امام علی (علیه السلام) الگوی مدیریت برای جامعه دینی از منظر رهبری (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
متن حاضر برگرفته از فرمایشات مقام معظم رهبری حضرت آیت اللّه خامنهای دام ظله، در ارتباط با شاخصههای مدیریت علوی به عنوان الگویی کامل برای جامعه دینی میباشد که در ضمن چند عنوان کلی تنظیم گردیده است.
امیرالمؤمنین علیهالسلام یک الگوی کامل برای همه است. جوانی پرشور و پر حماسه او الگوی جوانان است. حکومت سراسر عدل و انصاف او، الگوی دولتمردان است. زندگی سراپا مسؤولیت او، الگوی همه مؤمنان است. آزادگی او، الگوی همه آزادگان جهان است. سخنان حکمتآمیز و درسهای ماندگار او، الگوی عالمان و دانشمندان و روشنفکران است. امیرالمؤمنین در زندگی حکومتی خود، نسبت به عدالت، نسبت به حق ضعفا و در ماندگان و پابرهنگان، بی اغماض و بیگذشت بود، اما نسبت به حق و سهم خود بسیار پرگذشت بود. در همه عمر، مظهری از خدا پرستی و صفای معنوی ومجاهدت و تلاش و سرزندگی و نشاط بود و باتلخیها، غمها ودردها، شادمانه برخورد کرد و مسؤولانه و وظیفه خودش را انجام داد ما میتوانیم در سایه شناختی جامع از این الگوی کامل سر لوحه مناسبی را برای تحقق بخشیدن براهداف والای نظام جمهوری اسلامی ترسیم نماییم.
امیرالمؤمنین جامع بین اضداد
قطب راوندی که از بزرگان علمای ما در قرن ششم است، درباره زهد امیرالمؤمنین علیهالسلام میگوید: وقتی کسی سخن علی علیهالسلام را در باب زهد نگاه بکند و نداند که این سخن از علی بن ابی طالب است ـ یعنی از کسی است که بر بخش عظیمی از دنیای آباد آن روز حکم میرانده و آن همه مسائل اجتماعی و سیاسی پیرامون او ریخته بوده است ـ «لا یشِکّ انّه کلام مَنْ لاشُغْلَ لَهُ بغیر العبادة»؛ شک نمیکند که این سخن، سخن کسی است که در زندگی هیچ کاری جز عبادت نداشته «وَلا حَظَّ لَهُ فی غیر الزَّهادة»؛ و هیچ کاری جز زهد انجام نمیداده است. این، زهد امیرالمؤمنین است. تمام ابعاد شخصیت او همین طور در اوج است. بعد میگوید: «و هذه مِنْ مَناقِبِه العجیبة التّی جمع بها بَیْنَ الاضداد(1)»؛ این منقبت شکفت آور و عجیبی است که جمع بین اضداد کرده است.(2)
توازن در شخصیت امیرالمؤمنین علیهالسلام
توازن عجیبی در شخصیت آن بزرگوار هست؛ یعنی صفات ظاهرا متضاد و ناسازگار در وجود امیرالمؤمنین علیهالسلام آن چنان کنار هم زیبا چیده شده که خودیک زیبایی به وجود آورده است.
توازن بین عطوفت و صلابت
رحم و رقت قلب در کنار قاطعیت و صلابت، با هم نمیسازد. اما در امیرالمؤمنین علیهالسلام عطوفت و ترحم و رقت قلب در حد اعلاست که واقعا برای انسانهای معمولی این طور حالتی کمتر پیش میآید،. مثلاً کسانی که به فقرا کمک کنند، به خانوادههای مستضعف سربزنند، زیادند، اما آن کسی که اولاً این کار را در دوران حکومت و قدرت خود انجام دهد، ثانیا کار یک روز و دو روزش نیاشد، کار همیشه او باشد ـ ثالثا به کمک کردن مادی اکتفا نکند، میرود با این خانواده، با آن پیرمرد، با این آدم کور و نابینا، با آن بچه صغیر مینشیند، مأنوس میشود، دل آنها را خوش میکند، البته کمک هم میکند و بلند میشود، فقط امیرالمؤمنین است شما در بین انسانهای رحیم و عطوف، چند نفر مثل این طور انسان پیدا میکنید؟
امیرالمؤمنین علیهالسلام در ترحم و عطوفتش، این طوری است.
او به خانه بیوه زن صغیردار که میرود، تنورش را که اتش میکند، نان که برایش درست میکند، غذا که برایش برده است، با دست مبارک خودش در دهان بچههای او غذا که میگذارد، اینها بماند، برای این که این بچههای گرفته و غمگین، لبخندی برلبانشان بنشیند، با اینها بازی میکند، خم میشود، اینها را روی دوش خود سوار میکند راه میرود، در کلبه محقر اینها سرگرمشان میکند، تا گل خنده بر لبان این بچههای یتیم بنشیند. این رحم و عطفت امیرالمؤمنین علیهالسلام است که یکی از بزرگان آن وقت گفت. آنقدر دیدم که امیرالمؤمنین با انگشتان مبارک خودش، عسل در دهان بچههای یتیم و فقیر گذاشت که «لوددتُ اَنْ اکونَ یتیما»، در دلم گفتم، کاش من هم بچه یتیمی بودم که علی علیهالسلام این طور من را مورد لطف و تفضل خودش قرار میداد. این ترحم و رقت و عطوفت امیرالمؤمنین است. همین امیرالمومنین در قضیه نهروان، آن جایی که یک عده انسانهای کج اندیش و متعصب تصمیم دارند اساس حکومت را با بهانههای واهی براندازند، وقتی در مقابل آنها قرار میگیرد، نصیحت میکند و فایدهای نمیبخشد، احتجاج میکند، فایده نمیبخشد، واسطه میفرستد، فایده نمیبخشد، کمک مالی میکند، وعده همراهی میدهد، فایدهای نمیبخشد، در آخر سر، که صف آرایی میکند بازهم نصیحت میکند، فایدهای نمیبخشد، بعد بنای قاطعیت است دیگر آنها دوازده هزار نفرند. این پرچم را به دست یکی از یارانش میکوبد و میگوید هر کسی تا فردا زیر این پرچم آمد، درامان است؛ اما با بقیه تان خواهم جنگید. که از این دوازده هزار نفر، هشت هزار نفر زیر پرچم آمدند، گفت شماها بروید. رفتند حالا اینها سابقه جنگ دارند، دشمنی کردند، بد گویی کردند، اینها را دیگر امیرالمؤمنین اهمیت نمیدهد.
بنای جنگ و ستیز داشتید کنار گذاشتید، پی کارتان بروید چهار هزار نفر دیگر ماندند. فرمود: اگر مصممید، شماها بجنگید. دید بنا دارند که بجنگند، گفت پس، از چهارهزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند. جنگ را شروع کرد از چهارهزار نفر نه نفر زنده ماندند، بقیه همه را به خاک هلاکت انداخت. این همان علی است چون میبیند که طرف مقابل انسان بد و خبیثی است و مثل کژدم عملمیکند... با قاطعیت در مقابل اینها ایستاد این همان علی است: «اشداء علی الکفار رحماء بیهم» ببینید، این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین چه طور زیبایی به وجود میآورد انسانی با آنترحم و با آن رقت که طاقت نمیآورد و دلش نمیآید که یک بچه یتیم را غمگین ببیند، میگوید تا من این بچه را نخندانم از این جا نخوام رفت، آن وقت آن جا در مقابل آن انسانهای کج اندیش کج عمل ـ که مثل کژدم، به هر انسان بی گناهی نیش میزنند ـ میایستد و چهار هزار نفر را در یک روز و در چند ساعت کوتاه از بین میبرد «لن یَفلت منهم عشرة» توازن در شخصیت، یعنی این.
توازن میان حکومت و ورع
نمونه دیگر، ورع و حکومت آن حضرت است. که چیز خیلی عجیبی است. ورع یعنی چه؟ یعنی انسان از هر چیز شبهه ناکی که بوی مخالفت با دین از آن استشمام میشود، اجتناب کند. از آن طرف، حکومت چه میشود؟ اخر مگر میشود که در حکومت، انسان این طور رعایت ورع بکند؟ ما حالا دستمان در کار است. میبینیم که این خصوصیت وقتی در کسی به وجود بیاید، چقدر قضیه مهم است. در حکومت، انسان با مسائل به صورت کلی مواجه است. قانونی را که اجرا میکند ،سودهای زیادی دارد، ولی ممکن است در خلال این قانون در گوشهای به یک نفر ظلم شود. مأمور انسان ممکن است در بخشی از این دنیا و در گوشهای از این کشور تخلف بکند. انسان چه طور میتواند در مقابل این همه جزئیات غیر قابل احاطه، ورع الهی را رعایت بکند؟ لذا به حسب ظاهر، حکومت با ورع نمیسازد. اما امیرالمؤمنین علیهالسلام نهایت ورع را با مقتدرانهترین حکومتها با هم جمع کرده است. این، چیز خیلی عجیبی است. او با کسی رو در بایستی ندارد. اگر به نظر او، حاکمی ضعف دارد ومناسب این کار نیست، او را بر میدارد.
