حرکت شناسی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
در این قسمت از بحث حرکت شناسی، سخن را با این پرسش آغاز میکنیم:
آیا هر حرکتی لزوما به موضوع نیاز دارد؟آیا جستجوی موضوع شناختی در هر نوع حرکتی، امری مطلوب است؟یا اینکه پارهای از حرکات به علت عدم استقلال وجودی به موضوع وابستهاند و پاره دیگر برهنه از این شرط میباشند؟
در موضوع شناختی باید توجه داشته باشیم که در چه بابی از حرکت، به موضوع نیاز داریم و در چه بابی از آن بینیازیم.به دیگران بیان، نخست نقش موضوع را در حرکات بشناسیم و به صورت روشمندانه از آن دریابیم که موضوع در چه نوع جنبشی کاربرد اصولی دارد؟و در چه حوزهای جایگاهی برای آن قابل تصویر نیست؟چنین بحثی را که به نوعی احتیاج به موضوع داشته و از دیگر جهت فاقد آن باشد، به دو صورت میتوان طرح نمود:
نخست اینکه حرکت، متحرک و مسافت را جدای از هم بدانیم و هویت مستقلی برای هر یک در نظر بگیریم که در آن صورت، حرکت نیاز به موضوعی دارد که بر آن عارض شود.دیگر اینکه چنین تفکیکی را میان حرکت، متحرک و مسافت قائل نباشیم وحرکت را جزو عوارض هستی به حساب آوریم که در این صورت حرکت، مقوله و وجود مستقلی نیست و فقط مراتبی از هستی است.
با اندکی کندوکاو در حرکت میتوان دریافت که موضوع داشتن آن بر حسب نگرش علمی است و پویش فلسفی به دلیل آنکه از عوارض هستی میباشد، از چنین خصیصهای به دور است.موضوع در جنبش فلسفی، همان قابل پویشی است که متحرک است و فاعل حرکت و متحرک و محرک به دلیل نهادی بودن یکی است.دوگانگی در جایی لحاظ میشود که موضوعی برای حرکت باشد که در آن صورت فاعل و قابل، و محرک و متحرک، غیر همدیگر هستند و تفاوت نهادی برای آن قابل ترسیم است.
پارهای از فلاسفه اعتقاد دارند که موضوع حرکت نه قوه محض و نه فعل هستی، بلکه جسم است که از هر دو لحاظ منطقی برخوردار است.اگر موضوع حرکت را فقط جسم قرار دهیم، بالطبع در هرجا حرکت باشد، جسم نیز خواهد بود و عکس آن هم صادق است و بدون جسم، حرکتی پدیدار نمیشود.در این صورت، مجردات که فاقد هویت جسماند، از حرکت و پویش پذیری برهنه خواهند بود و جریان پویشپذیری با نهاد آنها منافات خواهد داشت.حال آنکه مجردات اگرچه کمال جسمانی را نمیپیمانید، اما پیوسته در جستجوی سیر وجودیاند.با این بیان، اولا جوهر جسمانی همانند هستی مادی به صورت مستمر در پویش است.
ثانیا حرکت مختص و وامدار به هستی مادی نیست و دلایلی که ما را به حرکتمندی هستی مادی رهنمون میسازد، همان دلایل به نوعی بر حرکتمندی مجردات گواهی میدهد.
حرکات عرضی، همانند عرض به دو صورت قابل تحلیل میباشند.نوعی عرض ماهوی است که حرکت آن نیز بر این اساس تست میپذیرد.دیگر، وجودی بودن عرض است که محکم و روشمندی آن نیز بر این مقیاس خواهد بود و در عمل اثرگذاری خود را نشان خواهد داد.
در حرکات عرضی ماهوی از آنجا که تفاوتی بین حرکت و متحرک و مسافت وجود دارد، حرکت موضوعمند است.این موضوع در هر آنی فردی از مقوله را در بر دارد وماهیت آن به دلیل ثبات موضوع، ثابت است.حال اگر موضوع حرکت جسم باشد، آن دستکم سیلان نسبی میپذیرد و یا آنکه در طول هستی مادی، متحرک به ذات است و چنانچه متحرک به ذات، موضوع حرکت عرضی تلقی شود، قهرا با موضوعی که ماهیت آن است، منافات اساسی دارد.در حرکات عرضی، جنبش بر جسم عارض نمیشود و جسم و جوهر، موضوع حرکات نیستند تا آنکه حرکت چیزی باشد و جسم چیزی و فاعل حرکت چیز دیگری.در این مقطع، طبیعت جسمانی حرکتمند است و حرکت جسمانی نه تنها از بیرون بر آن عارض نمیشود که بسا پویش هستی از نهاد آن میجوشد. جوهر و حرکت، جنبشی فاقد موضوع مصطلحاند و در آن مقطع، حرکت احتیاجی به موضوع ندارد و موضوع در واقع همان وجود متحرکی است که بتدریج از باز به بسته میرسد.به سخنی دیگر، موضوع در حرکت جوهری، استکمال اشتدادی هستی است و چون در یک مرحله فقری از هستی قرار دارد، برای دریافت کمال برتر در آنجا پویش رخ میدهد و بتدریج هر صورتی زمینهای برای تحقق صورت جدید میشود.
در این مقام، سخن در نابودی صور گذشته نیست و صور جدید همواره با برخورداری از صور سابق رشد میکنند و دائما این سبب را ادامه میدهند و هر صورتی بر شانه صور سابق میایستد تا اینکه دریافت کمال و وصول به مراتب بعدی بیشتر میسّر شود.
زوال صور سابق فقط در نرظیه کون و فساد رخ میدهد که پارهای از فلاسفه و حکما و متکلمان بدان اذعان دارند و بنابر حرکت جوهری، در هیچ آنی«هستی»برهنه از صورت نیست و ما به واسطه آن میتوانیم حرکت را بشناسیم.مخالفان حرکت جوهری و بخصوص شیخ الرئیس خیال میکنند که با زوال صورت سابق، تبدل نوعی رخ میدهد و نوعی به نوع دیگر تبدیل میشود، حال آنکه تبدل نوعی در کون و فساد رخ میدهد که نوعی از تغییر است.در حرکت جوهری، موضوع به صورت نوعی ثابت و تبدلناپذیر است؛یعنی در حرکت جوهری، جوهریت جوهر و کمیت کم و کیفیت کیف، تغییرپذیر است و ثبات با آن ناسازگار است، نه آنکه تبدل نوعی رخ دهد که جوهر تبدیل به عرض و عرض تبدیل به جوهر و یا عرضی به عرض دیگر تبدیل شود.
حرکت ذاتی
بسیاری از فلاسفه بر این باورند که هستی ذاتی دو جنبه ثابت و متغیر دارد.چهرهای از هستی نسبت به ماده است که متغیر میباشد و چهره دیگر، نسبت به ماورای ماده محسوس است، که مقیاس پذیری و ثباتانگاری مطلق در آن جریان مستمر دارد.
این تقسیمبندی اگر در خصوص موجودات امکانی لحاظ گردد، امری نادرست است و اگر به مجموع هستی نگریسته شود، امری مطلوب است.هستی وجوبی به دلیل غنای نهادی، ثابت است و دیگر موجودات به علت نیاز نهادی بناچار اشتداد پذیرند.این اشتدادپذیری تنها به هستی مادی بستگی ندارد و دامنه آن به حدی گسترده است که هستی مجرد را نیز در بر میگیرد.در خصوص جنبش پذیری هستی مادی، اختلافی نیست و تخالف آراء، بیشتر در هستی مجرد است که به دلیل امکان و اشتداد و مراتب پذیری حرکتمند است و جنبش مستمر در آن نهادی است.
به اعتباری، حرکت ذاتی و عرضی به مستقیم و غیر مستقیم تقسیم میشود و آنچه در وجود امکانی فاقد جنبش باشد، امری غیر محقق است.حرکات ذاتی به دلیل استقلال نهادی نیاز به موضوع ندارند و حرکات عرضی از جهت عرض بودن نیاز به موضوع ذاتی دارند و از جهت حرکت، فاقد موضوع خواهند بود؛یعنی حرکات عرضی تابع حرکت ذاتی هستند و از آنجا که حرکت ذاتی جنبش بدون موضوع است، حرکت عرضی با موضوع خود همسان و خلاف آن، تصوری غیر عقلانی و غیر روشمند است.
در حرکات ذا تی اولا نیاز به هیچ محرکی نیست، چرا که حرکت یک مقوله مستقل نیست و تصور این قاعده که علت متغیر، متغیر است، فقط در حرکت عرضی جاری است و در حرکت ذاتی، جنبش پرتوی از هستی است.از بعدی با قطع نظر از هستی، هویتی برای حرکت محقق نیست و پویش نهادی نه از ماهیت، بلکه از حاق هستی انتزاع میشود. به دیگر بیان، مراتبی از هستی، حرکت نهادی است؛چرا که نحوه هستی آن سیلانی است و از بیرون چیزی به آن ملحق نمیشود و اصولا در جایی حرکت، علت میطلبد و باید علت آن متغیر باشد که حرکت از حاق ذات متحرک انتزاع نشود و از خارج ذات بدان ملحق نگردد، همچون مقولات«کم، کیف، این و وضع»(بر اساس اصالت وجود)که پیشتر تحرک و هویتی ندارند و سپس این حرکات بر آنها عارض میشوند و زاید بر ذات آنها میباشند.به هر صورت، بر اساس اصالت وجود، حرکت ذاتی و عرضی، جنبش دائمی دارند و ثبات آنها اعتباری و ناشی از خصایص درک بشری است.دیگر آنکه در حرکت ذاتی، تفاوتی در هستی مادی و مجرد از جهت حرکتمندی وجود ندارد و هر دو حرکتمندند و فقط کیفیت آنها به جهاتی، به صورت جدّی قابل تعمق و بررسی است.
حرکت عرضی
حرکت عرضی به دو صورت وجودی و ماهوی قابل تبیین است.فلاسفه پیشین، بیشتر پویش عرضی را بیرون آمدن از بسته به باز در چهار مقوله ماهوی اعتبار کردهاند و جریان آن را در جوهر منتفی دانستهاند.فیلسوفان پس از ملاصدرا به تبعیت از ایشان، حرکت را از بسته به باز در هستی لحاظ نمودهاند.این دوگانگی در آغاز مطرح شدن بحث حرکت موجب گردید که دامنه آن تا به انجام، به دو شیوه طرح و بررسی شود و در نهایت، دو نوع انتاج فلسفی را بر منظر بنشاند.
در اعراض بر اساس اصالت ماهیت، سکون نسبی نسبت به حرکات بعدی وجود دارد و بر مبنای این شیوه کسانی که بین اعراض، سکونهای مختلفی لحاظ کردهاند، چندان دور از واقع سخن نگفتهاند.در اصالت وجود، حرکت و سکون با هم تقابل دارند و آنچه قوام هستی را مینمایاند، حرکت است.در این شیوه همانگونه که جواهر، سکون ناپذیرند و نهاد آنها در سیلان مستمر است، اعراض نیز چنان میباشند.
در حرکات عرضی ماهوی از آنجا که سکون پذیری در آنها رخنه مینماید، روح کثرت عرضی و تباینی در آن سامان میپذیرد و در این مقطع، اشتدادپذیری معنایی نخواهد داشت.در مقابل، حرکات عرضی وجودی به دلیل وحدت انگاری، اشتدادی هستند که این اشتداد ناشی از روح جوهری آن است.از نظر عقلانیت فلسفی در حرکت شناسی میسّر نیست که عرض تابع جوهر حکتمند باشد و جوهر که متبوع آن است، از جنبش پذیری برهنه لحاظ گردد، زیرا عرض، وجود استقلالی ندارد تا حرکت مستقل داشته باشد، بلکه وجود آن تبعی است و مراتبی از هستی جوهر بوده کهحرکت پذیری آن نیز منوط به پویش پذیری جوهر است.به دیگر سخن، معقول نیست که وجود تبعی عرض، حرکت کند و در این مورد مستقل در نظر گرفته شود و تابع جوهر نباشد، و حال آنکه در تحقق هستی بستگی به جوهر داشته باشد، چراکه از این نکته مهم نباید چشمپوشی کرد که اعراض در حقیقت اعراض وجودیاند و تفاوتی در جریان این قاعده در عرض لازم و مقارق وجود ندارد.در حرکت شناسی، اگر جنبشی تبعی باشد، عرض است و اگر مستقل فرض گردد، لاجرم جوهری است که به تصور و تصدیق خام، عرض قلمداد گردیده است.
