آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

کی از مباحث مهم فلسفی زمان حاضر را معرفت‏شناسی (epistemology) یا نظریه‏ی شناخت (theory of knowledge) تشکیل می‏دهد. اگر چه این مباحث در منابع قدیمی‏تر فلسفی به نوعی مطرح بوده است ولی تنوع و تعدد مسائلی که امروزه معرفت شناسان مورد توجه قرار می‏دهند و نیز نظریات نوینی که در مورد این پرسش‏ها ارائه گردیده به حدی گسترش یافته است که تعدادی از نویسندگان رسالت خود را معرفی این سنخ مطالب دانسته‏اند. تأثیر این بحث‏ها در سایر مباحث فلسفی و حتی کلامی بسیار فراوان است و لذا کمتر کتابی در حوزه‏ی فلسفه‏ی دین و کلام وجود دارد که خواننده برای فهم مطالب آن بی‏نیاز از آگاهی نسبت به بسیاری از مطالب مطروحه در حوزه‏ی معرفت‏شناسی باشد. ذکر این نکته لازم است که امروز تعدادی از اندیشمندان به مباحث معرفت‏شناسی با دغدغه و گرایش دینی می‏پردازند. چرا که برخی نقطه نظرات در معرفت‏شناسی می‏تواند به عنوان حربه‏ای برعلیه مدعیات و باورهای دینی مورد استفاده قرار گیرد؛ اگر نظریات رقیب نتواند آنچنان که باید و شاید به نقادی علمی آنها بپردازد.
گفتنی است که معرفت‏شناسی در فرهنگ غربی حدوداً از دهه‏ی هشتاد میلادی رونق و گسترش فراوانی پیدا کرده و در این زمینه تألیفات مختلفی به رشته‏ی تحریر درآمده است. اما به دلیل مشکلات و موانع متعدد، جامعه‏ی علمی کشور ما، نتوانسته هم پای رشد و گسترش این مباحث حرکت نماید و به همین جهت هم به لحاظ منابع و مآخذ و هم به لحاظ نوع مطالبی که در این حیطه مطرح می‏گردد آگاهی لازم وجود نداشته است. اما اینک مدتی است که جنبش و حرکت قابل ملاحظه‏ای در این عرصه مشاهده می‏شود و نویسندگان و پژوهشگران ضمن توجه به آنچه در حوزه‏ی معرفت‏شناسی مطرح شده سعی کرده‏اند نقطه نظرات فلسفی و کلامی خویش را نیز مطرح نمایند. اما به هر حال نیاز به منابع و مباحث این علم هنوز تا حد زیادی احساس می‏شود.
در جامعه‏ی غربی کتاب‏های متعددی در معرفی معرفت‏شناسی تدوین گردیده اما همه‏ی آنها از استحکام لازم برخوردار نبوده و کامل نیستند و بسیاری از آنها از شیوه‏های مرسوم در تدوین کتب درسی نیز بی‏بهره‏اند. در این میان تعدادی از کتاب‏ها، شرایط لازم برای توجه آکادمیک و درسی به این مباحث را واجد هستند به گونه‏ای که می‏توان آنها را در اختیار دانشجویان و پژوهندگان علاقمند قرار داد تا بتوانند در یادگیری و وقوف بر مطالب موفق‏تر باشند. یکی از این کتاب‏ها اثری است با عنوان: what can we knowاز لوئیس پی. پویمن(1). وی در دانشگاه‏های معروفی همچون نتردام، تگزاس، می‏سی‏سی‏پی و آکادمی نظامی وست پوینت تدریس نموده است. زمینه‏های اصلی تدریس و تحقیق وی مباحث معرفت‏شناسی، فلسفه‏ی دین و اخلاق می‏باشد. او در این مباحث صاحب بیش از سی کتاب و حدود بیست مقاله است و با گرایشی دینی به طرح این مباحث می‏پردازد و دغدغه‏ی دین گرایی خویش را تقریباً در همه‏ی آثار خویش به نمایش گذاشته است. اما به هیچ عنوان مطلبی را بر خواننده تحمیل نمی‏کند و تلاش او بر آن است که خواننده نهایتاً خود در مورد هر مسأله داوری نماید. همان طور که قبلاً اشاره گردید کتاب what can we know از ویژگی‏های نسبتاً مطلوبی در معرفی معرفت‏شناسی برخوردار است. آنچه پس از این خواهد آمد، ترجمه‏ی پیش گفتار و مقدمه‏ی این کتاب توسط پویمن و نیز فصل اول کتاب است که به معرفی مباحث کتاب و انگیزه‏ی نگارش آن پرداخته است. امید است در آینده‏ای نزدیک ترجمه‏ی کامل این مباحث را در اختیار خوانندگان قرار دهم.
پیشگفتار
تلاش من بر آن بوده است تا متنی را فراهم آوردم که علاوه بر تحلیل نگرش‏های اساسی در معرفت‏شناسی، مورد توجه و اقبال دانشجویانی قرار گیرد که توانسته‏اند دوره‏ی مقدماتی فلسفه را بگذرانند. من کوشش کرده‏ام در موضع مورد بحث جانب انصاف را رعایت نموده و در عین حال دیدگاه‏های مختار خویش را بی‏هیچ تردید و به طور واضح در مباحث مختلف این کتاب در معرض نمایش قرار دهم. این کتاب به گونه‏ای تدوین شده که هم می‏تواند به عنوان
______________________________
1. Louis P. Pojman
______________________________
متنی مستقل از تئوری معرفت(1) (توسط انتشارات وادس وُرث ابتدا در سال 1993 و سپس برای دومین بار در سال 1999 میلادی منتشر گردید) محسوب شود که مشتمل بر متون برگزیده در حوزه‏ی معرفت‏شناسی است و هم می‏تواند همچون مکملی برای آن به حساب آید. بسیاری از قطعات برگزیده در آن کتاب، در اینجا مورد بحث واقع می‏شود. در پایان هر فصل پرسش‏هایی مطرح گردیده تا دانشجو را در فهم و پذیرش نکات بارز و برجسته کمک نماید.
روی هم رفته این کتاب نسبت به سایر متون در معرفت‏شناسی، از گستردگی و فراگیری بیشتری برخوردار است. این کتاب هم مباحث معمول و متعارف از قبیل شکاکیت(2)، ادراکات حسی(3)، تحلیل معرفت(4)، شناخت پیشاتجربی(5)، منازعه‏ی مبناگروی(6)، و انسجام گروی(7)منازعه‏ی درون گرایان(8) و برون گرایان(9) را در بردارد و هم شامل موضوعاتی همچو(10)ن حافظه، اذهان دیگر(11)، ماهیت باور،(12) باور و اراده(13) و اخلاق باور(14) می‏گردد که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. این کتاب به مباحثی جدیدتر همچون نظریه‏ی تضمین و عملکرد صحیح(15)پلانتینگا(16) و معرفت‏شناسی طبیعت مدار(17) نیز پرداخته است. در انتهای هر فصل
______________________________
1. The Theory of knowledge
2. Skepticism
3. Perceptions
4. The Analysis of knowledge
5. Apriori Knowledge
6. Foundationalism
7. Coherentism
8. The Internalists
9. The Externalists
10. Memory
11. Other Minds
12. The Nature of Belief
13. Belief and Will
14. The Ethics of Belief
15. Warrant and Proper Function
16. Alvin Plantinga
______________________________
پرسش‏هایی برای بحث و لیست کوتاهی از منابع خواندنی مرتبط با آن فصل درج گردیده است.
فصل دوم درباره‏ی سنت شک گرایی است. در این فصل تلاش می‏شود تا نقش قوتمندی که شکاکیت در تاریخ فلسفه ایفا نموده به دانشجویان نمایانده شود. در فصل نهم تحلیلی نقادانه از نظریه‏ی نوین آلوین پلانتینگا موسوم به تضمین و عملکرد صحیح ارائه می‏شود. فصل یازدهم نگاهی گذرا به تازه‏ترین نظریات معرفت‏شناختی یعنی معرفت‏شناسی فضیلت محور(1) دارد. فصل سیزدهم، طولانی‏ترین فصل این کتاب است که در آن از حافظه بحث می‏شود. علیرغم آنکه من نتوانستم در کتاب نظریه‏ی شناخت در مورد این عنوان بحث کنم، اما یکی از عناوین جذاب و مورد علاقه‏ی من را تشکیل می‏دهد. شایسته است این عنوان بیشتر از آنچه در معرفت‏شناسی معاصر بدان توجه شده مورد عنایت واقع شود. در فصل پانزدهم از ماهیت باور و در فصل شانزدهم از ارتباط باور با اراده بحث می‏شود. موضوع مورد بحث فصل هفدهم آن است که آیا می‏توان ارزیابی‏های اخلاقی را به باورها نسبت داد؟ فصل هجدهم به مقایسه‏ی «باور» و «پذیرش گزاره‏ها» می‏پردازد. من در فصل نوزدهم از مقولات و مفاهیم معرفت شناختی در بحث از باورهای دینی بهره گرفته و مفهوم عقلانیت را به اندازه‏ای وسعت بخشیدم تا حتی شامل دلایلی شود که قاعده‏مند نیستند.
توصیه‏ی من آن است که هرگونه تحلیل در مورد نظریات دینی را می‏توان در مورد تمام باورهای نظری همچون باورهای علمی، سیاسی و اخلاقی به کار برد.
1. چه چیز را می‏توان شناخت؟ مقدمه
2. سنت شک گرا
3. شکاکیت نوین
4. ادراک حسی: معرفت ما نسبت به جهان خارج
5. معرفت چیست؟ تحلیل معرفت
6. نظریات توجیه (1): مبناگروی
7. نظریات توجیه (2): انسجام گروی و مبناگروی میانه رو
8. نظریات توجیه (3): درون گرایی و برون گرایی
______________________________
1. Naturalized Epistemology
2. Virtue Epistemology
______________________________
9. برون گرایی نوین: نظریه‏ی پلانتینگا با عنوان تضمین و عملکرد صحیح
10. معرفت‏شناسی طبیعت گرا
11. معرفت‏شناسی فضیلت محور
12. شناخت پیشاتجربی
13. حافظه
14. اذهان دیگر
15. ماهیت باور
16. باور و اراده
17. اخلاق باور
18. باور و پذیرش
19. معرفت‏شناسی و باورهای دینی
اصطلاح شناسی
مباحث این فصول به قدری زیاد است که نمی‏توان همه‏ی آنها را در یک دوره‏ی درسی پوشش داد. خود من معمولاً هشت یا نه هفته از یک دوره‏ی درسی را مصروف هشت فصل اول می‏سازم (برای فصل سوم یک جلسه کافی است و بعضی هم ممکن است از آن صرف نظر کنند). در ادامه‏ی دوره، از عناوین باقیمانده، بسته به تشخیصی که از نیازها و علائق دانشجویان دارم، مواردی را گزینش می‏کنم، هر شخصی دارای ویژگی‏ها و سلائق خاصی است. البته در این کتاب هیچ ضرورتی در رعایت ترتیب فصول وجود ندارد. اغلب فصول این کتاب (به استثنای فصل‏های ششم تا هشتم و نیز فصل‏های پانزدهم تا هیجدهم) را می‏توان مطابق میل خواننده مطرح نمود.
چند سال پیش هنگامی که ویراستار انتشارات وادس ورث از من سؤال کرد که تمایل به تدوین چه متن (درسی) دارم، در پاسخ به او اظهار نمودم: «معرفت‏شناسی، موضوع مورد علاقه‏ی من است، عاشق تدریس آن هستم ولی هیچ یک از کتاب‏های درسی و مجموعه‏های مرتبط با متون منتخب مورد رضایت من نیست». چند هفته پس از این گفتگو،قرارداد تدوین مجموعه‏ی منتخب نظریه‏ی معرفت(1) در اتاق من قرار داشت. بعد از پایان بردن نگارش آن کتاب، نگارش متن درسی حاضر را آغاز نمودم.
معرفت‏شناسی، محور اصلی و مرکزی فلسفه را تشکیل می‏دهد. مسائل و معماهای آن در طول قرن‏ها بهترین اذهان و افکار را به خود مشغول داشته و گاهی سیستم‏ها و ساختارهای تخیلی و بی‏پروا را برنهاده و گاهی نیز موجب سرخوردگی و نومیدی شده است. چه چیزی را می‏توان برای توسعه‏ی اندیشوارنه - که شاخه‏ها و انشعابات آن همه‏ی حوزه‏های زندگی را دربرگرفته است - مهم‏تر از تشخیص و فهم معرفت، ساختار معرفت، قلمرو معرفت و محدودیت‏های آن و چیستی باور موجه دانست؟
چه بسا توجه من به این موضوع ناشی از مقاومت مدرسان مقطع کارشناسی ارشد من بوده باشد. در اوایل دهه‏ی هفتاد، معرفت‏شناسی در دانشگاه آکسفورد در حالت احتضار و مورد بی‏مهری فراوان قرار داشت و مباحث فلسفه‏ی زبان جایگزین آن شده بود. علت انتخاب فلسفه توسط من آن بود که دریابم آیا باورهای اخلاقی و دینی را می‏توان مدلل و موجه ساخت؟ من هیچ دوره‏ای در معرفت‏شناسی نداشتم. اما در سال 1976 آلوین پلانتینگا به عنوان استاد مدعو به آکسفورد آمد و من، تحت تأثیر مباحثی که وی مطرح کرد، شروع به مطالعه‏ی معرفت‏شناسی معاصر، به خصوص آثار رودریک چیزم(2) و کیت لرر(3) نمودم. در سال 1981 در سیمنار تابستانی رابرت آئودی(4) با عنوان «تعقل، توجیه و معرفت»(5) که توسط آژانس بین‏المللی علوم انسانی (6)(NEH) در دانشگاه نبراسکا(7) برگزار گردید شرکت کردم. این
______________________________
1. The anthology the theory of knowledge
2. Rodrick Chisholm
3. Keith Lehrer
4. Robert Audi
5. Research, Justification and Knowledge
6. the National Endowment for the Humanities یک سازمان مستقل در دولت ایالات متحده که تحقیقات، تعلیم و تربیت، حفظ و نگهداری کتابخانه‏ها و برنامه‏های اجتماعی در حوزه‏ی علوم انسانی را مورد پشتیبانی قرار می‏دهد. این سازمان توسط کنگره‏ی ایالات متحده بنیانگذاری شده است.م
7. Nebraska
______________________________
سمینار یکی از برجسته‏ترین فعالیت‏های علمی من بود، چرا که در خلال آن به بررسی دیدگاه‏های مختلف در نظریه‏ی شناخت پرداختم تا معلوم شود کدام یک از آنها در خور یک الگوی منسجم (و قابل پذیرش) است.
از آنجا که من هرگز یک دوره‏ی رسمی در معرفت‏شناسی را نگذرانیده بودم و لذا مجبور بودم بیشتر مباحث آن را با مطالعه‏ی شخصی فرابگیرم، نسبت به مشکلات فهم برخی مباحث فنی‏تر آن به نحو خاصی حساس هستم، و امیدوارم این حساسیت در کتاب حاضر نمایان گردد. هیچ چیز بیش از این مرا خشنود نمی‏سازد که این اثر بتواند علاقمندی مجددی در موضوع مورد بحث آن - که از نظر من کانون مباحث فلسفه را تشکیل می‏دهد - ایجاد نماید.
همچون هر فیلسوف خردورزی، تلاش من (لااقل به نظر خودم) آن بوده است تا هر ادعایی را که در این کتاب مطرح گردیده مدلل و موجه سازم و امیدوارم توانسته باشم صحت هر یک از آنها را تضمین نمایم.
البته در عین آن که معتقدم هر یک از این مدعیات صادق است ولی از آنجا که هر انسانی جایز الخطاست، براین باور هستم که برخی اظهارات و گزاره‏ها در این کتاب نادرست است. به عبارت دیگر من معتقدم برخی از گزاره‏ها (امیدوارم تعداد آنها بسیار کم باشد) که من صدق آنها را باور دارم، کاذب‏اند. من آنها را به شما معرفی نخواهم کرد ولی اگر شما آنها را معرفی نموده و توجه من را به آنها جلب نمایید سپاسگزار و مدیون محبت شما خواهم بود.
