قبض و بسط تئوریک شریعت در ترازوی نقد (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نوشتار را با سخنی از نویسندهی مقاله «رازدانی و روشنفکری» آغاز میکنیم و بر این باوریم که این نوشتار هدفی جز آنچه که در کلام صاحب مقالهی ذکر شده به رشتهی تحریر درآمده است به همراه نخواهد داشت، زیرا که به اعتقاد نویسنده یاد شده «باری نهضت روشنفکری در دیار ما مدیون همین تلاشهای کامیاب و ناکام است و امروزیان هم اگر از سر نقد در آنها مینگرند نه برای تقبیح و سرزنش، که برای تکمیل و پیرایش است». با این چند جملهی کوتاه نیز میتوان به هدف این نوشتار که در حقیقت نقدی است بر آنچه که دکتر سروش در بیان نظریهی «تکامل معرفت دینی» اظهار میکند، و هدف و غرض از این نظریه را چاره جویی برای حل مشکل روشنفکران مسلمان و مصلحان دینی برای جمع بین ثبات و تغییر در دین و عقب نماندن از چرخ زمانه میدانند پی برد. اما اینکه این نظریه چقدر میتواند به ادعای صاحب نظریه جامهی عمل بپوشاند چیزی است که این نوشتار به تحلیل و ارزیابی آن میپردازد.متن
از آنجا که در کلام مسیحی به سبب تناقضهای موجود در متون دینی که شامل تناقض و تضاد «دین با عقل»، «دین با علم»، «دین با ادیان دیگر» و حتی خود «دین با دین» بود و در نتیجه از ناسازگاری دادههای دینی با یکدیگر خبر میداد، تلاشهای فراوانی برای حل این تعارضات و تناقضات صورت گرفت و در نهایت چهار راه حل به وجود آمد.
1 ) بعضی از اساس منکر این تعارض شدند و زیر بار صورت مسأله نرفتند.
2 ) عدهای دیگر برای رفع تعارض دست به تأویل متون دینی زدند و به هرمنوتیک پناه بردند.
3 ) گروهی از طریق تحلیل «زبان دینی» و «زبان علم» در صدد رفع تعارض برآمدند.
4 ) و در نهایت دستهای با سیال دانستن معرفت دینی به حل این مسأله پرداختند.
این نوع برخورد با متون مسیحی تأثیر شگرفی را بر ذهنیت و اندیشهی روشنفکران مسلمان گذاشت و در نتیجه آنها نیز به تعبیت از متکلمان مسیحی، برای رفع تعارضات در منابع و متون، از جمله کتاب و سنت، به همان سمت و سویی رفتند که اندیشمندان مسیحی رفته بودند، بدین ترتیب بعضی قائل به قبض و بسط معرفت دینی و جریان سیال معرفت نیز گردیدند.
اوضاع فکری
این تحولات در غرب هم زمان است با دوران برتری علم و میدان داری آن و در نتیجه به کرسی نشستن مذهب اصالت علم که هیچ نظریهای را جز در صورتی که علمی باشد، برای وصول به معرفت، جدی تلقی نمیکند و حتی امکان وجود داشتن هرگونه راه و روش دیگری را برای شناخت منتفی میداند. در چنین شرایطی شأن دین تا حد یک سری اصول اخلاقی کاملاً ذهنی پایین میآید. در این دوران است که سیل اندیشههای غربی به سمت دیگر کشورها سرازیر میشود و از جمله روشنفکران کشور ما نیز در مسیر این تحول قرار میگیرند.
برخی از نویسندگان ایرانی که وضعیت فکری این دوران را ترسیم نمودهاند، معتقدند که :
منشور غرب نه فقط روند تحول سیاسی جامعهی ما را دگرگون کرد، بلکه از نظر فکری و فرهنگی نیز جابجایی و تزلزلی در حیات اجتماعی ما پدید آورد. تأثیر غرب از بعد اندیشه و اندیشمندان نیز گسستگی ویژهای به بار آورد که مطالعهی تاریخ اندیشه را نیز در قالبهای قدیم بیثمر کرده است. تأثیر چالش اندیشگی غرب به ایجاد معرکهی آرا نینجامد، بلکه به دلیل سست شدن گفتمان فرهنگی مشترک در ایران، عرصهی اندیشه را به معرکهی جهانبینیها تبدیل نمود.(1)
با توجه به وضعیت این دوران است که نویسندهی «کتاب شمهای از تاریخ غرب زدگی ما» مینویسد:
اکنون در وضعی هستیم که گذشتهی غرب آیندهی ماست و چون نه با گذشتهی قوی
______________________________
1. رجایی، فرهنگ، معرکهی جهانبینیها، چاپ اول، تهران، انتشارات احیای کتاب، 1373 ، ص 48 .
