پیرامون تفکر عقلی و فلسفی در اسلام (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در پاسخ به مکتب تفکیک، دو مطلب را از فیلسوف گرامی جناب استاد آشتیانی برگزیدهایم که تقدیم خوانندگان محترم میشود. مطلب نخست با عنوان «پیرامون تفکّر عقلی و فلسفی در اسلام»، مصاحبهای است با استاد که در شماره نخست کیهان اندیشه در تاریخ مرداد و شهریور 1364 چاپ شده است. مطلب دوم تلخیص و گزیده چند مقاله استاد به نام مقدمهای بر نقد تهافت غزالی، و نقد تهافت غزالی است که در کیهان اندیشه شمارههای 2، 3، 5، مهر و آبان 64، آذر و دی 64، و فروردین و اردیبهشت 65 به چاپ رسیده است و در ضمن آن به طور اجمالی به نقد کتاب ابواب الهدی از میرزا مهدی اصفهانی و توحید قرآن پرداخته شده است. در شماره 6 کیهان اندیشه، خرداد و تیر 65 نقدی بر این مقالات نوشته شد.
آنچه در پی میآید، گزیدهای از مصاحبه و مقالات استاد آشتیانی است. درباره استاد در شماره نخست کیهان اندیشه آمده است:
یکی از افراد نادری که علاوه بر آشنایی کامل با حکمت اسلامی، همّت تألیف و تصحیح کتب و رسائل این فن را داشته و خدمات گرانبهایی در این راه انجام داده است، دانشمند پرمایه آقای سید جلالالدّین آشتیانی «استاد علوم عقلی دانشگاه مشهد» است. ایشان چندین کتاب درباره فلسفه و مخصوصاً افکار بزرگترین حکیم دوران اخیر صدرالدّین شیرازی معروف به ملاصدرا تألیف کردهاند که عبارتند از:
1- هستی از نظر فلسفه و عرفان.
2- شرح آراء فلسفی ملاصدرا.
3- منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران.
4- ترجمه مقدمه قیصری بر فصوصالحکم.
5- مقدمه و تصحیح کتاب الظاهر الالهیة ملاصدرا.
6- مقدمه و تصحیح و تعلیق شواهد الربوبیّة.
7- مقدمه و تصحیح و تعلیق بر اصول المعارف ملا محسن فیض.
8- تصحیح حاشیه آخوند بر حکمةالاشراق.
9- مقدمه و تصحیح و تعلیق کتاب المشاعر ملاصدرا و...
سؤال:
آیا فلسفه، خاستگاه قرآنی دارد؟
استاد آشتیانی:
در پاسخ به این سؤال باید گفت قرآن چیز کوچکی نیست که هر کس عربی بداند بتواند از آن فلسفه یا عرفان بیرون بیاورد. در قرآن غرق میشود. این که میگویند عترت تا قیامت لازمه و قرین قرآن است، برای این است که هر که مستبد در قرآن باشد اشتباه میکند. معتزله در تمام مبانیشان به قرآن و احادیث استناد میکنند. اشاعره، مجسّمیه هم همین طور و حنابله و قائلان به تجسیم که الآن در سعودی خیلی زیاد هستند. من خود با آنها صحبت کردم، آنها میگویند غیر جسم و جسمانی اصلاً قابل تصور نیست. خدا هم جسم است. درباره پیامبر هم میگویند که روحش را خدا بعد ایجاد میکند و اکنون از بین رفته است. آنها هم به قرآن استناد میکنند. این برخورد متکلمان است با قرآن. اگر این مطالب متکلمان را، بدون تعصب، با مطالبی که فارابی و ابنسینا گفتهاند مقایسه کنید، خواهید دید که آنچه از شیخ، فارابی، ملاصدرا و خواجه در اصول عقاید، اثبات مبدأ، صفات ثبوتیّه وسلبیّه، بحث در تنزیه ذات، چگونگی صدور اشیاء از حق تعالی، نحوه استناد افعال عباد به عباد، به جای مانده است، تمام مطالب اینها بر مطالب متکلّمان که بخصوص به کتاب و سنت استناد کردهاند ترجیح دارد؛ یعنی به اسلام نزدیکتر است.
البته فلاسفه متاثّر از اسلامند؛ چون قرآن چیزی نیست که کسی بتواند در مقابلش عرض اندام کند. خود فارابی جابجا به قرآن استناد میکند، فصوص الحکم را ببینید، تحت تأثیر قرآن است. قرآن کتابی است که هیچ پهلوانی نمیتواند با آن مقابله کند.
سؤال:
فلاسفه چه میگویند؟
استاد آشتیانی:
فلاسفه اعتقادشان این است که در «مستقلّات عقلی» ما به ظواهر استناد نمیکنیم، به نصوص استناد میکنیم و میگویند هر جا مطلبی را با دلایل محکم عقلی اثبات کردیم، میرویم ببینیم با قرآن تطبیق میکند یا نه؟ آخر عقل معارض با شرع نیست، بلکه از شرع قوّت میگیرد و تغذیه میشود. شرع عقل را محدود میکند، راهنماییاش میکند؛ از این رو ملاصدرا در همین کتاب فارسی خود رساله سه اصل میگوید:
این همه فلاسفه اسلامی راجع به ماوراء الطبیعه، صفات حق، ذات حق، ملائکه، عوالم برزخ و دیگر چیزها بحث کردهاند. اما در مسأله معاد پنج یا شش صفحه بیشتر ندارند.
بعد میافزاید: چون عقل آدمی در این مطالب استقلال ندارد و بعد از مرگ را نمیتواند درک کند. میگوید: عقل در اولیّات مربوط به امور آخرت و نشأت بعد از موت مستقل نیست.
لذا در قرآن و احادیث، این همه راجع به امور آخرت، صراط، میزان، برزخ و آخرت مطالب وارد شده است، اما شیخ و دیگر فلاسفه که به مستقلات عقلی استدلال میکردند، در آثار خود، در شفا و نجات، پنج و شش صفحه در معاد بیش ندارند. مسألهای به این بزرگی؛ اما این گونه مختصر! ملاّ صدرا، چون با قرآن و کلمات ائمه مأنوس بوده سِفْر نفس کتاب اسفار او را اگر با کتاب شفای شیخ ابوعلی سینا مقایسه کنید، میبینید بسیار مجمل است (یعنی توجهش به مطالب روایی بیشتر است تا براهین عقلی صرف). منظور این که هیچ گونه معارضهای بین عقل و شرع نیست. ارسطو هم اگر محضر پیامبر را درک میکرد، ایمان میآورد.
بلی، قرآن چیزی نیست که فیلسوفی بتواند در مقابلش عرض اندام کند. یک چیزی است که آدم را دیوانه میکند. خیلی عمیق است. هر چه تفقّه کنی باز بر همه ابعاد آن دست نمییابی. منظور این که برخی از متکلّمان بدون این که قدرت عقلی داشته باشند، سراغ قرآن رفتهاند. اینها به کسی که عالم به قرآن باشد دسترسی نداشتهاند. مُعرِض بودهاند. اگر چنان فردی هم بوده است از او اعراض داشتند. آن وقت استبداد به رأی در فهم مطالب قرآن داشتند. هر کس بخواهد در این میدان وارد شود، خودبخود گیر میکند.
مثلاً شما مشبّهه را میبینید به قرآن استدلال میکنند. منزّهه هم به قرآن استدلال میکنند آنها هم که جمع بین تشبیه و تنزیه کردهاند به قرآن استناد میکنند. اما فلاسفه روی اصول عقاید کار کردهاند. به حدیث مراجعه کردهاند. کتابهای مختلف را دیدهاند، سراغ قرآن رفتهاند، دیدهاند اصلاً در خود قرآن و در اخبار ائمه علیهمالسلام جمع بین تشبیه و تنزیه شده است. (فلاسفه قبل از اسلام هم به مقداری از این حقایق رسیدهاند.) غزالی هم که ردّ بر فلسفه نوشته است. نوشته قبل از ارسطو مادیون زیاد بودهاند، حوزه گرمی داشتهاند، اما او که آمد توانست آنها را بکوبد و کار ما را راحت کند. از اینرو، خودش به جان ارسطو وکسانی که مطالب او را تحریر میکنند (مثل فارابی و شیخ) میافتد. سپس چندین مورد پیدا میکند و میگوید اینها خلاف شرع است. تکفیر هم میکند، در حالی که هیچ یک از آن اشکالات هم وارد نیست.
سؤال:
طریق فلاسفه کدام است؟
استاد آشتیانی:
حقیقت را بخواهید اسلام در فلسفه تأثیر گذاشته است. خود شیخ بوعلی سینا و فارابی چنین میگویند. انبیاء آمدند از برای ارشاد خلق، بعد طریق انبیاء هم طریق اهل ظاهر نیست. استدلال را طریق اهل ظاهر میدانند. میگویند دنبال این طریقه (طریق اهل باطن) رفتن کار مشکلی است، لذا شرع اساس معرفت را بر علم و عمل قرار میدهد؛ یعنی انسانی که اهل برهان است اگر او اهل تقوا نباشد، روحش آلوده میشود، آلوده که شد، علم هم که حق تعالی افاضه میکند و محیط علم اوست، لذا کدورت نفس در ادراکاتش تأثیر میگذارد، انحراف در وی پدید میآید. آنها (فلاسفه) اصلاً از اوّل میگویند انبیاء خصوصاً پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مردم راکاملاً به طریق باطن میخوانند، زیرا میخواهند مردم چشم قلبشان را باز کنند، آن گاه به آیات هم استدلال میکنند. منتهی چون همه مردم استعداد این کار (طریق اهل باطن) را ندارند، بلکه کثیری از محققّان چنین هستند و از صد تای آنها ده نفر میتوانند تا آخر راه را بپیمایند؛ از اینرو، ما مبانی عقلی یعنی روش اهل ظاهر را پیش گرفتهایم. فرق ما با متکلّمان این است که آنها به قضایای مشهوره و غیر قطعیّه استدلال میکنند و ما به ادّله قطعی استدلال میکنیم و آنها (فلاسفه) اقرار میکنند که قرآن و پیامبر، مردم را به غیر طریقی که ارسطو ارائه میداده است، مأمور میبینند. فلسفه و کلام هر دو به اصطلاح سلوک اهل ظاهر است؛ یعنی ما با فلسفه عالم میشویم به این که مبدأی از برای وجود است: «و فی انفسکم افلاتبصرون» (ذاریات /21) اما ائمه علیهمالسلام کلماتی دارند: «استتر بغیر سَتْر مستور» و «احتجب بغیر حجاب محجوب» یا در قرآن آمده است: «نحن اقرب الیه من حبل الورید» (ق /16)
آنها میگویند طریق انبیاء این است، ولی ما مأمور آن کار نیستیم و مثل متکلّم هم نیستیم که به ظواهر استدلال کنیم. برای اثبات عقاید اسلامی به برهان استدلال میکنیم. بعد آن را به قرآن و سنّت عرضه میکنیم و استبداد به عقل هم نداریم. شما یک مطلبی را بیابید که فلاسفه جلو آن ایستاده و بدون دلیل گفته باشند درست نیست. شیخ ابوعلی سینا در شفا میگوید معاد جسمانی چطور است؟ پاسخ میدهد پیامبر به اندازهای این مطلب را وصف کرده است که اصلاً انسان بی نیاز از این مسأله است و عقل هم به این راه ندارد:، بلکه به خیلی از مسائل. آن وقت معاد روحانی و نحوه عذاب عقلانی را بحث میکند.
سؤال:
تفکّر فلسفی در فهم احادیث چه اثری دارد؟
استاد آشتیانی:
بدون تفکر فلسفی فهم بسیاری از روایات و احادیث مشکل میشود. مسأله دیگر تشخیص درست و نادرست بودن این احادیث و روایات است. خداوند آقای بروجردی را رحمت کند، یک وقتی میفرمودند اصل اوّلیه در اغلب اخبار و روایاتی که در مدح و ذم بلدان، خواصّ میوهجات و فضائل افراد وجود دارد، عدم حجیّت است، برای این که طرفین شیعه و سنّی آنها را به نفع خود ساختهاند. برخی عقیدهشان این بوده است که اگر برای اثبات حق یک حدیثی جعل کردید، اشکال ندارد. خدا آقای طباطبائی را رحمت کند. ما درباره امامت در احادیث جستوجو میکردیم، دیدیم در بحارالانوار، بیستوپنج حدیث از صحاح معتبر عامّه نقل شده است که ما نه در کتب چاپی پیدا کردیم و نه در کتب خطی، حتی کتابی مربوط به هشتصد سال قبل پیدا کردیم، دیدیم یکی از آن بیست و پنج حدیث در آنها یافت نمیشود، از آن طرف بسیاری از احادیث کم شده است. این حدیث ثقلین «انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی» را عامه به هشتصد راوی نقل کردهاند و در خاصّه چهل نفر. راجع به دوازده امام و از جمله حضرت مهدی (عج) هم همینطور، روایات زیادی در کتابهای آنها هست، منتهی محیط طوری بوده است که علما اینها را نقل میکردهاند، و لکن جرأت این که حدیث را در انظار مردم نقل کنند نداشتهاند. جو طوری بوده است که نمیتوانستند، ولی برخی از محدّثان عامه وجدان داشتهاند که این روایات رانقل کردهاند و مصون مانده است.
حالا منظور این است که در توحید یا در سایر مسائل اعتقادی، به هر کدام از این احادیث و روایات که بخواهید تمسک کنید، یا ظهور دارد یا نص است. اگر نص هم باشد، متواتر نیست. باید میزانی داشته باشید؛ مثلاً از حضرت موسیبن جعفر علیهماالسلام دو سه روایت است، در توحید. یکی میگفت اگر شمر هم نقل کند، باز میدانم که روایت از امام است. اصلاً لسانش لسان امام است، نه یک فیلسوف میتواند چنین روایتی درست کند و نه یک عالم. بلکه نحوه ساختمان لغات خود معرف حدیث است. شما به آن «حدیث عمران سابی» که از حضرت رضا علیهالسلام نقل شده است نگاه کنید. خوب بسیاری از مسائل مهم را بیان کرده است. ولی با یک زبان خاص؛ نه زبان فلسفه است و نه زبان عرفان، ولی از همان روایت میتوان ده روایت بیرون آورد. اما بدون تفکر فلسفی عمیق فهم خیلی از روایات مشکل میشود. مرحوم حاج میرزا احمد کفایی خراسانی میگفت من شرح اصول کافی از ملای قزوینی را دیدم. پدرم یک روز گفت احمد بیا چیزی به تو بگویم. اگر مقدمات فلسفه را نخوانی، از این روایات هیچ نمیفهمی. آدم باید بداند مبدأ اوّل عین وجود است؛ یعنی اگر ماهیّت داشته باشد یعنی چه؟ بعد سراغ کلام ائمه که میرود میبیند اصلاً همین که عرفا میگویند حقیقت ذات اسم ندارد، یک روایت است.
مرحوم آقا میرزای قمشهای از کتاب کافی نقل کردهاند از معصوم علیهالسلام سؤال میکنند: «انّه تعالی شیء او غیر شیء»؟ میفرماید: «شیء بحقیقة الشیئیة» و منظور موجود بحقیقة الوجود؛ یعنی غیر ازحقیقت وجود در او نیست. بعد اصطلاحات عجیبی در آن روایت آمده است. حضرت میگوید: آن چیزی که در ذهن تو میآید، موهوم و ساخته ذهن خودت است، تا میرسد به جایی که میفرماید ذات حق تعالی، یعنی حقیقت ذات اسم ندارد (البتّه برداشت من این است). میبینید فلاسفه هم به آیات استدلال میکنند و میگویند مقام ذات اسم ندارد. بعد مرحوم قیصری در فصوص الحکم حاشیه میزند و میگوید:
«خداوند تبارک و تعالی چرا یک اسمی که عبارت از ذاتش بکند به یک سری از انبیاء خبر داده؟» پاسخ میگوید: اقلّ القاء حقیقت از غیر وجود این است که مخاطبی میخواهد؛ ولو بین آن مخاطب و حق تعالی هیچ واسطهای نباشد واگر این بخواهد از غیبت تنزل کند به مخاطب، ناگزیر تعیّن پیدا میکند.
سؤال:
فلسفه را چه کسی میتواند خوب بفهمد و بیان کند؟
استاد آشتیانی:
کار روی فلسفه هم مقدمات و لوازمی میخواهد. فلسفه کسی را میخواهد که یک مقدار فیزیک خوب بداند، علوم طبیعی را خوب بداند. و نیز قسمت زیادی از مباحث فلسفه را تغییر بدهد. اصلاً بیاید درس را عنوان کند. محصلان او از طلبههای فاضل باشند.
سؤال:
آیا مباحث فلسفی نیاز به تحولی جدید دارد؟
استاد آشتیانی:
باید در مباحث فلسفه تحوّلی پیدا شود. خدا بیامرزد «کُربَن» را. ایشان به من میگفت اگر ایرانیها این کار را بکنند خیلی با اهمیّت میشود؛ مثلاً همین مباحث نفس را و بحث راجع به نباتات و حیوان و انسان را با تحولی جدید طرح کنند. خیلی مطالب مهمی است. همین فلسفه ملاصدرا و حکمت متعالیه تا زمان آخوند نوری، استادی که در این فلسفه در حوزه اسلام متمحّض باشد نبوده است. ایشان شاگرد آقا محمّد بیدآبادی بوده، آن هم خیلی متبحّر در فلسفه اسلام نبود، ولی آخوند نوری 25 ساله بوده که اسفار را درس میگفته است بعضی از آثار از وی مانده است که در بیست و هشت سالگی نوشته که شاید متقنتر از نوشتههای ملاصدرا باشد؛ یعنی بعضی از اساتید قدیم معتقد بودند که همین مطالب موجود درکلمات ملاصدرا را ایشان پختهتر تقریر میکرده است.