برخی شخصیت‏های فرهیخته (و معرفت‏شناس) مباحث متعددی از این کتاب را در پیش نویس‏های اولیه‏ی آن مطالعه کرده‏اند. رابرت آئودی، جاناتان کوانویگ(1)، جیم لندسمن(2)میشل لوین(3)، تام سنور(4)، و والاس ماتسون(5) ملاحظات مفیدی پیرامون پیش‏نویس فصول مختلف کتاب به من ارائه نمودند. ارل کانی(6) از دانشگاه روچستر(7)؛ پیتر هاچسون(8) از دانشگاه
______________________________
1. Jonathan Kvanivig
2. Jim Landesman
3. Michel Levin
4. Tom Senor
5. Wallace Matson
6. Earl Conee
7. Rochester
8. Peter hutcheson
______________________________
ساوت وست تگزاس استیت(1)؛ اریک کرامر(2) از دانشگاه ویسکانسین(3)؛ لاکراس(4) و مارک ا. میشل(5) از دانشگاه آستین پی استیت(6) پیشنهادات متعدد و سودمندی در مورد تمام این اثر به من نمودند.
من همچنین (غیر از کسانی که قبلاً نام بردم) وام‏دار معرفت شناسانی هستم که در خلال مطالعات خویش از نقطه نظرات ایشان تأثیر پذیرفتم از جمله: الوین گلدمن(7)، الوین پلانتینگا و ارنست سوسا(8). تأثیر پذیری من از ایشان بر خوانندگان زیرک و نکته بین مخفی نمی‏ماند. مطالب این کتاب در سه مکان نگارش گردیده است، در بهار سال 1993 ، در دانشگاه می‏سی‏سی‏پی، آغاز شد و فصل‏های پنجم تا نهم آن، در خلال دوره‏ی تابستانی طبیعت گروی مؤسسه‏ی NEH ، تحت نظر رابرت آئودی در دانشگاه نبراسکا نوشته شد. بقیه‏ی مباحث شامل دو فصل پیرامون شکاکیت در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی(9) نگاشته شد. والاس ماتسون در این دانشگاه با لطف و محبت اجازه‏ی استفاده از دفتر کارش را به من داد. این چاپ دوم اصلاح شده نیز در مؤسسه‏ی علوم نظامی ایالات متحده(10) در وست پوینت(11)تدوین گردید. پیتر آدامز(12)، ویراستار فلسفه در انتشارات وادس ورث برای اجرای این پروژه، خالصانه تسهیلات لازم را فراهم آورد و همه‏ی امکانات لازم را در اختیار من قرار داد. در چاپ جدید کتاب، این اصلاحات صورت گرفته است: یک بخش در مورد تئوری‏های صدق(13) به
______________________________
1. Southwest Texas State
2. Eric Kramer
3. Wisconsin
4. La Cross
5. Mark A. Michael
6. Austinn Pea State
7. Alvinn Goldman
8. Emest Sosa
9. Berkeley
10. Millitary Academy
11. West Point
12. Peter Adams
13. Theories of Truth
______________________________
فصل اول اضافه گردید، ترتیب مباحث دو فصل مربوط به شکاکیت (فصول دوم و سوم) کاملاً متحول گردید، استدلال‏های مربوط به فصل‏های پنجم و هفتم (پیرامون انسجام گروی)، فصل هشتم پیرامون برون نگری و فصل دهم پیرامون طبیعت گروی مورد تجدید نظر قرار گرفت. همچنین یک مقدمه تحت عنوان سخنی با دانشجویان اضافه شده است. من اطمینان قلبی داشته و بر این باورم که این اصلاحات، و دیگر تغییرات ریزی که صورت گرفته است، منجر به بهینه سازی این کتاب شده است.
مراتب قدردانی خویش را به ویراستار فلسفه‏ی مؤسسه‏ی انتشاراتی وادس ورث، پتیر آدامز و نیز گیل ساواج(1) که به بهترین نحو این کتاب را به مرحله‏ی چاپ رسانید تقدیم می‏دارم.
این کتاب را به دانشجویان خویش در کلاس معرفت‏شناسی تقدیم می‏کنم که مشارکت ایشان سهم عمده‏ای در شکوفایی مباحث آن داشته است.
لوئیس پی. پویمن
وست پوینت. NY
28 مارس سال 2000
سخنی خصوصی با شما دانشجویان
عشق به حقیقت به خاطر حقیقت، بخش عمده‏ی کمال بشری در این جهان و نیز زمینه‏ی رشد سایر فضائل را تشکیل می‏دهد. (جان لاک)
معرفت‏شناسی به همان اندازه که گاهی سخت و دشوار است، برای فلسفه اهمیت دارد. البته در این میان پاداش کسانی که پایداری و شکیبایی به خرج می‏دهند فراوان‏تر است. این موضوع اغلب ملال‏آور به نظر می‏رسد، اما برای کسانی که پیرامون حیات و مسائل آن ژرف اندیشی کرده‏اند می‏تواند روح بخش باشد.
برای آن که دغدغه‏های شخصی خویش از نگارش این کتاب را روشن ساخته باشیم، این گفتگو را به عنوان درآمدی بر مطالب کتاب و جلب توجه شما اضافه نمودم.
در کودکی به من یاد دادند که دین من، یکی از صور مسیحیت، تنها دین برحق است و سایر ادیان باطل‏اند. به من آموختند که نظریه‏ی آفرینش گرایی صادق است نه نظریه‏ی
______________________________
1. Gail Savage
______________________________
تکاملی(1)، و نیز به من القا کردند که دولت ایالات متحده همواره عادلانه رفتار می‏کند.
اما مدتی بعد من در هر یک از این موارد دچار تردید شدم. با کسانی مواجه شدم که به سایر ادیان ایمان داشته و همچون من و دوستانم که معتقد بودیم مسیحیت تنها دین حق است، ایشان نیز متقاعد شده بودند که دینشان، تنها دین بر حق است. به این ترتیب این ادیان نیز به نحوی مشابه ادعاهای انحصار گرا داشتند که نمی‏توان همه‏ی آنها را صادق دانست، و در همین حال متوجه شدم که مردم (غیر از اختلاف در باورهای دینی خویش) در اعتقادات سیاسی خویش نیز با یکدیگر اختلاف نظر دارند. من در کتاب درسی زیست‏شناسی خود نظریه‏ی تحول انواع داروین را مطالعه کرده و آن را به خوبی معقول یافتم. آیا واقعاً مراجع و شخصیت‏های دینی من در مورد نظریه‏ی تحول انواع دچار اشتباه شده بودند؟ با گسترش جنگ در ویتنام این سؤال در ذهن من شکل گرفت که آیا امریکا همواره در رفتارهای خویش برحق بوده است؟ من با مارکسیست‏هایی ملاقات کردم که مدعی بودند سرمایه داری در آستانه‏ی سقوط بوده و زیر بار سنگین ظلم و جور خویش فرو خواهد ریخت، و نیز با سرمایه دارانی برخورد کردم که معتقد بودند: سرمایه‏داری تنها نظریه‏ی اقتصادی است که می‏تواند آزادی، مالکیت و تعهد را گسترش بخشد. همگی معلمان من، این گفته را به ما یاد دادند که کلیه‏ی انسان‏ها دارای ارزش‏هایی مثبت و در عین حال مساوی‏اند و تمامی همسن و سال‏های من نیز این سخن را مورد تأیید قرار دادند. اما من در مورد این مطلب دچار کنجکاوی و تردید شده بودم، آیا واقعاً این چنین است؟ مردم از دیدگاه من دارای ارزش‏های متفاوتی بودند. به نظرم می‏رسید برخی از ایشان از نظر اخلاقی از رتبه‏ای بسیار بالا و برخی از رتبه‏ای متوسط و عده‏ای از رتبه‏ای پایین یا حتی غیراخلاقی برخوردارند. همین تنوع و گوناگونی در خصوصیات دیگری چون هوش، استعداد و عقل نیز به چشم می‏خورد. این طور
______________________________
1. آفرینش گرایی (Creationism) نظریه‏ای است که بنیاد گرایان مسیحی در مقابل پیروان نظریه‏ی تحول انواع داروین (The Theory of Evolution) مطرح کردند. آفرینش گرایان معتقدند هر ماده و هر یک از صور مختلف حیات و نیز جهان توسط خداوند از عدم خلق شده و تحول داروینی منشأ تحقق اشیاء نیست. تقابل این دو نظریه چالش‏ها و منازعات فراوانی در غرب ایجاد کرده و حتی منجر به طرح دعاوی حقوقی در دادگاه‏ها شد. به عنوان مثال یک معلم دبیرستانی بانام اسکوپس (John T. Scopes)، در یک دادگاه جنجال برانگیز، در سال 1925 در امریکا به خاطر تدریس نظریه‏ی تحولی داروین به 100 دلار جریمه محکوم شد. البته این حکم، توسط دیوان عالی، نقض و از وی رفع اتهام گردید. م
______________________________
به نظر می‏رسد که مردم تا حدی بسیار زیاد در ارزش‏های خویش متفاوت و نابرابرند. از دیگر سو، هنگامی که به غرب سفر می‏کردم، متوجه شدم که گاه در مورد ظواهر و نمود اشیا دچار اشتباه می‏شوم و به خطا فکر می‏کنم در میانه‏ی صحرای موهاوی دریاچه‏ای می‏بینم. هنگامی که در سن دوازده سالگی با مجموعه وسایل و ادوات خود که به آزمایش‏های شیمی مرتبط بود کار می‏کردم، دریافتم که ارتباط علّی بر هر یک از تجربه‏های صورت گرفته حاکم است. به نظر می‏رسید که هر پدیده‏ای دارای علت است. اما اگر چنین چیزی در مورد عالم طبیعت صحت دارد، آیا در عالم رفتارهای انسانی نیز صادق است؟ آیا کلیه‏ی اعمال و رفتارهای ما انسان‏ها نیز رابطه‏ی علّی و ضروری با حوادث پیشین دارند؟ من در کلاس‏های فیزیک اطمینان یافتم بنیاد ماده را ذراتی کوچک‏تر از اتم تشکیل می‏دهد، در حالی که هیچ کس نتوانسته واقعاً این ذرات را ببیند. آیا ممکن نبود که دانشمندان در باور خود به این هویات دچار اشتباه شده باشند؟ سؤالی که در ذهن من شکل گرفت این بود که چرا، بدون هیچ نقد و اعتراضی، در برابر دانشمندان تسلیم بوده و به سخن آنها گردن می‏نهیم؟ آیا علت این پذیرش آن است که ایشان دارای مدرک دکتری هستند؟ گاهی اوقات من در این که آیا جهان خارجی وجود دارد و یا این که آیا همه‏ی چیزهایی که می‏بینم ساخته و پرداخته‏ی قوه‏ی تخیل و توهم من است، دچار سردرگمی می‏شدم. تحت تأثیر همین دل مشغولی‏ها و دغدغه‏ها بود که اشعار زیر را برای مجله‏ی ادبیات دبیرستان خویش سرودم:
سرگشته و حیرانم من
زانچه آمد و زین پس بیاید
چه کسی گوید، چه کسی داند؟
که چه حق است؟ ز چه روی؟
حقیقت چیست و ما واقعاً چه چیز را می‏توانیم بفهمیم؟ از کجا می‏توان یقین داشت که حقیقت را یافته‏ایم؟ از کجا می‏توان مطمئن بود که می‏توان هر چیزی را فهمید؟ شناخت و معرفت چیست و چرا اهمیت دارد؟ آیا شناخت و معرفت حالتی خاص و منحصر به فرد برای ذهن است یا باوری ساده بیش نیست؟ اگر چیزی را می‏دانیم آیا باید به شناخت خود از آن نیز آگاه باشیم؟
این پرسش‏ها به نظر من چنان پر اهمیت بود که تصمیم گرفتم با هر قیمتی که شده ندگی خویش را وقف پیگیری حقیقت در این حوزه‏ها و نیز سایر مباحث ماوراء طبیعی نمایم.
این کتاب پژوهشی است پیرامون شناخت و صدق، پیام دعوتی است خطاب به شما، تا به سیر و سفر در معرفت‏شناسی ملحق شوید و از این رهگذر بتوانید از ساختار باورها و اعتقادات خویش آگاه شده و در جستجوی صدق و حقیقت پیش روید. من عمیقاً امیدوارم این کتاب بتواند در توانایی شما، برای گسترش ساختار اعتقادیتان، مؤثر و مفید باشد.
در وهله‏ی نخست، بیایید به بررسی طبیعت و ماهیت انواع مختلف معرفت بپردازیم.
چه چیز را می‏توان شناخت؟
ما واقعاً چه چیز را می‏توانیم بشناسیم؟ چگونه می‏توانیم مطمئن باشیم که حقیقت را یافته‏ایم؟ چگونه می‏توان یقین داشت که همه چیز را می‏دانیم؟ معرفت(1) چیست؟ و وجه تمایز آن از باور(2) کدام است؟ آیا با شناخت هر چیز، باید نسبت به این شناخت نیز آگاه باشیم؟ آیا این امکان وجود دارد که از جهان خارج(3)، شناخت معتبر و موثق پیدا کنیم؟ یا باید به صرف شناخت ظواهر اکتفا کنیم؟
شناخت و انواع آن
نظریه‏ی معرفت یا اپیستمولوژی - که از ریشه‏ی یونانی Episteme یا «شناخت»، و Logos یا «دانش»(4) مأخوذ است و به معنای شناخت‏شناسی می‏باشد - به دنبال تحقیق و بررسی ماهیت معرفت و توجیه باور(5) است.
من نیز همچون بسیاری از فلاسفه بر این باورم که نظریه‏ی معرفت محوری‏ترین و مرکزی‏ترین مباحث فلسفه را تشکیل می‏دهد، چرا که اگر فلسفه جستاری پیرامون حقیقت(6) و
______________________________
1. Knowledge
2. Belief
3. External World
4. Science
5. Justification of Belief
6. Truth
______________________________
خرد(1) است، باید دانست که چگونه می‏توان به حقیقت دست یافته و باورها را توجیه نمود. باید بدانیم چگونه راست(2) را از دروغ(3) تشخیص داده و میان باورهای موجه(4) و باورهای غیرموجه و بی‏تضمین(5) فرق نهاد.
در فرهنگ انگلیسی آکسفورد واژه‏ی معرفت(6) چنین تعریف شده است: «تشخیص دادن(7)شناسایی کردن(8)، تمییز دادن(9)، آشناشدن با چیزی(10)، دریافتن(11) یا درک کردن امری به عنوان یک واقعیت(12) یا حقیقت(13)
این تعریف، خواننده را در حوزه و دامنه‏ای از واژگان، جهت فهم معنای کلمه‏ی مورد نظر قرار می‏دهد، اما این حوزه بسیار وسیع‏تر و فراتر از مفهوم و اصطلاح فلسفی آن است. بنابر این باید برخی از کاربردهای واژه‏ی «معرفت» را مورد توجه قرار داد. به عنوان مثال:
1 ) من دوست خویش ژان را می‏شناسم(14).
2 ) من می‏دانم چگونه به انگلیسی تکلم نمایم(15).
3 ) من می‏دانم واشنگتن دی سی پایتخت ایالات متحده است(16).