محمد بن ابی بکر مثل فرزند خود امیرالمؤمنین علیهالسلام است و آن حضرت مثل فرزند خود او را دوست میداشت. او هم علی بن ابی طالب را مثل پدر نگاه میکرد. او فرزند کوچک ابی بکر و شاگرد مخلص امیرالمؤمنین بود. و در دامان آن حضرت بزرگ شده بود. امیرالمومنین محمد بن ابی بکر را به مصر فرستاد بعد نامه نوشت که من احساس میکنم حالا به تعبیر من ـ عزیزم! تو برای مصر کافی نیستی، تو را برمیدارم، مالک اشتر را میگذارم. محمدبن ابی بکر هم بدش آمد و ناراحت شد قهرا بشر است دیگر هر چند مقامش عالی است ولی بالاخره به او برخورد. اما امیرالمؤمنین این را توجه نکرد و اهمیتی نداد. محمد بن ابی بکر، شخصیت به این عظمت که این قدر در جنگ جمل و در هنگام بیعت به درد امیرالمؤمنین خورد، پسر ابی بکر، و برادرام للمؤمنین ـ عایشه ـ بود. این شخصیت برای امیرالمؤمنین این قدر ارزش داشت، ولی آن حضرت اهمیتی به ناراحتی محمد بن ابی بکر نداد، این ورع است. ورعی که در حکومت به درد انسان و به درد یک حاکم میخورد. حد اعلای این ورع، در امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
شاعری به نام نجاشی برای امیرالمومنین و علیه دشمنان آن حضرت شعر گفته است. روزماه رمضان، از کوچهای عبور میکرد آدم بدی به این شاعر گفت که بیا امروز را درکنار ما باش. گفت میخواهم به مسجد بروم ومثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان کی به کی است بیا با هم باشیم! به زرو این شاعر را کشاند، این هم بالاخره شاعر بود دیگر! به خانه او رفت و درکنار بساط روزه خواری و شرب خمر نشست. او نمیخواست، اما مبتلا شد. بعدهم همه فهمیدند که اینها شرب خمر کردهاند. امیرالمومنین گفت: باید حد خدا را بخورند. هشتاد تازیانه برای شرب خمر ده یا بیست تازیانه هم اضافه برای این که روز ماه رمضان این کار را کردند. نجاشی گفت: من شاعر و مداح حکومت شما هستم، با دشمنان شما این طور با ابراز زبان مبارزه کردهام، میخواهی من را شلاق بزنی؟! در بیان امرزو ما، آن حضرت شبیه این بیان را فرمودند که آن بجای خود محفوظ، خیلی هم عزیزی، خیلی هم خوبی، ارزش هم داری، اما من حد خدا را تعطیل نمیکنم. هر چه قوم و خویشهایش آمدند واصرار کردند که اگر شما او را شلاق بزنید آبروی ما خواهد رفت و مادیگر سربلند نمیشویم، حضرت فرمود نمیشود ومن نمیتوانم حد خدا را جاری نکنم. آن مرد را خواباندند و تازیانه زدند. او هم شبانه فرار کرد و رفت. گفت حالا که در حکومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفکری مثل من، بلد نیستند که چه طوری باید رفتار بکنند من هم میروم آن جایی که من را بشناسند و قدر من را بدانند! او پیش معاویه رفت و گفت معاویه قدر ما رامی داند! بروید به جهنم! وقتی کسی این قدر کور است که نمیتواد از لابلای احساسات شخصی خود، درخشندگی علی علیهالسلام را ببیند، جزایش همین است که پیش معاویه برود عقوبت او همین است که متعلق به معاویه بشود. بروید. امیرالمومنین علیهالسلام میدانست که این فرد از دست خواهد رفت. یک شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حایز اهمیتند. اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلویزیون و رادیو که نبود. تشکیلات ارتباط جمعی که نبود، همین شعرا بودند که میگفتند و افکار را در همه جامنتشر میکردند.
ورع امیرالمومنین علیهالسلام با حاکمیت مقتدرانه او با هم جمع شدند، ببیند چه زیبایی درست میکند. ما دیگر در دنیا سراغ نداریم، ما دیگر در تاریخ این طور چیزی را ندیدهایم در خلفای قبل از امیرالمؤمنین، قاطعیتهای زیادی بود و انسان در این زمینهها، در احوالاتشان کارهای فوق العادهای میخواند، اما فاصله بین امیرالمؤمنین و آنچه قبل از ایشان و بعد از ایشان تا امروز مشاهده شده است، فاصله عجیبی است، اصلاً قابل ذکر و توصیف نیست.
جمع میان قدرت و مظلومیت
نمونه دیگر، قدرت و مظلومیت آن حضرت است. در زمان آن بزرگوار، قدرتمندتر از امیرالمؤمنین علیهالسلام آن شجاعت عجیب حیدری ـ کیست؟ هیچ کس تا آخر عمر امیرالمؤمنین ادعا نکرد که جرأت دارد در مقابل شجاعت آن حضرت ایستادگی بکند همین آدم، مظلومترین آدمهای زمان خودش و بلکه آن چنانی که گفتند و درست هم هست، شاید مظلومترین افراد در تمام تاریخ اسلام است. قدرت و مظلومیت دو چیز متضاد ند که بایکدگیر نمیسازند. معمولاً قدرتمندان، مظلوم واقع نمیشوند؛ اما امیرالمؤمنین علیهالسلام مظلوم واقع شد.
جمع میان زهد و سازندگی
نمونه دیگر زهد و سازندگی است. امیرالمؤمنین علیهالسلام زهد و بی رغبتی به دنیا یش مَثَل است. شاید برجستهترین و یا یکی از برجستهترین موضوعات نهجالبلاغه، زهد نهجالبلاغه است. همین امیرالمومنین علیهالسلام در طول بیست و پنج سال ما بین رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و رسیدنش به حکومت، از مال شخصی خود، کارهای آبادسازی میکرد، باغ درست میکرد، چاه حفر میکرد، آب جاری میکرد، مزرعه درست میکرد عجیب این است که همه رهم در اره خدا میداد. بد نیست بدانیم که امیرالمؤمنین علیهالسلام یکی از پردر آمدترین آدمهای زمان خودش بوده است. از قول آن حضرت نقل کردهاند که: «اِنّ صدقتی لو وُزّع علی بنی هاشم لو سعهم»؛ صدقهای که من ازمال خودم خارج میکنم، اگر به همه بنی هاشم تقسیم کنم، آنها را کفایت میکند
در آمد امیرالمؤمنین علیهالسلام این طور ی بود اما این انسان پردرآمد زندگیش جزء فقیرانهترین زندگیها بود، زیرا همه را در راه خدا میداد. در زیرزمین رفت و چاه را حفر کرد. با دست خودش هم این کارها را میکرد راوی گفت که دیدم آب مثل گلوی شتر از این چاه بیرون زد وجاری شد. امیرالمؤمنین گل الود از چاه بالا آمد و همان لب چاه نشست و یک کاغذ خواست. در کاغذ نوشت که این چاه از طرف علی بن ابی طالب برای فلان اشخاص وقف است. آن چیزی را که شما در دوران حکومت امیرالمؤمنین علیهالسلام ملاحظه میکنید، ادامه زندگی شخصی و خصوصی آن حضرت است که دردوران حکومتش هم این طوری از آب در میآید. بی رغبتی به دنیا، با بنای دنیا ـ که خدای متعال این را وظیفه همه قرار داده است ـ منافات ندارد.
دنیا را بسازید، زمین را آباد کنید، ثروت ایجاد کنید، اما دل نبندید، اسیر آن نشوید، غلام ثروت و پول ومال منال نشوید، مقهور به آن شنوید تا راحت بمانید. آن را در راه خدا انفاق کنید، آن توازن اسلامی، این است.
توازن میان عدل و استغفار
عدل علی بن ابی طالب علیهالسلام نمونه دیگری است. وقتی که میگوییم در علی بن ابی طالب علیهالسلام عدالت وجود دارد، معنای ابتداییاش که هر کسی از آن در ک میکند، این است که او درجامعه، عدالت اجتماعی بر قرار میکرد. این عدل است، اما عدل بالاتر همین توازن است. «بالعدل قامت السموات و الارض»؛ اسمان و زمین براساس عدلند، یعنی همین توازن در آفرینش حق هم همین است. عدل و حق، در نهایت یک چیزند و یک معنا و یک حقیقت دارند. در زندگی امیرالمؤمنین علیهالسلام خصوصیات، مظهر عدل و توازن است. همه چیزهای خوب در جای خوددر حد اعلای زیبایی حضور و وجود دارد.
یکی دیگر از خصوصیات امیرالمؤمنین علیهالسلام همین استغفار آن بزرگوار است که در همین خصوص، منچند جملهای عرض میکنم دعا و توبه و انابه و استغفار امیرالمؤمنین خیلی مهم است. شخصیتی که جنگ و مبارزه میکند،میدانهای جنگ را میآراید، میدانهای سیاست را میآراید، نزدیک به پنج سال بر بزرگترین کشورهای آن روز دنیا حکومت میکند (اگر امروز قلمرو و حکومت امیرالمؤمنین را نگاه کنید مثلاً شاید ده کشور یا چیزی در این حدود باشد) در چنین قلمرو وسیعی باآن همه کار و با آن همه تلاش، امیرالمؤمنین علیهالسلام یک سیاستمدار کامل و بزگ است و دنیایی را در واقع اداره میکند.
