آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

ابو جعفر محمد بن عبدالرحمان بن قبه معروف به ابن قبه، از دانشمندان بزرگ و متکلمان حاذق امامى مذهب است. آگاهى ما از جزئیات زندگى او بسیار ناچیز است. از سال تولد و وفات و کیفیت نشو و نماى او و تعلیم و تعلمش، اساتید و شاگردانش به جز مقدار کمى که رجالى بزرگ نجاشى نوشته است اطلاعى دیگر در دست نیست.
نجاشى مى‏نویسد: او متکلمى عظیم القدر، نیکو عقیده، نیرومند و قوى پنجه در علم کلام بود. در ابتدا معتزلى مسلک بود سپس مستبصر شد و به مذهب امامیه درآمد، و کتابهایى در کلام دارد; از علم حدیث نیز بهره‏اى داشت و ابن بطه از او روایت مى‏کند و نام او را در فهرست کسانى که از ایشان سماعى داشته ذکر کرده است.
تالیفات ابن قبه عبارت است از: 1.الانصاف فى الامامة; 2. المستثبت; نقض کتاب ابو القاسم بلخى; 3. الرد على الزیدیة; 4. الرد على ابى على الجبایى; 5. المسالة المفردة فى الامامة.
نجاشى به نقل حکایتى مى‏پردازد که در مجلس سید رضى‏رحمه الله و در محضر شیخ مفیدرحمه الله از ابو الحسین بن مهلوس علوى شنیده است. وى از ابو الحسین سوسنجردى (از بزرگان اصحاب امامى مذهب و از متکلمان صالح و شایسته است و کتابى در امامت تالیف کرده و به آن کتاب شهرت یافته است و پنجاه بار با پاى پیاده به زیارت خانه‏ى خدا مشرف شده بود) روایت مى‏کند که گفت:
بعد از زیارت امام هشتم على بن موسى الرضا علیمها السلام به بلخ نزد ابو القاسم بلخى رفتم تا با او مراوده و گفتگویى داشته باشم. او مرا مى‏شناخت، همراه من کتاب ابى جعفر بن قبه در امامت همان کتاب معروف به «الانصاف‏» بود; ابو القاسم بلخى آن را گرفت مطالعه کرد و نقدى به نام «المسترشد فى الامامة‏» بر آن نوشت. در بازگشتم از بلخ به رى کتاب بلخى را بر ابن قبه عرضه کردم وى بر آن نقضى به نام «المستثبت فى الامامة‏» نوشت‏به من داد، آن را براى ابو القاسم بلخى بردم مطالعه کرد، ردى به نام «نقض المستثبت‏» بر آن تالیف کرده به من داد، آن را به رى آوردم تا بر ابن قبه عرضه کنم لکن او از دنیا رفته بود. (1)
ابن ندیم مى‏نویسد: ابو جعفر محمد بن قبه از متکلمان شیعى وحاذقان آنان است کتاب «الانصاف فى الامامة‏» و «کتاب الامامة‏» از تالیفات اوست. (2)
شیخ طوسى در فهرست مى‏گوید: از متکلمان امامى مذهب و از حاذقان آنان است در ابتدا معتزلى بود سپس به مذهب امامیه گروید و در این مذهب صاحب بصیرت گشت، کتابهایى در امامت تالیف کرده که از جمله‏ى آنها: کتاب «الانصاف‏» و کتاب «المستثبت‏» نقض کتاب «المسترشد» ابوالقاسم بلخى و کتاب تعریف زیدیه و غیر آنهاست. (3)
ابن داود و علامه‏ى حلى نیز نام او را به بزرگى ستوده‏اند و گفتار شیخ و نجاشى را در باره‏ى وى نوشته‏اند. (4) و شیخ حر عاملى از او به عنوان فقیه و متکلمى عظیم‏الشان امامى مذهب که صاحب تالیفاتى است‏یاد مى‏کند. (5)
ابن ابى الحدید او را متکلمى امامى مذهب، مؤلف کتاب مشهور «الانصاف‏» و از شاگردان ابوالقاسم بلخى مى‏داند که قبل از تولد سید رضى از دنیا رفته است. (6)
از ترجمه‏ى ابو محمد حسن بن موسى نوبختى استفاده مى‏شود نامبرده با ابن قبه مراسلاتى داشته است و نوبختى دو جوابیه براى او نوشته است. (7) دیگر دانشمندان و علماى رجال نیز به همین مقدار در شرح زندگى او بسنده کرده‏اند، آنچه مسلم است وى قبل از تولد سید رضى‏رحمه الله (406-358) از دنیا رفته است; زیرا ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج‏البلاغه در پاسخ کسانى که خطبه‏ى شقشقیه را از کلمات امیر مؤمنان علیه السلام نمى‏دانند مى‏نویسد: من قسمتهایى از این خطبه را در کتاب «الانصاف‏» ابن قبه دیده‏ام وى شاگرد ابو القاسم بلخى است و قبل از به دنیا آمدن سید رضى از دنیا رفت. (8) بلکه از نوشته‏ى نجاشى هویداست که وفات ابن قبه پیش از وفات ابو القاسم کعبى بلخى عبد الله بن احمد بن محمود (319-273) بوده است. در حاشیه‏ى شافى عبد الزهراء حسینى سال وفاتش را 317 هجرى در خراسان ذکر کرده (9) ، ولى تاکنون دلیلى بر این تاریخ پیدا نکرده‏ایم.