سه گزاره‏ی فوق، سه نوع مختلف از معرفت و شناخت را به تصویر می‏کشاند: معرفت از
______________________________
1. Wisdom
2. The True
3. The False
4. Justified Beliefe
5. Unwarranted Beliefs
6. Know
7. To Recognize
8. To Identify
9. To Distinguish
10. To Be Acquainted With
11. To Apprehend
12. Fact
13. Truth
14. I know my friend John very well
15. I know how to speak English
16. I know that Washington, D. C., is the capital of Usa
______________________________
ه آشنایی(1)، معرفت از راه مهارت(2)، معرفت توصیفی(3) یا گزاره‏ای(4). توضیح هر یک از این سه کاربرد عبارت است از:
1. معرفت از راه آشنایی:
هنگامی که گفته می‏شود: شخص S ، شی‏ء یا کسی به نام × را می‏شناسد، × در این عبارت مفعول بی‏واسطه است. در چنین مواردی یک تجربه‏ی شخصی و مستقیم با اشیایی که در این عالم، و در افکار و احساسات ما، وجود دارد صورت گرفته است. من دوست خود رابرت را می‏شناسم(5). من شیکاگو را می‏شناسم(6) (یعنی بدان آشنا هستم). من پاسخ این سؤال را می‏دانم(7). ما به سردردهایمان، نقاط قوت و ضعفمان، بدن‏هایمان و تجربه‏های حسی‏مان علم و معرفت داریم. به عنوان مثال، من به صفحه‏ی سفید رایانه‏ای که در برابر من هویداست علم دارم. همچنین ما آشنایی مستقیم به حالات درونی خویش از قبیل عشق، نفرت، تمایل، امید، حالات و خصوصیات حافظه، باورها و تردیدها داریم. یکی از برداشت‏های صورت گرفته از «معرفت از راه آشنایی» را گاهی معرفت عینی(8) می‏نامند. در این تعبیر، متعلق معرفت یک گزاره نیست، بلکه امر عینی یا شیئی معین است. معرفت‏های حسی(9) اغلب از این نوعند: همچون هنگامی که لکه‏ی آبی رنگی را پیش روی خویش مشاهده می‏کنیم یا صدایی را می‏شنویم. حیوانات و کودکان خردسال که از شناخت گزاره‏ای بی‏بهره‏اند، از این نوع باور و معرفت برخوردارند.
2. شناخت مهارتی(10):
______________________________
1. Knowledge by Acquintance
2. Competence Knowledge
3. Descriptive Knowledge
4. Propositional Knowledge
5. I know my friend Robert
6. I know Chicago
7. I know the answer to that question
8. Objectional knowledge
9. Perceptual Knowledge
______________________________
 (که گاهی معرفت از راه تبحر(1) نامیده می‏شود): هنگامی است که گفته می‏شود شخص S می‏داند چگونه D را (در این عبارت D جایگزین یک مصدر است). این قسم را دانستن اینکه چگونه(2) نامند. شما می‏دانید چگونه سخن گفتن به زبان انگلیسی را(3). شما می‏دانید چگونه گشت و گذار کردن در اطراف محوطه‏ی دانشگاه و یا حداقل اتاق خویش را، البته هنگامی که خیلی ازدحام وجود نداشته باشد. شما ممکن است بدانید چگونه دوچرخه برانید یا یک اتومبیل را هدایت کنید و یا از یک رایانه استفاده نمایید و یا به خوبی زبان مادری خود به یک زبان بیگانه تکلم نمایید، و یا پیانو بنوازید یا شنا کنید. معرفت مهارتی مستلزم توانایی برای مهارت ورزی بوده و هم ممکن است آگاهانه انجام شود و هم ناآگاهانه. شما ممکن است شاهکاری ارزشمند را انجام دهید اما نتوانید به دیگران توضیح دهید که چگونه آن را به انجام رسانیده‏اید. در آخرین فصل این کتاب مروری بر این نوع معرفت خواهیم داشت.
3. معرفت گزاره‏ای (یا معرفت توصیفی):
هنگامی که شخص S می‏داند که P ( Pنمادی است از یک گفته و یا گزاره). گزاره‏ها دارای ارزش صدق(4) هستند یعنی یا صادق هستند و یا کاذب. گزاره‏ها موضوع و متعلق این قسم از معرفت هستند. هنگامی که مدعی جمله‏ای چون Pمی‏شویم، در واقع ادعا داریم که Pصادق است. نمونه‏هایی از کاربرد معرفت گزاره‏ای عبارت است از: «من می‏دانم که خورشید فردا طلوع خواهد کرد»، «من می‏دانم که ساکرامنتو(5) مرکز ایالت کالیفورنیاست»، «من می‏دانم که دارای یک ذهن هستم» و «من می‏دانم که کلمب، در سال 1492 ، امریکا را کشف کرد».
بسیاری از فیلسوفان معتقدند تنها موجودات هوشمند همچون انسان‏ها و شاید برخی نخستیان به کمال رسیده(6) و وال سان‏ها(7) (مانند دولفین و خوکوال(8)) می‏توانند از چنین معرفتی برخوردار باشند. این سؤال مهم و جالب وجود دارد که آیا هر معرفت گزاره‏ای بر معرفتی از راه آشنایی بنیاد نهاده شده است. کسانی که چنین ارتباطی را میان آن دو حوزه‏ی
______________________________
1. Competence Knowledge
2. Skill Knowlege
3. Know - How
4. You know how to speak English
5. Truth value
6. Sacramento
7. Adult Primates
8. Cetaceans
9. Porpoise
______________________________
معرفتی قائل شده‏اند، معرفت حسی را الگو قرار داده‏اند. دانستن آن که درخت پیش روی من سبز است مستلزم برخورداری از تجربه‏ی خصوصیات «سبز» و «درخت» است. آنان که چنین وابستگی میان آن دو حوزه‏ی معرفتی را منکرند ساختار ذهنی ما انسان‏ها را این گونه تشریح می‏کنند که به گونه‏ای است که می‏توان به گزاره‏هایی کلی شناخت (یا باور موجه) داشت، بدون آنکه این شناخت مبتنی بر تجربه باشد. نمونه‏ای از این گزاره‏ها عبارتند از: «هر پدیده علتی دارد»، «هر پدیده‏ای در زمانی روی می‏دهد» و «یک تناقض نمی‏تواند صادق باشد».
در مورد این سه نوع معرفت به طرح مباحثی افزون‏تر نیاز است، اما من معتقدم نقطه‏ی آغازین این مباحث تفاوت‏ها و تمایزهای اساسی آنهاست. معرفت‏شناسی اصولاً توجه به معرفت گزاره‏ای دارد و در فصل‏های بعدی کتاب، همین نوع معرفت است که مورد بررسی و مطالعه قرار می‏گیرد. تمایز میان این سه نوع معرفت تنها فایده‏ای که دارد عبارت است از تعیین حوزه و محل بحث و کانون توجه ما در نظریه‏ی معرفت.
دانش معرفت‏شناسی به دنبال روشن اندیشی پیرامون پرسش‏های زیر است:
1. معرفت چیست؟ ویژگی‏های ذاتی و اصلی آن کدامست؟ شرایط لازم و کافی آن چیست؟
2. صدق چیست؟ از آنجا که صدق مقصود و منظور فرایند شناختاری(1) است، این مفهوم بنیادی را چگونه می‏توان تعریف نمود؟
3. آیا می‏توان هر چیزی را شناخت؟ یا نسبت به برخی موضوعات مهم زندگی محکوم به جهل و نادانی هستیم؟
4. چگونه می‏توان به معرفت دست یافت؟ آیا حصول معرفت تنها از طریق حس امکان‏پذیر است یا تعقل و خردورزی یا هر دو؟
معرفت چیست؟
آیا می‏توان متعلق معرفت را کاذب دانست؟ به این دو گزاره توجه کنید: «مردم در قرون وسطی به خطا زمین را مسطح می‏دانستند»، «من تصویب بیانیه‏ی استقلال امریکا را به تاریخ 1945 می‏دانستم ولی چنین نبود»، «من شیکاگو را پایتخت ایالات متحده می‏دانستم ولی اکنون می‏دانم که پایتخت ایالات متحده واشنگتن دی‏سی است».
______________________________
1. Cognitive Process
______________________________
آیا به نظر شما چنین جملاتی عجیب به نظر نمی‏رسد؟ به طور طبیعی هنگامی که ما واژه‏ی «دانستن» یا «معرفت» را به کار می‏بریم، مدعی صدق اظهار خویش هستیم. عباراتی چون «من پاسخ آن سؤال را می‏دانم» یا «من می‏دانم که آغازگر جنگ دوم جهانی آلمان بود نه انگلستان» گویای آن است که ما، در مورد «آن سؤال» یا عامل جنگ جهانی دوم، به صدق و حقیقت دستیابی داریم.
تئوری‏های صدق
پونتیوس پیلاتس(1) قبل از آن که عیسی مسیح را حکم به صلیب دهد از او پرسید: «راستی چیست؟» (انجیل یوحنا 38:18)
صدق (راستی) چیست؟ ادیانی همچون مسیحیت، یهودیت، هندوئیزم، بودیسم و اسلام را ادعا بر صدق و راستی است. مکاتبی چون اختیارگروی(2)، مارکسیسم، لیبرال دموکراسی، سوسیالیسم و فاشیسم نیز همگی مدعی صدق و راستی اندیشه‏های خویش، پیرامون آیین حکومت و حکمرانی در اجتماع، هستند. پیروان مکتب فروید، رهروان مکتب یونگ، رفتار گرایان و اگزیستانسیالیست‏ها بر سر آنکه کدام نظریه، پیرامون طبیعت انسانی، صادق است دست به کار چالش و منازعه دارند. آیا نظریات مطرح در علوم تجربی، پیرامون طبیعت انسان و به طور کلی جهان، بر کرسی صدق و راستی یا منزلتی قریب بدان سوارند یا حوزه‏های دیگری چون هنر، ادبیات و دین، در وصول به این مقصود، دست یافتنی ترند؟ اساساً مراد از صدق چیست؟
در خلال مباحث این کتاب به انگاره‏ی صدق رهنمون خواهیم گشت. پیش از این اشارت رفت که صدق از جمله شرایط معرفت بوده مطلوب فرایند شناخت است. اینک به اختصار از منظری فلسفی به بررسی مفهوم صدق می‏پردازیم.
در این ارتباط سه تئوری اصلی در تاریخ فلسفه به چشم می‏خورد: تئوری مطابقت(3)تئوری سازگاری (انسجام)(4) و تئوری عمل گرا(5). امروزه هر یک از این نظریات برای خود هوادارانی دارد. ما به بحث از این نظریات می‏نشینیم.
______________________________
1. Pontius Pilate
2. Libertarianism
3. The Correspondene Theory
4. The Coherence Theory
5. Pragmatic Theory
______________________________
تئوری مطابقت صدق
بنابر این نظریه، صدق عبارت است از ارتباط میان گزاره (یا جمله) و واقعیت‏ها یا سلسله‏ای از امور و رویدادها که آن گزاره را اثبات(1) یا تأیید(2) می‏نماید. یک اعتقاد در صورتی متصف به صدق می‏گردد که متضمن گزاره‏ای مطابق با واقع باشد. این تفسیر از صدق شاید کهن‏ترین نظریات کلی صدق بوده و قدمت آن حداقل به افلاطون برسد. وی می‏نویسد:
[جمله‏ی] صادق بیان وقایع است همان گونه که هستند... و [جمله‏ی [کاذب بیان امور است غیر از آنچه هستند... به عبارتی، جمله‏ی کاذب از اموری سخن می‏گوید که آنچنان که به نظر می‏رسند نیستند.(3)
ارسطو در اصلاح تعریف افلاطون می‏گوید:
کذب عبارت است از اظهار نبود آنچه هست و یا اظهار هستی آنچه نیست در صورتی که صدق عبارت است از اظهار هستی آنچه هست و نبود آنچه نیست. بنابراین هرکس اظهار کند چیزی هست و یا چیزی وجود ندارد در ادعای خویش یا صادق است یا کاذب.(4)
تئوری مطابقت صدق، بر این شهود متعارف(5) ما که صدق مبتنی بر امری عینی (یا مستقل از ذهن) در جهان است حاکم می‏باشد و صدق ناشی از آن امر عینی است. منشأ صدق هیچ باوری توهم یا تصور صرف نیست بلکه صدق هر باور، شالوده‏ای عینی در عالم واقع دارد. لودویگ ویتگنشتاین می‏گوید:
هر گزاره تصویری از واقعیت است. هر گزاره الگویی از واقعیت است آنچنان که ما آن را تصور می‏کنیم.(6)
گزاره‏های زیر را ملاحظه کنید:
1 ) کتاب روی میز است.
______________________________
1. Verify
2. Confirm
ترجمه‏ی نویسنده3. Plato, Sophist, 263
4. Aristotle, Metaphysics, 4: 1, 1011
5. Common - sense intuition
6. Ludwig Wittgenstein, Tractatus Logico - Philosophicus (London:Routledge & kegan paul, 1921), 4.01.
______________________________
2 ) رنگ‏های پرچم امریکا قرمز، سفید و آبی هستند.
3 ) ... دین برحق است (جای خالی را با نام دلخواه خویش پر کنید).
4 ) هیچ کس نباید موجب درد و رنج بی‏دلیل و غیر ضروری شود.
5 ) قانون جاذبه قانونی صادق است.
مطابق با فهم متعارف یا نظریه‏ی تصویری زبان(1) هنگامی در مورد گزاره‏ی «کتاب روی میز است» حکم به صدق می‏کنیم که بدانیم کتاب روی میز است و هنگامی حکم به کذب آن می‏کنیم که واقعاً کتاب روی میز نباشد. برای آزمون صدق این گزاره می‏توان از مشاهده استفاده کرد. به همین سان برای ادعای صورت گرفته در گزاره‏ی شماره‏ی 2 در مورد رنگ‏های پرچم امریکا می‏توان به مشاهده و بینایی توسل جست. در مورد گزاره‏ی شماره 3 هنگامی می‏توان به صدق آن دین، به عنوان یک کل، حکم نمود که تمامی اظهارات صورت گرفته در آن دین صادق باشد. به نظر می‏رسد براساس نظریه‏ی تصویری زبان نمی‏توان به مورد صدق و کذب عبارت توصیه‏ای و کلی شماره 4 «هیچ کس نباید موجب درد و رنج بی‏دلیل و غیرضروری شود»، داوری نمود و تحلیل این گزاره با شیوه‏ی مطابقت آسان نیست. گزاره‏ی شماره‏ی پنج، «قانون جاذبه، قانونی صادق است، نیز همچون گزاره‏ی شماره‏ی 4 نمی‏تواند با نظریه‏ی تصویری زبان سازگار گردد. اما این امکان وجود دارد که قرائتی عام‏تر از تئوری مطابقت ارائه گردد (به مباحث ذیل بنگرید).
صدق تنها به گزاره‏ها استناد پیدا می‏کند نه واقعیات. عبارت «این‏ها واقعیاتی صادق هستند» که گاهی در محاکم قضایی به گوش می‏خورد، به نحو صحیحی به کار نرفته است. چرا که واقعیات را نمی‏توان به صدق یا کذب متصف نمود، بلکه واقعیات صرفاً متحقق‏اند. صدق و کذب، صفات گزاره‏ها هستند. ممکن است پرسیده شود گزاره(2) چیست؟ به نظر می‏رسد گزاره عبارت است از معنای یک جمله. به عنوان مثال دو جمله «چالاک سبکبال یک اسب خوب است» و «چالاک سبکبال یک نَوَند خوب است» یک گزاره را بیان می‏کند زیرا واژه‏ی «نوند» با کلمه‏ی «اسب» هم معنا و مترادف است. همچنین جملات "Es ist heist"، "Ilfaitchand"، "Det er warm"، "Itiswarm"و «هوا گرم است»
______________________________
1. Picture Theory
2. Proposition
______________________________
همگی بیان کننده‏ی یک گزاره‏ی واحد هستند، اگر چه هر یک از آنها جمله‏ای است مربوط به یکی از پنج زبان (آلمانی، فرانسوی، دانمارکی، انگلیسی و فارسی). ما از گزاره‏ها به عنوان حامل صدق(1) ذکر سخن به میان می‏آوریم، زیرا هر گزاره یا صادق است و یا کاذب. هر گزاره اظهار یک صدق را در تقدیر دارد. با این ویژگی است که گزاره‏ها از جملات پرسشی و امری که هیچ اظهار و ادعایی در آنها صورت نمی‏گیرد (جز انشای پرسش یا امر) متمایز می‏گردند. عبارت‏های زیر را مقایسه کنید:
کتاب روی میز است.
آیا کتاب روی میز است؟
آن کتاب را روی میز بگذار!
