آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

در بخش نخست مقاله (ش68، ص106ـ 109) به موضوع «تمسخر و استهزا» پرداخته شده بود.
2. نسبت دیوانگی
الف) نمونه‌های نسبت دیوانگی
چنان که عده‌ای معتقدند رسولان الهی، نخبگان و دانشمندانی بوده‌اند که خود را پیامبر و فرستاده الهی وانمود می‌کردند، گروهی دیگر هم با این حربه که پیامبران دیوانه بوده‌اند، خواسته‌اند مانع کارایی و تبلیغ آنان شوند. قرآن کریم در پانزده آیه به این نکته تصریح کرده است، که گویای گستردگی کاربرد این حربه است. قرآن‌کریم بعد از اینکه نسبت دادن دیوانگی از سوی فرعون به موسی(ع) را نقل می‌کند،1 یادآور می‌شود:
(کَذلِکَ ما أَتَى الّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ)2؛ «همچنین هیچ فرستاده‌ای (به سراغ) کسانی که قبل از آن (مشرکان) بودند نیامد، مگر اینکه گفتند (او) ساحر یا دیوانه است».
قرآن کریم این نسبت را برای حضرت نوح7 3 از زبان قومش نقل می‌کند و یادآور نسبت (سفاهت) به هود7 4  نیز می‌شود.
اما در مورد رسول اکرم(ص) دست کم در هفت آیه این نسبت ذکر شده است؛ مثل:
ـ (أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنّةٌ)؛ «یا می‌گویند در او (حالت) جنون هست».5
ـ (وَ یَقُولُونَ أَ إِنّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ)؛ «و می‌گفتند آیا واقعاً معبودانمان را به خاطر شاعر دیوانه‌ای رها کنیم».6
ـ (ثُمّ تَوَلّوْا عَنْهُ وَ قالُوا مُعَلّمٌ مَجْنُونٌ)؛ «سپس از او روی برتافتند و گفتند: دانش‌آموخته‌ای دیوانه است».(ع)
ـ (وَ یَقُولُونَ إِنّهُ لَمَجْنُونٌ)؛ «و می‌گویند او دیوانه است».8
ب) دفاع صریح قرآن از پیامبر اکرم
از نکات شگفت‌آور، حساسیت ویژه قرآن کریم به این نسبت است؛ به گونه‌ای که در آیات متعددی آن را به صراحت رد می‌کند و در کمتر آیه‌ای این  ادعا را بی‌پاسخ گذاشته است. برخی از این آیات چنین است:
ـ (أَوَلَمْ یَتَفَکّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ(؛ «و آیا فکر نکردند که همنشین آنها (پیامبر) جنونی ندارد؟! او جز هشدار دهنده‌ای روشنگر نیست».(ص)
ـ )... ثُمّ تَتَفَکّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدیدٍ(؛ «بگو شما را فقط به یک (چیز) پند  می‌دهم ... سپس تفکر کنید که همنشین شما (پیامبر) جنونی ندارد. او برای شما جز هشدار‌گری پیش از (رسیدن) عذاب شدید نیست».10
ـ ) ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ ... بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ)؛ «تو به نعمت پروردگارت دیوانه نیستی ... به زودی می‌بینی و می‌بینند که کدام یک از شما (دیوانه) فریب خورده‌اید».11
ـ ) وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ)؛ «و همنشین شما (پیامبر) دیوانه نیست».12
ج) عوامل القای این نسبت
دلیل اصلی نسبت دادن دیوانگی به پیامبر(ص) وجود شک و نبود ایمان در دل دشمنان و نسبت دهندگان است:
) بَلْ هُمْ فی شَکّ یَلْعَبُونَ ... ثُمّ تَوَلّوْا عَنْهُ وَ قالُوا مُعَلّمٌ مَجْنُونٌ(؛ «بلکه آنان در شک هستند (و) بازی می‌کنند ... سپس از او روی برتافتند و گفتند: آموزش دیده‌ای دیوانه است».13
این شک و دو دلی، باعث می‌شود که آنان هرگز به تذکرهای رسول گوش ندهند و ایمان نیاورند و بر عکس، پیامبر را فردی دارای اختلال عقل معرفی کنند.
