آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

کتاب دیباچه‏اى بر جامعه‏شناسى ایران (دوره جمهورى اسلامى) نوشته دکتر حسین بشریه درصدد است که از چشم انداز جامعه‏شناسانه به تحلیل و بررسى جامعه سیاسى ایران پس از انقلاب اسلامى بپردازد . مواضع اصلى و یا به تعبیر بهتر هدف اصلى کتاب، بررسى رابطه میان دولت و ساختارهاى قدرت در ایران پس از انقلاب از یک سو و جامعه و یا نیروها و گروه‏هاى اجتماعى از سوى دیگر است; چرا که بر اساس تحلیل جامعه‏شناسانه، در هر جامعه‏اى دولت در درون شبکه پیچیده‏اى از علایق و منافع اجتماعى و اقتصادى قرار دارد و در حقیقت‏خود حاصل صورتبندى خاصى از روابط میان آنهاست . جامعه و نیروهاى اجتماعى به عنوان بستر و زمینه عمل دولت، ماهیت آن را تعیین مى‏کنند . نویسنده براى بررسى موضوع فوق، کتاب خود را در پنج فصل و یک نتیجه سامان داده است:
در فصل اول، تصویرى از طبقات اجتماعى و نیروهاى سیاسى و منازعات سیاسى در دوران پس از انقلاب اسلامى به دست مى‏دهد و پس از آن، بر اساس صورتبندى و روابط متحول میان نیروها و طبقات اجتماعى، ماهیت دولت را در طى سال‏هاى 1360 تا 1376 تبیین و تشریح مى‏نماید .
در فصل دوم به تشریح گفتمان‏هاى سیاسى رایج در تاریخ معاصر ایران، به شیوه‏هاى ظهور و ساخت‏یابى صورت‏بندى‏هاى گوناگون از نیروهاى اجتماعى و سیاسى، در پرتو هر گفتمان، مى‏پردازد . با توجه به اینکه جامعه‏شناسى سیاسى به شرایط ثبات و عوامل پویاى و تحول در یک جامعه مى‏پردازد، از این رو به تحول دولت در ایران پرداخته است و اذعان دارد که لازم است‏با توجه به غلبه عناصر دولت جامع‏القوا، عناصر دموکراسى را در ایران پس از انقلاب بررسى نماییم . در این راستا نویسنده مدعى است که در ایران، طى سال‏هاى 1376 - 1358 دموکراسى نمایشى و شبه دموکراسى وجود داشته است و این نوع دموکراسى‏ها، نیاز به شیوه‏هاى مشارکت‏بسیجى، توده‏اى، نفوذى و بالاخره مشارکت مدنى و دموکراتیک دارند که به خاطر غلبه عناصر ایدئولوژیک، مشارکت مدنى دموکراتیک به صورت دقیق صورت نمى‏گیرد; در نتیجه شبه‏دموکراسى مى‏باشد . 
نویسنده، فصل سوم کتاب خود را به بررسى نقش برخى بحران‏هاى اساسى در دولت ایدئولوژیک اختصاص مى‏دهد . از آنجا که دولت جمهورى اسلامى نیز، ایدئولوژیک است، به بحران‏هایى چون مشارکت، مشروعیت و سلطه توجه اساسى نموده و معتقد است که این بحران‏ها، زمانى خطرآفرین مى‏شوند که با بحران استیلا ترکیب شوند .
«مبانى ثبات و استمرار دولت ایدئولوژیک‏» ، عنوان فصل چهارم کتاب است . در این فصل سعى بر آن است که زمینه‏هاى تداوم و ثبات دولت ایدئولوژیک بررسى شود . مبانى عمده دولت ایدئولوژیک جمهورى اسلامى را از لحاظ اجتماعى به عنوان زمینه سیج‏سیاسى، و ازلحاظ سیاسى در جایگاه برجسته روحانیت در این نظام و از لحاظ ایدئولوژیک در سنت گرایى و ترکیب دین و دولت جستجو کرده، نتیجه مى‏گیرد که این عوامل مى‏توانند منشا تحول و دگرگونى ایستایى در نظام جمهورى اسلامى باشند .
فصل پنجم کتاب، عهده‏دار تبیین و تشریح زمینه‏هاى تحول در دولت ایدئولوژیک به ویژه از سال 1376 به بعد مى‏باشد . در این فصل، ابتدا زمینه‏هاى اجتماعى، سیاسى و فکرى مساعد براى دگرگونى در دولت ایدئولوژیک را به عنوان عوامل و فشارهاى درونى و سپس فرایندهاى جهانى در حوزه‏هاى گوناگون به عنوان فشارها و عوامل بیرونى مورد مطالعه قرار مى‏گیرد . در عوامل داخلى به رشد و گسترش نیروى طبقه متوسط جدید و روشنفکران همراه با ظهور تشکیلات جامعه مدنى و پیدایش اندیشه پلورالیسم دینى به عنوان مجموعه‏اى به هم پیوسته مورد بررسى قرار داده مى‏شود . از سوى دیگر فشارهاى فزاینده فرایند جهانى شدن، به عنوان عامل و فشار بیرونى مورد مداقه قرار مى‏گیرد .
جمع بندى و نتیجه‏گیرى کتاب با عنوان اصلاحات سیاسى و فرایند گذار به دموکراسى، آغاز مى‏شود و هدف این جمع بندى تعریف اصلاحات سیاسى و ویژگى‏هاى کلى اصلاحات و ضد اصلاحات در ایران پس از انقلاب اسلامى مى‏باشد .
