آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

هر تمدن و فرهنگ متشکل از گروهی از گرایشهای فکری و معرفتی است که نتیجه آن، تشکیل حوزه یا حوزه‏های معرفت است. دلیل این مسأله آن است که تمدن بشری همواره از شناختهای مختلف و پیچیده و متنوعی برخوردار بوده و از زمانی که بشر از حالت ابتدایی و بدوی خود خارج شد و دارای فرهنگ و تمدن گردید، پیوسته شناخت و معرفت بشری نیز از لحاظ کمیّت، کیفیت، تنوع و پیچیدگی، رشد داشته است. این شناختها، از طرق مختلف انجام شده و با یکدیگر تفاوت ریشه‏ای دارند. این تفاوتها از عوامل متعددی سرچشمه می‏گیرند؛ از عوامل جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی گرفته تا تفاوت در منبع، موضوع و روش شناخت، علت غایی، علت فاعلی، دستگاههای پیچیده فکری که شناخت به آنها وابسته است و غیر اینها.
این تفاوت باعث شده است که معارف بشری، در حوزه‏ها و بخشها تقسیم‏بندی شوند. اگر چه اختلاف معارف و شناختها بسیار فراوان و جزئی است، ولی این تنوع مانع آن نشده است که دسته‏ها و حوزه‏های کلی شناخت معین گردند. گرایشهای کلی معرفتی که در فرهنگها، مکاتب و ملتها فراگیر شده‏اند خودبخود باعث مشخص‏ترشدن این حوزه‏ها گردیده‏اند.
تقابل و تبادل این حوزه‏های معرفتی از مسائل مهمی است که از گذشته تاکنون وجود داشته و پیوسته عامل رشد و تعالی یا منازعه و خشونت فکری و سیاسی شده است. در واقع تقابل تمدنها و یا تهاجم آنها در درجه اول به وسیله دستگاه فکری و حوزه معرفتی آن انجام می‏گیرد.
این تبادل و تقابل نه تنها بسادگی انجام نمی‏گیرد، بلکه مسائل و مشکلات فراوانی را ایجاد می‏کند. دو جریان فکری که از دو حوزه معرفتی جدا برخاسته‏اند، دارای ریشه‏ها، جهان‏بینی‏ها، دستورها و مشخصات کاملاً متمایزی هستند و هر یک از اینها در مقابل دیگری با ادعاهای فراوان ظاهر می‏شوند. جمع یا تفریق این مشخصات کاری نیست که به دست یک فرد یا گروه انجام گیرد، بلکه داوری میان آنها و انتخاب نیز بسرعت و بدون تلفات شدید فکری و مشکلات میان فرهنگی و گاه سیاسی و حتی خشونت ممکن نخواهد بود.
تقابل حوزه‏های معرفتی در تمدن اسلامی
در هر فضایی که تفکر و اندیشه به حد معینی از رشد برسد، جریانهای معرفتی متفاوتی که به مسائل خاص آن فضا و جامعه به گونه‏های مختلفی می‏نگرند به وجود خواهند آمد. این حوزه‏ها و جریانهای متقابل فقط به تقابل جریانهای برخاسته از تمدنهای مختلف محدود نمی‏شوند، بلکه در یک تمدن و مکتب و دیانت نیز نمونه‏های فراوانی از چنین تقابلی را می‏یابیم.
مسلمانان و عالمان دین اسلام، از سده‏های اول پیدایش و ظهور تمدن اسلامی برای دستیابی به شناختها و دستورات اسلامی به تلاش پرداختند. اولین منبعی که در مقابل آنان قرار داشت، همان کتاب آسمانی و سنت اولیای دین بود که مانند دو گوهر گرانبها در میان مسلمانان نگهداری می‏شد. اگر چه فرقه‏ها و نحله‏های مختلف اسلامی در کیفیت و مشخصات سنت اختلاف فراوان داشتند، ولی به طور کلّی همه آنها در ارزش سنت و همسنگی آن با کتاب خدا، اجماع داشتند.
در کنار این منبع، بزودی عقل و استدلال عقلی نیز جای خود را باز کرد. در واقع عالمان مسلمان دانستند که سنگ زیربنای دینداری متکی بر عقل است و بدون استدلال متین و برهان قوی عقلی نمی‏توان دینداری را بنیاد نهاد و در کنار این نیاز اولیه، برداشت از کتاب و سنت و فهم درست از آن نیز بزودی متکی بر روشهای عقلی و اصولی شد که بدون تکیهبر عقل اعتباری نداشتند. مجموعه این امور باعث ایجاد جریان و منبع جدید معرفت و شناخت شد که متکی بر عقل و امور استدلالی بود.
