود که این مقاله، لااقل، علاقمندان به عرفان را وادارد تا به بررسی دیدگاههای مختلف در باب این دو مسأله بپردازند و همچنین نگاهی نزدیکتر و دقیقتر به منابع اصلی، در بافت و زمینهی اجتماعی، دینی، تاریخی و فلسفیشان بیندازند.
مقالهی مهم و آموزندهی پرفسور کارل لکر، «متون عرفانی»، سومین مقالهی ماست.
امتیاز این مقاله از تخصص پروفسور لکر در پرداخت به طیف وسیعی از منابع عرفانی متعلق به همهی فرهنگها نشأت میگیرد. این وسعت کار به وی اجازه میدهد که داوریهای هوشمندانهای دربارهی اشکال متفاوتی که متون عرفانی پیدا میکنند و نحوهای که این اشکال نظم و حتی محتوای خاصی را بر خود تجربهی عرفانی و بر شیوهی گزارش این تجربه در متون چند جنبهای عرفانی ادیان جهان تحمیل میکند.
ما تقریباً همیشه مطالبی راجع به عرفان و «متون عرفانی» میشنویم، بیآنکه اعتنایی در خور - اگر اصلاً اعتنایی صورت گیرد - به ماهیت متنوع ساختار و محتوای مفهومی این مواد شود. تأملات پرفسور لکر به این نوع بحثهای سطحی خاتمه میدهد. زیرا آنچه این تأملات پی میافکنند طرح شیوهای برای «نقد شکلی» اسناد عرفانی است که برای پژوهش جدی در این قلمرو تمهیدی اساسی میباشد.
به منظور آگاه ساختن خوانندگان نسبت به این دغدغهی اساسی روش شناختی، این مقاله را جزو اولین مقالات این مجموعه قرار دادهایم.مباحث راجع به وسعت فکری، جدیت معرفت شناختی، دقت زبانی و ضرورت بررسی دقیق متون، همگی در مقالهی جامع «تجربهی عرفانی، آموزههای عرفانی، عمل عرفانی» دکتر پیتر مور شرح و بسط و وضوح یافته است.
مقالهی او به گفتهی خودش متوجه دو هدف مرتبط با یکدیگر است: «از یک طرف تشخیص و طبقهبندی خصایص پدیدار شناختی تجربهی عرفانی، و از طرف دیگر پژوهش در منزلت معرفت شناختی و وجود شناختی این تجربه».
قوت مقالهی دکتر مور ناشی از طرح دقیق مباحث مربوطه و تلاش سودمند در ادامهی شرح پدیدار شناختی دقیقتر به عنوان طریقی برای پرداختن به «دادههای خام» است.
وی توجهی ویژه دارد به غیاب دقت مفهومی که به واسطهی آن همهی تلاشهای پیشین برای بنیاد نهادن چارچوبی پدیدار شناختی جهت مطالعهی عرفان مخدوش گشته است و بیآن همهی مدعیات راجع به «هستهی مشترک عرفانی» بیاساس خواهد بود.
مقالهی دکتر مور، به همراه سه مقالهی پیش از آن، مبنایی برای رویکرد هرمنوتیکی و معرفت شناختی صحیح به مجموعهی گزارشهای عرفانی فراهم میآورد.
مقالهی چهارم ما از پرفسور دونالد میکنون است. پرفسور میکنون که به خاطر مطالعاتش در فلسفهی دین و کانت مشهور است، به تأمل بر پارهای از مسائل معرفت شناختی میپردازد که از آن نوع گزارشهای عرفانی ناشی میشوند که مدعیاند عارف به واسطهی طرق ادراک عرفانی «شناختی از کل واقعیت» به دست میآورد.
بدیهی است که ادعای عرفانی درک وحدت تمام واقعیت با یک بینش شهودی قوی برای هر نوعی از معرفتشناسی مشکلاتی را پدید میآورد. و البته برای معرفتشناسیهای کانتی مشکلات بیشتری به همراه دارد.
این مشکلات از یک طرف بازنگری اساسی در شاکلههای کانت و از طرفدیگر بررسی مجدد مدعیات عرفانی را لازم میآورد.
مقالهی پرفسور میکنون به طرقی اشاره دارد که در آن نمیتوان این پرسش دو جانبه را هم برای پژوهشهای متداولتر معرفت شناختی و هم برای حوزههای غیرمتداولتری که به واسطهی ادعاهای بدیع عارفان جهان، که در معرض توجه و تأمل قرار میگیرند، مفید فایده دانست.
غالباً، تمام تحقیقات راجع به عرفان توسط غربیانی صورت گرفته است که فقط در سنتهای عرفانی غرب یا حتی محدودتر، در سنتهای عرفانی مسیحیت تخصص دارند. اما با این حال احساس صلاحیت میکنند که یافتههایشان را طوری تعمیم دهند که همهی سنتهای عرفانی شرق و غرب را به یکسان شامل شود. اما در واقع این غفلت از سنت و تجربهی آسیا، از همان ابتدا امکان عرضهی هرگونه توصیف پدیدار شناختی فرهنگ شمول صحیح را از تجربهی عرفانی - اگر چنین توصیفی اصلاً امکانپذیر باشد - منتفی میسازد.
