نظم سامان بخش و چالش کارآمدى قدرت و امنیت_1
آرشیو
چکیده
متن
امروزه، نظم نوینى در حال شکلگیرى است و صحنه بینالملل همانند گذشته شاهد خشونتها و جنگها نیست . در واقع، مبناى نظم تغییر کرده و لشکرکشىهاى نظامى خاتمه یافته است . دولتها براى کسب قدرت به دنبال اشغال سرزمین کشورهاى دیگر نیستند و قدرت حاد تبدیل به قدرت ملایم شده، لذا با تغییر در نظم، مبناى قدرت نیز متحول گردیده است . دولتبیشتر به پیشرفت اقتصاد و دانش فنى خود توجه دارند و سعى مىکنند قدرت و منزلتخود را از طریق توسعه اقتصاد و دانش فنى بالا برند . در این نظم جدید، مرزهاى سیاسى کمرنگ مىشود; افراد به یکدیگر نزدیکتر مىگردند و جهان در حال فشرده شدن است . واقعیت این است که جهانى شدن، حکومت ملى را به کنارهگیرى از صحنه محکوم مىکند، سیاست را به حاشیه مىراند و حاکمیت را به صدفى تو خالى تبدیل مىنماید . نهادهاى غیر دولتى، بینالمللى، شرکتهاى چند ملیتى و جنبشهاى اجتماعى به سرعت در حال گسترش و پیشرفتاند و در حاکمیت دولتها دخالت مىکنند; در حقیقت، انسانها در سرنوشتخویش تاثیرگذارند . بشر مىکوشد مشکلات و نیازهاى خود را از طریق همکاریهاى جمعى برطرف سازد . در واقع در این نظم جدید، حل مشکلات و برطرف کردن نیازها، همکارى کل بشریت را مىطلبد . البته، انقلاب اطلاعات و ارتباطات این مسائل را تشدید کرده و باعثشده است تا مردم جهان به یکدیگر نزدیکتر گردند . این انقلاب در مبناى زمان و مکان سبب تحول شده است .
رئیس جمهور مهمترین کشور جهان «ازنظم نوین جهانى» سخن مىگفت و رئیس شاید مهمترین دانشگاه جهان قرار ملاقات خود را با یک استاد «مطالعات امنیت جهانى» فسخ کرده چرا که به گمان او چنین مطالعاتى دیگر ضرورت ندارد . «خدا را شکر که دیگر به بررسى جنگها نیازى نداریم، چون دیگر جنگى در کار نیست .»
درباره نظم نوین جهانى و تحول در ماهیت قدرت و امنیت، بحثهاى متفاوت زیادى به وجود آمده است . مثلا گفته مىشود که نظم نوین جهانى، نگرشى به سوى نرمافزارى از قدرت به جاى سختافزارى از قدرت است; مثلا به جاى لشکرکشى نظامى بریتانیا به ایران، امروزه مک دونالد و برنامههاى تفریحى کامپیوترى آمریکا در چین رسوخ مىکند . فرض این مقاله این است که با تغییر در هر نظمى، مبناى قدرت متحول مىشود . با این مقدمه، لاجرم مىتوان ادعا نمود که متعاقب تحولاتى که در نظمهاى سامان بخش به وجود آمده است، پس ماهیت قدرت هم باید تغییر کرده باشد . از هزاره دوم قبل از میلاد تا کنون شاهد سه نظم سیاسى بودهایم: نظم سنتى (امپراطورى) و نظم وستفالى (مدرن) و نظم نوین جهانى . این نظم در حال شکلگیرى است و ساختارى شبیه نظامهاى کنفدرال دارد . نظم نوین جهانى علاوه بر اهمیت قائل شدن براى انسان، با افزایش تعاملات بازیگران دولتى و غیر دولتى و تقسیم قدرت بین این نهادها، مواجه شده است . البته باید گفت که مشکلات بشریت و مشترک بودن حوزههاى فعالیت ملت دولتها، منجر به ظهور و پیدایش بازیگران فوق ملى و جهانى شده است که با استفاده از وسایل پیشرفته ارتباطى، صحنه جهانى را دستخوش تغییر و تحولاتى کرده است . هدف مقاله این است که با بروز همکارىهاى بین المللى در عرصههاى هنجارى، چون سازمان ملل متحد (U.N) و سازمانهاى فرا منطقهاى، و از سویى با اوجگیرى شرکتهاى چند ملیتى (فراملى) و رسانههاى ارتباط جمعى، شاهد نوعى همگرایى جهانگرایانه (آرمانگرایانه) در مقابل واگرایى ناسیونالیستى (واقعگرایانه) هستیم . هدف نگارنده این است که بین این دو روند متعارض همگرایى و واگرایى، تلفیقى ایجاد کند که در روند نظم نوین جهانى موجب تولید قدرتى مىشوند و بازنماید که ماهیت این قدرت چیست؟
با عنایتبه این تحولات دلگرم کننده، این مشغله ذهنى براى دانشوران سیاسى بهوجود آمده است که تا چه حد جایگاه امنیت وجودى که تعارض نگر است و مبتنى بر قدرت سیاسى است، از اعتبار برخوردار است . این مشغله ذهنى به شکلگیرى دو سؤال زیر در این مقاله تبدیل شده است .
1 . با تسریع فرآیند جهانى شدن که موجب تحولاتى در حاکمیت ملت، دولت در غالب نظم نوین جهانى شده است، تا چه حد کارایى قدرت سخت تحت الشعاع قدرت نرم تحول یافته است؟
2 . این تحول، تا چه حد کارایى نظامى در عرصه مبادلات بین المللى و داخلى را تضعیف کرده است؟
در پاسخ به سؤالات فوق به ترتیب فرضیههاى زیر مطرح مىشوند که طى این مقاله، مورد آزمون قرار مىگیرند: اولا با توجه به فرآیند جهانى شدن، ماهیت قدرت سخت از لحاظ تکرر و کارایى تحت الشعاع قدرت نرم شده است . بنابراین این تحول موجب شده است تا قدرت چند لایه شود و به قول دکتر سیف زاده، قدرت نظامى غالب است، ولى رایج و نافذ نیست; قدرت اقتصادى - فنى نه غالب است و نه نافذ، ولى رایج است، و قدرت فرهنگى نه غالب است، ونه رایج، ولى نافذ است . فرضیه دوم در این مقاله این است که کارایى استفاده از قدرت نظامى کاهش پیدا کرده است و به یمن سیطره قدرت مطلق نظامى و ناممکن شدن تکرر جنگ، انواع دیگر قدرت توان خود نمایى پیدا کرده است .
در این مقاله سعى مىشود با مطالعات کتابخانهاى صحت و سقم فرضیات مختلف دو گانه فوق را بیازماییم . متغییرهاى دخیل در این دو فرضیه به ترتیب عبارتند از: 1 . متغییر مستقل; تحول در ماهیت مبادلات فرا ملى، در اثر فرآنید جهانى شدن; 2 . متغیر واسطهاى: تغییر در کار ویژه ملت - دولت .
3 . متغییر وابسته: تحول در ماهیت قدرت و تحت الشعاع قرار گرفتن قدرت سخت نظامى به قدرت نرم (اقتصادى، فنى، فرهنگى) . نمودار زیر پیام فوق را به تصویر مىکشد .
فرآیند جهانى شدن - تحول در ماهیت قدرت
تحول در کار ویژه دولت
پیش بینى اولیه این پژوهشگر، آن است که تحولات فوق موجب شده است تا شاهد گسترش و تسریع فرآیند جهانى شدن باشیم . این فرآیند موجب پیوند بین فرآیندهاى فراملى و از سوى دیگر فرو ملى با یکدیگر در قالب نظم نوین شده است .
روش تحقیق در این رساله وصفى - تاریخى (وصف چگونگى تحولات) و تبیینى - تفسیرى مىباشد . در ابتدا لازم است که تحولات تاریخى در مورد پویشها و ساختار سیاسى را طى هزارههاى سه گانه مورد مطالعه وصفى تاریخى قرار دهم . به نظر مىرسد تا به حال سه نظم امپراطورى، ملى و جهانشمول در عرصه تاریخى نمودار شده است . پس از آزمون صحت و یا سقم فرضیه وصفى تاریخى، به بررسى صحت و سقم رابطه على بین متغییر مستقل (فرآیند جهانى شدن) و متغیر وابسته (تحول در ماهیت قدرت) و متغیر واسطهاى (تغییر کار ویژه دولت) خواهم پرداخت .
روش گردآورى اطلاعات در این پژوهش، کتابخانهاى است و به نظر مىرسد آزمون فرضیات این مقاله نیازمند پنجبخش است:
1 . مرورى بر ادبیات موجود در نظم نوین جهانى و تلاش براى یافتن تفسیرهاى متفاوت .
2 . حوزه تحولات از نظم مدرن تا نظم نوین جهانى .
3 . عوامل حول ساز در ساختارها و پویشهاى ملت - دولت در نظم نوین جهانى .
4 . معقول شدن ماهیت قدرت در نظم نوین جهانى .
5 . ارزیابى و آزمون فرضیههاى و یافتهها: آزمون ماهیت قدرت .
