بررسی معرفت شناسی دینی پلانتینگا (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
معرفتشناسی دینی، یک حوزهی علمی میان رشتهای است. حوزههای میان رشتهای حاصل تأملاتی هستند که از برقراری ارتباط و نسبت میان دو قلمرو ایجاد میشوند و مسائل و موضوعات تازهای را برای دانشمندان هر دو معرفت فراهم میکنند. «معرفتشناسی اصلاح شده»، عنوان مکتبی نوظهور در عرصهی معرفتشناسی دینی معاصر و در عرصهی عقلانیت باور دینی است که علیرغم عمر نسبتاً کوتاهش، توان رقابت با سایر گرایشهای موجود در معرفتشناسی دینی را پیدا نموده است. این رویکرد در مقابل الهیات طبیعی، تفسیری دیگر از عقلانیت عرضه میکند و بر آن است که الهیات طبیعی بیجا و بیمورد است زیرا میخواهد که با بیایمانی در سرزمین خودش یعنی عقل متعارف انسانی رودررو شود. آلوین پلانتینگا، بنیانگذار و از مهمترین طرفداران معرفتشناسی اصلاح شده است که با آثار و مقالات متعدد خویش نقش مؤثری در بسط و ترویج این نظریه داشته است. البته سهم نیکولاس ولترستورف و ویلیام پیآلستون در این زمینه قابل انکار نیست. دلیل نامگذاری این مکتب به معرفتشناسی اصلاح شده، تشابه دیدگاه طرفداران این مکتب به آراء مهم در شاخهی اصلاح شده (یا کالوینیستی) پروتستانیسم میباشد؛ چرا که مبتنی بر آثار جان کالوین، عالم الهیات اصلاح شده، است که به اعتقاد این عالم الهیاتی، به برکت حسن خدایی، به هر جا بنگریم خداوند را میبینیم. پلانتینگا از این رهگذر، مسألهی توجیه را در حوزهای وسیعتر یعنی مابعدالطبیعه مطرح کرد. او در پرتو این دیدگاه که خداوند ناظم و طراح کارکرد اعتقادات است، تصویری جامع و پیچیده دربارهی نحوهی توجیه اعتقادات ارائه کرده است و از این رهگذر، به صورت ترکیبی، دلیل مابعدالطبیعی و معرفت شناسانهای را به نفع عقلانیت اعتقادات دینی اقامه کرده است.متن
«معرفتشناسی» (Epistemology) یا «نظریهی معرفت/شناخت» (Theory of Knowledge) رشتهای بسیار گسترده از فلسفه است که به بررسی معرفت (مطلق معرفت) و توجیه باور، یا به تعبیر چیزم(1)، شیخ معرفت شناسان، «توجیه باور داشتن» (Justification of believing) میپردازد. این نوع معرفتشناسی، یعنی معرفتشناسی معاصر(2) (رسمی)، مباحث بسیار متنوعی دارد که در میان این مباحث، بحث از «تحلیل معرفت» و بحث از «ساختار معرفت» (یا نظریات توجیه) از اهمیت بیشتری برخوردارند. به هر حال بسیاری از مباحثی که در این علم مطرح میشود، در مورد باورهای دینی نیز قابل طرح است. لذا منظور از «معرفتشناسی دینی» (Religious epistemology)، یا
______________________________
1. رودریک چیزم، نظریهی شناخت، ترجمهی دکتر مهدی دهباشی، انتشارات حکمت، ص 35 .
Roderick Chisholm, Theory of Knowledge, (Prentic Hall of india: Brow university, 1987), P.5.
همچنین در مورد موضوع و تعریف معرفتشناسی نگاه کنید به :
Janathan Dancy, An Introduction to contemporary Epistemology, (New York, Basil Blackwell inc, 1985).
Louis Pojman, The Theory of Knowledge, (Wadsworth Publishing Company, 1993).
2. معرفتشناسی با معرفت سروکار دارد؛ این معرفت ممکن است، معرفت خاص یا معرفت عام میباشد. از این رو معرفتشناسی به معرفتشناسی خاص و معرفتشناسی عام تقسیم میشود. معرفتشناسیای که به معرفت (یا معرفتهای) خاص؛ یعنی معرفتی که با علوم خاص ارتباط دارد، را معرفتشناسی خاص میگویند، مانند: معرفتشناسی عرفانی (که به معرفت عرفانی میپردازد)، فلسفهی منطق (معرفت به منطق)، فلسفهی علم (علمیشناسی فلسفی) و...
معرفتشناسیای را که مطلق معرفت را مورد بررسی قرار میدهد، معرفتشناسی عام میگویند. معرفتشناسی عام خود به معرفتشناسی اجتماعی و معرفتشناسی فردی تقسیم میشود. معرفتشناسی فردی هم به نوبهی خود، به معرفتشناسی معاصر (یا رسمی) یا معرفتشناسی غیرمتنی و همچنین به معرفتشناسی متن تقسیم میشود. بنابراین معرفتشناسی معاصر یکی از اقسام معرفتشناسی عام، و معرفتشناسی دینی یکی از اقسام معرفتشناسی خاص میباشد. ر. ک: علی رضا قائمی نیا، معرفتشناسی متن، در دست انتشار.
______________________________
معرفتشناسی باورهای دینی، یک سلسله مسائل معرفتشناختی است که اختصاصاً در باب دین مطرح میشود و با استفاده از روشهای مقبول در معرفتشناسی معاصر به بررسی باورهای دینی (توجیه عقلانی باور دینی) میپردازد، بنا به گفتهی پلانتینگا:
میتوان از بحثهای معرفت شناختی دربارهی دین انتظار داشت به این مسأله بپردازند که آیا میتوانیم به باور دینی معرفت داشته باشیم یا نه(1)
معرفتشناسی دینی، یک حوزهی علمی میان رشتهای (Interdiciplinary)است. حوزههای میان رشتهای حاصل تأملاتی هستند که از برقراری ارتباط و نسبت میان دو قلمرو علمی ایجاد میشوند و مسائل و موضوعات تازهای را برای دانشمندان هر دو معرفت فراهم میکنند.(2) معرفتشناسی دینی، از جهتی متعلق به معرفتشناسی، و از جهتی دیگر مربوط به فلسفهی دین (Philosophy of religion) میباشد؛ از این حیث که از اقسام معرفتشناسی خاص میباشد و از سازوکارهای معرفتشناسانه در فرایند استدلال و موجه سازی باورهای دینی استفاده میکند، متعلق به علم معرفتشناسی است؛ و از این لحاظ که به دین مربوط میشود و معرفت دینی را موضوع تحقیق و مطالعهی خویش قرار میدهد، ذیل مباحث فلسفهی دین میگنجد. بنابراین معرفتشناسی دینی ملتقای دو علم است؛ محل التقا و اتصال معرفتشناسی و فلسفهی دین.
به عنوان نمونه، در میان باورهای ما، «باورهای دینی» به نحو عام و «باور به وجود خدا» به نحو خاص، برای یک فلیسوف دین دارای اهمیت خاصی است و از دغدغههای مهم فلسفهی دین میباشد. پاسخ مناسب به این مسأله در صورتی میسر است که فیلسوف دین از پیش، گرههای فلسفی آن را گشوده و از سنگلاخ معرفتشناسی گذر کند. مثلاً یکی از موانعی که بر سر راه ارزیابی عقلانی اعتقاد دینی، و عقلانیت آن، قرار گرفته است «شکاکیت» (Skepticism - Scepticism) است که مدعی امتناع و استحالهی حصول یقین میباشد. در مباحث فلسفی، مطالعه و تدبر و ادلهی شکاکانه مربوط به قلمرو معرفتشناسی است و به معنایی میتوان آن را جزئی از تعریف معرفتشناسی قلمداد کرد. شکاکان، با تلقیهای
______________________________
1. جستارهایی در فلسفهی دین، ترجمهی مرتضی فتحی زاده، انتشارات اشراق، ص 41 .
2. مجید محمدی، دین علیه ایمان، انتشارات کویر، ص 11 ، نیز، ر. ک: مصطفی ملکیان، جزوهی معرفت دینی، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
______________________________
مختلف، امکان معرفت را انکار کردهاند. اگر در اولین گام و سرآغاز تلاش فکری از عهدهی رد شکاکیت برنیاییم، هیچ زمینهای برای مباحث دین شناسانه و عقلانیت باورهای دین باقی نمیماند و ما یکسره به وادی شکاکیت فرو میغلتیم. از این رو، لازم است قبل از هر چیز، فیلسوف دین، امکان معرفت و زوال شکاکیت را احراز کرده، سپس وارد مباحث فلسفی در باب دین شود. بنابراین معرفتشناسی از این حیث، مقدم بر فلسفهی دین قرار میگیرد و فیلسوف دین معیارهای مقبول خود در معرفتشناسی را در مورد باورهای دینی به کار میگیرد.
موضوع «توجیه» (Justification)و «عقلانیت باور دینی» (Rationality Of Religious Belief) یکی از مهمترین مباحث فلسفهی دین و به تعبیر پویمن «از غامضترین مشکلات فلسفی در طول تاریخ فلسفه» است که در مکاتب و گرایشهای مختلف معرفت شناسی دینی (مانند ایمان گرایی (Fideism)، الهیات عقلی/طبیعی (Natural Theology) ، تفسیر مصلحتی از باور دینی (Penidentail Account Of Religious Belief) و تجربه گرایی دینی) با رهیافتهای گوناگونی مورد بحث و بررسی واقع شده است. تا همین اواخر، در بین رویکردهای مختلف معرفتشناسی دینی، «الهیات طبیعی» رویکرد غالب در حوزه عقلانیت باورهای دینی بود که نماد «عقل گرایی حداکثری» (Strong Rationalism) یا افراطی به شمار میرود و براساس آن، عقلانیت و صدق توأمانند.
جستجوی وصفی جدید از عقلانیت باور دینی، در حال حاضر، یکی از علایق عمدهی فلسفهی دین انگلیسی - امریکایی است. برای برخی از نگرندگان از چشمانداز فلسفی، این امر، صرفاً واکنشی موقتی در برابر شکاکیت دینی است، اما در واقع بخشی از آرزوی رایج برای بازآزمایی ماهیت عقلانیت است. آرزویی که در میان فیلسوفان، در زمینههایی بسیار گونه گون همچون فلسفهی اخلاق و سیاست، فلسفهی علم و فلسفهی ذهن یافت میشود و از دانشمندانی برخاسته است که اصولاً تحت تأثیر قارهی اروپا بوده و نیز کسانی که به گونهی تحلیلی تربیت شدهاند. «معرفتشناسی اصلاح شده» (Reformed Epistemology) ، عنوان مکتبی نوظهور در عرصهی معرفتشناسی دینی معاصر و در عرصهی عقلانیت باور دینی است که علیرغم عمر نسبتاً کوتاهش، توان رقابت با سایر گرایشهای موجود در معرفتشناسی دینی را پیدا نموده است. این رویکرد در مقابل الهیات طبیعی، تفسیری دیگرعقلانیت عرضه میکند و بر آن است که الهیات طبیعی بیجا و بیمورد است «زیرا میخواهد که با بیایمانی در سرزمین خودش (یعنی عقل متعارف انسانی) رودررو شود.»(1)
آلوین پلانتینگا (Alvin Plantinga)، بنیانگذار و از مهمترین طرفداران معرفتشناسی اصلاح شده است که، با آثار و مقالات متعدد خویش، نقش موثری در بسط و ترویج این نظریه داشته است. البته سهم نیکولاس ولترستورف و ویلیام پی آلستون، در این زمینه، قابل انکار نیست. هر چند که آلستون به کلیسای اصلاح شدهی کالوین وابسته نیست و چندان تمایلی به استفاده از عنوان معرفت شناسی اصلاح شده نشان نمیدهد و به عنوان «معرفت شناس اسقفی» (Episcopalian Epistemology)اصرار میورزد. اما به گفتهی پلانتینگا، آلستون یکی از قویترین توسعههای بعضی از موضوعات معرفتشناسی اصلاح شده (یعنی کتاب ادراک خداوند(2) را به نگارش درآورده است.(3)
به هر حال، پلانتینگا در بین سایر معرفت شناسان اصلاحی اندیش (متفکرانی که به معرفتشناسی اصلاح شده تعلق دارند) از جایگاه خاصی برخوردار است، به طوری که آلستون در مقالهای به نقش وی در گسترش این مکتب و ایجاد نقطهی عطف در روند مباحث مربوط به توجیه و معقولیت باور دینی اذعان میکند.(4)
آشنایی مختصر با این معرفتشناس و فیلسوف دین معاصر را از مقالهی «تجربهی دینی» نوشته دکتر محمد لگنهاوزن، وام میگیریم:
امروزه در امریکا، آلوین پلانتینگا در شمار پرنفوذترین و بحث انگیزترین فیلسوفان دین است. نوشتهها و اندیشههای وی در احیای مجدد فلسفهی دین و جلب توجه و علاقهی فیلسوفان به این شاخه از فلسفه، سهم بزرگی داشته است. او دکترای خود را از دانشگاه ییل
______________________________
1. لوئیس پی. پویمن، معرفتشناسی و باور دینی، ترجمهی ایرج احمدی، نقد و نظر، ش 27-28 ، ص 208 .
