تبیین فلسفی انقلاب اسلامی بر اساس حکمت متعالیه
آرشیو
چکیده
متن
موضوع نشست امروز (تبیین فلسفی انقلاب اسلامی) است که با(تبیین فلسفه انقلاب اسلامی) متفاوت است. بر این اساس قصد داریم بدانیم که با نگاهی فلسفی یا شبه فلسفی، چه تبیینی از انقلاب اسلامی می توان ارائه کرد. پیش فرض ما آن است که می توان انقلاب اسلامی رابر مبنای رویکرد فلسفی عمیقی کل گرا، به گونه ای تبیین کرد که علاوه بر استحکام عقلی و استمرار تاریخی، قابل تقلیل به حوادث زودگذر وقابل مشاهده نیز نباشد.
عنوان بحث ما (تبیین فلسفی انقلاب اسلامی) چند مفهوم کلیدی دارد که عبارت است از: تبیین، تبیین فلسفی، انقلاب و تبیین فلسفی انقلاب اسلامی.
مفهوم انقلاب
در اینجا درباره دو مفهوم، یعنی (انقلاب) و (اسلامی) سخن می گویم و پس از آن، به تبیین فلسفی از انقلاب اسلامی خواهم پرداخت، تادرکی عمیق از چرایی و چگونگی انقلاب در زیرین ترین لایه های آن به دست آید؛ اما در این بحث سؤال اساسی این است که انقلاب یعنی چه ؟در همین خصوص، باید بدانیم که آیا تصور عمومی ما از انقلاب اجماعی است یا خیر؟ معمولا انقلاب را به دگرگونی در ساختار سیاسی تعریف می کنند که مورد قبول است. برخی نیز انقلاب را جا به جایی در افراد -بی آنکه ساختار سیاسی دچار تغییر شود - دانسته اند. بنابراین بایدبررسی کرد که آیا در انقلاب، علاوه بر دگرگونی در ساختار سیاسی، افرادهم باید عوض شوند و ساختارهای فرهنگی و اقتصادی، اعم از رسمی وغیر رسمی، باید دچار تحول گردند.
پرسش بعدی این است که آیا در وقوع انقلاب و تغییر ساختار، قاطبه مردم باید حضور بیابند، یا حضور شماری از مردم کافی است ؛ به تعبیردیگر آیا فرایند وقوع انقلاب مهم است یا هدف و نتیجه آن ؟ در این خصوص، اگر رخدادی شبیه به کودتا اتفاق افتد که به یک تحول اساسی منجر شود، می توان آن را با توجه به نتیجه حاصله، (انقلاب) نامید یااینکه فرایند انقلاب و حضور مردم در آن بسیار اساسی است ؟ در این صورت، آیا انقلاب های فرانسه و روسیه، از مصادیق صحیح انقلاب به شمار می آیند یا آنکه مشهور شده است که از آنها به انقلاب تعبیر کنیم،چون این پرسش ها مطرح است که آیا همه یا قطبه قشرهای مردم درانقلاب های فرانسه و روسیه شرکت کردند یا اینکه چیزی شبیه به کودتابه وقوع پیوسته است ؟ کسانی که انقلاب اسلامی را درک کرده اند،می دانند که این انقلاب، عرصه مشارکت چندین طبقه (Multy classes)بوده است. طبقه های مختلف، اعم از شهری و روستایی، روحانی،بازاری، کارمند، کارگر، معلم، دانشگاهی و...، در آن حضور داشتند؛ یعنی فرایند انقلاب به لحاظ حضور مردم مثالی زدنی بود؛ البته درباره هدف ونتیجه انقلاب، می توان بر اساس تحقیقات داوری کرد. همچنین براساس تعریفی که ارائه شد، انقلاب به معنای رفرم یا اصلاحات جزئی نیست.
مفهوم اسلامی
پرسش اساسی دیگر این است که انقلاب اسلامی یعنی چه ؟ در این ترکیب (اسلامی) چه معنایی دارد؟ برخی معتقدند که این انقلاب (تنها)پشتوانه فقهی دارد و از پشتوانه فلسفی تهی است ؛ اما به عقیده ما،علاوه بر اینکه انقلاب اسلامی دارای پشتوانه فقهی است، می توانیم بگوییم که وجه بارز و از عوامل اصلی ظهور انقلاب اسلامی، مرجعیت امام خمینی بوده است که اگر مرجعیت امام نبود، این انقلاب در ابعادفقاهتی خویش با مشکل مواجه می شد، باید خاطر نشان کرد که این انقلاب تنها به دلیل اینکه امام، مرجع تقلید بود، شکل نگرفت، بلکه جنبه فقاهتی امام نیز به گونه ای خاص، در یک نگرش فلسفی خاص ریشه داشت.
تبیین فلسفی انقلاب اسلامی
این نگرش فلسفی را در کجا باید جست و جو کرد؟ آیا برای آنکه تبیینی فلسفی از انقلاب ارائه دهیم، باید روابط و پدیده های انسانی انقلاب را بررسی کنیم ؟ من تلاش کرده ام تا آن را در لایه ساز و کارهای علی - و نه روابط بیرونی و تاریخی ـ جست و جو کنم و نتیجه آن را درمعرض داوری شما قرار دهم. بر این اساس، باید توجه خود را به نوع نگاه هستی شناسی انقلاب معطوف کنیم ؛ اما از آنجا که انقلاب پدیده ای جمعی است، جست و جو در لایه های زیرین آن دشوار است و باید در این خصوص، تجدید نظر اصلاحی صورت گیرد و چاره ای نیست جز آنکه شاخص هایی ارائه شود تا به وسیله آنها، هستی شناسی انقلاب تعریف گردد. برای نیل به این هدف، بهترین شاخص ممکن، بررسی و فهم اندیشه و جهان بینی رهبر و نظریه پرداز انقلاب اسلامی است و به نظرمی رسد که این تنها راه ممکن است، چون به لحاظ روش شناسی، بامشکلاتی روبه رو هستیم ؛ البته این راه محکمی است.
در انقلاب اسلامی، اتفاقٹ رهبر نظریه پرداز هم هست. در تاریخ انقلاب ها و مبارزات، موارد اندکی وجود داشته است که نظریه پردازانقلاب، رهبر آن نیز بوده باشد. در انقلاب های فرانسه و روسیه،انقلابیون، نظریه پرداز نبودند؛ اما در انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره)خود دارای نظریه است ؛ البته گرچه این نظریه دارای سابقه است ؛ اما به شکل کامل و نوین آن برای نخستین بار مطرح می شود. برای اینکه به ضرورت جهان بینی و نوع نگاه امام به انقلاب آگاه شویم، باید به بیانات ایشان در این خصوص توجه کنیم.
رهبر کبیر انقلاب اسلامی این انقلاب را در انگیزه، شیوه و مقصد باسایر انقلاب ها متفاوت می دانند و از آن به مثابه هدیه ای الهی یادمی کنند. بنابراین فهم جوهره الهی انقلاب، اهمیت زیادی دارد. بنده درباره این موضوع سال ها کار کرده ام، زیرا معتقدم که یکی ازچالش هایی که با آن روبه رو هستیم، این است که انقلاب به خوبی فهم نشده است. در پاسخ به این پرسش که چرا ما از جوهر انقلاب فاصله گرفته ایم، تا آنجا که پس از جنگ، حامیان پراگماتیسم جولان داده وزمینه اباحه گری دولتی را فراهم آورده اند، می توانیم علت آن را عدم فهم صحیح انقلاب اسلامی بدانیم.
نگرش صدرایی ؛ لایه اول انقلاب اسلامی
احساس و به عبارتی یقین من این است که انقلاب اسلامی در نگرش صدرایی امام ریشه دارد و هنگامی که در سخنان امام و آثار ملاصدرابیشتر غور می کنیم، به گونه ای عجیب مشاهده می کنیم که بسیاری عبارت های امام، برگرفته از آثار ملاصدراست ؛ یعنی واقعٹ ملاصدرا دین بزرگی بر گردن انقلاب دارد و نوع نگاه صدرایی امام، عامل اصلی یا لایه زیرین تحقق انقلاب اسلامی است. نگرش صدرایی یا حکمت متعالیه وتوحید وجود، تعریف جدیدی از فلسفه ارائه می دهد؛ تعریفی که تنها برعقل استوار نیست و اصلا عقل را نوعی شهود معرفی می کند و به عکس می کوشد تا پایه و دفاعی عقلانی برای شهود ارائه کند. در این حکمت،میان عقل، کشف و ذوق، با عنایت به وحی، پیوند بر قرار شده و به تعبیری میان خدا، خرد و عشق جمع شده است.
