امام علی (ع) و اصول سیاست
آرشیو
چکیده
متن
امام امیر مؤمنان(ع) در روز 18 ذیالحجة الحرام سال 35 هجری قمری، زمام امور را به دست گرفت و در 21 رمضان سال 40 جام شهادت نوشید. مدت حکومت او چهار سال و نه ماه و سه روز بود و در این مدت، کشور پهناور اسلامی را که از شرق به رودخانة سند، از غرب به صحرای افریقا، از شمال به سرزمین قفقاز و از جنوب به خلیج عدن منتهی میگشت اداره نمود، هرچند بر اثر شورشی که در کشور مصر پدید آمد این بخش از قلمرو حکومت او جدا شد ولی به جز این نقطه و منطقه شام که از روز نخست، فرزند ابیسفیان پرچم یاغیگری را برافراشته بود، تمام سرزمین پهناور اسلامی، قلمرو حکومت او را تشکیل میداد و کلیة کارگزاران و فرمانداران و استانداران به وسیلة او تعیین میشدند و هزینة کشور اعم از عمران و آبادی و حقوق مهاجر و انصار و سایر کارکنان به وسیلة امام پرداخت میگردید.
روزی که امام، زمام امور را به دست گرفت با مشکلات انبوهی روبهرو گردید و مقاومت در برابر ایندشواریها نیازمند سیاست و تدبیر حکیمانهای بود تا با پنجة تدبیر، بر مشکلات پیروز گردد.
1. امام و مشکل استانداران خلیفه
1. گروهی که از ستمِ کارگزاران عثمان به ستوه آمده بودند و کراراً خلیفه از بیدادگری آنان هشدار داده و نتیجه نگرفته بودند، از مراکز حساس اسلامی حرکت کردند و در مدینه گرد آمدند و پس از اتمام حجتهای فراوان، سرانجام به خانة خلیفة هجوم بردند و به حیات او خاتمه دادند و پیش از دفن جنازة او، همگی از پیر و برنا به خانة علی(ع) رو آوردند و سیل آسا به درون خانه ریختند و گفتند: آمدهایم تا با تو به عنوان خلیفة مسلمین بیعت کنیم. این نارضایتی، به گروه گرد آمده در مدینه منحصر نبود، بلکه انقلابیهای مدینه، نمایندگان تودههای ناراضی کوفه و بصره و مصر بودند که در این نقاط پرچم مخالفت بر ضد خلیفه و کارگزاران او برافراشته بودند. خلیفة وقت، براثر سستیِ عزم و حکومت روح فامیلگرایی بر او، کارهای کلیدی را به بستگان خود از بیت اموی سپرده بود و با توجه به اسامی استانداران و مشاوران خلیفه، روشن میشود که در مدت سیزده سالة خلافت عثمان، حکومت اموی سایة خود را بر همة قلمرو اسلامی افکنده بود و همگان جز ثروتاندوزی و گردآوری طلا و نقره به فکر چیزی نبودند، از این جهت یک نوع خیزش در تمام استانها و ایالات بر ضد خلیفه پدید آمد و به جای اینکه مفسدان گرفتار شوند، خلیفه قربانی این نارضایتیها شد.
امام در برابر این خواستة عمومی ناچار است که رضایت عموم را تامین کند و از افراد صالح بهره بگیرد و حکومتی را پی ریزد که رنگ و بویی از عصر رسالت داشته باشد و در غیر این صورت خود امام در برابر گروههای انقلابی قرار میگرفت و موضع آنان نسبت به وی دگرگون میگشت. این کار هر چند برای امام یک وظیفة الهی و شرعی بود ولی در عین حال کار آسانی نبود و امام باید با سیاست حکیمانه، موج را مهار کند و آرامش را به کشور بازگرداند.
2. امام و ثروتهای بادآورده
در دوران خلافت عثمان، مسلمانان جان به کف در نقاط مرزی کشور مشغول جهاد بودند و حاصل دسترنج خود را به مدینه میفرستادند. ولی متأسفانه بر اثر بیانضباطی گروهی از اطرافیان خلیفه، از این غنایم، بیحساب بهره گرفته، از دستآوردهای مجاهدان کاخها ساخته و دامهای فراوانی فراهم آورده بودند و در طول خلافت 13 سالة عثمان، گروهی به ثروتهای سرسامآوری رسیده بودند که تنها فهرست داراییهای ثروت آنان انسان را مبهوت میسازد. بهعنوان نمونه به ثروت دو صحابی به نام زبیر و طلحه اشاره میکنم:
محدثان مانند بخاری و غیره، ارثیة نقدی زبیر را 59 میلیون و هشتصد هزار گزارش کردهاند.() درست روشن نیست که مقصود از این رقم درهم است یا دینار.
او به تنهایی در مدینه یازده خانه در بصره دو خانه، در کوفه یک خانه و در مصر یک خانه داشت. همچنان که برای او مزارعی در مصر، اسکندریه، کوفه و بصره بود.
مسعودی میگوید: او مالک هزار اسب و هزار بنده و هزار کنیز بود و درآمد او از عراق، هر روز به هزار دینار میرسید. درآمد طلحه از مزارع عراق میان چهار صد هزار الی پانصد هزار دینار بود.()
زراندوزی در انحصار این دو نفر نبود، بلکه حاشیهنشینان خلافت اسلامی از امویها و قرشیها همگی ثروتهای کلانی را برای خود اختصاص داده بودند، مانند:
1. عبدالرحمنبن عوف 2. سعدبن ابی وقاص 3. یعلیبن امیه 4. زیدبن ثابت 5. ابوسفیان 6. مروانبن حکم.
و بالاتر از همة زراندوزان، خود خلیفه بود. در حالی که گروهی از صالحان، مانند: ابیذر غفاری، عمار یاسر و عبدا بن مسعود در کمال عسرت زندگی کرده و به خاطر درگیریهای لفظی با خلیفه به ضرب و شتم و یا تبعید محکوم شدند. بیعت کنندگان با امام(ع) خواهان تعدیل ثروت و بازگردانیدن این ثروتهای بادآورده به بیتالمال بودند. اکنون امام در مقابل چنین مشکل بزرگ قرار گرفته بود؛ از طرفی صاحبان ثروت، از یاران به نام پیامبر(ص) و در پوشش صحابه برای خود قدرت و مقامی داشتند و از طرف دیگر این ثروتهای عمومی که بدون جهت در اختیار این افراد قرار گرفته است باید به بیتالمال برگردد - لذا - امام در دومین روز خلافت خود رو به مسلمانان کرد و چنین گفت:
«وَاِ لَو وَجَدتُهُ قَد تُزُوٍّجَ بِهِ النٍّسأُ، وَ مُلِکَ بِهِ الا ِمأُ لَرَدَدتُهُ؛ فَاِنَّ فِی العَدلِ سَعَةً، وَ مَن ضاقَ عَلَیهِ العَدلُ فَالجَورُ عَلَیهِ اَضیَقُ!؛() به خدا، اگر ببینم که بیتالمال به مهر زنان یا بهای کنیزکان رفته باشد، آن را باز میگردانم که در عدالت گشایش است و آن که عدالت برای وی سخت باشد، ستم برای او سختتر خواهد بود.»
3. بدعتهای نوظهور در پیکر اسلام
از رحلت پیامبر(ص) تا روزی که امام(ع) به قدرت ظاهری رسید، بدعتهای فراوانی بر پیکر اسلام بسته شده و حالت عادی به خود گرفته بود و امام ناچار بود پیکر اسلام را از این بدعتها پیراسته سازد. برخی از بدعتها آنچنان حال و هوای دینی به خود گرفته بود که آن را «بدعت حسنه» میخواندند. اینک به برخی از این بدعتها اشاره میکنیم:
الف) پیامبر اسلام(ص) نمازهای مستحبی شبهای ماه رمضان را به طور فرادی میخواند و این سنت تا چند سال بعد از خلافت عمر ادامه داشت ولی برخلاف انتظار در نیمههای خلافت عمر به صورت جماعت خوانده شد، و هدفی که از نمازها منظور بود منتفی گردید و هدف این بود که مسلمانان این نوع نمازها را در خانههای خود در میان زن و فرزند خویش به جا بیاورند، در آنان روح عبادت و پرستش پدید آورند و سرانجام به محیط خانه نورانیت بخشند.
پیامبر گرامی(ص) فرمود:
صلاة المرء فی بیته أفضل من صلاته فی المسجد الا المکتوبه.() مستحب است نمازها در خانه خوانده شود جز فریضه که بهتر است در مسجد باشد.
ب) خلیفة دوم، متعة حج و متعة زنان را تحریم کرد و در عین حال معترف بود که در عصر رسول خدا(ص) هر دو مشروع بودند. به مرور زمان، نهی خلیفه در متعة حج بیاثر گشت و هماکنون حج تمتع در میان همه مسلمانان برگزار میشود ولی نهی خلیفه در متعة نسا به قوت خود باقی مانده و امام میبایست پیکر اسلام را از این بدعت شست و شو دهد.
ج) در تقسیم ارثیه طبق نص قرآنی، اولویت از آن طبقة متقدم است و با وجود طبقة نخست مانند اولاد و پدر و مادر ارث به عمو نمیرسد چنان که میفرماید:
«وَ أُولُو الأرحام بَعضُهُم أَولی بِبَعضٍ فی کتابِا؛ (انفال/ 75) و خویشاوندان نسبت به یکدیگر در کتاب خدا سزاوارترند.»
مفسران میگویند ملاک اولویت نزدیکی در خویشاوندی است ولی متأسفانه برخلاف این آیه روی عادات جاهلی مسأله «عُصبه» پیش آمد و علیرغم وارث نزدیکی مانند دختر، عمو نیز شریک دختر گشت.
د) بدعتگذاری در دین، در سایة یک رشته مقیاسهای شخصی و گمانهای فردی، موارد زیادی را دربر گرفته است. از جمله: روزة در سفر، اتمام نماز در سفر و غیره که برای خود بحث جداگانهای دارد.
ه') در دوران عمر در تقسیم بیتالمال شیوهای به کار رفت که پدید آورندة اختلاف طبقاتی وسیعی شد و امام(ع) ناچار بود این شیوة نوظهور را که فاصلة عظیمی میان صحابه پدید آورده بود، از میان ببرد. بد نیست که به صورت فشرده از این شیوه آگاه شویم:
در زمان پیامبر اکرم(ص) و نیز در زمان خلیفة نخست تا سال پانزدهم یا سال بیستم، غنایم و اموال را ذخیره نمیکردند بلکه فوراً آن را میان مسلمانان به طور مساوی تقسیم میکردند. اما خلیفة دوم دست به تأسیس «بیتالمال» زد و برای اشخاص، به حسب مراتب آنان، حقوق تعیین کرد و برای این کار دفتری اختصاص داد. ابن ابیالحدید میزان حقوق گروهی از مسلمانان را چنین مینویسد:
«برای عباس، عموی پیامبر در هر سال 12000، برای هر یک از زنان پیامبر 10000 و در میان آنان برای عایشه 2000 بالاتر، برای اصحاب بدر از مهاجران 5000 و از انصار 4000، برای اصحاب اُحد تا حدیبیه 4000 و برای اصحاب بعد از حدیبیه 3000 و برای آنان که پس از رحلت پیامبر(ص) در جهاد شرکت کرده بودند 2500 و 2000 و 1500 و 200 با اختلاف مراتب تعیین شده بود.»()
عمر مدعی بود که از این طریق میخواهد اشراف را به اسلام جلب کند. ولی در آخرین سال از عمر خو دمی گفت که اگر زنده بماند همان طور که پیامبر(ص) اموال را به طور مساوی تقسیم میکرد او نیز به طور مساوی تقسیم خواهد کرد.()
این کارِ عمر، پایة اختلاف طبقاتی در اسلام شد و در دوران عثمان شکاف عمیقتر و اختلاف شدیدتر گردید. علی(ع) که وارث چنین محیطی بود و میخواست مردم را به روش و سنت پیامبر(ص) بازگرداند و امتیاز طبقاتی را بدون ملاک از میان بردارد و غنایم را بالسویه تقسیم کند، قهراً با مشکلاتی روبهرو بود و باید با سیاست حکیمانه به رفع آنها بپردازد. اینها یک رشته دشواریهایی بود که امام در روزهای نخست خلافت خود با آنها روبهرو بود. اکنون ببینیم امام با چه اصولی به پایههای حکومت خود استحکام بخشید و چگونه توانست که پرتوی از عصر رسالت بر حکومت خود بتابد. اصول سیاستهای امام را از دو راه میتوان به دست آورد:
الف) از نامههایی که به والیان و استانداران نوشته است و بالاخص نامة مفصلی که به مالک، آن گاه که او را به فرمانروایی مصر معین کرد، نوشت؛
ب) کشف اصول سیاسی امام از سیرة عملی او، و این خود راهی است که کمتر به آن توجه شدهاست. در حالی که راه نخست، بیشتر مورد توجه بود خصوصاً نامة امام به مالک مورد نظر سیاستمداران جهان میباشد، ولی ما از بررسی زندگی امام بر یک رشته محورهایی دست یافتیم که میتواند مکمل راه نخست باشد، اما در عین حال، گاهی نیز از نامة امام بهره میگیریم:
تفسیر سیاست
سیاست در لغت به معنی «پاسداری ملک»، «نگهداری قدرت» و «حراست از کشور» است. ولی چیزی که مهم است آشنایی با اصولی میباشد که تدبیر و پاسداری بر آن استوار است.