تز بنیادى کتاب
به باور نویسنده کتاب، پس از انقلاب اسلامى، بلوک قداست‏به وسیله نیروهاى سکولار که طبقه جدید را شامل مى‏شود و گروه‏هاى بنیادگرا، مذهبى و روحانیون که بیشتر متکى به حمایت توده‏ها و طبقات بازارى بودند، اشغال گردید . اینان براى تصرف بلوک قدرت و یا مشارکت در آن، به نزاع با یکدیگر پرداختند و فرایند بازسازى ساختار دولت و قدرت در همین مبارزات شکل گرفت . به زعم نویسنده در مجموع چهار بلوک قدرت از نیروها و احزاب و تشکل‏هاى سیاسى در سال‏هاى پس از پیروزى انقلاب اسلامى، با ویژگى‏هاى ذیل پدیدار شدند: یکى احزاب غیر لیبرال و بنیادگراى متعلق به روحانیت‏سیاسى، دوم احزاب و گروه‏هاى سکولاریست متعلق به طبقه متوسط جدید، سوم گروه‏هاى اسلام‏گراى رادیکال متعلق به بخشى از طبقه روشنفکران و تحصیل‏کردگان و چهارم احزاب هوادار سوسیالیسم . (ص 27)
به طور کلى احزاب و نیروهاى سیاسى در سال‏هاى اولیه انقلاب بر حول دو محور ایدئولوژیک شکل گرفتند که مى‏توان آن را به صورت زیر نمایش داد .
سکولار مذهبى
احزاب لیبرال - دموکراتیک احزاب و گروههاى بنیادگرا
احزاب و گروه‏هاى هوادار سوسیالیسم احزاب و گروه‏هاى رادیکال اسلام‏گرا
به طور کلى در دیدگاه ایشان، ساختار حکومت در ایران در پرتو سه عنصر اساسى، یعنى گرایش به جامعه توده‏اى، قدرت وحانیت‏به عنوان طبقه و ایدئولوژى سنت‏گرایى صورت پذیرفته است .
مجموعه این عوامل موجد «دولت ایدئولوژیک‏» مستقر بوده است . دورنمایه ایدئولوژیک این دولت را سنت گرایى تشکیل مى‏دهد . با این حال ساختار سیاسى نظام از لحاظ حقوق اساسى، متضمن عناصر مختلفى از حکومت اشرافى، تئوکراسى و دموکراسى است، طبعا میان تئوکراسى و اریستوکراسى با عناصر دموکراتیک، بالمآل تعارض پدید مى‏آید . اما این عناصر روى هم رفته تحت‏الشعاع اجزاى دیگرى قرار داشته‏اند; به نحوى که مى‏توان گفت انقلاب اسلامى، قدرت تاریخى روحانیت را به عنوان یک طبقه، بازسازى و شناسایى کرده است .
نظریه ولایت فقیه ساماندهى نظرى لازم براى طبقه روحانیت را فراهم مى‏نماید . روحانیت‏براى حفظ سنت در جهان مدرن، نیازمند قدرت دولتى بوده است . بدون قدرت دولتى، دین، فقه، سنت و رسوم، همگى دستخوش امواج تحولات جهانى مى‏شوند . در عین حال اعتراف مى‏کند که زمینه‏هاى تحول در حکومت اسلامى پس از سال 1376 آغاز شده است و این تحولات از منشا داخلى و خارجى سیراب مى‏شوند .
از مزایاى این کتاب از لحاظ روشى، توصیفى منسجم از وضعیت‏سیاسى و اجتماعى ایران پس از انقلاب اسلامى است . مؤلف کتاب به خوبى توانسته است الگوها و رهیافت‏ها و مباحث نظرى جامعه‏شناسى سیاسى - که در اصل متعلق به غرب است - در جامعه پس از انقلاب اسلامى ایران، در عرصه سیاست اجتماع در بستر تاریخى و جغرافیایى مورد مطالعه قرار دهد . وى در جاهاى مختلف کتاب بر ضرورت برداشت تاریخى در مسایل سیاسى و اجتماعى تاکید مى‏کند; چرا که در مباحث تئوریک جامعه‏شناسى سیاسى بر این باور است که علوم اجتماعى که جامعه‏شناسى نیز جزء آن مى‏باشد، ترکیبى از تاریخ و تئورى است و گرایش‏هاى صرفا نظرى و انتزاعى و غیر تاریخى در جامعه‏شناسى سیاسى، میان‏تهى و کسالت آورند . لذا وى شکاف‏ها، تعارض‏ها، تحولات و گسست‏هاى سیاسى و اجتماعى ایران را در دوره جمهورى اسلامى، در بستر تاریخى مورد بررسى قرار داده است و درگیرى بین انقلابیون طرفداران امام و نیروهاى وفادار به سازمان مجاهدین خلق و بنى‏صدر را در خرداد 1360، نقطه اصلى شکل‏گیرى نظام ایدئولوژیک در جمهورى اسلامى مى‏داند . این نوع نگرش با ایده کلى نویسنده که «جامعه‏شناسى سیاسى عرصه طرح کلى و فارغ از زمان و مکان نیست و از همین رو سخت‏به تاریخ وابسته است (4) » تطابق تام و تمام دارد . در مجموع مى‏توان گفت که کتاب دیباچه‏اى بر جامعه‏شناسى سیاسى ایران، یک پژوهش جدید در حوزه تحولات سیاسى و اجتماعى ایران پس از انقلاب اسلامى مى‏باشد و هدف اصلى آن عرضه تصویر و چشم‏انداز کلى از جامعه سیاسى ایران در تحولات بوجود آمده در آن است . (ص 7)
درنگى در محتواى کتاب
کتاب على‏رغم سودمند و مفید بودن براى جامعه علمى ایران، نیاز به نقد و بررسى نیز دارد . نقد و بررسى محتواى کتاب، شامل چند بخش مى‏گردد:
الف . بنیاد تئوریک کتاب . نویسنده کتاب و بیشتر نویسندگان مباحث جامعه‏شناسى سیاسى، معتقدند که شکاف‏ها و تعارض‏هاى اجتماعى با توجه به تنوعات تاریخى و جغرافیایى مى‏تواند گوناگون و متکثر باشند . در این صورت نوع، تعداد و کیفیت‏شکل‏گیرى و صورت‏بندى تعارض‏هاى سیاسى - اجتماعى به حسب شرایط و عمل متعدد، از جامعه‏اى به اجتماع دیگر و از یک مکان به مکان دیگر و از یک زمان به زمان دیگر، تغییر مى‏نماید . از سوى دیگر همانطور که در سطور پیشین گفته شد، جامعه‏شناسى سیاسى عرصه طرح کلى و دفاع از زمان و مکان نیست و از همین رو سخت‏به تاریخ وابسته است . به زعم نویسنده کتاب، عجین کردن مباحث تئوریک جامعه‏شناسى سیاسى با دیدگاه‏ها و برداشت‏هاى تاریخى، به آن رنگ و لعاب مکانى و زمانى مى‏دهد و نتیجه رنگ زمانى و مکانى گرفتن نظریه و الگو، این است که مانع تطبیق و تعمیم آن بر تنوعات تاریخى و جغرافیایى مى‏شود . مطابق نظر برخى از دانشمندان و جامعه‏شناسى غربى، موضوع واقعى جامعه‏شناسى سیاسى تنها نظام‏ها و کشورهاى غربى است (جامعه‏شناسى سیاسى، ص 92) . نکته مهمتر اینکه مباحث جامعه‏شناسى سیاسى، عمدتا مباحثى است که در غرب اتفاق افتاده است و در دیدگاه اندیشمندان مباحث توسعه، کشورهاى غربى، جزء کشورهاى توسعه‏یافته و دموکراتیک محسوب مى‏شوند . دکتر بشریه و برخى از اساتید فن، بر این باورند که جامعه ایران هنوز مراحل رشد دموکراسى را طى نکرده و حتى الزاماتى که در غرب به وجود آمد تا آنان به توسعه سیاسى برسند، در ایران به وجود نیامده است . این نوع نویسندگان فئودالیسم را پدیده‏اى مى‏دانند که گذر از حکومت‏هاى مطلقه را به دموکراسى تسهیل کرد و اذعان دارند که در ایران فئودالیسم، هیچ وقت پدیدار نگشت و اگر در برخى از مواقع یادى از فئودالیسم ایرانى مى‏شود، این نوع فئودالیسم تحول ساز نبوده است . به عبارت ذیل بنگرید:
«از نظر سابقه تاریخى در ایران با توجه به نوع پاتریمونیالیسم و استبداد ایرانى، هیچ‏گاه اشرافیت موروثى مستقل و برخوردار از مصونیت‏حقوق مستمرى پیدا نشد که بتواند محدودیتى اساسى براى قدرت شاه ایجاد کند . در حقیقت‏با توجه به بنیاد خانوادگى و دودمانى قدرت سیاسى، مرتبه اشرافیت وابسته به خویشاوندى با خاندان پادشاه و قرابت‏به مرکز زندگى سیاسى، یعنى دربار بود .» (ص 15 - 14).
با توجه به مطالب فوق، پرسش بنیادى و اساسى این است که از آنجا که زمان و مکان مورد مطالعه (ایران پس از انقلاب) متفاوت از زمان و مکان پدیدارى الگوهاى غربى است، چگونه مى‏توان از این الگو و رهیافت‏براى مطالعه تاریخ و تحولات سیاسى و اجتماعى ایران، سود جست؟ لذا با توجه به پیشرفت فرض اساسى ایشان که جامعه‏شناسى سیاسى، عرصه طرح کلى و فارغ از زمان و مکان نیست (جامعه‏شناسى سیاسى، ص 144) مى‏توان چنین نتیجه گرفت که بررسى جامعه‏شناسى سیاسى ایران با الگوهاى غربى، در حقیقت‏به مثابه عدم تطبیق الگوها، رهیافت‏ها و چارچوب‏هاى کلى مربوط به غرب با مصادیق بیرونى آن (ایران) مى‏باشد . با پذیرش عدم تطابق، مى‏توان گفت که اساتید جامعه‏شناسى ایران همچنان با خلا جامعه‏شناسى بومى مواجه هستند .
ب . اشکالات متنى کتاب . در این قسمت، نقدهایى به برخى از مطالب ارائه شده در متن، هر چند به صورت کوتاه و مختصر بیان مى‏گردد .
1 . دکتر بشریه در بحث روحانیت، روحانیون را در تاریخ ایران، به ویژه از عصر صفوى به بعد، یکى از نیروهاى عمده و با نفوذ شمرده برخى از کارکردها و نقش‏هاى این نهاد را مورد ارزیابى قرار داده است . وى در فرازى جایگاه و تقابل روحانیت و دربار را در دوره قاجاریه چنین توصیف مى‏کند: «شاهان قاجار نیز روحانیت رسمى خود را ایجاد کردند و به روحانیون وابسته القابى مانند صدرالعلما و سلطان العلما مى‏دادند . در مقابل برخى روحانیون از لحاظ نظرى مشروعیت لازم را براى پادشاه تامین مى‏کردند» (ص 17) به نظر مى‏رسد که عبارات فوق براى تبیین تعامل میان روحانیون و شاهان قاجار، بسیار نارساست; چرا که پس از آنکه مجتهدان اصولى در مبارزه‏اى که علیه اخبارى‏ها داشتند، به پیروزى رسیدند، نهاد مرجعیت نیز تکوین یافت . مجتهدان از طریق این نهاد توانستند اندیشه دینى خود را ارائه دهند . در زمان شاهان قاجار، علماى معروفى همچون ملا احمد نراقى، شیخ جعفر کاشف‏الغطاء، میرزاى قمى و سید جعفر کشفى، با نوشتن رساله در صدد تبیین رابطه نهاد سلطنت و نهاد مرجعیت‏بوده‏اند . با مرورى اجمالى به اندیشه آن بزرگان مى‏توان استنباط کرد که آنان اولا و بالذات بر این باور بودند که در زمان غیبت امام معصوم (ع)، حکومت از آن مجتهد جامع الشرایط مى‏باشد و در صورت عدم تصدى فقیه جامع‏الشرایط، حاکمان موجود باید ماذون از طرف فقیه باشند . این نکته اخیر را میرزاى قمى در ارشاد نامه خود به فتحعلى شاه قاجار به صراحت گوشزد مى‏کند . جالب اینکه خود نویسنده در صفحه بعد، به نقل از دین و دولت نوشته حامد الگار، امارت و حکومت مجتهدان را در زمان غیبت مطرح مى‏کند، ولى در صفحه قبل از روحانیت رسمى و وابسته قاجاریه سخن به میان مى‏آورد . مقصود از روحانیت وابسته چیست؟ عبارت ایشان، حکایت از آن دارد که روحانیون وابسته در مقابل اخذ عناوینى همچون صدرالعلماء، مشروعیت‏شاهان قاجار را تایید مى‏کردند; حال آنکه عالمانى که به مباحث‏حکومت در زمان قاجاریه پرداخته‏اند، از اتهام وابستگى مبرا بوده‏اند .