عامل دوم، طغیان آنهاست:
)أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ(؛ «آِیا یکدیگر را به آن و نسبت دادن سحر یا دیوانگی (به پیامبر) سفارش کرده‌اند؟ بلکه آنان گروهی طغیان‌گرند».14
عامل سوم، وجود روح تکبر و خود بزرگ بینی است که به مشرکان اجازه می‌دهد تا چنین نسبتی را به پیامبران بدهند:
)إِنّهُمْ کانُوا إِذا قیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ یَسْتَکْبِرُونَ وَ یَقُولُونَ أَ إِنّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ(؛ «وقتی گفته‌می‌شد خدایی جز الله نیست، آنها همواره تکبر می‌ورزیدند و می‌گفتند:آیا واقعاً ما معبودانمان را به خاطر شاعری دیوانه رها کنیم؟»15
عامل چهارم، تلخی پذیرش حق و ناخشنودی از حق است که آنها را وا می‌دارد چنین تهمت عجیبی بزنند:
)مُسْتَکْبِرینَ بِهِ سامِرًا تَهْجُرُونَ أَ فَلَمْ یَدّبّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ اْلأَوّلینَ... أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقّ‏ِ وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقّ‏ِ کارِهُونَ(؛ «مستکبرانه در شب نشینی خود از آن (قرآن و پیامبر) بدگویی می‌کردید. و آیا در گفتار (قرآن) تدبیر نکردید... یا می‌گویند در او (حالت) جنون هست؟! (نه) بلکه (او) حق را برای آنان آورد در حالی که بیشترشان از حق ناخشنودند».16
د) دلایل قرآنی بر ردّ نسبت دیوانگی
دلایل قرآنی بر ردّ نسبت دیوانگی را می‌توان در دو دلیل کلی خلاصه کرد.
اول: مقام و اخلاق نبوت
در این آیات خداوند به عظمت اخلاق نبوی اشاره دارد که بریّ از این اوصاف است:
)ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ وَ إِنّ لَکَ َلأَجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ وَ إِنّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ(؛ «نون. سوگند به قلم و آنچه می‌نویسد که تو به نعمت پروردگارت دیوانه نیستی و قطعاً برای تو پاداشی بی‌پایان است و مسلماً تو بر شیوه‌(اخلاقی) بزرگوارانه‌ای هستی. پس به زودی می‌بینی و می‌بینند که کدام یک از شما (دیوانه) فریب خورده‌اید».17
علامه طباطبایی می‌نویسد: در )ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ(؛ «تو به نعمت خدا دیوانه نیستی»، منظور این است که تو به سبب برخورداری از نعمت خدا (نبوت) یا به خاطر همراهی با نعمت خدا  (نبوت)، دیوانه نیستی. سیاق آیه تأیید می‌کند که مراد از نعمت، نبوت است و دلیل نبوت هر گونه اختلال عقلی را از پیامبر دور می‌کند تا هدایت الهی که در نظام حیات انسان لازم است، مستقیم و بدون مشکل باشد.  از این رو، آیه نسبت جنون را رد می‌کند.18 از سوی دیگر، خداوند به رسولش می‌فرماید: تو بر خُلق عظیمی هستی. خُلق، ملکه‌ای نفسانی است که به سبب آن کارها به راحتی انجام می‌گیرد و به دو نوع حسنه و رذیله تقسیم می‌شود و در اینجا منظور، اخلاق حسنه است. خداوند بعد از اینکه می‌فرماید پیامبر دارای مقام نبوت و صاحب خُلق عظیم است، با این آیات می‌خواهد بفرماید که:
فاذا لم تکن مجنوناً بل متلبساً بالنبوة و متخلقاً بالخلق و لک عظیم الاجر من ربک فسیظهر امر دعوتک و ینکشف علی الابصار و البصائر من المفتون بالجنون أنت او المکذبون الرامون لک بالجنون؛ پس تو دیوانه نیستی، بلکه لباس نبوت پوشیده‌ای و به خُلق عظیم آراسته‌ای و نزد پروردگارت اجر عظیم داری. پس دعوت خود را آشکار کن، و بر چشم‌ها و دیده‌ها آشکار می‌شود که دیوانه تویی یا تکذیب‌کنندگانی که نسبت جنون به تو می‌دهند؟19
دوم: حقانیت پیام و تصدیق پیامبران
قرآن می‌فرماید:
)بَلْ جاءَ بِالْحَقّ‏ِ وَ صَدّقَ الْمُرْسَلینَ(.20
بزرگ‌ترین دلیل بر صحت عقل پیامبر، بر حق  و صحیح بودن پیامی است که آورده است.
چگونه یک دیوانه می‌تواند پیامی بیاورد که بر حق و به دور از باطل و گمراهی باشد! آیه به آیه قرآن و تمام معارف توحیدی آن بدون خدشه‌‌اند و قرآن بارها «تحدی» کرده و کسی همانند آیات آن را نتوانسته بیاورد. مسلماً قرآن و پیامی که هم از لحاظ الفاظ، دارای استواری مطلق است و هم از حیث محتوا، کسی توان خرده‌گیری بر آن را ندارد، از عهده یک فرد نابغه هم  خارج است تا چه رسد به فرد عادی یا دیوانه.
همچنین ادیان و رسولان سابق به دور از دیوانگی و ... بوده‌اند، پس کسی که پیامش تصدیق‌کننده آنها باشد، چگونه می‌تواند دیوانه‌باشد؟
هـ) راه مقابله
قرآن کریم در برابر این حربه، راه اعراض و رویگردانی را پیشنهاد می‌کند:
) فَتَوَلّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ(؛ «پس از آنان روی بر تاب و تو سرزنش شده نیستی».21
زیرا همان طور که در بخش دلایل و انگیزه‌های دادن نسبت دیوانگی ذکر شد، کافران و مشرکان به دلیل شک و دورویی و عدم ایمان، گرایش به طغیان، وجود روح تکبر و ترجیح منافع شخصی بر حق پرستی، هرگز به راه راست هدایت نخواهند شد و بهترین گزینه در مقابله با آنان اول تکذیب جنون، دوم بیان دلایل عدم امکان جنون و سوم اعراض و رویگردانی است.
3. نسبت سحر و جادوگری
الف) نمونه‌آیات
مردم به اموری چون جادوگری و سحر اعتقاد قوی داشتند و از این رو، بهترین راه برای نشان دادن عدم حقانیت دعوت و اقدامات و  معجزات انبیا، نسبت دادن سحر به آنان بود تا مردم کار پیامبران را همچون کار ساحران بدانند که می‌توانند مرده‌ای را زنده گردانند، بیماری را شفا دهند، عصایی را مانند افعی جلوه دهند و یا به قدرت سحر الفاظ، مدعی آوردن کتاب از سوی خدا باشند.
آیات الهی نشان می‌دهد که کافران و منکران نبوت، سحر و ساحری را به همه پیامبران نسبت می‌دادند.22
به رسول اکرم (ص) نیز بارها این نسبت داده شده است؛ مثل:
) ـوَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذّابٌ(؛ «و کافران گفتند: این ساحر بسیار دروغ‌گویی است».23
ـ ) قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنّا بِهِ کافِرُونَ)؛ «گفتند: این سحر است و ما به آن کافریم».24
ـ ) قالُوا إِنّ هذا لَسِحْرٌ مُبینٌ(؛ «گفتند: این سحری آشکار است».25
در مورد آیه چهارم سوره «ص» نقل شده است: بعد از آنکه دعوت به اسلام آشکار شده، قریش از رسول خدا به ابوطالب شکایت کردند. آن حضرت به ابوطالب فرمود: آنان ده کلمه را بگویند تا پادشاه عرب شوند و عجم وامدارشان شود! شهادت دهند که لا اله الا الله و  انّی رسول الله. آنها گفتند: 360 خدا را واگذاریم و یک اله را بپرستیم؟! در این هنگام، آیه نازل شد که: )وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذّابٌ ...(.26
علامه طباطبایی در مورد آیه 30 سوره زخرف می‌گوید: این طعن به قرآن است که مستلزم طعن به رسول است.27
ب) علل و انگیزه نسبت دادن سحر
خداوند در سوره «ص» فرمود: ) وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذّابٌ... أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُمْ فی شَکّ مِنْ ذِکْری بَلْ لَمّا یَذُوقُوا عَذابِ(؛ «و تعجب کردند از اینکه هشدار دهنده‌ای از خودشان نزدشان آمد و کافران گفتند: این جادوگری بسیار دروغ‌گو است...! آیا  از میان ما ذکر بر او نازل شده است؟ ]نه[ بلکه آنان درباره قرآن من در شک‌اند، ]نه[ بلکه هنوز عذاب را نچشیده‌اند...».28