اصولی که امام(ع) از آن پیروی میکرد همگی تحت پوشش ارزشهای اخلاقی و اصول انسانی قرار داشت و بر اساس عدل و دادگری استوار بود و، هر نوع دگرگونی در کشور از این اصول سرچشمه میگرفت و امام کراراً بر این اصول تأکید میکرد و هر نوع ادارة کشور را بر غیر این اصول نفی مینمود؛ زیرا او به آیندة کشور فکر میکرد نه به بقای قدرت و سلطة خویش.
چه بسا ممکن است سیاستمداری از طریق مکر و خدعه و فریب مردم، قلوب و دلها را متوجه خود و در نتیجه یک نوع آرامش نسبی بر کشور حکمفرما سازد، ولی از آنجا که ظاهرسازی و تزویر اثر موقت دارد و همیشه نمیتواند کار ساز باشد، امیر مؤمنان(ع) از سیاستهای مزورانه سیاسیکاران، پیوسته نقد میکرد و میفرمود:
«هیهات! لولا التقی لکنت أدهی العرب؛() اگر پارسایی نبود من داهیترین و زیرکترین عرب بودم.»
در حدیث دیگر، انگشت روی سیاستهای خادعانة معاویه مینهد و میگوید:
«وِاللهِ ما مُعاویةُ بِاَدهی مِنی، وَلکِنَّهُ یَغدِرُ وَ یَفجُرُ. وَ لَولا کَراهِیهُ الغدرِ لَکُنتُ مِن اَدهی الناسِ، وَ لکِن کُلُّ غَدرَةٍ فَجرَةٌ، وَ کُلُّ فَجرَةٍ کَفرَةٌ. «وَلِکُلٍّ غادِرٍ لِواٌ یُعرَفُ بِهِ یَومَ القیامةِ واللهِ مَا اُستَغفَلُ بِالمَکیدَةِ، وَ لا اُستَغمَزُ بِالشَّدیدَةِ!؛() به خدا سوگند معاویه زیرکتر از من نیست لیکن شیوة او پیمانشکنی و گنهکاری است. اگر پیمانشکنی، ناخوشایند نبود کسی از من زیرکتر نبود. اما پیمانشکنی انسان را به گناه برمیانگیزد و هر چه گناه برانگیزد، دل را تاریک میسازد در رستاخیز برای پیمان شکن درفشی است افراخته و او بدین درفش شناخته میشود به خدا مرا با فریب غافلگیر نتوانند کرد که با سختگیری ناتوانم نخواهند ساخت.»
اصول سیاست در سیرة علی(ع):
1. صدق محوری
راستگویی و درستگویی، یک ارزش اخلاقی است که هیچ گروهی در اصالت آن تشکیک نمیکند و راستگویی از یک سیاستمدار، مطلوبتر از هر چیزی است.
سیاست علی(ع) را از دوران جوانی تا لحظة شهادت، صدق و صفا و درستگویی و درست گفتاری تشکیل میداد، و او لقب «صدیق اکبر» را از پیامبر(ص) دریافت کرده بود. پیامبر فرمود:
«علیبن ابیطالب(ع) نخستین کسی است که به من ایمان آورد، و نخستین کسی است که در روز رستاخیز با من دست میدهد و او «صدیق اکبر» است و فاروق امت، حق و باطل را از هم جدا میسازد.»()
امام این اصل را از نخستین دوران حیات سیاسی خود تا لحظة شهادت رعایت میکرد و گاهی به قیمت راستگویی، خلافت ظاهری را با مشکل روبهرو میساخت.
کافی است که بدانیم پس از مرگ خلیفة دوم، شورای شش نفری که اعضای آن را خلیفة سابق تعیین کرده بود، برای تعیین جانشین تشکیل شد که اعضای آن عبارت بودند از: علیبن ابیطالب(ع)؛ عثمانبن عفان؛ عبدالرحمنبن عفان؛ سعدبن ابیوقاص؛ زبیربن عوام؛ طلحةبن عبیدا.
طلحه به نفع عثمان، زبیر به نفع علی(ع) و سعد وقاص، به نفع عبدالرحمن کنار رفتند و سرانجام از اعضای شورا سه تن باقی ماندند که هر کدام دارای دو رأی بودند و پیروزی از آن کسی بود که یکی از آن سه نفر، به او تمایل نشان دهد. در این هنگام عبدالرحمن رو به علی(ع) و عثمان کرد و گفت: کدام یک از شما حاضر است حق خود را به دیگری واگذار کند و به نفع او کنار رود؟ هر دو سکوت کردند و چیزی نگفتند. عبدالرحمن ادامه داد: شما را گواه میگیرم که من خود از صحنة خلافت بیرون میروم تا یکی از شما را برگزینم. پس رو به علی(ع) کرد و گفت: با تو بیعت میکنم که بر کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) عمل کنی و از روش شیخین پیروی نمایی. علی(ع) آخرین شرط او را نپذیرفت و گفت: من بیعت تو را میپذیرم، مشروط بر اینکه به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و طبق اجتهاد و آگاهی خود عمل کنم.
چون عبدالرحمن از علی(ع) جواب منفی شنید، در خطاب به عثمان همان سخن را تکرار کرد. عثمان فوراً گفت: آری، یعنی پذیرفتم و خلافت به نام عثمان تمام شد.
در اینجا کافی بود علی(ع) به صورت صوری، شرط یاد شده را بپذیرد ولی سپس زیر پا نهد، همچنان که عثمان چنین کرد او هرگز به سیرة شیخین رفتار ننمود و خویشاوندان خود را بر مسلمانان مسلط کرد.
بگذاریم از اینکه این شرط کاملاً بیارزش بود و به قول یک عالم سنی، یعنی حسن فرحان مالکی() سیرة شیخین اگر مطابق کتاب و سنت است طبعاً شرط زاید خواهد بود و در غیر این صورت بیارزش است ولی در عین حال امام به قدری به گفتار خود پایبند بود که حتی در این مورد نیز برخلاف ارزش (صدق و درستکاری) گام برنداشت؛
2. قانون محوری
قانون محوری اساس سیاست کشور را تشکیل میدهد. زیرا نظم در جامعه در سایة ایمان به قانون و عمل به آن پدید میآید و اگر پاسدار قانون، خود قانونشکنی کند، قانونشکنی برای همگان آسان میگردد. رجال آسمانی، قوانین الهی را بیپروا و بدون واهمه اجرا میکردند و هرگز عواطف انسانی یا پیوند خویشاوندی و منافع زودگذر مادی، آنان را تحت تأثیر قرار نمیداد. پیامبر گرامی(ص)، خود پیشگامترین فرد در اجرای قوانین اسلامی بود و مصداق بارز آیة «وَ لایَخافُونَ فِی ا لَومَةَ لاِئَمٍ» (مائده / 54) به شمار میرفت. جملة کوتاه او دربارة فاطمة مخزومی، زن سرشناس که دست به دزدی زده بود، روشنگر راه و روش او در «قانون محوری» است. فاطمة مخزومی، زن سرشناسی بود که دزدی او نزد پیامبر اکرم(ع) ثابت گردید و قرار شد که حکم دادگاه دربارة او اجرا شود. گروهی به عنوان «شفیع» و به منظور جلوگیری از اجرای قانون، پادرمیانی کردند و سرانجام اُسامةبن زید را نزد پیامبر(ص) فرستادند تا آن حضرت را از بریدن دست این زن سرشناس باز دارد. رسول اکرم(ص) از این وساطت ناراحت شد و فرمود:
بدبختی امتهای پیشین در این بود که اگر فرد بلند پایهای از آنان دزدی میکرد. او را میبخشیدند و دزدی او را نادیده میگرفتند. ولی اگر فرد گمنامی دزدی میکرد فوراً حکم خدا را دربارة او اجرا میکردند. به خدا سوگند اگر دخترم فاطمه نیز چنین کاری کند حکم خدا را دربارة او اجرا میکنم و در برابر قانون خدا، فاطمة مخزومی با فاطمة محمدی یکسان است.()
امیرمؤمنان(ع) شاگرد ممتاز مکتب پیامبر(ص) است. در طول زمامداری خود یک لحظه از قانونگرایی کنار نرفت. یکساننگری او به قانون، زبان زد همگان بود:
الف) «نجاشی» یکی از سرایندگان و شعرای به نام عصر امام(ع) بود و پیوسته با شعر خود علی(ع) را یاری میکرد و به سرودهای شامیان در انتقاد از علی(ع) پاسخ میگفت: حماسههای او در پیشرفت سپاه امام مؤثر بود، ولی متأسفانه روزی آلوده به گناه شد و لب به شراب زد و گناه او پیش علی(ع) ثابت شد. علی بدون اینکه مقام و موقعیت او را در نظر گیرد حد شراب بر او جاری ساخت.
اجرای حد بر قبیلة شاعر، گران آمد و یکی از بزرگان آنان به نام طارق بر علی(ع) وارد شد و چنین گفت: علی! با اجرای حد بر شاعر قبیلة ما، نجاشی، سینة ما را مجروح ساختی و تفرقه در میان ما پدید آوردی. ما را بر پیمودن راهی وادار کردی که میدانیم پایان آن آتش است (یعنی جدایی از تو و پیوستن به معاویه). امیر مؤمنان(ع) در پاسخ او، مسأله قانونگرایی را یادآور شد و چنین گفت:
«و اًنها لکبیرة اًلا علی الخاشعین، یا أخابنی نهد، و هل هواًلا رجل من المسلمین انتهکَ حرمةَ من حرم الله فأقمنا علیه حد اکان کفارته، اًن ا تعالی یقول: «لا یَجرِمنکم شَنئان قَوم عَلی ألا تَعدِلُوا اًعدِلوا هُوَ أقرَبُ لِلتَّقوی؛() اجرای حدود الهی بر غیر خاشعان و خاضعان سنگین است،ای برادر بنینهد نجاشی فردی است از مسلمانان که پردة حرمتها پاره کرد، حد را بر او اجرا کردیم که شاید کفارة گناهان او باشد، و قرآن به ما میگوید: دشمنی گروهی نباید سبب شود که عدالت نکنید عدالت کنید، آن به تقوا نزدیکتر است.»
ب) فیروز ایرانی به نام «ابولؤلؤ»، برده «مغیرةبن شعبه» بود و ناچار بود هم هزینة زندگی خویش را فراهم سازد و هم روزی دو درهم به مغیره بپردازد. روزی او چشمش به عمربن خطاب افتاد، از او دادخواهی کرد و گفت: مغیره، مقرری کمرشکنی برای من تحمیل کردهاست. خلیفه که از کارآیی او آگاه بود پرسید: به چه کار آشنا هستی؟ گفت: به نجاری و نقاشی و آهنگری. خلیفه با کمال بیاعتنایی گفت: در برابر این کاردانیها این مقرری زیاد نیست. وانگهی شنیدهام که تو میتوانی آسیابی بسازی که با باد کار کند. آیا میتوانی چنین آسیابی برای من بسازی؟
فیروز که از سخنان خلیفه بسیار ناراحت شده بود، تلویحاً او را به قتل تهدید کرد و در پاسخ وی گفت: آسیابی برای تو میسازم که در شرق و غرب نظیری نداشته باشد. خلیفه از جسارت کارگر ایرانی ناراحت شد و به کسی که همراه او بود گفت: این غلام ایرانی، مرا به قتل تهدید کرد.