در تعریفی که ابتدای این بحث از صدق صورت گرفت قید «واقعیت‏ها» (یا سلسله‏ای از امور و رویدادها) به آنچه واقعیت دارد اشاره می‏کند: کتاب روی میز، پرچمی با سه رنگ، رقم سیارات در منظومه‏ی شمسی. برای تحقق واقعیات، نیازی به درک و فهم آنها توسط ما نیست. به عنوان مثال ممکن است ما شناختی نسبت به واقعیت مبدأ و منشأ عالم نداشته باشیم و در عین حال عالم دارای مبدأ و منشأ بوده و بدان منتسب باشد، خواه کسی از این واقعیت مطلع باشد یا نه. ما ممکن است نسبت به وجود خداوند عالم نباشیم، اما در این زمینه فقط یک واقعیت وجود دارد، و آن واقعیت یا این است که خدا وجود دارد یا این است که خدا وجود ندارد، نه هر دو. قید «تطابق و انطباق» در تعریف صدق، دشوارترین قید به نظر می‏رسد. آیا مراد از این تطابق، این همانی است یا شباهتی نزدیک یا صرفاً یک پیوند و ارتباط کلی و تقریبی؟ گزاره‏ی «بوقلمون در اجاق است» نمادی است از این واقعیت که بوقلمون در اجاق است. گزاره، برخلاف بوقلمون، امری قابل توزین، رؤیت، خوردن یا چشیدن نیست. آیا هر یک از اجزای یک جمله باید با شیئی از واقعیات این عالم تطابق داشته باشد؟ همان طور که قبلاً اشاره شد ویتگنشتاین یک جمله‏ی صادق را به مثابه تصویری دقیق از واقعیات عالم می‏دانست، ولی علیرغم آن که تصویر ذهنی من از پرچم امریکا شبیه پرچم واقعی است، جمله‏ی «رنگ‏های پرچم امریکا قرمز، سفید و آبی هستند» نه مشابهتی با پرچم دارد و نه دارای رنگ است. هیچ کس تا به حال نتوانسته است در تبیین تطابق یک به یک میان عناصر
______________________________
1. Bearer of Truth
______________________________
گزاره‏ها و سلسله‏ی واقعیاتی که مطابق آن گزاره‏ها هستند توفیقی به دست آورد. اما تفسیر لغوی و تحت‏اللفظی مطابقت هم ضرورتی ندارد.
قرائت‏های معاصر و جدید از نظریه‏ی مطابقت در پی آن است که ابهام موجود در مفهوم تطابق را، با محدود ساختن تعریف مطابقت به یک قاعده‏ی ساده‏ی منطقی همچون نمونه‏ی زیر، برطرف سازد:
گزاره‏ی P صادق است اگر و تنها اگر P.
در صورتی که تمایل ندارید از تعبیر «گزاره» استفاده نمایید می‏توان گفت:
جمله‏ی S در زبان L صادق است اگر و تنها اگر S.
به عنوان مثال، جمله‏ی Snow is white در زبان انگلیسی تنها در صورتی صادق است که برف سفید باشد.(1)
چه بسا از نقطه نظر تئوری مطابقت، بهترین راه برای ملاحظه‏ی باورها (به عنوان حامل گزاره‏ها) و نیز گزاره‏ها، نگاه به آنها به عنوان نقشه باشد. باورها و گزاره‏ها، عقود و قراردادهایی هستند که روابط با واقعیات را تشکیل می‏دهند. باورهای ما بسان نقشه‏هایی هستند که ما با استفاده از آنها مسیر خویش را در زندگی پیدا می‏کنیم. باورهای صادق ما را به سر منزل مقصود می‏رساند، اما باورها کاذب نه تنها ما را به مقصود نمی‏رساند، بلکه موجب گمراهی می‏گردد. یا به عبارت دیگر می‏توان به تعریف ساده‏ی ارسطو که پیش از این بدان اشارت رفت تمسک نمود که:
کذب عبارت است از اظهار نبود آنچه هست و یا اظهار هستی آنچه نیست. اما صدق عبارت است از اظهار آنچه هست و نبود آنچه نیست. بنابراین هر کس اظهار کند چیزی هست، و یا چیزی وجود ندارد، در ادعای خویش یا صادق است یا کاذب.
به این ترتیب گزاره‏ی شماره‏ی 4 ، یعنی «هیچ کس نباید موجب درد و رنج بی‏دلیل و غیرضروری شود»، به شرطی صادق است که از نظر اخلاقی فراهم آوردن موجبات آزار و رنجش بی‏دلیل امری ناصواب باشد و گزاره‏ی شماره‏ی 5 ، «قانون جاذبه، قانونی معتبر و صادق است»، در صورتی صادق است که همواره هر شیئی با شتابی معین و متناسب سقوط نماید و در غیر این صورت کاذب است.
______________________________
1. این قرائت از تئوری مطابقت نخستین بار توسط آلفرد تارسکی ارائه گردید و معمولاً از آن تحت عنوان تئوری معنایی صدق (The Semantic Theory of Truth) یاد می‏شود.
______________________________
نظریه‏ی سازگاری صدق
براساس این نظریه، نسبت دادن صدق به یک گزاره یا باور به معنای اظهار سازگاری آن با ساختاری نظام‏مند از دیگر گزاره‏ها یا باورهاست. صدق یک گزاره مرهون آن است که آن گزاره، به صورتی موجه، جزئی از پیکره‏ای باشد که اجزای آن با ضرورتی به یکدیگر پیوند خورده باشند. صدق عبارت است از یک کل که اجزای آن، به شکلی موزون و هماهنگ، به هم پیوسته‏اند.
این نظریه اغلب با فرضی ملازم و همراه می‏گردد که اصل روابط درونی(1) را به بار می‏آورد. بنابر این اصل، هر جزیی از یک ساختار با هر یک از اجزای دیگر آن ملازمه‏ای ضروری دارد. به این ترتیب آزمون صدق در مورد هر گزاره را بررسی سازگاری با سایر اجزای (شناخته شده‏ی) آن ساختار تشکیل می‏دهد. نمونه‏ای از این اصل در انواع روابط درونی موجود میان اجزای ساختارهای ریاضی و منطقی به تصویر کشیده شده است. این در حالی است که هواداران نظریه‏ی سازگاری مدعی هستند که این علوم الگوی تمام عیار واقعیت هستند. چنان که جی. دبلیو. هگل می‏گوید: «هر واقعیت، امری معقول است چنان که هر امر معقول، واقعیت دارد.»(2)
جنبه‏ای دیگر از نظریات سازگاری، اصل ذومراتب بودن صدق(3) است. اگر بپذیریم که اساساً صدق عبارت است از یک کل، هر یک از اجزای این کل، یک صدق کامل نیست، بلکه صرفاً دارای صدق متنی (زمینه‏ای(4)) یا به عبارتی مرتبه‏ای از صدق است. ما موجودات محدود نمی‏توانیم تمام صدق را بشناسیم بلکه تنها شناخت بخش و پاره‏ای از صدق برای ما امکان‏پذیر است. در میان مجموعه‏های متعددی از باورها، برخی سازگارتر از سایرین هستند ولی هیچ کس صاحب مجموعه‏ی باورهایی که دارای سازگاری تام باشد نیست. به یک معنا، تمامی باورهای ما کاذب‏اند چرا که هنگامی به صدق دست پیدا می‏کنیم که با شناخت تک تک اجزا و روابط متقابل آنها، صدق را به عنوان یک کل بشناسیم. روش دیالکتیک هگل
______________________________
1. The Doctrine of Internal Relations
2. The Real is the rational and the rational is the real
3. The Doctrine of the Degrees of Truth
4. Contextually True
______________________________
یکی از برآمدهای چنین اصلی است. بنا به اعتقاد هگل، طریق صدق در جهان آن است که به اجزای معین یک مجموعه به عنوان بخش‏های یک فرایند دیالکتیک نگریست و آنها را از منظری غایت شناسانه، و با توجه به ثمره‏ی نهایی، مورد تفسیر قرار داد. صدق هر مرحله و مقطع از تاریخ صرفاً صدقی نسبی است که مستلزم یک صدق متضاد بوده و معنای خویش را در صدق مطلق می‏یابد. صدق مطلق، تمامی صدق‏های نسبی را در خویش مندرج می‏سازد.
سورن کی یرکگار(1) این مطلب را خاطر نشان ساخته است که ساختاری سازگار، مشابه آنچه هگل تبیین کرده است، به خوبی برازنده‏ی خداوند است که می‏تواند به کل جهان از افقی ماوراء زمان (Sub specie aeternitates)بنگرد. در صورتی که چنین ساختاری برای افراد بشر، که دارای حیاتی مقرون با علوم جزیی و شناخت محدود هستند، بی‏فایده است. البته این احتمال وجود دارد که یک نظام کلی از اشیا به عنوان صدق تام وجود داشته باشد اما ادعای تقرب به چنین ساختاری برای ما امری فرضی و موهوم است.
مخالفان، و ناقدان نظریه‏ی سازگاری، اشاره کرده‏اند که می‏توان دو ساختار یافت که هر یک از آنها از سازگاری درونی برخوردار است اما با یکدیگر مغایر و ناهمسازند. همچنین داستان‏های افسانه‏ای و نیز دروغ‏های فاحشی را می‏توان یافت که از سازگاری و تأیید متقابل برخوردارند. به نظر می‏رسد این واقعیت، نظریه‏ی سازگاری را، به عنوان تعریفی برای صدق، تضعیف می‏کند. آنها نشان می‏دهند که سازگاری، و توافق میان گزاره‏ها، شرط لازم برای صدق گزاره‏های مورد نظر هست ولی شرط کافی نیست. گزاره‏ها باید به نحوی با واقعیات تطابق داشته باشند.
به نظر می‏رسد هنگامی که می‏پرسیم «آیا نظریه‏ی سازگاری صادق است؟ به دنبال پاسخی از نظرگاه مطابقت کلی هستیم نه سازگاری. این سخن به معنای نفی کلی ملاک سازگاری نیست، زیرا همچنان که در فصل هفتم بحث خواهیم کرد، این ملاک با توجیه(2)مرتبط است.
______________________________
1. Soren Kierkegaard
2. Justification
______________________________
نظریه‏ی عمل گرای صدق(1)
این نظریه مطابق تبیین ویلیام جیمز، صدق یک باور را در گرو سود و صلاح آن می‏داند. «تنها چیزی صادق است که در نحوه‏ی رفتار ما، در هر رسم و سبک رایج و نیز درازمدت و طی تمام مسیر، سودمند باشد»(2).
به نظر می‏رسد صدق با توفیق عملی هم معنا و مترادف است. صدق همسو و همساز با عمل بوده و وصول به اهداف مربوط به آینده را نشانه رفته است. «به فرض هم یک تصور یا عقیده صحیح باشد، چه تفاوت مشخصی در اثر صحیح بودن آن در زندگی واقعی شخص پیدا می‏شود؟ ... خلاصه اینکه ارزش نقدی حقیقت از لحاظ تجربی چیست؟»
جیمز از این مفهوم برای توجیه آن دسته از اعتقادات دینی که دلایل موجود در اثبات آنها کافی نیست بهره‏برداری نمود. طبیعت ما از میلی ارادی برای انتخاب و گزینش باور به خدا، یا به هر چیز دیگری که ما را ارضا می‏کند، برخوردار است. ممکن است یک دین برای شما صادق باشد اما دینی مغایر با آن برای من صادق باشد. به این ترتیب نظریه‏ی عمل گروی، یکی از شکل‏های نسبیت معرفتی(3) است که به عنوان رقیبی همیشگی برای دو نظریه‏ی مطابقت و سازگاری، هرگونه واقعیت عینی و مستقل از منافع و مصالح را انکار می‏نماید. بعداً در همین فصل، تبیین و تفسیری معاصر از این نظریه را در اثر ریچارد رورتی(4)، که معتقد است صدق آن است که بتوان از آن در برابر همگان دفاع نمود، به بررسی خواهیم نشست.
برتراند راسل در مباحث خویش با نظریه‏ی عمل گرای صدق، مخالفت نموده و توفیق عملی را، به عنوان ملاکی برای صدق، مورد تردید دانسته است. با پذیرش چنین ملاکی، باید نازیسم را - در صورتی که می‏توانست آلمان را در جنگ دوم جهانی به پیروزی نائل گرداند - محق دانست. قید «در درازمدت و طی تمام مسیر»، که جیمز تعریف صدق را بدان مشروط ساخته است، بسیار مهم به نظر می‏رسد، زیرا هرگز نمی‏توانیم دریابیم اعتقاداتمان (مقرون با
______________________________
1. The pragmatic Theory of Truth
2. Willim James, Essays in pragmatism (New York: 3Hafner PublishingCo, 1948), 170
4. Cognitive Relativism
5. Richard Rorty
______________________________
توفیق و در نتیجه) صادق هست یا نه. به عنوان مثال، تا تمام مسیر تاریخ را به انتها نرسانیم، نمی‏توانیم دریابیم این اعتقاد که عشق بهتر از نفرت است صادق است. همچنین مادامی که بررسی جامعی در مورد گزاره‏های تحلیلی صورت نداده‏ایم، نمی‏توانیم به صدق آنها پی ببریم.
از طرف دیگر، اعتقادات غلط و نادرستی همچون باور قرون وسطائیان به عناصر اربعه‏ی ارسطویی (برودت، حرارت، رطوبت و یبوست)، به دلیل به بار آوردن نتایجی موفقیت‏آمیز، باید صادق تلقی شود. چنین باوری باید بیش از دو هزار سال برای میلیون‏ها نفر صادق بوده باشد تا نهایتاً شخصی به نام جان دالتون(1) کذب قطعی آن را نشان دهد.
حتی اگر بخواهیم واژه‏ی صادق را در معنایی که عمل گرایان بیان می‏کنند به کار بریم، همچنان نیاز خواهیم داشت تا آن را از نوعی صدق که دارای عینیت بیشتری است متمایز سازیم. مثلاً فرض کنید شخصی به نام جیم بی هیچ دلیلی معتقد است باهوش‏ترین مردم و یک نابغه است. فرض کنید همسر و دوستان او نیز، از باب شوخی و مزاح، تظاهر می‏کنند این اعتقاد او صحیح است. اگرچه جیم نمی‏داند که از بهره‏ی هوشی معمولی و متوسطی برخوردار است اما باور به نبوغ و هوش فراوان به زندگی او معنا بخشیده است و از آنجایی که او انسانی برخوردار از اعتماد به نفس است، رفتارها و سلوک عملی خود را همواره با موفقیت و در سطح دلخواه به انجام می‏رساند. لذا او خوشحال و راضی است. در چنین وضعیتی، از دیدگاه نظریه‏ی عمل گرای صدق، جیم دارای یک باور صادق است اما ما نوعی سوء ارتباط میان باور او و واقعیات درمی‏یابیم. علیرغم آن که وی با دید عمل گرایانه از باوری موفقیت‏آمیز برخوردار است، اما، با نگرش به واقعیات، در حقیقت دارای باوری صادق نیست. یا فرض کنید فردی به نام کریستی به طالع بینی اعتقاد دارد. از آنجا که پیشگویی‏ها در طالع بینی، کلی و عام هستند، او همواره در مراجعه به مکتوبات طالع بینی روزانه می‏تواند به مطالبی مفید دست یابد. به این ترتیب طالع بینی به زندگی او معنا می‏بخشد و او همواره درست عمل می‏کند. زندگی او بدون ایمان به طالع بینی ناراحت کننده و مصیبت بار خواهد بود. حتی اگر به خاطر چنین اعتقاداتی از زندگی بهتری برخوردار باشد، اما از دید کسانی (همچون من)، که طالع بینی را نوعی جهان بینی غلط و کاذب می‏دانند، نمی‏توان پذیرفت که باور کریستی صادق باشد. شاید لازم باشد صدق عمل گرایانه را از صدق تطابق گرایانه یا سازگارگرایانه متمایز ساخت. هنگامی که کسی
______________________________
1. John Dalton شیمی دان و فیزیک دان انگلیسی که به خاطر تحول و گسترش نظریه‏ی اتمی ماده، پدر علم فیزیک جدید به شمار می‏رود. م
______________________________
ظهار می‏کند «این مطلب اگرچه ممکن است برای شما صادق نباشد، ولی برای من صادق است» ممکن است نگرش به صدق نگرشی عمل گرایانه باشد.