بر اساس اصالت ماهیت در حرکت عرضی نیاز به موضوع، محسوس است و علت نیاز ناشی از جهت نهاد محتاج است.به این بیان، همانگونه که عرض بدون جوهر فاقد معناست، تصور جنبش عرضی بدون موضوع، احتمالی تهی است.
در اصالت وجود از آنجا که حرکات«کم، کیف، این و وضع»مراتبی از جنبش جوهری هستند، موضوع طلب نمیکنند.اگرچه تحقق گوهر عرض بستگی به موضوع جوهری دارد، اما این اصل موجب نمیشود که عرض در حرکت نیز نیاز به موضوع داشته باشد.به هر صورت، در حرکات عرضی ماهوی، موضوعمندی از آنها کشف میشود و در پویش وجودی، پایداری آن منوط به قوام حرکت دیگر است که در آن موضوعمندی شرط نیست.
بحثی در فلسفه وجود دارد که هر نوع متحرکی به محرکی نیاز دارد که امکان حرکت محقق شود و چنانچه وابستگی متحرک به محرک منتفی تلقی شود، افاده جنبش نهادی دور از واقع خواهد بود.این تصور در حرکات عرضی ماهوی درست است و در حرکت عرضی، جعل مرادف حرکت نیست و به همین جهت به محرکی غیر خود وابسته است.در حرکات وجودی، چون جعل مرادف جنبش است، دوگانگی در آن مقطع وجود ندارد؛ حرکت و محرکی نیست تا حرکت به محرکی وابسته باشد.
قابل توجه است که شناخت عرض در همین مختصر به پایان نمیرسد.کاوش در عرض به عرض شناسی گستردهای نیازمند است تا عرصههای آن مکشوف گردد.در آنجا پرسشهای گوناگون فلسفی وجود دارد که همچنان پس از گذشت قرنها تفکر فلسفی، طرح نشده یا مبهم ماندهاند.به عنوان نمونه، پرسشهایی را میتوان طرح کرد که تاکنون راز آنها مکشوف نگردیده است.نخست آنکه عرض چیست؟یا چه چیزی موجب بروز عرض شده است؟آیا عرض در عرض بودن ذاتی است؟یا ماهوی است؟و یا وجودی؟ آیا وجود عرض مغایر با وجود جوهر است؟بر فرض قبول تغایر، آیا این تغیر، تباینی است یا تفاوتی؟آیا عرض مستقل است و یا تبعی؟آیا عرض چیزی است که به جوهر ضمیمه شده است؟یا خود پرتوی از آن است؟
حقیقت این است که لازمه وجود جوهر، عرض است و عرض از هستی جوهری انتزاع شده است.به سخنی دیگر، «وجود عرضی»در اصالت وجود، عین«وجود جوهری»است و پرتوی از آن را آشکار میسازد.
از این مبادی، دو نکته اساسی استنباط گردید.اولا هر نوع وجود عرضی، حرکت عرضی خواهد داشت.ثانیا هر نوع ماهیت عرضی، از جنبش ماهوی برخوردار است. اکنون این پرسش وجود دارد که آیا حدّ چیزی قابل حرکت است؟اگر چنین باشد، ماهیت چه معنا خواهد داشت؟در مراتب وجودی همین پرسش، دارای کاربرد است که آیا مراتب هستی پویش پذیر هستند؟در این صورت، چه تفاوتی از نظر حرکتمندی بین هستی مادی و مجرد خواهد بود؟وانگهی چگونه میتوان، اسرار این تفاوت را فهمید؟
نکته مهم این است که بدانیم حرکات عرضی از آنجا که بستگی به جوهر دارند، خود حرکت جوهری هستند.اعراض در حقیقت مراتبی از جوهر میباشند و جزء آن به حساب میآیند.اگر حکمی در جوهر جاری شود، بناچار بر آنها نیز صادق است و اگر داوری در اعراض صورت پذیرد، در جواهر هم رواست.
به هر حال، حرکت عرضی به دو صورت مورد کاوش قرار گرفته است:یکی ماهوی و دیگری وجودی.ماهوی به دلیل جنبش ناپذیری حدّ اشیا، ماهیت مصطلح فاقد حرکت است.در حرکات عرضی وجودی، پویشزایی اصل است و به نوعی بازگشت به حرکت جوهری میکند، چرا که اعراض ضمیمه جوهر نیستند و در حقیقت مراتب و پرتوی از آن به حساب میآیند.
حرکت و زمان
هستی امکانی رخدادی است که پیوسته اتفاق میافتد و به تعبیری، هویت آن به صورت مستمر نو میشود.نو شدن دمبهدم هستی، به معنای زوال و حدوث و یا هست و نیست آن نخواهد بود.این نو شدن هستی، هویت واحد پیوستهای است که با تحقق کمال جدید، هویت سابق نیز محفوظ میماند و بر کمالمندی آن گواهی میدهد.
این پرسش که کیهان از چه زمانی پدیدار گردیده است، جزء معماهای دشوار فلسفه است که تاکنون راز آن کشف نگردیده است.زمان از نظر عقلانیت فلسفی، عبارت از مقدار چیزی است که از حرکت متولد میشود و هستی امکانی از آنجا که حرکتمند است، از آن چنین استنتاج میگردد که زمان نیز از کیهان برمیخیزد؛یعنی زمان را باید در هستی امکانی جستجو کرد و راز آن را از عقلانیت فلسفی دریافت نمود.به قول کلمنس:
«نمیتوان در یک نشریه علمی، سخن چندانی درباره طبیعت زمان گفت.این موضوع به فلسفه متعلق است نه علم...آنچه در مقام یک عالم میتوانیم بگوییم، بسیار اندک است.ما بیشتر درباره اندازهگیری زمان میتوانیم سخن بگوییم.» 1
زمان به صورت فیزیکی و متافیزیکی قابل بررسی است و با روشمندی بحث، از سفسطه نیز مصون میماند؛مثلا زمانی که از هستی تدریجی سیّال فهمیده میشود، غیر از زمانی است که از جسم فیزیکی به ادراک درمیآید.زمان فیزیکی، ناشی از چیزی میباشد که آزمایشپذیر است و زمان متافیزیکی از عوارض هستی آزمایشناپذیر است و اثبات و ابطال تجربی زمان فیزیکی، خللی را متوجه حرکتمندی و زمانمندی هستی نمیکند.اگر مفهوم نیوتنی زمان را بپذیریم و به آن وجود مستقل دهیم، پرسش اینکه هستی امکانی در چه زمانی به وجود آمد، معنا نخواهد داشت و از رجاکه زمان زاییده امکانی است و بعد از آن پدیدار گردیده است، بدون شک چنان پرسشی مطرود است.به دیگر بیان، هستی در زمان نیست، و آن خود زمانمند است.
در عصر جدید، دیگر زمان مستقل و بیآغاز و بیانجام نیوتنی، مفهومی کهنه گردیده 1.عبدالکریم سروش، نهاد ناآرام، (مؤسسه فرهنگی صراط)، ص 81.و هویت علمی و معرفت فلسفی خود را از دست داده است.اگرچه در طول این چند قرن اخیر، نظریه نیوتن بر رقبای خویش پیروز شده، ولی در زمان وی لایپ نیتس موافقت چندانی نشان نداده و بسختی با نظریه زمان مستقل از هستی مخالفت نموده است.اگرچه جریانی یکنواخت و کلاسیک زمان نیوتنی با تئوری نسبیت انیشتین ابطال گردید و در سازمان علم، بازسازی جدیدی صورت پذیرفت، اما چنین تحولی هرگز موجب تزلزل حرکت و زمان فلسفی و حتی علمی نشده است.زمانی که انیشتین ترسیم میکند، همانند زمان دورانی ارتباطی با فلسفه ندارد.انیشتین میگوید:«وقوع یک حادثه برای دو فرد در دو نقطه متفاوت و در یک زمان درک نمیشود»و در طرح این نظریه اظهار میدارد که علت این اصل به نحوه رؤیت برمیگردد، چراکه آن به وسیله نور حاصل میشود و نور در سیر زمان مصداق خواهد یافت.زمان فلسفی یک امتداد واقعی است که ناظر به جسم مرئی و یا نوری نیست و فقط بیانگر حالت خاصی از هستی است.
زمان چیزی است که از چگونگی هستی اشیا به دست میآید و در درون اشیا قرار دارد.زمان خاص بیرون از اشیا نیست و همانند مکان در حیطه آن است.زمان تجدّدپذیر است و امتدادی دارد که اجزایش به صورت مستمر موجود میشوند تا زمان بودن معنا یابد.به دیگر بیان، زمان علمی در ذات اجسام قرار دارد و اجسام بر آن طرز قابل اندازهگیری خواهند بود و عمرشان را میتوان به صورت ماه و سال معین کرد.بهعلاوه، اگر عالم برهنه از حرکت لحاظ شود، زمانی برای آن قابل تحقق نخواهد بود.از بعدی، طول زمان نیز از ناحیه حرکت مصداق پیدا مینماید.
حقیقت این است که حرکت امر سیّال و مبهم است که تا حدودی دو مفهوم زمان و تدرّج میتوانند آن را تفسیر کنند.
زمان به دلیل اشتدادپذیری به دو بخش عام و خاص تقسیم میشود و به صورت مستمر سیلانپذیر است.زمان خاص، «مقیاس هستی متشخص»است و زمان عام، «مقدار حرکت جوهری و نهادی هستی مطلق»است؛مثلا انسانی که خارج از تمام اعراض و اوصاف است در واقع یک جوهر زمانمند است.او اگر فاقد فعل باشد دستکم محو در زمان عام است، چرا که زمان جزء مقدار حرکت است و در این صورت، نیاز به مقایسهحرکت انسان با اشیا نیست تا مفهوم زمان دانسته شود.انسان به صورت متشخص در زمان خاص و به صورت مبهم در زمان عام است.از بعدی، به واسطه همین انسان میتوان سه زمان گذشته، حال و آینده را شناخت و راز تفاوت آنها را کشف کرد.
شیخ الرئیس ابوعلی سینا در رساله حدود مینویسد:
«زمان به مصنوع شباهت دارد که در آن، زمان گذشته و آینده اشتراک دارد.» 1
در اینجا پرسشی چند وجود دارد که نیاز به کاوش و تعمق عقلانی دارد.آیا زمان یک مقوله مستقل است؟آیا زمان چیزی است و حرکت چیز دیگر که هر دو در وجود داشتن همسنگ یکدیگرند؟به دیگر بیان، حقیقت زمان چیست؟آیا حقیقت خارجی دارد، یا امری اعتباری است؟آیا زمان متناهی است یا غیرمتناهی؟آیا زمان در«آن»وجود دارد؟یا امر ممتدی است و به اعتباراتی تقسیم میپذیرد؟
در این مورد، دو نوع تلقی میتوان داشت.اگر به زمان خاص نگریسته شود، به جهت متشخص بودن حقیقی است و اگر به زمان عام توجه گردد، به جهت مبهم بودن از زمان حقیقی، اعتباری لحاظ میگردد.
مؤلف کتاب حرکت و استیفای اقسام مینویسد:
«به عقیده نگارنده، وجود زمان هم مانند وجود حرکت قطعیه اعتباری است و در خارج برای آن به خودی خود، وجودی نیست.» 2
زمان اگر چه مقوله مستقلی نیست، در عین حال جزء عوارض هستی است و به همین دلیل زمانمندی، امری اعتباری محض نیست و در حرکت پیوسته و گسسته وجود مییابد.دیگر آنکه مفهوم زمان، مشترک معنوی است و به نوعی اشیا از یک زمان مشترک برخوردارند؛یعنی در فراسوی هستی متشخص، بودن زمان عام استمراری، امری تردیدناپذیر است.چنین مفهومی برای تمام موجودات یکسان است که آن مقیاسی برای تمام موجودات قرار میگیرد؛مثلا زمان خورشید و انسان یکسان است و تفاوت نه در 1.ابوعلی سینا، رساله حدود، (انجمن حکمت و فلسفه ایران)، ص 41.
