جای خالی فقه الاخلاق
آرشیو
چکیده
فهم روشمند اخلاق از منابع و مآخذ معتبر دینی، از جمله ضرورتهای حوزه دانشهای اسلامی است چرا که انتساب دانش اخلاق به اسلام، اقتضای آن دارد که این دانش برگرفته از اسلام باشد و بدیهی است که اخذ هر دانشی از دین در گام نخست، محتاج روش و منطق اتخاذ است. این مقال بر آن است تا با طرح، توضیح و تفصیل این پرسش، گامی در مسیر پاسخ به آن بردارد، باشد که در پیدایش فقه الاخلاق مؤثر افتد.متن
مقدمه
مغز و غرض دین رسول خاتم(ص) اخلاق است و بیتردید شناخت اسلام به نوعی دانش اخلاق میانجامد. پرسش از چیستی اخلاق، نسبت این دو و ماهیت گزارههای اخلاقی، موضوع اخلاق، قلمرو اخلاق، کارکرد و آثار آن و مسائل بسیار دیگر، تدوین و توسعه فلسفه اخلاق را دامن زده است.
اما پرسش اصلی این پژوهش آن است که شناخت اسلام ــ که اساساً اخلاقی
است ــ چگونه و با چه روشی امکانپذیر است؟ یا بر فرض صحت تقسیم دین به سه حوزه اعتقادات، عبادیات و اخلاقیات، متون دینی در زمینه اخلاقیات با چه روشی قابل فهم است؟
معمولاً درباره اعتقادات، روش عقلی در کار میآید و نقل در خدمت و چارچوب آن کاربرد دارد و در قلمرو عبادیات، عکس این روش صادق است؛ یعنی اساس بر نقل است و عقل در چارچوب آن و تنها برای فهم دقیق نقل کاربرد دارد.
اما پرسش این تحقیق در روش شناسی اخلاق اسلامی است. بهراستی سهم هر کدام از عقل و نقل در فهم متون دینی در حوزه اخلاق چیست؟ آیا تجربههای حسی وعادی در زندگی روزمره و تجربههای عرفانی (کشف و شهود) در فهم اخلاق مجالی دارد؟ اگر دارد، نسبت میان اینها چگونه است؟ کدام اصل و کدام فرع است؟ آیا این روشها همرتبه و هم اندازه در اخلاق به کار میآید یا در مراحل مختلف رشد اخلاقی یکی بر سایرین برتری مییابد؟
چه بسا هر کدام از این پرسشها، تحقیقی سنگین و پرحجم پدید آورد؛ اما آنچه
میجوییم، این است که فهم دین و به عبارتی تفقه در دین در حوزه اخلاق چه ابعادی دارد؟
این مقاله در حقیقت طرح یک مسأله است؛ پرسشی که تاکنون کمتر مورد تأمل قرارگرفته و هر یک از بزرگان دین که در زمینه اخلاق اثر بر جای گذاشته، بنا بر ذوق خود پاسخی غیرصریح ـــ در ضمن طرح مباحث اخلاقی به روش مورد پسندشان ـــ دادهاند.
بیتردید آنچه امروز از دین اسلام میشناسیم، معرفتی کامل و در خور دین خاتم نیست و عملمان پر عیبتر از علممان است؛ البته سهم عمدهای از تقصیر ناکامی در عمل به نارسایی در علم باز میگردد.
امروز ما در فقه الاحکام پیشرفت خوبی داشتهایم؛ اما فقهالاخلاق که به نفس انسان و اوصاف و احوال او میپردازد، مغفول واقع شده و کار علمی شایستهای در این زمینه انجام نگرفته است.
سوگوارانه شاهدیم که هیچ کتاب اخلاقی براساس فهم فقیهانه متون دینی در حوزه اخلاق نگاشته نشده است. این جای خالی دستکم دو آفت خطرناک را در جان آدمی و جامعه انسانی میپرورد: نخست اینکه با قطع رابطه نفس و شوون و کمالات آن از احکام عبادی و معاملات، زمینه شک و تردید در احکام، مفاهیم دینی، اعتقادات و هنجارهای اجتماعی براساس دین پدید میآید. و دیگر این که اساساً عمل و اجرای شریعت در حوزه عبادات و معاملات ناهموار و حتی ناممکن میگردد.
غفلت از فقهالاخلاق به علت تحریف مفهوم و معنای فقه ـــ چنانکه در متون دینی در کار آمده است ـــ پدید آمد و برای پر کردن این جای خالی باید به حقیقت معنای فقه و تفقه بازگشت.
مفهومشناسی فقه
مفهومی که با واژه فقه به ذهن متبادر میشود، با معنای اصیل و اولیه آن بسیار متفاوت است.
«فقه در لغت به معنای مطلق فهم یا فهم دقیق مسائل نظری است و در اصطلاح دانستن احکام شرعی فرعی از روی ادله تفصیلی آنها است؛ بنابراین فقه دانستن احکام نیست؛ بلکه دانستن استدلالی احکام است.»
گذشته از کاربرد اصطلاحی و رایج واژه «فقه»، معنای لغوی آن با توجه به استعمال قرآنی بر پنج پایه یا عامل معنایی استوار است:
1. فهم
2. دقت
3. تامل و درنگ
4. کلام و سخن
5. قلب و شهود
اگر این همه را در یک جمله جمع و تعریفی از فقه ارائه کنیم، چنین خواهد بود: فهم دقیق و متأملانه سخن با قلبی زنده و هوشیار که این عوامل را در سه مثال قرآنی به خوبی میتوان یافت:
1. «و طبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون»: بر قلب آنها مهر زده و فرو بسته شده، پس آنها از فهم دقیق و اندیشمندانه و شهود مدارانه محروم شدند.
2. «ان من شیء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم»: چیزی نیست مگر اینکه به تسبیح و ستایش او مشغول است؛ ولی شما توان درک آن را ندارید.
3. «و منهم من یستمع الیک و جعلنا علی قلوبهم اکنة أن یفقهوه»: و از ایشان گروهی برای شنیدن سخن تو به سویت میآیند؛ ولی ما بر قلبشان پرده قرار دادیم تا آن را درنیابند و نفهمند.
در روایات نیز همین معنا از واژه فقه مورد نظر و استفاده قرار گرفته است که به نقل یک روایت بسنده میکنیم:
«تعلموا القرآن، فانه احسن الحدیث و تفقهوا فیه فإنه ربیعالقلوب»
رسالت پیامبر، اتمام نیکیهای اخلاق
اگر از دیدگاه اخلاق به دین نگریسته شود، تمام دین اخلاق است. اعتقادات که در آغاز شهادت زبانی است و با مجموعهای از اعمال تأیید میشود، در نهایت به ملکاتی در نفس انسان بدل میشود و ایمان را بهعنوان زمینه سایر فضایل اخلاقی و مهمترین نیرو و عامل دفع و رفع رذایل اخلاقی در روح انسان پدید میآید.
همچنین اعمال عبادی و مناسک ظاهری که در برنامه تکالیف شرعی تعریف شده، برای حصول یک ملک اخلاقی در نفس به نام عبودیت است و عبودیت با سایر اوصاف و ملکات نیک و ناپسند نسبتی دارد؛ دین این همه را بیان کرده و راه رشد و کمال معنوی و باطنی را به انسان نمایانده است.
ملکات اخلاق شاکله انسان و صورت باطنی او را میسازد و بعثت پیامبر(ص) برای این بود که به مردم بیاموزد چگونه صورت باطنی خود را که در قیامت ظاهر و آشکار میگردد، بهصورت و زینت حقیقی انسان آراسته سازند و همانند کسی نباشد که حضرت علی(ع) فرمود:
«فالصورة صورة الانسان و القلب قلب الحیوان».
هم از اینرو رسول اکرم (ص) میفرمودند:
«انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»
یا
«… لاتمم حسن الاخلاق»
دین اسلام سراسر اخلاق است و اگر فهم آن به حوزه خاصی محدود شود، به تحریف از نوع تخصیص دچار میشود. بنابراین فقه نزد خداوند با ادراک جلال و عظمت او است و این دانشی است که خوف و هیبت و خشوع را به جا میگذارد و لباس تقوا را بر انسان میپوشاند و شناخت صفات ناپسند و دوری از آنها و صفات پسندیده و آراستگی وعمل به آنها و کوشش در فهم و درک خوف و برانگیختن حزن چنانکه خداوند در کتابش فرمود:
«فلولا نفر من کل فرقـة منهم طائفـة لیتفقهوا فی الدین و لینذر و اقومهم اذا رجعوا الیهم»
«… به درستی که علم مهم شناخت چگونگی سیر در راه خدای تعالی و پشت سرگذاشتن گردنههای قلب که همان صفات ناپسند و حجاب بین بنده و آفریننده است.»
