ادیان و مکاتب: پلورالیسم دینی در بوته نقد (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
«و انّ هذا صراطی مستقیما فاتبعوه ولاتتّبعوا السُبل فتفرّق بکم عن سبیله ذلکم وصّاکم به لعلّکم تتّقون»انعام/153
راه مستقیم به سوی حق صرفا شریعت است. آن را دنبال کنید و دیگر راهها را دنبال نکنید که شما را به بیراهه میکشاند. این سفارشی است که به شما میشود. باشد که پروا پیشه کرده، متعهّدانه رفتار کنید.
آیه یاد شده و نیز آیات 77 سوره حج، 31 آلعمران، 21 احزاب، 155 انعام و دهها آیه دیگر برآنند که یگانه راه وصول به حق و هدایت و رستگاری و کمال، در پیروی کامل از شریعت است که زمینهساز پاکی درون، زدایش زنگارهای آلودگی از دل و بستر مناسبی است برای این که دل تابش خود را بازیابد و برفراز بینش و دانش پرواز نماید. همچنین آیات 28 حدید، 24 نور، 18 زمر و 37 نور و فرازی از خطبه 222، حکایتگر این حقیقت است که آنچه به دست پیامبر صلیاللهعلیهوآله به عنوان شریعت حق عرضه شده است، یگانه سبیل الهی میباشد و هر راهی جز راه شریعت، گمراهی است. این آیات، وحدت طریق را میرساند و این که چیزی به عنوان طریقت در کنار شریعت یا جدا از شریعت نداریم. علاوه بر این صراط مستقیم نیز همانا راه اسلام است و بس و جز آن صراط مستقیمی نداریم: «انّ الدین عنداللّه الاسلام» آلعمران/19
«ومن یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین»آلعمران /85
البته این حقیقت منافاتی ندارد با این که اسلام تکیه بر وحدت جوهری ادیان توحیدی و ابراهیمی دارد و از گذشتههای دور تاکنون در یک حرکت تسامح و تسالمآمیز بدون نزاع و درگیری در کنار دیگر ادیان زیسته است.
در این میان کسانی هستند که فرضیه تکثر و تنوع طریق، و گوناگون بودن راه وصول به حقیقت را مطرح ساخته و آیات و روایات وارده در زمینه وحدت طریق را به دلخواه خود تأویل و تفسیر کردهاند؛ گرچه این نغمه سبقه باستانی دارد و برخی آهنگ آن را از نو مینوازند که شنیدن آن از ظرافت و طرافت خالی نیست و به فرموده امیرمؤمنان: «و تتکلّمون برجع قول قد قاله الرجال من قبلکم»؛1 برگشت صدایی است از گذشتگان که به آن ترنّم میکنند.
آنچه در پی میآید، نقد یکی از همین نظریات است که قائل به تکثرگرایی دینی و نسبیت اخلاقی است که امید است مفید فایدت افتد و مقبول طبع اندیشمندان واقع گردد؛ انشاءاللّه.
تکثرگرایی
برخی بر این باورند که دین و فرهنگ بر پایه «پلورالیزم» ـ یعنی تکثّر و تنوع ـ استوارند و اصل ثابت و لایتغیّری ندارند. فهم دین که براساس باورهای بشری استوار است، برحسب اختلاف باورها، برداشتهای گوناگونی از دین شده، و همواره در حال دگرگونی است.
فرهنگ هر جامعه نیز که مجموعهای از آداب و رسوم آن جامعه را تشکیل میدهد، مبتنی بر باورهایی است که از حیات و زندگی دارند. لذا بسته به اوضاع و احوال و شرایط موجود هر زمان، فرهنگهای حاکم بر جوامع بشری گوناگون میباشد.
این فرضیّه، درباره فرهنگ، به دلیل اختلاف شرایط و احوال، و تحوّل آن برحسب زمان، صدق میکند، ولی مسأله دین چیز دیگری است؛ مگر از دیدگاه کسانی که دین را برخاسته از فرهنگ هر جامعه میدانند و اصالت وحی را در دین باور ندارند.
برخی که خود متدیّناند، و خود را پیرو مکتبهای مبتنی بر وحی میدانند، ولی شدیدا تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار گرفته، و ذهنیّتی با خود آوردهاند که از «ماورای بحار» نشأت گرفته، خواستهاند «پلورالیسم» دینی را ـ که ناخودآگاه پذیرفتهاند ـ به گونهای توجیه یا ترسیم کنند، که دین ناباوری از آن انتزاع نشود2 و به طور ضمنی همان مطالب را سربسته و دربسته، تحویل جوامع خویش دهند.
آنان پلورالیسم دینی را بر تنوّع فهمها از متون دینی، و تنوّع تفسیرها از تجارب دینی، پیاده کرده و بدینگونه تنوّع و تکثّر در فهم و تفسیر دین را مطرح کردهاند و به گمان خود، از عالم انسانی، یک گلستان پر عطر و رنگ، تصویر نمودهاند.
یکی از همین نویسندگان میگوید:
«امروز پلورالیسم دینی، عمدتا بر دو پایه بنا میشود: یکی تنوّع فهمهای ما از متون دینی، و دومی: تنوّع تفسیرهای ما از تجارب دینی... و همین است سرّ تولّد و حجیّت پلورالیسم درون دینی و برون دینی.»
وی میافزاید:
«در نظریّه قبض و بسط کوشیدهام تا راز تکثّر فهم دینی را توضیح دهم و مکانیسمهای آن را بیان کنم. اجمال سخن آن است که فهم ما از متون دینی بالضرورة متنوّع و متکثّر است و این تنوّع و تکثّر قابل تحویل شدن به فهم واحد نیست، و نه تنها متنوّع و متکثّر است، بلکه سیّال است. دلیلش هم این است که متن، صامت است، و ما همواره در فهم آن از پیشفرضهایی کمک میگیریم، و چون این پیشفرضها از بیرون دین میآید و چون بیرون دین متغیّر و سیّال است، و علم و فلسفه و دستاویزهای آدمی مرتبا در حال تزاید و تراکم و تحوّلند، ناچار تفسیرهایی در پرتو پرسشها و انتظارها و پیشفرضها، انجام میشوند؛ لذا تنوّع و تحوّل خواهند پذیرفت.
و این تفاسیر، همیشه متعدّد بوده و هر کس تفسیری را نپسندیده، روی به تفسیر دیگر آورده است. نه آن که خود، دین ناب را یافته باشد.
و معرفت دینی، چیزی نیست جز همین تفسیرهای درست و نادرست. ما در اقیانوسی از تفسیرها و فهمها غوطهوریم و این از یکسو، مقتضای ماهیت متن دین و از سوی دیگر، مقتضای اختلاف دستگاه ادراکی ماست.
اسلام سنّی، فهمی است از اسلام و اسلام شیعی، فهمی دیگر و اینها و توابع و اجزایشان همه طبیعیاند و رسمیّت دارند. همیشه هر فرقهای، خود را حق میدیده و دیگران را باطل، کسی در این فکر نبوده که این تکثّر اجتنابناپذیر تفاسیر و فهمهاست که گریبان هیچ مکتبی از چنگال آن رها نیست.
از نظرگاه است ای مغز وجود اختلاف مؤمن و گبر و جهود
مولوی در این بیت شعر، سه دین بزرگ را نام میبرد و میگوید: اختلاف این سه، اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقا اختلاف نظرگاه است. آن هم نه نظرگاه پیروان ادیان، بلکه نظرگاه انبیا. حقیقت یکی بوده است که سه پیامبر از سه زاویه به آن نظر کردهاند، یا بر پیامبران سهگونه و از سه روزنه تجلّی کرده است و لذا سه دین عرضه کردهاند.
بنابراین، سرّ اختلاف ادیان، نه فقط تفاوت شرایط اجتماعی یا تحریف شدن دینی بوده، بلکه تجلّیهای گونهگون خداوند عالم، همچنان که طبیعت را متنوعّ کرده، شریعت را نیز متنوّع کرده است.
عباراتُنا شَتَّی و حُسْنُک واحدٌ و کلٌّ إلی ذاک الجمال یُشیر
طلعت زیبای تو یکی بیش نیست و ما همه از آن زیبایی سخن میگوییم؛ گرچه تعبیراتمان متفاوت است.
فروغی بسطامی میگوید:
با صد هزار جلوه برون آمدی که من به صد هزار دیده تماشا کنم تو را
مولوی نیز گوید:
چون که بیرنگی اسیر رنگ شد موسیای با موسیای در جنگ شد
چون به بیرنگی رسی کان داشتی موسی و فرعون دارند آشتی
اشاره به ظهور مطلق در مقیّد، ولاتعیین در تعیّنات، و بیرنگی در رنگها است.
این نکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر را باید عوض کرد، و به جای آن که جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج و شکسته ببینیم، باید آن را مجموعهای از خطوط راست دید، که تقاطعها و توازیها و تطابقهایی با هم پیدا میکنند.
و آیا این که قرآن پیامبران را بر صراطی مستقیم (صراطٍ مستقیم) یعنی: یکی از راههای راست، نه تنها صراط مستقیم (الصراط المستقیم) میداند، به همین معنی نیست؟
در خطاب به پیامبر گرامی اسلام گوید: «إنک لمن المرسلین علی صراطٍ مستقیم» (یس /4-3) یا «یتمّ نعمته علیک و یهدیک صراطا مستقیما» (فتح /2). و در مورد حضرت ابراهیم: «شاکرا لأنعمه اجتباه و هداه الی صراطٍ مستقیم»نحل /121.
همین معنی را با تکیه بر اسم «هادی» خداوند نیز میتوان توضیح داد:
میتوان پرسید: امروزه واقعا از میان همه طوایف دیندار (بیدینان در کنار) که به میلیاردها نفر میرسند، تنها اقلیت شیعه اثنیعشری ـ به اعتقاد شیعیان ـ هدایت یافته، و بقیّه ضال و کافرند. یا به اعتقاد یهودیان، تنها اقلیت دوازده میلیونی یهودیان مهتدیاند، و دیگران همه مطرود و مردودند؟!
در آن صورت، هدایتگری خدا کجا رفته و چگونه گستره اغواء شیطان ـ که کیدی ضعیف دارد ـ بر پهنای سعه رحمت الهی غالب آمده؟
چگونه میتوان باور کرد که پیامبر اسلام همینکه سر بر بالین مرگ نهاد، عاصیان و غاصبانی چند، موفق شدند که دین او را بربایند، و همه زحمات پیامبر را بر باد دهند؟
به فرض هم کسانی معدود، حقستیزی و جاهطلبی کردند، میلیونها میلیون مسلمان را، تا پایان تاریخ، چه افتاده است که طاعتشان مقبول نیفتد و زحماتشان بیپاداش بماند، و سوء عاقبت در انتظارشان باشد؟
آیا این عین شکست برنامه الهی، و ناکامی پیامبر نیست؟ و ادیانی که خداوند برای هدایت خلق فرستاده، به کمترین زحمتی به دست شیطان ضعیف مسخ گردد؟
همین ملاحظات بدیهی است که آدمی را وامیدارد تا پهنه هدایت و سعادت را وسیعتر بگیرد، و کید شیطان را ضعیف بشمرد و برای دیگران هم حظّی از نجات و سعادت و حقّانیّت قائل شود و روح پلورالیسم همین است.
آنچه در این جا راهزنی میکند، عناوین کافر و مؤمن است، که عناوینی صرفا فقهی ـ دنیوی است و ما را از دیدن واقع بازمیدارد. برداشتن اینگونه تمایزات ظاهری در مقام تحقیق، و نظر دوختن در عالم، از روزن اسم هادی خداوند، کلید حلّ مشکل، و هضم و قبول کثرت است. و اذعان به رحمت واسعه الهی، و کامیابی رسولان وی و ناتوانی کیدشیطان و بسطنوازش دستان نوازشگر خداوند بر سر عالمیان و آدمیان است.
سخن در این نیست که پیروان مذاهب از عقاید و رسوم و آداب خود دست بردارند و همه همگون شوند. سخن در این است که در کثرت و اختلاف با چشم دگری نظر کنند و چنین نپندارند که هر کس چند مادّه اعتقادی خاصّ در ذهن خود ترسیم نمود (شیعه، سنّی، پروتستان، کاتولیک) مهتدی و ناجی است، و بقیّه ضالّ و هالکند، بلکه راههای پوشیده حقّ، در هدایت خلق را نیز مدّ نظر گیرند.»3
یکی از نویسندگان عرب (دکتر علی الوردی بغدادی) درباره اختلافنظرها و فرقهگراییها، چنین مثالی میزند:
«همانند ستونی است که چهار ضلع دارد و هر ضلعی به رنگی است، و چهار گروه، هر گروهی در مقابل ضلعی قرار گرفته، و میخکوب شدهاند. هر گروه، ستون را به رنگی که مشاهده میکند توصیف مینماید و در عین اختلاف در وصف، همه درست میگویند، چون هر که آنچه را میبیند وصف میکند و از منظری که در مقابل دیگری است خبر ندارد. البته این بیخبری، بر اثر وابستگیهای عقیدتی است، که اجازه نمیدهد از حقیقت گفتار دیگران باخبر شوند.»
تجزیه و تخلیط
تا این جا آنچه آوردیم، طبق فرضیّه «پلورالیزم» تکثّرگرایی و تنوّع حقّ بود، که نسبیّت حق و باطل را میرساند، ولی
نویسنده یاد شده، نغمه دیگری آغاز کرده، با عنوان تجزیه و تقسیط حق و خلط آن با باطل، و به گمان خود، میخواهد نفی نسبیّت نماید... وی چنین میگوید:
«هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمیشود، خدای جهان هم بر این نکته انگشت نهاده، آن جا که میگوید: «أنزل من السماء ماءً فسالت أودیة بقدرها...»(رعد /17) آبی که از آسمان فرو ریزد، ناچار با گلولای آمیخته میشود و کف بلندی بر آن مینشیند. حق و باطل به هم آمیختهاند. امام علی نیز فرمود که حق خالص و باطل اگر وجود داشتند، هیچ کس در گُزیدن حق و ترک باطل تردید نمیکرد. اما همیشه چنین است که «یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان...»؛4 مخلوطی از هر دو درست و عرضه میکنند.
سخن در این نیست که اصل ادیان الهی عین حقاند، سخن در فهم آدمیان و مذاهب مختلفه دینی است که همیشه مخلوطی از حق و باطلند و براستی اگر یکی از این فرقههای دینی حق خالص بود، و بقیّه باطل محض، هیچ خردمندی در تمیز حق از باطل و در انتخاب حق درنگ نمیکرد.
نه تشیّع، اسلام خالص و حق محض است، و نه تسنّن. گرچه پیروان این دو طریقه هر کدام در حق خود چنان رأیی دارند. نه اشعریّت حق مطلق است نه اعتزالیّت. نه فقه مالکی نه فقه جعفری. نه تفسیر فخر رازی نه تفسیر علاّمه طباطبائی. نه زیدیّه و نه وهابیّه. نه همه مسلمانان در خداشناسی و پرستششان عاری و بری از شرکند، و نه همه مسیحیان، درک دینیشان شرکآلود است. دنیا را هویّتهای ناخالص پر کردهاند. «و ما یؤمن اکثرهم باللّه إلاّ و هم مشرکون»؛ (یوسف /106) یعنی توحید خالص کم است، و بیشتر موحّدین مشرکند و خود نمیدانند و البته مقبول خداوند هم میافتند.
اصحاب هر فرقه مجازند که همچنان بر طریقه خود بمانند و پابفشارند. مراد نفی طریقه خود نیست، مراد بهتر شناختن طریقه خود و هضم این معنا است که کثرت و تنوّع، طبیعی و بشری و این جهانی و ناگزیر است. مراد نسبیّت حق و باطل هم نیست، میگوییم: عالم، عالم ناخالصیها است، چه عالم طبیعت و چه عالم شریعت. چه فرد و چه جامعه. سرّ این ناخالصی هم بشری شدن دین است.
وقتی باران دین ناب از آسمان وحی بر خاک افهام بشری میبارد، ذهن آلوده میشود و همین که عقلها به فهمیدن دین زلال همّت میگمارند، داشتههای خود را با آن میآمیزند و آن را تیره میکنند، لذا دینداری و دینورزی چون آبی کفآلود تا قیام قیامت در میان مردم جاری است و تنها در قیامت است که خداوند میان بندگان خود در خصوص اختلافاتشان داوری خواهد کرد: «و انّ ربّک لیحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون»نحل /124
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور در خلایق میرود تا نفخ صور
نقد و بررسی
نویسنده محترم در این مقال، موضع درجه دوم (فرامرزی ادیان)5 به خود گرفته، و از جایگاه ناظری به ادیان و مذاهب گوناگون نگریسته، و بدین نتیجه رسیده است که «نه تشیّع، اسلام خالص و حق محض است، و نه تسنّن. نه فقه مالکی، نه فقه جعفری. نه زیدیّه و نه وهّابیّت». حتی اگر بپذیریم ـ آن چنان که مدعای نویسنده است ـ این دیدگاه به نسبیّت حق و باطل نمیانجامد، دستکم حقّ را به هزاران تکّه میکند، که هر کدام سهم گروهی خاص است. با توجه به این فرضیّه، راهی برای تشخیص مقدار سهم هر گروه از حقیقت نداریم. چگونه میتوانیم دیدگاه درجه اول خود را ـ به عنوان فهم شیعیان از اسلام ـ برتر از وهّابیّت ـ که آن هم فهم خاصّی از اسلام است ـ بنشانیم؟!
مفهوم پلورالیزم دینی، در سراسر مقال، به معانی متعددی به کار رفته است. مانند: کثرت فهمهای آدمیان از دین، کثرت تجربههای دینی، کثرت طرق هدایت، کثرت ناشی از ناخالصی حق و باطل، کثرت حقایق نهفته زیر پوشش ظواهر، کثرت ناشی از تعارض ارزشها... و این گوناگونی معنا، موجب آشفتگی منطقی بحث شده است؛ چه پارهای از معانی توضیح واضحات است و پارهای دیگر ادّعای محض، و فاقد هرگونه استناد معقول.
به علاوه، حجاب عبارتهای زیبا و شعرگونه مقال، تا اندازهای نارساییها و ناهمگونیهای گفتار را پوشانده و استناد به اشعار و احیانا آیات قرآنی ـ برحسب ظاهر ـ رونقی به آن داده است.
تفسیر کردن آیات و نیز ابیات، طبق دلخواه، یکی از مهمترین سببهای نقد مقال به شمار میرود. از نظر ما، جرأت بزرگی است، از افرادی مانند نویسنده محترم مقال (که او را فردی معتقد و متعهّد میشناسیم) اینگونه، بدون محابا، کلام خدا را وارونه معنا کند، و از تفسیر به رأی باکی نداشته باشد.
به عنوان نمونه: «إنّک علی صراطٍ مستقیم»(زخرف/43) را به: یکی از راههای راست تفسیر کند، به گمان آن که «تنوین» در این جا صرفا «تنکیر» را میرساند، در صورتی که برای «تفخیم» است؛ مانند: «إنّ ربّی علی صراطٍ مستقیم»(هود /56)... طبق برداشت ایشان، خداوند هم بر یکی از راههای مستقیم است نه تنها راه مستقیم!؟
این، یک مغالطه آشکار یا کجفهمی است، که شایسته یک نویسنده محقّق نیست.