آن میدان سیاستش، آن میدان جنگش، آن میدان اداره امور اجتماعیاش، آن قضاوتش در بین مردم و حفظ حقوق انسانها در این جامعه، اینها کارهای خیلی بزرگی است، خیلی اشتغال و اهتمام میطلبد وهمه وقت انسان را به خودش مشغول میکند. در این طور جاها، آدمهای یک بعدی میگویند دعا و عبادت ما همین است دیگر. ماداریم در راه خدا کار میکنیم وکار مان برای خداست. اما امیرالمؤمنین علیهالسلام این طور نمیفرماید. آن کارها را دارد، عبادت هم دراد. در بعضی از روایات دارد. ـ البته من خیلی دنبال این قضیه تحقیق نکردم تا ببینم روایات قابل اعتماداست یا نه ـ که امیرالمؤمنین در شبانه روز، گاهی هزار رکعت نماز میخواندند. این دعاهایی که مشاهده میکنید، دعاهای معمول امیرالمؤمنین علیهالسلام است. دعا وتضرع وانابه امیرالمومنین ( از دوران جوانیاشبود. آن روز هم امیرالمؤمنین علیهالسلام مشغول بود. زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله هم یک جوان انقلابی را در میدان همه کاره این طوری بود او همیشه مشغول بود و وقت خالی نداشت. اما همان روز هم وقتی نشستند و گفتند در بین اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآله عبادت چه کسی از همیشه بیشتر است؟ ابودرداء گفت: علی علیهالسلام . گفتند: چطور؟ نمونه ومثال آورد وهمه را قانع کرد که علی علیهالسلام از همه بیشتر عبادت میکند زمان جوانی، بیست و چند سالش بود، بعد از آن همه که معلوم است. زمان خلافت همه همین طور بود.
داستانهای گوناگونی، مثل داستان «نوف بکالی» از عبادتهای امیرالمومنین علیهالسلام هست. این صحیفه علویه که بزرگان جمع کردهاند، ادعیه مأثوره از امیرالمؤمنین علیهالسلام است که یک نمونهاش همین دعای کمیل است که شما شبهای جمعه میخوانید. من یک وقت از امام راحل بزرگوارامان پرسیدمکه در بین این دعاهایی که هست شما کدام دعا را بیشتر از همه میپسندید و بزرگ میشمارید؟
ایشان تأملی کردند و گفتند: دو دعا؛ یکی دعای کمیل، یکی هم مناجات شعبانیه. احتمالاً مناجات شعبانیّه هم از امیرالمؤمنین علیهالسلام است. چون در روایت دارد که همه ائمه با این مناجات،مناجات میکردند. من حدس قوی میزنم که آن هم از آمیر المؤمنین علیهالسلام باشد کلمات و مضامینش هم شبیه به همین کلمات و مضامین دعای کمیل است. دعای کمیل هم دعای عجیبی است. شروع دعا با استغفار است و خدا را به ده چیز قسم میدهد. ببینید این استغفار این است: اللّهم انّی اسئلک بر حمتک التی وسعت کل شیء؛ خدا را به رحمتش، خدا را به قدرت وجبروتش ـ به ده چیز از صفات پروردگار قسم میدهد، بعد میفرماید: «اللهم اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم، اللهم اغفرلی الذنوب اللتی تنزل النقم، اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الذُعّاء» پنج نوع کناه را هم در آن جا امیرالمؤمنین علیهالسلام به پروردگار عرض میکند: گناهانی که جلوی دعا را میگیرند، گناهانی که عذاب نازل میکنند... یعنی از اول دعا، استغفار است تا آخر دعاهم باز همین استغفار است، عمده مضمون این دعای کمیل، طلب مغفرت و آمرزش است. مناجاتی سوزناک و آتشین در طلب آمرزش از پروردگار است، این امیرالمؤمنین است. استغفار این است.
عزیز ان من! انسان در عالیترین شکل و متکاملترین نوع زندگی، آن انسانی است که بتواند در راه خدا حرکت بکند و خدا را از خود راضی کند و شهوات، او را اسیر خود ننماید، انسان درست و کامل، این است. انسان مادی که اسیر شهوت است، و غضب و هواهای نفسانی و خواستهها و احساسات خود است، انسان حقیری است؛ هر چند هم به ظاهر بزرگ باشد ومقام داشته باشد. رئیس جمهوری بزرگترین کشورهای دنیا و دارنده بزرگترین ثروتهای جهان که نمیتواند با خواهشهای نفسانی خود مقابله و مبارزه کند و اسیر خواهشهای نفس خود است، انسان کوچکی است، اما انسان فقیری که میتواند بر خواستههای خود فایق آید و راه درست را ـ که راه کمال انسان و راه خدا است ـ بپیماید، انسان بزگی است.
استغفار شما را از این حقارت نجات میدهد. استغفار ما را از آن بند و زنجیزهو غلها نجات میدهد. استغفار زنگارهای دل نورانی تان را که خدای متعال به شما داده است از بین میبرد و پاک میکند. دل، یعنی جان، یعنی روح، یعنی آن هویت واقع انسان، این چیز خیلی نورانیای است. هر انسانی نورانی است، حتی انسانی که با خدا رابطه و آشنایی ندارد، در جوهر و ذات خود نورانیت دارد، منتها بر اثر بی معرفتی وگناه و شهوترانی، آن را دچار زنگار کرده است. استغفار، این زنگار را از بین میبرد و نورانیت میبخشد(3)
اما علی علیهالسلام اسلام مجسّم
اشاره کوتاهی به چهره با عظمنت و درخشنده آن بزرگوار میکنیم، به امید آنکه از آن درسی بگریم. امیرالمؤمنین در حقیقت دارای همه ابعاد اسلام بود؛ یعنی شخصیت او، یک اسلام مجسم بود. اگر ما اسلام را ترکیبی بدانیم از ایمان و علم وعمل، این هر سه عنصر در شخصیت علی علیهالسلام جمع بود. ایمان این بزرگوار در شمار با فضیلتترین ایمان هاست؛ ایمان در غربت، در تنهایی، اولین ایمان، ایمان در هنگامی که همه تکذیب میکردند. در علم، علم قرآن و علم زندگی و علم شناختن جامعه و علم انسان. چهره باعظمت علی بن ابی طالب همچنان مانند یک اسطوره در تاریخ پیشرفت فکری و فرهنگی بشر میدرخشد. هنوز کلمات علی بن ابی طالب، نامه هایش، خطبه هایش، فرمانها و توصیه هایش درس زندگی است. از جهت عمل، عبادتش او را افضل عابدان، و زاهدان وقبله متعبدان قرا میدهد. جهادش درس آموزندهای برای همه فدا کاران در راه خداست. اخلاصش نشان دهنده معنای واقعی اخلاص بندگان شایسته خدا است. رسیدگیاش به مستضعفان و مستمندان چیزی است که دیگر در تاریخ تکرار نشده است. از همه ابعاد شخصیت انسانی که انسان این بزرگوار را نگاه میکند، اسلام مجسم و کامل را میبیند. اگر ما تا امروز علی بن ابی طالب علیهالسلام را فقط به عنوان یک شخصیت بارز الهی که به آن ایمان داریم نگاه میکردیم، امروز روزی است که باید به این شخصیت بزرگ در صحنه و عرصه زندگی نگاه کنیم. کلمات علی بن ابی طالب علیهالسلام و سیره زندگی او راهگشای مشکلات فکری و عملی امروز ماست. واقعا نهجالبلاغه درس ما در مقابله با مشکلات است(4)
زندگی علی علیهالسلام نمونهای
برای مسلمان زیستن
برای مسالمان زیستن، شخصیت علی علیهالسلام و چهره امیرالمؤمنین میتواند الگویی برای ما باشد. تا بدانیم مسلمان زیستن چگونه است. بنابراین اگر درباره امیرالمؤمنین سخن گفته شد، فقط برای تیمن و تبرک نیست، بلکه برای درس آموختن و برای رهایی یافتن از بن بستها و مشکلات کنونی جمهوری اسلامی با دشمنیاشدر مقابل ابر قدرتهای شرق و غرب و با ناسازگاریاشبا منافع و مطامع امپریالیسم و سوسیال امپریالیسم دچار مشکلی نباشد. همه ناظران، سیاستمداران و همه کسانی که با مسائل و جریانهای سیاسی عالم آشنا و مرتبط هستند، میدانند که یک انقلاب درد سرهایی دارد، مشکلاتی دارد و این مشکلات طبیعی است. اما به هر حال در مقابل این مشکلات راه حلّی باید پیدا کرد، تا به هر چه زحمت کمتر این مشکلات پایان پذیرد وگرهها باز شود.
