مبانى معرفتى و چهره اجتماعى سکولاریزم
آرشیو
چکیده
متن
سکولاریزم و دشوارى ترجمه آن به زبانهاى دینى
سکولاریزم - secularism - از جمله لغاتى است که ترجمه آن در کشورهاى اسلامى با مشکل همراه بوده است، در فارسى آن را با استفاده از چند لغت به «جدایى دین از سیاست» یا «جداشدن دین از دنیا»، «دنیوى کردن»، «اعتقاد به اصالت امور دنیوى»، «غیر دینگرایى»، «نادینى گرى»، «دنیویت» و «این جهانى» ترجمه کردهاند، و در عربى مصدرجعلى «علمانیّت» را نظیر «عقلانیّت» مترادف آن قراردادند. سبب دشوارى ترجمه برخى از لغات در انتقال از یک زبان به زبان دیگر چیست؟ لغت همچنان جسم و معنا روح آن است، البته شکى نیست که رابطه این جسم و آن روح رابطهاى حقیقى نیست، بلکه رابطهاى وصفى و اعتبارى است که در ظرف قراردادهاى اجتماعى و در قالب فرهنگ جامعه صورت واحدى را در ذهنیت مشترک مردم ـ بینالاذهان ـ پیدا مىکند. صدرالمتألهین این ارتباط و پیوند دقیق الفاظ و معانى را که به «وضع» آدمیان موجود مىشود به این صورت بیان مىکند که الفاظ براى ارواح معانى وضع شدهاند. گاه براى یک معنا در یک جامعه واحد دو لفظ مختلف وضع مىشود این دو لفظ را مترادف مىگویند، و گاه در نزد دو گروه با زبانهاى مختلف دو لفظ براى یک مفهوم و معناى واحدى که هر دو گروه با آن مأنوس هستند وضع مىشود، در این صورت نیز دو لفظ مترادف هستند، و در مواردى از این قبیل، وقتى دو نفر که با دو زبان سخن مىگویند قصد خبردادن از آن مفهوم و معناى واحد را داشته باشند، تمام مشکل آنها در آگاهى نسبت به دو وضع و قرارداد متفاوت است که براى دو لفظ نسبت به آن مفهوم و معناى واحد، در نظر گرفته شده است و این مشکل با استفاده از یک کتاب لغت که عهدهدار بیان مترادفهاى دو زبان است قابل حل مىباشد. مشکل ترجمه وقتى جدى مىشود که لفظ در یکى از دو گروه براى معنا و مفهومى وضع شده باشد و گروه یا جامعه دیگر با آن معنا و مفهوم آشنا نباشد، در این مورد جامعهاى که با آن معنا مأنوس نیست در اولین مرتبه در فهم آن گرفتار مشکل است و در صورتى که آن معنا را بفهمند ناگزیر چون تا کنون با آن مأنوس نبوده لغتى نیز براى آن در زبان رایج خود نمىیابد. و به همین دلیل ناگزیر در ترجمه آن یا از چند لغت استفاده مىکند و یا لفظ جدیدى را جعل کرده و وضع مىنماید و یا آن که از الفاظى که در زبان رایج وجود دارد به صورت مشترک لفظى براى حکایت از معناى جدید نیز استفاده مىکند و در حالت اخیر گاه مىشود که جامعه انس خود را با معناى سابق لفظ از دست داده و در نتیجه لفظ در هنگام استعمال به معناى جدید آن انصراف پیدا مىکند. در هر فرهنگ و تمدن برخى از مفاهیم و معانى نقش محورى و بنیادین دارند و انتقال الفاظى که بر این مفاهیم ویژه و خاص دلالت مىنماید از زبان آن فرهنگ به زبانى که مربوط به فرهنگى مغایر و بیگانه با آن است گرفتار مشکل جدى است و دشوارى ترجمه لفظ «سکولاریزم» به زبانهاى دینى و از جمله زبانهایى که در حوزه فرهنگ اسلامى زندگى و زیست دارند از همین ناحیه است. مفهومى که لفظ سکولاریزم از آن حکایت مىکند از مبانى معرفتى و وجود شناختى خاصى برخوردار است و این مبانى که در تکوّن و پیدایش فرهنگ و تمدن غرب بعد از رنسانس، نقشى تعیینکننده داشتهاند، با مبانى معرفتى و هستىشناختى دینى سرناسازگارى دارند و به همین دلیل این مفهوم براى افرادى که در جوامع دینى زندگى مىکنند نامأنوس و بیگانه است.
مبانى معرفتى و هستى شناختى دینى
در هستىشناسى دینى، طبیعت همه حقیقت نیست بلکه بخش نازل و دانى آن است، یعنى براى هستى بخش دیگرى تصور مىشود که فائق بر طبیعت بوده و نقشى تعیینکننده نسبت به آن دارد. نامها، عناوین و اسامى گوناگونى که در فرهنگهاى دینى براى عالم محسوس وجود دارد، از نگاه دینى آنان نسبت به طبیعت حکایت مىکند، مانند «عالَم» که به معناى علم و نشانه است و چیزى است که به آن امرى شناخته شود و علامت گذارده شود(1) و دنیا که به معناى نزدیک مىباشد. در تعابیر اسلامى بر پدیدههاى طبیعت، آیت، نشانه، شهادت و نظائر آن اطلاق شده است و همه تعابیر یاد شده از بخش دیگرى که صاحب آیت و نشانه بوده و آخرت یا غیبت طبیعت است، حکایت مىکند. اگر نگاه انسان به هستى نگاهى دینى باشد، به دلیل این که همه ابعاد زندگى طبیعى و مادّى خود را در احاطه غیب آن مىداند، هیچگاه در مناسبات و رفتار طبیعى خود از باطن امور که نقشى تعیینکننده نسبت به ظاهر دارد، غافل نمىماند و بر همین اساس نیز کردار فردى و اجتماعى خود را توجیه و یا تبیین مىنماید. احاطه و حضور غیب، به شهادت و به همه ابعاد زندگى رنگ دینى مىبخشد و به همین دلیل جدایى دین از زندگى فردى و اجتماعى و یا جدایى دین از حوزه طبیعى و فیزیکى، نظریهاى است که تنها در پناه یک نگاه غیردینى به عالم و آدم قابل تصویر و ترسیم است. انسان چون عالم را فاقد غیبى که محیط بر آن است بداند باورهاى دینى را مىتواند به صورت بخشى از هستى ذهنى و یا وجدان فردى یا اجتماعى و یا غرایز نفسانى افراد تصویر کند ولیکن اگر نگاه او به هستى نگاهى دینى باشد به غیب و باطنى معتقد خواهد بود، که در عرض وجود و یا وجودات دیگر اشیاء نیست، بلکه محیط بر امور مىباشد و به همین دلیل هیچ واقعیتى بدون لحاظ و توجه به آن قابل بررسى، معرفت و شناخت نیست. ترسیم حقیقتى که با همه اشیاء و در همه احوال حضورى تعیین کننده دارد و با این همه مربوط به باور و زندگى افراد بوده و در زندگى طبیعى و یا اجتماعى انسان حضورى نداشته باشد، یک تصویر تناقضآمیز و بىمعناست و به همین دلیل در فرهنگهایى که بر اساس معرفت دینى نسبت به عالم و آدم شکل مىگیرند، الفاظى که در مقام حکایت از اینگونه جدایى باشند، یافت نمىشود و چون اینگونه از الفاظ که در فرهنگهاى لائیک و مادّى، رواج و استعمال دارند به محدوده فرهنگهاى دینى انتقال یابند مترادفى مناسب پیدا نمىکنند و سکولاریزم از جمله همین الفاظ است. انسانى که نگاهى دینى به عالم دارد، همه احوال فردى و اجتماعى خود را به درست یا خطا توجیه دینى مىکند، او وقتى از حضور در بخشى از فعالیتهاى زیستى و اجتماعى دورى مىگزیند، گریز خود را نیز وظیفهاى دینى مىداند، مانند وقتى که مىگوید مسیح گفت دنیا را به قیصر واگذارنما، و یا چون بهگونه شما سیلى وارد آورند گونه دیگر ر انیز پیش آورید. توجیه و تبیین دینى زندگى، از طریق آگاهى نسبت به غیب حاصل مىشود و اینگونه از آگاهى نیز فراتر از ادراک حسى و عقلى است، زیرا ادراک حسى مربوط به ظاهر زندگى دنیا بوده و از باطن آن بىخبر است، یعنى با ادراک حسى از بود و یا نبود غیب نمىتوان مطلع شد و ادراک عقلى در صورت تمامیت، جز به فهم کلیات عوالم نائل نمىگردد یعنى با ادراک عقلى در نهایت اصل وجود، حقیقت و یا حقایقى را که فائق بر انسان و جهان طبیعى هستند. مىتوان اثبات کرد. و اما آگاهى به خصوصیات و ویژگیهاى مربوط به باطن هر یک از افراد و افعال، در گرو معرفتى است که بر غیب اشراف داشته و از باطن هستى اخبار دهد واین معرفت که با شهود غیب همراه است، شناخت دینى است که از طریق وحى اظهار مىشود.
پیوند دین و زندگى اجتماعى در نگاه دینى
هستى شناسى دینى با نوعى خاص از معرفت نیز که هویتى فرا مفهومى و نه ضد مفهومى دارد همراهى مىکند و دین هرگاه برمبناى هستىشناسى و دیدگاه معرفتى خود تفسیر شود، همه ابعاد زندگى انسان را پوشش مىدهد و هیچگاه به قلمرو خاصى از وجود فردى و یا اجتماعى محدود نمىگردد و بلکه از این دیدگاه، تصویر دینى که منعزل از زندگى اجتماعى و یا سیاسى انسان باشد نظیر تصویر مربعّى است که سه زاویه داشته باشد. جدایى دین از سیاست در صورتى قابل ترسیم است که انسان در هنگام تصویر مسأله از مبانى معرفتى و یا وجودشناسى دینى دست شسته و به تفسیر جدیدى از دین که مبتنى بر معرفت و باور دینى نیست، دست یازد، و در غیر این صورت تا هنگامى که دین از هویتى معرفتى برخوردار بوده و گزارههاى دینى اعتبار جهانشناختى داشته باشند. موقعیت برتر آن نسبت به سیاست محفوظ بوده و تفسیر و توجیه رفتارهاى سیاسى بر مبناى آن شکل مىگیرد. تفسیر و توجیه دینى رفتارهاى سیاسى به معناى داورى دین درباره بایدها و نبایدهاى اجتماعى و قضاوت دین در مورد نظام اجتماعى است. در نگاه دینى، حکم و حاکمیت در پرتو وحى و معرفت الهى سازمان مىیابد و حاکمان در پناه ارتباطى که با آسمان دارند و در چارچوب احکام و ضوابطى که از آسمان و بر اساس معرفت دینى تنظیم مىشود، مشروعیت و مقبولیت پیدا مىکنند. حاکمیت دین بر سیاست حاصل نگاه دینى انسان به عالم و آدم است و تا هنگامى که این نگاه در جامعه حضور گسترده داشته باشد حاکمیت غیردینى نیز ناگزیر با پوشش و نقاب دینى در توجیه دروغین خود مىکوشد. خاقان چین و امپراتور ژاپن در قالب همین سیاست خود را فرزندان آسمان و نزدیکان به خداوند مىخواندند و کسرى به دلیل رواج و اعتبار سکه دیانت تقلب خود را به قالب دیانت درمىآورد و فره ایزدى را به وساطت فرشته و یا مُغ از اهورامزدا دریافت مىکرد.
تفکیک عقل و دین و ظهور ایدئولوژیک سکولاریزم
عقلانیت در ذات خود مستلزم انکار هستى و آگاهى دینى نیست بلکه عقل با اثبات حقایق و معارف فراعقلى به مصداق «العقل ما یعبد به الرحمن» در دامنه معرفت دینى قرارگرفته و حریم سنتهاى الهى را پاس مىدارد، و به همین دلیل در مدینه فاضله فیلسوفانى که پیوند خود را با معرفت و هستىشناسى دینى حفظ نمودهاند حق حاکمیت مربوط به کسانى است که از قوّه قدسیه برخوردار بوده و با مبادى عینى هستى در ارتباط و پیوندى شهودى و فرامفهومى هستند. عقلانیت وقتى پیوند خود را با هستىشناسى دینى قطع کند، و معارف فرامفهومى و فراعقلى را که هویتى آسمانى و وحیانى دارند انکار نماید با نوعى هستىشناسى عقلانى که فاقد اسرار دینى است قرین مىشود و در این حال ممکن است بر تفسیر متافیزیکى خود، از هستى نام دین نهد و اگر بر این امر مبادرت ورزد نوعى سیاست عقلانى را که از هویتى روشنفکرانه برخوردار است و فاقد راز و رمز دینى است به نام دین بر انسان تحمیل مىکند. استفاده از پوشش دینى براى عقلى که در اثر طغیان و آمیزش با جهل ارتباط خود را با آگاهى و معرفت دینى قطع کرده است چندان دوام نمىآورد، و عقل در هنگامى که پوشش دینى خود را کنار نهد به دلیل آن که توان داورى درباره گزارههاى ارزشى و ازجمله ارزشهاى سیاسى را دارد از نظامى که آن را مقتضاى حقیقت و طبیعت انسان مىداند، دفاع مىکند و از حاکمیت بر طبق آن که حاکمیتى عقلانى است به صورت نظامى ایدئولوژیک دفاع مىنماید. تفسیر حق و حقوق طبیعى انسان در دو قرن هفدهم و هجدهم با حاکمیت عقلى پدید مىآید که هویت دینى و الهى خود را از دست داده است و البته طبیعت انسان در این حال آن طبیعتى نیست که با نام «فطرةالله» صبغهالهى داشته و در چهره کلمه و خلیفه خدا در زمین ظاهر گشته و به خلافت از او نیز از ولایت بهره مىبرد و به تصرف در عالم مىپردازد بلکه طبیعتى است که با صرفنظر از هویت ربطى خود به صورت مستقل در معرض نظر قرار مىگیرد. عقل در حقیقت خود متوجّه خلود و جاودانگى و ناظر به ازلیت و ابدیت هستى است و به همین دلیل در ذات خود نمىتواند از اعتراف به هستى مطلق که قوام دین به آن است دست بردارد، ولیکن عقل چون با اعراض از آن حقیقت مقیّد به امور جزئى و محدود شد، و حقایق جزیى را به استقلال در معرضنظر قراردهد به شرحى که گذشت از هستىشناسى و معرفت دینى بریده مىشود و در این حال بنیان سیاستى را که فاقد هویت دینى است پى مىنهد و این نحوه از سیاست نخستین چهره سکولاریزم است. سکولاریزم در این مقطع از سنتهاى دینى که مبتنى بر معرفتى شهودى هستند واز هویتى الهى و آسمانى برخوردارند روى مىگرداند ولیکن با اتکاء به توانائیهاى متافیزیکى و فوق طبیعى عقل درصدد کشف ابعاد ثابت و قوانین مجرد انسان و طبیعت انسانى برمىآید و در این حال به دنبال کشف و تعیین نظام سیاسى برمىآید که از ثباتى عقلانى و چهرهاى ایدئولوژیک برخوردار است. چون حیات عقلى با قطع پیوند خود از مدارج برتر معرفت و با غفلت از شناخت و معرفت حضورى و شهود حقایق کلى که مقوّم دانش حصولى عقلى است از توجیه و تبیین حقیقت خود عاجز و ناتوان است از دوام و بقاء محروم مانده علىرغم همه تلاشهایى که در تاریخ اندیشه غرب براى دفاع از خود مىنماید با پایان پذیرفتن قرن هجدهم به سرعت راه زوال و نابودى را در پیش مىگیرد و بدینترتیب مبناى معرفتى تفسیرهاى ایدئولوژیک نیز نسبت به رفتار سیاسى انسان از بین مىرود.
زوال عقلانیت و چهره لیبرالیستى سکولاریزم
بعد از غیبت دیانت، زوال عقلانیت عرصه را براى نوع دیگرى از هستىشناسى و معرفت که هویتى حسّى و مادّى دارد فراهم مىآورد. علم با از دستدادن حقیقت دینى و ابعاد عقلى اینک تنها قضایاى تجربى را شامل مىشود و بدینترتیب واقعیت علمى به صورت واقعیت آزمون پذیر درمىآید و لفظ علم science نیز از مصادیق پیشین که دانش الهى و فلسفى را شامل مىشد به سوى بخشى از مصادیق که همان گزارههاى تجربى و آزمونپذیراست منصرف مىشود. همراه حذف گزارههاى متافیزیکى، گزارههاى ارزشى نیز از حوزه علم بیرون مىروند و بدین ترتیب بین دانش و ارزش همانگونه که فیلسوف حسگراى انگلیسى هیوم خبر داده بود، دیوارى آهنین کشیده مىشود. خروج گزارههاى ارزشى از حیطه داورى علم که اینک هویتى غیر دینى و غیر عقلى یافته است، ارزشهاى سیاسى را نیز که تاکنون در معرض داورى و قضاوت علم دینى و عقلى بود از دایره دید علم بیرون مىکند و بدین ترتیب جدایى دانش از ارزش به جدایى علم از سیاست منجر مىشود. سکولاریزم که چهره نخست آن با دینزدایى کردن علم آغاز شده و در سیاست عارى از دین ظاهر مىشود اینک با حاکمیت حسگرایى چهره نوینى مىگیرد، سکولاریزم در مرحله نخست علىرغم عنصر غیردینى خود هویتى علمى دارد زیرا علم در این مقطع چهرهاى عقلى داشته و عقل در بعد عملى توان داورى درباره گزارههاى ارزشى، ارزشهاى سیاسى را داراست ولیکن در مرحله دوم که با حاکمیت حسگرایى آغاز مىشود، سکولاریزم سیاستى را به دنبال مىآورد که نه تنها حاکمیت عقل و دین را گردن نمىنهد، علم را نیز تاب نمىآورد و این بىتابى حاصل زبونى و ذلتى است که علم براى خود مىپذیرد زیرا علم در معناى نوین آن گزارههاى ارزشى و متافیزیکى را مهمل و خارج از حوزه تعریف خود مىداند. در این سیاست نه براى پیامبران و برگزیدگان خدا و وحى و آنچه از آسمان نازل شده است و نه براى حکیمان، فیلسوفان و ایدئولوژیهاى مختلفى که توسط دانشمندان علوم سیاسى و رهبران احزاب و گروههاى اجتماعى ترسیم و تبلیغ مىشود، جایى نیست و به بیان دیگر در این سیاست: اولاً: حق صورت آسمانى و الهى نداشته و حقیقتى صرفا انسانى و بشرى دارد، چه این که انسان نیز در این دیدگاه فاقد هویتى است که در پناه پیوند و ربط و ارتباط با خداوند معنا و حقیقت خود را باز یافته و به عنوان آیت مرآت و نشانه و خلیفه او اعتبار داشته باشد. ثانیا: حق بشرى نیز چهره عقلانى و تعریف شده مستقل علمى ندارد، بلکه مستقیما به خواست و تقاضاى افراد باز مىگردد و هیچ معیار و میزان علمى و عقلانى و یا دینى براى توزین و داورى پیرامون این خواست وجود ندارد یعنى در این مقطع حق از متن خواست افراد ظاهر شده و هیچ الزام و تکلیفى را براى انسان طبیعى و زمینى به همراه ندارد. بعد از زوال و غیبت نگاه و معرفت دینى تا هنگامى که عقلانیت از حضور ضعیف خود برخوردار باشد، عقل در صدد تشخیص ضوابط و مقرراتى است که طبیعت آدمى به راستى خواهان آن است و مىکوشد تا ضوابط و قوانینى را که از ناحیه محیط و یا از ناحیه تبلیغات اجتماعى و مانند آن بر انسان و خواست او تحمیل مىشود، شناسایى نموده و افشا نماید و در این قالب دموکراسى و حاکمیت مردم چهره و صورتى تعریف شده و مشخص پیدا مىکند. اما با حاکمیت حس گرایى سیاست سکولاریزم هیچ ضابطه و قانون و حکم ثابت و مستقّلى را تاب نمىآورد و حاکمیت مردم تنها مشخصه عام و مورد قبول آن است. بنابر این مدینه فاضله سکولاریزم تنها آن صورت از دموکراسى است که فاقد هرگونه خصلت ایدئوژیک نیز مىباشد. آئین و شریعتى که در این مدینه آرمانى، بعد از زوال دیانت و ایدئولوژیهاى عقلانى، معیار و میزان حاکمیت مىشود، اباحت و آزادانگارى همه امور در قیاس با انسان است. این نوع آزادى به این دلیل به اباحیّت ترجمه مىشود که هیچ باید و نبایدى را که هویتى الهى و آسمانى داشته باشد و یا حتّى با صورتى عقلانى به گونهاى ثابت ریشه در طبیعت انسان داشته باشد نمىپذیرد و همه احکام و مقررات را که چهرهاى صرفا بشرى پیدا کردهاند، اجازه تبدیل و تغییر و دگرگونى مىدهد.
کوشش براى توجیه سکولاریستى دین
سکولاریزم همانگونه که در مرتبه نخست خودگاه با توجیه عقلانى دین و حذف ابعاد آسمانى و نفى اسرار و رموز الهى آن مىکوشد تا صورتى ایدئولوژیک به دین بدهد اینک پس از حذف عقلانیت نیز گاه به دنبال تفسیر دینى خود مىگردد. بیانى که براى جمع بین دو نگاه دینى و سکولار اظهار مىشود این است که سکولاریزم و لوازم آن یعنى دموکراسى و لیبرالیسم الزاما هویتى ضد دینى ندارند و در صورتى که اکثریت جامعه گرایش و خواسته دینى داشته باشد ناگزیر در چارچوب یک نظام سکولار و دموکراتیک با حفظ ضوابط و قواعد لیبرالیسم، نظام دینى ظاهر خواهد شد. تفسیر فوق از ناحیه سه گروه مىتواند مطرح شود: اولاً - کسانى که از هستىشناسى و معرفت دینى بىبهره بوده و شناخت صحیحى از آن ندارند. دوما - کسانى که از حقیقت سکولاریزم معناى نوینى که علم پس از نفى دیانت و عقل پیدا کرده غافل هستند. سوما - کسانى که به این هر دو واقف هستند و با توجه به محتواى ضد دینى سکولاریزم در یک جامعه و محیط دینى هدف سیاسى و اجتماعى خاصى را تعقیب مىکنند. دلیل خطا و مغالطهآمیز بودن جمع مزبور این است که سکولاریزم که مبتنى بر معرفت و هستىشناسى غیر دینى است هرگز اجازه حضور به دیانت را در جامعه مورد نظر خود نمىدهد، زیرا اصل بنیادین این حاکمیت چهره بشرى داشتن حق است. حق وقتى هویت صرفا بشرى پیدا مىکند، با خواسته مردم تعیین مىشود و به همین دلیل هرگاه منشاء این حق، یعنى خواست مردم دگرگون شود، حق نیز تغییر مىپذیرد و مهمترین شاخصه نظام دموکراتیک نیزاین است که مسیر حرکت و تغییر این حقّ سیال را تأمین مىنماید. ساده لوحانه ترین تعریف دموکراسى این است که گفته شود: دموکراسى وصف نظامى است که اکثریت جامعه به آن رأى مىدهد، زیرا صرف رأى اکثریت بستر حقیقت سیّال را فراهم نمىسازد. ساخت اصلى نظام دموکراتیک مبتنى بر این است که درآن هیچ قانون مقدس و ثابت با وصف ثبات و قداست و اعتبار پیدا نمىکند و به بیان دیگر بشرى بودن و امکان تغییر و زوال مقوّم اعتبارات اجتماعى آن است و از همین جهت اگر اکثریّت و یا تمام افراد جامعه به حاکمیت احکام دینى و آسمانى با وصف دینى و آسمانى بودن رأى دهند نتیجه آن نظام دموکراتیک نیست، بلکه یک نظام دینى است. رأى افراد هنگامى یک نظام دموکراتیک و سکولار را به وجود مىآورد که اشخاص رأى دهنده بر این باور واعتقاد باشند که حقانیت آنچه که به آن رأى مىدهند، از ناحیه آراء آنها تأمین مىشود و به همین دلیل اگر در رأىگیرى مجدد اکثریت مطلق و یا نسبى به اقلیت مطلق و یا نسبى تبدیل شود، حقانیت اندیشهاى که از ناحیه اکثریت اعتبار یافته بوده است به حقانیت اندیشه دیگرى که جایگزین آن شده است تبدیل مىشود و در این چارچوب هرگاه اکثریت نیز به یک رفتار دینى رأى دهد آن رفتار و سلوک دینى تنها به اعتبار اکثریت حق حاکمیت مىیابد و چون اکثریت از آن اعراض نماید حق حاکمیت نیز از آن سلب مىشود.
حضور اسیرانه دین و علم در نظام سکولار
در جامعه سکولارو دموکراتیک رفتار دینى تنها در صورتى مىتواند بروز و ظهور اجتماعى پیدا کند که رأى دهندگان قبل از رأىدادن از حقیقت و باطن دینى آن رفتار دست شسته و اعتقاد به حقانیت و اعتبار ذاتى و قداست الهى آن را از دست داده باشند و آن را تنها به عنوان یک خواست و حکم صرفا بشرى و انسانى محترم شمرده و از همین جهت نیز براى آن حق زیست و حیات قائل شوند. «جان استوارت میل» در مورد این که حق رأى در جامعه دموکرات و لیبرال مختص به کسى است که از باور و اعتقاد دینى خود تهى شده و حق را مختص به ذات بشر با صرف نظر از بعد آسمانى و الهى مىداند. مىگوید: هر فرد انسانى نسبت به خودش، نسبت به فکر و پیکرش حق حاکمیت مطلق دارد. شاید هیچ لازم به گفتن نباشد که مفهوم این اصل فقط شامل حال آن دسته از موجودات بشرى است که به درجه رشد عقلانى رسیدهاند در مورد کسانى که وضعشان اقتضا دارد که زیر شهپر مراقبت دیگران قرار گیرند چارهاى جز این نیست که آنها را، هم در مقابل اعمال خودشان و هم در برابر آسیبهاى خارجى حمایت کرد. به همین دلیل مىتوان وضع آن دسته از جوامع عقب مانده را که در آن نژاد اصلى هنوز به درجه کافى از رشد عقلانى نرسیده است از دایره بحث خارج کرد. اشکالات بدوى در راه ترقى ارادى آنچنان بزرگ است که بهندرت مىتوان وسیله چیره شدن بر آنها را طبق قانون یا قاعده ثابتى پیش از وقت انتخاب کرد و هر فرمانروائى که معتقد به ترقى دادن جامعه خود باشد مجاز است هر وسیلهاى را براى انجام هدفهائى که شاید جز بدان وسیله تحققپذیر نیست به کاربرد. براى اداره کردن اقوام وحشى حکومت دیکتاتورى یکى از روشهاى مشروع و عادلانه است به شرط آن که هدف نهائى آن پیشرفت دادن مردم باشد و وسائلى که به کار برده مىشود به علت آن تأثیر عملى که در رسیدن به آماج اصلى مىبخشد. توجیه گردد.(2) «... به محض اینکه ظرفیت افراد بشر به جایى رسید که ممکن شد آنها را معتقد یا وادار به این کرد که شخصا در راه ترقى قدم بردارند آن وقت مجبور کردن آنها به انتخاب راه یا سرنوشتى که مورد پسندشان نیست دیگر قابل توجیه نیست.»(3)
میل در عبارات فوق آزادى افراد را براى انتخاب آنچه مورد پسندشان هست، حتى در مسائل فردى در صورتى محترم مىشمارد که افراد حاکمیت را مختص به خود بدانند و اگر گزینش افراد مبتنى بر این باور و اعتقاد باشد که سلوک و شیوه زیست فردى و اجتماعى براى وصول به سعادت در قالب سنت و قانون الهى سازمان مىیابد و اگر اشخاص هویت انسانى و در نتیجه آزادى حقیقى خود را در پناه تحصیل ابعادى ملکوتى و وصول به حیاتى ابدى و بلکه ازلى جستجو نمایند در این حال نظیر خردسالان و یا آدمهاى وحشى از حقانتخاب محروم هستند. میل در عبارات یاد شده از دیکتاتورى و استبداد استعمارى قرن نوزدهم که مخرّبترین استبدادهاى تاریخ بشرى در زمینههاى مختلف فرهنگى و اقتصادى است دفاع مىکند و برخى دیگر از پیروان او بر همین مبنا استفاده از خشونت را براى استقرار سیاست جامعهاى که آن را باز مىخوانند در دهه پایانى قرن بیستم تجویز مىنمایند. پوپر در مصاحبه اشپیگل با او در سال 1992 ضمن دفاع از نظام جهانى موجود به عنوان شایستهترین نظام ممکن، استفاده از خشونت را براى تحمیل آن بر همه جهان و ضرورت خلع سلاحکردن بخش غیرغربى جهان را که از آنها با نام کشورهاى غیرمتمدن یاد مىکند، با این بیان اظهار مىدارد که: «باید یک نیروى نظامى همیشه آماده از طرف قدرتهاى بزرگ متمدن براى از میان برداشتن تولیدات اتمى کشورهاى غیرمتمدن تشکیل شود امروز صلحطلبى به معناى ضد جنگ کلمه مزخرفى است.»(4)
او در ادامه صحبت خود مشکلات موجود در جهان امروز را ناشى از عدم مداخله مستقیم غرب در کشورهاى غیرغربى دانسته و مىگوید: «این امر بیشتر از حماقت و نادانى رهبران کشورهاى گرسنه سرچشمه مىگیرد ما اینها را در حالت ابتدایى و خیلى زود به حال خود رها کردیم آنها هنوز دولتهاى قانونى ندارند اگر کودکستانى را به حال خود رها کنید همین امکان خواهد افتاد.»(5)