جریان سوم تمدن اسلامی متکی بر محور قلب و شهود قلبی و عرفانی و ذوق دینی بود. منشأ پیدایش این جریان، قوت گرفتن سلوک دینی و معنوی و حرکت باطنی در میان مسلمانان بود. در واقع در میان گروهی از دینداران اهمیّت این حرکت معنوی تا آن جا پیش رفت که آن را به عنوان باطن و معنی و مغز هر دستور دینی تلقی کردند و تا آن جا پیش رفتند که اهمیّت باطن را از ظاهر آن بیشتر دانستند. هر چند که دیگر مسلمانان نیز به طور کلّی این سلوک معنوی را با اهمیّت و هدف دینداری می‏دانستند.
در مجموع، تمامی عالمان دینی در ضرورت هر سه آنها اشتراک کلی داشتند، ولی در میزان اهمیّت هر یک و محور بودن یکی از آنها، راهها و جریانهای مختلفی پیدا شد:
الف ـ گروهی از عالمان دینی و دینداران با توجّه بیشتر به شریعت و ظاهر آن، به کارگیری عقل و قلب را در برداشتهای دینی بسیار محدود می‏کردند و آن را در حد ابزاری برای فهم ظاهر شریعت قبول داشتند. این گروه هر نوع دخالت شهود قلبی و دلایل متقن عقلی را در برداشتهایی که از ظاهر شریعت می‏شود، نادرست شمرده، جمود بر ظاهر شریعت را تنها راه جلوگیری از ناخالص شدن دین دانستند.
ب ـ گروهی دیگر با استناد به حجت عقلی و اهمیّت آن چنین استدلال کردند که پایه دین بر عقل قرار دارد و چگونه ممکن است آنچه در ریشه و پایه معتبر است در فرع، مورد غفلت و بی مهری قرار گیرد؟ بنابراین، باید حجت باطن و حجت ظاهر را در کنار یکدیگر قرار داد و هر شناختی را با هر دو روش سنجید و آنچه با عقل ناسازگار است، از دین حذف کرد و پالایش نمود.
ج ـ گروه دیگر هم ظاهر شریعت و هم عقل را به عنوان پوسته دین و واقعیت تلقی کرده، راه رسیدن به باطن و حقیقت امور را تصفیه روح و شهود و اشراق دانستند.
این سه طریق اگر چه در داخل خود دارای انشعابات و فرق گوناگونی هستند، ولی در کلیت خود به سه جریان مهم تفکر و معرفت اسلامی مبدّل شدند و هر کدام حوزه‏ای از معرفتها، دستورات، اندیشمندان و حامیان را تشکیل دادند. تاریخ تفکر اسلامی آمیخته با مباحثات و برخوردهای این سه جریان است.
واگرایی و همگرایی تفکر اسلامی
آنچه به عنوان جریانهای مهم معرفتی در تاریخ اسلام گفته شد، جریانهای بسیط و ساده‏ای بود که از ابتدا شکل گرفت و هر کدام حوزه‏ها و عالمان و متفکران و حامیان خود را دارا بود. در سده‏های بعد اندیشمندانی که در مقابل این جریانها قرار گرفتند، بازتابهای متفاوتی از خود بروز دادند که به ایجاد جریانهای پیچیده‏تر و متکاملتر اندیشه انجامید. در واقع هر چه تاریخ تمدن و علم اسلامی پیش می‏رفت، از طرفداران حقیقت بسیط کاسته شده و جای آنها را عالمانی گرفته‏اند که هر چه بیشتر دریافته‏اند که حقیقت شریعت و جهان خارجی پیچیده‏تر از آن است که با تحلیل ساده و یک بُعدی بتوان آن را بیان کرد. هر چند که گروه ساده‏اندیشان همچنان در اکثریّت و قدرت بودند، ولی از لحاظ کیفیت و سطح علم، پیوسته گروه مخالف از برتری فراوانی برخوردار بوده و با وجود مشکلات سیاسی و اجتماعی فراوان و حتی شکنجه و قتل و تبعید بر گروه بزرگی از متفکران و اندیشمندان عالم اسلامی سلطه و برتری داشتند.