سرانجام خلیفه به دست این کارگر ایرانی از پای درآمد. جای گفتگو نیست که موضوع قتل خلیفه باید از طریق دستگاه قضایی اسلام تحت تعقیب قرار گیرد و قاتل و محرک - اگر محرکی داشته باشد - محاکمه شوند. اما متأسفانه فرزند خلیفه بهنام «عبیدا»، دو فرد بیگناه را بهنامهای «هرمزگان» و «جفینه» دختر ابولؤلؤ به اتهام اینکه در قتل پدر او دست داشتهاند، کشت و اگر برخی از یاران پیامبر(ص) مانع نمیشدند او میخواست تمام اسیرانی را که در مدینه بودند از دم تیغ بگذراند.
جنایت «عبیدا» موجیاز اعتراضبرانگیخت و همگان از عثمان خواستند که قصاص شود و بیش از همه، امیر مؤمنان(ع) بر این قصاص اصرار میورزید. او به عثمان چنین گفت: «انتقام کشتگان بیگناه را از عُبیدا بگیرد.» اما عثمان در اجرای حد کوتاهی میورزید. وقتی امام(ع) از تصمیم خلیفه مأیوس شد خطاب به عبیدا فرمود: «اگر روزی بر تو دست یابم تو را به قصاص قتل هرمزگان میکشم.»()
هنگامی که امام(ع) زمام امور را به دست گرفت، عبیدا در کوفه بود. او از ترس اجرای حد، به شام گریخت و امام فرمود اگر امروز فرار کردی، روزی به دام خواهی افتاد. چیزی نگذشت که در نبرد صفین به دست علی(ع) یا مالک اشتر کشته شد.
3. انتقادپذیری
والی، هر چه هم از صمیم دل و از طریق اخلاص به حل و فصل امور بپردازد، بالاخره از آنجا که بشر محدود است دچار اشتباه خواهد بود و اگر عظمت و موقعیت والی مانع از انتقاد و بیان اشتباهات او گردد، مسلماً چرخ اصلاحات به کندی پیش برود و چه بسا آگاهی مردم از اشتباهات و ناتوانی از بیان، عقدههای روحی پدید آورد. از این جهت امام در یکی از سخنان خود یادآور میشود که نباید زمامدارِ مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت، بلکه باید در مواردی او را به خطایش آگاه ساخت. حضرت(ع) میگوید:
«فَلا تَکُفُّوا عَن مَقالَةٍ بِحَق، اَو مَشُورَةٍ بِعَدلٍ، فَاِنی لَستُ فی نَفسی بَفوقِ اَن اُخِطیءَ، ولا آمَنُ ذلِکَ مِن فِعلی اِلا ان یَکفِیَ اللهُ مِن نَفسی ما هُوَ اَملَکُ بِهِ مِنی...؛() از گفتن حق یا رأی زدن در عدالت باز نایستید که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر اینکه خدا مرا در کار نفس کفایت کند که او از من بر آن تواناتر است.»
مسلماً امام(ع) به حکم آیة تطهیر، از هر لغزشی مصون و معصوم است ولی در عین حال در اینجا به خطاپذیری خود اشاره میکند. اکنون باید دید چگونه میتوان این دو را با هم جمع کرد.
خطاپذیری امام مربوط به وجود امکانی او است و هر ممکن بالذات خطاپذیر است.
ولی مانع از آن نیست که در پرتو عنایات الهی از هر لغزشی مصون باشد و اتفاقاً امام در سخن گذشته خود به این نکته اشارت دارد و آنگاه که خطاپذیری خود را یادآور میشود، یک حالت را استثنا میکند و آن اینکه: «الا أن یکفی الله من نفسی ماهو أملک به منی.»
گذشته بر این، هدف امام(ع) از این سخن یک نوع فتح مجال برای مسلمانان در طول زمان است که افکار و اندیشههای خود را دربارة سیاستهای زمامداران بازگو کنند تا عقدة روحی پدید نیاید و مسلماً این نوع عقدهگشایی با یک رشته آثار سازنده همراه است.
و به تعبیر دیگر: این نوع پیامها جنبههای تعلیمی و تربیتی دارد.
امام در این سخن، از سیرة عملی پیامبر(ص) پیروی کردهاست، چه عظمت پیامبر(ص) مانع از آن نبود که انتقادپذیر باشد، هر چند انتقاد آنان با پاسخ قطعی پیامبر(ص) همراه بود.
روزی که ابراهیم فرزند پیامبر(ص) درگذشت، پیامبر(ص) بر او اشک ریخت و گریه کرد.
عبدالرحمنبن عوف به انتقاد از کردار پیامبر(ص) پرداخت و گفت: شما ما را از گریه نهی کردی و چگونه بر فراق فرزندت گریه میکنی، پیامبر(ص) به هدایت او پرداخت و گفت: من از چنین گریه که از عشق و عاطفة انسانی برخیزد نهی نکردم. گریة من رحمت است و آن کسی که رحم نکند مورد مرحمت قرار نگیرد.()
آزادی واقعی همان است که امام(ع) در حکومت خود پدید آورد و از مردم خواست که دربارة او انتقاد کنند. در سایة همین انتقادپذیری، یکی از ابتکارات امام «تأسیسِ خانة عدالت خواهی» بود که امروز از آن به «دیوان عدالتداری» تعبیر میکنند. او خانهای را معین کرد که مردم شکایت خود را از نظام و غیره به آنجا ببرند تا امام از نزدیک با درد مردم آشنا شود.
مسلماً در این نامهها علاوه بر انتقاد از کارگزاران، نکتة دیگری بود که مردم نیازهای خود را نیز از طریق نامه به امام برسانند و چه بسا سخن گفتن رو در رو، مایة کوچکی افراد شود و امام، بدین نکته چنین اشاره میکنند: «من کانت له الی منکم حاجة فلیرفعها فی کتاب لاصون وجوهکم فی المسألة؛() هر کس نیازی به من دارد در نامهای بنویسد تا آبرو را از این طریق حفظ کنند.»
ابو هلال عسکری در تأسیس چنین خانهای، امام را پیشگام میشمارد و میگوید حتی برخی دشمنان که منافع آنان به خطر افتاده بود در نامههایی فحش مینوشتند و به آن خانه میافکندند؛()
4. شایسته محوری
در سیاست امام(ع) مناصب در گروه شایستگیها بود و هیچ نوع رابطه بر ضابطه حکومت نمیکرد. او پیوسته میکوشید افراد نالایق را از کارهای کلیدی بردارد، و افراد ایمن و مخلص را روی کار بیاورد.
یکی از کارهای نخستین امام آنگاه که به زمامداری رسید، عزل تمام استانداران و کارگزاران بزرگ عثمان بود. او همه را با نامه عزل کرد و جای آنان افراد صالح گمارد و فقط ابوموسی اشعری را در مقام خود تثبیت نمود. چنین شیوهای بر سیاستمداران آن روز، هر چند هم به علی(ع) اخلاص میورزیدند، سنگین بود. آنان گفتند همة این افراد را بر مقامهای خود تثبیت کن و آن گاه که بر امور کشور مسلط شدی، و سرزمین پهناور اسلامی در قبضه قدرتت قرار گرفت، همگان را بر کنار کن.
مسلماً آنان در این پیشنهاد مخلص بودند ولی پیشنهاد آنان با شیوه و سیاستهای الهی سازگار نبود، لذا امام فرمود: این پیشنهاد شما نوعی مکر و حیله و خدعه است من از این راه وارد نمیشوم.
پس از زمامداری علی(ع) معاویه از بیعت با ایشان خودداری کرد و به امام پیام فرستاد که اگر وی موقعیت او را نسبت به شام و اطراف آن تثبیت کند، آن گاه با حضرت(ع) بیعت خواهد کرد.
مغیرةبن شعبه از این پیام آگاه شد و از طریق صدق و صفا، تثبیت معاویه را پیشنهاد کرد، و گفت: ای امیر مؤمنان(ع) تو معاویه را میشناسی. خلفای پیشین، حکومت شام را از آن وی قرار دادند، تو همچنین کن. از همین راه وارد شو آنگاه که به قدرت رسیدی او را عزل کن.
امام(ع) به اصول سیاسی مردان الهی اشاره کرد و گفت: مغیره! آیا تو ضمانت میکنی که من از لحظة تثبیت تا روزی که او را خلع کنم زنده بمانم گفت: نه، امام این آیه را تلاوت کرد:
«و ما کنت متخذ المضلین عضداً؛ (کهف/ 51) من هرگز گمراهان را همکار خود نمیگیرم.»
امام(ع) در عزل ولاة، از فرمان الهی الهام میگیرد و قرآن اجازه نمیدهد که ظالمان و ستمگران، یک لحظه بر مردم حکومت کنند. کسانی که حکومت برای آنان هدف است نه وسیله، همان راه را بر میگزینند که مغیره پیشنهاد کرد. ولی امام(ع) و امثال ایشان که حکومت برای آنان وسیلة اجرای حق است راه دوم را بر میگزیند. هر چند عزل معاویه دشواریهایی مانند جنگ صفین پدید آورد، اما این دشواریها، در مقابل رضایت خدا چندان مهم نیست.
ابن عباس میگوید: در شرایط خاصی دیدم امیر مؤمنان(ع) کفش خود را پینه میزند، به او گفتم این کار را رها کنید که ما با شما کارهای لازمتری داریم. امیر مؤمنان(ع) به کار خود ادامه داد، آن گاه هر دو لنگه کفش را در برابر من نهاد گفت: ارزش یک جفت کفش در نظر من محبوبتر از حکومت است، مگر اینکه من در سایة آن، حق را زنده و باطل را بمیرانم.() آن کس که از این دیده به حکومت بنگرد، طبعاً نمیتواند با عاملان عثمان که سالیان درازی خون مردم را به شیشه گرفته بودند مصالحه کند؛
5. مردم سالاری
حکومت اسلامی حکومت مکتبی است، یعنی ترکیبی است از حکومت قانون الهی و خواستههای مردمی. در حکومت اسلامی خطوط کلی از جانب وحی معین میشود و مردم باید پیرو این خطوط کلی باشند و هرگز با تأسیس مجالسی نمیتوان خراشی در این خطوط پدید آورد.
آری لباس این خطوط و کیفیت پیاده کردن آن در اختیار مردم است، اینجاست که حکومت اسلامی هر دو عنصر خود را دارا میباشد؛ خطوط کلی از جانب خداست و شیوة پیاده کردن از جانب مردم است.
یکی از اصول سیاسی امام(ع) این است که به رضایت تودهها و نوع مردم، عنایت بیشتری مبذول مینمود و هرگاه حاکم، میان جلب دو رضایت قرار بگیرد (رضایت تودهها و به اصطلاح مردم سالاری و رضایت طبقة معینی) حاکم باید در صدد جلب رضایت همگان باشد نه یک طبقة خاص.
در عزل کارگزاران عثمان، تودة مردم خواهان چنین عزلی بودهاند و اصولاً آنان امام(ع) را بر این کار برگزیده بودند و اگر ایشان به خواستة آنان جامة عمل نمیپوشانید اصل حکومت امام متزلزل میگشت، از این جهت در نامة خود به مالک چنین مینویسد:
«ولیکن احب الامور الیک اوسطها فی الحقَّ، و اعمها فی العدل، واجمعها لرضی الرعیةِ، فانَّ سخطَ العامةِ یجحفُ برضی الخاصة، و انٍّ سخطَ الخاصةِ یغتَفَرُ مع رضی العامةِ. ولیس احدٌ منَ الرَّعیَّةِ اَثقَلَ عَلَی الوالی مَؤُونَةً فی الرَّخأِ، وَ اَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فَی البَلأِ، وَ اَکرَهَ لِلا ِنصافِ، وَ اَساَلَ بِالا ِلحافِ، وَ اَقَلَّ شُکراً عِندَ الا ِعطأِ، وَ اَبطَاَ عُذراً عِندَ المَنعِ، وَ اَضعَفَ صَبرَاً عِندَ مُلِماتِ الدَّهرِ مِن اَهلِ الخاصَّةِ. وَ اِنَّما عِمادُالدینِ، وَ جَماعُ المُسلِمینَ، وَ العُدَّةُ لِلا عدأِ، العامَّةُ مِنَ ألا ُمَّةِ؛ فَلیَکُن صَغوُکَ لَهُم، وَ مَیلُکَ مَعَهُم!؛() و باید از کارها آن را بیشتر دوست بداری که نه از حق بگذرد و نه فرو ماند، و عدالت را فراگیر بود و رعیت را دلپذیرتر که ناخشنودی همگان، خشنودی نزدیکان را بیاثر گرداند و خشم نزدیکان، خشنودی همگان را زیانی نرساند... و همانا آنان که دین را پشتیبانند و موجب انبوهی مسلمانان، و آمادة پیکار با دشمنان، عامة مردمانند. پس باید گرایش تو به آنان بود و میلت بهسوی ایشان.»
