امام علی (ع)، استضعاف و استکبار
آرشیو
چکیده
متن
معنای لغوی
استضعاف و استکبار از باب استفعال است، استضعاف در لغت با مشتقات مختلف آن در معانی، ناتوانی، ناتوان اعم از جسمی و نظری و فکری استعمال شده است. استکبار و کبر نیز با مشتقات مختلفش در معانی افزایش، بزرگی و خود بزرگبینی است.(1)
استضعاف در قرآن
لفظ استضعاف، به شکل اسم و فعل، پانزده بار در قرآن آمده است:
1 . سلب قدرت
هنگامی که موسی برای گرفتن وحی به کوه طور رفت، هارون را جانشین خود در قوم بنیاسرائیل کرد. سامری که از طبیعت بنیاسرائیل برای گرایش به بتپرستی آگاه بود از گردآوری زور و زیورهایشان گوسالهای زرین ساخت که بانگ برمیآورد، و بنیاسرائیل در غیبت موسی به پرستش آن پرداختند، هارون نتوانست آنان را از چنین کاری بازدارد. چون موسی به نزد قوم خود بازگشت، با دیدن چنین واپسگرایی سخت به خشم آمد و الواح را که بر روی آنها وحی را نقش کرده بود بر زمین کوفت و ریش برادرش هارون را گرفته بهسوی خود کشید و او را مسئول این فاجعه دانست، هارون گفت:
«قال ابن ام ان استضعفونی و کادوا یقتلوننی فلا تشمت بی الاعدأ و لا تجعلنی مع القوم الظالمین» (اعراف/ 150) پسر مادرم، بیگمان آن مردم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند، پس (با این کارت) دشمنان را شاد مکن، و مرا در کنار ستمگران مگذار.»
مراد، عدم قدرت شخص بر انجام وظیفه است خواه هارون تلاش جسمانی به کار برده خواه نبرده باشد، بیاعتنایی آن مردم به هارون و نافرمانی از دستور او، به ناتوانی انداختن و ضعیف خواستن وی است.
بنابراین، استضعاف در این مورد، نه ناتوانی در اندیشه و خرد است، و نه ناتوانی در جسم، و نه کوتاهی کردن در کار و تلاش است، بلکه ناتوان شدن از انجام وظیفه در موردی خاص، مانند نهی از منکر، بوسیلة مردمی نادان و برانگیخته شده از سوی قدرتطلبی است که از موقعیت مردمی موسی دچار حسادت شده، خواسته است بدین وسیله مردم را گرد خود بکشاند که موضوعی است جداگانه از موضوع تحقیق حاضر در آیة 91 سورة هود نیز «ضعیفاً» به معنای فوق استعمال شده است.
2 . نداشتن راه و چاره
یکی دیگر از معانی استضعاف، نداشتن هیچ راه گریز از ستم و وسیلة بیرون آمدن از تنگنا و چارهسازی در برابر دشواریها است. این دسته از مستضعفان خود وظیفهای بر دوش ندارند، لیکن دیگران که چنین وضعی ندارند موظف و مکلف هستند که از هر راهی شده، بویژه با پیکار، به رها ساختن آنان دست یازند:
«و مالکم لا تقاتلونَ فی سبیل اِ و المستضعفینَ مِنَ الرجال و النسأ و الولدانِ الذینَ یقولونَ ربنا أَخرجنا من هذهِ القریةِ الظالم أهلُها وَاجعَل کنا من لدنکَ وَلیاً وَاجعَل لَنا من لَدُنکَ نصیراً (النسأ/ 75) شما را چه شده است که در راه خدا، و (در جهت رهایی بخشیدن) مستضعفان (اعم) از مردان و زنان و فرزندان (ناتوانی) پیکار نمیکند که میگویند: پروردگارا ما را از این آبادی که مردمش ستمگرند بیرون ببر، و از جانب خود سرپرستی برای ما قرار ده، و از جانب خودت یاوری برای ما تعیین کن.»
این دسته از زنان و مردان و کودکان به ناتوانی افتاده، ستم و ستمگر را درک میکنند و میشناسند، و نیز میدانند که تنها چارة گرفتاریشان بیرون رفتن از آن آبادی است، لیکن راه و چارهای برای بیرون رفتن ندارند و نمییابند، از اینرو دست دعا به درگاه پروردگار برداشته از او میخواهند که سرپرستی و رهبری و یاوری برای نجاتشان قرار دهد.
3 . عدم موقعیت اجتماعی
قبایل ناتوان و پراکندة عرب پیش از اسلام پیوسته در معرض تاخت و تاز خودی و بیگانه بودند، و داشتند از روی زمین ناپدید میشدند که بعثت پیامبر اکرم(ص) آنان را نجات داد و بهصورت امتی بههم پیوسته و نیرومند درآورد. قرآن با اشاره به همین موقعیت است که میفرماید:
«و اذکروا اًذ انتم قلیلٌ مستضعفون فی الارض تخافون أن یتخطفکُمُ الناس فآواکُم و أیدکُم بنصرهِ و رزَقَکُم مِن الطیباتِ لعلکم تشکرون؛ (الانفال/ 26) و هنگامی را به یاد آرید که شما در زمین گروهی اندک به ناتوانی افتاده بودید، میترسیدید که مردم شما را بربایند، پس [خدا] شما را پناه داد، و به یاری خود شما را نیرومند گردانید، و از پاکیزهها به شما روزی داد باشد که سپاس گزارید.»
4 . فقدان ایمان تحقیقی
برخی از افراد - که شمار اکثریت را دارند - برای ایمان آوردن به چیزی، چه حق باشد و چه باطل، چشم به شخصیتهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و علمی دوختهاند، و هرچه بدانان دستور دهند چشم بسته و نیندیشیده میپذیرند و از آنان پیروی میکنند، و چون اینگونه ایمانها و پیرویها سرانجام سوئی دارد، در هنگام دیدن خطر و چشیدن کیفر، هر کدام از پیرویکنندگان و پیشوایان، مسئولیت را به گردن دیگری میاندازند، لیکن این کار هم هیچ نتیجهای برایشان ندارد و از دچار شدن به کیفر این جهانی و سقوط از سطح والای انسانی، و کیفر آن جهانی و فرو افتادن در ژرفای دوزخ نجاتشان نمیدهد:
«و برزو ا جمیعاً فقال الضُّعفأُ للذینَ استکبروا اًنا کُنا لَکُم تَبَعاً فَهَل أنتُم مُغنُونَ عنا من عذابِ اِ من شیءٍ قالوا لو هدانا اُ لهدیناکُم سَوأٌ علینا أَجَزِعنا أَم صبرنا ما لَنا مِن محیصٍ؛ (ابراهیم/ 21) و همگی برای (حسابرسی) خدا نمایان میشوند؛ پس ناتوانان به آنان که بزرگی فروختند میگویند: ما پیرو شما بودیم، آیا شما چیزی از عذاب خدا را از ما برطرفکننده هستید؟ گویند: اگر خدا ما را ره نموده بود بدون شک ما هم شما را هدایت میکردیم. چه بیتابی کنیم و چه پایداری ورزیم (فرود آمدن کیفر) بر ما یکسان است، هیچ راه گریزی نداریم.»
5 . استضعاف مؤمنان ناوابسته
هنگامی که پیامبری در میان مردم برانگیخته میشد، نخستین کسانی که به وی ایمان میآوردند مردم ناوابسته بودند. ناوابستگی به قدرت، ریاست، ثروت، و حتی دانش. زیرا این گروهها و شخصیتها هر یک به گمان از دست رفتن آنچه در اختیار دارند به مخالفت برمیخاستند. لیکن کسانی که به هیچ کدام از این ابزارها وابستگی نداشتند، بر پایة فطرت خداجویی و سرشت حقیقتخواهی خویش ایمان میآوردند؛ آنگاه آن شخصیتهای مستکبر از تودههای مستضعف میپرسیدند که آیا شما تحقیق کرده و دانستهاید که این شخص پیامبر است و راست میگوید که از جانب پروردگار آمده است که شما به وی گرویدهاید؟ این شخصیتها همگی میدانستند که او راست میگوید و از جانب پروردگار آمده است، لیکن چون تصدیق این ادعا باعث میشد که منافع خود را از دست بدهند، قیافة عالمانه و روشنفکرمآبانهای به خود گرفته از تودة مردم - که از دید آنان ناتوان در قدرت و ثروت و دانش بودند - میپرسیدند که چرا بیآنکه از ما بپرسید خودسرانه ایمان آوردهاید؟ ما باید پس از تحقیق و بررسی و آزمایش آن شخص، اگر به یقین میرسیدیم که او پیامبری فرستاده از سوی پروردگار خویش است، به شما اجازة ایمان آوردن میدادیم. آن مردم میگفتند: هرچه هست، ما به پیامی که آورده است ایمان آوردهایم، و به جنبههای علمی و روشنفکرانة آن هم کار نداریم، پیام او رهاییبخش ما است؛ و مستکبران میگفتند: ما هم به همان پیام و همان چیزی که شما را از دنبالهروی ما رها میکند کافریم؛ یعنی حقیقت را میبینیم و میدانیم، لیکن آن را نادیده میگیریم، زیرا همین حقیقت به زیان ما تمام شده است:
«وَ الی ثمود اخاهم صالِحاً... قال الملاُ الذینَ استکبروا من قومه للذین استضعفوا لمن آمن منهم أتعلمون أنَّ صالحاً مُرسلٌ مِن ربه قالوا اًنا بما أُرسلَ به مؤمنون، قال الذین استکبروا اًنا بالذی آمنتم بهِ کافرون» (اعراف/ 76 - 73).
استکبار در قرآن
لفظ استکبار به شکل اسم و فعل و زمانهای مختلف، 47 بار در قرآن استعمال شده که اینجا به عناوین آن بسنده میشود.
1 . استکبار ابلیس از سجده به آدم، (بقره/ 34 و 73). 2. استکبار افراد و اقوام در برابر پیامبران، (زمر/ 59). 3. استکبار برخاسته از جهل و ناآگاهی، (جاثیه/ 31، فرقان/ 21 و منافقون/ 5). 4. استکبار برخاسته از خواستههای پست نفسانی، (بقره/ 87). 5. استکبار برای نگاهداشت موقعیت برتر، (النازعات/ 18 - 24؛ یونس/ 75؛ مؤمنون/ 39 و قصص/ 38).
کبر و استکبار از دیدگاه امام(ع)
امیرالمؤمنین(ع) واژة کبر را چنین توصیف میکند:
1 . الکبرُ شرُّ العُیوبِ(2) بزرگی فروختن از همة عیبها بدتر است.
2 . الکبرُ مصیدةُ اًِبلیسَ العُظمی(3) بزرگی فروختن دام بزرگتر ابلیس است.
و در نهجالبلاغه (ط 192) چنین آمده است:
«فاُ ا فی عاجِلِ البغیِ، وَ آجلِ و خامةِ الظُّلم، و سُوءِ عاقبةِ الکبر، فَانَّها مصیدةُ ابلیسَ العُظمی، و مکیدتُهُ الکبری...»: خدای را خدای را (پروا گیرید) دربارة نتیجة کیفر فوری و سریع سرکشی، و آیندة شوم ستمگری و بدسرانجامی بزرگی فروختن، زیرا همگی دام بزرگتر ابلیس، و جایگاه سترگتر نیرنگ و فریب او است.
در این تعریف امیرالمؤمنین کبر یا بزرگی فروختن را دام بزرگتر و جایگاه فریفتن ابلیس میداند؛ زیرا شخصی که خود را بزرگ میبیند و برتر از دیگران میپندارد، جایگاه انسانی خود را از دست داده است، و فطرت خداجوی و یکتاپرست خویش را با پنداری نادرست آلوده کرده است و در اینجا است که شیطان بر وابستگانِ به خود چیرگی مییابد: «هنا لک یستولی الشیطانُ علی أولیائه»،(4) و مصداق گفتة ابلیس قرار میگیرد که گفت: «فبعزَّتک لاغوینَّهُم أجمعینَ، الا عبادکَ مَنهُمُ المُخلصین»(5) شخص متکبر از ابلیس پیروی کرده است، و همان حالت را به خود گرفته است؛ در نتیجه دامگه مناسبی و وسیلة فریبی برای شیطان میگردد.
3 . الکبر خلیقةٌ مُردِیَةٌ، مَن تکثَّر بِها قَلَّ(6) بزرگی فروختن خویی است نابودکننده، هرکس خود را با آن بسیار نشان دهد کم (ارزش) میشود. این حکمت نیز حقیقتی ژرف است، زیرا انسان در جهان آفرینش جایگاهی ویژه دارد، که اگر در جایگاه خود بماند ارزش خود را حفظ میکند، و هرچه بیشتر فروتنی نشان دهد بر ارزش او افزوده میشود، لیکن چون از جایگاه خود بهدر رود و افزونخواهی پیشه کند و خواستار عزت و ارج بیشتری گردد، چون حرکتی ضدتکاملی و ناحق در پیش گرفته است، نهتنها به بیشی دست نمییابد، به کمی نابود میشود، و همچنان ارزش انسانی او رو به کاستی میگذارد تا اینکه نابود شود و هیچ نشانی از انسانیت در او نماند.
هشدار از کبر
امیرالمؤمنین(ع) کبر را با چهرههای گوناگونش میشناساند، و مردم را آن برحذر میدارد:
1. «احذر الکبر، فَانهُ رَأسُ الطُّغیانِ و معصیةُ الرحمانِ»(7) از بزرگی فروختن بپرهیزید که آن سرآغاز سرکشی و نافرمانی از پروردگار مهربان است. زیرا چنین حالتی باعث میشود که انسان پرچم سرکشی از نظام انسانی را برافرازد، و از فرمان پروردگار مهربانی بیرون رود که همة کرامتها و ارزشهای انسانی را به او بخشیده است.
2. اًیاکَ و الکبرَ! فانهُ أَعظمُ الذُّنوبِ و ألامُ العُیُوبِ وَ هوَ حُلیةُ اًبلیسَ»(8) ترا از بزرگی فروختن هشدار میدهم! زیرا بزرگی فروختن از هر گناهی بزرگتر، و از هر عیبی فروتر است، و زیور پوشاک ابلیس میباشد.
از آنجا که بزرگی فروختن انگیزة گناهان است، لذا از هر گناهی بزرگتر بهشمار میرود، و چون متکبر میپندارد که با گرفتن چنین حالتی توان آن را دارد که عیبهای خود را بپوشاند و پستی خود را برتری نشان دهد، در نتیجه آن حالت تصنعی به زشتترین و پستترین شکلی خود را مینمایاند، زیرا این ابلیس بود که در برابر ارزشهای خدادادة آدم زیبایی و زیوری نداشت، پوشش ناراست و بیاندام را بر خود پوشید تا خود را برتر نشان دهد.
3. واستعیذُوا با من لواقح الکبر، کما تستعیذُونَهُ مِن طوارق الدهرِ.» (نهج/ ط 192 القاصعة): از عوامل زایندة بزرگی فروختن خواستار پناهنده شدن به خدا شوید، همانگونه که از پیشامدهای شبیخون زنندة روزگار از او پناه میجویید.
پیشامدهای ناشناخته و ناگهانی روزگار را میتوان شناخت و خود را از فرآیند بدِ آنها در پناه رحمتِ آگاهی بخشِ خدا قرار داد؛ برای اینکه امکان دور نگاه داشتنِ از عوامل زاینده و زمینههای فراهمسازندة بزرگی فروختن و خودبزرگ دیدن را نیز بهدست آوردیم، باز هم باید به پیشگاه صاحب کبریایی حقیقی پناه ببریم و با آگاه شدن از آن عوامل و زمینهها، خود را از گرفتار شدن در دامهای رنگارنگ و گوناگون آن خوی در امان نگاه داریم.
پیامدها و فرایندهای کبر
کبر تنها به زشت کردن و پست و فرومایه ساختن دارندة خود بسنده نمیکند، بلکه پیامدهای دیگری نیز به دنبال میآورد:
1. نابودی شرف: «آفةُ الشرفِ الکبرُ.»(9) گزند بزرگی خود بزرگبینی است.
2. آفت خرد: «شر آفات العقل الکبر.»(10) بدترین گزند برای خرد، بزرگی فروختن است.
3. ناسزا گفتن: «ثمرةُ الکبرِ المسبة»(11) فرایند بزرگی فروختن، دشنام دادن است.
4. فقدان فضل و شرف: «مَن لبس الکبر و السَرَفَ، خلع الفضلَ و الشَّرَفَ»(12) کسی که لباس بزرگی فروختن و گزافهکاری را به تن کرد، از پوشش برتری و بزرگواری برهنه گردیده است.
5. ایجاد عداوت و کینه: «ما اجتلب المقت بمثل الکبر»(13) هیچ چیزی کینه و دشمنی (مردم) را مانند بزرگی فروختن جلب نمیکند.
6. انتهأ به مکابره و ستیز با حق: بزرگی فروختن و خود را بزرگ دیدن سرانجام به ستیزیدن در برابر فرمان پروردگار و انکار حق و حقیقت میانجامد. امیرالمؤمنین(ع) میگوید:
«ألا فالحذر مِن طاعةِ ساداتِکُم وَ کُبَرائِکُمُ الذینَ تَکَبَّروا عَن حسبهِم، و تَرفَّعُوا فَوقَ نسبِهِم، و ألقُوا الهجینَةَ علی ربٍّهم، و جاحَدوُا ا ما صَنعَ بِهم؛ مُکابَرَةً لقضائِهِ، و مُغالَبَةً لاَّلائِهِ؛(14) هان کناره گیرید و بپرهیزید از بردن فرمان مهتران و بزرگانتان که از تبار خویش خود را بزرگ دیدند، و برتر از نژاد خود فرا رفتند، و عیب و زشتی را بر پروردگارشان افکندند، و نیکی و نعمت خدا نسبت به خود را انکار کردند، و اینها همه را بهمنظور سرکشی و ستیز در برابر فرمان او در پیش گرفتند، و برای چیرگی یافتن بر نعمتهایش به انجام رسانیدند.»
مردمی که از بزرگان خود کورکورانه فرمان بردند و خودبزرگبینی و نژادپرستانة آنان را ارضأ کردند، در برابر فرمان آفرینش خدا به ستیزه و انکار بر میخیزند، و دعوت به صلح و همبستگی بندگان خدا را هم نمیپذیرند. امیرالمؤمنین(ع) در گزارش خود پس از جنگ صفین، از جریان کشیده شدنِ به جنگ، و دعوت مردم شام به مذاکره و فرونشانیدن آتش نبرد و دشمنی، و نپذیرفتن آنان، چنین مینویسد:
«فقالُوا بَل نُداویهِ بالمُکابَرَةِ؛ فَأَبوا حتی جَنحتِ الحربُ و رَکدت، و وَقدت نیرانها و حَمِشَت»(15) پس گفتند: نه بلکه (اختلاف میان خود را) با سرکشی و جنگ درمان میکنیم، پس (از دعوت به گفتگو) سرباز زدند تا اینکه جنگ درگرفت و پایدار گردید، و آتش آن برافروخت و سرکشید.»
بنابراین سخن، مکابره خوی سرکشی و ستیزهجویی است که چون در کسی پدیدار شد حق را نادیده میگیرد، و پس از شناخت حق، خود را به ناشناسی و نادانی میزند، چه حق خدا باشد و چه حق خلق.
7. از بینبرندة نیکیهای پیشین: بزرگی فروختن نهتنها انسان را دچار آسیبهایی میکند که در بالا به برخی از آنها اشاره شد، بلکه آثار نیکِ ساخته شده در گذشته را هم از میان برمیدارد، گویی زهری است که همة وجود را در خود حل میکند و میگدازد. امیرالمؤمنین(ع) میگوید:
«فاعتبروا بما کان من فعل ا بابلیس، اًذ أحبطَ عملَهُ الطویل وَ جهدهُ الجهید، و کانَ قد عبدا ستةَ آلافِ سَنَةٍ لا یُدری أمِن سنی الدُّنیا أم سنی الاَّخرة - عن کِبرِ ساعةٍ واحدةٍ؛(16) پس به رفتاری که خدا با ابلیس کرد آموزش گیرید، زیرا خدا کردار درازمدت و تلاش جانکاه او را، بر اثرِ تنها یک لحظه بزرگی فروختن باطل کرد و از میان برداشت، و حال آنکه خدا را شش هزار سال - که دانسته نیست از سالهای این جهان یا از سالهای جهان دیگر است - عبادت کرده بود.
عبادت همان کوبیدن راه و هموار کردن آن برای ره سپردن و رفتن بهسوی مقصد است، هرچه انسان در این راه پیشتر رود بیشتر احساس فروتنی و خردی میکند؛ اما همینکه، احساس او تبدیل به خود بزرگبینی شد، هرچه پیش رفته باشد، به آغاز راه، و حتی پستتر از آن، بازمیگردد.
کبر، انگیزة گناهان
بزرگی فروختن نهتنها احساسی ناپسند و حالتی نابهجا است بلکه چون انسان متکبر از جایگاه بهحق خود بیرون رفته است، کبر که پیوسته در سراسر وجود او نفوذ کرده انگیزهای برای ارتکاب و دست یازیدن به گناهان دیگر نیز میشود: «الکبرُ داعٍ الی التقحمَ فی الذُّنُوبِ»(17) بزرگی فروختن انگیزهای است برای کورکورانه و بهسر درافتادن در گناهان.
تقحم حالت شتری است که در بهاران جوانههای تازه رُسته را میخورد و آب باران بر روی آن مینوشد و مست میشود، و بیآنکه بداند به کجا میرود کورکورانه بهسوی صحرا میشتابد و سرانجام با سر در پرتگاهی میغلتد و خود را نابود میکند. و چه همانندی زیبا و شگفتی میان کبر و سرمستی وجود دارد و تناسب و پیوندی میان پرتگاه هلاکت و مهلکة گناه!
و در نهجالبلاغه همین حکمت چنین آمده است: «الحرص و الکبر و الحسد دواعٍ الی التقحم فی الذنوب»(18) آزمندی و بزرگی فروختن و حسدورزی انگیزههای رفتن بهسوی درغلتیدن کورکورانه در گناه هستند.
احتمال دارد که آمِدی حکمت بالا را از نهجالبلاغه گرفته و چون خواسته تنها از ریشة کبر حکمتهایی را گزارش کند، حرص و حسد را از جمله حذف کرده است.