در مجموع، گرایشهای مختلفی بر اندیشمندان عالم اسلام حاکم شد که می‏توان به دو نظر کلی در این مورد اشاره کرد که هر کدام از آنها دارای انشعاباتی فراوان هستند:
اول ـ نظریات مبتنی بر واگرایی جریانهای فکری و شناختی: بنابراین نظر، حوزه‏های مختلف معرفتی از منابع مختلفی نشأت گرفته، از آبشخورهای متناسب با آن سیراب و تقویت می‏شوند. هر جریان اندیشه دارای مختصات و مشخصاتی است که جدا از دیگری است. این مختصات آگاهانه و یا ناخودآگاه یک دستگاه به هم پیوسته و سازمان یافته فکری را تشکیل می‏دهند. اعتقاد به این دستگاه همچون وارد شدن به کلافی سردرگم است که رهایی از آن ممکن نیست. دو انسان که افکار آنها از دو حوزه مختلف برخاسته است، دارای دو جهان‏بینی جدا هستند، به حوادث متفاوت می‏نگرند و در دو جهان گوناگون زندگی می‏کنند. دو جریان فکری در اثر رشد و پیشرفت و گذشت زمان، نه تنها به یکدیگر نزدیک نمی‏شوند، بلکه از یکدیگر فاصله می‏گیرند. آنها مانند دو خط هستند که از یک نقطه با زاویه معین آغاز می‏شوند و هر چه بیشتر پیش روند، فاصله آنها از یکدیگر بیشتر شده و هرگز در نقطه دومی به یکدیگر برخورد نمی‏کنند. صاحبان این نظریه در عین متفاوت دانستن آنها، یکی را درست و واقعی دانسته و بقیه را مردود می‏دانند و گاهی هر کدام از آنها را به جایخود معتبر دانسته، ولی یکی را محوری، برتر و مفیدتر می‏شمارند. به طور کلّی در میان تمدن اسلامی عناصر و متفکران واگرا بیشتر به صورت اول می‏اندیشند و یکی از راههای وصول به شناخت دینی را برگزیده، بقیه را غیرواقعی و حتی ضد دینی، نادرست و خارج از دین قلمداد می‏کنند. در مواردی صاحبنظران تفکر واگرایی، حوزه‏های تفکر دینی را با «اصالت تفکیک» از یکدیگر جدا کرده و با این که یکی از آنها را اصیل و قابل اصابت به واقعیت می‏دانند، بقیه را نیز تا وقتی از محدوده خود خارج نشده است معتبر می‏دانند. در نظر آنان طرق مختلف سلوک و شناخت دین چون خطوط موازی از یکدیگر تفکیک می‏شوند و هر چند یکی از آنها از منبع نامتناهی شریعت برخاسته، ولی بقیه نیز به موازات آن می‏توانند کمک و راهنما باشند و تا وقتی در مقابل جریان اصیل و درست برخاسته از شریعت قد علم نکرده‏اند، بر رهروان آن باکی نیست.
دوم ـ نظریات مبتنی بر همگرایی جریانهای فکری و معرفتی: برخلاف نظریه گذشته، صاحبان این نظریه جریانهای معرفتی و دستگاههای فکری را ابعاد مختلفی از یک واقعیت می‏پندارند. برطبق این نظر، هر چند اندیشه‏ها و جریانهای اندیشمند دارای اختلافاتی بسیار هستند، ولی این تفاوتها در بستری از حرکت کیفی و واقعی می‏توانند به سوی رسیدن به اهداف و قله‏هایی از پیچیدگی سوق پیدا کنند که عناصر شبیه به هم، بیشتر از تفاوتها، نمود یابند.
مهمترین استدلال صاحبان نظریه همگرایی این است که هر جریان فکری، برگرفته از یک روش تحقیق و اندیشیدن و رسیدن به واقع است. اگر بپذیریم که جریان فکری، دارای عنصر اندیشه و تحقیق و واقع‏گرایی نیست، دیگر فکر و معرفت بودن آن را انکار کرده‏ایم و این از محل بحث بیرون است. اختلاف حوزه‏های معرفتی برخاسته از تفاوت در اسلوب اندیشیدن است. حتی اگر بپذیریم که اسلوبهای تفکر و تحقیق از حیث ارزش و واقع‏گرایی در یک حد نیستند، باز هم این، دلیل بر نبودن عناصر واقعی در یک تفکر نیست. تفاوت در اسلوبهای اندیشه باعث می‏شود که محققان و متفکران به بخشها، ابعاد و زوایای مختلفی از جهان واقعی دسترسی پیدا کنند. این زوایای مختلف فاصله فراوانی را باعث می‏شود، ولی تمام اینها اجزاء و ابعاد یک جریان به هم پیوسته‏اند که نمی‏توانند تا ابد یکدیگر را انکار کنند.
رهروان یک طریقت فکری و دینی، هر اندازه به طریقت خود معتقد باشند،نمی‏توانند انکار کنند که بیرون از دایره اندیشه و فهم آنان حقایق عظیمی برای دانستن و فهمیدن وجود دارد که آنها هرگز به آن نخواهند رسید. بنابراین، افرادی که به گونه‏ای دیگر اندیشیده‏اند و راهی دیگر را برای فهمیدن پیش گرفته‏اند و جهانی دیگر را برای زندگی انتخاب نموده‏اند، نمی‏توانند یکسره باطل باشند. مهمترین پیوند بین نحله‏های گوناگون، همان جهان واقعی و حقیقی است که هر نحله، گوشه‏ای از آن را فراگرفته است.
