آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

امروزه، نظم نوینى در حال شکل‏گیرى است و صحنه بین‏الملل همانند گذشته شاهد خشونت‏ها و جنگ‏ها نیست . در واقع، مبناى نظم تغییر کرده و لشکرکشى‏هاى نظامى خاتمه یافته است . دولت‏ها براى کسب قدرت به دنبال اشغال سرزمین کشورهاى دیگر نیستند و قدرت حاد تبدیل به قدرت ملایم شده، لذا با تغییر در نظم، مبناى قدرت نیز متحول گردیده است . دولت‏بیشتر به پیشرفت اقتصاد و دانش فنى خود توجه دارند و سعى مى‏کنند قدرت و منزلت‏خود را از طریق توسعه اقتصاد و دانش فنى بالا برند . در این نظم جدید، مرزهاى سیاسى کمرنگ مى‏شود; افراد به یکدیگر نزدیک‏تر مى‏گردند و جهان در حال فشرده شدن است . واقعیت این است که جهانى شدن، حکومت ملى را به کناره‏گیرى از صحنه محکوم مى‏کند، سیاست را به حاشیه مى‏راند و حاکمیت را به صدفى تو خالى تبدیل مى‏نماید . نهادهاى غیر دولتى، بین‏المللى، شرکت‏هاى چند ملیتى و جنبش‏هاى اجتماعى به سرعت در حال گسترش و پیشرفت‏اند و در حاکمیت دولت‏ها دخالت مى‏کنند; در حقیقت، انسان‏ها در سرنوشت‏خویش تاثیرگذارند . بشر مى‏کوشد مشکلات و نیازهاى خود را از طریق همکاریهاى جمعى برطرف سازد . در واقع در این نظم جدید، حل مشکلات و برطرف کردن نیازها، همکارى کل بشریت را مى‏طلبد . البته، انقلاب اطلاعات و ارتباطات این مسائل را تشدید کرده و باعث‏شده است تا مردم جهان به یکدیگر نزدیک‏تر گردند . این انقلاب در مبناى زمان و مکان سبب تحول شده است .
رئیس جمهور مهم‏ترین کشور جهان «ازنظم نوین جهانى‏» سخن مى‏گفت و رئیس شاید مهم‏ترین دانشگاه جهان قرار ملاقات خود را با یک استاد «مطالعات امنیت جهانى‏» فسخ کرده چرا که به گمان او چنین مطالعاتى دیگر ضرورت ندارد . «خدا را شکر که دیگر به بررسى جنگ‏ها نیازى نداریم، چون دیگر جنگى در کار نیست .»
درباره نظم نوین جهانى و تحول در ماهیت قدرت و امنیت، بحث‏هاى متفاوت زیادى به وجود آمده است . مثلا گفته مى‏شود که نظم نوین جهانى، نگرشى به سوى نرم‏افزارى از قدرت به جاى سخت‏افزارى از قدرت است; مثلا به جاى لشکرکشى نظامى بریتانیا به ایران، امروزه مک دونالد و برنامه‏هاى تفریحى کامپیوترى آمریکا در چین رسوخ مى‏کند . فرض این مقاله این است که با تغییر در هر نظمى، مبناى قدرت متحول مى‏شود . با این مقدمه، لاجرم مى‏توان ادعا نمود که متعاقب تحولاتى که در نظم‏هاى سامان بخش به وجود آمده است، پس ماهیت قدرت هم باید تغییر کرده باشد . از هزاره دوم قبل از میلاد تا کنون شاهد سه نظم سیاسى بوده‏ایم: نظم سنتى (امپراطورى) و نظم وستفالى (مدرن) و نظم نوین جهانى . این نظم در حال شکل‏گیرى است و ساختارى شبیه نظام‏هاى کنفدرال دارد . نظم نوین جهانى علاوه بر اهمیت قائل شدن براى انسان، با افزایش تعاملات بازیگران دولتى و غیر دولتى و تقسیم قدرت بین این نهادها، مواجه شده است . البته باید گفت که مشکلات بشریت و مشترک بودن حوزه‏هاى فعالیت ملت دولت‏ها، منجر به ظهور و پیدایش بازیگران فوق ملى و جهانى شده است که با استفاده از وسایل پیشرفته ارتباطى، صحنه جهانى را دستخوش تغییر و تحولاتى کرده است . هدف مقاله این است که با بروز همکارى‏هاى بین المللى در عرصه‏هاى هنجارى، چون سازمان ملل متحد (U.N) و سازمان‏هاى فرا منطقه‏اى، و از سویى با اوج‏گیرى شرکت‏هاى چند ملیتى (فراملى) و رسانه‏هاى ارتباط جمعى، شاهد نوعى همگرایى جهانگرایانه (آرمانگرایانه) در مقابل واگرایى ناسیونالیستى (واقعگرایانه) هستیم . هدف نگارنده این است که بین این دو روند متعارض همگرایى و واگرایى، تلفیقى ایجاد کند که در روند نظم نوین جهانى موجب تولید قدرتى مى‏شوند و بازنماید که ماهیت این قدرت چیست؟
با عنایت‏به این تحولات دلگرم کننده، این مشغله ذهنى براى دانشوران سیاسى به‏وجود آمده است که تا چه حد جایگاه امنیت وجودى که تعارض نگر است و مبتنى بر قدرت سیاسى است، از اعتبار برخوردار است . این مشغله ذهنى به شکل‏گیرى دو سؤال زیر در این مقاله تبدیل شده است .
