تحلیلی جاهعه شناختی از نهضت عاشورا و نگاهی به فلسفه ی قدرت (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این نوشتار، نهضت عاشورا از منظر جامعه شناختی تحلیل گردیده است. در این تحلیل بیش از هر چیز، خطبههای خود امام مورد توجه واقع شده است. از سخنان امام حسین علیهالسلام برمیآید که چهار عامل مهم در شکلگیری نهضت عاشورا مورد توجه قرار گرفته است. 1) در هم ریختن مرز میان عزت و ذلت، یعنی در عصر اموی مرز میان عزّت و ذلّت برای افراد جامعه در هم ریخته بود و امام برای تبیین کامل مقولهی عزت، قیام نمودند. 2) در هم ریختگی معیارهای حق و باطل، یعنی حضرت میخواهند بیان کنند، که حرکت ما برای این است که نشان دهیم حق در محاق رفته و باطل بر روی کار آمده. 3) جابجایی الگوها، که به عنوان عامل مهم دیگر در حرکت عاشورا نقش آفرینی میکند. 4) عدم نزاهت قدرت، یعنی امام میخواهند تبیین کنند که اگر قدرت در دست افراد غیر منزه قرار بگیرد، اسباب ستمگری و استبداد پیشگی خواهد بود و حال آنکه حدّ اعلای قدرت، طهارت است. در ادامه این تحلیل، به این نکته اشاره شده که حرکت امام، حرکتی آگاهانه بوده و امام میدانسته که بنی امیه کفر را ترویج نمیکنند، اما اسلامی را ترویج میکنند که نتیجهاش بدتر از ترویج کفر است. دلیل آن هم بازگشت به مسألهی قدرت دارد، یعنی اگر قدرت در دست افراد فاسدی باشد، مانند این است که سمّی را آهسته آهسته به سیستم جامعه وارد میکند و همهی جامعه را به تباهی میکشد. در پایان به این نکته به صورتی جدی پرداخته شده که امام حسین علیهالسلام مرد عمل بودند و همین هم رمز موفقیت امام بوده و درسی که ما از آن شخصیت نورانی میگیریم و باید سیستم حاکمیت آن را عمل نماید، همین نکته است.متن
با نام و یاد خدا و با تشکر از اینکه دعوت ما را برای شرکت در گفتگو پذیرفتید؛ موضوع گفتگوی ما در این نشست، ارائه تحلیلی جامعه شناختی از نهضت عاشورا است. به عنوان اولین پرسش توضیح دهید که چه زمینههایی به لحاظ جامعهشناختی سبب شد که پس از 50 سال از عصر رسالت، امام حسین علیهالسلام این نهضت بزرگ تاریخی را به وجود آوردند؟
نبوی: بسم اللّه الرحمن الرحیم. بسیار خوب و مبارک است که در سال عزت و افتخار حسینی، مسأله جامعهشناسی این نهضت مورد بررسی قرار گیرد. شاید بیشترین نقطهی ضعفی که ما در زمینهی تحلیل سیرهی ائمهی معصومین علیهالسلام و به خصوص در مورد سیرهی امام علی و امام حسین علیهماالسلام داشتهایم، این است که تحلیلی جامعهشناختی و همه جانبه و ناظر به همهی ابعاد شخصیتی آن بزرگان را دنبال نکردهایم. مشاهده میکنیم که خطبا و سخنرانان مذهبی ما بیشتر یک نگاه تاریخی و عاطفی را به سیرهی معصومین علیهالسلام اعمال میکنند و این نگاه تاریخی و عاطفی، در جستجوی استمرار و تقویت جنبههای روحانی و عرفانی توجه به امامان معصوم علیهالسلام است. طبیعی است که با این رویکرد، ابعاد مهم جامعهشناختی سیرهی معصومین علیهالسلام مورد غفلت قرارگیرد. نتیجهی این غفلت به اینجا خواهد رسید که در شناخت موضوعات اجتماعی و تطبیق آن، برای کسانی که از آن نوع سخنان استفاده کردهاند، چندان بهرهی موجه و قابل قبولی به دست نمیآید. جنبههای احساسی و عاطفی مطرح شده، نمیتواند تکلیف افراد را در موقعیتهای جامعهشناختی معلوم کند.
اگر بخواهیم یک مقایسهی ابتدایی انجام بدهیم، میتوانیم بگوئیم که بزرگترین دقت و هنر امام خمینی قدسسره این بود که توانستند وضعیت دوران نهضت و انقلاب اسلامی را، با دقت بسیار بالا، با شرایط جامعهشناختی نهضت عاشورا، تطبیق دهند و از دستاوردهای نهضت عاشورا در رخداد انقلاب اسلامی استفاده کنند.
اکنون محور اصلی گفتگوی ما، زمینههای جامعهشناختی نهضت عاشورا است. پیش از هر تحلیلی، در خطبههای خود امام حسین علیهالسلام ، به مقدار بسیار زیادی، حرفهایی که باید درباره ابعاد عاشورا بیان شود، تبیین شده است. آن حضرت، چهارنکته عمده و اساسی را بهعنوان زمینههای جامعهشناختی نهضت عاشورا مطرح میکنند و در حقیقت بیان حضرت ناظر بر این است که هرگاه این چهار عامل محقق شود، عاشورا و تحقق آن برای انسانهای مؤمن و پیرو راه معصومین علیهالسلام اجتنابناپذیر است و در حقیقت تحقق این زمینهها، الزاما پدید آمدن عاشورایی را به دنبال خواهد داشت.
1) درهم ریختن مرز میان عزت و ذلّت
اولین عامل، درهم ریختن مرز میان عزت و ذلت است. البته اگر بخواهیم ژرفتر به مسأله نگاه کنیم، بحث هویت اجتماعی و دینی و...، همه در درون مرزهای عزت و ذلت به هم گره میخورد، یعنی قبل از اینکه بخواهد مسأله دین باشد، مسألهای انسانی است.
در حقیقت آنچه که از بیانات امام حسین علیهالسلام میشود برداشت نمود و در قسمتهایی هم آن حضرت تصریح میفرمایند، این است که اگر قدرت، یا قدرتهایی در شرایط جامعهشناختی خاصی قرار بگیرند که بخواهند معیارهای عزت و ذلت را در هم بریزند، ما باید برای یک حرکت عاشورایی آماده شویم.
در تحلیلشان دارند که بالاخره چنین اتفاقاتی افتاد و یزید حاکم شد و این اثرات را در نظام حاکمیت و جامعه اسلامی گذاشت و به اینجا رسید که ما را بر سر دو راهی عزت و ذلت قرار داد. تعبیری که میفرمایند این است که در مقابل چنین جریانی، دست ذلت به سویشان دراز نمیکنم؛ «هیهات منّا الذّلّه». مراد حضرت این است که ما در حرکت خود بر دو چیز اصرار میورزیم. اول اینکه نمیگذاریم مفهوم عزت و ذلت جابجا شود و عدهای بخواهند گرایش به یزید جبار و ستمگر را عامل عزت بدانند و حرکت الهی را مقابل آن. دوم اینکه با عمل خود میخواهیم مفهومی را که بدان معتقدیم اثبات نمائیم و به هیچ قیمتی ذلت را نمیپذیریم.
امام علیهالسلام ، در تحلیل جامعهشناختی خود در این باره، چه نکاتی را مدّ نظر داشتند که بر اساس آن مرز میان عزت و ذلت را به هم خورده ارزیابی نمودند؟
نبوی: امام حسین علیهالسلام این را در خطبههای متعدد شمردهاند. مثلاً صفات یزید را متذکر میشوند؛ اینکه یزید شارب خمر است، چنین نسبی دارد، این گونه رفتار میکند و.... در کنار این تحلیلها، بی وفایی صحابه، بعد از پیامبر صلیاللهعلیهوآله را به طور کلی در تحولات گوناگون، مورد اشاره قرارمیدهند و در منازل مختلف این خطبهها را بیان مینموده و تمام حوادث و تحولات را با بیاناتی عالی، حداقل یک بار و برخی را چند بار مورد اشاره قرار میدهند. در واقع تلاش وسیعی را اعمال میکنند که هدف حرکت خود را خارج از دایرهی انگیزههای شخصی، نفسانی، تباری و قبیلهای مطرح نماید. چنان که میفرمایند:
«انّی لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما...»
بالاخره با تکیه بر فرمایشات خود آن حضرت و تحلیل جامعهشناختی آن دروه، میتوان به این نکته دست یافت که دغدغه اساسی حضرت، روشن نمودن مرز میان عزت و ذلت بوده است.
