آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

نظام‏های مردمی بر رابطه‏ی دو سویه‏ی حاکمان و مردم استوار هستند. آن چه در این نظام‏ها مهم است، حق مردم و رابطه‏ی با حاکمان است. در چنین رابطه‏ای، نظام‏های سیاسی تنها بر رابطه‏ی حق حاکمان بنا نمی‏گردند، بلکه رابطه‏ی تکلیف نیز مطرح است. نظامی که در نهج البلاغه ترسیم شده است، ناظر به رابطه‏ی دوسویه‏ی حاکمان و مردم است که همان تکیه بر مؤلفه‏ی حق و تکلیف می‏باشد. به نظر حضرت علی علیه‏السلام مهم‏ترین مؤلفه‏ی نظام اسلامی رابطه‏ی دوسویه‏ی حق و تکلیف است. مقاله‏ی حاضر به بررسی رابطه‏ی حق و تکلیف در نظام اسلامی با رویکرد به نهج البلاغه می‏پردازد. در چنین رابطه‏ای است که حاکمان خود را در برابر مردم مسؤول می‏دانند؛ چون مسؤول آن کس را گویند که خود را همیشه در برابر پرسش‏های جدی، پاسخ گو بداند.

متن

یکی از راه‏های تشخیص کارامدی یک نظام و صحت و سقم ایدئولوژی‏ها، ادیان و هر نحله‏ای که به بهروزی آدمی و عدالت اجتماعی می‏اندیشد، میزان توجه و دغدغه‏ی آنها نسبت به جایگاه آدمی در هستی است. تعریف و تبیینی که هر مکتب از آدمی ارائه می‏دهد، معیار درستی و نادرستی گزاره‏های آن مکتب می‏باشد. چون ادیان و مکاتب مهم‏ترین مقصد خود را بهروزی آدمی می‏دانند. این نگرش که نوعی انسان‏شناسی در مکاتب را در پی دارد، مهم‏ترین ویژگی هر مکتب به شمار می‏آید. انسان‏شناسی پایه و اساس یک نظام سیاسی است، چون هر تعریفی که حاکمان از آدمی ارائه نمایند، مطابق آن با مردم رفتار می‏کنند. اگر در مکتبی انسان به گرگ تعریف شود، طبعاً رفتار حاکمان در عرصه‏ی سیاست، اجتماع و اقتصاد متفاوت است با آن مکتبی که انسان را موجودی متفکر و اندیشه ورز می‏داند. این چنین است که اگر تعریف از انسان و نگرش به او عوض شود، دیگر روابط نیز عوض می‏گردد. اگر در مکتبی آدمی را موجودی خطاپذیر تعریف نمایند، در عرصه‏ی سیاست و رفتار سیاسی حاکمان، تسامح و تساهل خواهد بود و یا اگر آدمی را چنان کرامت بخشند که تمام پدیده‏ها در جهان تسخیر اوست و خلافت الهی را بر دوش می‏کشد و مسجود پاک‏ترین موجودات می‏گردد، نگاه و برخورد به او کریمانه و عزت مدارانه خواهد بود.
انسان‏شناسی و مسؤولیت پاسخ گویی
در روابط اجتماعی و سیاسی، که مردم رهبری یا ولایت سیاسی فردی را می‏پذیرند، شالوده‏ی آن بر این اندیشه استوار است که همه‏ی انسان‏ها نسبت به آن چه می‏گذرد مسؤولند و در نتیجه پاسخ گو به آن چه که گذشت. آن گونه که از متون دینی و از جمله قرآن کریم استنباط می‏شود، تنها یک کس در جهان می‏پرسد و پرسیده نمی‏شود و آن خداوند است. مقام او پرسش گری است نه پاسخ گویی. حتی پیامبران نیزباید پاسخ گو باشند. در قرآن آمده است که خداوند هم پیامبران و هم پیروان آنها را مورد بازخواست قرار می‏دهد. فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ (اعراف، 6) حوزه‏ی پرسش و پاسخ بسته به جایگاه افراد متفاوت است. به عبارتی، آدمی به اعتبار فرد نسبت به رفتارش نوعی پاسخ گو است، ولی هم او به اعتبار این که در نظام حاکمیت و مدیریت قرار می‏گیرد، به نوعی دیگر.
