آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

«و انّ هذا صراطی مستقیما فاتبعوه ولاتتّبعوا السُبل فتفرّق بکم عن سبیله ذلکم وصّاکم به لعلّکم تتّقون»انعام/153
راه مستقیم به سوی حق صرفا شریعت است. آن را دنبال کنید و دیگر راهها را دنبال نکنید که شما را به بیراهه می‏کشاند. این سفارشی است که به شما می‏شود. باشد که پروا پیشه کرده، متعهّدانه رفتار کنید.
آیه یاد شده و نیز آیات 77 سوره حج، 31 آل‏عمران، 21 احزاب، 155 انعام و دهها آیه دیگر برآنند که یگانه راه وصول به حق و هدایت و رستگاری و کمال، در پیروی کامل از شریعت است که زمینه‏ساز پاکی درون، زدایش زنگارهای آلودگی از دل و بستر مناسبی است برای این که دل تابش خود را بازیابد و برفراز بینش و دانش پرواز نماید. همچنین آیات 28 حدید، 24 نور، 18 زمر و 37 نور و فرازی از خطبه 222، حکایتگر این حقیقت است که آنچه به دست پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به عنوان شریعت حق عرضه شده است، یگانه سبیل الهی می‏باشد و هر راهی جز راه شریعت، گمراهی است. این آیات، وحدت طریق را می‏رساند و این که چیزی به عنوان طریقت در کنار شریعت یا جدا از شریعت نداریم. علاوه بر این صراط مستقیم نیز همانا راه اسلام است و بس و جز آن صراط مستقیمی نداریم: «انّ الدین عنداللّه‏ الاسلام» آل‏عمران/19
«ومن یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین»آل‏عمران /85
البته این حقیقت منافاتی ندارد با این که اسلام تکیه بر وحدت جوهری ادیان توحیدی و ابراهیمی دارد و از گذشته‏های دور تاکنون در یک حرکت تسامح و تسالم‏آمیز بدون نزاع و درگیری در کنار دیگر ادیان زیسته است.
در این میان کسانی هستند که فرضیه تکثر و تنوع طریق، و گوناگون بودن راه وصول به حقیقت را مطرح ساخته و آیات و روایات وارده در زمینه وحدت طریق را به دلخواه خود تأویل و تفسیر کرده‏اند؛ گرچه این نغمه سبقه باستانی دارد و برخی آهنگ آن را از نو می‏نوازند که شنیدن آن از ظرافت و طرافت خالی نیست و به فرموده امیرمؤمنان: «و تتکلّمون برجع قول قد قاله الرجال من قبلکم»؛1 برگشت صدایی است از گذشتگان که به آن ترنّم می‏کنند.
آنچه در پی می‏آید، نقد یکی از همین نظریات است که قائل به تکثرگرایی دینی و نسبیت اخلاقی است که امید است مفید فایدت افتد و مقبول طبع اندیشمندان واقع گردد؛ ان‏شاءاللّه‏.
تکثرگرایی
برخی بر این باورند که دین و فرهنگ بر پایه «پلورالیزم» ـ یعنی تکثّر و تنوع ـ استوارند و اصل ثابت و لایتغیّری ندارند. فهم دین که براساس باورهای بشری استوار است، برحسب اختلاف باورها، برداشتهای گوناگونی از دین شده، و همواره در حال دگرگونی است.
فرهنگ هر جامعه نیز که مجموعه‏ای از آداب و رسوم آن جامعه را تشکیل می‏دهد، مبتنی بر باورهایی است که از حیات و زندگی دارند. لذا بسته به اوضاع و احوال و شرایط موجود هر زمان، فرهنگهای حاکم بر جوامع بشری گوناگون می‏باشد.
این فرضیّه، درباره فرهنگ، به دلیل اختلاف شرایط و احوال، و تحوّل آن برحسب زمان، صدق می‏کند، ولی مسأله دین چیز دیگری است؛ مگر از دیدگاه کسانی که دین را برخاسته از فرهنگ هر جامعه می‏دانند و اصالت وحی را در دین باور ندارند.
برخی که خود متدیّن‏اند، و خود را پیرو مکتبهای مبتنی بر وحی می‏دانند، ولی شدیدا تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار گرفته، و ذهنیّتی با خود آورده‏اند که از «ماورای بحار» نشأت گرفته، خواسته‏اند «پلورالیسم» دینی را ـ که ناخودآگاه پذیرفته‏اند ـ به گونه‏ای توجیه یا ترسیم کنند، که دین ناباوری از آن انتزاع نشود2 و به طور ضمنی همان مطالب را سربسته و دربسته، تحویل جوامع خویش دهند.
آنان پلورالیسم دینی را بر تنوّع فهمها از متون دینی، و تنوّع تفسیرها از تجارب دینی، پیاده کرده و بدین‏گونه تنوّع و تکثّر در فهم و تفسیر دین را مطرح کرده‏اند و به گمان خود، از عالم انسانی، یک گلستان پر عطر و رنگ، تصویر نموده‏اند.
یکی از همین نویسندگان می‏گوید:
«امروز پلورالیسم دینی، عمدتا بر دو پایه بنا می‏شود: یکی تنوّع فهمهای ما از متون دینی، و دومی: تنوّع تفسیرهای ما از تجارب دینی... و همین است سرّ تولّد و حجیّت پلورالیسم درون دینی و برون دینی.»
وی می‏افزاید:
«در نظریّه قبض و بسط کوشیده‏ام تا راز تکثّر فهم دینی را توضیح دهم و مکانیسمهای آن را بیان کنم. اجمال سخن آن است که فهم ما از متون دینی بالضرورة متنوّع و متکثّر است و این تنوّع و تکثّر قابل تحویل شدن به فهم واحد نیست، و نه تنها متنوّع و متکثّر است، بلکه سیّال است. دلیلش هم این است که متن، صامت است، و ما همواره در فهم آن از پیش‏فرض‏هایی کمک می‏گیریم، و چون این پیش‏فرض‏ها از بیرون دین می‏آید و چون بیرون دین متغیّر و سیّال است، و علم و فلسفه و دستاویزهای آدمی مرتبا در حال تزاید و تراکم و تحوّلند، ناچار تفسیرهایی در پرتو پرسشها و انتظارها و پیش‏فرض‏ها، انجام می‏شوند؛ لذا تنوّع و تحوّل خواهند پذیرفت.
و این تفاسیر، همیشه متعدّد بوده و هر کس تفسیری را نپسندیده، روی به تفسیر دیگر آورده است. نه آن که خود، دین ناب را یافته باشد.
و معرفت دینی، چیزی نیست جز همین تفسیرهای درست و نادرست. ما در اقیانوسی از تفسیرها و فهمها غوطه‏وریم و این از یک‏سو، مقتضای ماهیت متن دین و از سوی دیگر، مقتضای اختلاف دستگاه ادراکی ماست.
اسلام سنّی، فهمی است از اسلام و اسلام شیعی، فهمی دیگر و اینها و توابع و اجزایشان همه طبیعی‏اند و رسمیّت دارند. همیشه هر فرقه‏ای، خود را حق می‏دیده و دیگران را باطل، کسی در این فکر نبوده که این تکثّر اجتناب‏ناپذیر تفاسیر و فهمهاست که گریبان هیچ مکتبی از چنگال آن رها نیست.
از نظرگاه است ای مغز وجود     اختلاف مؤمن و گبر و جهود
مولوی در این بیت شعر، سه دین بزرگ را نام می‏برد و می‏گوید: اختلاف این سه، اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقا اختلاف نظرگاه است. آن هم نه نظرگاه پیروان ادیان، بلکه نظرگاه انبیا. حقیقت یکی بوده است که سه پیامبر از سه زاویه به آن نظر کرده‏اند، یا بر پیامبران سه‏گونه و از سه روزنه تجلّی کرده است و لذا سه دین عرضه کرده‏اند.
بنابراین، سرّ اختلاف ادیان، نه فقط تفاوت شرایط اجتماعی یا تحریف شدن دینی بوده، بلکه تجلّیهای گونه‏گون خداوند عالم، همچنان که طبیعت را متنوعّ کرده، شریعت را نیز متنوّع کرده است.
عباراتُنا شَتَّی و حُسْنُک واحدٌ     و کلٌّ إلی ذاک الجمال یُشیر
طلعت زیبای تو یکی بیش نیست و ما همه از آن زیبایی سخن می‏گوییم؛ گرچه تعبیراتمان متفاوت است.
فروغی بسطامی می‏گوید:
با صد هزار جلوه برون آمدی که من     به صد هزار دیده تماشا کنم تو را
مولوی نیز گوید:
چون که بیرنگی اسیر رنگ شد     موسی‏ای با موسی‏ای در جنگ شد
چون به بی‏رنگی رسی کان داشتی     موسی و فرعون دارند آشتی
اشاره به ظهور مطلق در مقیّد، ولاتعیین در تعیّنات، و بی‏رنگی در رنگها است.
این نکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر را باید عوض کرد، و به جای آن که جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج و شکسته ببینیم، باید آن را مجموعه‏ای از خطوط راست دید، که تقاطعها و توازیها و تطابقهایی با هم پیدا می‏کنند.
و آیا این که قرآن پیامبران را بر صراطی مستقیم (صراطٍ مستقیم) یعنی: یکی از راههای راست، نه تنها صراط مستقیم (الصراط المستقیم) می‏داند، به همین معنی نیست؟
در خطاب به پیامبر گرامی اسلام گوید: «إنک لمن المرسلین علی صراطٍ مستقیم» (یس /4-3) یا «یتمّ نعمته علیک و یهدیک صراطا مستقیما» (فتح /2). و در مورد حضرت ابراهیم: «شاکرا لأنعمه اجتباه و هداه الی صراطٍ مستقیم»نحل /121.