هیچ‏کدام از تالیفات ابن قبه باقى نمانده است‏با این‏که ابن ابى الحدید و قبل از وى قطب راوندى و بعد از او ابن میثم بحرانى کتاب «الانصاف‏» او را دیده‏اند. حاج آقا بزرگ تهرانى مى‏نویسد: از مصادر الانوار میرزا محمد اخبارى استفاده مى‏شود کتاب «الانصاف‏» در کتابخانه‏ى او بوده است و شاید در کتابهاى حفیدش میرزا عنایت الله معاصر یافت‏شود. (10)
خوشبختانه قسمتى از تالیفات ابن قبه در لابه‏لاى کتب دیگر آمده است، شیخ صدوق‏رحمه الله در کمال‏الدین در دو جا عین مطالب از ابن قبه را آورده است:یکى در رد ابو الحسن على بن احمد بن شبار که منکر غیبت امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف بوده (صفحه‏ى‏53تا 63) و دیگرى در رد ابو زید علوى رساله‏ى «رد زیدیه‏»ى ابن قبه را که در حدود سى‏و دو صفحه است و سید مرتضى در شافى، در ردقاضى عبدالجبار از کلمات ابن قبه استفاده کرده و در صفحه‏ى 126، جلد دوم مى‏نویسد: ما در جواب مؤلف (صاحب کتاب مغنى قاضى عبدالجبار معتزلى) عین کلمات ابو جعفر ابن‏قبه را مى‏آوریم. و در دنباله‏ى آن مى‏نویسد: این الفاظ از ابن قبه بود اگر چه ما در اول این فصل به ایراد معناى کلام او پرداختیم و جمیع الفاظش را نیاوردیم. ظاهر این عبارت بیانگر آن است که تمام آنچه در این فصل (از صفحه‏ى 65تا 128) آورده است از ابن قبه گرفته است. در الفصول المختارة نیز مطلبى را از کتاب «الانصاف‏» ابن قبه براى استادش شیخ مفید نقل مى‏کند: «ابن قبه رحمة الله علیه در کتاب انصاف مى‏نویسد:
شیخى از معتزله منکر استعمال عرب واژه‏ى مولى را در سید و امام بود، من براى او شعر اخطل را خواندم:
فما وجدت فیها قریش لامرها
اعف و اولى من ابیک و امجدا
و اورى بزندیه و لو کان غیره
عداة اختلاف الناس اکدى و اصلدا
فاصبحت مولاها من الناس کلهم
و اخرى قریش ان تهاب و تحمدا (11)
بیشتر اهمیت و شهرت ابن قبه در بین علماى شیعه‏ى متاخر از جهت اشکالى است که او در امکان تعبد به ظن مطرح کرده بلکه تعبد به آن را محال مى‏داند، اگر چه عین کلمات ابن قبه در دست نیست ولى مضمون استدلالش در این باب بازگشت‏به دو دلیل دارد:
1. عمل کردن به خبر واحد و تعبد به ظن مستلزم تحلیل حرام و تحریم حلال مى‏شود; زیرا ممکن است آنچه را مخبر به حلیتش خبر مى‏دهد در واقع حرام باشد و یا بر عکس، خبر از حلیت‏حرامى دهد.
2. بین خبر دادن از خدا و خبر دادن از رسول خدا ملازمه هست، همان‏گونه که خبر واحد در اخبار از خدا به اجماع باطل است پس ملازم آن هم باطل است. (12)
شیخ طوسى به این قول بدون اشاره به دلیلش در عدة الاصول تصریح و آن را رد مى‏کند (13) و دیگر دانشمندان و فقهاى امامى مذهب که به حجیت‏خبر واحد معتقدند ادله‏ى ابن قبه را به نقد کشیده‏اند.