1 . با تسریع فرآیند جهانى شدن که موجب تحولاتى در حاکمیت ملت، دولت در غالب نظم نوین جهانى شده است، تا چه حد کارایى قدرت سخت تحت الشعاع قدرت نرم تحول یافته است؟
2 . این تحول، تا چه حد کارایى نظامى در عرصه مبادلات بین المللى و داخلى را تضعیف کرده است؟
در پاسخ به سؤالات فوق به ترتیب فرضیه‏هاى زیر مطرح مى‏شوند که طى این مقاله، مورد آزمون قرار مى‏گیرند: اولا با توجه به فرآیند جهانى شدن، ماهیت قدرت سخت از لحاظ تکرر و کارایى تحت الشعاع قدرت نرم شده است . بنابراین این تحول موجب شده است تا قدرت چند لایه شود و به قول دکتر سیف زاده، قدرت نظامى غالب است، ولى رایج و نافذ نیست; قدرت اقتصادى - فنى نه غالب است و نه نافذ، ولى رایج است، و قدرت فرهنگى نه غالب است، ونه رایج، ولى نافذ است . فرضیه دوم در این مقاله این است که کارایى استفاده از قدرت نظامى کاهش پیدا کرده است و به یمن سیطره قدرت مطلق نظامى و ناممکن شدن تکرر جنگ، انواع دیگر قدرت توان خود نمایى پیدا کرده است .
در این مقاله سعى مى‏شود با مطالعات کتابخانه‏اى صحت و سقم فرضیات مختلف دو گانه فوق را بیازماییم . متغییرهاى دخیل در این دو فرضیه به ترتیب عبارتند از: 1 . متغییر مستقل; تحول در ماهیت مبادلات فرا ملى، در اثر فرآنید جهانى شدن; 2 . متغیر واسطه‏اى: تغییر در کار ویژه ملت - دولت .
3 . متغییر وابسته: تحول در ماهیت قدرت و تحت الشعاع قرار گرفتن قدرت سخت نظامى به قدرت نرم (اقتصادى، فنى، فرهنگى) . نمودار زیر پیام فوق را به تصویر مى‏کشد .
فرآیند جهانى شدن - تحول در ماهیت قدرت
تحول در کار ویژه دولت
پیش بینى اولیه این پژوهشگر، آن است که تحولات فوق موجب شده است تا شاهد گسترش و تسریع فرآیند جهانى شدن باشیم . این فرآیند موجب پیوند بین فرآیندهاى فراملى و از سوى دیگر فرو ملى با یکدیگر در قالب نظم نوین شده است .
روش تحقیق در این رساله وصفى - تاریخى (وصف چگونگى تحولات) و تبیینى - تفسیرى مى‏باشد . در ابتدا لازم است که تحولات تاریخى در مورد پویش‏ها و ساختار سیاسى را طى هزاره‏هاى سه گانه مورد مطالعه وصفى تاریخى قرار دهم . به نظر مى‏رسد تا به حال سه نظم امپراطورى، ملى و جهانشمول در عرصه تاریخى نمودار شده است . پس از آزمون صحت و یا سقم فرضیه وصفى تاریخى، به بررسى صحت و سقم رابطه على بین متغییر مستقل (فرآیند جهانى شدن) و متغیر وابسته (تحول در ماهیت قدرت) و متغیر واسطه‏اى (تغییر کار ویژه دولت) خواهم پرداخت .
روش گردآورى اطلاعات در این پژوهش، کتابخانه‏اى است و به نظر مى‏رسد آزمون فرضیات این مقاله نیازمند پنج‏بخش است:
1 . مرورى بر ادبیات موجود در نظم نوین جهانى و تلاش براى یافتن تفسیرهاى متفاوت .
2 . حوزه تحولات از نظم مدرن تا نظم نوین جهانى .
3 . عوامل حول ساز در ساختارها و پویش‏هاى ملت - دولت در نظم نوین جهانى .
4 . معقول شدن ماهیت قدرت در نظم نوین جهانى .
5 . ارزیابى و آزمون فرضیه‏هاى و یافته‏ها: آزمون ماهیت قدرت .