آن گونه که از گفتار و کردار امام علی علیه‏السلام دریافت می‏شود، ایشان مسؤولیت و پاسخ گویی حاکمان را بیش از دیگران می‏دانند. اساس و مهم‏ترین مشخصه‏ی چنین تفکری بر مؤلفه‏هایی استوار است که مهم‏ترین آن انسان‏شناسی است.
حضرت علی علیه‏السلام با توجه به نگرشی که از آدمی در عرصه‏ی اجتماع دارد، برخورد حاکمیت و حاکمان را با آنها پیش بینی می‏نماید. در انسان‏شناسی ایشان انسان‏ها به دو دسته تقسیم می‏شوند؛ یا هم کیش حاکمان هستند و یا همچون آنها انسان‏اند. این نگرش در پی خود، رفتاری را به دنبال دارد که همان مدارا کردن است. چون آدمی اساساً موجودی است «ضعیف»(1)، «حریص»(2)، «بسیار مجادله‏گر»(3) و «کم تحمل و بی‏تاب»(4). این ویژگی‏ها را به گونه‏ای دیگر در نهج البلاغه هم می‏یابیم، آن جا که حضرت علیه‏السلام خطاب به پسرشان، ولی ناظر به ویژگی‏های آدمی، می‏فرماید: «انسان گروگان روزگار است و آماج بیماری‏ها، بنده‏ی دنیا، تاجر غرور، بدهکار و اسیر مرگ، هم پیمان اندوه‏ها، همنشین بیماری‏ها و اندوه‏ها و آماج آفات و زمین خورده‏ی شهوات و خلیفه‏ی مردگان(5)». این ویژگی‏ها، هر چند که در خطاب به فرزندشان امام حسن علیه‏السلام می‏باشد ولی، ناظر به توصیف انسان است. با چنین تصوری است که وقتی به فرماندارانش برای اداره‏ی امور مردم مرامنامه‏ی حکومتی می‏نویسد، می‏فرماید: «... فانهم صنفان: اما اخ لک فی الدین او نظیر لک فی الخلق». با چنین تقسیم بندی وظیفه‏ی حاکم را چنین برمی‏شمارد:
1 ) دل را از لطف و محبت و مهربانی به مردم لبریز کردن؛
2 ) بر آنان همچون درندگان فرصت طلب نبودن.(6)
انسان‏شناسی حضرت علیه‏السلام ریشه‏ی قرآنی دارد و همچون قرآن آدمی را موجودی خطاپذیر می‏داند. و لذا از حاکمان انتظار دارد که عیب‏های مردم را بپوشانند و نسبت به آن دسته از عیب‏هایی که بر آنان پوشیده مانده خود را به غفلت زنند و حتی عیب‏های آشکار شده را تطهیر نمایند.(7) آدمیان در رفتار فردی و جمعی خود، به عمد یا غیرعمد، خطا می‏کنند، اما وظیفه‏ی حاکمان است که آنها را نادیده بگیرند، چون در یک نظام اخلاقی - و بالطبع دینی - حاکمان نیز محتاج عنایت و بخشش خداوند هستند و انسان‏ها ابزار آزمون حاکمان‏اند.(8)نتیجه‏ی اخلاقی چنین بینشی فروتنی کردن با مردم است: «فاخفض لهم جناحک و الن لهم جانبک». (نهج البلاغه، نامه‏ی 27)
این چنین است وقتی حضرت علیه‏السلام عبداللّه‏ بن عباس را بر بصره می‏گمارد به او فرمان می‏دهد که با مردم به گشاده رویی برخورد کند و در مقام حاکمیت بر آنان، رفتار نیکویی داشته باشد. می‏فرماید: «سع الناس بوجهک و مجلسک و حکمک» (نهج البلاغه، نامه‏ی 76)
آن چه که از این دیدگاه می‏توان در عرصه‏ی عمل نتیجه گرفت آن است که حاکمان برای مردم حقوقی قائل‏اند و لذا خود را نسبت به آنها و رفتار سیاسی خود مسؤول می‏دانند. این همان رابطه‏ی دوسویه‏ای است که حضرت علیه‏السلام آن را بالاترین فریضه‏ی خداوندی می‏داند. در میان انواع حقوقی که در میان مردم با یکدیگر و حاکمان با مردم قابل تصور است، بالاترین آن از نگاه حضرت علیه‏السلام حق طرفینی حاکمان بر مردم و مردم بر حاکمان است. می‏فرمایند: «و اعظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حق الوالی علی الرعیة و حق الرعیة علی الوالی...». (نهج البلاغه، نامه‏ی 216)
نه تنها رابطه‏ی حاکمان با مردم دوسویه است، بلکه مقوله‏ی حق نیز دوسویه است. به قول حضرت علیه‏السلام حق هر چند، در مقام توصیف و گفتار، دامن گستر است، ولی در مرحله‏ی عمل و داوری بسیار تنگ دامن می‏باشد.(9)
حق چنان است که هرگز به زیان کسی جریان نمی‏یابد، مگر این که به سود او نیز جریان می‏یابد و اگر به سود کسی جریان یابد، نه ضرر او، تنها از آن خداوند است که آن هم ناشی از قدرت او بر بندگانش و عدالت ورزی او نسبت به آنان است.