2.حسن ملکشاهی، حرکت و استیفای اقسام، (نشر سروش)، ص 190.
زمانمندی بلکه در نوع و مدت است.با این بیان، روشن گردید که همه اشیا زمانمندند و دلیل این قاعده، عدم آرامش در نهاد هستی است.
به سخنی دیگر، حرکت دفعی و تدریجی هر دو زمانمندند.یکی زمان استمراری و دیگر زمان آنی است.زمان استمراری از آنجا که متصل است، یک واحد است و از آنجا که تقسیمپذیر است، اعتبار بسیاری در آن راه دارد؛یعنی ثبات برای زمان، اعتباری و تجدد حقیقی است، چرا که ملاک انقسام حرکت، زمان است و از آنجا که حرکت دائمی و مراتبی از هستی است، زمان نیز که ملاک انقسام آن میباشد، همانگونه است.چنین امری نشان این اصل است که اشیا هم خود زمانمندند و هم در درون زمان قرار دارند.فزون بر این، چون در زمان خاص مبدأ زمانی وجود دارد به جهت تشخص هستی، انجام زمانی نیز میپذیرد.در زمان استمراری که زمان عام بر زمان خاص احاطه دارد، نه تنها آغاز و انجام مبهم است، چه بسا آنکه زمان در زمان چهره میگشاید.
زمان در یک معنای عام، دارای دو اعتبار فلسفی است.نوعی یگانه و نوع دیگر بسیار است.فاعل در زمان، یگانه مجرد و بسیار مادی است.البته مراد از این سخن آن نیست که برای یک چیز دو فاعل لحاظ کنیم که از آن تناقض صورت پذیرد، چراکه در این مقام، نوع علت متفاوت است.دیگر آنکه در امور طبیعی نوع علت برای اعراض، علیت اعدادی میباشد که آن علت مباشر است.در ماورای طبیعت، علیت آن فقط ایجادی است.
با نظر به مبادی گذشته آشکار گردید که هر مت حرکی به دلیل حرکتپذیری در یک زمان خاص واقع شده است.علاوه، زمان متشخص در بیرون از اشیای متعین قرار ندارد، چرا که زمان از حرکات اشیا انتزاع میشود و پرتوی از هستی است که همانند حرکت، هستی مستقل ندارد.
اینک دامنه بحث زمان را به طرز فلسفی میگسترانیم تا ببینیم از آن با متد فلسفه چه میتوان استخراج و یا استنباط کرد.حال موقع این پرسش فرا رسیده است که فاعل زمان چیست؟و اصولا چه چیزی موجب پدیداری زمان میشود یا چه چیزی قابل زمان است؟ آیا فاعل زمان مستمر باید دائمی باشد؟در خصوص زمان متشخص چه میتوان گفت؟ آیا زمان، زوال پذیر است؟آیا فاعل زمان زوال پذیر، باید زوال پذیر باشد؟علت زمانمندی زمان چیست؟آیا زمان علتمند است؟چه چیزی زمان ساز است؟نهاد زمان، ماهوی است یا وجودی؟آیا علت زمان، امری برهنه از زمان است؟آیا علت فاعلی زمان، زمانی است؟ و یا چنین انحصاری مقرون به توفیق نیست؟
تمام این پرسشها در هستی امکانی اعم از مجرد و مادی جاری است و در هر یک به جهت ثبات حرکتمندی و زمانمندی چهره میگشاید و انقلاب نهادی نوع را باطل میانگارد.هستی وجوبی و شؤون ذاتش به جهت غنای نهادی حرکت، بیمعناست و با نفی حرکت، زمان که مقداری از آن است، به ضرورت در آنجا راه ندارد و ذات و شؤون باری در ورای حرکت و زمان است و زمان فقط واحد سنجش هستی امکانی است. 1 در هستی امکانی که اصل زمانمندی در آن جاری است، زمان هر چیزی از خودش قابل انفکاک نیست، چرا که زمان از مشخصات وجودی است و اگر زمان را از چیزی برداریم، در واقع اصل و هویت را از آن چیز نفی کردیم و در آن صورت، آن چیز دیگر خودش نخواهد بود؛یعنی چنان نیست که زمان را چیزی بدانیم و هستی را چیز دیگر، تا آنکه رابطهای از نوع عرضی و اتفاقی صورت پذیرد.حقیقت این است که بستگی زمان به چیزی، در پرتو هستی انجام میپذیرد و زمان در واقع از شؤون هستی است.چنین امری موجب میشود که زمان چیزی از خودش انفکاکناپذیر باشد.
از نظر معناشناسی فهم زمان، فرع بر درک هستی حرکت است و از نظر وجودی و ثبات آن، منوط به حرکت و فهم آن است.از بعدی، مراتب حرکات با همان زمان خاص خود موجود است و در زمان بعدی با مرتبه دیگر محقق میباشد.به دیگر سخن، در جاهای مختلفی، حرکت و زمان یکدیگر را معنا میکنند و در عین حال، اصالت با حرکت است.
1.زمان در هستی مجرد نیز جریان دارد و فقط نوع زمان متفاوت است که آن تفاوت، موجب عدم همسانی زمان در ماده و مجرد میگردد، به طوری که هیچ کدام از خواص زمانمندی یکدیگر برخوردار نیستند و در عین حال، زمانمندی در هر دو چهر گسترانیده است.از بعدی، حرکتی برای انسان قابل فهم است که زمانمند باشد و این دو با هم تنافی ندارند و از نوع تقابل تضاد نیز برخوردار نیستند؛مثلا ساعت 12 در تهران و مشهد با هم مختلف است و حال آنکه در اصالت جنبش تفاوتی نیست.این دوگانگی بین حرکت و زمان، در ذهن است و در خارج هستی و حرکت و زمان، وحدت وجودی دارند.
فلاسفه زمان را به مقدار حرکت تدریجی تعریف کردهاند، ولی بیشتر در شناسایی مقیاس زمان کوتاه آمدهاند.صدر المتألهین در تعریف زمان مینویسد:
«و اما الزمان فهو مقدار الخروج، فحقیقة الزمان لیست الا مقدار التجدّد و الانقضاء نسبه الی الحرکة نسبة الطبیعة السیالة الی الصورة العقلیة الباقیة عند اللّه من کل نوع جسمانی.» 1
در پژوهش زمان به این نتیجه رسیدیم که مقدار هستی امکانی است و هیچ موجود ممکنی جدای از آن نیست و زمان در نهاد و جوهر هستی مأخوذ است.اکنون میپرسیم آیا در مجردات نیز چنین حکمی جریان دارد؟آیا مجردات همانند مادیات زمانمندند؟آیا ملاک زمانمندی، فقر نهادی مادی است یا امکان؟در حرکت چگونه میتوان داوری نمود؟
کاوشهای فلسفی نشان داده که حرکت و زمان، تابع و شاخهای از هستی میباشند و چنین هستیای از آنجا که ممکن است، حرکت و زمان نیز از چنان خصیصهای برخوردارند که آن موجب حرکتمندی و زمانمندی موجودات امکانی میشود.از بعدی، زمان همانند حرکت، قابل تقسیم به اجزای متعدد است که آن اجزا با هم جمع نمیشوند و بتدریج به وجود میآیند و به صورتی میگذرند که جمع بین زمان گذشته و آینده به صورت انباشته شدن ممکن نیست؛چز اینکه هر حالی دربردارنده گذشته و آیندهای باشد که به گذشته تبدل یافته است؛یعنی هر حالی علاوه بر گذشته و آینده سابق بر اساس خصوصیت فعلی، وجود مستقلی دارد.با وجود این، زمان و حرکت به همان نوع، هستی دارند که سیلان و استمرار نحوه هستی آنهاست.
1.صدر الدین شیرازی، مفاتیح الغیب، (مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی)، ص 390.
_____________
بهعلاوه در مورد زمان که مقدار حرکت است، در آن مقطع این پرسش وجود دارد که مقدار چیست؟آیا مقدار، حرکتی از حرکات عالم، و یا نوعی از آن است؟آیا از«مقدار»، حرکت و زمان فهمیده میشود؟و یا اینکه از«خود حرکت»، زمان ادراک میگردد؟حکیم ملاصدرا در این باره تصریح نموده که حقیقت زمان، چیزی جز مقدار تجدیدی نیست. 1 این قاعده در هستی خاص کاربرد دارد، ولی در هستی عام مستمر«زمانمندی»نه از حرکت، بلکه از هستی است که حرکتمندی از عوارض حرکت به حساب آورده و مداقه خاصی بر آن نیفزودهاند:
«زمان از عوارض تحلیلی حرکت به شمار میآید.» 2
گستردگی و دشواری بحث زمان، مداقه افزونتری را طلب میکند تا راز نهفته آن مکشوف شود.زمان اگرچه همانند حرکت بدون تدریج حاصل نمیشود و مفهوم آن خارج از مفهوم حرکت در تحقق خارجی نیست، اما از یک نکته دقیق فلسفی نباید غافل بود که هر دو بستگی به هستی دارند و جزء عوارض تحلیلی آن به حساب میآیند و به نوعی هر دو جزء مراتبی از هستیاند.درست به همین دلیل، یکی از بدون دیگری میتوان مورد کاوش قرار داد و راجع بدان داوری نمود و تصمیم گرفت.
دیگر مسأله نسبیت معرفتی زمان است که با تعدد متحرک، تعدد زمان را به وجود آورده است.زمان نسبی از اعتبارپذیری حاصل میشود که آن ناشی از خصایص معرفت بشری است؛یعنی همین که در حرکت اعتبار را لحاظ کنیم، نوع خاصی از زمان مورد ادراک قرار میگیرد که بر فهم پذیری زمان صحه میگذارد، چنین امری بدان جهت اصالت مییابد که زمان ملازم حرکت است و از حرکت پیوسته و گسسته زمان عام و متشخص دانسته میشود.تردیدی نیست که کشف نسبیت زمان از طریق کاوشهای علمی حاصل شده و فیلسوف از این سامان معرفت وام گرفته و در هستی شناسی به کار گرفته است.البته 1.رک:صدر الدین شیرازی، مفاتیح الغیب، ص 390.
2.عبد الله جوادی آًّلی، مبدأ و معاد، (نشر الزهراء)، ص 198.
_____________
زمان از نظر منطق معرفت، یک موضوع فلسفی است و موضوع بودن علمی آن در طول فلسفه قرار دارد که در مسائل فلسفه کاربرد روشمند ندارد.
دیگر آنکه قانون نسبیت زمان، منافی با علتمندی آن نیست، چراکه زمان بیمعیار بر نیفتاده که بیمعیار شناخته شود و یا رخت بربندد.تحقق خارجی زمان دارای علتی روشمند است که آن، تدریجی و سیّال روییده شده که با تحصّل هر جزء علت، زمان خاص به وجود میآید و با نفی جزئی حرکت، همان معلول نفی میگردد تا نوبت به علت و معلول بعدی برسد که همین که محذور جدایی رخ ندهد، زمان خاص پدیدار میشود. زمان موجودات همانند خودشان نسبی است و اگر به صورت عام نگریسته شوند، زمان مطلق است و چنانچه به شناخت آن توجه گردد، یک قرارداد عصری است.
به هر صورت، بحث را باید بدین صورت طرح کرد که زمان هر هستی، مقدار حرکت آن است و در واقع محک زمانی هر انسانی به گسترش دامنه حرکت کهستی آن بستگی دارد؛مثلا حرکت مستمر خورشید و زمین و پدیداری شبانهروز و سیر مداوم کیهان، معیاری برای زمان خاص علمی نیست، جز اینکه به اعتباری نسبیت را از آن استخراج کنیم و حیطه بحث را در مدار طبیعت قرار دهیم.چراکه زمان، همانند حرکت پیوسته و گسسته است و چنانچه اعتبار نسبیت معرفت فلسفی و علمی در آن لحاظ نگردد، محک فهمپذیری فلسفی و علمی بر آن صادق نخواهد بود.
