حرکت شناسی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
طرح حرکت جوهری
در گذشته فلاسفه حرکت را در چهار مقوله:«کم، کیف، این و وضع»جاری مینمودند و صدرالمتألهین با کاوشی بیشتر، پویش نهادی را نیز از خواصّ هستی مادی دانسته و ثباتانگاری را فقط در مجردات محصور کرده است.از دیدگاه ایشان، هستی مادی به حسب جوهر، نهادی متحرّک میباشد و جنبشپذیری اعراض، ناشی از سیلانیودن اصل جوهر است، چرا که اعراض در شؤون هستی، تابع جوهرند و حرکتمندی در هر دو ساری است.
این قاعده فلسفی در سازمان فلسفه مطرح بوده است، ولی حقیقت این است که تبیّن و اثبات حرکت جوهری به عنوان یک قاعده دقیق فلسفی از اندیشههای بدیع ملاصدرا تراوش نموده و دیگران در این خصوص بر ایشان پیشی نگرفتهاند.اگرچه حکیم اسلامی در رساله حدوث تصریح میکند که تجدد در جواهر، مذهب جدیدی نیست و از جهات مختلفی چنین امری استخراج میشود، اما حق این است که اثبات آن فقط با استدلالهایفلسفی ایشان به ثبوت رسیده است. (1)
ملاصدرا در رساله حدوث، قضیه را این گونه طرح میکند:
«اما قولک فیما سبق انّ هذا احداث مذهب لم یقل به احد من الحکماء فهو کذب و ظلم.فان اول حکیم قال به فی کتابه هو اللّه سبحانه و هو اصدق الحکماء.» (2)
در این جا خلط شیوه رخ داده و موازین بحث فلسفی از بن رها گردیده است.اینکه در آفرینش و همایش هستی همهچیز، به هستی وجوبی بستگی دارد تردیدی نیست، ولی سخن در فهم ایجاد باری است که چنان فرصتی فقط به ملاصدرا روی نموده است.
حرکت جوهری، وقوع پویش بدون متحرک است و یک نوع جنبش یکنواختی به طرز بیرون آمدن از بسته به باز است که آن خود جوهر و غیر زمانبردار است؛یعنی زمان با حرکت جوهری، اتحاد وجودی دارد و مجموع آن، صورت جوهری را شکل میدهد. (3)
حرکت، پرتوی از هستی امکانی است و پویش جوهری در واقع از آن استقرار مییابد.اگر در هستیشناختی تصویری غیر از این مدّنظر باشد، ضرورت مییابد که هر هستی در مراحل مختلف به نیستی بینجامد که کمال وجودی و ترتب تشکیکی آن را خدشهدار سازد.وانگهی چیزی که در نهاد خود ناآرام و متحرک به ذات است، قابل جنبش در آن، عین حرکت است و چیزی به نام قابل و حرکت در آن وجود ندارد تا جنبش عارض 1.حقیقت این است که پدیده حرکت موضوعی فهمپذیر است و با خردورزی و روشمندی دستیابی به پویایی بیشتر احتمالی سنجیده است.در این باره میتوان قصه حرکت را به مجردات نیز تعمیم داد و بر کمالپذیری تدریجی آن صحه گذاشت.مهم آن است که بدانیم در هر دو پدیده مادی و مجرد اصل نیاز وجود دارد و برای آنکه بتوانند از این پایه گامی فراتر نهند بناچار به پویش وابستگی مییاند.چنین اصلی فقط در«هستی امکانی»درست است؛چرا که فقط این پدیده است که نیازمند است و«هستی وجوبی»از آن جا که نیازمند نیست، حرکتمند نیز نخواهد بود.
2.صدرالدین شیرازی، رساله حدوث، ص 25.
3.مفهوم زمان متداول که خود پدیدهای جداگانه است، جایگاهی در پویش جوهری هستی ندارد و زمانمندی آن فقط در پرتو پویشمندی خودی فهمپذیر است.
_______________________
بر آن قابل شود.در اموری که فاعلیت و قابلیتی در آنها در کار نیست، به نوعی فقط انتزاع و یا تفاوت مفهومی به دوگانگی رأی میدهد و در خارج صرفا یگانگی حاصل است.
حرکت جوهری، پویش نهادی بالموضوع است و در این جنبش به دلیل نهادینهبودن، نیازی به موضوع نیست.به قول ملاصدرا، جعل در حرکت جوهری، بسیطی است که از لوازم لاینفک آن ذات، برخورداری از جنبش است و بر این اساس، پویش عارض بر آن نمیشود.چنین حرکتی از نظر معناشیناسی، جنبش وجودی است و پایداری و بستگی آن به دیگری منوط نیست.چرا که جوهر، گوهری است که چنانچه در خارج موجود شود، در موضوع تحقیق نمییابد و بدون بستگی به موضوع در خارج تحصّل دارد.به این جهت در حرکت جوهری، به نوعی مرتبهای برای مرتبه دیگر پویش، موضوع است که آن ترکیبی از قابل و مقبول است.
در این گفتار، نخست بحث حرکت جوهری را در جسم به شیوه علمی پیمیگیریم تا همایشی برای سهولت فهم گردد.جسم امری سیّال و در مقام معرفت، موضوع حرکت علمی است و حتی اجسامی نیز که بظاهر از جسم تجرد یافتهاند، موضوع کاوش علمی خواهند بود.حال همان گونه که جسم، حرکتپذیر است، نفس نیز به جهت سنخیت با آن از چنان خصیصهای برخوردار است.
در این مورد، سید جلالالدین آشتیانی مینویسد:
«نفس به اعتبار وجود نازل، متحرّک به حرکت جوهریه است، بلکه نفس در مرتبه نازله، عین مواد و اجسام است و چون در بدو وجود، جسمانی است، ناچار به تحولات جوهریه به مقام تجرد و تروحن میرسد.» (1)
در این جا حرکت نفس، از نوع حرکت جسمانی جوهری تلقی شده است، چرا که وقتی خود نفس ویژگی جسمانی داشته باشد، جنبش آن نیز به تبع، از همان مقوله خواهد بود.چنین حرکت تکاملیافته جوهری که موجب تجرد از جسم گردیده، مندمج در جسم است و در طول پویش فلسفی قرار دارد.
1.سید جلالالدین آشتیانی، شرح حال و آراء ملاصدرا، (نشر زنان مسلمان)، ص 31.
_______________________
از مبادی فوق میتوان دریافت که مفهوم هستی به دلیل بشری بودن، ثابت است و نحوه وجودی آن سیّال جوهری از بسته به باز است.به دیگر سوی، هر وجودی در جهان هستی، دارای نهادی متجدد و ناآرام است.
ملاصدرا مینویسد:
«لاشئ من الاجسام و الجسمانیات المادیة فلکیا او عنصریا نفسا کان او بدنا الا و هو متجدّد الهویّة غیر ثابت الوجود و الشخصیة مع برهان لاح لنا من عند الله، لأجل التدبّر فی آیات الله و کتابه العزیز.» (1)
در این عبارت، صدرالمتألهین میگوید:کشف راز متجدّد بودن اجسام، از تدبّر در آیات قرآن و تفکر در آن برای من معلوم گردیده است؛یعنی از این راه برای من مکشوف شد که همه اجسام و جسمانیات، مادی یا عنصری و نفس یا بدن، نهادشان متجدّد و وجود آنها متصرم است.
پارهای از فلاسفه اذعان یافتهاند که حرکت جوهری، جنبشی یکنواخت است و در آن، زمان و تکامل و عدم آن میمعناست.در مقابل، عدهای متقاعد شدهاند که تکامل فقط در اعراض وجود دارد و علت آن، همان اشتدادی بودن آنهاست.
این نظریه در سازمان حرکتشناسی، ابطالپذیر است، چراکه مراد از جنبش جوهری کون و فساد نخواهد بود و چنان چیزی در واقع حرکت نیست، بلکه تغییر است. وانگهی در حرکت جوهری، زمان و مکان و کمال و عدم آن، ملاکی روشمند است و مجردات نیز به دلیل فقر هستی به صورت ویژه بدان احتیاج دارند و جنبش جوهری در هر دو هستی جریان دارد و هستی آنها سیّال ممتد است.این سیّال بودن به طرزی شکل میگیرد که سیر صعودی و نزولی در آن به صورت ارزشی ممکن است و فهم راز آن نیز به شیوه فلسفی، امری میسّر است.
در حرکت جوهری، افاده جنبش معنی ندارد و جعل هستی همگام با جعل آن است و تفکیکی در میان حاصل نیست تا چنان تصوری رخ دهد.چنین حرکتی لزوما به معنای 1.صدرالدین شیرازی، المشاعر، ص 23.تبدیل نوعی نیست و آن به معنای کمال از قوه به فعل است.به علاوه، جنبش نهادی به علت آنکه ماورای ذات نیست، علتی فرانهاد نمیطلبد و علتمندی آن در نهادمندی آنهاست.
به دیگر سوی، پرسش اینکه حرکت جوهری چیست؟و یا علت العلل«حصول جوهری»چه خواهد بود؟در هر دو صورت، فرقی نمیکند و پویش در چگونگی هستی لحاظ است و علت وجودی هر د که از وجود امکانی برخوردارند، هستی نخستین وجوبی است.این حرکت به قانون منطقی، تحت تأثیر نیروی درونی حاصل میشود و درک روشمند آن تأثیرات، در مواجهه با معمّای حرکت جوهری، محتوای پویش کیهانی را آشکار میسازد.
حرکت جوهری از دو جهت قابل بررسی و فهم متدیک است.از یک سوی به واسطه حرکتهای عرضی:«کم، کیف، این و وضع»جنبش جوهری اثبات میشود که با اثبات آن حرکت مطلق، جنبش اعراض تأیید میگردد.دیگر سوی، از ناحیه هستیشناسی کشف راز آن میسّر میشود.سوی نخست از آن رو قابل درک است که اعراض تابع جوهرند و اگر حکمی را در اعراض جاری دانستیم، تردیدی در صدق آن بر جوهر وجود ندارد، چرا که این امر معنی ندارد که تابع، حکمی را داشته باشد و متبوع، فاقد آن تلقی شود.
در این باره، داود قیصری مینویسد:
«اعلم انک اذا امعنت النظر فی حقائق الاشیاء وجدت بعضها متبوعة مکتنفة بالعوارض و بعضها تابعة لاحقة لها و المتبوعة هی الجواهر و التابعة الاعراض و یجمعها الوجود.» (1)
سوی دوم، از این راه مکشوف میشود که حرکت، مراتبی از هستی است و در عرصه شناخت، استقلالی برای آن قابل لحاظ نیست.در این صورت اگر هستیشناسی روشمندی داشتهباشیم، طبیعی است که معمّای جنبش را کشف خواهیم نمود و راز آن را در حدّ توانایی بشری درک خواهیم کرد.
در نهایت، این پرسش همچنان جلوهنمایی میکند که حرکت جوهری چه گرهی را 1.داود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص 23.در سازمان فلسفه باز میکند؟و یا چه مشکلی را از اذهان بشری برمیدارد و سادهنماییرا جایگزین میسازد؟و یا چه معرفتی را بر معارف انسانی میافزاید؟
حقیقت این است که پویش کیهانی به سه قاعده اساسی در سازمان فلسفه توجه دارد که با اثبات و یا ابطال آنها سیر فلسفه دگرگون میشود.
نخست، از آن جا که جنبش، پرتوی از هستی است، اصالت وجود از آن دانسته و یا اثبات میشود و فقط با اصالت وجود است که حرکت جوهری قابل تبیّن خواهد شد.
دوم، اینکه تکامل وجودی بر اساس اشتدادپذیری و حرکتمندی حاصل میشود و در آن صورت، حرکت از جنبش میتراود و میجوشد و بر کمالمندی هستی صحه میگذارد.
سوم، اینکه آغاز و انجام هستی از آن مکشوف میگردد.در نتیجه، حرکت در صورتی وقوع مییابد که رشته اتصال میان گذشته و حال محفوظ باشد.اگر رشته اتصال گذشته و حال حفظ نشود، پویش از هستی به وقوع نخواهد پیوست، چراکه رابطه هستی با حرکت از نوع رابطه چیزی با نمود خود است و نه رابطه دو جسم در کنار یکدیگر که یکی به دلیل جنبش دیگری حرکتمند شود.وانگهی پویش ظاهری جسم، مستند به تحولپذیری هستی دروین است ک هعاریتی بودن پویش جوهری را نفی میکند و بر نهادینه بودن آن گواهی میدهد.
براهین حرکت جوهری
حال که اندکی از چیستی حرکت جوهری را دانستیم، ضروری است که دلایلی را در اثبات این قاعده مهم فلسفی مطرح سازیم تا از این رو در فهم بیشتر آن روشنگری کرده باشیم.
برهان اول:نخستین برهان بر وقوع حرکت جوهری، بر اساس استدلال جریان حکم تابع در متبوع است.در این مورد قهرا عرض، وجود استقلالی ندارد و از مراتب هستی جوهر به حساب میآید و در حقیقت، تابع وجود موضوع خود است.
به دیگر سوی، عرض چیزی است که تغییرپذیر است و پویش از شأن هستیاوست.حال چگونه از نظر منطق فلسفه، ممکن خواهد بود که امری حرکتپذیر به چیزی ساکن حلول کند؟و چگوه میتوان حرکت را در عرض روا داشت و در جوهر از آن سر باز زد؟و مگر نهاینکه جوهر، علت هستی عرض و وقوع جنبش آن است؟با وجود این، چگونه میسّر خواهد بود که علتی فاقد حرکت باشد و در عین حال، در تابع خود جنبش ایجاد کند؟وانگهی چه اشکالی وجود خواهد داشت که هستی متحرک بستر جنبش خویش باشد و محور پویش، نه اعراض بلکه جواهر قرار گیرند؛یعنی در حرکت، هویت هستی در مراتب مختلف جلوههای جدیدی دارد که به جهت پیوستگی، هویت واحدی را تشکیل میدهد که نهادش ناآرام است.
فلاسفه در حرکتمندی چهار مقوله عرضی:«کم، کیف، این و وضع»اتفاقنظر دارند و در مورد جوهر تردید نمودهاند.در حالی که عرض تابع وجودی جوهر است، از کجا که در حرکت نیز تابع جوهر نباشند.از بعدی، تشخّص وجودی اعراض به تشخّص هستی جوهر است که این امر بر اساس سنخیت وجودی در حرکت نیز سرایت دارد.در این مورد، حرکت نیز نوعی از تشخّص است و چگونه ممکن خواهد بود که عرض به تشخّص وجود جوهر هویت یابد و در همان حال از خصیصهای برخوردار باشد که در ورای جوهری است؟حقیقت این است که اگر در عرض تغییری رخ دهد، به علت آن است که شأنی از شؤون جوهر است و گذشته از آن، مبیّن این نکته خواهد بود که موضوعش تغییر یافته بوده است.
خلاصه:با برهان تابع و متبوع اثبات میشود از آن جا که عرض متحرک است، نهاد آن نیز در سیلان مستمر اسم.
با برهان فوق، حرکت جوهری قابل اثبات نیست و نقدپذیری در عرصههایی از آن جلوهگر است.
نخست، از کجا و به چه شیوهای شناخته شد که عرض، مراتبی از جوهر است.شاید در واقع چنین تصوری از بن خطا باشد و بر فرض که چنان نباشد، باید با برهان فلسفی اثبات شود و نباید با پیشداوری موهوم چنان حکمی را صادر کرد که نادانستهها بر کرسی دانستهها تکیه بزنند.دوم، اگر عرض، سیلانناپذیر باشد، چگونه ممکن خواهد بود که بتوان حرکت در جوهر را به طرز روشمند فلسفی اثبات کرد.
برهان دوم، لزوم سنخیت بین علت و معلول است که وجود متجددی، علت هستی دیگری شود.
در حرکتهای عرضی، علت آنها جوهری است که بتدریج از بسته به باز میرسد.در این جا که عرض وابستگی محض به جوهر است، رابطه علّی و معلولی برقرار نیست و فقط صرف رابطه ملحوظ است.وانگهی در این برهان دو دلیل مفروض گرفته شده که هر دو نیاز به استدلال و کندوکاو متدیک فلسفی دارند.
در قسمت نخست، به احتمالی که عرض را معلول جوهر و جنبشهای عرضی را معلول حرکتهای جوهری بدانیم و علت وجودی اعراض نیز جوهر باشد، این یک اصلی است که احتیاج به برهان روشمند دارد و نمیتوان در عرصه کاوش فلسفی با احتمالی، نظریهای را اثبات و یا ابطال کرد.به علاوه در آن صورت، تفاوت متدیکی بین هستی رابط و رابطی نخواهد بود.
در قسمت دوم، چنانچه جوهر را علت عرض قرار دهیم، این سؤال مطرح میشود که چرا باید علت دگرگونی عرض در جوهر باشد؟
در هر حال، برهان دوم نهتنها برای تبین مقصود کامل نیست، چه بسا معایبی را نیز در پی دارد که احتمالهای مطرحشده خود به دلایل روشمندی احتیاج دارند تا مقبولیت خرد یابند.
برهان سوم، که موسوم به برهان مشرقی است، همانند نهادی عرض و عرضی است و اختلاف، مانند اختلاف جنس با ماده و یا فصل با صورت است، چراکه یگانگی و به هم پیوستگی حرکت از خودش است نه از موضوع، که با موضوع ناپذیری به گسستگی تبدیل شود؛یعنی محک یگانگی جنبش، امری بیرون از آن نیست و در واقع به هم پیوستگی از آن خودش است.
در برهان سوم میگویند تبدلی که در عرض رخ میدهد و دگرگونی که در«کم، و کیف، این و وضع»پدیدار میشود، مورد اتفاق فلاسفه است؛درست مشابه همین تبدل درعرضی است که بههمپیوستگی و یگانگی حرکت را اثبات میکند.
در این بخش که تبدّل عرض و عرضی را همسنگ دانستیم، پرسشهای مختلفی چهره مینماید که با عدم بررسی و اثبات آنها بنای برهان سوم به یقین، سست پی افکنده میشود: اول، چه دلیل روشمندی در خصوص اشتراک عرض و عرضی وجود دارد؟آیا اشتراک آنها به معنای همسانی است؟آیا در عرض و عرضی شدت و ضعف وجود دارد؟یا آنکه تغییر تدریجی فقط در اعراض میسّر است؟دوم، راز چنین انحصاری در گرو چیست؟ وانگهی چیزی که در هستی خود به دیگری وابسته است، آیا در اوصاف نیز بدان بستگی ندارد؟در هر صورت، چگونه میتوان به طرز روشمند عرضی را تصور نمود که جنبشزا باشد و در عین حال، جوهرش فاقد آن تصور شود؟
برهان چهارم:اصل سخن آنکه جوهر، ماده حادث است و فاعل آن غیرمادی است. دیگر اینکه راز حدوث در جوهر و منشأ نیاز در آن، موجب سیلانگرایی آن است.اگر جوهر را در قلمرو عرض محصور کنیم و محدوده دگرگونی حرکت را در اعراض بدانیم ضرورت مییابد که یا اوصاف و عوارض بتنهایی حادث باشند و یا عوارض و اوصاف احتیاج به محرک ثابت داشته و در خصوص جوهر سکوت را برگزینیم.حال آنکه میان هستی با لوازم آن و طبیعت و لوازم آن، جعلی واسطه نیست و آن دو و لوازم آنها در نهاد متجدد هستند.
این برهان نیز تا وصول به کمال راهی چند در پیش دارد که تنها با اصالت روش، رسیدن به درک آن میسّر است.اینک برای روشنگری مطلب، پرسش را در طبیعتشناسی پیمیگیریم:
آیا طبیعت، رابط میان متجدد و ثابت است؟آیا طبیعت و متجدد و ثابت، هر یک مقولهای جداگانه هستند و یا به یک وجود همه از هستی برخوردارند؟آیا طبیعت تحولپذیر و دگرگون شونده است و یا ثبات و سکون در آن اصالت دارد؟در هستیشناسی، آیا ارتباط بین ثابت و متجدد در آن حوزه از معرفت، بر اساس ملاک نیازمندی هستی به حرکت است، یا هستی به دلیل حدوث، حرکتمند است؟اگر دلیل جنبشزایی را ممکن قرار دهیم، آیا ملاک رابطه تجدد و ثابت امکان است؟
البته به پارهای جهات، احتمال امکان، به اذهان نزدیکتر است و در اذهان بشری سادهتر مینماید، چراکه دلیل حدوث جوهری مادی و یا مجرد بتنهایی کافی نیست و با اصل قرارگرفتن امکان و تحصّل رابطه امکان وجودی با واجب الوجود، ارتباط متجدد و ثابت حل میشود.
