خشونت و تساهل
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
استاد مصباح یزدی، نزدیک بهش نیم قرن است که در کار تفکر در فلسفه، منطق، کلام، فلسفة دین، فلسفة سیاست و حقوق و اخلاق و نیز تفسیرند و نظریات ایشان، غالباً مورد توجه صاحبنظران داخلی و بینالمللی قرار میگیرد. آنچه ملاحظه میکنید گزیدهای از سخنرانی ایشان در جلسة هماندیشیاساتیددانشگاههای تهراناستکه دراردیبهشت ماه سال جاری در «مسجد نور» برگزار شد:متن
بسمالله الرحمن الرحیم - یا ایها الذین آمنوا لاتتخذو اعدوی و عدوکم اولیآء تُلقونَ الیهم بالمودَّةِ و قد کفروا بما جأَکُم من الحَق یُخرجون الرسولَ و ایاکم اَن تُؤمنوا بالله ربکم ان کُنتم خرجتم جهاداً فی سبیلی و ابتغأ مَرضاتی تُسِرون الیهم بالمودة و اَنا اعلم بما اَخفیتم و ما اَعلنتم و مَن یفعله منکم فقد ضَلَّ سوآءَ السَّبیل (1) اِن یَثقفوکم یکونوا لکم اعدآءً و یَبسُطوا الیکم ایدیَهُم و اَلسنتهُم بالسوءِ و وَدوا لو تَکفرونَ (2) لَن تنفعکُم اَرحامُکم و لا اولادُکم یومَ القیامة یَفصُل بینکم و الله بما تعملون بصیرٌ (3) قد کانت لکم اُسوةٌ حَسنةٌ فی ابراهیم و الذین معه اذقالوا لقومهم اِنا بُرَآء منکم و مما تعبدون من دونِ الله کَفرنا بکم و بَدا بَیننا و بَینکم العداوةُ و البغضآءُ ابداً حتی تؤمنوا بالله وحده الا قول ابراهیم لابیه لاَستغفرَنَّ لَک و ما املکُ لک مِنَ الله مِن شیی رَبَّنا علیکَ توکلنا و الیک اَنَبنا و الیک المصیر(4)
آیات 1 الی 4 سورة ممتحنه
خدای متعال میفرماید: ای مؤمنین، دشمن من و دشمن خود را دوست نخوانید. شما مودت را به آنها القأ میکنید تا رابطه دوستی برقرار کنید حال آنکه دشمنان، آن حقی را که از طرف خدا برای شما آمده، انکار نموده و پیامبر و مومنین را به جرم اینکه ایمان بخدا دارند آواره کردند. پس دشمنان خود و خدا را دوست قرار ندهید، اگر براستی برای جهاد در راه خدا حاضر شدید. شما که بخاطر جهاد در راه خدا و جستجوی خوشنودی او قیام کردید اینک با دشمنان او ارتباط برقرار نکنید و در پنهان با ایشان دوستی نورزید و لبخند نزنید. من که خدای شما هستم از آشکار و پنهان شما آگاه هستم و هر کس چنین شیوهای اتخاذ کند و با دشمنان خدا و دشمن مومنین، رابطه دوستی برقرار کند، راه را گم کرده است.
زیرا دشمن اگر دسترسی پیدا کند به شما دستدرازی خواهند کرد و بر شما تسلط خواهند یافت و زبانشان را به بدی خواهند گشود. این برقرار کردن رابطه با دشمنان خدا، یا به ملاحظة روابط خویشاوندی است و یا انتظار لطف آنها را دارید ولی بدانید که آنان و نیز فرزندان و نزدیکانتان به شما سودی نخواهند بخشید. سر و کار شما تنها با خداست و باید رضایت او را جلب کنید. در قیامت، بین شما داوری خواهند کرد و خدا به آنچه انجام میدهید بیناست. شما به ابراهیم(ع) و کسانی که با او بودند تأسی کنید. الگوی خوب، همانانند زیرا به مردمشان که بتپرست بودند و اکثریت قاطع داشتند، صریح گفتند که ما از شما و از آنچه میپرستید بیزاریم و کفر ورزیدیم به شما. شما را قبول نداریم و طردتان میکنیم. خدا میفرماید به او تأسی کنید که چگونه رفتار کرد و از ما میخواهد که یاد بگیریم از ابراهیم که به مشرکین گفت: بین ما و شما خشم و نفرت، دشمنی و کینه برقرار شد و این کینه برای همیشه منعقد شد مگر وقتی که شما به خدای یگانه ایمان بیاورید. یعنی با شما تساهل نمیکنیم و نقطة پایان دشمنی ما با شما، ایمان شماست. تنها اگر ایمان آورید، دشمنی ما تمام میشود و الا ادامه خواهد داشت برای همیشه. سپس میفرماید شما به همه رفتارها و گفتارهای ابراهیم(ع) اقتدا کنید و از او الگو بگیرید مگر در یک چیز. تنها از یک سخن ابراهیم(ع) تقلید نکنید یعنی فقط او حق داشت بگوید ولی شما چنین وظیفهای ندارید و آن نکتهای بود که ابراهیم(ع) به عمو یا پدر زنش آذر گفت که «برای تو استغفار خواهم کرد» یعنی وعده داد که برای تو استغفار میکنم در حالیکه مشرک بود. خدا فرمود اینرا از ابراهیم(ع) یاد نگیرید و شما به مشرکین، وعدة اینکه برای آنها استغفار میکنید، ندهید گر چه ابراهیم(ع) هم به آذر گفت که قول نمیدهم خدا ترا بیامرزد اما استغفار برای تو خواهم کرد، شما حتی اینرا هم نگوئید زیرا رابطهتان باید با دشمن خدا بکلی قطع بشود و امیدی به آنها ندهید.
ما نظیر این آیات در قرآن کریم، فراوان داریم. قرآن، یک مسئله روانشناختی مطرح میکند، میدانیم که مردم فطرتاً - اگر عوامل اجتماعی یا نفسانی در آنها اثر منفی نکند - همگی، میل به حق و خوبیها و به راستی و درستی دارند و این عوامل خارجی است که انسان را منحرف میکند. البته بحثهای زیادی در فلسفه روانشناسی است که انسان طبعاً خیر است یا شر؟ و یا هر دو عامل به یکسان در او وجود دارد؟ ولی به هر حال این اندازه را قرآن قبول دارد و روایات زیادی با این مضمون داریم که: «کل مولودٍ یُولد علی الفطرة.» شواهد و تجارب زیادی هم هست که همة انسانها طبعاً و فطرتاً طالب خیر هستند. حال آیا طالب شر هم بعلاوه هستند یا نه؟ آن بحث دیگری است. حال میپرسیم که آیا میشود در اثر علل مختلف روانی و اجتماعی، انسانی با انسان یا گروه انسانی دیگری واقعاً دشمن شود یا اینکه همة انسانها همواره خیرخواه یکدیگر هستند و دشمن ندارند و اگر هم اختلاف نظری و سوءتفاهمی هست زود حل میشود و دشمنی ریشهداری بین انسانها اصلاً وجود ندارد؟ کدام است؟ قرآن میفرماید خصومت انسانها گاه حتی پس از بلوغ فکری به حدی میرسد و چنان رویاروی هم قرار میگیرند که به خون هم تشنه میشوند و دشمنی عمیق برقرار میشود منتهی گاه بر سر منافع مادی یا حسد بردن بر مقام و موقعیت اجتماعی است مثل فرزندان بلاواسطه حضرت آدم(ع)، که چون قربانی یکی قبول شد و یکی نشد، قابیل از سر حسد، دیگری را کشت که چرا او نزد خدا عزیزتر از من است. و یا فرزندان یعقوب که دوازده پسر داشت به یکی (یوسف(ع» حسد بردند و حاضر شدند به پای کشتن هم بروند. پس نمیتوان انکار کرد که بین انسانها عداوتهای عمیق پیدا میشود منتهی گاه دشمنیها چنانچه مثال زدیم بر سر مسائل مادی دنیوی بوجود میآید و گاه دشمنیهایی است که بر اساس اعتقاد و ایدئولوژی بوجود میآید مثل جنگهای عقیدتی و دینی که در طول تاریخ واقع شده و گاهی دو برادر، گاهی پدر و پسر باهم میجنگیدند. امیرالمومنین(ع) در نهجالبلاغه میفرماید ما در زمان پیغمبر(ص) با برادرانمان، پدرانمان و با خویشاوندانمان میجنگیدیم بر سر اینکه مشرک باشند یا مسلم؟ جنگ و دشمنی بود و طرفین علیه هم شمشیر میزدند. این یک واقعیت است. اگر بطرز شعاری یا شاعرانه بطور مطلق بگوئیم: نه آقا بشریت، همه مهربان هستند، همه خیرخواه هم هستند و اگر اختلافی پیش بیاید فقط سوءتفاهم است و همه مینشینند با هم لبخند میزنند و تساهل میورزند و گفتوگو و خوش و بش میکنند و رفع میشود، خود را گول زدهایم و تسلیم دشمن و خلع سلاح شدهایم زیرا
دشمن دین که جایی نمیرود و بخاطر لبخند ما سلاح را کنار نمینهد. پس علل دشمنی مختلف است و یکی هم دین است. این سوره ابتدائش این است که «لا تتخذوا عدوی وعدوکم اولیآء» یعنی: ای مسلمانها با دشمن من که دشمن شماست، دوستی نکنید. دشمن مومن و دشمن خدا، یکی است زیرا کسیکه مومنین را به خاطر ایمانشان دشمن میدارد در واقع به خاطر خدایشان است چون مومنین با بقیه، فرق دیگری ندارند. خداوند میفرماید میدانم بعضی از شما رابطه با دشمنان خدا دارید و پنهانی با آنها دوستی میورزید اما از ابراهیم(ع) درس بگیرید و رویاروی دشمنان خدا صریحاً بایستید و فریاد بزنید که: «انا برئآء منکم»، ما از شما بیزاریم. و بگوئید که این دشمنی ادامه خواهد داشت برای همیشه، چون بر سر خداست. این منطق ابراهیمی بر فرهنگ عمیقی استوار است که یک فرهنگ واقعبینانه و انسانشناسانه است. این یک تخیل یا قرارداد نیست، تلقین نیست، واقعیتهایی است که میان انسانها خوب و بد، جریان دارد و خدا این را میدانست و براساس آنها این فرهنگ را توصیه میفرماید.
