آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

 


متن ذیل، گزیده‌ای از گفت‌وگو با تعدادی از اساتید معظم حوزه و دانشگاه درباره موانع نقد و نوآوری در حوزه دین‌پژوهی است.
اساتیدی که در این گفت‌وگو شرکت داشتند عبارتند از:
 آیت‌الله دکتر محمد صادقی تهرانی ، آیت‌الله هادی معرفت، دکتر بهاءالدین خرمشاهی، دکتر سید یحیی یثربی ، دکتر احدفرامرز قراملکی، دکتر فنایی اشکوری، دکتر حسین کچویان، حجت الاسلام و المسلمین سعید رجحان، حجت الاسلام و المسلمین مهریزی، حجت الاسلام و المسلمین زیبایی نژاد، آیت‌الله تسخیری ، دکتر ابوالقاسم گرجی.
1. از محضر آیت‌الله صادقی تهرانی در خصوص نگاه قرآن به موضوع نوآوری نخستین پرسش را طرح می‌کنیم نوآوری در قرآن به چه معنا یا معانی مورد  تأیید است؟
به نام خدا. نظریه‌پردازی گاه مطلق است که شامل علم، دین، روش، اخلاق و کردار است و گاه نوآوری در علم است؛ البته نوآوری در علم در زمره دستورات الاهی در قرآن است و ازجمله آیات آن: «قل انظروا ماذا فی السماوات و الارض و ما تغنی الایات و النظور عن قوم لا یمونون» می‌باشد. بنده کتابی به نام «العلوم‌التجویدیه فی‌القرآن و السنه» در ضمن سی کتاب تفسیر موضوعی نوشته‌ام و به علومی می‌پردازد که بر اثر تکامل علم نوآوری شده است. برمبنای این نوآوری‌ها، آیاتی از قرآن که 1400 سال پیش تبیین شده، مورد تصدیق علم قرار گرفته است؛ گرچه قبل از این نظریه‌های علمی، کسانی که درباره قرآن دقت داشته‌اند ولی دقت عمیق نداشته‌اند، درباره این مصادیق آیات متحیر بودند، ولکن برمبنای نوآوریهای قرآنی در کل علوم، برحسب فرمود ابن‌عباس که «ان للقرآن آیات متشابهات یفسرها الزمن» که بر (زمان‌های تکاملی علمی تفسیر می‌کند) آیاتی را که در زمان نزول مصداق آن درست بین نبوده است. نه مورد انکار بوده است و نه مورد تصدیق مگر از نظر کسانی که ایمان به قرآن دارند، تصدیق می‌کردند و نمی‌دانستند که این ندانسته‌ها براثر نوآوری‌های علمی تبدیل به دانسته‌ها می‌شود. بنابراین در نگاه نخست، نوآوری‌های علمی جزء دستورات مکرر در کتاب و سنت است؛ اما نوآوری‌های تکلیفی، چون شریعت قرآن آخرین شریعت است و قرآن همه تکالیف پنج‌گانه را تبیین کرده است، یا به‌طور کلی یا به‌طور خصوصی، بنابراین هیچ‌گونه نوآوری در زمینه احکام اسلام هرگز درست نیست. البته یک نوآوری درست است و آن این است که در گذشته، قرآن‌پژوهان پیش از نیازهای احکام و موضوعات جدید، به این احکام توجه نداشتند؛ این موضوعات و احتیاجات جدید سبب شده است که همان نوآوری با نگرشی عمیق‌تر، وسیع‌تر و دقیق‌تر در قرآن به‌دست آید؛ بنابراین نوآوری‌ها بر چند نوع است:
ـــ نخست، نوآوری علمی که درست بوده و مورد تصدیق عقل، کتاب و سنت است.
ـــ دوم: نوآوری اصلی احکام که اصلاً‌ نیست؛ بدان سبب که اسلام آخرین شریعت و همه احکام و بایدها و نبایدها را قرآن و سنت تبیین کرده‌ است.
ـــ نوآوری سوم، که مانند نوآوری اول درست است، این است که انسان در قرآن درست دقت کند و براساس دقت مطلق و معصومانه که «واعتصموا بحبل الله جمیعاً» حداقل عصمت علمی گرفتن از قرآن است.
ما می‌توانیم بر مبنای قرآن،  به دو شرط: عصمت علمی عقیدتی و احکامی بگیریم:
شرط نخست این است که به قرآن بدون انتظارات نادرست، پیش‌فرض‌های غیرمطلق و تحمیل‌ها و با نگرشی صحیح نظر کنیم و احکام را به‌دست آوریم؛ بعد از این، چون ما معصوم نیستیم، هرقدر نیز معصومانه بیندیشیم، باز ممکن است ابهامی وجود داشته باشد؛ بنابراین ازباب «وامرهم شوری بینهم»، این نظرات را در شورای قرآن‌پژوهان صحیح قرار دهیم تا مطالب قرآنی به‌طور مطلق تبیین شود.
بنابراین از این سه نوع نوآوری، دو نوع آن درست و یک نوع آن نادرست است. تکرار می‌کنم که نوع درست اول، نوآوری علمی و نوع درست دوم، تفکر صحیح در قرآن است؛ چراکه احکام و موضوعات مورد احتیاج در قرآن از قبل تبیین شده، ولی تبین نشده است؛ همچنین نوآوری بدین معنا نیست که احکامی جدید درست کنیم؛ زیرا ما نه نبی هستیم و نه نبوتی جدید از قرآن در این‌باره وجود دارد.
به نظر حضرت‌عالی چه ضوابطی باید در این‌باره مورد دقت قرار گیرد؟
ـــ ضوابط فرق می‌کند. ضوابط نوآوری صحیح، درست است؛ ازجمله ضوابط نوآوری صحیح در علم، پرداخت دقیق و پیشرو به نظرات علمی است؛ آن هم نه نظر شخصی‌، بلکه نظر شخصی پیوند خورده با نظرات شورایی.
2. با توجه به نظرات آیت‌الله صادقی معانی نوآوری در قرآن طرح گردید. حال در محضر آیت‌الله معرفت پرسش دوم را طرح می‌‌کنیم. به نظر حضرتعالی اگر قرار باشد در حوزه‌های علمیه جریان و نهضتی درباره نوآوری در قرآن‌پژوهی ایجاد شود با چه موانعی و مشکلاتی روبه‌رو است؟
به‌نام خدا
ـ این کار بحمدالله شروع شده و خوب هم شروع شده و گسترش پیدا کرده و تنوع پیدا کرده و روزی بود که ما در این مسائل صفر بودیم و شاید زیر صفر بودیم و به یاد دارم در سال‌های 51 و 52 که وارد قم شدیم همین مسائل علوم قرآنی به‌صورت جزوه بود؛ اولین بار در مدرسه حقانی آقای مرحوم قدوسی از ما دعوت کرد و در آنجا تدریس می‌کردیم، بعد هم حوزه از ما دعوت کرد در همین مسجد آیت‌الله گلپایگانی تدریس می‌کردیم و خیلی از طلبه‌ها هم بودند. در آیت‌الله قدوسی طلبه‌های بسیار خوبی بودند که الان جزء رجال کشور هستند و تلقی‌ آنها خوب بود ولی اینجا چون حوزه الزام کرده بود که طلبه‌ها باید همه حاضر شوند آن وقت سطح دو و سه و چهار و این حرف‌ها نبود. بسیاری از طلبه‌ها به من اعتراض می‌کردند که این حرف‌ها چه است برای ما می‌گویید ما اینها را خودمان مطالعه می‌کنیم. ما با لطائف‌الحیل اینها را قانع می‌کردیم که گوش کنند. حتی حاضر نبودند گوش بدهند. ولی الان که من اینجا نشسته‌ام، چهارده دانشگاه علوم قرآنی داریم، غیر از اینکه در همه دانشگاهها و در همه حوزه‌های علوم دینی مسئله علوم قرآن به‌عنوان یکی از مسائل اساسی مطرح است و یکی از مسائل علوم قرآنی علم التفسیر است یعنی چگونه تفسیر کنیم. روش‌های تفسیری، نحوة‌ تفسیر، مبانی و اصول تفسیر. اینها الان جا افتاده و شاید در قم بیش از دویست نهاد مختص پژوهش قرآنی در قم وجود دارد. اینها همه از برکات این حرکتی است که اخیراً‌ ایجاد شده و روزبه‌روز شکوفاتر می‌شود. ما تا دیروز برای اینکه مسائل علوم قرآنی را مطرح کنیم می‌رفتیم سراغ نوشته‌های عامه مثلاً مصریها که آنها هم نوعاً پایان‌نامه‌هایشان بود که اینها را ترجمه می‌کردیم، الان مسئله این است که ما داریم حرف اول را می‌زنیم، یعنی الان آنها دارند پایان‌نامه‌های ما را ترجمه می‌کنند. الان کتا‌ب‌های ما آنجا خریدار دارد و در این مسائل ما داریم حرف اول را می‌زنیم و در هر بعدی از این بعدها و این یک تحولی است و اینکه بگوییم ما حالا به آن مطلوب غایی رسیده‌ایم این هم حرف غلطی است. در همین مسئله ابتکار زیاد است، علوم قرآنی یک سری مسائلی است، مثلاً هشتاد مسئله محوری دارد، ولی امروزه براثر مطرح کردن مسائل قرآنی چهل مسئله به اینها اضافه شده است که این مسائل دیروز نبوده یعنی اینها مسائل نو تولیدی است. اخیراً من کتابی شروع کردم به تألیف با کمک بسیاری از فضلای کارکشتة حوزة تحت عنوان «التفسیر الاثری الجامع» یعنی یک تفسیر روایی جامع بین روایات اهل سنت و شیعه و بررسی این روایات و در نقد گذاشتن آن. یعنی همان کاری که جواهر با روایات کرده، فرقش با وسائل همین است، وسائل صرف نقل است اما جواهر نقل و نقد است. مثلاً تفسیر برهان نقل روایات تفسیری است، در المنصور نقل روایت است اما نقد در آن نیست. ما همین کار را کردیم، یعنی همین کاری که در جواهر با روایات شده ما در تفسیر با روایات انجام دادیم و جلد اول آن هم چاپ شد و اولین بار ما در جهان اسلام آن را پخش کردیم، قبل از آنکه اینجا پخش شود و ما یک مقداری را ابتدا چاپ کردیم و به‌عنوان نظرخواهی به فضلای حوزه دادیم و تا چند ماه دیگر می‌خواهیم از آنها نظر بگیریم که این سبک و شیوه قابل ادامه است، ادامه بدهیم یا عوض کنیم. حرف بنده این است که من به آقایان این را تذکر می‌دهم که این کار یک کار ابتکاری است یعنی پیشینه ندارد، الگو از پیشینه‌ نگرفته‌ایم و طرحی است که خودمان ایجاد کردیم و طرح نویی است و در هر کار ابتکاری اشتباه زیاد است. پس من برای اینکه این کار چون به نام حوزه و به نام تشیع در سطح جهان تمام می‌شود، چون ما می‌خواهیم به اهل سنت هم بگویم که ما کاری کردیم که شما را هم بی‌نیاز کردیم، می‌خواهیم بگوییم نه فقط حوزه شیعه را بی‌نیاز کردیم، حوزة اهل سنت را هم از بررسی روایات بی‌نیاز کردیم، روایات شسته و رُفته و آماده در اختیارتان گذاشتیم. پس این کار مربوط به آبروی تشیع است. پس باید تمام نظر بدهند که اگر کاستی دارد همین الان رفع کنیم. پس این را بنده معترف هستم که این کار ابتکاری و به این جهت می‌گوییم که آقایان بدانند نقص زیاد دارد. به من بگویند نقص آن کجاست من شاید خود نفهمم.
پس این است که انسان می‌تواند کار نو انجام دهد اما اگر بخواهد مغرور شود اشتباه کرده است و من فکر نمی‌کنم هیچ دانشمند و صاحب‌نظری در ابتکاراتش دچار غرور نمی‌شود، چون اگر غرور داشت اصلاً‌ به ابتکار دست پیدا نمی‌کرد چون اشخاص مغرور کور هستند. عالِم باید متواضع باشد، باید نقدپذیر باشد. بنده یک موقع در همین مدرسه آیت‌الله گلپایگانی درس می‌گفتم از منبر پایین آمدم یکی از طلبه‌ها به من گفت که آقا شما امروز نتیجة معکوس گرفتید. این مطلبی که گفتیم، نتیجه گرفتید و این نتیجه‌‌ای که گرفتید معکوس بود و اشتباه کردید. بی‌درنگ او را تصدیق کردم و دیدم که واقعاً‌ نتیجه معکوس گرفته بودم. لذا همان وقت آمدم منزل، چاپ دوم کتاب من در چاپخانه بود گفتم فلان صفحه، فلان سطر را عوض کنید، این چیزی که الان می‌گویم بگذارید. وقتی که بنده به شاگردانم مجال می‌دهم که هر گونه نقدی دارند مطرح کنند، حالا من در نظر این شاگرد کوچک شدم یا بزرگ شدم؟ انسان نباید مغرور باشد، مغرور شدن انسان را کوچک می‌کند و از علم و همه چیز بازمی‌دارد. لذا این است که من فکر می‌کنم باید باب نقد آزاد باز باشد و همه کس اجازه بدهند که دیگران بتوانند آنها را نقد کنند. چون اصلاً‌ نقد کار صراف‌ها است، نقد می‌کنند یعنی اینکه طلا و نقره که می‌بردند (دراهم و دنانیر) محک می‌زد که این طلا غش دارد یا ندارد و اسم این کار نقد است. حالا این کار خوب است یا بد است؟ پس این کار من را محک بزنند، خوب چه کسانی کار من را محک می‌زنند؟ صاحب‌نظران. پس من باید پیشقدم بشوم و اجازه بدهم و راه را باز کنم که این کارهای من محک زده شود تا اینکه اشتباهات آن برطرف شود. بنابراین من فکر می‌کنم که نقد یکی از برکات جامعه متمدن و پیشرفته است که اسلام از روز اول می‌گوید «و لعلهم یتفکرون» همین است یعنی نقد کنید.
اینجا یک شبهه هم جواب بدهم. بعضی گفته‌اند اینکه خدا باب تفکر را باز گذاشته، حتی روی وحی آسمانی و حتی روی بیانات پیامبر هم بیاندیشند و آنگاه بپذیرند، گاهی اوقات طرف ممکن است بیاندیشد و نتیجه معکوس بدهد و به اینجا برسد که نباید پذیرفت. می‌گویم که این خودش یک آزمایشی است؛ اینکه خداوند باب نقد و تفکر را حتی روی مسائل وحی و گفته‌‌های پیامبر باز گذاشته این یک نوع تربیت است و وادشتن به اندیشیدن است اما چون مطالبی را که خدا آورده آنقدر دقیق و صحیح و مستحکم است که واهمة‌ اینکه احیاناً او به نتیجه خلاف برسد ندارد. پس تو اگر می‌خواهی از مخالفت مصون بمانی دقت کن در استحکام مطلب خودت. این دقت روی قرآن شده: «کتاب احکمت آیاته ثم‌فصلت» یعنی ما فکر شده این را فرستادیم و به این شکل مفصل در اختیار شما قرار دادیم، یعنی اینطور نیست که این یک کار ارتجالی و ابتدائی و فکر نکرده باشد.
