حکومت اسلامى
آرشیو
چکیده
متن
پیشینه تاریخى ولایت فقیه
مسئله «ولایت فقیه» به مفهوم زمامدارىجامعه اسلامى از سوى کسى که به مقام اجتهاد درفقه رسیده، از دیدگاه برخى امرى جدید در تاریخاندیشه اسلامى است و قدمت آن کمتر از دو قرنمىباشد. اینان ادعا مىکنند، هیچ یک از، فقهاىشیعه و سنى این مطلب را مورد بررسى قرارندادهاند که فقیه علاوه بر حق فتوا و قضاوت از آنجهت که فقیه است، حق حاکمیت و رهبرى برکشور یا کشورهاى اسلامى یا تمام کشورهاىجهان را نیز دارا مىباشد و فقط کمتر از دو قرنپیش، براى نخستین بار مرحوم ملا احمد نراقى،معروف به فاضل کاشانى، معاصر فتحعلى شاهقاجار، به ابتکار این مطلب پرداخته است. در ادامههمین ادعا، علت طرح مسئله از سوى مرحومنراقى حمایت و پشتیبانى از پادشاه وقت دانستهشده است!! (1) البته اگر مرحوم نراقى مىخواست پادشاهزمان را تایید کند، بهتر بود - به شیوه برخى دیگر ازعلماى پیشین - به روایاتى مانند: «السلطان ظلالله» (2) تمسک و آنها را بر پادشاه تطبیق و اطاعتاز شخص او را واجب شرعى و الهى معرفى کند، نهاینکه فقیه را حاکم و زمامدار قلمداد نماید کهنسبتبه شاه حتى احتمال صدق این عنواننمىرود. (3)
اگر گفته شود: وى ابتدا چنین منصبى را براىفقیه ثابت کرده و سپس خود او به عنوان یک فقیه باتایید سلطنتشاه، به آن جنبه شرعى داده است،خواهیم گفت: این دور ساختن راه چه فایدهاى داشتهو چرا مستقیم شاه را سایه خدا معرفى نکرده واطاعت از او را واجب نشمرده است؟
و اگر احتمال رود که او نیز طمعى به ریاستداشته و براى اقناع میل سرکش خویش این افسانهرا به اسلام نسبت داده، باید اذعان کرد که زندگى ومنش آن بزرگوار از این گونه تهمتها و تحلیلهاىسادهلوحانه پاک است و چنین نسبتهایى بیشتربا وضعیت گذشته و حال نسبت دهندگان تناسبدارد، تا آن فقیه وارسته و معلم اخلاق و شاعرعارف، رضوانالله علیه.
در فرهنگ شیعى این امر که در عصر غیبتاداره جامعه از سوى شارع مقدس بر عهده فقیهانعادل گذاشته شده، امرى مسلم و بىتردید بودهاست و از این رو، به جاى بحث در اصل این مطلببیشتر به دستاوردهاى آن پرداخته و آنها را موردتحقیق قرار دادهاند.
مرحوم شیخ مفید (333 یا 338 - 413 ه) ازفقهاى بزرگ تاریخ شیعه در قرن چهارم و پنجمهجرى است. او در کتاب المقنعة در باب امر بهمعروف و نهى از منکر، پس از بیان مراتب امر بهمعروف و نهى از منکر وقتى به بالاترین مرحله،یعنى کشتن و صدمه زدن مىرسد، مىگوید:
«ولیسله القتل و الجراح الا باذن سلطانالزمان المنصوب لتدبیر الانام» شخص مکلف- در مقام امر به معروف یا نهى از منکر -حقکشتن یا جراحت وارد کردن را ندارد، مگرآنکه سلطان و حاکم زمان، که براى تدبیر واداره امور مردم منصوب شده اجازه دهد.
سپس در ادامه همین بخش مىگوید:
«فاما اقامة الحدود فهو الى سلطان الاسلامالمنصوب من قبل الله تعالى و هم ائمه الهدىمن آل محمد (علیهم السلام) و من نصبوه لذلک منالامراء و الحکام و قد فوضوا النظرفیه الىفقهاء شیعتهم معالامکان» و اما مسئله اجراىحدود الهى، مربوط به سلطان و حاکم اسلامىاست که از سوى خداوند متعال نصب مىشود.اینها عبارتند از امامان هدایت از آلمحمد (علیهم السلام) و کسانى که ائمه (علیهم السلام) آنها رابه عنوان امیر یا حاکم نصب کنند و ائمه اظهارنظر در این مطلب را، به فرض امکان آن، بهفقهاى شیعه و پیرو خود واگذار کردهاند. (4)
در این عبارات که هراس از حکومتستمگراندر آن آشکارا پیداست، شیخ مفید «قدس سره» ابتداسلطان منصوب از سوى خدا را مطرح مىکند و اورا مرجع تصمیمگیرى در قتل و جرح براى امر بهمعروف و نهى از منکر مىشمارد، و سپس بهمسئله «اقامه حدود» به عنوان مصداقى بارز ازمصادیق امر به معروف و نهى از منکر مىپردازد و باتکرار این مطلب که انجام این مهم بر عهده سلطاناسلام است که از سوى خداوند نصب مىشود، بهاشارهاى آنان را اینگونه معرفى مىکند:
1. امامان معصوم «علیهم السلام» که خداوند آنها رامستقیما به عنوان مدیران جامعه اسلامى ومجریان حدود الهى نصب کرده است.
2. امیران و حاکمانى که امامان معصوم «علیهم السلام»آنها را براى اداره جامعه اسلامى و زمامدارىسیاسى نصب کرده و قرار دادهاند.
3. فقیهان شیعه که از سوى امامانمعصوم «علیهم السلام» براى همین زمامدارى و اقامهحدود الهى منصوب شدهاند.
با این وصف، مرحوم شیخ مفید افزون برمساله حکومت و زمامدارى امامان معصوم «علیهم السلام» -که امرى واضح و مسلم در فرهنگ شیعى بوده وهست - به نواب خاص امامان معصوم «علیهم السلام» که بهصورت مشخص و به عنوان یک فرد براى تصدىامور سیاسى منصوب مىشدند - مانند مالکاشتردر روزگار على «علیه السلام» و یا نواب اربعه در عصر غیبتصغراى امام زمان (عج)- و نواب عام آنان که به یکعنوان کلى براى تصدى این امور منصوب شدهاند،یعنى فقهاى شیعه، اشاره مىکند.
البته وى توجه دارد که چه بسا براى فقیهانشیعه امکان عمل به این وظیفه الهى فراهم نشود.از این رو با قید «معالامکان»، به این مطلب اشارهمىکند و سپس در ادامه به مواردى که احتمال اینامکان در آن بیشتر است، مىپردازد و مىگوید:
«فمن تمکن من اقامتها على ولده و عبده ولمیخف من سلطان الجور ضررا به على ذلک،فلیقمه» اگر فقیهى بتواند حدود الهى را درمورد فرزندان خود جارى کند و از سلطانجور و حاکم ظلم بر این مطلب خوف ضررىنداشته باشد، باید آن را اجرا نماید. (5)
این سخنان که اشک اندوه بر چهره آدمىجارى مىسازد، نشان از مظلومیت اندیشه استوارشیعه در بسیارى از ادوار تاریخ اسلام دارد و ازوضوح مسئله «ولایت فقیه» در فکر و فرهنگپیرامون مکتب اهل بیت «علیهم السلام» حکایت مىکند.
شیخ مفید سپس صورت دیگرى از امکاناجراى حدود الهى را مطرح مىکند و مىگوید:
«و هذا فرض متعین على من نصبه المتغلبلذلک، على ظاهر خلافته له او الامارة منقبله على قوم من رعیته، فیلزمه اقامه الحدودو تنفیذ الاحکام و الامر بالمعروف و النهىعنالمنکر و جهاد الکفار» و این امر - اجراىحدود - واجبى واضح بر کسى - فقیهى - استکه قدرت حاکمه او را براى این کار نصب کند،یا سرپرستى گروهى از رعایاى خود را به اوبسپارد. پس او باید به اقامه حدود الهى و اجراو تنفیذ احکام شرعى و امر به معروف و نهى ازمنکر و جهاد با کافران بپردازد. (6)
یعنى اگر سلاطین جور و حاکمان ظلم، فقیهىرا به منصبى گماشتند که بتواند در آن موقعیت،حدود الهى را اجرا کند و ضررى از آنها به او نرسد،باید چنین کارى را انجام دهد. در همین عبارت،مرحوم شیخ مفید به چهار مسئله اشاره مىکند:
1.اقامه حدود الهى، یعنى اجراى جزاىاسلامى که از اختیارات حاکماسلامى است.
2. اجرا و تنفیذ احکام، که در برگیرنده همهاحکام الهى است و به اطلاق خود شامل تمامىوظایف شرعى مىشود و براساس آن فقیه بایدتلاش کند که در سراسر جامعه و در تمام شئونآن، اسلام حکومت کند.
3. امر به معروف و نهى از منکر، که مراتب عالىآن از مختصات حاکم اسلامى است و مرحوم مفیدخود پیش از این به آن اشاره کرد.
4. جهاد و مبارزه با کافران، که شامل دفاع وبلکه هجوم بر آنها مىشود.
سپس بار دیگر شیخ مفید به سخنى در اینباره مىپردازد تا شاید باب هر توجیه غیر مقبول وتفسیر غیر معقولى را ببندد! او مىگوید:
«وللفقهاء من شیعة آل محمد «علیهمالسلام»ان یجمعوا باخوانهم فى صلوة الجمعة وصلوات الاعیاد و الاستسقاء و الخسوف والکسوف اذا تمکنوا من ذلک و آمنوا فیه منمضرة اهل الفساد و لهم ان یقضوا بینهمبالحق و یصلحوا بین المختلفین فى الدعاوىعند عدم البینات و یفعلوا جمع ما جعل الىالقضاة فىالاسلام لان الائمه «علیهمالسلام»قد فوضوا الیهم ذلک عند تمکنهم منه بماثبت عنهم فیه من الاخبار وصح به النقل عنداهل المعرفة من الآثار» و بر فقیهان از پیرو آلمحمد(علیهم السلام) است که اگر برایشان ممکناست و از آزار اهل فساد درامانند، با برادرانخود در نماز جمعه و نمازهاى اعیاد و استسقاو خسوف وکسوف جمع شوند، آنان باید بینبرادران خود بحق داورى کنند و بین کسانىکه با یکدیگر اختلاف دارند و هیچ یکشاهدى بر ادعاى خود ندارد، صلح برقرارسازند و همه آنچه را که براى قاضیان دراسلام قرار داده شده، انجام دهند. زیراائمه (علیهم السلام) به استناد روایاتى که از آنهارسیده و در نزد آگاهان، صحیح و معتبر است،این امر را در صورت امکان اجراى آن به آنان -فقها - تفویض کردهاند. (7)
در اینجا شیخ مفید به دو مسئله مهم اشارهمىکند:
1. اقامه نمازهایى مانند نماز جمعه، نماز عیدفطر،نماز عید قربان، نماز استسقا، نماز وحشت.
2. داورى و قضاوت
و هر دو را از شئون فقها مىشمارد و آنان را دراین زمینه از سوى اهل بیت «علیهم السلام» منصوبمىداند و دلیل خود را روایات معرفى مىکند. ما دربحثهاى آینده به این اخبار که همان روایاتولایت فقیه هستند، بهتفصیل اشاره خواهیم کرد.اما در اینجا به این نکته توجه کنیم که در روایاتمعتبر درمورد نمازهاى عید فطر و قربان، بهصراحت، (8) و نماز جمعه، به اشاره، (9) مسئلهشرط وجود «امام عادل» مطرح شده است. از اینرو،برخى از فقها با تفسیر امام عادل به اماممعصوم «علیهم السلام» این نماز را در عصر غیبت واجبنشمردهاند. ولى شیخ مفید با معرفى این نمازها ازوظایف فقهاى شیعه، در واقع آنان را مصداق «امامعادل» معرفى مىکند و این مطلب با سخن قبلىوى که «جهاد با کافران» را نیز از وظایف فقیهانشمرد، سازگار است. زیرا آن کلام - دست کم بهاطلاق خود - شامل جهاد ابتدایى مىشود و درروایات آمده است که جهاد، مشروط به وجودامامى است که اطاعت از او واجب باشد. (10) برخىاز فقها مصداق آن را فقط امام معصوم «علیهم السلام»دانسته، و جهاد ابتدایى را به امر فقیه غیر جایزشمردهاند. ولى شیخ مفید معتقد است، فقیهشیعى که از سوى امامان معصوم «علیهم السلام» در عصرغیبتبراى زمامدارى منصوب شده است، ازمصادیق «امامى که اطاعت از او واجب است»مىباشد و مىتواند به جهاد ابتدایى با کفارامرنماید.
تمام سخنان این فقیه بزرگ جهان اسلام ازپذیرش اصل ولایت فقیه و اینکه فقیهان متکفلزمامدارى امور جامعه اسلامى در عصر غیبت ازسوى امامان معصوم «علیهم السلام» هستند، حکایت داردو این کلمات گهربار که بیش از هزار سال از تاریخآن مىگذرد، همچنان مىدرخشد، هر چند کهبرخى از خفاشان درخشش آن را نمىبینند، یانمىخواهند ببینند.
شیخ مفید در بحث «انفال» پس از بیان ایننکته که «انفال» از آن رسول خدا«صلى الله علیه وآله» و جانشینانآن حضرت - یعنى ائمه اهلالبیت «علیهم السلام» - استمىگوید:
«لیس لاحد ان یعمل فى شى مما عددناه منالانفال الا باذن الامام العادل» هیچ کسنمىتواند در آنچه از انفال برشمردیم، تصرفکند وکارى انجام دهد، مگر به اجازه امامعادل. (11)
از این عبارت، با توجه به صدر آن و آنچه درباب امر به معروف و نهى از منکر آمده، مىتواننتیجه گرفت که شیخ مفید «ره» نیز، مانند سایرعالمان شیعه، اندیشه «امام عادل» را در نظر داشتهو مصداق آن را کسى مىدانسته که حکومت او ازسوى خداوند متعال پذیرفته شده باشد; یعنى یامستقیم منصوب از ناحیه خدا باشد، یا از سوىمنصوبان او نصب شده باشد. در مقابل این مفهوم،ما در فرهنگ شیعى با معناى «امام جور»، یا«سلطان جور»، یا «امام ظالم» و امثال آن برخوردمىکنیم که مقصود حاکمى است که حکومت او بهخداوند متعال منتهى نمىشود و از سوى شرعامضا نشده است و در واقع اطاعت از او شرعا" واجبنیست. بنابراین، منظور از سلطان عادل یا امثالاین تعابیر، حاکمى نیست که در خارج به عدلرفتار کند. همان گونه که مقصود از سلطان جور وامثال آن، رهبرى نیست که به ظلم در میان مردمعمل مىکند، بلکه مقصود از اولى حاکمى است کهحکومت او را شرع پذیرفته (12) و مراد از دومى آناست که حکومتش مورد ضایتشارع نیست.
براى روشنتر شدن تاریخچه بحث ولایت فقیهبه دیدگاه دیگر فقیهان بزرگ شیعه دراین باره نظرمىافکنیم. (13)
1. محقق حلى (م:676 ه)
«یجب ان یتولى صرف حصةالامام،علیهالسلام، الى الاصناف الموجودین منالیه الحکم بحق النیابة کما یتولى اداء ما یجبعلىالغائب» باید سرپرستى مصرف سهمامام(علیهم السلام) را در راه مستحقان، کسى بهعهده گیرد که نیابت امام را دارد; همانگونهکه انجام واجبات غایب را بر عهده دارد.