خداوند، آن جا که از «عباد مُخلَصین»6 (بندگان خاصّ خدا) یاد میکند، سپس میفرماید: «قال هذا صراطٌ علیَ مستقیمٌ»حجر /41
این میرساند که اخلاص در بندگی، یگانه راه راست به سوی خداست.
یا آن جا که میگوید: «و انّ اللّه ربّی و ربّکم فاعبدوه، هذا صراط مستقیم»
مریم /36
همانا خداوند پروردگار ما و شماست، او را پرستش کنید. این، یگانه صراط مستقیم است.
«وأن اعبدونی، هذا صراط مستقیم»
یس /61
مرا بپرستید، همانا صراط مستقیم همین است.
«و اتّبعونِ هذا صراط مستقیم»زخرف /61
مرا پیروی کنید، همانا صراط مستقیم همین است.
«انّ اللّه هو ربّی و ربّکم فاعبدوه، هذا صراط مستقیم»زخرف /64
آیاتی از این قبیل و مانند آن فراوان است، که صراط مستقیم و صراط سویّ، یا سبیلاللّه در مقابل سبیل الطاغوت، و اینگونه تعابیر، همگی به معنای یگانه راه درست و راه راست میباشد و هرگز به معنای یکی از راهها نیست.
تنوین در تمامی این موارد، برای تفخیم است، که فخامت و ارزش والای یگانه راه الهی را میرساند.
وی همچنین آیه: «و ما یؤمن أکثرهم باللّه إلاّ و هم مشرکون»(یوسف /106) را اینگونه تفسیر کرده است: یعنی توحید خالص کم است و بیشتر موحّدین مشرکند وخود نمیدانند. و البته مقبول خداوند هم میافتند. شرک درجات دارد، و ایمان و توحید هر کسی به درجهای آلوده به شرک است. و همچنین هدایت و ضلالت و حق و باطل که به هم آمیختهاند...
البته برخی از مفسران چنین برداشتی دارند، که گروهی با آن که ایمان آوردهاند، هنوز بقایای شرک، در زوایای دل آنها جای مانده است؛ یعنی ایمان کامل نیاورده، و از شرک کاملاً دست نشستهاند و آن را گونهای «شرک خفیّ» میخوانند، که با درجات پایین ایمان قابل جمع است.7
ولی این برداشت، با برداشت یاد شده متفاوت است. برداشت فوق میخواهد این آمیختگی ایمان و شرک را، بیشتر طبیعی نشان دهد، در صورتی که آیه آن را موردنکوهش قرار داده، که مشرکان نتوانستهاند خود را از چنگال شرک، که به آن خو گرفتهاند، رها سازند؛ یعنی باید چنین کنند، تا ایمانشان مقبول حق افتد.
این آیه، به دنبال سه آیه پیشین است که میفرماید:
«و ما أکثر الناس ولو حرصت بمؤمنین. و ما تسألهم علیه من أجر إن هو الا ذکر للعالمین. و کأیّن من آیة فی السماوات و الأرض یمرّون علیها و هم عنها معرضون. و ما یؤمن أکثرهم باللّه إلاّ و هم مشرکون. أفأمنوا أن تأتیهم غاشیة من عذاب اللّه أو تأتیهم السّاعة بغتةً وهم لایشعرون. قل هذه سبیلی أدعو إلی اللّه علی بصیرة أنا و من اتّبعنی و سبحاناللّه وما أنا من المشرکین»یوسف /108-103
در این جا تمامی آیات مربوط را آوردیم، تا جهتگیری آن روشن شود. خداوند میفرماید:
هر اندازه کوشش کنی، این مردمان ایمان نمیآورند؛ گرچه پاداشی از آنان درخواست نکردهای، و صرفا یادآوری است برای همه جهانیان.
چه فراوان دلایلی، آسمانی و زمینی، بر آن گذر کرده و نادیده گرفتهاند!
و بیشتر ایمان آورندگان آنان، هنوز در حال شرک به سر میبرند!8
آیا خود را درامان میبینند، که ناگهان عذاب فراگیر الهی، آنها را نگیرد، یا قیامت فرا نرسد، در حالی که در غفلت باشند!؟
بگو: این راه من است، که از روی بینش و آگاهی، خود و پیروانم، مردم را به سوی حق میخوانیم. خدا منزّه است، و هرگز شرک نورزیدهام.
سیاق آیات، به خوبی میرساند که دست برنداشتن از شرک، به هر گونه باشد، مورد نکوهش است، و حاکی از آن که حقّ را هنوز نپذیرفته و تمامی دلایل و آیات الهی را نادیده گرفتهاند و سرانجامی سخت در انتظارشان میباشد.
ذیل آیات، روشن میسازد که راه الهی جز این است و هرگز با شرک آشنایی ندارد.
لذا بسیاری از مفسّران بزرگ، آیه یاد شده را به ایمان دروغین و شرک مطلق، تفسیر کردهاند.9
و همچنین آیه: «أنزل من السماء ماءً فسالت أودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و ممّا یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیةٍ او متاع زبدٌ مثلُه کذلک یضربُ اللّهُ الحقَّ والباطلَ فأمّا الزبد فیذهب جُفاءً و أمّا ما ینفع الناس فیمکثُ فی الأرض کذلک یضربُ اللّه الامثال. للذین استجابوا لربّهم الحُسنی...»رعد /18-17
از آسمان آبی فرو بارید، آنگاه بستر دشتها هر یک فراخور خویش روان گشتند و سیلاب کف انباشتهای برآورد. و
همین گونه فلزات ذوب شده برای ساختن زیورآلات کف برمیآورند.
بدینسان خداوند، برای حقّ و باطل، مثل میزند: کفهای برآمده، فرو میافتند و به کناری میروند (تباه میشوند)، ولی آنچه مایه سود مردم است، استوار میماند و پایدار میباشد...
در این مثال، خداوند میفرماید: گرچه باطل، احیانا جَولانی دارد و پوششی بر روی حق قرار میگیرد، ولی استقرار ندارد و از بلندای هیاهو فرو میافتد. آن گاه چهره تابناک حق، خواهد درخشید.
«للباطل جَوْلَةٌ وللحقّ دَوْلَةٌ.»10
«الحقّ یعلو و ما یُعلَی.»11
«و قل جاء الحقّ و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقا»اسراء /81
بگو حق آمد، و باطل تباه گردید. باطل همواره تباه شده است.
این آیه، درست همانچیزی را میگوید که در آیه هجده سوره انبیاء آمده است:
«بل نقذف بالحقّ علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق. و لکم الویل مما تصفون»
همواره، حق را بر باطل فرو میزنیم تا آن را بکوبد و تباه گردد. وای بر شما ـ که گمان دارید باطل پایدار است ـ از این پندار ناروا.
بنابراین، مقصود از آیات، جدایی حق از باطل و برتری حق بر باطل است.
به عبارت دیگر، حق هیچ گاه پوشیده نیست و مقهور باطل نیز قرار نمیگیرد، بلکه حقّ همواره پیروز است و باطل شکست خورده.
این، یک اصل است که پایه مکتب عدل را تشکیل میدهد، و مسأله حُسن و قبح عقلی بر همین پایه استوار است. به علاوه، روایات بسیاری در کنار آیات، بر این اصل، صراحت دارند که بدانها خواهیم پرداخت.
ولی نویسنده مقال، درست معکوس این راه را پیموده است. او آیه یاد شده را اینگونه تفسیر میکند:
«هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمیشود. خدای جهان هم بر این نکته انگشت نهاده، آن جا که میگوید: «انزل من السماء ماءً فسالت أودیة بقدرها...» . آبی که از آسمان فرو ریزد، ناچار با گلولای آمیخته میشود، و کف بلندی بر آن مینشیند. حق و باطل به هم آمیختهاند...
وقتی باران دین ناب از آسمان وحی بر خاک افهام بشری میبارد، ذهن آلوده میشود و همین که عقلها به فهمیدن دین زلال همّت میگمارند، داشتههای خود را با آن میآمیزند و آن راتیره میکنند. لذا دینداری و دینورزی، چون آبی کفآلود، تا قیام قیامت در میان مردم جاری است...»چنان که یاد شد، آیه درصدد بیان آن است که آب زلال دین، بر مردم ریزش میکند و زمینههای نامساعد، آن را آلوده میکند. باری این آلودگی درنگ ندارد؛ آنچه درنگ دارد، حقّ است و بس.
ولی ایشان میگویند: این آلودگی تداوم دارد و تا قیام قیامت، پیوسته حق به باطل، آمیخته خواهد ماند؟!
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
در بحث پیرامون مسأله حسن و قبح عقلی خواهیم آورد: یکی از سُنَن الهی در جهان هستی، آشکار بودن جدایی حق از باطل است، که به فطرت و بداهت عقلی بستگی دارد و سنّت الهی بر آن جاری شده که هرگز حق به باطل ملتبس (آمیخته) نگردد و اگر خود نمودی حقّ و مسأله فطرت و بداهت در کار نبود، معیار دیگری برای شناخت حق از باطل وجود نداشت.
خداوند در جای دیگر، درباره همین آلودگیهای برخاسته از خاک و خاشاک، که شفّافیّت وحی را تیره میکند، میفرماید که این آلودگیها زود گذرند، ولی چهره حقّ برای همیشه درخشنده میماند.
«و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لانبیٍّ إلاّ اذا تمنَّی ألقی الشیطان فی أُمنیّته فینسخ اللّه ما یُلقی الشیطان ثم یُحکم اللّه آیاته واللّه علیم حکیم»حج/52
هر آن پیامبر و رسولی که فرستادیم، بر این آرزو بوده است (تا شریعت حق تداوم داشته، فراگیر شود)، ولی شیطان با وسوسهها و دسیسهها بر آن میشود، تا آرزوی پیامبران، آنگونه که خواستهاند: پاک و بدون آلایش، و با سلامت، جامه عمل نپوشد. لذا میکوشد: جلوی گسترش و تداوم آن را بگیرد، یا آن که آن را آلوده سازد و از مسیر حق منحرف نماید.
خداوند میفرماید: کوشش شیطان (خاکیان آلوده) بیهوده است و هدر میرود. آنچه باقی میماند و با سلامت راه خود را طی میکند، شریعت حقّ الهی است و حتما آرزوی خیرخواهانه پیامبران، جامه عمل میپوشد.
پیروزی حق بر باطل
در همین راستا، خداوند میفرماید:
«کتب اللّه لأغلبنّ أنا و رسلی إنّ اللّه قویّ عزیز»مجادله /21
خداوند بر خود نهاده، تا خود و رسولانش پیروز گردند. خداوند، توانا و حاکم بر همه امور است.
«إنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا والذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یَوْمَ یَقُومُ الاشهاد»
غافر /51
پیامبران و دینباوران را در همین جهان، یاری میکنیم و نیز در آن روزی که همه حضور دارند.
«و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین. إنّهم لهم المنصورون. و إنّ جندنا لهم الغالبون»صافات/173-171
در ازل برای بندگان فرستاده خود، چنین تقدیر کردهایم که مظفّر و منصور باشند و جبهه حقّ همواره پیروزمند باشد.
و درباره شیطان گوید:
«إنّ کید الشیطان کان ضعیفا»
نساء/76
دسیسهها و نقشههای شوم شیطان، همیشه ناتوان میباشد.
امام صادق علیهالسلام میفرماید:
«لیس من باطل یقوم بإزاء الحقّ إلاّ غلب الحقّ الباطل. وذلک قوله تعالی: «بل نقذف بالحقّ علی الباطل فیدمغه فإذا هو زاهق»12
هیچ باطلی در مقابل حق قرار نمیگیرد، مگر آن که حق بر باطل پیروز میگردد.
حضرت همچنان فرموده است:
«أبی اللّه أن یُعرّف باطلاً حقّا. أبی اللّه ان یجعل الحق فی قلب المؤمن باطلاً لاشکّ فیه. و أبی اللّه أن یجعل الباطل فی قلب الکافر المخالف حقّا لاشکّ فیه. ولو لم یُجْعَل هذا هکذا ما عُرف حقٌّ من باطلٍ.»13
سنّت جاریه الهی بر آن است تا هیچ باطلی، چهره حقّ به خود نگیرد. (یعنی باطل مشتبه گردد و به صورت حق جلوه کند). و هیچ حقی در دل دینباوران، باطل جلوه نکند، به گونهای که بدون شک آن را باطل شمرند؛ هرگز. و هیچ باطلی در دین دین ناباوران، حق صرف جلوه نکند؛ یعنی حق و باطل هر دو ذاتا خودنما هستند و اگر چنین نبود هیچ گاه حق از باطل شناخته نمیشد؛ یعنی تشخیص حق از باطل فطری است.
سخن مهم این است، که مراد از پیروزی چیست؟
در ذیل بحث از معیار حسن و قبح، سخنی درباره کوشش انبیا داریم، که هدر نرفته است و آنان پیروز شدهاند و شیطان نتوانسته زحمات آنان را تباه سازد.
سرّ مطلب در این است که پیروزی، پیروزی فیزیکی شخص نیست، بلکه پیروزیِ هدف است.
انبیا علیهمالسلام مطالبی را به عنوان ارزشهای والای انسانی، بر بشر عرضه کردند و با تمامی درگیریهایی که میان انبیا و مستکبران در طول تاریخ صورت گرفته، در نهایت انبیا پیروز گشته و توانستهاند این ارزشها را به جامعه بشری بقبولانند، و آنان نیز پذیرفتهاند.
امروزه در سراسر جهان و در تمامی صحنههای مبارزاتی، تعالیم انبیا حاکم است. کسی وجود ندارد که آن ارزشها را نپذیرفته باشد؛ هر چند عمل نکند. این، همان پیروزی حقّ بر باطل است و هرگز حقّ، نه مشتبه گشته و نه مقهور باطل گردیده است. پیوسته، حق و حقیقت پیروزاست و آشکار.
این، همان معنای پیروزی انبیاست و شکست جنود ابلیس در مقابل جنود الرحمان.
سید الشهداء علیهالسلام هنگام عزیمت به عراق، در نامهای به بنیهاشم مینویسد:
«أمّا بعدُ فإنّه من لَحِق بی منکم استشهد، و من تَخَلَّفَ لم یَبْلُغْ مبلغَ الفتحِ. والسلام.»14
هر که به من بپیوندد، به شهادت میرسد و هر که تخلف ورزد، به سر منزل پیروزی نرسیده است.
ظاهر این پیام، متناقض است؛ هر که آید، به شهادت میرسد، و هر که نیاید، پیروز نشده است؟!
آری اگر پیروزی را از دیدگاه شخصی بنگریم، صدر و ذیل کلام، با هم سازش ندارد، ولی اگر از دیدگاه هدف والای انسانی نظاره کنیم و هدفی را که امام علیهالسلام دنبال میکرد، در نظر آوریم، خواهیم یافت که پیروزی در همان شهادت در راه حق است. بارور شدن درخت تنومند اسلام، و شکوفا شدن شاخههای گسترده و سر به فلک کشیده آن، با خون پاک شهیدان است.
سید قطب، مفسّر ادیب معاصر ذیل تفسیر آیه: «انا لننصر رسلنا والذین آمنوا فی الحیاة الدنیا» (غافر /51) میگوید:
«اگر بخواهی نصرت الهی را تجسّم یافته مشاهده کنی، آن را در صحنه کربلا روز عاشورا خواهی دید که چگونه این شهید انسانیّت، با جانفشانی خود و یاوران باوفایش، عرصه را بر باطلگرایان تنگ کردند و خود را بر قلّه فتح و ظفرمندی نشاندند، که برای همیشه آوازه این فتح و پیروزی طنینانداز است، و برای همه نسلها الگوی پیروزمندی و نصرت الهی را مجسّم ساختند.
آری اینگونه بود که امام حسین علیهالسلام با فداکاری و از جانگذشتگی، در پیشگاه عقیده و آرمان مقدس خود، و برای رسیدن به هدف اقصی، و یاری نمودن حق و اعتلای کلمة اللّه فی الارض، پیروزی و نصرت الهی را نصیب خود گردانید.»15
نسبیّت حقّ و باطل
آیا حقّ و باطل، یک واقعیّت اصیل هستند، یا اعتباری و نسبی؟
امور اعتباری دو گونهاند: اعتباری محض و اعتباری انتزاعی، که به منشأ انتزاع خود بستگی دارد؛ مثل: زوجیّت اربعه. اعتباری محض، منشأ انتزاعی ندارد، جز اعتبار مُعتبِر، گرچه بنای عُقَلا باشد؛ مانند: ملکیّت و زوجیّت.
هر دو گونه امور اعتباری، در مقابل امور حقیقی که تحقّق عینی دارند و امور وهمی، که اساسا از وجود بهرهای ندارد، از
واقعیات شمرده میشوند.
واقعیات گرچه تحقّق عینی ندارند، ولی از وجود بهرهمند میباشند و تمامی امور اعتباری محض یا انتزاعی، چون از وجود بهرهمندند، واقعی شمرده میشوند.
در کنار امور اعتباری، امور دیگری هستند که اعتباری نیستند، ولی در عین حال واقعیاند و اصالت دارند. این اصالت در مقابل اعتبار است؛ یعنی نه تحقق عینی دارند؛ مانند اعیان خارجیه، و نه وهمی هستند، که از وجود بهرهای نداشته باشند، و نه اعتباریند که حالت نسبی و اضافی داشته باشند و با این حال واقعیّت دارند؛ مانند غالب صفات نفس و از جمله، مصالح و مفاسدی که زیربنای احکام شریعت را تشکیل میدهند.
از اینرو، احکام شریعت، چه وضعی و چه تکلیفی، گرچه از امور اعتباری محض و احیانا انتزاعی محسوب میشوند، ولی زیربنای همه آنها امور واقعی تأصّلی است، که از واقعیتهای اصیل حکایت دارند و همچنین معارف اسلامی، همگی از واقعیّات اصیل میباشند.
بدینسان، به کار بردن حقّ یا حقیقت درباره دین ـ چه در اصول و چه در فروع ـ ناظر به واقعیّات اصیلی است، که برحسب اختلاف فهمها قابل تغییر و تبدیل نیست؛ مخصوصا بر مبنای مکتب تخطئه، که اختیار مذهب تشیّع است.
لذا هیچ یک از اصول و فروع دین، با اختلاف مشارب و سلیقهها، یا مکتبها و مذهبها، یا تفاوت فهمها تغییرپذیر نمیباشد.
به عنوان نمونه، عدل و حکمت الهی، مورد منازعه میان مکتب اعتزال و مکتب اشعری است. مکتب اعتزال، چون خدا را متصف به عدل و حکمت میداند، مسأله جبر در تکلیف را از اساس منتفی میداند. در برابر، مکتب اشعری برای اثبات بسط قدرت الهی و نامحدود بودن حاکمیّت مطلقه او، مسأله عدل و حکمت را منتفی دانسته و جبر در تکلیف را روا شمردهاند.
