آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۰

چکیده

متن

اشاره:
آقای دکتر یدالله دادگر فارغ التحصیل رشته اقتصاد از دانشگاه تهران، عضو هیات علمی دانشگاه مفید قم و همکار پژوهشکده اقتصاد دانشگاه تربیت مدرس است . ایشان مطالعات زیادی نیز در زمینه اقتصاد اسلامی داشته است . با توجه به پرسش های فراوانی که در زمینه عدالت اقتصادی مطرح است خدمت ایشان رسیدیم و برخی از پرسش هایمان را با ایشان طرح کردیم، با امید به اینکه در فرصت دیگر بتوانیم باقیمانده پرسش هایمان را به ویژه در زمینه عدالت در حکومت مهدوی با ایشان مطرح کنیم .
به عنوان اولین سؤال بفرمایید شما چه تعریفی از عدالت دارید؟
با توجه به هنجاری و فراگیر بودن بحث عدالت و همچنین نگرش های زیادی که در قضیه عدالت وجود دارد، به نظر من نمی توان یک تعریف جهان شمول از عدالت ارائه کرد که هم ابعاد اقتصادی را در بر بگیرد و هم غیر اقتصادی را . در واقع هر گروه، تفکر و یا مکتبی تعریف ویژه ای از عدالت دارد . بر عکس بحث های اثباتی، بحث های هنجاری با چنین مشکلاتی روبه رو هستند . در عین حال برای عدالت می توان هم یک تعریف کلی ارائه داد که از قدیم بوده و هنوز هم کارایی خودش را دارد و هم یک تعریف خاص .
تعریف قدیمی یا تعریف سنتی عدالت تعریفی است که هم عقلای غیر دینی به آن توجه کرده اند و هم عقلای دین . حتی ائمه و پیامبران نیز در مواردی به آن پرداخته اند و آن همان تعریف کلی «اعطاء کل ذی حق حقه » است . قبل از بیان این تعریف توسط پیامبران، ارسطو، افلاطون و حتی سیسرون حکیم هم به آن پرداخته اند، در متون مقدس انجیل و تورات هم به نحوی ذکر شده است . حضرت علی (ع) نیز عدالت را «وضع کل شی ء علی موضعه » تعریف کرده اند; یعنی اگر هر امر و هر چیزی را سر جای خود قرار دهیم از آن عدالت برمی خیزد . این تعریف جامعی است اما در عین حال با توجه به مصادیق عدالت و با توجه به پیوندهای دیگری که در زندگی اجتماعی مردم وجود دارد، تعریف خاص تری هم می توان از عدالت ارائه داد که من این تعریف خاص را در پرتو آن تعریف عام خدمت شما عرض می کنم . آن عبارت است از: «اختصاص فرصت ها و امکانات جامعه به شهروندان بر مبنای شایستگی و نیاز به نحوی که همه احساس رضایت خاطر کنند» . به عبارت دیگر، در یک نظام جامع عدالت، هم باید شیوه ها عادلانه باشد و هم نتایج آن . چون تعاریف دیگری هم از عدالت ارائه شده است ما این تفکیک را مطرح می کنیم . بر این اساس معتقدیم منظور از عدالت لزوما تساوی نیست; یعنی یک رضایت خاطری است که براساس یک منطق اجتماعی - اقتصادی، هر شهروند پیدا می کند و این می تواند در مواردی حالت تساوی داشته و در مواردی هم نداشته باشد . لزوما به سمت تساوی گرایی نمی رود .
آیا این تعریف در طول تاریخ تحول، تطور و تغییر خاصی هم داشته یا اصولا به همین منوال تعریف شده است؟
به نظر من مفهوم عدالت، تحولات نسبتا وسیعی داشته است: قبل از میلاد; یعنی قبل از حاکمیت ادیان رسمی و ادیان توحیدی، عدالت بیشتر به معنای هماهنگی با قانون طبیعی بوده است; یعنی در واقع عدالت چیزی بود که با قانون طبیعی و نظم حاکم بر طبیعت همراه بود . آنها معتقد بودند هر چه با قواعد حاکم بر طبیعت سازگار باشد، عادلانه و هر چه با آن درگیر باشد ناعادلانه است .
