پاسخ امام خمینى(ره) به پرسشهایى در باب ولایت فقیه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
وقوع انقلاب اسلامىمحصول تلاش رهبرى دینى بودکه توجه به امور سیاسى وسرنوشت مسلمانان و تلاش درجهت تاسیس جامعهاى مطابق باارزشهاى دینى را جزء اصول واعتقادات اصیل اسلام مىدید.
این اعتقادات، مسبوق به یکدعوى قرآنى است دال بر آنکهدین، پاسخگوى مسائلاجتماعى بشریت (سیاسى واخلاقى و حقوقى) است.حضرت امام خمینى(ره)، پیوندمیان دین و سیاست و تشکیلحکومت اسلامى را از واجباتاولیه بلکه از اهم احکام اسلامخواندند.
اما رویکردى نیز وجودداشته و دارد که اصل پیوند میاندین و حکومت، و نیز اهمیت آنرا، بکلى منکر است و حتىصدق صورت اولیه مساله وضروریات آموزههاى دینى دراین باب را، مورد تردید قرارمىدهد. بنظر آنان، «دین، فراتراز امور روزمره است و نباید واردحوزه امور سیاسى شود».
باید توجه داشت که ادعاىفوق، گرچه با بیانى نو مطرح شود اماریشه در تاریخ دارد. اینکه شان دین،پایینتر یا بالاتر از مسائل سیاسى وحکومتى است، مآلا به نفى حکومتاسلامى و توجیه حکومتهاى فاسدانجامیده و یکى از موانع تشکیلحکومت صالحان طى قرنهاى مدیدبوده است. از جمله ادله آن این است کهبه ولایت فقیه در طول تاریخ، فرصتیک آزمون منطقى داده نشد. لذا، طبیعىاست که این نظریه، علیرغم استحکامتئوریک و استناد به "عقل و نقل"، درمعرض ابهامات و اتهاماتى باشد. روشناست، که هر تفکرى در صحنه عمل،روندى تکاملى و تدریجى را طى مىکندو هر پدیده، مرحله به مرحله، دقیقتر وصائبتر مىشود. تئورى نظام اسلامىنیز، در سالیان اخیر درجه به درجه،شفافتر و آبدیدهتر شده است. ظهور وحضور ولایت فقیه در مناسبات دنیاىحاضر و ایجاد حکومت مدرن اسلامى،سپس تکامل تئوریک آن تا پایه "ولایتمطلقه فقیه" با توجه به روح کلى کتاب وسنت و آثار باقىمانده از ائمهمعصومین(ع)، همه و همه، تبصرههاىتدریجى بود که به این نظریه مترقى،ضمیمه شد و پیچیدگىهاى آن را بدقت مورد موشکافى قرارداده وراهحلهاى دینى و عقلانى را پیشروآورد. با توجه به فشارهاى موجود درطول حیات ائمه اطهار(ع) و امتناعتشکیل حکومت علنى و ظاهرى شیعى،نباید انتظار داشته باشیم که بدون هیچ زحمتى و از همان ابتداء، نظاماقتصادى و سیاسى 8اسلام به شکلکامل و مدون در اختیار ما باشد و مسلم است که این نظامات باید در سایهولایت فقیه و در زمان نه چندان طولانى،بتدریج مدون شده و در اختیار بشریتقرارگیرد. چنانچه تا کنون نیز تجربیات بسیار مهم و موفق ایران،سرفصلهاى جدیدى در فلسفه سیاسىو حقوق مدنى جهان اسلام گشودهاست.
بىشک، ولایت فقیه به عنوانبارزترین نوع پیوند دیانت و سیاست،بیانى جدید در حوزه اندیشه سیاسىبودهاست. حضرت امام (ره) با احیاىامر حکومت و تاسیس جمهورىاسلامى، نحوه اتصال دین و سیاست رادر عمل نشان داد و بر بسیارىسوءتفاهمات و نیز خاطرات تلخحکومتهاى کلیسائى قلم کشید.
امام(ره)، نخستین فقیهى است که دراعصار اخیر پس از آنکه مبحث ولایتفقیه و حکومت اسلامى را در قالبتئورى بیان داشت، آن را مستقلا به مقامعمل نیز درآورد.
این حرکت در دستیابى به حکومتاز طریق یک انقلاب استثنائى مردمىتحقق یافت و امام(ره)، تشکیل حکومتو قدرت سیاسى را تنها ابزارى براىاصلاح جامعه در ابعاد گوناگون دانسته واثبات نمودند که دین مىتواند و بایدمنشاء اصول حیات جمعى و برنامهزندگى باشد و با پیروى از آن مىتوان وباید به نیازمندیهاى مادى و معنوىانسانها پاسخ گفت.
امام خمینى (ره) طرح نظریه ولایتفقیه را در خلال مکتوبات وسخنرانیهاى متعددى ارائه دادهاند. ازاولین تالیفات ایشان که صریحا بهحکومت دینى و حضور و نظارتروحانیت در اداره کشور اشاره مىکنند،کتاب «کشف الاسرار» است که در سال1321 هجرى شمسى به رشته تحریردرآمد. معظمله در این کتاب به بعد"نظارت" و نیز ملاحظات حکومتىفقهاء اشاره کردند.
از دیگر آثار حضرت امام،«الرسائل»، «البیع» و «تحریرالوسیلة»است که در آنها نیز بطور متفرق و بهتناسبهاى گوناگون، منصب حکومت ودخالت در مسایل سیاسى و اجتماعى واصلاح زندگى دنیوى را براى فقیه، ثابتمىدانند و بگونه پراکنده به مبحثولایتسیاسى "فقیه عادل" نیزپرداختهاند.
اما مهمترین و صریحترین اثرمکتوب حضرت امام(ره) در بابزعامتسیاسى فقیه، کتاب "ولایتفقیه" یا "حکومت اسلامى" است کهبخشى از درس خارج فقه معظمله درنجف اشرف بوده و بطور مبسوط وعلنىترى به مسئله پرداختند و دردهههاى پیش از انقلاب، بمثابه"مانیفست" مبارزان مسلمان در داخلکشور، تکثیر و دستبدست مىشد.