______________________________
خود و نه با گذشتهی غرب تماس حقیقی نداریم، این آینده موهوم است.(1)
نویسندهی کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت، که خود نیز متأثر از جریانات و تحولات این دوران است، در این باره مینویسد:
... از انصاف هم دور نیفتیم پارهای از روشنفکران که در تاریخ معاصر ما نسبت به دین بیمهری ورزیدند نه از سر کینه با دیانت بود؛ بیشتر از آن رو بود که دیانتی که به آنان عرضه میشد صورتی زیبا و نمکین نداشت.
در اوان مشروطیت که سیل معارف غربی در دیار ما جاری شد، و فلسفه و علم و حقوق و سیاست آنان، اذهان نوجوانان و مشتاقان را پر کرد، و همگان را بهتی و حیرتی مهیب درگرفت و خودباختگیها و تمکینها القاء و تلقین شد؛ درست وقتی بود که پیکر تفکر دینی به رنجوری و بیماری بسیار مبتلا بود. جز چند ادب فقهی از آن، چه مانده بود که دل زیر کان را برباید؟! نه اقتصاد مدون، نه سیاست مدون، نه حکمت گره گشا، و نه پویایی کارساز داشت و از جهان معاصر خود تقریباً هیچ نمیدانست.
و دیگر چه جای توقع بود که مشتغلان به حکمت و ادب، اندیشههای آراسته و تزیین کرده و حق و باطل به هم آمیختهی فرنگ را واگذارند و دل به چند رأی مشوش و ادب خشک ببندند؟! آن، نه توطئهی تاریخ بود، نه مقتضای وجود موهومی به نام غرب، بلکه لازمهی رویارویی توانمندان و ناتوانان بود.(2)
ثمره و ماحصل این دوران شکلگیری انسان متجدد است که از ویژگیهای این انسان خود بزرگ بینی و خودبرتر انگاری و نیز نگاه بیرونی به دین است.
انسان متجدد، در بیشتر موارد، از بیرون به دین مینگرد، با فاهمه و اراده و تخیلی که مجذوب یکی از فلسفهها یا جهان بینیهای بشری است به آن نزدیک میشود و آن را، تا آنجا که میتواند در چارچوب همان فلسفه یا جهان بینیها جای میدهد و آنجا که این اندراج امکانپذیر نباشد دین را طرد و نفی میکند.(3)
______________________________
1. داوری، رضا، شمهای از تاریخ غرب زدگی ما، (وضع کنونی تفکر در ایران)، تهران، انتشارات سروش، چاپ دوم، 1363 ، ص 42 .
2. سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، صراط، چاپ سوم، ص 193 و کیهان فرهنگی، سال پنچم، 1367 ، ش دوم ص 17 .
3. ملکیان، مصطفی، دادههای وحیانی و یافتههای انسانی، کیان، شماره 51 ، ص 21.