2 . نویسنده کتاب، در کتاب جامعه‏شناسى سیاسى خود اذعان دارد که چهار الگوى نظرى جامعه‏شناسى سیاسى یعنى الگوى مارکس، الگوى ماکس وبر، الگوى پلورالیستى و الگوى کورپوراشیستى، الگوهاى جامعى نیستند . بنابراین مى‏باید روشى تلفیقى انتخاب کرد و در این روش تلفیقى، اجزایى از این الگوها را برگزید تا به یک چارچوب کلى‏ترى
رسید . (جامعه‏شناسى سیاسى، ص 92) البته اینکه الگوى تلفیقى مى‏تواند از زوایاى مختلف به بررسى مسایل جامعه بپردازد یا نه، خود بحث مستقل مى‏طلبد . اما به نظر مى‏رسد که بشریه در الگوى تلفیقى موفق نبوده است; چرا که همواره در تمام تحلیل‏هاى خود، اصل اولیه مارکس را که همان شناخت‏شکاف‏ها و تعارض‏هاست، مبناى بررسى و تحلیل خویش قرار داده است . براى مثال ایشان اعتقاد دارد که گفتمان سنت گرایى ایدئولوژیک که پس از انقلاب اسلامى پدیدار گشته است، بازتاب علایق و ارزش‏هاى طبقات رو به افول جامعه سنتى است که در معرض نوسازى و اصلاح و انقلاب از بالا قرار گرفته بود . همان ص 69)
در کتاب، تعریفى از سنت و ایدئولوژى ارائه نمى‏شود; ولى اجمالا مى‏توان استنباط کرد که سنت در مقابل مدرنیته قرار مى‏گیرد و در نهایت صف‏آرایى سنت در مقابل مدرن، منجر به ضدیت مى‏شود . از مجموع عبارات ایشان مى‏توان نتیجه گرفت که سنت، سنت‏گرایى، گفتمان سنتى، در مقابل مدرن قرار مى‏گیرد و مدرن ستیز نیز مى‏شود . در دیدگاه ایشان، جامعه سنتى و گفتمان سنتى بر موارد ذیل تاکید دارد: اقتدار و اطاعت مطلقه، پدر سالارى سیاسى، قداست دولت و رابطه مستمر آن با خدا، رابطه میان حاکم و علماى دین و ساختار قدرت عمودى یکجانبه و غیر مشارکتى و غیر رقابتى، انفعال سیاسى، ترس گسترده، بدبینى، بى‏اعتقادى، آزادى‏هاى بسیار محدود در عرصه عمل، اندیشه و سیاست . همان، صص 66 - 65)
وى سنت را مقوله‏اى کاملا عارى از پیچیدگى‏هاى سیاسى و اجتماعى مى‏داند; ولى همین سنت‏ساده، در عین سادگى و محدود بودن، مى‏تواند به نوعى خشن نیز جلوه نماید . سنت وقتى به ایدئولوژى تبدیل شود، مى‏تواند عناصرى از مدرنیسم را به خود بگیرد، ولى از این عناصر براى استفاده از مردم جهت‏بسیج استفاده مى‏شود . از آنجا که سنت ایدئولوژیک شد، بر مؤلفه‏هایى از قبیل رهبرى، انضباط اجتماعى و اخلاقى، ارزش‏هاى سنتى، نخبه‏گرایى سیاسى و کنترل فرهنگى تاکید مى‏شود . پس از پیروزى انقلاب اسلامى، سنت گرایى ایدئولوژیک در قالب گرایش کاریزمایى و پوپولیستى تجلى یافت و به معارضه پلورالیسم، جامعه مدنى، لیبرالیسم، سنت روشنگرى غرب و نیز ناسیونالیسم ایرانى پرداخت و جایى براى خردگرایى، نقد و انتقاد، رقابت فکرى، کثرت گرایى و شیوه زندگى دموکراتیک نگذاشت . (همان ص 70 - 69)
به نظر مى‏رسد که دکتر بشریه در تحلیل جامعه‏شناسى سیاسى ایران، از مفهوم سنت، استفاده نابجایى کرده است . اولا ایشان، هیچ تعریفى از سنت ارائه نمى‏دهد; ثانیا هر آنچه مقابل مدرن بر اساس تعریف ایشان قرار مى‏گیرد، سنتى تلقى مى‏شود; ثالثا این امر، مذموم نیز شمرده مى‏شود; در حالى که ایشان در دیگر آثار خود، مثل اندیشه‏هاى سیاسى قرن بیستم، وقتى آراى محافظه کاران را نقل مى‏کند، براى سنت‏یک منطق درونى خاص قایل است و اذعان مى‏کند که سنت محافظه کاران در مقابل تغییرات دیگران مقاومت مى‏کند .
رابعا این نوع برداشت‏بشریه از سنت و سنت گرایى ایدئولوژیک، مبتنى بر واقعیات و حقایق تاریخى ایران پس از انقلاب اسلامى نیست; چرا که کسى که جامعه و اجتماع سیاسى ایران را ملاحظه مى‏کند، متوجه مى‏شود ویژگى‏هایى را که بشریه براى سنت ذکر مى‏کند، در ایران وجود ندارد; خامسا دوران مورد مطالعه ایشان دوران بحرانى جمهورى اسلامى بوده است; دورانى که جنگ ویرانگر در جامعه ایران وجود داشته است . طبیعى است که هر کشورى که چنان جنگ عظیمى داشته باشد، نمى‏تواند به صورت وسیع آزادى‏هاى سیاسى، اجتماعى، به جامعه و گروه‏ها اعطا نماید . کما اینکه خود نویسنده و تمام جهانیان شاهد بودند که امریکا که - در متون و ادبیات سیاسى - از آن به عنوان کشور فوق مدرن یاد مى‏شود، پس از حادثه 11 سپتامبر، بسیارى از آزادى‏ها را سلب کرد و حتى براى تلفن‏هاى خصوصى مردم نیز شنود گذاشت و این امر را قانونى جلوه دادند .