در صحنه عمل نیز رئیسجمهور امریکا بر مبناى همین دیدگاه مردم الجزایر را پس از آن که با رأى اکثریت خواسته دینى خود را ابراز مىدارند شایسته یک نظام دموکراتیک ندانسته و حمایت از استبداد و دیکتاتورى کودتا را با عبارت دموکراسى کنترل شده توجیه مىنماید. مشکل مردم الجزایر این است که بازگشت به اسلام را بهعنوان بازگشت به دین آسمانى و بازگشت به حقیقت الهى انسان مىبینند، اگر آنها بازگشت به اسلام را بازگشت به خویشتن انسانى، و نه الهى خود بدانند براى احکام و قوانین دینى چهرهاى انسانى قائل شدهاند و دینى که صرفا چهره انسانى داشته باشد به اذن انسانیت و آدمیت - امانیسم - مىتواند در عرصه سیاست نیز ظهور داشته باشد و البته دینى که به فرمان و اذن این الهه از حق حیات برخوردار مىشود دینى نیست که حق و یا باطل مربوط به ذات آن باشد بلکه دینى است که حق بودن را به عنایت و نظر سیاسى انسانها به دست مىآورد و یا با اجماعى خلاف از آن محروم مىماند. این دین مسیر آفرینشى نیست که به انسان معنا مىبخشد بلکه آفریدهاى است که از انسان معنا مىگیرد وبه همین دلیل نمىتواند به بطلان و محکومیت سیاستهاى مخالفى حکم کند که از ناحیه همان الهه به قدرت مىرسند. نتیجه آن که دین اگر هویت معرفتى خود را از دست داده و با جدایى از دانش و علم، از داورى در مورد سیاست و حاکمیت و اقتدار سیاسى بازماند سیاست سکولارى حاکم مىشود که به دین و هرآنچه حقیقتى قدسى و الهى دارد تنها پس از قبض روح و اخذ حقیقت آسمانى آن اجازه زیست جمعى مىدهد و در صورتى که متدین به این ذلت تن در ندهد چارهاى جز زندگى در اسارت را پیدا نمىکند و با این همه سیاستى که در موضع حاکمیت است نسبت به دین مردهاى که در ظاهرى انسانى اجازه زیست یافته است، هرگز بىتفاوت نیست یعنى قطع رابطه دین با سیاست هیچگاه به قطع رابطه سیاست با دین منجر نمىشود. وقتى عقل و دین از حوزه معرفت بشرى خارج شود، علم نیز به ناتوانى خود در داورى نسبت به ارزشهاى سیاسى اعتراف نماید و متارکه خود را با سیاست اعلان دارد، سیاست که اینک از قیود مربوط به حوزههاى مذکور رها شده است به قطع رابطه خود با دین، عقل و علم نظر نمىدهد بلکه داورى پیرامون آنها را در حوزه صلاحیت و بلکه ملک طلق خود مىداند و البته شکّى نیست که نوع داورى دین، عقل و یا علم نسبت به سیاست در صورتى که توان داورى نداشته باشند با داورى سیاست سکولار نسبت به آنها یکسان نیست. سیاست براى رسیدن به آرمانها، ارزشها و قدرتى که در پى آن است شکل مىگیرد و در جهت وصول به اهداف مورد نظر خود از همه امکانات موجود به نحو مناسب مىتواند استفاده کند. وسیلهاى که استفاده مناسب از امکانات موجود را براى رسیدن به آرمانهاى قابل دسترس و به عبارت دیگر براى رسیدن به آرمانهاى مادى و طبیعى فراهم مىآورد، علم به معناى تجربى و تحصّلى آن است و سیاست وقتى که این ابزار را به خدمت مىگیرد، به تعبیر «ماکس وبر»، کنشهاى عقلانى معطوف به هدف خواهد داشت و نظامى را که بنیان مىنهد نظامى بوروکراتیک است. از جمله امکاناتى که سیاست سکولار و بریده از دیانت هرگز بىتوجه به آن نخواهد بود، همان چیزى است که از دیدگاه او به صورت گرایشهاى دینى افراد و اشخاص یاد مىشود و بدین ترتیب سیاست به دین مردهاى که در پناه او اجازه زیست یافته است در همه حال بهعنوان یک ابزار کار آمد و یا رقیب خطرناک سیاسى مىنگرد. سیاست هرگاه جهتگیریها و آموزههاى دینى را هماهنگ هدفهاى خود ببیند به حمایت از آن برخاسته و از آن استفاده مىکند و هرگاه آموزههاى آن را در جهت اهداف خود نبیند به کنترل و یا حذف آن اقدام مىنماید. شاهد گویاى این ادعا عملکرد سیاست لائیک غرب در هنگام هجوم به کشورهاى غیرغربى است، زیرا این سیاست با آن که دو سده با پیشینه دینى خود ستیز کرده است، در هنگام بسط و توسعه بر جایى از جهان سوم گام نمىگذارد مگر آن که میسونرها و گروههاى مذهبى را در پیش گسیل مىدارد. بدون شک حضور مبلغین مسیحى ناشى از دینى بودن سیاست مهاجم نبوده بلکه ناشى از سیاسى بودن دینى است که اینک در خدمت سیاست عمل مىکند. سیاست دین را در مواردى که نسبت به آن کاربرد داشته باشد حمایت و تقویت کرده و در مواردى که این کاربرد وجود نداشته باشد از حمایت آن دست مىکشد یعنى همان دین مرده که از حق داورى درباره سیاست بازمانده است، حتى وقتى که ناظر به مسائل صرفا فردى و شخصى باشد ناگزیر در قلمرو سیاستحاکمجایگاهخود را پیدامىکند. جایگاه رفتار دینى مردم از دیدگاه سیاست نظیر جایگاه ورزش و بازى دانشآموزان از دیدگاه مدیر دبستان است. در سالن ورزش، دانشآموز با فراغت از درس، به بازى مورد علاقه خود مىپردازد ولیکن مدیر مدرسه در هنگام تنظیم برنامه درسى ساعت ورزش را در قالب یک بازى انتخاب نمىکند، بلکه در متن مدیریت خود به ساعت مربوط به آن نظیر ساعت دیگر دروس نگریسته و مىکوشد تا با تنظیم مناسب آن حداکثر استفاده را براى بدست آوردن نشاط لازم در برنامههاى درسى ببرد. مدیران سیاسى نیز با نظر سیاسى خود به رفتار و عقاید دینى مردم مىنگرند و در قالب هدفهاى سیاسى خود، زمان و مکان مناسبى را براى رفتار دینى انتخاب مىکنند، و انسان دین باور، در چارچوب برنامهاى که سیاست اجازه مىدهد به قلمرو دین وارد شده و از آن خارج مىشود و اگر دین حتى نه به عنوان سنتى الهى بلکه بهعنوان خواستى انسانى تاب برنامه سیاسى حاکم را نیاورد، سیاست حاکم به عنوان یک رقیب به آن نگاه کرده و در عرصه رقابت با بسیج امکانات خود در جهت کنترل آن اقدام مىنماید و بدترین حالت ممکن وقتى است که فرد مؤمن رفتار دینى خود را به عنوان یک سنتمقدس و الهى انجام دهد زیرا کسى که به سنت عمل مىکند از صحنه بازى و از قلمرو اصول حاکم بر سیاست سکولار خارج شده است و چنین شخصى گرچه امروز به مسألهاى فردى نظیر حجاب که از اولّیات ضروریات دینى اوست، مىپردازد ولیکن این عمل نشان از تولد نوعى دیگر از زیست دارد. زندگى و حیاتى که سیاست سکولار، آن را نه رقیب و هماوردى رسمى، بلکه دشمنى غیرقابل تحمل مىداند. دختر مسلمان وقتى پوشش شخصى خود را در جامعهاى که برهنگى رسم مقبول آن است حفظ مىکند نشان مىدهد که با دین خود زندگى مىکند و دین اگر از زاویه ذهن و کنج کتاب و محدوده کلاس و محبس درس به صحنه زندگى گام گذارد، فرهنگ و تمدنى را به دنبال خود مىآورد که سیاست سکولار را تاب آن نیست، رفتار سازمانهاى رسمى و دولتى فرانسه با پوشش و حجاب دختران مسلمان که به محرومیت آنان از حضور در کلاسهاى درس منجر شد نمونهاى گویا از وحشت غرب از حضور ایمان در عرصه زندگى افراد است. عملکرد دولت فرانسه در این مسأله براى سیاست کشورى که خود را بنیانگذاز جدایى سیاست از دین مىداند ارزان تمام نمىشود و پرداخت این قیمت حاکى از شدت وحشت و مقدار عنادى است که این سیاست به ظاهر جداى از دیانت در باطن خود نسبت به دین دارد.
نگاه ترجمههاى سکولاریزم به مبانى و چهرههاى مختلف آن
پس از تبیین مبانى هستىشناختى و معرفتى سکولاریزم و چهره اجتماعى و سیاسى آن رمز دشوارى ترجمه این لغت به زبانهاى دینى بهتر برداشته مىشود. ترجمه این لغت در فارسى به «جدایى دین از سیاست» یا «جدا شدن دین از دنیا» ترجمه به یک لغت مترادف نیست و این ترجمه بیشتر به بُعد اجتماعىوسیاسىسکولاریزم،ناظراست.
ترجمه به «دنیوى» و «این جهانى» «اعتقاد به اصالت امور دنیوى» و «غیردین گرایى» ناظر به مبدأ هستى شناختى سکولاریزم است که با غفلت از غیب و حقیقتى که محیط بر عالم و آدم است تکون پیدا مىکند و ترجمه به «علمانیت» که در میان عرب زبانها رایج شده است متوجه مبدأ و منشأ معرفتى آن مىباشد و اندیشمندان عرب در این ترجمه نیز لغتى مترادف از براى سکولاریزم نیافتهاند بلکه اصطلاح جدیدى را وضع نمودهاند. علمانیت مصدر جعلى است و این لغت همانگونه که «شهید مطهرى» اشاره مىکند در لغت عرب پیشنه استعمال نداشته است و کسانى که این مصدر را براى ترجمه سکولاریزم جعل کردهاند قبل از جعل، تصرفى دیگر در لغت «علم» نمودهاند، زیرا مصدر جعلى «علمانیت» اگر از «علم» ساخته شده باشد و به معناى «علمىبودن» یا «علمى نمودن» است و علم در فرهنگ دینى هویتى عقلى و بیشتر از آن هویتى شهودى و دینى دارد و علمىبودن به این معنا هرگز نسبتى با سکولاریزم نمىتواند داشته باشد. علمى که با پرداختن به گزارههاى آزمونپذیر و دست شستن از گزارههاى متافیزیکى و ارزش زمینه پیدایش سیاست سکولار را فراهم مىآورد همان علمى است که از معناى پیشین خود خلع شده و ناظر به معنایى باشد که لفظ seience در قرن نوزدهم بعد از انصراف و یا تبدیل معانى قبلى خود پیدا کرد. بنابراین «علمانیت» معنایى بسیار نزدیک به سیانتیسم خواهد داشت و در این حال ترجمه سکولاریزم به «علمانیت» ترجمهاى است که بیشتر ناظر به مبناى معرفتى آن است. والحمدلله رب العالمین
پىنوشتها
________________________________________
1. جرجانى: تعریفات.
2. رساله درباره آزادى .صص 44 و 46.
3. همان مدرک.
4. به نقل از «بحران ایدئولوژى»، ص 254.
5. همان مدرک.
سکولاریزم - secularism - از جمله لغاتى است که ترجمه آن در کشورهاى اسلامى با مشکل همراه بوده است، در فارسى آن را با استفاده از چند لغت به «جدایى دین از سیاست» یا «جداشدن دین از دنیا»، «دنیوى کردن»، «اعتقاد به اصالت امور دنیوى»، «غیر دینگرایى»، «نادینى گرى»، «دنیویت» و «این جهانى» ترجمه کردهاند، و در عربى مصدرجعلى «علمانیّت» را نظیر «عقلانیّت» مترادف آن قراردادند. سبب دشوارى ترجمه برخى از لغات در انتقال از یک زبان به زبان دیگر چیست؟ لغت همچنان جسم و معنا روح آن است، البته شکى نیست که رابطه این جسم و آن روح رابطهاى حقیقى نیست، بلکه رابطهاى وصفى و اعتبارى است که در ظرف قراردادهاى اجتماعى و در قالب فرهنگ جامعه صورت واحدى را در ذهنیت مشترک مردم ـ بینالاذهان ـ پیدا مىکند. صدرالمتألهین این ارتباط و پیوند دقیق الفاظ و معانى را که به «وضع» آدمیان موجود مىشود به این صورت بیان مىکند که الفاظ براى ارواح معانى وضع شدهاند. گاه براى یک معنا در یک جامعه واحد دو لفظ مختلف وضع مىشود این دو لفظ را مترادف مىگویند، و گاه در نزد دو گروه با زبانهاى مختلف دو لفظ براى یک مفهوم و معناى واحدى که هر دو گروه با آن مأنوس هستند وضع مىشود، در این صورت نیز دو لفظ مترادف هستند، و در مواردى از این قبیل، وقتى دو نفر که با دو زبان سخن مىگویند قصد خبردادن از آن مفهوم و معناى واحد را داشته باشند، تمام مشکل آنها در آگاهى نسبت به دو وضع و قرارداد متفاوت است که براى دو لفظ نسبت به آن مفهوم و معناى واحد، در نظر گرفته شده است و این مشکل با استفاده از یک کتاب لغت که عهدهدار بیان مترادفهاى دو زبان است قابل حل مىباشد. مشکل ترجمه وقتى جدى مىشود که لفظ در یکى از دو گروه براى معنا و مفهومى وضع شده باشد و گروه یا جامعه دیگر با آن معنا و مفهوم آشنا نباشد، در این مورد جامعهاى که با آن معنا مأنوس نیست در اولین مرتبه در فهم آن گرفتار مشکل است و در صورتى که آن معنا را بفهمند ناگزیر چون تا کنون با آن مأنوس نبوده لغتى نیز براى آن در زبان رایج خود نمىیابد. و به همین دلیل ناگزیر در ترجمه آن یا از چند لغت استفاده مىکند و یا لفظ جدیدى را جعل کرده و وضع مىنماید و یا آن که از الفاظى که در زبان رایج وجود دارد به صورت مشترک لفظى براى حکایت از معناى جدید نیز استفاده مىکند و در حالت اخیر گاه مىشود که جامعه انس خود را با معناى سابق لفظ از دست داده و در نتیجه لفظ در هنگام استعمال به معناى جدید آن انصراف پیدا مىکند. در هر فرهنگ و تمدن برخى از مفاهیم و معانى نقش محورى و بنیادین دارند و انتقال الفاظى که بر این مفاهیم ویژه و خاص دلالت مىنماید از زبان آن فرهنگ به زبانى که مربوط به فرهنگى مغایر و بیگانه با آن است گرفتار مشکل جدى است و دشوارى ترجمه لفظ «سکولاریزم» به زبانهاى دینى و از جمله زبانهایى که در حوزه فرهنگ اسلامى زندگى و زیست دارند از همین ناحیه است. مفهومى که لفظ سکولاریزم از آن حکایت مىکند از مبانى معرفتى و وجود شناختى خاصى برخوردار است و این مبانى که در تکوّن و پیدایش فرهنگ و تمدن غرب بعد از رنسانس، نقشى تعیینکننده داشتهاند، با مبانى معرفتى و هستىشناختى دینى سرناسازگارى دارند و به همین دلیل این مفهوم براى افرادى که در جوامع دینى زندگى مىکنند نامأنوس و بیگانه است.
مبانى معرفتى و هستى شناختى دینى
در هستىشناسى دینى، طبیعت همه حقیقت نیست بلکه بخش نازل و دانى آن است، یعنى براى هستى بخش دیگرى تصور مىشود که فائق بر طبیعت بوده و نقشى تعیینکننده نسبت به آن دارد. نامها، عناوین و اسامى گوناگونى که در فرهنگهاى دینى براى عالم محسوس وجود دارد، از نگاه دینى آنان نسبت به طبیعت حکایت مىکند، مانند «عالَم» که به معناى علم و نشانه است و چیزى است که به آن امرى شناخته شود و علامت گذارده شود(1) و دنیا که به معناى نزدیک مىباشد. در تعابیر اسلامى بر پدیدههاى طبیعت، آیت، نشانه، شهادت و نظائر آن اطلاق شده است و همه تعابیر یاد شده از بخش دیگرى که صاحب آیت و نشانه بوده و آخرت یا غیبت طبیعت است، حکایت مىکند. اگر نگاه انسان به هستى نگاهى دینى باشد، به دلیل این که همه ابعاد زندگى طبیعى و مادّى خود را در احاطه غیب آن مىداند، هیچگاه در مناسبات و رفتار طبیعى خود از باطن امور که نقشى تعیینکننده نسبت به ظاهر دارد، غافل نمىماند و بر همین اساس نیز کردار فردى و اجتماعى خود را توجیه و یا تبیین مىنماید. احاطه و حضور غیب، به شهادت و به همه ابعاد زندگى رنگ دینى مىبخشد و به همین دلیل جدایى دین از زندگى فردى و اجتماعى و یا جدایى دین از حوزه طبیعى و فیزیکى، نظریهاى است که تنها در پناه یک نگاه غیردینى به عالم و آدم قابل تصویر و ترسیم است. انسان چون عالم را فاقد غیبى که محیط بر آن است بداند باورهاى دینى را مىتواند به صورت بخشى از هستى ذهنى و یا وجدان فردى یا اجتماعى و یا غرایز نفسانى افراد تصویر کند ولیکن اگر نگاه او به هستى نگاهى دینى باشد به غیب و باطنى معتقد خواهد بود، که در عرض وجود و یا وجودات دیگر اشیاء نیست، بلکه محیط بر امور مىباشد و به همین دلیل هیچ واقعیتى بدون لحاظ و توجه به آن قابل بررسى، معرفت و شناخت نیست. ترسیم حقیقتى که با همه اشیاء و در همه احوال حضورى تعیین کننده دارد و با این همه مربوط به باور و زندگى افراد بوده و در زندگى طبیعى و یا اجتماعى انسان حضورى نداشته باشد، یک تصویر تناقضآمیز و بىمعناست و به همین دلیل در فرهنگهایى که بر اساس معرفت دینى نسبت به عالم و آدم شکل مىگیرند، الفاظى که در مقام حکایت از اینگونه جدایى باشند، یافت نمىشود و چون اینگونه از الفاظ که در فرهنگهاى لائیک و مادّى، رواج و استعمال دارند به محدوده فرهنگهاى دینى انتقال یابند مترادفى مناسب پیدا نمىکنند و سکولاریزم از جمله همین الفاظ است. انسانى که نگاهى دینى به عالم دارد، همه احوال فردى و اجتماعى خود را به درست یا خطا توجیه دینى مىکند، او وقتى از حضور در بخشى از فعالیتهاى زیستى و اجتماعى دورى مىگزیند، گریز خود را نیز وظیفهاى دینى مىداند، مانند وقتى که مىگوید مسیح گفت دنیا را به قیصر واگذارنما، و یا چون بهگونه شما سیلى وارد آورند گونه دیگر ر انیز پیش آورید. توجیه و تبیین دینى زندگى، از طریق آگاهى نسبت به غیب حاصل مىشود و اینگونه از آگاهى نیز فراتر از ادراک حسى و عقلى است، زیرا ادراک حسى مربوط به ظاهر زندگى دنیا بوده و از باطن آن بىخبر است، یعنى با ادراک حسى از بود و یا نبود غیب نمىتوان مطلع شد و ادراک عقلى در صورت تمامیت، جز به فهم کلیات عوالم نائل نمىگردد یعنى با ادراک عقلى در نهایت اصل وجود، حقیقت و یا حقایقى را که فائق بر انسان و جهان طبیعى هستند. مىتوان اثبات کرد. و اما آگاهى به خصوصیات و ویژگیهاى مربوط به باطن هر یک از افراد و افعال، در گرو معرفتى است که بر غیب اشراف داشته و از باطن هستى اخبار دهد واین معرفت که با شهود غیب همراه است، شناخت دینى است که از طریق وحى اظهار مىشود.
پیوند دین و زندگى اجتماعى در نگاه دینى
هستى شناسى دینى با نوعى خاص از معرفت نیز که هویتى فرا مفهومى و نه ضد مفهومى دارد همراهى مىکند و دین هرگاه برمبناى هستىشناسى و دیدگاه معرفتى خود تفسیر شود، همه ابعاد زندگى انسان را پوشش مىدهد و هیچگاه به قلمرو خاصى از وجود فردى و یا اجتماعى محدود نمىگردد و بلکه از این دیدگاه، تصویر دینى که منعزل از زندگى اجتماعى و یا سیاسى انسان باشد نظیر تصویر مربعّى است که سه زاویه داشته باشد. جدایى دین از سیاست در صورتى قابل ترسیم است که انسان در هنگام تصویر مسأله از مبانى معرفتى و یا وجودشناسى دینى دست شسته و به تفسیر جدیدى از دین که مبتنى بر معرفت و باور دینى نیست، دست یازد، و در غیر این صورت تا هنگامى که دین از هویتى معرفتى برخوردار بوده و گزارههاى دینى اعتبار جهانشناختى داشته باشند. موقعیت برتر آن نسبت به سیاست محفوظ بوده و تفسیر و توجیه رفتارهاى سیاسى بر مبناى آن شکل مىگیرد. تفسیر و توجیه دینى رفتارهاى سیاسى به معناى داورى دین درباره بایدها و نبایدهاى اجتماعى و قضاوت دین در مورد نظام اجتماعى است. در نگاه دینى، حکم و حاکمیت در پرتو وحى و معرفت الهى سازمان مىیابد و حاکمان در پناه ارتباطى که با آسمان دارند و در چارچوب احکام و ضوابطى که از آسمان و بر اساس معرفت دینى تنظیم مىشود، مشروعیت و مقبولیت پیدا مىکنند. حاکمیت دین بر سیاست حاصل نگاه دینى انسان به عالم و آدم است و تا هنگامى که این نگاه در جامعه حضور گسترده داشته باشد حاکمیت غیردینى نیز ناگزیر با پوشش و نقاب دینى در توجیه دروغین خود مىکوشد. خاقان چین و امپراتور ژاپن در قالب همین سیاست خود را فرزندان آسمان و نزدیکان به خداوند مىخواندند و کسرى به دلیل رواج و اعتبار سکه دیانت تقلب خود را به قالب دیانت درمىآورد و فره ایزدى را به وساطت فرشته و یا مُغ از اهورامزدا دریافت مىکرد.
تفکیک عقل و دین و ظهور ایدئولوژیک سکولاریزم
عقلانیت در ذات خود مستلزم انکار هستى و آگاهى دینى نیست بلکه عقل با اثبات حقایق و معارف فراعقلى به مصداق «العقل ما یعبد به الرحمن» در دامنه معرفت دینى قرارگرفته و حریم سنتهاى الهى را پاس مىدارد، و به همین دلیل در مدینه فاضله فیلسوفانى که پیوند خود را با معرفت و هستىشناسى دینى حفظ نمودهاند حق حاکمیت مربوط به کسانى است که از قوّه قدسیه برخوردار بوده و با مبادى عینى هستى در ارتباط و پیوندى شهودى و فرامفهومى هستند. عقلانیت وقتى پیوند خود را با هستىشناسى دینى قطع کند، و معارف فرامفهومى و فراعقلى را که هویتى آسمانى و وحیانى دارند انکار نماید با نوعى هستىشناسى عقلانى که فاقد اسرار دینى است قرین مىشود و در این حال ممکن است بر تفسیر متافیزیکى خود، از هستى نام دین نهد و اگر بر این امر مبادرت ورزد نوعى سیاست عقلانى را که از هویتى روشنفکرانه برخوردار است و فاقد راز و رمز دینى است به نام دین بر انسان تحمیل مىکند. استفاده از پوشش دینى براى عقلى که در اثر طغیان و آمیزش با جهل ارتباط خود را با آگاهى و معرفت دینى قطع کرده است چندان دوام نمىآورد، و عقل در هنگامى که پوشش دینى خود را کنار نهد به دلیل آن که توان داورى درباره گزارههاى ارزشى و ازجمله ارزشهاى سیاسى را دارد از نظامى که آن را مقتضاى حقیقت و طبیعت انسان مىداند، دفاع مىکند و از حاکمیت بر طبق آن که حاکمیتى عقلانى است به صورت نظامى ایدئولوژیک دفاع مىنماید. تفسیر حق و حقوق طبیعى انسان در دو قرن هفدهم و هجدهم با حاکمیت عقلى پدید مىآید که هویت دینى و الهى خود را از دست داده است و البته طبیعت انسان در این حال آن طبیعتى نیست که با نام «فطرةالله» صبغهالهى داشته و در چهره کلمه و خلیفه خدا در زمین ظاهر گشته و به خلافت از او نیز از ولایت بهره مىبرد و به تصرف در عالم مىپردازد بلکه طبیعتى است که با صرفنظر از هویت ربطى خود به صورت مستقل در معرض نظر قرار مىگیرد. عقل در حقیقت خود متوجّه خلود و جاودانگى و ناظر به ازلیت و ابدیت هستى است و به همین دلیل در ذات خود نمىتواند از اعتراف به هستى مطلق که قوام دین به آن است دست بردارد، ولیکن عقل چون با اعراض از آن حقیقت مقیّد به امور جزئى و محدود شد، و حقایق جزیى را به استقلال در معرضنظر قراردهد به شرحى که گذشت از هستىشناسى و معرفت دینى بریده مىشود و در این حال بنیان سیاستى را که فاقد هویت دینى است پى مىنهد و این نحوه از سیاست نخستین چهره سکولاریزم است. سکولاریزم در این مقطع از سنتهاى دینى که مبتنى بر معرفتى شهودى هستند واز هویتى الهى و آسمانى برخوردارند روى مىگرداند ولیکن با اتکاء به توانائیهاى متافیزیکى و فوق طبیعى عقل درصدد کشف ابعاد ثابت و قوانین مجرد انسان و طبیعت انسانى برمىآید و در این حال به دنبال کشف و تعیین نظام سیاسى برمىآید که از ثباتى عقلانى و چهرهاى ایدئولوژیک برخوردار است. چون حیات عقلى با قطع پیوند خود از مدارج برتر معرفت و با غفلت از شناخت و معرفت حضورى و شهود حقایق کلى که مقوّم دانش حصولى عقلى است از توجیه و تبیین حقیقت خود عاجز و ناتوان است از دوام و بقاء محروم مانده علىرغم همه تلاشهایى که در تاریخ اندیشه غرب براى دفاع از خود مىنماید با پایان پذیرفتن قرن هجدهم به سرعت راه زوال و نابودى را در پیش مىگیرد و بدینترتیب مبناى معرفتى تفسیرهاى ایدئولوژیک نیز نسبت به رفتار سیاسى انسان از بین مىرود.
زوال عقلانیت و چهره لیبرالیستى سکولاریزم
بعد از غیبت دیانت، زوال عقلانیت عرصه را براى نوع دیگرى از هستىشناسى و معرفت که هویتى حسّى و مادّى دارد فراهم مىآورد. علم با از دستدادن حقیقت دینى و ابعاد عقلى اینک تنها قضایاى تجربى را شامل مىشود و بدینترتیب واقعیت علمى به صورت واقعیت آزمون پذیر درمىآید و لفظ علم science نیز از مصادیق پیشین که دانش الهى و فلسفى را شامل مىشد به سوى بخشى از مصادیق که همان گزارههاى تجربى و آزمونپذیراست منصرف مىشود. همراه حذف گزارههاى متافیزیکى، گزارههاى ارزشى نیز از حوزه علم بیرون مىروند و بدین ترتیب بین دانش و ارزش همانگونه که فیلسوف حسگراى انگلیسى هیوم خبر داده بود، دیوارى آهنین کشیده مىشود. خروج گزارههاى ارزشى از حیطه داورى علم که اینک هویتى غیر دینى و غیر عقلى یافته است، ارزشهاى سیاسى را نیز که تاکنون در معرض داورى و قضاوت علم دینى و عقلى بود از دایره دید علم بیرون مىکند و بدین ترتیب جدایى دانش از ارزش به جدایى علم از سیاست منجر مىشود. سکولاریزم که چهره نخست آن با دینزدایى کردن علم آغاز شده و در سیاست عارى از دین ظاهر مىشود اینک با حاکمیت حسگرایى چهره نوینى مىگیرد، سکولاریزم در مرحله نخست علىرغم عنصر غیردینى خود هویتى علمى دارد زیرا علم در این مقطع چهرهاى عقلى داشته و عقل در بعد عملى توان داورى درباره گزارههاى ارزشى، ارزشهاى سیاسى را داراست ولیکن در مرحله دوم که با حاکمیت حسگرایى آغاز مىشود، سکولاریزم سیاستى را به دنبال مىآورد که نه تنها حاکمیت عقل و دین را گردن نمىنهد، علم را نیز تاب نمىآورد و این بىتابى حاصل زبونى و ذلتى است که علم براى خود مىپذیرد زیرا علم در معناى نوین آن گزارههاى ارزشى و متافیزیکى را مهمل و خارج از حوزه تعریف خود مىداند. در این سیاست نه براى پیامبران و برگزیدگان خدا و وحى و آنچه از آسمان نازل شده است و نه براى حکیمان، فیلسوفان و ایدئولوژیهاى مختلفى که توسط دانشمندان علوم سیاسى و رهبران احزاب و گروههاى اجتماعى ترسیم و تبلیغ مىشود، جایى نیست و به بیان دیگر در این سیاست: اولاً: حق صورت آسمانى و الهى نداشته و حقیقتى صرفا انسانى و بشرى دارد، چه این که انسان نیز در این دیدگاه فاقد هویتى است که در پناه پیوند و ربط و ارتباط با خداوند معنا و حقیقت خود را باز یافته و به عنوان آیت مرآت و نشانه و خلیفه او اعتبار داشته باشد. ثانیا: حق بشرى نیز چهره عقلانى و تعریف شده مستقل علمى ندارد، بلکه مستقیما به خواست و تقاضاى افراد باز مىگردد و هیچ معیار و میزان علمى و عقلانى و یا دینى براى توزین و داورى پیرامون این خواست وجود ندارد یعنى در این مقطع حق از متن خواست افراد ظاهر شده و هیچ الزام و تکلیفى را براى انسان طبیعى و زمینى به همراه ندارد. بعد از زوال و غیبت نگاه و معرفت دینى تا هنگامى که عقلانیت از حضور ضعیف خود برخوردار باشد، عقل در صدد تشخیص ضوابط و مقرراتى است که طبیعت آدمى به راستى خواهان آن است و مىکوشد تا ضوابط و قوانینى را که از ناحیه محیط و یا از ناحیه تبلیغات اجتماعى و مانند آن بر انسان و خواست او تحمیل مىشود، شناسایى نموده و افشا نماید و در این قالب دموکراسى و حاکمیت مردم چهره و صورتى تعریف شده و مشخص پیدا مىکند. اما با حاکمیت حس گرایى سیاست سکولاریزم هیچ ضابطه و قانون و حکم ثابت و مستقّلى را تاب نمىآورد و حاکمیت مردم تنها مشخصه عام و مورد قبول آن است. بنابر این مدینه فاضله سکولاریزم تنها آن صورت از دموکراسى است که فاقد هرگونه خصلت ایدئوژیک نیز مىباشد. آئین و شریعتى که در این مدینه آرمانى، بعد از زوال دیانت و ایدئولوژیهاى عقلانى، معیار و میزان حاکمیت مىشود، اباحت و آزادانگارى همه امور در قیاس با انسان است. این نوع آزادى به این دلیل به اباحیّت ترجمه مىشود که هیچ باید و نبایدى را که هویتى الهى و آسمانى داشته باشد و یا حتّى با صورتى عقلانى به گونهاى ثابت ریشه در طبیعت انسان داشته باشد نمىپذیرد و همه احکام و مقررات را که چهرهاى صرفا بشرى پیدا کردهاند، اجازه تبدیل و تغییر و دگرگونى مىدهد.