______________________________
هدف اصلی
بی تردید آنچه را که نمیتوان انکار کرد این است که در میان انسانها و جوامع انسانی دو دسته علوم و معارف وجود دارد؛ یک دسته یافتههای انسانی است و دسته دیگر دادههای وحیانی. حال در صورت تعارض و تضاد آنها با یکدیگر چه باید کرد، راه حل چیست و چگونه باید بین آنها جمع نمود؟ در واقع آنچه که نویسندهی قبض و بسط تئوریک شریعت را وادار به اتخاذ نظریهی سیال دانستن معرفت دینی میکشاند چاره جویی برای حل این تعارضات است. زیرا از یک سو وی نمیتواند خود را فارغ از دوران تجدد بداند و از سوی دیگر خود را از مصلحان دینی دانسته و نمیتواند نسبت به سرنوشت دین و دینداران بیتفاوت باشد. خود در این رابطه چنین مینویسد:
این نکته برای عموم مصلحان مطرح بود که فکر دینی فکری است «ثبات طلب» در حالی که جوامع پیشرفته جوامعی هستند که پشت پا به فکر ثباتطلبی زدهاند. ... کسانی «گذشته گرا» و «آینده نگر» یا «تحجرگرا» (متحجر) و «تجدد گرا» را به کار بردهاند که از آن بوی بیمهری به دین میآید، گفتهاند که اندیشههای دینی، نوعی ایستادن در یک جا را از پیروان خود طلب میکنند، نوعی نگاه به عقب و گذشته را. وقتی که میخواهند مشکلات امروز خودشان را حل کنند دائماً برمیگردند ببینند که این مشکل فیالمثل در جامعهی عربستان بوده یا نبوده، اگر نبوده چه چیزی شبیه آن بوده تا بر قیاس آن، و از راه درس گرفتن از آن، جوابی برای مشکل امروزشان پیدا کنند. «ثبات گرایی» یعنی همین،... و در برابرش دیدگاهی است که پشت پا به ثبات میزند و به اصل تغییر و تجدد پایبند میشود.(1)
وی در ادامه چنین مینویسد:
مصلحان دینی یک گرفتاری بزرگ داشتند و آن اینکه میدیدند اگر بخواهند به تغییر پسندی مطلق فتوا بدهند، کاملاً باید دست از دیانت بردارند، دیگر مصلح دینی نخواهند بود. اگر کسی گفت پابه پای زمان حرکت کنید، اصل تغییر را بر خودتان حاکم کنید، دیگر دین و سنت برباد خواهد رفت، تمام گذشته انکار خواهد شد و آن اعتقادات و ضروریات ثابت دینی از دست خواهد رفت، لذا به این سو نمیتوانستند به طور مطلق درغلتند.(2)
______________________________
1. سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، صراط، چاپ سوم، 1373 ، ص 494 .
______________________________
به اعتقاد وی جمع بین ثبات و تغییر، عمدهترین مسألهای بوده است که مصلحان دینی درگیر آن بودهاند و در صدد یافتن چاره برمیآمدند، از اینرو :
باید برای جمع بین ثبات و تغییر فرمولی داده شود که هم ثبات را حفظ کند تا دین حفظ شده باشد، هم تغییر را بپذیرد تا تحجر از میان برود و پیشرفت میسر شود. این مشکل احیاگری و اصلاح گری دینی بوده است.(1)
نامبرده آنگاه به نقد و بررسی راه حلهای پیشنهاد شده میپردازد و در نهایت، با رد همهی آنها، راه حل جدیدی را پیشنهاد میکند که از معرفتشناسی نشأت میگیرد. خود در این باره مینویسد:
ما اولین کاری که کردیم این بود که از یک دیدگاه معرفت شناسانه (تاریخی و پسینی)، دین را از معرفت دینی جدا کردیم... [زیرا] دین با معرفت دینی کاملاً دو حساب جدا دارند. معرفت دینی بر دین بنا میشود اما خود آن نیست، از کجا میفهمیم؟ از خواص و علائم و آثارشان درمییابیم که اینها دو چیزند، چون احکام کاملاً متفاوت دارند.(2)
در ادامهی بحث، نویسنده به بیان آثار و خواص هر یک از دین و معرفت دینی پرداخته و با این اعتقاد که دین حاوی و واجد تناقض، نیست. اما معرفت دینی واجد اختلاف و تعارض است، تمام اجزای دین حق است، اما معرفت دینی تمام اجزایش حق نیست، همچنین دین کامل است، اما معرفت دینی کامل نیست تا میرسید به اینجا که به تعبیر خود نویسنده:
رسیدیم به آن نکتهی خیلی مهم که خود دین ثابت است. یعنی آنچه که خداوند فرموده، آنچه در قرآن آمده آنچه که پیشوایان دین گفتهاند، ثابت است و همان گفتههاست که به دست ما رسیده است و کسی حق کاستن از آنها یا افزودن بر آنها را ندارد، ولی معرفت دینی متغیر است و به این ترتیب پاسخی برای آن مشکل پیدا کردیم.(3)
طرح مسأله
______________________________
1. همان، ص 495 .
2. همان، ص 495 .
3. همان، ص 502 .
4. همان، ص 503 .