همین معنی را با تکیه بر اسم «هادی» خداوند نیز می‏توان توضیح داد:
می‏توان پرسید: امروزه واقعا از میان همه طوایف دیندار (بی‏دینان در کنار) که به میلیاردها نفر می‏رسند، تنها اقلیت شیعه اثنی‏عشری ـ به اعتقاد شیعیان ـ هدایت یافته، و بقیّه ضال و کافرند. یا به اعتقاد یهودیان، تنها اقلیت دوازده میلیونی یهودیان مهتدی‏اند، و دیگران همه مطرود و مردودند؟!
در آن صورت، هدایتگری خدا کجا رفته و چگونه گستره اغواء شیطان ـ که کیدی ضعیف دارد ـ بر پهنای سعه رحمت الهی غالب آمده؟
چگونه می‏توان باور کرد که پیامبر اسلام همین‏که سر بر بالین مرگ نهاد، عاصیان و غاصبانی چند، موفق شدند که دین او را بربایند، و همه زحمات پیامبر را بر باد دهند؟
به فرض هم کسانی معدود، حق‏ستیزی و جاه‏طلبی کردند، میلیونها میلیون مسلمان را، تا پایان تاریخ، چه افتاده است که طاعتشان مقبول نیفتد و زحماتشان بی‏پاداش بماند، و سوء عاقبت در انتظارشان باشد؟
آیا این عین شکست برنامه الهی، و ناکامی پیامبر نیست؟ و ادیانی که خداوند برای هدایت خلق فرستاده، به کمترین زحمتی به دست شیطان ضعیف مسخ گردد؟
همین ملاحظات بدیهی است که آدمی را وامی‏دارد تا پهنه هدایت و سعادت را وسیعتر بگیرد، و کید شیطان را ضعیف بشمرد و برای دیگران هم حظّی از نجات و سعادت و حقّانیّت قائل شود و روح پلورالیسم همین است.
آنچه در این جا راهزنی می‏کند، عناوین کافر و مؤمن است، که عناوینی صرفا فقهی ـ دنیوی است و ما را از دیدن واقع بازمی‏دارد. برداشتن این‏گونه تمایزات ظاهری در مقام تحقیق، و نظر دوختن در عالم، از روزن اسم هادی خداوند، کلید حلّ مشکل، و هضم و قبول کثرت است. و اذعان به رحمت واسعه الهی، و کامیابی رسولان وی و ناتوانی کیدشیطان و بسط‏نوازش دستان نوازشگر خداوند بر سر عالمیان و آدمیان است.
سخن در این نیست که پیروان مذاهب از عقاید و رسوم و آداب خود دست بردارند و همه همگون شوند. سخن در این است که در کثرت و اختلاف با چشم دگری نظر کنند و چنین نپندارند که هر کس چند مادّه اعتقادی خاصّ در ذهن خود ترسیم نمود (شیعه، سنّی، پروتستان، کاتولیک) مهتدی و ناجی است، و بقیّه ضالّ و هالکند، بلکه راههای پوشیده حقّ، در هدایت خلق را نیز مدّ نظر گیرند.»3
یکی از نویسندگان عرب (دکتر علی الوردی بغدادی) درباره اختلاف‏نظرها و فرقه‏گرایی‏ها، چنین مثالی می‏زند:
«همانند ستونی است که چهار ضلع دارد و هر ضلعی به رنگی است، و چهار گروه، هر گروهی در مقابل ضلعی قرار گرفته، و میخ‏کوب شده‏اند. هر گروه، ستون را به رنگی که مشاهده می‏کند توصیف می‏نماید و در عین اختلاف در وصف، همه درست می‏گویند، چون هر که آنچه را می‏بیند وصف می‏کند و از منظری که در مقابل دیگری است خبر ندارد. البته این بیخبری، بر اثر وابستگیهای عقیدتی است، که اجازه نمی‏دهد از حقیقت گفتار دیگران باخبر شوند.»
تجزیه و تخلیط
تا این جا آنچه آوردیم، طبق فرضیّه «پلورالیزم» تکثّرگرایی و تنوّع حقّ بود، که نسبیّت حق و باطل را می‏رساند، ولی
نویسنده یاد شده، نغمه دیگری آغاز کرده، با عنوان تجزیه و تقسیط حق و خلط آن با باطل، و به گمان خود، می‏خواهد نفی نسبیّت نماید... وی چنین می‏گوید:
«هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمی‏شود، خدای جهان هم بر این نکته انگشت نهاده، آن جا که می‏گوید: «أنزل من السماء ماءً فسالت أودیة بقدرها...»(رعد /17) آبی که از آسمان فرو ریزد، ناچار با گل‏ولای آمیخته می‏شود و کف بلندی بر آن می‏نشیند. حق و باطل به هم آمیخته‏اند. امام علی نیز فرمود که حق خالص و باطل اگر وجود داشتند، هیچ کس در گُزیدن حق و ترک باطل تردید نمی‏کرد. اما همیشه چنین است که «یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان...»؛4 مخلوطی از هر دو درست و عرضه می‏کنند.
سخن در این نیست که اصل ادیان الهی عین حق‏اند، سخن در فهم آدمیان و مذاهب مختلفه دینی است که همیشه مخلوطی از حق و باطلند و براستی اگر یکی از این فرقه‏های دینی حق خالص بود، و بقیّه باطل محض، هیچ خردمندی در تمیز حق از باطل و در انتخاب حق درنگ نمی‏کرد.
نه تشیّع، اسلام خالص و حق محض است، و نه تسنّن. گرچه پیروان این دو طریقه هر کدام در حق خود چنان رأیی دارند. نه اشعریّت حق مطلق است نه اعتزالیّت. نه فقه مالکی نه فقه جعفری. نه تفسیر فخر رازی نه تفسیر علاّمه طباطبائی. نه زیدیّه و نه وهابیّه. نه همه مسلمانان در خداشناسی و پرستش‏شان عاری و بری از شرکند، و نه همه مسیحیان، درک دینی‏شان شرک‏آلود است. دنیا را هویّتهای ناخالص پر کرده‏اند. «و ما یؤمن اکثرهم باللّه‏ إلاّ و هم مشرکون»؛ (یوسف /106) یعنی توحید خالص کم است، و بیشتر موحّدین مشرکند و خود نمی‏دانند و البته مقبول خداوند هم می‏افتند.
اصحاب هر فرقه مجازند که همچنان بر طریقه خود بمانند و پابفشارند. مراد نفی طریقه خود نیست، مراد بهتر شناختن طریقه خود و هضم این معنا است که کثرت و تنوّع، طبیعی و بشری و این جهانی و ناگزیر است. مراد نسبیّت حق و باطل هم نیست، می‏گوییم: عالم، عالم ناخالصی‏ها است، چه عالم طبیعت و چه عالم شریعت. چه فرد و چه جامعه. سرّ این ناخالصی هم بشری شدن دین است.
وقتی باران دین ناب از آسمان وحی بر خاک افهام بشری می‏بارد، ذهن آلوده می‏شود و همین که عقلها به فهمیدن دین زلال همّت می‏گمارند، داشته‏های خود را با آن می‏آمیزند و آن را تیره می‏کنند، لذا دین‏داری و دین‏ورزی چون آبی کف‏آلود تا قیام قیامت در میان مردم جاری است و تنها در قیامت است که خداوند میان بندگان خود در خصوص اختلافاتشان داوری خواهد کرد: «و انّ ربّک لیحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون»نحل /124
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور     در خلایق می‏رود تا نفخ صور
نقد و بررسی
نویسنده محترم در این مقال، موضع درجه دوم (فرامرزی ادیان)5 به خود گرفته، و از جایگاه ناظری به ادیان و مذاهب گوناگون نگریسته، و بدین نتیجه رسیده است که «نه تشیّع، اسلام خالص و حق محض است، و نه تسنّن. نه فقه مالکی، نه فقه جعفری. نه زیدیّه و نه وهّابیّت». حتی اگر بپذیریم ـ آن چنان که مدعای نویسنده است ـ این دیدگاه به نسبیّت حق و باطل نمی‏انجامد، دست‏کم حقّ را به هزاران تکّه می‏کند، که هر کدام سهم گروهی خاص است. با توجه به این فرضیّه، راهی برای تشخیص مقدار سهم هر گروه از حقیقت نداریم. چگونه می‏توانیم دیدگاه درجه اول خود را ـ به عنوان فهم شیعیان از اسلام ـ برتر از وهّابیّت ـ که آن هم فهم خاصّی از اسلام است ـ بنشانیم؟!
مفهوم پلورالیزم دینی، در سراسر مقال، به معانی متعددی به کار رفته است. مانند: کثرت فهمهای آدمیان از دین، کثرت تجربه‏های دینی، کثرت طرق هدایت، کثرت ناشی از ناخالصی حق و باطل، کثرت حقایق نهفته زیر پوشش ظواهر، کثرت ناشی از تعارض ارزشها... و این گوناگونی معنا، موجب آشفتگی منطقی بحث شده است؛ چه پاره‏ای از معانی توضیح واضحات است و پاره‏ای دیگر ادّعای محض، و فاقد هرگونه استناد معقول.
به علاوه، حجاب عبارتهای زیبا و شعرگونه مقال، تا اندازه‏ای نارساییها و ناهمگونیهای گفتار را پوشانده و استناد به اشعار و احیانا آیات قرآنی ـ برحسب ظاهر ـ رونقی به آن داده است.
تفسیر کردن آیات و نیز ابیات، طبق دلخواه، یکی از مهمترین سببهای نقد مقال به شمار می‏رود. از نظر ما، جرأت بزرگی است، از افرادی مانند نویسنده محترم مقال (که او را فردی معتقد و متعهّد می‏شناسیم) این‏گونه، بدون محابا، کلام خدا را وارونه معنا کند، و از تفسیر به رأی باکی نداشته باشد.
به عنوان نمونه: «إنّک علی صراطٍ مستقیم»(زخرف/43) را به: یکی از راههای راست تفسیر کند، به گمان آن که «تنوین» در این جا صرفا «تنکیر» را می‏رساند، در صورتی که برای «تفخیم» است؛ مانند: «إنّ ربّی علی صراطٍ مستقیم»(هود /56)... طبق برداشت ایشان، خداوند هم بر یکی از راههای مستقیم است نه تنها راه مستقیم!؟
این، یک مغالطه آشکار یا کج‏فهمی است، که شایسته یک نویسنده محقّق نیست.