پس جای این واهمه نیست؛ یعنی پیامبر آن اندازه به خودش اطمینان دارد که می‌داند اگر کسی درست بیاندیشد حتماً می‌پذیرد. لذا این شبهه هم در اینجا وارد نیست.
1. با توجه به نظرات آیات آقایان صادقی تهرانی و معرفت، معانی نوآوری از قرآن و موانع جریان قرآن‌پژوهی مورد دقت قرار گرفت. حال درخصوص موضوع تولید علم در قرآن‌پژوهی سئوال دیگری طرح می‌شود که از جناب دکتر  خرمشاهی پرسیده می‌شود.
ــ به‌نظر شما، منطق و ضوابط نوآوری در دین‌پژوهی (با عنایت به قرآن‌پژوهی) چیست؟
به‌نام خدا
ضرورت نوآوری برخاسته از تحولات الزامی اجتماعی است (چه علمی، چه فرهنگی، چه سیاسی)؛ به‌عنوان مثال از زمان پیروزی انقلاب‌اسلامی ایران «نیاز به شناخت مبانی علمی و نظری و فکری و فرهنگی اسلام» هم برای خود مسلمانان و هم برای اسلام‌شناسان یا حتی کسانی مانند تجار و سیاستمداران که به نحوی با جهان اسلام یا اسلام در جهان سر و کار دارند، بیشتر شد و یک جلوه آن در فهم بیشتر و عمیق‌تر و دقیق‌تر قرآن احساس شد. همین است که در این ربع قرن، قرآن‌پژوهی جزء مهم‌ترین پژوهش‌های فرهنگی ــ دینی مطرح شد. از یک‌سو در عربستان که مهد و عهد اول و اصلی اسلام است، شهرک عظیمی در سال 1403ق. به نام مجمع پادشاهی چاپ و نشر قرآن تأسیس شد و مصحف مدینه (کتابت عثمان طه، خوشنویس هنرمند سوری که مادرش ایرانی است) که به قرائت حفص از عاصم است و روایت و قرائت آن با دو ــ سه واسطه به حضرت علی(ع) و عثمان و از طریق آنان به حضرت ختمی مرتبت(ص) می‌رسد، مورد قبول فریقین (اهل سنت و تشیع) به دقیق‌ترین و زیبا‌ترین وجه در مقیاس وسیع چاپ و در قطع بزرگ و کوچک تجدید چاپ‌های مکرر شد؛ به‌گونه‌ای که مجموع شمارگان چاپ شده آن تا امروز در طی زمانی 22 ساله در حدود دویست میلیون نسخه است یا همان  مرکز به بازشناسی بهترین ترجمه‌های قرآن به هر زبانی اقدام کرد و فعالیتش مستمر ادامه دارد و بهترین ترجمه‌ها را پس از شناختن و ویراستن، تجدید چاپ می‌کند.
در ایران نیز رویکرد صاحب‌نظران و قرآن‌پژوهان به ترجمه فارسی قرآن بالا گرفت؛ به شکلی که در این ربع قرن در حدود 30 ترجمه برتر، عمدتاً به نثر معیار (فارسی رسمی امروز) انجام گرفته است و هنوز این نهضت مقدس ادامه دارد و حتی طراح ترجمه دست‌جمعی قرآن از سوی بهاءالدین خرمشاهی ـــ یکی از مترجمان قرآن به فارسی، همراه با توضیحات تفسیری ذیل صفحه و واژه‌نامه در پایان ترجمه ــ مطرح شده و چندین مقاله و اقتراح و نظرخواهی در این‌باره در نشریات قرآنی به طبع رسیده‌است.
آن‌چه درباره قرآن و رویکرد ایرانی و جهانی در جهات شناخت و شناساندن هرچه بیشتر و بهتر قرآن گفته شد، نمونه و مصداق واقعی از یک نیاز فرهنگی ــ دینی بود و منطق نوآوری از درون خود آن ضرورت برمی‌آید؛ چنان‌که نیاز به ترجمه قرآن، با آن‌که هنوز که هنوز است، آرا و مقالاتی در جهت مخالفت با آن طرح و درج می‌گردد، به سرعت جواز خود را از عملکرد حضرت ختمی مرتبت ــ که در نامه‌های خود به سران بعضی کشورهای آن روز آیات قرآنی درج می‌فرمودند و طبعاً می‌دانستند که آن آیات هم مثل سایر قسمت‌های نامه به زبان محلی، یعنی زبان مخاطبان هر نامه‌ای ترجمه می‌شود و در واقع هم شده بود ــ گرفت یا آن‌که در پاسخ درخواست سلمان‌فارسی، اجازه ترجمه سوره فاتحه (یا احتمالاً بعضی سوره‌های دیگر، ولی نه  کل قرآن) را صادر فرموده بودند. باری زبان فارسی که دومین زبان دینی / علمی / فرهنگی جهان اسلام است، فارسی زبانان این  افتخار و ابتکار را داشته‌اند که بیشترین ترجمه را از قرآن‌کریم به  عمل آورند.
خوشبختانه در همین ایام، فهرست ترجمه‌های فارسی و مخطوط قرآن‌کریم از سوی یکی از علمی‌ترین سازمان‌های قرآن‌پژوهی در ایران، یعنی مرکز ترجمه قرآن‌کریم به زبان‌های خارجی، با داشتن منشورات قرآنی و نشریه‌ای شامل مباحث ترجمه قرآن و قرآن‌پژوهی به نام ترجمان وحی منتشر شده است یا ــ باز اگر از همین زمینه مقدس قرآن‌پژوهی مثال بزنیم ـــ مشکل تهیه و گرانی نسبی کتاب‌های مرجع و فراوانی آن‌ها، سازمان‌های انتشاراتی را به تهیه و تدوین نرم‌افزار (لوح فشرده/CD) تشویق کرده است. یکی از بزرگ‌ترین سازمان‌ها در این زمینه مرکز نرم‌افزار علوم اسلامی در اصفهان است که تحت  اشراف عالی آیت‌الله مظاهری اداره می‌شود و تک لوحی که درباره نهج‌البلاغه تدوین کرده‌اند، از شاهکارهای تحقیقی است و بیش از 3000 کتاب را با امکان جست‌وجو و تورق در همان تک لوح گردآورده‌اند.
از حوزه دیگر مثال بزنیم، امروزه یعنی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام جمهوری‌اسلامی که ایران با حکومت‌اسلامی اداره می‌شود، برای اداره جامعه و حل مشکلات وتسهیل امور شهروندان، هم به فقه نیاز داریم و هم به حقوق و بلکه پیوند آن‌ها با یکدیگر. اگر شورای فقها (اعم از مجتهدان) و شورای حقوقدانان مستقلاً تأسیس شود، ولی اشتراک مساعی، همکاری، همفکری و طرح و برنامه‌‌ها و رایزنی‌های مشترک داشته باشند، امید می‌رود که در کمتر از یک دهه، تحول عظیمی در قوه قضائیه و حتی مقننه پدید آید.
به تعبیر دیگر منطق و ضوابط نوآوری دینی مثل نوآوری‌های فرهنگی دیگر است و متشکل وجوه ذیل است:
1.    شناخت مشکلات و نیازها .
2.    شناخت هدف / اهداف.
3. شناخت امکانات موجود و تأمین امکانات برای.
4. طرح‌ها و برنامه‌ها با یاری خواستن از سازمان‌های ذیربط و ذیصلاح، مانند: فرهنگستان‌ها، مرکز گفت‌ وگوی تمدن‌ها، مرکز گفت‌وگوی ادیان، سازمان‌های دانشگاهی، مراکز دایرةالمعارف نویسی / مرجع‌نگاری.
5. به معرض مشورت و نظرخواهی گذاشتن طرح‌ها، برنامه‌ها و امکان‌سنجی
Reasibility Study و شناسایی طرح‌ها و برنامه‌های مشابه و همسو و پرهیز از دوباره‌کاری.
6. ــ که تابعی از سه می‌باشد ـــ منابع‌شناسی در زمینه هر طرح شامل:
الف. رجال‌شناسی. (شناخت خبرگان و صاحب‌نظران آ‎ن رشته از حوزه و دانشگاه و جز آن‌ها) و تدوین یک فرهنگ زندگینامه‌ای سریع و سردستی، اما دقیق و کارآمد از نام و نشان و رشته تخصصی یا مورد علاقه هر کس، شماره تلفن و نشانی
ب. کتاب‌شناسی
پ. مراکزشناسی. شناسایی مراکزی که می‌توانند به نحوی حتی امانت کتاب برای زیراکس گرفتن از کتب نایاب یا گرانقیمت محافظت نمایند.
5. تاکنون نوآوری در دین‌پژوهی را در حوره قرآن‌پژوهی مورد دقت قرار گرفت، حال از زاویه دیگری موضوع را پی می‌گیریم و پرسشی را از جناب دکتر قراملکی با توجه به تجربه تحقیقاتی چند ساله ایشان طرح می‌کنیم. در نظر حضرتعالی، مسأله‌شناسی و روش‌شناسی تولید علم در حوزه دین‌پژوهی چگونه است؟
بسم‌الله الرحمن الرحیم
ـ دوستان بعد از این یکی دو سال به سبب آن‌که کارهای روشی از من دیده‌اند، بیشتر توقع دارند که از روش صحبت کنم. می‌خواهم از روش ورود به این بحث صحبت کنم. مساله شما موانع نوآوری در دین‌پژوهی است. اگر بخواهیم روشمند وارد گفت‌وگو شویم، باید به چند نکته توجه داشته باشیم: یکی این‌که موانع نوآوری مشکل است یا مساله؟ اگر مشکل باشد، بدون تبدیل به مساله، هیچ‌کدام از این چهارده پرسش را نمی‌توان پاسخ داد. بین مشکل و مساله فرق وجود دارد. مشکل چیزی است که در منطق ما به آن جمع مسائل در مساله واحد می‌گویند و طبیعتاً در طبقه‌بندی مغالطات قرار می‌دهند و در منطق مغرب‌زمین هم به آن «Complex question» باز آن هم جزء مغالطات است می‌گویند«Complex question fallacy»: در این‌جا یک بعد از مشکل و مساله را مطرح می‌کنم.
فرق بین مشکل و مساله، فرق بین مجمل و مفصل است. اگر تصور تفصیلی دقیق و با صورت‌بندی منطقی از مشکل داشته باشیم، این می‌شود مساله ما؛ اما اگر نداشته باشیم، می‌شود مشکل. تکنیک‌های مختلفی هم وجود دارد که ما مشکل را به مساله تبدیل کنیم که این در قالب بحث ما نمی‌گنجد. اما طبیعتاً وقتی بنده بخواهم به چهارده پرسش درباره موانع نوآوری بیندیشم، می‌خواهم ببینم که رویارویی با خود «نوآوری» برای ما چه شأنی دارد؛ آیا یک موضوع است و می‌خواهیم هر بحثی به آن مربوط شود؛ هرچند در پایین‌ترین حد ارتباط کار کنیم که این می‌شود یک تتبع موضوع‌محورانه. اگر بخواهم که حاصل این گفت‌وگو به بخشی از یک دایرة‌المعارف تبدیل شود یا یک نقش اطلاع‌رسانی داشته باشد، اشکالی ندارد؛ اما اگر هدف من از این گفت‌وگوها حل مساله باشد، نباید موضوع محور باشم؛ یعنی نوآوری را نباید به‌عنوان یک موضوع درنظر بگیرم؛ بلکه باید بگویم که من این‌جا مشکلی دارم؛ ولی باید این مشکل را به مساله تبدیل کنم. تبدیل مشکل به مسأله روش‌هایی دارد؛ برای مثال یکی از روش‌ها، تجزیه مشکل به اضلاع آن است. مثلاً شما بگویید که یک ضلع، مشکل مبانی است، یک ضلع آن منطق است و ضلع دیگر آن موانع است؛ ولی واقعیت این است که نوآوری هنوز به‌عنوان یک مسأله تعریف نشده است؛ مثلاً در این دو برگ سوالی که برای من فرستاده شده است اطلاع ندارم که مشکل شما چیست؟ درست مانند این است که بیماری به پزشک مراجعه ‌کند و بگوید که من برای درمان آمده‌ام؛ این پزشک باید بداند که این مریض از کجا شکایت دارد، این خیلی مهم است و بعد باید بکوشد که مشکل این بیمار را به مساله تبدیل کند.
واقعاً بنده نمی‌دانم که پشت این چهارده سوال که همه نیز به نوآوری مربوط می‌شود ـــ نوآوری نه به‌عنوان یک مفهوم، بلکه به‌عنوان یک معضل معرفتی و علمی ـــ چه تصوری دارید؟ خیلی راحت؛ البته قید دین‌پژوهی هم قیدی است که می‌تواند روشن کند؛ ولی هنوز صورت مساله را ندارد. این نکته اول است که انشاءالله گفت‌وگو کنیم و به جایی برسیم.