مفهومشناسی فقهالاخلاق
با توجه به مطالب پیشین، فقهالاخلاق یعنی تفقه در دین و این تفقه با روش و اصول مشخص در حوزه احکام حاصل شده است؛ ولی درباره اعتقادات و اخلاقیات هنوز راه زیادی پیش رو است.
البته نگارنده حقیر این تقسیم تثلیثی را اصیل ندانسته و معلول تجزی در تفقه میدانم؛ ولی بههرحال چیزی است که در شرایط کنونی فقه ناگزیر از آن هستیم و آنچه دغدغه اصیل این پژوهش است، فقهالاخلاق براساس تثلیث در حوزه معارف دینی است تا به لطف الاهی راه رسیدن به فقه حقیقی و تفقه در دین هموار شود.
توجه به مسائل اخلاقی دین و نزدیکی آن به فقه مورد توجه بعضی از بزرگان فقه قرار گرفته است. «آیتالله محمد صدر» در مقدمه کتاب «فقهالاخلاق» مینویسد:
«آیا بین فقه واخلاق رابطه و پیوندی وجود دارد؟ یا این که این دو مثل دو دانش یا دو عرصه از عرصههای زندگی اجتماعی است که هیچ کدام ربطی با دیگری ندارد؟
گاهی پاسخ این سوال با نفی و گاه دیگر به ایجاب شده که دومی مورد نظر ما است… در اینجا رابطه و پیوندی محکم میان دو علم فقه و اخلاق وجود دارد؛ تا جایی که نزدیک است هر یک، عین دیگری به نظر آید»
سپس ایشان در طول کتاب مذکور در لابهلای مسائل فقهی در عبادات مباحثی اخلاقی را طرح میکنند؛ برای نمونه در مبحث طهارت به وضو، غسل و طهارت باطنی قلب از گناهان و انگیزههای غیرالاهی میپردازند یا درباره جهاد، مباحثی از جهاد با نفس را به میان میآورند.
مشکل اصلی در اینجا این است که در نظر ایشان، فقه به همین معنای مرسوم و اصطلاح محدود رایج است. فقه به معنای علمی که به مسائل شرعی در عبادیات و معاملات میپردازد و اخلاق بهعنوان علمی که به صفات پسندیده و ناپسند نفس میپردازد، تنها به هم مربوط و مکمل یکدیگرند؛ بنابراین علم اخلاق موجود با ریشههای فلسفی در یونان و آراسته شدن به برداشتهای غیر روشمند از بعضی آیات و روایات، هیچ نقص و کاستی ندارد، غیر از اینکه کنار علم فقه و احکام شریعت بیان شود.
اما اگر فقه را روش و کیفیت فهم دین بدانیم که از اصول و ضوابط مشخصی برخوردار است، آنگاه به خوبی روشن میشود که فقهالاخلاق اصلاً وجود ندارد و هیچ اصول و روش مدونی برای تفقه در مسائل اخلاقی دین تدوین نشده است و اگر کسی بخواهد با اخلاق اسلامی آشنا شود، هیچ مجموعه مدونی که بهطور روشمند همه آیات و روایات اخلاقی را جمع آوری و درباره آنها بحث روشن و نتیجهگیری محکمی کرده باشد، پیدا نمیکند.
اخلاق در کتب فقهی
هرچند که کار مستقلی به شیوه فقهی در زمینه اخلاق صورت نگرفته، اما دو بحث عمده اخلاقی، یعنی غیبت و دروغ در کتاب مکاسب محرمه از کتب فقهی مورد بحث قرار گرفته است. تقریباً از شیخ انصاری به بعد این دو بحث مورد توجه فقها قرارگرفت که میتوان از جمله به «مصباحالفقاهة» اثر «آیتالله خوئی» و «مکاسب محرمة» تالیف «امام خمینی» اشاره کرد. حضرت امام حدود یک پنجم از دو مجلد مکاسبمحرمة را به ابعاد دو مسأله اخلاقی غیبت و دروغ اختصاص داده و در مقایسه با سایر فقها که در اینباره وارد شدهاند، بیشترین اهمیت را به این مباحث اخلاقی دادهاند.
ایشان درباره غیبت مسائلی نظیر: ادله حرمت غیبت، اختصاص حرمت غیبت به مؤمن، حرمت غیبت کودک ممیز، نسبت غیبت و بهتان، ملاک غیبت، استثنائات غیبت، کفاره غیبت و … پرداختهاند و درباره کذب، ادله حرمت، ماهیت صدق و کذب، ملاک و شرایط تحقق کذب، موارد جواز و… را تبیین کردهاند.
اما بهنظر میرسد که به این شکل وارد شدن در مسائل اخلاقی، توانایی بحث و کاوش فقیهانه در همه ابواب اخلاقی را فراهم نمیکند.
اگر به مسائل اخلاقی از منظر پدیدارهای رفتاری و عملی نگریسته شود، میتوان در فقه مرسوم برای بعضی از مسائل در حد ظاهری مجالی گشود؛ اما چنانچه مسائل اخلاقی بهعنوان خصلتها و ملکات نفسانی دانسته شود، آنگاه مبانی، مسائل و روش بحث فقهی در آنها کاملاً متفاوت خواهد بود. برای نمونه بحث فقهی درباره دو آیه «الذین هم فی صلاتهم خاشعون» و «الذین هم عن صلاتهم ساهون» از قلمرو فقهالاحکام بیرون رانده شده و تنها به آیاتی که فعل امر دارند مثل «اقمالصلاة» توجهکرده و تنها به وجوب نماز حکم کردهاند. اما بهراستی فقهالاحکام نباید با فهم فقیهانه متون دینی بگوید که چه نمازی باید برپا کرد؟ و اساساً اقامه نماز به چه معنا است؟ و چه مقدمات و آثاری به همراه دارد؟ وقتی فقهالاحکام از فقه الاخلاق جدا شود، در تبیین ابعادی که به حوزه رفتاری و ظاهری هم مربوط میشود، دچار کاستی میشود. خشوع و سهو در نماز نمودهای ظاهری بسیاری دارد که باید فقیهانه و با دقت بحث شود و به جای مسائل بیشماری که مبتلابه، نیست، در رسالهها حاصل این مباحث بیاید و مکلف بداند چه نمازی بر او واجب است و چه نمازی تمسخر خداوند و سبب قهر و غضب او است.
اما در دو آیهای که در بالا ذکر شد، مباحث فقهالاخلاق بسیاری نهفته است که نه فقط از رفتارها و نمودهای ظاهری، بلکه از حالات و مقامات درونی و معنوی نیز بحث میکند. افزون بر دقت در مفهوم خشوع و سهو و رابطه این آیات با آیاتی که در مجاورت آنها در سورههای مربوطه آمده، دقت در معنای «فی» و «عن»، مسائل بسیاری را در قلمرو فقهالاخلاق بیان میکند که باید در خارج از فضای مباحث فقهالاحکام مورد بحث قرار گیرد و مجال مخصوص وموسع خود را بیابد.
درباره ملکات حسنه و فضایل نفس، اساسیترین پرسشی که درباره همه فضایل اخلاقی لازم به پاسخیابی است، این است که کدام فضیلت مقدم بر سایر فضیلتهای دیگر است، به نحوی که آراستگی به آن، مقدمه تحقق فضیلت دیگر در نفس است؟
زیرا انسان با کسب فضایل در یک مسیر صعودی سیر میکند و بیتردید در این راه برخی از محسنات اخلاقی دیریابتر و برخی زودیابتر است و تا آراستگی به بعضی از صفات نیکو حاصل نشود، فضیلت دیگر در نفس تثبیت نمیشود.
این مسائل اساسی در فقهالاخلاق، اصول فقهی خاص را میطلبد که اصول فقه موجود از آن برخوردار نیست و فقهالاحکام در حوزه عبادات و معاملات به آن اصول و روشها نیاز ندارد؛ حتی ممکن است بعضی بر این عقیده باشند که اخلاق مراتب ندارد. و چه بسا فرموده امام علی(ع) نیز مؤید این نظر باشد:
«اذا کان فی رجل خلة رائقة فانتظروا أخواتها»
هنگامی که در کسی خصلتی پسندیده باشد، نیکیهای دیگر نیز در او پدید میآید.
