جامعیت و کمال دین
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در اینکه اسلام، از نظر پیروانآن، دینى جامع و کامل است،جاى گفتگو نیست. قرآن کریممىفرماید:
الیوم یئسالذین کفروا مندینکم فلاتخشوهم واخشون الیوماکملت لکم دینکم و اتممت علیکمنعمتى و رضیت لکمالاسلام دینا (1)
«امروز کافران از دین شمانومید شدند. از آنها نترسید و ازمن بترسید. امروز دین شما راکامل کردم و نعمتم را بر شماتمام ساختم و به اسلام، بعنواندین شما راضى شدم.»
آن روزى که کفار از دینمسلمانان نومید شدند وامیدهاى آنان بر باد رفت، چهروزى بود؟ آن روز، که دین بهکمال و تمامیت رسید و خداوندخشنود شد از اینکه اسلام، دینبشریتباشد، کدامین روز بود؟
آیا روز یاس، همان روز اکمالو اتمام است؟ مفسران کلامالهىپذیرفتهاند که این دو، در یک روزبوده است.
اماآیا روزى که آیه نازل شد،همان روز یاس کفار و اکمال دینو اتمام نعمتبود؟
علامه طباطبایى، مفسربرجسته عالم اسلام، در تفسیرمحققانه خود به نقد نظریات گوناگون،برخاسته و با کنکاشى عمیق در تعیینروز نزول آیه و روز اکمال و اتمام،سرانجام به نظریهاى رسیده که درخورتامل است.
احتمالات مورد نقد و نظر به قرار زیرند:
1- مقصود از آن روز، روز معینىنیست; بلکه مقصود زمانى است که بابعثت پیامبر و دعوت او، اسلام ظهورمىکند و شجره طیبه آن مىروید و بهرشد و پویایى مىپردازد.
این احتمال درست نیست. زیرا ظاهرآیه، این است که در روز نزول آیه مورد بحث، مسلمانان، دینى داشتهاند که کفاردر انتظار زوال آن بوده و مسلمین از آنهابیم و هراس داشتهاند و این، با آغازظهور اسلام سازگار نیست.
2- مقصود، روز فتح مکه است. چراکه در آن روز خداوند، نیرنگ مشرکانقریش را باطل کرده، و شوکت و صلابتآنها را درهم شکست و بنیان دینشان راویران کرد از این رو امید خود را از دستدادند و دانستند که توان مبارزه با اسلامو جلوگیرى از پیشرفت آن را ندارند.
این احتمال با جمله «الیوم اکملتلکم...»، که از سیاق آیه، وحدت «روز»استفاده مىشود، سازگار نیست. چرا کهروز فتح مکه، روز اکمال دین و اتمام نعمت نیست، بلکه دین هنوز مراحلىدیگر را طى مىکند.
3- مراد از «الیوم»، روز نزول آیهبرائت است که اسلام گسترش یافته وآثار شرک، محو، و آداب و سننجاهلیت فراموش گردید و در اماکنمقدس، هیچ مشرکى دیده نشد و هیچیک از شعایر شرک، در مقابل شعایرتوحیدى خودنمایى نکرد.
اما این نیز بمفهوم اکمال دین و اتمامنعمت نیست.
نزول آیه برائت، به سال نهم هجرىمربوط است; (2) حال آنکه پس از نزول آن آیه کریمه، آیات بسیارى در زمینه حلالو حرام نازل گردیده که تا ارتحال جانگداز نبىاکرم(ص) ادامه داشت. درسوره مائده که آخرین سوره نازل شدهبر پیامبر است، همچنان آیات بسیارىدر زمینه حلال و حرام وجود دارد.
4- با توجه به اینکه احتمالاتسهگانه فوق مردود است، این احتمالمىماند که مراد از «الیوم»، همان روزىاست که آیه «الیوم یئسالذین کفروا ...»نازل شده است.
همه مفسران، جملههاى: «الیومیئسالذین کفروا» و «الیوم اکملت لکمدینکم ...» را به یکدیگر مربوط مىدانند.اگر آن روز، نه روز فتح مکه و نه روزنزول آیه برائت، نبوده است، پس چهبوده است؟! آیا روز عرفه یعنى روز نهمذىالحجه سال دهم هجرى؟ مگر درروز عرفه آن سال چه اتفاقى افتاده کهکفار را مایوس کرده و اکمال دین و اتمامنعمت را باعثشده باشد؟!
کفار قریش که در روز فتح مکه (سالهشتم) مایوس شده بودند. کفار عربهم با نزول آیه برائت در سال نهممایوس شدهاند و مراد، یاس همه کفارعالم هم نمىتواند باشد زیرا، قطعا درروز عرفه سال دهم هجرت که مسلماناندر مناسک حج هستند، اتفاقى جهانىنیفتاده و کفارى که خارج ازجزیرةالعرب هستند، هنوز داراىشوکتند و از دین و آیین خود مایوسنشدهاند.
پیامبراکرم(ص) پیش از آن،دستورهاى فراوانى در زمینه فرایضدینى و از جمله حج صادر فرموده وآنچه در روز عرفه بیان کرده، تنها حکمحج تمتع بوده که آن هم بعد از رحلتآن حضرت مهجور شد. در این صورت،آموزش حج تمتع، نمىتوانسته موجباکمال دین باشد. بعلاوه بیان حکم حج،چه ارتباطى با یاس کفار دارد؟
نمىتوان ادعا کرد که در روز عرفه،بقایاى احکام اسلامى نازل شد و دین بابیان احکام باقىمانده، به اکمال و اتمامرسید، زیرا بعد از روز عرفه هم، احکامدیگرى همچون آیات مربوط به "کلاله"و "ربا" نازل شده است.
بنابراین بىشک، مراد، روز غدیراست. هجدهم ماه ذىالحجه سال دهمهجرى، همان روزى که پیامبر اکرم درمراجعت از سفر حج، در غدیر خم،نزول اجلال فرموده در میان جمعیتانبوه مسلمانان، على(ع) را به خلافت وامامتبرگزید. این احتمال با روایات همموافق است. اینک جاى این سؤال استکه نصب امام و تعیین جانشین پیامبر چه تاثیرى در یاس کفار، اکمال دین،اتمام نعمت و خشنودى خدا داشته است؟!
در حقیقتباید روشن شود چهاتفاقى افتاده که چهار خاصیتبسیارمهم و سرنوشتساز دارد:
1 - یاس کفار
کفار براى طرد اسلام از صحنهزندگى مردم، توطئهها کردند، خون دلهاخورده و کشتهها دادند و گرچه دربسیارى میادین، شکستخوردند اماقطعا هنوز مایوس نشده بودند. آنان امیدداشتند که با رحلت پیامبر خدا، امتاسلام متلاشى شده و تعلیمات اسلامىبه فراموشى سپرده شود.
تنها نقطه امید کفار همین بود. ولىاگر خداوند براى دوران پس از رحلتپیامبر، رهبر و امامى بر مردمبگمارد که کار حفظ دین،تدبیر امور و ارشاد امت راهمچون خود پیامبر دنبال کندو بقاى حکومت اسلامى درمسیر صحیح، تضمین شود، آخرین امید کفار نیز مبدل بهیاس خواهد شد. در اینصورت ترس از کفار معنىندارد. ولى باید از خداترسید. یعنى مؤمنان باید درامر خلافت کهامید کفار را ازمیان برده،از خدابترسند وکارى نکنند که خدا را به خشم آرند.
2 و 3 - اکمال دین و اتمام نعمت:
اکمال و اتمام از نظر معنى به همنزدیکند. راغب اصفهانى، "کمال" شىءرا، حاصل شدن هدف آن و "تمام" شىءرا، رسیدن آن به حد و مرتبهاى مىداندکه نیازى به خارج از خود نداشته باشد. (3)
محققان با الهام گرفتن از آیات قرآن،"تمام" و "کمال" را اینگونه تحلیلکردهاند:
برخى از امور به گونهاى هستند که بابودن همه اجزا، اثر بر آنها مترتبمىشود و بدون یکى از آنها، مترتبنخواهد شد. مانند روزه، که اگر در یکجزء از اجزاى روز، ترک امساک شود،باطل است. در اینجا واژه "تمام" به کارمىبریم. مثل «اتمواالصیام الىاللیل»(الانعام 115) روزه را تا شب به اتمامبرسانید. در مورد اجزاى نماز نیزاینگونه است. اگر کسى یک جزء واجباز نماز را عمدا به جاى نیاورد، نمازشناقص است و اثرى بر آن مترتب نیست.
برخى دیگر، امورى هستند که اثر،وابسته به حصول همه اجزاء در آنهانیست. بلکه هر جزئى، اثرى دارد. مانندروزه ماه رمضان که روزه هر روز، اثرىدارد و اثر مجموع روزههاى یک ماه،مجموعه آثار هر روز است. در اینجا ازواژه "کمال"استفاده مىکنیم. مثل: «منلمیجد فصیام ثلاثة ایام فىالحج و سبعة اذ ارجعتم تلک عشرة کاملة» (البقره 196)در این آیه از کسى که پول قربانى ندارد،خواسته شده که سه روز در حج و هفتروز بعد از مراجعت، روزه بگیرد تا دهروز کامل شود.
آنچه در روز غدیر، اتفاق افتاده، دووجهه دارد: هم "کمال دین" و هم "تمام نعمت" است. یعنى دین به منزله یک"کل استغراقى"، تلقى شده و مشتمل بردستورهایى است که هر کدام، هدفخاصى دارد و "هدف مجموع"، مجموعاهداف یکایک دستورها است.اینجاست که حادثه مورد نظر، دستورمهمى بر دستورهاى دین افزوده و آن را کامل کرده است. و اگر آن حادثه نبود،دین کامل نشده بود. گو اینکه به قول طبرى دستورهاى دیگرى هم بعد از اینقضیه ممکن است نازل شده باشد، اما آنها در کمال دین نقشى ندارند. ولى اینحادثه خاص، موجب کمال دین است.
و اما نعمت چیست که اگر این حادثهنبود، ناتمام مىماند و عینا مانند نماز یا روزهاى بود که مکلف، آن را قطعمىکرد و به پایان نمىبرد و اگر این حادثه باشد، همچون نمازى است که«اولهاالتکبیر و آخرهاالتسلیم» و سایر اجزا نیز هر کدام به جاى خود است؟
این نعمت، نعمت "ولایت" است.یعنى ولایتخدا، رسول و اولى الامر.پس دین بدون "ولایت"، همچون کالبدى بىروح است و اما ولایت همتنها به ولایتخدا تمام نمىشود و الزاما باید به ولایت رسول پیوند یابد. ولایترسول هم لازم است، اما تمام نیست.زمانى تمام مىشود که ولایت اهلبیت(ع) را در پى داشته باشد.
4 - دین پسندیده (رضیت لکم الاسلام دینا):
معلوم مىشود آن دینى که از نظرتشریع به کمال نرسیده و از نظر نعمت"ولایت"، تمام نیست، مرضى وپسندیده خدا نیست و به همین جهتاست که به دنبال یاس کفار، اکمال دینواتمام نعمت فرمود: «و رضیتلکمالاسلام دینا» و بدین ترتیب وعدهاىکه خدا در سوره نور داده بود، در سورهمائده تحقق یافت:
وعداللهالذین آمنوا منکم و عملواالصالحات لیستخلفنهم فىالارض کمااستخلفالذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهمالذى ارتضى لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهمامنا یعبدوننى لایشرکون بىشیئا (4)
«خداوند به آنهایى از شما که ایمانآورده و عمل صالح انجام دادهاند، وعدهدادهاست که آنها را در روى زمین خلیفهکند. همانگونه که پیشینیان آنها را خلیفهکرد و دینشان را که برایشان پسندیدهاست، براى آنها استوار و متمکن سازد وخوف آنها را مبدل به امن کند که مرابپرستند و چیزى شریک من قرارندهند.»
چگونگى جامعیت و کمال
با عنایتبه آیه سوم سوره مائده ومضامین دیگر اسلامى، هیچ مسلمانىنیست که دین را ناقص - اعم از "ناتمام"یا " غیرکامل" - بداند.
دین، شجره طیبهاى است که بهاعتبار "نعمت"، تام و تمام و به اعتبار جنبههاى اعتقادى و اخلاقى و فقهى،"کامل" است.
این مطلب، به طور قطع مورد قبولهمه مذاهب اسلامى است. اگر اختلافىدرباره آن باشد در این است که آیا آنچهدین را کامل و نعمت را تمام کرده، قضیهمهم غدیرخم بوده است، یا قضیهاىدیگر؟!
جامعیت و کمال دین در چیست؟!
قدر مسلم این است که دین، نسبتبه آنچه در قلمرو آن باشد، ساکت نیستو از این حیث، جامع و کامل است. اماآیا سیاست، امامت و رهبرى امت، بهدین مربوط استیا نه؟ آیا امور دنیوىبشر در قلمرو دین استیا نه؟ و آیا دیندر این امور، سکوت کرده یا خیر؟! آیادین، اخروى استیا دنیوى؟ و یا همدنیوى و هم اخروى است؟ آیا کارى بهدنیاى مردم نداشته و دنیا را به قیصرها وآخرت را به پیامبران واگذارده است؟! یااینکه همچون برهان برخى فلاسفه برنبوت، بگوییم که پیامبران آمدهاند تا تنهاروابط اجتماعى مردم را درست کنند وجلو تعدیات و تجاوزات را بگیرند؟
بسیار دشوار بلکه محال است کهبگوییم: دین فقط دنیوى یا فقط اخروىاست. چرا که دنیا مقدمه و مزرعهآخرت و آخرت، نتیجه و ثمره دنیاست.و بنابراین، دین نمىتواند دنیوى محضیا اخروى محض باشد.
پس جامعیت دین به این است که همبه دنیاى مردم نظر داشته باشد و هم بهآخرت آنان. آن هم نه به گونهاى که میاندنیا و آخرت، دیوارى به ضخامت دیوارچین قرار دهد و براى هر یک، بدونارتباط به یکدیگرى برنامهریزى کند.
به هرحال، هیچ مسلمانى در مسالهجامعیت و کمال دین، بحث کبروىندارد. اما به لحاظ صغروى و مصداقىجاى بحث است که مرز دین تاکجاست؟ دین اگر نسبتبه مسایل درونمرزى خود سکوت کرده باشد، هرگزنمىتواند تام و کامل باشد. اما اگر نسبتبه مسایل برون مرزى خود سکوت کند،به تمامیت و جامعیت آن، لطمهاى واردنمىشود. گرچه ممکن استبه قاعدهلطف، در مسایل برون مرزى خود نیزوارد شود و راه را بر انسانها بگشاید.چنانکه داود(ع)، زره مىبافد و اینصنعت را که به حکم «و علمناه صنعةلبوس» (5) از خدا آموخته، به مردم نیزمىآموزد، یا نوح کشتى مىسازد وصنعت کشتىسازى را - اگر نگوییمابداع مىکند - رونق مىبخشد و زمینهپیشرفت آن را فراهم مىسازد. یوسف،مدیریت کشاورزى مصر را بر عهدهمىگیرد و کشورى را با همسایههاى آندر قحطسالى هفتساله از خطرگرسنگى و نابودى نجات مىبخشد و...
