مقایسه تطبیقی فقه و اخلاق
چکیده
متن
مراد از فقه و اخلاق در این عنوان دانش فقه و دانش اخلاق است نه عمل به فقه، و زیست اخلاقی.
علم فقه و علم اخلاق به عنوان دو دانش رفتاری در حوزههای علمیه سابقه فراوان دارند. تعریف دقیق فقه و اخلاق و تمایز قاطع میان این دو علم و کشف مناسبات آنها، در مهندسی علوم و حرکت به سوی تولید دانشهای اصیل و کارآمد حوزوی یک ضرورت است.
با تبیین دقیق حقیقتِ دو حوزه فقه و اخلاق و مرز میان آنها برخی از موضوعات که به صورت مشترک در فقه و در اخلاق از آنها گفتگو میشود و یا در فقهی یا اخلاقی بودن آنها تردید می رود جداسازی و تفصیل داده میشوند. همچنین با شفافسازی این دو حوزه میتوان آنها را از چالش و تزاحم رها ساخت.
لابلای احکام فقهی مواردی ملاحظه میکنیم که با تمسک به خرد اخلاقی و به جهت آسیب ندیدن مسیر تربیت از برخی تنگناها و خطوط قرمز فقهی عبور و برخی از حرامها تجویز می شود؛ در مقابل نیز گاهی برای حفظ قانون فقهی از مرز اخلاق عبور کرده و مصلحت نظم حاصل از حکم فقهی ترجیح داده میشود.
فقه و اخلاق را دو گونه می توان در نظر گرفت :اول این دو دانش آن گونه که هستند.دوم این دو دانش آن گونه که باید باشند.
از آنجا که دغدغه اصلی این پژوهش مرزبندی علوم و مهندسی آن است، علاوه بر نگاه اول لازم است به نگاه دوم به تفصیل پرداخته شود.
تمایزها
در تمایز دانش اخلاق و فقه احتمالات و گزینههایی مطرح شده است این گزینهها محل بحث و بررسی است و الزاما نتیجه نهایی نظرات ما نیست اما به جهت اینکه فضای بحث را روشن تر و درگیریها را نمایان می سازد ذکر آنها مفید دیده شده است.
1. تمایز در دغدغه ها و اهداف
برخی بر این باورند که دغدغه فقه و منشأ رشد آن تنها انسجام اجتماعی، تثبیت حاکمیت و استقرار قدرت نظام است نه تربیت انسانها، چرا که فقه حتی در مهمترین مسائل به دنبال ظاهر عمل است، مثلا اسلام زبانی را برای ورود به دین کافی می داند، و یا در ابواب عبادات تأکید روی قالب عمل و صحت و فساد است نه روح و باطن و پیرایش درون.
بنابراین غایت فقه سعادت اجتماعی و غایت اخلاق سعادت فردی است.
غایت فقه در بخش معاملات انتظام مناسبات اجتماعی و در بخش عبادات تنظیم مناسبات عبد و مولی به منظور سعادت و تعالی معنوی است. چنانکه غایت اخلاق نیز همین سعادت و تعالی معنوی است.
فقه به دنبال خروج مکلف از عهده تکلیف است تا بتواند حقوق تکلیفی خود را ادا کند و مورد بازخواست قرار نگیرد. دغدغه فقه امتثال و اجزاء و حجیت و اثبات تکلیف است. اما اخلاق به دنبال سعادت و کمال انسانی و تطهیر باطن است. گفتمان غالب فقه گفتمان وظیفه و گفتمان غالب اخلاق گفتمان کمال است. فقه هدایت خداپسندانه رفتار را به عهده دارد ولی اخلاق تعالی و کمال را.
فقه به درجه ای از سعادت نظر دارد که انجام و ترک برخی از امور در رسیدن به آن مدخلیت ندارد ولی اخلاق هدفش رسیدن به بالاترین مرتبه سعادت و ساختن انسان کامل است، بنابراین اخلاق فراتر از حد نصاب و حداقل لازم برای ورود مسلمان به بهشت است. آنچه بر همگان لازم است سعادت فقهی - حداقل کمال - است چرا که تأمین حد اعلای کمال - که اخلاق به دنبال آن است - بر همگان میسور و لازم نیست. فقه از آن جهت که عمومی است اعلام عمومی آن هم لازم است برخلاف اخلاق که اعلام عمومی آن ضروری نیست.