بر این اساس، تا پیش از ملاصدرا میان متکلمان، فیلسوفان و عرفا،بیگانگی وجود داشت ؛ اما ملاصدرا سه عنصر خدا، خرد و عشق را در هم می آمیزد و حکمت متعالیه خویش را مطرح می کند. در این حکمت،تعریف جدید فلسفه بر سه عنصر استوار است :
1. کشف یا ذوق یا اشراق.
2. عقل یا استدلال.
3. شرع و وحی.
البته از این مؤلفه ها با تعابیر گوناگون یاد شده است ؛ برای مثال برخی می گویند: (جمع قرآن، برهان و عرفان). ما نیز از آن به (جمع خدا، خردو عشق) تعبیر کردیم ؛ امام درباره اختلافات و دوگانگی هایی که میان فیلسوف ها، متکلمان و عرفا وجود داشت می فرموند: این مانند دعوای (ترک، فارس و عرب) بر سر اوزون، انگور و عنب است. در اندیشه امام،نوعی کل گرایی توحیدی موج می زند که از صدر المتألهین متأثر است ؛همه چیز توحیدی است و به توحید باز می گردد: (انا لله و انا الیه راجعون)، (یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض...)، همه چیزها درحال تسبیح اند. به رغم تفاوتی که میان اشیا وجود دارد، امری وجود داردکه همه پدیده های عالم، اعم از جمادات، نباتات، حیوانات، انسان ها و...را به هم ربط می دهد. به تعبیر ملاصدرا، حتی جمادات هم محشورمی شوند؛ چه رسد به حیوانات. در قرآن درباره حیوانات آمده است : (امم امثالکم)؛ امت هایی مثل شما هستند و محشور می شوند؛ اما ما همیشه از زاویه نگاه محدود خویش می گوییم که حیوانات و امثال ذلک نمادندارند و فقط ما نماد داریم. در جایی آمده است که حضرت سلیمان ازخدا پرسید که برای چه مورچه را خلق کردی ؟ خطاب آمد که تا حالامورچه هزار بار پرسیده است که خدایا! سلیمان را چرا خلق کردی ؟
پیش پیغمبر جهان پر عشق و دادپیش چشم دیگران مرده و جماد
آنها که در جهان بینی الهی سیر می کنند، در می یابند که همه چیزدارای حیات و شعور است. خداوند می فرماید: امانت خود را به کوه دادیم ؛به آسمان ها دادیم، نپذیرفتند؛ انسان کم عقلی کرد و پذیرفت ؛ فکر کردخبری است. البته انسان در اندیشه ملاصدرا و امام جایگاه والایی دارد.امام می فرماید: انسان اسم اعظم الهی است ؛ عالم صغیر است ؛ عصاره هستی است ؛ مقامی که می گویند، یک مقام مطلوب است ؛ به این معناکه می تواند و باید چنین باشد، نه اینکه در واقع چنین هست. پس بایدخیلی مراقبت و مواظبت کرد. هر انسانی (این طور) نیست. مقام شیطان هم کوچک نبوده است. اگر کسی جایگاه شیطان را بشناسد، گناه نمی کند. امام می فرماید: اگر شیطان ذیل تربیت اسم اعظم قرارمی گرفت، دیگر نوبت به خلیفه شدن انسان نمی رسید و امروز شیطان خلیفه خدا در زمین بود. خبرنگاری از من سؤال کرد که به هر حال شیطان شالوده شکنی کرد؛ اما خداوند به او مهلت داد. من در جواب گفتم : شیطان شالوده شکنی نکرد؛ شیطان به رغم همه تمردش، این طور خطاب می کند: (قال فبعزتک لأغوینهم اجمعین)؛ خدایا به عزتت قسم همه را گمراه می کنم. بعد می گوید: (الا عبادک منهم المخلصین)؛من به سراغ بندگان مخلصت هم نمی توانم بروم ؛ یعنی باز می بینیم که غایت گرا، ذات گرا و اصل گراست. در مقطعی، مکتب (اومانیسم)، درمقطع دیگر مکتب (هیچ انگاری معرفتی) و اخیرٹ هم (پست مدرنیسم) شالوده شکنی کرده اند. شیطنت مصطلح اومانیسم، به مراتب بیشتر از شیطنت شیطان معروف و شناخته شده است. چون شیطان،خدا را زیر سؤال نبرد؛ اما امانیسم، خدا را کشت و انسان را جایگزین اوکرد؛ نتیجه این جایگزینی این شد که آن زمان که خدا را کشتند، مرگ خویش را هم رقم زدند....
در واقع، این نوع نگاه، تعریفی جدید از فلسفه ارائه می دهد و من معتقدم که فلسفه ملاصدرا، به مدد شناخت حقایق موجودات ـ آن گونه که هست ـ فلسفه استکمال روح آدمی است. حکمت ملاصدرا ـ که اواصرار دارد، واژه حکمت را به کار برد ـ با خرد و دانایی، بر یک بنیان مابعدالطبیعی محض که از طریق شهود حاصل می شود، استوار شده است و با اینکه در کثرتی عقلانی ظاهر می شود، عقل و شهود با محوریت وحی، با هم ارتباط دارند.
بر طبق این نگاه در لایه زیرین ثنویتی دیده نمی شود؛ چنان که دربالاترین لایه نیز دوگانگی وجود ندارد؛ یعنی این دو گانه انگاری ها که معمولا انواع و اقسام آن در تفکر غرب رایج است، رنگ می بازد؛ دوگانه انگاری هایی مانند عین و ذهن، دنیا و آخرت، زیر بنا و رو بنا و.... براساس این نگرش، افزون بر از میان رفتن این دوگانگی ها، نوعی سلسله مراتب به وجود می آید و نگاهی یکپارچه و تلفیقی مشاهده می شود و برمبنای این نگاه سیستمی و یکپارچه به عالم، مبدأ و معاد یکی می شوند.هم چنین دین و سیاست یکی می شوند یا با یک دیگر مرتبط می گردند.
بر این اساس می توان فهمید که معنای کلام امام که صرف تصورولایت فقیه موجب تصدیق آن می شود، چیست ؟ بعضی با استناد به برخی ادله فقهی می گویند، امام از فقهای نادری است که بحث های ولایت فقیه را مطرح کرده و پیش از ایشان، تنها مجتهدانی، چون ملااحمد نراقی و... به این بحث توجه کرده اند و برخی هم دایره آن را درمحدوده امور بسیار جزئی دانسته اند.
به عقیده من، اصلا به ادله فقهی و کلامی نیاز نیست. مطابق نگرش صدرایی، ولایت فقیه، بسط یافته نبوت و امامت و تجلی ولایت است. درنگاه سلسله مراتبی ملاصدرا که تنها تصورش موجب تصدیق می شود،چگونه ضرورت نبوت توجیه می شود؟ پاسخ این است که با همان ضرورت، امامت توجیه می شود و به همان ضرورت، ولایت فقیه توجیه می شود. برخی کسانی که با این دیدگاه موافق نیستند، در این خصوص قائل به دوگانگی هستند و بعضی نیز حریم خصوصی و حریم اجتماعی را از حالت طبیعی خود خارج کرده بر این اعتقادند که دین به حریم خصوصی مربوط است و جامعه باید بر اساس همان نگاه های عرفی اداره شود. این سخن برای من قابل فهم نیست که چگونه می توان، به لحاظحقیقی، میان حیات خصوصی و حیات عمومی تفکیک کرد. چه کسی می تواند بگوید که من در خانه مسلمانم و وقتی بیرون می آیم، چیزی دیگر؟ چطور انسان دو پاره می شود؟ این مسئله با اشکال معرفتی رو به روست. به رغم اینکه می توانیم این جدایی را انجام دهیم ؛ اما در حقیقت امر، آنها با هم مرتبط هستند. شاید بتوان از مراتب تشکیک وجودی ملاصدرا، در بحث کثرت در عین وحدت نیز استفاده کرد.