اما در دنیای امروز کسانی، فرهنگ دیگری را براساس تولرانس لیبرالی ترویج میکنند. اصل «دشمنی بی دشمنی»، و این اصلی است که براساس آن فعالیتهای فرهنگی، علمی، توضیحات روانشناسانه و مسائل بسیاری شکل میگیرد، تبلیغات، فیلمها، تئاترها و تمام وسایل تبلیغاتی بکار گرفته میشود که مرزبندیهای عقیدتی و دوستیها و دشمنیهائی که اساس فرهنگی - نه مادی - دارند، حذف شود. چند سال است که در کشور ما هم روی این مسئله بشدت کار میشود و متأسفانه بعضی از مسئولین کشور هم بیتابانه و ناآگاهانه در این راه پیش میروند، حالا چرایش بماند ولی ما اینجا حسابمان را باید با این طرز فکر غلط صاف کنیم.
این فرهنگ جهانی، اولاً جهانی نیست و جهانی بودنش یک دروغ است این فرهنگ غربی و یک ترفند استعماری است. دشمنی خودشان نسبت به ما از دشمنی ما نسبت به آنها به مراتب، بیشتر است. قرآن به دروغ نمیگوید که اگر دستشان به شما برسد، نابودتان میکنند. همانها که میگویند طرفدار تساهل و تسامح هستند اگر دستشان به شما برسد پدرتان را درمیآورند. تا دسترسی به شما ندارند و تسلط پیدا نکردهاند این
حرفهای ملیح را میزنند تا با فریب شما، خلع سلاحتان بکنند ولی وقتی سوارتان بشوند دیگر رحم به پیر و جوانتان نخواهند کرد.
این فرهنگی است که قرآن به ما معرفی میکند و در وصف مومنین میفرماید:
«الذین معه اشدآء علی الکفار رحمآء بینهم» یعنی اولین وصف مومنین، اینست که نسبت به کفار، سرسخت و آشتیناپذیرند و بین خودشان مهربان هستند. یعنی ابتدأ، تبری است و بعد تولی. این فرهنگ اسلامی قرآنی است. حال اگر بخواهند آن فرهنگ مادی غرب را بر ما تحمیل کنند راهش چیست؟ هر تلاشی مادامیکه ما مسلمان هستیم و به این قرآن و حدیث و به رفتار امام حسین(ع) و غزوههای پیغمبر(ص) و جنگهای علی(ع) معتقدیم، نمیتوانند بر ما تحمیل کنند. ما میگوئیم علی(ع) چهار سال و نه ماه حکومت کرد که همه به جنگ گذشت. پیغمبر(ص) در ده سال مدینه، بیش از هفتاد غزوه و سریه داشت. وقتی طلحه و زبیر با عایشه امالمؤمنین، جنگ جمل راه انداختند، علی(ع) نگفت بیایید بنشینید با هم تقسیم کنیم. بالاخره طلحه و زبیر که بچه نبودند، از کاندیداهای خلافت و از شش نفری بودند که عمر برای خلافت تعیین کرد. یعنی شخصیت اجتماعی طلحه و زبیر در عرف آن روز، چیزی در حد علی(ع) بود. بعد هم جنگ با معاویه که چند سال طول کشید و بیش از صد هزار مسلمان از طرفین کشته شدند آنهم در آنروز.
در جنگ هشت ساله، ما با سلاحهای کشتار جمعی کنونی، دویست هزار و اندی شهید داشتیم. آن زمان که تک به تک با شمشیر میجنگیدند، صد هزار نفر کشته شدند. بعد جنگ نهروان با خوارج بود و آخر هم بدست خوارج کشته شدند و اگر حیاتش ادامه پیدا میکرد باز در صدد راه انداختن جنگ دیگری با دشمنان اسلام و عدالت بود. خطبههایش هست. سیره پیغمبر ما و ائمه ما این است. قرآن ما این است. اگر کسی بخواهد آن فرهنگ سازشکاری و سهلاندیشی و سهلانگاری و معاملهگری و بیغیرتی را بر ما حاکم کند از چه راهی وارد میشود؟ هیچ به ذهنتان میرسد؟ یک راهش اینست که بگویند پیغمبر«ص» و علی«ع» هم ممکن است اشتباه کرده باشند. قدم اول این بود که عصمت پیغمبر(ص) را مخدوش کنند و اینکار چند سال است که شروع شده است. بالاخره ما عمری گذراندیم و ریشی سفید کردیم. آن اوائل من متحیر بودم که بین این همه مسائل، چه اصراری دارند که مسئلة «عصمت» را زیر سؤال ببرند؟! چه سری بود؟ اتفاقاً خیلی حساب شده بود چون این سدی است که باید شکسته بشود. راه تبعیت از پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) را میخواستند ببندند. بعد سراغ قرآن آمدند و گفتند از کجا که قرآن، کلام خدا باشد؟ چند سال پیشتر در یک کنفرانس در اروپا مطرح کردند که قرآن، کلام خدا نیست و کلام پیغمبر است و چون کنفرانس با مسیحیان و گفتوگوی ادیان بود آنها هم خیلی به به و چه چه کردند که عجب اعتراف ضد قرآنی خوبی بدست آوردیم چون مشکل مسیحیان این است که انجیلهای کنونی، کلام خدا نیست و یوحنا و لوقا و مرقس نوشتند. گفتند عجب سوژه خوبی پیدا کردیم. قرآن هم به اعتراف خودشان مثل انجیل ما شد پس دیگر برتری ندارد.
راه سوم هم این بود که گفته شود معرفت پیغمبر(ص) هم معرفت بشری است و لذا قابل خطا است. چه کسی گفته که حرف پیغمبر، درست است؟ چهار نادان غافل را هم گول زدند که معرفت بشری مطلقاً خطابردار است و پیغمبر(ص) هم معارفش مطلقاً بشری است پس قرآن هم اعتباری ندارد چون کلام پیغمبر است و شاید او اشتباه کرده است!! به طریق اولی، دیگر جایی نمیماند که شما بگویید مرجع تقلید چه فتوائی داده است! پیغمبر و امامش اشتباه کردند، مرجع تقلید دیگر کیست؟! پس راه باز شد برای این که همه چیز زیر سوال برود. من عرض میکنم که تا امروز، هیچ خیانتی علیه راه خدا بالاتر از این انجام نگرفته است که بدون قاعده و حساب بگوئیم: «قرائتهای مختلف»! یعنی هر کس، هر نسبتی که خواست به «دین» بدهد و هر طور خواست تفسیر کند با این تعبیر که هر کسی فهم خودش را بچسبد و هیچیک از فهمها هم اعتبار ندارد و هیچکدام هم بهتر از دیگری نیست!! این یک صراط مستقیم، آن هم یک صراط مستقیم است!! یعنی حجیت کلام خداو پیغمبر(ص) و رفتار پیغمبر و امام معصوم(ص) از بین برود. هر وقت بگویید که پیغمبر چنین گفته، میگوید خوب گفته باشد، ما یک قرائت دیگر داریم. اگر بگوئید آیه قرآن اینطور میگوید، میگوید این فهم شماست، شما فهم خودت را مطلق نکن، یک قرائت دیگری هم هست. دیگر در هیچ مورد و به هیچ آیه و حدیثی نمیشود استناد کرد، راه احتجاج بسته میشود. همة راههای هدایت به روی انسان بسته میشود. میرسیم به عقل. عقل چیست؟! اصلاً عقلی وجود ندارد. در مکتب پوزیتویزم یا در فلسفة تحلیلی تجربی که غیر از ادراکات حسی و تجربی، ما چیزی نداریم. آنها نمیتوانند این مفاهیم متافیزیکی و مسائل فلسفی را برای ما حل کنند. این جریان، همان عقائد پوزیتویستها و دیگران را علیه «عقل» هم میگویند: پس نه «عقل»، حجت است نه «نقل»، حجت است، نه رفتار «معصوم»، حجت است و نه مجتهد غیرمعصوم. پس هر چه دلتان میخواهد در این آشفته بازار بگوئید و همه با هم تساهل داشته باشید و با هم بسازید!! دیگر راهی جز «تولرانس» و پلورالیزم، باقی نمیماند. وقتی نشود اثبات کرد که حقی هست و باطلی، پس همه در ردیف هم خواهید بود و همه باید با هم بسازید. اینها زمینهسازی برای اسلامزدائی میکنند. فکر میکنید خیانتی به اساس دین و خداپرستی، بالاتر از این ممکن است؟ ما نباید با اینها به تساهل و تسامح رفتار کنیم. اینها دارند علیه انبیأ کار میکنند. کار اینها و الله از کشتن امام حسین(ع) بدتر است. با کشتن امام حسین(ع)، افرادی گمراه نشدند بلکه عدة بیشتری هدایت شدند اما این تحریفها، «امام بودنِ» حسین(ع) را میکُشد، حسین(ع) را نمیکشد. اگر گفتیم که بعد از پیغمبر(ص)، ولایت از بین رفت و مخصوص پیغمبر بود و برای ائمه نیست، یعنی امام حسین(ع) با دیگران فرقی نمیکند. حال میپرسم که اگر حسین(ع) کشته بشود اما ولایتش باقی بماند بهتر است یا حسین باشد بیولایت؟ آیا قرآن اگر باشد و اعتبارش بیفتد، بدتر است یا اینکه قرآن را بسوزانند؟ قرآن را اگر بسوزانند، مفاهیمش در دلها میماند. اینها قرآن را نسوزاندند، برهانیتِ قرآن را میسوزانند، هدایتگری قرآن را سوزاندند. به نظر شما کدامش بدتر است؟ با چنین اشخاصی آیا بگوئیم که خوب، این هم نظر شماست و نظر هر کسی برای خودش محترم است و یک خورده تعارف، رد و بدل کنیم؟ آیا جواب خدا را میتوانیم بدهیم؟ جواب خون سیدالشهدا را میتوانیم بدهیم؟ اگر در میان انسانها جایی برای دشمنی وجود داشته باشد خوب آنجا کجاست؟ اگر بخاطر مسائل شخصی و پدرکشتگی با کسی دشمنی بکنید، بهتر است یا اینجا و برای حمایت از دین خدا؟ اگر پدرتان را بکشد ممکن است عفوش بکنید، عفو کردنش ثواب دارد و خیلی هم خوب است اما خدا اجازه نمیدهد با کسانیکه با قرآن و انبیأ مبارزه میکنند، دوستی کنید. میگوید: لاتتخذوا عدوی وعدوکم اولیأء. اجازه میدهد که اگر پدرت را کشتند، عفو کن و تشویق هم میکند و میفرماید اگر میخواهید خدا از شما بگذرد، شما هم از دیگران بگذرید اما اینجا که پای دین به میان میآید، اجازه نمیدهد گذشت بکنیم. میگوید باید صاف رو در رویشان بایستید و صریحاً بگویید ما با شما الی الابد دشمن هستیم. مهم نیست که فرهنگ غربی چه میگوید که تمدن است و مدرنیته و نمیدانم چه!!