موسى به قارون مىگوید: «و ابتغ فیماآتاک الله الدار الآخرة و لاتنس نصیبکمنالدنیا و احسن کما احسنالله الیک» (6)
دین از بشر نمىپذیرد که آخرتخود را به دنیا بفروشد و دنیا را هدفنهائى قرار داده، آخرت را فداى دنیا کندچرا که خداوند فرموده است: «اولئکالذین اشتروا الحیاة الدنیا بالآخرة» (7)
دین، سعادت دنیا و آخرت مردم رامىخواهد و در دعاهاى قرآنى آمدهاست که: «ربنا آتنا فىالدنیا حسنة وفىالآخرة حسنة و قنا عذاب النار» (8)
دنیاى منهاى آخرت در نظر دین،متاع غرور و کالاى فریب است و بههمین جهت فرمود: «و ماالحیاة الدنیا الامتاع الغرور» (9)
از نظر دین، دنیا محل عبور و آخرتمحل استقرار است. على(ع) فرمود:«انما الدنیا دار مجاز و الآخرة دار قرار فخذوامن ممرکم لمقرکم و لاتهتکوا استارکم عندمن یعلم اسرارکم و اخرجوا منالدنیاقلوبکم من قبل انتخرج منها ابدانکم». (10)
باید از این دنیا توشه برگرفت ونبایدپیش خدا پردهدرى کرد. باید قبل ازخروج بدن، دل را از این دنیا خارج کرد.دنیایى که از آن به عنوان راه آخرت ووسیله رشد و تزکیه و استکمال انسانهامورد استفاده قرار گیرد، درخور ستایشاست، نه در خور مذمت. از این روامیرالمؤمنین(ع) شخصى را که زبان بهمذمت دنیا گشوده بود، ملامت کرد وفرمود: «اتغتر بالدنیا ثم تذمها انالدنیا دارصدق لمن صدقها و دار عافیة لمن فهم عنهاو دار غنى لمن تزود منها و دار موعظةلمناتعظ بها مسجد احبآءالله و مصلىملائکةالله و مهبط وحىالله و متجر اولیاءالله...» (11)
اما دنیایى که هدف باشد (و نه وسیلهرشد و تهذیب و استکمال،) هم خودش بىاعتبار است و هم دارنده آن. از اینروعلى(ع) درباره آنان مىفرماید:«یتنافسون فى دنیا دینة و یتکالبون علىجیفة مریحة» (12) بر سر دنیاى دون بریکدیگر پیشى گیرند و چون سگها اینمردار گندیده را از هم مىربایند.
آرى دنیاى بىهدف، پست و دنىاست و حکم مردار متعفن دارد ودنیاداران همچون سگان لاشخورند.
قلمروى دین؟!
با توجه به اینکه دنیا مقدمه آخرت وراهى براى رسیدن به آن است، مىتوان گفت که اصولا همانطور که دیننمىتواند نسبتبه مسالهاى از مسایلاخروى بىتفاوت باشد، نسبتبهمسالهاى از مسایل دنیوى نیز نمىتواندبىتفاوت باشد.
موجودى که فرزند این دنیاست و ازراه دنیا متوجه آخرت مىگردد، به هیچوجه نمىتواند بیگانه از دنیا باشد،چنانکه بیگانه از آخرت نیست. علم،فرهنگ، تمدن، حکومت، سیاست،اقتصاد، هنر، صنعت، کشاورزى،دامدارى، خانواده، اجتماع و فرد، بهاعتبارى، در قلمرو دین هستند و طبیعىاست که دین جامع و کامل باید در بابهمه آنها قانون و ضابطه بدهد. بشر درحقوق و اخلاق و عبادات، نیازمند دیناست. درست است که بشر با عقلعملى خود، حسن و قبح افعال و مبانىبسیارى از بایدها و نبایدها را - اگراشعرى فکر نکنیم - درک مىکند و طبعابه درک مسایلى از اخلاق، عبادات وحقوق نایل مىشود. ولى این اندازهبراى اخروى شدن دنیا و براى اینکهجریان زندگى دنیا به سلامت آخرتمنتهى شود، کافى نیست و لذا علاوه برحجتباطن (عقل)، به حجت ظاهر(انبیاء و اولیاء) نیازمندیم.
اگر دین، طرفدار اعتکاف در غار،رهبانیت، زهد خشک صوفیانه،تجردگرایى قلندرانه و گریز از کار وتلاش و اجتماع و سیاست و فلاحت وصنعتبود و زندگى استثنایى وغیرطبیعى مرتاضان را وقعىمىگذاشت، آنگاه حق داشتیم براىدین، مسایل برون مرزى و درون مرزىدرست کنیم و دین جامع و کامل رامحدود به مسایل خاصى درخوررهبانیت، ترک دنیا، تجرد، نفرت و گریزبدانیم.
اما مىدانیم که اسلام غیر از ایناست. ریاضت اسلام، روزه واجبرمضان است و اعتکاف مستحب اسلام،سه روز ماندن در مسجد است ورهبانیت آن، جهاد مىباشد. چنانکهپیامبر به عثمانبن مظعون - که به خاطرمرگ فرزند و از شدت حزن، در کنجخانه عزلت گزیده و به عبادت پرداختهبود فرمود: «یاعثمان انالله تبارک و تعالىلمیکتب علیناالرهبانیة انما رهبانیة امتىالجهادفى سبیلالله» (13) بدینترتیب، هیچ امرى ازامور دنیا و هیچ عملى از اعمال بشر درحیات این دنیا، خارج از قلمرو دیننیست. در این موضوع، هیچ فرقى بینمسایل فردى، خانوادگى و اجتماعىنیست و صد البته برخى از مسایل بهخاطر اهمیتى که دارند، ضمن اینکه درقلمرو دین هستند، در درجه اول اهمیتقرار دارند.
اصولا نباید فراموش کرد که در قرآنکریم پیامبرگرامى اسلام به عنوان تزکیهکننده و تعلیمدهنده معرفى شده.چنانکه مىفرماید: «و یزکیهم ویعلمهمالکتاب و الحکمة» (14) دینمبیناسلام تمام ابعاد وجودى انسانها اززمان انعقاد نطفه - بلکه قبل از آن - تاکودکى، جوانى، پیرى، مرگ، پس ازمرگ را مورد توجه قرار داده و با دیدىوسیع، با تعلیم و تزکیه انسان، تماممراحل وجود و همه علل و شرایطتکاملى از جمله اصلاح محیط اجتماعىرا مد نظر قرار داده براى رشد معنوى وتربیت او به نحوى بهتر و پسندیدهتر،برنامهریزى مىکند، طبیعى است کهتشکیل حکومت صالح نیز نمىتواند ازمسایل برون دینى باشد. دینى که حتى مساله مضمضه و استنشاق و ازالهموهاى زاید و ناخنها و نظافتبدن را ازیاد نبرده، چگونه ممکن است در مسالهحکومت که از اهم مسایل دنیوى واخروى بشر است، ساکت مانده و دمفرو بسته باشد؟! و مگر ساکت ماندهاست؟!
در قرآن کریم به مساله حکومت،اهمیت ویژهاى داده شده و با آیه«اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولىالامرمنکم» (15) ، حاکمیت را یکسره از نااهلانسلب کرده و طوق اطاعت ظالمان وفاسقان و حاکمان به غیر "ما انزلالله" رااز گردن انسانها برداشته و بهترین نوعاطاعت را بر آنها واجب شمرده که درزمان حضور، اطاعت از معصوم و درعصر غیبت کبرى، اطاعت از آنانى استکه با انتخاب مستقیم یا غیرمستقیم مردمو برحسب موازین و معیارهاى تعیینشده از سوى شرع مقدس زمام امورمسلمین را به دست مىگیرند. ومضمونى دلنشین از حاکمیت فقهاىجامع شرایط و امامگونههاى عصر انتظارپدید مىآورد. در روایات نیز بدانمطلب توجه اکید شده و راه حکومتطاغیان، ظالمان و بىخبران از اسلام وقوانین آن بسته شده و مخصوصا درروایتى از امام باقر(ع) آمده است که:«بنىالاسلام على خمسة اشیاء: علىالصلوة والزکوة و الحج و الصوم والولایة».
اسلام بر پنجستون استوار شدهاست: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت.
زراره مىپرسد: کدامیک برتر است؟و چرا؟!
حضرت مىفرماید: «ولایت». زیرا«هوالدلیل علیهن». "ولایت"، افضلاست، چرا که کلید بقیه است و زمامدار،انسان شایستهاى است که خود، دلیل وراهنما براى سایر احکام است.
راوى مىپرسد: پس از ولایت، کدامافضل است؟ مىفرماید: نماز; چرا کهپیامبر خدا فرمود: نماز ستون دینشماست.
سپس فرمود: قله امور و کلید اشیا وخشنودى خدا، اطاعت از امام پس ازمعرفت اوست. خداوند فرمود: «من یطعالرسول فقد اطاع الله و من تولى فماارسلناک علیهم حفیظا» (16) اگر کسى شبهاعبادت کرده، و روزها روزه بدارد و همهمالش را صدقه داده، و همه ساله حجکند و ولایت ولى خدا را نشناسد تا آن راگردن نهد و همه اعمالش به دلالت اوباشد، در ثواب آن اعماق حقى نیست واز صف اهل ایمان بیرون است ... (17)
از این روایت (با سند صحیح ودلالت روشن) استفاده مىشود کهحکومت در متن دین اخروى و خدایىاست و دین منهاى حکومت، هرگزنمىتواند سوقدهنده مردم به سوىخدا و آخرت باشد.
نکتهاى در خور تامل، این است کهاحکام تکلیفى پنج قسم است: واجب،حرام، مستحب، مکروه و مباح.
طبعا هیچ فعلى از افعال مکلفینخارج از این احکام نیست.
چهار قسم اول به تعبدى و توصلىتقسیم مىشوند. آنجا که فعل یا ترک،نیاز به قصد قربت دارد، تعبدى و آنجاکه نیاز ندارد، توصلى است. اما درمباحات، تقسیم به تعبدى و توصلىبىمعنى است.
آیا دین اخروى، مردم را در امورمربوط به اداره کشور اسلامى بهاباحیگرى فراخوانده یا در این مواردمهم نیز، احکام واجب و حرام دارد؟
ممکن است کسى بگوید نیازىنیست که دین اینگونه مسایل را درقلمرو واجبات، مستحبات، محرمات،مکروهات قرار دهد. بلکه در قلمرومباحاتند و انسان عاقل، خود در اینموارد تصمیم مىگیرد و نیازى به امر ونهى و تکلیف ندارد. بنابراین، حتىچنین کسى هم معترف است که مسایلبرون دینى نداریم و او نیز - ناآگاهانه -تمام اعمال بشر را از نظر حکم وتکلیف، در قلمرو دین مىشناسد،منتهى ادعا مىکند که امور سیاسى وحکومتى، نظیر بسیارى از مسایل دیگرجزو مباحاتند. پس تنها باید بررسى کردکه آیا اینگونه مسایل، به راستى درقلمرو مباحاتند و تصمیمگیرى دربارهآنها کاملا به اختیار بشر نهاده شده یااینکه در قلمرو واجبات، محرمات واحیانا مکروهات و مستحباتند و بشر،وظائف سیاسى نیز دارد و در اینگونهامور، باید پیرو دین باشد؟
بنابراین اختلاف بر سر برخى ازمسایل است که آیا در قلمرو مباحاتمىباشند یا در قلمرو، واجبات ومحرمات. نه اینکه آیا این مسایل، داخلدر قلمرو دینند یا خارج؟ و آیا از مسایلبرون دینىاند یا درون دینى؟!
قطعا در برخى از مسایل، اختلافىنیست که از جمله مباحاتند. مثل اینکهساعت رسمى کشور را یک ساعت جلوبیاوریم یا نیاوریم. مردم و سیاستمدارانبرحسب مصالح اجتماعى و اقتصادىمىتوانند در این موضوع تصمیم بگیرند.نه جلو بردن ساعت، مخالف دین و نهنبردن آن، منصوص در دین است.درست مثل اینکه شخص یا خانوادهاىمىتوانند درباره تعطیلات تابستانى خودتصمیم بگیرند که چگونه آن رابگذرانند؟ در خانه یا در سفر؟ در داخلیا خارج از کشور؟ آنچه مهم است، ایناست که هر تصمیمى بگیرند، باید بافعلحرام یا ترک واجبى توام نباشد.
اختلاف درباره مسایل سیاسى وحکومتى است. آیا دین در اینگونهمسایل، به بیان سلسلهاى از وظایف وتکالیف پرداخته و همانگونه که درمسایل عبادى و تجارى، واجب و حرامرسیده، در این امور هم واجبات ومحرمات داریم، یا خیر؟! آیا اسلام بشررا در انجام و ترک افعال سیاسى وحکومتى، آزاد شمرده و امور سیاسى رااز مباحات دانسته است؟ آیا اگر دین بهاینگونه امور توجه کند، صبغه خدایى واخروى بودن خود را از دست مىدهد ودنیوى مىشود، یا اینکه به همان دلیلخدایى و اخروى بودن، باید به اینگونهامور توجه جدى کند و براى هموارکردن راه زندگى سعادتمندانه اخروى وتقرب به خدا، مردم دیندار را به تشکیلحکومتى تشویق کند که معیارها وضوابط خود را از دین بگیرد، مجرىاحکام خدا باشد و در عین حال، از تزکیهو تعلیم انسانها چیزى دریغ ندارد.
به نظر ما همین بینش دوم، صحیحاست. صحت و سقم هر یک از این دوبینش از راه مراجعه به متون اصیل دینىبه دست مىآید. به خصوص کهاستدلالات مربوط به بینش اول، ازاستحکام لازم برخوردار نیستند وچنانکه خواهیم دید با مضامین اصیلدینى ناسازگار است.
نظرى به بینش مخالف
تفکیککنندگان دین از سیاست وحکومت، سعى کردهاند که مسالهحکومت را از قلمرودین اخروى وخدایى خارج کنند. یا به تعبیر ما آن را درقلمرو مباحات قراردهند. از جملهبازرگان در مقاله "آخرت و خدا، هدفبعثت انبیاء" مىگوید:
«اصرار ما در منحصر دانستن هدفدین به آخرت و خدا و تفکیک رسالتانبیا از سیاست و اداره دنیا براىچیست؟ شعارهاى دین براى دنیا یا دینو دنیا با هم یک سلسله زیانها و آفات وانحرافهایى به بارمىآورد که نهایت آن،خسرالدنیا و الاخرة شدن است (18)
مىبینیم که وى کمابیش معترفاست که دنیا مزرعه آخرت است ومحال است که دین عنایتى به دنیا نداشتهباشد. منتهى حکومت را از قلمرو دین،خارج مىکند و ادعا مىکند که بدونتوجه به حکومت، مىشود دنیا را مزرعه آخرت کرد. حال آنکه چنانچهگفتیم هیچ چیز از قلمرو دین خارجنیست و گرچه برخى از امور در قلمرومباحات دینى باشند. اما امر مهمى مثلحکومت! به حال خود رها نشده و مباح هم نیستبلکه احکام متعدد از ابعادمتعدد متوجه آن است.
