اخلاق حرفه ای در مدیریت علوی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
: به نام خدا و با تشکر و سپاس از اینکه شرکت در این گفتگو را پذیرفتید. موضوع بحث مدیریت علوی و تطبیق آن با زمان حاضر است. در ابتدا تقاضا میکنیم توضیحی درباره مدیریت بفرمایید و اینکه مدیریت به معنای کنونی چه ارتباط و نسبتی با دین میتواند داشته باشد؟
قراملکی: بسم اللّه الرحمن الرحیم. مدیریت امروز مفهوم سیّالی پیدا کرده است. به طور کلی یکی از تفاوتهای قرن 21 با اعصار قبل سیّال بودن و بازسازی مستمر مفاهیم است. اگر در قرن 19 و 20 به مدیریت نگاه میکردیم میتوانستیم یک تعریف بیش و کم ثابتی را ارائه بدهیم. اما امروز چنین نیست. یعنی امروزه تعریف بستهای از مدیریت ارائه نمیکنند. بستگی دارد که شما از چه منظری به آن نگاه کنید.
به عنوان مثال اگر دغدغه شما بهرهوری باشد، مدیریت را تعریف میکنند به تلاش برای اثربخشی و کارآیی یک گروه. بهرحال آنچه در مدیریت مهم است وجود گروه است و این رکن مهم مدیریت است. نکته بعدی ارتباط این گروه است برای رسیدن به یک هدف. منتهی این گروه و ارتباط و هدف که ارکان هستند، با توجه به پارادایمهای مختلف عناصر مختلفی را هم به میان میآورند.
من مقدمةً این نکته را عرض میکنم تا به اصل بحث بپردازیم. ما در جامعهمان به لحاظ مدیریتی پارادایمهایی را گذراندهایم و در یک پارادایمهایی هم هستیم. منظور من از پارادایم فعلاً یک فضای کلی است که حتی برای تفکر درباره مدیریت، مدل شده است. ما قبلاً بحران و دغدغه تولید داشتیم و مدیریت را براساستولید فهمیدیم. در تولید آیا منابع انسانی اهمیت دارد یا مدیریت منابع انسانی اهمیت دارد یا سرمایه اهمیت دارد یا مواد اولیه. ولی بهر حال محور اصلی که مدیریت را شکل میداد تولید بود. امروزه ـ در چند سال اخیر ـ وارد پارادایم بازار شدهایم. یعنی درمدیریت آنچه که مهم است بازار است. به گونهای این پارادایم مهم شده که به تدریج مدیران صنعت و مدیران بخش شهری هم، باز به افراد به چشم مشتری نگاه میکنند. حتی مدیریت بخش رفاهی و خدمات توانبخشی نیز نگاهشان نگاه بازار شده یعنی یک مفهومی از مارکتینگ آمده و هالهای و فضایی را ایجاد کرده است.
پارادایم دیگری که ما هنوز به آن نرسیدهایم ولی چند سال دیگر ناگزیر به آن خواهیم رسید، پارادایم مدیریت سرمایه یا فاینانس است که آن به مدیریت شکل و شمایل خواهد داد. دلیل عمدهاش این است که ما معمولاً از بیرون یک پارادایم نگاه نمیکنیم بلکه در درون یک پارادایم میایستیم و مدیریت را تعریف میکنیم و میگویم مدیریت این است و جز این نیست. در نتیجه به یک حصر گرایی روش شناختی دچار میشویم. اگر فراتر از پارادایمها نگاه کنیم آنگاه میتوانیم از مدیریت یک تعریف روشنتری داشته باشیم.
نکته دوم آن است که به هر روی امام علی علیهالسلام مدیر و رهبر بودهاند. ما مفهوم رهبری را جدای از مفهوم مدیریت به کار میبریم. چون با هم تفاوت دارند. اما در مورد حضرت علی علیهالسلام به دلیل وضعیت ساختار حکومتی آن روزگار حضرت امیر علیهالسلام هم مدیریت داشتهاند و هم رهبری. و هم مدیریت مدیران داشته، که این اصل بسیار مهمی است که ما نباید از آن غفلت کنیم.
امروزه مدیریت درجه یک داریم و درجه دو. یعنی امروز یک مدیریت صنعت داریم و یک توسعه و مدیریتِ مدیریت صنعتی داریم. در همه شاخهها این هست.
امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهجالبلاغه در نامههایی که به فرمانداران خود یا به افراد دیگر نوشته که در تعریف مدیریتی ما به نحوی یا جزو محیط مستقیم مدیریت هستند یا جزو محیط غیر مستقیم. تأمّل در این نامهها نشان میدهد که حضرت امیر علیهالسلام نسبت به مدیران خودش با حساسیت و جدیت برخورد میکرده است؛ به عبارت دیگر امیرالمؤمنین در آنچه که امروزه به آن ارزیابی عملکرد مدیران و آموزش مدیران میگوییم، در مقیاس جامعه آن روز، بسیار پیشتاز بودند. اینکه میگویم در مقیاس جامعه خودش، یعنی نباید انتظار داشته باشیم که آن حضرت یک سیستم پیچیده ارزیابی عملکرد مدیران که امروز میشود برای مدیریت آموزش و پرورش ارائه کرد، ایشان هم ارائه کرده باشد. در مقیاس با جامعه خودشان میبینیم آن حضرت سیستم ارزیابی دارند ـ سیستم ارزیابی خیلی عجیب، یعنی تمام فرماندارانی که آن حضرت عوض میکند، اگر مطالعه کنیم، میبینیم همه در پرتو ارزیابی خاص علی علیهالسلام بوده است. چیزی که تا حدودی امروز درجامعه ما فراموش شده است. از این رو به اعتقاد من حضرت امیر علیهالسلام هم در مدیریت و هم در رهبری و هم در مدیریت مدیران، در مقطعی از تاریخ به نحو تاریخی و انضمامی - نه به نحو انتزاعی و فلسفی - در عمل مدیریت داشته است. این یک حقیقت تاریخی است.
: این مدیریت با آنچه که ما امروز داریم چه نسبتی دارد؟
قراملکی: از سال 1970 به این طرف در دانش مدیریت به ویژه مدیریتی که در محافل دانشگاهی و اجرایی آمریکایی به میان آمد چیزی به نام «اخلاق حرفهای» به عنوان یک اصل در همه بخشهای مدیریت مطرح شد. در واقع دو بحث مطرح بود یکی مسؤولیتهای اجتماعی مدیران و دیگری اخلاق حرفهای مدیران. متأسفانه کتابهایی که به زبان فارسی ترجمه میشدند، هشتاد درصد مترجمان این بحثها را حذف میکردند. به خصوص اگر از سال 1970 به بعد کتابهای ترجمه شده را بامتن اصلی مقایسه کنید میبینید این بحثها حذف شده است. تنها معدودی از مترجمان این قسمتها را حذف نکردهاند، مثل مترجمان کتاب «مدیریت استراتژیک» نوشته «فورد آر، دیوید»، در این کتاب بحثی هست تحت عنوان «اصول اخلاقی و مدیریت استراتژیک». امروز در برخی شرکتهای خیلی بزرگ، «مدیریت اخلاق» گذاشتهاند. هر شرکتی منشور اخلاق حرفهای دارد. و این مبنایی شده در مدیریت و معتقدند که اساسا مبنای مدیریت درجامعه امروز، در هر پارادایمی باشد - مدیریت تولید، مدیریت بازار یا سرمایه ـ اخلاق یک عنصر بسیار مهم و تعیین کننده است.اخلاق حرفهای چیست؟ اخلاق حرفهای به ما میگوید که یک سازمان، شرکت و بنگاه، یا هر واحدی که در نظر بگیرید، چه این واحد آموزشی باشد، چه پژوهشی، چه صنعتی، چه خدمات شهری و رفاهی، همانند یک فرد تعهدات اخلاقی دارد. همانگونه که یک فرد اخلاقا متعهد است که به عنوان یک فرد دروغ نگوید، وفادار باشد و حسد نکند، در اخلاق حرفهای میگویند خود واحد هم تعهد اخلاقی دارد. یعنی یک بنگاه و شرکت تعهدات اخلاقی دارد.
چرا این تعهدات اخلاقی در شرکت و سازمان اهمیت بسیار زیاد دارد؟ فرض کنید که یک شرکتی در مدیریت هیچ نقطه ضعفی نداشته باشد. مجربترین مدیران و عالمترین افراد را در بحثهای مختلف داشته باشد و به لحاظ علمی و حرفهای و فنی هیچ مشکلی نداشته باشد، یعنی همه متخصّص، مجرّب باشند، اما این مدیران دغدغه «اخلاق» شرکتشان را نداشته باشند. یعین دغدغه تولید و بازار و سرمایه را دارند ولی نسبت به اخلاق بنگاه دغدغهای ندارند. از نظردانش مدیریت چنین مدیرانی هرگز موفق نخواهند شد. ممکن است به صورت مقطعی برای مدت محدودی گل کنند، به دلیل شرایط بیرونی، اما اینها هر گز موفقیت پایدار نخواهند داشت. چرا؟ چون آنچه شرکت را پیش میبرد. و موفق میکند عبارتند از:
1ـ تنشهای درون سازمانی نداشته باشد؛
2ـ انگیزش افزایش داشته باشد؛
3ـ اعتماد آفرینی وجود داشته باشد.
این هر سه، از اخلاق میآید. تنها یکی را به عنوان مثال ذکر میکنیم. اگر شرکتی اعماد آفرینی نکند، کارکنانش وفادار نخواهند بود. بانکهایی که میخواهند در آن شرکت سرمایهگذاری کنند ریسک سرمایهگذاری نخواهند کرد، یعنی نرخ جذب اعتبار پایین میآید. مشتری هم که میخواهد از آن شرکت تولیدات و محصولاتی بخرد، اعتماد ندارد. لذا ممکن است در قابت با شرکتهای دیگر عقب بماند. ممکن است ما دولت سالارانه یک صنعت را انحصاری کنیم و مردم مجبور باشند تنها از همان طریق جنس تهیه کنند، اما اگر این جبر نباشد و رقابت بیاید، بازار را از دست میدهد چون مشتری به آن اعتماد ندارد.