در جوامع اولیه که هیچ چالش، درگیری و طبقه بندی اجتماعی وجود نداشته است همه مساوی بوده اند . لذا عدالت بطور طبیعی موجود بوده است . یعنی در جامعه اولیه ای که حضرت آدم در آن بوده و جوامع بعد از آن، عدالت یک حالت طبیعی داشته است; گویی در خود طبیعت یک سری سازگاری ها و هم سنخی ها وجود داشته و بشر هم خود را با این یکنواختی ها و نظم حاکم بر طبیعت وفق می داده است . بنابراین، عدالت در آن موقع همراهی با اصول حاکم بر طبیعت بوده است . در قرون وسطی که دین وارد صحنه اجتماع شد عدالت یک رنگ اخلاقی و دینی گرفت . البته باز هم پیوندش با حقوق طبیعی بریده نشد; هم در عصر حاکمیت مسیحیت و یهودیت و هم در عصر حاکمیت اسلام پیوند عدالت با دین برقرار بود . دین تاکید بسیار اساسی بر حوزه عدالت داشت و گویی اصلا همه ادیان، عدالت را به عنوان یک پایه و اصل معامله ناپذیر در نظر می گرفتند . منتها در مورد فراگیری آن، ابعاد و یا کم و زیاد بودنش اختلاف نظر وجود داشت . شعار اصلی مسیحیت تحقق صلح و عدالت بود و در اسلام هم توجه جدی به مساله عدالت شده و آیات و روایات بسیاری بر عدالت تاکید دارند .
روایت «بالعدل قامت السموات والارض » ناظر بر بعد تکوینی عدالت است و در سیره پیامبر و معصومین (ع) هم بحث تشریعی عدالت به شدت فراگیر بوده است .
بنابراین در قرون وسطی نوعی نگرش دینی و اخلاقی در کنار عدالت مطرح شد . اواخر قرون وسطی; یعنی زمان رنسانس، ابعاد جدیدی در تعریف عدالت پیدا شد و آن به خاطر حاکمیت اندیشه های اصالت انسان (اومانیسم) بود . عقلانیت جدید یا عقلانیت ابزاری که در رنسانس فراهم آمد، باعث شد اصلا نگرش و مفهوم جدیدی از عدالت مطرح شود . وقتی بحث سکولاریسم حاکم شد، با توجه به عملکرد کلیسا فرار از عناصر دینی از ناحیه عقلا چنان گسترش پیدا کرد که اصلا امور هنجاری و امور اخلاقی را دون مرتبه قلمداد می کردند . بنابراین اولا عدالت از مقوله یک اصل معامله ناپذیر بیرون آمد و به عنوان یک اصل حاشیه ای، در پرتو عناصری مثل عقلانیت ابزاری، قدرت و حتی کارآیی و رقابت قرار گرفت و در مواردی اصلا مفهوم آن هم فراموش شد; گویی اصلا نقشی ندارند، چون معتقد بودند امر هنجاری نقشی ندارد و آن چیزی مؤثر است که عقل و علم بپسندند و عقل و علم هم یک جایگاه مادی گرایانه داشتند و با توجه به حاکمیت نگرش اومانیستی بسیار کم، متوجه به امور ارزشی و عدالت بودند . نهایتا در مواردی هم که از عدالت بحث می شد از دین و ارزش های اخلاقی منفک شد و به عنوان یک بحث سیاسی یا ایدئولوژی در کنار بحث های جدی تر باقی ماند . به دنبال این، در قرون هفدهم و هجدهم دیدگاه های به اصطلاح کارآمدگرایانه از عدالت مطرح شد; یعنی در واقع عدالت چیزی بود که مانع کارآیی نشود . اگر افراد در سیستم موردنظر به صورت معمولی چیزی به دست می آوردند می گفتند این عادلانه است عادلانه بودن با قبول وضع موجود یکسان شد . هر کس هر چه به دست می آورد می گفتند این عادلانه است . کسانی مثل جان لاک، هابس، ماکیاول و امثال این ها چنین اندیشه هایی داشتند . بنابراین دیگر عدالت به عنوان یک عنصر، مستقل از کارآیی و مستقل از وضع موجود، نبود . البته در عین حال نگرش هایی مثل نگرش «روسو» در این دوران هم عدالت را به عنوان یک امر «تساوی گرایانه » قلمداد می کردند منتها نقش این ها در رقابت با اندیشه های دیگر بسیار ضعیف بود . بنابراین تعریف عدالت به وضع موجودنگر تبدیل شد . در قرون هجده، نوزده و بیست هم تحولات دیگری در مورد عدالت به وجود آمد . از جمله اندیشه های «مطلوبیت گرایان » مطرح شد . این ها معتقد بودند هر چیزی که نتیجه اش باعث حداکثر شدن رفاه و شادی کل شود عدالت است .