2. تمایز در موضوع
آنچه مربوط به اعمال جوانحی (قلبی) انسان میشود در علم اخلاق و آنچه مربوط به اعمال جوارحی است در علم فقه بررسی میشود.
موضوع اصلی اخلاق اولاً و بالذات فضایل و رذائل و هیئات و صفات و ملکات نفسانی است و رفتار، تنها از آن جهت که بار ارزشی داشته و آشکار کننده سرشت یا تولید کننده ملکه ای است بحث میشود. در حالی که فقه مربوط به تجلیات رفتاری و ظواهر عمل است.
فقه قالبمدار و اخلاق محتوا مدار است. هم فقه و هم اخلاق هر دو برای رسیدن به سعادت و کمال است، یکیبا ارائه قالب و شکل و دیگری با نظر به باطن و محتوا؛ یعنی موضوع فقه قالب عمل و موضوع اخلاق باطن آن است. فقه تکلیف انسان را - برای رسیدن به سعادت و کمال واقعی - در بیرون و ظاهر عمل مشخص میکند. اخلاق حقیقت آن رفتار ظاهری را از حیث تأثیر بر باطن بیان میکند.
3. تمایز در حکم
گفته شده که احکام گزارههای فقهی ماهیت الزامی (واجب و حرام) دارد اما احکام اخلاقی به دایره مستحبات و مکروهات منحصر است، مستحب و مکروه فقهی در حوزه اخلاق و در رابطه با سعادت انسان بار ارزشی خاصی یافته و ممکن است الزام و بایستگی پیدا کنند.
زبان فقه زبان الزام و زبان اخلاق زبان توصیه ای است. از این رو گفته شده اخلاق مجموعه ای از قوانین غیر رسمی است.
سیالیت و انعطافپذیری : برخی از احکام فقهی به حسب زمان و مکان و شرایط تغییر میپذیرد ولی از آنجا که تمام الموضوع اخلاق حالات و ملکات نفس است اخلاق از ثبات و دوام نسبی برخوردار است. (ممکن است انعطافپذیری آداب به عنوان جلوههای ظاهری اخلاقیات ملحق به انعطاف پذیری فقه باشد.)
4. ضمانت اجرا
معمولا فقه ضمانت اجرای بیرونی دارد و اخلاق تنها ضمانت اجرای درونی.
تخلف از فقه علاوه بر عقوبت اخروی عقوبت دنیوی نیز دارد اما تخلف از اخلاق تنها عقوبت اخروی دارد یعنیمانع از کمال حقیقی است.
5. تمایز در منابع معرفتی و روش تولید گزاره
ارتباط اخلاق درون دینی با فقه از جهت منبع و دلیل عبارت است از:
برخی معتقدند فقه اولاً و بالذات ادله نقلی را مقدم می دارد ولی در اخلاق، خرد و عقلانیت جولان بیشتری دارد. الهام فجور و تقوی، و فطری بودن اخلاق و عقلی بودن حسن و قبح تأسیسات شرع را در اخلاق کم رنگ کرده و آموزههای شرعی را بیشتر در حد ارشاد به حکم عقل قرار داده است.
خیزش اولیه در متدولوژی اخلاق عقل است نه صرف تعبد، چرا که حسن و قبح اشیاء و افعال ذاتی و مستقل است. البته اخلاق در رشد و تکمیل محتاج آموزههای دینی است
شهود به عنوان یک منبع معرفتی در اخلاق قابل استفاده است. اما در فقه شهود و تجربه باطنی حجت معتبری نیست.
6. تمایزات دیگر
برخی اخلاق را برای کسانی لازم می دانند که فقه ندارند، و یا اینکه میخواهند اخلاق را جایگزین آن کنند. چنانکه میگویند تلاش علمی غرب در سده اخیر در حوزه اخلاق و ترویج تحلیلی آن به عنوان یک علم با همین رویکرد بوده است. اما در صورتی که فقه حضور داشته باشد نیازی به دانش اخلاق نیست.
فقه، طبیعتی قانونی و خشک دارد و چون و چرا و انعطاف نمیپذیرد، ولی اخلاق فرصت بیشتری برای تأمل و واکنش منطقی به افراد می دهد. با بیان بهرههای اخلاقی فقه و تبیین تأثر فقه از اخلاق، رونق، کارآیی، توجه و تبعیت از فقه بیشتر میشود. چنانکه بهرهگیری از روش فقهی و قواعد اصولی زمینه بهتری را برای پذیرش اخلاق و ضمانت اجرای آن فراهم میکند و مکلف را از بلاتکلیفی بیرون آورده و تکلیف و وظیفه او را بنحو قاطع معین میکندو در نتیجه بیمهریها در عمل به اخلاق را کاهش می دهد.
تحول پذیری فقه به اخلاق
فقه بدواً و ختماً محفوف به اخلاق است واحکام فقهی هستههای اخلاقی را در لابلای وجود خود پنهان کرده اند، چنانکه بخش وسیعی از فقه با داوریهای ارزشی قابل فهم است، بخصوص بر مسلک عدلیه که احکام را مبتنی بر مصالح و مفاسد می دانند و بخشی از این مصالح و مفاسد را واقعیات ارزشی و فضائل و رذائل تشکیل می دهد. اما آیا در حوزه فقه آنچه واجب یا حرام است واجب یا حرام اخلاقی هم به حساب می آید؟
تحول پذیری اخلاق به فقه
آیا احکام اخلاقی را میتوان در قالب قانونهای فقهی قرار داد و همان خصوصیات فقه را برای آن در مقام ثبوت بار کرد، چنان که برخی فقهی کردن اخلاق را مفید و لازم و لااقل بخشی از اخلاق را شمول الزامات فقهی می دانند. و نیز آیا میتوان در مقام اثبات از ارزشهای اخلاقی و گزارههای تربیتی به عنوان مبنای قواعد فقهی استفاده نمود؟
در این مقاله تلاش شد که انواع مناسبات میان فقه و اخلاق بررسی شود اما لازم است به این پرسشها پاسخ کاملی داده شود و نیاز به مجال وسیعتری وجود دارد
علم فقه و علم اخلاق به عنوان دو دانش رفتاری در حوزههای علمیه سابقه فراوان دارند. تعریف دقیق فقه و اخلاق و تمایز قاطع میان این دو علم و کشف مناسبات آنها، در مهندسی علوم و حرکت به سوی تولید دانشهای اصیل و کارآمد حوزوی یک ضرورت است.
با تبیین دقیق حقیقتِ دو حوزه فقه و اخلاق و مرز میان آنها برخی از موضوعات که به صورت مشترک در فقه و در اخلاق از آنها گفتگو میشود و یا در فقهی یا اخلاقی بودن آنها تردید می رود جداسازی و تفصیل داده میشوند. همچنین با شفافسازی این دو حوزه میتوان آنها را از چالش و تزاحم رها ساخت.
لابلای احکام فقهی مواردی ملاحظه میکنیم که با تمسک به خرد اخلاقی و به جهت آسیب ندیدن مسیر تربیت از برخی تنگناها و خطوط قرمز فقهی عبور و برخی از حرامها تجویز می شود؛ در مقابل نیز گاهی برای حفظ قانون فقهی از مرز اخلاق عبور کرده و مصلحت نظم حاصل از حکم فقهی ترجیح داده میشود.
فقه و اخلاق را دو گونه می توان در نظر گرفت :اول این دو دانش آن گونه که هستند.دوم این دو دانش آن گونه که باید باشند.
از آنجا که دغدغه اصلی این پژوهش مرزبندی علوم و مهندسی آن است، علاوه بر نگاه اول لازم است به نگاه دوم به تفصیل پرداخته شود.
تمایزها
در تمایز دانش اخلاق و فقه احتمالات و گزینههایی مطرح شده است این گزینهها محل بحث و بررسی است و الزاما نتیجه نهایی نظرات ما نیست اما به جهت اینکه فضای بحث را روشن تر و درگیریها را نمایان می سازد ذکر آنها مفید دیده شده است.
1. تمایز در دغدغه ها و اهداف
برخی بر این باورند که دغدغه فقه و منشأ رشد آن تنها انسجام اجتماعی، تثبیت حاکمیت و استقرار قدرت نظام است نه تربیت انسانها، چرا که فقه حتی در مهمترین مسائل به دنبال ظاهر عمل است، مثلا اسلام زبانی را برای ورود به دین کافی می داند، و یا در ابواب عبادات تأکید روی قالب عمل و صحت و فساد است نه روح و باطن و پیرایش درون.
بنابراین غایت فقه سعادت اجتماعی و غایت اخلاق سعادت فردی است.
غایت فقه در بخش معاملات انتظام مناسبات اجتماعی و در بخش عبادات تنظیم مناسبات عبد و مولی به منظور سعادت و تعالی معنوی است. چنانکه غایت اخلاق نیز همین سعادت و تعالی معنوی است.
فقه به دنبال خروج مکلف از عهده تکلیف است تا بتواند حقوق تکلیفی خود را ادا کند و مورد بازخواست قرار نگیرد. دغدغه فقه امتثال و اجزاء و حجیت و اثبات تکلیف است. اما اخلاق به دنبال سعادت و کمال انسانی و تطهیر باطن است. گفتمان غالب فقه گفتمان وظیفه و گفتمان غالب اخلاق گفتمان کمال است. فقه هدایت خداپسندانه رفتار را به عهده دارد ولی اخلاق تعالی و کمال را.
فقه به درجه ای از سعادت نظر دارد که انجام و ترک برخی از امور در رسیدن به آن مدخلیت ندارد ولی اخلاق هدفش رسیدن به بالاترین مرتبه سعادت و ساختن انسان کامل است، بنابراین اخلاق فراتر از حد نصاب و حداقل لازم برای ورود مسلمان به بهشت است. آنچه بر همگان لازم است سعادت فقهی - حداقل کمال - است چرا که تأمین حد اعلای کمال - که اخلاق به دنبال آن است - بر همگان میسور و لازم نیست. فقه از آن جهت که عمومی است اعلام عمومی آن هم لازم است برخلاف اخلاق که اعلام عمومی آن ضروری نیست.
2. تمایز در موضوع
آنچه مربوط به اعمال جوانحی (قلبی) انسان میشود در علم اخلاق و آنچه مربوط به اعمال جوارحی است در علم فقه بررسی میشود.
موضوع اصلی اخلاق اولاً و بالذات فضایل و رذائل و هیئات و صفات و ملکات نفسانی است و رفتار، تنها از آن جهت که بار ارزشی داشته و آشکار کننده سرشت یا تولید کننده ملکه ای است بحث میشود. در حالی که فقه مربوط به تجلیات رفتاری و ظواهر عمل است.
فقه قالبمدار و اخلاق محتوا مدار است. هم فقه و هم اخلاق هر دو برای رسیدن به سعادت و کمال است، یکیبا ارائه قالب و شکل و دیگری با نظر به باطن و محتوا؛ یعنی موضوع فقه قالب عمل و موضوع اخلاق باطن آن است. فقه تکلیف انسان را - برای رسیدن به سعادت و کمال واقعی - در بیرون و ظاهر عمل مشخص میکند. اخلاق حقیقت آن رفتار ظاهری را از حیث تأثیر بر باطن بیان میکند.
3. تمایز در حکم
گفته شده که احکام گزارههای فقهی ماهیت الزامی (واجب و حرام) دارد اما احکام اخلاقی به دایره مستحبات و مکروهات منحصر است، مستحب و مکروه فقهی در حوزه اخلاق و در رابطه با سعادت انسان بار ارزشی خاصی یافته و ممکن است الزام و بایستگی پیدا کنند.
زبان فقه زبان الزام و زبان اخلاق زبان توصیه ای است. از این رو گفته شده اخلاق مجموعه ای از قوانین غیر رسمی است.
سیالیت و انعطافپذیری : برخی از احکام فقهی به حسب زمان و مکان و شرایط تغییر میپذیرد ولی از آنجا که تمام الموضوع اخلاق حالات و ملکات نفس است اخلاق از ثبات و دوام نسبی برخوردار است. (ممکن است انعطافپذیری آداب به عنوان جلوههای ظاهری اخلاقیات ملحق به انعطاف پذیری فقه باشد.)