6. انسانمحوری
انسانمحوری یکی از اصول سیاسی امام(ع) است. در حالی که شرافت و فضیلت و نجات اخروی از نظر امام، از آنِ انسانی است که از آخرین شریعت پیروی کند، ولی در عین حال او برای جان و مال دیگر انسانها تحت شرایطی احترام قایل شده است و هرگز انسانها را به جرم مسلمان نبودن فاقد احترام نمیشمرد. در این مورد داستانی است که شیخ حر عاملی آن از امام امیر المؤمنان(ع) چنین نقل میکند:
پیر مردی نصرانی بود که عمری کار کرده و زحمت کشیده بود، اما در آخر عمر از طریق گدایی زندگی میکرد. روزی امیر مؤمنان(ع) در عبور گذرگاهی با این وضع رقتبار، روبهرو شد و از احوال این پیرمرد جستجو نمود. سرانجام روشن شد که این مرد فاقد هر نوع امکانات زندگی است و جز گدایی راه دیگری برای زندگی ندارد. کسانی که پیرمرد را میشناختند آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد نصرانی است و تا جوان بود و چشم داشت کار میکرد. او اکنون که هم جوانی را از دست داده است و هم چشم را، نمیتواند کار بکند و ذخیرهای هم ندارد و طبعاً گدایی میکند. علی(ع) فرمود:
«عجب! تا وقتیکه توانایی داشت از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشتهاید؟ سوابق این مرد حکایت میکند که در مدتی که توانایی داشته کار کرده و خدمت انجام داده است، بنابراین بر عهدة حکومت و اجتماع است که تا زنده است او را تکفل کند. بروید و از بیتالمال به او مستمری بدهید.»()
امام در نامه به مالک چنین مینویسد:
«و لا تکُونَنَّ عَلَیهِم سَبُعاً ضارِیاً تَغتَنِمُ اَکلَهُم، فاِنَّهُم صِنفانِ: اِمَّا اَخٌ لَکَ فی الدٍّینِ، وَ اِما نَظیرٌ لَکَ فی الخَلقِ؛() همچون جانوری شکاری نسبت به رعیت نباش که خوردن اموال آنان را غنیمت بشماری، زیرا مردم بر دو دستهاند: دستهای برادر دینی تو، و دستة دیگر در آفرینش با تو همانند.»
این نهتنها شیوة علی(ع) بود، بلکه شیوة فرزندان او نیز چنین بود. امام صادق(ع) در مسیر خود در راه مکه به مدینه، چشمش به مردی افتاد که خود را روی تنة درختی انداخته است. امام(ع) نزدیک آمد و از او پرسید: تشنهای. او در پاسخ گفت: بلی. غلام امام(ع) به دستور ایشان، به مرد آب داد ولی قیافه مرد حاکی بود که او مسیحی است و مسلمان نیست. یاران امام(ع) در مورد نیکوکاری به غیرمسلمان پرسیدند، و با جواب مثبت امام روبهرو شدند؛()
7. تعهد به اصول اخلاقی در اوج قدرت
یکی از اصول سیاستهای امام(ع) این بود که در اوج قدرت، ارزشهای اخلاقی را فراموش نمیکرد و هرچند حس انتقامگیری از دشمن، او را بر نادیده گرفتن این اصول وادار مینمود، ولی امام فردی نبود که تسلیم احساسات دور از منطق شود، ولو مالامال از خشم و غضب به دشمن باشد.
در جنگ صفین، سپاه معاویه زودتر از سپاه امام به سرزمین صفین رسید و با گماردن هنگی عظیم از سپاه خویش، مانع از بهرهگیری سربازان امام از آب فرات گشت.
امام یکی از خردمندترین یاران خود بهنام «صعصعه» را بهعنوان سفیر خویش به خیمة معاویه که در قلب لشکر قرار داشت اعزام نمود تا پیام امام را دربارة باز گذاردن راه فرات به او رساند. شگفت آنجاست که عمروعاص عقل منفصل معاویه و دیگر حاشیهنشینان وی، بستن آب را به روی سربازان امام کار قبیح و زشت شمردند ولی فرزند ابیسفیان آن را نوعی برگ برنده برای پیروزی تلقی میکرد.
شکایتهای فراوان از فرماندهان و سربازان به امام رسید. فشار عطش از یک طرف و خطبة مهیج امام(ع) برای تسخیر شریعة فرات از طرف دیگر سبب شد که دو هنگ از سواره نظام با یک خیزش و حملة برقآسا دشمن را از سر راه بردارند و بر مسیر آب تسلط یابند. در این موقع گروهی از فرماندهان به حضور امام رسیدند و پیشنهاد کردند او نیز مقابلة به مثل کند، ولی وی پس از تسلط بر شریعه، دست دشمن را در بهرهبرداری از آب فرات باز گذاشت و از این طریق ثابت کرد در حال نبرد با بدترین دشمن، باید به اصول اخلاقی ملتزم شد و برخلاف معاویه هدف را وسیلة توجیهگری ندانست. امروز سیاستمداران جهان از هر نوع وسیلة ضدانسانی برای پیروزی در جنگ بهره میگیرند و معتقدند هدف مقدس (پیروزی بر دشمن) هر نوع وسیله را توجیه میکند.
در سال 1945 میلادی، مجلس امریکا بمباران اتمی دو شهر از شهرهای ژاپن را تصویب کرد، و ترومن، رئیس جمهور وقت، مجری این مصوبه گردید. در این نبرد، 150 هزار انسان بیگناه جان باخت و آثار زیانباری در منطقه بهجای نهاد که هنوز هم ادامه دارد. ترومن، در یک مصاحبة مطبوعاتی گفت: ما این طرح را اجرا کردیم تا جنگ زودتر پایان یابد! در غیر این صورت جنگ طولانیتر میشد!
ولی در آن مصاحبه یک فرد شجاع نبود که از او بپرسد شما چه الزامی به اصل جنگ داشتید تا برای خاتمه دادن آن، دست به چنین کار ضد انسانی زدید؟
8. احترام به آزادیهای معقول
سیاست «قرآن بر سر نیزة» معاویه و همفکرش عمروعاص، شکاف عجیب در میان سپاه امام(ع) پدید آورد و صمیمیترین دوستان او را بهصورت انسانهای معترض و احیاناً برانداز درآورد. این گروه که در تاریخ از آنان بهنام «خوارج» نام میبرند، خود از طرفداران مسألة «حکمیت» بودند و اصرار میورزیدند که نبرد متوقف شود تا از طرفین نفر انتخاب گردد و دربارة امام و معاویه با توجه به اصول اسلام و قرآن قضاوت کنند. امام بهناچار بر این حکمیت تن داد، درحالی که میدانست که این حکمیت نتایج زیانباری خواهد داشت، ولی اصرار سپاه و رو در رویی آنان با امام او را تسلیم این اندیشه کرد و صلحنامهای تنظیم شد و طرفین امضا نمودند.
هنوز مرکب حکمیت بر روی کاغذ خشک نشده بود که همان گروه از کار خود نادم و پشیمان گشتند و این بار اصرار ورزیدند که امام(ع) تعهد خود را نادیده بگیرد و بار دیگر نبرد را آغاز کند.
امامبهآنان فرمود: شماحکمیت را بهمن تحمیل کردید؛ ما میان خود و آنان پیمانی امضا کردیم و شروطی را پذیرفتیم و مواثیق به آنان دادیم.
خدا میفرماید:
«وَ اوفُوا بَعَهدا اِذا عاهدتم و لا تنقضُوا الأیمان بعد توکیدها و قد جعلتم ا علیکم کفیلاً ان ا یعلم ما تفعلون؛ (نحل/ 91) و چون با خدا پیمان بستید، به پیمان خود وفا کنید و سوگندهای خود را پس از استوار کردن آنها مشکنید، با اینکه خدا را بر خود ضامن و گواه قرار دادید، زیرا خدا آنچه را انجام میدهید میداند.»
خوارج با حضور در مسجد و عدم شرکت در نماز، مخالفت خود را اظهار میداشتند و به هنگام اقامة نماز به دادن شعارهای تند میپرداختند.
روزی امام(ع) به نماز ایستاده بود. ابن کوأ، از سران خوارج، بهعنوان اعتراض این آیه را تلاوت کرد:
«وَ لَقد أُوحی اًلیکَ وَ اًلی الَّذین مِن قَبلِکَ لَئِن أَشرَکتَ لَیَحبِطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَن مِنَ الخاسِرینَ؛ (زمر/ 65) به تو و به پیامبران پیش از تو وحی کردیم که اگر شرک ورزی، عمل تو تباه میشود و از زیانکاران بهشمار میآیی.»
امام با کمال متانت و به حکم این آیة قرآن که میفرماید: «وَ اًذا قُرء القُرآن فَاستَمَعُوا لَهُ و أَنصِتُوا لَعَلَّکم تُرحَمُون» (اعراف/ 204) سکوت کرد تا ابنکوأ آیه را تمام کرد و سپس به نماز خود ادامه داد. ولی او مجدداً آیه را خواند و امام نیز سکوت کرد. ابنکوأ چند بار این عمل را تکرار کرد و امام(ع) با کمال صبر و حوصله سکوت برگزید. سرانجام امام(ع) با تلاوت آیة زیر، به او پاسخ گفت؛ بهگونهای که آسیبی به نماز او نرسید و هم او را ساکت و منکوب کرد:
«فاصبِر اًنَّ وَعدَ ا حَق وَ لا یَستَخفنکَ الَّذینَ لا یُؤمِنُونَ؛ (روم/ 60) صبر را پیشه ساز و کارهای افراد غیر مؤمن تو را خشمگین نسازد.»()
امام(ع) به این نوع آزادیها تن میداد و تا روزی که خوارج دست به جنایت و ناامنی نزده و به فکر براندازی نبودند حتی حقوق آنان را از بیتالمال قطع نکرد. ولی از لحظهای که ناامنی در کوفه و اطراف آن پدید آوردند و خون بیگناهان را ریختند، امام(ع) نبرد با آنان را فریضه دانست و زمین را از لوث وجود آنان پاک ساخت. تا اینجا ما به همین اصول هشتگانه از سیاستهای امام(ع) در سیرة عملی خود بسنده میکنیم و تبیین اصول دیگر از سیاست آن حضرت را، چه در قلمرو مسائل فرهنگی و چه در قلمرو مسائل اقتصادی، به وقت دیگر موکول میکنیم و از پیشگاه ملکوتی امام(ع) که نتوانستیم نیمرخ روشنی از برخی از اصول سیاسی او را ترسیم کنیم پوزش میطلبیم.
پینوشتها:
. فتح الباری، 6، ص 233.
. مروج الذهب، ج 2، ص 350.
. نهجالبلاغه، خطبة 15.
. کتاب الخلاف: کتاب الصلاة، مسألة 268.
. شرح نهجالبلاغة، ابن ابیالحدید، ج 3، ص 154.
. همان: 2/143.
. غررالحکم، شمارة 10041؛ کافی، کلینی، ج8، ص 24.
. نهجالبلاغه، الخطبة 200؛ نابیع المودة: ج 1، ص 454؛ المعیار و الموازنة، ص 166.
. شرح نهجالبلاغة، ابنابیالحدید: ج 3، 257؛ اسدالغابة، ج 5، ص 287.
. در مصاحبه خود با مجله... شماره...
. الاستیعاب، ج 4، ص 374.
. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 147؛ بحارالانوار، ج 41، ص 29.