این اندیشه نیز طرفدارانی داشت که هنوز هم بخش هایی از این نگرش، مطرح است . در کنار این، دیدگاه های تساوی گرایانه مطرح شد که از آن جمله دیدگاه سوسیالیست ها و مارکسیست ها نسبت به عدالت بود . این ها معتقد بودند هر چیزی که باعث تساوی حقوق و امکانات باشد عادلانه است . به عبارت دیگر، مفهوم عدالت یک تساوی مطلق بین ثروت ها و درآمدها پیدا کرد . در کنار اینها یکی از اندیشه هایی که از بعدی تساوی نگر بود، اندیشه «جان رالز» است که هنوز هم از آن بحث می شود . وی معتقد بود زمانی می توان گفت عدالت برقرار شده که بتوانیم شرایط زندگی محروم ترین های جامعه را به بهترین وجه بالا ببریم; به عبارت دیگر، حداقل ها را حداکثر کنیم، اما این که بعد از این چه خواهد شد از نظر رالز مهم نیست; یعنی همین که شما محرومین را به بهترین وجه برسانید عدالت در این سیستم هست، اختلاف طبقاتی باشد یا نباشد . نگرش دیگری که باز در اینجا مطرح است نگرش تامین حداقل ها و نیازهای اساسی است . افرادی مثل «ماسگریو» و تا حدودی «آمارتیاسن » معتقد بودند که اگر در جامعه حداقل های همگانی تامین بشود، عدالت برقرار می شود . باز از این ها افرادی مثل «مک اینتایر» دوباره تقریبا یک تعریف «اخلاق مدار» از عدالت مطرح کردند که گویی یک نوع بازگشتی بود به اندیشه های قرون وسطی از عدالت . بحث های جدیدی از دالت باز توسط «سن » مطرح شد که عدالت در چه چیز را مورد توجه قرار می دهد .
عدالت در کدامیک از عرصه های اجتماعی بیش تر می تواند خودش را نشان دهد؟
همان طور که در اول بحث عرض کردم تعریف عدالت کاملا فراگیر است و با وجود این که بعد اقتصادی از عدالت برجستگی خاصی دارد، در عین حال همه ابعاد در آن مطرح است . مثلا فرض کنید در بعد سیاسی و بعد حقوقی وارد تشریعیات عدالت شویم در این صورت بر این امر تاکید می شود که همه باید در مقابل قانون برابر باشند . در ابعاد فرهنگی، اجتماعی، و مدیریتی هم عدالت کاملا مطرح است . در تشریعیات شاید نتوان جایی را پیدا کرد که از عدالت بحث نشده باشد . البته نگرش ها و تعاریف متعددی وجود دارد و اختلاف در این حوزه ها زیاد است، ولی در حضور عدالت در همه ابعاد شکی نیست . به اعتقاد ما چون در تکوین، عدالت به تمام معنا حاکم است، در تشریع نیز باید این سازگاری وجود داشته باشد . به هر حال می توان گفت در حوزه تشریع، عدالت اقتصادی پررنگ تروجدی تراز دیگر حوزه هاست .
