گفتاری در صدرا شناسی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
ملاصدرا در بخش الهیات حکمت متعالیه نیز همچجون امور عاکه و علم النفس، نظریات ابتکاری چندی را ارائه نموده که از آن میان به مسأله ذیل اشاره میشود:
برهان صدیقین
از جمله براهینی که برای اثبات وجود واجب الوجود از سوی فلاسفه ابراز شده، برهان صدیقین است که به وجود حق تعالی از وجوب ذاتش استدلال شده و در مشربهای فلسفی، تقریرات گوناگونی پیدا کرده است.این رهان را نخستین بار ابن سینا عنوان میکند و مینویسد:
«تأمل کن که چگونه در اثبات مبدأ اول و وحدانیت و یکتایی وی و پاکیش از عیبها بیان ما به تأمل چیز دیگر جز خود وجود نیاز نداشت و چگونه بیان ما در این باب به ملاحظه مخلوق و فعل او محتاج نشد، و اگر چه آن هم بر وجود او دلیل است، ولیکن این روش محکمتر و شریفتر است؛یعنی ملاحظه کردن حال هستی از آن روی که هستی است، بر وجود واجب تعالی گواهی میدهد، چنان که هستی او بر سایر هستیها کهپس از او قرار گرفتهاند، گواهی میدهد و این آیه که:"به زودی نشانههای خودمان را در آفاق و نفسهای آنها نشان خواهیم داد تا وجود حق بر آنها روشن گردد."در کتاب الهی به همین مطلب اشاره است.میگویم:این حکم مخصوص جماعتی است.و بعد از آن میفرماید:"آیا برای اثبات خدا کافی نیست که او بر هر چیزی گواه است."میگویم:این حکم آن راستان است که از او گواهی میخواهند نه آنکه بر او گواهی بجویند؛یعنی هستی واجب الوجود را گواه بر سایر هستیها قرار میدهند، نه آنکه از هستی سایر موجودات، بر هستی او استدلال کنند.» (1)
بیان دیگری از برهان صدیقین را شیخ اشراق ارائه میدهد و در توضیح آن میگوید: «هر گاه نور مجرد به لحاظ ماهیت و در ماهیت خود محتاج بود، احتیاج وی قهرا به جوهر غاسق میت نبود، زیرا جوهر غاسق را نرسد که موجودی اشرف و اتم از خود بیافریند، آن گونه موجودی که نه در یک جهت بلکه در جهات متعدد بر او اشرافیت دارد و اصولا چگونه میتواند جوهر غاسقی افاده نور کند.پس اگر نور مجرد در تحقق ذاتش محتاج بود، بناچار محتاج به نوری بود که قائم و استوار به ذات خود بود و از برهانی که لزوم متناهی بودن را در امور مجتمعه مترتبه ثابت میکند بدانستی که وجود سلسله انوار مجرده مترتبه به طور بینهایت محال است.و بنابراین، واجب است که انوار قائمه بالذات و انوار عارضه و هیأت آنها همه بخ نوری منتهی شود که ورای وی، نور دیگر بدانسان نبود و آن نور الانوار و نور محیط و نور قیوم و نور مقدس و نور اعظم و اعلی بود و نور قهار و غنی مطلق بود و ورای آن چیزی دیگر از مراتب علل نبود.» (2)
همچنان که از تقریرات مشایی و اشراقی برهان صدیقین بر میآید، هر کدام از این تقریرات مبتنی بر مقدماتی از آرای موجود در آن مکاتب است، اما در تقریر ملاصدرا از برهان صدیقین، فقط اصالت وجود و مراتب تشکیکی آن مورد نظر قرار گرفته و طرح جدیدی از این برهان ارائه شده است.وی مینویسد:
«تقریر برهان این است که وجود، همان طور که گذشت، دارای حقیقت واحد عینی 1.ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج 3، ص 66.
2.شیخ اشراق، حکمة الاشراق، ص 219.
__________________
بوده و اختلاف ذاتی بین افراد آن نیست مگر به کمال و نقص و شدت و ضعف یا به امور زائد بر ذاتش، همان طور که در افراد ماهیت نوعیه است و غایت کمال هستی آن چیزی است که اتم از آن متصور نباشد و متعلق به غیره نبوده، زیرا هر ناقصی ذاتا محتاج به غیر است و در مباحث قبلی معلوم شد که تمام قبل از نقص است و فعل قبل از قوه است و وجود قبل از عدم است و همچنین معین کردیم که تمام شئ و متمم یک شئ، همان حقیقت شئ است به اضافه چیز دیگر، پس وجود یا مستغنی از غیر است که همان واجب است و یا آنکه ذاتا نیازمند به واجب است...» (1)
صدرالمتألهین با تقریر خویش از برهان صدیقین بر خلاف ابن سینا و شیخ اشراق، از راه سادهای به اثبات وجود دست یافته و برهان خود را در غایت متانت و قوت دانسته است، چرا که بر خلاف مشایین در تقریر آن، به بطلان تسلسل در مراتب موجودات احتیاج نبوده و همانند شیخ اشراق بر اصالت ماهیت متکی نیست.
بنابراین، خلاصه تقریر برهان صدیقین چنین است:
«بر طبق اصالت وجود، چون هستی اصیل است(مقدمه اول)و چون واحد است نه متباین(مقدمه دوم)و چون وحدتش وحدت تشکیکی است نه وحدت شخصی (مقدمه سوم)و چون بسیط است و کثرتش به وحدت برمیگردد؛یعنی تمام کثرتها و ما به الامتیازها به عین هستی برمیگردد، که در حقیقت این بیان، همان روح تشکیک را نشان میدهد، هر چند تعبیرش جدای از تعبیر تشکیک آمده است(مقدمه چهارم) آن گاه میگوییم:"کل موجود فهو اما واجب و اما متعلق بالواجب."هستی محض هر موجودی که در خارج هست، یا واجب است یا به واجب متکی است.اگر آن موجود، هستی محض و اعلی المتراب بود و هیچ نقصی در وی راه نداشت؛یعنی به غیر متکی نبود، پس واجب است و اگر هستی محض نبود و ناقص بود، پس ذاتا به هستی محض تکیه میکند.» (2)
1.صدرالدین شیرازی، الأسفار الاربعه، ج 6، ص 14.
2.جوادی آملی، شرح حکمت متعالیه، ج 1، ص 126.