استدلال اول: تبدیل توحید به شرک
«وقتى بهبود زندگى فرد و اجتماع ومدیریت مطلوب دنیا، پابه پاى آخرت وخدا، هدف و منظور دین قرار گرفت،اخلاص در دین و عبودیتخدا درمحاق رفته، پس زده و فراموش مىشود.بدینوسیله توحید تبدیل به شرک ...گردیده و دیانت و دیندارى از اصالت وخاصیت مىافتد» (19)
نویسنده سپس شواهدى از دورهرنسانس و دوره بعد از انقلاب اسلامىذکر کرده، بدین وسیله مىکوشد تا ثابتکند دینى بودن حکومت، صبغهتوحیدى دین را از بین برده، و شرک راجایگزین آن مىکند.
پاسخ
همان طور که در صحیحه زرارهملاحظه کردیم و همان گونه که از آیاتاستفاده مىشود، حاکم اسلامى،راهنماى توحید و رهگشاى احکامعبادى و غیرعبادى اسلام است. او کسىاست که، دین را با توجه به ضوابط ومعیارهاى خود براى کومتبرگزیده،تا مجرى دستورهاى الهى و ناظر برخلوص، یگانهپرستى، اخلاق نیکو ورفتار خداپسندانه باشد.
اگر حکومتى به نام حکومت دینى،توحید را به شرک بدل کند و یا اخلاصدر دین و عبودیتخدا را زائل کند آیاحکومتى دینى است که باید از آناطاعت و حمایت کرد یا حکومت ضددینى است که باید از اطاعتش سرباز زدو در راه زوال و سقوطش جهاد کرد؟
حاکم اسلامى در عصر حضورمعصوم، مقام عصمت است و در عصرغیبت کبرى، فقهاى عادل و واجدشرایطى هستند که با شور و انتخابامت، به حکومت مىرسند. آنان چگونهممکن استشرک را به توحید بدلکنند؟! و چه تضمینى است که اگر قدرتحکومتى را از نظارت و حاکمیت دینخارج کنیم، توحید محفوظ بماند وتزکیه و تعلیم مردم استمرار یابد؟
استدلال دوم: ناامیدى مردم بر اثر ناتوانى حکام دینى
اگر حکومت، دینى باشد، مردم براثر ناتوانى دین و شریعت در جوابگویىبه مسایل بىشمار و نوظهور علمى وانسانى و حل مشکلات دایم فردى واجتماعى دنیا، دچار یاس مىشوند و ازدین و ایمان انصراف پیدا مىکنند.
«وقتى مردم مؤمن و مخصوصاجوانان پرشور و امید، مواجه با ناتوانى وعجز ادیان گردند و ببینند که متصدیان ومدافعان، ناچار مىشوند که به اصلاح و التقاط یا عجز و اعتراف بپردازند، نسبتبه اعتقادات خود سرد و بدبین مىگردند.» (20)
نویسنده براى تایید مدعاى خودچنین استشهاد مىکند که مقدسین ومتعصبین فکر مىکنند که با دعا ودرخواست از خدا کلیه آروزها ومشکلات رفع مىشود و هنگامى کهمىبینند از این راه به مقاصد خودنمىرسند، گرفتار یاس و بدبینىمىشوند و به مکاتب و معتقداتمخرب روى مىآورند.
پاسخ
مگر دینى بودن حکومت و اینکهحاکم اسلامى باید مطابق معیارهاىدینى برگزیده شود، به معناى این استکه دین باید جوابگوى مسایل بىشمار ونوظهور علمى و انسانى باشد؟!
حکومت چه دینى باشد و چه غیردینى، وظیفه دارد که در راه حلمشکلات دایم فردى و اجتماعى دنیاىمردم در پى برنامهریزى مدیریت صحیحباشد.
تفاوت حاکم دینى و غیر دینى در ایناست که اولى خود را در برابر خداى مردم نیز مسئول مىبیند و مىداند کهخداوند از کوچکترین اعمال بشرى نمىگذرد و دومى فرد مستبدى است کهنه با خدا سر و کار دارد و نه با مردم، و یافردى است که فقط ملاحظه مردم رامىکند و چهبسا با ترفندهاى ریا و حیله،مردم را راضى نگاه مىدارد ولى به همهمصالح حقیقى آنان نظر یا التزام ندارد،گرچه احیانا خدماتى هم مىکند.
دینداران را باید با فرمول تزکیه وتعلیم و مطابق جهان بینى و ایدئولوژى اسلامى تربیت کرد تا بدانند که دعابدون تلاش و کوشش مطلوب دیننیست و امیرمؤمنان فرمود: «الداعىبلاعمل کالرامى بلا وتر» (21) (دعاکنندهبدون عمل مانند تیرانداز بدون زهمىباشد). در حدیث است که پیامبراکرم فرمود: دعاى مردى که در خانهبنشیند وبگوید: خدایا مرا روزى ده و درراه طلبروزى تلاش نکند مستجابنخواهد شد. (22)
حاکم و مدیر با تدبیردینى در راه حل مشکلات،از کلیه نیروهاى کارآمد بهرهمىگیرد، تخصص و تجربهآنها را در راه صحیح به کارمىاندازد و با مشورتصاحبان نظر و ارباب راى وتدبیر و خیرخواهان کشور ومردم، بر حل مشکلات فایقمىآید. مردم متدین آگاه هممىدانند که راه صحیح حلمشکلات، همین است، نهآنچه آقاى بازرگان مىگویند.
استدلال سوم: تجارب تلخ
از تصرف دین و دولتبه دسترهبران شریعت، نتایج معکوس وتجربیات تلخى به دست آمده است.نویسنده از اظهارنظر درباره نظامى کهپس از انقلاب اسلامى ایران به وجودآمده خوددارى مىکند و مىگوید: «نظامخودمان... هنوز آخرین نمره امتحانىخود را نگرفته است» (23)
ولى با استفاده از تاریخ گذشتهامتهاى توحیدى مىگوید:
«هزارسال ریاستبلامنازع دینىپاپها و حاکمیت کلیساى کاتولیک برپادشاهان و اشراف و مردم، یادگارى جزجهل و تاریکى ... و اختناق بهجانگذاشت ... خلفاى اموى و عباسى وعثمانى که خود را خلیفه رسولالله (وبعضیها خلیفةالله) مىخواندند، زمامایمان و امور مسلمانان را در اختیار گرفتهبودند... دین و سیاست در هم ادغامشده، اسماءالله و اسلام فرمانروا بودند،ولى عملا دین از دولت فرمان مىگرفتو دیدیم چه ظلمها که بر دودمان رسالتو شیعیان نکردند! چه بدعتها و انحرافهاکه در دین خدا وارد نساختند. سلاطینصفوى در کنار ارادتى که به ولایتعلى(ع) و به ساحت مقدس امامان اهلبیت ابراز مىداشتند، سرآمد سفاکى وشرابخورى و هرزگى نیز بودند سلسلهقاجار هم تظاهر به تقدس دینى و تبعیتاز روحانیتشیعى مىکردند و دراستبدادگرى و استکبار یا زنبارهاى وتجاوز به حدود شرع و حقوق خلق باکاز کسى نداشتند» (24)
پاسخ
هیچ متدین آگاهى کلیسا یا خلافتاموى و عباسى و عثمانى و قاجار رامظاهر حکومت دینى نمىداند. آیاهرکس نام دین بر خود نهاد و قدرتحکومتى را قبضه کرد، حکومتش دینىاست؟ چنین حاکمى دین را در قبضهسیاست درآورده، اما عنصرى ضد دیناست. حاکم دینى باید برگزیده معیارهاو ضوابط دینى باشد و راه و رسمى جزدین، پیش نگیرد.
استدلال چهارم: حاکم شدن روش اکراه
«اسلامى که با پشتوانه قدرت وروش اکراه پیش برود، بیشتر کالاىشیطان است نه دین خدا. از یاد آوریهاىمکرر و مؤکدى که خداوند عزیز حکیمبه رسول خود و به گروندگان دینشمىنماید، یکى «انما انت مذکر لست علیهمبمصیطر» (25) و دیگر «لااکراهفىالدین» (26) .... به انضمام دهها آیه دیگر بهصورت: «ما جعلناک علیهم حفیظا» (27) و«ان انت الا نذیر» (28) و «ماعلى الرسول الاالبلاغ» (29) و «ما انا علیکم بوکیل» (30) کهدلالتبر مامور و موکل نبودن و مسئولکفر و دین مردم نشدن آن حضرتمىنماید. (31) نازلکننده قرآن نخواسته کهآیینش جز از طریق اختیار و آزادى، باحفظ کرامت انسانى و با پشتوانه ارشاد وعلم، ارائه و اجرا گردد...» (32)
پاسخ
آیا اگر انسانهاى صالح بر مردمحکومت کنند و نظام عدل و کرامت وحریت را برقرار سازند، نتیجهاش ایناست که دین با روش اکراه پیش برود وکالاى شیطان به مردم عرضه شود؟
در ذهن استدلال کننده، چهره کریهىاز حکومت مجسم شده که سلاحى جززورگویى، مکر، حیله، استبداد وخشونت ندارد و مىخواهد با همینابزارها دین خدا را حاکم کند. البته دینچنین حکومتى کالاى شیطان است وهیچ دیندارى حاضر نیست چنینحکومتى را به عنوان حکومت دینىپذیرا گردد. الگوى حکومت دینى،پیامبر، على و امام مجتبى هستند کهکرامت انسان را ارج مىنهادند و در میانمردم، همچون خود آنان مىزیستند.
نگارنده اطمینان دارد که از نظرمستشکل، حکومت پیامبر خدا وامیرالمؤمنین و پیامبرانى که به شهادتقرآن کریم، قبل از اسلام بر اریکهحکومت نشستهاند، در راستاى شئوندینى و مقام هدایت و ارشاد آنها بوده وهرگز آنها را از جاده بلاغ، انذار و تذکیرخارج نکرده، آنها را در کژ راهه اکراهنینداخته، عنوان مصیطر و حفیظ به آنهانداده و دین خدا را به صورت کالاىشیطان درنیاورده است.
آنها اگر چه اندک حکومت کردند،ولى خطوط روشن و دقیق حکومتدینى را ترسیم کردند و چنان تجربهشیرینى براى دینداران به یادگارگذاشتند که هرگز حکومتهاى غیردینىرا جز از باب اضطرار و عناوین ثانویه،پذیرا نشوند که فرمودهاند:
لابد للناس من امیر بر او فاجر (33)
آرى مردم را امیر باید و بدون شک،امیرى ایدهآل است که مظهر نیکى وخوشرفتارى باشد و اگر نبود، چارهاىجز امیر فاجر نیست. فرق این دوحکومت روشن است:
اما الامرة البرة فیعمل فیهاالتقى و اماالامرة الفاجرة فیتمتع فیهاالشقى (34)
حکومتى که بر پایه کردار نیک باشد،پرهیزکار در آن کار خود کند و حکومتىکه بر اساس تبهکارى است، بدکردار درآن، بهره خویش برد.
حاکم اسلامى کسى است که شیفتهجاه و مقام نیست و عطش قدرت وسیطره ندارد.
آن که او تن را بدینسان پى کندحرص میرى و خلافت کى کندزان بهظاهر کوشد اندر جاهوحکمتا امیران را نماید راه حکمتا بیاراید به هر تن جامهاىتا نویسد او به هر کس نامهاىتا امیرى را دهد جان دگرتا دهد نخل خلافت را ثمرمیرى او بینى اندر آن جهانفکرت پنهانیت گردد عیانهین گمان بد مبر اى ذو لباببا خودآ، والله اعلم بالصوابجهد پیغمبر به فتح مکه همکى بود در حب دنیا متهمچونکه مخزنهاى افلاک و عقولچون خسى آمد بر چشم رسولپس چه باشد مکه و شام و عراقکه نماید او نبرد و اشتیاق (35) معاویه که به ناحق بر مسند حکومتدینى تکیه زده بود، به ضراربن ضمرهمىگوید: على را برایم وصف کن. اومىگوید: (36)
به خدا او روزها روزهدار و شبها شبزندهدار بود. خشنترین لباسها وسادهترین غذاها را دوست مىداشت.در میان ما مىنشست و تا ما سخنمىگفتیم، او سکوت مىکرد و هر گاهسؤال مىکردیم، جوابمان مىداد. اموالرا به طور مساوى تقسیم مىکرد و درمیان مردم به عدالت رفتار مىنمود.ضعیف از ستم او بیمناک نبود و قوى درمیل و انحرافش طمع نمىورزید.
آرى پیشتازان و رهگشایان حکومت دینى چنین بودند و سزاوار نیست کهحکومتخلفاى جور و سلطنتشاهنشاهان ستمگر و شهوتران و سلطهکلیساها را حکومت دینى بنامیم.
رهبرى اجتماعى و سیاسى، جدا ازرهبرى دینى نیست و حاکم دینى منصبرا براى اصلاح جامعه و امر به معروف ونهى از منکر و ستم ستیزى و تحصیلرضاى خدا از طریق خدمتبه خلقمىخواهد و هرگز اجازه نمىدهد که درحکومت او کرامت انسانها لگدمال شودو خفقان سیاسى جامعه را دربربگیرد.حاکم دینى جز در راه تزکیه انسانها وارجنهادن به ارزشهاى واقعى گامنمىزند و اگر حاکمانى غیر از اینکردهاند، دینى نبودهاند، صورتک ریا وتزویر به چهره زده و دین خدا را ملعبهکردهاند.
استدلال پنجم: افراط و تفریط
«دین براى دنیا یا ترک دنیا به خاطردین، دو حالت افراط و تفریط در دینهستند، این دو شعار، در حقیقت دوروى سکه واحدى هستند که به دستبشرى جاهل، در ضرابخانه شیطان،قالب خوردهاند و قرآن، بشدت هر دو رارد مىکند. یک روى سکه، نقشمتفکران نزدیکنگر و انسان دوستاننارس را دارد که تصور کردهاند تعلیماتو تلقینات ادیان الهى به خاطر بهبودبخشیدن به زندگى افراد و حسن ادارهاجتماعات بوده است. روى دیگر سکه،تصاویر زاهدهاى رهبان صفت و تارکدنیاهاى مرتاض مسلک را نشانمىدهد. کسانى که دنیا و خوشیهاى آنرا دامهاى شیطان براى گمراهى انسانهادانسته، معتقدند باید از تمام آنها پرهیزکرد و نفس اماره را به سختى و مشقت ومحرومیت انداخت; در حالى که رضا وقصد خدا چنین نبوده و قرآن مکرراظهار مىدارد نعمتهایى را که در زمین وآسمان است، براى شما آفریده ومىخواهم از آنها بهرهمند شده، شکر بهجا آرید; ولى پیروى از گامهاى شیطانىکه دشمن شماست، نکنید.» (37)
پاسخ
آرى باید از افراط و تفریط حذر کردو راه اعتدال پیمود. اما راه اعتدال چیست؟ آیا اگر دینداران مخلص براىاجراى فرامین الهى به میدان آمده،حکومت را براى خدمتبه خلق وتحصیل رضاى خدا قبضه کنند و نااهلانرا از سلطه بر این نهاد مقدس بازدارند،خلاف اعتدال است؟ آیا این، همانتفریطى نیست که باید دینداران از آنپرهیز کنند؟ حکومت کردن بر مردم همسکه دوروست. یک روى، آن است کهحکومت را براى سلطه و ارضاىتمایلات حیوانى و غیرانسانى بخواهیم.که چنین حکومتى مذموم است. اما روىدیگر، آن است که حکومت، وسیلهاىباشد براى انجام وظایف اجتماعى، سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و خدمتبه خلق و تحصیل رضاى خدا. چنینحکومتى نه افراط است، نه تفریط وقطعا تشکیل چنین حکومتى، واجبکفایى و در مواردى واجب تعینى است.