ما خصوصاً به جهت خطر واقعی محدود نگری غربی و تحریفهای ملازم با آن خرسندیم از اینکه مقالاتی از پرفسور فرد استرینگ و دکتر روبرت گیملو داریم، دو محققی که صاحب ترکیبی نادر از مهارت فلسفی و تسلط بر سنتهای دینی آسیا هستند.
مقالهی «زبان و آگاهی عرفانی» پرفسور استرینگ تخصص وی در مسائل پدیدار شناختی و مطالعات راجع به هند را گرد آورده است. تأکید این مقاله بر مسألهی اساسی زبان با تجربهی عرفانی است.
پرفسور استرینگ با دقت و ظرافت به شرح و بسط رأیی اساسی میپردازد که هر چند از مدتها قبل مورد اذعان فیلسوفان تحلیلی بوده، اما به نحو ثمربخشی در مطالعهی عرفان به کار گرفته نشده است.
براساس این رأی، زبان مجموعهی متنوعی از کارکردهای متفاوت دارد و پیش فرض شخص دربارهی زبان بر طرز نگرش او به معنا و اهمیت نجات شناسانهی انواع بدیل آگاهی اثر میگذارد.
در این باره تقسیم ثنایی مهم فلسفی بین (به اصطلاح استرینگ) کارکردهای«توصیفی» و «تبدیلی» زبان با روشنی و بصیرت شرح و بسط یافته است.
آنچه مقالهی پرفسور استرینگ به خوبی از عهدهی آن برآمده و روشن ساختن دیگر باره ضرورتی است برای تبیینی از عرفان که از آنچه تاکنون عرضه شده کثرتگرایانهتر بوده و دارای تمایزات بیشتر باشد و تأکید بر شناخت عمیقتر شیوهای داشته باشد که ادیان راست کیش مختلف از آن طرق به تجربهی عرفانی عارفان خود شکل میدهند.
دکتر گیملو، نویسندهی هفتمین مقالهی این مجموعه، که در درجهی اول به تأمل دربارهی درسهایی میپردازد که از متون بودایی میتوان آموخت، محور بحثش رابطهی «عرفان و مراقبه» و معنای این رابطه است.
دکتر گیملو به بیان سه حوزهی فلسفی اساسی میپردازد که معتقد است وضوح در این سه حوزه صرفاً با پرداختن به جزئیات رابطهی عرفان و مراقبه حاصل میآید.
این حوزهها که محوریتی یکسان دارند به این روابط میپردازند:
الف) رابطهی تجربه با تفسیر آن؛
ب ) رابطهی تجربهای خاص با دعاوی صدق و کذب پذیری که بنابر ادعا از آن تجربه حاصل آمدهاند؛
ج ) رابطهی عرفان با دیگر حوزههایی که انسان به آن دلمشغول است.
دکتر گیملو براساس بررسی مفصل معنای دقیق مراقبه، آن گونه که خود را در نظام نظر و عمل بودایی آشکار میسازد، سه نتیجهی مهم در رابطه با سه مبحث فوقالذکر ارائه میدهد و تا طرح این مدعا پیش میرود که: «تجارب عرفانی بودایی تمثیلهای آگاهانهی ابداع شدهی آموزهی بوداییاند.»
در بخش دوم این مجلد به مباحث اثبات پذیری پرداخته شده است و به ترتیب شامل مقالاتی است از آقای رنفورد بمبرو، پرفسور نلسون پایک و پرفسور جورج موردس. مقالهی آقای بمبرو حلقهی انتقالی ایدهآلی است بین مباحث معرفت شناختی و زبان شناختی، که در بخش اول این مجلد به آنها پرداخته شد و مباحث معیار، دعاوی صدق و کذبپذیر و اثبات پذیری که درمقالاتی که بخش دوم گرد آمدهاند طرح میشود.
در مقالهی «شهود و امر بیان ناپذیر» آقای بمبرو، با تمرکز بر مباحثی که تبیین کلاسیک رودلف اتو از «امر مینوی» مطرح ساخته، از خود قاعده طلب شواهد مؤید در برخی حوزههای حیات انسانی بحث میکند.
بمبرو با استفاده از رهیافتی شبیه ویتنگنشتاین به بررسی این مسائل کلی میپردازد که «برهان چیست»، چه موقع «برهان» به درستی طلبیده میشود و چه هنگام «برهان» به درستی فراهم میآید.
همچنین مقالهی وی هوشمندانه مسائلی را به طور عام دربارهی تجارب عرفانی و تجارب معمولتر و ماهیت هر تبیینی از این دو طرح میکند؛ چه ما این دو تجربه را واحد بدانیم و چه به تمایز آنها قائل باشیم.