بالاخره یا خداست یا شیطان؟ یا حق است یا باطل؟ یک راه بیشتر نیست آنهم راه پرستش خداوند است. دیگر نمیشود گفت که بتپرستی هم یک صراطمستقیم است. البته اگر کسی نتواند حق را تشخیص بدهد او را باید دوستانه و دلسوزانه، دعوت کرد و چنین کسانی که کم هم نیستند در جای خود باید رعایت شوند. مادامیکه ریشه عداوت در دل کسی محکم نشده، جای لطف، محبت، مهربانی و صمیمیت است: «لاَینهیکم الله من الذین لم یقاتکوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم» یعنی قرارداد و صلح با مشرکینی که با شما بر سردینتان نجنگیدهاند، منعی ندارد. در پایان همین سوره است که: «قولا له قولاً لینأ لعله یتفکر او یخشی». یعنی حتی فرعون را هم باید ابتدا با زبان نرم، دعوت کرد شاید که فکر کند و از حق بترسد. اینها همه هست اما آنجا که کسانی محکم و آگاهانه بعد از اتمام حجت، در برابر حق میایستند، دیگر راه هرگونه بحث را بستهاند و هر چه شما بگوئید، میگوید آقا این قرائت شما است و من یک قرائت دیگری دارم. میپرسیم که کدام حق است و کدام باطل؟ اما برای اینها اصلاً حق و باطل مطرح نیست. هر کسی به راه خودش برود. اما برادران و خواهران، اینجا دیگر نوبت نرمی و محبت و صمیمیت و سازش نیست. در روایات دارد وقتی به اینجا رسید: «فجاهدوهم». اینجا دیگر گفتوگو و لبخند نیست، اینجا «جهاد» است: فجاهدوهم. کسانیکه راه هدایت خداوند را میبندند و نمیگذارند بندگان خدا هدایت بشوند اصلاً بحث، بیمعناست چون نه عقل و نه نقل را قبول ندارند، پس چه؟! هر چه دل اینها میخواهد؟ خوب من دلم اینطوری میخواهد. آقا ببینید حق کدام است، حق را بگیرید. از پیشینیان باشد، از پسینیان باشد، از شرقیان، از غربیان باشد، ببینید حق کدام است. اگر کسی گفت اصلاً حق و باطلی نیست و فقط دلخواه هر کسی محترم و مهم است، چنین کسانی را خدا مُهر به دلشان میزند که دیگر حرف حق در آنها اثر نمیکند. خدا به پیغمبرش میگوید دیگر سراغ اینها نرو و وقت خود را صرف اینها نکن. «فاَعرِض عمن تولی مِن ذِکرنا ولم یرد الا الحیاة الدنیا»، آنها که فقط زندگی و لذتهای دنیا و قدرت و شهرت، سرشان میشود دیگر هیچ نمیفهمند و حاضر نیستند دنبال حق بروند یا راه حق را بشناسند. اینها خودشان، همه راهها را مسدود کردند و فقط دنیا سرشان میشود. زرق و برق، چشم و گوششان را پر کرده است. پس حق چیست؟ باطل چیست؟ ارزشهای انسانی چیست؟ خدا؟ قیامت ؟ حسابی و کتابی؟ نه، اینها قرائت شماست، قرائت دیگر هم اینست که هیچ خبری نیست. نه وجود خدا، دلیلی دارد نه نبوت، دلیلی دارد. اینها حرف من نیست. نوشتهها و گفتههای صریح همین مسلمان نماهاست. ادعای مسلمانی دارد و در عین حال، میگوید دلیلی بر وجود خدا نداریم و همه ادله، مخدوش است و همه فقط تجربه شخصی و یک احساس درونی است که آنهم دلیلی نمیشود خدایی هست و وحی میکند پس فقط میتوان گفت که پیغمبر، چنین احساسی کرده است. مثل اینکه اگر کسی احساس کند یک غول، صدایش میزند دلیل نمیشود که واقعیت دارد. به فرض که خدایی باشد و وحی کرده باشد، باز دلیلی ندارد که پیغمبر آن را درست فهمیده و عیناً به ما منتقل کرده باشد چون فهم او هم فهم بشری و خطابردار است و زبان و فرهنگ او عربی و بشری است.
منطق دین، آنست که باید با کسانیکه آگاهانه با حق، دشمنی میکنند مبارزه کرد اما کسانیکه از روی ناآگاهی، اشتباهی برایشان پیش آمده باید با کمال ملاطفت و مهربانی با آنها رفتار بشود و پرسشهایشان را حل کرد. البته تشخیص مصداقش بحث دیگری دارد. اما صرف اینکه هر کسی که ولایتی نیست ما او را مثل مشرکین حساب بکنیم و مستحق خشونت بدانیم، اصلاً چنین چیزی نیست. ممکن است کسانی ولایتی نباشند اما با نظام اسلامی هم دشمنی نداشته باشند. ممکن است کسی اصلاً ولایت فقیه را هم قبول نداشته باشد یا اصلاً تشیع را قبول نداشته باشد ولی ما سر جنگ با او نداریم. مگر ما میگوئیم هر کسی مثل ما نیست، باید بکشیم یا خشونت کنیم؟ چه برسد به اینکه شیعه باشد و ولایت فقیه را قبول نداشته باشد، ما فقط میگوئیم اگر کسانی آگاهانه و از سر عناد و پس از اتمام حجت منطقی، در صدد توطئه علیه اسلام یا براندازی مبانی اسلامی نظام باشند، باید با آنها مبارزه کنیم. علامتش هم این است که به بحث آزاد و مناظره دعوتشان میکنید حاضر نمیشود، ادعای او را جواب میدهید، دوباره باز عین مطلب رد شده را تکرار میکند بدون آنکه جواب اشکال شما را بدهند، ده مرتبه پاسخ مستدل نوشته میشود باز حرف ضد قرآنی را به همان شدت تبلیغ میکند و منطقش این است که باید آنقدر گفت تا جا بیفتد و این سیاستی است که خود غربیها و انگلیسیها هم دارند و هر باطلی را معتقدند که وقتی زیاد تکرار بشود، کم کم افکار عمومی میپذیرند. و الا حتی اگر کسی منکر تشیع هم باشد بلکه منکر اسلام هم باشد، به صِرف این اختلاف نظر که با او درگیر نباید شد. ما در شهرهایمان با یهودی و مسیحی، روابط صمیمانه داریم و داشتهایم.
در شهر ما - یزد - زرتشتیها زیادند و دو همسایه زرتشتی و مسلمان بقدری با هم مهربان هستند که مثل دو برادر با هم زندگی میکنند. مگر هر کسی که مخالفت نظری با ما دارد، ما با آن جنگ میکنیم؟ صحبت بر سر کسانی است که میخواهند اساس فرهنگ اسلام را از بین ببرند منتهی با این تعبیر که مثلاً حق و باطلی وجود ندارد یا میخواهد اساس حکومت اسلامی را که با خون بیش از دویست هزار شهید بدست آمده، با همین افسونها که باید تسامح و تساهل داشت تا همه ارزشها از بین برود، با دشمن قسم خوردة ما یکی میشوند و الا کسی که حق نزد او مجهول است، حتی اگر کافر هم باشد و توحید را هم قبول ندارد، به او فرصت اندیشه و گفتوگو باید داد. بنده در بحثهای نماز جمعه، مکرر گفتهام که قرآن میفرماید شما حتی اگر با مشرکین در میدان جنگ مواجه هستید که به خون شما تشنهاند و شما هم به روی آنها شمشیر کشیدهاید، اگر در صف مشرکین یک نفر پرچم سفید بلند کرد و گفت منسئوالدارم، مسلمانهاحتیوسط جنگ موظفند او را اسکورت کنند و امنیتش را تضمین کنند و با احترام بیاورند و بنشینند با هم بحث کنند و جواب پرسشهای فکری او را بدهند بعد هم با اسکورت او را در امنیت کامل برگردانند به لشگر دشمن تا بعد اگر خواست باز بجنگد و اگر خواست، مسلمان شود (و اِن احد مِن المشرکین استجارک فاجره ... ثم ابلغه مأمنه...) توبه - 6. مادام که پرسش و پاسخ و تحقیق در میان است، راه گفتوگو و لبخند و تفاهم کاملاً و با رفق و مدارا باید باز باشد اما وقتی کسی دیگر اهل تحقیق نیست و دشمنی با دین میکند و میخواهد منطق اسلام را براندازد یا حکومت اسلامی را ضایع کند، آنجا جای ارفاق نیست، جای خشونت است.