ظاهراً برداشت‏های عمل گرایانه از صدق آن را به عنوان امری تفسیر می‏کند که از چنین ویژگی‏هایی برخوردار است:
1 ) آنچه فاعل شناسایی به صدق آن باور دارد (این حکم براساس ملاک مطابقت صورت گرفته است). یا
2 ) آنچه فاعل شناسایی در اعتقاد بدان موجه تلقی می‏شود.
در این تفسیر، صدق (1) به باور و (2) به توجیه تحویل می‏گردد، اما با این وجود به مفهومی احتیاج داریم که یا به واقعیات اشاره نماید و یا نشان دهد که اشیا مستقل از باورها یا توجیهات ما وجود دارند. نیز به نظر می‏رسد نظریه‏ی عمل‏گرا فارغ از خصوصیت مهم مفهوم صدق، یعنی عینیت یا استقلال از ذهن، است.
در این مرحله باید میان عاملی که موجب صدق یک گزاره می‏شود و روش تشخیص صدق آن گزاره فرق نهاد. از این دو مورد، اولی مفهوم معناشناختی - مابعدالطبیعی است که با نحوه‏ی تعریف یا توصیف مفهوم «صدق» ارتباط پیدا می‏کند، حال آنکه دومی مفهوم معرفت شناختی است که با تبیین دلیل، توجیه باورها و مواردی از این قبیل ربط می‏یابد. برخی فیلسوفان این دو مفهوم را با یکدیگر خلط می‏کنند. فیلسوف عمل گرا، ریچارد رورتی، می‏گوید: «صدق» تقریباً از چنین معنایی برخوردار است: «(صدق عبارت است از) آنچه که می‏توان در برابر همگان از آن دفاع نمود ... آنچه که با اظهار آن می‏توان از هم قطاران و رقیبان در بحث خلاصی جست»، وی در ادامه خاطر نشان می‏سازد که «مرز میان توجیه یک باور و صدق آن، بسیار باریک است»، و تعاریف جایگزین برای صدق عبارتند از: «آنچه باور داشتنش برای ما بهتر است» و «توان اظهار یک مدعای تضمین شده(1) و (2)». هیلاری پاتنم
______________________________
1. Warranted assertibility
2. Richard Rorty, Philosophy and the Mirror of Nature (Princeton, NJ: Princeton University press, 1979), 176, 308.
وی از مفهوم سمانتیکی / متافیزیکی صدق به عنوان بازنمایی و تصویرگری (Representation) تعبیر نموده و با این سخنان آن را مورد مخالفت قرار می‏دهد: هدف از چنین تفسیر و تبیین [باز نمایانه] آن است
______________________________
نیز به نحوی همسان از «واقع گرایی درونی(1)» ذکر سخن به میان می‏آورد که به عنوان خصیصه‏ی صدق عبارت است از موجه بودن ما در باورهایمان.
اما خلط میان صدق و توجیه، نادرست به نظر می‏رسد. قبل از هر چیز، به نظر می‏رسد تعریف رورتی، خود را نقض می‏کند. من خود فکر نمی‏کنم که وی توانسته باشد در برابر همه‏ی منتقدان از آن تعریف دفاع نماید. به همین دلیل است که صدق این تعریف مستلزم کذب آن است.
الف) صدق (طبق تعریف) = «آنچه شخص بتواند از آن در برابر همگان دفاع نماید»
ب ) رورتی نتوانسته به صورتی قابل قبول از «الف» در برابر بسیاری منتقدان، از جمله خود من، دفاع نماید. اگر شما بر اینکه رورتی توانسته از «الف» در برابر همه‏ی ناقدان دفاع نماید، گرچه تشخیص این توانایی میسر نگردد، پافشاری نمایید، در واقع از جمله‏ی کسانی هستید که به ملاک عینی برای صدق معتقدند و ادعایشان آن است که یک مطلب می‏تواند صادق باشد هر چند کسی نتواند صدق آن را تشخیص دهد. اگر چنین باشد باز هم تعریف رورتی از صدق، صحیح نیست.
چرا نتوان به مدعای رورتی مبنی بر اینکه صدق «عبارت است از آنچه با اظهارش می‏توان از خصم و رقیب خلاصی یافت» چنین پاسخ داد که «رورتی نمی‏تواند با اظهار چنین
______________________________
که صدق را چیزی بیش از آنچه دیویی Dewey«توان اظهار یک مدعای تضمین شده» و نیز چیزی بیش از آنچه با اظهارش از خصم و رقیب رهایی می‏یابیم (Ceteris Paribus) قلمداد نماییم. اگر چنین تبیینی، به نحو وجود شناسانه صورت گیرد، نوعاً به شکل توصیفی مجدد از موضوع شناسایی درمی‏آید تا فاصله‏ی میان موضوع شناسایی و فاعل شناسایی را پر نماید. گزینش یکی از این رویکردها در بحث صدق در واقع عبارت است از دست به کار شدن برای انتخاب «آنچه اعتقاد بدان برای ما بهتر است» یا «ارتباط با واقعیت» به عنوان تبیینی از صدق (176). اصطلاح به کار رفته توسط دیویی (Waranted assertibility) حاکی از خصوصیتی است که اظهار کننده‏ی یک سخن را در متن مربوط به یک جامعه‏ی مفروض، موجه می‏سازد. متن وابسته به یک جامعه (The Social Context) [که متناسب با هر جامعه متفاوت است. م] به جای یک بینش و دید ثابت و جاودان، برای تبیین توجیه متناسب‏تر بوده و در وصول به معنای صدق از قرابت بیشتری برخوردار است. در این رابطه بنگرید:
Hilary Putnam, Meaning and the Moral Sciences (London: Routledge & kegan Paul, 1978)
و نیز :
Reason, Truth and History (Cambridge University Press, 1981)
1. Internal Realism
______________________________
تعریفی از من به عنوان یکی از منتقدان و رقبای خویش خلاصی یابد»؟
همچنین می‏توان نشان داد که تعریف دوم رورتی از صدق: «آنچه باور داشتنش برای ما بهتر است» نیز از این اشکال برخوردار است که خود را نقض می‏کند.
ج ) صدق (طبق تعریف) = گزاره‏ای که «باور داشتنش برای ما بهتر است»
د ) اما من فکر نمی‏کنم که باور داشتن به «ج» بهتر از سایر تعاریف صدق باشد.
به این ترتیب، در بحث و منازعه پیرامون تعریف «ج» به ضابطه و ملاکی عینی نیازمندیم تا بتوانیم تصمیم بگیریم که آیا حقیقتاً بهتر است به تعریف «ج» باور داشته باشیم یا نه، و این چیزی جز قائل شدن به مفهوم عینی برای صدق نیست. ما می‏خواهیم دریابیم اینکه باور به تعریف «ج» بهتر است از صدق عینی برخوردار است یا نه. اما مثال ملموس و واقعی از تمایز میان صدق و توجیه را می‏توان حالتی دانست که شما با استدلال‏هایی از این دست مجاب نمی‏شوید. فرض کنید آخرین دور فینال بازی‏های لیگ حرفه‏ای بیس بال میان دو تیم اوکلند الف (Okland As) و نیویورک متز (New York Mets) در حال انجام است. هر تیم، سه بازی را برده است. اکنون در پایان نهمین دوره‏ی بازی، دو اوت باقی مانده و تیم شما در شرف برد 3 بر 2 می‏باشد. بیس‏ها توپ گذاری می‏شود و شماره گذاری معکوس برای بازیکن ضربه زننده صورت می‏گیرد. توپ پس از برخورد با چوب، حرکتی منحنی شکل انجام داده و در داخل کنج پایین منطقه‏ی مجاز فرود می‏آید. اما به محض اینکه شما درصدد برمی‏آیید دستکش‏های خویش را به علامت شادمانی برای پیروزی به هوا پرتاب کنید، داور اعلام می‏کند «توپ چهارم»! و به این ترتیب در آن دور امتیازها مساوی می‏شود. شما اعتراض می‏کنید، اما فایده‏ای ندارد. مجموع تیم شما نیز اعتراضی اصولی انجام می‏دهد، اما هیچ کس به جز شما باور ندارد که توپ داخل منطقه‏ی مجاز فرود آمده است. هنگامی که هیاهو و جنجال به آرامش تبدیل می‏گردد بازیکن ضربه زننده‏ی بعدی حریف به جایگاه اصلی آمده و با زدن یک ضربه‏ی خوب، موجب برد تیم خود می‏شود. هر چه شما اعتراض می‏کنید، سودی ندارد. حکم داور، نظری نهایی است که از دید همگان، جز شما، مقبول و قابل دفاع است، اما هیچ کس شما را باور نمی‏کند.
فرض کنید در این ماجرا واقعاً حق با شما باشد و توپ حقیقتاً داخل منطقه‏ی مجاز فرود آمده باشد. با توجه به رقم بالای جایزه، عدم توفیق شما در دفاع از موضعتان یک بدشانسی وبلکه یک وضعیت اسفبار است. اما این ناکامی را نمی‏توان ملاک عدم وقوف شما بر حقیقت مطلب دانست. در چنین شرایطی، علیرغم آنچه دیگران باور دارند، توپ واقعاً در منطقه‏ی مجاز فرود آمده و باور شما صادق است. بنابر این می‏توان فرض کرد باورها و گزاره‏های صادقی وجود داشته باشد که نتوان آنها را مورد دفاع (یا توجیه) در برابر «منتقدان» قرار داد، پس نتیجه چیست؟ آن است که توجیه عین صدق نیست. همچنین صادق بودن یک گزاره هیچ ربطی به بهتر بودن باور بدان ندارد زیرا، در مواردی مشابه مثال فوق (علیرغم نبود صدق)، موافقت با تصمیم داور از عواقب و پی‏آمدهای سودگرایانه(1) برخوردار است. اما در عین حال چنین خصوصیتی، ارتباطی با نفس صدق ندارد. شاید بتوان تعبیر «صدق اجتماعی»(2)به معنای اجماع و توافق هم قطاران و رقیبان بر یک باور معین در هر زمانی دانست ولی در این صورت حتماً باید خاطر نشان ساخت که از منظر عینی، صدق اجتماعی می‏تواند کاذب باشد. به این ترتیب بهتر است واژه‏ی «صدق» را به آنچه با واقعیات مرتبط و منطبق است اختصاص داد. اجازه دهید در این مرحله از بحث، مباحثی را که پیرامون صدق مطرح ساختیم تلخیص نماییم. در این زمینه سه نظریه‏ی متعارف و سنتی وجود دارد. نظریه‏ی مطابقت صدق، صدق را نوعی پیوند خاص میان یک گزاره و واقعیاتی تصویر می‏کند که آن گزاره از آنها حاکی است. نظریه‏ی سازگاری صدق، با نگاهی کُل گرایانه صدق را مجموعه‏ی گزاره‏های برخوردار از تأیید و حمایت متقابل می‏داند که با کمک یکدیگر، حقیقت را به تصویر می‏کشاندند. و نظریه‏ی عمل گرای صدق، صدق را با مفید بودن و ثمربخشی «در درازمدت و طی تمام مسیر» معادل و برابر می‏داند. ما نقاط قوت و ضعف هر یک از این نظریات را مورد بحث قرار دادیم.
من در این کتاب، با پیروی از جی. ال مکی(3)، مفهوم متعارف صدق را، که اول بار توسط ارسطو تبیین گردید، مورد تأیید و حمایت قرار می‏دهم. این مفهوم هم با نظریه‏ی غیربازگویانه(4) یا معناشناختی(5) آلفرد تارسکی سازگار است، هم با نظریه‏ی سنتی مطابقت
______________________________
1. Utilitarian Consequences
2. Social Truth
3. J. L. Mackie
4. Disquotational
5. Semantic
______________________________
توماس آکوئیناس(1)، برتراند راسل(2) و دیگران. البته من خود نظریه‏ی مطابقت را قبول دارم، ولی تطابق را به تناظر و یکسانی میان گزاره‏ها و واقعیات تفسیر نمی‏کنم، بلکه معتقدم گزاره‏ها توصیف و تبیینی رضایت‏مندانه از وضعیت وجودی اشیا هستند.
البته این امکان وجود دارد که در ادعاهای معرفتی خویش دچار اشتباه شویم. به عنوان مثال یک شخص مست مدعی است فیل‏های صورتی در اتاق نزد او وجود دارند، یا یک کودک مدعی می‏شود از وجود سانتاکلاوز(3) خبر دارد. همچنین ممکن است دو شاهد، ادعاهای معرفتی کاملاً متناقض در گزارش خویش از یک واقعه ارائه دهند. ممکن است من برای اثبات اینکه در آینده دارایی فراوانی را به ارث خواهم برد دلیل خوبی در اختیار داشته باشم، به حدی که نسبت به وقوع این شانس بزرگ ادعای آگاهی داشته باشم، اما افسوس و دریغ که دچار خطا هستم. ما اغلب، به خطا، باور می‏کنیم چیزی را می‏دانیم. گاهی اوقات ادعاهای معرفتی ما بر دلایلی مبتنی است که یا از صحت کافی برخوردار نیست و یا فریبنده و اغواگر است. و گاهی واقعه‏ای را به نحوی نادرست به خاطر می‏آوریم یا به غلط استنباط می‏کنیم. بعضی اوقات ادعاهای معرفتی ما با مدعیات معرفتی دیگران تناقض دارد، چنانکه دو نفر به خاطر اعتقاد به دینی مغایر با دین دیگری، هر یک مدعی است تنها دین او حق است، یا گاهی شخصی اعتقاد یقینی دارد که، به لحاظ اخلاقی، سقط جنین عملی ناشایست است، اما فرد دیگر به همان اندازه‏ی شخص اول یقین دارد که این عمل اخلاقاً مجاز است.
معرفت و باور
معرفت مستلزم برخورداری از صدق است، اما سؤال این است که چگونه معرفت از صدق برخوردار است. آیا هنگامی که شما به چیزی معرفت دارید باید در یک حالت روان شناختی خاص باشید؟ و یا اینکه معرفت صرفاً نوعی خاص از باور صحیح است؟ افلاطون و دکارت معرفت را امری مغایر با باور می‏دانستند که با حالت خطاناپذیری ذهن ملازم است به گونه‏ای
______________________________
1. Thomas Aquinas
2. Bertrand Russell
3. Santa Claus شخصیت افسانه‏ای است که دین داران مسیحی معتقدند، به خصوص در ایام کریسمس، به کمک انسان‏های فقیر و محروم شتافته و معجزاتی را از او نقل می‏کنند. م
______________________________
که اگر شما خود را در چنین حالت معرفتی از ذهن بیابید، برخورداری شما از صدق، تضمینی است. از سوی دیگر، باور را نوعی عدم قطعیت(1) یا به عبارتی یک «پندار»(2) می‏دانستند. از نظر ایشان، معرفت، مستلزم قطعیت مطلق است، اما باور تنها مستلزم احتمالی بالاست. بدون شک حقایق بدیهی وجود دارد، به عنوان مثال علم به وجود خودتان، حقایق ساده‏ی ریاضی و احتمالاً برخی حالات روان‏شناختی (مثلاً اینکه من می‏دانم که متعجب می‏شوم)، اما به نظر می‏رسد ترسیم مرز مشخصی برای تمایز، مورد تردید است.
مردم اغلب در مورد امور مختلفی احساس یقین دارند. مری یقین کامل دارد که فقط و فقط مذهب کاتولیک مسیحی بر حق است در حالی که حسین یقین دارد اسلام از چنین حقانیتی برخوردار است.
ممکن است شخصی در قرون وسطی کاملاً یقین داشته که زمین مسطح است و خورشید به دور زمین می‏چرخد، اما ما هم اینک ممکن است، به نحو یقینی، به خلاف آنچه وی معتقد بود باور داشته باشیم.
ظاهراً معقول‏تر آن است که حالت معرفت را نوعی باور صادق بدانیم. شاید معرفت گونه‏ای از باور صادق باشد که یقین لازمه‏ی آن است. اما این یقین به چه میزان است؟ آیا باید در حد یقین قطعی باشد؟ چنین یقینی بسیار قوی است.