علاوه بر موارد مذکور، مجموعسخنرانیها و نامههاى حضرتامام(ره)در طول حیات پربرکتشان و نیز بعد ازپیروزى انقلاب در باب "حکومتاسلامى" مضبوط است و در این مقال،سعىمىشود با مرورىسریع، بخشى ازدیدگاههاىایشاندرباببرخىپرسشهاىمهم را به اجمال، بررسى کنیم:
بنیانگذار جمهورى اسلامى دررابطه با "جامعیت دین اسلام"مىفرمایند:
"تبلیغ کردند که اسلام دین جامعىنیست، دین زندگى نیست، براى جامعه،نظامات و قوانین ندارد، طرز حکومت وقوانین حکومتى نیاورده است." (1)
آیا دین، مىتواند منشاء و معیاریک حکومتباشد و آیا به شئون دنیوىو اجتماعى مردم از قبیل حقوق و اقتصادو سیاست نیز ناظر است؟! بعبارتدیگر، آیا تشکیل حکومت عدل، یکوظیفه دینى است؟ امام مىفرمایند:
«... اسلام و حکومت اسلامى پدیدهالهى است که با بکاربستن آن سعادتفرزندان خود را در دنیا و آخرت بهبالاترین وجه تامین مىکند و قدرت آنرا دارد که قلم سرخ بر ستمگریها،چپاولگریها و فساد و تجاوزها بکشد وانسان را به کمال مطلوب خود برساند،مکتبى است که برخلاف مکتبهاىغیرتوحیدى در تمام شئون فردى واجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى وسیاسى و نظامى و اقتصادى دخالت ونظارت دارد. و از هیچ نکته ولو بسیارناچیز که در تربیت انسان و جامعه وپیشرفت مادى و معنوى نقش داردفروگذار ننموده است. از موانع ومشکلات سرراه تکامل را در اجتماع وفرد گوشزد نموده و به رفع آنها کوشیدهاست و... حفظ اسلام در راس تمامواجبات است.» (2)
امام خمینى(ره) متذکر مىگردندکه در دوره کتب حدیث، بیشترین احکاممربوط به مسائل اجتماعى، سیاسى واقتصادى است و مسئله حکومت ازسیاست، از اهم احکام الهى و غیرقابلتفکیک از دین خدا مىباشد:
«از یک دوره کتاب حدیث که حدودپنجاه کتاب است و همه احکام اسلام رادربردارد، سه، چهار کتاب مربوط بهعبادات و وظایف انسان نسبتبهپروردگار است. مقدارى از احکام هممربوط به اخلاقیات است. بقیه، همهمربوط به اجتماعیات، اقتصادیات،حقوق و سیاست و تدبیر جامعه است.» (3)
«مگر زمان پیغمبر اکرم(ص)،سیاست از دیانت جدا بود؟ مگر در آندوره، عدهاى روحانى بودند و عدهدیگر، سیاستمدار و زمامدار؟ مگر زمانخلفاى حق یا ناحق، زمان خلافتحضرت امیر(ع)، سیاست از دیانت جدابود؟ دو دستگاه بود؟ این حرفها رااستعمارگران و عمال سیاسى آنهادرست کردهاند تا دین را از تصرف اموردنیا و از تنظیم جامعه مسلمانان برکنارسازند و ضمنا علماى اسلام را از مردم ومبارزان راه آزادى و استقلال جدا کنند.در اینصورت مىتوانند بر مردم مسلطشده و ثروتهاى ما را غارت کنند. منظورآنها همین است.» (4)
امام(ره) همچنین تصریح مىفرمایندکه انکار ضرورت «تشکیل حکومت»،انکار دین مبین اسلام است:
"هر که اظهار کند که تشکیلحکومت اسلامى ضرورت ندارد، منکرضرورت اجراى احکام شده و جامعیتاحکام و جاودانگى دین مبین اسلام راانکار کرده است." (5)
"رسولا...(ص) پایه سیاست را دردیانت گذاشته است. رسولا... - صلىا...علیه و آله و سلم - تشکیل حکومت دادهاست، تشکیل مراکز سیاست داده استو سایر خلفاى اسلام تا آنجایى بهانحراف کشیده نشده بود در صدراسلام، باید همه آنها را نفى کنند، بایدآنها را این آخوندهاى دربارى و اینسلاطین نوکرمآب، نفى کنند. بایدپیغمبراکرم و خلفاى اسلام را طرد کنند وبگویند که آنها مسلم نبودند. براى اینکهدخالت در سیاست مىکردند. سیاستىکه در صدر اسلام بود، یک سیاستجهانى بود. پیغمبراسلام دستش را درازکرده بود در اطراف عالم و عالم راداشت دعوت مىکرد به اسلام و دعوتمىکرد به سیاست اسلامى و حکومتتشکیل داد و خلفاى بعد حکومتتشکیل دادند. در صدر اسلام از زمانرسول خدا تا آن وقتى که انحراف در کارنبود، سیاست و دیانت توام بودند." (6)
با توجه به اینکه مجموعه احکام وقوانین الهى، از جانب خداوند تبارک وتعالى توسط پیامبران براى بشریتفرستاده شده است آیا نیاز به تاسیسیک حکومتخاص "دینى" نیز هست؟
"مجموعه قوانین، براى اصلاحجامعه کافى نیست. براى اینکه قانون،مایه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوهاجرائیه و مجرى، احتیاج دارد. به همینجهت، خداوند متعال در کنار فرستادنیک مجموعه قانون یعنى احکام شرع،یک حکومت و دستگاه اجرا و ادارهمستقر کرده است." (7)
«اسلام، همانطور که قانونگذارىکرده، قوه مجریه هم قرار داده است."ولى امر"، متصدى قوه مجریه همهست.» (8)
حضرت امام(ره)، مقوله تشکیلحکومت اسلامى را وظیفه فقها دانسته وآن را از واجبات مطلق مىشمرند. یعنىاز امورى که واجب است مقدماتش راهم فراهم کنیم نه آنکه منتظر سرنوشتبمانیم تا شاید شرائط و زمینه حکومت، خودبخود، پیش آید:
"این که فرمودهاند "فقها حصوناسلامند"، یعنى مکلفند اسلام را حفظکنند و زمینهاى را فراهم آورند که بتوانندحافظ اسلام باشند و این از اهم واجباتاست و از واجبات مطلق مىباشد نهمشروط." (9)
ایشان همچنین، موضوع تشکیلحکومت و ولایت فقیه را وظیفهاىدانستهاند که خود بخود اصالت ندارد وهدف از آن، اجراى احکام الهى است:
"عهدهدار شدن حکومت فى حدذاته، شان و مقامى نیست، بلکه وسیلهانجام وظیفه و اجراى احکام و برقرارىنظام عادلانه اسلام است." (10)
«این مقام، حکومت و منصب نیستکه به انسان، شان و منزلت معنوىمىدهد. بلکه این منزلت و مقام معنوىاستکهانسانراشایستهبراى "حکومت"و "مناصب اجتماعى" مىسازد.» (11)