میتوان آقای بمبرو را از لحاظ نتایجی که گرفته در ردهی مخالفان اثباتپذیری، اما از نوع بسیار پیچیده و عالمانهی آن جا داد. تأکید اصلی وی بر این نکتهی مهم است که ما نباید نه با تکلف دیدمان را بر «امر ممکن» بنا کنیم و نه «تلاش کنیم برای آنچه ممکن است فهم شود و بیان گردد حد و مرزهایی قرار دهیم.»
در مواجهای دیگر، و کاملاً متفاوت، با چالش «اثبات پذیری»، پرفسور نیلسون پایک اساساً کار را از شواهدی که عرفای کاتولیک فراهم آوردهاند آغاز و استدلال میکند که هر چند از یک طرف منتقدانی مانند ای. مکینتایر به درستی بر دورهای باطلی در استدلال عارفان تأکید دارد، اما از طرف دیگر خود این منتقدان مسائل نادرستی را مطرح میسازند و تلاش میکنند دادههای عرفانی را به شیوههایی به کار برند که حتی به نیات به حق نویسندگان عارف آنها نیز بیتوجه باشد.
برای ارزیابی صحیح معنا و اهمیت متون عرفانی در ابتدا باید از کاریکاتور کردن آنها و سپس رد کردنشان بر این اساس خودداری ورزید. بحث پرفسور پایک در باب این موضوعات، که با استدلالهایی عالی همراه است، دلایلی دقیق عرضه میدارد که برای محققان ارزشمند و برای همهی خوانندگان آموزندهاست.
سرانجام دهمین و آخرین مقالهی ما از پروفسور جورج موردس، دربارهی «تقابل تجارب عرفانی واقعی و فریبنده» تقابلی قاطع با نظرات ضد اثباتگرایانهی بمبرو و پایک دارد.
پروفسور موردس به بررسی و مداقه در شک و تردیدهای ترزای قدیس در این باره میپردازد که آیا شیطان تجارب عرفانیاش را حاصل آورده یا نه. بر مبنای استدلالی که به نحو شسته و رفتهای در چهار مرحله پرداخته شده، موردس به نحو قانع کنندهای بیان میکند که ترزا ناتوان از تنظیم معیاری است که او را مجاز دارد قاطعانه تعیین کند که آیا تجاربش اصیلاند یا اینکه شیطان او را فریفته است. اما نکتهی اصلی این بحث منطقی نه تنها این است که ترزا نمیتواند دربارهی شیطان مطمئن باشد، بلکه مهمتر اینکه ما هیچگاه نمیتوانیم یقین حاصل کنیم که هیچ یک از تجارب مان ریشه در واقعیاتی متعالی دارد و از خطای انسانی یا منشأ غیرالهی ناشی نمیشود.
تمام کسانی که از تجربهی عرفانی به عنوان مبنایی برای بنای عمارت آراستهی الاهیاتی استفاده میکنند خوب است دربارهی استدلال بسیار دقیق پرفسور موردس تأمل کنند.
آنچه از مرور کوتاه ما، که امیدواریم شوق خوانندگان را برانگیخته باشد، معلوم میشود این گمان قوی است که نویسندگان مقالات کمکهایی اساسی به مطالعهی موضوع مورد بحثشان کردهاند.
ویراستار را به ویژه تنوع بینشها و تبیینهایی به شگفت انداخت که مستقیم یا غیرمستقیم علیه قول به «هستهی مشترک» به طور کلی یا جزیی طرح شده است. اجماع قریب به اتفاق در چنین تنوعی از آن رو شگفتانگیز است که هر یک از این مقالات به طور مستقل و بدون ارتباط آگاهانه - اگر اصلاً ارتباطی در کار باشد - بین نویسندگان نگارش یافته است. در نتیجه این مجموعه به نحو کلیتر به سود موضعی قویاً کثرت گرایانه در مطالعهی عرفان استدلال میکند و خود نیز گواه آن است. این در سطوح متعددی مطرح است: نسبت به ابزارهای روش شناختی که برای مطالعهی دادهها استفاده میگردد؛ نسبت به تنوع سنتهایی که ملاحظه میشود؛ نسبت به ویژگیها یا جنبههای مختلف این موضوع که بر آن تمرکز میشود؛ و سرانجام نسبت به تبیینی کثرت گرایانه از ماهیت خود تجربهی عرفانی.
هر کسی که از این پس میخواهد به طور جدی در باغ مسرت عرفانی تفرج کند باید آن موضعی را که در این مجلد طرح شده کاملاً ملاحظه کند و نسبت به آن واکنش نشان دهد.
در پایان، هر چند هیچ کتابشناسی جداگانهای از آثار عرفانی ضمیمه نشده است، اما باید خاطر نشان کرد که منابع و عناوینی که در یادداشتهای پرمایهی پایان هر یک از مقالات به آن اشاره شده، مجموعاً «کتابشناسی نسبتاً کاملی را برای مطالعات بیشتر» شکل میدهد.