حتی افراد ذینفع هم به آن شرکت اعتماد ندارند. مثلاً شما موادّ اوّلیه اینشرکت را فراهم میکنید، اگر به این شرکت اعتماد نداشته باشید چگونه میتوانید با او معامله کنید. مثلاً کار شما «کنت سانتره» است، و حالا فصل خریدن سیب است، کشاورز اگر به شما اعتماد نکند آیا سیبش را به شما میدهد؟ حتما به رقیب شما میدهد. بنابراین اگر دقت کنید کلید طلایی موفقیت یک شرکت، اعتماد است. و این مسألهای ساده و واضح است.
سؤال این است که این اعتماد از کجا میآید؟ اعتماد از صرف تخصص علمی نمیآید.تخصص علمی یک عامل از صدها عامل است. یعنی من هر چه آدم متخصصی باشم صرف تخصص باعث نمیشود دیگران به من اعتماد کنند. چنانکه اگر کسی پزشک متخصص خیلی قوی باشد اما در جامعه معروف شود به اینکه آدم نادرستی است، کسی به مطبش نمیرود. اعتماد از کجا به دست میآید؟
اعتماد از نرخ پیش بینیپذیری سازمان میآید. یعنی هر چه سازمان شما پیشبینی پذیرتر باشد بیشتر به شما اعتماد میکنند. پس رمز اعتماد قابلیت پیشبینی است. در طبیعت این گونه است. در طبیعت کجا اعتماد میکنید؟ مثلاً وقتی زیر کتری آتش میگذارید با چه اعتمادی این کار را میکنید؟ چون پیشبینی میشود و قانون هست که در صد درجه این آب میجوشد و اگر کتری سوراخی داشته باشد که بخار بیرون برود، منفجر نخواهد شد. شما اگر این پیشبینی را نمیکردید آیا جرأت میکردید هر روز چیزی روی آتش بگذارید که منفجر بشود و به عدهای آسیب برساند؟
طبیعت ذاتا پیشبینیپذیر است، و هر چه علم ما بیشتر باشد، بیشتر میتوانیم پیشبینی کنیم و لذا بیشتر به آن میتوانیم اعتماد کنیم، سازمان هم همین گونه است.
مثال دیگری را هم عرض میکنم. فرض کنید شما پدری باشید که در داخل خانه برای فرزندتان قابل پیشبینی نباشید. یعنی فرزند شما نداند که عکسالعمل شما در اینجا چه خواهد بود. آیا به شما اعتماد خواهد کرد و اسرار و مشکلاتش را به شما خواهد گفت؟ قطعا خیر.
لذا همان گونه که فرد باید پیشبینیپذیر باشد تا قابل اعتماد باشد، شرکت و سازمان هم باید پیشبینیپذیر باشد.
خداوند طبیعت را از طریق قانونمند کردن، پیشبینیپذیر کرده است. «ابا اللّه اَنْ یجری الامور الاّ باسبابها»، خداوند عالم برای طبیعت قانون قرار داده واین قانونمندی پیشبینیپذیر است.
اما یک شرکت را چه چیزی پیشبینیپذیر میکند؟ یک شرکت را وجود قانون به علاوه اخلاق پیشبینیپذیر میکند. هر چه شرکت اخلاقی و قانونیتر باشد، پیشبینی پذیرتر خواهد بود. پس صرف قانون برای پیشبینیپذیری کافی نیست. وفاداری به قانون هم لازم است و این را اخلاق تضمین میکند. بنابراین اخلاق برای اینکه ظلم و تبعیض نشود سازمان را نظاممند میکند. ترفیع نظاممند، پاداش نظام مند، آموزش نظاممند، استخدام نظاممند و از این قبیل، اعتماد میآورد. فرض کنید شما در جذب متخصص مشکل دارید. چند جور راه جذب داریم:
1ـ شما میتوانید به اطرافیانتان بگویید یک نفر متخصص برای ما پیدا کنید.
2ـ میتوانید فراخوان ملّی کنید. یعنی در روزنامه بنویسید ما چنین نیرویی را میخواهیم. از نظر اخلاق حرفهای این دوّمی اخلاقی است و آن اوّلی اخلاقی نیست. چرا؟ اخلاق حرفهای میگوید وقتی میخواهی یک نفر را استخدام کنی این فرصت اشتغال را در اختیار ملت قرار بده تا همه از این فرصت استفاده کنند.
گزینش و شاخصههای خودت را داشته باش ولی فراخوان ملی باشد.
خوب اگر مردم بدانند که شما در استخدام کردن نیرو به مردم در سطح ملی احترام میگذارید، طبیعتا به شما اعتماد میکنند. اعتماد کلید طلایی پیشرفت یک شرکت و سازمان است. چرا؟ چون نرخ سرمایهگذاری بالا میرود، به شما اعتماد میکنند و موادّ اوّلیه به شما میدهند، مشتری اعتماد میکند تا از شما خرید کند. کارکنانتان انگیزش پیدا میکنند. چون سازمان عادلانه شده، تنشهای درونی کمتر میشود و بهرهوری سازمان بالا میرود. مدیریت امروز تعریفش به بهرهوری است.
به همین دلیل از سال 1970 به این طرف دیدهاند کلید طلایی یک شرکت اعتماد آفرینی است.
: لطفا درمورد ابعاد اخلاق حرفهای در مدیریت توضیح دهید.
قراملکی: اخلاق حرفهای ابعاد مختلف دارد. در اخلاق حرفهای شما به خیلی کسان در خیلی از زمینهها تعهدات اخلاقی دارید. یعنی مثلاً شما نسبت به مدیرانتان تعهد اخلاقی دارید. مدیر نسبتبه مالک تعهد اخلاقی دارد. نسبت به محیط زیست تعهد اخلاقی دارید. نسبت به حقوق بشر تعهدات اخلاقی دارید و نیز نسبت به کارکنان تعهدات اخلاقی دارید. بر این اساس تعهدات اخلاقی را تعریف میکنید و برای هر یک، منشور اخلاقی مینویسید. که اصطلاحا به آن میگویند منشور اخلاق حرفهای. امروز شرکتهای صنعتی برتر در دنیا منشور اخلاق حرفهای دارند. این منشور اخلاقی را:
1ـ مینویسند؛
2ـ اعلام میکنند؛
3ـ به آن عمل میکنند.
این سه با هم لازم است.
در جامعه ما اصلاً مدیران ما دغدغه تعهدات اخلاقی بنگاه را خیلی کم دارند. تا آنجا که من مطالعه کردهام هیچ شرکتی تا اکنون منشور اخلاقی ننوشته است! در این آموزشهای وارداتی از طریق ترجمه غالبا، وفادارانه ترجمه نکردهاند. این امر عوامل زیادی دارد ده سال پیش مدیران ما دغدغه تولید داشتند. فکر میکردند تولید را بدون ارتباط با اخلاق میتوان حل کرد.
به هر روی تا کنون به اینجا رسیدیم که رکن اصلی در مدیریت امروز اخلاق حرفهای است. در آمریکا یک بنگاه «آنتن ساز» در فروش یک آنتن دو هزار دلاری دروغ گفته بود و مشتری به کانون اخلاق حرفهای شکایت کرده بود، فقط به عنوان اینکه دروغ گفته، نه اینکه ظلم کرده است (بخشی از مسؤولیتهای قوه قضائیه در غرب برعهده کانون اخلاق حرفهای است) کانون اخلاق حرفهای آن شرکت را پانصد میلیون دلار جریمه کرد. این قضیه به سطح مطبوعات کشیده شد که چه نسبتی است بین جرم و مجازات؟ کانون اخلاق حرفهای جواب داد که ما در دهکده جهانی فقط از طریق اخلاق حرفهای میتوانیم حاکم باشیم.
البته باید این نکته را تذکر بدهم که روی آورد غرب به اخلاق حرفهای در بخش مدیریت یک روی آورد ابزار گرایانه است نه اصیل. یعنی اخلاق در آنجا، با اصالتی که برای ما دارد مطرح نیست. اخلاق برای آنها یک ابزار است. ما بالاتر از این ادعا داریم ولی متأسفانه پایینتر از آن را هم هنوز به عمل نیاوردهایم.
: با توجه به اینکه جامعه ما جامعه اسلامی است اگر بخواهیم منشور اخلاق حرفهای بنویسم باید از چه منابعی استفاده کنیم؟
قراملکی: مثلاً اگر شرکت ایران خودرو بخواهد اخلاق حرفهای بنویسد، آیا میتواند اخلاق حرفهای کارخانه پژو را ازفرانسه بیاورد و ترجمه کند؟ امکان ندارد. چون اخلاق حرفهای باید «فرهنگ وابسته» باشد، ناظر به مشکلات فرهنگی باشد. اخلاق حرفهای در کشور اسلامی باید اسلامی باشد، کار بردی و علمی باشد. اخلاق حرفهای چندین ضلع دارد؛ از جمله:
1ـ دانش تخصصی. متأسفانه در کشور ما چنین نیست و گرایش اخلاق حرفهای نداریم. در حالی که در دنیا اخلاق حرفهای یک دانش است؛
2ـ دانش کاربردی است؛
3ـ دانش حرفهای است این ضلع علاوه بر کار بردی بودن ناظر به یک حرفه است. مثلاً اخلاق حرفهای ورزش با اخلاق حرفهای مطبوعات فرق میکند یا اخلاق حرفهای تجارت با اخلاق حرفهای صنعت فرق دارد. در صنعت هم اخلاق حرفهای صنایع موادّ غذایی با اخلاق حرفهای صنایع خودرو سازی فرق دارد. در دنیا این گونه تخصصی شده است؛
4ـ اخلاق حرفهای فرهنگ وابسته است. مثلاً اخلاق حرفهای کردستان نشینها با تهران نشینها فرق میکند. اگر کارخانهای در کردستان باشد، منشور اخلاقیاش با کارخانهای که در تهران است فرق میکند. البته فرق بالجمله نیست، فرق فی الجمله است. و نیز اخلاق حرفهای در ایران با اخلاق حرفهای در ژاپن فرق میکند؛
بنابراین گروه «بهمن» ما نمیتواند اخلاق حرفهای «مزدا» را ترجمه کند و بگوید چون من نماینده «مزدا» در ایران هستم پس اخلاق حرفهای آن راهم پیاده میکنم.