من تلاش می کنم، تا بر اساس نوع نگاه امام به خدا، انسان، جامعه وهستی، ظهور انقلاب را تبیین کنم. از دیدگاه ملاصدرا، عارف ربانی،فیلسوف و حکیم متأله، در سفر چهارم به میان مردم می آید. او بااحساس تکلیف در صدد است تا به هدایت و اصلاح جامعه بپردازد. وقتی مطالب مربوط به این سیر را می خوانیم، این گونه به نظر می رسد که امام آن را پیش روی خود قرار داده و پیاده کرده است. مأموریت او این است که جامعه را اصلاح کند، پس سیاست به معنای صرف اعمال قدرت که جامعه شناسان سیاسی مطرح می کنند، نیست، بلکه به معنای هدایت واصلاح است. این نکته جالب است که این اصلاح، بخشی از سیر وسلوک عرفانی عارف است ؛ یعنی اگر این اتفاق نیفتد، عرفان عارف،کامل نمی شود. در اینجاست که پیوند میان فرد و جامعه در اندیشه ملاصدرا و امام نمود می یابد؛ یعنی امام، با اصلاح مردم در حال سلوک عارفانه است. جمله (این انقلاب، انفجار نور بود) - از هر کس که باشد ـبسیار زیباست ؛ انفجار عشق با پیوند بین رهبر و مردم ؛ نه هر مردمی ؛مردمی که در مقطعی متحول و دگرگون شدند و در مسیر هدایت قرارگرفتند.
بنابراین، این عامل علی، با در نظر گرفتن عوامل بیرونی و عوامل اعدادی، از جمله مردمی هدایت شده که در معرض تحقیر ملی و ظلم وستم بسیار قرار داشتند و...، (زمینه ساز پیروزی انقلاب اسلامی شد). ازاین رو 22 بهمن حادثه ای صرفٹ سیاسی تاریخی نیست ؛ بسیاری ازظلم ها و ستم ها در جاهای دیگر نیز واقع شده است ؛ اما به انقلاب نینجامیده است. در حقیقت برای به ثمر رسیدن این انقلاب،زحمت های فراوانی صورت گرفته است.
این انقلاب، در وهله نخست، مرهون اندیشه فلسفی امام است.ملاصدرا، در خصوص سیری که باید طی شود تا انقلاب انجام شود،معتقد است که فرد تا بنده صالح مطلقی نشود، در زمره اولیای الهی قرارنمی گیرد و تا ولی مطلق نشود، رسول خدا و مبعوث به خلقش نمی گردد وتا رسول نگردد، صاحب شریعت و دین کامل نمی شود و عهده دارسرکوبی دشمنان خدا، یعنی کافران و ظالمان نمی گردد. ببینید که امام،چه سیری را طی کرده، تا عبد صالح و ولی خدا شده است و با شریعت وارد عرصه مبارزه شده است. مگر مبارزه با ظالمان و کفار کار آسانی است ؟ تا انسان جوان است، ممکن است چهار بار مرگ بر امریکا بگوید؛اما اندک اندک که سن بالا رفت، دیگر هر کسی نمی تواند مبارزه کند و کاررا هم خوب به پیش ببرد. این میدان، عارف متقی، مبارز و شجاع می خواهد.
از شاهکارهای امام این بود که انقلاب را از التقاط و آشفتگی ایدئولوژیک نجات داد و در مسیر صحیح خویش هدایت کرد. تاریخ گواه است که گروه های مختلف، اعم از لیبرال ها، مارکسیست ها، اقلیت،اکثریت، ملی - مذهبی ها و...، همه مدعی بودند؛ اما آیا آن ادعاها به پیروزی انقلاب و تداوم آن منجر شد یا اینکه رهبری امام که دارای پشتوانه فلسفی، عرفانی و مبتنی بر وحی بود، انقلاب را در مسیر صحیح خویش هدایت کرد؟ منظور من این نیست که آنچه در ایران رخ داد،کاملا با مفهوم انقلاب منطبق بود، بلکه می گویم که امام با زحمت های بسیار، انقلاب را هدایت کرد و این در اثر همان نگاه صدرایی امام بود.
اندیشه های اسلامی، شیعی و عدالت طلبی ؛ لایه دوم انقلاب اسلامی
در اینجا به بحث درباره لایه دوم می پردازیم، از دیدگاه من، لایه دوم عبارت از تفکرات اسلامی، آموزه های شیعی و عدالت طلبی امام است.ملاصدرا در چند جا می گوید که حکومت اسلامی، حکومت عدل است.امام نیز با تأثیر از آن نگرش خاص که با نوعی نگاه دیالکتیکی آمیخته وبرگرفته از وحی است، حکومت اسلامی را حکومت عدل می داند. هر چه به انقلاب نزدیک تر می شویم، پیوند با عوامل اعدادی بیشتر می شود ولایه های انضمامی تر و عینی تر آن بروز می یابد که از جمله آن لایه ها،شعار استقلال، آزادی جمهوری اسلامی است. سپس حادثه ای رخ می دهد و سرانجام قانون اساسی شکل می گیرد. غرض ما از این بحث هاتبیین فلسفی انقلاب سلامی و ارائه معیار است. چون ما به معیار اعتقادداریم ؛ اما هرمنوتیک ها نمی توانند معیاری به دست دهند، چون آنهاقائل به فهم و تفسیرند؛ نه معیار. پوزیتیویست ها نیز قائل به معیارند؛ امامعیارشان عمیق نیست. معیارهای ما بر اساس نوع نگاه ما شکل گرفته است ؛ معیارهایی که در تفکر صدرایی، احکام اسلامی شیعه، آموزه های عدالت طلبی، شعارهای انقلاب و قانون اساسی مطرح شده است. وظیفه ما این است که بر اساس این معیارها تلاش کنیم. که انقلاب اسلامی به پیشرفت خود ادامه دهد و جمهوری اسلامی حفظ شود.
نقادی ؛ نه مصلحت اندیشی
به بیان روشن تر، شما (محققان، منتقدان و روشنفکران این عرصه)نباید مصلحت اندیشی کنید. مصلحت مربوط به شما نیست، مصلحت برای کسانی است که اهل ملکند (کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش). شما باید برای حفظ و تداوم انقلاب اسلامی، بر مبنای آن آرمان ها و معیارها نقادی کنید. اگر رفتار و سیاست های دولتمردان، اعم از اجرایی، قضایی و تقنینی، با آن شاخص ها منطبق بود که مورد تأییداست ؛ اما هر جا سازگار نبود، باید برخیزیم و فریاد بزنیم و اعتراض کنیم.پیرو شایسته ولایت کسی نیست که منتظر اظهار نظر رهبری بماند وسپس او موضع گیر کند. این نشانه عدم شناخت تفکر ولی فقیه است.ولی فقیه کجا گفته است که اندیشه تعطیل شود؟ نگرش صدرایی کجافکر را تعطیل کرده است ؟ قبلا از من سؤال شده بود که شما که می گویید،امام تفکر صدرایی داشت، پس چرا خود ملاصدرا انقلاب نکرد؟ در پاسخ به این پرسش، شاید علاوه بر فقدان شرایط بیرونی و انضمامی، بتوان به یک احتمال توجه کرد. اگر اندیشه ملاصدرا را مطالعه کنیم، او میان قرآن، برهان و عرفان جمع کرده است ؛ یعنی کسی که می خواهد بیاید،باید علاوه بر فیلسوف و عارف بودن، (مرجع تقلید) هم باشد. ظاهرٹملاصدرا فقیه بوده ؛ اما مرجع تقلید نبوده است. پیش از این هم اشاره کردم که یکی از عوامل انقلاب، مرجعیت فقهی امام بود.