تحلیل فلسفی عرفان
عرفان موضوعی است با جذابیت خاص، این جذابیت هم از درون مایهی آن و هم از صور بیانیای ناشی میشود که به نظر میآید اگر نگوییم به همه کس وعدهی همه چیز، لااقل به هر کس وعدهی چیزی را میدهد.
طی صد سال گذشته این جذابیتها علاقه و توجه گستردهی اهل علم را به این موضوع برانگیخته و مجموعهی وسیعی از نوشتههای مرتبهی دوم را پدید آورده است که، با درجات متفاوتی از شایستگی، به جنبههای گوناگون و متنوع این موضوع پرداختهاند.
عمدهی این نوشتهها با دو نیت اصلی پدید آمده است. نخست آرزویی جمعی بود، به دلایل ضعیف یا قوی، جهت یافتن وجه مشترکی در حیات معنوی همهی اهل عالم، به رغم تفاوتهای آشکار و تنوع زیاد سنتهای دینی راست کیش سازمان یافته در اطراف و اکناف جهان، و ماهیت رو به انقباض جهان ما و پیدایش آگاهی جدیدی از وابستگی جهان انسانها به هم، به این انگیزه نیروی خاصی بخشیده است.
اکنون سفر از نیویورک به بنارس تنها در یک روز و از لندن یا پاریس تنها در نیم روز امکانپذیر است.
دومین عامل علّی، امید به یافتن سرچشمهای معنوی و جهان شمول بود که در مواجهه با بحران فرهنگی جامعهی مدرن، که شاید به آشکارترین وجه در افول قدرت دین رسمی سازمان یافته، به ویژه در محافل دانشگاهی و روشنفکری نمایان است، بتواند معنا را به زندگی معاصر بازگرداند.
تلاش بر این بوده که عرفان در اشکال مختلفش، جایگزین دینداری سنتی، به عنوان بعد اصیل زندگی انسانی شود.توسل به قلمروی متعالی حاصل از شهود، که در معرض بیشتر نقدهای خشک فلسفی یا الهیاتی نبود، بحرانهای وجودی زندگی قرن بیستم را حل کرده است. علاج نابسامانیهایی که آگاهی بنیان برافکن عصر حاضر از محدودیت، فناپذیری و اختیار انسان پدید آورده، در ارتباط دوباره، مستقیم، غیرنقادانه و بیشتر غیرمعرفتی با اعماق عرفانی نفس هستی (هر آنچه باشد!) جستجو میشود. و البته توسل به ارتباطی که به تازگی با امر متعالی برقرار شده، خالی از فریبندگی فرهنگی زیاد یا تأیید فکری شدید در بسیاری از نواحی نبوده است.
اما این دو انگیزه در همهی صور متفاوتشان و پدیدههای فکری ملازم آنها - جاذبه یا مزیتشان هر چه باشد - به پژوهش تحلیلی دقیق در این موضوع یا حتی به فهمی سازگار از انواع چالشهای فکری ای که بررسی عرفان پدید میآورد نمیانجامد. بلکه مجموعهای از منابع و مآخذ پدید میآورد که عمدتاً شورمندانه، جانبدارانه و شخصی است تا معتدل و مقرون به دلیل.
بنابر این مطالعاتی که عموماً تحت این الهامات صورت گرفته تا هنگامی که از «اشراق نیافتگان» به عنوان نفوس بیچارهای که همچنان باید در انتظار ورود به این بهشت دلکش عرفانی بمانند چشم میپوشد، فرق چندانی با مواعظی که برای تغییر آیین انجام میگیرد ندارد.
همچنین این رهیافتها معمولاً به نحو پیشین هر گفتگوی جدی در باب این موضوع را محدود میسازند و یقیناً به کلی مانع از گفتگوی جدی بین عارف و غیرعارف یا بین عارفانی میگردند که نگرشهای مختلف نسبت به ماهیت عرفان دارند - امری که به رغم اسطوره گسترده برخلاف آن پدیده شایعی است.
البته این قاعده تا اندازهای استثنائات مهمی نیز داشته است که تمام محققان عرفان به آن مدیونند. مثلاً میتوان در این باب تنوع تجربهی دینی ویلیام جیمز، عرفان اولین اندرهیل و دیگر آثار او را ذکر کرد و نیز میتوان از تحقیقات دین اینگ، بارون فون هوگل، رفوس جونز، آلدوس هاکسلی، چالز بنت، جی مارشال، جیمز پرت و رودلف اتو به عنوان مهمترین پیشگامان در مطالعهی دانشگاهی عرفان نام برد.با این حال، همان طور که ذکر شد، حتی این آثار ارزشمند اولیه نیز تنها تا اندازهای عاری از نقدهای فوق هستند. چرا که تمام این آثار حاکی از جانبداریهای بسیار و پیش فرضهای مسأله آفرین دربارهی ماهیت عرفان و روش مطالعهی آنند - جانبداریهایی که از ابتدا به پژوهشهای آنها رنگ خاصی داده و تا حد قابل توجهی از ارزش نتایجشان میکاهد.
