علامه طباطبایی قله همگرایی تفکر اسلامی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
هر تمدن و فرهنگ متشکل از گروهی از گرایشهای فکری و معرفتی است که نتیجه آن، تشکیل حوزه یا حوزههای معرفت است. دلیل این مسأله آن است که تمدن بشری همواره از شناختهای مختلف و پیچیده و متنوعی برخوردار بوده و از زمانی که بشر از حالت ابتدایی و بدوی خود خارج شد و دارای فرهنگ و تمدن گردید، پیوسته شناخت و معرفت بشری نیز از لحاظ کمیّت، کیفیت، تنوع و پیچیدگی، رشد داشته است. این شناختها، از طرق مختلف انجام شده و با یکدیگر تفاوت ریشهای دارند. این تفاوتها از عوامل متعددی سرچشمه میگیرند؛ از عوامل جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی گرفته تا تفاوت در منبع، موضوع و روش شناخت، علت غایی، علت فاعلی، دستگاههای پیچیده فکری که شناخت به آنها وابسته است و غیر اینها.
این تفاوت باعث شده است که معارف بشری، در حوزهها و بخشها تقسیمبندی شوند. اگر چه اختلاف معارف و شناختها بسیار فراوان و جزئی است، ولی این تنوع مانع آن نشده است که دستهها و حوزههای کلی شناخت معین گردند. گرایشهای کلی معرفتی که در فرهنگها، مکاتب و ملتها فراگیر شدهاند خودبخود باعث مشخصترشدن این حوزهها گردیدهاند.
تقابل و تبادل این حوزههای معرفتی از مسائل مهمی است که از گذشته تاکنون وجود داشته و پیوسته عامل رشد و تعالی یا منازعه و خشونت فکری و سیاسی شده است. در واقع تقابل تمدنها و یا تهاجم آنها در درجه اول به وسیله دستگاه فکری و حوزه معرفتی آن انجام میگیرد.
این تبادل و تقابل نه تنها بسادگی انجام نمیگیرد، بلکه مسائل و مشکلات فراوانی را ایجاد میکند. دو جریان فکری که از دو حوزه معرفتی جدا برخاستهاند، دارای ریشهها، جهانبینیها، دستورها و مشخصات کاملاً متمایزی هستند و هر یک از اینها در مقابل دیگری با ادعاهای فراوان ظاهر میشوند. جمع یا تفریق این مشخصات کاری نیست که به دست یک فرد یا گروه انجام گیرد، بلکه داوری میان آنها و انتخاب نیز بسرعت و بدون تلفات شدید فکری و مشکلات میان فرهنگی و گاه سیاسی و حتی خشونت ممکن نخواهد بود.
تقابل حوزههای معرفتی در تمدن اسلامی
در هر فضایی که تفکر و اندیشه به حد معینی از رشد برسد، جریانهای معرفتی متفاوتی که به مسائل خاص آن فضا و جامعه به گونههای مختلفی مینگرند به وجود خواهند آمد. این حوزهها و جریانهای متقابل فقط به تقابل جریانهای برخاسته از تمدنهای مختلف محدود نمیشوند، بلکه در یک تمدن و مکتب و دیانت نیز نمونههای فراوانی از چنین تقابلی را مییابیم.
مسلمانان و عالمان دین اسلام، از سدههای اول پیدایش و ظهور تمدن اسلامی برای دستیابی به شناختها و دستورات اسلامی به تلاش پرداختند. اولین منبعی که در مقابل آنان قرار داشت، همان کتاب آسمانی و سنت اولیای دین بود که مانند دو گوهر گرانبها در میان مسلمانان نگهداری میشد. اگر چه فرقهها و نحلههای مختلف اسلامی در کیفیت و مشخصات سنت اختلاف فراوان داشتند، ولی به طور کلّی همه آنها در ارزش سنت و همسنگی آن با کتاب خدا، اجماع داشتند.
در کنار این منبع، بزودی عقل و استدلال عقلی نیز جای خود را باز کرد. در واقع عالمان مسلمان دانستند که سنگ زیربنای دینداری متکی بر عقل است و بدون استدلال متین و برهان قوی عقلی نمیتوان دینداری را بنیاد نهاد و در کنار این نیاز اولیه، برداشت از کتاب و سنت و فهم درست از آن نیز بزودی متکی بر روشهای عقلی و اصولی شد که بدون تکیهبر عقل اعتباری نداشتند. مجموعه این امور باعث ایجاد جریان و منبع جدید معرفت و شناخت شد که متکی بر عقل و امور استدلالی بود.
جریان سوم تمدن اسلامی متکی بر محور قلب و شهود قلبی و عرفانی و ذوق دینی بود. منشأ پیدایش این جریان، قوت گرفتن سلوک دینی و معنوی و حرکت باطنی در میان مسلمانان بود. در واقع در میان گروهی از دینداران اهمیّت این حرکت معنوی تا آن جا پیش رفت که آن را به عنوان باطن و معنی و مغز هر دستور دینی تلقی کردند و تا آن جا پیش رفتند که اهمیّت باطن را از ظاهر آن بیشتر دانستند. هر چند که دیگر مسلمانان نیز به طور کلّی این سلوک معنوی را با اهمیّت و هدف دینداری میدانستند.
در مجموع، تمامی عالمان دینی در ضرورت هر سه آنها اشتراک کلی داشتند، ولی در میزان اهمیّت هر یک و محور بودن یکی از آنها، راهها و جریانهای مختلفی پیدا شد:
الف ـ گروهی از عالمان دینی و دینداران با توجّه بیشتر به شریعت و ظاهر آن، به کارگیری عقل و قلب را در برداشتهای دینی بسیار محدود میکردند و آن را در حد ابزاری برای فهم ظاهر شریعت قبول داشتند. این گروه هر نوع دخالت شهود قلبی و دلایل متقن عقلی را در برداشتهایی که از ظاهر شریعت میشود، نادرست شمرده، جمود بر ظاهر شریعت را تنها راه جلوگیری از ناخالص شدن دین دانستند.
ب ـ گروهی دیگر با استناد به حجت عقلی و اهمیّت آن چنین استدلال کردند که پایه دین بر عقل قرار دارد و چگونه ممکن است آنچه در ریشه و پایه معتبر است در فرع، مورد غفلت و بی مهری قرار گیرد؟ بنابراین، باید حجت باطن و حجت ظاهر را در کنار یکدیگر قرار داد و هر شناختی را با هر دو روش سنجید و آنچه با عقل ناسازگار است، از دین حذف کرد و پالایش نمود.
ج ـ گروه دیگر هم ظاهر شریعت و هم عقل را به عنوان پوسته دین و واقعیت تلقی کرده، راه رسیدن به باطن و حقیقت امور را تصفیه روح و شهود و اشراق دانستند.
این سه طریق اگر چه در داخل خود دارای انشعابات و فرق گوناگونی هستند، ولی در کلیت خود به سه جریان مهم تفکر و معرفت اسلامی مبدّل شدند و هر کدام حوزهای از معرفتها، دستورات، اندیشمندان و حامیان را تشکیل دادند. تاریخ تفکر اسلامی آمیخته با مباحثات و برخوردهای این سه جریان است.
واگرایی و همگرایی تفکر اسلامی
آنچه به عنوان جریانهای مهم معرفتی در تاریخ اسلام گفته شد، جریانهای بسیط و سادهای بود که از ابتدا شکل گرفت و هر کدام حوزهها و عالمان و متفکران و حامیان خود را دارا بود. در سدههای بعد اندیشمندانی که در مقابل این جریانها قرار گرفتند، بازتابهای متفاوتی از خود بروز دادند که به ایجاد جریانهای پیچیدهتر و متکاملتر اندیشه انجامید. در واقع هر چه تاریخ تمدن و علم اسلامی پیش میرفت، از طرفداران حقیقت بسیط کاسته شده و جای آنها را عالمانی گرفتهاند که هر چه بیشتر دریافتهاند که حقیقت شریعت و جهان خارجی پیچیدهتر از آن است که با تحلیل ساده و یک بُعدی بتوان آن را بیان کرد. هر چند که گروه سادهاندیشان همچنان در اکثریّت و قدرت بودند، ولی از لحاظ کیفیت و سطح علم، پیوسته گروه مخالف از برتری فراوانی برخوردار بوده و با وجود مشکلات سیاسی و اجتماعی فراوان و حتی شکنجه و قتل و تبعید بر گروه بزرگی از متفکران و اندیشمندان عالم اسلامی سلطه و برتری داشتند.