______________________________
حال ببینیم نویسنده با این تقسیمی که انجام داده آیا توانسته است از آنچه که برای دیگر مصلحان دینی خطرآفرین بیان میکند برهد یا خود نیز ناخواسته تن به خطر داده و گرفتار همان محذورات گردیده است.
بنابر این سؤال اصلی این نوشتار این است که آیا طرح چنین نظریهای و یا به تعبیر دیگر چنین تقسیمی که نویسندهی یاد شده انجام داده است خود نیز به طور مطلق درغلتیدن به سوی اصل تغییر و پابهپای زمان حرکت کردن نیست؟ اگر چنین است، نقض غرض شده و دیگر جایی برای طرح این نظریه باقی نمیماند.
نقد و بررسی
در این سخن از نویسنده که:
اگر کسی گفت پا به پای زمان حرکت کنید، اصل تغییر را بر خودتان حاکم کنید، دیگر دین و سنت بر باد خواهد رفت، تمام گذشته انکار خواهد شد و آن اعتقادات و ضروریات ثابت دینی از دست خواهد رفت.
مراد و مقصود از اصل تغییر، تغییر در چیست؟
بیتردید دو معنا را میتوان برای آن در نظر گرفت، یکی اینکه مقصود از اصل تغییر، تغییر در دین باشد. و دیگر اینکه مراد از اصل تغییر، تغییر در فهم دین و فهم شریعت و به تعبیر دیگر تغییر در معرفت دینی باشد.
معنای اول به طور قطع نمیتواند مورد نظر باشد، زیرا به اعتقاد نویسندهی مذکور دیگر آن شخص، مصلح دینی نخواهد بود. در نتیجه میماند معنای دوم که مراد و مقصود از اصل تغییر، تغییر در فهم دین باشد. به نظر میآید این معنا هم در نهایت در کلام ایشان بازگشت به معنای اول دارد، به چند جهت:
1 ) صامت و خاموش بودن دین :
به اعتقاد نویسنده:
دینی که خداوند برای آدمیان فروفرستاده است دو وصف بسیار مهم دارد، دین در مقام عمل همانند «رسن»، بیجهت است و در مقام نظر همچون طبیعت، «صامت» و «خاموش»، بنابراین، تعریف و توصیف مناسب شریعت و دیانت آن است که دین یک رسن خاموش است.(1)
از این رو به نظر ایشان دین هیچ سخن و کلامی برای عرضه ندارد، بلکه هر چه بر او عرضه شود مطابق آنچه عرضه شده جواب میگوید، زیرا «فهم متون دینی، خود در گرو تعین انتظارات ما از دین است، نه بر عکس».
در جای دیگر چنین مینویسد:
باری، همهی سخن در این است که آدمی وقتی به مطالعهی طبیعت یا فهم شریعت روی میکند، همهی سرمایهی علمی و اندوختههای ادراکی خود را در میان میآورد، و با تمام شخصیت خویش به فهم و نقد و تحلیل دست میبرد، ... و چون سرمایهی علمی و اندوختهی فرهنگی مجموع بشر در تحول است، این تحول ناگزیر در جمیع شئون رخنه میکند و همهی مدرکات هم نوا و هماهنگ میتپند و میخروشند و آدمی که فهمش از همه چیز در سیلان و جریان است، فهم دینی خود را نیز نوخواهد کرد و با سایر فهمها پیوند و تناسب خواهد بخشید.(2)
لذا به اعتقاد وی:
تحول فهم دینی، محصول توطئهی ناکسان و وسوسهی ابلیسان نیست، لازمه دگرگونیهای قهری جهان و پویایی ذهن و طراحی ظرفیت ادراک و عیاریهای فکری و سرکشیهای روح جهالت سوز بشر است و از این فطریتر و انسانیتر برای انسان چیست؟(3)
اگر چه نویسندهی مذکور سعی نموده تا اینگونه اظهار کند که آنچه ضامن دینی بودن درک تحول یافته شریعت و معرفت دینی است، رجوع مستمر عالمان به کتاب و سنت خواهد بود. اما همان گونه که قبلاً بیان شد این سخن وقتی پذیرفته میشود که کتاب و سنت از خود سخنی و کلامی و پیامی برای رجوع کنندهی به آنها داشته باشد. اما وقتی آنها خود به تعبیر نامبرده ساکت و صامتاند و در واقع رجوع کننده هرچه را که خواست میتواند از آنها برداشت
______________________________
1. سروش، عبدالکریم، مدارا و مدیریت، تهران، صراط، 1376 ، ص 100 .
2. سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 174 .
3. همان، ص 174 .
______________________________
کند، دیگر این رجوع چه مشکلی را میتواند حل کند. بر این اساس است که به اعتقاد وی:
دین هر کس فهم اوست از شریعت.(1)
و چون چنین است به نظر نویسنده، دین قابل فربهی و غناست و دائماً بر فربهی و غنای او افزوده میشود، زیرا به اعتقاد وی:
حداقل لازم هدایت به مردم داده شده است، اما حداکثر ممکن در تکامل تدریجی و بسط تاریخی بعدی اسلام پدید خواهد آمد ... اینک در غیاب پیامبر هم باید تجربههای درونی و بیرونی پیامبرانه بسط یابند و بر غنا و فربهی دین بیفزایند.(2)
همان طور که بیان شد نویسنده خود تصریح بر این دارد که اولاً دین هر کس فهم او از شریعت است و ثانیاً دین در حال کمال یابی و غنای تدریجی است و این غنا و فربهی توسط مؤمنان به دین انجام میگیرد.
حال بر این مبنا چگونه میتوان از نظر نویسندهی یاد شده بین دین و فهم از دین جدایی قائل شد و آنها را دو چیز جدا از یکدیگر تلقی نمود.
2 ) تحول و تغییر در ضروریات :
همانطور که قبلاً بیان شد نویسندهی مذکور علت اینکه قائل به جدایی بین دین و معرفت دینی میشود این است که «آن اعتقادات و ضروریات ثابت دینی» از بین نرود و محفوظ بماند.
حال ببینیم آیا این نظریه میتواند خواستهی او را تأمین کند یا برعکس، تغییر و تحول حتی دامنهی ضروریات و ثابتات دینی را هم خواهد گرفت.
اینکه ضروریات هم حتی دستخوش تغییر و تحول قرار میگیرند چیزی است که نویسندهی مذکور به آن تصریح کرده و مینویسد:
باید قبول کرد که در جمیع معارف، و از جمله معرفت دینی، تحول و تکامل فهم مستمراً رخ خواهد داد، خواه در ضروریات و خواه در غیر آن.(3)
و در نهایت اینکه به نظر ایشان، اولاً هیچ فهمی از دین وجود ندارد که به معرفتها و فهمهای بیرونی دین متکی نباشد، ثانیاً اگر فهمهای بیرونی تحول و تغییر مییابند، فهم دینی هم متحول میشود و اگر ثبات داشته باشند، فهم ثابت خواهد ماند، ثالثاً فهمهای
______________________________
1. سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 178 .
2. سروش، عبدالکریم، کیان، ش 39 ، ص 10 .
3. سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 149 .
______________________________
بیرونی تحول یابندهاند، در نتیجه فهمهای دینی نیز متحول و متغیرند.
3 ) پا به پای زمان در حرکت بودن :
در حقیقت آنچه که نویسنده را وادار به اتخاذ چنین نظریهای (تکامل معرفت دینی) میکند و حتی تحول و تغییر و تکامل را در ضروریات دینی، برخلاف ادعایش، جاری و ساری میسازد، پا به پای زمان حرکت کردن است و از قافلهی زمانه عقب نماندن. همچنانکه خود بر این مطلب تصریح نموده و میگوید:
... همواره میباید اجزاء معرفت دینی، آرایش مجدد یابند تا با اجزای معارف نو شوندهی غیردینی، متناسب و موزون افتند.(1)
به اعتقاد نویسنده، حتی آنچه که باعث رشد و کمال معرفت دینی میشود علوم و معارفی است که بیرون از دین و بیارتباط به دین است، و این دو به یک اندازه پیشرفت و کمال مییابند با این تفاوت که معرفت دینی مصرف کننده محض میباشد و کمال خود را از علوم و معارف دیگر میگیرد.