به ویژه اخیراً سه تن از محققان تحقیقات تازهای را انجام دادهاند که متضمن دقت و توجه است. و بحث دربارهی ماهیت؛ محتوا و منزلت فلسفی عرفان را به سطح جدیدی از پیچیدگی و ظرافت رسانده است.
این سه تن، دابیلوتی استیس، ار. سی. زنیز، و نینیان اسمارت هستند. هر چند بین این نویسندگان تفاوتهایی وجود دارد و هر کدام جهتگیری خاص خود را دارند، اما هر یک از آنها به شیوهی خود خدمتی اساسی به فهم ما از عرفان، و آنچه مستلزم مطالعهی جدی آن است، کردهاند. با این حال حتی کار اینها به دو معنا مقدماتی است.
اولاً لازم است دربارهی خود منابع اولیهی عرفان کارهای فنیتری صورت گیرد، یعنی در فهم متون پژوهشهای زبانی، ویرایش متون، «نقد شکلی» منابع و غیره؛ و ثانیاً لازم است مباحث فلسفیای که برای فهم دقیق و کامل عرفان ضروری است مهذبتر شود یا کاملاً مورد بازاندیشی قرار گیرد. با این حال کار این سه محقق همچون کار محققان پیشین انگیزه و دلگرمیای برای توجه تازه به این موضوع فراهم ساخته است که امید میرود مجلد حاضر آن را ادامه دهد و بهبود بخشد.
در دعوت نامهی اولیه از کسانی که احتمال آن میرفت مقالهای برای این مجموعه بنگارند، هدف از این مجموعه چنین بیان شده بود:
هدف این مجموعه آن است که جنبههای مختلف موضوع عرفان با ظرافت و حساسیت، اما از منظر دقیق فلسفی مورد پژوهش قرار گیرد. تلاش بر این است که دامنهی بحث و تحلیل این موضوع از آثار جیمز، اتو، استیس و زیند فراتر رود.
در این مجموعه خواهان مقالاتی هستیم که جنبههای اساسی عرفان را موردپژوهش قرار داده و به آنها وضوح بخشد، به طوری که بتوانیم از موضعی که به لحاظ فلسفی عاری از دقت و ناتوان از تمایز نهادن بین انواع مختلف تجربهی عرفانی از یک سو و منطق و زبان متفاوت مدعیان عرفانی از دیگر سو است، فراتر برویم. در مقابل میخواهیم از زیاده رویهای شبه پوزیتیویستی در رد و انکار تجارب عرفانی، به عنوان تجارب «بیمعنا»، بپرهیزیم و نیز از موضعی اجتناب ورزیم که براساس این مبنای مورد تردید که منطق، معیار و تحلیل هیچ جایگاهی در بحث از عرفان ندارد، به رد آنها پرداخته است.
در پاسخ به این دعوت سر ویراستار بود که نویسندگان مجلد حاضر، هم به طور جداگانه و هم به صورت گروهی، مقالاتی را پدید آوردند که امید میرود برای محققان آیندهی عرفان اهمیتی بنیادین داشته باشد.
پرفسور نینیان اسمارت مقالهای در باب «فهم تجربهی دینی» نگاشتهاند که به سبب طرح برخی از مباحث روششناختی و معرفت شناختی که برای پژوهش در این حوزه ضروری است در آغاز این مجموعه قرار داده شده است. امتیاز نوشتهی پرفسور اسمارت در این است که بر پیچیدگیهای مباحث مربوط تأکید میورزد و موضع روش شناختی متعادل و ظریفی را در برابر دیدگاههای «همه یا هیچ» اکثر محققان خام پیشین متون عرفانی برمیانگیزد، دیدگاههای مبنی بر اینکه یا شخص عارف است و مباحث را کاملاً واضح میبیند یا عارف نیست و از این رو ساکت میماند، چرا که ملاحظاتش خارج از موضوع است.
حوزهای که مقالهی اسمارت به طور خاص بر آن متمرکز است و آن را وضوح میبخشد معنای واژهی «تجربه» است، آن گونه که در زمینهی بحث از تجربهی دینی استعمال میشود؛ موضوعی که یقیناً وضوح قابل ملاحظه، تحقیق پدیدار شناختی بیشتر و دقت مضاعف میطلبد.
نتیجهای که به روشنی از این مقالهی آغازین حاصل میشود ضرورت گشودگی بیشتر فکری و تأمل هرمنوتیکی عمیقتر در باب موضوعات مورد بحث پژوهشگران و همچنین شیوهی بحث ایشان است. مقالهی دوم، با عنوان «زبان معرفتشناسی و عرفان»، از ویراستار است. دربارهی محتوای مقاله فقطلازم است دو ملاحظهی توصیفی از باب مقدمه ذکر شود.
اول اینکه تأکید محوری این مقاله بر شرایط پیشاتجربی وضعیت عارف است. و اینکه چگونه این الگوی پیشاتجربی، تجربهی حاصله را شکل میدهد.