. طبقات ابنسعد، بیروت ج 5، ص 17؛ انساب بلاذری، ج 5، ص 24.
. نهجالبلاغه، خطبة 216.
. سیرة حلبی، ج3، ص 348.
. العقد الفرید، ج 1، ص 203.
. الاوائل، ص 142.
. سیره حلبی، ج 3، ص 348.
. نهجالبلاغه، نامة 53.
. وسائل الشیعه، ج 2، ص 425.
. نهجالبلاغه، نامة 53.
. وسائل الشیعه، ج 2، ص 50.
. تاریخ طبری، ج 4، ص 54؛ شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 269.
روزی که امام، زمام امور را به دست گرفت با مشکلات انبوهی روبهرو گردید و مقاومت در برابر ایندشواریها نیازمند سیاست و تدبیر حکیمانهای بود تا با پنجة تدبیر، بر مشکلات پیروز گردد.
1. امام و مشکل استانداران خلیفه
1. گروهی که از ستمِ کارگزاران عثمان به ستوه آمده بودند و کراراً خلیفه از بیدادگری آنان هشدار داده و نتیجه نگرفته بودند، از مراکز حساس اسلامی حرکت کردند و در مدینه گرد آمدند و پس از اتمام حجتهای فراوان، سرانجام به خانة خلیفة هجوم بردند و به حیات او خاتمه دادند و پیش از دفن جنازة او، همگی از پیر و برنا به خانة علی(ع) رو آوردند و سیل آسا به درون خانه ریختند و گفتند: آمدهایم تا با تو به عنوان خلیفة مسلمین بیعت کنیم. این نارضایتی، به گروه گرد آمده در مدینه منحصر نبود، بلکه انقلابیهای مدینه، نمایندگان تودههای ناراضی کوفه و بصره و مصر بودند که در این نقاط پرچم مخالفت بر ضد خلیفه و کارگزاران او برافراشته بودند. خلیفة وقت، براثر سستیِ عزم و حکومت روح فامیلگرایی بر او، کارهای کلیدی را به بستگان خود از بیت اموی سپرده بود و با توجه به اسامی استانداران و مشاوران خلیفه، روشن میشود که در مدت سیزده سالة خلافت عثمان، حکومت اموی سایة خود را بر همة قلمرو اسلامی افکنده بود و همگان جز ثروتاندوزی و گردآوری طلا و نقره به فکر چیزی نبودند، از این جهت یک نوع خیزش در تمام استانها و ایالات بر ضد خلیفه پدید آمد و به جای اینکه مفسدان گرفتار شوند، خلیفه قربانی این نارضایتیها شد.
امام در برابر این خواستة عمومی ناچار است که رضایت عموم را تامین کند و از افراد صالح بهره بگیرد و حکومتی را پی ریزد که رنگ و بویی از عصر رسالت داشته باشد و در غیر این صورت خود امام در برابر گروههای انقلابی قرار میگرفت و موضع آنان نسبت به وی دگرگون میگشت. این کار هر چند برای امام یک وظیفة الهی و شرعی بود ولی در عین حال کار آسانی نبود و امام باید با سیاست حکیمانه، موج را مهار کند و آرامش را به کشور بازگرداند.
2. امام و ثروتهای بادآورده
در دوران خلافت عثمان، مسلمانان جان به کف در نقاط مرزی کشور مشغول جهاد بودند و حاصل دسترنج خود را به مدینه میفرستادند. ولی متأسفانه بر اثر بیانضباطی گروهی از اطرافیان خلیفه، از این غنایم، بیحساب بهره گرفته، از دستآوردهای مجاهدان کاخها ساخته و دامهای فراوانی فراهم آورده بودند و در طول خلافت 13 سالة عثمان، گروهی به ثروتهای سرسامآوری رسیده بودند که تنها فهرست داراییهای ثروت آنان انسان را مبهوت میسازد. بهعنوان نمونه به ثروت دو صحابی به نام زبیر و طلحه اشاره میکنم:
محدثان مانند بخاری و غیره، ارثیة نقدی زبیر را 59 میلیون و هشتصد هزار گزارش کردهاند.() درست روشن نیست که مقصود از این رقم درهم است یا دینار.
او به تنهایی در مدینه یازده خانه در بصره دو خانه، در کوفه یک خانه و در مصر یک خانه داشت. همچنان که برای او مزارعی در مصر، اسکندریه، کوفه و بصره بود.
مسعودی میگوید: او مالک هزار اسب و هزار بنده و هزار کنیز بود و درآمد او از عراق، هر روز به هزار دینار میرسید. درآمد طلحه از مزارع عراق میان چهار صد هزار الی پانصد هزار دینار بود.()
زراندوزی در انحصار این دو نفر نبود، بلکه حاشیهنشینان خلافت اسلامی از امویها و قرشیها همگی ثروتهای کلانی را برای خود اختصاص داده بودند، مانند:
1. عبدالرحمنبن عوف 2. سعدبن ابی وقاص 3. یعلیبن امیه 4. زیدبن ثابت 5. ابوسفیان 6. مروانبن حکم.
و بالاتر از همة زراندوزان، خود خلیفه بود. در حالی که گروهی از صالحان، مانند: ابیذر غفاری، عمار یاسر و عبدا بن مسعود در کمال عسرت زندگی کرده و به خاطر درگیریهای لفظی با خلیفه به ضرب و شتم و یا تبعید محکوم شدند. بیعت کنندگان با امام(ع) خواهان تعدیل ثروت و بازگردانیدن این ثروتهای بادآورده به بیتالمال بودند. اکنون امام در مقابل چنین مشکل بزرگ قرار گرفته بود؛ از طرفی صاحبان ثروت، از یاران به نام پیامبر(ص) و در پوشش صحابه برای خود قدرت و مقامی داشتند و از طرف دیگر این ثروتهای عمومی که بدون جهت در اختیار این افراد قرار گرفته است باید به بیتالمال برگردد - لذا - امام در دومین روز خلافت خود رو به مسلمانان کرد و چنین گفت:
«وَاِ لَو وَجَدتُهُ قَد تُزُوٍّجَ بِهِ النٍّسأُ، وَ مُلِکَ بِهِ الا ِمأُ لَرَدَدتُهُ؛ فَاِنَّ فِی العَدلِ سَعَةً، وَ مَن ضاقَ عَلَیهِ العَدلُ فَالجَورُ عَلَیهِ اَضیَقُ!؛() به خدا، اگر ببینم که بیتالمال به مهر زنان یا بهای کنیزکان رفته باشد، آن را باز میگردانم که در عدالت گشایش است و آن که عدالت برای وی سخت باشد، ستم برای او سختتر خواهد بود.»
3. بدعتهای نوظهور در پیکر اسلام
از رحلت پیامبر(ص) تا روزی که امام(ع) به قدرت ظاهری رسید، بدعتهای فراوانی بر پیکر اسلام بسته شده و حالت عادی به خود گرفته بود و امام ناچار بود پیکر اسلام را از این بدعتها پیراسته سازد. برخی از بدعتها آنچنان حال و هوای دینی به خود گرفته بود که آن را «بدعت حسنه» میخواندند. اینک به برخی از این بدعتها اشاره میکنیم:
الف) پیامبر اسلام(ص) نمازهای مستحبی شبهای ماه رمضان را به طور فرادی میخواند و این سنت تا چند سال بعد از خلافت عمر ادامه داشت ولی برخلاف انتظار در نیمههای خلافت عمر به صورت جماعت خوانده شد، و هدفی که از نمازها منظور بود منتفی گردید و هدف این بود که مسلمانان این نوع نمازها را در خانههای خود در میان زن و فرزند خویش به جا بیاورند، در آنان روح عبادت و پرستش پدید آورند و سرانجام به محیط خانه نورانیت بخشند.
پیامبر گرامی(ص) فرمود:
صلاة المرء فی بیته أفضل من صلاته فی المسجد الا المکتوبه.() مستحب است نمازها در خانه خوانده شود جز فریضه که بهتر است در مسجد باشد.
ب) خلیفة دوم، متعة حج و متعة زنان را تحریم کرد و در عین حال معترف بود که در عصر رسول خدا(ص) هر دو مشروع بودند. به مرور زمان، نهی خلیفه در متعة حج بیاثر گشت و هماکنون حج تمتع در میان همه مسلمانان برگزار میشود ولی نهی خلیفه در متعة نسا به قوت خود باقی مانده و امام میبایست پیکر اسلام را از این بدعت شست و شو دهد.
ج) در تقسیم ارثیه طبق نص قرآنی، اولویت از آن طبقة متقدم است و با وجود طبقة نخست مانند اولاد و پدر و مادر ارث به عمو نمیرسد چنان که میفرماید:
«وَ أُولُو الأرحام بَعضُهُم أَولی بِبَعضٍ فی کتابِا؛ (انفال/ 75) و خویشاوندان نسبت به یکدیگر در کتاب خدا سزاوارترند.»
مفسران میگویند ملاک اولویت نزدیکی در خویشاوندی است ولی متأسفانه برخلاف این آیه روی عادات جاهلی مسأله «عُصبه» پیش آمد و علیرغم وارث نزدیکی مانند دختر، عمو نیز شریک دختر گشت.
د) بدعتگذاری در دین، در سایة یک رشته مقیاسهای شخصی و گمانهای فردی، موارد زیادی را دربر گرفته است. از جمله: روزة در سفر، اتمام نماز در سفر و غیره که برای خود بحث جداگانهای دارد.
ه') در دوران عمر در تقسیم بیتالمال شیوهای به کار رفت که پدید آورندة اختلاف طبقاتی وسیعی شد و امام(ع) ناچار بود این شیوة نوظهور را که فاصلة عظیمی میان صحابه پدید آورده بود، از میان ببرد. بد نیست که به صورت فشرده از این شیوه آگاه شویم:
در زمان پیامبر اکرم(ص) و نیز در زمان خلیفة نخست تا سال پانزدهم یا سال بیستم، غنایم و اموال را ذخیره نمیکردند بلکه فوراً آن را میان مسلمانان به طور مساوی تقسیم میکردند. اما خلیفة دوم دست به تأسیس «بیتالمال» زد و برای اشخاص، به حسب مراتب آنان، حقوق تعیین کرد و برای این کار دفتری اختصاص داد. ابن ابیالحدید میزان حقوق گروهی از مسلمانان را چنین مینویسد:
«برای عباس، عموی پیامبر در هر سال 12000، برای هر یک از زنان پیامبر 10000 و در میان آنان برای عایشه 2000 بالاتر، برای اصحاب بدر از مهاجران 5000 و از انصار 4000، برای اصحاب اُحد تا حدیبیه 4000 و برای اصحاب بعد از حدیبیه 3000 و برای آنان که پس از رحلت پیامبر(ص) در جهاد شرکت کرده بودند 2500 و 2000 و 1500 و 200 با اختلاف مراتب تعیین شده بود.»()
عمر مدعی بود که از این طریق میخواهد اشراف را به اسلام جلب کند. ولی در آخرین سال از عمر خو دمی گفت که اگر زنده بماند همان طور که پیامبر(ص) اموال را به طور مساوی تقسیم میکرد او نیز به طور مساوی تقسیم خواهد کرد.()
این کارِ عمر، پایة اختلاف طبقاتی در اسلام شد و در دوران عثمان شکاف عمیقتر و اختلاف شدیدتر گردید. علی(ع) که وارث چنین محیطی بود و میخواست مردم را به روش و سنت پیامبر(ص) بازگرداند و امتیاز طبقاتی را بدون ملاک از میان بردارد و غنایم را بالسویه تقسیم کند، قهراً با مشکلاتی روبهرو بود و باید با سیاست حکیمانه به رفع آنها بپردازد. اینها یک رشته دشواریهایی بود که امام در روزهای نخست خلافت خود با آنها روبهرو بود. اکنون ببینیم امام با چه اصولی به پایههای حکومت خود استحکام بخشید و چگونه توانست که پرتوی از عصر رسالت بر حکومت خود بتابد. اصول سیاستهای امام را از دو راه میتوان به دست آورد:
الف) از نامههایی که به والیان و استانداران نوشته است و بالاخص نامة مفصلی که به مالک، آن گاه که او را به فرمانروایی مصر معین کرد، نوشت؛
ب) کشف اصول سیاسی امام از سیرة عملی او، و این خود راهی است که کمتر به آن توجه شدهاست. در حالی که راه نخست، بیشتر مورد توجه بود خصوصاً نامة امام به مالک مورد نظر سیاستمداران جهان میباشد، ولی ما از بررسی زندگی امام بر یک رشته محورهایی دست یافتیم که میتواند مکمل راه نخست باشد، اما در عین حال، گاهی نیز از نامة امام بهره میگیریم:
تفسیر سیاست
سیاست در لغت به معنی «پاسداری ملک»، «نگهداری قدرت» و «حراست از کشور» است. ولی چیزی که مهم است آشنایی با اصولی میباشد که تدبیر و پاسداری بر آن استوار است.