سرانجام، خداوند، یا عادل و حکیم هست یا نیست؟ جبر در تکلیف هست یا نیست؟
بر هر فرض، ثبوتا یکی درست میگوید و دیگری نادرست و نمیتوان گفت: ثبوتا هر دو درست میگویند، یا گفتار هر دو ـ که متناقض است ـ حق میباشد! بلکه بناچار یکی حق میگوید و دیگری باطل؛ زیرا واقعیّت اصیل یکی از این دو میباشد.
همچنین در باب وضو، در آیه شریفه آمده است:
«یا أیّها الذین آمنوا اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم إلی المرافق وامسحوا برؤوسکم و أرجلَکم إلی الکعبین»مائده /6
در فقه مذاهب اربعه، در «أَرْجُل» فتوا به «غَسْل» دادهاند، به گمان این که «و أرجلکم» عطف به «أیدیکم» میباشد؛ لذا همانگونه که دستها را باید شست، پاها نیز باید شسته شود.
ولی در فقه جعفری، آن را عطف بر «برؤوسکم» میدانند؛ لذا باید پاها را مسح نمود.16
اکنون میپرسیم: «وارجلکم» عطف بر «ایدیکم» است یا بر «برؤوسکم»؟ و آیا باید پاها را شست یا مسح نمود؟ کدام فهم یا کدام برداشت صحیح است و دیگری باطل؟
اگر گفته شود: هر دو، پس باید میان غسل و مسح جمع نمود. و اگر بگویید: یکی از آنها، آن یکی کدام است؟
گو این که مفسّران روشنی امثال شیخ محمد عبده، ترجیح داده که عطف بر «برؤوسکم» است، تا فاصله به اجنبی بین معطوف و معطوفعلیه ایجاد نشود.17
و نیز در مسائل اختلافی میان معتزله و اشاعره، امروزه مکتب اعتزال جای خود را پیدا میکند.
اینگونه، اختلافنظرها میان مکتبهای مختلف و مذاهب گوناگون بسیار است، که نمیتوان تمامی آنها را صواب دانست؛ مانند اختلاف میان دانشمندان در دیگر علوم طبیعی و ریاضی و حتی علوم انسانی.
حقیقت آن است که کسانی اینگونه مسائل را درباره ادیان مطرح میکنند، که اساساً، پایهای برای دین قائل نیستند، یا از تیپ «صلح کل» ـ یکی از نظریات صوفیگرایانه یونان قدیم ـ میباشند، که کم و بیش در زبان شعرای اسلامی صوفیمنش، جریان یافته است.
یا از زمره روشنفکران غربی هستند که دین را برخاسته از فرهنگهای حاکم بر جوامع دانستهاند؛ لذا اصل وحی را منکرند و واقعیتی برای ادیان قائل نمیباشند.
نویسنده محترم ما، گرچه خود از دینباوران است و حقیقتگرا، و به اصطلاح خواسته به گونهای میان این ضد و نقیضها جمع نماید و تصریح میکند: مراد نسبیّت حق و باطل هم نیست... ولی دلایل و شواهدی که میآورد، گریزی از باور نسبیت برایش نمیگذارد.
به عنوان نمونه، قصه پیل، که در تاریکی بُدی، و گروهی هر یک دست خود بر او مینهاد، یکی خرطوم و دیگری پا، و سومی گوش، و چهارمی دست بر پشت او نهاد، و هر یک برحسب لمس کف، وجود فیل را تشخیص میداد، که اگر شمعی وجود داشت، همگی به اشتباه خود پی میبردند.18
وی از این داستان چنین نتیجه میگیرد که اختلاف نظرها، برحسب اختلاف منظرهاست، چون همگی در تاریکی قفس آدمیّت قرار گرفتهاند و تا از این تنگنا بیرون نیایند، به حقیقت امر واقف نشوند.
و نیز مثالی را که دکتر علی الوردی آورده، دلیل بر صحت همه نظرها گرفته است؛ زیرا هر یک از آنچه میبیند، خبر میدهد و واقعیّتی که او میبیند، همان است.
مغالطه در این جاست که دین، اختلافمنظر ندارد: «ذلک الکتاب لاریب فیه» و حتی راه درمان متشابهات را ـ که اندکند ـ با مراجعه به محکمات «هنّ امّ الکتاب»نشان داده است.
منطق قرآن آن است که دین، جای شبهه نیست و آنان که به دنبال شبهات میروند، بداندیشان و بیماردلان هستند. بدینسان هر که خطا رفته، بدان روست که از راهی که قرآن و اسلام نشان داده، نرفته و خودسرانه ره پیموده است.
تقصیر یا قصور؟
تقصیر، کوتاه آمدن و قصور، کوتاه بودن دست است. شاید بیشتر اختلافنظرها، یا اختلاف مذاهب و آراء پیرامون مسائل دینی، از نوع دوم باشد. برخی رسیدهاند و برخی نرسیدهاند و چه بسا هیچ کدام نرسیده باشند و این، مقتضای مکتب «تخطئه» است. بدین سان، آن که نرسیده، معذور است و مأجور. «للمُصیب أجران، و للمخطئ أجر واحد.»19
اما این که گفته شود همه به واقع رسیدهاند، درست نیست؛ زیرا واقعیّت یکی بیش نیست و با اختلافنظرها، متحوّل نمیشود، مگر بر مبنای مکتب «تصویب» که در حقیقت، انکار واقعیت را میرساند.
از اینرو و بنا بر مکتب «تخطئه»، درباره اختلافنظرها یا اختلاف برداشتها، مسأله «حق و باطل» مطرح نیست، بلکه صرفا صواب و خطاست.
حقّ و باطل، در مورد تقصیر به کار میرود. کسی که حق را شناخته و بنا بر مصالحی آن را نپذیرفته، یا سعی میکند تا باطل خود را حق جلوه دهد، اوست که راه ضلالت را پیش گرفته و رفتار او باطل است و شخص او گنهکار.
بنابراین، اختلافنظرها که از روی «قصور» باشد، در صورت خطا بودن، نه باطل است و نه گناه، بلکه صرفا اشتباه است و معذور، و احیانا (اگر به آنچه رسیده عمل کند) مأجور.
صدوق علیهالرحمة در باب «ثمانیه» کتاب خصال، از امام صادق علیهالسلام حدیثی آورده، که مولا امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود:
«بهشت را هشت در است، که اولین آن برای انبیا و صدّیقین است، دومین برای شهدا و صالحین، پنج در برای مؤمنان راستین و هشتمین در برای دیگر مردمان که با حق و حقیقت در ستیز نباشد.»20
خطوط متوازی؟!
نویسنده مقال، از ادیان و مذاهب مختلف، با عنوان خطوط متوازی یا صراطهای مستقیم یاد میکند و مسأله انحصار حق و هدایت کامل را در یک مکتب یا مذهب، از کوتهنظری میداند.
وی میگوید:
«اسلام سنّی فهمی است از اسلام، و اسلام شیعی، فهمی دیگر، و اینها و توابع و اجزایشان همه طبیعیاند و رسمیت دارند. همیشه هر فرقهای، خود را حق دیده و دیگران را باطل، کسی در این فکر نبوده که این تکثّر اجتنابناپذیر تفاسیر و فهمهاست که گریبان هیچ مکتبی از چنگال آن رها نیست.
از نظرگاه است ای مغز وجود اختلاف مؤمن و گبر و جهود
مولوی در این بیت شعر، سه دین بزرگ را نام میبرد، و میگوید: اختلاف این سه، اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقا اختلاف نظرگاه است. آن هم نه نظرگاه پیروان ادیان، بلکه نظرگاه انبیا. حقیقت یکی بوده است که سه پیامبر از سه زاویه به آن نظر کردهاند، یا بر پیامبران سهگونه و از سه روزنه تجلّی کرده است و لذا سه دین عرضه کردهاند.
بنابراین، سرّ اختلاف ادیان، نه فقط تفاوت شرایط اجتماعی یا تحریف شدن دینی بوده، بلکه تجلّیهای گونهگون خداوند عالم، همچنان که طبیعت را متنوعّ کرده، شریعت را نیز متنوّع کرده است.
عباراتُنا شَتّی و حُسْنُک واحدٌ و کلٌّ إلی ذاک الجمال یُشیر
این نکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر را باید عوض کرد و به جای آن که جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج و شکسته ببینیم، باید آن را مجموعهای از خطوط راست دید که تقاطعها و توازیها و تطابقهایی با هم پیدا میکنند.»
آن گاه فرضیّه «صراطهای مستقیم» را مطرح میکند و به این نتیجه میرسد که پیروان مذاهب، در کثرت و اختلاف، با چشم دیگری نظر کنند و چنین نپندارند که هر کس چند مادّه اعتقادی خاصّ در ذهن دارد (شیعه، سنّی، پروتستان، کاتولیک) مهتدی و ناجی است و بقیّه ضالّ و هالکند!
قرآن، درست، خلاف این فرضیّه را مطرح میسازد:
اولاً، میان انبیاء و شرایع آسمانی، اختلافی نیست و همه یک چیز میگویند و از یک دریچه بر آنان افاضه شده و همگی حامل یک پیاماند:
«إنّ الدین عنداللّه الاسلام»
آلعمران /19
«و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فیالآخرة من الخاسرین»
آلعمران /85
و همه پیرو ملّت حنیف ابراهیمیاند:
«قل إنّنی هدانی ربّی الی صراطٍ مستقیم دینا قیما ملّه ابراهیم حنیفا»
انعام /161
«ثم اوحینا الیک ان اتبع ملّة ابراهیم حنیفا»نحل /123
«یا ایها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربّکم وافعلوا الخیر لعلّکم تفلحون. و جاهدوا فی اللّه حقّ جهاده هو اجتباکم و ما جعل علیکم فی الدین من حرج ملّة أبیکم ابراهیم هو سمّاکم المسلمین من قبلُ و فی هذا لیکون الرسول شهیدا علیکم و تکونوا شهداء علی الناس»حج /78
«ومن احسن دینا ممّن اسلم وجهه للّه وهو محسن واتبع ملّه ابراهیم حنیفا»
نساء /125
«و من یرغب عن ملّة ابراهیم الا من سفه نفسه و لقد اصطفیناه فی الدنیا و إنه فی الآخرة لمن الصالحین. اذ قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمین. و وصّی بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بَنیّ انّ اللّه اصطفی لکم الدین فلا تموتنّ الاّ و انتم مسلمون»بقره /132-130
«و قالوا کونوا هودا او نصاری تهتدوا قل بل ملّة ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین. قولوا آمّنا باللّه و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الأسباط، و ما أوتی موسی و عیسی و ما أوتی النبیّون من ربّهم لانفرّق بین أحد منهم و نحن له مسلمون. فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا و ان تولّوا فإنّما هم فی شقاق...»
بقره /137-135
ثانیا، قرآن فقط یک شریعت را خط راست و صراط مستقیم میداند و بقیه طریقها را انحرافی و گمراهه میشمرد.
از دیدگاه قرآن، هدایت یک سویی است و ضلالت در جهتهای گوناگون و انحرافی است.
هر که آن راه را یافت و شناخت، سپس پذیرفت، بر هدایت است و راه سعادت را رهسپار گشته، به رضوان الهی منتهی میشود.
و هر که آن را یافت و نپذیرفت، بر ضلالت است، و راه شقاوت را پیش گرفته است.
و هر که دست او کوتاه بود و نتوانست حقیقت را دریافت کند، جاهل است و معذور.
وظیفه و سرانجام هر یک از این سه گروه، در قرآن مشخّص شده است.
در سوره حمد، از خداوند درخواست میشود تا صراط مستقیم را رهنمون گردد: «اهدنا الصراط المستقیم».
و آن، همان صراط رهیافتگان است که دست عنایت الهی بر سر آنان قرار گرفته است: «صراط الذین انعمت علیهم».
اما دو گروه دیگر از این قرارند: گروهی که مقاومت ورزیده و مورد خشم الهی قرار گرفتهاند: «غیر المغضوب علیهم» و گروهی که راه را نیافته، سرگردان و حیرانند: «و لا الضّالین». ضلالت در اینجا، تنها سرگردانی و ره گم کردن است.
در حدیث آمده است:
جابربن عبداللّه انصاری میگوید: نزد پیامبر گرامی صلیاللهعلیهوآله نشسته بودیم، که با انگشت یک خطّ مستقیم ترسیم نمود، و دو خط دیگر در چپ و راست آن کشید. سپس دست مبارک بر خط میانه نهاد و فرمود: «هذا سبیل اللّه» این راه خدا است. آن گاه این آیه را تلاوت فرمود: «و أنَّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه و لاتتبعوا السُّبُلَ فَتَفرّق بکم عن سبیله» (انعام /153)، این یگانه راه مستقیم به سوی حق میباشد، همان را دنبال کنید و دیگر راهها را نروید که پراکنده میشوید و از راه خدا جدا میگردید.21
هادی بودن خداوند
یکی از ویژگیهای بارز الهی، صفت هدایت اوست، که همه خلایق، بل تمامی موجودات را دربرمیگیرد:
«ربُّنا الّذی أعطی کلّ شیء خلقه ثمّ هدی»طه /50
«سبّح اسم ربّک الأعلی. الّذی خَلَق فسوّی . والّذی قدّر فهدی»اعلی /3
درباره انسان میگوید:
«ألم نجعل له عینین. و لسانا و شفتین. وهدیناه النجدین»بلد /10
«إنا هدیناه السبیل إمّا شاکرا و إمّا کفورا»انسان /3
در مسأله هدایت و ضلال، به شرح از مراحل هدایت الهی ـ از فطرت تا عقل و شریعت، و عنایت و در نهایت عصمت ـ بحث کردهایم.
خداوند، هدایت خویش را از هیچ کس و هیچ موجودی دریغ نداشته و امکانات لازم را در اختیار همگان قرار داده است و هیچگونه تبعیضی در این ساحت قدس الهی راه ندارد. ولی افراد و گروهها، تا خود چه بخواهند، و چگونه از این امکانات بهره ببرند؟
خداوند به آدم و حوّا، موقع رانده شدنشان به زمین، چنین گوشزد میکند:
«فإمّا یأتینّکم منّی هدیً فمن اتّبع هدای فلایضلّ ولایشقی. ومن أعرض عن ذکری فانّ له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة أعمی. قال ربّ لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا. قال کذلک أتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی. و کذلک نجزی من أسرف و لم یؤمن بآیات ربّه و لعذاب الآخرة أشدّ وابقی»
طه /127-123
از اینرو، خداوند کسانی را که از این همه امکانات رایگان بهره نبرده و بر خود ستم روا داشتهاند، نکوهش میکند:
«و من أظلم ممّن ذُکّر بآیات ربّه فأعرض عنها و نسی ما قدّمت یداه إنّا جعلنا علی قلوبهم أکنّة أن یفقهوه و فی آذانهم وقرا و انء تدعهم إلی الهدی فلن یهتدوا إذا ابدا»کهف /57
«و من أظلم ممّن ذُکّر بآیات ربّه ثم أعرض عنها إنّا من المجرمین منتقمون»
سجده /22
به علاوه یادآور شدیم: خداوند در صفت هادی بودن، پیروز و غالب است و امروزه تعالیم انبیاء علیهمالسلام حاکم بر اندیشه انسانی است و شیطان، مغلوب و شکست خورده است:
«هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحقّ لیُظهره علی الدین کلّه و کفی باللّه شهیدا» فتح /28
این آیه در سوره توبه و سوره صف نیز تکرار شده، با ذیل «ولو کره المشرکون».22
سخن امام علی علیهالسلام
اما سخنی را که نویسنده مقال از مولا امیرمؤمنان علیهالسلام به عنوان شاهد مثال آورده و گمان برده است که مقصود: آمیخته شدن حق و باطل است، که همیشه وجود داشته... این گونه نیست. روی سخن حضرت به کسانی است که دو نقش حق و باطل را بازی میکنند، تا مردم را فریب دهند و مایه فتنه و آشوب گردند؛ زیرا اگر براساس حق صریح یا باطل صریح رفتار کنند، مطلب بر کسی مشتبه نمیشود و راه فتنه و آشوب و رخنه شیطان بسته میشود.
بنابراین، حضرت این سخن را در جهت بیان علل فتنهها و رخنههای شیطانی، ایراد فرمودهاند و در واقع نکوهشی است از رفتار دو رویه بازیگران سیاست آن روز.
امام علیهالسلام میفرماید:
«إنّما بدء وقوع الفتن أهواءٌ تُتَّبَع، و أحکام تبتدع. یُخالَف فیها کتاب اللّه، و یتولّی علیها رجالٌ رجالاً علی غیر دین اللّه. فلو أنّ الباطل خَلَص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین. و لو أنّ الحقّ خَلَص من لبس الباطل، انقطعت عنه ألسُنُ المعاندین. و لکن یؤخذ من هذا ضغث، و من هذا ضغث، فیمزجان فهنالک یستولی الشیطان علی أولیائه و ینجو الذین سبقت لهم من اللّه الحسنی.»23
همانا آغاز پیدایش فتنه و آشوبها، پیروی از خواستههای نفسانی است و بدعتهایی که در شریعت پدید میآورند، که مخالف کتاب خداست. گروهی، گروه دیگر را، بر آنچه برخلاف دین خدا است، یاری میدهند.
اگر باطل با حق درنیامیزد ـ که بر دست فتنهجویان آمیخته گشته ـ هر آینه بر حقّجویان پوشیده نمیماند و اگر حق، به باطل پوشیده نمیشد، بدخواهان را مجال طعنهزدن نبود. لیکن برگرفتهای از این، و برگرفتهای از آن را گیرند و با هم درآمیزند، آن گاه است که شیطان فرصت یابد و راه رخنه را به دست آورد، تا بر کسانی که پیرو اویند چیره شود، ولی کسانی که مورد عنایت الهی قرار گرفتهاند، جان به سلامت برند.
این شیوه جاهطلبان فرصتطلب و عوامفریب است؛ همان شیوهای که سیاستمداران تاریخ همواره، پیشه خود قرار داده و میدهند؛ زیرا اگر یکسره باطل بگویند، مردم از آنان روگردان میشوند و اگر بخواهند یکسره حق بگویند، جایگاه خود را از دست میدهند و از همدستی شیطان ناکام میمانند.
ابن ابیالحدید، در ذیل فرمایش مولا امیرمؤمنان علیهالسلام : «لولا الدین والتقی لکنت أدهی العرب» میگوید:
«دیگر خلفا، به آنچه مصلحت وقت اقتضا میکرد و برای سازش حکومت خود توافق داشت، عمل میکردند؛ چه موافق شرع باشد، چه نباشد. بدون شک، کسی که طبق دید خود عمل کند و پایبند ضوابط و قیودی که مانع راه اوست نباشد، بهتر میتواند با خواستههای مشروع و نامشروع موافقت نماید و حکومت خود را استوار سازد.
