آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

سکولاریزم و دشوارى ترجمه آن به زبانهاى دینى
سکولاریزم - secularism - از جمله لغاتى است که ترجمه آن در کشورهاى اسلامى با مشکل همراه بوده است، در فارسى آن را با استفاده از چند لغت به «جدایى دین از سیاست» یا «جداشدن دین از دنیا»، «دنیوى کردن»، «اعتقاد به اصالت امور دنیوى»، «غیر دین‏گرایى»، «نادینى گرى»، «دنیویت» و «این جهانى» ترجمه کرده‏اند، و در عربى مصدرجعلى «علمانیّت» را نظیر «عقلانیّت» مترادف آن قراردادند. سبب دشوارى ترجمه برخى از لغات در انتقال از یک زبان به زبان دیگر چیست؟ لغت همچنان جسم و معنا روح آن است، البته شکى نیست که رابطه این جسم و آن روح رابطه‏اى حقیقى نیست، بلکه رابطه‏اى وصفى و اعتبارى است که در ظرف قراردادهاى اجتماعى و در قالب فرهنگ جامعه صورت واحدى را در ذهنیت مشترک مردم ـ بین‏الاذهان ـ پیدا مى‏کند. صدرالمتألهین این ارتباط و پیوند دقیق الفاظ و معانى را که به «وضع» آدمیان موجود مى‏شود به این صورت بیان مى‏کند که الفاظ براى ارواح معانى وضع شده‏اند. گاه براى یک معنا در یک جامعه واحد دو لفظ مختلف وضع مى‏شود این دو لفظ را مترادف مى‏گویند، و گاه در نزد دو گروه با زبانهاى مختلف دو لفظ براى یک مفهوم و معناى واحدى که هر دو گروه با آن مأنوس هستند وضع مى‏شود، در این صورت نیز دو لفظ مترادف هستند، و در مواردى از این قبیل، وقتى دو نفر که با دو زبان سخن مى‏گویند قصد خبردادن از آن مفهوم و معناى واحد را داشته باشند، تمام مشکل آنها در آگاهى نسبت به دو وضع و قرارداد متفاوت است که براى دو لفظ نسبت به آن مفهوم و معناى واحد، در نظر گرفته شده است و این مشکل با استفاده از یک کتاب لغت که عهده‏دار بیان مترادفهاى دو زبان است قابل حل مى‏باشد. مشکل ترجمه وقتى جدى مى‏شود که لفظ در یکى از دو گروه براى معنا و مفهومى وضع شده باشد و گروه یا جامعه دیگر با آن معنا و مفهوم آشنا نباشد، در این مورد جامعه‏اى که با آن معنا مأنوس نیست در اولین مرتبه در فهم آن گرفتار مشکل است و در صورتى که آن معنا را بفهمند ناگزیر چون تا کنون با آن مأنوس نبوده لغتى نیز براى آن در زبان رایج خود نمى‏یابد. و به همین دلیل ناگزیر در ترجمه آن یا از چند لغت استفاده مى‏کند و یا لفظ جدیدى را جعل کرده و وضع مى‏نماید و یا آن که از الفاظى که در زبان رایج وجود دارد به صورت مشترک لفظى براى حکایت از معناى جدید نیز استفاده مى‏کند و در حالت اخیر گاه مى‏شود که جامعه انس خود را با معناى سابق لفظ از دست داده و در نتیجه لفظ در هنگام استعمال به معناى جدید آن انصراف پیدا مى‏کند. در هر فرهنگ و تمدن برخى از مفاهیم و معانى نقش محورى و بنیادین دارند و انتقال الفاظى که بر این مفاهیم ویژه و خاص دلالت مى‏نماید از زبان آن فرهنگ به زبانى که مربوط به فرهنگى مغایر و بیگانه با آن است گرفتار مشکل جدى است و دشوارى ترجمه لفظ «سکولاریزم» به زبانهاى دینى و از جمله زبانهایى که در حوزه فرهنگ اسلامى زندگى و زیست دارند از همین ناحیه است. مفهومى که لفظ سکولاریزم از آن حکایت مى‏کند از مبانى معرفتى و وجود شناختى خاصى برخوردار است و این مبانى که در تکوّن و پیدایش فرهنگ و تمدن غرب بعد از رنسانس، نقشى تعیین‏کننده داشته‏اند، با مبانى معرفتى و هستى‏شناختى دینى سرناسازگارى دارند و به همین دلیل این مفهوم براى افرادى که در جوامع دینى زندگى مى‏کنند نامأنوس و بیگانه است.
مبانى معرفتى و هستى شناختى دینى
در هستى‏شناسى دینى، طبیعت همه حقیقت نیست بلکه بخش نازل و دانى آن است، یعنى براى هستى بخش دیگرى تصور مى‏شود که فائق بر طبیعت بوده و نقشى تعیین‏کننده نسبت به آن دارد. نامها، عناوین و اسامى گوناگونى که در فرهنگهاى دینى براى عالم محسوس وجود دارد، از نگاه دینى آنان نسبت به طبیعت حکایت مى‏کند، مانند «عالَم» که به معناى علم و نشانه است و چیزى است که به آن امرى شناخته شود و علامت گذارده شود(1) و دنیا که به معناى نزدیک مى‏باشد. در تعابیر اسلامى بر پدیده‏هاى طبیعت، آیت، نشانه، شهادت و نظائر آن اطلاق شده است و همه تعابیر یاد شده از بخش دیگرى که صاحب آیت و نشانه بوده و آخرت یا غیبت طبیعت است، حکایت مى‏کند. اگر نگاه انسان به هستى نگاهى دینى باشد، به دلیل این که همه ابعاد زندگى طبیعى و مادّى خود را در احاطه غیب آن مى‏داند، هیچ‏گاه در مناسبات و رفتار طبیعى خود از باطن امور که نقشى تعیین‏کننده نسبت به ظاهر دارد، غافل نمى‏ماند و بر همین اساس نیز کردار فردى و اجتماعى خود را توجیه و یا تبیین مى‏نماید. احاطه و حضور غیب، به شهادت و به همه ابعاد زندگى رنگ دینى مى‏بخشد و به همین دلیل جدایى دین از زندگى فردى و اجتماعى و یا جدایى دین از حوزه طبیعى و فیزیکى، نظریه‏اى است که تنها در پناه یک نگاه غیردینى به عالم و آدم قابل تصویر و ترسیم است. انسان چون عالم را فاقد غیبى که محیط بر آن است بداند باورهاى دینى را مى‏تواند به صورت بخشى از هستى ذهنى و یا وجدان فردى یا اجتماعى و یا غرایز نفسانى افراد تصویر کند ولیکن اگر نگاه او به هستى نگاهى دینى باشد به غیب و باطنى معتقد خواهد بود، که در عرض وجود و یا وجودات دیگر اشیاء نیست، بلکه محیط بر امور مى‏باشد و به همین دلیل هیچ واقعیتى بدون لحاظ و توجه به آن قابل بررسى، معرفت و شناخت نیست. ترسیم حقیقتى که با همه اشیاء و در همه احوال حضورى تعیین کننده دارد و با این همه مربوط به باور و زندگى افراد بوده و در زندگى طبیعى و یا اجتماعى انسان حضورى نداشته باشد، یک تصویر تناقض‏آمیز و بى‏معناست و به همین دلیل در فرهنگهایى که بر اساس معرفت دینى نسبت به عالم و آدم شکل مى‏گیرند، الفاظى که در مقام حکایت از این‏گونه جدایى باشند، یافت نمى‏شود و چون این‏گونه از الفاظ که در فرهنگهاى لائیک و مادّى، رواج و استعمال دارند به محدوده فرهنگهاى دینى انتقال یابند مترادفى مناسب پیدا نمى‏کنند و سکولاریزم از جمله همین الفاظ است. انسانى که نگاهى دینى به عالم دارد، همه احوال فردى و اجتماعى خود را به درست یا خطا توجیه دینى مى‏کند، او وقتى از حضور در بخشى از فعالیتهاى زیستى و اجتماعى دورى مى‏گزیند، گریز خود را نیز وظیفه‏اى دینى مى‏داند، مانند وقتى که مى‏گوید مسیح گفت دنیا را به قیصر واگذارنما، و یا چون به‏گونه شما سیلى وارد آورند گونه دیگر ر انیز پیش آورید. توجیه و تبیین دینى زندگى، از طریق آگاهى نسبت به غیب حاصل مى‏شود و این‏گونه از آگاهى نیز فراتر از ادراک حسى و عقلى است، زیرا ادراک حسى مربوط به ظاهر زندگى دنیا بوده و از باطن آن بى‏خبر است، یعنى با ادراک حسى از بود و یا نبود غیب نمى‏توان مطلع شد و ادراک عقلى در صورت تمامیت، جز به فهم کلیات عوالم نائل نمى‏گردد یعنى با ادراک عقلى در نهایت اصل وجود، حقیقت و یا حقایقى را که فائق بر انسان و جهان طبیعى هستند. مى‏توان اثبات کرد. و اما آگاهى به خصوصیات و ویژگیهاى مربوط به باطن هر یک از افراد و افعال، در گرو معرفتى است که بر غیب اشراف داشته و از باطن هستى اخبار دهد واین معرفت که با شهود غیب همراه است، شناخت دینى است که از طریق وحى اظهار مى‏شود.
پیوند دین و زندگى اجتماعى در نگاه دینى
هستى شناسى دینى با نوعى خاص از معرفت نیز که هویتى فرا مفهومى و نه ضد مفهومى دارد همراهى مى‏کند و دین هرگاه برمبناى هستى‏شناسى و دیدگاه معرفتى خود تفسیر شود، همه ابعاد زندگى انسان را پوشش مى‏دهد و هیچ‏گاه به قلمرو خاصى از وجود فردى و یا اجتماعى محدود نمى‏گردد و بلکه از این دیدگاه، تصویر دینى که منعزل از زندگى اجتماعى و یا سیاسى انسان باشد نظیر تصویر مربعّى است که سه زاویه داشته باشد. جدایى دین از سیاست در صورتى قابل ترسیم است که انسان در هنگام تصویر مسأله از مبانى معرفتى و یا وجودشناسى دینى دست شسته و به تفسیر جدیدى از دین که مبتنى بر معرفت و باور دینى نیست، دست یازد، و در غیر این صورت تا هنگامى که دین از هویتى معرفتى برخوردار بوده و گزاره‏هاى دینى اعتبار جهانشناختى داشته باشند. موقعیت برتر آن نسبت به سیاست محفوظ بوده و تفسیر و توجیه رفتارهاى سیاسى بر مبناى آن شکل مى‏گیرد. تفسیر و توجیه دینى رفتارهاى سیاسى به معناى داورى دین درباره بایدها و نبایدهاى اجتماعى و قضاوت دین در مورد نظام اجتماعى است. در نگاه دینى، حکم و حاکمیت در پرتو وحى و معرفت الهى سازمان مى‏یابد و حاکمان در پناه ارتباطى که با آسمان دارند و در چارچوب احکام و ضوابطى که از آسمان و بر اساس معرفت دینى تنظیم مى‏شود، مشروعیت و مقبولیت پیدا مى‏کنند. حاکمیت دین بر سیاست حاصل نگاه دینى انسان به عالم و آدم است و تا هنگامى که این نگاه در جامعه حضور گسترده داشته باشد حاکمیت غیردینى نیز ناگزیر با پوشش و نقاب دینى در توجیه دروغین خود مى‏کوشد. خاقان چین و امپراتور ژاپن در قالب همین سیاست خود را فرزندان آسمان و نزدیکان به خداوند مى‏خواندند و کسرى به دلیل رواج و اعتبار سکه دیانت تقلب خود را به قالب دیانت درمى‏آورد و فره ایزدى را به وساطت فرشته و یا مُغ از اهورامزدا دریافت مى‏کرد.
تفکیک عقل و دین و ظهور ایدئولوژیک سکولاریزم
عقلانیت در ذات خود مستلزم انکار هستى و آگاهى دینى نیست بلکه عقل با اثبات حقایق و معارف فراعقلى به مصداق «العقل ما یعبد به الرحمن» در دامنه معرفت دینى قرارگرفته و حریم سنتهاى الهى را پاس مى‏دارد، و به همین دلیل در مدینه فاضله فیلسوفانى که پیوند خود را با معرفت و هستى‏شناسى دینى حفظ نموده‏اند حق حاکمیت مربوط به کسانى است که از قوّه قدسیه برخوردار بوده و با مبادى عینى هستى در ارتباط و پیوندى شهودى و فرامفهومى هستند. عقلانیت وقتى پیوند خود را با هستى‏شناسى دینى قطع کند، و معارف فرامفهومى و فراعقلى را که هویتى آسمانى و وحیانى دارند انکار نماید با نوعى هستى‏شناسى عقلانى که فاقد اسرار دینى است قرین مى‏شود و در این حال ممکن است بر تفسیر متافیزیکى خود، از هستى نام دین نهد و اگر بر این امر مبادرت ورزد نوعى سیاست عقلانى را که از هویتى روشنفکرانه برخوردار است و فاقد راز و رمز دینى است به نام دین بر انسان تحمیل مى‏کند. استفاده از پوشش دینى براى عقلى که در اثر طغیان و آمیزش با جهل ارتباط خود را با آگاهى و معرفت دینى قطع کرده است چندان دوام نمى‏آورد، و عقل در هنگامى که پوشش دینى خود را کنار نهد به دلیل آن که توان داورى درباره گزاره‏هاى ارزشى و ازجمله ارزشهاى سیاسى را دارد از نظامى که آن را مقتضاى حقیقت و طبیعت انسان مى‏داند، دفاع مى‏کند و از حاکمیت بر طبق آن که حاکمیتى عقلانى است به صورت نظامى ایدئولوژیک دفاع مى‏نماید. تفسیر حق و حقوق طبیعى انسان در دو قرن هفدهم و هجدهم با حاکمیت عقلى پدید مى‏آید که هویت دینى و الهى خود را از دست داده است و البته طبیعت انسان در این حال آن طبیعتى نیست که با نام «فطرة‏الله» صبغه‏الهى داشته و در چهره کلمه و خلیفه خدا در زمین ظاهر گشته و به خلافت از او نیز از ولایت بهره مى‏برد و به تصرف در عالم مى‏پردازد بلکه طبیعتى است که با صرف‏نظر از هویت ربطى خود به صورت مستقل در معرض نظر قرار مى‏گیرد. عقل در حقیقت خود متوجّه خلود و جاودانگى و ناظر به ازلیت و ابدیت هستى است و به همین دلیل در ذات خود نمى‏تواند از اعتراف به هستى مطلق که قوام دین به آن است دست بردارد، ولیکن عقل چون با اعراض از آن حقیقت مقیّد به امور جزئى و محدود شد، و حقایق جزیى را به استقلال در معرض‏نظر قراردهد به شرحى که گذشت از هستى‏شناسى و معرفت دینى بریده مى‏شود و در این حال بنیان سیاستى را که فاقد هویت دینى است پى مى‏نهد و این نحوه از سیاست نخستین چهره سکولاریزم است. سکولاریزم در این مقطع از سنتهاى دینى که مبتنى بر معرفتى شهودى هستند واز هویتى الهى و آسمانى برخوردارند روى مى‏گرداند ولیکن با اتکاء به توانائیهاى متافیزیکى و فوق طبیعى عقل درصدد کشف ابعاد ثابت و قوانین مجرد انسان و طبیعت انسانى برمى‏آید و در این حال به دنبال کشف و تعیین نظام سیاسى برمى‏آید که از ثباتى عقلانى و چهره‏اى ایدئولوژیک برخوردار است. چون حیات عقلى با قطع پیوند خود از مدارج برتر معرفت و با غفلت از شناخت و معرفت حضورى و شهود حقایق کلى که مقوّم دانش حصولى عقلى است از توجیه و تبیین حقیقت خود عاجز و ناتوان است از دوام و بقاء محروم مانده على‏رغم همه تلاشهایى که در تاریخ اندیشه غرب براى دفاع از خود مى‏نماید با پایان پذیرفتن قرن هجدهم به سرعت راه زوال و نابودى را در پیش مى‏گیرد و بدین‏ترتیب مبناى معرفتى تفسیرهاى ایدئولوژیک نیز نسبت به رفتار سیاسى انسان از بین مى‏رود.
زوال عقلانیت و چهره لیبرالیستى سکولاریزم
بعد از غیبت دیانت، زوال عقلانیت عرصه را براى نوع دیگرى از هستى‏شناسى و معرفت که هویتى حسّى و مادّى دارد فراهم مى‏آورد. علم با از دست‏دادن حقیقت دینى و ابعاد عقلى اینک تنها قضایاى تجربى را شامل مى‏شود و بدین‏ترتیب واقعیت علمى به صورت واقعیت آزمون پذیر درمى‏آید و لفظ علم science نیز از مصادیق پیشین که دانش الهى و فلسفى را شامل مى‏شد به سوى بخشى از مصادیق که همان گزاره‏هاى تجربى و آزمون‏پذیراست منصرف مى‏شود. همراه حذف گزاره‏هاى متافیزیکى، گزاره‏هاى ارزشى نیز از حوزه علم بیرون مى‏روند و بدین ترتیب بین دانش و ارزش همانگونه که فیلسوف حس‏گراى انگلیسى هیوم خبر داده بود، دیوارى آهنین کشیده مى‏شود. خروج گزاره‏هاى ارزشى از حیطه داورى علم که اینک هویتى غیر دینى و غیر عقلى یافته است، ارزشهاى سیاسى را نیز که تاکنون در معرض داورى و قضاوت علم دینى و عقلى بود از دایره دید علم بیرون مى‏کند و بدین ترتیب جدایى دانش از ارزش به جدایى علم از سیاست منجر مى‏شود. سکولاریزم که چهره نخست آن با دین‏زدایى کردن علم آغاز شده و در سیاست عارى از دین ظاهر مى‏شود اینک با حاکمیت حس‏گرایى چهره نوینى مى‏گیرد، سکولاریزم در مرحله نخست على‏رغم عنصر غیردینى خود هویتى علمى دارد زیرا علم در این مقطع چهره‏اى عقلى داشته و عقل در بعد عملى توان داورى درباره گزاره‏هاى ارزشى، ارزشهاى سیاسى را داراست ولیکن در مرحله دوم که با حاکمیت حس‏گرایى آغاز مى‏شود، سکولاریزم سیاستى را به دنبال مى‏آورد که نه تنها حاکمیت عقل و دین را گردن نمى‏نهد، علم را نیز تاب نمى‏آورد و این بى‏تابى حاصل زبونى و ذلتى است که علم براى خود مى‏پذیرد زیرا علم در معناى نوین آن گزاره‏هاى ارزشى و متافیزیکى را مهمل و خارج از حوزه تعریف خود مى‏داند. در این سیاست نه براى پیامبران و برگزیدگان خدا و وحى و آنچه از آسمان نازل شده است و نه براى حکیمان، فیلسوفان و ایدئولوژیهاى مختلفى که توسط دانشمندان علوم سیاسى و رهبران احزاب و گروههاى اجتماعى ترسیم و تبلیغ مى‏شود، جایى نیست و به بیان دیگر در این سیاست: اولاً: حق صورت آسمانى و الهى نداشته و حقیقتى صرفا انسانى و بشرى دارد، چه این که انسان نیز در این دیدگاه فاقد هویتى است که در پناه پیوند و ربط و ارتباط با خداوند معنا و حقیقت خود را باز یافته و به عنوان آیت مرآت و نشانه و خلیفه او اعتبار داشته باشد. ثانیا: حق بشرى نیز چهره عقلانى و تعریف شده مستقل علمى ندارد، بلکه مستقیما به خواست و تقاضاى افراد باز مى‏گردد و هیچ معیار و میزان علمى و عقلانى و یا دینى براى توزین و داورى پیرامون این خواست وجود ندارد یعنى در این مقطع حق از متن خواست افراد ظاهر شده و هیچ الزام و تکلیفى را براى انسان طبیعى و زمینى به همراه ندارد. بعد از زوال و غیبت نگاه و معرفت دینى تا هنگامى که عقلانیت از حضور ضعیف خود برخوردار باشد، عقل در صدد تشخیص ضوابط و مقرراتى است که طبیعت آدمى به راستى خواهان آن است و مى‏کوشد تا ضوابط و قوانینى را که از ناحیه محیط و یا از ناحیه تبلیغات اجتماعى و مانند آن بر انسان و خواست او تحمیل مى‏شود، شناسایى نموده و افشا نماید و در این قالب دموکراسى و حاکمیت مردم چهره و صورتى تعریف شده و مشخص پیدا مى‏کند. اما با حاکمیت حس گرایى سیاست سکولاریزم هیچ ضابطه و قانون و حکم ثابت و مستقّلى را تاب نمى‏آورد و حاکمیت مردم تنها مشخصه عام و مورد قبول آن است. بنابر این مدینه فاضله سکولاریزم تنها آن صورت از دموکراسى است که فاقد هرگونه خصلت ایدئوژیک نیز مى‏باشد. آئین و شریعتى که در این مدینه آرمانى، بعد از زوال دیانت و ایدئولوژیهاى عقلانى، معیار و میزان حاکمیت مى‏شود، اباحت و آزادانگارى همه امور در قیاس با انسان است. این نوع آزادى به این دلیل به اباحیّت ترجمه مى‏شود که هیچ باید و نبایدى را که هویتى الهى و آسمانى داشته باشد و یا حتّى با صورتى عقلانى به گونه‏اى ثابت ریشه در طبیعت انسان داشته باشد نمى‏پذیرد و همه احکام و مقررات را که چهره‏اى صرفا بشرى پیدا کرده‏اند، اجازه تبدیل و تغییر و دگرگونى مى‏دهد.
کوشش براى توجیه سکولاریستى دین
سکولاریزم همانگونه که در مرتبه نخست خودگاه با توجیه عقلانى دین و حذف ابعاد آسمانى و نفى اسرار و رموز الهى آن مى‏کوشد تا صورتى ایدئولوژیک به دین بدهد اینک پس از حذف عقلانیت نیز گاه به دنبال تفسیر دینى خود مى‏گردد. بیانى که براى جمع بین دو نگاه دینى و سکولار اظهار مى‏شود این است که سکولاریزم و لوازم آن یعنى دموکراسى و لیبرالیسم الزاما هویتى ضد دینى ندارند و در صورتى که اکثریت جامعه گرایش و خواسته دینى داشته باشد ناگزیر در چارچوب یک نظام سکولار و دموکراتیک با حفظ ضوابط و قواعد لیبرالیسم، نظام دینى ظاهر خواهد شد. تفسیر فوق از ناحیه سه گروه مى‏تواند مطرح شود: اولاً - کسانى که از هستى‏شناسى و معرفت دینى بى‏بهره بوده و شناخت صحیحى از آن ندارند. دوما - کسانى که از حقیقت سکولاریزم معناى نوینى که علم پس از نفى دیانت و عقل پیدا کرده غافل هستند. سوما - کسانى که به این هر دو واقف هستند و با توجه به محتواى ضد دینى سکولاریزم در یک جامعه و محیط دینى هدف سیاسى و اجتماعى خاصى را تعقیب مى‏کنند. دلیل خطا و مغالطه‏آمیز بودن جمع مزبور این است که سکولاریزم که مبتنى بر معرفت و هستى‏شناسى غیر دینى است هرگز اجازه حضور به دیانت را در جامعه مورد نظر خود نمى‏دهد، زیرا اصل بنیادین این حاکمیت چهره بشرى داشتن حق است. حق وقتى هویت صرفا بشرى پیدا مى‏کند، با خواسته مردم تعیین مى‏شود و به همین دلیل هرگاه منشاء این حق، یعنى خواست مردم دگرگون شود، حق نیز تغییر مى‏پذیرد و مهمترین شاخصه نظام دموکراتیک نیزاین است که مسیر حرکت و تغییر این حقّ سیال را تأمین مى‏نماید. ساده لوحانه ترین تعریف دموکراسى این است که گفته شود: دموکراسى وصف نظامى است که اکثریت جامعه به آن رأى مى‏دهد، زیرا صرف رأى اکثریت بستر حقیقت سیّال را فراهم نمى‏سازد. ساخت اصلى نظام دموکراتیک مبتنى بر این است که درآن هیچ قانون مقدس و ثابت با وصف ثبات و قداست و اعتبار پیدا نمى‏کند و به بیان دیگر بشرى بودن و امکان تغییر و زوال مقوّم اعتبارات اجتماعى آن است و از همین جهت اگر اکثریّت و یا تمام افراد جامعه به حاکمیت احکام دینى و آسمانى با وصف دینى و آسمانى بودن رأى دهند نتیجه آن نظام دموکراتیک نیست، بلکه یک نظام دینى است. رأى افراد هنگامى یک نظام دموکراتیک و سکولار را به وجود مى‏آورد که اشخاص رأى دهنده بر این باور واعتقاد باشند که حقانیت آنچه که به آن رأى مى‏دهند، از ناحیه آراء آنها تأمین مى‏شود و به همین دلیل اگر در رأى‏گیرى مجدد اکثریت مطلق و یا نسبى به اقلیت مطلق و یا نسبى تبدیل شود، حقانیت اندیشه‏اى که از ناحیه اکثریت اعتبار یافته بوده است به حقانیت اندیشه دیگرى که جایگزین آن شده است تبدیل مى‏شود و در این چارچوب هرگاه اکثریت نیز به یک رفتار دینى رأى دهد آن رفتار و سلوک دینى تنها به اعتبار اکثریت حق حاکمیت مى‏یابد و چون اکثریت از آن اعراض نماید حق حاکمیت نیز از آن سلب مى‏شود.
حضور اسیرانه دین و علم در نظام سکولار
در جامعه سکولارو دموکراتیک رفتار دینى تنها در صورتى مى‏تواند بروز و ظهور اجتماعى پیدا کند که رأى دهندگان قبل از رأى‏دادن از حقیقت و باطن دینى آن رفتار دست شسته و اعتقاد به حقانیت و اعتبار ذاتى و قداست الهى آن را از دست داده باشند و آن را تنها به عنوان یک خواست و حکم صرفا بشرى و انسانى محترم شمرده و از همین جهت نیز براى آن حق زیست و حیات قائل شوند. «جان استوارت میل» در مورد این که حق رأى در جامعه دموکرات و لیبرال مختص به کسى است که از باور و اعتقاد دینى خود تهى شده و حق را مختص به ذات بشر با صرف نظر از بعد آسمانى و الهى مى‏داند. مى‏گوید: هر فرد انسانى نسبت به خودش، نسبت به فکر و پیکرش حق حاکمیت مطلق دارد. شاید هیچ لازم به گفتن نباشد که مفهوم این اصل فقط شامل حال آن دسته از موجودات بشرى است که به درجه رشد عقلانى رسیده‏اند در مورد کسانى که وضعشان اقتضا دارد که زیر شهپر مراقبت دیگران قرار گیرند چاره‏اى جز این نیست که آنها را، هم در مقابل اعمال خودشان و هم در برابر آسیبهاى خارجى حمایت کرد. به همین دلیل مى‏توان وضع آن دسته از جوامع عقب مانده را که در آن نژاد اصلى هنوز به درجه کافى از رشد عقلانى نرسیده است از دایره بحث خارج کرد. اشکالات بدوى در راه ترقى ارادى آنچنان بزرگ است که به‏ندرت مى‏توان وسیله چیره شدن بر آنها را طبق قانون یا قاعده ثابتى پیش از وقت انتخاب کرد و هر فرمانروائى که معتقد به ترقى دادن جامعه خود باشد مجاز است هر وسیله‏اى را براى انجام هدفهائى که شاید جز بدان وسیله تحقق‏پذیر نیست به کاربرد. براى اداره کردن اقوام وحشى حکومت دیکتاتورى یکى از روشهاى مشروع و عادلانه است به شرط آن که هدف نهائى آن پیشرفت دادن مردم باشد و وسائلى که به کار برده مى‏شود به علت آن تأثیر عملى که در رسیدن به آماج اصلى مى‏بخشد. توجیه گردد.(2) «... به محض اینکه ظرفیت افراد بشر به جایى رسید که ممکن شد آنها را معتقد یا وادار به این کرد که شخصا در راه ترقى قدم بردارند آن وقت مجبور کردن آنها به انتخاب راه یا سرنوشتى که مورد پسندشان نیست دیگر قابل توجیه نیست.»(3)
میل در عبارات فوق آزادى افراد را براى انتخاب آنچه مورد پسندشان هست، حتى در مسائل فردى در صورتى محترم مى‏شمارد که افراد حاکمیت را مختص به خود بدانند و اگر گزینش افراد مبتنى بر این باور و اعتقاد باشد که سلوک و شیوه زیست فردى و اجتماعى براى وصول به سعادت در قالب سنت و قانون الهى سازمان مى‏یابد و اگر اشخاص هویت انسانى و در نتیجه آزادى حقیقى خود را در پناه تحصیل ابعادى ملکوتى و وصول به حیاتى ابدى و بلکه ازلى جستجو نمایند در این حال نظیر خردسالان و یا آدمهاى وحشى از حق‏انتخاب محروم هستند. میل در عبارات یاد شده از دیکتاتورى و استبداد استعمارى قرن نوزدهم که مخرّب‏ترین استبدادهاى تاریخ بشرى در زمینه‏هاى مختلف فرهنگى و اقتصادى است دفاع مى‏کند و برخى دیگر از پیروان او بر همین مبنا استفاده از خشونت را براى استقرار سیاست جامعه‏اى که آن را باز مى‏خوانند در دهه پایانى قرن بیستم تجویز مى‏نمایند. پوپر در مصاحبه اشپیگل با او در سال 1992 ضمن دفاع از نظام جهانى موجود به عنوان شایسته‏ترین نظام ممکن، استفاده از خشونت را براى تحمیل آن بر همه جهان و ضرورت خلع سلاح‏کردن بخش غیرغربى جهان را که از آنها با نام کشورهاى غیرمتمدن یاد مى‏کند، با این بیان اظهار مى‏دارد که: «باید یک نیروى نظامى همیشه آماده از طرف قدرتهاى بزرگ متمدن براى از میان برداشتن تولیدات اتمى کشورهاى غیرمتمدن تشکیل شود امروز صلح‏طلبى به معناى ضد جنگ کلمه مزخرفى است.»(4)
او در ادامه صحبت خود مشکلات موجود در جهان امروز را ناشى از عدم مداخله مستقیم غرب در کشورهاى غیرغربى دانسته و مى‏گوید: «این امر بیشتر از حماقت و نادانى رهبران کشورهاى گرسنه سرچشمه مى‏گیرد ما اینها را در حالت ابتدایى و خیلى زود به حال خود رها کردیم آنها هنوز دولتهاى قانونى ندارند اگر کودکستانى را به حال خود رها کنید همین امکان خواهد افتاد.»(5)
در صحنه عمل نیز رئیس‏جمهور امریکا بر مبناى همین دیدگاه مردم الجزایر را پس از آن که با رأى اکثریت خواسته دینى خود را ابراز مى‏دارند شایسته یک نظام دموکراتیک ندانسته و حمایت از استبداد و دیکتاتورى کودتا را با عبارت دموکراسى کنترل شده توجیه مى‏نماید. مشکل مردم الجزایر این است که بازگشت به اسلام را به‏عنوان بازگشت به دین آسمانى و بازگشت به حقیقت الهى انسان مى‏بینند، اگر آنها بازگشت به اسلام را بازگشت به خویشتن انسانى، و نه الهى خود بدانند براى احکام و قوانین دینى چهره‏اى انسانى قائل شده‏اند و دینى که صرفا چهره انسانى داشته باشد به اذن انسانیت و آدمیت - امانیسم - مى‏تواند در عرصه سیاست نیز ظهور داشته باشد و البته دینى که به فرمان و اذن این الهه از حق حیات برخوردار مى‏شود دینى نیست که حق و یا باطل مربوط به ذات آن باشد بلکه دینى است که حق بودن را به عنایت و نظر سیاسى انسانها به دست مى‏آورد و یا با اجماعى خلاف از آن محروم مى‏ماند. این دین مسیر آفرینشى نیست که به انسان معنا مى‏بخشد بلکه آفریده‏اى است که از انسان معنا مى‏گیرد وبه همین دلیل نمى‏تواند به بطلان و محکومیت سیاستهاى مخالفى حکم کند که از ناحیه همان الهه به قدرت مى‏رسند. نتیجه آن که دین اگر هویت معرفتى خود را از دست داده و با جدایى از دانش و علم، از داورى در مورد سیاست و حاکمیت و اقتدار سیاسى بازماند سیاست سکولارى حاکم مى‏شود که به دین و هرآنچه حقیقتى قدسى و الهى دارد تنها پس از قبض روح و اخذ حقیقت آسمانى آن اجازه زیست جمعى مى‏دهد و در صورتى که متدین به این ذلت تن در ندهد چاره‏اى جز زندگى در اسارت را پیدا نمى‏کند و با این همه سیاستى که در موضع حاکمیت است نسبت به دین مرده‏اى که در ظاهرى انسانى اجازه زیست یافته است، هرگز بى‏تفاوت نیست یعنى قطع رابطه دین با سیاست هیچ‏گاه به قطع رابطه سیاست با دین منجر نمى‏شود. وقتى عقل و دین از حوزه معرفت بشرى خارج شود، علم نیز به ناتوانى خود در داورى نسبت به ارزشهاى سیاسى اعتراف نماید و متارکه خود را با سیاست اعلان دارد، سیاست که اینک از قیود مربوط به حوزه‏هاى مذکور رها شده است به قطع رابطه خود با دین، عقل و علم نظر نمى‏دهد بلکه داورى پیرامون آنها را در حوزه صلاحیت و بلکه ملک طلق خود مى‏داند و البته شکّى نیست که نوع داورى دین، عقل و یا علم نسبت به سیاست در صورتى که توان داورى نداشته باشند با داورى سیاست سکولار نسبت به آنها یکسان نیست. سیاست براى رسیدن به آرمانها، ارزشها و قدرتى که در پى آن است شکل مى‏گیرد و در جهت وصول به اهداف مورد نظر خود از همه امکانات موجود به نحو مناسب مى‏تواند استفاده کند. وسیله‏اى که استفاده مناسب از امکانات موجود را براى رسیدن به آرمانهاى قابل دسترس و به عبارت دیگر براى رسیدن به آرمانهاى مادى و طبیعى فراهم مى‏آورد، علم به معناى تجربى و تحصّلى آن است و سیاست وقتى که این ابزار را به خدمت مى‏گیرد، به تعبیر «ماکس وبر»، کنشهاى عقلانى معطوف به هدف خواهد داشت و نظامى را که بنیان مى‏نهد نظامى بوروکراتیک است. از جمله امکاناتى که سیاست سکولار و بریده از دیانت هرگز بى‏توجه به آن نخواهد بود، همان چیزى است که از دیدگاه او به صورت گرایشهاى دینى افراد و اشخاص یاد مى‏شود و بدین ترتیب سیاست به دین مرده‏اى که در پناه او اجازه زیست یافته است در همه حال به‏عنوان یک ابزار کار آمد و یا رقیب خطرناک سیاسى مى‏نگرد. سیاست هرگاه جهت‏گیریها و آموزه‏هاى دینى را هماهنگ هدفهاى خود ببیند به حمایت از آن برخاسته و از آن استفاده مى‏کند و هرگاه آموزه‏هاى آن را در جهت اهداف خود نبیند به کنترل و یا حذف آن اقدام مى‏نماید. شاهد گویاى این ادعا عملکرد سیاست لائیک غرب در هنگام هجوم به کشورهاى غیرغربى است، زیرا این سیاست با آن که دو سده با پیشینه دینى خود ستیز کرده است، در هنگام بسط و توسعه بر جایى از جهان سوم گام نمى‏گذارد مگر آن که میسونرها و گروههاى مذهبى را در پیش گسیل مى‏دارد. بدون شک حضور مبلغین مسیحى ناشى از دینى بودن سیاست مهاجم نبوده بلکه ناشى از سیاسى بودن دینى است که اینک در خدمت سیاست عمل مى‏کند. سیاست دین را در مواردى که نسبت به آن کاربرد داشته باشد حمایت و تقویت کرده و در مواردى که این کاربرد وجود نداشته باشد از حمایت آن دست مى‏کشد یعنى همان دین مرده که از حق داورى درباره سیاست بازمانده است، حتى وقتى که ناظر به مسائل صرفا فردى و شخصى باشد ناگزیر در قلمرو سیاست‏حاکم‏جایگاه‏خود را پیدامى‏کند. جایگاه رفتار دینى مردم از دیدگاه سیاست نظیر جایگاه ورزش و بازى دانش‏آموزان از دیدگاه مدیر دبستان است. در سالن ورزش، دانش‏آموز با فراغت از درس، به بازى مورد علاقه خود مى‏پردازد ولیکن مدیر مدرسه در هنگام تنظیم برنامه درسى ساعت ورزش را در قالب یک بازى انتخاب نمى‏کند، بلکه در متن مدیریت خود به ساعت مربوط به آن نظیر ساعت دیگر دروس نگریسته و مى‏کوشد تا با تنظیم مناسب آن حداکثر استفاده را براى بدست آوردن نشاط لازم در برنامه‏هاى درسى ببرد. مدیران سیاسى نیز با نظر سیاسى خود به رفتار و عقاید دینى مردم مى‏نگرند و در قالب هدفهاى سیاسى خود، زمان و مکان مناسبى را براى رفتار دینى انتخاب مى‏کنند، و انسان دین باور، در چارچوب برنامه‏اى که سیاست اجازه مى‏دهد به قلمرو دین وارد شده و از آن خارج مى‏شود و اگر دین حتى نه به عنوان سنتى الهى بلکه به‏عنوان خواستى انسانى تاب برنامه سیاسى حاکم را نیاورد، سیاست حاکم به عنوان یک رقیب به آن نگاه کرده و در عرصه رقابت با بسیج امکانات خود در جهت کنترل آن اقدام مى‏نماید و بدترین حالت ممکن وقتى است که فرد مؤمن رفتار دینى خود را به عنوان یک سنت‏مقدس و الهى انجام دهد زیرا کسى که به سنت عمل مى‏کند از صحنه بازى و از قلمرو اصول حاکم بر سیاست سکولار خارج شده است و چنین شخصى گرچه امروز به مسأله‏اى فردى نظیر حجاب که از اولّیات ضروریات دینى اوست، مى‏پردازد ولیکن این عمل نشان از تولد نوعى دیگر از زیست دارد. زندگى و حیاتى که سیاست سکولار، آن را نه رقیب و هماوردى رسمى، بلکه دشمنى غیرقابل تحمل مى‏داند. دختر مسلمان وقتى پوشش شخصى خود را در جامعه‏اى که برهنگى رسم مقبول آن است حفظ مى‏کند نشان مى‏دهد که با دین خود زندگى مى‏کند و دین اگر از زاویه ذهن و کنج کتاب و محدوده کلاس و محبس درس به صحنه زندگى گام گذارد، فرهنگ و تمدنى را به دنبال خود مى‏آورد که سیاست سکولار را تاب آن نیست، رفتار سازمانهاى رسمى و دولتى فرانسه با پوشش و حجاب دختران مسلمان که به محرومیت آنان از حضور در کلاسهاى درس منجر شد نمونه‏اى گویا از وحشت غرب از حضور ایمان در عرصه زندگى افراد است. عملکرد دولت فرانسه در این مسأله براى سیاست کشورى که خود را بنیانگذاز جدایى سیاست از دین مى‏داند ارزان تمام نمى‏شود و پرداخت این قیمت حاکى از شدت وحشت و مقدار عنادى است که این سیاست به ظاهر جداى از دیانت در باطن خود نسبت به دین دارد.
نگاه ترجمه‏هاى سکولاریزم به مبانى و چهره‏هاى مختلف آن
پس از تبیین مبانى هستى‏شناختى و معرفتى سکولاریزم و چهره اجتماعى و سیاسى آن رمز دشوارى ترجمه این لغت به زبانهاى دینى بهتر برداشته مى‏شود. ترجمه این لغت در فارسى به «جدایى دین از سیاست» یا «جدا شدن دین از دنیا» ترجمه به یک لغت مترادف نیست و این ترجمه بیشتر به بُعد اجتماعى‏وسیاسى‏سکولاریزم،ناظراست.
ترجمه به «دنیوى» و «این جهانى» «اعتقاد به اصالت امور دنیوى» و «غیردین گرایى» ناظر به مبدأ هستى شناختى سکولاریزم است که با غفلت از غیب و حقیقتى که محیط بر عالم و آدم است تکون پیدا مى‏کند و ترجمه به «علمانیت» که در میان عرب زبانها رایج شده است متوجه مبدأ و منشأ معرفتى آن مى‏باشد و اندیشمندان عرب در این ترجمه نیز لغتى مترادف از براى سکولاریزم نیافته‏اند بلکه اصطلاح جدیدى را وضع نموده‏اند. علمانیت مصدر جعلى است و این لغت همانگونه که «شهید مطهرى» اشاره مى‏کند در لغت عرب پیشنه استعمال نداشته است و کسانى که این مصدر را براى ترجمه سکولاریزم جعل کرده‏اند قبل از جعل، تصرفى دیگر در لغت «علم» نموده‏اند، زیرا مصدر جعلى «علمانیت» اگر از «علم» ساخته شده باشد و به معناى «علمى‏بودن» یا «علمى نمودن» است و علم در فرهنگ دینى هویتى عقلى و بیشتر از آن هویتى شهودى و دینى دارد و علمى‏بودن به این معنا هرگز نسبتى با سکولاریزم نمى‏تواند داشته باشد. علمى که با پرداختن به گزاره‏هاى آزمون‏پذیر و دست شستن از گزاره‏هاى متافیزیکى و ارزش زمینه پیدایش سیاست سکولار را فراهم مى‏آورد همان علمى است که از معناى پیشین خود خلع شده و ناظر به معنایى باشد که لفظ seience در قرن نوزدهم بعد از انصراف و یا تبدیل معانى قبلى خود پیدا کرد. بنابراین «علمانیت» معنایى بسیار نزدیک به سیانتیسم خواهد داشت و در این حال ترجمه سکولاریزم به «علمانیت» ترجمه‏اى است که بیشتر ناظر به مبناى معرفتى آن است. والحمدلله رب العالمین
پى‏نوشتها

________________________________________
1. جرجانى: تعریفات.
2. رساله درباره آزادى .صص 44 و 46.
3. همان مدرک.
4. به نقل از «بحران ایدئولوژى»، ص 254.
5. همان مدرک.

تبلیغات