ملاحظهی دومی که در این رابطه لازم به ذکر است این است که مقالهی حاضر علیه این رأی استدلال میکند که در همهی تجارب عرفانی «هستهی مشترکی» (مثلاً آن گونه که استیس باور دارد) وجود دارد.
امید میرود که این مقاله، لااقل، علاقمندان به عرفان را وادارد تا به بررسی دیدگاههای مختلف در باب این دو مسأله بپردازند و همچنین نگاهی نزدیکتر و دقیقتر به منابع اصلی، در بافت و زمینهی اجتماعی، دینی، تاریخی و فلسفیشان بیندازند.
مقالهی مهم و آموزندهی پرفسور کارل لکر، «متون عرفانی»، سومین مقالهی ماست.
امتیاز این مقاله از تخصص پروفسور لکر در پرداخت به طیف وسیعی از منابع عرفانی متعلق به همهی فرهنگها نشأت میگیرد. این وسعت کار به وی اجازه میدهد که داوریهای هوشمندانهای دربارهی اشکال متفاوتی که متون عرفانی پیدا میکنند و نحوهای که این اشکال نظم و حتی محتوای خاصی را بر خود تجربهی عرفانی و بر شیوهی گزارش این تجربه در متون چند جنبهای عرفانی ادیان جهان تحمیل میکند.
ما تقریباً همیشه مطالبی راجع به عرفان و «متون عرفانی» میشنویم، بیآنکه اعتنایی در خور - اگر اصلاً اعتنایی صورت گیرد - به ماهیت متنوع ساختار و محتوای مفهومی این مواد شود. تأملات پرفسور لکر به این نوع بحثهای سطحی خاتمه میدهد. زیرا آنچه این تأملات پی میافکنند طرح شیوهای برای «نقد شکلی» اسناد عرفانی است که برای پژوهش جدی در این قلمرو تمهیدی اساسی میباشد.
به منظور آگاه ساختن خوانندگان نسبت به این دغدغهی اساسی روش شناختی، این مقاله را جزو اولین مقالات این مجموعه قرار دادهایم.مباحث راجع به وسعت فکری، جدیت معرفت شناختی، دقت زبانی و ضرورت بررسی دقیق متون، همگی در مقالهی جامع «تجربهی عرفانی، آموزههای عرفانی، عمل عرفانی» دکتر پیتر مور شرح و بسط و وضوح یافته است.
مقالهی او به گفتهی خودش متوجه دو هدف مرتبط با یکدیگر است: «از یک طرف تشخیص و طبقهبندی خصایص پدیدار شناختی تجربهی عرفانی، و از طرف دیگر پژوهش در منزلت معرفت شناختی و وجود شناختی این تجربه».
قوت مقالهی دکتر مور ناشی از طرح دقیق مباحث مربوطه و تلاش سودمند در ادامهی شرح پدیدار شناختی دقیقتر به عنوان طریقی برای پرداختن به «دادههای خام» است.
وی توجهی ویژه دارد به غیاب دقت مفهومی که به واسطهی آن همهی تلاشهای پیشین برای بنیاد نهادن چارچوبی پدیدار شناختی جهت مطالعهی عرفان مخدوش گشته است و بیآن همهی مدعیات راجع به «هستهی مشترک عرفانی» بیاساس خواهد بود.
مقالهی دکتر مور، به همراه سه مقالهی پیش از آن، مبنایی برای رویکرد هرمنوتیکی و معرفت شناختی صحیح به مجموعهی گزارشهای عرفانی فراهم میآورد.
مقالهی چهارم ما از پرفسور دونالد میکنون است. پرفسور میکنون که به خاطر مطالعاتش در فلسفهی دین و کانت مشهور است، به تأمل بر پارهای از مسائل معرفت شناختی میپردازد که از آن نوع گزارشهای عرفانی ناشی میشوند که مدعیاند عارف به واسطهی طرق ادراک عرفانی «شناختی از کل واقعیت» به دست میآورد.
بدیهی است که ادعای عرفانی درک وحدت تمام واقعیت با یک بینش شهودی قوی برای هر نوعی از معرفتشناسی مشکلاتی را پدید میآورد. و البته برای معرفتشناسیهای کانتی مشکلات بیشتری به همراه دارد.
این مشکلات از یک طرف بازنگری اساسی در شاکلههای کانت و از طرفدیگر بررسی مجدد مدعیات عرفانی را لازم میآورد.
مقالهی پرفسور میکنون به طرقی اشاره دارد که در آن نمیتوان این پرسش دو جانبه را هم برای پژوهشهای متداولتر معرفت شناختی و هم برای حوزههای غیرمتداولتری که به واسطهی ادعاهای بدیع عارفان جهان، که در معرض توجه و تأمل قرار میگیرند، مفید فایده دانست.