1 . مرورى بر ادبیات موجود در نظم نوین جهانى
با مرورى بر تاریخ تحولات سیاسى، شاهد سه تحول اساسى در عرصه سیاست تا به امروز بوده‏ایم: نظام امپراطورى، نظیر شهردولت‏هاى یونان، ایران، قرون وسطى; نظام ملت - کشور وستفالیا، و نظم نوین جهانى . شهر دولت‏هاى یونان داراى ویژگى‏هاى خاص خود بوده‏اند . با ملت‏هاى دیگر رابطه‏اى نداشتند و خودشان را نسبت‏به دیگران برتر مى‏دانسته و دیگران را وحشى و بربر بشمار مى‏آوردند . این «شهر - دولت‏ها در فاصله میانى سده هفتم و هشتم پیش از میلاد به صورت پولیس ظاهر شدند و مهم‏ترین ویژگى این شهرها برترى سخن بر دیگر وسایل و ابزارهاى اعمال قدرت بود . در یونان سخن یا Logs را بارزترین ابراز دستیابى به قدرت سیاسى و فرماندهى و سلطه بر دیگران به شمار مى‏آوردند .» (طباطبائى، 1373 ص‏20) «در یونان باستان پولیس، جامعه‏اى بود که به طور همزمان از دولت، اجتماع، اقتصاد، دین و فرهنگ تشکیل مى‏شد .» (رجائى، 1380، ص 87) و در واقع مى‏توان گفت که بین حوزه‏هاى مختلف زندگى مرز مشخصى وجود نداشت . همچنین مى‏توان گفت که در یونان باستان این عقیده رایج‏بود که ذات و ماهیت انسان را اجتماعى مى‏پنداشتند که داراى سرشتى سیاسى بود . «بنابراین باید در کشورى کوچک زندگى کند . اگر در کشور بزرگى زندگى کند از طرف فرمانروا بر او حکم رانده مى‏شود و به صورت یک برده در مى‏آید . هرچند به گفته ارسطو انسان‏ها با سرشتى کلى به هم مربوط مى‏شوند، اما فقط دولت‏شهر باعث ظهور این سرشت و ماهیت نهفته در آن خواهد شد . (قزلسفلى، 1379، ص‏142)
در اواخر قرن چهارم میلادى (395) امپراطورى روم به دو قسمت روم شرقى و روم غربى تبدیل شد . روم غربى نتوانست پایدار بماند، بنابراین در سال (476) میلادى فرو پاشید و کشورهاى جدید اروپایى از آن به وجود آمدند . کلیسا از این کشورهاى تازه تاسیس حمایت و پشتیبانى مى‏کرد و عامل وحدت در آن دوره زمانى شد . در واقع کلیسا در تمام جنبه‏هاى زندگى مردم (دنیوى و معنوى) نفوذ و تسلط داشت، و مى‏توان گفت همگان زیر سیطره کلیسا زندگى مى‏کردند . امپراطوران هم زیر سیطره کلیسا قرار داشتند و از آن فرمان مى‏بردند . به این ترتیب «در امپراطورى قرون وسطى پاپ عقیده داشت که نباید جدا از یکدیگر و مستقل از هم باشند، به این دلیل که حکومت پاپ مکان مشخص به نام کشور مستقل نمى‏شناخت و مى‏گوید: زمین مال خداوند است و هر کسى که تابع خداست، امت پاپ مى‏باشد و هرکس امت پاپ نباشد، کافر است . در نتیجه بینش پاپ، بینش جهانى است، حکومتى است که بر اساس مذهب و نه بر اساس بشریت و با ناسیونالیسم و آزادى حکومت‏ها مخالف است‏» . (شریعتى، 1344 ص‏141) . به این ترتیب مى‏توان گفت که انحصار کامل قدرت در دستان کلیسا و پاپ‏ها بود و حتى پادشاهان را از آن گریزى نبود .
در مورد وضعیت‏سیاسى ایران دردوران نظم سنتى، باید بگوییم که ایران آن زمان داراى نظام امپراطورى بود که بینش سلطنتى و ملکشاهى داشت و امپراطور حالت تقدسى به خود گرفته بود; تا زمانى که سلسله طاهریان در ایران به قدرت رسیدند .
با ظهور عصر رنسانس نظام قرون وسطى فروپاشید و وحدت مذهبى که ناشى از نفوذ و سیطره کلیسا بر مردم بود با اصلاح مذهبى از بین رفت و کشورهاى جدیدى به وجود آمدند . در جامعه قرون وسطى افراد جامعه تقسیم‏بندى شده بودند: افرادى که سرشتشان از طلا بود، افرادى که سرشتشان ازنقره و افرادى که سرشتشان از مس بود . این تقسیم‏بندى باعث مى‏شد که سلسله مراتبى از قدرت در جامعه به وجود آید . پس افراد عادى نمى‏توانستند توانایى‏ها و استعدادهایشان را نشان دهند . «به این ترتیب در نظم سنتى، جامعه، همچون حیات چیزى مرموز مى‏نمود . ساختار فیزیکى وجود آن، به مقتضاى مثل اعلا صرفا توسط عقلا قابل شناسایى بود; افراد جامعه را در آن شناخت راهى نبود .» (سیف زاده، همان، ص 108)
در سال 1648 با انعقاد قرارداد وستفالیا که از دو بخش اسنابروک و مولستر تشکیل شده بود، نظم وستفالى (مدرن) پدید آمد . از مشخصات این نظم مشخص شدن مرزهاى طبیعى و جغرافیائى، استفاده قانونى از خشونت توسط دولت، منحصر بودن قدرت در دست دولت و تعریف جدیدى از انسان و مجزا گشتن حاکمیت داخلى از حاکمیت‏خارجى بود .