برخی فیلسوفان همچون جان پولاک(3) و ا. فیلیپس گریفیتس(4) در مورد آنکه معرفت مستلزم باور نیست، دلیل اقامه کرده‏اند. شما ممکن است به صدق گزاره‏ی، بدون باور بدان، معرفت داشته باشید. فیلیپس گریفیتس اظهار می‏دارد که ممکن است شخصی در عین تردید نسبت به گزاره‏ی P ، بدان معرفت داشته باشد. او در توضیح می‏خواهد کودکی را فرض کنیم که مرعوب آموزگاری بی‏رحم قرار گرفته است. دلهره و پریشانی او در اثر این ترس ممکن است تا حدی باشد که مرتکب خطا یا دچار دودلی در مورد چیزهایی شود که نسبت به آنها دارای معرفتی کامل و مناسب است. این پسربچه با برخورداری از اطلاعات کافی، موشکافی و هوش سرشار پاسخ تمامی پرسش‏ها را به درستی می‏داند اما در شرایط و اوضاع کاملاً بحرانی و پردغدغه نسبت به پاسخ صحیحی که بر لب‏هایش جاری می‏گردد، حقیقتاً دچار تردید
______________________________
1. Uncertainty
2. Opinion
3. John Pollock
4. A. Phillips Griffiths
______________________________
می‏شود(1).
آیا این سخن فیلیپس گریفیتس، نسبت به فقدان باور در تحقق معرفت، صحیح است؟ من فکر می‏کنم دستیابی به اطمینان به این گونه موارد، که خطوط مایز و حدود فاصل به حساب می‏آید، سخت دشوار است و پیش از آنکه بتوانیم نسبت به پاسخ‏های خویش دل آسوده باشیم، نیاز به معرفت‏شناسی شکوفا و بالنده داریم. با این همه اجازه دهید به تمایزی مهم قائل شویم که می‏تواند، در این مسأله، روشنی بخش باشد و بگوییم پسربچه‏ی بیم زده‏ی داستان ما، از جهتی نسبت به پاسخ دارای معرفت نیست و از جهتی دیگر دارای معرفت هست. ما می‏توانیم باورها را به دو بخش تقسیم کنیم: باور فعلی(2) و باور نهادی(3). باور فعلی، باوری است که شما بالفعل نسبت به آن آگاه بوده و بدان توجه دارید. اگر از شما سؤال کنم: «الان چه احساسی دارید؟» شما احتمالاً خود را در مورد وضعیت فعلی ذهن و اندیشه‏ی خویش برخوردار از باوری معین می‏یابید. هم اینک من بر این باور هستم که در هر یک از دستان خویش پنج انگشت دارم و هوا بارانی است. این گونه باورها، باورهای فعلی هستند. اما گونه‏ی دیگری از باورها وجود دارند که در شرایط خاصی بدان‏ها توجه می‏کنیم. به عنوان مثال ممکن است من چند روزی نسبت به برادر جوان‏تر مرحوم خود فکر نکرده باشم، اما به یک باره دریابم که امروز دهمین سالگرد مرگ سوگ‏انگیز اوست. اگرچه من چند روزی به این واقعه فکر نکرده‏ام اما در تمامی ده سال گذشته همواره آن را باور داشته‏ام. شما نیز دارای باورهای نهادی هستید. ممکن است اخیراً به فکر سیاره‏ی ناهید یا مشتری نبوده باشید اما احتمالاً از این باور نهادی برخودار بوده‏اید که هر یک از آنها یک سیاره است و فاصله‏ی زیادی از زمین دارند. شما از این باور نهادی برخوردارید که عشق بهتر از نفرت، و شادی بهتر از اندوه، و صلح و سازش بهتر از خشونت است، و به دست آوردن نمره‏ی «الف» در دروس دانشگاه بهتر از رد شدن در آنهاست. هر چند ما آکنده از باورهای نهادی هستیم اما در هر لحظه تنها به تعداد اندکی از باورهای فعلی دست یابی داریم. ما در فصل 15 پیرامون مفهوم باور بحث خواهیم کرد.
______________________________
1. A. Phillips Griffiths, Knowledge and Belief (Oxford: Oxford University Press, 1981)
2. Occurrent Belief
3. Dispostional Belief
______________________________
بیایید به سراغ پسر بچه‏ی باهوش، ریزبین و وحشت زده‏ی داستان خود برویم. ممکن است گمان شود که وی به نحو نهادی نسبت به پاسخ سؤال معرفت داشته است زیرا به طور صحیح بدان باور داشته، اما می‏توان گفت: وی در مرحله‏ی خودآگاه و در شرایط پر از فشار روحی و هیجانات درونی، فاقد یقین مقارن با چنین باورهایی است. در چنین شرایطی، فعلیت باور به طور کامل تحقق نمی‏یابد، اما این پسر بچه همان طور که نسبت به جنس، اندازه و نام خویش مطلع است، مطمئناً از اطلاعات لازم برای پاسخ به سؤال برخوردار است. آنچه از این مثال فرا می‏گیریم آن است که برای برخورداری از معرفت، لازم نیست نسبت به خود معرفت، شناخت داشته باشیم.
اشکال و صوری که در آنها معرفت نسبت به اشیا، بدون شناخت نسبت به معرفت، متحقق است فراوان می‏باشد. بچه‏ها می‏دانند چه کسی مادر آنهاست و به تدریج یاد می‏گیرند اگر قطعه‏های بازی ساختمان سازی که چند لحظه قبل پشت سر خویش کنار هم قرار داده‏اند را بخواهند، هنوز همانجاست، بی‏آنکه نسبت به این شناخت خودآگاهی داشته باشند. من بر این باور هستم که بسیاری از خاطرات من از سنخ معرفت‏اند، اما ممکن است نتوانیم این باورهای درجه‏ی دوم (پیرامون خاطرات ثبت شده در ذهن خویش) را از پشتوانه‏ای که هر معرفت بدان نیازمند است برخوردار سازیم. شما ممکن است قبل از آنکه به علم خویش از شناخت مطالعه‏ی این پاراگراف پی ببرید، بدانید که در حال مطالعه‏ی این پاراگراف هستید. البته ممکن است نسبت به آن تردید داشته باشید. به زودی در مورد این امکان بحث خواهیم کرد.
معرفت و باور
از آنچه گفته شد نتیجه می‏گیریم معرفت، نوعی باور صادق است، اما صرف باور صادق نیست بلکه چیزی بیش از آن است. فرض کنید در دستان من چهار عدد کارت وجود دارد و من به گونه‏ای آنها را در دست گرفته‏ام که می‏توانم روی آنها را ببینم ولی شما تنها می‏توانید پشت کارت‏ها را مشاهده کنید. من از شما می‏خواهم حدس بزنید چه نوع کارتی در دست دارم. شما در خود یک احساس حدس یا باور ضعیف دارید، مبنی بر آنکه من چهار تک خال در دست دارم و به طور صحیح اعلام می‏کنید: «تو چهار تک خال در دست داری». اگرچه هر دوی مابه حقیقت واقف، و دارای باور صادق، هستیم اما من از چیزی برخوردارم که شما فاقد آن هستید و آن چیز عبارت است از توجیه کافی نسبت به باور خویش در مورد وجود چهار تک خال در دستانم. شما به طور اتفاقی پاسخ صحیح را حدس زدید در صورتی که من با استفاده از فرایندی که به مراتب بیش از حدس قابل اعتماد است، نسبت به واقع امر، یقین پیدا کرده‏ام. آری حتی یک ساعت از کار افتاده نیز به طور اتفاقی در خلال شبانه روز دوبار وقت صحیح را نشان می‏دهد. به این ترتیب، معرفت، امری است متفاوت از صرف باور صادق، و تفاوت آنها این است که صاحب معرفت برای باورهای صادق مورد ادعای خویش، بر امری غیراتفاقی و غیرتصادفی، یا به اصطلاح معهود فلسفی، یک «توجیه» کافی متکی است.
اینک، سؤال خویش را متوجه طبیعت و ماهیت «توجیه» می‏سازیم. توجیه چیست؟ به طور کلی «توجیه» واژه‏ای است هنجاری و مبین همراهی یک شی‏ء با ضابطه‏ای قابل قبول یا رفتاری صحیح. نمونه‏های کاربردهای زبانی واژه‏ی توجیه در مباحث اخلاق عبارت است از: «هدف وسیله را توجیه نمی‏کند» و «تصمیم رئیس جمهور ترومن در مورد بمباران هیروشیما، در سال 1945 ، با ملاحظه‏ی همه‏ی جوانب و شرایط موجه بود (یا نبود)». این واژه از کاربرد عمل گرایانه یا مصلحت جویانه در عباراتی نظیر «تصمیم لیندا برای اخذ کارشناسی ارشد موجه است زیرا وی از این طریق می‏تواند اقبال خویش برای کسب رشد و ترقی را افزونی بخشد»، برخوردار می‏باشد.
توجیه معرفتی حاکی از همراهی ضوابط معرفتی قابل قبول و بهره‏مندی از وضعیت معرفتی قابل اثبات(1) می‏باشد. ما به عنوان مخلوقاتی دارای قدرت استدلال، تلاش می‏کنیم باورها و ادعاهای معرفتی خویش را با استفاده از روش‏هایی شبیه به روش‏های پشتیبانی از مدعیات اخلاقی و مصلحت جویانه‏ی خویش مورد حمایت قرار دهیم. اگر کسی از شما بپرسد: «چرا شما اعتقاد دارید که شخص × در انتخابات پیروز می‏شود؟» شما به بیان علل و مبانی باور خویش پرداخته و مثلاً اظهار می‏دارید: «زیرا نظرسنجی‏ها نشان می‏دهد که آقای × نسبت به سایر کاندیداها از برتری قابل توجهی بهره‏مند است». ما به همین سان برای تقویت و پشتیبانی از باورهای اخلاقی، دینی، سیاسی و فلسفی، با استفاده از دلایل خوب و متناسب، تلاش می‏کنیم. یک تصور و فرضیه‏ی کلی وجود دارد مبنی بر اینکه در شرایط مساوی، هر
______________________________
1. Positive Epistemic Status
______________________________
ه بیشتر دلیل در اختیار داشته باشید یا نسبت به یک باور معین هر چه موجه‏تر باشید، احتمال صدق باور شما بیشتر است. البته این سؤال مطرح است که آیا می‏توان چنین فرضیه‏ای را توجیه نمود؟
قبلاً گفتیم حدس زدن کارت‏های تک خال در دستان من، مصداق معرفت نیست. حدس‏ها، گمانه زنی‏ها، انگاره‏ها و خوش خیالی‏ها، حتی اگر صادق هم باشند هیچ نوع معرفتی به بار نمی‏آورند، زیرا هیچ یک از آنها نمی‏تواند توجیه کننده‏ی باور باشد. پس چه چیزهایی می‏تواند توجیه کننده‏ی باورهای ما باشد؟ آیا دلیل و شاهدی انکارناپذیر لازم است، درست همچون زمانی که باور داریم 4=2+2 ، یا هنگامی که احساس درد داریم و هیچ امری نمی‏تواند باور ما را نسبت به درد خدشه‏دار سازد؟ آیا می‏توان دلیل کافی برای توجیه باورهایمان در مورد اشیای مادی و طبیعی و یا باورهایمان در مورد اذهان دیگر، باورهایمان پیرامون گزاره‏های متافیزیکی، نظیر وجود خدا یا اختیار بشری، در دست داشت؟ پیش از آنکه یک شخص ادعا کند می‏داند باوری صادق است به چه میزان باید از دلیل و قرینه برخوردار باشد؟ ما مسأله‏ی توجیه را در خلال فصل‏های ششم تا نهم مورد بررسی قرار داده و مفهوم معرفت را در فصل پنجم، به نحو دقیق‏تری، تحلیل خواهیم نمود.
آیا می‏توان چیزی را شناخت؟
اجازه دهید به سومین پرسش خویش بازگردیم: آیا اساساً می‏توان چیزی را شناخت؟ یا اینکه ما انسان‏ها در مورد مهم‏ترین موضوعات حیات خویش محکوم به جهل و توهم هستیم؟ اگر معرفت مستلزم آن است که ما در باورهایمان کاملاً موجه باشیم، آیا هرگز می‏توان در باورهای خویش توجیه کامل داشت؟ آیا این امکان وجود ندارد که دائماً توسط طبیعت یا موجودی شرور و شیطانی دچار فریب و نیرنگ شده باشیم؟ شکاکیت، نظریه‏ای است مبتنی بر آنکه ما انسان‏ها دارای هیچ نوع شناخت و معرفتی نیستیم یا حداقل نمی‏توانیم اکثر چیزهایی را که مدعی شناخت آنها هستیم بشناسیم. شکاکیت میانه رو(1) بر این ادعاست که ما قادر نیستیم نسبت به باورهای خویش کاملاً موجه باشیم. شکاکیت ضعیف(2) نیز مدعی است ما می‏توانیم
______________________________
1. Moderate Skepticism
2. Weak Skepticism
______________________________
برخی حقایق روشن، نظیر حقایق ریاضی یا منطقی، را بشناسیم اما شناخت حقایق ماوراء طبیعی و تجربی برای ما امکان‏پذیر نیست. شکاکیت افراطی(1) نیز بر آن است که هیچ گاه نمی‏توانیم کاملاً مطمئن باشیم باورهایمان صادق است، و حتی نمی‏توانیم بدانیم که نمی‏توان دارای معرفت بود.
آیا شما توانایی دارید شکاکیت را مغلوب سازید؟ ما در فصل‏های 2 و 3 براهینی که بر علیه شکاکیت اقامه شده و نیز اهمیت تاریخی شکاکیت را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
دست‏یابی به معرفت چگونه امکان‏پذیر است؟
به سؤال چهارم خود بازگردیم: چگونه می‏توان کسب معرفت نمود؟ آیا کسب معرفت از طریق کاربرد قوای حسی ما امکان‏پذیر است یا از طریق خردورزی و قدرت تفکر؟ یا هر دو؟ دو نظریه‏ی سنتی در مورد دست‏یابی به معرفت وجود دارد: خردگرایی(2) و تجربه‏گرایی(3). خردگرایی نامی است رهزن برای اولین نظریه، چرا که برمبنای هر دو نظریه‏ی مورد اشاره، ما در کسب معرفت از عقل و خرد خویش بهره می‏گیریم. به عبارتی ساده، خردگرایان معتقدند عقل برای کشف حقیقت کافی است در حالی که تجربه گرایان برآنند که معرفت از ادراکات حسی سرچشمه می‏گیرند (یعنی از طریق دیدن، شنیدن، لمس کردن، چشیدن و بوکردن).
اولین نظریه‏ی مبسوط خرد گرا توسط افلاطون (347-427 ق. م) مطرح گردید. وی میان دو رهیافت به معرفت تمایز نهاد: ادراک حسی و تعقل(4). ادراک حسی نمی‏تواند برای کسب حقیقت و صدق کافی باشد، زیرا متعلق چنین ادراکاتی دائماً در حال تغییر و زوال است. تمام آنچه می‏توان از این طریق دریافت عبارت است از مجموعه‏ی باورهایی در مورد اشیای خاص. از سوی دیگر، معرفت امری است فراتر از امور خاص و عبارت است از درک معانی یا
______________________________
1. Radical Skepticism
2. Rationalism
3. Empiricism
4. Plato, "the Republic". In Plato: the Collected Dialogues, ed. Edith Hamilton and Huntington Cairns (Princeton, NJ: Princeton University Press, 1982)
و نیز بنگرید به: Specially Books VI and VII
______________________________
ور کلی(1). افلاطون، با براهینی که اقامه می‏کند، بر این باور است که تمام معرفت عبارت است از شناخت اشیا به نحوی که این معانی باید در یک جهان کاملاً واقعی وجود داشته باشد؛ جهان بودن. فیلسوف شخصی است که تلاش وی مصروف ورود تدریجی به آن واقعیت برتر از طریق جهان شدن - جهان تجربی - می‏گردد. افلاطون برای تصویر نظریه‏ی خویش از تمثیل نمادین غار(2) بهره می‏گیرد:
گروهی از مردمان زندانی را در نظر بیاور که از بدو تولد، گردن‏ها و پاهایشان به زنجیر کشیده شده تا در غاری باقی بمانند. در پشت سر ایشان، گذرگاه مرتفعی است که کسانی در آن رفت و آمد نموده و اشیای مختلفی را با خود به این سو و آن سو می‏برند. در پس این گذرگاه آتشی عظیم افروخته شده که پرتو آن موجب می‏شود سایه‏های مردمان، حیوانات و اشیا روی دیوار مقابل زندانیان افکنده شود. با حرکت زبانه‏های آتش در پشت آن اشیا و فراز و فرود آن، سایه‏های اشیا به بالا و پایین و اطراف حرکت می‏کند. اما زندانیان نمی‏دانند که آن سایه‏ها تنها نمود و ظهور آن اشیای واقعی هستند. آنها سایه‏ها را اموری واقعی می‏پندارند و در مورد آنها به گونه‏ای گفتگو می‏کنند که گویی واقعیت دارند، بر آنها نام می‏نهند، آنها را بازشناسی می‏کنند، معرفت خویش نسبت به این اشکال و صور گوناگون را به حیات اجتماعی خود ضمیمه می‏سازند. زندگی ایشان بر همین سایه‏ها متمرکز می‏گردد.