سهیم بودن هر طریقت فکری در فهم جهان واقعی هیچ‏گونه منافاتی با حق و باطل بودن بعضی از آنها ندارد. اگر می‏گوییم دین اسلام حق است و بقیه مذاهب باطل می‏باشند، منظور این نیست که تمامی حقایق عالم به وسیله متدینان به اسلام کشف و ضبط شده است و در مقابل آن، مکاتب دیگر هیچ‏گونه بهره‏ای از حقیقت ندارند. آنچه موردنظر است کلیت یک دین و مکتب است. حق بودن یک دین، یعنی برخاستن از حقایق اصیل و درست و باطل بودن آن، یعنی مخلوط بودن با بخشی از نادرستی‏ها و فهمهای غلط. این نادرستی ممکن است منحصر به این باشد که بخش مهمی از حقایق را فراموش کرده است. ما دانشمند طبیعی را که معتقد به ماورای طبیعت نباشد بر طریق باطل می‏دانیم؛ نه به این دلیل که هر چه می‏گوید نادرست است، بلکه اگر درباره ماورای طبیعت نیز سکوت کند، باز هم بر باطل است؛ زیرا به رغم سخنان علمی و حتی اکتشافات ارزنده، نسبت به بخش مهمی از واقعیات، یعنی حقایق متافیزیکی غافل مانده است.
از طرف دیگر، هر روش تحقیقی و اندیشیدن با چنین فرضی در مسیر خود به سوی کمال پیوسته حقایق و واقعیتهای بیشتری را کشف می‏کند، حتی اگر این واقعیتها با عناصر باطل بیشتری آمیخته گردد. معنای این کلام این است که آن پل ارتباط جریانهای معرفتی، پیوسته بیشتر و کاملتر می‏شود.
توضیح این که معنای همگرایی حوزه‏های معرفت بشری این نیست که آنها بزودی به یک نتیجه و نقطه واحد می‏رسند و نزاعها و اختلافات فکری تمام می‏شود، بلکه منظور گرایش آنها به سوی یکدیگر، آن هم در درازمدت و با موانع و بحرانهای فراوان است. این گرایش نه تنها به صورت ادغام نیست، بلکه به صورت تبدیل شدن به جریانهای مکمّل یکدیگر است. علاوه بر آن گرایشی عام، کامل و کلی نیست، بلکه همگرایی نتیجه تعالی فکر بشری است و تنها در قله‏های فکر و اندیشه و در میان اندیشمندان بزرگیصورت می‏گیرد که گاه اگر به حد نبوغ نرسیده باشند، امکان دستیابی به چنین سطحی از اندیشه و تفکر را ندارند. صاحبنظران همگرا، از جهت کیفیت در بالاترین سطح هستند و می‏توان آنها را عصاره و نتیجه تمدنها و جریانهای چند صد ساله فکر و مبارزه فکری دانست و از جهت کمیت، اقلیّت محدودی هستند که حرکت فکری و اثباتی خود را با مشکلات فراوان آغاز کرده و ادامه می‏دهند.
جریانهای تفکر اسلامی در طول تاریخ
در تاریخ اسلام، جدال بین مدافعان علوم عقلی و فلسفی و طرفداران شریعت و ظاهر آن و نیز جدال بین این دو گروه و کسانی که طریقت و علم درونی و قلبی را اصل می‏دانسته‏اند، همواره وجود داشته است. منازعات فراوان این سه جریان فکری، گاه به خشونت، تکفیر، قتل و غارت انجامیده است.
بیشتر متفکران تاریخ اسلام با اصل دانستن یکی از آنها، جریانهای دیگر را رها کرده و یا حتی آن را خلاف دیانت دانسته‏اند. تمامی این حالات مبتنی بر یک اندیشه زیربنایی است و آن واگرایی این طرق معرفتی است. بدیهی است هر متفکری که یکی از این سه را می‏پذیرد، مقدمه‏ای ضروری برای پذیرش خود فرض کرده است و آن عدم امکان جمع است. اصل ضروری هر اقدامی از این دست، آن است که فرض کنیم روشهای مختلف رسیدن به حقیقت دینی، امکان رسیدن به حقایق واحد و یا نزدیک شدن به آن را فراهم نمی‏کنند. در این صورت است که نیاز به داور و محور و مشخص کردن حق و باطل در میان آنان داریم.