1 . مرورى بر ادبیات موجود در نظم نوین جهانى
با مرورى بر تاریخ تحولات سیاسى، شاهد سه تحول اساسى در عرصه سیاست تا به امروز بودهایم: نظام امپراطورى، نظیر شهردولتهاى یونان، ایران، قرون وسطى; نظام ملت - کشور وستفالیا، و نظم نوین جهانى . شهر دولتهاى یونان داراى ویژگىهاى خاص خود بودهاند . با ملتهاى دیگر رابطهاى نداشتند و خودشان را نسبتبه دیگران برتر مىدانسته و دیگران را وحشى و بربر بشمار مىآوردند . این «شهر - دولتها در فاصله میانى سده هفتم و هشتم پیش از میلاد به صورت پولیس ظاهر شدند و مهمترین ویژگى این شهرها برترى سخن بر دیگر وسایل و ابزارهاى اعمال قدرت بود . در یونان سخن یا Logs را بارزترین ابراز دستیابى به قدرت سیاسى و فرماندهى و سلطه بر دیگران به شمار مىآوردند .» (طباطبائى، 1373 ص20) «در یونان باستان پولیس، جامعهاى بود که به طور همزمان از دولت، اجتماع، اقتصاد، دین و فرهنگ تشکیل مىشد .» (رجائى، 1380، ص 87) و در واقع مىتوان گفت که بین حوزههاى مختلف زندگى مرز مشخصى وجود نداشت . همچنین مىتوان گفت که در یونان باستان این عقیده رایجبود که ذات و ماهیت انسان را اجتماعى مىپنداشتند که داراى سرشتى سیاسى بود . «بنابراین باید در کشورى کوچک زندگى کند . اگر در کشور بزرگى زندگى کند از طرف فرمانروا بر او حکم رانده مىشود و به صورت یک برده در مىآید . هرچند به گفته ارسطو انسانها با سرشتى کلى به هم مربوط مىشوند، اما فقط دولتشهر باعث ظهور این سرشت و ماهیت نهفته در آن خواهد شد . (قزلسفلى، 1379، ص142)
در اواخر قرن چهارم میلادى (395) امپراطورى روم به دو قسمت روم شرقى و روم غربى تبدیل شد . روم غربى نتوانست پایدار بماند، بنابراین در سال (476) میلادى فرو پاشید و کشورهاى جدید اروپایى از آن به وجود آمدند . کلیسا از این کشورهاى تازه تاسیس حمایت و پشتیبانى مىکرد و عامل وحدت در آن دوره زمانى شد . در واقع کلیسا در تمام جنبههاى زندگى مردم (دنیوى و معنوى) نفوذ و تسلط داشت، و مىتوان گفت همگان زیر سیطره کلیسا زندگى مىکردند . امپراطوران هم زیر سیطره کلیسا قرار داشتند و از آن فرمان مىبردند . به این ترتیب «در امپراطورى قرون وسطى پاپ عقیده داشت که نباید جدا از یکدیگر و مستقل از هم باشند، به این دلیل که حکومت پاپ مکان مشخص به نام کشور مستقل نمىشناخت و مىگوید: زمین مال خداوند است و هر کسى که تابع خداست، امت پاپ مىباشد و هرکس امت پاپ نباشد، کافر است . در نتیجه بینش پاپ، بینش جهانى است، حکومتى است که بر اساس مذهب و نه بر اساس بشریت و با ناسیونالیسم و آزادى حکومتها مخالف است» . (شریعتى، 1344 ص141) . به این ترتیب مىتوان گفت که انحصار کامل قدرت در دستان کلیسا و پاپها بود و حتى پادشاهان را از آن گریزى نبود .
در مورد وضعیتسیاسى ایران دردوران نظم سنتى، باید بگوییم که ایران آن زمان داراى نظام امپراطورى بود که بینش سلطنتى و ملکشاهى داشت و امپراطور حالت تقدسى به خود گرفته بود; تا زمانى که سلسله طاهریان در ایران به قدرت رسیدند .
با ظهور عصر رنسانس نظام قرون وسطى فروپاشید و وحدت مذهبى که ناشى از نفوذ و سیطره کلیسا بر مردم بود با اصلاح مذهبى از بین رفت و کشورهاى جدیدى به وجود آمدند . در جامعه قرون وسطى افراد جامعه تقسیمبندى شده بودند: افرادى که سرشتشان از طلا بود، افرادى که سرشتشان ازنقره و افرادى که سرشتشان از مس بود . این تقسیمبندى باعث مىشد که سلسله مراتبى از قدرت در جامعه به وجود آید . پس افراد عادى نمىتوانستند توانایىها و استعدادهایشان را نشان دهند . «به این ترتیب در نظم سنتى، جامعه، همچون حیات چیزى مرموز مىنمود . ساختار فیزیکى وجود آن، به مقتضاى مثل اعلا صرفا توسط عقلا قابل شناسایى بود; افراد جامعه را در آن شناخت راهى نبود .» (سیف زاده، همان، ص 108)
در سال 1648 با انعقاد قرارداد وستفالیا که از دو بخش اسنابروک و مولستر تشکیل شده بود، نظم وستفالى (مدرن) پدید آمد . از مشخصات این نظم مشخص شدن مرزهاى طبیعى و جغرافیائى، استفاده قانونى از خشونت توسط دولت، منحصر بودن قدرت در دست دولت و تعریف جدیدى از انسان و مجزا گشتن حاکمیت داخلى از حاکمیتخارجى بود .
بدین ترتیب «در دنیاى وستفالى، در قلمرو عمومى، بازیگرى از آن واحدهایى بود که از استقلال و حاکمیتبرخوردار بودند .» (رجایى، همان، ص127) و حاکمیتبین الملل به معناى اراده جمعى قدرتهاى بزرگ بود که با مفاهیمى چون «بازى بزرگ» و «سیاست قدرت» بیان مىشد (همان) و ساختار این نظم آثار شیک بود (سیفزاده، همان، 13) . در این نظم، دولتها براى رسیدن به هدفهایشان در داخل کشور از خشونت استفاده مىکردند که براى دولت جنبه قانونى داشت، و براى رسیدن به منافعشان در خارج از مرزهایشان، از جنگ استفاده مىکردند . البته نمىتوانیم بگوییم که همیشه بین دولتها جنگ و خونریزى بر پا بود; بلکه جنگ، آخرین ابزار براى رسیدن به اهدافشان بود . این نظم با فروپاشى شوروى، فرو ریختن دیوار برلین و پایان جنگ سرد به پایان رسید . بدین ترتیب، امروزه، بار دیگر شاهد تحول کیفى در عرصه مبادلات سیاسى هستیم . در این تحولات به نظر مىرسد که همصدا با مفاد تئورى وابستگى متقابل، ملت - دولتها حفظ مىشوند و از سویى دیگر با عنایتبه پیوندهاى همبستگى جهانى در دو سطح فرو ملى و فرا ملى و در اثر فرآیند جهانى شدن، نظم جهانشمولى در حال شکلگیرى است که به نظم نوین جهانى تعبیر شده است . براى این نظم اندیشمندان و صاحبنظران سیاسى، تعاریف مختلفى ارائه دادهاند . آلوین تافلر در کتاب موج سوم خود معتقد به سه مقطع تاریخى است که هر کدام از این مقاطع را به موجى تشبیه کرده است . موج اول تمدن، با انقلاب کشاورزى شروع شد و ده هزار سال به طول انجامید . موج دوم با انقلاب صنعتى شروع شد و سیصد سال به طول انجامید و موج سوم که دوران فرا صنعتى است که در حال شکلگیرى مىباشد . «در این موج، علوم و اختراعات و صنایعى چون الکترونیک کوانتومى، تئورى اطلاعات زیستشناسى مولکولى، اقیانوسشناسى، زیستشناسى موجى، فیزیک هستهاى و علوم فضاى جدید، جاى صنایع موج دوم را مىگیرد و علوم الکترونیک و کامپیوتر سر، فصل و راس این دگرگونى قرار دارد .» (مرتضوى، 1375، ص25) فرانسیس فوکویاما معتقد است که «سرمایهدارى و سیاست لیبرال کثرت گرا، که بردیالکتیک تاریخ غلبه یافته بود، به خود تاریخ پایان داد .» (رجایى، همان، ص56) در وقع فوکویا معتقد استبرخورد بین دو ایدئولوژى کمونیستى و لیبرال دموکراسى پایان یافته است . چون ایدئولوژى کمونیستى فروپاشیده و لیبرال دموکراسى همچنان فعال زنده و پابرجاست و آخرین حکومت بشرى است . فوکویا در پایان بحثخود، با لحنى غمناک به این نتیجه مىرسد که چنین جهانى، کسالتبار خواهد بود . (هانتیگتون، 1378، ص43)
اندیشمند دیگر که به تعریف نظم نوین پرداخته است، ساموئل هانتیگتون مىباشد . وى در کتاب «برخورد تمدنها و بازسازى نظم جهانى» ، از برخورد بین تمدنها صحبت مىکند و معتقد است که در جهان پس ازجنگ سرد عمدهترین تفاوت میان ملتها نه تفاوتهاى ایدئولوژیک، سیاسى، اقتصادى، بلکه فرهنگى است . به علاوه وى معتقد است که مهمترین گروهبندىها در میان کشورهاى جهان، دیگر بلوکهاى سه گانه دوران جنگ سرد نیست; بلکه هفتیا هشت تمدن عمده جهان (مسیحى، اسلام، کنفوسیوس، هندى، آفریقایى، ژاپنى . . .). امروزه شالوده گروه بندىهاى جدید است . هانتیگتون ادامه مىدهد که در نظم جدید جنگ و خونریزى بین گروههاى اقتصادى و ایدئولوژیک نیست، بلکه جنگهاى قومى و قبیلهاى، بین تمدنها مىباشد . وى به این نکته اشاره مىکند که در جریان جنگ سرد، دو ابرقدرت شرق و غرب در جهان جنوب نفوذ داشتند و نظم موجود در نظام بین الملل را تعیین مىکردند . «در جهانى که اینک در حال شکلگیرى است، قدرت جهانى، سخنى کهنه و جامعه جهانى دور از دسترس است» . (همان ص250) همچنین وى مىگوید: نظم موجود جدید را باید در رابطه بین تمدنها جستجو کرد . بدین ترتیب معتقد است که ابرقدرتها، در نظم جدید هیچ تسلطى ندارند و قادر نیستند که نظمى را در نظام بین الملل ایجاد کنند . «در سال 1919 وودر ویلسون، لوید جرج و ژرژ کلمانسو با هم کنترل جهان را عملا در دست داشتند . آنها در پاریس مىنشستند و معلوم مىکردند کدام کشورها باید وجود داشته باشد و کدامها نه; چه کشورهاى تازه باید به وجود بیایند، مرزهایشان کجاست و چه کسى آنها را اداره خواهد کرد و خاورمیانه و دیگر بخشهاى جهان را چگونه باید میان برندگان جنگ تقسیم کرد» . (همان، ص 433) در واقع هانتیگتون معتقد است که در نظم جدید برخلاف نظم مدرن که گروه کوچکى از رهبران جهان، براى ملتها تصمیم مىگرفتند، اگر چنین گروهى بخواهد چنین تصمیمى بگیرد، رهبران تمدنها خواهند بود .