5ـ اخلاق حرفهای یک دانش میان رشتهای است. یعنی اگر کسی بخواهد اخلاق حرفهای بنویسد باید در چند زمینه متخصص باشد. صنعت، فرهنگ، منابع دینی، مسائل اخلاقی و علم اخلاق به عنوان مثال برای درس اخلاق پزشکی که برای رشتههای علوم پزشکی در دانشگاههای ما ارائه میشود تاکنون یا علمای دین میرفتند که پزشکی نمیدانستند یا پزشکان پیشکسوت میرفتند که از علم اخلاق چیزی نمیدانستند. در حالی که اخلاق حرفهای بحثهای بسیار تخصصی دارد.
تا اینجا به این نتیجه میرسیم که: در مفهوم سازیهای نوین از مدیریت به ویژه از سال 1970 به این طرف هر چه جلوتر میرویم روی اخلاق بیشتر تأکید میشود.و شرکتها و سازمانها در همه جا باید برای خود منشور اخلاق حرفهای بنویسند.
مثلاً اگر شهرداران این کشور اخلاق حرفهای را بنویسند و اعلام کنند و به آن وفادار باشند، در جامعه بسیار موفق خواهند شد. مردم به آنان اعتماد خواهند کرد. نیروی انتظامی نیز به همین شکل اگر اخلاق حرفهای بنویسد، اعلام کند و وفادار به آن باشد بسیاری از بِزهکاریها کم میشود.
اکنون عرض میکنم که در جامعه اسلامی برای نوشتن اخلاق حرفهای به دانشی مثل علم فقه نیاز داریم. منتها در اخلاق کار فقیه چیست؟ فقیه میبیند مشکلی در بانک هست به نام کارت اعتباری، فقیه باید حکم کارت اعتباری را بداند. از فقیه میپرسند میخواهیم کارت اعتباری ایجاد کنیم، حرام است یا حلال؟ فقیه چه میکند؟ آیا در ذهن فقیه چنین است که اگر قرآن راباز کرد یا به سنت مراجعه کرد، واژه کارت اعتباری را پیدا کند؟ نه. فقیه کارش را بلد است. فقیه میگوید ما در متون دینی اصول داریم، و تفریع فروع میکنیم. با روش علمی خاص که به آن اجتهاد گفته میشود. اجتهاد یک پژوهش روشمنداست برای به دست آوردن تکالیف ما در مواردی که بوجود میآید. و این پدیده از عصرغیبت تا به امروز مستمر بوده است.
اخلاق یک چنین دانشی لازم دارد. مثالی را عرض میکنم:
در اطاق بورس که معامله میکنند. به عدهای از معامله کنندگان میگویند «اینسایدر» اینسایدر کسی است که وقتی میخواهد معامله بورس بکند و سهم شرکتی را بخرد، اول با نفوذ و روشهای پنهانی خاص میرود اسرار آن شرکت را به دست میآورد، پروندههای محرمانه آن را میخواند، بعد معامله میکند. و میلیاردها سود میکند. در برزیل آدمی که اینسایدر باشد را اعدام میکنند. در اروپا هم اشد مجازات را دارد. چون باعث فساددر اقتصاد جامعه است. حالا فرض کنید کسی در این جامعه آگاهی اخلاقی پیدا کند در رابطه با اطاق بورس ببیند که عدهای اینسایدر هستند. از عالمان دینی میپرسند با اینسایدر چکار کنیم، چه حکمی دارد؟ جرم است یا نه خلاف هست یا نیست؟ اولاً به کجا مراجعه کند؟ چون جنبه اخلاقی دارد، به دانشکده مدیریت اقتصاد مراجعه نمیکنند. اینجا دانشکده مدیریت اقتصاد موضوع شناس است. اما حکم را باید عالم دینی بدهد. و بگوید که مطابق متون دینیما اینسایدر ناشایست است. بنابراین سیر بحث ما این گونه بود که منشور اخلاق ضروری است. ولی ما هیچ دانشمندی را تربیت نکردهایم که بتواند برای ما احکام و اخلاق حرفهای را یک به یک بگوید. مثلاً «تعدیل نیروی انسانی» اخلاقا خوب است یا بد؟ به سادگی نمیتوانیم جواب بدهیم.
یک راهی وجوددارد - که در غرب هم همین راه را رفتهاند - و آن اینکه یک سری اصول اخلاقی وجود دارد، از آن اصول فروع را استخراج میکنند.
جامعه ما شبیه به جایی است که گرسنگانی خوابیدهاند روی گنجی. ما اصول اخلاقی مان را داریم، اما تفریع فروع نداریم.
جالب این است که بدانید غربیها به چه اصول اخلاقی تکیه میکنند، یک به یک را در نهجالبلاغه نشان میدهید. نمونههایی را خواهم گفت.
پس ما برای اینکه اصول منشور اخلاقی بنویسم هیچ نیاز نداریم به جایی، بلکه ما در این زمینه صادر کننده بودهایم. در این اصول همه حرفهها مشترکند. چون تفاوت حرفهها در فروع است. در حرفه بحث در این است که آیا مدیر فقط در مقابل مالک تعهد دارد، یا در قبال جامعه هم تعهد دارد؟ یک اصلی باید به این مسأله جواب بدهد. حالا آن اصل جوابی را که داد در همه حرفهها میتوانید آن را پیاده کنید.
: آیا این اصول به صراحت در متون دینی و از جمله نهجالبلاغه آمده است؟ و چگونه قابل استنباط است؟
قراملکی: دقیقا. ما این اصول را در متون دینی و به ویژه نهجالبلاغه داریم. فقط باید کسی باشد که صنعت را بشناسد، مدیریت شهری را بشناسد، مدیریت امروز را بداند، مشکلات اخلاقی را بفهمد، توان علمی تبدیل مشکل به مسأله را داشته باشد (که خیلیها نمیدانند فرق مشکل و مسأله چیست) و بعدا بیاید برای حل این مسایل از اصول استنباط کند.
بنابراین ما برای بهرهوری در مدیریت نیاز به اخلاق داریم. برای اخلاق نیاز به منشور اخلاقی داریم، برای منشور اخلاقی نیاز به اصول اخلاقی داریم. و اصول اخلاقی به نظر بنده یعنی نهجالبلاغه و آموزههای دینی.
در واقع مدیریت امیرالمؤمنین علیهالسلام مدیریت «اخلاق محور» بوده است. درست به معنایی که امروزه میگویند. با یک فرق. امروزه این اخلاق را فقط ابزارمیدانند. امیرالمؤمنین اصیل میدانست. و تحقیقات اخیر نشان داده که در یک بنگاه اگر اخلاق، اخلاق ابزار گرایانه باشد، نه تنها پایدار نمیماند، بلکه ضد خودش را دردل خودش میپروراند. فهم این نکته خیلی ساده است. چون وقتی اخلاق ابزاری شد، آنی که ارزش دارد اهداف اقتصادی شما است، در نتیجه ابزارها میتواند به تدریج به وسیله اهداف توجیه بشود. و این یعنی اینکه یک سازمان در درون خودش میتواند از اخلاقی بودن حرکت کند به ضداخلاق. امروزه اخلاق ابزارگرایانه را اخلاق نابالغانه میدانند.
اما اخلاق اصیل و اصالت گرایانه اخلاقی است پایدار و ماندگار و ضد خودش را نمیپروراند. مثلاً زمانی هست که میگویند آدمها در بنگاه احترام دارند، اگر احترام به افراد نگذارید بنگاه از هم میپاشد. علی علیهالسلام هم میفرماید آدمها در بنگاه احترام دارند اما نمیگوید چون اگر احترام نباشد سازمان از هم میپاشد، بلکه میگوید: احترام دارند چون انسانند و این خیلی مهم است. در این جمله علی علیهالسلام به مالک اشتر دقت کنید که میفرماید تو که به عنوان مدیریت و رهبری در جامعه مصر میروی، مردمانت (این مردمانت یعنی محیط مستقیم و غیر مستقیم تو) یا برادر دینی تواند و یا مثل تو انسانند.
شما بروید متون اخلاق حرفهای را در غرب نگاه کنید، خودشان خواهند گفت ما پیشرفتهتر از این هیچ اصل اخلاقی نمیتوانیم داشته باشیم. این معنایش این است که در مدیریت، انسانیت قبل از دین است. اصلاً این منشور حقوق بشر بوده است. یعنی اگر ارباب رجوع تو دین هم ندارد یادت باشد که او یک انسان است. و این مترقیترین اصل اخلاقی است که امروزه بعد از این همه فراز و نشیبی که اروپا آن همه هزینه کرده و آن همه آفات دیده تازه رسیده به اینجا، خوب ما همین را در نهجالبلاغه داریم. آنهم در کجا، در نامه یک رهبر به یک مدیرش. یعنی این یک آموزه مدیریتی است که به ما روش میدهد. این بحث وجود دارد که ما از نهجالبلاغه در مدیریت، ارزش را بگیریم یا روش را؟
ما میگوییم این دو تا از هم جدا نیستند. ارزشها، روشها را تعریف میکنند.
فقط به این معنا جدایی دارند، که ارزشها را متون دینی به شما میدهند، و شما با عقل و علمتان باید روشهایی را که به این ارزشها وفادار هستند به میانبیاورید. این دو، سرنوشت جدای از هم ندارند. بنابراین فهم من این است که امروز با توجه به مسایل عینی جامعه، یعنی اگر بخواهم ناظر به مسایل عینی جامعه حرف بزنیم و در یک فضای انتزاعی حرف نزنیم و اگر حداقل به ده سال آینده کشور و دنیا توجه کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که مهمترین اصل در مدیریت، اخلاق حرفهای است. اگر این نکته را بفهمیم، آنوقت نیاز ما به علی علیهالسلام و به نهجالبلاغه اولاً تعریف میشود، ثانیا ضرورتش فهمیده میشد و ثالثا روش استفاده ما هم از نهجالبلاغه تحدید میشود (حدودش معین میشود). در اینجا بد نیست مقالهای را معرفی کنم که جناب آقای دکتر سید مهدی الوانی، یکی از استادان پیشکسوت مدیریت تحت عنوان «منشور اخلاقیات سازمانی در کلام مولا علی علیهالسلام » نوشته و در فصلنامه مدیریت دولتی شماره 48 و 49 چاپ شده، توصیه میکنم این مقاله را دوستان بخوانند. البته کار اوّلیهای است و کارهای اولیه همیشه نقصانهای خاص خود را دارند.