برهان پنجم، عبارت از تجدّد و امثال است.در این برهان چنین تلقی میشود که حرکت امری نوشونده و کمالپذیر مداوم است و هدفمندی، اگرچه شرط لازم آن نیست، ولی از نهاد آن فهمیده میشود.در این جا تجدّد و امثالی که عرفا میگویند مراد نیست، چرا که آن اذهان را به هستی و نیستی دائمی سوق میدهد.در این بخش از بحث، هستی و نیستی معنی ندارد و فقط تجدّد و نوشوندگی از بسته به باز به صورت مستمر شکل میگیرد.در این صورت هم بناچار پرسشهای جدیدی پدیدار میشوند که نیاز به تأمل متدیک دارند؛مانند اینکه آیا چنین نوشوندگی ماهوی است یا وجودی؟و در هر صورت، ملاک رابطه ثابت با متجدد به چه صورت خواهد بود؟آیا ترابط را در اثبات و تجدّد باید جست؟یا راه دیگری برای ترابط منطقی وجود دارد ه بر عدم ضرورت چنین تصوری صحه میگذارد؟
به هر صورت، در برهان پنجم چند مسأله اساسی وجود دارد که باید به طرز روشمندانه حل شود تا بر برهانمندی آن گواهی دهد:
نخست، مراد از این تجدّد و امثال، فلسفی است و یا عرفانی؟
دوم، حرکت به این معنی چیست که نوشونده و کمالپذیر است؟
سوم، چنانچه تجدّد و امثال، ماهوی و یا وجودی باشد، در آن صورت ملاک رابطه متجدد با ثابت چه چیزی خواهد بود؟و چگونه حاصل خواهد شد؟
برهان ششم، چیزی چیزی است که گواهی میدهد ماجرای هر نوع حرکتی، وصول به غایت روشمند است و آن نه به طرز اتصال که بسا به طریق اتحاد حاصل میشود.در این حوزه، متحرک اعم از مادی و مجرد که مراتبی را سپری میسازند، در نهایت از راه طی شده، حرکت و متحرک خود غایت میشوند و همانند تکامل عقل نظری متحد میگردند؛یعنی غایتمندی حرکت، چیزی ورای پویش نیست و همان مراتب طیشده خود غایتی برایجنبش میباشد که سپری گردیده است.
غایتمندی حرکت، اگرچه به نوعی جنبش جوهری را میفهماند، اما به صرف غایتمندی، اثبات پویش جوهری مشکل است.این برهان فقط گویای آن است که چنانچه حرکت مستمری باشد، هر مرتبه حاصل شده از آن خود غایت است.به نوعی این برهان، فرع بر تأیید جنبش جوهری است.نخست، حرکت در جوهر باید اثبات شود و سپس در غایتمندی و عدم آن، کاوش فلسفی صورت پذیرد.
براهینی که در بحث جنبش جوهری مطرح گردیدند همه آنها به نوعی حرکت جوهری را تأیید میکنند و تا حدودی نیز قادرند که مشکل فهم جنبش جوهری را حل نمایند.در عین حال، بتنهایی هیچ یک برای شناخت این قاعده مهم فلسفی کافی نیستند. حقیقت این است که ریشه برهان حرکت جوهری به برهان امکان و نیاز نهادی هستی برمیگردد.این خصیصه نهادی موجب میشود که هستی، پیوسته در سیلان باشد تا کمال و مراتب برتر خود را دریافت کند.
به دیگر بیان، هر حرکت از بسته به باز که در هستی رخ میدهد، حصول نوع جدیدی از کمال است که با روشمندی ایجاد میگردد؛یعنی دریافت کمالات و جنبش از قوه به فعل، هم در مادیات وجود دارد و هم در مجردات ساری است، چرا که هر دو از هستی امکانی برخوردارند و به دلیل فقل نهادی به صورت مستمر در سیلان هستند.
نقد حرکت جوهری
عمده دلیل مخالفان حرکت جوهری، لزوم نفی موضوع و نوع است که در مرحله دوم نمیتوان جنبش را بدان موضوع نسبت داد.شیخالرئیس حرکت در جوهر را قبول ندارد و در جهت نفی آن میگوید:اگر به فرض حرکت در جوهر باشد، متحرک چه چیز خواهد بود؟در این جا جز جوهر چیزی وجود ندارد که نگهبان یگانگی جوهری باشد. اگر حرکت در جوهر باشد و موضوع نیز نفی نگردد، جنبش جوهری معنی ندارد.اگر جنبش در صفتی باشد، آن در صفت رخ داده است.و اگر در خودش باشد، معنی ندارد که چیزی در خودش حرکت ایجاد کند.در حرکت جوهری، به نوعی موضوع، از آغاز تا انجام آن فاقد میشود.از آن جا که جنبش بدون موضوع در ماهیتگرایی محال است و در پویش جوهری نیز موضوع فاقد میشود، بناچار جنبش نهادی تصوری نادرست است؛یعنی سخن در این نیست که موضوع صامت است، سخن در استمرار و بقاء است که آن شرط لازم حرکت در موضوع است.
شیخالرئیس در ردّ قول به حرکت جوهری، استدلالی ویژه دارد و علت پذیرش جنبش جوهری را چنین توجیه میکند:
«اما اینکه بعضی قائل به حرکت جوهری شدهاند از آن است که دیدهاند منی تدریجا به صورت حیوانیت متکون میشود و تخم گیاه تدریجا گیاه میشود و به این وسیله توهم کردهاند که در این جا حرکتی است، ولیکن باید دانست که منی پیش از آنکه حیوان شود، تکونات دیگر عارض او میگردد که میان آنها استحالههای کیفی و کمّی هست و در حالی که هنوز منی است، همواره بتدریج استحاله مییابد تا موقعی که صورت منی از او خلع شود و علقه گردد.و همچنین است حالش در وقتی که به صورت علقه است تا موقعی که به صورت مضغه درآید.سپس استخوان و عصب و عروق و چیزهای دیگر شود که ما درک نمیکنیم تا وقتی که صورت حیاتی را بپذیرد.و همچنین همواره تغییر میکند و استحاله میشود تادر انسانیت قوت بگیرد و بالاخره موقعی برسد که صورت انسانیت از او جدا شود و بمیرد.و ظاهر این احوال چنان است که به نظر میآید این جمله یک حرکت است از صورت جوهری به صورت جوهری دیگر و گمان میرود که در جوهر حرکت هست و حال آنکه چنین نیست، بلکه حرکتها و سکونهای متعدد در کار است.» (1)
در این کاوش ابن سینا روشن گردید کسانی که حرکت جوهری را نفی میکنند، در مقابل به سکون محض رأی نمیدهند.آنان اعتقاد دارند که در هستی کون و فساد وجود دارد که نوعی به نوع دیگر تبدّل گوهری مییابد؛مانند وجود مادی آب که فاسد و تبدیل به هوا میشود.تردیدی نیست که هستی هوا غیر از هستی آب است و در این جا کون و 1.ابوعلیسینا، فن سماع طبیعی، ترجمه محمد علی فروغی، (نشر امیرکبیر)، ص 127-126.فساد صورت پذیرفته است.در حرکتهای اعراض چنانچه در چیزی جنبش رخ دهد، ماده همیشه به عنوان موضوع باقی است و برخلاف آن در پویش جوهری موضوع به صورت دائم نفی میگردد.دیگر آنکه تحولاتی که در موضوع رخ میدهد، ناشی از حرکتها و سکونهای متعدد است؛مثلا تخم گیاه بتدریج گیاه نمیشود و در آن جا یک حرکت نیست که آن را از تخم به صورت گیاه شدن درآورده باشد، بلکه حرکت جوهری در جوهری دیگر است که بین جنبشها سکونهای مختلفی وجود دارد.
وانگهی از بیان شیخ العقلا میتوان استنباط کرد که گویا قبل از ملاصدرا کسانی قائل به حرکت جوهری بودند تا اینکه چنین نزاعهایی به صورت جدّی در سازمان فلسفه درگرفت و ایشان مجدانه به مخالفت با آن پرداخته است. (1)
پیشتر بیان گردید که تقابل بین حرکت و سکون به پارهای جهات(وجودی بودن سکون)تضاد است که از این رهگذر، اجتماع آنها میسّر نیست.از این قاعده میتوان کشف نمود که در جهان هستیها یک چیز نمیتواند در زمان و مکان یگانه، هم سکونمند و هم حرکتمند باشد.اگر به فرض چنین چیزی میسّر شود و فاصله زمانی میان حرکت و سکون لحاظ گردد، دلیل اجتماع بعدی چه خواهد بود؟دیگر آنکه حرکت بر جوهر وجودی عارض نمیشود و آن مراتبی از هستی است که جعل مجدد طلب نمیکند.با نگرش معنیشناسی، سکون در مقابل آن است و با هستی ناسازگار است.با این بیان، چگونه ممکن است ه دو چیز ناسازگار در بستر یگانهای قرار گیرند که آن نیز با یکی ناهمسان است؟وانگهی سکون عدمی است و چیز عدمی نمیتواند با هستی مقایسه شود و چنین مقایسهای از بن نادرست است.
فارابی همانند دیگر فلاسفه پیشین در رساله الدعاوی القلبیه، در بیان اصناف جنبش، 1.بر این اساس در انتساب حرکت جوهری به خردورزی ملاصدرا تردید ایجاد میشود و دستکم احتمال اینکه دیگران چنین بنیادی را پیافکنده باشند وجود دارد و گویا ایشان آن را به زبان و مدل فیلسوف پسندتری طرح کرده است.به هر حال، مهم این است ه باید از تفکر صدرایی در قلمرو فلسفه گذر کرد و مدل نوی افرید که با عقلانیت خرد مردن همساز باشد.
بصراحت حرکت جوهری را نفی نموده است:
«و ان العارضة للسماویات من الحرکة الوضعیة فقط، و العارضة للاجرام الکائنة الفاسدة هی الحرکة المکانیة و الکمیة و الکیفیة و ان اصناف الحرکة فی هذه الاربعة و ان لا حرکة فی الجواهر.» (1)
شیخالرئیس در طبیعیات شفا، جنبش در جوهر را به شیوه مجاز دانسته و اذعان دارد که فاسد شدن طبیعت، دفعی و حادث شدن آن نیز دفعی است و کمال میانی بین بسته و باز صرف وجود ندارد:
«و اما الجوهر فان قولنا ان فیه حرکة هو قول مجازی فان هذه المقولة لا یعرض فیها الحرکة لان الطبیعة الجوهریة اذا فسدت تفسد دفعة و اذا حدثت تحدث دفعة فلا یوجد بین قوتها الصرفة و فعلها الصرف کمال متوسط.» (2)
ابوحامد غزالی در المقاصد الفلاسفه، و ملا رجبعلی تبریزی در رساله المبدأ و المعاد، حرکت در جوهر را ممکن ندانسته و میگویند با تحقق جنبش جوهری، یا موضوع نداشتن چهره میگشاید و یا آنکه تبدّل موضوع پیش میآید.آنان همانند فارابی و ابن سینا اذعان دارند که پویش، صفت چیزی است که جنبشپذیر است و چنانچه نهاد موضوع خود حرکت باشد، لازمه آن موضوع نداشتن جنبش است.از نظر آنان حرکت، دارای موضوعی است که باقی و مستمر و متدرج الوجود است.بهعلاوه اگر آن با وجود حرکت نوع باقی باشد، جنبش در عرض نوع حاصل شده و اگر نوع از میان برود، جوهریت و نهاد آن زایل شده است.
شیخالرئیس حرکت جوهری را تصوری موهوم میداند و میگوید با جنبش جوهری نوع باقی از بین میرود و چنین امری نشانه این واقعیت است که حرکت نه در جوهر بلکه در عرض محقق است.به دیگر بیان، با تحقق حرکت اشتدادی در عرض، نوع باقی میماند و برخلاف آن در جوهر، نوع نابود میشود.اگر به فرض، در جنبش 1.ابونصر فارابی، راسله الدعاوی القلبیه، ص 6.
2.ابوعلی سینا طبیعیات شفا، ص 23.
_______________________
جوهری، نوع باقی باشد، حرکت در جوهر معنی نخواهد داشت و در واقع جنبش در عرض رخ داده است.اگر فاقد جنبش، نوع باشد نیاز به موضوعی دارد که حافظ نوع و وحدت آن باشد، چرا که در هر حرکتی بر اساس اصالت ماهیت، به یک امر باقی متحرک احتیاج خواهد بود.
استدلال دیگر شیخ در نفی حرکت جوهری آن است که در نهاد جوهر برخلاف عرض، شدت و ضعتپذیری وجود ندارد و اصولا در ذات چیزی که آن دو ملحوظ نباشد، حرکتی که به معنای بیرونآمدن تدریجی از بسته به باز است، نخواهد بود.
شیخ در طرح این موضوع چنین نوشته است:
«زیرا که صورت جوهری، کمی و بیشی و شدت و ضعف نمیپذیرد؛چه اگر بپذیرد ناچار در میانه کمی و بیشی، نوع او یا باقی میماند یا نمیماند.اگر به نوع خود باقی میماند، پس صورت جوهری تغییر نکرده، بلکه تغییر در عارض صورت واقع شده است، زیرا که آنچه ضعف بوده و شدید شده، معدوم گردیده و حال آنکه جوهر معدوم نشده است و این کون نیست، بلکه تغییر حال است یا چیزی از این قبیل.
و اگر جوهر چون اشتداد یافت باقی نمیماند، پس اشتداد، جوهر دیگری را احداث کرده است.و همچنین در هر آنی که حال اشتداد باقی است، جوهر دیگری حادث و جوهر اولی معدوم میشود و در این صورت، میان یک جوهر و جوهر دیگر، جوهرهای بیشمار بالقوه ممکن خواهد بود، چنانکه در کیفیات این چنین است.ولیکن معلوم شده است که امر برخلاف این است و صورت جوهری باطل و حادث شدنش دفعی است و چیزی که به این صفت باشد، میان قوه و فعلش واسطهای نیست که حرکت باشد.» (1)
استدلال شیخ العقلا در نفی حرکت جوهری و عدم اشتدادپذیری آن به جهاتی نقدپذیر و ابطالپذیر برهانی است:
نخست، چگونه ممکن است که از نظر منطق فلسفه، تابع اشتدادپذیر و متبوع فاقد آن باشد.اگر اشتدادی در عرض باشد، حاکی است که چنان چیزی در جوهر نیز وجود داشته 1.ابوعلی سینا، فن سماع طبیعی، ترجمه محمد علی فروغی، ص 124-123.است.
دوم، تغییرپذیری نوعیت نوع، غیر از تبدّلپذیری نوعی به نوع دیگر است تا احتمال شیخ در این مورد راهگشا باشد.
سوم، در حرکت جوهری، تبدیل هستی به نیستی معنی ندارد و چنان نیست که جوهری معدوم و جوهر دیگر جایگزین آن گردد.در این جا جوهر جدید، علاوه بر ویژگیهای خودی، ویژگیهای جوهر سابق را در خود محفوظ نگه داشته و از جوهریت تبدل نیافته است و خود نیز مرحله کاملتری از جوهر است.
چهارم، آنچه دفعی مینماید، آیا در واقع نیز از تغییر دفعی برخوردار است، یا آنکه تغییر دفعی نه محصور در عالم ماده، بلکه دامنه آن به گستردگی هستی امکانی است.
بر اساس اصالت وجود، پویش جوهری اشتدادپذیر و بدون موضوع است و موضوع در جنبش نهادی و عرضی نقش اصولی ندارد و مدخلیت آن فقط در حرکت علمی و طبیعی است.به جهت آنکه حرکت در هنگام جنبش حدناپذیر است و به همین دلیل، فاقد موضوع باقی است.اگر به شیوه اصالت ماهیت بخواهیم به بحث حرکت نگاه کنیم، دست کم جنبش عرضی نیاز به موضوع باقی دارد.
به دیگر سوی، اشکالی که شیخ در فاقد موضوع بودن حرکت جوهری مطرح میسازد، از بعدی دیگر در کون و فساد هم جاری است؛یعنی اینکه به شیوه فلسفی، ماده باقی آن چیست؟مگر چه تفاوتی بر مبنای اصالت ماهیت بین کون و فساد و جنبش جوهری در نیازمندی به موضوع وجود دارد؟وانگهی همان گونه که در کون و فساد صورت عوض میشود و نوع باقی نمیماند، در حرکت جوهری نیز عمل گزاره چنین است.این پاسخی نقضی به شیخ بود، ولکن پاسخ حلّی همان است که:حرکت اعم از عرضی و جوهری در هنگام جنبش، حدناپذیر است و بدون شک، موضوعانگاری ماهوی در آن معنی ندارد.
چگونگی ربط حادث به قدیم
از مشکلات بحث حرکت، چگونگی ربط حادث به قدیم است که در عرصههایگوناگون سبب ایجاد مغالطاتی گردیده است.برای روشنگری مطلب، سخن را با پرسشی چند آغاز میکنیم:
نفس چیستی هستی، چیست؟آیا هستی امکانی حادث است؟آیا حادث به دو قسم ذاتی و زمانی تقسیم میشود؟آیا حادث ذاتی دارای امکان استعدادی است؟یا آنکه فعلیت محضی است که به هیچ چیزی نیازمند نیست؟
پرسش را در حادث زمانی پیمیگیریم:حادث زمانی چیست؟آیا حادث زمانی همانند حدوث ذاتی زمانمند است؟زمانمندی آنها به چه صورت قابل فهم است؟آیا از حادث ذاتی زمان عام فهمیده میشود؟در زمانی خاص، حادث ذاتی چگونه قابل ترسیم است؟آیا زمانمندی خاص، نشانگر حرکتمندی آن است؟آیا زمان از جهتی ذاتی و از جهت دیگر قدیم است؟یا آنکه هر دو یکسان میباشند و چنان تصوری در آن نامتحمل است؟
حدوث هستی به دو صورت پدیدار و درک میشود:نوعی دفعی و نوع دیگر تدریجی است.در دفعی به کون و فساد و یا نوعی به تبدل میانجامد و در حدوث تدریجی صورت بعد از صورت وقوع مییابد و صورت جدید نهتنها به نفی صورت پیشین نمیپردازد، چه بسا بر کمال آن میافزاید.
تردیدی نیست که فرضیه تغییر دفعی، تصوری شبیه اوهام است و اگر تصورات معرفت، روشمند شوند، بروشنی درخواهیم یافت که اشتباه حواس و کجی هدایت خرد، سبب چنان خردورزی و داوری نسنجیده شده است.به علاوه در عالم امکان که همه چیز زمانمندند، به صورت تدریجی از بسته به سوی باز میروند و در این میان، پارهای مرحله بسته تا باز آنها کوتاهتر است که جنان راهزنی را به بار مینشاند و پاره دیگر مسافت از بسته به باز را کندتر طی میکنند و در عین حال در دو زمان باقی نمیمانند.
صدرالمتألهین در رساله حدوث مینویسد:
«و ذلک لما علمت بالبرهان ان الطبیعة الساریة فی الجسم التی هی مقوّمة مادته و صورة ذاته امر یتبدن الذات الشخصیة تدریجی اللون لا یبقی وجوده الشخصی زمانینفضلا عن ان یکون قدیما بشخصیه.» (1)
خلق جدید و نو شدن عالم، حاکی از تغییر و حدوث آن است که بر سیلان بودن هستی و طبیعت صحه میگذارد.وانگهی آنچه ملاصدرا میگوید که طبیعت تبدل مییابد و این تبدل تدریجی است و چنین امری نهتنها قدیم نیست که در دو زمان هم باقی نمیماند، گویای این واقعیت بدیع است که در هستی امکان استعدادی اصالت دارد که بتدریج در چیزی تحول رخ میدهد و با حفظ ساختار گذشته، گوهر جدیدی بدان افزوده میشود.این شیوه از تحول، بدان معنی نیست که هر چیزی از چیزی بروید و معیاری برای گزینش صورتها نباشد و آینده و گذشته اساسا از هم جدا باشند، بلکه ترابط منطقی در زایندگی وجود دارد که آن در ساختار تحول به طرز منطقی تصمیمگیرنده است.