2) درهم ریختگی معیارهای حق و باطل
معیار و عامل دوم در حرکت تاریخی امام حسین علیهالسلام در هم ریختگی معیارهای حق و باطل است. در واقع، حضرت فلسفه حرکت خود را در محاق رفتن حق و روی آوردن باطل میدانند و میفرمایند: «الاترون ان الحق لایعمل به وانّ الباطل لایتناهی عنه... لیرغب المؤمن الی لقاء اللّه محقّا...»
مگر نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل جلوگیری نمیگردد، در این صورت انسان مؤمن، رغبت لقای خدا را دارد. منظور حضرت این است که مگر نمیبینید که مرزهای مشخص شدهای وجود ندارد که انسانها بر حق پای فشارند و راه درست را تشخیص دهند. لذا میفرمایند اینجا باید ایستاد.
حضرت در این زمینه، در نامهای به معایه و در مقابل مردم مدینه، این نکات را بیان فرمودند.
در واقع قبل از نهضت عاشورا ما در تاریخ انبیا و اوصیای آنان نمونهای را نداشتیم که با این شدت، زمینههای جامعه شناختی تحلیل بشود و یک پیشوای معصوم با تمام قوا بخواهد یک نوع عوامل و را در تاریخ مستمر و نهادینه کند.
انبیا یکی پس از دیگری به صورت پیاپی، میآمدند و انحرافاتی را که امت پیامبر قبلی مرتکب شده بودند، اصلاح میکردند، ولی مقطع تاریخی نهضت عاشورا دوران پیامبری است که دین خاتم آورده و با امام علی علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام آن برخورد شده است. اینجا نقطهای است که باید تعیین تکلیف تاریخی بشود و لذا میشود این ادعا را کرد که اگر امام حسین در برابر این روند تاریخی و جامعهشناختی،نهضت عاشورا را ایجاد نمیکردند، اصلاً اصول مدارای سازشکارانه و ذبح کننده همهی ارزشها، نهادینه میشد.
اگر امام حسین علیهالسلام بر اصول خودشان پافشاری نمیکردند، مسیر قربانی کردن همهی ارزشهای اسلامی آغاز میشد و همه هم سازش میکردند و دیگر الگویی وجود نداشت که در تاریخ به او تمسک کنند و با استناد به آن الگو ارزشها را بازسازی نمایند. در تصور امام، تخلف از این وظیفهی مهم، غیر قابل اغماض و بخشش است و باید مقابلهی حادّی با این در هم ریختگی معیاری صورت بگیرد. اگر دقت کنیم، فرق مهم جامعهشناختی به لحاظ تاریخی میان ما و اهل سنت وجود دارد، اهل سنت نتوانستند پایهای برای نهادینه کردن تحلیلهای جامعهشناختی خود فراهم کنند، لذا به اینجا رسیدند که حاکم اسلامی، چه به زور غالب شده باشد، چه به رأی مردم و چه به اختیار خیارالصحابه، حجت تلقی شده و اطاعت امرش واجب گردد. با این اندیشه، در تاریخ یک سیر ارتجاعی شروع شد. بنی امیه و بنی العباس از این تحلیل جامعهشناختی اهل سنت استفاده کردند و توانستند بر جوامع دینی حکومت کنند.
این مسأله پیامی را به ما منتقل میکند و آن این است که اگر مردم، به طور دائم، در معرض وزش اندیشههای مترقی قرارنگیرند، به اردوگاه اندیشههای ارتجاعی خواهند پیوست. نمونههای این قضیه در تاریخ زیاد است، مثلاً بعد از آن همه کشتاری که آلمانیها دادند وقتی بحث سازش با قدرتهای برتر و نفی میلیتاریسم مطرح شد، بالاخره تسلیم شدند، آن همه ادعایی که ژاپنیها داشتند با آن بمب اتمی که علیه ژاپنیها به کار رفت، منجر به این شده که ژاپن تبدیل به برده آمریکا شد. بالاخره این گونه نیست که ما بخواهیم معرفی کوتاهی از حق بکنیم و مردم هم از حق و باطل شناخت دقیق پیدا کنند و بر اساس آن بر مدار حق حرکت نمایند، بلکه ما نیازمند این هستیم که خیلی جدی و عمیق اسوههای حق و معیارهای آن را به مردم معرفی نمائیم.
3) جابجایی الگوها
عامل سومی که در نهضت عاشورا نقش مهمی بازی کرد، جا به جا شدن الگوهای برجسته و الگوهای پذیرفته شدهی جامعه بود. این نکته را نیز در بیانات امام علیهالسلام به وضوح مشاهده میکنیم، آن حضرت بهمسأله یزید استناد میکند، نسبت یزید را به معاویه و معاویه را به ابوسفیان و عثمان توضیح میدهد و میفرماید اینها آمدند و تدریجا ،الگوهای مورد توجه جامعهی دینی را عوض کردند و چون مردم هم ذائقهی فهم بسیاری از امور را ندارند، اینها را پذیرفتند. همین سخنان را دیگر همراهان امام، نظیر حضرت سجاد علیهالسلام ، و حضرت زینب کبری(س) هم در مجالس عبید اللّه و یزید بیان فرمودهاند. وقتی که الگوها جا به جا شوند، افراد ناشایست در بالاترین سطح حاکمیت جامعه قرار میگیرند و خودشان را افضل افراد معرفی میکنند. چنان الگوها جا به جا میشود که حضرت سجاد در مسجد جامع دمشق، خود را معرفی میکنند که مثلاً این ابن مکة و منی انا بن زمزم و الصفا انابن من حمل الزکاة باطراف الرّدا و...
وضعیت بدان جا منتهی شده بود که جامعه نمیتوانست الگوهای مناسب خودش را پیدا کند، و در همین راستا خودش را به عنوان الگو معرفی میفرماید: نحن اولی بولایة هذا الامر من هؤلوء المدعین مالیس لهم السائرین فیکم بالجور و العدوان و...
4) نزاهت و عدم نزاهت قدرت
نکتهی چهارمی که سبب خیزش مهم تاریخی عاشورا شد، مربوط به مسألهی حاکمیت است. امام بارها توضیح دادهاند نکتهی اصلی این است که یزید حاکم شده است، چنانکه در یکی از خطبههایشان فرمودند: «و علی الاسلام السلام، اذ قد بلیت الامة براعٍ مثل یزید.»
در واقع تمام بحث را متمرکز نمودند در اینکه باید فاتحهی اسلام را خواند، چون حاکمی همچون یزید آمده و بر مسند حاکمیت جامعهی دینی تکیه زده است.
اکنون مجموعهی این عوامل را جمع بندی میکنم. اگر ما درست نفهمیم که با چه وضعیتی مواجه هستیم، ممکن است که در حوادث بسیار معمولی، نابخردی به خرج داده و حادثهی عاشورایی را که باید باز سازی کنیم، بازسازی نکنیم.
بزرگترین حساسیت در دوران ما همین است. هر کدام از این عوامل، به ما شاخصهایی بسیار مهم میدهد. ما جایی که حق و باطل در هم نریخته ولی مثلاً مدعیان حق، خودشان به خوبی به حق عمل نمیکنند، مسألهی عاشورایی نداریم. اگر کسی گفت شما که در پست قدرت هستید، چرا عزت مسلمین را خدشهدارکردهاید و نمیتوانید عزت مسلمین را محقق کنید، باز هم اینجا عاشورایی نداریم. چنین نیست که اگر چند جوان در گوشهای، ارزشی را نادیده گرفتند، ما فکر کنیم که باید با آنها عاشورایی برخورد کنیم. اگر چنین بیندیشیم دچار خطا شدهایم. ماهیت عاشورایی بودن به گونهای است که نمیشود به آن صورت که در کربلا رخ داده آن را تکرار نمود.
اینکه ما در حالتی که یک حکومت قوی در اختیارمان هست و مردم هم پشتوانهی آن هستند، در مقابل معدودی که یک سری هنجارهای دینی را شکستند، با این قدرت سنگینمان، برخورد کنیم، اصلاً در اینجا عاشورا رخ نمیدهد. عاشورا ماجرایی کاملاً پیچیده و حتی به عکس این موارد دارد. ما برای عاشورایی بودن اوضاع، باید مواردی را کاملاً روشن نمائیم.
زمینههایی که اشاره فرمودید، بسیار جدی هستند. سؤال مهمِ مطرح، در این خصوص، این است که اوّلاً چگونه این زمینهها شکل گرفت و مرزهای حق و باطل و عزت و ذلت جا به جا شد و ثانیا این ها چگونه قابل تکرارند؟
نبوی: پاسخ من مبتنی بر تحلیلی است که در حقیقت تابع آراء امام خمینی قدسسره است که من مشروح آن را در کتاب فلسفهی قدرت آوردهام. فکر میکنم جوهر این بحث به مسألهی نزاهت و طهارت قدرت برمیگردد. اگر بخواهیم دوباره نقبی بزنیم و عمق دیگری از اعماق ژرف واقعه عاشورا را دنبال کنیم، نزاهت و طهارت قدرت بسیار مسأله مهمی است. اگر کاسب دچار فساد شود، راه تطهیر او موعظهی اخلاقی است و باید تربیت شود که موازین شرعی کسب و کار را یاد بگیرد؛ و بعد هم هشدارهای سنگینی را که قرآن فرموده: «ویل للمطفّفین...» و...