امام صادق(ع) نیز در حدیثی مراتب تقدم و تأخر برای بعضی از فضایل قائل میشود؛ چنانکه میفرماید:
«إن خصال المکارم بعضها مقید ببعض»
بههرحال اینها مسائلی است که به صورت مبانی متالوژیک باید در اصول فقهالاخلاق بحث و حل شود و فقیه اخلاقی باموضع مشخص، فقهالاخلاق مورد نظر خود را تحقیق و تبیین کند.
اصول فقهالاخلاق
تأکید بر تدوین فقهالاخلاق بدون تدوین اصول و روشهای لازم، برای تفقه در اینباره بیفایده است. تفقه در متون اخلاقی منابع دینی باید بر اساس اصول مشخصی باشد که به اندازه کافی در تثبیت موضوع علمی فقیه به کار آید. و معلوم باشد که فهم فقیهانه اخلاق اسلامی برچه اساسی صورت میگیرد.
تعیین منابع فقهالاخلاق، میزان حجیت و روش دستیابی به آنها، مسائلی که در حوزه مباحث الفاظ در فقهالاخلاق مطرح است و حجیت ظاهر و باطن متون دینی در این وادی از مهمترین مباحثی است که اصول فقهالاخلاق را رقم میزند.
یکسو گرایی روشی در میراث اخلاقی مسلمانان
ابزار و روشهای کارآمد در شناخت دین و به تبع آن اخلاق سه نوع است:
اول: روش عقلی که ما را به منع عقل در درجه اول متصل میسازد و در درجه دوم در استفاده از منابع دیگر ما را یاری میکند.
دوم: روش نقلی که در درجه اول ما را در دستیابی به کتاب و سنت توفیق بخشیده و البته در ارشاد برای بهرهبرداری از سایر منابع نیز به کار میآید.
سوم: روش شهودی و دروننگری که ما را به منبع الهامات مرتبط میکندو البته در فهم متون دینی و ژرفای تفکرات عقلی کارآمد است.
یکسونگری روشی و در پی آن تکیه بر منبع واحد در میراث اخلاقی گذشتگان موجب شده است که رویه معلوم و مشخص در تدوین اخلاق اسلامی وجود نداشته و ملاک واحدی برای سنجش، مقایسه و رتبهبندی آثار اخلاقی در دست نباشد.
سه مشرب اخلاق عقلی، اخلاق عرفانی و اخلاق نقلی در عرض هم است و هرکدام ویژگیهای خاصی دارد که محققان در جای خود از آنها بحث کردهاند.
اخلاق عقلی به فلسفه یونان باز میگردد؛ هرچند که در دست مسلمانان به نوآوریها و زیوری از آیات و احادیث آراسته شده است. اخلاق عرفانی نیز متهم است به این که رگ و ریشههایی از بودیسم، هندوییسم، عرفان مسیحی ومانوی به ارث برده است.
اخلاقی نقلی در نهایت، که از منابع اصیل دینی برآمده است؛ ولی از چند مشکل جدی رنج میبرد:
«1. همگون نبودن کتابهای اخلاقی ـــ روایی و بهرهگیری فراوان از ذوق شخصی در نظم و چینش بحثها.
2. عدم طرح سند روایات در برخی از کتب یاد شده.
3.وجود روایات شبههزا، پرسشآفرین، متشابه وحتی متضاد و متعارض با هم و عدم بررسی سندی و محتوایی و تحلیلی وتطبیقی آنها.
4. پرداختن به پارهای نیازهای اخلاقی ـــ روانی، نه همه نیازهای وجودی انسان در حوزه اخلاق و تربیت اسلامی.»
بررس منابع اخلاقی نقلی
در میان این مشکلات، مورد اول و سوم بسیاری جدی است و علمی و منطقی بودن مباحث اخلاقی را زیر سوال میبرد و حتی در عمل نه تنها راه سلوک اخلاقی را هموار نکرده است، بلکه بر ناهمواریها و گسلهای موجود در حیات اخلاقی انسان میافزاید. برای روشن شدن مطلب و تبیین جایگاه و ضرورت فقهالاخلاق نمونههایی را بررسی میکنیم.
یکی از قدیمیترین کتب اخلاقی به سبک نقلی کتاب گرانبهای «تنبیهالخواطر و
نزهة النواظر» معروف به «مجموعة ورام» اثر ابیالحسین ورام (متوفی به سال 605هـ.ق.)
او این کتاب را در آغاز با دهها صفحه از احادیث متفرق، بدون توضیح، تحلیل وتطبیق آغاز میکند و عنوان آن را «فیالمتفرقات من الحکم و الاحادث» میگذارد. در ذیل این عنوان، احادیثی درباره ذکر، عقل، فقر، خوف، رجا و … آمده است و هیچ نظم و بنیانی ندارد.
سپس ایشان به تبویب مطالب روی آورده است، در آغاز چند عنوان درباره سنن حسنه از قبیل: استفاده از بوی خوش، آداب مجالست، آداب سفر و … تنظیم کرده و سپس به همان صورت بیسامان، عناوینی از رذایل و فضایل اخلاقی را در پی هم آوردهاند. بعضی از این عناوین به ترتیب ذیل است:
«باب الصبر و حفظ النفس»، «باب الصناعات و الحرف»، «باب ماجاء فی الصدق و فی تذکر نعمات و غیر ذلک»، «باب الطمع و غیره»، «باب الظن»، «باب الظلم للناس»، «باب العتاب»، «بیان السبب الذی ینال به حسن الخلق علی الجملـة»، «باب تهذیبالاخلاق»، «باب ما جاء فی الصمت و حفظ اللسان»…
ذیل این عنوانها معمولاً احادیث بسیاری آمده و با مطالب خطابی، برانگیزنده و هشدارهایی همراه شده است؛ برای نمونه ذیل عنوان «صفة یوم القیامة و دواهیه» نوشتهاند:
«آماده شو ای نیازمند زمینگیر برای آن روز که بزرگ و هولانگیز است و زمان آن طولانی و سیطره آن فراگیر و هنگامه آن نزدیک است…
پس ای خواننده قرآن که دامن به گناه آلودهای، همانا بهرهات از قرائت به حرکت آوردن هوا و تحرک زبان است و اگر در آنچه میخوانی اندیشه میورزیدی، زبانتگره میخورد و استواری اندیشهات فرو میشکافت از آن چه موی رسول خدا(ص) را سپید کرد…»
شک نیست این هشدارهای اثرگذار واندرزهای استوار لازم و ضروری است و در تربیت نفس پرفایده است؛ اما جای فهم عمیق و دقیق متون دینی در حوزه اخلاق با این حکمتها پر نمیشود.
یکی دیگر از منابع اصیل اخلاق نقلی، کتاب ارجمند «مکارم الاخلاق» اثر عالم جلیل القدر قرن ششم «رضیالدین ابی نصر الحسن بی الفضل الطبرسی» است.
این کتاب در یک مقدمه و دوازده باب تنظیم شده که نام بابها به ترتیب: «فیخلق النبی و خلق و سائر احواله»، «فی آداب التنظیف و التطییب و التکحل و التدهین و السواک»، «فی آداب الحمام و ما یتعلق به»، «فی تقلیم الاضفار و اخذالشارب و تدویر الحیة و تسریح الرأس»، «فی الخضاب و ابزینته الخاتم و ما یتعلق بها»، «فی اللباس و المسکن وما یتعلق بهما»، «فی الاکل و الشرب و ما یتعلق بهما»، «فی آداب النکاح و ما یتعلق بهما»، «فی نوادر الکتاب».
در فصل نود رساله حقوق امام سجاد(ع) و وصیت رسولالله(ص) به علی(ع) و ابوذر و مطالبی از این دست آمده است.
در باب ماقبل آخر هم دعاهایی را که برای درمان بیماریهای خاص وارد شده، گردآوری کردهاند. صاحب مکارمالاخلاق حتی از شرح و توضیح روایات و پند و اندرز و برقراری هرگونه ارتباط باخواننده اثرش پرهیز کرده و با جمعآوری احادیث واضح، روان و تبویب آنها، برنامه عملی مفیدی به دست داده است.
در «بحارالانوار» علامه مجلسی نیز مجلداتی آمده که به بحث از ایمان و کفر اختصاص یافته و فضایل و رذایل اخلاقی را نیز ذیل همین عنوان کلی آوردهاست؛ البته ایشان در توضیح و بیان احادیث مطالبی را فرمودهاند که بسیار مفید است؛ اما برای جمع میان احادیث و جمعبندی نهایی در پایان هر باب و احادیث هر موضوع و نیز مرحله بندی رذایل و فضایل و نسبت هر رذیلت یا فضیلت با سایر رذایل و فضایل کوششی نکردهاند.