خداوند، آن جا که از «عباد مُخلَصین»6 (بندگان خاصّ خدا) یاد می‏کند، سپس می‏فرماید: «قال هذا صراطٌ علیَ مستقیمٌ»حجر /41
این می‏رساند که اخلاص در بندگی، یگانه راه راست به سوی خداست.
یا آن جا که می‏گوید: «و انّ اللّه‏ ربّی و ربّکم فاعبدوه، هذا صراط مستقیم»
مریم /36
همانا خداوند پروردگار ما و شماست، او را پرستش کنید. این، یگانه صراط مستقیم است.
«وأن اعبدونی، هذا صراط مستقیم»
یس /61
مرا بپرستید، همانا صراط مستقیم همین است.
«و اتّبعونِ هذا صراط مستقیم»زخرف /61
مرا پیروی کنید، همانا صراط مستقیم همین است.
«انّ اللّه‏ هو ربّی و ربّکم فاعبدوه، هذا صراط مستقیم»زخرف /64
آیاتی از این قبیل و مانند آن فراوان است، که صراط مستقیم و صراط سویّ، یا سبیل‏اللّه‏ در مقابل سبیل الطاغوت، و این‏گونه تعابیر، همگی به معنای یگانه راه درست و راه راست می‏باشد و هرگز به معنای یکی از راهها نیست.
تنوین در تمامی این موارد، برای تفخیم است، که فخامت و ارزش والای یگانه راه الهی را می‏رساند.
وی همچنین آیه: «و ما یؤمن أکثرهم باللّه‏ إلاّ و هم مشرکون»(یوسف /106) را این‏گونه تفسیر کرده است: یعنی توحید خالص کم است و بیشتر موحّدین مشرکند وخود نمی‏دانند. و البته مقبول خداوند هم می‏افتند. شرک درجات دارد، و ایمان و توحید هر کسی به درجه‏ای آلوده به شرک است. و همچنین هدایت و ضلالت و حق و باطل که به هم آمیخته‏اند...
البته برخی از مفسران چنین برداشتی دارند، که گروهی با آن که ایمان آورده‏اند، هنوز بقایای شرک، در زوایای دل آنها جای مانده است؛ یعنی ایمان کامل نیاورده، و از شرک کاملاً دست نشسته‏اند و آن را گونه‏ای «شرک خفیّ» می‏خوانند، که با درجات پایین ایمان قابل جمع است.7
ولی این برداشت، با برداشت یاد شده متفاوت است. برداشت فوق می‏خواهد این آمیختگی ایمان و شرک را، بیشتر طبیعی نشان دهد، در صورتی که آیه آن را موردنکوهش قرار داده، که مشرکان نتوانسته‏اند خود را از چنگال شرک، که به آن خو گرفته‏اند، رها سازند؛ یعنی باید چنین کنند، تا ایمانشان مقبول حق افتد.
این آیه، به دنبال سه آیه پیشین است که می‏فرماید:
«و ما أکثر الناس ولو حرصت بمؤمنین. و ما تسألهم علیه من أجر إن هو الا ذکر للعالمین. و کأیّن من آیة فی السماوات و الأرض یمرّون علیها و هم عنها معرضون. و ما یؤمن أکثرهم باللّه‏ إلاّ و هم مشرکون. أفأمنوا أن تأتیهم غاشیة من عذاب اللّه‏ أو تأتیهم السّاعة بغتةً وهم لایشعرون. قل هذه سبیلی أدعو إلی اللّه‏ علی بصیرة أنا و من اتّبعنی و سبحان‏اللّه‏ وما أنا من المشرکین»یوسف /108-103
در این جا تمامی آیات مربوط را آوردیم، تا جهت‏گیری آن روشن شود. خداوند می‏فرماید:
هر اندازه کوشش کنی، این مردمان ایمان نمی‏آورند؛ گرچه پاداشی از آنان درخواست نکرده‏ای، و صرفا یادآوری است برای همه جهانیان.
چه فراوان دلایلی، آسمانی و زمینی، بر آن گذر کرده و نادیده گرفته‏اند!
و بیشتر ایمان آورندگان آنان، هنوز در حال شرک به سر می‏برند!8
آیا خود را درامان می‏بینند، که ناگهان عذاب فراگیر الهی، آنها را نگیرد، یا قیامت فرا نرسد، در حالی که در غفلت باشند!؟
بگو: این راه من است، که از روی بینش و آگاهی، خود و پیروانم، مردم را به سوی حق می‏خوانیم. خدا منزّه است، و هرگز شرک نورزیده‏ام.
سیاق آیات، به خوبی می‏رساند که دست برنداشتن از شرک، به هر گونه باشد، مورد نکوهش است، و حاکی از آن که حقّ را هنوز نپذیرفته و تمامی دلایل و آیات الهی را نادیده گرفته‏اند و سرانجامی سخت در انتظارشان می‏باشد.
ذیل آیات، روشن می‏سازد که راه الهی جز این است و هرگز با شرک آشنایی ندارد.
لذا بسیاری از مفسّران بزرگ، آیه یاد شده را به ایمان دروغین و شرک مطلق، تفسیر کرده‏اند.9
و همچنین آیه: «أنزل من السماء ماءً فسالت أودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و ممّا یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیةٍ او متاع زبدٌ مثلُه کذلک یضربُ اللّه‏ُ الحقَّ والباطلَ فأمّا الزبد فیذهب جُفاءً و أمّا ما ینفع الناس فیمکثُ فی الأرض کذلک یضربُ اللّه‏ الامثال. للذین استجابوا لربّهم الحُسنی...»رعد /18-17
از آسمان آبی فرو بارید، آن‏گاه بستر دشتها هر یک فراخور خویش روان گشتند و سیلاب کف انباشته‏ای برآورد. و
همین گونه فلزات ذوب شده برای ساختن زیورآلات کف برمی‏آورند.
بدین‏سان خداوند، برای حقّ و باطل، مثل می‏زند: کفهای برآمده، فرو می‏افتند و به کناری می‏روند (تباه می‏شوند)، ولی آنچه مایه سود مردم است، استوار می‏ماند و پایدار می‏باشد...
در این مثال، خداوند می‏فرماید: گرچه باطل، احیانا جَولانی دارد و پوششی بر روی حق قرار می‏گیرد، ولی استقرار ندارد و از بلندای هیاهو فرو می‏افتد. آن گاه چهره تابناک حق، خواهد درخشید.
«للباطل جَوْلَةٌ وللحقّ دَوْلَةٌ.»10
«الحقّ یعلو و ما یُعلَی.»11
«و قل جاء الحقّ و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقا»اسراء /81
بگو حق آمد، و باطل تباه گردید. باطل همواره تباه شده است.
این آیه، درست همان‏چیزی را می‏گوید که در آیه هجده سوره انبیاء آمده است:
«بل نقذف بالحقّ علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق. و لکم الویل مما تصفون»
همواره، حق را بر باطل فرو می‏زنیم تا آن را بکوبد و تباه گردد. وای بر شما ـ که گمان دارید باطل پایدار است ـ از این پندار ناروا.
بنابراین، مقصود از آیات، جدایی حق از باطل و برتری حق بر باطل است.
به عبارت دیگر، حق هیچ گاه پوشیده نیست و مقهور باطل نیز قرار نمی‏گیرد، بلکه حقّ همواره پیروز است و باطل شکست خورده.
این، یک اصل است که پایه مکتب عدل را تشکیل می‏دهد، و مسأله حُسن و قبح عقلی بر همین پایه استوار است. به علاوه، روایات بسیاری در کنار آیات، بر این اصل، صراحت دارند که بدانها خواهیم پرداخت.
ولی نویسنده مقال، درست معکوس این راه را پیموده است. او آیه یاد شده را این‏گونه تفسیر می‏کند:
«هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمی‏شود. خدای جهان هم بر این نکته انگشت نهاده، آن جا که می‏گوید: «انزل من السماء ماءً فسالت أودیة بقدرها...» . آبی که از آسمان فرو ریزد، ناچار با گل‏ولای آمیخته می‏شود، و کف بلندی بر آن می‏نشیند. حق و باطل به هم آمیخته‏اند...
وقتی باران دین ناب از آسمان وحی بر خاک افهام بشری می‏بارد، ذهن آلوده می‏شود و همین که عقلها به فهمیدن دین زلال همّت می‏گمارند، داشته‏های خود را با آن می‏آمیزند و آن راتیره می‏کنند. لذا دین‏داری و دین‏ورزی، چون آبی کف‏آلود، تا قیام قیامت در میان مردم جاری است...»چنان که یاد شد، آیه درصدد بیان آن است که آب زلال دین، بر مردم ریزش می‏کند و زمینه‏های نامساعد، آن را آلوده می‏کند. باری این آلودگی درنگ ندارد؛ آنچه درنگ دارد، حقّ است و بس.
ولی ایشان می‏گویند: این آلودگی تداوم دارد و تا قیام قیامت، پیوسته حق به باطل، آمیخته خواهد ماند؟!
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
در بحث پیرامون مسأله حسن و قبح عقلی خواهیم آورد: یکی از سُنَن الهی در جهان هستی، آشکار بودن جدایی حق از باطل است، که به فطرت و بداهت عقلی بستگی دارد و سنّت الهی بر آن جاری شده که هرگز حق به باطل ملتبس (آمیخته) نگردد و اگر خود نمودی حقّ و مسأله فطرت و بداهت در کار نبود، معیار دیگری برای شناخت حق از باطل وجود نداشت.
خداوند در جای دیگر، درباره همین آلودگیهای برخاسته از خاک و خاشاک، که شفّافیّت وحی را تیره می‏کند، می‏فرماید که این آلودگیها زود گذرند، ولی چهره حقّ برای همیشه درخشنده می‏ماند.