نکته دوم این است که معضلی مانند نوآوری در دین‌پژوهی را اگر در نهایت به مسأله تبدیل کنیم، یک مسالة چندتباری است، نه تک‌تباری. به لحاظ روشی پاسخ گفتن به مسائل چندتباری با پاسخ گفتن به مسائل تک‌تباری فرق دارد. مثالی می‌زنم: وقتی شما می‌گویید که پیوند شیمیایی نمک طعام، کووالانس است یا کوردینانس، به شیمی مراجعه می‌کنید و به‌راحتی پاسخ خود را می‌گیرید یا وقتی که شما می‌گویید وظیفة مکلفین درباره این مسأله چیست، به فقه مراجعه می‌کنید و جواب می‌گیرید. این دسته از مسائل را تک‌تباری می‌نامیم؛ اما هنگامی که شما بحثی به‌نام نوآوری در دین‌پژوهی دارید، مساله‌ای است که نمی‌خواهم بگویم ابعاد مختلف دارد، بلکه می‌خواهم بگویم که این مساله‌ای است که در زمینه‌های معرفتی مختلف ریشه‌ دوانده است؛ یعنی این مساله شما در عین حال که یک مساله روش‌شناختی است، مساله‌ای منطقی نیز می‌باشد؛ همچنین روانشناختی و جامعه‌شناختی؛ ولی در مسائل چندتباری ضمن این‌که باید به علوم مختلف مراجعه کنیم ـــ که خوشبختانه در این پرسش‌ها احساس کردم که به فرض تا حدودی به بعد مدیریتی، جامعه‌شناختی و فلسفی آن توجه شده است، باید گفت که شرط لازم است، نه کافی ـــ باید یک مدل داشته باشیم که بتوانیم این «approach»ها و روی‌آوردهای مختلف را به‌نحوی با هم جمع کنیم؛ البته نه «الجمع مهما اولی من الترک» این مهما باید به‌نحو روشمند تعریف شود؛ مثلا ما الگوی پژوهشی خاصی داشته باشیم، و ببینیم که آیا می‌خواهیم این روی‌آوردها را به چالش بگیریم یا این روی‌آوردها را می‌خواهیم تلفیق کنیم یا می‌خواهیم این‌ها را به‌نحو مکانیکی کنار هم قرار دهیم. این دو مقدمه روش‌شناختی است که فقط تذکر دادم؛ زیرا اگر این‌ها پاسخ داده نشود و مورد توجه قرار نگیرد، شاید در نهایت به نتیجه خوبی به‌نام حل مساله نرسیم؛ یعنی به‌عنوان آرا و دیدگاه‌های مختلف جمع شود که شاید آن اهداف سازمانی شما را نیز چندان نتواند دنبال کند.
اکنون شما بفرمایید که تصورتان از نوآوری در دین‌پژوهی به‌عنوان یک مساله چیست؟
در یک نگاه من به سمت ضابطة نوآوری در دین‌پژوهی می‌نگرم و مثلاً بدعت که آیا اساساً ضابطه‌ای داریم که در دین‌پژوهی بتوان نوآوری کرد یا نه؟ و مرز بین بدعت و نوآوری چیست؟ این یک نوع مسأله است. آن چیزی که در نظر دوم مطرح می‌شود،‌ چیز دیگری است و آن این که ما درباره تولید علم در گستره‌های دین‌پژوهی داریم؛ یعنی مسأله ما این است که چرا در گستره‌های دین‌پژوهی نرخ تولید علم پایین است. معضل ما پایین بودن نرخ تولید علم است. این دو مساله می‌شود که با هم خیلی تفاوت دارد. با توجه به فضایی که بحق در زمینه جنبش نرم‌افزاری رخ داده است، گمان من این است که بیشتر این دومی را پیگیری می‌کنید؛ یعنی با جنبش نرم‌افزاری پیوند دارد. اگر این مسأله درست باشد و من متوجه اصل شوم، آن وقت نیز رابطه بین این دو جواب این می‌شود که یکی صد است و دیگری نود؛ چون‌که صد آمد، نود هم پیش ما است؛ یعنی اگر من تولید علم در گستره‌های مختلف دین‌پژوهی داشته باشم، این‌که مرز بین‌ نوآوری و بدعت چیست، یکی از مسائل ریز ما خودبه‌خود می‌شود.
ـ نظر حضرتعالی درباره تولید علم معطوف به انتظارات از دین‌پژوهی است یا گستره دین‌پژوهی؟
ـ وقتی ما می‌گوییم گستره، فقه یک گستره است با اصول و علوم مربوط به آن. روانشناسی دین یک گستره است، جامعه‌شناسی دین یک گستره است. گستره یعنی شاخه‌های مختلف دین‌پژوهی. حالا من معضلی دارم به‌نام این‌که در شاخه‌ها و گستره‌های مختلف دین‌پژوهی با نرخ پایینی از تولید علم روبه‌رو هستم؛ پس باید چه کار کنم؟ نخستین قدم این است که این مشکل را آنالیز کنم تا ببینم که چه مسائلی دارم. اولاً مسألة ما از سنخ مسائل تبیینی است. ما دنبال این هستیم که چرا نرخ تولید علم کم است؟ اما باید یادمان باشد که تبیین غیرمسبوق به توصیف روشمند و دقیق، یکی از مواضع خطا است. من اول باید بپرسم که آیا توصیف دقیق از مسأله تولید علم در دین‌پژوهی داریم یا نداریم؟ البته نمی‌خواهم این‌جا بحث را به آن منوط کنم، فقط یک هشدار روشی می‌دهم که بدون توصیف دقیق دنبال علت باشم، این مسأله ممکن است القاکننده و مسأله‌نما باشد؛ ولی ما به‌عنوان یک پیش فرض فرض می‌کنیم که نرخ تولید علم در عرصه‌های دین‌پژوهی بسیار پایین است و به‌دنبال گشودن این مسأله هستیم که چرا این‌جوری است. اگر این نگاه ما باشد،‌ ما یک اصلی داریم که قدمای ما هم گفته‌ بودند و امروزه هم می‌گویند و آن این است که علم از مسأله فربه شود. این اصل است. یعنی نظریه‌های علمی و تولید در علم، بازیچه‌های سرگرم‌کننده دانشمندان نیستند؛ بلکه پاسخ به مسائلی است که اگر دانشمند با آن مسأله روبه‌رو نشود، نمی‌تواند مسائل را حل کند؛ درنتیجه نمی‌تواند نظریه بدهد و تولید علم کند. بنابراین مسأله‌ای به‌نام تولید علم در دین‌پژوهی برمی‌گردد به یک مسأله دیگر «ما، دین‌پژوهان و مسائل ما» یعنی ما باید بدانیم که بین ما و مسائل ما چه رخ داده است؛ برای نمونه آیا ما دین‌پژوهان، مسائل را رصد نمی‌کنیم؟ یا نه، مسائل را رصد می‌کنیم، اما روش جواب به آن مسائل را نداریم؟ یا روش داریم، ولی مبانی نداریم. این‌ها همه بعد از این است. شاید درست به همان جایی برسیم که شما می‌خواهید برسید؛ ولی با شناختن دقیق مسأله. بنابراین ما باید به کمک اصل علم از مسأله فربه شود، بگوییم که فقه ما در طول تاریخ خود، اگر مسائل فقهی نداشت، بالنده نمی‌شد. اصول ما و علوم دیگر نیز همین‌گونه است؛ یعنی اگر ما در طول تاریخ با مسائل برخورد نداشتیم، این علم تولید نمی‌شد؛ در نتیجه به‌نظر بنده معضل ما کم‌کم در حال خودنمای است و برمی‌گردد به این‌که رابطة بین پژوهش‌هایی که در دین‌شناسی است با آن مسائل چه نوع ارتباطی هست؟ به‌نظر بنده این را باید بیشتر بکاویم. وقتی این‌گونه بنگریم، من برمی‌گردم و از دین‌پژوهی هم سؤالی می‌کنم. اتفاقاً به‌نظر بنده مقایسه دین‌پژوهی با مقایسه ریاضیات و فیزیک و شیمی آموزنده است؛ چون دین‌پژوهی حداقل در بخش بزرگی از گستره‌های خود، برخلاف آن علوم، هویت واسطه‌ای دارد و این هویت واسطه‌ای را اگر ننگریم، نه تصویری از تولید علم در این‌جا می‌توانیم داشته باشیم و نه می‌توانیم موانع و مبانی را بیابیم. فلسفه، هویت واسطه‌ای ندارد. فلسفه معرفتی است که با نیروی محرکه‌ای به‌نام پژوهش فیلسوف جلو می‌رود و حتی در علوم پسینی هم این‌طور نیست؛ یعنی در روانشناسی و جامعه‌شناسی هم محقق هست،‌ با مسائلی که او به آن می‌رسد و این مسائل را پاسخ می‌دهد و علمش جلو می‌رود.
اما در بخش بزرگی از گستره‌های دین‌پژوهی ـــ چون معرفت دینی هویت واسطه‌ای دارد، یعنی واسطة‌ بین وحی و مخاطبان وحی است ــ اگر این هویت واسطه‌ای را نبینید، از پژوهشگر دینی تصویر خیلی روشنی نخواهید داشت؛ به‌عبارت دیگر هویت و ماهیت پژوهشگر دینی به‌گمان بنده در بسیاری از گستره‌های دین‌پژوهی، هویت واسطه‌ای است؛ یعنی من پژوهشگر واسطه هستم بین وحی و مخاطبان وحی. وحی ثابت است، ولی مخاطبان وحی دایماً در تحول هستند. معنای آن این است که من باید از هویت واسطه‌ای بودن معرفت دینی یک مدل برای تولید در دین‌پژوهی به‌دست آورم و آن مدل این است. (من هنوز در مقام تشخیص مسأله هستم و جواب نمی‌دهم.)
وقتی پژوهشگر احساس کند که هویتش، هویت واسطه‌ای بین وحی و مخاطبان وحی است، مسأله پژوهشگر، مسأله مخاطبان وحی می‌شود و وحی می‌شود مبنا و منبع برای گرفتن پاسخ، آن وقت مدل تولید علم این‌گونه می‌شود که فردی که در حوزه دین‌پژوهی است، مسائلی را از مخاطبان می‌گیرد، این مسائل را به منبع عرضه می‌کند و توقع او این نیست که جواب این مسأله کاملاً در وحی باشد. برای گرفتن جواب از وحی به تحقیق روشمندی نیازمند است؛ همچنین نیازمند اجتهاد است و این اجتهاد، یعنی نیروی محرکه تولید علم. حالا اگر بخواهید درباره این هویت واسطه‌ای بیشتر کار کنید، بنده در کتاب «هندسه‌معرفتی کلام جدید» مفصل آورده‌‌ام. اگر مدل ما برای تولید علم این باشد، آن وقت اگر پژوهشگر هویت واسطه‌ای را متوجه نباشد و مخاطبان وحی یا وحی را از دست بدهد یا روش گرفتن مسائل از وحی را در دست نداشته باشد، تولید علم در دین‌پژوهی عقیم می‌شود.
جناب دکتر یثربی پرسش چهارم را با حضرتعالی پی می‌گیریم.
3. پس از منظر قرآنی، موضوع را از زاویه دیگری مورد بررسی قرار می‌دهیم. به نظر شما پیش‌انگاره‌هایی که نوآوری را در دین‌پژوهی ممکن، بلکه مطلوب می‌سازد چیست؟ چنان‌چه ممکن باشد به بیان برخی از این پیش انگاره‌ها بپردازید؟
بسم‌الله الرحمن الرحیم
مبانی یا معانی؟ مبانی. ببینید اصطلاح نوآوری از غرب آمده است. تجدد و غرب واقعاً نوآوری کرده است و این‌که می‌گوییم دنیای جدید یا فکر جدید، شوخی نیست. دنیای جدید در این فضایی که ما نشسته‌ایم، اصلاً با فضای قبل خود قابل مقایسه نیست. همه چیز آن فرق کرده است: از مهندسی، ساختمان، امکانات ساختمانی، ترقی و… تجدد در غرب چه‌جور اتفاق افتاد؟ تجدد در غرب در معرفت‌شناسی اتفاق افتاد و از معرفت‌شناسی به هستی‌شناسی سرایت کرد؛ یعنی در قرن شانزدهم به‌تدریج این‌ها بیدار شدند و منطق و طرز تفکر را نقل کردند و معرفت‌شناسی جدیدی به‌وسیله «فرانسیس بیکن» پدید آوردند. و این، اساس هستی‌شناسی و مرحله جدیدی از مطالعات علمی شد که به همین تمدن جدید در مسائل انسانی، صنعتی، علوم پایه، پزشکی و هواشناسی انجامید و انصافاً هم کار زیادی کرده‌اند. اگر انسان بخواهد نتایج و آثار این تجدد را بشمرد لا تعد و لا تُحصی است. شما شرایط امروزی را بگذارید برای شاید 200 سال پیش، اصلاً قابل مقایسه نیست؛ حتی این شرایط در جهان سوم هم عوض شده است هر فکری نمانده، قحطی و گرسنگی به آن حد نمانده است؛ درصد عظیمی از مردم دنیا در جهان سوم و این‌ها اما باز به آن اندازه سابق نیست. وبایی که هر جا می‌آمد، دو سوم جمعیت را از بین می‌برد؛ طاعون، آبله و سرخک نیز همین‌طور، همه این شرایط امروز را اگر کنار شرایط دیروز بگذاریم، اصلاً قابل مقایسه نیست و کاملاً بی‌انصافی است اگر بگوییم که جهان فرق نکرده یا از آن بدتر این است که بگوییم گذشته‌ بهتر از حالا بوده است. شما شرایط گذشته را دیده‌اید، شاید خود من و شما جزء همان عوامل بودیم که به‌عنوان برده ما را به میدان کشیدند و هیچ‌کس حاضر نیست به نرخ غذایی که می‌خوریم، ‌صبح تا غروب کار کند تا شکم ما نیمه‌سیر شود. با قحط، غنا، بردگی، بیماری و … مبارزه کردند؛ همچنین با حکومت‌های استبدادی و با آن دین‌ها و خرافات و ادیان ظرفی مانند مسیحیت تا حدود زیادی به مبارزه برخاستند. برنار ناصر در «تاریخ فلسفه» می‌گوید: من مانده بودم که مبدأ دوران جدید از کجا بوده است؛ آیا از قرن شانزدهم بگیرم یا هفدهم. بعد می‌گوید: من به این نتیجه رسیدم که ما در قرن شانزدهم، چیز جدیدی نداریم. درست است «لوتر» حرفی زده است که اگر «آگوستین» را زنده کنند، لوتر را نمی‌پسندد؛ ولی انسان صحبت‌هایش را متوجه می‌شود که چه می‌گوید. اما از قرن هفدهم ـــ از نیوتن به این طرف ـــ اتفاقی افتاده که پیشینیان را بیدار کنند. اصلاً نمی‌دانند این‌ها چه می‌گویند؛ یعنی مانند بچه‌ای که سواد خواندن و نوشتن دارد،  باید به کلاس برود تا فیزیک نیوتن را بفهمد ارسطو باید بیاید درس بخواند؛ یعنی مانند شاگرد دبیرستان، حتی از آن هم پایین‌تر، مانند شاگرد دوران راهنمایی. این‌که بنده این را مبنا قرار می‌دهم که تجدد در این‌جا است؛ یعنی اگر گذشتگان را بیدار کنیم، دیگر امروز را نمی‌فهمند. یعنی اگر ما را به عصر ارسطو ببرند هرچه هست می‌فهمیم، نوشته‌های ارسطو را می‌فهمیم؛ ولی اگر ارسطو را در عصر ما بیدار کنند، هزاران مطلب در همین فیزیک، شیمی، قضا و پزشکی است که او از هیچ کدام سر در نمی‌آورد. اگر از ارسطو بپرسید عناصر چندتا است، خواهد گفت چهار تا یا از ابن‌سینا؛ یعنی بچه راهنمایی ما می‌گوید: ‌این‌که تو می‌گویی عنصر است، عنصر نیست. عنصر هم چهار تا نیست؛ بلکه بیش از صد عنصر داریم. اگر ارسطو به ابن‌سینا بگوید که نام عنصرها را بشمر، بیشتر از دو نام نمی‌تواند بشمرد؛ این را می‌گویند تجدد. اکنون اگر ما در هر حوضه‌ای بخواهیم تجدد داشته باشیم، با جابه‌جا کردن لفظ اتفاق نمی‌افتد؛ بلکه باید یک سری مبانی عوض شود و به نظر بنده باید معرفت‌شناسی ما دست‌‌کاری شود. حالا اگر می‌خواهیم تحولی ایجاد شود، باید از معرفت‌شناسی‌مان شروع کنیم که به‌نظر بنده به تجدید نظر بسیاری نیازمند است.