س) پرسیدهاند آیا جنابعالی و دکتر بهشتی در مدرسة حقانی اختلاف نظرهائی داشتهاید؟!
ج) بنده بیش از چهل سال با مرحوم شهید آیةالله بهشتی ارتباط دوستانه، خیلی بالاتر از حد دوستی متعارف داشتیم و زمانی که ایشان به هامبورگ رفتند، باز مکاتبات و مراسلات و دست خطهای بهشتی از هامبورگ الان محفوظ است. این روابط گرم تا شهادت ایشان باقی بود. همان سالهای اول انقلاب هم در روزنامهها آمد که مرحوم دکتر بهشتی میفرماید من فلانی را دوست دارم و از اینطور آدمها خوشم میآید. پیش از انقلاب ما بحثی را به ابتکار مرحوم بهشتی درباره «حکومت اسلامی» مطرح میکردیم که در واقع طرح حکومت جایگزین رژیم شاه بود و برای اینکه ساواک حساس نشود آنرا تحت عنوان بحث «ولایت» طرح میکردیم که برای ساواک، ناشناختهتر بود. بعضی کسانی که شرکت داشتند در آن بحث، شهید شدند یا در میان ما نیستند مثل مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم قدوسی و... بعضی هم حیات دارند مثل آقای هاشمی رفسنجانی و آیتا... امینی. از آنوقت بنده با تشویق و همکاری شخص آیتا... بهشتی، در فکر «حکومت اسلامی» و تحقیق در این باره بودم و هنوز نوشتههای خطی دکتر بهشتی نزد من هست. در طول این مدت کمتر مسئلهای بود که ما اختلاف نظر داشته باشیم. شاید مثلاً برسر یک مسئله فلسفی، یک وقت عرض کردم، اختلاف نظری داشتیم که به حل نهائی نرسید و عیبی هم ندارد چون طبع مسائل فلسفی و نظری، همین است. منتهی آقایانی که امروز پاسخی برای عرائض ما ندارند و مرحوم بهشتی را هم معلوم نیست خیلی قبول داشته باشند روی یک مسئلهای که مانور میدهند، مربوط به اختلاف برداشت بنده و ایشان از یک نوشتهای بود که بنظر من میرسید که لازمة آن نوشته، انکار خاتمیت است و چند نفر از شاگردان مشترک من و بهشتی، خدمت ایشان رفته و نظر خواسته بودند، ایشان فرموده بود که من یقین ندارم که نیت آن نویسنده چنین مطلبی باشد. آیا مرادتان از اختلاف نظر بنده و ایشان همین است؟ و الا کسانی که من و ایشان را از نزدیک میشناسند، میدانند یکی از صمیمانهترین دوستیها را ما دو نفر داشتیم.
س) خواستهاند که دو مورد از خطوط تبلیغاتی را که علیه حضرتعالی تعقیب میشود پاسخ بفرمایید با توجه به اینکه اغلب استدلال هم نمیکنند: -1 امتناع حضرتعالی از امضأ یک بیانیه در سابقة مبارزاتی، -2 آیا حضرتعالی، قائل به جواز خشونت در زمان حکومت اسلامی و بدون اذن قضایی میباشید؟
ج) اما راجع به مسئله اول، آقایی که میشناسید، یک وقت نامهای را آوردهاند که من امضأ بکنم و امضأ نکردم، حقیقتش این است که من به آورندة نامه اطمینان نداشتم و الا در دهها نامه و بیانیة صریح علیه حکومت، امضای بنده هست و در اسناد انقلاب هم ثبت شده و برخی هم نزد خودم است، دیگران هم دارند، چند نمونه هم در خاطرات آقای رفسنجانی ثبت شده و در کتاب ایشان برخی از بیانیهها و اعلامیههایی است که با امضای بنده است، منتهی بعضی اشخاص از همانوقت برای ما هویتشان مجهول بود، نمیگویم آدم بدی بودند ولی ما به آنها اعتماد نداشتیم و بعد هم حوادثی اتفاق افتاد که آن سوءظن ما را تا حدی تأیید کرد و امروز هم شما از همان شخص رفتارهایی میبینید که واقعاً جای این است که آدم احتیاط کند و بنده هنوز هم به این قبیل افراد، اعتماد ندارم. مگر آدم مجبور است که هر کسی هر نامهای آورد امضأ کند؟ اگر اصل اینکه ما در مقابل رژیم اعلامیه داده باشیم، ملاک است که دهها اعلامیه با امضأ بنده و با محتوای تند سیاسی موجود است. یک نکتة دیگر هم که نمیخواستم و نمیخواهم وارد بشوم ولی ناچار اشارهای میکنم، آنست که کسانی که در مبارزه مخفی و سری وارد میشدند، نمیآمدند افشأ بکنند. شما همه شنیدهاید که دو نشریة انقلابی در دورة خفقان و سکوت در قم بوده، یکی «بعثت» و یکی «انتقام»، سئوال کنید این نشریات را چه کسی منتشر میکرد؟ در نشریه «بعثت»، بنده از اعضأ اصلی بودم و نشریة «انتقام» هم عمده کارش را اصلاً خود بنده انجام میدادم و حتی نزدیکترین دوستانم خبر نداشتند، فقط آقای هاشمی میدانستند که ماشین پلیکپی را تهیه کرده بودند و یک نفر از برادران حزب الهی ما که وقتی این نشریه تهیه میشد، به او تحویل میدادیم که توزیع کند. فقط اینها میدانستند و حتی نزدیکترین دوستان بنده هم اطلاعی نداشتند، حالا من بیایم در بوق بکنم که آقا ما چه مبارزاتی کردهایم؟ بسیاری امور دیگر هم بوده که من تا حال ضرورتی ندیدهام منتشر کنم و الاَّن هم ضرورتی نمیبینم که برای خوشامد کسانی تبلیغ از خود کنم. و تازه مگر بنده از خودم تعریفی کردهام و مردم را به خودم دعوت کردهام که کسانی مرا تکذیب میکنند؟! آقا بنده، نه رأی میخواهم تا ریاستی یا وزارتی کنم و نه از کسی میخواهم پشت سر من نماز بخواند و یا سهم امام به من بدهد. بنده از کسی، چیزی یا سهمی از حکومت مطالبه نکردهام. بنده آیه قرآنی میخوانم و میگویم به عنوان کسی که 50 سال ریش در علوم اسلامی، سفید کردهام وظیفه میدانم بگویم، میخواهید قبول کنید میخواهید نکنید، حالا عدهای علیه شخص من، تبلیغ میکنند و افترأ میزنند و دروغ میگویند. من هیچ بنا ندارم که از خودم دفاع کنم. هر چه میخواهند بگویند. شما ببینید حرف من چیست و چه استدلالی دارم؟
نکته دیگر اینکه بنده هیچ فتوای خلاف
مسلمات فقهی شیعه ندارم. بنده، همان فتوای حضرت امام در مورد سلمان رشدی را قبول دارم. کسی که اهانت به مقدسات اسلام کرده، مهدور الدم است. سلمان رشدی را در هیچ دادگاهی هم محاکمهاش نکردند. فتواست و برای کسی که ثابت شد او علیه مقدسات اسلامی توهین کرده، خونش هدر است. این فتوای بنده نیست. فقط فتوای علمای این زمان هم نیست. همة فقهای اسلام از شیعه و سنی، بر این فتوا اتفاق دارند. اختلاف بین شیعه و سنی در این است که فقط توهین به شخص پیغمبر اسلام، این مجازات را دارد یا نسبت به سایر مقدسات و ائمه اطهار هم این حکم ثابت است؟ شیعه میگوید که توهین به ائمه اطهار(ع)، مثل توهین به پیغمبر اکرم(ص) است و آنها فقط در مورد پیامبر اکرم(ص) میگویند پس این فتوای من نیست. اتفاق شیعه و سنی است. البته اگر ولی فقیه، نهی کند و بگوید به تشخیص خودتان عمل نکنید، یعنی مصلحت نمیداند هرکس به تشخیص خودش عمل کند، از باب اطاعت ولی فقیه، نباید هر کسی به تشخیص خودش عمل کند اما فتوای کلی، همان است. همینطور که در سایر مسائل هر کسی باید مصداق تشخیص بدهد اینجا هم باید تشخیص بدهد و البته خودش را هم آماده کند که اگر نتوانست فردا در دادگاه ثابت کند، گردنش را در حکومت اسلامی بجرم قتل میزنند. اما وقتی ولی فقیه میگوید که بدون حکم دادگاه، این کار را نکنید، اطاعت ولی فقیه، مقدم بر آن است. مثل اینکه در همه احکام، اطاعت ولی فقیه، حاکم بر احکام اولیه است یعنی در این شرائط، دیگر جائز نیست هر کس طبق تشخیص خودش کسی را مهدور الدم دانست، مجازات کند بلکه باید بدست حکومت اسلامی انجام شود.
