آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

آیا پدیده‌ای‌ به‌ نام‌ «جامعة‌ مدنی» می‌تواند در سطح‌ جهانی‌ یا بین‌المللی‌ وجود داشته‌ باشد؟ در پایان‌ قرن‌ بیستم‌ میلادی‌ و آغاز قرن‌ جدید و هزارة‌ نو، تغییرات‌ مهمی‌ در عرصة‌ جهانی‌ و در زمینة‌ ارتباطات‌ انسانی‌ به‌ وقوع‌ پیوسته‌ است. با نگاهی‌ به‌ گذشته‌ درمی‌یابیم‌ که‌ بسیاری‌ از عناوین‌ مربوط‌ به‌ نظام‌ بین‌المللی‌ و ارتباطات‌ بین‌المللی، از نظام‌ پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ و جنگ‌ سرد نشأت‌ گرفته‌ است. فروپاشی‌ اتحاد شوروی‌ و کنار رفتن‌ سایة‌ جنگ‌ سرد بین‌ ابرقدرت‌ها دگرگونی‌هایی‌ در زمینة‌ پیمان‌ها و کشمکش‌های‌ فرهنگی‌ و سازمانی، از شرق‌ اروپا گرفته‌ تا خاورمیانه‌ و حوزة‌ آسیا - پاسیفیک‌ به‌ دنبال‌ آورده‌ است. اهمیت‌ فرایند این‌ جریان‌ها به‌ ویژه‌ در زمینة‌ فرهنگی‌ و فعالیت‌ سازمان‌های‌ غیردولتی‌ و شرکت‌ مستقیم‌ مردم‌ در امور بین‌المللی‌ در زمینه‌های‌ اقتصادی‌ و سیاسی، مستلزم‌ بازنگری‌ در چگونگی‌ طبیعت‌ جوامع‌ در محدودة‌ روابط‌ بین‌المللی‌ است. به‌ همین‌ سبب‌ گروهی‌ از دولتمردان، سردمداران، نویسندگان‌ و کارشناسان‌ امور بین‌المللی‌ و سیاست‌های‌ جهانی، موضوع‌ جامعة‌ مدنی‌ جهانی‌ را که‌ در آن، مردم‌ مستقیماً‌ و در سازمان‌های‌ غیردولتی‌ ملی‌ و منطقه‌ای‌ و بین‌المللی‌ به‌ طور مشترک‌ در امور سیاسی‌ و اقتصادی‌ و فرهنگی‌ و محیط‌ زیست‌ مشارکت‌ دارند، مطرح‌ کرده‌اند.
موضوع‌ جامعة‌ مدنی‌ جهانی‌ نیز مانند مساله‌جامعة‌ مدنی‌ در غرب‌ و به‌ ویژه‌ جناح‌ لیبرال‌ و هواداران‌ آن، در کشورهای‌ اروپای‌ غربی‌ مانند انگلستان، هلند، آلمان‌ و اسکاندیناوی‌ متداول‌ شده‌ است‌ و هدف‌ آن، بسیج‌ سازمان‌ها و گروه‌های‌ غیردولتی‌ به‌ عنوان‌ یک‌ فضای‌ مستقل‌ در مقابله‌ با تصمیم‌گیری‌های‌ بین‌المللی‌ دولتی‌ و اظهار نفوذ در امور سیاسی‌ و اقتصادی‌ و اجتماعی‌ جهان‌ امروز می‌باشد، ولی‌ مشکل‌ خلق‌ چنین‌ جامعه‌ای‌ مدنی‌ در سطح‌ جهانی‌ کم‌تر از دشواری‌های‌ آن، در سطح‌ کشوری‌ و ملی‌ نیست. چه‌ نوع‌ جامعه، برای‌ کدام‌ جهان، به‌ دست‌ چه‌ کسانی‌ و با چه‌ اهداف‌ و فلسفه‌ و اندیشه‌های‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ ؟
در چند سال‌ اخیر، اصطلاح‌ جهانی‌ کردن‌ یا جهانشمول‌ شدن‌ نقل‌ محافل‌ علمی‌ و سیاسی‌ بوده‌ است. متاسفانه‌ از این‌ واژه‌ تعابیر زیادی‌ شده‌ و به‌ عنوان‌ فرآیندی‌ در خود و از خود تلقی‌ گردیده‌ است. تا آن‌جا که‌ به‌ جامعة‌ مدنی‌ مربوط‌ می‌شود، باید این‌ فرآیند «جهانی» را توضیح‌ داد و جریانات‌ و شاخص‌های‌ جهانی‌ را از غیرجهانی‌ تمیز داد. در جهان‌ امروز دیگر نمی‌توان‌ تلقی‌ کلاسیک‌ از روابط‌ بین‌المللی، یعنی‌ روابط‌ متقابل‌ بین‌ دولت‌ها و زبدگان‌ سیاست‌گذار به‌ عنوان‌ تنها بُعد مطالعات‌ ارتباطی‌ و اجتماعی‌ و سیاسی‌ و اقتصادی‌ در نظر گرفت. پیدایش‌ شاخص‌های‌ غیردولتی‌ و نقشی‌ که‌ در الغای‌ حوزه‌های‌ رفتار سنتی‌ دولتی‌ داشته‌اند، افزایش‌ مراودات‌ فردی‌ و اقتصادی‌ در سطح‌ جهانی، به‌ همراه‌ تغییرات‌ به‌ عمل‌ آمده‌ در ماهیت‌ دیپلماسی‌ و تبلیغ، تماماً‌ بیان‌ کنندة‌ وسعت‌ به‌ وجود آمده، در معنای‌ «بین‌المللی» این‌ عرصه‌ و هم‌ چنین‌ در روابط‌ جوامع‌ انسانی‌ به‌ طور کلی‌ است. چنین‌ گسترش‌ مهمی‌ که‌ در نهادهای‌ غیردولتی‌ همچون‌ شرکت‌ها، سازمان‌های‌ غیردولتی‌ و جنبش‌های‌ اجتماعی، در چند دهه‌ گذشته‌ پدید آمده، مراودات‌ را از سطح‌ دولت‌ با دولت‌ فراتر برده‌ است. ابعاد ارتباطی‌ و اجتماعی‌ از نظر اقتصادی، سیاسی‌ و فردی‌ توسعه‌ یافته‌ و جنبش‌های‌ جدید فرادولتی‌ و مادون‌ دولتی‌ را در سطح‌ جهانی‌ فراهم‌ آورده‌ است. با توسعة‌ تکنولوژی‌ و سهولتِ‌ مسافرت، جهانگردی، مهاجرت‌ و تماس‌های‌ شغلی‌ به‌ مقدار زیادی‌ رشد یافته‌اند. این‌ حرکت‌ به‌ سمت‌ حاکمیت‌ مادون‌ دولتی‌ را می‌توان‌ مشخصاً‌ در گسترش‌ واحدهای‌ تجارت‌ جهانی‌ مشاهده‌ کرد که‌ از مواردی‌ چون‌ شرکت‌های‌ چند ملیتی‌ با مراکزی‌ در یک‌ کشور و شعباتی‌ در کشورهای‌ دیگر تا شرکت‌های‌ فراملیتی‌ با مدیریت‌ غیرمتمرکز و جهانی‌ تشکیل‌ گردیده‌اند.
در مرتبة‌ فرادولتی، هم‌ سازمان‌های‌ فراگیر مثل‌ سازمان‌ ملل‌ و هم‌ سازمان‌های‌ غیردولتی‌ از قبیل‌ گروه‌های‌ حقوق‌ بشر و محیط‌ زیست، با ملت‌ها به‌ صورت‌ جداگانه‌ و در سطح‌ دولتی‌ ارتباط‌ برقرار می‌کنند با این‌ اهداف‌ که‌ نهادها، رژیم‌ها و قوانینی‌ را وضع‌ کنند که‌ بالاتر از دولت‌ عمل‌ نماید. بدین‌ ترتیب‌ به‌ کارگیری‌ اصطلاح‌ بین‌المللی‌ در این‌ زمینه‌ از بابت‌ تاکیدی‌ که‌ صرفاً‌ بر شاخص‌های‌ دولتی‌ دارد، بسیار محدود کننده‌ به‌ شمار می‌رود و باید برای‌ منعکس‌ ساختن‌ طبیعت‌ جهانی‌ جوامع‌ معاصر به‌ بازنگری‌ در این‌ اصطلاحات‌ دست‌ زد.
چیزی‌ که‌ در این‌ دورة‌ به‌ ظاهر کنش‌های‌ بین‌المللی‌ و جهانی‌ کاملاً‌ مهم‌ است‌ ناتوانی‌ کشورهای‌ به‌ اصطلاح‌ در حال‌ توسعه‌ یا ملت‌های‌ کوچک‌ در اثرگذاری‌ بر روند پیشرفت‌های‌ کنونی‌ جهان‌ در یک‌ حد قابل‌ اعتنا می‌باشد. بدین‌ ترتیب، جهانی‌ شدن‌ ارتباطات‌ در برخی‌ عرصه‌ها نمایانگر یک‌ تغییر بنیادین‌ در معنای‌ کلاسیک‌ روابط‌ بین‌المللی‌ گردیده‌ است، ولی‌ این‌ جهت‌گیری‌ جهانی‌ به‌ سمت‌ شاخص‌ها و مرتبه‌های‌ جدید به‌ معنی‌ نبود محدودیت‌ در ارتباطات‌ نیست. ارتباطات‌ بین‌المللی‌ به‌ ارتباطات‌ جهانی‌ تبدیل‌ گردیده‌ که‌ فرآیندی‌ برخوردار از ابعاد جهانشمول‌ است. یقیناً‌ چیزی‌ که‌ دارد اتفاق‌ می‌افتد، ممکن‌ است، معنای‌ جدیدی‌ از ارتباطات‌ جوامع‌ با یک‌دیگر باشد که‌ ما چیزی‌ زیادی‌ درباره‌اش‌ نمی‌دانیم، ولی‌ آن‌چه‌ واضح‌ است، این‌ است‌ که‌ در وضع‌ کنونی‌ نظام‌ جهانی، اغلب‌ سازمان‌های‌ غیردولتی‌ در همة‌ رشته‌های‌ سیاسی، اقتصادی، مالی، اجتماعی‌ و فرهنگی‌ بدون‌ تردید در دست‌ و کنترل‌ کشورها و ملت‌های‌ غرب‌ به‌ ویژه‌ امریکا و اتحادیة‌ اروپا بوده، چنان‌ که‌ دولت‌های‌ آن‌ها در صحنة‌ روابط‌ بین‌المللی‌ صیانت‌ دارند، همان‌طور نیز جامعة‌ مدنی‌ پیش‌بینی‌ شده، حاصل‌ فعالیت‌ شاخص‌های‌ غیردولتی‌ در کنترل‌ و نظارت‌ سازمان‌های‌ غیردولتی‌ غرب‌ می‌باشد. مفهوم‌ «جهانشمولی‌ شدن» و کارکرد آن، تحت‌ تأثیر سازمان‌های‌ دولتی‌ و غیردولتی‌ غرب‌ بوده‌اند.
منظور از جهانشمول‌ شدن‌ چیست؟ عملکرد آن‌ چگونه‌ است؟ چه‌ کسی‌ یا چه‌ چیزی‌ آن‌ را هدایت‌ می‌کند و منظور از آن‌ چیست؟ آیا روند کنونی‌ جهانی‌ کردن‌ اطلاعات، اقتصاد، کار و سرمایه‌ موجب‌ تغییرات‌ کیفی‌ در اشکال‌ سنتی‌ جوامع‌ و نهایتاً‌ تبدیل‌ ساختار اجتماعی‌ است؟ در غیبت‌ یک‌ دولت‌ جهانی، جامعة‌ مدنی‌ در سطح‌ جهانی‌ چه‌ شکلی‌ می‌تواند به‌ خود گیرد؟ اخلاقیات‌ جدید موجود در این‌ نوع‌ ساختار چیست؟ منافع‌ چه‌ کسانی‌ از این‌ طریق‌ تأمین‌ می‌گردد. کلوپ‌ رم، یکی‌ از نهادهای‌ دهه‌های‌ آخر قرن‌ بیستم، کشورهای‌ غرب‌ را در مسائل‌ تکنولوژیک، اقتصادی، توسعه‌ و بسط‌ تکنولوژی‌ پیشرفته‌ یکی‌ از نیروهای‌ عمدة‌ جهانشمول‌ سازی‌ که‌ مسؤ‌ول‌ پیدایش‌ جامعة‌ مدنی‌ جدید است، قلمداد می‌کند. به‌ بیان‌ ساده‌ برطبق‌ این‌ نظریه، جامعة‌ مدنی‌ بایستی‌ نتیجة‌ غایی‌ جهانشمول‌سازی‌ یا انقلاب‌ جهانی‌ باشد. مطابق‌ گزارش‌ شورای‌ کلوپ‌ رم:
«انقلاب‌ جهانی‌ فاقد هر گونه‌ پایه‌ و اساس‌ ایدئولوژیک‌ است‌ و محصولی‌ از درهم‌آمیختگی‌ بی‌سابقة‌ زمین‌ لرزه‌های‌ ژئواستراتژیک‌ و عوامل‌ اجتماعی، اقتصادی، تکنولوژی، فرهنگی‌ و اخلاقی‌ می‌باشد. ترکیب‌ این‌ عوامل‌ منجر به‌ شرایط‌ غیرقابل‌ پیش‌بینی‌ خواهد شد. در این‌ برهة‌ انتقالی، بشریت‌ نتیجتاً‌ مواجه‌ با ستیزه‌ای‌ دوگانه‌ می‌گردد. بدین‌ نحو که‌ مجبور باشد، راه‌ خود را به‌ دشواری‌ به‌ سمت‌ شناخت‌ جهان‌ جدید با تمام‌ جوانب‌ پنهانش‌ جست‌وجو کند و دیگر این‌ که‌ در غبار بلاتکلیفی‌ به‌ یادگیری‌ نحوة‌ مدیریت‌ جهان‌ تازه‌ نائل‌ آید، نه‌ این‌ که‌ آن‌ نحوة‌ مدیریت‌ تازه‌ وی‌ را اداره‌ شود.»
با این‌ حال‌ توضیحات‌ کلوپ‌ رم‌ در خصوص‌ فرآیند جهانشمول‌سازی‌ و آیندة‌ جامعة‌ مدنی‌ جهانی‌ تا حدودی‌ سطحی‌ و در بهترین‌ وجه‌ آن، جزیی‌ است، زیرا توانایی‌ ما را برای‌ تعیین‌ و تحلیل‌ سازمان‌ یافته‌ یک‌ چنین‌ پدیده‌ای‌ مختل‌ می‌سازد. از تعریف‌ جهانشمول‌سازی‌ به‌ عنوان‌ پدیده‌ای‌ فاقد ایدئولوژی‌ چنین‌ برمی‌آید که‌ آن‌ را نیرویی‌ بی‌سبب‌ به‌ حساب‌ بیاوریم. انتساب‌ صفت‌ پیش‌بینی‌ ناپذیری‌ بدان، به‌ این‌ معنی‌ است‌ که‌ جهانشمول‌سازی‌ نه‌ تنها فاقد بینش‌ بلکه‌ خالی‌ از ساختار نیز هست. خواستة‌ کلوپ‌ رم‌ نیز برای‌ کمک‌ به‌ بشریت‌ و جامعة‌ مدنی‌ جهانی‌ با فراخوانی‌ سیاست‌های‌ دراز مدت‌ به‌ منظور پایه‌گذاری‌ نوعی‌ تظاهر به‌ ثبات‌ و دوام‌ در میانة‌ بلاتکلیفی‌ می‌باشد که‌ بدون‌ کاوش‌ همه‌جانبه‌ و تجزیه‌ و تحلیل‌ فرآیند جهانشمول‌سازی‌ است؛ این‌ در بهترین‌ حالت‌ فقط‌ منجر به‌ سردرگمی‌ بیش‌تر خواهد گردید، ولی‌ در بدترین‌ وجه، موفق‌ به‌ تجدید ساختار جامعه‌ بر اساس‌ بینش/ادراک‌ پنهانی‌ آن‌چه‌ باید یک‌ جامعه‌ یا اجتماع‌ جهانی‌ را تشکیل‌ دهد، خواهد شد. شناخت‌ و تحلیل‌ غیرانتقادی‌ و محدود تکنولوژی، نقش‌ مهمی‌ در نخستین‌ انقلاب‌ جهانی‌ ایفا می‌کند و نتیجتاً، پیدایش‌ یک‌ جامعة‌ مدنی‌ اطلاعاتی‌ را در امتداد پدیدة‌ شدیداً‌ تبلیغ‌ شدة‌ دیگری‌ قرار می‌دهد؛ این‌ چشم‌انداز فرامدرن‌ (یا پست‌ مدرن) غرب‌ است. دیدگاهی‌ که‌ صرفاً‌ توانایی‌ تجدید ساختار جامعه‌ را در جنبة‌ تکنولوژی‌ و به‌ ویژه‌ تکنولوژی‌ اطلاعاتی‌ دارد، می‌تواند فرهنگ‌ را به‌ زیر سلطه‌ تکنولوژی‌ اطلاعاتی‌ در آورد و جز این، کمک‌ دیگری‌ نخواهد کرد. این‌جاست‌ که‌ انتقاد از تکنولوژی‌ اطلاعاتی‌ به‌ نحوی‌ تناقض‌آمیز بر همان‌ مبنایی‌ اعمال‌ می‌شود که‌ اساس‌ همان‌ تکنولوژی‌ یعنی‌ توجیه‌ ابزاری‌ است. در این‌ شیوه‌ از دخالت، در مورد کاربرد مفاهیمی‌ چون‌ اخلاقیات‌ و سببیت‌ شدیداً‌ غفلت‌ شده‌ است. بنابراین‌ جای‌ شگفتی‌ نیست، اگر برای‌ انقلاب‌ جهانی‌ هیچ‌ گونه‌ مبنای‌ ایدئولوژیک‌ در نظر گرفته‌ نشده‌ است.
انتونی‌ گیدنز، یکی‌ از جامعه‌شناسان‌ معاصر غرب‌ در تحلیل‌ خود، شرحی‌ از چگونگی‌ جهانی‌ بودن‌ تغییرات‌ در دوران‌ نوگرایی‌ (مدرن) و فرانوگرایی‌ (پست‌ مدرن) عرضه‌ می‌دارد که‌ اشاره‌ به‌ آن، در درک‌ جامعة‌ مدنی‌ جهانی‌ پیشنهاد شدة‌ سردمداران‌ اروپا و امریکا آموزنده‌ می‌باشد.(1) به‌ زعم‌ او، یکی‌ از نتایج‌ اولیة‌ مدرن‌ بودن‌ همانا جهانشمول‌سازی‌ است. این‌ چیزی‌ بیش‌تر از انتشار نهادهای‌ غربی‌ در پهنة‌ گیتی‌ است‌ که‌ منجر به‌ تخریب‌ دیگر فرهنگ‌ها می‌شود. جهانشمولی‌ فرآیندی‌ ناهموار است‌ که‌ هم‌ پیوند می‌زند و هم‌ متلاشی‌ می‌سازد، اشکال‌ جدیدی‌ از وابستگی‌ متقابل‌ می‌آفریند که‌ در آن، خبری‌ از «دیگران» نیست. با وجود این‌ به‌ گفتة‌ ضیأالدین‌ سردار، یکی‌ از تحلیل‌گران‌ و نویسندگان‌ مسلمان‌ که‌ آثار جامعه‌شناسانی‌ مثل‌ گیدنز را با نظر انتقادی‌ مطالعه‌ کرده‌ است، استدلال‌ افرادی‌ مثل‌ گیدنز ماهیتاً‌ تناقض‌آمیز است. اگر جهانشمول‌سازی‌ اساس‌ مدرن‌ بودن‌ جوامع‌ است‌ و اگر جانشمول‌کردن‌ فرهنگ‌ غربی‌ دنیای‌ مستقلی‌ پدید می‌آورد که‌ در آن، «کسان‌ دیگری‌ وجود ندارند»، پس‌ چگونه‌ است‌ که‌ فرهنگ‌های‌ غیرغربی‌ در ایجاد شرایط‌ مدرن‌ سهمی‌ ایفا می‌کنند؟ به‌ علاوه، اگر به‌ زعم‌ گیدنز، مدرن‌ بودن‌ «ذاتاً‌ آینده‌ گراست» و «پیش‌بینی‌ آینده‌ به‌ عنوان‌ جزیی‌ از حال‌ عمل‌ می‌کند و نتیجتاً‌ منعکس‌ کنندة‌ نحوة‌ پیشرفت‌ آینده‌ است»، پس‌ آینده‌ به‌ نحو مؤ‌ثری‌ به‌ مالکیت‌ مطلق‌ در آمده‌ است. مدرن‌ بودن‌ نه‌ تنها تسلط‌ قطعی‌ غرب‌ بر زمان‌ حاضر را تضمین‌ می‌کند، بلکه‌ به‌ همین‌ ترتیب‌ بر آینده‌ نیز چنگ‌ می‌اندازد. به‌ عبارت‌ دیگر جامعة‌ مدنی‌ حاصل‌ از این‌ پدیدة‌ جهانشمول‌ چیزی‌ جز ادامة‌ خط‌ جامعة‌ مدنی‌ غرب‌ در سطح‌ ملی‌ و کشوری‌ اروپا و امریکا نمی‌باشد.