سؤال:
فیلسوفی مانند غزالی چرابه مخالفت با فلسفه پرداخت؟
استاد آشتیانی:
غزالی هم آدمی از وی تعجّب میکند. کتابی که در ردّ فلسفه نوشته، قبل از رو آوردنش به تصوّف بوده است. او مسلک اشعری دارد و با زبان اشاعره به جان فلسفه افتاده است. آن هنگامی که در بغداد مورد توجه بود، تهافت الفلاسفه را نوشته، ولی اواخر عمر، آثارش همه جا تأیید از عقل دارد. من با مدارک زیادی این مطلب را ثابت میکنم. ایشان کتابهایی نوشته که در «مبدأ و معاد» ملاصدرا هم همان مطالب را دارد. در معاد هم طریق شیخ را تقریر میکند، ولی عیبی که ایشان داشته، این بوده که در مذهب اهل سنّت خیلی متعصّب بوده است؛ مثلاً این که عامه و خاصه بالاتفاق از پیامبر نقل کردهاند که: «اوّل ما خلق اللّه روحی» یا «اوّل ما خلق اللّه نوری»، ایشان در مقدمه جواهر القرآن نوشته است:
«ان اللّه تَجّلی للناس عامة و لا بی بکر خاصة.»
هر چه گشتم مأخذش را پیدا نکردم، شاید جعل کرده باشد؛ نمیدانم، در حالی که ملاّی رومی راجع به حدیث «من کنت مولاه» شرح خوبی میدهد و میگوید:
کیست مولا آن که آزادت کند بند رقّت ز پایت وا کند
اما غزالی از آن همه احادیثی که سیوطی و دیگران درباره عترت و حضرت امیر علیهالسلام نقل کردهاند، پرهیز دارد و پیرامون آنها نمیگردد. اما فیض کاشانی که از کودکی شاگرد ملاصدرا بوده است و هر چه هم تحریر کرده با تعبیرهای قال الاستاذ دام ظله یا رحمة اللّه علیه بوده است. عبارات اسفار را در کتابهایی که در زمینه فلسفه نوشته، آورده است. منتهی او در عرفان بیشتر وارد است. در کتاب وافی که شرحی است بر اصول کافی، برخی از روایاتش را از ملاصدرا قشنگتر معنی کرده است. او بین فلسفه و عرفان و اخبار را جمع کرده است. در اوایل جوانی که برای استفاده از ملاصدرا به شیراز رفته بود، با سید ماجد بحرانی برخورد میکند، اما ملاصدرا او را از رفتن به درس سید بحرانی منع میکند؛ چون ملاصدرا اصولی و شاگرد شیخ بهائی بوده است، ولی فیض تحت تأثیر بحرانی قرار میگیرد و جذب حوزه درسی او میشود.
نظری به آثار مؤسسان مکتب تفکیک
در این بخش استاد به نقد دو اثر از مؤسسان مکتب تفکیک یعنی ابوابالهدی تألیف میرزا مهدی اصفهانی و توحیدالقرآن حاج شیخ مجتبی قزوینی پرداختهاند:
میرزا مهدیاصفهانی بهتبع مجلسی رحمهالله و فرق مختلف از متکلمان عامه و پیروان به اصطلاح سنت از ارباب حدیث و طایفه ضالّه معتزله و اشاعره صریحاً تجرّد نفس را انکار میکند و میگوید:
«لما تحقّق بالعلوم الالهیة عدم تجرّد النفس و فقرها و خلوّها عن انوار القدسیّة یکون اساس قیام الرسول و نزول القرآن علی التذکر و تنبیه الناس عن نوم الغفلة. الی آخر ما حررّه فی (ص 8) من المطالب التی ینبو عنها الطبع السلیم و الذوق المستقیم.»
نفس اگر استعداد قبول تجرد عقلی را نداشته باشد و فاقد تجرد، قبول نور معنوی نمیکند، پس نفس یا باید در ابتدای فطرت نفسانی، مجرد تام باشد یا در عالم حیوانی دارای تجرد برزخی و مستعد از برای تحوّل جوهری به وجود عقلانی شود واز ناحیه تابش انوار الهیّه و صور علمیّه انسان بالفعل شود؛ چه آن که موجود مادی غیر قابل تحوّل به مقام تجرّد، قبول انوار الهیّه نمینماید و مانند موجودات مادی هرگز به خواب نمیرود، تا انبیاء او را از نوم غفلت بیدار کنند. نفس اگر بالذّات مادی و ظلمت محض باشد، قبول حیات معنویه نمینماید و قرب حق برای او متصوّر نمیباشد. مراد خداوند از خارج نمودن انسان به عالم نور، خارج کردن آن از ظلمات نفس بهیمی و حیوانی متوغّل در شهوات است و تبعات نفس امّاره ظلمات متراکمة بعضها فوق بعض است و تجرد برزخی متصوّر است و چون سیر نفس در عالم حیوانی مانع ورود انسان ـ که در ابتدای وجود حیوان بالفعل و ذاتاً متمایل به سیر در عوالم حیوانی است ـ به عالم نور میباشد، انبیاء و اولیاء برای این آمدهاند که آدمی را از صور ظلمانی ناشی از سیر در عالم دیو و دد به عالم نور منتقل مینمایند و او را انسان بالفعل صاحب تجرد و عقلانی نمایند و صور نوریّه ناشی از علوم و اعمال صالحه منشأ فعلیّت نفس انسانی میشوند و او را از ظلمتکده نفس بهیمی و نفس امارّه به مقام نفس مطمئنه سوق میدهند.
قول به مادی بودن نفس میتواند از وجوهی با کفر همسایه دیوار به دیوار باشد. ایشان نیز به تقلید مجلسی در عقاید نیز خبر واحد را (مانند طائفه اخباریّه که از برکت انفاس قدسیه آقا باقر وحید بهبهانی، اعتاب مقدسّه از وجود افکار آنها پاک شد) حجت میداند و سه روایت را هم احیاناً جزء متواترات قرار میدهد.
نفس ناطقه انسانی دارای انحائی از وجود و دارای مراتبی است قبل از نشأت دنیا که اخبار زیادی در این باب وارد است. «خلق اللّه الارواح قبل الاجساد» نفس به کینونت عقلانی نه از آن جهت که نفس است در علل و مبادی عالیه وجود دارد، وجود برزخی درعوالم برزخ دارد و وجود مضاف به بدن به عنوان نفس دارد در دنیا، و وجودی بعد از نشأت دنیا دارد که آن هم در نفوس کمّل متفاوت است؛ چه آن که انسان کامل محمدی، وجودی در عالم اجسام اخروی دارد و وجود وسیع در عوالم عقلیه دارد که از آن به جنّت افعال تعبیر کردهاند. وجودی به حسب قوس صعودی در عالم اسماء الهیه دارد که از آن به جنّت اسمائی تعبیر شده است. وجودی برتر از جنت اسمائی دارد که از آن اهل معرفت تعبیر به جنّت ذات کردهاند. روایات کثیره شاهد بر آنچه ذکر شد، در کتاب مشایخ ما، رضوان اللّه علیهم، موجود است. سرّ الانبیاء و الاولیاء علی علیهالسلام ، از فراق حق سوز و گداز داشت و میفرمود:
«کیف اصبر علی فراقک.»
و لقای حق، غایت و نهایت عبادات و مجاهدات اولیاء است. با مشاهده چنین مطالبی، انسان یقین پیدا میکند که مؤلّف ابواب الهدی، فاقد استعداد یافتن مسائل عرفانی و حکمت الهی است.
ارباب علم گفتهاند اگر همه تصوّرات و تصدیقات بدیهی باشند، باید بشر محتاج به کسب علم نباشد و اگر همه نظری باشند، باید بشر به هیچ چیزی درعلوم ریاضی و فلسفی و عرفانی و منطقی و طبیعی و علوم نقلی و... علم پیدا نکند و باب معرفت ظاهری بر انسان مسدود شود. ایشان این مطلب را به باد تمسخر گرفته است. اهل علم مفهوم وجود را از آن جا که اعمّ مفاهیم است، بدیهی اولی میدانند و همین وجود است که مقسم از برای واجب و ممکن و مجرد و مادی و جوهر و عرض واقع میشود و بداهت آن فطری است؛ چه آن که هر شخص صاحب شعور بسیار ناقص بین وجود و عدم بدون تأمل فرق میگذارد و بالفطره میفهمد که شیء در عین موجودیت، معدوم نمیباشد و نمیشود هم موجود و هم معدوم باشد و اهل فهم گفتهاند: با این که مفهوم وجود بدیهیترین اشیاء است و حقیقت هر شیء خارجی به حسب علم حصولی قابل ادراک نیست و ما به علم بسیط، اوّل مبدأ و علت و مقوّم وجودی خود را درک میکنیم، ولی این علم از غایت وضوح مخفی است و کفر و ایمان بر علم مرکب و مضاعف مترتّب میشود. لذا علم به توحید، فطری است و به همین جهت انسان تن به تکالیفشرعیّه میدهد. وجود حق به حسب واقع مبدأ ظهور کلیه موجودات و منشأ ظهور تمام مفاهیم ادراکی است؛ پس خود اظهر اشیاء است، ولی چون ما نمیتوانیم به آن حقیقت احاطه پیدا کنیم و محیط حقیقی، محاط نمیشود، برای ما درک کنه ذات در غایت خفاست، بلکه ادراک حقیقت کوچکترین موجودات و نیل به حاق وجود این موجودات جز به علم حضوری امکان ندارد و این اختصاص به حق دارد. و ما از اشیاء مفاهیم جنسی و نوعی و فصلی ادراک میکنیم و بر همه اشیاء مفهوم عام وجود صادق است، لذا بدیهیترین مفاهیم است. این همه در روایات ذکر شده است: «انّه تعالی شیء»، یا «هل یجوز اطلاق الشیء علیه»؟ معصوم میفرماید: «شیء لا کالاشیاء.»
مراد از این شیء مفهوم عام وجود است؛ چه آن که مراد شیئیت وجودی است نه ماهوی، چون حق ماهیّت ندارد و چون اشیاء ممکنه ظل وجودند نه حقیقت وجود.
حضرت صادق علیهالسلام فرمود: «أ نّه تعالی شیء بحقیقة الشیئیة.»
در برخی از روایات وارد است: «انه تعالی احدیّ الذات و احدیّ الصفات»؛ چون احد مبدأ حقایق وجودیّه و واحد به معنای حقیقی حق اوّل است که نفس احد و واحد است نه ذات متّصف به وحدت، که کانّه واحد بحقیقة الوحدة و واحد حقیقی واحد نفس الامری او است «قل هواللّه احد».
قال الاستاد الاکبر فی العلوم النقلیة و العقلیّة1 و وحید دهره فی المأرب الذوقیّة: بدان که بین محدّثان و محققان اختلاف است در تجسم ملائکه. کافه حکما و محققین و بسیاری از فقها(مجتهدین) قائل به تجرّد آنها و تجرّد نفس ناطقه شدهاند و بر آن برهانهای متین اقامه فرمودهاند و از بسیاری از روایات و آیات شریفه نیز استفاده تجرّد میشود. چنانچه محدّث محققّ مولا محمد تقی مجلسی، پدر بزرگوار مرحوم مجلسی در شرح فقیه در ذیل بعضی روایات فرمودهاند که این دلالت کند بر تجرّد نفس ناطقه و بعضی از محدثین قائل به عدم تجرّد شدهاند و غایت آنچه دلیل آوردهاند، این است که قول به تجرّد منافی شریعت است و تصریح نمودهاند به این که مجرّدی جز ذات مقدس2 حق نیست. و این کلام بسیار ضعیف است؛ زیرا که عمده نظر آنها دو امر شاید باشد: یکی قضیّه حدوث زمانی عالم که توهم شده مجرّد بودن موجودی جز حق با آن منافی است و دیگری فاعل مختار بودن حق تعالی است که گمان نمودهاند با تجرّد عالم عقل و ملائکة اللّه مخالف است و این هر دو مسأله از مسائل معنونه است در علوم عالیه و عدم تنافی این قبیل مسائل با موجود مجرد به وضوح پیوسته است، بلکه قول به عدم تجرّد نفوس ناطقه و عالم عقل و ملائکة اللّه با بسیاری از مسائل الهیه و کثیری از قواعد عقلیّه و قواعد حقّه منافی است که اکنون مجال بیان آنها نیست. و حدوث زمانی عالم را به آن طور که این دسته گمان کردهاند، منافی با اصل مسأله حدوث زمانی است؛ فضلاً از آن که با بسیاری از قواعد الهیه نیز مخالف است و حق در نزد نویسنده، موافق با عقل و نقل آن است که از برای ملائکه اصنافی است کثیره که بسیاری از آنها مجردند و بسیاری از آنها جسمانی برزخی هستند «و ما یعلم جنود ربّک الاّ هو»(مدثّر /31) و اصناف آنها به حسب تقسیم کلّی آن است که گفتهاند موجودات ملکوتّیه بر دو گونهاند: یکی آن که تعلق به اجسام ندارند، نه تعلق حلولی و نه تعلق تدبیری و دیگر آن که به یکی از دو وجه تعلّق داشته باشند.
طایفه اولی دو قسمند: یک قسم آنان که به آنها ملائکه مهیمه گویند که مستغرق جمال جمیل و متحیر در ذات جلیل میباشند و از دیگر خلایق غافلند و به دیگرموجودات توجّه ندارند.
در اولیای خدا یک طایفه هستند3 که چنین میباشند. و چنانچه ما مستغرق بحر ظلمانی طبیعت هستیم و از عالم غیب و ذات ذوالجلال با آن که ظاهر بالذات و هر ظهوری پرتو ظهور اوست به کلی غافلیم، آنها از عالم و هرچه در آن است غافل و به حق و جمال جمیل او مشغولند.
در روایت است که خداوند مخلوقاتی دارد که نمیدانند خداوند آدم و ابلیس را خلق فرموده یا نه.
قسم دوم آنان هستند که خداوند آنها را وسایط رحمت خود قرارداده و آنها مبادی سلسله موجودات و غایت اشواقند و این طایفه را اهل جبروت گویند و مقدم و رئیس آنان روح اعظم است (لذا به عقل اوّل و روح و نور محمّدی از آن جهت که واسطه ترقیم نقوش وجودیّه است که به آن حقیقت قلم اعلی اطلاق کردهاند). شاید آیه «تنزّل الملائکة و الروح» اشاره به این طایفه از ملائکه باشد و اختصاص به روح با آن که از ملائکه است، اشاره به عظمت اوست؛ چنان که در آیه شریفه «یوم یقوم الروح والملائکة صفّاً» (نبأ /38) اشاره به همان باشد.
بعد از ذکر مطلبی گویند «در روایت شریفه نیز وارد است که روح اعظم از جبرائیل و میکائیل است.» «...از برای هر موجودی، علوی یا سفلی، عنصری وجهه ملکوتی است که به آن وجهه به عالم ملائکه منتقل و با جنود حق پیوند است، چنانچه حق تعالی اشاره به ملکوت اشیاء فرماید: «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء و الیه ترجعون» (یس /83) چه آن که هر فرعی به اصل خود پیوندد. پس صور بسایط و عناصر مرکّب ملائکه موکلهاند...» انتهی کلامه، نقلته بعباراته تیمناً بافادته و تذکراً باضائته.
مؤلف ابواب الهدی [مرحوم میرزا مهدی اصفهانی [ومرحوم مجلسی چون در ذهن خود از فلسفه و حکمت متعالیه و عرفان، امری مخالف مطلق با شریعت اسلام و افکار ائمه ترسیم کردهاند، سبب شده است که اصول مسلّمهای از شریعت و مذهب امامّیه را انکار نمایند؛ در ضمن، احکام عقلیّه در مسائلی را که همه ارباب عقول از فقها و اصولیون ومحقّقان متکلمان در آن اتفاق دارند، انکار نمایند؛ روایات زیادی را در تجرّد نفس و آیات قرآنیّه داله بر آن که نفس انسانی از سنخ ابدان و مادیات نیست، تأویل و توجیه سست کنند؛ روایات صحیح مطابق با عقل راکأن لم تکن فرض نموده و به روایات نادری که مخالف روایات کثیره و مخالف حکم عقلند، استدلال کنند.
در ابواب الهدی (ص 8) آمده است:
«نور العلم و العقل افاضات عن اللّه الی ارواحهم (شیعه) و لیس ذات الروح نفس تلک الانوار بل المخلوقات التی ابدعها اللّه تعالی... کان لها الکون العرضی کما فی روایة عمران الصابی، ان روح الحیات تفاض علی الروح فی الرحم...»