اکنون پس از طرح مبادی و مبانی بحث، پرسشی چند رخ مینماید؛از جمله اینکه زمان چگونه فهمیده میشود؟آیا نسبیت زمان از نسبیت وجودی شناخته میشود؟و یا اینکه نوع فهم بشری از زمان نسبی است؟در کجا و چگونه میتوان به راز زمان نسبی و مطلق پی برد؟چه تفاوتی بین«زمان بودن»و یا«زمانمند بودن»وجود دارد؟در این بین، زمان در هستی چه حکمی دیارد؟آیا زمان در هستی وجود ارد؟یا اینکه هستی زمانمند است و زمان پرتوی از آن است؟
زمان را به دو صورت میتوان درک کرد:نوعی از هستی نسبی که در آن، زمان نسبی را میتوان شناخت و دیگری از هستی عام که حرکات عام استمراری در آن لحاظ شده است و تا حدودی مطلق زمان را از آن میتوان انتزاع کرد.با نگرشی دیگر، دوباره به پرسش برمیگردیم تا گوهر زمان در این کند و کاو آشکارتر شود.مقیاس زمان چیست؟واحد سنجش آن کدام است؟آیا تفاوتی بین مقیاس مکانمندی و زمانمندی وجود دارد؟آیا در زمان نیز زمانمندی قابل فهم است تا آنکه بگوییم واحد سنجش آن کیلوگرم است؟آیا زمان دارای مسافت است تا آنکه اعلام شود که واحد سنجش آن متر است؟اگر چه آن چیزی که مقدار حرکت میباشد زمان است، ولی بحث در این است که چه چیزی واحد سنجش و یا مقیاس زمان است؟
حقیقت این است که زمان نه دارای مسافت است و نه وزن، بلکه فقط زمانمندی است و واحد سنجش آن ساعت است.با شناخت این اصل میتوان پی برد که ملاک تقدم و تأخر که مفهوم زمان از آن کشف میشود، زمان است، چراکه از صرف جنبش هستی، ملاک تقدم دانسته نمیشود و در مقام معرفت آن نیاز به اعتبار دیگری خواهد بود که به حرکت تشخص بخشد که آن زمان است.بهعلاوه، حرکتی که از عوارض تحلیلی هستی است، دارای دو مقدار مکانی و زمانی میباشد.به این بیان، محک مقداری که با کیلومتر سنجیده میشود، بر خلاف مقداری است که به ساعت مورد سنجش قرار میگیرد.دیگر آنکه از نظر معناشناسی تفاوت محسوسی بین چند کیلومتر حرکت و چند ساعت حرکت وجود دارد که در این بین، آنچه سرعت حرکت را مشخص مینماید، زمان است.
وانگهی همه امور مادی و مجرد هستی امکانی از قبیل گفتار، کردار و پندار به واحد زمان اندازهگیری میشوند که آنها در حقیقت جلوههای متفاوت حرکت میباشند.حرکت در مقیاس معناشناختی و تستپذیری همانا به واحد زمان در نهاد هستی سنجیده میشود و چه بسا یکی از دلایل حرکت جوهری در گرو زمانمندی آن است و مفهوم زمان هم مشابه مکان برای جوهر، امری انتزاعی از عین است.به هر حال، از آنجا که زمان به نوعی وابسته به حرکت است، چنانچه جنبش استمراری نهادی محقق نباشد، زمان نیز امری تهی خواهد بود.از این مبادی استنباط گردید که زمان، امری منتزع از هستی عینی است و جوهر نهادی آن متحصّل است.
پس از آنکه با کاوش فلسفی روشن گردید زمان دارای مقیاس است و از واحد سنجشی به عنوان سرعت برخوردار است، این سؤال قابل طرح خواهد بود که آیا زمانگذشته، به شیوه منطقی قابل بازگشت است؟آیا حرکات ارادی نقشی در سازمان جنبشی و زمانمندی هستی دارند؟آیا برای بشر میسّر خواهد بود که پویش و زمان هستی را به صورت دیگری تنظیم نماید؟آیا به شیوه عقلانی میتوان ساعتی را که سپری گردید با سرعتی بیشتر از ناحیه مخالف آن بازستاند؟و یا مسافتی را که پیمودهایم، آیا میسّر است که با سرعت بیشتری به زمان گذشته بازگشت کنیم؟اگر بنا بر قانون احتمال، بازشگت فیزیکی میسّر باشد، آیا بازگشت به زمان گذشته از نظر فلسفی نیز ممکن است؟آیا از دید فلسفه، متد متافیزیک همانند فیزیک زمانمند است؟آیا حرکت جوهری در طبیعت وجود دارد و یا فراطبیعی است؟آیا تحقق دو حرکت جوهری در یک زمان ممکن است؟ به هر حال، زمان چگونه برای بشر قابل فهم است و محکپذیری فلسفی و علمی آن به چه صورت است؟
حقیقت این است که در کرسی معرفت، زمان مطلق امری سیّال و مبهم و به طرز مطلقانگاری مدلناپذیر و دست نایافتنی است و بر خلاف آن، زمان نسبی امری سیّال و احاطهپذیر و مدلپذیر است.بشر در کاوش فلسفی در خصوص این نوع از زمان به شیوه فلسفه میتواند بیندیشد و تصمیم بگیرد.این زمان در هستی و طبیعت، هر دو جاری است و در عین حال، دو زمان به یک معنا نیست و نوع فهمپذیری آن متفاوت است.
مقایسه پذیری حرکات
قبل از ورود به این مبحث، شایسته است بدانیم که سنجش سرعت به دو قسم فعل و قوه است و هر یک به دو بخش ثابت و متغیر تقسیم میشوند.سرعت و شتاب از مشخصات حرکت هستی است که به صورت مثبت و منفی حاصل میشود؛یعنی سرعت امری حرکتمند است و فهم آن در گرو ادراک روشمندانه حرکت میسّر است.
سرعت و کندی حرکات در مسافت میانجامد و با سنجیدن چند مرتبه از مراتب هستی میتوان به شدت و ضعف آن دست یافت.مقایسه همیشه در شدت و ضعف و یا کم و بیش صورت میپذیرد.بهعلاوه بین دو حرکت در دو مقوله، ا مکان مقایسه نیز میسّر است، چرا که در آنجا نیز امکان زیاده و نقصان وجود دارد.دیگر آنکه مقایسهپذیریحرکت مکانی بسهولت میانجامد؛مثلا اگر در مسافت مساوی، دو حرکت مساوی در زمان واحد، به جریان درآیند و در زمان نامساوی مدت زمانی را بپیمایند و به بیانی آغاز و انجام آنها یکسان نباشد، مقایسهپذیری و سنجش موزون پدیدار میشود.
حرکات بشری عموما نسبی هستند و فهم انسان از این جنبشها نیز نسبی و در پارهای موارد عصری است و قانموندی سرعت و کندی نیز ناشی از این مقوله است.فزون بر این، حرکت نسبی نیز زمانمند است و زمانمندی جزء عوارض هستی است؛مثلا اگر سرعت بخواهد در مسافتی چهره بنماید، در بستر زمان شکل میگیرد و برای زمان نیز سرعت، معنایی غیر از این ندارد.
از نظر معناشناسی، سرعت و کندی دو صفت از اوصاف حرکت هستند و عدم ثبات در این مقام به معنای حرکت در حرکت نیست و آن حرکت حرکت است که مسافت حرکت واقع میشود.اکنون مسأله را چنین طرح میکنیم که سرعت و کندی را چگونه میتوان شناخت؟کندی، حرکتی تدریجی و یکنواخت است که مرتبهای از هستی را بر منظر قرار میدهد.چنین حرکت تدریجی در بستر زمان یکنواخت، شکل میگیرد. سرعت، جنبش تدریجی شتابآلود است و در بستر زمان ناآرام سایه میگستراند.
در این مقطع از بحث، دو پرسش جدی وجود دارد که چنانچه به طرز روشمندانه پاسخ داده شود، راز نهفته این موضوع مکشوف میگردد.اولا از نظر فلسفی، معیار سنجش سرعت و کندی چیست؟ثانیا چه چیزی به سرعت و کندی تشخص میبخشد؟ در این مورد، نظریههایی وجود دارد که چندان همسویی را طلب نمیکند و تاکنون آرای مختلفی در این خصوص عرضه شده است.در این بین، آنچه به نظر سادهتر میآید این است که سرعت و کندی از نسبت بین زمان حرکت و مسافت سنجیده میشوند.در عین حال، اگرچه معیار سنجش آنها یکسان است، اما آنها دو معنای متفاوت از یکدیگر دارند که بر متقابل بودن آنها صحه میگذارد.
صدر المتألهین، تقابل 1 بین سرعت و کندی را تضاد میداند که این نظریه به دلایلی 1.صدر الدین شیرازی، الأسفار الأربعه، ج 3، ص 198.
_____________
نقدپذیر است.البته در صورتی بین سرعت و کندی تقابل تضاد خواهد بود که نهایت اختلاف بین آن دو تصور شود و حال آنکه از نظر منطقی چنان نتخالفی که منجر به تضاد شود، میان آن دو وجود ندارد.با این بیان، تقابل بین سرعت و کندی تضایف است و سرعت علی القاعده جریان و سیلان هستی است که از آن مطلق هستی فهمیده میشود و آن در مقابل کندی که به معنای ضدش باشد، قرار ندارد.
دیگر آنکه آیا سرعت، سرعتپذیر است؟یا اینکه متحرک، سرعتپذیر است؟به دیگر سخن، آیا سرعت حرکتمند است؟و یا اینکه حرکت سرعتمند است؟یعنی مسأله سرعت و کندی جنبش را با چند منظر میتوان نگریست و در آن مطالعه کرد و به مداقه پرداخت تا شناخت منقحتری از آن بتوان ارائه داد.
خلاصه:حرکت از مشخصات سرعت و سرعت در بستر زمان شکل میگیرد و از نسبت بین زمان حرکت و مسافت آن، فهم نسبی سرعت سنجیده میشود.این اصل گویای آن است که هیچ یک از مقولات هستی به صورت کامل و خالص فهم نمیشوند تا شناسایی«تمامی»از آنها عرضه شود.درست به همین دلیل، مقولات هستی به صورت مستمر فهم پذیرند و دائما افهام گذشته و حال، اصلاحپذیر و بازسازی شونده سهتند.
علامه طباطبایی مینویسد:
«السرعة و البطؤ نعرفهما بمقایسة بعض الحرکات الی بعض، فاذا فرضنا حرکتین سریعة و یطیئة فی مسافة، فان فرضنا اتحاد المسافة اختلفتا فی الزمان و کان زمان السریعة أقل و زمان البطیئة أکثر، و ان فرضنا اتحاد الزمان کانت المسافة المقطوعة للسریعة أکثر و مسافة البطیئة أقل.» 1
تعریف مرحوم علامه تا حدودی درست و گویای مراد است، ولی نمیتواند به طرز منطق عقلانی، چیستی آن را بنمایاند.این دو اصل در مقام معرفت با مقایسه نمودن پارهای از حرکتها به پاره دیگر حصال میشود.
در شناسایی سرعت و کندی چند اصل مدخلیت م ستقیم دارند که چنانچه آنها فهم 1.سید محمد حسین طباطبایی، نهایة الحکمة، (مؤسسه نشر اسلامی)، ص 217.نشوند، ارائه تعریف رایج جز افزودن مجهولی بر مبهم گذشته، چیز دیگری نخواهد بود. نخستین امر از مشخصات سرعت و کندی، وابستگی آن دو به حرکت است و چیزی که به حرکت تشخص میبخشد، شتاب است.دوم، سرعت و کندی از آنجا که در بستر زمان شکل میگیرند، امری زمانمندند.سوم، فهم آن دو همانند فهم حرکت و زمان، نسبی است و قانونمندی آن نیز از ویژگی مقولات هستی برخوردار است.چهارم، حرکتمندی آنها در مسافت حرکت واقع میشود.پنجم، آن دو تغییر پذیرند و چیزی که آن دو را برگزیند تغییر میپذیرد و بر مقیاس آن سرعت، حالت جدیدی را پی میگیرد.ششم، آن دو از نسبت بین زمان حرکت و مسافت آن، سنجیده میشوند.در نتیجه، سرعت و کندی از عوارض تحلیلی هستیاند و از نظر متدلوژی معرفت، جزء آن محسوب میشوند.