راههای از میان برداشتن کبر
همانگونه که بیماری بزرگی فروختن و خودبزرگبینی، از راهها و عوامل گوناگون دچار انسان میشود، و میتوان آن راهها و عوامل را یافت و زمینهها را از پیش درک کرد؛ راههای جلوگیری از آن را انسانهای هشیار و آگاه میدانند و از آن راهها پیش میروند و مراحل تکامل انسانی را میسپارند، و اگر کسی نتوانست از دچار شدن بدان پیشگیری کند و دچار این بیماری شد، راههای درمان و از میان برداشتن بزرگی فروختن را پیش پای انسان مبتلا میگذارند تا اگر ارادة درمان در او باشد یا پدید آید، بتواند خود را از این بیماری مهلک برهاند. امیرالمؤمنین(ع) راههای پیشگیری یا درمان را در سه فریضة دینی (نماز، روزه و زکات) و بوتة آزمایش چنین نشان میدهد:
«فا ا فی عاجلِ البغی، و آجِلِ وخامة الظلم، و سوء عاقبة الکبر، فانها مصیدةُ ابلیسَ العظمی، و مکیدتُهُ الکبری التی تُساورُ قلوبَ الرجال مساورَةَ السموم القاتلةِ، فما تُکدی أبداً، و لا تُسوی أحداً، لا عالماً لعلمه، و لا مقلا ً فی طمرهِ؛ و عن ذلک ما حرس اُ عبادهُ المؤمنین بالصلواتِ و الزکواتِ و مجاهدةِ الصیامِ فی الایامِ المفروضاتِ تسکیناً لأطرافهم، و تخشیعاً لابصارهم، و تذلیلاً لنفوسهم، و تخفیضاً لقلوبهم، و اذهاباً للخُیلأِ عنهم لما فی ذلک من تعفیرِ عتاقِ الوجُوهِ بالتُّراب تواضعاً، و التصاقِ کرائم الجوارحِ بالأرض تصاغُراً، و لُحُوقِ البطون بالمتون من الصیام تذلُّلاً. مع ما فی الزکاة من صرف ثمرات الأرضِ و غیر ذلکَ الی أهلِ المسکنَةِ و الفقر. انظُروا الی ما فی هذهِ الأفعالِ مِن قمعِ نواجمِ الفخرِ و قدع طوالع الکبر؛(19) پس خدای را خدای را (پروا گیرید) دربارة نتیجة کیفر فوری و سریع سرکشی، و آیندة شوم ستمگری، و بدسرانجامی بزرگی فروختن، زیرا همگی (آن خویها) دام بزرگتر ابلیس، و جایگاه سترگتر فریب و نیرنگ او است، همان خویها که چون نفوذ زهر کشنده در دلهای کسان راه یابد، و چون راه یافت هرگز از کار باز نماند، و هیچکس را از نیرنگ خود نرهاند، نه دانشمندی را برای دانشی که دارد، و نه مستمندی را در فرسوده جامهای که پوشد. و خدا بندگان با ایمان خودش را از آسیب آن خویها با نمازها و زکاتها و تلاش و رنج دشوار روزه گرفتن در روزهای واجب شده، نگاهداری کرده است، (زیرا آن عبادتها را خدا واجب کرده است) برای اینکه اندامهای آنان را آرام سازد، و دیدگانشان را به خشوع و فروتنی وادارد، و جانهایشان را به خواری کشاند، و دلهایشان را به آرامش و آسودگی برساند، و خودبینی و به خود بالیدن را از وجودشان بیرون ببرد، با کارهایی که در آن (عبادتها) است: از به خاک مالیدن چهرههای آزاد به فروتنی، و به زمین چسباندن اندامهای با ارزش به اظهار کوچکی، و پیوستن شکمها به پشتها از روزه به خواری پذیری. افزون بر اینها با آیات دیگری که در زکات وجود دارد، مانند بازگشتن فراوردههای زمین به زمینگیران و مستمندان. به پیامد این رفتارها در سرکوبی شاخهای تازه رُستة به خود نازیدن، و پیشگیری از برآمدن نشانههای بزرگی فروختن نیک بنگرید.(20)
نماز پیوند ذرة بینهایت کوچک است با وجود مطلق بینهایت بزرگ، و پیوستن ذرة کوچک و تنهای خویش به نظام به همپیوستة جهان آفرینش. و این پیوندها اگر آگاهانه و هشیارانه انجام گیرد، باعث میشود که انسان جایگاه حقیقی خویش را در جهان آفرینش بداند، و خود را بزرگتر از آنچه هست نبیند، و بهوجود ناچیز خویش ننازد. با چسبیدن به خاک خود را همسطح آن میگیرد، و در برابر پروردگار بزرگ به سرکشی و در برابر بندگان خدا به خودبینی و خودبزرگ پنداری دچار نمیشود.
روزه نیز باعث میشود که انسان با گرسنگی کشیدن احساس خواری و در برابر نیازهای حیوانی احساس کوچکی کند، و خود را بشناسد و به تکبر و تبختر و نازش و بالیدن نیفتد.
زکات، افزون بر اینکه به زدودن خویهای تنگچشمی و حسادتورزی از درون انسان میشود، احساس همدردی و برابری با مستمندان نیز خویهای ناپسند خودبینی و خودخواهی را از میان میبرد. و باز امیرالمؤمنین(ع) برای رهایی یافتن از بند اسارت خودبزرگبینی میگوید:
«فرض اُ الایمان تطهیراً من الشرکِ و الصلاة تنزیهاً عن الکبر؛(21) خدا ایمان را بهمنظور پاکیزه کردن از شرک واجب گردانید، و نماز را برای زدوده شدن از خودبزرگبینی.»
اگر انسانها ایمان خود را از حالت سطحی و زبانی به ژرفاهای دلشان فرو برند، و در سراسر هستی خود نفوذ دهند، و با اندیشه و استدلال ایمان خود را به یقین برسانند، هرگز آلوده به شرک نمیشوند.
امیرالمؤمنین(ع) گرفتار شدن در انواع دشواریها و سختیها و ناخوشایندیها را بوتة آزمایشی میداند که پروردگار برای بندگانش فراهم کرده است تا بدان وسیله خود را از آلودگیهای تکبر پاک سازند، و فروتنی را در جانهای خود جایگزین گردانند، و شایستگی پیمودن راه تکامل و رهسپار شدن بهسوی خداگونگی را بهدست آرند:
«و لکنَّ اَ یختبرُ عبادهُ بأنواعِ الشدائدِ، و یتعبدهم بأنواعِ المجاهد، و یبتلیهم بضروبِ المکاره، اًخراجاً للتکبُّر من قلوبهم، و اًسکاناً للتذلُّل فی نفوسهم، و لیجعلَ ذلک أبواباً فُتُحاً الی فضله، و أسباباً ذُلُلاً لعفوهِ؛(22) لیکن خدا بندگانش را به سختیهای گوناگون میآزماید، و با تلاشهای گوناگون به بندگی وادار میکند، و با انواع ناخوشایندیها گرفتار آزمون میسازد، برای اینکه خودبزرگبینی را از دلهایشان بیرون برد، و فروتنی و خواری را در جانهایشان جایگزین گرداند، و برای آنکه چنین گرفتاری و آزمونی را درهای گشادهای قرار دهد (برای رفتن) بهسوی فزونبخشی خود، و راههای همواری برای (بهدست آوردن) بخشودن و گذشت خود.
یکی از موانع حرکت بهسوی کمال و رهسپردن بهسوی خداگونگی، بار سنگین و کمرشکن خودبزرگبینی است. در این راه سبکباران به منزل میرسند.
ابتلأ اجتماع به کبر و استکبار
استکبار همیشه فردی نیست، بلکه امکان دارد گروهی یا ملتی را هم دچار کند. گویی بیماری واگیرداری است که چون در اجتماعی به درمان آن برنخاستند، و در ریشهکنی آن اقدام نکردند، دیگران را هم مبتلا میکند، و اگر بیماریِ غالبِ اجتماع شد، درمانِ فردیِ کسانی که میخواهند فرد خود را نجات دهند به نتیجه نمیرسد، و سرانجام همة افراد اجتماع را به هلاکت و نابودی میاندازد. از این روی هوشیاران و بینادلان باید از سرنوشت چنان امتها درس بگیرند، و با سیر و گذار در شیوة زندگی جمعی آنان، خود را و ملت خود را از چنان سرانجامی برکنار نگاه دارند. امیرالمؤمنین(ع) در اینباره میگوید:
«فاعتبروا بما أصابَ الاُمم المستکبرینَ من قبلکم: من بأسِ اِ و صولاته و وقائعهِ و مثُلاته و اتعظُوا بمثاوی خُدُودهم، و مصارع جنوبهم، و استعیذُوا با من لواقح الکبر کما تستعیذونه من طوارق الدهر؛(23) پس بدانچه به ملتهای مستکبر پیش از شما دچار شد آموزش گیرید، از عذاب خدا (که بر سرشان فرود آمد) و سختگیریهای او، و فروگرفتنها و کیفرهای او، و از بر خاک افتادن گونههایشان و بر زمین قرار گرفتن پهلوهایشان اندرز نیوشید، و همانگونه که از پیشامدهای شبیخون زنندة روزگار از خدا پناه میجوئید، از عوامل زاینده و بالندة خودبزرگبینی هم از او پناه بخواهید.»
علت اصلی نابود شدن بسیاری از پیشینیان، استکبار بوده است. و همین خوی استکبار باعث شده که بندگان خدا، دوستان خدا، و پیامرسانان آسمان را کوچک شمارند، و بهتدریج با گام زدن و بالا رفتن از پلکان خودبزرگبینی، با خدا هم به ستیز برخیزند، و مظهر و نمایندة این ملت، بانگ «أنا ربکم الا علی» برآورد. و همین خوی و پیش رفتن تدریجی در آن، بر طبق مشیت و ارادة پروردگار و قانون و سنت دگرگونناپذیر او، به هلاکت رساند.
اختصاص کبریأ و بزرگی مطلق به خدا
در مقدمه از فرهنگهای لغت گزارش شد، کبریأ بهمعنای عظمت و جبروت، پادشاهی، و خود را از رفتن زیر بار کسی بالاتر گرفتن است، و این معنای اخیر، عبارت از کمال ذات و کمال وجوب است، و لذا تنها خدا بدان وصف میشود.(24) امیرالمؤمنین(ع) در اینباره میگوید:
«الحمدُِ الذی لبس العزَّ و الکبریأَ، و اختارهما لنفسه دون خلقه، و جعلهُما حمی و حرماً علی غیره و اصطفاهما لجلالهِ، و جعل اللغتةَ علی مَن نازعَهُ فیهما من عباده؛(25) ستایش و سپاس ویژة خدایی است که جامة ارجمندی و بزرگی مطلق را درپوشید، و آن دو را در برابر آفریدگانش برای خود برگزید، و بر دیگری بهصورت ممنوع جایگاهی و ناروا درآمد نگاهی گردانید، و برای شکوه بزرگواری خود پیدرپی برگزید، و (جامة) دورباش خود را بر کسی از بندگان خود افکند که دربارة آن دو با او به ستیز برخاست.
عزت و کبریای مطلق ویژة خدا است، او است که هر و ویژگی را اگر بخواهد به برخی از بندگان میبخشد.
امیرالمؤمنین(ع) ادعای کبریأ کردن را نادانی گمراهکننده دوران جاهلیت میداند:
«بعثهُ و الناسُ ضلا لٌ فی حیرةٍ و حاطبونَ فی فتنهٍ قد استهوتهُمُ الأهوأُ، و استزلتهمُ الکبریأُ، و استخفَّتهُمُ الجاهلیةُ الجَهلأُ؛(26) (خدا) او را برانگیخت در حالی که مردم گمراهانی بودند فرورفته در گونهای سرگردانی، و با سر درغلتیده در آشوب آزمونی ناگهانی. هوا و هوسهایشان آنان را به سرگشتگی دچار، و خودبزرگبینی آنان را به لغزش و سقوط گرفتار، و جاهلیت سخت تیره به خواری و خفت افکنده بود.»
برخورد با مستکبران
در صفحات پیشین بحث کبر و آثار فردی آن گذشت در این قسمت از مقاله به نحوة برخورد و مواجه حضرت با مستکبران میپردازیم که آن را میتوان به دو دوره، یعنی دورة خلفای پیشین و دورة حکومت خویش تقسیم کرد:
حضرت در وهلة اول به مقابله با غاصبان خلافت برخاست و تمام سعی و جهد خویش در بازستاندن حق به یغما رفتة خود مبذول کرد. لکن حضرت بهخاطر حفظ وحدت مسلمانان بعد از مأیوس شدن از یاری اصحاب راه سکوت و خانهنشینی را برگزید.
اما در دورة حکومت خویش نخستین مستکبران مربوط به بعضی اصحاب میشود که به دلیل عنوان صحابی بودن و مشارکت در جنگهای صدر اسلام روحیة تکبر و خودبزرگبینی بر آنان حاکم شده بود و انتظار داشتند حضرت به همین دلیل امتیازات خاصی به آنها عطا کند که با پاسخ منفی و قاطع حضرت مواجه شدند و بعد از یأس از حضرت پیمان و بیعت خود را نقض کردند که به همین دلیل به «ناکثان» نام گرفتند که از سران آنان طلحه و زبیر است که جنگ جمل را سازماندهی کردند که در نهایت از حکومت علوی شکست را پذیرفتند.(27)
گروه دیگر مستکبران معاویه و طرفداران اوست که حضرت در روزهای اولین حکومت خویش در صدد عزل حکمرانی او در منطقة شام برآمد. اما معاویه با روحیة استکباری خود از پذیرفتن حکم عزل خویش سر باز زد و به ناچار حضرت راه پیکار را برگزید.
استکبار فکری (تحجر): گروه سوم مستکبران نه مستکبران سیاسی و طالبان قدرت و مقام بودند، بلکه مستکبران فکری و کجاندیشان بودند که فکر و عقیدة باطل خود را حقیقت ناب و عین دیانت توصیف میکردند و در مقابل اندیشه و عقیدة ناب حضرت را بر خلاف حقیقت و در حد کفر توصیف میکردند. جریان فکری خوارج مصداق بارز این استکبار فکری است که حضرت تمام سعی خود را در هدایت آنان مبذول داشت. حضرت خاستگاه هر سه دشمن خود را روحیة بزرگبینی و استکبار برمیشمارد:
«فلما نهضتُ بالأمرِ نکثت طائفةٌ و مرَقَت أخری و قسطَ آخرونَ: کأنهُم لم یسمعوا اَ سبحانهُ یقولُ: «تِلکَ الدارُ الاَّخرةُ نجعلها للذینَ لا یُریدونَ علواً فی الارضِ و لا فساد(28»)(29). «زمانی که به امر حکومت قیام کردم، گروهی بیعت خود را نقص و گروهی از زیر بار بیعتم خارج و جمعی دیگر از اطاعت خداوند بیرون رفتند. گویا مخالفان نشنیدهاند که خداوند میفرماید: (سرای جاودانی را قرار دادیم برای کسانی که مقصودشان سرکشی و فساد در روی زمین نمیباشد).»
سفارش به حاکمان در پرهیز از عُجب و استکبار
در فلسفة سیاسیِ علوی حاکم نهتنها در حمایت از طبقة مستضعف بهعنوان آرمان دینیِ حکومت میکوشد، بلکه حاکمان نیز میبایست با روحیة متواضعانه و خالصانه با مردم رفتار نمایند، حضرت در سفارش به مالک میفرماید:
«و ایاَ و الاعجابُ بنفسَ و الثقةَ بما یعجبَ منها و حُبٍّ الاطرأِ فاًنَّ ذلَ من أَوثقِ فُرَصِ الشیطان فی نفسهِ لیمحقَ ما یکونَ من احسانِ المحسنینَ. و ایاَ وَ المنَّ باًحسانَ أو التزیُّد فیما کان من فعلَ ؛(30) و بپرهیز از خودپسندی و تکیه به چیزی که تو را به خودپسندی وادارد و از اینکه دوست بداری مردم تورا بسیار بستایند، زیرا این حالت از مهمترین فرصتهای شیطان است تا نیکی نیکوکاران را ازبین ببرد. و بپرهیز از اینکه بر رعیتت به نیکی که میکنی منتگذاری یا کاری که انجام میدهی بزرگ جلوه دهی.»
حضرت وجود روحیة کبر و فخرفروشی را از بدترین حالات حاکم دینی توصیف میکند:
«و ان من اسخَفِ حالاتِ الوُلاةِ عند صالحِ الناس، أن یَظُنَّ بهم حُبُّ الفخر و یوضع أَمرُهُم علی الکبرِ، و قد کَرِهتُ أن یکونَ جال فی ظَنکُم أنٍّی أُحبُّ الاًطرأ، و استماعِ الثنأِ؛ و لستُ بحمداِ کذلَ و لو کُنتُ أُحبُّ أن یقالَ ذل لترکتُهُ انحطاطاً سبحانهُ؛(31) از پستترین حالات حکمرانان نزد مردم صالح آن است که گمان دوستداری فخر و خودستایی به آنها برده شود، و کردارشان حمل به کبر و خودخواهی گردد و من کراهت دارم از اینکه به گمان شما راه یابد که ستودن و شنیدن ستایش را دوست دارم، و سپاس خدا را که چنین نیستم و اگر هم دوست داشتم، این میل را از جهت فروتنی برای خداوند سبحان رها کرده و از خود دور مینمودم.»
حضرت در ادامه همین خطبه ضمن برحذر داشتن مردم از تعریف و ستودن و رفتار محافظه و ریاکارانه با وی از آنان میخواهد از مشاوره دادن و تذکر بعض نکات دریغ نورزند.
حضرت در موضع دیگر تکبرِ حاکم را دلیل حماقت وی توصیف میکند:
«من اختال فی ولایته أبانَ عن حماقتهِ؛(32) هرکس در امارت خود تکبر کند، حماقت خود را آشکار میکند.»
حضرت در روایات دیگر خواری و ذلت را از آثار روانی تکبرِ حاکم برمیشمارد:
«التکبرُ فی الولایة ذُلٌ فی العزلِ؛(33) تکبر کردن با مردم در زمان حکومت خواریست در وقت عزل.»
نهی از اطاعت حاکمان مستکبر
امام(ع) از یک سوی حاکمان را به فروتنی و رفتار متواضعانه سفارش میکند و از سوی دیگر به مردم این هشدار را میدهد از حاکمان مستکبر، روی برگردانده و از اطاعت آنان سر باز زنند.
«أَلا فالحذَرَ الحذرَ من طاعةِ ساداتکُم و کبرائکُمُ الذینَ تکبروُا عن حسبهم و ترفَّعوا فوقَ نسبهم؛(34) آگاه باشید و بترسید از فرمانبری مهتران و بزرگانتان که از شرف و جاه خود گردنکشی کردند و بالاتر از نسب خویش سرفرازی نمودند.»
استضعاف از دیدگاه امیرالمؤمنین(ع)
1. استضعاف فکری و علمی
کسانی که دچار نادانی هستند ناتوان بهشمار میروند و وظیفة دانشمندان و آگاهان بیرون آوردن آن افراد از تیرگی نادانی به نور دانش است:
«و قال علیبن ابیطالب(ع): «من کانَ من شیعتنا، عالماً بشریعتنا، و أخرجَ ضعفأ شیعتنا من ظُلمةِ جهلهم الی نور العلم الذی حبوناه به...؛(35) علیبن ابی طالب(ع) گفت: «هر کس که از پیروان ما، دانا به شریعت ما است، و پیروان ناتوان ما را از تیرگی ناتوانیشان بیرون برد و به روشنایی دانشی که به ما ارزانی داشتهاند درآورد...»
در مکتب علوی توجه خاصی به استضعاف فکری و فرهنگی شده است بهگونهای که یکی از حقوق مردم بر حکومت مقابله با این پدیده شوم اجتماعی است، چنانکه حضرت میفرماید:
«فأما حقُّکم علیَّ... تعلیمکُم کیلا تجهَلُوا و تأدیبُکُم کیما تعلموا؛(36) اما حق شما بر عهدة من، تعلیم شماست تا جاهل نمانید و نیز تأدیب و تربیت شما است تا اینکه در شمار عالمان و وارستگان قرار گیرید.»
حضرت گستردن فرهنگ دینی و آموزههای اسلام و ایمان را جزء وظایف حاکم میشمارد:
«و علی الامامِ أن یُعلٍّمَ أهلَ ولایتهِ حُدودَ الاسلامِ و الایمانِ؛(37) بر امام است که حدود و آموزههای اسلام و ایمان را بر مردم خود تعلیم دهد.»
2. استضعاف مادی
برخی از افراد هم در دانش و آگاهی و بینش ناتوان هستند و هم در زندگی مادی و امکانات معیشتی، و برخی دیگر در یکی از این دو، و برخی در ایمان و برخی دیگر در معرفت، از این روی انسان مسئول و متعهد باید بکوشد تا انسانهای دیگر را از ناتوانی، هرچه باشد، بیرون بیاورد و از غرق شدن نجات دهد. این اقدام وظیفة عالمان متعهد است، چنانکه امیرالمؤمنین(ع) بهدست گرفتن و پذیرش مسئولیت زمامداری را به همین علت اعلام کرد (خطبة 3 شقشقیه).
عالمان و روشنفکران متعهد، ضعف را در هر بُعد آن یک بیماری میدانند که گرفتار به آن را باید درمان کرد، و نباید در این درمان ارزش و کرامت بیمار را خدشهدار کنند. میفرماید:
«لا تحقروا ضعفأَ اًخوانِکُم، فاًنهُ مَن احتقرَ مُؤمِناً حقَّرهُ اُ و لم یجمع بینهُما یوم القیامة اًلا أن یتوبَ؛(38) برادران ناتوان خود را کوچک مشمارید، زیرا کسی که مؤمنی را کوچک شمارد، خدا او را کوچک و خوار کند، و در روز رستاخیز آنان را در یکجا گرد نیاورد مگر اینکه توبه کند.»
چون برادرانی ایمانی، در هر سطحی که هستند، باید با یکدیگر همکاری و همفکری و همدلی داشته باشند، اگر یکی از آنان در دیگری به چشم حقارت نگریست نمیتواند با او باشد و در روز رستاخیز هم با هم نخواهند بود.
3. استضعاف سیاسی
سومین قسم از استضعاف، استضعاف سیاسی است که عبارت از حکمرانی با زور و قدرت نامشروع بر مجموعهای که شهروندان بر چنین حکومتی رضایت ندارند و از سوی دیگر قدرت مقابله و براندازی حکومت جور را ندارند و از سوی دیگر حکومت نیز آنان را با اتکا به قدرت و زور مرعوب و در حالت استضعاف نگه داشته است.
امام علی(ع) و مستضعف سیاسی
کسانی هستند که در اندیشه و خرد، و هم در زندگی این جهانی، توان شایان و بسنده را دارند، لیکن مستکبران آنان را از حق خودشان بیبهره میکنند، و آنان هم برای بهدست آوردن حق خویش به اقدامی همانند دست نمییازند، زیرا تنها به حق میاندیشند و خواستار اجرای حق هستند، و نگران آن میباشند که اگر اقدامی نابهجا انجام دهند، حق مورد نظر از بین برود، از این روی برای حفظ حق، محافظهکاری میکنند، و آگاهانه شیوة عمل و راهکاری در پیش میگیرند که هم آن حق محفوظ بماند و هم مردم از جایگاه حقیقی آن آگاه شوند و هرگز آن را گم نکنند:
و باًسناده عن علی(ع)، علن النبی(ص)، انهُ قال لبنی هاشم: «انتم المستضعفون بعدی...؛(39) پیامبر(ص) به بنیهاشم فرمود: «مستضعفانِ پس از من شما هستید.»