__________________
بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء
حال که وجود واجب با تأمل در وجوب ذاتی آن به اثبات رسید، معلوم میشود که این گونه وجودی عاری از ترکیبات ماهوی بوده و اجزای ذهنی یعنی ماده و صورت عقلی و اجزای حدی یعنی جنس و فصل و اجزای خارجی چون ماده و صورت در ساحت قدس ربوبی راه ندارد:
«واجب بالذات وجود سره است که هیچ راهی برای عدم به ذات او نیست و هیچ کمالی از او مسلوب نیست، زیرا هر گونه کمال وجودی ممکن، معلول و پرتوی از فیض علت است و علل در نهایت به واجب بالذات ختم میشود و بخشنده یک چیز، خود فاقد آن نتواند بود.بنابراین، ذات متعال او واجد همه کمالات وجودی است بدون اینکه عدم در او راه داشته باشد؛یعنی حقیقت ذات واجب، بسیط محض است و چیزی از آن قابل سلب نیست و این مطلوب ماست.» (1)
حکما از این مطلب، به بساطلت حقه واجب الوجود تعبیر کردهاند؛بدین معنی که او تمام اشیاست و غیر او شیئی(به استقلال)متصور نیست.ملاصدرا گوید:
«واجب الوجود بسیط حقیقی است در نهایت بساطت، و هر بسیط حقیقیای چنین باشد او تمام اشیاست.پس واجب الوجود تمام اشیاست که چیزی از اشیا از او بیرون نیست، و این غوامض الهیات است که ادراکش جز بر آن کس که خداوند از جانب خویش علم و حکمتی به او اعطا فرموده است، بر دیگران پیچیده و مشکل است، ولی برهان قائم است که هر بسیط حقیقی تمام اشیای وجودی است جز آنچه که مربوط به نقایص و اعدام میشود.» (2)
بساطت حق تعالی اگر چه با تعمق در اصالت وجود و وحدت تشکیکی آن معلوم است، ولی ملاصدرا همانند حکمای دیگر، به اقامه برهان بر آن دست یازیده و در یکی از این براهین گوید:
«هر بسیط حقیقی به تمام وجوه وحدت خویش، تمام اشیاست، و اگر غیر از این 1.علامه طباطبایی، نهایة الحکمة، ص 269.
__________________
باشد، ذاتش از هویت امری و از لاهویت امر دیگر-اگر چه در عقل باشد-تحصل و قوام یافته است.پس واجب الوجود از آن روی که مجرد وجود است و قائم به ذات خویش- بدون آمیختگی به کثرت-چیزی از اشیا از او مسلوب نمیباشد، پس او تمام اشیا و کمال آنهاست و آنچه از او مسلوب است جز قصورات اشیا نمیباشد.» (1)
غیر از برهان یاد شده، ملاصدرا چندین برهان دیگر بر نفی ترکیبات ماهوی و اجزای مقداری و ترکیب خارجی از ساحت واجب الوجود بیان کرده است.(اسفار، ج 6، ص 100) مؤلف شرح حکمت متعالیه در این باره مینویسد:
«تحلیل پیام ثبوتی و سلبی قاعده بسیط الحقیقه، بسیاری از اوصاف کمالی و نیز صفات نقصی را روشن میکند تا اثبات بعضی و سلب برخی دیگر درباره واجب آسان شود؛مثلا درباره علم تفصیلی ازلی واجب...باید توجه داشت که:چون بسیط الحقیقه تمام اشیاست از لحاظ وجود الهی آنها، لذا به تمام آنها علم ازلی دارد، و چون بسیط الحقیقه هیچ چیزی از آنها نیست به لحاظ وجود طبیعی، مثالی و عقلی آنها، پس به وجود نفسی هیچ کدام از آنها در ازل عالم نیست.تحمل این تفصیل برای ذهن غیر رائض و غیر متخصص صعب است، ولی قبول آن برای آشنایی به نقص و کمال وجودی سهل میباشد.» (2)
علم باری تعالی
در میان مسائلی که صدرالمتألهین به طریق ابتکاری به حل آن توفیق یافته، بیان چگونگی علم باری تعالی به موجودات امکانی است که مشّاء آن را نسبت به اشیا، علمی تفصیلی و حصولی دانسته که قبل از ایجاد آنها از طریق حضور ماهیات اشیا با همان نظامی که در خارج کارند، در ذات تعالی حاصل آمدهاند.این ماهیات در ذات او نه با وجود عینی و جزئی، بلکه به طریق ثبوت و به صورت کلی است. (3) و اشراقیون گویند:
1.صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیه، ص 47.
2.جوادی آملی، شرح حکمت متعالیه، ج 4، ص 317. ب 3.ابن سینا، الهیات شفا، ص 364.
__________________
«همه اشیاء اعم از مادیات و مجردات با وجود عینی خود نزد حق تعالی حاضرند و از او غایب و پوشیده نیستند و این علم تفصیلی اوست بعد از ایجاد نسبت به موجودات، همچنان که حق تعالی علم اجمالی هم در ذات خود قبل از ایجاد نسبت به موجودات دارد.» (1)
اما ملاصدرا به واسطه اشکالاتی که بر مبنای اصول حکمت متعالیه در سخنان مشایین و اشراقیون دیده، خود به نظریه جدیدی در بیان علم باری تعالی دست یافته، گوید:
«علم او به ماسوی بدان گونه است که خدای تعالی به طریق خاصی به ما تعلیم فرموده که این طریق اختصاص به ما دارد و به علت غموض و دشواری فهم و درک آن بر اکثر افهام، مصلحتی در تصریح و توضیح آن نمیبینیم و فقط به طور خلاصه و اجمال بدان اشاره میکنیم، تا آنان که برای درک این گونه اسرار آفریده شدهاند و توفیق درک و فهم آن را دارند، با این اشاره اجمالی به حقیقت این مسأله راه یابند و آن این است که ذات واجب الوجود در مرتبه ذات خویش، مظهر جمیع صفات و اسماء است و همین ذات، خود نیز آینهای است که با همین آینه و در همین آینه صور کلیه ممکنات مشاهده میگردند و به حضرات ذات مکشوف خواهند بود، بدون لزوم حلول صور اشیا در ذات و یا اتخاذ ذات با صور اشیا...» (2)
همان گونه که از مطاوی کلمات ملاصدرا بر میآید، نظریه خاص وی در علم باری مستند به قاعده بسیط الحقیقة کلّ اشیاء است و وی به این واسطه، حل آن را مختص به خود دانسته است و در ایراد بر اقوال مشّاء و اشراق گوید:
«ملاک علم کمالی واجب الوجود به کلیه ممکنات و ماسوی بدان گونه که حکمای مشاء گفتهاند و ابو نصر فارابی و ابو علی سینا، دو پیشوای عالیقدر حکمت، و بهمنیار و دیگران از آنها پیروی کردهاند، نیست.چه ایشان علم واجب الوجود را به ماسوای خود، عبارت میدانند از ارتسام صور اشیا و نقش رسوم و اباح مدرکات و ممکنات در ذات واجب الوجود.و نیز نه بدان کیفیتی است که حکمای اشراق و شیخ شهابالدین 1.شیخ اشراق، حکمة الاشراق، ص 214.