زینالدین بنعلى عاملى، معروف به شهیدثانى (ش:966 ه) در توضیح این عبارتمىنویسد:
«المراد به (من الیه الحکم بحق النیابة)الفقیهالعدل الامامى الجامع لشرائط الفتوى، لانهنائب الامام و منصوبه: منظور محقق حلى از:«من الیه الحکم بحق النیابة» فقیه عادلامامى است که همه شرایط فتوا را دارا باشد.زیرا چنین شخصى نایب و گمارده شده ازسوى امام است. (14)
2. محقق کرکى (م: 940 ه)
«فقیهان شیعه، اتفاق نظر دارند که فقیهجامعالشرایط، که از آن به «مجتهد»، تعبیرمىشود از سوى امامان معصوم(علیهم السلام) درهمه امورى که نیابت در آن دخالت دارد، نایباست. پس دادخواهى در نزد او و اطاعت ازحکم او، واجب است. وى، در صورت لزوم،مىتواند مال کسى را که اداى حق نمىکند،بفروشد.او، بر اموال غایبان، کودکان، سفیهانو ورشکستگان و بالاخره بر آنچه که براى حاکممنصوب از سوى امام (علیه السلام) ثابت است،ولایت دارد. دلیل براین مطلب، روایتعمربنحنظله و روایات هم معنى و مضمونآن مىباشد.» (15) سپس محقق کرکى ادامه مىدهد:
«اگر کسى از روى انصاف سیره بزرگان علماىشیعه، چون: سید مرتضى، شیخ طوسى،بحرالعلوم و علامه حلى را مطالعه کند، درمىیابد اینان این راه را پیموده و این شیوه رابرپا داشتهاند و در نوشتههاى خود، آنچه را بهصحت و درستى آن معتقد بودند،آوردهاند.» (16)
3. مولى احمد مقدس اردبیلى (م: 993 ه)
در استحباب پرداخت زکات به فقیه مىنگارد:
«دلیله مثل ما مرانه اعلم بمواقعه و حصولالاصناف عنده فیعرف الاصل و الاولى و انهخلیفة الامام فکان الواصل الیه، واصل الیهعلیه السلام» دلیل آن، به سان آنچه گذشت،این است که فقیه به محل مصرف (زکات)،داناتر است و گروههاى گوناگون مردم، در نزداو جمعند. پس مىداند چه کس در این امراصل و داراى اولویت مىباشد. فقیه خلیفه وجانشین امام معصوم (علیه السلام) است. پسآنچه بهاو برسد به اماممعصوم (علیه السلام) تحویل دادهشده است. (17)
حاج آقا رضا همدانى (م:1322 ه) نیز، رساندنمال را به دست فقیه مانند رساندن آن به دستامام«علیه السلام» مىداند:
«اذ بعد فرض النیابة یکون الایصال الیهبمنزلة الایصال الى الامام علیه السلام»زیرا پس از پذیرش این مطلب که فقیهنایب امام(علیه السلام) است، رساندن مال بهدست فقیه، همسان رساندن مال بهدست امام(علیه السلام) خواهد بود. (18)
4. جواد بن محمد حسینى عاملى(م:1226 ه)وى که صاحب کتاب ارزشمند مفتاح الکرامةاست و تسلط ویژهاى بر آراى فقهاى شیعه دارد،فقیه را نایب و منصوب از سوى امام زمان «علیه السلام»مىداند:
«فقیه، از طرف صاحب امر (عج) منصوب وگمارده شده است و بر این مطلب عقل واجماع و اخبار دلالت مىکنند. اما عقل: اگر فقیه، چنین اجازه و نیابتى ازسوى امام زمان (علیه السلام) نداشته باشد، بر مردمامر مشکل مىشود و در تنگنا قرار مىگیرند ونظام زندگى از هم مىگسلد. اما اجماع: (19) پس از تحقق آن، - همانگونهکه اعتراف شده - مىتوانیم ادعا کنیم که دراین امر علماى شیعه اتفاق نظر دارند و اتفاقآنان، حجت است. اما اخبار: دلالت آنها بر مطلب کافى و رساستاز جمله، روایت صدوق (20) است دراکمالالدین: امام (علیه السلام) در پاسخ بهپرسشهاى اسحاق بنیعقوب مىنویسد: «در رویدادها، به راویان حدیث ما، رجوعکنید، زیرا آنان حجت من برشما و من حجتخدایم.» (21)
5 . ملا احمد نراقى (م: 1245ه)فقیه بر دو امر ولایت دارد:
«1. بر آنچه که پیامبر وامام - که سلاطینمردمان و دژهاى مستحکم و استوار اسلامند- ولایت دارند، فقیه نیز ولایت دارد، مگرمواردىکه به اجماع و نص و...ازحوزهولایتفقیهخارج شوند. 2. هر عملى که به دین و دنیاى مردم مربوطباشد و ناگزیر باید انجام گیرد، چه عقلا"، چهعادتا، و چه از آن جهت که معاد و معاش فرد،یا گروهى بدان بستگى دارد و نظم دین ودنیاى مردم در گرو آن است، یا از آن جهت کهدر شرع، بر انجام آن امرى وارد شده، یافقیهان اجماع کردهاند و یا به مقتضاى حدیثنفى ضرر و یا نفى عسر و حرج، یا فساد برمسلمانى و یا دلیل دیگرى (واجب شده است)یا برانجام و یا ترک آن از شارع اجازهاى رسیدهو بر عهده شخص معین یا گروه معین و یا غیرمعین نهاده نشده است و یا مىدانیم که آنباید انجام گیرد، و از سوى شارع اجازه انجامآن صادر شده، ولى مامور اجرایى آن مشخصنیست. در تمام این موارد، فقیه باید کارها رابه عهده بگیرد. اما دلیل امر اول (فقیه در تمامى آنچه کهپیامبر و امام ولایت داشتهاند، ولایت دارد،مگر مواردى که دلیل استثنا مىکند) افزون برظاهر اجماع فقهاء به طورى که در تعبیراتخود فقها از مسلمات فقه شمرده شده، روایاتىاست که براین مسئلهتصریحدارند.اما دلیل امر دوم (ولایت در امورى که شارعمقدس، راضى به ترک آنها نیست) افزون براجماع و اتفاق فقها دو مطلب است...» (22)
6. میرفتاح عبدالفتاح بن علىحسینىمراغى (م: 1266 - 1274ه) 1 میرفتاح عبدالفتاح بن علىحسینى مراغى (م: 1266 - 1274 ه)،
بر ولایت فقیه چنین دلیل اقامه مىکند:
از دلایل ولایت فقیهاست چه بسا کسى بپندارد که اجماع امرىلبى (24) - یعنى محتوایى و فاقد الفاظ خاص -است. از این رو، نمىتوان در موارد خلافبدان تمسک جست. بله، چنین است اگر مراداز اجماع، اجماع قائم بر حکم واقعى باشد کهخلاف و تخصیص در آن راه ندارد. اما اگراجماع بر قاعده اقامه گردد - یعنى اقامه اجماعشود بر اینکه در مواردى که دلیلى بر ولایتغیر حاکم نداریم،فقیه ولایت دارد - ایناجماع، مانند اجماع بر اصل طهارت است ودر هنگام شک مىتوان بدان تمسک جست.تفاوت بین اجماع بر قاعده و اجماع بر حکم،واضح است و کسى که در گفتههاى فقیهانکند وکاو کند، این مطالب بر او آشکار خواهدشد. 2. اجماع منقول، در سخن فقیهان، نقلچنین اجماعى مبنى براینکه فقیه ولایتدارد در همه مواردى که دلیل بر ولایت غیرفقیه نداریم، گسترده و بسیار شایعاست.» (25)
7. شیخ محمد حسن نجفى، صاحب جواهر(م:1266 ه)درباره عمومیت ولایت فقیه مىنویسد:
«از عمل و فتواى اصحاب در ابواب فقه،عمومیت ولایت فقیه استفاده مىشود. بلکهشاید از نظر آنان این مطلب از مسلمات یاضروریات و بدیهیات باشد. (26) نظر من این است که خداوند، اطاعت از فقیهرا به عنوان «اولى الامر» بر ما واجب کردهاست; و دلیل آن اطلاق ادله حکومت فقیه،بویژه روایت صاحب الامر (27) (عج) مىباشد.البته ولایت او در هر چیزى است که شریعتدر آن دخالتى در حکم یا موضوع دارد وادعاى اختصاص آن به احکام شرعیه، به دلیلاجماع محصل مردود است، زیرا فقیهان،ولایت فقیه را در موارد متعددى ذکر کردهاندو دلیلى جز اطلاق ادله حکومت، در این مواردوجود ندارد. مؤید این مطلب این است که نیازجامعه اسلامى به فقیه براى رهبرى جامعه،بیشتر از نیاز به فقیه در احکام شرعىمىباشد.» (28)
وى درباره حوزه ولایت فقیه مىنویسد:
«از ظاهر قول امام که بهگونه عام درباره فقیهجامع الشرایط مىفرماید: «من او را بر شماحاکم قرار دادم»، بسان موارد خاص که امامدرباره شخصى معین در هنگام نصبمىفرماید: «من او را حاکم قرار دادم»، فهمیدهمىشود که سخن امام، دلالتبر ولایت عامفقیه جامع الشرایط مىکند. افزون براین،اینکه امام (علیه السلام) مىفرماید: «راویان حدیث،حجت من بر شما و من حجتخدایم»، بهروشنى بر اختیارات گسترده فقیه دلالتمىکند ازجمله: اجراو بر پا داشتن حدود....در هر حال، برپا داشتن حدود و اجراى آن، درروزگار غیبت واجب است. زیرا نیابت از اماممعصوم (علیه السلام) در بسیارى از موارد، براى فقیهجامعالشرایط ثابت مىباشد. فقیه، همانجایگاه را در امور اجتماعى، سیاسى دارد کهامام معصوم (علیه السلام) دارد. از این جهت، تفاوتىبین امام (علیه السلام) و فقیه نیست. این امر در بینصاحبنظران و فقها، حل شده و کتابهایشانسرشار از رجوع به حاکمى است که نایب امامدر روزگار غیبت مىباشد. اگر فقیهان از اماممعصوم (علیه السلام) نیابت عامه نداشته باشند، تمامامور مربوط به شیعه تعطیل مىماند. از اینرو، کسى که سخنان وسوسهانگیز دربارهولایت عامه فقیه مىگوید، گویا طعم فقه رانچشیدهو معنى و رمز سخنمعصومان (علیهم السلام)را نفهمیده و در سخنان آن بزرگواران کهفرمودهاند: «فقیه را حاکم، خلیفه، قاضى،حجت و... قرار دادیم.» تامل نکرده است.اینسخنان و سخنانى از این دست، مىفهماند کهمقصود آن بزرگواران، برقرارى نظم براىشیعیانشان، در بسیارى از امورى که به آنهامربوط بود، به وسیله فقیه در دوران غیبتبوده است. از این رو، سلاربن عبدالعزیز درکتاب مراسم یقین پیدا کرده که ائمه (علیهم السلام)این امور را به فقها تفویض کردهاند... خلاصه، مسئله ولایت عامه فقیه به قدرىروشن است که نیازى به دلیل ندارد.» (29)
این فقیه بزرگ درباره ولایت فقیه بر امورقضایى مىنویسد:
ظاهر روایت، حاکى از آن است که فقیهبهگونهاى عام، با تمام اختیارات از ناحیهمعصوم«علیه السلام» نیابت دارد. این، مقتضاى قولامام«علیه السلام» است که مىفرماید: «من او را حاکم قراردادم.» یعنى او را در قضا و غیر آن از امور ولایى، ولى و داراى حق تصرف قرار دادم. بلکه همینمطلب مقتضاى فرمایش امام زمان«علیه السلام» نیزهست که مىفرماید: «در حوادثى که رخ مىدهد بهراویان حدیث ما (فقیهان) مراجعه کنید، زیرافقیهان حجت من بر شمایند و من حجتخدایم.» (30) مراد امام«علیه السلام» از این سخن این استکه فقیهان در جمیع آنچه من در آن حجتبر شماهستم حجت من بر شمایند، مگر آنچه را که دلیلخاصى استثنا کند. این، با نصب و قرار دادن غیرفقیه به منصب قضاوت در احکام خاصى از سوىفقیه منافات ندارد. برپایه این ریاست و ولایتعامه، مجتهد مىتواند مقلد خود را به امر قضاوتبگمارد، تا در میان مردمى که مقلد او هستند بهفتوایش که حلال و حرام آنهاست، حکم کند. حکمچنین فردى، حکم مجتهد، و حکم مجتهد حکمائمه «علیهم السلام» و حکم ائمه «علیهم السلام» حکم خداست...این مطلب، براى آنان که روایات باب را که در کتابوسائل و کتابهاى دیگر گرد آمده، به دقتبررسىکنند، واضح بلکه از قطعیات مىباشد. (31)
8. شیخ مرتضى انصارىوى گرچه محدوده ولایت را مطلق نمىداند.اماتصریح مىکند که ولایت فقیه از فتاواى مشهورفقهاى شیعه است. لذا مىنویسد:
«...کما اعترف به جمال المحققین فى بابالخمس بعد الاعتراف بان المعروف بینالاصحاب کون الفقهاء نواب الامام» همانگونه که جمال المحققین در باب «خمس»اعتراف کرده به اینکه در میان شیعه معروفاست، فقیه نایب امام مىباشد. (32)
. حاج آقا رضا همدانى (م: 1322 ه.ق)«در هر حال، نیابت فقیه جامعالشرایط، ازسوى امام عصر (علیه السلام) در چنین امورى واضحاست. این مطلب را تتبع در سخن فقیهانشیعه تایید مىکند. از ظاهر سخنان آنانبرمىآید که آن بزرگواران نیابت فقیه ازامام (علیه السلام) را در تمام ابواب فقه، از مسلماتمىدانند، تا آنجا که برخى از آنان، دلیل اصلىنیابت عام فقیه را اجماع قرار دادهاند. (33)
10. سید محمدبحرالعلوم (م:1326 ه.ق)
بحرالعلوم بحثى دارد در اینکه آیا ادله ولایتفقیه بر عموم ولایت دلالت مىکند یا خیر؟ اومىگوید:
«بحث مهم در این جا، نظر در ادله ولایت فقیهاست که آیا بر عام بودن آن دلالت دارد یا خیر؟در پاسخ مىگوییم: ریاست جامعه اسلامى وتمامى مردم را امام (علیه السلام) به عهده دارد وهمین موجب مىشود که مردم در هر امرى کهبه مصالح آنان ارتباط دارد، به امام(علیه السلام)مراجعه کنند، مانند امور مربوط به معاد ومعاش، دفع زیان و فساد. همانگونه که هرملتى در اینگونه مسائل به رؤساى خود رجوعمىکنند و روشن است که این امر، سبب اتقانو استحکام نظام اسلامى خواهد بود کههمواره تحقق آن از اهداف اسلام بوده است،از این رو، براى حفظ نظام اسلامى،امام (علیه السلام) باید جانشینى براى خود تعیینکند و او جز فقیه جامع الشرایط نمىتواندباشد. این را مىتوان از برخى روایات مانند«در رویدادها، به راویان حدیث ما (فقیهان)مراجعه کنید» استفاده کرد. علاوه بر این، فقهادر موارد زیادى اتفاق نظر دارند که باید بهفقیه مراجعه کرد. این در حالى است که دراین موارد، هیچ روایتخاصى نداریم. اینان ازعام بودن ولایت فقیه، به دلیل عقل و نقل،چنین استفاده کردهاند و نقل اجماع بر اینمسئله بیش از حد استفاضه (34) است. مطلببه شکر خدا واضح است و هیچ شک وشبههاى در آن راه ندارد.» (35)
11. آیةالله بروجردى (م: 1382 ه. ق)
ولایت فقیه را در امور مورد ابتلاى مردم، امرىروشن و بدیهى مىداند و ابراز مىدارد کهدر اینباره نیازى به مقبوله عمربن حنظله نداریم:
«... و بالجملة کون الفقیه العادل منصوبا لمثلتلک الامور المهمة التى یبتلى بها العامة ممالا اشکال فیه اجمالا" بعد ما بیناه و لامحتاجفىاثباته الى مقبولة ابن حنظله غایةالامرکونها ایضا منالشواهد.» ...خلاصه اینکه، در این مطلب که فقیه عادلبراى انجام چنین کارهاى مهمى که عموممردم با آن دستبه گریبانند، منصوب شدهاست، با توجه به آنچه گفتیم هیچ اشکالى درآن دیده نمىشود و براى اثبات آن به مقبولهابن حنظله نیازى نیست، هر چند که مىتوانآن را یکى از شواهد به شمار آورد. (36)
12. آیةالله شیخ مرتضى حائرى وى توقیع شریف را از ادله ولایت فقیه مىداندو مىنویسد:
«توقیع شریف امامزمان (عج)، که از ادلهولایت فقیه است ، در ثبوت اذن براى فقیه(جهت اقامه نماز جمعه) کفایت مىکند. سندتوقیع شریف را ما در کتاب ابتغاءالفضیلةتوضیح دادیم. در استدلال به این روایت،اشکال شده که سؤال اجمال دارد و ایناشکال مردود است. زیرا ذیل روایت اطلاقدارد و در مقام تعلیل و بیان قاعده کلىمىباشد و اجمال مشکلى ایجاد نمىکند.بنابراین، اگر مورد سؤال برخى از حوادثجدید باشد، زیانى به عام بودن روایتنمىرساند. زیرا ذیل روایت عام است و علتحکم را تعمیم مىدهد و تقریب استدلال بهاین روایت چنین است: «فقیه از سوى امامحجت است» و معناى حجتبودن او از طرفامام، در عرف ،این است که در همه مواردى کهباید به امام مراجعه شود، فقیه نیز مرجعیت وحجیت دارد.» (37)
13. امام خمینى «قدس سره» (م:1368 ه ق)امام خمینى براین باور است که فقیه داراىولایت مطلقه مىباشد. به این معنا که تماماختیارات و مسئولیتهایى که امام معصوم بر عهدهدارد، در زمان غیبت از آن فقیه جامعالشرایطاست، مگر آنکه دلیل خاصى اقامه شود که فلاناختیار و مسئولیت مخصوص امام معصوم است. لذامىفرماید:
«از آنچه بیان شد، نتیجه مىگیریم که فقها ازطرف ائمه (علیهم السلام)، در همه مواردى کهائمه (علیهم السلام) در آن داراى ولایت هستند،ولایت دارند و براى خارج کردن یک مورد ازتحت این قاعده عمومى مىباید به اختصاصآن مطلب به امام معصوم(علیه السلام) دستیافت;به خلاف آنجا که در روایت آمده: «فلان امر دراختیار امام است»، یا «امام چنین فرمانمىدهد» و... زیرا براى فقیه عادل اینگونهامور به دلایلى که گذشت، ثابتخواهدبود...قبلا" اشاره کردیم: همه اختیاراتپیامبر (صلى الله علیه وآله) و امام (علیه السلام) در حکومت وسلطنت، براى فقیه ثابت است.» (38)
در پایان این بخش تذکر دو نکته ضرورىاست:
نکته اول: برخى از فقهاى یاد شده تصریحکردهاند که مسئله ولایت فقیه، امرى اجماعى ومورد اتفاق فقیهان شیعه است و این، نشانمىدهد که گرچه بعضى از آنان در کتابهاى خودفصل خاصى را به «ولایت فقیه» اختصاص ندادهاند،اما آن را امرى مسلم و بدیهى پنداشتهاند،بهگونهاى که به طرح و اثبات نیازى نمىدیدهاند.
افزون بر این، آنان در جاى جاى ابواب فقهى بهبیان وظایف و شئون ولایت فقیه پرداختهاند،بهگونهاى که اگر این احکام پراکنده یکجا گردآورىشود، شاید از نظر حجم نسبتبه بسیارى از ابوابمستقل فقهى کمتر نباشد. در این باره مرحومصاحب جواهر مىنویسد:
«نگاشتههاى فقها مملو از بحث رجوع به حاکماست و فقیهان شیعه به طور مداوم در مواردزیادى به ذکر ولایت فقیه پرداختهاند.» (39)
نکته دوم: از آنجا که پاسخگویى به نیازهاىشرعى مردم از وظایف فقها بوده، آنان خود رانسبتبه رفع نیازهاى شرعى توده مردم مسئولمىدانستهاند. به همین دلیل، بیشتر به طرحمطالبى مىپرداختهاند که مورد نیاز و ابتلاى مردمبوده است و چون تا قبل از تشکیل حکومتصفویه، مسائلى از این دست، کمتر مورد ابتلاىجوامع شیعى بوده، فقیهان نیز علاقهاى به طرحمباحثحکومتى و وظایف حاکم نشان نداده و تنهابه طور پراکنده و به اندازهاى که نیاز مؤمنانبرآورده شود، بدانها توجه کردهاند. (40)
در طول این دوره تاریخى - یعنى از آغاز غیبتکبرا تا زمان پیدایش حکومت صفویه - تنهافقیهانى همچون سیدمرتضى و حکیمانى مانندخواجه نصیرطوسى را باید استثنا کرد; چه اینکه،سیدمرتضى با حاکمان آلبویه رابطه عمیقىداشت و خواجه نصیرطوسى نیز چندى وزارتهلاکوخان را به عهده گرفت. از اینرو، آنان بامسائل حکومتى مواجه شدند و تا حدى هم در آننقش داشتند.
از دیدگاه مرحوم کاشف الغطاء چون این دوبزرگوار به ولایت فقیه معتقد بودند و براى به دستآوردن این حق، راهى جز پیوند با حکومت وقتنمىدیدند، تصمیم گرفتند دست کم مقدارى ازاین حق را بدین وسیله فرا چنگ آورند. (41)
محقق کرکى نیز این تحلیل را مطابق با واقعمىداند و این دو دانشمند فرزانه را در زمرهطرفداران ولایت فقیه مىشمارد. (42)
استقرار حکومت صفوى در ایران، شرایط رادگرگون کرد و نخستین حکومت فراگیر شیعى درکشور، شکل گرفت. گرچه این حکومت نیزسلطنتى بود و بیشتر فقهاى شیعه آن را غاصبمىدانستند، اما اوضاع و احوال بهگونهاى رقمخورده بود که گروهى از فقها براى حفظ وتقویتاسلام و منافع و مصالح کشور از هجوم بیگانگان وملحدان، تنها راه چاره و نجات را در حمایت ازشاهان صفوى دیدند و همین نکته بود که ارتباطتنگاتنگ گروهى از روحانیان را با دستگاه سلطنتدرپى داشت.