بنیهاشم در نگاهبانی و پاسداشت حق مطلق و حقی که پیامبر اکرم(ص) به مردم شناسانید پافشاری داشتند، و میوة رسیدة شاخة پربار بنیهاشم و درخت قریش، علی بود که «همیشه با حق بود و حق با او بود» و حق را از همگان بهتر میشناخت، و برای بهاجرا درآوردن حق از همگان تواناتر که خود میفرماید: «أیها الناس! انَّ أحقَّ الناس بهذا الامر أقواهم علیه، و أعلمُهُم بأمر ا فیه.»(40) و منظور از امر، امر خلافت است.
پس از رحلت پیامبر(ص) گروهی از انصار در سقیفة بنیساعده گرد آمده برای جانشینی آن بزرگوار میان دو تیرة خود (اوس و خزرج) به گفتگو و ستیز سرگرم شدند. همینکه سران مهاجر از قریش، از این جریان آگاه شدند، بهسوی سقیفه شتافتند و پس از گفتگوی اعتراضآمیز کوتاهی با انصار، ادعا کردند که پیامبر فرموده: «الامامة من قریش» و سرانجام این حق را از آنان سلب کرده به خود اختصاص دادند. چون به امیرالمؤمنین(ع) که در حال شستشوی پیامبر اکرم(ص) برای کفن و دفن بود، گزارش این گفتگو رسید، گفت: اگر انصار میتوانستند به چنین امری دست بیابند پیامبر سفارش آنان را به مهاجران نمیکرد، و اگر مهاجران در این استدلال حق داشته باشند، جانشینی پیامبر تنها حق من است و بس، زیرا استناد به قریش برای داشتن حق امامت، هر فرد قریشی نیست، بلکه نزدیکترین تیرة قریش به نبوت یعنی بنیهاشم است، و در میان شاخة بنیهاشم، میوة رسیدة آن من هستم(41) چون دید که اگر بر سر این حق پافشاری کند، نهال تازه رُستة اسلام در معرض گردبادهای سوزان و سلیهای بنیانکن میباشد به کلی از میان میرود؛ با صرفنظر کردن از حق شخصی خود، مردم را به آرامش و یکپارچگی دعوت کرد. و چندی بعد که برخی از یاران او را به گرفتن حقش با پشتیبانی خودشان برانگیختند، با اینکه میدانست در این گفتار جدی نیستند، اما برای اتمام حجت بر آنان، گفت: هرکس در این اعلام پشتیبانی جدی است سر خود را بتراشد، و بامداد فردا در کنار فلان محل گرد آید. چون فردا شد دید که تنها پنج نفر با سرِ تراشیده آمدند، از این روی:
«فرفع یدیه الی السمأ فقال: «اللهم القوم استضعفونی کما استضعف بنواسرائیل هارون...»(42) نهتنها علی از حق خود محروم شده و بدین جهت مستضعف تلقی میشود، بلکه همة اهل بیت پیامبر در اینگونه استضعاف مشترک هستند، زیرا چنانکه پیامبر گرامی فرمود، بنیهاشم همگی پس از وی به استضعاف کشانیده شدند، و اهل بیت پیامبر گزیدة بنیهاشم در هنگام ابتلا و آزمایش میباشند، و طبیعی است که بیشتر از دیگران استضعاف آنان را شامل شود. البته چنانکه در بخش قرآنی گفته شد، ارادة الهی یعنی قانون حاکم بر جهان آفرینش بر این قرار دارد که مستضعفان زمین به امامت و وراثت برسند، و روزی حق به دارندة حق بازگردد. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید:
و قال(ع): «لتعطفنَّ الدُّنیا علینا بعد شماسها، عطفَ الضَّرُوسِ علی ولدها، وتلا عقیبَ ذل: «و نُریدُ أن نمنَّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم أئمَّةً و نجعلَهُمُ الوارثین؛ (قصص/ 5)(43) این جهان پس از چموشی و سرکشی خود، همچون ماده شتر بدخوی گازگیرندهای که به فرزند خود مهربان است، بدون شک مهربانی خود را بر ما بگستراند، (و بهدنبال آن این آیه را تلاوت کرد...»
بحارالانوار نیز همین سخن را با اختلاف اندکی، مستنداً، روایت کرده است:
«کنز [الفوائد کراچکی] محمدبن العباس، عن علی بن عبدابن اسد، عن ابراهیمبن محمد، عن یوسفبن کلب المسعودی، عن عمربن عبدالغفار باسناده عن ربیعةبن ناجد قال: سمعت علیا علیهالسلام یقول فی هذه الاَّیة و قرأها، قوله عزوجل» و نرید أن نمُنَّ علی الذینَ استضعفوا فی الارض...» فقال: «لتعطفنَّ هذه الدنیا علی اهلالبیت کما تعطف الضروس علی ولدها...»(44) و نیز در جای دیگری روایت زیر را نقل کرده است:
«أقول: روی السید علیبن عبدالحمید فی کتاب «الانوار المُضیئة» باسناده عن محمدبن احمد الابادی، یرفعه اًلی امیرالمؤمنین(ع) قال: «المستضعفون فی الارض المذکورون فی کتاب الذین یجعلهم ا أئمة، نحن اهل البیت، یبعث ا مهدیهم فیعزهم و یذل عدوهم...»(45)
بر طبق همین تفسیر مشهور است که شیعه این آیه را پیوسته بر امام زمان تطبیق کرده است. و معتزله مصداق حقیقی و تحقق عینی آیه را مهدی موعود میداند: با این تفاوت که - برابر با تصریح ابن ابی الحدید -(46) آنان امام زمان(ع) را زنده و فرزند امام حسن عسکری(ع) نمیدانند، بلکه معتقدند که هرگاه خدا مصلحت دید که چنان امامی ظهور کند، خدا او را در همان هنگام پدید میآورد.
به هر روی، فلسفة غیبت و ظهور و قیام امام زمان(ع) امری طبیعی و از قوانین حاکم بر جهان آفرینش و فلسفة تاریخ و سرانجام حتمی جوامع بشری است، لیکن نگارنده بر این باور است که مصداق و تحقق عینی آیه تنها حضرت مهدی موعود غایب و زنده - و یا مخلوق در آخرالزمان - نیست، بلکه هر گاه آمادگی اصلاح و امامت و وراثت در مردم پدید آمد، ارادة الهی هم به تحقق ان تعلق میگیرد.
اولیأا و مستضعفان رهبران الهی
اولیای خدا، در هر موقعیت و شرایطی که باشند، به علت شناختی که از عظمت و کبریای الهی دارند، دارای خضوع و خشوع هستند، و در برابر خدا و خلق خدا حالت مسکنت و فروتنی به خود میگیرند، و اهل تکبر و استکبار نیستند، اینان در برابر خدا و مردم ضعیف، و در برابر مستکبران و زورمندان، نیرومند و فعال و متکبر برپا میخیزند، لیکن مستکبران، چنانکه طبیعت آنان است، اولیای خدا را مستضعف میدانند، و بر آنان به چشم حقارت مینگرند، و اگر قدرت اجرایی داشته باشد، مستضعف نگاه میدارند. از اینرو است که اولیای خدا هم ضعیف هستند، بدان معنا که نیرویی برای اجرا ندارند، و هم مستضعف میباشند، بدان معنا که مستکبران آنان را ناتوان نگاه داشتهاند، لیکن اگر شرایط برای انجام وظیفة اولیای خدا فراهم شد، با قدرت و نیرو در برابر مستکبران بهپا میخیزند و از استضعاف بیرون میآیند، اما در این شرایط هم ضعیف میمانند، زیرا در هر حال خود را در برابر خدا و مردم احساس میکنند.
امیرالمؤمنین(ع) در اینباره میگوید:
«کان لی فیما مضی أخٌ فی ا، و کانَ یعظمُهُ فی عینی صغرُ الدنیا فی عینه... و کان ضعیفاً مستضعفاً؛ فان جأَ الجدُّ فهوَ لیثُ غابٍ و صلُّ وادٍ...؛(47) در گذشته برادری داشتم در جهت خدایی، خُردی این جهان در چشمانش او را در نظر من بزرگ مینمود... ناتوان بود و ناتوان دیده شده در دیدگان کسانی، اگر شرایط تلاش و فعالیت فراهم میشد، آنگاه او شیر بیشه بود و مار بیابان...»
مستضعفان، پیروان و دوستداران حاکم الهی
ناتوانان و ناتوان داشتهشدگان، در بیشتر موارد، از جمله کسانی هستند که خواستار حق، پیرو حق و طرفدار حق میباشند؛ زیرا توانمندان و توانگران مستکبر حق آنان را برده و خوردهاند و به استضعاف کشانیدهاند. و یکی از کسانی که بیشتر از هر کس حق او را برده و پایمال کردهاند، و به استضعاف کشانیدهاند، علی(ع) است، و طبیعی است که مردم مستضعف و مسکینان و حق بردگان به گرد یاور مظلومان، و خواستار احقاق حق مسکینان، و همدرد بیچارگان و بیدارگر مستضعفان، گرد آیند و از او پیروی کنند، و او را امام و الگو و اسوه قرار دهند. دو روایت زیر گویای این حقیقت است:
«حدثنا أبی، قال: حدثنا سعدبن عبدا، قال: حدثنا احمدبن محمدبن خالد، عن القاسمبن یحیی، عن جده الحسنبن راشد، عن أبی عبدا الصادق جعفربن محمد، عن آبائه، عن امیرالمؤمنین علیهالسلام، قال: «قال لی رسول ا صلیا علیه و آله و سلم علی منبره: یا علی، ان ا عزوجل وهب ل حُبَّ المساکین و المستضعفین فی الارض؛ فرضیتُ بهم اخواناً، و رضوا ب اماماً؛ فطوبی لمن أحب و صدق علی، و ویل لمن أبغض و کذب علی...»(48) پدرم مرا حدیث کرده گفت:... امیرالمومنین(ع) گفت: رسول خدا(ص) بر منبر خود به من فرمود: «خدای عزوجل دوستی مسکینان و مستضعفان در زمین را به تو بخشیده است؛ پس من آنان را بهعنوان برادر گزیدهام، و آنان تو را بهعنوان یک پیشوا برگزیدهاند. پس خوشا به حال کسی که تو را داشته باشد و دربارة تو سخن راست گوید؛ و وای بر آن کس که تو را دشمن دارد و بر تو دروغ بندد.»
«الحسنبن محبوب، باسناده، عن علی علیهالسلام، انه قال: «قال لی رسولا، صلیا علیه و آله: یا علی، طوبی لمن أحب و صدق علی، و ویل لمن أبغض و کذب علی؛ یا علی، انت العالم لهذه الأمة، من أحب فاز، و من أبغض هل. یا علی، أنا المدینة و أنت الباب، و هل تؤتی المدینة اًلا من بابها؟ یا علی أهل مودت کل أواب حفیظ، و کل ذی طمر لو أُقسم علی ا لبر قسمه. رضیت بالضعفأ أتباعاً، و رضوا بک اًماماً. اخوان کل طاو و و زا و مجتهد یحب فی و یبغض فی، و یحقر عند الخلق، عظیم المنزلة عندا...؛(49) حسنبن محبوب به سند خود از علی(ع) [نقل کرده] که گفت: رسول خدا(ص) به من فرمود: «علی، خوشا به حال کسی که ترا دوست داشته باشد و بر تو راست گوید، و وای بر کسی که ترا دشمن دارد و بر تو دروغ بندد؛ علی، تو دانشمند این امت هستی، هر کس ترا دوست بدارد رستگار است، و هر کس تو را دشمن بدارد نابود است. علی، من شهرم و تو دروازهای، آیا جز از راه دروازه کسی به شهر درمیآید؟ علی، دوستدار تو (به خدا) روی آورندة بسیار پاسدار [حدود الهی]، و هر ژندهپوش بیچارهای است که اگر به خدا سوگند یاد کند، بدون شک سوگندش راست است. من ناتوانان را بهعنوان پیرو گزیدهام، و آنان تو را بهعنوان امام گزیدهاند. برادران تو هر انسان گرسنه و پاکیزه و کوشایی است که در جهت تو دوست میدارد، و در جهت تو دشمن میدارد، در چشم خلق کوچک مینماید و پایگاهی بزرگ در پیشگاه خدا دارد....»
اینگونه افراد در چشم خودبزرگبینان خُرد و ناچیز هستند، زیرا خودبینی نمیگذارد که از مرزهای خویشتن و سودهای خویشتن فراتر را ببینند و حقیقت وجودی افراد را دریابند و به گوهر انسانی کسان شناخت پیدا کنند، پوششی ستبر از نفسانیت و خودخواهی و سودپرستی بر بینش آنان افتاده نه حقیقت این افراد را میتوانند ببینند، نه آن کس که آنان را بهسوی حقیقت فرا میخواند، از این روی فراخوانِ بهسویِ حق را دشمن خود میپندارند، و او را جلوگیرندة آنان برای دست یافتن به خواستههای خویش. لیکن ناوابستگان و آزاداندیشان حق را تشخیص میدهند، با چشمی باز و تیزنگر بهسوی حق مینگرند و دعوت فراخوان بهسوی حق را با گوش باز میشنوند، و به دنبال او، و با عشق به او، بهسوی شهر حقیقت پیش میروند، و همة بهرههای خود را در حق و حقیقت میدانند.
لذا شایسته است به این حقیقت توجه کنیم که دوستی علی(ع) و پیروی از حضرتش، تنها از عشق و شیفتگی نیست، با شناخت و بینش و آگاهیِ برخاسته از آزاداندیشی و خردگرایی نیز همراه است، و آمیختهای از عشق و شناخت، عرفان پدید میآورد و انسان را به رشد و کمال میرساند.
لزوم رسیدگی به معیشت مستضعفان از سوی حاکم الهی
گفته شد که تنها کسانی به مقام والای امامت دست مییابند که از مراحل گوناگون آزمونهای سخت با موفقیتهای پیدرپی بیرون آمده باشند، و از قید و بندهای نفسِ رفاهطلب، ابلیس استکبار، و هواهای شخصی، و دیگر موانع رشد و تکامل خود رهانیده بهسوی خداگونگی به پرواز درآیند. ابراهیم خلیل، پس از کسب موفقیتها در آزمونهایی همچون شکستن بتها و رفتن در خرمن آتش و آمادگی راستین برای قربان کردن اسماعیل عزیز خود، به مقام امامت رسید. همة انبیأ و اولیأا چنین آزمونهایی را از سرگذرانیدهاند، امیرالمؤمنین(ع) نیز با گذار از همة آن آزمونها و فتنهها، و پیروز شدن بر ابلیس استکبار و شیطان نفس، و فتنههای قاسطان و ناکثان و مارقان، شایستگی خود را برای امامت که در آغاز در پیشگاه پروردگارش به اثبات رسانیده بود، در پایان برای کُندفهمان، و ستیزهجویان، و دشمنخویان نیز ثابت کرد، و کسانی که یا خود را از امامت تعالیبخش او محروم کرده بودند، یا بوسیلة مستکبران بیبهره شده بودند، دریافتند که امامت حقه از آنِ حضرتش بوده است و باید باشد، و تنگنظریها و حسادتها و دشمنیها و حقکشیها و نفاقها و هیچیک از دیگر جنود ابلیس توان آن را ندارند که در برابر تابش خورشید بایستند و حقیقتپرستان را از پرتوافکنی خورشید حق محروم کنند.
امیرالمؤمنین(ع) در میان امواج فتنهها، سکان کشتی رهبری را بهدست گرفت، و از آغاز راه میدانست و به روشنی میدید که باید از میان امواج متلاطم و خروشان کشتی را به پیش ببرد، و نیک میدانست که این فتنهها و امواج متلاطم را جنگ استکبار با استضعاف پدید آورده است، و درد اصلی اجتماع بیعدالتی و امتیازخواهیهای مستکبران و نابرابریها و تبعیضاتی است که گروه انحصارطلب و تمامیتخواه بنیامیه بر مردم تحمیل کردهاند، و درمان این درد هم فرمانروا کردن عدالت اجتماعی و مساوات و توجه صادقانه و حقیقی به محرومان و مستضعفان میباشد؛ لذا از همان آغازِ بهدست گرفتنِ مسئولیت اجتماع، نه در شعارهای تبلیغات انتخاباتی، بلکه در عمل، به تقسیم مساوی و عادلانة بیتالمال و همة فرصتها و امکانات، در میان همة افراد، اعم از دوست و دشمن و موافق و مخالف و دور و نزدیک و عام و خاص و پیشینهدار و تازهکار و مؤمن و کافر و مسلمان و غیرمسلمان و عرب و عجم و سیاه و سفید، پرداخت. همین امر نخست با اعتراض امتیازداران روبهرو گردید، سپس به قیام و جنگ علیه او انجامید. و او کسی نبود که برای پایهدار کردن حکومت خویش و ماندگار کردن تسلط و فرمانروایی شخصی، به ناحق به کسی امتیاز و حقالسکوت دهد، یا از جنگ با باطل بهراسد، لذا با ناکثان به جنگ پرداخت، و پس از پیروزی، در بصره ماند تا ویرانیها را بسازد و دلهای رمیده را به کوی دوست بازگرداند. روزی به دیدار دوستی رفت، دید خانهای فراخ و زندگی آسودهای دارد، آن دوست را از داشتن چنین خانهای سرزنش کرد. آن شخص گفت: امیرالمؤمنین، از برادرم به پیشگاهت شِکوه دارم که از زندگی عادی دست شسته و با پوشیدن جامة خشن در گوشهای به عبادت نشسته است. امیرالمؤمنین گفت: او را به نزد من بیاورید. چون حاضر شد، امام به سختی او را مورد بازخواست قرار داد. او که از شیوة زندگی امیرالمؤمنین(ص) آگاه بود، با شگفتی به امیرالمؤمنین گفت: پس چرا خودت دارای جامهای خشن و خوراکی ناگوار هستی؟ امام گفت:
«و یحک! انی لستُ کأنتَ، ان ا تعالی فرضَ علی أئمةِ العدلِ أن یقدٍّرُوا أنفُسهم بضعفةِ الناس، کیلا یتبیغَ بالفقیر فقرُهُ!؛(50) وای بر تو! بدون شک من در موقعیتی چون تو نیستم؛ زیرا بیگمان خدا بر پیشوایان دادگر واجب کرده است که خودشان را با مردم ناتوان همارز نهند تا تنگدستی مستمند او را بر نیانگیزد و به شورش وادار نکند!
حمایت از مستضعفان، آرمان حکومت علوی
یکی از ویژگیهای حکومت علوی حمایت از قشر مستضعف و آسیبپذیر جامعه است. اکثر مردم نوعاً در حکومتها تحت سلطة قدرتمندان و مستکبران قرار میگیرند. حضرت یکی از علل پذیرفتن حکومت را از سوی مردم حمایت از مستضعفان و برخورد جدی و قاطع با ظالمان و غارتگرانِ حقوق آنان ذکر میکند:
«لو لا... و ما اخذَ اُ علی العلمأِ ألا یقاروا علی کظةِ ظالمٍ و لا سغَبِ مظلومٍ لألقیتُ حبلها علی غاربِها؛(51) اگر نبود عهدی که خداوند از علما و دانایان گرفته ناراضی نشوند بر سیری ظالم و گرسنه ماندن مظلوم هرآینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن میانداختم.»
حضرت در جای دیگر تصمیم قاطع خود مبنی بر دفاع از مظلومان جامعه و مقابله با ظالمان را چنین توصیف میکند:
«و أیمُاِ لأنصفنَّ المظلومَ مِن ظالمِهِ و لأقوُدنَّ بخزامَتهِ حتی أُوردهُ منهَلَ الحقٍّ و اًن کانَ کارهاً»(52)
«سوگند به خدا برای گرفتن حق ستمدیده از ستمگر از روی عدل و انصاف حکم میکنم و ستمکار را با حلقة بینی او میکِشم تا اینکه او را به آبخور حق وارد سازم، اگرچه بدان بیمیل باشد.»
امنیت جانی، مالی و حتی حیثیت و شرف مستضعفان از سوی طبقة خاص (مستکبر) با خطر جدی مواجه است. حضرت گستردن چتر امنیت جامع بر مستضعفان را یکی از اهداف حکومت خویش ذکر میکند.
«فیأمَنَ المظلومُونَ من عبادَ؛(53) خداوندا خودت میدانی... که هدف ما از حکومت تأمین امنیت مظلومان بندگانت است.»
عدم یاری حکومت حق، عامل استضعاف سیاسی
پس از جنگ صفین، به علل گوناگون، مانند تاخت و تازهای ایذائی نیروهای زیر فرمان معاویه، گسترش اندیشههای سطحی و سُستکنندة خوارج، تبلیغات تردیدزای منافقان، خستگی افراد از بلاتکلیفی، و عوامل متعدد دیگری که این نوشتار گنجایش بررسی آنها را ندارد، باعث شد که مردم عراق به اقدام متقابل برنخیزند، و به یاری حق نشتابند. امام بارها فرجام شوم و نابودکنندة یاری نکردن را به آن مردم یادآوری کرد، لیکن باز هم به رهنمودها و آموزشها و سرزنشها و توبیخهای امیرالمؤمنین توجهی نشد، و این بیتوجهی دشمن را گستاختر کرد و به شهر انبار تاختند و پس از کشتنِ نگهبانانِ اندکِ پادگان شهر، به مردم بیدفاع هجوم بردند و خانة زنی مسلمان و زنی از اهل کتاب را مورد دستبرد قرار دادند و هیچکس نبوده که از آنان دفاع کند. امام با شنیدن گزارش این فاجعة انسانی چنان ناراحت شد که به خود سیلی زد و سخنانی بسیار تند به مردم کوفه گفت که به خطبة جهادیه مشهور است، و به شمارة 27 در نهجالبلاغه گزارش شده است. اما روایت دیگری از همین خطبه را شیخ مفید در ارشاد آورده است که در بخشی از آن میفرماید:
«... یا أهل الکوفة، دعوتکم اًلی جهاد هؤلأ لیلاً و نهاراً، و سراً و اعلاناً، و قُلت لکم اغزوهم، فانه ما غزی قوم فی عُقرِ دارهم اًلا ذلوا؛ فتواکلتم و تخاذلتم، و ثقل علیکم قولی، و استصعب علیکم أمری، و اتخذتموه ورأکم ظهریاً، حتی شنت علیکم الغارات، و ظهرت فیکم الفواحش و المنکرات تمسیکم و تصحبکم، کما فعل بأهل المثلات من قبلکم، حیث أخبر ا تعالی عن الجبابرة و العتاة الطغاة، و المستضعفین الغواة فی قوله تعالی: «یذبحون أبنأکم و یستحیون نسأکم، و فی ذلکم بلأ من ربکم عظیم.» ام ولذی فلق الحبة و برأ النسمة، لقد حل بکم الذی توعدون...؛(54) مردم کوفه، شبانه و روزانه، پنهان و آشکار، شما را به جهاد با آن مردم فراخواندم، و به شما گفتم با آنان بجنگید، زیرا با هیچ مردمی در میانة خانة خود نجنگیدهاند، مگر اینکه خوار شدهاند، پس شما وظیفة خود را به گردن دیگری انداختید و یکدیگر را یاری نکردید، و گفتارم بر شما گران آمد، و فرمانم را دشوار یافتید، و با پشت کردن به پشت سر خود انداختید، تا اینکه تاخت و تازها بر سرتان بارید، و کارهای زشت و ناپسند در میان شما آشکار گردید، روز را به شب میرسانید و شب را به بامداد، و همانگونه که بر سر بدکردارهای پیش از شما آمد و کیفر کارهای بد خود را دیدند بر سر شما هم خواهد آمد، چنانکه خدای متعال از کار جباران و زورگویان سرکش، و مستضعفانِ گمراه خبر داده است آنجا که میفرماید: «پسرانتان را سرمیبریدند و زنانتان را زنده نگاه میداشتند، و در این کارتان آزمایشی بس بزرگ بود» یا سوگند بدان کس که دانه را شکافت و جان را آفرید، آنچه را بهعنوان تهدید به شما گفتهاند بر سرتان فرود آمده است...»