ایشان سعی کرده اول اخلاقی که میشود برای سازمان و حرفه آورد، یک یک را ازنهجالبلاغه بیان کند. البته مدلها و چارچوبهای من با این مقاله تفاوت جدی و آشکاری دارد. ولی به خاطر احترام به یک پیشکسوت دیدگاه ایشان را برای شما مطرح میکنم که معتقد است در اخلاق سازمانی نهجالبلاغه چهار نوع مصلحت داریم. یعنی اینکه بنگاه از نظر تعهدات اخلاقی متعهد به چه کسی است؟ میگوید به چهار جهت. یکی مصلحت عمومی است و موارد زیادی را هم در رابطه با مصلحت عمومی از نهجالبلاغه استقصاء کرده است. به عنوان مثال این فرمایش حضرت که: «آشتی دادن میان مردمان بهتر است از نماز و روزه سالیان» یا «داد مردم را از خود بدهید» و «مبادا نکو کار و بدکار در دیدهات برابر آید».
دوّم مصلحت حکومتی و قانونی. سوّم مصلحت سازمانی و حرفهای، و چهارم مصلحت شخصی. برای هر یک نمونههایی ذکر میکند و معتقد است در نهجالبلاغه یک تعادل و سازگاری بین این چهار نوع مصلحت ایجاد شده است. یعنی مصلحتهای شخصی از بین نرفته، مصلحت عمومی هم دا نشده، مصلحت سازمانی و حکومتی هم فدا نشده است.
حاصل سخن تا اینجا این است که نهجالبلاغه یک منبع ناشناخته و غنیبرای تدوین اخلاق حرفهای در سازمانها است. البته این کار تخصصی میخواهد. وتخصص آن علم اخلاق حرفهای است و متأسفانه در جامعه ما چنین علمی فعلاً رونق نیافته و بسی جای تأسف است که درغرب در دانشهای مدیریت شاخهای به عنوان اخلاقی حرفهای دارند (در سطح فوق لیسانس و دکتری و نشریات علمی) ولی ما که جامعهمان دینی است و پیامبر ما فرمودهاند «انی بعثت لاتّمم مکارم الاخلاق» در مدیریت، اخلاق را حذف کردهایم.
: آیا این مسأله همان بحث تخصص و تعهد و رابطه بین آندو در مدیریت نیست؟
قراملکی: بله. ممکن است عدهای از این راه وارد بحث بشوند و بگویند بیایید تعهد را از تخصص جدا کنیم و دغدغه تعهد را بر تخصص ترجیح دهند یا برعکس. اما در اخلاق حرفهای این مشکل نیز حل شده است. به این شکل که اخلاق حرفهای به ما میگوید شمای مدیر اگر تخصص نداشتی، خیلی هم آدم پاک ومتعهدی بودی، و در عین حال این مسؤولیت را قبول کردی، این غیر تعهد است. پس متعهد غیر متخصصی وقتی کاری را که در تخصص او نیست میپذیرد، متعهد غیر متعهد است. یعنی اساسا پارادوکس است. این هم از آموزههای اخلاق حرفهای است.
من در این زمینه توصیه میکنم که باید بیشتر انگیزه ایجاد کرد، باید بیشتر ترغیب کرد.
به دیگر سخن وقتی که در سال امیرالمؤمنین علیهالسلام از مدیریت حضرت علی علیهالسلام صحبت میکنیم خوب است بجای بحثهای کلّی و انتزاعی بیاییم ببینیم امیرالمؤمنین علیهالسلام در مدیریت خود چگونه اخلاق را حاکم میکند و با اخلاق میوه مدیریت را میچیند؟ تصورات ما قدری آنالیز شده است. یعنی فکر میکنیم ارزشها جدای از روشها هستند. مدیریت یک چیز است و اخلاق چیز دیگر. در حالی که رابطه اخلاق با مدیریت رابطه عارض و معروض نیست. امروزه رابطه بین این دو رابطه مقدم است، یعنی آنچه که مدیریت را مدیریت میکند اخلاق حرفهای است، بنابراین اخلاق حرفهای باید خیلی جدی تلقی شود.
: برخی از اصول اخلاقی که در نهجالبلاغه برای اخلاق حرفهای و مدیریت ذکر شده را توضیح دهید.
قراملکی: به طور کلی اصول اخلاقی که در نهجالبلاغه برای اخلاق حرفهای میتوان بیان کرد و امروز هم شدیدا به آن نیاز داریم. چند چیز است.
یکی حرمت انسان است. یعنی بدانیم که انسان چه در لباس کارگر، چه در لباس کارمند، یا مدیر یا شهروند و چه در لباس خطاکار و غیر آن، محترم است. اخلاق حرفهای شما در هیئت تخلفات براساس آموزه امیرالمؤمنین به شما میگوید نگویید این فرد بد است حتی اگر محکوم بشود به کار بد، بگویید این انسانی است محترم با کار خلاف. کارش بد است.
دوم: امیرالمؤمنین علیهالسلام به ما میفرماید در مورد انسان بماهو انسان «ارزش داوری نکنید»، همه مخلوق خدایند اگر دیندارند که دین دارند واگر دیندار نیستند، «نظیرٌ لک فی الخلق» در مورد آدمها ارزش داوری نکنید اما در مورد خلق و خو و رفتارشان در ارزش داوری احتیاط کنید.
سوم: آموزه مهم دیگری که امیرالمؤمنین علیهالسلام به ما میگوید بحث آزادی است. بزرگترین مشکل در مدیریت این است که سازمان، گروه، اداره و شرکت به دلیل آن سیستم و بافتی که دارد هویت ستان است، یعنی آدمها قبل از اینکه وارد آن اداره و شرکت بشوند یک جورند، و وقتی وارد آن شدند، گویی که همه چیزشان را از دست میدهند، یعنی اسیر میشوند. اداره و شرکت آزادی ستان و هویت ستان است. این یکی از معضلاتی است که ما در مدیریت با آن در گیر هستیم. یعنی آزادیهای فردی به طور کلی از بین میرود.
خیلیها در این زمینه بی محابا عمل میکند. یعنی وارد شرکت ومدیریت میشوند و به جای اینکه ماشین ابزار آنها بشود، آنها خود ابزار ماشین میشوند. به جای اینکه مدیریت ابزار آنها بشود، آنها میشوند ابزار مدیریتها. امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: «ولاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حُراًّ» این شعاری است که باید روی همه مجموعههای مدیریتی زد که مواظب باشید مدیریت شما را از خودتان نستاند. آزادی یک ارزش اخلاقی است در حرفه، آنهم اصل است. یعنی شما با این اصل میتوانید یک ترازو درست کنید. تصمیمی که میگیرید میتوانید بفهمید این تصمیم اخلاقی است یا نه؟ اگر با آزادیهای شخصی و مشروع منافات داشته باشد، شما به عنوان یک مدیرعامل حق ستاندن این آزادی را ندارید.
چهارم: اصل وفاداری است. امروز وفاداری در سازمانها خیلی مهم است. اگر فردی که به اطلاعات محرمانه شرکت و اداره دسترسی دارد، وفادار نباشد و آن اطلاعات را در اختیار رقیب بگذارد، شرکت از بین میرود. وفاداری نیز ابعادی دارد؛ وفاداری به سازمان، به گروه، وفاداری گروه به افراد، وفاداری گروه نسبت به منافع ملّی، اینها همه اهمیت دارد.
توصیههای نهجالبلاغه هم توصیه به وفاداری است.
پنجم: و آخرین اصلی که عرض میکنم و خیلی مهم است این است که در اخلاق حرفهای سه سطح داریم. برخی چیزها فروعند. برخی اصلند و برخی اصل الاصولند. اصل الاصول بودن به این که اگر این اصل بیاید هندسه مدیریتی شما عوض میشود، یعنی همه چیز مدیریت مدلها و الگوها وسایل و اصول آن را رنگ میدهد. به اینها میگویند نکات استراتژیک یک سازمان. استراتژیکترین پیام امیرالمؤمنین برای مدیران ما این است که مدیریت «امانت» است. این امانت نگری بینشی است که علی علیهالسلام به مدیر میآموزد که کارتو امانت است. این صغرا ناشی از یک بینش است و کبرای کلی، این است که حفظ امانت اخلاقا واجب است. اما معنای حفظ این امانت چیست؟ اگر من مدیری هستم که سرمایه جامعه دست من است آیا حفظش به این است که این سرمایه را اصلاً به کار نیندازم؟ این تضییع است نه حفظ. چون ده سال دیگر تورّم میآید آن را از بین میبرد. این حفظ امانت نیست. حفظ امانت در مدیریت «به کار بستن درست» است. علی علیهالسلام در موارد مختلفی از نهجالبلاغه این آموزه را به ما میگوید. حتی به مالک اشتر نیز توصیه میکند، آن وقت باید دید چه چیزی در دید آن حضرت امانت است؟ در درجه اول خود وجود من امانت است. مدیر اجازه ندارد در مدیریت از وجود خودش سرمایهگذاری کند.
در زمین دیگران خانه مکن کارخود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه، تن خاکی تو کز برای اوست غمناکی تو
اینکه مدیر نمیتواند از وجود خودش سرمایهگذاری کند؛ وجودش به معنای جسم نیست، بلکه از هویت وانسانیتش. یعنی خود را نباید ارزان بفروشد. و دیگر، امکانات سازمان، نیروهایش، وجامعهاش، همه اینها امانت است باید اینها را حفظ کند. پس مفهوم امانت یک مفهوم جهان شمول است. برهمه چیز پرتو میافکند چون وقتی من خودم امانت بودم. داراییهای خودم هم امانت است. این نگرش امانت یک بنیان فلسفی را وارد مدیریت میکند و آن این است که مدیر میگوید من هویت از اویی دارم. وجود رابط دارم نه وجود مستقل واین نگرش وجود رابط میتواند بسیاری ازمشکلات اخلاقی یک حرفه را درمان کند. و این بزرگترین آموزه نهجالبلاغه است.
خطبه 190 دارای سه فراز است. فراز اول نماز است، فراز دوم زکات و فراز سوم امانت داری. آنجا حضرت در این خطبه به ما میآموزد که دنیا و مافیها که تو نیز یکی از آن هستی، امانت است. و مفهوم امانت داری در مدیریت امروز مفهوم استراتژیکی است نه فرعی، یعنی همه چیز را رنگ میدهد.