2. William P. Alston, Perceiving God. lthaca: Cornel university press, 1991.
3. آلوین پلانتینگا، معرفتشناسی اصلاح شده، ترجمهی انشاءا... رحمتی، ذهن، ش 1 ، ص 63 .
4. ر. ک: محسن جوادی، الوین پلانتینگا و معرفتشناسی اصلاح شده، پژوهشهای فلسفی - کلامی، ش 11-12 ، ص 28 .
ویلیام آلستون، تاریخ فلسفهی دین، ترجمهی علی حقی، اندیشهی حوزه، ش 35-36 ، ص 75 .
William P. Alston, Planainga''s Epistemology of Religious Belief, in: 1. E. Tomberlin and P. van inwagen.
______________________________
دریافت نموده و سالها در دانشگاه ایالتی وین و کالج کالوین درس آموخته است. وی در حال حاضر استاد فلسفه و صاحب کرسی ابراین در دانشگاه نوتردام است. به علاوه، مدتی ریاست شاخهی غربی انجمن فلسفی امریکا را برعهده داشته است. بعضی از آثار او عبارت است از: برهان وجودی از آنسلم تا دکارت (1965)، خدا و دیگر اذهان (1967)، ماهیت ضرورت (1974)، خدا، اختیار و شر (1974)، آیا خداوند ماهیت دارد؟ (1980)، و تجویز (1992).
وی مقالات پرشماری هم در مجلات فلسفی نوشته است. سبک نگارش و عرضه داشت اندیشههایش همان اندازه در رواج فلسفه وی سهیم بوده که مفاد و محتوای آن. در سنت تجربی، فیلسوفان دین باور را بسیار شماتت کردهاند که چون دستشان را از برهان تهی میدیدند، با مبهم گویی و استعارهپردازی، سخن را به گونهای میآراستند که استوار و پرمایه مینمود، اما به واقع سست و بیمایه بود. پلانتینگا و دیگر فیلسوفانی که دستاندرکار احیای فلسفهی دین هستند با در پیش گرفتن تحلیل منطقی و زبانی و بهرهجویی از تکنیکهای منطق صوری، از قبیل ارائهی تعریف دقیق برای هر اصطلاح تازه و نمایش برهان با سطرهای شمارهدار و بررسی نمونههای نقیض، خود را از این گونه انتقادها مصون میدارند.(1)
و اما دلیل نامگذاری این مکتب به معرفتشناسی اصلاح شده، تشابه دیدگاه طرفداران این مکتب به آراء مهم در شاخهی اصلاح شده (یا کالوینیستی) پروتستانیسم میباشد؛ چرا که مبتنی بر آثار جان کالوین، عالم الهیات اصلاح شده، است که به اعتقاد این عالم الهیاتی، به برکت حسن خدایی، به هر جا بنگریم از کوه و در و دشت، خداوند را میبینیم. پلانتینگا از این رهگذر، مسألهی توجیه را در حوزهای وسیعتر یعنی ما بعدالطبیعه مطرح کرد. او در پرتو این دیدگاه که خداوند ناظم و طراح کارکرد اعتقادات است، تصویری جامع و پیچیده دربارهی نحوهی توجیه اعتقادات ارائه کرده است و از این رهگذر، به صورت ترکیبی، دلیل مابعدالطبیعی و معرفت شناسانهای را به نفع عقلانیت اعتقادات دینی اقامه کرده است.(2)
برای اینکه به درک دقیقتری از معرفتشناسی دینی پلانتینگا برسیم، بهتر است به رهیافتی که در مقابل این نظریه قرار گرفته است (یعنی الهیات طبیعی) نظری بیفکنیم. در
______________________________
1. محمد لگنهاوزن، تجربهی دینی، کیان، ش 9 ، ص 30 .
2. چارلز تالیافرو، فلسفهی دین، ترجمهی خلیل قنبری، ای. سی. گری سینگ و...، ترجمهی یوسف دانشور و...، مؤسسهی طه و دانشگاه قم، ص 98 .
______________________________
واقع معرفتشناسی اصلاح شده اساساً دیدگاهی است که در واکنش به الهیات طبیعی (عقلی) به وجود آمده است و از این طریق آن را به چالش میطلبد.
الهیات طبیعی
تا سالهای اخیر الگوی اصلی در حوزهی معرفتشناسی دینی و تنها رویکرد غالب در حوزهی عقلانیت و توجیه باورهای دینی، الهیات طبیعی (Natural Theology) که گاهی الهیات عقلی هم نامیده میشود، بود که از سابقهی طولانی برخوردار است. معمولاً الهیات را به الهیات طبیعی (عقلی) و وحیانی تقسیم میکنند: الهیات طبیعی، الهیات مبتنی بر عقل و الهیات وحیانی مبتنی بر وحی است. الهیات طبیعی در تعالیم فلسفی افلاطون و ارسطو ریشه دارد و در واقع، بررسی فلسفی دین است. فلاسفه از دیرباز کوشیدهاند تا مسائلی از قبیل وجود خدا و خلود نفس را از طریق عقلی بررسی کنند و به نتایج قطعی در این باره برسند. در تاریخ فلسفهی غرب از زمان توماس آکویناس (Thomas Aquinas) به بعد الهیات طبیعی از الهیات وحیانی جدا شده است.(1)
متکلم (الهی دان) طبیعی درصدد است براهین و ادلهای را به نفع وجود خدا ارائه دهد. متکلم طبیعی براهین خود را عمدتاً به منظور متقاعد ساختن مردم به وجود خدا عرضه نمیکند و در حقیقت بسیار اندکاند کسانی که اعتقاد خداشناسانهی خویش را به جهت مقنع بودن این گونه براهین به دست آورده باشند. در عوض، وظیفهی شاخص الهیات طبیعی نشان دادن این امر بوده است که اعتقاد دینی به وجهی معقول قابلپذیرش میباشد. البته فیلسوفان دیگری، ادلهای بر کذب باورهای خداشناسانه ارائه دادهاند. این فیلسوفان نتیجه میگیرند که اعتقاد به خدا به وضوح نامعقول یا غیرقابل اثبات است. این تلاش، الحاد طبیعی (عقلانی) (Natural Atheology) نامیده میشود.(2)
______________________________
1. علی رضا قائمی نیا، تجربهی دینی و گوهر دین، بوستان کتاب قم، ص 103 .
ر. ک: ویلیام هوردرن، راهنمای الهیات پروتستان، ترجمهی میکائلیان، انتشارات علمی و فرهنگی، ص 94 .
ولی ا... عباسی، پدیدارشناسی، تجربه گرایی دینی و گوهر دین، اندیشه حوزه، ش 35-36 ، ص 269 .
2. ر. ک: الوین پلانتینگا، فلسفهی دین؛ خدا، اختیار و شر، ترجمه و توضیح محمد سعیدی مهر، موسسهی طه، ص 31-32 .
______________________________
آکویناس یکی از طرفداران مهم الهیات طبیعی است که از طرف متفکران اصلاح گرا و پلانتینگا مورد انتقاد واقع شده است. وی پنج طریقه را برای اثبات وجود خدا پیشنهاد کرد. برخلاف برهان وجودی که تأکید آن بر تصور خداست و با پیشرفت برهان نتایج ضمنی آن روشن میگردد، براهین آکویناس با توصیف برخی خصوصیات عالم پیرامون ما آغاز میگردد و استدلال میکند جهان با این ویژگیهای خاص نمیتواند وجود داشته باشد مگر اینکه حقیقت غایی نیز وجود داشته باشد که او را خدا مینامیم. طریقهی اول از موضوع حرکت به محرک اول راه میبرد، طریقهی دوم از معلول به علت، طریقهی سوم از ممکن یا محتمل الوجود بودن و موجودات به وجود واجب، طریقهی چهارم از سلسلهی مراتب ارزشها به ارزش مطلق، و طریقهی پنجم از شواهد و قراین هدفمند بودن طبیعت به مدبر الهی.(1)
لئو. جی. الدرز در کتاب الهیات فلسفی توماس آکویناس دربارهی اعتقاد آکویناس در باب اثبات وجود خدا میگوید:
آکویناس خود بر این عقیده بود که اثبات وجود خدا، در فلسفه، اهمیت فوق العادهای دارد و بدون آن، هرگونه بحث فلسفی راجع به وجود مآلاً فاقد پایه و اساس خواهد بود، چون فلسفه، پژوهش دربارهی واقعیت است و از امور منطقی ذهن انسان نیست.(2)
پنج طریقهی توماس، آکنده از مشکلاتی است که غالباً ناشی از اتکای آنها به طبیعیات و مابعدالطبیعهی ارسطویی است. این مشاهده که بعضی اشیاء یا موجودات متغیرند، فقط در صورتی مقبول است که بر وفق نگرش و اصطلاحات ارسطویی فهمیده شود، و وقتی که بر وفق آن اصطلاحات فهمیده شود، فحواهای مابعدالطبیعی بسیاری به چیزی که یک مشاهدهی متعارف انگاشته میشود، تعلق میگیرد و بقیه برهان صرف دفع آن فحواها میشود. و اگر بر وفق آن اصطلاحات فهمیده نشود، این برهان راه به جایی نمیبرد و توفیق نمییابد.(3) پلانتینگا در مورد وضعیت کنونی الهیات طبیعی مینویسد:
اخیراً - شاید از زمان کانت - سنت الهیات طبیعی، دیگر آن صلابتی را که روزگاری از آن
______________________________
1. جان هیک، فلسفهی دین، ترجمهی بهرام راد، انتشارات بین المللی الهدی، ص 54 .
2. لئوجی. الدز، الهیات فلسفی توماس آکویناس، ترجمهی شهاب الدین عباسی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص 197 .
3. دین پژوهی، ویراستهی میرچاالیاده، ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ص 238 .