در مجموع، گرایشهای مختلفی بر اندیشمندان عالم اسلام حاکم شد که میتوان به دو نظر کلی در این مورد اشاره کرد که هر کدام از آنها دارای انشعاباتی فراوان هستند:
اول ـ نظریات مبتنی بر واگرایی جریانهای فکری و شناختی: بنابراین نظر، حوزههای مختلف معرفتی از منابع مختلفی نشأت گرفته، از آبشخورهای متناسب با آن سیراب و تقویت میشوند. هر جریان اندیشه دارای مختصات و مشخصاتی است که جدا از دیگری است. این مختصات آگاهانه و یا ناخودآگاه یک دستگاه به هم پیوسته و سازمان یافته فکری را تشکیل میدهند. اعتقاد به این دستگاه همچون وارد شدن به کلافی سردرگم است که رهایی از آن ممکن نیست. دو انسان که افکار آنها از دو حوزه مختلف برخاسته است، دارای دو جهانبینی جدا هستند، به حوادث متفاوت مینگرند و در دو جهان گوناگون زندگی میکنند. دو جریان فکری در اثر رشد و پیشرفت و گذشت زمان، نه تنها به یکدیگر نزدیک نمیشوند، بلکه از یکدیگر فاصله میگیرند. آنها مانند دو خط هستند که از یک نقطه با زاویه معین آغاز میشوند و هر چه بیشتر پیش روند، فاصله آنها از یکدیگر بیشتر شده و هرگز در نقطه دومی به یکدیگر برخورد نمیکنند. صاحبان این نظریه در عین متفاوت دانستن آنها، یکی را درست و واقعی دانسته و بقیه را مردود میدانند و گاهی هر کدام از آنها را به جایخود معتبر دانسته، ولی یکی را محوری، برتر و مفیدتر میشمارند. به طور کلّی در میان تمدن اسلامی عناصر و متفکران واگرا بیشتر به صورت اول میاندیشند و یکی از راههای وصول به شناخت دینی را برگزیده، بقیه را غیرواقعی و حتی ضد دینی، نادرست و خارج از دین قلمداد میکنند. در مواردی صاحبنظران تفکر واگرایی، حوزههای تفکر دینی را با «اصالت تفکیک» از یکدیگر جدا کرده و با این که یکی از آنها را اصیل و قابل اصابت به واقعیت میدانند، بقیه را نیز تا وقتی از محدوده خود خارج نشده است معتبر میدانند. در نظر آنان طرق مختلف سلوک و شناخت دین چون خطوط موازی از یکدیگر تفکیک میشوند و هر چند یکی از آنها از منبع نامتناهی شریعت برخاسته، ولی بقیه نیز به موازات آن میتوانند کمک و راهنما باشند و تا وقتی در مقابل جریان اصیل و درست برخاسته از شریعت قد علم نکردهاند، بر رهروان آن باکی نیست.
دوم ـ نظریات مبتنی بر همگرایی جریانهای فکری و معرفتی: برخلاف نظریه گذشته، صاحبان این نظریه جریانهای معرفتی و دستگاههای فکری را ابعاد مختلفی از یک واقعیت میپندارند. برطبق این نظر، هر چند اندیشهها و جریانهای اندیشمند دارای اختلافاتی بسیار هستند، ولی این تفاوتها در بستری از حرکت کیفی و واقعی میتوانند به سوی رسیدن به اهداف و قلههایی از پیچیدگی سوق پیدا کنند که عناصر شبیه به هم، بیشتر از تفاوتها، نمود یابند.
مهمترین استدلال صاحبان نظریه همگرایی این است که هر جریان فکری، برگرفته از یک روش تحقیق و اندیشیدن و رسیدن به واقع است. اگر بپذیریم که جریان فکری، دارای عنصر اندیشه و تحقیق و واقعگرایی نیست، دیگر فکر و معرفت بودن آن را انکار کردهایم و این از محل بحث بیرون است. اختلاف حوزههای معرفتی برخاسته از تفاوت در اسلوب اندیشیدن است. حتی اگر بپذیریم که اسلوبهای تفکر و تحقیق از حیث ارزش و واقعگرایی در یک حد نیستند، باز هم این، دلیل بر نبودن عناصر واقعی در یک تفکر نیست. تفاوت در اسلوبهای اندیشه باعث میشود که محققان و متفکران به بخشها، ابعاد و زوایای مختلفی از جهان واقعی دسترسی پیدا کنند. این زوایای مختلف فاصله فراوانی را باعث میشود، ولی تمام اینها اجزاء و ابعاد یک جریان به هم پیوستهاند که نمیتوانند تا ابد یکدیگر را انکار کنند.
رهروان یک طریقت فکری و دینی، هر اندازه به طریقت خود معتقد باشند،نمیتوانند انکار کنند که بیرون از دایره اندیشه و فهم آنان حقایق عظیمی برای دانستن و فهمیدن وجود دارد که آنها هرگز به آن نخواهند رسید. بنابراین، افرادی که به گونهای دیگر اندیشیدهاند و راهی دیگر را برای فهمیدن پیش گرفتهاند و جهانی دیگر را برای زندگی انتخاب نمودهاند، نمیتوانند یکسره باطل باشند. مهمترین پیوند بین نحلههای گوناگون، همان جهان واقعی و حقیقی است که هر نحله، گوشهای از آن را فراگرفته است.
سهیم بودن هر طریقت فکری در فهم جهان واقعی هیچگونه منافاتی با حق و باطل بودن بعضی از آنها ندارد. اگر میگوییم دین اسلام حق است و بقیه مذاهب باطل میباشند، منظور این نیست که تمامی حقایق عالم به وسیله متدینان به اسلام کشف و ضبط شده است و در مقابل آن، مکاتب دیگر هیچگونه بهرهای از حقیقت ندارند. آنچه موردنظر است کلیت یک دین و مکتب است. حق بودن یک دین، یعنی برخاستن از حقایق اصیل و درست و باطل بودن آن، یعنی مخلوط بودن با بخشی از نادرستیها و فهمهای غلط. این نادرستی ممکن است منحصر به این باشد که بخش مهمی از حقایق را فراموش کرده است. ما دانشمند طبیعی را که معتقد به ماورای طبیعت نباشد بر طریق باطل میدانیم؛ نه به این دلیل که هر چه میگوید نادرست است، بلکه اگر درباره ماورای طبیعت نیز سکوت کند، باز هم بر باطل است؛ زیرا به رغم سخنان علمی و حتی اکتشافات ارزنده، نسبت به بخش مهمی از واقعیات، یعنی حقایق متافیزیکی غافل مانده است.
از طرف دیگر، هر روش تحقیقی و اندیشیدن با چنین فرضی در مسیر خود به سوی کمال پیوسته حقایق و واقعیتهای بیشتری را کشف میکند، حتی اگر این واقعیتها با عناصر باطل بیشتری آمیخته گردد. معنای این کلام این است که آن پل ارتباط جریانهای معرفتی، پیوسته بیشتر و کاملتر میشود.
توضیح این که معنای همگرایی حوزههای معرفت بشری این نیست که آنها بزودی به یک نتیجه و نقطه واحد میرسند و نزاعها و اختلافات فکری تمام میشود، بلکه منظور گرایش آنها به سوی یکدیگر، آن هم در درازمدت و با موانع و بحرانهای فراوان است. این گرایش نه تنها به صورت ادغام نیست، بلکه به صورت تبدیل شدن به جریانهای مکمّل یکدیگر است. علاوه بر آن گرایشی عام، کامل و کلی نیست، بلکه همگرایی نتیجه تعالی فکر بشری است و تنها در قلههای فکر و اندیشه و در میان اندیشمندان بزرگیصورت میگیرد که گاه اگر به حد نبوغ نرسیده باشند، امکان دستیابی به چنین سطحی از اندیشه و تفکر را ندارند. صاحبنظران همگرا، از جهت کیفیت در بالاترین سطح هستند و میتوان آنها را عصاره و نتیجه تمدنها و جریانهای چند صد ساله فکر و مبارزه فکری دانست و از جهت کمیت، اقلیّت محدودی هستند که حرکت فکری و اثباتی خود را با مشکلات فراوان آغاز کرده و ادامه میدهند.
جریانهای تفکر اسلامی در طول تاریخ
در تاریخ اسلام، جدال بین مدافعان علوم عقلی و فلسفی و طرفداران شریعت و ظاهر آن و نیز جدال بین این دو گروه و کسانی که طریقت و علم درونی و قلبی را اصل میدانستهاند، همواره وجود داشته است. منازعات فراوان این سه جریان فکری، گاه به خشونت، تکفیر، قتل و غارت انجامیده است.
بیشتر متفکران تاریخ اسلام با اصل دانستن یکی از آنها، جریانهای دیگر را رها کرده و یا حتی آن را خلاف دیانت دانستهاند. تمامی این حالات مبتنی بر یک اندیشه زیربنایی است و آن واگرایی این طرق معرفتی است. بدیهی است هر متفکری که یکی از این سه را میپذیرد، مقدمهای ضروری برای پذیرش خود فرض کرده است و آن عدم امکان جمع است. اصل ضروری هر اقدامی از این دست، آن است که فرض کنیم روشهای مختلف رسیدن به حقیقت دینی، امکان رسیدن به حقایق واحد و یا نزدیک شدن به آن را فراهم نمیکنند. در این صورت است که نیاز به داور و محور و مشخص کردن حق و باطل در میان آنان داریم.