اولاً جنین اگر در مقام ذات استعداد تجرّد نداشته باشد و ظلمت و میّت صرف باشد، چه نحوه روح حیات را قبول میکند و یا اگر استعداد حیات در جنین قبل از نیل به حیات حیوانی نباشد و فیض نور حق آن را از مقام قوّه حیات به فعلیّت نیاورد، به چه متصوّر است که لفظ حی، یعنی درّاک و فعّال به آن صدق نماید؛ مگر روح حیات نحوه وجود حیوان نمیباشد.
آیا ابداعیات واقع در سلسله علل، وجود عرضی دارند و بالعرض موجودند؟ اگر بگویند غیر حق، جمله موجودات وجود عرضی دارند، و مراد آن باشد که وجود بالذّات از صنع ربوبی است و موجودات بالعرض و المجاز وجود دارند، این کلام را با کدام معیار عقلی میتوان پذیرفت. «اَنّ الروح تخرج من البدن حال النوم و شعاعها متّصلة الی البدن» این دلالت دارد بر این که روح مدبّر بدن چون از سنخ عوالم مجرّده است، به عوالم غیب متّصل میشود و سیر در عوالم مثالی یا عقلانی علی اختلاف استعداد الارواح مینماید. روح به نفس از آن جهت اطلاق شده است که از ماده تروحن و تجرّد دارد و «نفخت فیه من روحی» (حجر /29) دلالت دارد بر آن که روح از صقع ربوبی است و نفس بعد از تکامل، استعداد قبول وجود تجرّدی مییابد که حق بعد از اخراج مواد و استعدادات از قوّه به فعلیّت و رسیدن به مقام قوّه قریب به تجرّد تام آن را به مقام فعلیّت تجرد و تروحن میرساند و در لغت روح به معنای (ما به حیات النفس) آمده است و روح قدسی مرتبه اعلای روح و نفس ناطقه است. و این که در ذیل روایت مذکور آمده است: «و قد تقبض روح الحیات والعقل و العلم من الرّوح» معنایش آن نیست که نفس بعد از نیل به مقام تجرد تمام یا نیل به مرتبه روحیه مصطلح ارباب معرفت، که لطیفه پنجم یا چهارم از لطائف سبعه انسانیّت است که محاذی روح اوّل و عقل و قلم اعلی به لسان نبوّت و ولایت است، که لطیفه ششم مقام سر نفس متصل به مقام واحدیّت میباشد، سیر نزولی و قهقرایی نموده و فعلیت خود را رها میکند، لذا از حضرت ختمی مرتبت منقول است که: «اول ما خلق اللّه روحی» و «اوّل ما خلق اللّه نوری» و در لسان ائمه «اوّل ما خلق اللّه روح نبیّنا» و «کنّا انوار قبل خلق السماوات» به عناوین مختلف نقل شده است.
صاحب رساله ابواب الهدی آورده است: ففی روایة الکافی «الروح متحرّک کالریح..» این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرموده است «اوّل ما خلق اللّه روحی یا نوری» یا «اوّل ما خلق اللّه نور نبیّنا» قطعاً مراد ریح نیست؛ چون یکی از معانی ریح در لغت که جمع آن «اریاح» است و اریاح و ریاح و ریح به معنای «هوا، نسیم کل شیء» میباشد، ولی اروح جمع روح مثل روح اللّه یا روح القدس و نفخت فیه من روحی، مأخوذ از روح است و روح به «ما به حیات النفس و بقائها» قطعاً به معنای هوا و نسیم نیامده است؛ چه آن که نفخه الهی به معنای هوا و نسیم موجود در عالم ماده نیست، مگر آن که روح در «نفخت فیه من روحی» را همان هوا بداند که العیاذ باللّه از ریه الهی خارج شده باشد!
مقصود از نور و روح و عقل که اوّل صادر است، نور معنوی دارای حیات ذاتی است و مجرّد تام و فوق التمام بالفطره است که به آن روح به اعتبار تروحن آن از ماده و عقل به معنای مجرّد بودن آن از ماده و مقدار اطلاق شده است و انوار ائمه و حضرت ختمی مرتبت که در صدر وجود قرار دارند، نور عرضی نظیر شعاع قمر و نور شمس نمیباشد ونور به این معنی اسم صفت الهی متجلّی در ائمه و اهل بیت میباشد. شاید تشبیه روح به هوا از این باب باشد که روح نیز لطیف است، ولی لطیف به معنای «انّه لطیفٌ خبیر» نه جسم لطیف. در غیر این صورت باید گفت این روایات مجعول است و اصولاً تمسک به ظاهر مخالف نصوص و ظواهر کتاب و سنّت و عقل، شرعاً و عقلاً ممنوع است.
مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی صاحب ابواب الهدی به گمان خویش روایاتی جسته است که دلالت بر مادی بودن نفس کند. در صدر روایات مذکور آمده است: «تخرج الروح من البدن حال النوم».
مراد از حال نوم ناچار نوم بدن است و روح اگر از سنخ مجردات نباشد و دارای مقام و مرتبهای مجرّد از بدن نباشد و جزء مرکب جسمانی و حلول در بدن نماید بعد از خروج از بدن انسان میمیرد و شعاع نوری متّصل به بدن در حال خواب و سیر درعوالم غیب دلالت دارد بر این که نفس و روح دارای مرتبهای از تجرّد است که بینیاز از بدن است و مرتبه نازله آن با بدن اتّحاد دارد و به اعتبار اتّحاد با بدن خالی از قوّه و استعداد نیست؛ لذا مادامی که به بدن تعلّق دارد، قبول استکمال مینماید و بعد از آن که جهت قوه که متقوّم به بدن است به واسطه موت، چه طبیعی و چه انحرافی از نفس توسط قابض الارواح گرفته شد، نفس دیگر قبول کمال نمیکند و در مقبره اعمال خود در برازخ باقی است تا قیام قیامت کبری باذن اللّه تعالی.
صاحب ابواب الهدی از احتجاج نقل نموده است: «الارواح نائمون فی حالة یقظة الابدان»، (سید باقر یقضة الابدان نوشته است)، «یشعرون بانفسهم» روح چون از سنخ مجردات است، نفس حضور و ظهور به نفس ذات معرّا از آلات بدنی، خود را شهود میکند و در علم نفس به ذات خود، علم و عالم و معلوم متّحد است، ولی انسان به واسطه انغمار در طبیعت و انهماک در اوهام و پردههای پندار، از این ادراک که در غایت ظهور است، غافل است و در ضمن ادراک ذات خود مقوّم ذات خود را به علم بسیط به حکم «نحن اقرب الیه من حبل الورید»(ق /16) شهود میکند به اندازه وجود خود، ولی به واسطه تبعات ناشی از نفس امّاره، از این ادراک غافل است.
دوست نزدیکتر از من به منست وین عجبتر که من از وی دورم
مؤلف از ظهور روایت مذکور با مقدمهای که ذکر شد (روایت دیگر، ظهور در آنچه که او فهمیده است ندارد)، میخواهد نفس را نیز مادی بداند و حاصل کلام او آن است که موقع بیداری بدن، نفس به خواب میرود و در موقع خواب نفس، بدن در خواب است؛ کانّه این دو موجود مباین به نظر او، هر کدام از روح و بدن هنگام خواب رفتن دیگری کشیک میدهد و این وظیفه را به صورت خدمت متقابل انجام میدهند و بعد از موت هر دو فانی میشوند «کما یظهر من کلامه و صرّح بفناء الجسد و الروح الفاضل المجلسی و الفرقة الضالة الاشعریة و المعتزلة و اصحاب الحدیث من العامة.»
جمعی از فرق مسلمین تصریح کردهاند که موجود باید محسوس باشد و غیر محسوس، موجود نیست حتی حقیقت حق واجب بالذّات.4
[نگاهی به مقدمه توحید قرآن، نوشته حاج شیخ مجتبی قزوینی]5
در این بخش، نگاهی به مقدمه کتاب توحید قرآن نوشته مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی، رحمة اللّه علیه خواهیم داشت. بنابراین، مطالب این بخش در سه قسمت ارائه خواهد شد:
1 ـ نگاهی دیگر به کتاب ابواب الهدی
همچنان که قبلاً گفته شد، مرحوم آقا میرزا مهدی، در ابواب الهدی تصریح نموده است که مطالب حکما از آن جهت باطل است که در باب تصوّرات، بدیهیترین مفاهیم را مفهوم وجود دانستهاند و در تصدیقات، بدیهیترین تصدیقات را امتناع نقیضین میدانند!
و در موضعی دیگر فرموده است: مطالب مدوّنه در کتب حکما از آن جهت باطل و بی اساس است که آنان از امور بدیهی و فطری و معلوم، به امور نظری و مسائل علمی پی میبرند.
قال فی الاثر المذکور (ص 14): فتقول بحول اللّه مستمداً من رسوله و... انّ من ابده المفاهیم المتصوّرة عندهم مفهوم الوجود و من ابده التصدیقات عندهم امتناع اجتماع النقیضین و ارتفاعهما و من نفس توهم المفهوم لحقیقة الوجود یظهر اشتباههم، فانّ الوجود الّذی هو بدیهی عند کلّ احد و هو نقیض العدم ذات الوجود و حقیقته و هو الظاهر بذاته و لا مفهوم له، فإنّ الفهم یکون بالوجود و الفهم لا یصیر مفهوماً، لانه خلاف ذاته، بل الوجود بنفسه ظاهر لکلّ احد ظهوراً ذاتیاً، فقول القائل «مفهومه من اعرف الاشیاء وکنهه فی غایة الخفاء» غلطٌ، بل ینبغی ان یقال: «مفهومه من اغلط الاغلاط ـ و کنهه فی غایة الجلاء».
باید در پاسخ ایشان گفت: در قضایای خارجیه که ما حکم به وجود و تحقق ماهیّتی از ماهیات مینماییم، مثلاً میگوییم زید هست (زیدٌ موجودٌ) آیا محمول امر کلّی و وجود مفهومی نیست! آیا ما در این حکم، به حاق وجود زید رسیده و حقیقت وجود خاص خارجی زید را به علم شهودی رؤیت کردهایم! این مبدأ وجود و حقّ اوّل تبارک و تعالی است که از باب احاطه قیومیّه به اشیاء، ظاهر و باطن هر شیئی را مشاهده میکند به علم بسیط و علم حق به حقایق خارجیه (چه قبل از کثرت و چه بعداز کثرت) علم حضوری است و این علم از سنخ تصورات و تصدیقات نمیباشد.
این که زندیق و یا برخی از اصحاب حضرت صادق علیه و علی آبائه و اولاده الکرام التحیّة و السلام، از آن حضرت سؤال میکنند آیا اطلاق شیء (مراد شیئیت وجودی است)، بر حق جایز است، و امام میفرمایند: «شیء لا کالاشیاء»، متعلق ادراک سائل، مفهوم بدیهی شیء نمیباشد؟ بعد امام میفرمایند: از این که من میگویم ذات حق، شیء است اثبات معنایی است، ولی سائل باید متوجه باشد که من از این جهت به حق تعالی حکم به شیئیت مینمایم که تعطیل لازم نیاید؛ چون بین نفی و اثبات واسطه وجود ندارد. بعد در جواب سائل که به شکلی برخورد نموده و گمان کرده است که ما هر مفهومی راکه زاییده فکر ماست و حکایت از آن حقیقت مطلقه نمینماید، نمیتوانیم به او حمل کنیم؛ حضرت او را متوجه مینماید که این که ما میگوییم او شیء است، فقط نظر داریم که اثبات کنیم که او معدوم نیست و تحقق خارجی دارد، تا تعطیل از معرفت حق و نفی اعتقاد به او لازم نیاید و بعد از آماده کردن ذهن مخاطب میفرماید: «انّه تعالی شیء بحقیقة الشیئیة»؛ یعنی او حقیقت محض وجود است و موجودات امکانی، حقیقت وجود نیستند و مشوب با جهات عدمی اند. در نظر سائل و امام، مفهوم شیء با وجود، مفهوم بدیهی و فطری بوده است و نظر امام این است که این مفهوم بدیهی، عنوان و مرآت است از برای آن حقیقت، یعنی اطلاق وجود بر آن حقیقت، فقط برای تفهیم است و «حکایة ما» از آن حقیقت میباشد.
فقرات دیگر روایت دلالت دارد که مقام غیب وجود اسم و رسم ندارد و قابل تعریف نیست و هیچ اسمی حکایت از آن حقیقت ننماید. نه سائل چنین فهمیده است که کنه غیب ذات حق قابل ادراک است و نه امام (العیاذ باللّه) مدعی شده است که من به کنه غیب وجود حق، احاطه پیدا کردهام و میگویم او حقیقت صرف وجود است. در علم حصولی، مفهوم وجود یا شیء را ما از اشیاء انتزاع میکنیم و بر همه اشیاء حمل مینماییم. علم به بداهت مفهوم وجود فطری است، نه کسبی و علم به عدم ارتفاع یا اجتماع نقیضین نیز فطری است نه کسبی و گرنه باید به کلّی باب معرفت بر بشر در انواع و اقسام علوم شرعیه و دیگر علوم منسد شود! زیرا با جواز ارتفاع یا اجتماع نقیضین هیچ حکمی بر هیچ حقیقتی امکان ندارد و ما مفهوم وجود و عدم را به حسب فطرت و بداهت درک میکنیم و میگوییم این دو مفهوم بر شیء خارجی صدق نمیکند. ما وقتی به حقایق اشیاء میرسیم که احاطه وجودی خاص حق به اشیاء پیدا کنیم، این علم حضوری است و داخل در باب تصوّر و تصدیق نیست. ابن سینا تصریح کرده است که ما از اشیاء فقط لوازم و خواص واعراض را درک میکنیم و علم به حاقّ حقایق وجودیّه از وسع و قدرت و طاقت بشری خارج است.
این که حکما گفتهاند: حکمت عبارت است از علم به حقایق اشیاء به اندازه طاقت و توانایی بشر و نوع فاضل از افراد انسان، مراد آن است که در وسع بشر حصول علم به حقایق اشیاء ممتنع است.
این که ما میگوییم وجود عین ذات حق است، مراد آن است که اگر حق تعالی، به فرض محال، مانند مفهوم انسان در ذهن حاصل شود، عقل، وجود عین را عین حقیقت آن میبیند نه زائد بر آن و البته حق تعالی وجود ذهنی ندارد.
استاد محقق در زیستشناسی فقط خواص اشیاء را میتواند بشناسد، چه آن که حقیقت خارجیه ذرّهای از ذرّات اشیاء در موطن ذهن انسانی حاصل نمیشود و این نیز مسلّم است که نقیض وجود، عدم است و حقیقت خارجی هیچ موجودی در مرتبه وجود خود (با حصول شرایط تناقض) باعدم اجتماع ندارد و لازم نیست که ما به کنه وجودات خارجیه رخنه نموده وبه علم حضوری مشاهده کنیم که وجود به چه نحو عدم را طرد میکند، بنابه فرموده صاحب ابواب الهدی ایشان به کنه جمیع حقایق وجودیّه از جمله وجود حق رسیدهاند! ومشاهده کردهاند که در حقایق وجودیّه عدم یافت نمیشود!
باید به این نکته توجه داشت که به حسب دلایل عقلی و شواهد قطعی نقلی، حقیقت وجود، حق تعالی است و وجودات امکانیّه، از اشرف مخلوقات تا اخسّ مخلوقات، حقیقت وجود نیستند. این نیز مسلّم است که علم حضوری شهودی منحصر است به علم شیء مجرّد به ذات خود و علم او به مقوّم وجود و مبدأ قیوم کل. «نحن اقرب الیه من حبل الورید» (ق/16) و «لکلّ وجهةٌ هو مولّیها» (بقره/148) دلالت صریح دارد که حق تعالی از ما، به ما نزدیکتر از خود ماست؛ یعنی ما به اندازه وجود خود، مقوّم وجود خود را اوّل درک میکنیم بعد وجود خود را. و این علم از نهایت ظهور، مخفی است و دین فطری و توحید فطری همین است و چون ولایت کلیه نیز در اشیاء سریان دارد اگر کسی دارای بصیرت باشد به چشم دل، صاحب ولایت کلیّه را مشاهده میکند. «یا حار همدان من یمت یرنی» کلام جانفزای علیبن ابیطالب است.
مصداق دیگر علم حضوری منحصر است به علم حق به اشیاء و این اتم انحاء علم است و علم نفس به قوای غیبی خود نیز علم حضوری است. حقیقت حق اگر چه به حسب واقع اظهر و انور اشیاء است، ولی این وجود با آن که مبدأ ظهور همه اشیاء است به حسب علم حصولی در غایت خفاست «و لا یحیطون به علما. و عنت الوجوه للحیّ القیوم»(طه /111-110) و چون آن حقیقت صرفه وجود علم و قدرت، از جمیع قیودی که بشر میتواند به آن راه یابد مُعرّاست، در عین ظهور، در غایت خفاست. بلی برای صاحبان ولایت کلیّه که بصر آنها به بصیرت تبدیل شده است و حجب ظلمانیه و نورانیّه بین خود و حق را برداشتهاند، در مرتبه متاخر از غیب ذات و غیب الغیوب، حق را اظهر از هر شیء مشاهده میکنند (به علم حضوری نه حصولی)، ولی در مقام مشاهده غیب ذات، اعرف خلایق به حق میفرماید: «ما عرفناک حقّ معرفتک»، و چون عبادت حقیقی مبتنی بر معرفت تام است و از آن جا که محیط حقیقی محاط نمیشود، میفرماید: «ما عبدناک حق عبادتک.»