غالباً، تمام تحقیقات راجع به عرفان توسط غربیانی صورت گرفته است که فقط در سنتهای عرفانی غرب یا حتی محدودتر، در سنتهای عرفانی مسیحیت تخصص دارند. اما با این حال احساس صلاحیت میکنند که یافتههایشان را طوری تعمیم دهند که همهی سنتهای عرفانی شرق و غرب را به یکسان شامل شود. اما در واقع این غفلت از سنت و تجربهی آسیا، از همان ابتدا امکان عرضهی هرگونه توصیف پدیدار شناختی فرهنگ شمول صحیح را از تجربهی عرفانی - اگر چنین توصیفی اصلاً امکانپذیر باشد - منتفی میسازد.
ما خصوصاً به جهت خطر واقعی محدود نگری غربی و تحریفهای ملازم با آن خرسندیم از اینکه مقالاتی از پرفسور فرد استرینگ و دکتر روبرت گیملو داریم، دو محققی که صاحب ترکیبی نادر از مهارت فلسفی و تسلط بر سنتهای دینی آسیا هستند.
مقالهی «زبان و آگاهی عرفانی» پرفسور استرینگ تخصص وی در مسائل پدیدار شناختی و مطالعات راجع به هند را گرد آورده است. تأکید این مقاله بر مسألهی اساسی زبان با تجربهی عرفانی است.
پرفسور استرینگ با دقت و ظرافت به شرح و بسط رأیی اساسی میپردازد که هر چند از مدتها قبل مورد اذعان فیلسوفان تحلیلی بوده، اما به نحو ثمربخشی در مطالعهی عرفان به کار گرفته نشده است.
براساس این رأی، زبان مجموعهی متنوعی از کارکردهای متفاوت دارد و پیش فرض شخص دربارهی زبان بر طرز نگرش او به معنا و اهمیت نجات شناسانهی انواع بدیل آگاهی اثر میگذارد.
در این باره تقسیم ثنایی مهم فلسفی بین (به اصطلاح استرینگ) کارکردهای«توصیفی» و «تبدیلی» زبان با روشنی و بصیرت شرح و بسط یافته است.
آنچه مقالهی پرفسور استرینگ به خوبی از عهدهی آن برآمده و روشن ساختن دیگر باره ضرورتی است برای تبیینی از عرفان که از آنچه تاکنون عرضه شده کثرتگرایانهتر بوده و دارای تمایزات بیشتر باشد و تأکید بر شناخت عمیقتر شیوهای داشته باشد که ادیان راست کیش مختلف از آن طرق به تجربهی عرفانی عارفان خود شکل میدهند.
دکتر گیملو، نویسندهی هفتمین مقالهی این مجموعه، که در درجهی اول به تأمل دربارهی درسهایی میپردازد که از متون بودایی میتوان آموخت، محور بحثش رابطهی «عرفان و مراقبه» و معنای این رابطه است.
دکتر گیملو به بیان سه حوزهی فلسفی اساسی میپردازد که معتقد است وضوح در این سه حوزه صرفاً با پرداختن به جزئیات رابطهی عرفان و مراقبه حاصل میآید.
این حوزهها که محوریتی یکسان دارند به این روابط میپردازند:
الف) رابطهی تجربه با تفسیر آن؛
ب ) رابطهی تجربهای خاص با دعاوی صدق و کذب پذیری که بنابر ادعا از آن تجربه حاصل آمدهاند؛
ج ) رابطهی عرفان با دیگر حوزههایی که انسان به آن دلمشغول است.
دکتر گیملو براساس بررسی مفصل معنای دقیق مراقبه، آن گونه که خود را در نظام نظر و عمل بودایی آشکار میسازد، سه نتیجهی مهم در رابطه با سه مبحث فوقالذکر ارائه میدهد و تا طرح این مدعا پیش میرود که: «تجارب عرفانی بودایی تمثیلهای آگاهانهی ابداع شدهی آموزهی بوداییاند.»
در بخش دوم این مجلد به مباحث اثبات پذیری پرداخته شده است و به ترتیب شامل مقالاتی است از آقای رنفورد بمبرو، پرفسور نلسون پایک و پرفسور جورج موردس. مقالهی آقای بمبرو حلقهی انتقالی ایدهآلی است بین مباحث معرفت شناختی و زبان شناختی، که در بخش اول این مجلد به آنها پرداخته شد و مباحث معیار، دعاوی صدق و کذبپذیر و اثبات پذیری که درمقالاتی که بخش دوم گرد آمدهاند طرح میشود.
در مقالهی «شهود و امر بیان ناپذیر» آقای بمبرو، با تمرکز بر مباحثی که تبیین کلاسیک رودلف اتو از «امر مینوی» مطرح ساخته، از خود قاعده طلب شواهد مؤید در برخی حوزههای حیات انسانی بحث میکند.
بمبرو با استفاده از رهیافتی شبیه ویتنگنشتاین به بررسی این مسائل کلی میپردازد که «برهان چیست»، چه موقع «برهان» به درستی طلبیده میشود و چه هنگام «برهان» به درستی فراهم میآید.
همچنین مقالهی وی هوشمندانه مسائلی را به طور عام دربارهی تجارب عرفانی و تجارب معمولتر و ماهیت هر تبیینی از این دو طرح میکند؛ چه ما این دو تجربه را واحد بدانیم و چه به تمایز آنها قائل باشیم.