بدین ترتیب «در دنیاى وستفالى، در قلمرو عمومى، بازیگرى از آن واحدهایى بود که از استقلال و حاکمیت‏برخوردار بودند .» (رجایى، همان، ص‏127) و حاکمیت‏بین الملل به معناى اراده جمعى قدرت‏هاى بزرگ بود که با مفاهیمى چون «بازى بزرگ‏» و «سیاست قدرت‏» بیان مى‏شد (همان) و ساختار این نظم آثار شیک بود (سیف‏زاده، همان، 13) . در این نظم، دولت‏ها براى رسیدن به هدف‏هایشان در داخل کشور از خشونت استفاده مى‏کردند که براى دولت جنبه قانونى داشت، و براى رسیدن به منافعشان در خارج از مرزهایشان، از جنگ استفاده مى‏کردند . البته نمى‏توانیم بگوییم که همیشه بین دولت‏ها جنگ و خونریزى بر پا بود; بلکه جنگ، آخرین ابزار براى رسیدن به اهدافشان بود . این نظم با فروپاشى شوروى، فرو ریختن دیوار برلین و پایان جنگ سرد به پایان رسید . بدین ترتیب، امروزه، بار دیگر شاهد تحول کیفى در عرصه مبادلات سیاسى هستیم . در این تحولات به نظر مى‏رسد که همصدا با مفاد تئورى وابستگى متقابل، ملت - دولت‏ها حفظ مى‏شوند و از سویى دیگر با عنایت‏به پیوندهاى همبستگى جهانى در دو سطح فرو ملى و فرا ملى و در اثر فرآیند جهانى شدن، نظم جهانشمولى در حال شکل‏گیرى است که به نظم نوین جهانى تعبیر شده است . براى این نظم اندیشمندان و صاحب‏نظران سیاسى، تعاریف مختلفى ارائه داده‏اند . آلوین تافلر در کتاب موج سوم خود معتقد به سه مقطع تاریخى است که هر کدام از این مقاطع را به موجى تشبیه کرده است . موج اول تمدن، با انقلاب کشاورزى شروع شد و ده هزار سال به طول انجامید . موج دوم با انقلاب صنعتى شروع شد و سیصد سال به طول انجامید و موج سوم که دوران فرا صنعتى است که در حال شکل‏گیرى مى‏باشد . «در این موج، علوم و اختراعات و صنایعى چون الکترونیک کوانتومى، تئورى اطلاعات زیست‏شناسى مولکولى، اقیانوس‏شناسى، زیست‏شناسى موجى، فیزیک هسته‏اى و علوم فضاى جدید، جاى صنایع موج دوم را مى‏گیرد و علوم الکترونیک و کامپیوتر سر، فصل و راس این دگرگونى قرار دارد .» (مرتضوى، 1375، ص‏25) فرانسیس فوکویاما معتقد است که «سرمایه‏دارى و سیاست لیبرال کثرت گرا، که بردیالکتیک تاریخ غلبه یافته بود، به خود تاریخ پایان داد .» (رجایى، همان، ص‏56) در وقع فوکویا معتقد است‏برخورد بین دو ایدئولوژى کمونیستى و لیبرال دموکراسى پایان یافته است . چون ایدئولوژى کمونیستى فروپاشیده و لیبرال دموکراسى همچنان فعال زنده و پابرجاست و آخرین حکومت بشرى است . فوکویا در پایان بحث‏خود، با لحنى غمناک به این نتیجه مى‏رسد که چنین جهانى، کسالت‏بار خواهد بود . (هانتیگتون، 1378، ص‏43)
اندیشمند دیگر که به تعریف نظم نوین پرداخته است، ساموئل هانتیگتون مى‏باشد . وى در کتاب «برخورد تمدن‏ها و بازسازى نظم جهانى‏» ، از برخورد بین تمدن‏ها صحبت مى‏کند و معتقد است که در جهان پس ازجنگ سرد عمده‏ترین تفاوت میان ملت‏ها نه تفاوت‏هاى ایدئولوژیک، سیاسى، اقتصادى، بلکه فرهنگى است . به علاوه وى معتقد است که مهم‏ترین گروه‏بندى‏ها در میان کشورهاى جهان، دیگر بلوک‏هاى سه گانه دوران جنگ سرد نیست; بلکه هفت‏یا هشت تمدن عمده جهان (مسیحى، اسلام، کنفوسیوس، هندى، آفریقایى، ژاپنى . . .). امروزه شالوده گروه بندى‏هاى جدید است . هانتیگتون ادامه مى‏دهد که در نظم جدید جنگ و خونریزى بین گروه‏هاى اقتصادى و ایدئولوژیک نیست، بلکه جنگ‏هاى قومى و قبیله‏اى، بین تمدن‏ها مى‏باشد . وى به این نکته اشاره مى‏کند که در جریان جنگ سرد، دو ابرقدرت شرق و غرب در جهان جنوب نفوذ داشتند و نظم موجود در نظام بین الملل را تعیین مى‏کردند . «در جهانى که اینک در حال شکل‏گیرى است، قدرت جهانى، سخنى کهنه و جامعه جهانى دور از دسترس است‏» . (همان ص‏250) همچنین وى مى‏گوید: نظم موجود جدید را باید در رابطه بین تمدن‏ها جستجو کرد . بدین ترتیب معتقد است که ابرقدرت‏ها، در نظم جدید هیچ تسلطى ندارند و قادر نیستند که نظمى را در نظام بین الملل ایجاد کنند . «در سال 1919 وودر ویلسون، لوید جرج و ژرژ کلمانسو با هم کنترل جهان را عملا در دست داشتند . آنها در پاریس مى‏نشستند و معلوم مى‏کردند کدام کشورها باید وجود داشته باشد و کدام‏ها نه; چه کشورهاى تازه باید به وجود بیایند، مرزهایشان کجاست و چه کسى آنها را اداره خواهد کرد و خاورمیانه و دیگر بخش‏هاى جهان را چگونه باید میان برندگان جنگ تقسیم کرد» . (همان، ص 433) در واقع هانتیگتون معتقد است که در نظم جدید برخلاف نظم مدرن که گروه کوچکى از رهبران جهان، براى ملت‏ها تصمیم مى‏گرفتند، اگر چنین گروهى بخواهد چنین تصمیمى بگیرد، رهبران تمدن‏ها خواهند بود .