به هر حال، تشکیل نخستین حکومت اسلامىباعثشد بحثهاى فراوانى در ابعاد مختلف ولایتفقیه توسط امام راحل مطرح گردد; امامى کهبراستى پرچمدار قبیله موحدان بود و قائد قبیلهعدالتطلبان. لذا فصل الخطاب این مطلب را بهسخنى از آن احیاگر راستین اسلام در عصر ظلمتو جاهلیت نوین اختصاص مىدهیم که فرمود:
«موضوع ولایت فقیه، چیز تازهاى نیست که ماآورده باشیم. بلکه این مساله از اول مورد بحثبوده است. حکم میرزاى شیرازى در حرمتتنباکو، چون حکم حکومتى بود، براى فقیهدیگر هم واجب الاتباع بود... حکم قضاوتىنبود که بین چند نفر سر موضوعى اختلافشده باشد. مرحوم میرزا محمدتقى شیرازىکه حکم جهاد دادند - البته اسم آن دفاع بود -و همه علما تبعیت کردند، براى این است کهحکم حکومتى بود. به طورى که نقل کردند،مرحوم کاشف الغطاء بسیارى از این مطالب رافرمودهاند... از متاخرین، مرحوم نراقى همهشئون رسولالله را براى فقها ثابت مىدانند.آقاى نائینى نیز مىفرماید: این مطلب ازمقبوله عمربن حنظله استفاده مىشود. در هرحال، این مسئله، تازگى ندارد و ما فقطموضوع را بیشتر مورد بررسى قرار دادیم وشعب حکومت را ذکر کرده، در دسترس آقایانگذاشتیم تا مسئله روشنتر گردد... والا مطلبهمان است که بسیارى از فقیهان فهمیدهاند.ما اصل موضوع را طرح کردیم و لازم استنسل حاضر و آینده در اطراف آن بحث کنند وفکر نمایند و راه به دست آوردن آن را پیداکنند...» (43)
مردم و ولایت فقیه
هر چند برخى کوشیدهاند نظریات گوناگونى ازعلماى اسلام پیرامون مسئله حاکم اسلامى، ارائهدهند و این تصور را ایجاد کنند که «نظریه ولایتفقیه» یکى از چند نظریه موجود در این باب استکه خود به دو شاخه کوچکتر: «نظریه انتصاب» و«نظریه انتخاب»، تقسیم مىشود، ولى آنچه ازسخنان فقیهان برجسته گذشته تا حال نقل شد،به خوبى نشان مىدهد که تنها نظریه پذیرفتهشده در میان آنها، «نظریه انتصاب فقیه، به عنوانولى و زمامدار» بوده و هست و اگر نظریات دیگرىدر این زمینه ابراز شده، مربوط به چند دهه گذشتهتاریخ اندیشه شیعى و بیشتر از سوى کسانى بودهاست که از نامآوران صحنه فقاهت محسوبنمىشدهاند. (44)
ادلهاى که گذشت، همگى حکایت از انتصابفقیه به عنوان ولى دارد و هیچ فقیه آگاه از ضوابطاجتهاد، در این مطلب تردیدى ندارد. البته برخىتحقق چنین چیزى را - که هر کس به مقام فقاهتنائل شد، ولایت داشته باشد - محال دانسته وروایات را که ظهور در «ولایتبالفعل» دارد، حملبر «ولایتشانى» نمودهاند. یعنى در واقعپذیرفتهاند که ظهور اصلى و اولى روایات، «نظریهانتصاب» را ثابت مىکند، ولى چون چنین چیزىدر نظر عقل محال است، مىبایست این اخبار را برخلاف ظاهرشان حمل بر صلاحیت و شانیت نمودو گفت: شارع در این روایات بیان کرده که فقهاصلاحیت زمامدارى جامعه اسلامى را دارند و هرفقیهى که مردم او را برگزینند، ولایتبالفعلخواهد داشت. (45)
اما در پاسخ به اینکه چرا انتصاب فقها به عنوانزمامدار محال است؟ گفتهاند: اگر در یک زمان،تعدادى فقیه واجد شرایط (46) یافتشود، پنجاحتمال براى نظریه انتصاب وجود دارد:
1. هریک از آنها به تنهایىازسوى امامانمعصوم «علیهم السلام» به عنوان زمامدار نصب شدهباشدوبتواند مستقلا دراین زمینه عملکند.
2. همگى براى زمامدارى برگزیده شده باشند،اما تنها یک نفر از آنها بتواند اعمال ولایت کند.
3. تنها یکى از آنها براى زمامدارى گماردهشده باشد.
4. همگى به عنوان ولى گمارده شده باشند، امااعمال ولایت هریک مشروط به موافقت دیگرانباشد.
5. مجموع آنها به عنوان زمامدار منصوب شدهباشند، بهگونهاى که همگى با هم به منزله رهبر وزمامدار واحد تلقى شوند. نتیجه این احتمال بااحتمال پیشین یکسان و در عمل به یک چیزبازگشتخواهد کرد.
تمام این احتمالات باطل است.
احتمال نخست مستلزم هرج و مرج در جامعهخواهد بود، زیرا هر فقیه ممکن است در یکمسئله نظرى مخالف دیگران داشته باشد و در اینصورت نظم جامعه برهم مىخورد و هدف ازتشکیل حکومت که انتظام امور و هماهنگساختن اجزاى مختلف جامعه است، حاصلنمىشود و این امر با حکمتحکیم متعال سازگارنیست.
در احتمال دوم، راهى براى تعیین کسى کهمىتواند اعمال ولایت کند،وجود ندارد. از سوىدیگر، ولایتسایر فقها، غیر از او، لغو و بىفایده وجعل آن از سوى حکیم، قبیح و نابجا خواهد بود.به همین بیان بطلان احتمال سوم نیز آشکارمىگردد.
دو احتمال چهارم و پنجم نیز به دلیل مخالفتبا سیره و روش عقلا و مؤمنین باطل مىباشند.افزون بر این، کسى چنین احتمالاتى را نپذیرفتهاست. (47)
به این اشکال پاسخهاى گوناگونى داده شدهاست. برخى از آنها عبارتند از:
1. همه فقها براى زمامدارى تعیین شدهاند. ازاینرو، بر عهده گرفتن این منصب بر همه آنها«واجب کفایى» (48) خواهد بود. به این معنا کههرگاه یکى بر این مهم مبادرت ورزد، تکلیف ازدیگران ساقط مىشود. (49)
2. مسئله ولایت مانند مسئله نماز جماعتنیست، تا هر عادلى بتواند عهدهدار سمت امامتآن باشد، بلکه ولایت در مرتبه نخست وظیفهکسى است که اعلم، اتقى، اشجع و با تدبیرتر ازدیگران باشد. (50)
البته پاسخ نخست، افزون بر اینکه در احکامتکلیفى راه دارد، نه احکام وضعى مانند ولایت،نمىتواند اشکال را حل کند. زیرا واجب کفایى قبلاز مبادرت بر همه افراد مزبور واجب است. از اینرو،همان احتمالات پنج گانه نسبتبه آن تکرارمىشود و اشکال باز مىگردد!
پاسخ دوم، افزون بر نبود دلیل بر آن، بر فرضتساوى دو نفر از جهات مزبور، با مشکل مواجهمىشود و چنین تساوىاى هر چند در عالم واقعنادر باشد، ولى از دید اشخاص، امکان وقوع آنفراوان است. (51) از سوى دیگر، این پاسخ نوعىپذیرش اشکال و قبول اختصاص نصب به فقیهاعلم، اتقى و اشجع است، نه سایر فقهاء.
با این همه، اشکال مزبور قابل حل است،;زیراهمه فقها قبول دارند - و اطلاق ادله ولایت فقیه نیزهمین را اقتضا مىکند - که اگر ولى حکمى کرد، برهمگان، حتى سایر فقهایى که واجد ولایتهستند، اطاعت از آن واجب است. همچنین اگرفقیه تصدى بخشى از امور ولایى را بر عهده گرفت،دخالتسایرین، حتى فقهاى واجد ولایت، در آنحوزه جایز نیست.
با این وصف، ما با پذیرش احتمال نخست ازاحتمالات پنج گانه - یعنى این مطلب که تمامىفقهاى واجد شرایط داراى مقام ولایت مىباشند -مشکل پیدایش هرج و مرج را با توجه به همین دونکته: 1. لزوم اطاعت از حکم ولى بر همگان حتىسایر فقها، 2. عدم جواز دخالتسایرین حتى فقهادر حوزه تصدى یک فقیه، منتفى مىدانیم.
بنابراین، نظریه انتصاب فقیه به ولایت - کهنظریه بیشتر فقهاى بزرگ شیعه، از جمله حضرتامام خمینى«ره» و موافق ظاهر ادله ولایت فقیه است- با اشکالى در عالم ثبوت یا اثبات مواجه نیست.
با این همه، اگر بخواهیم قانونى براى جامعهوضع کنیم که اختصاص به زمان و مکانى خاصنداشته باشد، راهى جز پذیرش انتخاب مردم،نخواهیم داشت. (52)
توضیح مطلب آن که:هر چند نصب تمامىفقهاء واجد شرایط به عنوان ولى، مشکلى در عالمواقع یا مفاد ادله ندارد و در حوزه وظایف فردى، هرکس مىتواند به فقیهى که او را واجد شرایطمىداند، مراجعه کند و در امور ولایى از او مددجوید، (53) ولى هنگامى که به این امر به عنوانیک وظیفه اجتماعى و در قالب اداره جامعه نظرکنیم و بخواهیم براى چنین صورتى - حتى براساس «نظریه انتصاب» که نظریه صحیحى است -قانون وضع نماییم، چارهاى جز برگزیدن شیوهانتخاب نداریم. البته در اینجا انتخاب به روح«تعیین فقیه واجد شرایط» صورت مىگیرد، نه بهروح «تعیین ولى از میان فقهاى واجد شرایط» کهدر نظریه انتخاب مطرح است. یعنى مردم فقیهىرا که حائز شرایط ولایت است، برمىگزینند; نهاینکه از میان حائزین شرایط، ولى را تعیین کنند.از این رو شیوه انتخاب غیر مستقیم - یعنى انتخابخبرگان از سوى مردم و انتخاب فقیه واجد شرایطاز سوى خبرگان - بر شیوه انتخاب مستقیم - یعنىانتخاب فقیه واجد شرایط از سوى مردم - ترجیحدارد و همین مطلب در قانون اساسى جمهورىاسلامى مورد توجه قرار گرفته و از اینرو، در عینپذیرش نظریه انتصاب - که از مشروح مذاکراتخبرگان قانون اساسى و مواد موجود در آن آشکاراست (54) - شیوه انتخاب غیر مستقیم براى تعیینرهبر مورد قبول واقع شده است.
با این وصف، مردم، حتى بنابر نظریه انتصاب،نقش محورى در تعیین رهبر دارند و هر چندمشروعیتحکومت فقیه از سوى شارع مقدس وامامان معصوم «علیهم السلام» است و برخاسته از انتخابمردم نیست، ولى نقش مردم تنها در کارآمدىنظام و اجراى منویات رهبر خلاصه نمىشود، (55) بلکه آنها هستند که با گزینش «فقیه واجد شرایط»به شیوه مستقیم یا غیر مستقیم مصداق ولى امر وزمامدار جامعه را تعیین مىکنند.
ولایت فقیه یا وکالت فقیه
از آنچه گذشت، آشکار شد که فقیه به استنادادله ولایت فقیه، داراى مقام ولایت و زمامدار امورجامعه اسلامى مىباشد و شارع مقدس او را به اینمنصب گمارده است، هر چند در قالب یک قانوناجتماعى این مردم هستند که فقیه واجد شرایط راانتخاب مىکنند.
پیروان نظریه انتخاب نیز معتقدند: شارع بهمردم حق داده است تا از میان فقهاى واجد شرایطیکى را به رهبرى برگزینند. بنابراین، آنان نیز فقیهمنتخب را ولى امر و زمامدار مىشمارند و او راوکیل مردم در اداره امور جامعه نمىدانند.
در مقابل این نظریات، که آراى اکثر قریب بهاتفاق علماى شیعه است، برخى ادعا کردهاند: چونسیاستیا آیین کشوردارى امرى جزئى، متغیر وتجربى است، در رده احکام تغییرناپذیر الهى بهشمار نمىآید و به طور کلى از مدار تکالیف و احکامکلیه الهیه خارج است. (56) براساس همین باور،حتى مقام زمامدارى معصومان از سوى دین موردانکار قرار گرفته (57) وترسیم دیگرى از مسئلهزمامدارى ارائه شده که به گمان ارائه کننده، طرحىنو در تاریخ اندیشه سیاسى است. ما با قطع نظر ازمساله جدا انگارى دین و سیاست و ادعاى انکارمقام زعامت جامعه در مورد امامان معصوم «علیهم السلام»که هر دو با روح دیندارى در تضاد و دومى با اصولمسلم شیعه منافى است، تنها به بررسى نظریهسیاسى ایشان مىپردازیم.
ادعاهاى ایشان عبارتند از:
1. مالکیت انسان نسبتبه فضاى خصوصى کهبراى زندگى برمىگزیند، یک مالکیتخصوصىانحصارى طبیعى و بىنیاز از اعتبار و قرارداد است.
2. انسان نسبتبه فضاى بزرگتر، یعنى محیطزیست مشترک، مالکیتخصوصى مشاع طبیعى وبىنیاز از اعتبار و قرارداد دارد.
3. حاکمیت در یک سرزمین به معناى وکالتشخص یا گروهى از سوى مالکان مشاع براىبهزیستى آن مجموعه مىباشد.
4. اگر تمام مالکان مشاع در یک وکیل بایکدیگر اتفاق نظر نداشته باشند، نوبتبه انتخاباکثریت مىرسد.
ادعاى نخست - که از یک بحثحقوقى در حوزهحقوق خصوصى، اتخاذ شده، و پس از لعاب فلسفىبه شکل نظریهاى جدید در آمده - تنها در باب زمینىکه مالک دیگرى ندارد و شخص پس از اشغال آن، درآن کارى انجام مىدهد و آن را به صورت زمینى قابلاستفاده در مىآورد، صادق است. (58)
ادعاى دوم، نه دلیلى براى اثبات دارد ونه درمجموع، معناى محصلى از آن مىتوان استفادهکرد; زیرا فضاى بزرگتر یا محیط زیست مشترکیک فرد تا کجاست؟ آیا تنها شامل محله اومىشود؟ یا روستا و شهر او و یا حتى کشور و بلکهتمام جهان را در برمىگیرد؟!
مدعى، شاید در پاسخ به همین پرسش،مىگوید: «براساس دکترین مالکیتشخص مشاع،کشور آن فضاى باز و آزادى است که انسانهاىمعدودى به صورت مشاع براى زیست طبیعى خوداز روى ضرورت برگزیده و آن را قلمرو تداوم زندگىخود و خانواده خود قرار دادهاند.» (59)
ولى این سخن نیز چیزى از ابهام آن ادعانمىکاهد و معلوم نمىکند چرا مردم روستاهاىمجاور مرز عراق، در ایران مالک مشاع قسمتى ازسرزمین عراق یا تمام آن نیستند، ولى مالک مشاعزمینهاى بسیار دورتر از آن، در ایران مىباشند؟!
به هر حال، اگر شخصى با وارد شدن در زمینىکه کسى مالک آن نیست و با انجام کار روى آنحقى نسبتبه آن زمین پیدا مىکند، به چه دلیلنسبتبه زمینهاى مجاور آن که در تملک دیگراناست، یا مالکى ندارد، حقى پیدا مىکند؟ چه رسدبه زمینهایى که در فاصلهاى بسیار دور از این زمینقرار دارند!؟
اگر ادعاى سوم را بپذیریم و حاکم را وکیلمالکان مشاع یک سرزمین بدانیم، از آنجا که وکالتعقدى جایز و قابل ابطال از سوى موکل در هرزمانى است، این مالکان در هر زمان مىتوانندحاکم را عزل کنند و صاحب این نظریه به ایننتیجه ملتزم و معترف است. (60) در حالى کهچنین حکومتى، از نگاه فلسفه سیاسى، هیچمبناى قدرتى ندارد. زیرا در اینجا حاکم وکیلمردم است و هر گاه وکیل از موکل چیزى بخواهد واو را ملزم به کارى کند، موکل مسئول نیستاطاعت نماید، حتى اگر این امر در حوزه خاصوکالت وکیل باشد. به عنوان مثال، اگر کسى دیگرىرا براى فروش خانه خود به مبلغ معینى وکیل کند،وکیل نمىتواند موکل را به انجام این قرارداد فروشبه مبلغ مزبور وادار نماید، هر چند مىتواند مادامىکه وکالتش باقى است، خود شخصا آن عقد راانجام دهد.
پس این دکترین، به دلیل عدم ارائه تصویرىمعقول از قدرت، نمىتواند یک نظریه مقبولسیاسى تلقى شود.
ادعاى چهارم با اصل نظریه مالکیتخصوصىمشاع در تنافى است; زیرا هنگامى که افراد، مالکمشاع یک چیز هستند، تصرف در آن چیز منوط بهرضایت همه آنهاست و هیچ دلیلى بر نفوذتصرفات کسى که اکثریت آنها تصرف او را اجازهداده و اقلیتى آن را نپذیرفتهاند، وجود ندارد. از اینرو، اگر همه وارثان در مثال مزبور، به وکالتشخصخاص راضى نباشند، او نمىتواند با رضایت اکثریتآنها در مال مشاع تصرف کند. پس این نظریهنمىتواند، حاکمیت اکثریتبر اقلیت را توجیه کندو این ادعا که چارهاى جز این نیست، در واقع ابطالنظریه مالکیت مشاع است، نه تایید آن.