«ما براى اینکه وحدت امت اسلام را تامین کنیم، براى اینکه وطن اسلام را ازتصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاىدستنشانده آنها خارج و آزاد کنیم،راهى نداریم جز اینکه تشکیل حکومتبدهیم.» (12)
ایشان، این مقام را براى شخص ولىفقیه نیز، وظیفهاى خطیر مىدانند:
"اینجا صحبت از مقام نیستبلکهصحبت از وظیفه است. ولایتیعنىحکومت و اداره کشور و اجراى قوانینشرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهماست. نه این که براى کسى شان و مقامغیرعادى بوجود بیاورد و او را از حدانسان عادى بالاتر ببرد. بعبارت دیگر،ولایت در مورد بحث، یعنى "حکومت"و اجرا و اداره برخلاف تصورى که خیلىافراد دارند، امتیاز یستبلکه وظیفهاىخطیر است." (13)
«حکومت در اسلام، به مفهوم"تبعیت از قانون" است، و فقط "قانون"بر جامعه حکمفرمایى دارد.» (14)
«حکومت اسلامى، حکومت "قانونالهى" بر مردم است.» (15)
و اما حکومت "قانون الهى" چهویژگىهائى دارد؟
«در این طرز حکومت، "حاکمیت"،منحصر به خداست و "قانون"، فرمان وحکم خداست. قانون اسلام یا فرمانخدا بر همه افراد و بر دولت اسلامى،"حکومت تام" دارد. همه افراد ازرسولاکرم(ص) گرفته تا خلفاى آنحضرت و سایر افراد، تا ابد تابع "قانون"هستند. همان "قانونى" که از طرفخداىتبارکوتعالى نازل شده و در لسانقرآن و نبىاکرم(ص) بیان شده است.» (16)
یک پرسش مهم آنست که آیا درولایت فقیه، اراده شخصى، حکومتمىکند یا قانون؟! مىفرمایند: «غیر ازقانون الهى، کسى حکومت ندارد و براىهیچکس،حکومتنیست، نهفقیهونهغیرفقیه. همه باید تحت قانون عمل کنند.» (17)
بنابراین ولایت فقیه، ولایت "قوانینالاهى" است و این انقلاب، نه بهحکومت اشخاص و احزاب بلکه بهحکومتخدا مىاندیشد: «امیدوارمانقلاب اسلامى را تا به مقصد، که"حکومت الله" در جمیع شئون کشوراست، ادامه دهید.» (19)
«غیر از قانون الهى، چیزى نبایدحکومت کند» (19)
امام(رض)، در پاسخ به این سؤالکه چه نوع قوانین، مىتواند معیارحاکمیت، و مسلط بر جامعه بشرى باشدمىفرمایند: «مطابق اصل توحید، مامعتقدیم که خالق و آفریننده جهان وهمه عوالم وجود انسان تنها ذات مقدسخداى تعالى است که از همه حقایقمطلع و قادر بر همه چیز و مالک همهچیز است. این اصل به ما مىآموزد کهانسان تنها در برابر ذات مقدس حق، بایدتسلیم باشد و از هیچ انسانى نبایداطاعت کند، مگر اینکه اطاعت او،اطاعتخدا باشد. هیچ فردى حق نداردانسانى یا جامعه و ملتى را از آزادىمحروم کند و براى او قانون وضع کند.رفتار و روابط او را، بنا به درک و شناختخود که بسیار ناقص استیا بنا بهخواستهها و امیال خود، تنظیم نماید.قانونگذارى براى پیشرفتها، در اختیارخداى تعالى است، همچنان که قوانینهستى و خلقت را نیز خداوند مقررنموده، سعادت و کمال انسان و جوامعتنها در گرو اطاعت از قوانین الهى استکه توسط انبیاء بشر ابلاغ شده است». (20)
بنابراین کلیه برنامهها و قوانیناجتماعى، باید برمبناى شریعت الاهىباشد و قانونگذارى مستقل از دین وبرخلاف قانون خدا، برخلاف مصلحتبشرى است:
«شارع مقدس اسلام یگانه قدرتمقننه است. هیچکس حق قانونگذارىندارد و هیچ قانونى جز حکم شارع رانمىتوان به مورد اجرا گذاشت.» (21)
اما در عین حال، همین مقام ولایتکه هدفى جز اجراء قانون الهى ندارد، درمرحله اجراء این احکام و تامین ایناهداف، در گیرودار تزاحمها واصطکاکهاى عملى، گاه مجبور به تعطیلموقتیا تاخیر در اجراى یک قانون یاحکم مىشود که براساس مصلحتجامعه اسلامى، چنین اختیارى خواهدداشت. امام(رض) مىگویند:
"حکومت، بمعناى ولایت مطلقهاىاست که از جانب خدا به نبىاکرم(ص)واگذار شده و اهم احکام الهى است و برجمیع احکام فرعیه الهیه تقدم دارد.» (22)
بدانمعنى که اگر اجراء یک حکمفرعى خاص، احیانا با اصل ولایت ومصلحت جامعه و نظام اسلامى تزاحمیافت، مصلحت اسلام، مقدم بر اجراىفورى یک حکم فرعى یا یک مادهقانونى است. در عین حال، بعقیدهامام(رض)، نباید توهم استبداد و نوعىخودمحورى و بىاعتنایى به قانون درمورد "ولى فقیه" شود. زیرا;
«حکومت اسلامى، هیچیک از طرزحکومتهاى موجود نیست. استبدادىنیست که رئیس دولت، "مستبد" وخودراى باشد، مال و جان مردم را بهبازى بگیرد و در آن، به دلخواه دخل وتصرف کند.» (23)
«اگر یک فقیهى در یک مورددیکتاتورى بکند، از ولایت مىافتد». (24)
«ولایت فقیه است که جلوىدیکتاتورى را مىگیرد. اگر ولایت فقیهنباشد، دیکتاتورى مىشود.» (25)
«حکومت و زمامدارى در دست فرد یا افراد، وسیله فخر و بزرگى بر دیگران نیست که از این مقام بخواهد به نفع خود حقوق ملتى را پایمال کند.» (26)
همچنین در باب شرایط حاکم اسلامى یا زمامدار و مجرى مىفرمایند:
«شرایطى که براى زمامدار ضرورى است مستقیما ناشى از طرز طبیعتحکومت اسلامى است. پس از شرایط عامه مثل عقل و تدبیر، دو شرط اساسى وجود دارد:1- علم به قانون 2- عدالت». (27)
شرط علم; «چون حکومت اسلام،حکومت قانون است و براى زمامدار،علم به قوانین، لازم است... اگر زمامدار،مطالب را نداند، لایق حکومت نیست.چون اگر تقلید کند، قدرت حکومتشکسته مىشود و اگر نکند، نمىتواندحاکم و مجرى قانون اسلام باشد.»