س) حضرتعالی در اظهارات خود، نظریاتی میفرمائید که استثنأهائی هم دارند ولی چرا استثنائات را در سخنرانیها بیان نمیکنید؟
ج) قرآن هم در آیات خودش استثنائات را در همه جا فوراً بیان نکرده است. وقتی آدم، حکمی و قاعدهای را میگوید اگر بلافاصله ده تا استثنأ بکند، خلاف بلاغت است. ما باید اصل قاعده را ابتدا جا بیندازیم اما مواردی استثنأ دارد که در جای خودش بیان میشود. مثالی برای شما بزنم: قرآن میفرماید به مردم بگو غیر از چهار چیز، همه چیز دیگر خوردنش حلال است. «گوشت خوک»، «گوسفندی که برای غیر خدا ذبح بشود» و «خون ریخته شده» و «میت»، فقط این چهار حرام است. خوب گوشت سگ چطور؟ چرا نفرمود گوشت سگ؟ چون مقام بلاغت این جا نیست، چون آیه در بین خوردنیهایی که معمول بوده، بحث میکند. این را فقیه میفهمد و بلاغت، استثنأهای بیشتر را در اینجا اقتضأ نمیکند. اگر بخواهیم تا قاعده را میگوئیم فوراً همة استثناهایش را هم ردیف کنیم، اصل مطلب گم میشود. خود شما توجه ندارید که وقتی حرف میزنید چقدر کلیات میگویید و توجه به استثنائاتش ندارید و این طبیعی است. باید دید گوینده در مقام بیان چه چیزی است؟!
آیات 1 الی 4 سورة ممتحنه
خدای متعال میفرماید: ای مؤمنین، دشمن من و دشمن خود را دوست نخوانید. شما مودت را به آنها القأ میکنید تا رابطه دوستی برقرار کنید حال آنکه دشمنان، آن حقی را که از طرف خدا برای شما آمده، انکار نموده و پیامبر و مومنین را به جرم اینکه ایمان بخدا دارند آواره کردند. پس دشمنان خود و خدا را دوست قرار ندهید، اگر براستی برای جهاد در راه خدا حاضر شدید. شما که بخاطر جهاد در راه خدا و جستجوی خوشنودی او قیام کردید اینک با دشمنان او ارتباط برقرار نکنید و در پنهان با ایشان دوستی نورزید و لبخند نزنید. من که خدای شما هستم از آشکار و پنهان شما آگاه هستم و هر کس چنین شیوهای اتخاذ کند و با دشمنان خدا و دشمن مومنین، رابطه دوستی برقرار کند، راه را گم کرده است.
زیرا دشمن اگر دسترسی پیدا کند به شما دستدرازی خواهند کرد و بر شما تسلط خواهند یافت و زبانشان را به بدی خواهند گشود. این برقرار کردن رابطه با دشمنان خدا، یا به ملاحظة روابط خویشاوندی است و یا انتظار لطف آنها را دارید ولی بدانید که آنان و نیز فرزندان و نزدیکانتان به شما سودی نخواهند بخشید. سر و کار شما تنها با خداست و باید رضایت او را جلب کنید. در قیامت، بین شما داوری خواهند کرد و خدا به آنچه انجام میدهید بیناست. شما به ابراهیم(ع) و کسانی که با او بودند تأسی کنید. الگوی خوب، همانانند زیرا به مردمشان که بتپرست بودند و اکثریت قاطع داشتند، صریح گفتند که ما از شما و از آنچه میپرستید بیزاریم و کفر ورزیدیم به شما. شما را قبول نداریم و طردتان میکنیم. خدا میفرماید به او تأسی کنید که چگونه رفتار کرد و از ما میخواهد که یاد بگیریم از ابراهیم که به مشرکین گفت: بین ما و شما خشم و نفرت، دشمنی و کینه برقرار شد و این کینه برای همیشه منعقد شد مگر وقتی که شما به خدای یگانه ایمان بیاورید. یعنی با شما تساهل نمیکنیم و نقطة پایان دشمنی ما با شما، ایمان شماست. تنها اگر ایمان آورید، دشمنی ما تمام میشود و الا ادامه خواهد داشت برای همیشه. سپس میفرماید شما به همه رفتارها و گفتارهای ابراهیم(ع) اقتدا کنید و از او الگو بگیرید مگر در یک چیز. تنها از یک سخن ابراهیم(ع) تقلید نکنید یعنی فقط او حق داشت بگوید ولی شما چنین وظیفهای ندارید و آن نکتهای بود که ابراهیم(ع) به عمو یا پدر زنش آذر گفت که «برای تو استغفار خواهم کرد» یعنی وعده داد که برای تو استغفار میکنم در حالیکه مشرک بود. خدا فرمود اینرا از ابراهیم(ع) یاد نگیرید و شما به مشرکین، وعدة اینکه برای آنها استغفار میکنید، ندهید گر چه ابراهیم(ع) هم به آذر گفت که قول نمیدهم خدا ترا بیامرزد اما استغفار برای تو خواهم کرد، شما حتی اینرا هم نگوئید زیرا رابطهتان باید با دشمن خدا بکلی قطع بشود و امیدی به آنها ندهید.
ما نظیر این آیات در قرآن کریم، فراوان داریم. قرآن، یک مسئله روانشناختی مطرح میکند، میدانیم که مردم فطرتاً - اگر عوامل اجتماعی یا نفسانی در آنها اثر منفی نکند - همگی، میل به حق و خوبیها و به راستی و درستی دارند و این عوامل خارجی است که انسان را منحرف میکند. البته بحثهای زیادی در فلسفه روانشناسی است که انسان طبعاً خیر است یا شر؟ و یا هر دو عامل به یکسان در او وجود دارد؟ ولی به هر حال این اندازه را قرآن قبول دارد و روایات زیادی با این مضمون داریم که: «کل مولودٍ یُولد علی الفطرة.» شواهد و تجارب زیادی هم هست که همة انسانها طبعاً و فطرتاً طالب خیر هستند. حال آیا طالب شر هم بعلاوه هستند یا نه؟ آن بحث دیگری است. حال میپرسیم که آیا میشود در اثر علل مختلف روانی و اجتماعی، انسانی با انسان یا گروه انسانی دیگری واقعاً دشمن شود یا اینکه همة انسانها همواره خیرخواه یکدیگر هستند و دشمن ندارند و اگر هم اختلاف نظری و سوءتفاهمی هست زود حل میشود و دشمنی ریشهداری بین انسانها اصلاً وجود ندارد؟ کدام است؟ قرآن میفرماید خصومت انسانها گاه حتی پس از بلوغ فکری به حدی میرسد و چنان رویاروی هم قرار میگیرند که به خون هم تشنه میشوند و دشمنی عمیق برقرار میشود منتهی گاه بر سر منافع مادی یا حسد بردن بر مقام و موقعیت اجتماعی است مثل فرزندان بلاواسطه حضرت آدم(ع)، که چون قربانی یکی قبول شد و یکی نشد، قابیل از سر حسد، دیگری را کشت که چرا او نزد خدا عزیزتر از من است. و یا فرزندان یعقوب که دوازده پسر داشت به یکی (یوسف(ع» حسد بردند و حاضر شدند به پای کشتن هم بروند. پس نمیتوان انکار کرد که بین انسانها عداوتهای عمیق پیدا میشود منتهی گاه دشمنیها چنانچه مثال زدیم بر سر مسائل مادی دنیوی بوجود میآید و گاه دشمنیهایی است که بر اساس اعتقاد و ایدئولوژی بوجود میآید مثل جنگهای عقیدتی و دینی که در طول تاریخ واقع شده و گاهی دو برادر، گاهی پدر و پسر باهم میجنگیدند. امیرالمومنین(ع) در نهجالبلاغه میفرماید ما در زمان پیغمبر(ص) با برادرانمان، پدرانمان و با خویشاوندانمان میجنگیدیم بر سر اینکه مشرک باشند یا مسلم؟ جنگ و دشمنی بود و طرفین علیه هم شمشیر میزدند. این یک واقعیت است. اگر بطرز شعاری یا شاعرانه بطور مطلق بگوئیم: نه آقا بشریت، همه مهربان هستند، همه خیرخواه هم هستند و اگر اختلافی پیش بیاید فقط سوءتفاهم است و همه مینشینند با هم لبخند میزنند و تساهل میورزند و گفتوگو و خوش و بش میکنند و رفع میشود، خود را گول زدهایم و تسلیم دشمن و خلع سلاح شدهایم زیرا
دشمن دین که جایی نمیرود و بخاطر لبخند ما سلاح را کنار نمینهد. پس علل دشمنی مختلف است و یکی هم دین است. این سوره ابتدائش این است که «لا تتخذوا عدوی وعدوکم اولیآء» یعنی: ای مسلمانها با دشمن من که دشمن شماست، دوستی نکنید. دشمن مومن و دشمن خدا، یکی است زیرا کسیکه مومنین را به خاطر ایمانشان دشمن میدارد در واقع به خاطر خدایشان است چون مومنین با بقیه، فرق دیگری ندارند. خداوند میفرماید میدانم بعضی از شما رابطه با دشمنان خدا دارید و پنهانی با آنها دوستی میورزید اما از ابراهیم(ع) درس بگیرید و رویاروی دشمنان خدا صریحاً بایستید و فریاد بزنید که: «انا برئآء منکم»، ما از شما بیزاریم. و بگوئید که این دشمنی ادامه خواهد داشت برای همیشه، چون بر سر خداست. این منطق ابراهیمی بر فرهنگ عمیقی استوار است که یک فرهنگ واقعبینانه و انسانشناسانه است. این یک تخیل یا قرارداد نیست، تلقین نیست، واقعیتهایی است که میان انسانها خوب و بد، جریان دارد و خدا این را میدانست و براساس آنها این فرهنگ را توصیه میفرماید.
اما در دنیای امروز کسانی، فرهنگ دیگری را براساس تولرانس لیبرالی ترویج میکنند. اصل «دشمنی بی دشمنی»، و این اصلی است که براساس آن فعالیتهای فرهنگی، علمی، توضیحات روانشناسانه و مسائل بسیاری شکل میگیرد، تبلیغات، فیلمها، تئاترها و تمام وسایل تبلیغاتی بکار گرفته میشود که مرزبندیهای عقیدتی و دوستیها و دشمنیهائی که اساس فرهنگی - نه مادی - دارند، حذف شود. چند سال است که در کشور ما هم روی این مسئله بشدت کار میشود و متأسفانه بعضی از مسئولین کشور هم بیتابانه و ناآگاهانه در این راه پیش میروند، حالا چرایش بماند ولی ما اینجا حسابمان را باید با این طرز فکر غلط صاف کنیم.