حکومت، حساسترین نهادهاىاجتماعى است و باید انسانهاى واجدشرایط، به آن اهمیت دهند و نگذارندکه طعمهاى در دهان نااهلان شود.امیرالمؤمنین(ع) به اشعثبن قیس کهوالى آذربایجان بود، نوشت:
«ان عملک لیس لک بطعمة ولکنه فىعنقک امانة» (38)
کارى که بر عهده توست، نانخورش تو نیست، بلکه بار امانتى استبر گردن تو.
اصرار بر این که روى آوردندینداران به حکومت، افراط در کار دنیاو باعث دنیوى کردن دین است، خودافراطى است که این امانتالهى را طعمهگرگهاى حریص خواهد کرد و صالحانتن به تحمل امانت نخواهد داد.
امام در ادامه نامه به اشعث فرمود:
«آن که تو را بدان کار گمارد، نگهبانىامانت را بر عهدهات گذارده، تو را نرسدکه آنچه خواهى به رعیت فرمایى وبىدستورى به کارى دشوار درآیى. دردست تو مالى از مالهاى خداست و توآن را خزانه دارى تا به من بسپارى وامیدوارم که براى تو بدترین والیاننباشم.»
استدلال ششم: دین اخروى و ضرورتىبراى بقاى دین و دنیا
«اعتقاد به این که پیامبران خدا صرفاخبردهندگان و تدارک کنندگان قیامت وآخرت و معرفىکنندگان خالق یکتابودهاند و دنیا چیزى جز مزرعه وکشتزار یا میدان فعالیت و تربیت آدمىبراى حیات جاودان و خدایى شدنانسان نمىباشد، ضرورتى استنیروبخش براى بقاى دین و دنیا ونگاهدارى انسانها، در چنین روزگارسراسر رنج و ملال... وقتى کار آدمى بهآنجا برسد که زندگى و دنیا را سراسرسختى و تاریکى دید و راههایى براىامید و فرار نیابد و از خدا و دین کهبرایش درمان کنندگان درد وادارهکنندگان دنیا بودند، کارى ساختهنشود و نقشى در افکار و اعمال اونداشته باشد، آیا غیر از خودرهایى وروآوردن به شهوات و فساد و پناهبردن بهخواب و خمار و یاس و انتحار، چهبرنامه و سرنوشتى مىتواند داشتهباشد.» (39)
پاسخ
آیا مردم در حکومت پیامبر و على وحکومت داوود و سلیمان گرفتارسرخوردگى و یاس و نومیدى شدند یابه عکس، با به کار افتادن صحیح نیروها،عزمها قوىتر و راه مبارزه با مشکلات،هموارتر گردید؟
دینداران راستین چه در زمانبرقرارى حکومت عدل دینى و چه درحکومتهاى جور، همواره وظیفه خود راانجام دادهاند. گیریم در زمان حکومتعدل در راه تقویتبنیان آن حکومت ودر زمان حکومت جور، در راه درهمشکستن بنیان آن بودهاند. هرگزخداجویى و آخرتگرایى، آنها را از اینمساله مهم که وسیله مؤثرى در راهاصلاح دنیا و هموار کردن راه آخرت وتقرب به خداست، بازنداشته است.
همه دینداران راستین معتقدند که:«اگر زندگى امروز ما خراب یا دشواراست، چرا زندگى فردا و همیشگیمانخراب باشد؟ !» (40) اما آیا خرابى زندگى این دنیا و دشوارى آن، به خود مامربوط نیست و آیا تلاش در راه اصلاحو تسهیل زندگى دنیوى مردم براىرضاى خدا، مقدمهاى براى بهتر شدنزندگى فردا و حیات جاودانىنیست؟
آیا این گونه فکر کردن، به معناىگریز از مسئولیت و تن به استضعافدادن و مستضعفان را در زیر سیطرهمستکبران رهاکردن نیست؟
قرآن کریم مىگوید:
«ما لکم لاتقاتلون فى سبیلالله والمستضعفین منالرجال و النساء والولدان» (41)
چرا در راه خدا و در راه نجات مردانو زنان و کودکان مستضعف نمىجنگید؟آیا جنگیدن بدون تشکیل حکومتممکن است؟! آیا ترک جنگ و گریز ازقدرت و شوکتحکومتى به معناى رهاکردن مستضعفان در چنگال زورگویان وقلدران نیست؟
قرآن کریم مىگوید:
«انالذین تتوفاهم الملائکة ظالمىانفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفینفىالارض قالوا ا لمتکن ارضالله واسعةفتهاجروا فیها» (42)
آنان که فرشتگان جانشان رامىگیرند، در حالى که به خود ستمکردهاند، به آنها مىگویند: در چه وضعىبودید؟ گویند: در روى زمین مستضعفبودیم. گویند: آیا زمین خدا وسیع نبودکه در آن مهاجرت کنید؟!
از این دو آیه برمىآید که تن بهاستضعاف دادن و مستضعفان را درچنگال دژخیمان مستکبر رها کردن،مذموم است و حتما باید تن به مبارزه وجهاد و قتال داد. ولى مگر مبارزه و جهادو قتال بدون تشکیلات و داشتن ارتش وسپاه ممکن است؟!
اگر زندگى امروز ما به علتسرباززدن از وظایف اجتماعى و سیاسى ومعطل گذاشتن امر به معروف و نهى ازمنکر و ترک جهاد و قتال با قدرتمندانمستکبر خراب باشد، نباید امید داشتهباشیم که زندگى آخرت ما رضایتبخشو آباد باشد. مگر این که خرابى زندگى بهخاطر پیکار و مبارزه باشد. چنانکهمجاهدین اسلام رنجها و مرارتها را بهجان خریدند و دنیا را فداى آخرتکردند و بهترین زندگى را در آخرتبراى خود فراهم کردند. مىپذیریم کهدین مىخواهد انسان را به سوى خدا وزندگى سعادتمندانه آخرت سوق دهد.ولى آیا آبادکردن خانه آخرت و تقرب بهخدابدوناصلاحمعاشوبدونتنظیمصحیحو دقیق امور سیاسى، اقتصادى، نظامىوفرهنگى ممکناست؟! اگر دین کارى بهحکومت ندارد، پس چرا قرآن مىگوید:
«و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و منرباط الخیل ترهبون به عدوالله وعدوکم» (43) تا مىتوانید در برابر دشمناننیرو و اسب تهیه کنید تا دشمنان خدا ودشمنان شما از شما بترسند.
آیا نباید دنیا از لوث وجود دشمنانخدا پاکشود؟ آیااگرنشود دنیارا از لوثوجود آنانپاککرد، نبایدچندانقوى شدکه آنها را جرات دشمنىکردن نباشد؟!
استدلال هفتم: منع از تدبیر و فعالیت
«مساله مهمتر زیان سنگینى است کهطرز تفکر دین براى دنیا، به بار مىآورد.انتظار یا اعتقاد به این که بعثت پیامبران وتعلیمات آنان - کلا یا ضمنا - به خاطراصلاح انسانها و اداره صحیح امور فردىو اجتماعى آنها در دنیا مىباشد. و ادیانتوحیدى، علاوه بر اصول و احکامعبادى، جامع اندیشهها و رهنمودهاىلازم براى بهبود زندگى افراد و جوامعبشرى هستند، باعث مىشود که مؤمنینو علاقهمندان، احساس وظیفه و نگرانىنکنند و درباره مسایل و مشکلات خودو اجتماع و جامعه بشرى... در صددتدبیر و فعالیت و تلاش خارج از احکامدین بر نیایند; بلکه کافى خواهد بود کهدر انجام حدود و وظایف شرعىمراقبت لازم به خرج دهند تا دنیا وآخرتشان به وجه احسن تامین گردد.بدون این که احتیاج به کسب دانشها وکنجکاوى و تفحص در مسایل و قوانینطبیعت و خلایق داشته باشند و به بسطروابط با دنیاى خارج خودشان واکتشافات و اختراعات براى چارهجویىمشکلات فزاینده زندگى و دنیا بپردازند.علاوه بر آن، ناچار شوند اصرار بورزندکه شریعت و فقهشان چون از طرفخداست و کامل و جامع مىباشد، بههمان صورت که هست، جواب همهنیازها و اشکالات و ابتلاهاى همهعصرها و انسانها را داده و نباید چیزىدر آن وارد گردد و تغییرى در آن داد.» (44)
پاسخ
اولا: باید توجه کنیم که فقه، علم بهاحکام و تکالیف است از روى ادلهشرعى. فقیه باید با عنایتبه منابعاستنباط، تکلیف مردم را در رابطه بااعمالشان روشن کند، یعنى باید بگوید:چه کارى حرام، کدامیک واجب و یامحکوم احکام دیگر (استحباب وکراهت و اباحه) است؟ فقیه باید از منابعدینى، احکام کلیه امور را در قلمروزندگى فردى، خانوادگى و اجتماعىمردم بیان کند. او از جهت فقاهتش،برنامهریز نیست و به همین جهت، هرفقیهى نمىتواند حاکم بر مقدرات مردمباشد. بلکه علاوه بر فقاهت، شرایطدیگرى هم دارد که فقها در آثار خویشدرباره آنها بحث کردهاند. کامل بودن وجامع بودن فقه، مطلبى درست است.اما نه به لحاظ این که به نیازها واشکالات غیرفقهى عصرها و انسانها نیزپرداخته باشد بلکه به لحاظ بیان احکام،کامل و جامع است و فقیه با احاطهاى کهبر منابع و ادله دارد، مىتواند احکامهمه موضوعات را بیان کند. اعم از اینکه موضوع، در گذشته مطرح بوده، یامستحدثه باشد.
بنابراین، اگر امروز مشکل ایدزگریبانگیر انسانها شود، راهحل طبى این مشکل را نباید از فقه بجوییم، بلکه بایدویروس آن را شناخت و راه علاج آن را کشف کرد. البته فقه در بیان احکاممربوط به این بیمارى و معضل اجتماعى، جامع و کامل است. فقه وظیفه دارد که احکام مربوط به این پدیده را بیان کند. اما وظیفه ندارد که واکسن ضد ایدز را هم ساخته، طریقه واکسیناسیون را هم آموزش دهد.
آرى فقه را نباید تغییر داد. ولى بایدبا کار ممتد، جدى و عمیق چنان پربارشکرد که پاسخگوى همه بایدها و نبایدهادر کلیه زمینهها باشد. این کار نه بهمعناى تغییردادن آن است و نه واردکردن چیزى در آن.
ثانیا: محال است که انبیاى الهى کههدفشان خدا و آخرت است، دنیا رانادیده انگارند. مسافرى که به شهرىمىرود، هدفش رفتن به آن شهر است.اما وسیله سفر و راه و سایر ابزارها دررابطه با هدف، براى او مطرح است وباید راه هموار و امن و وسیله سفر مرتبو بىخطر باشد تا او را به مقصد برساند.دنیا راه آخرت و قرب به خداست.بىتوجهى به دنیا، همانتفریطى است که استدلالکننده از آن بیمناک است.
ما باید از مسیر همین دنیا به خدا وآخرت برسیم. بدن ما مولود همین جهانو در عین حال، مرکب روح است. ما بهاین بدن نیاز داریم و به همین دلیل،چارهاى جز فعالیت صنعتى، کشاورزى،هنرى، علمى و فرهنگى نداریم. این فعالیتها نظام مىخواهد و نظام دادنبدون تشکیل حکومت ممکن نیست.دین یا باید از دنیا و مافیها بگذرد وپیروان خود را به آسمان و عرشالهىببرد و آنها را از زندگى زمینى از همانروزى که شهادتین مىگویند، برهاند و یااگر بخواهد - و حتما مىخواهد - از مسیردنیا به آخرت و خدا برساند، باید بههمه لوازم آن تن دهد و دنیاى مردممتدین را در اختیار قیصر و کسرى نگذارد. چنانکه پیامبراکرم(ص) چنینکرد و براى بعد از رحلت جانگداز خودنیز على(ع) را برگزید و به امامتاستمرار بخشید و همین، رمز کمال دینو تمام نعمتبود که در روز عیدغدیرخم به مردم اعلام شد و اسلام توام باحکومت و امامت، به پایه و مرحلهاىرسید که مرضى خدا باشد و بتواند دربستر زمان جاویدان گردد.
گرفتن حکومت از دین، به بهانه اینکه دین، اخروى و خدایى است، بهمعناى ابتر کردن دین است. اتفاقا دیناخروى و خدایى بیش از دین دنیوى،حکومت طلب است. دین دنیوى ممکناستبه این اندازه قانع شود که رفاهنسبى براى انسان کافى است و لزومىندارد که خود را براى اصلاحاتاجتماعى و فرهنگى به زحمتبیندازد.ولى دین اخروى و خدایى، اصلاحآخرت و تقرب به خدا را بدون اصلاحهمه جانبه دنیا ناممکن مىداند.اینجاست که حکومت در متن دیناخروى قرار مىگیرد و نه در متن دیندنیوى.
پىنوشتها:
1) المائده / 3.
2) منتهىالامال، وقایع سال نهم هجرى
3) المفردات فى غریبالقرآن: تمم، کمال.
4) النور/ 55.
5) الانبیاء/ 80
6) المقصص، 77.
7) البقره، 86.
8) البقره، 201.
9) آل عمران، 185.
10) نهجالبلاغه، خطبه 203.
11) نهجالبلاغه، حکمت 131.
12) نهجالبلاغه، خطبه 151.
13) سفینةالبحار: رهب.
14) الجمعه/ 2.
15) النساء/ 59.
16) البقره/ 48: هر که پیامبر را اطاعت کند، خدارا اطاعت کرده و هرکس روىگردان شود، تورا به عنوان نگهبان ایشان نفرستادیم.
17) سفینة البحار: ولى،الکافى 2/18، الوسائل1/7.
18) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، صفحه 35.
19) همان، صفحه 36
20) همان مدرک
21) نهجالبلاغه، حکمت 337
22) سفینةالبحار، دعا
23) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء صفحه 37
24) همانمدرک، صفحه 37 و 38
25) الغاشیه/21 و 22.
26) البقره/ 256.
27) الانعام/107.
28) فاطر/ 23.
29) المائده/ 99.
30) یونس/ 108.
31) آخرت و خدا: هدف بعثت انبیا، صفحه 38.
32) همان.
33) نهجالبلاغه خطبه 40.
34) همان.
35) کلیات مثنوى: ص 107، از انتشاراتکتابفروشى اسلامیه.
36) سفینةالبحار: ضرر.
37) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 38.
38) نهجالبلاغه، نامه 5.
39) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 39 و40.
40) همان، صفحه 40.
41) النساء/75.