مفهوم امکان به دو صورت با اندیشهورزی حاصل میشود؛یکی ذاتی و دیگری استعدای است.امکان ذاتی عقلی است و با شیوه عقلانیت در ذهن قابل تجزیه و تحلیل است و امکان استعدای دارای وجود خارجی است و مفهوم آن محسوس است.امکان ذاتی از دید معنیشناسی، اشتدادناپذیر است و امکان استعدادی برخلاف آن، شدت و ضعف میپذیرد.در امکان ذاتی بین نهاد ممکن و فعلیت آن، نزدیکی و دوری وجود ندارد و درست برخلاف آن در امکان استعدادی فاصله وجود دارد.شگفت آنکه بر اساس این قاعده، وجود حرکت را در هستی مادی که از امکان استعدادی برخوردار است اثبات میکنند و در هستی مجرد که از امکان ذاتی برخوردار است، آن را فاقد جنبش میدانند.
واقعیت این است که هر هستی، پیشینهای دارد که بدان مرتبط است و آن مادهاش محسوب میشود.از سوی دیگر، هر حادثی از مادهای بهوجود میآید و هر مادهای نیز امکان حدوث ماده خاصی را دارد که در نتیجه، ماده از استعداد خاص از«قوه به فعل» برخوردار است. (2)
1.صدرالدین شیرازی، الرسائل، ص 23.
2.در حوزه مجردات به شیوه خاص خود عمل میشود که بر اساس مراتبپذیری از پیشینیهای-
_______________________
اکنون این پرسش امکان وجود مییابد که چگونه بین حادث و قدیم، رابطه منطقی برقرار میشود و راز این رابطه در چیست؟در حوزه شناخت، مفهوم حدوث، انتزاعی است و بعد از نیستی از هستی دریافت شده است.وانگهی در مقام معرف روشمند باید توجه داشت که حدوث هستی بجز منشأ انتزاع خودی سرچشمهای ندارد.چنین مفهومی بدون شک خودبخود حاصل نمیشود، بلکه با مقایسه هستی فعلی و نیستی در گذشته انتزاع میگردد.
پیشتر بیان گردید که حدوث دارای دو قسم ذاتی و زمانی است.حدوث زمانی به آن وجود حادثی اطلاق میشود که مسبوق به عدم زمانی باشد؛همانند همه چیزهایی که دیروز نبودند و حظی از هستی نداشتهاند و امروز به ضرورت وجودی تحقق یافتهاند. حدوث ذاتی مسبوق به عدم نهادی است؛همچون صادر اول که در خارج با معلول نخست تقارن وجودی دارند و در مرحله تعقل و تحلیل ذهنی، علت ذاتی قهرا مقدم بر معلول ذاتی است.نوع دیگر حدوث را میرداماد بر آن افزوده است و آن را به عنوان «حدوث دهری»نامیده که در درستی آن جای تأمل است.
اکنون میپرسیم که مشکل ارتباط حادث به قدیم در گرو چیست؟و اصولا چه چیزی موجب جدایی حادثها از مبدأ قدیم گردیده است؟یا چگونه موجود متغیر محسوس را به علت ثابت و قدیم ذاتی میتوان ربط داد؟آیا حدوث منشأ حرکت است یا امکان؟آیا مجردات فراتر از حدوث و امکانند؟یا حدوث و امکانمندی در آن ریشه دارد؟ آیا میتوان حادثی را بدون امکان در نظر گرفت؟و یا اینکه حدوث و امکان با هم تقارن وجودی دارند؟با این بیان، آیا منشأ حدوث، امکان است؟یا اینکه حدوث، منشأ امکان است؟آیا قوه حدوث به ضرورتی در ممکن بودن آن رخ نموده که بیدرنگ پدیدار گردیده است؟آیا مجردات همانند مادیات حادثند؟
در این تصور که مجردها حادث نباشند، لازم میآید که آنها هستی امکانی نباشند و اگر حادث باشند، مانند مادیها از جنبش متناسب با سرشت خود برخوردارند.حال میگوییم که اگر علت حادثها ثابت و قدیم باشد، معلول نیز باید همسنگ آن تصور گردد و علیالقاعده میسّر نیست که نهاد قدیم به حادثی مبدّل شود.
از بعدی، بر اساس سنخیت علت و معلول، معلول حادث، علت حادث میخواهد و پایان این سلسله اگر به نقطهای ثابت نینجامد، تسلسل باطل رخ مینماید.
حکیم ملاصدرا در المبدأ و المعاد، این نوع از تسلسل را به صورتی ترسیم میکند که مشکل را ارتباط دادن به حرکت سماوی و علت حدوث آنها را نیز اراده باریتعالی میداند و احساس میکند که در این صورت، گزاره ارتباط ثابت با متغیر حلّ میشود:
«پس حوادث بعد از تسلسل اسباب ارضیه لامحاله منتهی میگردد به حرکت سماویه و ممکن نیست که بدون حرکت سماویه به نحو دیگر صورت گیرد.پس حرکات آسمان سبب حدوث اشیاست و سببی برای حدوث آنها نیست، مگر امر و اراده باریتعالی.» (1)
در این جاست که باید میان حادث و قدیم رابطهای لحاظ گردد که از جهتی حادث و از دیگر جهت قدیم باشد.در آن صورت، بیدرنگ این پرسش وجود پیدا میکند که اگر هستی سیّال و پاینده است، چگونه میتوان سنخیتی بین جهان ثابت و متغیر برقرار کرد؟
حقیقت این است که در حرکت جوهری، ربط حادث به قدیم، عبارت از نهاد سیّال هستی است که در حوزه نظر و عمل به علتی ورای ذات بستگی ندارد، زیرا حرکت دارای دو ناحیه ثابت و سیّال است که از ناحیه قدیم به علت قدیم و از ناحیه حادث به علت حادث مربوط میشود؛یعنی در عین یگانگی، دارای دو جهت ویژه است که یکی حادث و دیگری قدیم است.در این بین، حرکتمندی حدوث هستی امری روشن است و مشهودبودن دگرگونی اعراض، هیچ جای انکاری را برای تحولپذیری جوهری بر اساس سنخیت عرض و جوهر باقی نمیگذارد.
وانگهی ثبات و قدیم نهادی، همان سیّال بودن جوهریت جوهر است که در عین 1.صدرالدین شیرازی، مبدأ و معاد، ترجمه احمد حسینی اردکانی، (تهران، مرکز نشر دانشگاهی)، ص 203.
تحولپذیری، تبدیلناپذیر نوعی است.به هرحال، حرکت جوهری، پویش به هم پیوستهای است که حدوث و قدم با دو جهت ویژه در آن جمع است و همین دو نهادینه بودن، سبب حلّ ارتباط حدوث با علت حدوثی و ثبات با علت قدیم گردیده است.
حرکت و تکامل جوهری
اینک که اندکی از چیستی حرکت عرضی و جوهری سخن گفته شد، بجاست که در خصوص جنبش و تکامل آن بحثی صورت پذیرد.در فلسفه و علم، تکامل به دو معنای خاص اطلاق میشود که همساز و همسان یکدیگر نیستند.ملاک تکامل در علم، افزایش و انباشته شدن است و عموما به خروج تدریجی از بسته به باز توجهی نمیشود.در فلسفه، تکامل بر صرف بیرون آمدن تدریجی از قوه به فعل گفته میشود؛یعنی هر مرتبهای که به ظاهر از بین میرود، در واقع استعداد کمال بعدی در آن شکوفا میگردد که مرتبه بعد علاوه بر فعلیت یافتن استعدادش، کمال قبل را نیز محفوظ نگه میدارد و تکامل بر اساس این شیوه، لزوما به معنای انباشته شدن نیست.
با نگرش فوق، طرح این پرسش دور از واقع نیست که بیان گردد مفهوم تکامل چیست که به دو نوع فلسفی و علمی تقسیم میشود؟
تکامل در معنیشناسی، همانند زمان سیّالپذیر مستمر است و نحوه و مراتبی از هستی است که فقط در زمان خاص خود تکامل بر آن صادق است.به دیگر سوی، طینمودن از مرحله بسته به باز نشانه تحصّل کمال بوده است و چنانچه این مسافت مد نظر نباظد، حرکت امری تهی و بیمعنی خواهد بود، چرا که جنبش از بسته به باز در واقع بیرون آمدن از نقص به کمال است و بالطبع هر نوع پویش وجودی، مستلزم تکامل است.
با این بیان، روشن گردید که پویش فلسفی قهرا تکاملپذیر است و تکاملپذیری جزء شاخصههای تحولپذیری است.اکنون این سؤال مطرح میشود ه آیا تفاوتی بین حرکت و دیگر کمالات وجود دارد؟یا جنبش نهادی و دیگر کمالات یکسان و همسنگ یکدیگرند؟دست کم در یک نقطه حرکت نهادی تکاملی با دیگر کمالات اتفاق دارند که آن عبارت از هدفمندی است و نمیتوان تصور کرد که جنبش از قوه به فعل بیمبنا باشد ودر آن، پویش ارادی و یا طبیعی تأثیرگذار نباشد، چرا که جستجوی موزون، ناشی از انگیزه روشمند است و بر اساس مقایسهای صورت مییابد و اصولا هر جنبش و جستجویی ناشی از انگیزه ویژه و هدف خاص است.
حرکت تکاملی به عنوان یک قاعده تعمیمپذیر در عرض و جوهر جریان دارد و به صورت منطقی، همساز با قوه خود است.چنین اصلی گویاست که بین بسته و باز چنان همگونی خاصی وجود دارد که ترابط منطقی قوه و فعل را میسّری میسازد.این تکامل از دید معنیشناختی نهتنها یکنواخت نیست، بلکه اشتدادی است و سیر صعودی و نزولی در آن ریشه و اصالت دارد.به دیگر بیان، از حرکت اشتدادی که تکامل از قوه به فعل در آن وجود دارد، مفهوم صعودی و نزولی قابل انتزاع است.اگر چه پویش تکاملی مراتبی از هستی است و خواه ناخواه آن مراتب را بر منظر مینمایاند، اما با نگرش ارزشی و شیوه ارزشگذاری شناخت، دو مفهوم صعود و نزول از آن قابل فهم است که از آن تکامل جوهری استنتاج میگردد.
حرکت جوهری و تجدّد و امثال
نظریه تجدّد و امثال از سابقه دیرینی برخوردار است و اختصاص به فهم عرضی عرفانی کمّل دارد.در طرح این نظریه برای آنان حرکت جوهری مسأله نبوده تا با ادراک متدیک آن به اثبات و یا ابطال و یا بیشترفهمی منجر شود.بیشتر، اذهان عرفای نامدار و ژرفنگر به سویی معطوف بوده که جهان بهطور مستمر موجود و معدوم میشود و همواره به نوعی در قبض و بسط دائمی است.البته طبیعی است که نظریه تجدّد و امثال در اثبات و یا ابطال جنبش جوهری بیتأثیر نبوده و تلاشهای عرفا و صوفیه و کندوکاوهای متکلمان و فلاسفه بویژه نقدهای عمیق ابنسینا، نقشی مؤثر در باروری این اندیشه داشته است، تا در دنیای معرفتجویی چنین فرصتی به ملاصدرا داده شده که آن را به عنوان یک مسأله فلسفی و با محک برهان به شیوه فلسفه مطرح سازد.
در این جا، موضوع قابل کاوش آن است که آیا تجدّد و امثال، همان حرکت جوهری است؟آیا هستی و نیستی با نگرش معنیشناسی، مساوی جنبش است؟یا اینکه تجدّد وامثال و حرکت جوهری دو موضوع جدا هستند و با دو مشرب قابل بحث و بررسی میباشند؟در این مورد، جلالالدین همایی هر دو را یکسان دانسته و آنها را از مباحث ذوقی شمرده است:
«حرکت جوهری و تجدّد و امثال هر دو از مسائل ذوقی شهودی وجدانی است، نه از قضایای فلسفه برهانی.به عبارت دیگر، "هو طور وراء طور العقل".» (1)
در این جا مغالطه فهم تجدّد و امثال و حرکت جوهری رخ داده است و چنان که باید راز این دو مقوله عرفانی و فلسفی شناخته نشده است.دستکم دو تفاوت اساسی بین آن دو مقوله وجود دارد که در صورت ادراک، تمایز هر یک را برملا میسازد.در تجدّد و امثال همواره چیزی معدوم و چیز دیگری جانشین آن میگردد.در این مورد، عارف شبستری در گلشن راز، اشارت نکویی دارد که بدرستی بیثباتی هستی ممکن و هستی و نیستی دائمی را مینمایاند:
دگر باره شود پیدا جهانی
به هر لحظه زمین و آسمانی
جهان کل است در هر طرفة العین
عدم گردد و لایبقی زمانین
به هر ساعت جوان و کهنه پیر است
به هر دم اندر حشر و نشیر است
در او چیزی دو ساعت مینپاید
در آن لحظه که میمیرد بزاید (2)
برخلاف تجدّد و امثال، حرکت جوهری، پویشی ناآرام است که مراتب بعدی نهتنها فاقد مراتب پیش نیست، بلکه کمال یافته نخستین است؛یعنی جنبش نهادی در مرحله جوهری، هست و نیست نمیگردد که به صورت تجدّد و امثال چهره بگشاید.دیگر آنکه تجدّد و امثال موضوع طلب میکند و برخلاف آن، حرکت جوهری، جنبش بدون موضوع است.
مولانا جلالالدین رومی در طرح تجدّد و امثال، چنین اشاره کرده است:
صورت از بیصورتی آمد برون
باز شد کانا الیه راجعون
1.جلالالدین همایی، دو رساله در فلسفه اسلامی، (انجمن حکمت و فلسفه ایران)، ص 24.
2.محمود شبستری، گلشن راز، ص 59.
_______________________
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعت است
مصطفی فرموده دنیا ساعت است
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نوشدن اندر بقا
عمر همچون جوی نونو میرسد
مستمری مینماید در جسد (1)
بحث تجدّد و امثال و حرکت جوهری از دید روشمندی در دو بخش جداگانه قابل تجزیه و تحلیل است و چه بسا که نتوان به صورت منطقی، تجدّد و امثال را جزء جنبش دانست.در این خصوص، مهم آن است که در خود تجدّد و امثال کاوشی متدیک صورت گیرد، تا راز نهفته آن مکشوف شود.تجدّد و امثال به چیزی اطلاق میگردد که در دو آن در یک زمان قرار نداشته باشد و در هر آنی گوهر هستیها به نیستی تبدیل شود و دوباره امثال آنها تجدّد یابد.جامی میگوید:
چیزی که نمایشش به یک منوال است
و اندر صفت وجود بر یک حال است
در بدو نظر گرچه بقایی دارد
آن نیست بقاء تجدد امثال است
و مولانا حکیم رومی در خصوص تبیین بحث تجدّد و امثال اشاره دارد که جهان هر لحظه دارای افولی و غروبی است که تنها برای خواص که در عقلورزی توانا شدند و یا تا حدودی کشف باطن نمودند، قابل فهم است:
غیب را ابر و آبی دیگر است
آسمان و آفتابی دیگر است
ناید آن الا که بر خاصان پدید
یاغیان فی لبس من خلق جدید (2)
مولانا در مقام دیگر، با درایت برتر به تبدّل جان و روان و تجدّد نفوس اشاره میکند که در حقیقت هیچیک از این اشارتها نشاندهنده حرکت و یا جنبش جوهری نیست، بلکه در واقع مبیّن سرّ دیگر است:
از وجود آدمی جان روان
میرسد از غیب چون آب روان
هر زمان از غیب نونو میرسد
وز جهان تن برون شو میرسد (3)
1.مولوی، مرآة المثنوی، ص 703.
2.همان مأخذ، ص 687.
3.همان مأخذ، ص 730.
_______________________
به هر جهت، از بیان مبادی فوق روشن گردید که تجدّد و امثال و حرکت جوهری با یکدیگر تقابل دارند و اصولا یکساننگری در آنها ناشی از قصور روششناسی معرفت فلسفی و عرفانی است.
نتیجه بحث تا این جا این است که عدم همسویی عمده آنها در چند نکته انحصار مییابد:
نخست آنکه در تجدّد و امثال، موضوعمندی ریشه دارد و برخورداری از موضوع، اصلی تردیدناپذیر است.
دیگر آنکه در حرکت جوهری، اولا هستیها به نیستی تبدیل نمیشوند تا بحث تجدّد و امثال رخ نماید، چرا که در آن جا تحقق مراتب بعدی نهتنها گوهر گذشته را نفی نمیکند، که بسا کمالی را نیز بر اساس تکاملپذیری بر کمال پیشین بیفزاید.ثانیا در اصالت وجود، پویش جوهری جز عوارض هستی چیزی بیش نیست و در آن جا هستی مستقلی تحت عنوان حرکت وجود ندارد که بر چیزی عارض شود و در واقع، جنبش جوهری در نهاد، بدون موضوع است.
حرکت اشتدادی
در این موضوع نیز بحث را با پرسشی چند در مورد حرکت اشتدادی آغاز میکنیم، تا امکان تبیین بیشتر موضوع فراهم شود.
حرکت اشتدادی چیست؟آیا حرکت اشتدادپذیر است؟در این صورت، اشتداد جنبش در چه چیزی است؟اگر حرکت اشتدادپذیر باشد، در حرکتهای مساوی و نقص چه خواهیم گفت؟در این موضوع، مهم آن است که در مرحله اول با روشنگری به مفهوم جنبش توجه شود، تا راز اشتداد و عدم آن دانسته گردد.
چنان که دانسته شد، حرکت، بیرون آمدن تدریجی از بسته به باز و یا از نقص به کمال به صورت تدریجی است که آن موجب اشتدادپذیری میشود.در این صورت، تردیدی نیست که حرکت اشتدادی جوهری فقط با اصالت وجود، قابل تفسیر است، چرا که لازمه حرکت اشتدادی، همان انقلاب ذات است.انقلاب ذاتی در ماهیت امری محال است و بههمین دلیل، امثال فارابی و ابن سینا اشتداد جوهری را منتفی دانستهاند و حال آنکه چنین انقلابی در هستی، تصور محالی به هرماه ندارد که فهمناپذیر باشد و عرصه بیشتر فهمی در آن، گنگ تلقی شود.
در فلسه، بحثی وجود دارد که انقلاب ذاتی محال است.این قاعده اگرچه عمومیت ندارد، ولی در مسائل ماهوی جاری است.در سازمان هستی درست برخلاف ماهیت، تبدل ذاتی به نهاد دیگر، اصلی محفوظ است؛مثلا آنکه یک چیز در دو آن از دو ذات برخوردار باشد که چنین چیزی حصول آن در عرصه فلسفه میسّر است.دیگر آنکه در تبدیل انواع فلسفی، مراد تبدیل نوعی به غیر خود نیست که هویت هستی آن دگرگون شود؛مقصود از تحول، شدت و ضعف است که جریان همین قاعده در ماهیت محال است و از این جا راز گفتههای ابونصر فارابی و ابن سینا و دیگران را درمییابیم که در این مورد اشتداد را در حرکت جوهری منتفی دانستهاند، چراکه آنان بر اساس شیوه اصالت ماهیت، چنین نظریهای را بیان داشتهاند که تا حدودی درست مینموده است.
صدرالمتألهین برخلاف فلاسفه مشاء و اشراق، بشدت مدافع اشتداد حرکت جوهری است و بر شیخ و دیگران که اشتداد جوهری را نفی کردند، خرده میگیرد و نظریه آنان را ناشی از مغالطه بین ماهیت و وجود میداند:
«و اما الذی ذکره الشیخ و غیره فی نفی الاشتداد الجوهری...فاقول فیه تحکّم و مغالطه نشأت من خلط بین الماهیة و الوجود.» (1)
در اینکه شیخ الرئیس و امثال ایشان دریافتهاند که ماهیت جوهری، اشتدادناپذیر است، رأی درستی است، چراکه ماهیت چیزی نیست تا با تبدیل ذات، اصل محفوظی از آن باقی بماند.آنچه در این مقام ناصواب مینماید، فقط تعمیم آن به شیوه اصالت وجود است که راهگشا نیست.
در هستیشناسی، جریان اصلی اشتداد به دو صورت قابل فهم است.نوعی از اشتداد در حرکت و نوعی دیگر در زمان میسّر است.چنین اشتدادی در صورتی محقق میشود 1.صدرالدین شیرازی، الأسفار الأربعه، ج 3، ص 228.که اصالت با وجود باشد و در ماهیت به دلیل عدم استقلال، اصل محفوظی باقی نیست، تا اشتداد در آن میسّر گردد.از دیدگاهی، جنبشهای اشتدادی جز تبدیل انواع نیست و فقط از این تبدیل میسّر است که چنان مفهومی دانست شود.این قاعده اگرچه در ماهیت کاربرد ندارد، ولی در جوهر و عرض وجودی صادق است؛یعنی هر نوع حرکتی از بسته به باز و نقص به کمال از طریق پویش اشتدادی رخ میدهد.البته در حرکتهای مساوی و نقص جز خطای حواس، چیز دیگری نیست و در آن جا قهرا عرضی به عرض دیگر تبدیل شده است.