: مجددا از حضرت عالی که در این گفت و گو شرکت فرمودید تشکر میکنیم.
قراملکی: بسم اللّه الرحمن الرحیم. مدیریت امروز مفهوم سیّالی پیدا کرده است. به طور کلی یکی از تفاوتهای قرن 21 با اعصار قبل سیّال بودن و بازسازی مستمر مفاهیم است. اگر در قرن 19 و 20 به مدیریت نگاه میکردیم میتوانستیم یک تعریف بیش و کم ثابتی را ارائه بدهیم. اما امروز چنین نیست. یعنی امروزه تعریف بستهای از مدیریت ارائه نمیکنند. بستگی دارد که شما از چه منظری به آن نگاه کنید.
به عنوان مثال اگر دغدغه شما بهرهوری باشد، مدیریت را تعریف میکنند به تلاش برای اثربخشی و کارآیی یک گروه. بهرحال آنچه در مدیریت مهم است وجود گروه است و این رکن مهم مدیریت است. نکته بعدی ارتباط این گروه است برای رسیدن به یک هدف. منتهی این گروه و ارتباط و هدف که ارکان هستند، با توجه به پارادایمهای مختلف عناصر مختلفی را هم به میان میآورند.
من مقدمةً این نکته را عرض میکنم تا به اصل بحث بپردازیم. ما در جامعهمان به لحاظ مدیریتی پارادایمهایی را گذراندهایم و در یک پارادایمهایی هم هستیم. منظور من از پارادایم فعلاً یک فضای کلی است که حتی برای تفکر درباره مدیریت، مدل شده است. ما قبلاً بحران و دغدغه تولید داشتیم و مدیریت را براساستولید فهمیدیم. در تولید آیا منابع انسانی اهمیت دارد یا مدیریت منابع انسانی اهمیت دارد یا سرمایه اهمیت دارد یا مواد اولیه. ولی بهر حال محور اصلی که مدیریت را شکل میداد تولید بود. امروزه ـ در چند سال اخیر ـ وارد پارادایم بازار شدهایم. یعنی درمدیریت آنچه که مهم است بازار است. به گونهای این پارادایم مهم شده که به تدریج مدیران صنعت و مدیران بخش شهری هم، باز به افراد به چشم مشتری نگاه میکنند. حتی مدیریت بخش رفاهی و خدمات توانبخشی نیز نگاهشان نگاه بازار شده یعنی یک مفهومی از مارکتینگ آمده و هالهای و فضایی را ایجاد کرده است.
پارادایم دیگری که ما هنوز به آن نرسیدهایم ولی چند سال دیگر ناگزیر به آن خواهیم رسید، پارادایم مدیریت سرمایه یا فاینانس است که آن به مدیریت شکل و شمایل خواهد داد. دلیل عمدهاش این است که ما معمولاً از بیرون یک پارادایم نگاه نمیکنیم بلکه در درون یک پارادایم میایستیم و مدیریت را تعریف میکنیم و میگویم مدیریت این است و جز این نیست. در نتیجه به یک حصر گرایی روش شناختی دچار میشویم. اگر فراتر از پارادایمها نگاه کنیم آنگاه میتوانیم از مدیریت یک تعریف روشنتری داشته باشیم.
نکته دوم آن است که به هر روی امام علی علیهالسلام مدیر و رهبر بودهاند. ما مفهوم رهبری را جدای از مفهوم مدیریت به کار میبریم. چون با هم تفاوت دارند. اما در مورد حضرت علی علیهالسلام به دلیل وضعیت ساختار حکومتی آن روزگار حضرت امیر علیهالسلام هم مدیریت داشتهاند و هم رهبری. و هم مدیریت مدیران داشته، که این اصل بسیار مهمی است که ما نباید از آن غفلت کنیم.
امروزه مدیریت درجه یک داریم و درجه دو. یعنی امروز یک مدیریت صنعت داریم و یک توسعه و مدیریتِ مدیریت صنعتی داریم. در همه شاخهها این هست.
امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهجالبلاغه در نامههایی که به فرمانداران خود یا به افراد دیگر نوشته که در تعریف مدیریتی ما به نحوی یا جزو محیط مستقیم مدیریت هستند یا جزو محیط غیر مستقیم. تأمّل در این نامهها نشان میدهد که حضرت امیر علیهالسلام نسبت به مدیران خودش با حساسیت و جدیت برخورد میکرده است؛ به عبارت دیگر امیرالمؤمنین در آنچه که امروزه به آن ارزیابی عملکرد مدیران و آموزش مدیران میگوییم، در مقیاس جامعه آن روز، بسیار پیشتاز بودند. اینکه میگویم در مقیاس جامعه خودش، یعنی نباید انتظار داشته باشیم که آن حضرت یک سیستم پیچیده ارزیابی عملکرد مدیران که امروز میشود برای مدیریت آموزش و پرورش ارائه کرد، ایشان هم ارائه کرده باشد. در مقیاس با جامعه خودشان میبینیم آن حضرت سیستم ارزیابی دارند ـ سیستم ارزیابی خیلی عجیب، یعنی تمام فرماندارانی که آن حضرت عوض میکند، اگر مطالعه کنیم، میبینیم همه در پرتو ارزیابی خاص علی علیهالسلام بوده است. چیزی که تا حدودی امروز درجامعه ما فراموش شده است. از این رو به اعتقاد من حضرت امیر علیهالسلام هم در مدیریت و هم در رهبری و هم در مدیریت مدیران، در مقطعی از تاریخ به نحو تاریخی و انضمامی - نه به نحو انتزاعی و فلسفی - در عمل مدیریت داشته است. این یک حقیقت تاریخی است.
: این مدیریت با آنچه که ما امروز داریم چه نسبتی دارد؟
قراملکی: از سال 1970 به این طرف در دانش مدیریت به ویژه مدیریتی که در محافل دانشگاهی و اجرایی آمریکایی به میان آمد چیزی به نام «اخلاق حرفهای» به عنوان یک اصل در همه بخشهای مدیریت مطرح شد. در واقع دو بحث مطرح بود یکی مسؤولیتهای اجتماعی مدیران و دیگری اخلاق حرفهای مدیران. متأسفانه کتابهایی که به زبان فارسی ترجمه میشدند، هشتاد درصد مترجمان این بحثها را حذف میکردند. به خصوص اگر از سال 1970 به بعد کتابهای ترجمه شده را بامتن اصلی مقایسه کنید میبینید این بحثها حذف شده است. تنها معدودی از مترجمان این قسمتها را حذف نکردهاند، مثل مترجمان کتاب «مدیریت استراتژیک» نوشته «فورد آر، دیوید»، در این کتاب بحثی هست تحت عنوان «اصول اخلاقی و مدیریت استراتژیک». امروز در برخی شرکتهای خیلی بزرگ، «مدیریت اخلاق» گذاشتهاند. هر شرکتی منشور اخلاق حرفهای دارد. و این مبنایی شده در مدیریت و معتقدند که اساسا مبنای مدیریت درجامعه امروز، در هر پارادایمی باشد - مدیریت تولید، مدیریت بازار یا سرمایه ـ اخلاق یک عنصر بسیار مهم و تعیین کننده است.اخلاق حرفهای چیست؟ اخلاق حرفهای به ما میگوید که یک سازمان، شرکت و بنگاه، یا هر واحدی که در نظر بگیرید، چه این واحد آموزشی باشد، چه پژوهشی، چه صنعتی، چه خدمات شهری و رفاهی، همانند یک فرد تعهدات اخلاقی دارد. همانگونه که یک فرد اخلاقا متعهد است که به عنوان یک فرد دروغ نگوید، وفادار باشد و حسد نکند، در اخلاق حرفهای میگویند خود واحد هم تعهد اخلاقی دارد. یعنی یک بنگاه و شرکت تعهدات اخلاقی دارد.
چرا این تعهدات اخلاقی در شرکت و سازمان اهمیت بسیار زیاد دارد؟ فرض کنید که یک شرکتی در مدیریت هیچ نقطه ضعفی نداشته باشد. مجربترین مدیران و عالمترین افراد را در بحثهای مختلف داشته باشد و به لحاظ علمی و حرفهای و فنی هیچ مشکلی نداشته باشد، یعنی همه متخصّص، مجرّب باشند، اما این مدیران دغدغه «اخلاق» شرکتشان را نداشته باشند. یعین دغدغه تولید و بازار و سرمایه را دارند ولی نسبت به اخلاق بنگاه دغدغهای ندارند. از نظردانش مدیریت چنین مدیرانی هرگز موفق نخواهند شد. ممکن است به صورت مقطعی برای مدت محدودی گل کنند، به دلیل شرایط بیرونی، اما اینها هر گز موفقیت پایدار نخواهند داشت. چرا؟ چون آنچه شرکت را پیش میبرد. و موفق میکند عبارتند از:
1ـ تنشهای درون سازمانی نداشته باشد؛
2ـ انگیزش افزایش داشته باشد؛
3ـ اعتماد آفرینی وجود داشته باشد.
این هر سه، از اخلاق میآید. تنها یکی را به عنوان مثال ذکر میکنیم. اگر شرکتی اعماد آفرینی نکند، کارکنانش وفادار نخواهند بود. بانکهایی که میخواهند در آن شرکت سرمایهگذاری کنند ریسک سرمایهگذاری نخواهند کرد، یعنی نرخ جذب اعتبار پایین میآید. مشتری هم که میخواهد از آن شرکت تولیدات و محصولاتی بخرد، اعتماد ندارد. لذا ممکن است در قابت با شرکتهای دیگر عقب بماند. ممکن است ما دولت سالارانه یک صنعت را انحصاری کنیم و مردم مجبور باشند تنها از همان طریق جنس تهیه کنند، اما اگر این جبر نباشد و رقابت بیاید، بازار را از دست میدهد چون مشتری به آن اعتماد ندارد.
حتی افراد ذینفع هم به آن شرکت اعتماد ندارند. مثلاً شما موادّ اوّلیه اینشرکت را فراهم میکنید، اگر به این شرکت اعتماد نداشته باشید چگونه میتوانید با او معامله کنید. مثلاً کار شما «کنت سانتره» است، و حالا فصل خریدن سیب است، کشاورز اگر به شما اعتماد نکند آیا سیبش را به شما میدهد؟ حتما به رقیب شما میدهد. بنابراین اگر دقت کنید کلید طلایی موفقیت یک شرکت، اعتماد است. و این مسألهای ساده و واضح است.