4. ضمانت اجرا
معمولا فقه ضمانت اجرای بیرونی دارد و اخلاق تنها ضمانت اجرای درونی.
تخلف از فقه علاوه بر عقوبت اخروی عقوبت دنیوی نیز دارد اما تخلف از اخلاق تنها عقوبت اخروی دارد یعنیمانع از کمال حقیقی است.
5. تمایز در منابع معرفتی و روش تولید گزاره
ارتباط اخلاق درون دینی با فقه از جهت منبع و دلیل عبارت است از:
برخی معتقدند فقه اولاً و بالذات ادله نقلی را مقدم می دارد ولی در اخلاق، خرد و عقلانیت جولان بیشتری دارد. الهام فجور و تقوی، و فطری بودن اخلاق و عقلی بودن حسن و قبح تأسیسات شرع را در اخلاق کم رنگ کرده و آموزههای شرعی را بیشتر در حد ارشاد به حکم عقل قرار داده است.
خیزش اولیه در متدولوژی اخلاق عقل است نه صرف تعبد، چرا که حسن و قبح اشیاء و افعال ذاتی و مستقل است. البته اخلاق در رشد و تکمیل محتاج آموزههای دینی است
شهود به عنوان یک منبع معرفتی در اخلاق قابل استفاده است. اما در فقه شهود و تجربه باطنی حجت معتبری نیست.
6. تمایزات دیگر
برخی اخلاق را برای کسانی لازم می دانند که فقه ندارند، و یا اینکه میخواهند اخلاق را جایگزین آن کنند. چنانکه میگویند تلاش علمی غرب در سده اخیر در حوزه اخلاق و ترویج تحلیلی آن به عنوان یک علم با همین رویکرد بوده است. اما در صورتی که فقه حضور داشته باشد نیازی به دانش اخلاق نیست.
فقه، طبیعتی قانونی و خشک دارد و چون و چرا و انعطاف نمیپذیرد، ولی اخلاق فرصت بیشتری برای تأمل و واکنش منطقی به افراد می دهد. با بیان بهرههای اخلاقی فقه و تبیین تأثر فقه از اخلاق، رونق، کارآیی، توجه و تبعیت از فقه بیشتر میشود. چنانکه بهرهگیری از روش فقهی و قواعد اصولی زمینه بهتری را برای پذیرش اخلاق و ضمانت اجرای آن فراهم میکند و مکلف را از بلاتکلیفی بیرون آورده و تکلیف و وظیفه او را بنحو قاطع معین میکندو در نتیجه بیمهریها در عمل به اخلاق را کاهش می دهد.
تحول پذیری فقه به اخلاق
فقه بدواً و ختماً محفوف به اخلاق است واحکام فقهی هستههای اخلاقی را در لابلای وجود خود پنهان کرده اند، چنانکه بخش وسیعی از فقه با داوریهای ارزشی قابل فهم است، بخصوص بر مسلک عدلیه که احکام را مبتنی بر مصالح و مفاسد می دانند و بخشی از این مصالح و مفاسد را واقعیات ارزشی و فضائل و رذائل تشکیل می دهد. اما آیا در حوزه فقه آنچه واجب یا حرام است واجب یا حرام اخلاقی هم به حساب می آید؟
تحول پذیری اخلاق به فقه
آیا احکام اخلاقی را میتوان در قالب قانونهای فقهی قرار داد و همان خصوصیات فقه را برای آن در مقام ثبوت بار کرد، چنان که برخی فقهی کردن اخلاق را مفید و لازم و لااقل بخشی از اخلاق را شمول الزامات فقهی می دانند. و نیز آیا میتوان در مقام اثبات از ارزشهای اخلاقی و گزارههای تربیتی به عنوان مبنای قواعد فقهی استفاده نمود؟
در این مقاله تلاش شد که انواع مناسبات میان فقه و اخلاق بررسی شود اما لازم است به این پرسشها پاسخ کاملی داده شود و نیاز به مجال وسیعتری وجود دارد