______________________________
برخوردار بود، ندارد، با این وصف، الهیات طبیعی همچنان مدافعان ماهری هم در درون و هم در بیرون فلسفهی رسماً کاتولیک دارد. اما بسیاری از مسیحیان چندان هم تحت تأثیر قرار نگرفتهاند. به طور خاص، متکلمان اصلاح گرا یا کالوینی عمدتاً در مورد این امر مهم، نظر مساعدی نداشتهاند. برخی از متفکران اصلاح گرا - مانند بی. بی. وارفیلد - براهین خداباوری را تأیید میکنند. ولی غالباً دافعهی نگرش متفکران اصلاح گرا از تأیید سست تا بیتفاوتی، سوء ظن، خصومت، تهمتهای صریح و کفرگویی کشیده شده است. این موضع در ابتدا حیرتانگیز است. ظاهراً این موضع اندکی مانند نگرش برخی مسیحیان نسبت به تصدیق باور درمانی است. انجام این امر امکان ندارد، اما حتی اگر امکان داشته باشد، نباید آن را انجام داد.(1)
در نظام فکری آکویناس، عقل از جایگاه مهمی برخوردار است و پیشاهنگ و راه گشای ایمان است. عقل میتواند به برخی از حقایق الهیات، از جمله وجود پی ببرد.(2) وی معتقد بود که الهیات طبیعی یک علم است. و علم در نزد آکویناس به معنای مشایی آن است؛ یعنی علمی که موضوعش کلی است و نه علم تجربی که با جزئیات در ارتباط است. به آکویناس اشکال میشد که تفاوتهای عمدهای میان ایمان و عقل یا الهیات و علم وجود دارد؛ چرا که منشاء علم از خارج و به واسطهی تجربهی حسی است، در حالی که ایمان نوعی الهام و لطف خداوند به انسان است. علم از اصول بدیهی سرچشمه میگیرد در حالی که الهیات از مبانی و اصولی نشأت میگیرد که بدیهی نیستند، دلیلش هم این است که همگی آنها را قبول نکردهاند. موضوع علم کلی است، در حالی که تجلیات و اعمال خداوند که در کتاب مقدس نقل شده، جزئی است. اصولاً الهیات یا کلام با موضوعات جزئی مانند اعمال ابراهیم، اسحاق یا یعقوب سرو کار دارد. اما از دیدگاه آکویناس میتوان این تفاوتها را از میان برداشت. به نظر او بین اصول بدیهی عقل، مانند اصل عدم وجود تناقض، و اصول ایمان تشابه وجود دارد و اصول ایمانی مبادی نخست علم الهیات را تشکیل میدهد. اصولاً ایمان یک نوع معرفت است که با اتحاد و پیوستن به مؤمن شکل میگیرد. اشراقِ ایمان نیز معادل و همانند ادراک اصول علم است. هر دو اعمالی هستند که از نفس در دو طرح و چارچوب مختلف سر میزنند.
______________________________
1. الوین پلانتینگا، عقل و ایمان، ترجمهی بهناز صفری، انتشارات اشراق، ص 151-152 .
2. ر. ک: ایان باربور، علم و دین، ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، ص 23 .
______________________________
اگر افعال و اعمال جزئی در کتاب مقدس مشاهده میشوند، به این معنا نیست که الهیات به طور اصولی به آنها میپردازد، بلکه این افعال و اعمال مثالهایی هستند که ما باید آنها را سرمشق زندگی خود قرار دهیم و حجیت این مردان خدا را که وحی خدا را به ما رساندهاند نشان میدهد.(1)
الهیات طبیعی بعد از افول و فترتی نسبتاً طولانی، که شاید رشد فزایندهی علم یکی از علل عمدهی آن باشد، در قرن حاضر، تا حدی احیاء شده و طرفدارانی پیدا کرده است. ویلیام لین کریگ تقریری جدید از برهان جهان شناختی ارائه داد که در آن از پیش فرضهای جدیدی از علم کیهانشناسی استفاده شده است. او در این باره مقالهی «برهان جهان شناختی کلامی» را به رشتهی تحریر درآورد. وی همچنین تأکید داشت که جهان آغازی دارد، پس باید علتی داشته باشد. این بیان شباهتی با برهان حدوث متکلمان مسلمان دارد. سوئین برن از «برهان اتقان صنع» دفاعی غایت گرایانه کرد و در مقالهی خود به ایرادهای هیوم نسبت بر برهان اتقان صنع یا برهان نظم پاسخ داد. دیگر از احیاگران الهیات طبیعی، دالاس ویلارد است؛ وی با ترکیب ملاحظات جهان شناختی و غایت شناختی، برهانی سه مرحلهای برای اثبات خدا فراهم آورد.(2)
توجه به این نکتهی مهم معرفت شناسانه لازم است که بسیاری از برهانهایی که پیروان الهیات طبیعی در گذشته و حال اضافه کردهاند، مبتنی بر نظریهای معرفت شناختی است که از آن به «مبناگرایی» (Foundationalism)تعبیر میشود.
مبناگرایی
میدانیم که معرفت آن گاه حاصل میآید که تصدیقات ما علاوه بر «صادق» و «مطابق با واقع» بودن موجه نیز باشند. در اینجا به این نکته میرسیم که «توجیه» همیشه به نحو مستقیم و بلاواسطه نیست، بلکه گاهی غیرمستقیم و با واسطه است. از این رو، معرفت شناسان «توجیه» را به دو نوع، تقسیم کردهاند:
1 ) توجیه بلاواسطه (Immediate Justification) ؛
______________________________
1. ر. ک: محمد ایلخانی، دین و فلسفه در غرب مسیحی، هفت آسمان، ش 15 ، ص 130 .
2. محمد تقی فعالی، معرفتشناسی دینی، انجمن معارف، ص 30 .
______________________________
2 ) توجیه مع الواسطه (Mediate Justification) .
سپس این بحث مطرح میشود که اگر سیر توجیهات مع الواسطه در جایی متوقف نشود، کار به تسلسل معرفتی (Epistemic Regress) خواهد کشید. پس باید در جایی متوقف شد، و بدین ترتیب با «تصدیقات مبنا» مواجه میشویم. مبناگرایان بر آنند که ما تصدیقاتی داریم که مبانی معرفتاند، یعنی معارف دیگر توسط آنها توجیه میشوند، حال آنکه خود این پایهها براساس معارف دیگری موجه نمیگردند. بدین ترتیب، معارف فرعی دارای توجیه معالواسطهاند، ولی «مبانی معرفت» واجد توجیه مستقیم و بلاواسطه میباشند.(1)
مبناگرایی نظریهای در باب توجیه معرفت است که در مقابل نظریهی انسجام گرایی (Coherentism) در باب توجیه معرفتی قرار دارد (البته تئوری انسجام معنای دیگری نیز دارد که در باب چیستی صدق مطرح میشود تا ماهیت آن را مشخص کند). نظریهی مبناگرایی، قدیمیترین رأی در مورد نظریات توجیه میباشد و سابقهی آن به افلاطون، ارسطو و آکویناس میرسد. از این رو، به لحاظ تاریخی نسبت به دیدگاه رقیب از سابقهی بیشتری برخوردار است. علاوه بر اینکه هیچ قولی مانند آن طرفدار نداشته است و به گفتهی دنسی:
موثرترین و با نفوذترین آراء در باب توجیه، نظریهی مبناگروی است... اصولاً بحث از توجیه باور با این رأی شروع میشود و تصویر دیگر آراء برحسب قرب و بعدشان با مبناگروی تنظیم میگردد.(2)
تصویری که آلستون از مبناگرایی ارائه میدهد چنین است:
مبناگرایی غالباً در قالب این آموزه بیان میشود که ساختار معرفت دارای پایههایی است که بقیهی پیکره را نگهداری میکنند، اما خود پایهها بر هیچ تکیهگاهی نیاز ندارند.
نظریهی مبناگرایی در بیان ساختار مجموعهی باورهای موجه، بر دو ادعای اساسی تأکید میکند:
ادعای نخست) در مجموعهی باورهای آدمی، برحسب چگونگی توجیه، دو نوع باور یافت
______________________________
1. عباس عارفی، معرفت و گونههای توجیه، ذهن، ش 9 ، ص 10 .
2. Dancy, An Introduction to Contemporary Epistemology, P. 53.
نقل از محمد تقی فعالی، درآمدی بر معرفتشناسی دینی و معاصر، انجمن معارف، ص 210 .
______________________________
میشود:
1 ) باورهای پایه (Basic belief) : این باورها زیربنای (Foundation)مجموعهی باورها را بنیان مینهند.
2 ) باورهای غیرپایه (Nonbasic belief) : این باورها روبنای (Super structure) مجموعهی باورها را تشکیل میدهند.
ادعای دوم) هر باور متعلق به گروه باورهای غیرپایه (روبناها) توجیه خود را در نهایت از یک یا چند باور پایه (زیربناها) به دست میآورد.(1)
در مقابل، انسجام گرایی (نظریهی هماهنگی) چنین ساختاری را برای معرفت نمیپذیرد و باورها را به دو دسته ذاتاً موجه و پایه، و باورهای غیرپایه و ذاتاً غیرموجه بخش نمیکند، و برخی از باورها را برخوردار از امتیاز معرفتی و تافتهای جدابافته نمیداند. توجیه از دیدگاه نظریهی هماهنگی، تابع ذات و درونمایه پارهای از باورها و روابط استنتاجی میان این باورهای ذاتاً موجه و باورهای غیرپایه نیست، بلکه تابعی است از روابط دو سویه میان باورها یا تابع وابستگی آنها به دستگاه هماهنگی از باورهاست.(2)
نظریههای انسجام گرا همهی باورها را به واسطهی انسجام شان با باورهای دیگر موجه میدانند.(3)
آنچه که در این تقابل، مورد بحث و بررسی ماست دیدگاه مبناگرایی است، که غالب فیلسوفان قرینه گرا به آن معتقد هستند. البته انتقاد قرینه گرایان را میتوان براساس نظریهی انسجام گرایی هم طرح کرد، ولی چون به لحاظ تاریخی زمینهی پیدایش این انتقاد در تئوری
______________________________
1. منصور شمس، آشنایی با معرفتشناسی، انجمن معارف، ص 144 .
براساس نظر مبناگرایان، میتوان معرفت را به شکل هرمی ترسیم کرد که در پایین آن باورهای پایه و در رأس آن باورهای غیرپایه قرار دارند:
باورهای غیرپایه}باورهای پایه
1. جان بندر، وضعیت کنونی نظریهی هماهنگی، ترجمهی مرتضی فتحی زاده، ذهن، ش 9 ، ص 158 .
براساس نظر انسجام گرایان، ساختار معرفت را همچون الوارهای به هم بافته میدانند که هر یک از آنها متقابلاً یکدیگر را حمایت میکنند، یا ساختار معرفت را چونان جدولی میپندارند که باورهای مندرج در آن از جوانب مختلف یکدیگر را تقویت میکنند.
2. ای. ش. گریلینگ و دیگران، معرفتشناسی، ترجمهی امیر مازیار، موسسه نشر جهاد، ص 31 .
مبناگرایی است، معرفت شناسان اصلاحی اندیش هم به بیان آن براساس مبناگرایی میپردازند.(1)
مبناگرایی کلاسیک
مبناگرایی، تقریرهای مختلفی دارد، که در میان آنها مبناگرایی کلاسیک یا سنتی «دیدگاهی بسیار رایج یا به عبارتی تنها دیدگاه موجود دربارهی ایمان، معرفت، اعتقاد موجه، عقلانیت و مفاهیمی از این دست»(2) است که از روزگار افلاطون و ارسطو و هم مشربانشان مقبولیت وسیعی داشته و کماکان، به صورت دیدگاه غالب، باقی مانده است.
به اعتقاد ولترستورف (از معرفت شناسان اصلاحی اندیش)، مبناگرایی کلاسیک، به همراه نقطه نظرات دیگری که گونههای ساختاری آن میباشند، چه بسا در قالب نظریهای مشتمل بر سه بخش متفاوت صورت بندی شود (کما اینکه شده است). این دیدگاه را میتوان به عنوان «نظریهی عقلانیت» (Theory of rationlity) ، «نظریهی معرفت» (Theory of knowledge) و «نظریهی علم معتبر» (Theory of authentic science) تنسیق نمود. (معرفت علمی/Scientia)
وی پس از این توضیح مقدماتی، مبناگرایی کلاسیک را به عنوان نظریهی عقلانیت تبیین مینماید، یعنی به عنوان نظریهای راجع به آنچه که پذیرش و اعتقاد به آن برای شخص معقول است.(3) مدعای مشترک مبناگرایان کلاسیک این است که باوری پایه است که یا بدیهی عقلی (اولی) (Self evident) یا بدیهی حسی (Evident to senses) و یا خطاناپذیر (Incorrigible) باشد و کلیهی قضایای دیگر در صورتی موجه و معقولاند که از اینها استنتاج شده باشند.