این مشکل در شروح «اصول کافی» کتاب «ایمان و کفر» و نیز شروح «غرر و درر» مرحوم «آمدی» مشهود است. در این کتابها نیز احادیث اخلاقی ارزشمندی گردآوری شده است؛ اما گذشته از مؤلفان که در شرح، تبیین، تطبیق و جمع بندی احادیث و مباحث وارد نشدهاند، کسانی هم که به شرح این آثار ارزشمند دست یازیدهاند، به شرح منفرد احادیث در نهایت استفاده و اشاره به احادیث و روایات هماهنگ با برداشتهای خود قناعت ورزیدهاند و به کاوش، قیل و قال و توجه به احادیث احیاناً معارض متضاد و روشهای عملی جمع اخباری از این دست و امکان عمل کردن به مفاد احادیث و مراحل اخلاقی و نسبت مفاهیم اخلاقی با یکدیگر نپرداختهاند. این کارها معمولا در کتب اخلاق عرفانی همانند منازلالسائرین و قوتالقلوب انجام شده که البته نه به روش تفقه نقلی، بکله با شهود قلبی مراحل و مراتب اخلاقی تبیین شده است؛ ولی آنچه جای خالی خود را در اخلاق اسلامی به صورت رنجآوری مینماید، فقهالاخلاق و مرتبهبندی و مرحلهیابی اخلاقی مستند به قرآن و سنت با رهیافتی جامعنگر است.
نگاهی به سایر منابع اخلاق اسلامی
اخلاق عرفانی از آیات و روایات بهره جسته است؛ البته بهرهبرداری آن بسیار بیشتر از استفاده کتب اخلاق فلسفی از متون دینی است. اما مشکل اساسی کتب اخلاق عرفانی که بعضاً سرشار از آیات و روایات است، در برداشتهای ذوقی وعدم تبیین رابطه مفاد مورد نظر با آیه یا روایات مفید است؛ یعنی باز هم جای خالی تفقه در مضامین و فرازهای اخلاقی متون دینی و منابع نقلی منشأ این مشکل است. همین حلقه مفقوده در زنجیره معرفت اخلاقی موجب شده است که بعضی از محققان، اخلاق عرفانی را برآمده از دامن مکاتب عرفانی غیراسلامی بدانند؛ در حالیکه اگر در این میان تشابهی وجود دارد، مرهون وحدت فطرت الاهی و تبدیل ناپذیر انسان است که به صورتهای مشابهی در جوامع مختلف و در طول تاریخ حیات آدمی ظهور و بروز یافته است.
منابع اصیل دینی (قرآن و روایات) این توانایی را دارد که بسیاری از آموزههای اخلاق عرفانی را تبیین کند، اما این کار، ذوق لطیف عرفانی و مهارت تفقه فوقالعاده را افزون بر هوش نوآورانه به مصاف میطلبد. مجموعه شریف تفسیر موضوعی قرآنکریم اثر استاد ارجمند آیتالله جوادی آملی در این میدان به خوبی وارد شده است. علاوه بر مجلدات دهم و یازدهم این مجموعه که به ترتیب عناوین «مبانی اخلاق» و «مراحلاخلاق» را به خود گرفته، سایر مجلدات این مجموعه حاوی مطالب عمیق در زمینه اخلاق عرفانی است که با تفکر و توجه قلبی از آغوش آیات قرآن به هوش مؤلف محقق و گوش مخاطب زنده دل رسیده است.
البته این اثر عمیق هر چند که قرآن را با عرفان و اخلاق عرفانی بسیار نزدیک کرده و نسبت لطیف و منطقی آنها را سفره طعام بهشتی خود قرار داده است؛ اما راه نرفته فقهالاخلاق با یکی دوگام هرچند بلند و از این دست طی نخواهد شد.
در این اثر شریف که به تناسب عنوان تفسیر موضوعی قرآن به بررسی آیات بسنده شده، هم جای احادیث اخلاقی و بررسی و رتق و فتق فقهی آنها خالی بوده و هم اصول و روشهای لازم برای تفقه در منابع فقهی در خصوص اخلاق پر نشده و به جا مانده است.
ما منابعی برای اخلاق داریم که عبارت است از الهامات فطری که همه از آن برخوردارند و الهامات سلوکی که مخصوص رهپویان طریقت است و از راه شهودی و دروننگری دسترسی به این منابع میسر است. در نهایت نیز باید این قبیل یافتهها به قرآن و احادیث عرضه شده و تأیید گردند و اگر قرار است ما اخلاق اسلامی کاملی مبتنی بر متون دینی داشته باشیم، باید پس از تایید، تبیین آموزههای اخلاقی که از منبع الهامات بهدست آمده، با قرآن و احادیث صورت گیرد که در اینجا به فقهالاخلاق نیازمندیم؛ تفقهی که از حجیت ظاهر بهره برده و به حجیت باطن و احتجاج به آن رسیده است.
حجیت ظاهر و باطن (از اخلاق تا عرفان)
یکی از مباحث اساسی در فقهالاحکام، حجیت ظاهر الفاظ و عبارات متون دینی است.
آخوند خراسانی مینویسد:
«لا شبهه فی لزوم اتباع ظاهر کلام الشارع فی تعیین مراده فی الجمله لاستقرار طریقه العقلاء علی اتباع الظهورات فی تعیین المرادات، مع القطع بعدم الردع عنها، لوضوح عدم اختراع طریقة اخری فی مقام الافادة لمرامه من کلامه، کما هو واضح.»
تردیدی در لزوم پیروی از ظاهر کلام شارع در آشکار یافتن مراد او وجود ندارد؛ زیرا راه و روش عقلا در تعیین مراد متکلم بر توجه به ظهورات سخن پایهگذاری شدهاست. در صورتی که از آن ظهورات ردع نکرده باشند، واضح است که در اینباره راه دیگری پدید نیامده است.
حجیت انحصاری ظواهر در فقهالاحکام به این علت است که موضوع این شاخه از فقه در دین اعمال ظاهری مکلفین است؛ اما در فقهالاخلاق که ملکات، خصایل، مقامات و مراحل باطنی و معنوی انسان موضوعیت دارد، این انحصار شکسته میشود و هرکس در هر مقام و مرتبهای فراخور حال خود نیازمند حکمتها و ارشاداتی است که افراد دور از آن منزله نه نیازمند آن و نه مجال درک آن را دارند؛ از اینرو رسول اکرم(ص) فرمودند:
«اذا اراد الله بعبد خیراً فقهه فی الدین و الهمه رشده»
هنگامی که خداوند خیر بندهای را اراده کند، فهم دقیق دین (راه و روش رسیدن به اوج سعادت) را بهره او قرار میدهد و راه رشد و بالا رفتن را به او الهام میکند.
این الهامات و ارشادات که با کشف و شهود نصیب بنده میگردد، بیتردید در قرآن که «تبیاناً لکل شیء» است و سخنان معصومان که تفسیر اصیل قرآن است وارد شده، اما به نحو باطن و پوشیده تا فقط اهل باطن و معنا به توفیق الاهی و روش الهامی در فهم دقیق این سخنان که حقیقت تفقه در دین است راه یابند.
کسی که مؤید به روح خدا و توفیق او است، وقتی با جانی سرشار از شهود و الهام به قرآن و سنت مراجعه میکند، اسراری از باطن آن را کشف میکند که بر دیگران پوشیده است؛ از اینرو امام صادق(ع) فرمودند:
«انتم افقه الناس اذا عرفتم معانی کلامنا، ان الکلمة لتنصرف علی وجوهٍ، فلو شاء انسان لصرف کلامه کیف شاء و لا یکذب.»
شما فقیهترین مردم هستید، اگر ژرفای معانی سخنان را دریابید. بهدرستی که واژگان به صورتهای گوناگونی میگردند و اگر انسان بخواهد، میتواند سخنش را بهگونهای بگرداند و بازگوید که دروغ نباشد.
و در حدیث دیگر فرمودند:
«لا یکون الرجل منکم فقیها حتی یعرف معاریض کلامنا»
از میان شما مردم فقیه نیست مگر کسی که اشارات و معانی پنهان سخنان ما را دریابد.