پس توحید حقیقی توحیدی است که حق خود را بدان تعریف نموده که «شهد اللّه انّه لا اله الاّ هو» (آلعمران /18) و فی کل شیء دلیل علی توحیده. هر مرتبه از وجود و هر مرتبه از معرفت، حکم خاص دارد.
این مطلب نیز مسلّم است که حقیقت محمدیّه صلیاللهعلیهوآله که متحد است با حقیقت علویه و مهدویه و... مظهر تام کلیّه اسماء جمالیه و جلالیه حق هستند. اقرب موجودات به حقّند و آنان سرّ توحید را که همان «قرب وریدی» و «تولیه» نام دارد در همه اشیاء مشاهده میکنند و به سرّ «ما من دابة الاّ هو آخذ بناصیتها انّ ربّی علی صراط مستقیم» (هود /56) به چشم قلب واقفند، چه آن که «در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست».
از آنچه ذکر گردید، وجه مناقشه در این کلام که «الفهم یکون بالوجود، و الفهم لا یصیر مفهوماً» روشن شد؛ زیرا فهم به معنای ادراک گرچه مفهوم نمیشود، ولی علم به اشیاء علم حصولی مفهومی است نه حضوری. آن وجودی که ظاهر از برای هر شیء است وجود خاص هر شیء است برای آن شیء و حقیقت مطلقه حق در مقام تجلّی و ظهور در اشیاء برای هر شیئی، اظهر از آن شیء است، ولی این ظهور را ارباب قلوب از اولیای محمدییّن صلیاللهعلیهوآله مشاهده میکنند.
«الا انّهم فی مریة من لقاء ربهم الا انّه بکل شیء محیط»فصلت /54
همین مفهوم وجود که مبدأ ظهور مفاهیم ذهنی است. و هر مفهوم و معنی تا ظهور ذهنی پیدا نکند، ظاهر نمیشود. از تجلی حق به اسم نور یااسم ظاهر، در عرصه پهناور عالم ادراک انسانی ظاهر میشود و از تجلیات حق است نه از اغلط اغلاط!
دانش حق ذوات را فطری است دانش دانش است که آن فکری است
2- گذری بر مقدّمه توحید قرآن
مرحوم حاج مجتبی قزوینی در مقدمه توحید قرآن فرموده است:
من بعد از تحصیل فلسفه و عرفان در سالیان متمادی به بطلان این دو علم پی بردم و این نیز مسلّم است که از صد سال قبل به این طرف حکما و عرفا طُرّاً مطرود فقها بودهاند. خداوند همه را غریق رحمت خود گرداند.
ما در کلام این بزرگوار دو نظر داریم؛ زیرا اولاً ما براستی نمیدانیم ایشان و امثال ایشان که به مبارزه با فلسفه و عرفان برخاسته و داعیه تحصیل و شناخت کامل فلسفه و عرفان را دارند، نزد کدام استاد فلسفه را تلمّذ نمودهاند! ثانیاً این که میفرماید: «از صد سال قبل به این طرف...» این مدت زمانی را با چه معیاری سنجیدهاند و این نظریه را از کدام تاریخ به دست آوردهاند؟ براستی چه خوب بود طرفداران این نظریه که مدعی هستند اوّل فلسفه را فهمیدهاند و سپس آن را باطل دانسته و رد نمودهاند، برای اثبات ادعای خویش در آشنایی کامل با اصطلاحات فلسفی و عرفانی اعلام آمادگی مینمودند و در مباحثهای حول اسفار «الهیات - علم کلام» و فصوص ابنعربی شرکت میجستند. ما این دعوت را بارها از آنان به عمل آوردهایم، ولی تاکنون پاسخ مثبتی نشنیدهایم؛ در حالی که شرکت در چنین مباحثهای میتوانست مشکلگشا و کارساز باشد.
رابطه فقها با فلسفه و عرفان
به منظور بررسی این سخن که «از صد سال قبل به این طرف، حکما و عرفا طرّاً مطرود فقها بودهاند» کافی است که نگاهی اجمالی به آراء و اندیشههای فقهای بزرگ این قرن بیفکنیم.
مرحوم حاج فاضل از اعاظم تلامیذ میرزای شیرازی، صاحب محکمه شرع و از اساتید فقه و اصول و تفسیر و حدیث و استاد مسلّم فلسفه بود. ایشان سنه 1342 ق رحلت کردهاند. در زمان حیات اسفار و شرح اشارات تدریس مینموده است، ولی اهل عرفان نبود.
مرحوم حکیم ربّانی، آقا بزرگ حکیم، استاد فن فلسفه که از اوتاد عصر در زهد واقعی بود، در سال 1352 ق رحلت کرد. ایشان هم عرفان درس نمیداد.
در بین متأخرین، مرحوم آقای شاه آبادی و آقا میرزا مهدی آشتیانی در ضمن تدریس علوم، عرفان هم درس میدادند. آقا میرزا احمد آشتیانی نیز در این فن وارد بود، ولی عرفان برای شاگردان خود درس نمیداد و صریحاً میفرمود در بین صد طلبه باهوش، شاید ده نفر استعداد فهم فلسفه داشته باشند و در بین آن ده نفر احتمال دارد یک یا دو نفر بعد از قرائت کتب درسی فلسفه، استعداد فراگیری عرفان داشته باشند.
امام [خمینی قدسسره ] در این فن ماهرند، ولی معظم له نیز اسفار تدریس میکرد و عرفان تدریس نمینمود؛ زیرا اعتقاد داشتند که اوحدی از طلاب تحصیلکرده مستعد، صلاحیّت حضور در درس عرفان را دارد.
عرفان بسیار ظرافتکاری دارد و بسیار مطالب آن عمیق و دقیق است. اساتید ادبیات فارسی در دوران کهولت پیش خود، در سلک کاشفان رموز کتاب مثنوی و دیگر آثار منظوم عرفانی برمیآیند. آنهایی که خیلی زحمت میکشند، چیزی مینویسند در شأن فهرست نویس یا کتاب نویس! حقیر مشارق الدرّاری، شرح فارسی بر تائیه ابنفارض را چاپ کردم، ولی اعتقاد ندارم هر کسی بتواند از عهده فهم این اثر عمیق بینظیر برآید و عده معدودی ذوق فهم این اثر عظیم را دارند.
به هر حال هر طور که باشد، این آقایان پیش کدام استاد متخصّص فلسفه و عرفان سالهای متمادی در این دو فنّ به مقام استادی رسیدهاند، بر ما مجهول است. آیا این عرفا و حکمایی که مطرود فقها بودند چه دسته از عرفا هستند و این فقها در کجا میزیستند، خداوند عالم است. مرحوم شاه آبادی استاد بزرگ عرفان بودند و همه علما و فقها برای آن مرحوم احترام خاص قائل بودند و خود نیز دارای مقلّد بود. مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی از اساتید عرفان و فلسفه بودند، قم که مشرف میشدند، آیات عظام از جمله آیة اللّه العظمی بروجردی نهایت احترام را برای ایشان قائل بودند. مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانی از حکما و از عمده قائلان به وحدت وجود بودند و مورد احترام اعاظم فقها و مجتهدان قم و نجف.
مرحوم میرزا حسن آشتیانی و حاج شیخ فضل اللّه نوری در مجالس، میرزا ابوالحسن جلوه حکیم معروف را بر خود مقدم میداشتند و میرزای آشتیانی نزد آقا علی حکیم، شرح هدایة ملاصدرا قرائت میکرد و آقا علی مدرس نزد میرزای آشتیانی رسائل شیخ اعظم انصاری میخواند.
آیات عظام، آقا سیدمحمد تقی خوانساری و حاج سید احمد خوانساری و حضرت امام [خمینی (ره) [نزد میرزا علی اکبر یزدی اسفار میخواندند. مرحوم آقا سید تقی و آقا سید احمد خوانساری بعد از اتمام تحصیلات عالیه در نجف به درس آقا میرزا علی اکبر میرفتند. مرحوم آیة اللّه بروجردی با این که نزد اساتید بزرگ تحصیل کرده بودند، زهد و تقوا و ورع آخوند ملاحسین کاشی و جهانگیرخان قشقائی را میستودند و از آن دو بزرگمرد همیشه بنیکی یاد میکردند و رفتار آنان را سرمشق میدانستند و فلسفه را نزد این دو استاد فرا گرفته بودند.
مرحوم حاج میرزا ابوالفضل تهرانی از اعاظم تلامیذ میرزای شیرازی و فرزند میرزا ابوالقاسم کلانتر نوری تلمیذ اعظم شیخ انصاری در مقام ذکر اساتید خود در علوم نقلیه و عقلیّه وقتی از آقا محمد رضا قمشهای نام میبرد، راجع به زهد و تقوا و وارستگی و توغّل او در آثار ائمه در اعتقادات و تسلیم کلّی او نسبت به آثار ائمه، عبارتی نوشته و چنان شیفته اوست که از احدی از اساتید خود آن نحو سخن نگفته است و او را از اوتاد عصر خود معرفی نموده است و برای اساتید فقه و اصول این اندازه احترام قائل نیست و او را عارف به خدا میداند.
مرحوم آقا میرزا محمد باقر اصطبهاناتی از اعاظم تلامیذ آقاعلی و آقا محمد رضا در عقلیات و اعتقادات و استاد حاج شیخ محمد حسین کمپانی در حکمت متعالیه، از خواص اصحاب میرزای شیرازی بزرگ و نزدیکترین شخص به او و محرم اسرار و مورد مشورت میرزا در مهام امور بود.
حاج ملاّ هادی سبزواری قبل از تشرّف به مکه معظّمه، یعنی بعد از فراغت از تحصیل در اصفهان، در مشهد حوزه عظیم فلسفی داشت و صاحبان محاضر شرع، به درس او حاضر میشدند، در حالی که سن شریف او در ابتدای شروع به تدریس حدود 32 سال بود و آخوند ملا غلامحسین شیخالاسلام و آقا میرزا محمد تقی سروقدی و غیر این دو بزرگوار از مجتهدان و فقها به درس او حاضر میشدند و حاج میرزا حسین سبزواری از اعاظم تلامیذ بزرگ به شاگردی او افتخار میکرد؛ چه آن که سالها به درس محقق سبزواری حاضر شده است.
آخوند ملاّ محمد کاظم خراسانی قبل از تشرّف به اعتاب مقدّسه مدّتی در سبزوار به درس حکیم سبزواری و مدتی در تهران به درس مرحوم آخوند ملاحسن خوئی شاگرد ملاّ عبداللّه زنوزی حاضر شده بودند و آقا حاج میرزا احمد فرزند مرحوم آخوند به حقیر بارها فرمودند که مرحوم آقا میفرمودند: کسانی که فلسفه الهی را خوب نفهمیده باشند، اخبار آل محمّد صلیاللهعلیهوآله در عقاید را نمیفهمند، و همانطور که فقه بدون اصول بیمعناست، درک اصول و عقاید حقّه، بدون بنیه علمی فلسفی و کلام تحقیقی میسور نمیباشد.
فاضل هندی، فقیه نامدار و محقق سبزواری، صاحب ذخیره در فقه و آقا حسین خوانساری صاحب مشارق الشموس، شرح بر دروس و آخوند ملااسماعیل خواجوئی فقیه معروف و آقا محمّد بیدآبادی، استاد مسلّم در علوم نقلیّه، فقیه و اصولی محقق میرزا محمد الماسی و غیره، این اکابر از اساتید بزرگ حکمت و فلسفه در عصر خود بودند. نه آنان کسی را تحمیق میکردند و نه کسی آنان را تکفیر. کدام یک از این اکابر مطرود فقها بودند؟ برخی از فقها در عصر ما و در اعصار گذشته، در حدود شرح تجرید هم کلام در اصول عقاید نمیدانستند، ولی آنان که صاحب ورع بودند، پا را از حد فراتر نگذاشته، بیطرف بودند و به تکفیر و ناسزایی نمیپرداختند.
نظریات غیر علمی مخالفان فلسفه
امام الحرمین معتقد است که روح، جسم لطیف است و تجرّد ندارد. آقایان هم همین را میگویند به مذهب اهل بیت روح مجرد از ماده است و بعد از فنای بدن باقی است. صاحب کافی، صدوق، شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی و دیگر اعاظم فقهای امامیه بر این مسلک رفتهاند. میگویند اراده، صفت فعل است. به قول مرحوم آیة اللّه بروجردی ما نمیدانیم اراده صفت فعل حق است، یعنی چه؟ صفت فعل حق، حدوث است و امکان و... چه معنی دارد که اراده حق، صفت خلق باشد!
آن مرحوم میفرمودند: ما نمیتوانیم با چند خبر واحد معارض با آیات محکمه قرآن و روایات ائمه و مخالف حکم عقل، اراده را از ذات نفی کنیم و ملتزم شویم به این کلمه ملعونه که حق تعالی فاعل موجب است، چه آن که نفی اراده ملازم است با صدور فعل از حق بر سبیل اضطرار. بر فرض که به این کلمه کفرآمیز ملتزم شویم، حق را باید فاعل مختار بدانیم. در اختیار، مشیّت و اراده مأخوذ است و فاعل مختار فاعلی است که در حق آن صحیح باشد که بگوییم: «اِن شاء فَعَلَ و اِن لم یشأ لَمْ یَفْعَلْ».
در قدرت واجب که مبرا از صفات امکانی است، مشیّت مأخوذ است. لذا کلیّه محققّان از علمای اصول فقه مثل آقا باقر بهبهانی و میرزای قمی و صاحب فصول و شیخ محمد تقی رئیس اصولیون و شیخ انصاری در تقریرات کلانتر و آخوند خراسانی تا معاصران ما مرحوم آیة اللّه بروجردی، اراده را به علم به نظام احسن و برخی مانند حجّت فرقه ناجیه شیعه، افضل المتأخرین، محقق طوسی خواجه نصیر و علامه حلی شارح تجرید واشارات ابن سینا از اراده در تجرید و شرح آن به: داعی و در شرح اشارات به علم به نظام خیر، تعبیر کردهاند.
این شبهه واهی که اگر اراده، عین ذات باشد، از آنجا که خداوند علم به شرور و مبادی شرور از کفره و فسقه دارد، لازمهاش آن است که خداوند فاعل شرور و کفر و فسق باشد، به کلّی بی اساس و جواب آن واضح است؛ چه آن که خداوند به ضرورت شرع و عقل فاعل کفّار و فجّار است؛ ولی برگشت شرور به اعدام و ناچار «مقضی» بالعرض است و شرور لازمه خلقت عالم ماده است و امور عدمّیه مجعول بالذات نیستند و به فرض آن که امر وجودی باشند، ترک خیر کثیر، برای شر قلیل، خود، شر کثیر است.
برخی در این بحث که بحث خلق اعمال باشد، گاهی به صورت قدریّه و جبرّیه خودنمایی میکنند و گاهی به صورت معتزله و بویی از کلام معجز نظام اهلبیت علیهالسلام : «لا جبر و لاتفویض بل امرٌ بین الامرین» به مشام آنان نرسیده، «و القدریّة مجوس هذه الاُمة» جبریّه این روایت را در شأن معتزله و معتزله آن را در شأن اشاعره وارد دانستهاند. از این مسأله نیز جمعی غفلت دارند که فقط حق تعالی از آن جهت که جمیع جهات مربوط به خالقیت، عین ذات اوست و در حقیقت غایت فعل او، ذات اوست، ناچار مختار حقیقی اوست. لذا ثالث المعلمین، میر محمّد باقر داماد استاد مسلم در علوم نقلیّه و عقلیّه در قبسات میفرماید:
«اَما رأیتَ امام المشکّکین و هَلاّ قلت له یا امام قومک، اما تستحیی من التقوّل علی الفلاسفة ان الفلاسفة یقولون: لامختار واقعاً فی الوجود الاّ الحق و انت تتقوّل علیهم و تقول انّهم یقولون انَ اللّه تعالی مجبورٌ.»
چه آن که هر فاعلی که علت غائی فعل او خارج از ذات او باشد، مجبور است در عین اختیار که «بل امر، بین الامرین»؛ زیرا کسانی که حقّ اول را فاعل بالقصد زائد بر ذات میدانند نوعی اضطرار در فعل او قائلند.
پینوشتها
1 . اسرار الصلاة اثر منیف و بی نظیر، تفسیر سوره قدر ص 237 - 238، تألیف امام عارف حضرت آقای خمینی [قدس اللّه سرّه [تفسیر سوره حمد و توحید نیز در همین اثر چاپ شده است که از بهترین آثار محسوب میشود که تقریب این قبیل از تحقیقات یکون من خواص افاداته.
2 . علاوه بر آنچه ذکر فرمودهاند، قائلان به اقوال مذکور خیال کردهاند اگر غیر از خداوند موجود مجرّدی باشد، سنخیّت بین علت و معلول لازم میآید.
3 . محققان، ملائکه جلالیون را برخی مقدم برروح اوّل که واسطه ترقیم کلمات وجودیه است دانستهاند و برخی در رتبه، عقل و برخی از کاملان را که در عالم ماده محکوم به حکم قطب نیستند و دائماً در حال هیمانند، مظهر یا از سنخ ملکه مهیمین میدانند. برای بحث تحقیقی و مفصل درباب رجوع شود به مقدمه نگارنده بر تمهیدالقواعد ابنترکه (مراد از قطب، اقطاب محمّدیه است علیهمالسلام ).