«و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لانبیٍّ إلاّ اذا تمنَّی ألقی الشیطان فی أُمنیّته فینسخ اللّه‏ ما یُلقی الشیطان ثم یُحکم اللّه‏ آیاته واللّه‏ علیم حکیم»حج/52
هر آن پیامبر و رسولی که فرستادیم، بر این آرزو بوده است (تا شریعت حق تداوم داشته، فراگیر شود)، ولی شیطان با وسوسه‏ها و دسیسه‏ها بر آن می‏شود، تا آرزوی پیامبران، آن‏گونه که خواسته‏اند: پاک و بدون آلایش، و با سلامت، جامه عمل نپوشد. لذا می‏کوشد: جلوی گسترش و تداوم آن را بگیرد، یا آن که آن را آلوده سازد و از مسیر حق منحرف نماید.
خداوند می‏فرماید: کوشش شیطان (خاکیان آلوده) بیهوده است و هدر می‏رود. آنچه باقی می‏ماند و با سلامت راه خود را طی می‏کند، شریعت حقّ الهی است و حتما آرزوی خیرخواهانه پیامبران، جامه عمل می‏پوشد.
پیروزی حق بر باطل
در همین راستا، خداوند می‏فرماید:
«کتب اللّه‏ لأغلبنّ أنا و رسلی إنّ اللّه‏ قویّ عزیز»مجادله /21
خداوند بر خود نهاده، تا خود و رسولانش پیروز گردند. خداوند، توانا و حاکم بر همه امور است.
«إنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا والذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یَوْمَ یَقُومُ الاشهاد»
غافر /51
پیامبران و دین‏باوران را در همین جهان، یاری می‏کنیم و نیز در آن روزی که همه حضور دارند.
«و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین. إنّهم لهم المنصورون. و إنّ جندنا لهم الغالبون»صافات/173-171
در ازل برای بندگان فرستاده خود، چنین تقدیر کرده‏ایم که مظفّر و منصور باشند و جبهه حقّ همواره پیروزمند باشد.
و درباره شیطان گوید:
«إنّ کید الشیطان کان ضعیفا»
نساء/76
دسیسه‏ها و نقشه‏های شوم شیطان، همیشه ناتوان می‏باشد.
امام صادق علیه‏السلام می‏فرماید:
«لیس من باطل یقوم بإزاء الحقّ إلاّ غلب الحقّ الباطل. وذلک قوله تعالی: «بل نقذف بالحقّ علی الباطل فیدمغه فإذا هو زاهق»12
هیچ باطلی در مقابل حق قرار نمی‏گیرد، مگر آن که حق بر باطل پیروز می‏گردد.
حضرت همچنان فرموده است:
«أبی اللّه‏ أن یُعرّف باطلاً حقّا. أبی اللّه‏ ان یجعل الحق فی قلب المؤمن باطلاً لاشکّ فیه. و أبی اللّه‏ أن یجعل الباطل فی قلب الکافر المخالف حقّا لاشکّ فیه. ولو لم یُجْعَل هذا هکذا ما عُرف حقٌّ من باطلٍ.»13
سنّت جاریه الهی بر آن است تا هیچ باطلی، چهره حقّ به خود نگیرد. (یعنی باطل مشتبه گردد و به صورت حق جلوه کند). و هیچ حقی در دل دین‏باوران، باطل جلوه نکند، به گونه‏ای که بدون شک آن را باطل شمرند؛ هرگز. و هیچ باطلی در دین دین ناباوران، حق صرف جلوه نکند؛ یعنی حق و باطل هر دو ذاتا خودنما هستند و اگر چنین نبود هیچ گاه حق از باطل شناخته نمی‏شد؛ یعنی تشخیص حق از باطل فطری است.
سخن مهم این است، که مراد از پیروزی چیست؟
در ذیل بحث از معیار حسن و قبح، سخنی درباره کوشش انبیا داریم، که هدر نرفته است و آنان پیروز شده‏اند و شیطان نتوانسته زحمات آنان را تباه سازد.
سرّ مطلب در این است که پیروزی، پیروزی فیزیکی شخص نیست، بلکه پیروزیِ هدف است.
انبیا علیهم‏السلام مطالبی را به عنوان ارزشهای والای انسانی، بر بشر عرضه کردند و با تمامی درگیریهایی که میان انبیا و مستکبران در طول تاریخ صورت گرفته، در نهایت انبیا پیروز گشته و توانسته‏اند این ارزشها را به جامعه بشری بقبولانند، و آنان نیز پذیرفته‏اند.
امروزه در سراسر جهان و در تمامی صحنه‏های مبارزاتی، تعالیم انبیا حاکم است. کسی وجود ندارد که آن ارزشها را نپذیرفته باشد؛ هر چند عمل نکند. این، همان پیروزی حقّ بر باطل است و هرگز حقّ، نه مشتبه گشته و نه مقهور باطل گردیده است. پیوسته، حق و حقیقت پیروزاست و آشکار.
این، همان معنای پیروزی انبیاست و شکست جنود ابلیس در مقابل جنود الرحمان.
سید الشهداء علیه‏السلام هنگام عزیمت به عراق، در نامه‏ای به بنی‏هاشم می‏نویسد:
«أمّا بعدُ فإنّه من لَحِق بی منکم استشهد، و من تَخَلَّفَ لم یَبْلُغْ مبلغَ الفتحِ. والسلام.»14
هر که به من بپیوندد، به شهادت می‏رسد و هر که تخلف ورزد، به سر منزل پیروزی نرسیده است.
ظاهر این پیام، متناقض است؛ هر که آید، به شهادت می‏رسد، و هر که نیاید، پیروز نشده است؟!
آری اگر پیروزی را از دیدگاه شخصی بنگریم، صدر و ذیل کلام، با هم سازش ندارد، ولی اگر از دیدگاه هدف والای انسانی نظاره کنیم و هدفی را که امام علیه‏السلام دنبال می‏کرد، در نظر آوریم، خواهیم یافت که پیروزی در همان شهادت در راه حق است. بارور شدن درخت تنومند اسلام، و شکوفا شدن شاخه‏های گسترده و سر به فلک کشیده آن، با خون پاک شهیدان است.
سید قطب، مفسّر ادیب معاصر ذیل تفسیر آیه: «انا لننصر رسلنا والذین آمنوا فی الحیاة الدنیا» (غافر /51) می‏گوید:
«اگر بخواهی نصرت الهی را تجسّم یافته مشاهده کنی، آن را در صحنه کربلا روز عاشورا خواهی دید که چگونه این شهید انسانیّت، با جانفشانی خود و یاوران باوفایش، عرصه را بر باطل‏گرایان تنگ کردند و خود را بر قلّه فتح و ظفرمندی نشاندند، که برای همیشه آوازه این فتح و پیروزی طنین‏انداز است، و برای همه نسلها الگوی پیروزمندی و نصرت الهی را مجسّم ساختند.
آری این‏گونه بود که امام حسین علیه‏السلام با فداکاری و از جان‏گذشتگی، در پیشگاه عقیده و آرمان مقدس خود، و برای رسیدن به هدف اقصی، و یاری نمودن حق و اعتلای کلمة اللّه‏ فی الارض، پیروزی و نصرت الهی را نصیب خود گردانید.»15
نسبیّت حقّ و باطل
آیا حقّ و باطل، یک واقعیّت اصیل هستند، یا اعتباری و نسبی؟
امور اعتباری دو گونه‏اند: اعتباری محض و اعتباری انتزاعی، که به منشأ انتزاع خود بستگی دارد؛ مثل: زوجیّت اربعه. اعتباری محض، منشأ انتزاعی ندارد، جز اعتبار مُعتبِر، گرچه بنای عُقَلا باشد؛ مانند: ملکیّت و زوجیّت.
هر دو گونه امور اعتباری، در مقابل امور حقیقی که تحقّق عینی دارند و امور وهمی، که اساسا از وجود بهره‏ای ندارد، از
واقعیات شمرده می‏شوند.
واقعیات گرچه تحقّق عینی ندارند، ولی از وجود بهره‏مند می‏باشند و تمامی امور اعتباری محض یا انتزاعی، چون از وجود بهره‏مندند، واقعی شمرده می‏شوند.
در کنار امور اعتباری، امور دیگری هستند که اعتباری نیستند، ولی در عین حال واقعی‏اند و اصالت دارند. این اصالت در مقابل اعتبار است؛ یعنی نه تحقق عینی دارند؛ مانند اعیان خارجیه، و نه وهمی هستند، که از وجود بهره‏ای نداشته باشند، و نه اعتباریند که حالت نسبی و اضافی داشته باشند و با این حال واقعیّت دارند؛ مانند غالب صفات نفس و از جمله، مصالح و مفاسدی که زیربنای احکام شریعت را تشکیل می‏دهند.
از این‏رو، احکام شریعت، چه وضعی و چه تکلیفی، گرچه از امور اعتباری محض و احیانا انتزاعی محسوب می‏شوند، ولی زیربنای همه آنها امور واقعی تأصّلی است، که از واقعیتهای اصیل حکایت دارند و همچنین معارف اسلامی، همگی از واقعیّات اصیل می‏باشند.
بدین‏سان، به کار بردن حقّ یا حقیقت درباره دین ـ چه در اصول و چه در فروع ـ ناظر به واقعیّات اصیلی است، که برحسب اختلاف فهمها قابل تغییر و تبدیل نیست؛ مخصوصا بر مبنای مکتب تخطئه، که اختیار مذهب تشیّع است.
لذا هیچ یک از اصول و فروع دین، با اختلاف مشارب و سلیقه‏ها، یا مکتبها و مذهبها، یا تفاوت فهمها تغییرپذیر نمی‏باشد.
به عنوان نمونه، عدل و حکمت الهی، مورد منازعه میان مکتب اعتزال و مکتب اشعری است. مکتب اعتزال، چون خدا را متصف به عدل و حکمت می‏داند، مسأله جبر در تکلیف را از اساس منتفی می‏داند. در برابر، مکتب اشعری برای اثبات بسط قدرت الهی و نامحدود بودن حاکمیّت مطلقه او، مسأله عدل و حکمت را منتفی دانسته و جبر در تکلیف را روا شمرده‏اند.
سرانجام، خداوند، یا عادل و حکیم هست یا نیست؟ جبر در تکلیف هست یا نیست؟
بر هر فرض، ثبوتا یکی درست می‏گوید و دیگری نادرست و نمی‏توان گفت: ثبوتا هر دو درست می‏گویند، یا گفتار هر دو ـ که متناقض است ـ حق می‏باشد! بلکه بناچار یکی حق می‏گوید و دیگری باطل؛ زیرا واقعیّت اصیل یکی از این دو می‏باشد.
همچنین در باب وضو، در آیه شریفه آمده است:
«یا أیّها الذین آمنوا اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم إلی المرافق وامسحوا برؤوسکم و أرجلَکم إلی الکعبین»مائده /6
در فقه مذاهب اربعه، در «أَرْجُل» فتوا به «غَسْل» داده‏اند، به گمان این که «و أرجلکم» عطف به «أیدیکم» می‏باشد؛ لذا همان‏گونه که دستها را باید شست، پاها نیز باید شسته شود.
ولی در فقه جعفری، آن را عطف بر «برؤوسکم» می‏دانند؛ لذا باید پاها را مسح نمود.16
اکنون می‏پرسیم: «وارجلکم» عطف بر «ایدیکم» است یا بر «برؤوسکم»؟ و آیا باید پاها را شست یا مسح نمود؟ کدام فهم یا کدام برداشت صحیح است و دیگری باطل؟
اگر گفته شود: هر دو، پس باید میان غسل و مسح جمع نمود. و اگر بگویید: یکی از آنها، آن یکی کدام است؟
گو این که مفسّران روشنی امثال شیخ محمد عبده، ترجیح داده که عطف بر «برؤوسکم» است، تا فاصله به اجنبی بین معطوف و معطوف‏علیه ایجاد نشود.17
و نیز در مسائل اختلافی میان معتزله و اشاعره، امروزه مکتب اعتزال جای خود را پیدا می‏کند.
این‏گونه، اختلاف‏نظرها میان مکتبهای مختلف و مذاهب گوناگون بسیار است، که نمی‏توان تمامی آنها را صواب دانست؛ مانند اختلاف میان دانشمندان در دیگر علوم طبیعی و ریاضی و حتی علوم انسانی.
حقیقت آن است که کسانی این‏گونه مسائل را درباره ادیان مطرح می‏کنند، که اساساً، پایه‏ای برای دین قائل نیستند، یا از تیپ «صلح کل» ـ یکی از نظریات صوفی‏گرایانه یونان قدیم ـ می‏باشند، که کم و بیش در زبان شعرای اسلامی صوفی‏منش، جریان یافته است.
یا از زمره روشنفکران غربی هستند که دین را برخاسته از فرهنگهای حاکم بر جوامع دانسته‏اند؛ لذا اصل وحی را منکرند و واقعیتی برای ادیان قائل نمی‏باشند.
نویسنده محترم ما، گرچه خود از دین‏باوران است و حقیقت‏گرا، و به اصطلاح خواسته به گونه‏ای میان این ضد و نقیضها جمع نماید و تصریح می‏کند: مراد نسبیّت حق و باطل هم نیست... ولی دلایل و شواهدی که می‏آورد، گریزی از باور نسبیت برایش نمی‏گذارد.
به عنوان نمونه، قصه پیل، که در تاریکی بُدی، و گروهی هر یک دست خود بر او می‏نهاد، یکی خرطوم و دیگری پا، و سومی گوش، و چهارمی دست بر پشت او نهاد، و هر یک برحسب لمس کف، وجود فیل را تشخیص می‏داد، که اگر شمعی وجود داشت، همگی به اشتباه خود پی می‏بردند.18
وی از این داستان چنین نتیجه می‏گیرد که اختلاف نظرها، برحسب اختلاف منظرهاست، چون همگی در تاریکی قفس آدمیّت قرار گرفته‏اند و تا از این تنگنا بیرون نیایند، به حقیقت امر واقف نشوند.
و نیز مثالی را که دکتر علی الوردی آورده، دلیل بر صحت همه نظرها گرفته است؛ زیرا هر یک از آنچه می‏بیند، خبر می‏دهد و واقعیّتی که او می‏بیند، همان است.
مغالطه در این جاست که دین، اختلاف‏منظر ندارد: «ذلک الکتاب لاریب فیه» و حتی راه درمان متشابهات را ـ که اندکند ـ با مراجعه به محکمات «هنّ امّ الکتاب»نشان داده است.
منطق قرآن آن است که دین، جای شبهه نیست و آنان که به دنبال شبهات می‏روند، بداندیشان و بیماردلان هستند. بدین‏سان هر که خطا رفته، بدان روست که از راهی که قرآن و اسلام نشان داده، نرفته و خودسرانه ره پیموده است.
تقصیر یا قصور؟
تقصیر، کوتاه آمدن و قصور، کوتاه بودن دست است. شاید بیشتر اختلاف‏نظرها، یا اختلاف مذاهب و آراء پیرامون مسائل دینی، از نوع دوم باشد. برخی رسیده‏اند و برخی نرسیده‏اند و چه بسا هیچ کدام نرسیده باشند و این، مقتضای مکتب «تخطئه» است. بدین سان، آن که نرسیده، معذور است و مأجور. «للمُصیب أجران، و للمخطئ أجر واحد.»19
اما این که گفته شود همه به واقع رسیده‏اند، درست نیست؛ زیرا واقعیّت یکی بیش نیست و با اختلاف‏نظرها، متحوّل نمی‏شود، مگر بر مبنای مکتب «تصویب» که در حقیقت، انکار واقعیت را می‏رساند.
از این‏رو و بنا بر مکتب «تخطئه»، درباره اختلاف‏نظرها یا اختلاف برداشتها، مسأله «حق و باطل» مطرح نیست، بلکه صرفا صواب و خطاست.
حقّ و باطل، در مورد تقصیر به کار می‏رود. کسی که حق را شناخته و بنا بر مصالحی آن را نپذیرفته، یا سعی می‏کند تا باطل خود را حق جلوه دهد، اوست که راه ضلالت را پیش گرفته و رفتار او باطل است و شخص او گنهکار.
بنابراین، اختلاف‏نظرها که از روی «قصور» باشد، در صورت خطا بودن، نه باطل است و نه گناه، بلکه صرفا اشتباه است و معذور، و احیانا (اگر به آنچه رسیده عمل کند) مأجور.
صدوق علیه‏الرحمة در باب «ثمانیه» کتاب خصال، از امام صادق علیه‏السلام حدیثی آورده، که مولا امیرمؤمنان علیه‏السلام فرمود:
«بهشت را هشت در است، که اولین آن برای انبیا و صدّیقین است، دومین برای شهدا و صالحین، پنج در برای مؤمنان راستین و هشتمین در برای دیگر مردمان که با حق و حقیقت در ستیز نباشد.»20
خطوط متوازی؟!
نویسنده مقال، از ادیان و مذاهب مختلف، با عنوان خطوط متوازی یا صراطهای مستقیم یاد می‏کند و مسأله انحصار حق و هدایت کامل را در یک مکتب یا مذهب، از کوته‏نظری می‏داند.
وی می‏گوید:
«اسلام سنّی فهمی است از اسلام، و اسلام شیعی، فهمی دیگر، و اینها و توابع و اجزایشان همه طبیعی‏اند و رسمیت دارند. همیشه هر فرقه‏ای، خود را حق دیده و دیگران را باطل، کسی در این فکر نبوده که این تکثّر اجتناب‏ناپذیر تفاسیر و فهمهاست که گریبان هیچ مکتبی از چنگال آن رها نیست.
از نظرگاه است ای مغز وجود     اختلاف مؤمن و گبر و جهود
مولوی در این بیت شعر، سه دین بزرگ را نام می‏برد، و می‏گوید: اختلاف این سه، اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقا اختلاف نظرگاه است. آن هم نه نظرگاه پیروان ادیان، بلکه نظرگاه انبیا. حقیقت یکی بوده است که سه پیامبر از سه زاویه به آن نظر کرده‏اند، یا بر پیامبران سه‏گونه و از سه روزنه تجلّی کرده است و لذا سه دین عرضه کرده‏اند.
بنابراین، سرّ اختلاف ادیان، نه فقط تفاوت شرایط اجتماعی یا تحریف شدن دینی بوده، بلکه تجلّیهای گونه‏گون خداوند عالم، همچنان که طبیعت را متنوعّ کرده، شریعت را نیز متنوّع کرده است.
عباراتُنا شَتّی و حُسْنُک واحدٌ     و کلٌّ إلی ذاک الجمال یُشیر
این نکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر را باید عوض کرد و به جای آن که جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج و شکسته ببینیم، باید آن را مجموعه‏ای از خطوط راست دید که تقاطعها و توازیها و تطابقهایی با هم پیدا می‏کنند.»
آن گاه فرضیّه «صراطهای مستقیم» را مطرح می‏کند و به این نتیجه می‏رسد که پیروان مذاهب، در کثرت و اختلاف، با چشم دیگری نظر کنند و چنین نپندارند که هر کس چند مادّه اعتقادی خاصّ در ذهن دارد (شیعه، سنّی، پروتستان، کاتولیک) مهتدی و ناجی است و بقیّه ضالّ و هالکند!
قرآن، درست، خلاف این فرضیّه را مطرح می‏سازد:
اولاً، میان انبیاء و شرایع آسمانی، اختلافی نیست و همه یک چیز می‏گویند و از یک دریچه بر آنان افاضه شده و همگی حامل یک پیام‏اند:
«إنّ الدین عنداللّه‏ الاسلام»
آل‏عمران /19
«و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی‏الآخرة من الخاسرین»
آل‏عمران /85
و همه پیرو ملّت حنیف ابراهیمی‏اند:
«قل إنّنی هدانی ربّی الی صراطٍ مستقیم دینا قیما ملّه ابراهیم حنیفا»
انعام /161
«ثم اوحینا الیک ان اتبع ملّة ابراهیم حنیفا»نحل /123
«یا ایها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربّکم وافعلوا الخیر لعلّکم تفلحون. و جاهدوا فی اللّه‏ حقّ جهاده هو اجتباکم و ما جعل علیکم فی الدین من حرج ملّة أبیکم ابراهیم هو سمّاکم المسلمین من قبلُ و فی هذا لیکون الرسول شهیدا علیکم و تکونوا شهداء علی الناس»حج /78
«ومن احسن دینا ممّن اسلم وجهه للّه‏ وهو محسن واتبع ملّه ابراهیم حنیفا»
نساء /125
«و من یرغب عن ملّة ابراهیم الا من سفه نفسه و لقد اصطفیناه فی الدنیا و إنه فی الآخرة لمن الصالحین. اذ قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمین. و وصّی بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بَنیّ انّ اللّه‏ اصطفی لکم الدین فلا تموتنّ الاّ و انتم مسلمون»بقره /132-130
«و قالوا کونوا هودا او نصاری تهتدوا قل بل ملّة ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین. قولوا آمّنا باللّه‏ و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الأسباط، و ما أوتی موسی و عیسی و ما أوتی النبیّون من ربّهم لانفرّق بین أحد منهم و نحن له مسلمون. فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا و ان تولّوا فإنّما هم فی شقاق...»
بقره /137-135
ثانیا، قرآن فقط یک شریعت را خط راست و صراط مستقیم می‏داند و بقیه طریقها را انحرافی و گمراهه می‏شمرد.
از دیدگاه قرآن، هدایت یک سویی است و ضلالت در جهتهای گوناگون و انحرافی است.
هر که آن راه را یافت و شناخت، سپس پذیرفت، بر هدایت است و راه سعادت را رهسپار گشته، به رضوان الهی منتهی می‏شود.
و هر که آن را یافت و نپذیرفت، بر ضلالت است، و راه شقاوت را پیش گرفته است.
و هر که دست او کوتاه بود و نتوانست حقیقت را دریافت کند، جاهل است و معذور.
وظیفه و سرانجام هر یک از این سه گروه، در قرآن مشخّص شده است.
در سوره حمد، از خداوند درخواست می‏شود تا صراط مستقیم را رهنمون گردد: «اهدنا الصراط المستقیم».
و آن، همان صراط رهیافتگان است که دست عنایت الهی بر سر آنان قرار گرفته است: «صراط الذین انعمت علیهم».
اما دو گروه دیگر از این قرارند: گروهی که مقاومت ورزیده و مورد خشم الهی قرار گرفته‏اند: «غیر المغضوب علیهم» و گروهی که راه را نیافته، سرگردان و حیرانند: «و لا الضّالین». ضلالت در این‏جا، تنها سرگردانی و ره گم کردن است.
در حدیث آمده است:
جابربن عبداللّه‏ انصاری می‏گوید: نزد پیامبر گرامی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نشسته بودیم، که با انگشت یک خطّ مستقیم ترسیم نمود، و دو خط دیگر در چپ و راست آن کشید. سپس دست مبارک بر خط میانه نهاد و فرمود: «هذا سبیل اللّه‏» این راه خدا است. آن گاه این آیه را تلاوت فرمود: «و أنَّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه و لاتتبعوا السُّبُلَ فَتَفرّق بکم عن سبیله» (انعام /153)، این یگانه راه مستقیم به سوی حق می‏باشد، همان را دنبال کنید و دیگر راهها را نروید که پراکنده می‏شوید و از راه خدا جدا می‏گردید.21
هادی بودن خداوند
یکی از ویژگیهای بارز الهی، صفت هدایت اوست، که همه خلایق، بل تمامی موجودات را دربرمی‏گیرد:
«ربُّنا الّذی أعطی کلّ شی‏ء خلقه ثمّ هدی»طه /50
«سبّح اسم ربّک الأعلی. الّذی خَلَق فسوّی . والّذی قدّر فهدی»اعلی /3
درباره انسان می‏گوید:
«ألم نجعل له عینین. و لسانا و شفتین. وهدیناه النجدین»بلد /10
«إنا هدیناه السبیل إمّا شاکرا و إمّا کفورا»انسان /3
در مسأله هدایت و ضلال، به شرح از مراحل هدایت الهی ـ از فطرت تا عقل و شریعت، و عنایت و در نهایت عصمت ـ بحث کرده‏ایم.
خداوند، هدایت خویش را از هیچ کس و هیچ موجودی دریغ نداشته و امکانات لازم را در اختیار همگان قرار داده است و هیچ‏گونه تبعیضی در این ساحت قدس الهی راه ندارد. ولی افراد و گروهها، تا خود چه بخواهند، و چگونه از این امکانات بهره ببرند؟
خداوند به آدم و حوّا، موقع رانده شدنشان به زمین، چنین گوشزد می‏کند:
«فإمّا یأتینّکم منّی هدیً فمن اتّبع هدای فلایضلّ ولایشقی. ومن أعرض عن ذکری فانّ له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة أعمی. قال ربّ لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا. قال کذلک أتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی. و کذلک نجزی من أسرف و لم یؤمن بآیات ربّه و لعذاب الآخرة أشدّ وابقی»
طه /127-123
از این‏رو، خداوند کسانی را که از این همه امکانات رایگان بهره نبرده و بر خود ستم روا داشته‏اند، نکوهش می‏کند:
«و من أظلم ممّن ذُکّر بآیات ربّه فأعرض عنها و نسی ما قدّمت یداه إنّا جعلنا علی قلوبهم أکنّة أن یفقهوه و فی آذانهم وقرا و انء تدعهم إلی الهدی فلن یهتدوا إذا ابدا»کهف /57
«و من أظلم ممّن ذُکّر بآیات ربّه ثم أعرض عنها إنّا من المجرمین منتقمون»
سجده /22
به علاوه یادآور شدیم: خداوند در صفت هادی بودن، پیروز و غالب است و امروزه تعالیم انبیاء علیهم‏السلام حاکم بر اندیشه انسانی است و شیطان، مغلوب و شکست خورده است:
«هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحقّ لیُظهره علی الدین کلّه و کفی باللّه‏ شهیدا» فتح /28
این آیه در سوره توبه و سوره صف نیز تکرار شده، با ذیل «ولو کره المشرکون».22
سخن امام علی علیه‏السلام
اما سخنی را که نویسنده مقال از مولا امیرمؤمنان علیه‏السلام به عنوان شاهد مثال آورده و گمان برده است که مقصود: آمیخته شدن حق و باطل است، که همیشه وجود داشته... این گونه نیست. روی سخن حضرت به کسانی است که دو نقش حق و باطل را بازی می‏کنند، تا مردم را فریب دهند و مایه فتنه و آشوب گردند؛ زیرا اگر براساس حق صریح یا باطل صریح رفتار کنند، مطلب بر کسی مشتبه نمی‏شود و راه فتنه و آشوب و رخنه شیطان بسته می‏شود.
بنابراین، حضرت این سخن را در جهت بیان علل فتنه‏ها و رخنه‏های شیطانی، ایراد فرموده‏اند و در واقع نکوهشی است از رفتار دو رویه بازیگران سیاست آن روز.
امام علیه‏السلام می‏فرماید:
«إنّما بدء وقوع الفتن أهواءٌ تُتَّبَع، و أحکام تبتدع. یُخالَف فیها کتاب اللّه‏، و یتولّی علیها رجالٌ رجالاً علی غیر دین اللّه‏. فلو أنّ الباطل خَلَص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین. و لو أنّ الحقّ خَلَص من لبس الباطل، انقطعت عنه ألسُنُ المعاندین. و لکن یؤخذ من هذا ضغث، و من هذا ضغث، فیمزجان فهنالک یستولی الشیطان علی أولیائه و ینجو الذین سبقت لهم من اللّه‏ الحسنی.»23
همانا آغاز پیدایش فتنه و آشوبها، پیروی از خواسته‏های نفسانی است و بدعتهایی که در شریعت پدید می‏آورند، که مخالف کتاب خداست. گروهی، گروه دیگر را، بر آنچه برخلاف دین خدا است، یاری می‏دهند.
اگر باطل با حق درنیامیزد ـ که بر دست فتنه‏جویان آمیخته گشته ـ هر آینه بر حقّ‏جویان پوشیده نمی‏ماند و اگر حق، به باطل پوشیده نمی‏شد، بدخواهان را مجال طعنه‏زدن نبود. لیکن برگرفته‏ای از این، و برگرفته‏ای از آن را گیرند و با هم درآمیزند، آن گاه است که شیطان فرصت یابد و راه رخنه را به دست آورد، تا بر کسانی که پیرو اویند چیره شود، ولی کسانی که مورد عنایت الهی قرار گرفته‏اند، جان به سلامت برند.
این شیوه جاه‏طلبان فرصت‏طلب و عوام‏فریب است؛ همان شیوه‏ای که سیاستمداران تاریخ همواره، پیشه خود قرار داده و می‏دهند؛ زیرا اگر یکسره باطل بگویند، مردم از آنان روگردان می‏شوند و اگر بخواهند یکسره حق بگویند، جایگاه خود را از دست می‏دهند و از همدستی شیطان ناکام می‏مانند.
ابن ابی‏الحدید، در ذیل فرمایش مولا امیرمؤمنان علیه‏السلام : «لولا الدین والتقی لکنت أدهی العرب» می‏گوید:
«دیگر خلفا، به آنچه مصلحت وقت اقتضا می‏کرد و برای سازش حکومت خود توافق داشت، عمل می‏کردند؛ چه موافق شرع باشد، چه نباشد. بدون شک، کسی که طبق دید خود عمل کند و پایبند ضوابط و قیودی که مانع راه اوست نباشد، بهتر می‏تواند با خواسته‏های مشروع و نامشروع موافقت نماید و حکومت خود را استوار سازد.
ولی علی علیه‏السلام چنین نبود، جز به مرّ حقّ، به چیز دیگر نظر نداشت؛ لذا نتوانست با مردم زمانه خویش از در سازش درآید.»24
اصطلاح کفر و ایمان
مایه شگفتی است که برخی اصطلاح کفر و ایمان را، یک راهزنی فقهی ـ زمینی دانسته و آن را پوششی بر حقیقت آشکار آسمانی گرفته‏اند.