حال تصور کنید کسی کوشش کند یکی از آن زندانیان را از غار نجات بخشد. زندانی در ابتدا آزرده گردیده و در حالی که به زور از تنها خانه و محیط اجتماعی، که تاکنون می‏شناخته، بیرون رانده می‏شود فریاد کشیده و جنجال به پا می‏کند. او علیرغم خواسته‏ی خویش از غار بیرون کشیده می‏شود تا اینکه نهایتاً از غار خارج می‏گردد و پرتو تابناک و خیره‏کننده‏ی آفتاب تا مدتی دید اورا مختل می‏سازد. زندانی ما التماس می‏کند تا اجازه یابد به پناهگاه امن خود در غار بازگردد اما راه بازگشت بسته است. چشمان او به تدریج به روشنایی خو می‏کند و می‏تواند گل‏های رنگارنگ زیبا و شاخه‏های گسترده‏ی درختان بلوط را مشاهده نموده،
______________________________
1. Universal Ideas of Forms
2. The Allegory of the Cave
______________________________
نغمه‏های پرندگان را شنیده و بازی حیوانات را ببیند. او دچار شادمانی و شعف گشته و توان بینایی او افزایش می‏یابد و در نهایت قدرت پیدا می‏کند تا بی‏هیچ گزندی حتی به خورشید درخشان نیز بنگرد.
اما اینک منجی او که دیگر دوست و راهنمایش گردیده است، از او می‏خواهد به غار بازگشته تا سایر زندانیان را از دنیای واقعی مطلع ساخته و آنها را وادار سازد خود را از زنجیرها رها سازند و به فضای بیرون غار و به سوی آفتاب تابان بالا روند. اما قهرمان ما نسبت به این آزمون سخت، از ترس بر خود می‏لرزد چرا که او نور و روشنی روز را بر تاریکی آن سیه چاله ترجیح داده و هیچ بخشی از آن وجود تاریک و غم بار را طالب نیست. ولی به وی خاطر نشان می‏شود که رفتن مجدد به داخل غار وظیفه‏ی اوست. به این ترتیب او به سوی هم بندهای خود بازمی گردد و به آنها می‏گوید که آن سایه‏ها پندارهایی بیش نیستند و خارج از غار، دنیایی واقعی، آکنده از نور خورشید و زیبایی، وجود دارد. هنگامی که وی آنها را بدین حقیقت بشارت می‏دهد، هم بندی‏هایش او را به خاطر آنکه باورها و نظام ارزشی ایشان را مورد تردید قرار داده دستگیر می‏کنند و مورد ضرب و شتم و سرانجام در معرض هلاکت قرار می‏دهند. اما هر از چندگاه آن منجی بازمی‏گردد و یک یا دو تن از این زندانیان را علیرغم خواسته‏شان به بیرون از غار منتقل می‏کند. به آنها می‏آموزد تا از نور آفتاب لذت برند. فرآیند تعلیم روح برای ادراک حقیقت، یا به عبارتی صورت و مثال خیر حقیقی، نظیر چنین داستانی است. افلاطون در این تمثیل چه می‏گوید؟
پل میان عالم بودن(1) و عالم شدن(2) عبارت است از «معانی ذاتی و باطنی(3)». افلاطون بر آن بود که یادگیری، در واقع، به خاطر آوردن چیزهایی است که در وجود پیشین خویش فراگرفته‏ایم. او به تناسخ و بازتن‏یابی معتقد بود و اعتقاد داشت ما در وجودی پیشین همه‏ی حقایق اصلی و بنیادی را مشاهده کرده‏ایم، اما آگاهی خویش نسبت به آنها را در خلال تولد و ورود خویش به این دنیا از دست داده‏ایم. یک معلم در حقیقت مددکاری روحانی است که با تحریک نیروهای روح باعث می‏شود شخص چیزهایی را که واقعاً واجد بوده، ولی آنها را به دست فراموشی سپرده، به یاد آورد. در رساله‏ی منون(4) سقراط (سخنگوی افلاطون) ادعا می‏کند نظریه‏ی «یادآوری معانی ذاتی» قابل اثبات است و سعی می‏کند این کار را از طریق
______________________________
1. Being
2. Becoming
3. Innate Ideas
4. Menon
______________________________
آموزش هندسه به برده‏ای بی‏سواد انجام دهد. سقراط با ترسیم مربعی روی شن‏ها، از پسر بچه می‏خواهد تلاش کند مربع محیط این شکل را به دست آورد. او در طی فرایند پرسش و پاسخ، که در خلال آن پسر بچه به برداشت و فهمی دست می‏یابد که حاصل آموزش مدرسه‏ای نیست، سرانجام این شاهکار را عملی می‏سازد. گویی او معرفت و شناخت را از درون و نهاد، برون آورده و آن را پرورانده است. سقراط با نتیجه‏گیری از این ماجرا می‏گوید: به همین منوال می‏توانیم، با فراهم آوردن موجبات یادآوری آنچه مخاطبان و شاگردان، پیرامون سعادت و خیر، فراموش کرده‏اند فضائل و ارزش‏ها را نیز به ایشان بیاموزانیم.
انواع معرفت
افلاطون معتقد بود همه‏ی دانش‏ها از نوع معرفت پیشاتجربی (a priori) است، که مستقل از تجربه‏ی حسی در شخص وجود دارد، و نقطه‏ی مقابل معرفت‏های پساتجربی (a posteriori)، از قبیل شناخت امکانی - تجربی، که از طریق قوای حسی پنج گانه برای ما حاصل می‏شود، به حساب می‏آید. به زعم افلاطون، باورهای تجربی معمول، مادامی که با صور و مُثُل ارتباط پیدا نکنند، از سنخ معرفت به شمار نمی‏آیند، بلکه تنها نمودهایی ناپایدار و متزلزل‏اند. معادله‏ها و تساوی‏های ریاضی چون 4=2+2 و یا مواردی مانند «هیچ قرمز یکپارچه، سبز نیست»، «اجتماع نقیضین امکان ندارد»، نمونه‏هایی هستند که برای علم پیشاتجربی نامزد گردیده‏اند.
برای بررسی صدق این مثال‏ها لازم نیست به تجربه تمسک ورزید. همچنان که ایمانوئل کانت(1) (1804-1724) اظهار کرده، «علیرغم آنکه تمامی دانش‏های ما با تجربه آغاز می‏شود، اما این بدان معنا نیست که همه‏ی معرفت‏ها از تجربه برخیزد. زیرا کاملاً موجه است که حتی دانش‏های تجربی ما ترکیبی از دریافت‏های انطباعی ما و امور فراهم آمده از خود قوا و قابلیت‏های ادراکی باشد»(2). ماحصل این مباحث کانت، تمایزی است که وی میان معرفت پیشاتجربی و معرفت پساتجربی می‏نهد. در دیدگاه او «معرفت پساتجربی» به آن دسته از
______________________________
1. Immanuel Kant
2. Kant, Critique of Pure Reason, Trans. Norman Kemp Smith (New York:St. Martin''s Press, 1969), 41
______________________________
م اشاره می‏کند که مبتنی بر تجربه‏ی حسی است و «معرفت پیشاتجربی» به احکامی اشاره می‏کند که مبتنی بر تجربه‏ی حسی نیست(1). او از این نیز فراتر می‏رود و دو مفهوم زبان شناختی یا معناشناختی «گزاره‏ی تحلیلی(2)» و «گزاره‏ی ترکیبی(3)» را مطرح ساخته و آنها را با معرفت پیشینی و معرفت پسینی ممزوج می‏سازد. گزاره‏های تحلیلی گزاره‏هایی هستند که محمول آنها در موضوع، منطوی است (مانند گزاره‏ی: «همه‏ی مادران، زن هستند». در این گزاره، موضوع یعنی «مادر» دربردارنده‏ی مفهوم «زن» می‏باشد، به این ترتیب چنین گزاره‏هایی حاوی اطلاعات جدیدی برای ما نیست). در گزاره‏های ترکیبی برخلاف گزاره‏های تحلیلی، محمول اطلاع جدیدی در مورد موضوع دربردارد. به عنوان مثال گزاره‏ی «مری در حال حاضر یک مادر است» جمله‏ای است که از آن اطلاع جدیدی در مورد مری دستگیرمان می‏شود.
جان لاک(4) (1704-1632) و دیوید هیوم(5)، دو فیلسوف تجربه گرا، در مباحث خویش بر آن بودند که اذهان ما انسان‏ها در بدو تولد همچون لوحی سپید(6) و نانوشته، تهی و خالی است و سپس جهان بیرونی، از طریق اندام‏های حسی انسان، بر ذهن اثر گذاشته و صورت‏ها و مفاهیم در آن شکل می‏گیرد.(7) بر این اساس، تمامی دانش‏های ما در مورد جهان از نوع معرفت پساتجربی است، و تنها دانش مطلق و ریاضیات از نوع معرفت‏های تحلیلی و پیشاتجربی است. به این ترتیب می‏توان دسته‏بندی مربوط به مفاهیم مرتبط با این بحث را به نحو زیر ارائه نمود:
گونه‏های معرفتی
1 ) معرفت پیشاتجربی؛ بر هیچ نوع مدرک و دلیل مشاهده‏ای و تجربی استوار نیست
______________________________
1. Idib., 41-44
2. Analytic Statements
3. Synthetic Statements
4. John Locke
5. David Hume
6. Tabula rasa
7. John Locke, An Essay Concerning Human Understanding (Oxford: Oxford University Press, 1924), Book II, chapter 1, 121.
______________________________
 («معانی ذاتی» افلاطون و «حقایق عقلانی»(1) لایب نیتز(2) مانند ریاضیات و منطق).
2 ) معرفت پساتجربی؛ مبتنی است بر مدارک و دلایل مأخوذ از تجارب حسی («نمود»(3)فلاطونی و «حقایق واقع»(4) لایب نیتز، مانند معرفت تجربی).
گونه‏های معناشناختی
1 ) معرفت تحلیلی؛ محمول در موضوع منطوی است (توضیح گر(5) و نه داده بخش(6)مانند «همه‏ی مادران زن هستند»).
2 ) معرفت ترکیبی؛ محمول در موضوع منطوی نبوده و اطلاعی جدید بر موضوع می‏افزاید (داده بخش نه توضیح گر، مانند «مری در حال حاضر یک مادر است»).
کانت نظریه‏ای را که مدعی بود تنها و تنها دو نوع معرفت وجود دارد: معرفت پیشاتجربی و معرفت پساتجربی، رد نمود. او در مباحث خود معرفت پیشاتجربی را با گزاره‏های ترکیبی در هم آمیخت و ادعا نمود که با این ترکیب ما از نوع سومی از معرفت برخورداریم تحت عنوان معرفت پیشاتجربی ترکیبی(7). این نوع معرفت ممکن است با تجربه آغاز گردد ولی از تجربه نشأت نمی‏گیرد بلکه نوعی شناخت مستقیم است. ادعای اساسی کسانی که قائل به معرفت پیشاتجربی ترکیبی می‏باشند آن است که ذهن توانایی دارد به روابط میان معانی (مفاهیم)، که به نحو تحلیلی و شفاف مرتبط نیستند، وقوف یابد.
به عنوان مثال ما به آسانی می‏توانیم از طریق تأمل و اندیشه دریابیم که هر یک از حوادث دارای علتی معین است و نیز زمان و مکان، حقیقت دارند و در ادراک این موارد هیچ نیازی به دلایل تجربی یا استدلال‏های منطقی نداریم. کانت می‏انگاشت که معرفت ما نسبت به حقایق ریاضی، از نوع معرفت‏های پیشاتجربی ترکیبی است نه تحلیلی. به همین سان، این
______________________________
1. Truths of Reason
2. Leibniz
3. Appearance
4. Truths of Facts
5. Explicator
6. Amplicative
7. Synthetc a priori knowledge
______________________________
قانون اخلاقی که: «ما باید به نوعی رفتار کنیم که بتوانیم اصول ذهنی خود، در مورد رفتارها،را براساس قوانین کلی اختیار نماییم»، بدون تمسک به تجربه قابل شناخت است. فیلسوفان دیگر، نظیر دکارت(1) و سورن کی یرکگار(2)، بر این باور بودند که ما، نسبت به وجود خداوند و نیز جاودانگی روح، دارای معرفت پیشاتجربی ترکیبی هستیم. ما مفهوم معرفت پیشاتجربی را در فصل 12 مورد بررسی قرار خواهیم داد.
اجازه دهید به تجربه گرایی بازگردیم. تجربه گرایی، رقیب سنتی خردگرایی، نظریه‏ای است مبنی بر آنکه همه‏ی انواع معرفت از حس سرچشمه می‏گیرند. جان لاک به طرزی روش‏مند مفاهیم «معانی ذاتی» و «معرفت پیشاتجربی» را مورد حمله قرار داده و بر این مطالب استدلال می‏کرد که ادعاهای معرفتی ما به شرطی معنادار و قابل درک اند که از جهان تجربه‏ی حسی مأخوذ باشند.
بیایید فرض کنیم ذهن بنا به تشبیه، کاغذی سفید است، خالی از هرگونه علامت و بدون هرگونه مفهومی؛ چطور می‏شود که تبدیل به انبانی وسیع می‏گردد که قوه‏ی تخیل فعال و نامحدود بشر با تنوعی بی‏پایان بر آن صورت گری می‏کند؟ از کجا مواد شعور و معرفت را به دست می‏آورد؟ پاسخ من در یک کلمه عبارت است از تجربه؛ پایه و مبنای تمامی دانش‏های ما(3).
تمامی دانش‏های ما از طریق تجربیات حسی تحقق می‏یابند. معانی و مفاهیم ما فراورده‏ی انطباعات و انفعالات حسی بوده و ما با مفاهیم و معانی ساده و بسیط همچون: قهوه‏ای، سخت و چهارگوش، مفاهیم و معانی مرکب و پیچیده‏ای چون: «یک چهارگوش قهوه‏ای سخت» می‏سازیم. اگر یک تصور یا باور نسبت به این معانی بنیادی پایه قابل تحلیل نباشد، سزاوار باور نیست. لاک در ادامه به بیان نظریه‏ی بازنمایی معرفت(4) می‏پردازد. او در این نظریه مدعی است که اصل و جوهر شناخت‏های ما معلول خود جهان است. زیرا برخی کیفیات، حاصل نحوه‏ی تأثر ساختار ادراکی ما از جهان است. کیفیات اولی(5) - که اصطلاحاً
______________________________
1. Descartes
2. Soren Kierkegaard
3. Ibid
4. Represntational theory of knowledge
5. The Former Qualities
______________________________
کیفیات نخستین(1) خوانده می‏شوند - همچون حرکت، اندازه، شکل و مقدار، مواد و مصالح معرفت را تشکیل می‏دهد، زیرا این کیفیات نمایان گر خصوصیات عینی عالم هستند. از سوی دیگر کیفیات ثانوی(2) عبارتند از: حالت‏های درک کیفیات اولی. نمونه‏هایی از این نوع کیفیات عبارتند از: مزه، رنگ، بو و صدا. از آنجا که رنگ یا مزه‏ی یک شی‏ء واحد ممکن است برای اشخاص مختلف، و یا حتی یک شخص واحد در دو زمان مختلف، متفاوت به نظر برسد، کیفیات ثانوی اموری ذهنی هستند هر چند معلول کیفیات اولی عینی باشند. ما این مفاهیم را در فصل 4 هنگام گفتگو درباره‏ی مسأله‏ی احساس و ادراک حسی(3) مورد بررسی قرار خواهیم داد.