اصولی که امام(ع) از آن پیروی میکرد همگی تحت پوشش ارزشهای اخلاقی و اصول انسانی قرار داشت و بر اساس عدل و دادگری استوار بود و، هر نوع دگرگونی در کشور از این اصول سرچشمه میگرفت و امام کراراً بر این اصول تأکید میکرد و هر نوع ادارة کشور را بر غیر این اصول نفی مینمود؛ زیرا او به آیندة کشور فکر میکرد نه به بقای قدرت و سلطة خویش.
چه بسا ممکن است سیاستمداری از طریق مکر و خدعه و فریب مردم، قلوب و دلها را متوجه خود و در نتیجه یک نوع آرامش نسبی بر کشور حکمفرما سازد، ولی از آنجا که ظاهرسازی و تزویر اثر موقت دارد و همیشه نمیتواند کار ساز باشد، امیر مؤمنان(ع) از سیاستهای مزورانه سیاسیکاران، پیوسته نقد میکرد و میفرمود:
«هیهات! لولا التقی لکنت أدهی العرب؛() اگر پارسایی نبود من داهیترین و زیرکترین عرب بودم.»
در حدیث دیگر، انگشت روی سیاستهای خادعانة معاویه مینهد و میگوید:
«وِاللهِ ما مُعاویةُ بِاَدهی مِنی، وَلکِنَّهُ یَغدِرُ وَ یَفجُرُ. وَ لَولا کَراهِیهُ الغدرِ لَکُنتُ مِن اَدهی الناسِ، وَ لکِن کُلُّ غَدرَةٍ فَجرَةٌ، وَ کُلُّ فَجرَةٍ کَفرَةٌ. «وَلِکُلٍّ غادِرٍ لِواٌ یُعرَفُ بِهِ یَومَ القیامةِ واللهِ مَا اُستَغفَلُ بِالمَکیدَةِ، وَ لا اُستَغمَزُ بِالشَّدیدَةِ!؛() به خدا سوگند معاویه زیرکتر از من نیست لیکن شیوة او پیمانشکنی و گنهکاری است. اگر پیمانشکنی، ناخوشایند نبود کسی از من زیرکتر نبود. اما پیمانشکنی انسان را به گناه برمیانگیزد و هر چه گناه برانگیزد، دل را تاریک میسازد در رستاخیز برای پیمان شکن درفشی است افراخته و او بدین درفش شناخته میشود به خدا مرا با فریب غافلگیر نتوانند کرد که با سختگیری ناتوانم نخواهند ساخت.»
اصول سیاست در سیرة علی(ع):
1. صدق محوری
راستگویی و درستگویی، یک ارزش اخلاقی است که هیچ گروهی در اصالت آن تشکیک نمیکند و راستگویی از یک سیاستمدار، مطلوبتر از هر چیزی است.
سیاست علی(ع) را از دوران جوانی تا لحظة شهادت، صدق و صفا و درستگویی و درست گفتاری تشکیل میداد، و او لقب «صدیق اکبر» را از پیامبر(ص) دریافت کرده بود. پیامبر فرمود:
«علیبن ابیطالب(ع) نخستین کسی است که به من ایمان آورد، و نخستین کسی است که در روز رستاخیز با من دست میدهد و او «صدیق اکبر» است و فاروق امت، حق و باطل را از هم جدا میسازد.»()
امام این اصل را از نخستین دوران حیات سیاسی خود تا لحظة شهادت رعایت میکرد و گاهی به قیمت راستگویی، خلافت ظاهری را با مشکل روبهرو میساخت.
کافی است که بدانیم پس از مرگ خلیفة دوم، شورای شش نفری که اعضای آن را خلیفة سابق تعیین کرده بود، برای تعیین جانشین تشکیل شد که اعضای آن عبارت بودند از: علیبن ابیطالب(ع)؛ عثمانبن عفان؛ عبدالرحمنبن عفان؛ سعدبن ابیوقاص؛ زبیربن عوام؛ طلحةبن عبیدا.
طلحه به نفع عثمان، زبیر به نفع علی(ع) و سعد وقاص، به نفع عبدالرحمن کنار رفتند و سرانجام از اعضای شورا سه تن باقی ماندند که هر کدام دارای دو رأی بودند و پیروزی از آن کسی بود که یکی از آن سه نفر، به او تمایل نشان دهد. در این هنگام عبدالرحمن رو به علی(ع) و عثمان کرد و گفت: کدام یک از شما حاضر است حق خود را به دیگری واگذار کند و به نفع او کنار رود؟ هر دو سکوت کردند و چیزی نگفتند. عبدالرحمن ادامه داد: شما را گواه میگیرم که من خود از صحنة خلافت بیرون میروم تا یکی از شما را برگزینم. پس رو به علی(ع) کرد و گفت: با تو بیعت میکنم که بر کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) عمل کنی و از روش شیخین پیروی نمایی. علی(ع) آخرین شرط او را نپذیرفت و گفت: من بیعت تو را میپذیرم، مشروط بر اینکه به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و طبق اجتهاد و آگاهی خود عمل کنم.
چون عبدالرحمن از علی(ع) جواب منفی شنید، در خطاب به عثمان همان سخن را تکرار کرد. عثمان فوراً گفت: آری، یعنی پذیرفتم و خلافت به نام عثمان تمام شد.
در اینجا کافی بود علی(ع) به صورت صوری، شرط یاد شده را بپذیرد ولی سپس زیر پا نهد، همچنان که عثمان چنین کرد او هرگز به سیرة شیخین رفتار ننمود و خویشاوندان خود را بر مسلمانان مسلط کرد.
بگذاریم از اینکه این شرط کاملاً بیارزش بود و به قول یک عالم سنی، یعنی حسن فرحان مالکی() سیرة شیخین اگر مطابق کتاب و سنت است طبعاً شرط زاید خواهد بود و در غیر این صورت بیارزش است ولی در عین حال امام به قدری به گفتار خود پایبند بود که حتی در این مورد نیز برخلاف ارزش (صدق و درستکاری) گام برنداشت؛
2. قانون محوری
قانون محوری اساس سیاست کشور را تشکیل میدهد. زیرا نظم در جامعه در سایة ایمان به قانون و عمل به آن پدید میآید و اگر پاسدار قانون، خود قانونشکنی کند، قانونشکنی برای همگان آسان میگردد. رجال آسمانی، قوانین الهی را بیپروا و بدون واهمه اجرا میکردند و هرگز عواطف انسانی یا پیوند خویشاوندی و منافع زودگذر مادی، آنان را تحت تأثیر قرار نمیداد. پیامبر گرامی(ص)، خود پیشگامترین فرد در اجرای قوانین اسلامی بود و مصداق بارز آیة «وَ لایَخافُونَ فِی ا لَومَةَ لاِئَمٍ» (مائده / 54) به شمار میرفت. جملة کوتاه او دربارة فاطمة مخزومی، زن سرشناس که دست به دزدی زده بود، روشنگر راه و روش او در «قانون محوری» است. فاطمة مخزومی، زن سرشناسی بود که دزدی او نزد پیامبر اکرم(ع) ثابت گردید و قرار شد که حکم دادگاه دربارة او اجرا شود. گروهی به عنوان «شفیع» و به منظور جلوگیری از اجرای قانون، پادرمیانی کردند و سرانجام اُسامةبن زید را نزد پیامبر(ص) فرستادند تا آن حضرت را از بریدن دست این زن سرشناس باز دارد. رسول اکرم(ص) از این وساطت ناراحت شد و فرمود:
بدبختی امتهای پیشین در این بود که اگر فرد بلند پایهای از آنان دزدی میکرد. او را میبخشیدند و دزدی او را نادیده میگرفتند. ولی اگر فرد گمنامی دزدی میکرد فوراً حکم خدا را دربارة او اجرا میکردند. به خدا سوگند اگر دخترم فاطمه نیز چنین کاری کند حکم خدا را دربارة او اجرا میکنم و در برابر قانون خدا، فاطمة مخزومی با فاطمة محمدی یکسان است.()
امیرمؤمنان(ع) شاگرد ممتاز مکتب پیامبر(ص) است. در طول زمامداری خود یک لحظه از قانونگرایی کنار نرفت. یکساننگری او به قانون، زبان زد همگان بود:
الف) «نجاشی» یکی از سرایندگان و شعرای به نام عصر امام(ع) بود و پیوسته با شعر خود علی(ع) را یاری میکرد و به سرودهای شامیان در انتقاد از علی(ع) پاسخ میگفت: حماسههای او در پیشرفت سپاه امام مؤثر بود، ولی متأسفانه روزی آلوده به گناه شد و لب به شراب زد و گناه او پیش علی(ع) ثابت شد. علی بدون اینکه مقام و موقعیت او را در نظر گیرد حد شراب بر او جاری ساخت.
اجرای حد بر قبیلة شاعر، گران آمد و یکی از بزرگان آنان به نام طارق بر علی(ع) وارد شد و چنین گفت: علی! با اجرای حد بر شاعر قبیلة ما، نجاشی، سینة ما را مجروح ساختی و تفرقه در میان ما پدید آوردی. ما را بر پیمودن راهی وادار کردی که میدانیم پایان آن آتش است (یعنی جدایی از تو و پیوستن به معاویه). امیر مؤمنان(ع) در پاسخ او، مسأله قانونگرایی را یادآور شد و چنین گفت:
«و اًنها لکبیرة اًلا علی الخاشعین، یا أخابنی نهد، و هل هواًلا رجل من المسلمین انتهکَ حرمةَ من حرم الله فأقمنا علیه حد اکان کفارته، اًن ا تعالی یقول: «لا یَجرِمنکم شَنئان قَوم عَلی ألا تَعدِلُوا اًعدِلوا هُوَ أقرَبُ لِلتَّقوی؛() اجرای حدود الهی بر غیر خاشعان و خاضعان سنگین است،ای برادر بنینهد نجاشی فردی است از مسلمانان که پردة حرمتها پاره کرد، حد را بر او اجرا کردیم که شاید کفارة گناهان او باشد، و قرآن به ما میگوید: دشمنی گروهی نباید سبب شود که عدالت نکنید عدالت کنید، آن به تقوا نزدیکتر است.»
ب) فیروز ایرانی به نام «ابولؤلؤ»، برده «مغیرةبن شعبه» بود و ناچار بود هم هزینة زندگی خویش را فراهم سازد و هم روزی دو درهم به مغیره بپردازد. روزی او چشمش به عمربن خطاب افتاد، از او دادخواهی کرد و گفت: مغیره، مقرری کمرشکنی برای من تحمیل کردهاست. خلیفه که از کارآیی او آگاه بود پرسید: به چه کار آشنا هستی؟ گفت: به نجاری و نقاشی و آهنگری. خلیفه با کمال بیاعتنایی گفت: در برابر این کاردانیها این مقرری زیاد نیست. وانگهی شنیدهام که تو میتوانی آسیابی بسازی که با باد کار کند. آیا میتوانی چنین آسیابی برای من بسازی؟
فیروز که از سخنان خلیفه بسیار ناراحت شده بود، تلویحاً او را به قتل تهدید کرد و در پاسخ وی گفت: آسیابی برای تو میسازم که در شرق و غرب نظیری نداشته باشد. خلیفه از جسارت کارگر ایرانی ناراحت شد و به کسی که همراه او بود گفت: این غلام ایرانی، مرا به قتل تهدید کرد.