نامبرده چنین می‏گوید:
«آنچه در این جا راهزنی می‏کند، عناوین کافر و مؤمن است، که عناوینی صرفا فقهی ـ دنیوی است و ما را از دیدن واقع بازمی‏دارد. برداشتن این‏گونه تمایزات ظاهری در مقام تحقیق، و نظر دوختن در عالم، از درون اسم «هادی» خداوند، کلید حلّ مشکل و هضم و قبول کثرت است!
و نیز اذعان به رحمت واسعه الهی، و کامیابی رسولان وی، و ناتوانی کید شیطان، و بسط نوازش دستان نوازشگر خداوند بر سر عالمیان و آدمیان است!»
جای بحث نیست که خداوند را با نام «هادی» می‏شناسیم. هدایت عامّه و رحمت واسعه الهی، سراسر وجود را فراگرفته است: «و رحمتی وسعت کل شی‏ء»(اعراف /156) و مسأله «هدیً للعالمین» و «هدی للنّاس»، جای تردید نیست: «و کفی بربّک هادیا و نصیرا»
فرقان /31
ولی اصطلاح کفر و ایمان، یک اصطلاح قرآنی و الهی است و از زبان پروردگار مطرح گردیده و با همان مفهوم در سنّت و سپس در فقه آورده شده است. این گفتار که اصطلاح کفر و ایمان، یک راهزنی فقهی و زمینی است، گفتاری است کاملاً جفاگونه.
مؤمن به کسی گویند که حقّ را یافته و آن را باور داشته و پذیرفته و براساس آن رفتار می‏کند؛ لذا راه سعادت را پیش گرفته، به ساحل نجات خواهد رسید:
«إنّ الّذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّة. جزاؤهم عند ربّهم جنّات عدن تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها أبدا رضی‏اللّه‏ عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربّه»بینه /8-7
کسانی که ایمان آورده، کارهای نیک انجام دهند، اینان بهترین مردم‏اند. پاداش آنان، سعادت اخروی و حیات جاوید است. خداوند از آنان خشنود و آنان از خدا خشنودند. البته این درباره کسانی است که خدا را پروا دارند.
البته تفسیر و تبیین ایمان و این که به چه ایمان آورند، و درجات ایمان، و شرایط آن، به شرح در قرآن توضیح داده شده و نیز سعادت و رستگاری و رضوان الهی، به‏طور کامل تبیین شده است.
در برابر، کافر به کسی گویند که حقّ را شناخته، ولی سعی در پنهان داشتن آن دارد25 و چنین وانمود می‏کند که آن را باور ندارد و لذا ایستادگی در مقابل حق از خود نشان می‏دهد:
«وجحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلما و علوّا»نمل /14
ظالمانه و مستکبرانه، آن را انکار نموده، با آن که در دل به آن یقین داشتند!
لذا خداوند درباره کافران ـ به این معنی ـ می‏فرماید:
«إنّ الذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین فی نار جهنّم خالدین فیها اولئک هم شرّ البریّة»بیّنه /6
کسانی که کفر ورزیدند، چه از پیروان شرایع پیشین (منحرف شده) باشند، و چه بت‏پرستان، هر آینه جاودانه در آتش دوزخ خواهند سوخت. اینان پَست‏ترین مردم به شمار می‏روند!
پر روشن است که مقصود آیه، کسانی‏اند که حق را از نزدیک شناخته‏اند و در مقابل آن مقاومت کرده‏اند؛ لذا پست‏ترین انسانها شمرده شده‏اند؛ زیرا وجدان و فطرت و عقل و اندیشه پاک را، در نهاد خود لگدمال کرده‏اند و بدین سبب خلود در شقاوت سرمدی را برای خود فراهم ساخته‏اند.
بدین‏سان فقیهان و متکلمان، ایمان و کفر را با همین اصطلاح قرآنی به کار برده‏اند و هرگز از پیش خود چیزی بر آن نیفزوده یا از آن نکاسته‏اند، یا تفسیری جدا از قرآن بیان نداشته‏اند.
در این میان یک گروه دیگر باقی می‏ماند: کسانی که حق را نیافته یا هنوز نشناخته‏اند، یا به اشتباه رفته‏اند. اینان جاهل قاصر شمرده می‏شوند؛ لذا معذورند و عقوبت آنان نشاید، به شرحی که گذشت.
«اللّه‏ ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون»بقره /257
خداوند، دین‏باوران را زیر پوشش عنایت خویش قرار داده، پیوسته بر بینش آنان می‏افزاید، ولی دین‏ستیزان زیر پوشش طاغوت قرار گرفته، همواره آنان را در گمراهیها رهسپار می‏سازند.
خداوند در این آیه، گروه مؤمنان را از گروه کافران جدا ساخته و راهی که هر یک می‏روند، و به جایی که می‏رسند، مشخّص نموده است. بدین‏سان یکی راه سعادت و دیگری راه شقاوت می‏پیماید:
«فمنهم شقیّ و سعید. فأمّا الّذین شَقُوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق. خالدین فیها ما دامت السماوات والأرض الاّ ما شاء ربّک إن ربّک فعّال لما یرید. و امّا الّذین سُعدوا ففی الجنّة خالدین فیها ما دامت السماوات والأرض الاّ ماشاء ربّک عطاءً غیر مجذوذ»هود /108-105
برخی شقیّ و نگون‏بخت و برخی سعید و نیک‏بخت. آنان که نگون‏بخت‏اند، در آتش جاوید سوزند.
و آنان که نیک‏بخت‏اند، در بهشت برین جاویدان بیاسایند.
این است منطق قرآن، که تنها راه رستگاری را در دین‏باوری دانسته و دین حق را تنها شریعت ناب محمدی ـ ابراهیمی شمرده و برای ره‏یافتن، تنها یک راه مستقیم نشان داده و دیگر راهها را منحرف و کج و بیراهه گرفته است:
«و أنّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه ولاتتّبعوا السبل فتفرّق بکم عن سبیله ذلکم وصّاکم به لعلّکم تتّقون»
انعام /153
این، تنها راه مستقیم به سوی حقّ است، همان را پیروی کنید و از دیگر راهها نروید، که شما را از یافتن راه حقّ پراکنده می‏کند. این سفارشی است باشد تا با پروا باشید.
از این‏رو، از دیدگاه قرآن، حقّ یکی بیش نیست؛ نه تعدّد دارد و نه تکثّر. نه قابل تجزیه است و نه قابل تبعیض. همه پیامبران یک گفتار داشتند و تمامی گفتار آنان، حقّ محض بوده است. راه خدایی و صراط مستقیم، همان است که همه شرایط الهی ارائه داده‏اند. بیرون از شریعت الهی، خطوط پراکنده و گمراه‏کننده است.
اصطلاح ایمان و کفر نیز در همین راستا شکل گرفته است و چیزی نیست که فقها و زمینیان آن را بافته و ساخته باشند.
ولی نویسنده محترم یاد شده، علاوه بر این که نیش قلمش از جاده ادب لغزیده و تعبیر «راهزنی فقهی زمینی» را به کار برده، با ترفندی ماهرانه به سبب هراس از مقابله با قرآن، خواسته خود را در مقابل فقها قرار دهد، تا وانمود کند که با زمینیان درگیر است نه با وحی آسمانی!
امّا چه خواسته و چه نخواسته باشد، خود را آشکارا در مقابله با صراحت قرآن قرار داده و پندار کهنه و پوسیده‏ای که صوفیان سوفسطایی‏منش در عهد باستانی یونانی قدیم، با عنوان «صلح کلّ» مطرح ساخته‏اند و امروزه دین ناباوران غربی با عنوان «پلورالیزم» مطرح نموده‏اند، پذیرفته است و بیهوده تلاش می‏کند آن را با دید قرآن و شریعت و گفته‏های عارفان اهل طریقت، سازش دهد!
ترسم نرسی به منزل ای اعرابی     کین ره که تو می‏روی به ترکستان است
تأثیر فرهنگ عرب
یکی از شواهد تأثیرپذیری امثال نویسنده مقال، از القاءات دین‏ناباوران غربی، دیدگاهی است که گاه و بیگاه از زبان یا نوشته آنان آشکار می‏شود و بر این باورند که قرآن‏کریم، یا به طور کلی احکام شریعت، متأثّر از فرهنگ عرب است، که اگر در محیط دیگر بود، به گونه دیگری می‏بود. یا اگر در امتداد زمانی بیشتری می‏بود، از تجربه‏های زمانی فزونتری برخوردار می‏گردید...
وی چنین می‏نویسد:
«آیا اگر حیات مبارک، طولانیتر می‏شد، و یا وقایع تاریخی مهمّ دیگری در طول عمر ایشان رخ می‏داد، حجم قرآن از این که هست، بسی افزونتر نمی‏گشت؟ و کتاب مرجع مسلمانان، واجد نکته‏های روشنگر بیشتری نمی‏شد؟
مگر قرآن، پا به پای حوادث زمانه رشد نیافته و پیش نیامده است؟ اینها همه نشان می‏دهد که دین وقتی وارد تاریخ می‏شود تا چه حدّ تاریخی و بشری می‏شود...
و همین است معنی دقیق تنزیل کتاب، که در قرآن کریم بدان اشارت رفته است. این سرنوشت هر دینی و هر مسلکی است. بل سرنوشت هر موجودی است که پا به خراب‏آباد تاریخ و طبیعت می‏نهد و جامه بشریّت و مادّیّت می‏پوشد.
تحمیل زبان قوم (عربی ـ عبری ـ یونانی)26 بر دین، اولین و آشکارترین تحمیل و تنزیل است و پس از آن امواج خونفشان بسیاری است که برمی‏خیزد و دین را در کام می‏کشد و آشکار می‏کند:
«که دین آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها».
بر دین این چنین، نه بار بسیار می‏توان داد، و نه به نام آن کارهای بسیار می‏توان کرد...»