مردمی که در برابر نیروی باطل به دفاع از حق برنخیزند، و از افراد ناتوان که چشم بدانان دوختهاند دفاع نکنند، و کسانی که با سستی و بیتوجهی به دشمن اجازه دهند تا به درون خانه و حریمشان بیایند و میدان جنگ را او انتخاب کند، سرنوشتی جز خواری ندارند. این افراد که به تنآسایی خوی کردهاند، و زبونی و خواری را بر مرگ شرافتمندانه و با عزت ترجیح دادهاند، طبیعی است که از بام تا شام به فحشأ و منکر بپردازند، زیرا زندگی این جهانی را به هر بهایی هست پسندیدهاند و چنین زندگی کرموارهای به فحشأ و منکر میانجامد.
سرانجام این زندگی هم با سرانجام امتهای پیشین یکسان است: گرفتار کیفر رفتارها و شیوة زندگی ننگین شدن و عذاب دگرگونیناپذیر پروردگار را بهدست آوردن؛ زیرا قانونی ثابت بر جهانِ آفرینش، و از جمله جهانِ انسانها، فرمانروا است، و بر همگان یکسان فرود میآید.
یکی از نمودها و جلوههای روشنِ خشم و عذابِ پروردگار، چیره شدن گردنکشانِ ستمگر، بر مردم مستضعفِ گمراهِ سستاراده و بیتفاوت و تنآسا و خوشگذران است. سرکشان برای استوار گردانیدن پایههای فرمانروایی خود بر چنان مردمی، و جاویدان و گزندناپذیر کردن قدرت، به پندار و آرزوی خود، پسران را که احتمال میرود روزی بیدار و آگاه شوند و در برابر آنان سربرآورند، میکشند، و زنان و همة افراد ناتوان خواریپسند را، برای فراهم بودن زمینة خواستههای پست و حیوانی خویش، زنده نگاه میدارند.
هر دو گروه مستکبر گردنکش و مستضعف رنجکش، بیآنکه خود بدانند و آگاه باشند، گرفتار آزمایش بزرگ و پایانی پروردگار میباشند. گردنکشان در این آزمون، خواه ناخواه، شکست خورده به ژرفای گودال پر از آتشی فرو میغلتند که بهدست خویش برای خود فراهم کردهاند؛ و مستضعفان اگر تا پایان کار تن به ذلت و زبونی سپرده تلاشی برای بیرون رفتن از آن وضع و موقعیت و جایگاه از خود نشان نداده باشند، همراه با گردنکشان به همان جایگاه فرو میغلتند؛ لیکن اگر بر اثر تازیانههای پیدرپی عذاب الهی، از خواب غفلت و بیخبری و ناآگاهی بیدار شده باشند و تلاشی، هرچند ناموفق و بیسرانجام، برای بیرون رفتن خود و بیرون بردن دیگر کسان از آن اوضاع ستمگرانه کرده باشند، از این آزمون بزرگ پیروز و روسپید و ناب از آلودگیها و ناخالصیها بیرون میآیند، و از نعمتهای پیدرپی پروردگار، بهعنوان جایزة بزرگ و جام زرین برندة مسابقه، برخوردار میشوند.
وجوب رهایی از استضعاف سیاسی
در بخش نخست تحت عنوان «استضعاف به معنای استکبارپذیری» گفته شد که چون فرشتگان برای بازپس گرفتن جان برخی از افراد که ستمگر بر خویش هستند فرا میرسند، آنان را زبون و خوار مییابند و از ایشان میپرسند: شما در چه حال و جایگاهی بودهاید که چنین خوار و بیچارهاید؟ پاسخ میدهند که ما بر روی زمین به ناتوانی کشانیده شده بودیم. فرشتگان، با دانشی که خدا دربارة اینگونه کسان در اختیار آنان گذاشته و از چهره و نشانههای دیگر زندگیشان آشکار است، درمییابند که این پاسخ از سوی آنان بهانهای بیش نیست، و خودشان برای بیرون رفتن از آن شرایط و رهایی از استضعاف تلاشی نکردهاند، یا چنان از اندیشه و درک پست و پایینی برخوردار بودهاند که در صدد یافتن راه رهایی و اندیشیدن دربارة نجات دیگران، و یا کمینه خودشان، هم نبودهاند؛ از این روی بدانان میگویند: آیا زمینِ خدا آنچنان پهناور و گسترده نبوده است که در آن سرزمین هجرت کنید و خویشتن را رها سازید؟ و توضیح داده شد که گستردگی زمین خدا، اشاره به گوناگونی راههای هجرت و مراتب و درجات آن دارد.
امیرالمؤمنین آیة یاد شده (النسأ/ 97) را به تبیین و تفسیر پرداختهاند و میگویند:
«الهجرةُ قائمةٌ علی حدها الاول؛ ما کان ِ فی أهل الارض حاجةٌ من مستسرٍّ الامةِ و مُعلنها. لا یقعُ اسمُ الهجرةِ علی أحدٍ الا بمعرفة الحُجَّةِ فی الارض؛ فمن عرفها و أقرَّ بها فهو مهاجرٌ؛ و لا یقعُ اسمُ الاستضعافِ علی من بلغتهُ الحجةُ فسمعتها أُذونهُ و وعاها قلبُهُ؛(55) هجرت بر همان قانون نخستین خود پابرجا است، خدای را در مورد باشندگان بر روی زمین، خواه افرادی از امت که پنهانکنندة (عقاید و ایمان) خود هستند، و چه آشکارکنندگان آن، نیازی نیست، جز با شناخت حجتِ [خدا] بر روی زمین. نام هجرت بر کسی واقع نمیشود؛ پس هر کس حجت (:امام) را شناخت و (عملاً) بدان اقرار کرد مهاجر است؛ و هر کس که خبر حجت [و شناخت امام] بدو رسید و در نتیجه گوشهایش آن را شنید، و قلبش در خود گنجانید، نام استضعاف بر او قرار نمیگیرد.
در توضیح این سخن نکاتی را باید در نظر گرفت که بهعنوان نتیجهگیری این بخش نیز بهشمار میرود:
1. اصل هجرت: هجرت تنها یک حرکت جغرافیائی و رفتن از جایی بهجای دیگر نیست، بلکه هجرت رها کردن جایی، اندیشهای، عادتی، آیینی، علاقهای، اوضاع و احوالی است، و رفتن بهجای دیگر، اندیشه، آیین و یا اوضاع و احوال دیگر است. برای انجام چنین کاری چند وسیله لازم است: احساس ضرورت، عزم جزم، برنامهریزی، فراهم کردن وسیله، اقدام.
نخست باید ضرورت هجرت و لزوم بیرون رفتن از وضع موجود احساس شود. این احساس یا با تازیانههای فشار و عذاب و دشواریهای اجتماعی برای شخص احساس میشود، یا رهبری و مصلحی بیدارگر برپا میخیزد و این احساس را در مردمِ گرفتارِ در تنگنا ایجاد میکند.
این احساس همان شناخت است که بدون آن وجوب هجرت هم پیش نمیآید، همینکه چنین احساس و شناختی پدید آمد شخص به اندیشة رها کردن میافتد و سرانجام به آهنگی استوار برای هجرت دست مییابد، و پیوسته بر این آهنگ استوار خود میماند تا اینکه به برنامهریزی برای این امر دست بزند. در حال برنامهریزی جنبههای گوناگونِ اقدام خود را بررسی میکند و پیوسته به زیرورو کردن میپردازد، مبادا موضوع مهمی را فروگذار کرده باشد، به دنبال برنامهریزی و بر طبق آن، مقدمات و وسایل لازم برای هجرت را فراهم میکند.
به نسبت نوع و مرتبهای که برای هجرت در نظر گرفته و یا توان انجام آن را دارد، وسیله لازم است. و چون وسیله فراهم شد، عزم و برنامهریزی به اجرا درمیآید، و هرگونه هجرتی را در نظر گرفته است همانگونه را تحقق میبخشد.
2. رهنمود پروردگار، تکامل بخش است: اگر پروردگار فرمانی یا رهنمودی میدهد یا سفارش به چیزی میکند، به منظور برآوردن نیاز خودش نیست، بلکه برای تکامل بخشیدن به انسانها است. هر کس به رهنمود پروردگار عمل کند خود را در مسیر کمال قرار داده است، و آن کس که سرپیچی در پیش میگیرد، خود را به سراشیبی سقوط و انحطاط انداخته است. امیرالمؤمنین در این سخن، بدین حقیقت اشاره دارد که اگر خدا اصل هجرت را فرمان میدهد برای آن نیست که نیاز خود را بوسیلة مردم روی زمین از میان بردارد، بلکه میخواهد او را از تنگنای رکود و سقوط بیرون بیاورد و بهسوی هدف والای خداگونگی و رشد و تعالی انسان به جریان اندازد. در اجتماع و محیطی که ستم و استکبار نمیگذارد که انسانها آشکارا و آزادانه بهسوی خدا بروند و ناچار به پنهان کردن ایمان خود مجبور میشوند، و در نتیجه یا رشد نمیکنند، و یا رشد و تکامل آنان به کُندی صورت میپذیرد، فرمان هجرت میدهد تا از آن محیط و شرایط، به هر شیوه و تا هر سطحی که میتوانند، بیرون روند و ایمان خود را آشکارا مطرح کنند، و در پرتو آشکار کردن اعتقادات خود، و آزادی که بهدست آوردهاند به کمال رسند.
3. شرط اصلی هجرت، معرفت حجت است: هر حرکتی و یا هر تلاشی برای بیرون آمدن از تنگنا و شرایط نامساعد را هجرت نمینامند، بلکه حرکتی که از نادانی و ناآشنایی بهسوی آگاهی و شناخت صورت بگیرد، و به شناخت حجت بینجامد، هجرت است.
هجرت خود بار فرهنگی و ارزشی ویژهای دارد. حشرات، پرندگان، بسیاری از جانوران نیز در طول سال از منطقهای به منطقة دیگر هجرت میکنند تا از آب و دانه و گیاه و بهرههای دیگر که در منطقة مبدأ بهپایان رسیده است، در مقصدِ هجرت برخوردار شوند. یا از محیط نامساعدی برای زیست، به محیط مساعدی بروند. عشایر و گروههای سیار دیگری هم، در سراسر جهان هستند که هر سال از نقطهای به نقطة دیگر در حرکتاند. یا کسانی هستند که از بیم جنگ یا خشکسالی یا رخداد طبیعی و غیرطبیعی دیگری بدین کار دست میزنند و به نقطة امنی خود را میرسانند و یا به کشوری پناهنده میشوند. هیچ یک از این حرکتها هجرت، به مفهوم قرآنی آن، نامیده نمیشود. هجرت قرآنی بر پایة یک فرهنگ است، و خود فرهنگساز است، از این روی هجرت قرآنی باید بر پایة معرفت باشد و تا معرفت حاصل نشده، انگیزة حرکت هم در کسی پدید نمیآید. و موضوع معرفت، حجت است.
حجت، دلیل و رهنمودی است که مدعی و یا خصم را مجبور به پذیرش حق میکند، و این اجبار به شیوة اقناع استدلالی است، نه از طریق قهر و اعمال زور.
حجت میتواند یک کتاب، یک پدیده، یا یک انسان باشد. و او با معرفت و دانش و آگاهی که به حق دارد، عامل حفظ تعادل جهان بشریت بهشمار میرود، و جهان بشریت بدون وجود حجت، تعادل خود را از دست خواهد داد. حجت، با ویژگیِ یادشده، در ایدئولوژی تشیع، امام است، و لذا همیشه باید امامی سکاندار کشتی بشریت در میان اقیانوس زمان باشد، و هیچ عصری نمیتواند از وجود سکاندار تهی گردد، و بر همین پایه است که ضرورت وجود امام زمان زنده و غایب در مکتب شیعه مطرح است.
بنابراین، هجرت، به معنای هجرت بهسوی امام زمان(ع) میباشد، و مهاجر کسی است که حجت را شناخته، و عملاً بدان اقرار کرده باشد.
4. کسی که حجت به او برسد مستضعف نیست: شرط اصلی هجرت معرفت حجت است، و این مستضعفان هستند که باید معرفت را پیدا کنند، آیا مستضعفان میتوانند در شرایطی که هستند به معرفت حجت دست یابند؟ یا باید ارادة نیرومندی از خارجِ وجود شخصیشان آنان را به چنین معرفتی وادار کند؟ پاسخ این پرسش را میتوانیم از آیههای پنج و شش سورة قصص بهدست آوریم.
گفته شد که ارادة الهی بهعنوان یک سنت و قانون تغییرناپذیر، بر آن قرار دارد که بر مستضعفان زمین منت گذارد یعنی زمینة استفاده از نعمتهای خِرد و اندیشه و ارادهای را که بدانان ارزانی داشته است برایشان فراهم سازد تا با استفاده از آن ابزار، به شناخت راهی روشن و دلیلی استوار و حجتی محکوم ناشدنی دست یابند، و با این شناخت به حرکت درآیند، و نهتنها درون خویش و محیط کوچک فردی و قومی را، دگرگون سازند، بلکه همة جهان را به ارث ببرند و خود پیشوای آن جهان نوزائیده و بازسازی شده گردند.
این وراثت در اختیار همة مستضعفان قرار میگیرد، اما امامت، در هر دورهای به یکی از همان مستضعفان مهاجر شده میرسد، اگرچه در عین حال، همة آنان امام، و همة آنان امت هستند. امت و امامت هماهنگ و یکپارچه، در مسیر هجرتی پیوسته، بهسوی خداگونگی و مقصدی که خدا برای آنان تعیین کرده است بهپیش میروند.
و این داستان، داستان سیمرغ است: مرغان همگی به پرواز درمیآیند تا سیمرغِ پنهان در پشتِ کوه قاف را بیابند، منزلهای بسیار دشوار و ناهمواری را در مینوردند، و در هر منزل، به علت از پا درآمدن مرغان ناتوان، شمارشان کم و کمتر میشود. تا اینکه سرانجام چون به پشت کوه قاف میرسند و در آنجا چشمهای از آب زلال میبینند، (آب نشانگر حیات است و جریان آب نشانگر هجرت) بر فراز چشمه میایستند و در چشمة مینگرند. در آنجا است که در مییابند تا از این سفر دراز تنها سی مرغ مانده است، و سیمرغ همان سی مرغ است!
فرجام مستضعفان سیاسی در آخرت
برخی از کسانی که برای رهایی خود از چنگال ستم مستکبران هیچ راه و چارهای ندارند، مورد مؤاخذه قرار نمیگیرند، لیکن برای ماندن آنها در استضعاف تشویق نمیشوند. بلکه مسئولیت رهاییبخشی آنان به عهدة کسانی است که توانی دارند.
خدای حکیم در آنجا مستضعفان هجرت نکرده را مؤاخذه و به دوزخ تهدید میکند. در دنبالة آن (نسأ/ 97) این دسته از مستضعفان را مستثنی میفرماید: «الا المستضعفینَ من الرجال و النسأ و الولدانِ لا یستطیعونَ حِلیةً و لا یهتدُونَ سبیلاً» (نسأ/ 98) و چند آیه پیش از آن، قاعدین بیتوجه را با استفهامی استنکاری چنین مورد خطاب قرار میدهد:
«و ما لکم لا تقاتلونَ فی سبیل ا و المستضعفینَ من الرجال و النسأ و الولدانِ الذینَ یقولونَ ربنا أخرجنا من هذه القریةِ الظالم أهلها و اجعل لنا من لدنکَ ولیاً و اجعَل لنا من لدنکَ نصیراً» (نسأ/ 75): شما را چه شده است که در راه خدا و [برای رها ساختن] مردان و زنان و کودکان مستضعفی پیکار نمیکنید که میگویند: پروردگارا ما را از این آبادی که مردمش ستمگرند بیرون ببر، و از پیشگاه خودت سرپرستی برای ما قرار ده، و از درگاه خودت یاوری برای ما تعیین کن.
و امیرالمؤمنین(ع)، مستضعفان بدون راه و چاره را، افرادی در میانة مؤمنان و مشرکان میداند که در روز حساب نه آنان را بی هیچ پرسش و درنگی به بهشت میبرند و نه به دوزخ، بلکه میانه حالانی هستند که به حساب آنان میرسند. امیرالمؤمنین(ع) نتیجه را نمیفرماید، لیکن میتوان احتمال داد که حسابرسی مستضعفان برای آن است که اگر راه و چاره را خودشان با تقصیر و نافرمانی به روی خود بستهاند، مانند مستضعفان آیة 97 سورة نسأ، به دوزخ روند؛ و اگر واقعاً راه و چاره نداشتهاند، و مجاهدت و مهاجرت آنان نافرجام مانده است، به بهشت روند:
«... فاما المؤمنون فینجون و یدخلون الجنة بغیر حساب، (اما المشرکون فیدخلون النار بغیر حساب) و اًنما الحساب علی أهل هذه الصفات بین المؤمنین و المشرکین، و المؤلفة قلوبهم (و المقترفة) و الذین خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئاً، و المستضعفین الذین لا یستطیعون حیلة الکفر و الشرک و لا یحسنون أن ینصبوا، و لا یهتدون سبیلاً اًلی أن یکونوا مؤمنین عارفین...؛(56) مؤمنان نجات مییابند و بی حسابرسی به بهشت درمیآیند (و مشرکان نیز بی حسابرسی به دوزخ درآیند). حسابرسی تنها بر عهدة کسانی است که نشانههایی میان مؤمنان و مشرکان دارند، و دل بهدست آوردهشدگان (و بزهکاران) و کسانی که کارهای شایسته و بد را به هم آمیختهاند، و مستضعفانی که چارهای در برابر کفر و شرک ندارند، و نمیتوانند به نیکی برپا خیزند، و راهی را در پیش گیرند تا اینکه در پایان این راه مؤمنانی دارای شناخت و آگاهی باشند.
منابع و مأخذ
-- آمدی، عبدالواحدبن محمد تمیمی. شرح خوانساری بر غررالحکم و دررالکلم، با مقدمه و تصحیح و تعلیق میرجلالالدین محدث، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1360.
-- ابن شعبه الحرانی، حسنبن علی. تحف العقول عن آل الرسول، به تصحیح علیاکبر الغفاری، قم مؤسسة النشر الاسلامی، ط 2، 1363 ه'.ش.
-- رضا، شیخ احمد، معجم متن اللغة. بیروت: دار مکتبة الحیاة، 1958 م.
-- رضی، ابوالحسن محمدبن الحسین سید، نهجالبلاغه (مختار من کلام امیرالمؤمنین(ع».
-- تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع) سلیمبن قیس هلالی، کتاب سلیمبن قیس.
-- صدوق، شیخ ابوجعفر محمدبن علی مشهور به ابن بابویه، الامالی.
-- عیون اخبارالرضا(ع).
-- مجلسی، ملا محمدباقر، بحارالانوار (جلدهای مختلف).
-- مفید، شیخ محمدبن محمد، الارشاد، قم: مکتبة بصیرتی، بیتا.
پینوشتها:
.1 احمدرضا، معجم متن اللغه، ذیل حروف (ض) و (ک).
.2 غرر و درر، 1/ 149.
.3 همان، 1/ 294.
.4 نهج، کلام 50.
.5 همان، ص/ 82 و 83.
.6 غرر و درر، 2/ 92.
.7 غرر و درر، 2/ 279.
.8 غرر و درر، 2/ 293.
.9 غرر و درر، 3/ 98.
.10 همان، 4/ 178.
.11 همان 3/ 327.
.12 همان 5/ 358.
.13 همان 6/ 59.
.14 نهج/ ط 192 القاصعة.
.15 همان/ نامة 58.
.16 همان/ ط 192 القاصعة.
.17 غرر و درر 2/ 3.
.18 حکمت 371.
.19 نهج/ ط 192 القاصعة.
.20 نهجالبلاغه، خطبة 192.
.21 نهجالبلاغه، حکمت 252.
.22 نهجالبلاغه، خطبة 192 القاصعة.
.23 نهج/ ط 192 القاصعة.
.24 احمدرضا، معجم متن اللغة، ج 5 ذیل مادة کبر.
.25 نهجالبلاغه، خطبة 192 القاصعة.
.26 نهجالبلاغه، خطبة 95.
.27 ر.ک: نهجالبلاغه، خطبة 208.
.28 سورة قصص، آیة 183.
.29 نهجالبلاغه، خطبة 3.
.30 نهجالبلاغه، نامه 53.
.31 همان، خطبة 216.
.32 غررالحکم، ج 5، ص 355.
.33 همان، ج 1، ص 248 و ج 2، ص 142.
.34 همان، خطبة 192.
.35 تفسیر امام حسن عسکری(ع)، ص 339، حدیث 215.
.36 نهجالبلاغه، خطبة 34.
.37 غررالحکم، ج 4، ص 318.
.38 تحف العقول/ 105.
.39 عیون اخبار الرضا(ع) 1/ 61.
.40 نهجالبلاغه، خطبة 173.
.41 مفاد کلام 67/ 5.
.42 بحارالانوار، ج 28/ 241.
.43 نهجالبلاغه، بخش سوم، ح 209.
.44 ج 24/ 170.
.45 ج 51/ 63.
.46 شرح نهجالبلاغه 9/ 40 و چند جای دیگر از شرح.
.47 نهجالبلاغه، حکمت 289.
.48 شیخ صدوق، الأمالی 1/ 450.
.49 شرح الاخبار فی فضائل ائمة الأطهار/ 396.
.50 نهجالبلاغه، کلام 209.
.51 نهجالبلاغه، خطبة 3.