اما سنخ فساد قدرت، با سنخ فساد یک کاسب خیلی فرق میکند، اینها اصلاً قابل قیاس نیست. وقتی قدرتی فاسد شود، برنامه ریزی میکند و پشت سر فساد قدرت، شبکهی توطئه است. خیلی از غربیها مطرح کردهاند که قدرت، ذاتا به سمت فساد میل میکند. من باید این نکته را واضح کنم که آیا قدرت ذاتا تمایل به فساد دارد یا نه؟ به اعتقاد من پاسخ منفی است.
قدرت در شرایطی قرار میگیرد که فساد کننده به سمت آن توجه میکرده و برای آن برنامه ریزی میکند. اینجا فرایندجریانها و باندهای قدرتطلبی شکل میگیرد که به محض به دست گرفتن قدرت، آن را در راه فساد به کار میبرند. به این صورت باندهای قدرت فسادانگیز شکل پیدا میکنند. هرجا که فساد قدرتی میبینیم، باید به دنبال باندهای پنهان و آشکار فساد کننده قدرت بگردیم.
به عکس این نظریهی معروف، من معتقدم قدرت، ذاتا، نه تنها میلی به فساد ندارد، بلکه بیشتر میل به سوی خیر و صلاح دارد. همه کسانی که دور هم جمع میشوند، برای ایجاد یک ارادهی جمعی، که اولین نقاط قدرت اجتماعی است، مقاصد خیر دارند، نه مقاصد شر. مگر اینکه همیشه به سراغ استثنائات، مثل دزدها و جنایتکارها، اینها معمولاً عددهای نازل اجتماعی هستند، عددهای عمدهی جامعه (توده مردم)، که بالغ بر 90% را تشکیل میدهند، همیشه میل به صلاح دارند و به طور فطری، قدرت و فلسفهی قدرت را از منظری خیر جویانه و خیر خواهانه مینگرند.
بالاخره این قضیه هست که اگر قدرت در افرادی که اهلیت به دست گرفتن قدرت را ندارند، قراربگیرد، به فساد میل خواهد کرد.
نبوی: این سخن شما توضیحی دارد که باید بگویم تعداد محدود افراد اهل فساد، هرگز نمیتوانند ارادهی جمعی ذاتی را تغییر بدهند، یعنی نمیتوانند جوری عمل کنند که قدرت اجتماعی هم تمایل به فساد پیدا بکند.
بالاخره نمیشود افراد معدود ارادهی جمعی را معطوف به فساد بکنند. اگر کسی بگوید: ای مردم، من اهل فساد و جنایت هستم، حال قدرت را به من بدهید، مسلما چنین کاری صورت نمیگیرد.
آیا این نکته درست نیست که اگر قدرت در دست افراد فاسدی قرار بگیرد، فساد از هرم قدرت به جامعه سرریز میشود و همه چیز را به تباهی میکشد؟
نبوی: این مسأله مسلم است و همه بحث من هم همینجا است، من خواستم سؤال بسیط نماند، چون سؤال بسیط پاسخ موجهی ندارد. نباید این گونه تلقی نمائیم که ممکن است تعداد معدودی دور هم جمع شوند و به راحتی قدرت جمعی تولید کنند. اینها یا باید زور اسلحه و سرنیزه داشته باشند یا از ارادهی جمعی بهره بگیرند، که اگر بخواهند از ارادهی جمعی بهره بگیرند، باید لباس عوض کنند.
اصل و درون مایهی نهضت عاشورا بهمسألهی نزاهت و طهارت و عدم نزاهت و طهارت قدرت برمی گردد. اگر حد اعلی از طهارت قدرت میسر نیست، باید حد متوسط و یا حداقل باشد. همین رعایت حداقل سبب شده که علی علیهالسلام در زمان خویش به نهضتی همچون عاشورا احساس نیاز ننماید امّا امام حسین علیهالسلام میفرماید که همهی مسألهی اساسی ما این است که فساد در جایگاه قدرت تصمیمگیری و جهت دهندهی جامعه قرار گرفته و هیچ حداقلی از نزاهت و طهارت را رعایت نمینماید. همین فراگیری و عاملیت قدرت فاسد است که مرزهای حق و باطل و عزت و ذلت را در هم میآمیزد.
در مدینه، به آن حضرت خبر از وقوع مفاسد و انحرافاتی مبنی بر انجام زنا و... میرسید، اما هیچ وقت امام نفرمودند ما باید عاشورایی در برابر آنها به وجود بیاوریم. آنچه که حرکت امام حسین علیهالسلام به آن معطوف شد، قدرت فراگیری بود که در رأس آن یزید قرار داشت.
حرکتی آگاهانه
مواقف مختلفی اثبات کنندهی این معنا هستند که حضرت، با انتخاب آگاهانهای راه را انتخاب کرده، ابزارهای خود را سازماندهی نموده و مسألهی مورد توجه آن حضرت وجود قدرت فاسد فراگیر بوده است. زیرا اینجا است که قدرت، مخاطرهآمیز میشود و تمام مفاهیم جا به جا میشوند و یک دگردیسی وسیع در منظومهی فکری جامعه به وجود میآید.
تعبیری از امام صادق علیهالسلام وجود دارد که ایشان فرمودند: کار بنی امیه ترویج کفر نبود بلکه آنها اسلام اموی را خودشان ساختند و حتی نگذاشتند که مقایسهای هم میان اسلام و کفر انجام بشود، زیرا در این صورت مردم میفهمیدند که اسلام اموی بیش از نود درصد با کفر اشتراک دارند.
امام خمینی قدسسره و مسألهی قدرت
اینجا است که باز مسألهی قدرت جایگاه بسیار مهم خودش را پیدا میکند. من یقین دارم که امام خمینی قدسسره با بررسی بسیار عمیقی به این نتیجه رسیده بود که موضوع امروز دنیای مدرن این است که کدام منبع در جامعه، مولّد هنجار و ارزش باشد. به همین دلیل من فکر میکنم بحثهایی که راجع به جدایی دین و سیاست یا جدایی دین و دولت مطرح میشود و متأسفانه گاهی جریانهای داخلی نظام نیز همین حرفها را تکرار میکنند، دوچار ناپختگیو عدم درک صحیح از مسأله است. صحبت این است که قدرت، تولید کنندهی ارزش مثبت باشد. این، یک مسألهی محوری است که در اندیشهی امام خمینی قدسسره هم منعکس شده بود.
قدرت مدرنیته
امروزه مدرنیته دارای قدرت است و با در اختیار داشتن حاکمیتهای جهان، تولید ارزش میکند. پست مدرنها که نتوانستهاند در مقابل دولتهای مدرن قد علم کنند، به خاطر این است که نتوانستهاند در درون حاکمیتها حضور پیدا کنند، لذا برای پروراندن و بالندگی هنجارها و ارزشهای خود امکانات و هزینهی لازم را نداشتهاند.
علت هم این است که با در دست گرفتن قدرت، اسیر آن میشوند و دیگر از ایجاد ارزش ناتوان میشوند.
آقای در کتاب چیستی پست مدرن، خیلی زیبا بحث کرده است. میگوید: از جانب کمیسیون علمی آموزش عالی فرانسه سفارش دادند که تحقیقی راجع به علم و دانش امروزی انجام دهم. توضیحی که در زمینهی پژوهش خودش میدهد، این است که اگر در صد سال اخیر امکاناتی که برای تولید دانشهایی که امروز داریم هزینه نمیکردیم و برای تولید دانشهای دیگری هزینه میکردیم قطعا در آنها هم به نتیجه میرسیدیم.
ایشان میگوید: گفتمان علمی، ما حصل پول و سرمایه داری این قرن است.
منظور این است که بستر و زمینهای را که ایجاد میکنید و برای آن صرف هزینه مینمایید، همان رشد میکند.
امام خمینی قدسسره این نکته را دریافت. اصلاً بحث کارکرد دولت همین جاست، عمدهی کار حاکمیت دینی همین است. عمدهی کار حاکمیت دینی برنده شدن در رقابتها نیست، بلکه مهم این است که قدرت حاکمه برای حفظ، استمرار و تولید ارزشها و هنجارها به کار رود. در این صورت، زمینه برای خیزش قدرت فاسد از بین میرود و اگر خلاف این افتاق بیفتد، هیچ راهی جز حرکت عاشورایی نیست. یعنی اگر قدرت مولّد و حاکمی که میتواند در مسیر هنجارها مانع ایجاد کند، یزیدی باشد، هیچ کاری جز حرکت عاشورایی نمیشود کرد.