برای پیدا کردن راه حل، توجه به زندگی امیرالمؤمنین علیهالسلام یک امر راهگشاو راهنما خواهد بود. بنابراین خیلی طبیعی است که من برای شما درباره امیرالمؤمنین حرف بزنم و من همه چیز را درسایه شناخت چهره علی بن ابی طالب و شناخت حکومت امیرالمؤمنین باید بگویم و زندگی و روال کار ما باید با علی علیهالسلام تطبیق کند.(5)
اخلاص، جوهر و روح کار
در زندگی امیرالمؤمنین علیهالسلام
آن نکتهای که میخواهم بر روی آن قدری تکیه بکنم اخلاص امیرالمؤمنین است. ما باید این را جوهر و روح کارهای خودمان قرار بدهیم .کما اینکه شاید در زندگی علی بی ابی طالب هم اخلاص جوهر و روح کار آن حضرت بود، یعنی کار را فقط برای رضای خدا و برطبق تکلیف الهی و اسلامی و بدون هیچ انگیزه شخصی و نفسانی وامثال اینها انجام میداد. به گمان اینجانب در باب شخصیت امیرالمومنین اصل قضیه این است. امیرالمؤمنین علیهالسلام این اخلاص را از دوران کودکی ونوجوانی که اسلام را از پیامبر قبول کرد و سختیهای آن را به جان خرید، نشان داد. او برای خدا از آسایش محترمانه یک آقازاده قریشی صرف نظر کرد و در طول سیزده سال، مبارزات خود را در کنار پیامبر ادامه داد و بعد هم ماجرای خوابیدنآن بزرگوار در جای پیامبر در شبی که رسول اکرم از مکه به طرف مدینه هجرت کردند، این خوابیدن امیرالمؤمنین در جای پیامبر، از جمله کارهایی است که اگر کسی تدبر بکند درمی یابدکه بزرگترین فدا کاری است که یک انسان میتواند از خودنشان بدهد، یعنی به طور قاطع تسلیم مرگ شدن. شب تاریک، دشمن مسلح و خشگمین و آماده در پشت دیوارها و عازم بر قتل پیامبر که در این بستر باید خوابیده باشد. امیرالمؤمنین آن شب به پیامبر عرض کرد که اگر من در جای تو بخوابم، تو بسلامت خواهی جست؟ فرمود: بله. عرض کرد: پس میخوابم. کسانی مثل آن نویسنده مسیحی که از دین ما خارج هستند و با روءیت اسلامی و شیعی به امیرالمومنین نگاه نمیکنند، میگویند که این کار امیرالمؤمنین فقط قابل مقایسه با کار سقراط است که برای مصلحت جامعه به دست خود جام زهر را نوشید. یعنی یک فدا کاری قطعی. اخلاص تنها چیزی بود که در آن شب حاکم بود. کسانی که در چنین مواردی به فکر خودشان باشند، در فکر این هستند که از موقعیت استفاده کنند، اما او در همین لحظه به فکر نجات جان پیامبر است.
امیرالمؤمنین فقط رضای
الهی را در نظر میگرفت
در جنگهای پیامبر، در احد آن وقتی که همه به جز اندکی رفتند و امیرالمؤمنین از پیامبر دفاع کرد، در خندق آن وقتی که همه از مبارزه با عمروبن عبدود سر پیچیدند و آن حضرت مکرر داوطلب شد، در قضیه خیبر، در قضیه آیات برائت، بعد از رحلت پیامبر، در ماجرای انتخاب جانشین برای پیامبر، در سقیفه، درشورای تشکیل شده بعد از در گذشت خلیفه دوم، در همه این موارد امیرالمؤمنین فقط و فقط رضای الهی را در نظر گرفت و خالصا للّه آن چیزی را که به نفع اسلام و مسلمین بود انتخاب کرد و خود را دخالتی نداد. در وقتی که خلافت را قبول کرد، در بیست و پنج سالی که از خلافت دورماند. در همکاریش با خلفا، در کارش برای اسلام، در حضورش در میدان جهاد و کار ومبارزه و خدمت به نظام اسلامی، در تعلیم مردم، در تربیت و تزکیه انسانهای جامعه و بعد در دوران خلافتش در برخورد باجناحهای مختلف، که هر کدام شعاری داشتند و دارای خصوصیتی بودند، و در همه موارد دیگر، علی بن ابی طالب همان علی بن ابیطالب است که خدا میپسندد و رسول خدا انتخاب میکند و بر میگزیند. بنده خالص خدا. این،آن چیزی است که من و شما باید نسخهای از آن را در عمل و زندگی خود از علی بن ابی طالب بیاموزیم و عمل کنیم. در آن روز، این باعث پیشرفت اسلام شد، و همین است که اگر یک قطره از آن در وجود انسانی باشد او را به موجودی مفید برای اسلام و مسلمین تبدیل میکند.
ما در دوران انقلاب بزرگ اسلامی، آن اخلاص را بالمعانیه در زندگی مردممان مشاهده کردیم، و شد آنچه شد. امام بزرگوار ما مظهر این اخلاص بود. و کرد آنچه کرد. او دنیا را درمقابل اسلام خاضع و خاشع کردو دشمنان اسلام را به عقب نشینی وادار نمود. امروزهم آحاد ملت ایران، زن و مرد ملیت، اقشار مختلف، مخصوصا مسؤولان خصوصا هر چه مسؤولیتها بالاتر برود، محتاج همین اخلاص هستیم.
طبق نقل در نهجالبلاغه، امیرالمومنین فرمود: «ولقد کنامع رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله نقتل آبائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا لایزدینا ذلک الاایمانا و تسلیما و مُضیّا علی اللّقم و صبرا علی مضض الالم(6)» خالصانه و مخلصانه با کسان و نزدیکان خود میایستادیم و برای خدا مبارزه میکردیم. «فَلّما رأی اللّه صدقنا اَنْزلَ بعدونا الکبت و انزل علینا النّصر»وقتی در راه خدا با اخلاص و صادقانه عمل کردیم و خدای متعال این را از مادید، دشمن ما را سرکوب کرد و ما را پیروز نمود. بعد میفرماید: اگر این طور نبود، این کارها انجام نمیشد: «ما قام للدین عمود و لااخضر للایمان عُود» یک شاخه ایمان سبز نمیشد و یک پایه دین بر سر پا نمیماند. به برکت اخلاص و صدق آن مسلمین، این پیشرفتها انجام شد و جامعه اسلامی پدید آمد. در همه عالم و امروز ملت عراق و پیشروان آن ملت و نیز دیگر مردمی که در هر گوشه دنیا به نام اسلام سخن میگویند، باید این درس را از علی بن ابی طالب علیهالسلام فرابگیرند.(7)
امیرالمؤمنین به فرمانداران
خود درس زهد میداد
آن حضرت، عملاً درس زهد را به فرمانروایان حوزه حکومتی خودشان ارائه میکردند ایشان یک وقت کسی را که میخواست احتمالاً به عنوان فرماندار به شهری بفرستد، به او گفت: فردا بعد از نماز ظهر پیش من بیا حالا هم تقریبا معمولاست که اگر میخواهند فرماندار یا استانداری را به جای بفرستند، آن حاکم با آن مسؤول، او را میخواهد و اگر سفارشاتی دارد، به او توصیه میکند. آنشخص نقل میکند که فردا بعد از ظهر به همان جایی رفتم که امیرالمومنین مینشستند؛ یعنی دکهای که حضرت برای این کار در کوفه معین کرده بودند. دیدم که در مقابل امیرالمؤمنین، یک کاسه خالی و یک کوزه آب هست. یک خرده که گذشت، به خدمتکارش اشاره کردو فرمود که آن بسته من را بیاور گفت دیدم بسته سر به مهری را آوردند، این کیسه مهر وموم شده بود. تا کسی نتواند آن را باز کند. این شخص میگوید با خودم فکر کردم که حضرت من را امین دانسته و میخواهد گوهر گرانبهایی را به من نشان بدهد، یا به من امانتی را بسپرد، یا چیزی درباره آن بگوید. میگوید حضرت مهر آن را شکست و در کیسه را باز کرد. دیدم در این کیسه، سویق ـ آرد الک نکرده و نخاله دار ـ وجود دارد. بعد حضرت دست کرد یک مشت از این آردها را در آورد، دخل کاسه ریخت، یک خرده هم آب از کوزه روی آن ریخت، اینها را به زد و به عنوان نهار خورد؛ یک مقدارش را هم به من داد و گفت بخور میگفت من حیرت زده شدم، گفتم: یا امیرالمؤمنین! شما این کار را میکنید!؟ این عراق با این همه نعمت در اختیار شما ست، این همه گندم وجو و جو دارد. این کارها برای چیست؟! شما چرا این طور در این کیسه را میبندید؟! حضرت فرمود: «واللّه ما اختم علیه بخلاً به»، سوگند به خدا من که در این کیسه را مهر کردم، به خاطر بخل نیست که حیفم میآید از این آرد الک نکرده کسی بخورد. «ولکنی ابتاع قدر ما یکفینی» من به قدر حاجت شخصی خودم، از این آردها ـ که پستترین آرد است، آرد الک نکرده ـ میخرم. «فاخاف اَنْ ینقص فیوضع فیه من غیره» میترسم که این کیسه را کسی باز کند و از غیر از آن آردی که خود من خریدهام، چیزی داخل این کیسه بریزد «و انااکره اَنْ ادخُلَ بطنی الاّطیبا»(8) و من خوش ندارم که در شکم خود غذایی وارد کنم که طیّب و پاکیزه نباشد. میخواهم غذایی پاکیزه بخورم غذایی که از پول خودم و مال خود است و مال کسی در آن نیست.
امیرالمؤمنین با کار خود میخواهد به این فرماندار درس بدهد. ببینید، این فرماندار را به اینجا کشانده، برای این که همین منظره را به او نشان بدهد، برای اینکه همین حرف را به او بزند. و الا میشد در مسجدهم به فرماندار توصیه کند و بگوید برو؛ اما کشانده او را به این جا آورده برای اینکه به او بفهماند تو که داری میروی و بر شهری مسلط خواهی شد چگونه باید زندگی کنی.
پینوشتها
______________________________
1. بحار الانوار، ج 40، ص 318.
2. حدیث ولایت، ج 7، ص 12.
3. روزنامه رسالت، 13 بهمن 1375، ص 3.
4. در مکتب جمعه، ج 3، ص 210-209 (25/2/1360).
5. گفتاری درباره حکومت علوی، حزب جمهوری اسلامی، سال 59، ص 53.
