دین و نقد نظریه های تکساحتی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در مورد شریعت و فقه، از نظر تعریف، ویژگیها، گستره و اهداف آن، دیدگاههای مختلفی ابراز شده است. در این میان، تعبیرهایی تکساحتی از شریعتوفقه وجود دارد که از منظرهای گوناگونی ارائه شده که یکیاز آنها دیدگاه روشنفکران غربگراست. این تفسیرها در چارچوب مباحث تئوریک از اندیشه فقهی برآمده، در پیامد خویش، سلوک دنیاگرایانه و انسانمدارانهای از شریعت و فقه را عرضه مینماید و در نهایت، حدیث دنیوی شدن فقه را با نفی جنبههای قدسی و الهی آن و به حکم تابعی از اندیشههای دنیاگرایانه و انسانگرایانه ارزیابی میکند. البته چنین نگاه هدفداری به فقه، در بردارنده عوارضی نامطلوب خواهد بود؛ از جمله آنها، این است که اثبات نماید فقه، در مداری انسانی، واقعی قرار ندارد، شریعت و فقه موجود، پاسخگوی نیازهای فراوان جامعه بشری نیست و تعارضی جدّی با حقوق انسانی دارد. بی شک چنین نگاهی از سر دست نیافتن به معرفتی ناب از شریعت و فقه است، که میکوشیم در این مقال، پاسخی اجمالی را عرضه داریم؛ باشد که این گام مختصر، در مسیر بازشناسی اندیشههای معارض، سودمند افتد.
خاستگاهها
به طور کلی این اندیشهها از دو بستر فکری برخاستهاند:
1 ـ بستر فکری روشنفکران غربگرا؛
2 ـ بستر فکری جامدان در اندیشه (متحجّران).
اکنون در سلسله نوشتارهایی این اندیشهها را مورد نقد و ارزیابی قرار میدهیم.
دیدگاه روشنفکران غربگرا
در این زمینه چند نظریه وجود دارد که روح کلی آنها یکسان است، ولی با تعابیری مختلف ابراز شده است. این تعبیرات عبارتند از:
1 ـ عرفی نبودن شریعت و فقه و لزوم عرفی شدن آن؛
2 ـ شریعت و فقه در مدار تکلیفند و نه حق و باید در مدار حق قرار گیرند؛
3 ـ شریعت و فقه، جنبه اقلّی دارند و نه اکثری؛
4 ـ حکومت برخاسته از فقه و شریعت، نوعی وکالت است نه ولایت؛
5 ـ شریعت رایج، شریعت فقه است، نه شریعت فرهنگ و باید شریعت فرهنگ رواج یابد.
هدف از بررسی این محورها، شناسایی اندیشههای یاد شده و نمایاندن خلط مبحثها و ناصوابهایی است که در این اندیشهها وانموده شده و بیان گردیده است، سپس برای هر کدام پاسخی متناسب را بیان میداریم. در این بخش، دو نظریه نخست را نقد و بررسی خواهیم کرد.
دیدگاه اول: عرفی شدن شریعت
شریعت و فقه، باید در بستری عرفی قرار گیرند. برپایه این دیدگاه، هم اکنون به دلیل تحولاتی که رخ داده و مقولههایی همچون شهرنشینی و شهروندی و ساختارهای نظام اجتماعی جدید به ظهور رسیده، و تخصّصها، حرفهها، صنعت و تکنولوژی، مدرنیسم، ساختارهای جدید بین المللی، گسترش مبادلات اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و سرانجام ظهور انسان نوگرا و نواندیش و... همه این مقولهها میطلبند که شریعت و فقه، از پوسته نخستین خود خارج شده، سنتشکنی نمایند و عرفی شوند تا تجلّی و نمودی متناسب با عصر بیابند.
مفهوم عرفی شدن
چنان که از نگارشهای مرتبط با عرفی شدن برمیآید، این اصطلاح به لحاظ مفهومی، دو فرایند را که با هم پیوند دارند، نشان میدهد و این دو فرایند، مفهوم عرفی شدن را مینمایانند:
1ـ منظور از عرفی شدن، دنیایی شدن، بشری شدن و به قولی، عبارت است از عبور مفاهیم و مقولات، از میدان قدسیّت به میدان ناسوتی که همواره توأم با فرسایش جنبههای قدسی است .
2ـ عرفی شدن، به مفهوم افتراق ساختاری، میان ساخت سیاسی از نهاد دین با مناسبات زندگی اجتماعی است؛ یعنی نهاد دین هم اکنون، به دلیل پیچیدگی سطح مناسبات و متکثر شدن قالبهای سیاسی، اجتماعی، کارآیی خویش را از دست داده و دیگر مثل سابق، نمیتواند میداندار حیات اجتماعی باشد؛ لذا پیرایش دینی و نوعی پروتستان اسلامی ضرورت دارد و این پروتستان، با گذر از محیط قدسی به عرصه عرفی میسر است.1
در تعریفروشنتر، عرفی شدن اینگونه تفسیر شده است:
«پدیده عرفی شدن، فرایندی است که به همراه صنعتی شدن، رشد شهرنشینی، عقلانیت و بوروکراتیزاسیون، اصلیترین شاخصهای تجدد را تشکیل میدهند. فرایند عرفی شدن، در عامترین تعریف خود، عبارت است از انتقال از ساحه قدسی به ساحه عرفی. ارزشهای قدسی، مشروعیت خود را از عرصههایی ماورایی میگیرند و به هیچ روی برای توجیه خود، به مبانی خردپسندانه و مبتنی بر مفیدیت، فروکاسته نمیشوند، و اساسا و بنا بر تعریف، خود را ملزم به توجیه نمیدانند، حال آن که ارزشهای عرفی با فایده قابل اثبات خود، شناخته میشوند، البته مبتنی بر سودمندی ناسوتی.»2
صاحبان این دیدگاه میگویند: باید فقه و شریعت، از آن جنبه قداست و تقدسی که دارند، فروافتند تا جنبه عقلانی و کارآمدی بیابند و خود اذعان دارند که خروج از این ساحه و ورود به ساحه عرفی با نوعی فرسایش ساحه قدسی، همراه است و بدون آن میسر نمیباشد:
«خروج از حریم قدسی و عبور به عرصه عرفی، همواره با نوعی فرسایش ارزشهای قدسی ملازمت دارد. این فرایند را که با صفات متعدّدی نظیر اسطورهزدایی، رازگشایی، طلسمشکنی و افسونزدایی، توصیف کردهاند، از نظر نیزبت عبارت است از: جدا شدن افکار، اعمال واشیایی که دارای غایات قدسی بودهاند، از مبانی مقدسشان و مورد شناسایی و پذیرش مجدد قرار گرفتن آنها به خاطر اهمیت و سودمندی ذاتیشان. مقولات فوق که همه عرصههای زندگی انسانی را در برمیگیرد (قانون، هنر، ادبیات، آموزش و سایر نهادهای اجتماعی) هنگامی که ارزشهایشان فینفسه مورد فهم و شناسایی قرار میگیرد و مستقل از غایات قدسی میشوند، عرفی تلقّی میگردند.»3
کسانی که در غرب به این مسأله پرداختهاند، افرادی همانند امیل دورکیم، توکویل، فوستل، دوکولانژ و فردیناند تونیس میباشند که معتقدند باید از غلظت قداست مذهب کاسته شود و به حیطه عرفی و شعور جمعی درآید و با آن سنجیده گردد.
راههای عرفی شدن
عرفی شدن دین، چند راه مهم دارد که در نظریات عرفی انگاران مورد اشاره قرار گرفته است:
1ـ قدسی زدایی. باید از جنبه قدسیت و قداست دین کاسته شود، وگرنه همین قدسیت به سان مانعی بر حضور عقل و خرد در صحنه خواهد بود.
2ـ جایگزینی تدریجی معرفت دینی با معرفت عقلانی و خروج از دایره تقلید و تعبّد.
3ـ کاستن از قدرت دینی روحانیان اعم از کلیسا و مسجد و محراب و وانهادن آن به اقتدار اجتماعی .
4ـ تحول یافتن انگیزههای دینی به انگیزههای ابزاری.
5ـ ترویج دموکراسی، به عنوان یک ضابطه واصل در نظام اجتماعی .
چنان که میبینیم، در نگرش عرفی شدن، مهمترین مقولهای که باید دستخوش عرفی شدن قرار گیرد، دین و به تبع آن، فقاهت دینی است؛ زیرا دین سلسلهای از ناکارآمدیها را دارد و در بسیاری از امور نمیتواند به نیازها و خلأها پاسخ بگوید. این کار، جز با نوعی تغییرات در دین و بازسازی و تجدید بنا در محتوای یافتههای دینی میسر نیست؛ باید امور دینی و فقهی از صبغه قدسیت تهی شوند و به قلمرو عرف و عقلانیت بشری درآیند، تا ناکارآمدیها، ناخالصیها و ناکامیابیهای خود را جبران نمایند و از همین راهکار است که دین، کارآمد میشود و به خالصی دست مییابد.
برداشت ما از عرفی بودن شریعت و فقه
آیا براستی شریعت و فقه، جنبه عرفی ندارند و میباید برای عرفی شدن تلاش کنند؟
چنان که گذشت، برخی میکوشند چنین وانمود کنند که شریعت و فقه، تاکنون به عقل و عرف بیتوجّه بوده و تنها جنبه قدسی و ماورایی داشتهاند. دیانت و شریعت و فقاهت، از پیروان اسلام میخواهد که تابع بی چون و چرا و بدون فهم و تعقّل باشند، به هر نحوی اسلام را بپذیرند و حق اشکال و پرس و جو ندارند!
اصل این سخن، با توجه به روح باز و گسترده و سماحتی که در اسلام وجود دارد، هرگز پذیرفته نیست. اسلام دینی منطقی و مبتنی بر تفکر است. در اصل دیانت، هیچ اجبار و تحمیلی وجود ندارد، بلکه از پیروان خویش میخواهد که با استدلال و پای برهان و یقین، آن را بپذیرند:
«لا اکراه فی الدین قد تبیّن الرشد من الغیّ»بقره/ 256
هیچ اجباری در دیانت نیست، همانا راه کمال و رشد، از راه گمراهی و تبهکاری ممتاز میشود.
«فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر»کهف/ 29
هر کس میخواهد، پس ایمان بیاورد و هر کس که میخواهد، پس کفر پیشه نماید.
«انّا هدیناه السّبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً»دهر/ 3
ما راه راست را به انسان نمایاندیم، یا سپاس گفته، آن را برمیگزیند و یا ناسپاسی و اعراض میکند.
و آیات فراوان دیگری که بر غیر جبری بودن دیانت اصرار و تاکید مینمایند. افزون بر این، اسلام جوهر دیانت را انتخاب براساس تعقّل و اندیشه معرفی میفرماید:
«فبشّر عباد الّذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه»زمر/ 18
پس مژده ده بندگانم را، همانها که سخنان را میشنوند و از نیکوترینش پیروی میکنند.
و آیات بسیار دیگری که انتخابی بودن و جبری نبودن دین را بیان مینمایند. این امر، بازگو کننده این نکته است که پذیرش دین، بر عهده خود بشر گذاشته شده و این مهمترین زمینه، برای ارزش گذاری بر اندیشههای بشر است و در واقع نوعی احترام به افکار و اندیشههای عرف بهشمار میرود.
دیدگاهها در زمینه عرف
دیدگاههایی که درباره عرف وجود دارد، به دوگونه قابل یادکرد است:
1 ـ عرف، به مفهوم فرایندی است که از درون تمدن صنعتی و مادی برآمده و پس از رشد شهرنشینی در مناسبات جدید صنعت و تمدن بروز کرده است و مبنایی خردپسندانه و فارغ از شریعت الهی دارد. این عرف در واقع تداعیکننده اندیشههای اومانیستی و انسانگرا و همچنین «سکولاریسم» است. بدینسان این عرف، در نحلههای تفکر غربی گسسته از شریعت، ملاک و محور و مقصد و غایت همه چیز است. ای بسا این عرف همسویی با دیانت را برتابد، ولی رویکرد غالب آن گسست از مبانی قدسی و دینی است و به خواهشهای نفس تمامتخواه خود، سخت وابسته و دلبسته است، که البته در بیشتر موارد، افول دیانت را نتیجه میدهد.
2 ـ عرف در تعبیر قدسی، عرف اهل شریعت است؛ عرفی که مورد احترام و نظر شریعت است و در آن، شریعت محور و ملاک اعمال است و البته شریعت نیز آن را در بسیاری از موارد، معیاری برای امضای احکام خود قرار میدهد.
در دیدگاه نخست، هدف، عرفی ساختن دین است؛ چنان که تفصیل آن گذشت، ولی در دیدگاه دوم، مقصد دینی ساختن عرف است و عرف دغدغه دینی شدن و دینی ساختن زندگی را دارد.
فقها و حقوقدانان اسلامی، عرف به مفهوم دوم را معتبر میدانند و البته شرایطی را برای اعتبار آن موردنظر قرار دادهاند:
1 ـ عدم مخالفت عرف، با نصوص شرعی؛
2 ـ نبودن عاملی حاکم، که عرف را از اعتبار بیندازد و از نظرات عرف، اهمیت بیشتری داشته باشد.
3 ـ اطّراد شرعی، به این معنی که یافتههای عرف و خواستهای آنان، در میان اهل شرع، شایع باشد.
جایگاه عرف در شریعت
در مجموعه تعالیم اسلامی، عرف به مفهوم دوم آن، دارای ارزش و اعتبار است و منشأ تطبیق و امضای احکام.
عرف در اصطلاح شریعت، همان عرف متشرعین است و نه عرف گسسته از شریعت. بدینسان عرف، در مواردی که دارای نص قانونی نیست و در کتاب و سنت، مورد اشارهای نباشد، حجت خواهد بود:
«عرف شناخته شده مأنوس و متداول، منشأ حق و تکلیف و الزامات مردم، در معاملات است، میتواند جزئیات را شرح داده و شرایطی را برقرار سازد.»4
اقسام عرف
از دیدگاه قفهی، عرف بر دوگونه قابل انقسام است:
الف: عرف عام؛ که امری در میان تمام مردمان شایع باشد. البته این عرف خود بر دو گونه است: 1 ـ عرف عام همه انسانها؛ 2 ـ عرف عموم مسلمانان، به این معنی که امری در همه کشورهای اسلامی و میان همه مسلمانان از قدیم و جدید، چه در زمان رسالت و چه در زمانهای پس از آن تاکنون، شایع و رایج باشد.