فرمودید که یک دگردیسی خاصی هم در جامعه به وجود آمده بود، به خاطر فسادی که قدرت پیدا نمود و از انجا مفاسد به
جامعه سرریز میشد. خواستم در خصوص این قسمت توضیح بیشتری بفرمایید که تودههای اجتماعی در این وضعیت جامعه شناختی، درچه مرحلهای قرار داشت که بعد امام آمد و احتجاج کرد و ایدهها و آرمانهای خود را بیان فرمود، اما کسی پشت سر امام قرار نگرفت؟ علت این امر را در چه چیزی میتوان ارزیابی کرد؟
نبوی: اولاً در آغاز حرکت امام حسین علیهالسلام اقبال وجود داشت و بیش از هزار نفر (برخی تا حدود سه هزار نفر هم گفتهاند) همراه حضرت شدند. در شب هفتم هم بالغ بر هفتصد تا هشتصد نفر همراه حضرت بودند که بعد حضرت فرمود که چنین وضعیتی اتفاق افتاده و قصد اینها من میباشم و هر کس که آمادگی ندارد برود و خیلیها هم رفتند.
مشارکت مردم در حمایت از امام، اندک بوده و قابل توجه نبوده است.
نبوی: درست است که جمعیت قابل ملاحظهای نبوده و تحلیل آن این قول مقام معظم رهبری است که خیلی از خواص آن دوره نتوانستند مسأله را دریابند و نفهمیدند که وظیفه چیست.
نمیفهمیدند که میان شراب خواری و زناکاری تعدادی انسان در گوشهای، با زناکاری یزید، تفاوت وجود دارد. با خود میگفتند که یزید هم مانند دیگران است. لذا تمام تلاش شخصیت جلیل القدری همچون محمد حنفیه، برادر امام، این بود که ایشان را منصرف کند، ولی موفق نشد و خود هم، به دلیل بیماری، نرفت. البته اگر واقعا قبول میداشت، با همان بیماری هم میرفت، مثل حبیب بن مظاهر یا مسلم بن عوسجه که با همه ناتوانی و کهولت سن خودشان را رساندند، اما ایشان که از خواص است تمام تلاش خود را کرد که حضرت را منصرف نماید. همچنین شخصیتی همچون ابن عباس که تمام شیعه روایات مستند به او را قطعی تلقی میکنند، همراه حضرت نشد، به خاطر این که نتوانستند تمایزها را به دست بیاورند. به هر تقدیر این طیف از خواص در حرکت نکردن و کوتاهی مردم خیلی نقش آفریدند.
مطلب دیگر، همان است که شما نیز به آن اشاره نمودید که وقتی قدرت زمینهی فساد پیدا کرد گویی سمی را آهسته آهسته به روح و جان مردم تزریق میکند و لذا وضعیتی پیش میآید که خیلی از حق و باطلها به هم آمیخته و خیلی از عزت و ذلتها جا به جا میشود و ذائقهی اجتماعی نمیتواند درک و فهم درستی پیداکـند.
نمونهی عینی اجتماعی
نمونهای روشن از شرایط فعلی خودمان را مثال میزنم. وقتی مدیران و تصمیم گیران دولت شاخصهای اصلی را در حوزهی شخصی نادیده میگیرند، همه چیز را به هم میزنند. برخی شاخصها، ممکن است در ظاهر کوچک به نظر برسند ولی در باطن، بسیار تأثیر گذارند. به عنوان مثال باید میان بهره مندی مدیران و بهره مندی بقیهی کارمندان تناسب باشد. وقتی همین یک مورد به هم بریزد، تمام مفاهیم به هم میریزد؛ مثلاً وقتی حقوق کارمندان عادی در ماه، صد یا صدوپنجاه هزار تومان است ولی فلان مدیر به چهارصد یا پانصد هزار تومان و بیشتر هم قانع نیست، تمام هنجارها به هم میریزد. علاوه بر این فردی که یکصد هزار تومان میگیرد، اجازه خانه هم میدهد و از حداقل امکانات نیز محروم است. آهسته آهسته مفهوم بیعدالتی در جامعه مطرح میشود و در صورت فراگیر شدن این وضعیت ممکن است فرجام کار این بشود که آن کارمند بگوید من باید حقم را به هر طریق ممکن بگیرم و تدریجا شبکهی معیارها به هم میریزد و افراد معذوریت خودشان در برابر خدا را حل میکنند.
یکی از مشکلات جدی در بستر حاکمیت این است که گمان کنیم ارشاد و شعار کافی است. اگر قرار است عدالت علوی دنبال شود و سازمان مدیریتی به گونهای باشد که از فساد یزیدی جلوگیری کند، باید از نقطهای که منجر به فساد میشود پرهیز کرد.
از مجموع فرمایشات شما میتوانیم چنین استناد کنیم که دو طیف در حفظ یا تخریب هنجارها نقش بازی میکنند، یکی مدیران نظام اجتماعی و دیگری نخبگان و فرهیختگان. در این خصوص اگر بخواهیم تحولی به وجود بیاوریم، چه رسالتی پیش روی ما قرار دارد؟
نبوی: پاسخ به این سؤال کار سختی است. این سؤال در حقیقت از راهبردهای یک دولت موفق میپرسد؟ و من فعلاً نمیتوانم پاسخ قابل اجرایی را بیان نمایم ولی اجمالاً فکر میکنم گام مثبت این است که ما از گفتمان دموکراسی غرب بگذریم و کاری به آن نداشته باشیم (چون در عمل چالشهایی دارد) و نظر خود را معطوف به دموکراسی دینی نماییم.
این مسأله ریشهی اصول فقهی دارد. فقهای ما با این بحثها خیلی خوب میتوانند همراه بشوند. مثلاً در واجبات کفایی اجتماعی، باید از یک طرف من به الکفایه را تعیین کنیم و از طرف دیگر باید مراحل آن، همچون کافی فیالورود، فی الاستمرار و فی الخروج، را هم در نظر بگیریم.
مثلاً کفایت فی الورود و کفایت فی الخروج و کفایت فی الاستمرار یعنی هم فرد، باید کفایت در ورود داشته باشد و هم کفایت فی الاستمرار در فقه ملاحظه میکنید که کفایت کننده باید دائما قائم به حد کفایت باشد. اگر وجود این شخص نمیتواند کفایت را حاصل کند، باید برود و شخص دیگری که کفایت به او تحقق پیدا میکند بیاید.
اصلاً مقولهی کفایت، کفایت به نتیجه است، زیرا اگر کفایت به نتیجه نباشد همهی کارها لغو است.
بنابراین برای تکاپو و تکامل مدیریت، جریانی لازم داریم که هم پشتوانهی عقلانی داشته باشد و هم پشتوانهی فقهی که بتواند همین مقوله را ساماندهی کرده و دائما قدرت را تنزیه نماید و همواره قائم به فضلیت باشد. اما مسألهای که ممکن است مانع این کار شود، این است که در دولتهای دیوانسالار، اگر شخصی پشت میزی نشست، به این سادگیها دور نمیرود و متأسفانه ارتباطات بین سیستم در نظامهای دیوانسالاری به شکلی است که به راحتی نمیشود این کار را انجام داد.
به عنوان سؤال آخر، بفرمایید که در چنین وضعیتی، رسالت روشنفکران حوزه و دانشگاه، در راستای حفظ هنجارها و جلوگیری از به هم ریختن معیارهای ارزشی چیست؟
نبوی: وظیفهی مشترک فضلای روحانی و متفکران دانشگاهی این است که بتوانند مقتضیات جدید زندگی را کالبد شکافی کرده، برای آنها راه حل پیدا نماید و بایدها و نبایدها و هنجارها را شناسایی کنند. این وظیفه مشترک است. البته علی رغم کمبود امکانات، برخی کارهای خوبی کردهاند، ولی در این قسمت باید بیشتر کار شود. تولیدات فرهنگی و کتابهایی که در حد بالایی منتشر شده، در عمل، حدود 20% کل کار را هم در بر نمیگیرد. یعنی امروز مشکل عملکرد داریم، مشکل راهبرد و مسألهی حرکت کل حاکمیت را داریم. باید راهبرد عملیاتی داده شود و به بازده و نتیجهی مشهود هم رسانده شود. باید در مسائل اخلاقی جامعه، اولویتها را بسنجیم. ما در جامعه پتانسیلهای زیادی برای رشد و ترقی و عقلانی شدن داریم.حتی همین روشنفکرانی هم که به ظاهر قیافهی سکولار میگیرند، در برنامههای مذهبی خود، مقیدند و از رسالهی عملیه فاصله نمیگیرند، حتی در احتیاط مستحب یا واجب هم مقیدند. باید جایی برای این مسائل و مدیریت صحیح اینها در نظر گرفت که از دست نروند.