از سوى دیگر، حتى در فرض وکالتیک نفر ازسوى تمام مالکان مشاع یک سرزمین، چونوکالت عقد جایز است، هر یک از آنها مىتواند اینوکالت را ابطال و در نتیجه حاکم را عزل نماید. آیاچنین نظریهاى را مىتوان در ساحت اندیشهسیاسى مطرح کرد!؟
به هر حال، نظریه «وکالت»، فى حد نفسه،نظریهاى بىپایه و فاقد هرگونه دلیل حقوقى وفلسفى و سیاسى است و جز بافتهاى ناموزوننمىنماید. با توجه به وضوح و اتقان نظریه ولایتفقیه و ضعف و وهن نظریه وکالتبه دفاع از «ولایتفقیه» در برابر «وکالت» نیازى وجود ندارد، هر چندبرخى به این عمل اقدام کردهاند. (61)
قانون اساسى و ولایت مطلقه فقیه
مفاد ادله ولایت فقیه، ولایت مطلقه را براىفقیه جامع شرایط اثبات مىکند. حال اگر درکشورى حکومتى با زعامتیک فقیه تشکیل و درآن کشور یک قانون اساسى با هدایت و حمایتفقیه مزبور، تهیه و تصویب شود و در آنمحدودههاى مشخصى براى دخالت مستقیم فقیهتعیین گردد و زمینههاى دیگر حکومتى بر عهدهکارگزاران دیگر گذاشته و در عینحال زعامتعظماى فقیه پذیرفته شد، این پرسشهامطرحمىشود:
1.آیا فقیه مزبور مىتواند در محدودهاىگستردهتر از آنچه در این قانون آمده، دخالتمستقیم داشته باشد؟
2. آیا مىتواند خود این قانون را تغییر دهد؟
3. ارزش چنین قانونى در نظام ولایت فقیه،بویژه از دیدگاه نظریه انتصاب که نظریه صحیحاست، چیست؟ (62)
پیش از این اشاره کردیم: فقیه هنگامى که باتوجه به ضوابط معین شرعى حکمى را متناسب باشرایط صادر کرد، بر همگان، از جمله خود او، اطاعتاز این حکم واجب است. قانون اساسى در واقعمجموعهاى از احکام الهى و ولایى محسوب مىشودکه براى شرایط معینى در یک موقعیتخاص، وضعمىگردد و مادامى که آن مصالح وجود دارد، هیچ کسنمىتواند با آن مخالفت نماید، چه فقیه باشد، چهغیر فقیه، چه رهبر باشد و چه غیر رهبر.
بنابراین، مادامى که قانون - به دلیل بقاىمصالح اقتضاکننده آن - به اعتبار خود باقى است،فقیه مىبایست در محدوده آن عمل کند. البته اگرمصالح مقتضى آن حکم، به تشخیص فقیه و یامشاوران کارشناس او، تغییر و در نتیجه وجودقانون دیگرى، ضرورت پیدا کرد، فقیه مىتوانددستور جانشین ساختن قانون اساسى جدید، بهجاى قانون اساسى پیشین، یا بازنگرى در قانوناساسى سابق را صادر کند و پس از این امر، بازاطاعت از قانون جدید بر همگان، از جمله شخصفقیه، لازم خواهد بود.
با این وصف، پاسخ دو پرسش نخست آشکارگردید. اما پرسش سوم، هنگامى قابل پاسخ استکه به یک نکته توجه کنیم:
در یک کشور، هنگامى که حکومت اسلامى، بهرهبرى فقیه جامع شرایط تشکیل شود، هموارهگروهى که ولایت فقیه را، اجتهادا یا تقلیدا،نپذیرفتهاند و یا در محدوده ولایت او با دیگراناختلاف نظر دارند، پیدا مىشوند. این اقلیت ازدیدگاه نظریاتشان خود را ملزم به اطاعت از فقیه درتمام موارد یا برخى از آنها، نمىبینند; ولى وجود یک«میثاق ملى» را امرى التزامآور براى تمام افراد کشورمىشمارند و اگر چنین قانونى وجود داشته باشد،خود را ملزم به اطاعت از آن مىدانند. قانون اساسىکه به آراى عمومى مردم گذاشته مىشود، مىتواندمصداقى از این میثاق ملى باشد و در واقع چنینچیزى خود یکى از مصالحى است که وجود قانوناساسى را در یک کشور اقتضا مىکند. با این وصف،پاسخ پرسش سوم نیز آشکار مىگردد.
ولایت و مرجعیت
پیش از این گذشت که رسول گرامىاسلام «صلى الله علیه وآله» از سه شان عمده برخوردار بودند: 1.تبلیغ آیات الهى و رساندن احکام شرعى وراهنمایى مردم. 2. قضاوت در موارد اختلاف و رفعخصومت. 3. زمامدارى جامعه اسلامى و تدبیرآن. (63) همچنین بیان شد که تمام این شئون براىفقها در روزگار غیبتبه دلیل روایات - که برخى ازآنها ذکر گردید - ثابت مىباشد و آنها از سه شان 1.افتا و بیان احکام کلى الهى براى مردم و هدایت آنهااز این جهت. 2. قضاوت و داورى و رفع خصومتها3. ولایت و زمامدارى، برخوردارند. (64)
«مرجعیت» در فرهنگ شیعى، آمیزهاى از شان«افتا» و «ولایت» بوده است و مراجع عظام، هم دراحکام کلى الهى مردم را ارشاد مىکردند و هم درمسائل جزئى اجتماعى زعامت آنها را بر عهدهداشتند.
اما اگر دو شان «افتا» و «ولایت» را تفکیک وفقط بر اولى عنوان مرجعیت را اطلاق کنیم، با چندپرسش مواجه مىشویم:
1. آیا تفکیک مرجعیت از رهبرى جایز است؟یعنى آیا ممکن است کسى در احکام کلى الهىمحل رجوع مردم باشد و دیگرى رهبرى جامعهاسلامى را در دست داشته باشد؟
2. بر فرض امکان تفکیک، آیا تعدد رهبرى وتعدد مراجع جایز است؟ یا در هر دو وحدت لازماست؟ یا بین آنها از این جهت، تفاوت وجود دارد؟
3. بر فرض تفکیک مرجعیت و رهبرى، آیامىتوان در تمام احکام اجتماعى و فردى از غیررهبر تقلید کرد؟
پیش از پاسخ به این پرسشها، مقدمه کوتاهىدر توضیح مفهوم «فتوا» که کار فتوا دهنده است و«حکم» که از ناحیه رهبر صادر مىشود، لازم است.
هنگامى که مجتهد براى یافتن حکم کلى الهىدر یک مسئله به منابع دینى مراجعه مىکند و بابهرهگیرى از شیوههاى مخصوصى که براىاستنباط وجود دارد، حکم مزبور را به دستمىآورد و در اختیار مقلدان خود قرار مىدهد، ازآن به «فتوا» یاد مىکنند. بنابراین، «فتوا» استنباطحکم جهان شمول دین در یک زمینه با مراجعه بهمنابع دینى و بهرهگیرى از شیوههاى شناخته شدهاستنباط (65) مىباشد.
ولى رهبر با توجه به احکام کلى الهى ونظامهاى اسلامى و با التفات و دقت در شرایطموجود، وظیفهاى را نسبتبه مسئلهاى خاصبراى همگان یا گروهى از افراد یا فرد خاصىمشخص مىکند. این عمل را «حکم» مىنامند. پس«حکم» در عین نظر به احکام کلى الهى و ارزشها وآرمانهاى ماندنى و جهانشمول اسلام، بهموقعیت و شرایط خاص نیز توجه دارد و مادامى کهآن وضعیت تغییر نکرده، از سوى رهبر یاجانشینان او اعتبار مىگردد.
البته از نگاه شارع اطاعت از احکام کلى الهى وفتواى فقیه جامع شرایط، مانند پیروى از احکامرهبر و ولى امر، لازم و مشروع است. (66) با اینتفاوت که فتواى فقیه براى خود او و مقلدانش لازمالاتباع مىباشد، در حالى که همگان باید از «حکم»رهبر اطاعت کنند.
تفکیک مرجعیت از رهبرى
نکته مرجعیت فقیه، تخصص او در فقه وتوانایى او بر استنباط احکام الهى از منابع شرعىاست. در حالى که نکته رهبرى او، افزون بر این امر،توانایى او در اداره جامعه براساس معیارها وارزشهاى اسلامى مىباشد.
از اینرو، امکان دارد کسى به دلیل توانایىبیشتر فقهى، بر فقیه دیگر در «مرجعیت» ترجیحداده شود، (67) ولى به جهت توانایى آن دومى براداره جامعه، او در امر رهبرى بر این شخصرجحان داشته باشد.
با این وصف، تفکیک مرجعیت از رهبرى امرىمعقول و در برخى موارد لازم است.
تعدد رهبر، تعدد مرجع
رجوع به مرجع از باب رجوع جاهل به عالم وغیر متخصص به متخصص است، وجود متخصصانمتعدد و مراجع گوناگون در جامعه اسلامى، امرىممکن بلکه مطلوب است، تا همگان براحتىبتوانند به آنها مراجعه و احکام خود را به دستآورند. اما مسئله رهبرى و اداره جامعه اسلامىچون با نظم اجتماع ارتباط دارد و کثرت مراکزتصمیمگیرى در آن موجب اغتشاش مىشود واطاعت از رهبر بر همگان، حتى سایر فقها واجباست، قاعده اقتضا مىکند رهبر یکى باشد. بویژه باتوجه به مفهوم و سرزمین کشور از دید اسلام کهدر آن تعددى نیست و تمام «سرزمین اسلام»کشور واحد تلقى مىشود. البته ممکن است درشرایطى مصالح اقتضا کند که رهبرىهاىمنطقهاى و یا اشکال دیگرى از رهبرى وجودداشته باشد، ولى به هر حال، باید تمامى اینرهبرىها با هم هماهنگ باشند و به یک رویهعمل کنند، تا امت اسلام گرفتار تشتت نشود. درحالى که در مسئله فتوا ضرورت ندارد فتواىمراجع گوناگون یکسان باشد، بلکه هر فقیهى ملزماستبه مقتضاى تشخیص خود، براساس ضوابطاستنباط، فتوا دهد.
پس قاعده اولى در رهبرى، وحدت و درمرجعیت، تعدد است، هر چند امکان عکس آنبراى هر دو وجود دارد. همان گونه که وحدت آنها وتحقق یک رهبر مرجع نیز ممکن مىباشد.
پىنوشتها:
1) ر.ک: مهدى حائرى یزدى، حکمت و حکومت، ص 178.
2) ر.ک:مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 354 (کتاب العشرة،باب احوال الملوک والامراء حدیث 69). البته حضرت امامخمینى«ره» این روایات رابهگونهاى تفسیر کردهاند که بر ولى فقیه یا امام معصوم(ع) صدق مىکند.
3) باید توجه داشت روایاتى از این قبیل را دوگونه تفسیر کردهاند:
الف - کسى که سلطه و حکومتبه دست اوست، سایه خدا مىباشد و اطاعت از او لازم است. براساس این تفسیر خصوصیاتحاکم و نحوه به دست گرفتن حکومت از سوى او هیچ دخالتى در لزوم اطاعت از او ندارد. بدون شک چنین تفسیرى مطابق باذوق ملوک و سلاطین و توجیه کننده وضع موجود بوده است.
ب - کسى که سلطه و حکومت را به دست مىگیرد، سایه خدا باید باشد. یعنى حکومت او باید به شیوهاى حاصل شود و خود اوداراى ویژگىهایى باشد که خداوند و شریعت آن را تایید کرده و پذیرفته است. براساس این تفسیر، تنها کسى که ویژگىهاىحاکم مورد پذیرش اسلام را داشته باشد و به شیوهاى مورد قبول اسلام حکومت را به دست آورد، اطاعتش از دیدگاه شرع لازممىباشد. نظریه ولایت فقیه، فقیه جامعالشرایط را داراى این ویژگىها معرفى مىکند.
4) ر.ک: شیخ مفید، المقنعة، ص 810.
5) ر.ک: شیخ مفید، المقنعه، ص 810.
6) ر.ک: همان.
7) شیخ مفید، المقنعه، ص 811.
8) شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 5، صص 95-96 (کتاب الصلوة. ابواب صلوة العید، باب 2 حدیث 1).
9) همان، صص 12- 13. (کتاب الصلوة، ابواب صلوة الجمعة و آدابها، باب 5).
10) ر.ک: الحرالعاملى، وسائل الشیعه، ج11، صص 32-35 (کتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو، باب 12).
11) شیخ مفید، المقنعه ،ص 279.
12) البته از شرایط چنین حاکمى عدالت مىباشد.
13) جمعآورى و ترجمه این سخنان را برادر بزرگوار جناب حجةالاسلام والمسلمین محسن قمى به عهده گرفتهاند.
14) زینالدین بنعلى العاملى الجبعى، مسالک الافهام، ج1، ص 53.
15) محقق کرکى، وسائل المحقق الثانى، رساله صلاةالجمعه، ج1، ص 142.
16) ما نمونهاى از این مطلب را در سخنان شیخ مفید، استاد سیدمرتضى و شیخ طوسى، دیدیم.
17) مقدس اردبیلى، مجمع الفائدة والبرهان ج 4، ص 205.
18) حاجآقا رضا همدانى، مصباح الفقیه، کتاب الخمس، ص 160.
19) اجماع» اتفاق نظر علماء در یک مساله است که از وجود دلیلى معتبر حکایت مىکند و راى معصوم(ع) را مىنمایاند.
20) در بحثهاى آینده کیفیت دلالت این روایت را توضیح خواهیم داد.
21) حسینى عاملى، مفتاح الکرامه (کتاب القضاء)، ج10، ص 21.
22) احمد نراقى، عوائد الایام، صص 187 - 188.
23) اجماع محصل" اتفاق نظر علماء در یک مساله که توسط خودیک فقیه در اثر مراجعه به فتاوا و کتب آنها آشکار گردد. در مقابل«اجماع منقول» که فقط این اتفاق نظر توسط شخص یا اشخاصى نقل شده است.
24) دلیل «لبى» در مقابل دلیل لفظى، عبارت از دلیلى است که لفظ خاص در آن نیست. اجماع و سیره در زمره ادله لبى و آیات وروایات از جمله ادله لفظى هستند.
25) میرفتاح مراغى، عناوین، ص 354.
26) محمد حسن نجفى، جواهر الاحکام، ج 16، ص 178.
27) شیخ حرعاملى، وسائل الشیعه، ج18، ص 101 (کتاب القضا، ابواب صفات القاضى، باب 9 -11 ).
28) محمدحسن نجفى، جواهر الاحکام ج 15، صص 421-422.
29) محمدحسن نجفى، جواهرالاحکامج 21 - صص 395 - 397.
30) ر.ک:الحرالعاملى وسائل الشیعه ج 18،ص 101 (کتاب القضاء،ابواب صفات القاضى، باب 9-11).
31) محمدحسن نجفى، جواهر الاحکام ج40، ص 18.
32) شیخ مرتضى انصارى، المکاسب، ص 155.
33) حاج آقارضا همدانى، مصباح الفقیه،کتاب الخمس، ص 160-161.
34) استفاضه» یعنى فراوانى و در جایى که روایتیا حکایت اجماع از سوى افراد متعددى نقل شود، آن را خبر مستفیض» یا«اجماع منقول مستفیض» مىنامند.
35) سیدمحمد بحرالعلوم، بلغةالفقیه ج3، ص 221 و صص 232 - 234.
36) کتاب البدرالزاهر، تقریرات درس آیةالله بروجردى، ص 52.
37) مرتضى حائرى، صلوة الجمعه، ص 144.
38) امام خمینى (قدس سره) کتاب البیع ج2، ص 488 - 489.
39) شیخ حسن نجفى، جواهرالکلام ، ج 15، ص 422 و ج 21، ص 395.
40) مانند سخنان شیخ مفید که در عین اختصار آشکارا بر پذیرش نظریه ولایت فقیه از سوى آن فقیه والامقام دلالت مىکرد.
41) حاشیه محقق کرکى بر قواعد نسخه خطى، ص 36.
42) رسائل المحقق الکرکى، ج 1، ص 270.
43) امام خمینى، ولایت فقیه، صص 172 - 173.
44) البته برخى از فقیهان متاخر نظریاتى مانند «انتخاب فقیه از سوى مردم به عنوان ولى» یا «نظارت فقیه بر امور حکومتى» یا«ولایت غیر فقیه به نصب از جانب فقیه» را مطرح کردهاند.
45) منتظرى، ولایت الفقیه، ج 1، ص 408 - 409.
46) مقصود فقیهى است که شرایط ولایت را داراست.
47) ر.ک: منتظرى، ولایة الفقیه، ج 1، صص 409- 415.
48) عملى که بر مجموعهاى از افراد واجب باشد و با اقدام برخى از آنها از دیگران ساقط شود، «واجب کفایى» نامیده مىشود.
49) ر.ک: جوادى آملى، ولایت فقیه (رهبرى در اسلام)، ص 186.
50) همان ،ص 187.
51) یعنى هر کس خود را اعلم، اتقى، و اشجع مىداند.
52) از این رو، نمایندگان خبرگان قانون اساسى با پذیرش«نظریه انتصاب»، درقانون اساسى مسئله انتخاب مردم را پذیرفتند. البتهآنان شیوه انتخاب غیر مستقیم را که با روح نظریه انتصاب سازگارتر است، بر انتخاب مستقیم ترجیح دادند.
53) همان شیوهاى که در مورد مراجع عظام از گذشته تا حال وجود داشته است.
54) برخى وجود انتخاب در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران را دلیل بر پذیرش «نظریه انتخاب» دانستهاند که با این بیانبطلان ادعاى آنها آشکار مىشود.
55) برخى با الگو قرار دادن بعضى از مکاتب در زمینه فلسفه سیاسى، مانند «نظریه وظیفه توماس هابر»، سعى کردهاند نظریهانتصاب را توجیه و نقش مردم را در کار آمدى خلاصه کنند که اینگونه نظریات با روح مباحث اسلامى واز جمله ولایت فقیهسازگارى چندانى ندارد.
56) ر.ک:مهدى حائرى یزدى، حکمت و حکومت، صص 64 - 65.
57) همان،صص 171 - 172.
58) که این مطلب در روایت «من احیا ارضا میتة فهى له» بیان شده است. [ر.ک: مجلسى، بحارالانوار، ج76، ص 111، حدیث10].
59) ر.ک: مهدى حائرى یزدى، حکمت و حکومت، ص 113.
60) همان،ص 120.
61) ر.ک: جوادى آملى، ولایت فقیه، صص 110 - 112.
62) این مطلب همان است که در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، اتفاق افتاد و سپس پرسشهایى مشابه آنچه آمد، مطرح ومنشاء بحثهاى گسترده شد.
63) ر.ک: همین نوشتار، ص 93.
64) ر.ک: همین نوشتار، ص 94 و صص 97 - 98.
65) حضرت امام خمینى «قدس سره» از این شیوهها به «اجتهاد جواهرى» یا «فقه سنتى» یاد کردهاند. (ر.ک: همین نوشتار،ص 50)
66) از اینرو، گاه گفته مىشود: احکام شرعى به دو قسماند: 1. احکام الهى 2. احکام ولایى، که اولى به همان احکام کلى وثابت دینىو فتوا ناظر است و دومى به احکام صادره از سوى رهبر نظر دارد. (ر.ک:همین نوشتار،ص 19)
67) از این مسئله به «شرط اعلمیت» یاد مىشود و در جایى مراجعه به اعلم واجب است که:
الف - فتواى اعلم با غیر اعلم متفاوت باشد.
ب - فاصله بین اعلم و غیر او از جهت علمى و تخصصى زیاد باشد، بهگونهاى که فتواى غیر اعلم، در مقایسه با فتواى اعلم، در نزد عقلاارزش تخصصى نداشته باشد، هرچند در مقایسه با آراى سایر مردم، از اعتبار تخصصى برخوردار باشد.