.52 همان، خطبة 136.
.53 همان، خطبة 131.
.54 الارشاد 1/ 281.
.55 نهجالبلاغه، خطبة 189.
.56 کتاب سلیمبن قیس/ 608.
استضعاف در قرآن
لفظ استضعاف، به شکل اسم و فعل، پانزده بار در قرآن آمده است:
1 . سلب قدرت
هنگامی که موسی برای گرفتن وحی به کوه طور رفت، هارون را جانشین خود در قوم بنیاسرائیل کرد. سامری که از طبیعت بنیاسرائیل برای گرایش به بتپرستی آگاه بود از گردآوری زور و زیورهایشان گوسالهای زرین ساخت که بانگ برمیآورد، و بنیاسرائیل در غیبت موسی به پرستش آن پرداختند، هارون نتوانست آنان را از چنین کاری بازدارد. چون موسی به نزد قوم خود بازگشت، با دیدن چنین واپسگرایی سخت به خشم آمد و الواح را که بر روی آنها وحی را نقش کرده بود بر زمین کوفت و ریش برادرش هارون را گرفته بهسوی خود کشید و او را مسئول این فاجعه دانست، هارون گفت:
«قال ابن ام ان استضعفونی و کادوا یقتلوننی فلا تشمت بی الاعدأ و لا تجعلنی مع القوم الظالمین» (اعراف/ 150) پسر مادرم، بیگمان آن مردم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند، پس (با این کارت) دشمنان را شاد مکن، و مرا در کنار ستمگران مگذار.»
مراد، عدم قدرت شخص بر انجام وظیفه است خواه هارون تلاش جسمانی به کار برده خواه نبرده باشد، بیاعتنایی آن مردم به هارون و نافرمانی از دستور او، به ناتوانی انداختن و ضعیف خواستن وی است.
بنابراین، استضعاف در این مورد، نه ناتوانی در اندیشه و خرد است، و نه ناتوانی در جسم، و نه کوتاهی کردن در کار و تلاش است، بلکه ناتوان شدن از انجام وظیفه در موردی خاص، مانند نهی از منکر، بوسیلة مردمی نادان و برانگیخته شده از سوی قدرتطلبی است که از موقعیت مردمی موسی دچار حسادت شده، خواسته است بدین وسیله مردم را گرد خود بکشاند که موضوعی است جداگانه از موضوع تحقیق حاضر در آیة 91 سورة هود نیز «ضعیفاً» به معنای فوق استعمال شده است.
2 . نداشتن راه و چاره
یکی دیگر از معانی استضعاف، نداشتن هیچ راه گریز از ستم و وسیلة بیرون آمدن از تنگنا و چارهسازی در برابر دشواریها است. این دسته از مستضعفان خود وظیفهای بر دوش ندارند، لیکن دیگران که چنین وضعی ندارند موظف و مکلف هستند که از هر راهی شده، بویژه با پیکار، به رها ساختن آنان دست یازند:
«و مالکم لا تقاتلونَ فی سبیل اِ و المستضعفینَ مِنَ الرجال و النسأ و الولدانِ الذینَ یقولونَ ربنا أَخرجنا من هذهِ القریةِ الظالم أهلُها وَاجعَل کنا من لدنکَ وَلیاً وَاجعَل لَنا من لَدُنکَ نصیراً (النسأ/ 75) شما را چه شده است که در راه خدا، و (در جهت رهایی بخشیدن) مستضعفان (اعم) از مردان و زنان و فرزندان (ناتوانی) پیکار نمیکند که میگویند: پروردگارا ما را از این آبادی که مردمش ستمگرند بیرون ببر، و از جانب خود سرپرستی برای ما قرار ده، و از جانب خودت یاوری برای ما تعیین کن.»
این دسته از زنان و مردان و کودکان به ناتوانی افتاده، ستم و ستمگر را درک میکنند و میشناسند، و نیز میدانند که تنها چارة گرفتاریشان بیرون رفتن از آن آبادی است، لیکن راه و چارهای برای بیرون رفتن ندارند و نمییابند، از اینرو دست دعا به درگاه پروردگار برداشته از او میخواهند که سرپرستی و رهبری و یاوری برای نجاتشان قرار دهد.
3 . عدم موقعیت اجتماعی
قبایل ناتوان و پراکندة عرب پیش از اسلام پیوسته در معرض تاخت و تاز خودی و بیگانه بودند، و داشتند از روی زمین ناپدید میشدند که بعثت پیامبر اکرم(ص) آنان را نجات داد و بهصورت امتی بههم پیوسته و نیرومند درآورد. قرآن با اشاره به همین موقعیت است که میفرماید:
«و اذکروا اًذ انتم قلیلٌ مستضعفون فی الارض تخافون أن یتخطفکُمُ الناس فآواکُم و أیدکُم بنصرهِ و رزَقَکُم مِن الطیباتِ لعلکم تشکرون؛ (الانفال/ 26) و هنگامی را به یاد آرید که شما در زمین گروهی اندک به ناتوانی افتاده بودید، میترسیدید که مردم شما را بربایند، پس [خدا] شما را پناه داد، و به یاری خود شما را نیرومند گردانید، و از پاکیزهها به شما روزی داد باشد که سپاس گزارید.»
4 . فقدان ایمان تحقیقی
برخی از افراد - که شمار اکثریت را دارند - برای ایمان آوردن به چیزی، چه حق باشد و چه باطل، چشم به شخصیتهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و علمی دوختهاند، و هرچه بدانان دستور دهند چشم بسته و نیندیشیده میپذیرند و از آنان پیروی میکنند، و چون اینگونه ایمانها و پیرویها سرانجام سوئی دارد، در هنگام دیدن خطر و چشیدن کیفر، هر کدام از پیرویکنندگان و پیشوایان، مسئولیت را به گردن دیگری میاندازند، لیکن این کار هم هیچ نتیجهای برایشان ندارد و از دچار شدن به کیفر این جهانی و سقوط از سطح والای انسانی، و کیفر آن جهانی و فرو افتادن در ژرفای دوزخ نجاتشان نمیدهد:
«و برزو ا جمیعاً فقال الضُّعفأُ للذینَ استکبروا اًنا کُنا لَکُم تَبَعاً فَهَل أنتُم مُغنُونَ عنا من عذابِ اِ من شیءٍ قالوا لو هدانا اُ لهدیناکُم سَوأٌ علینا أَجَزِعنا أَم صبرنا ما لَنا مِن محیصٍ؛ (ابراهیم/ 21) و همگی برای (حسابرسی) خدا نمایان میشوند؛ پس ناتوانان به آنان که بزرگی فروختند میگویند: ما پیرو شما بودیم، آیا شما چیزی از عذاب خدا را از ما برطرفکننده هستید؟ گویند: اگر خدا ما را ره نموده بود بدون شک ما هم شما را هدایت میکردیم. چه بیتابی کنیم و چه پایداری ورزیم (فرود آمدن کیفر) بر ما یکسان است، هیچ راه گریزی نداریم.»
5 . استضعاف مؤمنان ناوابسته
هنگامی که پیامبری در میان مردم برانگیخته میشد، نخستین کسانی که به وی ایمان میآوردند مردم ناوابسته بودند. ناوابستگی به قدرت، ریاست، ثروت، و حتی دانش. زیرا این گروهها و شخصیتها هر یک به گمان از دست رفتن آنچه در اختیار دارند به مخالفت برمیخاستند. لیکن کسانی که به هیچ کدام از این ابزارها وابستگی نداشتند، بر پایة فطرت خداجویی و سرشت حقیقتخواهی خویش ایمان میآوردند؛ آنگاه آن شخصیتهای مستکبر از تودههای مستضعف میپرسیدند که آیا شما تحقیق کرده و دانستهاید که این شخص پیامبر است و راست میگوید که از جانب پروردگار آمده است که شما به وی گرویدهاید؟ این شخصیتها همگی میدانستند که او راست میگوید و از جانب پروردگار آمده است، لیکن چون تصدیق این ادعا باعث میشد که منافع خود را از دست بدهند، قیافة عالمانه و روشنفکرمآبانهای به خود گرفته از تودة مردم - که از دید آنان ناتوان در قدرت و ثروت و دانش بودند - میپرسیدند که چرا بیآنکه از ما بپرسید خودسرانه ایمان آوردهاید؟ ما باید پس از تحقیق و بررسی و آزمایش آن شخص، اگر به یقین میرسیدیم که او پیامبری فرستاده از سوی پروردگار خویش است، به شما اجازة ایمان آوردن میدادیم. آن مردم میگفتند: هرچه هست، ما به پیامی که آورده است ایمان آوردهایم، و به جنبههای علمی و روشنفکرانة آن هم کار نداریم، پیام او رهاییبخش ما است؛ و مستکبران میگفتند: ما هم به همان پیام و همان چیزی که شما را از دنبالهروی ما رها میکند کافریم؛ یعنی حقیقت را میبینیم و میدانیم، لیکن آن را نادیده میگیریم، زیرا همین حقیقت به زیان ما تمام شده است:
«وَ الی ثمود اخاهم صالِحاً... قال الملاُ الذینَ استکبروا من قومه للذین استضعفوا لمن آمن منهم أتعلمون أنَّ صالحاً مُرسلٌ مِن ربه قالوا اًنا بما أُرسلَ به مؤمنون، قال الذین استکبروا اًنا بالذی آمنتم بهِ کافرون» (اعراف/ 76 - 73).
استکبار در قرآن
لفظ استکبار به شکل اسم و فعل و زمانهای مختلف، 47 بار در قرآن استعمال شده که اینجا به عناوین آن بسنده میشود.
1 . استکبار ابلیس از سجده به آدم، (بقره/ 34 و 73). 2. استکبار افراد و اقوام در برابر پیامبران، (زمر/ 59). 3. استکبار برخاسته از جهل و ناآگاهی، (جاثیه/ 31، فرقان/ 21 و منافقون/ 5). 4. استکبار برخاسته از خواستههای پست نفسانی، (بقره/ 87). 5. استکبار برای نگاهداشت موقعیت برتر، (النازعات/ 18 - 24؛ یونس/ 75؛ مؤمنون/ 39 و قصص/ 38).
کبر و استکبار از دیدگاه امام(ع)
امیرالمؤمنین(ع) واژة کبر را چنین توصیف میکند:
1 . الکبرُ شرُّ العُیوبِ(2) بزرگی فروختن از همة عیبها بدتر است.
2 . الکبرُ مصیدةُ اًِبلیسَ العُظمی(3) بزرگی فروختن دام بزرگتر ابلیس است.
و در نهجالبلاغه (ط 192) چنین آمده است:
«فاُ ا فی عاجِلِ البغیِ، وَ آجلِ و خامةِ الظُّلم، و سُوءِ عاقبةِ الکبر، فَانَّها مصیدةُ ابلیسَ العُظمی، و مکیدتُهُ الکبری...»: خدای را خدای را (پروا گیرید) دربارة نتیجة کیفر فوری و سریع سرکشی، و آیندة شوم ستمگری و بدسرانجامی بزرگی فروختن، زیرا همگی دام بزرگتر ابلیس، و جایگاه سترگتر نیرنگ و فریب او است.
در این تعریف امیرالمؤمنین کبر یا بزرگی فروختن را دام بزرگتر و جایگاه فریفتن ابلیس میداند؛ زیرا شخصی که خود را بزرگ میبیند و برتر از دیگران میپندارد، جایگاه انسانی خود را از دست داده است، و فطرت خداجوی و یکتاپرست خویش را با پنداری نادرست آلوده کرده است و در اینجا است که شیطان بر وابستگانِ به خود چیرگی مییابد: «هنا لک یستولی الشیطانُ علی أولیائه»،(4) و مصداق گفتة ابلیس قرار میگیرد که گفت: «فبعزَّتک لاغوینَّهُم أجمعینَ، الا عبادکَ مَنهُمُ المُخلصین»(5) شخص متکبر از ابلیس پیروی کرده است، و همان حالت را به خود گرفته است؛ در نتیجه دامگه مناسبی و وسیلة فریبی برای شیطان میگردد.
3 . الکبر خلیقةٌ مُردِیَةٌ، مَن تکثَّر بِها قَلَّ(6) بزرگی فروختن خویی است نابودکننده، هرکس خود را با آن بسیار نشان دهد کم (ارزش) میشود. این حکمت نیز حقیقتی ژرف است، زیرا انسان در جهان آفرینش جایگاهی ویژه دارد، که اگر در جایگاه خود بماند ارزش خود را حفظ میکند، و هرچه بیشتر فروتنی نشان دهد بر ارزش او افزوده میشود، لیکن چون از جایگاه خود بهدر رود و افزونخواهی پیشه کند و خواستار عزت و ارج بیشتری گردد، چون حرکتی ضدتکاملی و ناحق در پیش گرفته است، نهتنها به بیشی دست نمییابد، به کمی نابود میشود، و همچنان ارزش انسانی او رو به کاستی میگذارد تا اینکه نابود شود و هیچ نشانی از انسانیت در او نماند.
هشدار از کبر
امیرالمؤمنین(ع) کبر را با چهرههای گوناگونش میشناساند، و مردم را آن برحذر میدارد:
1. «احذر الکبر، فَانهُ رَأسُ الطُّغیانِ و معصیةُ الرحمانِ»(7) از بزرگی فروختن بپرهیزید که آن سرآغاز سرکشی و نافرمانی از پروردگار مهربان است. زیرا چنین حالتی باعث میشود که انسان پرچم سرکشی از نظام انسانی را برافرازد، و از فرمان پروردگار مهربانی بیرون رود که همة کرامتها و ارزشهای انسانی را به او بخشیده است.
2. اًیاکَ و الکبرَ! فانهُ أَعظمُ الذُّنوبِ و ألامُ العُیُوبِ وَ هوَ حُلیةُ اًبلیسَ»(8) ترا از بزرگی فروختن هشدار میدهم! زیرا بزرگی فروختن از هر گناهی بزرگتر، و از هر عیبی فروتر است، و زیور پوشاک ابلیس میباشد.
از آنجا که بزرگی فروختن انگیزة گناهان است، لذا از هر گناهی بزرگتر بهشمار میرود، و چون متکبر میپندارد که با گرفتن چنین حالتی توان آن را دارد که عیبهای خود را بپوشاند و پستی خود را برتری نشان دهد، در نتیجه آن حالت تصنعی به زشتترین و پستترین شکلی خود را مینمایاند، زیرا این ابلیس بود که در برابر ارزشهای خدادادة آدم زیبایی و زیوری نداشت، پوشش ناراست و بیاندام را بر خود پوشید تا خود را برتر نشان دهد.
3. واستعیذُوا با من لواقح الکبر، کما تستعیذُونَهُ مِن طوارق الدهرِ.» (نهج/ ط 192 القاصعة): از عوامل زایندة بزرگی فروختن خواستار پناهنده شدن به خدا شوید، همانگونه که از پیشامدهای شبیخون زنندة روزگار از او پناه میجویید.
پیشامدهای ناشناخته و ناگهانی روزگار را میتوان شناخت و خود را از فرآیند بدِ آنها در پناه رحمتِ آگاهی بخشِ خدا قرار داد؛ برای اینکه امکان دور نگاه داشتنِ از عوامل زاینده و زمینههای فراهمسازندة بزرگی فروختن و خودبزرگ دیدن را نیز بهدست آوردیم، باز هم باید به پیشگاه صاحب کبریایی حقیقی پناه ببریم و با آگاه شدن از آن عوامل و زمینهها، خود را از گرفتار شدن در دامهای رنگارنگ و گوناگون آن خوی در امان نگاه داریم.
پیامدها و فرایندهای کبر
کبر تنها به زشت کردن و پست و فرومایه ساختن دارندة خود بسنده نمیکند، بلکه پیامدهای دیگری نیز به دنبال میآورد:
1. نابودی شرف: «آفةُ الشرفِ الکبرُ.»(9) گزند بزرگی خود بزرگبینی است.
2. آفت خرد: «شر آفات العقل الکبر.»(10) بدترین گزند برای خرد، بزرگی فروختن است.
3. ناسزا گفتن: «ثمرةُ الکبرِ المسبة»(11) فرایند بزرگی فروختن، دشنام دادن است.
4. فقدان فضل و شرف: «مَن لبس الکبر و السَرَفَ، خلع الفضلَ و الشَّرَفَ»(12) کسی که لباس بزرگی فروختن و گزافهکاری را به تن کرد، از پوشش برتری و بزرگواری برهنه گردیده است.
5. ایجاد عداوت و کینه: «ما اجتلب المقت بمثل الکبر»(13) هیچ چیزی کینه و دشمنی (مردم) را مانند بزرگی فروختن جلب نمیکند.
6. انتهأ به مکابره و ستیز با حق: بزرگی فروختن و خود را بزرگ دیدن سرانجام به ستیزیدن در برابر فرمان پروردگار و انکار حق و حقیقت میانجامد. امیرالمؤمنین(ع) میگوید:
«ألا فالحذر مِن طاعةِ ساداتِکُم وَ کُبَرائِکُمُ الذینَ تَکَبَّروا عَن حسبهِم، و تَرفَّعُوا فَوقَ نسبِهِم، و ألقُوا الهجینَةَ علی ربٍّهم، و جاحَدوُا ا ما صَنعَ بِهم؛ مُکابَرَةً لقضائِهِ، و مُغالَبَةً لاَّلائِهِ؛(14) هان کناره گیرید و بپرهیزید از بردن فرمان مهتران و بزرگانتان که از تبار خویش خود را بزرگ دیدند، و برتر از نژاد خود فرا رفتند، و عیب و زشتی را بر پروردگارشان افکندند، و نیکی و نعمت خدا نسبت به خود را انکار کردند، و اینها همه را بهمنظور سرکشی و ستیز در برابر فرمان او در پیش گرفتند، و برای چیرگی یافتن بر نعمتهایش به انجام رسانیدند.»
مردمی که از بزرگان خود کورکورانه فرمان بردند و خودبزرگبینی و نژادپرستانة آنان را ارضأ کردند، در برابر فرمان آفرینش خدا به ستیزه و انکار بر میخیزند، و دعوت به صلح و همبستگی بندگان خدا را هم نمیپذیرند. امیرالمؤمنین(ع) در گزارش خود پس از جنگ صفین، از جریان کشیده شدنِ به جنگ، و دعوت مردم شام به مذاکره و فرونشانیدن آتش نبرد و دشمنی، و نپذیرفتن آنان، چنین مینویسد:
«فقالُوا بَل نُداویهِ بالمُکابَرَةِ؛ فَأَبوا حتی جَنحتِ الحربُ و رَکدت، و وَقدت نیرانها و حَمِشَت»(15) پس گفتند: نه بلکه (اختلاف میان خود را) با سرکشی و جنگ درمان میکنیم، پس (از دعوت به گفتگو) سرباز زدند تا اینکه جنگ درگرفت و پایدار گردید، و آتش آن برافروخت و سرکشید.»
بنابراین سخن، مکابره خوی سرکشی و ستیزهجویی است که چون در کسی پدیدار شد حق را نادیده میگیرد، و پس از شناخت حق، خود را به ناشناسی و نادانی میزند، چه حق خدا باشد و چه حق خلق.
7. از بینبرندة نیکیهای پیشین: بزرگی فروختن نهتنها انسان را دچار آسیبهایی میکند که در بالا به برخی از آنها اشاره شد، بلکه آثار نیکِ ساخته شده در گذشته را هم از میان برمیدارد، گویی زهری است که همة وجود را در خود حل میکند و میگدازد. امیرالمؤمنین(ع) میگوید:
«فاعتبروا بما کان من فعل ا بابلیس، اًذ أحبطَ عملَهُ الطویل وَ جهدهُ الجهید، و کانَ قد عبدا ستةَ آلافِ سَنَةٍ لا یُدری أمِن سنی الدُّنیا أم سنی الاَّخرة - عن کِبرِ ساعةٍ واحدةٍ؛(16) پس به رفتاری که خدا با ابلیس کرد آموزش گیرید، زیرا خدا کردار درازمدت و تلاش جانکاه او را، بر اثرِ تنها یک لحظه بزرگی فروختن باطل کرد و از میان برداشت، و حال آنکه خدا را شش هزار سال - که دانسته نیست از سالهای این جهان یا از سالهای جهان دیگر است - عبادت کرده بود.
عبادت همان کوبیدن راه و هموار کردن آن برای ره سپردن و رفتن بهسوی مقصد است، هرچه انسان در این راه پیشتر رود بیشتر احساس فروتنی و خردی میکند؛ اما همینکه، احساس او تبدیل به خود بزرگبینی شد، هرچه پیش رفته باشد، به آغاز راه، و حتی پستتر از آن، بازمیگردد.
کبر، انگیزة گناهان
بزرگی فروختن نهتنها احساسی ناپسند و حالتی نابهجا است بلکه چون انسان متکبر از جایگاه بهحق خود بیرون رفته است، کبر که پیوسته در سراسر وجود او نفوذ کرده انگیزهای برای ارتکاب و دست یازیدن به گناهان دیگر نیز میشود: «الکبرُ داعٍ الی التقحمَ فی الذُّنُوبِ»(17) بزرگی فروختن انگیزهای است برای کورکورانه و بهسر درافتادن در گناهان.
تقحم حالت شتری است که در بهاران جوانههای تازه رُسته را میخورد و آب باران بر روی آن مینوشد و مست میشود، و بیآنکه بداند به کجا میرود کورکورانه بهسوی صحرا میشتابد و سرانجام با سر در پرتگاهی میغلتد و خود را نابود میکند. و چه همانندی زیبا و شگفتی میان کبر و سرمستی وجود دارد و تناسب و پیوندی میان پرتگاه هلاکت و مهلکة گناه!
و در نهجالبلاغه همین حکمت چنین آمده است: «الحرص و الکبر و الحسد دواعٍ الی التقحم فی الذنوب»(18) آزمندی و بزرگی فروختن و حسدورزی انگیزههای رفتن بهسوی درغلتیدن کورکورانه در گناه هستند.
احتمال دارد که آمِدی حکمت بالا را از نهجالبلاغه گرفته و چون خواسته تنها از ریشة کبر حکمتهایی را گزارش کند، حرص و حسد را از جمله حذف کرده است.