بنابراین فضلای حوزه و دانشگاه باید تولید فکر کنند. این تا حدود قابل ملاحظهای انجام میشود. مشکل ما در جدول و منظومهای است که قدرت باید عمل کند و آن ترکیب ارزشی که در عینیت اجتماعی باید ظهور کند، تحقق پیدا کند. اینگونه میشود که مراجع تقلید و رهبران دینی خواهند دید که به نظرات و خواستهای آنها هم عمل میشود. بنابراین ما نباید فشار را زیاد برگردهی فضلا و اندیشمندان وارد کنیم، بلکه حرف اصلی ما باید این باشد که همه اینها در یک منظومهی عملکردی از ناحیه نظام و قدرت قرار بگیرد. اینجاست که خود این عمل، چرخهی تفکر و اندیشه و تولید فکر را فعالتر خواهد کرد. امیدوارم که ان شاء اللّه راهی در پیش گرفته شود که به انسجام و عمل و در نتیجه تولید فکر و اندیشه منجر گردد
بسیار ممنون و متشکریم که در این گفتگو شرکت فرمودید.
نبوی: بسم اللّه الرحمن الرحیم. بسیار خوب و مبارک است که در سال عزت و افتخار حسینی، مسأله جامعهشناسی این نهضت مورد بررسی قرار گیرد. شاید بیشترین نقطهی ضعفی که ما در زمینهی تحلیل سیرهی ائمهی معصومین علیهالسلام و به خصوص در مورد سیرهی امام علی و امام حسین علیهماالسلام داشتهایم، این است که تحلیلی جامعهشناختی و همه جانبه و ناظر به همهی ابعاد شخصیتی آن بزرگان را دنبال نکردهایم. مشاهده میکنیم که خطبا و سخنرانان مذهبی ما بیشتر یک نگاه تاریخی و عاطفی را به سیرهی معصومین علیهالسلام اعمال میکنند و این نگاه تاریخی و عاطفی، در جستجوی استمرار و تقویت جنبههای روحانی و عرفانی توجه به امامان معصوم علیهالسلام است. طبیعی است که با این رویکرد، ابعاد مهم جامعهشناختی سیرهی معصومین علیهالسلام مورد غفلت قرارگیرد. نتیجهی این غفلت به اینجا خواهد رسید که در شناخت موضوعات اجتماعی و تطبیق آن، برای کسانی که از آن نوع سخنان استفاده کردهاند، چندان بهرهی موجه و قابل قبولی به دست نمیآید. جنبههای احساسی و عاطفی مطرح شده، نمیتواند تکلیف افراد را در موقعیتهای جامعهشناختی معلوم کند.
اگر بخواهیم یک مقایسهی ابتدایی انجام بدهیم، میتوانیم بگوئیم که بزرگترین دقت و هنر امام خمینی قدسسره این بود که توانستند وضعیت دوران نهضت و انقلاب اسلامی را، با دقت بسیار بالا، با شرایط جامعهشناختی نهضت عاشورا، تطبیق دهند و از دستاوردهای نهضت عاشورا در رخداد انقلاب اسلامی استفاده کنند.
اکنون محور اصلی گفتگوی ما، زمینههای جامعهشناختی نهضت عاشورا است. پیش از هر تحلیلی، در خطبههای خود امام حسین علیهالسلام ، به مقدار بسیار زیادی، حرفهایی که باید درباره ابعاد عاشورا بیان شود، تبیین شده است. آن حضرت، چهارنکته عمده و اساسی را بهعنوان زمینههای جامعهشناختی نهضت عاشورا مطرح میکنند و در حقیقت بیان حضرت ناظر بر این است که هرگاه این چهار عامل محقق شود، عاشورا و تحقق آن برای انسانهای مؤمن و پیرو راه معصومین علیهالسلام اجتنابناپذیر است و در حقیقت تحقق این زمینهها، الزاما پدید آمدن عاشورایی را به دنبال خواهد داشت.
1) درهم ریختن مرز میان عزت و ذلّت
اولین عامل، درهم ریختن مرز میان عزت و ذلت است. البته اگر بخواهیم ژرفتر به مسأله نگاه کنیم، بحث هویت اجتماعی و دینی و...، همه در درون مرزهای عزت و ذلت به هم گره میخورد، یعنی قبل از اینکه بخواهد مسأله دین باشد، مسألهای انسانی است.
در حقیقت آنچه که از بیانات امام حسین علیهالسلام میشود برداشت نمود و در قسمتهایی هم آن حضرت تصریح میفرمایند، این است که اگر قدرت، یا قدرتهایی در شرایط جامعهشناختی خاصی قرار بگیرند که بخواهند معیارهای عزت و ذلت را در هم بریزند، ما باید برای یک حرکت عاشورایی آماده شویم.
در تحلیلشان دارند که بالاخره چنین اتفاقاتی افتاد و یزید حاکم شد و این اثرات را در نظام حاکمیت و جامعه اسلامی گذاشت و به اینجا رسید که ما را بر سر دو راهی عزت و ذلت قرار داد. تعبیری که میفرمایند این است که در مقابل چنین جریانی، دست ذلت به سویشان دراز نمیکنم؛ «هیهات منّا الذّلّه». مراد حضرت این است که ما در حرکت خود بر دو چیز اصرار میورزیم. اول اینکه نمیگذاریم مفهوم عزت و ذلت جابجا شود و عدهای بخواهند گرایش به یزید جبار و ستمگر را عامل عزت بدانند و حرکت الهی را مقابل آن. دوم اینکه با عمل خود میخواهیم مفهومی را که بدان معتقدیم اثبات نمائیم و به هیچ قیمتی ذلت را نمیپذیریم.
امام علیهالسلام ، در تحلیل جامعهشناختی خود در این باره، چه نکاتی را مدّ نظر داشتند که بر اساس آن مرز میان عزت و ذلت را به هم خورده ارزیابی نمودند؟
نبوی: امام حسین علیهالسلام این را در خطبههای متعدد شمردهاند. مثلاً صفات یزید را متذکر میشوند؛ اینکه یزید شارب خمر است، چنین نسبی دارد، این گونه رفتار میکند و.... در کنار این تحلیلها، بی وفایی صحابه، بعد از پیامبر صلیاللهعلیهوآله را به طور کلی در تحولات گوناگون، مورد اشاره قرارمیدهند و در منازل مختلف این خطبهها را بیان مینموده و تمام حوادث و تحولات را با بیاناتی عالی، حداقل یک بار و برخی را چند بار مورد اشاره قرار میدهند. در واقع تلاش وسیعی را اعمال میکنند که هدف حرکت خود را خارج از دایرهی انگیزههای شخصی، نفسانی، تباری و قبیلهای مطرح نماید. چنان که میفرمایند:
«انّی لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما...»
بالاخره با تکیه بر فرمایشات خود آن حضرت و تحلیل جامعهشناختی آن دروه، میتوان به این نکته دست یافت که دغدغه اساسی حضرت، روشن نمودن مرز میان عزت و ذلت بوده است.
2) درهم ریختگی معیارهای حق و باطل
معیار و عامل دوم در حرکت تاریخی امام حسین علیهالسلام در هم ریختگی معیارهای حق و باطل است. در واقع، حضرت فلسفه حرکت خود را در محاق رفتن حق و روی آوردن باطل میدانند و میفرمایند: «الاترون ان الحق لایعمل به وانّ الباطل لایتناهی عنه... لیرغب المؤمن الی لقاء اللّه محقّا...»
مگر نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل جلوگیری نمیگردد، در این صورت انسان مؤمن، رغبت لقای خدا را دارد. منظور حضرت این است که مگر نمیبینید که مرزهای مشخص شدهای وجود ندارد که انسانها بر حق پای فشارند و راه درست را تشخیص دهند. لذا میفرمایند اینجا باید ایستاد.
حضرت در این زمینه، در نامهای به معایه و در مقابل مردم مدینه، این نکات را بیان فرمودند.
در واقع قبل از نهضت عاشورا ما در تاریخ انبیا و اوصیای آنان نمونهای را نداشتیم که با این شدت، زمینههای جامعه شناختی تحلیل بشود و یک پیشوای معصوم با تمام قوا بخواهد یک نوع عوامل و را در تاریخ مستمر و نهادینه کند.