مسئله «ولایت فقیه» به مفهوم زمامدارىجامعه اسلامى از سوى کسى که به مقام اجتهاد درفقه رسیده، از دیدگاه برخى امرى جدید در تاریخاندیشه اسلامى است و قدمت آن کمتر از دو قرنمىباشد. اینان ادعا مىکنند، هیچ یک از، فقهاىشیعه و سنى این مطلب را مورد بررسى قرارندادهاند که فقیه علاوه بر حق فتوا و قضاوت از آنجهت که فقیه است، حق حاکمیت و رهبرى برکشور یا کشورهاى اسلامى یا تمام کشورهاىجهان را نیز دارا مىباشد و فقط کمتر از دو قرنپیش، براى نخستین بار مرحوم ملا احمد نراقى،معروف به فاضل کاشانى، معاصر فتحعلى شاهقاجار، به ابتکار این مطلب پرداخته است. در ادامههمین ادعا، علت طرح مسئله از سوى مرحومنراقى حمایت و پشتیبانى از پادشاه وقت دانستهشده است!! (1) البته اگر مرحوم نراقى مىخواست پادشاهزمان را تایید کند، بهتر بود - به شیوه برخى دیگر ازعلماى پیشین - به روایاتى مانند: «السلطان ظلالله» (2) تمسک و آنها را بر پادشاه تطبیق و اطاعتاز شخص او را واجب شرعى و الهى معرفى کند، نهاینکه فقیه را حاکم و زمامدار قلمداد نماید کهنسبتبه شاه حتى احتمال صدق این عنواننمىرود. (3)
اگر گفته شود: وى ابتدا چنین منصبى را براىفقیه ثابت کرده و سپس خود او به عنوان یک فقیه باتایید سلطنتشاه، به آن جنبه شرعى داده است،خواهیم گفت: این دور ساختن راه چه فایدهاى داشتهو چرا مستقیم شاه را سایه خدا معرفى نکرده واطاعت از او را واجب نشمرده است؟
و اگر احتمال رود که او نیز طمعى به ریاستداشته و براى اقناع میل سرکش خویش این افسانهرا به اسلام نسبت داده، باید اذعان کرد که زندگى ومنش آن بزرگوار از این گونه تهمتها و تحلیلهاىسادهلوحانه پاک است و چنین نسبتهایى بیشتربا وضعیت گذشته و حال نسبت دهندگان تناسبدارد، تا آن فقیه وارسته و معلم اخلاق و شاعرعارف، رضوانالله علیه.
در فرهنگ شیعى این امر که در عصر غیبتاداره جامعه از سوى شارع مقدس بر عهده فقیهانعادل گذاشته شده، امرى مسلم و بىتردید بودهاست و از این رو، به جاى بحث در اصل این مطلببیشتر به دستاوردهاى آن پرداخته و آنها را موردتحقیق قرار دادهاند.
مرحوم شیخ مفید (333 یا 338 - 413 ه) ازفقهاى بزرگ تاریخ شیعه در قرن چهارم و پنجمهجرى است. او در کتاب المقنعة در باب امر بهمعروف و نهى از منکر، پس از بیان مراتب امر بهمعروف و نهى از منکر وقتى به بالاترین مرحله،یعنى کشتن و صدمه زدن مىرسد، مىگوید:
«ولیسله القتل و الجراح الا باذن سلطانالزمان المنصوب لتدبیر الانام» شخص مکلف- در مقام امر به معروف یا نهى از منکر -حقکشتن یا جراحت وارد کردن را ندارد، مگرآنکه سلطان و حاکم زمان، که براى تدبیر واداره امور مردم منصوب شده اجازه دهد.
سپس در ادامه همین بخش مىگوید:
«فاما اقامة الحدود فهو الى سلطان الاسلامالمنصوب من قبل الله تعالى و هم ائمه الهدىمن آل محمد (علیهم السلام) و من نصبوه لذلک منالامراء و الحکام و قد فوضوا النظرفیه الىفقهاء شیعتهم معالامکان» و اما مسئله اجراىحدود الهى، مربوط به سلطان و حاکم اسلامىاست که از سوى خداوند متعال نصب مىشود.اینها عبارتند از امامان هدایت از آلمحمد (علیهم السلام) و کسانى که ائمه (علیهم السلام) آنها رابه عنوان امیر یا حاکم نصب کنند و ائمه اظهارنظر در این مطلب را، به فرض امکان آن، بهفقهاى شیعه و پیرو خود واگذار کردهاند. (4)
در این عبارات که هراس از حکومتستمگراندر آن آشکارا پیداست، شیخ مفید «قدس سره» ابتداسلطان منصوب از سوى خدا را مطرح مىکند و اورا مرجع تصمیمگیرى در قتل و جرح براى امر بهمعروف و نهى از منکر مىشمارد، و سپس بهمسئله «اقامه حدود» به عنوان مصداقى بارز ازمصادیق امر به معروف و نهى از منکر مىپردازد و باتکرار این مطلب که انجام این مهم بر عهده سلطاناسلام است که از سوى خداوند نصب مىشود، بهاشارهاى آنان را اینگونه معرفى مىکند:
1. امامان معصوم «علیهم السلام» که خداوند آنها رامستقیما به عنوان مدیران جامعه اسلامى ومجریان حدود الهى نصب کرده است.
2. امیران و حاکمانى که امامان معصوم «علیهم السلام»آنها را براى اداره جامعه اسلامى و زمامدارىسیاسى نصب کرده و قرار دادهاند.
3. فقیهان شیعه که از سوى امامانمعصوم «علیهم السلام» براى همین زمامدارى و اقامهحدود الهى منصوب شدهاند.
با این وصف، مرحوم شیخ مفید افزون برمساله حکومت و زمامدارى امامان معصوم «علیهم السلام» -که امرى واضح و مسلم در فرهنگ شیعى بوده وهست - به نواب خاص امامان معصوم «علیهم السلام» که بهصورت مشخص و به عنوان یک فرد براى تصدىامور سیاسى منصوب مىشدند - مانند مالکاشتردر روزگار على «علیه السلام» و یا نواب اربعه در عصر غیبتصغراى امام زمان (عج)- و نواب عام آنان که به یکعنوان کلى براى تصدى این امور منصوب شدهاند،یعنى فقهاى شیعه، اشاره مىکند.
البته وى توجه دارد که چه بسا براى فقیهانشیعه امکان عمل به این وظیفه الهى فراهم نشود.از این رو با قید «معالامکان»، به این مطلب اشارهمىکند و سپس در ادامه به مواردى که احتمال اینامکان در آن بیشتر است، مىپردازد و مىگوید:
«فمن تمکن من اقامتها على ولده و عبده ولمیخف من سلطان الجور ضررا به على ذلک،فلیقمه» اگر فقیهى بتواند حدود الهى را درمورد فرزندان خود جارى کند و از سلطانجور و حاکم ظلم بر این مطلب خوف ضررىنداشته باشد، باید آن را اجرا نماید. (5)
این سخنان که اشک اندوه بر چهره آدمىجارى مىسازد، نشان از مظلومیت اندیشه استوارشیعه در بسیارى از ادوار تاریخ اسلام دارد و ازوضوح مسئله «ولایت فقیه» در فکر و فرهنگپیرامون مکتب اهل بیت «علیهم السلام» حکایت مىکند.
شیخ مفید سپس صورت دیگرى از امکاناجراى حدود الهى را مطرح مىکند و مىگوید:
«و هذا فرض متعین على من نصبه المتغلبلذلک، على ظاهر خلافته له او الامارة منقبله على قوم من رعیته، فیلزمه اقامه الحدودو تنفیذ الاحکام و الامر بالمعروف و النهىعنالمنکر و جهاد الکفار» و این امر - اجراىحدود - واجبى واضح بر کسى - فقیهى - استکه قدرت حاکمه او را براى این کار نصب کند،یا سرپرستى گروهى از رعایاى خود را به اوبسپارد. پس او باید به اقامه حدود الهى و اجراو تنفیذ احکام شرعى و امر به معروف و نهى ازمنکر و جهاد با کافران بپردازد. (6)
یعنى اگر سلاطین جور و حاکمان ظلم، فقیهىرا به منصبى گماشتند که بتواند در آن موقعیت،حدود الهى را اجرا کند و ضررى از آنها به او نرسد،باید چنین کارى را انجام دهد. در همین عبارت،مرحوم شیخ مفید به چهار مسئله اشاره مىکند:
1.اقامه حدود الهى، یعنى اجراى جزاىاسلامى که از اختیارات حاکماسلامى است.
2. اجرا و تنفیذ احکام، که در برگیرنده همهاحکام الهى است و به اطلاق خود شامل تمامىوظایف شرعى مىشود و براساس آن فقیه بایدتلاش کند که در سراسر جامعه و در تمام شئونآن، اسلام حکومت کند.
3. امر به معروف و نهى از منکر، که مراتب عالىآن از مختصات حاکم اسلامى است و مرحوم مفیدخود پیش از این به آن اشاره کرد.
4. جهاد و مبارزه با کافران، که شامل دفاع وبلکه هجوم بر آنها مىشود.
سپس بار دیگر شیخ مفید به سخنى در اینباره مىپردازد تا شاید باب هر توجیه غیر مقبول وتفسیر غیر معقولى را ببندد! او مىگوید:
«وللفقهاء من شیعة آل محمد «علیهمالسلام»ان یجمعوا باخوانهم فى صلوة الجمعة وصلوات الاعیاد و الاستسقاء و الخسوف والکسوف اذا تمکنوا من ذلک و آمنوا فیه منمضرة اهل الفساد و لهم ان یقضوا بینهمبالحق و یصلحوا بین المختلفین فى الدعاوىعند عدم البینات و یفعلوا جمع ما جعل الىالقضاة فىالاسلام لان الائمه «علیهمالسلام»قد فوضوا الیهم ذلک عند تمکنهم منه بماثبت عنهم فیه من الاخبار وصح به النقل عنداهل المعرفة من الآثار» و بر فقیهان از پیرو آلمحمد(علیهم السلام) است که اگر برایشان ممکناست و از آزار اهل فساد درامانند، با برادرانخود در نماز جمعه و نمازهاى اعیاد و استسقاو خسوف وکسوف جمع شوند، آنان باید بینبرادران خود بحق داورى کنند و بین کسانىکه با یکدیگر اختلاف دارند و هیچ یکشاهدى بر ادعاى خود ندارد، صلح برقرارسازند و همه آنچه را که براى قاضیان دراسلام قرار داده شده، انجام دهند. زیراائمه (علیهم السلام) به استناد روایاتى که از آنهارسیده و در نزد آگاهان، صحیح و معتبر است،این امر را در صورت امکان اجراى آن به آنان -فقها - تفویض کردهاند. (7)
در اینجا شیخ مفید به دو مسئله مهم اشارهمىکند:
1. اقامه نمازهایى مانند نماز جمعه، نماز عیدفطر،نماز عید قربان، نماز استسقا، نماز وحشت.
2. داورى و قضاوت
و هر دو را از شئون فقها مىشمارد و آنان را دراین زمینه از سوى اهل بیت «علیهم السلام» منصوبمىداند و دلیل خود را روایات معرفى مىکند. ما دربحثهاى آینده به این اخبار که همان روایاتولایت فقیه هستند، بهتفصیل اشاره خواهیم کرد.اما در اینجا به این نکته توجه کنیم که در روایاتمعتبر درمورد نمازهاى عید فطر و قربان، بهصراحت، (8) و نماز جمعه، به اشاره، (9) مسئلهشرط وجود «امام عادل» مطرح شده است. از اینرو،برخى از فقها با تفسیر امام عادل به اماممعصوم «علیهم السلام» این نماز را در عصر غیبت واجبنشمردهاند. ولى شیخ مفید با معرفى این نمازها ازوظایف فقهاى شیعه، در واقع آنان را مصداق «امامعادل» معرفى مىکند و این مطلب با سخن قبلىوى که «جهاد با کافران» را نیز از وظایف فقیهانشمرد، سازگار است. زیرا آن کلام - دست کم بهاطلاق خود - شامل جهاد ابتدایى مىشود و درروایات آمده است که جهاد، مشروط به وجودامامى است که اطاعت از او واجب باشد. (10) برخىاز فقها مصداق آن را فقط امام معصوم «علیهم السلام»دانسته، و جهاد ابتدایى را به امر فقیه غیر جایزشمردهاند. ولى شیخ مفید معتقد است، فقیهشیعى که از سوى امامان معصوم «علیهم السلام» در عصرغیبتبراى زمامدارى منصوب شده است، ازمصادیق «امامى که اطاعت از او واجب است»مىباشد و مىتواند به جهاد ابتدایى با کفارامرنماید.
تمام سخنان این فقیه بزرگ جهان اسلام ازپذیرش اصل ولایت فقیه و اینکه فقیهان متکفلزمامدارى امور جامعه اسلامى در عصر غیبت ازسوى امامان معصوم «علیهم السلام» هستند، حکایت داردو این کلمات گهربار که بیش از هزار سال از تاریخآن مىگذرد، همچنان مىدرخشد، هر چند کهبرخى از خفاشان درخشش آن را نمىبینند، یانمىخواهند ببینند.
شیخ مفید در بحث «انفال» پس از بیان ایننکته که «انفال» از آن رسول خدا«صلى الله علیه وآله» و جانشینانآن حضرت - یعنى ائمه اهلالبیت «علیهم السلام» - استمىگوید:
«لیس لاحد ان یعمل فى شى مما عددناه منالانفال الا باذن الامام العادل» هیچ کسنمىتواند در آنچه از انفال برشمردیم، تصرفکند وکارى انجام دهد، مگر به اجازه امامعادل. (11)
از این عبارت، با توجه به صدر آن و آنچه درباب امر به معروف و نهى از منکر آمده، مىتواننتیجه گرفت که شیخ مفید «ره» نیز، مانند سایرعالمان شیعه، اندیشه «امام عادل» را در نظر داشتهو مصداق آن را کسى مىدانسته که حکومت او ازسوى خداوند متعال پذیرفته شده باشد; یعنى یامستقیم منصوب از ناحیه خدا باشد، یا از سوىمنصوبان او نصب شده باشد. در مقابل این مفهوم،ما در فرهنگ شیعى با معناى «امام جور»، یا«سلطان جور»، یا «امام ظالم» و امثال آن برخوردمىکنیم که مقصود حاکمى است که حکومت او بهخداوند متعال منتهى نمىشود و از سوى شرعامضا نشده است و در واقع اطاعت از او شرعا" واجبنیست. بنابراین، منظور از سلطان عادل یا امثالاین تعابیر، حاکمى نیست که در خارج به عدلرفتار کند. همان گونه که مقصود از سلطان جور وامثال آن، رهبرى نیست که به ظلم در میان مردمعمل مىکند، بلکه مقصود از اولى حاکمى است کهحکومت او را شرع پذیرفته (12) و مراد از دومى آناست که حکومتش مورد ضایتشارع نیست.
براى روشنتر شدن تاریخچه بحث ولایت فقیهبه دیدگاه دیگر فقیهان بزرگ شیعه دراین باره نظرمىافکنیم. (13)
1. محقق حلى (م:676 ه)
«یجب ان یتولى صرف حصةالامام،علیهالسلام، الى الاصناف الموجودین منالیه الحکم بحق النیابة کما یتولى اداء ما یجبعلىالغائب» باید سرپرستى مصرف سهمامام(علیهم السلام) را در راه مستحقان، کسى بهعهده گیرد که نیابت امام را دارد; همانگونهکه انجام واجبات غایب را بر عهده دارد.