4 . «پس از این، استاد مطالبی را درباره پیدایش و ظهور فلاسفه بزرگ در حوزه اصفهان ذکر میکند و آخرین فیلسوف قرن را حضرت امام خمینی قدسسره معرفی مینماید، و در پایان به نقد تهافت غزالی میپردازد.»، اندیشه حوزه.
5 . مجله کیهان اندیشه، شماره 5، ص 41، فروردین و اردیبهشت 1365.
آنچه در پی میآید، گزیدهای از مصاحبه و مقالات استاد آشتیانی است. درباره استاد در شماره نخست کیهان اندیشه آمده است:
یکی از افراد نادری که علاوه بر آشنایی کامل با حکمت اسلامی، همّت تألیف و تصحیح کتب و رسائل این فن را داشته و خدمات گرانبهایی در این راه انجام داده است، دانشمند پرمایه آقای سید جلالالدّین آشتیانی «استاد علوم عقلی دانشگاه مشهد» است. ایشان چندین کتاب درباره فلسفه و مخصوصاً افکار بزرگترین حکیم دوران اخیر صدرالدّین شیرازی معروف به ملاصدرا تألیف کردهاند که عبارتند از:
1- هستی از نظر فلسفه و عرفان.
2- شرح آراء فلسفی ملاصدرا.
3- منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران.
4- ترجمه مقدمه قیصری بر فصوصالحکم.
5- مقدمه و تصحیح کتاب الظاهر الالهیة ملاصدرا.
6- مقدمه و تصحیح و تعلیق شواهد الربوبیّة.
7- مقدمه و تصحیح و تعلیق بر اصول المعارف ملا محسن فیض.
8- تصحیح حاشیه آخوند بر حکمةالاشراق.
9- مقدمه و تصحیح و تعلیق کتاب المشاعر ملاصدرا و...
سؤال:
آیا فلسفه، خاستگاه قرآنی دارد؟
استاد آشتیانی:
در پاسخ به این سؤال باید گفت قرآن چیز کوچکی نیست که هر کس عربی بداند بتواند از آن فلسفه یا عرفان بیرون بیاورد. در قرآن غرق میشود. این که میگویند عترت تا قیامت لازمه و قرین قرآن است، برای این است که هر که مستبد در قرآن باشد اشتباه میکند. معتزله در تمام مبانیشان به قرآن و احادیث استناد میکنند. اشاعره، مجسّمیه هم همین طور و حنابله و قائلان به تجسیم که الآن در سعودی خیلی زیاد هستند. من خود با آنها صحبت کردم، آنها میگویند غیر جسم و جسمانی اصلاً قابل تصور نیست. خدا هم جسم است. درباره پیامبر هم میگویند که روحش را خدا بعد ایجاد میکند و اکنون از بین رفته است. آنها هم به قرآن استناد میکنند. این برخورد متکلمان است با قرآن. اگر این مطالب متکلمان را، بدون تعصب، با مطالبی که فارابی و ابنسینا گفتهاند مقایسه کنید، خواهید دید که آنچه از شیخ، فارابی، ملاصدرا و خواجه در اصول عقاید، اثبات مبدأ، صفات ثبوتیّه وسلبیّه، بحث در تنزیه ذات، چگونگی صدور اشیاء از حق تعالی، نحوه استناد افعال عباد به عباد، به جای مانده است، تمام مطالب اینها بر مطالب متکلّمان که بخصوص به کتاب و سنت استناد کردهاند ترجیح دارد؛ یعنی به اسلام نزدیکتر است.
البته فلاسفه متاثّر از اسلامند؛ چون قرآن چیزی نیست که کسی بتواند در مقابلش عرض اندام کند. خود فارابی جابجا به قرآن استناد میکند، فصوص الحکم را ببینید، تحت تأثیر قرآن است. قرآن کتابی است که هیچ پهلوانی نمیتواند با آن مقابله کند.
سؤال:
فلاسفه چه میگویند؟
استاد آشتیانی:
فلاسفه اعتقادشان این است که در «مستقلّات عقلی» ما به ظواهر استناد نمیکنیم، به نصوص استناد میکنیم و میگویند هر جا مطلبی را با دلایل محکم عقلی اثبات کردیم، میرویم ببینیم با قرآن تطبیق میکند یا نه؟ آخر عقل معارض با شرع نیست، بلکه از شرع قوّت میگیرد و تغذیه میشود. شرع عقل را محدود میکند، راهنماییاش میکند؛ از این رو ملاصدرا در همین کتاب فارسی خود رساله سه اصل میگوید:
این همه فلاسفه اسلامی راجع به ماوراء الطبیعه، صفات حق، ذات حق، ملائکه، عوالم برزخ و دیگر چیزها بحث کردهاند. اما در مسأله معاد پنج یا شش صفحه بیشتر ندارند.
بعد میافزاید: چون عقل آدمی در این مطالب استقلال ندارد و بعد از مرگ را نمیتواند درک کند. میگوید: عقل در اولیّات مربوط به امور آخرت و نشأت بعد از موت مستقل نیست.
لذا در قرآن و احادیث، این همه راجع به امور آخرت، صراط، میزان، برزخ و آخرت مطالب وارد شده است، اما شیخ و دیگر فلاسفه که به مستقلات عقلی استدلال میکردند، در آثار خود، در شفا و نجات، پنج و شش صفحه در معاد بیش ندارند. مسألهای به این بزرگی؛ اما این گونه مختصر! ملاّ صدرا، چون با قرآن و کلمات ائمه مأنوس بوده سِفْر نفس کتاب اسفار او را اگر با کتاب شفای شیخ ابوعلی سینا مقایسه کنید، میبینید بسیار مجمل است (یعنی توجهش به مطالب روایی بیشتر است تا براهین عقلی صرف). منظور این که هیچ گونه معارضهای بین عقل و شرع نیست. ارسطو هم اگر محضر پیامبر را درک میکرد، ایمان میآورد.
بلی، قرآن چیزی نیست که فیلسوفی بتواند در مقابلش عرض اندام کند. یک چیزی است که آدم را دیوانه میکند. خیلی عمیق است. هر چه تفقّه کنی باز بر همه ابعاد آن دست نمییابی. منظور این که برخی از متکلّمان بدون این که قدرت عقلی داشته باشند، سراغ قرآن رفتهاند. اینها به کسی که عالم به قرآن باشد دسترسی نداشتهاند. مُعرِض بودهاند. اگر چنان فردی هم بوده است از او اعراض داشتند. آن وقت استبداد به رأی در فهم مطالب قرآن داشتند. هر کس بخواهد در این میدان وارد شود، خودبخود گیر میکند.
مثلاً شما مشبّهه را میبینید به قرآن استدلال میکنند. منزّهه هم به قرآن استدلال میکنند آنها هم که جمع بین تشبیه و تنزیه کردهاند به قرآن استناد میکنند. اما فلاسفه روی اصول عقاید کار کردهاند. به حدیث مراجعه کردهاند. کتابهای مختلف را دیدهاند، سراغ قرآن رفتهاند، دیدهاند اصلاً در خود قرآن و در اخبار ائمه علیهمالسلام جمع بین تشبیه و تنزیه شده است. (فلاسفه قبل از اسلام هم به مقداری از این حقایق رسیدهاند.) غزالی هم که ردّ بر فلسفه نوشته است. نوشته قبل از ارسطو مادیون زیاد بودهاند، حوزه گرمی داشتهاند، اما او که آمد توانست آنها را بکوبد و کار ما را راحت کند. از اینرو، خودش به جان ارسطو وکسانی که مطالب او را تحریر میکنند (مثل فارابی و شیخ) میافتد. سپس چندین مورد پیدا میکند و میگوید اینها خلاف شرع است. تکفیر هم میکند، در حالی که هیچ یک از آن اشکالات هم وارد نیست.
سؤال:
طریق فلاسفه کدام است؟
استاد آشتیانی:
حقیقت را بخواهید اسلام در فلسفه تأثیر گذاشته است. خود شیخ بوعلی سینا و فارابی چنین میگویند. انبیاء آمدند از برای ارشاد خلق، بعد طریق انبیاء هم طریق اهل ظاهر نیست. استدلال را طریق اهل ظاهر میدانند. میگویند دنبال این طریقه (طریق اهل باطن) رفتن کار مشکلی است، لذا شرع اساس معرفت را بر علم و عمل قرار میدهد؛ یعنی انسانی که اهل برهان است اگر او اهل تقوا نباشد، روحش آلوده میشود، آلوده که شد، علم هم که حق تعالی افاضه میکند و محیط علم اوست، لذا کدورت نفس در ادراکاتش تأثیر میگذارد، انحراف در وی پدید میآید. آنها (فلاسفه) اصلاً از اوّل میگویند انبیاء خصوصاً پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مردم راکاملاً به طریق باطن میخوانند، زیرا میخواهند مردم چشم قلبشان را باز کنند، آن گاه به آیات هم استدلال میکنند. منتهی چون همه مردم استعداد این کار (طریق اهل باطن) را ندارند، بلکه کثیری از محققّان چنین هستند و از صد تای آنها ده نفر میتوانند تا آخر راه را بپیمایند؛ از اینرو، ما مبانی عقلی یعنی روش اهل ظاهر را پیش گرفتهایم. فرق ما با متکلّمان این است که آنها به قضایای مشهوره و غیر قطعیّه استدلال میکنند و ما به ادّله قطعی استدلال میکنیم و آنها (فلاسفه) اقرار میکنند که قرآن و پیامبر، مردم را به غیر طریقی که ارسطو ارائه میداده است، مأمور میبینند. فلسفه و کلام هر دو به اصطلاح سلوک اهل ظاهر است؛ یعنی ما با فلسفه عالم میشویم به این که مبدأی از برای وجود است: «و فی انفسکم افلاتبصرون» (ذاریات /21) اما ائمه علیهمالسلام کلماتی دارند: «استتر بغیر سَتْر مستور» و «احتجب بغیر حجاب محجوب» یا در قرآن آمده است: «نحن اقرب الیه من حبل الورید» (ق /16)
آنها میگویند طریق انبیاء این است، ولی ما مأمور آن کار نیستیم و مثل متکلّم هم نیستیم که به ظواهر استدلال کنیم. برای اثبات عقاید اسلامی به برهان استدلال میکنیم. بعد آن را به قرآن و سنّت عرضه میکنیم و استبداد به عقل هم نداریم. شما یک مطلبی را بیابید که فلاسفه جلو آن ایستاده و بدون دلیل گفته باشند درست نیست. شیخ ابوعلی سینا در شفا میگوید معاد جسمانی چطور است؟ پاسخ میدهد پیامبر به اندازهای این مطلب را وصف کرده است که اصلاً انسان بی نیاز از این مسأله است و عقل هم به این راه ندارد:، بلکه به خیلی از مسائل. آن وقت معاد روحانی و نحوه عذاب عقلانی را بحث میکند.
سؤال:
تفکّر فلسفی در فهم احادیث چه اثری دارد؟
استاد آشتیانی:
بدون تفکر فلسفی فهم بسیاری از روایات و احادیث مشکل میشود. مسأله دیگر تشخیص درست و نادرست بودن این احادیث و روایات است. خداوند آقای بروجردی را رحمت کند، یک وقتی میفرمودند اصل اوّلیه در اغلب اخبار و روایاتی که در مدح و ذم بلدان، خواصّ میوهجات و فضائل افراد وجود دارد، عدم حجیّت است، برای این که طرفین شیعه و سنّی آنها را به نفع خود ساختهاند. برخی عقیدهشان این بوده است که اگر برای اثبات حق یک حدیثی جعل کردید، اشکال ندارد. خدا آقای طباطبائی را رحمت کند. ما درباره امامت در احادیث جستوجو میکردیم، دیدیم در بحارالانوار، بیستوپنج حدیث از صحاح معتبر عامّه نقل شده است که ما نه در کتب چاپی پیدا کردیم و نه در کتب خطی، حتی کتابی مربوط به هشتصد سال قبل پیدا کردیم، دیدیم یکی از آن بیست و پنج حدیث در آنها یافت نمیشود، از آن طرف بسیاری از احادیث کم شده است. این حدیث ثقلین «انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی» را عامه به هشتصد راوی نقل کردهاند و در خاصّه چهل نفر. راجع به دوازده امام و از جمله حضرت مهدی (عج) هم همینطور، روایات زیادی در کتابهای آنها هست، منتهی محیط طوری بوده است که علما اینها را نقل میکردهاند، و لکن جرأت این که حدیث را در انظار مردم نقل کنند نداشتهاند. جو طوری بوده است که نمیتوانستند، ولی برخی از محدّثان عامه وجدان داشتهاند که این روایات رانقل کردهاند و مصون مانده است.
حالا منظور این است که در توحید یا در سایر مسائل اعتقادی، به هر کدام از این احادیث و روایات که بخواهید تمسک کنید، یا ظهور دارد یا نص است. اگر نص هم باشد، متواتر نیست. باید میزانی داشته باشید؛ مثلاً از حضرت موسیبن جعفر علیهماالسلام دو سه روایت است، در توحید. یکی میگفت اگر شمر هم نقل کند، باز میدانم که روایت از امام است. اصلاً لسانش لسان امام است، نه یک فیلسوف میتواند چنین روایتی درست کند و نه یک عالم. بلکه نحوه ساختمان لغات خود معرف حدیث است. شما به آن «حدیث عمران سابی» که از حضرت رضا علیهالسلام نقل شده است نگاه کنید. خوب بسیاری از مسائل مهم را بیان کرده است. ولی با یک زبان خاص؛ نه زبان فلسفه است و نه زبان عرفان، ولی از همان روایت میتوان ده روایت بیرون آورد. اما بدون تفکر فلسفی عمیق فهم خیلی از روایات مشکل میشود. مرحوم حاج میرزا احمد کفایی خراسانی میگفت من شرح اصول کافی از ملای قزوینی را دیدم. پدرم یک روز گفت احمد بیا چیزی به تو بگویم. اگر مقدمات فلسفه را نخوانی، از این روایات هیچ نمیفهمی. آدم باید بداند مبدأ اوّل عین وجود است؛ یعنی اگر ماهیّت داشته باشد یعنی چه؟ بعد سراغ کلام ائمه که میرود میبیند اصلاً همین که عرفا میگویند حقیقت ذات اسم ندارد، یک روایت است.
مرحوم آقا میرزای قمشهای از کتاب کافی نقل کردهاند از معصوم علیهالسلام سؤال میکنند: «انّه تعالی شیء او غیر شیء»؟ میفرماید: «شیء بحقیقة الشیئیة» و منظور موجود بحقیقة الوجود؛ یعنی غیر ازحقیقت وجود در او نیست. بعد اصطلاحات عجیبی در آن روایت آمده است. حضرت میگوید: آن چیزی که در ذهن تو میآید، موهوم و ساخته ذهن خودت است، تا میرسد به جایی که میفرماید ذات حق تعالی، یعنی حقیقت ذات اسم ندارد (البتّه برداشت من این است). میبینید فلاسفه هم به آیات استدلال میکنند و میگویند مقام ذات اسم ندارد. بعد مرحوم قیصری در فصوص الحکم حاشیه میزند و میگوید:
«خداوند تبارک و تعالی چرا یک اسمی که عبارت از ذاتش بکند به یک سری از انبیاء خبر داده؟» پاسخ میگوید: اقلّ القاء حقیقت از غیر وجود این است که مخاطبی میخواهد؛ ولو بین آن مخاطب و حق تعالی هیچ واسطهای نباشد واگر این بخواهد از غیبت تنزل کند به مخاطب، ناگزیر تعیّن پیدا میکند.
سؤال:
فلسفه را چه کسی میتواند خوب بفهمد و بیان کند؟
استاد آشتیانی:
کار روی فلسفه هم مقدمات و لوازمی میخواهد. فلسفه کسی را میخواهد که یک مقدار فیزیک خوب بداند، علوم طبیعی را خوب بداند. و نیز قسمت زیادی از مباحث فلسفه را تغییر بدهد. اصلاً بیاید درس را عنوان کند. محصلان او از طلبههای فاضل باشند.
سؤال:
آیا مباحث فلسفی نیاز به تحولی جدید دارد؟
استاد آشتیانی:
باید در مباحث فلسفه تحوّلی پیدا شود. خدا بیامرزد «کُربَن» را. ایشان به من میگفت اگر ایرانیها این کار را بکنند خیلی با اهمیّت میشود؛ مثلاً همین مباحث نفس را و بحث راجع به نباتات و حیوان و انسان را با تحولی جدید طرح کنند. خیلی مطالب مهمی است. همین فلسفه ملاصدرا و حکمت متعالیه تا زمان آخوند نوری، استادی که در این فلسفه در حوزه اسلام متمحّض باشد نبوده است. ایشان شاگرد آقا محمّد بیدآبادی بوده، آن هم خیلی متبحّر در فلسفه اسلام نبود، ولی آخوند نوری 25 ساله بوده که اسفار را درس میگفته است بعضی از آثار از وی مانده است که در بیست و هشت سالگی نوشته که شاید متقنتر از نوشتههای ملاصدرا باشد؛ یعنی بعضی از اساتید قدیم معتقد بودند که همین مطالب موجود درکلمات ملاصدرا را ایشان پختهتر تقریر میکرده است.