ولی علی علیهالسلام چنین نبود، جز به مرّ حقّ، به چیز دیگر نظر نداشت؛ لذا نتوانست با مردم زمانه خویش از در سازش درآید.»24
اصطلاح کفر و ایمان
مایه شگفتی است که برخی اصطلاح کفر و ایمان را، یک راهزنی فقهی ـ زمینی دانسته و آن را پوششی بر حقیقت آشکار آسمانی گرفتهاند.
نامبرده چنین میگوید:
«آنچه در این جا راهزنی میکند، عناوین کافر و مؤمن است، که عناوینی صرفا فقهی ـ دنیوی است و ما را از دیدن واقع بازمیدارد. برداشتن اینگونه تمایزات ظاهری در مقام تحقیق، و نظر دوختن در عالم، از درون اسم «هادی» خداوند، کلید حلّ مشکل و هضم و قبول کثرت است!
و نیز اذعان به رحمت واسعه الهی، و کامیابی رسولان وی، و ناتوانی کید شیطان، و بسط نوازش دستان نوازشگر خداوند بر سر عالمیان و آدمیان است!»
جای بحث نیست که خداوند را با نام «هادی» میشناسیم. هدایت عامّه و رحمت واسعه الهی، سراسر وجود را فراگرفته است: «و رحمتی وسعت کل شیء»(اعراف /156) و مسأله «هدیً للعالمین» و «هدی للنّاس»، جای تردید نیست: «و کفی بربّک هادیا و نصیرا»
فرقان /31
ولی اصطلاح کفر و ایمان، یک اصطلاح قرآنی و الهی است و از زبان پروردگار مطرح گردیده و با همان مفهوم در سنّت و سپس در فقه آورده شده است. این گفتار که اصطلاح کفر و ایمان، یک راهزنی فقهی و زمینی است، گفتاری است کاملاً جفاگونه.
مؤمن به کسی گویند که حقّ را یافته و آن را باور داشته و پذیرفته و براساس آن رفتار میکند؛ لذا راه سعادت را پیش گرفته، به ساحل نجات خواهد رسید:
«إنّ الّذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّة. جزاؤهم عند ربّهم جنّات عدن تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها أبدا رضیاللّه عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربّه»بینه /8-7
کسانی که ایمان آورده، کارهای نیک انجام دهند، اینان بهترین مردماند. پاداش آنان، سعادت اخروی و حیات جاوید است. خداوند از آنان خشنود و آنان از خدا خشنودند. البته این درباره کسانی است که خدا را پروا دارند.
البته تفسیر و تبیین ایمان و این که به چه ایمان آورند، و درجات ایمان، و شرایط آن، به شرح در قرآن توضیح داده شده و نیز سعادت و رستگاری و رضوان الهی، بهطور کامل تبیین شده است.
در برابر، کافر به کسی گویند که حقّ را شناخته، ولی سعی در پنهان داشتن آن دارد25 و چنین وانمود میکند که آن را باور ندارد و لذا ایستادگی در مقابل حق از خود نشان میدهد:
«وجحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلما و علوّا»نمل /14
ظالمانه و مستکبرانه، آن را انکار نموده، با آن که در دل به آن یقین داشتند!
لذا خداوند درباره کافران ـ به این معنی ـ میفرماید:
«إنّ الذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین فی نار جهنّم خالدین فیها اولئک هم شرّ البریّة»بیّنه /6
کسانی که کفر ورزیدند، چه از پیروان شرایع پیشین (منحرف شده) باشند، و چه بتپرستان، هر آینه جاودانه در آتش دوزخ خواهند سوخت. اینان پَستترین مردم به شمار میروند!
پر روشن است که مقصود آیه، کسانیاند که حق را از نزدیک شناختهاند و در مقابل آن مقاومت کردهاند؛ لذا پستترین انسانها شمرده شدهاند؛ زیرا وجدان و فطرت و عقل و اندیشه پاک را، در نهاد خود لگدمال کردهاند و بدین سبب خلود در شقاوت سرمدی را برای خود فراهم ساختهاند.
بدینسان فقیهان و متکلمان، ایمان و کفر را با همین اصطلاح قرآنی به کار بردهاند و هرگز از پیش خود چیزی بر آن نیفزوده یا از آن نکاستهاند، یا تفسیری جدا از قرآن بیان نداشتهاند.
در این میان یک گروه دیگر باقی میماند: کسانی که حق را نیافته یا هنوز نشناختهاند، یا به اشتباه رفتهاند. اینان جاهل قاصر شمرده میشوند؛ لذا معذورند و عقوبت آنان نشاید، به شرحی که گذشت.
«اللّه ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون»بقره /257
خداوند، دینباوران را زیر پوشش عنایت خویش قرار داده، پیوسته بر بینش آنان میافزاید، ولی دینستیزان زیر پوشش طاغوت قرار گرفته، همواره آنان را در گمراهیها رهسپار میسازند.
خداوند در این آیه، گروه مؤمنان را از گروه کافران جدا ساخته و راهی که هر یک میروند، و به جایی که میرسند، مشخّص نموده است. بدینسان یکی راه سعادت و دیگری راه شقاوت میپیماید:
«فمنهم شقیّ و سعید. فأمّا الّذین شَقُوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق. خالدین فیها ما دامت السماوات والأرض الاّ ما شاء ربّک إن ربّک فعّال لما یرید. و امّا الّذین سُعدوا ففی الجنّة خالدین فیها ما دامت السماوات والأرض الاّ ماشاء ربّک عطاءً غیر مجذوذ»هود /108-105
برخی شقیّ و نگونبخت و برخی سعید و نیکبخت. آنان که نگونبختاند، در آتش جاوید سوزند.
و آنان که نیکبختاند، در بهشت برین جاویدان بیاسایند.
این است منطق قرآن، که تنها راه رستگاری را در دینباوری دانسته و دین حق را تنها شریعت ناب محمدی ـ ابراهیمی شمرده و برای رهیافتن، تنها یک راه مستقیم نشان داده و دیگر راهها را منحرف و کج و بیراهه گرفته است:
«و أنّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه ولاتتّبعوا السبل فتفرّق بکم عن سبیله ذلکم وصّاکم به لعلّکم تتّقون»
انعام /153
این، تنها راه مستقیم به سوی حقّ است، همان را پیروی کنید و از دیگر راهها نروید، که شما را از یافتن راه حقّ پراکنده میکند. این سفارشی است باشد تا با پروا باشید.
از اینرو، از دیدگاه قرآن، حقّ یکی بیش نیست؛ نه تعدّد دارد و نه تکثّر. نه قابل تجزیه است و نه قابل تبعیض. همه پیامبران یک گفتار داشتند و تمامی گفتار آنان، حقّ محض بوده است. راه خدایی و صراط مستقیم، همان است که همه شرایط الهی ارائه دادهاند. بیرون از شریعت الهی، خطوط پراکنده و گمراهکننده است.
اصطلاح ایمان و کفر نیز در همین راستا شکل گرفته است و چیزی نیست که فقها و زمینیان آن را بافته و ساخته باشند.
ولی نویسنده محترم یاد شده، علاوه بر این که نیش قلمش از جاده ادب لغزیده و تعبیر «راهزنی فقهی زمینی» را به کار برده، با ترفندی ماهرانه به سبب هراس از مقابله با قرآن، خواسته خود را در مقابل فقها قرار دهد، تا وانمود کند که با زمینیان درگیر است نه با وحی آسمانی!
امّا چه خواسته و چه نخواسته باشد، خود را آشکارا در مقابله با صراحت قرآن قرار داده و پندار کهنه و پوسیدهای که صوفیان سوفسطاییمنش در عهد باستانی یونانی قدیم، با عنوان «صلح کلّ» مطرح ساختهاند و امروزه دین ناباوران غربی با عنوان «پلورالیزم» مطرح نمودهاند، پذیرفته است و بیهوده تلاش میکند آن را با دید قرآن و شریعت و گفتههای عارفان اهل طریقت، سازش دهد!
ترسم نرسی به منزل ای اعرابی کین ره که تو میروی به ترکستان است
تأثیر فرهنگ عرب
یکی از شواهد تأثیرپذیری امثال نویسنده مقال، از القاءات دینناباوران غربی، دیدگاهی است که گاه و بیگاه از زبان یا نوشته آنان آشکار میشود و بر این باورند که قرآنکریم، یا به طور کلی احکام شریعت، متأثّر از فرهنگ عرب است، که اگر در محیط دیگر بود، به گونه دیگری میبود. یا اگر در امتداد زمانی بیشتری میبود، از تجربههای زمانی فزونتری برخوردار میگردید...
وی چنین مینویسد:
«آیا اگر حیات مبارک، طولانیتر میشد، و یا وقایع تاریخی مهمّ دیگری در طول عمر ایشان رخ میداد، حجم قرآن از این که هست، بسی افزونتر نمیگشت؟ و کتاب مرجع مسلمانان، واجد نکتههای روشنگر بیشتری نمیشد؟
مگر قرآن، پا به پای حوادث زمانه رشد نیافته و پیش نیامده است؟ اینها همه نشان میدهد که دین وقتی وارد تاریخ میشود تا چه حدّ تاریخی و بشری میشود...
و همین است معنی دقیق تنزیل کتاب، که در قرآن کریم بدان اشارت رفته است. این سرنوشت هر دینی و هر مسلکی است. بل سرنوشت هر موجودی است که پا به خرابآباد تاریخ و طبیعت مینهد و جامه بشریّت و مادّیّت میپوشد.
تحمیل زبان قوم (عربی ـ عبری ـ یونانی)26 بر دین، اولین و آشکارترین تحمیل و تنزیل است و پس از آن امواج خونفشان بسیاری است که برمیخیزد و دین را در کام میکشد و آشکار میکند:
«که دین آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها».
بر دین این چنین، نه بار بسیار میتوان داد، و نه به نام آن کارهای بسیار میتوان کرد...»
او در همین راستا میگوید:
«همچنین است تجربه پیامبر اسلام از نعیم اخروی و بهجت و لذت معنوی، که در مقام بیان، در قالب «حور» (زنان سیهچشم) درآمده است و هیچگاه در قرآن ذکری از موهای بور و چشمان آبی، به میان نیامده است...»
این گونه قلمها، ناخودآگاه، در خدمت دین ناباوران قرار گرفته و اینگونه شبهات که از همسایگان غربی به این جا سرایت کرده، بیشتر در راستای بیاعتبار نشاندادن قرآن و جدایی آن از وحی مطرح بوده است.
از همین مثال اخیر، شروع میکنیم، تا به خوبی به اشتباه نویسنده پی ببریم:
«حُور» جمع «حوراء» مؤنّث «أحور»، به کسی میگویند، که سفیدی چشم او درخشنده است و از شدت درخشندگی تخم چشم، مردمک آن، به هر رنگی باشد، درخشش زیبایی پیدا میکند.
«حور» از ریشه «حَوَر» به معنای «شدّة البیاض» است. حَوَرَ الثوبَ: غَسَله و بیّضه. آن را شُست تا بخوبی سفید و شفّاف گردید. «اِحورّ» به معنای: «ابیضّ».
به کسانی که لباس را خوب میشویند ـ که عرب به آنها «قصّار» میگوید ـ حواریّ میگویند؛ لتحویره، ای تبییضه.
ابن فارس میگوید: «والحُوّاری من الطعام: ما حُوّر، ای بُیّض. و احورّ الشیءُ: ابیضّ» و به زنان سفیدپوست، «حواریّات» گویند.
اکنون روشن شد، که مقصود از «حُوْر»: دارندگان چشمان درخشان است، چنان که مقصود از «عین» جمع «عیناء»، چشمدرشتان میباشد. این دو وصف در زنان، در همه جا، وصف زیبایی است و به جامعه عرب اختصاص ندارد.
اما شبهه نخست، که اگر قرآن در امتداد تاریخی بیشتری قرار میگرفت، تجربههای بیشتری کسب میکرد، و شاید نکتههای روشنگر بیشتری عاید بشر میگردید، سخنی است کاملاً پوچ و ناسازگار با صراحت قرآن کریم؛ زیرا با کمال یافتن دین، عمر مبارک حضرت به پایان رسید:
«الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا» (مائده /3) و این خود نوید به پایان یافتن رسالت پیامبر اسلام است.
نیز هنگامی که سوره مبارکه «نصر» نازل گردید، حضرت فرمود: «نُعِیَتْ إلیَّ وفاتی»؛27 به من نوید پایان عمر داده شد؛ زیرا در این سوره، از پیروزی کامل اسلام و برتری آن بر همه ادیان و گشوده شدن باب رحمت بر گروههای مردم که به اسلام روآوردهاند، خبر میدهد و در پایان، به پیامبر اسلام گوشزد میکند، که رسالت تو پایان یافته، آماده سفر آخرت باش.
بنابراین، اینگونه شبههها، تنها مایه تشویش خاطر سادهلوحان، و ایجاد احتمال نقص در رسالت قرآن و اسلام است و اثری منفی و خزنده بر روح و روان جوانان پاکدل میگذارد. «نعوذ باللّه من مزلاّت الأقدام بل الأقلام».
طرد، نه. مدارا، آری!
این نکته درخور یادآوری است که مدارا کردن با ارباب عقاید مختلف و تحمّل برخی نارواییها از سوی مخالفان، یکی از شیوههای تبلیغی عملی اسلامی است که از روح سماحت و بلندنظری اسلام نشأت گرفته است. آزادی دادن به صاحبان اندیشه، تا گفته خود را با صراحت لهجه و صادقانه ابراز دارند و هرگونه پرسشی را درباره مسائل عقیدتی و دینی، بیپروا در میان بگذارند، از شیوههای بزرگان دین شناخته شده است و حتی برخی پرخاشها و تندرویهای تندخویان را تحمّل میکردند، و با آرامش و صبر و متانت با آنان رفتار مینمودند.
آنان هیچگاه کسی را به جرم اندیشه خلاف یا تندخویی از خود نمیراندند، بلکه با مدارا کردن و نرمی، آنان را رام و آرام میساختند:
«فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لوکنت فظًّا غلیظ القلب لانفضّوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم...»آل عمران /159
از رحمت و عنایت الهی است که تو با آنان مدارا کرده، از درِ نرمی آمدی و اگر تندخو و سختدل بودی، از پیرامونت پراکنده میشدند. از تندخوییهاشان چشمپوشی کن و از خداوند برایشان درخواست بخشایش نما.
«وان احدٌ من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام اللّه ثم أبلغه مأمنه ذلک بأنّهم قوم لایعلمون»توبه /6
هرگاه کسی از مشرکان به تو پناه آورد، او را پناه ده؛ باشد تا سخن حق به گوش او فرا رسد. سپس او را همراهی کرده تا به جای امن خود رسد و این مدارا کردن، به جهت آن است که اینان به حقیقت پی نبردهاند.
یعنی حقستیز نیستند، بلکه جاهلِ قاصرند.
حتی در اسلام، برای «مؤلّفة قلوبهم» (کسانی که هنوز اسلام نیاورده، ولی امید نرمش در دلشان میرود) سهمی از «زکات» مقرر گردیده است تا موجب کشش آنان به سوی اسلام شود.
نمونههای بسیاری از روش پیامبر اسلام و امامان معصوم علیهمالسلام با مخالفان و صاحبنظران مختلف، در دست داریم که حاکمیّت روح مسالمتآمیز را بر جامعه و فرهنگ اسلامی میرساند:
«أدُع الی سبیل ربّک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی أحسن»نحل /125
با روش حکیمانه و خردمندانه، مردم را به سوی حقّ فراخوان و با بهترین شیوه با آنان به بحث و گفتوگو بنشین.
«ادفع بالّتی هی أحسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کأنّه ولیّ حمیم»
فصلت /34
در مقابل تندخویی آنان، با مدارا رفتار کن، و بهترین شیوه پسندیده را در مقابل رفتار ناپسند آنان، به کار گیر، که همین حسن رفتار و تحمّل نارواییهای آنان، موجب میگردد، تا رام شوند و هرگونه دشمنی و ستیزهجویی را کنار نهند، و از در دوستی و آشتی گرم درآیند.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروّت با دشمنان مدارا
این شیوه اسلامی، ایجاد صلح و صفا میکند و گستره گیتی را گلستانی عطرآگین میسازد. مؤمن و گبر و جهود، در کنار هم، با دوستی و آرامش زندگی میکنند.
و این نه بدان معنی است که همه هر چه میگویند حق است، بلکه این دستور حق است که حق گویان با همه از در مسالمت درآیند و جهان را کشتزاری از لالههای روحافزا نمایند.
پینوشتها
1 . نهجالبلاغه، خطبه 183.
2 . غافل از آن که چه بخواهند و چه نخواهند، مطرح کردن اینگونه مطالب بیاساس، یک گونه دینناباوری در جامعه ایجاد میکند، و مخصوصا نسل جوان را ـ که دین را پابند میداند ـ به سوی لاقیدی میبرد، و با نظر بیاعتباری، به دین مینگرند. یکی از اساتید دانشگاه که مقام ارجمندی در نظام کنونی دارد، میگوید: جوانانی را سراغ داشتم متعهد و مواظب بر انجام تکالیف شرعی، که پس از چند بار گوش سپردن به سخنرانیهایی اینگونه، اکنون بیتفاوت شده، در انجام وظایف دینی کوتاهی میکنند.
3 . عبدالکریم سروش؛ «صراطهای مستقیم»، کیان، ش36، اردیبهشت 1376.
4 . نهجالبلاغه، خطبه 50.
5 . مجله کیان، ش37، خرداد و تیر 76.
6 . با فتح «لام» یعنی: بندگانی را که خداوند برای خود برگزیده است.
7 . رجوع شود به تفسیر المیزان، ج11، ص303.
8 . همانند آیه: «قالت الأعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا ولمّا یدخل الایمان فی قلوبکم» حجرات /14.
9 . باطل، جَوَلانی دارد، ولی همواره، حقّ حاکم است.
10 . حق، پیوسته سربلند است، و چیزی بر او برتر نمیشود.
11 . محاسن برقی، کتاب مصابیح الظلم، باب البیان و التعریفولزومالحجة،ش999،998،ج1،ص432.
12 . همان.
13 . بحارالانوار، ج44، ص330.
14 . فی ظلال القرآن، ج7، ص190-189.
15 . در اینباره تفاوتی ندارد که «أرجلکم» را به نصب بخوانیم یا به جرّ؛ زیرا در صورت جرّ خواندن فقه سنی میگوید: به جوار است. و در صورت نصب خواندن، فقه شیعی میگوید: عطف به محل است.
16 . تفسیر المنار، ج6، ص235-227.
17 . مثنوی، دفتر سوم، ص 1270-1260.
18 . مسند احمدبن حنبل، ج4، ص198 و 204.
19 . خصال، ج2، ص408-407.
20 . سنن ابن ماجه، مقدمه باب 1، آخرین حدیث، ج1، ص8.
21 . توبه /33 و سوره صف /9.
22 . نهجالبلاغه، خطبه 50.
23 . شرح نهجالبلاغة، ج1، ص28.
24 . کَفَرَ، به معنای سَتَر: پوشش بر آن نهاد.
25 . اشاره به قرآن و تورات و انجیل است.