ب: عرف خاص، عبارت است از عرف فقها، که آنها نسبت به احکام شریعت، کاملاً آگاهی دارند. چنین عرفی، با تکیه بر اصول کلی و توجه به عرف عام مسلمانان، به بیان و کشف و تأیید و امضای پارهای از احکام میپردازد، که به چند مورد آن اشاره میکنیم:
1ـ موارد مسکوت در شریعت
مسائلی وجود دارد که شریعت، نسبت به آنها سکوت نموده است، و دلیل سکوت شریعت در بیان حکم، نه از سر ناتوانی، بلکه به جهت بها دادن به عرف بوده است. در واقع اسلام کلیاتی را روشن و گویا بیان داشته، و در کلیات، ناطق است و صامت نیست، اما در مورد حوادث واقعه، نیازهای متغیّر، اشکال تنظیم جامعه، کیفیت روابط خارجی، داد و ستدهای بینالمللی و ارتباطبا دولتهای غیراسلامی، نحوه معاملات و... سکوت نموده و همه را به عهده متدینان به شریعت گذارده است. آنان باید با استنباط و ردّ فرع بر اصل (تفریع و تطبیق)، حکم آنها را استخراج و تبیین نمایند.
امام علی علیهالسلام در مورد چنین احکامی میفرماید:
«انّ اللّه سکت عن اشیاء لم یسکت عنها نسیاناً، بل تفضّلاً منه و رحمة...»5
همانا خدا از چیزهایی سکوت فرموده که از راه فراموشی نبوده، بلکه به خاطر تفضّل و رحمت الهی بوده است.
همچنین میفرماید:
«انّ اللّه افترض علیکم فرائض فلاتضیّعوها، وحدّ لکم حدوداً فلاتعتدوها، ونهاکم عن اشیاء فلاتنتهکوها، وسکت لکم عن اشیاء ولم یدعها نسیاناً، فلاتتکلّفوها...»6
همانا خداوند بر شما واجباتی قرار داده و حدودی را معین نموده است. آنها را ضایع ننموده، از آن حدود تجاوز نکنید و از چیزهایی شما را بازداشته، پس متعرض آنها نشوید و از اشیایی در شریعت سکوت فرموده که از فراموشی نبوده، پس در مورد آن چیزها سخنی روامدارید.
بدینسان اجتهاد، رابطهای قوی و منطقی با عرف مییابد. در واقع، اجتهاد هم عمل شخص مستنبط است و هم امری متکی بر آراء عامّه میباشد:
«این نکته را توجّه داشته باشید، که بعضیها جمود به خرج میدهند خیال میکنند که چون دین اسلام، دین جامعی است، پس باید در جزئیات هم تکلیف معینی روشن کرده باشد. نه اینطور نیست، یک حساب دیگری در کار است. اتفاقاً جامعیت اسلام، ایجاب میکند که اساساً در بسیاری از امور دستور نداشته باشد، نه این که هیچ دستوری نداشته باشد، بلکه دستورش این است که مردم آزاد باشند و به اصطلاح تکلیفی در آن نداشته باشند.»7
کاری که دین انجام داده، این است که تکلیف همه مردم را در همه زمانها روشن کرده است و قوانین کلی را بیان نموده، ولی مواردی را که جنبه جزئیت دارد، به خود مردم واگذاشته شده است تا به وسیله اجتهاد و عقل، و بر مقیاس اصول کلّی، فروع و امور جزئی را کشف و استنباط نمایند. این موارد که بر عهده مردم نهاده شده، خود، منتّی بزرگ بر بندگان است که جمود نداشته باشند. بدین صورت میبینیم که اجتهاد نقشی روشن در درک احکام شریعت دارد و با تکیه بر عرف میتواند چنین نقش بزرگی را ایفا نماید:
«اجتهاد، قوه محرکه اسلام است، و مجتهد عامل واسطهای است بین احکام و اصول ثابته و حوادث زمانی، لذا برمجتهد است که در حوادث تفکر کند، تا بفهمد که چگونه منطبق سازد هر فرعی را بر اصلی کلی از اصول ثابته اسلام. پس عنصر اجتهاد، در هر عصری، به جهت ردّ فرع بر اصل ضروری است.»8
امام خمینی قدسسره درباره مراجعه مجتهد به عرف میفرماید:
«الرجوع الی العرف فی تشخیص الموضوع و العنوان فصحیح لامحیص عنه، اذا کان الموضوع مأخوذا فی دلیل لفظی او معقد اجماع.»9
رجوع به عرف، در تشخیص موضوع و عنوان، صحیح است و چارهای از آن نیست، زمانی که موضوع در دلیلی لفظی یا مرکز اجماعی نهفته باشد.
ایشان در مورد دیگری درباب اتکای شارع به عرف میافزاید:
«انّ ادلة الضّمانات علی کثرتها غیر متعرّضة لکیفیّة ضمان المثلی و القیمی، مع ان بیانها محل الحاجة جدّاً و لو کان للشارع طریقة خاصّة فانّه فی امر مورد للابتلاء فی کل یوم مراراً و فی مثله لایصحّ اهماله مع اختلاف طریقته للعرف، فینکشف منه ان طریقته طریقة العقلاء بعینها، فلابدّ فی المقام من مراجعة طریقة العرف فی باب الضّمان...»10
ادله ضمان با همه کثرتی که دارند، متعرض بیان کیفیت مثلی و قیمی نیستند، با این که جدّاً مورد نیاز است و اگر برای شارع راه خاصی میبود، در فرض این که همه روزه مورد ابتلای مردم است، آنها را مهمل نمینهاد و در فرضی که در نحوه ضمان مثلی و قیمی در عرفهای متفاوت، روشهای گوناگون وجود دارد، از این نکته کشف میکنیم که طریقه شارع در این امور، طریقه عقلاست. پس باید در مواردی این چنین، به عرف مراجعه نمود.
2 ـ صدور احکام امضایی
در یک تقسیمبندی، احکام اسلامی به دو نوع تقسیم میشوند:
1 احکام تأسیسی، که شریعت خود رأساً و ابتداءا، طبق ملاکات و مصالح، اقدام به تاسیس حکم و قانون میکند.
2ـ احکام امضایی، که شارع برخی موارد معمول در جامعه را به دلیل عدم مغایرت با روح کلی شریعت، مورد قبول قرار میدهد و آنها را به عنوان احکام امضایی، تأیید میکند. علت امضای چنین احکامی این است که شرع، به عرف بهای جدّی میدهد و آن را محترم میشمارد؛ مانند نوع بیع و خرید و فروش، اجرای صیغه عقود، انجام معاملات و نوع تراضی بین طرفین. همچنین مواردی که به وسیله گسترش علوم، در جامعه رواج مییابد؛ مانند اباحه و حلیت خرید و فروش خون، در مواردی که منفعت عرفی دارد و...
3ـ وجود منطقة الفراغ قانونی
منطقة الفراغ قانونی، مواردی است که بر حسب زمان و مکان، در اختیار حاکم اسلامی و دولت، نهاده شده است؛ زیرا تشریع و وضع قوانین به دوگونه است:
1ـ بخشی عمده از احکام اسلامی به صورت منجّز بیان شده و قرآن و سنت، گویای آنهاست.
2ـ بخشی که اسلام، آنها را وانهاده و حکم آنها را برعهده دولت یا ولی امر مسلمین گذاشته است، تا طبق پیشامدهای زمان، بر مبنای قواعد کلی، آنها را وضع نماید. اینها را قوانین زمانی میدانیم و با توجه به نقش زمان و مکان در استنباط احکام، ولی فقیه یا حاکم و دولت اسلامی، با تشخیص مسائل، آنها را وضع میکند. این همان منطقة الفراغ قانونی، یا جاخالیهایی است که به عهده حاکم نهاده شده است. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز دوگونه حکم داشت:
1ـ گونهای که به شأن پیامبری ایشان مربوط میشد.
2ـ دستهای که به شأن حاکمیت ایشان ارتباط مییافت و نوع دوم، همان منطقةالفراغ قانونی است که در آن تا حد زیادی به نظرات عرف هم توجه میشود.11
4ـ عناوین عرفی
مواردی همچون اضطرار، عسر و حرج، سلطه، لاضرر و... جنبه عرفی دارند؛ یعنی تشخیص اضطرار و عسروحرج، مستند به عرف است و در این موارد، حتی حکم واجب و حرام به طور مدّتدار و موقّت، به تناسب فرد یا جمع، ملغی شده، تبدیل به حکمی دیگر میگردد و حتی به نظر فقها، انقلاب حکم لازم میآید.
علاوه بر اینها، تمام شریعت و آیات قرآنی، بر ملاک فهم عرفی نازل شده و بالاتر از متفاهم عرفی، چیزی خواسته نشده است؛ یعنی ظاهر شریعت، برای فهمهای عرفی، قابل درک است. البته بالاتر از آن هم، در بعد فهم عالی، قابل تصور است، که همان بطن حقایق قرآنی است. فقه در شریعت اسلامی، کاملاً به عرف بها و اعتبار بخشیده که پیجویی کامل این مسأله، مباحثی طولانی و مفصل میطلبد و بررسی همه مواردی که، عرف در استنباط و صدور احکام فقهی آنها نقش ایفا نموده، کاری است دامنهدار و مفصّل؛ از اینرو، در این مقال تنها به ذکر نمونههایی بسنده میکنیم.
باب طهارت
«الماء لاینجس بالمتّنجس کمالوتغیّر طعمه بالدّبس المتنجّس من غیر ان تؤثر نجاسة فیه، والمعتبر من التغییر، الحسّی
لاتقدیری علی الاقوی.»12
ملاک تغییر آب، از حالت اولیه خودش، همان ملاک حسّی است، که عرف، آن را بیان میکند.
«ینجس الماء القلیل وهو مادون الکّر، والبئر وهو مجمع ماء نابع من الارض لایتعداها غالباً ولایخرج من مسمّاها عرفاً.»13
آب اندک «قلیل» که کمتر از کر باشد، نجس میشود، ونیز آب چاه که محل تجمّع آبی است که از زمین میجوشد و از چاه و حد آن تجاوز نمیکند و از مسمای چاه بودن در نظر عرف، خارج نمیشود.
باب صلات
«المقصود من الروایات، انّما هو ثبوت الوضوء... مثل ماجاء فی السّنة من الأوامر بغسل الاوانی والثیاب المتنجّسات وغیرها، ما لم یقل أحد بوجوب شیء منها لنفسه، بل یمکن دعوی الحقیقة العرفیّة فی ذلک کما لایخفی.»14
منظور از روایات، ثبوت و تحقق وضوست، مثل این که در سنّت، روایاتی وجود دارد که امر به شستوشوی جامه و ظروف نموده و هیچ یک از اینها وجوب شستوشوشان به خاطر وجوب نفسی نیست و ملاک شستوشو به نظر عرف است.
«ترک الفعل الکثیر عادة ومایخرج به فاعله عن کونه مصلیّاً عرفاً... وترک السکوت الطویل المخرج عن کونه مصلیّاً عادة.»15
ترک فعل کثیر عادة و ترک آنچه که انجام دهنده نماز را از حالت نماز خارج میسازد، مطلوب است و نیز ترک سکوت طولانی که عرفاً نمازگزار را از حالت نماز خارج مینماید.
کلمه «عادة» در لسان فقها، مفهوم «عرفاً» دارد، چنان که صاحب جواهر نیز به آن اشاره نموده است.
«وفی المدارک، ینبغی ان یکون المرجع فی الدّلو الی العرف العام، فانّه المحکّم فیما لم یثبت فیه وضع الشارع ولاعبرة بماجرت العادة باستعماله فی ذلک البئر اذا کان مخالفاً له... قد مرّ انّ الارادة بالعادة العرف العام...»16
در مدارک آمده است که سزاوار است، مرجع را در سطلی که به وسیله آن، آب را از چاه میکشند، عرف قرار دهیم، زیرا عرف، در موردی که نظر شارع بیان نشده، نظرش محترم است و در مواردی که کلمه عادة آمده است، مراد، همان عرف است.
باب زکات
«یستحبّ الزکاة فی اناث الخیل السّائمة غیر المعلوفة من مال المالک عرفاً...»17
«المراد هنا الرعی من غیر المملوک والمرجع فیه الی العرف...»18
مستحب است اسب مادهای که به آن علف نمیخورانند، زکات داده شود از مال مالک، عرفاً و مرجع در این امر، عرف است.
به همینگونه در کتابهای حجّ، قضاوت، حدود، دیات، شهادت، خمس، زکات و... در موارد فراوانی، ملاک را عرف قرار داده، به نحوی که گاهی از عبارت، چنان استفاده میشود که عرف در ردیف سایر منابع استنباط قرار گرفته است.
ارجاع امامان شیعه به عناوین عرفی
موارد بسیار زیادی وجود دارد که ائمه علیهمالسلام ، مدار در شرعی بودن آنها را عرف دانستهاند؛ البته عرف اهل شرع، چنان که درباره خون، آب، تغییر کر بودن، قضاوت، ملاک اعلمیت و... آمده است که فقط به عنوان نمونه، مواردی را یاد میکنیم:
«عن عبدالرحمان بن الحجّاج قال: سألت ابا عبداللّه عن فضول الموازین اللّحم والقتّ و نحو ذلک فاخبرته انّهم یشرون عندنا الوزنات بعشرة واللحم الارطال بالدراهم، ولایتّزن الاّ راجحاً وذلک الرّجحان لیس له وقت یعرف، فقال اذا کان ذلک بیع اهل البلد، فانظر من ذلک الوسط فلاتعده.»19
از عبدالرحمان بن حجاج است که گفت از امام صادق علیهالسلام درباره اضافه وزن گوشت و دانههای روغنی و امثال آن پرسیدم و به ایشان عرض کردم: مردم در سرزمین ما، آنچه را که وزنی است به ده درهم و گوشت پیمانهای را به چند درهم میخرند و مرسوم این است که وزن را بیشتر در نظر میگیرند و این وزن زیادی وقتی خاص ندارد (نسبت به فصول). امام فرمود: اگر این روش را اهل شهر عمل میکنند، تو حد وسط آن را عمل کن و از آن تجاوز منما.