چه لزومی دارد که معصومان سخنانشان را طوری بگویند که هم حقیقت را گفته باشند و هم دروغ نشود؟ چرا در قرآن محکم، متشابهاتی وجود دارد که تنها راسخان در علم تاویل آن را میدانند؟
پاسخ اینهمه آنجا است که امام سجاد(ع) فرمودند:
«والله لو علم ابوذر ماذا فی قلب سلمان لقتله…»
به خدا قسم اگر ابوذر میدانست در دل سلمان چه میگذرد، او را میکشت.
محور اساسی که اخلاق را تا مرزهای عرفان پیش میبرد، این است که کسی که در مراحل اخلاق وارد میشود و به پیراستن نفس از رذایل و آراستن آن به فضایل میکوشد، به اوج مقام انسانی در قربالاهی نزدیک میشود و حقایق پنهان عالم برایش کشف میگردد و ادامه راه را به او نشان میدهد. برای چنین کسانی مفاهیم و ارزشهای اخلاقی معنا و حقیقت ژرفتری مییابد و به تمام و کمال میرسد و این است حقیقت دین اسلام و غایت بعثت پیامبر اکرم(ص) که فرمودند:
«انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»
مکارم اخلاق مراتب و اجزایی دارد که اتمام و جمع تمام آنها در آیین محمدی(ص) آمده است؛ برای نمونه همه صبر در تحمل مصیبتها نیست. در کافی آمده است که رسول الله(ص) میفرماید:
«صبر سه بخش است: صبر در گرفتاری و مصیبت. صبر بر طاعت، صبر از معصیت. پس کسی که بر مصیبت صبر کند تا اندوهش را به نیکویی بگذراند، خداوند سیصد درجه برای او مینویسد که میان هر کدام فاصله زمین تا آسمان است و کسی که بر طاعت صبر کند، خداوند ششصد درجه برای او مینویسد که فاصله هر درجه از ژرفای زمین است تا عرش و کسی که از گناه صبر کند، نهصد درجه برایش نویسد که از درجهای تا درجه دیگر فاصله ژرفای زمین تا اوج عرش است.»
حضرت امام در شرح این حدیث مینویسد:
«از این حدیث شریف سه درجه صبر که مبادی صبرهاست و از امهات صبر متوسطین است، معلوم میشود.»
سپس اقسامی از این سه را باز گفته و بعد از آن با استناد به شهودات عرفانی خودشان، مراتب دیگری از صبر را تعریف میکنند که عبارت است از: صبر الله، صبربالله، صبر علی الله، صبر فی الله، صبر مع الله و صبر عن الله.
همچنین بسیاری از حدود و شرایط با روش شهودی باید تبیین گردد؛ برای نمونه علل و آثار رذایل و فضایل محبت و رضا باید با دقت با این روش تبیین گردد؛ همچنین در کتاب احیاءالعلوم، رابطه معرفت محبت و رضا با دقت و دروننگری تبیین شده است. هرچند این مطالب نیز بهطور شایسته به قرآن و احادیث مستند نشده و جای خالی فقهالاخلاق در آن مشهود است.
بنابراین اگر تاکنون با این پرسش روبهرو بودید که باطن قرآن و فرمایشات معصومان اگر حجیت واعتبار ندارد، پس به چه کار میآید، پاسخ این است که در فقهالاحکام و اعمال و مناسک ظاهری، مقام پرداختن به بواطن نیست؛ اما اساس در فقهالاخلاق همان باطن قرآن و سنت است.
اما باید روشن شود که حجیت باطن از چه ضوابطی پیروی میکند و اصول فقهالاخلاق متکفل تدوین روش و چارچوب فهم و حجیت باطن متون دینی است و باید در این علم آلی به پرسشهایی از این دست پاسخ داده شود. آیا فهم باطن ممکن است با ظاهر تعارض داشته باشد؟ آیا فهم باطنی مقید به مباحث ادبی و زبانشناسی است؟ اگر هست تا چه حد؟ در بخشهایی از متون که استعارهها و تشبیهات فراوانی به کار رفته است، آیا ضوابط خاصی را باید منظور داشت؟ آیا وجه شبه باید ظاهر و مأنوس باشد؟ یا وجه شبه غریب هم معتبر است؟ ملاک فهم باطنی چیست؟ آیا عدم تعارض با ظاهر است یا باید مویداتی هم از ظاهر داشته باشد؟ و پرسشهای دیگر.
تفاوت زبان دین در اخلاق و احکام
پیچیدگیهای ظاهری متون دینی در زمینه اخلاق بسیار بیشتر از احکام است. اگر در متون دینی مربوط به احکام استعارهای هم باشد، روشن است و در نهایت که قرار است از آن حرمت و حلیت و احکام تکلیفی فهمیده شود، کار را سادهتر میکند؛ مثلاً در روایت آمده است:
«اجر الزاینه سحت و … اجرا الکاهن سحت و ثمن المیتة سحت، فاما الرشا فی الحکم فهو الکفر بالله العظیم.»
مزد زناکار آتش است، مزد کاهن آتش است، پول فروش میته آتش است و اما رشوه گرفتن در حکم و قضاوت، کفر به خدای بزرگ است.
هرچند در این فرمایش باطن مزد بعضی کارها در ظاهر بیان شده و در مورد رشوه فرمودهاند که کفر است، اما آنچه در فقهالاحکام لازم است، حرمت اینگونه کسب و کارها است و نیازی نیست مثلاً پرسیده شود که چرا و چگونه رشوه گرفتن کفر است یا مثلاً درباره خصومت وارد شده است:
«الخصومة … تورث الشک»
یا فرمودهاند
«ایاکم و الخصومة فإنها تشغل القلب وتورث النفاق وتکسب الضغائن»
از خصومت بپرهیزید که همانا قلب را مشغول میکند، نفاق را در پی دارد و کینه را در دل میافشاند.
«از دیدگاه فقهالاحکام مفاد این روایات، کراهت خصومت یعنی «پیکار لفظی با دیگران به قصد تحصیل مال یا استیفای حق» است؛ ولی چون نهی صریح در اینباره نداریم، حرام نیست. اگر نهی صریح بود، آنگاه مفاد آنکه آیا دلالت بر حرمت دارد یا کراهت، قابل بحث بود.
اما همین دو روایت از دیدگاه فقهالاخلاق پرسشهایی را به میان میآورد که باید پاسخ یابی شود.
پرسشهایی از قبیل اینکه چگونه خصومت موجب نفاق میشود؟ چرا و چگونه قلب را مشغول میسازد؟ به چه علت کینه به بار میآورد؟ چرا انسان خصومت میورزد؟ خصومت ممدوح و مذموم کدام است؟ چگونه میتوان این خلق ناپسند را از بین برد؟ خصومت چگونه شک در دل انسان پدید میآورد؟ شک در چه اموری پدید میآورد؟
در کتب اخلاقی که مباحث خود را روایی پیش بردهاند، معمولاً چنین بحث نشده، بلکه فقط به جمعآوری و شمارش روایات و آیات در این قلمرو پرداختهاند یا اگر هم بیش از ذکر آیات و روایات سخنی آوردهاند، برای تحقیق فقیهانه متون دینی نبوده، بلکه بهعنوان شاهدی بر مدعا یا تبرک جستن به کلام خداوند و اهل بیت بوده است.
برای تدوین علم «اخلاق اسلامی» باید ابعاد حجیت ظاهر و باطن با دقت تعریف و تبیین و روش و اصول احتجاج به ظاهر و باطن تدوین شود.
گستره عقل در فقهالاخلاق
اگر بگوییم اخلاق عرفانی که همواره انسان سالک را به اوج فرا میخواند، اخلاقی اعتلایی است، میتوانیم اخلاقی فلسفی را نیز اعتدالی بنامیم. اخلاق فلسفی با بررسی نفس، سه قوا را در آن یافته است که عبارتند از: قوه عاقله، قوه غضبیه و قوه شهویه؛ سپس برای هر کدام از این قوا، حد وسط واعتدالی را تعریف کرده و حکم میکند به اینکه رعایت این اعتدال، جنس فضایل بسیاری است که نفس با آراستگی به آنها تحصیل سعادت میکند وافراط و تفریط از این حدود سهگانه، سرچشمه رذایلی است که شقاوت را در پی دارد.