26 . رجوع شود به مجمعالبیان، ج10، ص554.
27 . رجوع شود به آیه زکات، توبه /60.
راه مستقیم به سوی حق صرفا شریعت است. آن را دنبال کنید و دیگر راهها را دنبال نکنید که شما را به بیراهه میکشاند. این سفارشی است که به شما میشود. باشد که پروا پیشه کرده، متعهّدانه رفتار کنید.
آیه یاد شده و نیز آیات 77 سوره حج، 31 آلعمران، 21 احزاب، 155 انعام و دهها آیه دیگر برآنند که یگانه راه وصول به حق و هدایت و رستگاری و کمال، در پیروی کامل از شریعت است که زمینهساز پاکی درون، زدایش زنگارهای آلودگی از دل و بستر مناسبی است برای این که دل تابش خود را بازیابد و برفراز بینش و دانش پرواز نماید. همچنین آیات 28 حدید، 24 نور، 18 زمر و 37 نور و فرازی از خطبه 222، حکایتگر این حقیقت است که آنچه به دست پیامبر صلیاللهعلیهوآله به عنوان شریعت حق عرضه شده است، یگانه سبیل الهی میباشد و هر راهی جز راه شریعت، گمراهی است. این آیات، وحدت طریق را میرساند و این که چیزی به عنوان طریقت در کنار شریعت یا جدا از شریعت نداریم. علاوه بر این صراط مستقیم نیز همانا راه اسلام است و بس و جز آن صراط مستقیمی نداریم: «انّ الدین عنداللّه الاسلام» آلعمران/19
«ومن یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین»آلعمران /85
البته این حقیقت منافاتی ندارد با این که اسلام تکیه بر وحدت جوهری ادیان توحیدی و ابراهیمی دارد و از گذشتههای دور تاکنون در یک حرکت تسامح و تسالمآمیز بدون نزاع و درگیری در کنار دیگر ادیان زیسته است.
در این میان کسانی هستند که فرضیه تکثر و تنوع طریق، و گوناگون بودن راه وصول به حقیقت را مطرح ساخته و آیات و روایات وارده در زمینه وحدت طریق را به دلخواه خود تأویل و تفسیر کردهاند؛ گرچه این نغمه سبقه باستانی دارد و برخی آهنگ آن را از نو مینوازند که شنیدن آن از ظرافت و طرافت خالی نیست و به فرموده امیرمؤمنان: «و تتکلّمون برجع قول قد قاله الرجال من قبلکم»؛1 برگشت صدایی است از گذشتگان که به آن ترنّم میکنند.
آنچه در پی میآید، نقد یکی از همین نظریات است که قائل به تکثرگرایی دینی و نسبیت اخلاقی است که امید است مفید فایدت افتد و مقبول طبع اندیشمندان واقع گردد؛ انشاءاللّه.
تکثرگرایی
برخی بر این باورند که دین و فرهنگ بر پایه «پلورالیزم» ـ یعنی تکثّر و تنوع ـ استوارند و اصل ثابت و لایتغیّری ندارند. فهم دین که براساس باورهای بشری استوار است، برحسب اختلاف باورها، برداشتهای گوناگونی از دین شده، و همواره در حال دگرگونی است.
فرهنگ هر جامعه نیز که مجموعهای از آداب و رسوم آن جامعه را تشکیل میدهد، مبتنی بر باورهایی است که از حیات و زندگی دارند. لذا بسته به اوضاع و احوال و شرایط موجود هر زمان، فرهنگهای حاکم بر جوامع بشری گوناگون میباشد.
این فرضیّه، درباره فرهنگ، به دلیل اختلاف شرایط و احوال، و تحوّل آن برحسب زمان، صدق میکند، ولی مسأله دین چیز دیگری است؛ مگر از دیدگاه کسانی که دین را برخاسته از فرهنگ هر جامعه میدانند و اصالت وحی را در دین باور ندارند.
برخی که خود متدیّناند، و خود را پیرو مکتبهای مبتنی بر وحی میدانند، ولی شدیدا تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار گرفته، و ذهنیّتی با خود آوردهاند که از «ماورای بحار» نشأت گرفته، خواستهاند «پلورالیسم» دینی را ـ که ناخودآگاه پذیرفتهاند ـ به گونهای توجیه یا ترسیم کنند، که دین ناباوری از آن انتزاع نشود2 و به طور ضمنی همان مطالب را سربسته و دربسته، تحویل جوامع خویش دهند.
آنان پلورالیسم دینی را بر تنوّع فهمها از متون دینی، و تنوّع تفسیرها از تجارب دینی، پیاده کرده و بدینگونه تنوّع و تکثّر در فهم و تفسیر دین را مطرح کردهاند و به گمان خود، از عالم انسانی، یک گلستان پر عطر و رنگ، تصویر نمودهاند.
یکی از همین نویسندگان میگوید:
«امروز پلورالیسم دینی، عمدتا بر دو پایه بنا میشود: یکی تنوّع فهمهای ما از متون دینی، و دومی: تنوّع تفسیرهای ما از تجارب دینی... و همین است سرّ تولّد و حجیّت پلورالیسم درون دینی و برون دینی.»
وی میافزاید:
«در نظریّه قبض و بسط کوشیدهام تا راز تکثّر فهم دینی را توضیح دهم و مکانیسمهای آن را بیان کنم. اجمال سخن آن است که فهم ما از متون دینی بالضرورة متنوّع و متکثّر است و این تنوّع و تکثّر قابل تحویل شدن به فهم واحد نیست، و نه تنها متنوّع و متکثّر است، بلکه سیّال است. دلیلش هم این است که متن، صامت است، و ما همواره در فهم آن از پیشفرضهایی کمک میگیریم، و چون این پیشفرضها از بیرون دین میآید و چون بیرون دین متغیّر و سیّال است، و علم و فلسفه و دستاویزهای آدمی مرتبا در حال تزاید و تراکم و تحوّلند، ناچار تفسیرهایی در پرتو پرسشها و انتظارها و پیشفرضها، انجام میشوند؛ لذا تنوّع و تحوّل خواهند پذیرفت.
و این تفاسیر، همیشه متعدّد بوده و هر کس تفسیری را نپسندیده، روی به تفسیر دیگر آورده است. نه آن که خود، دین ناب را یافته باشد.
و معرفت دینی، چیزی نیست جز همین تفسیرهای درست و نادرست. ما در اقیانوسی از تفسیرها و فهمها غوطهوریم و این از یکسو، مقتضای ماهیت متن دین و از سوی دیگر، مقتضای اختلاف دستگاه ادراکی ماست.
اسلام سنّی، فهمی است از اسلام و اسلام شیعی، فهمی دیگر و اینها و توابع و اجزایشان همه طبیعیاند و رسمیّت دارند. همیشه هر فرقهای، خود را حق میدیده و دیگران را باطل، کسی در این فکر نبوده که این تکثّر اجتنابناپذیر تفاسیر و فهمهاست که گریبان هیچ مکتبی از چنگال آن رها نیست.
از نظرگاه است ای مغز وجود اختلاف مؤمن و گبر و جهود
مولوی در این بیت شعر، سه دین بزرگ را نام میبرد و میگوید: اختلاف این سه، اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقا اختلاف نظرگاه است. آن هم نه نظرگاه پیروان ادیان، بلکه نظرگاه انبیا. حقیقت یکی بوده است که سه پیامبر از سه زاویه به آن نظر کردهاند، یا بر پیامبران سهگونه و از سه روزنه تجلّی کرده است و لذا سه دین عرضه کردهاند.
بنابراین، سرّ اختلاف ادیان، نه فقط تفاوت شرایط اجتماعی یا تحریف شدن دینی بوده، بلکه تجلّیهای گونهگون خداوند عالم، همچنان که طبیعت را متنوعّ کرده، شریعت را نیز متنوّع کرده است.
عباراتُنا شَتَّی و حُسْنُک واحدٌ و کلٌّ إلی ذاک الجمال یُشیر
طلعت زیبای تو یکی بیش نیست و ما همه از آن زیبایی سخن میگوییم؛ گرچه تعبیراتمان متفاوت است.
فروغی بسطامی میگوید:
با صد هزار جلوه برون آمدی که من به صد هزار دیده تماشا کنم تو را
مولوی نیز گوید:
چون که بیرنگی اسیر رنگ شد موسیای با موسیای در جنگ شد
چون به بیرنگی رسی کان داشتی موسی و فرعون دارند آشتی
اشاره به ظهور مطلق در مقیّد، ولاتعیین در تعیّنات، و بیرنگی در رنگها است.
این نکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر را باید عوض کرد، و به جای آن که جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج و شکسته ببینیم، باید آن را مجموعهای از خطوط راست دید، که تقاطعها و توازیها و تطابقهایی با هم پیدا میکنند.
و آیا این که قرآن پیامبران را بر صراطی مستقیم (صراطٍ مستقیم) یعنی: یکی از راههای راست، نه تنها صراط مستقیم (الصراط المستقیم) میداند، به همین معنی نیست؟
در خطاب به پیامبر گرامی اسلام گوید: «إنک لمن المرسلین علی صراطٍ مستقیم» (یس /4-3) یا «یتمّ نعمته علیک و یهدیک صراطا مستقیما» (فتح /2). و در مورد حضرت ابراهیم: «شاکرا لأنعمه اجتباه و هداه الی صراطٍ مستقیم»نحل /121.
همین معنی را با تکیه بر اسم «هادی» خداوند نیز میتوان توضیح داد:
میتوان پرسید: امروزه واقعا از میان همه طوایف دیندار (بیدینان در کنار) که به میلیاردها نفر میرسند، تنها اقلیت شیعه اثنیعشری ـ به اعتقاد شیعیان ـ هدایت یافته، و بقیّه ضال و کافرند. یا به اعتقاد یهودیان، تنها اقلیت دوازده میلیونی یهودیان مهتدیاند، و دیگران همه مطرود و مردودند؟!
در آن صورت، هدایتگری خدا کجا رفته و چگونه گستره اغواء شیطان ـ که کیدی ضعیف دارد ـ بر پهنای سعه رحمت الهی غالب آمده؟
چگونه میتوان باور کرد که پیامبر اسلام همینکه سر بر بالین مرگ نهاد، عاصیان و غاصبانی چند، موفق شدند که دین او را بربایند، و همه زحمات پیامبر را بر باد دهند؟
به فرض هم کسانی معدود، حقستیزی و جاهطلبی کردند، میلیونها میلیون مسلمان را، تا پایان تاریخ، چه افتاده است که طاعتشان مقبول نیفتد و زحماتشان بیپاداش بماند، و سوء عاقبت در انتظارشان باشد؟
آیا این عین شکست برنامه الهی، و ناکامی پیامبر نیست؟ و ادیانی که خداوند برای هدایت خلق فرستاده، به کمترین زحمتی به دست شیطان ضعیف مسخ گردد؟
همین ملاحظات بدیهی است که آدمی را وامیدارد تا پهنه هدایت و سعادت را وسیعتر بگیرد، و کید شیطان را ضعیف بشمرد و برای دیگران هم حظّی از نجات و سعادت و حقّانیّت قائل شود و روح پلورالیسم همین است.
آنچه در این جا راهزنی میکند، عناوین کافر و مؤمن است، که عناوینی صرفا فقهی ـ دنیوی است و ما را از دیدن واقع بازمیدارد. برداشتن اینگونه تمایزات ظاهری در مقام تحقیق، و نظر دوختن در عالم، از روزن اسم هادی خداوند، کلید حلّ مشکل، و هضم و قبول کثرت است. و اذعان به رحمت واسعه الهی، و کامیابی رسولان وی و ناتوانی کیدشیطان و بسطنوازش دستان نوازشگر خداوند بر سر عالمیان و آدمیان است.
سخن در این نیست که پیروان مذاهب از عقاید و رسوم و آداب خود دست بردارند و همه همگون شوند. سخن در این است که در کثرت و اختلاف با چشم دگری نظر کنند و چنین نپندارند که هر کس چند مادّه اعتقادی خاصّ در ذهن خود ترسیم نمود (شیعه، سنّی، پروتستان، کاتولیک) مهتدی و ناجی است، و بقیّه ضالّ و هالکند، بلکه راههای پوشیده حقّ، در هدایت خلق را نیز مدّ نظر گیرند.»3
یکی از نویسندگان عرب (دکتر علی الوردی بغدادی) درباره اختلافنظرها و فرقهگراییها، چنین مثالی میزند:
«همانند ستونی است که چهار ضلع دارد و هر ضلعی به رنگی است، و چهار گروه، هر گروهی در مقابل ضلعی قرار گرفته، و میخکوب شدهاند. هر گروه، ستون را به رنگی که مشاهده میکند توصیف مینماید و در عین اختلاف در وصف، همه درست میگویند، چون هر که آنچه را میبیند وصف میکند و از منظری که در مقابل دیگری است خبر ندارد. البته این بیخبری، بر اثر وابستگیهای عقیدتی است، که اجازه نمیدهد از حقیقت گفتار دیگران باخبر شوند.»
تجزیه و تخلیط
تا این جا آنچه آوردیم، طبق فرضیّه «پلورالیزم» تکثّرگرایی و تنوّع حقّ بود، که نسبیّت حق و باطل را میرساند، ولی
نویسنده یاد شده، نغمه دیگری آغاز کرده، با عنوان تجزیه و تقسیط حق و خلط آن با باطل، و به گمان خود، میخواهد نفی نسبیّت نماید... وی چنین میگوید:
«هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمیشود، خدای جهان هم بر این نکته انگشت نهاده، آن جا که میگوید: «أنزل من السماء ماءً فسالت أودیة بقدرها...»(رعد /17) آبی که از آسمان فرو ریزد، ناچار با گلولای آمیخته میشود و کف بلندی بر آن مینشیند. حق و باطل به هم آمیختهاند. امام علی نیز فرمود که حق خالص و باطل اگر وجود داشتند، هیچ کس در گُزیدن حق و ترک باطل تردید نمیکرد. اما همیشه چنین است که «یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان...»؛4 مخلوطی از هر دو درست و عرضه میکنند.
سخن در این نیست که اصل ادیان الهی عین حقاند، سخن در فهم آدمیان و مذاهب مختلفه دینی است که همیشه مخلوطی از حق و باطلند و براستی اگر یکی از این فرقههای دینی حق خالص بود، و بقیّه باطل محض، هیچ خردمندی در تمیز حق از باطل و در انتخاب حق درنگ نمیکرد.
نه تشیّع، اسلام خالص و حق محض است، و نه تسنّن. گرچه پیروان این دو طریقه هر کدام در حق خود چنان رأیی دارند. نه اشعریّت حق مطلق است نه اعتزالیّت. نه فقه مالکی نه فقه جعفری. نه تفسیر فخر رازی نه تفسیر علاّمه طباطبائی. نه زیدیّه و نه وهابیّه. نه همه مسلمانان در خداشناسی و پرستششان عاری و بری از شرکند، و نه همه مسیحیان، درک دینیشان شرکآلود است. دنیا را هویّتهای ناخالص پر کردهاند. «و ما یؤمن اکثرهم باللّه إلاّ و هم مشرکون»؛ (یوسف /106) یعنی توحید خالص کم است، و بیشتر موحّدین مشرکند و خود نمیدانند و البته مقبول خداوند هم میافتند.
اصحاب هر فرقه مجازند که همچنان بر طریقه خود بمانند و پابفشارند. مراد نفی طریقه خود نیست، مراد بهتر شناختن طریقه خود و هضم این معنا است که کثرت و تنوّع، طبیعی و بشری و این جهانی و ناگزیر است. مراد نسبیّت حق و باطل هم نیست، میگوییم: عالم، عالم ناخالصیها است، چه عالم طبیعت و چه عالم شریعت. چه فرد و چه جامعه. سرّ این ناخالصی هم بشری شدن دین است.
وقتی باران دین ناب از آسمان وحی بر خاک افهام بشری میبارد، ذهن آلوده میشود و همین که عقلها به فهمیدن دین زلال همّت میگمارند، داشتههای خود را با آن میآمیزند و آن را تیره میکنند، لذا دینداری و دینورزی چون آبی کفآلود تا قیام قیامت در میان مردم جاری است و تنها در قیامت است که خداوند میان بندگان خود در خصوص اختلافاتشان داوری خواهد کرد: «و انّ ربّک لیحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون»نحل /124
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور در خلایق میرود تا نفخ صور
نقد و بررسی
نویسنده محترم در این مقال، موضع درجه دوم (فرامرزی ادیان)5 به خود گرفته، و از جایگاه ناظری به ادیان و مذاهب گوناگون نگریسته، و بدین نتیجه رسیده است که «نه تشیّع، اسلام خالص و حق محض است، و نه تسنّن. نه فقه مالکی، نه فقه جعفری. نه زیدیّه و نه وهّابیّت». حتی اگر بپذیریم ـ آن چنان که مدعای نویسنده است ـ این دیدگاه به نسبیّت حق و باطل نمیانجامد، دستکم حقّ را به هزاران تکّه میکند، که هر کدام سهم گروهی خاص است. با توجه به این فرضیّه، راهی برای تشخیص مقدار سهم هر گروه از حقیقت نداریم. چگونه میتوانیم دیدگاه درجه اول خود را ـ به عنوان فهم شیعیان از اسلام ـ برتر از وهّابیّت ـ که آن هم فهم خاصّی از اسلام است ـ بنشانیم؟!
مفهوم پلورالیزم دینی، در سراسر مقال، به معانی متعددی به کار رفته است. مانند: کثرت فهمهای آدمیان از دین، کثرت تجربههای دینی، کثرت طرق هدایت، کثرت ناشی از ناخالصی حق و باطل، کثرت حقایق نهفته زیر پوشش ظواهر، کثرت ناشی از تعارض ارزشها... و این گوناگونی معنا، موجب آشفتگی منطقی بحث شده است؛ چه پارهای از معانی توضیح واضحات است و پارهای دیگر ادّعای محض، و فاقد هرگونه استناد معقول.
به علاوه، حجاب عبارتهای زیبا و شعرگونه مقال، تا اندازهای نارساییها و ناهمگونیهای گفتار را پوشانده و استناد به اشعار و احیانا آیات قرآنی ـ برحسب ظاهر ـ رونقی به آن داده است.
تفسیر کردن آیات و نیز ابیات، طبق دلخواه، یکی از مهمترین سببهای نقد مقال به شمار میرود. از نظر ما، جرأت بزرگی است، از افرادی مانند نویسنده محترم مقال (که او را فردی معتقد و متعهّد میشناسیم) اینگونه، بدون محابا، کلام خدا را وارونه معنا کند، و از تفسیر به رأی باکی نداشته باشد.
به عنوان نمونه: «إنّک علی صراطٍ مستقیم»(زخرف/43) را به: یکی از راههای راست تفسیر کند، به گمان آن که «تنوین» در این جا صرفا «تنکیر» را میرساند، در صورتی که برای «تفخیم» است؛ مانند: «إنّ ربّی علی صراطٍ مستقیم»(هود /56)... طبق برداشت ایشان، خداوند هم بر یکی از راههای مستقیم است نه تنها راه مستقیم!؟
این، یک مغالطه آشکار یا کجفهمی است، که شایسته یک نویسنده محقّق نیست.