محمد خاتمى، رئیس جمهور ایران نظریه گفت و گوى تمدن‏ها را در مقابل نظریه برخورد تمدن‏هاى هانتیگتون مطرح کرده است و اعتقاد دارد در نظم جدید به جاى برخورد و تقابل باید از گفت و گو و مذاکره سخن به میان آورد . در حقیقت، بشرى امروزه از جنگ و خونریزى خسته شده و خواهان فضایى آرام و عارى از جنگ و خشونت در نظام بین الملل است . دنیاى جدید به سوى صلح و آرامش مى‏رود، و خواهان گفت و گو و مذاکره است . مى‏توان گفت: «کسانى که شرایط گفتمان را تعریف مى‏کنند، تعیین کننده روند امور خواهند بود .» (رجایى، همان، ص‏180) نویسنده مى‏گوید: در 1988 سید محمد خاتمى با شبکه CNN آمریکا یک مصاحبه تلویزیونى داشتند و به این مسئله اشاره کردند که بر رابطه میان آمریکا و ایران یک بى‏اعتمادى حاکم است . وى ادامه مى‏دهد که منظور خاتمى را بطه میان ایران و امریکا بعد از مسئله گروگانگیرى (1980) است که امریکا رابطه سیاسى‏اش را با ایران قطع کرد . «ایران، آمریکا را شیطان بزرگ و امریکا ایران را دولت‏یاغى خواند . با مصاحبه خاتمى، گفتمان 20 ساله صومت‏یک شبه تغییر کرد .» (همان، ص 181) همچنین خاتمى در سخنرانى خود در مجمع عمومى سازمان ملل گفت «زمانى بشر به رستگارى مى‏رسد که حکیمان و خردمندان، زمام امور را از دست‏سیاستمداران کم خرد و آزمند در بیاورند .» (به نقل از سیف زاده، 1377، ص‏212) بدین ترتیب خاتمى خواهان دنیاى عارى از خشونت و جنگ و حامل دوستى و صلح است که سیاستمداران زورگو را در آن جایى نیست; بلکه متخصصان و دانش‏پژوهان در راس امور قرار مى‏گیرند .
2 . از نظم مدرن تا نظم نوین جهانى
امروزه بشرى در برهه‏اى از زمان زندگى مى‏کند که شاهد تحول در نظم سیاسى است; تحول از نظم مدرن به نظم جدید . این تحول در مفاهیمى مانند حاکمیت، قدرت، امنیت، ناسیونالیسم، . . . به شدت تاثیر گذاشته است . در پوسته حاکمیت دولت‏شکاف ایجاد شده و «امنیت چند لایه شده و جلوه شایع اقتصادى و دانش فنى آن بر جلوه غلبه کننده نظامى آن رجحان یافته است .» (سیف زاده، همان، ص 200) . در واقع مى‏توان گفت که «پدیده جهان‏گسترى، نظم غالب دولت وستفالى را سست و لرزان کرده است .» (رجایى، همان، ص 35) هر چند که دولت‏ها به طور کامل کارایى خود را از دست نداده‏اند و هم در صحنه روابط بین الملل و هم در صحنه داخلى بازیگران فعال و مهم‏اند .
الف . تحول در مفهوم ناسیونالیسم: ناسیونالیسم یا ملى گرایى، یک نوع احساس هم‏سرنوشتى مشترک در تمام ابعاد زندگى افراد در داخل یک قوم یا قبیله یا ملت مى‏باشد . ناسیونالیسم مدرن بعد از فروپاشى امپراطورى مسیحى و از بین رفتن وحدت سیاسى و فرهنگى ناشى از آن به وجود آمد که با ناسیونالیسم یونان شرق باستان متفاوت بود . (جعفرى جزى، 1380، ص‏176) مى‏توان گفت که انقلاب آمریکا و انقلا فرانسه از عوامل ظهور پیدایش این نوع ناسیونالیسم به شمار مى‏آید . «در نیمه دوم قرن هیجدهم، با رشد فردگرایى و آزادیخواهى، توجه به تاریخ و گذشته و پدیدار شدن ناسیونالیسم توان عظیم‏ترى یافت و به یک عامل عمده در اندیشه اجتماعى و صحنه سیاسى تبدیل شد .» (همان، ص‏176) ظهور ناسیونالیسم مدرن مبتنى بر احساسات بود، که ناسیونالیسم رمانتیک یا هویت‏بخش نام گرفت . «معمولا این نوع از ناسیونالیسم از شرایط اضطرارى محیطى ناشى مى‏شود .» (گیبرنا، 1378، ص‏16) ناسیونالیسم رمانتیک به دلیل این که مبتنى بر احساسات است در داخل کشور منجر به دیکتاتورى و سلطه‏جویى مى‏شود و در خارج از کشور حالت امپریالیستى دارد . این نوع از ناسیونالیسم، مبتنى بر ملى‏گرایى آگوییستى است، و حالت تعارض‏نگر دارد و ملت‏ها را به چالش مى‏کشاند . یعنى دائما خودش را در مقابل دیگران تعریف مى‏کند . «مبناى روشى ناسیونالیسم رمانتیک مقیاسى است که از وجود ارگانیک گرفته مى‏شود . در نتیجه این نوع ناسیونالیسم به دولت‏هاى مطلقه یا توتالیتر مى‏انجامد .» (همان) فاشیسم، بعثیسم، نازیسم، گرایش‏هاى ناسیونالیسم رمانتیک است که هر کدام به نوعى خصلت‏هاى مستبدانه و دیکتاتورى داشتند . اگر شرایط بارور شد، این نوع ناسیونالیسم، به ملى‏گرایى مدنى تبدیل مى‏شود . (همان) در واقع با پیشرفت عقل و اندیشه بشرى، ناسیونالیسم از بعد احساسى خارج مى‏شود و تبدیل به ناسیونالیسم مدنى مى‏گردد . که این نوع ناسیونالیسم در داخل آزادى و در خارج، استقلال کشور را باعث مى‏شود . مبناى این نوع ناسیونالیسم، عقلانیت است . در سال‏هاى گذشته ملى‏گرایى بنیادگراى صدام حسین، رئیس جمهور عراق را در تجاوز به کویت و جنگ علیه ایران شاهد بوده‏ایم . ولى در دو سال اخیر ناسیونالیسم در عراق به سمت ناسیونالیسم مدنى پیش رفته است . به این دلیل که با رشد فرآیند جهانى شدن و وابستگى متقابل بین دولت‏ها، دولتها، رئیس جمهور عراق دریافته است که الگوى رفتارى انزواطلبى و خشونت‏با دیگر دولت‏ها، توان و کارایى خود را از دست داده است و به این ترتیب به سوى ناسیونالیسم مدنى روى آورده است . مثلا امروزه در عراق شاهد افزایش فعالیت‏شرکت‏هاى خارجى و سرمایه گذارى‏ها ى خارجى و فعال شدن صنعت توریسم هستیم . در ایران هم با ریاست جمهورى سیدمحمد خاتمى، شاهد نوعى ناسیونالیسم مدنى (دموکراتیک) حول محور مذهب بوده‏ایم . ایران مانند سال‏هاى گذشته حالت‏بدبین بودن نسبت‏به دیگر کشورها را ندارد، بلکه سعى مى‏کند روابط دوستانه‏اى برقرار کند . رابطه ایران با اتحادیه اروپا در هیمن راستا است .