راههای از میان برداشتن کبر
همانگونه که بیماری بزرگی فروختن و خودبزرگبینی، از راهها و عوامل گوناگون دچار انسان میشود، و میتوان آن راهها و عوامل را یافت و زمینهها را از پیش درک کرد؛ راههای جلوگیری از آن را انسانهای هشیار و آگاه میدانند و از آن راهها پیش میروند و مراحل تکامل انسانی را میسپارند، و اگر کسی نتوانست از دچار شدن بدان پیشگیری کند و دچار این بیماری شد، راههای درمان و از میان برداشتن بزرگی فروختن را پیش پای انسان مبتلا میگذارند تا اگر ارادة درمان در او باشد یا پدید آید، بتواند خود را از این بیماری مهلک برهاند. امیرالمؤمنین(ع) راههای پیشگیری یا درمان را در سه فریضة دینی (نماز، روزه و زکات) و بوتة آزمایش چنین نشان میدهد:
«فا ا فی عاجلِ البغی، و آجِلِ وخامة الظلم، و سوء عاقبة الکبر، فانها مصیدةُ ابلیسَ العظمی، و مکیدتُهُ الکبری التی تُساورُ قلوبَ الرجال مساورَةَ السموم القاتلةِ، فما تُکدی أبداً، و لا تُسوی أحداً، لا عالماً لعلمه، و لا مقلا ً فی طمرهِ؛ و عن ذلک ما حرس اُ عبادهُ المؤمنین بالصلواتِ و الزکواتِ و مجاهدةِ الصیامِ فی الایامِ المفروضاتِ تسکیناً لأطرافهم، و تخشیعاً لابصارهم، و تذلیلاً لنفوسهم، و تخفیضاً لقلوبهم، و اذهاباً للخُیلأِ عنهم لما فی ذلک من تعفیرِ عتاقِ الوجُوهِ بالتُّراب تواضعاً، و التصاقِ کرائم الجوارحِ بالأرض تصاغُراً، و لُحُوقِ البطون بالمتون من الصیام تذلُّلاً. مع ما فی الزکاة من صرف ثمرات الأرضِ و غیر ذلکَ الی أهلِ المسکنَةِ و الفقر. انظُروا الی ما فی هذهِ الأفعالِ مِن قمعِ نواجمِ الفخرِ و قدع طوالع الکبر؛(19) پس خدای را خدای را (پروا گیرید) دربارة نتیجة کیفر فوری و سریع سرکشی، و آیندة شوم ستمگری، و بدسرانجامی بزرگی فروختن، زیرا همگی (آن خویها) دام بزرگتر ابلیس، و جایگاه سترگتر فریب و نیرنگ او است، همان خویها که چون نفوذ زهر کشنده در دلهای کسان راه یابد، و چون راه یافت هرگز از کار باز نماند، و هیچکس را از نیرنگ خود نرهاند، نه دانشمندی را برای دانشی که دارد، و نه مستمندی را در فرسوده جامهای که پوشد. و خدا بندگان با ایمان خودش را از آسیب آن خویها با نمازها و زکاتها و تلاش و رنج دشوار روزه گرفتن در روزهای واجب شده، نگاهداری کرده است، (زیرا آن عبادتها را خدا واجب کرده است) برای اینکه اندامهای آنان را آرام سازد، و دیدگانشان را به خشوع و فروتنی وادارد، و جانهایشان را به خواری کشاند، و دلهایشان را به آرامش و آسودگی برساند، و خودبینی و به خود بالیدن را از وجودشان بیرون ببرد، با کارهایی که در آن (عبادتها) است: از به خاک مالیدن چهرههای آزاد به فروتنی، و به زمین چسباندن اندامهای با ارزش به اظهار کوچکی، و پیوستن شکمها به پشتها از روزه به خواری پذیری. افزون بر اینها با آیات دیگری که در زکات وجود دارد، مانند بازگشتن فراوردههای زمین به زمینگیران و مستمندان. به پیامد این رفتارها در سرکوبی شاخهای تازه رُستة به خود نازیدن، و پیشگیری از برآمدن نشانههای بزرگی فروختن نیک بنگرید.(20)
نماز پیوند ذرة بینهایت کوچک است با وجود مطلق بینهایت بزرگ، و پیوستن ذرة کوچک و تنهای خویش به نظام به همپیوستة جهان آفرینش. و این پیوندها اگر آگاهانه و هشیارانه انجام گیرد، باعث میشود که انسان جایگاه حقیقی خویش را در جهان آفرینش بداند، و خود را بزرگتر از آنچه هست نبیند، و بهوجود ناچیز خویش ننازد. با چسبیدن به خاک خود را همسطح آن میگیرد، و در برابر پروردگار بزرگ به سرکشی و در برابر بندگان خدا به خودبینی و خودبزرگ پنداری دچار نمیشود.
روزه نیز باعث میشود که انسان با گرسنگی کشیدن احساس خواری و در برابر نیازهای حیوانی احساس کوچکی کند، و خود را بشناسد و به تکبر و تبختر و نازش و بالیدن نیفتد.
زکات، افزون بر اینکه به زدودن خویهای تنگچشمی و حسادتورزی از درون انسان میشود، احساس همدردی و برابری با مستمندان نیز خویهای ناپسند خودبینی و خودخواهی را از میان میبرد. و باز امیرالمؤمنین(ع) برای رهایی یافتن از بند اسارت خودبزرگبینی میگوید:
«فرض اُ الایمان تطهیراً من الشرکِ و الصلاة تنزیهاً عن الکبر؛(21) خدا ایمان را بهمنظور پاکیزه کردن از شرک واجب گردانید، و نماز را برای زدوده شدن از خودبزرگبینی.»
اگر انسانها ایمان خود را از حالت سطحی و زبانی به ژرفاهای دلشان فرو برند، و در سراسر هستی خود نفوذ دهند، و با اندیشه و استدلال ایمان خود را به یقین برسانند، هرگز آلوده به شرک نمیشوند.
امیرالمؤمنین(ع) گرفتار شدن در انواع دشواریها و سختیها و ناخوشایندیها را بوتة آزمایشی میداند که پروردگار برای بندگانش فراهم کرده است تا بدان وسیله خود را از آلودگیهای تکبر پاک سازند، و فروتنی را در جانهای خود جایگزین گردانند، و شایستگی پیمودن راه تکامل و رهسپار شدن بهسوی خداگونگی را بهدست آرند:
«و لکنَّ اَ یختبرُ عبادهُ بأنواعِ الشدائدِ، و یتعبدهم بأنواعِ المجاهد، و یبتلیهم بضروبِ المکاره، اًخراجاً للتکبُّر من قلوبهم، و اًسکاناً للتذلُّل فی نفوسهم، و لیجعلَ ذلک أبواباً فُتُحاً الی فضله، و أسباباً ذُلُلاً لعفوهِ؛(22) لیکن خدا بندگانش را به سختیهای گوناگون میآزماید، و با تلاشهای گوناگون به بندگی وادار میکند، و با انواع ناخوشایندیها گرفتار آزمون میسازد، برای اینکه خودبزرگبینی را از دلهایشان بیرون برد، و فروتنی و خواری را در جانهایشان جایگزین گرداند، و برای آنکه چنین گرفتاری و آزمونی را درهای گشادهای قرار دهد (برای رفتن) بهسوی فزونبخشی خود، و راههای همواری برای (بهدست آوردن) بخشودن و گذشت خود.
یکی از موانع حرکت بهسوی کمال و رهسپردن بهسوی خداگونگی، بار سنگین و کمرشکن خودبزرگبینی است. در این راه سبکباران به منزل میرسند.
ابتلأ اجتماع به کبر و استکبار
استکبار همیشه فردی نیست، بلکه امکان دارد گروهی یا ملتی را هم دچار کند. گویی بیماری واگیرداری است که چون در اجتماعی به درمان آن برنخاستند، و در ریشهکنی آن اقدام نکردند، دیگران را هم مبتلا میکند، و اگر بیماریِ غالبِ اجتماع شد، درمانِ فردیِ کسانی که میخواهند فرد خود را نجات دهند به نتیجه نمیرسد، و سرانجام همة افراد اجتماع را به هلاکت و نابودی میاندازد. از این روی هوشیاران و بینادلان باید از سرنوشت چنان امتها درس بگیرند، و با سیر و گذار در شیوة زندگی جمعی آنان، خود را و ملت خود را از چنان سرانجامی برکنار نگاه دارند. امیرالمؤمنین(ع) در اینباره میگوید:
«فاعتبروا بما أصابَ الاُمم المستکبرینَ من قبلکم: من بأسِ اِ و صولاته و وقائعهِ و مثُلاته و اتعظُوا بمثاوی خُدُودهم، و مصارع جنوبهم، و استعیذُوا با من لواقح الکبر کما تستعیذونه من طوارق الدهر؛(23) پس بدانچه به ملتهای مستکبر پیش از شما دچار شد آموزش گیرید، از عذاب خدا (که بر سرشان فرود آمد) و سختگیریهای او، و فروگرفتنها و کیفرهای او، و از بر خاک افتادن گونههایشان و بر زمین قرار گرفتن پهلوهایشان اندرز نیوشید، و همانگونه که از پیشامدهای شبیخون زنندة روزگار از خدا پناه میجوئید، از عوامل زاینده و بالندة خودبزرگبینی هم از او پناه بخواهید.»
علت اصلی نابود شدن بسیاری از پیشینیان، استکبار بوده است. و همین خوی استکبار باعث شده که بندگان خدا، دوستان خدا، و پیامرسانان آسمان را کوچک شمارند، و بهتدریج با گام زدن و بالا رفتن از پلکان خودبزرگبینی، با خدا هم به ستیز برخیزند، و مظهر و نمایندة این ملت، بانگ «أنا ربکم الا علی» برآورد. و همین خوی و پیش رفتن تدریجی در آن، بر طبق مشیت و ارادة پروردگار و قانون و سنت دگرگونناپذیر او، به هلاکت رساند.
اختصاص کبریأ و بزرگی مطلق به خدا
در مقدمه از فرهنگهای لغت گزارش شد، کبریأ بهمعنای عظمت و جبروت، پادشاهی، و خود را از رفتن زیر بار کسی بالاتر گرفتن است، و این معنای اخیر، عبارت از کمال ذات و کمال وجوب است، و لذا تنها خدا بدان وصف میشود.(24) امیرالمؤمنین(ع) در اینباره میگوید:
«الحمدُِ الذی لبس العزَّ و الکبریأَ، و اختارهما لنفسه دون خلقه، و جعلهُما حمی و حرماً علی غیره و اصطفاهما لجلالهِ، و جعل اللغتةَ علی مَن نازعَهُ فیهما من عباده؛(25) ستایش و سپاس ویژة خدایی است که جامة ارجمندی و بزرگی مطلق را درپوشید، و آن دو را در برابر آفریدگانش برای خود برگزید، و بر دیگری بهصورت ممنوع جایگاهی و ناروا درآمد نگاهی گردانید، و برای شکوه بزرگواری خود پیدرپی برگزید، و (جامة) دورباش خود را بر کسی از بندگان خود افکند که دربارة آن دو با او به ستیز برخاست.
عزت و کبریای مطلق ویژة خدا است، او است که هر و ویژگی را اگر بخواهد به برخی از بندگان میبخشد.
امیرالمؤمنین(ع) ادعای کبریأ کردن را نادانی گمراهکننده دوران جاهلیت میداند:
«بعثهُ و الناسُ ضلا لٌ فی حیرةٍ و حاطبونَ فی فتنهٍ قد استهوتهُمُ الأهوأُ، و استزلتهمُ الکبریأُ، و استخفَّتهُمُ الجاهلیةُ الجَهلأُ؛(26) (خدا) او را برانگیخت در حالی که مردم گمراهانی بودند فرورفته در گونهای سرگردانی، و با سر درغلتیده در آشوب آزمونی ناگهانی. هوا و هوسهایشان آنان را به سرگشتگی دچار، و خودبزرگبینی آنان را به لغزش و سقوط گرفتار، و جاهلیت سخت تیره به خواری و خفت افکنده بود.»
برخورد با مستکبران
در صفحات پیشین بحث کبر و آثار فردی آن گذشت در این قسمت از مقاله به نحوة برخورد و مواجه حضرت با مستکبران میپردازیم که آن را میتوان به دو دوره، یعنی دورة خلفای پیشین و دورة حکومت خویش تقسیم کرد:
حضرت در وهلة اول به مقابله با غاصبان خلافت برخاست و تمام سعی و جهد خویش در بازستاندن حق به یغما رفتة خود مبذول کرد. لکن حضرت بهخاطر حفظ وحدت مسلمانان بعد از مأیوس شدن از یاری اصحاب راه سکوت و خانهنشینی را برگزید.
اما در دورة حکومت خویش نخستین مستکبران مربوط به بعضی اصحاب میشود که به دلیل عنوان صحابی بودن و مشارکت در جنگهای صدر اسلام روحیة تکبر و خودبزرگبینی بر آنان حاکم شده بود و انتظار داشتند حضرت به همین دلیل امتیازات خاصی به آنها عطا کند که با پاسخ منفی و قاطع حضرت مواجه شدند و بعد از یأس از حضرت پیمان و بیعت خود را نقض کردند که به همین دلیل به «ناکثان» نام گرفتند که از سران آنان طلحه و زبیر است که جنگ جمل را سازماندهی کردند که در نهایت از حکومت علوی شکست را پذیرفتند.(27)
گروه دیگر مستکبران معاویه و طرفداران اوست که حضرت در روزهای اولین حکومت خویش در صدد عزل حکمرانی او در منطقة شام برآمد. اما معاویه با روحیة استکباری خود از پذیرفتن حکم عزل خویش سر باز زد و به ناچار حضرت راه پیکار را برگزید.
استکبار فکری (تحجر): گروه سوم مستکبران نه مستکبران سیاسی و طالبان قدرت و مقام بودند، بلکه مستکبران فکری و کجاندیشان بودند که فکر و عقیدة باطل خود را حقیقت ناب و عین دیانت توصیف میکردند و در مقابل اندیشه و عقیدة ناب حضرت را بر خلاف حقیقت و در حد کفر توصیف میکردند. جریان فکری خوارج مصداق بارز این استکبار فکری است که حضرت تمام سعی خود را در هدایت آنان مبذول داشت. حضرت خاستگاه هر سه دشمن خود را روحیة بزرگبینی و استکبار برمیشمارد:
«فلما نهضتُ بالأمرِ نکثت طائفةٌ و مرَقَت أخری و قسطَ آخرونَ: کأنهُم لم یسمعوا اَ سبحانهُ یقولُ: «تِلکَ الدارُ الاَّخرةُ نجعلها للذینَ لا یُریدونَ علواً فی الارضِ و لا فساد(28»)(29). «زمانی که به امر حکومت قیام کردم، گروهی بیعت خود را نقص و گروهی از زیر بار بیعتم خارج و جمعی دیگر از اطاعت خداوند بیرون رفتند. گویا مخالفان نشنیدهاند که خداوند میفرماید: (سرای جاودانی را قرار دادیم برای کسانی که مقصودشان سرکشی و فساد در روی زمین نمیباشد).»
سفارش به حاکمان در پرهیز از عُجب و استکبار
در فلسفة سیاسیِ علوی حاکم نهتنها در حمایت از طبقة مستضعف بهعنوان آرمان دینیِ حکومت میکوشد، بلکه حاکمان نیز میبایست با روحیة متواضعانه و خالصانه با مردم رفتار نمایند، حضرت در سفارش به مالک میفرماید:
«و ایاَ و الاعجابُ بنفسَ و الثقةَ بما یعجبَ منها و حُبٍّ الاطرأِ فاًنَّ ذلَ من أَوثقِ فُرَصِ الشیطان فی نفسهِ لیمحقَ ما یکونَ من احسانِ المحسنینَ. و ایاَ وَ المنَّ باًحسانَ أو التزیُّد فیما کان من فعلَ ؛(30) و بپرهیز از خودپسندی و تکیه به چیزی که تو را به خودپسندی وادارد و از اینکه دوست بداری مردم تورا بسیار بستایند، زیرا این حالت از مهمترین فرصتهای شیطان است تا نیکی نیکوکاران را ازبین ببرد. و بپرهیز از اینکه بر رعیتت به نیکی که میکنی منتگذاری یا کاری که انجام میدهی بزرگ جلوه دهی.»
حضرت وجود روحیة کبر و فخرفروشی را از بدترین حالات حاکم دینی توصیف میکند:
«و ان من اسخَفِ حالاتِ الوُلاةِ عند صالحِ الناس، أن یَظُنَّ بهم حُبُّ الفخر و یوضع أَمرُهُم علی الکبرِ، و قد کَرِهتُ أن یکونَ جال فی ظَنکُم أنٍّی أُحبُّ الاًطرأ، و استماعِ الثنأِ؛ و لستُ بحمداِ کذلَ و لو کُنتُ أُحبُّ أن یقالَ ذل لترکتُهُ انحطاطاً سبحانهُ؛(31) از پستترین حالات حکمرانان نزد مردم صالح آن است که گمان دوستداری فخر و خودستایی به آنها برده شود، و کردارشان حمل به کبر و خودخواهی گردد و من کراهت دارم از اینکه به گمان شما راه یابد که ستودن و شنیدن ستایش را دوست دارم، و سپاس خدا را که چنین نیستم و اگر هم دوست داشتم، این میل را از جهت فروتنی برای خداوند سبحان رها کرده و از خود دور مینمودم.»
حضرت در ادامه همین خطبه ضمن برحذر داشتن مردم از تعریف و ستودن و رفتار محافظه و ریاکارانه با وی از آنان میخواهد از مشاوره دادن و تذکر بعض نکات دریغ نورزند.
حضرت در موضع دیگر تکبرِ حاکم را دلیل حماقت وی توصیف میکند:
«من اختال فی ولایته أبانَ عن حماقتهِ؛(32) هرکس در امارت خود تکبر کند، حماقت خود را آشکار میکند.»
حضرت در روایات دیگر خواری و ذلت را از آثار روانی تکبرِ حاکم برمیشمارد:
«التکبرُ فی الولایة ذُلٌ فی العزلِ؛(33) تکبر کردن با مردم در زمان حکومت خواریست در وقت عزل.»
نهی از اطاعت حاکمان مستکبر
امام(ع) از یک سوی حاکمان را به فروتنی و رفتار متواضعانه سفارش میکند و از سوی دیگر به مردم این هشدار را میدهد از حاکمان مستکبر، روی برگردانده و از اطاعت آنان سر باز زنند.
«أَلا فالحذَرَ الحذرَ من طاعةِ ساداتکُم و کبرائکُمُ الذینَ تکبروُا عن حسبهم و ترفَّعوا فوقَ نسبهم؛(34) آگاه باشید و بترسید از فرمانبری مهتران و بزرگانتان که از شرف و جاه خود گردنکشی کردند و بالاتر از نسب خویش سرفرازی نمودند.»
استضعاف از دیدگاه امیرالمؤمنین(ع)
1. استضعاف فکری و علمی
کسانی که دچار نادانی هستند ناتوان بهشمار میروند و وظیفة دانشمندان و آگاهان بیرون آوردن آن افراد از تیرگی نادانی به نور دانش است:
«و قال علیبن ابیطالب(ع): «من کانَ من شیعتنا، عالماً بشریعتنا، و أخرجَ ضعفأ شیعتنا من ظُلمةِ جهلهم الی نور العلم الذی حبوناه به...؛(35) علیبن ابی طالب(ع) گفت: «هر کس که از پیروان ما، دانا به شریعت ما است، و پیروان ناتوان ما را از تیرگی ناتوانیشان بیرون برد و به روشنایی دانشی که به ما ارزانی داشتهاند درآورد...»
در مکتب علوی توجه خاصی به استضعاف فکری و فرهنگی شده است بهگونهای که یکی از حقوق مردم بر حکومت مقابله با این پدیده شوم اجتماعی است، چنانکه حضرت میفرماید:
«فأما حقُّکم علیَّ... تعلیمکُم کیلا تجهَلُوا و تأدیبُکُم کیما تعلموا؛(36) اما حق شما بر عهدة من، تعلیم شماست تا جاهل نمانید و نیز تأدیب و تربیت شما است تا اینکه در شمار عالمان و وارستگان قرار گیرید.»
حضرت گستردن فرهنگ دینی و آموزههای اسلام و ایمان را جزء وظایف حاکم میشمارد:
«و علی الامامِ أن یُعلٍّمَ أهلَ ولایتهِ حُدودَ الاسلامِ و الایمانِ؛(37) بر امام است که حدود و آموزههای اسلام و ایمان را بر مردم خود تعلیم دهد.»
2. استضعاف مادی
برخی از افراد هم در دانش و آگاهی و بینش ناتوان هستند و هم در زندگی مادی و امکانات معیشتی، و برخی دیگر در یکی از این دو، و برخی در ایمان و برخی دیگر در معرفت، از این روی انسان مسئول و متعهد باید بکوشد تا انسانهای دیگر را از ناتوانی، هرچه باشد، بیرون بیاورد و از غرق شدن نجات دهد. این اقدام وظیفة عالمان متعهد است، چنانکه امیرالمؤمنین(ع) بهدست گرفتن و پذیرش مسئولیت زمامداری را به همین علت اعلام کرد (خطبة 3 شقشقیه).
عالمان و روشنفکران متعهد، ضعف را در هر بُعد آن یک بیماری میدانند که گرفتار به آن را باید درمان کرد، و نباید در این درمان ارزش و کرامت بیمار را خدشهدار کنند. میفرماید:
«لا تحقروا ضعفأَ اًخوانِکُم، فاًنهُ مَن احتقرَ مُؤمِناً حقَّرهُ اُ و لم یجمع بینهُما یوم القیامة اًلا أن یتوبَ؛(38) برادران ناتوان خود را کوچک مشمارید، زیرا کسی که مؤمنی را کوچک شمارد، خدا او را کوچک و خوار کند، و در روز رستاخیز آنان را در یکجا گرد نیاورد مگر اینکه توبه کند.»
چون برادرانی ایمانی، در هر سطحی که هستند، باید با یکدیگر همکاری و همفکری و همدلی داشته باشند، اگر یکی از آنان در دیگری به چشم حقارت نگریست نمیتواند با او باشد و در روز رستاخیز هم با هم نخواهند بود.
3. استضعاف سیاسی
سومین قسم از استضعاف، استضعاف سیاسی است که عبارت از حکمرانی با زور و قدرت نامشروع بر مجموعهای که شهروندان بر چنین حکومتی رضایت ندارند و از سوی دیگر قدرت مقابله و براندازی حکومت جور را ندارند و از سوی دیگر حکومت نیز آنان را با اتکا به قدرت و زور مرعوب و در حالت استضعاف نگه داشته است.
امام علی(ع) و مستضعف سیاسی
کسانی هستند که در اندیشه و خرد، و هم در زندگی این جهانی، توان شایان و بسنده را دارند، لیکن مستکبران آنان را از حق خودشان بیبهره میکنند، و آنان هم برای بهدست آوردن حق خویش به اقدامی همانند دست نمییازند، زیرا تنها به حق میاندیشند و خواستار اجرای حق هستند، و نگران آن میباشند که اگر اقدامی نابهجا انجام دهند، حق مورد نظر از بین برود، از این روی برای حفظ حق، محافظهکاری میکنند، و آگاهانه شیوة عمل و راهکاری در پیش میگیرند که هم آن حق محفوظ بماند و هم مردم از جایگاه حقیقی آن آگاه شوند و هرگز آن را گم نکنند:
و باًسناده عن علی(ع)، علن النبی(ص)، انهُ قال لبنی هاشم: «انتم المستضعفون بعدی...؛(39) پیامبر(ص) به بنیهاشم فرمود: «مستضعفانِ پس از من شما هستید.»
بنیهاشم در نگاهبانی و پاسداشت حق مطلق و حقی که پیامبر اکرم(ص) به مردم شناسانید پافشاری داشتند، و میوة رسیدة شاخة پربار بنیهاشم و درخت قریش، علی بود که «همیشه با حق بود و حق با او بود» و حق را از همگان بهتر میشناخت، و برای بهاجرا درآوردن حق از همگان تواناتر که خود میفرماید: «أیها الناس! انَّ أحقَّ الناس بهذا الامر أقواهم علیه، و أعلمُهُم بأمر ا فیه.»(40) و منظور از امر، امر خلافت است.
پس از رحلت پیامبر(ص) گروهی از انصار در سقیفة بنیساعده گرد آمده برای جانشینی آن بزرگوار میان دو تیرة خود (اوس و خزرج) به گفتگو و ستیز سرگرم شدند. همینکه سران مهاجر از قریش، از این جریان آگاه شدند، بهسوی سقیفه شتافتند و پس از گفتگوی اعتراضآمیز کوتاهی با انصار، ادعا کردند که پیامبر فرموده: «الامامة من قریش» و سرانجام این حق را از آنان سلب کرده به خود اختصاص دادند. چون به امیرالمؤمنین(ع) که در حال شستشوی پیامبر اکرم(ص) برای کفن و دفن بود، گزارش این گفتگو رسید، گفت: اگر انصار میتوانستند به چنین امری دست بیابند پیامبر سفارش آنان را به مهاجران نمیکرد، و اگر مهاجران در این استدلال حق داشته باشند، جانشینی پیامبر تنها حق من است و بس، زیرا استناد به قریش برای داشتن حق امامت، هر فرد قریشی نیست، بلکه نزدیکترین تیرة قریش به نبوت یعنی بنیهاشم است، و در میان شاخة بنیهاشم، میوة رسیدة آن من هستم(41) چون دید که اگر بر سر این حق پافشاری کند، نهال تازه رُستة اسلام در معرض گردبادهای سوزان و سلیهای بنیانکن میباشد به کلی از میان میرود؛ با صرفنظر کردن از حق شخصی خود، مردم را به آرامش و یکپارچگی دعوت کرد. و چندی بعد که برخی از یاران او را به گرفتن حقش با پشتیبانی خودشان برانگیختند، با اینکه میدانست در این گفتار جدی نیستند، اما برای اتمام حجت بر آنان، گفت: هرکس در این اعلام پشتیبانی جدی است سر خود را بتراشد، و بامداد فردا در کنار فلان محل گرد آید. چون فردا شد دید که تنها پنج نفر با سرِ تراشیده آمدند، از این روی:
«فرفع یدیه الی السمأ فقال: «اللهم القوم استضعفونی کما استضعف بنواسرائیل هارون...»(42) نهتنها علی از حق خود محروم شده و بدین جهت مستضعف تلقی میشود، بلکه همة اهل بیت پیامبر در اینگونه استضعاف مشترک هستند، زیرا چنانکه پیامبر گرامی فرمود، بنیهاشم همگی پس از وی به استضعاف کشانیده شدند، و اهل بیت پیامبر گزیدة بنیهاشم در هنگام ابتلا و آزمایش میباشند، و طبیعی است که بیشتر از دیگران استضعاف آنان را شامل شود. البته چنانکه در بخش قرآنی گفته شد، ارادة الهی یعنی قانون حاکم بر جهان آفرینش بر این قرار دارد که مستضعفان زمین به امامت و وراثت برسند، و روزی حق به دارندة حق بازگردد. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید:
و قال(ع): «لتعطفنَّ الدُّنیا علینا بعد شماسها، عطفَ الضَّرُوسِ علی ولدها، وتلا عقیبَ ذل: «و نُریدُ أن نمنَّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم أئمَّةً و نجعلَهُمُ الوارثین؛ (قصص/ 5)(43) این جهان پس از چموشی و سرکشی خود، همچون ماده شتر بدخوی گازگیرندهای که به فرزند خود مهربان است، بدون شک مهربانی خود را بر ما بگستراند، (و بهدنبال آن این آیه را تلاوت کرد...»
بحارالانوار نیز همین سخن را با اختلاف اندکی، مستنداً، روایت کرده است:
«کنز [الفوائد کراچکی] محمدبن العباس، عن علی بن عبدابن اسد، عن ابراهیمبن محمد، عن یوسفبن کلب المسعودی، عن عمربن عبدالغفار باسناده عن ربیعةبن ناجد قال: سمعت علیا علیهالسلام یقول فی هذه الاَّیة و قرأها، قوله عزوجل» و نرید أن نمُنَّ علی الذینَ استضعفوا فی الارض...» فقال: «لتعطفنَّ هذه الدنیا علی اهلالبیت کما تعطف الضروس علی ولدها...»(44) و نیز در جای دیگری روایت زیر را نقل کرده است:
«أقول: روی السید علیبن عبدالحمید فی کتاب «الانوار المُضیئة» باسناده عن محمدبن احمد الابادی، یرفعه اًلی امیرالمؤمنین(ع) قال: «المستضعفون فی الارض المذکورون فی کتاب الذین یجعلهم ا أئمة، نحن اهل البیت، یبعث ا مهدیهم فیعزهم و یذل عدوهم...»(45)
بر طبق همین تفسیر مشهور است که شیعه این آیه را پیوسته بر امام زمان تطبیق کرده است. و معتزله مصداق حقیقی و تحقق عینی آیه را مهدی موعود میداند: با این تفاوت که - برابر با تصریح ابن ابی الحدید -(46) آنان امام زمان(ع) را زنده و فرزند امام حسن عسکری(ع) نمیدانند، بلکه معتقدند که هرگاه خدا مصلحت دید که چنان امامی ظهور کند، خدا او را در همان هنگام پدید میآورد.
به هر روی، فلسفة غیبت و ظهور و قیام امام زمان(ع) امری طبیعی و از قوانین حاکم بر جهان آفرینش و فلسفة تاریخ و سرانجام حتمی جوامع بشری است، لیکن نگارنده بر این باور است که مصداق و تحقق عینی آیه تنها حضرت مهدی موعود غایب و زنده - و یا مخلوق در آخرالزمان - نیست، بلکه هر گاه آمادگی اصلاح و امامت و وراثت در مردم پدید آمد، ارادة الهی هم به تحقق ان تعلق میگیرد.
اولیأا و مستضعفان رهبران الهی
اولیای خدا، در هر موقعیت و شرایطی که باشند، به علت شناختی که از عظمت و کبریای الهی دارند، دارای خضوع و خشوع هستند، و در برابر خدا و خلق خدا حالت مسکنت و فروتنی به خود میگیرند، و اهل تکبر و استکبار نیستند، اینان در برابر خدا و مردم ضعیف، و در برابر مستکبران و زورمندان، نیرومند و فعال و متکبر برپا میخیزند، لیکن مستکبران، چنانکه طبیعت آنان است، اولیای خدا را مستضعف میدانند، و بر آنان به چشم حقارت مینگرند، و اگر قدرت اجرایی داشته باشد، مستضعف نگاه میدارند. از اینرو است که اولیای خدا هم ضعیف هستند، بدان معنا که نیرویی برای اجرا ندارند، و هم مستضعف میباشند، بدان معنا که مستکبران آنان را ناتوان نگاه داشتهاند، لیکن اگر شرایط برای انجام وظیفة اولیای خدا فراهم شد، با قدرت و نیرو در برابر مستکبران بهپا میخیزند و از استضعاف بیرون میآیند، اما در این شرایط هم ضعیف میمانند، زیرا در هر حال خود را در برابر خدا و مردم احساس میکنند.
امیرالمؤمنین(ع) در اینباره میگوید:
«کان لی فیما مضی أخٌ فی ا، و کانَ یعظمُهُ فی عینی صغرُ الدنیا فی عینه... و کان ضعیفاً مستضعفاً؛ فان جأَ الجدُّ فهوَ لیثُ غابٍ و صلُّ وادٍ...؛(47) در گذشته برادری داشتم در جهت خدایی، خُردی این جهان در چشمانش او را در نظر من بزرگ مینمود... ناتوان بود و ناتوان دیده شده در دیدگان کسانی، اگر شرایط تلاش و فعالیت فراهم میشد، آنگاه او شیر بیشه بود و مار بیابان...»
مستضعفان، پیروان و دوستداران حاکم الهی
ناتوانان و ناتوان داشتهشدگان، در بیشتر موارد، از جمله کسانی هستند که خواستار حق، پیرو حق و طرفدار حق میباشند؛ زیرا توانمندان و توانگران مستکبر حق آنان را برده و خوردهاند و به استضعاف کشانیدهاند. و یکی از کسانی که بیشتر از هر کس حق او را برده و پایمال کردهاند، و به استضعاف کشانیدهاند، علی(ع) است، و طبیعی است که مردم مستضعف و مسکینان و حق بردگان به گرد یاور مظلومان، و خواستار احقاق حق مسکینان، و همدرد بیچارگان و بیدارگر مستضعفان، گرد آیند و از او پیروی کنند، و او را امام و الگو و اسوه قرار دهند. دو روایت زیر گویای این حقیقت است:
«حدثنا أبی، قال: حدثنا سعدبن عبدا، قال: حدثنا احمدبن محمدبن خالد، عن القاسمبن یحیی، عن جده الحسنبن راشد، عن أبی عبدا الصادق جعفربن محمد، عن آبائه، عن امیرالمؤمنین علیهالسلام، قال: «قال لی رسول ا صلیا علیه و آله و سلم علی منبره: یا علی، ان ا عزوجل وهب ل حُبَّ المساکین و المستضعفین فی الارض؛ فرضیتُ بهم اخواناً، و رضوا ب اماماً؛ فطوبی لمن أحب و صدق علی، و ویل لمن أبغض و کذب علی...»(48) پدرم مرا حدیث کرده گفت:... امیرالمومنین(ع) گفت: رسول خدا(ص) بر منبر خود به من فرمود: «خدای عزوجل دوستی مسکینان و مستضعفان در زمین را به تو بخشیده است؛ پس من آنان را بهعنوان برادر گزیدهام، و آنان تو را بهعنوان یک پیشوا برگزیدهاند. پس خوشا به حال کسی که تو را داشته باشد و دربارة تو سخن راست گوید؛ و وای بر آن کس که تو را دشمن دارد و بر تو دروغ بندد.»
«الحسنبن محبوب، باسناده، عن علی علیهالسلام، انه قال: «قال لی رسولا، صلیا علیه و آله: یا علی، طوبی لمن أحب و صدق علی، و ویل لمن أبغض و کذب علی؛ یا علی، انت العالم لهذه الأمة، من أحب فاز، و من أبغض هل. یا علی، أنا المدینة و أنت الباب، و هل تؤتی المدینة اًلا من بابها؟ یا علی أهل مودت کل أواب حفیظ، و کل ذی طمر لو أُقسم علی ا لبر قسمه. رضیت بالضعفأ أتباعاً، و رضوا بک اًماماً. اخوان کل طاو و و زا و مجتهد یحب فی و یبغض فی، و یحقر عند الخلق، عظیم المنزلة عندا...؛(49) حسنبن محبوب به سند خود از علی(ع) [نقل کرده] که گفت: رسول خدا(ص) به من فرمود: «علی، خوشا به حال کسی که ترا دوست داشته باشد و بر تو راست گوید، و وای بر کسی که ترا دشمن دارد و بر تو دروغ بندد؛ علی، تو دانشمند این امت هستی، هر کس ترا دوست بدارد رستگار است، و هر کس تو را دشمن بدارد نابود است. علی، من شهرم و تو دروازهای، آیا جز از راه دروازه کسی به شهر درمیآید؟ علی، دوستدار تو (به خدا) روی آورندة بسیار پاسدار [حدود الهی]، و هر ژندهپوش بیچارهای است که اگر به خدا سوگند یاد کند، بدون شک سوگندش راست است. من ناتوانان را بهعنوان پیرو گزیدهام، و آنان تو را بهعنوان امام گزیدهاند. برادران تو هر انسان گرسنه و پاکیزه و کوشایی است که در جهت تو دوست میدارد، و در جهت تو دشمن میدارد، در چشم خلق کوچک مینماید و پایگاهی بزرگ در پیشگاه خدا دارد....»
اینگونه افراد در چشم خودبزرگبینان خُرد و ناچیز هستند، زیرا خودبینی نمیگذارد که از مرزهای خویشتن و سودهای خویشتن فراتر را ببینند و حقیقت وجودی افراد را دریابند و به گوهر انسانی کسان شناخت پیدا کنند، پوششی ستبر از نفسانیت و خودخواهی و سودپرستی بر بینش آنان افتاده نه حقیقت این افراد را میتوانند ببینند، نه آن کس که آنان را بهسوی حقیقت فرا میخواند، از این روی فراخوانِ بهسویِ حق را دشمن خود میپندارند، و او را جلوگیرندة آنان برای دست یافتن به خواستههای خویش. لیکن ناوابستگان و آزاداندیشان حق را تشخیص میدهند، با چشمی باز و تیزنگر بهسوی حق مینگرند و دعوت فراخوان بهسوی حق را با گوش باز میشنوند، و به دنبال او، و با عشق به او، بهسوی شهر حقیقت پیش میروند، و همة بهرههای خود را در حق و حقیقت میدانند.
لذا شایسته است به این حقیقت توجه کنیم که دوستی علی(ع) و پیروی از حضرتش، تنها از عشق و شیفتگی نیست، با شناخت و بینش و آگاهیِ برخاسته از آزاداندیشی و خردگرایی نیز همراه است، و آمیختهای از عشق و شناخت، عرفان پدید میآورد و انسان را به رشد و کمال میرساند.
لزوم رسیدگی به معیشت مستضعفان از سوی حاکم الهی
گفته شد که تنها کسانی به مقام والای امامت دست مییابند که از مراحل گوناگون آزمونهای سخت با موفقیتهای پیدرپی بیرون آمده باشند، و از قید و بندهای نفسِ رفاهطلب، ابلیس استکبار، و هواهای شخصی، و دیگر موانع رشد و تکامل خود رهانیده بهسوی خداگونگی به پرواز درآیند. ابراهیم خلیل، پس از کسب موفقیتها در آزمونهایی همچون شکستن بتها و رفتن در خرمن آتش و آمادگی راستین برای قربان کردن اسماعیل عزیز خود، به مقام امامت رسید. همة انبیأ و اولیأا چنین آزمونهایی را از سرگذرانیدهاند، امیرالمؤمنین(ع) نیز با گذار از همة آن آزمونها و فتنهها، و پیروز شدن بر ابلیس استکبار و شیطان نفس، و فتنههای قاسطان و ناکثان و مارقان، شایستگی خود را برای امامت که در آغاز در پیشگاه پروردگارش به اثبات رسانیده بود، در پایان برای کُندفهمان، و ستیزهجویان، و دشمنخویان نیز ثابت کرد، و کسانی که یا خود را از امامت تعالیبخش او محروم کرده بودند، یا بوسیلة مستکبران بیبهره شده بودند، دریافتند که امامت حقه از آنِ حضرتش بوده است و باید باشد، و تنگنظریها و حسادتها و دشمنیها و حقکشیها و نفاقها و هیچیک از دیگر جنود ابلیس توان آن را ندارند که در برابر تابش خورشید بایستند و حقیقتپرستان را از پرتوافکنی خورشید حق محروم کنند.
امیرالمؤمنین(ع) در میان امواج فتنهها، سکان کشتی رهبری را بهدست گرفت، و از آغاز راه میدانست و به روشنی میدید که باید از میان امواج متلاطم و خروشان کشتی را به پیش ببرد، و نیک میدانست که این فتنهها و امواج متلاطم را جنگ استکبار با استضعاف پدید آورده است، و درد اصلی اجتماع بیعدالتی و امتیازخواهیهای مستکبران و نابرابریها و تبعیضاتی است که گروه انحصارطلب و تمامیتخواه بنیامیه بر مردم تحمیل کردهاند، و درمان این درد هم فرمانروا کردن عدالت اجتماعی و مساوات و توجه صادقانه و حقیقی به محرومان و مستضعفان میباشد؛ لذا از همان آغازِ بهدست گرفتنِ مسئولیت اجتماع، نه در شعارهای تبلیغات انتخاباتی، بلکه در عمل، به تقسیم مساوی و عادلانة بیتالمال و همة فرصتها و امکانات، در میان همة افراد، اعم از دوست و دشمن و موافق و مخالف و دور و نزدیک و عام و خاص و پیشینهدار و تازهکار و مؤمن و کافر و مسلمان و غیرمسلمان و عرب و عجم و سیاه و سفید، پرداخت. همین امر نخست با اعتراض امتیازداران روبهرو گردید، سپس به قیام و جنگ علیه او انجامید. و او کسی نبود که برای پایهدار کردن حکومت خویش و ماندگار کردن تسلط و فرمانروایی شخصی، به ناحق به کسی امتیاز و حقالسکوت دهد، یا از جنگ با باطل بهراسد، لذا با ناکثان به جنگ پرداخت، و پس از پیروزی، در بصره ماند تا ویرانیها را بسازد و دلهای رمیده را به کوی دوست بازگرداند. روزی به دیدار دوستی رفت، دید خانهای فراخ و زندگی آسودهای دارد، آن دوست را از داشتن چنین خانهای سرزنش کرد. آن شخص گفت: امیرالمؤمنین، از برادرم به پیشگاهت شِکوه دارم که از زندگی عادی دست شسته و با پوشیدن جامة خشن در گوشهای به عبادت نشسته است. امیرالمؤمنین گفت: او را به نزد من بیاورید. چون حاضر شد، امام به سختی او را مورد بازخواست قرار داد. او که از شیوة زندگی امیرالمؤمنین(ص) آگاه بود، با شگفتی به امیرالمؤمنین گفت: پس چرا خودت دارای جامهای خشن و خوراکی ناگوار هستی؟ امام گفت:
«و یحک! انی لستُ کأنتَ، ان ا تعالی فرضَ علی أئمةِ العدلِ أن یقدٍّرُوا أنفُسهم بضعفةِ الناس، کیلا یتبیغَ بالفقیر فقرُهُ!؛(50) وای بر تو! بدون شک من در موقعیتی چون تو نیستم؛ زیرا بیگمان خدا بر پیشوایان دادگر واجب کرده است که خودشان را با مردم ناتوان همارز نهند تا تنگدستی مستمند او را بر نیانگیزد و به شورش وادار نکند!
حمایت از مستضعفان، آرمان حکومت علوی
یکی از ویژگیهای حکومت علوی حمایت از قشر مستضعف و آسیبپذیر جامعه است. اکثر مردم نوعاً در حکومتها تحت سلطة قدرتمندان و مستکبران قرار میگیرند. حضرت یکی از علل پذیرفتن حکومت را از سوی مردم حمایت از مستضعفان و برخورد جدی و قاطع با ظالمان و غارتگرانِ حقوق آنان ذکر میکند:
«لو لا... و ما اخذَ اُ علی العلمأِ ألا یقاروا علی کظةِ ظالمٍ و لا سغَبِ مظلومٍ لألقیتُ حبلها علی غاربِها؛(51) اگر نبود عهدی که خداوند از علما و دانایان گرفته ناراضی نشوند بر سیری ظالم و گرسنه ماندن مظلوم هرآینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن میانداختم.»
حضرت در جای دیگر تصمیم قاطع خود مبنی بر دفاع از مظلومان جامعه و مقابله با ظالمان را چنین توصیف میکند:
«و أیمُاِ لأنصفنَّ المظلومَ مِن ظالمِهِ و لأقوُدنَّ بخزامَتهِ حتی أُوردهُ منهَلَ الحقٍّ و اًن کانَ کارهاً»(52)
«سوگند به خدا برای گرفتن حق ستمدیده از ستمگر از روی عدل و انصاف حکم میکنم و ستمکار را با حلقة بینی او میکِشم تا اینکه او را به آبخور حق وارد سازم، اگرچه بدان بیمیل باشد.»
امنیت جانی، مالی و حتی حیثیت و شرف مستضعفان از سوی طبقة خاص (مستکبر) با خطر جدی مواجه است. حضرت گستردن چتر امنیت جامع بر مستضعفان را یکی از اهداف حکومت خویش ذکر میکند.
«فیأمَنَ المظلومُونَ من عبادَ؛(53) خداوندا خودت میدانی... که هدف ما از حکومت تأمین امنیت مظلومان بندگانت است.»
عدم یاری حکومت حق، عامل استضعاف سیاسی
پس از جنگ صفین، به علل گوناگون، مانند تاخت و تازهای ایذائی نیروهای زیر فرمان معاویه، گسترش اندیشههای سطحی و سُستکنندة خوارج، تبلیغات تردیدزای منافقان، خستگی افراد از بلاتکلیفی، و عوامل متعدد دیگری که این نوشتار گنجایش بررسی آنها را ندارد، باعث شد که مردم عراق به اقدام متقابل برنخیزند، و به یاری حق نشتابند. امام بارها فرجام شوم و نابودکنندة یاری نکردن را به آن مردم یادآوری کرد، لیکن باز هم به رهنمودها و آموزشها و سرزنشها و توبیخهای امیرالمؤمنین توجهی نشد، و این بیتوجهی دشمن را گستاختر کرد و به شهر انبار تاختند و پس از کشتنِ نگهبانانِ اندکِ پادگان شهر، به مردم بیدفاع هجوم بردند و خانة زنی مسلمان و زنی از اهل کتاب را مورد دستبرد قرار دادند و هیچکس نبوده که از آنان دفاع کند. امام با شنیدن گزارش این فاجعة انسانی چنان ناراحت شد که به خود سیلی زد و سخنانی بسیار تند به مردم کوفه گفت که به خطبة جهادیه مشهور است، و به شمارة 27 در نهجالبلاغه گزارش شده است. اما روایت دیگری از همین خطبه را شیخ مفید در ارشاد آورده است که در بخشی از آن میفرماید:
«... یا أهل الکوفة، دعوتکم اًلی جهاد هؤلأ لیلاً و نهاراً، و سراً و اعلاناً، و قُلت لکم اغزوهم، فانه ما غزی قوم فی عُقرِ دارهم اًلا ذلوا؛ فتواکلتم و تخاذلتم، و ثقل علیکم قولی، و استصعب علیکم أمری، و اتخذتموه ورأکم ظهریاً، حتی شنت علیکم الغارات، و ظهرت فیکم الفواحش و المنکرات تمسیکم و تصحبکم، کما فعل بأهل المثلات من قبلکم، حیث أخبر ا تعالی عن الجبابرة و العتاة الطغاة، و المستضعفین الغواة فی قوله تعالی: «یذبحون أبنأکم و یستحیون نسأکم، و فی ذلکم بلأ من ربکم عظیم.» ام ولذی فلق الحبة و برأ النسمة، لقد حل بکم الذی توعدون...؛(54) مردم کوفه، شبانه و روزانه، پنهان و آشکار، شما را به جهاد با آن مردم فراخواندم، و به شما گفتم با آنان بجنگید، زیرا با هیچ مردمی در میانة خانة خود نجنگیدهاند، مگر اینکه خوار شدهاند، پس شما وظیفة خود را به گردن دیگری انداختید و یکدیگر را یاری نکردید، و گفتارم بر شما گران آمد، و فرمانم را دشوار یافتید، و با پشت کردن به پشت سر خود انداختید، تا اینکه تاخت و تازها بر سرتان بارید، و کارهای زشت و ناپسند در میان شما آشکار گردید، روز را به شب میرسانید و شب را به بامداد، و همانگونه که بر سر بدکردارهای پیش از شما آمد و کیفر کارهای بد خود را دیدند بر سر شما هم خواهد آمد، چنانکه خدای متعال از کار جباران و زورگویان سرکش، و مستضعفانِ گمراه خبر داده است آنجا که میفرماید: «پسرانتان را سرمیبریدند و زنانتان را زنده نگاه میداشتند، و در این کارتان آزمایشی بس بزرگ بود» یا سوگند بدان کس که دانه را شکافت و جان را آفرید، آنچه را بهعنوان تهدید به شما گفتهاند بر سرتان فرود آمده است...»