تکوین‌ جامعة‌ مدنی‌ در سطح‌ جهانی‌ به‌ چند علت‌ قابل‌ تامل‌ و تردید می‌باشد، نخست‌ این‌ که‌ مفهوم‌ خود جامعه‌ در غرب‌ با ابعاد زبان، نژاد، قومیت‌ و جغرافیا آمیخته‌ می‌باشد و در مرحلة‌ دوم‌ انگیزه‌ای‌ معنوی‌ و غیرمادی‌ که‌ بتواند این‌ مجموعه‌ جوامع‌ را در سایة‌ یک‌ بستر عالی‌تری‌ به‌ همبستگی‌ و ارتقا سوق‌ دهد، در نظام‌ کنونی‌ جهانی‌ قابل‌ مشاهده‌ نیست. با این‌ حال‌ در نوشته‌های‌ مربوط‌ به‌ جهانشمول‌سازی‌ و جامعة‌ مدنی‌ جهانی‌ پیشنهاد شده‌ که‌ از نگرش‌ مخالفت‌آمیز نسبت‌ به‌ اصل‌ جهانی‌ در برابر اصل‌ محلی‌ -- که‌ مدعی‌ است، جهانی‌ بودن‌ هم‌ شامل‌ و هم‌ مشمول‌ محلی‌ بودن‌ می‌شود و بدین‌ ترتیب‌ با هم‌ تداخل‌ دارند -- فراتر برویم، ولی‌ سؤ‌ال‌ این‌ است‌ که‌ اگر اصطلاح‌ محلی‌ امری‌ نسبی‌ و مربوط‌ به‌ مفاهیمی‌ همچون‌ زمان‌ و فضاست، پس‌ چه‌ چیزی‌ تشکیل‌ دهندة‌ آن‌ است؟ و چگونه‌ با مساله‌جهانشمول‌سازی‌ مرتبط‌ می‌شود؟ آن‌چه‌ از این‌ مباحثه‌ برمی‌آید، مفهوم‌ «آگاهی» است، بدین‌ معنی‌ که‌ جهانشمول‌سازی‌ و محلی‌ کردن، مربوط‌ به‌ ذهنیت‌ و تداخل‌ ذهنیت‌هاست. شیوه‌ای‌ که‌ با آن، خود و رابطه‌مان‌ با دیگران‌ را تعریف‌ می‌کنیم‌ یا خود و دیگران‌ را سازمان‌ می‌دهیم، همگی‌ شامل‌ و مشمول‌ تفسیرمان‌ از شرایط‌ جهانشمولی‌ و محلی‌ می‌شود. این‌ بحث‌ در آثار غربی‌ بر آرای‌ عده‌ای‌ مبتنی‌ است‌ که‌ بر اساس‌ آن، بیش‌ از آن‌که‌ از گذشته‌ گرفته‌ شده‌ باشد، در آمیزه‌ای‌ از گذشته‌ و حال‌ وجود دارد. آیا روند کنونی‌ جهانشمول‌سازی‌ مشابه‌ فرضیه‌ای‌ است‌ که‌ به‌ زعم‌ آن، سرمایه‌ سالاری‌ صنعت‌ چاپ‌ به‌ خلق‌ مفهوم‌ اجتماعات‌ خیالی‌ انجامید؟ ارتباطات‌ و اطلاعات‌ و تکنولوژی‌ امروزه‌ چه‌ نقشی‌ در تفسیر جهانی‌ و محلی، از نظر نوع‌ آگاهی‌ مورد بحث، ایفا می‌کند؟
اگر گروه‌های‌ انسانی‌ از مرحلة‌ جهانی‌ شدن‌ دور هستند، پس‌ علائم‌ جهانشمول‌ شدن‌ کدام‌ است؟ در یک‌ بررسی‌ اجمالی‌ از نوشته‌های‌ دانشگاهی‌ و عمومی‌ معلوم‌ می‌شود که‌ در مفهوم‌ جهانشمول‌ شدن‌ به‌ تکنولوژی، ارتباطات، تولید، اقتصاد، غذا، بیمه‌ و خدمات‌ حقوقی‌ و مالی‌ اشاره‌ می‌شود. به‌ طور خلاصه، آن‌چه‌ در فرآیند جهانشمول‌ شدن‌ وجود دارد، نیروهای‌ مربوط‌ به‌ تولید، توزیع‌ و مصرف‌ کالا و خدمات‌ است. تأکید بر این‌ نکته‌ حائز اهمیت‌ است‌ که‌ هر چند مصرف‌ کالاها و خدمات‌ (یا همان‌ رفتار مصرفی) می‌تواند نشانه‌ای‌ از همسان‌ بودن‌ باشد -- همچنان‌ که‌ مصرف‌ کالاهای‌ غربی‌ اعم‌ از خوراکی‌ مثل‌ کوکاکولا، پپسی‌ و پیتزا و غیرخوراکی‌ها مثل‌ برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ این‌ گونه‌ است‌ -- ولی‌ این‌ امر هرگز دال‌ بر همسانی‌ از بابت‌ ارزش، گرایش‌ و اخلاق‌ نیست. به‌ بیان‌ دیگر، اتخاذ روش‌ رفتاری‌ و توجه‌ به‌ اهداف‌ تولید کنندگان، یعنی‌ تغییر در الگوهای‌ رفتاری‌ به‌ منظور تغییر در ارزش‌ها می‌تواند بیانگر این‌ خواسته‌ باشد که‌ ایجاد تغییر بنیادین‌ در مصرف‌کننده‌ بکند و چنان‌ شیوه‌هایی‌ از زندگی‌ برایش‌ بیافریند که‌ نشانگر نیاز فزایندة‌ فرد به‌ کالاها و خدمات‌ تولید کننده‌ باشد. پس‌ به‌ طور کلی‌ می‌توان‌ جهانشمول‌ شدن‌ را فرآیندی‌ ساختار ساز به‌ شمار آورد که‌ همسان‌ و ناهمسان‌سازی‌ را توامان‌ در برمی‌گیرد. فرآیندی‌ که‌ طی‌ آن، عوامل‌ فعال، در توالی‌های‌ زمانی‌ مختلف، متقابلاً‌ به‌ ربط‌ و تغییر در ساختارهای‌ حیات‌ اجتماعی‌ می‌پردازند تا جهانی‌ با حکومت‌ خواص‌ ولی‌ به‌ هم‌ بسته‌ بیافرینند. راه‌ها یا مسیرهای‌ جهانشمول‌ شدن‌ می‌تواند چند جهتی‌ یا چند بُعدی‌ باشد؛ یعنی‌ هم‌ به‌صورت‌ سازمان‌های‌ عمودی‌ (در مرتبه‌های‌ فردی، طایفه‌ای، گروهی، ایالتی‌ و بین‌المللی) و هم‌ افقی‌ (حقوق، اقتصاد، سیاست، فرهنگ، آموزش‌ و پرورش) باشد.
این‌جاست‌ که‌ رفتارها و اهداف‌ شرکت‌های‌ فراملیتی‌ به‌ عنوان‌ تسریع‌ کنندگان‌ اولیه‌ در روند جهانشمول‌ شدن‌ جامعه‌ها تحت‌ نظام‌ کنونی‌ جهانی‌ انجام‌ وظیفه‌ می‌کند. در واقع‌ تأسیس، رشد و گسترش‌ قدرت‌ و سرمایة‌ شرکتی‌ فراملیتی‌ (و نه‌ حضور تکنولوژی‌ به‌ تنهایی) در درون‌ تک‌ تک‌ جنبه‌های‌ خواسته‌ها و نیازهای‌ انسانی‌ نفوذ کرده‌ است. اگر چه‌ منظور از این‌ حرف‌ این‌ نیست‌ که‌ شرکت‌های‌ فراملیتی‌ به‌ تنهایی‌ یا بدون‌ برخورد با نیروی‌ معارض‌ یا حتی‌ با هدف‌ خلق‌ دوبارة‌ جهان‌ عمل‌ کرده‌اند، بلکه‌ بیش‌تر، فشار ناشی‌ از گسترش‌ سرمایه‌ و هدایت‌ سهام‌ بازار منجر به‌ حرکتی‌ تسلسلی‌ گردیده‌ که‌ محصول‌ آن، همان‌ تظاهرات‌ روند جهانشمول‌سازی‌ است‌ که‌ هم‌ اکنون‌ می‌بینیم؛ یعنی‌ همان‌ تلقی‌ حاکم‌ که‌ جهان‌ را به‌ دلیل‌ تماس‌های‌ فزاینده‌ بین‌ مردمان، نهادها، فرهنگ‌ها و غیره‌ به‌ یک‌ شکل‌ واحد می‌بیند. به‌ بیان‌ ساده، دولت‌های‌ یکپارچة‌ ملی‌ باید بینش‌ و واقعیت‌ جدیدی‌ پی‌ افکنند تا بتوانند اختلاف‌ و تنوع‌ را بدون‌ این‌که‌ در مقابل‌ جهانشمول‌ شدن‌ سرتسلیم‌ فرود آورند، در درون‌ خود حفظ‌ کنند. در واقع‌ از این‌ منظر، نظم‌ نوین‌ اطلاعاتی‌ -- ارتباطی‌ و اقتصادی‌ و همچنین‌ نظم‌ نوین‌ سیاسی‌ بین‌المللی، به‌ خلاف‌ آن‌ چه‌ تصور می‌شود، نمرده‌ است‌ و همان‌ طور که‌ در فصول‌ دیگر در این‌ کتاب‌ بحث‌ شده، حداقل‌ انواع‌ تعدیل‌ شدة‌ دو نظم‌ فوق‌ الذکر در فرآیند جهانشمول‌ در میان‌ کشورهای‌ توسعه‌ یافته‌ تجدید حیات‌ پیدا کرده‌ است‌ و در دهه‌های‌ آینده‌ همچنان‌ در دستور کار کشورها قرار گرفته‌ است.
تفکر هر گونه‌ جامعة‌ مدنی‌ جهانی‌ تحت‌ شرایط‌ جهانشمولی‌ امروزی‌ دنیا و در غیبت‌ یک‌ تعریف‌ جامع‌ از خود جامعه‌ بی‌فایده‌ و حتی‌ به‌ نظر من‌ ساده‌ لوحانه‌ است. توانا شدن‌ عامة‌ مردم‌ در ایجاد ارتباط، چه‌ از بابت‌ دریافت‌ و چه‌ توزیع‌ پیام‌ها، از جمله‌ ارزش‌های‌ بشردوستانة‌ همگانی‌شدن‌ ارتباطات‌ می‌باشد که‌ مورد تأیید یکی‌ از دیدگاه‌های‌ ارتباط‌ بین‌المللی‌ است. اصولی‌ مثل‌ حق‌ ارتباط‌ و آزادی‌ بیان‌ تجسم‌ اعلامیة‌ حقوق‌ بشر محسوب‌ می‌شود. حتی‌ از نظر فنی‌ همواره‌ علاقه‌ به‌ ایجاد سیستم‌های‌ همگانی‌ همچون‌ اتحادیة‌ پستی‌ و تلاش‌ برای‌ عرضة‌ خدمات‌ همگانی‌ در زمینة‌ مخابرات، موجود بوده‌ است. با این‌ حال، هر آن‌چه‌ جهانی‌ است، لزوماً‌ همگانی‌ نیست‌ و باید در نظر داشت‌ که‌ جامعة‌ مدنی‌ جهانی‌ به‌ معنای‌ جامعة‌ مدنی‌ همگانی‌ نیست؛ هر چند توزیع‌ اطلاعات‌ و کالاها به‌ صورت‌ جهانی‌ در آمده، ولی‌ شاخص‌های‌ هدایت‌ کنندة‌ آن، معدود است. پس‌ در حالی‌ که‌ ممکن‌ است، دریافت‌ اطلاعات‌ ماهیتی‌ همگانی‌ داشته‌ باشد، ظرفیت‌ توزیع‌ پیام‌ها شدیداً‌ محدود و متمرکز است. جامعة‌ مدنی‌ جهانی‌ پیشنهاد شده، یک‌ جامعة‌ مدنی‌ مصرفی‌ و دریافتی‌ می‌شود و نه‌ یک‌ جامعة‌ خلا‌ ق‌ و محرک‌ و مردم‌ سالار.
پدیده‌های‌ مربوط‌ به‌ جامعه، فرهنگ‌ و ارتباطات‌ همواره‌ موضوع‌ بسیاری‌ از گفت‌وگوها را در زمینة‌ جامعة‌ مدنی‌ در چند دهة‌ گذشته‌ تشکیل‌ داده‌ است.(2) هر چند مطالعات‌ بسیاری‌ در این‌ حوزه‌ نسبتاً‌ کلی‌ و غنی‌ انجام‌ گرفته، ولی‌ جنبة‌ مقایسه‌ای‌ آن، هم‌ چنان، -- به‌ ویژه‌ در بین‌ دانشجویان‌ و علاقه‌مندان‌ -- با جامعه‌شناسی، فلسفه‌ و نظریه‌های‌ ارتباطی، ناپرورده‌ باقی‌ مانده‌ است. در زمینة‌ ارتباطات‌ جمعی‌ بین‌المللی‌ و تکنولوژی‌ اطلاعاتی، موضوع‌ فرهنگ‌ فقط‌ در قلمرو صنایع‌ فرهنگی‌ و تأثیر آن‌ها بر جامعه، به‌ عنوان‌ بخشی‌ از مطالعات‌ فرهنگی‌ گسترده‌تر بررسی‌ گردیده‌ است. همین‌ موضوع‌ آن‌جا که‌ به‌ ارتباطات‌ بین‌ فرهنگی‌ جوامع‌ و برخوردهای‌ فرهنگی‌ در جوامع‌ مربوط‌ می‌شود، فقط‌ در مرتبه‌های‌ بین‌ فردی‌ و ارتباط‌ گروهی‌ (به‌ویژه‌ در روان‌شناسی‌ اجتماعی) انجام‌ پذیرفته‌ است‌ و طوری‌ از دیگر پدیده‌های‌ بین‌المللی‌ و جهانی‌ مجزا شده‌ که‌ انگار ارتباطات‌ بین‌ جوامع‌ و بین‌ فرهنگی‌ در جهان‌ فاقد مرزبندی‌های‌ سیاسی، اقتصادی‌ و تکنولوژی‌ و مذهبی‌ اتفاق‌ می‌افتد. دلایل‌ مشخصی‌ برای‌ این‌ مسامحه‌ وجود دارد؛ از جمله‌ ابهام‌ در مفاهیم، جمود انضباطی‌ و شناخت‌شناسی، ناکافی‌ بودن‌ مهارت‌ها در زبان‌ و مطالعات‌ فرهنگی، مرتبة‌ بالایی‌ از نژادگرایی‌ و کوته‌ نظری‌ و در نهایت‌ پیش‌داوری‌های‌ عقیدتی؛ نتیجه‌ آن‌که‌ دانش‌ ما از جوامع‌ و ارتباطات‌ آن‌ و سیستم‌های‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ بیش‌تر تنگ‌ نظرانه‌ است‌ تا همگانی.
در گذشته، روابط‌ بین‌المللی‌ به‌ قدرت، دولت‌ -- مردم‌ و اقتصاد سیاسی‌ به‌ عنوان‌ امور اساسی‌ برای‌ حرکت‌شناسی‌ سیستم‌ جهانی‌ نگاه‌ می‌کرد، ولی‌ امروزه‌ این‌ جهت‌گیری‌ به‌ موازات‌ ورود فرهنگ، قومیت‌ و مذهب‌ به‌ صحنه، دچار تغییری‌ اساسی‌ گشته‌ است. تا پیش‌ از این، دانشمندان‌ هر دو حوزة‌ روابط‌ بین‌المللی‌ در غرب‌ و شرق‌ نقش‌ این‌ عوامل‌ را ناچیز می‌شمردند، چرا که‌ منازعة‌ دولت‌ها را از طریق‌ ایجاد تعادل‌ قوا، سیاست‌ و قدرت، تصمیم‌گیری‌های‌ منطقی‌ و اقتصاد سیاسی‌ می‌سنجیدند، ولی‌ امروزه‌ این‌ جنبه‌های‌ فرهنگی‌ به‌ صورت‌ تعیین‌ کننده‌های‌ سیاسی‌ روابط‌ بین‌المللی‌ -- آن‌ طور که‌ از تغییر موضع‌ کارشناسان‌ و تحلیل‌گران‌ واقع‌بین‌ یا رئالیست‌ سنتی‌ برمی‌آید -- درآمده‌ است. به‌ طور مثال، ساموئل‌ هانتینگتون‌ که‌ به‌ دلیل‌ آثارش‌ در زمینة‌ نوپردازی‌ و نوگرایی‌ و توسعة‌ سیاسی‌ در دهه‌های‌ قبلی‌ در غرب‌ و بین‌ غرب‌گرایان‌ در شرق‌ شهرتی‌ پیدا کرد، در سال‌ 1993 میلادی‌ در یکی‌ از نوشته‌هایش‌ سخن‌ از این‌ به‌ میان‌ آورد که‌ کشمکش‌ بین‌ تمدن‌ها مرکز ثقل‌ «بی‌نظمی» نوین‌ جهانی‌ خواهد بود. ادعای‌ یک‌ تحلیل‌گر دیگر غرب‌ به‌ نام‌ جان‌ میرشایمر مبنی‌ بر این‌ که‌ ملی‌گرایی‌ به‌ صورت‌ تهدید جدید اروپا به‌ دنبال‌ جنگ‌ سرد در خواهد آمد، به‌ گشودن‌ جعبة‌ سیاه‌ دولت‌ می‌ماند. مقوله‌های‌ این‌ نظرپردازان‌ غرب‌ پس‌ از انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ و فروپاشی‌ شوروی‌ و پایان‌ جنگ‌ بین‌ دو ابر قدرت‌ موضوعات‌ و مطالب‌ تازه‌ای‌ در بر ندارد، ولی‌ چون‌ الگوی‌ دو قطبی‌ سابق‌ اکنون‌ منهدم‌ شده، معادلات‌ سابق‌ علوم‌ روابط‌ بین‌المللی‌ که‌ فرهنگ‌ و جامعه‌ را به‌ کلی‌ از شاخص‌های‌ مطالعاتی‌ خود، دور نگاهداشته‌ بودند، با مشکلات‌ بی‌سابقه‌ای‌ مواجه‌ شده‌ است، به‌ همین‌ دلیل‌ رجعت‌ به‌ جامعه‌ و فرهنگ‌ و ارتباطات‌ و تمدن‌ پس‌ از قرن‌ها سکوت‌ در غرب، اکنون‌ متداول‌ گردیده، اجتناب‌ناپذیر به‌نظر می‌آید. در واقع‌ در دهة‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ افکاری‌ جد‌ی‌ در میان‌ گروهی‌ موسوم‌ به‌ اندیشمندان‌ استراتژیک‌ رایج‌ گردیده‌ که‌ بیش‌تر نتیجة‌ روابط‌ بین‌الملل‌ و ارتباطات‌ بین‌ جوامع‌ است‌ تا صرفاً‌ شرایط‌ سیاسی‌ -- نظامی‌ و تکنولوژی‌های‌ اطلاعاتی‌ و اقتصادی.