از نکات قابل توجه در نهج البلاغه در باب روند سامان بخشی جامعه و اجرای عدالت و بنای جامعه‏ای عاری از ظلم و بی‏عدالتی، و در نتیجه رسیدن به جامعه‏ی آرمانی، یافتن پاسخ به این پرسش مهم است که آیا برای رسیدن به چنین مقصد و مقصودی باید اصلاح را از حاکمان شروع کرد یا مردم؟ در وهله‏ی نخست این نکته به ذهن متبادر می‏شود که برای رسیدن به چنین جامعه‏ای باید از اصلاح مردم شروع کرد و مکانیسم آن را باید در آنها جست. اما حضرت علیه‏السلام ، برخلاف این تصور، بر این باورند که اصلاح جامعه، بدون تردید، منوط به اصلاح کارگزاران و حاکمان است. «فلیست تصلح الرعیة الا بصلاح الولاة» البته حاکمان نیز صلاح نیابند مگر آن که مردم نیز درست کردار و پیراسته گردند: «و لاتصلح الولاة الا باستقامة الرعیة».
دستاوردها و پیامدهای رابطه‏ی دوسویه
دستاورد عملی چنین تفکری که رابطه‏ی حاکمان و مردم را بر مدار حق - تکلیف، مسؤولیت پذیری و پاسخ گویی می‏داند، به قرار زیر است:
1 ) عزت و شوکت یافتن حق، «عز الحق بینهم...»؛
2 ) روشن شدن راه‏های دین، «قامت مناهج الدین...»؛
3 ) ظهور عدالت و حاکمیت عادلانه، «و اعتدلت معالم العدل...»؛
4 ) عملی شدن سنت، «و جرت علی اذلالها السنن...»؛
5 ) اصلاح اوضاع روزگار، «فصلح بذلک الزمان...»؛
6 ) امید به ماندگاری حاکمیت، «و طمع فی بقاء الدولة...»؛
7 ) ناامیدی دشمنان، «و یئست مطامع الاعداء...».
اما اگر حقوقی که برای حاکمان و مردم وضع شده، رعایت نگردد؛ یعنی نه حاکمان به مردم وقعی نهند و نه مردم دغدغه‏ی اصلاح داشته باشند، پیامدهای زیر حاصل گسست این رابطه خواهد بود:
1 ) پدیدار شدن نشانه‏های ستم، «و ظهرت معالم الجور»؛
2 ) افزایش تباهی در دین، «و کثر الادغال فی الدین»؛
3 ) به کنار نهاده شدن سنت، «و ترکت محاج السنن»؛
4 ) عمل به هوی و هوس و میل شخصی، «فعمل بالهوی»؛
5 ) تعطیلی احکام، «و عطلت الاحکام»؛
6 ) گسترش بیماری‏های روانی، «و کثرت علل النفوس»؛
7 ) بی توجهی به حق و عمل نکردن به آن، «فلا یستوحش لعظیم حق عطل»؛
8 ) بی‏اعتنایی به رواج باطل، «و لا لعظیم باطل فعل»؛
9 ) خوارشدن نیکان و عزت یافتن بدان، «تذل الابرار و تعز الاشرار».
این چنین است که حاکمان و مدیران باید خود را در برابر مردم مسؤول بدانند؛ یعنی احساس کنند که همیشه باید در برابر پرسش‏هایی پاسخ گو باشند و خود را فراتر از قانون و در نهایت فراتر از حق ندانند. چون:
هر چند آدمی قدر و منزلتش در حق زیاد و از حیث فضیلت افزون باشد، فراتر از این نیست که در اجرای حق خداوند به او یاری ننماید.