آیا هر حرکتی لزوما به موضوع نیاز دارد؟آیا جستجوی موضوع شناختی در هر نوع حرکتی، امری مطلوب است؟یا اینکه پارهای از حرکات به علت عدم استقلال وجودی به موضوع وابستهاند و پاره دیگر برهنه از این شرط میباشند؟
در موضوع شناختی باید توجه داشته باشیم که در چه بابی از حرکت، به موضوع نیاز داریم و در چه بابی از آن بینیازیم.به دیگران بیان، نخست نقش موضوع را در حرکات بشناسیم و به صورت روشمندانه از آن دریابیم که موضوع در چه نوع جنبشی کاربرد اصولی دارد؟و در چه حوزهای جایگاهی برای آن قابل تصویر نیست؟چنین بحثی را که به نوعی احتیاج به موضوع داشته و از دیگر جهت فاقد آن باشد، به دو صورت میتوان طرح نمود:
نخست اینکه حرکت، متحرک و مسافت را جدای از هم بدانیم و هویت مستقلی برای هر یک در نظر بگیریم که در آن صورت، حرکت نیاز به موضوعی دارد که بر آن عارض شود.دیگر اینکه چنین تفکیکی را میان حرکت، متحرک و مسافت قائل نباشیم وحرکت را جزو عوارض هستی به حساب آوریم که در این صورت حرکت، مقوله و وجود مستقلی نیست و فقط مراتبی از هستی است.
با اندکی کندوکاو در حرکت میتوان دریافت که موضوع داشتن آن بر حسب نگرش علمی است و پویش فلسفی به دلیل آنکه از عوارض هستی میباشد، از چنین خصیصهای به دور است.موضوع در جنبش فلسفی، همان قابل پویشی است که متحرک است و فاعل حرکت و متحرک و محرک به دلیل نهادی بودن یکی است.دوگانگی در جایی لحاظ میشود که موضوعی برای حرکت باشد که در آن صورت فاعل و قابل، و محرک و متحرک، غیر همدیگر هستند و تفاوت نهادی برای آن قابل ترسیم است.
پارهای از فلاسفه اعتقاد دارند که موضوع حرکت نه قوه محض و نه فعل هستی، بلکه جسم است که از هر دو لحاظ منطقی برخوردار است.اگر موضوع حرکت را فقط جسم قرار دهیم، بالطبع در هرجا حرکت باشد، جسم نیز خواهد بود و عکس آن هم صادق است و بدون جسم، حرکتی پدیدار نمیشود.در این صورت، مجردات که فاقد هویت جسماند، از حرکت و پویش پذیری برهنه خواهند بود و جریان پویشپذیری با نهاد آنها منافات خواهد داشت.حال آنکه مجردات اگرچه کمال جسمانی را نمیپیمانید، اما پیوسته در جستجوی سیر وجودیاند.با این بیان، اولا جوهر جسمانی همانند هستی مادی به صورت مستمر در پویش است.
ثانیا حرکت مختص و وامدار به هستی مادی نیست و دلایلی که ما را به حرکتمندی هستی مادی رهنمون میسازد، همان دلایل به نوعی بر حرکتمندی مجردات گواهی میدهد.
حرکات عرضی، همانند عرض به دو صورت قابل تحلیل میباشند.نوعی عرض ماهوی است که حرکت آن نیز بر این اساس تست میپذیرد.دیگر، وجودی بودن عرض است که محکم و روشمندی آن نیز بر این مقیاس خواهد بود و در عمل اثرگذاری خود را نشان خواهد داد.
در حرکات عرضی ماهوی از آنجا که تفاوتی بین حرکت و متحرک و مسافت وجود دارد، حرکت موضوعمند است.این موضوع در هر آنی فردی از مقوله را در بر دارد وماهیت آن به دلیل ثبات موضوع، ثابت است.حال اگر موضوع حرکت جسم باشد، آن دستکم سیلان نسبی میپذیرد و یا آنکه در طول هستی مادی، متحرک به ذات است و چنانچه متحرک به ذات، موضوع حرکت عرضی تلقی شود، قهرا با موضوعی که ماهیت آن است، منافات اساسی دارد.در حرکات عرضی، جنبش بر جسم عارض نمیشود و جسم و جوهر، موضوع حرکات نیستند تا آنکه حرکت چیزی باشد و جسم چیزی و فاعل حرکت چیز دیگری.در این مقطع، طبیعت جسمانی حرکتمند است و حرکت جسمانی نه تنها از بیرون بر آن عارض نمیشود که بسا پویش هستی از نهاد آن میجوشد. جوهر و حرکت، جنبشی فاقد موضوع مصطلحاند و در آن مقطع، حرکت احتیاجی به موضوع ندارد و موضوع در واقع همان وجود متحرکی است که بتدریج از باز به بسته میرسد.به سخنی دیگر، موضوع در حرکت جوهری، استکمال اشتدادی هستی است و چون در یک مرحله فقری از هستی قرار دارد، برای دریافت کمال برتر در آنجا پویش رخ میدهد و بتدریج هر صورتی زمینهای برای تحقق صورت جدید میشود.
در این مقام، سخن در نابودی صور گذشته نیست و صور جدید همواره با برخورداری از صور سابق رشد میکنند و دائما این سبب را ادامه میدهند و هر صورتی بر شانه صور سابق میایستد تا اینکه دریافت کمال و وصول به مراتب بعدی بیشتر میسّر شود.
زوال صور سابق فقط در نرظیه کون و فساد رخ میدهد که پارهای از فلاسفه و حکما و متکلمان بدان اذعان دارند و بنابر حرکت جوهری، در هیچ آنی«هستی»برهنه از صورت نیست و ما به واسطه آن میتوانیم حرکت را بشناسیم.مخالفان حرکت جوهری و بخصوص شیخ الرئیس خیال میکنند که با زوال صورت سابق، تبدل نوعی رخ میدهد و نوعی به نوع دیگر تبدیل میشود، حال آنکه تبدل نوعی در کون و فساد رخ میدهد که نوعی از تغییر است.در حرکت جوهری، موضوع به صورت نوعی ثابت و تبدلناپذیر است؛یعنی در حرکت جوهری، جوهریت جوهر و کمیت کم و کیفیت کیف، تغییرپذیر است و ثبات با آن ناسازگار است، نه آنکه تبدل نوعی رخ دهد که جوهر تبدیل به عرض و عرض تبدیل به جوهر و یا عرضی به عرض دیگر تبدیل شود.
حرکت ذاتی
بسیاری از فلاسفه بر این باورند که هستی ذاتی دو جنبه ثابت و متغیر دارد.چهرهای از هستی نسبت به ماده است که متغیر میباشد و چهره دیگر، نسبت به ماورای ماده محسوس است، که مقیاس پذیری و ثباتانگاری مطلق در آن جریان مستمر دارد.
این تقسیمبندی اگر در خصوص موجودات امکانی لحاظ گردد، امری نادرست است و اگر به مجموع هستی نگریسته شود، امری مطلوب است.هستی وجوبی به دلیل غنای نهادی، ثابت است و دیگر موجودات به علت نیاز نهادی بناچار اشتداد پذیرند.این اشتدادپذیری تنها به هستی مادی بستگی ندارد و دامنه آن به حدی گسترده است که هستی مجرد را نیز در بر میگیرد.در خصوص جنبش پذیری هستی مادی، اختلافی نیست و تخالف آراء، بیشتر در هستی مجرد است که به دلیل امکان و اشتداد و مراتب پذیری حرکتمند است و جنبش مستمر در آن نهادی است.
به اعتباری، حرکت ذاتی و عرضی به مستقیم و غیر مستقیم تقسیم میشود و آنچه در وجود امکانی فاقد جنبش باشد، امری غیر محقق است.حرکات ذاتی به دلیل استقلال نهادی نیاز به موضوع ندارند و حرکات عرضی از جهت عرض بودن نیاز به موضوع ذاتی دارند و از جهت حرکت، فاقد موضوع خواهند بود؛یعنی حرکات عرضی تابع حرکت ذاتی هستند و از آنجا که حرکت ذاتی جنبش بدون موضوع است، حرکت عرضی با موضوع خود همسان و خلاف آن، تصوری غیر عقلانی و غیر روشمند است.
در حرکات ذا تی اولا نیاز به هیچ محرکی نیست، چرا که حرکت یک مقوله مستقل نیست و تصور این قاعده که علت متغیر، متغیر است، فقط در حرکت عرضی جاری است و در حرکت ذاتی، جنبش پرتوی از هستی است.از بعدی با قطع نظر از هستی، هویتی برای حرکت محقق نیست و پویش نهادی نه از ماهیت، بلکه از حاق هستی انتزاع میشود. به دیگر بیان، مراتبی از هستی، حرکت نهادی است؛چرا که نحوه هستی آن سیلانی است و از بیرون چیزی به آن ملحق نمیشود و اصولا در جایی حرکت، علت میطلبد و باید علت آن متغیر باشد که حرکت از حاق ذات متحرک انتزاع نشود و از خارج ذات بدان ملحق نگردد، همچون مقولات«کم، کیف، این و وضع»(بر اساس اصالت وجود)که پیشتر تحرک و هویتی ندارند و سپس این حرکات بر آنها عارض میشوند و زاید بر ذات آنها میباشند.به هر صورت، بر اساس اصالت وجود، حرکت ذاتی و عرضی، جنبش دائمی دارند و ثبات آنها اعتباری و ناشی از خصایص درک بشری است.دیگر آنکه در حرکت ذاتی، تفاوتی در هستی مادی و مجرد از جهت حرکتمندی وجود ندارد و هر دو حرکتمندند و فقط کیفیت آنها به جهاتی، به صورت جدّی قابل تعمق و بررسی است.
حرکت عرضی
حرکت عرضی به دو صورت وجودی و ماهوی قابل تبیین است.فلاسفه پیشین، بیشتر پویش عرضی را بیرون آمدن از بسته به باز در چهار مقوله ماهوی اعتبار کردهاند و جریان آن را در جوهر منتفی دانستهاند.فیلسوفان پس از ملاصدرا به تبعیت از ایشان، حرکت را از بسته به باز در هستی لحاظ نمودهاند.این دوگانگی در آغاز مطرح شدن بحث حرکت موجب گردید که دامنه آن تا به انجام، به دو شیوه طرح و بررسی شود و در نهایت، دو نوع انتاج فلسفی را بر منظر بنشاند.
در اعراض بر اساس اصالت ماهیت، سکون نسبی نسبت به حرکات بعدی وجود دارد و بر مبنای این شیوه کسانی که بین اعراض، سکونهای مختلفی لحاظ کردهاند، چندان دور از واقع سخن نگفتهاند.در اصالت وجود، حرکت و سکون با هم تقابل دارند و آنچه قوام هستی را مینمایاند، حرکت است.در این شیوه همانگونه که جواهر، سکون ناپذیرند و نهاد آنها در سیلان مستمر است، اعراض نیز چنان میباشند.
در حرکات عرضی ماهوی از آنجا که سکون پذیری در آنها رخنه مینماید، روح کثرت عرضی و تباینی در آن سامان میپذیرد و در این مقطع، اشتدادپذیری معنایی نخواهد داشت.در مقابل، حرکات عرضی وجودی به دلیل وحدت انگاری، اشتدادی هستند که این اشتداد ناشی از روح جوهری آن است.از نظر عقلانیت فلسفی در حرکت شناسی میسّر نیست که عرض تابع جوهر حکتمند باشد و جوهر که متبوع آن است، از جنبش پذیری برهنه لحاظ گردد، زیرا عرض، وجود استقلالی ندارد تا حرکت مستقل داشته باشد، بلکه وجود آن تبعی است و مراتبی از هستی جوهر بوده کهحرکت پذیری آن نیز منوط به پویش پذیری جوهر است.به دیگر سخن، معقول نیست که وجود تبعی عرض، حرکت کند و در این مورد مستقل در نظر گرفته شود و تابع جوهر نباشد، و حال آنکه در تحقق هستی بستگی به جوهر داشته باشد، چراکه از این نکته مهم نباید چشمپوشی کرد که اعراض در حقیقت اعراض وجودیاند و تفاوتی در جریان این قاعده در عرض لازم و مقارق وجود ندارد.در حرکت شناسی، اگر جنبشی تبعی باشد، عرض است و اگر مستقل فرض گردد، لاجرم جوهری است که به تصور و تصدیق خام، عرض قلمداد گردیده است.