محمد خاتمى، رئیس جمهور ایران نظریه گفت و گوى تمدنها را در مقابل نظریه برخورد تمدنهاى هانتیگتون مطرح کرده است و اعتقاد دارد در نظم جدید به جاى برخورد و تقابل باید از گفت و گو و مذاکره سخن به میان آورد . در حقیقت، بشرى امروزه از جنگ و خونریزى خسته شده و خواهان فضایى آرام و عارى از جنگ و خشونت در نظام بین الملل است . دنیاى جدید به سوى صلح و آرامش مىرود، و خواهان گفت و گو و مذاکره است . مىتوان گفت: «کسانى که شرایط گفتمان را تعریف مىکنند، تعیین کننده روند امور خواهند بود .» (رجایى، همان، ص180) نویسنده مىگوید: در 1988 سید محمد خاتمى با شبکه CNN آمریکا یک مصاحبه تلویزیونى داشتند و به این مسئله اشاره کردند که بر رابطه میان آمریکا و ایران یک بىاعتمادى حاکم است . وى ادامه مىدهد که منظور خاتمى را بطه میان ایران و امریکا بعد از مسئله گروگانگیرى (1980) است که امریکا رابطه سیاسىاش را با ایران قطع کرد . «ایران، آمریکا را شیطان بزرگ و امریکا ایران را دولتیاغى خواند . با مصاحبه خاتمى، گفتمان 20 ساله صومتیک شبه تغییر کرد .» (همان، ص 181) همچنین خاتمى در سخنرانى خود در مجمع عمومى سازمان ملل گفت «زمانى بشر به رستگارى مىرسد که حکیمان و خردمندان، زمام امور را از دستسیاستمداران کم خرد و آزمند در بیاورند .» (به نقل از سیف زاده، 1377، ص212) بدین ترتیب خاتمى خواهان دنیاى عارى از خشونت و جنگ و حامل دوستى و صلح است که سیاستمداران زورگو را در آن جایى نیست; بلکه متخصصان و دانشپژوهان در راس امور قرار مىگیرند .
2 . از نظم مدرن تا نظم نوین جهانى
امروزه بشرى در برههاى از زمان زندگى مىکند که شاهد تحول در نظم سیاسى است; تحول از نظم مدرن به نظم جدید . این تحول در مفاهیمى مانند حاکمیت، قدرت، امنیت، ناسیونالیسم، . . . به شدت تاثیر گذاشته است . در پوسته حاکمیت دولتشکاف ایجاد شده و «امنیت چند لایه شده و جلوه شایع اقتصادى و دانش فنى آن بر جلوه غلبه کننده نظامى آن رجحان یافته است .» (سیف زاده، همان، ص 200) . در واقع مىتوان گفت که «پدیده جهانگسترى، نظم غالب دولت وستفالى را سست و لرزان کرده است .» (رجایى، همان، ص 35) هر چند که دولتها به طور کامل کارایى خود را از دست ندادهاند و هم در صحنه روابط بین الملل و هم در صحنه داخلى بازیگران فعال و مهماند .
الف . تحول در مفهوم ناسیونالیسم: ناسیونالیسم یا ملى گرایى، یک نوع احساس همسرنوشتى مشترک در تمام ابعاد زندگى افراد در داخل یک قوم یا قبیله یا ملت مىباشد . ناسیونالیسم مدرن بعد از فروپاشى امپراطورى مسیحى و از بین رفتن وحدت سیاسى و فرهنگى ناشى از آن به وجود آمد که با ناسیونالیسم یونان شرق باستان متفاوت بود . (جعفرى جزى، 1380، ص176) مىتوان گفت که انقلاب آمریکا و انقلا فرانسه از عوامل ظهور پیدایش این نوع ناسیونالیسم به شمار مىآید . «در نیمه دوم قرن هیجدهم، با رشد فردگرایى و آزادیخواهى، توجه به تاریخ و گذشته و پدیدار شدن ناسیونالیسم توان عظیمترى یافت و به یک عامل عمده در اندیشه اجتماعى و صحنه سیاسى تبدیل شد .» (همان، ص176) ظهور ناسیونالیسم مدرن مبتنى بر احساسات بود، که ناسیونالیسم رمانتیک یا هویتبخش نام گرفت . «معمولا این نوع از ناسیونالیسم از شرایط اضطرارى محیطى ناشى مىشود .» (گیبرنا، 1378، ص16) ناسیونالیسم رمانتیک به دلیل این که مبتنى بر احساسات است در داخل کشور منجر به دیکتاتورى و سلطهجویى مىشود و در خارج از کشور حالت امپریالیستى دارد . این نوع از ناسیونالیسم، مبتنى بر ملىگرایى آگوییستى است، و حالت تعارضنگر دارد و ملتها را به چالش مىکشاند . یعنى دائما خودش را در مقابل دیگران تعریف مىکند . «مبناى روشى ناسیونالیسم رمانتیک مقیاسى است که از وجود ارگانیک گرفته مىشود . در نتیجه این نوع ناسیونالیسم به دولتهاى مطلقه یا توتالیتر مىانجامد .» (همان) فاشیسم، بعثیسم، نازیسم، گرایشهاى ناسیونالیسم رمانتیک است که هر کدام به نوعى خصلتهاى مستبدانه و دیکتاتورى داشتند . اگر شرایط بارور شد، این نوع ناسیونالیسم، به ملىگرایى مدنى تبدیل مىشود . (همان) در واقع با پیشرفت عقل و اندیشه بشرى، ناسیونالیسم از بعد احساسى خارج مىشود و تبدیل به ناسیونالیسم مدنى مىگردد . که این نوع ناسیونالیسم در داخل آزادى و در خارج، استقلال کشور را باعث مىشود . مبناى این نوع ناسیونالیسم، عقلانیت است . در سالهاى گذشته ملىگرایى بنیادگراى صدام حسین، رئیس جمهور عراق را در تجاوز به کویت و جنگ علیه ایران شاهد بودهایم . ولى در دو سال اخیر ناسیونالیسم در عراق به سمت ناسیونالیسم مدنى پیش رفته است . به این دلیل که با رشد فرآیند جهانى شدن و وابستگى متقابل بین دولتها، دولتها، رئیس جمهور عراق دریافته است که الگوى رفتارى انزواطلبى و خشونتبا دیگر دولتها، توان و کارایى خود را از دست داده است و به این ترتیب به سوى ناسیونالیسم مدنى روى آورده است . مثلا امروزه در عراق شاهد افزایش فعالیتشرکتهاى خارجى و سرمایه گذارىها ى خارجى و فعال شدن صنعت توریسم هستیم . در ایران هم با ریاست جمهورى سیدمحمد خاتمى، شاهد نوعى ناسیونالیسم مدنى (دموکراتیک) حول محور مذهب بودهایم . ایران مانند سالهاى گذشته حالتبدبین بودن نسبتبه دیگر کشورها را ندارد، بلکه سعى مىکند روابط دوستانهاى برقرار کند . رابطه ایران با اتحادیه اروپا در هیمن راستا است .