یاری کردن در این جا تنها به معنای کمک نظامی، سیاسی، اقتصادی و امثال آن نیست، بلکه او را در اجرای حق و عدالت یاری و رهنمودهای لازم به او ارائه شود. از طرفی مدیران این نکته را نیز یادآور گردند که مردم در کارهای آنها همان گونه می‏نگرند و اظهار نظر می‏کنند که در امور حاکمان و مدیران قبلی اظهار نظر می‏کردند.(10)
ویژگی‏های کارگزاران دولت دینی
مدیران و کارگزارانی که خود را در برابر کردار خویش مسؤول می‏دانند، باید دارای ویژگی‏های زیر باشند:
1 ) کیش شخصیت نداشته باشند، «و لاتقولنَّ انی مؤمر آمر فاطاع...» (نهج البلاغه، نامه‏ی 53)؛
2 ) اهل حجت و دلیل باشند، «و اخذهم بالحجج» (نهج البلاغه، نامه‏ی 53)؛
3 ) سعه‏ی صدر داشته باشند، «و اقلهم تبر ما بمراجعة الخصم...» (نهج البلاغه، نامه‏ی 53)؛
4 ) شفافیت سازی را سرلوحه‏ی کار خویش قرار دهند، «الا و ان لکم عندی الا احتجز دونکم سرّاً الا فی حرب...» (نهج البلاغه، نامه‏ی 50)؛
5 ) احساس مسؤولیت نسبت به سخنان خود داشته باشند، «ذمتی بما اقول رهینة و انا به زعیم...» (نهج البلاغه، خطبه‏ی 16).
برای بهبود رابطه‏ی حاکمان و مردم، علاوه بر ویژگی‏های مزبور، کارگزاران نباید به تفاخر روی آورند و حتی به آنها علاقه نشان دهند، و یا تکبر ورزند(11)، و خوش نداشته باشند که مردم به گونه‏ای با آنها سخن بگویند که با قدرتمندان و جباران سخن می‏گویند(12)، و به گونه‏ای نباشند که خود را در برابر حاکمان سانسور نمایند.(13) هم گفتن و هم شنیدن حق بر آنان دشوار نباشد.(14) و از همه مهم‏تر خود را فراتر از خطا و لغزش نبینند(15) و بدون دلهره سخنان خود را با او در میان نهند: «و تجلس مجلساً عاماً فتتواضع فیه لله الذی خلقک و تقعدهم عنهم جندک و اعوانک من احراسک و شرطک». (نهج البلاغه، نامه‏ی 52)
اگر این اصل، که حضرت علیه‏السلام ارائه‏ی طریق کرده‏اند، رخ ندهد آفات زیر دامن گیر مدیران خواهد شد:
1 ) نسبت به امور اطلاع کافی نخواهند داشت؛
2 ) کارهای بزرگ نزدشان کوچک و امور ناچیز بزرگ جلوه خواهد کرد؛
3 ) زشت، زیبا و زیبا، زشت جلوه می‏کند؛
4 ) باطل، لباس حق می‏پوشد.(16)
اساس و شالوده‏ی چنین تفکری آن است که حاکم نیز چون دیگران بشر است و بشر هم دچار خطا می‏شود و هم بسیاری از امور بر او پوشیده می‏گردد: «و انما الوالی بشر لایعرف ما تواری عنه الناس به من الامور»(17).
مدیران نه تنها باید نسبت به آن چه می‏گذرد پاسخ گو باشند، بلکه باید از سویی به اموری هم مبادرت ورزند و به گونه‏ای عمل نمایند که مردم نسبت به رفتار و عملکردشان در درون احساس بدی نداشته باشند و در نهایت به کینه توزی از طرف آنها منجر نگردد. باید ریشه‏ی چنین حالات را از بین ببرند و این هدف از دستاوردهای نظام پاسخ گو است؛ «اطلق عن الناس عقدة کل حقد و اقطع عنک بسبب کل وتر»(18).