بر اساس اصالت ماهیت در حرکت عرضی نیاز به موضوع، محسوس است و علت نیاز ناشی از جهت نهاد محتاج است.به این بیان، همانگونه که عرض بدون جوهر فاقد معناست، تصور جنبش عرضی بدون موضوع، احتمالی تهی است.
در اصالت وجود از آنجا که حرکات«کم، کیف، این و وضع»مراتبی از جنبش جوهری هستند، موضوع طلب نمیکنند.اگرچه تحقق گوهر عرض بستگی به موضوع جوهری دارد، اما این اصل موجب نمیشود که عرض در حرکت نیز نیاز به موضوع داشته باشد.به هر صورت، در حرکات عرضی ماهوی، موضوعمندی از آنها کشف میشود و در پویش وجودی، پایداری آن منوط به قوام حرکت دیگر است که در آن موضوعمندی شرط نیست.
بحثی در فلسفه وجود دارد که هر نوع متحرکی به محرکی نیاز دارد که امکان حرکت محقق شود و چنانچه وابستگی متحرک به محرک منتفی تلقی شود، افاده جنبش نهادی دور از واقع خواهد بود.این تصور در حرکات عرضی ماهوی درست است و در حرکت عرضی، جعل مرادف حرکت نیست و به همین جهت به محرکی غیر خود وابسته است.در حرکات وجودی، چون جعل مرادف جنبش است، دوگانگی در آن مقطع وجود ندارد؛ حرکت و محرکی نیست تا حرکت به محرکی وابسته باشد.
قابل توجه است که شناخت عرض در همین مختصر به پایان نمیرسد.کاوش در عرض به عرض شناسی گستردهای نیازمند است تا عرصههای آن مکشوف گردد.در آنجا پرسشهای گوناگون فلسفی وجود دارد که همچنان پس از گذشت قرنها تفکر فلسفی، طرح نشده یا مبهم ماندهاند.به عنوان نمونه، پرسشهایی را میتوان طرح کرد که تاکنون راز آنها مکشوف نگردیده است.نخست آنکه عرض چیست؟یا چه چیزی موجب بروز عرض شده است؟آیا عرض در عرض بودن ذاتی است؟یا ماهوی است؟و یا وجودی؟ آیا وجود عرض مغایر با وجود جوهر است؟بر فرض قبول تغایر، آیا این تغیر، تباینی است یا تفاوتی؟آیا عرض مستقل است و یا تبعی؟آیا عرض چیزی است که به جوهر ضمیمه شده است؟یا خود پرتوی از آن است؟
حقیقت این است که لازمه وجود جوهر، عرض است و عرض از هستی جوهری انتزاع شده است.به سخنی دیگر، «وجود عرضی»در اصالت وجود، عین«وجود جوهری»است و پرتوی از آن را آشکار میسازد.
از این مبادی، دو نکته اساسی استنباط گردید.اولا هر نوع وجود عرضی، حرکت عرضی خواهد داشت.ثانیا هر نوع ماهیت عرضی، از جنبش ماهوی برخوردار است. اکنون این پرسش وجود دارد که آیا حدّ چیزی قابل حرکت است؟اگر چنین باشد، ماهیت چه معنا خواهد داشت؟در مراتب وجودی همین پرسش، دارای کاربرد است که آیا مراتب هستی پویش پذیر هستند؟در این صورت، چه تفاوتی از نظر حرکتمندی بین هستی مادی و مجرد خواهد بود؟وانگهی چگونه میتوان، اسرار این تفاوت را فهمید؟
نکته مهم این است که بدانیم حرکات عرضی از آنجا که بستگی به جوهر دارند، خود حرکت جوهری هستند.اعراض در حقیقت مراتبی از جوهر میباشند و جزء آن به حساب میآیند.اگر حکمی در جوهر جاری شود، بناچار بر آنها نیز صادق است و اگر داوری در اعراض صورت پذیرد، در جواهر هم رواست.
به هر حال، حرکت عرضی به دو صورت مورد کاوش قرار گرفته است:یکی ماهوی و دیگری وجودی.ماهوی به دلیل جنبش ناپذیری حدّ اشیا، ماهیت مصطلح فاقد حرکت است.در حرکات عرضی وجودی، پویشزایی اصل است و به نوعی بازگشت به حرکت جوهری میکند، چرا که اعراض ضمیمه جوهر نیستند و در حقیقت مراتب و پرتوی از آن به حساب میآیند.
حرکت و زمان
هستی امکانی رخدادی است که پیوسته اتفاق میافتد و به تعبیری، هویت آن به صورت مستمر نو میشود.نو شدن دمبهدم هستی، به معنای زوال و حدوث و یا هست و نیست آن نخواهد بود.این نو شدن هستی، هویت واحد پیوستهای است که با تحقق کمال جدید، هویت سابق نیز محفوظ میماند و بر کمالمندی آن گواهی میدهد.
این پرسش که کیهان از چه زمانی پدیدار گردیده است، جزء معماهای دشوار فلسفه است که تاکنون راز آن کشف نگردیده است.زمان از نظر عقلانیت فلسفی، عبارت از مقدار چیزی است که از حرکت متولد میشود و هستی امکانی از آنجا که حرکتمند است، از آن چنین استنتاج میگردد که زمان نیز از کیهان برمیخیزد؛یعنی زمان را باید در هستی امکانی جستجو کرد و راز آن را از عقلانیت فلسفی دریافت نمود.به قول کلمنس:
«نمیتوان در یک نشریه علمی، سخن چندانی درباره طبیعت زمان گفت.این موضوع به فلسفه متعلق است نه علم...آنچه در مقام یک عالم میتوانیم بگوییم، بسیار اندک است.ما بیشتر درباره اندازهگیری زمان میتوانیم سخن بگوییم.» 1
زمان به صورت فیزیکی و متافیزیکی قابل بررسی است و با روشمندی بحث، از سفسطه نیز مصون میماند؛مثلا زمانی که از هستی تدریجی سیّال فهمیده میشود، غیر از زمانی است که از جسم فیزیکی به ادراک درمیآید.زمان فیزیکی، ناشی از چیزی میباشد که آزمایشپذیر است و زمان متافیزیکی از عوارض هستی آزمایشناپذیر است و اثبات و ابطال تجربی زمان فیزیکی، خللی را متوجه حرکتمندی و زمانمندی هستی نمیکند.اگر مفهوم نیوتنی زمان را بپذیریم و به آن وجود مستقل دهیم، پرسش اینکه هستی امکانی در چه زمانی به وجود آمد، معنا نخواهد داشت و از رجاکه زمان زاییده امکانی است و بعد از آن پدیدار گردیده است، بدون شک چنان پرسشی مطرود است.به دیگر بیان، هستی در زمان نیست، و آن خود زمانمند است.
در عصر جدید، دیگر زمان مستقل و بیآغاز و بیانجام نیوتنی، مفهومی کهنه گردیده 1.عبدالکریم سروش، نهاد ناآرام، (مؤسسه فرهنگی صراط)، ص 81.و هویت علمی و معرفت فلسفی خود را از دست داده است.اگرچه در طول این چند قرن اخیر، نظریه نیوتن بر رقبای خویش پیروز شده، ولی در زمان وی لایپ نیتس موافقت چندانی نشان نداده و بسختی با نظریه زمان مستقل از هستی مخالفت نموده است.اگرچه جریانی یکنواخت و کلاسیک زمان نیوتنی با تئوری نسبیت انیشتین ابطال گردید و در سازمان علم، بازسازی جدیدی صورت پذیرفت، اما چنین تحولی هرگز موجب تزلزل حرکت و زمان فلسفی و حتی علمی نشده است.زمانی که انیشتین ترسیم میکند، همانند زمان دورانی ارتباطی با فلسفه ندارد.انیشتین میگوید:«وقوع یک حادثه برای دو فرد در دو نقطه متفاوت و در یک زمان درک نمیشود»و در طرح این نظریه اظهار میدارد که علت این اصل به نحوه رؤیت برمیگردد، چراکه آن به وسیله نور حاصل میشود و نور در سیر زمان مصداق خواهد یافت.زمان فلسفی یک امتداد واقعی است که ناظر به جسم مرئی و یا نوری نیست و فقط بیانگر حالت خاصی از هستی است.
زمان چیزی است که از چگونگی هستی اشیا به دست میآید و در درون اشیا قرار دارد.زمان خاص بیرون از اشیا نیست و همانند مکان در حیطه آن است.زمان تجدّدپذیر است و امتدادی دارد که اجزایش به صورت مستمر موجود میشوند تا زمان بودن معنا یابد.به دیگر بیان، زمان علمی در ذات اجسام قرار دارد و اجسام بر آن طرز قابل اندازهگیری خواهند بود و عمرشان را میتوان به صورت ماه و سال معین کرد.بهعلاوه، اگر عالم برهنه از حرکت لحاظ شود، زمانی برای آن قابل تحقق نخواهد بود.از بعدی، طول زمان نیز از ناحیه حرکت مصداق پیدا مینماید.
حقیقت این است که حرکت امر سیّال و مبهم است که تا حدودی دو مفهوم زمان و تدرّج میتوانند آن را تفسیر کنند.
زمان به دلیل اشتدادپذیری به دو بخش عام و خاص تقسیم میشود و به صورت مستمر سیلانپذیر است.زمان خاص، «مقیاس هستی متشخص»است و زمان عام، «مقدار حرکت جوهری و نهادی هستی مطلق»است؛مثلا انسانی که خارج از تمام اعراض و اوصاف است در واقع یک جوهر زمانمند است.او اگر فاقد فعل باشد دستکم محو در زمان عام است، چرا که زمان جزء مقدار حرکت است و در این صورت، نیاز به مقایسهحرکت انسان با اشیا نیست تا مفهوم زمان دانسته شود.انسان به صورت متشخص در زمان خاص و به صورت مبهم در زمان عام است.از بعدی، به واسطه همین انسان میتوان سه زمان گذشته، حال و آینده را شناخت و راز تفاوت آنها را کشف کرد.
شیخ الرئیس ابوعلی سینا در رساله حدود مینویسد:
«زمان به مصنوع شباهت دارد که در آن، زمان گذشته و آینده اشتراک دارد.» 1
در اینجا پرسشی چند وجود دارد که نیاز به کاوش و تعمق عقلانی دارد.آیا زمان یک مقوله مستقل است؟آیا زمان چیزی است و حرکت چیز دیگر که هر دو در وجود داشتن همسنگ یکدیگرند؟به دیگر بیان، حقیقت زمان چیست؟آیا حقیقت خارجی دارد، یا امری اعتباری است؟آیا زمان متناهی است یا غیرمتناهی؟آیا زمان در«آن»وجود دارد؟یا امر ممتدی است و به اعتباراتی تقسیم میپذیرد؟
در این مورد، دو نوع تلقی میتوان داشت.اگر به زمان خاص نگریسته شود، به جهت متشخص بودن حقیقی است و اگر به زمان عام توجه گردد، به جهت مبهم بودن از زمان حقیقی، اعتباری لحاظ میگردد.
مؤلف کتاب حرکت و استیفای اقسام مینویسد:
«به عقیده نگارنده، وجود زمان هم مانند وجود حرکت قطعیه اعتباری است و در خارج برای آن به خودی خود، وجودی نیست.» 2
زمان اگر چه مقوله مستقلی نیست، در عین حال جزء عوارض هستی است و به همین دلیل زمانمندی، امری اعتباری محض نیست و در حرکت پیوسته و گسسته وجود مییابد.دیگر آنکه مفهوم زمان، مشترک معنوی است و به نوعی اشیا از یک زمان مشترک برخوردارند؛یعنی در فراسوی هستی متشخص، بودن زمان عام استمراری، امری تردیدناپذیر است.چنین مفهومی برای تمام موجودات یکسان است که آن مقیاسی برای تمام موجودات قرار میگیرد؛مثلا زمان خورشید و انسان یکسان است و تفاوت نه در 1.ابوعلی سینا، رساله حدود، (انجمن حکمت و فلسفه ایران)، ص 41.