نظریه‌پردازان‌ جنگ‌ سرد تأثیرات‌ فرهنگیِ‌ تمدن‌ را تابع‌ عوامل‌ اقتصادی‌ و جغرافیای‌ سیاسی‌ دانستند و کشمکش‌ها را در زمینة‌ خطوط‌ ایدئولوژیک‌ ترسیم‌ نمودند. در حالی‌ که‌ تعیین‌ کننده‌های‌ فرهنگی‌ و تنش‌ها همواره‌ وجود داشته‌اند، ولی‌ دوباره‌ به‌ صورت‌ دل‌ نگرانی‌ عمدة‌ سیاست‌گذاران‌ و نظریه‌پردازان‌ در آمده‌اند. برخوردهای‌ فرهنگی‌ را می‌توان‌ در فروپاشی‌ یوگسلاوی، منازعات‌ نژادی‌ در سرتاسر اتحاد شوروی‌ سابق، مشکلات‌ مهاجرت‌ در اروپای‌ غربی‌ و حتی‌ در جهت‌گیری‌ فرهنگی‌ تجارت‌ بین‌ شرق‌ و غرب‌ جست‌وجو کرد. در بطن‌ بسیاری‌ از این‌ منازعات‌ مذهب‌ یکی‌ از محرک‌های‌ اصلی‌ است؛ اسلام، مسیحیت‌ ارتدوکس، یهودیت، شینوئیسم، کنفوسیوسیسم‌ و پروتستانیسم‌ و کالوینیسم‌ غربی، همگی‌ در شکل‌ شاخص‌های‌ اصلی‌ ابراز هویت‌ دوباره‌ سربرآورده‌اند.
به‌ طور نمونه‌ به‌ یکی‌ از بررسی‌های‌ مربوط‌ به‌ نظام‌های‌ اجتماعی‌ و ارزش‌ با صبغة‌ اسلامی‌ توجه‌ کنید. نظام‌ اجتماعی‌ فرآیندی‌ فعل‌ و انفعالی‌ بین‌ افراد است، نظام‌ اجتماعی‌ واحدی‌ داخل‌ واحدی‌ بزرگ‌تر به‌ نام‌ اجتماع‌ است‌ که‌ یکی‌ از ویژگی‌هایش‌ همبستگی‌ یا همان‌ چیزی‌ است‌ که‌ ابن‌خلدون، اندیشمند اسلامی‌ قرن‌ چهاردهم‌ میلادی، از آن‌ با عنوان‌ «عصبیت» نام‌ برد؛ اصطلاحی‌ که‌ بعدها دورکیم‌ فرانسوی‌ در آثارش‌ به‌ کار گرفت. همان‌طور که‌ کروبر و پارسونز، دو اندیشمند غرب‌ اشاره‌ کرده‌اند، نظام‌ اجتماعی‌ همان‌ ارزش‌ نیست، بلکه‌ آن‌ نوع‌ سیستم‌ ارزشی‌ و رفتاری‌ افراد است‌ که‌ به‌ صورتی‌ نمادین‌ به‌ هم‌ وابسته‌اند. از سوی‌ دیگر ارزش‌ها ابزارهای‌ صیانت‌ از جامعیت‌ فرهنگی‌ و پیوستگی‌ اجتماعی‌ است‌ که‌ برای‌ مشروعیت‌ بخشیدن‌ به‌ اشکال‌ رفتاری‌ ملموس‌ به‌ خدمت‌ گرفته‌ می‌شود. در این‌جا ما با مساله‌نظام‌های‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ دست‌ به‌ گریبان‌ هستیم‌ و این‌که‌ چطور با مسائل‌ مربوط‌ به‌ مفهوم‌ بخشیدن، نظریه‌پردازی‌ و فعالیت‌های‌ اطلاعاتی‌ و ارتباطی‌ رابطه‌ای‌ متقابل‌ داشته‌ باشیم. مقام‌های‌ فرهنگی‌ چه‌ تأثیراتی‌ بر عملکرد جوامع‌ و ارتباط‌ آن‌ها با یک‌دیگر دارند؟ چه‌ نظریه‌هایی‌ عملکردهای‌ ارتباطی‌ و اجتماعی‌ را می‌پرورانند؟ مفهوم‌ مدنیت‌ و جامعة‌ مدنی‌ از نظر آن‌ها چیست؟ آیا کشورهای‌ کنونی‌ دنیا و جوامع‌ وابسته‌ به‌ آن‌ها که‌ براساس‌ نظام‌های‌ ملی‌ -- دولتی‌ بنا شده، در سیستم‌ به‌ اصطلاح‌ بین‌المللی‌ امروز گنجانیده‌ شده‌اند و می‌توانند در وضع‌ فعلی‌ و تحت‌ این‌ شرایط‌ عنوان‌ «جامعة‌ جهانی» یا «جامعة‌ مدنی» را به‌ خود بدهند؟
اگر گفت‌وگو دربارة‌ جامعة‌ مدنی‌ یک‌ طرف‌ سکة‌ بحث‌ و نظر در مورد جوامع‌ بشری‌ است، طرف‌ دیگر این‌ سکة‌ گفت‌وگو دربارة‌ تمدن‌هاست. با این‌که‌ این‌ دو موضوع‌ در سال‌های‌ اخیر مشغولیت‌ فراوانی‌ برای‌ بسیاری‌ از روشن‌فکران‌ و دولتمردان‌ و تحلیل‌ گرایان‌ فراهم‌ آورده‌ است، مع‌ذلک‌ کلی‌ بودن‌ این‌ دو واژه‌ و صحبت‌ دربارة‌ آن‌ها سرگیجة‌ بزرگی‌ برای‌ عامة‌ مردم‌ شده‌ است. همان‌ طوری‌ که‌ دربارة‌ جامعة‌ مدنی‌ ذکر شد، باید ببینیم‌ که‌ صحبت‌ و بحث‌ کنونی‌ دربارة‌ خود این‌ ضرورت‌ از کجا ناشی‌ شده، چرا در سال‌های‌ اخیر موضوع‌ و عنوان‌ تمدن‌ به‌ موازات‌ عنوان‌ جامعة‌ مدنی‌ در سطح‌ بین‌المللی‌ و در بین‌ روشن‌فکران، دولتمردان، سردمداران‌ و رسانه‌ها متداول‌ شده‌ است. در این‌ مورد دلائل‌ مختلفی‌ می‌توان‌ ذکر کرد، ولی‌ به‌ عقیدة‌ من‌ سه‌ دگرگونی‌ و پدیدة‌ مهم‌ باعث‌ این‌ امر شده‌ است؛
نخست، انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ و جنبش‌های‌ مختلف‌ مسلمانان‌ در دنیاست. انقلاب‌ اسلامی‌ و نهضت‌ مسلمانان‌ در قاره‌ها و نقاط‌ مختلف‌ علاقه‌ و کنجکاوی‌ به‌ تمدن‌ اسلامی‌ و برخورد آن‌ را با تمدن‌های‌ دیگر به‌ خصوص‌ تمدن‌ غرب‌ مطرح‌ کرده‌ است.
دوم، فروپاشی‌ شوروی‌ و نظام‌های‌ کمونیستی‌ در اروپای‌ شرقی‌ بوده‌ است‌ که‌ سطح‌ گفت‌وگوی‌ سیاسی، اقتصادی، تاریخی‌ و فرهنگی‌ را از یک‌ ردیف‌ مفهومات‌ و عنوان‌ها و سوژه‌ها که‌ با شکست‌ مواجه‌ شده‌اند، مثل‌ سوسیالیسم‌ و کاپیتالیسم، ملت‌ و دولت، پرولتاریا و بورژوازی، دموکراسی، نوگرایی‌ و غیره‌ به‌ سطح‌ مطالعه‌ و درک‌ تمدن‌ها و به‌ طور کلی‌ ردیف‌های‌ دیگری‌ کشیده‌ است.
سوم، زوال‌ و پایان‌ ایدئولوژی‌ و مکتب‌ به‌ اصطلاح‌ «تجدد» می‌باشد و این‌ خود سرخوردگی‌ زیادی‌ بین‌ متفکران‌ و اقتصاددانان‌ نئوکلاسیک‌ یا اقتصاد جدید در غرب‌ به‌وجود آورده‌ است. شیفتگی‌ به‌ یک‌ نوع‌ «پیشرفت» که‌ در نیم‌ قرن‌ اخیر آن‌ را لیبرالیست‌ها و مارکسیست‌ها تبلیغ‌ و ترویج‌ می‌کردند و دو قطب‌ مختلف‌ به‌ رهبری‌ امریکا و شوروی‌ سابق‌ نشانه‌ و نمونه‌های‌ آن‌ بودند، اکنون‌ به‌ پایان‌ رسیده‌ است. این‌ عوامل‌ بحران‌های‌ فکری‌ و ذهنی‌ به‌ وجود آورده، به‌ جهات‌ انگیزه‌های‌ مختلف‌ سخن‌گفتن‌ از تمدن‌ و ابعاد و تطبیق‌ فرهنگ‌ها و جوامع‌ متداول‌ شده‌ است. تمدن‌های‌ چین، ژاپن، اروپا، از جمله‌ اسلام‌ مورد بحث‌ قرار گرفته‌ است.
به‌ مدت‌ نیم‌ قرن‌ الگوی‌ جامعة‌ نوگرا یعنی‌ مدرن‌ در محیط‌ جنگ‌ سرد چارچوب‌ مطالعات‌ و تحقیقات‌ علمی‌ و اجتماعی‌ و انسانی‌ در غرب‌ بوده‌ است. معرفت‌شناسی‌ و دانش‌ در غرب‌ در دهه‌های‌ گذشته‌ بر این‌ پدیده‌ بنا و استوار شده‌ بود و فلسفة‌ خود و دیگران‌ از جمله‌ مفهومات‌ آزادی‌ و دموکراسی‌ جوامع‌ هم‌ کم‌ و بیش‌ تحت‌ نفوذ این‌ دستگاه‌ به‌ اصطلاح‌ «دو قطبی» رشد و نمو کرد.(3) با پایان‌ این‌ دوره‌ اکنون‌ غرب‌ -- و منظور من‌ در این‌جا هم‌ دانشگاه‌ها، هم‌ دولت‌ها و هم‌ روشن‌فکران‌ هستند -- در جست‌وجوی‌ الگوها و ایده‌ها و روش‌های‌ جدید هستند. در امریکا به‌ طور کلی‌ سه‌ نوع‌ سناریو یا مقوله‌ ارائه‌ شده‌ است؛ اولی‌ همان‌ طوری‌ که‌ می‌دانیم‌ و بارها تکرار شده، بر نهاد «پایان‌ تاریخ» نویسندگانی‌ مانند فرانسیس‌ فوکویاما (وابسته‌ به‌ سازمان‌های‌ دولتی‌ امریکا) و تاریخ‌نویس‌ و اقتصاددان‌ این‌ کشور به‌ نام‌ رابرت‌ هیل‌ برونر نوشته‌اند و معتقدند که‌ فروپاشی‌ شوروی، پایان‌ گفت‌وگو بین‌ سوسیالیسم‌ و کاپیتالیسم‌ بوده، لیبرالیسم‌ و پیروزی‌ آن، در چارچوب‌ فلسفة‌ هگل‌ پایان‌ تاریخ‌ یا پایان‌ این‌ صحبت‌ است. بنابراین‌ از این‌ به‌ بعد صحبت‌ باید دربارة‌ جهانشمولی‌ لیبرالیسم‌ و توسعه‌ و رواج‌ جامعة‌ مدنی‌ غرب‌مانند باشد.
سناریو یا مقولة‌ دومی‌ که‌ در امریکا ارائه‌ شده، بر نهاد «آغاز اغتشاش‌ و هرج‌ و مرج» می‌باشد و نمونة‌ آن، مقاله‌ای‌ است‌ که‌ یکی‌ از سردبیران‌ مجلة‌ ماهانه‌ آتلانتیک‌ چند سال‌ قبل‌ منتشر کرد. موضع‌گیری‌ این‌ مکتب‌ در این‌ است‌ که‌ با فروپاشی‌ سیستم‌ یا دستگاه‌ «جنگ‌ سرد» و با دگرگونی‌هایی‌ مثل‌ خیزش‌ اسلامی، نظام‌ بین‌المللی‌ وارد مرحلة‌ جدید هرج‌ و مرج‌ شده‌ که‌ در آن، قدرت‌ و اقتدار دولت‌ها کاهش‌ یافته، با افزایش‌ جمعیت‌ و تغییرات‌ محیط‌ زیست‌ و غیره‌ باید در انتظار اغتشاشات‌ بیش‌تری‌ بود. برمبنای‌ این‌ نظریه‌ در حقیقت‌ دنیای‌ سعادتمندی‌ که‌ گروه‌ فوکویاما و همکاران‌ وی‌ از آن، صحبت‌ می‌کنند، یک‌ قلعه‌ و اردوگاهی‌ است‌ که‌ آن‌ را شورشیان‌ و کسانی‌ که‌ هرج‌ و مرج‌ ایجاد خواهند کرد، محاصره‌ کرده‌اند.
اما دیدگاه‌ سومی‌ که‌ امریکایی‌ها ارائه‌ کرده‌اند و در رسانه‌ها و محافل‌ ترویج‌ شده، همان‌ ادعای‌ ساموئل‌ هانتینگتون‌ از دانشگاه‌ هاروارد است‌ که‌ یکی‌ از تئوریسین‌های‌ سرسخت‌ دورة‌ جنگ‌ سرد می‌باشد. وی‌ که‌ مدت‌ها به‌ عوامل‌ سیاسی‌ و استراتژیکی‌ و اقتصادی‌ تکیه‌ و اعتماد داشت، پس‌ از انقلاب‌ اسلامی‌ و فروپاشی‌ شوروی‌ اندیشة‌ «تصادم‌ و کشمکش‌ تمدن‌ها» را ارائه‌ کرده، به‌ طور ناگهانی‌ به‌ مسائل‌ فرهنگی‌ پرداخت. برطبق‌ نظر هانتینگتون‌ «اگر جنگ‌ جهانی‌ در آینده‌ به‌ وجود آید، این‌ جنگ‌ بین‌ تمدن‌ها خواهد بود» و کشمکش‌ اصلی‌ بین‌ غرب‌ از یک‌ طرف‌ و ائتلافی‌ از اسلام‌ و تمدن‌ کنفوسیوس‌ صورت‌ خواهد گرفت. مطلب‌ و موضوع‌ جدیدی‌ در تز و نوشته‌های‌ او نیست، جز این‌که‌ هانتینگتون‌ الگوی‌ جنگ‌ سرد را که‌ سال‌ها بدان‌ عقیده‌ داشت، این‌ بار در قالب‌ تمدن‌ها ارائه‌ می‌دهد و نظام‌ جهانی‌ را هنوز دو قطبی‌ می‌شمارد، ولی‌ آن‌چه‌ مهم‌ است‌ و باید به‌ خاطر داشته‌ باشیم، این‌ است‌ که‌ هانتینگتون‌ و امثال‌ او با تحولات‌ دو دهة‌ گذشته‌ و با ظهور جنبش‌های‌ اسلامی‌ تغییر جهت‌ داده، به‌ فرهنگ‌ و جامعه‌ و نظام‌ اجتماعی‌ به‌ عنوان‌ یک‌ عامل‌ مهم‌ در امور بین‌المللی‌ اعتراف‌ می‌کنند.
این‌ سه‌ دیدگاه‌ گوشه‌ای‌ از جهان‌بینی‌ امروز امریکایی‌هاست‌ و البته‌ این‌ نظریات‌ همگی‌ مورد قبول‌ تمام‌ غرب‌ یا اروپایی‌ها نمی‌باشد. در اروپا نیز نظریات‌ مختلف‌ وجود دارد و یکی‌ از این‌ها کتابی‌ است‌ که‌ سفیر سابق‌ فرانسه‌ در اتحادیة‌ اروپا، ژان‌ ماری‌ دربارة‌ پایان‌ دموکراسی‌ نوشته‌ است. به‌ عقیدة‌ او، جهانشمولی‌ و تحولات‌ دهة‌ اخیر، از قدرت‌ دولت‌ها کاسته‌ است‌ و سیاست‌ به‌ یک‌ نوع‌ مدیریت‌ سازمانی‌ تبدیل‌ شده‌ است‌ و تصمیم‌گیری‌ به‌ دست‌ دلالان‌ دیوان‌سالاری‌ افتاده‌ که‌ در آن، منافع‌ مردم‌ و ملت‌ -- دولت‌ در نظر گرفته‌ نمی‌شود و این‌ وضع‌ در واقع‌ پایان‌ دموکراسی‌ است‌ که‌ قرن‌ها پیش‌ پایة‌ آن، بر منورالفکری‌ اروپا گذاشته‌ شده‌ بود. جناح‌ محافظه‌ کار اروپا این‌ نظریه‌ تصادم‌ تمدن‌ها یا افول‌ دموکراسی‌ در غرب‌ را رد می‌کند. مثلا روزنامة‌ محافظه‌ کار زوریخ‌ در سوئیس‌ در چندین‌ مقاله‌ای‌ که‌ سال‌های‌ قبل‌ چاپ‌ کرد، جنبش‌های‌ اسلامی‌ را حاصل‌ تقسیم‌ نامساوی‌ ثروت‌ها در کشورهای‌ عربی‌ و ممالک‌ اسلامی‌ شمرده، بر مسائل‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ تکیه‌ می‌کند، اما نظریه‌ برخی‌ از لیبرالیست‌های‌ جدید اروپا را می‌شود در نظریات‌ ارائه‌ شده، در مجلة‌ اکونومیست‌ چاپ‌ لندن‌ مشاهده‌ کرد. اکونومیست‌ که‌ به‌ جهانشمولی‌ امروزی‌ اقتصاد دنیا بسیار ایمان‌ دارد و در بین‌ امریکایی‌ها خوانندگان‌ و مشتری‌های‌ بیش‌تری‌ پیدا کرده‌ است، تحولات‌ سال‌های‌ اخیر را در زاویة‌ تز «فقدان‌ یک‌ جبهه‌ یا مکتب‌ مطلق‌ در اسلام» می‌بیند و عقیده‌ دارد که‌ فرقه‌ و دسته‌های‌ مختلف‌ در دنیای‌ اسلام‌ در چارچوب‌ تمدن‌ اسلامی‌ قابل‌ تغییر هستند و پیشنهاد می‌کند که‌ ممکن‌ است، در آینده‌ ائتلاف‌ فکری‌ و سیاسی‌ بین‌ «رادیکال‌ها یا تندروهای‌ اسلامی» و «پیروان‌ جناح‌ چپ‌ جدید در غرب» صورت‌ گیرد، زیرا که‌ به‌ عقیدة‌ این‌ نشریه‌ هر دو گروه‌ به‌ یک‌ نوع‌ مقررات‌ اخلاقی‌ نظام‌ اقتصادی‌ اعتقاد دارند. این‌ چند مثال‌ از امریکا و اروپا او‌لاً، نشان‌ می‌دهد که‌ هنوز الگوی‌ جنگ‌ سرد و دو قطبی‌ از ذهن‌ بسیاری‌ بیرون‌ نرفته، با انواع‌ و اشکال‌ مختلف‌ از جمله‌ برخورد تمدن‌ها و غیره‌ به‌ خوبی‌ خود را نشان‌ می‌دهد و دیگر این‌که‌ در غرب‌ نظریه‌ واحدی‌ دربارة‌ تحولات‌ سال‌های‌ اخیر جهانی‌ وجود نداشته، ضروریت‌های‌ به‌ اصطلاح‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها و جامعة‌ مدنی‌ را با عینک‌ ایدئولوژی‌ و سازمانی‌ خود مشاهده‌ می‌کنند.