سرانجام خلیفه به دست این کارگر ایرانی از پای درآمد. جای گفتگو نیست که موضوع قتل خلیفه باید از طریق دستگاه قضایی اسلام تحت تعقیب قرار گیرد و قاتل و محرک - اگر محرکی داشته باشد - محاکمه شوند. اما متأسفانه فرزند خلیفه بهنام «عبیدا»، دو فرد بیگناه را بهنامهای «هرمزگان» و «جفینه» دختر ابولؤلؤ به اتهام اینکه در قتل پدر او دست داشتهاند، کشت و اگر برخی از یاران پیامبر(ص) مانع نمیشدند او میخواست تمام اسیرانی را که در مدینه بودند از دم تیغ بگذراند.
جنایت «عبیدا» موجیاز اعتراضبرانگیخت و همگان از عثمان خواستند که قصاص شود و بیش از همه، امیر مؤمنان(ع) بر این قصاص اصرار میورزید. او به عثمان چنین گفت: «انتقام کشتگان بیگناه را از عُبیدا بگیرد.» اما عثمان در اجرای حد کوتاهی میورزید. وقتی امام(ع) از تصمیم خلیفه مأیوس شد خطاب به عبیدا فرمود: «اگر روزی بر تو دست یابم تو را به قصاص قتل هرمزگان میکشم.»()
هنگامی که امام(ع) زمام امور را به دست گرفت، عبیدا در کوفه بود. او از ترس اجرای حد، به شام گریخت و امام فرمود اگر امروز فرار کردی، روزی به دام خواهی افتاد. چیزی نگذشت که در نبرد صفین به دست علی(ع) یا مالک اشتر کشته شد.
3. انتقادپذیری
والی، هر چه هم از صمیم دل و از طریق اخلاص به حل و فصل امور بپردازد، بالاخره از آنجا که بشر محدود است دچار اشتباه خواهد بود و اگر عظمت و موقعیت والی مانع از انتقاد و بیان اشتباهات او گردد، مسلماً چرخ اصلاحات به کندی پیش برود و چه بسا آگاهی مردم از اشتباهات و ناتوانی از بیان، عقدههای روحی پدید آورد. از این جهت امام در یکی از سخنان خود یادآور میشود که نباید زمامدارِ مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت، بلکه باید در مواردی او را به خطایش آگاه ساخت. حضرت(ع) میگوید:
«فَلا تَکُفُّوا عَن مَقالَةٍ بِحَق، اَو مَشُورَةٍ بِعَدلٍ، فَاِنی لَستُ فی نَفسی بَفوقِ اَن اُخِطیءَ، ولا آمَنُ ذلِکَ مِن فِعلی اِلا ان یَکفِیَ اللهُ مِن نَفسی ما هُوَ اَملَکُ بِهِ مِنی...؛() از گفتن حق یا رأی زدن در عدالت باز نایستید که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر اینکه خدا مرا در کار نفس کفایت کند که او از من بر آن تواناتر است.»
مسلماً امام(ع) به حکم آیة تطهیر، از هر لغزشی مصون و معصوم است ولی در عین حال در اینجا به خطاپذیری خود اشاره میکند. اکنون باید دید چگونه میتوان این دو را با هم جمع کرد.
خطاپذیری امام مربوط به وجود امکانی او است و هر ممکن بالذات خطاپذیر است.
ولی مانع از آن نیست که در پرتو عنایات الهی از هر لغزشی مصون باشد و اتفاقاً امام در سخن گذشته خود به این نکته اشارت دارد و آنگاه که خطاپذیری خود را یادآور میشود، یک حالت را استثنا میکند و آن اینکه: «الا أن یکفی الله من نفسی ماهو أملک به منی.»
گذشته بر این، هدف امام(ع) از این سخن یک نوع فتح مجال برای مسلمانان در طول زمان است که افکار و اندیشههای خود را دربارة سیاستهای زمامداران بازگو کنند تا عقدة روحی پدید نیاید و مسلماً این نوع عقدهگشایی با یک رشته آثار سازنده همراه است.
و به تعبیر دیگر: این نوع پیامها جنبههای تعلیمی و تربیتی دارد.
امام در این سخن، از سیرة عملی پیامبر(ص) پیروی کردهاست، چه عظمت پیامبر(ص) مانع از آن نبود که انتقادپذیر باشد، هر چند انتقاد آنان با پاسخ قطعی پیامبر(ص) همراه بود.
روزی که ابراهیم فرزند پیامبر(ص) درگذشت، پیامبر(ص) بر او اشک ریخت و گریه کرد.
عبدالرحمنبن عوف به انتقاد از کردار پیامبر(ص) پرداخت و گفت: شما ما را از گریه نهی کردی و چگونه بر فراق فرزندت گریه میکنی، پیامبر(ص) به هدایت او پرداخت و گفت: من از چنین گریه که از عشق و عاطفة انسانی برخیزد نهی نکردم. گریة من رحمت است و آن کسی که رحم نکند مورد مرحمت قرار نگیرد.()
آزادی واقعی همان است که امام(ع) در حکومت خود پدید آورد و از مردم خواست که دربارة او انتقاد کنند. در سایة همین انتقادپذیری، یکی از ابتکارات امام «تأسیسِ خانة عدالت خواهی» بود که امروز از آن به «دیوان عدالتداری» تعبیر میکنند. او خانهای را معین کرد که مردم شکایت خود را از نظام و غیره به آنجا ببرند تا امام از نزدیک با درد مردم آشنا شود.
مسلماً در این نامهها علاوه بر انتقاد از کارگزاران، نکتة دیگری بود که مردم نیازهای خود را نیز از طریق نامه به امام برسانند و چه بسا سخن گفتن رو در رو، مایة کوچکی افراد شود و امام، بدین نکته چنین اشاره میکنند: «من کانت له الی منکم حاجة فلیرفعها فی کتاب لاصون وجوهکم فی المسألة؛() هر کس نیازی به من دارد در نامهای بنویسد تا آبرو را از این طریق حفظ کنند.»
ابو هلال عسکری در تأسیس چنین خانهای، امام را پیشگام میشمارد و میگوید حتی برخی دشمنان که منافع آنان به خطر افتاده بود در نامههایی فحش مینوشتند و به آن خانه میافکندند؛()
4. شایسته محوری
در سیاست امام(ع) مناصب در گروه شایستگیها بود و هیچ نوع رابطه بر ضابطه حکومت نمیکرد. او پیوسته میکوشید افراد نالایق را از کارهای کلیدی بردارد، و افراد ایمن و مخلص را روی کار بیاورد.
یکی از کارهای نخستین امام آنگاه که به زمامداری رسید، عزل تمام استانداران و کارگزاران بزرگ عثمان بود. او همه را با نامه عزل کرد و جای آنان افراد صالح گمارد و فقط ابوموسی اشعری را در مقام خود تثبیت نمود. چنین شیوهای بر سیاستمداران آن روز، هر چند هم به علی(ع) اخلاص میورزیدند، سنگین بود. آنان گفتند همة این افراد را بر مقامهای خود تثبیت کن و آن گاه که بر امور کشور مسلط شدی، و سرزمین پهناور اسلامی در قبضه قدرتت قرار گرفت، همگان را بر کنار کن.
مسلماً آنان در این پیشنهاد مخلص بودند ولی پیشنهاد آنان با شیوه و سیاستهای الهی سازگار نبود، لذا امام فرمود: این پیشنهاد شما نوعی مکر و حیله و خدعه است من از این راه وارد نمیشوم.
پس از زمامداری علی(ع) معاویه از بیعت با ایشان خودداری کرد و به امام پیام فرستاد که اگر وی موقعیت او را نسبت به شام و اطراف آن تثبیت کند، آن گاه با حضرت(ع) بیعت خواهد کرد.
مغیرةبن شعبه از این پیام آگاه شد و از طریق صدق و صفا، تثبیت معاویه را پیشنهاد کرد، و گفت: ای امیر مؤمنان(ع) تو معاویه را میشناسی. خلفای پیشین، حکومت شام را از آن وی قرار دادند، تو همچنین کن. از همین راه وارد شو آنگاه که به قدرت رسیدی او را عزل کن.
امام(ع) به اصول سیاسی مردان الهی اشاره کرد و گفت: مغیره! آیا تو ضمانت میکنی که من از لحظة تثبیت تا روزی که او را خلع کنم زنده بمانم گفت: نه، امام این آیه را تلاوت کرد:
«و ما کنت متخذ المضلین عضداً؛ (کهف/ 51) من هرگز گمراهان را همکار خود نمیگیرم.»
امام(ع) در عزل ولاة، از فرمان الهی الهام میگیرد و قرآن اجازه نمیدهد که ظالمان و ستمگران، یک لحظه بر مردم حکومت کنند. کسانی که حکومت برای آنان هدف است نه وسیله، همان راه را بر میگزینند که مغیره پیشنهاد کرد. ولی امام(ع) و امثال ایشان که حکومت برای آنان وسیلة اجرای حق است راه دوم را بر میگزیند. هر چند عزل معاویه دشواریهایی مانند جنگ صفین پدید آورد، اما این دشواریها، در مقابل رضایت خدا چندان مهم نیست.
ابن عباس میگوید: در شرایط خاصی دیدم امیر مؤمنان(ع) کفش خود را پینه میزند، به او گفتم این کار را رها کنید که ما با شما کارهای لازمتری داریم. امیر مؤمنان(ع) به کار خود ادامه داد، آن گاه هر دو لنگه کفش را در برابر من نهاد گفت: ارزش یک جفت کفش در نظر من محبوبتر از حکومت است، مگر اینکه من در سایة آن، حق را زنده و باطل را بمیرانم.() آن کس که از این دیده به حکومت بنگرد، طبعاً نمیتواند با عاملان عثمان که سالیان درازی خون مردم را به شیشه گرفته بودند مصالحه کند؛
5. مردم سالاری
حکومت اسلامی حکومت مکتبی است، یعنی ترکیبی است از حکومت قانون الهی و خواستههای مردمی. در حکومت اسلامی خطوط کلی از جانب وحی معین میشود و مردم باید پیرو این خطوط کلی باشند و هرگز با تأسیس مجالسی نمیتوان خراشی در این خطوط پدید آورد.
آری لباس این خطوط و کیفیت پیاده کردن آن در اختیار مردم است، اینجاست که حکومت اسلامی هر دو عنصر خود را دارا میباشد؛ خطوط کلی از جانب خداست و شیوة پیاده کردن از جانب مردم است.
یکی از اصول سیاسی امام(ع) این است که به رضایت تودهها و نوع مردم، عنایت بیشتری مبذول مینمود و هرگاه حاکم، میان جلب دو رضایت قرار بگیرد (رضایت تودهها و به اصطلاح مردم سالاری و رضایت طبقة معینی) حاکم باید در صدد جلب رضایت همگان باشد نه یک طبقة خاص.
در عزل کارگزاران عثمان، تودة مردم خواهان چنین عزلی بودهاند و اصولاً آنان امام(ع) را بر این کار برگزیده بودند و اگر ایشان به خواستة آنان جامة عمل نمیپوشانید اصل حکومت امام متزلزل میگشت، از این جهت در نامة خود به مالک چنین مینویسد:
«ولیکن احب الامور الیک اوسطها فی الحقَّ، و اعمها فی العدل، واجمعها لرضی الرعیةِ، فانَّ سخطَ العامةِ یجحفُ برضی الخاصة، و انٍّ سخطَ الخاصةِ یغتَفَرُ مع رضی العامةِ. ولیس احدٌ منَ الرَّعیَّةِ اَثقَلَ عَلَی الوالی مَؤُونَةً فی الرَّخأِ، وَ اَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فَی البَلأِ، وَ اَکرَهَ لِلا ِنصافِ، وَ اَساَلَ بِالا ِلحافِ، وَ اَقَلَّ شُکراً عِندَ الا ِعطأِ، وَ اَبطَاَ عُذراً عِندَ المَنعِ، وَ اَضعَفَ صَبرَاً عِندَ مُلِماتِ الدَّهرِ مِن اَهلِ الخاصَّةِ. وَ اِنَّما عِمادُالدینِ، وَ جَماعُ المُسلِمینَ، وَ العُدَّةُ لِلا عدأِ، العامَّةُ مِنَ ألا ُمَّةِ؛ فَلیَکُن صَغوُکَ لَهُم، وَ مَیلُکَ مَعَهُم!؛() و باید از کارها آن را بیشتر دوست بداری که نه از حق بگذرد و نه فرو ماند، و عدالت را فراگیر بود و رعیت را دلپذیرتر که ناخشنودی همگان، خشنودی نزدیکان را بیاثر گرداند و خشم نزدیکان، خشنودی همگان را زیانی نرساند... و همانا آنان که دین را پشتیبانند و موجب انبوهی مسلمانان، و آمادة پیکار با دشمنان، عامة مردمانند. پس باید گرایش تو به آنان بود و میلت بهسوی ایشان.»