3 . نویسنده کتاب دیباچه، در ص 90 - 88 به مسئله بحران مشروعیت اشاره مى‏کند و اقتدارهاى سه گانه ماکس وبر را نام مى‏برد و بر این باور است که هر سه نوع اقتدار، در جمهورى اسلامى بوده است و خلا و تداخل انواع مشروعیت و عدم غلبه الگویى واحد، زمینه‏چینى بحرانى را در جمهورى اسلامى فراهم آورده است . (ص‏89) نویسنده در کتاب دیباچه و کتاب جامعه‏شناسى سیاسى، بر این باور است که «جنبش کاریزمایى از درون وضعیتى سنتى پدیدار مى‏شود و خود اولا موجب پیدایش سنت دیگر مى‏گردد ...» (جامعه‏شناسى سیاسى، ص 63) «کاریزما گرچه از درون سنت‏بر مى‏خیزد، ولیکن از حدود آن فراتر مى‏رود و سرانجام در سنت تازه‏اى نهادینه مى‏شود .» (دیباچه، ص‏88) دکتر بشریه، کاریزمایى را در تقسیم بندى وبرى، قسیم سنتى و قانونى مى‏داند . بنابراین مشروعیت کاریزمایى از نوع مشروعیت‏سنتى نخواهد بود . در نتیجه کاریزمایى را در نهایت همان سنتى دانستن با اندیشه وبر تطابق ندارد و حال آنکه، بشریه تقسیم‏بندى خویش را، از آن اندیشه گرفته است . در ثانى، نهضت، جنبش و یا مشروعیت کاریزمایى ممکن است در متن نظام عقلانى و قانونى نیز ظهور کند، چرا که ویژگى‏هایى که براى کاریزمایى نقل مى‏کند، از قبیل اعتقاد به لطف و عطیه خارق‏العاده بودن کاریزما، ایمان، ارادت اتباع و رابطه عاطفى مردم با حاکم (دیباچه، ص 88) در نظام‏هاى قانونى و غیر سنتى نیز ممکن است وجود داشته باشد . نویسنده کتاب و بسیارى از اندیشمندان بر این اعتقادند که در دوره فرمانروایى هیتلر، همین ویژگى‏ها از دیدگاه مردم آلمان نسبت‏به هیتلر وجود داشت . دکتر بشریه در کتاب‏هاى متعدد خود، معتقد است که نظام هیتلرى از درون نظام سرمایه‏دارى آلمان به پاخاست . آیا پدید آمدن نظام هیتلرى که داراى حزب، ایدئولوژى خاص و ارادت و ایمان مردم آلمان به هیتلر بود، از درون سنت‏برخاسته و یا یک نظام سرمایه‏دارى پیشرفته؟ بر این اساس دکتر بشریه یا باید در کاریزما تجدید نظر کند و یا اینکه مستلزم به تقسیم‏بندى وبر باشد و کاریزما را قسیم سنتى بداند .
نویسنده در ذیل بحث‏بحران مشروعیت در ایران، پس از انقلاب اسلامى، معتقد است که پس از انقلاب سه دوره حکومتى یا سه نوع اقتدار وجود داشته است . دوره اول سال 1357 تا 1368 را در بر مى‏گیرد که در این دوره رهبرى امام خمینى (ره) به صورت کاریزمایى است . دوره دوم از سال 1368 تا 1376 مى‏باشد و رهبرى آیت الله خامنه‏اى به صورت اقتدار سنتى است و دوره سوم از سال 1376 به بعد مى‏باشد که دوره گرایش به اقتدار قانونى است . این سه دوره به عبارات ذیل نیز گفته شده است: مشروعیت تئوکراتیک کاریزماتیک، مشروعیت‏سنتى - روحانى و مشروعیت قانونى - دموکراتیک (دیباچه، ص 89) . پرسش اساسى از جناب نویسنده، این است که شما از ص 47 کتاب به این سو، دولت جمهورى اسلامى را دولت‏سنت‏گراى ایدئولوژیک و یا دولت جامع‏القوا نامیده‏اید; اگر بر این گفته پایبند هستید، چگونه مى‏توان دوره‏هاى متعدد براى دولت و اقتدار موجود، در ایران لحاظ کرد . با توجه به اینکه پس از رحلت امام (ره) تاکنون رهبرى نظام تغییر یافته و از سال 1374، مرجعیت نیز بر رهبریت رهبر انقلاب افزوده شده است . از سوى دیگر در قانون اساسى نیز هیچ‏گونه تغییرى صورت نگرفته است .