و شرط عدالت; زیرا «عدالتبهمعناى برخوردارى از کمال اعتقادى واخلاقى و نیز عدم آلودگى به معاصىاست. آن اوصافى که در «فقیه» است وبخاطر آن اوصاف، خدا او را «ولى امر»قرار داده، با آن اوصاف، دیگر نمىشودکه پایش را... یک قدر غلط بگذارد». (28)
و در باب سلب ولایت در صورتانتفاء شرائط، مىفرمایند: «ولى امر، اگریک کلمه دروغ بگوید، یک قدمبرخلاف بگذارد، آن ولایت را دیگرندارد. و... او را از عدالت مىاندازد. یکهمچو فقیهى نمىتواند خلاف بکند.اسلام، هر فقیهى را که ولى نمىکند. آنکه علم دارد، عمل دارد. مشىاش مشىاسلام است... یک آدمى که تمام عمرشرا در اسلام ... در مسائل اسلامىمىگذراند، آدم معوجى نیست، آدمصحیحى است.» (29)
«آن آدمى که مىخواهد چنینمنصب مهمى را بعهده بگیرد و«ولىامر» مسلمین و نایبامیرالمؤمنین(ع) باشد و در " اعراض"،"اموال" و "نفوس مردم"، "مغانم"،"حدود" و امثال آن دخالت کند باید منزهبوده و دنیاطلب نباشد. آن کسى که براىدنیا دست و پا مىکند، هرچند در امرمباح باشد، "امینا..." نیست و نمىتوانبه او اطمینان کرد.» (30)
به تعبیرى دیگر آیا مىتوان گفت;مشروعیت این حکومت در عملکردن به احکام خدا، تقواى درونى و منزهبودن از دنیا و نیز نظارت دقیق و قانونمند امت اسلامى و خواص صاحب تشخیص با معیارهاى الهى است؟ اساساآیا ولایت فقیه، یک حکومت مطلقه استیا مشروطه؟
: «حکومت اسلامى نه استبدادىاست نه مطلقه، بلکه مشروطه استالبته نه مشروطه بمعنى متعارف فعلى آنکه تصویب قوانین تابع آراء اشخاص واکثریتباشد. مشروطه از این جهت کهحکومتکنندگان در اجراء و اداره مقیدبه یک مجموعه شرط هستند که در قرآنکریم و سنت رسول اکرم(ص) معینگشته است. مجموعه شرط همان احکامو قوانین اسلام است که باید رعایت واجراشود. از اینجهتحکومت اسلامىحکومت قانون الهى بر مردم است.» (31)
بنابراین «ولایت مطلقه»، هرگزبمعنى «حکومت مطلقه» نیستبلکهولایت مطلقه فقیه، یک حکومتمشروطه اسلامى است.
ولایت مطلقه فقیه، بر حسبتعریف، به گونهاى است که امکاندیکتاتورى از آن منتفى است. آیاولىفقیه، داراى اختیارات مطلق ونامحدود است و یا محدود به حدودىاست که قوانین براى آن تعیین کردهاند؟
«فقیه، اگر یک گناه صغیره هم بکند،از ولایتساقط است. مگر ولایت، یکچیز آسانى است که بدهند دست هرکس؟ اینها که مىگویند دیکتاتورى پیشمىآید، اینها نمىدانستند حکومتاسلامى دیکتاتورى نیست. مذهب،مقابل اینها ایستاده، اسلام، مقابلدیکتاتورها ایستاده و ما مىخواهیم کهفقیه،باشدتاجلوىدیکتاتورهارابگیرد.» (32)
"آن فقیهى که براى امت تعیین شدهاست و "امام امت" قرار داده شده است،آن است که مىخواهد این دیکتاتورى رابشکند و همه را به زیر بیرق اسلام وحکومت اسلام بیاورد.» (33)
"اسلام، دیکتاتورى ندارد. اسلام،همهاش روى قوانین است و آن کسانىکه پاسدار اسلاماند، اگر بخواهنددیکتاتورى کنند، از پاسدارى ساقطمىشوند به حسب حکم اسلام." (34)
آیا حکومت و دولت، مسلطبىقید و شرط بر مردم است و مردم، درخدمت دولتند یا به عکس؟!
"اسلام مىخواهد که دولتهاءخدمتگزار ملتها باشند." (35)
«انبیاء خودشان را خدمتگزارمىدانستند، نه اینکه یک نبىاى خیالکنند حکومت دارد بر مردم، حکومتدر کار نبوده، اولیاء بزرگ خدا، انبیاءبزرگ همین احساس را داشتند که اینهاآمدند براى اینکه مردم را هدایت کنند،ارشاد کنند، خدمت کنند به آنها.» (36)
"مطمئن باشید که دولت اسلامى،خدمتگزار استبراى همه قشرهاىملت. اختصاص بهیک طایفه، دو طایفهندارد و مااز طرف اسلام، مامور به اینمعنا هستیم." (37)
اساس و زیربناى تشکیل حکومتاسلامى از دیدگاه حضرت امام(ره)چیست؟ آیا آراء ملت نقشى جدىدارند یا مداخله مردم، صرفا نوعىتشریفات است؟
"اینجا آراء ملتحکومت مىکند.اینجا ملت است که حکومت را دردست دارد و این ارگانها را ملت تعیینکرده است و تخلف از حکم ملت، براىهیچیک از ما جایز نیست." (38)
"حکومت اسلامى، حکومتى استکه صد در صد متکى به آراء ملتباشد،به شیوهاى که هر فرد ایرانى احساسکند با راى خود سرنوشتخود و کشورخود را مىسازد." (39)
"ما باید روى میزان عدل رفتار کنیم.ما به آنها خواهیم فهماند که معنى دموکراسى، چیست؟ دموکراسىغربىاش فاسد است، شرقىاش همفاسد است. دموکراسى اسلام، صحیحاست و ما اگر توفیق پیدا کنیم، به شرق وغرب اثبات مىکنیم که این دموکراسىکه ما داریم دموکراسى است نه آنکهشما دارید و طرفدار سرمایهدارهاى بزرگ است و نه اینکه آنها دارند وطرفدارهاى ابرقدرت هستند و همهمردم را در اختناق عظیم گذاشتند." (40)
پىنوشتها
1. ولایت فقیه، ص 85
2. صحیفه نور، ج 21، ص 176
3. ولایت فقیه، ص 9
4. ولایت فقیه، ص 23
5. ولایت فقیه، ص 31
6. صحیفه نور، ج 17 - ص 138
7. ولایت فقیه، ص 26
8. ولایت فقیه، ص 27
9. ولایت فقیه، ص 85
10. ولایت فقیه، ص 69
11. ولایت فقیه، ص 99
12. صحیفه نور، فصل سوم، ص 117
13. ولایت فقیه، ص 55
14. ولایت فقیه، ص 65
15. کلمات قصار پندها و حکمتها،امامخمینى(س)، ص 117
16. ولایت فقیه، ص 54
17. صحیفه نور، ج 10، ص 53
18. صحیفه نور، ج 7، ص 25، 26
19. صحیفه نور، ج 6، ص 58
20. صحیفه نور، ج 4، ص 166
21. ولایت فقیه، ص 53
22. صحیفه نور، ج 20، ص 170
23. ولایت فقیه، ص 52
24. کلمات قصار پندها و حکمتها،امامخمینى(س)، ص 119
25. همان، ص 119
26. همان، ص 138
27. ولایت فقیه، ص 58
28. صحیفه نور، ج 11، ص 133
29. صحیفه نور، ج 11، ص 133
30. ولایت فقیه، ص 199
31. ولایت فقیه، 3 و 52
32. صحیفه نور، ج 10، ص 175
33. صحیفه نور، ج 10، ص 175
34. صحیفه نور، ج 10، ص 174 - 175
35. صحیفه نور، فصل سوم، ص 139
36. صحیفه نور، ج 15، ص 217
37. صحیفه نور، ج 17، ص 79
38. روزنامه جمهورى اسلامى، اسفند ماه 1359
39. روزنامه کیهان، شماره 10977 - 1359
40. صحیفه نور، ج 5، ص 238
این اعتقادات، مسبوق به یکدعوى قرآنى است دال بر آنکهدین، پاسخگوى مسائلاجتماعى بشریت (سیاسى واخلاقى و حقوقى) است.حضرت امام خمینى(ره)، پیوندمیان دین و سیاست و تشکیلحکومت اسلامى را از واجباتاولیه بلکه از اهم احکام اسلامخواندند.