«عن حریز بن عبداللّه ، قال کنت عند ابی عبداللّه صلیاللهعلیهوآله فدخل علیه قوم من اهل سجستان، فسألوه عن الدراهم المحمول علیها، فقال: لابأس اذا کان جواز اهل المصر.»20
حریز بن عبداللّه میگوید: نزد امام صادق علیهالسلام بودم که گروهی از سجستان بر آن حضرت وارد شدند؛ پس از درهمهایی که با آنان بود، از آن حضرت پرسیدند، حضرت فرمود: اشکالی ندارد، اگر اهل شهرستان با آنها دادوستد میکنند.
«قال فی الاحتجاج وروی عنهم علیهالسلام انّهم قالوا اذا اختلف احادیثنا علیکم فخذوا بما اجتمعت علیه شیعتنا فانّه لاریب فیه.»21
«عن ابی عبداللّه علیهالسلام : خذوا بالمجمع علیه، فانّ المجمع علیه لاریب فیه.»22
امام صادق علیهالسلام میفرماید: مجمع علیه را برگزینید؛ زیرا در آن شک و ریبی نیست.
نتیجه این که، هم در روایات ائمه علیهمالسلام و هم در فتاوای فقها، تکیه فراوانی بر رجوع به عرف و ملاک قرار دادن عرف شده و این نشان میدهد که اندیشه اسلامی، عرف جامعه را مورد احترام اکید قرار داده است.
نقد عرفی شدن دین
با توجه به مفهومی که از عرفی شدن ارائه شد و با عنایت به شیوهها و راههای عرفی شدن و نیز با تکیه شدیدی که بر نظرات عرف در مفروضات دینی شده، و با اذعان به این نکته که طرفداران عرفگرایی، این پیامدها را مورد فرض و قبول و تأیید خود قرار داده و از پیش آنها را پذیرفتهاند، این نکته آشکار میگردد که عرفگرایی، تبعات و پیامدهایی را در مقابله با دیانت دارد؛ زیرا روح عرفگرایی در برابر جریان مقدس دین، نوعی موضعگیری را در خود نهفته دارد. بدینسان ما در این بررسی، به لوازم و آثار منفی عرفگرایی نیز میپردازیم، که به طور اجمال عبارتند از:
1ـ تابع بودن اسلام
در این نگرش، اسلام تا حد یک تابع از نظر اکثریت جمعی، تنزل میکند و تابع نظر اکثریت میشود و میخواهد به نوعی خود را با نظر اکثریت جامعه منطبق نماید تا به عرف بها داده باشد؛ مثلاً اگر اکثریت و عرف اجتماعی، چیزی را پذیرفتند، آن چیز مقبولیت مییابد وگرنه ضدّ دموکراسی خواهد بود.
این نظر، به نوعی مردم سالاری منتهی میشود. در اندیشه اینان باید تابع نظر اکثریت بود؛ حال آن که اکثریت، به عنوان اکثریت، هرگز ملاک حق بودن نمیباشد، لذا میتوان اکثریت را به دو نوع تقسیم کرد:
1ـ اکثریت هدایت یافته و رشید، که در قالب یک امّت تشخّص مییابد. مسلّماً چنین اکثریتی تابع اندیشه حق است واین همان امّت وسطی است، که در قرآن وصف آنها آمده است:
«کذلک جعلناکم امّة وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس»بقره/143
ما شما را امتی وسط قرار دادیم، تا گواه بر بشریت باشید.
یا در مقام وصف چنین امت نمونهای میفرماید:
«کنتم خیر امّة اخرجت للناس، تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر...»آلعمران /110
شما بهترین امت هستید که برای تودههای بشری درآمدهاید، امر به معروف و نهی از منکر میکنید.
چنین اکثریتی اگر در قالب یک امّت تشخص یابد، مسلماً اکثریتی حقگرا و حقمدار است و شریعت، قبله و شاخص حرکت اوست؛ از این رو پیروی از این اکثریت، پیروی از جناح حق است.
2ـ گونه دوم اکثریت، عبارت است از اکثریتی که آزاد رأیی افراطی را باور دارد و پایبند عقل مدرن است؛ همان عقل جزئی که در اندیشه معاش است، و نوعی کمیّتاندیشی را در زندگی خود مبنا و میزان و معیار قرار داده است. چنین اکثریتی، هرگز شاخص و ملاک حق نیست و نمیتواند معیاری برای تشخیص صحیح از سقیم باشد. در قرآن مجید در اینباره میفرماید:
«قل لایستوی الخبیث والطّیّب ولو اعجبک کثرة الخبیث فاتقوااللّه یااولی الالباب لعلّکم تفلحون»مائده /100
بگو یکسان نیستند پلیدان و پاکیزگان؛ اگر چه تو را فراوانی پلیدان شگفتزده نماید. پس بپرهیزید و بترسید از خدا، ای صاحبان خرد و اندیشه؛ شاید رستگاری یابید.
در آیه دیگری فرموده است:
«وان تطع اکثر من فی الارض یضلّوک عن سبیلاللّه ان یتّبعون الاّ الظّنّ وان هم الاّ یخرصون»انعام /116
اگر فرمان بری بیشتر آنانی که در زمینند، تو را از راه خدا باز میدارند، چه آن که پیروی نمیکنند، مگر گمان را و نیستند آنان، جز تخمین زنندگان.
ظاهرا عرفگرایی در نظر این افراد عنوانی است که بیشتر ناظر به اکثریت نوع دوم است. بر این اساس، گاه لازم میآید اسلام تا حد یک تابع نظر و رأی اکثریت تنزل نماید و عدد و جمعیت را ملاک قرار دهد و به وسیله نظر و رای آنان از مواضع اصولی خود عقبنشینی کند؛ زیرا طبق منطق قرآن مجید، اکثریت مردم، پیرو ظن و گمان هستند نه پیرو عقل و یقین و منطق و برهان و استدلال. در این صورت است که شریعت، کارایی خود را نیز از دست میدهد و هوای نفسانی بشر را بر خود حاکم میکند.
نتیجه دیگری که در همین راستا از سیر عرفی شدن به دست میآید، این است که چون سلیقهها، عقاید و اندیشههای مردم هر دوره و زمانی مختلف است، اسلام در هر دورهای به رنگی ظاهر شود و در هر زمانی، شریعت، تفسیری گاه مخالف با تفسیر پیشین بیابد، حال آن که مسلماً اسلام و شریعت تفسیر کلی جامع نیز دارد.
2ـ اضملال روح شریعت با زوال قدسیت
عرفی گرایی، غلبه عقل مدرن است و چنین روندی سبب میشود که دادههای وحی، به وسیله عقل کمیت اندیش و مدرن، مورد بررسی و قضاوت قرار گیرد و آنچه با معیارهای چنین عقلی متناسب درآید، پذیرفته شود و بقیّه موارد متروک گردد و در اصطلاح قرآن مجید، آنان کسانی خواهند شد که به بعض کتاب ایمان دارند و به بعضی کافرند:
«افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض»بقره/ 85
یکی از صاحبنظران در تبیین جایگاه دین در این دیدگاه مینویسد:
«در این دیدگاه، دین، اختصاص به دورههای ابتدایی حیات بشر داشته، و لذا حضور دین، در دوران جدید، نظیر فایدههایی است، همچون آپاندیسیت و یا دندانهای انتهایی در ارگانیسم بشری.»23
غلبه اندیشههای عرفی بر روح شریعت، قدسیت شریعت را از آن بازمیستاند و دیگر شریعت، آن قدسیّت را ندارد، که مؤمنان در پیشگاهش به خضوع و کرنش بپردازند، بلکه پیرایه هایی از نظرات عرفی بر آن بسته میشود که دیگر، روح و گوهر نخستین را ندارد.
بس که ببستند بر او برگ و ساز گرتو ببینی نشناسیش باز
بدینسان میبینیم که سیر عرفی شدن، حرکت به سمت زوال قدسیت را نتیجه میدهد و تفکر دینی در حدّ تفکّری ناسوتی و نه الهی و قدسی، جلوه خواهد کرد و فقاهت در بستری غیر رایج خواهد نشست.
3ـ اسارت شریعت در عقلگرایی
عقلانیت با روح شریعت درآمیخته است و شریعت و فقاهت، هر دو عقلانیند. شریعت، عقل را هم به سان یک شاخص قرار داده، که بر پایه آن، قانون جعل میکند و هم آن را به منزله یک معبر، برای درک محتوای خویش، منظور میکند. محتوای شریعت همچنان که با فطرت انسانی، تناسبی آشکار دارد، با معیارها و میزانهای عقلی هم تطابق دارد، و فقاهت و اجتهاد نیز در قلمرو انفتاح باب علم و میداندار شدن عقل اجتهادی، عمل میکنند، ولی سیر عقلانیت جدید، امری است جدای آنچه در روح شریعت، نهفته است. این عقلانیت، همان عقلانیت رهاشده و کمّیاندیش و انسانمدار است که انسان را ملاک و معیار قرار میدهد و رأی و خواسته عقل نفسانی بشر را میپذیرد. لازمه چنین عقلانیتی این است که مثلاً اگر دو رکعت نماز صبح را با عقل کمّی اندیش و حسابگر نتوانست بسنجد، چون عقل، آن را بیهوده میداند و خداوند نیز امر بیهوده را تجویز نمیکند، نماز صبح وجه عقلانی نمییابد و... لذا میبینیم که سیر عرفیشدن، درنهایت حاکمیت عقل را به جای حاکمیت وحی، طبیعی جلوه میدهد که این، همان «راسیونالیسم» است.
افزون بر این، چنین تعبیری از شریعت و فقه، سبب میشود که حکومت اسلامی، خدشهدار گردد و چون به اصطلاح، مبانی خردپذیر! ندارد، امری غیر عقلانی جلوه نماید و از همین نقطه است که مباحثی همچون مشروعیت و عدم مشروعیت و... مطرح میگردد. نیز از همین ناحیه، عنوان ولایت فقیه، که بستر واقعی اجرای احکام الهی است، در قالب موضوعی استبدادی ترویج و تبلیغ میشود. هنگامی که عقلگرایی و عرفگرایی، با یکدیگر درآمیختند و دین را با خود کشاندند، یک نتیجه را به جامعه باز داد و آن غیر دینی شدن تدریجی «تفکر» است که منجر به فروپاشی مترقیانه بنیاد اعتقادات سنتی و دینی میشود. در میان تحصیلکردگان مرسوم شد که عقب ماندگی و موهوم بودن استدلالهای سنتی را به استهزا بگیرند. در این بینش نوعی مبهم از آشتیناپذیری طرفداران عرفگرایی را با اندیشههای دینی و ماورائی و مقدس، به نمایش میگذاشت. البته این سیر، در نسلهای بعدی نوعی شکاکیت انتقادی را در جامعه به بارآورد.24
دموکراسی، روح عرف انگاری
اگر سخن عرفی گرایان را بکاویم و سیر عرفیگرایی شریعت و وحی را بدرستی دریابیم، به چیزی جز غلبه اندیشه دموکراسی لیبرال، دست نخواهیم یافت. در دموکراسی، روح غالب، تجدّد و مدرنیته و مدنیت است که خواسته آن، برآورده ساختن تمایلات نفسانی و شهوانی و تامین نیازمندیهای دنیوی و معیشتی آدمی است و در واقع انسانگرایی، هسته مرکزی این اندیشه، محسوب میگردد و در این سیر، همه مفاهیم حاکم و رایج در غرب، همچون اومانیسم، سیانتیسم، راسیونالیسم و لیبرالیسم، در این آبشخور، سر بر هم مینهند و از یک کاسه سیراب میشوند. بنابراین عرفیاندیشی، به مفهومی که ارائه شد، به نوعی، همان دیدگاه سکولاریستی و اباحیگری است؛ زیرا حرکت تودههای انسانی و عموم جامعه، نمودی روشن از حیات معیشتی و دنیوی است و عامه مردم، در همین حصار تنگ قرار میگیرند. این دیدگاه، همچنین منجر به تولرانس (تساهل و تسامح) میگردد.
تجربه تلخ عرفگرایی در مسیحیت
فرایند عرفی شدن شریعت و وحی، پس از قرون وسطی که در خود مسیحیت نیز رخ داد، ناظر به شریعت آبای مسیح بود، چنان که مینویسند اگوستین قدیس (430-354) چنان تصوری از مسیحیت به وجود آورده بود، که همگان گمان میبردند که خارج از دایره و حوزه کلیسا، دینی متصور نیست. درباره دنیا نیز چنان تصوری ایجاد کرده بودند که برای همگان قطعی شده بود که این جهان، هرگز شایسته دلبستگی و اعتنا ورزیدن نیست. همچنین نظامات و جوامع زمینی، بر بنیاد شر و تباهی بنا شدهاند و در این دنیا، جز ردّ پای شیطان و تدابیر وی دیده نمیشود. دولت نماینده جامعه اینجهانی است که با روح تعالیم مسیح، فاصله دارد و بالاخره سعادت دنیا و آخرت، با هم قابل جمع نمیباشند. همین دیدگاه، حتی سالیانی دراز، بعد از فوت اگوستین در 430 میلادی، به عنوان دکترین کلام مسیحی شناخته شد، که هر نوع نوگرایی و اندیشهنو را طرد مینمود. در واقع از قرن دهم به بعد است که نویسندگان کلامی مسیحی، به خود جرأت میدهند، در متون مسیحی، دست برده، به شرح و بسط آن اقدام نمایند و بدین صورت بتدریج نوگرایی و نواندیشی توسط افرادی همچون «لوتر» آغاز میشود که همراه با نوعی چون و چراهای عقلانی، در متون مقدس است و تدریجاً «عقلگرایی» و «انسان مداری» در بدنه مسیحیت نفوذ مییابد و تا حدودی عرفیت پیدا میکند.