سؤال این است که این اعتماد از کجا میآید؟ اعتماد از صرف تخصص علمی نمیآید.تخصص علمی یک عامل از صدها عامل است. یعنی من هر چه آدم متخصصی باشم صرف تخصص باعث نمیشود دیگران به من اعتماد کنند. چنانکه اگر کسی پزشک متخصص خیلی قوی باشد اما در جامعه معروف شود به اینکه آدم نادرستی است، کسی به مطبش نمیرود. اعتماد از کجا به دست میآید؟
اعتماد از نرخ پیش بینیپذیری سازمان میآید. یعنی هر چه سازمان شما پیشبینی پذیرتر باشد بیشتر به شما اعتماد میکنند. پس رمز اعتماد قابلیت پیشبینی است. در طبیعت این گونه است. در طبیعت کجا اعتماد میکنید؟ مثلاً وقتی زیر کتری آتش میگذارید با چه اعتمادی این کار را میکنید؟ چون پیشبینی میشود و قانون هست که در صد درجه این آب میجوشد و اگر کتری سوراخی داشته باشد که بخار بیرون برود، منفجر نخواهد شد. شما اگر این پیشبینی را نمیکردید آیا جرأت میکردید هر روز چیزی روی آتش بگذارید که منفجر بشود و به عدهای آسیب برساند؟
طبیعت ذاتا پیشبینیپذیر است، و هر چه علم ما بیشتر باشد، بیشتر میتوانیم پیشبینی کنیم و لذا بیشتر به آن میتوانیم اعتماد کنیم، سازمان هم همین گونه است.
مثال دیگری را هم عرض میکنم. فرض کنید شما پدری باشید که در داخل خانه برای فرزندتان قابل پیشبینی نباشید. یعنی فرزند شما نداند که عکسالعمل شما در اینجا چه خواهد بود. آیا به شما اعتماد خواهد کرد و اسرار و مشکلاتش را به شما خواهد گفت؟ قطعا خیر.
لذا همان گونه که فرد باید پیشبینیپذیر باشد تا قابل اعتماد باشد، شرکت و سازمان هم باید پیشبینیپذیر باشد.
خداوند طبیعت را از طریق قانونمند کردن، پیشبینیپذیر کرده است. «ابا اللّه اَنْ یجری الامور الاّ باسبابها»، خداوند عالم برای طبیعت قانون قرار داده واین قانونمندی پیشبینیپذیر است.
اما یک شرکت را چه چیزی پیشبینیپذیر میکند؟ یک شرکت را وجود قانون به علاوه اخلاق پیشبینیپذیر میکند. هر چه شرکت اخلاقی و قانونیتر باشد، پیشبینی پذیرتر خواهد بود. پس صرف قانون برای پیشبینیپذیری کافی نیست. وفاداری به قانون هم لازم است و این را اخلاق تضمین میکند. بنابراین اخلاق برای اینکه ظلم و تبعیض نشود سازمان را نظاممند میکند. ترفیع نظاممند، پاداش نظام مند، آموزش نظاممند، استخدام نظاممند و از این قبیل، اعتماد میآورد. فرض کنید شما در جذب متخصص مشکل دارید. چند جور راه جذب داریم:
1ـ شما میتوانید به اطرافیانتان بگویید یک نفر متخصص برای ما پیدا کنید.
2ـ میتوانید فراخوان ملّی کنید. یعنی در روزنامه بنویسید ما چنین نیرویی را میخواهیم. از نظر اخلاق حرفهای این دوّمی اخلاقی است و آن اوّلی اخلاقی نیست. چرا؟ اخلاق حرفهای میگوید وقتی میخواهی یک نفر را استخدام کنی این فرصت اشتغال را در اختیار ملت قرار بده تا همه از این فرصت استفاده کنند.
گزینش و شاخصههای خودت را داشته باش ولی فراخوان ملی باشد.
خوب اگر مردم بدانند که شما در استخدام کردن نیرو به مردم در سطح ملی احترام میگذارید، طبیعتا به شما اعتماد میکنند. اعتماد کلید طلایی پیشرفت یک شرکت و سازمان است. چرا؟ چون نرخ سرمایهگذاری بالا میرود، به شما اعتماد میکنند و موادّ اوّلیه به شما میدهند، مشتری اعتماد میکند تا از شما خرید کند. کارکنانتان انگیزش پیدا میکنند. چون سازمان عادلانه شده، تنشهای درونی کمتر میشود و بهرهوری سازمان بالا میرود. مدیریت امروز تعریفش به بهرهوری است.
به همین دلیل از سال 1970 به این طرف دیدهاند کلید طلایی یک شرکت اعتماد آفرینی است.
: لطفا درمورد ابعاد اخلاق حرفهای در مدیریت توضیح دهید.
قراملکی: اخلاق حرفهای ابعاد مختلف دارد. در اخلاق حرفهای شما به خیلی کسان در خیلی از زمینهها تعهدات اخلاقی دارید. یعنی مثلاً شما نسبت به مدیرانتان تعهد اخلاقی دارید. مدیر نسبتبه مالک تعهد اخلاقی دارد. نسبت به محیط زیست تعهد اخلاقی دارید. نسبت به حقوق بشر تعهدات اخلاقی دارید و نیز نسبت به کارکنان تعهدات اخلاقی دارید. بر این اساس تعهدات اخلاقی را تعریف میکنید و برای هر یک، منشور اخلاقی مینویسید. که اصطلاحا به آن میگویند منشور اخلاق حرفهای. امروز شرکتهای صنعتی برتر در دنیا منشور اخلاق حرفهای دارند. این منشور اخلاقی را:
1ـ مینویسند؛
2ـ اعلام میکنند؛
3ـ به آن عمل میکنند.
این سه با هم لازم است.
در جامعه ما اصلاً مدیران ما دغدغه تعهدات اخلاقی بنگاه را خیلی کم دارند. تا آنجا که من مطالعه کردهام هیچ شرکتی تا اکنون منشور اخلاقی ننوشته است! در این آموزشهای وارداتی از طریق ترجمه غالبا، وفادارانه ترجمه نکردهاند. این امر عوامل زیادی دارد ده سال پیش مدیران ما دغدغه تولید داشتند. فکر میکردند تولید را بدون ارتباط با اخلاق میتوان حل کرد.
به هر روی تا کنون به اینجا رسیدیم که رکن اصلی در مدیریت امروز اخلاق حرفهای است. در آمریکا یک بنگاه «آنتن ساز» در فروش یک آنتن دو هزار دلاری دروغ گفته بود و مشتری به کانون اخلاق حرفهای شکایت کرده بود، فقط به عنوان اینکه دروغ گفته، نه اینکه ظلم کرده است (بخشی از مسؤولیتهای قوه قضائیه در غرب برعهده کانون اخلاق حرفهای است) کانون اخلاق حرفهای آن شرکت را پانصد میلیون دلار جریمه کرد. این قضیه به سطح مطبوعات کشیده شد که چه نسبتی است بین جرم و مجازات؟ کانون اخلاق حرفهای جواب داد که ما در دهکده جهانی فقط از طریق اخلاق حرفهای میتوانیم حاکم باشیم.
البته باید این نکته را تذکر بدهم که روی آورد غرب به اخلاق حرفهای در بخش مدیریت یک روی آورد ابزار گرایانه است نه اصیل. یعنی اخلاق در آنجا، با اصالتی که برای ما دارد مطرح نیست. اخلاق برای آنها یک ابزار است. ما بالاتر از این ادعا داریم ولی متأسفانه پایینتر از آن را هم هنوز به عمل نیاوردهایم.
: با توجه به اینکه جامعه ما جامعه اسلامی است اگر بخواهیم منشور اخلاق حرفهای بنویسم باید از چه منابعی استفاده کنیم؟
قراملکی: مثلاً اگر شرکت ایران خودرو بخواهد اخلاق حرفهای بنویسد، آیا میتواند اخلاق حرفهای کارخانه پژو را ازفرانسه بیاورد و ترجمه کند؟ امکان ندارد. چون اخلاق حرفهای باید «فرهنگ وابسته» باشد، ناظر به مشکلات فرهنگی باشد. اخلاق حرفهای در کشور اسلامی باید اسلامی باشد، کار بردی و علمی باشد. اخلاق حرفهای چندین ضلع دارد؛ از جمله:
1ـ دانش تخصصی. متأسفانه در کشور ما چنین نیست و گرایش اخلاق حرفهای نداریم. در حالی که در دنیا اخلاق حرفهای یک دانش است؛
2ـ دانش کاربردی است؛
3ـ دانش حرفهای است این ضلع علاوه بر کار بردی بودن ناظر به یک حرفه است. مثلاً اخلاق حرفهای ورزش با اخلاق حرفهای مطبوعات فرق میکند یا اخلاق حرفهای تجارت با اخلاق حرفهای صنعت فرق دارد. در صنعت هم اخلاق حرفهای صنایع موادّ غذایی با اخلاق حرفهای صنایع خودرو سازی فرق دارد. در دنیا این گونه تخصصی شده است؛
4ـ اخلاق حرفهای فرهنگ وابسته است. مثلاً اخلاق حرفهای کردستان نشینها با تهران نشینها فرق میکند. اگر کارخانهای در کردستان باشد، منشور اخلاقیاش با کارخانهای که در تهران است فرق میکند. البته فرق بالجمله نیست، فرق فی الجمله است. و نیز اخلاق حرفهای در ایران با اخلاق حرفهای در ژاپن فرق میکند؛
بنابراین گروه «بهمن» ما نمیتواند اخلاق حرفهای «مزدا» را ترجمه کند و بگوید چون من نماینده «مزدا» در ایران هستم پس اخلاق حرفهای آن راهم پیاده میکنم.
5ـ اخلاق حرفهای یک دانش میان رشتهای است. یعنی اگر کسی بخواهد اخلاق حرفهای بنویسد باید در چند زمینه متخصص باشد. صنعت، فرهنگ، منابع دینی، مسائل اخلاقی و علم اخلاق به عنوان مثال برای درس اخلاق پزشکی که برای رشتههای علوم پزشکی در دانشگاههای ما ارائه میشود تاکنون یا علمای دین میرفتند که پزشکی نمیدانستند یا پزشکان پیشکسوت میرفتند که از علم اخلاق چیزی نمیدانستند. در حالی که اخلاق حرفهای بحثهای بسیار تخصصی دارد.