خداوند، آن جا که از «عباد مُخلَصین»6 (بندگان خاصّ خدا) یاد میکند، سپس میفرماید: «قال هذا صراطٌ علیَ مستقیمٌ»حجر /41
این میرساند که اخلاص در بندگی، یگانه راه راست به سوی خداست.
یا آن جا که میگوید: «و انّ اللّه ربّی و ربّکم فاعبدوه، هذا صراط مستقیم»
مریم /36
همانا خداوند پروردگار ما و شماست، او را پرستش کنید. این، یگانه صراط مستقیم است.
«وأن اعبدونی، هذا صراط مستقیم»
یس /61
مرا بپرستید، همانا صراط مستقیم همین است.
«و اتّبعونِ هذا صراط مستقیم»زخرف /61
مرا پیروی کنید، همانا صراط مستقیم همین است.
«انّ اللّه هو ربّی و ربّکم فاعبدوه، هذا صراط مستقیم»زخرف /64
آیاتی از این قبیل و مانند آن فراوان است، که صراط مستقیم و صراط سویّ، یا سبیلاللّه در مقابل سبیل الطاغوت، و اینگونه تعابیر، همگی به معنای یگانه راه درست و راه راست میباشد و هرگز به معنای یکی از راهها نیست.
تنوین در تمامی این موارد، برای تفخیم است، که فخامت و ارزش والای یگانه راه الهی را میرساند.
وی همچنین آیه: «و ما یؤمن أکثرهم باللّه إلاّ و هم مشرکون»(یوسف /106) را اینگونه تفسیر کرده است: یعنی توحید خالص کم است و بیشتر موحّدین مشرکند وخود نمیدانند. و البته مقبول خداوند هم میافتند. شرک درجات دارد، و ایمان و توحید هر کسی به درجهای آلوده به شرک است. و همچنین هدایت و ضلالت و حق و باطل که به هم آمیختهاند...
البته برخی از مفسران چنین برداشتی دارند، که گروهی با آن که ایمان آوردهاند، هنوز بقایای شرک، در زوایای دل آنها جای مانده است؛ یعنی ایمان کامل نیاورده، و از شرک کاملاً دست نشستهاند و آن را گونهای «شرک خفیّ» میخوانند، که با درجات پایین ایمان قابل جمع است.7
ولی این برداشت، با برداشت یاد شده متفاوت است. برداشت فوق میخواهد این آمیختگی ایمان و شرک را، بیشتر طبیعی نشان دهد، در صورتی که آیه آن را موردنکوهش قرار داده، که مشرکان نتوانستهاند خود را از چنگال شرک، که به آن خو گرفتهاند، رها سازند؛ یعنی باید چنین کنند، تا ایمانشان مقبول حق افتد.
این آیه، به دنبال سه آیه پیشین است که میفرماید:
«و ما أکثر الناس ولو حرصت بمؤمنین. و ما تسألهم علیه من أجر إن هو الا ذکر للعالمین. و کأیّن من آیة فی السماوات و الأرض یمرّون علیها و هم عنها معرضون. و ما یؤمن أکثرهم باللّه إلاّ و هم مشرکون. أفأمنوا أن تأتیهم غاشیة من عذاب اللّه أو تأتیهم السّاعة بغتةً وهم لایشعرون. قل هذه سبیلی أدعو إلی اللّه علی بصیرة أنا و من اتّبعنی و سبحاناللّه وما أنا من المشرکین»یوسف /108-103
در این جا تمامی آیات مربوط را آوردیم، تا جهتگیری آن روشن شود. خداوند میفرماید:
هر اندازه کوشش کنی، این مردمان ایمان نمیآورند؛ گرچه پاداشی از آنان درخواست نکردهای، و صرفا یادآوری است برای همه جهانیان.
چه فراوان دلایلی، آسمانی و زمینی، بر آن گذر کرده و نادیده گرفتهاند!
و بیشتر ایمان آورندگان آنان، هنوز در حال شرک به سر میبرند!8
آیا خود را درامان میبینند، که ناگهان عذاب فراگیر الهی، آنها را نگیرد، یا قیامت فرا نرسد، در حالی که در غفلت باشند!؟
بگو: این راه من است، که از روی بینش و آگاهی، خود و پیروانم، مردم را به سوی حق میخوانیم. خدا منزّه است، و هرگز شرک نورزیدهام.
سیاق آیات، به خوبی میرساند که دست برنداشتن از شرک، به هر گونه باشد، مورد نکوهش است، و حاکی از آن که حقّ را هنوز نپذیرفته و تمامی دلایل و آیات الهی را نادیده گرفتهاند و سرانجامی سخت در انتظارشان میباشد.
ذیل آیات، روشن میسازد که راه الهی جز این است و هرگز با شرک آشنایی ندارد.
لذا بسیاری از مفسّران بزرگ، آیه یاد شده را به ایمان دروغین و شرک مطلق، تفسیر کردهاند.9
و همچنین آیه: «أنزل من السماء ماءً فسالت أودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و ممّا یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیةٍ او متاع زبدٌ مثلُه کذلک یضربُ اللّهُ الحقَّ والباطلَ فأمّا الزبد فیذهب جُفاءً و أمّا ما ینفع الناس فیمکثُ فی الأرض کذلک یضربُ اللّه الامثال. للذین استجابوا لربّهم الحُسنی...»رعد /18-17
از آسمان آبی فرو بارید، آنگاه بستر دشتها هر یک فراخور خویش روان گشتند و سیلاب کف انباشتهای برآورد. و
همین گونه فلزات ذوب شده برای ساختن زیورآلات کف برمیآورند.
بدینسان خداوند، برای حقّ و باطل، مثل میزند: کفهای برآمده، فرو میافتند و به کناری میروند (تباه میشوند)، ولی آنچه مایه سود مردم است، استوار میماند و پایدار میباشد...
در این مثال، خداوند میفرماید: گرچه باطل، احیانا جَولانی دارد و پوششی بر روی حق قرار میگیرد، ولی استقرار ندارد و از بلندای هیاهو فرو میافتد. آن گاه چهره تابناک حق، خواهد درخشید.
«للباطل جَوْلَةٌ وللحقّ دَوْلَةٌ.»10
«الحقّ یعلو و ما یُعلَی.»11
«و قل جاء الحقّ و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقا»اسراء /81
بگو حق آمد، و باطل تباه گردید. باطل همواره تباه شده است.
این آیه، درست همانچیزی را میگوید که در آیه هجده سوره انبیاء آمده است:
«بل نقذف بالحقّ علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق. و لکم الویل مما تصفون»
همواره، حق را بر باطل فرو میزنیم تا آن را بکوبد و تباه گردد. وای بر شما ـ که گمان دارید باطل پایدار است ـ از این پندار ناروا.
بنابراین، مقصود از آیات، جدایی حق از باطل و برتری حق بر باطل است.
به عبارت دیگر، حق هیچ گاه پوشیده نیست و مقهور باطل نیز قرار نمیگیرد، بلکه حقّ همواره پیروز است و باطل شکست خورده.
این، یک اصل است که پایه مکتب عدل را تشکیل میدهد، و مسأله حُسن و قبح عقلی بر همین پایه استوار است. به علاوه، روایات بسیاری در کنار آیات، بر این اصل، صراحت دارند که بدانها خواهیم پرداخت.
ولی نویسنده مقال، درست معکوس این راه را پیموده است. او آیه یاد شده را اینگونه تفسیر میکند:
«هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمیشود. خدای جهان هم بر این نکته انگشت نهاده، آن جا که میگوید: «انزل من السماء ماءً فسالت أودیة بقدرها...» . آبی که از آسمان فرو ریزد، ناچار با گلولای آمیخته میشود، و کف بلندی بر آن مینشیند. حق و باطل به هم آمیختهاند...
وقتی باران دین ناب از آسمان وحی بر خاک افهام بشری میبارد، ذهن آلوده میشود و همین که عقلها به فهمیدن دین زلال همّت میگمارند، داشتههای خود را با آن میآمیزند و آن راتیره میکنند. لذا دینداری و دینورزی، چون آبی کفآلود، تا قیام قیامت در میان مردم جاری است...»چنان که یاد شد، آیه درصدد بیان آن است که آب زلال دین، بر مردم ریزش میکند و زمینههای نامساعد، آن را آلوده میکند. باری این آلودگی درنگ ندارد؛ آنچه درنگ دارد، حقّ است و بس.
ولی ایشان میگویند: این آلودگی تداوم دارد و تا قیام قیامت، پیوسته حق به باطل، آمیخته خواهد ماند؟!
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
در بحث پیرامون مسأله حسن و قبح عقلی خواهیم آورد: یکی از سُنَن الهی در جهان هستی، آشکار بودن جدایی حق از باطل است، که به فطرت و بداهت عقلی بستگی دارد و سنّت الهی بر آن جاری شده که هرگز حق به باطل ملتبس (آمیخته) نگردد و اگر خود نمودی حقّ و مسأله فطرت و بداهت در کار نبود، معیار دیگری برای شناخت حق از باطل وجود نداشت.
خداوند در جای دیگر، درباره همین آلودگیهای برخاسته از خاک و خاشاک، که شفّافیّت وحی را تیره میکند، میفرماید که این آلودگیها زود گذرند، ولی چهره حقّ برای همیشه درخشنده میماند.
«و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لانبیٍّ إلاّ اذا تمنَّی ألقی الشیطان فی أُمنیّته فینسخ اللّه ما یُلقی الشیطان ثم یُحکم اللّه آیاته واللّه علیم حکیم»حج/52
هر آن پیامبر و رسولی که فرستادیم، بر این آرزو بوده است (تا شریعت حق تداوم داشته، فراگیر شود)، ولی شیطان با وسوسهها و دسیسهها بر آن میشود، تا آرزوی پیامبران، آنگونه که خواستهاند: پاک و بدون آلایش، و با سلامت، جامه عمل نپوشد. لذا میکوشد: جلوی گسترش و تداوم آن را بگیرد، یا آن که آن را آلوده سازد و از مسیر حق منحرف نماید.
خداوند میفرماید: کوشش شیطان (خاکیان آلوده) بیهوده است و هدر میرود. آنچه باقی میماند و با سلامت راه خود را طی میکند، شریعت حقّ الهی است و حتما آرزوی خیرخواهانه پیامبران، جامه عمل میپوشد.
پیروزی حق بر باطل
در همین راستا، خداوند میفرماید:
«کتب اللّه لأغلبنّ أنا و رسلی إنّ اللّه قویّ عزیز»مجادله /21
خداوند بر خود نهاده، تا خود و رسولانش پیروز گردند. خداوند، توانا و حاکم بر همه امور است.
«إنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا والذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یَوْمَ یَقُومُ الاشهاد»
غافر /51
پیامبران و دینباوران را در همین جهان، یاری میکنیم و نیز در آن روزی که همه حضور دارند.
«و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین. إنّهم لهم المنصورون. و إنّ جندنا لهم الغالبون»صافات/173-171
در ازل برای بندگان فرستاده خود، چنین تقدیر کردهایم که مظفّر و منصور باشند و جبهه حقّ همواره پیروزمند باشد.
و درباره شیطان گوید:
«إنّ کید الشیطان کان ضعیفا»
نساء/76
دسیسهها و نقشههای شوم شیطان، همیشه ناتوان میباشد.
امام صادق علیهالسلام میفرماید:
«لیس من باطل یقوم بإزاء الحقّ إلاّ غلب الحقّ الباطل. وذلک قوله تعالی: «بل نقذف بالحقّ علی الباطل فیدمغه فإذا هو زاهق»12
هیچ باطلی در مقابل حق قرار نمیگیرد، مگر آن که حق بر باطل پیروز میگردد.
حضرت همچنان فرموده است:
«أبی اللّه أن یُعرّف باطلاً حقّا. أبی اللّه ان یجعل الحق فی قلب المؤمن باطلاً لاشکّ فیه. و أبی اللّه أن یجعل الباطل فی قلب الکافر المخالف حقّا لاشکّ فیه. ولو لم یُجْعَل هذا هکذا ما عُرف حقٌّ من باطلٍ.»13
سنّت جاریه الهی بر آن است تا هیچ باطلی، چهره حقّ به خود نگیرد. (یعنی باطل مشتبه گردد و به صورت حق جلوه کند). و هیچ حقی در دل دینباوران، باطل جلوه نکند، به گونهای که بدون شک آن را باطل شمرند؛ هرگز. و هیچ باطلی در دین دین ناباوران، حق صرف جلوه نکند؛ یعنی حق و باطل هر دو ذاتا خودنما هستند و اگر چنین نبود هیچ گاه حق از باطل شناخته نمیشد؛ یعنی تشخیص حق از باطل فطری است.
سخن مهم این است، که مراد از پیروزی چیست؟
در ذیل بحث از معیار حسن و قبح، سخنی درباره کوشش انبیا داریم، که هدر نرفته است و آنان پیروز شدهاند و شیطان نتوانسته زحمات آنان را تباه سازد.
سرّ مطلب در این است که پیروزی، پیروزی فیزیکی شخص نیست، بلکه پیروزیِ هدف است.
انبیا علیهمالسلام مطالبی را به عنوان ارزشهای والای انسانی، بر بشر عرضه کردند و با تمامی درگیریهایی که میان انبیا و مستکبران در طول تاریخ صورت گرفته، در نهایت انبیا پیروز گشته و توانستهاند این ارزشها را به جامعه بشری بقبولانند، و آنان نیز پذیرفتهاند.
امروزه در سراسر جهان و در تمامی صحنههای مبارزاتی، تعالیم انبیا حاکم است. کسی وجود ندارد که آن ارزشها را نپذیرفته باشد؛ هر چند عمل نکند. این، همان پیروزی حقّ بر باطل است و هرگز حقّ، نه مشتبه گشته و نه مقهور باطل گردیده است. پیوسته، حق و حقیقت پیروزاست و آشکار.
این، همان معنای پیروزی انبیاست و شکست جنود ابلیس در مقابل جنود الرحمان.
سید الشهداء علیهالسلام هنگام عزیمت به عراق، در نامهای به بنیهاشم مینویسد:
«أمّا بعدُ فإنّه من لَحِق بی منکم استشهد، و من تَخَلَّفَ لم یَبْلُغْ مبلغَ الفتحِ. والسلام.»14
هر که به من بپیوندد، به شهادت میرسد و هر که تخلف ورزد، به سر منزل پیروزی نرسیده است.
ظاهر این پیام، متناقض است؛ هر که آید، به شهادت میرسد، و هر که نیاید، پیروز نشده است؟!
آری اگر پیروزی را از دیدگاه شخصی بنگریم، صدر و ذیل کلام، با هم سازش ندارد، ولی اگر از دیدگاه هدف والای انسانی نظاره کنیم و هدفی را که امام علیهالسلام دنبال میکرد، در نظر آوریم، خواهیم یافت که پیروزی در همان شهادت در راه حق است. بارور شدن درخت تنومند اسلام، و شکوفا شدن شاخههای گسترده و سر به فلک کشیده آن، با خون پاک شهیدان است.
سید قطب، مفسّر ادیب معاصر ذیل تفسیر آیه: «انا لننصر رسلنا والذین آمنوا فی الحیاة الدنیا» (غافر /51) میگوید:
«اگر بخواهی نصرت الهی را تجسّم یافته مشاهده کنی، آن را در صحنه کربلا روز عاشورا خواهی دید که چگونه این شهید انسانیّت، با جانفشانی خود و یاوران باوفایش، عرصه را بر باطلگرایان تنگ کردند و خود را بر قلّه فتح و ظفرمندی نشاندند، که برای همیشه آوازه این فتح و پیروزی طنینانداز است، و برای همه نسلها الگوی پیروزمندی و نصرت الهی را مجسّم ساختند.
آری اینگونه بود که امام حسین علیهالسلام با فداکاری و از جانگذشتگی، در پیشگاه عقیده و آرمان مقدس خود، و برای رسیدن به هدف اقصی، و یاری نمودن حق و اعتلای کلمة اللّه فی الارض، پیروزی و نصرت الهی را نصیب خود گردانید.»15
نسبیّت حقّ و باطل
آیا حقّ و باطل، یک واقعیّت اصیل هستند، یا اعتباری و نسبی؟
امور اعتباری دو گونهاند: اعتباری محض و اعتباری انتزاعی، که به منشأ انتزاع خود بستگی دارد؛ مثل: زوجیّت اربعه. اعتباری محض، منشأ انتزاعی ندارد، جز اعتبار مُعتبِر، گرچه بنای عُقَلا باشد؛ مانند: ملکیّت و زوجیّت.
هر دو گونه امور اعتباری، در مقابل امور حقیقی که تحقّق عینی دارند و امور وهمی، که اساسا از وجود بهرهای ندارد، از
واقعیات شمرده میشوند.
واقعیات گرچه تحقّق عینی ندارند، ولی از وجود بهرهمند میباشند و تمامی امور اعتباری محض یا انتزاعی، چون از وجود بهرهمندند، واقعی شمرده میشوند.
در کنار امور اعتباری، امور دیگری هستند که اعتباری نیستند، ولی در عین حال واقعیاند و اصالت دارند. این اصالت در مقابل اعتبار است؛ یعنی نه تحقق عینی دارند؛ مانند اعیان خارجیه، و نه وهمی هستند، که از وجود بهرهای نداشته باشند، و نه اعتباریند که حالت نسبی و اضافی داشته باشند و با این حال واقعیّت دارند؛ مانند غالب صفات نفس و از جمله، مصالح و مفاسدی که زیربنای احکام شریعت را تشکیل میدهند.
از اینرو، احکام شریعت، چه وضعی و چه تکلیفی، گرچه از امور اعتباری محض و احیانا انتزاعی محسوب میشوند، ولی زیربنای همه آنها امور واقعی تأصّلی است، که از واقعیتهای اصیل حکایت دارند و همچنین معارف اسلامی، همگی از واقعیّات اصیل میباشند.
بدینسان، به کار بردن حقّ یا حقیقت درباره دین ـ چه در اصول و چه در فروع ـ ناظر به واقعیّات اصیلی است، که برحسب اختلاف فهمها قابل تغییر و تبدیل نیست؛ مخصوصا بر مبنای مکتب تخطئه، که اختیار مذهب تشیّع است.
لذا هیچ یک از اصول و فروع دین، با اختلاف مشارب و سلیقهها، یا مکتبها و مذهبها، یا تفاوت فهمها تغییرپذیر نمیباشد.
به عنوان نمونه، عدل و حکمت الهی، مورد منازعه میان مکتب اعتزال و مکتب اشعری است. مکتب اعتزال، چون خدا را متصف به عدل و حکمت میداند، مسأله جبر در تکلیف را از اساس منتفی میداند. در برابر، مکتب اشعری برای اثبات بسط قدرت الهی و نامحدود بودن حاکمیّت مطلقه او، مسأله عدل و حکمت را منتفی دانسته و جبر در تکلیف را روا شمردهاند.
سرانجام، خداوند، یا عادل و حکیم هست یا نیست؟ جبر در تکلیف هست یا نیست؟
بر هر فرض، ثبوتا یکی درست میگوید و دیگری نادرست و نمیتوان گفت: ثبوتا هر دو درست میگویند، یا گفتار هر دو ـ که متناقض است ـ حق میباشد! بلکه بناچار یکی حق میگوید و دیگری باطل؛ زیرا واقعیّت اصیل یکی از این دو میباشد.
همچنین در باب وضو، در آیه شریفه آمده است:
«یا أیّها الذین آمنوا اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم إلی المرافق وامسحوا برؤوسکم و أرجلَکم إلی الکعبین»مائده /6
در فقه مذاهب اربعه، در «أَرْجُل» فتوا به «غَسْل» دادهاند، به گمان این که «و أرجلکم» عطف به «أیدیکم» میباشد؛ لذا همانگونه که دستها را باید شست، پاها نیز باید شسته شود.
ولی در فقه جعفری، آن را عطف بر «برؤوسکم» میدانند؛ لذا باید پاها را مسح نمود.16
اکنون میپرسیم: «وارجلکم» عطف بر «ایدیکم» است یا بر «برؤوسکم»؟ و آیا باید پاها را شست یا مسح نمود؟ کدام فهم یا کدام برداشت صحیح است و دیگری باطل؟
اگر گفته شود: هر دو، پس باید میان غسل و مسح جمع نمود. و اگر بگویید: یکی از آنها، آن یکی کدام است؟
گو این که مفسّران روشنی امثال شیخ محمد عبده، ترجیح داده که عطف بر «برؤوسکم» است، تا فاصله به اجنبی بین معطوف و معطوفعلیه ایجاد نشود.17
و نیز در مسائل اختلافی میان معتزله و اشاعره، امروزه مکتب اعتزال جای خود را پیدا میکند.
اینگونه، اختلافنظرها میان مکتبهای مختلف و مذاهب گوناگون بسیار است، که نمیتوان تمامی آنها را صواب دانست؛ مانند اختلاف میان دانشمندان در دیگر علوم طبیعی و ریاضی و حتی علوم انسانی.
حقیقت آن است که کسانی اینگونه مسائل را درباره ادیان مطرح میکنند، که اساساً، پایهای برای دین قائل نیستند، یا از تیپ «صلح کل» ـ یکی از نظریات صوفیگرایانه یونان قدیم ـ میباشند، که کم و بیش در زبان شعرای اسلامی صوفیمنش، جریان یافته است.
یا از زمره روشنفکران غربی هستند که دین را برخاسته از فرهنگهای حاکم بر جوامع دانستهاند؛ لذا اصل وحی را منکرند و واقعیتی برای ادیان قائل نمیباشند.
نویسنده محترم ما، گرچه خود از دینباوران است و حقیقتگرا، و به اصطلاح خواسته به گونهای میان این ضد و نقیضها جمع نماید و تصریح میکند: مراد نسبیّت حق و باطل هم نیست... ولی دلایل و شواهدی که میآورد، گریزی از باور نسبیت برایش نمیگذارد.
به عنوان نمونه، قصه پیل، که در تاریکی بُدی، و گروهی هر یک دست خود بر او مینهاد، یکی خرطوم و دیگری پا، و سومی گوش، و چهارمی دست بر پشت او نهاد، و هر یک برحسب لمس کف، وجود فیل را تشخیص میداد، که اگر شمعی وجود داشت، همگی به اشتباه خود پی میبردند.18
وی از این داستان چنین نتیجه میگیرد که اختلاف نظرها، برحسب اختلاف منظرهاست، چون همگی در تاریکی قفس آدمیّت قرار گرفتهاند و تا از این تنگنا بیرون نیایند، به حقیقت امر واقف نشوند.
و نیز مثالی را که دکتر علی الوردی آورده، دلیل بر صحت همه نظرها گرفته است؛ زیرا هر یک از آنچه میبیند، خبر میدهد و واقعیّتی که او میبیند، همان است.
مغالطه در این جاست که دین، اختلافمنظر ندارد: «ذلک الکتاب لاریب فیه» و حتی راه درمان متشابهات را ـ که اندکند ـ با مراجعه به محکمات «هنّ امّ الکتاب»نشان داده است.
منطق قرآن آن است که دین، جای شبهه نیست و آنان که به دنبال شبهات میروند، بداندیشان و بیماردلان هستند. بدینسان هر که خطا رفته، بدان روست که از راهی که قرآن و اسلام نشان داده، نرفته و خودسرانه ره پیموده است.
تقصیر یا قصور؟
تقصیر، کوتاه آمدن و قصور، کوتاه بودن دست است. شاید بیشتر اختلافنظرها، یا اختلاف مذاهب و آراء پیرامون مسائل دینی، از نوع دوم باشد. برخی رسیدهاند و برخی نرسیدهاند و چه بسا هیچ کدام نرسیده باشند و این، مقتضای مکتب «تخطئه» است. بدین سان، آن که نرسیده، معذور است و مأجور. «للمُصیب أجران، و للمخطئ أجر واحد.»19
اما این که گفته شود همه به واقع رسیدهاند، درست نیست؛ زیرا واقعیّت یکی بیش نیست و با اختلافنظرها، متحوّل نمیشود، مگر بر مبنای مکتب «تصویب» که در حقیقت، انکار واقعیت را میرساند.
از اینرو و بنا بر مکتب «تخطئه»، درباره اختلافنظرها یا اختلاف برداشتها، مسأله «حق و باطل» مطرح نیست، بلکه صرفا صواب و خطاست.
حقّ و باطل، در مورد تقصیر به کار میرود. کسی که حق را شناخته و بنا بر مصالحی آن را نپذیرفته، یا سعی میکند تا باطل خود را حق جلوه دهد، اوست که راه ضلالت را پیش گرفته و رفتار او باطل است و شخص او گنهکار.
بنابراین، اختلافنظرها که از روی «قصور» باشد، در صورت خطا بودن، نه باطل است و نه گناه، بلکه صرفا اشتباه است و معذور، و احیانا (اگر به آنچه رسیده عمل کند) مأجور.
صدوق علیهالرحمة در باب «ثمانیه» کتاب خصال، از امام صادق علیهالسلام حدیثی آورده، که مولا امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود:
«بهشت را هشت در است، که اولین آن برای انبیا و صدّیقین است، دومین برای شهدا و صالحین، پنج در برای مؤمنان راستین و هشتمین در برای دیگر مردمان که با حق و حقیقت در ستیز نباشد.»20
خطوط متوازی؟!
نویسنده مقال، از ادیان و مذاهب مختلف، با عنوان خطوط متوازی یا صراطهای مستقیم یاد میکند و مسأله انحصار حق و هدایت کامل را در یک مکتب یا مذهب، از کوتهنظری میداند.
وی میگوید:
«اسلام سنّی فهمی است از اسلام، و اسلام شیعی، فهمی دیگر، و اینها و توابع و اجزایشان همه طبیعیاند و رسمیت دارند. همیشه هر فرقهای، خود را حق دیده و دیگران را باطل، کسی در این فکر نبوده که این تکثّر اجتنابناپذیر تفاسیر و فهمهاست که گریبان هیچ مکتبی از چنگال آن رها نیست.
از نظرگاه است ای مغز وجود اختلاف مؤمن و گبر و جهود
مولوی در این بیت شعر، سه دین بزرگ را نام میبرد، و میگوید: اختلاف این سه، اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقا اختلاف نظرگاه است. آن هم نه نظرگاه پیروان ادیان، بلکه نظرگاه انبیا. حقیقت یکی بوده است که سه پیامبر از سه زاویه به آن نظر کردهاند، یا بر پیامبران سهگونه و از سه روزنه تجلّی کرده است و لذا سه دین عرضه کردهاند.
بنابراین، سرّ اختلاف ادیان، نه فقط تفاوت شرایط اجتماعی یا تحریف شدن دینی بوده، بلکه تجلّیهای گونهگون خداوند عالم، همچنان که طبیعت را متنوعّ کرده، شریعت را نیز متنوّع کرده است.
عباراتُنا شَتّی و حُسْنُک واحدٌ و کلٌّ إلی ذاک الجمال یُشیر
این نکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر را باید عوض کرد و به جای آن که جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج و شکسته ببینیم، باید آن را مجموعهای از خطوط راست دید که تقاطعها و توازیها و تطابقهایی با هم پیدا میکنند.»
آن گاه فرضیّه «صراطهای مستقیم» را مطرح میکند و به این نتیجه میرسد که پیروان مذاهب، در کثرت و اختلاف، با چشم دیگری نظر کنند و چنین نپندارند که هر کس چند مادّه اعتقادی خاصّ در ذهن دارد (شیعه، سنّی، پروتستان، کاتولیک) مهتدی و ناجی است و بقیّه ضالّ و هالکند!
قرآن، درست، خلاف این فرضیّه را مطرح میسازد:
اولاً، میان انبیاء و شرایع آسمانی، اختلافی نیست و همه یک چیز میگویند و از یک دریچه بر آنان افاضه شده و همگی حامل یک پیاماند:
«إنّ الدین عنداللّه الاسلام»
آلعمران /19
«و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فیالآخرة من الخاسرین»
آلعمران /85
و همه پیرو ملّت حنیف ابراهیمیاند:
«قل إنّنی هدانی ربّی الی صراطٍ مستقیم دینا قیما ملّه ابراهیم حنیفا»
انعام /161
«ثم اوحینا الیک ان اتبع ملّة ابراهیم حنیفا»نحل /123
«یا ایها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربّکم وافعلوا الخیر لعلّکم تفلحون. و جاهدوا فی اللّه حقّ جهاده هو اجتباکم و ما جعل علیکم فی الدین من حرج ملّة أبیکم ابراهیم هو سمّاکم المسلمین من قبلُ و فی هذا لیکون الرسول شهیدا علیکم و تکونوا شهداء علی الناس»حج /78
«ومن احسن دینا ممّن اسلم وجهه للّه وهو محسن واتبع ملّه ابراهیم حنیفا»
نساء /125
«و من یرغب عن ملّة ابراهیم الا من سفه نفسه و لقد اصطفیناه فی الدنیا و إنه فی الآخرة لمن الصالحین. اذ قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمین. و وصّی بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بَنیّ انّ اللّه اصطفی لکم الدین فلا تموتنّ الاّ و انتم مسلمون»بقره /132-130
«و قالوا کونوا هودا او نصاری تهتدوا قل بل ملّة ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین. قولوا آمّنا باللّه و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الأسباط، و ما أوتی موسی و عیسی و ما أوتی النبیّون من ربّهم لانفرّق بین أحد منهم و نحن له مسلمون. فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا و ان تولّوا فإنّما هم فی شقاق...»
بقره /137-135
ثانیا، قرآن فقط یک شریعت را خط راست و صراط مستقیم میداند و بقیه طریقها را انحرافی و گمراهه میشمرد.
از دیدگاه قرآن، هدایت یک سویی است و ضلالت در جهتهای گوناگون و انحرافی است.
هر که آن راه را یافت و شناخت، سپس پذیرفت، بر هدایت است و راه سعادت را رهسپار گشته، به رضوان الهی منتهی میشود.
و هر که آن را یافت و نپذیرفت، بر ضلالت است، و راه شقاوت را پیش گرفته است.
و هر که دست او کوتاه بود و نتوانست حقیقت را دریافت کند، جاهل است و معذور.
وظیفه و سرانجام هر یک از این سه گروه، در قرآن مشخّص شده است.
در سوره حمد، از خداوند درخواست میشود تا صراط مستقیم را رهنمون گردد: «اهدنا الصراط المستقیم».
و آن، همان صراط رهیافتگان است که دست عنایت الهی بر سر آنان قرار گرفته است: «صراط الذین انعمت علیهم».
اما دو گروه دیگر از این قرارند: گروهی که مقاومت ورزیده و مورد خشم الهی قرار گرفتهاند: «غیر المغضوب علیهم» و گروهی که راه را نیافته، سرگردان و حیرانند: «و لا الضّالین». ضلالت در اینجا، تنها سرگردانی و ره گم کردن است.
در حدیث آمده است:
جابربن عبداللّه انصاری میگوید: نزد پیامبر گرامی صلیاللهعلیهوآله نشسته بودیم، که با انگشت یک خطّ مستقیم ترسیم نمود، و دو خط دیگر در چپ و راست آن کشید. سپس دست مبارک بر خط میانه نهاد و فرمود: «هذا سبیل اللّه» این راه خدا است. آن گاه این آیه را تلاوت فرمود: «و أنَّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه و لاتتبعوا السُّبُلَ فَتَفرّق بکم عن سبیله» (انعام /153)، این یگانه راه مستقیم به سوی حق میباشد، همان را دنبال کنید و دیگر راهها را نروید که پراکنده میشوید و از راه خدا جدا میگردید.21
هادی بودن خداوند
یکی از ویژگیهای بارز الهی، صفت هدایت اوست، که همه خلایق، بل تمامی موجودات را دربرمیگیرد:
«ربُّنا الّذی أعطی کلّ شیء خلقه ثمّ هدی»طه /50
«سبّح اسم ربّک الأعلی. الّذی خَلَق فسوّی . والّذی قدّر فهدی»اعلی /3
درباره انسان میگوید:
«ألم نجعل له عینین. و لسانا و شفتین. وهدیناه النجدین»بلد /10
«إنا هدیناه السبیل إمّا شاکرا و إمّا کفورا»انسان /3
در مسأله هدایت و ضلال، به شرح از مراحل هدایت الهی ـ از فطرت تا عقل و شریعت، و عنایت و در نهایت عصمت ـ بحث کردهایم.
خداوند، هدایت خویش را از هیچ کس و هیچ موجودی دریغ نداشته و امکانات لازم را در اختیار همگان قرار داده است و هیچگونه تبعیضی در این ساحت قدس الهی راه ندارد. ولی افراد و گروهها، تا خود چه بخواهند، و چگونه از این امکانات بهره ببرند؟
خداوند به آدم و حوّا، موقع رانده شدنشان به زمین، چنین گوشزد میکند:
«فإمّا یأتینّکم منّی هدیً فمن اتّبع هدای فلایضلّ ولایشقی. ومن أعرض عن ذکری فانّ له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة أعمی. قال ربّ لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا. قال کذلک أتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی. و کذلک نجزی من أسرف و لم یؤمن بآیات ربّه و لعذاب الآخرة أشدّ وابقی»
طه /127-123
از اینرو، خداوند کسانی را که از این همه امکانات رایگان بهره نبرده و بر خود ستم روا داشتهاند، نکوهش میکند:
«و من أظلم ممّن ذُکّر بآیات ربّه فأعرض عنها و نسی ما قدّمت یداه إنّا جعلنا علی قلوبهم أکنّة أن یفقهوه و فی آذانهم وقرا و انء تدعهم إلی الهدی فلن یهتدوا إذا ابدا»کهف /57
«و من أظلم ممّن ذُکّر بآیات ربّه ثم أعرض عنها إنّا من المجرمین منتقمون»
سجده /22
به علاوه یادآور شدیم: خداوند در صفت هادی بودن، پیروز و غالب است و امروزه تعالیم انبیاء علیهمالسلام حاکم بر اندیشه انسانی است و شیطان، مغلوب و شکست خورده است:
«هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحقّ لیُظهره علی الدین کلّه و کفی باللّه شهیدا» فتح /28
این آیه در سوره توبه و سوره صف نیز تکرار شده، با ذیل «ولو کره المشرکون».22
سخن امام علی علیهالسلام
اما سخنی را که نویسنده مقال از مولا امیرمؤمنان علیهالسلام به عنوان شاهد مثال آورده و گمان برده است که مقصود: آمیخته شدن حق و باطل است، که همیشه وجود داشته... این گونه نیست. روی سخن حضرت به کسانی است که دو نقش حق و باطل را بازی میکنند، تا مردم را فریب دهند و مایه فتنه و آشوب گردند؛ زیرا اگر براساس حق صریح یا باطل صریح رفتار کنند، مطلب بر کسی مشتبه نمیشود و راه فتنه و آشوب و رخنه شیطان بسته میشود.
بنابراین، حضرت این سخن را در جهت بیان علل فتنهها و رخنههای شیطانی، ایراد فرمودهاند و در واقع نکوهشی است از رفتار دو رویه بازیگران سیاست آن روز.
امام علیهالسلام میفرماید:
«إنّما بدء وقوع الفتن أهواءٌ تُتَّبَع، و أحکام تبتدع. یُخالَف فیها کتاب اللّه، و یتولّی علیها رجالٌ رجالاً علی غیر دین اللّه. فلو أنّ الباطل خَلَص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین. و لو أنّ الحقّ خَلَص من لبس الباطل، انقطعت عنه ألسُنُ المعاندین. و لکن یؤخذ من هذا ضغث، و من هذا ضغث، فیمزجان فهنالک یستولی الشیطان علی أولیائه و ینجو الذین سبقت لهم من اللّه الحسنی.»23
همانا آغاز پیدایش فتنه و آشوبها، پیروی از خواستههای نفسانی است و بدعتهایی که در شریعت پدید میآورند، که مخالف کتاب خداست. گروهی، گروه دیگر را، بر آنچه برخلاف دین خدا است، یاری میدهند.
اگر باطل با حق درنیامیزد ـ که بر دست فتنهجویان آمیخته گشته ـ هر آینه بر حقّجویان پوشیده نمیماند و اگر حق، به باطل پوشیده نمیشد، بدخواهان را مجال طعنهزدن نبود. لیکن برگرفتهای از این، و برگرفتهای از آن را گیرند و با هم درآمیزند، آن گاه است که شیطان فرصت یابد و راه رخنه را به دست آورد، تا بر کسانی که پیرو اویند چیره شود، ولی کسانی که مورد عنایت الهی قرار گرفتهاند، جان به سلامت برند.
این شیوه جاهطلبان فرصتطلب و عوامفریب است؛ همان شیوهای که سیاستمداران تاریخ همواره، پیشه خود قرار داده و میدهند؛ زیرا اگر یکسره باطل بگویند، مردم از آنان روگردان میشوند و اگر بخواهند یکسره حق بگویند، جایگاه خود را از دست میدهند و از همدستی شیطان ناکام میمانند.
ابن ابیالحدید، در ذیل فرمایش مولا امیرمؤمنان علیهالسلام : «لولا الدین والتقی لکنت أدهی العرب» میگوید:
«دیگر خلفا، به آنچه مصلحت وقت اقتضا میکرد و برای سازش حکومت خود توافق داشت، عمل میکردند؛ چه موافق شرع باشد، چه نباشد. بدون شک، کسی که طبق دید خود عمل کند و پایبند ضوابط و قیودی که مانع راه اوست نباشد، بهتر میتواند با خواستههای مشروع و نامشروع موافقت نماید و حکومت خود را استوار سازد.
ولی علی علیهالسلام چنین نبود، جز به مرّ حقّ، به چیز دیگر نظر نداشت؛ لذا نتوانست با مردم زمانه خویش از در سازش درآید.»24
اصطلاح کفر و ایمان
مایه شگفتی است که برخی اصطلاح کفر و ایمان را، یک راهزنی فقهی ـ زمینی دانسته و آن را پوششی بر حقیقت آشکار آسمانی گرفتهاند.