در سدههای نخستین تمدن اسلامی، این تفکر که مبتنی بر واگرایی و تضاد روشها و حوزههاست، فضای غالب را تشکیل داده و تمام منازعات بر سر حق بودن یکی و ناحق بودن دیگری است. در هر زمان و عصری یکی از آنها قدرت سیاسی و یا علمی را به دست آورده، جناحهای دیگر را منکوب میکرد. پس از گذشت مدتها و رسیدن تفکر دینی به حدی از رشد، تفکرات و اندیشههایی که اساس آن را همگرایی جریانهای فکری تشکیل میداد، به وجود آمد. اوج چنین جریانی در مکتب فلسفی صدرالمتألهین شیرازی نمودار شد. وی که دستگاه فلسفی خود را با تهذیب نفس آغاز کرد، توانست بسیاری از اندیشههای ناب عرفان نظری را به صورت نتایج استدلال عقلی بیان کند و با این حال، کتابهای فلسفی او آکنده از تمسک و اشاره به متون و نصوص دینی است.
پس از ملاصدرا نه تنها واگرایی فکری از بین نرفت، بلکه اوج و غنای تازهای یافت. بسیاری از مکاتب فکری پس از این به صورت کاملتری مطالب خود را بیان کردند. مکتب و روش اصولیون که در مقابل فلاسفه اسلامی موضع معتدلی داشتند، این بار با مکتبی بشدت ظاهرگرا روبرو شد. اخباریها که مدافع تبعیت بیشتر از ظاهر حدیث بودند، حتی اتکای کم و ضعیف اصولیان بر عقل و بنای عقلا را در برداشتهای دینی محکوم میکردند. نزاع بین این دو نحله بخش مهمی از تاریخ تفکر دوران نزدیک به عصر جدید را رقم زده است. مسأله دیگر، نظرات متکلّمان اسلامی نسبت به فلسفه و مکاتب فلسفی اسلامی است. آنها نه تنها چنین روشی را مفید نمیدانستند، بلکه استفاده عام و کامل از عقل و استدلال عقلی را مانع برداشت درست از دین میدانستند و اعتقاد داشتند که برای سلوک حقیقی و رسیدن به حقایق ناب دین، باب عقل و استدلالهای عقلی را باید مسدود کرد.
مسالمت آمیزترین نظریه در این باب و در زمان ما با نام «مکتب تفکیک» عنوان شده است. معنای این مکتب این است که عقل، قلب و شرع سه طریقی هستند که هر کدام به جای خود محترم و محفوظ میباشند، ولی آنچه از سرچشمه دین سیراب میشود، تمسک به نصوص دینی و پیمودن طریق شرع است. بنابراین، هر کدام از سه طریق معتبر است، ولی تا زمانی که از محدوده خود خارج نشده است و گرنه، در مقابل طریقه شرع، استدلال عقلی و شهود قلبی را بهایی نیست.
در دوران ما علامه طباطبایی متفکری است که نظریات مبتنی بر همگرایی را اوج تازهای بخشید. او نه تنها تضاد و تعارض بین این سه طریق را رد کرد و آنها را با یکدیگر جمع نمود، بلکه قلب، وحی و عقل را سه پایه شناخت دین دانست که بدون استفاده از یکی از آنها، امکان رسیدن به شناخت کامل و متعالی دین وجود ندارد. تفسیر ارزنده المیزان که متکی بر روش تفسیر قرآن به قرآن است، در عین اتکای کامل و تمام عیار بر شناخت متکی بر خود قرآن، بحثهای روایی و فلسفی کامل و تمام دارد و بدون این که روشهای مختلف شناخت و درک حقیقت را با یکدیگر درآمیزد، هر بحث را در جای خود مطرح کرده و نشان داده است که این روشهای مختلف در کنار یکدیگر و مکمل هم میباشند.
این روش خلط نکردن موضع بحث و جدا کردن بحثهایی که با روشهای مختلف انجام میشود همچون بحث قرآنی، بحث روایی و بحث فلسفی در تمام آثار علامهطباطبایی رعایت شده است و بخوبی نشان میدهد که هر روش به شکل مستقل میتواند بخشی از حقیقت را به ما بنمایاند بدون این که با یکدیگر تضادی داشته باشند.
علامه طباطبایی و تطبیق جریانهای معرفتی
علامه طباطبایی را باید متفکری دانست که به قله تفکر همگرایی رسیده است و در واقع ایشان به تطبیق و تکمیل جریانهای سهگانه معرفتی اعتقاد داشت. ایشان عقل، قلب و شرع را سه پایه و طریق شناخت دین میدانست که عالم و متفکر اسلامی بدون یکی از آنها امکان شناخت و درک کامل را ندارد و لازم است که به تمام آنها مسلط شود. یکی از شاگردان ایشان میگوید:
«برخلاف بسیاری که معتقدند در ابتدا خوب است محصلین کاملاً به اخبار و روایات ائمه معصومین علیهمالسلام اطلاع پیدا کنند و سپس فلسفه بخوانند، ایشان میفرمودند: معنای این کلام همان کَفَانا کتابُ اللّه است. روایات ما مشحون از مسائل عقلیه عمیقه و دقیقه و مستند به برهان فلسفی و عقلی است، بدون خواندن فلسفه و منطق و ادراک طریق برهان و قیاس که همان رشد عقلی است، چگونه انسان میتواند به این دریای عظیم روایات وارد شود؟ و از آنها در امور اعتقادیه بدون عنوان تقلید و شک اطمینان و یقین حاصل کند؟ روایات وارده از ائمه معصومین علیهمالسلام غیر از روایات وارده از اهل تسنن است و غیر از روایات و اخبار وارده در سایر مذاهب و ادیان است که همگی بسیط و قابل فهم عامّه است. ائمه معصومین علیهمالسلام شاگردان مختلفی داشتهاند و بیانات مختلفی، بعضی از آنها ساده و قابل فهم عموم است و غالبا آنچه در اصول عقائد و مسائل توحید آمده، مشکل و غامض است که برای افراد خاصّی از اصحاب خود که اهل فنّ مناظره و استدلال بودهاند بیان میکردهاند و همان شاگردان براساس ترتیب قیاسات برهانیه با خصم وارد بحث میشدند. آن وقت چگونه میتوان بدون اتکای به عقل و مسائل عقلیه و ترتیب قیاسهای اقترانی و استثنایی تحصیل یقین نمود.»1
علامه طباطبایی در مباحثات خود با دکتر هانری کربن در جواب سؤالات وی در مورد تضاد و تطابق عقل و شرع میگوید:
«کتاب و سنت به مؤدای عقل سلیم وصریح در آیات بسیار و روایات ارجاع نموده و در نتیجه سنت قطعیه و عقل صریح مانند خود کتاب سمت حجیت را پیدا کرده و قابل اعتماد گشتهاند... کتاب صریحا نظر عقل را امضا و تصدیق نموده و به وی حجیت داده است و هرگز اختلافنظر در میان آنها پیدا نخواهد شد و برهان عقلی و واقعبینی عقل صریح نیز همین نتیجه را میدهد؛ زیرا فرض دو امر واقعی متناقض، متصور نیست و اگر احیانا فرض شود که دلیل عقل قطعی با دلیل نقلی معارض بیفتد، چون دلالت نقلی از راه ظهور ظنی لفظ خواهد بود، با دلیل قطعی معارضه نخواهد نمود و البته عملاً نیز موردی برای چنین اختلافی وجود ندارد.»2
سپس در جواب سؤال دکتر کربن در مورد مسأله تقدم خلقت روح بر بدن به عنوان موردی از این اختلاف میگوید:
«آفریده شدن روح پیش از بدن در قرآن شریف مذکور نیست، بلکه در حدیث وارد است و حدیث نامبرده از اخبار آحاد میباشد و ما در اصل معارف به اخبار آحاد عمل نمیکنیم، مگر این که محفوف به قرینه قطعیه بوده باشد و البته با قیام حجت قطعی عقلی، برخلاف مدلول خبر، وجود قرینه قطعیه نسبت به سند و دلالت معنی ندارد. البته این گونه روایات را طرد نیز نمیکنیم، بلکه در صورت امکان به وجه صحیحی تأویل میشود و در صورت عدم امکان، مسکوت میماند.»3
علاّمه طباطبایی درباره تطبیق شرع انور و فلسفه عقلی از مرحله عدم تضاد گذشته و همانگونه که از بیانات پیشین روشن شد، اعتقاد به تلازم و احتیاج این دو به یکدیگر دارد و هر نوع کنار گذاشتن عقل و برهان عقلی و تعلیم آن را بازگشت دوباره به نظریه نادرست «کفانا کتاب اللّه» میداند که در گذشته به وسیله جریانهای نادرست مخالف شیعه عنوان شده است و برای اهداف سیاسی خاص خود و کنار گذاشتن سنت پیامبر و ولایت ائمه طاهرین گفتهاند که «ما را کتاب خدا بس است» و نیازی به چیز دیگر نداریم. علامه طباطبایی برای اثبات تلازم و تکمیل شرع و قلب، اشارهای کامل به متون روایی دارد که مشحون از مضامین قوی عقلی است، بلکه بسیاری از آنها مضامینی نو و بدیع در علوم عقلی دارند که در آن زمان مرسوم و شناخته شده نبوده است. کتاب علی و فلسفه الهی ایشان نمونههای کامل و روشنی از این بحثها را ارائه داده است. علامه در این رساله اثبات میکند کهبرخلاف مخالفان فلسفه که مدعی هستند مطالب فلسفی حتی در صورت درستی، مطالبی است که توسط فلاسفه ساخته و پرداخته شده است، میگوید: نه تنها این گونه نیست، بلکه بسیاری از مباحث عمیق فلسفی همچون «وحدت بالصرافه ذات باری» از کلام امیرالمؤمنین گرفته شده است و اگر نبود استفاده و توجهی که فلاسفه اسلامی از متون حدیثی و بخصوص نهجالبلاغه نمودهاند، هرگز عنوان و موضوع این مباحث فلسفی مطرح نمیگردید.