چیزی نداریم. ببینید تجدد با آن تعریف ناسخ، یعنی اگر بگوییم این محصول را جلوی آن یکی بگذاریم، سر در نمی‌آورد، حالا شاید با این معیار در یونان تجددی اتفاق افتاده است؛ چون مثلاً اگر ریاضیات فلسفه و طبیعیات یونان را  جلوی مردم 500 سال پیش می‌گذاشتید، سردرنمی‌آوردند؛ اما مثلاً از ابن‌سینا تا ملاصدرا و حاج‌هادی چنین چیزی نداریم که اگر ابن‌سینا را بیدار کردیم، نفهمد که ملاصدرا چه گفته است. می‌فهمد، خوب هم می‌فهمد و شاید نصفش را هم رد ‌کند. الان ما ابن‌سینا را بیدار کنیم این‌طور نیست که روش ارسطو را نفهمد؛ بلکه خیلی خوب هم می‌فهمد و شاید به خیلی چیزها هم اشکال وارد کند و نپسندد. آن تجددی که ما نداشتیم و در تعریف من جدید بود، یک چیزی است غیر از موجودی، موجودی را هر چه‌قدر جابه‌جا کنیم و لفظش را هم عوض کنیم، همان است. چیزی اتفاق نیفتاده، مطلب همان است و ما لفظ و زبان یا مثلاً اصطلاحاتش را عوض کردیم یا گاه مسأله‌‌اش را عوض می‌کنیم؛ برای نمونه یک چیزی زمان قدیم نبود، ولی حالا ما آن را داریم، مانند این‌که ما قبله را در کره ماه چطور بیابیم. این‌که تجدد نیست. باز این تجدد هم از آن‌جا پیدا شده است. چرا؟ چون قدیم که به کره ماه نمی‌رفتند. حالا بشر به کره ماه رفته این مسأله هم جدید است والّا قدیم نمی‌گفتند به کدام طرف نماز بخوانید یا در قطب شمال و جنوب به کدام طرف نماز بخوانید.
به‌نظر شما تحولی که در چند ساله‌ اخیر در علوم اسلامی رخ داده است؛ به‌عنوان مثال همان حکمت متعالیه صدرایی. این‌ها را به‌عنوان ساحت تجدد نمی‌توانیم حساب کنیم؛ حتی یک نفر روشنفکر مرا نقد کرده بود که چرا شما شیخ اشراق را متجدد نمی‌‌خوانید؟ بنده می‌گویم که مبانی شیخ اشراق، همان مبانی گذشته است، فقط روی آن‌ها کار کرده‌اند و این طرف و آن طرف حکمت متعالیه، عرفان اسلامی، فلسفه مشاء تغییراتی کرده است؛ البته با تغییراتی در زبان و تنظیم استدلال که این، نظر بنده است.
دانشمندانی مانند نیوتن و سایر افرادی مانند ایشان، نوآوری‌هایی در مسائل علمی داشته‌اند که منجر به یک سری مسائل اعتقادی هم شده است طبیعتاً با این مطالبی که فرمودید، مسائل اعتقادی مسیحیت در آن زمان هم زیر سوال رفت، آیا تجدد باید به این‌جا منجر شود که مسائل اعتقادی هم زیرورو شود؟
بله، دین را در غرب کنار نزنید، بشر دین کنارزدنی را فهمیده که باید کنار بزند. یک‌جا به مردم این‌گونه فهمانده‌اند که شما بچه‌قورباغه‌اید یا به یک عده بچه ما این‌‌گونه گفته‌اند که شما بچه قورباغه‌اید؛ این‌ها یک زمان باهوش می‌شوند و به این حرف می‌خندند و آن‌ را کنار می‌گذارند، این کار بدی نیست؛ زیرا علم نگفته است که دین برود این دین هوشیار مردم باعث شده است که مردم قرن هجدهم مانند مردم قرن چهاردهم نباشند که کلیسا هرچه بفرماید چشم و گوش بسته اطاعت کنند. آن‌ها انسان‌هایی بوده‌اند که برای خود اصالت قایل شده‌ و خود را مطرح کرده‌اند به این شکل که آدم هستم و می‌خواهم بفهمم و اگر چیزی را هم نمی‌فهمد، می‌گوید نمی‌فهمم؛ پس قبول هم نمی‌کنم؛ این اصلاً ربطی به علم و اصول نیوتن ندارد؛ ولی به معرفت‌شناسی مربوط است و به این‌که بشر متوجه شود که باید توجیه بخواهد و هر مطلبی را که به او گفتند، بدون تحقیق نپذیرد. این یک اصل است که هر گزاره‌ای باید برای آدم توجیه خود را داشته باشد. این معرفت‌شناسی نبود که هرچه می‌گفتند، مردم می‌پذیرفتند. معرفت‌شناسی راهنمایی کرد، وقتی این راهنمایی شد، به کلیسایش گفت تو که به من می‌گویی این  چه‌جور مسأله‌ای است، وقتی نتوانست توجیه کند، او هم گفت قبول نمی‌کنم و این کار  کار بدی نکرد؛ ولی به هر حال نظرات آن‌ها به نظریه تعارض علم و دین انجامید. برای این‌که باید علم و دین با هم تعارض پیدا کند، چرا نکند، این دین می‌گفت که مرجع همه کار شما منم، فیزیک برای غرب نوشته بود، شیمی و فلسفه نوشته بود، فلکیات و جغرافیا نوشته بود، روشنفکر آن روزی آمد و گفت: من به خود طبیعت مراجعه می‌کنم و می‌بینم که جغرافیای تو درست نیست و ما در اسلام فیزیک و شیمی نداریم که علمای ما این‌ها را تدریس نکرده‌اند؛ زیرا دعوای علم و دین از این‌جا شروع شد که این دین آمد و کلیسا اوایل مخالفت کرد و درب آکادمی افلاطون را بست. در قرن ششم م. 600 سال بعد قرن سیزدهم این‌ها آمدند و قسمت عمده تعالیم ارسطو را  ـــ که از طریق «ابن‌رشد» و «ابن‌سینا» به آن‌جا منتقل شده بود  ـــ کلیسایی کردند؛ یعنی این‌ها را تدریس کردند. کلیسا هم یک چیز را صرفش بکنید، می‌شود ولی، مثل آخوندی ما نیست؛ یعنی اگر زیر یک جریان یا کتابی را امضا کند، مثل انجیل و قرآن است؛ مثل جمع آخوندی ما نیست که راحت بگوییم آقا نفهمیده است. گاهی هست که روستاییان ما دلشان نمی‌آید جسارت کنند؛ بنابراین می‌گویند آقا این‌جا کم‌لطفی فرموده، یعنی نفهمیده است، ولی در کلیسا چنین چیزی نبود،  حتی خود کلیسا نمی‌توانست بگوید من اشتباه کردم یا گذشتگان ما اشتباه کردنده‌اند.  امضای کلیسا پای تعالیم ارسطو خورد، او طبیعیات قدیم بعد هر کسی آمد می‌گفت اکورسونیس زدنش. و این تفاوت واقعی میان این‌دو دین در دو بسته است.
6. همان‌طور که می‌دانیم شناخت پیش انگاره‌های نوآوری در دین از موضوعات بسیار مهم برای جریان‌مند شدن نهضت نرم‌افزاری در دین است. هم‌چنین منظر مسأله شناختی و روش‌شناختی به موضوع تولید نرم‌افزاری نیز بسیار ضروری به‌نظر می‌رسد. از این‌رو با درنگ بیشتری بر این منظر از جناب آقای فنانی اشکوری می‌پرسیم که چه روش‌هایی را مانع نوآوری در حوزه دین‌پژوهی می‌دانید.
به‌نام خدا
ــ بنده این‌گونه می‌فهمم که فرض کنید ظاهرگرایی مطلق در فهم دین، یعنی هیچ نوع باطنی برای قرآن، حدیث یا کلام دینی قایل نباشیم؛ مانند قشریون که می‌گویند اگر قرآن گفت «یدالله فوق ایدیهم» شما بگویید همین دست، صحیح است یا باطن‌گرایی افراطی، به‌گونه‌ای که شما بگویید ظاهر مراد نیست، آن‌گونه که بعضی صوفیان گفته‌اند؛ یعنی همة مسائل آفاقی را تفسیر انفسی می‌کنند. می‌گویند اگر دین گفته است حج، کعبه همان قلب تو است، قلبت را پاک کن، خدا آن‌جا است، اگر حول نام و یاد خدا گردش کنی می‌شود طواف. خوب، این باطن‌گرایی مطلق یا ظاهرگرایی مطلق است.
ـ شاید این پرسش ناظر بر این باشد که الان در بحث تفسیر متون در کنار روش‌های تفسیری مفسرین بحث‌های هرمنوتیک نیز مطرح است مانند: مولف محوری، متن محوری و خواننده محوری، حالا شاید یک عده‌ای بگویند ما می‌خواهیم در این حوزه نوآوری کنیم و به این سه مبنای کلان اصالتاً نظر کنیم. اکنون آیا می‌توانیم این روش‌ها را مانع بدانیم؟ (یا درون حوزه و در روش برخورد با متن دینی در مکانیزم فهم دین و در تقابل با چنین تفکراتی موانعی را داریم یا اصلاً خود این نگاه‌ها می‌تواند مانع باشد به صرف این‌که محصول دنیای مدرن هستند، یعنی نوعی تجددزدگی.)
ـ اتفاقاً بنده در چند مصاحبه این را گفته‌ام که یکی از مشکلاتی که ما الان داریم و حوزه را تهدید می‌کند، این است که در برابر غرب، انفعالی بسیار  برخورد می‌کنیم. بسیاری از مسائلی که در نشریات ما مطرح می‌شود، واقعاً مسأله ما نیست، یک چیزی مد شده است و در دهان ما انداخته‌اند و فکر می‌کنیم که نوآوری، یعنی حل این‌گونه مسائل یا هر کس اقدام به نوشتن مقاله‌ای می‌کند؛ مثلاً درباره پلورالیسم دینی، هرمنوتیک و بحث‌های دیگر. در مجموع، محور قرار دادن فلسفه دین ـــ که خاستگاه آن در غرب بوده است و بسیاری از مسائل آن زمینة طرح در جهان اسلام ندارد ـــ نوعی دورشدن از مسائل اصلی ما است. ما در زمینه تعلیم و تربیت چند مقاله عمیقِ فلسفی نوشته‌ایم؛ همچنین درباره زبان دین، چندین مقاله و کتاب به رشته تحریر درآورده‌ایم زبان دین بحثی است که در مسیحیت مطرح شده و یکی از مباحث فلسفه دین است که در غرب تاریخچة معینی دارد؛ به‌گونه‌ای که‌ در ایران و جهان اسلام، چنین تاریخچه‌ای نداریم؛ به‌عبارت دیگر در اصل این پرسش که دنبال جواب آن می‌گردیم،‌ برای ما نیست. خیلی وقت‌ها تفکر ما براساس موج و مُد است؛ یعنی معنای نوآوری این نیست که اگر حرف‌های متجددان را بزنیم، می‌شویم نوآور. شما ممکن است نظریه‌ای را از «ابن جوزی» مطرح کنید و شما را نوآور خطاب کنند. نوآور یعنی آن مشکل جدیدی را از ما حل کند و پاسخ پرسش جدیدی را به ما بدهد؛ نه این‌که نو هست، یعنی امروز در دنیا مطرح است و بازار دارد. این دو گاه با هم اشتباه می‌شود و عالم به زمان هم یعنی نه کسی که مسائل نو را می‌داند.
ـ درباره تمدن اسلامی نیز، این شرایط تاریخی از آنجا حاصل شد؛ یعنی این تلقیات انسان منطق این است که با امکانات موجود خود، پرسش‌های مطرح شده در شرایط تاریخی موجود را به کتاب و سنت ارجاع دهیم و ببینیم که درباره انسان یا عالم مثلاً تاملات خود من است و این‌که قصة آفرینش را چگونه بفهمیم که این عالم ضایع نشود. معنا ندارد که خداوند این عالم را به اشتباه خلق کرده یا حتی آدم نیز آن خطا را به اشتباه انجام داده است؛ یعنی اگر منظور شما رسیدن به این چارچوب‌ها است تا در آینده ما را به نوع جدیدی از معرفت هدایت ‌کند، پاسخ این پرسش‌ها از لحاظ تاریخی داده شده است. امروز غرب آمده و این پرسش‌ها را مطرح کرده و این عالم را اینجوری کرده است. حالا ما ببینیم که انسان متصرف می‌خواهیم؛ انسان متصرفی که وجوه ثابتی نیز داشته باشد، دیانت درباره این مسأله چه می‌گوید، آیا این عالم موضوعیت دارد یا نه؟ تطور تاریخی عالم موضوعیت دارد یا نه؟ این، راهش این است. ولی اما اگر منظور شما از این پرسش این است که بعد از رسیدن به جواب، باید منطق موجود یا چارچوب شناختی موجود این را چگونه درست کنیم،‌ در این‌جا این مسأله مطرح می‌شود که دانش یا دین‌پژوهی موجودمان برای زندگی دیگری شکل گرفته است که گرچه به لحاظ دینی و تاریخی معتقدیم که در تعارض کامل با این نوع زندگی موجود یا این نوع تلقی از هستی موجود نیست، ولی کاملاً هم منطبق نیست؛ بلکه تاخر دارد و از همه جهات هم تاخر دارد. حالا مسأله این می‌شود که چگونه این منطق را فراهم کنیم. به‌نظر می‌رسد همان‌گونه که در بیانات حضرت امام و دیگران هم بود، بسیاری مسائل از پیش معلوم نیست. بلکه باید در راه افتاد و جلو رفت، ولی آن مقداری که قابل تشخیص است؛ برای نمونه ما می‌دانیم که این نوع نگاه فردگرایانه در فقه، این نوع نگاه، نگاهی متناسب با مشکلات امروز نیست. یک راه حل قضیه این است که با اصل قرار دادن آن نوع تلقی از هستی، این خیلی مهم است، آن را اصل قرار دهیم و بعد برویم اینها را درست کنیم. بسیاری از این مشکلات ضوابطی و منطقی به این دلیل است که ما هنوز تکلیفمان را با این دو نوع زندگی روشن نکرده‌ایم؛ چنان‌که در پس ضمیرمان به‌گونه‌ای به این عالم نگاه می‌کنیم که با این ضوابط سازگار است و بعد کسی هم مساله‌ای را مطرح می‌کند که ما می‌خواهیم یک جوری آن را حل کنیم. به‌نظر می‌رسد که یک تغییر اساسی در این نوع منطق و در این تفکر و نگاه لازم است.