در سده‏های نخستین تمدن اسلامی، این تفکر که مبتنی بر واگرایی و تضاد روشها و حوزه‏هاست، فضای غالب را تشکیل داده و تمام منازعات بر سر حق بودن یکی و ناحق بودن دیگری است. در هر زمان و عصری یکی از آنها قدرت سیاسی و یا علمی را به دست آورده، جناحهای دیگر را منکوب می‏کرد. پس از گذشت مدتها و رسیدن تفکر دینی به حدی از رشد، تفکرات و اندیشه‏هایی که اساس آن را همگرایی جریانهای فکری تشکیل می‏داد، به وجود آمد. اوج چنین جریانی در مکتب فلسفی صدرالمتألهین شیرازی نمودار شد. وی که دستگاه فلسفی خود را با تهذیب نفس آغاز کرد، توانست بسیاری از اندیشه‏های ناب عرفان نظری را به صورت نتایج استدلال عقلی بیان کند و با این حال، کتابهای فلسفی او آکنده از تمسک و اشاره به متون و نصوص دینی است.
پس از ملاصدرا نه تنها واگرایی فکری از بین نرفت، بلکه اوج و غنای تازه‏ای یافت. بسیاری از مکاتب فکری پس از این به صورت کاملتری مطالب خود را بیان کردند. مکتب و روش اصولیون که در مقابل فلاسفه اسلامی موضع معتدلی داشتند، این بار با مکتبی بشدت ظاهرگرا روبرو شد. اخباریها که مدافع تبعیت بیشتر از ظاهر حدیث بودند، حتی اتکای کم و ضعیف اصولیان بر عقل و بنای عقلا را در برداشتهای دینی محکوم می‏کردند. نزاع بین این دو نحله بخش مهمی از تاریخ تفکر دوران نزدیک به عصر جدید را رقم زده است. مسأله دیگر، نظرات متکلّمان اسلامی نسبت به فلسفه و مکاتب فلسفی اسلامی است. آنها نه تنها چنین روشی را مفید نمی‏دانستند، بلکه استفاده عام و کامل از عقل و استدلال عقلی را مانع برداشت درست از دین می‏دانستند و اعتقاد داشتند که برای سلوک حقیقی و رسیدن به حقایق ناب دین، باب عقل و استدلالهای عقلی را باید مسدود کرد.
مسالمت آمیزترین نظریه در این باب و در زمان ما با نام «مکتب تفکیک» عنوان شده است. معنای این مکتب این است که عقل، قلب و شرع سه طریقی هستند که هر کدام به جای خود محترم و محفوظ می‏باشند، ولی آنچه از سرچشمه دین سیراب می‏شود، تمسک به نصوص دینی و پیمودن طریق شرع است. بنابراین، هر کدام از سه طریق معتبر است، ولی تا زمانی که از محدوده خود خارج نشده است و گرنه، در مقابل طریقه شرع، استدلال عقلی و شهود قلبی را بهایی نیست.
در دوران ما علامه طباطبایی متفکری است که نظریات مبتنی بر همگرایی را اوج تازه‏ای بخشید. او نه تنها تضاد و تعارض بین این سه طریق را رد کرد و آنها را با یکدیگر جمع نمود، بلکه قلب، وحی و عقل را سه پایه شناخت دین دانست که بدون استفاده از یکی از آنها، امکان رسیدن به شناخت کامل و متعالی دین وجود ندارد. تفسیر ارزنده المیزان که متکی بر روش تفسیر قرآن به قرآن است، در عین اتکای کامل و تمام عیار بر شناخت متکی بر خود قرآن، بحثهای روایی و فلسفی کامل و تمام دارد و بدون این که روشهای مختلف شناخت و درک حقیقت را با یکدیگر درآمیزد، هر بحث را در جای خود مطرح کرده و نشان داده است که این روشهای مختلف در کنار یکدیگر و مکمل هم می‏باشند.
این روش خلط نکردن موضع بحث و جدا کردن بحثهایی که با روشهای مختلف انجام می‏شود همچون بحث قرآنی، بحث روایی و بحث فلسفی در تمام آثار علامهطباطبایی رعایت شده است و بخوبی نشان می‏دهد که هر روش به شکل مستقل می‏تواند بخشی از حقیقت را به ما بنمایاند بدون این که با یکدیگر تضادی داشته باشند.