42) النساء/97.
43) الانفال/ 60.
44) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، صفحه 40و 41.
الیوم یئسالذین کفروا مندینکم فلاتخشوهم واخشون الیوماکملت لکم دینکم و اتممت علیکمنعمتى و رضیت لکمالاسلام دینا (1)
«امروز کافران از دین شمانومید شدند. از آنها نترسید و ازمن بترسید. امروز دین شما راکامل کردم و نعمتم را بر شماتمام ساختم و به اسلام، بعنواندین شما راضى شدم.»
آن روزى که کفار از دینمسلمانان نومید شدند وامیدهاى آنان بر باد رفت، چهروزى بود؟ آن روز، که دین بهکمال و تمامیت رسید و خداوندخشنود شد از اینکه اسلام، دینبشریتباشد، کدامین روز بود؟
آیا روز یاس، همان روز اکمالو اتمام است؟ مفسران کلامالهىپذیرفتهاند که این دو، در یک روزبوده است.
اماآیا روزى که آیه نازل شد،همان روز یاس کفار و اکمال دینو اتمام نعمتبود؟
علامه طباطبایى، مفسربرجسته عالم اسلام، در تفسیرمحققانه خود به نقد نظریات گوناگون،برخاسته و با کنکاشى عمیق در تعیینروز نزول آیه و روز اکمال و اتمام،سرانجام به نظریهاى رسیده که درخورتامل است.
احتمالات مورد نقد و نظر به قرار زیرند:
1- مقصود از آن روز، روز معینىنیست; بلکه مقصود زمانى است که بابعثت پیامبر و دعوت او، اسلام ظهورمىکند و شجره طیبه آن مىروید و بهرشد و پویایى مىپردازد.
این احتمال درست نیست. زیرا ظاهرآیه، این است که در روز نزول آیه مورد بحث، مسلمانان، دینى داشتهاند که کفاردر انتظار زوال آن بوده و مسلمین از آنهابیم و هراس داشتهاند و این، با آغازظهور اسلام سازگار نیست.
2- مقصود، روز فتح مکه است. چراکه در آن روز خداوند، نیرنگ مشرکانقریش را باطل کرده، و شوکت و صلابتآنها را درهم شکست و بنیان دینشان راویران کرد از این رو امید خود را از دستدادند و دانستند که توان مبارزه با اسلامو جلوگیرى از پیشرفت آن را ندارند.
این احتمال با جمله «الیوم اکملتلکم...»، که از سیاق آیه، وحدت «روز»استفاده مىشود، سازگار نیست. چرا کهروز فتح مکه، روز اکمال دین و اتمام نعمت نیست، بلکه دین هنوز مراحلىدیگر را طى مىکند.
3- مراد از «الیوم»، روز نزول آیهبرائت است که اسلام گسترش یافته وآثار شرک، محو، و آداب و سننجاهلیت فراموش گردید و در اماکنمقدس، هیچ مشرکى دیده نشد و هیچیک از شعایر شرک، در مقابل شعایرتوحیدى خودنمایى نکرد.
اما این نیز بمفهوم اکمال دین و اتمامنعمت نیست.
نزول آیه برائت، به سال نهم هجرىمربوط است; (2) حال آنکه پس از نزول آن آیه کریمه، آیات بسیارى در زمینه حلالو حرام نازل گردیده که تا ارتحال جانگداز نبىاکرم(ص) ادامه داشت. درسوره مائده که آخرین سوره نازل شدهبر پیامبر است، همچنان آیات بسیارىدر زمینه حلال و حرام وجود دارد.
4- با توجه به اینکه احتمالاتسهگانه فوق مردود است، این احتمالمىماند که مراد از «الیوم»، همان روزىاست که آیه «الیوم یئسالذین کفروا ...»نازل شده است.
همه مفسران، جملههاى: «الیومیئسالذین کفروا» و «الیوم اکملت لکمدینکم ...» را به یکدیگر مربوط مىدانند.اگر آن روز، نه روز فتح مکه و نه روزنزول آیه برائت، نبوده است، پس چهبوده است؟! آیا روز عرفه یعنى روز نهمذىالحجه سال دهم هجرى؟ مگر درروز عرفه آن سال چه اتفاقى افتاده کهکفار را مایوس کرده و اکمال دین و اتمامنعمت را باعثشده باشد؟!
کفار قریش که در روز فتح مکه (سالهشتم) مایوس شده بودند. کفار عربهم با نزول آیه برائت در سال نهممایوس شدهاند و مراد، یاس همه کفارعالم هم نمىتواند باشد زیرا، قطعا درروز عرفه سال دهم هجرت که مسلماناندر مناسک حج هستند، اتفاقى جهانىنیفتاده و کفارى که خارج ازجزیرةالعرب هستند، هنوز داراىشوکتند و از دین و آیین خود مایوسنشدهاند.
پیامبراکرم(ص) پیش از آن،دستورهاى فراوانى در زمینه فرایضدینى و از جمله حج صادر فرموده وآنچه در روز عرفه بیان کرده، تنها حکمحج تمتع بوده که آن هم بعد از رحلتآن حضرت مهجور شد. در این صورت،آموزش حج تمتع، نمىتوانسته موجباکمال دین باشد. بعلاوه بیان حکم حج،چه ارتباطى با یاس کفار دارد؟
نمىتوان ادعا کرد که در روز عرفه،بقایاى احکام اسلامى نازل شد و دین بابیان احکام باقىمانده، به اکمال و اتمامرسید، زیرا بعد از روز عرفه هم، احکامدیگرى همچون آیات مربوط به "کلاله"و "ربا" نازل شده است.
بنابراین بىشک، مراد، روز غدیراست. هجدهم ماه ذىالحجه سال دهمهجرى، همان روزى که پیامبر اکرم درمراجعت از سفر حج، در غدیر خم،نزول اجلال فرموده در میان جمعیتانبوه مسلمانان، على(ع) را به خلافت وامامتبرگزید. این احتمال با روایات همموافق است. اینک جاى این سؤال استکه نصب امام و تعیین جانشین پیامبر چه تاثیرى در یاس کفار، اکمال دین،اتمام نعمت و خشنودى خدا داشته است؟!
در حقیقتباید روشن شود چهاتفاقى افتاده که چهار خاصیتبسیارمهم و سرنوشتساز دارد:
1 - یاس کفار
کفار براى طرد اسلام از صحنهزندگى مردم، توطئهها کردند، خون دلهاخورده و کشتهها دادند و گرچه دربسیارى میادین، شکستخوردند اماقطعا هنوز مایوس نشده بودند. آنان امیدداشتند که با رحلت پیامبر خدا، امتاسلام متلاشى شده و تعلیمات اسلامىبه فراموشى سپرده شود.
تنها نقطه امید کفار همین بود. ولىاگر خداوند براى دوران پس از رحلتپیامبر، رهبر و امامى بر مردمبگمارد که کار حفظ دین،تدبیر امور و ارشاد امت راهمچون خود پیامبر دنبال کندو بقاى حکومت اسلامى درمسیر صحیح، تضمین شود، آخرین امید کفار نیز مبدل بهیاس خواهد شد. در اینصورت ترس از کفار معنىندارد. ولى باید از خداترسید. یعنى مؤمنان باید درامر خلافت کهامید کفار را ازمیان برده،از خدابترسند وکارى نکنند که خدا را به خشم آرند.
2 و 3 - اکمال دین و اتمام نعمت:
اکمال و اتمام از نظر معنى به همنزدیکند. راغب اصفهانى، "کمال" شىءرا، حاصل شدن هدف آن و "تمام" شىءرا، رسیدن آن به حد و مرتبهاى مىداندکه نیازى به خارج از خود نداشته باشد. (3)
محققان با الهام گرفتن از آیات قرآن،"تمام" و "کمال" را اینگونه تحلیلکردهاند:
برخى از امور به گونهاى هستند که بابودن همه اجزا، اثر بر آنها مترتبمىشود و بدون یکى از آنها، مترتبنخواهد شد. مانند روزه، که اگر در یکجزء از اجزاى روز، ترک امساک شود،باطل است. در اینجا واژه "تمام" به کارمىبریم. مثل «اتمواالصیام الىاللیل»(الانعام 115) روزه را تا شب به اتمامبرسانید. در مورد اجزاى نماز نیزاینگونه است. اگر کسى یک جزء واجباز نماز را عمدا به جاى نیاورد، نمازشناقص است و اثرى بر آن مترتب نیست.
برخى دیگر، امورى هستند که اثر،وابسته به حصول همه اجزاء در آنهانیست. بلکه هر جزئى، اثرى دارد. مانندروزه ماه رمضان که روزه هر روز، اثرىدارد و اثر مجموع روزههاى یک ماه،مجموعه آثار هر روز است. در اینجا ازواژه "کمال"استفاده مىکنیم. مثل: «منلمیجد فصیام ثلاثة ایام فىالحج و سبعة اذ ارجعتم تلک عشرة کاملة» (البقره 196)در این آیه از کسى که پول قربانى ندارد،خواسته شده که سه روز در حج و هفتروز بعد از مراجعت، روزه بگیرد تا دهروز کامل شود.
آنچه در روز غدیر، اتفاق افتاده، دووجهه دارد: هم "کمال دین" و هم "تمام نعمت" است. یعنى دین به منزله یک"کل استغراقى"، تلقى شده و مشتمل بردستورهایى است که هر کدام، هدفخاصى دارد و "هدف مجموع"، مجموعاهداف یکایک دستورها است.اینجاست که حادثه مورد نظر، دستورمهمى بر دستورهاى دین افزوده و آن را کامل کرده است. و اگر آن حادثه نبود،دین کامل نشده بود. گو اینکه به قول طبرى دستورهاى دیگرى هم بعد از اینقضیه ممکن است نازل شده باشد، اما آنها در کمال دین نقشى ندارند. ولى اینحادثه خاص، موجب کمال دین است.
و اما نعمت چیست که اگر این حادثهنبود، ناتمام مىماند و عینا مانند نماز یا روزهاى بود که مکلف، آن را قطعمىکرد و به پایان نمىبرد و اگر این حادثه باشد، همچون نمازى است که«اولهاالتکبیر و آخرهاالتسلیم» و سایر اجزا نیز هر کدام به جاى خود است؟
این نعمت، نعمت "ولایت" است.یعنى ولایتخدا، رسول و اولى الامر.پس دین بدون "ولایت"، همچون کالبدى بىروح است و اما ولایت همتنها به ولایتخدا تمام نمىشود و الزاما باید به ولایت رسول پیوند یابد. ولایترسول هم لازم است، اما تمام نیست.زمانى تمام مىشود که ولایت اهلبیت(ع) را در پى داشته باشد.
4 - دین پسندیده (رضیت لکم الاسلام دینا):
معلوم مىشود آن دینى که از نظرتشریع به کمال نرسیده و از نظر نعمت"ولایت"، تمام نیست، مرضى وپسندیده خدا نیست و به همین جهتاست که به دنبال یاس کفار، اکمال دینواتمام نعمت فرمود: «و رضیتلکمالاسلام دینا» و بدین ترتیب وعدهاىکه خدا در سوره نور داده بود، در سورهمائده تحقق یافت:
وعداللهالذین آمنوا منکم و عملواالصالحات لیستخلفنهم فىالارض کمااستخلفالذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهمالذى ارتضى لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهمامنا یعبدوننى لایشرکون بىشیئا (4)
«خداوند به آنهایى از شما که ایمانآورده و عمل صالح انجام دادهاند، وعدهدادهاست که آنها را در روى زمین خلیفهکند. همانگونه که پیشینیان آنها را خلیفهکرد و دینشان را که برایشان پسندیدهاست، براى آنها استوار و متمکن سازد وخوف آنها را مبدل به امن کند که مرابپرستند و چیزى شریک من قرارندهند.»
چگونگى جامعیت و کمال
با عنایتبه آیه سوم سوره مائده ومضامین دیگر اسلامى، هیچ مسلمانىنیست که دین را ناقص - اعم از "ناتمام"یا " غیرکامل" - بداند.
دین، شجره طیبهاى است که بهاعتبار "نعمت"، تام و تمام و به اعتبار جنبههاى اعتقادى و اخلاقى و فقهى،"کامل" است.
این مطلب، به طور قطع مورد قبولهمه مذاهب اسلامى است. اگر اختلافىدرباره آن باشد در این است که آیا آنچهدین را کامل و نعمت را تمام کرده، قضیهمهم غدیرخم بوده است، یا قضیهاىدیگر؟!
جامعیت و کمال دین در چیست؟!
قدر مسلم این است که دین، نسبتبه آنچه در قلمرو آن باشد، ساکت نیستو از این حیث، جامع و کامل است. اماآیا سیاست، امامت و رهبرى امت، بهدین مربوط استیا نه؟ آیا امور دنیوىبشر در قلمرو دین استیا نه؟ و آیا دیندر این امور، سکوت کرده یا خیر؟! آیادین، اخروى استیا دنیوى؟ و یا همدنیوى و هم اخروى است؟ آیا کارى بهدنیاى مردم نداشته و دنیا را به قیصرها وآخرت را به پیامبران واگذارده است؟! یااینکه همچون برهان برخى فلاسفه برنبوت، بگوییم که پیامبران آمدهاند تا تنهاروابط اجتماعى مردم را درست کنند وجلو تعدیات و تجاوزات را بگیرند؟
بسیار دشوار بلکه محال است کهبگوییم: دین فقط دنیوى یا فقط اخروىاست. چرا که دنیا مقدمه و مزرعهآخرت و آخرت، نتیجه و ثمره دنیاست.و بنابراین، دین نمىتواند دنیوى محضیا اخروى محض باشد.
پس جامعیت دین به این است که همبه دنیاى مردم نظر داشته باشد و هم بهآخرت آنان. آن هم نه به گونهاى که میاندنیا و آخرت، دیوارى به ضخامت دیوارچین قرار دهد و براى هر یک، بدونارتباط به یکدیگرى برنامهریزى کند.
به هرحال، هیچ مسلمانى در مسالهجامعیت و کمال دین، بحث کبروىندارد. اما به لحاظ صغروى و مصداقىجاى بحث است که مرز دین تاکجاست؟ دین اگر نسبتبه مسایل درونمرزى خود سکوت کرده باشد، هرگزنمىتواند تام و کامل باشد. اما اگر نسبتبه مسایل برون مرزى خود سکوت کند،به تمامیت و جامعیت آن، لطمهاى واردنمىشود. گرچه ممکن استبه قاعدهلطف، در مسایل برون مرزى خود نیزوارد شود و راه را بر انسانها بگشاید.چنانکه داود(ع)، زره مىبافد و اینصنعت را که به حکم «و علمناه صنعةلبوس» (5) از خدا آموخته، به مردم نیزمىآموزد، یا نوح کشتى مىسازد وصنعت کشتىسازى را - اگر نگوییمابداع مىکند - رونق مىبخشد و زمینهپیشرفت آن را فراهم مىسازد. یوسف،مدیریت کشاورزى مصر را بر عهدهمىگیرد و کشورى را با همسایههاى آندر قحطسالى هفتساله از خطرگرسنگى و نابودى نجات مىبخشد و...