اندیشه های سیاسی صدرالمتألهین و امام خمینی
در اینجا مناسب است به نکته ای اشاره کنم و آن اینکه ملاصدرا درتعریف خود از مشروعیت، به گونه ای پای مقبولیت مردمی را بیرون می کشد؛ یعنی در تعریف سیاسی، آن را بر تدبیر و هدایت مبتنی می داندو پس از آن در مقام ثبوت و اثبات، به بیان ویژگی های کسی که باید بیایدو عهده دار رهبری شود می پردازند. در مقام ثبوت، روشن است که فردی که حائز این خصوصیات باشد، رهبر است ؛ اما در مقام اثبات، یعنی تحقق و فعلیت، این فرد حتما باید از مقبولید مردمی برخوردار باشد؛ اگرچه به صورت خیلی مجمل. ملاصدرا به عنصر جمهوریت به صورت خام توجه کرده است که این جنبه، به گونه ای منقح در بیان امام است. به نظرمی رسد که ملاصدرا به ظهور و بروز انقلاب عنایت بیشتری دارد و در این باره طرح روشنی ارائه کرده است.؛ اما امام در باب تداوم انقلاب،عناصری را می افزاید که از آن جمله، عنصر جامعه است. امام نگاه خاصی به جامعه دارد، چون بحث زمان و مکان، جمهوریت، منافع،مصالح ملی و موضوعات مستحدثه، حتمٹ باید دارای فلسفه اجتماعی باشد که این فلسفه اجتماعی است و این دو به هم مرتبط هستند. هم چنین آنان اصلاح جامعه را بخشی از عرفان عارف می دانند؛ اما امام افزون بر اینها به نکاتی توجه می کند که ملهم از عبرت های تاریخ وسرگذشت بشر است. امام بر اساس جهان بینی خویش، برای جامعه موجودیتی مستقل قائل است ؛ همان لایه نو ظهور که الزامٹ قابل تقلیل به اجزا نیست ؛ ولی با اجزا ارتباط دارد. انسان وجه برجسته ای در اندیشه امام دارد که از او با اسم اعظم الهی، عالم صغیر و عصاره هستی یادمی کند؛ ولی جامعه نیز برای خود محلی از اعراب دارد.
بدون داشتن این نگاه، فهم مباحث امام در باب زمان و مکان و دخالت شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در موضوع و تغییر حکم، برای من دشوار بود. به نظر می رسد که در خصوص نسبت میان جامعه و دین، اولاامام معتقد نیستند که دین همان جامعه است ؛ بر خلاف مارکس ودورکیم که دین و جامعه را یکی دانسته و برای دین منشأ وحیانی قائل نبوده اند؛ یعنی به اعتقاد آنان، دین همان جامعه است که به شکل نیروهای ماورای طبیعی جلوه گر شده است. اما هم چنین معقتد نیستندکه جامعه همان دین است. به نظر می رسد که ایشان معتقدند که میان دین و جامعه، نسبت عموم و خصوص من وجه وجود دارد؛ یعنی دین وجامعه در اموری با هم اشتراک و در اموری تفاوت دارند. به هر صورت،ولی فقیه به مثابه رهبر و عارف، باید در موارد اختلافی و بسته به اهمیت موضوع داوری کند. در واقعه عاشورا امام حسین (ع) جانب حقانیت وارزش های دینی را گرفت ؛ اما به نظر می رسد که امام حسن (ع) جانب مصلحت و جامعه را گرفته باشد. ظاهرٹ در این گونه موارد، بحث الاهم فالاهم، با پیچیدگی ها و ظرایف خاص در میان باشد. به نظر می رسد درتشکیل نظام اسلامی، جانب حقانیت و حقیقت و پس از استقرار نظام جانب مصلحت و جامعه تقویت می شود. این پاسخ هر چند آسان می نماید، اما به مشکلاتی پیچیده نیز روبرو است. چه بسا مصلحت گرایی و جامعه گرایی پس از استقرار نظام، در نهایت موجب مخدوش شدن حقیقت و ارزش های دینی شود. چگونه می توان واقعیت متحول جامعه و ضرورت ها و مصالح ـ زمانی مکانی و اجتماعی را با آموزه های دینی، به گونه ای در آمیخت که هم به این ضرورت ها توجه شود و هم ارزش ها و حقایق دینی در معرض ضرورت گرایی و جامعه گرایی قرارنگیرد و دین تابع تغییرات اجتماعی نشود. ظاهرٹ امام (ره) این مسئله رابا دخالت دادن شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در موضوع واستنباط حکم، منطبق با رویه جاری در فقه سنتی حل می کنند که شایداز این طریق بتوان، داوری نهایی را دین قلمداد کرد. بحث و داوری درمورد این روش را به مجالی دیگر واگذار می کنم.
نکته دیگر این است که امام بر اساس نوع نگاه خاص خویش، به مباحثی چون مشروعیت، رهبری، حقیقت، فضیلت، جامعه و...، فلسفه سیاسی سومی به بشر عرضه می دارند که برای من روشن نیست که چرابسیاری متفکران به این نکته توجه نکرده اند. این بحث، بازتاب همان دعوای قدیمی و کلاسیک غرب است که مسلمان، غیر مسلمان، لیبرال و غیر لیبرال مطرح می کنند؛ یعنی در فلسفه سیاسی این پرسش مطرح است که از چه کسی باید اطاعت کرد؟ جواب افلاطونی به این پرسش این است که از کسی که فیلسوف و حکیم باشد؛ یعنی به ویژگی های شخص توجه می شود که به تعبیر امام کسی است که عالم، عادل و باکفایت و صلاحیت باشد. این پاسخ (جواب افلاطونی)، تقریبٹ در غرب کنار گذاشته شد و راه دیگری مطرح گردید. گفتند کاری نداشته باشید که باید چه ویژگی هایی داشته باشد، نیازی به فیلسوف شاهی نیست، بلکه کافی است که مورد رضایت مردم باشد و مردم او را بخواهند. اگر بخواهیم دیدگاه فلاسفه اسلامی و به طور خاص، حضرت امام را درباره مشروعیت بدانیم، امام مشروعیت را به معنای قانونیت - و نه شرعیت -و استقرار نظام با ضمانت اجرایی دانسته اند و در پاسخ به اینکه چه نظامی و چه کسی دارای مشروعیت است و باید اطاعت شود،می فرمایند: این فرد باید هم حقانیت و فضیلت داشته باشد و هم مقبولیت.
به هر حال دین، از مشروعیت دربردارنده پیام جدیدی برای بشر تشنه است که جمع پرسش افلاطونی و ماکیاولی یا به عبارتی جمع محتوا وشکل حکومت است. دقت کنید که امام راحل در تعریف جمهوری اسلامی معتقدند که جمهوریت تعیین کننده شکل و اسلامیت تعیین کننده محتوای حکومت و ویژگی های اشخاص حاکم است.
حال پرسش این است که آیا امام تفکر جهانی داشت یا خیر؟ پاسخ این است که بله، تفکر جهانی امام، در تفکر صدرایی ریشه دارد که شامل مدینه فاضله، امت فاضله و آبادانی و عمران ارض، یعنی کل جهان است. نگاه جهانی امام نیز همان گونه است، پس باید در موردقابلیت ها و ظرفیت های خویش در تبیین انقلاب اسلامی، در نگرش صدرایی و بسط این اندیشه با نمود جمهوری اسلامی و با توجه به عنصرجامعه و تحول تاریخی، و نیز فلسفه سیاسی خاص مورد نظر امام،اهتمام خاصی بورزیم. در این میان، فلسفه سیاسی مزبور مسئله ای جدید است که بر اساس آن، مشروعیت حاوی دو مؤلفه (حقانیت) و(مقبولیت) است که هیچ یک آنها بدون دیگری مشروعیت زا نیستند.بدین ترتیب، در این بحث اموری مطرح است. یکی از این امور، جمع میان حق و تکلیف است ؛ یعنی فرد، گروه و جامعه، هم دارای حق هستندو هم تکلیف. غربی ها نیز به این مطلب قائل اند که هر جا حق هست،تکلیف هم هست ؛ اما در این میان، موضوع تکلیف انسان در برابر خدا وموضوع دیگر عبارت از حق خداوند است ؛ یعنی خداوند نیز دارای حق است. حق خدا در مباحث تعلیمی، تربیتی، اخلاقی، عرفانی و ارشادی جلوه می یابد.