4 . در فصل چهارم کتاب، به مبانى ثبات و استمرار دولت ایدئولوژیک تا سال 1376 پرداخته است و جامعه توده‏اى را یکى از عوامل بیدارى جامعه ایران مى‏داند . جاذبه ایدئولوژى دینى به عنوان ایدئولوژى انقلاب و بسیج‏سیاسى در قبل انقلاب، نقش مؤثرى داشته است و پس از انقلاب نیز ابعاد گسترده‏اى پیدا کرد و تحت تاثیر دستگاه‏هاى ایدئولوژیک دولت جدید بر شبیه‏سازى و یکه‏سازى افکار و عقاید توده‏ها در کارگاه ایدئولوژیک حکومت تاکید گذاشته شد . (ص 108 - 107) نویسنده در ادامه اذعان دارد که تاکید بر مفاهیمى چون برادرى انقلابى، اخوت اسلامى و تعلق به امت واحده هم از یک سو همبستگى سنتى از دست رفته را ظاهرا جبران مى‏کرد و هم از سوى دیگر مى‏بایست از سرایت گسیختگى و سرگشتگى که ویژگى نهایى جامعه‏اى توده‏اى است، جلوگیرى کند . (ص 108)
ایشان در صفحات پیشین مدعى بود که الگوى مشارکت توده‏اى، در جامعه توده‏اى لازمه دوران بسیج انقلابى است، ولى هر چه ثبات سیاسى بیشتر مى‏شد، چنین الگویى فایده خود را بیشتر از دست مى‏داد . (ص 102) حال آنچه فرا روى نویسنده قرار مى‏گیرد، این است که شما به کدامیک از عبارات خود، وفادار هستید؟ آیا جمهورى اسلامى از بدو تولد تاکنون، الگوى جامعه توده‏اى و بالطبع مشارکت توده‏اى را سرلوحه خود داشته است؟ از سوى دیگر در لابه‏لاى کتاب ادعا مى‏شود که دولت ایران پس از انقلاب اسلامى، دولت ایدئولوژیک بوده است و دولت ایدئولوژیک، مشارکت توده‏اى لازم دارد . اگر شما الگوى مشارکت توده‏اى را براى دولت ایدئولوژى نیز لازم مى‏دانید، چرا در برخى از صفحات کتاب به بحران مشارکت‏سیاسى در جمهورى اسلامى اعتقاد پیدا مى‏کنید؟ (ص 77) اگر مشارکت توده‏اى یک الگو و یک نوع از انواع مشارکت‏هاست و مختص نظام ایدئولوژیک است، چرا بحرانى شود و اگر از اساس طرح آن به عنوان یک الگو، کار اشتباه و غلطى است، چرا شما صفحات بى‏شمارى را در کتاب به الگوى مشارکت توده‏اى اختصاص داده‏اید؟ دکتر بشریه در ادامه همین بحث مى‏افزاید که در جامعه توده‏اى - جامعه‏اى که به عنوان عامل پایدارى و ثبات در دولت جمهورى اسلامى مطرح است - هر گونه تحزب و گروه‏گرایى خاص با روح حاکم بر جنبش انقلابى مغایر تلقى مى‏شود . از این رو آنان که در دستگاه‏هاى حکومتى هستند، مى‏بایست فرهنگ انقلاب اسلامى را درک کنند و این به معناى ضرورت یکسان اندیشى در عرصه‏هاى مختلف است . (ص 110) نویسنده کتاب عبارات فوق را در جاى جاى مختلف کتاب نقض کرده است; چرا که در صفحات متعدد، گروه‏ها و احزابى همچون لیبرال دموکرات، اسلامى، چپ‏گراى رادیکال، احزاب سوسیالیستى و غیره را نام مى‏برد . در فصول پیشین تلاش دارد که تصویرى مبارزه گونه میان گروه‏هاى گوناگون درون جامعه ایران ارائه دهد . مثلا مبارزه حزب جمهورى اسلامى و دیگر تشکیلات دولتى را با گروه‏هاى لیبرال و اختلاف درونى میان گروه‏هاى سنتى راست مدرن و راست‏سنتى و اختلاف میان جامعه روحانیت مبارز و در نهایت تقسیم روحانیت مبارز را به دو قسم جامعه روحانیت مبارز و مجمع روحانیون مبارز اشاره مى‏کند . دکتر بشریه مى‏پذیرد که گروه‏ها و تشکل‏هاى سیاسى بسیارى در جامعه توده‏اى جمهورى اسلامى ایران وجود داشته است; هر چند که این نکته را نیز مى‏افزاید که در نهایت پیروزى از آن سنت‏گرایان اسلامى بوده است . ایشان در ادامه معتقد است که بین سنت‏گرایان ایدئولوژیک نیز تفاوت دیدگاه وجود داشته و دارد; لذا تفکر اصیل سنت‏گرایى یعنى روحانیت، حداقل به دو قسم (مجمع روحانیون و جامعه روحانیت) تقسیم شد .
در بحث زمینه‏هاى تحول دولت ایدئولوژیک به شانزده تشکل، گروه و انجمن سیاسى اشاره مى‏کند که برخى از آنان مانند مجمع روحانیون مبارز، مجمع نیروهاى خط امام، مجمع نمایندگان حزب الله، مجمع نمایندگان ادوار مجلس، مجمع نمایندگان خط امام، مجمع اسلامى بانوان، دفتر تحکیم وحدت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى و ... (ص 148)، بنا به تعریف دکتر بشریه در گروه نیروهاى سنت‏گراى ایدئولوژیک قرار مى‏گیرند . حال سؤال این است که بنا به پیش‏فرض، نباید گروه‏ها و تشکل‏ها در دولت ایدئولوژیک که صفت جامعه توده‏اى دارد، پدیدار شوند; ولى نویسنده به کرات از گروه‏هاى مختلف نام مى‏برد و حتى معتقد است که زمینه‏هاى جدایى و تنوع تفکر درمیان روحانیون در زمان رهبر کبیر انقلاب اسلامى بوده و با موافقت ایشان مجمع روحانیون از جامعه روحانیت جدا گردید و یک تشکل دیگر تاسیس نمود . (ص 115) بر این اساس نویسنده باید مشخص نماید که جامعه توده‏اى، تشکل را مى‏پذیرد یا نه؟ اگر مى‏پذیرد پس چرا در جامعه توده‏اى ایران تشکل‏ها تنوع یافتند؟ آیا این نقض پیش‏فرض‏هاى نویسنده درباره جامعه ایران نیست؟
5 . دکتر بشریه در ادامه فصل «مبانى ثبات و استمرار در دولت ایدئولوژیک‏» طبقه روحانیت را به عنوان یکى از عوامل ثبات نام مى‏برد . (ص 110) البته در اینکه روحانیت‏براساس تحلیل مارکسیستى یک طبقه محسوب مى‏شود یا نه، خودش یک تحقیق جداگانه مى‏طلبد، ولى به اجمال مى‏توان گفت که صفت قشر و صنف، بیشتر زیبنده این گروه از افراد جامعه است; چرا که در مفهوم طبقه، بیشتر منافع اقتصادى مد نظر است و احتمالا نویسنده کتاب نیز به این مسئله در روحانیت، اعتقاد عمیق داشته باشد . ایشان در ادامه نوشته خود، مدعى است که روحانیت در ایران بر طبق تفسیر اصلى از نظریه سیاسى شیعه، علم و دانش حکومت را در عرصه انحصارى خود مى‏دانسته‏اند; چرا که نظریه اجتهاد، اساس تقسیم جامعه به نخبگان و اشراف فکرى از یک سو و عوام‏الناس از سوى دیگر است . (ص 111 - 110) در چالش با عبارات فوق باید گفت که نویسنده به صورت اطلاق و عام، دانش و حکومت را عرصه انحصارى فقیهان مى‏دانند; در حالى که هیچ فقیهى به این مسئله تاکنون فتوا نداده است . اگرچه فقهایى افت‏شده و یا مى‏شوند که مسئله حکومت را در عصر غیبت مطرح مى‏کنند و این مسئله را با توجه به شرایط موجود در جامعه شیعى براى فقیه فرض مى‏کنند، ولى دانش و علم را عرصه انحصارى خود نمى‏دانند، بلکه همین روحانیون با توجه به متون و مستندات دینى، سفارش و تاکیدات فراوانى براى علم‏آموز دارد و بر این کلام پیامبر اعتقاد قلبى دارند که اطلبوا العلم و لو بالصین . طلب علم در چین، هیچ محدودیتى براى عده‏اى ندارد . هر کسى توان علم آموزى داشته باشد، مى‏تواند به این کار اقدام نمایند . کما اینکه آیه شریفه «و لو لا نفر من کل فرقه‏» که کوچ براى علم آموزى را مطرح مى‏کند، به صورت عام است و هیچ محدودیتى براى افراد ندارد . چنان که خود نویسنده که با مبانى جامعه‏شناسى سیاسى و اندیشه‏هاى سیاسى غرب آشناست، به عنوان متخصص این رشته به حساب مى‏آید و بسیارى از کسانى که از این اندیشه‏ها و علوم و گرایش آگاهى ندارند، به ایشان مراجعه مى‏کنند، و نظر تخصصى ایشان را مطالبه مى‏نمایند . روحانیون نیز با توجه به اینکه مبانى فقه، اصول و فهم کلمات معصومین را، با اجتهاد به دست مى‏آورند، در این صورت به عنوان متخصص محسوب مى‏شوند و افراد دیگر از این زاویه، غیر متخصص و یا به تعبیر خود نویسنده، عوام الناس محسوب مى‏شوند .