موسى به قارون مىگوید: «و ابتغ فیماآتاک الله الدار الآخرة و لاتنس نصیبکمنالدنیا و احسن کما احسنالله الیک» (6)
دین از بشر نمىپذیرد که آخرتخود را به دنیا بفروشد و دنیا را هدفنهائى قرار داده، آخرت را فداى دنیا کندچرا که خداوند فرموده است: «اولئکالذین اشتروا الحیاة الدنیا بالآخرة» (7)
دین، سعادت دنیا و آخرت مردم رامىخواهد و در دعاهاى قرآنى آمدهاست که: «ربنا آتنا فىالدنیا حسنة وفىالآخرة حسنة و قنا عذاب النار» (8)
دنیاى منهاى آخرت در نظر دین،متاع غرور و کالاى فریب است و بههمین جهت فرمود: «و ماالحیاة الدنیا الامتاع الغرور» (9)
از نظر دین، دنیا محل عبور و آخرتمحل استقرار است. على(ع) فرمود:«انما الدنیا دار مجاز و الآخرة دار قرار فخذوامن ممرکم لمقرکم و لاتهتکوا استارکم عندمن یعلم اسرارکم و اخرجوا منالدنیاقلوبکم من قبل انتخرج منها ابدانکم». (10)
باید از این دنیا توشه برگرفت ونبایدپیش خدا پردهدرى کرد. باید قبل ازخروج بدن، دل را از این دنیا خارج کرد.دنیایى که از آن به عنوان راه آخرت ووسیله رشد و تزکیه و استکمال انسانهامورد استفاده قرار گیرد، درخور ستایشاست، نه در خور مذمت. از این روامیرالمؤمنین(ع) شخصى را که زبان بهمذمت دنیا گشوده بود، ملامت کرد وفرمود: «اتغتر بالدنیا ثم تذمها انالدنیا دارصدق لمن صدقها و دار عافیة لمن فهم عنهاو دار غنى لمن تزود منها و دار موعظةلمناتعظ بها مسجد احبآءالله و مصلىملائکةالله و مهبط وحىالله و متجر اولیاءالله...» (11)
اما دنیایى که هدف باشد (و نه وسیلهرشد و تهذیب و استکمال،) هم خودش بىاعتبار است و هم دارنده آن. از اینروعلى(ع) درباره آنان مىفرماید:«یتنافسون فى دنیا دینة و یتکالبون علىجیفة مریحة» (12) بر سر دنیاى دون بریکدیگر پیشى گیرند و چون سگها اینمردار گندیده را از هم مىربایند.
آرى دنیاى بىهدف، پست و دنىاست و حکم مردار متعفن دارد ودنیاداران همچون سگان لاشخورند.
قلمروى دین؟!
با توجه به اینکه دنیا مقدمه آخرت وراهى براى رسیدن به آن است، مىتوان گفت که اصولا همانطور که دیننمىتواند نسبتبه مسالهاى از مسایلاخروى بىتفاوت باشد، نسبتبهمسالهاى از مسایل دنیوى نیز نمىتواندبىتفاوت باشد.
موجودى که فرزند این دنیاست و ازراه دنیا متوجه آخرت مىگردد، به هیچوجه نمىتواند بیگانه از دنیا باشد،چنانکه بیگانه از آخرت نیست. علم،فرهنگ، تمدن، حکومت، سیاست،اقتصاد، هنر، صنعت، کشاورزى،دامدارى، خانواده، اجتماع و فرد، بهاعتبارى، در قلمرو دین هستند و طبیعىاست که دین جامع و کامل باید در بابهمه آنها قانون و ضابطه بدهد. بشر درحقوق و اخلاق و عبادات، نیازمند دیناست. درست است که بشر با عقلعملى خود، حسن و قبح افعال و مبانىبسیارى از بایدها و نبایدها را - اگراشعرى فکر نکنیم - درک مىکند و طبعابه درک مسایلى از اخلاق، عبادات وحقوق نایل مىشود. ولى این اندازهبراى اخروى شدن دنیا و براى اینکهجریان زندگى دنیا به سلامت آخرتمنتهى شود، کافى نیست و لذا علاوه برحجتباطن (عقل)، به حجت ظاهر(انبیاء و اولیاء) نیازمندیم.
اگر دین، طرفدار اعتکاف در غار،رهبانیت، زهد خشک صوفیانه،تجردگرایى قلندرانه و گریز از کار وتلاش و اجتماع و سیاست و فلاحت وصنعتبود و زندگى استثنایى وغیرطبیعى مرتاضان را وقعىمىگذاشت، آنگاه حق داشتیم براىدین، مسایل برون مرزى و درون مرزىدرست کنیم و دین جامع و کامل رامحدود به مسایل خاصى درخوررهبانیت، ترک دنیا، تجرد، نفرت و گریزبدانیم.
اما مىدانیم که اسلام غیر از ایناست. ریاضت اسلام، روزه واجبرمضان است و اعتکاف مستحب اسلام،سه روز ماندن در مسجد است ورهبانیت آن، جهاد مىباشد. چنانکهپیامبر به عثمانبن مظعون - که به خاطرمرگ فرزند و از شدت حزن، در کنجخانه عزلت گزیده و به عبادت پرداختهبود فرمود: «یاعثمان انالله تبارک و تعالىلمیکتب علیناالرهبانیة انما رهبانیة امتىالجهادفى سبیلالله» (13) بدینترتیب، هیچ امرى ازامور دنیا و هیچ عملى از اعمال بشر درحیات این دنیا، خارج از قلمرو دیننیست. در این موضوع، هیچ فرقى بینمسایل فردى، خانوادگى و اجتماعىنیست و صد البته برخى از مسایل بهخاطر اهمیتى که دارند، ضمن اینکه درقلمرو دین هستند، در درجه اول اهمیتقرار دارند.
اصولا نباید فراموش کرد که در قرآنکریم پیامبرگرامى اسلام به عنوان تزکیهکننده و تعلیمدهنده معرفى شده.چنانکه مىفرماید: «و یزکیهم ویعلمهمالکتاب و الحکمة» (14) دینمبیناسلام تمام ابعاد وجودى انسانها اززمان انعقاد نطفه - بلکه قبل از آن - تاکودکى، جوانى، پیرى، مرگ، پس ازمرگ را مورد توجه قرار داده و با دیدىوسیع، با تعلیم و تزکیه انسان، تماممراحل وجود و همه علل و شرایطتکاملى از جمله اصلاح محیط اجتماعىرا مد نظر قرار داده براى رشد معنوى وتربیت او به نحوى بهتر و پسندیدهتر،برنامهریزى مىکند، طبیعى است کهتشکیل حکومت صالح نیز نمىتواند ازمسایل برون دینى باشد. دینى که حتى مساله مضمضه و استنشاق و ازالهموهاى زاید و ناخنها و نظافتبدن را ازیاد نبرده، چگونه ممکن است در مسالهحکومت که از اهم مسایل دنیوى واخروى بشر است، ساکت مانده و دمفرو بسته باشد؟! و مگر ساکت ماندهاست؟!
در قرآن کریم به مساله حکومت،اهمیت ویژهاى داده شده و با آیه«اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولىالامرمنکم» (15) ، حاکمیت را یکسره از نااهلانسلب کرده و طوق اطاعت ظالمان وفاسقان و حاکمان به غیر "ما انزلالله" رااز گردن انسانها برداشته و بهترین نوعاطاعت را بر آنها واجب شمرده که درزمان حضور، اطاعت از معصوم و درعصر غیبت کبرى، اطاعت از آنانى استکه با انتخاب مستقیم یا غیرمستقیم مردمو برحسب موازین و معیارهاى تعیینشده از سوى شرع مقدس زمام امورمسلمین را به دست مىگیرند. ومضمونى دلنشین از حاکمیت فقهاىجامع شرایط و امامگونههاى عصر انتظارپدید مىآورد. در روایات نیز بدانمطلب توجه اکید شده و راه حکومتطاغیان، ظالمان و بىخبران از اسلام وقوانین آن بسته شده و مخصوصا درروایتى از امام باقر(ع) آمده است که:«بنىالاسلام على خمسة اشیاء: علىالصلوة والزکوة و الحج و الصوم والولایة».
اسلام بر پنجستون استوار شدهاست: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت.
زراره مىپرسد: کدامیک برتر است؟و چرا؟!
حضرت مىفرماید: «ولایت». زیرا«هوالدلیل علیهن». "ولایت"، افضلاست، چرا که کلید بقیه است و زمامدار،انسان شایستهاى است که خود، دلیل وراهنما براى سایر احکام است.
راوى مىپرسد: پس از ولایت، کدامافضل است؟ مىفرماید: نماز; چرا کهپیامبر خدا فرمود: نماز ستون دینشماست.
سپس فرمود: قله امور و کلید اشیا وخشنودى خدا، اطاعت از امام پس ازمعرفت اوست. خداوند فرمود: «من یطعالرسول فقد اطاع الله و من تولى فماارسلناک علیهم حفیظا» (16) اگر کسى شبهاعبادت کرده، و روزها روزه بدارد و همهمالش را صدقه داده، و همه ساله حجکند و ولایت ولى خدا را نشناسد تا آن راگردن نهد و همه اعمالش به دلالت اوباشد، در ثواب آن اعماق حقى نیست واز صف اهل ایمان بیرون است ... (17)
از این روایت (با سند صحیح ودلالت روشن) استفاده مىشود کهحکومت در متن دین اخروى و خدایىاست و دین منهاى حکومت، هرگزنمىتواند سوقدهنده مردم به سوىخدا و آخرت باشد.
نکتهاى در خور تامل، این است کهاحکام تکلیفى پنج قسم است: واجب،حرام، مستحب، مکروه و مباح.
طبعا هیچ فعلى از افعال مکلفینخارج از این احکام نیست.
چهار قسم اول به تعبدى و توصلىتقسیم مىشوند. آنجا که فعل یا ترک،نیاز به قصد قربت دارد، تعبدى و آنجاکه نیاز ندارد، توصلى است. اما درمباحات، تقسیم به تعبدى و توصلىبىمعنى است.
آیا دین اخروى، مردم را در امورمربوط به اداره کشور اسلامى بهاباحیگرى فراخوانده یا در این مواردمهم نیز، احکام واجب و حرام دارد؟
ممکن است کسى بگوید نیازىنیست که دین اینگونه مسایل را درقلمرو واجبات، مستحبات، محرمات،مکروهات قرار دهد. بلکه در قلمرومباحاتند و انسان عاقل، خود در اینموارد تصمیم مىگیرد و نیازى به امر ونهى و تکلیف ندارد. بنابراین، حتىچنین کسى هم معترف است که مسایلبرون دینى نداریم و او نیز - ناآگاهانه -تمام اعمال بشر را از نظر حکم وتکلیف، در قلمرو دین مىشناسد،منتهى ادعا مىکند که امور سیاسى وحکومتى، نظیر بسیارى از مسایل دیگرجزو مباحاتند. پس تنها باید بررسى کردکه آیا اینگونه مسایل، به راستى درقلمرو مباحاتند و تصمیمگیرى دربارهآنها کاملا به اختیار بشر نهاده شده یااینکه در قلمرو واجبات، محرمات واحیانا مکروهات و مستحباتند و بشر،وظائف سیاسى نیز دارد و در اینگونهامور، باید پیرو دین باشد؟
بنابراین اختلاف بر سر برخى ازمسایل است که آیا در قلمرو مباحاتمىباشند یا در قلمرو، واجبات ومحرمات. نه اینکه آیا این مسایل، داخلدر قلمرو دینند یا خارج؟ و آیا از مسایلبرون دینىاند یا درون دینى؟!
قطعا در برخى از مسایل، اختلافىنیست که از جمله مباحاتند. مثل اینکهساعت رسمى کشور را یک ساعت جلوبیاوریم یا نیاوریم. مردم و سیاستمدارانبرحسب مصالح اجتماعى و اقتصادىمىتوانند در این موضوع تصمیم بگیرند.نه جلو بردن ساعت، مخالف دین و نهنبردن آن، منصوص در دین است.درست مثل اینکه شخص یا خانوادهاىمىتوانند درباره تعطیلات تابستانى خودتصمیم بگیرند که چگونه آن رابگذرانند؟ در خانه یا در سفر؟ در داخلیا خارج از کشور؟ آنچه مهم است، ایناست که هر تصمیمى بگیرند، باید بافعلحرام یا ترک واجبى توام نباشد.
اختلاف درباره مسایل سیاسى وحکومتى است. آیا دین در اینگونهمسایل، به بیان سلسلهاى از وظایف وتکالیف پرداخته و همانگونه که درمسایل عبادى و تجارى، واجب و حرامرسیده، در این امور هم واجبات ومحرمات داریم، یا خیر؟! آیا اسلام بشررا در انجام و ترک افعال سیاسى وحکومتى، آزاد شمرده و امور سیاسى رااز مباحات دانسته است؟ آیا اگر دین بهاینگونه امور توجه کند، صبغه خدایى واخروى بودن خود را از دست مىدهد ودنیوى مىشود، یا اینکه به همان دلیلخدایى و اخروى بودن، باید به اینگونهامور توجه جدى کند و براى هموارکردن راه زندگى سعادتمندانه اخروى وتقرب به خدا، مردم دیندار را به تشکیلحکومتى تشویق کند که معیارها وضوابط خود را از دین بگیرد، مجرىاحکام خدا باشد و در عین حال، از تزکیهو تعلیم انسانها چیزى دریغ ندارد.
به نظر ما همین بینش دوم، صحیحاست. صحت و سقم هر یک از این دوبینش از راه مراجعه به متون اصیل دینىبه دست مىآید. به خصوص کهاستدلالات مربوط به بینش اول، ازاستحکام لازم برخوردار نیستند وچنانکه خواهیم دید با مضامین اصیلدینى ناسازگار است.
نظرى به بینش مخالف
تفکیککنندگان دین از سیاست وحکومت، سعى کردهاند که مسالهحکومت را از قلمرودین اخروى وخدایى خارج کنند. یا به تعبیر ما آن را درقلمرو مباحات قراردهند. از جملهبازرگان در مقاله "آخرت و خدا، هدفبعثت انبیاء" مىگوید:
«اصرار ما در منحصر دانستن هدفدین به آخرت و خدا و تفکیک رسالتانبیا از سیاست و اداره دنیا براىچیست؟ شعارهاى دین براى دنیا یا دینو دنیا با هم یک سلسله زیانها و آفات وانحرافهایى به بارمىآورد که نهایت آن،خسرالدنیا و الاخرة شدن است (18)
مىبینیم که وى کمابیش معترفاست که دنیا مزرعه آخرت است ومحال است که دین عنایتى به دنیا نداشتهباشد. منتهى حکومت را از قلمرو دین،خارج مىکند و ادعا مىکند که بدونتوجه به حکومت، مىشود دنیا را مزرعه آخرت کرد. حال آنکه چنانچهگفتیم هیچ چیز از قلمرو دین خارجنیست و گرچه برخى از امور در قلمرومباحات دینى باشند. اما امر مهمى مثلحکومت! به حال خود رها نشده و مباح هم نیستبلکه احکام متعدد از ابعادمتعدد متوجه آن است.