علامه طباطبایی و تطبیق جریانهای معرفتی
علامه طباطبایی را باید متفکری دانست که به قله تفکر همگرایی رسیده است و در واقع ایشان به تطبیق و تکمیل جریانهای سه‏گانه معرفتی اعتقاد داشت. ایشان عقل، قلب و شرع را سه پایه و طریق شناخت دین می‏دانست که عالم و متفکر اسلامی بدون یکی از آنها امکان شناخت و درک کامل را ندارد و لازم است که به تمام آنها مسلط شود. یکی از شاگردان ایشان می‏گوید:
«برخلاف بسیاری که معتقدند در ابتدا خوب است محصلین کاملاً به اخبار و روایات ائمه معصومین علیهم‏السلام اطلاع پیدا کنند و سپس فلسفه بخوانند، ایشان می‏فرمودند: معنای این کلام همان کَفَانا کتابُ اللّه‏ است. روایات ما مشحون از مسائل عقلیه عمیقه و دقیقه و مستند به برهان فلسفی و عقلی است، بدون خواندن فلسفه و منطق و ادراک طریق برهان و قیاس که همان رشد عقلی است، چگونه انسان می‏تواند به این دریای عظیم روایات وارد شود؟ و از آنها در امور اعتقادیه بدون عنوان تقلید و شک اطمینان و یقین حاصل کند؟ روایات وارده از ائمه معصومین علیهم‏السلام غیر از روایات وارده از اهل تسنن است و غیر از روایات و اخبار وارده در سایر مذاهب و ادیان است که همگی بسیط و قابل فهم عامّه است. ائمه معصومین علیهم‏السلام شاگردان مختلفی داشته‏اند و بیانات مختلفی، بعضی از آنها ساده و قابل فهم عموم است و غالبا آنچه در اصول عقائد و مسائل توحید آمده، مشکل و غامض است که برای افراد خاصّی از اصحاب خود که اهل فنّ مناظره و استدلال بوده‏اند بیان می‏کرده‏اند و همان شاگردان براساس ترتیب قیاسات برهانیه با خصم وارد بحث می‏شدند. آن وقت چگونه می‏توان بدون اتکای به عقل و مسائل عقلیه و ترتیب قیاسهای اقترانی و استثنایی تحصیل یقین نمود.»1
علامه طباطبایی در مباحثات خود با دکتر هانری کربن در جواب سؤالات وی در مورد تضاد و تطابق عقل و شرع می‏گوید:
«کتاب و سنت به مؤدای عقل سلیم وصریح در آیات بسیار و روایات ارجاع نموده و در نتیجه سنت قطعیه و عقل صریح مانند خود کتاب سمت حجیت را پیدا کرده و قابل اعتماد گشته‏اند... کتاب صریحا نظر عقل را امضا و تصدیق نموده و به وی حجیت داده است و هرگز اختلاف‏نظر در میان آنها پیدا نخواهد شد و برهان عقلی و واقع‏بینی عقل صریح نیز همین نتیجه را می‏دهد؛ زیرا فرض دو امر واقعی متناقض، متصور نیست و اگر احیانا فرض شود که دلیل عقل قطعی با دلیل نقلی معارض بیفتد، چون دلالت نقلی از راه ظهور ظنی لفظ خواهد بود، با دلیل قطعی معارضه نخواهد نمود و البته عملاً نیز موردی برای چنین اختلافی وجود ندارد.»2
سپس در جواب سؤال دکتر کربن در مورد مسأله تقدم خلقت روح بر بدن به عنوان موردی از این اختلاف می‏گوید:
«آفریده شدن روح پیش از بدن در قرآن شریف مذکور نیست، بلکه در حدیث وارد است و حدیث نامبرده از اخبار آحاد می‏باشد و ما در اصل معارف به اخبار آحاد عمل نمی‏کنیم، مگر این که محفوف به قرینه قطعیه بوده باشد و البته با قیام حجت قطعی عقلی، برخلاف مدلول خبر، وجود قرینه قطعیه نسبت به سند و دلالت معنی ندارد. البته این گونه روایات را طرد نیز نمی‏کنیم، بلکه در صورت امکان به وجه صحیحی تأویل می‏شود و در صورت عدم امکان، مسکوت می‏ماند.»3
علاّمه طباطبایی درباره تطبیق شرع انور و فلسفه عقلی از مرحله عدم تضاد گذشته و همان‏گونه که از بیانات پیشین روشن شد، اعتقاد به تلازم و احتیاج این دو به یکدیگر دارد و هر نوع کنار گذاشتن عقل و برهان عقلی و تعلیم آن را بازگشت دوباره به نظریه نادرست «کفانا کتاب اللّه‏» می‏داند که در گذشته به وسیله جریانهای نادرست مخالف شیعه عنوان شده است و برای اهداف سیاسی خاص خود و کنار گذاشتن سنت پیامبر و ولایت ائمه طاهرین گفته‏اند که «ما را کتاب خدا بس است» و نیازی به چیز دیگر نداریم. علامه طباطبایی برای اثبات تلازم و تکمیل شرع و قلب، اشاره‏ای کامل به متون روایی دارد که مشحون از مضامین قوی عقلی است، بلکه بسیاری از آنها مضامینی نو و بدیع در علوم عقلی دارند که در آن زمان مرسوم و شناخته شده نبوده است. کتاب علی و فلسفه الهی ایشان نمونه‏های کامل و روشنی از این بحثها را ارائه داده است. علامه در این رساله اثبات می‏کند کهبرخلاف مخالفان فلسفه که مدعی هستند مطالب فلسفی حتی در صورت درستی، مطالبی است که توسط فلاسفه ساخته و پرداخته شده است، می‏گوید: نه تنها این گونه نیست، بلکه بسیاری از مباحث عمیق فلسفی همچون «وحدت بالصرافه ذات باری» از کلام امیرالمؤمنین گرفته شده است و اگر نبود استفاده و توجهی که فلاسفه اسلامی از متون حدیثی و بخصوص نهج‏البلاغه نموده‏اند، هرگز عنوان و موضوع این مباحث فلسفی مطرح نمی‏گردید.