کوشش براى توجیه سکولاریستى دین
سکولاریزم همانگونه که در مرتبه نخست خودگاه با توجیه عقلانى دین و حذف ابعاد آسمانى و نفى اسرار و رموز الهى آن مىکوشد تا صورتى ایدئولوژیک به دین بدهد اینک پس از حذف عقلانیت نیز گاه به دنبال تفسیر دینى خود مىگردد. بیانى که براى جمع بین دو نگاه دینى و سکولار اظهار مىشود این است که سکولاریزم و لوازم آن یعنى دموکراسى و لیبرالیسم الزاما هویتى ضد دینى ندارند و در صورتى که اکثریت جامعه گرایش و خواسته دینى داشته باشد ناگزیر در چارچوب یک نظام سکولار و دموکراتیک با حفظ ضوابط و قواعد لیبرالیسم، نظام دینى ظاهر خواهد شد. تفسیر فوق از ناحیه سه گروه مىتواند مطرح شود: اولاً - کسانى که از هستىشناسى و معرفت دینى بىبهره بوده و شناخت صحیحى از آن ندارند. دوما - کسانى که از حقیقت سکولاریزم معناى نوینى که علم پس از نفى دیانت و عقل پیدا کرده غافل هستند. سوما - کسانى که به این هر دو واقف هستند و با توجه به محتواى ضد دینى سکولاریزم در یک جامعه و محیط دینى هدف سیاسى و اجتماعى خاصى را تعقیب مىکنند. دلیل خطا و مغالطهآمیز بودن جمع مزبور این است که سکولاریزم که مبتنى بر معرفت و هستىشناسى غیر دینى است هرگز اجازه حضور به دیانت را در جامعه مورد نظر خود نمىدهد، زیرا اصل بنیادین این حاکمیت چهره بشرى داشتن حق است. حق وقتى هویت صرفا بشرى پیدا مىکند، با خواسته مردم تعیین مىشود و به همین دلیل هرگاه منشاء این حق، یعنى خواست مردم دگرگون شود، حق نیز تغییر مىپذیرد و مهمترین شاخصه نظام دموکراتیک نیزاین است که مسیر حرکت و تغییر این حقّ سیال را تأمین مىنماید. ساده لوحانه ترین تعریف دموکراسى این است که گفته شود: دموکراسى وصف نظامى است که اکثریت جامعه به آن رأى مىدهد، زیرا صرف رأى اکثریت بستر حقیقت سیّال را فراهم نمىسازد. ساخت اصلى نظام دموکراتیک مبتنى بر این است که درآن هیچ قانون مقدس و ثابت با وصف ثبات و قداست و اعتبار پیدا نمىکند و به بیان دیگر بشرى بودن و امکان تغییر و زوال مقوّم اعتبارات اجتماعى آن است و از همین جهت اگر اکثریّت و یا تمام افراد جامعه به حاکمیت احکام دینى و آسمانى با وصف دینى و آسمانى بودن رأى دهند نتیجه آن نظام دموکراتیک نیست، بلکه یک نظام دینى است. رأى افراد هنگامى یک نظام دموکراتیک و سکولار را به وجود مىآورد که اشخاص رأى دهنده بر این باور واعتقاد باشند که حقانیت آنچه که به آن رأى مىدهند، از ناحیه آراء آنها تأمین مىشود و به همین دلیل اگر در رأىگیرى مجدد اکثریت مطلق و یا نسبى به اقلیت مطلق و یا نسبى تبدیل شود، حقانیت اندیشهاى که از ناحیه اکثریت اعتبار یافته بوده است به حقانیت اندیشه دیگرى که جایگزین آن شده است تبدیل مىشود و در این چارچوب هرگاه اکثریت نیز به یک رفتار دینى رأى دهد آن رفتار و سلوک دینى تنها به اعتبار اکثریت حق حاکمیت مىیابد و چون اکثریت از آن اعراض نماید حق حاکمیت نیز از آن سلب مىشود.
حضور اسیرانه دین و علم در نظام سکولار
در جامعه سکولارو دموکراتیک رفتار دینى تنها در صورتى مىتواند بروز و ظهور اجتماعى پیدا کند که رأى دهندگان قبل از رأىدادن از حقیقت و باطن دینى آن رفتار دست شسته و اعتقاد به حقانیت و اعتبار ذاتى و قداست الهى آن را از دست داده باشند و آن را تنها به عنوان یک خواست و حکم صرفا بشرى و انسانى محترم شمرده و از همین جهت نیز براى آن حق زیست و حیات قائل شوند. «جان استوارت میل» در مورد این که حق رأى در جامعه دموکرات و لیبرال مختص به کسى است که از باور و اعتقاد دینى خود تهى شده و حق را مختص به ذات بشر با صرف نظر از بعد آسمانى و الهى مىداند. مىگوید: هر فرد انسانى نسبت به خودش، نسبت به فکر و پیکرش حق حاکمیت مطلق دارد. شاید هیچ لازم به گفتن نباشد که مفهوم این اصل فقط شامل حال آن دسته از موجودات بشرى است که به درجه رشد عقلانى رسیدهاند در مورد کسانى که وضعشان اقتضا دارد که زیر شهپر مراقبت دیگران قرار گیرند چارهاى جز این نیست که آنها را، هم در مقابل اعمال خودشان و هم در برابر آسیبهاى خارجى حمایت کرد. به همین دلیل مىتوان وضع آن دسته از جوامع عقب مانده را که در آن نژاد اصلى هنوز به درجه کافى از رشد عقلانى نرسیده است از دایره بحث خارج کرد. اشکالات بدوى در راه ترقى ارادى آنچنان بزرگ است که بهندرت مىتوان وسیله چیره شدن بر آنها را طبق قانون یا قاعده ثابتى پیش از وقت انتخاب کرد و هر فرمانروائى که معتقد به ترقى دادن جامعه خود باشد مجاز است هر وسیلهاى را براى انجام هدفهائى که شاید جز بدان وسیله تحققپذیر نیست به کاربرد. براى اداره کردن اقوام وحشى حکومت دیکتاتورى یکى از روشهاى مشروع و عادلانه است به شرط آن که هدف نهائى آن پیشرفت دادن مردم باشد و وسائلى که به کار برده مىشود به علت آن تأثیر عملى که در رسیدن به آماج اصلى مىبخشد. توجیه گردد.(2) «... به محض اینکه ظرفیت افراد بشر به جایى رسید که ممکن شد آنها را معتقد یا وادار به این کرد که شخصا در راه ترقى قدم بردارند آن وقت مجبور کردن آنها به انتخاب راه یا سرنوشتى که مورد پسندشان نیست دیگر قابل توجیه نیست.»(3)
میل در عبارات فوق آزادى افراد را براى انتخاب آنچه مورد پسندشان هست، حتى در مسائل فردى در صورتى محترم مىشمارد که افراد حاکمیت را مختص به خود بدانند و اگر گزینش افراد مبتنى بر این باور و اعتقاد باشد که سلوک و شیوه زیست فردى و اجتماعى براى وصول به سعادت در قالب سنت و قانون الهى سازمان مىیابد و اگر اشخاص هویت انسانى و در نتیجه آزادى حقیقى خود را در پناه تحصیل ابعادى ملکوتى و وصول به حیاتى ابدى و بلکه ازلى جستجو نمایند در این حال نظیر خردسالان و یا آدمهاى وحشى از حقانتخاب محروم هستند. میل در عبارات یاد شده از دیکتاتورى و استبداد استعمارى قرن نوزدهم که مخرّبترین استبدادهاى تاریخ بشرى در زمینههاى مختلف فرهنگى و اقتصادى است دفاع مىکند و برخى دیگر از پیروان او بر همین مبنا استفاده از خشونت را براى استقرار سیاست جامعهاى که آن را باز مىخوانند در دهه پایانى قرن بیستم تجویز مىنمایند. پوپر در مصاحبه اشپیگل با او در سال 1992 ضمن دفاع از نظام جهانى موجود به عنوان شایستهترین نظام ممکن، استفاده از خشونت را براى تحمیل آن بر همه جهان و ضرورت خلع سلاحکردن بخش غیرغربى جهان را که از آنها با نام کشورهاى غیرمتمدن یاد مىکند، با این بیان اظهار مىدارد که: «باید یک نیروى نظامى همیشه آماده از طرف قدرتهاى بزرگ متمدن براى از میان برداشتن تولیدات اتمى کشورهاى غیرمتمدن تشکیل شود امروز صلحطلبى به معناى ضد جنگ کلمه مزخرفى است.»(4)
او در ادامه صحبت خود مشکلات موجود در جهان امروز را ناشى از عدم مداخله مستقیم غرب در کشورهاى غیرغربى دانسته و مىگوید: «این امر بیشتر از حماقت و نادانى رهبران کشورهاى گرسنه سرچشمه مىگیرد ما اینها را در حالت ابتدایى و خیلى زود به حال خود رها کردیم آنها هنوز دولتهاى قانونى ندارند اگر کودکستانى را به حال خود رها کنید همین امکان خواهد افتاد.»(5)