2.صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیه، ص 40.
__________________
سهروردی به پیروی از آنان معتقدند که علم واجب الوجود به ممکنات و ماسوای خود، عبارت است از نفس حضور اشیا در برابر حق با همان وجودات خاص به آنان که مباین و جدا از وجود اویند.» (1)
وی دستیابی به حل مسأله علم باری را به مقدمات چندی میداند که عبارتند از:
الف.تقسیم وجود به ذهنی و خارجی؛
ب.علم نحوه وجود است؛
ج.وجود ادراکی و غیر ادراکی؛
د.تقسیم علم به حضوری و حصولی؛
ه.نفس به قوای خود علم حضوری؛
و.هر عاقلی با معقول خویش اتحاد دارد. (2)
حدوث جسمانی نفس و بقای روحانی آن
از مسائل علم النفس فلسفی که ابتداء توسط ملاصدرا در فلسفه اسلامی عنوان شده، کیفیت حدوث و بقای نفس است.وی در مقابل نظریه قدیم بودن نفس که از سوی اشراقیون ابراز شده و حادث بودن آنکه از طریف مشایین عرضه گردیده مینویسد:
«حق آن است که نفس انسانی، جسمانیة الحدوث و التصرف و روحانیة البقاء و التعقل بوده و تصرف آن در اجسام جسمانی و تعلقش به ذات خود و ذات جاعل خود روحانی است.» (3)
وی در تبیین نظریاتش آورده است:
«راسخان در علم که جامع بین نظر و برهان و بین کشف و وجدانند، معتقدند که نفس را شؤون و اطواری فراوان است و با بساطتش دارای اکون وجودی گوناگون است که بعضی قبل از طبیعت و بعضی با طبیعت و بعضی بعد از طبیعتاند و معتقدند که 1.صدرالدین شیرازی الشواهد الربوبیة، ص 63.
2.ر ک:صدرالدین شیرازی، الأسفاری الأربعه، ج 6، ص 149.
3.صدرالدین شیرازی، الأسفاری الأربعه، ج 8، ص 347.
__________________
نفوس انسانی پیش از ابدان به حسب کمال علت و سببشان موجود بودهاند و سبب کامل همراه بودن مسبب را با آن لازم دارد.پس نفس با سبب خود موجود است، زیرا سببش دارای ذات کامل و در افاضه و بخشش تمام است و هر جه که این گونه باشد از مسبب خود جدایی ندارد، ولی تضرفش در بدن بسته به استعداد مخصوص و شروط معین است و مسلّم است که نفس به هنگام استعداد تام بدان حادث میگردد و اگر کمال یابد بعد از بدن باقی میماند.» (1)
نفس بنا بر رأی ملاصدرا جوهر مستقلی است که نخست به صورت جسم ظاهر میشود و آن گاه از طریق حرکت جوهری به نفس نباتی، نفس حیوانی و سرانجام نفس ناطقه انسانی تبدیل میشود.این سیر تسوری در درون جسم ابتدایی که مبدأ نفس است و بدون دخالت نفوس فلکی یا عقل فعال انجام میگیرد.جوهر تخمه انسانی، نخست بالقوه گیاه است و چون در رحم رشد کند، بالفعل یک گیاه و بالقوه یک حیوان میشود.در موقع تولد بالفعل یک حیوان و بالقوه یک انسان است و سرانجام در دوران بلوغ بالفعل انسان میشود و بالقوه امکان آن را دارد که به فرشته یا به شیطان تبدیل شود.تمامی این مراحل در جوهر ابتدایی یا تخمه و نطفه پنهان است، تخمه و نطفهای که از طریق حرکت جوهری تمامی مراحل وجود را طی میکند تا آنکه یکسره از تعلق ماده و قوه آزاد میگردد و در عالم عقول مجرد به جاودانگی دست مییابد.یا به بیانی دقیقتر، نفس در آغاز جسم است که با دگرگونی درونی از مراحل گونهگون میگذرد تا سرانجام از قید ماده و تغییر مطلقا آزاد میگردد.
نفس در هر مرحله از سفر خود قوهای تازه کسب میکند.در حالت کانی قوه حفظ صورت خود را دارد و در حالت نباتی قوای تغذی و رشد و تبدل را داراست.در حالت حیوانی قوه حرکت و انواع شهوت و آن گاه انواع حس خارجی و باطنی همچون ذاکره(حافظه)و متخیله را دارا میشود.سرانجام در حالت انسانی، پنج حس باطنی کامل میشوند:حس مشترک که ادراک صور میکند، و هم ادراک معانی(جزئیه)میکند، 1.صدرالدین شیرازی، الأسفار الأربعه، ج 8، ص 346.خیال که حافظ صور است، ذاکره که حافظ معانی و قوه متخیله است، و سرانجام مفکّره که مدبر حوزه محسوسات و معقولات است.نفس در تمامی این مراحل البته یک چیز است. گاه به صورت بصر در میآید، گاه به صورت خیال و گاه به صورت شهوت.این قوا چیزهایی نیستند که به نفس افزوده میشوند، خود نفساند یا به بیانی عرفانی، خود وجود است که در هر مرحله به صورتی در میآید.