در پایان این نوشتار گوشه‏اى از استدلال ابن قبه در ایراد بر ابى زید علوى را متذکر مى‏شویم تا حذاقت و تیزبینى و مهارت و استادى او را در علم کلام دریابیم.
ابوعلى زیدى در کتاب «الاشهاد» خود مى‏نویسد: زیدیه و امامیه معتقدند که حجت و خلیفه‏ى پیامبر باید از فرزندان فاطمه‏ى زهراعلیها السلام باشد. دلیل این اعتقاد، گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در حجة الوداع و قبل از رحلتش در مرضى که به دنبال آن از دنیا رفت; ذکر شده است:«ایها الناس قد خلفت فیکم کتاب الله و عترتی الا! انهما لن یفترقا حتى یردا علی الحوض، الا! و انکم لن تضلوا ما استمسکتم بهما» (اى مردم دو چیز را در میان شما به یادگار مى‏گذارم آن دو چیزى که اگر بدان چنگ زنید هرگز گمراه نشوید، و آن دو از هم جدا نشوند تا در حوض بر من وارد گردند.) سپس امامیه مخالفت اجماع کرده و امامت را در بطن خاصى از عترت (در ذریه‏ى امام حسین علیه السلام) و آن هم براى مردى از آن نسل در هر عصر قائلند.
ابن قبه مى‏نویسد:«این کلام گهربار رسول گرامى اسلام دلالتى روشن و برهانى واضح بر اعتقاد امامیه و بطلان اعتقاد زیدیه است; زیرا روایت‏شریف بیانگر این است که حجت‏خدا بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از عجم یا طوایف عرب نیست‏بلکه امامت فقط در عترت او است و براى معرفى کردن امام، عترت را قرین کتاب قرار داده فرمود: «الا و انهما لن یفترقا حتى یردا علی الحوض‏» هیچ‏گاه میان قرآن و عترت افتراق و جدایى نخواهد افتاد تا در حوض کوثر بر من وارد شوند; پس فهمیدیم که اولا حجت از کتاب جدا نخواهد شد و ثانیا اگر دست‏به دامن چنین حجتى بزنیم گمراه نخواهیم شد و ثالثا: کسى که از کتاب جدا نشود، اطاعت از او بر امت واجب است.
اگر حجت‏بخواهد از کتاب خدا جدا نباشد به حکم عقل باید عالم به قرآن و ناسخ و منسوخ خاص و عام، واجب و مستحب، محکم و متشابه آن باشد تا هر چیزى از قرآن را در جاى خود به کار گیرد تقدیم و تاخیرى انجام ندهد و واجب است عالم به جمیع احکام دین و معارف شرع باشد تا در مواردى که بین امت اختلاف در تاویل و تفسیر کتاب و سنت است‏بتوان به او مراجعه کرد و حق و واقع را از او گرفت و از سویى اگر حجت‏بعد از پیامبر چیزى از احکام و معارف را نداند دیگر اطمینانى به او نیست ممکن است ناسخ را به جاى منسوخ، متشابه را به جاى محکم و مستحب را به جاى واجب بگیرد در این حال او از کتاب جدا شده، شرط وجوب اطاعت را دارا نخواهد بود و با دیگر مردمان مساوى است. بنابر این به حکم این حدیث‏شریف، اعتقاد امامیه صحیح است که حجت‏باید از عترت پیامبر باشد در حالى که معصوم و جامع تمام علوم و معارف و امین بر کتاب خداست. اگر چنین فردى با این ویژگیها در امامان زیدى هست آن را به ما معرفى کنید تا از او متابعت کنیم و گرنه حق سزاوارتر است تا پیروى شود. (14)
پى‏نوشت‏ها:
1. رجال النجاشی، ص 376.
2. فهرست ندیم، ص 225.
3.الفهرست للطوسى، شماره 597.
4. رجال ابن داود، ش‏1440، ص 177; خلاصة الرجال، ص 143.
5. تذکرة المتبحرین، ص 597.
6. شرح نهج البلاغه:1/206.
7. رجال النجاشی، ص 63.
8. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید:1/206.
9. الشافى:2/126.
10. الذریعه:2/396.
11. الفصول المختارة، ص 22.
12.معارج الاصول، 141; قوانین الاصول:1/432; فرائد الاصول، ص 24.
13. عدة الاصول:1/297.
14.کمال الدین، ص 94.

تبلیغات