در صحنه عمل نیز رئیسجمهور امریکا بر مبناى همین دیدگاه مردم الجزایر را پس از آن که با رأى اکثریت خواسته دینى خود را ابراز مىدارند شایسته یک نظام دموکراتیک ندانسته و حمایت از استبداد و دیکتاتورى کودتا را با عبارت دموکراسى کنترل شده توجیه مىنماید. مشکل مردم الجزایر این است که بازگشت به اسلام را بهعنوان بازگشت به دین آسمانى و بازگشت به حقیقت الهى انسان مىبینند، اگر آنها بازگشت به اسلام را بازگشت به خویشتن انسانى، و نه الهى خود بدانند براى احکام و قوانین دینى چهرهاى انسانى قائل شدهاند و دینى که صرفا چهره انسانى داشته باشد به اذن انسانیت و آدمیت - امانیسم - مىتواند در عرصه سیاست نیز ظهور داشته باشد و البته دینى که به فرمان و اذن این الهه از حق حیات برخوردار مىشود دینى نیست که حق و یا باطل مربوط به ذات آن باشد بلکه دینى است که حق بودن را به عنایت و نظر سیاسى انسانها به دست مىآورد و یا با اجماعى خلاف از آن محروم مىماند. این دین مسیر آفرینشى نیست که به انسان معنا مىبخشد بلکه آفریدهاى است که از انسان معنا مىگیرد وبه همین دلیل نمىتواند به بطلان و محکومیت سیاستهاى مخالفى حکم کند که از ناحیه همان الهه به قدرت مىرسند. نتیجه آن که دین اگر هویت معرفتى خود را از دست داده و با جدایى از دانش و علم، از داورى در مورد سیاست و حاکمیت و اقتدار سیاسى بازماند سیاست سکولارى حاکم مىشود که به دین و هرآنچه حقیقتى قدسى و الهى دارد تنها پس از قبض روح و اخذ حقیقت آسمانى آن اجازه زیست جمعى مىدهد و در صورتى که متدین به این ذلت تن در ندهد چارهاى جز زندگى در اسارت را پیدا نمىکند و با این همه سیاستى که در موضع حاکمیت است نسبت به دین مردهاى که در ظاهرى انسانى اجازه زیست یافته است، هرگز بىتفاوت نیست یعنى قطع رابطه دین با سیاست هیچگاه به قطع رابطه سیاست با دین منجر نمىشود. وقتى عقل و دین از حوزه معرفت بشرى خارج شود، علم نیز به ناتوانى خود در داورى نسبت به ارزشهاى سیاسى اعتراف نماید و متارکه خود را با سیاست اعلان دارد، سیاست که اینک از قیود مربوط به حوزههاى مذکور رها شده است به قطع رابطه خود با دین، عقل و علم نظر نمىدهد بلکه داورى پیرامون آنها را در حوزه صلاحیت و بلکه ملک طلق خود مىداند و البته شکّى نیست که نوع داورى دین، عقل و یا علم نسبت به سیاست در صورتى که توان داورى نداشته باشند با داورى سیاست سکولار نسبت به آنها یکسان نیست. سیاست براى رسیدن به آرمانها، ارزشها و قدرتى که در پى آن است شکل مىگیرد و در جهت وصول به اهداف مورد نظر خود از همه امکانات موجود به نحو مناسب مىتواند استفاده کند. وسیلهاى که استفاده مناسب از امکانات موجود را براى رسیدن به آرمانهاى قابل دسترس و به عبارت دیگر براى رسیدن به آرمانهاى مادى و طبیعى فراهم مىآورد، علم به معناى تجربى و تحصّلى آن است و سیاست وقتى که این ابزار را به خدمت مىگیرد، به تعبیر «ماکس وبر»، کنشهاى عقلانى معطوف به هدف خواهد داشت و نظامى را که بنیان مىنهد نظامى بوروکراتیک است. از جمله امکاناتى که سیاست سکولار و بریده از دیانت هرگز بىتوجه به آن نخواهد بود، همان چیزى است که از دیدگاه او به صورت گرایشهاى دینى افراد و اشخاص یاد مىشود و بدین ترتیب سیاست به دین مردهاى که در پناه او اجازه زیست یافته است در همه حال بهعنوان یک ابزار کار آمد و یا رقیب خطرناک سیاسى مىنگرد. سیاست هرگاه جهتگیریها و آموزههاى دینى را هماهنگ هدفهاى خود ببیند به حمایت از آن برخاسته و از آن استفاده مىکند و هرگاه آموزههاى آن را در جهت اهداف خود نبیند به کنترل و یا حذف آن اقدام مىنماید. شاهد گویاى این ادعا عملکرد سیاست لائیک غرب در هنگام هجوم به کشورهاى غیرغربى است، زیرا این سیاست با آن که دو سده با پیشینه دینى خود ستیز کرده است، در هنگام بسط و توسعه بر جایى از جهان سوم گام نمىگذارد مگر آن که میسونرها و گروههاى مذهبى را در پیش گسیل مىدارد. بدون شک حضور مبلغین مسیحى ناشى از دینى بودن سیاست مهاجم نبوده بلکه ناشى از سیاسى بودن دینى است که اینک در خدمت سیاست عمل مىکند. سیاست دین را در مواردى که نسبت به آن کاربرد داشته باشد حمایت و تقویت کرده و در مواردى که این کاربرد وجود نداشته باشد از حمایت آن دست مىکشد یعنى همان دین مرده که از حق داورى درباره سیاست بازمانده است، حتى وقتى که ناظر به مسائل صرفا فردى و شخصى باشد ناگزیر در قلمرو سیاستحاکمجایگاهخود را پیدامىکند. جایگاه رفتار دینى مردم از دیدگاه سیاست نظیر جایگاه ورزش و بازى دانشآموزان از دیدگاه مدیر دبستان است. در سالن ورزش، دانشآموز با فراغت از درس، به بازى مورد علاقه خود مىپردازد ولیکن مدیر مدرسه در هنگام تنظیم برنامه درسى ساعت ورزش را در قالب یک بازى انتخاب نمىکند، بلکه در متن مدیریت خود به ساعت مربوط به آن نظیر ساعت دیگر دروس نگریسته و مىکوشد تا با تنظیم مناسب آن حداکثر استفاده را براى بدست آوردن نشاط لازم در برنامههاى درسى ببرد. مدیران سیاسى نیز با نظر سیاسى خود به رفتار و عقاید دینى مردم مىنگرند و در قالب هدفهاى سیاسى خود، زمان و مکان مناسبى را براى رفتار دینى انتخاب مىکنند، و انسان دین باور، در چارچوب برنامهاى که سیاست اجازه مىدهد به قلمرو دین وارد شده و از آن خارج مىشود و اگر دین حتى نه به عنوان سنتى الهى بلکه بهعنوان خواستى انسانى تاب برنامه سیاسى حاکم را نیاورد، سیاست حاکم به عنوان یک رقیب به آن نگاه کرده و در عرصه رقابت با بسیج امکانات خود در جهت کنترل آن اقدام مىنماید و بدترین حالت ممکن وقتى است که فرد مؤمن رفتار دینى خود را به عنوان یک سنتمقدس و الهى انجام دهد زیرا کسى که به سنت عمل مىکند از صحنه بازى و از قلمرو اصول حاکم بر سیاست سکولار خارج شده است و چنین شخصى گرچه امروز به مسألهاى فردى نظیر حجاب که از اولّیات ضروریات دینى اوست، مىپردازد ولیکن این عمل نشان از تولد نوعى دیگر از زیست دارد. زندگى و حیاتى که سیاست سکولار، آن را نه رقیب و هماوردى رسمى، بلکه دشمنى غیرقابل تحمل مىداند. دختر مسلمان وقتى پوشش شخصى خود را در جامعهاى که برهنگى رسم مقبول آن است حفظ مىکند نشان مىدهد که با دین خود زندگى مىکند و دین اگر از زاویه ذهن و کنج کتاب و محدوده کلاس و محبس درس به صحنه زندگى گام گذارد، فرهنگ و تمدنى را به دنبال خود مىآورد که سیاست سکولار را تاب آن نیست، رفتار سازمانهاى رسمى و دولتى فرانسه با پوشش و حجاب دختران مسلمان که به محرومیت آنان از حضور در کلاسهاى درس منجر شد نمونهاى گویا از وحشت غرب از حضور ایمان در عرصه زندگى افراد است. عملکرد دولت فرانسه در این مسأله براى سیاست کشورى که خود را بنیانگذاز جدایى سیاست از دین مىداند ارزان تمام نمىشود و پرداخت این قیمت حاکى از شدت وحشت و مقدار عنادى است که این سیاست به ظاهر جداى از دیانت در باطن خود نسبت به دین دارد.
نگاه ترجمههاى سکولاریزم به مبانى و چهرههاى مختلف آن
پس از تبیین مبانى هستىشناختى و معرفتى سکولاریزم و چهره اجتماعى و سیاسى آن رمز دشوارى ترجمه این لغت به زبانهاى دینى بهتر برداشته مىشود. ترجمه این لغت در فارسى به «جدایى دین از سیاست» یا «جدا شدن دین از دنیا» ترجمه به یک لغت مترادف نیست و این ترجمه بیشتر به بُعد اجتماعىوسیاسىسکولاریزم،ناظراست.
ترجمه به «دنیوى» و «این جهانى» «اعتقاد به اصالت امور دنیوى» و «غیردین گرایى» ناظر به مبدأ هستى شناختى سکولاریزم است که با غفلت از غیب و حقیقتى که محیط بر عالم و آدم است تکون پیدا مىکند و ترجمه به «علمانیت» که در میان عرب زبانها رایج شده است متوجه مبدأ و منشأ معرفتى آن مىباشد و اندیشمندان عرب در این ترجمه نیز لغتى مترادف از براى سکولاریزم نیافتهاند بلکه اصطلاح جدیدى را وضع نمودهاند. علمانیت مصدر جعلى است و این لغت همانگونه که «شهید مطهرى» اشاره مىکند در لغت عرب پیشنه استعمال نداشته است و کسانى که این مصدر را براى ترجمه سکولاریزم جعل کردهاند قبل از جعل، تصرفى دیگر در لغت «علم» نمودهاند، زیرا مصدر جعلى «علمانیت» اگر از «علم» ساخته شده باشد و به معناى «علمىبودن» یا «علمى نمودن» است و علم در فرهنگ دینى هویتى عقلى و بیشتر از آن هویتى شهودى و دینى دارد و علمىبودن به این معنا هرگز نسبتى با سکولاریزم نمىتواند داشته باشد. علمى که با پرداختن به گزارههاى آزمونپذیر و دست شستن از گزارههاى متافیزیکى و ارزش زمینه پیدایش سیاست سکولار را فراهم مىآورد همان علمى است که از معناى پیشین خود خلع شده و ناظر به معنایى باشد که لفظ seience در قرن نوزدهم بعد از انصراف و یا تبدیل معانى قبلى خود پیدا کرد. بنابراین «علمانیت» معنایى بسیار نزدیک به سیانتیسم خواهد داشت و در این حال ترجمه سکولاریزم به «علمانیت» ترجمهاى است که بیشتر ناظر به مبناى معرفتى آن است. والحمدلله رب العالمین
پىنوشتها
________________________________________
1. جرجانى: تعریفات.
2. رساله درباره آزادى .صص 44 و 46.
3. همان مدرک.
4. به نقل از «بحران ایدئولوژى»، ص 254.
5. همان مدرک.