علامه طباطبایی در نامه‏ای که به دکتر کربن نگاشته، می‏نویسد:
«... وعده داده بودم که به عنوان نمونه، عده‏ای از اخبار پیشوایان شیعه که با طرز تفکر فلسفی بیان شده و بخشی هم از اخبار مربوط به ولایت را در پایان بحث پاسخهای نامبرده ضمیمه نمایم. برای انجام این منظور در نظر داشتم برای صرفه‏جویی در وقت رساله‏ای را که سه سال پیش تحت عنوان «علی و الفلسفة الالهیه» و همچنین رساله دیگری را که تقریبا بیست سال پیش در ولایت تهیه کرده بودم ضمیمه ساخته و ایفاد کنم، ولی نظر به این که رساله‏های نامبرده به واسطه عربی بودن با بحثهای تنظیم شده سابق سازگار نیست... از این فکر منصرف شده و در نتیجه قسمتی از احادیث مربوطه را استخراج و با مقدمه و توضیحات مختصری، به عنوان نمونه‏ای از تفکر فلسفی و بیان مقامات ولایت از احادیث اهل‏بیت علیهم‏السلام تقدیم نمودم.»4
علامه در کتاب علی و فلسفه الهی به صورت گذرا ولی بسیار جامع و مدلل، فهرستی از بحثهای ارزشمند در این‏باره را ارائه می‏کند. این موضوعات شامل مسائل متنوعی همچون تعریف فلسفه، رابطه دین و فلسفه، نحوه داوری در این رابطه، مقایسه سخنان امیرالمؤمنین علیه‏السلام و حتی بحثهایی همچون روش تحقیق علمی و مراحل شناخت خدا می‏شود. پس از این، نمونه‏هایی از مطالب فلسفی در کلام مولی را مطرح کرده، به شرح آن می‏پردازد. بعضی از این مطالب از پیچیده‏ترین و ارزشمندترین بحثهای فلسفی هستند و گروهی دیگر نه تنها تا آن زمان در فرهنگ فلسفی وجود نداشته، بلکه تا صدها سال پس از امیرالمؤمنین علیه‏السلام نیز عنوان و سؤال آن در فلسفه مسلمانان مطرح نبوده است.
علامه طباطبایی در بحث از بعضی مسائل مشکل فلسفی در سخنان امیرالمؤمنین به شرح کلام آن حضرت درزمینه توحید می‏پردازد و به عنوان یک فیلسوف که پس از قرنها در کلام یک شخصیت دینی می‏نگرد، چنان به وجد و تعجب درمی آید که عنان قلم را رها ساخته، برخلاف متانت و آرامش محکم که همیشه خصلت اوست می‏گوید:
«به جان خود سوگند که این بیان شگفتی است که دلها را مضطرب و عقلها را به حیرت و شگفت وامی‏دارد و دهها مسأله پیچیده فلسفه الهی را در عبارتی کوتاه بیان می‏فرماید و استوارترین برهانها را بر اثبات آن اقامه می‏کند که به برخی از آنها اشاره می‏کنیم...»5
در جای دیگر علامه به این نکته می‏پردازد که کلام مولی در مواردی در عبارتی موجز، مطالبی عمیق را بیان کرده است که به دلیل کوتاه بودن سطح فهم مخاطبان حضرت امکان بسط آن وجود نداشته است. در شرح کلام حضرت پیرامون جهان بالاتر می‏فرماید:
«این بحث، طولانی و دامنه‏دار است که در کتابهای فلسفی مشروحا بیان شده است. همین عبارت کوتاه امیرالمؤمنین همه براهین یاد شده در کتابهای فلسفی را در بردارد.»6
علامه در مورد بی‏سابقه بودن کلام امیرالمؤمنین علیه‏السلام در شرح رؤیت خداوند می‏فرماید:
«تعبیری که امیرالمؤمنین علیه‏السلام در زمینه حجاب بودن خود مخلوقات بیان فرموده است، شیواترین تعبیری است که در این مورد بیان شده است و هرگز احدی پیش از او چنین تعبیری نکرده است.»7
نمونه‏های دیگر
تطبیق و همگرایی جریانها و علوم مختلف تنها در مورد فلسفه و شرع توسط علامه طباطبایی انجام نشده است، بلکه مواردی دیگر نیز می‏توان در این مورد شاهد آورد.