ملاصدرا پس از تقریر برهانی نظر خویش در مورد تجرد نفس، همانند دیگر نظریات ابتکاری خود آن را به شواهد نقلی مستند میکند و در تأیید آن، آیات و احادیث دینی و آرای حکمای یونانی را ذکر میکند. (1)
اثبات تجرد برزخی قوه خیال
قوه خیال که عبارت از حرکت نفس در محسوسات است، در آرای فلاسفه به حصول صور خیالی در اجزای دماغ تعریف میشده و جزء مادیات به شمار آمده، اما صدرالمتألهین صور متخیله را مانند سایر صور ادراکی، مجرد گفته و به واسطه اینکه ماده دماغی نمیتواند در آن واحد، حامل اشکال متناقض و متضاد و متقابل باشد، حصول صور خیالی در آن محال دانسته است.وی میگوید:
«خداوند متعال به فضل و کرم خویش برهانی مشرقی و دلیلی اشراقی برای اثبات تجرد نفس حیوانی در مقام و مرتبه تخیل بر قلب من الهام فرمود و بر من معلوم و مکشوف گردید که نفس حیوانی در مقام و مرتبه تخیل، مجرد از ماده و عوارض ماده است و خلاصه آن برهان الهامی اسن است که نفس حیوانی دارای قوهای است به نام قوه خیال که به وسیله آن اشباح و صور مثالیه را ادراک و مشاهده میکند، زیرا این صور خیالیه مثالیه از نوع موجوداتی که دارای اوضاع و قابل اشاره حسیهاند نیستند و بنابراین، در این عالم مادی و جهان محسوس نخواهند بود، بلکه در عالمی ماورای این عالماند و بنابراین، موضوع و محلی که این صور قائم به وی و موجود در اویند نیز 1.ر ک:صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیة، ص 215.موجودی مجرد و عاری از ماده و وضع است.» (1)
ملاصدرا بر مبنای اینکه به عالم مثال معلقه و صور برزخیه باور داشته و آن را در وجود، جدای از ماده به شمار آورده، به تجرد برزخی قوه خیال گرایش پیدا کرده و در کنار اینکه آن را تجلی گاه صفت خلاقیت خداوند دانسته که میتواند در ذهن، صورتهای گوناگونی را بیافریند، گوید:
«از آنچه که خداوند به ما الهام فرموده دانستی که قوه خیالی و جزء حیوانی از انسان جوهری است که از این بدن حسی عنصری و این کالبد انحلالپذیر بشری تجرد دارد و در هنگام تلاشی این کالبد مرکب و نابودی افزار و اعضای آن، باقی بوده و فنا نمیپذیرد، ولی با این همه از تشکل و تمثل مقداری مجرد نیست.» (2)
معاد جسمانی
در میان مسائل دیرینه فلسفی که در کتب ملاصدرا به شکل برهانی عرضه شده، بحث معاد جسمانی است که گروهی از فلاسفه پیش از وی آن را تعبدا پذیرفته بودند و توانایی برهانی کردن آن را نداشتند.ابن سینا گوید:
«سزاوار است که احوال نفوس انسانی را زمانی که از ابدان جدا میشود تحقق کنیم...پس گوییم واجب است که بدانیم قسمی از معاد همان است که از شرع منقول است و راهی به اثبات آن نبوده مگر از طریق شریعت و تصدیق خبر پیامبر صلّی اللّه علیه و الهو سلم و این همان معادی است که برای بدن موقع بعث حاصل میشود و خیرات بدن و شرور آن معلوم است و احتیاجی به آموختن آن نیست و شریعت حقهای که پیامبر ما محمد صلّی اللّه علیه و الهو سلم آورده، توضیح آن را بسط داده است که حال سعادت و شقاوت بحسب بدن است.» (3)
بر این اساس، فلاسفه مشایی در مقام فلسفی به واسطه اینکه بدن عنصری پس از 1.صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیة، ص 297.
2.صدرالدین شیرازی، مفاتیح الغیب، ص 509.
3.ابن سینا، الهیات شفا، ص 423.
__________________
قطع علاقه روح معدوم میشود و نفس ناطقه هم که امر مجرد و روحانی بوده، فانی نمیشود، معاد را روحانی دانسته و رجوع نفس به دنیا و تعلقش به بدن عنصری(دنیوی) را مستلزم تناسخ میدانستند.اما آن گونه که استاد آشتیانی مینویسد:
«صدر المتألهین قائل است که بدن محشور در روز قیامت، عین همین بدن دنیوی است، نه غیر این بدن، ولی با تبدلات و انتقالاتی که مناسب با آخرت است.» (1)
ملاصدرا خود میگوید:
«بیان عقلی معاد جسمانی را تاکنون در کلام احدی از فلاسفه ندیدهام.» (2)
ملاصدرا در تبیین نظریه خویش مینویسد:
«اعتقاد ما در حشر ابدان در رستاخیز عبارت است از اینکه گورها ابدانی برانگیخته میشوند که هر یک از آنان را چون مشاهده کنی، خواهی گفت این فلان است و آن بهمان-اعتقادی مطابق با واقع-نه اینکه آن ابدان مثل و اشباحی از اشخاص انسانی باشد، زیرا از آیات و شرایع و ادیان چنین آشکار میگردد که آنچه در رستاخیز برانگیخته میشود عبارت است از مجموع نفس و بدن بعینه، نه نفس تنها...و لازم نیست که هر فرد از افراد انسانی با بدنی از ابدان محشور شود، بلکه کاملان در علوم در حالی به سوی خداوند محشور میشوند که به کلی از اجسام مفارقت دارند.» (3)
صدر المتألهین مقدمات ده گانهای را در بیان برهانی معاد جسمانی ذکر میکند که عبارتند از:اصالت وجود، تشخیص شئ به هویت مخصوصه آن است، حقیقت وجود اصلیه قابل شدت و ضعف است بذاته و به تبع آن، ماهیت منتزعه قابل شدت و ضعفاند، حرکت جوهری، شیئیت شئ به صورت آن است که اصل حقیقی آن میباشد و ماده آن قابل برای وجود است و حامل آن، هویت و تشخیص بدن به نفس است نه به جسم، قوه خیال، جوهری است که به شیئی از بدن و اعضای آن قائم نیست و مجرد به 1.سید جلالالدین آشتیانی، شرح حال و آراء فلسفی ملاصدرا، ص 81.
2.صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیه، ص 270.
3.صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم(سوره سجده و حدید)، تصحیح محمد خواجوی، (قم، انتشارات بیدار)، ص 74-73.
__________________
تجرد برزخی است، صور خیالی حال در موضوع نفس نمیباشد، ابصار به انطباع نسبت اشراقیه است، عوالم و نشئات با اینکه متعددند، اما بعضی از آنها به بعض دیگر احاطه دارند و... (1)
1.ر ک:صدرالدین شیرازی، الأسفار الأربعه، ج 9، ص 185.