در ماهیت به دلیل آنکه خود آن چیزی بیش از حدّ نیست، در آن تشکیک وجودی معنایی ندارد و آن فقط در هستی محقق است.در این صورت، طبیعی است که حرکت اشتدادی به دلایلی که فقط در تشکیک جاری است، جایگاهی جز هستی نخواهد داشت.
نخست، تشکیک در ماهیت به دلیل عدم استقلال نامیسّر است.
دوم، در جنبش اشتدادی، موضوع به صورت مستمر از نوعی به نوع دیگر وارد میشود که نوع جدید علاوه بر خصایص فعلی، حاوی ویژگیهای گذشته نیز هست.
سوم، انواع یا بستهاند یا باز.اگر باز باشند، محال است که انواع در کنار هم واقع شوند، جز آنکه حرکت از مراتب هستی باشد.در نتیجه لازمه حرکت اشتداد جوهری، تبدیل ذات به نهاد و نوع به نوع دیگر در مراتب است که آن همان انقلاب ذاتی است که حصولش در ماهیت نامیسّر است.این قاعده بر اساس اصالت وجود، در جنبش جوهری صادق است و تبدل ذاتی با حاوی نهاد گذشته، خللی را ایجاب نمیکند.اگر بسته باشند، صورت مسأله چیز دیگر است که بیانی از گوهری ناهمسان با نوع باز است.
نگهبان یگانگی جوهری
از دید معنیشناسی، نگهبان یگانگی جوهری را به دو صورت میتوان دریافت:یکی آنکه بر اساس اصالت وجود بتوان آن را درک نمود که چنین چیزی در ورای جوهر قرار ندارد، بلکه در نهاد آن است.از منظری دیگر، آنچه نگهبان یگانگی جوهری میباشد، هستی است که در عین جنبش مستمر نهادی، تبدل وجودی نمییابد، به نحوی کههستیای از نظر انواع به هستی دیگر مبدل شود.در جنبش جوهری، نوعیت نوع دگرگون نمیشود و از آن جا که هر نوعیتی حاوی نوعهای متفاوت است، آن نوع خاص در همان نوعیت خود همیشه به یک منوال نیست؛مثلا نوع انسان در میان انواع، متفاوت است و بر اساس حرکت نهادی سیر مراتبپذیری آن در یک نوع خاص خلاصه نمیشود و آن در نوعهای مختلفی است که وابسته به یک نوع کلی است. (1)
باتوجه به مداقه فوق میتوان چنین استنباط کرد که اگرچه نوعیت نوع، یگانه است، اما یگانگی نوع فقط با اعتبار ذهن است؛مثلا حقایقی همچون اقیانوس، زمین و انسان همگی مرز حقیقی هستند و در آنها انواع بیشماری وجود دارد که به یگانگی اعتبار شده است.یا اینکه همه انسانها از یک نقطه شروع میکنند، ولی همه در یک جا به پایان نمیرسند و به همین جهت، دارای جواهر و نوعهای مختلفی خواهند بود.
وانگهی در این جا اعتباری که از حقایق صورت میگیرد، فرض موهوم نیست و در واقع به منشأ اعتبار که حقیقت است برمیگردد؛یعنی درواقع آن حقیقت است که نگهبانی یگانگی این انواع برعهده آن است.
اگر حرکت، مقوله مستقل باشد، باید حافظ یگانگی جوهری در موضوعی رخ دهد و اگر آن پرتوی از هستی لحاظ گردد، ملاک یگانگی جوهری، هستی است.در این صورت، جنبش جوهری و عرضی بدون شک نیاز به موضوع ثابت نخواهند داشت.
اکنون جای طرح این پرسشهاست که چه چیزی مراتب حرکت جوهری را وحدت میبخشد؟آیا هستی مادی نگبان یگانگی جوهری، است؟به چه دلیل حافظ یگانگی جوهری باید در هستی مادی انحصار یابد؟آیا تنها هستی مادی حرکتمند است؟چه چیزی موجب حرکتمندی آن است؛حدوث یا امکان؟مگر همین دو اصل در مجردات جریان ندارند که به جهت فقر نهادی مراتبپذیری آنها را به اثبات برسانند؟در این صورت، آیا در پویش جوهری نمیتوان نگهبان یگانگی را در مراتب مجردات نیز جستجو کرد؟آیا مجردات مرحله کمالیافتهتری از مادی نیستند؟
1.مفهوم نوع در این جا از مفهوم نوع منطقی تعمیم یافته و مراد ما نگرش فلسفی از آن است.
_______________________
به دیگر بیان، آیا مجردات همان وجودهایی تجردیافته از امور مادی هستند؟اگر چنین باشد، آیا همانند هستی مادی حرکتپذیر خواهند بود؟
با پذیرش صورت این مسئله، اگر هستی را بر دو قسم مادی و مجرد تقسیم کنیم و مجرد را شکل فعلیت یافته ماده بدانیم، باید جایگاه آن را از گردونه امکان بیرون ببریم و اصل امکان را در آن جاری نسازیم، حال آنکه جریان این قاعده فلسفی در مجردات، تردیدناپذیر است.
به هرحال، در اینکه فقر نهادی و مراتبپذیری در هستی مادی و مجرد وجود دارد، به جهت امکان است که آن موجب جنبش میشود و همان ملاک و حافظ یگانگی جوهر هستی است و تفاوتی در مادی و مجردبودن آن نیست.بر اساس اصالت ماهیت، حرکت یک واحد به هم پیوسته نهاد متحرک است که قادر است وحدت خود را محفوظ بدارد. به دیگر سخن، فقط با وحدت موضوع است که میتوان بیان داشت نهادی از حالت قبلی عدول کرده و حالت جدید را پذیرفته است.اگر به احتمالی، موضوع دگرگون شود بالطبع عامل وحدت نیز عوض خواهد شد و درنتیجه بههمپیوستگی حرکت به گسستگی میانجامد و از آن جا که پویش جوهری بدون موضوع است، در اصالت وجود نیز حافظ وحدت جوهری موضوعناپذیر است.
بر مبنای این قاعده، حرکت نحوه هستی خاص است و در نهاد فاقد موضوع است. در مقابل، اگر وجودی به موضوع احتیاج داشت، جنبش آن نیز بالطبع به موضوع نیاز دارد و حافظ وحدت موضوعی طلب میکند.به هر روی، ملاک نگهبان یگانگی جوهری، هستی است که پویش مراتبی از آن است.
حرکت و یگانگی
در حرکتهای نهادی، علت جنبش و علت ایجادی متحرک، مانند هستی و وحدت یکی است و چنان نیست که نخست هستیای بروید و سپس یگانگی از آن انتزاع شود.اگر حرکت یگانه باشد، متحرک آن نیز یگانه است و چنانچه متحرک بسیار باشد، پویش نیز فراوان خواهد بود، چرا که یگانگی جنبش، در حقیقت نه به ماهیت و نه به موضوع بلکهبه هستی بستگی دارد.وانگهی چیزی که ملاک تشخّص است و در خارج به آن وحدت میبخشد، هستی است که آن با وحدت همسنگ است.
هستی به هرحال مفهومی یگانه است و حرکت که مراتبی از آن میباشد، از مفهوم وحدت برخوردار است.به سخنی دیگر، مراتبی که در هستی محقق است چه مادری و چه مجرد و نیز مراتبی که هر یک از آنها برخوردارند، جزء اعتبارات آن محسوب میشوند که آنها خللی در وحدت هستی ایجاد نمیکنند، زیرا میان هستی و لازمه آن، جعلی متخلل نیست و در آن جا وحدت صرف، حاکم است.
به نوعی لوازم هستی از سنخ خودش است که در عین مراتبپذیری، مفهوم وحدت از آن انتزاع میشود.از منظری دیگر، حرکت که مراتبی از هستی است، یگانه است و این پویش یگانه، لازمهاش اتصال مراتب است.اگر به احتمالی، هستی گوناگون باشد، حرکت که مراتبی از آن است چنان خواهد بود.اگر هستی یگانه است و لوازم و مراتب آن از سنخ خودش است، جنبش نیز یگانه است؛یعنی همان گونه که از هستی و مفهوم آن وحدت انتزاع میشود، از حرکت نیز که مراتبی از آن است، چنان مفهومی قابل انتزاع است.
حرکت و انقلاب در نهاد
در عالم امکان هر چیزی از حقیقت و اعتباری ترکیب یافته که فقر نهادی لازمه ذات آن است.در این صورت، آنچه حقیقت است، به نحو مستمر سیلانپذیر است و هرآنچه اعتباری باشد، سکون در آن ریشهدار است.
فلاسفه در گذشته و حال به دو اصالت اذعان دارند که هویت آن دو با هم متقابل است:یکی اصالت ماهیت و اعتباریت هستی و دیگر اصالت هستی و اعتباریت ماهیت است.بر اساس این قاعده، کسانی که معتقد به اصالت ماهیت بودند، حرکت را در ماهیت جاری دانستند و کسانی که به اصالت وجود اذعان داشتند، جنبش را در هستی سریان دادند تا اینکه بحث پویش جوهری با متد فلسفه به میدان رقابت اندیشه آمد، لکن بنا به جهتهایی، پای هر دو گروه تا حدودی در این کشاکش لنگیده است.
ماهیت چنانچه به خودش نگریسته شود، جز حدّ چیزی بیش نیست و این حدّ به جهت سکونانگاری تحولناپذیر است.اگر در آن تحولی رخ دهد، انقلاب خواهد بود که انقلاب در ذات ماهوی، تصوری محال است.
صدرالمتألهین در طرح این موضوع مینویسد:
«...انقلاب شئ عبارة عن ان ینقلب ماهیة شئ من حیث هی هی الی ماهیة شئ آخر بحسب المعنی و المفهوم و هذا ممتنع لانّ الماهیة من حیث هی لیست الا هی و کذا یمتنع ان ینقلب وجود ماهیة الی وجود ماهیة الاخری من غیر مادة مشترکة یتبدل علیها الصورة بحسب الانفعالات المتواردة علیها او ینقلب حقیقة بسیطة الی حقیقة بسیطة اخری....» (1)
حقیقت این است که مفهوم ماهیت در صورتی قابل انتزاع است که هستی در حرکت نباشد و یا دستکم در موقع اعتبار ماهیت چنان تصور شود.علت چنین تصوری آن است که هیچ چیزی در حال جنبش، ماهیتپذیر نیست، جز آنکه به سکون اعتباری انتساب یابد.از بعدی، هر حرکتی بالقوه ماهیتپذیر است و ماهیتهای آن از نظر معنیشناسی، فقط اعتبار ذهنی است که ذهن با سکون انگاشتن هستی، حدّی را برای انتزاع میکند.
از این قاعده میتوان به یک اصل مهم فلسفی دست یافت که طبیعت هستی، همان گونه که ثابت نیست، ماهیت ثابتی نیز ندارد، چرا که آن نیز پرتوی از هستی است و جنبش نهادی آن را نیز متحول میسازد.اگر ماهیت چیزی غیر هستی فرض شود و تقابل تضاد و یا عدم و ملکه داشته باشند، بر فرض صحت این تصور، داوری دیگری را طلب میکند که قهرا راز آن با مبادی فوق مکشوف نمیشود.
با نگرش دیگر، انقلاب نهادی بر دو نوع است:نوعی ماهوی و نوع دیگر در هستی است.آنچه در سازمان فلسفه محال مینماید، انقلاب در ماهیتی است که آن حدّ هستی است و خود هستی به صورت مستمر در انقلاب است.
اینکه فیلسوفانی همچون ارسطو، فارابی و ابن سینا از پذیرفتن حرکت جوهری امتناع دارند و براهینی را بر ابطال آن نیز بر منظر نهادند، ناشی از تصور نامیسّر بودن انقلاب 1.صدرالدین شیرازی، الأسفار الأربعه، ج 8، ص 368.در نهاد است.
در اعصار گذشته از آن جا که محور بحث فلسفه گرایش و یا اصالت ماهوی بوده و ماهیت را مراتبی از هستی نمیدانستند، انقلاب در ذات ماهوی را نامیسّر میشمردند و درست به همین علت، حرکت در جوهر را تصوری غیر ممکن میپنداشتند.اینک درباره انقلاب فلسفی، ماهیت و تحولات مستمر درون نوعی میتوان دو تحلیل تأییدی ارائه داد که آن نظریه فلاسفه گذشته را ابطال میکند.
نخست، حدّ هستی، جز پارهای از آن نیست و به همین دلیل اگر انقلابی رخ دهد در نهاد هستی است که قهرا به حدّ آن نیز سرایت میباید.
دوم، اگر یکی از برهان نفی حرکت جوهری انقلاب در ذات باشد، همین قاعده در غیر جنبش جوهری ساری است که در نهایت به نفی جنبش منجر خواهد شد.
از مبادی فوق به راز این سخن میتوان پی برد که حصول انقلاب در نهاد هستی، تصوری میسور است، به دلیل آنکه حرکت هستی به حدّی انعطافپذیر است که وقوع اجتماع اضداد در آن تصوری عادی است و آن تحقق انقلاب فلسفی را میسّر میسازد. چنین جنبشی از منظری یگانه و از دیدگاه دیگر، بسیار و بسته و باز و سیّال و ثابت است. به دیگر سخن، حالتهای ناهمگون در آن جمع است و ذات آن به نهاد دیگر در سیر کمالمندی تحول مییابد.
واقعیت این است که انقلاب فلسفی را به دو صورت میتوان ادراک کرد:نوعی انقلاب هستی است که گوهر آن به غیر هستی تبدل یابد که آن، تصوری از ریشه باطل است.دیگر آنکه انقلاب در انواع هستی رخ میدهد که هر مرحله از جهت کمالمندی مبدل به نوع دیگر شود که از آن تفاوت ذات نوع جدید با نهاد نوع سابق پدیدار گردد و بدین صورت در حقیقت انقلاب در نهاد رخ داده است.بنابراین، فیلسوفانی که حرکت جوهری را باطل دانستهاند، باید توجه داشته باشند که اگر به تصور نخست باشد، آن جنبش نیست تا حرکت جوهری اثبات و یا ابطال شود.اگر احتمال دوم مد نظر قرار گیرد، حاکی از آن است که راز انقلاب نهادی چنانکه باید، فهمیده نشده است.به هرحال، تحقق انقلاب در نهادی که حرکتمند باشد، تصوری غیرممکن نیست و ثبات در آن جا فقطحرکتمندی و زمانمندی است که بر دوگانگی«هستی»به معنای ثابت و سیال گواهی میدهد.
هدفمندی حرکت
در این بخش، نخست حرکت را به دو قسم هدفمند و بیهدف، ارادی و ناارادی تقسیم میکنیم، زیرا در پارهای از موارد، هدفمندی جنبش با عقول بشری سازگار است و در پاره دیگر چون در ورای اندیشه انسانی قرار دارد، بظاهر ناسازگار جلوه مینماید.در این جا، مهم این است که پاسخ این سؤال را بدانیم که آیا هدفمندی شرط لازم حرکت است؟به دیگر سخن، آیا وقوع جنبش محصور و منوط به هدفمندی آن است؟یا اینکه حرکتی که تحقق یافته است، در نهاد علتمند و هدفمند است؟آیا مبادی جنبش، لازمه هدف مطلوب آن است؟یا اینکه مقدمات نقشی در تحولپذیری و یا ارزشگذاری جنبش ندارند و حرکت یک رخداد جبری است؟
این یک واقعیت است که هر چیزی که به نوعی در علت وقوع حرکت سهیم است، بیتردید در هدفمندی آن نیز دخالت دارد و انگیزههای پوچی را در آن پدیدار نمیسازد. وانگهی همان گونه که هدفمند بودن شرط لازم حرکت است و جنبش غیر هدفمند قابل تصور نیست، پویش بدون مبادی امری ممکن نخواهد بود.در این صورت، بدون شک هدفمندی حرکت تا حدودی منوط به لازمه مبادی آن است و مبادی جنبش، همان گونه که در وقوع به صورت مستقیم نقش دارند، در هدفمندی آن نیز به صورت غیر مستقیم اثرگذاری میباشند.
سخن را با طرح دیگری بیان میکنیم و میگوییم حرکت به دو قسم طبیعی و ارادی تقسیم میشود.اگر جنبشی سازمان یافته و به طرز مصنوعی شکل گرفته باشد که روشمندی در آن لحاظ گردد، آن ارادی است؛حرکتهایی که برای معیشت و خردورزی صورت میگیرد، همگی جزء جنبش ارادی است.اگر حرکتی با محرک و بدون هدف انسانی جریان یابد، بدون شک از معنیداشتن جنبش ارادی برهنه خواهد بود.
این تقسیمبندی برای حرکت، ناشی از شناسایی است که در حوزه معرفت برایجنبش ارائه شده است.در سازمان فلسفه، حرکت را همیشه از نقص به کمال، معنی و ترجمه کردهاند و اصولا به شیوهای که در آن چنین معنییی مدنظر قرار نگیرد، تاکنون تفسیر نشده است.چنین شیوهای سبب گردیده است که مسأله هدفمندی و عدم آن در حرکت طرح گردد و چنان تقسیماتی در این باب نیز صورت پذیرد و در نهایت بر هدفمندی جنبش نهادی صحه گذاشته شود و تصورات کودکانه پوچی در این سامان رخت بربندد.
غایتمندی حرکت
پیشتر درباره چیستی حرکت، تا حدودی کاوش عقلانی صورت پذیرفت و گفته شد که آن تغییر تدریجی هستی است و از تحلیل منطقی آن میتوان دریافت که مفهوم جنبش بر پارهای از زمان و امتداد مکانی منطبق است.این شناخت از حرکت، در واقع با مطالعه در عرصههای هستیشناسی، به دست میآید که آن ممیز جنبشی است که از شناخت طبیعت و شریعت و طریقت حاصل میشود.
حال که حرکت با شرایطی خاص، تصوری وقوعی گردید و در بستر زمان روییده شد، این پرسش چهره مینماید که آیا جنبش اصلی غایتمندی است؟
برای روشنگری این قاعده باید به ترابط آن دو نگریست و جهت شرکتپذیری آنها را دریافت، تا امکان پژوهش منطقی میسّر شود.اصل غایت یکی از شش رکن تحقق حرکت است که در عرصه عمل، جنبش بدان نیازمند است.از بعدی، مفهوم غایت نیز از درون آن روییده میشود و آن چیزی ورای جنبش نیست، تا در بیرون در خصوص چیستی آن جستجو شود.
غایت از نظر معنیشناسی به دو صورت قابل تحقق است.یکی غایت طبیعی است که از جنبش استمراری حاصل میشود و دیگری غایت از آغاز و انجام و زمان و مکان خاص، با شرایط ویژه که اراده انسانی نیز در آن دخالت داشته باشد، به دست میآید که بدان، حرکت میانی اطلاق میگردد.
از این بحث میتوان این نکته را استنتاج کرد که غایت، همانند حرکت تدریجی استکه مرتبهای از پویش برای مرتبه واپسین، غایت است؛مثلا مطالعه و بررسی دورهای از تاریخ فلسفه برای دوره بعد غایت است.این قاعده در درون جنبش نهفته است و در بیرون آن به جهت عدم تصور روشمند غایتی حاصل نیست.چنین قاعدهای همانند زمان از حرکت که پرتوی ز هستی است، فهمیده میشود.بنابراین، اگر جنبشی باشد، متعاقب آن غایتی هم هست و اگر هستی فاقد پویش تسور شود غایتی نیست.به دیگر سخن، در واقع حرکت و غایت با هم یگانگی در هستی دارند.
از سوی دیگر، غایت نیز مانند زمان، به دو قسم عام و خاص، تقسیم میشود:غایت عام اصلی است که از جنبش عام انتزاع میشود.غایت خاص، عبارت از چیزی است که مانند حرکت در درون هستی آن نهفته است و از بیرون نباید چنان چیزی را جستجو کرد. فزون بر این، غایتهای عام و خاص در طول یکدیگر سنجیده میشوند.
به دیگر سخن، در این قاعده چنین اصلی کشف گردیده که حرکتهای خاص و عام که زمانمندند، نهتنها وانهاده نیستند چهبسا هدفمندند و همین هدفمندی است که سبب غایتمندی آنها میشود.چنین انتاجی خود بر پویش جوهری گواهی میدهد و خلاف آن را معاند هدفمندی و غایتمندی میداند.