معیاری که مبناگرایان کلاسیک برای واقعاً پایه بودن ارائه کردهاند مورد قبول معرفت شناسان اصلاحی اندیش قرار نگرفته است. لازم به ذکر است که مبناگرایی کلاسیک در
______________________________
1. الوین پلانتینگا و معرفتشناسی اصلاح شده، ص 32 .
2. آلوین پلانتینگا، «آیا اعتقاد به خدا، واقعاً پایه است؟» کلام فلسفی (مجموعهی مقالات)، آلوین پلانتینگا، جان هیک و...، ترجمهی ابراهیم سلطانی و احمد نراقی، موسسهی فرهنگی صراط، ص 50 .
3. نیکولاس ولترستورف، «مقدمهی نیکولاس ولترستورف»، الوین پلانتینگا، عقل و ایمان، ترجمهی بهناز صفری، انتشارات اشراق، ص 13 .
______________________________
لاح پلانتینگا ترکیبی است از مبناگرایی مدرن و مبناگرایی باستان و قرون وسطی. در مبناگرایی باستان و قرون وسطی تنها دو دسته از باورها را باورهای واقعاً پایه قلمداد میکردند. پلانتینگا برای بیان این دو دسته از باورها به آرای توماس آکویناس توجه ویژهای میکند. به نظر آکویناس، یک قضیه اگر به صورت بدیهی اولی یا بدیهی حسی باشد میتوان آن را به عنوان قضیهای پایه پذیرفت. اما به گفتهی پلانتینگا، مبناگرایان مدرن به جای قضایای بدیهی حسی، قضایای خطاناپذیر را مطرح کردهاند. از این رو وی قضایای پایه را نزد مبناگرایان کلاسیک شامل سه دستهی «بدیهی اولی»، «بدیهی حسی» و «خطاناپذیر» میداند.
ولترستورف در مقدمهی خود، تبیینی از «مبناگرایی کلاسیک» ارائه میدهد که اندکی متفاوت است. این تفاوت، با توجه به مقصود ولترستورف، تفاوت محسوب نمیشود، آنچه وی آن را «مبناگرایی کلاسیک» مینامد، پلانتینگا «مبناگرایی مدرن» مینامد.
الف) بدیهی اولی (عقلی): ویژگی برجستهی قضیهی بدیهی اولی این است که با فهم یا درک آن میتوان صدق آن را به راحتی یافت؛ مانند حقایق سادهی علم ریاضی، نظیر «3=2+1»، حقایق سادهی منطقی، نظیر «هیچ انسانی هم مجرد و هم متأهل نیست»، حقایقی که از تعمیم حقایق سادهی منطقی به دست میآید، نظیر «به ازای هر قضیهی P ، عطف P به نقیض Pخطاست».
فهم یک قضیهی بدیهی اولی برای دریافتن صدق آن کفایت میکند. البته این مفهوم نسبت به افراد فرق میکند؛ ممکن است قضیهای برای کسی بدیهی اولی باشد ولی برای
اندیشه حوزه » شماره 41 (صفحه 216)
دیگران نباشد. حقایق سادهی علم حساب تقریباً برای همهی افراد بدیهی اولی است. اما قضیهی 35=18+17 ممکن است فقط برای برخی بدیهی اولی باشد. اما «صادق یافتن قضایا» یعنی چه؟ کسانی این مسأله را به بصیرت (Vision) انسان مربوط میدانند. پلانتینگا جنبهی مهم بصیرت و به عبارت دیگر دو مؤلفهی متناظر در ایدهی بداهت را این گونه بیان میکند:
1 ) مولفهی معرفت شناختی،
2 ) مؤلفهی پدیدار شناختی.
مؤلفهی معرفتی: قضیهی P فقط در صورتی برای شخص S بدیهی است که Sدارای معرفت بیواسطه نسبت به Pباشد؛ یعنی به P علم داشته باشد و این علم به Pبر مبنای معرفت به سایر قضایا نباشد.
مؤلفهی پدیدار شناختی: یک قضیهی بدیهی به گونهای است که «وقتی شما آن را در ذهن حاضر میکنید یا مد نظر قرار میدهید، نوعی درخشش و وضوح دارد»؛ یعنی همان که دکارت آن را «وضوح و تمایز» (Clarity and distinctness)و لاک آن را «درخشش آشکار» (Evident luster) نامید.(1)
ب ) بدیهی حسی: به گفتهی پلانتینگا اگر به مورد قبل بسنده میشد، چنان که گویا ارسطو چنین کرده است، آنگاه معرفت محدود به اموری میشد که ضرورتاً صادق هستند. زیرا احتمالاً شرط لازم بدیهی اولی بودن یک قضیه این است که ضرورتاً صادق باشد، و لذا هر قضیهی دیگری نیز که از طریق شکلهای بدیهی استدلال، از این قضایا نتیجه شوند خودشان نیز ضرورتاً صادقاند. این در حالی است که به نظر آکویناس، ما به برخی قضایا نیز که ضرورت منطقی ندارند معرفت علمی داریم. چنان که در علوم طبیعی - که موضوع آنها اشیائی مادی متغیر است - برخی حقایقی که متعلق معرفت ما قرار میگیرند، قضایای ممکنهی خاص هستند. در واقع به نظر آکویناس، قضایایی که ما آنها را صادق مییابیم بر دو نوعند: قضایای بدیهی اولی که متعلق درک (Intellectus) و فهم
______________________________
1. آلوین پلانتینگا، «ایمان و عقلانیت»، عقل و ایمان، ص 137 .
آلوین پلانتینگا، «آیا اعتقاد به خدا معقول است»، ص 38 .
آنتونی کنی، هنر خردورزی، ترجمهی اعظم پویا، نقد و نظر، ش 27-28 ، ص 147 .
______________________________
(Understanding) ما قرار میگیرند و صدق آنها را، به گونهای که در قضیهی 3=1+2 مشاهده میکنیم، مییابیم؛ و قضایای بدیهی حسی که صدق آنها را از طریق دیدن، شنیدن، چشیدن و لمس کردن تشخیص میدهیم. مثلاً این قضیه که «این دیوار زرد است»، بداهت حسی دارد. بنابراین پلانتینگا مراد آکویناس را از قضایای بدیهی حسی همان قضایای مربوط به ادراک حسی (Perceptual)میداند؛ یعنی قضایایی که صدق و کذبشان را با کاربرد یکی از حواس تشخیص میدهیم. پس قضایایی مانند «درختی در مقابل من وجود دارد»، از نظر آکویناس، بدیهی حسی هستند.
ج ) قضایای خطاناپذیر: مبناگرایان دیگر تأکید کردهاند که قضایای واقعاً پایه باید به یک معنای مهم قطعی (Certain)باشند. در مورد دکارت میتوان گفت که او دو قضیهی پیشین را به عنوان واقعاً پایه نمیپذیرد، بلکه ادعاهای محتاطانهتری وجود دارند که ظاهراً ایمن از خطا هستند، نظیر این قضیه که «به نظرم میرسد که درختی را میبینیم.» پلانتینگا این گونه قضایا را که بسیار ایمن از خطا هستند، خطاناپذیر میخواند، و نظر دکارت را دربارهی قضایای واقعاً پایه این گونه بیان میکند: یک قضیه برای S واقعاً پایه است تنها اگر برای S یا بدیهی اولی باشد و یا خطاناپذیر.
تعریف پلانتینگا از قضیهی خطاناپذیر به این صورت است: P برای S خطاناپذیر است اگر و تنها اگر
(الف) ممکن نباشد که S ، P را باور کند و P خطا باشد،
(ب) ممکن نیست که S ، Pرا باور کند و Pصادق باشد.
اگر به بند (الف) اکتفا میشد، آنگاه حقایق ضروری هم وارد این مفهوم میشدند، اما با اضافه نمودن بند (ب) اینها از تعریف خارج میشوند؛ زیرا این امکان وجود دارد که کسی به نقیض یک حقیقت ضروری باور بیاورد. خلاصه آنکه، به نظر پلانتینگا، مبناگرایان باستان و قرون وسطی متمایل به این عقیده بودهاند که یک قضیه برای شخص واقعاً پایه است تنها اگر بدیهی اولی یا بدیهی حسی باشد، اما مبناگرایان جدید - دکارت، لاک، لایب نیتز، و... - متمایل به این عقیده بودهاند که یک قضیه برای S واقعاً پایه است تنها اگر بدیهی اولی و یا خطاناپذیر برای S باشد. مبناگرایی کلاسیک، از دیدگاه پلانتینگا، شامل هر دو میشود.
اما قضایای غیرپایه در چه صورت موجهاند؛ قضایای غیرپایه باید نوعی رابطه با قضایای واقعاً پایه داشته باشند. به گفتهی پلانتینگا مبناگرایان کلاسیک در تبیین این نوع رابطه اختلاف داشتهاند. برخی گفتهاند قضایای غیرپایه حتماً باید از قضایای واقعاً پایه استنتاج شده باشند. برخی دیگر معتدلتر بودهاند و گفتهاند همین که قضایای غیرپایه، با توجه به قضایای واقعاً پایه، محتمل به نظر برسند کافی است. پلانتینگا، با توجه به این دیدگاه معتدلتر، معیار توجیه را از دیدگاه مبناگرایان کلاسیک این گونه بیان میکند:
یک باور برای شخص قابل پذیرش است اگر (و تنها اگر) این باور یا واقعاً پایه (یعنی بدیهی اولی، خطاناپذیر، یا بدیهی حسی برای آن شخص) باشد، و یا باور به آن بر پایهی قضایایی باشد که آن قضایا خودشان قابل پذیرش باشند و این باور را به صورت قیاسی، استقرایی و یا نظریهای (Abductively)حمایت کنند.(1)
قرینه گرایی
در فلسفهی دین، معنای قرینه گرایی عبارت است: پذیرش اعتقادات دینی تنها در صورتی معقول است که «حاصل جمع قرائن» مؤید آن اعتقادات باشد. (منظور از «قرائن»، سایر گزارههایی است که فرد به آنها علم دارد یا به نحو موجهی آنها را صادق میداند). قرینه گرایان معمولاً این نکته را نیز خاطر نشان میکنند که درجهی اعتقاد فرد باید متناسب با قوتِ قرائنِ مؤید باشد تا حقِ عقلانیت ادا شود.»(2)
از دیدگاه متفکران وابسته به معرفتشناسی اصلاح شده، مبناگرایان کلاسیک در برخورد با باورهای دینی به قرینه گرایی (evidentialism)رو آوردهاند. به این معنا که با به کارگیری معیار خود، باور دینی را در زمرهی باورهای مبتنی قرار دادهاند، و لذا معتقد شدهاند که
______________________________
1. Plantinga, Warranted Christian Belief, PP.
نقل از: محمد علی مبینی، نقد و بررسی دیدگاه آلوین پلانتینگا دربارهی اعتبار باورهای دینی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، موسسه امام خمینی (ره)، ص 18 .
در مورد ویژگی خطانذپذپری مبناگرایی به فصل سوم کتاب زیر مراجعه کنید:
Keith Lehrer, Theory of Knowledg, Routhedge, London, 1990.
این کتاب توسط آقای علی رضا قائمی نیا ترجمه شده و به زودی چاپ میشود.
بخشی از این کتاب در منبع ذیل آمده است:
کیث لور، نظریهی شالوده: مبناگرایی خطاناپذیر، ترجمهی علی رضا قائمی نیا، ذهن، ش 8 ، ص 143-180 .
2. ویلیام هاسکر، قرینه گرایی (فرهنگ فلسفی)، ترجمهی ابراهیم سلطانی، راه نو، ش 7 ، ص 17 .
______________________________
باور دینی در صورتی موجه است که قرائنی به نفع آن وجود داشته باشد. به نظر آنها باور دینی شرایط واقعاً پایه بودن را ندارد. از این رو باید قضایای دیگری - که خودشان واقعاً پایه هستند و یا به نحو صحیحی از قضایای واقعاً پایه اخذ شدهاند - این باور را حمایت کنند.
ولترستورف، «چالش قرینه گرایانه به باور دینی» را چنین تقریر میکند:
اولاً مصرانه ادعا شده که برای یک شخص، پذیرش مسیحیت و یا هر شکل دیگری از خداباوری خطاست، مگر این که پذیرش آن برای او عقلانی باشد.