تا اینجا به این نتیجه میرسیم که: در مفهوم سازیهای نوین از مدیریت به ویژه از سال 1970 به این طرف هر چه جلوتر میرویم روی اخلاق بیشتر تأکید میشود.و شرکتها و سازمانها در همه جا باید برای خود منشور اخلاق حرفهای بنویسند.
مثلاً اگر شهرداران این کشور اخلاق حرفهای را بنویسند و اعلام کنند و به آن وفادار باشند، در جامعه بسیار موفق خواهند شد. مردم به آنان اعتماد خواهند کرد. نیروی انتظامی نیز به همین شکل اگر اخلاق حرفهای بنویسد، اعلام کند و وفادار به آن باشد بسیاری از بِزهکاریها کم میشود.
اکنون عرض میکنم که در جامعه اسلامی برای نوشتن اخلاق حرفهای به دانشی مثل علم فقه نیاز داریم. منتها در اخلاق کار فقیه چیست؟ فقیه میبیند مشکلی در بانک هست به نام کارت اعتباری، فقیه باید حکم کارت اعتباری را بداند. از فقیه میپرسند میخواهیم کارت اعتباری ایجاد کنیم، حرام است یا حلال؟ فقیه چه میکند؟ آیا در ذهن فقیه چنین است که اگر قرآن راباز کرد یا به سنت مراجعه کرد، واژه کارت اعتباری را پیدا کند؟ نه. فقیه کارش را بلد است. فقیه میگوید ما در متون دینی اصول داریم، و تفریع فروع میکنیم. با روش علمی خاص که به آن اجتهاد گفته میشود. اجتهاد یک پژوهش روشمنداست برای به دست آوردن تکالیف ما در مواردی که بوجود میآید. و این پدیده از عصرغیبت تا به امروز مستمر بوده است.
اخلاق یک چنین دانشی لازم دارد. مثالی را عرض میکنم:
در اطاق بورس که معامله میکنند. به عدهای از معامله کنندگان میگویند «اینسایدر» اینسایدر کسی است که وقتی میخواهد معامله بورس بکند و سهم شرکتی را بخرد، اول با نفوذ و روشهای پنهانی خاص میرود اسرار آن شرکت را به دست میآورد، پروندههای محرمانه آن را میخواند، بعد معامله میکند. و میلیاردها سود میکند. در برزیل آدمی که اینسایدر باشد را اعدام میکنند. در اروپا هم اشد مجازات را دارد. چون باعث فساددر اقتصاد جامعه است. حالا فرض کنید کسی در این جامعه آگاهی اخلاقی پیدا کند در رابطه با اطاق بورس ببیند که عدهای اینسایدر هستند. از عالمان دینی میپرسند با اینسایدر چکار کنیم، چه حکمی دارد؟ جرم است یا نه خلاف هست یا نیست؟ اولاً به کجا مراجعه کند؟ چون جنبه اخلاقی دارد، به دانشکده مدیریت اقتصاد مراجعه نمیکنند. اینجا دانشکده مدیریت اقتصاد موضوع شناس است. اما حکم را باید عالم دینی بدهد. و بگوید که مطابق متون دینیما اینسایدر ناشایست است. بنابراین سیر بحث ما این گونه بود که منشور اخلاق ضروری است. ولی ما هیچ دانشمندی را تربیت نکردهایم که بتواند برای ما احکام و اخلاق حرفهای را یک به یک بگوید. مثلاً «تعدیل نیروی انسانی» اخلاقا خوب است یا بد؟ به سادگی نمیتوانیم جواب بدهیم.
یک راهی وجوددارد - که در غرب هم همین راه را رفتهاند - و آن اینکه یک سری اصول اخلاقی وجود دارد، از آن اصول فروع را استخراج میکنند.
جامعه ما شبیه به جایی است که گرسنگانی خوابیدهاند روی گنجی. ما اصول اخلاقی مان را داریم، اما تفریع فروع نداریم.
جالب این است که بدانید غربیها به چه اصول اخلاقی تکیه میکنند، یک به یک را در نهجالبلاغه نشان میدهید. نمونههایی را خواهم گفت.
پس ما برای اینکه اصول منشور اخلاقی بنویسم هیچ نیاز نداریم به جایی، بلکه ما در این زمینه صادر کننده بودهایم. در این اصول همه حرفهها مشترکند. چون تفاوت حرفهها در فروع است. در حرفه بحث در این است که آیا مدیر فقط در مقابل مالک تعهد دارد، یا در قبال جامعه هم تعهد دارد؟ یک اصلی باید به این مسأله جواب بدهد. حالا آن اصل جوابی را که داد در همه حرفهها میتوانید آن را پیاده کنید.
: آیا این اصول به صراحت در متون دینی و از جمله نهجالبلاغه آمده است؟ و چگونه قابل استنباط است؟
قراملکی: دقیقا. ما این اصول را در متون دینی و به ویژه نهجالبلاغه داریم. فقط باید کسی باشد که صنعت را بشناسد، مدیریت شهری را بشناسد، مدیریت امروز را بداند، مشکلات اخلاقی را بفهمد، توان علمی تبدیل مشکل به مسأله را داشته باشد (که خیلیها نمیدانند فرق مشکل و مسأله چیست) و بعدا بیاید برای حل این مسایل از اصول استنباط کند.
بنابراین ما برای بهرهوری در مدیریت نیاز به اخلاق داریم. برای اخلاق نیاز به منشور اخلاقی داریم، برای منشور اخلاقی نیاز به اصول اخلاقی داریم. و اصول اخلاقی به نظر بنده یعنی نهجالبلاغه و آموزههای دینی.
در واقع مدیریت امیرالمؤمنین علیهالسلام مدیریت «اخلاق محور» بوده است. درست به معنایی که امروزه میگویند. با یک فرق. امروزه این اخلاق را فقط ابزارمیدانند. امیرالمؤمنین اصیل میدانست. و تحقیقات اخیر نشان داده که در یک بنگاه اگر اخلاق، اخلاق ابزار گرایانه باشد، نه تنها پایدار نمیماند، بلکه ضد خودش را دردل خودش میپروراند. فهم این نکته خیلی ساده است. چون وقتی اخلاق ابزاری شد، آنی که ارزش دارد اهداف اقتصادی شما است، در نتیجه ابزارها میتواند به تدریج به وسیله اهداف توجیه بشود. و این یعنی اینکه یک سازمان در درون خودش میتواند از اخلاقی بودن حرکت کند به ضداخلاق. امروزه اخلاق ابزارگرایانه را اخلاق نابالغانه میدانند.
اما اخلاق اصیل و اصالت گرایانه اخلاقی است پایدار و ماندگار و ضد خودش را نمیپروراند. مثلاً زمانی هست که میگویند آدمها در بنگاه احترام دارند، اگر احترام به افراد نگذارید بنگاه از هم میپاشد. علی علیهالسلام هم میفرماید آدمها در بنگاه احترام دارند اما نمیگوید چون اگر احترام نباشد سازمان از هم میپاشد، بلکه میگوید: احترام دارند چون انسانند و این خیلی مهم است. در این جمله علی علیهالسلام به مالک اشتر دقت کنید که میفرماید تو که به عنوان مدیریت و رهبری در جامعه مصر میروی، مردمانت (این مردمانت یعنی محیط مستقیم و غیر مستقیم تو) یا برادر دینی تواند و یا مثل تو انسانند.
شما بروید متون اخلاق حرفهای را در غرب نگاه کنید، خودشان خواهند گفت ما پیشرفتهتر از این هیچ اصل اخلاقی نمیتوانیم داشته باشیم. این معنایش این است که در مدیریت، انسانیت قبل از دین است. اصلاً این منشور حقوق بشر بوده است. یعنی اگر ارباب رجوع تو دین هم ندارد یادت باشد که او یک انسان است. و این مترقیترین اصل اخلاقی است که امروزه بعد از این همه فراز و نشیبی که اروپا آن همه هزینه کرده و آن همه آفات دیده تازه رسیده به اینجا، خوب ما همین را در نهجالبلاغه داریم. آنهم در کجا، در نامه یک رهبر به یک مدیرش. یعنی این یک آموزه مدیریتی است که به ما روش میدهد. این بحث وجود دارد که ما از نهجالبلاغه در مدیریت، ارزش را بگیریم یا روش را؟
ما میگوییم این دو تا از هم جدا نیستند. ارزشها، روشها را تعریف میکنند.
فقط به این معنا جدایی دارند، که ارزشها را متون دینی به شما میدهند، و شما با عقل و علمتان باید روشهایی را که به این ارزشها وفادار هستند به میانبیاورید. این دو، سرنوشت جدای از هم ندارند. بنابراین فهم من این است که امروز با توجه به مسایل عینی جامعه، یعنی اگر بخواهم ناظر به مسایل عینی جامعه حرف بزنیم و در یک فضای انتزاعی حرف نزنیم و اگر حداقل به ده سال آینده کشور و دنیا توجه کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که مهمترین اصل در مدیریت، اخلاق حرفهای است. اگر این نکته را بفهمیم، آنوقت نیاز ما به علی علیهالسلام و به نهجالبلاغه اولاً تعریف میشود، ثانیا ضرورتش فهمیده میشد و ثالثا روش استفاده ما هم از نهجالبلاغه تحدید میشود (حدودش معین میشود). در اینجا بد نیست مقالهای را معرفی کنم که جناب آقای دکتر سید مهدی الوانی، یکی از استادان پیشکسوت مدیریت تحت عنوان «منشور اخلاقیات سازمانی در کلام مولا علی علیهالسلام » نوشته و در فصلنامه مدیریت دولتی شماره 48 و 49 چاپ شده، توصیه میکنم این مقاله را دوستان بخوانند. البته کار اوّلیهای است و کارهای اولیه همیشه نقصانهای خاص خود را دارند.