اما رویکردى نیز وجودداشته و دارد که اصل پیوند میاندین و حکومت، و نیز اهمیت آنرا، بکلى منکر است و حتىصدق صورت اولیه مساله وضروریات آموزههاى دینى دراین باب را، مورد تردید قرارمىدهد. بنظر آنان، «دین، فراتراز امور روزمره است و نباید واردحوزه امور سیاسى شود».
باید توجه داشت که ادعاىفوق، گرچه با بیانى نو مطرح شود اماریشه در تاریخ دارد. اینکه شان دین،پایینتر یا بالاتر از مسائل سیاسى وحکومتى است، مآلا به نفى حکومتاسلامى و توجیه حکومتهاى فاسدانجامیده و یکى از موانع تشکیلحکومت صالحان طى قرنهاى مدیدبوده است. از جمله ادله آن این است کهبه ولایت فقیه در طول تاریخ، فرصتیک آزمون منطقى داده نشد. لذا، طبیعىاست که این نظریه، علیرغم استحکامتئوریک و استناد به "عقل و نقل"، درمعرض ابهامات و اتهاماتى باشد. روشناست، که هر تفکرى در صحنه عمل،روندى تکاملى و تدریجى را طى مىکندو هر پدیده، مرحله به مرحله، دقیقتر وصائبتر مىشود. تئورى نظام اسلامىنیز، در سالیان اخیر درجه به درجه،شفافتر و آبدیدهتر شده است. ظهور وحضور ولایت فقیه در مناسبات دنیاىحاضر و ایجاد حکومت مدرن اسلامى،سپس تکامل تئوریک آن تا پایه "ولایتمطلقه فقیه" با توجه به روح کلى کتاب وسنت و آثار باقىمانده از ائمهمعصومین(ع)، همه و همه، تبصرههاىتدریجى بود که به این نظریه مترقى،ضمیمه شد و پیچیدگىهاى آن را بدقت مورد موشکافى قرارداده وراهحلهاى دینى و عقلانى را پیشروآورد. با توجه به فشارهاى موجود درطول حیات ائمه اطهار(ع) و امتناعتشکیل حکومت علنى و ظاهرى شیعى،نباید انتظار داشته باشیم که بدون هیچ زحمتى و از همان ابتداء، نظاماقتصادى و سیاسى 8اسلام به شکلکامل و مدون در اختیار ما باشد و مسلم است که این نظامات باید در سایهولایت فقیه و در زمان نه چندان طولانى،بتدریج مدون شده و در اختیار بشریتقرارگیرد. چنانچه تا کنون نیز تجربیات بسیار مهم و موفق ایران،سرفصلهاى جدیدى در فلسفه سیاسىو حقوق مدنى جهان اسلام گشودهاست.
بىشک، ولایت فقیه به عنوانبارزترین نوع پیوند دیانت و سیاست،بیانى جدید در حوزه اندیشه سیاسىبودهاست. حضرت امام (ره) با احیاىامر حکومت و تاسیس جمهورىاسلامى، نحوه اتصال دین و سیاست رادر عمل نشان داد و بر بسیارىسوءتفاهمات و نیز خاطرات تلخحکومتهاى کلیسائى قلم کشید.
امام(ره)، نخستین فقیهى است که دراعصار اخیر پس از آنکه مبحث ولایتفقیه و حکومت اسلامى را در قالبتئورى بیان داشت، آن را مستقلا به مقامعمل نیز درآورد.
این حرکت در دستیابى به حکومتاز طریق یک انقلاب استثنائى مردمىتحقق یافت و امام(ره)، تشکیل حکومتو قدرت سیاسى را تنها ابزارى براىاصلاح جامعه در ابعاد گوناگون دانسته واثبات نمودند که دین مىتواند و بایدمنشاء اصول حیات جمعى و برنامهزندگى باشد و با پیروى از آن مىتوان وباید به نیازمندیهاى مادى و معنوىانسانها پاسخ گفت.
امام خمینى (ره) طرح نظریه ولایتفقیه را در خلال مکتوبات وسخنرانیهاى متعددى ارائه دادهاند. ازاولین تالیفات ایشان که صریحا بهحکومت دینى و حضور و نظارتروحانیت در اداره کشور اشاره مىکنند،کتاب «کشف الاسرار» است که در سال1321 هجرى شمسى به رشته تحریردرآمد. معظمله در این کتاب به بعد"نظارت" و نیز ملاحظات حکومتىفقهاء اشاره کردند.
از دیگر آثار حضرت امام،«الرسائل»، «البیع» و «تحریرالوسیلة»است که در آنها نیز بطور متفرق و بهتناسبهاى گوناگون، منصب حکومت ودخالت در مسایل سیاسى و اجتماعى واصلاح زندگى دنیوى را براى فقیه، ثابتمىدانند و بگونه پراکنده به مبحثولایتسیاسى "فقیه عادل" نیزپرداختهاند.
اما مهمترین و صریحترین اثرمکتوب حضرت امام(ره) در بابزعامتسیاسى فقیه، کتاب "ولایتفقیه" یا "حکومت اسلامى" است کهبخشى از درس خارج فقه معظمله درنجف اشرف بوده و بطور مبسوط وعلنىترى به مسئله پرداختند و دردهههاى پیش از انقلاب، بمثابه"مانیفست" مبارزان مسلمان در داخلکشور، تکثیر و دستبدست مىشد.