این مکتبالاخلاقی که با روش تعقلی و استفاده از منبع عقلی صورت یافته، میراث فیلسوفان یونانی است که در آثار بزرگانی مانند: «ابنمسکویه» (تهذیب الاخلاق وتطهیرالاعراق) و «خواجه نصیرالدین طوسی» (اخلاق ناصری) بهطور کامل حضور دارد؛ حتی اساتیدی مانند «ملا مهدی نراقی» در «جامعالسعادات» نیز باافزودن آیات و روایات و اندکی ذوقیات، همین نظام اخلاقی فلسفی را در کار آوردهاند. نظام اخلاقی را که بدون خدا، معاد، آیات و احادیث چیزی از اصل و اساس آن کاسته نمیشود، بیتردید نمیتوان اخلاق اسلامی نامید. بدون شک نفوذ و کارآمدی روش تعقلی و گستره استفاده از منبع عقل در فقهالاخلاق بسیار بیشتر از فقهالاحکام است؛ اما این منبع نباید چنان یکهتاز شود که در نهایت بهنظر آید که به منابع نقلی (قرآن و احادیث) نیازی نیست؛ از اینرو تعریف حدود کارآمدی منبع عقلی و اصولی روش شناختی در روش تعقل باید به خوبی در اصول فقهالاخلاق روشن شود.
مجموعه سه جلدی اخلاق در قرآن اثر استاد «مصباح یزدی» کوششی است فقیهانه که با گذر از فلسفه یونان، روش تعقلی و منبع عقل را در فهم قرآن در حوزه اخلاق به کار گرفتهاند، ولی مشکلاتی نظیر تبیین و تعریف نکردن روششناسی، منظور نکردن احادیث و ملاحظه نکردن روش شهودی و منبع الهام، میان آن اثر و آرمان فقهالاخلاق اگر در فقهالاحکام تنقیح مناط احکام شرعی دشوار است، بهنظر میرسد که در فقهالاخلاق تنقیح مناط گزارههای اخلاق دینی سهلتر است. شیخ انصاری در مکاسب محرمه درباره غیبت مینویسد:
«و اما ماکان لغرض صحیح فلا یحرم»
اما آنچه از غیبت که باغرض صحیح باشد، حرام نیست.
بنابراین ایشان با مفروض گرفتن اینکه ملاک غیبت معلوم است، غرض صحیح را مثل دروغ مصلحتآمیز، مجوز غیبت میدانند.
البته همین تنقیح مناط یک پرتگاه خطرناک در تحریف و سوءاستفاده از اخلاق است و اگر قرار است عقل تعیین کننده یا کاشف آن باشد، لازم است که ابعاد و حدود دقیق و روش تعقلی در تنقیح مناط روشن شود و به پرسشهایی از این دست پاسخ داده شود: مصالح و مفاسد احکام اخلاقی چیست؟
راه شناخت این مصالح و مفاسد که غرض صحیح نتیجه آنها است چیست؟ آیا شناخت آنها محدود به منابع نقلی است یا عقل هم در آن مدخلیت دارد؟ منافع و مصالح شخصی تا چه حد میتواند مصحح غرض باشد؟ مصالح جمعی چهطور؟ بعضی از اساتید اصل تقدم مصالح معنوی بر مصالح مادی را طرح کردهاند. آیا این اصلی مطلق است؛ یعنی حتی باید مصالح کلان مادی را برای مصالح اندک معنوی فرو نهاد؟
مسأله دیگر این است که شاخههای اصلی و فروع رذایل و فضایل باعقل شناخته میشود یا نه؟ در بعضی از روایات، این اصول و فروع تعریف شده است. آیا عقل هم در تشخیص اجناس و انواع رذایل و فضایل مجالی دارد؟ اگر دارد، با چه ضوابطی چنین تشخیصی حجیت خواهد داشت؟ این مورد اخیر بهویژه در مرتبهبندی و تدوین مراحل اخلاقی مفید است و مسیر سلوک اخلاقی را روشن و هموار میکند.
جایگاه علم رجال و تسامح در ادله سنن
موضوع دیگر که برای ورود به فقهالاخلاق باید درباره آن به بحث واندیشه پرداختهشود، اهمیت رجالی احادیث اخلاقی است. احادیث مرسل، مجمل یا ضعیف که در ابواب اخلاقی وارد شدهاند، چقدر حجیت دارند؟
در اینجا مانند فقهالاحکام در خطر بدعت نیستیم؛ ولی شناخت خصال، اوصاف نفس و راه تربیت و تعالی آن هم از اهمیت کمی برخوردار نیست؛ زیرا کسی که خود را آماده سیر اخلاقی و خودسازی کرده است، باید نفس و اوصاف و احوال آن را به خوبی بشناسد. برای چنین کسی خبر واحد یا ضعیف چقدر اهمیت و حجیت دارد؟
در فقهالاحکام به استناد روایاتی که در وسائل باب مقدمة العبادات آمده است، میگویند در حکم به استحباب و کراهت تسامح در ادله سنن جاری میشود. در این باب پرسش اساسی فقهالاخلاق این است که آیا آثار وضعی و اخلاقی هم افزون بر آثار شرعی در این وجود دارد؟ اگر دارد؛ آیا میتوان حدود آن را مشخص کرد؟ اساساً آثار وضعی اعمال تابع چه عواملی است؟ اگر بخشی از عوامل مؤثر از حیث روانشناختی باشد، پس به اندازهای که به عقیده و انگیزه مربوط است این آثار وضعی، با تسامح در ادله سنن و عمل به روایات ضعیف نیز پدید خواهد آمد. اما آیا آثار تکوینی و تربیتی که در اعمال خاصی قرار دارد، با تسامح در ادله سنن تحصیل میشود.
پاسخ به این پرسشها به ویژه در مواردی اهمیت مییابد که فقهالاخلاق به راههای اصلاح نفس میپردازد. برای عالم اخلاقی که میخواهد از روایات درد را بشناسد و درمان را بیابد، جایز است که با تسامح در ادله سنن، روایات ضعیف ومرسل را در کار درمانگری اخلاقی و تربیتی آورد، اگر امکان دارد تا چه حد؟
در فقهالاحکام آنچه اهمیت دارد، امتثال امر مولا است؛ پس هرچه بیشتر دایره مستحبات و مکروهات گسترده شود، امکان تعبد وامتثال بیشتر میشود و این امر فینفسه خیر است؛ اما در فقهالاخلاق، شناخت احوال و امراض نفس و راه اصلاح آن مطلوب است. در اینجا دیگر افزایش کمی دارو مهم نیست، بلکه کیفیت آن و تناسب با مشکلات اخلاقی مطرح است. پس اگر در روایتی آمد که فلان دعا برای روشنی قلب یا رفع اندوه مفید است، باید عالم اخلاقی با دقت بیشتری درباره آن تحقیق کند و اساساً با تسامح در ادله سنن در فقهالاخلاق مسدود است.
الفاظ مشترک و مفاهیم مشکک
یکی دیگر از مسائلی که در فهم متون دینی در حوزه اخلاق لازم به طرح و بررسی است، وضعیت معانی الفاظ و مفاهیمی است که نقش کلیدی دارد.
در فقهالاحکام هر چقدر هم در معنای واژگان کلیدی مانند: صلاة و … تردید شود، بههرحال به صورت حقیقت شرعیه یا متشرعه معلوم است که منظور از صلاة چیست؛ اما در واژگان کلیدی فقهالاخلاق پیچیدگیهایی وجود دارد.
1. لفظ ایمان، اسلام، یقین و بسیاری از واژگانی که به ملکات باطنی ومراتب معنوی اشاره دارد، به معانی گوناگونی به کار رفتهاند.
قرآنکریم بیانات متفاوتی درباره اسلام دارد؛ مثلاً در جایی میفرماید:
«قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم»
و در جای دیگر میفرماید:
«أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو علی نور من رب»
یا میفرماید:
«فمن اسلم فأولئک تحرو ارشدا»
در آیه اول اسلام را ظاهری، حرفی و بدون ریشه باطنی معرفی میکند و در دو آیه بعد اسلام را با نور، رشد و هدایت همراه میداند.
درباره ایمان نیز همینگونه است؛ چنانکه در جایی میفرماید:
«و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون»
و در جای دیگر میفرماید:
«انما المومنون الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم…»
بنابر آیه اول ایمان با شرک جمع میشود و در آیه دوم معرفت با شکوهی است که با یاد خدا دل را به لرزه میافکند.
در روایات نیز برای ایمان گاه هفت درجه و در مواردی ده درجه معرفی شده است.
علما نیز در اینباره نظرات گوناگونی ابراز داشتهاند. سید بحرالعلوم برای اسلام و ایمان سه مقام و علامه طباطبائی چهار مرتبه تعریف کردهاند.