دکتر بشریه در فراز دیگرى از نوشته خود، مدعى است که روحانیت در درجات مختلف، حکومت را حق شرعى خویش به شمار مى‏آورده است . (ص 111) درباره این فراز از نوشته نیز باید گفت که دکتر بشریه خود مى‏داند که فرق است میان حق و تکلیف و وظیفه . آنچه در غرب درباره حکومت و مسایل سیاسى، مطرح مى‏شود، به عنوان حق مطرح مى‏گردد و برخى از شهروندان غربى نیز معتقدند که حکومت و مشارکت چون حق شهروندان است، مى‏توانیم از این حق استفاده ننمایم . کما اینکه رابرت دال درباره علل افت مشارکت‏سیاسى در غربى، این مسئله را یکى از دلایل عدم مشارکت مى‏داند . اما علماى اسلام، به ویژه مجتهدان شیعه، مسئله حکومت و اقدام به تاسیس حکومت را از وظایف و تکالیف خود مى‏دانند نه امتیاز و حق . تئورى‏پرداز اصلى ولایت فقیه در نظام جمهورى اسلامى، در کتاب ولایت فقیه در این‏باره مى‏نویسد: «ولایت، یعنى حکومت و اداره کشور و اجراى قوانین شرع مقدس یک وظیفه سنگین و مهم است ... . ولایت مورد بحث‏یعنى حکومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى که خیلى از افراد دارند، امتیاز نیست، بلکه وظیفه‏اى خطیر است‏» . (نامه‏اى از امام موسوى کاشف الغطاء، ص 65 - 64) با توجه به عبارات امام خمینى، اقدام به تاسیس حکومت‏براى فقیهان، امتیاز و حق و شان نیست، بلکه یک وظیفه سنگین است و فقیهان در حقیقت عمل به وظیفه مى‏نمایند . دکتر بشریه در ادامه مى‏نویسد که در نظریه ولایت فقیه به وجه رایج، حاکم اسلامى تنها مجرى احکام شرع نیست، بلکه پیوندى مرموز با ماوارءالطبیعه دارد . تبار روحانیون و علماى دینى، اغلب به ائمه شیعه نسبت داده مى‏شود . (ص 111)
در رد دیدگاه فوق، بیشتر علما اتفاق نظر دارند، به ویژه اینکه امام خمینى در کتاب ولایت فقیه معتقد است که: «نه اینکه براى کسى شان و مقام ماوراءالطبیعى به وجود مى‏آورد و او را از حد انسان عادى بالاتر ببرد» . (نامه‏اى از امام موسوى کاشف الغطاء، ص 65 - 64) عبارات امام، تکلیف اجتماعى و سیاسى براى فقها تعیین مى‏کند . این نوع تفسیر از ولایت فقیه، در عین حال که جایگاه فقها را به عنوان افراد وظیفه‏گرا و تکلیف محور، ارتقا مى‏دهد، از القاى این نکته که فقها، موجوداتى ماورایى‏اند نیز اجتناب مى‏ورزد . لذا به نظر مى‏رسد که اگر دکتر بشریه در تبیین مباحث ولایت فقیه، قدرت و روحانیت، نیم‏نگاهى به قانون اساسى جمهورى اسلامى و کتاب ولایت فقیه کرده بود، دیگر به این نوع برداشت‏هاى ناصواب نمى‏رسید . پس مى‏توان نتیجه گرفت که ولایت‏براى فقیه از دیدگاه تئورى پرداز ولایت فقیه در این زمان نه امتیاز محسوب مى‏شود و نه شان ماورایى براى فقیهان ایجاد مى‏کند .
6 . کتاب دیباچه‏اى بر جامعه‏شناسى سیاسى ایران، علاوه بر اشکالات و ایرادهاى گفته شده در سطور پیشین - که به نظر مى‏رسد اگر کسى فرصت‏بیشتر در اختیار داشته باشد، از این سنخ ایرادها به وفور مى‏تواند بیابد - برخى دیگر از اشکالات و ایرادها را داراست که مى‏توان منشا این اشکالات را عدم مراجعه نویسنده به منابع و اطلاعات دسته اول شمرد که در ذیل به چند مورد اشاره مى‏شود:
الف . نویسنده در ص 19 کتاب تعداد کل روحانیون را 000/150 نفر برآورد مى‏نماید . که این رقم اشتباه مى‏باشد; چرا که بر اساس تحقیقات نگارنده، طلاب صاحب پرونده که طلاب رسمى محسوب مى‏شوند، در مرکز مدیریت‏حوزه علمیه قم، بیشتر از چهل هزار نفر مى‏باشند . همین تعداد و یا بیشتر از این تعداد در کل ایران نیز صاحب پرونده مى‏باشند . افزون بر این حوزه‏هاى علمیه خواهران نیز در شمار طلاب حوزه محسوب مى‏شوند . و شاید بتوان ادعا کرد که بیش از تعداد صاحب پرونده، روحانیون در کشور در قالب واعظ، خطیب، امام جماعت، به فعالیت مشغول هستند .