تاکنون زوایای مختلفی از روش‌شناختی نوآوری مورد دقت قرار گرفت. بار دیگر با ورود به تلقی‌های هستی‌شناسی از جناب دکتر کچوئیان و در این خصوص پرسشی را طرح می‌کنیم. به‌نظر شما چه نوع تلقی‌های هستی شناسانه‌ای مبانی و پایگاه‌های فلسفی و دینی مانع نوآوری در دین‌پژوهی است؟
ـ یعنی به‌نظرم می‌رسد که این تلقی را باید داشته باشیم که در این 200 سال اخیر، ما را وارد جهان دیگری کرده‌اند که باید نخست تکلیف خود را با آن روشن کنیم، آن وقت در پی این باشیم که تک تک این ابزارها برای ساختن این عالم چیست. هنوز هم حوزه ما در کار ساختن این عالم نیست. به‌عبارت دیگر شما می‌بینید که این عالم را کسان دیگری که بر منطق دنیای غرب تکیه کرده، اداره می‌کنند. اقتصادش،
سیاستش، … هیچ چیز جامعه جز به اشکال به دیانت مرتبت نمی‌شود؛ نه این‌که دید منفی داشته باشم، یک عده‌ای هستیم؛ برای نمونه شما درباره علم دینی صحبت می‌کنید، و در جای دیگر، عده‌ای درباره اقتصاد دینی سخن می‌گویند؛ ولی حقیقت قضیه این است که حوزه ما در زندگی ادغام نشده است. کارشناسان و متولیان جامعة‌ ما از جای دیگری تغذیه کرده‌اند؛ (یعنی دانشگاه که دانشگاه نیز از علم بیرون تغذیه کرده است.) اگر این فرض را می‌گرفتیم که ما در عین حال که می‌خواهیم در این عالم موجود زندگی کنیم، می‌خواهیم دینی هم زندگی کنیم و حوزه می‌آمد در درون این مناسبات و به شکل نهادینه‌ای می‌رفت، آن وقت در این مسیر می‌افتاد که به طور طبیعی برود و این مسائل را حل و فصل کند. چنین حوزه‌ای هم‌چنان در حاشیه است. بنده ادغام اجتماعی به نظرم می‌رسد و یک پاسخ اجتماعی برای آن دارم: ببینید حوزة گذشتة ما حوزه‌ای بود که در درون زندگی اجتماعی قرار داشت؛ یعنی کنار بازار بود و با ساختارهای موجود ربط داشت و جزئی از این ساختارها بود. بنابراین موضوع‌شناسی خوبی نیز داشت و همین که به‌طور دایم ابداع می‌کرد، منطق جدید برای پاسخگویی به پرسش‌ها هم به‌طور دایم می‌آمد و می‌رفت. در حال حاضر بسیاری از حوزوی‌های ما حتی در زندگی جدید به‌صورت شخصی هم ادغام نشده‌اند. بسیاری هنوز در زندگی‌های گذشته هستند. به‌نظر بنده نه این‌که راه حل منطقی نداشته باشد. وقتی شما رفتید و ادغام شدید، آن‌وقت وارد جریان ایجاد علم می‌شوید و به طور طبیعی پرسش‌های شما مطرح می‌شود؛ برای نمونه همین اجتماع امر و نهی یا نوع تلقی شما از ظواهر کتاب و سنت یا نوع رویارویی شما با مسائل.
7. هم‌اکنون ما در حوزه علمیه، معارف مقنن مستند روشمند با حجیت شرعیه در تفسیر و علوم حوزوی غیر از فقه نداریم، عمدتاً معارفمان‌ محتمل است، اگر ما حوزه را داخل کنیم و آن موقع حوزه مکلف شود که معارف مقنن و مستند به حجیت شرعی را در حوزة اقتصاد، جامعه‌شناسی، حتی فیزیک و تمام حوزه‌های دیگر از دین با روشی براساس آن پایگاه جدید ایجاد کند و ارائه دهد، آیا این موضوع را می‌توان حضور دین در عرصه اجتماع نامید؟ آیا این نوآوری و جریان تولید نرم‌افزاری است؟
ـ یاد شهید صدر افتادم. اعتقاد ایشان این بود که باید فکر دین را سیستماتیک ارائه دهیم و بعد اقتصادنا را نوشتند. قبل از ایشان اقتصادنا وجود نداشت. مجموعه‌ای از فتواها وجود داشت که معلوم نبود چه سیستمی را ارائه می‌دهد. اکنون چون این نیاز را دیدند و به این حس رسیدند، روش خود را هم ابداع کردند. چگونه باید یک سیتسم را درآوریم؟ چگونه از این متفرقات فتواها و احادیث به فکر سیستماتیک برسیم؟
ـ ضابطه‌ای داشته باشیم که بتواند این‌ها را در یک کل مرکب بنگرد و نسبت‌سنجی کند.
ـ بله، وقتی این حس ایجاد می‌شود، به‌طور طبیعی ابزارهای منطقی خود را نیز می‌یابد. به‌طور قطع در استنباطات، کل روش‌های اصولی که ائمه داده‌اند، به کمک ما می‌آید؛ ولی آن موقع ممکن است که روش‌های جدید نیز بیاید، برای نمونه فکر گشتالتی که باید درباره آن هم فکر کنیم که آیا این فکر را هم می‌توانیم در مورد فهم و معرفت دینی داشته یا نداشته باشیم. این به‌طور طبیعی می‌آید و به‌نظرم می‌رسد که کار اساسی را باید این‌گونه انجام دهیم. یعنی این حس را نداریم، با وجود این‌که آدم‌ها درگیرند، ولی آدم‌ این حس را ندارد. برای مثال درنظر بگیرید که 25 سال از جمهوری اسلامی گذشته است. ولی یک کتاب در فلسفة سیاسی ـــ که صرفاً از نوع نگاه‌های جدید دانشگاهی نباشد، بلکه احساس کنیم که فکر دینی است ـــ نداریم. بالاخره حضرت امام کار اول را شروع کردند؛ ولی کس دیگری نباید یک چیز دیگری بنویسد و مثلاً این پرسش را طرح کند که حضرت امام گفته‌اند که ولی فقیه نمی‌تواند دیکتاتوری باشد، عملاً می‌شود، باید چه‌کار کنیم. شما می‌گویید نمی‌شود. فرض شما حضرت امام کجا بوده، برچه اساسی می‌گویید نمی‌شود، اگر شد، باید چه‌کار کنیم. مگر در این عالم آدم‌ها کم منحرف شده‌اند. اصلاً شاید آمدند و یک روابط خاصی بین خبرگان و رهبری، پدید آمد، خوب بیاییم درباره این موضوع فکر کنیم، بیاییم بگوییم که آقا شما گفتید که اگر قرار شد ولی‌فقیه مشکل‌دار شد، او را خلع کنیم، آخر این نوع خبرگانی که الان هست، بعداً امکان خلع دارد؟ ما ساختار قدرت را طوری قرار دادیم که این‌گونه باشد؟ مثلاً به‌گونه‌ای باشد که خبرگان نباید اصلاً هیچ نوع رابطه‌ای با رهبری داشته باشد. باید آن‌چنان استقلال داشته باشد که بعداً بتواند این کار را انجام دهد. باید جلساتش کذا باشد، باید رویه‌ها و سنت‌هایی در آن ایجاد شود. هیچ کس نیامده تا در این‌‌باره فکر کند این‌که اساسی‌ترین است دیگر شما در مورد مسائل جزئی‌تر چه کار می‌خواهید بکنید. این ناشی از این است که هنوز به‌نظر نمی‌رسد که این حوزه در زندگی موجود ادغام شده است.
8. حال سئوال دیگری در موضوع نوآوری طرح می‌شود. اگر در این ساختار نقش تدابیر مدیریتی و حکومتی مورد دقت قرار گیرد. این پرسش مطرح می‌شود که حکومت و تدابیر آن چه نقش و جایگاهی را می‌تواند در این خصوص داشته‌باشد؟ جناب حجت‌الاسلام و المسلمین آقای رجحان؛ شما در خصوص جایگاه حکومتی موضوع چه نقشی را برای حکومت و سازمان‌های حکومتی قائل هستید؟
ـ بنده این را به‌عنوان یک پکیج می‌بینم، قطعات این پکیج را توضیح می‌دهم. دقیقاً همین‌طور است که شما می‌فرمایید؛ یعنی این‌طور نیست که بگوییم حکومت باید برود و همه را به‌دنبال خودش بکشاند. این‌ها باید هرکدام در جای خود برای حکومت؛ مانند یک حول‌دهنده باشند. یعنی درواقع یک تعامل کامل باید پیدا کنند. ولی یادتان باشد استارت یا آغازگر برنامه کلان بوده است؛ همان‌طورکه رهبری تعیین می‌کنند که باید جنبش نرم‌افزاری صورت بگیرد؛ آن هم به‌خاطر جایگاه است. وقتی یک نفر می‌رود در سیصد پایی قرار می‌گیرد، از آن بالا می‌تواند بفهمد که چه خبر است. منطقاً آن حجم اطلاعاتی که به رهبر می‌رسد، به هیچ‌کس نمی‌رسد؛ البته ممکن است یک موقعی بین مجلس و خبرگان و... پخش شود، ولی منطقاً این‌گونه است. در نتیجه آن فرد می‌گوید: من دارم می‌بینم که چه اتفاقاتی دارد می‌افتد. اکنون یک ساختار و حرکتی ایجاد می‌شود که هرکدام در جایگاه خود، شروع به حرکت می‌کنند، خودجوش هستند، یاری می‌طلبند، فکر می‌رسانند و امثال این‌ها. در نهایت‌ این حکومت نیست که نرم‌افزار تولید می‌کند؛ بلکه این‌ها هستند که نرم‌افزار تولید می‌کنند.
در یک تقسیم‌بندی می‌توان این‌ها را به موانع درونی و بیرونی  تقسیم کرد. اگر از دید حوزه بنگریم، این‌هایی که مربوط به حکومت می‌شود، به‌‌نوعی موانع بیرونی است و بقیه به موانع درونی تبدیل می‌شود؛ ولی از دیدگاه کلان که بنگریم، این‌ها یک پکیج است و قصد خط کشی بین آن‌ها را نداریم؛ ولی در عین حال کاملاً می‌توان حوزه‌های اینها را تعیین کرد. اگر واقعاً جنبش نرم‌افزاری بخواهد به یک جریان تبدیل شود ـ البته این بحثی که مطرح می‌کنم، تنها حوزه دین‌پژوهی را دربر نمی‌گیرد، بلکه همه حوزه‌ها را شامل می‌شود که آن، مسأله ساختار آموزشی است ـ از نظر مبنا به یک ساختار ویژه نیاز دارد؛ به تعبیر دیگر اگر شما جو کاشتید، جو برداشت می‌کنید؛ ولی اگر گندم می‌خواهید، باید گندم بکارید.
پرسش بنده از شما این است که چند سال دارید؟
ـ 34 سال.
ـ من الان چه کار کرده‌ام. ذهن شما می‌توانست به میلیون‌ها موضوع بپردازد؛ ولی من نگذاشتم و رهبری اندیشه شما را به‌عهده گرفتم و تعیین کردم که چه پاسخی بدهید. رهبری اندیشه به عنصری به‌نام سوال وابسته است. ساختار آموزشی جامعة جهانی، نه جامعة‌ ایران، براساس پاسخ‌محوری است، نه سوال‌محوری. در همة مراکز دنیا وقتی شما به سوالی پاسخ می‌دهید، نمره می‌گیرید. بهترین نمونه آن، موسسه نوبل است؛ زیرا اگر به سوالات جامعه بشری پاسخ دهید، جایزه می‌دهد. برای نیوتن چرا کف می‌زنید؟ چون پاسخ خوبی داده و کشف خوبی کرده است. این ساختار آموزشی هیچ‌گاه نمی‌تواند رهبر شود. اصلاً رهبر تولید نمی‌کند؛ بلکه پیرو تولید می‌کند؛ یعنی از روز نخست که شما فرد را وارد ساختار آموزشی می‌کنید، البته یک زمانی حوزه این‌گونه نبوده است، این درس‌های قدیمی که می‌خوانید، می‌گوید: ان قلت، قلت یا مثلاً گفت‌وگوهای بعضی از احزاب با ائمه. سوال می‌کنند و می‌گویند مرحباً به سوال، آفرین به این سوال. به‌خاطر سوالی که می‌کند، تشویقش می‌کنند. بنده یک موقع روی این احادیث کار می‌کردم که ببینم کجاها با چه خصوصیتی این مرحباً را گفته‌اند و این سوال چه ویژگی‌هایی داشته است؛ یعنی بنده الان در دانشگاه به دانشجویی که درس اصول و فقه می‌خواند، به شرط این‌که خوب سوال کند نمره می‌دهم. اصلاً سر امتحان سیستم آموزش را تغییر داده‌ام. متنی به او می‌دهم و می‌گویم سوال طرح کن. آن وقت سوال شاخص دارد. یک وقت یادم هست که متنی داده‌بودم و به دانشجو گفته بودم که سوال درآورید، یکی گفته بود: متن فوق را ترجمه کنید. من هم از سی نمره، نیم نمره به او دادم؛ البته اعتراض کرد که شما گفته بودید سوال مطرح کنید؛ گفتم من در دوره تحصیل برای طرح سوال چقدر به شما شاخص دادم؛ سؤالی که خلاقیت ایجاد می‌کند؛ سوالی که شما را به لایة‌ محفوظات می‌برد؛ سوالی که وادی تقلید برای شما ایجاد می‌کند، شاخص دارد، ولی اصل مهم در این است که ما دانش‌آموز را وقتی پاسخ خوب داده، به او نمره دادیم و تشویق کردیم که این نمی‌تواند دستمایه جنبش نرم‌افزاری باشد؛ زیرا جنبش نرم‌افزاری مبتنی بر سوال‌محوری است.