میتوان آقای بمبرو را از لحاظ نتایجی که گرفته در ردهی مخالفان اثباتپذیری، اما از نوع بسیار پیچیده و عالمانهی آن جا داد. تأکید اصلی وی بر این نکتهی مهم است که ما نباید نه با تکلف دیدمان را بر «امر ممکن» بنا کنیم و نه «تلاش کنیم برای آنچه ممکن است فهم شود و بیان گردد حد و مرزهایی قرار دهیم.»
در مواجهای دیگر، و کاملاً متفاوت، با چالش «اثبات پذیری»، پرفسور نیلسون پایک اساساً کار را از شواهدی که عرفای کاتولیک فراهم آوردهاند آغاز و استدلال میکند که هر چند از یک طرف منتقدانی مانند ای. مکینتایر به درستی بر دورهای باطلی در استدلال عارفان تأکید دارد، اما از طرف دیگر خود این منتقدان مسائل نادرستی را مطرح میسازند و تلاش میکنند دادههای عرفانی را به شیوههایی به کار برند که حتی به نیات به حق نویسندگان عارف آنها نیز بیتوجه باشد.
برای ارزیابی صحیح معنا و اهمیت متون عرفانی در ابتدا باید از کاریکاتور کردن آنها و سپس رد کردنشان بر این اساس خودداری ورزید. بحث پرفسور پایک در باب این موضوعات، که با استدلالهایی عالی همراه است، دلایلی دقیق عرضه میدارد که برای محققان ارزشمند و برای همهی خوانندگان آموزندهاست.
سرانجام دهمین و آخرین مقالهی ما از پروفسور جورج موردس، دربارهی «تقابل تجارب عرفانی واقعی و فریبنده» تقابلی قاطع با نظرات ضد اثباتگرایانهی بمبرو و پایک دارد.
پروفسور موردس به بررسی و مداقه در شک و تردیدهای ترزای قدیس در این باره میپردازد که آیا شیطان تجارب عرفانیاش را حاصل آورده یا نه. بر مبنای استدلالی که به نحو شسته و رفتهای در چهار مرحله پرداخته شده، موردس به نحو قانع کنندهای بیان میکند که ترزا ناتوان از تنظیم معیاری است که او را مجاز دارد قاطعانه تعیین کند که آیا تجاربش اصیلاند یا اینکه شیطان او را فریفته است. اما نکتهی اصلی این بحث منطقی نه تنها این است که ترزا نمیتواند دربارهی شیطان مطمئن باشد، بلکه مهمتر اینکه ما هیچگاه نمیتوانیم یقین حاصل کنیم که هیچ یک از تجارب مان ریشه در واقعیاتی متعالی دارد و از خطای انسانی یا منشأ غیرالهی ناشی نمیشود.
تمام کسانی که از تجربهی عرفانی به عنوان مبنایی برای بنای عمارت آراستهی الاهیاتی استفاده میکنند خوب است دربارهی استدلال بسیار دقیق پرفسور موردس تأمل کنند.
آنچه از مرور کوتاه ما، که امیدواریم شوق خوانندگان را برانگیخته باشد، معلوم میشود این گمان قوی است که نویسندگان مقالات کمکهایی اساسی به مطالعهی موضوع مورد بحثشان کردهاند.
ویراستار را به ویژه تنوع بینشها و تبیینهایی به شگفت انداخت که مستقیم یا غیرمستقیم علیه قول به «هستهی مشترک» به طور کلی یا جزیی طرح شده است. اجماع قریب به اتفاق در چنین تنوعی از آن رو شگفتانگیز است که هر یک از این مقالات به طور مستقل و بدون ارتباط آگاهانه - اگر اصلاً ارتباطی در کار باشد - بین نویسندگان نگارش یافته است. در نتیجه این مجموعه به نحو کلیتر به سود موضعی قویاً کثرت گرایانه در مطالعهی عرفان استدلال میکند و خود نیز گواه آن است. این در سطوح متعددی مطرح است: نسبت به ابزارهای روش شناختی که برای مطالعهی دادهها استفاده میگردد؛ نسبت به تنوع سنتهایی که ملاحظه میشود؛ نسبت به ویژگیها یا جنبههای مختلف این موضوع که بر آن تمرکز میشود؛ و سرانجام نسبت به تبیینی کثرت گرایانه از ماهیت خود تجربهی عرفانی.
هر کسی که از این پس میخواهد به طور جدی در باغ مسرت عرفانی تفرج کند باید آن موضعی را که در این مجلد طرح شده کاملاً ملاحظه کند و نسبت به آن واکنش نشان دهد.
در پایان، هر چند هیچ کتابشناسی جداگانهای از آثار عرفانی ضمیمه نشده است، اما باید خاطر نشان کرد که منابع و عناوینی که در یادداشتهای پرمایهی پایان هر یک از مقالات به آن اشاره شده، مجموعاً «کتابشناسی نسبتاً کاملی را برای مطالعات بیشتر» شکل میدهد.