این فرهنگ جهانی، اولاً جهانی نیست و جهانی بودنش یک دروغ است این فرهنگ غربی و یک ترفند استعماری است. دشمنی خودشان نسبت به ما از دشمنی ما نسبت به آنها به مراتب، بیشتر است. قرآن به دروغ نمیگوید که اگر دستشان به شما برسد، نابودتان میکنند. همانها که میگویند طرفدار تساهل و تسامح هستند اگر دستشان به شما برسد پدرتان را درمیآورند. تا دسترسی به شما ندارند و تسلط پیدا نکردهاند این
حرفهای ملیح را میزنند تا با فریب شما، خلع سلاحتان بکنند ولی وقتی سوارتان بشوند دیگر رحم به پیر و جوانتان نخواهند کرد.
این فرهنگی است که قرآن به ما معرفی میکند و در وصف مومنین میفرماید:
«الذین معه اشدآء علی الکفار رحمآء بینهم» یعنی اولین وصف مومنین، اینست که نسبت به کفار، سرسخت و آشتیناپذیرند و بین خودشان مهربان هستند. یعنی ابتدأ، تبری است و بعد تولی. این فرهنگ اسلامی قرآنی است. حال اگر بخواهند آن فرهنگ مادی غرب را بر ما تحمیل کنند راهش چیست؟ هر تلاشی مادامیکه ما مسلمان هستیم و به این قرآن و حدیث و به رفتار امام حسین(ع) و غزوههای پیغمبر(ص) و جنگهای علی(ع) معتقدیم، نمیتوانند بر ما تحمیل کنند. ما میگوئیم علی(ع) چهار سال و نه ماه حکومت کرد که همه به جنگ گذشت. پیغمبر(ص) در ده سال مدینه، بیش از هفتاد غزوه و سریه داشت. وقتی طلحه و زبیر با عایشه امالمؤمنین، جنگ جمل راه انداختند، علی(ع) نگفت بیایید بنشینید با هم تقسیم کنیم. بالاخره طلحه و زبیر که بچه نبودند، از کاندیداهای خلافت و از شش نفری بودند که عمر برای خلافت تعیین کرد. یعنی شخصیت اجتماعی طلحه و زبیر در عرف آن روز، چیزی در حد علی(ع) بود. بعد هم جنگ با معاویه که چند سال طول کشید و بیش از صد هزار مسلمان از طرفین کشته شدند آنهم در آنروز.
در جنگ هشت ساله، ما با سلاحهای کشتار جمعی کنونی، دویست هزار و اندی شهید داشتیم. آن زمان که تک به تک با شمشیر میجنگیدند، صد هزار نفر کشته شدند. بعد جنگ نهروان با خوارج بود و آخر هم بدست خوارج کشته شدند و اگر حیاتش ادامه پیدا میکرد باز در صدد راه انداختن جنگ دیگری با دشمنان اسلام و عدالت بود. خطبههایش هست. سیره پیغمبر ما و ائمه ما این است. قرآن ما این است. اگر کسی بخواهد آن فرهنگ سازشکاری و سهلاندیشی و سهلانگاری و معاملهگری و بیغیرتی را بر ما حاکم کند از چه راهی وارد میشود؟ هیچ به ذهنتان میرسد؟ یک راهش اینست که بگویند پیغمبر«ص» و علی«ع» هم ممکن است اشتباه کرده باشند. قدم اول این بود که عصمت پیغمبر(ص) را مخدوش کنند و اینکار چند سال است که شروع شده است. بالاخره ما عمری گذراندیم و ریشی سفید کردیم. آن اوائل من متحیر بودم که بین این همه مسائل، چه اصراری دارند که مسئلة «عصمت» را زیر سؤال ببرند؟! چه سری بود؟ اتفاقاً خیلی حساب شده بود چون این سدی است که باید شکسته بشود. راه تبعیت از پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) را میخواستند ببندند. بعد سراغ قرآن آمدند و گفتند از کجا که قرآن، کلام خدا باشد؟ چند سال پیشتر در یک کنفرانس در اروپا مطرح کردند که قرآن، کلام خدا نیست و کلام پیغمبر است و چون کنفرانس با مسیحیان و گفتوگوی ادیان بود آنها هم خیلی به به و چه چه کردند که عجب اعتراف ضد قرآنی خوبی بدست آوردیم چون مشکل مسیحیان این است که انجیلهای کنونی، کلام خدا نیست و یوحنا و لوقا و مرقس نوشتند. گفتند عجب سوژه خوبی پیدا کردیم. قرآن هم به اعتراف خودشان مثل انجیل ما شد پس دیگر برتری ندارد.
راه سوم هم این بود که گفته شود معرفت پیغمبر(ص) هم معرفت بشری است و لذا قابل خطا است. چه کسی گفته که حرف پیغمبر، درست است؟ چهار نادان غافل را هم گول زدند که معرفت بشری مطلقاً خطابردار است و پیغمبر(ص) هم معارفش مطلقاً بشری است پس قرآن هم اعتباری ندارد چون کلام پیغمبر است و شاید او اشتباه کرده است!! به طریق اولی، دیگر جایی نمیماند که شما بگویید مرجع تقلید چه فتوائی داده است! پیغمبر و امامش اشتباه کردند، مرجع تقلید دیگر کیست؟! پس راه باز شد برای این که همه چیز زیر سوال برود. من عرض میکنم که تا امروز، هیچ خیانتی علیه راه خدا بالاتر از این انجام نگرفته است که بدون قاعده و حساب بگوئیم: «قرائتهای مختلف»! یعنی هر کس، هر نسبتی که خواست به «دین» بدهد و هر طور خواست تفسیر کند با این تعبیر که هر کسی فهم خودش را بچسبد و هیچیک از فهمها هم اعتبار ندارد و هیچکدام هم بهتر از دیگری نیست!! این یک صراط مستقیم، آن هم یک صراط مستقیم است!! یعنی حجیت کلام خداو پیغمبر(ص) و رفتار پیغمبر و امام معصوم(ص) از بین برود. هر وقت بگویید که پیغمبر چنین گفته، میگوید خوب گفته باشد، ما یک قرائت دیگر داریم. اگر بگوئید آیه قرآن اینطور میگوید، میگوید این فهم شماست، شما فهم خودت را مطلق نکن، یک قرائت دیگری هم هست. دیگر در هیچ مورد و به هیچ آیه و حدیثی نمیشود استناد کرد، راه احتجاج بسته میشود. همة راههای هدایت به روی انسان بسته میشود. میرسیم به عقل. عقل چیست؟! اصلاً عقلی وجود ندارد. در مکتب پوزیتویزم یا در فلسفة تحلیلی تجربی که غیر از ادراکات حسی و تجربی، ما چیزی نداریم. آنها نمیتوانند این مفاهیم متافیزیکی و مسائل فلسفی را برای ما حل کنند. این جریان، همان عقائد پوزیتویستها و دیگران را علیه «عقل» هم میگویند: پس نه «عقل»، حجت است نه «نقل»، حجت است، نه رفتار «معصوم»، حجت است و نه مجتهد غیرمعصوم. پس هر چه دلتان میخواهد در این آشفته بازار بگوئید و همه با هم تساهل داشته باشید و با هم بسازید!! دیگر راهی جز «تولرانس» و پلورالیزم، باقی نمیماند. وقتی نشود اثبات کرد که حقی هست و باطلی، پس همه در ردیف هم خواهید بود و همه باید با هم بسازید. اینها زمینهسازی برای اسلامزدائی میکنند. فکر میکنید خیانتی به اساس دین و خداپرستی، بالاتر از این ممکن است؟ ما نباید با اینها به تساهل و تسامح رفتار کنیم. اینها دارند علیه انبیأ کار میکنند. کار اینها و الله از کشتن امام حسین(ع) بدتر است. با کشتن امام حسین(ع)، افرادی گمراه نشدند بلکه عدة بیشتری هدایت شدند اما این تحریفها، «امام بودنِ» حسین(ع) را میکُشد، حسین(ع) را نمیکشد. اگر گفتیم که بعد از پیغمبر(ص)، ولایت از بین رفت و مخصوص پیغمبر بود و برای ائمه نیست، یعنی امام حسین(ع) با دیگران فرقی نمیکند. حال میپرسم که اگر حسین(ع) کشته بشود اما ولایتش باقی بماند بهتر است یا حسین باشد بیولایت؟ آیا قرآن اگر باشد و اعتبارش بیفتد، بدتر است یا اینکه قرآن را بسوزانند؟ قرآن را اگر بسوزانند، مفاهیمش در دلها میماند. اینها قرآن را نسوزاندند، برهانیتِ قرآن را میسوزانند، هدایتگری قرآن را سوزاندند. به نظر شما کدامش بدتر است؟ با چنین اشخاصی آیا بگوئیم که خوب، این هم نظر شماست و نظر هر کسی برای خودش محترم است و یک خورده تعارف، رد و بدل کنیم؟ آیا جواب خدا را میتوانیم بدهیم؟ جواب خون سیدالشهدا را میتوانیم بدهیم؟ اگر در میان انسانها جایی برای دشمنی وجود داشته باشد خوب آنجا کجاست؟ اگر بخاطر مسائل شخصی و پدرکشتگی با کسی دشمنی بکنید، بهتر است یا اینجا و برای حمایت از دین خدا؟ اگر پدرتان را بکشد ممکن است عفوش بکنید، عفو کردنش ثواب دارد و خیلی هم خوب است اما خدا اجازه نمیدهد با کسانیکه با قرآن و انبیأ مبارزه میکنند، دوستی کنید. میگوید: لاتتخذوا عدوی وعدوکم اولیأء. اجازه میدهد که اگر پدرت را کشتند، عفو کن و تشویق هم میکند و میفرماید اگر میخواهید خدا از شما بگذرد، شما هم از دیگران بگذرید اما اینجا که پای دین به میان میآید، اجازه نمیدهد گذشت بکنیم. میگوید باید صاف رو در رویشان بایستید و صریحاً بگویید ما با شما الی الابد دشمن هستیم. مهم نیست که فرهنگ غربی چه میگوید که تمدن است و مدرنیته و نمیدانم چه!!