برهان صدیقین
از جمله براهینی که برای اثبات وجود واجب الوجود از سوی فلاسفه ابراز شده، برهان صدیقین است که به وجود حق تعالی از وجوب ذاتش استدلال شده و در مشربهای فلسفی، تقریرات گوناگونی پیدا کرده است.این رهان را نخستین بار ابن سینا عنوان میکند و مینویسد:
«تأمل کن که چگونه در اثبات مبدأ اول و وحدانیت و یکتایی وی و پاکیش از عیبها بیان ما به تأمل چیز دیگر جز خود وجود نیاز نداشت و چگونه بیان ما در این باب به ملاحظه مخلوق و فعل او محتاج نشد، و اگر چه آن هم بر وجود او دلیل است، ولیکن این روش محکمتر و شریفتر است؛یعنی ملاحظه کردن حال هستی از آن روی که هستی است، بر وجود واجب تعالی گواهی میدهد، چنان که هستی او بر سایر هستیها کهپس از او قرار گرفتهاند، گواهی میدهد و این آیه که:"به زودی نشانههای خودمان را در آفاق و نفسهای آنها نشان خواهیم داد تا وجود حق بر آنها روشن گردد."در کتاب الهی به همین مطلب اشاره است.میگویم:این حکم مخصوص جماعتی است.و بعد از آن میفرماید:"آیا برای اثبات خدا کافی نیست که او بر هر چیزی گواه است."میگویم:این حکم آن راستان است که از او گواهی میخواهند نه آنکه بر او گواهی بجویند؛یعنی هستی واجب الوجود را گواه بر سایر هستیها قرار میدهند، نه آنکه از هستی سایر موجودات، بر هستی او استدلال کنند.» (1)
بیان دیگری از برهان صدیقین را شیخ اشراق ارائه میدهد و در توضیح آن میگوید: «هر گاه نور مجرد به لحاظ ماهیت و در ماهیت خود محتاج بود، احتیاج وی قهرا به جوهر غاسق میت نبود، زیرا جوهر غاسق را نرسد که موجودی اشرف و اتم از خود بیافریند، آن گونه موجودی که نه در یک جهت بلکه در جهات متعدد بر او اشرافیت دارد و اصولا چگونه میتواند جوهر غاسقی افاده نور کند.پس اگر نور مجرد در تحقق ذاتش محتاج بود، بناچار محتاج به نوری بود که قائم و استوار به ذات خود بود و از برهانی که لزوم متناهی بودن را در امور مجتمعه مترتبه ثابت میکند بدانستی که وجود سلسله انوار مجرده مترتبه به طور بینهایت محال است.و بنابراین، واجب است که انوار قائمه بالذات و انوار عارضه و هیأت آنها همه بخ نوری منتهی شود که ورای وی، نور دیگر بدانسان نبود و آن نور الانوار و نور محیط و نور قیوم و نور مقدس و نور اعظم و اعلی بود و نور قهار و غنی مطلق بود و ورای آن چیزی دیگر از مراتب علل نبود.» (2)
همچنان که از تقریرات مشایی و اشراقی برهان صدیقین بر میآید، هر کدام از این تقریرات مبتنی بر مقدماتی از آرای موجود در آن مکاتب است، اما در تقریر ملاصدرا از برهان صدیقین، فقط اصالت وجود و مراتب تشکیکی آن مورد نظر قرار گرفته و طرح جدیدی از این برهان ارائه شده است.وی مینویسد:
«تقریر برهان این است که وجود، همان طور که گذشت، دارای حقیقت واحد عینی 1.ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج 3، ص 66.
2.شیخ اشراق، حکمة الاشراق، ص 219.
__________________
بوده و اختلاف ذاتی بین افراد آن نیست مگر به کمال و نقص و شدت و ضعف یا به امور زائد بر ذاتش، همان طور که در افراد ماهیت نوعیه است و غایت کمال هستی آن چیزی است که اتم از آن متصور نباشد و متعلق به غیره نبوده، زیرا هر ناقصی ذاتا محتاج به غیر است و در مباحث قبلی معلوم شد که تمام قبل از نقص است و فعل قبل از قوه است و وجود قبل از عدم است و همچنین معین کردیم که تمام شئ و متمم یک شئ، همان حقیقت شئ است به اضافه چیز دیگر، پس وجود یا مستغنی از غیر است که همان واجب است و یا آنکه ذاتا نیازمند به واجب است...» (1)
صدرالمتألهین با تقریر خویش از برهان صدیقین بر خلاف ابن سینا و شیخ اشراق، از راه سادهای به اثبات وجود دست یافته و برهان خود را در غایت متانت و قوت دانسته است، چرا که بر خلاف مشایین در تقریر آن، به بطلان تسلسل در مراتب موجودات احتیاج نبوده و همانند شیخ اشراق بر اصالت ماهیت متکی نیست.
بنابراین، خلاصه تقریر برهان صدیقین چنین است:
«بر طبق اصالت وجود، چون هستی اصیل است(مقدمه اول)و چون واحد است نه متباین(مقدمه دوم)و چون وحدتش وحدت تشکیکی است نه وحدت شخصی (مقدمه سوم)و چون بسیط است و کثرتش به وحدت برمیگردد؛یعنی تمام کثرتها و ما به الامتیازها به عین هستی برمیگردد، که در حقیقت این بیان، همان روح تشکیک را نشان میدهد، هر چند تعبیرش جدای از تعبیر تشکیک آمده است(مقدمه چهارم) آن گاه میگوییم:"کل موجود فهو اما واجب و اما متعلق بالواجب."هستی محض هر موجودی که در خارج هست، یا واجب است یا به واجب متکی است.اگر آن موجود، هستی محض و اعلی المتراب بود و هیچ نقصی در وی راه نداشت؛یعنی به غیر متکی نبود، پس واجب است و اگر هستی محض نبود و ناقص بود، پس ذاتا به هستی محض تکیه میکند.» (2)
1.صدرالدین شیرازی، الأسفار الاربعه، ج 6، ص 14.
2.جوادی آملی، شرح حکمت متعالیه، ج 1، ص 126.