مردمی که در برابر نیروی باطل به دفاع از حق برنخیزند، و از افراد ناتوان که چشم بدانان دوختهاند دفاع نکنند، و کسانی که با سستی و بیتوجهی به دشمن اجازه دهند تا به درون خانه و حریمشان بیایند و میدان جنگ را او انتخاب کند، سرنوشتی جز خواری ندارند. این افراد که به تنآسایی خوی کردهاند، و زبونی و خواری را بر مرگ شرافتمندانه و با عزت ترجیح دادهاند، طبیعی است که از بام تا شام به فحشأ و منکر بپردازند، زیرا زندگی این جهانی را به هر بهایی هست پسندیدهاند و چنین زندگی کرموارهای به فحشأ و منکر میانجامد.
سرانجام این زندگی هم با سرانجام امتهای پیشین یکسان است: گرفتار کیفر رفتارها و شیوة زندگی ننگین شدن و عذاب دگرگونیناپذیر پروردگار را بهدست آوردن؛ زیرا قانونی ثابت بر جهانِ آفرینش، و از جمله جهانِ انسانها، فرمانروا است، و بر همگان یکسان فرود میآید.
یکی از نمودها و جلوههای روشنِ خشم و عذابِ پروردگار، چیره شدن گردنکشانِ ستمگر، بر مردم مستضعفِ گمراهِ سستاراده و بیتفاوت و تنآسا و خوشگذران است. سرکشان برای استوار گردانیدن پایههای فرمانروایی خود بر چنان مردمی، و جاویدان و گزندناپذیر کردن قدرت، به پندار و آرزوی خود، پسران را که احتمال میرود روزی بیدار و آگاه شوند و در برابر آنان سربرآورند، میکشند، و زنان و همة افراد ناتوان خواریپسند را، برای فراهم بودن زمینة خواستههای پست و حیوانی خویش، زنده نگاه میدارند.
هر دو گروه مستکبر گردنکش و مستضعف رنجکش، بیآنکه خود بدانند و آگاه باشند، گرفتار آزمایش بزرگ و پایانی پروردگار میباشند. گردنکشان در این آزمون، خواه ناخواه، شکست خورده به ژرفای گودال پر از آتشی فرو میغلتند که بهدست خویش برای خود فراهم کردهاند؛ و مستضعفان اگر تا پایان کار تن به ذلت و زبونی سپرده تلاشی برای بیرون رفتن از آن وضع و موقعیت و جایگاه از خود نشان نداده باشند، همراه با گردنکشان به همان جایگاه فرو میغلتند؛ لیکن اگر بر اثر تازیانههای پیدرپی عذاب الهی، از خواب غفلت و بیخبری و ناآگاهی بیدار شده باشند و تلاشی، هرچند ناموفق و بیسرانجام، برای بیرون رفتن خود و بیرون بردن دیگر کسان از آن اوضاع ستمگرانه کرده باشند، از این آزمون بزرگ پیروز و روسپید و ناب از آلودگیها و ناخالصیها بیرون میآیند، و از نعمتهای پیدرپی پروردگار، بهعنوان جایزة بزرگ و جام زرین برندة مسابقه، برخوردار میشوند.
وجوب رهایی از استضعاف سیاسی
در بخش نخست تحت عنوان «استضعاف به معنای استکبارپذیری» گفته شد که چون فرشتگان برای بازپس گرفتن جان برخی از افراد که ستمگر بر خویش هستند فرا میرسند، آنان را زبون و خوار مییابند و از ایشان میپرسند: شما در چه حال و جایگاهی بودهاید که چنین خوار و بیچارهاید؟ پاسخ میدهند که ما بر روی زمین به ناتوانی کشانیده شده بودیم. فرشتگان، با دانشی که خدا دربارة اینگونه کسان در اختیار آنان گذاشته و از چهره و نشانههای دیگر زندگیشان آشکار است، درمییابند که این پاسخ از سوی آنان بهانهای بیش نیست، و خودشان برای بیرون رفتن از آن شرایط و رهایی از استضعاف تلاشی نکردهاند، یا چنان از اندیشه و درک پست و پایینی برخوردار بودهاند که در صدد یافتن راه رهایی و اندیشیدن دربارة نجات دیگران، و یا کمینه خودشان، هم نبودهاند؛ از این روی بدانان میگویند: آیا زمینِ خدا آنچنان پهناور و گسترده نبوده است که در آن سرزمین هجرت کنید و خویشتن را رها سازید؟ و توضیح داده شد که گستردگی زمین خدا، اشاره به گوناگونی راههای هجرت و مراتب و درجات آن دارد.
امیرالمؤمنین آیة یاد شده (النسأ/ 97) را به تبیین و تفسیر پرداختهاند و میگویند:
«الهجرةُ قائمةٌ علی حدها الاول؛ ما کان ِ فی أهل الارض حاجةٌ من مستسرٍّ الامةِ و مُعلنها. لا یقعُ اسمُ الهجرةِ علی أحدٍ الا بمعرفة الحُجَّةِ فی الارض؛ فمن عرفها و أقرَّ بها فهو مهاجرٌ؛ و لا یقعُ اسمُ الاستضعافِ علی من بلغتهُ الحجةُ فسمعتها أُذونهُ و وعاها قلبُهُ؛(55) هجرت بر همان قانون نخستین خود پابرجا است، خدای را در مورد باشندگان بر روی زمین، خواه افرادی از امت که پنهانکنندة (عقاید و ایمان) خود هستند، و چه آشکارکنندگان آن، نیازی نیست، جز با شناخت حجتِ [خدا] بر روی زمین. نام هجرت بر کسی واقع نمیشود؛ پس هر کس حجت (:امام) را شناخت و (عملاً) بدان اقرار کرد مهاجر است؛ و هر کس که خبر حجت [و شناخت امام] بدو رسید و در نتیجه گوشهایش آن را شنید، و قلبش در خود گنجانید، نام استضعاف بر او قرار نمیگیرد.
در توضیح این سخن نکاتی را باید در نظر گرفت که بهعنوان نتیجهگیری این بخش نیز بهشمار میرود:
1. اصل هجرت: هجرت تنها یک حرکت جغرافیائی و رفتن از جایی بهجای دیگر نیست، بلکه هجرت رها کردن جایی، اندیشهای، عادتی، آیینی، علاقهای، اوضاع و احوالی است، و رفتن بهجای دیگر، اندیشه، آیین و یا اوضاع و احوال دیگر است. برای انجام چنین کاری چند وسیله لازم است: احساس ضرورت، عزم جزم، برنامهریزی، فراهم کردن وسیله، اقدام.
نخست باید ضرورت هجرت و لزوم بیرون رفتن از وضع موجود احساس شود. این احساس یا با تازیانههای فشار و عذاب و دشواریهای اجتماعی برای شخص احساس میشود، یا رهبری و مصلحی بیدارگر برپا میخیزد و این احساس را در مردمِ گرفتارِ در تنگنا ایجاد میکند.
این احساس همان شناخت است که بدون آن وجوب هجرت هم پیش نمیآید، همینکه چنین احساس و شناختی پدید آمد شخص به اندیشة رها کردن میافتد و سرانجام به آهنگی استوار برای هجرت دست مییابد، و پیوسته بر این آهنگ استوار خود میماند تا اینکه به برنامهریزی برای این امر دست بزند. در حال برنامهریزی جنبههای گوناگونِ اقدام خود را بررسی میکند و پیوسته به زیرورو کردن میپردازد، مبادا موضوع مهمی را فروگذار کرده باشد، به دنبال برنامهریزی و بر طبق آن، مقدمات و وسایل لازم برای هجرت را فراهم میکند.
به نسبت نوع و مرتبهای که برای هجرت در نظر گرفته و یا توان انجام آن را دارد، وسیله لازم است. و چون وسیله فراهم شد، عزم و برنامهریزی به اجرا درمیآید، و هرگونه هجرتی را در نظر گرفته است همانگونه را تحقق میبخشد.
2. رهنمود پروردگار، تکامل بخش است: اگر پروردگار فرمانی یا رهنمودی میدهد یا سفارش به چیزی میکند، به منظور برآوردن نیاز خودش نیست، بلکه برای تکامل بخشیدن به انسانها است. هر کس به رهنمود پروردگار عمل کند خود را در مسیر کمال قرار داده است، و آن کس که سرپیچی در پیش میگیرد، خود را به سراشیبی سقوط و انحطاط انداخته است. امیرالمؤمنین در این سخن، بدین حقیقت اشاره دارد که اگر خدا اصل هجرت را فرمان میدهد برای آن نیست که نیاز خود را بوسیلة مردم روی زمین از میان بردارد، بلکه میخواهد او را از تنگنای رکود و سقوط بیرون بیاورد و بهسوی هدف والای خداگونگی و رشد و تعالی انسان به جریان اندازد. در اجتماع و محیطی که ستم و استکبار نمیگذارد که انسانها آشکارا و آزادانه بهسوی خدا بروند و ناچار به پنهان کردن ایمان خود مجبور میشوند، و در نتیجه یا رشد نمیکنند، و یا رشد و تکامل آنان به کُندی صورت میپذیرد، فرمان هجرت میدهد تا از آن محیط و شرایط، به هر شیوه و تا هر سطحی که میتوانند، بیرون روند و ایمان خود را آشکارا مطرح کنند، و در پرتو آشکار کردن اعتقادات خود، و آزادی که بهدست آوردهاند به کمال رسند.
3. شرط اصلی هجرت، معرفت حجت است: هر حرکتی و یا هر تلاشی برای بیرون آمدن از تنگنا و شرایط نامساعد را هجرت نمینامند، بلکه حرکتی که از نادانی و ناآشنایی بهسوی آگاهی و شناخت صورت بگیرد، و به شناخت حجت بینجامد، هجرت است.
هجرت خود بار فرهنگی و ارزشی ویژهای دارد. حشرات، پرندگان، بسیاری از جانوران نیز در طول سال از منطقهای به منطقة دیگر هجرت میکنند تا از آب و دانه و گیاه و بهرههای دیگر که در منطقة مبدأ بهپایان رسیده است، در مقصدِ هجرت برخوردار شوند. یا از محیط نامساعدی برای زیست، به محیط مساعدی بروند. عشایر و گروههای سیار دیگری هم، در سراسر جهان هستند که هر سال از نقطهای به نقطة دیگر در حرکتاند. یا کسانی هستند که از بیم جنگ یا خشکسالی یا رخداد طبیعی و غیرطبیعی دیگری بدین کار دست میزنند و به نقطة امنی خود را میرسانند و یا به کشوری پناهنده میشوند. هیچ یک از این حرکتها هجرت، به مفهوم قرآنی آن، نامیده نمیشود. هجرت قرآنی بر پایة یک فرهنگ است، و خود فرهنگساز است، از این روی هجرت قرآنی باید بر پایة معرفت باشد و تا معرفت حاصل نشده، انگیزة حرکت هم در کسی پدید نمیآید. و موضوع معرفت، حجت است.
حجت، دلیل و رهنمودی است که مدعی و یا خصم را مجبور به پذیرش حق میکند، و این اجبار به شیوة اقناع استدلالی است، نه از طریق قهر و اعمال زور.
حجت میتواند یک کتاب، یک پدیده، یا یک انسان باشد. و او با معرفت و دانش و آگاهی که به حق دارد، عامل حفظ تعادل جهان بشریت بهشمار میرود، و جهان بشریت بدون وجود حجت، تعادل خود را از دست خواهد داد. حجت، با ویژگیِ یادشده، در ایدئولوژی تشیع، امام است، و لذا همیشه باید امامی سکاندار کشتی بشریت در میان اقیانوس زمان باشد، و هیچ عصری نمیتواند از وجود سکاندار تهی گردد، و بر همین پایه است که ضرورت وجود امام زمان زنده و غایب در مکتب شیعه مطرح است.
بنابراین، هجرت، به معنای هجرت بهسوی امام زمان(ع) میباشد، و مهاجر کسی است که حجت را شناخته، و عملاً بدان اقرار کرده باشد.
4. کسی که حجت به او برسد مستضعف نیست: شرط اصلی هجرت معرفت حجت است، و این مستضعفان هستند که باید معرفت را پیدا کنند، آیا مستضعفان میتوانند در شرایطی که هستند به معرفت حجت دست یابند؟ یا باید ارادة نیرومندی از خارجِ وجود شخصیشان آنان را به چنین معرفتی وادار کند؟ پاسخ این پرسش را میتوانیم از آیههای پنج و شش سورة قصص بهدست آوریم.
گفته شد که ارادة الهی بهعنوان یک سنت و قانون تغییرناپذیر، بر آن قرار دارد که بر مستضعفان زمین منت گذارد یعنی زمینة استفاده از نعمتهای خِرد و اندیشه و ارادهای را که بدانان ارزانی داشته است برایشان فراهم سازد تا با استفاده از آن ابزار، به شناخت راهی روشن و دلیلی استوار و حجتی محکوم ناشدنی دست یابند، و با این شناخت به حرکت درآیند، و نهتنها درون خویش و محیط کوچک فردی و قومی را، دگرگون سازند، بلکه همة جهان را به ارث ببرند و خود پیشوای آن جهان نوزائیده و بازسازی شده گردند.
این وراثت در اختیار همة مستضعفان قرار میگیرد، اما امامت، در هر دورهای به یکی از همان مستضعفان مهاجر شده میرسد، اگرچه در عین حال، همة آنان امام، و همة آنان امت هستند. امت و امامت هماهنگ و یکپارچه، در مسیر هجرتی پیوسته، بهسوی خداگونگی و مقصدی که خدا برای آنان تعیین کرده است بهپیش میروند.
و این داستان، داستان سیمرغ است: مرغان همگی به پرواز درمیآیند تا سیمرغِ پنهان در پشتِ کوه قاف را بیابند، منزلهای بسیار دشوار و ناهمواری را در مینوردند، و در هر منزل، به علت از پا درآمدن مرغان ناتوان، شمارشان کم و کمتر میشود. تا اینکه سرانجام چون به پشت کوه قاف میرسند و در آنجا چشمهای از آب زلال میبینند، (آب نشانگر حیات است و جریان آب نشانگر هجرت) بر فراز چشمه میایستند و در چشمة مینگرند. در آنجا است که در مییابند تا از این سفر دراز تنها سی مرغ مانده است، و سیمرغ همان سی مرغ است!
فرجام مستضعفان سیاسی در آخرت
برخی از کسانی که برای رهایی خود از چنگال ستم مستکبران هیچ راه و چارهای ندارند، مورد مؤاخذه قرار نمیگیرند، لیکن برای ماندن آنها در استضعاف تشویق نمیشوند. بلکه مسئولیت رهاییبخشی آنان به عهدة کسانی است که توانی دارند.
خدای حکیم در آنجا مستضعفان هجرت نکرده را مؤاخذه و به دوزخ تهدید میکند. در دنبالة آن (نسأ/ 97) این دسته از مستضعفان را مستثنی میفرماید: «الا المستضعفینَ من الرجال و النسأ و الولدانِ لا یستطیعونَ حِلیةً و لا یهتدُونَ سبیلاً» (نسأ/ 98) و چند آیه پیش از آن، قاعدین بیتوجه را با استفهامی استنکاری چنین مورد خطاب قرار میدهد:
«و ما لکم لا تقاتلونَ فی سبیل ا و المستضعفینَ من الرجال و النسأ و الولدانِ الذینَ یقولونَ ربنا أخرجنا من هذه القریةِ الظالم أهلها و اجعل لنا من لدنکَ ولیاً و اجعَل لنا من لدنکَ نصیراً» (نسأ/ 75): شما را چه شده است که در راه خدا و [برای رها ساختن] مردان و زنان و کودکان مستضعفی پیکار نمیکنید که میگویند: پروردگارا ما را از این آبادی که مردمش ستمگرند بیرون ببر، و از پیشگاه خودت سرپرستی برای ما قرار ده، و از درگاه خودت یاوری برای ما تعیین کن.
و امیرالمؤمنین(ع)، مستضعفان بدون راه و چاره را، افرادی در میانة مؤمنان و مشرکان میداند که در روز حساب نه آنان را بی هیچ پرسش و درنگی به بهشت میبرند و نه به دوزخ، بلکه میانه حالانی هستند که به حساب آنان میرسند. امیرالمؤمنین(ع) نتیجه را نمیفرماید، لیکن میتوان احتمال داد که حسابرسی مستضعفان برای آن است که اگر راه و چاره را خودشان با تقصیر و نافرمانی به روی خود بستهاند، مانند مستضعفان آیة 97 سورة نسأ، به دوزخ روند؛ و اگر واقعاً راه و چاره نداشتهاند، و مجاهدت و مهاجرت آنان نافرجام مانده است، به بهشت روند:
«... فاما المؤمنون فینجون و یدخلون الجنة بغیر حساب، (اما المشرکون فیدخلون النار بغیر حساب) و اًنما الحساب علی أهل هذه الصفات بین المؤمنین و المشرکین، و المؤلفة قلوبهم (و المقترفة) و الذین خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئاً، و المستضعفین الذین لا یستطیعون حیلة الکفر و الشرک و لا یحسنون أن ینصبوا، و لا یهتدون سبیلاً اًلی أن یکونوا مؤمنین عارفین...؛(56) مؤمنان نجات مییابند و بی حسابرسی به بهشت درمیآیند (و مشرکان نیز بی حسابرسی به دوزخ درآیند). حسابرسی تنها بر عهدة کسانی است که نشانههایی میان مؤمنان و مشرکان دارند، و دل بهدست آوردهشدگان (و بزهکاران) و کسانی که کارهای شایسته و بد را به هم آمیختهاند، و مستضعفانی که چارهای در برابر کفر و شرک ندارند، و نمیتوانند به نیکی برپا خیزند، و راهی را در پیش گیرند تا اینکه در پایان این راه مؤمنانی دارای شناخت و آگاهی باشند.
منابع و مأخذ
-- آمدی، عبدالواحدبن محمد تمیمی. شرح خوانساری بر غررالحکم و دررالکلم، با مقدمه و تصحیح و تعلیق میرجلالالدین محدث، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1360.
-- ابن شعبه الحرانی، حسنبن علی. تحف العقول عن آل الرسول، به تصحیح علیاکبر الغفاری، قم مؤسسة النشر الاسلامی، ط 2، 1363 ه'.ش.
-- رضا، شیخ احمد، معجم متن اللغة. بیروت: دار مکتبة الحیاة، 1958 م.
-- رضی، ابوالحسن محمدبن الحسین سید، نهجالبلاغه (مختار من کلام امیرالمؤمنین(ع».
-- تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع) سلیمبن قیس هلالی، کتاب سلیمبن قیس.
-- صدوق، شیخ ابوجعفر محمدبن علی مشهور به ابن بابویه، الامالی.
-- عیون اخبارالرضا(ع).
-- مجلسی، ملا محمدباقر، بحارالانوار (جلدهای مختلف).
-- مفید، شیخ محمدبن محمد، الارشاد، قم: مکتبة بصیرتی، بیتا.
پینوشتها:
.1 احمدرضا، معجم متن اللغه، ذیل حروف (ض) و (ک).
.2 غرر و درر، 1/ 149.
.3 همان، 1/ 294.
.4 نهج، کلام 50.
.5 همان، ص/ 82 و 83.
.6 غرر و درر، 2/ 92.
.7 غرر و درر، 2/ 279.
.8 غرر و درر، 2/ 293.
.9 غرر و درر، 3/ 98.
.10 همان، 4/ 178.
.11 همان 3/ 327.
.12 همان 5/ 358.
.13 همان 6/ 59.
.14 نهج/ ط 192 القاصعة.
.15 همان/ نامة 58.
.16 همان/ ط 192 القاصعة.
.17 غرر و درر 2/ 3.
.18 حکمت 371.
.19 نهج/ ط 192 القاصعة.
.20 نهجالبلاغه، خطبة 192.
.21 نهجالبلاغه، حکمت 252.
.22 نهجالبلاغه، خطبة 192 القاصعة.
.23 نهج/ ط 192 القاصعة.
.24 احمدرضا، معجم متن اللغة، ج 5 ذیل مادة کبر.
.25 نهجالبلاغه، خطبة 192 القاصعة.
.26 نهجالبلاغه، خطبة 95.
.27 ر.ک: نهجالبلاغه، خطبة 208.
.28 سورة قصص، آیة 183.
.29 نهجالبلاغه، خطبة 3.
.30 نهجالبلاغه، نامه 53.
.31 همان، خطبة 216.
.32 غررالحکم، ج 5، ص 355.
.33 همان، ج 1، ص 248 و ج 2، ص 142.
.34 همان، خطبة 192.
.35 تفسیر امام حسن عسکری(ع)، ص 339، حدیث 215.
.36 نهجالبلاغه، خطبة 34.
.37 غررالحکم، ج 4، ص 318.
.38 تحف العقول/ 105.
.39 عیون اخبار الرضا(ع) 1/ 61.
.40 نهجالبلاغه، خطبة 173.
.41 مفاد کلام 67/ 5.
.42 بحارالانوار، ج 28/ 241.
.43 نهجالبلاغه، بخش سوم، ح 209.
.44 ج 24/ 170.
.45 ج 51/ 63.
.46 شرح نهجالبلاغه 9/ 40 و چند جای دیگر از شرح.
.47 نهجالبلاغه، حکمت 289.
.48 شیخ صدوق، الأمالی 1/ 450.
.49 شرح الاخبار فی فضائل ائمة الأطهار/ 396.
.50 نهجالبلاغه، کلام 209.
.51 نهجالبلاغه، خطبة 3.
.52 همان، خطبة 136.
.53 همان، خطبة 131.
.54 الارشاد 1/ 281.
.55 نهجالبلاغه، خطبة 189.
.56 کتاب سلیمبن قیس/ 608.