بالاخره یا خداست یا شیطان؟ یا حق است یا باطل؟ یک راه بیشتر نیست آنهم راه پرستش خداوند است. دیگر نمیشود گفت که بتپرستی هم یک صراطمستقیم است. البته اگر کسی نتواند حق را تشخیص بدهد او را باید دوستانه و دلسوزانه، دعوت کرد و چنین کسانی که کم هم نیستند در جای خود باید رعایت شوند. مادامیکه ریشه عداوت در دل کسی محکم نشده، جای لطف، محبت، مهربانی و صمیمیت است: «لاَینهیکم الله من الذین لم یقاتکوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم» یعنی قرارداد و صلح با مشرکینی که با شما بر سردینتان نجنگیدهاند، منعی ندارد. در پایان همین سوره است که: «قولا له قولاً لینأ لعله یتفکر او یخشی». یعنی حتی فرعون را هم باید ابتدا با زبان نرم، دعوت کرد شاید که فکر کند و از حق بترسد. اینها همه هست اما آنجا که کسانی محکم و آگاهانه بعد از اتمام حجت، در برابر حق میایستند، دیگر راه هرگونه بحث را بستهاند و هر چه شما بگوئید، میگوید آقا این قرائت شما است و من یک قرائت دیگری دارم. میپرسیم که کدام حق است و کدام باطل؟ اما برای اینها اصلاً حق و باطل مطرح نیست. هر کسی به راه خودش برود. اما برادران و خواهران، اینجا دیگر نوبت نرمی و محبت و صمیمیت و سازش نیست. در روایات دارد وقتی به اینجا رسید: «فجاهدوهم». اینجا دیگر گفتوگو و لبخند نیست، اینجا «جهاد» است: فجاهدوهم. کسانیکه راه هدایت خداوند را میبندند و نمیگذارند بندگان خدا هدایت بشوند اصلاً بحث، بیمعناست چون نه عقل و نه نقل را قبول ندارند، پس چه؟! هر چه دل اینها میخواهد؟ خوب من دلم اینطوری میخواهد. آقا ببینید حق کدام است، حق را بگیرید. از پیشینیان باشد، از پسینیان باشد، از شرقیان، از غربیان باشد، ببینید حق کدام است. اگر کسی گفت اصلاً حق و باطلی نیست و فقط دلخواه هر کسی محترم و مهم است، چنین کسانی را خدا مُهر به دلشان میزند که دیگر حرف حق در آنها اثر نمیکند. خدا به پیغمبرش میگوید دیگر سراغ اینها نرو و وقت خود را صرف اینها نکن. «فاَعرِض عمن تولی مِن ذِکرنا ولم یرد الا الحیاة الدنیا»، آنها که فقط زندگی و لذتهای دنیا و قدرت و شهرت، سرشان میشود دیگر هیچ نمیفهمند و حاضر نیستند دنبال حق بروند یا راه حق را بشناسند. اینها خودشان، همه راهها را مسدود کردند و فقط دنیا سرشان میشود. زرق و برق، چشم و گوششان را پر کرده است. پس حق چیست؟ باطل چیست؟ ارزشهای انسانی چیست؟ خدا؟ قیامت ؟ حسابی و کتابی؟ نه، اینها قرائت شماست، قرائت دیگر هم اینست که هیچ خبری نیست. نه وجود خدا، دلیلی دارد نه نبوت، دلیلی دارد. اینها حرف من نیست. نوشتهها و گفتههای صریح همین مسلمان نماهاست. ادعای مسلمانی دارد و در عین حال، میگوید دلیلی بر وجود خدا نداریم و همه ادله، مخدوش است و همه فقط تجربه شخصی و یک احساس درونی است که آنهم دلیلی نمیشود خدایی هست و وحی میکند پس فقط میتوان گفت که پیغمبر، چنین احساسی کرده است. مثل اینکه اگر کسی احساس کند یک غول، صدایش میزند دلیل نمیشود که واقعیت دارد. به فرض که خدایی باشد و وحی کرده باشد، باز دلیلی ندارد که پیغمبر آن را درست فهمیده و عیناً به ما منتقل کرده باشد چون فهم او هم فهم بشری و خطابردار است و زبان و فرهنگ او عربی و بشری است.
منطق دین، آنست که باید با کسانیکه آگاهانه با حق، دشمنی میکنند مبارزه کرد اما کسانیکه از روی ناآگاهی، اشتباهی برایشان پیش آمده باید با کمال ملاطفت و مهربانی با آنها رفتار بشود و پرسشهایشان را حل کرد. البته تشخیص مصداقش بحث دیگری دارد. اما صرف اینکه هر کسی که ولایتی نیست ما او را مثل مشرکین حساب بکنیم و مستحق خشونت بدانیم، اصلاً چنین چیزی نیست. ممکن است کسانی ولایتی نباشند اما با نظام اسلامی هم دشمنی نداشته باشند. ممکن است کسی اصلاً ولایت فقیه را هم قبول نداشته باشد یا اصلاً تشیع را قبول نداشته باشد ولی ما سر جنگ با او نداریم. مگر ما میگوئیم هر کسی مثل ما نیست، باید بکشیم یا خشونت کنیم؟ چه برسد به اینکه شیعه باشد و ولایت فقیه را قبول نداشته باشد، ما فقط میگوئیم اگر کسانی آگاهانه و از سر عناد و پس از اتمام حجت منطقی، در صدد توطئه علیه اسلام یا براندازی مبانی اسلامی نظام باشند، باید با آنها مبارزه کنیم. علامتش هم این است که به بحث آزاد و مناظره دعوتشان میکنید حاضر نمیشود، ادعای او را جواب میدهید، دوباره باز عین مطلب رد شده را تکرار میکند بدون آنکه جواب اشکال شما را بدهند، ده مرتبه پاسخ مستدل نوشته میشود باز حرف ضد قرآنی را به همان شدت تبلیغ میکند و منطقش این است که باید آنقدر گفت تا جا بیفتد و این سیاستی است که خود غربیها و انگلیسیها هم دارند و هر باطلی را معتقدند که وقتی زیاد تکرار بشود، کم کم افکار عمومی میپذیرند. و الا حتی اگر کسی منکر تشیع هم باشد بلکه منکر اسلام هم باشد، به صِرف این اختلاف نظر که با او درگیر نباید شد. ما در شهرهایمان با یهودی و مسیحی، روابط صمیمانه داریم و داشتهایم.
در شهر ما - یزد - زرتشتیها زیادند و دو همسایه زرتشتی و مسلمان بقدری با هم مهربان هستند که مثل دو برادر با هم زندگی میکنند. مگر هر کسی که مخالفت نظری با ما دارد، ما با آن جنگ میکنیم؟ صحبت بر سر کسانی است که میخواهند اساس فرهنگ اسلام را از بین ببرند منتهی با این تعبیر که مثلاً حق و باطلی وجود ندارد یا میخواهد اساس حکومت اسلامی را که با خون بیش از دویست هزار شهید بدست آمده، با همین افسونها که باید تسامح و تساهل داشت تا همه ارزشها از بین برود، با دشمن قسم خوردة ما یکی میشوند و الا کسی که حق نزد او مجهول است، حتی اگر کافر هم باشد و توحید را هم قبول ندارد، به او فرصت اندیشه و گفتوگو باید داد. بنده در بحثهای نماز جمعه، مکرر گفتهام که قرآن میفرماید شما حتی اگر با مشرکین در میدان جنگ مواجه هستید که به خون شما تشنهاند و شما هم به روی آنها شمشیر کشیدهاید، اگر در صف مشرکین یک نفر پرچم سفید بلند کرد و گفت منسئوالدارم، مسلمانهاحتیوسط جنگ موظفند او را اسکورت کنند و امنیتش را تضمین کنند و با احترام بیاورند و بنشینند با هم بحث کنند و جواب پرسشهای فکری او را بدهند بعد هم با اسکورت او را در امنیت کامل برگردانند به لشگر دشمن تا بعد اگر خواست باز بجنگد و اگر خواست، مسلمان شود (و اِن احد مِن المشرکین استجارک فاجره ... ثم ابلغه مأمنه...) توبه - 6. مادام که پرسش و پاسخ و تحقیق در میان است، راه گفتوگو و لبخند و تفاهم کاملاً و با رفق و مدارا باید باز باشد اما وقتی کسی دیگر اهل تحقیق نیست و دشمنی با دین میکند و میخواهد منطق اسلام را براندازد یا حکومت اسلامی را ضایع کند، آنجا جای ارفاق نیست، جای خشونت است.
س) پرسیدهاند آیا جنابعالی و دکتر بهشتی در مدرسة حقانی اختلاف نظرهائی داشتهاید؟!