انبیا یکی پس از دیگری به صورت پیاپی، میآمدند و انحرافاتی را که امت پیامبر قبلی مرتکب شده بودند، اصلاح میکردند، ولی مقطع تاریخی نهضت عاشورا دوران پیامبری است که دین خاتم آورده و با امام علی علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام آن برخورد شده است. اینجا نقطهای است که باید تعیین تکلیف تاریخی بشود و لذا میشود این ادعا را کرد که اگر امام حسین در برابر این روند تاریخی و جامعهشناختی،نهضت عاشورا را ایجاد نمیکردند، اصلاً اصول مدارای سازشکارانه و ذبح کننده همهی ارزشها، نهادینه میشد.
اگر امام حسین علیهالسلام بر اصول خودشان پافشاری نمیکردند، مسیر قربانی کردن همهی ارزشهای اسلامی آغاز میشد و همه هم سازش میکردند و دیگر الگویی وجود نداشت که در تاریخ به او تمسک کنند و با استناد به آن الگو ارزشها را بازسازی نمایند. در تصور امام، تخلف از این وظیفهی مهم، غیر قابل اغماض و بخشش است و باید مقابلهی حادّی با این در هم ریختگی معیاری صورت بگیرد. اگر دقت کنیم، فرق مهم جامعهشناختی به لحاظ تاریخی میان ما و اهل سنت وجود دارد، اهل سنت نتوانستند پایهای برای نهادینه کردن تحلیلهای جامعهشناختی خود فراهم کنند، لذا به اینجا رسیدند که حاکم اسلامی، چه به زور غالب شده باشد، چه به رأی مردم و چه به اختیار خیارالصحابه، حجت تلقی شده و اطاعت امرش واجب گردد. با این اندیشه، در تاریخ یک سیر ارتجاعی شروع شد. بنی امیه و بنی العباس از این تحلیل جامعهشناختی اهل سنت استفاده کردند و توانستند بر جوامع دینی حکومت کنند.
این مسأله پیامی را به ما منتقل میکند و آن این است که اگر مردم، به طور دائم، در معرض وزش اندیشههای مترقی قرارنگیرند، به اردوگاه اندیشههای ارتجاعی خواهند پیوست. نمونههای این قضیه در تاریخ زیاد است، مثلاً بعد از آن همه کشتاری که آلمانیها دادند وقتی بحث سازش با قدرتهای برتر و نفی میلیتاریسم مطرح شد، بالاخره تسلیم شدند، آن همه ادعایی که ژاپنیها داشتند با آن بمب اتمی که علیه ژاپنیها به کار رفت، منجر به این شده که ژاپن تبدیل به برده آمریکا شد. بالاخره این گونه نیست که ما بخواهیم معرفی کوتاهی از حق بکنیم و مردم هم از حق و باطل شناخت دقیق پیدا کنند و بر اساس آن بر مدار حق حرکت نمایند، بلکه ما نیازمند این هستیم که خیلی جدی و عمیق اسوههای حق و معیارهای آن را به مردم معرفی نمائیم.
3) جابجایی الگوها
عامل سومی که در نهضت عاشورا نقش مهمی بازی کرد، جا به جا شدن الگوهای برجسته و الگوهای پذیرفته شدهی جامعه بود. این نکته را نیز در بیانات امام علیهالسلام به وضوح مشاهده میکنیم، آن حضرت بهمسأله یزید استناد میکند، نسبت یزید را به معاویه و معاویه را به ابوسفیان و عثمان توضیح میدهد و میفرماید اینها آمدند و تدریجا ،الگوهای مورد توجه جامعهی دینی را عوض کردند و چون مردم هم ذائقهی فهم بسیاری از امور را ندارند، اینها را پذیرفتند. همین سخنان را دیگر همراهان امام، نظیر حضرت سجاد علیهالسلام ، و حضرت زینب کبری(س) هم در مجالس عبید اللّه و یزید بیان فرمودهاند. وقتی که الگوها جا به جا شوند، افراد ناشایست در بالاترین سطح حاکمیت جامعه قرار میگیرند و خودشان را افضل افراد معرفی میکنند. چنان الگوها جا به جا میشود که حضرت سجاد در مسجد جامع دمشق، خود را معرفی میکنند که مثلاً این ابن مکة و منی انا بن زمزم و الصفا انابن من حمل الزکاة باطراف الرّدا و...
وضعیت بدان جا منتهی شده بود که جامعه نمیتوانست الگوهای مناسب خودش را پیدا کند، و در همین راستا خودش را به عنوان الگو معرفی میفرماید: نحن اولی بولایة هذا الامر من هؤلوء المدعین مالیس لهم السائرین فیکم بالجور و العدوان و...
4) نزاهت و عدم نزاهت قدرت
نکتهی چهارمی که سبب خیزش مهم تاریخی عاشورا شد، مربوط به مسألهی حاکمیت است. امام بارها توضیح دادهاند نکتهی اصلی این است که یزید حاکم شده است، چنانکه در یکی از خطبههایشان فرمودند: «و علی الاسلام السلام، اذ قد بلیت الامة براعٍ مثل یزید.»
در واقع تمام بحث را متمرکز نمودند در اینکه باید فاتحهی اسلام را خواند، چون حاکمی همچون یزید آمده و بر مسند حاکمیت جامعهی دینی تکیه زده است.
اکنون مجموعهی این عوامل را جمع بندی میکنم. اگر ما درست نفهمیم که با چه وضعیتی مواجه هستیم، ممکن است که در حوادث بسیار معمولی، نابخردی به خرج داده و حادثهی عاشورایی را که باید باز سازی کنیم، بازسازی نکنیم.
بزرگترین حساسیت در دوران ما همین است. هر کدام از این عوامل، به ما شاخصهایی بسیار مهم میدهد. ما جایی که حق و باطل در هم نریخته ولی مثلاً مدعیان حق، خودشان به خوبی به حق عمل نمیکنند، مسألهی عاشورایی نداریم. اگر کسی گفت شما که در پست قدرت هستید، چرا عزت مسلمین را خدشهدارکردهاید و نمیتوانید عزت مسلمین را محقق کنید، باز هم اینجا عاشورایی نداریم. چنین نیست که اگر چند جوان در گوشهای، ارزشی را نادیده گرفتند، ما فکر کنیم که باید با آنها عاشورایی برخورد کنیم. اگر چنین بیندیشیم دچار خطا شدهایم. ماهیت عاشورایی بودن به گونهای است که نمیشود به آن صورت که در کربلا رخ داده آن را تکرار نمود.
اینکه ما در حالتی که یک حکومت قوی در اختیارمان هست و مردم هم پشتوانهی آن هستند، در مقابل معدودی که یک سری هنجارهای دینی را شکستند، با این قدرت سنگینمان، برخورد کنیم، اصلاً در اینجا عاشورا رخ نمیدهد. عاشورا ماجرایی کاملاً پیچیده و حتی به عکس این موارد دارد. ما برای عاشورایی بودن اوضاع، باید مواردی را کاملاً روشن نمائیم.
زمینههایی که اشاره فرمودید، بسیار جدی هستند. سؤال مهمِ مطرح، در این خصوص، این است که اوّلاً چگونه این زمینهها شکل گرفت و مرزهای حق و باطل و عزت و ذلت جا به جا شد و ثانیا این ها چگونه قابل تکرارند؟
نبوی: پاسخ من مبتنی بر تحلیلی است که در حقیقت تابع آراء امام خمینی قدسسره است که من مشروح آن را در کتاب فلسفهی قدرت آوردهام. فکر میکنم جوهر این بحث به مسألهی نزاهت و طهارت قدرت برمیگردد. اگر بخواهیم دوباره نقبی بزنیم و عمق دیگری از اعماق ژرف واقعه عاشورا را دنبال کنیم، نزاهت و طهارت قدرت بسیار مسأله مهمی است. اگر کاسب دچار فساد شود، راه تطهیر او موعظهی اخلاقی است و باید تربیت شود که موازین شرعی کسب و کار را یاد بگیرد؛ و بعد هم هشدارهای سنگینی را که قرآن فرموده: «ویل للمطفّفین...» و...
اما سنخ فساد قدرت، با سنخ فساد یک کاسب خیلی فرق میکند، اینها اصلاً قابل قیاس نیست. وقتی قدرتی فاسد شود، برنامه ریزی میکند و پشت سر فساد قدرت، شبکهی توطئه است. خیلی از غربیها مطرح کردهاند که قدرت، ذاتا به سمت فساد میل میکند. من باید این نکته را واضح کنم که آیا قدرت ذاتا تمایل به فساد دارد یا نه؟ به اعتقاد من پاسخ منفی است.
قدرت در شرایطی قرار میگیرد که فساد کننده به سمت آن توجه میکرده و برای آن برنامه ریزی میکند. اینجا فرایندجریانها و باندهای قدرتطلبی شکل میگیرد که به محض به دست گرفتن قدرت، آن را در راه فساد به کار میبرند. به این صورت باندهای قدرت فسادانگیز شکل پیدا میکنند. هرجا که فساد قدرتی میبینیم، باید به دنبال باندهای پنهان و آشکار فساد کننده قدرت بگردیم.