علاوه بر موارد مذکور، مجموعسخنرانیها و نامههاى حضرتامام(ره)در طول حیات پربرکتشان و نیز بعد ازپیروزى انقلاب در باب "حکومتاسلامى" مضبوط است و در این مقال،سعىمىشود با مرورىسریع، بخشى ازدیدگاههاىایشاندرباببرخىپرسشهاىمهم را به اجمال، بررسى کنیم:
بنیانگذار جمهورى اسلامى دررابطه با "جامعیت دین اسلام"مىفرمایند:
"تبلیغ کردند که اسلام دین جامعىنیست، دین زندگى نیست، براى جامعه،نظامات و قوانین ندارد، طرز حکومت وقوانین حکومتى نیاورده است." (1)
آیا دین، مىتواند منشاء و معیاریک حکومتباشد و آیا به شئون دنیوىو اجتماعى مردم از قبیل حقوق و اقتصادو سیاست نیز ناظر است؟! بعبارتدیگر، آیا تشکیل حکومت عدل، یکوظیفه دینى است؟ امام مىفرمایند:
«... اسلام و حکومت اسلامى پدیدهالهى است که با بکاربستن آن سعادتفرزندان خود را در دنیا و آخرت بهبالاترین وجه تامین مىکند و قدرت آنرا دارد که قلم سرخ بر ستمگریها،چپاولگریها و فساد و تجاوزها بکشد وانسان را به کمال مطلوب خود برساند،مکتبى است که برخلاف مکتبهاىغیرتوحیدى در تمام شئون فردى واجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى وسیاسى و نظامى و اقتصادى دخالت ونظارت دارد. و از هیچ نکته ولو بسیارناچیز که در تربیت انسان و جامعه وپیشرفت مادى و معنوى نقش داردفروگذار ننموده است. از موانع ومشکلات سرراه تکامل را در اجتماع وفرد گوشزد نموده و به رفع آنها کوشیدهاست و... حفظ اسلام در راس تمامواجبات است.» (2)
امام خمینى(ره) متذکر مىگردندکه در دوره کتب حدیث، بیشترین احکاممربوط به مسائل اجتماعى، سیاسى واقتصادى است و مسئله حکومت ازسیاست، از اهم احکام الهى و غیرقابلتفکیک از دین خدا مىباشد:
«از یک دوره کتاب حدیث که حدودپنجاه کتاب است و همه احکام اسلام رادربردارد، سه، چهار کتاب مربوط بهعبادات و وظایف انسان نسبتبهپروردگار است. مقدارى از احکام هممربوط به اخلاقیات است. بقیه، همهمربوط به اجتماعیات، اقتصادیات،حقوق و سیاست و تدبیر جامعه است.» (3)
«مگر زمان پیغمبر اکرم(ص)،سیاست از دیانت جدا بود؟ مگر در آندوره، عدهاى روحانى بودند و عدهدیگر، سیاستمدار و زمامدار؟ مگر زمانخلفاى حق یا ناحق، زمان خلافتحضرت امیر(ع)، سیاست از دیانت جدابود؟ دو دستگاه بود؟ این حرفها رااستعمارگران و عمال سیاسى آنهادرست کردهاند تا دین را از تصرف اموردنیا و از تنظیم جامعه مسلمانان برکنارسازند و ضمنا علماى اسلام را از مردم ومبارزان راه آزادى و استقلال جدا کنند.در اینصورت مىتوانند بر مردم مسلطشده و ثروتهاى ما را غارت کنند. منظورآنها همین است.» (4)
امام(ره) همچنین تصریح مىفرمایندکه انکار ضرورت «تشکیل حکومت»،انکار دین مبین اسلام است:
"هر که اظهار کند که تشکیلحکومت اسلامى ضرورت ندارد، منکرضرورت اجراى احکام شده و جامعیتاحکام و جاودانگى دین مبین اسلام راانکار کرده است." (5)
"رسولا...(ص) پایه سیاست را دردیانت گذاشته است. رسولا... - صلىا...علیه و آله و سلم - تشکیل حکومت دادهاست، تشکیل مراکز سیاست داده استو سایر خلفاى اسلام تا آنجایى بهانحراف کشیده نشده بود در صدراسلام، باید همه آنها را نفى کنند، بایدآنها را این آخوندهاى دربارى و اینسلاطین نوکرمآب، نفى کنند. بایدپیغمبراکرم و خلفاى اسلام را طرد کنند وبگویند که آنها مسلم نبودند. براى اینکهدخالت در سیاست مىکردند. سیاستىکه در صدر اسلام بود، یک سیاستجهانى بود. پیغمبراسلام دستش را درازکرده بود در اطراف عالم و عالم راداشت دعوت مىکرد به اسلام و دعوتمىکرد به سیاست اسلامى و حکومتتشکیل داد و خلفاى بعد حکومتتشکیل دادند. در صدر اسلام از زمانرسول خدا تا آن وقتى که انحراف در کارنبود، سیاست و دیانت توام بودند." (6)
با توجه به اینکه مجموعه احکام وقوانین الهى، از جانب خداوند تبارک وتعالى توسط پیامبران براى بشریتفرستاده شده است آیا نیاز به تاسیسیک حکومتخاص "دینى" نیز هست؟
"مجموعه قوانین، براى اصلاحجامعه کافى نیست. براى اینکه قانون،مایه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوهاجرائیه و مجرى، احتیاج دارد. به همینجهت، خداوند متعال در کنار فرستادنیک مجموعه قانون یعنى احکام شرع،یک حکومت و دستگاه اجرا و ادارهمستقر کرده است." (7)
«اسلام، همانطور که قانونگذارىکرده، قوه مجریه هم قرار داده است."ولى امر"، متصدى قوه مجریه همهست.» (8)
حضرت امام(ره)، مقوله تشکیلحکومت اسلامى را وظیفه فقها دانسته وآن را از واجبات مطلق مىشمرند. یعنىاز امورى که واجب است مقدماتش راهم فراهم کنیم نه آنکه منتظر سرنوشتبمانیم تا شاید شرائط و زمینه حکومت، خودبخود، پیش آید:
"این که فرمودهاند "فقها حصوناسلامند"، یعنى مکلفند اسلام را حفظکنند و زمینهاى را فراهم آورند که بتوانندحافظ اسلام باشند و این از اهم واجباتاست و از واجبات مطلق مىباشد نهمشروط." (9)
ایشان همچنین، موضوع تشکیلحکومت و ولایت فقیه را وظیفهاىدانستهاند که خود بخود اصالت ندارد وهدف از آن، اجراى احکام الهى است:
"عهدهدار شدن حکومت فى حدذاته، شان و مقامى نیست، بلکه وسیلهانجام وظیفه و اجراى احکام و برقرارىنظام عادلانه اسلام است." (10)
«این مقام، حکومت و منصب نیستکه به انسان، شان و منزلت معنوىمىدهد. بلکه این منزلت و مقام معنوىاستکهانسانراشایستهبراى "حکومت"و "مناصب اجتماعى" مىسازد.» (11)