سومین نوع ناسیونالیسم، ناسیونالیسم معنابخش است که رسوخپذیر و تعاملگراست . «این نوع ملىگرایى معمولا از شرایط غیراضطرارى تاریخى و لذا فضائى امیدبخش ناشى مىشود . «. . این ویژگى معناخواهى است که از بروز جلوههاى توسعهطلب، شونیستى و تمامیتخواه ناسیونالیسم خواهد کاست و انرژى توفنده ایدئولوژیک آن را در خدمت اعتلاى مادى و معنوى جامعه قرار مىدهد .» (همان) در واقع مىتوان گفتبا فرآیند روبه رشد جهانى شدن; شاهد حضور فرهنگهاى مختلف در جهان هستیم . عصر چند فرهنگى با پیدایش اقتصاد اطلاعاتى عصرپسا صنعتى، که نخبگان اطلاعاتى طبقه میانین و به حاشیه راندهشدگان یا فرو طبقه را جانشین طبقات پیشین اشراف، متوسط و کارگر ساخت، از راه رسید . (رجایى، همان، ص 133) پس مىتوان گفت در دنیاى چند فرهنگى و همزیستى بین فرهنگهاى مختلف جهان، ناسیونالیسم به تدریج معناى خود را از دست مىدهد . هرچند که صاحب نظرانى مانند دکتر رجایى، هنوز معتقد هستند که ملىگرایى همچنان ایدئولوژى بسیار نیرومندى است و از شهروندان کشورهاى جهان پاىبندى مىطلبد و براى امنیت و رفاه و جوامع شهروندان خود مسئولیت ایجاد مىکند .» (همان، ص48) بدین ترتیب در نظم جدید، شاهد حضور فرهنگهاى مختلف و همزیستى بین آنها هستیم . پس ناسیونالیسم در دنیاى آینده، صرفا مىتواند یا نتیجه شکلگیرى جامعه بینالمللى صلح آمیزى باشد که احترام به همزیستى چند فرهنگى را رعایت و آن را تشویق نماید و یا این که نشانه فرآیندى موفق از همگن سازى فرهنگى در جهان باشد» ; (گیبرنا، همان، 104)
ب . نظم نوین جهانى و تضعیف نگرش آنارشیک تعارضى به حاکمیت ملى: با انقلاب فرانسه در مفهوم حاکمیت مطلق که تنها در اختیار پادشاهان و امپراطوران قرار داشت، تحولى ایجاد شد و حاکمیت از پادشاهان که در راس هرم قدرت قرار داشتند، به مردم منتقل شد و نظام ملت - دولتشکل گرفت . مورس باک معتقد است که «دولت مدرن از جایى آغاز مىشود که مشروعیتسیاسى از تودهها، و نه از خدا و یا کلیسا اخذ مىشود .» (به نقل از مسعود فاضلى، 1381، ص7) در این نظام تمام جنبههاى زندگى (سیاسى - اقتصادى - اجتماعى) زیر نظر دولت قرار داشت و او بود که مىتوانستشهروندان خود را تا آن طرف مرزهایش تعقیب کند . قدرت در دستان دولت متمرکز بود «و هدف دولت نه حفاظت از قانون، بلکه تثبیتحق انحصارى خویش در قانون گذارى است .» (همان) همچنین باید گفت «دولتها، در هر دو سطح ملى و بین المللى، نظم را مستقر مىساختند; هر چند که همیشه نظم عادلانه نبود .» (رجایى، همان، ص164) این روند باعثشد که یک نظام آنارشیک بر نظم گذشته حاکم شود . «چون نظم بدون عدالتبه استبداد راه مىبرد، و عدالتبدون نظم به هرج و مرج .» (همان) پس مىتوان گفت دولت مدرن براى رسیدن به هدفهایش از خشونت و زور استفاده مىکرد; چون براى او جنبه قانونى داشت و در برابر او نهادى نمىتوانست مقاومت کند . بدین ترتیب با نظم جدید در مفهوم حاکمیت تحولى ایجاد شد . «اولین تحول عبارت است از قدرت تحول و تحرک مؤسسات فراملى، و دومین تحول عبارت است از افزایش سازمانهاى غیر دولتى و بین المللى (INGO) و جنبشهاى اجتماعى یا جامعه مدنى که حوزه اقدام و محدوده حفاظتشهروندى را به حوزهاى فراتر از عوامل ساختارى دولتبرخوردار از حاکمیت توسعه داده است .» (تورنر، 1378، ص32) پس حاکمیت که زمانى مختص دولتبود و تنها او بود که اعمال قدرت مىکرد و بعدى تعارضنگر و آنارشیک داشت، به حاکمیت تعاونى تبدیل شد . به این دلیل که غیر از نهاد دولت نهادهاى دیگرى به وجود آمدند و تقسیم قدرت صورت گرفت و دولت را در مسائل و مشکلات پیش آمده و تصمیم گیرىهایش کمک کرده است . دکتر بشریه معتقد است که حاکمیتبا دو رقیب داخلى و خارجى روبرو شد: رقیب خارجى اعم از سازمانها و نهادهاى منطقهاى، بینالمللى، شرکتهاى چند ملیتى، نهادهاى حقوق بشر، و رقیب داخلى اعم از سازمانها و نهادهاى غیر دولتى سیاسى و غیر سیاسى مىباشد . بعلاوه، پیشرفت ارتباطات و تکنولوژى جهانى شدن اقتصاد، سرمایه، سیاست و فرهنگ، بر حاکمیت ملت دولت ها تاثیر گذارده است . بدین ترتیب در نظم نوین جهانى با حضور رقیبان (داخلى و خارجى) و انقلاب اطلاعات و فنآورى، اندیشه حاکمیت ملى رسوخپذیر گشته و در کار ویژه ملت - دولت تحولى ایجاد شده است . در واقع مىتوان گفت که القاى خود را از دست مىدهد و از جنبه استخراجى آن کاسته مىشود و به دولت مشورتى و خدماتى تبدیل مىشود . (سیفزاده، همان،)
ج . حوزههاى مشترک در فرآیند جهانى شد: با جهانى شدن تحولات در نظم نوین مسائل و مشکلاتى نظیر محیط زیست، تروریسم، مواد مخدر، ویروسهاى کامپیوترى، ایدز، درگیرى هاى قومى . . . . به وجود آمده است که دولتها به تنهایى نمىتوانند به حل و فصل آنها بپردازند . بنابراین همکارى کل بشریت را مىطلبد . مىتوان گفتبا اهمیت قائل شدن براى ارزشهاى مشترک بشریت نظیر حقوق بشر و محیط زیست، چه از نظر اخلاقى و چه از لحاظ حقوقى، باعثشده است که دولتها به بینش عمیقترى در مورد منافع ملیشان دستیابند و براى مواجه شدن با این مشکلات متشرک یکسرى اقدامات دسته جمعى را مورد توجه قرار دهند . (مجله سیاسى اقتصادى، شماره 84 - 83، ص9) این موضوعات باعثشده است که «مرز میان مسایل روابط خارجى و سیاستهاى داخلى را کدر سازد .» (ناى - ایوانز، 1996، فارن افرز) موضوع محیط زیست و تروریسم، مهمترین موضوع در این شرایط زمانى و مکانى است که این مقاله به بررسى آن مىپردازد .
محیط زیست: در چندین دهه اخیر به دلیل رشد صنایع و تکنولوژى در کشورهاى مختلف جهان، بخصوص کشورهاى صنعتى و جهان شمال . شاهد افزایش گازهاى گلخانهاى هستیم . مثلا کشور امریکا به دلیل تعدد کارخانجات و رشد صنایع، بیشترین سهم را در تولید گازهاى گلخانهاى دارد . این گازها منجر به سوراخ شدن لایه ازن شده است و باعثبوجود آمدن بیمارىهاى گوناگونى نظیر انواع سرطانها و بیمارىهاى تنفسى و ریوى شده است . «و یک نمونه از جهانشمولى محیطى است .» (کوهن وناى 1379، ص377) در گذشته به دلیل این که رشد صنایع و کارخانجات محدود بود، صاحب نظرات سیاسى از این موضوع صحبتى به میان نیاورده بودند و در واقع در ادبیات کلاسیک روابط بین الملل به این مساله اشاره نشده است . در کنفرانسى که اخیرا در رابطه با مسئله تخریب محیط زیست در کیوتوى ژاپن بین کشورهاى صنعتى برگزار شد، کشورهاى شرکت کننده خواستار کاهش تولید گازهاى گلخانهاى شدند . آمریکا با توجه به این که بیشترین گازهاى گلخانهاى را در جهان تولید مىکند، با این مسئله (کاهش گازهاى گلخانهاى) موافقت نکرد . «بنابراین تخریب محیط زیست که امروزه کل دنیا را تهدید مىکند، متضمن یک سلسله مسایل اساسى در سطح جهان است که از رهگذر وابستگى و تمرکز واقع گرایى روى تعارضات بین دولتها بىپاسخ خواهد ماند .» (فالک، 1378، ص142)
تروریسم: امروزه یکى از متداولترین تهدیدات امنیتى ملى از ناحیه حرکتهاى تروریستى و شورشگرایانه است که از خارج حمایت و کمک تسلیحاتى مىشود» . (اختر مجید، 1375، ص68) مثلا بمبگذارىهاى گروهک منافقین در ایران از سوى بعضى کشورها نظیر آمریکا و عراق حمایت و پشتیبانى مىشود . مىتوان گفت فعالیتهاى تروریستى از دهه هشتاد روبه افزایش بوده است و دولتها به نوعى با این اقدامات مبارزه مىکردند . ولى بعد از حادثه 11 سپتامبر، مبارزه با این اقدام تروریستى از سوى کشورهایى نظیر آمریکا به شدت افزایش یافته است . نیل ریمر معتقد است: همانطورى که امنیت در نهادهاى حکومتى و هواپیماهاى مسافربرى افزایش یافته است و چانهزنى براى آزادسازى گروگانهاى جاسوسى تروریستى مؤثر گشته است، تروریستها هم به طور فزایندهاى به کار برد مواد انفجارى زمانمند و از راه دور توسل جستهاند . ریمر ادامه مىدهد که کار برد بمب به طور چشمگیرى تواناییى تروریستها را براى آزادى از اسارت یا مرگ افزایش داده است . به این علت که براى مقصر یا مرتکب، دلیلى وجود ندارد که به محل تخریب نزدیک و یا در آن باشد . (نیل ریمر، 1989، ص94) بدین ترتیب مىتوان گفت که ما اکنون شاهد افزایش فعالیتهاى تروریستى در سراسر جهان هستیم، که نقطه اوج آن حادثه 11 سپتامبر بود .