6. نهجالبلاغه، خطبه 56.
7. حدیث ولایت، ج 7، ص 15-12.
8. بحار الانوار، ج 40، ص 335.
امیرالمؤمنین علیهالسلام یک الگوی کامل برای همه است. جوانی پرشور و پر حماسه او الگوی جوانان است. حکومت سراسر عدل و انصاف او، الگوی دولتمردان است. زندگی سراپا مسؤولیت او، الگوی همه مؤمنان است. آزادگی او، الگوی همه آزادگان جهان است. سخنان حکمتآمیز و درسهای ماندگار او، الگوی عالمان و دانشمندان و روشنفکران است. امیرالمؤمنین در زندگی حکومتی خود، نسبت به عدالت، نسبت به حق ضعفا و در ماندگان و پابرهنگان، بی اغماض و بیگذشت بود، اما نسبت به حق و سهم خود بسیار پرگذشت بود. در همه عمر، مظهری از خدا پرستی و صفای معنوی ومجاهدت و تلاش و سرزندگی و نشاط بود و باتلخیها، غمها ودردها، شادمانه برخورد کرد و مسؤولانه و وظیفه خودش را انجام داد ما میتوانیم در سایه شناختی جامع از این الگوی کامل سر لوحه مناسبی را برای تحقق بخشیدن براهداف والای نظام جمهوری اسلامی ترسیم نماییم.
امیرالمؤمنین جامع بین اضداد
قطب راوندی که از بزرگان علمای ما در قرن ششم است، درباره زهد امیرالمؤمنین علیهالسلام میگوید: وقتی کسی سخن علی علیهالسلام را در باب زهد نگاه بکند و نداند که این سخن از علی بن ابی طالب است ـ یعنی از کسی است که بر بخش عظیمی از دنیای آباد آن روز حکم میرانده و آن همه مسائل اجتماعی و سیاسی پیرامون او ریخته بوده است ـ «لا یشِکّ انّه کلام مَنْ لاشُغْلَ لَهُ بغیر العبادة»؛ شک نمیکند که این سخن، سخن کسی است که در زندگی هیچ کاری جز عبادت نداشته «وَلا حَظَّ لَهُ فی غیر الزَّهادة»؛ و هیچ کاری جز زهد انجام نمیداده است. این، زهد امیرالمؤمنین است. تمام ابعاد شخصیت او همین طور در اوج است. بعد میگوید: «و هذه مِنْ مَناقِبِه العجیبة التّی جمع بها بَیْنَ الاضداد(1)»؛ این منقبت شکفت آور و عجیبی است که جمع بین اضداد کرده است.(2)
توازن در شخصیت امیرالمؤمنین علیهالسلام
توازن عجیبی در شخصیت آن بزرگوار هست؛ یعنی صفات ظاهرا متضاد و ناسازگار در وجود امیرالمؤمنین علیهالسلام آن چنان کنار هم زیبا چیده شده که خودیک زیبایی به وجود آورده است.
توازن بین عطوفت و صلابت
رحم و رقت قلب در کنار قاطعیت و صلابت، با هم نمیسازد. اما در امیرالمؤمنین علیهالسلام عطوفت و ترحم و رقت قلب در حد اعلاست که واقعا برای انسانهای معمولی این طور حالتی کمتر پیش میآید،. مثلاً کسانی که به فقرا کمک کنند، به خانوادههای مستضعف سربزنند، زیادند، اما آن کسی که اولاً این کار را در دوران حکومت و قدرت خود انجام دهد، ثانیا کار یک روز و دو روزش نیاشد، کار همیشه او باشد ـ ثالثا به کمک کردن مادی اکتفا نکند، میرود با این خانواده، با آن پیرمرد، با این آدم کور و نابینا، با آن بچه صغیر مینشیند، مأنوس میشود، دل آنها را خوش میکند، البته کمک هم میکند و بلند میشود، فقط امیرالمؤمنین است شما در بین انسانهای رحیم و عطوف، چند نفر مثل این طور انسان پیدا میکنید؟
امیرالمؤمنین علیهالسلام در ترحم و عطوفتش، این طوری است.
او به خانه بیوه زن صغیردار که میرود، تنورش را که اتش میکند، نان که برایش درست میکند، غذا که برایش برده است، با دست مبارک خودش در دهان بچههای او غذا که میگذارد، اینها بماند، برای این که این بچههای گرفته و غمگین، لبخندی برلبانشان بنشیند، با اینها بازی میکند، خم میشود، اینها را روی دوش خود سوار میکند راه میرود، در کلبه محقر اینها سرگرمشان میکند، تا گل خنده بر لبان این بچههای یتیم بنشیند. این رحم و عطفت امیرالمؤمنین علیهالسلام است که یکی از بزرگان آن وقت گفت. آنقدر دیدم که امیرالمؤمنین با انگشتان مبارک خودش، عسل در دهان بچههای یتیم و فقیر گذاشت که «لوددتُ اَنْ اکونَ یتیما»، در دلم گفتم، کاش من هم بچه یتیمی بودم که علی علیهالسلام این طور من را مورد لطف و تفضل خودش قرار میداد. این ترحم و رقت و عطوفت امیرالمؤمنین است. همین امیرالمومنین در قضیه نهروان، آن جایی که یک عده انسانهای کج اندیش و متعصب تصمیم دارند اساس حکومت را با بهانههای واهی براندازند، وقتی در مقابل آنها قرار میگیرد، نصیحت میکند و فایدهای نمیبخشد، احتجاج میکند، فایده نمیبخشد، واسطه میفرستد، فایده نمیبخشد، کمک مالی میکند، وعده همراهی میدهد، فایدهای نمیبخشد، در آخر سر، که صف آرایی میکند بازهم نصیحت میکند، فایدهای نمیبخشد، بعد بنای قاطعیت است دیگر آنها دوازده هزار نفرند. این پرچم را به دست یکی از یارانش میکوبد و میگوید هر کسی تا فردا زیر این پرچم آمد، درامان است؛ اما با بقیه تان خواهم جنگید. که از این دوازده هزار نفر، هشت هزار نفر زیر پرچم آمدند، گفت شماها بروید. رفتند حالا اینها سابقه جنگ دارند، دشمنی کردند، بد گویی کردند، اینها را دیگر امیرالمؤمنین اهمیت نمیدهد.
بنای جنگ و ستیز داشتید کنار گذاشتید، پی کارتان بروید چهار هزار نفر دیگر ماندند. فرمود: اگر مصممید، شماها بجنگید. دید بنا دارند که بجنگند، گفت پس، از چهارهزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند. جنگ را شروع کرد از چهارهزار نفر نه نفر زنده ماندند، بقیه همه را به خاک هلاکت انداخت. این همان علی است چون میبیند که طرف مقابل انسان بد و خبیثی است و مثل کژدم عملمیکند... با قاطعیت در مقابل اینها ایستاد این همان علی است: «اشداء علی الکفار رحماء بیهم» ببینید، این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین چه طور زیبایی به وجود میآورد انسانی با آنترحم و با آن رقت که طاقت نمیآورد و دلش نمیآید که یک بچه یتیم را غمگین ببیند، میگوید تا من این بچه را نخندانم از این جا نخوام رفت، آن وقت آن جا در مقابل آن انسانهای کج اندیش کج عمل ـ که مثل کژدم، به هر انسان بی گناهی نیش میزنند ـ میایستد و چهار هزار نفر را در یک روز و در چند ساعت کوتاه از بین میبرد «لن یَفلت منهم عشرة» توازن در شخصیت، یعنی این.
توازن میان حکومت و ورع
نمونه دیگر، ورع و حکومت آن حضرت است. که چیز خیلی عجیبی است. ورع یعنی چه؟ یعنی انسان از هر چیز شبهه ناکی که بوی مخالفت با دین از آن استشمام میشود، اجتناب کند. از آن طرف، حکومت چه میشود؟ اخر مگر میشود که در حکومت، انسان این طور رعایت ورع بکند؟ ما حالا دستمان در کار است. میبینیم که این خصوصیت وقتی در کسی به وجود بیاید، چقدر قضیه مهم است. در حکومت، انسان با مسائل به صورت کلی مواجه است. قانونی را که اجرا میکند ،سودهای زیادی دارد، ولی ممکن است در خلال این قانون در گوشهای به یک نفر ظلم شود. مأمور انسان ممکن است در بخشی از این دنیا و در گوشهای از این کشور تخلف بکند. انسان چه طور میتواند در مقابل این همه جزئیات غیر قابل احاطه، ورع الهی را رعایت بکند؟ لذا به حسب ظاهر، حکومت با ورع نمیسازد. اما امیرالمؤمنین علیهالسلام نهایت ورع را با مقتدرانهترین حکومتها با هم جمع کرده است. این، چیز خیلی عجیبی است. او با کسی رو در بایستی ندارد. اگر به نظر او، حاکمی ضعف دارد ومناسب این کار نیست، او را بر میدارد.