در بسیاری از روایات، اسلام و ایمان به معنای معادل هم به کار رفتهاند و این همه کار فهم قرآن و سنت را در این موضوع دشوار میکند و لازم است برای حل این مشکلات چارهاندیشی شود. مفاهیم دیگر مانند: صبر، یقین، اخلاص، توکل و … نیز مراتب گوناگونی دارند که گاه در حد مفاهیم مشککاند و گاه تفاوت آن قدر زیاد است که چه بسا تبدیل به لفظ مشترک میشوند؛ مثل ایمان که در جایی تحقق در توحید است و در موردی با شرک جمع شده است.
2. از دیگر مشکلات فهم منطقی متون اخلاقی این است که «تعریف مفاهیم اخلاقی چیست»: زیرا در متون دینی تعاریف گوناگونی از یک موضوع اخلاقی ارائه شده که هر کدام ناظر به امر ویژهای است؛ برای نمونه درباره یقین از پیامبر(ص) نقل شده که فرمودند:
«قلت لجبرئیل ما تفسیر الیقین؟ قال: المؤمن یعمل لله کانه یراه. فان یکن یری الله فان الله یراه و ان یعلم یقینا ان ما اصابه لم یکن لیخطئه و ان ما اخطاه لم یکن لیصیبه»
به جبرئیل گفتم تفسیر یقین چیست؟ گفت: مؤمن برای خدا کار میکند، گویا او را میبیند و اگر او خدا را نمیبیند، خداوند ناظر بنده است.
از امام رضا(ع) نیز نقل شده که در پاسخ «یونسبن عبدالرحمان» که پرسید:
«فأی شیء الیقین؟ و التفویض الی الله»
این دو حدیث در تفسیر و تعریف یقین وارد شده است و هر کدام چیزی میگوید که امثال این روایات فراوان است. حال اینکه کدام به اصل یقین اشاره دارد و کدام یک لوازم، آثار، ارکان، مقتضیات، شروط و … را باز میگوید، کار فقهی جدی میطلبد.
در بند اول، تعارض در مفاهیم و تقسیمات بود؛ ولی اینجا تفاوت در نحوه تعریف است و تعارض در کار نیست، فقط معلوم نیست که هر کدام از این روایات ناظر به چیست؟
3. یکی دیگر از مشکلات مفهومی در متون اخلاقی دین، مفاد صیغه افعل تفضیل است.
برای مرتبهبندی اوصاف اخلاقی این مفهوم نقش کلیدی دارد، با این حال در نهایت ابهام بهکار رفته است؛ مثلاً اگر بخواهید این پرسش را به روایات عرضه کنید که برترین سعادت چیست و سعادتمندترین انسان کیست؟ پاسخهای گوناگونی خواهید یافت. حضرت علی(ع) در چند مورد فرمودهاند:
«افضل السعادة الستقامة الدین» و «اعظم الناس سعادة اکثر هم زهادة» «اسعد الناس العاقل المومن» «اسعد الناس من عرف فضلنا و تقرب الی الله بنا و …»
یا اگر پرسش مشابهی داشته باشید که برترین مردم (افضل الناس) چه کسی است، پاسخهای بیشتری مییابید.
«افضل الناس انفعهم للناس» «افضل الناس السخی الموقن» «افضل الناس من جاهد هواه» «افضل الناس من کظم غیظه و حلم عن قدرة»
بهنظر میرسد همان مقدار مباحثی که در باب صیغه افعل (امر) در اصول فقهالاحکام به میان آمده، در اصول فقهالاخلاق در باب صیغه افعل (تفضیل) نیز کاوش و پژوهش لازم است.
با اینکه ظهور اولیه صیغه افعل تفضیل انحصار برتری برای یک مورد نسبت به سایر موارد است؛ ولی باید در جمع بسیاری از روایات قایل به اشتراک بعضی از صفات در افضلیت شویم.
در بعضی روایتها نیز مفهوم افضلیت نسبی به کار رفته است؛ مثلاً امام علی(ع) فرمودهاند:
«افضل الناس من عصی هواه و افضل منه من رفض دنیاه»
این همه در حالی است که برای تدوین نظام اخلاقی و استدلال بر مراتب آن هیچ واژهای کلیدیتر از صیغه افعل تفضیل نیست.
حل این مسائل در متون دینی درباره اخلاق هم تلاشهای علمی از سنخ اصولی میطلبد و هم به کوششهای فراوان فقهی نیازمند است.
تضاد و تناقض در فضایل اخلاقی
در منابع نقلی فضایلی مطرح شده است که به نظر متعارض و متضاد میرسند؛ مثلاً بعضی از روایات حزن را بهعنوان یک حسن اخلاقی معرفی میکند؛ چنانکه امام علی(ع) فرمودهاند:
«ینبغی لم عرف نفسه ان لا یفارقه الحزن والخدر»
سزاوار است برای کسی که خود را شناخته اینکه از اندوه و پرهیز جدا نشود.
یا فرمودند:
«الحزن شعار المؤمنین»
اندوه نشانه و ارزش ارجمند مؤمن است.
در مقابل روایات بسیاری درباره شاد کردن مؤمنان و نشاط مؤمن و برخورد شاداب با مردم البته در بعضی از روایات این دو جمع شدهاند:
«بشر المؤمن فی وجهه و حزنه فی قلبه»
شادی مؤمن در چهره و اندوهش در دل است.
ولی آیا این جمع نوعی نفاق نیست؟ یا این چگونه حزنی است که آثار نشانههای آن در ظاهر پدیدار نمیشود؟ و چگونه میتوان این حدیث را در کنار فرمایش دیگر مولا علی(ع) فهمید که در خطبه همام فرمودند:
«قلوبهم محزونة … قدبرا هم الخوف بری القداح، ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضی و ما بالقوم من مرض، و یقول قد خولطوا لقد خالطهم امرء عظیم…» (دلهایشان لبریز از اندوه است و بیم همانند پیکانی آنها را باریک کرده، هر کس ایشان را میبیند، میپندارد که بیمارند؛ ولی این گروه بیمار نیستند یا میگوید دیوانه شدهاند، آری امر بزرگ با جلالت و هیبتی آنها را دیوانه کرده است.
بهراستی این حزن که از خوف بر میآید و شیدایی و آشفتگی به بار میآورد، چگونه در قلب محبوس میشود و شادمانی را در چهره میپرورد؟
از این متناقضتر داستان عزلت و گریز از مردم و حسن معاشرت و مدارا با خلق است. بهراستی این احادیث چگونه قابل جمعاند.
«العزلة حسن التقوی» گوشهگیری از مردم پرهیزکار نیکویی است.
«کیف یأنس بالله من لا یستوحش من الخلق؟»
چگونه با خداوند انس پیدا میکند، کسی که از خلق بیمناک و گریزان نیست.
«العزلة افضل شیم الاکیاس»
گریز از مردم برترین خصلت هوشمندان است.
و در کنار این فرمایشات امام علی(ع) سخن گرانمایه رسول خدا(ص) است که فرمودهاند:
«و ان من مکارم الاخلاق … و یصل من قطعه و أن یعود من لا یعوده»
همانا از زیباییهای اخلاق پیوند با کسانی است که رابطهشان را قطع کردهاند و باز دید از کسانی که که به عیادت نیامدهآند.
یا امام صادق(ع) در پاسخ به پرسشی از مکارم الاخلاق فرمودهاند:
«وصلة من قطعک و اعطاء من حرمک …»
اینکه با کسی که از تو بریده ارتباط برقرار کنی و آنکه از تو دریغ ورزیده به او ببخشی.
و از همه عجیبتر فرمایش امام علی(ع) است:
«ابلغ ما تستدر به الرحمه ان تضمر لجمیع الناس الرحمه»
آنچه بیش ازهمه رحمت خدا را زیاد میکند، این است که برای همه مردم رحمت و مهری در دل داشته باشی.
این فضایل که به ظاهر متناقض بهنظر میرسد، باید با روایات و دقتهای فقهی و مستند به متون دینی تعریف، تبیین و تجدید شده و با هم جمع شوند و این از مهمترین کارهای فقهالاخلاق است. اینک که دروغ و غیبت کجا فضیلت و کجا رذیلت است؟ اینکه تجسس و سوءظن کجا پسندیده و کجا ناپسند است؟ باید با دقتهای فقه الاخلاق روشن شود، نه در حد تعیین حکم تکلیفی فقهی و نه فقط با قیاس و استحسان.