ب . در ص 40 - 39 ریاست مجلس خبرگان قانون اساسى را بر عهده آیت الله دکتر بهشتى مى‏گذارد; حال آنکه آیت الله بهشتى نایب رییس بود; اما از آنجا که توان مدیریتى قوى داشت و آشنا به قوانین و مکاتب غربى بود، بیشتر اوقات، ایشان جلسات را اداره مى‏کرد، و شاید تعدد مدیریت ایشان، موجب شده است که دکتر بشریه، ایشان را رییس مجلس خبرگان قانون اساسى بداند .
ج . در ص 43 نویسنده معتقد است که در سال 1360 جامعه روحانیت، حزب جمهورى اسلامى و فداییان اسلام اکثریت کرسى‏هاى مجلس را در دست داشتند . در ادامه نیز مى‏افزاید: رهبر انقلاب، جبهه ملى و نهضت آزادى را به عنوان دشمنان اسلام و حزب کفار توصیف نمود . نکته قابل تامل این است که جبهه ملى به خاطر ایجاد تردید در لایحه قصاص، از سوى رهبرى انقلاب به ناآگاهى از متون دینى و احکام رسمى متصف شدند . از سوى دیگر آن زمان نهضت آزادى از سوى امام دشمنان اسلام و حزب کفار تلقى نشده بود . آنچه به امام درباره نهضت آزادى منسوب است، قطعا مربوط به تاریخ بعد از سال 60 مى‏باشد . شاید نکته مهم‏تر اینکه در زمان سقوط بنى‏صدر، فداییان اسلام به عنوان یک تشکل حزبى در مجلس سال 60 ظهور و حضور نداشتند و اگر هم بوده‏اند، در قالب هیئت‏هاى مؤتلفه بوده‏اند .
د . در بحث‏بحران‏هاى دولت ایدئولوژیک، نویسنده معتقد است که سیاست‏هاى اقتصادى جدید احتمالا در وقوع برخى شورش‏هاى عمده شهرى به ویژه در قزوین و ... . مؤثر بودند . (ص 84) . تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد شورش‏هاى عمده در این دوره، به ویژه قزوین، ارتباط قوى با سیاست‏هاى اقتصادى جدید نداشته است . شهر قزوین که تا سال 1352 جزء تهران بوده است، در این زمان به طور موقت از تهران منفک مى‏شود و به زنجان الحاق مى‏شود و زنجان نیز در آن زمان از استان گیلان جدا شده بود . از مصوبات هیئت دولت وقت‏برمى‏آید این الحاق، موقتى بوده است . لذا اهالى قزوین از هر فرصتى براى الحاق به تهران و یا استقلال خود و یا مرکزیت استان، استفاده مى‏کردند و این مسئله پس از انقلاب اسلامى و به خاطر بروز جنگ، مطرح نگردید; ولى پس از پایان جنگ مطالبات مردم، به وسیله مسئولین و مقامات محلى و حتى نویسندگان و روزنامه نگاران قزوینى دنبال شد و هفته‏نامه‏هاى قزوین، به ویژه هفته‏نامه ولایت قزوین، ماه‏هاى متعدد درباره برترى شهر قزوین به زنجان، مقالاتى به رشته تحریر در آورد . این تلاش‏ها و قول مساعد رییس جمهور وقت و رییس مجلس وقت و غیره، انتظار بیش از حدى در قزوین (اعم از مسئولین و مردم عادى) ایجاد کرد و آنان انتظار داشتند که در هنگام راى‏گیرى در مجلس، به استقلال و استان شدن قزوین، نمایندگان راى خواهند داد; ولى این گونه نشد، و بنا به آموزه‏هاى جامعه‏شناسى دکتر بشریه، طبیعى بود که انفجارى صورت گیرد و پس از آنکه این شهر به استان تبدیل شد، دیگر آثارى از شورش‏هاى شهرى در این منطقه خبرى نشد .
ه . نویسنده در ص 147 معتقد است که مجمع نیروهاى خط امام، به عنوان یک تشکل انشعابى از مجمع روحانیون مبارز است که این مطلب حقیقت ندارد و رییس مجمع نیروهاى خط امام، هیچ وقت عضو مجمع نبوده و از این مجموع نیز منفک نشده است . ایشان در همین صفحه، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى را با این عنوان از سال 1358 به عنوان یک تشکل مهم سیاسى مى‏داند و حال آنکه این نام از سال 1370 به بعد مجوز گرفت و در سنوات قبل با عنوان مجاهدین انقلاب اسلامى، فعالیت مى‏کرده است .
و . در برخى از صفحات، یادى از علامه طباطبایى با عنوان آیت الله طباطبایى شده است (ص 157) . این نام براى خواننده یک مقدار ایجاد ابهام مى‏نماید که کدام طباطبایى است . لذا شایسته است که واژه علامه، براى ایشان علم شده است، هماره کنار نام ایشان بیاید .
نکته پایانى اینکه تمام استادان علوم سیاسى و از جمله دکتر بشریه، در امر توزیع اندیشه‏هاى غربى موفق بوده‏اند و سعى بلیغ در تطبیق آراى آنان با جوامع جهان سومى داشتند، ولى به نظر نگارنده شایسته است که این عزیزان به خود زحمت تولید اندیشه را بدهند و با توجه به جامعه ایرانى و با گرایش‏هاى قومى و مذهبى ایرانى، تئورى‏هاى جامعه‏شناسى مربوط، عرضه بدارند . اگر بتوانند در این زمینه صاحب نظریه بومى شوند، بهتر مى‏توانند به تجزیه و تحلیل جامعه ایرانى بپزدازند، تا اینکه از تحلیل‏هاى مارکسیستى و یا لیبرالیستى استفاده نمایند .

تبلیغات