2.حسن ملکشاهی، حرکت و استیفای اقسام، (نشر سروش)، ص 190.
زمانمندی بلکه در نوع و مدت است.با این بیان، روشن گردید که همه اشیا زمانمندند و دلیل این قاعده، عدم آرامش در نهاد هستی است.
به سخنی دیگر، حرکت دفعی و تدریجی هر دو زمانمندند.یکی زمان استمراری و دیگر زمان آنی است.زمان استمراری از آنجا که متصل است، یک واحد است و از آنجا که تقسیمپذیر است، اعتبار بسیاری در آن راه دارد؛یعنی ثبات برای زمان، اعتباری و تجدد حقیقی است، چرا که ملاک انقسام حرکت، زمان است و از آنجا که حرکت دائمی و مراتبی از هستی است، زمان نیز که ملاک انقسام آن میباشد، همانگونه است.چنین امری نشان این اصل است که اشیا هم خود زمانمندند و هم در درون زمان قرار دارند.فزون بر این، چون در زمان خاص مبدأ زمانی وجود دارد به جهت تشخص هستی، انجام زمانی نیز میپذیرد.در زمان استمراری که زمان عام بر زمان خاص احاطه دارد، نه تنها آغاز و انجام مبهم است، چه بسا آنکه زمان در زمان چهره میگشاید.
زمان در یک معنای عام، دارای دو اعتبار فلسفی است.نوعی یگانه و نوع دیگر بسیار است.فاعل در زمان، یگانه مجرد و بسیار مادی است.البته مراد از این سخن آن نیست که برای یک چیز دو فاعل لحاظ کنیم که از آن تناقض صورت پذیرد، چراکه در این مقام، نوع علت متفاوت است.دیگر آنکه در امور طبیعی نوع علت برای اعراض، علیت اعدادی میباشد که آن علت مباشر است.در ماورای طبیعت، علیت آن فقط ایجادی است.
با نظر به مبادی گذشته آشکار گردید که هر مت حرکی به دلیل حرکتپذیری در یک زمان خاص واقع شده است.علاوه، زمان متشخص در بیرون از اشیای متعین قرار ندارد، چرا که زمان از حرکات اشیا انتزاع میشود و پرتوی از هستی است که همانند حرکت، هستی مستقل ندارد.
اینک دامنه بحث زمان را به طرز فلسفی میگسترانیم تا ببینیم از آن با متد فلسفه چه میتوان استخراج و یا استنباط کرد.حال موقع این پرسش فرا رسیده است که فاعل زمان چیست؟و اصولا چه چیزی موجب پدیداری زمان میشود یا چه چیزی قابل زمان است؟ آیا فاعل زمان مستمر باید دائمی باشد؟در خصوص زمان متشخص چه میتوان گفت؟ آیا زمان، زوال پذیر است؟آیا فاعل زمان زوال پذیر، باید زوال پذیر باشد؟علت زمانمندی زمان چیست؟آیا زمان علتمند است؟چه چیزی زمان ساز است؟نهاد زمان، ماهوی است یا وجودی؟آیا علت زمان، امری برهنه از زمان است؟آیا علت فاعلی زمان، زمانی است؟ و یا چنین انحصاری مقرون به توفیق نیست؟
تمام این پرسشها در هستی امکانی اعم از مجرد و مادی جاری است و در هر یک به جهت ثبات حرکتمندی و زمانمندی چهره میگشاید و انقلاب نهادی نوع را باطل میانگارد.هستی وجوبی و شؤون ذاتش به جهت غنای نهادی حرکت، بیمعناست و با نفی حرکت، زمان که مقداری از آن است، به ضرورت در آنجا راه ندارد و ذات و شؤون باری در ورای حرکت و زمان است و زمان فقط واحد سنجش هستی امکانی است. 1 در هستی امکانی که اصل زمانمندی در آن جاری است، زمان هر چیزی از خودش قابل انفکاک نیست، چرا که زمان از مشخصات وجودی است و اگر زمان را از چیزی برداریم، در واقع اصل و هویت را از آن چیز نفی کردیم و در آن صورت، آن چیز دیگر خودش نخواهد بود؛یعنی چنان نیست که زمان را چیزی بدانیم و هستی را چیز دیگر، تا آنکه رابطهای از نوع عرضی و اتفاقی صورت پذیرد.حقیقت این است که بستگی زمان به چیزی، در پرتو هستی انجام میپذیرد و زمان در واقع از شؤون هستی است.چنین امری موجب میشود که زمان چیزی از خودش انفکاکناپذیر باشد.
از نظر معناشناسی فهم زمان، فرع بر درک هستی حرکت است و از نظر وجودی و ثبات آن، منوط به حرکت و فهم آن است.از بعدی، مراتب حرکات با همان زمان خاص خود موجود است و در زمان بعدی با مرتبه دیگر محقق میباشد.به دیگر سخن، در جاهای مختلفی، حرکت و زمان یکدیگر را معنا میکنند و در عین حال، اصالت با حرکت است.
1.زمان در هستی مجرد نیز جریان دارد و فقط نوع زمان متفاوت است که آن تفاوت، موجب عدم همسانی زمان در ماده و مجرد میگردد، به طوری که هیچ کدام از خواص زمانمندی یکدیگر برخوردار نیستند و در عین حال، زمانمندی در هر دو چهر گسترانیده است.از بعدی، حرکتی برای انسان قابل فهم است که زمانمند باشد و این دو با هم تنافی ندارند و از نوع تقابل تضاد نیز برخوردار نیستند؛مثلا ساعت 12 در تهران و مشهد با هم مختلف است و حال آنکه در اصالت جنبش تفاوتی نیست.این دوگانگی بین حرکت و زمان، در ذهن است و در خارج هستی و حرکت و زمان، وحدت وجودی دارند.
فلاسفه زمان را به مقدار حرکت تدریجی تعریف کردهاند، ولی بیشتر در شناسایی مقیاس زمان کوتاه آمدهاند.صدر المتألهین در تعریف زمان مینویسد:
«و اما الزمان فهو مقدار الخروج، فحقیقة الزمان لیست الا مقدار التجدّد و الانقضاء نسبه الی الحرکة نسبة الطبیعة السیالة الی الصورة العقلیة الباقیة عند اللّه من کل نوع جسمانی.» 1
در پژوهش زمان به این نتیجه رسیدیم که مقدار هستی امکانی است و هیچ موجود ممکنی جدای از آن نیست و زمان در نهاد و جوهر هستی مأخوذ است.اکنون میپرسیم آیا در مجردات نیز چنین حکمی جریان دارد؟آیا مجردات همانند مادیات زمانمندند؟آیا ملاک زمانمندی، فقر نهادی مادی است یا امکان؟در حرکت چگونه میتوان داوری نمود؟
کاوشهای فلسفی نشان داده که حرکت و زمان، تابع و شاخهای از هستی میباشند و چنین هستیای از آنجا که ممکن است، حرکت و زمان نیز از چنان خصیصهای برخوردارند که آن موجب حرکتمندی و زمانمندی موجودات امکانی میشود.از بعدی، زمان همانند حرکت، قابل تقسیم به اجزای متعدد است که آن اجزا با هم جمع نمیشوند و بتدریج به وجود میآیند و به صورتی میگذرند که جمع بین زمان گذشته و آینده به صورت انباشته شدن ممکن نیست؛چز اینکه هر حالی دربردارنده گذشته و آیندهای باشد که به گذشته تبدل یافته است؛یعنی هر حالی علاوه بر گذشته و آینده سابق بر اساس خصوصیت فعلی، وجود مستقلی دارد.با وجود این، زمان و حرکت به همان نوع، هستی دارند که سیلان و استمرار نحوه هستی آنهاست.
1.صدر الدین شیرازی، مفاتیح الغیب، (مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی)، ص 390.
_____________
بهعلاوه در مورد زمان که مقدار حرکت است، در آن مقطع این پرسش وجود دارد که مقدار چیست؟آیا مقدار، حرکتی از حرکات عالم، و یا نوعی از آن است؟آیا از«مقدار»، حرکت و زمان فهمیده میشود؟و یا اینکه از«خود حرکت»، زمان ادراک میگردد؟حکیم ملاصدرا در این باره تصریح نموده که حقیقت زمان، چیزی جز مقدار تجدیدی نیست. 1 این قاعده در هستی خاص کاربرد دارد، ولی در هستی عام مستمر«زمانمندی»نه از حرکت، بلکه از هستی است که حرکتمندی از عوارض حرکت به حساب آورده و مداقه خاصی بر آن نیفزودهاند:
«زمان از عوارض تحلیلی حرکت به شمار میآید.» 2
گستردگی و دشواری بحث زمان، مداقه افزونتری را طلب میکند تا راز نهفته آن مکشوف شود.زمان اگرچه همانند حرکت بدون تدریج حاصل نمیشود و مفهوم آن خارج از مفهوم حرکت در تحقق خارجی نیست، اما از یک نکته دقیق فلسفی نباید غافل بود که هر دو بستگی به هستی دارند و جزء عوارض تحلیلی آن به حساب میآیند و به نوعی هر دو جزء مراتبی از هستیاند.درست به همین دلیل، یکی از بدون دیگری میتوان مورد کاوش قرار داد و راجع بدان داوری نمود و تصمیم گرفت.
دیگر مسأله نسبیت معرفتی زمان است که با تعدد متحرک، تعدد زمان را به وجود آورده است.زمان نسبی از اعتبارپذیری حاصل میشود که آن ناشی از خصایص معرفت بشری است؛یعنی همین که در حرکت اعتبار را لحاظ کنیم، نوع خاصی از زمان مورد ادراک قرار میگیرد که بر فهم پذیری زمان صحه میگذارد، چنین امری بدان جهت اصالت مییابد که زمان ملازم حرکت است و از حرکت پیوسته و گسسته زمان عام و متشخص دانسته میشود.تردیدی نیست که کشف نسبیت زمان از طریق کاوشهای علمی حاصل شده و فیلسوف از این سامان معرفت وام گرفته و در هستی شناسی به کار گرفته است.البته 1.رک:صدر الدین شیرازی، مفاتیح الغیب، ص 390.
2.عبد الله جوادی آًّلی، مبدأ و معاد، (نشر الزهراء)، ص 198.
_____________
زمان از نظر منطق معرفت، یک موضوع فلسفی است و موضوع بودن علمی آن در طول فلسفه قرار دارد که در مسائل فلسفه کاربرد روشمند ندارد.
دیگر آنکه قانون نسبیت زمان، منافی با علتمندی آن نیست، چراکه زمان بیمعیار بر نیفتاده که بیمعیار شناخته شود و یا رخت بربندد.تحقق خارجی زمان دارای علتی روشمند است که آن، تدریجی و سیّال روییده شده که با تحصّل هر جزء علت، زمان خاص به وجود میآید و با نفی جزئی حرکت، همان معلول نفی میگردد تا نوبت به علت و معلول بعدی برسد که همین که محذور جدایی رخ ندهد، زمان خاص پدیدار میشود. زمان موجودات همانند خودشان نسبی است و اگر به صورت عام نگریسته شوند، زمان مطلق است و چنانچه به شناخت آن توجه گردد، یک قرارداد عصری است.
به هر صورت، بحث را باید بدین صورت طرح کرد که زمان هر هستی، مقدار حرکت آن است و در واقع محک زمانی هر انسانی به گسترش دامنه حرکت کهستی آن بستگی دارد؛مثلا حرکت مستمر خورشید و زمین و پدیداری شبانهروز و سیر مداوم کیهان، معیاری برای زمان خاص علمی نیست، جز اینکه به اعتباری نسبیت را از آن استخراج کنیم و حیطه بحث را در مدار طبیعت قرار دهیم.چراکه زمان، همانند حرکت پیوسته و گسسته است و چنانچه اعتبار نسبیت معرفت فلسفی و علمی در آن لحاظ نگردد، محک فهمپذیری فلسفی و علمی بر آن صادق نخواهد بود.