ضرورت فقهالاخلاق
تا پیش از انقلاب اسلامی عمده مباحث فقهی بر محور عبادات و در ابعاد بسته و مشخصی هم معاملات و مسائل اجتماعی مورد بحث بوده است؛ اما پس از انقلاب در کنار نظام عبادی به نظامهای حقوقی، سیاسی و اقتصادی برای پاسخگویی به نیازها و پرسشهای موجود احساس نیاز شد و در این فضا فقه سیاسی، فقه اقتصادی، فقه قضایی و … بهطور مستقل حوزههای پژوهشی و مباحثاتی پویایی پدید آورد؛ اما گویا نیاز به فقهالاخلاق که بهطور کلی از آغاز مورد غفلت واقع شده بود، هنوز احساس نشدهاست. در حالیکه سایر نظامهای اجتماعی فقه و حتی نظام عبادی، در صورت تحکیم نظری وعملی شالودههای فقهالاخلاق قابل تحقق است؛ چنانکه شهید صدر در جابهجایی کتاب ارزشمند «اقتصادنا» به این موضوع اشاره کردهاند که نظام اقتصادی اسلام تنها در جامعهای قابل تحقق است که اعتقادات دینی، مفاهیم، ارزشها، عواطف و اخلاق اسلامی رواج یافته باشد.
در جامعهای که ارزشها، الگوها و هنجارهای رفتاری با شاخصهای اسلامی هماهنگ نباشد، چگونه میتوان سیاست، قضاوت و تجارت را بر اساس ارزشها و هنجارهای اسلامی نهادینه کرد؟ از اینرو عمده روایاتی که درباره فقه وارد شده است، به مسائل اخلاقی پرداختهاند.
1. رسول اکرم(ص): «لا یفقه العبد کل الفقه حتی یمقت الناس فی ذات الله و حتی لا یکون احد امقت من نفسه» (بنده هیچگاه به تمام معنا فقیه نمیشود، مگر زمانی که مردم را در قرب الاهی ناپسند دارد؛ تا جاییکه هیچ کس ناپسندتر از خود او در نظرش نباشد.)
2. امام علی(ع): «الفقیه کل الفقیه من لم یقنط الناس من رحمهالله و لم یویسهم من روحالله و لم یؤمنهم من مکرالله.» (فقیه کامل کسی است که مردم را از رحمت خداوند نا امید نکند و از عنایت او مأیوس نسازد و از مکر خداوند ایمن نگرداند.)
3. امام الرضا(ع): «من علامات الفقه الحلم و العلم و الصمت» (از نشانههای فقه بردباری، دانایی و سکوت است.)
4. امام علی(ع): «ان من الحق ان تتفقهوا و من الفقه إن لا تغتروا» (بیتردید از نشانههای حق این است که به فقه برسید و از نشانههای فقه این است که فریفته نشوید.)
از طریق دیگری این حدیث رسیده، در حالیکه به جای «حق» واژه «حزم» به معنای دوراندیشی وارد شده است.
5. امام رضا(ع): «رفع الی رسول الله قوم فی بعض غزواته، فقال من القوم؟ فقالوا: مومنون یا رسولالله قال و ما بلغ من ایمانکم؟ قالوا: الصبر عند البلاء و الشکر عند الرخاء و الرضا بالقضاء. فقال رسولالله(ص) حلماء علماء کادوا من الفقه أن یکونوا انبیاء» (در یکی از غزوات گروهی نزد رسول خدا(ص) آمدند، پس آن حضرت فرمودند کیستید؟گفتند: مؤمن هستیم ای رسول خدا(ص). فرمود: ایمانتان به کجا رسیده است؟ گفتند: صبر در بلا، شکر در رفاه و رضا به قضا و خواست خداوند. پس رسول خدا فرمود: بردباران و دانایاناند که نزدیک است از فزونی فقه به مقام پیامبران برسند.)
بنابراین فقه یک مفهوم اخلاقی است و اگر مفاهیم اخلاقی را مرتبهبندی کرده، بعضی را کلی و ریشه بعضی دیگر بدانیم، خواهیم دید که فقه از امالفضایل و مفاهیم ریشهای اخلاق است که بسیاری از فضیلتها از آن منشعب میشود.
بدون تفقه به معنای کامل نمیتوان نظامهای اجتماعی اسلام را که سرشار از فضایل انسانی است، تحقق بخشید؛ همچنین جایگاه فرد را در نظام اسلامی نمیتوان تعریف و پایگاه، حقوق و تکالیف اجتماعیاش را روشن کرد. فقهالاخلاق که در حقیقت تفقه به معنای کلمه است، حیات انسان تحت ولایت الاهی را به سامان میآورد و بدون آن افراد بشر از حیات طیبه محروم خواهند شد.
طرح نظام اخلاقی غایت فقهالاخلاق
بیتردید فقهالاخلاق مباحثی بسیار دشوارتر از آنچه فقها در فقه الاحکام تجربه کردهاند، پیش رو دارد و این راه نرفته صعبالعبورتر از راه طی شده گذشته است و نقش آن در جامعهسازی و انسانسازی نیز اساسیتر از فقهالاحکام در حوزه عبادیات و معاملات است؛ چنانکه پیشتر اشاره شد، سایر نظامهای اسلامی بر پایه نظام اخلاقی اسلام قابل تحقق و اجرا است.
غایت فقهالاخلاق تدوین نظام اخلاق اسلامی است. در نهایت فقهالاخلاق باید مجموعهای از مفاهیم مرتبط را در راستای اهداف روشن و با روشهای کارآمد ارائه دهد؛ به گونهای که هر کس با مراجعه به این نظام، جایگاه اخلاقی خود را یافته و بداند که باید از کجا و چگونه شروع کند و به ترتیب چه خصلتهایی را از خود کرده و چه اخلاقی را تحصیل کند و در هر مرحله چه نتیجهای را از خود انتظار داشته باشد.
نظام اخلاق اسلامی در بردارنده مجموعه خرده نظامهای اخلاقی مضافی است که بخشهای مختلف جامعه در شرایط گوناگون به آن احتیاج پیدا میکنند؛ از اخلاق معلم و شاگرد گرفته تا اخلاق خبرنگاری، رانندگی، کاربردی اینترنت و …
با اینکه فقهالاخلاق باید به سوی نظاممند کردن اخلاق اسلامی حرکت کند، جای این پرسشها باقی است که آیا میتوان اخلاق اسلامی را در نظام معقولی که با قرآن، سنت و عقل قابل دفاع باشد ارائه کرد؟ بسیاری از ابهاماتی که در اخلاق اسلامی وجود دارد، از خود متون دینی سر بر میکشد، آیا اینها برای این نیست که هر انسانی موجودی منحصر به فرد است و نظام اخلاقی خاص خود را باید با تلاش شخصی و توفیق الاهی بیابد؟ آیا این دیدگاه نوعی بیضابطگی تربیتی و کثرتگرایی اخلاقی را در جامعه پدید نمیآورد؟ و فرد را سرگردان نمیکند؟
این راه که به ذائقه پست مدرنیستی گوارا میآید و بعضی که قایل به ترابط وتلائم همه گزارههای علوم با یکدیگرند و از اصل عدم قطعیت در مکانیک کوانتوم برای آن مؤید جستهاند، با آنچه فطرت حقیقت جوی انسان میطلبد، چندان سازگار نیست.
بالأخره در انسانها جوهر مشترکی است و همه چیز را نمیتوان با رویکردی رداکشنیستی به تکثر بیپایان روانشناختی و جامعهشناختی تاویل برد.
بهنظر میرسد که با دقت فقیهانه و اجتهاد روشمند میتوان نظام کلی اخلاق اسلامی را ترسیم کرد و به تدریج در جزئیات وارد شد و با وضع و کشف اصول و قوانین اخلاقی و قوائد تأثیر و تاثر آنها راه روشن را یافت؛ راهی که فطرت پاک و طالب، آن را میشناسد و میجوید. این همه بحث و تلاش برای کشف نظام منطقی و قابل دفاع برای اخلاق با این انگیزه است تا مبادا شیاطین شکانگیز با غبار آلود کردن فضا فکری و معنوی افراد و به تاری کشیدن جو معرفتی جامعه، هوس هرج و مرج را در مقام خدایی فرانشانند.
فقهالاخلاق، هم پاسخگوی شبهاتی است که اندیشهها را در روشن یافتن حقیقت به تاریکی میکشاند و هم بستر لازم برای عمل به سایر نظامهای عبادی و اجتماعی اسلام را فراهم میکند؛ بنابراین فقهالاخلاق هم هدایت نظری و هم هدایت عملی فرد و جامعه مسلمان را سامان میدهد.
پینوشتها: