آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

در اینکه اسلام، از نظر پیروان‏آن، دینى جامع و کامل است،جاى گفتگو نیست. قرآن کریم‏مى‏فرماید:
الیوم یئس‏الذین کفروا من‏دینکم فلاتخشوهم واخشون الیوم‏اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم‏نعمتى و رضیت لکم‏الاسلام دینا (1)
«امروز کافران از دین شمانومید شدند. از آنها نترسید و ازمن بترسید. امروز دین شما راکامل کردم و نعمتم را بر شماتمام ساختم و به اسلام، بعنوان‏دین شما راضى شدم.»
آن روزى که کفار از دین‏مسلمانان نومید شدند وامیدهاى آنان بر باد رفت، چه‏روزى بود؟ آن روز، که دین به‏کمال و تمامیت رسید و خداوندخشنود شد از اینکه اسلام، دین‏بشریت‏باشد، کدامین روز بود؟
آیا روز یاس، همان روز اکمال‏و اتمام است؟ مفسران کلام‏الهى‏پذیرفته‏اند که این دو، در یک روزبوده است.
اماآیا روزى که آیه نازل شد،همان روز یاس کفار و اکمال دین‏و اتمام نعمت‏بود؟
علامه طباطبایى، مفسربرجسته عالم اسلام، در تفسیرمحققانه خود به نقد نظریات گوناگون،برخاسته و با کنکاشى عمیق در تعیین‏روز نزول آیه و روز اکمال و اتمام،سرانجام به نظریه‏اى رسیده که درخورتامل است.
احتمالات مورد نقد و نظر به قرار زیرند:
1- مقصود از آن روز، روز معینى‏نیست; بلکه مقصود زمانى است که بابعثت پیامبر و دعوت او، اسلام ظهورمى‏کند و شجره طیبه آن مى‏روید و به‏رشد و پویایى مى‏پردازد.
این احتمال درست نیست. زیرا ظاهرآیه، این است که در روز نزول آیه مورد بحث، مسلمانان، دینى داشته‏اند که کفاردر انتظار زوال آن بوده و مسلمین از آنهابیم و هراس داشته‏اند و این، با آغازظهور اسلام سازگار نیست.
2- مقصود، روز فتح مکه است. چراکه در آن روز خداوند، نیرنگ مشرکان‏قریش را باطل کرده، و شوکت و صلابت‏آنها را درهم شکست و بنیان دینشان راویران کرد از این رو امید خود را از دست‏دادند و دانستند که توان مبارزه با اسلام‏و جلوگیرى از پیشرفت آن را ندارند.
این احتمال با جمله «الیوم اکملت‏لکم...»، که از سیاق آیه، وحدت «روز»استفاده مى‏شود، سازگار نیست. چرا که‏روز فتح مکه، روز اکمال دین و اتمام نعمت نیست، بلکه دین هنوز مراحلى‏دیگر را طى مى‏کند.
3- مراد از «الیوم‏»، روز نزول آیه‏برائت است که اسلام گسترش یافته وآثار شرک، محو، و آداب و سنن‏جاهلیت فراموش گردید و در اماکن‏مقدس، هیچ مشرکى دیده نشد و هیچ‏یک از شعایر شرک، در مقابل شعایرتوحیدى خودنمایى نکرد.
اما این نیز بمفهوم اکمال دین و اتمام‏نعمت نیست.
نزول آیه برائت، به سال نهم هجرى‏مربوط است; (2) حال آنکه پس از نزول آن آیه کریمه، آیات بسیارى در زمینه حلال‏و حرام نازل گردیده که تا ارتحال جانگداز نبى‏اکرم(ص) ادامه داشت. درسوره مائده که آخرین سوره نازل شده‏بر پیامبر است، همچنان آیات بسیارى‏در زمینه حلال و حرام وجود دارد.
4- با توجه به اینکه احتمالات‏سه‏گانه فوق مردود است، این احتمال‏مى‏ماند که مراد از «الیوم‏»، همان روزى‏است که آیه «الیوم یئس‏الذین کفروا ...»نازل شده است.
همه مفسران، جمله‏هاى: «الیوم‏یئس‏الذین کفروا» و «الیوم اکملت لکم‏دینکم ...» را به یکدیگر مربوط مى‏دانند.اگر آن روز، نه روز فتح مکه و نه روزنزول آیه برائت، نبوده است، پس چه‏بوده است؟! آیا روز عرفه یعنى روز نهم‏ذى‏الحجه سال دهم هجرى؟ مگر درروز عرفه آن سال چه اتفاقى افتاده که‏کفار را مایوس کرده و اکمال دین و اتمام‏نعمت را باعث‏شده باشد؟!
کفار قریش که در روز فتح مکه (سال‏هشتم) مایوس شده بودند. کفار عرب‏هم با نزول آیه برائت در سال نهم‏مایوس شده‏اند و مراد، یاس همه کفارعالم هم نمى‏تواند باشد زیرا، قطعا درروز عرفه سال دهم هجرت که مسلمانان‏در مناسک حج هستند، اتفاقى جهانى‏نیفتاده و کفارى که خارج ازجزیرة‏العرب هستند، هنوز داراى‏شوکتند و از دین و آیین خود مایوس‏نشده‏اند.
پیامبراکرم(ص) پیش از آن،دستورهاى فراوانى در زمینه فرایض‏دینى و از جمله حج صادر فرموده وآنچه در روز عرفه بیان کرده، تنها حکم‏حج تمتع بوده که آن هم بعد از رحلت‏آن حضرت مهجور شد. در این صورت،آموزش حج تمتع، نمى‏توانسته موجب‏اکمال دین باشد. بعلاوه بیان حکم حج،چه ارتباطى با یاس کفار دارد؟
نمى‏توان ادعا کرد که در روز عرفه،بقایاى احکام اسلامى نازل شد و دین بابیان احکام باقى‏مانده، به اکمال و اتمام‏رسید، زیرا بعد از روز عرفه هم، احکام‏دیگرى همچون آیات مربوط به "کلاله"و "ربا" نازل شده است.
بنابراین بى‏شک، مراد، روز غدیراست. هجدهم ماه ذى‏الحجه سال دهم‏هجرى، همان روزى که پیامبر اکرم درمراجعت از سفر حج، در غدیر خم،نزول اجلال فرموده در میان جمعیت‏انبوه مسلمانان، على(ع) را به خلافت وامامت‏برگزید. این احتمال با روایات هم‏موافق است. اینک جاى این سؤال است‏که نصب امام و تعیین جانشین پیامبر چه تاثیرى در یاس کفار، اکمال دین،اتمام نعمت و خشنودى خدا داشته است؟!
در حقیقت‏باید روشن شود چه‏اتفاقى افتاده که چهار خاصیت‏بسیارمهم و سرنوشت‏ساز دارد:
1 - یاس کفار
کفار براى طرد اسلام از صحنه‏زندگى مردم، توطئه‏ها کردند، خون دلهاخورده و کشته‏ها دادند و گرچه دربسیارى میادین، شکست‏خوردند اماقطعا هنوز مایوس نشده بودند. آنان امیدداشتند که با رحلت پیامبر خدا، امت‏اسلام متلاشى شده و تعلیمات اسلامى‏به فراموشى سپرده شود.
تنها نقطه امید کفار همین بود. ولى‏اگر خداوند براى دوران پس از رحلت‏پیامبر، رهبر و امامى بر مردم‏بگمارد که کار حفظ دین،تدبیر امور و ارشاد امت راهمچون خود پیامبر دنبال کندو بقاى حکومت اسلامى درمسیر صحیح، تضمین شود، آخرین امید کفار نیز مبدل به‏یاس خواهد شد. در این‏صورت ترس از کفار معنى‏ندارد. ولى باید از خداترسید. یعنى مؤمنان باید درامر خلافت که‏امید کفار را ازمیان برده،از خدابترسند وکارى نکنند که خدا را به خشم آرند.
2 و 3 - اکمال دین و اتمام نعمت:
اکمال و اتمام از نظر معنى به هم‏نزدیکند. راغب اصفهانى، "کمال" شى‏ءرا، حاصل شدن هدف آن و "تمام" شى‏ءرا، رسیدن آن به حد و مرتبه‏اى مى‏داندکه نیازى به خارج از خود نداشته باشد. (3)
محققان با الهام گرفتن از آیات قرآن،"تمام" و "کمال" را اینگونه تحلیل‏کرده‏اند:
برخى از امور به گونه‏اى هستند که بابودن همه اجزا، اثر بر آنها مترتب‏مى‏شود و بدون یکى از آنها، مترتب‏نخواهد شد. مانند روزه، که اگر در یک‏جزء از اجزاى روز، ترک امساک شود،باطل است. در اینجا واژه "تمام" به کارمى‏بریم. مثل «اتمواالصیام الى‏اللیل‏»(الانعام 115) روزه را تا شب به اتمام‏برسانید. در مورد اجزاى نماز نیزاینگونه است. اگر کسى یک جزء واجب‏از نماز را عمدا به جاى نیاورد، نمازش‏ناقص است و اثرى بر آن مترتب نیست.
برخى دیگر، امورى هستند که اثر،وابسته به حصول همه اجزاء در آنهانیست. بلکه هر جزئى، اثرى دارد. مانندروزه ماه رمضان که روزه هر روز، اثرى‏دارد و اثر مجموع روزه‏هاى یک ماه،مجموعه آثار هر روز است. در اینجا ازواژه "کمال"استفاده مى‏کنیم. مثل: «من‏لم‏یجد فصیام ثلاثة ایام فى‏الحج و سبعة اذ ارجعتم تلک عشرة کاملة‏» (البقره 196)در این آیه از کسى که پول قربانى ندارد،خواسته شده که سه روز در حج و هفت‏روز بعد از مراجعت، روزه بگیرد تا ده‏روز کامل شود.
آنچه در روز غدیر، اتفاق افتاده، دووجهه دارد: هم "کمال دین" و هم "تمام نعمت" است. یعنى دین به منزله یک"کل استغراقى"، تلقى شده و مشتمل بردستورهایى است که هر کدام، هدف‏خاصى دارد و "هدف مجموع"، مجموع‏اهداف یکایک دستورها است.اینجاست که حادثه مورد نظر، دستورمهمى بر دستورهاى دین افزوده و آن را کامل کرده است. و اگر آن حادثه نبود،دین کامل نشده بود. گو اینکه به قول طبرى دستورهاى دیگرى هم بعد از این‏قضیه ممکن است نازل شده باشد، اما آنها در کمال دین نقشى ندارند. ولى این‏حادثه خاص، موجب کمال دین است.
و اما نعمت چیست که اگر این حادثه‏نبود، ناتمام مى‏ماند و عینا مانند نماز یا روزه‏اى بود که مکلف، آن را قطع‏مى‏کرد و به پایان نمى‏برد و اگر این حادثه باشد، همچون نمازى است که‏«اولهاالتکبیر و آخرهاالتسلیم‏» و سایر اجزا نیز هر کدام به جاى خود است؟
این نعمت، نعمت "ولایت" است.یعنى ولایت‏خدا، رسول و اولى الامر.پس دین بدون "ولایت"، همچون کالبدى بى‏روح است و اما ولایت هم‏تنها به ولایت‏خدا تمام نمى‏شود و الزاما باید به ولایت رسول پیوند یابد. ولایت‏رسول هم لازم است، اما تمام نیست.زمانى تمام مى‏شود که ولایت اهل‏بیت(ع) را در پى داشته باشد.
4 - دین پسندیده (رضیت لکم الاسلام دینا):
معلوم مى‏شود آن دینى که از نظرتشریع به کمال نرسیده و از نظر نعمت"ولایت"، تمام نیست، مرضى وپسندیده خدا نیست و به همین جهت‏است که به دنبال یاس کفار، اکمال دین‏واتمام نعمت فرمود: «و رضیت‏لکم‏الاسلام دینا» و بدین ترتیب وعده‏اى‏که خدا در سوره نور داده بود، در سوره‏مائده تحقق یافت:
وعدالله‏الذین آمنوا منکم و عملواالصالحات لیستخلفنهم فى‏الارض کمااستخلف‏الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم‏الذى ارتضى لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم‏امنا یعبدوننى لایشرکون بى‏شیئا (4)
«خداوند به آنهایى از شما که ایمان‏آورده و عمل صالح انجام داده‏اند، وعده‏داده‏است که آنها را در روى زمین خلیفه‏کند. همانگونه که پیشینیان آنها را خلیفه‏کرد و دینشان را که برایشان پسندیده‏است، براى آنها استوار و متمکن سازد وخوف آنها را مبدل به امن کند که مرابپرستند و چیزى شریک من قرارندهند.»
چگونگى جامعیت و کمال
با عنایت‏به آیه سوم سوره مائده ومضامین دیگر اسلامى، هیچ مسلمانى‏نیست که دین را ناقص - اعم از "ناتمام"یا " غیرکامل" - بداند.
دین، شجره طیبه‏اى است که به‏اعتبار "نعمت"، تام و تمام و به اعتبار جنبه‏هاى اعتقادى و اخلاقى و فقهى،"کامل" است.
این مطلب، به طور قطع مورد قبول‏همه مذاهب اسلامى است. اگر اختلافى‏درباره آن باشد در این است که آیا آنچه‏دین را کامل و نعمت را تمام کرده، قضیه‏مهم غدیرخم بوده است، یا قضیه‏اى‏دیگر؟!
جامعیت و کمال دین در چیست؟!
قدر مسلم این است که دین، نسبت‏به آنچه در قلمرو آن باشد، ساکت نیست‏و از این حیث، جامع و کامل است. اماآیا سیاست، امامت و رهبرى امت، به‏دین مربوط است‏یا نه؟ آیا امور دنیوى‏بشر در قلمرو دین است‏یا نه؟ و آیا دین‏در این امور، سکوت کرده یا خیر؟! آیادین، اخروى است‏یا دنیوى؟ و یا هم‏دنیوى و هم اخروى است؟ آیا کارى به‏دنیاى مردم نداشته و دنیا را به قیصرها وآخرت را به پیامبران واگذارده است؟! یااینکه همچون برهان برخى فلاسفه برنبوت، بگوییم که پیامبران آمده‏اند تا تنهاروابط اجتماعى مردم را درست کنند وجلو تعدیات و تجاوزات را بگیرند؟
بسیار دشوار بلکه محال است که‏بگوییم: دین فقط دنیوى یا فقط اخروى‏است. چرا که دنیا مقدمه و مزرعه‏آخرت و آخرت، نتیجه و ثمره دنیاست.و بنابراین، دین نمى‏تواند دنیوى محض‏یا اخروى محض باشد.
پس جامعیت دین به این است که هم‏به دنیاى مردم نظر داشته باشد و هم به‏آخرت آنان. آن هم نه به گونه‏اى که میان‏دنیا و آخرت، دیوارى به ضخامت دیوارچین قرار دهد و براى هر یک، بدون‏ارتباط به یکدیگرى برنامه‏ریزى کند.
به هرحال، هیچ مسلمانى در مساله‏جامعیت و کمال دین، بحث کبروى‏ندارد. اما به لحاظ صغروى و مصداقى‏جاى بحث است که مرز دین تاکجاست؟ دین اگر نسبت‏به مسایل درون‏مرزى خود سکوت کرده باشد، هرگزنمى‏تواند تام و کامل باشد. اما اگر نسبت‏به مسایل برون مرزى خود سکوت کند،به تمامیت و جامعیت آن، لطمه‏اى واردنمى‏شود. گرچه ممکن است‏به قاعده‏لطف، در مسایل برون مرزى خود نیزوارد شود و راه را بر انسانها بگشاید.چنانکه داود(ع)، زره مى‏بافد و این‏صنعت را که به حکم «و علمناه صنعة‏لبوس‏» (5) از خدا آموخته، به مردم نیزمى‏آموزد، یا نوح کشتى مى‏سازد وصنعت کشتى‏سازى را - اگر نگوییم‏ابداع مى‏کند - رونق مى‏بخشد و زمینه‏پیشرفت آن را فراهم مى‏سازد. یوسف،مدیریت کشاورزى مصر را بر عهده‏مى‏گیرد و کشورى را با همسایه‏هاى آن‏در قحطسالى هفت‏ساله از خطرگرسنگى و نابودى نجات مى‏بخشد و...
موسى به قارون مى‏گوید: «و ابتغ فیماآتاک الله الدار الآخرة و لاتنس نصیبک‏من‏الدنیا و احسن کما احسن‏الله الیک‏» (6)
دین از بشر نمى‏پذیرد که آخرت‏خود را به دنیا بفروشد و دنیا را هدف‏نهائى قرار داده، آخرت را فداى دنیا کندچرا که خداوند فرموده است: «اولئک‏الذین اشتروا الحیاة الدنیا بالآخرة‏» (7)
دین، سعادت دنیا و آخرت مردم رامى‏خواهد و در دعاهاى قرآنى آمده‏است که: «ربنا آتنا فى‏الدنیا حسنة وفى‏الآخرة حسنة و قنا عذاب النار» (8)
دنیاى منهاى آخرت در نظر دین،متاع غرور و کالاى فریب است و به‏همین جهت فرمود: «و ماالحیاة الدنیا الامتاع الغرور» (9)
از نظر دین، دنیا محل عبور و آخرت‏محل استقرار است. على(ع) فرمود:«انما الدنیا دار مجاز و الآخرة دار قرار فخذوامن ممرکم لمقرکم و لاتهتکوا استارکم عندمن یعلم اسرارکم و اخرجوا من‏الدنیاقلوبکم من قبل ان‏تخرج منها ابدانکم‏». (10)
باید از این دنیا توشه برگرفت ونبایدپیش خدا پرده‏درى کرد. باید قبل ازخروج بدن، دل را از این دنیا خارج کرد.دنیایى که از آن به عنوان راه آخرت ووسیله رشد و تزکیه و استکمال انسانهامورد استفاده قرار گیرد، درخور ستایش‏است، نه در خور مذمت. از این روامیرالمؤمنین(ع) شخصى را که زبان به‏مذمت دنیا گشوده بود، ملامت کرد وفرمود: «اتغتر بالدنیا ثم تذمها ان‏الدنیا دارصدق لمن صدقها و دار عافیة لمن فهم عنهاو دار غنى لمن تزود منها و دار موعظة‏لمن‏اتعظ بها مسجد احبآءالله و مصلى‏ملائکة‏الله و مهبط وحى‏الله و متجر اولیاءالله...» (11)
اما دنیایى که هدف باشد (و نه وسیله‏رشد و تهذیب و استکمال،) هم خودش بى‏اعتبار است و هم دارنده آن. از این‏روعلى(ع) درباره آنان مى‏فرماید:«یتنافسون فى دنیا دینة و یتکالبون على‏جیفة مریحة‏» (12) بر سر دنیاى دون بریکدیگر پیشى گیرند و چون سگها این‏مردار گندیده را از هم مى‏ربایند.
آرى دنیاى بى‏هدف، پست و دنى‏است و حکم مردار متعفن دارد ودنیاداران همچون سگان لاشخورند.
قلمروى دین؟!
با توجه به اینکه دنیا مقدمه آخرت وراهى براى رسیدن به آن است، مى‏توان گفت که اصولا همان‏طور که دین‏نمى‏تواند نسبت‏به مساله‏اى از مسایل‏اخروى بى‏تفاوت باشد، نسبت‏به‏مساله‏اى از مسایل دنیوى نیز نمى‏تواندبى‏تفاوت باشد.
موجودى که فرزند این دنیاست و ازراه دنیا متوجه آخرت مى‏گردد، به هیچ‏وجه نمى‏تواند بیگانه از دنیا باشد،چنانکه بیگانه از آخرت نیست. علم،فرهنگ، تمدن، حکومت، سیاست،اقتصاد، هنر، صنعت، کشاورزى،دامدارى، خانواده، اجتماع و فرد، به‏اعتبارى، در قلمرو دین هستند و طبیعى‏است که دین جامع و کامل باید در باب‏همه آنها قانون و ضابطه بدهد. بشر درحقوق و اخلاق و عبادات، نیازمند دین‏است. درست است که بشر با عقل‏عملى خود، حسن و قبح افعال و مبانى‏بسیارى از بایدها و نبایدها را - اگراشعرى فکر نکنیم - درک مى‏کند و طبعابه درک مسایلى از اخلاق، عبادات وحقوق نایل مى‏شود. ولى این اندازه‏براى اخروى شدن دنیا و براى اینکه‏جریان زندگى دنیا به سلامت آخرت‏منتهى شود، کافى نیست و لذا علاوه برحجت‏باطن (عقل)، به حجت ظاهر(انبیاء و اولیاء) نیازمندیم.
اگر دین، طرفدار اعتکاف در غار،رهبانیت، زهد خشک صوفیانه،تجردگرایى قلندرانه و گریز از کار وتلاش و اجتماع و سیاست و فلاحت وصنعت‏بود و زندگى استثنایى وغیرطبیعى مرتاضان را وقعى‏مى‏گذاشت، آنگاه حق داشتیم براى‏دین، مسایل برون مرزى و درون مرزى‏درست کنیم و دین جامع و کامل رامحدود به مسایل خاصى درخوررهبانیت، ترک دنیا، تجرد، نفرت و گریزبدانیم.
اما مى‏دانیم که اسلام غیر از این‏است. ریاضت اسلام، روزه واجب‏رمضان است و اعتکاف مستحب اسلام،سه روز ماندن در مسجد است ورهبانیت آن، جهاد مى‏باشد. چنانکه‏پیامبر به عثمان‏بن مظعون - که به خاطرمرگ فرزند و از شدت حزن، در کنج‏خانه عزلت گزیده و به عبادت پرداخته‏بود فرمود: «یاعثمان ان‏الله تبارک و تعالى‏لم‏یکتب علیناالرهبانیة انما رهبانیة امتى‏الجهادفى سبیل‏الله‏» (13) بدین‏ترتیب، هیچ امرى ازامور دنیا و هیچ عملى از اعمال بشر درحیات این دنیا، خارج از قلمرو دین‏نیست. در این موضوع، هیچ فرقى بین‏مسایل فردى، خانوادگى و اجتماعى‏نیست و صد البته برخى از مسایل به‏خاطر اهمیتى که دارند، ضمن اینکه درقلمرو دین هستند، در درجه اول اهمیت‏قرار دارند.
اصولا نباید فراموش کرد که در قرآن‏کریم پیامبرگرامى اسلام به عنوان تزکیه‏کننده و تعلیم‏دهنده معرفى شده.چنانکه مى‏فرماید: «و یزکیهم ویعلمهم‏الکتاب و الحکمة‏» (14) دین‏مبین‏اسلام تمام ابعاد وجودى انسانها اززمان انعقاد نطفه - بلکه قبل از آن - تاکودکى، جوانى، پیرى، مرگ، پس ازمرگ را مورد توجه قرار داده و با دیدى‏وسیع، با تعلیم و تزکیه انسان، تمام‏مراحل وجود و همه علل و شرایطتکاملى از جمله اصلاح محیط اجتماعى‏را مد نظر قرار داده براى رشد معنوى وتربیت او به نحوى بهتر و پسندیده‏تر،برنامه‏ریزى مى‏کند، طبیعى است که‏تشکیل حکومت صالح نیز نمى‏تواند ازمسایل برون دینى باشد. دینى که حتى مساله مضمضه و استنشاق و ازاله‏موهاى زاید و ناخنها و نظافت‏بدن را ازیاد نبرده، چگونه ممکن است در مساله‏حکومت که از اهم مسایل دنیوى واخروى بشر است، ساکت مانده و دم‏فرو بسته باشد؟! و مگر ساکت مانده‏است؟!
در قرآن کریم به مساله حکومت،اهمیت ویژه‏اى داده شده و با آیه‏«اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولى‏الامرمنکم‏» (15) ، حاکمیت را یکسره از نااهلان‏سلب کرده و طوق اطاعت ظالمان وفاسقان و حاکمان به غیر "ما انزل‏الله" رااز گردن انسانها برداشته و بهترین نوع‏اطاعت را بر آنها واجب شمرده که درزمان حضور، اطاعت از معصوم و درعصر غیبت کبرى، اطاعت از آنانى است‏که با انتخاب مستقیم یا غیرمستقیم مردم‏و برحسب موازین و معیارهاى تعیین‏شده از سوى شرع مقدس زمام امورمسلمین را به دست مى‏گیرند. ومضمونى دلنشین از حاکمیت فقهاى‏جامع شرایط و امام‏گونه‏هاى عصر انتظارپدید مى‏آورد. در روایات نیز بدان‏مطلب توجه اکید شده و راه حکومت‏طاغیان، ظالمان و بى‏خبران از اسلام وقوانین آن بسته شده و مخصوصا درروایتى از امام باقر(ع) آمده است که:«بنى‏الاسلام على خمسة اشیاء: على‏الصلوة والزکوة و الحج و الصوم والولایة‏».
اسلام بر پنج‏ستون استوار شده‏است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت.
زراره مى‏پرسد: کدامیک برتر است؟و چرا؟!
حضرت مى‏فرماید: «ولایت‏». زیرا«هوالدلیل علیهن‏». "ولایت"، افضل‏است، چرا که کلید بقیه است و زمامدار،انسان شایسته‏اى است که خود، دلیل وراهنما براى سایر احکام است.
راوى مى‏پرسد: پس از ولایت، کدام‏افضل است؟ مى‏فرماید: نماز; چرا که‏پیامبر خدا فرمود: نماز ستون دین‏شماست.
سپس فرمود: قله امور و کلید اشیا وخشنودى خدا، اطاعت از امام پس ازمعرفت اوست. خداوند فرمود: «من یطع‏الرسول فقد اطاع الله و من تولى فماارسلناک علیهم حفیظا» (16) اگر کسى شبهاعبادت کرده، و روزها روزه بدارد و همه‏مالش را صدقه داده، و همه ساله حج‏کند و ولایت ولى خدا را نشناسد تا آن راگردن نهد و همه اعمالش به دلالت اوباشد، در ثواب آن اعماق حقى نیست واز صف اهل ایمان بیرون است ... (17)
از این روایت (با سند صحیح ودلالت روشن) استفاده مى‏شود که‏حکومت در متن دین اخروى و خدایى‏است و دین منهاى حکومت، هرگزنمى‏تواند سوق‏دهنده مردم به سوى‏خدا و آخرت باشد.
نکته‏اى در خور تامل، این است که‏احکام تکلیفى پنج قسم است: واجب،حرام، مستحب، مکروه و مباح.
طبعا هیچ فعلى از افعال مکلفین‏خارج از این احکام نیست.
چهار قسم اول به تعبدى و توصلى‏تقسیم مى‏شوند. آنجا که فعل یا ترک،نیاز به قصد قربت دارد، تعبدى و آنجاکه نیاز ندارد، توصلى است. اما درمباحات، تقسیم به تعبدى و توصلى‏بى‏معنى است.
آیا دین اخروى، مردم را در امورمربوط به اداره کشور اسلامى به‏اباحیگرى فراخوانده یا در این مواردمهم نیز، احکام واجب و حرام دارد؟
ممکن است کسى بگوید نیازى‏نیست که دین اینگونه مسایل را درقلمرو واجبات، مستحبات، محرمات،مکروهات قرار دهد. بلکه در قلمرومباحاتند و انسان عاقل، خود در این‏موارد تصمیم مى‏گیرد و نیازى به امر ونهى و تکلیف ندارد. بنابراین، حتى‏چنین کسى هم معترف است که مسایل‏برون دینى نداریم و او نیز - ناآگاهانه -تمام اعمال بشر را از نظر حکم وتکلیف، در قلمرو دین مى‏شناسد،منتهى ادعا مى‏کند که امور سیاسى وحکومتى، نظیر بسیارى از مسایل دیگرجزو مباحاتند. پس تنها باید بررسى کردکه آیا اینگونه مسایل، به راستى درقلمرو مباحاتند و تصمیم‏گیرى درباره‏آنها کاملا به اختیار بشر نهاده شده یااینکه در قلمرو واجبات، محرمات واحیانا مکروهات و مستحباتند و بشر،وظائف سیاسى نیز دارد و در اینگونه‏امور، باید پیرو دین باشد؟
بنابراین اختلاف بر سر برخى ازمسایل است که آیا در قلمرو مباحات‏مى‏باشند یا در قلمرو، واجبات ومحرمات. نه اینکه آیا این مسایل، داخل‏در قلمرو دینند یا خارج؟ و آیا از مسایل‏برون دینى‏اند یا درون دینى؟!
قطعا در برخى از مسایل، اختلافى‏نیست که از جمله مباحاتند. مثل اینکه‏ساعت رسمى کشور را یک ساعت جلوبیاوریم یا نیاوریم. مردم و سیاستمداران‏برحسب مصالح اجتماعى و اقتصادى‏مى‏توانند در این موضوع تصمیم بگیرند.نه جلو بردن ساعت، مخالف دین و نه‏نبردن آن، منصوص در دین است.درست مثل اینکه شخص یا خانواده‏اى‏مى‏توانند درباره تعطیلات تابستانى خودتصمیم بگیرند که چگونه آن رابگذرانند؟ در خانه یا در سفر؟ در داخل‏یا خارج از کشور؟ آنچه مهم است، این‏است که هر تصمیمى بگیرند، باید بافعل‏حرام یا ترک واجبى توام نباشد.
اختلاف درباره مسایل سیاسى وحکومتى است. آیا دین در اینگونه‏مسایل، به بیان سلسله‏اى از وظایف وتکالیف پرداخته و همانگونه که درمسایل عبادى و تجارى، واجب و حرام‏رسیده، در این امور هم واجبات ومحرمات داریم، یا خیر؟! آیا اسلام بشررا در انجام و ترک افعال سیاسى وحکومتى، آزاد شمرده و امور سیاسى رااز مباحات دانسته است؟ آیا اگر دین به‏اینگونه امور توجه کند، صبغه خدایى واخروى بودن خود را از دست مى‏دهد ودنیوى مى‏شود، یا اینکه به همان دلیل‏خدایى و اخروى بودن، باید به اینگونه‏امور توجه جدى کند و براى هموارکردن راه زندگى سعادتمندانه اخروى وتقرب به خدا، مردم دیندار را به تشکیل‏حکومتى تشویق کند که معیارها وضوابط خود را از دین بگیرد، مجرى‏احکام خدا باشد و در عین حال، از تزکیه‏و تعلیم انسانها چیزى دریغ ندارد.
به نظر ما همین بینش دوم، صحیح‏است. صحت و سقم هر یک از این دوبینش از راه مراجعه به متون اصیل دینى‏به دست مى‏آید. به خصوص که‏استدلالات مربوط به بینش اول، ازاستحکام لازم برخوردار نیستند وچنانکه خواهیم دید با مضامین اصیل‏دینى ناسازگار است.
نظرى به بینش مخالف
تفکیک‏کنندگان دین از سیاست وحکومت، سعى کرده‏اند که مساله‏حکومت را از قلمرودین اخروى وخدایى خارج کنند. یا به تعبیر ما آن را درقلمرو مباحات قراردهند. از جمله‏بازرگان در مقاله "آخرت و خدا، هدف‏بعثت انبیاء" مى‏گوید:
«اصرار ما در منحصر دانستن هدف‏دین به آخرت و خدا و تفکیک رسالت‏انبیا از سیاست و اداره دنیا براى‏چیست؟ شعارهاى دین براى دنیا یا دین‏و دنیا با هم یک سلسله زیانها و آفات وانحرافهایى به بارمى‏آورد که نهایت آن،خسرالدنیا و الاخرة شدن است (18)
مى‏بینیم که وى کمابیش معترف‏است که دنیا مزرعه آخرت است ومحال است که دین عنایتى به دنیا نداشته‏باشد. منتهى حکومت را از قلمرو دین،خارج مى‏کند و ادعا مى‏کند که بدون‏توجه به حکومت، مى‏شود دنیا را مزرعه آخرت کرد. حال آنکه چنانچه‏گفتیم هیچ چیز از قلمرو دین خارج‏نیست و گرچه برخى از امور در قلمرومباحات دینى باشند. اما امر مهمى مثل‏حکومت! به حال خود رها نشده و مباح هم نیست‏بلکه احکام متعدد از ابعادمتعدد متوجه آن است.
استدلال اول: تبدیل توحید به شرک
«وقتى بهبود زندگى فرد و اجتماع ومدیریت مطلوب دنیا، پابه پاى آخرت وخدا، هدف و منظور دین قرار گرفت،اخلاص در دین و عبودیت‏خدا درمحاق رفته، پس زده و فراموش مى‏شود.بدین‏وسیله توحید تبدیل به شرک ...گردیده و دیانت و دیندارى از اصالت وخاصیت مى‏افتد» (19)
نویسنده سپس شواهدى از دوره‏رنسانس و دوره بعد از انقلاب اسلامى‏ذکر کرده، بدین وسیله مى‏کوشد تا ثابت‏کند دینى بودن حکومت، صبغه‏توحیدى دین را از بین برده، و شرک راجایگزین آن مى‏کند.
پاسخ
همان طور که در صحیحه زراره‏ملاحظه کردیم و همان گونه که از آیات‏استفاده مى‏شود، حاکم اسلامى،راهنماى توحید و رهگشاى احکام‏عبادى و غیرعبادى اسلام است. او کسى‏است که، دین را با توجه به ضوابط ومعیارهاى خود براى کومت‏برگزیده،تا مجرى دستورهاى الهى و ناظر برخلوص، یگانه‏پرستى، اخلاق نیکو ورفتار خداپسندانه باشد.
اگر حکومتى به نام حکومت دینى،توحید را به شرک بدل کند و یا اخلاص‏در دین و عبودیت‏خدا را زائل کند آیاحکومتى دینى است که باید از آن‏اطاعت و حمایت کرد یا حکومت ضددینى است که باید از اطاعتش سرباز زدو در راه زوال و سقوطش جهاد کرد؟
حاکم اسلامى در عصر حضورمعصوم، مقام عصمت است و در عصرغیبت کبرى، فقهاى عادل و واجدشرایطى هستند که با شور و انتخاب‏امت، به حکومت مى‏رسند. آنان چگونه‏ممکن است‏شرک را به توحید بدل‏کنند؟! و چه تضمینى است که اگر قدرت‏حکومتى را از نظارت و حاکمیت دین‏خارج کنیم، توحید محفوظ بماند وتزکیه و تعلیم مردم استمرار یابد؟
استدلال دوم: ناامیدى مردم بر اثر ناتوانى حکام دینى
اگر حکومت، دینى باشد، مردم براثر ناتوانى دین و شریعت در جوابگویى‏به مسایل بى‏شمار و نوظهور علمى وانسانى و حل مشکلات دایم فردى واجتماعى دنیا، دچار یاس مى‏شوند و ازدین و ایمان انصراف پیدا مى‏کنند.
«وقتى مردم مؤمن و مخصوصاجوانان پرشور و امید، مواجه با ناتوانى وعجز ادیان گردند و ببینند که متصدیان ومدافعان، ناچار مى‏شوند که به اصلاح و التقاط یا عجز و اعتراف بپردازند، نسبت‏به اعتقادات خود سرد و بدبین مى‏گردند.» (20)
نویسنده براى تایید مدعاى خودچنین استشهاد مى‏کند که مقدسین ومتعصبین فکر مى‏کنند که با دعا ودرخواست از خدا کلیه آروزها ومشکلات رفع مى‏شود و هنگامى که‏مى‏بینند از این راه به مقاصد خودنمى‏رسند، گرفتار یاس و بدبینى‏مى‏شوند و به مکاتب و معتقدات‏مخرب روى مى‏آورند.
پاسخ
مگر دینى بودن حکومت و اینکه‏حاکم اسلامى باید مطابق معیارهاى‏دینى برگزیده شود، به معناى این است‏که دین باید جوابگوى مسایل بى‏شمار ونوظهور علمى و انسانى باشد؟!
حکومت چه دینى باشد و چه غیردینى، وظیفه دارد که در راه حل‏مشکلات دایم فردى و اجتماعى دنیاى‏مردم در پى برنامه‏ریزى مدیریت صحیح‏باشد.
تفاوت حاکم دینى و غیر دینى در این‏است که اولى خود را در برابر خداى مردم نیز مسئول مى‏بیند و مى‏داند که‏خداوند از کوچکترین اعمال بشرى نمى‏گذرد و دومى فرد مستبدى است که‏نه با خدا سر و کار دارد و نه با مردم، و یافردى است که فقط ملاحظه مردم رامى‏کند و چه‏بسا با ترفندهاى ریا و حیله،مردم را راضى نگاه مى‏دارد ولى به همه‏مصالح حقیقى آنان نظر یا التزام ندارد،گرچه احیانا خدماتى هم مى‏کند.
دینداران را باید با فرمول تزکیه وتعلیم و مطابق جهان بینى و ایدئولوژى اسلامى تربیت کرد تا بدانند که دعابدون تلاش و کوشش مطلوب دین‏نیست و امیرمؤمنان فرمود: «الداعى‏بلاعمل کالرامى بلا وتر» (21) (دعاکننده‏بدون عمل مانند تیرانداز بدون زه‏مى‏باشد). در حدیث است که پیامبراکرم فرمود: دعاى مردى که در خانه‏بنشیند وبگوید: خدایا مرا روزى ده و درراه طلب‏روزى تلاش نکند مستجاب‏نخواهد شد. (22)
حاکم و مدیر با تدبیردینى در راه حل مشکلات،از کلیه نیروهاى کارآمد بهره‏مى‏گیرد، تخصص و تجربه‏آنها را در راه صحیح به کارمى‏اندازد و با مشورت‏صاحبان نظر و ارباب راى وتدبیر و خیرخواهان کشور ومردم، بر حل مشکلات فایق‏مى‏آید. مردم متدین آگاه هم‏مى‏دانند که راه صحیح حل‏مشکلات، همین است، نه‏آنچه آقاى بازرگان مى‏گویند.
استدلال سوم: تجارب تلخ
از تصرف دین و دولت‏به دست‏رهبران شریعت، نتایج معکوس وتجربیات تلخى به دست آمده است.نویسنده از اظهارنظر درباره نظامى که‏پس از انقلاب اسلامى ایران به وجودآمده خوددارى مى‏کند و مى‏گوید: «نظام‏خودمان... هنوز آخرین نمره امتحانى‏خود را نگرفته است‏» (23)
ولى با استفاده از تاریخ گذشته‏امتهاى توحیدى مى‏گوید:
«هزارسال ریاست‏بلامنازع دینى‏پاپها و حاکمیت کلیساى کاتولیک برپادشاهان و اشراف و مردم، یادگارى جزجهل و تاریکى ... و اختناق به‏جانگذاشت ... خلفاى اموى و عباسى وعثمانى که خود را خلیفه رسول‏الله (وبعضیها خلیفة‏الله) مى‏خواندند، زمام‏ایمان و امور مسلمانان را در اختیار گرفته‏بودند... دین و سیاست در هم ادغام‏شده، اسماءالله و اسلام فرمانروا بودند،ولى عملا دین از دولت فرمان مى‏گرفت‏و دیدیم چه ظلمها که بر دودمان رسالت‏و شیعیان نکردند! چه بدعتها و انحرافهاکه در دین خدا وارد نساختند. سلاطین‏صفوى در کنار ارادتى که به ولایت‏على(ع) و به ساحت مقدس امامان اهل‏بیت ابراز مى‏داشتند، سرآمد سفاکى وشرابخورى و هرزگى نیز بودند سلسله‏قاجار هم تظاهر به تقدس دینى و تبعیت‏از روحانیت‏شیعى مى‏کردند و دراستبدادگرى و استکبار یا زن‏باره‏اى وتجاوز به حدود شرع و حقوق خلق باک‏از کسى نداشتند» (24)
پاسخ
هیچ متدین آگاهى کلیسا یا خلافت‏اموى و عباسى و عثمانى و قاجار رامظاهر حکومت دینى نمى‏داند. آیاهرکس نام دین بر خود نهاد و قدرت‏حکومتى را قبضه کرد، حکومتش دینى‏است؟ چنین حاکمى دین را در قبضه‏سیاست درآورده، اما عنصرى ضد دین‏است. حاکم دینى باید برگزیده معیارهاو ضوابط دینى باشد و راه و رسمى جزدین، پیش نگیرد.