سیر این عرفیگرایی، چنان کوبنده و هجومی بود، و چنان افراط شد که مسیحیت، با آن همه نمود و حضورش در اروپا، به پای بت (Rationalism) و (Humanism) قربانی میشود.
نهضت اصلاح دینی پروتستان در مسیحیت، در قالب افراطی خودش، از حد اصلاحات (Reformation) فراتر رفت و تدریجا منجر به قدسی زدایی کلام مسیح شد، به حدی که مسائلی همچون تعارض علم و دین، تشریفاتی بودن دین، عامل رضایت خاطر بودن آن، و... در برابر الهیات مسیحی به وجود آمد.
این است ماجرای غمانگیز در کلام مسیحی که به زدوده شدن گوهر قداست از چهره مسیحیت انجامید. البته تمام این قدسیت زداییها را عنوان «اصالة المصلحة» در کلام و تا حدودی فقه مسیحی، توجیه میکرد.
جوهر اندیشه عرفگرایی
دموکراسی، مدرنیته و تجدد، مقولههایی هستند که در این دوران، بر تمام سیستمهای حکومتی و آرای مردم، غلبه یافتهاند و میتوان این نکته را با قاطعیت بیان کرد که خواسته نهایی مردم در دوره تجدد، برآورده ساختن نیازهای آنی جسمی و دنیوی و معیشتی آدمی است که همان انسانگرایی و خود محوری است، به عنوان هسته مرکزی تفکر در این دوران. این فرایند هم اکنون در غرب، باعث شده تا «عقلگرایی»، روح تمام سیستمهای فکری و متداول زمان را جهت دهد و در نتیجه با تکیه بیش از حد به عرف، همه چیز حتّی «امور مقدس» را به مسلخ خواست عرف و نظر اکثریت ببرند. در نتیجه باید گفت که مساله عرفی شدن، یکی از گرایشهای روشنفکرانه و در عین حال «فقه ستیزانه» است؛ زیرا در جوهر این اندیشه، مفاهیم فقهی و دینی، مفاهیمی متافیزیکی و غیر اینجهانی است و لذا در باب حکومت هم این اندیشه، تظاهر یافته که «حکومت اسلامی» مقولهای دست نیافتنی و غیر متناسب با روح زمانه و عصر و نیز عرف موجود است. به عبارت دیگر، عرفگرایی، منظری سکولاریستی را در محتوای خود نمایش میدهد، و در نهایت این تفسیر، در چالشی عمیق با تفکردینی و اندیشه «ولایتفقیه» میباشد. این اندیشه، سلوک دنیاگرایی و حدیث دنیویشدن را در پی دارد و بالاخره فقه را از منزلت خویش به پایین میکشد و عرف را به جای آن مینهد. به همین لحاظ، این تفکر را با این طرز تفسیری که ارائه شد، «غربگرایانه و فقهستیزانه» میدانیم.
دیدگاه دوم: شریعت حقّ، شریعت تکلیف
یکی از مواردی که در خصوص شریعت مطرح است، و نوعی بازی با کلمات به نظر میرسد و هیچگونه توجیهی خردپذیر برای آن وجود ندارد و از سر فقدان معرفت نسبت به دین برآمده، تقسیم شریعت و فقه و حکومت است، به شریعت و فقه و حکومت حق و شریعت و فقه و حکومت تکلیف. در طرح چنین موضوعی، نوعی تعارض بین حق و تکلیف را قائل شده و بر همین مبنا قضاوتهایی را نمودهاند، که میباید در این زمینه نیز، اصل سخن آنها و پاسخی اجمالی و در خور را عرضه داریم. نخست باید مفهوم حق و تکلیف و منشأ و قلمروهای آنها را بیان کنیم:
مفهوم حقّ
این واژه، که به صورت مصدر، اسم مصدر و صفت به کار میرود، در اصل لغت، به معنای ثبوت و ثابت است، ولی با توجه به موارد استعمال، به سخن حق و مطابق با واقع، اعتقاد مطابق با واقع و کار هدفدار هم اطلاق میگردد.25
حقّ، در کلمات فقیهان، به معنایی وسیع اطلاق میگردد، که در بردارنده تمامی احکام شریعت است و همه انواع احکام امضایی، تأسیسی، وضعی، تکلیفی، فردی و اجتماعی را شامل میشود. بدین مناسبت فقیهان، به جای کلمه حقوق که جمع حق است، هم اکنون کلمه فقه را به کار میبرند، لذا میتوانیم فقه را، به عبارت دیگر، همان مجموعه و سیستم حقوقی بدانیم که در واقع مفهوم فقه و حقوق در هم رفتهاند؛ اما آنچه در این مورد، بیشتر موردنظر است، همان عنوانی است که امروز در دنیا، به نام «حقوق» شناخته میشود.
در این خصوص باید گفت:
«حق اعتباری اضافی است و ویژه که از حکمی وضعی یا تکلیفی و یا منشأی دیگر، انتزاع میشود؛ نظیر حق تصرّف و بهرهبرداری از ملک که از ملکیت انتزاع میشود و حقّالمارّة «حق رهگذر» که از اباحه خوردن از میوههای باغی که از کنار آن عبور میکند، انتزاع میگردد.»26
«حقوق عبارت است از مجموعه مقرراتی که بر روابط افراد یک جامعه سیاسی، حاکم است.»27
هانریلویبرول (Henrileuy - Beruhl) میگوید:
«حق، اختیاری است برای انجام یک فعل، که به یک فرد یا یک اجتماع داده میشود و اعلامیههای حقوق بشر، حق را به همین معنی گرفتهاند.»28
بنابراین، حق، عبارت است از نوعی رابطه و به اصطلاح، نوعی اضافه بین فرد و دیگری یا بین فرد و اشیاء که در این ارتباط و اضافه، فرد حق تصرف و فرمان و بهرهوری داشته، به نفع خود از آن بهرهبرداری نماید.
مفهوم تکلیف
در عین المصادر آمده است، تکلیف، چیزی از کسی درخواستن است که در آن، رنج بود. تاج المصادر بیهقی آورده است:
«تکلیف، چیزی از کسی خواستن و انجام دادن است که در آن رنج بود.»29
پس تکلیف، نوعی وادار نمودن است بر اموری که انجام آن بر انسان سخت آید. همچنین، تکلیف به معنای الزام نمودن، وادارکردن و فرمان دادن هم آمده است.
مفهوم شرعی تکلیف
تکلیف در حیطه شرعی، به مفهوم واداشتن و الزام کردن فرد پیرو شریعت به اموری است که انجام آن، جنبه وجوب یا حرمت به خود میگیرد. بنابراین، تکلیف، عبارت است از حکمی شرعی بر ذمّه انسان، که با توجّه به روحیه آسانطلبی و گریز از قیدی که در انسان وجود دارد، تکالیف الهی گونهای قید و محدودیت داشته، با نوعی سختی همراهند؛ به عنوان نمونه، کسی که در روز طولانی تابستان، در ماه مبارک رمضان روزه میگیرد، مبادرت به کاری سخت و دارای مشقت میکند؛ این، همان تکلیف و الزام الهی است.
ماهیّت تکالیف شرعی
تکالیف شرعی، تکالیفی هستند که یا به جنبههای وجوبی تعلق میگیرند یا به جنبههای تحریمی. هر دو بخش تکالیف (اوامر و نواهی) دارای مستندات حقوقی هستند؛ لذا در قالبی کلی، شریعت جنبه حقوقی دارد؛ زیرا اوامر یا نواحی، یا جنبه اخلاقی دارند که در این صورت، بحث حقوق به طور کامل مشهود است. به عنوان نمونه، حفظ عرض و آبروی افراد که از حفظ کعبه مهمتر است؛ به عنوان یک دستور اخلاقی مطرح میباشد. خصوصا اگر مسأله اتهام و سوءظن در میان باشد، حق بزرگی از فرد ضایع شده است. امّا در مسائلاقتصادی، حرمت غصب و رباخواری و سرقت، در شریعت اسلام، بدان سبب است که به وسیله این کارها، تعرضی به حقوق اقتصادی افراد جامعه صورت میگیرد و...
بدینسان آشکار میشود که خداوند، حقوق انسان را در قالب امر و نهیهایی بیان فرموده و در واقع، فقه اسلامی متکفّل استخراج همین قواعد حقوقی از متن شریعت است. همچنین درمییابیم که فقه و حقوق به لحاظ مبانی کاملاً مشترکند و به لحاظ منابع دریافت، وحدت دارند.
منشأ حق و تکلیف
سرچشمه حق و تکلیف چیست؟ این پرسشی است که پاسخ آن درخور این نوشتار نیست و باید از منظر حقوقی، توسط حقوقدانان مورد ارزیابی قرار گیرد، و لکن به طور اجمال ـ منشأ هر دو با هم یکی است.
یکی از صاحبنظران برای حق و تکلیف، چهار منشأ را یاد میکند، وی مینویسد:
«اول، منشأ حقوق و تکالیف، خداوند است. بنا به اسنادی که در قرآن کریم است، این نظر همه ادیان است. دوم، نظریه حقوق فطری. بنابراین نظریّه، منشأ حقوق و تکالیف، در فطرت آدمی است. اسناد قرآنی در این مورد، نظریه حقوق فطری را با نظریه نخست، قابل جمع دانسته و هر دو را یک چیز میداند. سوم، نظریه منشأ اجتماعی. گروهی میگویند، زندگی اجتماعی، در هر مرحله، نظامی دارد و برای حفظ این نظام، به خودیخود و به طور طبیعی، در نتیجه روابط افراد، روابط حقوقی برقرار میشود. چهارم، نظریه منشأ دولتی، که در هر جامعهای، منشأ حق، دولت است؛ زیرا حقوق، قواعدی است که حاکم بر روابط و اعمال افراد انسانی است، بنابراین از طرف مقامی که مافوق افراد است، باید بررسی شود.»30
سپس نامبرده در مقام جمعبندی میافزاید:
«این چهار نظر، در حقیقت، مانند چهار سطح، از یک جسم است و بکلی از یکدیگر، جدا نیستند، چنان که بنا به اسناد قرآنی، نظریّه منشأ الهی با نظریه حقوق فطری یکی است، دقّت در معنای این چهار منشأ صحّت گفتار بالا را ثابت میکند؛ یعنی نباید گفت که فطرت آدمی، بدون وجود انسان، در زندگی اجتماعی و تشکیل دولت «قدرت عمومی» منشأ حقوق و تکالیف است، با این تعبیر میبینید که همه نظرها در واقع از یک حقیقت برخاستهاند.»31
با توجّه به این نکته کلّی، قائل شدن تعارض بین حق و تکلیف، نوعی ژست روشنفکرانه به خود گرفتن است و هرگز میان حق و تکلیف، تعارضی نیست. در شریعت اسلامی، فطرت، نیاز، واقعیات جوامع انسانی، خواستهها، نظام اجتماعی، جزایی و... در نظر گرفته میشود و شارع مقدّس، طبق همه اینها، حقوق را که امروز از آن تعبیر به فقه میکنیم، وضع مینماید و در مرحله تشریع آن را به جوامع انسانی عرضه میکند و همین حقوق هستند که به صورت تکلیف ارائه میشوند. بنابراین، هیچگونه تزاحم و تعارضی بین حق و تکلیف نیست. آنچه که سبب شده، طرفداران و طراحان این اندیشه، بیان کنند، تکیه بیش از حدّ آنها به حقوق موضوعه بشری و تا حدودی حقوق طبیعی رها از قید مذهب و شریعت است. به تعبیر روشنتر، حق، در تعبیر آنان امری به طور کامل انسانی و نه الهی فرض شده است.
حقوق الهی و حقوق بشری
از دیدگاه قرآن مجید، اولین نظام حقوقی، توسط پیامبران ارائه شده است:
«وانزلنا معهم الکتاب» کتاب آنان، همان مجموعه حقوق الهی بوده که پیامبران آوردهاند و حقوق قبل از جنبه بشری، جنبه الهی داشته که در قالب قوانین تلمود (آیین یهود) و قوانین کلیسا (مسیحیت) و قوانین اسلامی بیان شده است.
پیوند میان حقوق و دین، از چنان استحکامی برخوردار است که زمینههای اجتماعی و عوامل گوناگونی که در جامعه، حاکمیت یک نظام حقوقی را اقتضا و ایجاب میکنند، در قرآن حکیم، به عنوان عامل بعثت انبیا و فرستادن ادیان و ارسال کتاب و میزان، به شمار آمده است که این امر، اهمیت نظام حقوقی را در ادیان و در پیشگاه خدای متعال نشان میدهد؛ چنان که گویی فرستادن دین، به خاطر حاکمیت بخشیدن به نظام حقوقی آن، در جامعه است.»32
این پیوند چنان عمیق است که میتوان در نظری کلّی بیان نمود که دین، همهاش حقوق است.
ادامه دارد
پینوشتها
1. بنگرید به: جهانگیر صالحپور، «فرایند عرفی شدن فقه شیعی» کیان، ش 24، ص 18.
2. همان.
3. همان.
4. علی اصغر مدرسی، حقوق فطری یا مبانی حقوق بشر، ص337.
5. نهجالبلاغه، صبحی صالح، خبر 130.
6. همان.
7. مرتضی مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، ص164.
8. همان، ص 184.
9. امام خمینی، کتاب البیع، ج 1، ص380
10. همان، ص 397.
11. بنگرید به: شهید صدر، اقتصادنا، ص362
12. لمعه، ج 1، ص 30.
13. روضه، ص 34.
14. جواهرالکلام، ج 1، ص 32.
15. روضه، لمعة الدمشقیه، ج 1، ص 236 و 243.
16. جواهرالکلام، ج 2، ص 7، 253 و 283.
17. همان، ص 370.
18. همان، ص 380.
19. وسایل الشیعه، ج 12، ص 404، ح 5، ابواب العقود باب 18.