سؤال:
فیلسوفی مانند غزالی چرابه مخالفت با فلسفه پرداخت؟
استاد آشتیانی:
غزالی هم آدمی از وی تعجّب میکند. کتابی که در ردّ فلسفه نوشته، قبل از رو آوردنش به تصوّف بوده است. او مسلک اشعری دارد و با زبان اشاعره به جان فلسفه افتاده است. آن هنگامی که در بغداد مورد توجه بود، تهافت الفلاسفه را نوشته، ولی اواخر عمر، آثارش همه جا تأیید از عقل دارد. من با مدارک زیادی این مطلب را ثابت میکنم. ایشان کتابهایی نوشته که در «مبدأ و معاد» ملاصدرا هم همان مطالب را دارد. در معاد هم طریق شیخ را تقریر میکند، ولی عیبی که ایشان داشته، این بوده که در مذهب اهل سنّت خیلی متعصّب بوده است؛ مثلاً این که عامه و خاصه بالاتفاق از پیامبر نقل کردهاند که: «اوّل ما خلق اللّه روحی» یا «اوّل ما خلق اللّه نوری»، ایشان در مقدمه جواهر القرآن نوشته است:
«ان اللّه تَجّلی للناس عامة و لا بی بکر خاصة.»
هر چه گشتم مأخذش را پیدا نکردم، شاید جعل کرده باشد؛ نمیدانم، در حالی که ملاّی رومی راجع به حدیث «من کنت مولاه» شرح خوبی میدهد و میگوید:
کیست مولا آن که آزادت کند بند رقّت ز پایت وا کند
اما غزالی از آن همه احادیثی که سیوطی و دیگران درباره عترت و حضرت امیر علیهالسلام نقل کردهاند، پرهیز دارد و پیرامون آنها نمیگردد. اما فیض کاشانی که از کودکی شاگرد ملاصدرا بوده است و هر چه هم تحریر کرده با تعبیرهای قال الاستاذ دام ظله یا رحمة اللّه علیه بوده است. عبارات اسفار را در کتابهایی که در زمینه فلسفه نوشته، آورده است. منتهی او در عرفان بیشتر وارد است. در کتاب وافی که شرحی است بر اصول کافی، برخی از روایاتش را از ملاصدرا قشنگتر معنی کرده است. او بین فلسفه و عرفان و اخبار را جمع کرده است. در اوایل جوانی که برای استفاده از ملاصدرا به شیراز رفته بود، با سید ماجد بحرانی برخورد میکند، اما ملاصدرا او را از رفتن به درس سید بحرانی منع میکند؛ چون ملاصدرا اصولی و شاگرد شیخ بهائی بوده است، ولی فیض تحت تأثیر بحرانی قرار میگیرد و جذب حوزه درسی او میشود.
نظری به آثار مؤسسان مکتب تفکیک
در این بخش استاد به نقد دو اثر از مؤسسان مکتب تفکیک یعنی ابوابالهدی تألیف میرزا مهدی اصفهانی و توحیدالقرآن حاج شیخ مجتبی قزوینی پرداختهاند:
میرزا مهدیاصفهانی بهتبع مجلسی رحمهالله و فرق مختلف از متکلمان عامه و پیروان به اصطلاح سنت از ارباب حدیث و طایفه ضالّه معتزله و اشاعره صریحاً تجرّد نفس را انکار میکند و میگوید:
«لما تحقّق بالعلوم الالهیة عدم تجرّد النفس و فقرها و خلوّها عن انوار القدسیّة یکون اساس قیام الرسول و نزول القرآن علی التذکر و تنبیه الناس عن نوم الغفلة. الی آخر ما حررّه فی (ص 8) من المطالب التی ینبو عنها الطبع السلیم و الذوق المستقیم.»
نفس اگر استعداد قبول تجرد عقلی را نداشته باشد و فاقد تجرد، قبول نور معنوی نمیکند، پس نفس یا باید در ابتدای فطرت نفسانی، مجرد تام باشد یا در عالم حیوانی دارای تجرد برزخی و مستعد از برای تحوّل جوهری به وجود عقلانی شود واز ناحیه تابش انوار الهیّه و صور علمیّه انسان بالفعل شود؛ چه آن که موجود مادی غیر قابل تحوّل به مقام تجرّد، قبول انوار الهیّه نمینماید و مانند موجودات مادی هرگز به خواب نمیرود، تا انبیاء او را از نوم غفلت بیدار کنند. نفس اگر بالذّات مادی و ظلمت محض باشد، قبول حیات معنویه نمینماید و قرب حق برای او متصوّر نمیباشد. مراد خداوند از خارج نمودن انسان به عالم نور، خارج کردن آن از ظلمات نفس بهیمی و حیوانی متوغّل در شهوات است و تبعات نفس امّاره ظلمات متراکمة بعضها فوق بعض است و تجرد برزخی متصوّر است و چون سیر نفس در عالم حیوانی مانع ورود انسان ـ که در ابتدای وجود حیوان بالفعل و ذاتاً متمایل به سیر در عوالم حیوانی است ـ به عالم نور میباشد، انبیاء و اولیاء برای این آمدهاند که آدمی را از صور ظلمانی ناشی از سیر در عالم دیو و دد به عالم نور منتقل مینمایند و او را انسان بالفعل صاحب تجرد و عقلانی نمایند و صور نوریّه ناشی از علوم و اعمال صالحه منشأ فعلیّت نفس انسانی میشوند و او را از ظلمتکده نفس بهیمی و نفس امارّه به مقام نفس مطمئنه سوق میدهند.
قول به مادی بودن نفس میتواند از وجوهی با کفر همسایه دیوار به دیوار باشد. ایشان نیز به تقلید مجلسی در عقاید نیز خبر واحد را (مانند طائفه اخباریّه که از برکت انفاس قدسیه آقا باقر وحید بهبهانی، اعتاب مقدسّه از وجود افکار آنها پاک شد) حجت میداند و سه روایت را هم احیاناً جزء متواترات قرار میدهد.
نفس ناطقه انسانی دارای انحائی از وجود و دارای مراتبی است قبل از نشأت دنیا که اخبار زیادی در این باب وارد است. «خلق اللّه الارواح قبل الاجساد» نفس به کینونت عقلانی نه از آن جهت که نفس است در علل و مبادی عالیه وجود دارد، وجود برزخی درعوالم برزخ دارد و وجود مضاف به بدن به عنوان نفس دارد در دنیا، و وجودی بعد از نشأت دنیا دارد که آن هم در نفوس کمّل متفاوت است؛ چه آن که انسان کامل محمدی، وجودی در عالم اجسام اخروی دارد و وجود وسیع در عوالم عقلیه دارد که از آن به جنّت افعال تعبیر کردهاند. وجودی به حسب قوس صعودی در عالم اسماء الهیه دارد که از آن به جنّت اسمائی تعبیر شده است. وجودی برتر از جنت اسمائی دارد که از آن اهل معرفت تعبیر به جنّت ذات کردهاند. روایات کثیره شاهد بر آنچه ذکر شد، در کتاب مشایخ ما، رضوان اللّه علیهم، موجود است. سرّ الانبیاء و الاولیاء علی علیهالسلام ، از فراق حق سوز و گداز داشت و میفرمود:
«کیف اصبر علی فراقک.»
و لقای حق، غایت و نهایت عبادات و مجاهدات اولیاء است. با مشاهده چنین مطالبی، انسان یقین پیدا میکند که مؤلّف ابواب الهدی، فاقد استعداد یافتن مسائل عرفانی و حکمت الهی است.
ارباب علم گفتهاند اگر همه تصوّرات و تصدیقات بدیهی باشند، باید بشر محتاج به کسب علم نباشد و اگر همه نظری باشند، باید بشر به هیچ چیزی درعلوم ریاضی و فلسفی و عرفانی و منطقی و طبیعی و علوم نقلی و... علم پیدا نکند و باب معرفت ظاهری بر انسان مسدود شود. ایشان این مطلب را به باد تمسخر گرفته است. اهل علم مفهوم وجود را از آن جا که اعمّ مفاهیم است، بدیهی اولی میدانند و همین وجود است که مقسم از برای واجب و ممکن و مجرد و مادی و جوهر و عرض واقع میشود و بداهت آن فطری است؛ چه آن که هر شخص صاحب شعور بسیار ناقص بین وجود و عدم بدون تأمل فرق میگذارد و بالفطره میفهمد که شیء در عین موجودیت، معدوم نمیباشد و نمیشود هم موجود و هم معدوم باشد و اهل فهم گفتهاند: با این که مفهوم وجود بدیهیترین اشیاء است و حقیقت هر شیء خارجی به حسب علم حصولی قابل ادراک نیست و ما به علم بسیط، اوّل مبدأ و علت و مقوّم وجودی خود را درک میکنیم، ولی این علم از غایت وضوح مخفی است و کفر و ایمان بر علم مرکب و مضاعف مترتّب میشود. لذا علم به توحید، فطری است و به همین جهت انسان تن به تکالیفشرعیّه میدهد. وجود حق به حسب واقع مبدأ ظهور کلیه موجودات و منشأ ظهور تمام مفاهیم ادراکی است؛ پس خود اظهر اشیاء است، ولی چون ما نمیتوانیم به آن حقیقت احاطه پیدا کنیم و محیط حقیقی، محاط نمیشود، برای ما درک کنه ذات در غایت خفاست، بلکه ادراک حقیقت کوچکترین موجودات و نیل به حاق وجود این موجودات جز به علم حضوری امکان ندارد و این اختصاص به حق دارد. و ما از اشیاء مفاهیم جنسی و نوعی و فصلی ادراک میکنیم و بر همه اشیاء مفهوم عام وجود صادق است، لذا بدیهیترین مفاهیم است. این همه در روایات ذکر شده است: «انّه تعالی شیء»، یا «هل یجوز اطلاق الشیء علیه»؟ معصوم میفرماید: «شیء لا کالاشیاء.»
مراد از این شیء مفهوم عام وجود است؛ چه آن که مراد شیئیت وجودی است نه ماهوی، چون حق ماهیّت ندارد و چون اشیاء ممکنه ظل وجودند نه حقیقت وجود.
حضرت صادق علیهالسلام فرمود: «أ نّه تعالی شیء بحقیقة الشیئیة.»
در برخی از روایات وارد است: «انه تعالی احدیّ الذات و احدیّ الصفات»؛ چون احد مبدأ حقایق وجودیّه و واحد به معنای حقیقی حق اوّل است که نفس احد و واحد است نه ذات متّصف به وحدت، که کانّه واحد بحقیقة الوحدة و واحد حقیقی واحد نفس الامری او است «قل هواللّه احد».
قال الاستاد الاکبر فی العلوم النقلیة و العقلیّة1 و وحید دهره فی المأرب الذوقیّة: بدان که بین محدّثان و محققان اختلاف است در تجسم ملائکه. کافه حکما و محققین و بسیاری از فقها(مجتهدین) قائل به تجرّد آنها و تجرّد نفس ناطقه شدهاند و بر آن برهانهای متین اقامه فرمودهاند و از بسیاری از روایات و آیات شریفه نیز استفاده تجرّد میشود. چنانچه محدّث محققّ مولا محمد تقی مجلسی، پدر بزرگوار مرحوم مجلسی در شرح فقیه در ذیل بعضی روایات فرمودهاند که این دلالت کند بر تجرّد نفس ناطقه و بعضی از محدثین قائل به عدم تجرّد شدهاند و غایت آنچه دلیل آوردهاند، این است که قول به تجرّد منافی شریعت است و تصریح نمودهاند به این که مجرّدی جز ذات مقدس2 حق نیست. و این کلام بسیار ضعیف است؛ زیرا که عمده نظر آنها دو امر شاید باشد: یکی قضیّه حدوث زمانی عالم که توهم شده مجرّد بودن موجودی جز حق با آن منافی است و دیگری فاعل مختار بودن حق تعالی است که گمان نمودهاند با تجرّد عالم عقل و ملائکة اللّه مخالف است و این هر دو مسأله از مسائل معنونه است در علوم عالیه و عدم تنافی این قبیل مسائل با موجود مجرد به وضوح پیوسته است، بلکه قول به عدم تجرّد نفوس ناطقه و عالم عقل و ملائکة اللّه با بسیاری از مسائل الهیه و کثیری از قواعد عقلیّه و قواعد حقّه منافی است که اکنون مجال بیان آنها نیست. و حدوث زمانی عالم را به آن طور که این دسته گمان کردهاند، منافی با اصل مسأله حدوث زمانی است؛ فضلاً از آن که با بسیاری از قواعد الهیه نیز مخالف است و حق در نزد نویسنده، موافق با عقل و نقل آن است که از برای ملائکه اصنافی است کثیره که بسیاری از آنها مجردند و بسیاری از آنها جسمانی برزخی هستند «و ما یعلم جنود ربّک الاّ هو»(مدثّر /31) و اصناف آنها به حسب تقسیم کلّی آن است که گفتهاند موجودات ملکوتّیه بر دو گونهاند: یکی آن که تعلق به اجسام ندارند، نه تعلق حلولی و نه تعلق تدبیری و دیگر آن که به یکی از دو وجه تعلّق داشته باشند.
طایفه اولی دو قسمند: یک قسم آنان که به آنها ملائکه مهیمه گویند که مستغرق جمال جمیل و متحیر در ذات جلیل میباشند و از دیگر خلایق غافلند و به دیگرموجودات توجّه ندارند.
در اولیای خدا یک طایفه هستند3 که چنین میباشند. و چنانچه ما مستغرق بحر ظلمانی طبیعت هستیم و از عالم غیب و ذات ذوالجلال با آن که ظاهر بالذات و هر ظهوری پرتو ظهور اوست به کلی غافلیم، آنها از عالم و هرچه در آن است غافل و به حق و جمال جمیل او مشغولند.
در روایت است که خداوند مخلوقاتی دارد که نمیدانند خداوند آدم و ابلیس را خلق فرموده یا نه.
قسم دوم آنان هستند که خداوند آنها را وسایط رحمت خود قرارداده و آنها مبادی سلسله موجودات و غایت اشواقند و این طایفه را اهل جبروت گویند و مقدم و رئیس آنان روح اعظم است (لذا به عقل اوّل و روح و نور محمّدی از آن جهت که واسطه ترقیم نقوش وجودیّه است که به آن حقیقت قلم اعلی اطلاق کردهاند). شاید آیه «تنزّل الملائکة و الروح» اشاره به این طایفه از ملائکه باشد و اختصاص به روح با آن که از ملائکه است، اشاره به عظمت اوست؛ چنان که در آیه شریفه «یوم یقوم الروح والملائکة صفّاً» (نبأ /38) اشاره به همان باشد.
بعد از ذکر مطلبی گویند «در روایت شریفه نیز وارد است که روح اعظم از جبرائیل و میکائیل است.» «...از برای هر موجودی، علوی یا سفلی، عنصری وجهه ملکوتی است که به آن وجهه به عالم ملائکه منتقل و با جنود حق پیوند است، چنانچه حق تعالی اشاره به ملکوت اشیاء فرماید: «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء و الیه ترجعون» (یس /83) چه آن که هر فرعی به اصل خود پیوندد. پس صور بسایط و عناصر مرکّب ملائکه موکلهاند...» انتهی کلامه، نقلته بعباراته تیمناً بافادته و تذکراً باضائته.
مؤلف ابواب الهدی [مرحوم میرزا مهدی اصفهانی [ومرحوم مجلسی چون در ذهن خود از فلسفه و حکمت متعالیه و عرفان، امری مخالف مطلق با شریعت اسلام و افکار ائمه ترسیم کردهاند، سبب شده است که اصول مسلّمهای از شریعت و مذهب امامّیه را انکار نمایند؛ در ضمن، احکام عقلیّه در مسائلی را که همه ارباب عقول از فقها و اصولیون ومحقّقان متکلمان در آن اتفاق دارند، انکار نمایند؛ روایات زیادی را در تجرّد نفس و آیات قرآنیّه داله بر آن که نفس انسانی از سنخ ابدان و مادیات نیست، تأویل و توجیه سست کنند؛ روایات صحیح مطابق با عقل راکأن لم تکن فرض نموده و به روایات نادری که مخالف روایات کثیره و مخالف حکم عقلند، استدلال کنند.
در ابواب الهدی (ص 8) آمده است:
«نور العلم و العقل افاضات عن اللّه الی ارواحهم (شیعه) و لیس ذات الروح نفس تلک الانوار بل المخلوقات التی ابدعها اللّه تعالی... کان لها الکون العرضی کما فی روایة عمران الصابی، ان روح الحیات تفاض علی الروح فی الرحم...»
اولاً جنین اگر در مقام ذات استعداد تجرّد نداشته باشد و ظلمت و میّت صرف باشد، چه نحوه روح حیات را قبول میکند و یا اگر استعداد حیات در جنین قبل از نیل به حیات حیوانی نباشد و فیض نور حق آن را از مقام قوّه حیات به فعلیّت نیاورد، به چه متصوّر است که لفظ حی، یعنی درّاک و فعّال به آن صدق نماید؛ مگر روح حیات نحوه وجود حیوان نمیباشد.