محمد بن ابی بکر مثل فرزند خود امیرالمؤمنین علیهالسلام است و آن حضرت مثل فرزند خود او را دوست میداشت. او هم علی بن ابی طالب را مثل پدر نگاه میکرد. او فرزند کوچک ابی بکر و شاگرد مخلص امیرالمؤمنین بود. و در دامان آن حضرت بزرگ شده بود. امیرالمومنین محمد بن ابی بکر را به مصر فرستاد بعد نامه نوشت که من احساس میکنم حالا به تعبیر من ـ عزیزم! تو برای مصر کافی نیستی، تو را برمیدارم، مالک اشتر را میگذارم. محمدبن ابی بکر هم بدش آمد و ناراحت شد قهرا بشر است دیگر هر چند مقامش عالی است ولی بالاخره به او برخورد. اما امیرالمؤمنین این را توجه نکرد و اهمیتی نداد. محمد بن ابی بکر، شخصیت به این عظمت که این قدر در جنگ جمل و در هنگام بیعت به درد امیرالمؤمنین خورد، پسر ابی بکر، و برادرام للمؤمنین ـ عایشه ـ بود. این شخصیت برای امیرالمؤمنین این قدر ارزش داشت، ولی آن حضرت اهمیتی به ناراحتی محمد بن ابی بکر نداد، این ورع است. ورعی که در حکومت به درد انسان و به درد یک حاکم میخورد. حد اعلای این ورع، در امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
شاعری به نام نجاشی برای امیرالمومنین و علیه دشمنان آن حضرت شعر گفته است. روزماه رمضان، از کوچهای عبور میکرد آدم بدی به این شاعر گفت که بیا امروز را درکنار ما باش. گفت میخواهم به مسجد بروم ومثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان کی به کی است بیا با هم باشیم! به زرو این شاعر را کشاند، این هم بالاخره شاعر بود دیگر! به خانه او رفت و درکنار بساط روزه خواری و شرب خمر نشست. او نمیخواست، اما مبتلا شد. بعدهم همه فهمیدند که اینها شرب خمر کردهاند. امیرالمومنین گفت: باید حد خدا را بخورند. هشتاد تازیانه برای شرب خمر ده یا بیست تازیانه هم اضافه برای این که روز ماه رمضان این کار را کردند. نجاشی گفت: من شاعر و مداح حکومت شما هستم، با دشمنان شما این طور با ابراز زبان مبارزه کردهام، میخواهی من را شلاق بزنی؟! در بیان امرزو ما، آن حضرت شبیه این بیان را فرمودند که آن بجای خود محفوظ، خیلی هم عزیزی، خیلی هم خوبی، ارزش هم داری، اما من حد خدا را تعطیل نمیکنم. هر چه قوم و خویشهایش آمدند واصرار کردند که اگر شما او را شلاق بزنید آبروی ما خواهد رفت و مادیگر سربلند نمیشویم، حضرت فرمود نمیشود ومن نمیتوانم حد خدا را جاری نکنم. آن مرد را خواباندند و تازیانه زدند. او هم شبانه فرار کرد و رفت. گفت حالا که در حکومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفکری مثل من، بلد نیستند که چه طوری باید رفتار بکنند من هم میروم آن جایی که من را بشناسند و قدر من را بدانند! او پیش معاویه رفت و گفت معاویه قدر ما رامی داند! بروید به جهنم! وقتی کسی این قدر کور است که نمیتواد از لابلای احساسات شخصی خود، درخشندگی علی علیهالسلام را ببیند، جزایش همین است که پیش معاویه برود عقوبت او همین است که متعلق به معاویه بشود. بروید. امیرالمومنین علیهالسلام میدانست که این فرد از دست خواهد رفت. یک شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حایز اهمیتند. اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلویزیون و رادیو که نبود. تشکیلات ارتباط جمعی که نبود، همین شعرا بودند که میگفتند و افکار را در همه جامنتشر میکردند.
ورع امیرالمومنین علیهالسلام با حاکمیت مقتدرانه او با هم جمع شدند، ببیند چه زیبایی درست میکند. ما دیگر در دنیا سراغ نداریم، ما دیگر در تاریخ این طور چیزی را ندیدهایم در خلفای قبل از امیرالمؤمنین، قاطعیتهای زیادی بود و انسان در این زمینهها، در احوالاتشان کارهای فوق العادهای میخواند، اما فاصله بین امیرالمؤمنین و آنچه قبل از ایشان و بعد از ایشان تا امروز مشاهده شده است، فاصله عجیبی است، اصلاً قابل ذکر و توصیف نیست.
جمع میان قدرت و مظلومیت
نمونه دیگر، قدرت و مظلومیت آن حضرت است. در زمان آن بزرگوار، قدرتمندتر از امیرالمؤمنین علیهالسلام آن شجاعت عجیب حیدری ـ کیست؟ هیچ کس تا آخر عمر امیرالمؤمنین ادعا نکرد که جرأت دارد در مقابل شجاعت آن حضرت ایستادگی بکند همین آدم، مظلومترین آدمهای زمان خودش و بلکه آن چنانی که گفتند و درست هم هست، شاید مظلومترین افراد در تمام تاریخ اسلام است. قدرت و مظلومیت دو چیز متضاد ند که بایکدگیر نمیسازند. معمولاً قدرتمندان، مظلوم واقع نمیشوند؛ اما امیرالمؤمنین علیهالسلام مظلوم واقع شد.
جمع میان زهد و سازندگی
نمونه دیگر زهد و سازندگی است. امیرالمؤمنین علیهالسلام زهد و بی رغبتی به دنیا یش مَثَل است. شاید برجستهترین و یا یکی از برجستهترین موضوعات نهجالبلاغه، زهد نهجالبلاغه است. همین امیرالمومنین علیهالسلام در طول بیست و پنج سال ما بین رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و رسیدنش به حکومت، از مال شخصی خود، کارهای آبادسازی میکرد، باغ درست میکرد، چاه حفر میکرد، آب جاری میکرد، مزرعه درست میکرد عجیب این است که همه رهم در اره خدا میداد. بد نیست بدانیم که امیرالمؤمنین علیهالسلام یکی از پردر آمدترین آدمهای زمان خودش بوده است. از قول آن حضرت نقل کردهاند که: «اِنّ صدقتی لو وُزّع علی بنی هاشم لو سعهم»؛ صدقهای که من ازمال خودم خارج میکنم، اگر به همه بنی هاشم تقسیم کنم، آنها را کفایت میکند
در آمد امیرالمؤمنین علیهالسلام این طور ی بود اما این انسان پردرآمد زندگیش جزء فقیرانهترین زندگیها بود، زیرا همه را در راه خدا میداد. در زیرزمین رفت و چاه را حفر کرد. با دست خودش هم این کارها را میکرد راوی گفت که دیدم آب مثل گلوی شتر از این چاه بیرون زد وجاری شد. امیرالمؤمنین گل الود از چاه بالا آمد و همان لب چاه نشست و یک کاغذ خواست. در کاغذ نوشت که این چاه از طرف علی بن ابی طالب برای فلان اشخاص وقف است. آن چیزی را که شما در دوران حکومت امیرالمؤمنین علیهالسلام ملاحظه میکنید، ادامه زندگی شخصی و خصوصی آن حضرت است که دردوران حکومتش هم این طوری از آب در میآید. بی رغبتی به دنیا، با بنای دنیا ـ که خدای متعال این را وظیفه همه قرار داده است ـ منافات ندارد.
دنیا را بسازید، زمین را آباد کنید، ثروت ایجاد کنید، اما دل نبندید، اسیر آن نشوید، غلام ثروت و پول ومال منال نشوید، مقهور به آن شنوید تا راحت بمانید. آن را در راه خدا انفاق کنید، آن توازن اسلامی، این است.
توازن میان عدل و استغفار
عدل علی بن ابی طالب علیهالسلام نمونه دیگری است. وقتی که میگوییم در علی بن ابی طالب علیهالسلام عدالت وجود دارد، معنای ابتداییاش که هر کسی از آن در ک میکند، این است که او درجامعه، عدالت اجتماعی بر قرار میکرد. این عدل است، اما عدل بالاتر همین توازن است. «بالعدل قامت السموات و الارض»؛ اسمان و زمین براساس عدلند، یعنی همین توازن در آفرینش حق هم همین است. عدل و حق، در نهایت یک چیزند و یک معنا و یک حقیقت دارند. در زندگی امیرالمؤمنین علیهالسلام خصوصیات، مظهر عدل و توازن است. همه چیزهای خوب در جای خوددر حد اعلای زیبایی حضور و وجود دارد.
یکی دیگر از خصوصیات امیرالمؤمنین علیهالسلام همین استغفار آن بزرگوار است که در همین خصوص، منچند جملهای عرض میکنم دعا و توبه و انابه و استغفار امیرالمؤمنین خیلی مهم است. شخصیتی که جنگ و مبارزه میکند،میدانهای جنگ را میآراید، میدانهای سیاست را میآراید، نزدیک به پنج سال بر بزرگترین کشورهای آن روز دنیا حکومت میکند (اگر امروز قلمرو و حکومت امیرالمؤمنین را نگاه کنید مثلاً شاید ده کشور یا چیزی در این حدود باشد) در چنین قلمرو وسیعی باآن همه کار و با آن همه تلاش، امیرالمؤمنین علیهالسلام یک سیاستمدار کامل و بزگ است و دنیایی را در واقع اداره میکند.