نامبرده چنین میگوید:
«آنچه در این جا راهزنی میکند، عناوین کافر و مؤمن است، که عناوینی صرفا فقهی ـ دنیوی است و ما را از دیدن واقع بازمیدارد. برداشتن اینگونه تمایزات ظاهری در مقام تحقیق، و نظر دوختن در عالم، از درون اسم «هادی» خداوند، کلید حلّ مشکل و هضم و قبول کثرت است!
و نیز اذعان به رحمت واسعه الهی، و کامیابی رسولان وی، و ناتوانی کید شیطان، و بسط نوازش دستان نوازشگر خداوند بر سر عالمیان و آدمیان است!»
جای بحث نیست که خداوند را با نام «هادی» میشناسیم. هدایت عامّه و رحمت واسعه الهی، سراسر وجود را فراگرفته است: «و رحمتی وسعت کل شیء»(اعراف /156) و مسأله «هدیً للعالمین» و «هدی للنّاس»، جای تردید نیست: «و کفی بربّک هادیا و نصیرا»
فرقان /31
ولی اصطلاح کفر و ایمان، یک اصطلاح قرآنی و الهی است و از زبان پروردگار مطرح گردیده و با همان مفهوم در سنّت و سپس در فقه آورده شده است. این گفتار که اصطلاح کفر و ایمان، یک راهزنی فقهی و زمینی است، گفتاری است کاملاً جفاگونه.
مؤمن به کسی گویند که حقّ را یافته و آن را باور داشته و پذیرفته و براساس آن رفتار میکند؛ لذا راه سعادت را پیش گرفته، به ساحل نجات خواهد رسید:
«إنّ الّذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّة. جزاؤهم عند ربّهم جنّات عدن تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها أبدا رضیاللّه عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربّه»بینه /8-7
کسانی که ایمان آورده، کارهای نیک انجام دهند، اینان بهترین مردماند. پاداش آنان، سعادت اخروی و حیات جاوید است. خداوند از آنان خشنود و آنان از خدا خشنودند. البته این درباره کسانی است که خدا را پروا دارند.
البته تفسیر و تبیین ایمان و این که به چه ایمان آورند، و درجات ایمان، و شرایط آن، به شرح در قرآن توضیح داده شده و نیز سعادت و رستگاری و رضوان الهی، بهطور کامل تبیین شده است.
در برابر، کافر به کسی گویند که حقّ را شناخته، ولی سعی در پنهان داشتن آن دارد25 و چنین وانمود میکند که آن را باور ندارد و لذا ایستادگی در مقابل حق از خود نشان میدهد:
«وجحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلما و علوّا»نمل /14
ظالمانه و مستکبرانه، آن را انکار نموده، با آن که در دل به آن یقین داشتند!
لذا خداوند درباره کافران ـ به این معنی ـ میفرماید:
«إنّ الذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین فی نار جهنّم خالدین فیها اولئک هم شرّ البریّة»بیّنه /6
کسانی که کفر ورزیدند، چه از پیروان شرایع پیشین (منحرف شده) باشند، و چه بتپرستان، هر آینه جاودانه در آتش دوزخ خواهند سوخت. اینان پَستترین مردم به شمار میروند!
پر روشن است که مقصود آیه، کسانیاند که حق را از نزدیک شناختهاند و در مقابل آن مقاومت کردهاند؛ لذا پستترین انسانها شمرده شدهاند؛ زیرا وجدان و فطرت و عقل و اندیشه پاک را، در نهاد خود لگدمال کردهاند و بدین سبب خلود در شقاوت سرمدی را برای خود فراهم ساختهاند.
بدینسان فقیهان و متکلمان، ایمان و کفر را با همین اصطلاح قرآنی به کار بردهاند و هرگز از پیش خود چیزی بر آن نیفزوده یا از آن نکاستهاند، یا تفسیری جدا از قرآن بیان نداشتهاند.
در این میان یک گروه دیگر باقی میماند: کسانی که حق را نیافته یا هنوز نشناختهاند، یا به اشتباه رفتهاند. اینان جاهل قاصر شمرده میشوند؛ لذا معذورند و عقوبت آنان نشاید، به شرحی که گذشت.
«اللّه ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون»بقره /257
خداوند، دینباوران را زیر پوشش عنایت خویش قرار داده، پیوسته بر بینش آنان میافزاید، ولی دینستیزان زیر پوشش طاغوت قرار گرفته، همواره آنان را در گمراهیها رهسپار میسازند.
خداوند در این آیه، گروه مؤمنان را از گروه کافران جدا ساخته و راهی که هر یک میروند، و به جایی که میرسند، مشخّص نموده است. بدینسان یکی راه سعادت و دیگری راه شقاوت میپیماید:
«فمنهم شقیّ و سعید. فأمّا الّذین شَقُوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق. خالدین فیها ما دامت السماوات والأرض الاّ ما شاء ربّک إن ربّک فعّال لما یرید. و امّا الّذین سُعدوا ففی الجنّة خالدین فیها ما دامت السماوات والأرض الاّ ماشاء ربّک عطاءً غیر مجذوذ»هود /108-105
برخی شقیّ و نگونبخت و برخی سعید و نیکبخت. آنان که نگونبختاند، در آتش جاوید سوزند.
و آنان که نیکبختاند، در بهشت برین جاویدان بیاسایند.
این است منطق قرآن، که تنها راه رستگاری را در دینباوری دانسته و دین حق را تنها شریعت ناب محمدی ـ ابراهیمی شمرده و برای رهیافتن، تنها یک راه مستقیم نشان داده و دیگر راهها را منحرف و کج و بیراهه گرفته است:
«و أنّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه ولاتتّبعوا السبل فتفرّق بکم عن سبیله ذلکم وصّاکم به لعلّکم تتّقون»
انعام /153
این، تنها راه مستقیم به سوی حقّ است، همان را پیروی کنید و از دیگر راهها نروید، که شما را از یافتن راه حقّ پراکنده میکند. این سفارشی است باشد تا با پروا باشید.
از اینرو، از دیدگاه قرآن، حقّ یکی بیش نیست؛ نه تعدّد دارد و نه تکثّر. نه قابل تجزیه است و نه قابل تبعیض. همه پیامبران یک گفتار داشتند و تمامی گفتار آنان، حقّ محض بوده است. راه خدایی و صراط مستقیم، همان است که همه شرایط الهی ارائه دادهاند. بیرون از شریعت الهی، خطوط پراکنده و گمراهکننده است.
اصطلاح ایمان و کفر نیز در همین راستا شکل گرفته است و چیزی نیست که فقها و زمینیان آن را بافته و ساخته باشند.
ولی نویسنده محترم یاد شده، علاوه بر این که نیش قلمش از جاده ادب لغزیده و تعبیر «راهزنی فقهی زمینی» را به کار برده، با ترفندی ماهرانه به سبب هراس از مقابله با قرآن، خواسته خود را در مقابل فقها قرار دهد، تا وانمود کند که با زمینیان درگیر است نه با وحی آسمانی!
امّا چه خواسته و چه نخواسته باشد، خود را آشکارا در مقابله با صراحت قرآن قرار داده و پندار کهنه و پوسیدهای که صوفیان سوفسطاییمنش در عهد باستانی یونانی قدیم، با عنوان «صلح کلّ» مطرح ساختهاند و امروزه دین ناباوران غربی با عنوان «پلورالیزم» مطرح نمودهاند، پذیرفته است و بیهوده تلاش میکند آن را با دید قرآن و شریعت و گفتههای عارفان اهل طریقت، سازش دهد!
ترسم نرسی به منزل ای اعرابی کین ره که تو میروی به ترکستان است
تأثیر فرهنگ عرب
یکی از شواهد تأثیرپذیری امثال نویسنده مقال، از القاءات دینناباوران غربی، دیدگاهی است که گاه و بیگاه از زبان یا نوشته آنان آشکار میشود و بر این باورند که قرآنکریم، یا به طور کلی احکام شریعت، متأثّر از فرهنگ عرب است، که اگر در محیط دیگر بود، به گونه دیگری میبود. یا اگر در امتداد زمانی بیشتری میبود، از تجربههای زمانی فزونتری برخوردار میگردید...
وی چنین مینویسد:
«آیا اگر حیات مبارک، طولانیتر میشد، و یا وقایع تاریخی مهمّ دیگری در طول عمر ایشان رخ میداد، حجم قرآن از این که هست، بسی افزونتر نمیگشت؟ و کتاب مرجع مسلمانان، واجد نکتههای روشنگر بیشتری نمیشد؟
مگر قرآن، پا به پای حوادث زمانه رشد نیافته و پیش نیامده است؟ اینها همه نشان میدهد که دین وقتی وارد تاریخ میشود تا چه حدّ تاریخی و بشری میشود...
و همین است معنی دقیق تنزیل کتاب، که در قرآن کریم بدان اشارت رفته است. این سرنوشت هر دینی و هر مسلکی است. بل سرنوشت هر موجودی است که پا به خرابآباد تاریخ و طبیعت مینهد و جامه بشریّت و مادّیّت میپوشد.
تحمیل زبان قوم (عربی ـ عبری ـ یونانی)26 بر دین، اولین و آشکارترین تحمیل و تنزیل است و پس از آن امواج خونفشان بسیاری است که برمیخیزد و دین را در کام میکشد و آشکار میکند:
«که دین آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها».
بر دین این چنین، نه بار بسیار میتوان داد، و نه به نام آن کارهای بسیار میتوان کرد...»
او در همین راستا میگوید:
«همچنین است تجربه پیامبر اسلام از نعیم اخروی و بهجت و لذت معنوی، که در مقام بیان، در قالب «حور» (زنان سیهچشم) درآمده است و هیچگاه در قرآن ذکری از موهای بور و چشمان آبی، به میان نیامده است...»
این گونه قلمها، ناخودآگاه، در خدمت دین ناباوران قرار گرفته و اینگونه شبهات که از همسایگان غربی به این جا سرایت کرده، بیشتر در راستای بیاعتبار نشاندادن قرآن و جدایی آن از وحی مطرح بوده است.
از همین مثال اخیر، شروع میکنیم، تا به خوبی به اشتباه نویسنده پی ببریم:
«حُور» جمع «حوراء» مؤنّث «أحور»، به کسی میگویند، که سفیدی چشم او درخشنده است و از شدت درخشندگی تخم چشم، مردمک آن، به هر رنگی باشد، درخشش زیبایی پیدا میکند.
«حور» از ریشه «حَوَر» به معنای «شدّة البیاض» است. حَوَرَ الثوبَ: غَسَله و بیّضه. آن را شُست تا بخوبی سفید و شفّاف گردید. «اِحورّ» به معنای: «ابیضّ».
به کسانی که لباس را خوب میشویند ـ که عرب به آنها «قصّار» میگوید ـ حواریّ میگویند؛ لتحویره، ای تبییضه.
ابن فارس میگوید: «والحُوّاری من الطعام: ما حُوّر، ای بُیّض. و احورّ الشیءُ: ابیضّ» و به زنان سفیدپوست، «حواریّات» گویند.
اکنون روشن شد، که مقصود از «حُوْر»: دارندگان چشمان درخشان است، چنان که مقصود از «عین» جمع «عیناء»، چشمدرشتان میباشد. این دو وصف در زنان، در همه جا، وصف زیبایی است و به جامعه عرب اختصاص ندارد.
اما شبهه نخست، که اگر قرآن در امتداد تاریخی بیشتری قرار میگرفت، تجربههای بیشتری کسب میکرد، و شاید نکتههای روشنگر بیشتری عاید بشر میگردید، سخنی است کاملاً پوچ و ناسازگار با صراحت قرآن کریم؛ زیرا با کمال یافتن دین، عمر مبارک حضرت به پایان رسید:
«الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا» (مائده /3) و این خود نوید به پایان یافتن رسالت پیامبر اسلام است.
نیز هنگامی که سوره مبارکه «نصر» نازل گردید، حضرت فرمود: «نُعِیَتْ إلیَّ وفاتی»؛27 به من نوید پایان عمر داده شد؛ زیرا در این سوره، از پیروزی کامل اسلام و برتری آن بر همه ادیان و گشوده شدن باب رحمت بر گروههای مردم که به اسلام روآوردهاند، خبر میدهد و در پایان، به پیامبر اسلام گوشزد میکند، که رسالت تو پایان یافته، آماده سفر آخرت باش.
بنابراین، اینگونه شبههها، تنها مایه تشویش خاطر سادهلوحان، و ایجاد احتمال نقص در رسالت قرآن و اسلام است و اثری منفی و خزنده بر روح و روان جوانان پاکدل میگذارد. «نعوذ باللّه من مزلاّت الأقدام بل الأقلام».
طرد، نه. مدارا، آری!
این نکته درخور یادآوری است که مدارا کردن با ارباب عقاید مختلف و تحمّل برخی نارواییها از سوی مخالفان، یکی از شیوههای تبلیغی عملی اسلامی است که از روح سماحت و بلندنظری اسلام نشأت گرفته است. آزادی دادن به صاحبان اندیشه، تا گفته خود را با صراحت لهجه و صادقانه ابراز دارند و هرگونه پرسشی را درباره مسائل عقیدتی و دینی، بیپروا در میان بگذارند، از شیوههای بزرگان دین شناخته شده است و حتی برخی پرخاشها و تندرویهای تندخویان را تحمّل میکردند، و با آرامش و صبر و متانت با آنان رفتار مینمودند.
آنان هیچگاه کسی را به جرم اندیشه خلاف یا تندخویی از خود نمیراندند، بلکه با مدارا کردن و نرمی، آنان را رام و آرام میساختند:
«فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لوکنت فظًّا غلیظ القلب لانفضّوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم...»آل عمران /159
از رحمت و عنایت الهی است که تو با آنان مدارا کرده، از درِ نرمی آمدی و اگر تندخو و سختدل بودی، از پیرامونت پراکنده میشدند. از تندخوییهاشان چشمپوشی کن و از خداوند برایشان درخواست بخشایش نما.
«وان احدٌ من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام اللّه ثم أبلغه مأمنه ذلک بأنّهم قوم لایعلمون»توبه /6
هرگاه کسی از مشرکان به تو پناه آورد، او را پناه ده؛ باشد تا سخن حق به گوش او فرا رسد. سپس او را همراهی کرده تا به جای امن خود رسد و این مدارا کردن، به جهت آن است که اینان به حقیقت پی نبردهاند.
یعنی حقستیز نیستند، بلکه جاهلِ قاصرند.
حتی در اسلام، برای «مؤلّفة قلوبهم» (کسانی که هنوز اسلام نیاورده، ولی امید نرمش در دلشان میرود) سهمی از «زکات» مقرر گردیده است تا موجب کشش آنان به سوی اسلام شود.
نمونههای بسیاری از روش پیامبر اسلام و امامان معصوم علیهمالسلام با مخالفان و صاحبنظران مختلف، در دست داریم که حاکمیّت روح مسالمتآمیز را بر جامعه و فرهنگ اسلامی میرساند:
«أدُع الی سبیل ربّک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی أحسن»نحل /125
با روش حکیمانه و خردمندانه، مردم را به سوی حقّ فراخوان و با بهترین شیوه با آنان به بحث و گفتوگو بنشین.
«ادفع بالّتی هی أحسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کأنّه ولیّ حمیم»
فصلت /34
در مقابل تندخویی آنان، با مدارا رفتار کن، و بهترین شیوه پسندیده را در مقابل رفتار ناپسند آنان، به کار گیر، که همین حسن رفتار و تحمّل نارواییهای آنان، موجب میگردد، تا رام شوند و هرگونه دشمنی و ستیزهجویی را کنار نهند، و از در دوستی و آشتی گرم درآیند.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروّت با دشمنان مدارا
این شیوه اسلامی، ایجاد صلح و صفا میکند و گستره گیتی را گلستانی عطرآگین میسازد. مؤمن و گبر و جهود، در کنار هم، با دوستی و آرامش زندگی میکنند.
و این نه بدان معنی است که همه هر چه میگویند حق است، بلکه این دستور حق است که حق گویان با همه از در مسالمت درآیند و جهان را کشتزاری از لالههای روحافزا نمایند.
پینوشتها
1 . نهجالبلاغه، خطبه 183.
2 . غافل از آن که چه بخواهند و چه نخواهند، مطرح کردن اینگونه مطالب بیاساس، یک گونه دینناباوری در جامعه ایجاد میکند، و مخصوصا نسل جوان را ـ که دین را پابند میداند ـ به سوی لاقیدی میبرد، و با نظر بیاعتباری، به دین مینگرند. یکی از اساتید دانشگاه که مقام ارجمندی در نظام کنونی دارد، میگوید: جوانانی را سراغ داشتم متعهد و مواظب بر انجام تکالیف شرعی، که پس از چند بار گوش سپردن به سخنرانیهایی اینگونه، اکنون بیتفاوت شده، در انجام وظایف دینی کوتاهی میکنند.
3 . عبدالکریم سروش؛ «صراطهای مستقیم»، کیان، ش36، اردیبهشت 1376.
4 . نهجالبلاغه، خطبه 50.
5 . مجله کیان، ش37، خرداد و تیر 76.
6 . با فتح «لام» یعنی: بندگانی را که خداوند برای خود برگزیده است.
7 . رجوع شود به تفسیر المیزان، ج11، ص303.
8 . همانند آیه: «قالت الأعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا ولمّا یدخل الایمان فی قلوبکم» حجرات /14.
9 . باطل، جَوَلانی دارد، ولی همواره، حقّ حاکم است.
10 . حق، پیوسته سربلند است، و چیزی بر او برتر نمیشود.
11 . محاسن برقی، کتاب مصابیح الظلم، باب البیان و التعریفولزومالحجة،ش999،998،ج1،ص432.
12 . همان.
13 . بحارالانوار، ج44، ص330.
14 . فی ظلال القرآن، ج7، ص190-189.
15 . در اینباره تفاوتی ندارد که «أرجلکم» را به نصب بخوانیم یا به جرّ؛ زیرا در صورت جرّ خواندن فقه سنی میگوید: به جوار است. و در صورت نصب خواندن، فقه شیعی میگوید: عطف به محل است.
16 . تفسیر المنار، ج6، ص235-227.
17 . مثنوی، دفتر سوم، ص 1270-1260.
18 . مسند احمدبن حنبل، ج4، ص198 و 204.
19 . خصال، ج2، ص408-407.
20 . سنن ابن ماجه، مقدمه باب 1، آخرین حدیث، ج1، ص8.
21 . توبه /33 و سوره صف /9.
22 . نهجالبلاغه، خطبه 50.
23 . شرح نهجالبلاغة، ج1، ص28.
24 . کَفَرَ، به معنای سَتَر: پوشش بر آن نهاد.
25 . اشاره به قرآن و تورات و انجیل است.
26 . رجوع شود به مجمعالبیان، ج10، ص554.
27 . رجوع شود به آیه زکات، توبه /60.