در گذشته فلاسفه حرکت را در چهار مقوله:«کم، کیف، این و وضع»جاری مینمودند و صدرالمتألهین با کاوشی بیشتر، پویش نهادی را نیز از خواصّ هستی مادی دانسته و ثباتانگاری را فقط در مجردات محصور کرده است.از دیدگاه ایشان، هستی مادی به حسب جوهر، نهادی متحرّک میباشد و جنبشپذیری اعراض، ناشی از سیلانیودن اصل جوهر است، چرا که اعراض در شؤون هستی، تابع جوهرند و حرکتمندی در هر دو ساری است.
این قاعده فلسفی در سازمان فلسفه مطرح بوده است، ولی حقیقت این است که تبیّن و اثبات حرکت جوهری به عنوان یک قاعده دقیق فلسفی از اندیشههای بدیع ملاصدرا تراوش نموده و دیگران در این خصوص بر ایشان پیشی نگرفتهاند.اگرچه حکیم اسلامی در رساله حدوث تصریح میکند که تجدد در جواهر، مذهب جدیدی نیست و از جهات مختلفی چنین امری استخراج میشود، اما حق این است که اثبات آن فقط با استدلالهایفلسفی ایشان به ثبوت رسیده است. (1)
ملاصدرا در رساله حدوث، قضیه را این گونه طرح میکند:
«اما قولک فیما سبق انّ هذا احداث مذهب لم یقل به احد من الحکماء فهو کذب و ظلم.فان اول حکیم قال به فی کتابه هو اللّه سبحانه و هو اصدق الحکماء.» (2)
در این جا خلط شیوه رخ داده و موازین بحث فلسفی از بن رها گردیده است.اینکه در آفرینش و همایش هستی همهچیز، به هستی وجوبی بستگی دارد تردیدی نیست، ولی سخن در فهم ایجاد باری است که چنان فرصتی فقط به ملاصدرا روی نموده است.
حرکت جوهری، وقوع پویش بدون متحرک است و یک نوع جنبش یکنواختی به طرز بیرون آمدن از بسته به باز است که آن خود جوهر و غیر زمانبردار است؛یعنی زمان با حرکت جوهری، اتحاد وجودی دارد و مجموع آن، صورت جوهری را شکل میدهد. (3)
حرکت، پرتوی از هستی امکانی است و پویش جوهری در واقع از آن استقرار مییابد.اگر در هستیشناختی تصویری غیر از این مدّنظر باشد، ضرورت مییابد که هر هستی در مراحل مختلف به نیستی بینجامد که کمال وجودی و ترتب تشکیکی آن را خدشهدار سازد.وانگهی چیزی که در نهاد خود ناآرام و متحرک به ذات است، قابل جنبش در آن، عین حرکت است و چیزی به نام قابل و حرکت در آن وجود ندارد تا جنبش عارض 1.حقیقت این است که پدیده حرکت موضوعی فهمپذیر است و با خردورزی و روشمندی دستیابی به پویایی بیشتر احتمالی سنجیده است.در این باره میتوان قصه حرکت را به مجردات نیز تعمیم داد و بر کمالپذیری تدریجی آن صحه گذاشت.مهم آن است که بدانیم در هر دو پدیده مادی و مجرد اصل نیاز وجود دارد و برای آنکه بتوانند از این پایه گامی فراتر نهند بناچار به پویش وابستگی مییاند.چنین اصلی فقط در«هستی امکانی»درست است؛چرا که فقط این پدیده است که نیازمند است و«هستی وجوبی»از آن جا که نیازمند نیست، حرکتمند نیز نخواهد بود.
2.صدرالدین شیرازی، رساله حدوث، ص 25.
3.مفهوم زمان متداول که خود پدیدهای جداگانه است، جایگاهی در پویش جوهری هستی ندارد و زمانمندی آن فقط در پرتو پویشمندی خودی فهمپذیر است.
_______________________
بر آن قابل شود.در اموری که فاعلیت و قابلیتی در آنها در کار نیست، به نوعی فقط انتزاع و یا تفاوت مفهومی به دوگانگی رأی میدهد و در خارج صرفا یگانگی حاصل است.
حرکت جوهری، پویش نهادی بالموضوع است و در این جنبش به دلیل نهادینهبودن، نیازی به موضوع نیست.به قول ملاصدرا، جعل در حرکت جوهری، بسیطی است که از لوازم لاینفک آن ذات، برخورداری از جنبش است و بر این اساس، پویش عارض بر آن نمیشود.چنین حرکتی از نظر معناشیناسی، جنبش وجودی است و پایداری و بستگی آن به دیگری منوط نیست.چرا که جوهر، گوهری است که چنانچه در خارج موجود شود، در موضوع تحقیق نمییابد و بدون بستگی به موضوع در خارج تحصّل دارد.به این جهت در حرکت جوهری، به نوعی مرتبهای برای مرتبه دیگر پویش، موضوع است که آن ترکیبی از قابل و مقبول است.
در این گفتار، نخست بحث حرکت جوهری را در جسم به شیوه علمی پیمیگیریم تا همایشی برای سهولت فهم گردد.جسم امری سیّال و در مقام معرفت، موضوع حرکت علمی است و حتی اجسامی نیز که بظاهر از جسم تجرد یافتهاند، موضوع کاوش علمی خواهند بود.حال همان گونه که جسم، حرکتپذیر است، نفس نیز به جهت سنخیت با آن از چنان خصیصهای برخوردار است.
در این مورد، سید جلالالدین آشتیانی مینویسد:
«نفس به اعتبار وجود نازل، متحرّک به حرکت جوهریه است، بلکه نفس در مرتبه نازله، عین مواد و اجسام است و چون در بدو وجود، جسمانی است، ناچار به تحولات جوهریه به مقام تجرد و تروحن میرسد.» (1)
در این جا حرکت نفس، از نوع حرکت جسمانی جوهری تلقی شده است، چرا که وقتی خود نفس ویژگی جسمانی داشته باشد، جنبش آن نیز به تبع، از همان مقوله خواهد بود.چنین حرکت تکاملیافته جوهری که موجب تجرد از جسم گردیده، مندمج در جسم است و در طول پویش فلسفی قرار دارد.
1.سید جلالالدین آشتیانی، شرح حال و آراء ملاصدرا، (نشر زنان مسلمان)، ص 31.
_______________________
از مبادی فوق میتوان دریافت که مفهوم هستی به دلیل بشری بودن، ثابت است و نحوه وجودی آن سیّال جوهری از بسته به باز است.به دیگر سوی، هر وجودی در جهان هستی، دارای نهادی متجدد و ناآرام است.
ملاصدرا مینویسد:
«لاشئ من الاجسام و الجسمانیات المادیة فلکیا او عنصریا نفسا کان او بدنا الا و هو متجدّد الهویّة غیر ثابت الوجود و الشخصیة مع برهان لاح لنا من عند الله، لأجل التدبّر فی آیات الله و کتابه العزیز.» (1)
در این عبارت، صدرالمتألهین میگوید:کشف راز متجدّد بودن اجسام، از تدبّر در آیات قرآن و تفکر در آن برای من معلوم گردیده است؛یعنی از این راه برای من مکشوف شد که همه اجسام و جسمانیات، مادی یا عنصری و نفس یا بدن، نهادشان متجدّد و وجود آنها متصرم است.
پارهای از فلاسفه اذعان یافتهاند که حرکت جوهری، جنبشی یکنواخت است و در آن، زمان و تکامل و عدم آن میمعناست.در مقابل، عدهای متقاعد شدهاند که تکامل فقط در اعراض وجود دارد و علت آن، همان اشتدادی بودن آنهاست.
این نظریه در سازمان حرکتشناسی، ابطالپذیر است، چراکه مراد از جنبش جوهری کون و فساد نخواهد بود و چنان چیزی در واقع حرکت نیست، بلکه تغییر است. وانگهی در حرکت جوهری، زمان و مکان و کمال و عدم آن، ملاکی روشمند است و مجردات نیز به دلیل فقر هستی به صورت ویژه بدان احتیاج دارند و جنبش جوهری در هر دو هستی جریان دارد و هستی آنها سیّال ممتد است.این سیّال بودن به طرزی شکل میگیرد که سیر صعودی و نزولی در آن به صورت ارزشی ممکن است و فهم راز آن نیز به شیوه فلسفی، امری میسّر است.
در حرکت جوهری، افاده جنبش معنی ندارد و جعل هستی همگام با جعل آن است و تفکیکی در میان حاصل نیست تا چنان تصوری رخ دهد.چنین حرکتی لزوما به معنای 1.صدرالدین شیرازی، المشاعر، ص 23.تبدیل نوعی نیست و آن به معنای کمال از قوه به فعل است.به علاوه، جنبش نهادی به علت آنکه ماورای ذات نیست، علتی فرانهاد نمیطلبد و علتمندی آن در نهادمندی آنهاست.
به دیگر سوی، پرسش اینکه حرکت جوهری چیست؟و یا علت العلل«حصول جوهری»چه خواهد بود؟در هر دو صورت، فرقی نمیکند و پویش در چگونگی هستی لحاظ است و علت وجودی هر د که از وجود امکانی برخوردارند، هستی نخستین وجوبی است.این حرکت به قانون منطقی، تحت تأثیر نیروی درونی حاصل میشود و درک روشمند آن تأثیرات، در مواجهه با معمّای حرکت جوهری، محتوای پویش کیهانی را آشکار میسازد.
حرکت جوهری از دو جهت قابل بررسی و فهم متدیک است.از یک سوی به واسطه حرکتهای عرضی:«کم، کیف، این و وضع»جنبش جوهری اثبات میشود که با اثبات آن حرکت مطلق، جنبش اعراض تأیید میگردد.دیگر سوی، از ناحیه هستیشناسی کشف راز آن میسّر میشود.سوی نخست از آن رو قابل درک است که اعراض تابع جوهرند و اگر حکمی را در اعراض جاری دانستیم، تردیدی در صدق آن بر جوهر وجود ندارد، چرا که این امر معنی ندارد که تابع، حکمی را داشته باشد و متبوع، فاقد آن تلقی شود.
در این باره، داود قیصری مینویسد:
«اعلم انک اذا امعنت النظر فی حقائق الاشیاء وجدت بعضها متبوعة مکتنفة بالعوارض و بعضها تابعة لاحقة لها و المتبوعة هی الجواهر و التابعة الاعراض و یجمعها الوجود.» (1)
سوی دوم، از این راه مکشوف میشود که حرکت، مراتبی از هستی است و در عرصه شناخت، استقلالی برای آن قابل لحاظ نیست.در این صورت اگر هستیشناسی روشمندی داشتهباشیم، طبیعی است که معمّای جنبش را کشف خواهیم نمود و راز آن را در حدّ توانایی بشری درک خواهیم کرد.
در نهایت، این پرسش همچنان جلوهنمایی میکند که حرکت جوهری چه گرهی را 1.داود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص 23.در سازمان فلسفه باز میکند؟و یا چه مشکلی را از اذهان بشری برمیدارد و سادهنماییرا جایگزین میسازد؟و یا چه معرفتی را بر معارف انسانی میافزاید؟
حقیقت این است که پویش کیهانی به سه قاعده اساسی در سازمان فلسفه توجه دارد که با اثبات و یا ابطال آنها سیر فلسفه دگرگون میشود.
نخست، از آن جا که جنبش، پرتوی از هستی است، اصالت وجود از آن دانسته و یا اثبات میشود و فقط با اصالت وجود است که حرکت جوهری قابل تبیّن خواهد شد.
دوم، اینکه تکامل وجودی بر اساس اشتدادپذیری و حرکتمندی حاصل میشود و در آن صورت، حرکت از جنبش میتراود و میجوشد و بر کمالمندی هستی صحه میگذارد.
سوم، اینکه آغاز و انجام هستی از آن مکشوف میگردد.در نتیجه، حرکت در صورتی وقوع مییابد که رشته اتصال میان گذشته و حال محفوظ باشد.اگر رشته اتصال گذشته و حال حفظ نشود، پویش از هستی به وقوع نخواهد پیوست، چراکه رابطه هستی با حرکت از نوع رابطه چیزی با نمود خود است و نه رابطه دو جسم در کنار یکدیگر که یکی به دلیل جنبش دیگری حرکتمند شود.وانگهی پویش ظاهری جسم، مستند به تحولپذیری هستی دروین است ک هعاریتی بودن پویش جوهری را نفی میکند و بر نهادینه بودن آن گواهی میدهد.
براهین حرکت جوهری
حال که اندکی از چیستی حرکت جوهری را دانستیم، ضروری است که دلایلی را در اثبات این قاعده مهم فلسفی مطرح سازیم تا از این رو در فهم بیشتر آن روشنگری کرده باشیم.
برهان اول:نخستین برهان بر وقوع حرکت جوهری، بر اساس استدلال جریان حکم تابع در متبوع است.در این مورد قهرا عرض، وجود استقلالی ندارد و از مراتب هستی جوهر به حساب میآید و در حقیقت، تابع وجود موضوع خود است.
به دیگر سوی، عرض چیزی است که تغییرپذیر است و پویش از شأن هستیاوست.حال چگونه از نظر منطق فلسفه، ممکن خواهد بود که امری حرکتپذیر به چیزی ساکن حلول کند؟و چگوه میتوان حرکت را در عرض روا داشت و در جوهر از آن سر باز زد؟و مگر نهاینکه جوهر، علت هستی عرض و وقوع جنبش آن است؟با وجود این، چگونه میسّر خواهد بود که علتی فاقد حرکت باشد و در عین حال، در تابع خود جنبش ایجاد کند؟وانگهی چه اشکالی وجود خواهد داشت که هستی متحرک بستر جنبش خویش باشد و محور پویش، نه اعراض بلکه جواهر قرار گیرند؛یعنی در حرکت، هویت هستی در مراتب مختلف جلوههای جدیدی دارد که به جهت پیوستگی، هویت واحدی را تشکیل میدهد که نهادش ناآرام است.
فلاسفه در حرکتمندی چهار مقوله عرضی:«کم، کیف، این و وضع»اتفاقنظر دارند و در مورد جوهر تردید نمودهاند.در حالی که عرض تابع وجودی جوهر است، از کجا که در حرکت نیز تابع جوهر نباشند.از بعدی، تشخّص وجودی اعراض به تشخّص هستی جوهر است که این امر بر اساس سنخیت وجودی در حرکت نیز سرایت دارد.در این مورد، حرکت نیز نوعی از تشخّص است و چگونه ممکن خواهد بود که عرض به تشخّص وجود جوهر هویت یابد و در همان حال از خصیصهای برخوردار باشد که در ورای جوهری است؟حقیقت این است که اگر در عرض تغییری رخ دهد، به علت آن است که شأنی از شؤون جوهر است و گذشته از آن، مبیّن این نکته خواهد بود که موضوعش تغییر یافته بوده است.
خلاصه:با برهان تابع و متبوع اثبات میشود از آن جا که عرض متحرک است، نهاد آن نیز در سیلان مستمر اسم.
با برهان فوق، حرکت جوهری قابل اثبات نیست و نقدپذیری در عرصههایی از آن جلوهگر است.
نخست، از کجا و به چه شیوهای شناخته شد که عرض، مراتبی از جوهر است.شاید در واقع چنین تصوری از بن خطا باشد و بر فرض که چنان نباشد، باید با برهان فلسفی اثبات شود و نباید با پیشداوری موهوم چنان حکمی را صادر کرد که نادانستهها بر کرسی دانستهها تکیه بزنند.دوم، اگر عرض، سیلانناپذیر باشد، چگونه ممکن خواهد بود که بتوان حرکت در جوهر را به طرز روشمند فلسفی اثبات کرد.
برهان دوم، لزوم سنخیت بین علت و معلول است که وجود متجددی، علت هستی دیگری شود.
در حرکتهای عرضی، علت آنها جوهری است که بتدریج از بسته به باز میرسد.در این جا که عرض وابستگی محض به جوهر است، رابطه علّی و معلولی برقرار نیست و فقط صرف رابطه ملحوظ است.وانگهی در این برهان دو دلیل مفروض گرفته شده که هر دو نیاز به استدلال و کندوکاو متدیک فلسفی دارند.
در قسمت نخست، به احتمالی که عرض را معلول جوهر و جنبشهای عرضی را معلول حرکتهای جوهری بدانیم و علت وجودی اعراض نیز جوهر باشد، این یک اصلی است که احتیاج به برهان روشمند دارد و نمیتوان در عرصه کاوش فلسفی با احتمالی، نظریهای را اثبات و یا ابطال کرد.به علاوه در آن صورت، تفاوت متدیکی بین هستی رابط و رابطی نخواهد بود.
در قسمت دوم، چنانچه جوهر را علت عرض قرار دهیم، این سؤال مطرح میشود که چرا باید علت دگرگونی عرض در جوهر باشد؟
در هر حال، برهان دوم نهتنها برای تبین مقصود کامل نیست، چه بسا معایبی را نیز در پی دارد که احتمالهای مطرحشده خود به دلایل روشمندی احتیاج دارند تا مقبولیت خرد یابند.
برهان سوم، که موسوم به برهان مشرقی است، همانند نهادی عرض و عرضی است و اختلاف، مانند اختلاف جنس با ماده و یا فصل با صورت است، چراکه یگانگی و به هم پیوستگی حرکت از خودش است نه از موضوع، که با موضوع ناپذیری به گسستگی تبدیل شود؛یعنی محک یگانگی جنبش، امری بیرون از آن نیست و در واقع به هم پیوستگی از آن خودش است.
در برهان سوم میگویند تبدلی که در عرض رخ میدهد و دگرگونی که در«کم، و کیف، این و وضع»پدیدار میشود، مورد اتفاق فلاسفه است؛درست مشابه همین تبدل درعرضی است که بههمپیوستگی و یگانگی حرکت را اثبات میکند.
در این بخش که تبدّل عرض و عرضی را همسنگ دانستیم، پرسشهای مختلفی چهره مینماید که با عدم بررسی و اثبات آنها بنای برهان سوم به یقین، سست پی افکنده میشود: اول، چه دلیل روشمندی در خصوص اشتراک عرض و عرضی وجود دارد؟آیا اشتراک آنها به معنای همسانی است؟آیا در عرض و عرضی شدت و ضعف وجود دارد؟یا آنکه تغییر تدریجی فقط در اعراض میسّر است؟دوم، راز چنین انحصاری در گرو چیست؟ وانگهی چیزی که در هستی خود به دیگری وابسته است، آیا در اوصاف نیز بدان بستگی ندارد؟در هر صورت، چگونه میتوان به طرز روشمند عرضی را تصور نمود که جنبشزا باشد و در عین حال، جوهرش فاقد آن تصور شود؟
برهان چهارم:اصل سخن آنکه جوهر، ماده حادث است و فاعل آن غیرمادی است. دیگر اینکه راز حدوث در جوهر و منشأ نیاز در آن، موجب سیلانگرایی آن است.اگر جوهر را در قلمرو عرض محصور کنیم و محدوده دگرگونی حرکت را در اعراض بدانیم ضرورت مییابد که یا اوصاف و عوارض بتنهایی حادث باشند و یا عوارض و اوصاف احتیاج به محرک ثابت داشته و در خصوص جوهر سکوت را برگزینیم.حال آنکه میان هستی با لوازم آن و طبیعت و لوازم آن، جعلی واسطه نیست و آن دو و لوازم آنها در نهاد متجدد هستند.
این برهان نیز تا وصول به کمال راهی چند در پیش دارد که تنها با اصالت روش، رسیدن به درک آن میسّر است.اینک برای روشنگری مطلب، پرسش را در طبیعتشناسی پیمیگیریم:
آیا طبیعت، رابط میان متجدد و ثابت است؟آیا طبیعت و متجدد و ثابت، هر یک مقولهای جداگانه هستند و یا به یک وجود همه از هستی برخوردارند؟آیا طبیعت تحولپذیر و دگرگون شونده است و یا ثبات و سکون در آن اصالت دارد؟در هستیشناسی، آیا ارتباط بین ثابت و متجدد در آن حوزه از معرفت، بر اساس ملاک نیازمندی هستی به حرکت است، یا هستی به دلیل حدوث، حرکتمند است؟اگر دلیل جنبشزایی را ممکن قرار دهیم، آیا ملاک رابطه تجدد و ثابت امکان است؟
البته به پارهای جهات، احتمال امکان، به اذهان نزدیکتر است و در اذهان بشری سادهتر مینماید، چراکه دلیل حدوث جوهری مادی و یا مجرد بتنهایی کافی نیست و با اصل قرارگرفتن امکان و تحصّل رابطه امکان وجودی با واجب الوجود، ارتباط متجدد و ثابت حل میشود.