استدلال اول: تبدیل توحید به شرک
«وقتى بهبود زندگى فرد و اجتماع ومدیریت مطلوب دنیا، پابه پاى آخرت وخدا، هدف و منظور دین قرار گرفت،اخلاص در دین و عبودیتخدا درمحاق رفته، پس زده و فراموش مىشود.بدینوسیله توحید تبدیل به شرک ...گردیده و دیانت و دیندارى از اصالت وخاصیت مىافتد» (19)
نویسنده سپس شواهدى از دورهرنسانس و دوره بعد از انقلاب اسلامىذکر کرده، بدین وسیله مىکوشد تا ثابتکند دینى بودن حکومت، صبغهتوحیدى دین را از بین برده، و شرک راجایگزین آن مىکند.
پاسخ
همان طور که در صحیحه زرارهملاحظه کردیم و همان گونه که از آیاتاستفاده مىشود، حاکم اسلامى،راهنماى توحید و رهگشاى احکامعبادى و غیرعبادى اسلام است. او کسىاست که، دین را با توجه به ضوابط ومعیارهاى خود براى کومتبرگزیده،تا مجرى دستورهاى الهى و ناظر برخلوص، یگانهپرستى، اخلاق نیکو ورفتار خداپسندانه باشد.
اگر حکومتى به نام حکومت دینى،توحید را به شرک بدل کند و یا اخلاصدر دین و عبودیتخدا را زائل کند آیاحکومتى دینى است که باید از آناطاعت و حمایت کرد یا حکومت ضددینى است که باید از اطاعتش سرباز زدو در راه زوال و سقوطش جهاد کرد؟
حاکم اسلامى در عصر حضورمعصوم، مقام عصمت است و در عصرغیبت کبرى، فقهاى عادل و واجدشرایطى هستند که با شور و انتخابامت، به حکومت مىرسند. آنان چگونهممکن استشرک را به توحید بدلکنند؟! و چه تضمینى است که اگر قدرتحکومتى را از نظارت و حاکمیت دینخارج کنیم، توحید محفوظ بماند وتزکیه و تعلیم مردم استمرار یابد؟
استدلال دوم: ناامیدى مردم بر اثر ناتوانى حکام دینى
اگر حکومت، دینى باشد، مردم براثر ناتوانى دین و شریعت در جوابگویىبه مسایل بىشمار و نوظهور علمى وانسانى و حل مشکلات دایم فردى واجتماعى دنیا، دچار یاس مىشوند و ازدین و ایمان انصراف پیدا مىکنند.
«وقتى مردم مؤمن و مخصوصاجوانان پرشور و امید، مواجه با ناتوانى وعجز ادیان گردند و ببینند که متصدیان ومدافعان، ناچار مىشوند که به اصلاح و التقاط یا عجز و اعتراف بپردازند، نسبتبه اعتقادات خود سرد و بدبین مىگردند.» (20)
نویسنده براى تایید مدعاى خودچنین استشهاد مىکند که مقدسین ومتعصبین فکر مىکنند که با دعا ودرخواست از خدا کلیه آروزها ومشکلات رفع مىشود و هنگامى کهمىبینند از این راه به مقاصد خودنمىرسند، گرفتار یاس و بدبینىمىشوند و به مکاتب و معتقداتمخرب روى مىآورند.
پاسخ
مگر دینى بودن حکومت و اینکهحاکم اسلامى باید مطابق معیارهاىدینى برگزیده شود، به معناى این استکه دین باید جوابگوى مسایل بىشمار ونوظهور علمى و انسانى باشد؟!
حکومت چه دینى باشد و چه غیردینى، وظیفه دارد که در راه حلمشکلات دایم فردى و اجتماعى دنیاىمردم در پى برنامهریزى مدیریت صحیحباشد.
تفاوت حاکم دینى و غیر دینى در ایناست که اولى خود را در برابر خداى مردم نیز مسئول مىبیند و مىداند کهخداوند از کوچکترین اعمال بشرى نمىگذرد و دومى فرد مستبدى است کهنه با خدا سر و کار دارد و نه با مردم، و یافردى است که فقط ملاحظه مردم رامىکند و چهبسا با ترفندهاى ریا و حیله،مردم را راضى نگاه مىدارد ولى به همهمصالح حقیقى آنان نظر یا التزام ندارد،گرچه احیانا خدماتى هم مىکند.
دینداران را باید با فرمول تزکیه وتعلیم و مطابق جهان بینى و ایدئولوژى اسلامى تربیت کرد تا بدانند که دعابدون تلاش و کوشش مطلوب دیننیست و امیرمؤمنان فرمود: «الداعىبلاعمل کالرامى بلا وتر» (21) (دعاکنندهبدون عمل مانند تیرانداز بدون زهمىباشد). در حدیث است که پیامبراکرم فرمود: دعاى مردى که در خانهبنشیند وبگوید: خدایا مرا روزى ده و درراه طلبروزى تلاش نکند مستجابنخواهد شد. (22)
حاکم و مدیر با تدبیردینى در راه حل مشکلات،از کلیه نیروهاى کارآمد بهرهمىگیرد، تخصص و تجربهآنها را در راه صحیح به کارمىاندازد و با مشورتصاحبان نظر و ارباب راى وتدبیر و خیرخواهان کشور ومردم، بر حل مشکلات فایقمىآید. مردم متدین آگاه هممىدانند که راه صحیح حلمشکلات، همین است، نهآنچه آقاى بازرگان مىگویند.
استدلال سوم: تجارب تلخ
از تصرف دین و دولتبه دسترهبران شریعت، نتایج معکوس وتجربیات تلخى به دست آمده است.نویسنده از اظهارنظر درباره نظامى کهپس از انقلاب اسلامى ایران به وجودآمده خوددارى مىکند و مىگوید: «نظامخودمان... هنوز آخرین نمره امتحانىخود را نگرفته است» (23)
ولى با استفاده از تاریخ گذشتهامتهاى توحیدى مىگوید:
«هزارسال ریاستبلامنازع دینىپاپها و حاکمیت کلیساى کاتولیک برپادشاهان و اشراف و مردم، یادگارى جزجهل و تاریکى ... و اختناق بهجانگذاشت ... خلفاى اموى و عباسى وعثمانى که خود را خلیفه رسولالله (وبعضیها خلیفةالله) مىخواندند، زمامایمان و امور مسلمانان را در اختیار گرفتهبودند... دین و سیاست در هم ادغامشده، اسماءالله و اسلام فرمانروا بودند،ولى عملا دین از دولت فرمان مىگرفتو دیدیم چه ظلمها که بر دودمان رسالتو شیعیان نکردند! چه بدعتها و انحرافهاکه در دین خدا وارد نساختند. سلاطینصفوى در کنار ارادتى که به ولایتعلى(ع) و به ساحت مقدس امامان اهلبیت ابراز مىداشتند، سرآمد سفاکى وشرابخورى و هرزگى نیز بودند سلسلهقاجار هم تظاهر به تقدس دینى و تبعیتاز روحانیتشیعى مىکردند و دراستبدادگرى و استکبار یا زنبارهاى وتجاوز به حدود شرع و حقوق خلق باکاز کسى نداشتند» (24)
پاسخ
هیچ متدین آگاهى کلیسا یا خلافتاموى و عباسى و عثمانى و قاجار رامظاهر حکومت دینى نمىداند. آیاهرکس نام دین بر خود نهاد و قدرتحکومتى را قبضه کرد، حکومتش دینىاست؟ چنین حاکمى دین را در قبضهسیاست درآورده، اما عنصرى ضد دیناست. حاکم دینى باید برگزیده معیارهاو ضوابط دینى باشد و راه و رسمى جزدین، پیش نگیرد.
استدلال چهارم: حاکم شدن روش اکراه
«اسلامى که با پشتوانه قدرت وروش اکراه پیش برود، بیشتر کالاىشیطان است نه دین خدا. از یاد آوریهاىمکرر و مؤکدى که خداوند عزیز حکیمبه رسول خود و به گروندگان دینشمىنماید، یکى «انما انت مذکر لست علیهمبمصیطر» (25) و دیگر «لااکراهفىالدین» (26) .... به انضمام دهها آیه دیگر بهصورت: «ما جعلناک علیهم حفیظا» (27) و«ان انت الا نذیر» (28) و «ماعلى الرسول الاالبلاغ» (29) و «ما انا علیکم بوکیل» (30) کهدلالتبر مامور و موکل نبودن و مسئولکفر و دین مردم نشدن آن حضرتمىنماید. (31) نازلکننده قرآن نخواسته کهآیینش جز از طریق اختیار و آزادى، باحفظ کرامت انسانى و با پشتوانه ارشاد وعلم، ارائه و اجرا گردد...» (32)
پاسخ
آیا اگر انسانهاى صالح بر مردمحکومت کنند و نظام عدل و کرامت وحریت را برقرار سازند، نتیجهاش ایناست که دین با روش اکراه پیش برود وکالاى شیطان به مردم عرضه شود؟
در ذهن استدلال کننده، چهره کریهىاز حکومت مجسم شده که سلاحى جززورگویى، مکر، حیله، استبداد وخشونت ندارد و مىخواهد با همینابزارها دین خدا را حاکم کند. البته دینچنین حکومتى کالاى شیطان است وهیچ دیندارى حاضر نیست چنینحکومتى را به عنوان حکومت دینىپذیرا گردد. الگوى حکومت دینى،پیامبر، على و امام مجتبى هستند کهکرامت انسان را ارج مىنهادند و در میانمردم، همچون خود آنان مىزیستند.
نگارنده اطمینان دارد که از نظرمستشکل، حکومت پیامبر خدا وامیرالمؤمنین و پیامبرانى که به شهادتقرآن کریم، قبل از اسلام بر اریکهحکومت نشستهاند، در راستاى شئوندینى و مقام هدایت و ارشاد آنها بوده وهرگز آنها را از جاده بلاغ، انذار و تذکیرخارج نکرده، آنها را در کژ راهه اکراهنینداخته، عنوان مصیطر و حفیظ به آنهانداده و دین خدا را به صورت کالاىشیطان درنیاورده است.
آنها اگر چه اندک حکومت کردند،ولى خطوط روشن و دقیق حکومتدینى را ترسیم کردند و چنان تجربهشیرینى براى دینداران به یادگارگذاشتند که هرگز حکومتهاى غیردینىرا جز از باب اضطرار و عناوین ثانویه،پذیرا نشوند که فرمودهاند:
لابد للناس من امیر بر او فاجر (33)
آرى مردم را امیر باید و بدون شک،امیرى ایدهآل است که مظهر نیکى وخوشرفتارى باشد و اگر نبود، چارهاىجز امیر فاجر نیست. فرق این دوحکومت روشن است:
اما الامرة البرة فیعمل فیهاالتقى و اماالامرة الفاجرة فیتمتع فیهاالشقى (34)
حکومتى که بر پایه کردار نیک باشد،پرهیزکار در آن کار خود کند و حکومتىکه بر اساس تبهکارى است، بدکردار درآن، بهره خویش برد.
حاکم اسلامى کسى است که شیفتهجاه و مقام نیست و عطش قدرت وسیطره ندارد.
آن که او تن را بدینسان پى کندحرص میرى و خلافت کى کندزان بهظاهر کوشد اندر جاهوحکمتا امیران را نماید راه حکمتا بیاراید به هر تن جامهاىتا نویسد او به هر کس نامهاىتا امیرى را دهد جان دگرتا دهد نخل خلافت را ثمرمیرى او بینى اندر آن جهانفکرت پنهانیت گردد عیانهین گمان بد مبر اى ذو لباببا خودآ، والله اعلم بالصوابجهد پیغمبر به فتح مکه همکى بود در حب دنیا متهمچونکه مخزنهاى افلاک و عقولچون خسى آمد بر چشم رسولپس چه باشد مکه و شام و عراقکه نماید او نبرد و اشتیاق (35) معاویه که به ناحق بر مسند حکومتدینى تکیه زده بود، به ضراربن ضمرهمىگوید: على را برایم وصف کن. اومىگوید: (36)
به خدا او روزها روزهدار و شبها شبزندهدار بود. خشنترین لباسها وسادهترین غذاها را دوست مىداشت.در میان ما مىنشست و تا ما سخنمىگفتیم، او سکوت مىکرد و هر گاهسؤال مىکردیم، جوابمان مىداد. اموالرا به طور مساوى تقسیم مىکرد و درمیان مردم به عدالت رفتار مىنمود.ضعیف از ستم او بیمناک نبود و قوى درمیل و انحرافش طمع نمىورزید.
آرى پیشتازان و رهگشایان حکومت دینى چنین بودند و سزاوار نیست کهحکومتخلفاى جور و سلطنتشاهنشاهان ستمگر و شهوتران و سلطهکلیساها را حکومت دینى بنامیم.
رهبرى اجتماعى و سیاسى، جدا ازرهبرى دینى نیست و حاکم دینى منصبرا براى اصلاح جامعه و امر به معروف ونهى از منکر و ستم ستیزى و تحصیلرضاى خدا از طریق خدمتبه خلقمىخواهد و هرگز اجازه نمىدهد که درحکومت او کرامت انسانها لگدمال شودو خفقان سیاسى جامعه را دربربگیرد.حاکم دینى جز در راه تزکیه انسانها وارجنهادن به ارزشهاى واقعى گامنمىزند و اگر حاکمانى غیر از اینکردهاند، دینى نبودهاند، صورتک ریا وتزویر به چهره زده و دین خدا را ملعبهکردهاند.
استدلال پنجم: افراط و تفریط
«دین براى دنیا یا ترک دنیا به خاطردین، دو حالت افراط و تفریط در دینهستند، این دو شعار، در حقیقت دوروى سکه واحدى هستند که به دستبشرى جاهل، در ضرابخانه شیطان،قالب خوردهاند و قرآن، بشدت هر دو رارد مىکند. یک روى سکه، نقشمتفکران نزدیکنگر و انسان دوستاننارس را دارد که تصور کردهاند تعلیماتو تلقینات ادیان الهى به خاطر بهبودبخشیدن به زندگى افراد و حسن ادارهاجتماعات بوده است. روى دیگر سکه،تصاویر زاهدهاى رهبان صفت و تارکدنیاهاى مرتاض مسلک را نشانمىدهد. کسانى که دنیا و خوشیهاى آنرا دامهاى شیطان براى گمراهى انسانهادانسته، معتقدند باید از تمام آنها پرهیزکرد و نفس اماره را به سختى و مشقت ومحرومیت انداخت; در حالى که رضا وقصد خدا چنین نبوده و قرآن مکرراظهار مىدارد نعمتهایى را که در زمین وآسمان است، براى شما آفریده ومىخواهم از آنها بهرهمند شده، شکر بهجا آرید; ولى پیروى از گامهاى شیطانىکه دشمن شماست، نکنید.» (37)
پاسخ
آرى باید از افراط و تفریط حذر کردو راه اعتدال پیمود. اما راه اعتدال چیست؟ آیا اگر دینداران مخلص براىاجراى فرامین الهى به میدان آمده،حکومت را براى خدمتبه خلق وتحصیل رضاى خدا قبضه کنند و نااهلانرا از سلطه بر این نهاد مقدس بازدارند،خلاف اعتدال است؟ آیا این، همانتفریطى نیست که باید دینداران از آنپرهیز کنند؟ حکومت کردن بر مردم همسکه دوروست. یک روى، آن است کهحکومت را براى سلطه و ارضاىتمایلات حیوانى و غیرانسانى بخواهیم.که چنین حکومتى مذموم است. اما روىدیگر، آن است که حکومت، وسیلهاىباشد براى انجام وظایف اجتماعى، سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و خدمتبه خلق و تحصیل رضاى خدا. چنینحکومتى نه افراط است، نه تفریط وقطعا تشکیل چنین حکومتى، واجبکفایى و در مواردى واجب تعینى است.