ثانیاً این چالش بر این مسأله تأکید دارد که پذیرش خداباوری برای یک انسان عقلانی نیست، مگر آنکه او عقاید دینی خود را بر پایهی دیگرش بپذیرد؛ اعتقاداتی که قرائن کافی برای تأیید آن باورها فراهم میکنند. هیچ دینی پذیرفتنی نیست مگر آنکه معقول باشد. و هیچ دینی معقول نیست مگر این که مقرون و مؤید به قرینه باشد. این همان چالش قرینه گرایانه است.»(1)
به طور خلاصه قرینه گرایان معتقدند که هیچ دینی مقبول نیست مگر آنکه معقول باشد و معقول نیست مگر آنکه توسط قرائن غیردینی تأیید شود.
پیشینهی قرینهگرایی
قرینه گرایی و همچنین مبناگرایی کلاسیک (در مورد باور دینی) به «رنه دکارت» و «جان لاک» بازمیگردد. دکارت و لاک هر دو در زمانی میزیستند که جامعه دچار تحولات و دگرگونیهای جدید و شدیدی بود و از نهضت فراگیر اصلاحات دینی، صد سال گذشته بود. دکارت و لاک زمانی سرگرم نگارش آثار فلسفی بودند که اختلاف دینی شدیدی در اروپا پدید آمده بود. از سویی میان کاتولیکها و پروتستانها اختلاف بود و از سوی دیگر، خود پروتستانها نیز با هم اختلافاتی داشتند.
دکارت و لاک که مشاهده میکردند دین و باورهای دینی زیرسؤال رفته است، میخواستند به این پرسش پاسخ گویند که ما به چه چیزی میتوانیم باور داشته باشیم؟ پرسش پیش روی دکارت و لاک این بود که به چه چیزی میتوان باور داشت؟ چگونه میتوان به درستی باورها پی برد؟ چگونه و با چه روشی میتوان به باورهای درست دست یافت؟
______________________________
1. آلوین پلانتینگا، عقل و ایمان، «مقدمهی نیکولاس ولترستورف»، انتشارات اشراق، ص 21-22 .
______________________________
پاسخ دکارت و لاک، (همان طور که قبلاً هم دیدیم) به مبناگرایی کلاسیک معروف است که براساس آن، باوری پذیرفتنی و اعتمادپذیر است که مبتنی بر موجه سازی (Justification) است؛ مفهوم موجه سازی مبتنی بر مفهوم وظیفه و تکلیف است. اگر شما در چارچوبی که معرفتشناسی به شما تکلیف میکند، وظیفهی خویش را درست انجام دهید، وظیفهی موجه سازی را انجام دادهاید. مفهومی که دکارت و لاک از Justification در نظر دارند، برگرفته از مبانی دینی آنهاست؛ در مسیحیت میگویند که انسان در محضر حق موجه است. پرسشی که دکارت و لاک مطرح کردند این بود که کدام باورها موجه هستند و شایستگی پذیرش دارند؟(1)
نقد مبناگرایی کلاسیک از دیدگاه پلانتینگا
از سویی دیگر آلوین پلانتینگا با تأثر از سنت مسیحیت، اصلاح دینی، مبناگرایی سنتی، قرینه گرایی و الهیات طبیعی را مورد انتقاد قرار داده است. پلانتینگا معتقد است که دیدگاه مبناگرایانی نظیر دکارت و لاک این بود که ما در اعتقاد ورزیدن نیز همانند عمل کردن، تکلیف و وظیفه داریم. به عبارت دیگر روشهای صحیح و غلطِ اعتقاد ورزیدن وجود دارند و ما اخلاقاً موظفیم که درست اعتقاد بورزیم، و درست اعتقاد ورزیدن به این است که مطمئن شویم قضیهای غیریقینی را به نحو پایه نپذیرفتهایم و نیز همواره قضایای غیریقینی را بر پایهی یقینیات - قرائن یقینی - بپذیریم. لذا بنا به نظر لاک و دکارت چنانچه قضیهای غیرپایه را به نحو پایه بپذیریم، برخلاف وظایف معرفتی مان عمل کردهایم مرتکب گناه معرفتی شدهایم.
پلانتینگا، در مقابل این نظر، بر آن است که این وظیفه و تکلیف اخلاقی وجود ندارد. درست است که هر انسانی موظف به درست اعتقاد ورزیدن است، ولی ما مکلف نیستیم که تنها دو نوع از قضایا را به نحو پایه بپذیریم. به نظر وی واقع آن گونه که مبناگرایی سنتی میگوید نیست. وی سپس به ارائه نمونههایی میپردازد که هر انسانی به آنها معتقد است
______________________________
1. آلوین پلانتینگا، اصلاح معرفشناسی کلاسیک، ترجمهی مصطفی شهر آیینی، گزارش گفتگو، ش 4 ، ص 65 . (با اندکی تصرف).
ر. ک: باورهای پایه و مشکلات آن، (مصاحبهی قبسات با پروفسور آلوین پلانتینگا)، قبسات، ش 26 ، ص 136 .
______________________________
بیآنکه برای آنها استدلال و دلیلی داشته باشد و بدون اینکه در اعتقاد ورزیدن به آنها به نحو پایه، خلاف اخلاق عمل کرده باشد. از جمله نمونههایی که وی در اکثر آثارش ذکر میکند، قضایای راجع به خاطرات شخصی است. به نظر پلانتینگا این اخلاقی است که شخص معتقد باشد «صبحانه پرتقال خورده است» یا اینکه «جهان خارج وجود دارد» در حالی که اقامه استدلال برای چنین اعتقاداتی اصلاً امکانپذیر نیست.(1)
پلانتینگا اگر چه اصل مبناگرایی را میپذیرد، ولی به شدت با حصر باورهای پایه در دو یا سه نوع مذکور مخالف است و به تعبیر خود در ویرانی چنین مبناگرایی میکوشد و در عوض مبناگرایی اصلاح شده (Foundationalism Reformed) را مطرح میکند که باور به خدا را جزء باورهای پایه میشمارد و کار انبوه مؤمنانی را که بدون دلیل به خداوند ایمان آوردهاند موجه و درست میداند.
او برای تثبیت دیدگاه خود نخست ادعای انحصار باورهای پایه در دو یا سه نوع مذکور را دارد و سپس نشان میدهد که ویژگیهای باور پایه در باور به وجود خداوند نیز هست. این دو گام به اجمال چنیناند؛ در گام اول وی به نشان دادن باورهایی میپردازد که همگان آنها را بدون هیچ استدلالی میپذیرند، در حالی که نه بدیهیاند و نه حسی و نه خطاناپذیر. مثلاً وقتی کسی با تکیه بر حافظهی خود معتقد میشود که دیروز در تهران بوده است، چنین باوری بدون هرگونه دلیلی میتواند موجه باشد مشروط بر اینکه حافظه فرد قابل اعتماد بوده و کارکرد مناسب خود را داشته باشد. حافظه هم مانند حس، در صورتی که درست کار کند، باورهای مربوطه پایه خواهند بود. مورد دیگری که توجه پلانتینگا را به خود جلب کرده است، باور به وجود اشیاء مادی است. وی معتقد است که اصولاً هیچ دلیل قابل قبولی در تاریخ فلسفه برای وجود اشیاء مادی ارائه نشده است ولی این باور چون پایه است، موجه است. پلانتینگا علاوه بر نشان دادن موارد نقضِ ادعای انحصار باورهای پایه در دو یا سه نوع، با استدلال جالبی آن را رد میکند. به نظر وی این ادعا که باورهای پایه فقط دو نوع بدیهی و حسی یا خطاناپذیرند، خودباوری است که باید دید پایه است یا غیرپایه؟ روشن است که چنین ادعایی باور پایه نیست؟ زیرا نه بدیهی و نه حسی و نه خطاناپذیر است. پس ناگزیر برای
______________________________
1. سید حسین عظیمی دخت شورکی، آلوین پلانتینگا و معرفتشناسی اصلاح شده، حوزه و دانشگاه، ش 24-25 ، ص 41-42 .
______________________________
توجیه آن محتاج دلیل هستیم. اما طرفداران مبناگرایی کلاسیک و مدرن هیچ دلیلی بر ادعای خود نمیآورند و از این روی نمیتوان آن را پذیرفت.(1)
پس از ویران ساختن قضیهی معیار و به تبع انتقاد قرینه گرا به باور دینی نوبت به ارائهی دیدگاه ایجابی و اثباتی معرفتشناسی اصلاح شده در خصوص مسألهی توجیه یا معقولیت باور دینی میرسد.
تذکر دو نکته ضروری است: اول اینکه انکار قضیهی معیار از موضع انسجام گروی نیست؛ زیرا پلانتینگا و اصولاً معرفتشناسی اصلاح شده جزء مبناگرایانند و فقط در مسألهی معیارهای واقعاً پایه (قضیهی معیار) با مبناگرایان دیگر اختلاف دارند، زیرا باور به وجود خداوند را هم واقعاً پایه میدانند. بدین ترتیب، میتوان آنها را مبناگرای اصلاح شده نامید.
دوم اینکه پلانتینگا هیچ قضیهی معیار جایگزینی برای آنچه رد میکند، ندارد. وی معتقد است نمیتوان بدون استقرا موارد باورهای واقعاً پایه در ساختارهای معرفتی آدمیان، قضیهی معیار شخصی را برای تعیین باورهای واقعاً پایه معرفی کرد. ما در مسألهی معرفت و توجیه تابع روش معرفتی مردم هستیم و نمیتوانیم بدون نظر به آن به صورت پیشین مسأله را روشن کنیم. معنای استقرایی بودن راه شناخت باورهای واقعاً پایه این است که همواره امکانهای جدیدی فراروی ما باز است و قضیهی معیار قطعی و مشخصی، که بدون توجه به باورهای مردم مورد قبول باشد، نداریم.(2) پلانتینگا معتقد است که شرایط ناشناخته شدهی زیادی هست که در آن شرایط، باور به خدا، باوری واقعاً پایه است، اما نباید چنین تصور شود که او هر باوری را، در هر شرایطی، واقعاً پایه میشمارد و نباید او را به پذیرش عدم عقلانیت متهم نمود. پلانتینگا این مسأله را با موضوع رد معیار معناداری پوزییتویستها مقایسه میکند و میگوید پوزیتیویسستها با اطمینان، معیار تحقیق پذیری خود را به دست گرفتند و بسیاری از گزارههایی را که آشکارا معنادار هستند، بیمعنا اعلام کردند. حال فرض کنید تنسیقی از این معیار را نپذیرد، آیا آن به این معناست که او ملتزم به این عقیده است که جملهای بیمعنا و مهمل، برخلاف ظاهرش، معنای روشنی دارد؟ قطعاً این طور نیست. اما در این صورت این مطلب در مورد معرفتشناسی اصلاح گرا صدق میکند. این واقعیت را که وی معیار پایه بودن
______________________________
1. محسن جوادی و... ، جستارهایی در کلام جدید، انتشارات سمت و دانشگاه قم، ص 149-150 .
2. محسن جوادی، آلوین پلانتینگا و معرفتشناسی اصلاح شده، ص 34-35 .