رئیس جمهور مهمترین کشور جهان «ازنظم نوین جهانى» سخن مىگفت و رئیس شاید مهمترین دانشگاه جهان قرار ملاقات خود را با یک استاد «مطالعات امنیت جهانى» فسخ کرده چرا که به گمان او چنین مطالعاتى دیگر ضرورت ندارد . «خدا را شکر که دیگر به بررسى جنگها نیازى نداریم، چون دیگر جنگى در کار نیست .»
درباره نظم نوین جهانى و تحول در ماهیت قدرت و امنیت، بحثهاى متفاوت زیادى به وجود آمده است . مثلا گفته مىشود که نظم نوین جهانى، نگرشى به سوى نرمافزارى از قدرت به جاى سختافزارى از قدرت است; مثلا به جاى لشکرکشى نظامى بریتانیا به ایران، امروزه مک دونالد و برنامههاى تفریحى کامپیوترى آمریکا در چین رسوخ مىکند . فرض این مقاله این است که با تغییر در هر نظمى، مبناى قدرت متحول مىشود . با این مقدمه، لاجرم مىتوان ادعا نمود که متعاقب تحولاتى که در نظمهاى سامان بخش به وجود آمده است، پس ماهیت قدرت هم باید تغییر کرده باشد . از هزاره دوم قبل از میلاد تا کنون شاهد سه نظم سیاسى بودهایم: نظم سنتى (امپراطورى) و نظم وستفالى (مدرن) و نظم نوین جهانى . این نظم در حال شکلگیرى است و ساختارى شبیه نظامهاى کنفدرال دارد . نظم نوین جهانى علاوه بر اهمیت قائل شدن براى انسان، با افزایش تعاملات بازیگران دولتى و غیر دولتى و تقسیم قدرت بین این نهادها، مواجه شده است . البته باید گفت که مشکلات بشریت و مشترک بودن حوزههاى فعالیت ملت دولتها، منجر به ظهور و پیدایش بازیگران فوق ملى و جهانى شده است که با استفاده از وسایل پیشرفته ارتباطى، صحنه جهانى را دستخوش تغییر و تحولاتى کرده است . هدف مقاله این است که با بروز همکارىهاى بین المللى در عرصههاى هنجارى، چون سازمان ملل متحد (U.N) و سازمانهاى فرا منطقهاى، و از سویى با اوجگیرى شرکتهاى چند ملیتى (فراملى) و رسانههاى ارتباط جمعى، شاهد نوعى همگرایى جهانگرایانه (آرمانگرایانه) در مقابل واگرایى ناسیونالیستى (واقعگرایانه) هستیم . هدف نگارنده این است که بین این دو روند متعارض همگرایى و واگرایى، تلفیقى ایجاد کند که در روند نظم نوین جهانى موجب تولید قدرتى مىشوند و بازنماید که ماهیت این قدرت چیست؟
با عنایتبه این تحولات دلگرم کننده، این مشغله ذهنى براى دانشوران سیاسى بهوجود آمده است که تا چه حد جایگاه امنیت وجودى که تعارض نگر است و مبتنى بر قدرت سیاسى است، از اعتبار برخوردار است . این مشغله ذهنى به شکلگیرى دو سؤال زیر در این مقاله تبدیل شده است .
1 . با تسریع فرآیند جهانى شدن که موجب تحولاتى در حاکمیت ملت، دولت در غالب نظم نوین جهانى شده است، تا چه حد کارایى قدرت سخت تحت الشعاع قدرت نرم تحول یافته است؟
2 . این تحول، تا چه حد کارایى نظامى در عرصه مبادلات بین المللى و داخلى را تضعیف کرده است؟
در پاسخ به سؤالات فوق به ترتیب فرضیههاى زیر مطرح مىشوند که طى این مقاله، مورد آزمون قرار مىگیرند: اولا با توجه به فرآیند جهانى شدن، ماهیت قدرت سخت از لحاظ تکرر و کارایى تحت الشعاع قدرت نرم شده است . بنابراین این تحول موجب شده است تا قدرت چند لایه شود و به قول دکتر سیف زاده، قدرت نظامى غالب است، ولى رایج و نافذ نیست; قدرت اقتصادى - فنى نه غالب است و نه نافذ، ولى رایج است، و قدرت فرهنگى نه غالب است، ونه رایج، ولى نافذ است . فرضیه دوم در این مقاله این است که کارایى استفاده از قدرت نظامى کاهش پیدا کرده است و به یمن سیطره قدرت مطلق نظامى و ناممکن شدن تکرر جنگ، انواع دیگر قدرت توان خود نمایى پیدا کرده است .
در این مقاله سعى مىشود با مطالعات کتابخانهاى صحت و سقم فرضیات مختلف دو گانه فوق را بیازماییم . متغییرهاى دخیل در این دو فرضیه به ترتیب عبارتند از: 1 . متغییر مستقل; تحول در ماهیت مبادلات فرا ملى، در اثر فرآنید جهانى شدن; 2 . متغیر واسطهاى: تغییر در کار ویژه ملت - دولت .
3 . متغییر وابسته: تحول در ماهیت قدرت و تحت الشعاع قرار گرفتن قدرت سخت نظامى به قدرت نرم (اقتصادى، فنى، فرهنگى) . نمودار زیر پیام فوق را به تصویر مىکشد .
فرآیند جهانى شدن - تحول در ماهیت قدرت
تحول در کار ویژه دولت
پیش بینى اولیه این پژوهشگر، آن است که تحولات فوق موجب شده است تا شاهد گسترش و تسریع فرآیند جهانى شدن باشیم . این فرآیند موجب پیوند بین فرآیندهاى فراملى و از سوى دیگر فرو ملى با یکدیگر در قالب نظم نوین شده است .
روش تحقیق در این رساله وصفى - تاریخى (وصف چگونگى تحولات) و تبیینى - تفسیرى مىباشد . در ابتدا لازم است که تحولات تاریخى در مورد پویشها و ساختار سیاسى را طى هزارههاى سه گانه مورد مطالعه وصفى تاریخى قرار دهم . به نظر مىرسد تا به حال سه نظم امپراطورى، ملى و جهانشمول در عرصه تاریخى نمودار شده است . پس از آزمون صحت و یا سقم فرضیه وصفى تاریخى، به بررسى صحت و سقم رابطه على بین متغییر مستقل (فرآیند جهانى شدن) و متغیر وابسته (تحول در ماهیت قدرت) و متغیر واسطهاى (تغییر کار ویژه دولت) خواهم پرداخت .
روش گردآورى اطلاعات در این پژوهش، کتابخانهاى است و به نظر مىرسد آزمون فرضیات این مقاله نیازمند پنجبخش است:
1 . مرورى بر ادبیات موجود در نظم نوین جهانى و تلاش براى یافتن تفسیرهاى متفاوت .
2 . حوزه تحولات از نظم مدرن تا نظم نوین جهانى .
3 . عوامل حول ساز در ساختارها و پویشهاى ملت - دولت در نظم نوین جهانى .
4 . معقول شدن ماهیت قدرت در نظم نوین جهانى .
5 . ارزیابى و آزمون فرضیههاى و یافتهها: آزمون ماهیت قدرت .
1 . مرورى بر ادبیات موجود در نظم نوین جهانى
با مرورى بر تاریخ تحولات سیاسى، شاهد سه تحول اساسى در عرصه سیاست تا به امروز بودهایم: نظام امپراطورى، نظیر شهردولتهاى یونان، ایران، قرون وسطى; نظام ملت - کشور وستفالیا، و نظم نوین جهانى . شهر دولتهاى یونان داراى ویژگىهاى خاص خود بودهاند . با ملتهاى دیگر رابطهاى نداشتند و خودشان را نسبتبه دیگران برتر مىدانسته و دیگران را وحشى و بربر بشمار مىآوردند . این «شهر - دولتها در فاصله میانى سده هفتم و هشتم پیش از میلاد به صورت پولیس ظاهر شدند و مهمترین ویژگى این شهرها برترى سخن بر دیگر وسایل و ابزارهاى اعمال قدرت بود . در یونان سخن یا Logs را بارزترین ابراز دستیابى به قدرت سیاسى و فرماندهى و سلطه بر دیگران به شمار مىآوردند .» (طباطبائى، 1373 ص20) «در یونان باستان پولیس، جامعهاى بود که به طور همزمان از دولت، اجتماع، اقتصاد، دین و فرهنگ تشکیل مىشد .» (رجائى، 1380، ص 87) و در واقع مىتوان گفت که بین حوزههاى مختلف زندگى مرز مشخصى وجود نداشت . همچنین مىتوان گفت که در یونان باستان این عقیده رایجبود که ذات و ماهیت انسان را اجتماعى مىپنداشتند که داراى سرشتى سیاسى بود . «بنابراین باید در کشورى کوچک زندگى کند . اگر در کشور بزرگى زندگى کند از طرف فرمانروا بر او حکم رانده مىشود و به صورت یک برده در مىآید . هرچند به گفته ارسطو انسانها با سرشتى کلى به هم مربوط مىشوند، اما فقط دولتشهر باعث ظهور این سرشت و ماهیت نهفته در آن خواهد شد . (قزلسفلى، 1379، ص142)
در اواخر قرن چهارم میلادى (395) امپراطورى روم به دو قسمت روم شرقى و روم غربى تبدیل شد . روم غربى نتوانست پایدار بماند، بنابراین در سال (476) میلادى فرو پاشید و کشورهاى جدید اروپایى از آن به وجود آمدند . کلیسا از این کشورهاى تازه تاسیس حمایت و پشتیبانى مىکرد و عامل وحدت در آن دوره زمانى شد . در واقع کلیسا در تمام جنبههاى زندگى مردم (دنیوى و معنوى) نفوذ و تسلط داشت، و مىتوان گفت همگان زیر سیطره کلیسا زندگى مىکردند . امپراطوران هم زیر سیطره کلیسا قرار داشتند و از آن فرمان مىبردند . به این ترتیب «در امپراطورى قرون وسطى پاپ عقیده داشت که نباید جدا از یکدیگر و مستقل از هم باشند، به این دلیل که حکومت پاپ مکان مشخص به نام کشور مستقل نمىشناخت و مىگوید: زمین مال خداوند است و هر کسى که تابع خداست، امت پاپ مىباشد و هرکس امت پاپ نباشد، کافر است . در نتیجه بینش پاپ، بینش جهانى است، حکومتى است که بر اساس مذهب و نه بر اساس بشریت و با ناسیونالیسم و آزادى حکومتها مخالف است» . (شریعتى، 1344 ص141) . به این ترتیب مىتوان گفت که انحصار کامل قدرت در دستان کلیسا و پاپها بود و حتى پادشاهان را از آن گریزى نبود .
در مورد وضعیتسیاسى ایران دردوران نظم سنتى، باید بگوییم که ایران آن زمان داراى نظام امپراطورى بود که بینش سلطنتى و ملکشاهى داشت و امپراطور حالت تقدسى به خود گرفته بود; تا زمانى که سلسله طاهریان در ایران به قدرت رسیدند .
با ظهور عصر رنسانس نظام قرون وسطى فروپاشید و وحدت مذهبى که ناشى از نفوذ و سیطره کلیسا بر مردم بود با اصلاح مذهبى از بین رفت و کشورهاى جدیدى به وجود آمدند . در جامعه قرون وسطى افراد جامعه تقسیمبندى شده بودند: افرادى که سرشتشان از طلا بود، افرادى که سرشتشان ازنقره و افرادى که سرشتشان از مس بود . این تقسیمبندى باعث مىشد که سلسله مراتبى از قدرت در جامعه به وجود آید . پس افراد عادى نمىتوانستند توانایىها و استعدادهایشان را نشان دهند . «به این ترتیب در نظم سنتى، جامعه، همچون حیات چیزى مرموز مىنمود . ساختار فیزیکى وجود آن، به مقتضاى مثل اعلا صرفا توسط عقلا قابل شناسایى بود; افراد جامعه را در آن شناخت راهى نبود .» (سیف زاده، همان، ص 108)
در سال 1648 با انعقاد قرارداد وستفالیا که از دو بخش اسنابروک و مولستر تشکیل شده بود، نظم وستفالى (مدرن) پدید آمد . از مشخصات این نظم مشخص شدن مرزهاى طبیعى و جغرافیائى، استفاده قانونى از خشونت توسط دولت، منحصر بودن قدرت در دست دولت و تعریف جدیدى از انسان و مجزا گشتن حاکمیت داخلى از حاکمیتخارجى بود .
بدین ترتیب «در دنیاى وستفالى، در قلمرو عمومى، بازیگرى از آن واحدهایى بود که از استقلال و حاکمیتبرخوردار بودند .» (رجایى، همان، ص127) و حاکمیتبین الملل به معناى اراده جمعى قدرتهاى بزرگ بود که با مفاهیمى چون «بازى بزرگ» و «سیاست قدرت» بیان مىشد (همان) و ساختار این نظم آثار شیک بود (سیفزاده، همان، 13) . در این نظم، دولتها براى رسیدن به هدفهایشان در داخل کشور از خشونت استفاده مىکردند که براى دولت جنبه قانونى داشت، و براى رسیدن به منافعشان در خارج از مرزهایشان، از جنگ استفاده مىکردند . البته نمىتوانیم بگوییم که همیشه بین دولتها جنگ و خونریزى بر پا بود; بلکه جنگ، آخرین ابزار براى رسیدن به اهدافشان بود . این نظم با فروپاشى شوروى، فرو ریختن دیوار برلین و پایان جنگ سرد به پایان رسید . بدین ترتیب، امروزه، بار دیگر شاهد تحول کیفى در عرصه مبادلات سیاسى هستیم . در این تحولات به نظر مىرسد که همصدا با مفاد تئورى وابستگى متقابل، ملت - دولتها حفظ مىشوند و از سویى دیگر با عنایتبه پیوندهاى همبستگى جهانى در دو سطح فرو ملى و فرا ملى و در اثر فرآیند جهانى شدن، نظم جهانشمولى در حال شکلگیرى است که به نظم نوین جهانى تعبیر شده است . براى این نظم اندیشمندان و صاحبنظران سیاسى، تعاریف مختلفى ارائه دادهاند . آلوین تافلر در کتاب موج سوم خود معتقد به سه مقطع تاریخى است که هر کدام از این مقاطع را به موجى تشبیه کرده است . موج اول تمدن، با انقلاب کشاورزى شروع شد و ده هزار سال به طول انجامید . موج دوم با انقلاب صنعتى شروع شد و سیصد سال به طول انجامید و موج سوم که دوران فرا صنعتى است که در حال شکلگیرى مىباشد . «در این موج، علوم و اختراعات و صنایعى چون الکترونیک کوانتومى، تئورى اطلاعات زیستشناسى مولکولى، اقیانوسشناسى، زیستشناسى موجى، فیزیک هستهاى و علوم فضاى جدید، جاى صنایع موج دوم را مىگیرد و علوم الکترونیک و کامپیوتر سر، فصل و راس این دگرگونى قرار دارد .» (مرتضوى، 1375، ص25) فرانسیس فوکویاما معتقد است که «سرمایهدارى و سیاست لیبرال کثرت گرا، که بردیالکتیک تاریخ غلبه یافته بود، به خود تاریخ پایان داد .» (رجایى، همان، ص56) در وقع فوکویا معتقد استبرخورد بین دو ایدئولوژى کمونیستى و لیبرال دموکراسى پایان یافته است . چون ایدئولوژى کمونیستى فروپاشیده و لیبرال دموکراسى همچنان فعال زنده و پابرجاست و آخرین حکومت بشرى است . فوکویا در پایان بحثخود، با لحنى غمناک به این نتیجه مىرسد که چنین جهانى، کسالتبار خواهد بود . (هانتیگتون، 1378، ص43)
اندیشمند دیگر که به تعریف نظم نوین پرداخته است، ساموئل هانتیگتون مىباشد . وى در کتاب «برخورد تمدنها و بازسازى نظم جهانى» ، از برخورد بین تمدنها صحبت مىکند و معتقد است که در جهان پس ازجنگ سرد عمدهترین تفاوت میان ملتها نه تفاوتهاى ایدئولوژیک، سیاسى، اقتصادى، بلکه فرهنگى است . به علاوه وى معتقد است که مهمترین گروهبندىها در میان کشورهاى جهان، دیگر بلوکهاى سه گانه دوران جنگ سرد نیست; بلکه هفتیا هشت تمدن عمده جهان (مسیحى، اسلام، کنفوسیوس، هندى، آفریقایى، ژاپنى . . .). امروزه شالوده گروه بندىهاى جدید است . هانتیگتون ادامه مىدهد که در نظم جدید جنگ و خونریزى بین گروههاى اقتصادى و ایدئولوژیک نیست، بلکه جنگهاى قومى و قبیلهاى، بین تمدنها مىباشد . وى به این نکته اشاره مىکند که در جریان جنگ سرد، دو ابرقدرت شرق و غرب در جهان جنوب نفوذ داشتند و نظم موجود در نظام بین الملل را تعیین مىکردند . «در جهانى که اینک در حال شکلگیرى است، قدرت جهانى، سخنى کهنه و جامعه جهانى دور از دسترس است» . (همان ص250) همچنین وى مىگوید: نظم موجود جدید را باید در رابطه بین تمدنها جستجو کرد . بدین ترتیب معتقد است که ابرقدرتها، در نظم جدید هیچ تسلطى ندارند و قادر نیستند که نظمى را در نظام بین الملل ایجاد کنند . «در سال 1919 وودر ویلسون، لوید جرج و ژرژ کلمانسو با هم کنترل جهان را عملا در دست داشتند . آنها در پاریس مىنشستند و معلوم مىکردند کدام کشورها باید وجود داشته باشد و کدامها نه; چه کشورهاى تازه باید به وجود بیایند، مرزهایشان کجاست و چه کسى آنها را اداره خواهد کرد و خاورمیانه و دیگر بخشهاى جهان را چگونه باید میان برندگان جنگ تقسیم کرد» . (همان، ص 433) در واقع هانتیگتون معتقد است که در نظم جدید برخلاف نظم مدرن که گروه کوچکى از رهبران جهان، براى ملتها تصمیم مىگرفتند، اگر چنین گروهى بخواهد چنین تصمیمى بگیرد، رهبران تمدنها خواهند بود .
محمد خاتمى، رئیس جمهور ایران نظریه گفت و گوى تمدنها را در مقابل نظریه برخورد تمدنهاى هانتیگتون مطرح کرده است و اعتقاد دارد در نظم جدید به جاى برخورد و تقابل باید از گفت و گو و مذاکره سخن به میان آورد . در حقیقت، بشرى امروزه از جنگ و خونریزى خسته شده و خواهان فضایى آرام و عارى از جنگ و خشونت در نظام بین الملل است . دنیاى جدید به سوى صلح و آرامش مىرود، و خواهان گفت و گو و مذاکره است . مىتوان گفت: «کسانى که شرایط گفتمان را تعریف مىکنند، تعیین کننده روند امور خواهند بود .» (رجایى، همان، ص180) نویسنده مىگوید: در 1988 سید محمد خاتمى با شبکه CNN آمریکا یک مصاحبه تلویزیونى داشتند و به این مسئله اشاره کردند که بر رابطه میان آمریکا و ایران یک بىاعتمادى حاکم است . وى ادامه مىدهد که منظور خاتمى را بطه میان ایران و امریکا بعد از مسئله گروگانگیرى (1980) است که امریکا رابطه سیاسىاش را با ایران قطع کرد . «ایران، آمریکا را شیطان بزرگ و امریکا ایران را دولتیاغى خواند . با مصاحبه خاتمى، گفتمان 20 ساله صومتیک شبه تغییر کرد .» (همان، ص 181) همچنین خاتمى در سخنرانى خود در مجمع عمومى سازمان ملل گفت «زمانى بشر به رستگارى مىرسد که حکیمان و خردمندان، زمام امور را از دستسیاستمداران کم خرد و آزمند در بیاورند .» (به نقل از سیف زاده، 1377، ص212) بدین ترتیب خاتمى خواهان دنیاى عارى از خشونت و جنگ و حامل دوستى و صلح است که سیاستمداران زورگو را در آن جایى نیست; بلکه متخصصان و دانشپژوهان در راس امور قرار مىگیرند .
2 . از نظم مدرن تا نظم نوین جهانى
امروزه بشرى در برههاى از زمان زندگى مىکند که شاهد تحول در نظم سیاسى است; تحول از نظم مدرن به نظم جدید . این تحول در مفاهیمى مانند حاکمیت، قدرت، امنیت، ناسیونالیسم، . . . به شدت تاثیر گذاشته است . در پوسته حاکمیت دولتشکاف ایجاد شده و «امنیت چند لایه شده و جلوه شایع اقتصادى و دانش فنى آن بر جلوه غلبه کننده نظامى آن رجحان یافته است .» (سیف زاده، همان، ص 200) . در واقع مىتوان گفت که «پدیده جهانگسترى، نظم غالب دولت وستفالى را سست و لرزان کرده است .» (رجایى، همان، ص 35) هر چند که دولتها به طور کامل کارایى خود را از دست ندادهاند و هم در صحنه روابط بین الملل و هم در صحنه داخلى بازیگران فعال و مهماند .
الف . تحول در مفهوم ناسیونالیسم: ناسیونالیسم یا ملى گرایى، یک نوع احساس همسرنوشتى مشترک در تمام ابعاد زندگى افراد در داخل یک قوم یا قبیله یا ملت مىباشد . ناسیونالیسم مدرن بعد از فروپاشى امپراطورى مسیحى و از بین رفتن وحدت سیاسى و فرهنگى ناشى از آن به وجود آمد که با ناسیونالیسم یونان شرق باستان متفاوت بود . (جعفرى جزى، 1380، ص176) مىتوان گفت که انقلاب آمریکا و انقلا فرانسه از عوامل ظهور پیدایش این نوع ناسیونالیسم به شمار مىآید . «در نیمه دوم قرن هیجدهم، با رشد فردگرایى و آزادیخواهى، توجه به تاریخ و گذشته و پدیدار شدن ناسیونالیسم توان عظیمترى یافت و به یک عامل عمده در اندیشه اجتماعى و صحنه سیاسى تبدیل شد .» (همان، ص176) ظهور ناسیونالیسم مدرن مبتنى بر احساسات بود، که ناسیونالیسم رمانتیک یا هویتبخش نام گرفت . «معمولا این نوع از ناسیونالیسم از شرایط اضطرارى محیطى ناشى مىشود .» (گیبرنا، 1378، ص16) ناسیونالیسم رمانتیک به دلیل این که مبتنى بر احساسات است در داخل کشور منجر به دیکتاتورى و سلطهجویى مىشود و در خارج از کشور حالت امپریالیستى دارد . این نوع از ناسیونالیسم، مبتنى بر ملىگرایى آگوییستى است، و حالت تعارضنگر دارد و ملتها را به چالش مىکشاند . یعنى دائما خودش را در مقابل دیگران تعریف مىکند . «مبناى روشى ناسیونالیسم رمانتیک مقیاسى است که از وجود ارگانیک گرفته مىشود . در نتیجه این نوع ناسیونالیسم به دولتهاى مطلقه یا توتالیتر مىانجامد .» (همان) فاشیسم، بعثیسم، نازیسم، گرایشهاى ناسیونالیسم رمانتیک است که هر کدام به نوعى خصلتهاى مستبدانه و دیکتاتورى داشتند . اگر شرایط بارور شد، این نوع ناسیونالیسم، به ملىگرایى مدنى تبدیل مىشود . (همان) در واقع با پیشرفت عقل و اندیشه بشرى، ناسیونالیسم از بعد احساسى خارج مىشود و تبدیل به ناسیونالیسم مدنى مىگردد . که این نوع ناسیونالیسم در داخل آزادى و در خارج، استقلال کشور را باعث مىشود . مبناى این نوع ناسیونالیسم، عقلانیت است . در سالهاى گذشته ملىگرایى بنیادگراى صدام حسین، رئیس جمهور عراق را در تجاوز به کویت و جنگ علیه ایران شاهد بودهایم . ولى در دو سال اخیر ناسیونالیسم در عراق به سمت ناسیونالیسم مدنى پیش رفته است . به این دلیل که با رشد فرآیند جهانى شدن و وابستگى متقابل بین دولتها، دولتها، رئیس جمهور عراق دریافته است که الگوى رفتارى انزواطلبى و خشونتبا دیگر دولتها، توان و کارایى خود را از دست داده است و به این ترتیب به سوى ناسیونالیسم مدنى روى آورده است . مثلا امروزه در عراق شاهد افزایش فعالیتشرکتهاى خارجى و سرمایه گذارىها ى خارجى و فعال شدن صنعت توریسم هستیم . در ایران هم با ریاست جمهورى سیدمحمد خاتمى، شاهد نوعى ناسیونالیسم مدنى (دموکراتیک) حول محور مذهب بودهایم . ایران مانند سالهاى گذشته حالتبدبین بودن نسبتبه دیگر کشورها را ندارد، بلکه سعى مىکند روابط دوستانهاى برقرار کند . رابطه ایران با اتحادیه اروپا در هیمن راستا است .