سومین نوع ناسیونالیسم، ناسیونالیسم معنابخش است که رسوخ‏پذیر و تعامل‏گراست . «این نوع ملى‏گرایى معمولا از شرایط غیراضطرارى تاریخى و لذا فضائى امیدبخش ناشى مى‏شود . «. . این ویژگى معناخواهى است که از بروز جلوه‏هاى توسعه‏طلب، شونیستى و تمامیت‏خواه ناسیونالیسم خواهد کاست و انرژى توفنده ایدئولوژیک آن را در خدمت اعتلاى مادى و معنوى جامعه قرار مى‏دهد .» (همان) در واقع مى‏توان گفت‏با فرآیند روبه رشد جهانى شدن; شاهد حضور فرهنگ‏هاى مختلف در جهان هستیم . عصر چند فرهنگى با پیدایش اقتصاد اطلاعاتى عصرپسا صنعتى، که نخبگان اطلاعاتى طبقه میانین و به حاشیه رانده‏شدگان یا فرو طبقه را جانشین طبقات پیشین اشراف، متوسط و کارگر ساخت، از راه رسید . (رجایى، همان، ص 133) پس مى‏توان گفت در دنیاى چند فرهنگى و همزیستى بین فرهنگ‏هاى مختلف جهان، ناسیونالیسم به تدریج معناى خود را از دست مى‏دهد . هرچند که صاحب نظرانى مانند دکتر رجایى، هنوز معتقد هستند که ملى‏گرایى همچنان ایدئولوژى بسیار نیرومندى است و از شهروندان کشورهاى جهان پاى‏بندى مى‏طلبد و براى امنیت و رفاه و جوامع شهروندان خود مسئولیت ایجاد مى‏کند .» (همان، ص‏48) بدین ترتیب در نظم جدید، شاهد حضور فرهنگ‏هاى مختلف و همزیستى بین آنها هستیم . پس ناسیونالیسم در دنیاى آینده، صرفا مى‏تواند یا نتیجه شکل‏گیرى جامعه بین‏المللى صلح آمیزى باشد که احترام به همزیستى چند فرهنگى را رعایت و آن را تشویق نماید و یا این که نشانه فرآیندى موفق از همگن سازى فرهنگى در جهان باشد» ; (گیبرنا، همان، 104)
ب . نظم نوین جهانى و تضعیف نگرش آنارشیک تعارضى به حاکمیت ملى: با انقلاب فرانسه در مفهوم حاکمیت مطلق که تنها در اختیار پادشاهان و امپراطوران قرار داشت، تحولى ایجاد شد و حاکمیت از پادشاهان که در راس هرم قدرت قرار داشتند، به مردم منتقل شد و نظام ملت - دولت‏شکل گرفت . مورس باک معتقد است که «دولت مدرن از جایى آغاز مى‏شود که مشروعیت‏سیاسى از توده‏ها، و نه از خدا و یا کلیسا اخذ مى‏شود .» (به نقل از مسعود فاضلى، 1381، ص‏7) در این نظام تمام جنبه‏هاى زندگى (سیاسى - اقتصادى - اجتماعى) زیر نظر دولت قرار داشت و او بود که مى‏توانست‏شهروندان خود را تا آن طرف مرزهایش تعقیب کند . قدرت در دستان دولت متمرکز بود «و هدف دولت نه حفاظت از قانون، بلکه تثبیت‏حق انحصارى خویش در قانون گذارى است .» (همان) همچنین باید گفت «دولتها، در هر دو سطح ملى و بین المللى، نظم را مستقر مى‏ساختند; هر چند که همیشه نظم عادلانه نبود .» (رجایى، همان، ص‏164) این روند باعث‏شد که یک نظام آنارشیک بر نظم گذشته حاکم شود . «چون نظم بدون عدالت‏به استبداد راه مى‏برد، و عدالت‏بدون نظم به هرج و مرج .» (همان) پس مى‏توان گفت دولت مدرن براى رسیدن به هدفهایش از خشونت و زور استفاده مى‏کرد; چون براى او جنبه قانونى داشت و در برابر او نهادى نمى‏توانست مقاومت کند . بدین ترتیب با نظم جدید در مفهوم حاکمیت تحولى ایجاد شد . «اولین تحول عبارت است از قدرت تحول و تحرک مؤسسات فراملى، و دومین تحول عبارت است از افزایش سازمان‏هاى غیر دولتى و بین المللى (INGO) و جنبش‏هاى اجتماعى یا جامعه مدنى که حوزه اقدام و محدوده حفاظت‏شهروندى را به حوزه‏اى فراتر از عوامل ساختارى دولت‏برخوردار از حاکمیت توسعه داده است .» (تورنر، 1378، ص‏32) پس حاکمیت که زمانى مختص دولت‏بود و تنها او بود که اعمال قدرت مى‏کرد و بعدى تعارض‏نگر و آنارشیک داشت، به حاکمیت تعاونى تبدیل شد . به این دلیل که غیر از نهاد دولت نهادهاى دیگرى به وجود آمدند و تقسیم قدرت صورت گرفت و دولت را در مسائل و مشکلات پیش آمده و تصمیم گیرى‏هایش کمک کرده است . دکتر بشریه معتقد است که حاکمیت‏با دو رقیب داخلى و خارجى روبرو شد: رقیب خارجى اعم از سازمان‏ها و نهادهاى منطقه‏اى، بین‏المللى، شرکت‏هاى چند ملیتى، نهادهاى حقوق بشر، و رقیب داخلى اعم از سازمان‏ها و نهادهاى غیر دولتى سیاسى و غیر سیاسى مى‏باشد . بعلاوه، پیشرفت ارتباطات و تکنولوژى جهانى شدن اقتصاد، سرمایه، سیاست و فرهنگ، بر حاکمیت ملت دولت ها تاثیر گذارده است . بدین ترتیب در نظم نوین جهانى با حضور رقیبان (داخلى و خارجى) و انقلاب اطلاعات و فن‏آورى، اندیشه حاکمیت ملى رسوخ‏پذیر گشته و در کار ویژه ملت - دولت تحولى ایجاد شده است . در واقع مى‏توان گفت که القاى خود را از دست مى‏دهد و از جنبه استخراجى آن کاسته مى‏شود و به دولت مشورتى و خدماتى تبدیل مى‏شود . (سیف‏زاده، همان،)
ج . حوزه‏هاى مشترک در فرآیند جهانى شد: با جهانى شدن تحولات در نظم نوین مسائل و مشکلاتى نظیر محیط زیست، تروریسم، مواد مخدر، ویروس‏هاى کامپیوترى، ایدز، درگیرى هاى قومى . . . . به وجود آمده است که دولت‏ها به تنهایى نمى‏توانند به حل و فصل آنها بپردازند . بنابراین همکارى کل بشریت را مى‏طلبد . مى‏توان گفت‏با اهمیت قائل شدن براى ارزش‏هاى مشترک بشریت نظیر حقوق بشر و محیط زیست، چه از نظر اخلاقى و چه از لحاظ حقوقى، باعث‏شده است که دولت‏ها به بینش عمیقترى در مورد منافع ملیشان دست‏یابند و براى مواجه شدن با این مشکلات متشرک یکسرى اقدامات دسته جمعى را مورد توجه قرار دهند . (مجله سیاسى اقتصادى، شماره 84 - 83، ص‏9) این موضوعات باعث‏شده است که «مرز میان مسایل روابط خارجى و سیاست‏هاى داخلى را کدر سازد .» (ناى - ایوانز، 1996، فارن افرز) موضوع محیط زیست و تروریسم، مهم‏ترین موضوع در این شرایط زمانى و مکانى است که این مقاله به بررسى آن مى‏پردازد .