به نظر شما شاخص ها و معیارهای عدالت اقتصادی چیست؟
قبل از این لازم است اشاره شود که در بین صاحب نظران اقتصادی در مورد منشا عدالت و حضور آن دو دیدگاه اساسی وجود دارد: یک گروه عدالت را امری «برونزا» دانسته و معتقدند که یک مجموعه اصول و دستورالعمل هایی است که بایستی خارج از سیستم موجود اعمال بشود . مثال خیلی روشن آن دیدگاه مارکسیست ها و سوسیالیست ها درباره عدالت است که معتقدند عدالت را باید از خارج سیستم تزریق کرد و در واقع خود سیستم به هیچوجه پاسخ گو نیست و اصلا ذات و ساختار سیستم اقتصادی به مفهوم دیدگاه های اقتصادی متعارف و به ویژه دیدگاه اقتصادی سرمایه داری به هیچوجه با عدالت سازگار نیست و بر همین اساس باید عدالت را تزریق کرد . در مقابل این دیدگاه خود سرمایه دارها و گروهی از صاحب نظران اقتصادی معتقدند که سیستم اقتصادی وقتی کارآمد باشد و سیستم اقتصادی در چارچوب بازار خوب اجرا و تدوین بشود، خودش عدالت را همراه دارد . گویی آن چه که کارآمد است عادلانه هم هست; اگر سیستم خوب پاسخ بدهد دیگر نیازی به تعبیر عدالت و دخالت دادن عدالت به عنوان یک عنصر برونزا نیست . در واقع به طور غیر مستقیم و تلویحا این ها معتقدند عدالت در ساختار نظام های اقتصادی آزاد و نظام اقتصادی لیبرالیسم وجود دارد . این نظریه پیوند بسیار نزدیکی با اندیشه های صاحب نظران اولیه اقتصاد سرمایه داری دارد که معتقد بودند عدالت در درون این سیستم وجود دارد لذا به اعتقاد اینها نباید دست به وضعیت موجود زد و توزیع مجدد معنی ندارد . البته برخی از این ها شرایطی را برای عادلانه بودن اقتصاد (بازار)، مطرح می کنند و آن اقتصاد رقابتی است . اگر نظام اقتصاد رقابتی باشد و منابع درست توزیع شود، هر چه که پیش آید عادلانه است . به اعتقاد ما دیدگاه محتاطانه تر این است که ما نه بر برون زا بودن عدالت اصرار کنیم و نه بر درون زا بودن آن . زیرا در مواردی نمی توان به طور قطع آن را برون زا یا درون زا دانست . در نظام سرمایه داری و اقتصاد بازار اعتقاد بر این است که عدالت در درون وجود دارد، این واقعا با اقتصاد بازار سازگاری ندارد; چون اقتصاد بازار به سمت حداکثر کردن سود فردی می رود و هیچ دلیلی نمی بینیم که تحقق منافع فردی منجر به یک سیستم ظالمانه نشود; به عبارت دیگر، ساختار بازار نمی تواند به طور کامل عدالت را محقق بکند . اما آن گونه هم که مارکسیست ها معتقدند که چنین نظامی مطلقا ضد عدالت است از نظر ما تندروی است; مواردی هم وجود دارد که اقتصاد بازار با توجه به آن کارآیی مطلوبی که دارد می تواند بخشی از عدالت را محقق کند . همچنین اگر همانند سوسیالیست ها و مارکسیست ها تمام عدالت را خارج از سیستم بدانیم نیز کارساز نیست . لذا احتیاط عقلایی اقتضا دارد که ما بخش هایی از هر دو بعدش را بپذیریم، چون زندگی اجتماعی در پیوندش با عدالت به گونه ای نیست که بتوان آن دو را از هم جدا کرد، منطقی نیست ما این جدایی و خطکشی سخت و سفت; یعنی برونزا بودن و درون زا بودن را در حوزه عدالت مطرح کنیم . لذا در جایی که خود سیستم عدالت را برقرار می کند، مورد استقبال قرار می گیرد و در بخش هایی سیستم به شکل برون زا پاسخ می دهد . در مواردی هم ممکن است روش های اقتصاد کارآمد، عادلانه و درست، ولی نتایج عادلانه نباشد . بر