موضوع‌ جامعة‌ مدنی‌ جهانی‌ بالطبع‌ این‌ عامل‌ رویارویی‌ و کشاکش‌ یا گفت‌وگو و نزدیکی‌ تمدن‌ها را مطرح‌ می‌کند و سؤ‌ال‌ اصلی‌ این‌ است‌ که‌ در وضعیت‌ هژمونی‌ فرهنگی‌ امروز جهانی، آیا باب‌ گفت‌وگو می‌تواند گشوده‌ باشد؟ یکی‌ از شرایط‌ گفت‌وگو در هر چیزی‌ طبیعی‌ و همسان‌ بودن‌ محیط‌ و حسن‌ نیت‌ و نیاز طرفین‌ می‌باشد. محیط‌ زیست‌ جهانی‌ امروز بیش‌تر برای‌ زورگویی‌ آماده‌ شده، نه‌ گفت‌وگو. تماس‌ تمدن‌ها در سطح‌ افراد مردم‌ بهترین‌ روزنه‌ امید است. برخورد تمدن‌ها سیر طبیعی‌ خود را طی‌ خواهد کرد، ولی‌ در دنیایی‌ که‌ دولت‌ها بر زندگی‌ مردم‌ حاکم‌ هستند و سازمان‌های‌ فرهنگی‌ و اداری‌ و اقتصادی‌ و سیاسی‌ همانند دولت‌ها در محور قدرت‌ گرایی‌اند، خوش‌بینی‌ زیاد آرزویی‌ بیش‌ نیست. ابن‌خلدون‌ کسی‌ بود که‌ چندین‌ قرن‌ بیش‌ این‌ مسائل‌ را به‌ زیبایی‌ در کتاب‌ مقدمه‌ بیان‌ کرد و تاریخ‌ نویسان‌ غرب‌ نیز مانند آرنولد توین‌بی‌ با او همفکر بوده‌اند. تهاجم‌ فرهنگی‌ تمدن‌ها یک‌ واقعیت‌ است، همان‌گونه‌  که‌ هم‌ اندیشی‌ و آمیزش‌ تمدن‌ها صفحاتی‌ از تاریخ‌ را تشکیل‌ داده‌ است. تاریخ‌ نشان‌ داده‌ است‌ که‌ در تمدن‌های‌ بزرگ، مادی‌گرایی‌ و انباشتن‌ ثروت‌ بدون‌ تغییرات‌ اصلی‌ در معنویات‌ عملی‌ نبوده‌ است‌ و ترویج‌ و توسعة‌ تجدد و نوگرایی‌ امروزی‌ تمدن‌ غرب‌ تحت‌ لوای‌ «جهانی‌ شدن‌ جامعة‌ مدنی» قبولی‌ و ترویج‌ افکار سکولار را همراه‌ دارد.
اصطلاح‌ «گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها» که‌ یکی‌ از شرایط‌ تشکیل‌ جامعة‌ مدنی‌ جهانی‌ است، مانند «تصادم‌ و کشمکش‌ تمدن‌ها» یک‌ نظریه‌ بسیار کلی‌ است‌ و تا موقعی‌ که‌ عملکرد و روش‌ آن، روشن‌ و ترسیم‌ نشود، ابهامات‌ زیادی‌ را دارد، زیرا تمدن‌ها، دولت‌ها و بنگاه‌ها و سازمان‌ها نیستند که‌ دور هم‌ جمع‌ شده، صحبت‌ و مذاکره‌ کنند. تمدن‌ وسیع‌تر از دیپلماسی‌ و تجارت‌ و آموزش‌ و پرورش‌ و حتی‌ فرهنگ‌ می‌باشد و ما نمی‌توانیم‌ اشخاص‌ و گروه‌هایی‌ را به‌ نمایندگی‌ یک‌ تمدن‌ منصوب‌ و از آن، معزول‌ کنیم. تمدن‌ها را نمی‌شود، در بطری‌ مثل‌ شربت‌ و آب‌ گذاشت، تمدن‌ها دریاها و اقیانوس‌ها هستند که‌ در تلاطم‌ و در حرکت‌ می‌باشند. تماس‌ تمدن‌ها از طریق‌ جغرافیایی‌ نیست، بلکه‌ تمدن‌ها از طریق‌ سازمان‌های‌ فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی‌ و تکنولوژی‌ و مردمی‌ با هم‌ تماس‌ پیدا می‌کنند و این‌ تماس‌ها گاهی‌ با تصادم، زمانی‌ با آمیزش‌ و دفعات‌ چندی‌ هم‌ به‌ هم‌ اندیشی‌ می‌انجامد. یکی‌ از نکات‌ ضعف‌ نظریه‌ هانتینگتون‌ این‌ است‌ که‌ او و اشخاصی‌ مثل‌ او، تمدن‌ را با مالکیت‌ و جغرافیا و ابعاد اراضی‌ اشتباه‌ می‌کنند و این‌ از آن، ناشی‌ می‌شود که‌ تأکید آن‌ها بر منابع‌ و قدرت‌ ملموس‌ می‌باشد و نه‌ غیرملموس‌ مانند ایده‌ و فکر و معنویات‌ و عقاید. آن‌ها عقیده‌ دارند که‌ قدرت‌ فکری‌ و «نرم‌ افزا» از تسلط‌ بر منابع‌ مادی‌ حاصل‌ می‌شود و این‌ ایده‌ و جهان‌بینی‌ با آن‌چه‌ ما، در جوامع‌ اسلامی‌ می‌دانیم، کاملاً‌ متفاوت‌ است‌ و فرق‌ دارد.
تمدن‌ واژه‌ای‌ است‌ که‌ تحت‌ آن، تغییرات‌ کلی‌ جوامع‌ و فرهنگ‌ها و ملیت‌ها مورد مطالعه‌ قرار می‌گیرد. تمدن‌ مفهومی‌ بالاتر از ملت‌ها، دولت‌ها و فرهنگ‌ها بوده، نکات‌ اشتراکی، جهش، جهت‌ و جهان‌ بینی‌ جوامع‌ بشری‌ را بیان‌ می‌کند. تا چند دهة‌ اخیر واژة‌ تمدن‌ در غرب‌ اغلب‌ در علوم‌ انسانی‌ و به‌ خصوص‌ تاریخ‌ و مردم‌ شناسی‌ و ادبیات‌ به‌ کار برده‌ می‌شد، ولی‌ در سال‌های‌ اخیر اندیشمندان‌ علوم‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ و جامعه‌شناسی‌ نیز بدان‌ علاقه‌مند شده‌اند. در نیم‌ قرن‌ گذشته‌ تغییر و تحولات‌ بین‌المللی‌ و جهانی‌ با مطالعه‌ و بررسی‌ سیاست‌ دولت‌ها، سازمان‌های‌ بین‌المللی، اقتصاد سیاسی، تجارت‌ و امورمالی، روابط‌ و تبادل‌ فرهنگی‌ و مشاهده‌ و تحلیل‌ افکار عمومی‌ و مطبوعات‌ و رسانه‌ها و بنگاه‌های‌ چند ملیتی‌ صورت‌ گرفته‌ است. در اوائل‌ سال‌ 1970 میلادی‌ گروهی‌ از جامعه‌شناسان‌ و حقوق‌دانان‌ سیاسی‌ زیر نظر پروفسور امانوئل‌ والرشتین‌ در امریکا صحبت‌ از وجود یک‌ نظام‌ جهانی‌ کردند که‌ خود در مرکزیت‌ بوده، بسیاری‌ از ممالک‌ را در حاشیه‌ قرار می‌دهد. برطبق‌ این‌ تئوری‌ این‌ نظام‌ جهانی‌ از قرن‌ شانزدهم‌ در حال‌ شکل‌گیری‌ بوده، امروز به‌ نام‌ سیستم‌ کاپیتالیزم‌ یا سرمایه‌داری‌ تجلی‌ می‌کند. سایر اندیشمندان‌ علوم‌ بین‌المللی‌ از چندین‌ نظام‌ جهانی‌ در گذشته‌ و حتی‌ حال‌ یاد می‌کنند و در ارائة‌ نظریات‌ خود، از تمدن‌های‌ مختلف‌ اسم‌ برده، استفادة‌ تاریخی‌ و تطبیقی‌ می‌کنند. مثلا گوندار فرانک، استاد اقتصاد سیاسی، از تعدد نظام‌ جهانی‌ اقتصادی‌ و مالی‌ در قرن‌های‌ گذشته‌ و حتی‌ زمان‌ باستانی‌ صحبت‌ می‌کند.
یک‌ جامعه‌شناس‌ دیگر به‌ نام‌ پروفسور جانت‌ ابولقود عقیده‌ دارد که‌ نظام‌ جهانی‌ سرمایه‌داری‌ و اقتصادی‌ تنها متعلق‌ به‌ چهار قرن‌ گذشته‌ و کشورهای‌ غربی‌ نبوده، نظام‌ جهانی‌ قبل‌ از قرن‌ شانزدهم‌ یک‌ نظام‌ جهانی‌ تجارت‌ و اقتصاد بود که‌ بین‌ قرون‌ سیزدهم‌ و چهاردهم‌ میلادی‌ در دنیا وجود داشت‌ و وسعت‌ و عملیات‌ آن، از اروپا تا چین‌ بوده، ممالک‌ اسلامی‌ خاورمیانه‌ و منطقة‌ مدیترانه‌ از مراکز مهم‌ آن‌ نظام‌ محسوب‌ می‌شدند. آثار این‌ رشتة‌ «نظام‌ جهانی» در دو دهة‌ اخیر رشد بیش‌تری‌ پیدا کرده، عدة‌ قابل‌ توجهی‌ از کارشناسان‌ علوم‌ بین‌المللی‌ «ظهور غرب» و تمدن‌ آن‌ را به‌ صورت‌ سیستم‌ سرمایه‌داری‌ و واقعة‌ ویژه‌ای‌ نمی‌شناسند و آن‌ را جزوی‌ از رشد و نمو طبیعی‌ تمدن‌های‌ قبلی‌ به‌ خصوص‌ اسلام‌ می‌شناسند. برای‌ این‌ عده‌ تقسیم‌ دنیا به‌ مراکز اقتصادی‌ فعال‌ و سلطه‌گرانه‌ و حواشی‌ آرام‌ و بی‌سروصدا و مورد تسلط، یک‌ پدیدة‌ تاریخی‌ است‌ که‌ به‌ مدت‌ پنج‌ هزار سال‌ ادامه‌ داشته‌ است. والرشتین‌ نظام‌ جهانی‌ سرمایه‌داری‌ را در تجمع‌ و گردآوری‌ متوالی‌ و بدون‌ قطع‌ شدن‌ سرمایه‌ می‌بیند و عقیده‌ دارد که‌ این‌ شبکة‌ نظام‌ جهانی‌ دارای‌ مرزها و سرزمین‌های‌ مشخص‌ نیست، بلکه‌ با تعویض‌ وسیلة‌ تولید و تجارت‌ و پول‌ ارتباط‌ دارد. از این‌ جهت، نظام‌ جهانی‌ او، یک‌ نظام‌ جهانی‌ مستقل‌ از زمان‌ و مکان‌ بوده، خصوصیت‌ خود را به‌ صورت‌ یک‌ نظام‌ مستقل‌ از نظام‌های‌ ملی‌ و کشوری‌ و حتی‌ بین‌المللی‌ حفظ‌ کرده‌ است. کاپیتالیزم‌ به‌ عنوان‌ نظامی‌ جهانی، یک‌ تمدن‌ جهانی‌ شده‌ است.
در بین‌ نویسندگان‌ و متفکرین‌ غرب‌ کسانی‌ نیز هستند که‌ به‌ مفهوم‌ تمدن‌ با احتیاط‌ نگریسته‌ یا استفادة‌ تحقیقی‌ از این‌ واژه‌ را رد می‌کنند. مثلا جامعه‌ شناس‌ اوائل‌ این‌ قرن‌ امریکا، سوروکین(4) که‌ روس‌تبار است، مفهومات‌ توین‌بی، سپنگلر و نیکوال‌ دنیلوسکی‌ را که‌ در غرب‌ ارائه‌ کرده‌اند، قبول‌ نکرده، در آثار مفصل‌ تحقیقاتی‌ خود، از مفهومات‌ «فرهنگ» به‌ شکل‌ بزرگ‌تر و وسیع‌تری‌ استفاده‌ می‌کند. برخی‌ از پژوهشگران‌ غرب‌ عقیده‌ دارند که‌ تمام‌ تمدن‌ها نظام‌های‌ جهانی‌ می‌باشند، ولی‌ بعضی‌ نظام‌های‌ جهانی‌ شامل‌ تمدن‌ نمی‌شوند. تحقیقات‌ و نوشته‌های‌ دیوید ویلکینسون‌ و کریستفر چیس‌ دون، در این‌ ردیف‌ است. برطبق‌ این‌ تئوری، تمدن‌ها توسعه‌گر هستند و اغلب‌ به‌ توسعه‌های‌ اقتصادی‌ و عمران‌ اهمیت‌ زیادی‌ می‌دهند. این‌ گروه‌ تمدن‌ را از زاویة‌ تئوری‌های‌ توسعه، مطالعه‌ می‌کند. به‌ عقیدة‌ من‌ نقد پروفسور ویلیام‌ مکنیل‌ از کتاب‌ خود، ظهور غرب‌ که‌ در حدود سه‌ دهه‌ قبل‌ در امریکا چاپ‌ شد و اعترافات‌ و حقیقت‌گویی‌های‌ او، در مورد شناسایی‌ و درک‌ تمدن‌ها از طرف‌ غرب، به‌خصوص‌ تحلیل‌ او از تمدن‌ اسلامی، بسیار جالب‌ است‌ و دانشجویان‌ این‌ رشته‌ باید آن‌ را مطالعه‌ کنند. او پس‌ از 25 سال‌ که‌ از نشر این‌ کتاب‌ می‌گذرد، نشان‌ داد که‌ چگونه‌ محیط‌ جنگ‌ سرد و به‌ خصوص‌ معرفت‌شناسی‌ مردم‌شناسان‌ در جنگ‌ دوم‌ ذهن‌ او را مغشوش‌ کرده، و او از مطالعه‌ و بررسی‌ تمدن‌های‌ چین‌ و اسلام‌ ممانعت‌ کرده‌ است. او به‌ عنوان‌ یک‌ نظریه‌پرداز برجستة‌ غربی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ چگونه‌ تمدن‌ اسلامی‌ در قرون‌ قبل‌ در قیاس‌ با تمدن‌ کنونی‌ غرب‌ بسیار آزادمنش، فرهنگی‌ و «کثرت‌گرای» حقیقی‌ بوده‌ است. موضوع‌ علمی‌ و تحقیقی‌ او سخنان‌ امروزی‌ هانتینگتون‌ و ادعاهای‌ او را به‌ کلی‌ نفی‌ می‌کند.
امروز موضوع‌ و بحث‌ برخورد تمدن‌ها در چین‌ بسیار شایع‌ شده‌ است. در حقیقت‌ بحث‌ تمدن‌ها در چین‌ از قرن‌ نوزدهم‌ هنگامی‌ که‌ قوای‌ نظامی‌ غرب‌ آن‌ کشور را تصرف‌ کرد، شروع‌ شد. در آن‌ موقع‌ با توجه‌ به‌ تحولاتی‌ که‌ در اصلاح‌طلبی‌ و نوگرایی‌ در ژاپن‌ صورت‌ می‌گرفت، عدة‌ قابل‌ توجهی‌ از چینی‌ها فکر کردند که‌ اگر متن‌ تمدن‌ خود را حفظ‌ کنند، می‌توانند فرم‌ تمدن‌ غرب‌ را قبول‌ کنند، ولی‌ عدة‌ قابل‌ توجهی‌ عقیده‌ داشتند که‌ این‌ امر ممکن‌ نیست‌ و تمدن‌ غرب‌ بر چین‌ غالب‌ خواهد شد. امروز عده‌ای‌ از اندیشمندان‌ چین‌ مثل‌ پروفسور لی‌ شنزی‌ و پروفسور تنگ‌ یلجی‌ از دانشگاه‌ پلنیگ‌ براین‌ عقیده‌ هستند که‌ تماس‌های‌ اقتصادی‌ بین‌ چین‌ و غرب‌ اگر در یک‌ محیط‌ مناسب‌ صورت‌ گیرد و اگر غرب‌ حاضر باشد تمدن‌ چین‌ را درک‌ کند، این‌ خود به‌ تفاهم‌ و حتی‌ هم‌ اندیشی‌ و آمیزش‌ یک‌ تمدن‌ جدید جهانی‌ منتهی‌ خواهد شد. از طرف‌ دیگر استادان‌ دیگر چینی‌ مثل‌ ژنک‌ رولون‌ از دانشگاه‌ فودان‌ معتقدند که‌ تئوری‌ آمیزشی‌ تمدن‌ها بر توسعه‌های‌ اقتصادی‌ بنا شده، معمولاً‌ از الگوی‌ به‌ خصوصی‌ صحبت‌ می‌شود، در حالی‌ که‌ دنیا مذاهب‌ و نظام‌های‌ اجتماعی‌ متنوع‌ و مختلفی‌ دارد و ارتباطات‌ و تماس‌های‌ امروزی‌ حس‌ پیوستگی‌ و تحرک‌ را در هر تمدن‌ و فرهنگ‌ رونق‌ می‌دهد و جست‌وجو برای‌ هویت‌ فرهنگی‌ در جهان‌ امروز نمونة‌ خوبی‌ از این‌ پدیده‌ می‌باشد. پیشرفت‌های‌ اقتصادی‌ حس‌ هویت‌ ملی‌ و بومی‌ را در آسیا قوت‌ داده‌ است، ولی‌ آسیا و غرب‌ در دو جهت‌ مخالف‌ اجتماعی‌ فکر می‌کنند. چینی‌ها به‌ اجتماعات، جامعه، خانواده‌ و مسالمت‌ با طبیعت‌ اعتقاد دارند، در حالی‌که‌ غرب‌ در جبهة‌ مخالف‌ این‌ موضوعات‌ است. سال‌های‌ آینده‌ نشان‌ خواهد داد که‌ چینی‌ها چگونه‌ این‌ تناقضات‌ و معماها و مشکلات‌ را حل‌ خواهند کرد.
از یک‌ منظر تمدن، وضع‌ هر جامعة‌ انسانی‌ با لحاظ‌ رشد و توسعة‌ علم‌ و هنر و با توجه‌ به‌ وضع‌ و پیچیدگی‌های‌ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی‌ و اجتماعی‌ است. تعریفی‌ دیگر از تمدن، نوع‌ فرهنگ‌ و جامعه، توسعه‌ و رشد یافتگی‌ یک‌ گروه، ملت‌ یا منطقه‌ در یک‌ دورة‌ تاریخ‌ است. مثلا امریکای‌ معاصر، از آن‌جا که‌ نسبتاً‌ یک‌ جامعة‌ جوان‌ و نظام‌ جدید است، در سال‌های‌ نخستین‌ خود، در قرون‌ هفدهم‌ و هیجدهم‌ میلادی‌ تمدن‌ مشخص‌ اروپایی‌ نداشت، زیرا آن‌چه‌ که‌ به‌ نام‌ امریکا و ینگه‌ دنیا نامیده‌ می‌شد، به‌ جز اهالی‌ بومی‌ و سرزمین‌ طبیعی، متعلق‌ به‌ فرهنگ‌های‌ مختلفی‌ از اروپاییان‌ بود که‌ به‌ دنبال‌ فرار از حکومت‌های‌ ظالمانة‌ خود در جست‌وجوی‌ زندگی‌ و فرصت‌های‌ بهتری‌ به‌ این‌ سرزمین‌ مهاجرت‌ کرده‌ بودند. بنابراین‌ در مطالعة‌ امریکا در این‌ ادوار فقط‌ ما می‌توانیم‌ از آمال‌ و آرزوها و ارزش‌ها و اهداف‌ ایده‌آلی‌ صحبت‌ کنیم‌ و نه‌ چیزی‌ مانند تمدن‌ امریکا. در آن‌ ادوار تمدن‌ امریکا، تمدن‌ بومیان‌ خود امریکا بود که‌ آن‌ را مهاجرین‌ پایمال‌ کردند. نهادهای‌ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی‌ خود امریکا هنوز در حال‌ ساخت‌ بود و ریشه‌ نگرفته‌ بود. تمدن‌ امریکا به‌ صورت‌ ویژه‌ و واقعی‌ در قرون‌ بعدی‌ شکل‌ گرفت‌ و دگرگونی‌ و تغییر و تبدیل‌ و ارزش‌های‌ اولیة‌ مهاجرین‌ و تحولات‌ داخلی‌ و خارجی، سیاسی‌ و اقتصادی‌ و تکنولوژی‌ و فرهنگی‌ دو قرن‌ اخیر است‌ که‌ ابعاد و تمدن‌ امروزی‌ امریکا را تشکیل‌ می‌دهد.