زینالدین بنعلى عاملى، معروف به شهیدثانى (ش:966 ه) در توضیح این عبارتمىنویسد:
«المراد به (من الیه الحکم بحق النیابة)الفقیهالعدل الامامى الجامع لشرائط الفتوى، لانهنائب الامام و منصوبه: منظور محقق حلى از:«من الیه الحکم بحق النیابة» فقیه عادلامامى است که همه شرایط فتوا را دارا باشد.زیرا چنین شخصى نایب و گمارده شده ازسوى امام است. (14)
2. محقق کرکى (م: 940 ه)
«فقیهان شیعه، اتفاق نظر دارند که فقیهجامعالشرایط، که از آن به «مجتهد»، تعبیرمىشود از سوى امامان معصوم(علیهم السلام) درهمه امورى که نیابت در آن دخالت دارد، نایباست. پس دادخواهى در نزد او و اطاعت ازحکم او، واجب است. وى، در صورت لزوم،مىتواند مال کسى را که اداى حق نمىکند،بفروشد.او، بر اموال غایبان، کودکان، سفیهانو ورشکستگان و بالاخره بر آنچه که براى حاکممنصوب از سوى امام (علیه السلام) ثابت است،ولایت دارد. دلیل براین مطلب، روایتعمربنحنظله و روایات هم معنى و مضمونآن مىباشد.» (15) سپس محقق کرکى ادامه مىدهد:
«اگر کسى از روى انصاف سیره بزرگان علماىشیعه، چون: سید مرتضى، شیخ طوسى،بحرالعلوم و علامه حلى را مطالعه کند، درمىیابد اینان این راه را پیموده و این شیوه رابرپا داشتهاند و در نوشتههاى خود، آنچه را بهصحت و درستى آن معتقد بودند،آوردهاند.» (16)
3. مولى احمد مقدس اردبیلى (م: 993 ه)
در استحباب پرداخت زکات به فقیه مىنگارد:
«دلیله مثل ما مرانه اعلم بمواقعه و حصولالاصناف عنده فیعرف الاصل و الاولى و انهخلیفة الامام فکان الواصل الیه، واصل الیهعلیه السلام» دلیل آن، به سان آنچه گذشت،این است که فقیه به محل مصرف (زکات)،داناتر است و گروههاى گوناگون مردم، در نزداو جمعند. پس مىداند چه کس در این امراصل و داراى اولویت مىباشد. فقیه خلیفه وجانشین امام معصوم (علیه السلام) است. پسآنچه بهاو برسد به اماممعصوم (علیه السلام) تحویل دادهشده است. (17)
حاج آقا رضا همدانى (م:1322 ه) نیز، رساندنمال را به دست فقیه مانند رساندن آن به دستامام«علیه السلام» مىداند:
«اذ بعد فرض النیابة یکون الایصال الیهبمنزلة الایصال الى الامام علیه السلام»زیرا پس از پذیرش این مطلب که فقیهنایب امام(علیه السلام) است، رساندن مال بهدست فقیه، همسان رساندن مال بهدست امام(علیه السلام) خواهد بود. (18)
4. جواد بن محمد حسینى عاملى(م:1226 ه)وى که صاحب کتاب ارزشمند مفتاح الکرامةاست و تسلط ویژهاى بر آراى فقهاى شیعه دارد،فقیه را نایب و منصوب از سوى امام زمان «علیه السلام»مىداند:
«فقیه، از طرف صاحب امر (عج) منصوب وگمارده شده است و بر این مطلب عقل واجماع و اخبار دلالت مىکنند. اما عقل: اگر فقیه، چنین اجازه و نیابتى ازسوى امام زمان (علیه السلام) نداشته باشد، بر مردمامر مشکل مىشود و در تنگنا قرار مىگیرند ونظام زندگى از هم مىگسلد. اما اجماع: (19) پس از تحقق آن، - همانگونهکه اعتراف شده - مىتوانیم ادعا کنیم که دراین امر علماى شیعه اتفاق نظر دارند و اتفاقآنان، حجت است. اما اخبار: دلالت آنها بر مطلب کافى و رساستاز جمله، روایت صدوق (20) است دراکمالالدین: امام (علیه السلام) در پاسخ بهپرسشهاى اسحاق بنیعقوب مىنویسد: «در رویدادها، به راویان حدیث ما، رجوعکنید، زیرا آنان حجت من برشما و من حجتخدایم.» (21)
5 . ملا احمد نراقى (م: 1245ه)فقیه بر دو امر ولایت دارد:
«1. بر آنچه که پیامبر وامام - که سلاطینمردمان و دژهاى مستحکم و استوار اسلامند- ولایت دارند، فقیه نیز ولایت دارد، مگرمواردىکه به اجماع و نص و...ازحوزهولایتفقیهخارج شوند. 2. هر عملى که به دین و دنیاى مردم مربوطباشد و ناگزیر باید انجام گیرد، چه عقلا"، چهعادتا، و چه از آن جهت که معاد و معاش فرد،یا گروهى بدان بستگى دارد و نظم دین ودنیاى مردم در گرو آن است، یا از آن جهت کهدر شرع، بر انجام آن امرى وارد شده، یافقیهان اجماع کردهاند و یا به مقتضاى حدیثنفى ضرر و یا نفى عسر و حرج، یا فساد برمسلمانى و یا دلیل دیگرى (واجب شده است)یا برانجام و یا ترک آن از شارع اجازهاى رسیدهو بر عهده شخص معین یا گروه معین و یا غیرمعین نهاده نشده است و یا مىدانیم که آنباید انجام گیرد، و از سوى شارع اجازه انجامآن صادر شده، ولى مامور اجرایى آن مشخصنیست. در تمام این موارد، فقیه باید کارها رابه عهده بگیرد. اما دلیل امر اول (فقیه در تمامى آنچه کهپیامبر و امام ولایت داشتهاند، ولایت دارد،مگر مواردى که دلیل استثنا مىکند) افزون برظاهر اجماع فقهاء به طورى که در تعبیراتخود فقها از مسلمات فقه شمرده شده، روایاتىاست که براین مسئلهتصریحدارند.اما دلیل امر دوم (ولایت در امورى که شارعمقدس، راضى به ترک آنها نیست) افزون براجماع و اتفاق فقها دو مطلب است...» (22)
6. میرفتاح عبدالفتاح بن علىحسینىمراغى (م: 1266 - 1274ه) 1 میرفتاح عبدالفتاح بن علىحسینى مراغى (م: 1266 - 1274 ه)،
بر ولایت فقیه چنین دلیل اقامه مىکند:
از دلایل ولایت فقیهاست چه بسا کسى بپندارد که اجماع امرىلبى (24) - یعنى محتوایى و فاقد الفاظ خاص -است. از این رو، نمىتوان در موارد خلافبدان تمسک جست. بله، چنین است اگر مراداز اجماع، اجماع قائم بر حکم واقعى باشد کهخلاف و تخصیص در آن راه ندارد. اما اگراجماع بر قاعده اقامه گردد - یعنى اقامه اجماعشود بر اینکه در مواردى که دلیلى بر ولایتغیر حاکم نداریم،فقیه ولایت دارد - ایناجماع، مانند اجماع بر اصل طهارت است ودر هنگام شک مىتوان بدان تمسک جست.تفاوت بین اجماع بر قاعده و اجماع بر حکم،واضح است و کسى که در گفتههاى فقیهانکند وکاو کند، این مطالب بر او آشکار خواهدشد. 2. اجماع منقول، در سخن فقیهان، نقلچنین اجماعى مبنى براینکه فقیه ولایتدارد در همه مواردى که دلیل بر ولایت غیرفقیه نداریم، گسترده و بسیار شایعاست.» (25)
7. شیخ محمد حسن نجفى، صاحب جواهر(م:1266 ه)درباره عمومیت ولایت فقیه مىنویسد:
«از عمل و فتواى اصحاب در ابواب فقه،عمومیت ولایت فقیه استفاده مىشود. بلکهشاید از نظر آنان این مطلب از مسلمات یاضروریات و بدیهیات باشد. (26) نظر من این است که خداوند، اطاعت از فقیهرا به عنوان «اولى الامر» بر ما واجب کردهاست; و دلیل آن اطلاق ادله حکومت فقیه،بویژه روایت صاحب الامر (27) (عج) مىباشد.البته ولایت او در هر چیزى است که شریعتدر آن دخالتى در حکم یا موضوع دارد وادعاى اختصاص آن به احکام شرعیه، به دلیلاجماع محصل مردود است، زیرا فقیهان،ولایت فقیه را در موارد متعددى ذکر کردهاندو دلیلى جز اطلاق ادله حکومت، در این مواردوجود ندارد. مؤید این مطلب این است که نیازجامعه اسلامى به فقیه براى رهبرى جامعه،بیشتر از نیاز به فقیه در احکام شرعىمىباشد.» (28)
وى درباره حوزه ولایت فقیه مىنویسد:
«از ظاهر قول امام که بهگونه عام درباره فقیهجامع الشرایط مىفرماید: «من او را بر شماحاکم قرار دادم»، بسان موارد خاص که امامدرباره شخصى معین در هنگام نصبمىفرماید: «من او را حاکم قرار دادم»، فهمیدهمىشود که سخن امام، دلالتبر ولایت عامفقیه جامع الشرایط مىکند. افزون براین،اینکه امام (علیه السلام) مىفرماید: «راویان حدیث،حجت من بر شما و من حجتخدایم»، بهروشنى بر اختیارات گسترده فقیه دلالتمىکند ازجمله: اجراو بر پا داشتن حدود....در هر حال، برپا داشتن حدود و اجراى آن، درروزگار غیبت واجب است. زیرا نیابت از اماممعصوم (علیه السلام) در بسیارى از موارد، براى فقیهجامعالشرایط ثابت مىباشد. فقیه، همانجایگاه را در امور اجتماعى، سیاسى دارد کهامام معصوم (علیه السلام) دارد. از این جهت، تفاوتىبین امام (علیه السلام) و فقیه نیست. این امر در بینصاحبنظران و فقها، حل شده و کتابهایشانسرشار از رجوع به حاکمى است که نایب امامدر روزگار غیبت مىباشد. اگر فقیهان از اماممعصوم (علیه السلام) نیابت عامه نداشته باشند، تمامامور مربوط به شیعه تعطیل مىماند. از اینرو، کسى که سخنان وسوسهانگیز دربارهولایت عامه فقیه مىگوید، گویا طعم فقه رانچشیدهو معنى و رمز سخنمعصومان (علیهم السلام)را نفهمیده و در سخنان آن بزرگواران کهفرمودهاند: «فقیه را حاکم، خلیفه، قاضى،حجت و... قرار دادیم.» تامل نکرده است.اینسخنان و سخنانى از این دست، مىفهماند کهمقصود آن بزرگواران، برقرارى نظم براىشیعیانشان، در بسیارى از امورى که به آنهامربوط بود، به وسیله فقیه در دوران غیبتبوده است. از این رو، سلاربن عبدالعزیز درکتاب مراسم یقین پیدا کرده که ائمه (علیهم السلام)این امور را به فقها تفویض کردهاند... خلاصه، مسئله ولایت عامه فقیه به قدرىروشن است که نیازى به دلیل ندارد.» (29)
این فقیه بزرگ درباره ولایت فقیه بر امورقضایى مىنویسد:
ظاهر روایت، حاکى از آن است که فقیهبهگونهاى عام، با تمام اختیارات از ناحیهمعصوم«علیه السلام» نیابت دارد. این، مقتضاى قولامام«علیه السلام» است که مىفرماید: «من او را حاکم قراردادم.» یعنى او را در قضا و غیر آن از امور ولایى، ولى و داراى حق تصرف قرار دادم. بلکه همینمطلب مقتضاى فرمایش امام زمان«علیه السلام» نیزهست که مىفرماید: «در حوادثى که رخ مىدهد بهراویان حدیث ما (فقیهان) مراجعه کنید، زیرافقیهان حجت من بر شمایند و من حجتخدایم.» (30) مراد امام«علیه السلام» از این سخن این استکه فقیهان در جمیع آنچه من در آن حجتبر شماهستم حجت من بر شمایند، مگر آنچه را که دلیلخاصى استثنا کند. این، با نصب و قرار دادن غیرفقیه به منصب قضاوت در احکام خاصى از سوىفقیه منافات ندارد. برپایه این ریاست و ولایتعامه، مجتهد مىتواند مقلد خود را به امر قضاوتبگمارد، تا در میان مردمى که مقلد او هستند بهفتوایش که حلال و حرام آنهاست، حکم کند. حکمچنین فردى، حکم مجتهد، و حکم مجتهد حکمائمه «علیهم السلام» و حکم ائمه «علیهم السلام» حکم خداست...این مطلب، براى آنان که روایات باب را که در کتابوسائل و کتابهاى دیگر گرد آمده، به دقتبررسىکنند، واضح بلکه از قطعیات مىباشد. (31)
8. شیخ مرتضى انصارىوى گرچه محدوده ولایت را مطلق نمىداند.اماتصریح مىکند که ولایت فقیه از فتاواى مشهورفقهاى شیعه است. لذا مىنویسد:
«...کما اعترف به جمال المحققین فى بابالخمس بعد الاعتراف بان المعروف بینالاصحاب کون الفقهاء نواب الامام» همانگونه که جمال المحققین در باب «خمس»اعتراف کرده به اینکه در میان شیعه معروفاست، فقیه نایب امام مىباشد. (32)
. حاج آقا رضا همدانى (م: 1322 ه.ق)«در هر حال، نیابت فقیه جامعالشرایط، ازسوى امام عصر (علیه السلام) در چنین امورى واضحاست. این مطلب را تتبع در سخن فقیهانشیعه تایید مىکند. از ظاهر سخنان آنانبرمىآید که آن بزرگواران نیابت فقیه ازامام (علیه السلام) را در تمام ابواب فقه، از مسلماتمىدانند، تا آنجا که برخى از آنان، دلیل اصلىنیابت عام فقیه را اجماع قرار دادهاند. (33)
10. سید محمدبحرالعلوم (م:1326 ه.ق)
بحرالعلوم بحثى دارد در اینکه آیا ادله ولایتفقیه بر عموم ولایت دلالت مىکند یا خیر؟ اومىگوید:
«بحث مهم در این جا، نظر در ادله ولایت فقیهاست که آیا بر عام بودن آن دلالت دارد یا خیر؟در پاسخ مىگوییم: ریاست جامعه اسلامى وتمامى مردم را امام (علیه السلام) به عهده دارد وهمین موجب مىشود که مردم در هر امرى کهبه مصالح آنان ارتباط دارد، به امام(علیه السلام)مراجعه کنند، مانند امور مربوط به معاد ومعاش، دفع زیان و فساد. همانگونه که هرملتى در اینگونه مسائل به رؤساى خود رجوعمىکنند و روشن است که این امر، سبب اتقانو استحکام نظام اسلامى خواهد بود کههمواره تحقق آن از اهداف اسلام بوده است،از این رو، براى حفظ نظام اسلامى،امام (علیه السلام) باید جانشینى براى خود تعیینکند و او جز فقیه جامع الشرایط نمىتواندباشد. این را مىتوان از برخى روایات مانند«در رویدادها، به راویان حدیث ما (فقیهان)مراجعه کنید» استفاده کرد. علاوه بر این، فقهادر موارد زیادى اتفاق نظر دارند که باید بهفقیه مراجعه کرد. این در حالى است که دراین موارد، هیچ روایتخاصى نداریم. اینان ازعام بودن ولایت فقیه، به دلیل عقل و نقل،چنین استفاده کردهاند و نقل اجماع بر اینمسئله بیش از حد استفاضه (34) است. مطلببه شکر خدا واضح است و هیچ شک وشبههاى در آن راه ندارد.» (35)
11. آیةالله بروجردى (م: 1382 ه. ق)
ولایت فقیه را در امور مورد ابتلاى مردم، امرىروشن و بدیهى مىداند و ابراز مىدارد کهدر اینباره نیازى به مقبوله عمربن حنظله نداریم:
«... و بالجملة کون الفقیه العادل منصوبا لمثلتلک الامور المهمة التى یبتلى بها العامة ممالا اشکال فیه اجمالا" بعد ما بیناه و لامحتاجفىاثباته الى مقبولة ابن حنظله غایةالامرکونها ایضا منالشواهد.» ...خلاصه اینکه، در این مطلب که فقیه عادلبراى انجام چنین کارهاى مهمى که عموممردم با آن دستبه گریبانند، منصوب شدهاست، با توجه به آنچه گفتیم هیچ اشکالى درآن دیده نمىشود و براى اثبات آن به مقبولهابن حنظله نیازى نیست، هر چند که مىتوانآن را یکى از شواهد به شمار آورد. (36)
12. آیةالله شیخ مرتضى حائرى وى توقیع شریف را از ادله ولایت فقیه مىداندو مىنویسد:
«توقیع شریف امامزمان (عج)، که از ادلهولایت فقیه است ، در ثبوت اذن براى فقیه(جهت اقامه نماز جمعه) کفایت مىکند. سندتوقیع شریف را ما در کتاب ابتغاءالفضیلةتوضیح دادیم. در استدلال به این روایت،اشکال شده که سؤال اجمال دارد و ایناشکال مردود است. زیرا ذیل روایت اطلاقدارد و در مقام تعلیل و بیان قاعده کلىمىباشد و اجمال مشکلى ایجاد نمىکند.بنابراین، اگر مورد سؤال برخى از حوادثجدید باشد، زیانى به عام بودن روایتنمىرساند. زیرا ذیل روایت عام است و علتحکم را تعمیم مىدهد و تقریب استدلال بهاین روایت چنین است: «فقیه از سوى امامحجت است» و معناى حجتبودن او از طرفامام، در عرف ،این است که در همه مواردى کهباید به امام مراجعه شود، فقیه نیز مرجعیت وحجیت دارد.» (37)
13. امام خمینى «قدس سره» (م:1368 ه ق)امام خمینى براین باور است که فقیه داراىولایت مطلقه مىباشد. به این معنا که تماماختیارات و مسئولیتهایى که امام معصوم بر عهدهدارد، در زمان غیبت از آن فقیه جامعالشرایطاست، مگر آنکه دلیل خاصى اقامه شود که فلاناختیار و مسئولیت مخصوص امام معصوم است. لذامىفرماید:
«از آنچه بیان شد، نتیجه مىگیریم که فقها ازطرف ائمه (علیهم السلام)، در همه مواردى کهائمه (علیهم السلام) در آن داراى ولایت هستند،ولایت دارند و براى خارج کردن یک مورد ازتحت این قاعده عمومى مىباید به اختصاصآن مطلب به امام معصوم(علیه السلام) دستیافت;به خلاف آنجا که در روایت آمده: «فلان امر دراختیار امام است»، یا «امام چنین فرمانمىدهد» و... زیرا براى فقیه عادل اینگونهامور به دلایلى که گذشت، ثابتخواهدبود...قبلا" اشاره کردیم: همه اختیاراتپیامبر (صلى الله علیه وآله) و امام (علیه السلام) در حکومت وسلطنت، براى فقیه ثابت است.» (38)
در پایان این بخش تذکر دو نکته ضرورىاست:
نکته اول: برخى از فقهاى یاد شده تصریحکردهاند که مسئله ولایت فقیه، امرى اجماعى ومورد اتفاق فقیهان شیعه است و این، نشانمىدهد که گرچه بعضى از آنان در کتابهاى خودفصل خاصى را به «ولایت فقیه» اختصاص ندادهاند،اما آن را امرى مسلم و بدیهى پنداشتهاند،بهگونهاى که به طرح و اثبات نیازى نمىدیدهاند.
افزون بر این، آنان در جاى جاى ابواب فقهى بهبیان وظایف و شئون ولایت فقیه پرداختهاند،بهگونهاى که اگر این احکام پراکنده یکجا گردآورىشود، شاید از نظر حجم نسبتبه بسیارى از ابوابمستقل فقهى کمتر نباشد. در این باره مرحومصاحب جواهر مىنویسد:
«نگاشتههاى فقها مملو از بحث رجوع به حاکماست و فقیهان شیعه به طور مداوم در مواردزیادى به ذکر ولایت فقیه پرداختهاند.» (39)
نکته دوم: از آنجا که پاسخگویى به نیازهاىشرعى مردم از وظایف فقها بوده، آنان خود رانسبتبه رفع نیازهاى شرعى توده مردم مسئولمىدانستهاند. به همین دلیل، بیشتر به طرحمطالبى مىپرداختهاند که مورد نیاز و ابتلاى مردمبوده است و چون تا قبل از تشکیل حکومتصفویه، مسائلى از این دست، کمتر مورد ابتلاىجوامع شیعى بوده، فقیهان نیز علاقهاى به طرحمباحثحکومتى و وظایف حاکم نشان نداده و تنهابه طور پراکنده و به اندازهاى که نیاز مؤمنانبرآورده شود، بدانها توجه کردهاند. (40)
در طول این دوره تاریخى - یعنى از آغاز غیبتکبرا تا زمان پیدایش حکومت صفویه - تنهافقیهانى همچون سیدمرتضى و حکیمانى مانندخواجه نصیرطوسى را باید استثنا کرد; چه اینکه،سیدمرتضى با حاکمان آلبویه رابطه عمیقىداشت و خواجه نصیرطوسى نیز چندى وزارتهلاکوخان را به عهده گرفت. از اینرو، آنان بامسائل حکومتى مواجه شدند و تا حدى هم در آننقش داشتند.
از دیدگاه مرحوم کاشف الغطاء چون این دوبزرگوار به ولایت فقیه معتقد بودند و براى به دستآوردن این حق، راهى جز پیوند با حکومت وقتنمىدیدند، تصمیم گرفتند دست کم مقدارى ازاین حق را بدین وسیله فرا چنگ آورند. (41)
محقق کرکى نیز این تحلیل را مطابق با واقعمىداند و این دو دانشمند فرزانه را در زمرهطرفداران ولایت فقیه مىشمارد. (42)
استقرار حکومت صفوى در ایران، شرایط رادگرگون کرد و نخستین حکومت فراگیر شیعى درکشور، شکل گرفت. گرچه این حکومت نیزسلطنتى بود و بیشتر فقهاى شیعه آن را غاصبمىدانستند، اما اوضاع و احوال بهگونهاى رقمخورده بود که گروهى از فقها براى حفظ وتقویتاسلام و منافع و مصالح کشور از هجوم بیگانگان وملحدان، تنها راه چاره و نجات را در حمایت ازشاهان صفوى دیدند و همین نکته بود که ارتباطتنگاتنگ گروهى از روحانیان را با دستگاه سلطنتدرپى داشت.