یکی از این موارد رساله محاکمات علامه طباطبایی است. اصل این رساله مکاتباتی است که بین دو استوانه علم و تقوا، یعنی آیت‏اللّه‏ سید احمد کربلایی و آیت‏اللّه‏ شیخ محمّد حسین کمپانی صورت گرفته است. مکاتبات در معنای یک بیت از عارف مشهور عطار است:
او به سر ناید ز خود آن جا که اوست     کی رسد عقل وجود آن جا که اوست
مرحوم کربلایی شرح آن را براساس اصالت وجود و وحدت شخصی ذات مظاهر بودن وجود شرح کرده و مرحوم کمپانی بنابر اصالت وجود و وحدت ذات مراتب تشکیکی بودن آن به شرح آن می‏پردازد. در واقع این رساله ارزشمند سند تاریخی است در مباحثه بین دو جریان عقل و قلب و در تذییلاتی که علامه طباطبایی بر آن نوشته، مطالب و مباحث مهمی را ارائه می‏دهد که جریان تطبیق و عدم اختلاف در میان آن کاملاً مشهود است و بخوبی نشان می‏دهد که از لحاظ علاّمه نه تنها شناختهای متکی بر این دو با یکدیگر تضادی ندارند، بلکه هر دو آنها مکمل و تمام‏کننده یکدیگر هستند.8
علامه طباطبایی در تذییل دوم درباره مکتوب اول سید کربلایی رحمه‏الله می‏گوید:
«بیان مرحوم سید مبتنی است بر مسلکی که عرفا در مسأله حقیقت وجود دارند؛ چه آنها وجود را واحد شخصی می‏دانند...
و این بنده را گمان بر آن است که همان برهان حکماء به طوری که بیان آن گذشت، مسلک عرفا را بعینه نتیجه می‏دهد...»
نمونه‏ای بسیار جالب از ارتباط عظیم و عمیق علامه طباطبایی با جریانهای فکری و حتی جریانهای غیر اسلامی و تفکراتی که از آن سوی مرزهای اندیشه وی از شرق دور یا غرب آمده بودند، از زبان یکی از شرکت‏کنندگان در محفل علمی علامه با هانری کربن یاد شده است که به عنوان خاتمه در این جا می‏آوریم:
«... مهمان افتخاری آن شب دو شخصیت سرشناس از شرق و غرب بودند: علامه طباطبایی و هانری کربن. صحبت ما از مایه‏های عمده عرفان نظری بود که می‏بایست موضوع گفت‏وگوهایمان در آن سال باشد. بحثی که تا 15 سال پس از آن دیدار ادامه یافت... این دیدارها حتی پس از عزیمت کربن از ایران ادامه یافت. ... ما توانستیم به تجربه‏ای یگانه در ایران دست بزنیم؛ یعنی بررسی تطبیقی مذاهب متفاوت در جهان زیر نظر علامه شیعی‏مذهب سنت‏شناس. مادر طی این بررسیها، ترجمه‏های انجیل، روایت فارسی اوپانیشادها، برگردان داراشکوه، سوتراهای بودائیان و تائوته کینگ لائوتسه را پیاپی خواندیم... وی (علامه طباطبایی) متون نامبرده را با تیزهوشی یک پیر روحانی تفسیر می‏کرد و همان‏قدر از اندیشه هندوان احساس آرامش می‏کرد که از برخورد با عالم معنوی بودائیان و چینیان. او در این اندیشه‏ها، هرگز چیزی نیافت که آن را از بنیاد با عرفان اسلامی که خود با آن آشنا و مأنوس بود، در تضاد ببیند. او در همه اینها، دقایق بزرگ روح را می‏دید و چون کار مطالعه اندیشه سرگیجه‏آور و سرشار از تناقضهای شگفت‏انگیز لائوتسه به پایان رسید، به ما گفت که از بین همه متونی که تا آن زمان با هم خوانده بودیم کتاب لائوتسه عمیقترین و نابترین همه بوده است. از آن پس بارها ترجمه این متن را از ما خواست... .»9
پی‏نوشتها
*برگرفته از مجله بصائر، سال سوم، ویژه‏نامه علاّمه طباطبائی.
10 . محمّد حسین تهرانی، مهر تابان، ص28.
11 . علامه طباطبایی، ظهور شیعه، ص42.
12 . همان، ص 43.
13 . همان، ص111.
14 . علامه طباطبائی، علی و فلسفه الهی، ص79.
15 . همان، ص114.
16 . همان، ص103.
17 . بنگرید به: یادنامه شهید قدوسی، رساله محاکمات، ص268-247
18 . داریوش شایگان، هانری کربن و آفاق تفکر معنوی در اسلام ایرانی، ص43.

تبلیغات