* متن کامل این بحث در جلد نخست از مجموعه (وجوه سیاسی حکمت متعالیه) به زودی از سوی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی منتشر می شود.
عنوان بحث ما (تبیین فلسفی انقلاب اسلامی) چند مفهوم کلیدی دارد که عبارت است از: تبیین، تبیین فلسفی، انقلاب و تبیین فلسفی انقلاب اسلامی.
مفهوم انقلاب
در اینجا درباره دو مفهوم، یعنی (انقلاب) و (اسلامی) سخن می گویم و پس از آن، به تبیین فلسفی از انقلاب اسلامی خواهم پرداخت، تادرکی عمیق از چرایی و چگونگی انقلاب در زیرین ترین لایه های آن به دست آید؛ اما در این بحث سؤال اساسی این است که انقلاب یعنی چه ؟در همین خصوص، باید بدانیم که آیا تصور عمومی ما از انقلاب اجماعی است یا خیر؟ معمولا انقلاب را به دگرگونی در ساختار سیاسی تعریف می کنند که مورد قبول است. برخی نیز انقلاب را جا به جایی در افراد -بی آنکه ساختار سیاسی دچار تغییر شود - دانسته اند. بنابراین بایدبررسی کرد که آیا در انقلاب، علاوه بر دگرگونی در ساختار سیاسی، افرادهم باید عوض شوند و ساختارهای فرهنگی و اقتصادی، اعم از رسمی وغیر رسمی، باید دچار تحول گردند.
پرسش بعدی این است که آیا در وقوع انقلاب و تغییر ساختار، قاطبه مردم باید حضور بیابند، یا حضور شماری از مردم کافی است ؛ به تعبیردیگر آیا فرایند وقوع انقلاب مهم است یا هدف و نتیجه آن ؟ در این خصوص، اگر رخدادی شبیه به کودتا اتفاق افتد که به یک تحول اساسی منجر شود، می توان آن را با توجه به نتیجه حاصله، (انقلاب) نامید یااینکه فرایند انقلاب و حضور مردم در آن بسیار اساسی است ؟ در این صورت، آیا انقلاب های فرانسه و روسیه، از مصادیق صحیح انقلاب به شمار می آیند یا آنکه مشهور شده است که از آنها به انقلاب تعبیر کنیم،چون این پرسش ها مطرح است که آیا همه یا قطبه قشرهای مردم درانقلاب های فرانسه و روسیه شرکت کردند یا اینکه چیزی شبیه به کودتابه وقوع پیوسته است ؟ کسانی که انقلاب اسلامی را درک کرده اند،می دانند که این انقلاب، عرصه مشارکت چندین طبقه (Multy classes)بوده است. طبقه های مختلف، اعم از شهری و روستایی، روحانی،بازاری، کارمند، کارگر، معلم، دانشگاهی و...، در آن حضور داشتند؛ یعنی فرایند انقلاب به لحاظ حضور مردم مثالی زدنی بود؛ البته درباره هدف ونتیجه انقلاب، می توان بر اساس تحقیقات داوری کرد. همچنین براساس تعریفی که ارائه شد، انقلاب به معنای رفرم یا اصلاحات جزئی نیست.
مفهوم اسلامی
پرسش اساسی دیگر این است که انقلاب اسلامی یعنی چه ؟ در این ترکیب (اسلامی) چه معنایی دارد؟ برخی معتقدند که این انقلاب (تنها)پشتوانه فقهی دارد و از پشتوانه فلسفی تهی است ؛ اما به عقیده ما،علاوه بر اینکه انقلاب اسلامی دارای پشتوانه فقهی است، می توانیم بگوییم که وجه بارز و از عوامل اصلی ظهور انقلاب اسلامی، مرجعیت امام خمینی بوده است که اگر مرجعیت امام نبود، این انقلاب در ابعادفقاهتی خویش با مشکل مواجه می شد، باید خاطر نشان کرد که این انقلاب تنها به دلیل اینکه امام، مرجع تقلید بود، شکل نگرفت، بلکه جنبه فقاهتی امام نیز به گونه ای خاص، در یک نگرش فلسفی خاص ریشه داشت.
تبیین فلسفی انقلاب اسلامی
این نگرش فلسفی را در کجا باید جست و جو کرد؟ آیا برای آنکه تبیینی فلسفی از انقلاب ارائه دهیم، باید روابط و پدیده های انسانی انقلاب را بررسی کنیم ؟ من تلاش کرده ام تا آن را در لایه ساز و کارهای علی - و نه روابط بیرونی و تاریخی ـ جست و جو کنم و نتیجه آن را درمعرض داوری شما قرار دهم. بر این اساس، باید توجه خود را به نوع نگاه هستی شناسی انقلاب معطوف کنیم ؛ اما از آنجا که انقلاب پدیده ای جمعی است، جست و جو در لایه های زیرین آن دشوار است و باید در این خصوص، تجدید نظر اصلاحی صورت گیرد و چاره ای نیست جز آنکه شاخص هایی ارائه شود تا به وسیله آنها، هستی شناسی انقلاب تعریف گردد. برای نیل به این هدف، بهترین شاخص ممکن، بررسی و فهم اندیشه و جهان بینی رهبر و نظریه پرداز انقلاب اسلامی است و به نظرمی رسد که این تنها راه ممکن است، چون به لحاظ روش شناسی، بامشکلاتی روبه رو هستیم ؛ البته این راه محکمی است.
در انقلاب اسلامی، اتفاقٹ رهبر نظریه پرداز هم هست. در تاریخ انقلاب ها و مبارزات، موارد اندکی وجود داشته است که نظریه پردازانقلاب، رهبر آن نیز بوده باشد. در انقلاب های فرانسه و روسیه،انقلابیون، نظریه پرداز نبودند؛ اما در انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره)خود دارای نظریه است ؛ البته گرچه این نظریه دارای سابقه است ؛ اما به شکل کامل و نوین آن برای نخستین بار مطرح می شود. برای اینکه به ضرورت جهان بینی و نوع نگاه امام به انقلاب آگاه شویم، باید به بیانات ایشان در این خصوص توجه کنیم.
رهبر کبیر انقلاب اسلامی این انقلاب را در انگیزه، شیوه و مقصد باسایر انقلاب ها متفاوت می دانند و از آن به مثابه هدیه ای الهی یادمی کنند. بنابراین فهم جوهره الهی انقلاب، اهمیت زیادی دارد. بنده درباره این موضوع سال ها کار کرده ام، زیرا معتقدم که یکی ازچالش هایی که با آن روبه رو هستیم، این است که انقلاب به خوبی فهم نشده است. در پاسخ به این پرسش که چرا ما از جوهر انقلاب فاصله گرفته ایم، تا آنجا که پس از جنگ، حامیان پراگماتیسم جولان داده وزمینه اباحه گری دولتی را فراهم آورده اند، می توانیم علت آن را عدم فهم صحیح انقلاب اسلامی بدانیم.
نگرش صدرایی ؛ لایه اول انقلاب اسلامی
احساس و به عبارتی یقین من این است که انقلاب اسلامی در نگرش صدرایی امام ریشه دارد و هنگامی که در سخنان امام و آثار ملاصدرابیشتر غور می کنیم، به گونه ای عجیب مشاهده می کنیم که بسیاری عبارت های امام، برگرفته از آثار ملاصدراست ؛ یعنی واقعٹ ملاصدرا دین بزرگی بر گردن انقلاب دارد و نوع نگاه صدرایی امام، عامل اصلی یا لایه زیرین تحقق انقلاب اسلامی است. نگرش صدرایی یا حکمت متعالیه وتوحید وجود، تعریف جدیدی از فلسفه ارائه می دهد؛ تعریفی که تنها برعقل استوار نیست و اصلا عقل را نوعی شهود معرفی می کند و به عکس می کوشد تا پایه و دفاعی عقلانی برای شهود ارائه کند. در این حکمت،میان عقل، کشف و ذوق، با عنایت به وحی، پیوند بر قرار شده و به تعبیری میان خدا، خرد و عشق جمع شده است.
بر این اساس، تا پیش از ملاصدرا میان متکلمان، فیلسوفان و عرفا،بیگانگی وجود داشت ؛ اما ملاصدرا سه عنصر خدا، خرد و عشق را در هم می آمیزد و حکمت متعالیه خویش را مطرح می کند. در این حکمت،تعریف جدید فلسفه بر سه عنصر استوار است :
1. کشف یا ذوق یا اشراق.
2. عقل یا استدلال.
3. شرع و وحی.
البته از این مؤلفه ها با تعابیر گوناگون یاد شده است ؛ برای مثال برخی می گویند: (جمع قرآن، برهان و عرفان). ما نیز از آن به (جمع خدا، خردو عشق) تعبیر کردیم ؛ امام درباره اختلافات و دوگانگی هایی که میان فیلسوف ها، متکلمان و عرفا وجود داشت می فرموند: این مانند دعوای (ترک، فارس و عرب) بر سر اوزون، انگور و عنب است. در اندیشه امام،نوعی کل گرایی توحیدی موج می زند که از صدر المتألهین متأثر است ؛همه چیز توحیدی است و به توحید باز می گردد: (انا لله و انا الیه راجعون)، (یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض...)، همه چیزها درحال تسبیح اند. به رغم تفاوتی که میان اشیا وجود دارد، امری وجود داردکه همه پدیده های عالم، اعم از جمادات، نباتات، حیوانات، انسان ها و...را به هم ربط می دهد. به تعبیر ملاصدرا، حتی جمادات هم محشورمی شوند؛ چه رسد به حیوانات. در قرآن درباره حیوانات آمده است : (امم امثالکم)؛ امت هایی مثل شما هستند و محشور می شوند؛ اما ما همیشه از زاویه نگاه محدود خویش می گوییم که حیوانات و امثال ذلک نمادندارند و فقط ما نماد داریم. در جایی آمده است که حضرت سلیمان ازخدا پرسید که برای چه مورچه را خلق کردی ؟ خطاب آمد که تا حالامورچه هزار بار پرسیده است که خدایا! سلیمان را چرا خلق کردی ؟
پیش پیغمبر جهان پر عشق و دادپیش چشم دیگران مرده و جماد
آنها که در جهان بینی الهی سیر می کنند، در می یابند که همه چیزدارای حیات و شعور است. خداوند می فرماید: امانت خود را به کوه دادیم ؛به آسمان ها دادیم، نپذیرفتند؛ انسان کم عقلی کرد و پذیرفت ؛ فکر کردخبری است. البته انسان در اندیشه ملاصدرا و امام جایگاه والایی دارد.امام می فرماید: انسان اسم اعظم الهی است ؛ عالم صغیر است ؛ عصاره هستی است ؛ مقامی که می گویند، یک مقام مطلوب است ؛ به این معناکه می تواند و باید چنین باشد، نه اینکه در واقع چنین هست. پس بایدخیلی مراقبت و مواظبت کرد. هر انسانی (این طور) نیست. مقام شیطان هم کوچک نبوده است. اگر کسی جایگاه شیطان را بشناسد، گناه نمی کند. امام می فرماید: اگر شیطان ذیل تربیت اسم اعظم قرارمی گرفت، دیگر نوبت به خلیفه شدن انسان نمی رسید و امروز شیطان خلیفه خدا در زمین بود. خبرنگاری از من سؤال کرد که به هر حال شیطان شالوده شکنی کرد؛ اما خداوند به او مهلت داد. من در جواب گفتم : شیطان شالوده شکنی نکرد؛ شیطان به رغم همه تمردش، این طور خطاب می کند: (قال فبعزتک لأغوینهم اجمعین)؛ خدایا به عزتت قسم همه را گمراه می کنم. بعد می گوید: (الا عبادک منهم المخلصین)؛من به سراغ بندگان مخلصت هم نمی توانم بروم ؛ یعنی باز می بینیم که غایت گرا، ذات گرا و اصل گراست. در مقطعی، مکتب (اومانیسم)، درمقطع دیگر مکتب (هیچ انگاری معرفتی) و اخیرٹ هم (پست مدرنیسم) شالوده شکنی کرده اند. شیطنت مصطلح اومانیسم، به مراتب بیشتر از شیطنت شیطان معروف و شناخته شده است. چون شیطان،خدا را زیر سؤال نبرد؛ اما امانیسم، خدا را کشت و انسان را جایگزین اوکرد؛ نتیجه این جایگزینی این شد که آن زمان که خدا را کشتند، مرگ خویش را هم رقم زدند....
در واقع، این نوع نگاه، تعریفی جدید از فلسفه ارائه می دهد و من معتقدم که فلسفه ملاصدرا، به مدد شناخت حقایق موجودات ـ آن گونه که هست ـ فلسفه استکمال روح آدمی است. حکمت ملاصدرا ـ که اواصرار دارد، واژه حکمت را به کار برد ـ با خرد و دانایی، بر یک بنیان مابعدالطبیعی محض که از طریق شهود حاصل می شود، استوار شده است و با اینکه در کثرتی عقلانی ظاهر می شود، عقل و شهود با محوریت وحی، با هم ارتباط دارند.
بر طبق این نگاه در لایه زیرین ثنویتی دیده نمی شود؛ چنان که دربالاترین لایه نیز دوگانگی وجود ندارد؛ یعنی این دو گانه انگاری ها که معمولا انواع و اقسام آن در تفکر غرب رایج است، رنگ می بازد؛ دوگانه انگاری هایی مانند عین و ذهن، دنیا و آخرت، زیر بنا و رو بنا و.... براساس این نگرش، افزون بر از میان رفتن این دوگانگی ها، نوعی سلسله مراتب به وجود می آید و نگاهی یکپارچه و تلفیقی مشاهده می شود و برمبنای این نگاه سیستمی و یکپارچه به عالم، مبدأ و معاد یکی می شوند.هم چنین دین و سیاست یکی می شوند یا با یک دیگر مرتبط می گردند.
بر این اساس می توان فهمید که معنای کلام امام که صرف تصورولایت فقیه موجب تصدیق آن می شود، چیست ؟ بعضی با استناد به برخی ادله فقهی می گویند، امام از فقهای نادری است که بحث های ولایت فقیه را مطرح کرده و پیش از ایشان، تنها مجتهدانی، چون ملااحمد نراقی و... به این بحث توجه کرده اند و برخی هم دایره آن را درمحدوده امور بسیار جزئی دانسته اند.
به عقیده من، اصلا به ادله فقهی و کلامی نیاز نیست. مطابق نگرش صدرایی، ولایت فقیه، بسط یافته نبوت و امامت و تجلی ولایت است. درنگاه سلسله مراتبی ملاصدرا که تنها تصورش موجب تصدیق می شود،چگونه ضرورت نبوت توجیه می شود؟ پاسخ این است که با همان ضرورت، امامت توجیه می شود و به همان ضرورت، ولایت فقیه توجیه می شود. برخی کسانی که با این دیدگاه موافق نیستند، در این خصوص قائل به دوگانگی هستند و بعضی نیز حریم خصوصی و حریم اجتماعی را از حالت طبیعی خود خارج کرده بر این اعتقادند که دین به حریم خصوصی مربوط است و جامعه باید بر اساس همان نگاه های عرفی اداره شود. این سخن برای من قابل فهم نیست که چگونه می توان، به لحاظحقیقی، میان حیات خصوصی و حیات عمومی تفکیک کرد. چه کسی می تواند بگوید که من در خانه مسلمانم و وقتی بیرون می آیم، چیزی دیگر؟ چطور انسان دو پاره می شود؟ این مسئله با اشکال معرفتی رو به روست. به رغم اینکه می توانیم این جدایی را انجام دهیم ؛ اما در حقیقت امر، آنها با هم مرتبط هستند. شاید بتوان از مراتب تشکیک وجودی ملاصدرا، در بحث کثرت در عین وحدت نیز استفاده کرد.
من تلاش می کنم، تا بر اساس نوع نگاه امام به خدا، انسان، جامعه وهستی، ظهور انقلاب را تبیین کنم. از دیدگاه ملاصدرا، عارف ربانی،فیلسوف و حکیم متأله، در سفر چهارم به میان مردم می آید. او بااحساس تکلیف در صدد است تا به هدایت و اصلاح جامعه بپردازد. وقتی مطالب مربوط به این سیر را می خوانیم، این گونه به نظر می رسد که امام آن را پیش روی خود قرار داده و پیاده کرده است. مأموریت او این است که جامعه را اصلاح کند، پس سیاست به معنای صرف اعمال قدرت که جامعه شناسان سیاسی مطرح می کنند، نیست، بلکه به معنای هدایت واصلاح است. این نکته جالب است که این اصلاح، بخشی از سیر وسلوک عرفانی عارف است ؛ یعنی اگر این اتفاق نیفتد، عرفان عارف،کامل نمی شود. در اینجاست که پیوند میان فرد و جامعه در اندیشه ملاصدرا و امام نمود می یابد؛ یعنی امام، با اصلاح مردم در حال سلوک عارفانه است. جمله (این انقلاب، انفجار نور بود) - از هر کس که باشد ـبسیار زیباست ؛ انفجار عشق با پیوند بین رهبر و مردم ؛ نه هر مردمی ؛مردمی که در مقطعی متحول و دگرگون شدند و در مسیر هدایت قرارگرفتند.
بنابراین، این عامل علی، با در نظر گرفتن عوامل بیرونی و عوامل اعدادی، از جمله مردمی هدایت شده که در معرض تحقیر ملی و ظلم وستم بسیار قرار داشتند و...، (زمینه ساز پیروزی انقلاب اسلامی شد). ازاین رو 22 بهمن حادثه ای صرفٹ سیاسی تاریخی نیست ؛ بسیاری ازظلم ها و ستم ها در جاهای دیگر نیز واقع شده است ؛ اما به انقلاب نینجامیده است. در حقیقت برای به ثمر رسیدن این انقلاب،زحمت های فراوانی صورت گرفته است.
این انقلاب، در وهله نخست، مرهون اندیشه فلسفی امام است.ملاصدرا، در خصوص سیری که باید طی شود تا انقلاب انجام شود،معتقد است که فرد تا بنده صالح مطلقی نشود، در زمره اولیای الهی قرارنمی گیرد و تا ولی مطلق نشود، رسول خدا و مبعوث به خلقش نمی گردد وتا رسول نگردد، صاحب شریعت و دین کامل نمی شود و عهده دارسرکوبی دشمنان خدا، یعنی کافران و ظالمان نمی گردد. ببینید که امام،چه سیری را طی کرده، تا عبد صالح و ولی خدا شده است و با شریعت وارد عرصه مبارزه شده است. مگر مبارزه با ظالمان و کفار کار آسانی است ؟ تا انسان جوان است، ممکن است چهار بار مرگ بر امریکا بگوید؛اما اندک اندک که سن بالا رفت، دیگر هر کسی نمی تواند مبارزه کند و کاررا هم خوب به پیش ببرد. این میدان، عارف متقی، مبارز و شجاع می خواهد.
از شاهکارهای امام این بود که انقلاب را از التقاط و آشفتگی ایدئولوژیک نجات داد و در مسیر صحیح خویش هدایت کرد. تاریخ گواه است که گروه های مختلف، اعم از لیبرال ها، مارکسیست ها، اقلیت،اکثریت، ملی - مذهبی ها و...، همه مدعی بودند؛ اما آیا آن ادعاها به پیروزی انقلاب و تداوم آن منجر شد یا اینکه رهبری امام که دارای پشتوانه فلسفی، عرفانی و مبتنی بر وحی بود، انقلاب را در مسیر صحیح خویش هدایت کرد؟ منظور من این نیست که آنچه در ایران رخ داد،کاملا با مفهوم انقلاب منطبق بود، بلکه می گویم که امام با زحمت های بسیار، انقلاب را هدایت کرد و این در اثر همان نگاه صدرایی امام بود.
اندیشه های اسلامی، شیعی و عدالت طلبی ؛ لایه دوم انقلاب اسلامی
در اینجا به بحث درباره لایه دوم می پردازیم، از دیدگاه من، لایه دوم عبارت از تفکرات اسلامی، آموزه های شیعی و عدالت طلبی امام است.ملاصدرا در چند جا می گوید که حکومت اسلامی، حکومت عدل است.امام نیز با تأثیر از آن نگرش خاص که با نوعی نگاه دیالکتیکی آمیخته وبرگرفته از وحی است، حکومت اسلامی را حکومت عدل می داند. هر چه به انقلاب نزدیک تر می شویم، پیوند با عوامل اعدادی بیشتر می شود ولایه های انضمامی تر و عینی تر آن بروز می یابد که از جمله آن لایه ها،شعار استقلال، آزادی جمهوری اسلامی است. سپس حادثه ای رخ می دهد و سرانجام قانون اساسی شکل می گیرد. غرض ما از این بحث هاتبیین فلسفی انقلاب سلامی و ارائه معیار است. چون ما به معیار اعتقادداریم ؛ اما هرمنوتیک ها نمی توانند معیاری به دست دهند، چون آنهاقائل به فهم و تفسیرند؛ نه معیار. پوزیتیویست ها نیز قائل به معیارند؛ امامعیارشان عمیق نیست. معیارهای ما بر اساس نوع نگاه ما شکل گرفته است ؛ معیارهایی که در تفکر صدرایی، احکام اسلامی شیعه، آموزه های عدالت طلبی، شعارهای انقلاب و قانون اساسی مطرح شده است. وظیفه ما این است که بر اساس این معیارها تلاش کنیم. که انقلاب اسلامی به پیشرفت خود ادامه دهد و جمهوری اسلامی حفظ شود.
نقادی ؛ نه مصلحت اندیشی
به بیان روشن تر، شما (محققان، منتقدان و روشنفکران این عرصه)نباید مصلحت اندیشی کنید. مصلحت مربوط به شما نیست، مصلحت برای کسانی است که اهل ملکند (کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش). شما باید برای حفظ و تداوم انقلاب اسلامی، بر مبنای آن آرمان ها و معیارها نقادی کنید. اگر رفتار و سیاست های دولتمردان، اعم از اجرایی، قضایی و تقنینی، با آن شاخص ها منطبق بود که مورد تأییداست ؛ اما هر جا سازگار نبود، باید برخیزیم و فریاد بزنیم و اعتراض کنیم.پیرو شایسته ولایت کسی نیست که منتظر اظهار نظر رهبری بماند وسپس او موضع گیر کند. این نشانه عدم شناخت تفکر ولی فقیه است.ولی فقیه کجا گفته است که اندیشه تعطیل شود؟ نگرش صدرایی کجافکر را تعطیل کرده است ؟ قبلا از من سؤال شده بود که شما که می گویید،امام تفکر صدرایی داشت، پس چرا خود ملاصدرا انقلاب نکرد؟ در پاسخ به این پرسش، شاید علاوه بر فقدان شرایط بیرونی و انضمامی، بتوان به یک احتمال توجه کرد. اگر اندیشه ملاصدرا را مطالعه کنیم، او میان قرآن، برهان و عرفان جمع کرده است ؛ یعنی کسی که می خواهد بیاید،باید علاوه بر فیلسوف و عارف بودن، (مرجع تقلید) هم باشد. ظاهرٹملاصدرا فقیه بوده ؛ اما مرجع تقلید نبوده است. پیش از این هم اشاره کردم که یکی از عوامل انقلاب، مرجعیت فقهی امام بود.