برهان پنجم، عبارت از تجدّد و امثال است.در این برهان چنین تلقی میشود که حرکت امری نوشونده و کمالپذیر مداوم است و هدفمندی، اگرچه شرط لازم آن نیست، ولی از نهاد آن فهمیده میشود.در این جا تجدّد و امثالی که عرفا میگویند مراد نیست، چرا که آن اذهان را به هستی و نیستی دائمی سوق میدهد.در این بخش از بحث، هستی و نیستی معنی ندارد و فقط تجدّد و نوشوندگی از بسته به باز به صورت مستمر شکل میگیرد.در این صورت هم بناچار پرسشهای جدیدی پدیدار میشوند که نیاز به تأمل متدیک دارند؛مانند اینکه آیا چنین نوشوندگی ماهوی است یا وجودی؟و در هر صورت، ملاک رابطه ثابت با متجدد به چه صورت خواهد بود؟آیا ترابط را در اثبات و تجدّد باید جست؟یا راه دیگری برای ترابط منطقی وجود دارد ه بر عدم ضرورت چنین تصوری صحه میگذارد؟
به هر صورت، در برهان پنجم چند مسأله اساسی وجود دارد که باید به طرز روشمندانه حل شود تا بر برهانمندی آن گواهی دهد:
نخست، مراد از این تجدّد و امثال، فلسفی است و یا عرفانی؟
دوم، حرکت به این معنی چیست که نوشونده و کمالپذیر است؟
سوم، چنانچه تجدّد و امثال، ماهوی و یا وجودی باشد، در آن صورت ملاک رابطه متجدد با ثابت چه چیزی خواهد بود؟و چگونه حاصل خواهد شد؟
برهان ششم، چیزی چیزی است که گواهی میدهد ماجرای هر نوع حرکتی، وصول به غایت روشمند است و آن نه به طرز اتصال که بسا به طریق اتحاد حاصل میشود.در این حوزه، متحرک اعم از مادی و مجرد که مراتبی را سپری میسازند، در نهایت از راه طی شده، حرکت و متحرک خود غایت میشوند و همانند تکامل عقل نظری متحد میگردند؛یعنی غایتمندی حرکت، چیزی ورای پویش نیست و همان مراتب طیشده خود غایتی برایجنبش میباشد که سپری گردیده است.
غایتمندی حرکت، اگرچه به نوعی جنبش جوهری را میفهماند، اما به صرف غایتمندی، اثبات پویش جوهری مشکل است.این برهان فقط گویای آن است که چنانچه حرکت مستمری باشد، هر مرتبه حاصل شده از آن خود غایت است.به نوعی این برهان، فرع بر تأیید جنبش جوهری است.نخست، حرکت در جوهر باید اثبات شود و سپس در غایتمندی و عدم آن، کاوش فلسفی صورت پذیرد.
براهینی که در بحث جنبش جوهری مطرح گردیدند همه آنها به نوعی حرکت جوهری را تأیید میکنند و تا حدودی نیز قادرند که مشکل فهم جنبش جوهری را حل نمایند.در عین حال، بتنهایی هیچ یک برای شناخت این قاعده مهم فلسفی کافی نیستند. حقیقت این است که ریشه برهان حرکت جوهری به برهان امکان و نیاز نهادی هستی برمیگردد.این خصیصه نهادی موجب میشود که هستی، پیوسته در سیلان باشد تا کمال و مراتب برتر خود را دریافت کند.
به دیگر بیان، هر حرکت از بسته به باز که در هستی رخ میدهد، حصول نوع جدیدی از کمال است که با روشمندی ایجاد میگردد؛یعنی دریافت کمالات و جنبش از قوه به فعل، هم در مادیات وجود دارد و هم در مجردات ساری است، چرا که هر دو از هستی امکانی برخوردارند و به دلیل فقل نهادی به صورت مستمر در سیلان هستند.
نقد حرکت جوهری
عمده دلیل مخالفان حرکت جوهری، لزوم نفی موضوع و نوع است که در مرحله دوم نمیتوان جنبش را بدان موضوع نسبت داد.شیخالرئیس حرکت در جوهر را قبول ندارد و در جهت نفی آن میگوید:اگر به فرض حرکت در جوهر باشد، متحرک چه چیز خواهد بود؟در این جا جز جوهر چیزی وجود ندارد که نگهبان یگانگی جوهری باشد. اگر حرکت در جوهر باشد و موضوع نیز نفی نگردد، جنبش جوهری معنی ندارد.اگر جنبش در صفتی باشد، آن در صفت رخ داده است.و اگر در خودش باشد، معنی ندارد که چیزی در خودش حرکت ایجاد کند.در حرکت جوهری، به نوعی موضوع، از آغاز تا انجام آن فاقد میشود.از آن جا که جنبش بدون موضوع در ماهیتگرایی محال است و در پویش جوهری نیز موضوع فاقد میشود، بناچار جنبش نهادی تصوری نادرست است؛یعنی سخن در این نیست که موضوع صامت است، سخن در استمرار و بقاء است که آن شرط لازم حرکت در موضوع است.
شیخالرئیس در ردّ قول به حرکت جوهری، استدلالی ویژه دارد و علت پذیرش جنبش جوهری را چنین توجیه میکند:
«اما اینکه بعضی قائل به حرکت جوهری شدهاند از آن است که دیدهاند منی تدریجا به صورت حیوانیت متکون میشود و تخم گیاه تدریجا گیاه میشود و به این وسیله توهم کردهاند که در این جا حرکتی است، ولیکن باید دانست که منی پیش از آنکه حیوان شود، تکونات دیگر عارض او میگردد که میان آنها استحالههای کیفی و کمّی هست و در حالی که هنوز منی است، همواره بتدریج استحاله مییابد تا موقعی که صورت منی از او خلع شود و علقه گردد.و همچنین است حالش در وقتی که به صورت علقه است تا موقعی که به صورت مضغه درآید.سپس استخوان و عصب و عروق و چیزهای دیگر شود که ما درک نمیکنیم تا وقتی که صورت حیاتی را بپذیرد.و همچنین همواره تغییر میکند و استحاله میشود تادر انسانیت قوت بگیرد و بالاخره موقعی برسد که صورت انسانیت از او جدا شود و بمیرد.و ظاهر این احوال چنان است که به نظر میآید این جمله یک حرکت است از صورت جوهری به صورت جوهری دیگر و گمان میرود که در جوهر حرکت هست و حال آنکه چنین نیست، بلکه حرکتها و سکونهای متعدد در کار است.» (1)
در این کاوش ابن سینا روشن گردید کسانی که حرکت جوهری را نفی میکنند، در مقابل به سکون محض رأی نمیدهند.آنان اعتقاد دارند که در هستی کون و فساد وجود دارد که نوعی به نوع دیگر تبدّل گوهری مییابد؛مانند وجود مادی آب که فاسد و تبدیل به هوا میشود.تردیدی نیست که هستی هوا غیر از هستی آب است و در این جا کون و 1.ابوعلیسینا، فن سماع طبیعی، ترجمه محمد علی فروغی، (نشر امیرکبیر)، ص 127-126.فساد صورت پذیرفته است.در حرکتهای اعراض چنانچه در چیزی جنبش رخ دهد، ماده همیشه به عنوان موضوع باقی است و برخلاف آن در پویش جوهری موضوع به صورت دائم نفی میگردد.دیگر آنکه تحولاتی که در موضوع رخ میدهد، ناشی از حرکتها و سکونهای متعدد است؛مثلا تخم گیاه بتدریج گیاه نمیشود و در آن جا یک حرکت نیست که آن را از تخم به صورت گیاه شدن درآورده باشد، بلکه حرکت جوهری در جوهری دیگر است که بین جنبشها سکونهای مختلفی وجود دارد.
وانگهی از بیان شیخ العقلا میتوان استنباط کرد که گویا قبل از ملاصدرا کسانی قائل به حرکت جوهری بودند تا اینکه چنین نزاعهایی به صورت جدّی در سازمان فلسفه درگرفت و ایشان مجدانه به مخالفت با آن پرداخته است. (1)
پیشتر بیان گردید که تقابل بین حرکت و سکون به پارهای جهات(وجودی بودن سکون)تضاد است که از این رهگذر، اجتماع آنها میسّر نیست.از این قاعده میتوان کشف نمود که در جهان هستیها یک چیز نمیتواند در زمان و مکان یگانه، هم سکونمند و هم حرکتمند باشد.اگر به فرض چنین چیزی میسّر شود و فاصله زمانی میان حرکت و سکون لحاظ گردد، دلیل اجتماع بعدی چه خواهد بود؟دیگر آنکه حرکت بر جوهر وجودی عارض نمیشود و آن مراتبی از هستی است که جعل مجدد طلب نمیکند.با نگرش معنیشناسی، سکون در مقابل آن است و با هستی ناسازگار است.با این بیان، چگونه ممکن است ه دو چیز ناسازگار در بستر یگانهای قرار گیرند که آن نیز با یکی ناهمسان است؟وانگهی سکون عدمی است و چیز عدمی نمیتواند با هستی مقایسه شود و چنین مقایسهای از بن نادرست است.
فارابی همانند دیگر فلاسفه پیشین در رساله الدعاوی القلبیه، در بیان اصناف جنبش، 1.بر این اساس در انتساب حرکت جوهری به خردورزی ملاصدرا تردید ایجاد میشود و دستکم احتمال اینکه دیگران چنین بنیادی را پیافکنده باشند وجود دارد و گویا ایشان آن را به زبان و مدل فیلسوف پسندتری طرح کرده است.به هر حال، مهم این است ه باید از تفکر صدرایی در قلمرو فلسفه گذر کرد و مدل نوی افرید که با عقلانیت خرد مردن همساز باشد.
بصراحت حرکت جوهری را نفی نموده است:
«و ان العارضة للسماویات من الحرکة الوضعیة فقط، و العارضة للاجرام الکائنة الفاسدة هی الحرکة المکانیة و الکمیة و الکیفیة و ان اصناف الحرکة فی هذه الاربعة و ان لا حرکة فی الجواهر.» (1)
شیخالرئیس در طبیعیات شفا، جنبش در جوهر را به شیوه مجاز دانسته و اذعان دارد که فاسد شدن طبیعت، دفعی و حادث شدن آن نیز دفعی است و کمال میانی بین بسته و باز صرف وجود ندارد:
«و اما الجوهر فان قولنا ان فیه حرکة هو قول مجازی فان هذه المقولة لا یعرض فیها الحرکة لان الطبیعة الجوهریة اذا فسدت تفسد دفعة و اذا حدثت تحدث دفعة فلا یوجد بین قوتها الصرفة و فعلها الصرف کمال متوسط.» (2)
ابوحامد غزالی در المقاصد الفلاسفه، و ملا رجبعلی تبریزی در رساله المبدأ و المعاد، حرکت در جوهر را ممکن ندانسته و میگویند با تحقق جنبش جوهری، یا موضوع نداشتن چهره میگشاید و یا آنکه تبدّل موضوع پیش میآید.آنان همانند فارابی و ابن سینا اذعان دارند که پویش، صفت چیزی است که جنبشپذیر است و چنانچه نهاد موضوع خود حرکت باشد، لازمه آن موضوع نداشتن جنبش است.از نظر آنان حرکت، دارای موضوعی است که باقی و مستمر و متدرج الوجود است.بهعلاوه اگر آن با وجود حرکت نوع باقی باشد، جنبش در عرض نوع حاصل شده و اگر نوع از میان برود، جوهریت و نهاد آن زایل شده است.
شیخالرئیس حرکت جوهری را تصوری موهوم میداند و میگوید با جنبش جوهری نوع باقی از بین میرود و چنین امری نشانه این واقعیت است که حرکت نه در جوهر بلکه در عرض محقق است.به دیگر بیان، با تحقق حرکت اشتدادی در عرض، نوع باقی میماند و برخلاف آن در جوهر، نوع نابود میشود.اگر به فرض، در جنبش 1.ابونصر فارابی، راسله الدعاوی القلبیه، ص 6.
2.ابوعلی سینا طبیعیات شفا، ص 23.
_______________________
جوهری، نوع باقی باشد، حرکت در جوهر معنی نخواهد داشت و در واقع جنبش در عرض رخ داده است.اگر فاقد جنبش، نوع باشد نیاز به موضوعی دارد که حافظ نوع و وحدت آن باشد، چرا که در هر حرکتی بر اساس اصالت ماهیت، به یک امر باقی متحرک احتیاج خواهد بود.
استدلال دیگر شیخ در نفی حرکت جوهری آن است که در نهاد جوهر برخلاف عرض، شدت و ضعتپذیری وجود ندارد و اصولا در ذات چیزی که آن دو ملحوظ نباشد، حرکتی که به معنای بیرونآمدن تدریجی از بسته به باز است، نخواهد بود.
شیخ در طرح این موضوع چنین نوشته است:
«زیرا که صورت جوهری، کمی و بیشی و شدت و ضعف نمیپذیرد؛چه اگر بپذیرد ناچار در میانه کمی و بیشی، نوع او یا باقی میماند یا نمیماند.اگر به نوع خود باقی میماند، پس صورت جوهری تغییر نکرده، بلکه تغییر در عارض صورت واقع شده است، زیرا که آنچه ضعف بوده و شدید شده، معدوم گردیده و حال آنکه جوهر معدوم نشده است و این کون نیست، بلکه تغییر حال است یا چیزی از این قبیل.
و اگر جوهر چون اشتداد یافت باقی نمیماند، پس اشتداد، جوهر دیگری را احداث کرده است.و همچنین در هر آنی که حال اشتداد باقی است، جوهر دیگری حادث و جوهر اولی معدوم میشود و در این صورت، میان یک جوهر و جوهر دیگر، جوهرهای بیشمار بالقوه ممکن خواهد بود، چنانکه در کیفیات این چنین است.ولیکن معلوم شده است که امر برخلاف این است و صورت جوهری باطل و حادث شدنش دفعی است و چیزی که به این صفت باشد، میان قوه و فعلش واسطهای نیست که حرکت باشد.» (1)
استدلال شیخ العقلا در نفی حرکت جوهری و عدم اشتدادپذیری آن به جهاتی نقدپذیر و ابطالپذیر برهانی است:
نخست، چگونه ممکن است که از نظر منطق فلسفه، تابع اشتدادپذیر و متبوع فاقد آن باشد.اگر اشتدادی در عرض باشد، حاکی است که چنان چیزی در جوهر نیز وجود داشته 1.ابوعلی سینا، فن سماع طبیعی، ترجمه محمد علی فروغی، ص 124-123.است.
دوم، تغییرپذیری نوعیت نوع، غیر از تبدّلپذیری نوعی به نوع دیگر است تا احتمال شیخ در این مورد راهگشا باشد.
سوم، در حرکت جوهری، تبدیل هستی به نیستی معنی ندارد و چنان نیست که جوهری معدوم و جوهر دیگر جایگزین آن گردد.در این جا جوهر جدید، علاوه بر ویژگیهای خودی، ویژگیهای جوهر سابق را در خود محفوظ نگه داشته و از جوهریت تبدل نیافته است و خود نیز مرحله کاملتری از جوهر است.
چهارم، آنچه دفعی مینماید، آیا در واقع نیز از تغییر دفعی برخوردار است، یا آنکه تغییر دفعی نه محصور در عالم ماده، بلکه دامنه آن به گستردگی هستی امکانی است.
بر اساس اصالت وجود، پویش جوهری اشتدادپذیر و بدون موضوع است و موضوع در جنبش نهادی و عرضی نقش اصولی ندارد و مدخلیت آن فقط در حرکت علمی و طبیعی است.به جهت آنکه حرکت در هنگام جنبش حدناپذیر است و به همین دلیل، فاقد موضوع باقی است.اگر به شیوه اصالت ماهیت بخواهیم به بحث حرکت نگاه کنیم، دست کم جنبش عرضی نیاز به موضوع باقی دارد.
به دیگر سوی، اشکالی که شیخ در فاقد موضوع بودن حرکت جوهری مطرح میسازد، از بعدی دیگر در کون و فساد هم جاری است؛یعنی اینکه به شیوه فلسفی، ماده باقی آن چیست؟مگر چه تفاوتی بر مبنای اصالت ماهیت بین کون و فساد و جنبش جوهری در نیازمندی به موضوع وجود دارد؟وانگهی همان گونه که در کون و فساد صورت عوض میشود و نوع باقی نمیماند، در حرکت جوهری نیز عمل گزاره چنین است.این پاسخی نقضی به شیخ بود، ولکن پاسخ حلّی همان است که:حرکت اعم از عرضی و جوهری در هنگام جنبش، حدناپذیر است و بدون شک، موضوعانگاری ماهوی در آن معنی ندارد.
چگونگی ربط حادث به قدیم
از مشکلات بحث حرکت، چگونگی ربط حادث به قدیم است که در عرصههایگوناگون سبب ایجاد مغالطاتی گردیده است.برای روشنگری مطلب، سخن را با پرسشی چند آغاز میکنیم:
نفس چیستی هستی، چیست؟آیا هستی امکانی حادث است؟آیا حادث به دو قسم ذاتی و زمانی تقسیم میشود؟آیا حادث ذاتی دارای امکان استعدادی است؟یا آنکه فعلیت محضی است که به هیچ چیزی نیازمند نیست؟
پرسش را در حادث زمانی پیمیگیریم:حادث زمانی چیست؟آیا حادث زمانی همانند حدوث ذاتی زمانمند است؟زمانمندی آنها به چه صورت قابل فهم است؟آیا از حادث ذاتی زمان عام فهمیده میشود؟در زمانی خاص، حادث ذاتی چگونه قابل ترسیم است؟آیا زمانمندی خاص، نشانگر حرکتمندی آن است؟آیا زمان از جهتی ذاتی و از جهت دیگر قدیم است؟یا آنکه هر دو یکسان میباشند و چنان تصوری در آن نامتحمل است؟
حدوث هستی به دو صورت پدیدار و درک میشود:نوعی دفعی و نوع دیگر تدریجی است.در دفعی به کون و فساد و یا نوعی به تبدل میانجامد و در حدوث تدریجی صورت بعد از صورت وقوع مییابد و صورت جدید نهتنها به نفی صورت پیشین نمیپردازد، چه بسا بر کمال آن میافزاید.
تردیدی نیست که فرضیه تغییر دفعی، تصوری شبیه اوهام است و اگر تصورات معرفت، روشمند شوند، بروشنی درخواهیم یافت که اشتباه حواس و کجی هدایت خرد، سبب چنان خردورزی و داوری نسنجیده شده است.به علاوه در عالم امکان که همه چیز زمانمندند، به صورت تدریجی از بسته به سوی باز میروند و در این میان، پارهای مرحله بسته تا باز آنها کوتاهتر است که جنان راهزنی را به بار مینشاند و پاره دیگر مسافت از بسته به باز را کندتر طی میکنند و در عین حال در دو زمان باقی نمیمانند.
صدرالمتألهین در رساله حدوث مینویسد:
«و ذلک لما علمت بالبرهان ان الطبیعة الساریة فی الجسم التی هی مقوّمة مادته و صورة ذاته امر یتبدن الذات الشخصیة تدریجی اللون لا یبقی وجوده الشخصی زمانینفضلا عن ان یکون قدیما بشخصیه.» (1)
خلق جدید و نو شدن عالم، حاکی از تغییر و حدوث آن است که بر سیلان بودن هستی و طبیعت صحه میگذارد.وانگهی آنچه ملاصدرا میگوید که طبیعت تبدل مییابد و این تبدل تدریجی است و چنین امری نهتنها قدیم نیست که در دو زمان هم باقی نمیماند، گویای این واقعیت بدیع است که در هستی امکان استعدادی اصالت دارد که بتدریج در چیزی تحول رخ میدهد و با حفظ ساختار گذشته، گوهر جدیدی بدان افزوده میشود.این شیوه از تحول، بدان معنی نیست که هر چیزی از چیزی بروید و معیاری برای گزینش صورتها نباشد و آینده و گذشته اساسا از هم جدا باشند، بلکه ترابط منطقی در زایندگی وجود دارد که آن در ساختار تحول به طرز منطقی تصمیمگیرنده است.