... تکامل علوم که پرسشهای نوین در ذهن بشر خواهد افکند، معرفت دینی را نیز با خود رو به کمال خواهد برد. و چون در هیچ عصری نمیتوان دم از کمال نهایی علوم بشری زد، از کمال نهایی معرفت دینی هم نمیتوان سخن گفت و این دو، به یک اندازه، بشری و گزینشی و تکامل یابنده و بازسازی شوندهاند.(2)
4 ) بشری بودن دین :
نویسندهی یاد شده به همین مقدار هم قانع نمیشود و پا را فراتر گذاشته، حتی خود دین را نیز مانند معرفت دینی امری بشری دانسته که با تجربهی تدریجی انسانی که مؤید از جانب خداست به وجود آمده است. وی در این رابطه چنین میگوید:
... دین مجموعهی برخوردها و موضعگیریهای تدریجی و تاریخی پیامبر است و چون شخصیت پیامبر مؤید است و عین وحی است، هر چه میکند و میگوید نیز مقبول و مؤید است، و چنین است که انسانی الوهی، دینی عرضه میکند که هم انسانی است، هم الوهی... شخصیت پیامبر در اینجا محور است... و دین حول این شخصیت میتند و میچرخد و همانا تجربهی درونی و بروینی است که پیامبر از سر میگذراند... بدین قرار دین تجربهی روحی و
______________________________
1. همان، ص 262 .
2. همان، ص 264 .
______________________________
تماعی پیامبر است و لذا تابع اوست.(1)
و بر این اساس است که وی معتقد است، آنچه که در متون، به عنوان اوامر و نواهی خداوند، آمده است در واقع اوامر و نواهی پیامبر است و تشریعات خود اوست که به خدا نسبت داده شده است.
متونی که در ادیان، خصوصاً در اسلام پدید آمده است، دو بخش دارد، یک بخش صورتهای اسطورهای است که بر حقیقت افکندهاند، بخش دیگر مربوط به زندگی و معاملات و تشریعات است که خداوند در آنجا در هیأت یک آمر و ناهی ظاهر شده است، بلکه آمر و ناهی و شارع در واقع خود پیغمبر است و خدا بر تشریعات او صحه گذاشته است.(2)
در جایی دیگر میگوید:
... تلقی من این است که شارع احکام فقهی پیامبر بوده است. شخص پیامبر در این مسائل قانون گذاری کرده است و البته خداوند بر قانون گذاری پیامبر صحه میگذاشته است. دغدغهی بنیادی و اساسی پیامبر در امر قانون گذاری این بوده که احکام و قوانین جامعهی خود را از «جور زمانه» به «عدل زمانه» - و نه عدل فراتاریخی - عبور دهد.(3)
براین اساس به اعتقاد وی :
... تمام احکام فقهی اسلام، موقتاند و متعلق به جامعهی پیامبر و جوامعی که شبیه به آن جامعه هستند، مگر اینکه خلافش ثابت بشود.(4)
همان گونه از عبارات فوق به دست میآید دین و قرآن و احکام الهی محصول تراوشهای ذهنی خلاق و تجربیات پیامبر است که به خدا نسبت داده میشود، چون خداوند بر آنها صحه گذاشته است.
شاید بتوان گفت آنچه سبب شده است که نویسندهی یاد شده چنین دیدگاهی را اتخاذ کند و در نتیجه چنین مطالبی را عنوان نماید، پا به پای زمان در حرکت بودن است. و لذا طبیعی است که به اعتقاد وی:
مردم رفته رفته از تذکار نبی مستغنی میشوند، همچنان که بیماران رفته رفته از طبیب
______________________________
1. سروش، عبدالکریم، بسط تجربهی نبوی، صراط، چاپ دوم، 1378 ، ص 19 .
2. سروش، عبدالکریم، ایمان و امید، کیان، شماره 52 ، ص 57 .
3. سروش، عبدالکریم، اسلام، وحی و نبوت، آفتاب، شماره 15 ، ص 72 .
4. همان، ص 72 .