رئوس مطالب کتاب
تا به اینجا مفاهیم اساسی و پرسش‏های مطرح در معرفت‏شناسی را که به تفصیل در مباحث باقیمانده‏ی کتاب تحلیل خواهد شد توصیف نمودیم. بعد از نگاهی به مسأله‏ی شکاکیت در دو فصل بعدی، به بحث از ادراک حسی، شناخت ما (یا مدعیات معرفتی ما) نسبت به جهان خارج می‏پردازیم. در فصل 5 تلاش خواهیم کرد مفهوم معرفت را به باور صادق موجه تحلیل نماییم با این تذکر که این تحلیل آکنده از مسائل متعددی است (که اکثر آنها بعد از مباحث فیلسوف معروف ادموند گتیه(4) که برای اولین بار مسائل و دشواری‏های این تعریف رایج از معرفت را برملا ساخت، مبتنی است بر مسأله‏ی گتیه(5)).
فصل‏های 6 تا 9 به نظریات توجیه یا نظریات رقیب آن اختصاص دارد. در فصل‏های 6 و 7 به ترتیب در مورد مبناگروی و انسجام گروی این پرسش را مطرح می‏سازیم که آیا فرایند توجیه همچون ساختمان یک خانه بر روی یک شالوده یا بنیان استوار است، و یا همچون تنیدن تار عنکبوتی است که به گونه‏ای کل گرایانه و همه جانبه در یک شبکه‏ی گسترده،
______________________________
1. Primary Qualities
2. Secodary Qualities
3. Perception
4. Edmund Getteir
5. The Getteir Problem
______________________________
اجزای اصلی را به یکدیگر پیوند می‏زند؟ فصل 8 این پرسش را مطرح می‏سازد که آیا توجیه برای فاعل شناسایی امری درونی است - یعنی پدیده‏ای است که فاعل شناسا باید توان دست یابی بدان را داشته باشد - یا بیرونی - یعنی چیزی است که مادامی که توسط یک فرایند قابل اطمینان فراهم می‏گردد، نیازی به دسترسی به آن توسط فاعل شناسا نیست؟ فصل نهم نگاهی به یکی از دشوارترین قرائت‏های برون گرایی می‏افکند که عبارت است از نظریه‏ی تضمین و عملکرد صحیح(1) الوین پلانتینگا(2). وی در این نظریه مفهوم تضمین را جایگزین مفهوم سنتی توجیه می‏سازد. در فصل 11 گذری بر انگاره‏ی معرفت‏شناسی فضیلت محور خواهیم داشت. فصل 12 به بحث از مفهوم معرفت پیشاتجربی - یعنی معرفتی که مبتنی بر ادراک حسی نیست و شامل معانی ذاتی می‏شود. - و نیز معرفت پیشاتجربی ترکیبی خواهد پرداخت. فصل 13 به بررسی مفهوم حافظه اختصاص دارد. کارکرد تجربیات پیشین ثبت شده در حافظه در مبادی استدلالی ما چیست؟ فصل 14 نگرشی به یک معمای دشوار دارد: از کجا می‏توان دریافت اذهان دیگری نیز وجود دارد؟ از کجا می‏توان فهمید کسانی که اطراف شما هستند اشخاصی هستند با درد و رنج، احساسات و دیگر تجربیات ذهنی؟ شما تنها حالات ذهنی خود را تجربه می‏کنید؟ بنابراین چرا گمان می‏برید که انسان‏های دیگر نیز از تجارب ذهنی برخوردارند؟
چند فصل پایانی، بار دیگر ما را به معنای باور بازمی‏گرداند. فصل 15 با بررسی نظریه‏ی رخدادگرایانه‏ی(3) هیوم و نظریات نوین نهادگرا به تحلیل طبیعت و ماهیت باور می‏پردازد. در فصل 16 ارتباط میان باور و اراده مورد تحقیق قرار می‏گیرد. آیا آنچنان که دکارت، کی یرکگار، پی پر(4)، و چیزم اعتقاد دارند، ما مستقیماً بر شکل‏گیری باورهایمان سلطه داریم؟ یا اینکه تکوین باور، امری غیرارادی است؟ در فصل 17 این پرسش مطرح می‏شود که آیا جنبه‏های اخلاقی با برخی یا همه‏ی حالت‏های اعتقادی ما پیوستگی دارد؟ آیا باور برخلاف قرائن یا باور غیرموجه، امری غیراخلاقی است؟ اگر مردم با بی‏خبری از حقیقت، خوشحال‏تر باشند، آیا باید حقیقت را از آنها مختلفی نمود؟ یا اینکه وظیفه داریم در صورت امکان، حقایق را به طور
______________________________
1. Warrant and Proper Function
2. Alvin Plantinga
3. Occurrentist
4. Pieper
______________________________
مل برای ایشان افشا کنیم؟ فصل 18 باور در مورد گزاره‏ها را با پذیرش(1) آنها مقایسه می‏کند. با تحلیل آخرین اثر ال. جی. کوهن(2) تفاوت‏های مهمی میان آن دو تبیین می‏گردد. فصل 19 نشان می‏دهد چگونه می‏توان از نگرش‏های معرفت شناختی در سایر حوزه‏ها بهره برد. در این فصل حوزه‏ی باورهای دینی، مورد پژوهی(3) شده و چگونگی امکان توجیه این چنین باورهایی مورد تحلیل قرار می‏گیرد.
من امیدوار هستم از این گشت و گذار برای فهم آنکه معرفت‏شناسی از چه مطالبی بحث می‏کند، لذت ببرید. اگر تلاش من مقرون توفیق بوده باشد، شما زمانی که این کتاب را به طور دقیق مطالعه نمایید، به ارزش و اهمیتی که طبیعت مباحث معرفت‏شناسی دارد پی برده و درخواهید یافت که چرا هر انسان خردمند و عاقل باید بدان راغب باشد.
پرسش‏هایی برای بحث و گفتگو
1 ) تفاوت میان سه کاربرد واژه‏ی معرفت چیست؟ از نقطه نظر معرفت‏شناسی کدامیک از این کاربردها بیشترین اهمیت را دارد؟
2 ) برخی معتقدند باید بیشتر از اینها بر «معرفت از راه مهارت» متمرکز شد و حتی آن را بنیادی‏ترین گونه‏ی معرفتی قرار داد (به نظر می‏رسد میشل پولانی(4) گاهی چنین اظهاری کرده است. بنگرید: معرفی منابع برای مطالعه‏ی بیشتر). معرفت ثمره‏ای است از مهارت و تبحر همه جانبه، توان‏مندی ادراک حسی، اندیشه و عملکرد صحیح. به عنوان مثال در فرایند دوچرخه سواری، نمی‏توان به راحتی معرفت گزاره‏ای، معرفت از راه آشنایی و معرفت از راه مهارت را از یکدیگر متمایز ساخت. هنگامی که یک شخص با تلفیق همه‏ی انواع معرفت، دست به رفتاری همه جانبه می‏زند و این چنین فرایندی شامل رغبت، تمرکز و حتی احساسات فردی نیز می‏گردد، اگر مصنفانه قضاوت شود وی الگوی استاندارد تفکیک سه نوع
______________________________
1. Accepting
2. L. G. Cohen
3. Case sudy
4. Michael Polanyi
______________________________
معرفت را نقض کرده است. آیا شما این مورد را گونه‏ای واقعی‏تر از دست‏یابی به معرفت نمی‏دانید؟ پاسخ خود را توضیح دهید.
3 ) آیا تحقق معرفت کاذب امکان‏پذیر است؟ چرا؟
4 ) آیا تحقق باورهای کاذب ممکن است؟ آیا می‏توانید نمونه‏ای از باورهای کاذب خویش را نام ببرید؟ چرا؟ سعی کنید مفهوم «باور» را تعریف کنید.
5 ) بهترین تعریف «صدق» چیست؟ سه نظریه‏ای را که در این فصل بحث شد، مورد بررسی نقادانه قرار دهید. هنگامی که مردم می‏گویند: «این مطلب برای من صادق است ولی صادق بودن آن برای شما هیچ ضرورتی ندارد» مقصودشان چیست؟ آیا صدق (حداقل در برخی موارد) می‏تواند به ذهن وابسته باشد؟ برای پاسخ، به معانی که در مخیله وجود دارد توجه کنید. پاسخ خود را شرح دهید.
6 ) ارتباط میان توجیه و معرفت را بحث کنید. مقصود از توجیه یک باور چیست؟ آیا چنین چیزی مستلزم آن است که در باور به گزاره‏هایی که برای ارائه‏ی دلیل نسبت به آنها توانایی نداریم، مسؤولیتی متوجه ما نیست؟ لورنس بونژور(1) می‏نویسد:
ما حداقل در غالب موارد نمی‏توانیم مستقیماً به این نتیجه برسیم که باورهای ما صادق هستند اما با فرضی معقول می‏توانیم مستقیماً به این نتیجه نائل گردیم که آنها از توجیه معرفت شناختی برخوردارند.
این بدان معناست که تلاش‏های ادراکی شخص تنها در صورتی و به میزانی از توجیه معرفتی برخوردار است که با هدف توجیه، مقصود واقع شوند، و این تقریباً بدان معناست که شخص صرفاً تمامی باورهایی را که دلیل مناسبی برای صادق دانستن آنها در اختیار دارد، می‏پذیرد. پذیرش یک باور در صورت فقدان چنین دلیلی... غفلت و بی‏توجهی نسبت به صدق به شمار آمده و می‏توان آن را واجد خصیصه‏ی مسؤولیت ناپذیری معرفتی(2) دانست. بحث من در اینجا آن است که ایده‏ی اجتناب از چنین مسؤولیت ناپذیری و نیز احساس مسؤولیت معرفتی در عقاید یک شخص، اصل و جوهره‏ی توجیه معرفتی را تشکیل می‏دهد. (The Structure of Empirical Knowledge, 8)
ادعاهای بونژور را به بهترین وجه ممکن ارزیابی نمایید. مسأله‏ای که در خلال مباحث این کتاب خصوصاً در فصل‏های 9 ، 16 و 17 بدان بازخواهیم گشت آن است که آیا ما دارای
______________________________
1. Laurance Bonjour
2. Epistimically Irresponsible
______________________________
وظایف معرفتی هم هستیم؟ آیا ما مسؤول باورهای خویش هستیم؟ به عنوان مثال یک باور مضر و آسیب رسان را فرض کنید. آیا فردی که دچار لطمه گردیده مسؤول باورهای مضر خویش است؟
7 ) سه عبارت نقل شده از جی. ای. لسینگ، ویلیام جیمز و لورنس بونژور را در ارتباط با صدق و توجیه بار دیگر بخوانید و آنها را تحلیل کنید. از نظر شما چه تفاوت‏هایی میان آنها وجود دارد؟ آیا این تفاوت‏ها نشانه‏ی ناهمسانی‏های بنیادی هستند یا افکاری سازگار هستند که تنها تمایز آنها در نحوه‏ی تأکیدات آنهاست؟
8 ) سؤال شکاک آن است که اصلاً چگونه ممکن است چیزی را شناخت؟ آیا به نظر شما این سؤال معقول است؟ شکاکیت تام چیست؟ ما در فصل بعد به این مسأله خواهیم پرداخت، لذا خوب است قبل از مطالعه‏ی متن، پاسخ ابتدایی خود نسبت به این مسأله را در ذهن بپرورانید.
9 ) تفاوت میان خردگرایی و تجربه گرایی چیست؟
10 ) وجه تمایز معرفت پیشاتجربی و معرفت پساتجربی را ذکر کنید، سپس به سراغ مفهوم «معرفت پیشاتجربی ترکیبی» کانت بروید. آیا شما این نگرش او را، که اندیشه پیرامون عالم بدون این چنین مفاهیمی امکان‏پذیر نیست، می‏پذیرید؟ آیا قبول می‏کنید زمان، مکان، علیت و ریاضیات مصادیقی از این نوع معرفت هستند؟
اندیشه حوزه » شماره 41 (صفحه 106)
منابع برای مطالعه‏ی بیشتر
1. Audi, Robert. Belief, Justification and Knowledge. Belmont, CA: Wadsworth, 1988.
یک مقدمه‏ی عالی و کوتاه در مورد موضوع این فصل
2. Audi, Robert. Epistemology. London: Routledge and Kegan Paul, 1998.
مقدمه‏ای جدید، جامع و هوشمندانه بر معرفت‏شناسی
3. Blanshard, Brand. The Nature of Thought. Bol. 2. London: Allen & Unwin, 1939.
4. BonJour, Laurence. The Structure of Empirical Knowledge. Cambridge, MA: Harvard University Press, 1985.
بحثی تطبیقی، پیشرفته اما با تدوینی مناسب
5. Capaldi, Nicholas. Human knowledge. New York: Pegasus, 1969.
مقدمه‏ای مفید و سهل‏الوصول بر موضوع این فصل
6. Chisolm, Roderick. Theory of knowledge. 3rd ed. Englewood Cliffs, NJ: Prentice Hall, 1988.
شرحی غنی از مسائل اصلی
7. Dance, Jonathan. Contemporary Epistemology. New Your: Basil Blackwell, 1985.
این کتاب از مواضع انسجام گرایان بر علیه مبناگرایان حمایت می‏کند.
8. Dancy, Jonathan, and Ernest Sosa, eds. Acompanion to Epistemology. London: Basil Blachball, 1992.
یک دائرة‏المعارف جامع و مفصل پیرامون معرفت‏شناسی
9. Davidson, Donald. Truth and Interpretation. Oxford: ClarendonPress, 1984.
10. Horwich, Paul. Truth. London: Basil Blachwell, 1990.
11. James, William. The meaning of Truth. London: Longmans Green, 1909.
12. Lehrer, Keith. Theory of Knowledge. Boulder, CO: Westview, 1990.
یک مقدمه‏ی جامع، دقیق و فکورانه در مورد موضوع این کتاب
Moser, Paul, Dwayne H. Mulder, and J. D. Trout, the Theory of Knweledge. New York: Oxford University Press, 1998.
14. O''Connor, D. J., and Brian Carr. introduction to the Theory of Knowledge. Minneapolis: University of Minnesota Press, 1982.
یک بررسی خوب از مباحث اصلی
15. Plantinga, Alvin. Warrant: the Current Debate. Oxford: Oxford University Press, 1993.
یک نقد جامع از معرفت شناسی معاصر، یک متن پیشرفته اما برخوردار از نگارش و تألیفی واضح و کامل که مطالب آن بدون دشواری برای فیلسوفان تازه کار قابل فهم است.
16. Pojman, Louis. The Theory of Knowledge: Classical and Contemporary Readings. 2nded. Belmont, CA: Wadsworth, 1993.
گزیده‏ای کامل از متون منتخب شامل نویسندگانی که در این فصل از کتاب به آنها و آثارشان اشاره شده است.
17. Ploanyi, Michael. Personal Knowledge. Chicago: University of Chicago Press, 1958.
اثری مهم درباره‏ی تبیین انواع غیراستاندارد معرفت، به خصوص معرفت از راه مهارت.
18. Pollack John. Contemporary Theories of knowledge. Totowa, NJ: Rowman & Littlefield, 1986.
بررسی زنده و چالش برانگیزی که عمدتاً بر توجیه معرفتی متمرکز است.
19. Rorty, Richard. Philosophy and the Mirror of Nature. Princeton, NJ: Princeton University Press, 1979.
نقد تمامی مباحث و فعالیت‏های معرفت‏شناسی با هدف جایگزینی «معرفت اجتماعی» و تخاطب عقلانی به جای آنها.
20. Russell, Bertrand. The Problems of Philosophoy. Oxford: Oxford University Press, 1912.
متنی کلاسیک، اندیشمندانه، موجز و جذاب، شامل بررسی نظریه‏ی مطابقت صدق.
21. Steup, Matthias, Contemporary Epistemology. Prentice Hall, 1996.
22. Wittgenstein, Tractatus Logico-Philosophicus. London: Routledge and Kegan Paul, 1922.

تبلیغات