آن میدان سیاستش، آن میدان جنگش، آن میدان اداره امور اجتماعیاش، آن قضاوتش در بین مردم و حفظ حقوق انسانها در این جامعه، اینها کارهای خیلی بزرگی است، خیلی اشتغال و اهتمام میطلبد وهمه وقت انسان را به خودش مشغول میکند. در این طور جاها، آدمهای یک بعدی میگویند دعا و عبادت ما همین است دیگر. ماداریم در راه خدا کار میکنیم وکار مان برای خداست. اما امیرالمؤمنین علیهالسلام این طور نمیفرماید. آن کارها را دارد، عبادت هم دراد. در بعضی از روایات دارد. ـ البته من خیلی دنبال این قضیه تحقیق نکردم تا ببینم روایات قابل اعتماداست یا نه ـ که امیرالمؤمنین در شبانه روز، گاهی هزار رکعت نماز میخواندند. این دعاهایی که مشاهده میکنید، دعاهای معمول امیرالمؤمنین علیهالسلام است. دعا وتضرع وانابه امیرالمومنین ( از دوران جوانیاشبود. آن روز هم امیرالمؤمنین علیهالسلام مشغول بود. زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله هم یک جوان انقلابی را در میدان همه کاره این طوری بود او همیشه مشغول بود و وقت خالی نداشت. اما همان روز هم وقتی نشستند و گفتند در بین اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآله عبادت چه کسی از همیشه بیشتر است؟ ابودرداء گفت: علی علیهالسلام . گفتند: چطور؟ نمونه ومثال آورد وهمه را قانع کرد که علی علیهالسلام از همه بیشتر عبادت میکند زمان جوانی، بیست و چند سالش بود، بعد از آن همه که معلوم است. زمان خلافت همه همین طور بود.
داستانهای گوناگونی، مثل داستان «نوف بکالی» از عبادتهای امیرالمومنین علیهالسلام هست. این صحیفه علویه که بزرگان جمع کردهاند، ادعیه مأثوره از امیرالمؤمنین علیهالسلام است که یک نمونهاش همین دعای کمیل است که شما شبهای جمعه میخوانید. من یک وقت از امام راحل بزرگوارامان پرسیدمکه در بین این دعاهایی که هست شما کدام دعا را بیشتر از همه میپسندید و بزرگ میشمارید؟
ایشان تأملی کردند و گفتند: دو دعا؛ یکی دعای کمیل، یکی هم مناجات شعبانیه. احتمالاً مناجات شعبانیّه هم از امیرالمؤمنین علیهالسلام است. چون در روایت دارد که همه ائمه با این مناجات،مناجات میکردند. من حدس قوی میزنم که آن هم از آمیر المؤمنین علیهالسلام باشد کلمات و مضامینش هم شبیه به همین کلمات و مضامین دعای کمیل است. دعای کمیل هم دعای عجیبی است. شروع دعا با استغفار است و خدا را به ده چیز قسم میدهد. ببینید این استغفار این است: اللّهم انّی اسئلک بر حمتک التی وسعت کل شیء؛ خدا را به رحمتش، خدا را به قدرت وجبروتش ـ به ده چیز از صفات پروردگار قسم میدهد، بعد میفرماید: «اللهم اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم، اللهم اغفرلی الذنوب اللتی تنزل النقم، اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الذُعّاء» پنج نوع کناه را هم در آن جا امیرالمؤمنین علیهالسلام به پروردگار عرض میکند: گناهانی که جلوی دعا را میگیرند، گناهانی که عذاب نازل میکنند... یعنی از اول دعا، استغفار است تا آخر دعاهم باز همین استغفار است، عمده مضمون این دعای کمیل، طلب مغفرت و آمرزش است. مناجاتی سوزناک و آتشین در طلب آمرزش از پروردگار است، این امیرالمؤمنین است. استغفار این است.
عزیز ان من! انسان در عالیترین شکل و متکاملترین نوع زندگی، آن انسانی است که بتواند در راه خدا حرکت بکند و خدا را از خود راضی کند و شهوات، او را اسیر خود ننماید، انسان درست و کامل، این است. انسان مادی که اسیر شهوت است، و غضب و هواهای نفسانی و خواستهها و احساسات خود است، انسان حقیری است؛ هر چند هم به ظاهر بزرگ باشد ومقام داشته باشد. رئیس جمهوری بزرگترین کشورهای دنیا و دارنده بزرگترین ثروتهای جهان که نمیتواند با خواهشهای نفسانی خود مقابله و مبارزه کند و اسیر خواهشهای نفس خود است، انسان کوچکی است، اما انسان فقیری که میتواند بر خواستههای خود فایق آید و راه درست را ـ که راه کمال انسان و راه خدا است ـ بپیماید، انسان بزگی است.
استغفار شما را از این حقارت نجات میدهد. استغفار ما را از آن بند و زنجیزهو غلها نجات میدهد. استغفار زنگارهای دل نورانی تان را که خدای متعال به شما داده است از بین میبرد و پاک میکند. دل، یعنی جان، یعنی روح، یعنی آن هویت واقع انسان، این چیز خیلی نورانیای است. هر انسانی نورانی است، حتی انسانی که با خدا رابطه و آشنایی ندارد، در جوهر و ذات خود نورانیت دارد، منتها بر اثر بی معرفتی وگناه و شهوترانی، آن را دچار زنگار کرده است. استغفار، این زنگار را از بین میبرد و نورانیت میبخشد(3)
اما علی علیهالسلام اسلام مجسّم
اشاره کوتاهی به چهره با عظمنت و درخشنده آن بزرگوار میکنیم، به امید آنکه از آن درسی بگریم. امیرالمؤمنین در حقیقت دارای همه ابعاد اسلام بود؛ یعنی شخصیت او، یک اسلام مجسم بود. اگر ما اسلام را ترکیبی بدانیم از ایمان و علم وعمل، این هر سه عنصر در شخصیت علی علیهالسلام جمع بود. ایمان این بزرگوار در شمار با فضیلتترین ایمان هاست؛ ایمان در غربت، در تنهایی، اولین ایمان، ایمان در هنگامی که همه تکذیب میکردند. در علم، علم قرآن و علم زندگی و علم شناختن جامعه و علم انسان. چهره باعظمت علی بن ابی طالب همچنان مانند یک اسطوره در تاریخ پیشرفت فکری و فرهنگی بشر میدرخشد. هنوز کلمات علی بن ابی طالب، نامه هایش، خطبه هایش، فرمانها و توصیه هایش درس زندگی است. از جهت عمل، عبادتش او را افضل عابدان، و زاهدان وقبله متعبدان قرا میدهد. جهادش درس آموزندهای برای همه فدا کاران در راه خداست. اخلاصش نشان دهنده معنای واقعی اخلاص بندگان شایسته خدا است. رسیدگیاش به مستضعفان و مستمندان چیزی است که دیگر در تاریخ تکرار نشده است. از همه ابعاد شخصیت انسانی که انسان این بزرگوار را نگاه میکند، اسلام مجسم و کامل را میبیند. اگر ما تا امروز علی بن ابی طالب علیهالسلام را فقط به عنوان یک شخصیت بارز الهی که به آن ایمان داریم نگاه میکردیم، امروز روزی است که باید به این شخصیت بزرگ در صحنه و عرصه زندگی نگاه کنیم. کلمات علی بن ابی طالب علیهالسلام و سیره زندگی او راهگشای مشکلات فکری و عملی امروز ماست. واقعا نهجالبلاغه درس ما در مقابله با مشکلات است(4)
زندگی علی علیهالسلام نمونهای
برای مسلمان زیستن
برای مسالمان زیستن، شخصیت علی علیهالسلام و چهره امیرالمؤمنین میتواند الگویی برای ما باشد. تا بدانیم مسلمان زیستن چگونه است. بنابراین اگر درباره امیرالمؤمنین سخن گفته شد، فقط برای تیمن و تبرک نیست، بلکه برای درس آموختن و برای رهایی یافتن از بن بستها و مشکلات کنونی جمهوری اسلامی با دشمنیاشدر مقابل ابر قدرتهای شرق و غرب و با ناسازگاریاشبا منافع و مطامع امپریالیسم و سوسیال امپریالیسم دچار مشکلی نباشد. همه ناظران، سیاستمداران و همه کسانی که با مسائل و جریانهای سیاسی عالم آشنا و مرتبط هستند، میدانند که یک انقلاب درد سرهایی دارد، مشکلاتی دارد و این مشکلات طبیعی است. اما به هر حال در مقابل این مشکلات راه حلّی باید پیدا کرد، تا به هر چه زحمت کمتر این مشکلات پایان پذیرد وگرهها باز شود.