آیا ابداعیات واقع در سلسله علل، وجود عرضی دارند و بالعرض موجودند؟ اگر بگویند غیر حق، جمله موجودات وجود عرضی دارند، و مراد آن باشد که وجود بالذّات از صنع ربوبی است و موجودات بالعرض و المجاز وجود دارند، این کلام را با کدام معیار عقلی میتوان پذیرفت. «اَنّ الروح تخرج من البدن حال النوم و شعاعها متّصلة الی البدن» این دلالت دارد بر این که روح مدبّر بدن چون از سنخ عوالم مجرّده است، به عوالم غیب متّصل میشود و سیر در عوالم مثالی یا عقلانی علی اختلاف استعداد الارواح مینماید. روح به نفس از آن جهت اطلاق شده است که از ماده تروحن و تجرّد دارد و «نفخت فیه من روحی» (حجر /29) دلالت دارد بر آن که روح از صقع ربوبی است و نفس بعد از تکامل، استعداد قبول وجود تجرّدی مییابد که حق بعد از اخراج مواد و استعدادات از قوّه به فعلیّت و رسیدن به مقام قوّه قریب به تجرّد تام آن را به مقام فعلیّت تجرد و تروحن میرساند و در لغت روح به معنای (ما به حیات النفس) آمده است و روح قدسی مرتبه اعلای روح و نفس ناطقه است. و این که در ذیل روایت مذکور آمده است: «و قد تقبض روح الحیات والعقل و العلم من الرّوح» معنایش آن نیست که نفس بعد از نیل به مقام تجرد تمام یا نیل به مرتبه روحیه مصطلح ارباب معرفت، که لطیفه پنجم یا چهارم از لطائف سبعه انسانیّت است که محاذی روح اوّل و عقل و قلم اعلی به لسان نبوّت و ولایت است، که لطیفه ششم مقام سر نفس متصل به مقام واحدیّت میباشد، سیر نزولی و قهقرایی نموده و فعلیت خود را رها میکند، لذا از حضرت ختمی مرتبت منقول است که: «اول ما خلق اللّه روحی» و «اوّل ما خلق اللّه نوری» و در لسان ائمه «اوّل ما خلق اللّه روح نبیّنا» و «کنّا انوار قبل خلق السماوات» به عناوین مختلف نقل شده است.
صاحب رساله ابواب الهدی آورده است: ففی روایة الکافی «الروح متحرّک کالریح..» این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرموده است «اوّل ما خلق اللّه روحی یا نوری» یا «اوّل ما خلق اللّه نور نبیّنا» قطعاً مراد ریح نیست؛ چون یکی از معانی ریح در لغت که جمع آن «اریاح» است و اریاح و ریاح و ریح به معنای «هوا، نسیم کل شیء» میباشد، ولی اروح جمع روح مثل روح اللّه یا روح القدس و نفخت فیه من روحی، مأخوذ از روح است و روح به «ما به حیات النفس و بقائها» قطعاً به معنای هوا و نسیم نیامده است؛ چه آن که نفخه الهی به معنای هوا و نسیم موجود در عالم ماده نیست، مگر آن که روح در «نفخت فیه من روحی» را همان هوا بداند که العیاذ باللّه از ریه الهی خارج شده باشد!
مقصود از نور و روح و عقل که اوّل صادر است، نور معنوی دارای حیات ذاتی است و مجرّد تام و فوق التمام بالفطره است که به آن روح به اعتبار تروحن آن از ماده و عقل به معنای مجرّد بودن آن از ماده و مقدار اطلاق شده است و انوار ائمه و حضرت ختمی مرتبت که در صدر وجود قرار دارند، نور عرضی نظیر شعاع قمر و نور شمس نمیباشد ونور به این معنی اسم صفت الهی متجلّی در ائمه و اهل بیت میباشد. شاید تشبیه روح به هوا از این باب باشد که روح نیز لطیف است، ولی لطیف به معنای «انّه لطیفٌ خبیر» نه جسم لطیف. در غیر این صورت باید گفت این روایات مجعول است و اصولاً تمسک به ظاهر مخالف نصوص و ظواهر کتاب و سنّت و عقل، شرعاً و عقلاً ممنوع است.
مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی صاحب ابواب الهدی به گمان خویش روایاتی جسته است که دلالت بر مادی بودن نفس کند. در صدر روایات مذکور آمده است: «تخرج الروح من البدن حال النوم».
مراد از حال نوم ناچار نوم بدن است و روح اگر از سنخ مجردات نباشد و دارای مقام و مرتبهای مجرّد از بدن نباشد و جزء مرکب جسمانی و حلول در بدن نماید بعد از خروج از بدن انسان میمیرد و شعاع نوری متّصل به بدن در حال خواب و سیر درعوالم غیب دلالت دارد بر این که نفس و روح دارای مرتبهای از تجرّد است که بینیاز از بدن است و مرتبه نازله آن با بدن اتّحاد دارد و به اعتبار اتّحاد با بدن خالی از قوّه و استعداد نیست؛ لذا مادامی که به بدن تعلّق دارد، قبول استکمال مینماید و بعد از آن که جهت قوه که متقوّم به بدن است به واسطه موت، چه طبیعی و چه انحرافی از نفس توسط قابض الارواح گرفته شد، نفس دیگر قبول کمال نمیکند و در مقبره اعمال خود در برازخ باقی است تا قیام قیامت کبری باذن اللّه تعالی.
صاحب ابواب الهدی از احتجاج نقل نموده است: «الارواح نائمون فی حالة یقظة الابدان»، (سید باقر یقضة الابدان نوشته است)، «یشعرون بانفسهم» روح چون از سنخ مجردات است، نفس حضور و ظهور به نفس ذات معرّا از آلات بدنی، خود را شهود میکند و در علم نفس به ذات خود، علم و عالم و معلوم متّحد است، ولی انسان به واسطه انغمار در طبیعت و انهماک در اوهام و پردههای پندار، از این ادراک که در غایت ظهور است، غافل است و در ضمن ادراک ذات خود مقوّم ذات خود را به علم بسیط به حکم «نحن اقرب الیه من حبل الورید»(ق /16) شهود میکند به اندازه وجود خود، ولی به واسطه تبعات ناشی از نفس امّاره، از این ادراک غافل است.
دوست نزدیکتر از من به منست وین عجبتر که من از وی دورم
مؤلف از ظهور روایت مذکور با مقدمهای که ذکر شد (روایت دیگر، ظهور در آنچه که او فهمیده است ندارد)، میخواهد نفس را نیز مادی بداند و حاصل کلام او آن است که موقع بیداری بدن، نفس به خواب میرود و در موقع خواب نفس، بدن در خواب است؛ کانّه این دو موجود مباین به نظر او، هر کدام از روح و بدن هنگام خواب رفتن دیگری کشیک میدهد و این وظیفه را به صورت خدمت متقابل انجام میدهند و بعد از موت هر دو فانی میشوند «کما یظهر من کلامه و صرّح بفناء الجسد و الروح الفاضل المجلسی و الفرقة الضالة الاشعریة و المعتزلة و اصحاب الحدیث من العامة.»
جمعی از فرق مسلمین تصریح کردهاند که موجود باید محسوس باشد و غیر محسوس، موجود نیست حتی حقیقت حق واجب بالذّات.4
[نگاهی به مقدمه توحید قرآن، نوشته حاج شیخ مجتبی قزوینی]5
در این بخش، نگاهی به مقدمه کتاب توحید قرآن نوشته مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی، رحمة اللّه علیه خواهیم داشت. بنابراین، مطالب این بخش در سه قسمت ارائه خواهد شد:
1 ـ نگاهی دیگر به کتاب ابواب الهدی
همچنان که قبلاً گفته شد، مرحوم آقا میرزا مهدی، در ابواب الهدی تصریح نموده است که مطالب حکما از آن جهت باطل است که در باب تصوّرات، بدیهیترین مفاهیم را مفهوم وجود دانستهاند و در تصدیقات، بدیهیترین تصدیقات را امتناع نقیضین میدانند!
و در موضعی دیگر فرموده است: مطالب مدوّنه در کتب حکما از آن جهت باطل و بی اساس است که آنان از امور بدیهی و فطری و معلوم، به امور نظری و مسائل علمی پی میبرند.
قال فی الاثر المذکور (ص 14): فتقول بحول اللّه مستمداً من رسوله و... انّ من ابده المفاهیم المتصوّرة عندهم مفهوم الوجود و من ابده التصدیقات عندهم امتناع اجتماع النقیضین و ارتفاعهما و من نفس توهم المفهوم لحقیقة الوجود یظهر اشتباههم، فانّ الوجود الّذی هو بدیهی عند کلّ احد و هو نقیض العدم ذات الوجود و حقیقته و هو الظاهر بذاته و لا مفهوم له، فإنّ الفهم یکون بالوجود و الفهم لا یصیر مفهوماً، لانه خلاف ذاته، بل الوجود بنفسه ظاهر لکلّ احد ظهوراً ذاتیاً، فقول القائل «مفهومه من اعرف الاشیاء وکنهه فی غایة الخفاء» غلطٌ، بل ینبغی ان یقال: «مفهومه من اغلط الاغلاط ـ و کنهه فی غایة الجلاء».
باید در پاسخ ایشان گفت: در قضایای خارجیه که ما حکم به وجود و تحقق ماهیّتی از ماهیات مینماییم، مثلاً میگوییم زید هست (زیدٌ موجودٌ) آیا محمول امر کلّی و وجود مفهومی نیست! آیا ما در این حکم، به حاق وجود زید رسیده و حقیقت وجود خاص خارجی زید را به علم شهودی رؤیت کردهایم! این مبدأ وجود و حقّ اوّل تبارک و تعالی است که از باب احاطه قیومیّه به اشیاء، ظاهر و باطن هر شیئی را مشاهده میکند به علم بسیط و علم حق به حقایق خارجیه (چه قبل از کثرت و چه بعداز کثرت) علم حضوری است و این علم از سنخ تصورات و تصدیقات نمیباشد.
این که زندیق و یا برخی از اصحاب حضرت صادق علیه و علی آبائه و اولاده الکرام التحیّة و السلام، از آن حضرت سؤال میکنند آیا اطلاق شیء (مراد شیئیت وجودی است)، بر حق جایز است، و امام میفرمایند: «شیء لا کالاشیاء»، متعلق ادراک سائل، مفهوم بدیهی شیء نمیباشد؟ بعد امام میفرمایند: از این که من میگویم ذات حق، شیء است اثبات معنایی است، ولی سائل باید متوجه باشد که من از این جهت به حق تعالی حکم به شیئیت مینمایم که تعطیل لازم نیاید؛ چون بین نفی و اثبات واسطه وجود ندارد. بعد در جواب سائل که به شکلی برخورد نموده و گمان کرده است که ما هر مفهومی راکه زاییده فکر ماست و حکایت از آن حقیقت مطلقه نمینماید، نمیتوانیم به او حمل کنیم؛ حضرت او را متوجه مینماید که این که ما میگوییم او شیء است، فقط نظر داریم که اثبات کنیم که او معدوم نیست و تحقق خارجی دارد، تا تعطیل از معرفت حق و نفی اعتقاد به او لازم نیاید و بعد از آماده کردن ذهن مخاطب میفرماید: «انّه تعالی شیء بحقیقة الشیئیة»؛ یعنی او حقیقت محض وجود است و موجودات امکانی، حقیقت وجود نیستند و مشوب با جهات عدمی اند. در نظر سائل و امام، مفهوم شیء با وجود، مفهوم بدیهی و فطری بوده است و نظر امام این است که این مفهوم بدیهی، عنوان و مرآت است از برای آن حقیقت، یعنی اطلاق وجود بر آن حقیقت، فقط برای تفهیم است و «حکایة ما» از آن حقیقت میباشد.
فقرات دیگر روایت دلالت دارد که مقام غیب وجود اسم و رسم ندارد و قابل تعریف نیست و هیچ اسمی حکایت از آن حقیقت ننماید. نه سائل چنین فهمیده است که کنه غیب ذات حق قابل ادراک است و نه امام (العیاذ باللّه) مدعی شده است که من به کنه غیب وجود حق، احاطه پیدا کردهام و میگویم او حقیقت صرف وجود است. در علم حصولی، مفهوم وجود یا شیء را ما از اشیاء انتزاع میکنیم و بر همه اشیاء حمل مینماییم. علم به بداهت مفهوم وجود فطری است، نه کسبی و علم به عدم ارتفاع یا اجتماع نقیضین نیز فطری است نه کسبی و گرنه باید به کلّی باب معرفت بر بشر در انواع و اقسام علوم شرعیه و دیگر علوم منسد شود! زیرا با جواز ارتفاع یا اجتماع نقیضین هیچ حکمی بر هیچ حقیقتی امکان ندارد و ما مفهوم وجود و عدم را به حسب فطرت و بداهت درک میکنیم و میگوییم این دو مفهوم بر شیء خارجی صدق نمیکند. ما وقتی به حقایق اشیاء میرسیم که احاطه وجودی خاص حق به اشیاء پیدا کنیم، این علم حضوری است و داخل در باب تصوّر و تصدیق نیست. ابن سینا تصریح کرده است که ما از اشیاء فقط لوازم و خواص واعراض را درک میکنیم و علم به حاقّ حقایق وجودیّه از وسع و قدرت و طاقت بشری خارج است.
این که حکما گفتهاند: حکمت عبارت است از علم به حقایق اشیاء به اندازه طاقت و توانایی بشر و نوع فاضل از افراد انسان، مراد آن است که در وسع بشر حصول علم به حقایق اشیاء ممتنع است.
این که ما میگوییم وجود عین ذات حق است، مراد آن است که اگر حق تعالی، به فرض محال، مانند مفهوم انسان در ذهن حاصل شود، عقل، وجود عین را عین حقیقت آن میبیند نه زائد بر آن و البته حق تعالی وجود ذهنی ندارد.
استاد محقق در زیستشناسی فقط خواص اشیاء را میتواند بشناسد، چه آن که حقیقت خارجیه ذرّهای از ذرّات اشیاء در موطن ذهن انسانی حاصل نمیشود و این نیز مسلّم است که نقیض وجود، عدم است و حقیقت خارجی هیچ موجودی در مرتبه وجود خود (با حصول شرایط تناقض) باعدم اجتماع ندارد و لازم نیست که ما به کنه وجودات خارجیه رخنه نموده وبه علم حضوری مشاهده کنیم که وجود به چه نحو عدم را طرد میکند، بنابه فرموده صاحب ابواب الهدی ایشان به کنه جمیع حقایق وجودیّه از جمله وجود حق رسیدهاند! ومشاهده کردهاند که در حقایق وجودیّه عدم یافت نمیشود!
باید به این نکته توجه داشت که به حسب دلایل عقلی و شواهد قطعی نقلی، حقیقت وجود، حق تعالی است و وجودات امکانیّه، از اشرف مخلوقات تا اخسّ مخلوقات، حقیقت وجود نیستند. این نیز مسلّم است که علم حضوری شهودی منحصر است به علم شیء مجرّد به ذات خود و علم او به مقوّم وجود و مبدأ قیوم کل. «نحن اقرب الیه من حبل الورید» (ق/16) و «لکلّ وجهةٌ هو مولّیها» (بقره/148) دلالت صریح دارد که حق تعالی از ما، به ما نزدیکتر از خود ماست؛ یعنی ما به اندازه وجود خود، مقوّم وجود خود را اوّل درک میکنیم بعد وجود خود را. و این علم از نهایت ظهور، مخفی است و دین فطری و توحید فطری همین است و چون ولایت کلیه نیز در اشیاء سریان دارد اگر کسی دارای بصیرت باشد به چشم دل، صاحب ولایت کلیّه را مشاهده میکند. «یا حار همدان من یمت یرنی» کلام جانفزای علیبن ابیطالب است.
مصداق دیگر علم حضوری منحصر است به علم حق به اشیاء و این اتم انحاء علم است و علم نفس به قوای غیبی خود نیز علم حضوری است. حقیقت حق اگر چه به حسب واقع اظهر و انور اشیاء است، ولی این وجود با آن که مبدأ ظهور همه اشیاء است به حسب علم حصولی در غایت خفاست «و لا یحیطون به علما. و عنت الوجوه للحیّ القیوم»(طه /111-110) و چون آن حقیقت صرفه وجود علم و قدرت، از جمیع قیودی که بشر میتواند به آن راه یابد مُعرّاست، در عین ظهور، در غایت خفاست. بلی برای صاحبان ولایت کلیّه که بصر آنها به بصیرت تبدیل شده است و حجب ظلمانیه و نورانیّه بین خود و حق را برداشتهاند، در مرتبه متاخر از غیب ذات و غیب الغیوب، حق را اظهر از هر شیء مشاهده میکنند (به علم حضوری نه حصولی)، ولی در مقام مشاهده غیب ذات، اعرف خلایق به حق میفرماید: «ما عرفناک حقّ معرفتک»، و چون عبادت حقیقی مبتنی بر معرفت تام است و از آن جا که محیط حقیقی محاط نمیشود، میفرماید: «ما عبدناک حق عبادتک.»
پس توحید حقیقی توحیدی است که حق خود را بدان تعریف نموده که «شهد اللّه انّه لا اله الاّ هو» (آلعمران /18) و فی کل شیء دلیل علی توحیده. هر مرتبه از وجود و هر مرتبه از معرفت، حکم خاص دارد.