مفهوم امکان به دو صورت با اندیشهورزی حاصل میشود؛یکی ذاتی و دیگری استعدای است.امکان ذاتی عقلی است و با شیوه عقلانیت در ذهن قابل تجزیه و تحلیل است و امکان استعدای دارای وجود خارجی است و مفهوم آن محسوس است.امکان ذاتی از دید معنیشناسی، اشتدادناپذیر است و امکان استعدادی برخلاف آن، شدت و ضعف میپذیرد.در امکان ذاتی بین نهاد ممکن و فعلیت آن، نزدیکی و دوری وجود ندارد و درست برخلاف آن در امکان استعدادی فاصله وجود دارد.شگفت آنکه بر اساس این قاعده، وجود حرکت را در هستی مادی که از امکان استعدادی برخوردار است اثبات میکنند و در هستی مجرد که از امکان ذاتی برخوردار است، آن را فاقد جنبش میدانند.
واقعیت این است که هر هستی، پیشینهای دارد که بدان مرتبط است و آن مادهاش محسوب میشود.از سوی دیگر، هر حادثی از مادهای بهوجود میآید و هر مادهای نیز امکان حدوث ماده خاصی را دارد که در نتیجه، ماده از استعداد خاص از«قوه به فعل» برخوردار است. (2)
1.صدرالدین شیرازی، الرسائل، ص 23.
2.در حوزه مجردات به شیوه خاص خود عمل میشود که بر اساس مراتبپذیری از پیشینیهای-
_______________________
اکنون این پرسش امکان وجود مییابد که چگونه بین حادث و قدیم، رابطه منطقی برقرار میشود و راز این رابطه در چیست؟در حوزه شناخت، مفهوم حدوث، انتزاعی است و بعد از نیستی از هستی دریافت شده است.وانگهی در مقام معرف روشمند باید توجه داشت که حدوث هستی بجز منشأ انتزاع خودی سرچشمهای ندارد.چنین مفهومی بدون شک خودبخود حاصل نمیشود، بلکه با مقایسه هستی فعلی و نیستی در گذشته انتزاع میگردد.
پیشتر بیان گردید که حدوث دارای دو قسم ذاتی و زمانی است.حدوث زمانی به آن وجود حادثی اطلاق میشود که مسبوق به عدم زمانی باشد؛همانند همه چیزهایی که دیروز نبودند و حظی از هستی نداشتهاند و امروز به ضرورت وجودی تحقق یافتهاند. حدوث ذاتی مسبوق به عدم نهادی است؛همچون صادر اول که در خارج با معلول نخست تقارن وجودی دارند و در مرحله تعقل و تحلیل ذهنی، علت ذاتی قهرا مقدم بر معلول ذاتی است.نوع دیگر حدوث را میرداماد بر آن افزوده است و آن را به عنوان «حدوث دهری»نامیده که در درستی آن جای تأمل است.
اکنون میپرسیم که مشکل ارتباط حادث به قدیم در گرو چیست؟و اصولا چه چیزی موجب جدایی حادثها از مبدأ قدیم گردیده است؟یا چگونه موجود متغیر محسوس را به علت ثابت و قدیم ذاتی میتوان ربط داد؟آیا حدوث منشأ حرکت است یا امکان؟آیا مجردات فراتر از حدوث و امکانند؟یا حدوث و امکانمندی در آن ریشه دارد؟ آیا میتوان حادثی را بدون امکان در نظر گرفت؟و یا اینکه حدوث و امکان با هم تقارن وجودی دارند؟با این بیان، آیا منشأ حدوث، امکان است؟یا اینکه حدوث، منشأ امکان است؟آیا قوه حدوث به ضرورتی در ممکن بودن آن رخ نموده که بیدرنگ پدیدار گردیده است؟آیا مجردات همانند مادیات حادثند؟
در این تصور که مجردها حادث نباشند، لازم میآید که آنها هستی امکانی نباشند و اگر حادث باشند، مانند مادیها از جنبش متناسب با سرشت خود برخوردارند.حال میگوییم که اگر علت حادثها ثابت و قدیم باشد، معلول نیز باید همسنگ آن تصور گردد و علیالقاعده میسّر نیست که نهاد قدیم به حادثی مبدّل شود.
از بعدی، بر اساس سنخیت علت و معلول، معلول حادث، علت حادث میخواهد و پایان این سلسله اگر به نقطهای ثابت نینجامد، تسلسل باطل رخ مینماید.
حکیم ملاصدرا در المبدأ و المعاد، این نوع از تسلسل را به صورتی ترسیم میکند که مشکل را ارتباط دادن به حرکت سماوی و علت حدوث آنها را نیز اراده باریتعالی میداند و احساس میکند که در این صورت، گزاره ارتباط ثابت با متغیر حلّ میشود:
«پس حوادث بعد از تسلسل اسباب ارضیه لامحاله منتهی میگردد به حرکت سماویه و ممکن نیست که بدون حرکت سماویه به نحو دیگر صورت گیرد.پس حرکات آسمان سبب حدوث اشیاست و سببی برای حدوث آنها نیست، مگر امر و اراده باریتعالی.» (1)
در این جاست که باید میان حادث و قدیم رابطهای لحاظ گردد که از جهتی حادث و از دیگر جهت قدیم باشد.در آن صورت، بیدرنگ این پرسش وجود پیدا میکند که اگر هستی سیّال و پاینده است، چگونه میتوان سنخیتی بین جهان ثابت و متغیر برقرار کرد؟
حقیقت این است که در حرکت جوهری، ربط حادث به قدیم، عبارت از نهاد سیّال هستی است که در حوزه نظر و عمل به علتی ورای ذات بستگی ندارد، زیرا حرکت دارای دو ناحیه ثابت و سیّال است که از ناحیه قدیم به علت قدیم و از ناحیه حادث به علت حادث مربوط میشود؛یعنی در عین یگانگی، دارای دو جهت ویژه است که یکی حادث و دیگری قدیم است.در این بین، حرکتمندی حدوث هستی امری روشن است و مشهودبودن دگرگونی اعراض، هیچ جای انکاری را برای تحولپذیری جوهری بر اساس سنخیت عرض و جوهر باقی نمیگذارد.
وانگهی ثبات و قدیم نهادی، همان سیّال بودن جوهریت جوهر است که در عین 1.صدرالدین شیرازی، مبدأ و معاد، ترجمه احمد حسینی اردکانی، (تهران، مرکز نشر دانشگاهی)، ص 203.
تحولپذیری، تبدیلناپذیر نوعی است.به هرحال، حرکت جوهری، پویش به هم پیوستهای است که حدوث و قدم با دو جهت ویژه در آن جمع است و همین دو نهادینه بودن، سبب حلّ ارتباط حدوث با علت حدوثی و ثبات با علت قدیم گردیده است.
حرکت و تکامل جوهری
اینک که اندکی از چیستی حرکت عرضی و جوهری سخن گفته شد، بجاست که در خصوص جنبش و تکامل آن بحثی صورت پذیرد.در فلسفه و علم، تکامل به دو معنای خاص اطلاق میشود که همساز و همسان یکدیگر نیستند.ملاک تکامل در علم، افزایش و انباشته شدن است و عموما به خروج تدریجی از بسته به باز توجهی نمیشود.در فلسفه، تکامل بر صرف بیرون آمدن تدریجی از قوه به فعل گفته میشود؛یعنی هر مرتبهای که به ظاهر از بین میرود، در واقع استعداد کمال بعدی در آن شکوفا میگردد که مرتبه بعد علاوه بر فعلیت یافتن استعدادش، کمال قبل را نیز محفوظ نگه میدارد و تکامل بر اساس این شیوه، لزوما به معنای انباشته شدن نیست.
با نگرش فوق، طرح این پرسش دور از واقع نیست که بیان گردد مفهوم تکامل چیست که به دو نوع فلسفی و علمی تقسیم میشود؟
تکامل در معنیشناسی، همانند زمان سیّالپذیر مستمر است و نحوه و مراتبی از هستی است که فقط در زمان خاص خود تکامل بر آن صادق است.به دیگر سوی، طینمودن از مرحله بسته به باز نشانه تحصّل کمال بوده است و چنانچه این مسافت مد نظر نباظد، حرکت امری تهی و بیمعنی خواهد بود، چرا که جنبش از بسته به باز در واقع بیرون آمدن از نقص به کمال است و بالطبع هر نوع پویش وجودی، مستلزم تکامل است.
با این بیان، روشن گردید که پویش فلسفی قهرا تکاملپذیر است و تکاملپذیری جزء شاخصههای تحولپذیری است.اکنون این سؤال مطرح میشود ه آیا تفاوتی بین حرکت و دیگر کمالات وجود دارد؟یا جنبش نهادی و دیگر کمالات یکسان و همسنگ یکدیگرند؟دست کم در یک نقطه حرکت نهادی تکاملی با دیگر کمالات اتفاق دارند که آن عبارت از هدفمندی است و نمیتوان تصور کرد که جنبش از قوه به فعل بیمبنا باشد ودر آن، پویش ارادی و یا طبیعی تأثیرگذار نباشد، چرا که جستجوی موزون، ناشی از انگیزه روشمند است و بر اساس مقایسهای صورت مییابد و اصولا هر جنبش و جستجویی ناشی از انگیزه ویژه و هدف خاص است.
حرکت تکاملی به عنوان یک قاعده تعمیمپذیر در عرض و جوهر جریان دارد و به صورت منطقی، همساز با قوه خود است.چنین اصلی گویاست که بین بسته و باز چنان همگونی خاصی وجود دارد که ترابط منطقی قوه و فعل را میسّری میسازد.این تکامل از دید معنیشناختی نهتنها یکنواخت نیست، بلکه اشتدادی است و سیر صعودی و نزولی در آن ریشه و اصالت دارد.به دیگر بیان، از حرکت اشتدادی که تکامل از قوه به فعل در آن وجود دارد، مفهوم صعودی و نزولی قابل انتزاع است.اگر چه پویش تکاملی مراتبی از هستی است و خواه ناخواه آن مراتب را بر منظر مینمایاند، اما با نگرش ارزشی و شیوه ارزشگذاری شناخت، دو مفهوم صعود و نزول از آن قابل فهم است که از آن تکامل جوهری استنتاج میگردد.
حرکت جوهری و تجدّد و امثال
نظریه تجدّد و امثال از سابقه دیرینی برخوردار است و اختصاص به فهم عرضی عرفانی کمّل دارد.در طرح این نظریه برای آنان حرکت جوهری مسأله نبوده تا با ادراک متدیک آن به اثبات و یا ابطال و یا بیشترفهمی منجر شود.بیشتر، اذهان عرفای نامدار و ژرفنگر به سویی معطوف بوده که جهان بهطور مستمر موجود و معدوم میشود و همواره به نوعی در قبض و بسط دائمی است.البته طبیعی است که نظریه تجدّد و امثال در اثبات و یا ابطال جنبش جوهری بیتأثیر نبوده و تلاشهای عرفا و صوفیه و کندوکاوهای متکلمان و فلاسفه بویژه نقدهای عمیق ابنسینا، نقشی مؤثر در باروری این اندیشه داشته است، تا در دنیای معرفتجویی چنین فرصتی به ملاصدرا داده شده که آن را به عنوان یک مسأله فلسفی و با محک برهان به شیوه فلسفه مطرح سازد.
در این جا، موضوع قابل کاوش آن است که آیا تجدّد و امثال، همان حرکت جوهری است؟آیا هستی و نیستی با نگرش معنیشناسی، مساوی جنبش است؟یا اینکه تجدّد وامثال و حرکت جوهری دو موضوع جدا هستند و با دو مشرب قابل بحث و بررسی میباشند؟در این مورد، جلالالدین همایی هر دو را یکسان دانسته و آنها را از مباحث ذوقی شمرده است:
«حرکت جوهری و تجدّد و امثال هر دو از مسائل ذوقی شهودی وجدانی است، نه از قضایای فلسفه برهانی.به عبارت دیگر، "هو طور وراء طور العقل".» (1)
در این جا مغالطه فهم تجدّد و امثال و حرکت جوهری رخ داده است و چنان که باید راز این دو مقوله عرفانی و فلسفی شناخته نشده است.دستکم دو تفاوت اساسی بین آن دو مقوله وجود دارد که در صورت ادراک، تمایز هر یک را برملا میسازد.در تجدّد و امثال همواره چیزی معدوم و چیز دیگری جانشین آن میگردد.در این مورد، عارف شبستری در گلشن راز، اشارت نکویی دارد که بدرستی بیثباتی هستی ممکن و هستی و نیستی دائمی را مینمایاند:
دگر باره شود پیدا جهانی
به هر لحظه زمین و آسمانی
جهان کل است در هر طرفة العین
عدم گردد و لایبقی زمانین
به هر ساعت جوان و کهنه پیر است
به هر دم اندر حشر و نشیر است
در او چیزی دو ساعت مینپاید
در آن لحظه که میمیرد بزاید (2)
برخلاف تجدّد و امثال، حرکت جوهری، پویشی ناآرام است که مراتب بعدی نهتنها فاقد مراتب پیش نیست، بلکه کمال یافته نخستین است؛یعنی جنبش نهادی در مرحله جوهری، هست و نیست نمیگردد که به صورت تجدّد و امثال چهره بگشاید.دیگر آنکه تجدّد و امثال موضوع طلب میکند و برخلاف آن، حرکت جوهری، جنبش بدون موضوع است.
مولانا جلالالدین رومی در طرح تجدّد و امثال، چنین اشاره کرده است:
صورت از بیصورتی آمد برون
باز شد کانا الیه راجعون
1.جلالالدین همایی، دو رساله در فلسفه اسلامی، (انجمن حکمت و فلسفه ایران)، ص 24.
2.محمود شبستری، گلشن راز، ص 59.
_______________________
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعت است
مصطفی فرموده دنیا ساعت است
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نوشدن اندر بقا
عمر همچون جوی نونو میرسد
مستمری مینماید در جسد (1)
بحث تجدّد و امثال و حرکت جوهری از دید روشمندی در دو بخش جداگانه قابل تجزیه و تحلیل است و چه بسا که نتوان به صورت منطقی، تجدّد و امثال را جزء جنبش دانست.در این خصوص، مهم آن است که در خود تجدّد و امثال کاوشی متدیک صورت گیرد، تا راز نهفته آن مکشوف شود.تجدّد و امثال به چیزی اطلاق میگردد که در دو آن در یک زمان قرار نداشته باشد و در هر آنی گوهر هستیها به نیستی تبدیل شود و دوباره امثال آنها تجدّد یابد.جامی میگوید:
چیزی که نمایشش به یک منوال است
و اندر صفت وجود بر یک حال است
در بدو نظر گرچه بقایی دارد
آن نیست بقاء تجدد امثال است
و مولانا حکیم رومی در خصوص تبیین بحث تجدّد و امثال اشاره دارد که جهان هر لحظه دارای افولی و غروبی است که تنها برای خواص که در عقلورزی توانا شدند و یا تا حدودی کشف باطن نمودند، قابل فهم است:
غیب را ابر و آبی دیگر است
آسمان و آفتابی دیگر است
ناید آن الا که بر خاصان پدید
یاغیان فی لبس من خلق جدید (2)
مولانا در مقام دیگر، با درایت برتر به تبدّل جان و روان و تجدّد نفوس اشاره میکند که در حقیقت هیچیک از این اشارتها نشاندهنده حرکت و یا جنبش جوهری نیست، بلکه در واقع مبیّن سرّ دیگر است:
از وجود آدمی جان روان
میرسد از غیب چون آب روان
هر زمان از غیب نونو میرسد
وز جهان تن برون شو میرسد (3)
1.مولوی، مرآة المثنوی، ص 703.
2.همان مأخذ، ص 687.
3.همان مأخذ، ص 730.
_______________________
به هر جهت، از بیان مبادی فوق روشن گردید که تجدّد و امثال و حرکت جوهری با یکدیگر تقابل دارند و اصولا یکساننگری در آنها ناشی از قصور روششناسی معرفت فلسفی و عرفانی است.
نتیجه بحث تا این جا این است که عدم همسویی عمده آنها در چند نکته انحصار مییابد:
نخست آنکه در تجدّد و امثال، موضوعمندی ریشه دارد و برخورداری از موضوع، اصلی تردیدناپذیر است.
دیگر آنکه در حرکت جوهری، اولا هستیها به نیستی تبدیل نمیشوند تا بحث تجدّد و امثال رخ نماید، چرا که در آن جا تحقق مراتب بعدی نهتنها گوهر گذشته را نفی نمیکند، که بسا کمالی را نیز بر اساس تکاملپذیری بر کمال پیشین بیفزاید.ثانیا در اصالت وجود، پویش جوهری جز عوارض هستی چیزی بیش نیست و در آن جا هستی مستقلی تحت عنوان حرکت وجود ندارد که بر چیزی عارض شود و در واقع، جنبش جوهری در نهاد، بدون موضوع است.
حرکت اشتدادی
در این موضوع نیز بحث را با پرسشی چند در مورد حرکت اشتدادی آغاز میکنیم، تا امکان تبیین بیشتر موضوع فراهم شود.
حرکت اشتدادی چیست؟آیا حرکت اشتدادپذیر است؟در این صورت، اشتداد جنبش در چه چیزی است؟اگر حرکت اشتدادپذیر باشد، در حرکتهای مساوی و نقص چه خواهیم گفت؟در این موضوع، مهم آن است که در مرحله اول با روشنگری به مفهوم جنبش توجه شود، تا راز اشتداد و عدم آن دانسته گردد.
چنان که دانسته شد، حرکت، بیرون آمدن تدریجی از بسته به باز و یا از نقص به کمال به صورت تدریجی است که آن موجب اشتدادپذیری میشود.در این صورت، تردیدی نیست که حرکت اشتدادی جوهری فقط با اصالت وجود، قابل تفسیر است، چرا که لازمه حرکت اشتدادی، همان انقلاب ذات است.انقلاب ذاتی در ماهیت امری محال است و بههمین دلیل، امثال فارابی و ابن سینا اشتداد جوهری را منتفی دانستهاند و حال آنکه چنین انقلابی در هستی، تصور محالی به هرماه ندارد که فهمناپذیر باشد و عرصه بیشتر فهمی در آن، گنگ تلقی شود.
در فلسه، بحثی وجود دارد که انقلاب ذاتی محال است.این قاعده اگرچه عمومیت ندارد، ولی در مسائل ماهوی جاری است.در سازمان هستی درست برخلاف ماهیت، تبدل ذاتی به نهاد دیگر، اصلی محفوظ است؛مثلا آنکه یک چیز در دو آن از دو ذات برخوردار باشد که چنین چیزی حصول آن در عرصه فلسفه میسّر است.دیگر آنکه در تبدیل انواع فلسفی، مراد تبدیل نوعی به غیر خود نیست که هویت هستی آن دگرگون شود؛مقصود از تحول، شدت و ضعف است که جریان همین قاعده در ماهیت محال است و از این جا راز گفتههای ابونصر فارابی و ابن سینا و دیگران را درمییابیم که در این مورد اشتداد را در حرکت جوهری منتفی دانستهاند، چراکه آنان بر اساس شیوه اصالت ماهیت، چنین نظریهای را بیان داشتهاند که تا حدودی درست مینموده است.
صدرالمتألهین برخلاف فلاسفه مشاء و اشراق، بشدت مدافع اشتداد حرکت جوهری است و بر شیخ و دیگران که اشتداد جوهری را نفی کردند، خرده میگیرد و نظریه آنان را ناشی از مغالطه بین ماهیت و وجود میداند:
«و اما الذی ذکره الشیخ و غیره فی نفی الاشتداد الجوهری...فاقول فیه تحکّم و مغالطه نشأت من خلط بین الماهیة و الوجود.» (1)
در اینکه شیخ الرئیس و امثال ایشان دریافتهاند که ماهیت جوهری، اشتدادناپذیر است، رأی درستی است، چراکه ماهیت چیزی نیست تا با تبدیل ذات، اصل محفوظی از آن باقی بماند.آنچه در این مقام ناصواب مینماید، فقط تعمیم آن به شیوه اصالت وجود است که راهگشا نیست.
در هستیشناسی، جریان اصلی اشتداد به دو صورت قابل فهم است.نوعی از اشتداد در حرکت و نوعی دیگر در زمان میسّر است.چنین اشتدادی در صورتی محقق میشود 1.صدرالدین شیرازی، الأسفار الأربعه، ج 3، ص 228.که اصالت با وجود باشد و در ماهیت به دلیل عدم استقلال، اصل محفوظی باقی نیست، تا اشتداد در آن میسّر گردد.از دیدگاهی، جنبشهای اشتدادی جز تبدیل انواع نیست و فقط از این تبدیل میسّر است که چنان مفهومی دانست شود.این قاعده اگرچه در ماهیت کاربرد ندارد، ولی در جوهر و عرض وجودی صادق است؛یعنی هر نوع حرکتی از بسته به باز و نقص به کمال از طریق پویش اشتدادی رخ میدهد.البته در حرکتهای مساوی و نقص جز خطای حواس، چیز دیگری نیست و در آن جا قهرا عرضی به عرض دیگر تبدیل شده است.