به عکس این نظریهی معروف، من معتقدم قدرت، ذاتا، نه تنها میلی به فساد ندارد، بلکه بیشتر میل به سوی خیر و صلاح دارد. همه کسانی که دور هم جمع میشوند، برای ایجاد یک ارادهی جمعی، که اولین نقاط قدرت اجتماعی است، مقاصد خیر دارند، نه مقاصد شر. مگر اینکه همیشه به سراغ استثنائات، مثل دزدها و جنایتکارها، اینها معمولاً عددهای نازل اجتماعی هستند، عددهای عمدهی جامعه (توده مردم)، که بالغ بر 90% را تشکیل میدهند، همیشه میل به صلاح دارند و به طور فطری، قدرت و فلسفهی قدرت را از منظری خیر جویانه و خیر خواهانه مینگرند.
بالاخره این قضیه هست که اگر قدرت در افرادی که اهلیت به دست گرفتن قدرت را ندارند، قراربگیرد، به فساد میل خواهد کرد.
نبوی: این سخن شما توضیحی دارد که باید بگویم تعداد محدود افراد اهل فساد، هرگز نمیتوانند ارادهی جمعی ذاتی را تغییر بدهند، یعنی نمیتوانند جوری عمل کنند که قدرت اجتماعی هم تمایل به فساد پیدا بکند.
بالاخره نمیشود افراد معدود ارادهی جمعی را معطوف به فساد بکنند. اگر کسی بگوید: ای مردم، من اهل فساد و جنایت هستم، حال قدرت را به من بدهید، مسلما چنین کاری صورت نمیگیرد.
آیا این نکته درست نیست که اگر قدرت در دست افراد فاسدی قرار بگیرد، فساد از هرم قدرت به جامعه سرریز میشود و همه چیز را به تباهی میکشد؟
نبوی: این مسأله مسلم است و همه بحث من هم همینجا است، من خواستم سؤال بسیط نماند، چون سؤال بسیط پاسخ موجهی ندارد. نباید این گونه تلقی نمائیم که ممکن است تعداد معدودی دور هم جمع شوند و به راحتی قدرت جمعی تولید کنند. اینها یا باید زور اسلحه و سرنیزه داشته باشند یا از ارادهی جمعی بهره بگیرند، که اگر بخواهند از ارادهی جمعی بهره بگیرند، باید لباس عوض کنند.
اصل و درون مایهی نهضت عاشورا بهمسألهی نزاهت و طهارت و عدم نزاهت و طهارت قدرت برمی گردد. اگر حد اعلی از طهارت قدرت میسر نیست، باید حد متوسط و یا حداقل باشد. همین رعایت حداقل سبب شده که علی علیهالسلام در زمان خویش به نهضتی همچون عاشورا احساس نیاز ننماید امّا امام حسین علیهالسلام میفرماید که همهی مسألهی اساسی ما این است که فساد در جایگاه قدرت تصمیمگیری و جهت دهندهی جامعه قرار گرفته و هیچ حداقلی از نزاهت و طهارت را رعایت نمینماید. همین فراگیری و عاملیت قدرت فاسد است که مرزهای حق و باطل و عزت و ذلت را در هم میآمیزد.
در مدینه، به آن حضرت خبر از وقوع مفاسد و انحرافاتی مبنی بر انجام زنا و... میرسید، اما هیچ وقت امام نفرمودند ما باید عاشورایی در برابر آنها به وجود بیاوریم. آنچه که حرکت امام حسین علیهالسلام به آن معطوف شد، قدرت فراگیری بود که در رأس آن یزید قرار داشت.
حرکتی آگاهانه
مواقف مختلفی اثبات کنندهی این معنا هستند که حضرت، با انتخاب آگاهانهای راه را انتخاب کرده، ابزارهای خود را سازماندهی نموده و مسألهی مورد توجه آن حضرت وجود قدرت فاسد فراگیر بوده است. زیرا اینجا است که قدرت، مخاطرهآمیز میشود و تمام مفاهیم جا به جا میشوند و یک دگردیسی وسیع در منظومهی فکری جامعه به وجود میآید.
تعبیری از امام صادق علیهالسلام وجود دارد که ایشان فرمودند: کار بنی امیه ترویج کفر نبود بلکه آنها اسلام اموی را خودشان ساختند و حتی نگذاشتند که مقایسهای هم میان اسلام و کفر انجام بشود، زیرا در این صورت مردم میفهمیدند که اسلام اموی بیش از نود درصد با کفر اشتراک دارند.
امام خمینی قدسسره و مسألهی قدرت
اینجا است که باز مسألهی قدرت جایگاه بسیار مهم خودش را پیدا میکند. من یقین دارم که امام خمینی قدسسره با بررسی بسیار عمیقی به این نتیجه رسیده بود که موضوع امروز دنیای مدرن این است که کدام منبع در جامعه، مولّد هنجار و ارزش باشد. به همین دلیل من فکر میکنم بحثهایی که راجع به جدایی دین و سیاست یا جدایی دین و دولت مطرح میشود و متأسفانه گاهی جریانهای داخلی نظام نیز همین حرفها را تکرار میکنند، دوچار ناپختگیو عدم درک صحیح از مسأله است. صحبت این است که قدرت، تولید کنندهی ارزش مثبت باشد. این، یک مسألهی محوری است که در اندیشهی امام خمینی قدسسره هم منعکس شده بود.
قدرت مدرنیته
امروزه مدرنیته دارای قدرت است و با در اختیار داشتن حاکمیتهای جهان، تولید ارزش میکند. پست مدرنها که نتوانستهاند در مقابل دولتهای مدرن قد علم کنند، به خاطر این است که نتوانستهاند در درون حاکمیتها حضور پیدا کنند، لذا برای پروراندن و بالندگی هنجارها و ارزشهای خود امکانات و هزینهی لازم را نداشتهاند.
علت هم این است که با در دست گرفتن قدرت، اسیر آن میشوند و دیگر از ایجاد ارزش ناتوان میشوند.
آقای در کتاب چیستی پست مدرن، خیلی زیبا بحث کرده است. میگوید: از جانب کمیسیون علمی آموزش عالی فرانسه سفارش دادند که تحقیقی راجع به علم و دانش امروزی انجام دهم. توضیحی که در زمینهی پژوهش خودش میدهد، این است که اگر در صد سال اخیر امکاناتی که برای تولید دانشهایی که امروز داریم هزینه نمیکردیم و برای تولید دانشهای دیگری هزینه میکردیم قطعا در آنها هم به نتیجه میرسیدیم.
ایشان میگوید: گفتمان علمی، ما حصل پول و سرمایه داری این قرن است.
منظور این است که بستر و زمینهای را که ایجاد میکنید و برای آن صرف هزینه مینمایید، همان رشد میکند.
امام خمینی قدسسره این نکته را دریافت. اصلاً بحث کارکرد دولت همین جاست، عمدهی کار حاکمیت دینی همین است. عمدهی کار حاکمیت دینی برنده شدن در رقابتها نیست، بلکه مهم این است که قدرت حاکمه برای حفظ، استمرار و تولید ارزشها و هنجارها به کار رود. در این صورت، زمینه برای خیزش قدرت فاسد از بین میرود و اگر خلاف این افتاق بیفتد، هیچ راهی جز حرکت عاشورایی نیست. یعنی اگر قدرت مولّد و حاکمی که میتواند در مسیر هنجارها مانع ایجاد کند، یزیدی باشد، هیچ کاری جز حرکت عاشورایی نمیشود کرد.
فرمودید که یک دگردیسی خاصی هم در جامعه به وجود آمده بود، به خاطر فسادی که قدرت پیدا نمود و از انجا مفاسد به
جامعه سرریز میشد. خواستم در خصوص این قسمت توضیح بیشتری بفرمایید که تودههای اجتماعی در این وضعیت جامعه شناختی، درچه مرحلهای قرار داشت که بعد امام آمد و احتجاج کرد و ایدهها و آرمانهای خود را بیان فرمود، اما کسی پشت سر امام قرار نگرفت؟ علت این امر را در چه چیزی میتوان ارزیابی کرد؟
نبوی: اولاً در آغاز حرکت امام حسین علیهالسلام اقبال وجود داشت و بیش از هزار نفر (برخی تا حدود سه هزار نفر هم گفتهاند) همراه حضرت شدند. در شب هفتم هم بالغ بر هفتصد تا هشتصد نفر همراه حضرت بودند که بعد حضرت فرمود که چنین وضعیتی اتفاق افتاده و قصد اینها من میباشم و هر کس که آمادگی ندارد برود و خیلیها هم رفتند.