اندیشه های سیاسی صدرالمتألهین و امام خمینی
در اینجا مناسب است به نکته ای اشاره کنم و آن اینکه ملاصدرا درتعریف خود از مشروعیت، به گونه ای پای مقبولیت مردمی را بیرون می کشد؛ یعنی در تعریف سیاسی، آن را بر تدبیر و هدایت مبتنی می داندو پس از آن در مقام ثبوت و اثبات، به بیان ویژگی های کسی که باید بیایدو عهده دار رهبری شود می پردازند. در مقام ثبوت، روشن است که فردی که حائز این خصوصیات باشد، رهبر است ؛ اما در مقام اثبات، یعنی تحقق و فعلیت، این فرد حتما باید از مقبولید مردمی برخوردار باشد؛ اگرچه به صورت خیلی مجمل. ملاصدرا به عنصر جمهوریت به صورت خام توجه کرده است که این جنبه، به گونه ای منقح در بیان امام است. به نظرمی رسد که ملاصدرا به ظهور و بروز انقلاب عنایت بیشتری دارد و در این باره طرح روشنی ارائه کرده است.؛ اما امام در باب تداوم انقلاب،عناصری را می افزاید که از آن جمله، عنصر جامعه است. امام نگاه خاصی به جامعه دارد، چون بحث زمان و مکان، جمهوریت، منافع،مصالح ملی و موضوعات مستحدثه، حتمٹ باید دارای فلسفه اجتماعی باشد که این فلسفه اجتماعی است و این دو به هم مرتبط هستند. هم چنین آنان اصلاح جامعه را بخشی از عرفان عارف می دانند؛ اما امام افزون بر اینها به نکاتی توجه می کند که ملهم از عبرت های تاریخ وسرگذشت بشر است. امام بر اساس جهان بینی خویش، برای جامعه موجودیتی مستقل قائل است ؛ همان لایه نو ظهور که الزامٹ قابل تقلیل به اجزا نیست ؛ ولی با اجزا ارتباط دارد. انسان وجه برجسته ای در اندیشه امام دارد که از او با اسم اعظم الهی، عالم صغیر و عصاره هستی یادمی کند؛ ولی جامعه نیز برای خود محلی از اعراب دارد.
بدون داشتن این نگاه، فهم مباحث امام در باب زمان و مکان و دخالت شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در موضوع و تغییر حکم، برای من دشوار بود. به نظر می رسد که در خصوص نسبت میان جامعه و دین، اولاامام معتقد نیستند که دین همان جامعه است ؛ بر خلاف مارکس ودورکیم که دین و جامعه را یکی دانسته و برای دین منشأ وحیانی قائل نبوده اند؛ یعنی به اعتقاد آنان، دین همان جامعه است که به شکل نیروهای ماورای طبیعی جلوه گر شده است. اما هم چنین معقتد نیستندکه جامعه همان دین است. به نظر می رسد که ایشان معتقدند که میان دین و جامعه، نسبت عموم و خصوص من وجه وجود دارد؛ یعنی دین وجامعه در اموری با هم اشتراک و در اموری تفاوت دارند. به هر صورت،ولی فقیه به مثابه رهبر و عارف، باید در موارد اختلافی و بسته به اهمیت موضوع داوری کند. در واقعه عاشورا امام حسین (ع) جانب حقانیت وارزش های دینی را گرفت ؛ اما به نظر می رسد که امام حسن (ع) جانب مصلحت و جامعه را گرفته باشد. ظاهرٹ در این گونه موارد، بحث الاهم فالاهم، با پیچیدگی ها و ظرایف خاص در میان باشد. به نظر می رسد درتشکیل نظام اسلامی، جانب حقانیت و حقیقت و پس از استقرار نظام جانب مصلحت و جامعه تقویت می شود. این پاسخ هر چند آسان می نماید، اما به مشکلاتی پیچیده نیز روبرو است. چه بسا مصلحت گرایی و جامعه گرایی پس از استقرار نظام، در نهایت موجب مخدوش شدن حقیقت و ارزش های دینی شود. چگونه می توان واقعیت متحول جامعه و ضرورت ها و مصالح ـ زمانی مکانی و اجتماعی را با آموزه های دینی، به گونه ای در آمیخت که هم به این ضرورت ها توجه شود و هم ارزش ها و حقایق دینی در معرض ضرورت گرایی و جامعه گرایی قرارنگیرد و دین تابع تغییرات اجتماعی نشود. ظاهرٹ امام (ره) این مسئله رابا دخالت دادن شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در موضوع واستنباط حکم، منطبق با رویه جاری در فقه سنتی حل می کنند که شایداز این طریق بتوان، داوری نهایی را دین قلمداد کرد. بحث و داوری درمورد این روش را به مجالی دیگر واگذار می کنم.
نکته دیگر این است که امام بر اساس نوع نگاه خاص خویش، به مباحثی چون مشروعیت، رهبری، حقیقت، فضیلت، جامعه و...، فلسفه سیاسی سومی به بشر عرضه می دارند که برای من روشن نیست که چرابسیاری متفکران به این نکته توجه نکرده اند. این بحث، بازتاب همان دعوای قدیمی و کلاسیک غرب است که مسلمان، غیر مسلمان، لیبرال و غیر لیبرال مطرح می کنند؛ یعنی در فلسفه سیاسی این پرسش مطرح است که از چه کسی باید اطاعت کرد؟ جواب افلاطونی به این پرسش این است که از کسی که فیلسوف و حکیم باشد؛ یعنی به ویژگی های شخص توجه می شود که به تعبیر امام کسی است که عالم، عادل و باکفایت و صلاحیت باشد. این پاسخ (جواب افلاطونی)، تقریبٹ در غرب کنار گذاشته شد و راه دیگری مطرح گردید. گفتند کاری نداشته باشید که باید چه ویژگی هایی داشته باشد، نیازی به فیلسوف شاهی نیست، بلکه کافی است که مورد رضایت مردم باشد و مردم او را بخواهند. اگر بخواهیم دیدگاه فلاسفه اسلامی و به طور خاص، حضرت امام را درباره مشروعیت بدانیم، امام مشروعیت را به معنای قانونیت - و نه شرعیت -و استقرار نظام با ضمانت اجرایی دانسته اند و در پاسخ به اینکه چه نظامی و چه کسی دارای مشروعیت است و باید اطاعت شود،می فرمایند: این فرد باید هم حقانیت و فضیلت داشته باشد و هم مقبولیت.
به هر حال دین، از مشروعیت دربردارنده پیام جدیدی برای بشر تشنه است که جمع پرسش افلاطونی و ماکیاولی یا به عبارتی جمع محتوا وشکل حکومت است. دقت کنید که امام راحل در تعریف جمهوری اسلامی معتقدند که جمهوریت تعیین کننده شکل و اسلامیت تعیین کننده محتوای حکومت و ویژگی های اشخاص حاکم است.
حال پرسش این است که آیا امام تفکر جهانی داشت یا خیر؟ پاسخ این است که بله، تفکر جهانی امام، در تفکر صدرایی ریشه دارد که شامل مدینه فاضله، امت فاضله و آبادانی و عمران ارض، یعنی کل جهان است. نگاه جهانی امام نیز همان گونه است، پس باید در موردقابلیت ها و ظرفیت های خویش در تبیین انقلاب اسلامی، در نگرش صدرایی و بسط این اندیشه با نمود جمهوری اسلامی و با توجه به عنصرجامعه و تحول تاریخی، و نیز فلسفه سیاسی خاص مورد نظر امام،اهتمام خاصی بورزیم. در این میان، فلسفه سیاسی مزبور مسئله ای جدید است که بر اساس آن، مشروعیت حاوی دو مؤلفه (حقانیت) و(مقبولیت) است که هیچ یک آنها بدون دیگری مشروعیت زا نیستند.بدین ترتیب، در این بحث اموری مطرح است. یکی از این امور، جمع میان حق و تکلیف است ؛ یعنی فرد، گروه و جامعه، هم دارای حق هستندو هم تکلیف. غربی ها نیز به این مطلب قائل اند که هر جا حق هست،تکلیف هم هست ؛ اما در این میان، موضوع تکلیف انسان در برابر خدا وموضوع دیگر عبارت از حق خداوند است ؛ یعنی خداوند نیز دارای حق است. حق خدا در مباحث تعلیمی، تربیتی، اخلاقی، عرفانی و ارشادی جلوه می یابد.
* متن کامل این بحث در جلد نخست از مجموعه (وجوه سیاسی حکمت متعالیه) به زودی از سوی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی منتشر می شود.