«گفت‌وگو با تمدن‌ها» به‌ عقیدة‌ من‌ یک‌ تز ناقص‌ است‌ و ما نمی‌توانیم‌ از گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها مثل‌ گفت‌وگوی‌ دو دولت‌ یا چند دولت‌ یا جوامع‌ مختلف‌ صحبت‌ کنیم. دولت‌ها، گروه‌ها، حتی‌ قشرهای‌ مختلف‌ جامعه‌ می‌توانند به‌ نمایندگی‌ خود با یک‌دیگر گفت‌وگو و مذاکره‌ و تبادل‌ نظر داشته‌ باشند، ولی‌ از آن‌جا که‌ مفهوم‌ تمدن‌ چیزی‌ وسیع‌تر از جامعه‌ و فرهنگ‌ و دولت‌ می‌باشد، تماس‌ تمدن‌ها مرحلة‌ دیگری‌ را طی‌ می‌کند. ما تعریف‌ نهایی‌ از تمدن‌ نداریم. برخی‌ تمدن‌ را جریان‌ انتقال‌ از بدوی‌ و زندگی‌ ابتدایی‌ به‌ زندگی‌ و جوامع‌ شهرنشینی‌ و پیچیده‌ می‌دانند، در حالی‌که‌ دیگران‌ تمدن‌ را نوع‌ خاصی‌ از توسعة‌ مادی‌ و معنوی‌ که‌ در جامعه‌ای‌ یا منطقه‌ای‌ ویژه‌ رخ‌ می‌نماید، می‌دانند. تمدن‌ در مقایسه‌ با فرهنگ، حوزة‌ وسیع‌تری‌ را در بر دارد و این‌ اصطلاح‌ اندیشة‌ «ترقی» را نه‌ تنها در سطح‌ مادی، بلکه‌ در سطح‌ اخلاقی‌ و فکری‌ و هنر و علم‌ و دانش‌ به‌ ذهن‌ متبادر می‌سازد و شامل‌ زیرساخت‌های‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ و فرهنگی‌ و اجتماعی‌ و نظامی‌ می‌باشد. در یک‌ تمدن‌ ممکن‌ است، چندین‌ جامعة‌ مختلف‌ و ملیت‌ها و فرهنگ‌های‌ گوناگون‌ زندگی‌ کنند، همان‌طوری‌ که‌ در یک‌ کشور و سرزمین‌ ما می‌توانیم‌ نشانه‌های‌ چندین‌ تمدن‌ را مشاهده‌ کنیم. تمدن‌ها به‌ عقیدة‌ من‌ راه‌های‌ زندگی‌ و راه‌های‌ بودن‌ و درک‌ جهان‌ و مواجه‌ شدن‌ با آن‌هاست. این‌ موضوع‌ امروز به‌ خوبی‌ در مسائل‌ آموزش‌ و پرورش‌ در کشورهایی‌ مثل‌ فرانسه‌ و امریکا دیده‌ می‌شود. آیا تمدن‌ فرانسه‌ و غرب‌ باید از حجاب‌ دانش‌آموزان‌ اسلامی‌ آن‌ کشور جلوگیری‌ کند؟ آیا تمدن‌ انگلوساکسون‌ امریکا فضای‌ کافی‌ برای‌ مطالعات‌ زبان‌ و ادبیات‌ سیاه‌پوستان‌ و نسل‌ لاتین‌ امریکایی‌ به‌ وجود خواهد آورد؟ کدام‌ تمدن‌ دست‌ بالا داشته، آقایی‌ می‌کند؟ آیا این‌ نوع‌ سؤ‌الات‌ مثلا در کشور کانادا که‌ هم‌ فرانسه‌ زبان‌ هم‌ انگلیسی‌ زبان‌ است، به‌ همین‌ نحو مطرح‌ می‌شود؟ آیا جریان‌ اطلاعات‌ و دانش‌ در مناطق‌ مختلف‌ دنیا و در نظام‌ کنونی‌ یک‌ طرفه‌ نیست؟ کدام‌ تمدن‌ها برتری‌ قدرت‌ پیدا کرده‌اند؟ چگونه‌ و تحت‌ چه‌ شرایطی؟ سازمان‌ها و کانال‌های‌ تبادل‌ بین‌ تمدن‌ها در عصر معاصر چه‌ می‌باشند؟ آیا گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها با زیرساخت‌ یک‌ قرن‌ اخیر «شرق‌شناسی» غرب‌ در مورد اسلام‌ و با تشکیلات‌ کنونی‌ دانشگاه‌ها و مؤ‌سسات‌ علمی‌ غرب‌ عملی‌ می‌باشد؟ آیا چنین‌ «گفت‌وگو»هایی‌ به‌ تسلط‌ گری‌های‌ جدید نخواهد انجامید؟ سؤ‌الی‌ که‌ پیش‌ می‌آید، این‌ است‌ که‌ آیا می‌توان‌ گفتمان‌ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها را جدا از پارامترهایی‌ چون‌ سیاست‌ و اقتصاد، مطرح‌ کرد؟
اگر تمدن‌ را به‌ معنای‌ وسیعی‌ که‌ از آن، استفاده‌ می‌شود و نه‌ به‌ معنای‌ پیشرفت‌ و ترقی‌ در علم‌ و هنر و فرهنگ، به‌ کار ببریم، طبیعتاً‌ باید از سیاست‌ و اقتصاد نیز صحبت‌ کرده، از آن‌ دوری‌ نگزینیم. روش‌ و سازمان‌های‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ گوشه‌ای‌ از تمدن‌های‌ گذشته‌ و امروزی‌ می‌باشند. یکی‌ از خصایص‌ مهم‌ زندگی‌ و دنیای‌ امروز این‌ است‌ که‌ افراد در نتیجة‌ ارتباطات‌ و اطلاعات‌ و مسافرت‌ها و انتقالات‌ در مظاهر تمدن‌های‌ مختلف‌ غوطه‌ور شده‌اند و ادامة‌ برخورد این‌ تمدن‌ها تناقضات‌ بسیاری‌ در افراد و جوامع‌ به‌ وجود آورده‌ است. مثلا اقتصاددان‌ انگلیسی‌ پروفسور سوسن‌ سترنج‌ صحبت‌ از «تمدن‌ بازرگانی‌ و معاملات» می‌کند که‌ در نتیجة‌ جهانی‌ شدن‌ اقتصاد تشدید یافته‌ است.
مدیران‌ و کارکنان‌ شرکت‌های‌ بزرگ‌ تجارتی‌ و بین‌المللی‌ که‌ در سطح‌ منطقه‌ای‌ و جهانی‌ مشغول‌ به‌ کار هستند، جاذبة‌ بسیاری‌ به‌ این‌ نوع‌ تمدن‌ تجارتی‌ و مصرفی‌ و اصول‌ و روش‌ و راه‌ زندگی‌ آن، پیدا کرده‌اند و گرچه‌ خود از تمدن‌های‌ مختلف‌ می‌باشند، ولی‌ این‌ نوع‌ تمدن‌ جدید اقتصادی‌ یک‌ لایة‌ ویژه‌ای‌ در اشتراکی‌ بودن‌ آن‌ها ایجاد کرده‌ است. سؤ‌ال‌ مهم‌ این‌ است‌ که‌ این‌ تمدن‌ جدیدی‌ که‌ به‌ نام‌ «تمدن‌ بازرگانی‌ و معاملات» ایجاد شده، آیا مستقل‌ بوده‌ یا به‌ تمدن‌های‌ غرب‌ گرایش‌ داشته‌ و در حقیقت‌ از آن‌جا سرچشمه‌ می‌گیرد؟ آیا امکان‌ تفکیک‌ تمدن‌ غرب‌ از تمدن‌ صنعتی‌ که‌ نتیجة‌ «انقلاب‌ صنعتی» بود، وجود دارد؟ تمدن‌ جدید غرب‌ که‌ با تولید و توزیع‌ و مصرف‌ فوق‌ العادة‌ صنعتی‌ در قرون‌ اخیر همراه‌ بوده، نه‌ تنها زیرساخت‌ و الگو و سازمان‌های‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ را تحت‌ تأثیر قرار داده‌ و عوض‌ کرده‌ است، بلکه‌ در نتیجة‌ ازدیاد آلودگی‌ هوا و اتمسفر ضرر فوق‌ العاده‌ای‌ به‌ محیط‌ زیست‌ بشری‌ وارد کرده‌ است‌ که‌ امروز کسی‌ نمی‌تواند آن‌ را انکار کند. اقتصاد جدید سرمایه‌داری‌ یا اقتصاد نئوکلاسیک‌ کاپیتالیسم‌ خود یک‌ ایدئولوژی‌ سلطه‌ گرا و مسلط‌ شده‌ است. مسائل‌ امروزی‌ تمدن‌ بشر را نمی‌توان‌ با فرمول‌های‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ حل‌ نمود، این‌ها ریشه‌های‌ اساسی‌ دارند و احتیاج‌ به‌ جا به‌جا کردن‌ زیرساخت‌ها دارند. مثلا اگر وضع‌ اقتصادی‌ امریکا نسبت‌ به‌ اروپا به‌ بهبودی‌ رفته، علتش‌ سود فراوان‌ شرکت‌ها به‌ بهای‌ کاهش‌ منافع‌ مردم‌ و مصرف‌کنندگان‌ می‌باشد و آن‌ سرمایه‌گذاری‌ای‌ که‌ امریکا در زمان‌ جنگ‌ سرد برای‌ تسلیحات‌ خود، انجام‌ می‌داد و جنگ‌هایی‌ مثل‌ ویتنام‌ و غیره‌ نسبتاً‌ کاهش‌ پیدا کرده‌ است، ولی‌ در اتحادیة‌ اروپا عدة‌ بیکاران‌ افزایش‌ یافته‌ و به‌ رقم‌ 8 تا 12 درصد رسیده‌ است. فساد و رشوه‌ خواری‌ در بنگاه‌های‌ دولتی‌ و ملی‌ در همة‌ کشورهای‌ صنعتی‌ از ژاپن‌ گرفته‌ تا ایتالیا و از انگلستان‌ گرفته‌ تا امریکا به‌ حالت‌ بحرانی‌ و خطرناکی‌ رسیده‌ است‌ و با انتقال‌ نظام‌ سرمایه‌داری‌ به‌ روسیه‌ و اروپای‌ شرقی‌ و مرکزی‌ این‌ کشورها نیز به‌ بیماری‌های‌ تمدن‌ جدید مبتلا شده‌اند. در کشورهای‌ آسیای‌ شرقی‌ مانند تایلند، اندونزی، کرة‌ جنوبی‌ و حتی‌ مالزی‌ که‌ قرار بود، نظام‌ جهانشمول‌ و نوگرایی‌ جدید تمدن‌ غرب‌ حداقل‌ سطح‌ زندگی‌ و رفاه‌ آن‌ها را بالا ببرد، پس‌ از مدت‌ خیلی‌ کوتاهی‌ بحران‌ و ورشکستگی‌های‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ به‌ وجود آورده‌ است. ارزش‌ پول‌ اندونزی‌ هشتاد درصد در عرض‌ دو ماه‌ پایین‌ رفته‌ است. گفت‌وگو در تمدن‌ها و بین‌ تمدن‌ها دور میز نشستن‌ نیست، بلکه‌ روابط‌ و ارتباطاتی‌ می‌باشد که‌ به‌ طور نامرئی‌ و به‌ تدریج‌ محیط‌ زیست‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ و فرهنگی‌ را عوض‌ می‌کند.
برخورد تمدن‌ها تنها بین‌ غرب‌ و اسلام‌ و بقیة‌ دنیا نیست. در خود غرب‌ نیز تمدن‌ها با یک‌دیگر رابطه‌ و برخورد پیدا می‌کنند. بسیاری‌ از مشکلات‌ غرب، مشکلات‌ تصادم‌ و کشمکش‌ در خود غرب‌ است. عدة‌ بیکاران‌ در اروپای‌ غربی‌ در چهار دهة‌ قبل‌ کم‌تر از ده‌میلیون‌ بود و این‌ رقم‌ در سال‌ 1980 به‌ 25 میلیون‌ رسیده‌ و اکنون‌ 33 میلیون‌ شده‌ است. تأثیر تمدن‌ صنعتی‌ غرب‌ در افزایش‌ جمعیت‌ فوق‌العاده‌ است. جمعیت‌ دنیا در سال‌ 1650 میلادی‌ 500 میلیون‌ بود و این‌ رقم‌ به‌ 800 میلیون‌ قبل‌ از انقلاب‌ صنعتی‌ در قرن‌ هیجدهم‌ رسید، ولی‌ در قرن‌ نوزدهم‌ با تسریع‌ صنعتی‌ شدن‌ جمعیت‌ دنیا یک‌ میلیارد و ششصد هزار شد. با شروع‌ قرن‌ بیستم‌ و در عرض‌ کم‌تر از یک‌ قرن‌ جمعیت‌ دنیا سه‌ برابر شده‌ و اکنون‌ پنج‌ میلیارد و نیم‌ می‌باشد. تأثیر این‌ تغییرات‌ در تمدن‌های‌ مختلف‌ امروزی‌ چیست؟ افزایش‌ فوق‌العادة‌ جمعیت‌ سال‌ها است‌ که‌ در کشورهای‌ کم‌ صنعتی‌ یا غیر صنعتی‌ صورت‌ می‌گیرد و نه‌ در ممالک‌ صنعتی‌ و فوق‌ صنعتی.
دو نوع‌ تفکر متفاوت‌ دربارة‌ تمدن‌ پدید آمده‌ است؛ یکی، به‌ تمدن‌ به‌ صورت‌ نسبتاً‌ ثابت‌ و ساخته‌ و معین‌ نگاه‌ می‌کند و دیگری‌ تمدن‌ را به‌ صورت‌ یک‌ جریان‌ متحرک‌ و دینامیک‌ می‌نگرد که‌ حاصل‌ قوای‌ اجتماعی‌ تاریخی‌ می‌باشد و حالت‌ روشن‌ و مشخصی‌ به‌ خود گرفته‌ است. غرب‌ و به‌ خصوص‌ مستشرقین‌ آن، به‌ اسلام‌ و چین‌ و هند به‌ صورت‌ ابتدایی‌ نگاه‌ می‌کنند، در حالی‌ که‌ تمدن‌ خود، یعنی‌ غرب‌ را تمدنی‌ فعال‌ و خلا‌ ق‌ و محرک‌ می‌شمرند. متفکرینی‌ نیز مانند اوسوالد سپنگلر و فرناند برودال‌ تمدن‌ غرب‌ را تمدنی‌ استثنایی‌ نمی‌شمارند. آن‌ها به‌ دنبال‌ متفکر بزرگ‌ اسلامی‌ ابن‌خلدون‌ عقیده‌ به‌ گردش‌ تاریخ‌ و تمدن‌ دارند و همان‌طوری‌ که‌ سپنگلر در کتاب‌ افول‌ غرب‌ نوشته، تمدن‌ غرب‌ نیز جریان‌ و مراحل‌ تولد و رشد و انحطاط‌ را طی‌ می‌کند. کتاب‌ او که‌ درست‌ قبل‌ از جنگ‌ اول‌ بین‌المللی‌ منتشر شد، نشان‌ می‌داد که‌ غرب‌ وارد دورة‌ انحطاط‌ خود شده‌ است. برعکس‌ غرب‌ که‌ در مقابل‌ تمدن‌های‌ شرقی‌ حالت‌ دفاعی‌ و مقاومت‌ را داشته‌ است، تمدن‌ اسلامی‌ با تمام‌ مشخصات‌ مخصوص‌ خود، تعصبی‌ در مورد درک‌ تمدن‌های‌ دیگر ندارد. تمدن‌ اسلامی‌ که‌ در خاورمیانه‌ و آسیا و اسپانیا وسعت‌ پیدا کرد، گویای‌ این‌ امر است‌ و شبکه‌ و تشکیلات‌ عظیم‌ فرهنگی‌ و اقتصادی‌ دنیای‌ اسلام‌ تا قرون‌ سیزدهم‌ با چین‌ و هند و مدیترانه‌ و افریقا این‌ تحرک‌ و آمیزش‌ را نشان‌ می‌دهد. تحرک‌ تمدن‌ اسلام‌ از اصل‌ توحید و تئوری‌ وحدت‌گرایی‌ و مفهوم‌ جامعة‌ جهانی‌ -- امتی‌ و ارتباطات‌ بین‌ فرهنگی‌ بین‌ ملیت‌ها حاصل‌ شد. آغاز تمدن‌ غرب‌ به‌ عکس‌ بر اختلاف‌ و تصادم‌ و ملی‌گرایی‌ و قوم‌گرایی‌ پایه‌ریزی‌ شد. در تمدن‌ غرب‌ تکیه‌ بر فردیت‌ و فردگرایی‌ بود و گرایش‌ به‌ طرف‌ مادیات‌ در حالی‌که‌ در تمدن‌ اسلام‌ تأکید بر اجتماعات‌ و جامعه‌ و گرایش‌ اصلی‌ به‌ معنویات‌ است.
ما اگر اختلافات‌ و تصادم‌ و جنگ‌های‌ پنج‌ قرن‌ گذشته‌ را مطالعه‌ کنیم، می‌بینیم‌ که‌ این‌ برخورد و تصادم‌ و دعوا اغلب‌ بین‌ ممالک‌ و فرهنگ‌های‌ غرب‌ بوده‌ است. جنگ‌های‌ جهانی‌ اول‌ و دوم‌ و هم‌ چنین‌ جنگ‌ سرد نیم‌ قرن‌ گذشته، در حقیقت‌ جنگ‌های‌ داخلی‌ تمدن‌ غرب‌ بوده‌ است‌ و محور ایدئولوژی‌ این‌ اختلافات‌ همیشه‌ موضوع‌ «تجدد» یا «مترقی‌ بودن» می‌باشد و فشار امروز تمدن‌ غرب‌ نیز بر اسلام‌ و بقیة‌ تمدن‌های‌ دیگر مثل‌ چین‌ و هند همین‌ جهانشمولی‌ اقتصادی‌ و مادی‌ و تجدد گرایی‌ است. تاریخ‌ را اگر ملاحظه‌ کنید، می‌بینید که‌ قبل‌ از دورة‌ به‌ اصطلاح‌ مدرن‌ و نوگرایی‌ که‌ ایدئولوژی‌ تجدد و توسعه‌ محور همة‌ کارها شد، رابطه‌ و آمیزش‌ بین‌ تمدن‌ها بیش‌تر از حالا بود و جنگ‌ بشر علیه‌ طبیعت‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ به‌ حد امروزی‌ نمی‌رسید. تا موقعی‌ که‌ غرب‌ بر این‌ اصرار دارد که‌ دموکراسی‌ کاپیتالیسم‌ و جهانشمولی‌ اقتصادِ‌ نو، تنها راه‌ جامعه‌هاست، گفت‌وگوی‌ حقیقی‌ بین‌ تمدن‌ غرب‌ و تمدن‌ اسلامی‌ نمی‌تواند جد‌ی‌ و موفق‌ باشد. هم‌ اکنون‌ برخی‌ در غرب‌ بر این‌ عقیده‌ هستند که‌ فقط‌ یک‌ تمدن‌ در دنیا باقی‌ مانده‌ و آن، تمدن‌ غرب‌ می‌باشد. آن‌ها به‌ احیای‌ تفکر سایر تمدن‌ها اعتقاد ندارند.
یکی‌ از مشخصات‌ کنونی‌ تمدن‌ غرب‌ تکنولوژی‌ و اختراعات‌ فنی‌ و علمی‌ است‌ و غربی‌ها ادعا می‌کنند که‌ این‌ خصلت‌ عالمی‌ منحصر به‌ آن‌ها می‌باشد و این‌ خود، دلیل‌ عالمی‌ بودن‌ تمدن‌ غرب‌ است، ولی‌ ما به‌ خوبی‌ می‌دانیم‌ که‌ باروت‌ و قطب‌ نما و ماشین‌ چاپ‌ را چینی‌ها و آسیایی‌ها اختراع‌ کردند، نه‌ غربی‌ها و روش‌ مطالعات‌ علمی‌ اروپا و پایه‌های‌ رنسانس‌ این‌ قاره‌ را متفکرین‌ و مخترعین‌ و دانشمندان‌ و دانشگاه‌های‌ تمدن‌ اسلامی‌ بنیان‌گذاری‌ کردند. مفهوم‌ دیوان‌سالاری، نظام‌ وظیفه، هیأت‌ وزیران‌ همه‌ متعلق‌ به‌ قرون‌ اولیة‌ تمدن‌ اسلامی‌ بوده، در قرون‌ سیزدهم‌ و چهاردهم‌ از طریق‌ ممالک‌ اسلامی‌ و تماس‌ اروپایی‌ها با مسلمانان‌ به‌ غرب‌ انتقال‌ پیدا می‌کند. موضوع‌ و مفهوم‌ «سرعت» بُعد دیگری‌ از فرهنگ‌ امروزی‌ غرب‌ می‌باشد، سرعت‌ در کار، سرعت‌ در مسافرت، سرعت‌ در پول‌ درآوردن‌ و سرعت‌ در غذا خوردن‌ و غیره.