این اساس می گوییم آنجا که سیستم جواب می دهد و عدالت حالت درون زا دارد، استقبال می کنیم ولی در مواردی که این امکان وجود ندارد دولت ها باید به شکل برون زا با ابزارهایی که در اختیار دارند به سمت تحقق عدالت پیش بروند . حال با توجه به این بحث درون زا و برونزا بودن عدالت، چند شاخص را برای عادلانه بودن نظام اقتصادی می توان ذکر کرد: یکی وجود نظام کارآمد و با ثبات اقتصادی است; یعنی یکی از شروط لازم برای تحقق عدالت این است که نظام اقتصادی از یک ثبات حداقل برخوردار باشد . از اقتصاد مضمحل، فاقد انضباط، پر از نوسان و غیر قابل پیش بینی نمی توان تحقق عدالت را انتظار داشت . شاخص دیگر، هماهنگی عناصر اقتصادی و غیر اقتصادی است; یعنی سازمان باثبات و سازمانی که می خواهد عدالت را بروز دهد یک نوع هماهنگی جدی را بین حوزه های اقتصادی و غیر اقتصادی می طلبد .
نظام اقتصادی ای در تحقق عدالت موفق تر است که تنش و برخورد در زیر نظام ها و خود نظام حداقل باشد یا وجود نداشته باشد . اگر که نظام های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نتوانند یک نوع تعامل منطقی داشته باشند، عدالت به وجود نمی آید .
شاخص دیگر، توزیع معقول ثروت ها و درآمدهاست . در چارچوب اندیشه اسلامی آیات و روایات، نکاتی را گوشزد می کند که به درک این وضعیت کمک می کند; چون عدالت در سلسله علل احکام قرار دارد . چرا مثلا باید ربا حذف شود، برای این که ظلم است . نکته دیگر این که ما معتقدیم لزوما عادلانه بودن به معنی مساوی بودن توزیع نیست اما در مواردی که امکان تساوی حقوق اقتصادی وجود داشته باشد و در عین حال لطمه به کارآیی سیستم نزند، می توان تساوی را هم در آن به وجود آورد به عبارت دیگر یکی از شاخص های نظام اقتصادی عادلانه می تواند در برخی شرایط تساوی گرایی هم محسوب گردد .
آخرین نکته ای که به نظر ما مهم است، وجود حداقل استاندارد است که در نظام اقتصادی باید باشد; یعنی اگر در یک نظام، حداقل استاندارد زندگی تامین نشود آن نظام را از نظر اقتصادی عادلانه نمی گوییم . نبودن فقر یا قابل تحمل بودن فقر، آخرین شاخص است که به نظر ما در بعد اقتصادی مورد توجه است; یعنی یا فقر نباشد یا به گونه ای باشد که بتوان آن را تحمل کرد . چیزی باشد مثل آنچه که عوام می گویند «ظلم علی السویه عدل » است; یعنی ناراضی از سیستم نباشد فقر در متن آیات و روایات بطور مطلق نفی نشده است و لزوما هر جامعه بدون فقیر عادلانه نیست . در مواردی ممکن است فقر و فقیر هم باشد ولی ظلم محسوب نشود . بنابراین علاوه بر یک اقتصاد با ثبات و کارآمد، تامین حداقل نیازها، فقدان فقر و یا قابل تحمل بودن آن و هماهنگی حوزه های اقتصادی وغیر اقتصادی شاخص های اصلی هستند که یک نظام را از نظر اقتصادی به اعتقاد ما عادلانه می کنند .
یعنی از دیدگاه اسلامی چنین مقدماتی لازم است تا عدالت بر یک جامعه حاکم باشد؟
در دو محور کلی می شود این را ذکر کرد: یکی از بعد نظری و زمینه سازی های علمی و در کنار این، دیدگاه های تساوی گرایانه مطرح شد که از آن جمله دیدگاه سوسیالیست ها و مارکسیست ها نسبت به عدالت بود . این ها معتقد بودند هر چیزی که باعث تساوی حقوق و امکانات باشد عادلانه است . به عبارت دیگر، مفهوم عدالت یک تساوی مطلق بین ثروت ها و درآمدها پیدا کرد .