9. بار دیگر مسأله را به صورت جزئی‌تر مورد دقت قرار می‌دهیم. چنان‌چه موضوع را به صورت یک‌ کل یکپارچه در نظر بگیریم و نقش حکومتی را باز کاوی کنیم سئوال دیگری مطرح می‌شود. جناب حجت‌الاسلام والمسلمین مهریزی، به نظر حضرتعالی چه شده که تاکنون در بسیاری از مسائل کلان جامعه امروز مانند بانکداری، اقتصاد و … الگوهای مناسب علمی در تولید نظریات علمی وجود ندارد؟
از موانع دخالت‌ دادن سیاست‌های روزمره یا سیاسی‌بازی‌ها بگویم (نمی‌دانم چه تعبیری به کار ببرم که آسیب خاصی نداشته باشد) در حوزة معرفت و دانش و فرهنگ. این هم یکی از موانع و آفات است.
آیا مشکل در تطبیق این احکام فقهی است یا مشکل در مسائل نرم‌افزاری است؟ اگر مشکل در بخش نرم‌افزاری است، از چه چیزهایی ناشی می‌شود؟ ناشی از روش‌ها است،‌ قواعد یا مسائل دیگر؟
به‌نام خدا
ـ بنده در این زمینه دو بحث نوشته‌ام، اگر بعداً لازم بود، می‌شود مطرح کرد: یکی از بحث‌ها جدید است و امسال به نام «آسیب‌شناسی اجتهاد» در مجلة آینه پژوهش، شماره فروردین و اردیبهشت چاپ شد. در آن‌جا بنده ده عامل را ذکر کردم که اجتهاد امروزی با این آسیب‌ها و آفت‌ها گریبانگیر است. بحث دیگر درباره اصول است که باز در همان آینه پژوهش چندین سال قبل با عنوان «دانش‌اصول در ترازوی نقد» چاپ شده‌بود و در آن‌جا نیز درباره آفت‌ها و موانعی که در علم اصول وجود دارد، سخن رفته است. در مقاله جدید، به عملیات آسیب‌شناسی اجتهاد بیشتر نظر داشتم، نه به دستاورد. چون فقه محصول اجتهاد است، ممکن است هم خود فقه را آسیب‌شناسی کنیم، و هم آن عملیاتی که به آن می‌انجامد؛ یعنی اجتهاد و هم دانش آلی که می‌شود اصول. یعنی ما این‌جا سه حلقه داریم: علم اصول، اجتهاد، فقه. درباره خود فقه هم می‌شود بحث کرد، اما حالا بعضی از این‌ها مشترک است. این نکته‌ای که شما مطرح کردید، درست است؛ برخی علوم آلی است و برخی دیگر اصالی است؛ یعنی علمی هست که خود آن علم مطلوب است؛ اما یک علمی هست که برای کار دیگر است،‌ وقتی آن علم برای کار دیگری است؛ زمانی علم می‌شود که آن کار به‌خصوص از آن نتیجه بدهد. اگر درنیاید، دیگر علم نیست؛ چون در تعریف اولیه‌‌اش آلی بودن نهفته شده است. اصول برای فقه است. در کل ما دانشی به نام اصول مستقل نیاز نداریم؛ بلکه دانشی می‌خواهیم که ذهن طلبه‌ها باز شود، خوب بروند فلسفه بخوانند. آخر دیدید که بعضی‌ها می‌گویند ما اصول می‌خوانیم تا ذهنمان باز شود. خوب بروید فلسفه بخوانید‌، بروید ریاضی، فیزیک و شیمی بخوانید که فوایدی هم دارد. چرا مثلاً ما  درگیر بحث‌های ذهنی محض شویم؟ بنابراین چون اصول آلت فقه است، زمانی در جایگاه خودش قرار می‌گیرد که بتوانیم مشکلات فقه را مرتفع کنیم. هرگاه اصول به خودش پرداخت، آفت‌پذیر و دارای آسیب می‌شود، یعنی دارد خودش را بزرگ و فربه می‌کند و از نیازهای آن دانش مقصود غافل است. یعنی درواقع مشکل فقه را برطرف نکرده، بلکه خود حجیم شده و به اندازه فقه شده یا از فقه هم بزرگ‌تر گشته است؛ مثلاً در خارج، اصول فلان فقیه را می‌گفتند شصت سال طول می‌کشد. درباره ملا حبیب‌الله رشتی در بعضی کتاب‌ها ذکر می‌کنند که ایشان بحث مقدمة واجبش، چهارده سال طول کشیده است و، یک دور اصولش شصت سال.
همین بحث درباره فقه نیز مطرح است؛ چون وقتی فقه را تعریف می‌کنند، می‌گویند کار فقه تبیین افعال مکلفین است. وقتی فقه می‌خواهد نظام رفتاری فرد و جامعه اسلامی را تعیین کند، اگر یک زمان پا به پای این هدف مناسب با زمان نیامد، باز فقه مانده است؛ بنابراین مثال‌ها، نمونه‌ها و فروعی که در فقه مطرح می‌شود، اگر فروعی باشد که امروز کاربرد ندارد، باز این فقه مانده است. شما اگر در فقه می‌بینید که این فرع مطرح می‌شود که اگرکسی مسترسل لحیه شد و بعد هوا گرم و آب دستهایش هم برای مسح خشک شد، از آن مقدار اضافه ریشش می‌تواند آب بگیرد و مسح کند یا نه؟ واقعاً چه مقدار مورد ابتلا است؟ چه مقدار کاربرد دارد که در درس خارج یک روز روی این فرع فقهی بحث شود که چند ده نفر هم بنشینند و بحث کنند یا فروعی که اصلاً منتفی شده است، یعنی اصلاً مصداق ندارد یا مصداق‌های خیلی کمی دارد. به‌نظر بنده فروعی که کلاً منتفی شده است، باید در دوره‌های آموزشی جدید و در تدوین‌های جدید حذف شود؛ ولی نمی‌توانیم از کتاب‌‌های  قبلی حذف کنیم؛ زیرا آن کتاب‌ها هویت تاریخی ما است؛ اما امروز که می‌خواهد کتاب‌ تحقیقی نوشته شود، باید به فروع جدید پرداخته شود و در کتاب‌های فقهی، آموزشی و تحقیقی این فروع ندارد نیاید، اینها استفتائات است، یک استفتاء بوده که یک کسی یک بار پیدا کرده، اما این دیگر مبنای کتاب متن نمی‌شود که یعنی ما بیاییم متن را آموزشی کنیم و بگوییم این‌جوری است و این‌چنین است.
بنابراین این نکته درست است که یکی از موانع این است که نپرداختن آن دانش به هدف و رسالتی که برایش شکل گرفته و به مسائل ذهنی و فرعی پرداخته. این یکی از موانع است.
این  فرمایش حضرتعالی را می‌توان معطوف، به محتوای فقه دانست. آیا ساختارهای فقهی فارغ‌ از محتواهای آن نیز نیاز به آسیب‌‌شناسی دارد؟
یکی دیگر از موانع در همین حوزه فقه که ذکر کردیم، این است که تاملات ما معمولاً روی محتوا متمرکز می‌شود؛ مثلاً می‌آییم روی این حرفی که صاحب شرایع یا صاحب جواهر گفته است، فکر می‌کنیم، اما روی این ساختار کمتر تامل می‌کنیم. این ساختاری که مثلاً صاحب شرایع برای فقه درست کرد، در قرن هفتم ساختار خوبی بود، اما امروز هم این ساختار پاسخگو است یا نه؟ خود این ساختار یکی از نظرات علامه بود، همان‌طورکه وقتی می‌گوید نماز جمعه واجب است، این نظرش قابل نقد است، وقتی می‌گوید فقه هم به چهار بخش تقسیم می‌شود، این هم یک نظر است و این نظر هم قابل نقد است. ما روی این ساختارها تامل نمی‌‌کنیم؛ یعنی ما می‌رویم داخل قصه؛ در نتیجه مثل این می‌ماند که ما یک ساختمان بزرگی داریم، ولی از این‌که این ساختمان اصولی ساخته شده و از نظر نورگیری یا حریم‌های مجاور و ... غافل می‌شویم. می‌رویم داخل این ساختمان و شروع می‌کنیم به نقادی کردن که این اتاق چرا این‌جوری است و آن اتاق چرا آن‌جوری است. قبل از این باید خود آن چارچوب اصلی ساختمان مورد نقادی و مطالعه قرار گیرد.
پس به‌نظر می‌رسد این نکته خیلی مهم است که همان‌طور که باید فروع، مسائل و مثال‌ها مبتلا به باشد و با واقعیت‌ها درگیر باشد، درباره ساختار هم فکر نکردن و تعویض و تغییر ندادن آن هم یکی از موانع است.
برای آن‌که ساختارها را مناسب با ظرف و شرایط زمان و مکان بتوان تغییر داد، آیا نیاز است که پارادایم فکری موجود تغییر کند؟ یا شاید علت عدم تغییر ساختار، نبود یک پارادایم جدید فکری است؟
ـ بحث این است که دغدغه‌ نشده، وقتی دغدغه‌ نشد، فاصله‌اش زیاد می‌شود یا وقتی کسی آورد، اصلاً مورد استقبال واقع نمی‌شود. فرض کنید مرحوم مظفر یک روش جدید ابداع کرد؛ ولی مورد استقبال قرار نگرفت، بعد از او شهید صدر برای اصول یک ساختار جدید ارائه داد، ولی مورد استقبال قرار نگرفت. مرحوم صدر باز برای فقه یک تقسیم‌بندی جدید ارائه داد، ولی مورد استقبال قرار نگرفت، یعنی اصلاً روی این موضوع تامل صورت نمی‌گیرد. دانش بر دو رکن استوار است: تاملات فردی، تضارب آرای جمعی. آدم‌ها باید در تنهایی فکر کنند که این فکر می‌شود تاملات فردی، این تاملات باید بیاید در جامعه و مورد گفت‌وگو و رفت و برگشت قرار گیرد که می‌شود تضارب علمی تا دانش شکل بگیرد. اصلاً آن‌جا فرد به تامل واداشته نمی‌شود؛ یعنی فکر می‌کند که در این تامل کردن علمیت نیست، مثلاً این‌که بیاید روی ساختار فقه فکر کند و یک ساختار جدید بیابد؛ اما اگر بیاید فلان مسأله را در مقابل آن آقا موضع بگیرد شخصیت علمی او نشان داده می‌شود. یعنی این ذهنیتی که وجود دارد که علم چیست، عالم کیست،‌ اعلم و مجتهد کیست، در کجا اگر فکر کند اعلم  است، در کجا اگر فکر کند اعلم نیست؛ بنابراین مطالعات و نگاه بیرونی صورت می‌گیرد. فلسفه فقه، فلسفه علم اصول، فلسفه کلام، به فلسفه‌های علوم پرداختن، نگاه بیرونی نداشتن یکی از موانع و آفاتی است که نمی‌گذارد آن دانش‌ها در جایگاه خودش قرار گیرد.
... شاخصه‌ای برای نرخ رشد علمی در کشورها می‌گذارند، مثلاً می‌گویند تعداد مقالات منتشر شده در نشریات معتبر جهانی درج شده باشد که الان هم تلقی پیشرفت علمی در کشور این است که پژوهشگران را ترغیب کنیم مقالاتشان را از این کانال بفرستند تا در راندمان نرخ‌گذاری جهانی اعلام کنیم که درصد رشد ما این‌قدر بوده و مثلاً از ردة صدم دنیا به سی‌ام رسیده‌ایم. یا یک شاخص دیگر این است که چقدر بودجه به بخش تحقیقات اختصاص داده می‌شود. فرض می‌کنیم صدا و سیما اعلام می‌کند که پنج درصد بودجه‌هایی که مربوط به فیلم و سریال است، باید در تحقیقات مصرف شود. بعضی وقت‌ها هم این بودجه تحقیقات پرداخت می‌شود؛ ولی صرف تدارکات فیلم‌ها می‌شود و واقعاً ضعف تحقیق دارند یا هم‌اکنون آن چیزی که شاخصه‌ها را در داخل کشور
10. با توجه به نظرات طرح شده در خصوص زوایای حکومتی و مدیریتی نقد و نوآوری در دین، توجه به جایگاه زنان در عصرامروز از اهمیت ویژه‌ای برخوردار می‌شود. از این‌رو با توجه به سوابق و فعالیت جناب حجةالاسلام و المسلمین آقای زیبایی‌نژاد در این حوزه؛ دهمین سئوال را از ایشان می‌پرسیم به نظر شما چه مبانی در نوآوری با تولید علم در دین‌پژوهی درحوزه زنان نیاز است ایجاد شود یا تقویت گردد؟
تولید یعنی چه؟ نخست این را مشخص کنیم که تولید دانش یعنی چه؟ یعنی این‌که مقالات علمی تکثیر کنیم؛ برای مثال‌ امسال صد مقاله از حوزه بیرون آید و سال آینده هزار تا، شما می‌گویید رشد هزار درصدی داشتیم؟ یا می‌گویید نه، ما به هر پژوهشی تولید نمی‌گوییم، تولید به آن پژوهش‌هایی می‌گوییم که حرفی نو در جهت تعریف‌شده داشته باشد. بعضی چیزها حرف نو دارند و به واقع‌ تولید است؛ اما بار دیگر می‌‌گویم که آن تولید مورد نظر نیست؛ به‌عبارت دیگر وقتی ما می‌گوییم تولید علم و حتی پاسخگویی،‌ باید در یک جهت قرار گیرد. در 300 سال اخیر، روند تولید دانش در دنیا از حالت اتفاقی گذر کرده است؛ یعنی آن موقع نیوتون زیر درختی می‌نشیند و با افتادن سیبی از درخت، جرقه‌ای در ذهن او ‌زده و به نیروی جاذبه کشف می‌شود؛ ولی از سال 1673 م. در دنیا آکادمی‌هایی پدید آمد که این‌ها تعیین می‌کردند که جریان نوآوری و تولید باید به چه شکل ساماندهی شود؛ یعنی علاوه بر این‌که تولید دانش داشته باشیم، این تولید بیاید و در مجموعه‌ای، یک پازل و طرح هماهنگ بسازد. از این‌جا می‌خواهم منتقل شوم به این‌که مهم‌ترین ضرورت ما این است که باید نهادی در حوزه و دانشگاه داشته باشیم تا در جریان تولید علم، مطالعات استراتژیک انجام دهد. مطالعات استراتژیک یعنی این‌که شما گلوگاه‌هایی را شناسایی کنید. که اگر موضوع‌ها و مشکل‌های آنها را حل کنید خیلی از مسائل شما حل می‌شود؟ برای نمونه بحث رابطة علم و دین، یک موقع شما می‌‌گویید که برای مثال‌ تحقیقی را شخصی در علوم اجتماعی انجام داده و فرمول جدیدی را کشف کرده است و ما می‌گوییم این خیلی خوب است؛ اما زمانی حرف مهم‌تری می‌زنیم و می‌‌گوییم ما رابطه بین علوم را کشف کرده و فرضیه جدیدی درباره نسبت علوم و دانش‌های پیشینی داده‌ایم. و نتیجه گرفتیم؛ البته بنده نمی‌خواهم بگویم که این نتیجه درست است یا خیر. اگر این حرفی را که بعضی‌ها می‌زنند درست باشد؛ یعنی علوم انسانی به‌گونه‌ای جهتدار است که نمی‌شود در خدمت اهداف دینی از آن سود برد؛ این علوم الحادی است که با اصلاحات جزئی هم نمی‌توان آن را درست کرد.