تفاهم‌ حقیقی‌ موقعی‌ می‌تواند صورت‌ بگیرد که‌ طرفین‌ در حال‌ تهاجم‌ و دفاع‌ نباشند و آمال‌های‌ بالاتری‌ داشته‌ باشند، این، شرایط‌ چنین‌ گفت‌وگو و تبادل‌ نظری‌ را به‌ وجود می‌آورد. به‌ خاطر دارم‌ کلود لوی‌ اشتراوس‌ یکی‌ از مردم‌ شناسان‌ برجسته‌ در یکی‌ از آخرین‌ مصاحبه‌های‌ خود می‌گفت:
«من‌ اخیراً‌ متوجه‌ شده‌ام‌ که‌ چگونه‌ فرهنگ‌ ما سایر فرهنگ‌ها را مورد حمله‌ قرار داده‌ است‌ و من‌ از این‌ دفاع‌ کرده‌ام. حال‌ که‌ وضع‌ برگشته‌ و فرهنگ‌ ما تحت‌ حمله‌ و تهدید خارجیان، به‌ خصوص‌ اسلام‌ قرار گرفته‌ است، من‌ نیز به‌ صورت‌ قومی‌ مدافع‌ فرهنگ‌ خود شده‌ام.»
این‌ عبارات، نشانگر عدم‌ تطبیق‌ و تصادم‌ نظام‌های‌ امروزی‌ دنیاست.
من‌ فکر می‌کنم‌ که‌ تصادم‌ آیندة‌ تمدن‌ها در خود غرب‌ و بین‌ غربی‌ها خواهد بود. قریب‌ به‌ هفت‌ سال‌ از سقوط‌ شوروی‌ گذشته، ولی‌ تا امروز به‌ علت‌ اختلاف‌ فکری‌ در غرب‌ اسم‌ مناسبی‌ برای‌ این‌ عهد نامعلوم‌ جدیدی‌ که‌ شروع‌ کرده‌ایم، یافته‌ نشده‌ است. اروپای‌ شرقی‌ و مرکزی‌ از یوغ‌ تمدن‌ مارکسیسم‌ و لنینیسم‌ نجات‌ یافته، ولی‌ به‌ جای‌ احیای‌ فرهنگ‌ ملی‌ خود تحت‌ تهاجم‌ فرهنگ‌ امریکا به‌ سوی‌ نامعلومی‌ در حرکت‌ است. فرانسه‌ و اتحادیة‌ اروپا به‌ جهات‌ اقتصادی‌ و فرهنگی‌ دنیای‌ یک‌ قطبی‌ و تمدن‌ امریکا را یک‌ تهدید جد‌ی‌ محسوب‌ می‌کنند. بحران‌ رهبری‌ و سیاسی‌ در کشورهای‌ صنعتی‌ غرب‌ در اروپا و امریکای‌ شمالی‌ نشانه‌های‌ این‌ ناراحتی‌ در رقابت‌ در قدرت‌طلبی‌ و خودگرایی‌ است. در این‌ مورد برخی‌ معتقدند، تمدن‌ها ساخته‌ و پرداختة‌ ذهن‌ مورخان‌ هستند و وجود خارجی‌ ندارند. آیا تمدن‌ واژة‌ خاص‌ گفتمان‌ غربی‌ است؟ ارزیابی‌ ما از تمدن‌ و ویژگی‌های‌ آن‌ چیست؟ عقاید مختلفی‌ در این‌ مورد وجود دارد، ولی‌ قبل‌ از همه‌ ما باید شاخص‌ها و نهادهای‌ جامعة‌ مدنی‌ را در این‌ سطح‌ مورد مطالعه‌ قرار دهیم.
رشد و نمو سازمان‌های‌ غیردولتی‌ در سطح‌ بین‌المللی‌ نمی‌تواند پایة‌ استقرار یک‌ جامعة‌ مدنی‌ در سطح‌ جهانی‌ باشد، زیرا اغلب‌ این‌ سازمان‌ها اهداف‌ ملی‌ و دیدگاه‌های‌ ویژة‌ فرهنگی‌ خود را ترویج‌ می‌کنند و به‌ تنهایی‌ نمی‌توانند یک‌ فضای‌ مستقل‌ جهانی‌ در برابر یک‌ دولت‌ جهانی‌ که‌ وجود ندارد، ایجاد کنند. از طرفی‌ سازمان‌های‌ دولتی‌ بین‌المللی‌ نیز مانند سازمان‌ ملل‌ متحد و بنگاه‌های‌ وابسته‌ به‌ آن، وحدت‌ و مشروعیت‌ و حاکمیت‌ و تناسب‌ تصمیم‌گیری‌ دولت‌های‌ ملی‌ را ندارند. بسیاری‌ از سازمان‌های‌ چند ملیتی‌ و فراملی‌ که‌ فعالیت‌های‌ اقتصادی‌ و مالی‌ دارند، در حقیقت‌ با دولت‌ها همکاری‌ و مشارکت‌ دارند تا حداکثر بهره‌برداری‌ و سود اقتصادی‌ را در سطح‌ جهانی‌ کسب‌ کنند. زیرساخت‌ مستقیم‌ اقتصادی‌ سرمایه‌داری‌ که‌ بر نظام‌ کنونی‌ جهانی‌ حکمفرماست، سیستمی‌ است‌ که‌ برمبنای‌ برد و باخت‌ عمل‌ می‌کند و برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ هدف‌ تا می‌تواند نهادها و سازمانهای‌ جامعة‌ مدنی‌ را چه‌ از جنبة‌ کار و چه‌ از جنبة‌ سرمایه‌ کنترل‌ و تحت‌ نظر خود در می‌آورد. بازار به‌ عنوان‌ یک‌ نهاد و جریان‌ مستقل‌ در مقابل‌ دولت‌ در یک‌ جامعه‌ با بازار در سطح‌ جهانی‌ تفاوت‌ فاحشی‌ دارد، زیرا بر اصول‌ اقتصاد سیاسی‌ و بر محور سرمایه‌داری‌ بازار یا بازارها در سطح‌ جهانی‌ آن، بُعدهای‌ اجتماعی‌ و همبستگی‌ و وحدت‌ بازار یک‌ کشور و فرهنگ‌ را ندارند. مطالعات‌ و تحقیقات‌ سال‌های‌ اخیر دربارة‌ سازمان‌های‌ بین‌المللی‌ غیردولتی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ بسیاری‌ از این‌ سازمان‌ها از طریق‌ دولت‌ها حمایت‌ و کنترل‌ می‌شوند و در مذاکرات‌ و مقابله‌ با تصمیم‌گیری‌های‌ دولت‌ها یا سازمان‌های‌ بین‌المللی‌ دولتی‌ قدرت‌ مالی‌ و ملموسی‌ از خود نداشته‌ تا بتوانند در معادلة‌ قدرت‌ با دولت‌ها مؤ‌ثر باشند و اغلب‌ تنها در بسیج‌ و آگاهی‌ افکار عمومی‌ مؤ‌ثر هستند.(5)
رییس‌ جمهور امریکا، بیل‌ کلینتون‌ در سال‌ 1993 به‌ صورت‌ شوخی‌ - جد‌ی‌ اظهار داشت‌ که‌
«من‌ دلم‌ برای‌ جنگ‌ سرد تنگ‌ شده‌ است، زیرا جنگ‌ سرد از جنبة‌ فکری‌ یک‌ چسبندگی‌ و موضوعیت‌ آشکاری‌ داشت. مردم‌ امریکا می‌دانستند چه‌ انتظاری‌ باید داشته‌ باشند.»
امروز در حقیقت‌ لیبرال‌های‌ غرب‌ آرزوی‌ جنگ‌ سرد را دارند، زیرا فروپاشی‌ نظام‌ شوروی‌ بیش‌ از هر چیز نشان‌ داده‌ است‌ که‌ چگونه‌ نظام‌ جهانی‌ یک‌ جنگل‌ وحشی‌ و نه‌ یک‌ جامعة‌ مدنی‌ و با ادب‌ است. اطلاق‌ لغت‌ جامعه‌ به‌ نظام‌ کنونی‌ جهانی‌ افسانه‌ای‌ بیش‌ نیست. ائتلاف‌ و هم‌زیستی‌های‌ مصلحتی‌ پایة‌ یک‌ جامعه‌ نمی‌تواند باشد. چه‌ موارد مشارکتی‌ برای‌ یک‌ جامعة‌ مدنی‌ و جهانی‌ بین‌ امریکا، ایران، برزیل‌ و زیمبابوه‌ وجود دارد؟ نظام‌ جهانی، یک‌ نظام‌ طبیعت‌ است‌ که‌ در آن، نه‌ دولت‌ وجود دارد و نه‌ جامعه، بلکه‌ این‌ آنارشی‌ و بی‌نظمی‌ است‌ که‌ مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است. امروز سازمان‌ ملل‌ متحد از سه‌ قسمت‌ تشکیل‌ شده‌ است؛ یک‌ بوروکراسی‌ و دیوان‌سالاری‌ وسیع‌ ولی‌ پرفساد، یک‌ مجمع‌ عمومی‌ که‌ بند تبلیغ‌ و صدای‌ قدرت‌های‌ بزرگ‌ و ائتلاف‌ آن‌هاست‌ و بالأخره‌ یک‌ شورای‌ امنیت‌ که‌ از سران‌ قدرت‌های‌ موفق‌ و پیروز جنگ‌ دوم‌ تشکیل‌ شده‌ است‌ و به‌ ترتیب‌ سیاست‌بازی‌ دو قرن‌ گذشتة‌ اروپا عمل‌ می‌کند. در این‌ چارچوب‌ قانون‌ بین‌المللی‌ جایی‌ برای‌ جامعة‌ مدنی‌ وجود ندارد. سازمان‌ ملل‌ و سایر سازمان‌های‌ بین‌المللی‌ دولتی‌ در حقیقت‌ برای‌ جلوگیری‌ از جنگ‌ جوامع‌ و دولت‌ها به‌ وجود آمده‌ است. دولت‌های‌ ملی‌ نظام‌ جهانی‌ امروز افراد نیستند، بلکه‌ بازیکنانی‌ هستند که‌ در وضع‌ طبیعت‌ و در حالت‌ بدوی‌ زندگی‌ می‌کنند. وقتی‌ که‌ قوای‌ امریکا تصمیم‌ به‌ اشغال‌ کشور هائیتی‌ در امریکای‌ مرکزی‌ گرفتند، از وزیر خارجة‌ امریکا سؤ‌ال‌ شد: این‌ تصمیم‌ بر چه‌ مبنایی‌ است؟ او جواب‌ داد:
«اگر جنگ‌ سرد ادامه‌ داشت‌ و هائیتی‌ از طرف‌ کمونیست‌ها تهدید می‌شد، شما چنین‌ سؤ‌الی‌ را نمی‌کردید.»
همان‌گونه‌ که‌ جست‌وجو برای‌ یک‌ جامعة‌ مطلوب‌ در غرب‌ در سطح‌ کشوری‌ ادامه‌ دارد همان‌طور نیز آرزو برای‌ رسیدن‌ به‌ یک‌ جامعة‌ مدنی‌ در سطح‌ جهانی‌ مطرح‌ شده‌ است، ولی‌ شرایط‌ تشکیل‌ چنین‌ جامعه‌ای‌ بستگی‌ به‌ تحو‌لات‌ کیفی‌ در نظام‌ بین‌المللی‌ دارد. با پایان‌گرفتن‌ جهان‌ دوقطبی‌ و به‌ سرآمدن‌ محوریت‌ جنگ‌ سرد در منازعات‌ ایدئولوژی، نظام‌ بین‌المللی‌ جهت‌گیری‌های‌ نوینی‌ پیدا کرده‌ است. در مرکز این‌ تحو‌لات‌ دو جهت‌گیری‌ مخالف‌ دیده‌ می‌شود؛ ملی‌ گرایی‌ و قوم‌ گرایی‌ رو به‌ رشد و تجدید حیات‌ جهان‌مداری.
مناقشات‌ در یوگسلاوی‌ سابق‌ بین‌ کروات‌ها، بوسنیایی‌ها، صرب‌ها و بحران‌هایی‌ مثل‌ کوزوو در قلب‌ بالکان، تقسیم‌ چکسلواکی‌ به‌ دو دولت‌ چک‌ و اسلواک، سقوط‌ اتحاد شوروی‌ و پیامدهای‌ ناشی‌ از آن، چون‌ برافروخته‌ شدن‌ آتش‌ مناقشات‌ نژادی‌ و قوم‌ گرایی‌ و ملی‌ در آسیای‌ مرکزی، قارة‌ افریقا و آسیای‌ شرقی‌ و حتی‌ مقاومت‌ بخش‌های‌ مهمی‌ از جمعیت‌ کشورهای‌ اروپایی‌ چون‌ انگلستان، فرانسه‌ و نروژ در برابر امضای‌ موافقت‌نامه‌های‌ وحدت‌ سیاسی، اقتصادی‌ و نظامی‌ در جامعه‌ و اتحادیة‌ اروپا، همه‌ و همه‌ اشاره‌ به‌ دور جدیدی‌ از دلبستگی‌های‌ ملی‌ و هویت‌طلبی‌ نژادی‌ و قومی‌ دارد. بسیاری‌ از این‌ مناقشه‌ها که‌ در اروپا متمرکز بوده‌اند، آن‌قدر شدت‌ پیدا کرده‌اند که‌ نهایتاً‌ منجر به‌ پایان‌ جنگ‌ سرد و فروپاشی‌ اتحاد جماهیر شوروی‌ گردیدند.
علاوه‌ بر این، پایان‌ جنگ‌ سرد می‌توانست‌ بر بسیاری‌ از دسته‌بندی‌هایی‌ که‌ گروه‌های‌ اجتماعی‌ مختلف‌ را از هم‌ جدا ساخته‌ بود نقطة‌ پایانی‌ باشد. بیش‌ از هر چیز این‌ اتحاد را می‌توان‌ در به‌ هم‌ پیوستن‌ دوبارة‌ دو آلمان‌ مشاهده‌ کرد. اجتماعات‌ از هم‌ گسیخته‌ در شرق‌ و غرب‌ اکنون‌ می‌توانند در پهنه‌ای‌ گسترده‌تر با سهولت‌ بیش‌تر و تهمت‌پذیری‌ کم‌تر به‌ هم‌ بپیوندند. گروه‌های‌ مذهبی، زبانی‌ و ملی‌ هم‌ اکنون‌ قادرند بر تعلقات‌ مشترکی‌ که‌ تا پیش‌ از این‌ در نتیجة‌ ستیز ابرقدرت‌ها از هم‌ گسیخته‌ شده‌ بود، پافشاری‌ کنند. دیوار برلین‌ اساساً‌ هم‌ حصار فرهنگی‌ و هم‌ حصار ایدئولوژیک‌ به‌ حساب‌ می‌آمد، در حالی‌ که‌ اتحاد اروپا راه‌ را بر پیدایش‌ انواع‌ هویت‌های‌ قدیمی‌ باز کرده‌ است، جنبشی‌ دیگر نیز در جهت‌ مخالف‌ و به‌ منظور همبستگی‌ اسلامی‌ در جهان‌ غیرغربی‌ به‌ وقوع‌ پیوسته‌ است. از همان‌ آغاز انقلاب‌ اسلامی‌ در ایران، ایمان‌ به‌ ایجاد یک‌ امت‌ واحدة‌ اسلامی‌ دوباره‌ نضج‌ گرفته‌ است. در پی‌ سقوط‌ اتحاد شوروی‌ و تولد و ناپایداری‌ کشورهای‌ تازه‌استقلال‌یافتة‌ آسیای‌ مرکزی‌ که‌ از جمعیت‌ مسلمان‌ قابل‌ توجهی‌ برخوردارند، چنین‌ آرزویی‌ را تشدید کرده‌ است. انگیزة‌ موجود در پس‌ تجدید حیات‌ اسلامی‌ که‌ همانا ایجاد یک‌ جامعه‌ و امت‌ واحدة‌ اسلامی‌ است‌ که‌ مرزهای‌ دولتی‌ و ملی‌ را درنوردد. نشانه‌هایی‌ از آن‌ را می‌توان‌ در جنبش‌های‌ موجود در ایران، مصر، مراکش، الجزایر، سودان، اندونزی‌ و مالزی‌ مشاهده‌ کرد، در حالی‌ که‌ جامعة‌ (مدنی) اسلامی‌ به‌ مفهوم‌ امت‌ ذاتاً‌ یک‌ پدیدة‌ جهانی‌ و بر پایة‌ اخوت‌ و همبستگی‌های‌ عقیدتی‌ و ایمانی‌ و وحدت‌گرای‌ توحیدی‌ است. جامعة‌ مدنی‌ آرزویی‌ غرب، در سطح‌ جهانی‌ برمدار دولت‌های‌ ملی‌ و ایالتی‌ است‌ و جامعة‌ مدنی‌ کشورها فضایی‌ بین‌ دولت‌ها و حکمفرمایان‌ از یک‌ سو و مردم‌ و فعالیت‌های‌ اقتصادی‌ از سوی‌ دیگر است.(6)
یک‌ عامل‌ مهم‌ برای‌ آینده، رابطة‌ متقابل‌ این‌ دو فرآیند می‌باشد. در حال‌ حاضر، از شرایط‌ موجود در نظام‌هایی‌ مثل‌ یوگسلاوی‌ سابق، مورد اطمینان‌بخشی‌ به‌ دست‌ نمی‌دهد. همان‌ طور که‌ انقلاب‌ اسلامی‌ در ایران‌ تبلور افول‌ الگوی‌ توسعه‌ و ارتباطات‌ اجتماعی‌ در یک‌ کشور اسلامی‌ بود، کشتار جمعی‌ مردم‌ در بوسنی‌ و هرزگوین‌ و کوزوو در اروپا و قتل‌های‌ دسته‌جمعی‌ در رواندا و الجزیره‌ در قارة‌ افریقا و آدم‌ربایی‌ و اغتشاش‌های‌ مختلف‌ در امریکای‌ لاتین‌ بر اسطورة‌ نظریه‌ به‌ اصطلاح‌ دهکدة‌ جهانی‌ خط‌ بطلان‌ کشیده‌ است. از طرفی‌ مردم‌ دنیا همه‌ روزه‌ شاهد این‌ کشتار روی‌ صفحه‌های‌ تلویزیونی‌ خود می‌باشند، ولی‌ به‌ وضوح‌ دیده‌ می‌شود رهبران‌ جهان‌ که‌ پول، قدرت، سازمان‌ها و ارتش‌ را در اختیار دارند از ادامة‌ این‌ نسل‌کشی‌ و انحطاط‌ اجتماعی‌ جلوگیری‌ نمی‌کنند. بوسنی، کوزوو و رواندا دیگر آلمان‌ نازی‌ نیست‌ که‌ جهان‌ ادعای‌ بی‌اطلاعی‌ از سبعیت‌ آن‌ را داشته‌ باشد. بدیهی‌ است‌ که‌ سقوط‌ کمونیسم‌ شوروی‌ نه‌ به‌ معنای‌ پایان‌ تاریخ‌ و نه‌ پایان‌ جنگ‌ سرد و نه‌ آغاز جامعة‌ مدنی‌ در سطح‌ جهانی‌ می‌باشد. اگر دیوار برلین‌ فرو ریخته‌ است، به‌ جای‌ آن، دیوارهای‌ نژادی‌ در حال‌ سربرآوردن‌ هستند و کشمکش‌های‌ بنیادین‌ همچنان‌ شکل‌دهندة‌ روابط‌ جهانی‌ خواهند بود. جنگ‌ سرد بین‌ امریکا و شوروی‌ به‌ پایان‌ رسیده، ولی‌ ما، در آستانة‌ جنگ‌ سرد دیگری‌ ایستاده‌ایم، جنگی‌ که‌ شروع‌ شده‌ و به‌ زعم‌ نگارنده، مادام‌ که‌ نظام‌ بین‌المللی‌ فعلی‌ در همین‌ چارچوب‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌اش‌ بر عرصة‌ گیتی‌ سایه‌ افکند، ادامه‌ خواهد یافت. به‌ عقیدة‌ من، در واقع، ارتباطات‌ و روابط‌ بین‌ جوامع‌ و دولت‌ها دورة‌ جدیدی‌ را آغاز کرده‌ است. در حالی‌ که‌ رویارویی‌ ابر قدرت‌ها امحای‌ اتمی‌ نسل‌ بشر را در صدر تهدیدها قرار داده‌ بود، تأکید کنونی‌ بر روابط‌ متقابل‌ دولت‌ها و نژادها بر پیچیدگی‌ ارتباطات‌ جهانی‌ و بین‌المللی‌ افزوده‌ است.