سومین نوع ناسیونالیسم، ناسیونالیسم معنابخش است که رسوخپذیر و تعاملگراست . «این نوع ملىگرایى معمولا از شرایط غیراضطرارى تاریخى و لذا فضائى امیدبخش ناشى مىشود . «. . این ویژگى معناخواهى است که از بروز جلوههاى توسعهطلب، شونیستى و تمامیتخواه ناسیونالیسم خواهد کاست و انرژى توفنده ایدئولوژیک آن را در خدمت اعتلاى مادى و معنوى جامعه قرار مىدهد .» (همان) در واقع مىتوان گفتبا فرآیند روبه رشد جهانى شدن; شاهد حضور فرهنگهاى مختلف در جهان هستیم . عصر چند فرهنگى با پیدایش اقتصاد اطلاعاتى عصرپسا صنعتى، که نخبگان اطلاعاتى طبقه میانین و به حاشیه راندهشدگان یا فرو طبقه را جانشین طبقات پیشین اشراف، متوسط و کارگر ساخت، از راه رسید . (رجایى، همان، ص 133) پس مىتوان گفت در دنیاى چند فرهنگى و همزیستى بین فرهنگهاى مختلف جهان، ناسیونالیسم به تدریج معناى خود را از دست مىدهد . هرچند که صاحب نظرانى مانند دکتر رجایى، هنوز معتقد هستند که ملىگرایى همچنان ایدئولوژى بسیار نیرومندى است و از شهروندان کشورهاى جهان پاىبندى مىطلبد و براى امنیت و رفاه و جوامع شهروندان خود مسئولیت ایجاد مىکند .» (همان، ص48) بدین ترتیب در نظم جدید، شاهد حضور فرهنگهاى مختلف و همزیستى بین آنها هستیم . پس ناسیونالیسم در دنیاى آینده، صرفا مىتواند یا نتیجه شکلگیرى جامعه بینالمللى صلح آمیزى باشد که احترام به همزیستى چند فرهنگى را رعایت و آن را تشویق نماید و یا این که نشانه فرآیندى موفق از همگن سازى فرهنگى در جهان باشد» ; (گیبرنا، همان، 104)
ب . نظم نوین جهانى و تضعیف نگرش آنارشیک تعارضى به حاکمیت ملى: با انقلاب فرانسه در مفهوم حاکمیت مطلق که تنها در اختیار پادشاهان و امپراطوران قرار داشت، تحولى ایجاد شد و حاکمیت از پادشاهان که در راس هرم قدرت قرار داشتند، به مردم منتقل شد و نظام ملت - دولتشکل گرفت . مورس باک معتقد است که «دولت مدرن از جایى آغاز مىشود که مشروعیتسیاسى از تودهها، و نه از خدا و یا کلیسا اخذ مىشود .» (به نقل از مسعود فاضلى، 1381، ص7) در این نظام تمام جنبههاى زندگى (سیاسى - اقتصادى - اجتماعى) زیر نظر دولت قرار داشت و او بود که مىتوانستشهروندان خود را تا آن طرف مرزهایش تعقیب کند . قدرت در دستان دولت متمرکز بود «و هدف دولت نه حفاظت از قانون، بلکه تثبیتحق انحصارى خویش در قانون گذارى است .» (همان) همچنین باید گفت «دولتها، در هر دو سطح ملى و بین المللى، نظم را مستقر مىساختند; هر چند که همیشه نظم عادلانه نبود .» (رجایى، همان، ص164) این روند باعثشد که یک نظام آنارشیک بر نظم گذشته حاکم شود . «چون نظم بدون عدالتبه استبداد راه مىبرد، و عدالتبدون نظم به هرج و مرج .» (همان) پس مىتوان گفت دولت مدرن براى رسیدن به هدفهایش از خشونت و زور استفاده مىکرد; چون براى او جنبه قانونى داشت و در برابر او نهادى نمىتوانست مقاومت کند . بدین ترتیب با نظم جدید در مفهوم حاکمیت تحولى ایجاد شد . «اولین تحول عبارت است از قدرت تحول و تحرک مؤسسات فراملى، و دومین تحول عبارت است از افزایش سازمانهاى غیر دولتى و بین المللى (INGO) و جنبشهاى اجتماعى یا جامعه مدنى که حوزه اقدام و محدوده حفاظتشهروندى را به حوزهاى فراتر از عوامل ساختارى دولتبرخوردار از حاکمیت توسعه داده است .» (تورنر، 1378، ص32) پس حاکمیت که زمانى مختص دولتبود و تنها او بود که اعمال قدرت مىکرد و بعدى تعارضنگر و آنارشیک داشت، به حاکمیت تعاونى تبدیل شد . به این دلیل که غیر از نهاد دولت نهادهاى دیگرى به وجود آمدند و تقسیم قدرت صورت گرفت و دولت را در مسائل و مشکلات پیش آمده و تصمیم گیرىهایش کمک کرده است . دکتر بشریه معتقد است که حاکمیتبا دو رقیب داخلى و خارجى روبرو شد: رقیب خارجى اعم از سازمانها و نهادهاى منطقهاى، بینالمللى، شرکتهاى چند ملیتى، نهادهاى حقوق بشر، و رقیب داخلى اعم از سازمانها و نهادهاى غیر دولتى سیاسى و غیر سیاسى مىباشد . بعلاوه، پیشرفت ارتباطات و تکنولوژى جهانى شدن اقتصاد، سرمایه، سیاست و فرهنگ، بر حاکمیت ملت دولت ها تاثیر گذارده است . بدین ترتیب در نظم نوین جهانى با حضور رقیبان (داخلى و خارجى) و انقلاب اطلاعات و فنآورى، اندیشه حاکمیت ملى رسوخپذیر گشته و در کار ویژه ملت - دولت تحولى ایجاد شده است . در واقع مىتوان گفت که القاى خود را از دست مىدهد و از جنبه استخراجى آن کاسته مىشود و به دولت مشورتى و خدماتى تبدیل مىشود . (سیفزاده، همان،)
ج . حوزههاى مشترک در فرآیند جهانى شد: با جهانى شدن تحولات در نظم نوین مسائل و مشکلاتى نظیر محیط زیست، تروریسم، مواد مخدر، ویروسهاى کامپیوترى، ایدز، درگیرى هاى قومى . . . . به وجود آمده است که دولتها به تنهایى نمىتوانند به حل و فصل آنها بپردازند . بنابراین همکارى کل بشریت را مىطلبد . مىتوان گفتبا اهمیت قائل شدن براى ارزشهاى مشترک بشریت نظیر حقوق بشر و محیط زیست، چه از نظر اخلاقى و چه از لحاظ حقوقى، باعثشده است که دولتها به بینش عمیقترى در مورد منافع ملیشان دستیابند و براى مواجه شدن با این مشکلات متشرک یکسرى اقدامات دسته جمعى را مورد توجه قرار دهند . (مجله سیاسى اقتصادى، شماره 84 - 83، ص9) این موضوعات باعثشده است که «مرز میان مسایل روابط خارجى و سیاستهاى داخلى را کدر سازد .» (ناى - ایوانز، 1996، فارن افرز) موضوع محیط زیست و تروریسم، مهمترین موضوع در این شرایط زمانى و مکانى است که این مقاله به بررسى آن مىپردازد .
محیط زیست: در چندین دهه اخیر به دلیل رشد صنایع و تکنولوژى در کشورهاى مختلف جهان، بخصوص کشورهاى صنعتى و جهان شمال . شاهد افزایش گازهاى گلخانهاى هستیم . مثلا کشور امریکا به دلیل تعدد کارخانجات و رشد صنایع، بیشترین سهم را در تولید گازهاى گلخانهاى دارد . این گازها منجر به سوراخ شدن لایه ازن شده است و باعثبوجود آمدن بیمارىهاى گوناگونى نظیر انواع سرطانها و بیمارىهاى تنفسى و ریوى شده است . «و یک نمونه از جهانشمولى محیطى است .» (کوهن وناى 1379، ص377) در گذشته به دلیل این که رشد صنایع و کارخانجات محدود بود، صاحب نظرات سیاسى از این موضوع صحبتى به میان نیاورده بودند و در واقع در ادبیات کلاسیک روابط بین الملل به این مساله اشاره نشده است . در کنفرانسى که اخیرا در رابطه با مسئله تخریب محیط زیست در کیوتوى ژاپن بین کشورهاى صنعتى برگزار شد، کشورهاى شرکت کننده خواستار کاهش تولید گازهاى گلخانهاى شدند . آمریکا با توجه به این که بیشترین گازهاى گلخانهاى را در جهان تولید مىکند، با این مسئله (کاهش گازهاى گلخانهاى) موافقت نکرد . «بنابراین تخریب محیط زیست که امروزه کل دنیا را تهدید مىکند، متضمن یک سلسله مسایل اساسى در سطح جهان است که از رهگذر وابستگى و تمرکز واقع گرایى روى تعارضات بین دولتها بىپاسخ خواهد ماند .» (فالک، 1378، ص142)
تروریسم: امروزه یکى از متداولترین تهدیدات امنیتى ملى از ناحیه حرکتهاى تروریستى و شورشگرایانه است که از خارج حمایت و کمک تسلیحاتى مىشود» . (اختر مجید، 1375، ص68) مثلا بمبگذارىهاى گروهک منافقین در ایران از سوى بعضى کشورها نظیر آمریکا و عراق حمایت و پشتیبانى مىشود . مىتوان گفت فعالیتهاى تروریستى از دهه هشتاد روبه افزایش بوده است و دولتها به نوعى با این اقدامات مبارزه مىکردند . ولى بعد از حادثه 11 سپتامبر، مبارزه با این اقدام تروریستى از سوى کشورهایى نظیر آمریکا به شدت افزایش یافته است . نیل ریمر معتقد است: همانطورى که امنیت در نهادهاى حکومتى و هواپیماهاى مسافربرى افزایش یافته است و چانهزنى براى آزادسازى گروگانهاى جاسوسى تروریستى مؤثر گشته است، تروریستها هم به طور فزایندهاى به کار برد مواد انفجارى زمانمند و از راه دور توسل جستهاند . ریمر ادامه مىدهد که کار برد بمب به طور چشمگیرى تواناییى تروریستها را براى آزادى از اسارت یا مرگ افزایش داده است . به این علت که براى مقصر یا مرتکب، دلیلى وجود ندارد که به محل تخریب نزدیک و یا در آن باشد . (نیل ریمر، 1989، ص94) بدین ترتیب مىتوان گفت که ما اکنون شاهد افزایش فعالیتهاى تروریستى در سراسر جهان هستیم، که نقطه اوج آن حادثه 11 سپتامبر بود .