__________________
بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء
حال که وجود واجب با تأمل در وجوب ذاتی آن به اثبات رسید، معلوم میشود که این گونه وجودی عاری از ترکیبات ماهوی بوده و اجزای ذهنی یعنی ماده و صورت عقلی و اجزای حدی یعنی جنس و فصل و اجزای خارجی چون ماده و صورت در ساحت قدس ربوبی راه ندارد:
«واجب بالذات وجود سره است که هیچ راهی برای عدم به ذات او نیست و هیچ کمالی از او مسلوب نیست، زیرا هر گونه کمال وجودی ممکن، معلول و پرتوی از فیض علت است و علل در نهایت به واجب بالذات ختم میشود و بخشنده یک چیز، خود فاقد آن نتواند بود.بنابراین، ذات متعال او واجد همه کمالات وجودی است بدون اینکه عدم در او راه داشته باشد؛یعنی حقیقت ذات واجب، بسیط محض است و چیزی از آن قابل سلب نیست و این مطلوب ماست.» (1)
حکما از این مطلب، به بساطلت حقه واجب الوجود تعبیر کردهاند؛بدین معنی که او تمام اشیاست و غیر او شیئی(به استقلال)متصور نیست.ملاصدرا گوید:
«واجب الوجود بسیط حقیقی است در نهایت بساطت، و هر بسیط حقیقیای چنین باشد او تمام اشیاست.پس واجب الوجود تمام اشیاست که چیزی از اشیا از او بیرون نیست، و این غوامض الهیات است که ادراکش جز بر آن کس که خداوند از جانب خویش علم و حکمتی به او اعطا فرموده است، بر دیگران پیچیده و مشکل است، ولی برهان قائم است که هر بسیط حقیقی تمام اشیای وجودی است جز آنچه که مربوط به نقایص و اعدام میشود.» (2)
بساطت حق تعالی اگر چه با تعمق در اصالت وجود و وحدت تشکیکی آن معلوم است، ولی ملاصدرا همانند حکمای دیگر، به اقامه برهان بر آن دست یازیده و در یکی از این براهین گوید:
«هر بسیط حقیقی به تمام وجوه وحدت خویش، تمام اشیاست، و اگر غیر از این 1.علامه طباطبایی، نهایة الحکمة، ص 269.
__________________
باشد، ذاتش از هویت امری و از لاهویت امر دیگر-اگر چه در عقل باشد-تحصل و قوام یافته است.پس واجب الوجود از آن روی که مجرد وجود است و قائم به ذات خویش- بدون آمیختگی به کثرت-چیزی از اشیا از او مسلوب نمیباشد، پس او تمام اشیا و کمال آنهاست و آنچه از او مسلوب است جز قصورات اشیا نمیباشد.» (1)
غیر از برهان یاد شده، ملاصدرا چندین برهان دیگر بر نفی ترکیبات ماهوی و اجزای مقداری و ترکیب خارجی از ساحت واجب الوجود بیان کرده است.(اسفار، ج 6، ص 100) مؤلف شرح حکمت متعالیه در این باره مینویسد:
«تحلیل پیام ثبوتی و سلبی قاعده بسیط الحقیقه، بسیاری از اوصاف کمالی و نیز صفات نقصی را روشن میکند تا اثبات بعضی و سلب برخی دیگر درباره واجب آسان شود؛مثلا درباره علم تفصیلی ازلی واجب...باید توجه داشت که:چون بسیط الحقیقه تمام اشیاست از لحاظ وجود الهی آنها، لذا به تمام آنها علم ازلی دارد، و چون بسیط الحقیقه هیچ چیزی از آنها نیست به لحاظ وجود طبیعی، مثالی و عقلی آنها، پس به وجود نفسی هیچ کدام از آنها در ازل عالم نیست.تحمل این تفصیل برای ذهن غیر رائض و غیر متخصص صعب است، ولی قبول آن برای آشنایی به نقص و کمال وجودی سهل میباشد.» (2)
علم باری تعالی
در میان مسائلی که صدرالمتألهین به طریق ابتکاری به حل آن توفیق یافته، بیان چگونگی علم باری تعالی به موجودات امکانی است که مشّاء آن را نسبت به اشیا، علمی تفصیلی و حصولی دانسته که قبل از ایجاد آنها از طریق حضور ماهیات اشیا با همان نظامی که در خارج کارند، در ذات تعالی حاصل آمدهاند.این ماهیات در ذات او نه با وجود عینی و جزئی، بلکه به طریق ثبوت و به صورت کلی است. (3) و اشراقیون گویند:
1.صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیه، ص 47.
2.جوادی آملی، شرح حکمت متعالیه، ج 4، ص 317. ب 3.ابن سینا، الهیات شفا، ص 364.
__________________
«همه اشیاء اعم از مادیات و مجردات با وجود عینی خود نزد حق تعالی حاضرند و از او غایب و پوشیده نیستند و این علم تفصیلی اوست بعد از ایجاد نسبت به موجودات، همچنان که حق تعالی علم اجمالی هم در ذات خود قبل از ایجاد نسبت به موجودات دارد.» (1)
اما ملاصدرا به واسطه اشکالاتی که بر مبنای اصول حکمت متعالیه در سخنان مشایین و اشراقیون دیده، خود به نظریه جدیدی در بیان علم باری تعالی دست یافته، گوید:
«علم او به ماسوی بدان گونه است که خدای تعالی به طریق خاصی به ما تعلیم فرموده که این طریق اختصاص به ما دارد و به علت غموض و دشواری فهم و درک آن بر اکثر افهام، مصلحتی در تصریح و توضیح آن نمیبینیم و فقط به طور خلاصه و اجمال بدان اشاره میکنیم، تا آنان که برای درک این گونه اسرار آفریده شدهاند و توفیق درک و فهم آن را دارند، با این اشاره اجمالی به حقیقت این مسأله راه یابند و آن این است که ذات واجب الوجود در مرتبه ذات خویش، مظهر جمیع صفات و اسماء است و همین ذات، خود نیز آینهای است که با همین آینه و در همین آینه صور کلیه ممکنات مشاهده میگردند و به حضرات ذات مکشوف خواهند بود، بدون لزوم حلول صور اشیا در ذات و یا اتخاذ ذات با صور اشیا...» (2)
همان گونه که از مطاوی کلمات ملاصدرا بر میآید، نظریه خاص وی در علم باری مستند به قاعده بسیط الحقیقة کلّ اشیاء است و وی به این واسطه، حل آن را مختص به خود دانسته است و در ایراد بر اقوال مشّاء و اشراق گوید:
«ملاک علم کمالی واجب الوجود به کلیه ممکنات و ماسوی بدان گونه که حکمای مشاء گفتهاند و ابو نصر فارابی و ابو علی سینا، دو پیشوای عالیقدر حکمت، و بهمنیار و دیگران از آنها پیروی کردهاند، نیست.چه ایشان علم واجب الوجود را به ماسوای خود، عبارت میدانند از ارتسام صور اشیا و نقش رسوم و اباح مدرکات و ممکنات در ذات واجب الوجود.و نیز نه بدان کیفیتی است که حکمای اشراق و شیخ شهابالدین 1.شیخ اشراق، حکمة الاشراق، ص 214.