در ماهیت به دلیل آنکه خود آن چیزی بیش از حدّ نیست، در آن تشکیک وجودی معنایی ندارد و آن فقط در هستی محقق است.در این صورت، طبیعی است که حرکت اشتدادی به دلایلی که فقط در تشکیک جاری است، جایگاهی جز هستی نخواهد داشت.
نخست، تشکیک در ماهیت به دلیل عدم استقلال نامیسّر است.
دوم، در جنبش اشتدادی، موضوع به صورت مستمر از نوعی به نوع دیگر وارد میشود که نوع جدید علاوه بر خصایص فعلی، حاوی ویژگیهای گذشته نیز هست.
سوم، انواع یا بستهاند یا باز.اگر باز باشند، محال است که انواع در کنار هم واقع شوند، جز آنکه حرکت از مراتب هستی باشد.در نتیجه لازمه حرکت اشتداد جوهری، تبدیل ذات به نهاد و نوع به نوع دیگر در مراتب است که آن همان انقلاب ذاتی است که حصولش در ماهیت نامیسّر است.این قاعده بر اساس اصالت وجود، در جنبش جوهری صادق است و تبدل ذاتی با حاوی نهاد گذشته، خللی را ایجاب نمیکند.اگر بسته باشند، صورت مسأله چیز دیگر است که بیانی از گوهری ناهمسان با نوع باز است.
نگهبان یگانگی جوهری
از دید معنیشناسی، نگهبان یگانگی جوهری را به دو صورت میتوان دریافت:یکی آنکه بر اساس اصالت وجود بتوان آن را درک نمود که چنین چیزی در ورای جوهر قرار ندارد، بلکه در نهاد آن است.از منظری دیگر، آنچه نگهبان یگانگی جوهری میباشد، هستی است که در عین جنبش مستمر نهادی، تبدل وجودی نمییابد، به نحوی کههستیای از نظر انواع به هستی دیگر مبدل شود.در جنبش جوهری، نوعیت نوع دگرگون نمیشود و از آن جا که هر نوعیتی حاوی نوعهای متفاوت است، آن نوع خاص در همان نوعیت خود همیشه به یک منوال نیست؛مثلا نوع انسان در میان انواع، متفاوت است و بر اساس حرکت نهادی سیر مراتبپذیری آن در یک نوع خاص خلاصه نمیشود و آن در نوعهای مختلفی است که وابسته به یک نوع کلی است. (1)
باتوجه به مداقه فوق میتوان چنین استنباط کرد که اگرچه نوعیت نوع، یگانه است، اما یگانگی نوع فقط با اعتبار ذهن است؛مثلا حقایقی همچون اقیانوس، زمین و انسان همگی مرز حقیقی هستند و در آنها انواع بیشماری وجود دارد که به یگانگی اعتبار شده است.یا اینکه همه انسانها از یک نقطه شروع میکنند، ولی همه در یک جا به پایان نمیرسند و به همین جهت، دارای جواهر و نوعهای مختلفی خواهند بود.
وانگهی در این جا اعتباری که از حقایق صورت میگیرد، فرض موهوم نیست و در واقع به منشأ اعتبار که حقیقت است برمیگردد؛یعنی درواقع آن حقیقت است که نگهبانی یگانگی این انواع برعهده آن است.
اگر حرکت، مقوله مستقل باشد، باید حافظ یگانگی جوهری در موضوعی رخ دهد و اگر آن پرتوی از هستی لحاظ گردد، ملاک یگانگی جوهری، هستی است.در این صورت، جنبش جوهری و عرضی بدون شک نیاز به موضوع ثابت نخواهند داشت.
اکنون جای طرح این پرسشهاست که چه چیزی مراتب حرکت جوهری را وحدت میبخشد؟آیا هستی مادی نگبان یگانگی جوهری، است؟به چه دلیل حافظ یگانگی جوهری باید در هستی مادی انحصار یابد؟آیا تنها هستی مادی حرکتمند است؟چه چیزی موجب حرکتمندی آن است؛حدوث یا امکان؟مگر همین دو اصل در مجردات جریان ندارند که به جهت فقر نهادی مراتبپذیری آنها را به اثبات برسانند؟در این صورت، آیا در پویش جوهری نمیتوان نگهبان یگانگی را در مراتب مجردات نیز جستجو کرد؟آیا مجردات مرحله کمالیافتهتری از مادی نیستند؟
1.مفهوم نوع در این جا از مفهوم نوع منطقی تعمیم یافته و مراد ما نگرش فلسفی از آن است.
_______________________
به دیگر بیان، آیا مجردات همان وجودهایی تجردیافته از امور مادی هستند؟اگر چنین باشد، آیا همانند هستی مادی حرکتپذیر خواهند بود؟
با پذیرش صورت این مسئله، اگر هستی را بر دو قسم مادی و مجرد تقسیم کنیم و مجرد را شکل فعلیت یافته ماده بدانیم، باید جایگاه آن را از گردونه امکان بیرون ببریم و اصل امکان را در آن جاری نسازیم، حال آنکه جریان این قاعده فلسفی در مجردات، تردیدناپذیر است.
به هرحال، در اینکه فقر نهادی و مراتبپذیری در هستی مادی و مجرد وجود دارد، به جهت امکان است که آن موجب جنبش میشود و همان ملاک و حافظ یگانگی جوهر هستی است و تفاوتی در مادی و مجردبودن آن نیست.بر اساس اصالت ماهیت، حرکت یک واحد به هم پیوسته نهاد متحرک است که قادر است وحدت خود را محفوظ بدارد. به دیگر سخن، فقط با وحدت موضوع است که میتوان بیان داشت نهادی از حالت قبلی عدول کرده و حالت جدید را پذیرفته است.اگر به احتمالی، موضوع دگرگون شود بالطبع عامل وحدت نیز عوض خواهد شد و درنتیجه بههمپیوستگی حرکت به گسستگی میانجامد و از آن جا که پویش جوهری بدون موضوع است، در اصالت وجود نیز حافظ وحدت جوهری موضوعناپذیر است.
بر مبنای این قاعده، حرکت نحوه هستی خاص است و در نهاد فاقد موضوع است. در مقابل، اگر وجودی به موضوع احتیاج داشت، جنبش آن نیز بالطبع به موضوع نیاز دارد و حافظ وحدت موضوعی طلب میکند.به هر روی، ملاک نگهبان یگانگی جوهری، هستی است که پویش مراتبی از آن است.
حرکت و یگانگی
در حرکتهای نهادی، علت جنبش و علت ایجادی متحرک، مانند هستی و وحدت یکی است و چنان نیست که نخست هستیای بروید و سپس یگانگی از آن انتزاع شود.اگر حرکت یگانه باشد، متحرک آن نیز یگانه است و چنانچه متحرک بسیار باشد، پویش نیز فراوان خواهد بود، چرا که یگانگی جنبش، در حقیقت نه به ماهیت و نه به موضوع بلکهبه هستی بستگی دارد.وانگهی چیزی که ملاک تشخّص است و در خارج به آن وحدت میبخشد، هستی است که آن با وحدت همسنگ است.
هستی به هرحال مفهومی یگانه است و حرکت که مراتبی از آن میباشد، از مفهوم وحدت برخوردار است.به سخنی دیگر، مراتبی که در هستی محقق است چه مادری و چه مجرد و نیز مراتبی که هر یک از آنها برخوردارند، جزء اعتبارات آن محسوب میشوند که آنها خللی در وحدت هستی ایجاد نمیکنند، زیرا میان هستی و لازمه آن، جعلی متخلل نیست و در آن جا وحدت صرف، حاکم است.
به نوعی لوازم هستی از سنخ خودش است که در عین مراتبپذیری، مفهوم وحدت از آن انتزاع میشود.از منظری دیگر، حرکت که مراتبی از هستی است، یگانه است و این پویش یگانه، لازمهاش اتصال مراتب است.اگر به احتمالی، هستی گوناگون باشد، حرکت که مراتبی از آن است چنان خواهد بود.اگر هستی یگانه است و لوازم و مراتب آن از سنخ خودش است، جنبش نیز یگانه است؛یعنی همان گونه که از هستی و مفهوم آن وحدت انتزاع میشود، از حرکت نیز که مراتبی از آن است، چنان مفهومی قابل انتزاع است.
حرکت و انقلاب در نهاد
در عالم امکان هر چیزی از حقیقت و اعتباری ترکیب یافته که فقر نهادی لازمه ذات آن است.در این صورت، آنچه حقیقت است، به نحو مستمر سیلانپذیر است و هرآنچه اعتباری باشد، سکون در آن ریشهدار است.
فلاسفه در گذشته و حال به دو اصالت اذعان دارند که هویت آن دو با هم متقابل است:یکی اصالت ماهیت و اعتباریت هستی و دیگر اصالت هستی و اعتباریت ماهیت است.بر اساس این قاعده، کسانی که معتقد به اصالت ماهیت بودند، حرکت را در ماهیت جاری دانستند و کسانی که به اصالت وجود اذعان داشتند، جنبش را در هستی سریان دادند تا اینکه بحث پویش جوهری با متد فلسفه به میدان رقابت اندیشه آمد، لکن بنا به جهتهایی، پای هر دو گروه تا حدودی در این کشاکش لنگیده است.
ماهیت چنانچه به خودش نگریسته شود، جز حدّ چیزی بیش نیست و این حدّ به جهت سکونانگاری تحولناپذیر است.اگر در آن تحولی رخ دهد، انقلاب خواهد بود که انقلاب در ذات ماهوی، تصوری محال است.
صدرالمتألهین در طرح این موضوع مینویسد:
«...انقلاب شئ عبارة عن ان ینقلب ماهیة شئ من حیث هی هی الی ماهیة شئ آخر بحسب المعنی و المفهوم و هذا ممتنع لانّ الماهیة من حیث هی لیست الا هی و کذا یمتنع ان ینقلب وجود ماهیة الی وجود ماهیة الاخری من غیر مادة مشترکة یتبدل علیها الصورة بحسب الانفعالات المتواردة علیها او ینقلب حقیقة بسیطة الی حقیقة بسیطة اخری....» (1)
حقیقت این است که مفهوم ماهیت در صورتی قابل انتزاع است که هستی در حرکت نباشد و یا دستکم در موقع اعتبار ماهیت چنان تصور شود.علت چنین تصوری آن است که هیچ چیزی در حال جنبش، ماهیتپذیر نیست، جز آنکه به سکون اعتباری انتساب یابد.از بعدی، هر حرکتی بالقوه ماهیتپذیر است و ماهیتهای آن از نظر معنیشناسی، فقط اعتبار ذهنی است که ذهن با سکون انگاشتن هستی، حدّی را برای انتزاع میکند.
از این قاعده میتوان به یک اصل مهم فلسفی دست یافت که طبیعت هستی، همان گونه که ثابت نیست، ماهیت ثابتی نیز ندارد، چرا که آن نیز پرتوی از هستی است و جنبش نهادی آن را نیز متحول میسازد.اگر ماهیت چیزی غیر هستی فرض شود و تقابل تضاد و یا عدم و ملکه داشته باشند، بر فرض صحت این تصور، داوری دیگری را طلب میکند که قهرا راز آن با مبادی فوق مکشوف نمیشود.
با نگرش دیگر، انقلاب نهادی بر دو نوع است:نوعی ماهوی و نوع دیگر در هستی است.آنچه در سازمان فلسفه محال مینماید، انقلاب در ماهیتی است که آن حدّ هستی است و خود هستی به صورت مستمر در انقلاب است.
اینکه فیلسوفانی همچون ارسطو، فارابی و ابن سینا از پذیرفتن حرکت جوهری امتناع دارند و براهینی را بر ابطال آن نیز بر منظر نهادند، ناشی از تصور نامیسّر بودن انقلاب 1.صدرالدین شیرازی، الأسفار الأربعه، ج 8، ص 368.در نهاد است.
در اعصار گذشته از آن جا که محور بحث فلسفه گرایش و یا اصالت ماهوی بوده و ماهیت را مراتبی از هستی نمیدانستند، انقلاب در ذات ماهوی را نامیسّر میشمردند و درست به همین علت، حرکت در جوهر را تصوری غیر ممکن میپنداشتند.اینک درباره انقلاب فلسفی، ماهیت و تحولات مستمر درون نوعی میتوان دو تحلیل تأییدی ارائه داد که آن نظریه فلاسفه گذشته را ابطال میکند.
نخست، حدّ هستی، جز پارهای از آن نیست و به همین دلیل اگر انقلابی رخ دهد در نهاد هستی است که قهرا به حدّ آن نیز سرایت میباید.
دوم، اگر یکی از برهان نفی حرکت جوهری انقلاب در ذات باشد، همین قاعده در غیر جنبش جوهری ساری است که در نهایت به نفی جنبش منجر خواهد شد.
از مبادی فوق به راز این سخن میتوان پی برد که حصول انقلاب در نهاد هستی، تصوری میسور است، به دلیل آنکه حرکت هستی به حدّی انعطافپذیر است که وقوع اجتماع اضداد در آن تصوری عادی است و آن تحقق انقلاب فلسفی را میسّر میسازد. چنین جنبشی از منظری یگانه و از دیدگاه دیگر، بسیار و بسته و باز و سیّال و ثابت است. به دیگر سخن، حالتهای ناهمگون در آن جمع است و ذات آن به نهاد دیگر در سیر کمالمندی تحول مییابد.
واقعیت این است که انقلاب فلسفی را به دو صورت میتوان ادراک کرد:نوعی انقلاب هستی است که گوهر آن به غیر هستی تبدل یابد که آن، تصوری از ریشه باطل است.دیگر آنکه انقلاب در انواع هستی رخ میدهد که هر مرحله از جهت کمالمندی مبدل به نوع دیگر شود که از آن تفاوت ذات نوع جدید با نهاد نوع سابق پدیدار گردد و بدین صورت در حقیقت انقلاب در نهاد رخ داده است.بنابراین، فیلسوفانی که حرکت جوهری را باطل دانستهاند، باید توجه داشته باشند که اگر به تصور نخست باشد، آن جنبش نیست تا حرکت جوهری اثبات و یا ابطال شود.اگر احتمال دوم مد نظر قرار گیرد، حاکی از آن است که راز انقلاب نهادی چنانکه باید، فهمیده نشده است.به هرحال، تحقق انقلاب در نهادی که حرکتمند باشد، تصوری غیرممکن نیست و ثبات در آن جا فقطحرکتمندی و زمانمندی است که بر دوگانگی«هستی»به معنای ثابت و سیال گواهی میدهد.
هدفمندی حرکت
در این بخش، نخست حرکت را به دو قسم هدفمند و بیهدف، ارادی و ناارادی تقسیم میکنیم، زیرا در پارهای از موارد، هدفمندی جنبش با عقول بشری سازگار است و در پاره دیگر چون در ورای اندیشه انسانی قرار دارد، بظاهر ناسازگار جلوه مینماید.در این جا، مهم این است که پاسخ این سؤال را بدانیم که آیا هدفمندی شرط لازم حرکت است؟به دیگر سخن، آیا وقوع جنبش محصور و منوط به هدفمندی آن است؟یا اینکه حرکتی که تحقق یافته است، در نهاد علتمند و هدفمند است؟آیا مبادی جنبش، لازمه هدف مطلوب آن است؟یا اینکه مقدمات نقشی در تحولپذیری و یا ارزشگذاری جنبش ندارند و حرکت یک رخداد جبری است؟
این یک واقعیت است که هر چیزی که به نوعی در علت وقوع حرکت سهیم است، بیتردید در هدفمندی آن نیز دخالت دارد و انگیزههای پوچی را در آن پدیدار نمیسازد. وانگهی همان گونه که هدفمند بودن شرط لازم حرکت است و جنبش غیر هدفمند قابل تصور نیست، پویش بدون مبادی امری ممکن نخواهد بود.در این صورت، بدون شک هدفمندی حرکت تا حدودی منوط به لازمه مبادی آن است و مبادی جنبش، همان گونه که در وقوع به صورت مستقیم نقش دارند، در هدفمندی آن نیز به صورت غیر مستقیم اثرگذاری میباشند.
سخن را با طرح دیگری بیان میکنیم و میگوییم حرکت به دو قسم طبیعی و ارادی تقسیم میشود.اگر جنبشی سازمان یافته و به طرز مصنوعی شکل گرفته باشد که روشمندی در آن لحاظ گردد، آن ارادی است؛حرکتهایی که برای معیشت و خردورزی صورت میگیرد، همگی جزء جنبش ارادی است.اگر حرکتی با محرک و بدون هدف انسانی جریان یابد، بدون شک از معنیداشتن جنبش ارادی برهنه خواهد بود.
این تقسیمبندی برای حرکت، ناشی از شناسایی است که در حوزه معرفت برایجنبش ارائه شده است.در سازمان فلسفه، حرکت را همیشه از نقص به کمال، معنی و ترجمه کردهاند و اصولا به شیوهای که در آن چنین معنییی مدنظر قرار نگیرد، تاکنون تفسیر نشده است.چنین شیوهای سبب گردیده است که مسأله هدفمندی و عدم آن در حرکت طرح گردد و چنان تقسیماتی در این باب نیز صورت پذیرد و در نهایت بر هدفمندی جنبش نهادی صحه گذاشته شود و تصورات کودکانه پوچی در این سامان رخت بربندد.
غایتمندی حرکت
پیشتر درباره چیستی حرکت، تا حدودی کاوش عقلانی صورت پذیرفت و گفته شد که آن تغییر تدریجی هستی است و از تحلیل منطقی آن میتوان دریافت که مفهوم جنبش بر پارهای از زمان و امتداد مکانی منطبق است.این شناخت از حرکت، در واقع با مطالعه در عرصههای هستیشناسی، به دست میآید که آن ممیز جنبشی است که از شناخت طبیعت و شریعت و طریقت حاصل میشود.
حال که حرکت با شرایطی خاص، تصوری وقوعی گردید و در بستر زمان روییده شد، این پرسش چهره مینماید که آیا جنبش اصلی غایتمندی است؟
برای روشنگری این قاعده باید به ترابط آن دو نگریست و جهت شرکتپذیری آنها را دریافت، تا امکان پژوهش منطقی میسّر شود.اصل غایت یکی از شش رکن تحقق حرکت است که در عرصه عمل، جنبش بدان نیازمند است.از بعدی، مفهوم غایت نیز از درون آن روییده میشود و آن چیزی ورای جنبش نیست، تا در بیرون در خصوص چیستی آن جستجو شود.
غایت از نظر معنیشناسی به دو صورت قابل تحقق است.یکی غایت طبیعی است که از جنبش استمراری حاصل میشود و دیگری غایت از آغاز و انجام و زمان و مکان خاص، با شرایط ویژه که اراده انسانی نیز در آن دخالت داشته باشد، به دست میآید که بدان، حرکت میانی اطلاق میگردد.
از این بحث میتوان این نکته را استنتاج کرد که غایت، همانند حرکت تدریجی استکه مرتبهای از پویش برای مرتبه واپسین، غایت است؛مثلا مطالعه و بررسی دورهای از تاریخ فلسفه برای دوره بعد غایت است.این قاعده در درون جنبش نهفته است و در بیرون آن به جهت عدم تصور روشمند غایتی حاصل نیست.چنین قاعدهای همانند زمان از حرکت که پرتوی ز هستی است، فهمیده میشود.بنابراین، اگر جنبشی باشد، متعاقب آن غایتی هم هست و اگر هستی فاقد پویش تسور شود غایتی نیست.به دیگر سخن، در واقع حرکت و غایت با هم یگانگی در هستی دارند.
از سوی دیگر، غایت نیز مانند زمان، به دو قسم عام و خاص، تقسیم میشود:غایت عام اصلی است که از جنبش عام انتزاع میشود.غایت خاص، عبارت از چیزی است که مانند حرکت در درون هستی آن نهفته است و از بیرون نباید چنان چیزی را جستجو کرد. فزون بر این، غایتهای عام و خاص در طول یکدیگر سنجیده میشوند.
به دیگر سخن، در این قاعده چنین اصلی کشف گردیده که حرکتهای خاص و عام که زمانمندند، نهتنها وانهاده نیستند چهبسا هدفمندند و همین هدفمندی است که سبب غایتمندی آنها میشود.چنین انتاجی خود بر پویش جوهری گواهی میدهد و خلاف آن را معاند هدفمندی و غایتمندی میداند.