دیگری از بعد اجرایی . از بعد نظری و علمی، بایستی کارگزاران جامعه، متخصصان، سیاستگذاران و حتی شهروندان تاثیرگذار در جامعه، تعریفی از عدالت داشته باشند; بدون داشتن تعریف قابل دفاع مراحل بعدی عدالت را نمی توان طی کرد . مرحله بعد از تعریف نهادینه کردن عدالت است; یعنی قدم دوم این است که بگوییم قانون از ما خواسته است چنین عدالتی داشته باشیم و این عدالت باید جایگاه نهادی پیدا کند و همه موظف باشند به آن عمل کنند . هم چنین قانون باید ساز و کارهایی را طرح کند که بتواند با کنترل و هدایت، مشکلات مربوط به خود را حل و فصل نماید; به عبارت دیگر، در واقع یک شرایطی را فراهم بکند که اگر در بحث عدالت یا قانون مشکلی پیش آمد، بتواند آن را حل کند . این از بعد نظری . در بعد اجرایی به ویژه در زمینه اقتصاد، مدیران جامعه باید شایسته ترین، متخصص ترین، لایق ترین و معتقدترین افراد به سیستم باشند و اعتقاد داشته باشند که باید سیستم عادلانه باشد . عدالت نقش کلیدی و محوری دارد و معامله ناپذیر است . از این رو اگر کسی دغدغه عدالت واقعی نداشته باشد نمی تواند عدالت را محقق کند .
دیگر این که در اجرای عدالت نباید هیچ نوع ملاحظات سیاسی، جناحی و امثال این ها در نظر گرفته شود و هم چنین باید ابزارهایی برای کنترل خود مجریان اصلی عدالت وجود داشته باشد . در بعد اجرایی عدالت امکان انحراف وجود دارد . به قول «سن » : هیچ کس نیست که دم از عدالت نزند، هیچکس نیست که بگوید مثلا عدالت خوب نیست . مهم این است که سیستمی وجود داشته باشد که در عمل بتواند این را پیاده کند . اگر این ابزارهای علمی و عملیاتی و اجرایی نباشد به نظر ما عدالت صرفا یک شعار خواهد بود; همه از آن اسم می برند ولی آن چیزی که پیاده می شود ممکن است فاصله جدی با عدالت داشته باشد .
در نظم حکومت اسلامی بحث عدالت خودش می تواند به عنوان مقدمه ای برای رسیدن به اهداف دیگر باشد .
در این مورد عده ای معتقدند عدالت ابزاری است برای حصول به اصول عالی تر . بنابراین حتی حکومت در مواردی می تواند عدالت را مخدوش کند و در مقابل عده ای بر این باورند که عدالت خودش هدف عالی و مستقلی است و حکومت ابزاری است برای تحقق عدالت . به اعتقاد من دیدگاه دوم ترجیح دارد . از نظر آیات و روایات هم همه چیز برای رسیدن به عدالت است و عدالت ارزشی است معامله ناپذیر . این که همه علماء و فقها معتقدند که عدالت در سلسله علل احکام قرار دارد; یعنی معامله ناپذیر است و حتی آزادی هم نمی تواند عدالت را مخدوش بکند . بنابراین عدالت در مواردی یک امر ذاتی است . در اندیشه های متفکران و سیره پیامبر و امامان و هم چنین در دیدگاه فقها، عدالت ارزش فوق العاده بالایی است که چیزهای دیگر برای آن ابزار محسوب می شوند . مثلا فارابی از فلاسفه معتقد است که حکومت ابزار عدالت است و خود امام خمینی در مواردی می فرمایند حکومت وسیله ای برای بسط و توسعه عدالت است .
از اینکه در این گفت وگو شرکت کردید سپاسگزاریم .  

تبلیغات