______________________________
واقعی را که مبناگرایی کلاسیک ارائه کرده است، رد میکند، بدین معنا نیست که او متلزم است هر اعتقادی را واقعاً پایه بداند.(1)
پلانتینگا معتقد است که اعتقادات پایهای وجود دارند که بر قرائن گزارهای مبتنی نیستند و لذا به توفیق گزارهای نیاز ندارند. در واقع، اگر بتوان این قبیل اعتقادات را «بدون نقض فرایضِ معرفتی یا بدون ابتلای به نوعی نقصان فکری» تصدیق کرد، میتوان آنها را واقعاً پایه دانست. به نظر پلانتینگا، بسیاری از اعتقادات دینی میتوانند واقعاً پایه باشند:
تحت شرایطی که برای بسیاری از مردم قابل تشخیص است، کاملاً معقول، خردمندانه، و به لحاظ عقلی شایسته و قابل قبول است که [به پارهای اعتقادات دینی] باور داشته باشیم، بدون آنکه [آن اعتقادات را [براساس قرائن [گزارهای [پذیرفته باشیم.(2)
طرح پیگیر پلانتینگا برای توجیه عقیدهی دینی او را به این اندیشه سوق داده است که عقیدهی به خداوند میتواند عقیدهای حقیقتاً پایه و کاملاً موجه باشد بیآنکه به توجیه این عقیده از طریق براهین معمول اثبات وجود خدا، بر مبنای نظم، معجزات و مانند آن نیاز افتد. پلانتینگا استدلال میکند که میل اعتقاد ورزیدن به خداوند تابع امیال فطری عقل بشر است:
وقتی به گل میاندیشیم یا به آسمانهای پرستاره مینگاریم یا به ابعاد بیکران عالم فکر میکنیم، میل داریم که معتقد باشیم این گل را خدا آفریده است یا این عالم بیکران و پیچیده آفریده خداوند است... ممکن است با قرائت کتاب مقدس، این احساس ژرف در آدمی پدید آید که خدا با او سخن میگوید. ممکن است من در صورت ارتکاب عملی شرم آور، نادرست، یا شریرانه، خود را در نظر خداوند مجرم احساس کنم و معتقد گردم که خداوند عملم را تقبیح میکند. ممکن است پس از اقرار به گناه و توبه احساس کنم که خدا مرا بخشیده و معتقد گردم که خداوند از جرائم من در گذشته است. ممکن است کسی وقتی در معرض خطری هولناک قرار میگیرد، به خدا روی کند و از حضرتش بخواهد که او را از آن خطر مصون دارد و یاری دهد. و البته او در آن هنگام معتقد است که خداوند قادر است سخنش را بشنوند و در صورت صواب دید خود به او کمک کند. زمانی که زندگی شیرین و رضایت بخش است، ممکن است احساس خودجوش سپاس و امتنان در نفس ما ایجاد شود. در این مقام،
______________________________
1. ر. ک: آلوین پلانتینگا، عقل و ایمان، ص 175-176 .
2. دیوید بازینجر، «معرفتشناسی اصلاح شده و کثرت گرایی دینی»، ترجمهی ابراهیم سلطانی، در صراط های مستقیم، عبدالکریم سروش، موسسهی صراط، ص 314 .
______________________________
ممکن است آدمی پروردگار را به خاطر خیرخواهی اش شاکر باشد و ثنا بگوید و البته این عقیدهی ملازم با آن را نیز در سر خواهد داشت که در حقیقت باید پروردگار را شاکر بود و ثنا گفت. (پلانتینگا، 1983 ، ص 80).(1)
حال به سراغ اعتقاد به خدا میرویم. پلانتینگا پیش از پرداختن به این مطلب که آیا اعتقاد به خدا، باوری پایه است، بر تمایز بین اعتقاد یا باور به وجود خداوند - که همان باور به گزارهی «خداوند وجود دارد» است - با اعتقاد به خداوند تأکید میورزد. اعتقاد به اینکه «خداوند وجود دارد» صرفاً تصدیق این گزاره است که آنچه خدا میخوانیم، واقعاً هست. به بیان ویلیام جیمز، شیاطین نیز به این گزاره باور دارند. اما اعتقاد به خداوند همان ایمان به اوست که به شکل توکل، تسلیم و... ظاهر میشود و شیاطین چنین نمیکنند. طبیعی است که سخن ما در اینجا بر سر مطلب نخست است اما پلانتینگا، برای رعایت اختصار، همان عبارت «اعتقاد به خدا» را به جای عبارت «اعتقاد به اینکه خدا وجود دارد» به کار میبرد.
پلانتینگا در پی اثبات آن است که اعتقاد به خدا، یک باور پایه به معنای اخص است. چکیدهی استدلال او به این شرح است: در جامعهی دینداران باورهای نمونهای یافت میشود که هر کدام، در شرایط خاص، یک باور پایه به معنای اخص است. برای مثال ممکن است یک فرد متدین در هنگام مطالعهی کتاب مقدس، عمیقاً احساس کند که «خداوند با او سخن میگوید» یا، پس از انجام کاری که آن را شرارتآمیز میداند، معتقد شود که «خداوند از کار او ناخرسند است» و پس از اعتراف به گناه و توبه، اعتقاد مییابد که «خداوند گناه او را آمرزیده است». بنابراین، شرایط فراوانی همچون گناه، حقشناسی، احساس خطر، مواجهه با برخی پدیدههای عالم و... وجود دارند که چون محقق شوند، متدینان به گزارههایی از قبیل گزارههای ذیل، به صورت پایه و به نحو معقولی، اعتقاد مییابند: «خداوند با من سخن میگوید»، «خداوند همهی هستی را آفریده است»، «خداوند مرا آفریده است»، «خداوند مورد شکر و سپاس قرار گرفته است».
پلانتینگا اعتراف میکند که پدیدارشناسی شرایط یاد شده کاری است بسیار دشوار و نیازمند پژوهشی گسترده. اما آنچه مسلم است، باورهایی از این دست میتوانند در برخی
______________________________
1. چارلز تالیافرو، فلسفه دین در قرن بیستم، ترجمهی انشاءا... رحمتی، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، ص 434 .
______________________________
شرایط، باورهای پایه به معنای اخص باشند.(1)
پدیدارشناسی همهی این شرایط و شرایطی از این دست، نیاز به کار فراوان دارد. این بحث، بسیار گسترده و مهم است اما من در این جا فقط میتوانم به وجود چنین شرایطی اشاره کنم.(2)
میبینیم که گزارهی «خدا وجود دارد» در بین گزارههای فوق نیست، اما اعتقاد به گزارههای مذکور بدون اعتقاد به خدا ممکن نیست، بنابراین، از آن جا که هر یک از گزارههای پایه (به معنای خاص) فوق، مستلزم اعتقاد به خداست میتوان با اندک تسامحی اعتقاد به خدا را نیز یک باور پایه به معنای اخص دانست. البته اگر بخواهیم به دقت بنگریم گزارهی نسبتاً عام «خدا وجود دارد»، گزارهای واقعاً پایه (به معنای اخص) نیست، بلکه گزارههای جزیی دربارهی صفات و افعال خداوند، گزارههایی واقعاً پایهاند. اما این مسألهی مشکلی به همراه ندارد؛ زیرا - آن طور که پلانتینگا نشان میدهد - در مورد اموری همچون وجود «اعیان مُدرَک»، «اشخاص دیگر» و «گذشته» نیز وضع از همین قرار است؛ یعنی گزارههای خاص و انضمامی واقعاً پایهاند نه گزارههای عام و انتزاعی. زیرا مثلاً گزارهی «اشخاص دیگر وجود دارند» گزارهای واقعاً پایه نیست، بلکه گزارههایی از قبیل «آن شخص خوشحال است» چنین است. ولی گزارهی دوم به نوعی مستلزم گزارهی اولی است و از این رو میتوان گزارهی نخست را نیز توسعاً گزاره واقعاً پایه دانست. حاصل آنکه، ما در جامعه متدینان با تعدادی گزارههای پایه به معنای اخص مواجهیم که باور به آنها بدون باور به وجود خدا موجه و معقول نیست و از این رو، میتوانیم باور به وجود خدا را در شمار باورهای پایه به معنای اخص به شمار آوریم.(3)
ارزیابی معرفتشناسی دینی پلانتینگا
در سالهای اخیر، معرفتشناسی اصلاح شده، به خصوص دیدگاه پلانتینگا، از سوی متفکران
______________________________
1. آلوین پلانتینگا، فلسفهی دین: خدا، اختیار و شر، ص 20-21 .
2. آلوین پلانتینگا، «آیا اعتقاد به خدا واقعاً پایه است؟»، در: کلام فلسفی، ترجمهی ابراهیم سلطانی و احمد نراقی، موسسهی صراط، ص 61 .
3. ر. ک: پلانتینگا، فلسفهی دین: خدا، اختیار و شر، ص 21-22 .
ر. ک: پلانتینگا، آیا اعتقاد به خدا واقعاً پایه است؟، ص 61-62 .
______________________________
مختلفی و از منظرهای گوناگونی مورد نقد و بررسی واقع شده است. این اعتراضها به طور کلی از دو ناحیه صورت میگیرد: یکی از سوی اراده گرایان و دیگری از جانب درون گرایان.
اعتراض اراده گرایان
اعتراض اراده گرایانه مربوط به مسألهی ایمان است. در برابر دیدگاهی که ایمان را از سنخ معرفت تلقی میکرد، ارادهگرایان معتقدند که اگر ایمان را هیچ شاهد و دلیلی تأیید نکرده است، چگونه میتوان فقدان شواهد و دلایل را جبران کرد؟ شاید پاسخ دهیم: با شوق؛ مثلاً، اگر کسی به ما بگوید: «دوست شما در سفر است» و ما هیچ دلیلی در دست نداریم که این مدعا را اثبات کند، در این صورت، نسبت به طرفین مثبت و منفی این ادعا، حالت تساوی داریم. در چنین وضعی، ما به کدام طرف میل میکنیم؟ در این حالت، طبعاً عقل کارایی ندارد؛ شوق دیدار دوست اقتضا میکند که سفر او را باور نکنیم. پس به جانب نفی، حکم میکنیم و طرف اثبات را ندیده میانگاریم. در این گونه موارد، شوق جانشین فقدان شواهد کافی شده، به یک طرف حکم میکند.
باید گفت، جانشین فقدان یا کمبود شواهد، «شوق» نیست، بلکه تصمیم و ارادهی شخص است که به جای نبود یا کمبود دلیل، نشسته است. به این دیدگاه نظریهی اراده گرایانه، در زمینهی ایمان دینی، میگویند. این دیدگاه بیشتر از سوی کاتولیکها اظهار شده است. آنان با اعتقاد به چنین نقش مهمی برای اراده، بر این باور شدهاند که مبنای ایمان، اراده است، نه عقل.(1)
اراده گرایی معرفتی (Cognitive voluntarism) یکی از چیزهایی است که مخالفان معرفت شناسان اصلاحی اندیش را از آنان جدا میسازد. نمونهی بارز این طرز تفکر نویسندگان کتاب ایمان عقلانی(2) هستند که تا حدی از اراده گرایی معرفتی پشتیبانی میکنند. از دیدگاه زاگزابسکی این امر تا حدی با اختلاف دیدگاهها، در باب ماهیت ایمان، مرتبط است. هر دو سنت کاتولیک و پروتستان معتقدند، که ایمان رستگاری بخش، موهبتی الهی است، اما
______________________________
1. معرفتشناسی دینی، ص 44-45 .
2.L. Zagzebski, Rational Faith: Catholic Responses to Refarmed Epistemology. Natre Dame: University of Notre Dame Press. 1992.
______________________________
تاریخ درگیریهای عقیدتی نشان میدهد که کاتولیکها در مقایسه با پروتستانها عموماً درجهی بالاتری از مهار ارادی نسبت به باور و روندهای منجر به یک باور را در نظر داشتهاند. مشخصاً، آکویناس کارکردی را که منجر میشود به شکل دادن به یک باور از سوی یک فرد، در هنگامی که عقل از آن باور کاملاً پشتیبانی نمیکند، به اراده نسبت میدهد. این موضع را میتوان در نقل و قولی که مقالهی تامس سولیوان از آکویناس میکند دید:
اراده، تحت تأثیر جنبش خیر موجود در وعدهی الهی، چیزی را که برای درک طبیعی آشکار نیست به عنوان امری قابل پذیرش مطرح میکند.(1)
آنچه در این جا پیش نهاده میشود این است که سازوکارهای عقیده سازیِ انسانها، به یقین کارکردی را برای اراده روا میدارد. پیش از آن، آکویناس مطرح میکند که زمینهی امر یقینیِ باورهای مربوطه، اراده است نه عقل، و این خود اشاره دارد به اینکه آکویناس شاهد گرا نبوده است. برخی از قویترین اظهارات اراده گرایی معرفتی را میتوان در نوشتههای جان هنری نیومن یافت که تأثیرگذاری اش بر تعدادی از نویسندگان این کتاب به وضوح مشهود است، نیومن میگوید:
بنابراین، ایمان نتیجهگیری از مقدمات نیست، بلکه نتیجهی فعل اراده است که در پی این اعتقاد که «باورداشتن یک وظیفه است» میآید. پرسش سادهای که لازم است از خود بپرسید این است که «آیا اعتقاد دارم که باید آیین کاتولیک (روم) را به عنوان کلام خدا بپذیرم...؟» چون مستقیماً اعتقاد دارید که باید باور داشته باشید، عقل سهم خود را انجام داده است، و آنچه برای ایمان لازم است دلیل نیست، بلکه اراده است.(2)
اعتراض درون گرایان
اعتراض دومی که به معرفتشناسی اصلاح شده پلانتینگا مطرح شده است، از سوی درون گراها میباشد. درون گرایان معتقدند: معیاری که پلانتینگا برای معرفت ارائه داده است اساساً برون گرایانه است.