ـ  با توجه به نظر حضرتعالی به غرب ــ به‌ویژه علوم آن ــ به‌شکل یک کلی تجزیه‌ناپذیر نگاه می‌شود که ما هیچ قسمتی از آن را نمی‌توانیم داخل بیاوریم، تجزیه کنیم و در خدمت اهداف دینی به کار بریم؟
ـ در مکاسب محرمه مثالی می‌زنند و می‌گویند: خرید و فروش بت جایز است یا نه؟
ـ می‌گویند تا زمانی که بت به شکل بت باقی است، خرید و فروش جایز نیست؛ ولی هنگامی که شکسته و به چوب تبدیل شود، مانند هیزم می‌توان آن را  خرید و فروش کرد. بنده می‌گویم اگر کسی بگوید که علوم مثلاً جامعه‌شناسی، براساس پیش‌فرض‌هایی در یک پارادایم و براساس اهدافی ترسیم شده است که نه در پارادایم و نه در تعاریف و اهداف با ادبیات دینی سازگاری ندارد؛ یعنی شما هنگامی که از هنجار بحث می‌کنید، می‌گویید که هنجار یعنی چه؟ برای شما شاخصه مقبول خود را می‌دهد. جامعه‌شناسی علمی است که می‌کوشد تا برای شما هنجارها را توسعه دهد و ناهنجاری‌ها را ازبین ببرد. موقعی که هنجار را تعریف می‌کنید، می‌بینید که به رای اکثریت بستگی دارد؛ یعنی این تعریف از دل نظام لیبرال درآمده است. شما می‌بینید بسیاری از صحبت‌هایی که در جامعه‌شناسی دینی می‌توانید بزنید، این‌جا یافت نمی‌شود؛ برای نمونه «اذا کثرت الزنا فشت الزلازل» یعنی هنگامی که زنا فراوان شد، زلزله زیاد می‌شود. موقعی که مردم زکات ندهند، قحطی ماشیه (گله گاو و گوسفند) می‌آید. «ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت یدی الناس» یعنی ما گناه می‌کنیم، آسمان نامهربان می‌شود و سیل می‌آید. این موضوع در کدام علم جامعه‌شناسی تحلیل دارد؟ بحث روسپیگری را مطرح می‌کنیم. در حال حاضر می‌کوشند تا برای آن تئوری بدهند؛ چه کسی می‌آید بحث کند که مال حرامی که از دسترنج روسپی به‌دست می‌آید، وقتی وارد چرخه اجتماع می‌شود، چه بلایی سر جامعه می‌آورد؟ یا هنگامی که پول ربوی وارد سیستم اقتصادی می‌شود، چه بلای اخلاقی‌ای بر سر جامعه می‌آید؟ چقدر مردم را مکدر و نامهربان می‌کند؟ این‌ها در علوم اجتماعی نیامده است.
می‌خواهم بگویم که جریان تولید، گلوگاه‌هایی دارد. زمانی شما می‌گویید که می‌خواهیم بودجه صرف کنیم تا نیروی انسانی را جهت دهیم، بدان جهت که در چه مواضعی کار علمی انجام دهد؛ می‌خواهید اولویت تخصیص بودجه را مشخص کنید و برای علم برنامه توسعه بدهید. در این برنامه توسعه باید مشخص شود و باید یک سیستم ارزشگذاری بدهید که کجا برای شما اولویت اول است؟ آیا برای شما بحث نسبت علم و دین اولویت اول است یا یک سری تک‌گذاره‌های جزئی. عیناً در فقه همین‌گونه است؛ یک موقع مثلاً شخص می‌آید و نوآوری می‌کند و در بحث دیه، نظر جدیدی ارائه می‌دهد که، ممکن است ادله‌اش را نیز ثابت کند؛ این، یک تحقیق جزئی است، اما شخصی می‌آید و درباره قاعده عدالت، یک اصل لفظی یا اصل عملی یا قاعدة فقهیه تاسیس و از آن دفاع می‌کند که براساس این قاعده فقهی می‌توانید بسیاری از احکام را نتیجه‌گیری کنید؛ خوب، ارزش این مسأله، بیشتر از آن نوآوری است. ممکن است شخصی در علم فقه، تحول کلی‌تری ایجاد کند، این باز ارزشمندتر است. شما باید نظام ارزشگذاری خود را تعریف کنید. شما تولید علم را در چه جهتی می‌خواهید؟ آیا در جهت تمدن‌سازی اسلامی می‌خواهید یا خیر؟ یعنی زمانی می‌گوییم که بله ما ملل جهان سوم از جریان تولید علم عقب افتاده‌ایم؛ برای نمونه کاری که وزارت علوم می‌کند. این وزارتخانه‌ می‌‌گوید کاری انجام دهیم که چرخة تولید علم، مقالات، اکتشافات و اختراعات علمی بیشتر شود؛ بنابراین این کیفیت را به کمیت تبدیل و شاخصه‌گذاری می‌کند؛ بعد هم ارائه می‌دهد که ما در پنج سال گذشته این‌قدر رشد تحقیقات داشتیم. بنده می‌گویم که آیا این رشد تحقیقات، فاصله ما را با آن اهداف دینی بیشتر کرده یا کم کرده است؟
ـ این فاصله دینی را در تولید شما چگونه تعریف می‌کنید؛ بر طبق فرمایشات شما اگر وارد شویم نتیجه می‌شود که جهت‌داری مطلق، علوم انسانی متعارض با نظام علمی، مفاهیم و ارزشگذاری اسلامی
ـ بنده نمی‌خواهم بگویم که علوم انسانی جهت‌دار است یا نه. می‌گویم این فرضیه چه آثاری دارد؛ یعنی اگر شما بخواهید فرضیه بدهید، چه آثار شگرفی خواهد داشت؟ بنابراین یا باید از این طرف ثابت شود یا از آن طرف.
حالا با این فرض جهت‌داری را می‌گوییم که برای تمدن اسلامی آثار سوء دارد؛ یعنی این علوم با این فرضیه نمی‌تواند تاثیر مطلوب برای تمدن اسلامی داشته باشد. اکنون سئوالی در این خصوص طرح می‌شود که الگو و مدل تولد در علوم اسلامی و یا علوم انسانی دینی چیست؟ نخستین پرسش این است که آیا الگو، مدل تولید و آیا شاخصه‌های تولید وجود دارد؟ حتی اگر مطالعات استراتژیک انجام شود و گلوگاه‌ها ــ که یک بحث مدیریتی است ــ شناسایی شود، آیا باز هم الگوی تولید وجود دارد؟
ـ بنده می‌گویم که قبل از این‌ها ما سر یک سری چیزهای دیگر تفاهم نداریم. مورد نخستی که تفاهم نداریم این است که نهضت نرم‌افزاری یعنی چه؛ یک موقع بحث بر سر دانشگاه اسلامی و اسلامی کردن دانشگاه‌ها بود، در نهایت به این‌جا ختم شد که بعضی از نمایندگان مجلس بحث این‌که مثلاً دانشجویان در دانشگاه یقه خود را ببندند و آستین کوتاه نپوشد، به سخیف‌‌ترین تلقی؛ نزدیک شد؛ چون کسانی که می‌خواهند جریان را رهبری کنند، خودشان به یک تلقی مشترک نرسیده‌اند.  (یا بحث وحدت حوزه و دانشگاه به این‌جا رسیده بود که بعضی آقایان ما مثل آیت‌الله صانعی در زمان جنگ گفته بودند که تعدادی از طلبه‌ها به دانشگاه بروند؛ یعنی ارتباط داشته باشند. ما روزی به مدرسه فیضیه رفتیم و دیدیم که تعدادی دانشجوی پزشکی را به مدرسه آورده‌‌اند و در همان اتاقی که طلبه‌ها نشسته‌اند، آن‌ها را جای داده‌اند و طلبه‌ها جک‌های طلبگی‌ تعریف می‌کنند و دانشجویان هم گوش می‌دهند. ما با دیدن چنین صحنه‌ای احساس شرمساری کردیم ممکن است از بحث وحدت حوزه و دانشگاه این تلقی سخیف باشد که بنشینیم و با هم چای بخوریم.) ممکن است شما بگویید این قدم اولیه است؛ یعنی باید از همدلی شروع کنیم تا به همفکری و همکاری برسیم؛ ولی حرف اصلی در جریان وحدت حوزه و دانشگاه، دستیابی به یک الگوی وحدت علم و دین است. مادامی که دانشگاه مروج علم سکولار است و شما هم دارید حرف دینی می‌زنید، هرچه هم به یکدیگر لبخند بزنید، به موضع مشترک نخواهید رسید. حتی بعضی‌ها می‌گویند حس زیبایی‌شناختی که این دو دستگاه تولید می‌کند، با هم متفاوت است. بعضی اوقات دیده‌اید که در جلسه‌ای وقتی حرف سیاسی می‌زنید، حال بعضی‌ها دگرگون می‌شود، خیلی بدشان می‌آید؛ طرف دروغ می‌گوید، شما حالتان دگرگون می‌شود. اصلاً حس زیبایی‌شناختی‌ها هم ممکن است با هم متفاوت باشد. حرف بنده این است که در قدم نخست، کسانی که می‌خواهند جریان تولید دانش را پیگیری و رهبری کنند، باید تفسیر کنند که مراد ما از تولید دانش چیست؟ به یک تلقی مشترک از تولید دانش برسند، بعد بگویند که لوازم و شاخصه‌های آن چیست؟ یعنی آن هدفی که مورد انتظارمان است و این‌که کیفیت مورد انتظار چیست، چطور می‌توانیم این کیفیت را به شاخصه‌های کمی تبدیل کنیم.
در حال حاضر اگر وارد بحث زنان شویم، سازمان ملل و نهادهای بین‌المللی دارند ادبیاتی به کل دنیا تحمیل و در این چارچوب تنفس می‌کنند؛ چنان‌که می‌گویند شاخصه‌های نگران‌کننده درباره زنان عبارت است از:
1. فقر
2. اشتغال
اشتغال هم شاخص دارد. یعنی می‌گویند باید درصد افراد شاغل اعم از زن و مرد  به حد توازن برسد؛ یعنی اگر مثلاً چند درصد از مردان شاغل هستند، درصد زنان نیز باید همان اندازه باشد یا حضور زنان در پست‌های مدیریتی. دوازده مورد نگران‌کننده می‌آورند که از کشورها نیز گزارش می‌کنند. بعد کشورها مجبورند برای این‌که خود را به آن استانداردهای مورد نظر برسانند و نگویند ما در رده صدم و دویستم هستیم، باید اصلاحات داخلی انجام دهند تا این شاخصه‌ها را تحقق بخشند. در نهایت وقتی دقت می‌کنیم، می‌بینیم که نسبت به سن ازدواج اصلاً شاخص وجود ندارد. آن‌ها نگران مسأله سن ازدواج نیستند، نگران افزایش طلاق نیستند؛ ولی ما براساس الگوی دینی خود، هنگامی که می‌خواهیم شاخص‌گذاری کنیم، می‌گوییم وضعیت زنان چه موقع رو به رشد می‌رود؟ موقعی که این اتفاق‌ها بیفتد؛ مثلاً می‌گوییم اگر پیوندهای خانوادگی و صله رحم افزایش یابد، خوب است، ولی چطور به کمیت تبدیلش کنیم؟ یعنی ببینیم چقدر رفت و آمد خانوادگی دارند، آیا هنگامی‌که فردی می‌خواهد ازدواج کند،  بسیج طایفه‌ای برای کمک  صورت می‌گیرد یا این‌‌که فقط فشارها بردوش پدر و مادر است؟ ... یازمانی که مشکلی برای فردی پیش بیاید، آیا دیه آن را عاقله می‌پذیرند به‌راحتی یا اتفاق دیگری می‌افتد؟ در روابط خانوادگی و زناشویی نیز می‌توانید به کیفیت و کمیت تبدیل کنید.
هم‌اکنون بحث ما این است که نخست باید تولید علم تفسیر شود و دوم این‌که نهادی ایجاد شود تا دقیقاً از جریان تولید علم و آن‌که چه چیز مد نظر ما است آگاه شویم؛ همچنین به یک مرکز مطالعات استراتژیک در حوزة دین  نیاز داریم که این مرکز بگوید برای رسیدن به این مفهوم ـــ که قبلاً از سوی نخبگان حوزه تعریف شده ـــ این وضعیت ما و نقطة‌ مطلوب ما است، این برنامه توسعه است؛ یعنی همان‌گونه که شما برای کشور برنامة توسعه می‌بندید، برنامه توسعه برای علم می‌بندید. در این برنامه توسعه باید اولویت‌ها مشخص شده باشد؛ یعنی معلوم باشد که تخصیص بودجه و اعتبار به علوم انسانی چقدر است، به بخش فقه چقدر است و ...
ـ حالا فرض بفرمایید که مرکز مطالعات استراتژیک هم تاسیس و این اتفاق علمی نیز حاصل شد، می‌خواهم بگویم شاید لازم باشد برای بحث از موانع به گذشته برگردیم، یعنی حتی اگر تمام فرضیه‌های شما محقق شد، حالا آقایان مطلوب‌گذاری کردند، مبدا گذاری کردند و پروسة حرکت را تعیین کردند و برمبنای توسعه هم بودند، این‌ها را براساس چه شاخصه‌ای می‌دهند؟ ابزار تعیین اولویت‌ها نزد آقایان چیست؟
ـ شما دارید بحث را یک پله عقب‌تر می‌برید و این هم حرف درستی است. وقتی بنده می‌گویم که به یک تلقی واحد برسند، در این تلقی واحد باید نظام تعاریف درست باشد.
ـ این‌که بنده می‌گویم به تلقی واحدی برسیم، در صورتی محقق می‌شود که  پیش‌فرض‌های شما یکی باشد. وقتی شما از موانع تولید علم و نوآوری صحبت می‌کنید، یکی از آن‌ها موانع سازمانی است؛ یکی هم مانع نیروی انسانی است، موانع دیگری هم وجود دارد.