ایشان سعی کرده اول اخلاقی که میشود برای سازمان و حرفه آورد، یک یک را ازنهجالبلاغه بیان کند. البته مدلها و چارچوبهای من با این مقاله تفاوت جدی و آشکاری دارد. ولی به خاطر احترام به یک پیشکسوت دیدگاه ایشان را برای شما مطرح میکنم که معتقد است در اخلاق سازمانی نهجالبلاغه چهار نوع مصلحت داریم. یعنی اینکه بنگاه از نظر تعهدات اخلاقی متعهد به چه کسی است؟ میگوید به چهار جهت. یکی مصلحت عمومی است و موارد زیادی را هم در رابطه با مصلحت عمومی از نهجالبلاغه استقصاء کرده است. به عنوان مثال این فرمایش حضرت که: «آشتی دادن میان مردمان بهتر است از نماز و روزه سالیان» یا «داد مردم را از خود بدهید» و «مبادا نکو کار و بدکار در دیدهات برابر آید».
دوّم مصلحت حکومتی و قانونی. سوّم مصلحت سازمانی و حرفهای، و چهارم مصلحت شخصی. برای هر یک نمونههایی ذکر میکند و معتقد است در نهجالبلاغه یک تعادل و سازگاری بین این چهار نوع مصلحت ایجاد شده است. یعنی مصلحتهای شخصی از بین نرفته، مصلحت عمومی هم دا نشده، مصلحت سازمانی و حکومتی هم فدا نشده است.
حاصل سخن تا اینجا این است که نهجالبلاغه یک منبع ناشناخته و غنیبرای تدوین اخلاق حرفهای در سازمانها است. البته این کار تخصصی میخواهد. وتخصص آن علم اخلاق حرفهای است و متأسفانه در جامعه ما چنین علمی فعلاً رونق نیافته و بسی جای تأسف است که درغرب در دانشهای مدیریت شاخهای به عنوان اخلاقی حرفهای دارند (در سطح فوق لیسانس و دکتری و نشریات علمی) ولی ما که جامعهمان دینی است و پیامبر ما فرمودهاند «انی بعثت لاتّمم مکارم الاخلاق» در مدیریت، اخلاق را حذف کردهایم.
: آیا این مسأله همان بحث تخصص و تعهد و رابطه بین آندو در مدیریت نیست؟
قراملکی: بله. ممکن است عدهای از این راه وارد بحث بشوند و بگویند بیایید تعهد را از تخصص جدا کنیم و دغدغه تعهد را بر تخصص ترجیح دهند یا برعکس. اما در اخلاق حرفهای این مشکل نیز حل شده است. به این شکل که اخلاق حرفهای به ما میگوید شمای مدیر اگر تخصص نداشتی، خیلی هم آدم پاک ومتعهدی بودی، و در عین حال این مسؤولیت را قبول کردی، این غیر تعهد است. پس متعهد غیر متخصصی وقتی کاری را که در تخصص او نیست میپذیرد، متعهد غیر متعهد است. یعنی اساسا پارادوکس است. این هم از آموزههای اخلاق حرفهای است.
من در این زمینه توصیه میکنم که باید بیشتر انگیزه ایجاد کرد، باید بیشتر ترغیب کرد.
به دیگر سخن وقتی که در سال امیرالمؤمنین علیهالسلام از مدیریت حضرت علی علیهالسلام صحبت میکنیم خوب است بجای بحثهای کلّی و انتزاعی بیاییم ببینیم امیرالمؤمنین علیهالسلام در مدیریت خود چگونه اخلاق را حاکم میکند و با اخلاق میوه مدیریت را میچیند؟ تصورات ما قدری آنالیز شده است. یعنی فکر میکنیم ارزشها جدای از روشها هستند. مدیریت یک چیز است و اخلاق چیز دیگر. در حالی که رابطه اخلاق با مدیریت رابطه عارض و معروض نیست. امروزه رابطه بین این دو رابطه مقدم است، یعنی آنچه که مدیریت را مدیریت میکند اخلاق حرفهای است، بنابراین اخلاق حرفهای باید خیلی جدی تلقی شود.
: برخی از اصول اخلاقی که در نهجالبلاغه برای اخلاق حرفهای و مدیریت ذکر شده را توضیح دهید.
قراملکی: به طور کلی اصول اخلاقی که در نهجالبلاغه برای اخلاق حرفهای میتوان بیان کرد و امروز هم شدیدا به آن نیاز داریم. چند چیز است.
یکی حرمت انسان است. یعنی بدانیم که انسان چه در لباس کارگر، چه در لباس کارمند، یا مدیر یا شهروند و چه در لباس خطاکار و غیر آن، محترم است. اخلاق حرفهای شما در هیئت تخلفات براساس آموزه امیرالمؤمنین به شما میگوید نگویید این فرد بد است حتی اگر محکوم بشود به کار بد، بگویید این انسانی است محترم با کار خلاف. کارش بد است.
دوم: امیرالمؤمنین علیهالسلام به ما میفرماید در مورد انسان بماهو انسان «ارزش داوری نکنید»، همه مخلوق خدایند اگر دیندارند که دین دارند واگر دیندار نیستند، «نظیرٌ لک فی الخلق» در مورد آدمها ارزش داوری نکنید اما در مورد خلق و خو و رفتارشان در ارزش داوری احتیاط کنید.
سوم: آموزه مهم دیگری که امیرالمؤمنین علیهالسلام به ما میگوید بحث آزادی است. بزرگترین مشکل در مدیریت این است که سازمان، گروه، اداره و شرکت به دلیل آن سیستم و بافتی که دارد هویت ستان است، یعنی آدمها قبل از اینکه وارد آن اداره و شرکت بشوند یک جورند، و وقتی وارد آن شدند، گویی که همه چیزشان را از دست میدهند، یعنی اسیر میشوند. اداره و شرکت آزادی ستان و هویت ستان است. این یکی از معضلاتی است که ما در مدیریت با آن در گیر هستیم. یعنی آزادیهای فردی به طور کلی از بین میرود.
خیلیها در این زمینه بی محابا عمل میکند. یعنی وارد شرکت ومدیریت میشوند و به جای اینکه ماشین ابزار آنها بشود، آنها خود ابزار ماشین میشوند. به جای اینکه مدیریت ابزار آنها بشود، آنها میشوند ابزار مدیریتها. امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: «ولاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حُراًّ» این شعاری است که باید روی همه مجموعههای مدیریتی زد که مواظب باشید مدیریت شما را از خودتان نستاند. آزادی یک ارزش اخلاقی است در حرفه، آنهم اصل است. یعنی شما با این اصل میتوانید یک ترازو درست کنید. تصمیمی که میگیرید میتوانید بفهمید این تصمیم اخلاقی است یا نه؟ اگر با آزادیهای شخصی و مشروع منافات داشته باشد، شما به عنوان یک مدیرعامل حق ستاندن این آزادی را ندارید.
چهارم: اصل وفاداری است. امروز وفاداری در سازمانها خیلی مهم است. اگر فردی که به اطلاعات محرمانه شرکت و اداره دسترسی دارد، وفادار نباشد و آن اطلاعات را در اختیار رقیب بگذارد، شرکت از بین میرود. وفاداری نیز ابعادی دارد؛ وفاداری به سازمان، به گروه، وفاداری گروه به افراد، وفاداری گروه نسبت به منافع ملّی، اینها همه اهمیت دارد.
توصیههای نهجالبلاغه هم توصیه به وفاداری است.
پنجم: و آخرین اصلی که عرض میکنم و خیلی مهم است این است که در اخلاق حرفهای سه سطح داریم. برخی چیزها فروعند. برخی اصلند و برخی اصل الاصولند. اصل الاصول بودن به این که اگر این اصل بیاید هندسه مدیریتی شما عوض میشود، یعنی همه چیز مدیریت مدلها و الگوها وسایل و اصول آن را رنگ میدهد. به اینها میگویند نکات استراتژیک یک سازمان. استراتژیکترین پیام امیرالمؤمنین برای مدیران ما این است که مدیریت «امانت» است. این امانت نگری بینشی است که علی علیهالسلام به مدیر میآموزد که کارتو امانت است. این صغرا ناشی از یک بینش است و کبرای کلی، این است که حفظ امانت اخلاقا واجب است. اما معنای حفظ این امانت چیست؟ اگر من مدیری هستم که سرمایه جامعه دست من است آیا حفظش به این است که این سرمایه را اصلاً به کار نیندازم؟ این تضییع است نه حفظ. چون ده سال دیگر تورّم میآید آن را از بین میبرد. این حفظ امانت نیست. حفظ امانت در مدیریت «به کار بستن درست» است. علی علیهالسلام در موارد مختلفی از نهجالبلاغه این آموزه را به ما میگوید. حتی به مالک اشتر نیز توصیه میکند، آن وقت باید دید چه چیزی در دید آن حضرت امانت است؟ در درجه اول خود وجود من امانت است. مدیر اجازه ندارد در مدیریت از وجود خودش سرمایهگذاری کند.
در زمین دیگران خانه مکن کارخود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه، تن خاکی تو کز برای اوست غمناکی تو
اینکه مدیر نمیتواند از وجود خودش سرمایهگذاری کند؛ وجودش به معنای جسم نیست، بلکه از هویت وانسانیتش. یعنی خود را نباید ارزان بفروشد. و دیگر، امکانات سازمان، نیروهایش، وجامعهاش، همه اینها امانت است باید اینها را حفظ کند. پس مفهوم امانت یک مفهوم جهان شمول است. برهمه چیز پرتو میافکند چون وقتی من خودم امانت بودم. داراییهای خودم هم امانت است. این نگرش امانت یک بنیان فلسفی را وارد مدیریت میکند و آن این است که مدیر میگوید من هویت از اویی دارم. وجود رابط دارم نه وجود مستقل واین نگرش وجود رابط میتواند بسیاری ازمشکلات اخلاقی یک حرفه را درمان کند. و این بزرگترین آموزه نهجالبلاغه است.
خطبه 190 دارای سه فراز است. فراز اول نماز است، فراز دوم زکات و فراز سوم امانت داری. آنجا حضرت در این خطبه به ما میآموزد که دنیا و مافیها که تو نیز یکی از آن هستی، امانت است. و مفهوم امانت داری در مدیریت امروز مفهوم استراتژیکی است نه فرعی، یعنی همه چیز را رنگ میدهد.
: مجددا از حضرت عالی که در این گفت و گو شرکت فرمودید تشکر میکنیم.