این مطلب نیز مسلّم است که حقیقت محمدیّه صلیاللهعلیهوآله که متحد است با حقیقت علویه و مهدویه و... مظهر تام کلیّه اسماء جمالیه و جلالیه حق هستند. اقرب موجودات به حقّند و آنان سرّ توحید را که همان «قرب وریدی» و «تولیه» نام دارد در همه اشیاء مشاهده میکنند و به سرّ «ما من دابة الاّ هو آخذ بناصیتها انّ ربّی علی صراط مستقیم» (هود /56) به چشم قلب واقفند، چه آن که «در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست».
از آنچه ذکر گردید، وجه مناقشه در این کلام که «الفهم یکون بالوجود، و الفهم لا یصیر مفهوماً» روشن شد؛ زیرا فهم به معنای ادراک گرچه مفهوم نمیشود، ولی علم به اشیاء علم حصولی مفهومی است نه حضوری. آن وجودی که ظاهر از برای هر شیء است وجود خاص هر شیء است برای آن شیء و حقیقت مطلقه حق در مقام تجلّی و ظهور در اشیاء برای هر شیئی، اظهر از آن شیء است، ولی این ظهور را ارباب قلوب از اولیای محمدییّن صلیاللهعلیهوآله مشاهده میکنند.
«الا انّهم فی مریة من لقاء ربهم الا انّه بکل شیء محیط»فصلت /54
همین مفهوم وجود که مبدأ ظهور مفاهیم ذهنی است. و هر مفهوم و معنی تا ظهور ذهنی پیدا نکند، ظاهر نمیشود. از تجلی حق به اسم نور یااسم ظاهر، در عرصه پهناور عالم ادراک انسانی ظاهر میشود و از تجلیات حق است نه از اغلط اغلاط!
دانش حق ذوات را فطری است دانش دانش است که آن فکری است
2- گذری بر مقدّمه توحید قرآن
مرحوم حاج مجتبی قزوینی در مقدمه توحید قرآن فرموده است:
من بعد از تحصیل فلسفه و عرفان در سالیان متمادی به بطلان این دو علم پی بردم و این نیز مسلّم است که از صد سال قبل به این طرف حکما و عرفا طُرّاً مطرود فقها بودهاند. خداوند همه را غریق رحمت خود گرداند.
ما در کلام این بزرگوار دو نظر داریم؛ زیرا اولاً ما براستی نمیدانیم ایشان و امثال ایشان که به مبارزه با فلسفه و عرفان برخاسته و داعیه تحصیل و شناخت کامل فلسفه و عرفان را دارند، نزد کدام استاد فلسفه را تلمّذ نمودهاند! ثانیاً این که میفرماید: «از صد سال قبل به این طرف...» این مدت زمانی را با چه معیاری سنجیدهاند و این نظریه را از کدام تاریخ به دست آوردهاند؟ براستی چه خوب بود طرفداران این نظریه که مدعی هستند اوّل فلسفه را فهمیدهاند و سپس آن را باطل دانسته و رد نمودهاند، برای اثبات ادعای خویش در آشنایی کامل با اصطلاحات فلسفی و عرفانی اعلام آمادگی مینمودند و در مباحثهای حول اسفار «الهیات - علم کلام» و فصوص ابنعربی شرکت میجستند. ما این دعوت را بارها از آنان به عمل آوردهایم، ولی تاکنون پاسخ مثبتی نشنیدهایم؛ در حالی که شرکت در چنین مباحثهای میتوانست مشکلگشا و کارساز باشد.
رابطه فقها با فلسفه و عرفان
به منظور بررسی این سخن که «از صد سال قبل به این طرف، حکما و عرفا طرّاً مطرود فقها بودهاند» کافی است که نگاهی اجمالی به آراء و اندیشههای فقهای بزرگ این قرن بیفکنیم.
مرحوم حاج فاضل از اعاظم تلامیذ میرزای شیرازی، صاحب محکمه شرع و از اساتید فقه و اصول و تفسیر و حدیث و استاد مسلّم فلسفه بود. ایشان سنه 1342 ق رحلت کردهاند. در زمان حیات اسفار و شرح اشارات تدریس مینموده است، ولی اهل عرفان نبود.
مرحوم حکیم ربّانی، آقا بزرگ حکیم، استاد فن فلسفه که از اوتاد عصر در زهد واقعی بود، در سال 1352 ق رحلت کرد. ایشان هم عرفان درس نمیداد.
در بین متأخرین، مرحوم آقای شاه آبادی و آقا میرزا مهدی آشتیانی در ضمن تدریس علوم، عرفان هم درس میدادند. آقا میرزا احمد آشتیانی نیز در این فن وارد بود، ولی عرفان برای شاگردان خود درس نمیداد و صریحاً میفرمود در بین صد طلبه باهوش، شاید ده نفر استعداد فهم فلسفه داشته باشند و در بین آن ده نفر احتمال دارد یک یا دو نفر بعد از قرائت کتب درسی فلسفه، استعداد فراگیری عرفان داشته باشند.
امام [خمینی قدسسره ] در این فن ماهرند، ولی معظم له نیز اسفار تدریس میکرد و عرفان تدریس نمینمود؛ زیرا اعتقاد داشتند که اوحدی از طلاب تحصیلکرده مستعد، صلاحیّت حضور در درس عرفان را دارد.
عرفان بسیار ظرافتکاری دارد و بسیار مطالب آن عمیق و دقیق است. اساتید ادبیات فارسی در دوران کهولت پیش خود، در سلک کاشفان رموز کتاب مثنوی و دیگر آثار منظوم عرفانی برمیآیند. آنهایی که خیلی زحمت میکشند، چیزی مینویسند در شأن فهرست نویس یا کتاب نویس! حقیر مشارق الدرّاری، شرح فارسی بر تائیه ابنفارض را چاپ کردم، ولی اعتقاد ندارم هر کسی بتواند از عهده فهم این اثر عمیق بینظیر برآید و عده معدودی ذوق فهم این اثر عظیم را دارند.
به هر حال هر طور که باشد، این آقایان پیش کدام استاد متخصّص فلسفه و عرفان سالهای متمادی در این دو فنّ به مقام استادی رسیدهاند، بر ما مجهول است. آیا این عرفا و حکمایی که مطرود فقها بودند چه دسته از عرفا هستند و این فقها در کجا میزیستند، خداوند عالم است. مرحوم شاه آبادی استاد بزرگ عرفان بودند و همه علما و فقها برای آن مرحوم احترام خاص قائل بودند و خود نیز دارای مقلّد بود. مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی از اساتید عرفان و فلسفه بودند، قم که مشرف میشدند، آیات عظام از جمله آیة اللّه العظمی بروجردی نهایت احترام را برای ایشان قائل بودند. مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانی از حکما و از عمده قائلان به وحدت وجود بودند و مورد احترام اعاظم فقها و مجتهدان قم و نجف.
مرحوم میرزا حسن آشتیانی و حاج شیخ فضل اللّه نوری در مجالس، میرزا ابوالحسن جلوه حکیم معروف را بر خود مقدم میداشتند و میرزای آشتیانی نزد آقا علی حکیم، شرح هدایة ملاصدرا قرائت میکرد و آقا علی مدرس نزد میرزای آشتیانی رسائل شیخ اعظم انصاری میخواند.
آیات عظام، آقا سیدمحمد تقی خوانساری و حاج سید احمد خوانساری و حضرت امام [خمینی (ره) [نزد میرزا علی اکبر یزدی اسفار میخواندند. مرحوم آقا سید تقی و آقا سید احمد خوانساری بعد از اتمام تحصیلات عالیه در نجف به درس آقا میرزا علی اکبر میرفتند. مرحوم آیة اللّه بروجردی با این که نزد اساتید بزرگ تحصیل کرده بودند، زهد و تقوا و ورع آخوند ملاحسین کاشی و جهانگیرخان قشقائی را میستودند و از آن دو بزرگمرد همیشه بنیکی یاد میکردند و رفتار آنان را سرمشق میدانستند و فلسفه را نزد این دو استاد فرا گرفته بودند.
مرحوم حاج میرزا ابوالفضل تهرانی از اعاظم تلامیذ میرزای شیرازی و فرزند میرزا ابوالقاسم کلانتر نوری تلمیذ اعظم شیخ انصاری در مقام ذکر اساتید خود در علوم نقلیه و عقلیّه وقتی از آقا محمد رضا قمشهای نام میبرد، راجع به زهد و تقوا و وارستگی و توغّل او در آثار ائمه در اعتقادات و تسلیم کلّی او نسبت به آثار ائمه، عبارتی نوشته و چنان شیفته اوست که از احدی از اساتید خود آن نحو سخن نگفته است و او را از اوتاد عصر خود معرفی نموده است و برای اساتید فقه و اصول این اندازه احترام قائل نیست و او را عارف به خدا میداند.
مرحوم آقا میرزا محمد باقر اصطبهاناتی از اعاظم تلامیذ آقاعلی و آقا محمد رضا در عقلیات و اعتقادات و استاد حاج شیخ محمد حسین کمپانی در حکمت متعالیه، از خواص اصحاب میرزای شیرازی بزرگ و نزدیکترین شخص به او و محرم اسرار و مورد مشورت میرزا در مهام امور بود.
حاج ملاّ هادی سبزواری قبل از تشرّف به مکه معظّمه، یعنی بعد از فراغت از تحصیل در اصفهان، در مشهد حوزه عظیم فلسفی داشت و صاحبان محاضر شرع، به درس او حاضر میشدند، در حالی که سن شریف او در ابتدای شروع به تدریس حدود 32 سال بود و آخوند ملا غلامحسین شیخالاسلام و آقا میرزا محمد تقی سروقدی و غیر این دو بزرگوار از مجتهدان و فقها به درس او حاضر میشدند و حاج میرزا حسین سبزواری از اعاظم تلامیذ بزرگ به شاگردی او افتخار میکرد؛ چه آن که سالها به درس محقق سبزواری حاضر شده است.
آخوند ملاّ محمد کاظم خراسانی قبل از تشرّف به اعتاب مقدّسه مدّتی در سبزوار به درس حکیم سبزواری و مدتی در تهران به درس مرحوم آخوند ملاحسن خوئی شاگرد ملاّ عبداللّه زنوزی حاضر شده بودند و آقا حاج میرزا احمد فرزند مرحوم آخوند به حقیر بارها فرمودند که مرحوم آقا میفرمودند: کسانی که فلسفه الهی را خوب نفهمیده باشند، اخبار آل محمّد صلیاللهعلیهوآله در عقاید را نمیفهمند، و همانطور که فقه بدون اصول بیمعناست، درک اصول و عقاید حقّه، بدون بنیه علمی فلسفی و کلام تحقیقی میسور نمیباشد.
فاضل هندی، فقیه نامدار و محقق سبزواری، صاحب ذخیره در فقه و آقا حسین خوانساری صاحب مشارق الشموس، شرح بر دروس و آخوند ملااسماعیل خواجوئی فقیه معروف و آقا محمّد بیدآبادی، استاد مسلّم در علوم نقلیّه، فقیه و اصولی محقق میرزا محمد الماسی و غیره، این اکابر از اساتید بزرگ حکمت و فلسفه در عصر خود بودند. نه آنان کسی را تحمیق میکردند و نه کسی آنان را تکفیر. کدام یک از این اکابر مطرود فقها بودند؟ برخی از فقها در عصر ما و در اعصار گذشته، در حدود شرح تجرید هم کلام در اصول عقاید نمیدانستند، ولی آنان که صاحب ورع بودند، پا را از حد فراتر نگذاشته، بیطرف بودند و به تکفیر و ناسزایی نمیپرداختند.
نظریات غیر علمی مخالفان فلسفه
امام الحرمین معتقد است که روح، جسم لطیف است و تجرّد ندارد. آقایان هم همین را میگویند به مذهب اهل بیت روح مجرد از ماده است و بعد از فنای بدن باقی است. صاحب کافی، صدوق، شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی و دیگر اعاظم فقهای امامیه بر این مسلک رفتهاند. میگویند اراده، صفت فعل است. به قول مرحوم آیة اللّه بروجردی ما نمیدانیم اراده صفت فعل حق است، یعنی چه؟ صفت فعل حق، حدوث است و امکان و... چه معنی دارد که اراده حق، صفت خلق باشد!
آن مرحوم میفرمودند: ما نمیتوانیم با چند خبر واحد معارض با آیات محکمه قرآن و روایات ائمه و مخالف حکم عقل، اراده را از ذات نفی کنیم و ملتزم شویم به این کلمه ملعونه که حق تعالی فاعل موجب است، چه آن که نفی اراده ملازم است با صدور فعل از حق بر سبیل اضطرار. بر فرض که به این کلمه کفرآمیز ملتزم شویم، حق را باید فاعل مختار بدانیم. در اختیار، مشیّت و اراده مأخوذ است و فاعل مختار فاعلی است که در حق آن صحیح باشد که بگوییم: «اِن شاء فَعَلَ و اِن لم یشأ لَمْ یَفْعَلْ».
در قدرت واجب که مبرا از صفات امکانی است، مشیّت مأخوذ است. لذا کلیّه محققّان از علمای اصول فقه مثل آقا باقر بهبهانی و میرزای قمی و صاحب فصول و شیخ محمد تقی رئیس اصولیون و شیخ انصاری در تقریرات کلانتر و آخوند خراسانی تا معاصران ما مرحوم آیة اللّه بروجردی، اراده را به علم به نظام احسن و برخی مانند حجّت فرقه ناجیه شیعه، افضل المتأخرین، محقق طوسی خواجه نصیر و علامه حلی شارح تجرید واشارات ابن سینا از اراده در تجرید و شرح آن به: داعی و در شرح اشارات به علم به نظام خیر، تعبیر کردهاند.
این شبهه واهی که اگر اراده، عین ذات باشد، از آنجا که خداوند علم به شرور و مبادی شرور از کفره و فسقه دارد، لازمهاش آن است که خداوند فاعل شرور و کفر و فسق باشد، به کلّی بی اساس و جواب آن واضح است؛ چه آن که خداوند به ضرورت شرع و عقل فاعل کفّار و فجّار است؛ ولی برگشت شرور به اعدام و ناچار «مقضی» بالعرض است و شرور لازمه خلقت عالم ماده است و امور عدمّیه مجعول بالذات نیستند و به فرض آن که امر وجودی باشند، ترک خیر کثیر، برای شر قلیل، خود، شر کثیر است.
برخی در این بحث که بحث خلق اعمال باشد، گاهی به صورت قدریّه و جبرّیه خودنمایی میکنند و گاهی به صورت معتزله و بویی از کلام معجز نظام اهلبیت علیهالسلام : «لا جبر و لاتفویض بل امرٌ بین الامرین» به مشام آنان نرسیده، «و القدریّة مجوس هذه الاُمة» جبریّه این روایت را در شأن معتزله و معتزله آن را در شأن اشاعره وارد دانستهاند. از این مسأله نیز جمعی غفلت دارند که فقط حق تعالی از آن جهت که جمیع جهات مربوط به خالقیت، عین ذات اوست و در حقیقت غایت فعل او، ذات اوست، ناچار مختار حقیقی اوست. لذا ثالث المعلمین، میر محمّد باقر داماد استاد مسلم در علوم نقلیّه و عقلیّه در قبسات میفرماید:
«اَما رأیتَ امام المشکّکین و هَلاّ قلت له یا امام قومک، اما تستحیی من التقوّل علی الفلاسفة ان الفلاسفة یقولون: لامختار واقعاً فی الوجود الاّ الحق و انت تتقوّل علیهم و تقول انّهم یقولون انَ اللّه تعالی مجبورٌ.»
چه آن که هر فاعلی که علت غائی فعل او خارج از ذات او باشد، مجبور است در عین اختیار که «بل امر، بین الامرین»؛ زیرا کسانی که حقّ اول را فاعل بالقصد زائد بر ذات میدانند نوعی اضطرار در فعل او قائلند.
پینوشتها
1 . اسرار الصلاة اثر منیف و بی نظیر، تفسیر سوره قدر ص 237 - 238، تألیف امام عارف حضرت آقای خمینی [قدس اللّه سرّه [تفسیر سوره حمد و توحید نیز در همین اثر چاپ شده است که از بهترین آثار محسوب میشود که تقریب این قبیل از تحقیقات یکون من خواص افاداته.
2 . علاوه بر آنچه ذکر فرمودهاند، قائلان به اقوال مذکور خیال کردهاند اگر غیر از خداوند موجود مجرّدی باشد، سنخیّت بین علت و معلول لازم میآید.
3 . محققان، ملائکه جلالیون را برخی مقدم برروح اوّل که واسطه ترقیم کلمات وجودیه است دانستهاند و برخی در رتبه، عقل و برخی از کاملان را که در عالم ماده محکوم به حکم قطب نیستند و دائماً در حال هیمانند، مظهر یا از سنخ ملکه مهیمین میدانند. برای بحث تحقیقی و مفصل درباب رجوع شود به مقدمه نگارنده بر تمهیدالقواعد ابنترکه (مراد از قطب، اقطاب محمّدیه است علیهمالسلام ).
4 . «پس از این، استاد مطالبی را درباره پیدایش و ظهور فلاسفه بزرگ در حوزه اصفهان ذکر میکند و آخرین فیلسوف قرن را حضرت امام خمینی قدسسره معرفی مینماید، و در پایان به نقد تهافت غزالی میپردازد.»، اندیشه حوزه.
5 . مجله کیهان اندیشه، شماره 5، ص 41، فروردین و اردیبهشت 1365.