به هر حال، تشکیل نخستین حکومت اسلامىباعثشد بحثهاى فراوانى در ابعاد مختلف ولایتفقیه توسط امام راحل مطرح گردد; امامى کهبراستى پرچمدار قبیله موحدان بود و قائد قبیلهعدالتطلبان. لذا فصل الخطاب این مطلب را بهسخنى از آن احیاگر راستین اسلام در عصر ظلمتو جاهلیت نوین اختصاص مىدهیم که فرمود:
«موضوع ولایت فقیه، چیز تازهاى نیست که ماآورده باشیم. بلکه این مساله از اول مورد بحثبوده است. حکم میرزاى شیرازى در حرمتتنباکو، چون حکم حکومتى بود، براى فقیهدیگر هم واجب الاتباع بود... حکم قضاوتىنبود که بین چند نفر سر موضوعى اختلافشده باشد. مرحوم میرزا محمدتقى شیرازىکه حکم جهاد دادند - البته اسم آن دفاع بود -و همه علما تبعیت کردند، براى این است کهحکم حکومتى بود. به طورى که نقل کردند،مرحوم کاشف الغطاء بسیارى از این مطالب رافرمودهاند... از متاخرین، مرحوم نراقى همهشئون رسولالله را براى فقها ثابت مىدانند.آقاى نائینى نیز مىفرماید: این مطلب ازمقبوله عمربن حنظله استفاده مىشود. در هرحال، این مسئله، تازگى ندارد و ما فقطموضوع را بیشتر مورد بررسى قرار دادیم وشعب حکومت را ذکر کرده، در دسترس آقایانگذاشتیم تا مسئله روشنتر گردد... والا مطلبهمان است که بسیارى از فقیهان فهمیدهاند.ما اصل موضوع را طرح کردیم و لازم استنسل حاضر و آینده در اطراف آن بحث کنند وفکر نمایند و راه به دست آوردن آن را پیداکنند...» (43)
مردم و ولایت فقیه
هر چند برخى کوشیدهاند نظریات گوناگونى ازعلماى اسلام پیرامون مسئله حاکم اسلامى، ارائهدهند و این تصور را ایجاد کنند که «نظریه ولایتفقیه» یکى از چند نظریه موجود در این باب استکه خود به دو شاخه کوچکتر: «نظریه انتصاب» و«نظریه انتخاب»، تقسیم مىشود، ولى آنچه ازسخنان فقیهان برجسته گذشته تا حال نقل شد،به خوبى نشان مىدهد که تنها نظریه پذیرفتهشده در میان آنها، «نظریه انتصاب فقیه، به عنوانولى و زمامدار» بوده و هست و اگر نظریات دیگرىدر این زمینه ابراز شده، مربوط به چند دهه گذشتهتاریخ اندیشه شیعى و بیشتر از سوى کسانى بودهاست که از نامآوران صحنه فقاهت محسوبنمىشدهاند. (44)
ادلهاى که گذشت، همگى حکایت از انتصابفقیه به عنوان ولى دارد و هیچ فقیه آگاه از ضوابطاجتهاد، در این مطلب تردیدى ندارد. البته برخىتحقق چنین چیزى را - که هر کس به مقام فقاهتنائل شد، ولایت داشته باشد - محال دانسته وروایات را که ظهور در «ولایتبالفعل» دارد، حملبر «ولایتشانى» نمودهاند. یعنى در واقعپذیرفتهاند که ظهور اصلى و اولى روایات، «نظریهانتصاب» را ثابت مىکند، ولى چون چنین چیزىدر نظر عقل محال است، مىبایست این اخبار را برخلاف ظاهرشان حمل بر صلاحیت و شانیت نمودو گفت: شارع در این روایات بیان کرده که فقهاصلاحیت زمامدارى جامعه اسلامى را دارند و هرفقیهى که مردم او را برگزینند، ولایتبالفعلخواهد داشت. (45)
اما در پاسخ به اینکه چرا انتصاب فقها به عنوانزمامدار محال است؟ گفتهاند: اگر در یک زمان،تعدادى فقیه واجد شرایط (46) یافتشود، پنجاحتمال براى نظریه انتصاب وجود دارد:
1. هریک از آنها به تنهایىازسوى امامانمعصوم «علیهم السلام» به عنوان زمامدار نصب شدهباشدوبتواند مستقلا دراین زمینه عملکند.
2. همگى براى زمامدارى برگزیده شده باشند،اما تنها یک نفر از آنها بتواند اعمال ولایت کند.
3. تنها یکى از آنها براى زمامدارى گماردهشده باشد.
4. همگى به عنوان ولى گمارده شده باشند، امااعمال ولایت هریک مشروط به موافقت دیگرانباشد.
5. مجموع آنها به عنوان زمامدار منصوب شدهباشند، بهگونهاى که همگى با هم به منزله رهبر وزمامدار واحد تلقى شوند. نتیجه این احتمال بااحتمال پیشین یکسان و در عمل به یک چیزبازگشتخواهد کرد.
تمام این احتمالات باطل است.
احتمال نخست مستلزم هرج و مرج در جامعهخواهد بود، زیرا هر فقیه ممکن است در یکمسئله نظرى مخالف دیگران داشته باشد و در اینصورت نظم جامعه برهم مىخورد و هدف ازتشکیل حکومت که انتظام امور و هماهنگساختن اجزاى مختلف جامعه است، حاصلنمىشود و این امر با حکمتحکیم متعال سازگارنیست.
در احتمال دوم، راهى براى تعیین کسى کهمىتواند اعمال ولایت کند،وجود ندارد. از سوىدیگر، ولایتسایر فقها، غیر از او، لغو و بىفایده وجعل آن از سوى حکیم، قبیح و نابجا خواهد بود.به همین بیان بطلان احتمال سوم نیز آشکارمىگردد.
دو احتمال چهارم و پنجم نیز به دلیل مخالفتبا سیره و روش عقلا و مؤمنین باطل مىباشند.افزون بر این، کسى چنین احتمالاتى را نپذیرفتهاست. (47)
به این اشکال پاسخهاى گوناگونى داده شدهاست. برخى از آنها عبارتند از:
1. همه فقها براى زمامدارى تعیین شدهاند. ازاینرو، بر عهده گرفتن این منصب بر همه آنها«واجب کفایى» (48) خواهد بود. به این معنا کههرگاه یکى بر این مهم مبادرت ورزد، تکلیف ازدیگران ساقط مىشود. (49)
2. مسئله ولایت مانند مسئله نماز جماعتنیست، تا هر عادلى بتواند عهدهدار سمت امامتآن باشد، بلکه ولایت در مرتبه نخست وظیفهکسى است که اعلم، اتقى، اشجع و با تدبیرتر ازدیگران باشد. (50)
البته پاسخ نخست، افزون بر اینکه در احکامتکلیفى راه دارد، نه احکام وضعى مانند ولایت،نمىتواند اشکال را حل کند. زیرا واجب کفایى قبلاز مبادرت بر همه افراد مزبور واجب است. از اینرو،همان احتمالات پنج گانه نسبتبه آن تکرارمىشود و اشکال باز مىگردد!
پاسخ دوم، افزون بر نبود دلیل بر آن، بر فرضتساوى دو نفر از جهات مزبور، با مشکل مواجهمىشود و چنین تساوىاى هر چند در عالم واقعنادر باشد، ولى از دید اشخاص، امکان وقوع آنفراوان است. (51) از سوى دیگر، این پاسخ نوعىپذیرش اشکال و قبول اختصاص نصب به فقیهاعلم، اتقى و اشجع است، نه سایر فقهاء.
با این همه، اشکال مزبور قابل حل است،;زیراهمه فقها قبول دارند - و اطلاق ادله ولایت فقیه نیزهمین را اقتضا مىکند - که اگر ولى حکمى کرد، برهمگان، حتى سایر فقهایى که واجد ولایتهستند، اطاعت از آن واجب است. همچنین اگرفقیه تصدى بخشى از امور ولایى را بر عهده گرفت،دخالتسایرین، حتى فقهاى واجد ولایت، در آنحوزه جایز نیست.
با این وصف، ما با پذیرش احتمال نخست ازاحتمالات پنج گانه - یعنى این مطلب که تمامىفقهاى واجد شرایط داراى مقام ولایت مىباشند -مشکل پیدایش هرج و مرج را با توجه به همین دونکته: 1. لزوم اطاعت از حکم ولى بر همگان حتىسایر فقها، 2. عدم جواز دخالتسایرین حتى فقهادر حوزه تصدى یک فقیه، منتفى مىدانیم.
بنابراین، نظریه انتصاب فقیه به ولایت - کهنظریه بیشتر فقهاى بزرگ شیعه، از جمله حضرتامام خمینى«ره» و موافق ظاهر ادله ولایت فقیه است- با اشکالى در عالم ثبوت یا اثبات مواجه نیست.
با این همه، اگر بخواهیم قانونى براى جامعهوضع کنیم که اختصاص به زمان و مکانى خاصنداشته باشد، راهى جز پذیرش انتخاب مردم،نخواهیم داشت. (52)
توضیح مطلب آن که:هر چند نصب تمامىفقهاء واجد شرایط به عنوان ولى، مشکلى در عالمواقع یا مفاد ادله ندارد و در حوزه وظایف فردى، هرکس مىتواند به فقیهى که او را واجد شرایطمىداند، مراجعه کند و در امور ولایى از او مددجوید، (53) ولى هنگامى که به این امر به عنوانیک وظیفه اجتماعى و در قالب اداره جامعه نظرکنیم و بخواهیم براى چنین صورتى - حتى براساس «نظریه انتصاب» که نظریه صحیحى است -قانون وضع نماییم، چارهاى جز برگزیدن شیوهانتخاب نداریم. البته در اینجا انتخاب به روح«تعیین فقیه واجد شرایط» صورت مىگیرد، نه بهروح «تعیین ولى از میان فقهاى واجد شرایط» کهدر نظریه انتخاب مطرح است. یعنى مردم فقیهىرا که حائز شرایط ولایت است، برمىگزینند; نهاینکه از میان حائزین شرایط، ولى را تعیین کنند.از این رو شیوه انتخاب غیر مستقیم - یعنى انتخابخبرگان از سوى مردم و انتخاب فقیه واجد شرایطاز سوى خبرگان - بر شیوه انتخاب مستقیم - یعنىانتخاب فقیه واجد شرایط از سوى مردم - ترجیحدارد و همین مطلب در قانون اساسى جمهورىاسلامى مورد توجه قرار گرفته و از اینرو، در عینپذیرش نظریه انتصاب - که از مشروح مذاکراتخبرگان قانون اساسى و مواد موجود در آن آشکاراست (54) - شیوه انتخاب غیر مستقیم براى تعیینرهبر مورد قبول واقع شده است.
با این وصف، مردم، حتى بنابر نظریه انتصاب،نقش محورى در تعیین رهبر دارند و هر چندمشروعیتحکومت فقیه از سوى شارع مقدس وامامان معصوم «علیهم السلام» است و برخاسته از انتخابمردم نیست، ولى نقش مردم تنها در کارآمدىنظام و اجراى منویات رهبر خلاصه نمىشود، (55) بلکه آنها هستند که با گزینش «فقیه واجد شرایط»به شیوه مستقیم یا غیر مستقیم مصداق ولى امر وزمامدار جامعه را تعیین مىکنند.
ولایت فقیه یا وکالت فقیه
از آنچه گذشت، آشکار شد که فقیه به استنادادله ولایت فقیه، داراى مقام ولایت و زمامدار امورجامعه اسلامى مىباشد و شارع مقدس او را به اینمنصب گمارده است، هر چند در قالب یک قانوناجتماعى این مردم هستند که فقیه واجد شرایط راانتخاب مىکنند.
پیروان نظریه انتخاب نیز معتقدند: شارع بهمردم حق داده است تا از میان فقهاى واجد شرایطیکى را به رهبرى برگزینند. بنابراین، آنان نیز فقیهمنتخب را ولى امر و زمامدار مىشمارند و او راوکیل مردم در اداره امور جامعه نمىدانند.
در مقابل این نظریات، که آراى اکثر قریب بهاتفاق علماى شیعه است، برخى ادعا کردهاند: چونسیاستیا آیین کشوردارى امرى جزئى، متغیر وتجربى است، در رده احکام تغییرناپذیر الهى بهشمار نمىآید و به طور کلى از مدار تکالیف و احکامکلیه الهیه خارج است. (56) براساس همین باور،حتى مقام زمامدارى معصومان از سوى دین موردانکار قرار گرفته (57) وترسیم دیگرى از مسئلهزمامدارى ارائه شده که به گمان ارائه کننده، طرحىنو در تاریخ اندیشه سیاسى است. ما با قطع نظر ازمساله جدا انگارى دین و سیاست و ادعاى انکارمقام زعامت جامعه در مورد امامان معصوم «علیهم السلام»که هر دو با روح دیندارى در تضاد و دومى با اصولمسلم شیعه منافى است، تنها به بررسى نظریهسیاسى ایشان مىپردازیم.
ادعاهاى ایشان عبارتند از:
1. مالکیت انسان نسبتبه فضاى خصوصى کهبراى زندگى برمىگزیند، یک مالکیتخصوصىانحصارى طبیعى و بىنیاز از اعتبار و قرارداد است.
2. انسان نسبتبه فضاى بزرگتر، یعنى محیطزیست مشترک، مالکیتخصوصى مشاع طبیعى وبىنیاز از اعتبار و قرارداد دارد.
3. حاکمیت در یک سرزمین به معناى وکالتشخص یا گروهى از سوى مالکان مشاع براىبهزیستى آن مجموعه مىباشد.
4. اگر تمام مالکان مشاع در یک وکیل بایکدیگر اتفاق نظر نداشته باشند، نوبتبه انتخاباکثریت مىرسد.
ادعاى نخست - که از یک بحثحقوقى در حوزهحقوق خصوصى، اتخاذ شده، و پس از لعاب فلسفىبه شکل نظریهاى جدید در آمده - تنها در باب زمینىکه مالک دیگرى ندارد و شخص پس از اشغال آن، درآن کارى انجام مىدهد و آن را به صورت زمینى قابلاستفاده در مىآورد، صادق است. (58)
ادعاى دوم، نه دلیلى براى اثبات دارد ونه درمجموع، معناى محصلى از آن مىتوان استفادهکرد; زیرا فضاى بزرگتر یا محیط زیست مشترکیک فرد تا کجاست؟ آیا تنها شامل محله اومىشود؟ یا روستا و شهر او و یا حتى کشور و بلکهتمام جهان را در برمىگیرد؟!
مدعى، شاید در پاسخ به همین پرسش،مىگوید: «براساس دکترین مالکیتشخص مشاع،کشور آن فضاى باز و آزادى است که انسانهاىمعدودى به صورت مشاع براى زیست طبیعى خوداز روى ضرورت برگزیده و آن را قلمرو تداوم زندگىخود و خانواده خود قرار دادهاند.» (59)
ولى این سخن نیز چیزى از ابهام آن ادعانمىکاهد و معلوم نمىکند چرا مردم روستاهاىمجاور مرز عراق، در ایران مالک مشاع قسمتى ازسرزمین عراق یا تمام آن نیستند، ولى مالک مشاعزمینهاى بسیار دورتر از آن، در ایران مىباشند؟!
به هر حال، اگر شخصى با وارد شدن در زمینىکه کسى مالک آن نیست و با انجام کار روى آنحقى نسبتبه آن زمین پیدا مىکند، به چه دلیلنسبتبه زمینهاى مجاور آن که در تملک دیگراناست، یا مالکى ندارد، حقى پیدا مىکند؟ چه رسدبه زمینهایى که در فاصلهاى بسیار دور از این زمینقرار دارند!؟
اگر ادعاى سوم را بپذیریم و حاکم را وکیلمالکان مشاع یک سرزمین بدانیم، از آنجا که وکالتعقدى جایز و قابل ابطال از سوى موکل در هرزمانى است، این مالکان در هر زمان مىتوانندحاکم را عزل کنند و صاحب این نظریه به ایننتیجه ملتزم و معترف است. (60) در حالى کهچنین حکومتى، از نگاه فلسفه سیاسى، هیچمبناى قدرتى ندارد. زیرا در اینجا حاکم وکیلمردم است و هر گاه وکیل از موکل چیزى بخواهد واو را ملزم به کارى کند، موکل مسئول نیستاطاعت نماید، حتى اگر این امر در حوزه خاصوکالت وکیل باشد. به عنوان مثال، اگر کسى دیگرىرا براى فروش خانه خود به مبلغ معینى وکیل کند،وکیل نمىتواند موکل را به انجام این قرارداد فروشبه مبلغ مزبور وادار نماید، هر چند مىتواند مادامىکه وکالتش باقى است، خود شخصا آن عقد راانجام دهد.
پس این دکترین، به دلیل عدم ارائه تصویرىمعقول از قدرت، نمىتواند یک نظریه مقبولسیاسى تلقى شود.
ادعاى چهارم با اصل نظریه مالکیتخصوصىمشاع در تنافى است; زیرا هنگامى که افراد، مالکمشاع یک چیز هستند، تصرف در آن چیز منوط بهرضایت همه آنهاست و هیچ دلیلى بر نفوذتصرفات کسى که اکثریت آنها تصرف او را اجازهداده و اقلیتى آن را نپذیرفتهاند، وجود ندارد. از اینرو، اگر همه وارثان در مثال مزبور، به وکالتشخصخاص راضى نباشند، او نمىتواند با رضایت اکثریتآنها در مال مشاع تصرف کند. پس این نظریهنمىتواند، حاکمیت اکثریتبر اقلیت را توجیه کندو این ادعا که چارهاى جز این نیست، در واقع ابطالنظریه مالکیت مشاع است، نه تایید آن.