ج) بنده بیش از چهل سال با مرحوم شهید آیةالله بهشتی ارتباط دوستانه، خیلی بالاتر از حد دوستی متعارف داشتیم و زمانی که ایشان به هامبورگ رفتند، باز مکاتبات و مراسلات و دست خطهای بهشتی از هامبورگ الان محفوظ است. این روابط گرم تا شهادت ایشان باقی بود. همان سالهای اول انقلاب هم در روزنامهها آمد که مرحوم دکتر بهشتی میفرماید من فلانی را دوست دارم و از اینطور آدمها خوشم میآید. پیش از انقلاب ما بحثی را به ابتکار مرحوم بهشتی درباره «حکومت اسلامی» مطرح میکردیم که در واقع طرح حکومت جایگزین رژیم شاه بود و برای اینکه ساواک حساس نشود آنرا تحت عنوان بحث «ولایت» طرح میکردیم که برای ساواک، ناشناختهتر بود. بعضی کسانی که شرکت داشتند در آن بحث، شهید شدند یا در میان ما نیستند مثل مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم قدوسی و... بعضی هم حیات دارند مثل آقای هاشمی رفسنجانی و آیتا... امینی. از آنوقت بنده با تشویق و همکاری شخص آیتا... بهشتی، در فکر «حکومت اسلامی» و تحقیق در این باره بودم و هنوز نوشتههای خطی دکتر بهشتی نزد من هست. در طول این مدت کمتر مسئلهای بود که ما اختلاف نظر داشته باشیم. شاید مثلاً برسر یک مسئله فلسفی، یک وقت عرض کردم، اختلاف نظری داشتیم که به حل نهائی نرسید و عیبی هم ندارد چون طبع مسائل فلسفی و نظری، همین است. منتهی آقایانی که امروز پاسخی برای عرائض ما ندارند و مرحوم بهشتی را هم معلوم نیست خیلی قبول داشته باشند روی یک مسئلهای که مانور میدهند، مربوط به اختلاف برداشت بنده و ایشان از یک نوشتهای بود که بنظر من میرسید که لازمة آن نوشته، انکار خاتمیت است و چند نفر از شاگردان مشترک من و بهشتی، خدمت ایشان رفته و نظر خواسته بودند، ایشان فرموده بود که من یقین ندارم که نیت آن نویسنده چنین مطلبی باشد. آیا مرادتان از اختلاف نظر بنده و ایشان همین است؟ و الا کسانی که من و ایشان را از نزدیک میشناسند، میدانند یکی از صمیمانهترین دوستیها را ما دو نفر داشتیم.
س) خواستهاند که دو مورد از خطوط تبلیغاتی را که علیه حضرتعالی تعقیب میشود پاسخ بفرمایید با توجه به اینکه اغلب استدلال هم نمیکنند: -1 امتناع حضرتعالی از امضأ یک بیانیه در سابقة مبارزاتی، -2 آیا حضرتعالی، قائل به جواز خشونت در زمان حکومت اسلامی و بدون اذن قضایی میباشید؟
ج) اما راجع به مسئله اول، آقایی که میشناسید، یک وقت نامهای را آوردهاند که من امضأ بکنم و امضأ نکردم، حقیقتش این است که من به آورندة نامه اطمینان نداشتم و الا در دهها نامه و بیانیة صریح علیه حکومت، امضای بنده هست و در اسناد انقلاب هم ثبت شده و برخی هم نزد خودم است، دیگران هم دارند، چند نمونه هم در خاطرات آقای رفسنجانی ثبت شده و در کتاب ایشان برخی از بیانیهها و اعلامیههایی است که با امضای بنده است، منتهی بعضی اشخاص از همانوقت برای ما هویتشان مجهول بود، نمیگویم آدم بدی بودند ولی ما به آنها اعتماد نداشتیم و بعد هم حوادثی اتفاق افتاد که آن سوءظن ما را تا حدی تأیید کرد و امروز هم شما از همان شخص رفتارهایی میبینید که واقعاً جای این است که آدم احتیاط کند و بنده هنوز هم به این قبیل افراد، اعتماد ندارم. مگر آدم مجبور است که هر کسی هر نامهای آورد امضأ کند؟ اگر اصل اینکه ما در مقابل رژیم اعلامیه داده باشیم، ملاک است که دهها اعلامیه با امضأ بنده و با محتوای تند سیاسی موجود است. یک نکتة دیگر هم که نمیخواستم و نمیخواهم وارد بشوم ولی ناچار اشارهای میکنم، آنست که کسانی که در مبارزه مخفی و سری وارد میشدند، نمیآمدند افشأ بکنند. شما همه شنیدهاید که دو نشریة انقلابی در دورة خفقان و سکوت در قم بوده، یکی «بعثت» و یکی «انتقام»، سئوال کنید این نشریات را چه کسی منتشر میکرد؟ در نشریه «بعثت»، بنده از اعضأ اصلی بودم و نشریة «انتقام» هم عمده کارش را اصلاً خود بنده انجام میدادم و حتی نزدیکترین دوستانم خبر نداشتند، فقط آقای هاشمی میدانستند که ماشین پلیکپی را تهیه کرده بودند و یک نفر از برادران حزب الهی ما که وقتی این نشریه تهیه میشد، به او تحویل میدادیم که توزیع کند. فقط اینها میدانستند و حتی نزدیکترین دوستان بنده هم اطلاعی نداشتند، حالا من بیایم در بوق بکنم که آقا ما چه مبارزاتی کردهایم؟ بسیاری امور دیگر هم بوده که من تا حال ضرورتی ندیدهام منتشر کنم و الاَّن هم ضرورتی نمیبینم که برای خوشامد کسانی تبلیغ از خود کنم. و تازه مگر بنده از خودم تعریفی کردهام و مردم را به خودم دعوت کردهام که کسانی مرا تکذیب میکنند؟! آقا بنده، نه رأی میخواهم تا ریاستی یا وزارتی کنم و نه از کسی میخواهم پشت سر من نماز بخواند و یا سهم امام به من بدهد. بنده از کسی، چیزی یا سهمی از حکومت مطالبه نکردهام. بنده آیه قرآنی میخوانم و میگویم به عنوان کسی که 50 سال ریش در علوم اسلامی، سفید کردهام وظیفه میدانم بگویم، میخواهید قبول کنید میخواهید نکنید، حالا عدهای علیه شخص من، تبلیغ میکنند و افترأ میزنند و دروغ میگویند. من هیچ بنا ندارم که از خودم دفاع کنم. هر چه میخواهند بگویند. شما ببینید حرف من چیست و چه استدلالی دارم؟
نکته دیگر اینکه بنده هیچ فتوای خلاف
مسلمات فقهی شیعه ندارم. بنده، همان فتوای حضرت امام در مورد سلمان رشدی را قبول دارم. کسی که اهانت به مقدسات اسلام کرده، مهدور الدم است. سلمان رشدی را در هیچ دادگاهی هم محاکمهاش نکردند. فتواست و برای کسی که ثابت شد او علیه مقدسات اسلامی توهین کرده، خونش هدر است. این فتوای بنده نیست. فقط فتوای علمای این زمان هم نیست. همة فقهای اسلام از شیعه و سنی، بر این فتوا اتفاق دارند. اختلاف بین شیعه و سنی در این است که فقط توهین به شخص پیغمبر اسلام، این مجازات را دارد یا نسبت به سایر مقدسات و ائمه اطهار هم این حکم ثابت است؟ شیعه میگوید که توهین به ائمه اطهار(ع)، مثل توهین به پیغمبر اکرم(ص) است و آنها فقط در مورد پیامبر اکرم(ص) میگویند پس این فتوای من نیست. اتفاق شیعه و سنی است. البته اگر ولی فقیه، نهی کند و بگوید به تشخیص خودتان عمل نکنید، یعنی مصلحت نمیداند هرکس به تشخیص خودش عمل کند، از باب اطاعت ولی فقیه، نباید هر کسی به تشخیص خودش عمل کند اما فتوای کلی، همان است. همینطور که در سایر مسائل هر کسی باید مصداق تشخیص بدهد اینجا هم باید تشخیص بدهد و البته خودش را هم آماده کند که اگر نتوانست فردا در دادگاه ثابت کند، گردنش را در حکومت اسلامی بجرم قتل میزنند. اما وقتی ولی فقیه میگوید که بدون حکم دادگاه، این کار را نکنید، اطاعت ولی فقیه، مقدم بر آن است. مثل اینکه در همه احکام، اطاعت ولی فقیه، حاکم بر احکام اولیه است یعنی در این شرائط، دیگر جائز نیست هر کس طبق تشخیص خودش کسی را مهدور الدم دانست، مجازات کند بلکه باید بدست حکومت اسلامی انجام شود.
س) حضرتعالی در اظهارات خود، نظریاتی میفرمائید که استثنأهائی هم دارند ولی چرا استثنائات را در سخنرانیها بیان نمیکنید؟
ج) قرآن هم در آیات خودش استثنائات را در همه جا فوراً بیان نکرده است. وقتی آدم، حکمی و قاعدهای را میگوید اگر بلافاصله ده تا استثنأ بکند، خلاف بلاغت است. ما باید اصل قاعده را ابتدا جا بیندازیم اما مواردی استثنأ دارد که در جای خودش بیان میشود. مثالی برای شما بزنم: قرآن میفرماید به مردم بگو غیر از چهار چیز، همه چیز دیگر خوردنش حلال است. «گوشت خوک»، «گوسفندی که برای غیر خدا ذبح بشود» و «خون ریخته شده» و «میت»، فقط این چهار حرام است. خوب گوشت سگ چطور؟ چرا نفرمود گوشت سگ؟ چون مقام بلاغت این جا نیست، چون آیه در بین خوردنیهایی که معمول بوده، بحث میکند. این را فقیه میفهمد و بلاغت، استثنأهای بیشتر را در اینجا اقتضأ نمیکند. اگر بخواهیم تا قاعده را میگوئیم فوراً همة استثناهایش را هم ردیف کنیم، اصل مطلب گم میشود. خود شما توجه ندارید که وقتی حرف میزنید چقدر کلیات میگویید و توجه به استثنائاتش ندارید و این طبیعی است. باید دید گوینده در مقام بیان چه چیزی است؟!