استدلال چهارم: حاکم شدن روش اکراه
«اسلامى که با پشتوانه قدرت وروش اکراه پیش برود، بیشتر کالاى‏شیطان است نه دین خدا. از یاد آوریهاى‏مکرر و مؤکدى که خداوند عزیز حکیم‏به رسول خود و به گروندگان دینش‏مى‏نماید، یکى «انما انت مذکر لست علیهم‏بمصیطر» (25) و دیگر «لااکراه‏فى‏الدین‏» (26) .... به انضمام دهها آیه دیگر به‏صورت: «ما جعلناک علیهم حفیظا» (27) و«ان انت الا نذیر» (28) و «ماعلى الرسول الاالبلاغ‏» (29) و «ما انا علیکم بوکیل‏» (30) که‏دلالت‏بر مامور و موکل نبودن و مسئول‏کفر و دین مردم نشدن آن حضرت‏مى‏نماید. (31) نازل‏کننده قرآن نخواسته که‏آیینش جز از طریق اختیار و آزادى، باحفظ کرامت انسانى و با پشتوانه ارشاد وعلم، ارائه و اجرا گردد...» (32)
پاسخ
آیا اگر انسانهاى صالح بر مردم‏حکومت کنند و نظام عدل و کرامت وحریت را برقرار سازند، نتیجه‏اش این‏است که دین با روش اکراه پیش برود وکالاى شیطان به مردم عرضه شود؟
در ذهن استدلال کننده، چهره کریهى‏از حکومت مجسم شده که سلاحى جززورگویى، مکر، حیله، استبداد وخشونت ندارد و مى‏خواهد با همین‏ابزارها دین خدا را حاکم کند. البته دین‏چنین حکومتى کالاى شیطان است وهیچ دیندارى حاضر نیست چنین‏حکومتى را به عنوان حکومت دینى‏پذیرا گردد. الگوى حکومت دینى،پیامبر، على و امام مجتبى هستند که‏کرامت انسان را ارج مى‏نهادند و در میان‏مردم، همچون خود آنان مى‏زیستند.
نگارنده اطمینان دارد که از نظرمستشکل، حکومت پیامبر خدا وامیرالمؤمنین و پیامبرانى که به شهادت‏قرآن کریم، قبل از اسلام بر اریکه‏حکومت نشسته‏اند، در راستاى شئون‏دینى و مقام هدایت و ارشاد آنها بوده وهرگز آنها را از جاده بلاغ، انذار و تذکیرخارج نکرده، آنها را در کژ راهه اکراه‏نینداخته، عنوان مصیطر و حفیظ به آنهانداده و دین خدا را به صورت کالاى‏شیطان درنیاورده است.
آنها اگر چه اندک حکومت کردند،ولى خطوط روشن و دقیق حکومت‏دینى را ترسیم کردند و چنان تجربه‏شیرینى براى دینداران به یادگارگذاشتند که هرگز حکومتهاى غیردینى‏را جز از باب اضطرار و عناوین ثانویه،پذیرا نشوند که فرموده‏اند:
لابد للناس من امیر بر او فاجر (33)
آرى مردم را امیر باید و بدون شک،امیرى ایده‏آل است که مظهر نیکى وخوش‏رفتارى باشد و اگر نبود، چاره‏اى‏جز امیر فاجر نیست. فرق این دوحکومت روشن است:
اما الامرة البرة فیعمل فیهاالتقى و اماالامرة الفاجرة فیتمتع فیهاالشقى (34)
حکومتى که بر پایه کردار نیک باشد،پرهیزکار در آن کار خود کند و حکومتى‏که بر اساس تبهکارى است، بدکردار درآن، بهره خویش برد.
حاکم اسلامى کسى است که شیفته‏جاه و مقام نیست و عطش قدرت وسیطره ندارد.
آن که او تن را بدین‏سان پى کندحرص میرى و خلافت کى کندزان به‏ظاهر کوشد اندر جاه‏وحکم‏تا امیران را نماید راه حکم‏تا بیاراید به هر تن جامه‏اى‏تا نویسد او به هر کس نامه‏اى‏تا امیرى را دهد جان دگرتا دهد نخل خلافت را ثمرمیرى او بینى اندر آن جهان‏فکرت پنهانیت گردد عیان‏هین گمان بد مبر اى ذو لباب‏با خودآ، والله اعلم بالصواب‏جهد پیغمبر به فتح مکه هم‏کى بود در حب دنیا متهم‏چونکه مخزنهاى افلاک و عقول‏چون خسى آمد بر چشم رسول‏پس چه باشد مکه و شام و عراق‏که نماید او نبرد و اشتیاق (35) معاویه که به ناحق بر مسند حکومت‏دینى تکیه زده بود، به ضراربن ضمره‏مى‏گوید: على را برایم وصف کن. اومى‏گوید: (36)
به خدا او روزها روزه‏دار و شبها شب‏زنده‏دار بود. خشن‏ترین لباسها وساده‏ترین غذاها را دوست مى‏داشت.در میان ما مى‏نشست و تا ما سخن‏مى‏گفتیم، او سکوت مى‏کرد و هر گاه‏سؤال مى‏کردیم، جوابمان مى‏داد. اموال‏را به طور مساوى تقسیم مى‏کرد و درمیان مردم به عدالت رفتار مى‏نمود.ضعیف از ستم او بیمناک نبود و قوى درمیل و انحرافش طمع نمى‏ورزید.
آرى پیشتازان و رهگشایان حکومت دینى چنین بودند و سزاوار نیست که‏حکومت‏خلفاى جور و سلطنت‏شاهنشاهان ستمگر و شهوتران و سلطه‏کلیساها را حکومت دینى بنامیم.
رهبرى اجتماعى و سیاسى، جدا ازرهبرى دینى نیست و حاکم دینى منصب‏را براى اصلاح جامعه و امر به معروف ونهى از منکر و ستم ستیزى و تحصیل‏رضاى خدا از طریق خدمت‏به خلق‏مى‏خواهد و هرگز اجازه نمى‏دهد که درحکومت او کرامت انسانها لگدمال شودو خفقان سیاسى جامعه را دربربگیرد.حاکم دینى جز در راه تزکیه انسانها وارج‏نهادن به ارزشهاى واقعى گام‏نمى‏زند و اگر حاکمانى غیر از این‏کرده‏اند، دینى نبوده‏اند، صورتک ریا وتزویر به چهره زده و دین خدا را ملعبه‏کرده‏اند.
استدلال پنجم: افراط و تفریط
«دین براى دنیا یا ترک دنیا به خاطردین، دو حالت افراط و تفریط در دین‏هستند، این دو شعار، در حقیقت دوروى سکه واحدى هستند که به دست‏بشرى جاهل، در ضرابخانه شیطان،قالب خورده‏اند و قرآن، بشدت هر دو رارد مى‏کند. یک روى سکه، نقش‏متفکران نزدیک‏نگر و انسان دوستان‏نارس را دارد که تصور کرده‏اند تعلیمات‏و تلقینات ادیان الهى به خاطر بهبودبخشیدن به زندگى افراد و حسن اداره‏اجتماعات بوده است. روى دیگر سکه،تصاویر زاهدهاى رهبان صفت و تارک‏دنیاهاى مرتاض مسلک را نشان‏مى‏دهد. کسانى که دنیا و خوشیهاى آن‏را دامهاى شیطان براى گمراهى انسانهادانسته، معتقدند باید از تمام آنها پرهیزکرد و نفس اماره را به سختى و مشقت ومحرومیت انداخت; در حالى که رضا وقصد خدا چنین نبوده و قرآن مکرراظهار مى‏دارد نعمتهایى را که در زمین وآسمان است، براى شما آفریده ومى‏خواهم از آنها بهره‏مند شده، شکر به‏جا آرید; ولى پیروى از گامهاى شیطانى‏که دشمن شماست، نکنید.» (37)
پاسخ
آرى باید از افراط و تفریط حذر کردو راه اعتدال پیمود. اما راه اعتدال چیست؟ آیا اگر دینداران مخلص براى‏اجراى فرامین الهى به میدان آمده،حکومت را براى خدمت‏به خلق وتحصیل رضاى خدا قبضه کنند و نااهلان‏را از سلطه بر این نهاد مقدس بازدارند،خلاف اعتدال است؟ آیا این، همان‏تفریطى نیست که باید دینداران از آن‏پرهیز کنند؟ حکومت کردن بر مردم هم‏سکه دوروست. یک روى، آن است که‏حکومت را براى سلطه و ارضاى‏تمایلات حیوانى و غیرانسانى بخواهیم.که چنین حکومتى مذموم است. اما روى‏دیگر، آن است که حکومت، وسیله‏اى‏باشد براى انجام وظایف اجتماعى، سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و خدمت‏به خلق و تحصیل رضاى خدا. چنین‏حکومتى نه افراط است، نه تفریط وقطعا تشکیل چنین حکومتى، واجب‏کفایى و در مواردى واجب تعینى است.