مثلا با نگاهی‌ به‌ جهت‌گیری‌های‌ اقتصادی‌ شکل‌دهنده‌ به‌ مناسبات‌ تجاری‌ بین‌المللی‌ درمی‌یابیم‌ که‌ تأکید مهمی‌ بر تشکیل‌ نظام‌های‌ تجاری‌ منطقه‌ای‌ گردیده‌ است. بدین‌ ترتیب، جامعة‌ اروپا، قرارداد تجارت‌ آزاد منطقه‌ای‌ امریکای‌ شمالی‌ (معروف‌ به‌ نفتا) و تحو‌لات‌ داخلی‌ در حوزة‌ پاسیفیک، همه‌ اشاره‌ به‌ گروه‌بندی‌های‌ اقتصادی‌ منطقه‌ای‌ دارد. این‌ حرکت‌ به‌ سمت‌ تشکل‌های‌ اقتصادی‌ و مالی‌ منطقه‌ای‌ جانشین‌ تشکل‌های‌ نظامی‌ و ژئوپولیتیک‌ منطقه‌ای‌ دوران‌ جنگ‌ سرد گردیده‌ است. این‌ تمایل‌ که‌ بیش‌تر در مرتبة‌ اقتصادی‌ عمل‌ می‌کند، برخلاف‌ بسیاری‌ از جنبش‌های‌ جدایی‌طلب‌ ملی‌ که‌ بیش‌تر در مرتبة‌ فرهنگی‌ است، حرکت‌ می‌کند و در مرکزیت‌ آن، شرکت‌های‌ بزرگ‌ اقتصادی‌ چندملیتی‌ و فراملی، زیرساخت‌ نظام‌ و پیمان‌های‌ منطقه‌ای‌ نظامی‌ را به‌ کلی‌ از بین‌ نبرده‌ است. پیمان‌ ورشو از بین‌ رفته، ولی‌ پیمان‌ ناتو جان‌ و حیات‌ تازه‌ای‌ -- که‌ جنبة‌ غیردفاعی‌ و تهاجمی‌ دارد -- به‌ خود گرفته‌ است. دخالت‌ ناتو در مناقشات‌ منطقة‌ بالکان‌ به‌ موازات‌ فعالیت‌های‌ نظامی‌ و استراتژیک‌ امریکا در ناحیة‌ مدیترانه‌ نشانة‌ برجسته‌ای‌ از نظام‌ جدید جهانی‌ می‌باشد که‌ در آن، پیمان‌های‌ نظامی‌ و به‌ اصطلاح‌ دفاعی‌ منطقه‌ای‌ در خدمت‌ حفاظت‌ اتحادیه‌ها و منافع‌ جهانی‌ اروپا و امریکا و جریان‌ جهانشمولی‌ اقتصادی‌ گذاشته‌ شده‌ است. با تمام‌ این‌ احوال، منطقه‌گرایی‌ فزایندة‌ این‌ گونه‌ نواحی‌ اشاره‌ به‌ نگرانی‌های‌ مربوط‌ به‌ عوامل‌ بیرونی‌ نیز دارد. سرنوشت‌ مناطقی‌ چون‌ امریکای‌ لاتین، افریقا، خاورمیانه‌ و آسیای‌ مرکزی‌ با توجه‌ به‌ تاکیدی‌ که‌ بر منطقه‌گرایی‌ در جهان‌ صنعتی‌ می‌شود، چه‌ خواهد بود؟ آیا این‌ها نیز قادر به‌ تشکل‌ منطقه‌ای‌ خواهند بود؟ به‌علاوه، رابطة‌ بین‌ این‌ موجودیت‌های‌ منطقه‌ای‌ و اصل‌ جهانشمولی‌ چیست؟ آیا آن‌ها سنگ‌بناهای‌ فرادولتی‌ هستند که‌ به‌ ایجاد یک‌ جهان‌ به‌ هم‌ پیوسته‌ یا یک‌ جهان‌ و جامعة‌ مدنی‌ مطلوب‌ کمک‌ خواهند کرد؟ یا اجزای‌ تفرقه‌ایجادکُنی‌ هستند که‌ سد راه‌ فرآیند جهانشمول‌سازی‌ و جامعة‌ مدنی‌ ایده‌آل‌ قرار می‌گیرند؟
از سوی‌ دیگر، می‌توان‌ مفاهیم‌ ضمنی‌ گرایش‌های‌ منطقه‌ای‌ پدید آمده‌ را در جهان‌ صنعتی‌ و اثر آن‌ را بر کشورهای‌ کم‌تر توسعه‌یافته، در نظر گرفت. این‌ احتمال‌ هست‌ که‌ با شروع‌ قرن‌ بیست‌ویکم‌ میلادی، به‌ دلایل‌ مختلف‌ سیاسی‌ و اقتصادی، شاهد نظریات‌ تازه‌ای‌ از نظام‌های‌ اقتصادی، تکنولوژی‌ و حتی‌ اطلاعاتی‌ منطقه‌ای، مبتنی‌ بر اشتراکات‌ فرهنگی‌ باشیم. به‌ طور مثال، ظرفیت‌ بسیار بالایی‌ از تشکیل‌ یک‌ سیستم‌ منطقه‌ای‌ اسلامی‌ فراتر از ساختار بی‌قاعدة‌ کنونی، به‌ ویژه‌ با پیدایش‌ کشورها و جمهوری‌های‌ جدید در آسیای‌میانه‌ و خیزش‌های‌ اسلامی‌ در افریقای‌ شمالی‌ و خاورمیانه، در جهان‌ اسلام‌ وجود دارد، ولی‌ موفقیت‌ و احتمال‌ چنین‌ همبستگی‌هایی‌ به‌ بصیرت‌ و شجاعت‌ رهبران‌ جوامع‌ اسلامی‌ مربوط‌ می‌باشد که‌ از کج‌روی‌های‌ گذشته‌ و حال‌ دوری‌ جسته، مرعوب‌ مفاهیم‌ نامعلوم‌ و نقشه‌های‌ غرب‌ نگردیده، استقلال‌ فکری‌ و عملی‌ را در چارچوب‌ جامعة‌ اسلامی‌ زنده‌ کرده، بدان‌ روح‌ بخشند.
در شرایط‌ کنونی‌ غرب، در غیبت‌ یک‌ دیدگاه‌ وحدت‌گرای‌ اجتماعی‌ و جامعه‌شناسی‌ دنیای‌ سکولار سرمایه‌داری، هم‌ در سطح‌ سیاسی‌ و هم‌ در سطح‌ فرهنگی‌ فرآیند منطقه‌گرایی‌ با موانع‌ و مسائل‌ عدیده‌ای‌ روبه‌رو خواهد شد. تا چه‌ اندازه‌ نظام‌های‌ ملی‌ و جوامع‌ به‌ اصطلاح‌ مدنی‌ مختلف‌ غرب‌ علاقه‌مند به‌ صرف‌نظر کردن‌ بخشی‌ از سلطة‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ خود، به‌منظور برخورداری‌ از امتیازات‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ خواهند بود؟ یقیناً‌ تجربة‌ وحدت‌ سیاسی‌ اروپا با واکنش‌های‌ مخالف‌آمیزی‌ که‌ در اوائل‌ دهة‌ 1990 علیه‌ پیمان‌ ماستریخت‌ در کشورهای‌ کوچکی‌ همچون‌ دانمارک‌ صورت‌ گرفت، گویای‌ حساسیت‌ نظام‌های‌ ملی‌ در زمانی‌ است‌ که‌ مساله‌ وحدت‌ اقتصادی‌ سر راه‌ آن‌ها قرار می‌گیرد. کانادایی‌ها و مکزیکی‌ها به‌ چه‌ میزان‌ تسلط‌ فرهنگی‌ امریکا را احساس‌ می‌کنند، همان‌ طور که‌ در گذشته‌ به‌ دفعات‌ آن‌ را از خود بروز داده‌اند؟ حتی‌ در خصوص‌ اروپای‌ غربی‌ نیز، با توجه‌ به‌ ناآرامی‌های‌ فرهنگی‌ و ناسیونالیستی‌ بین‌ فرانسه، آلمان‌ و انگلستان، می‌توان‌ همین‌ بحث‌ها را مطرح‌ کرد.
اگر تعریف‌ پیش‌ گفتة‌ جهانشمولی‌ را بپذیریم، آن‌ وقت‌ می‌توانیم‌ به‌ ارزش‌ تغییرات‌ به‌ عمل‌ آمده‌ در اقتصاد جهانی‌ و ارتباطات‌ بین‌المللی‌ پی‌ ببریم‌ که‌ مضمون‌های‌ عمیقی‌ برای‌ دولت‌های‌ مقتدر و مردم‌ آن، در بر دارد و پایه‌های‌ جامعة‌ مدنی‌ را در کشورهای‌ غرب‌ تشکیل‌ می‌دهند. مشروعیت‌ دولت‌های‌ یکپارچة‌ ملی‌ امروزی‌ همیشه‌ منوط‌ به‌ نقشی‌ است‌ که‌ به‌ عنوان‌ تضمین‌کنندة‌ فضای‌ اجتماعی‌ و حفاظت‌ از اقتصاد ملی‌ به‌ عهده‌ می‌گیرند. دولت‌ همانی‌ است‌ که‌ از مرزهای‌ کشور پاسداری‌ می‌کند، برای‌ شهروندانش‌ امنیت‌ به‌ ارمغان‌ می‌آورد و به‌ نمایندگی‌ از آن‌ها علایقشان‌ را در اختیار دیگران‌ می‌گذارد. اما نظام‌ مصرفی‌ سرمایه‌داری‌ مرزها را درنوردیده، از طریق‌ شبکه‌های‌ ارتباطی‌ نوین‌ بین‌المللی‌ و تولید و توزیع، برای‌ دولت‌ها این‌ امکان‌ را فراهم‌ آورده‌ تا به‌ راحتی‌ از کنار وظایف‌ سنتی‌ خود بگذرد. مثلا شرکت‌های‌ فراملیتی‌ توانسته‌اند با بهره‌گیری‌ از سیستم‌های‌ نوین‌ حمل‌ و نقل‌ و ارتباطات، برای‌ یافتن‌ نیروی‌ ارزان‌ کار، برتوانایی‌ خود، در نفوذ به‌ درون‌ مرزهای‌ ملی‌ بیفزایند. در یک‌ کلام، روز به‌ روز از توانایی‌ دولت‌های‌ یکپارچة‌ ملی‌ برای‌ فائق‌ آمدن‌ بر نفوذ نظام‌های‌ فراملیتی‌ و جهانشمول‌ کاسته‌ می‌شود. پیدایش‌ شرکت‌های‌ فراملیتی‌ و تغییر الگوی‌ ارتباطات‌ بین‌المللی‌ بین‌ تمامی‌ رده‌های‌ فعال‌ از میزان‌ نقش‌ سنتی‌ دولت‌ها در یک‌ جامعة‌ مدنی‌ کاسته‌ یا آن‌ را تغییر داده‌ است. زیر سؤ‌ال‌ رفتن‌ اقتدار ملی‌ و شکست‌ دولت‌های‌ یکپارچة‌ ملی‌ نوین‌ در عرضة‌ خدمات‌ و امنیت‌ مورد نظر شهروندان، نوعی‌ حس‌ بی‌اتکایی‌ به‌ وجود آورده‌ است. هویت‌طلبی‌ فرهنگی، ادعاهای‌ نژادی‌ و قومیت‌گرایی‌ نوین‌ از نشانه‌های‌ پدیده‌ای‌ هستند که‌ تعمق‌ سیاسی‌ ویژه‌ای‌ را می‌طلبند. جامعة‌ مدنی‌ غرب‌ باید با این‌ نیروهای‌ پدیده‌های‌ جدید روبه‌رو شود.
این‌گونه‌ اجتماعات‌ ملی‌ و منطقه‌ای‌ پس‌ از تقسیم‌ و مُثله‌شدن‌ به‌ صورت‌ جزیره‌های‌ ناپیوسته‌ یا به‌ اصطلاح‌ «مناطق‌ امن» در داخل‌ دریایی‌ از کشورها درآمده‌اند. به‌ علاوه، هیچ‌کس‌ نیز مسؤ‌ولیتی‌ در قبال‌ آن‌ها یا ایفای‌ نقش‌ را در مناقشات‌ اصلی‌ آن‌ها به‌ عهده‌ نمی‌گیرد. سازمان‌های‌ دولتی‌ بین‌المللی‌ مانند سازمان‌ ملل‌ متحد قلمرو ایفای‌ نقش‌ خود را از حدود سنتی‌ روابط‌ دولت‌ با دولت‌ فراتر برده، پا به‌ درون‌ امور داخلی‌ کشورهای‌ کوچک‌ گذارده‌ است. نقش‌ سنتی‌ سازمان‌ ملل‌ به‌ عنوان‌ نیروی‌ حافظ‌ صلح‌ هم‌ اکنون‌ تبدیل‌ به‌ برپایی‌ دولت‌ها شده، در حالی‌ که‌ بازیگران‌ اصلی‌ عرصة‌ جهانی، همچون‌ ایالات‌ متحدة‌ امریکا و قدرت‌های‌ برتر اروپایی‌ اتخاذ سیاستی‌ با دوام‌ و با هم‌ پیوسته‌ در قبال‌ این‌ امور از دست‌ داده‌اند. نهادهای‌ ویژه‌ و مهم‌ سازمان‌ ملل‌ تا موقعی‌ برای‌ قدرت‌های‌ بزرگ‌ مفید هستند که‌ توافق‌ جمعی‌ فراهم‌ شود، در غیر این‌ صورت‌ همان‌ طوری‌ که‌ تجربة‌ دخالت‌ غرب‌ در بحران‌ کوزوو نشان‌ داد، مسؤ‌ولیت‌ این‌گونه‌ نشست‌ها مانند شورای‌ امنیت‌ سازمان‌ ملل، به‌ جهات‌ مصلحتی‌ و سیاسی‌ به‌ نشست‌ها و نهادهای‌ پیمان‌ ناتو انتقال‌ پیدا می‌کند و بدین‌ ترتیب‌ پیمان‌ نظامی‌ آتلانتیک‌ شمالی‌ جایگزین‌ تصمیم‌گیری‌های‌ گروه‌ نخبگان‌ سیاسی‌ سازمان‌ ملل‌ می‌شود.
عملکرد جامعة‌ مدنی‌ در اروپای‌ شرقی‌ در حال‌ حاضر یک‌ تمرین‌ بی‌فایده‌ و در حقیقت‌ خنده‌آور شده‌ است. موازی‌ بودن‌ دو برهة‌ پایانی‌ جنگ‌ دوم‌ جهانی‌ و جنگ‌ سرد، مقایسه‌ای‌ به‌جا برای‌ درک‌ شرایطی‌ است‌ که‌ وضعیت‌ در حال‌ ظهور ارتباطات‌ بین‌المللی‌ با آن‌ دست‌ به‌ گریبان‌ خواهد بود. امروزه‌ جمهوری‌های‌ پیشین‌ اتحاد شوروی‌ و هم‌ چنین‌ کشورهای‌ شرقی‌ و مرکزی‌ اروپایی‌ درست‌ در همان‌ وضعیتی‌ قرار گرفته‌اند که‌ کشورهای‌ به‌ اصطلاح‌ درحال‌ توسعه‌ آسیایی، افریقایی‌ و امریکای‌ لاتین‌ بلافاصله‌ پس‌ از کسب‌ استقلال‌ با آن‌ مواجه‌ شدند. این‌ کشورها در حالی‌ وارد عرصة‌ جدید بین‌المللی‌ می‌گردند که‌ میراث‌ دوران‌ استعمار را به‌دوش‌ می‌کشند و در حاشیة‌ مراکز قدرت‌ جهانی‌ با چارچوب‌های‌ ارتباطی‌ از پیش‌ تعیین‌ شده‌ قرار گرفته‌اند. این‌ موضوعات‌ از دلالت‌های‌ گسترده‌ای‌ برای‌ پیشبرد روابط‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ از مرتبة‌ کشوری‌ به‌ ناحیه‌ای‌ برخوردار است، همچنان‌ که‌ برای‌ توسعة‌ اجتماعی‌ و تعریف‌ مجدد جامعة‌ مدنی‌ و هویت‌ فرهنگی‌ در سطح‌ ملی‌ نیز حائز اهمیت‌ است. با وقوع‌ تغییرات‌ گفته‌ شده، بسیاری‌ از به‌ اصطلاح‌ دولت‌های‌ یکپارچة‌ ملی‌ صرفاً‌ درگیر مسائل‌ ناحیه‌ای‌ و شخصی‌ گردیده، وظیفة‌ قانونمند کردن‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ را به‌ نهادهای‌ منطقه‌ای، فراملیتی‌ یا بین‌المللی‌ واگذار کرده‌اند. خلاصه‌ این‌که‌ فرسایش‌ اقتدار دولت‌های‌ یکپارچة‌ ملی‌ صدمة‌ بزرگی‌ به‌ نظریه‌ ابتدایی‌ جامعة‌ مدنی‌ در غرب‌ وارد آورده‌ است. وظایف‌ سازمان‌های‌ دولتی‌ و غیردولتی‌ بین‌المللی‌ پدیدآمده‌ در دهه‌های‌ اخیر به‌ خوبی‌ دسته‌بندی‌ و ضبط‌ شده‌ است. ممکن‌ است‌ دولت‌ها نمایندگانی‌ نزد هر کدام‌ از این‌ نهادها داشته‌ باشند، ولی‌ دیگر دربارة‌ پیامدهای‌ تصمیمات‌ آن‌ها هیچ‌گونه‌ کنترلی‌ وجود ندارد. کارگردانی‌ فرآیند سازمان‌های‌ بین‌المللی‌ و ادعای‌ دوبارة‌ سلطة‌ سیاسی‌ -- نظامی‌ دولت‌ها در برخی‌ مناطق‌ بر مفهوم‌ اقتدار تأثیر گذاشته‌ است. در خصوص‌ جامعة‌ مدنی، بایستی‌ توجه‌ زیادی‌ به‌ این‌ نکته‌ معطوف‌ داشت‌ که‌ وظیفة‌ سازمان‌های‌ کارکردگرا در ارتباط‌ با یک‌دیگر و دولت‌ و همچنین‌ تداوم‌ احتمالی‌ نقش‌ عوامل‌ مسلط‌ در عرصة‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ چیست؟
همزمان‌ با این‌که‌ دولت‌ها به‌ طور کلی‌ در حال‌ از دست‌ دادن‌ حقوق‌ حاکمیت‌ خود هستند (گاهی‌ درست‌ در زمانی‌که‌ آن‌ حقوق‌ را در پی‌ کسب‌ استقلال‌ به‌ دست‌ آورده‌اند)، برخی‌ از آن‌ها هنوز توانایی‌ دست‌ درازی‌ به‌ حاکمیت‌ دیگر کشورها را خواسته‌ یا ناخواسته‌ برای‌ خود حفظ‌ کرده‌اند. بدین‌گونه‌ است‌ که‌ ایالات‌ متحده‌ می‌تواند به‌ طرز گزینشی‌ به‌ بهانة‌ حفظ‌ منافع‌ دموکراسی‌ و این‌ روزها به‌ نام‌ «جامعة‌ مدنی» و صلح‌ دست‌ به‌ مداخله‌ در امور سومالی، هائیتی‌ و حتی‌ روسیه‌ بزند. همین‌گونه‌ بود که‌ امریکا وارد معرکة‌ جنگ‌ خلیج‌ فارس‌ شد تا نظم‌ سیاسی‌ کشورهایی‌ مثل‌ کویت، عربستان‌ سعودی‌ و اسرائیل‌ را باقی‌ نگه‌ دارد. در واقع‌ در این‌جا از طرف‌ نخبگان‌ سیاسی‌ این‌ کشورها به‌ امریکا خوشامد هم‌ گفته‌ شد که‌ خود نشان‌ می‌دهد تا چه‌ حد سیستم‌ حکومتی‌ در ایجاد وابستگی‌هایش‌ نیز سهم‌ داشته‌ است‌ و از این‌ بابت‌ مفهوم‌ حاکمیت‌ را نقض‌ می‌کند و دوگانگی‌ از همین‌ جا ناشی‌ می‌شود که‌ چگونه‌ به‌ دیگران‌ اجازه‌ می‌دهیم‌ که‌ برای‌ حفظ‌ اقتدار یک‌ دولت‌ به‌ بهانة‌ آفرینش‌ جامعة‌ مدنی‌ به‌ حاکمیت‌ ملی‌مان‌ دست‌ درازی‌ کند.