ارتباط با مردم نیز از راه‏کارهای نظام پاسخ گو است و این باید به گونه‏ای راحت و شفاف صورت گیرد که مردم به راحتی و بی هیچ مانع و دغدغه‏ای سخنان خود را با کارگزاران در میان گذارند و به گفته‏ی حضرت علیه‏السلام سفیر تو به سوی مردم جز زبانت و مانعی جز صورتت نباشد... (نهج البلاغه، نامه‏ی 67)
در نظام پاسخ گو مدیران باید به گونه‏ای رفتار کنند که نه تنها خود را پاسخ گو بدانند، بلکه اگر گمان رود که از جانب آنها بر مردم ستمی رفته است، به عذرخواهی هم بپردازند: «و ان ظنت الرعیة بک حیفاً فاصجره لهم بعذرک و اعدل عنک ظنونهم باصحارک». (نهج البلاغه، نامه‏ی 53)
مصادیق نظام مسؤول و اخلاق مدار در نهج البلاغه
حضرت علیه‏السلام در مدت زمامداری شان به گونه‏های مختلف کارگزاران خویش را یادآور نکات مهمی از جمله «پاسخ گویی به مردم» گشته‏اند. در صدر این تذکرات نامه‏ای است به عثمان بن حنیف که از وی می‏خواهد به خاطر عملکردش - با این که در ساختار عرفی جامعه چندان ناپسند نمی‏آید - پاسخ گو باشد. رفتار عثمان هر چند در حوزه‏ی عرف و سنت‏های اجتماعی چندان ناپسند نمی‏آید، اما در نظام ارزشی امام علیه‏السلام ، و در حیطه‏ی نظام پاسخ گو، به این معناست که یک مسؤول و مدیر نباید رفتاری کند که توده‏ی مردم را دست بر آن نیست. چون به قول امام علی علیه‏السلام حاکمان نباید تنها به این بسنده کنند که به آنها گفته شود حاکم‏اند و کارگزار، ولی نسبت به رفتارشان مسؤول نباشند، بلکه باید در مشکلات و دشواری‏های مردم شریک باشند؛ «أأقنع من نفسی بأن یقال: هذا امیرالمؤمنین ولا أشارکهم فی مکاره الدهراً و أکون أسوة لهم فی جشوبة العیش». (نهج البلاغه، نامه‏ی 45)
عبداللّه‏ بن عباس را، که حکمران ایشان در بصره بود، به خاطر تندی و سخنان درشت گفتن به بنی تمیم، مورد عتاب قرار می‏دهد و از او می‏خواهد که مسؤولانه دست از این رفتار بردارد.
به من اطلاع داده‏اند که با بنی تمیم تندی کرده‏ای و به ایشان سخنان درشت گفته‏ای... در آن چه گفتی و کردی، خوب یا بد، مدارا پیشه کن! که من و تو در آن شریک می‏باشیم. چنان عمل نما که به تو خوش بین باشم و فکر بد درباره‏ات نکنم(19).
به یکی از کارگزاران خود که دهقانان از رفتار او شکایت کرده‏اند می‏نویسد:
اما بعد، دهقانان شهر از تو شکایت آورده‏اند که با ایشان تندی می‏کنی و سخت می‏گیری، ستم روا می‏داری و تحقیرشان می‏نمایی(20).
برای زیاد ابن أبیه، که معاون عبداللّه‏ بن عباس در بصره بود، جهت پیش‏گیری از خیانت با سوگندی غلیظ می‏نویسد:
اگر به من اطلاع رسد که در بیت المال، کم یا زیاد، خیانت نموده‏ای، چنان با تو تند برخورد می‏نمایم که ندار گردی و در امر زندگی‏ات درمانی و در نتیجه ذلیل و پریشان گردی(21).
در نامه‏ای به یکی از کارگزاران خود (احتمالاً عبداللّه‏ بن عباس یا عبیداللّه‏ بن عباس) می‏نویسد:
ای که تو را در شمار خردمندان می‏شمردیم! چگونه نوشیدن و خوردن را بر خود روا داشته‏ای، وقتی که حرام بودن آن چه می‏نوشی و می‏خوری می‏دانی؟(22).