«ما براى اینکه وحدت امت اسلام را تامین کنیم، براى اینکه وطن اسلام را ازتصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاىدستنشانده آنها خارج و آزاد کنیم،راهى نداریم جز اینکه تشکیل حکومتبدهیم.» (12)
ایشان، این مقام را براى شخص ولىفقیه نیز، وظیفهاى خطیر مىدانند:
"اینجا صحبت از مقام نیستبلکهصحبت از وظیفه است. ولایتیعنىحکومت و اداره کشور و اجراى قوانینشرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهماست. نه این که براى کسى شان و مقامغیرعادى بوجود بیاورد و او را از حدانسان عادى بالاتر ببرد. بعبارت دیگر،ولایت در مورد بحث، یعنى "حکومت"و اجرا و اداره برخلاف تصورى که خیلىافراد دارند، امتیاز یستبلکه وظیفهاىخطیر است." (13)
«حکومت در اسلام، به مفهوم"تبعیت از قانون" است، و فقط "قانون"بر جامعه حکمفرمایى دارد.» (14)
«حکومت اسلامى، حکومت "قانونالهى" بر مردم است.» (15)
و اما حکومت "قانون الهى" چهویژگىهائى دارد؟
«در این طرز حکومت، "حاکمیت"،منحصر به خداست و "قانون"، فرمان وحکم خداست. قانون اسلام یا فرمانخدا بر همه افراد و بر دولت اسلامى،"حکومت تام" دارد. همه افراد ازرسولاکرم(ص) گرفته تا خلفاى آنحضرت و سایر افراد، تا ابد تابع "قانون"هستند. همان "قانونى" که از طرفخداىتبارکوتعالى نازل شده و در لسانقرآن و نبىاکرم(ص) بیان شده است.» (16)
یک پرسش مهم آنست که آیا درولایت فقیه، اراده شخصى، حکومتمىکند یا قانون؟! مىفرمایند: «غیر ازقانون الهى، کسى حکومت ندارد و براىهیچکس،حکومتنیست، نهفقیهونهغیرفقیه. همه باید تحت قانون عمل کنند.» (17)
بنابراین ولایت فقیه، ولایت "قوانینالاهى" است و این انقلاب، نه بهحکومت اشخاص و احزاب بلکه بهحکومتخدا مىاندیشد: «امیدوارمانقلاب اسلامى را تا به مقصد، که"حکومت الله" در جمیع شئون کشوراست، ادامه دهید.» (19)
«غیر از قانون الهى، چیزى نبایدحکومت کند» (19)
امام(رض)، در پاسخ به این سؤالکه چه نوع قوانین، مىتواند معیارحاکمیت، و مسلط بر جامعه بشرى باشدمىفرمایند: «مطابق اصل توحید، مامعتقدیم که خالق و آفریننده جهان وهمه عوالم وجود انسان تنها ذات مقدسخداى تعالى است که از همه حقایقمطلع و قادر بر همه چیز و مالک همهچیز است. این اصل به ما مىآموزد کهانسان تنها در برابر ذات مقدس حق، بایدتسلیم باشد و از هیچ انسانى نبایداطاعت کند، مگر اینکه اطاعت او،اطاعتخدا باشد. هیچ فردى حق نداردانسانى یا جامعه و ملتى را از آزادىمحروم کند و براى او قانون وضع کند.رفتار و روابط او را، بنا به درک و شناختخود که بسیار ناقص استیا بنا بهخواستهها و امیال خود، تنظیم نماید.قانونگذارى براى پیشرفتها، در اختیارخداى تعالى است، همچنان که قوانینهستى و خلقت را نیز خداوند مقررنموده، سعادت و کمال انسان و جوامعتنها در گرو اطاعت از قوانین الهى استکه توسط انبیاء بشر ابلاغ شده است». (20)
بنابراین کلیه برنامهها و قوانیناجتماعى، باید برمبناى شریعت الاهىباشد و قانونگذارى مستقل از دین وبرخلاف قانون خدا، برخلاف مصلحتبشرى است:
«شارع مقدس اسلام یگانه قدرتمقننه است. هیچکس حق قانونگذارىندارد و هیچ قانونى جز حکم شارع رانمىتوان به مورد اجرا گذاشت.» (21)
اما در عین حال، همین مقام ولایتکه هدفى جز اجراء قانون الهى ندارد، درمرحله اجراء این احکام و تامین ایناهداف، در گیرودار تزاحمها واصطکاکهاى عملى، گاه مجبور به تعطیلموقتیا تاخیر در اجراى یک قانون یاحکم مىشود که براساس مصلحتجامعه اسلامى، چنین اختیارى خواهدداشت. امام(رض) مىگویند:
"حکومت، بمعناى ولایت مطلقهاىاست که از جانب خدا به نبىاکرم(ص)واگذار شده و اهم احکام الهى است و برجمیع احکام فرعیه الهیه تقدم دارد.» (22)
بدانمعنى که اگر اجراء یک حکمفرعى خاص، احیانا با اصل ولایت ومصلحت جامعه و نظام اسلامى تزاحمیافت، مصلحت اسلام، مقدم بر اجراىفورى یک حکم فرعى یا یک مادهقانونى است. در عین حال، بعقیدهامام(رض)، نباید توهم استبداد و نوعىخودمحورى و بىاعتنایى به قانون درمورد "ولى فقیه" شود. زیرا;
«حکومت اسلامى، هیچیک از طرزحکومتهاى موجود نیست. استبدادىنیست که رئیس دولت، "مستبد" وخودراى باشد، مال و جان مردم را بهبازى بگیرد و در آن، به دلخواه دخل وتصرف کند.» (23)
«اگر یک فقیهى در یک مورددیکتاتورى بکند، از ولایت مىافتد». (24)
«ولایت فقیه است که جلوىدیکتاتورى را مىگیرد. اگر ولایت فقیهنباشد، دیکتاتورى مىشود.» (25)
«حکومت و زمامدارى در دست فرد یا افراد، وسیله فخر و بزرگى بر دیگران نیست که از این مقام بخواهد به نفع خود حقوق ملتى را پایمال کند.» (26)
همچنین در باب شرایط حاکم اسلامى یا زمامدار و مجرى مىفرمایند:
«شرایطى که براى زمامدار ضرورى است مستقیما ناشى از طرز طبیعتحکومت اسلامى است. پس از شرایط عامه مثل عقل و تدبیر، دو شرط اساسى وجود دارد:1- علم به قانون 2- عدالت». (27)
شرط علم; «چون حکومت اسلام،حکومت قانون است و براى زمامدار،علم به قوانین، لازم است... اگر زمامدار،مطالب را نداند، لایق حکومت نیست.چون اگر تقلید کند، قدرت حکومتشکسته مىشود و اگر نکند، نمىتواندحاکم و مجرى قانون اسلام باشد.»