حکومت، حساسترین نهادهاىاجتماعى است و باید انسانهاى واجدشرایط، به آن اهمیت دهند و نگذارندکه طعمهاى در دهان نااهلان شود.امیرالمؤمنین(ع) به اشعثبن قیس کهوالى آذربایجان بود، نوشت:
«ان عملک لیس لک بطعمة ولکنه فىعنقک امانة» (38)
کارى که بر عهده توست، نانخورش تو نیست، بلکه بار امانتى استبر گردن تو.
اصرار بر این که روى آوردندینداران به حکومت، افراط در کار دنیاو باعث دنیوى کردن دین است، خودافراطى است که این امانتالهى را طعمهگرگهاى حریص خواهد کرد و صالحانتن به تحمل امانت نخواهد داد.
امام در ادامه نامه به اشعث فرمود:
«آن که تو را بدان کار گمارد، نگهبانىامانت را بر عهدهات گذارده، تو را نرسدکه آنچه خواهى به رعیت فرمایى وبىدستورى به کارى دشوار درآیى. دردست تو مالى از مالهاى خداست و توآن را خزانه دارى تا به من بسپارى وامیدوارم که براى تو بدترین والیاننباشم.»
استدلال ششم: دین اخروى و ضرورتىبراى بقاى دین و دنیا
«اعتقاد به این که پیامبران خدا صرفاخبردهندگان و تدارک کنندگان قیامت وآخرت و معرفىکنندگان خالق یکتابودهاند و دنیا چیزى جز مزرعه وکشتزار یا میدان فعالیت و تربیت آدمىبراى حیات جاودان و خدایى شدنانسان نمىباشد، ضرورتى استنیروبخش براى بقاى دین و دنیا ونگاهدارى انسانها، در چنین روزگارسراسر رنج و ملال... وقتى کار آدمى بهآنجا برسد که زندگى و دنیا را سراسرسختى و تاریکى دید و راههایى براىامید و فرار نیابد و از خدا و دین کهبرایش درمان کنندگان درد وادارهکنندگان دنیا بودند، کارى ساختهنشود و نقشى در افکار و اعمال اونداشته باشد، آیا غیر از خودرهایى وروآوردن به شهوات و فساد و پناهبردن بهخواب و خمار و یاس و انتحار، چهبرنامه و سرنوشتى مىتواند داشتهباشد.» (39)
پاسخ
آیا مردم در حکومت پیامبر و على وحکومت داوود و سلیمان گرفتارسرخوردگى و یاس و نومیدى شدند یابه عکس، با به کار افتادن صحیح نیروها،عزمها قوىتر و راه مبارزه با مشکلات،هموارتر گردید؟
دینداران راستین چه در زمانبرقرارى حکومت عدل دینى و چه درحکومتهاى جور، همواره وظیفه خود راانجام دادهاند. گیریم در زمان حکومتعدل در راه تقویتبنیان آن حکومت ودر زمان حکومت جور، در راه درهمشکستن بنیان آن بودهاند. هرگزخداجویى و آخرتگرایى، آنها را از اینمساله مهم که وسیله مؤثرى در راهاصلاح دنیا و هموار کردن راه آخرت وتقرب به خداست، بازنداشته است.
همه دینداران راستین معتقدند که:«اگر زندگى امروز ما خراب یا دشواراست، چرا زندگى فردا و همیشگیمانخراب باشد؟ !» (40) اما آیا خرابى زندگى این دنیا و دشوارى آن، به خود مامربوط نیست و آیا تلاش در راه اصلاحو تسهیل زندگى دنیوى مردم براىرضاى خدا، مقدمهاى براى بهتر شدنزندگى فردا و حیات جاودانىنیست؟
آیا این گونه فکر کردن، به معناىگریز از مسئولیت و تن به استضعافدادن و مستضعفان را در زیر سیطرهمستکبران رهاکردن نیست؟
قرآن کریم مىگوید:
«ما لکم لاتقاتلون فى سبیلالله والمستضعفین منالرجال و النساء والولدان» (41)
چرا در راه خدا و در راه نجات مردانو زنان و کودکان مستضعف نمىجنگید؟آیا جنگیدن بدون تشکیل حکومتممکن است؟! آیا ترک جنگ و گریز ازقدرت و شوکتحکومتى به معناى رهاکردن مستضعفان در چنگال زورگویان وقلدران نیست؟
قرآن کریم مىگوید:
«انالذین تتوفاهم الملائکة ظالمىانفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفینفىالارض قالوا ا لمتکن ارضالله واسعةفتهاجروا فیها» (42)
آنان که فرشتگان جانشان رامىگیرند، در حالى که به خود ستمکردهاند، به آنها مىگویند: در چه وضعىبودید؟ گویند: در روى زمین مستضعفبودیم. گویند: آیا زمین خدا وسیع نبودکه در آن مهاجرت کنید؟!
از این دو آیه برمىآید که تن بهاستضعاف دادن و مستضعفان را درچنگال دژخیمان مستکبر رها کردن،مذموم است و حتما باید تن به مبارزه وجهاد و قتال داد. ولى مگر مبارزه و جهادو قتال بدون تشکیلات و داشتن ارتش وسپاه ممکن است؟!
اگر زندگى امروز ما به علتسرباززدن از وظایف اجتماعى و سیاسى ومعطل گذاشتن امر به معروف و نهى ازمنکر و ترک جهاد و قتال با قدرتمندانمستکبر خراب باشد، نباید امید داشتهباشیم که زندگى آخرت ما رضایتبخشو آباد باشد. مگر این که خرابى زندگى بهخاطر پیکار و مبارزه باشد. چنانکهمجاهدین اسلام رنجها و مرارتها را بهجان خریدند و دنیا را فداى آخرتکردند و بهترین زندگى را در آخرتبراى خود فراهم کردند. مىپذیریم کهدین مىخواهد انسان را به سوى خدا وزندگى سعادتمندانه آخرت سوق دهد.ولى آیا آبادکردن خانه آخرت و تقرب بهخدابدوناصلاحمعاشوبدونتنظیمصحیحو دقیق امور سیاسى، اقتصادى، نظامىوفرهنگى ممکناست؟! اگر دین کارى بهحکومت ندارد، پس چرا قرآن مىگوید:
«و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و منرباط الخیل ترهبون به عدوالله وعدوکم» (43) تا مىتوانید در برابر دشمناننیرو و اسب تهیه کنید تا دشمنان خدا ودشمنان شما از شما بترسند.
آیا نباید دنیا از لوث وجود دشمنانخدا پاکشود؟ آیااگرنشود دنیارا از لوثوجود آنانپاککرد، نبایدچندانقوى شدکه آنها را جرات دشمنىکردن نباشد؟!
استدلال هفتم: منع از تدبیر و فعالیت
«مساله مهمتر زیان سنگینى است کهطرز تفکر دین براى دنیا، به بار مىآورد.انتظار یا اعتقاد به این که بعثت پیامبران وتعلیمات آنان - کلا یا ضمنا - به خاطراصلاح انسانها و اداره صحیح امور فردىو اجتماعى آنها در دنیا مىباشد. و ادیانتوحیدى، علاوه بر اصول و احکامعبادى، جامع اندیشهها و رهنمودهاىلازم براى بهبود زندگى افراد و جوامعبشرى هستند، باعث مىشود که مؤمنینو علاقهمندان، احساس وظیفه و نگرانىنکنند و درباره مسایل و مشکلات خودو اجتماع و جامعه بشرى... در صددتدبیر و فعالیت و تلاش خارج از احکامدین بر نیایند; بلکه کافى خواهد بود کهدر انجام حدود و وظایف شرعىمراقبت لازم به خرج دهند تا دنیا وآخرتشان به وجه احسن تامین گردد.بدون این که احتیاج به کسب دانشها وکنجکاوى و تفحص در مسایل و قوانینطبیعت و خلایق داشته باشند و به بسطروابط با دنیاى خارج خودشان واکتشافات و اختراعات براى چارهجویىمشکلات فزاینده زندگى و دنیا بپردازند.علاوه بر آن، ناچار شوند اصرار بورزندکه شریعت و فقهشان چون از طرفخداست و کامل و جامع مىباشد، بههمان صورت که هست، جواب همهنیازها و اشکالات و ابتلاهاى همهعصرها و انسانها را داده و نباید چیزىدر آن وارد گردد و تغییرى در آن داد.» (44)
پاسخ
اولا: باید توجه کنیم که فقه، علم بهاحکام و تکالیف است از روى ادلهشرعى. فقیه باید با عنایتبه منابعاستنباط، تکلیف مردم را در رابطه بااعمالشان روشن کند، یعنى باید بگوید:چه کارى حرام، کدامیک واجب و یامحکوم احکام دیگر (استحباب وکراهت و اباحه) است؟ فقیه باید از منابعدینى، احکام کلیه امور را در قلمروزندگى فردى، خانوادگى و اجتماعىمردم بیان کند. او از جهت فقاهتش،برنامهریز نیست و به همین جهت، هرفقیهى نمىتواند حاکم بر مقدرات مردمباشد. بلکه علاوه بر فقاهت، شرایطدیگرى هم دارد که فقها در آثار خویشدرباره آنها بحث کردهاند. کامل بودن وجامع بودن فقه، مطلبى درست است.اما نه به لحاظ این که به نیازها واشکالات غیرفقهى عصرها و انسانها نیزپرداخته باشد بلکه به لحاظ بیان احکام،کامل و جامع است و فقیه با احاطهاى کهبر منابع و ادله دارد، مىتواند احکامهمه موضوعات را بیان کند. اعم از اینکه موضوع، در گذشته مطرح بوده، یامستحدثه باشد.
بنابراین، اگر امروز مشکل ایدزگریبانگیر انسانها شود، راهحل طبى این مشکل را نباید از فقه بجوییم، بلکه بایدویروس آن را شناخت و راه علاج آن را کشف کرد. البته فقه در بیان احکاممربوط به این بیمارى و معضل اجتماعى، جامع و کامل است. فقه وظیفه دارد که احکام مربوط به این پدیده را بیان کند. اما وظیفه ندارد که واکسن ضد ایدز را هم ساخته، طریقه واکسیناسیون را هم آموزش دهد.
آرى فقه را نباید تغییر داد. ولى بایدبا کار ممتد، جدى و عمیق چنان پربارشکرد که پاسخگوى همه بایدها و نبایدهادر کلیه زمینهها باشد. این کار نه بهمعناى تغییردادن آن است و نه واردکردن چیزى در آن.
ثانیا: محال است که انبیاى الهى کههدفشان خدا و آخرت است، دنیا رانادیده انگارند. مسافرى که به شهرىمىرود، هدفش رفتن به آن شهر است.اما وسیله سفر و راه و سایر ابزارها دررابطه با هدف، براى او مطرح است وباید راه هموار و امن و وسیله سفر مرتبو بىخطر باشد تا او را به مقصد برساند.دنیا راه آخرت و قرب به خداست.بىتوجهى به دنیا، همانتفریطى است که استدلالکننده از آن بیمناک است.
ما باید از مسیر همین دنیا به خدا وآخرت برسیم. بدن ما مولود همین جهانو در عین حال، مرکب روح است. ما بهاین بدن نیاز داریم و به همین دلیل،چارهاى جز فعالیت صنعتى، کشاورزى،هنرى، علمى و فرهنگى نداریم. این فعالیتها نظام مىخواهد و نظام دادنبدون تشکیل حکومت ممکن نیست.دین یا باید از دنیا و مافیها بگذرد وپیروان خود را به آسمان و عرشالهىببرد و آنها را از زندگى زمینى از همانروزى که شهادتین مىگویند، برهاند و یااگر بخواهد - و حتما مىخواهد - از مسیردنیا به آخرت و خدا برساند، باید بههمه لوازم آن تن دهد و دنیاى مردممتدین را در اختیار قیصر و کسرى نگذارد. چنانکه پیامبراکرم(ص) چنینکرد و براى بعد از رحلت جانگداز خودنیز على(ع) را برگزید و به امامتاستمرار بخشید و همین، رمز کمال دینو تمام نعمتبود که در روز عیدغدیرخم به مردم اعلام شد و اسلام توام باحکومت و امامت، به پایه و مرحلهاىرسید که مرضى خدا باشد و بتواند دربستر زمان جاویدان گردد.
گرفتن حکومت از دین، به بهانه اینکه دین، اخروى و خدایى است، بهمعناى ابتر کردن دین است. اتفاقا دیناخروى و خدایى بیش از دین دنیوى،حکومت طلب است. دین دنیوى ممکناستبه این اندازه قانع شود که رفاهنسبى براى انسان کافى است و لزومىندارد که خود را براى اصلاحاتاجتماعى و فرهنگى به زحمتبیندازد.ولى دین اخروى و خدایى، اصلاحآخرت و تقرب به خدا را بدون اصلاحهمه جانبه دنیا ناممکن مىداند.اینجاست که حکومت در متن دیناخروى قرار مىگیرد و نه در متن دیندنیوى.
پىنوشتها:
1) المائده / 3.
2) منتهىالامال، وقایع سال نهم هجرى
3) المفردات فى غریبالقرآن: تمم، کمال.
4) النور/ 55.
5) الانبیاء/ 80
6) المقصص، 77.
7) البقره، 86.
8) البقره، 201.
9) آل عمران، 185.
10) نهجالبلاغه، خطبه 203.
11) نهجالبلاغه، حکمت 131.
12) نهجالبلاغه، خطبه 151.
13) سفینةالبحار: رهب.
14) الجمعه/ 2.
15) النساء/ 59.
16) البقره/ 48: هر که پیامبر را اطاعت کند، خدارا اطاعت کرده و هرکس روىگردان شود، تورا به عنوان نگهبان ایشان نفرستادیم.
17) سفینة البحار: ولى،الکافى 2/18، الوسائل1/7.
18) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، صفحه 35.
19) همان، صفحه 36
20) همان مدرک
21) نهجالبلاغه، حکمت 337
22) سفینةالبحار، دعا
23) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء صفحه 37
24) همانمدرک، صفحه 37 و 38
25) الغاشیه/21 و 22.
26) البقره/ 256.
27) الانعام/107.
28) فاطر/ 23.
29) المائده/ 99.
30) یونس/ 108.
31) آخرت و خدا: هدف بعثت انبیا، صفحه 38.
32) همان.
33) نهجالبلاغه خطبه 40.
34) همان.
35) کلیات مثنوى: ص 107، از انتشاراتکتابفروشى اسلامیه.
36) سفینةالبحار: ضرر.
37) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 38.
38) نهجالبلاغه، نامه 5.
39) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 39 و40.
40) همان، صفحه 40.
41) النساء/75.
42) النساء/97.
43) الانفال/ 60.
44) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، صفحه 40و 41.