ـ این را بنده روی بحث نیروی انسانی می‌برم؛ یعنی نیروی انسانی ما آن سطح از فرهیختگی را ندارد که تحلیل داشته باشد. اگر بخواهیم به یک تحلیل برسیم، باید نظام معرفتی خود را با یکدیگر هماهنگ کنیم؛ یعنی مفهوم علم، مفهوم دین، یعنی انتظار ما از دین چیست؟ تصویری که ما از تمدن دینی داریم چیست؟ اصلاً تمدن دینی معنا می‌دهد یا به قول آقای مهاجرانی تمدن مسلمین. اگر کسی اصلاً به تمدن اسلامی معتقد نباشد، صورت قضیه چیز دیگری می‌شود. امروز اگر پنج نفر از آقایان کنار هم بنشینند، مادامی که دهان باز نکردند به هم اعتقاد دارند؛ ولی هنگامی که زبان باز کنند و بخواهند حرف‌هایشان را بزنند، می‌بینیم با یکدیگر بسیار اختلاف دارند؛ یعنی تلقی آیت‌الله جوادی آملی از علم و دین و رابطه این‌ها ممکن است با تلقی آیت‌الله مصباح یزدی یکی نباشد؛ همچنین ممکن است تلقی ایشان با تلقی مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین حسینی هاشمی رییس فرهنگستان (علوم‌اسلامی) نیز یکی نباشد و ... یعنی این‌که ما چقدر می‌توانیم به علوم انسانی اعتقاد پیدا کنیم، آیا این امر مبتنی بر پیش‌زمینه‌های دیگری می‌شود که باید در این پیش‌فرض‌ها به هماهنگی برسیم و در نهایت این‌‌که تعریف‌ها یکی شود. این‌طورکه بعضی دوستان ما می‌گفتند، بحث تولید علم را می‌توانیم از تولید نظریه‌های علمی شروع کنیم، به تولید دانش، و به تولید در پارادایم‌ها، یعنی این دانش در چه زمینه‌هایی شکل می‌گیرد.
11. بار دیگر از زاویه تولید علم و بایسته‌های آن در حوزه‌های علمیه مسأله را مورد کنکاش قرار می‌دهیم. به‌عنوان یک پرسش از محضر آیت‌الله تسخیری این موضوع را می‌پرسیم که چرا کتاب‌هایی مانند کتب شهید صدر کمتر نوشته می‌شود.
کتاب‌هایی که موضوعات کلان اجتماعی مانند اقتصاد، سیاست و … را مورد دقت قرار دهد؟ نوآوری با چنین رویکردهایی با چه موانعی روبه‌رو است؟
بنده معتقدم یکی از موانع نوآوری، نبودن اجتهاد دقیق یا به‌اصطلاح محقق شدن ابعاد کامل اجتهادی است که مقبول اسلام باشد. متاسفانه تصور می‌کنیم که اگر فردی توانست اصول را به خوبی حلاجی کند و قواعد فقهی را خوب بشناسد، می‌شود مجتهد و مجتهد مطلوب؛ حتی اگر دیدگاه‌های فردی این شخص تا حدی لاینتهی پست است، یعنی اینجا مرتجع فردی می‌شود؛ حتی اگر شناخت او از جهان، سیاست، اقتصاد و تفکرات دیگر صفر باشد. یا فکرش کوتاه و محدود باشد، این مجتهد ایده‌آل است. بنده معتقدم یک بعد اجتهاد، شناخت قواعد اصولی و شناخت نحوة استنباط فقهی است، بعد دیگر آن، شناخت مقاصد اسلام به‌طور کامل و دیگر، قدرت شناخت موضوعات و تفکرات نو در جهان است. شناخت این تفکرات نو، زمینة مانور فکری آن را بیشتر می‌کند و دقت در تحقیق مناط و موضوعات، در استنباط آن موثر است.
بنابراین یکی از موانع که اکنون نام آن را مانع گذاشت یا نبود مقتضی.
ـ بله، یعنی هر عاملی که یا در ضعف مقتضی اثر گذارد یا مقتضی باشد، ولی مانع جلوگیری از اثر مقتضی هم باشد؛ اگر این‌ها را جمع کنیم، مسأله نبود اجتهاد جامع مطلوب اسلام مطرح می‌شود که این امر، یکی از بزرگ‌ترین دردهای ما است.
ـ این اجتهاد باید حتماً در یک شخص تحقق یابد یا با یک کار جمعی هم می‌شود؟
ـ ‌خیر، شرطی نداریم. اتفاقاً در مسألة شناخت اسلام، فردیت دخالت ندارد. امروز ثابت شده که کار گروهی بهتر از کار فردی است؛ یعنی اگر ما بیاییم از اجتهاد و امور فقهی و کل کارهای دیگر نظیر: کارهای پزشکی، اتمی و پیشرفت علمی انسان بگذریم، می‌بینیم وقتی که مجمع علمی می‌نشیند و همفکری می‌کند، به حقایق روشن‌تری دست می‌یابد؛ در نتیجه شرط آن فردی نیست و می‌تواند جمعی باشد و بهتر این است که کمیسیون تشکیل تا مرض تشخیص داده شود و راه علاج آن مشخص گردد. در این‌جا است که احادیث مشاوره معنا می‌یابد. نظیر: «من شاور رجال شارکها فی عقولها» یعنی: هنگامی‌که مشورت شود، مشارکت در عقل به‌وجود می‌آید.
پس نخستین مانع، نبود آن اجتهاد جامع است.
ـ یعنی من که می‌گویم اجتهاد اگر عقل‌های روی هم یک عقل مشترک مطلوب باشد. شما فرض کنید که این‌ها همه، مجتهدان متجزی باشند؛ ولی وقتی جمع شوند و آن اجتهاد جامع را به‌دست آورند، شرط محقق می‌شود.
ـ مهم این است که محصول این باشد. محصول یک مغز اجتهادی جامعه باشد. حالا در یک فرد می‌تواند محقق باشد؛ مانند آقای صدر و امام(ره) یا می‌تواند این مقصود در یک مجموعه‌ای تحقق یابد؛ یعنی آن وعائی که می‌تواند این کار را انجام دهد.
پس نخستین مانع، نبود این است. به‌نظر بنده استعدادهای شخصی هم دخالت دارد. نبود استعدادهای شخصی در مجتهدان کنونی، یعنی می‌بینیم در یک جامعه و حتی در یک حوزة بسته یک فکر آزاد خلاق بوجود بیاید. این مسأله گاه تابع استعداد شخصی است. می‌خواهم بگویم یکی از موانع، عدم تربیت استعدادهای ویژه است. ما استعدادهای ویژه را شناسایی، تربیت و تقویت نکرده‌ایم. نبودن بعد تخصصی در مجامع علمی، یکی از نقایص ما است. امروز علوم توسعه چشمگیری یافته است. ما از یک فرد می‌خواهیم که هم قدرت اصولی، هم قدرت فقهی، هم قدرت جغرافیایی و تاریخی، و هم قدرت شناخت تفکرات غربی، هم قدرت اجتماعی، یعنی علوم اجتماع و روانشناسی، را دارا باشد. یک ابن‌سینایی گاه به‌‌دست می‌آید؛ ولی در چند عصر می‌شود یک ابن‌سینا پدیدار کرد؟ یا یک شخصیتی مثل شیخ طوسی را پیدا کرد؟ براین اساس، راه حل این توسعة علمی وسیع، مسأله علوم تخصصی و اجتماع همین علوم تخصصی در یک مجموعه‌ای که بتوانند، مثلاً در بحث وضع مرحوم آقای صدر می‌رود از تئوری پاولوف در مسأله خطا و تألم استفاده می‌کند و در مسألة تداعی معانی، از تداعی بین لفظ و معنا برای تحلیل دلالت وضعی الفاظ استفاده می‌کند. شما می‌دانید مسئلة دلالت وضعی مسئله‌ای است، خوب آقای صدر از این تئوری آگاه شد و از آن برای یک بحث اصولی داخلی استفاده کرد. حالا اگر واقعاً این‌ها از تئوری‌های مختلف وضع آگاه باشند، بهتر می‌توان به نتیجه رسید. بنده می‌خواهم بگویم که نبود اجتهاد جامع،‌ نبود تخصص، تربیت نکردن مغز‌های استثنایی. مغز استثنایی هم می‌خواهد فضای مناسبی را بیابد تا بتواند آن ابداعات و ابتکارات خودش را شکوفا کند. تصور آقای صدر این بود که مثلاً در یک جامعة اسلامی سه چیز ضرورت دارد:
1. جهان‌بینی آن دقیقاً مشخص شود.
2. تئوری اقتصادی‌ آن جامع باشد.
3. تئوری اجتماعی‌اش مشخص باشد.
بنابراین ایشان به‌دنبال نوشتن فلسفتنا، اقتصادنا و مجتمعتنا رفت و توانست فلسفتنا و اقتصادنا بنویسد؛ ولی فضای اجتماعی به او اجازه نداد که مجتمعتنا را بنویسد، در نتیجه معروف از ایشان این است که «ترکت مجتمعتنا لمجتمعنا» نوشتن مجتمعنا را به جامعه ما واگذار کنید؛ پس اگر این سه عامل یعنی: اجتهاد جامع، تربیت مغزهای مبتکر و استثنایی، و اشاعة روح تخصص در جامعه‌ای محقق شود، راه نوآور بودن حوزه‌های علمیه ما است و چنان‌چه هرکدام از این‌ها محقق نشود، نباید انتظار نداشته باشیم که نوآوری جامعه‌ای به‌دست آید.
ـ دلیل آن همین است. آن‌ها می‌خواهند هرچند برای کشور خود و کشورهای نظیرشان برای مسائل پیچیده راه حل پیدا کنند و پیدا هم کردند؛ با همان استقرای باطل. و ما دایم اجداد ثمانیه را می‌گردیم. در فقه می‌گوییم اگر کسی فوت کرد و هیچ کسی نداشت، اما هشت تا جد دارد، باید این‌جوری تقسیم کرد.
 ـ ممکن است دلیل آن این باشد که می‌فهمند ما سواد نداریم و نمی‌توانیم مسائل را حل کنیم.
ـ ببینید مگر قرآن بالاترین دلیل نیست، یک روایت ضعیف آن را راکد و وجود و عدم آن را یکسان می‌کند. اگر نگوییم بیشتر روایات، ولی بسیاری از آن‌ها ضعیف است؛ حتی به اعتقاد بنده اگر راوی‌های آن هم نمازخوان و روزه‌گیر بوده باشند، چون عقل و درک حسابی نداشتند، نمی‌توانیم بگوییم حرف امام را درست فهمیده‌اند. به اعتقاد بنده هیچ تکان نخورده‌ایم.
ـ در ادامه آخرین پرسش این میزگرد را از جناب‌ آقای دکتر گرجی می‌پرسیم. یکی از سئوال‌های مهم در موضوع نوآوری تفاوت نرخ توسعه و تولید علم در علوم مشابه است. چگونه است که بر برخی از علوم در دنیا به سرعت مسأله و ابواب اضافه شده و حتی زیر شاخه‌های گرایش‌های علمی جدید پدید می‌آید که در کشورهای متعدد دنیا نیز مورد استفاده قرار می‌گیرد ولی در برخی از علوم دینی این مسأله با سرعت کمتری روبه‌رو است؟
ـ ما همه‌اش می‌خواهیم صرفاً آن‌هایی که گفته‌اند و روش‌های گذشته و روایات ضعیف، آن وقت عقلی را که خداوند آن را مهم‌ترین چیز می‌داند، ما به‌کلی رها کرده‌ایم. قرآنی که همه می‌گویند اول است، شما نگاه کنید که جواهر در شرح 43 جلدی فقط چند جا گفته است که فلان آیه هم دلالت دارد؛ اما همه‌‌اش روایت است. آن وقت رسیده به آن جایی که خودشان گفته‌اند ضعیف است، آن وقت آن یکی جواب داده منجمر به عمل مشهور است. چون روش ما این است، هرگز جلو نخواهیم رفت.
ـ روش استقرا را هم در این حوزه قبول دارید؟
ـ نه، عقیده بنده این است که در مسائل عقلی ــ همان قیاس که گفته‌اند، یعنی قیاس منطقی ــ بهترین است؛ ولی در مسائلی که عقل در آن راه ندارد، باید آزمایش کرد؛ مثلاً برای این‌که مسائل پزشکی را بدانیم و آن را به دست آوریم، مجبوریم چیزهای مختلف و گیاهانی را که از زمان‌های قدیم استفاده می‌شد، ببینیم آیا از صد نفر، نود نفرشان تاثیر آن را قبول دارد یا نه. به‌نظر من عاقلانه فکر کردن، نمی‌شود به‌طور کامل استقرا را نفی کرد، چنان‌که قیاس فقهی را نمی‌شود نفی کرد. نمی‌خواهم بگویم که هرج و مرج باشد؛ زیرا هرج و مرج را هم قبول ندارم.
ـ شاید نیاز است روش‌های استنباط باید تغییر کند.
ـ بله، در قم موسسه‌ای است که ظاهراً آقای مصباح مسوول آن و یک عده‌ هم در آن‌جا هستند. این‌ها زمانی پرسش‌های فراوانی از ما کردند و ما هم جواب دادیم. باید آن‌ها را چاپ کنند؛ مثلاً درباره علم اصول که بسیار هم مهم است ــ یکی از پرسش‌‌ها این بود که آیا علم اصولی که سنی و شیعه  از زمان‌های قدیم تهیه کرده‌اند، هنوز همان است، فقط نظرات، مثلاً امر عقیب حصر دلالت بر وجوب دارد،‌ یکی گفته دارد، یکی گفته ندارد، هنوز هم یکی می‌گوید دارد،‌ یکی می‌گوید ندارد. روی آن فکر نکرده‌ایم. خلاصه پرسیدند که آیا امروز آن اصول می‌تواند اداره کند؟ گفتم خیر. دلیل آوردم که خیلی چیزها وجود دارد که امروز راه فراری از آن نداریم و همه هم قبول داریم که درست است؛ مثلاً شناسنامه. یک عاقلی می‌گوید بد است. یا املاک، این خانه مال من است، باید سند داشته باشید. آیا آن علم اصول با آن کیفیت می‌تواند این‌ها را اثبات کند؟ غالباً آقایان هم می‌خواهند بگویند که ما گفتیم و می‌گوییم و ممکن است این‌ها را جایی نوشته باشند و من هم خبر ندارم. پرسش‌های بسیار جالبی بود که پاسخ‌های آن جالب‌تر بود.
در پایان با تشکر از وقتی که همه اساتید معظم جهت این مصاحبه اختصاص داده و قبول زحمت کرده‌اند امیدواریم که این مصاحبه بتواند برخی از موانع نقد و نوآوری در حوزه دین‌پژوهی را مورد دقت و بررسی قرار داده باشد.

تبلیغات