برای پیدا کردن راه حل، توجه به زندگی امیرالمؤمنین علیهالسلام یک امر راهگشاو راهنما خواهد بود. بنابراین خیلی طبیعی است که من برای شما درباره امیرالمؤمنین حرف بزنم و من همه چیز را درسایه شناخت چهره علی بن ابی طالب و شناخت حکومت امیرالمؤمنین باید بگویم و زندگی و روال کار ما باید با علی علیهالسلام تطبیق کند.(5)
اخلاص، جوهر و روح کار
در زندگی امیرالمؤمنین علیهالسلام
آن نکتهای که میخواهم بر روی آن قدری تکیه بکنم اخلاص امیرالمؤمنین است. ما باید این را جوهر و روح کارهای خودمان قرار بدهیم .کما اینکه شاید در زندگی علی بی ابی طالب هم اخلاص جوهر و روح کار آن حضرت بود، یعنی کار را فقط برای رضای خدا و برطبق تکلیف الهی و اسلامی و بدون هیچ انگیزه شخصی و نفسانی وامثال اینها انجام میداد. به گمان اینجانب در باب شخصیت امیرالمومنین اصل قضیه این است. امیرالمؤمنین علیهالسلام این اخلاص را از دوران کودکی ونوجوانی که اسلام را از پیامبر قبول کرد و سختیهای آن را به جان خرید، نشان داد. او برای خدا از آسایش محترمانه یک آقازاده قریشی صرف نظر کرد و در طول سیزده سال، مبارزات خود را در کنار پیامبر ادامه داد و بعد هم ماجرای خوابیدنآن بزرگوار در جای پیامبر در شبی که رسول اکرم از مکه به طرف مدینه هجرت کردند، این خوابیدن امیرالمؤمنین در جای پیامبر، از جمله کارهایی است که اگر کسی تدبر بکند درمی یابدکه بزرگترین فدا کاری است که یک انسان میتواند از خودنشان بدهد، یعنی به طور قاطع تسلیم مرگ شدن. شب تاریک، دشمن مسلح و خشگمین و آماده در پشت دیوارها و عازم بر قتل پیامبر که در این بستر باید خوابیده باشد. امیرالمؤمنین آن شب به پیامبر عرض کرد که اگر من در جای تو بخوابم، تو بسلامت خواهی جست؟ فرمود: بله. عرض کرد: پس میخوابم. کسانی مثل آن نویسنده مسیحی که از دین ما خارج هستند و با روءیت اسلامی و شیعی به امیرالمومنین نگاه نمیکنند، میگویند که این کار امیرالمؤمنین فقط قابل مقایسه با کار سقراط است که برای مصلحت جامعه به دست خود جام زهر را نوشید. یعنی یک فدا کاری قطعی. اخلاص تنها چیزی بود که در آن شب حاکم بود. کسانی که در چنین مواردی به فکر خودشان باشند، در فکر این هستند که از موقعیت استفاده کنند، اما او در همین لحظه به فکر نجات جان پیامبر است.
امیرالمؤمنین فقط رضای
الهی را در نظر میگرفت
در جنگهای پیامبر، در احد آن وقتی که همه به جز اندکی رفتند و امیرالمؤمنین از پیامبر دفاع کرد، در خندق آن وقتی که همه از مبارزه با عمروبن عبدود سر پیچیدند و آن حضرت مکرر داوطلب شد، در قضیه خیبر، در قضیه آیات برائت، بعد از رحلت پیامبر، در ماجرای انتخاب جانشین برای پیامبر، در سقیفه، درشورای تشکیل شده بعد از در گذشت خلیفه دوم، در همه این موارد امیرالمؤمنین فقط و فقط رضای الهی را در نظر گرفت و خالصا للّه آن چیزی را که به نفع اسلام و مسلمین بود انتخاب کرد و خود را دخالتی نداد. در وقتی که خلافت را قبول کرد، در بیست و پنج سالی که از خلافت دورماند. در همکاریش با خلفا، در کارش برای اسلام، در حضورش در میدان جهاد و کار ومبارزه و خدمت به نظام اسلامی، در تعلیم مردم، در تربیت و تزکیه انسانهای جامعه و بعد در دوران خلافتش در برخورد باجناحهای مختلف، که هر کدام شعاری داشتند و دارای خصوصیتی بودند، و در همه موارد دیگر، علی بن ابی طالب همان علی بن ابیطالب است که خدا میپسندد و رسول خدا انتخاب میکند و بر میگزیند. بنده خالص خدا. این،آن چیزی است که من و شما باید نسخهای از آن را در عمل و زندگی خود از علی بن ابی طالب بیاموزیم و عمل کنیم. در آن روز، این باعث پیشرفت اسلام شد، و همین است که اگر یک قطره از آن در وجود انسانی باشد او را به موجودی مفید برای اسلام و مسلمین تبدیل میکند.
ما در دوران انقلاب بزرگ اسلامی، آن اخلاص را بالمعانیه در زندگی مردممان مشاهده کردیم، و شد آنچه شد. امام بزرگوار ما مظهر این اخلاص بود. و کرد آنچه کرد. او دنیا را درمقابل اسلام خاضع و خاشع کردو دشمنان اسلام را به عقب نشینی وادار نمود. امروزهم آحاد ملت ایران، زن و مرد ملیت، اقشار مختلف، مخصوصا مسؤولان خصوصا هر چه مسؤولیتها بالاتر برود، محتاج همین اخلاص هستیم.
طبق نقل در نهجالبلاغه، امیرالمومنین فرمود: «ولقد کنامع رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله نقتل آبائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا لایزدینا ذلک الاایمانا و تسلیما و مُضیّا علی اللّقم و صبرا علی مضض الالم(6)» خالصانه و مخلصانه با کسان و نزدیکان خود میایستادیم و برای خدا مبارزه میکردیم. «فَلّما رأی اللّه صدقنا اَنْزلَ بعدونا الکبت و انزل علینا النّصر»وقتی در راه خدا با اخلاص و صادقانه عمل کردیم و خدای متعال این را از مادید، دشمن ما را سرکوب کرد و ما را پیروز نمود. بعد میفرماید: اگر این طور نبود، این کارها انجام نمیشد: «ما قام للدین عمود و لااخضر للایمان عُود» یک شاخه ایمان سبز نمیشد و یک پایه دین بر سر پا نمیماند. به برکت اخلاص و صدق آن مسلمین، این پیشرفتها انجام شد و جامعه اسلامی پدید آمد. در همه عالم و امروز ملت عراق و پیشروان آن ملت و نیز دیگر مردمی که در هر گوشه دنیا به نام اسلام سخن میگویند، باید این درس را از علی بن ابی طالب علیهالسلام فرابگیرند.(7)
امیرالمؤمنین به فرمانداران
خود درس زهد میداد
آن حضرت، عملاً درس زهد را به فرمانروایان حوزه حکومتی خودشان ارائه میکردند ایشان یک وقت کسی را که میخواست احتمالاً به عنوان فرماندار به شهری بفرستد، به او گفت: فردا بعد از نماز ظهر پیش من بیا حالا هم تقریبا معمولاست که اگر میخواهند فرماندار یا استانداری را به جای بفرستند، آن حاکم با آن مسؤول، او را میخواهد و اگر سفارشاتی دارد، به او توصیه میکند. آنشخص نقل میکند که فردا بعد از ظهر به همان جایی رفتم که امیرالمومنین مینشستند؛ یعنی دکهای که حضرت برای این کار در کوفه معین کرده بودند. دیدم که در مقابل امیرالمؤمنین، یک کاسه خالی و یک کوزه آب هست. یک خرده که گذشت، به خدمتکارش اشاره کردو فرمود که آن بسته من را بیاور گفت دیدم بسته سر به مهری را آوردند، این کیسه مهر وموم شده بود. تا کسی نتواند آن را باز کند. این شخص میگوید با خودم فکر کردم که حضرت من را امین دانسته و میخواهد گوهر گرانبهایی را به من نشان بدهد، یا به من امانتی را بسپرد، یا چیزی درباره آن بگوید. میگوید حضرت مهر آن را شکست و در کیسه را باز کرد. دیدم در این کیسه، سویق ـ آرد الک نکرده و نخاله دار ـ وجود دارد. بعد حضرت دست کرد یک مشت از این آردها را در آورد، دخل کاسه ریخت، یک خرده هم آب از کوزه روی آن ریخت، اینها را به زد و به عنوان نهار خورد؛ یک مقدارش را هم به من داد و گفت بخور میگفت من حیرت زده شدم، گفتم: یا امیرالمؤمنین! شما این کار را میکنید!؟ این عراق با این همه نعمت در اختیار شما ست، این همه گندم وجو و جو دارد. این کارها برای چیست؟! شما چرا این طور در این کیسه را میبندید؟! حضرت فرمود: «واللّه ما اختم علیه بخلاً به»، سوگند به خدا من که در این کیسه را مهر کردم، به خاطر بخل نیست که حیفم میآید از این آرد الک نکرده کسی بخورد. «ولکنی ابتاع قدر ما یکفینی» من به قدر حاجت شخصی خودم، از این آردها ـ که پستترین آرد است، آرد الک نکرده ـ میخرم. «فاخاف اَنْ ینقص فیوضع فیه من غیره» میترسم که این کیسه را کسی باز کند و از غیر از آن آردی که خود من خریدهام، چیزی داخل این کیسه بریزد «و انااکره اَنْ ادخُلَ بطنی الاّطیبا»(8) و من خوش ندارم که در شکم خود غذایی وارد کنم که طیّب و پاکیزه نباشد. میخواهم غذایی پاکیزه بخورم غذایی که از پول خودم و مال خود است و مال کسی در آن نیست.
امیرالمؤمنین با کار خود میخواهد به این فرماندار درس بدهد. ببینید، این فرماندار را به اینجا کشانده، برای این که همین منظره را به او نشان بدهد، برای اینکه همین حرف را به او بزند. و الا میشد در مسجدهم به فرماندار توصیه کند و بگوید برو؛ اما کشانده او را به این جا آورده برای اینکه به او بفهماند تو که داری میروی و بر شهری مسلط خواهی شد چگونه باید زندگی کنی.
پینوشتها
______________________________
1. بحار الانوار، ج 40، ص 318.
2. حدیث ولایت، ج 7، ص 12.
3. روزنامه رسالت، 13 بهمن 1375، ص 3.
4. در مکتب جمعه، ج 3، ص 210-209 (25/2/1360).
5. گفتاری درباره حکومت علوی، حزب جمهوری اسلامی، سال 59، ص 53.
6. نهجالبلاغه، خطبه 56.
7. حدیث ولایت، ج 7، ص 15-12.
8. بحار الانوار، ج 40، ص 335.