مسأله درون گرایی (Internalism) و برون گرایی (Externalism) یکی از مسائل مهم معرفتشناسی معاصر است که تقریباً در پنجاه سال اخیر محور بحث و توجه بیشتر
______________________________
1. لیندا زاگزبسکی، درآمدی بر کتاب ایمان عقلانی، ترجمه علیرضا هدائی، ذهن، ش 6-7 ، ص 243 .
2. همان، ص 243-244 .
______________________________
معرفت شناسان بوده و تاکنون کوششهای فراوانی برای صورت بندی روشنتر آن شده است، معرفت شناسان دربارهی شرایط لازم و کافی توجیه یا جوازی که باور صادق را به معرفت مبدل میسازد، دیدگاههای متفاوتی دارند. گروهی همهی شرایط لازم و کافی توجیه یا جواز را اموری درونی و دستهای آنها را بیرونی میپندارند، برخی دیگر نیز دست کم یکی از آن شرایط را بیرونی یا درونی میدانند. بدین سان مسألهی برون گرایی و درون گرایی در توجیه یا جواز معرفت در شمار یکی از جدیترین مسائل معرفتشناسی معاصر جای میگیرد.(1)
همان گونه که از این عنوانها برمیآید، در نظریههای درون گرا کوشش میشود که (ت) را با توسل به ویژگیهای درونی S تکمیل کنند و نظریههای برون گرا این کار را از طریق ویژگیهای برونی (ت) انجام میدهند. بنابراین لازم است بدانیم که چه امری ویژگی را برای اندیشه گر، درونی یا بیرونی میسازد.
مسأله به این امر بازمیگردد که اندیشه گر چه نوع دستیابی ای به ویژگیهای مورد بحث دارد. مثلاً، فرض کنید که اندیشه گر S آگاهانه این امر را باور دارد که برف سفید است. این ویژگی ای از S است که ما میخواهیم آن را بشناسیم. فی المثل، ما این کار را چنین انجام میدهیم که S به ما میگوید که آگاهانه باور دارد برف سفید است. حال، به وضوح، وضعی وجود دارد که مطابق آن S میتواند به نحو بیواسطهتری از ما، این ویژگی را دریابد. چرا که او میتواند «آگاهی بیواسطهای» از این ویژگی داشته باشد. از طرف دیگر ما تنها به گونهای باواسطه میتوانیم از این ویژگی آگاه شویم.
تمایز میان آگاهی بیواسطه و باواسطه تمایزی است که ما برای فهم تفاوت میان نظریههای درون گرا و برون گرای توجیه بدان نیاز داریم. در نظریههای درون گرا تلاش میشود تا (ت) را با توسل به ویژگیهایی که بیواسطه برای S قابل حصول است، تکمیل
______________________________
1. مرتضی فتحی زاده، نگاهی به مسأله درون گرایی و برون گرایی، پژوهشهای فلسفی - کلامی، ش 7-8 ، ص 34-35 .
ر. ک: فلسفهی دین در قرن بیستم، ص 419-435 .
همچنین، در مورد نظریهی توجیه و درون گرایی و برون گرایی، به مهمترین اثر پلانتینگا در زمینهی معرفتشناسی مراجعه کنید:
Plantinga, Warrant: The Current Debata, Oxford University Press, New York, 1993.
______________________________
نند. قائلان به نظریههای برون گرا تن به چنین قید و بندی نمیدهند.(1)
مقبولترین صورت تمایز درون گرایی و برون گرایی این است که براساس درون گرایی آنچه باور فرد را توجیه میکند کاملاً به حالات درونی او، از قبیل ادراک یا فرایند تفکری که باور را تثبیت میکند، وابسته است، اما برون گرایی دیدگاهی است که براساس آن توجیه باور فرد محتاج عوامل دیگری غیر از حالات درونی اوست. به تعبیر دیگر، توجیه درون گرایانه مستلزم این است که برای اینکه یک باور معین برای شخص معین از حیث معرفتشناسی موجه باشد لازم است که همهی عوامل لازم برای توجیه معرفتی آن باور در درون بینش معرفتی شخص باشد و او نیز به آنها دسترسی معرفتی داشته باشد. در مقابل، نظریهی توجیه برون گرایانه عدم دسترسی معرفتی شخص دست کم به بعضی از عوامل توجیه باور را مجاز میدارد، به گونهای که آن عوامل میتوانند در بیرون از بینش معرفتی صاحب باور قرار داشته باشند.(2)
براین اساس، برون گرایان معتقدند که معیار پلانتینگا در مورد مجوز، اساساً برون گرا میباشد، هر چند که برون گرایی پلانتینگا آنقدر مبهم است که انبوهی از فرضیهها را شامل میشود (برون گرایی تنها در بیان معیار پلانتینگا نیست که به صراحت آمده است). مثالها و کاربردهایی که وی به کار میبرد گویای این مطلب است که این واقعیت که قوای باور ساز یک فرد به خوبی کار میکنند چیزی نیست که نوعاً در دسترس آگاهی و شعور آن فردِ معتقد باشد. هر چند هیچ چیزی در معیار نیست که این چنین در دسترس بودنی را استثنا کند.(3) جنبهی برون گرایی فرضیهی پلانتینگا در مقالات چند تن از مخالفین معرفتشناسی اصلاح شده، از جمله زاگزبسکی و فیلیپ کویین آمده است.(4) متفکرین دیگری، همچون «گری گاتینک»،(5)
______________________________
1. ای. سی. گریلینگ و...، معرفتشناسی، ترجمهی امیر مازیار، موسسه نشر جهاد، ص 25-26 .
2. معرفی اصطلاحات معرفتشناسی، ذهن، ش 8 ، ص 190-191 .
3. ر. ک: لیندا زاگزبسکی، درآمدی بر کتاب ایمان عقلانی، ص 244 .
4. Philip L. Quinn, "The Foundations of Theism again: A Rejoinder to Plantinga," in Linda Zagzebski, ed., Rational Faith, PP. 14-47.
این مقاله با مشخصات زیر ترجمه و منتشر شده است:
فیلیپ ال. کویین، باز هم مبانی خداباوری؛ جوابیهای به پلانتینگا، ترجمهی سیدحسن اسلامی، پژوهشهای فلسفی - کلامی، ش 11-12 ، ص 74-116 .
5. Gary Gutting, Religious Belief and Religious Skepticism (University of Notre Dame Ptess, 1982).
______________________________
«پاتریک لی»(1)، «ون هوک»(2) و... به معرفتشناسی اصلاح شده به خصوص دیدگاه پلانتینگا اشکالاتی مطرح کردهاند که به خاطر طولانی نشدن بحث از پرداختن به آنها خودداری میکنم.
کارایی نظریهی پلانتینگا(3)
فرض پایه بودن باور دینی از نظر ما نیز فرضی قابل تصور است، هر چند تبیین ما با تبیین پلانتینگا تفاوت میکند. اما نکتهی قابل توجه در این جا این است که انگیزهی پلانتینگا برای پایه بودن باور دینی این بود که، به نظر او، استدلال راه مناسبی برای پیدا کردن باور دینی نیست، و به دلیل ضعفی که استدلال دارد خداوند راه دیگری را برای نشان دادن خود به ما برگزیده است. لذا برای اینکه تهمت کسانی نظیر فروید و مارکس به دین وارد نشود و منشأ دین اموری نظیر ترس، آرزو، عوامل اجتماعی نامناسب و چیزهای دیگر دانسته نشود، او فرض پایه بودن باور دینی را مطرح کرد و اعلام نمود که منشأ تولید باور دینی قوهی معرفتی معتبری است که در درون ما وجود دارد. پس اگر چه باور دینی از راه استدلال به دست نیامده است، ولی اعتبار معرفتی آن از راه دیگری تأمین میشود. اما این مسأله که راه استدلال راه نامناسبی برای کسب باور دینی نیست جای تأمل بسیار دارد و بسیاری از فیلسوفان و متألهای پیشین و امروزی در برابر این موضع پلانتینگا قرار دارند و باورهای خداشناختی را به راحتی قابل استدلال میدانند. فرض پایه بودن باور دینی از نظر ما بدین معنا نیست که راه استدلال را برای رسیدن به باور دینی راهی مناسب نمیدانیم. اگر کمی به خود و انسانهای اطراف خود توجه کنیم مشاهده میکنیم انسان در غالب اوقات در حال استدلال کردن است. در سنت اسلامی، براهین قاطع برای اثبات وجود خدا اقامه شده که مدعای پلانتینگا را مبنی
______________________________
1. پاتریک لی، قرینه گرایی، پلانتینگا و ایمان عقل، ترجمهی مرتضی فتحی زاده، پژوهشهای فلسفه - کلامی، ش 11-12 ، ص 41-73 .
2. جی. ام. ون هوک، علم و معرفتشناسی اصلاح شده، پیشین.
همچنین، مراجعه کنید به: مایکل پترسون و...، عقل و اعتقاد دینی، ص 230-235 .
جان هیک، فلسفهی دین، ص 147-165 .
3. در این بخش از منبع زیر استفادهی شایانی بردهام:
نقد و بررسی دیدگاه آلوین پلانتینگا دربارهی اعتبار باورهای دینی، ص 179-195.
______________________________
بر اینکه راه استدلال راه مناسبی برای اثبات وجود خدا نیست، باطل میکند. طبیعی است که بررسی تفصیلی هر یک از این براهین مجال وسیعی را میطلبد که از عهدهی این نوشتار خارج است. در این جا فقط به طور گذرا به برخی از آنها اشاره کرده و شرح و توضیحشان را به منابع دیگر ارجاع میدهیم.(1) از جملهی این براهین «برهان امکان و وجوب» میباشد که بعدها به نام «برهان سینوی»(2) شهرت یافت. و خود ابن سینا آن را «برهان صدیقین» خواند. برهان دیگری که صدرالمتألهین شیرازی مبتکر آن است و بر مبادی فلسفهی او مبتنی است معروف به «برهان صدیقین»(3) است. (صدرا برهان ابن سینا را «شبیه برهان صدیقین» مینامد.) و براهین دیگر.
پاسخ استاد شهید مطهری قدسسره هم به کسانی نظیر فروید و مارکس که تبیینهای طبیعت گرایانه از دین ارائه دادهاند بر این اساس است که آنها از یک تبیین بسیار روشن دست کشیدهاند و به تبیینهای مبهمی روآوردهاند که این نشان از لجاجت آنها با دین دارد. از نظر ایشان استدلال کردن خصیصهی ذاتی انسان است و بسیار معقول است که فرض کنیم منشأ باورهای دینی نیز همین استدلالهای انسانها بوده است.(4)
مقایسهی دیدگاه پلانتینگا با اندیشهی فطرت در فرهنگ اسلامی
بحث فطرت یکی از مباحث مهم و جالب توجه در اندیشهی اسلامی است که قالبی ویژه به معرفت دینی میبخشد. در اینجا ضمن اشارهای کوتاه به ابعاد مختلف این بحث، به مقایسهی
______________________________
1. ر. ک : عبدا... جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، مرکز نشر اسراء.
علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، نشر جامعه مدرسین.
علامه طباطبائی، نهایة الحکمة، نشر جامه مدرسین.
محسن جوادی، درآمدی بر خداشناسی فلسفی، انجمن معارف.
2. ر. ک : ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، دفتر نشر کتاب، ج 3 .
ابن سینا، النجاة، تصحیح محمد تقی دانش پژوه، دانشگاه تهران .
ابن سینا، شفاء (الهیات)، مکتبة المرعشی.
3. صدرالدین شیرازی، الاسفار الاربعه، داراحیاء التراث، ج 6 .
صدرالدین شیرازی، المبدأ و المعاد، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیه، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد.
4. ر. ک : مرتضی مطهری، فطرت، انتشارات صدرا، ص 177-182 .
______________________________
مالی آن با دیدگاه پلانتینگا میپردازیم.
منظور از امور فطری اموری است خدادادی که در درون انسان به ودیعه گذاشته شده است و در همهی انسانها به طور مشترک وجود دارد. از آنجا که حقیقت انسان دارای دو بخش اساسی است، امور فطری نیز میتواند در این دو بخش مطرح شود: در بخش معرفت و شناخت و در بخش گرایشها و امیال. نظر بسیاری از اندیشمندان مسلمان این است که ما هم دارای برخی گرایشهای فطری هستیم و هم دارای برخی شناختهای فطری. مثلاً گفته میشود ما انسانها به لحاظ فطری خداجو و خداپرست هستیم. این بدین معناست که ما به گونهای آفریده شدهایم که به سوی خدا گرایش داریم، به دنبال او هستیم و عشق به پرستش او داریم. و یا گفته میشود که خداشناسی فطری است به معنای آنکه انسان یک نوع شناختی به حسب آفرینش خود نسبت به خدای متعال دارد.(1)
اما این شناخت چگونه شناختی است؟ ما به طور کلی میتوانیم به دو صورت با واقعیات ارتباط آگاهانه برقرار کنیم: ارتباط آگاهانه مستقیم و ارتباط آگاهانهی با واسطه. ما در صورتی میتوانیم ارتباط آگاهانهی مستقیم با چیزی برقرار کنیم که آن چیز در درون ما باشد. آیا خدا میتواند به درون ما بیاید تا بتوانیم ارتباطی مستقیم با او برقرار کنیم؟ ما خدا را علت هستی بخش خود میدانیم. و از طرفی دیگر خدا بینهایت است و همه جا حضور دارد. بنابر این فرض درونی شدن واقعیتهای خداشناختی فرضی قابل تصور و سازگار با باورهای دینی ماست. اگر خدا با صفاتش در درون ما تجلی کند، آنگاه معرفتی که ما به او پیدا میکنیم از وجدانیات بوده و جزء باورهای واقعاً پایه قرار میگیرد. در این صورت بدون اینکه مخالفتی با معیار مبنا گرایان کرده باشیم، میتوانیم فرض وجود باورهای دینی پایه را فرضی ممکن به حساب آوریم. این معرفتهای دینی مبتنی بر معرفتی دیگر نیستند، اما زمینه و اساس بسیار معتبری دارند و آن حضور خدا در درون ماست. به عبارت دیگر، علم حضوری مبنای این گونه معرفتهای حصولی ما میشود.
اما آیا شناخت فطری به خدا به معنای شناختی با واسطه نیز قابل تصور است؟ منطق
______________________________
1. ر. ک : محمد تقی مصباح یزدی؛ معارف قرآن، خداشناسی، کیهانشناسی، انسانشناسی، مؤسسهی در راه حق، ص 26-27 .
همچنین مراجعه کنید به کتاب فطرت (استاد مطهری). و، علی رضا قائمی نیا، درآمدی بر منشأ دین، انجمن معارف، ص 175-181 .
______________________________
دانان مسلمان باورهای فطری را باورهایی میدانند که برای حصول آنها باید استدلالی صورت گیرد اما خود استدلال نیز در ذهن همیشه حاضر است و لذا دسترسی به آنها به راحتی انجام میگیرد و نیازی به فکر و تأمل ندارد.
الفطریات: و هی القضایا التی قیاساتها معها، ای ان العقل لایصدق بها بمجرد تصور طرفیها کالاولیات، بل لابد لها من وسط، الا ان هذا الوسط لیس مما یذهب عن الذهن حتی یحتاج الی طلب و فکر، فکلما احضرالمطلوب فی الذهن حضرالتصدیق به لحضور الوسط معه.(1)
اگر بخواهیم معرفت به خدا را هم به این معنا فطری بدانیم، باید بگوییم که دلیلی که برای آن این معرفت نیاز داریم دلیلی است که ذهن برای آن احتیاج به تلاش ندارد. پس مطابق این اصطلاح واقعیت خداوند را به عنوان واقعیتی بیرون از خود فرض میکنیم که برای اتصال آگاهانه به این واقعیت نیاز به واسطه داریم. منتها این واسطه یا واسطهها در ذهن حضور دارند و برای برقراری ارتباط آگاهانه با آنها لازم نیست تلاش مضاعفی به عمل آوریم.
ما وقتی میگوییم خداشناسی هم فطری است به معنای علم حصولی و علم عقلانی، به این معناست که عقل ما از راهی پی به وجود خدا میبرد، اما این راه همیشه برایش موجود است و نباید کسب بکند و بیاموزد و به همین دلیل است که به آسانی همهی افراد گرچه تحصیل کرده نباشند، ولو در آغاز بلوغ باشند، میتوانند مسألهی خدا را از کسی بیاموزند و یا اینکه اگر ذهن و قادی داشته باشند خود به خود متوجه شوند و پی ببرند.(2)
اما این واسطه چه میتواند باشد؟ انسان در برخورد با هر چیزی، یکی از اولین سؤالاتی که در ذهنش میآید این است که این چیز از کجا آمده است. دستگاه ادراکی انسان به گونهای است که هر چیزی را دارای علتی میداند. حتی یک کودک چند ماهه نیز هرگاه صدایی را بشنود ناخودآگاه به دنبال صاحب صدا میگردد. اگر این کودک در ضمیرش معتقد بود که اشیاء میتوانند بدون هرگونه علتی پدید آیند، هرگز چنین جستجویی را به عمل نمیآورد. از طرف دیگر این کودک، علاوه بر اینکه میداند این صدا علتی دارد، میخواهد بداند که علت آن
______________________________
1. محمد رضا المظفر، بیروت، دارالمعارف، ص 388-289 . / و نیز، ر. ک: علامهی حلی، الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید، تعلیق و تحقیق محسن بیدار، انتشارات بیدار، ص 312 .
2. محمد تقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ص 29 .
______________________________
یست. پس در اینجا یک گرایش فطری و نوعی حقیقت جویی وجود دارد. انسان واقعاً میخواهد علت پدیدهها را بداند. حال طبیعی است که انسان با این خصلتی که دارد، وقتی به خودش و یا اشیای اطرافش توجه کند این سؤال در ذهنش پدید میآید که من از کجا آمدهام و یا این اشیاء از کجا آمدهاند. به عبارت دیگر فوراً به ذهنش خطور میکند این اشیاء علتی دارند و بیعلت به وجود نیامدهاند. تا اینجا هیچ نیازی به تلاش فکری نیست. او با چیزی برخورد کرده است و به این نتیجه رسیده است که این چیز علتی دارد و خود به خود به وجود نیامده است.
او، اگر کمی بیشتر تأمل کند و بخواهد علت را دریابد، فوراً درمییابد که نمیتواند تا بینهایت پیش رود و علتهای نامتناهی برای آن تصور کند. باور به بطلان تسلسل و دور نیز باوری است که در نهاد انسان ریشه دارد و انسان خود به خود تسلسل و دور را نفی میکند. (حتی کسانی که تسلسل را باطل نمیدانند این را میپذیرند که معمول انسانها تسلسل را قابل تصور نمیدانند.) بنابر این انسان در نهایت به علتی میرسد که ورای آن علتی وجود ندارد. حال فرض کنید این انسان با برخی پدیدههای شگفتانگیز طبیعت روبرو شود. او، با کمی تأمل، آن علت اولیه را دارای قدرت و علم خارق العادهای مییابد که توانسته است چنین عجائبی را بیافریند. بنابراین فطری بودن این معرفت به معنای آن نیست که انسان بدون استدلال به آن میرسد. چنان که گفتیم هرگونه ارتباط آگاهانهی غیرمستقیم باید از طریق استدلال برقرار شود. منتها گاهی استدلال در ضمیر شخص وجود دارد و نیازی به تلاش مضاعفی نیست، و گاهی دلیل به گونهای از انسان دور است و باید با تلاش فکری به آن برسد.
اما دلیل اندیشمندان مسلمان بر این ادعا چیست؟ به نظر میرسد تکیهی آنها بر مسألهی فطرت به خاطر وجود دلایل نقلی روشن در این زمینه میباشد. برخی آیات و روایات، به صراحت، مسألهی فطری بودن دین را مطرح کردهاند،(1) هر چند تفسیرهای مختلفی از نحوهی فطری بودن دین به عمل آمده است، در عین حال باید گفت این مسألهی به لحاظ عقلی نیز فرضی قابل تصور و خالی از اشکال میباشد و با مبانی ما در معرفتشناسی کاملاً
______________________________
1. دو آیهی معروف در این زمینه عبارتند از آیه فطرت (آیهی 30 از سورهی روم) و آیهی میثاق (آیهی 72 از سورهی اعراف).
______________________________
گاری دارد. همچنین میتوان به برخی شواهد تجربی و دلایل تاریخی برای این مسأله تمسک کرد. گرایشهای دینی در سراسر تاریخ وجود دارد و هرگونه تلاشی برای نفی دین از زندگی انسان، در نهایت، به شکست منجر شده است. ما خود نیز دست کم در برخی شرایط احساساتی را در خود یافتهایم که فرض فطری بودن گرایشها و شناختهای دینی را تقویت کرده است.
پلانتینگا با طرح نظریهی خود راجع به حسن خداشناختی گرچه به مسألهی فطرت بسیار نزدیک شده است اما نظر او همچنان تفاوتی اساسی با این نظریه دارد. ما دو نوع ارتباط آگاهانه را با خدا مطرح کردیم: ارتباطی مستقیم از این طریق که تجلی خدا را در درون ممکن دانستیم، و ارتباطی غیرمستقیم که مبتنی بر استدلالهایی است که در دستگاه ادراکی ما حضور دارند، پلانتینگا هیچ کدام از این دو را نمیگوید. فرض او این است که باورهایی در مورد خدا در درون ما پدید میآید و حال آنکه نه رویارویی مستقیم با خدا داریم و نه استدلالی نمودهایم. قوهای در ما وجود دارد که در برخورد با برخی پدیدههای شگفتانگیز طبیعت تحریک میشود و باور دینی را به وجود میآورد. ما این دیدگاه را قبول نمیکنیم. اما شاید بتوانیم تفسیر دیگری از رأی پلانتینگا ارائه دهیم که با مسألهی فطرت در فرهنگ اسلامی سازگار باشد. آن تفسیر این است که ما در درون خود رابطهی وجودی با خدا داریم، اما باید زمینه و شرایطی ایجاد شود تا این رابطه را در درون خود بیابیم. مواجههی ما با عجائب خلقت زمینهی خوبی است برای آنکه درون ما شعلهور شود و خود را به ما نشان دهد. اما باید بگوییم اگر پلانتینگا چنین منظوری داشت دیگر تلاش نمیکرد باور دینی را به عنوان باوری واقعاً پایه در عرض باورهای بدیهی و خطاناپذیر مطرح کند؛ زیرا این تفسیر با معیار مبناگرایان کاملاً سازگاری دارد و باور دینی را از این حیث جزء وجدانیات به حساب میآورد. فرض ما در مورد معرفتهای فطری به گونهای است که منافاتی با درون گرایی در معرفتشناسی ندارد، و حال آنکه پلانتینگا با طرح فرضیهی خود به برون گرایی رو آورده است.