2.صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیه، ص 40.
__________________
سهروردی به پیروی از آنان معتقدند که علم واجب الوجود به ممکنات و ماسوای خود، عبارت است از نفس حضور اشیا در برابر حق با همان وجودات خاص به آنان که مباین و جدا از وجود اویند.» (1)
وی دستیابی به حل مسأله علم باری را به مقدمات چندی میداند که عبارتند از:
الف.تقسیم وجود به ذهنی و خارجی؛
ب.علم نحوه وجود است؛
ج.وجود ادراکی و غیر ادراکی؛
د.تقسیم علم به حضوری و حصولی؛
ه.نفس به قوای خود علم حضوری؛
و.هر عاقلی با معقول خویش اتحاد دارد. (2)
حدوث جسمانی نفس و بقای روحانی آن
از مسائل علم النفس فلسفی که ابتداء توسط ملاصدرا در فلسفه اسلامی عنوان شده، کیفیت حدوث و بقای نفس است.وی در مقابل نظریه قدیم بودن نفس که از سوی اشراقیون ابراز شده و حادث بودن آنکه از طریف مشایین عرضه گردیده مینویسد:
«حق آن است که نفس انسانی، جسمانیة الحدوث و التصرف و روحانیة البقاء و التعقل بوده و تصرف آن در اجسام جسمانی و تعلقش به ذات خود و ذات جاعل خود روحانی است.» (3)
وی در تبیین نظریاتش آورده است:
«راسخان در علم که جامع بین نظر و برهان و بین کشف و وجدانند، معتقدند که نفس را شؤون و اطواری فراوان است و با بساطتش دارای اکون وجودی گوناگون است که بعضی قبل از طبیعت و بعضی با طبیعت و بعضی بعد از طبیعتاند و معتقدند که 1.صدرالدین شیرازی الشواهد الربوبیة، ص 63.
2.ر ک:صدرالدین شیرازی، الأسفاری الأربعه، ج 6، ص 149.
3.صدرالدین شیرازی، الأسفاری الأربعه، ج 8، ص 347.
__________________
نفوس انسانی پیش از ابدان به حسب کمال علت و سببشان موجود بودهاند و سبب کامل همراه بودن مسبب را با آن لازم دارد.پس نفس با سبب خود موجود است، زیرا سببش دارای ذات کامل و در افاضه و بخشش تمام است و هر جه که این گونه باشد از مسبب خود جدایی ندارد، ولی تضرفش در بدن بسته به استعداد مخصوص و شروط معین است و مسلّم است که نفس به هنگام استعداد تام بدان حادث میگردد و اگر کمال یابد بعد از بدن باقی میماند.» (1)
نفس بنا بر رأی ملاصدرا جوهر مستقلی است که نخست به صورت جسم ظاهر میشود و آن گاه از طریق حرکت جوهری به نفس نباتی، نفس حیوانی و سرانجام نفس ناطقه انسانی تبدیل میشود.این سیر تسوری در درون جسم ابتدایی که مبدأ نفس است و بدون دخالت نفوس فلکی یا عقل فعال انجام میگیرد.جوهر تخمه انسانی، نخست بالقوه گیاه است و چون در رحم رشد کند، بالفعل یک گیاه و بالقوه یک حیوان میشود.در موقع تولد بالفعل یک حیوان و بالقوه یک انسان است و سرانجام در دوران بلوغ بالفعل انسان میشود و بالقوه امکان آن را دارد که به فرشته یا به شیطان تبدیل شود.تمامی این مراحل در جوهر ابتدایی یا تخمه و نطفه پنهان است، تخمه و نطفهای که از طریق حرکت جوهری تمامی مراحل وجود را طی میکند تا آنکه یکسره از تعلق ماده و قوه آزاد میگردد و در عالم عقول مجرد به جاودانگی دست مییابد.یا به بیانی دقیقتر، نفس در آغاز جسم است که با دگرگونی درونی از مراحل گونهگون میگذرد تا سرانجام از قید ماده و تغییر مطلقا آزاد میگردد.
نفس در هر مرحله از سفر خود قوهای تازه کسب میکند.در حالت کانی قوه حفظ صورت خود را دارد و در حالت نباتی قوای تغذی و رشد و تبدل را داراست.در حالت حیوانی قوه حرکت و انواع شهوت و آن گاه انواع حس خارجی و باطنی همچون ذاکره(حافظه)و متخیله را دارا میشود.سرانجام در حالت انسانی، پنج حس باطنی کامل میشوند:حس مشترک که ادراک صور میکند، و هم ادراک معانی(جزئیه)میکند، 1.صدرالدین شیرازی، الأسفار الأربعه، ج 8، ص 346.خیال که حافظ صور است، ذاکره که حافظ معانی و قوه متخیله است، و سرانجام مفکّره که مدبر حوزه محسوسات و معقولات است.نفس در تمامی این مراحل البته یک چیز است. گاه به صورت بصر در میآید، گاه به صورت خیال و گاه به صورت شهوت.این قوا چیزهایی نیستند که به نفس افزوده میشوند، خود نفساند یا به بیانی عرفانی، خود وجود است که در هر مرحله به صورتی در میآید.