و شرط عدالت; زیرا «عدالتبهمعناى برخوردارى از کمال اعتقادى واخلاقى و نیز عدم آلودگى به معاصىاست. آن اوصافى که در «فقیه» است وبخاطر آن اوصاف، خدا او را «ولى امر»قرار داده، با آن اوصاف، دیگر نمىشودکه پایش را... یک قدر غلط بگذارد». (28)
و در باب سلب ولایت در صورتانتفاء شرائط، مىفرمایند: «ولى امر، اگریک کلمه دروغ بگوید، یک قدمبرخلاف بگذارد، آن ولایت را دیگرندارد. و... او را از عدالت مىاندازد. یکهمچو فقیهى نمىتواند خلاف بکند.اسلام، هر فقیهى را که ولى نمىکند. آنکه علم دارد، عمل دارد. مشىاش مشىاسلام است... یک آدمى که تمام عمرشرا در اسلام ... در مسائل اسلامىمىگذراند، آدم معوجى نیست، آدمصحیحى است.» (29)
«آن آدمى که مىخواهد چنینمنصب مهمى را بعهده بگیرد و«ولىامر» مسلمین و نایبامیرالمؤمنین(ع) باشد و در " اعراض"،"اموال" و "نفوس مردم"، "مغانم"،"حدود" و امثال آن دخالت کند باید منزهبوده و دنیاطلب نباشد. آن کسى که براىدنیا دست و پا مىکند، هرچند در امرمباح باشد، "امینا..." نیست و نمىتوانبه او اطمینان کرد.» (30)
به تعبیرى دیگر آیا مىتوان گفت;مشروعیت این حکومت در عملکردن به احکام خدا، تقواى درونى و منزهبودن از دنیا و نیز نظارت دقیق و قانونمند امت اسلامى و خواص صاحب تشخیص با معیارهاى الهى است؟ اساساآیا ولایت فقیه، یک حکومت مطلقه استیا مشروطه؟
: «حکومت اسلامى نه استبدادىاست نه مطلقه، بلکه مشروطه استالبته نه مشروطه بمعنى متعارف فعلى آنکه تصویب قوانین تابع آراء اشخاص واکثریتباشد. مشروطه از این جهت کهحکومتکنندگان در اجراء و اداره مقیدبه یک مجموعه شرط هستند که در قرآنکریم و سنت رسول اکرم(ص) معینگشته است. مجموعه شرط همان احکامو قوانین اسلام است که باید رعایت واجراشود. از اینجهتحکومت اسلامىحکومت قانون الهى بر مردم است.» (31)
بنابراین «ولایت مطلقه»، هرگزبمعنى «حکومت مطلقه» نیستبلکهولایت مطلقه فقیه، یک حکومتمشروطه اسلامى است.
ولایت مطلقه فقیه، بر حسبتعریف، به گونهاى است که امکاندیکتاتورى از آن منتفى است. آیاولىفقیه، داراى اختیارات مطلق ونامحدود است و یا محدود به حدودىاست که قوانین براى آن تعیین کردهاند؟
«فقیه، اگر یک گناه صغیره هم بکند،از ولایتساقط است. مگر ولایت، یکچیز آسانى است که بدهند دست هرکس؟ اینها که مىگویند دیکتاتورى پیشمىآید، اینها نمىدانستند حکومتاسلامى دیکتاتورى نیست. مذهب،مقابل اینها ایستاده، اسلام، مقابلدیکتاتورها ایستاده و ما مىخواهیم کهفقیه،باشدتاجلوىدیکتاتورهارابگیرد.» (32)
"آن فقیهى که براى امت تعیین شدهاست و "امام امت" قرار داده شده است،آن است که مىخواهد این دیکتاتورى رابشکند و همه را به زیر بیرق اسلام وحکومت اسلام بیاورد.» (33)
"اسلام، دیکتاتورى ندارد. اسلام،همهاش روى قوانین است و آن کسانىکه پاسدار اسلاماند، اگر بخواهنددیکتاتورى کنند، از پاسدارى ساقطمىشوند به حسب حکم اسلام." (34)
آیا حکومت و دولت، مسلطبىقید و شرط بر مردم است و مردم، درخدمت دولتند یا به عکس؟!
"اسلام مىخواهد که دولتهاءخدمتگزار ملتها باشند." (35)
«انبیاء خودشان را خدمتگزارمىدانستند، نه اینکه یک نبىاى خیالکنند حکومت دارد بر مردم، حکومتدر کار نبوده، اولیاء بزرگ خدا، انبیاءبزرگ همین احساس را داشتند که اینهاآمدند براى اینکه مردم را هدایت کنند،ارشاد کنند، خدمت کنند به آنها.» (36)
"مطمئن باشید که دولت اسلامى،خدمتگزار استبراى همه قشرهاىملت. اختصاص بهیک طایفه، دو طایفهندارد و مااز طرف اسلام، مامور به اینمعنا هستیم." (37)
اساس و زیربناى تشکیل حکومتاسلامى از دیدگاه حضرت امام(ره)چیست؟ آیا آراء ملت نقشى جدىدارند یا مداخله مردم، صرفا نوعىتشریفات است؟
"اینجا آراء ملتحکومت مىکند.اینجا ملت است که حکومت را دردست دارد و این ارگانها را ملت تعیینکرده است و تخلف از حکم ملت، براىهیچیک از ما جایز نیست." (38)
"حکومت اسلامى، حکومتى استکه صد در صد متکى به آراء ملتباشد،به شیوهاى که هر فرد ایرانى احساسکند با راى خود سرنوشتخود و کشورخود را مىسازد." (39)
"ما باید روى میزان عدل رفتار کنیم.ما به آنها خواهیم فهماند که معنى دموکراسى، چیست؟ دموکراسىغربىاش فاسد است، شرقىاش همفاسد است. دموکراسى اسلام، صحیحاست و ما اگر توفیق پیدا کنیم، به شرق وغرب اثبات مىکنیم که این دموکراسىکه ما داریم دموکراسى است نه آنکهشما دارید و طرفدار سرمایهدارهاى بزرگ است و نه اینکه آنها دارند وطرفدارهاى ابرقدرت هستند و همهمردم را در اختناق عظیم گذاشتند." (40)
پىنوشتها
1. ولایت فقیه، ص 85
2. صحیفه نور، ج 21، ص 176
3. ولایت فقیه، ص 9
4. ولایت فقیه، ص 23
5. ولایت فقیه، ص 31
6. صحیفه نور، ج 17 - ص 138
7. ولایت فقیه، ص 26
8. ولایت فقیه، ص 27
9. ولایت فقیه، ص 85
10. ولایت فقیه، ص 69
11. ولایت فقیه، ص 99
12. صحیفه نور، فصل سوم، ص 117
13. ولایت فقیه، ص 55
14. ولایت فقیه، ص 65
15. کلمات قصار پندها و حکمتها،امامخمینى(س)، ص 117
16. ولایت فقیه، ص 54
17. صحیفه نور، ج 10، ص 53
18. صحیفه نور، ج 7، ص 25، 26
19. صحیفه نور، ج 6، ص 58
20. صحیفه نور، ج 4، ص 166
21. ولایت فقیه، ص 53
22. صحیفه نور، ج 20، ص 170
23. ولایت فقیه، ص 52
24. کلمات قصار پندها و حکمتها،امامخمینى(س)، ص 119
25. همان، ص 119
26. همان، ص 138
27. ولایت فقیه، ص 58
28. صحیفه نور، ج 11، ص 133
29. صحیفه نور، ج 11، ص 133
30. ولایت فقیه، ص 199
31. ولایت فقیه، 3 و 52
32. صحیفه نور، ج 10، ص 175
33. صحیفه نور، ج 10، ص 175
34. صحیفه نور، ج 10، ص 174 - 175
35. صحیفه نور، فصل سوم، ص 139
36. صحیفه نور، ج 15، ص 217
37. صحیفه نور، ج 17، ص 79
38. روزنامه جمهورى اسلامى، اسفند ماه 1359
39. روزنامه کیهان، شماره 10977 - 1359
40. صحیفه نور، ج 5، ص 238