اکنون پس از طرح مبادی و مبانی بحث، پرسشی چند رخ مینماید؛از جمله اینکه زمان چگونه فهمیده میشود؟آیا نسبیت زمان از نسبیت وجودی شناخته میشود؟و یا اینکه نوع فهم بشری از زمان نسبی است؟در کجا و چگونه میتوان به راز زمان نسبی و مطلق پی برد؟چه تفاوتی بین«زمان بودن»و یا«زمانمند بودن»وجود دارد؟در این بین، زمان در هستی چه حکمی دیارد؟آیا زمان در هستی وجود ارد؟یا اینکه هستی زمانمند است و زمان پرتوی از آن است؟
زمان را به دو صورت میتوان درک کرد:نوعی از هستی نسبی که در آن، زمان نسبی را میتوان شناخت و دیگری از هستی عام که حرکات عام استمراری در آن لحاظ شده است و تا حدودی مطلق زمان را از آن میتوان انتزاع کرد.با نگرشی دیگر، دوباره به پرسش برمیگردیم تا گوهر زمان در این کند و کاو آشکارتر شود.مقیاس زمان چیست؟واحد سنجش آن کدام است؟آیا تفاوتی بین مقیاس مکانمندی و زمانمندی وجود دارد؟آیا در زمان نیز زمانمندی قابل فهم است تا آنکه بگوییم واحد سنجش آن کیلوگرم است؟آیا زمان دارای مسافت است تا آنکه اعلام شود که واحد سنجش آن متر است؟اگر چه آن چیزی که مقدار حرکت میباشد زمان است، ولی بحث در این است که چه چیزی واحد سنجش و یا مقیاس زمان است؟
حقیقت این است که زمان نه دارای مسافت است و نه وزن، بلکه فقط زمانمندی است و واحد سنجش آن ساعت است.با شناخت این اصل میتوان پی برد که ملاک تقدم و تأخر که مفهوم زمان از آن کشف میشود، زمان است، چراکه از صرف جنبش هستی، ملاک تقدم دانسته نمیشود و در مقام معرفت آن نیاز به اعتبار دیگری خواهد بود که به حرکت تشخص بخشد که آن زمان است.بهعلاوه، حرکتی که از عوارض تحلیلی هستی است، دارای دو مقدار مکانی و زمانی میباشد.به این بیان، محک مقداری که با کیلومتر سنجیده میشود، بر خلاف مقداری است که به ساعت مورد سنجش قرار میگیرد.دیگر آنکه از نظر معناشناسی تفاوت محسوسی بین چند کیلومتر حرکت و چند ساعت حرکت وجود دارد که در این بین، آنچه سرعت حرکت را مشخص مینماید، زمان است.
وانگهی همه امور مادی و مجرد هستی امکانی از قبیل گفتار، کردار و پندار به واحد زمان اندازهگیری میشوند که آنها در حقیقت جلوههای متفاوت حرکت میباشند.حرکت در مقیاس معناشناختی و تستپذیری همانا به واحد زمان در نهاد هستی سنجیده میشود و چه بسا یکی از دلایل حرکت جوهری در گرو زمانمندی آن است و مفهوم زمان هم مشابه مکان برای جوهر، امری انتزاعی از عین است.به هر حال، از آنجا که زمان به نوعی وابسته به حرکت است، چنانچه جنبش استمراری نهادی محقق نباشد، زمان نیز امری تهی خواهد بود.از این مبادی استنباط گردید که زمان، امری منتزع از هستی عینی است و جوهر نهادی آن متحصّل است.
پس از آنکه با کاوش فلسفی روشن گردید زمان دارای مقیاس است و از واحد سنجشی به عنوان سرعت برخوردار است، این سؤال قابل طرح خواهد بود که آیا زمانگذشته، به شیوه منطقی قابل بازگشت است؟آیا حرکات ارادی نقشی در سازمان جنبشی و زمانمندی هستی دارند؟آیا برای بشر میسّر خواهد بود که پویش و زمان هستی را به صورت دیگری تنظیم نماید؟آیا به شیوه عقلانی میتوان ساعتی را که سپری گردید با سرعتی بیشتر از ناحیه مخالف آن بازستاند؟و یا مسافتی را که پیمودهایم، آیا میسّر است که با سرعت بیشتری به زمان گذشته بازگشت کنیم؟اگر بنا بر قانون احتمال، بازشگت فیزیکی میسّر باشد، آیا بازگشت به زمان گذشته از نظر فلسفی نیز ممکن است؟آیا از دید فلسفه، متد متافیزیک همانند فیزیک زمانمند است؟آیا حرکت جوهری در طبیعت وجود دارد و یا فراطبیعی است؟آیا تحقق دو حرکت جوهری در یک زمان ممکن است؟ به هر حال، زمان چگونه برای بشر قابل فهم است و محکپذیری فلسفی و علمی آن به چه صورت است؟
حقیقت این است که در کرسی معرفت، زمان مطلق امری سیّال و مبهم و به طرز مطلقانگاری مدلناپذیر و دست نایافتنی است و بر خلاف آن، زمان نسبی امری سیّال و احاطهپذیر و مدلپذیر است.بشر در کاوش فلسفی در خصوص این نوع از زمان به شیوه فلسفه میتواند بیندیشد و تصمیم بگیرد.این زمان در هستی و طبیعت، هر دو جاری است و در عین حال، دو زمان به یک معنا نیست و نوع فهمپذیری آن متفاوت است.
مقایسه پذیری حرکات
قبل از ورود به این مبحث، شایسته است بدانیم که سنجش سرعت به دو قسم فعل و قوه است و هر یک به دو بخش ثابت و متغیر تقسیم میشوند.سرعت و شتاب از مشخصات حرکت هستی است که به صورت مثبت و منفی حاصل میشود؛یعنی سرعت امری حرکتمند است و فهم آن در گرو ادراک روشمندانه حرکت میسّر است.
سرعت و کندی حرکات در مسافت میانجامد و با سنجیدن چند مرتبه از مراتب هستی میتوان به شدت و ضعف آن دست یافت.مقایسه همیشه در شدت و ضعف و یا کم و بیش صورت میپذیرد.بهعلاوه بین دو حرکت در دو مقوله، ا مکان مقایسه نیز میسّر است، چرا که در آنجا نیز امکان زیاده و نقصان وجود دارد.دیگر آنکه مقایسهپذیریحرکت مکانی بسهولت میانجامد؛مثلا اگر در مسافت مساوی، دو حرکت مساوی در زمان واحد، به جریان درآیند و در زمان نامساوی مدت زمانی را بپیمایند و به بیانی آغاز و انجام آنها یکسان نباشد، مقایسهپذیری و سنجش موزون پدیدار میشود.
حرکات بشری عموما نسبی هستند و فهم انسان از این جنبشها نیز نسبی و در پارهای موارد عصری است و قانموندی سرعت و کندی نیز ناشی از این مقوله است.فزون بر این، حرکت نسبی نیز زمانمند است و زمانمندی جزء عوارض هستی است؛مثلا اگر سرعت بخواهد در مسافتی چهره بنماید، در بستر زمان شکل میگیرد و برای زمان نیز سرعت، معنایی غیر از این ندارد.
از نظر معناشناسی، سرعت و کندی دو صفت از اوصاف حرکت هستند و عدم ثبات در این مقام به معنای حرکت در حرکت نیست و آن حرکت حرکت است که مسافت حرکت واقع میشود.اکنون مسأله را چنین طرح میکنیم که سرعت و کندی را چگونه میتوان شناخت؟کندی، حرکتی تدریجی و یکنواخت است که مرتبهای از هستی را بر منظر قرار میدهد.چنین حرکت تدریجی در بستر زمان یکنواخت، شکل میگیرد. سرعت، جنبش تدریجی شتابآلود است و در بستر زمان ناآرام سایه میگستراند.
در این مقطع از بحث، دو پرسش جدی وجود دارد که چنانچه به طرز روشمندانه پاسخ داده شود، راز نهفته این موضوع مکشوف میگردد.اولا از نظر فلسفی، معیار سنجش سرعت و کندی چیست؟ثانیا چه چیزی به سرعت و کندی تشخص میبخشد؟ در این مورد، نظریههایی وجود دارد که چندان همسویی را طلب نمیکند و تاکنون آرای مختلفی در این خصوص عرضه شده است.در این بین، آنچه به نظر سادهتر میآید این است که سرعت و کندی از نسبت بین زمان حرکت و مسافت سنجیده میشوند.در عین حال، اگرچه معیار سنجش آنها یکسان است، اما آنها دو معنای متفاوت از یکدیگر دارند که بر متقابل بودن آنها صحه میگذارد.
صدر المتألهین، تقابل 1 بین سرعت و کندی را تضاد میداند که این نظریه به دلایلی 1.صدر الدین شیرازی، الأسفار الأربعه، ج 3، ص 198.
_____________
نقدپذیر است.البته در صورتی بین سرعت و کندی تقابل تضاد خواهد بود که نهایت اختلاف بین آن دو تصور شود و حال آنکه از نظر منطقی چنان نتخالفی که منجر به تضاد شود، میان آن دو وجود ندارد.با این بیان، تقابل بین سرعت و کندی تضایف است و سرعت علی القاعده جریان و سیلان هستی است که از آن مطلق هستی فهمیده میشود و آن در مقابل کندی که به معنای ضدش باشد، قرار ندارد.
دیگر آنکه آیا سرعت، سرعتپذیر است؟یا اینکه متحرک، سرعتپذیر است؟به دیگر سخن، آیا سرعت حرکتمند است؟و یا اینکه حرکت سرعتمند است؟یعنی مسأله سرعت و کندی جنبش را با چند منظر میتوان نگریست و در آن مطالعه کرد و به مداقه پرداخت تا شناخت منقحتری از آن بتوان ارائه داد.
خلاصه:حرکت از مشخصات سرعت و سرعت در بستر زمان شکل میگیرد و از نسبت بین زمان حرکت و مسافت آن، فهم نسبی سرعت سنجیده میشود.این اصل گویای آن است که هیچ یک از مقولات هستی به صورت کامل و خالص فهم نمیشوند تا شناسایی«تمامی»از آنها عرضه شود.درست به همین دلیل، مقولات هستی به صورت مستمر فهم پذیرند و دائما افهام گذشته و حال، اصلاحپذیر و بازسازی شونده سهتند.
علامه طباطبایی مینویسد:
«السرعة و البطؤ نعرفهما بمقایسة بعض الحرکات الی بعض، فاذا فرضنا حرکتین سریعة و یطیئة فی مسافة، فان فرضنا اتحاد المسافة اختلفتا فی الزمان و کان زمان السریعة أقل و زمان البطیئة أکثر، و ان فرضنا اتحاد الزمان کانت المسافة المقطوعة للسریعة أکثر و مسافة البطیئة أقل.» 1
تعریف مرحوم علامه تا حدودی درست و گویای مراد است، ولی نمیتواند به طرز منطق عقلانی، چیستی آن را بنمایاند.این دو اصل در مقام معرفت با مقایسه نمودن پارهای از حرکتها به پاره دیگر حصال میشود.
در شناسایی سرعت و کندی چند اصل مدخلیت م ستقیم دارند که چنانچه آنها فهم 1.سید محمد حسین طباطبایی، نهایة الحکمة، (مؤسسه نشر اسلامی)، ص 217.نشوند، ارائه تعریف رایج جز افزودن مجهولی بر مبهم گذشته، چیز دیگری نخواهد بود. نخستین امر از مشخصات سرعت و کندی، وابستگی آن دو به حرکت است و چیزی که به حرکت تشخص میبخشد، شتاب است.دوم، سرعت و کندی از آنجا که در بستر زمان شکل میگیرند، امری زمانمندند.سوم، فهم آن دو همانند فهم حرکت و زمان، نسبی است و قانونمندی آن نیز از ویژگی مقولات هستی برخوردار است.چهارم، حرکتمندی آنها در مسافت حرکت واقع میشود.پنجم، آن دو تغییر پذیرند و چیزی که آن دو را برگزیند تغییر میپذیرد و بر مقیاس آن سرعت، حالت جدیدی را پی میگیرد.ششم، آن دو از نسبت بین زمان حرکت و مسافت آن، سنجیده میشوند.در نتیجه، سرعت و کندی از عوارض تحلیلی هستیاند و از نظر متدلوژی معرفت، جزء آن محسوب میشوند.