محیط زیست: در چندین دهه اخیر به دلیل رشد صنایع و تکنولوژى در کشورهاى مختلف جهان، بخصوص کشورهاى صنعتى و جهان شمال . شاهد افزایش گازهاى گلخانه‏اى هستیم . مثلا کشور امریکا به دلیل تعدد کارخانجات و رشد صنایع، بیشترین سهم را در تولید گازهاى گلخانه‏اى دارد . این گازها منجر به سوراخ شدن لایه ازن شده است و باعث‏بوجود آمدن بیمارى‏هاى گوناگونى نظیر انواع سرطان‏ها و بیمارى‏هاى تنفسى و ریوى شده است . «و یک نمونه از جهان‏شمولى محیطى است .» (کوهن وناى 1379، ص‏377) در گذشته به دلیل این که رشد صنایع و کارخانجات محدود بود، صاحب نظرات سیاسى از این موضوع صحبتى به میان نیاورده بودند و در واقع در ادبیات کلاسیک روابط بین الملل به این مساله اشاره نشده است . در کنفرانسى که اخیرا در رابطه با مسئله تخریب محیط زیست در کیوتوى ژاپن بین کشورهاى صنعتى برگزار شد، کشورهاى شرکت کننده خواستار کاهش تولید گازهاى گلخانه‏اى شدند . آمریکا با توجه به این که بیشترین گازهاى گلخانه‏اى را در جهان تولید مى‏کند، با این مسئله (کاهش گازهاى گلخانه‏اى) موافقت نکرد . «بنابراین تخریب محیط زیست که امروزه کل دنیا را تهدید مى‏کند، متضمن یک سلسله مسایل اساسى در سطح جهان است که از رهگذر وابستگى و تمرکز واقع گرایى روى تعارضات بین دولت‏ها بى‏پاسخ خواهد ماند .» (فالک، 1378، ص‏142)
تروریسم: امروزه یکى از متداول‏ترین تهدیدات امنیتى ملى از ناحیه حرکت‏هاى تروریستى و شورش‏گرایانه است که از خارج حمایت و کمک تسلیحاتى مى‏شود» . (اختر مجید، 1375، ص‏68) مثلا بمب‏گذارى‏هاى گروهک منافقین در ایران از سوى بعضى کشورها نظیر آمریکا و عراق حمایت و پشتیبانى مى‏شود . مى‏توان گفت فعالیت‏هاى تروریستى از دهه هشتاد روبه افزایش بوده است و دولت‏ها به نوعى با این اقدامات مبارزه مى‏کردند . ولى بعد از حادثه 11 سپتامبر، مبارزه با این اقدام تروریستى از سوى کشورهایى نظیر آمریکا به شدت افزایش یافته است . نیل ریمر معتقد است: همانطورى که امنیت در نهادهاى حکومتى و هواپیماهاى مسافربرى افزایش یافته است و چانه‏زنى براى آزادسازى گروگان‏هاى جاسوسى تروریستى مؤثر گشته است، تروریست‏ها هم به طور فزاینده‏اى به کار برد مواد انفجارى زمان‏مند و از راه دور توسل جسته‏اند . ریمر ادامه مى‏دهد که کار برد بمب به طور چشمگیرى تواناییى تروریست‏ها را براى آزادى از اسارت یا مرگ افزایش داده است . به این علت که براى مقصر یا مرتکب، دلیلى وجود ندارد که به محل تخریب نزدیک و یا در آن باشد . (نیل ریمر، 1989، ص‏94) بدین ترتیب مى‏توان گفت که ما اکنون شاهد افزایش فعالیت‏هاى تروریستى در سراسر جهان هستیم، که نقطه اوج آن حادثه 11 سپتامبر بود .

تبلیغات