علامه طباطبایی در نامهای که به دکتر کربن نگاشته، مینویسد:
«... وعده داده بودم که به عنوان نمونه، عدهای از اخبار پیشوایان شیعه که با طرز تفکر فلسفی بیان شده و بخشی هم از اخبار مربوط به ولایت را در پایان بحث پاسخهای نامبرده ضمیمه نمایم. برای انجام این منظور در نظر داشتم برای صرفهجویی در وقت رسالهای را که سه سال پیش تحت عنوان «علی و الفلسفة الالهیه» و همچنین رساله دیگری را که تقریبا بیست سال پیش در ولایت تهیه کرده بودم ضمیمه ساخته و ایفاد کنم، ولی نظر به این که رسالههای نامبرده به واسطه عربی بودن با بحثهای تنظیم شده سابق سازگار نیست... از این فکر منصرف شده و در نتیجه قسمتی از احادیث مربوطه را استخراج و با مقدمه و توضیحات مختصری، به عنوان نمونهای از تفکر فلسفی و بیان مقامات ولایت از احادیث اهلبیت علیهمالسلام تقدیم نمودم.»4
علامه در کتاب علی و فلسفه الهی به صورت گذرا ولی بسیار جامع و مدلل، فهرستی از بحثهای ارزشمند در اینباره را ارائه میکند. این موضوعات شامل مسائل متنوعی همچون تعریف فلسفه، رابطه دین و فلسفه، نحوه داوری در این رابطه، مقایسه سخنان امیرالمؤمنین علیهالسلام و حتی بحثهایی همچون روش تحقیق علمی و مراحل شناخت خدا میشود. پس از این، نمونههایی از مطالب فلسفی در کلام مولی را مطرح کرده، به شرح آن میپردازد. بعضی از این مطالب از پیچیدهترین و ارزشمندترین بحثهای فلسفی هستند و گروهی دیگر نه تنها تا آن زمان در فرهنگ فلسفی وجود نداشته، بلکه تا صدها سال پس از امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز عنوان و سؤال آن در فلسفه مسلمانان مطرح نبوده است.
علامه طباطبایی در بحث از بعضی مسائل مشکل فلسفی در سخنان امیرالمؤمنین به شرح کلام آن حضرت درزمینه توحید میپردازد و به عنوان یک فیلسوف که پس از قرنها در کلام یک شخصیت دینی مینگرد، چنان به وجد و تعجب درمی آید که عنان قلم را رها ساخته، برخلاف متانت و آرامش محکم که همیشه خصلت اوست میگوید:
«به جان خود سوگند که این بیان شگفتی است که دلها را مضطرب و عقلها را به حیرت و شگفت وامیدارد و دهها مسأله پیچیده فلسفه الهی را در عبارتی کوتاه بیان میفرماید و استوارترین برهانها را بر اثبات آن اقامه میکند که به برخی از آنها اشاره میکنیم...»5
در جای دیگر علامه به این نکته میپردازد که کلام مولی در مواردی در عبارتی موجز، مطالبی عمیق را بیان کرده است که به دلیل کوتاه بودن سطح فهم مخاطبان حضرت امکان بسط آن وجود نداشته است. در شرح کلام حضرت پیرامون جهان بالاتر میفرماید:
«این بحث، طولانی و دامنهدار است که در کتابهای فلسفی مشروحا بیان شده است. همین عبارت کوتاه امیرالمؤمنین همه براهین یاد شده در کتابهای فلسفی را در بردارد.»6
علامه در مورد بیسابقه بودن کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام در شرح رؤیت خداوند میفرماید:
«تعبیری که امیرالمؤمنین علیهالسلام در زمینه حجاب بودن خود مخلوقات بیان فرموده است، شیواترین تعبیری است که در این مورد بیان شده است و هرگز احدی پیش از او چنین تعبیری نکرده است.»7
نمونههای دیگر
تطبیق و همگرایی جریانها و علوم مختلف تنها در مورد فلسفه و شرع توسط علامه طباطبایی انجام نشده است، بلکه مواردی دیگر نیز میتوان در این مورد شاهد آورد.
یکی از این موارد رساله محاکمات علامه طباطبایی است. اصل این رساله مکاتباتی است که بین دو استوانه علم و تقوا، یعنی آیتاللّه سید احمد کربلایی و آیتاللّه شیخ محمّد حسین کمپانی صورت گرفته است. مکاتبات در معنای یک بیت از عارف مشهور عطار است:
او به سر ناید ز خود آن جا که اوست کی رسد عقل وجود آن جا که اوست
مرحوم کربلایی شرح آن را براساس اصالت وجود و وحدت شخصی ذات مظاهر بودن وجود شرح کرده و مرحوم کمپانی بنابر اصالت وجود و وحدت ذات مراتب تشکیکی بودن آن به شرح آن میپردازد. در واقع این رساله ارزشمند سند تاریخی است در مباحثه بین دو جریان عقل و قلب و در تذییلاتی که علامه طباطبایی بر آن نوشته، مطالب و مباحث مهمی را ارائه میدهد که جریان تطبیق و عدم اختلاف در میان آن کاملاً مشهود است و بخوبی نشان میدهد که از لحاظ علاّمه نه تنها شناختهای متکی بر این دو با یکدیگر تضادی ندارند، بلکه هر دو آنها مکمل و تمامکننده یکدیگر هستند.8
علامه طباطبایی در تذییل دوم درباره مکتوب اول سید کربلایی رحمهالله میگوید:
«بیان مرحوم سید مبتنی است بر مسلکی که عرفا در مسأله حقیقت وجود دارند؛ چه آنها وجود را واحد شخصی میدانند...
و این بنده را گمان بر آن است که همان برهان حکماء به طوری که بیان آن گذشت، مسلک عرفا را بعینه نتیجه میدهد...»
نمونهای بسیار جالب از ارتباط عظیم و عمیق علامه طباطبایی با جریانهای فکری و حتی جریانهای غیر اسلامی و تفکراتی که از آن سوی مرزهای اندیشه وی از شرق دور یا غرب آمده بودند، از زبان یکی از شرکتکنندگان در محفل علمی علامه با هانری کربن یاد شده است که به عنوان خاتمه در این جا میآوریم:
«... مهمان افتخاری آن شب دو شخصیت سرشناس از شرق و غرب بودند: علامه طباطبایی و هانری کربن. صحبت ما از مایههای عمده عرفان نظری بود که میبایست موضوع گفتوگوهایمان در آن سال باشد. بحثی که تا 15 سال پس از آن دیدار ادامه یافت... این دیدارها حتی پس از عزیمت کربن از ایران ادامه یافت. ... ما توانستیم به تجربهای یگانه در ایران دست بزنیم؛ یعنی بررسی تطبیقی مذاهب متفاوت در جهان زیر نظر علامه شیعیمذهب سنتشناس. مادر طی این بررسیها، ترجمههای انجیل، روایت فارسی اوپانیشادها، برگردان داراشکوه، سوتراهای بودائیان و تائوته کینگ لائوتسه را پیاپی خواندیم... وی (علامه طباطبایی) متون نامبرده را با تیزهوشی یک پیر روحانی تفسیر میکرد و همانقدر از اندیشه هندوان احساس آرامش میکرد که از برخورد با عالم معنوی بودائیان و چینیان. او در این اندیشهها، هرگز چیزی نیافت که آن را از بنیاد با عرفان اسلامی که خود با آن آشنا و مأنوس بود، در تضاد ببیند. او در همه اینها، دقایق بزرگ روح را میدید و چون کار مطالعه اندیشه سرگیجهآور و سرشار از تناقضهای شگفتانگیز لائوتسه به پایان رسید، به ما گفت که از بین همه متونی که تا آن زمان با هم خوانده بودیم کتاب لائوتسه عمیقترین و نابترین همه بوده است. از آن پس بارها ترجمه این متن را از ما خواست... .»9
پینوشتها
*برگرفته از مجله بصائر، سال سوم، ویژهنامه علاّمه طباطبائی.
10 . محمّد حسین تهرانی، مهر تابان، ص28.
11 . علامه طباطبایی، ظهور شیعه، ص42.
12 . همان، ص 43.
13 . همان، ص111.
14 . علامه طباطبائی، علی و فلسفه الهی، ص79.
15 . همان، ص114.
16 . همان، ص103.
17 . بنگرید به: یادنامه شهید قدوسی، رساله محاکمات، ص268-247
18 . داریوش شایگان، هانری کربن و آفاق تفکر معنوی در اسلام ایرانی، ص43.
این تفاوت باعث شده است که معارف بشری، در حوزهها و بخشها تقسیمبندی شوند. اگر چه اختلاف معارف و شناختها بسیار فراوان و جزئی است، ولی این تنوع مانع آن نشده است که دستهها و حوزههای کلی شناخت معین گردند. گرایشهای کلی معرفتی که در فرهنگها، مکاتب و ملتها فراگیر شدهاند خودبخود باعث مشخصترشدن این حوزهها گردیدهاند.
تقابل و تبادل این حوزههای معرفتی از مسائل مهمی است که از گذشته تاکنون وجود داشته و پیوسته عامل رشد و تعالی یا منازعه و خشونت فکری و سیاسی شده است. در واقع تقابل تمدنها و یا تهاجم آنها در درجه اول به وسیله دستگاه فکری و حوزه معرفتی آن انجام میگیرد.
این تبادل و تقابل نه تنها بسادگی انجام نمیگیرد، بلکه مسائل و مشکلات فراوانی را ایجاد میکند. دو جریان فکری که از دو حوزه معرفتی جدا برخاستهاند، دارای ریشهها، جهانبینیها، دستورها و مشخصات کاملاً متمایزی هستند و هر یک از اینها در مقابل دیگری با ادعاهای فراوان ظاهر میشوند. جمع یا تفریق این مشخصات کاری نیست که به دست یک فرد یا گروه انجام گیرد، بلکه داوری میان آنها و انتخاب نیز بسرعت و بدون تلفات شدید فکری و مشکلات میان فرهنگی و گاه سیاسی و حتی خشونت ممکن نخواهد بود.
تقابل حوزههای معرفتی در تمدن اسلامی
در هر فضایی که تفکر و اندیشه به حد معینی از رشد برسد، جریانهای معرفتی متفاوتی که به مسائل خاص آن فضا و جامعه به گونههای مختلفی مینگرند به وجود خواهند آمد. این حوزهها و جریانهای متقابل فقط به تقابل جریانهای برخاسته از تمدنهای مختلف محدود نمیشوند، بلکه در یک تمدن و مکتب و دیانت نیز نمونههای فراوانی از چنین تقابلی را مییابیم.
مسلمانان و عالمان دین اسلام، از سدههای اول پیدایش و ظهور تمدن اسلامی برای دستیابی به شناختها و دستورات اسلامی به تلاش پرداختند. اولین منبعی که در مقابل آنان قرار داشت، همان کتاب آسمانی و سنت اولیای دین بود که مانند دو گوهر گرانبها در میان مسلمانان نگهداری میشد. اگر چه فرقهها و نحلههای مختلف اسلامی در کیفیت و مشخصات سنت اختلاف فراوان داشتند، ولی به طور کلّی همه آنها در ارزش سنت و همسنگی آن با کتاب خدا، اجماع داشتند.
در کنار این منبع، بزودی عقل و استدلال عقلی نیز جای خود را باز کرد. در واقع عالمان مسلمان دانستند که سنگ زیربنای دینداری متکی بر عقل است و بدون استدلال متین و برهان قوی عقلی نمیتوان دینداری را بنیاد نهاد و در کنار این نیاز اولیه، برداشت از کتاب و سنت و فهم درست از آن نیز بزودی متکی بر روشهای عقلی و اصولی شد که بدون تکیهبر عقل اعتباری نداشتند. مجموعه این امور باعث ایجاد جریان و منبع جدید معرفت و شناخت شد که متکی بر عقل و امور استدلالی بود.
جریان سوم تمدن اسلامی متکی بر محور قلب و شهود قلبی و عرفانی و ذوق دینی بود. منشأ پیدایش این جریان، قوت گرفتن سلوک دینی و معنوی و حرکت باطنی در میان مسلمانان بود. در واقع در میان گروهی از دینداران اهمیّت این حرکت معنوی تا آن جا پیش رفت که آن را به عنوان باطن و معنی و مغز هر دستور دینی تلقی کردند و تا آن جا پیش رفتند که اهمیّت باطن را از ظاهر آن بیشتر دانستند. هر چند که دیگر مسلمانان نیز به طور کلّی این سلوک معنوی را با اهمیّت و هدف دینداری میدانستند.
در مجموع، تمامی عالمان دینی در ضرورت هر سه آنها اشتراک کلی داشتند، ولی در میزان اهمیّت هر یک و محور بودن یکی از آنها، راهها و جریانهای مختلفی پیدا شد:
الف ـ گروهی از عالمان دینی و دینداران با توجّه بیشتر به شریعت و ظاهر آن، به کارگیری عقل و قلب را در برداشتهای دینی بسیار محدود میکردند و آن را در حد ابزاری برای فهم ظاهر شریعت قبول داشتند. این گروه هر نوع دخالت شهود قلبی و دلایل متقن عقلی را در برداشتهایی که از ظاهر شریعت میشود، نادرست شمرده، جمود بر ظاهر شریعت را تنها راه جلوگیری از ناخالص شدن دین دانستند.
ب ـ گروهی دیگر با استناد به حجت عقلی و اهمیّت آن چنین استدلال کردند که پایه دین بر عقل قرار دارد و چگونه ممکن است آنچه در ریشه و پایه معتبر است در فرع، مورد غفلت و بی مهری قرار گیرد؟ بنابراین، باید حجت باطن و حجت ظاهر را در کنار یکدیگر قرار داد و هر شناختی را با هر دو روش سنجید و آنچه با عقل ناسازگار است، از دین حذف کرد و پالایش نمود.
ج ـ گروه دیگر هم ظاهر شریعت و هم عقل را به عنوان پوسته دین و واقعیت تلقی کرده، راه رسیدن به باطن و حقیقت امور را تصفیه روح و شهود و اشراق دانستند.
این سه طریق اگر چه در داخل خود دارای انشعابات و فرق گوناگونی هستند، ولی در کلیت خود به سه جریان مهم تفکر و معرفت اسلامی مبدّل شدند و هر کدام حوزهای از معرفتها، دستورات، اندیشمندان و حامیان را تشکیل دادند. تاریخ تفکر اسلامی آمیخته با مباحثات و برخوردهای این سه جریان است.
واگرایی و همگرایی تفکر اسلامی
آنچه به عنوان جریانهای مهم معرفتی در تاریخ اسلام گفته شد، جریانهای بسیط و سادهای بود که از ابتدا شکل گرفت و هر کدام حوزهها و عالمان و متفکران و حامیان خود را دارا بود. در سدههای بعد اندیشمندانی که در مقابل این جریانها قرار گرفتند، بازتابهای متفاوتی از خود بروز دادند که به ایجاد جریانهای پیچیدهتر و متکاملتر اندیشه انجامید. در واقع هر چه تاریخ تمدن و علم اسلامی پیش میرفت، از طرفداران حقیقت بسیط کاسته شده و جای آنها را عالمانی گرفتهاند که هر چه بیشتر دریافتهاند که حقیقت شریعت و جهان خارجی پیچیدهتر از آن است که با تحلیل ساده و یک بُعدی بتوان آن را بیان کرد. هر چند که گروه سادهاندیشان همچنان در اکثریّت و قدرت بودند، ولی از لحاظ کیفیت و سطح علم، پیوسته گروه مخالف از برتری فراوانی برخوردار بوده و با وجود مشکلات سیاسی و اجتماعی فراوان و حتی شکنجه و قتل و تبعید بر گروه بزرگی از متفکران و اندیشمندان عالم اسلامی سلطه و برتری داشتند.
در مجموع، گرایشهای مختلفی بر اندیشمندان عالم اسلام حاکم شد که میتوان به دو نظر کلی در این مورد اشاره کرد که هر کدام از آنها دارای انشعاباتی فراوان هستند:
اول ـ نظریات مبتنی بر واگرایی جریانهای فکری و شناختی: بنابراین نظر، حوزههای مختلف معرفتی از منابع مختلفی نشأت گرفته، از آبشخورهای متناسب با آن سیراب و تقویت میشوند. هر جریان اندیشه دارای مختصات و مشخصاتی است که جدا از دیگری است. این مختصات آگاهانه و یا ناخودآگاه یک دستگاه به هم پیوسته و سازمان یافته فکری را تشکیل میدهند. اعتقاد به این دستگاه همچون وارد شدن به کلافی سردرگم است که رهایی از آن ممکن نیست. دو انسان که افکار آنها از دو حوزه مختلف برخاسته است، دارای دو جهانبینی جدا هستند، به حوادث متفاوت مینگرند و در دو جهان گوناگون زندگی میکنند. دو جریان فکری در اثر رشد و پیشرفت و گذشت زمان، نه تنها به یکدیگر نزدیک نمیشوند، بلکه از یکدیگر فاصله میگیرند. آنها مانند دو خط هستند که از یک نقطه با زاویه معین آغاز میشوند و هر چه بیشتر پیش روند، فاصله آنها از یکدیگر بیشتر شده و هرگز در نقطه دومی به یکدیگر برخورد نمیکنند. صاحبان این نظریه در عین متفاوت دانستن آنها، یکی را درست و واقعی دانسته و بقیه را مردود میدانند و گاهی هر کدام از آنها را به جایخود معتبر دانسته، ولی یکی را محوری، برتر و مفیدتر میشمارند. به طور کلّی در میان تمدن اسلامی عناصر و متفکران واگرا بیشتر به صورت اول میاندیشند و یکی از راههای وصول به شناخت دینی را برگزیده، بقیه را غیرواقعی و حتی ضد دینی، نادرست و خارج از دین قلمداد میکنند. در مواردی صاحبنظران تفکر واگرایی، حوزههای تفکر دینی را با «اصالت تفکیک» از یکدیگر جدا کرده و با این که یکی از آنها را اصیل و قابل اصابت به واقعیت میدانند، بقیه را نیز تا وقتی از محدوده خود خارج نشده است معتبر میدانند. در نظر آنان طرق مختلف سلوک و شناخت دین چون خطوط موازی از یکدیگر تفکیک میشوند و هر چند یکی از آنها از منبع نامتناهی شریعت برخاسته، ولی بقیه نیز به موازات آن میتوانند کمک و راهنما باشند و تا وقتی در مقابل جریان اصیل و درست برخاسته از شریعت قد علم نکردهاند، بر رهروان آن باکی نیست.
دوم ـ نظریات مبتنی بر همگرایی جریانهای فکری و معرفتی: برخلاف نظریه گذشته، صاحبان این نظریه جریانهای معرفتی و دستگاههای فکری را ابعاد مختلفی از یک واقعیت میپندارند. برطبق این نظر، هر چند اندیشهها و جریانهای اندیشمند دارای اختلافاتی بسیار هستند، ولی این تفاوتها در بستری از حرکت کیفی و واقعی میتوانند به سوی رسیدن به اهداف و قلههایی از پیچیدگی سوق پیدا کنند که عناصر شبیه به هم، بیشتر از تفاوتها، نمود یابند.
مهمترین استدلال صاحبان نظریه همگرایی این است که هر جریان فکری، برگرفته از یک روش تحقیق و اندیشیدن و رسیدن به واقع است. اگر بپذیریم که جریان فکری، دارای عنصر اندیشه و تحقیق و واقعگرایی نیست، دیگر فکر و معرفت بودن آن را انکار کردهایم و این از محل بحث بیرون است. اختلاف حوزههای معرفتی برخاسته از تفاوت در اسلوب اندیشیدن است. حتی اگر بپذیریم که اسلوبهای تفکر و تحقیق از حیث ارزش و واقعگرایی در یک حد نیستند، باز هم این، دلیل بر نبودن عناصر واقعی در یک تفکر نیست. تفاوت در اسلوبهای اندیشه باعث میشود که محققان و متفکران به بخشها، ابعاد و زوایای مختلفی از جهان واقعی دسترسی پیدا کنند. این زوایای مختلف فاصله فراوانی را باعث میشود، ولی تمام اینها اجزاء و ابعاد یک جریان به هم پیوستهاند که نمیتوانند تا ابد یکدیگر را انکار کنند.
رهروان یک طریقت فکری و دینی، هر اندازه به طریقت خود معتقد باشند،نمیتوانند انکار کنند که بیرون از دایره اندیشه و فهم آنان حقایق عظیمی برای دانستن و فهمیدن وجود دارد که آنها هرگز به آن نخواهند رسید. بنابراین، افرادی که به گونهای دیگر اندیشیدهاند و راهی دیگر را برای فهمیدن پیش گرفتهاند و جهانی دیگر را برای زندگی انتخاب نمودهاند، نمیتوانند یکسره باطل باشند. مهمترین پیوند بین نحلههای گوناگون، همان جهان واقعی و حقیقی است که هر نحله، گوشهای از آن را فراگرفته است.
سهیم بودن هر طریقت فکری در فهم جهان واقعی هیچگونه منافاتی با حق و باطل بودن بعضی از آنها ندارد. اگر میگوییم دین اسلام حق است و بقیه مذاهب باطل میباشند، منظور این نیست که تمامی حقایق عالم به وسیله متدینان به اسلام کشف و ضبط شده است و در مقابل آن، مکاتب دیگر هیچگونه بهرهای از حقیقت ندارند. آنچه موردنظر است کلیت یک دین و مکتب است. حق بودن یک دین، یعنی برخاستن از حقایق اصیل و درست و باطل بودن آن، یعنی مخلوط بودن با بخشی از نادرستیها و فهمهای غلط. این نادرستی ممکن است منحصر به این باشد که بخش مهمی از حقایق را فراموش کرده است. ما دانشمند طبیعی را که معتقد به ماورای طبیعت نباشد بر طریق باطل میدانیم؛ نه به این دلیل که هر چه میگوید نادرست است، بلکه اگر درباره ماورای طبیعت نیز سکوت کند، باز هم بر باطل است؛ زیرا به رغم سخنان علمی و حتی اکتشافات ارزنده، نسبت به بخش مهمی از واقعیات، یعنی حقایق متافیزیکی غافل مانده است.
از طرف دیگر، هر روش تحقیقی و اندیشیدن با چنین فرضی در مسیر خود به سوی کمال پیوسته حقایق و واقعیتهای بیشتری را کشف میکند، حتی اگر این واقعیتها با عناصر باطل بیشتری آمیخته گردد. معنای این کلام این است که آن پل ارتباط جریانهای معرفتی، پیوسته بیشتر و کاملتر میشود.
توضیح این که معنای همگرایی حوزههای معرفت بشری این نیست که آنها بزودی به یک نتیجه و نقطه واحد میرسند و نزاعها و اختلافات فکری تمام میشود، بلکه منظور گرایش آنها به سوی یکدیگر، آن هم در درازمدت و با موانع و بحرانهای فراوان است. این گرایش نه تنها به صورت ادغام نیست، بلکه به صورت تبدیل شدن به جریانهای مکمّل یکدیگر است. علاوه بر آن گرایشی عام، کامل و کلی نیست، بلکه همگرایی نتیجه تعالی فکر بشری است و تنها در قلههای فکر و اندیشه و در میان اندیشمندان بزرگیصورت میگیرد که گاه اگر به حد نبوغ نرسیده باشند، امکان دستیابی به چنین سطحی از اندیشه و تفکر را ندارند. صاحبنظران همگرا، از جهت کیفیت در بالاترین سطح هستند و میتوان آنها را عصاره و نتیجه تمدنها و جریانهای چند صد ساله فکر و مبارزه فکری دانست و از جهت کمیت، اقلیّت محدودی هستند که حرکت فکری و اثباتی خود را با مشکلات فراوان آغاز کرده و ادامه میدهند.
جریانهای تفکر اسلامی در طول تاریخ
در تاریخ اسلام، جدال بین مدافعان علوم عقلی و فلسفی و طرفداران شریعت و ظاهر آن و نیز جدال بین این دو گروه و کسانی که طریقت و علم درونی و قلبی را اصل میدانستهاند، همواره وجود داشته است. منازعات فراوان این سه جریان فکری، گاه به خشونت، تکفیر، قتل و غارت انجامیده است.
بیشتر متفکران تاریخ اسلام با اصل دانستن یکی از آنها، جریانهای دیگر را رها کرده و یا حتی آن را خلاف دیانت دانستهاند. تمامی این حالات مبتنی بر یک اندیشه زیربنایی است و آن واگرایی این طرق معرفتی است. بدیهی است هر متفکری که یکی از این سه را میپذیرد، مقدمهای ضروری برای پذیرش خود فرض کرده است و آن عدم امکان جمع است. اصل ضروری هر اقدامی از این دست، آن است که فرض کنیم روشهای مختلف رسیدن به حقیقت دینی، امکان رسیدن به حقایق واحد و یا نزدیک شدن به آن را فراهم نمیکنند. در این صورت است که نیاز به داور و محور و مشخص کردن حق و باطل در میان آنان داریم.
در سدههای نخستین تمدن اسلامی، این تفکر که مبتنی بر واگرایی و تضاد روشها و حوزههاست، فضای غالب را تشکیل داده و تمام منازعات بر سر حق بودن یکی و ناحق بودن دیگری است. در هر زمان و عصری یکی از آنها قدرت سیاسی و یا علمی را به دست آورده، جناحهای دیگر را منکوب میکرد. پس از گذشت مدتها و رسیدن تفکر دینی به حدی از رشد، تفکرات و اندیشههایی که اساس آن را همگرایی جریانهای فکری تشکیل میداد، به وجود آمد. اوج چنین جریانی در مکتب فلسفی صدرالمتألهین شیرازی نمودار شد. وی که دستگاه فلسفی خود را با تهذیب نفس آغاز کرد، توانست بسیاری از اندیشههای ناب عرفان نظری را به صورت نتایج استدلال عقلی بیان کند و با این حال، کتابهای فلسفی او آکنده از تمسک و اشاره به متون و نصوص دینی است.
پس از ملاصدرا نه تنها واگرایی فکری از بین نرفت، بلکه اوج و غنای تازهای یافت. بسیاری از مکاتب فکری پس از این به صورت کاملتری مطالب خود را بیان کردند. مکتب و روش اصولیون که در مقابل فلاسفه اسلامی موضع معتدلی داشتند، این بار با مکتبی بشدت ظاهرگرا روبرو شد. اخباریها که مدافع تبعیت بیشتر از ظاهر حدیث بودند، حتی اتکای کم و ضعیف اصولیان بر عقل و بنای عقلا را در برداشتهای دینی محکوم میکردند. نزاع بین این دو نحله بخش مهمی از تاریخ تفکر دوران نزدیک به عصر جدید را رقم زده است. مسأله دیگر، نظرات متکلّمان اسلامی نسبت به فلسفه و مکاتب فلسفی اسلامی است. آنها نه تنها چنین روشی را مفید نمیدانستند، بلکه استفاده عام و کامل از عقل و استدلال عقلی را مانع برداشت درست از دین میدانستند و اعتقاد داشتند که برای سلوک حقیقی و رسیدن به حقایق ناب دین، باب عقل و استدلالهای عقلی را باید مسدود کرد.
مسالمت آمیزترین نظریه در این باب و در زمان ما با نام «مکتب تفکیک» عنوان شده است. معنای این مکتب این است که عقل، قلب و شرع سه طریقی هستند که هر کدام به جای خود محترم و محفوظ میباشند، ولی آنچه از سرچشمه دین سیراب میشود، تمسک به نصوص دینی و پیمودن طریق شرع است. بنابراین، هر کدام از سه طریق معتبر است، ولی تا زمانی که از محدوده خود خارج نشده است و گرنه، در مقابل طریقه شرع، استدلال عقلی و شهود قلبی را بهایی نیست.
در دوران ما علامه طباطبایی متفکری است که نظریات مبتنی بر همگرایی را اوج تازهای بخشید. او نه تنها تضاد و تعارض بین این سه طریق را رد کرد و آنها را با یکدیگر جمع نمود، بلکه قلب، وحی و عقل را سه پایه شناخت دین دانست که بدون استفاده از یکی از آنها، امکان رسیدن به شناخت کامل و متعالی دین وجود ندارد. تفسیر ارزنده المیزان که متکی بر روش تفسیر قرآن به قرآن است، در عین اتکای کامل و تمام عیار بر شناخت متکی بر خود قرآن، بحثهای روایی و فلسفی کامل و تمام دارد و بدون این که روشهای مختلف شناخت و درک حقیقت را با یکدیگر درآمیزد، هر بحث را در جای خود مطرح کرده و نشان داده است که این روشهای مختلف در کنار یکدیگر و مکمل هم میباشند.
این روش خلط نکردن موضع بحث و جدا کردن بحثهایی که با روشهای مختلف انجام میشود همچون بحث قرآنی، بحث روایی و بحث فلسفی در تمام آثار علامهطباطبایی رعایت شده است و بخوبی نشان میدهد که هر روش به شکل مستقل میتواند بخشی از حقیقت را به ما بنمایاند بدون این که با یکدیگر تضادی داشته باشند.
علامه طباطبایی و تطبیق جریانهای معرفتی
علامه طباطبایی را باید متفکری دانست که به قله تفکر همگرایی رسیده است و در واقع ایشان به تطبیق و تکمیل جریانهای سهگانه معرفتی اعتقاد داشت. ایشان عقل، قلب و شرع را سه پایه و طریق شناخت دین میدانست که عالم و متفکر اسلامی بدون یکی از آنها امکان شناخت و درک کامل را ندارد و لازم است که به تمام آنها مسلط شود. یکی از شاگردان ایشان میگوید:
«برخلاف بسیاری که معتقدند در ابتدا خوب است محصلین کاملاً به اخبار و روایات ائمه معصومین علیهمالسلام اطلاع پیدا کنند و سپس فلسفه بخوانند، ایشان میفرمودند: معنای این کلام همان کَفَانا کتابُ اللّه است. روایات ما مشحون از مسائل عقلیه عمیقه و دقیقه و مستند به برهان فلسفی و عقلی است، بدون خواندن فلسفه و منطق و ادراک طریق برهان و قیاس که همان رشد عقلی است، چگونه انسان میتواند به این دریای عظیم روایات وارد شود؟ و از آنها در امور اعتقادیه بدون عنوان تقلید و شک اطمینان و یقین حاصل کند؟ روایات وارده از ائمه معصومین علیهمالسلام غیر از روایات وارده از اهل تسنن است و غیر از روایات و اخبار وارده در سایر مذاهب و ادیان است که همگی بسیط و قابل فهم عامّه است. ائمه معصومین علیهمالسلام شاگردان مختلفی داشتهاند و بیانات مختلفی، بعضی از آنها ساده و قابل فهم عموم است و غالبا آنچه در اصول عقائد و مسائل توحید آمده، مشکل و غامض است که برای افراد خاصّی از اصحاب خود که اهل فنّ مناظره و استدلال بودهاند بیان میکردهاند و همان شاگردان براساس ترتیب قیاسات برهانیه با خصم وارد بحث میشدند. آن وقت چگونه میتوان بدون اتکای به عقل و مسائل عقلیه و ترتیب قیاسهای اقترانی و استثنایی تحصیل یقین نمود.»1
علامه طباطبایی در مباحثات خود با دکتر هانری کربن در جواب سؤالات وی در مورد تضاد و تطابق عقل و شرع میگوید:
«کتاب و سنت به مؤدای عقل سلیم وصریح در آیات بسیار و روایات ارجاع نموده و در نتیجه سنت قطعیه و عقل صریح مانند خود کتاب سمت حجیت را پیدا کرده و قابل اعتماد گشتهاند... کتاب صریحا نظر عقل را امضا و تصدیق نموده و به وی حجیت داده است و هرگز اختلافنظر در میان آنها پیدا نخواهد شد و برهان عقلی و واقعبینی عقل صریح نیز همین نتیجه را میدهد؛ زیرا فرض دو امر واقعی متناقض، متصور نیست و اگر احیانا فرض شود که دلیل عقل قطعی با دلیل نقلی معارض بیفتد، چون دلالت نقلی از راه ظهور ظنی لفظ خواهد بود، با دلیل قطعی معارضه نخواهد نمود و البته عملاً نیز موردی برای چنین اختلافی وجود ندارد.»2
سپس در جواب سؤال دکتر کربن در مورد مسأله تقدم خلقت روح بر بدن به عنوان موردی از این اختلاف میگوید:
«آفریده شدن روح پیش از بدن در قرآن شریف مذکور نیست، بلکه در حدیث وارد است و حدیث نامبرده از اخبار آحاد میباشد و ما در اصل معارف به اخبار آحاد عمل نمیکنیم، مگر این که محفوف به قرینه قطعیه بوده باشد و البته با قیام حجت قطعی عقلی، برخلاف مدلول خبر، وجود قرینه قطعیه نسبت به سند و دلالت معنی ندارد. البته این گونه روایات را طرد نیز نمیکنیم، بلکه در صورت امکان به وجه صحیحی تأویل میشود و در صورت عدم امکان، مسکوت میماند.»3
علاّمه طباطبایی درباره تطبیق شرع انور و فلسفه عقلی از مرحله عدم تضاد گذشته و همانگونه که از بیانات پیشین روشن شد، اعتقاد به تلازم و احتیاج این دو به یکدیگر دارد و هر نوع کنار گذاشتن عقل و برهان عقلی و تعلیم آن را بازگشت دوباره به نظریه نادرست «کفانا کتاب اللّه» میداند که در گذشته به وسیله جریانهای نادرست مخالف شیعه عنوان شده است و برای اهداف سیاسی خاص خود و کنار گذاشتن سنت پیامبر و ولایت ائمه طاهرین گفتهاند که «ما را کتاب خدا بس است» و نیازی به چیز دیگر نداریم. علامه طباطبایی برای اثبات تلازم و تکمیل شرع و قلب، اشارهای کامل به متون روایی دارد که مشحون از مضامین قوی عقلی است، بلکه بسیاری از آنها مضامینی نو و بدیع در علوم عقلی دارند که در آن زمان مرسوم و شناخته شده نبوده است. کتاب علی و فلسفه الهی ایشان نمونههای کامل و روشنی از این بحثها را ارائه داده است. علامه در این رساله اثبات میکند کهبرخلاف مخالفان فلسفه که مدعی هستند مطالب فلسفی حتی در صورت درستی، مطالبی است که توسط فلاسفه ساخته و پرداخته شده است، میگوید: نه تنها این گونه نیست، بلکه بسیاری از مباحث عمیق فلسفی همچون «وحدت بالصرافه ذات باری» از کلام امیرالمؤمنین گرفته شده است و اگر نبود استفاده و توجهی که فلاسفه اسلامی از متون حدیثی و بخصوص نهجالبلاغه نمودهاند، هرگز عنوان و موضوع این مباحث فلسفی مطرح نمیگردید.
علامه طباطبایی در نامهای که به دکتر کربن نگاشته، مینویسد:
«... وعده داده بودم که به عنوان نمونه، عدهای از اخبار پیشوایان شیعه که با طرز تفکر فلسفی بیان شده و بخشی هم از اخبار مربوط به ولایت را در پایان بحث پاسخهای نامبرده ضمیمه نمایم. برای انجام این منظور در نظر داشتم برای صرفهجویی در وقت رسالهای را که سه سال پیش تحت عنوان «علی و الفلسفة الالهیه» و همچنین رساله دیگری را که تقریبا بیست سال پیش در ولایت تهیه کرده بودم ضمیمه ساخته و ایفاد کنم، ولی نظر به این که رسالههای نامبرده به واسطه عربی بودن با بحثهای تنظیم شده سابق سازگار نیست... از این فکر منصرف شده و در نتیجه قسمتی از احادیث مربوطه را استخراج و با مقدمه و توضیحات مختصری، به عنوان نمونهای از تفکر فلسفی و بیان مقامات ولایت از احادیث اهلبیت علیهمالسلام تقدیم نمودم.»4
علامه در کتاب علی و فلسفه الهی به صورت گذرا ولی بسیار جامع و مدلل، فهرستی از بحثهای ارزشمند در اینباره را ارائه میکند. این موضوعات شامل مسائل متنوعی همچون تعریف فلسفه، رابطه دین و فلسفه، نحوه داوری در این رابطه، مقایسه سخنان امیرالمؤمنین علیهالسلام و حتی بحثهایی همچون روش تحقیق علمی و مراحل شناخت خدا میشود. پس از این، نمونههایی از مطالب فلسفی در کلام مولی را مطرح کرده، به شرح آن میپردازد. بعضی از این مطالب از پیچیدهترین و ارزشمندترین بحثهای فلسفی هستند و گروهی دیگر نه تنها تا آن زمان در فرهنگ فلسفی وجود نداشته، بلکه تا صدها سال پس از امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز عنوان و سؤال آن در فلسفه مسلمانان مطرح نبوده است.
علامه طباطبایی در بحث از بعضی مسائل مشکل فلسفی در سخنان امیرالمؤمنین به شرح کلام آن حضرت درزمینه توحید میپردازد و به عنوان یک فیلسوف که پس از قرنها در کلام یک شخصیت دینی مینگرد، چنان به وجد و تعجب درمی آید که عنان قلم را رها ساخته، برخلاف متانت و آرامش محکم که همیشه خصلت اوست میگوید:
«به جان خود سوگند که این بیان شگفتی است که دلها را مضطرب و عقلها را به حیرت و شگفت وامیدارد و دهها مسأله پیچیده فلسفه الهی را در عبارتی کوتاه بیان میفرماید و استوارترین برهانها را بر اثبات آن اقامه میکند که به برخی از آنها اشاره میکنیم...»5
در جای دیگر علامه به این نکته میپردازد که کلام مولی در مواردی در عبارتی موجز، مطالبی عمیق را بیان کرده است که به دلیل کوتاه بودن سطح فهم مخاطبان حضرت امکان بسط آن وجود نداشته است. در شرح کلام حضرت پیرامون جهان بالاتر میفرماید:
«این بحث، طولانی و دامنهدار است که در کتابهای فلسفی مشروحا بیان شده است. همین عبارت کوتاه امیرالمؤمنین همه براهین یاد شده در کتابهای فلسفی را در بردارد.»6
علامه در مورد بیسابقه بودن کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام در شرح رؤیت خداوند میفرماید:
«تعبیری که امیرالمؤمنین علیهالسلام در زمینه حجاب بودن خود مخلوقات بیان فرموده است، شیواترین تعبیری است که در این مورد بیان شده است و هرگز احدی پیش از او چنین تعبیری نکرده است.»7
نمونههای دیگر
تطبیق و همگرایی جریانها و علوم مختلف تنها در مورد فلسفه و شرع توسط علامه طباطبایی انجام نشده است، بلکه مواردی دیگر نیز میتوان در این مورد شاهد آورد.
یکی از این موارد رساله محاکمات علامه طباطبایی است. اصل این رساله مکاتباتی است که بین دو استوانه علم و تقوا، یعنی آیتاللّه سید احمد کربلایی و آیتاللّه شیخ محمّد حسین کمپانی صورت گرفته است. مکاتبات در معنای یک بیت از عارف مشهور عطار است:
او به سر ناید ز خود آن جا که اوست کی رسد عقل وجود آن جا که اوست
مرحوم کربلایی شرح آن را براساس اصالت وجود و وحدت شخصی ذات مظاهر بودن وجود شرح کرده و مرحوم کمپانی بنابر اصالت وجود و وحدت ذات مراتب تشکیکی بودن آن به شرح آن میپردازد. در واقع این رساله ارزشمند سند تاریخی است در مباحثه بین دو جریان عقل و قلب و در تذییلاتی که علامه طباطبایی بر آن نوشته، مطالب و مباحث مهمی را ارائه میدهد که جریان تطبیق و عدم اختلاف در میان آن کاملاً مشهود است و بخوبی نشان میدهد که از لحاظ علاّمه نه تنها شناختهای متکی بر این دو با یکدیگر تضادی ندارند، بلکه هر دو آنها مکمل و تمامکننده یکدیگر هستند.8
علامه طباطبایی در تذییل دوم درباره مکتوب اول سید کربلایی رحمهالله میگوید:
«بیان مرحوم سید مبتنی است بر مسلکی که عرفا در مسأله حقیقت وجود دارند؛ چه آنها وجود را واحد شخصی میدانند...
و این بنده را گمان بر آن است که همان برهان حکماء به طوری که بیان آن گذشت، مسلک عرفا را بعینه نتیجه میدهد...»
نمونهای بسیار جالب از ارتباط عظیم و عمیق علامه طباطبایی با جریانهای فکری و حتی جریانهای غیر اسلامی و تفکراتی که از آن سوی مرزهای اندیشه وی از شرق دور یا غرب آمده بودند، از زبان یکی از شرکتکنندگان در محفل علمی علامه با هانری کربن یاد شده است که به عنوان خاتمه در این جا میآوریم:
«... مهمان افتخاری آن شب دو شخصیت سرشناس از شرق و غرب بودند: علامه طباطبایی و هانری کربن. صحبت ما از مایههای عمده عرفان نظری بود که میبایست موضوع گفتوگوهایمان در آن سال باشد. بحثی که تا 15 سال پس از آن دیدار ادامه یافت... این دیدارها حتی پس از عزیمت کربن از ایران ادامه یافت. ... ما توانستیم به تجربهای یگانه در ایران دست بزنیم؛ یعنی بررسی تطبیقی مذاهب متفاوت در جهان زیر نظر علامه شیعیمذهب سنتشناس. مادر طی این بررسیها، ترجمههای انجیل، روایت فارسی اوپانیشادها، برگردان داراشکوه، سوتراهای بودائیان و تائوته کینگ لائوتسه را پیاپی خواندیم... وی (علامه طباطبایی) متون نامبرده را با تیزهوشی یک پیر روحانی تفسیر میکرد و همانقدر از اندیشه هندوان احساس آرامش میکرد که از برخورد با عالم معنوی بودائیان و چینیان. او در این اندیشهها، هرگز چیزی نیافت که آن را از بنیاد با عرفان اسلامی که خود با آن آشنا و مأنوس بود، در تضاد ببیند. او در همه اینها، دقایق بزرگ روح را میدید و چون کار مطالعه اندیشه سرگیجهآور و سرشار از تناقضهای شگفتانگیز لائوتسه به پایان رسید، به ما گفت که از بین همه متونی که تا آن زمان با هم خوانده بودیم کتاب لائوتسه عمیقترین و نابترین همه بوده است. از آن پس بارها ترجمه این متن را از ما خواست... .»9
پینوشتها
*برگرفته از مجله بصائر، سال سوم، ویژهنامه علاّمه طباطبائی.
10 . محمّد حسین تهرانی، مهر تابان، ص28.
11 . علامه طباطبایی، ظهور شیعه، ص42.
12 . همان، ص 43.
13 . همان، ص111.
14 . علامه طباطبائی، علی و فلسفه الهی، ص79.
15 . همان، ص114.
16 . همان، ص103.
17 . بنگرید به: یادنامه شهید قدوسی، رساله محاکمات، ص268-247
18 . داریوش شایگان، هانری کربن و آفاق تفکر معنوی در اسلام ایرانی، ص43.