آن چه که به نظر حضرت علیه‏السلام از اهمیت ویژه‏ای برخوردار است، حقوق مردم و رابطه‏ی حق مدارانه‏ی ایشان است که مردم را در امر حکومت صاحب حق می‏داند. این حساسیت تا آنجاست که فرزندانش - حسن و حسین علیهم‏السلام - را استثنا نمی‏کند، می‏فرماید:
به خدا قسم، اگر حسن و حسین نیز چون تو عمل کنند، در من رضایتی نمی‏بینند، و در مورد آنها هیچ ارفاقی نخواهم کرد تا که حق را از ایشان بگیرم و باطلی که از ظلم ایشان پدیدار گشته بزدایم(23).
در خطاب به مصقلة بن هبیره‏ی شیبانی، کارگزار حضرت علیه‏السلام بر اردشیر حره، می‏گوید:
خبری از تو به من رسیده است که اگر صحیح باشد، خدای خود را خشمگین نموده و امام خویش را اطاعت نکرده‏ای(24).اما این که اگر خبر درست باشد، خدا و امام را به خشم می‏آورد چیست؟ چیزی جز حقوق مردم نباید باشد. چون می‏فرماید:
تو غنیمت مسلمانان را که به ضرب نیزه‏ها و اسبان و به قیمت خون‏های آنان حاصل گردیده، بین عرب‏های خویشاوندت تقسیم می‏کنی(25).
به شریح بن حارث، قاضی حضرت علیه‏السلام ، به خاطر خریدن خانه‏ای به قیمت هشتاد دینار سخت برمی‏آشوبد و او را مورد عتاب قرار می‏دهد، که چرا به عنوان قاضی مسلمانان چنین خانه‏ای خریده است. حضرت علیه‏السلام در عباراتی تند و گزنده لذت آن را در کام او تلخ می‏گرداند، می‏گوید:
اگر من قرار بود برای آن سندی بنویسم، چنین می‏نوشتم: این خانه‏ای است که بنده‏ای ذلیل از مرده‏ای خریداری نموده؛ خانه‏ای از خانه‏ی فریب که فناشدگان در آن جای دارند و در حوزه‏ی تباه شدگان قرار گرفته است. حد و حدود این خانه چنین است: اول به سوی حوادث ناگوار، دوم به سوی مصیبت و گرفتاری، سوم به سوی هوی و هوس‏های تباه کننده و چهارم به سوی شیطان گمراه کننده(26).
به اشعث بن قیس، عامل حضرت در آذربایجان، می‏نویسد:
آن امانتی که بر گردن گرفته‏ای، لقمه‏ی تو نیست... تو نمی‏توانی هر چه بخواهی به رعیت فرمان رانی و بدون دستور به کار خطیر برآیی(27).
حضرت علیه‏السلام به کارگزاران خود یادآور می‏شود آن چه مردم از حاکمان بیش از هر چیز دیگر انتظار دارند دو چیز است، که کارگزاران و مسؤولان باید به آن عطف عنان نمایند:
1 ) شکایت از ستمی که بر آنان رفته است؛
2 ) رعایت انصاف و عدالت در معامله(28).
فرجام سخن
فرجام سخن این که کسی می‏تواند از ارزشی چون پاسخ گویی در یک نظام سخن بگوید که: اولاً مرز میان حق و تکلیف را در عرصه‏ی حقوق و ساختار حکومت پذیرفته باشد؛ ثانیاً انسان‏ها را دارای حق بداند؛ ثالثاً اصل و بنیاد حکومت را بر عدالت بنا نهد.
آن چه در سیره‏ی امام علی علیه‏السلام و رفتار سیاسی حضرت علیه‏السلام در ایام زمامداری، و گفتار ایشان در نهج‏البلاغه دریافت می‏شود، آن است که حضرت علیه‏السلام رابطه‏ی حاکم با مردم را یک سویه نمی‏داند، بلکه آن را بر محور حق و تکلیف قرار داده است. لذا هم خود و هم تمام کارگزاران حکومت را نسبت به آن چه که در جامعه رخ می‏دهد، مسؤول و پاسخ گو می‏داند. وجه تمایز نظام‏های مردمی از نظام‏های غیرمردمی در ویژگی مهم پاسخ گو بودن است. پاسخ گویی نه تنها نقطه قوت حکومت‏هاست، بلکه مایه‏ی بقای آنان نیز می‏شود.
پی‏نوشت‏ها
______________________________
1 ) در قرآن آمده است: «خلق الانسان ضعیفاً» (نساء، 28).
2 ) برگرفته از آیه‏ی «ان الانسان خلق هلوعاً» (معارج، 19).