مشارکت مردم در حمایت از امام، اندک بوده و قابل توجه نبوده است.
نبوی: درست است که جمعیت قابل ملاحظهای نبوده و تحلیل آن این قول مقام معظم رهبری است که خیلی از خواص آن دوره نتوانستند مسأله را دریابند و نفهمیدند که وظیفه چیست.
نمیفهمیدند که میان شراب خواری و زناکاری تعدادی انسان در گوشهای، با زناکاری یزید، تفاوت وجود دارد. با خود میگفتند که یزید هم مانند دیگران است. لذا تمام تلاش شخصیت جلیل القدری همچون محمد حنفیه، برادر امام، این بود که ایشان را منصرف کند، ولی موفق نشد و خود هم، به دلیل بیماری، نرفت. البته اگر واقعا قبول میداشت، با همان بیماری هم میرفت، مثل حبیب بن مظاهر یا مسلم بن عوسجه که با همه ناتوانی و کهولت سن خودشان را رساندند، اما ایشان که از خواص است تمام تلاش خود را کرد که حضرت را منصرف نماید. همچنین شخصیتی همچون ابن عباس که تمام شیعه روایات مستند به او را قطعی تلقی میکنند، همراه حضرت نشد، به خاطر این که نتوانستند تمایزها را به دست بیاورند. به هر تقدیر این طیف از خواص در حرکت نکردن و کوتاهی مردم خیلی نقش آفریدند.
مطلب دیگر، همان است که شما نیز به آن اشاره نمودید که وقتی قدرت زمینهی فساد پیدا کرد گویی سمی را آهسته آهسته به روح و جان مردم تزریق میکند و لذا وضعیتی پیش میآید که خیلی از حق و باطلها به هم آمیخته و خیلی از عزت و ذلتها جا به جا میشود و ذائقهی اجتماعی نمیتواند درک و فهم درستی پیداکـند.
نمونهی عینی اجتماعی
نمونهای روشن از شرایط فعلی خودمان را مثال میزنم. وقتی مدیران و تصمیم گیران دولت شاخصهای اصلی را در حوزهی شخصی نادیده میگیرند، همه چیز را به هم میزنند. برخی شاخصها، ممکن است در ظاهر کوچک به نظر برسند ولی در باطن، بسیار تأثیر گذارند. به عنوان مثال باید میان بهره مندی مدیران و بهره مندی بقیهی کارمندان تناسب باشد. وقتی همین یک مورد به هم بریزد، تمام مفاهیم به هم میریزد؛ مثلاً وقتی حقوق کارمندان عادی در ماه، صد یا صدوپنجاه هزار تومان است ولی فلان مدیر به چهارصد یا پانصد هزار تومان و بیشتر هم قانع نیست، تمام هنجارها به هم میریزد. علاوه بر این فردی که یکصد هزار تومان میگیرد، اجازه خانه هم میدهد و از حداقل امکانات نیز محروم است. آهسته آهسته مفهوم بیعدالتی در جامعه مطرح میشود و در صورت فراگیر شدن این وضعیت ممکن است فرجام کار این بشود که آن کارمند بگوید من باید حقم را به هر طریق ممکن بگیرم و تدریجا شبکهی معیارها به هم میریزد و افراد معذوریت خودشان در برابر خدا را حل میکنند.
یکی از مشکلات جدی در بستر حاکمیت این است که گمان کنیم ارشاد و شعار کافی است. اگر قرار است عدالت علوی دنبال شود و سازمان مدیریتی به گونهای باشد که از فساد یزیدی جلوگیری کند، باید از نقطهای که منجر به فساد میشود پرهیز کرد.
از مجموع فرمایشات شما میتوانیم چنین استناد کنیم که دو طیف در حفظ یا تخریب هنجارها نقش بازی میکنند، یکی مدیران نظام اجتماعی و دیگری نخبگان و فرهیختگان. در این خصوص اگر بخواهیم تحولی به وجود بیاوریم، چه رسالتی پیش روی ما قرار دارد؟
نبوی: پاسخ به این سؤال کار سختی است. این سؤال در حقیقت از راهبردهای یک دولت موفق میپرسد؟ و من فعلاً نمیتوانم پاسخ قابل اجرایی را بیان نمایم ولی اجمالاً فکر میکنم گام مثبت این است که ما از گفتمان دموکراسی غرب بگذریم و کاری به آن نداشته باشیم (چون در عمل چالشهایی دارد) و نظر خود را معطوف به دموکراسی دینی نماییم.
این مسأله ریشهی اصول فقهی دارد. فقهای ما با این بحثها خیلی خوب میتوانند همراه بشوند. مثلاً در واجبات کفایی اجتماعی، باید از یک طرف من به الکفایه را تعیین کنیم و از طرف دیگر باید مراحل آن، همچون کافی فیالورود، فی الاستمرار و فی الخروج، را هم در نظر بگیریم.
مثلاً کفایت فی الورود و کفایت فی الخروج و کفایت فی الاستمرار یعنی هم فرد، باید کفایت در ورود داشته باشد و هم کفایت فی الاستمرار در فقه ملاحظه میکنید که کفایت کننده باید دائما قائم به حد کفایت باشد. اگر وجود این شخص نمیتواند کفایت را حاصل کند، باید برود و شخص دیگری که کفایت به او تحقق پیدا میکند بیاید.
اصلاً مقولهی کفایت، کفایت به نتیجه است، زیرا اگر کفایت به نتیجه نباشد همهی کارها لغو است.
بنابراین برای تکاپو و تکامل مدیریت، جریانی لازم داریم که هم پشتوانهی عقلانی داشته باشد و هم پشتوانهی فقهی که بتواند همین مقوله را ساماندهی کرده و دائما قدرت را تنزیه نماید و همواره قائم به فضلیت باشد. اما مسألهای که ممکن است مانع این کار شود، این است که در دولتهای دیوانسالار، اگر شخصی پشت میزی نشست، به این سادگیها دور نمیرود و متأسفانه ارتباطات بین سیستم در نظامهای دیوانسالاری به شکلی است که به راحتی نمیشود این کار را انجام داد.
به عنوان سؤال آخر، بفرمایید که در چنین وضعیتی، رسالت روشنفکران حوزه و دانشگاه، در راستای حفظ هنجارها و جلوگیری از به هم ریختن معیارهای ارزشی چیست؟
نبوی: وظیفهی مشترک فضلای روحانی و متفکران دانشگاهی این است که بتوانند مقتضیات جدید زندگی را کالبد شکافی کرده، برای آنها راه حل پیدا نماید و بایدها و نبایدها و هنجارها را شناسایی کنند. این وظیفه مشترک است. البته علی رغم کمبود امکانات، برخی کارهای خوبی کردهاند، ولی در این قسمت باید بیشتر کار شود. تولیدات فرهنگی و کتابهایی که در حد بالایی منتشر شده، در عمل، حدود 20% کل کار را هم در بر نمیگیرد. یعنی امروز مشکل عملکرد داریم، مشکل راهبرد و مسألهی حرکت کل حاکمیت را داریم. باید راهبرد عملیاتی داده شود و به بازده و نتیجهی مشهود هم رسانده شود. باید در مسائل اخلاقی جامعه، اولویتها را بسنجیم. ما در جامعه پتانسیلهای زیادی برای رشد و ترقی و عقلانی شدن داریم.حتی همین روشنفکرانی هم که به ظاهر قیافهی سکولار میگیرند، در برنامههای مذهبی خود، مقیدند و از رسالهی عملیه فاصله نمیگیرند، حتی در احتیاط مستحب یا واجب هم مقیدند. باید جایی برای این مسائل و مدیریت صحیح اینها در نظر گرفت که از دست نروند.
بنابراین فضلای حوزه و دانشگاه باید تولید فکر کنند. این تا حدود قابل ملاحظهای انجام میشود. مشکل ما در جدول و منظومهای است که قدرت باید عمل کند و آن ترکیب ارزشی که در عینیت اجتماعی باید ظهور کند، تحقق پیدا کند. اینگونه میشود که مراجع تقلید و رهبران دینی خواهند دید که به نظرات و خواستهای آنها هم عمل میشود. بنابراین ما نباید فشار را زیاد برگردهی فضلا و اندیشمندان وارد کنیم، بلکه حرف اصلی ما باید این باشد که همه اینها در یک منظومهی عملکردی از ناحیه نظام و قدرت قرار بگیرد. اینجاست که خود این عمل، چرخهی تفکر و اندیشه و تولید فکر را فعالتر خواهد کرد. امیدوارم که ان شاء اللّه راهی در پیش گرفته شود که به انسجام و عمل و در نتیجه تولید فکر و اندیشه منجر گردد
بسیار ممنون و متشکریم که در این گفتگو شرکت فرمودید.