حکومت، حساس‏ترین نهادهاى‏اجتماعى است و باید انسانهاى واجدشرایط، به آن اهمیت دهند و نگذارندکه طعمه‏اى در دهان نااهلان شود.امیرالمؤمنین(ع) به اشعث‏بن قیس که‏والى آذربایجان بود، نوشت:
«ان عملک لیس لک بطعمة ولکنه فى‏عنقک امانة‏» (38)
کارى که بر عهده توست، نان‏خورش تو نیست، بلکه بار امانتى است‏بر گردن تو.
اصرار بر این که روى آوردن‏دینداران به حکومت، افراط در کار دنیاو باعث دنیوى کردن دین است، خودافراطى است که این امانت‏الهى را طعمه‏گرگهاى حریص خواهد کرد و صالحان‏تن به تحمل امانت نخواهد داد.
امام در ادامه نامه به اشعث فرمود:
«آن که تو را بدان کار گمارد، نگهبانى‏امانت را بر عهده‏ات گذارده، تو را نرسدکه آنچه خواهى به رعیت فرمایى وبى‏دستورى به کارى دشوار درآیى. دردست تو مالى از مالهاى خداست و توآن را خزانه دارى تا به من بسپارى وامیدوارم که براى تو بدترین والیان‏نباشم.»
استدلال ششم: دین اخروى و ضرورتى‏براى بقاى دین و دنیا
«اعتقاد به این که پیامبران خدا صرفاخبردهندگان و تدارک کنندگان قیامت وآخرت و معرفى‏کنندگان خالق یکتابوده‏اند و دنیا چیزى جز مزرعه وکشتزار یا میدان فعالیت و تربیت آدمى‏براى حیات جاودان و خدایى شدن‏انسان نمى‏باشد، ضرورتى است‏نیروبخش براى بقاى دین و دنیا ونگاهدارى انسانها، در چنین روزگارسراسر رنج و ملال... وقتى کار آدمى به‏آنجا برسد که زندگى و دنیا را سراسرسختى و تاریکى دید و راههایى براى‏امید و فرار نیابد و از خدا و دین که‏برایش درمان کنندگان درد واداره‏کنندگان دنیا بودند، کارى ساخته‏نشود و نقشى در افکار و اعمال اونداشته باشد، آیا غیر از خودرهایى وروآوردن به شهوات و فساد و پناه‏بردن به‏خواب و خمار و یاس و انتحار، چه‏برنامه و سرنوشتى مى‏تواند داشته‏باشد.» (39)
پاسخ
آیا مردم در حکومت پیامبر و على وحکومت داوود و سلیمان گرفتارسرخوردگى و یاس و نومیدى شدند یابه عکس، با به کار افتادن صحیح نیروها،عزمها قوى‏تر و راه مبارزه با مشکلات،هموارتر گردید؟
دینداران راستین چه در زمان‏برقرارى حکومت عدل دینى و چه درحکومتهاى جور، همواره وظیفه خود راانجام داده‏اند. گیریم در زمان حکومت‏عدل در راه تقویت‏بنیان آن حکومت ودر زمان حکومت جور، در راه درهم‏شکستن بنیان آن بوده‏اند. هرگزخداجویى و آخرت‏گرایى، آنها را از این‏مساله مهم که وسیله مؤثرى در راه‏اصلاح دنیا و هموار کردن راه آخرت وتقرب به خداست، بازنداشته است.
همه دینداران راستین معتقدند که:«اگر زندگى امروز ما خراب یا دشواراست، چرا زندگى فردا و همیشگیمان‏خراب باشد؟ !» (40) اما آیا خرابى زندگى این دنیا و دشوارى آن، به خود مامربوط نیست و آیا تلاش در راه اصلاح‏و تسهیل زندگى دنیوى مردم براى‏رضاى خدا، مقدمه‏اى براى بهتر شدن‏زندگى فردا و حیات جاودانى‏نیست؟
آیا این گونه فکر کردن، به معناى‏گریز از مسئولیت و تن به استضعاف‏دادن و مستضعفان را در زیر سیطره‏مستکبران رهاکردن نیست؟
قرآن کریم مى‏گوید:
«ما لکم لاتقاتلون فى سبیل‏الله والمستضعفین من‏الرجال و النساء والولدان‏» (41)
چرا در راه خدا و در راه نجات مردان‏و زنان و کودکان مستضعف نمى‏جنگید؟آیا جنگیدن بدون تشکیل حکومت‏ممکن است؟! آیا ترک جنگ و گریز ازقدرت و شوکت‏حکومتى به معناى رهاکردن مستضعفان در چنگال زورگویان وقلدران نیست؟
قرآن کریم مى‏گوید:
«ان‏الذین تتوفاهم الملائکة ظالمى‏انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین‏فى‏الارض قالوا ا لم‏تکن ارض‏الله واسعة‏فتهاجروا فیها» (42)
آنان که فرشتگان جانشان رامى‏گیرند، در حالى که به خود ستم‏کرده‏اند، به آنها مى‏گویند: در چه وضعى‏بودید؟ گویند: در روى زمین مستضعف‏بودیم. گویند: آیا زمین خدا وسیع نبودکه در آن مهاجرت کنید؟!
از این دو آیه برمى‏آید که تن به‏استضعاف دادن و مستضعفان را درچنگال دژخیمان مستکبر رها کردن،مذموم است و حتما باید تن به مبارزه وجهاد و قتال داد. ولى مگر مبارزه و جهادو قتال بدون تشکیلات و داشتن ارتش وسپاه ممکن است؟!
اگر زندگى امروز ما به علت‏سرباززدن از وظایف اجتماعى و سیاسى ومعطل گذاشتن امر به معروف و نهى ازمنکر و ترک جهاد و قتال با قدرتمندان‏مستکبر خراب باشد، نباید امید داشته‏باشیم که زندگى آخرت ما رضایت‏بخش‏و آباد باشد. مگر این که خرابى زندگى به‏خاطر پیکار و مبارزه باشد. چنانکه‏مجاهدین اسلام رنجها و مرارتها را به‏جان خریدند و دنیا را فداى آخرت‏کردند و بهترین زندگى را در آخرت‏براى خود فراهم کردند. مى‏پذیریم که‏دین مى‏خواهد انسان را به سوى خدا وزندگى سعادتمندانه آخرت سوق دهد.ولى آیا آبادکردن خانه آخرت و تقرب به‏خدابدون‏اصلاح‏معاش‏وبدون‏تنظیم‏صحیح‏و دقیق امور سیاسى، اقتصادى، نظامى‏وفرهنگى ممکن‏است؟! اگر دین کارى به‏حکومت ندارد، پس چرا قرآن مى‏گوید:
«و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و من‏رباط الخیل ترهبون به عدوالله وعدوکم‏» (43) تا مى‏توانید در برابر دشمنان‏نیرو و اسب تهیه کنید تا دشمنان خدا ودشمنان شما از شما بترسند.
آیا نباید دنیا از لوث وجود دشمنان‏خدا پاک‏شود؟ آیااگرنشود دنیارا از لوث‏وجود آنان‏پاک‏کرد، نبایدچندان‏قوى شدکه آنها را جرات دشمنى‏کردن نباشد؟!