او در همین راستا می‏گوید:
«همچنین است تجربه پیامبر اسلام از نعیم اخروی و بهجت و لذت معنوی، که در مقام بیان، در قالب «حور» (زنان سیه‏چشم) درآمده است و هیچ‏گاه در قرآن ذکری از موهای بور و چشمان آبی، به میان نیامده است...»
این گونه قلمها، ناخودآگاه، در خدمت دین ناباوران قرار گرفته و این‏گونه شبهات که از همسایگان غربی به این جا سرایت کرده، بیشتر در راستای بی‏اعتبار نشان‏دادن قرآن و جدایی آن از وحی مطرح بوده است.
از همین مثال اخیر، شروع می‏کنیم، تا به خوبی به اشتباه نویسنده پی ببریم:
«حُور» جمع «حوراء» مؤنّث «أحور»، به کسی می‏گویند، که سفیدی چشم او درخشنده است و از شدت درخشندگی تخم چشم، مردمک آن، به هر رنگی باشد، درخشش زیبایی پیدا می‏کند.
«حور» از ریشه «حَوَر» به معنای «شدّة البیاض» است. حَوَرَ الثوبَ: غَسَله و بیّضه. آن را شُست تا بخوبی سفید و شفّاف گردید. «اِحورّ» به معنای: «ابیضّ».
به کسانی که لباس را خوب می‏شویند ـ که عرب به آنها «قصّار» می‏گوید ـ حواریّ می‏گویند؛ لتحویره، ای تبییضه.
ابن فارس می‏گوید: «والحُوّاری من الطعام: ما حُوّر، ای بُیّض. و احورّ الشی‏ءُ: ابیضّ» و به زنان سفیدپوست، «حواریّات» گویند.
اکنون روشن شد، که مقصود از «حُوْر»: دارندگان چشمان درخشان است، چنان که مقصود از «عین» جمع «عیناء»، چشم‏درشتان می‏باشد. این دو وصف در زنان، در همه جا، وصف زیبایی است و به جامعه عرب اختصاص ندارد.
اما شبهه نخست، که اگر قرآن در امتداد تاریخی بیشتری قرار می‏گرفت، تجربه‏های بیشتری کسب می‏کرد، و شاید نکته‏های روشنگر بیشتری عاید بشر می‏گردید، سخنی است کاملاً پوچ و ناسازگار با صراحت قرآن کریم؛ زیرا با کمال یافتن دین، عمر مبارک حضرت به پایان رسید:
«الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا» (مائده /3) و این خود نوید به پایان یافتن رسالت پیامبر اسلام است.
نیز هنگامی که سوره مبارکه «نصر» نازل گردید، حضرت فرمود: «نُعِیَتْ إلیَّ وفاتی»؛27 به من نوید پایان عمر داده شد؛ زیرا در این سوره، از پیروزی کامل اسلام و برتری آن بر همه ادیان و گشوده شدن باب رحمت بر گروههای مردم که به اسلام روآورده‏اند، خبر می‏دهد و در پایان، به پیامبر اسلام گوشزد می‏کند، که رسالت تو پایان یافته، آماده سفر آخرت باش.
بنابراین، این‏گونه شبهه‏ها، تنها مایه تشویش خاطر ساده‏لوحان، و ایجاد احتمال نقص در رسالت قرآن و اسلام است و اثری منفی و خزنده بر روح و روان جوانان پاک‏دل می‏گذارد. «نعوذ باللّه‏ من مزلاّت الأقدام بل الأقلام».
طرد، نه. مدارا، آری!
این نکته درخور یادآوری است که مدارا کردن با ارباب عقاید مختلف و تحمّل برخی نارواییها از سوی مخالفان، یکی از شیوه‏های تبلیغی عملی اسلامی است که از روح سماحت و بلندنظری اسلام نشأت گرفته است. آزادی دادن به صاحبان اندیشه، تا گفته خود را با صراحت لهجه و صادقانه ابراز دارند و هرگونه پرسشی را درباره مسائل عقیدتی و دینی، بی‏پروا در میان بگذارند، از شیوه‏های بزرگان دین شناخته شده است و حتی برخی پرخاشها و تندرویهای تندخویان را تحمّل می‏کردند، و با آرامش و صبر و متانت با آنان رفتار می‏نمودند.
آنان هیچ‏گاه کسی را به جرم اندیشه خلاف یا تندخویی از خود نمی‏راندند، بلکه با مدارا کردن و نرمی، آنان را رام و آرام می‏ساختند:
«فبما رحمةٍ من اللّه‏ لنت لهم و لوکنت فظًّا غلیظ القلب لانفضّوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم...»آل عمران /159
از رحمت و عنایت الهی است که تو با آنان مدارا کرده، از درِ نرمی آمدی و اگر تندخو و سخت‏دل بودی، از پیرامونت پراکنده می‏شدند. از تندخویی‏هاشان چشم‏پوشی کن و از خداوند برایشان درخواست بخشایش نما.
«وان احدٌ من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام اللّه‏ ثم أبلغه مأمنه ذلک بأنّهم قوم لایعلمون»توبه /6
هرگاه کسی از مشرکان به تو پناه آورد، او را پناه ده؛ باشد تا سخن حق به گوش او فرا رسد. سپس او را همراهی کرده تا به جای امن خود رسد و این مدارا کردن، به جهت آن است که اینان به حقیقت پی نبرده‏اند.
یعنی حق‏ستیز نیستند، بلکه جاهلِ قاصرند.
حتی در اسلام، برای «مؤلّفة قلوبهم» (کسانی که هنوز اسلام نیاورده، ولی امید نرمش در دلشان می‏رود) سهمی از «زکات» مقرر گردیده است تا موجب کشش آنان به سوی اسلام شود.
نمونه‏های بسیاری از روش پیامبر اسلام و امامان معصوم علیهم‏السلام با مخالفان و صاحبنظران مختلف، در دست داریم که حاکمیّت روح مسالمت‏آمیز را بر جامعه و فرهنگ اسلامی می‏رساند:
«أدُع الی سبیل ربّک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی أحسن»نحل /125
با روش حکیمانه و خردمندانه، مردم را به سوی حقّ فراخوان و با بهترین شیوه با آنان به بحث و گفت‏وگو بنشین.
«ادفع بالّتی هی أحسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کأنّه ولیّ حمیم»
فصلت /34
در مقابل تندخویی آنان، با مدارا رفتار کن، و بهترین شیوه پسندیده را در مقابل رفتار ناپسند آنان، به کار گیر، که همین حسن رفتار و تحمّل نارواییهای آنان، موجب می‏گردد، تا رام شوند و هرگونه دشمنی و ستیزه‏جویی را کنار نهند، و از در دوستی و آشتی گرم درآیند.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است     با دوستان مروّت با دشمنان مدارا
این شیوه اسلامی، ایجاد صلح و صفا می‏کند و گستره گیتی را گلستانی عطرآگین می‏سازد. مؤمن و گبر و جهود، در کنار هم، با دوستی و آرامش زندگی می‏کنند.
و این نه بدان معنی است که همه هر چه می‏گویند حق است، بلکه این دستور حق است که حق گویان با همه از در مسالمت درآیند و جهان را کشتزاری از لاله‏های روح‏افزا نمایند.
پی‏نوشتها
1 . نهج‏البلاغه، خطبه 183.
2 . غافل از آن که چه بخواهند و چه نخواهند، مطرح کردن این‏گونه مطالب بی‏اساس، یک گونه دین‏ناباوری در جامعه ایجاد می‏کند، و مخصوصا نسل جوان را ـ که دین را پابند می‏داند ـ به سوی لاقیدی می‏برد، و با نظر بی‏اعتباری، به دین می‏نگرند. یکی از اساتید دانشگاه که مقام ارجمندی در نظام کنونی دارد، می‏گوید: جوانانی را سراغ داشتم متعهد و مواظب بر انجام تکالیف شرعی، که پس از چند بار گوش سپردن به سخنرانیهایی این‏گونه، اکنون بی‏تفاوت شده، در انجام وظایف دینی کوتاهی می‏کنند.
3 . عبدالکریم سروش؛ «صراط‏های مستقیم»، کیان، ش36، اردیبهشت 1376.
4 . نهج‏البلاغه، خطبه 50.
5 . مجله کیان، ش37، خرداد و تیر 76.
6 . با فتح «لام» یعنی: بندگانی را که خداوند برای خود برگزیده است.
7 . رجوع شود به تفسیر المیزان، ج11، ص303.
8 . همانند آیه: «قالت الأعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا ولمّا یدخل الایمان فی قلوبکم» حجرات /14.
9 . باطل، جَوَلانی دارد، ولی همواره، حقّ حاکم است.
10 . حق، پیوسته سربلند است، و چیزی بر او برتر نمی‏شود.
11 . محاسن برقی، کتاب مصابیح الظلم، باب البیان و التعریف‏ولزوم‏الحجة،ش999،998،ج1،ص432.
12 . همان.
13 . بحارالانوار، ج44، ص330.
14 . فی ظلال القرآن، ج7، ص190-189.
15 . در این‏باره تفاوتی ندارد که «أرجلکم» را به نصب بخوانیم یا به جرّ؛ زیرا در صورت جرّ خواندن فقه سنی می‏گوید: به جوار است. و در صورت نصب خواندن، فقه شیعی می‏گوید: عطف به محل است.
16 . تفسیر المنار، ج6، ص235-227.
17 . مثنوی، دفتر سوم، ص 1270-1260.
18 . مسند احمدبن حنبل، ج4، ص198 و 204.
19 . خصال، ج2، ص408-407.
20 . سنن ابن ماجه، مقدمه باب 1، آخرین حدیث، ج1، ص8.
21 . توبه /33 و سوره صف /9.
22 . نهج‏البلاغه، خطبه 50.
23 . شرح نهج‏البلاغة، ج1، ص28.
24 . کَفَرَ، به معنای سَتَر: پوشش بر آن نهاد.
25 . اشاره به قرآن و تورات و انجیل است.
26 . رجوع شود به مجمع‏البیان، ج10، ص554.
27 . رجوع شود به آیه زکات، توبه /60.

تبلیغات