______________________________
و کودکان رفته رفته از نظارت والدین مستغنی میشوند.(1)
لذا به نظر ایشان اگر انسانها به این استغنا نرسند و خود را بینیاز از پیامبر نبینند، از پیشرفت زمانه عقب خواهند ماند و در نتیجه تعادلشان را از دست خواهند داد. بر این مبناست که وی برای درمان ضعفهای امت اسلامی و پیشرفت تمدن آن میگوید:
... کار تمدن اسلامی به سامان نمیرسد، مگر اینکه عقلانیت مستقل، غیرنقلی و غیرولایی در این تمدن تزریق شود. فقط با این نوع عقلانیت مستقل از دین است که میتوانیم ضعفهای این تمدن را، اگر چارهپذیر باشد، چاره کنیم.(2)
به اعتقاد وی:
این از پیامدهای ناخواستهی ظهور یک رسول است که پیروان او پس از او، از همه لحاظ به او متکی میشوند، همه چیزشان را از او میخواهند و در نتیجه تعادلشان را درمیبازند.(3)
با توجه به آنچه بیان شد میبینیم که دیدگاه معرفت شناسانهی نویسندهی یاد شده که بین دین و فهم دینی تمیز قائل شد نه تنها گرهی را از کار مصلحان دینی نمیگشاید بلکه بازگشت به همان مشکلاتی دارد که نامبرده در صدد رهانیدن دیگران از آن مشکلات بود و در واقع آن محذورات با این نظریه با شدت بیشتری گریبان خود ایشان را میگیرد. از این رو میبینیم بسیاری از کسانی که در صدد نقد نظریهی نامبرده برآمدهاند به لوازمی که نظریهی تکامل معرفت ایشان به همراه دارد پرداختهاند که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود.
نظریات
نویسندهی کتاب معرفت دینی آنجا که به بیان علل حساسیت خود نسبت به نظریهی «تکامل معرفت دینی» پرداخته چهار چیز را از جمله لوازم پیامدهای این نظریه دانسته که عبارتند از :
1 ) تفسیر به رأی :
به اعتقاد او لازمهی این نظریه، التزام به تفسیر به رأی، به شکل گسترده و دامنگیر، در متون
______________________________
1. سروش، عبدالکریم، مدارا و مدیریت، ص 410 .
2. سروش، عبدالکریم، بعثت و بحران هویت، کیان، ش 49 ، ص 11 .
3. همان، ص 11 .
______________________________
دینی است. زیرا اگر قرار باشد که مطالب متون دینی را در پرتو نظریات غیردینی که بیشتر آنها صبغه ظنی دارد، بفهمیم در واقع تفسیر به رأی را، به طور وسیع، ملتزم شدهایم.
2 ) لَغویّت شریعت :
به نظر نویسنده مطالبی که در رابطه با توضیح و تفسیر این نظریه بیان شد، اگر کنار هم قرار داده شوند و با یکدیگر سنجیده شوند، اصلاً نزول شرایع و مراجعه به کتاب و سنت را لغو و بیدلیل میداند.
و خلاصه اینکه این نظریه، ترویج شکاکیت و سست نمودن پایههای تقلید در احکام را به همراه خواهد داشت.(1)
به نظر نویسندهی نگرشی بر مقالهی بسط و قبض تئوریک شریعت بر مبنای این نظریه (تکامل معرفت دینی):
دیگر ما نه قرآنی داریم و نه سنتی، و نه فقهی و نه تفسیری، زیرا اگر بنا شود که علوم و معارف متحول و متغیر بشری را دخالت در غایات دینی دهیم، دیگر برای دین و شریعت هیچ گونه ثباتی نخواهد ماند، ولو اینکه گفته شود ما دین و شریعت را ثابت و محترم میدانیم.(2)
به اعتقاد نویسندهی شریعت در آئینه معرفت اگر گفته شود تمامی فهم بشری، چه دربارهی شریعت و چه از شریعت، عصری و نسبی است، چگونه میتوان نظر داد و پذیرفت که اصل دین، حق و مطلق و خالص و کامل و ثابت و مقدس است.(3)
و سخن آخر اینکه به اعتقاد برخی از صاحب نظران:
اگر قائل به این شویم که فهم، فهمتر میشود، در واقع در ادراکات، تدریج قائل شدن و ادراکات را تاریخی کردن است که این کار به همراه خود لوازم وحشتناکی دارد که دامنهی خود دین را هم خواهد گرفت.(4)
______________________________
1. لاریجانی، صادق، معرفت دینی، نقدی بر نظریهی قبض و بسط تئوریک شریعت، اول، 1370 ، صص 5-3-2 .
2. حسینی طهرانی، محمد حسین، نگرشی بر مقالهی بسط و قبض تئوریک شریعت، اول، 1415 هجری قمری، ص 14 .
3. جوادی آملی، عبداللّه، شریعت در آینه معرفت، تهران، 1372 ، ص 52 .
4. ابراهیمی دینانی، غلامحسین، ارتباط دین و فلسفه، فصلنامه مصباح، سال سوم، ش 12 .