استدلال هفتم: منع از تدبیر و فعالیت
«مساله مهمتر زیان سنگینى است که‏طرز تفکر دین براى دنیا، به بار مى‏آورد.انتظار یا اعتقاد به این که بعثت پیامبران وتعلیمات آنان - کلا یا ضمنا - به خاطراصلاح انسانها و اداره صحیح امور فردى‏و اجتماعى آنها در دنیا مى‏باشد. و ادیان‏توحیدى، علاوه بر اصول و احکام‏عبادى، جامع اندیشه‏ها و رهنمودهاى‏لازم براى بهبود زندگى افراد و جوامع‏بشرى هستند، باعث مى‏شود که مؤمنین‏و علاقه‏مندان، احساس وظیفه و نگرانى‏نکنند و درباره مسایل و مشکلات خودو اجتماع و جامعه بشرى... در صددتدبیر و فعالیت و تلاش خارج از احکام‏دین بر نیایند; بلکه کافى خواهد بود که‏در انجام حدود و وظایف شرعى‏مراقبت لازم به خرج دهند تا دنیا وآخرتشان به وجه احسن تامین گردد.بدون این که احتیاج به کسب دانشها وکنجکاوى و تفحص در مسایل و قوانین‏طبیعت و خلایق داشته باشند و به بسطروابط با دنیاى خارج خودشان واکتشافات و اختراعات براى چاره‏جویى‏مشکلات فزاینده زندگى و دنیا بپردازند.علاوه بر آن، ناچار شوند اصرار بورزندکه شریعت و فقهشان چون از طرف‏خداست و کامل و جامع مى‏باشد، به‏همان صورت که هست، جواب همه‏نیازها و اشکالات و ابتلاهاى همه‏عصرها و انسانها را داده و نباید چیزى‏در آن وارد گردد و تغییرى در آن داد.» (44)
پاسخ
اولا: باید توجه کنیم که فقه، علم به‏احکام و تکالیف است از روى ادله‏شرعى. فقیه باید با عنایت‏به منابع‏استنباط، تکلیف مردم را در رابطه بااعمالشان روشن کند، یعنى باید بگوید:چه کارى حرام، کدامیک واجب و یامحکوم احکام دیگر (استحباب وکراهت و اباحه) است؟ فقیه باید از منابع‏دینى، احکام کلیه امور را در قلمروزندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى‏مردم بیان کند. او از جهت فقاهتش،برنامه‏ریز نیست و به همین جهت، هرفقیهى نمى‏تواند حاکم بر مقدرات مردم‏باشد. بلکه علاوه بر فقاهت، شرایطدیگرى هم دارد که فقها در آثار خویش‏درباره آنها بحث کرده‏اند. کامل بودن وجامع بودن فقه، مطلبى درست است.اما نه به لحاظ این که به نیازها واشکالات غیرفقهى عصرها و انسانها نیزپرداخته باشد بلکه به لحاظ بیان احکام،کامل و جامع است و فقیه با احاطه‏اى که‏بر منابع و ادله دارد، مى‏تواند احکام‏همه موضوعات را بیان کند. اعم از این‏که موضوع، در گذشته مطرح بوده، یامستحدثه باشد.
بنابراین، اگر امروز مشکل ایدزگریبانگیر انسانها شود، راه‏حل طبى این مشکل را نباید از فقه بجوییم، بلکه بایدویروس آن را شناخت و راه علاج آن را کشف کرد. البته فقه در بیان احکام‏مربوط به این بیمارى و معضل اجتماعى، جامع و کامل است. فقه وظیفه دارد که احکام مربوط به این پدیده را بیان کند. اما وظیفه ندارد که واکسن ضد ایدز را هم ساخته، طریقه واکسیناسیون را هم آموزش دهد.
آرى فقه را نباید تغییر داد. ولى بایدبا کار ممتد، جدى و عمیق چنان پربارش‏کرد که پاسخگوى همه بایدها و نبایدهادر کلیه زمینه‏ها باشد. این کار نه به‏معناى تغییردادن آن است و نه واردکردن چیزى در آن.
ثانیا: محال است که انبیاى الهى که‏هدفشان خدا و آخرت است، دنیا رانادیده انگارند. مسافرى که به شهرى‏مى‏رود، هدفش رفتن به آن شهر است.اما وسیله سفر و راه و سایر ابزارها دررابطه با هدف، براى او مطرح است وباید راه هموار و امن و وسیله سفر مرتب‏و بى‏خطر باشد تا او را به مقصد برساند.دنیا راه آخرت و قرب به خداست.بى‏توجهى به دنیا، همان‏تفریطى است که استدلال‏کننده از آن بیمناک است.
ما باید از مسیر همین دنیا به خدا وآخرت برسیم. بدن ما مولود همین جهان‏و در عین حال، مرکب روح است. ما به‏این بدن نیاز داریم و به همین دلیل،چاره‏اى جز فعالیت صنعتى، کشاورزى،هنرى، علمى و فرهنگى نداریم. این فعالیتها نظام مى‏خواهد و نظام دادن‏بدون تشکیل حکومت ممکن نیست.دین یا باید از دنیا و مافیها بگذرد وپیروان خود را به آسمان و عرش‏الهى‏ببرد و آنها را از زندگى زمینى از همان‏روزى که شهادتین مى‏گویند، برهاند و یااگر بخواهد - و حتما مى‏خواهد - از مسیردنیا به آخرت و خدا برساند، باید به‏همه لوازم آن تن دهد و دنیاى مردم‏متدین را در اختیار قیصر و کسرى نگذارد. چنانکه پیامبراکرم(ص) چنین‏کرد و براى بعد از رحلت جانگداز خودنیز على(ع) را برگزید و به امامت‏استمرار بخشید و همین، رمز کمال دین‏و تمام نعمت‏بود که در روز عیدغدیرخم به مردم اعلام شد و اسلام توام باحکومت و امامت، به پایه و مرحله‏اى‏رسید که مرضى خدا باشد و بتواند دربستر زمان جاویدان گردد.
گرفتن حکومت از دین، به بهانه این‏که دین، اخروى و خدایى است، به‏معناى ابتر کردن دین است. اتفاقا دین‏اخروى و خدایى بیش از دین دنیوى،حکومت طلب است. دین دنیوى ممکن‏است‏به این اندازه قانع شود که رفاه‏نسبى براى انسان کافى است و لزومى‏ندارد که خود را براى اصلاحات‏اجتماعى و فرهنگى به زحمت‏بیندازد.ولى دین اخروى و خدایى، اصلاح‏آخرت و تقرب به خدا را بدون اصلاح‏همه جانبه دنیا ناممکن مى‏داند.اینجاست که حکومت در متن دین‏اخروى قرار مى‏گیرد و نه در متن دین‏دنیوى.
پى‏نوشتها:
1) المائده / 3.
2) منتهى‏الامال، وقایع سال نهم هجرى
3) المفردات فى غریب‏القرآن: تمم، کمال.
4) النور/ 55.
5) الانبیاء/ 80
6) المقصص، 77.
7) البقره، 86.
8) البقره، 201.
9) آل عمران، 185.
10) نهج‏البلاغه، خطبه 203.
11) نهج‏البلاغه، حکمت 131.
12) نهج‏البلاغه، خطبه 151.
13) سفینة‏البحار: رهب.
14) الجمعه/ 2.
15) النساء/ 59.
16) البقره/ 48: هر که پیامبر را اطاعت کند، خدارا اطاعت کرده و هرکس روى‏گردان شود، تورا به عنوان نگهبان ایشان نفرستادیم.
17) سفینة البحار: ولى،الکافى 2/18، الوسائل‏1/7.
18) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، صفحه 35.
19) همان، صفحه 36
20) همان مدرک
21) نهج‏البلاغه، حکمت 337
22) سفینة‏البحار، دعا
23) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء صفحه 37
24) همان‏مدرک، صفحه 37 و 38
25) الغاشیه/21 و 22.
26) البقره/ 256.
27) الانعام/107.
28) فاطر/ 23.
29) المائده/ 99.
30) یونس/ 108.
31) آخرت و خدا: هدف بعثت انبیا، صفحه 38.
32) همان.
33) نهج‏البلاغه خطبه 40.
34) همان.
35) کلیات مثنوى: ص 107، از انتشارات‏کتابفروشى اسلامیه.
36) سفینة‏البحار: ضرر.
37) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 38.
38) نهج‏البلاغه، نامه 5.
39) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء: ص 39 و40.
40) همان، صفحه 40.
41) النساء/75.
42) النساء/97.
43) الانفال/ 60.
44) آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، صفحه 40و 41.

تبلیغات