همان‌طوری‌ که‌ قبلاً‌ اشاره‌ شد، با پایان‌ جنگ‌ سرد میان‌ امریکا و شوروی‌ سابق، سیاست‌گذاران‌ و اندیشمندان‌ امریکایی، پیروزی‌ لیبرالیسم‌ را از طریق‌ دموکراسی‌ و سرمایه‌داری‌ اعلام‌ کردند. افول‌ نظام‌ سوسیالیستی‌ و قابل‌توجه‌ نبودن‌ جایگزین‌های‌ دیگر منجر به‌ تجدید حیات‌ نظام‌ جهانی‌ مبتنی‌ بر اقتصاد آزاد گشته‌ است. جهت‌گیری‌ اخیر به‌ موازات‌ دوران‌ پس‌ از جنگ‌ دوم‌ قرار می‌گیرد که‌ امریکا درصدد برآمد تا آرمان‌های‌ کاپیتالیستی‌ و دموکراتیک‌ خود را به‌ کمک‌ طرح‌ مارشال‌ به‌ اروپا و ژاپن‌ بکشاند. در آن‌ روزها هیچ‌ صحبتی‌ از جامعة‌ مدنی‌ و احیای‌ آن، در میان‌ نبود و لغت‌ دموکراسی‌ یا دموکراتیک‌ در لوای‌ مدرنیته‌ یا نوگرایی‌ به‌ کار برده‌ می‌شد. به‌ دنبال‌ این‌ کمک‌ اقتصادی، گسترش‌ نهادهای‌ بین‌المللی‌ ساخته‌ و پرداختة‌ امریکا به‌ وقوع‌ پیوست، صندوق‌ بین‌المللی‌ پول، بانک‌ جهانی‌ و سیستم‌ برتون‌ وودز که‌ برای‌ کمک‌ به‌ سازماندهی‌ توسعة‌ سرمایه‌داری‌ پایه‌گذاری‌ شدند، از این‌ زمره‌اند. همین‌ آیین‌ توسعه‌ بعداً‌ به‌ کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ نیز گسترش‌ پیدا کرد تا با تهدید رو به‌ افزایش‌ اتحاد جماهیر شوروی‌ رقابت‌ کند. پیامد این‌ قضیه‌ تمرکز بیش‌ از حد بر نظریه‌های‌ نوگرایی، غرب‌ گرایی‌ و صنعتی‌سازی‌ بوده‌ که‌ اصول‌ به‌ اصطلاح‌ مسلط‌ توسعه‌ را تشکیل‌ می‌دهند. در حالی‌که‌ سال‌های‌ آخر دهه‌های‌ شصت‌ و هفتاد میلادی‌ فرجة‌ کوتاهی‌ بود تا جنبش‌ عدم‌ تعهد و گروه‌ 77 حقوق‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ هر کشور را برای‌ خودگردانی‌ و برابری‌ در محدودة‌ نظام‌ بین‌المللی‌ موجود به‌ اثبات‌ برساند، ولی‌ در دهة‌ هشتاد و سال‌های‌ آخر قرن‌ بیستم‌ این‌ جنبش‌ها رو به‌ افول‌ نهاد. پیدایش‌ نظم‌ مسلط‌ امری‌ واقعی‌ بود و زوال‌ ادعا شدة‌ آن، اسطوره‌ای‌ بیش‌ نبود. اکنون‌ به‌ دنبال‌ سرخوشی‌ ناشی‌ از پیروزی‌ در جنگ‌ سرد، لیبرالیسم‌ و سرمایه‌داری‌ دوباره‌ استراتژی‌ برتر برای‌ رشد اقتصادی‌ را در بوق‌ و کرنا قرار داده‌ است، ولی‌ این‌ بار دو موضوع‌ دیگر، یکی‌ جریان‌ جهانشمول‌سازی‌ اقتصادی‌ و دیگری‌ آفریدن‌ جامعة‌ مدنی‌ مورد نظر غرب‌ مشخصات‌ جدید پیدایش‌ دوبارة‌ سلطه‌گری‌ را نشان‌ می‌دهند. صحبت‌هایی‌ که‌ دربارة‌ روند منتهی‌ به‌ جامعة‌ مابعد صنعتی، اطلاعاتی‌ و جامعة‌ مدنی‌ می‌شود، اشاره‌ به‌ تداوم‌ حال‌ «فرامدرنی» چه‌ در داخل‌ و چه‌ در سطح‌ بین‌المللی‌ دارد که‌ اکنون‌ در میان‌ برخی‌ از روشن‌فکران‌ متداول‌ شده‌ است، برای‌ شناخت‌ عرصة‌ جامعة‌ مدنی‌ جهانی‌ مورد ادعای‌ غرب‌ می‌بایست‌ این‌ حرکت‌های‌ بنیادین‌ و دلالت‌های‌ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی‌ و اخلاقی‌ آن‌ها را فهمید. بنابراین، برای‌ بحث‌ دربارة‌ شاهراه‌های‌ اطلاعاتی‌ یا بزرگراه‌های‌ ارتباطی‌ و شبکة‌ جهانی‌ اطلاعات‌ باید اطلاع‌ کافی‌ از چارچوب‌ عقیدتی‌ نوگرایی‌ و تجددگرایی‌ جدید داشت. در کنار همة‌ این‌ها مرکزیت‌ موضوع‌ دوران‌ پس‌ از صنعتی‌ را نیز نباید از نظر دور داشت. هرگونه‌ بحث‌ در خصوص‌ یک‌ جامعة‌ مدنی‌ باید با توجه‌ به‌ زمینة‌ وسیع‌تر ارتباطی‌ -- اکولوژیک‌ و تنوع‌ فرهنگ‌ جهانی‌ انجام‌ پذیرد. آیا نحوة‌ عرضة‌ نظم‌ نوین‌ جهانی‌ در سطح‌ بین‌المللی‌ باعث‌ وابستگی‌ روزافزون‌ کشورهای‌ به‌ اصطلاح‌ در حال‌ توسعه‌ خواهد گردید؟ آیا به‌ نسبت‌ انقلاب‌ صنعتی، بهتر خواهیم‌ توانست‌ با انقلابات‌ دیگر کنار بیاییم؟ نوگرایی‌ یا مدرنیزاسیون‌ جدید را به‌ سختی‌ می‌توان‌ جنبشی‌ جهانی‌ به‌ حساب‌ آورد، چرا که‌ روش‌های‌ قبلی‌ نوگرایی‌ و غربی‌ کردن‌ هنوز در بسیاری‌ از فرهنگ‌های‌ غیرغربی، به‌ ویژه‌ اسلامی، با مقاومت‌ روبه‌ رو می‌شود. پس‌ لازم‌ است، از یک‌ چشم‌ انداز جهانی‌ برای‌ اتخاذ روش‌های‌ مقایسه‌ای‌ فرهنگی‌ برخوردار باشیم‌ که‌ خود مستلزم‌ بسط‌ دیدگاه‌ شناخت‌شناسی‌ و روش‌شناختی‌ در این‌ باره‌ است.
همان‌ طوری‌ که‌ در نوشته‌های‌ دیگر خود یادآوری‌ کرده‌ام، مکتب‌ محافظه‌کار «رئال‌ پولیتیک» که‌ بر محور قدرت‌طلبی‌ تکیه‌ دارد و دیدگاه‌ اقتصادی‌ سیاسی‌ رادیکال‌ که‌ به‌ مدت‌ نیم‌ قرن‌ برصحنه‌های‌ سیاسی‌ و فکری‌ جهان‌ سایه‌ افکنده‌ بود، به‌ دلیل‌ برخورداری‌ از نگرش‌ بسته، خود را برای‌ پاسخ‌گویی‌ به‌ سؤ‌الات‌ بی‌شمار مربوط‌ به‌ توسعة‌ جهانی‌ ناتوان‌ نشان‌ داد.(7) دیگر این‌که‌ روش‌ سنت‌ زده‌ و قدیمی‌ غرب‌ شناخت‌شناسی‌ و معرفت‌شناسی‌ در تحقیق‌ که‌ در آن، قلمرو و مفاهیم‌ از مصادیق‌ جدا به‌ حساب‌ می‌آمد، نه‌ تنها از نظر تاریخی‌ ویژة‌ علوم‌ و فلسفة‌ غربی‌ بود، بلکه‌ همچنین‌ ایجاد نوعی‌ دوگانگی‌ می‌کرد که‌ مانعی‌ بر سر راه‌ تشکیل‌ مفاهیم‌ و نظریه‌های‌ کاربردی‌ به‌ شمار می‌رفت. تحقیق‌ در زمینة‌ جامعة‌ مدنی‌ به‌ طور سنتی‌ از دو موضوع‌ جداگانة‌ مرسوم‌ در روش‌های‌ تحقیقات‌ غرب‌ ریشه‌ می‌گرفت. نخستین‌ آن‌ها که‌ در دورة‌ پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ رایج‌ بود، به‌ کاربرد رشته‌هایی‌ مثل‌ جامعه‌شناسی‌ کاربردی، علوم‌ سیاسی‌ و روان‌شناسی‌ اجتماعی‌ در تحقیقات‌ اداری‌ (تجزیه‌ و تحلیل‌ مخاطبین‌ و مردم‌ و توده‌ها و ارتباطات‌ بین‌ نخبگان‌ و غیره‌ در دولت‌ و نهادهای‌ غیردولتی) می‌پرداخت. روش‌ غالب‌ دیگری‌ که‌ در تحقیقات‌ اجتماعی‌ به‌ کار گرفته‌ شد، نتیجة‌ تلاش‌های‌ به‌ عمل‌ آمده‌ برای‌ مخالفت‌ باگسترش‌ اثبات‌گرایی‌ بود. مکتب‌ معروف‌ به‌ فرانکفورت‌ نمایندة‌ همین‌ روش‌ تحقیقاتی‌ انتقادی‌ است‌ که‌ از آرای‌ گذشته‌ و کنونی‌ مارکسیستی‌ بهره‌ می‌گیرد، در حالی‌ که‌ درخواست‌های‌ زیادی‌ برای‌ گسترش‌ زیرساخت‌ نظری‌ و شناخت‌شناسی‌ جامعه‌ به‌ عمل‌ آمده‌ است، دو روش‌ فوق‌ همچنان‌ غالب‌ترین‌ شیوه‌های‌ نظری‌ در این‌ زمینه‌ باقی‌ مانده‌اند.
رشتة‌ جامعه‌شناسی‌ بین‌المللی‌ اخیراً‌ به‌ اهمیت‌ فرهنگ‌ به‌ عنوان‌ مفهومی‌ اجتماعی‌ پی‌ برده‌ است، ولی‌ امروزه‌ دانشمندان‌ این‌ رشته‌ به‌ فرهنگ‌ از زاویة‌ شناخت‌شناسی‌ نژادمدار نگاه‌ می‌کنند. شناخت‌ جامع‌الاطراف‌ فرهنگی‌ بدون‌ اتخاذ شیوه‌ای‌ نظری‌ که‌ اعتبار دیگر مکاتب‌ فکری‌ را به‌ رسمیت‌ شناسد، میسر نیست. پس‌ شناخت‌ فرهنگ‌ و به‌ ویژه‌ جامعه‌ در هر مرتبة‌ مقطعی‌ و دائمی‌ و شناخت‌شناسی‌ ضروری‌ به‌ نظر می‌رسد. گرچه‌ هدف‌ این‌ کتاب‌ همان‌طور که‌ در آغاز اظهار شد، تعریف‌ و تبیین‌ جامعة‌ اسلامی‌ و پیشینه‌ و تاریخچة‌ اجتماعات‌ اسلامی‌ نمی‌باشد، مع‌الوصف‌ لازم‌ است‌ که‌ اشاره‌ شود بررسی‌ شاخه‌های‌ مختلفی‌ از نظام‌های‌ سیاسی‌ و فلسفی‌ در بطن‌ رویه‌های‌ غیرغربی، آن‌ چنان‌ منبع‌ عظیمی‌ از دانش‌ در اختیارمان‌ می‌گذارد که‌ می‌تواند مطالعات‌ تطبیقی‌ جوامع‌ را تغذیه‌ کند. مثلا، تفکر اسلامی‌ به‌ عقل‌ به‌ عنوان‌ ابزار دستیابی‌ به‌ هدف‌ نگاه‌ می‌کند. به‌ کمک‌ ارزش‌ مثبتی‌ که‌ به‌ اسامی‌ به‌ عنوان‌ نمایش‌های‌ مفهومی‌ و نمادین‌ واقعیت‌ داده‌ می‌شود، عقل‌ با هدف‌ رهسپاری‌ اشخاص‌ مشتاق‌ به‌ شناخت‌ نفس‌ وارد عمل‌ می‌شود که‌ این‌ خود، منجر به‌ شناخت‌ خدا خواهد گردید. این‌جاست‌ که‌ «چشم‌ دل» وارد عمل‌ می‌شود. تفکر هندی‌ در این‌ خصوص‌ در صدر می‌نشیند. تجربه‌ و عقل، هر دو به‌ جهان‌ وهمی‌ پدیدارها تعلق‌ دارند. رابطة‌ بین‌ واقعیت‌ و شناخت‌ واقعیت، ابزاری‌ منفعل‌ برای‌ بیان‌ حقیقت‌ در اختیار فرد قرار می‌دهد. شناخت، همان‌ ژرف‌بینی‌ است‌ که‌ با آن، نفس‌ (در فلسفة‌ هندی‌ اتمن) به‌ مطلق‌ (در فلسفة‌ هندی‌ براهمن) نزدیک‌ می‌شود. عقل‌ دیگر حتی‌ ابزار رسیدن‌ به‌ یک‌ هدف‌ نیست.
به‌ بیان‌ کوتاه، فلسفة‌ هندی‌ به‌ ادراک، چه‌ حسی‌ و چه‌ غیرحسی، به‌ عنوان‌ منبعی‌ برای‌ دانش‌ می‌نگرد. در تفکر چینی، عقل‌ و تجربه‌ هر دو واقعی‌ هستند، چرا که‌ تجلی‌ کلیت‌ جریان‌ پیداکردن‌ تائو به‌ شمار می‌روند. در تفکر تائویست‌ ظاهراً‌ چشم‌ دل‌ مورد تأکید است، حال‌ آن‌که‌ در تفکر کنفوسیوسی‌ احترام‌ به‌ سنت‌ اهمیت‌ دارد.
دومین‌ عاملی‌ که‌ باید بررسی‌ کنیم، روش‌های‌ مختلف‌ شناختی‌ و رابطة‌ بین‌ بودن‌ و شدن‌ است، مثلا از نظر اسلامی، جهان‌ بینی‌ علم، گذشته‌ را در برمی‌گیرد نه‌ کل‌ را، بنابراین‌ فرضیه‌ و آزمون‌ ارزش‌ موقتی‌ دارند. اصول‌ شناخت‌شناسی‌ در روال‌ اسلامی‌ مبتنی‌ بر دو علم‌ است؛ یکی، «عقلی» یا علم‌ ایجادی‌ و دیگری‌ «نقلی» یا علم‌ انتقالی. علوم‌ انتقالی‌ حالت‌ عمومی‌ دارد، حال‌ آن‌که‌ علوم‌ ایجادی‌ مختص‌ خواص‌ است‌ و باید به‌ طریق‌ عقلانی‌ و تجربی‌ فهمیده‌ شود. این‌ دو رویه‌ مستقل‌ از هم‌ رشد نکردند -- از آغاز قرن‌ دهم‌ میلادی‌ و شروع‌ «عصر طلایی‌ اسلامی» روش‌شناسی‌های‌ به‌ وجود آمده‌ در علوم‌ ایجادی‌ و علوم‌ انتقالی‌ از همدیگر سود بردند. هرچند یونانی‌ها اقدام‌ به‌ سازماندهی، کلیت‌بخشی‌ و نظرپردازی‌ در خصوص‌ علوم‌ کردند، اما تفحص‌ و روش‌های‌ نظام‌یافته، مشاهدة‌ طولانی‌ و اندازه‌گیری‌های‌ کمی، متعلق‌ به‌ عصر اسلامی‌ اطلاعات‌ و دانش‌ است. آن‌چه‌ امروز از آن، به‌ عنوان‌ علوم‌ جدید (ستاره‌شناسی، پزشکی، فیزیک، جمعیت‌شناسی، اقتصاد سیاسی‌ و جامعه‌شناسی) نام‌ می‌بریم، در نتیجة‌ ایجاد روحیة‌ جدید تحقیق‌ که‌ دانشمندان‌ اسلامی‌ پیش‌ از دورة‌ رنسانس‌ معرفی‌ کردند، در اروپا به‌ وجود آمده‌ است. اسلام‌ بر عقل‌ و تجربه‌ انگشت‌ گذاشت‌ و از طبیعت‌ و تاریخ‌ به‌ عنوان‌ سرچشمه‌های‌ دانش‌ بشری‌ نام‌ برد.
اگر ما به‌ این‌ ضرورت‌ تجدید نظر در شناخت‌شناسی‌ و مفاهیم‌ روش‌شناختی‌ توجه‌ کنیم‌ معلوم‌ می‌شود که‌ در اسلام، جامعة‌ مدنی‌ به‌ مفهوم‌ و تعریف‌ غربی‌ وجود ندارد. جامعه‌ در اسلام‌ جامعة‌ اسلامی‌ است‌ و نه‌ جامعة‌ مدنی. همان‌طوری‌ که‌ مفهوم‌ جامعه‌ در اسلام‌ با مفهوم‌ جامعه‌ در غرب‌ متفاوت‌ است، نیز مفهوم‌ مدنیت‌ و مدنی‌ بودن‌ در اسلام‌ با آن‌چه‌ که‌ در غرب‌ می‌بینیم، تفاوت‌ فاحش‌ دارد. ما جوانب‌ جامعة‌ اسلامی‌ را باید با جامعه‌شناسی‌ اسلامی‌ مطالعه‌ کنیم‌ و بنیان‌ جامعه‌شناسی‌ اسلامی‌ امت‌ اسلامی‌ است.

پی‌نوشت‌ها:
.-1990 Giddens, Anthony: The Consequences of Modernity, Cambridge UK, Polity Press, 1
- Splichal, Slavko, Calabrese, Andrew and Sparks, Colin: Information Society and Civil Society:2 Contemporary Perspectives on the Changing World Order, West Lafayette, IN, Purdue .1994University Press,
- Civil Society: Theory, History, Comparison, ed. John A. Hall, Cambridge UK, POlity Press,3 .1995
.-1962 Sorkinm, Pitirim A.: social and Cultural Dynamics, 4 Vols., NY, The Bedminster Press, 4
,-4 Salmon, Lester M.: "The Rise of the Nonprofit Sector", Foreign Affairs, 6991, Vol. 37, No. 5 .109-122PP.
.-1994 Gellner, E.: Conditions of Liberty: Civil Society and Its Rivals, NY, Penguin Press, 6
.7 ر.ک: مولانا، حمید: «چشم‌انداز»، کیهان، --1380 1371.

تبلیغات