3 ) اشاره است به آیه‏ی «وکان الانسان اکثر شی‏ء جدلاً» (کهف، 54).
4 ) اشاره است به آیه‏ی «اذا مسه الشر جزوعاً و اذا مسه الخیر منوعاً» (معارج، 21-20)
5 ) سرآغاز نامه‏ی 31 : «... وهینة الایام و رمیتة المصائب و عبدالدنیا و تاجر الغرور و غریم المنایا و اسیر الموت و حلیف الهموم و قرین الاحزان و نصب الافات و صریع الشهوات و خلیفة الاموات».
6 ) اشاره است به نامه‏ی 53 : «و اشجر قلبات الرحمة و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تکونن علیهم سبعاً ضارباً تغتنم اکلهم».
7 ) «فان فی الناس عیوباً الوالی احق من سترها. فلاتکشفن عما غالب عنک منهما فانما علیک تطهیر ماظهر لک» نامه‏ی 53.
8 ) «یفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل و تؤتی علی ایدیهم فی العمد و الخطا، فاعطهم من عفوک و صفحک مثل الذی تحب و ترضی ان یعطیک الله من عفوه و صفحه» نامه‏ی 53 .
9 ) نهج البلاغه، «فالحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التعاصف».
10 ) نامه‏ی 53 : «والناس ینظرون من امورک فی مثل ما کنت تنظر فیه من امور الولاة قبلک».
11 ) خطبه‏ی 216 .
12 ) خطبه‏ی 216 .
13 ) خطبه‏ی 216 .
14 ) خطبه‏ی 216 .
15 ) خطبه‏ی 216 .
16 ) نامه‏ی 52 .
17 ) نامه‏ی 52 .
18 ) نامه‏ی 52 .
19 ) نامه‏ی 18 : «و قد بلغنی تنمرک لبنی تمیم و غلظتک علیهم... فاربح اباالعباس رحمک اللّه‏ فیما جری علی لسانک و یدک من خیر و شر فانا شریکان فی ذلک و کن عند صالح ظنی بک و لایفیلن رأیی فیک».
20 ) نامه‏ی 19 : «اما بعد فان دهاقین اهل بلدک شکوا منک غلظة و قسوة و اصفاراً و جفوة».
21 ) نامه‏ی 20 : «و انی اقسم باللّه‏ قسماً صادقاً لئن بلغنی أنک خنت من فی‏ء المسلمین شیئاً صغیراً او کبیراً لأشدن علیک شدة تدعک قلیل الوفر ثقیل الظهر خئیل الامر والسلام».
22 ) نامه‏ی 41 : «ایتها المعدود کان عندنا من ذوی الالباب کیفی تسیغ شراباً و حطاماً انت تعلم انک تأکل حراماً و تشرب حراماً».
23 ) همان : «والبدلوا أن الحسن والحسین فعلاً مثل الذی فعلت ما کانت لهما عندی هوادة و لاظفراً منی بارادة حتی اخذ الحق منهما و أزیح الباطل عن مظلمتهما».
24 ) نامه‏ی 43 : «بلغنی عنک امر دان کنت فعلته فقد أسخطت الهک و أغضبت و امامک».
25 ) همان : «أنک تقسم فی‏ء المسلمین الذی حازته و ماحهم و خیولهم و أریفت علیه دماؤهم فیمن اعتامک من أعراب قومک».
26 ) نامه‏ی 3 : «اما انک لو اتیتنی عند شرائک ما اشتریت للکتبت لک کتاباً علی هذه النسخه فلم ترغب فی شراء هذه الدار بدرهم فما فوق. والنسخة هذه: ما اشتری عبد ذلیلٌ من میتٍ قد ازعج للرحیل ؛ اشتری منه داراً من دارالغرور من جانب الفانین و خطة لهالکین و یجمع هذه الدار حدودٌ اربعة: الحد الاول ینتهی الی دواعی الافات و الحد الثانی ینتهی الی دواعی المصیبات و الحد الثالث ینتهی الی الهوی المردی و الحد الرابع ینتهی الی الشیطان المغوی».
27 ) نامه‏ی 5 : «و ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فی عنقک امانة و انت مسترعی لمن فوقک لیس لک ان تفتات فی رعیة و لاتخاطر الا بوثیقة».
28 ) نامه‏ی 53 .

تبلیغات