20. همان، ص 474، ح 10.
21. همان، ص 88.
22. اصول کافی، کتاب الحجة.
23. حسین کچویان، کیان، ش 26، ص 40.
24. بنگرید به: هاشم شرابی، روشنفکران عرب و غرب.
25. درآمدی بر حقوق اسلامی، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، پاییز 64.
26. آخوند خراسانی، حاشیه فرائد الاصول، ص214.
27. محمد جعفر لنگرودی، مقدمهای بر علم حقوق، ص12.
28. درآمدی بر حقوق اسلامی، ص45.
29. لغتنامه دهخدا، ذیل کلمه تکلیف.
30. مقدمهای بر علم حقوق، ص122.
31. همان.
32. همان، ص95.
خاستگاهها
به طور کلی این اندیشهها از دو بستر فکری برخاستهاند:
1 ـ بستر فکری روشنفکران غربگرا؛
2 ـ بستر فکری جامدان در اندیشه (متحجّران).
اکنون در سلسله نوشتارهایی این اندیشهها را مورد نقد و ارزیابی قرار میدهیم.
دیدگاه روشنفکران غربگرا
در این زمینه چند نظریه وجود دارد که روح کلی آنها یکسان است، ولی با تعابیری مختلف ابراز شده است. این تعبیرات عبارتند از:
1 ـ عرفی نبودن شریعت و فقه و لزوم عرفی شدن آن؛
2 ـ شریعت و فقه در مدار تکلیفند و نه حق و باید در مدار حق قرار گیرند؛
3 ـ شریعت و فقه، جنبه اقلّی دارند و نه اکثری؛
4 ـ حکومت برخاسته از فقه و شریعت، نوعی وکالت است نه ولایت؛
5 ـ شریعت رایج، شریعت فقه است، نه شریعت فرهنگ و باید شریعت فرهنگ رواج یابد.
هدف از بررسی این محورها، شناسایی اندیشههای یاد شده و نمایاندن خلط مبحثها و ناصوابهایی است که در این اندیشهها وانموده شده و بیان گردیده است، سپس برای هر کدام پاسخی متناسب را بیان میداریم. در این بخش، دو نظریه نخست را نقد و بررسی خواهیم کرد.
دیدگاه اول: عرفی شدن شریعت
شریعت و فقه، باید در بستری عرفی قرار گیرند. برپایه این دیدگاه، هم اکنون به دلیل تحولاتی که رخ داده و مقولههایی همچون شهرنشینی و شهروندی و ساختارهای نظام اجتماعی جدید به ظهور رسیده، و تخصّصها، حرفهها، صنعت و تکنولوژی، مدرنیسم، ساختارهای جدید بین المللی، گسترش مبادلات اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و سرانجام ظهور انسان نوگرا و نواندیش و... همه این مقولهها میطلبند که شریعت و فقه، از پوسته نخستین خود خارج شده، سنتشکنی نمایند و عرفی شوند تا تجلّی و نمودی متناسب با عصر بیابند.
مفهوم عرفی شدن
چنان که از نگارشهای مرتبط با عرفی شدن برمیآید، این اصطلاح به لحاظ مفهومی، دو فرایند را که با هم پیوند دارند، نشان میدهد و این دو فرایند، مفهوم عرفی شدن را مینمایانند:
1ـ منظور از عرفی شدن، دنیایی شدن، بشری شدن و به قولی، عبارت است از عبور مفاهیم و مقولات، از میدان قدسیّت به میدان ناسوتی که همواره توأم با فرسایش جنبههای قدسی است .
2ـ عرفی شدن، به مفهوم افتراق ساختاری، میان ساخت سیاسی از نهاد دین با مناسبات زندگی اجتماعی است؛ یعنی نهاد دین هم اکنون، به دلیل پیچیدگی سطح مناسبات و متکثر شدن قالبهای سیاسی، اجتماعی، کارآیی خویش را از دست داده و دیگر مثل سابق، نمیتواند میداندار حیات اجتماعی باشد؛ لذا پیرایش دینی و نوعی پروتستان اسلامی ضرورت دارد و این پروتستان، با گذر از محیط قدسی به عرصه عرفی میسر است.1
در تعریفروشنتر، عرفی شدن اینگونه تفسیر شده است:
«پدیده عرفی شدن، فرایندی است که به همراه صنعتی شدن، رشد شهرنشینی، عقلانیت و بوروکراتیزاسیون، اصلیترین شاخصهای تجدد را تشکیل میدهند. فرایند عرفی شدن، در عامترین تعریف خود، عبارت است از انتقال از ساحه قدسی به ساحه عرفی. ارزشهای قدسی، مشروعیت خود را از عرصههایی ماورایی میگیرند و به هیچ روی برای توجیه خود، به مبانی خردپسندانه و مبتنی بر مفیدیت، فروکاسته نمیشوند، و اساسا و بنا بر تعریف، خود را ملزم به توجیه نمیدانند، حال آن که ارزشهای عرفی با فایده قابل اثبات خود، شناخته میشوند، البته مبتنی بر سودمندی ناسوتی.»2
صاحبان این دیدگاه میگویند: باید فقه و شریعت، از آن جنبه قداست و تقدسی که دارند، فروافتند تا جنبه عقلانی و کارآمدی بیابند و خود اذعان دارند که خروج از این ساحه و ورود به ساحه عرفی با نوعی فرسایش ساحه قدسی، همراه است و بدون آن میسر نمیباشد:
«خروج از حریم قدسی و عبور به عرصه عرفی، همواره با نوعی فرسایش ارزشهای قدسی ملازمت دارد. این فرایند را که با صفات متعدّدی نظیر اسطورهزدایی، رازگشایی، طلسمشکنی و افسونزدایی، توصیف کردهاند، از نظر نیزبت عبارت است از: جدا شدن افکار، اعمال واشیایی که دارای غایات قدسی بودهاند، از مبانی مقدسشان و مورد شناسایی و پذیرش مجدد قرار گرفتن آنها به خاطر اهمیت و سودمندی ذاتیشان. مقولات فوق که همه عرصههای زندگی انسانی را در برمیگیرد (قانون، هنر، ادبیات، آموزش و سایر نهادهای اجتماعی) هنگامی که ارزشهایشان فینفسه مورد فهم و شناسایی قرار میگیرد و مستقل از غایات قدسی میشوند، عرفی تلقّی میگردند.»3
کسانی که در غرب به این مسأله پرداختهاند، افرادی همانند امیل دورکیم، توکویل، فوستل، دوکولانژ و فردیناند تونیس میباشند که معتقدند باید از غلظت قداست مذهب کاسته شود و به حیطه عرفی و شعور جمعی درآید و با آن سنجیده گردد.
راههای عرفی شدن
عرفی شدن دین، چند راه مهم دارد که در نظریات عرفی انگاران مورد اشاره قرار گرفته است:
1ـ قدسی زدایی. باید از جنبه قدسیت و قداست دین کاسته شود، وگرنه همین قدسیت به سان مانعی بر حضور عقل و خرد در صحنه خواهد بود.
2ـ جایگزینی تدریجی معرفت دینی با معرفت عقلانی و خروج از دایره تقلید و تعبّد.
3ـ کاستن از قدرت دینی روحانیان اعم از کلیسا و مسجد و محراب و وانهادن آن به اقتدار اجتماعی .
4ـ تحول یافتن انگیزههای دینی به انگیزههای ابزاری.
5ـ ترویج دموکراسی، به عنوان یک ضابطه واصل در نظام اجتماعی .
چنان که میبینیم، در نگرش عرفی شدن، مهمترین مقولهای که باید دستخوش عرفی شدن قرار گیرد، دین و به تبع آن، فقاهت دینی است؛ زیرا دین سلسلهای از ناکارآمدیها را دارد و در بسیاری از امور نمیتواند به نیازها و خلأها پاسخ بگوید. این کار، جز با نوعی تغییرات در دین و بازسازی و تجدید بنا در محتوای یافتههای دینی میسر نیست؛ باید امور دینی و فقهی از صبغه قدسیت تهی شوند و به قلمرو عرف و عقلانیت بشری درآیند، تا ناکارآمدیها، ناخالصیها و ناکامیابیهای خود را جبران نمایند و از همین راهکار است که دین، کارآمد میشود و به خالصی دست مییابد.
برداشت ما از عرفی بودن شریعت و فقه
آیا براستی شریعت و فقه، جنبه عرفی ندارند و میباید برای عرفی شدن تلاش کنند؟
چنان که گذشت، برخی میکوشند چنین وانمود کنند که شریعت و فقه، تاکنون به عقل و عرف بیتوجّه بوده و تنها جنبه قدسی و ماورایی داشتهاند. دیانت و شریعت و فقاهت، از پیروان اسلام میخواهد که تابع بی چون و چرا و بدون فهم و تعقّل باشند، به هر نحوی اسلام را بپذیرند و حق اشکال و پرس و جو ندارند!
اصل این سخن، با توجه به روح باز و گسترده و سماحتی که در اسلام وجود دارد، هرگز پذیرفته نیست. اسلام دینی منطقی و مبتنی بر تفکر است. در اصل دیانت، هیچ اجبار و تحمیلی وجود ندارد، بلکه از پیروان خویش میخواهد که با استدلال و پای برهان و یقین، آن را بپذیرند:
«لا اکراه فی الدین قد تبیّن الرشد من الغیّ»بقره/ 256
هیچ اجباری در دیانت نیست، همانا راه کمال و رشد، از راه گمراهی و تبهکاری ممتاز میشود.
«فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر»کهف/ 29
هر کس میخواهد، پس ایمان بیاورد و هر کس که میخواهد، پس کفر پیشه نماید.
«انّا هدیناه السّبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً»دهر/ 3
ما راه راست را به انسان نمایاندیم، یا سپاس گفته، آن را برمیگزیند و یا ناسپاسی و اعراض میکند.
و آیات فراوان دیگری که بر غیر جبری بودن دیانت اصرار و تاکید مینمایند. افزون بر این، اسلام جوهر دیانت را انتخاب براساس تعقّل و اندیشه معرفی میفرماید:
«فبشّر عباد الّذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه»زمر/ 18
پس مژده ده بندگانم را، همانها که سخنان را میشنوند و از نیکوترینش پیروی میکنند.
و آیات بسیار دیگری که انتخابی بودن و جبری نبودن دین را بیان مینمایند. این امر، بازگو کننده این نکته است که پذیرش دین، بر عهده خود بشر گذاشته شده و این مهمترین زمینه، برای ارزش گذاری بر اندیشههای بشر است و در واقع نوعی احترام به افکار و اندیشههای عرف بهشمار میرود.
دیدگاهها در زمینه عرف
دیدگاههایی که درباره عرف وجود دارد، به دوگونه قابل یادکرد است:
1 ـ عرف، به مفهوم فرایندی است که از درون تمدن صنعتی و مادی برآمده و پس از رشد شهرنشینی در مناسبات جدید صنعت و تمدن بروز کرده است و مبنایی خردپسندانه و فارغ از شریعت الهی دارد. این عرف در واقع تداعیکننده اندیشههای اومانیستی و انسانگرا و همچنین «سکولاریسم» است. بدینسان این عرف، در نحلههای تفکر غربی گسسته از شریعت، ملاک و محور و مقصد و غایت همه چیز است. ای بسا این عرف همسویی با دیانت را برتابد، ولی رویکرد غالب آن گسست از مبانی قدسی و دینی است و به خواهشهای نفس تمامتخواه خود، سخت وابسته و دلبسته است، که البته در بیشتر موارد، افول دیانت را نتیجه میدهد.
2 ـ عرف در تعبیر قدسی، عرف اهل شریعت است؛ عرفی که مورد احترام و نظر شریعت است و در آن، شریعت محور و ملاک اعمال است و البته شریعت نیز آن را در بسیاری از موارد، معیاری برای امضای احکام خود قرار میدهد.
در دیدگاه نخست، هدف، عرفی ساختن دین است؛ چنان که تفصیل آن گذشت، ولی در دیدگاه دوم، مقصد دینی ساختن عرف است و عرف دغدغه دینی شدن و دینی ساختن زندگی را دارد.
فقها و حقوقدانان اسلامی، عرف به مفهوم دوم را معتبر میدانند و البته شرایطی را برای اعتبار آن موردنظر قرار دادهاند:
1 ـ عدم مخالفت عرف، با نصوص شرعی؛
2 ـ نبودن عاملی حاکم، که عرف را از اعتبار بیندازد و از نظرات عرف، اهمیت بیشتری داشته باشد.
3 ـ اطّراد شرعی، به این معنی که یافتههای عرف و خواستهای آنان، در میان اهل شرع، شایع باشد.
جایگاه عرف در شریعت
در مجموعه تعالیم اسلامی، عرف به مفهوم دوم آن، دارای ارزش و اعتبار است و منشأ تطبیق و امضای احکام.
عرف در اصطلاح شریعت، همان عرف متشرعین است و نه عرف گسسته از شریعت. بدینسان عرف، در مواردی که دارای نص قانونی نیست و در کتاب و سنت، مورد اشارهای نباشد، حجت خواهد بود:
«عرف شناخته شده مأنوس و متداول، منشأ حق و تکلیف و الزامات مردم، در معاملات است، میتواند جزئیات را شرح داده و شرایطی را برقرار سازد.»4
اقسام عرف
از دیدگاه قفهی، عرف بر دوگونه قابل انقسام است:
الف: عرف عام؛ که امری در میان تمام مردمان شایع باشد. البته این عرف خود بر دو گونه است: 1 ـ عرف عام همه انسانها؛ 2 ـ عرف عموم مسلمانان، به این معنی که امری در همه کشورهای اسلامی و میان همه مسلمانان از قدیم و جدید، چه در زمان رسالت و چه در زمانهای پس از آن تاکنون، شایع و رایج باشد.
ب: عرف خاص، عبارت است از عرف فقها، که آنها نسبت به احکام شریعت، کاملاً آگاهی دارند. چنین عرفی، با تکیه بر اصول کلی و توجه به عرف عام مسلمانان، به بیان و کشف و تأیید و امضای پارهای از احکام میپردازد، که به چند مورد آن اشاره میکنیم:
1ـ موارد مسکوت در شریعت
مسائلی وجود دارد که شریعت، نسبت به آنها سکوت نموده است، و دلیل سکوت شریعت در بیان حکم، نه از سر ناتوانی، بلکه به جهت بها دادن به عرف بوده است. در واقع اسلام کلیاتی را روشن و گویا بیان داشته، و در کلیات، ناطق است و صامت نیست، اما در مورد حوادث واقعه، نیازهای متغیّر، اشکال تنظیم جامعه، کیفیت روابط خارجی، داد و ستدهای بینالمللی و ارتباطبا دولتهای غیراسلامی، نحوه معاملات و... سکوت نموده و همه را به عهده متدینان به شریعت گذارده است. آنان باید با استنباط و ردّ فرع بر اصل (تفریع و تطبیق)، حکم آنها را استخراج و تبیین نمایند.
امام علی علیهالسلام در مورد چنین احکامی میفرماید:
«انّ اللّه سکت عن اشیاء لم یسکت عنها نسیاناً، بل تفضّلاً منه و رحمة...»5
همانا خدا از چیزهایی سکوت فرموده که از راه فراموشی نبوده، بلکه به خاطر تفضّل و رحمت الهی بوده است.
همچنین میفرماید:
«انّ اللّه افترض علیکم فرائض فلاتضیّعوها، وحدّ لکم حدوداً فلاتعتدوها، ونهاکم عن اشیاء فلاتنتهکوها، وسکت لکم عن اشیاء ولم یدعها نسیاناً، فلاتتکلّفوها...»6
همانا خداوند بر شما واجباتی قرار داده و حدودی را معین نموده است. آنها را ضایع ننموده، از آن حدود تجاوز نکنید و از چیزهایی شما را بازداشته، پس متعرض آنها نشوید و از اشیایی در شریعت سکوت فرموده که از فراموشی نبوده، پس در مورد آن چیزها سخنی روامدارید.
بدینسان اجتهاد، رابطهای قوی و منطقی با عرف مییابد. در واقع، اجتهاد هم عمل شخص مستنبط است و هم امری متکی بر آراء عامّه میباشد:
«این نکته را توجّه داشته باشید، که بعضیها جمود به خرج میدهند خیال میکنند که چون دین اسلام، دین جامعی است، پس باید در جزئیات هم تکلیف معینی روشن کرده باشد. نه اینطور نیست، یک حساب دیگری در کار است. اتفاقاً جامعیت اسلام، ایجاب میکند که اساساً در بسیاری از امور دستور نداشته باشد، نه این که هیچ دستوری نداشته باشد، بلکه دستورش این است که مردم آزاد باشند و به اصطلاح تکلیفی در آن نداشته باشند.»7
کاری که دین انجام داده، این است که تکلیف همه مردم را در همه زمانها روشن کرده است و قوانین کلی را بیان نموده، ولی مواردی را که جنبه جزئیت دارد، به خود مردم واگذاشته شده است تا به وسیله اجتهاد و عقل، و بر مقیاس اصول کلّی، فروع و امور جزئی را کشف و استنباط نمایند. این موارد که بر عهده مردم نهاده شده، خود، منتّی بزرگ بر بندگان است که جمود نداشته باشند. بدین صورت میبینیم که اجتهاد نقشی روشن در درک احکام شریعت دارد و با تکیه بر عرف میتواند چنین نقش بزرگی را ایفا نماید:
«اجتهاد، قوه محرکه اسلام است، و مجتهد عامل واسطهای است بین احکام و اصول ثابته و حوادث زمانی، لذا برمجتهد است که در حوادث تفکر کند، تا بفهمد که چگونه منطبق سازد هر فرعی را بر اصلی کلی از اصول ثابته اسلام. پس عنصر اجتهاد، در هر عصری، به جهت ردّ فرع بر اصل ضروری است.»8
امام خمینی قدسسره درباره مراجعه مجتهد به عرف میفرماید:
«الرجوع الی العرف فی تشخیص الموضوع و العنوان فصحیح لامحیص عنه، اذا کان الموضوع مأخوذا فی دلیل لفظی او معقد اجماع.»9
رجوع به عرف، در تشخیص موضوع و عنوان، صحیح است و چارهای از آن نیست، زمانی که موضوع در دلیلی لفظی یا مرکز اجماعی نهفته باشد.
ایشان در مورد دیگری درباب اتکای شارع به عرف میافزاید:
«انّ ادلة الضّمانات علی کثرتها غیر متعرّضة لکیفیّة ضمان المثلی و القیمی، مع ان بیانها محل الحاجة جدّاً و لو کان للشارع طریقة خاصّة فانّه فی امر مورد للابتلاء فی کل یوم مراراً و فی مثله لایصحّ اهماله مع اختلاف طریقته للعرف، فینکشف منه ان طریقته طریقة العقلاء بعینها، فلابدّ فی المقام من مراجعة طریقة العرف فی باب الضّمان...»10
ادله ضمان با همه کثرتی که دارند، متعرض بیان کیفیت مثلی و قیمی نیستند، با این که جدّاً مورد نیاز است و اگر برای شارع راه خاصی میبود، در فرض این که همه روزه مورد ابتلای مردم است، آنها را مهمل نمینهاد و در فرضی که در نحوه ضمان مثلی و قیمی در عرفهای متفاوت، روشهای گوناگون وجود دارد، از این نکته کشف میکنیم که طریقه شارع در این امور، طریقه عقلاست. پس باید در مواردی این چنین، به عرف مراجعه نمود.
2 ـ صدور احکام امضایی
در یک تقسیمبندی، احکام اسلامی به دو نوع تقسیم میشوند:
1 احکام تأسیسی، که شریعت خود رأساً و ابتداءا، طبق ملاکات و مصالح، اقدام به تاسیس حکم و قانون میکند.
2ـ احکام امضایی، که شارع برخی موارد معمول در جامعه را به دلیل عدم مغایرت با روح کلی شریعت، مورد قبول قرار میدهد و آنها را به عنوان احکام امضایی، تأیید میکند. علت امضای چنین احکامی این است که شرع، به عرف بهای جدّی میدهد و آن را محترم میشمارد؛ مانند نوع بیع و خرید و فروش، اجرای صیغه عقود، انجام معاملات و نوع تراضی بین طرفین. همچنین مواردی که به وسیله گسترش علوم، در جامعه رواج مییابد؛ مانند اباحه و حلیت خرید و فروش خون، در مواردی که منفعت عرفی دارد و...
3ـ وجود منطقة الفراغ قانونی
منطقة الفراغ قانونی، مواردی است که بر حسب زمان و مکان، در اختیار حاکم اسلامی و دولت، نهاده شده است؛ زیرا تشریع و وضع قوانین به دوگونه است:
1ـ بخشی عمده از احکام اسلامی به صورت منجّز بیان شده و قرآن و سنت، گویای آنهاست.
2ـ بخشی که اسلام، آنها را وانهاده و حکم آنها را برعهده دولت یا ولی امر مسلمین گذاشته است، تا طبق پیشامدهای زمان، بر مبنای قواعد کلی، آنها را وضع نماید. اینها را قوانین زمانی میدانیم و با توجه به نقش زمان و مکان در استنباط احکام، ولی فقیه یا حاکم و دولت اسلامی، با تشخیص مسائل، آنها را وضع میکند. این همان منطقة الفراغ قانونی، یا جاخالیهایی است که به عهده حاکم نهاده شده است. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز دوگونه حکم داشت:
1ـ گونهای که به شأن پیامبری ایشان مربوط میشد.
2ـ دستهای که به شأن حاکمیت ایشان ارتباط مییافت و نوع دوم، همان منطقةالفراغ قانونی است که در آن تا حد زیادی به نظرات عرف هم توجه میشود.11
4ـ عناوین عرفی
مواردی همچون اضطرار، عسر و حرج، سلطه، لاضرر و... جنبه عرفی دارند؛ یعنی تشخیص اضطرار و عسروحرج، مستند به عرف است و در این موارد، حتی حکم واجب و حرام به طور مدّتدار و موقّت، به تناسب فرد یا جمع، ملغی شده، تبدیل به حکمی دیگر میگردد و حتی به نظر فقها، انقلاب حکم لازم میآید.
علاوه بر اینها، تمام شریعت و آیات قرآنی، بر ملاک فهم عرفی نازل شده و بالاتر از متفاهم عرفی، چیزی خواسته نشده است؛ یعنی ظاهر شریعت، برای فهمهای عرفی، قابل درک است. البته بالاتر از آن هم، در بعد فهم عالی، قابل تصور است، که همان بطن حقایق قرآنی است. فقه در شریعت اسلامی، کاملاً به عرف بها و اعتبار بخشیده که پیجویی کامل این مسأله، مباحثی طولانی و مفصل میطلبد و بررسی همه مواردی که، عرف در استنباط و صدور احکام فقهی آنها نقش ایفا نموده، کاری است دامنهدار و مفصّل؛ از اینرو، در این مقال تنها به ذکر نمونههایی بسنده میکنیم.
باب طهارت
«الماء لاینجس بالمتّنجس کمالوتغیّر طعمه بالدّبس المتنجّس من غیر ان تؤثر نجاسة فیه، والمعتبر من التغییر، الحسّی
لاتقدیری علی الاقوی.»12
ملاک تغییر آب، از حالت اولیه خودش، همان ملاک حسّی است، که عرف، آن را بیان میکند.
«ینجس الماء القلیل وهو مادون الکّر، والبئر وهو مجمع ماء نابع من الارض لایتعداها غالباً ولایخرج من مسمّاها عرفاً.»13
آب اندک «قلیل» که کمتر از کر باشد، نجس میشود، ونیز آب چاه که محل تجمّع آبی است که از زمین میجوشد و از چاه و حد آن تجاوز نمیکند و از مسمای چاه بودن در نظر عرف، خارج نمیشود.
باب صلات
«المقصود من الروایات، انّما هو ثبوت الوضوء... مثل ماجاء فی السّنة من الأوامر بغسل الاوانی والثیاب المتنجّسات وغیرها، ما لم یقل أحد بوجوب شیء منها لنفسه، بل یمکن دعوی الحقیقة العرفیّة فی ذلک کما لایخفی.»14
منظور از روایات، ثبوت و تحقق وضوست، مثل این که در سنّت، روایاتی وجود دارد که امر به شستوشوی جامه و ظروف نموده و هیچ یک از اینها وجوب شستوشوشان به خاطر وجوب نفسی نیست و ملاک شستوشو به نظر عرف است.
«ترک الفعل الکثیر عادة ومایخرج به فاعله عن کونه مصلیّاً عرفاً... وترک السکوت الطویل المخرج عن کونه مصلیّاً عادة.»15
ترک فعل کثیر عادة و ترک آنچه که انجام دهنده نماز را از حالت نماز خارج میسازد، مطلوب است و نیز ترک سکوت طولانی که عرفاً نمازگزار را از حالت نماز خارج مینماید.
کلمه «عادة» در لسان فقها، مفهوم «عرفاً» دارد، چنان که صاحب جواهر نیز به آن اشاره نموده است.
«وفی المدارک، ینبغی ان یکون المرجع فی الدّلو الی العرف العام، فانّه المحکّم فیما لم یثبت فیه وضع الشارع ولاعبرة بماجرت العادة باستعماله فی ذلک البئر اذا کان مخالفاً له... قد مرّ انّ الارادة بالعادة العرف العام...»16
در مدارک آمده است که سزاوار است، مرجع را در سطلی که به وسیله آن، آب را از چاه میکشند، عرف قرار دهیم، زیرا عرف، در موردی که نظر شارع بیان نشده، نظرش محترم است و در مواردی که کلمه عادة آمده است، مراد، همان عرف است.
باب زکات
«یستحبّ الزکاة فی اناث الخیل السّائمة غیر المعلوفة من مال المالک عرفاً...»17
«المراد هنا الرعی من غیر المملوک والمرجع فیه الی العرف...»18
مستحب است اسب مادهای که به آن علف نمیخورانند، زکات داده شود از مال مالک، عرفاً و مرجع در این امر، عرف است.
به همینگونه در کتابهای حجّ، قضاوت، حدود، دیات، شهادت، خمس، زکات و... در موارد فراوانی، ملاک را عرف قرار داده، به نحوی که گاهی از عبارت، چنان استفاده میشود که عرف در ردیف سایر منابع استنباط قرار گرفته است.
ارجاع امامان شیعه به عناوین عرفی
موارد بسیار زیادی وجود دارد که ائمه علیهمالسلام ، مدار در شرعی بودن آنها را عرف دانستهاند؛ البته عرف اهل شرع، چنان که درباره خون، آب، تغییر کر بودن، قضاوت، ملاک اعلمیت و... آمده است که فقط به عنوان نمونه، مواردی را یاد میکنیم:
«عن عبدالرحمان بن الحجّاج قال: سألت ابا عبداللّه عن فضول الموازین اللّحم والقتّ و نحو ذلک فاخبرته انّهم یشرون عندنا الوزنات بعشرة واللحم الارطال بالدراهم، ولایتّزن الاّ راجحاً وذلک الرّجحان لیس له وقت یعرف، فقال اذا کان ذلک بیع اهل البلد، فانظر من ذلک الوسط فلاتعده.»19
از عبدالرحمان بن حجاج است که گفت از امام صادق علیهالسلام درباره اضافه وزن گوشت و دانههای روغنی و امثال آن پرسیدم و به ایشان عرض کردم: مردم در سرزمین ما، آنچه را که وزنی است به ده درهم و گوشت پیمانهای را به چند درهم میخرند و مرسوم این است که وزن را بیشتر در نظر میگیرند و این وزن زیادی وقتی خاص ندارد (نسبت به فصول). امام فرمود: اگر این روش را اهل شهر عمل میکنند، تو حد وسط آن را عمل کن و از آن تجاوز منما.
«عن حریز بن عبداللّه ، قال کنت عند ابی عبداللّه صلیاللهعلیهوآله فدخل علیه قوم من اهل سجستان، فسألوه عن الدراهم المحمول علیها، فقال: لابأس اذا کان جواز اهل المصر.»20
حریز بن عبداللّه میگوید: نزد امام صادق علیهالسلام بودم که گروهی از سجستان بر آن حضرت وارد شدند؛ پس از درهمهایی که با آنان بود، از آن حضرت پرسیدند، حضرت فرمود: اشکالی ندارد، اگر اهل شهرستان با آنها دادوستد میکنند.
«قال فی الاحتجاج وروی عنهم علیهالسلام انّهم قالوا اذا اختلف احادیثنا علیکم فخذوا بما اجتمعت علیه شیعتنا فانّه لاریب فیه.»21
«عن ابی عبداللّه علیهالسلام : خذوا بالمجمع علیه، فانّ المجمع علیه لاریب فیه.»22
امام صادق علیهالسلام میفرماید: مجمع علیه را برگزینید؛ زیرا در آن شک و ریبی نیست.
نتیجه این که، هم در روایات ائمه علیهمالسلام و هم در فتاوای فقها، تکیه فراوانی بر رجوع به عرف و ملاک قرار دادن عرف شده و این نشان میدهد که اندیشه اسلامی، عرف جامعه را مورد احترام اکید قرار داده است.
نقد عرفی شدن دین
با توجه به مفهومی که از عرفی شدن ارائه شد و با عنایت به شیوهها و راههای عرفی شدن و نیز با تکیه شدیدی که بر نظرات عرف در مفروضات دینی شده، و با اذعان به این نکته که طرفداران عرفگرایی، این پیامدها را مورد فرض و قبول و تأیید خود قرار داده و از پیش آنها را پذیرفتهاند، این نکته آشکار میگردد که عرفگرایی، تبعات و پیامدهایی را در مقابله با دیانت دارد؛ زیرا روح عرفگرایی در برابر جریان مقدس دین، نوعی موضعگیری را در خود نهفته دارد. بدینسان ما در این بررسی، به لوازم و آثار منفی عرفگرایی نیز میپردازیم، که به طور اجمال عبارتند از:
1ـ تابع بودن اسلام
در این نگرش، اسلام تا حد یک تابع از نظر اکثریت جمعی، تنزل میکند و تابع نظر اکثریت میشود و میخواهد به نوعی خود را با نظر اکثریت جامعه منطبق نماید تا به عرف بها داده باشد؛ مثلاً اگر اکثریت و عرف اجتماعی، چیزی را پذیرفتند، آن چیز مقبولیت مییابد وگرنه ضدّ دموکراسی خواهد بود.
این نظر، به نوعی مردم سالاری منتهی میشود. در اندیشه اینان باید تابع نظر اکثریت بود؛ حال آن که اکثریت، به عنوان اکثریت، هرگز ملاک حق بودن نمیباشد، لذا میتوان اکثریت را به دو نوع تقسیم کرد:
1ـ اکثریت هدایت یافته و رشید، که در قالب یک امّت تشخّص مییابد. مسلّماً چنین اکثریتی تابع اندیشه حق است واین همان امّت وسطی است، که در قرآن وصف آنها آمده است:
«کذلک جعلناکم امّة وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس»بقره/143
ما شما را امتی وسط قرار دادیم، تا گواه بر بشریت باشید.
یا در مقام وصف چنین امت نمونهای میفرماید:
«کنتم خیر امّة اخرجت للناس، تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر...»آلعمران /110
شما بهترین امت هستید که برای تودههای بشری درآمدهاید، امر به معروف و نهی از منکر میکنید.
چنین اکثریتی اگر در قالب یک امّت تشخص یابد، مسلماً اکثریتی حقگرا و حقمدار است و شریعت، قبله و شاخص حرکت اوست؛ از این رو پیروی از این اکثریت، پیروی از جناح حق است.
2ـ گونه دوم اکثریت، عبارت است از اکثریتی که آزاد رأیی افراطی را باور دارد و پایبند عقل مدرن است؛ همان عقل جزئی که در اندیشه معاش است، و نوعی کمیّتاندیشی را در زندگی خود مبنا و میزان و معیار قرار داده است. چنین اکثریتی، هرگز شاخص و ملاک حق نیست و نمیتواند معیاری برای تشخیص صحیح از سقیم باشد. در قرآن مجید در اینباره میفرماید:
«قل لایستوی الخبیث والطّیّب ولو اعجبک کثرة الخبیث فاتقوااللّه یااولی الالباب لعلّکم تفلحون»مائده /100
بگو یکسان نیستند پلیدان و پاکیزگان؛ اگر چه تو را فراوانی پلیدان شگفتزده نماید. پس بپرهیزید و بترسید از خدا، ای صاحبان خرد و اندیشه؛ شاید رستگاری یابید.
در آیه دیگری فرموده است:
«وان تطع اکثر من فی الارض یضلّوک عن سبیلاللّه ان یتّبعون الاّ الظّنّ وان هم الاّ یخرصون»انعام /116
اگر فرمان بری بیشتر آنانی که در زمینند، تو را از راه خدا باز میدارند، چه آن که پیروی نمیکنند، مگر گمان را و نیستند آنان، جز تخمین زنندگان.
ظاهرا عرفگرایی در نظر این افراد عنوانی است که بیشتر ناظر به اکثریت نوع دوم است. بر این اساس، گاه لازم میآید اسلام تا حد یک تابع نظر و رأی اکثریت تنزل نماید و عدد و جمعیت را ملاک قرار دهد و به وسیله نظر و رای آنان از مواضع اصولی خود عقبنشینی کند؛ زیرا طبق منطق قرآن مجید، اکثریت مردم، پیرو ظن و گمان هستند نه پیرو عقل و یقین و منطق و برهان و استدلال. در این صورت است که شریعت، کارایی خود را نیز از دست میدهد و هوای نفسانی بشر را بر خود حاکم میکند.
نتیجه دیگری که در همین راستا از سیر عرفی شدن به دست میآید، این است که چون سلیقهها، عقاید و اندیشههای مردم هر دوره و زمانی مختلف است، اسلام در هر دورهای به رنگی ظاهر شود و در هر زمانی، شریعت، تفسیری گاه مخالف با تفسیر پیشین بیابد، حال آن که مسلماً اسلام و شریعت تفسیر کلی جامع نیز دارد.
2ـ اضملال روح شریعت با زوال قدسیت
عرفی گرایی، غلبه عقل مدرن است و چنین روندی سبب میشود که دادههای وحی، به وسیله عقل کمیت اندیش و مدرن، مورد بررسی و قضاوت قرار گیرد و آنچه با معیارهای چنین عقلی متناسب درآید، پذیرفته شود و بقیّه موارد متروک گردد و در اصطلاح قرآن مجید، آنان کسانی خواهند شد که به بعض کتاب ایمان دارند و به بعضی کافرند:
«افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض»بقره/ 85
یکی از صاحبنظران در تبیین جایگاه دین در این دیدگاه مینویسد:
«در این دیدگاه، دین، اختصاص به دورههای ابتدایی حیات بشر داشته، و لذا حضور دین، در دوران جدید، نظیر فایدههایی است، همچون آپاندیسیت و یا دندانهای انتهایی در ارگانیسم بشری.»23
غلبه اندیشههای عرفی بر روح شریعت، قدسیت شریعت را از آن بازمیستاند و دیگر شریعت، آن قدسیّت را ندارد، که مؤمنان در پیشگاهش به خضوع و کرنش بپردازند، بلکه پیرایه هایی از نظرات عرفی بر آن بسته میشود که دیگر، روح و گوهر نخستین را ندارد.
بس که ببستند بر او برگ و ساز گرتو ببینی نشناسیش باز
بدینسان میبینیم که سیر عرفی شدن، حرکت به سمت زوال قدسیت را نتیجه میدهد و تفکر دینی در حدّ تفکّری ناسوتی و نه الهی و قدسی، جلوه خواهد کرد و فقاهت در بستری غیر رایج خواهد نشست.
3ـ اسارت شریعت در عقلگرایی
عقلانیت با روح شریعت درآمیخته است و شریعت و فقاهت، هر دو عقلانیند. شریعت، عقل را هم به سان یک شاخص قرار داده، که بر پایه آن، قانون جعل میکند و هم آن را به منزله یک معبر، برای درک محتوای خویش، منظور میکند. محتوای شریعت همچنان که با فطرت انسانی، تناسبی آشکار دارد، با معیارها و میزانهای عقلی هم تطابق دارد، و فقاهت و اجتهاد نیز در قلمرو انفتاح باب علم و میداندار شدن عقل اجتهادی، عمل میکنند، ولی سیر عقلانیت جدید، امری است جدای آنچه در روح شریعت، نهفته است. این عقلانیت، همان عقلانیت رهاشده و کمّیاندیش و انسانمدار است که انسان را ملاک و معیار قرار میدهد و رأی و خواسته عقل نفسانی بشر را میپذیرد. لازمه چنین عقلانیتی این است که مثلاً اگر دو رکعت نماز صبح را با عقل کمّی اندیش و حسابگر نتوانست بسنجد، چون عقل، آن را بیهوده میداند و خداوند نیز امر بیهوده را تجویز نمیکند، نماز صبح وجه عقلانی نمییابد و... لذا میبینیم که سیر عرفیشدن، درنهایت حاکمیت عقل را به جای حاکمیت وحی، طبیعی جلوه میدهد که این، همان «راسیونالیسم» است.
افزون بر این، چنین تعبیری از شریعت و فقه، سبب میشود که حکومت اسلامی، خدشهدار گردد و چون به اصطلاح، مبانی خردپذیر! ندارد، امری غیر عقلانی جلوه نماید و از همین نقطه است که مباحثی همچون مشروعیت و عدم مشروعیت و... مطرح میگردد. نیز از همین ناحیه، عنوان ولایت فقیه، که بستر واقعی اجرای احکام الهی است، در قالب موضوعی استبدادی ترویج و تبلیغ میشود. هنگامی که عقلگرایی و عرفگرایی، با یکدیگر درآمیختند و دین را با خود کشاندند، یک نتیجه را به جامعه باز داد و آن غیر دینی شدن تدریجی «تفکر» است که منجر به فروپاشی مترقیانه بنیاد اعتقادات سنتی و دینی میشود. در میان تحصیلکردگان مرسوم شد که عقب ماندگی و موهوم بودن استدلالهای سنتی را به استهزا بگیرند. در این بینش نوعی مبهم از آشتیناپذیری طرفداران عرفگرایی را با اندیشههای دینی و ماورائی و مقدس، به نمایش میگذاشت. البته این سیر، در نسلهای بعدی نوعی شکاکیت انتقادی را در جامعه به بارآورد.24
دموکراسی، روح عرف انگاری
اگر سخن عرفی گرایان را بکاویم و سیر عرفیگرایی شریعت و وحی را بدرستی دریابیم، به چیزی جز غلبه اندیشه دموکراسی لیبرال، دست نخواهیم یافت. در دموکراسی، روح غالب، تجدّد و مدرنیته و مدنیت است که خواسته آن، برآورده ساختن تمایلات نفسانی و شهوانی و تامین نیازمندیهای دنیوی و معیشتی آدمی است و در واقع انسانگرایی، هسته مرکزی این اندیشه، محسوب میگردد و در این سیر، همه مفاهیم حاکم و رایج در غرب، همچون اومانیسم، سیانتیسم، راسیونالیسم و لیبرالیسم، در این آبشخور، سر بر هم مینهند و از یک کاسه سیراب میشوند. بنابراین عرفیاندیشی، به مفهومی که ارائه شد، به نوعی، همان دیدگاه سکولاریستی و اباحیگری است؛ زیرا حرکت تودههای انسانی و عموم جامعه، نمودی روشن از حیات معیشتی و دنیوی است و عامه مردم، در همین حصار تنگ قرار میگیرند. این دیدگاه، همچنین منجر به تولرانس (تساهل و تسامح) میگردد.
تجربه تلخ عرفگرایی در مسیحیت
فرایند عرفی شدن شریعت و وحی، پس از قرون وسطی که در خود مسیحیت نیز رخ داد، ناظر به شریعت آبای مسیح بود، چنان که مینویسند اگوستین قدیس (430-354) چنان تصوری از مسیحیت به وجود آورده بود، که همگان گمان میبردند که خارج از دایره و حوزه کلیسا، دینی متصور نیست. درباره دنیا نیز چنان تصوری ایجاد کرده بودند که برای همگان قطعی شده بود که این جهان، هرگز شایسته دلبستگی و اعتنا ورزیدن نیست. همچنین نظامات و جوامع زمینی، بر بنیاد شر و تباهی بنا شدهاند و در این دنیا، جز ردّ پای شیطان و تدابیر وی دیده نمیشود. دولت نماینده جامعه اینجهانی است که با روح تعالیم مسیح، فاصله دارد و بالاخره سعادت دنیا و آخرت، با هم قابل جمع نمیباشند. همین دیدگاه، حتی سالیانی دراز، بعد از فوت اگوستین در 430 میلادی، به عنوان دکترین کلام مسیحی شناخته شد، که هر نوع نوگرایی و اندیشهنو را طرد مینمود. در واقع از قرن دهم به بعد است که نویسندگان کلامی مسیحی، به خود جرأت میدهند، در متون مسیحی، دست برده، به شرح و بسط آن اقدام نمایند و بدین صورت بتدریج نوگرایی و نواندیشی توسط افرادی همچون «لوتر» آغاز میشود که همراه با نوعی چون و چراهای عقلانی، در متون مقدس است و تدریجاً «عقلگرایی» و «انسان مداری» در بدنه مسیحیت نفوذ مییابد و تا حدودی عرفیت پیدا میکند.
سیر این عرفیگرایی، چنان کوبنده و هجومی بود، و چنان افراط شد که مسیحیت، با آن همه نمود و حضورش در اروپا، به پای بت (Rationalism) و (Humanism) قربانی میشود.
نهضت اصلاح دینی پروتستان در مسیحیت، در قالب افراطی خودش، از حد اصلاحات (Reformation) فراتر رفت و تدریجا منجر به قدسی زدایی کلام مسیح شد، به حدی که مسائلی همچون تعارض علم و دین، تشریفاتی بودن دین، عامل رضایت خاطر بودن آن، و... در برابر الهیات مسیحی به وجود آمد.
این است ماجرای غمانگیز در کلام مسیحی که به زدوده شدن گوهر قداست از چهره مسیحیت انجامید. البته تمام این قدسیت زداییها را عنوان «اصالة المصلحة» در کلام و تا حدودی فقه مسیحی، توجیه میکرد.
جوهر اندیشه عرفگرایی
دموکراسی، مدرنیته و تجدد، مقولههایی هستند که در این دوران، بر تمام سیستمهای حکومتی و آرای مردم، غلبه یافتهاند و میتوان این نکته را با قاطعیت بیان کرد که خواسته نهایی مردم در دوره تجدد، برآورده ساختن نیازهای آنی جسمی و دنیوی و معیشتی آدمی است که همان انسانگرایی و خود محوری است، به عنوان هسته مرکزی تفکر در این دوران. این فرایند هم اکنون در غرب، باعث شده تا «عقلگرایی»، روح تمام سیستمهای فکری و متداول زمان را جهت دهد و در نتیجه با تکیه بیش از حد به عرف، همه چیز حتّی «امور مقدس» را به مسلخ خواست عرف و نظر اکثریت ببرند. در نتیجه باید گفت که مساله عرفی شدن، یکی از گرایشهای روشنفکرانه و در عین حال «فقه ستیزانه» است؛ زیرا در جوهر این اندیشه، مفاهیم فقهی و دینی، مفاهیمی متافیزیکی و غیر اینجهانی است و لذا در باب حکومت هم این اندیشه، تظاهر یافته که «حکومت اسلامی» مقولهای دست نیافتنی و غیر متناسب با روح زمانه و عصر و نیز عرف موجود است. به عبارت دیگر، عرفگرایی، منظری سکولاریستی را در محتوای خود نمایش میدهد، و در نهایت این تفسیر، در چالشی عمیق با تفکردینی و اندیشه «ولایتفقیه» میباشد. این اندیشه، سلوک دنیاگرایی و حدیث دنیویشدن را در پی دارد و بالاخره فقه را از منزلت خویش به پایین میکشد و عرف را به جای آن مینهد. به همین لحاظ، این تفکر را با این طرز تفسیری که ارائه شد، «غربگرایانه و فقهستیزانه» میدانیم.
دیدگاه دوم: شریعت حقّ، شریعت تکلیف
یکی از مواردی که در خصوص شریعت مطرح است، و نوعی بازی با کلمات به نظر میرسد و هیچگونه توجیهی خردپذیر برای آن وجود ندارد و از سر فقدان معرفت نسبت به دین برآمده، تقسیم شریعت و فقه و حکومت است، به شریعت و فقه و حکومت حق و شریعت و فقه و حکومت تکلیف. در طرح چنین موضوعی، نوعی تعارض بین حق و تکلیف را قائل شده و بر همین مبنا قضاوتهایی را نمودهاند، که میباید در این زمینه نیز، اصل سخن آنها و پاسخی اجمالی و در خور را عرضه داریم. نخست باید مفهوم حق و تکلیف و منشأ و قلمروهای آنها را بیان کنیم:
مفهوم حقّ
این واژه، که به صورت مصدر، اسم مصدر و صفت به کار میرود، در اصل لغت، به معنای ثبوت و ثابت است، ولی با توجه به موارد استعمال، به سخن حق و مطابق با واقع، اعتقاد مطابق با واقع و کار هدفدار هم اطلاق میگردد.25
حقّ، در کلمات فقیهان، به معنایی وسیع اطلاق میگردد، که در بردارنده تمامی احکام شریعت است و همه انواع احکام امضایی، تأسیسی، وضعی، تکلیفی، فردی و اجتماعی را شامل میشود. بدین مناسبت فقیهان، به جای کلمه حقوق که جمع حق است، هم اکنون کلمه فقه را به کار میبرند، لذا میتوانیم فقه را، به عبارت دیگر، همان مجموعه و سیستم حقوقی بدانیم که در واقع مفهوم فقه و حقوق در هم رفتهاند؛ اما آنچه در این مورد، بیشتر موردنظر است، همان عنوانی است که امروز در دنیا، به نام «حقوق» شناخته میشود.
در این خصوص باید گفت:
«حق اعتباری اضافی است و ویژه که از حکمی وضعی یا تکلیفی و یا منشأی دیگر، انتزاع میشود؛ نظیر حق تصرّف و بهرهبرداری از ملک که از ملکیت انتزاع میشود و حقّالمارّة «حق رهگذر» که از اباحه خوردن از میوههای باغی که از کنار آن عبور میکند، انتزاع میگردد.»26
«حقوق عبارت است از مجموعه مقرراتی که بر روابط افراد یک جامعه سیاسی، حاکم است.»27
هانریلویبرول (Henrileuy - Beruhl) میگوید:
«حق، اختیاری است برای انجام یک فعل، که به یک فرد یا یک اجتماع داده میشود و اعلامیههای حقوق بشر، حق را به همین معنی گرفتهاند.»28
بنابراین، حق، عبارت است از نوعی رابطه و به اصطلاح، نوعی اضافه بین فرد و دیگری یا بین فرد و اشیاء که در این ارتباط و اضافه، فرد حق تصرف و فرمان و بهرهوری داشته، به نفع خود از آن بهرهبرداری نماید.
مفهوم تکلیف
در عین المصادر آمده است، تکلیف، چیزی از کسی درخواستن است که در آن، رنج بود. تاج المصادر بیهقی آورده است:
«تکلیف، چیزی از کسی خواستن و انجام دادن است که در آن رنج بود.»29
پس تکلیف، نوعی وادار نمودن است بر اموری که انجام آن بر انسان سخت آید. همچنین، تکلیف به معنای الزام نمودن، وادارکردن و فرمان دادن هم آمده است.
مفهوم شرعی تکلیف
تکلیف در حیطه شرعی، به مفهوم واداشتن و الزام کردن فرد پیرو شریعت به اموری است که انجام آن، جنبه وجوب یا حرمت به خود میگیرد. بنابراین، تکلیف، عبارت است از حکمی شرعی بر ذمّه انسان، که با توجّه به روحیه آسانطلبی و گریز از قیدی که در انسان وجود دارد، تکالیف الهی گونهای قید و محدودیت داشته، با نوعی سختی همراهند؛ به عنوان نمونه، کسی که در روز طولانی تابستان، در ماه مبارک رمضان روزه میگیرد، مبادرت به کاری سخت و دارای مشقت میکند؛ این، همان تکلیف و الزام الهی است.
ماهیّت تکالیف شرعی
تکالیف شرعی، تکالیفی هستند که یا به جنبههای وجوبی تعلق میگیرند یا به جنبههای تحریمی. هر دو بخش تکالیف (اوامر و نواهی) دارای مستندات حقوقی هستند؛ لذا در قالبی کلی، شریعت جنبه حقوقی دارد؛ زیرا اوامر یا نواحی، یا جنبه اخلاقی دارند که در این صورت، بحث حقوق به طور کامل مشهود است. به عنوان نمونه، حفظ عرض و آبروی افراد که از حفظ کعبه مهمتر است؛ به عنوان یک دستور اخلاقی مطرح میباشد. خصوصا اگر مسأله اتهام و سوءظن در میان باشد، حق بزرگی از فرد ضایع شده است. امّا در مسائلاقتصادی، حرمت غصب و رباخواری و سرقت، در شریعت اسلام، بدان سبب است که به وسیله این کارها، تعرضی به حقوق اقتصادی افراد جامعه صورت میگیرد و...
بدینسان آشکار میشود که خداوند، حقوق انسان را در قالب امر و نهیهایی بیان فرموده و در واقع، فقه اسلامی متکفّل استخراج همین قواعد حقوقی از متن شریعت است. همچنین درمییابیم که فقه و حقوق به لحاظ مبانی کاملاً مشترکند و به لحاظ منابع دریافت، وحدت دارند.
منشأ حق و تکلیف
سرچشمه حق و تکلیف چیست؟ این پرسشی است که پاسخ آن درخور این نوشتار نیست و باید از منظر حقوقی، توسط حقوقدانان مورد ارزیابی قرار گیرد، و لکن به طور اجمال ـ منشأ هر دو با هم یکی است.
یکی از صاحبنظران برای حق و تکلیف، چهار منشأ را یاد میکند، وی مینویسد:
«اول، منشأ حقوق و تکالیف، خداوند است. بنا به اسنادی که در قرآن کریم است، این نظر همه ادیان است. دوم، نظریه حقوق فطری. بنابراین نظریّه، منشأ حقوق و تکالیف، در فطرت آدمی است. اسناد قرآنی در این مورد، نظریه حقوق فطری را با نظریه نخست، قابل جمع دانسته و هر دو را یک چیز میداند. سوم، نظریه منشأ اجتماعی. گروهی میگویند، زندگی اجتماعی، در هر مرحله، نظامی دارد و برای حفظ این نظام، به خودیخود و به طور طبیعی، در نتیجه روابط افراد، روابط حقوقی برقرار میشود. چهارم، نظریه منشأ دولتی، که در هر جامعهای، منشأ حق، دولت است؛ زیرا حقوق، قواعدی است که حاکم بر روابط و اعمال افراد انسانی است، بنابراین از طرف مقامی که مافوق افراد است، باید بررسی شود.»30
سپس نامبرده در مقام جمعبندی میافزاید:
«این چهار نظر، در حقیقت، مانند چهار سطح، از یک جسم است و بکلی از یکدیگر، جدا نیستند، چنان که بنا به اسناد قرآنی، نظریّه منشأ الهی با نظریه حقوق فطری یکی است، دقّت در معنای این چهار منشأ صحّت گفتار بالا را ثابت میکند؛ یعنی نباید گفت که فطرت آدمی، بدون وجود انسان، در زندگی اجتماعی و تشکیل دولت «قدرت عمومی» منشأ حقوق و تکالیف است، با این تعبیر میبینید که همه نظرها در واقع از یک حقیقت برخاستهاند.»31
با توجّه به این نکته کلّی، قائل شدن تعارض بین حق و تکلیف، نوعی ژست روشنفکرانه به خود گرفتن است و هرگز میان حق و تکلیف، تعارضی نیست. در شریعت اسلامی، فطرت، نیاز، واقعیات جوامع انسانی، خواستهها، نظام اجتماعی، جزایی و... در نظر گرفته میشود و شارع مقدّس، طبق همه اینها، حقوق را که امروز از آن تعبیر به فقه میکنیم، وضع مینماید و در مرحله تشریع آن را به جوامع انسانی عرضه میکند و همین حقوق هستند که به صورت تکلیف ارائه میشوند. بنابراین، هیچگونه تزاحم و تعارضی بین حق و تکلیف نیست. آنچه که سبب شده، طرفداران و طراحان این اندیشه، بیان کنند، تکیه بیش از حدّ آنها به حقوق موضوعه بشری و تا حدودی حقوق طبیعی رها از قید مذهب و شریعت است. به تعبیر روشنتر، حق، در تعبیر آنان امری به طور کامل انسانی و نه الهی فرض شده است.
حقوق الهی و حقوق بشری
از دیدگاه قرآن مجید، اولین نظام حقوقی، توسط پیامبران ارائه شده است:
«وانزلنا معهم الکتاب» کتاب آنان، همان مجموعه حقوق الهی بوده که پیامبران آوردهاند و حقوق قبل از جنبه بشری، جنبه الهی داشته که در قالب قوانین تلمود (آیین یهود) و قوانین کلیسا (مسیحیت) و قوانین اسلامی بیان شده است.
پیوند میان حقوق و دین، از چنان استحکامی برخوردار است که زمینههای اجتماعی و عوامل گوناگونی که در جامعه، حاکمیت یک نظام حقوقی را اقتضا و ایجاب میکنند، در قرآن حکیم، به عنوان عامل بعثت انبیا و فرستادن ادیان و ارسال کتاب و میزان، به شمار آمده است که این امر، اهمیت نظام حقوقی را در ادیان و در پیشگاه خدای متعال نشان میدهد؛ چنان که گویی فرستادن دین، به خاطر حاکمیت بخشیدن به نظام حقوقی آن، در جامعه است.»32
این پیوند چنان عمیق است که میتوان در نظری کلّی بیان نمود که دین، همهاش حقوق است.
ادامه دارد
پینوشتها
1. بنگرید به: جهانگیر صالحپور، «فرایند عرفی شدن فقه شیعی» کیان، ش 24، ص 18.
2. همان.
3. همان.
4. علی اصغر مدرسی، حقوق فطری یا مبانی حقوق بشر، ص337.
5. نهجالبلاغه، صبحی صالح، خبر 130.
6. همان.
7. مرتضی مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، ص164.
8. همان، ص 184.
9. امام خمینی، کتاب البیع، ج 1، ص380
10. همان، ص 397.
11. بنگرید به: شهید صدر، اقتصادنا، ص362
12. لمعه، ج 1، ص 30.
13. روضه، ص 34.
14. جواهرالکلام، ج 1، ص 32.
15. روضه، لمعة الدمشقیه، ج 1، ص 236 و 243.
16. جواهرالکلام، ج 2، ص 7، 253 و 283.
17. همان، ص 370.
18. همان، ص 380.
19. وسایل الشیعه، ج 12، ص 404، ح 5، ابواب العقود باب 18.
20. همان، ص 474، ح 10.
21. همان، ص 88.
22. اصول کافی، کتاب الحجة.
23. حسین کچویان، کیان، ش 26، ص 40.
24. بنگرید به: هاشم شرابی، روشنفکران عرب و غرب.
25. درآمدی بر حقوق اسلامی، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، پاییز 64.
26. آخوند خراسانی، حاشیه فرائد الاصول، ص214.
27. محمد جعفر لنگرودی، مقدمهای بر علم حقوق، ص12.
28. درآمدی بر حقوق اسلامی، ص45.
29. لغتنامه دهخدا، ذیل کلمه تکلیف.
30. مقدمهای بر علم حقوق، ص122.
31. همان.
32. همان، ص95.