از سوى دیگر، حتى در فرض وکالتیک نفر ازسوى تمام مالکان مشاع یک سرزمین، چونوکالت عقد جایز است، هر یک از آنها مىتواند اینوکالت را ابطال و در نتیجه حاکم را عزل نماید. آیاچنین نظریهاى را مىتوان در ساحت اندیشهسیاسى مطرح کرد!؟
به هر حال، نظریه «وکالت»، فى حد نفسه،نظریهاى بىپایه و فاقد هرگونه دلیل حقوقى وفلسفى و سیاسى است و جز بافتهاى ناموزوننمىنماید. با توجه به وضوح و اتقان نظریه ولایتفقیه و ضعف و وهن نظریه وکالتبه دفاع از «ولایتفقیه» در برابر «وکالت» نیازى وجود ندارد، هر چندبرخى به این عمل اقدام کردهاند. (61)
قانون اساسى و ولایت مطلقه فقیه
مفاد ادله ولایت فقیه، ولایت مطلقه را براىفقیه جامع شرایط اثبات مىکند. حال اگر درکشورى حکومتى با زعامتیک فقیه تشکیل و درآن کشور یک قانون اساسى با هدایت و حمایتفقیه مزبور، تهیه و تصویب شود و در آنمحدودههاى مشخصى براى دخالت مستقیم فقیهتعیین گردد و زمینههاى دیگر حکومتى بر عهدهکارگزاران دیگر گذاشته و در عینحال زعامتعظماى فقیه پذیرفته شد، این پرسشهامطرحمىشود:
1.آیا فقیه مزبور مىتواند در محدودهاىگستردهتر از آنچه در این قانون آمده، دخالتمستقیم داشته باشد؟
2. آیا مىتواند خود این قانون را تغییر دهد؟
3. ارزش چنین قانونى در نظام ولایت فقیه،بویژه از دیدگاه نظریه انتصاب که نظریه صحیحاست، چیست؟ (62)
پیش از این اشاره کردیم: فقیه هنگامى که باتوجه به ضوابط معین شرعى حکمى را متناسب باشرایط صادر کرد، بر همگان، از جمله خود او، اطاعتاز این حکم واجب است. قانون اساسى در واقعمجموعهاى از احکام الهى و ولایى محسوب مىشودکه براى شرایط معینى در یک موقعیتخاص، وضعمىگردد و مادامى که آن مصالح وجود دارد، هیچ کسنمىتواند با آن مخالفت نماید، چه فقیه باشد، چهغیر فقیه، چه رهبر باشد و چه غیر رهبر.
بنابراین، مادامى که قانون - به دلیل بقاىمصالح اقتضاکننده آن - به اعتبار خود باقى است،فقیه مىبایست در محدوده آن عمل کند. البته اگرمصالح مقتضى آن حکم، به تشخیص فقیه و یامشاوران کارشناس او، تغییر و در نتیجه وجودقانون دیگرى، ضرورت پیدا کرد، فقیه مىتوانددستور جانشین ساختن قانون اساسى جدید، بهجاى قانون اساسى پیشین، یا بازنگرى در قانوناساسى سابق را صادر کند و پس از این امر، بازاطاعت از قانون جدید بر همگان، از جمله شخصفقیه، لازم خواهد بود.
با این وصف، پاسخ دو پرسش نخست آشکارگردید. اما پرسش سوم، هنگامى قابل پاسخ استکه به یک نکته توجه کنیم:
در یک کشور، هنگامى که حکومت اسلامى، بهرهبرى فقیه جامع شرایط تشکیل شود، هموارهگروهى که ولایت فقیه را، اجتهادا یا تقلیدا،نپذیرفتهاند و یا در محدوده ولایت او با دیگراناختلاف نظر دارند، پیدا مىشوند. این اقلیت ازدیدگاه نظریاتشان خود را ملزم به اطاعت از فقیه درتمام موارد یا برخى از آنها، نمىبینند; ولى وجود یک«میثاق ملى» را امرى التزامآور براى تمام افراد کشورمىشمارند و اگر چنین قانونى وجود داشته باشد،خود را ملزم به اطاعت از آن مىدانند. قانون اساسىکه به آراى عمومى مردم گذاشته مىشود، مىتواندمصداقى از این میثاق ملى باشد و در واقع چنینچیزى خود یکى از مصالحى است که وجود قانوناساسى را در یک کشور اقتضا مىکند. با این وصف،پاسخ پرسش سوم نیز آشکار مىگردد.
ولایت و مرجعیت
پیش از این گذشت که رسول گرامىاسلام «صلى الله علیه وآله» از سه شان عمده برخوردار بودند: 1.تبلیغ آیات الهى و رساندن احکام شرعى وراهنمایى مردم. 2. قضاوت در موارد اختلاف و رفعخصومت. 3. زمامدارى جامعه اسلامى و تدبیرآن. (63) همچنین بیان شد که تمام این شئون براىفقها در روزگار غیبتبه دلیل روایات - که برخى ازآنها ذکر گردید - ثابت مىباشد و آنها از سه شان 1.افتا و بیان احکام کلى الهى براى مردم و هدایت آنهااز این جهت. 2. قضاوت و داورى و رفع خصومتها3. ولایت و زمامدارى، برخوردارند. (64)
«مرجعیت» در فرهنگ شیعى، آمیزهاى از شان«افتا» و «ولایت» بوده است و مراجع عظام، هم دراحکام کلى الهى مردم را ارشاد مىکردند و هم درمسائل جزئى اجتماعى زعامت آنها را بر عهدهداشتند.
اما اگر دو شان «افتا» و «ولایت» را تفکیک وفقط بر اولى عنوان مرجعیت را اطلاق کنیم، با چندپرسش مواجه مىشویم:
1. آیا تفکیک مرجعیت از رهبرى جایز است؟یعنى آیا ممکن است کسى در احکام کلى الهىمحل رجوع مردم باشد و دیگرى رهبرى جامعهاسلامى را در دست داشته باشد؟
2. بر فرض امکان تفکیک، آیا تعدد رهبرى وتعدد مراجع جایز است؟ یا در هر دو وحدت لازماست؟ یا بین آنها از این جهت، تفاوت وجود دارد؟
3. بر فرض تفکیک مرجعیت و رهبرى، آیامىتوان در تمام احکام اجتماعى و فردى از غیررهبر تقلید کرد؟
پیش از پاسخ به این پرسشها، مقدمه کوتاهىدر توضیح مفهوم «فتوا» که کار فتوا دهنده است و«حکم» که از ناحیه رهبر صادر مىشود، لازم است.
هنگامى که مجتهد براى یافتن حکم کلى الهىدر یک مسئله به منابع دینى مراجعه مىکند و بابهرهگیرى از شیوههاى مخصوصى که براىاستنباط وجود دارد، حکم مزبور را به دستمىآورد و در اختیار مقلدان خود قرار مىدهد، ازآن به «فتوا» یاد مىکنند. بنابراین، «فتوا» استنباطحکم جهان شمول دین در یک زمینه با مراجعه بهمنابع دینى و بهرهگیرى از شیوههاى شناخته شدهاستنباط (65) مىباشد.
ولى رهبر با توجه به احکام کلى الهى ونظامهاى اسلامى و با التفات و دقت در شرایطموجود، وظیفهاى را نسبتبه مسئلهاى خاصبراى همگان یا گروهى از افراد یا فرد خاصىمشخص مىکند. این عمل را «حکم» مىنامند. پس«حکم» در عین نظر به احکام کلى الهى و ارزشها وآرمانهاى ماندنى و جهانشمول اسلام، بهموقعیت و شرایط خاص نیز توجه دارد و مادامى کهآن وضعیت تغییر نکرده، از سوى رهبر یاجانشینان او اعتبار مىگردد.
البته از نگاه شارع اطاعت از احکام کلى الهى وفتواى فقیه جامع شرایط، مانند پیروى از احکامرهبر و ولى امر، لازم و مشروع است. (66) با اینتفاوت که فتواى فقیه براى خود او و مقلدانش لازمالاتباع مىباشد، در حالى که همگان باید از «حکم»رهبر اطاعت کنند.
تفکیک مرجعیت از رهبرى
نکته مرجعیت فقیه، تخصص او در فقه وتوانایى او بر استنباط احکام الهى از منابع شرعىاست. در حالى که نکته رهبرى او، افزون بر این امر،توانایى او در اداره جامعه براساس معیارها وارزشهاى اسلامى مىباشد.
از اینرو، امکان دارد کسى به دلیل توانایىبیشتر فقهى، بر فقیه دیگر در «مرجعیت» ترجیحداده شود، (67) ولى به جهت توانایى آن دومى براداره جامعه، او در امر رهبرى بر این شخصرجحان داشته باشد.
با این وصف، تفکیک مرجعیت از رهبرى امرىمعقول و در برخى موارد لازم است.
تعدد رهبر، تعدد مرجع
رجوع به مرجع از باب رجوع جاهل به عالم وغیر متخصص به متخصص است، وجود متخصصانمتعدد و مراجع گوناگون در جامعه اسلامى، امرىممکن بلکه مطلوب است، تا همگان براحتىبتوانند به آنها مراجعه و احکام خود را به دستآورند. اما مسئله رهبرى و اداره جامعه اسلامىچون با نظم اجتماع ارتباط دارد و کثرت مراکزتصمیمگیرى در آن موجب اغتشاش مىشود واطاعت از رهبر بر همگان، حتى سایر فقها واجباست، قاعده اقتضا مىکند رهبر یکى باشد. بویژه باتوجه به مفهوم و سرزمین کشور از دید اسلام کهدر آن تعددى نیست و تمام «سرزمین اسلام»کشور واحد تلقى مىشود. البته ممکن است درشرایطى مصالح اقتضا کند که رهبرىهاىمنطقهاى و یا اشکال دیگرى از رهبرى وجودداشته باشد، ولى به هر حال، باید تمامى اینرهبرىها با هم هماهنگ باشند و به یک رویهعمل کنند، تا امت اسلام گرفتار تشتت نشود. درحالى که در مسئله فتوا ضرورت ندارد فتواىمراجع گوناگون یکسان باشد، بلکه هر فقیهى ملزماستبه مقتضاى تشخیص خود، براساس ضوابطاستنباط، فتوا دهد.
پس قاعده اولى در رهبرى، وحدت و درمرجعیت، تعدد است، هر چند امکان عکس آنبراى هر دو وجود دارد. همان گونه که وحدت آنها وتحقق یک رهبر مرجع نیز ممکن مىباشد.
پىنوشتها:
1) ر.ک: مهدى حائرى یزدى، حکمت و حکومت، ص 178.
2) ر.ک:مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 354 (کتاب العشرة،باب احوال الملوک والامراء حدیث 69). البته حضرت امامخمینى«ره» این روایات رابهگونهاى تفسیر کردهاند که بر ولى فقیه یا امام معصوم(ع) صدق مىکند.
3) باید توجه داشت روایاتى از این قبیل را دوگونه تفسیر کردهاند:
الف - کسى که سلطه و حکومتبه دست اوست، سایه خدا مىباشد و اطاعت از او لازم است. براساس این تفسیر خصوصیاتحاکم و نحوه به دست گرفتن حکومت از سوى او هیچ دخالتى در لزوم اطاعت از او ندارد. بدون شک چنین تفسیرى مطابق باذوق ملوک و سلاطین و توجیه کننده وضع موجود بوده است.
ب - کسى که سلطه و حکومت را به دست مىگیرد، سایه خدا باید باشد. یعنى حکومت او باید به شیوهاى حاصل شود و خود اوداراى ویژگىهایى باشد که خداوند و شریعت آن را تایید کرده و پذیرفته است. براساس این تفسیر، تنها کسى که ویژگىهاىحاکم مورد پذیرش اسلام را داشته باشد و به شیوهاى مورد قبول اسلام حکومت را به دست آورد، اطاعتش از دیدگاه شرع لازممىباشد. نظریه ولایت فقیه، فقیه جامعالشرایط را داراى این ویژگىها معرفى مىکند.
4) ر.ک: شیخ مفید، المقنعة، ص 810.
5) ر.ک: شیخ مفید، المقنعه، ص 810.
6) ر.ک: همان.
7) شیخ مفید، المقنعه، ص 811.
8) شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 5، صص 95-96 (کتاب الصلوة. ابواب صلوة العید، باب 2 حدیث 1).
9) همان، صص 12- 13. (کتاب الصلوة، ابواب صلوة الجمعة و آدابها، باب 5).
10) ر.ک: الحرالعاملى، وسائل الشیعه، ج11، صص 32-35 (کتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو، باب 12).
11) شیخ مفید، المقنعه ،ص 279.
12) البته از شرایط چنین حاکمى عدالت مىباشد.
13) جمعآورى و ترجمه این سخنان را برادر بزرگوار جناب حجةالاسلام والمسلمین محسن قمى به عهده گرفتهاند.
14) زینالدین بنعلى العاملى الجبعى، مسالک الافهام، ج1، ص 53.
15) محقق کرکى، وسائل المحقق الثانى، رساله صلاةالجمعه، ج1، ص 142.
16) ما نمونهاى از این مطلب را در سخنان شیخ مفید، استاد سیدمرتضى و شیخ طوسى، دیدیم.
17) مقدس اردبیلى، مجمع الفائدة والبرهان ج 4، ص 205.
18) حاجآقا رضا همدانى، مصباح الفقیه، کتاب الخمس، ص 160.
19) اجماع» اتفاق نظر علماء در یک مساله است که از وجود دلیلى معتبر حکایت مىکند و راى معصوم(ع) را مىنمایاند.
20) در بحثهاى آینده کیفیت دلالت این روایت را توضیح خواهیم داد.
21) حسینى عاملى، مفتاح الکرامه (کتاب القضاء)، ج10، ص 21.
22) احمد نراقى، عوائد الایام، صص 187 - 188.
23) اجماع محصل" اتفاق نظر علماء در یک مساله که توسط خودیک فقیه در اثر مراجعه به فتاوا و کتب آنها آشکار گردد. در مقابل«اجماع منقول» که فقط این اتفاق نظر توسط شخص یا اشخاصى نقل شده است.
24) دلیل «لبى» در مقابل دلیل لفظى، عبارت از دلیلى است که لفظ خاص در آن نیست. اجماع و سیره در زمره ادله لبى و آیات وروایات از جمله ادله لفظى هستند.
25) میرفتاح مراغى، عناوین، ص 354.
26) محمد حسن نجفى، جواهر الاحکام، ج 16، ص 178.
27) شیخ حرعاملى، وسائل الشیعه، ج18، ص 101 (کتاب القضا، ابواب صفات القاضى، باب 9 -11 ).
28) محمدحسن نجفى، جواهر الاحکام ج 15، صص 421-422.
29) محمدحسن نجفى، جواهرالاحکامج 21 - صص 395 - 397.
30) ر.ک:الحرالعاملى وسائل الشیعه ج 18،ص 101 (کتاب القضاء،ابواب صفات القاضى، باب 9-11).
31) محمدحسن نجفى، جواهر الاحکام ج40، ص 18.
32) شیخ مرتضى انصارى، المکاسب، ص 155.
33) حاج آقارضا همدانى، مصباح الفقیه،کتاب الخمس، ص 160-161.
34) استفاضه» یعنى فراوانى و در جایى که روایتیا حکایت اجماع از سوى افراد متعددى نقل شود، آن را خبر مستفیض» یا«اجماع منقول مستفیض» مىنامند.
35) سیدمحمد بحرالعلوم، بلغةالفقیه ج3، ص 221 و صص 232 - 234.
36) کتاب البدرالزاهر، تقریرات درس آیةالله بروجردى، ص 52.
37) مرتضى حائرى، صلوة الجمعه، ص 144.
38) امام خمینى (قدس سره) کتاب البیع ج2، ص 488 - 489.
39) شیخ حسن نجفى، جواهرالکلام ، ج 15، ص 422 و ج 21، ص 395.
40) مانند سخنان شیخ مفید که در عین اختصار آشکارا بر پذیرش نظریه ولایت فقیه از سوى آن فقیه والامقام دلالت مىکرد.
41) حاشیه محقق کرکى بر قواعد نسخه خطى، ص 36.
42) رسائل المحقق الکرکى، ج 1، ص 270.
43) امام خمینى، ولایت فقیه، صص 172 - 173.
44) البته برخى از فقیهان متاخر نظریاتى مانند «انتخاب فقیه از سوى مردم به عنوان ولى» یا «نظارت فقیه بر امور حکومتى» یا«ولایت غیر فقیه به نصب از جانب فقیه» را مطرح کردهاند.
45) منتظرى، ولایت الفقیه، ج 1، ص 408 - 409.
46) مقصود فقیهى است که شرایط ولایت را داراست.
47) ر.ک: منتظرى، ولایة الفقیه، ج 1، صص 409- 415.
48) عملى که بر مجموعهاى از افراد واجب باشد و با اقدام برخى از آنها از دیگران ساقط شود، «واجب کفایى» نامیده مىشود.
49) ر.ک: جوادى آملى، ولایت فقیه (رهبرى در اسلام)، ص 186.
50) همان ،ص 187.
51) یعنى هر کس خود را اعلم، اتقى، و اشجع مىداند.
52) از این رو، نمایندگان خبرگان قانون اساسى با پذیرش«نظریه انتصاب»، درقانون اساسى مسئله انتخاب مردم را پذیرفتند. البتهآنان شیوه انتخاب غیر مستقیم را که با روح نظریه انتصاب سازگارتر است، بر انتخاب مستقیم ترجیح دادند.
53) همان شیوهاى که در مورد مراجع عظام از گذشته تا حال وجود داشته است.
54) برخى وجود انتخاب در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران را دلیل بر پذیرش «نظریه انتخاب» دانستهاند که با این بیانبطلان ادعاى آنها آشکار مىشود.
55) برخى با الگو قرار دادن بعضى از مکاتب در زمینه فلسفه سیاسى، مانند «نظریه وظیفه توماس هابر»، سعى کردهاند نظریهانتصاب را توجیه و نقش مردم را در کار آمدى خلاصه کنند که اینگونه نظریات با روح مباحث اسلامى واز جمله ولایت فقیهسازگارى چندانى ندارد.
56) ر.ک:مهدى حائرى یزدى، حکمت و حکومت، صص 64 - 65.
57) همان،صص 171 - 172.
58) که این مطلب در روایت «من احیا ارضا میتة فهى له» بیان شده است. [ر.ک: مجلسى، بحارالانوار، ج76، ص 111، حدیث10].
59) ر.ک: مهدى حائرى یزدى، حکمت و حکومت، ص 113.
60) همان،ص 120.
61) ر.ک: جوادى آملى، ولایت فقیه، صص 110 - 112.
62) این مطلب همان است که در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، اتفاق افتاد و سپس پرسشهایى مشابه آنچه آمد، مطرح ومنشاء بحثهاى گسترده شد.
63) ر.ک: همین نوشتار، ص 93.
64) ر.ک: همین نوشتار، ص 94 و صص 97 - 98.
65) حضرت امام خمینى «قدس سره» از این شیوهها به «اجتهاد جواهرى» یا «فقه سنتى» یاد کردهاند. (ر.ک: همین نوشتار،ص 50)
66) از اینرو، گاه گفته مىشود: احکام شرعى به دو قسماند: 1. احکام الهى 2. احکام ولایى، که اولى به همان احکام کلى وثابت دینىو فتوا ناظر است و دومى به احکام صادره از سوى رهبر نظر دارد. (ر.ک:همین نوشتار،ص 19)
67) از این مسئله به «شرط اعلمیت» یاد مىشود و در جایى مراجعه به اعلم واجب است که:
الف - فتواى اعلم با غیر اعلم متفاوت باشد.
ب - فاصله بین اعلم و غیر او از جهت علمى و تخصصى زیاد باشد، بهگونهاى که فتواى غیر اعلم، در مقایسه با فتواى اعلم، در نزد عقلاارزش تخصصى نداشته باشد، هرچند در مقایسه با آراى سایر مردم، از اعتبار تخصصى برخوردار باشد.