ملاصدرا پس از تقریر برهانی نظر خویش در مورد تجرد نفس، همانند دیگر نظریات ابتکاری خود آن را به شواهد نقلی مستند میکند و در تأیید آن، آیات و احادیث دینی و آرای حکمای یونانی را ذکر میکند. (1)
اثبات تجرد برزخی قوه خیال
قوه خیال که عبارت از حرکت نفس در محسوسات است، در آرای فلاسفه به حصول صور خیالی در اجزای دماغ تعریف میشده و جزء مادیات به شمار آمده، اما صدرالمتألهین صور متخیله را مانند سایر صور ادراکی، مجرد گفته و به واسطه اینکه ماده دماغی نمیتواند در آن واحد، حامل اشکال متناقض و متضاد و متقابل باشد، حصول صور خیالی در آن محال دانسته است.وی میگوید:
«خداوند متعال به فضل و کرم خویش برهانی مشرقی و دلیلی اشراقی برای اثبات تجرد نفس حیوانی در مقام و مرتبه تخیل بر قلب من الهام فرمود و بر من معلوم و مکشوف گردید که نفس حیوانی در مقام و مرتبه تخیل، مجرد از ماده و عوارض ماده است و خلاصه آن برهان الهامی اسن است که نفس حیوانی دارای قوهای است به نام قوه خیال که به وسیله آن اشباح و صور مثالیه را ادراک و مشاهده میکند، زیرا این صور خیالیه مثالیه از نوع موجوداتی که دارای اوضاع و قابل اشاره حسیهاند نیستند و بنابراین، در این عالم مادی و جهان محسوس نخواهند بود، بلکه در عالمی ماورای این عالماند و بنابراین، موضوع و محلی که این صور قائم به وی و موجود در اویند نیز 1.ر ک:صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیة، ص 215.موجودی مجرد و عاری از ماده و وضع است.» (1)
ملاصدرا بر مبنای اینکه به عالم مثال معلقه و صور برزخیه باور داشته و آن را در وجود، جدای از ماده به شمار آورده، به تجرد برزخی قوه خیال گرایش پیدا کرده و در کنار اینکه آن را تجلی گاه صفت خلاقیت خداوند دانسته که میتواند در ذهن، صورتهای گوناگونی را بیافریند، گوید:
«از آنچه که خداوند به ما الهام فرموده دانستی که قوه خیالی و جزء حیوانی از انسان جوهری است که از این بدن حسی عنصری و این کالبد انحلالپذیر بشری تجرد دارد و در هنگام تلاشی این کالبد مرکب و نابودی افزار و اعضای آن، باقی بوده و فنا نمیپذیرد، ولی با این همه از تشکل و تمثل مقداری مجرد نیست.» (2)
معاد جسمانی
در میان مسائل دیرینه فلسفی که در کتب ملاصدرا به شکل برهانی عرضه شده، بحث معاد جسمانی است که گروهی از فلاسفه پیش از وی آن را تعبدا پذیرفته بودند و توانایی برهانی کردن آن را نداشتند.ابن سینا گوید:
«سزاوار است که احوال نفوس انسانی را زمانی که از ابدان جدا میشود تحقق کنیم...پس گوییم واجب است که بدانیم قسمی از معاد همان است که از شرع منقول است و راهی به اثبات آن نبوده مگر از طریق شریعت و تصدیق خبر پیامبر صلّی اللّه علیه و الهو سلم و این همان معادی است که برای بدن موقع بعث حاصل میشود و خیرات بدن و شرور آن معلوم است و احتیاجی به آموختن آن نیست و شریعت حقهای که پیامبر ما محمد صلّی اللّه علیه و الهو سلم آورده، توضیح آن را بسط داده است که حال سعادت و شقاوت بحسب بدن است.» (3)
بر این اساس، فلاسفه مشایی در مقام فلسفی به واسطه اینکه بدن عنصری پس از 1.صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیة، ص 297.
2.صدرالدین شیرازی، مفاتیح الغیب، ص 509.
3.ابن سینا، الهیات شفا، ص 423.
__________________
قطع علاقه روح معدوم میشود و نفس ناطقه هم که امر مجرد و روحانی بوده، فانی نمیشود، معاد را روحانی دانسته و رجوع نفس به دنیا و تعلقش به بدن عنصری(دنیوی) را مستلزم تناسخ میدانستند.اما آن گونه که استاد آشتیانی مینویسد:
«صدر المتألهین قائل است که بدن محشور در روز قیامت، عین همین بدن دنیوی است، نه غیر این بدن، ولی با تبدلات و انتقالاتی که مناسب با آخرت است.» (1)
ملاصدرا خود میگوید:
«بیان عقلی معاد جسمانی را تاکنون در کلام احدی از فلاسفه ندیدهام.» (2)
ملاصدرا در تبیین نظریه خویش مینویسد:
«اعتقاد ما در حشر ابدان در رستاخیز عبارت است از اینکه گورها ابدانی برانگیخته میشوند که هر یک از آنان را چون مشاهده کنی، خواهی گفت این فلان است و آن بهمان-اعتقادی مطابق با واقع-نه اینکه آن ابدان مثل و اشباحی از اشخاص انسانی باشد، زیرا از آیات و شرایع و ادیان چنین آشکار میگردد که آنچه در رستاخیز برانگیخته میشود عبارت است از مجموع نفس و بدن بعینه، نه نفس تنها...و لازم نیست که هر فرد از افراد انسانی با بدنی از ابدان محشور شود، بلکه کاملان در علوم در حالی به سوی خداوند محشور میشوند که به کلی از اجسام مفارقت دارند.» (3)
صدر المتألهین مقدمات ده گانهای را در بیان برهانی معاد جسمانی ذکر میکند که عبارتند از:اصالت وجود، تشخیص شئ به هویت مخصوصه آن است، حقیقت وجود اصلیه قابل شدت و ضعف است بذاته و به تبع آن، ماهیت منتزعه قابل شدت و ضعفاند، حرکت جوهری، شیئیت شئ به صورت آن است که اصل حقیقی آن میباشد و ماده آن قابل برای وجود است و حامل آن، هویت و تشخیص بدن به نفس است نه به جسم، قوه خیال، جوهری است که به شیئی از بدن و اعضای آن قائم نیست و مجرد به 1.سید جلالالدین آشتیانی، شرح حال و آراء فلسفی ملاصدرا، ص 81.
2.صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیه، ص 270.
3.صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم(سوره سجده و حدید)، تصحیح محمد خواجوی، (قم، انتشارات بیدار)، ص 74-73.
__________________
تجرد برزخی است، صور خیالی حال در موضوع نفس نمیباشد، ابصار به انطباع نسبت اشراقیه است، عوالم و نشئات با اینکه متعددند، اما بعضی از آنها به بعض دیگر احاطه دارند و... (1)
1.ر ک:صدرالدین شیرازی، الأسفار الأربعه، ج 9، ص 185.