6. انسانمحوری
انسانمحوری یکی از اصول سیاسی امام(ع) است. در حالی که شرافت و فضیلت و نجات اخروی از نظر امام، از آنِ انسانی است که از آخرین شریعت پیروی کند، ولی در عین حال او برای جان و مال دیگر انسانها تحت شرایطی احترام قایل شده است و هرگز انسانها را به جرم مسلمان نبودن فاقد احترام نمیشمرد. در این مورد داستانی است که شیخ حر عاملی آن از امام امیر المؤمنان(ع) چنین نقل میکند:
پیر مردی نصرانی بود که عمری کار کرده و زحمت کشیده بود، اما در آخر عمر از طریق گدایی زندگی میکرد. روزی امیر مؤمنان(ع) در عبور گذرگاهی با این وضع رقتبار، روبهرو شد و از احوال این پیرمرد جستجو نمود. سرانجام روشن شد که این مرد فاقد هر نوع امکانات زندگی است و جز گدایی راه دیگری برای زندگی ندارد. کسانی که پیرمرد را میشناختند آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد نصرانی است و تا جوان بود و چشم داشت کار میکرد. او اکنون که هم جوانی را از دست داده است و هم چشم را، نمیتواند کار بکند و ذخیرهای هم ندارد و طبعاً گدایی میکند. علی(ع) فرمود:
«عجب! تا وقتیکه توانایی داشت از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشتهاید؟ سوابق این مرد حکایت میکند که در مدتی که توانایی داشته کار کرده و خدمت انجام داده است، بنابراین بر عهدة حکومت و اجتماع است که تا زنده است او را تکفل کند. بروید و از بیتالمال به او مستمری بدهید.»()
امام در نامه به مالک چنین مینویسد:
«و لا تکُونَنَّ عَلَیهِم سَبُعاً ضارِیاً تَغتَنِمُ اَکلَهُم، فاِنَّهُم صِنفانِ: اِمَّا اَخٌ لَکَ فی الدٍّینِ، وَ اِما نَظیرٌ لَکَ فی الخَلقِ؛() همچون جانوری شکاری نسبت به رعیت نباش که خوردن اموال آنان را غنیمت بشماری، زیرا مردم بر دو دستهاند: دستهای برادر دینی تو، و دستة دیگر در آفرینش با تو همانند.»
این نهتنها شیوة علی(ع) بود، بلکه شیوة فرزندان او نیز چنین بود. امام صادق(ع) در مسیر خود در راه مکه به مدینه، چشمش به مردی افتاد که خود را روی تنة درختی انداخته است. امام(ع) نزدیک آمد و از او پرسید: تشنهای. او در پاسخ گفت: بلی. غلام امام(ع) به دستور ایشان، به مرد آب داد ولی قیافه مرد حاکی بود که او مسیحی است و مسلمان نیست. یاران امام(ع) در مورد نیکوکاری به غیرمسلمان پرسیدند، و با جواب مثبت امام روبهرو شدند؛()
7. تعهد به اصول اخلاقی در اوج قدرت
یکی از اصول سیاستهای امام(ع) این بود که در اوج قدرت، ارزشهای اخلاقی را فراموش نمیکرد و هرچند حس انتقامگیری از دشمن، او را بر نادیده گرفتن این اصول وادار مینمود، ولی امام فردی نبود که تسلیم احساسات دور از منطق شود، ولو مالامال از خشم و غضب به دشمن باشد.
در جنگ صفین، سپاه معاویه زودتر از سپاه امام به سرزمین صفین رسید و با گماردن هنگی عظیم از سپاه خویش، مانع از بهرهگیری سربازان امام از آب فرات گشت.
امام یکی از خردمندترین یاران خود بهنام «صعصعه» را بهعنوان سفیر خویش به خیمة معاویه که در قلب لشکر قرار داشت اعزام نمود تا پیام امام را دربارة باز گذاردن راه فرات به او رساند. شگفت آنجاست که عمروعاص عقل منفصل معاویه و دیگر حاشیهنشینان وی، بستن آب را به روی سربازان امام کار قبیح و زشت شمردند ولی فرزند ابیسفیان آن را نوعی برگ برنده برای پیروزی تلقی میکرد.
شکایتهای فراوان از فرماندهان و سربازان به امام رسید. فشار عطش از یک طرف و خطبة مهیج امام(ع) برای تسخیر شریعة فرات از طرف دیگر سبب شد که دو هنگ از سواره نظام با یک خیزش و حملة برقآسا دشمن را از سر راه بردارند و بر مسیر آب تسلط یابند. در این موقع گروهی از فرماندهان به حضور امام رسیدند و پیشنهاد کردند او نیز مقابلة به مثل کند، ولی وی پس از تسلط بر شریعه، دست دشمن را در بهرهبرداری از آب فرات باز گذاشت و از این طریق ثابت کرد در حال نبرد با بدترین دشمن، باید به اصول اخلاقی ملتزم شد و برخلاف معاویه هدف را وسیلة توجیهگری ندانست. امروز سیاستمداران جهان از هر نوع وسیلة ضدانسانی برای پیروزی در جنگ بهره میگیرند و معتقدند هدف مقدس (پیروزی بر دشمن) هر نوع وسیله را توجیه میکند.
در سال 1945 میلادی، مجلس امریکا بمباران اتمی دو شهر از شهرهای ژاپن را تصویب کرد، و ترومن، رئیس جمهور وقت، مجری این مصوبه گردید. در این نبرد، 150 هزار انسان بیگناه جان باخت و آثار زیانباری در منطقه بهجای نهاد که هنوز هم ادامه دارد. ترومن، در یک مصاحبة مطبوعاتی گفت: ما این طرح را اجرا کردیم تا جنگ زودتر پایان یابد! در غیر این صورت جنگ طولانیتر میشد!
ولی در آن مصاحبه یک فرد شجاع نبود که از او بپرسد شما چه الزامی به اصل جنگ داشتید تا برای خاتمه دادن آن، دست به چنین کار ضد انسانی زدید؟
8. احترام به آزادیهای معقول
سیاست «قرآن بر سر نیزة» معاویه و همفکرش عمروعاص، شکاف عجیب در میان سپاه امام(ع) پدید آورد و صمیمیترین دوستان او را بهصورت انسانهای معترض و احیاناً برانداز درآورد. این گروه که در تاریخ از آنان بهنام «خوارج» نام میبرند، خود از طرفداران مسألة «حکمیت» بودند و اصرار میورزیدند که نبرد متوقف شود تا از طرفین نفر انتخاب گردد و دربارة امام و معاویه با توجه به اصول اسلام و قرآن قضاوت کنند. امام بهناچار بر این حکمیت تن داد، درحالی که میدانست که این حکمیت نتایج زیانباری خواهد داشت، ولی اصرار سپاه و رو در رویی آنان با امام او را تسلیم این اندیشه کرد و صلحنامهای تنظیم شد و طرفین امضا نمودند.
هنوز مرکب حکمیت بر روی کاغذ خشک نشده بود که همان گروه از کار خود نادم و پشیمان گشتند و این بار اصرار ورزیدند که امام(ع) تعهد خود را نادیده بگیرد و بار دیگر نبرد را آغاز کند.
امامبهآنان فرمود: شماحکمیت را بهمن تحمیل کردید؛ ما میان خود و آنان پیمانی امضا کردیم و شروطی را پذیرفتیم و مواثیق به آنان دادیم.
خدا میفرماید:
«وَ اوفُوا بَعَهدا اِذا عاهدتم و لا تنقضُوا الأیمان بعد توکیدها و قد جعلتم ا علیکم کفیلاً ان ا یعلم ما تفعلون؛ (نحل/ 91) و چون با خدا پیمان بستید، به پیمان خود وفا کنید و سوگندهای خود را پس از استوار کردن آنها مشکنید، با اینکه خدا را بر خود ضامن و گواه قرار دادید، زیرا خدا آنچه را انجام میدهید میداند.»
خوارج با حضور در مسجد و عدم شرکت در نماز، مخالفت خود را اظهار میداشتند و به هنگام اقامة نماز به دادن شعارهای تند میپرداختند.
روزی امام(ع) به نماز ایستاده بود. ابن کوأ، از سران خوارج، بهعنوان اعتراض این آیه را تلاوت کرد:
«وَ لَقد أُوحی اًلیکَ وَ اًلی الَّذین مِن قَبلِکَ لَئِن أَشرَکتَ لَیَحبِطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَن مِنَ الخاسِرینَ؛ (زمر/ 65) به تو و به پیامبران پیش از تو وحی کردیم که اگر شرک ورزی، عمل تو تباه میشود و از زیانکاران بهشمار میآیی.»
امام با کمال متانت و به حکم این آیة قرآن که میفرماید: «وَ اًذا قُرء القُرآن فَاستَمَعُوا لَهُ و أَنصِتُوا لَعَلَّکم تُرحَمُون» (اعراف/ 204) سکوت کرد تا ابنکوأ آیه را تمام کرد و سپس به نماز خود ادامه داد. ولی او مجدداً آیه را خواند و امام نیز سکوت کرد. ابنکوأ چند بار این عمل را تکرار کرد و امام(ع) با کمال صبر و حوصله سکوت برگزید. سرانجام امام(ع) با تلاوت آیة زیر، به او پاسخ گفت؛ بهگونهای که آسیبی به نماز او نرسید و هم او را ساکت و منکوب کرد:
«فاصبِر اًنَّ وَعدَ ا حَق وَ لا یَستَخفنکَ الَّذینَ لا یُؤمِنُونَ؛ (روم/ 60) صبر را پیشه ساز و کارهای افراد غیر مؤمن تو را خشمگین نسازد.»()
امام(ع) به این نوع آزادیها تن میداد و تا روزی که خوارج دست به جنایت و ناامنی نزده و به فکر براندازی نبودند حتی حقوق آنان را از بیتالمال قطع نکرد. ولی از لحظهای که ناامنی در کوفه و اطراف آن پدید آوردند و خون بیگناهان را ریختند، امام(ع) نبرد با آنان را فریضه دانست و زمین را از لوث وجود آنان پاک ساخت. تا اینجا ما به همین اصول هشتگانه از سیاستهای امام(ع) در سیرة عملی خود بسنده میکنیم و تبیین اصول دیگر از سیاست آن حضرت را، چه در قلمرو مسائل فرهنگی و چه در قلمرو مسائل اقتصادی، به وقت دیگر موکول میکنیم و از پیشگاه ملکوتی امام(ع) که نتوانستیم نیمرخ روشنی از برخی از اصول سیاسی او را ترسیم کنیم پوزش میطلبیم.
پینوشتها:
. فتح الباری، 6، ص 233.
. مروج الذهب، ج 2، ص 350.
. نهجالبلاغه، خطبة 15.
. کتاب الخلاف: کتاب الصلاة، مسألة 268.
. شرح نهجالبلاغة، ابن ابیالحدید، ج 3، ص 154.
. همان: 2/143.
. غررالحکم، شمارة 10041؛ کافی، کلینی، ج8، ص 24.
. نهجالبلاغه، الخطبة 200؛ نابیع المودة: ج 1، ص 454؛ المعیار و الموازنة، ص 166.
. شرح نهجالبلاغة، ابنابیالحدید: ج 3، 257؛ اسدالغابة، ج 5، ص 287.
. در مصاحبه خود با مجله... شماره...
. الاستیعاب، ج 4، ص 374.
. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 147؛ بحارالانوار، ج 41، ص 29.
. طبقات ابنسعد، بیروت ج 5، ص 17؛ انساب بلاذری، ج 5، ص 24.
. نهجالبلاغه، خطبة 216.
. سیرة حلبی، ج3، ص 348.
. العقد الفرید، ج 1، ص 203.
. الاوائل، ص 142.
. سیره حلبی، ج 3، ص 348.
. نهجالبلاغه، نامة 53.
. وسائل الشیعه، ج 2، ص 425.
. نهجالبلاغه، نامة 53.
. وسائل الشیعه، ج 2، ص 50.
. تاریخ طبری، ج 4، ص 54؛ شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 269.