پس آنان چون از آوردن مانند آنچه پیامبر آورده بود، ناتوان بودند، به او تهمت سحر می‌زدند.29
علامه طباطبایی می‌فرماید:
دلیل مهم‌تر  این است که اساساً در مورد قرآن شک داشتند: ) فی شَکّ مِنْ ذِکْری( و این شک هم به دلیل خفای دلالت آیه نبوت و تعیین آور نبودن قرآن نبود، بلکه آنان به امور باطلی که داشتند، دل بسته بودند و از تقلید گذشتگان دست بر نمی‌داشتند. سپس قرآن در چند آیه  بعد دلیل اصلی را ذکر می‌فرماید:   )بل لما یَذُوقُوا الْعَذابَ(؛ یعنی آنان نه به خاطر شک، بلکه به دلیل برتری‌طلبی و استکبارشان به حقیقت اعتراف نمی‌کنند، اما وقتی عذاب الهی را بچشند، اعتراف خواهند کرد، و گرنه هم اینک نیز به حقیقی بودن آن ایمان دارند، اما حاضر به اعتراف نیستند.30
این تعلیل علامه، با سوره صف دقیقاً تأیید  می‌شود. در سوره صف می‌فرماید: قوم موسی می‌دانستند که او رسول خداست، ولی اذیتش می‌کردند و به همین جهت، فاسق‌اند و هدایت ناپذیر. بلافاصله در آیه بعد می‌فرماید: عیسی بشارت رسالت محمد را داد.  اما مردم وقتی محمد با بیّنات آمد، گفتند: )هذا سحر مبین(. آری، آنان هم با علم به نبوت، او را اذیت کردند و به خدا افترا بستند. خداوند این گروه را به دلیل این افترا «ظالم‌ترین» افراد معرفی می‌کند و می‌فرماید: هدایت پذیر نیستند. آنان می‌خواهند نور خدا را با دهان خاموش کنند، ولی خدا نور خود را تمام می‌کند.31
ج) دفاع قرآن از رسول الله(ص)
نکته جالب در این گونه آیات، این است که آنان در مقابل بینات و آیات وامانده می‌شدند و به ناچار نسبت سحر می‌دادند؛ چنان که فرموده  است: )فَلَمّا جاءَهُمْ مُوسى‏ بِآیاتِنا بَیِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاّ سِحْرٌ مُفْتَرًى( 32 )وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ کَذّابٌ))؛33 وَ لَمّا جاءَهُمُ الْحَقّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنّا بِهِ کافِرُون)34 (فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبینٌ(.35
همین نکته، تکیه گاه  اصلی دفاع از رسول خدا در برابر ادعای سحر و ساحری است. خداوند با یادآوری این نکته که آنچه پیامبر آورد، آیه و بیّنه بود و آیه و بیّنه، حق و غیر قابل بطلان است، به مخاطبان خود می‌فهماند که برای بطلان ادعای سحر و جادوگری کافی است در محتوا و صحت آیات و بینات رسول خدا(ص) دقت شود، البته دقتی بدون نخوت و استکبار، و گرنه مانند کفار عصر رسول خدا، امکان درک حقیقت آیات الهی وجود نخواهد داشت یا امکان اعتراف به حقیقت آنها به دلیل استکبار و روحیه برتری طلبی نخواهد بود.
پاسخ دیگر قرآن، همان پاسخی است که به این سؤال کفار داده که آنان گفتند: چطور کسی چون خود ما می‌تواند فرستاده الهی باشد.
) وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذّابٌ(،36 ) أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا(37؛ «آیا در بین ما ذکر فقط به او نازل شده است»، )وَ لَمّا جاءَهُمُ الْحَقّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنّا بِهِ کافِرُونَ وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ(38؛ «وقتی حق (قرآن) به سراغشان آمد، گفتند: آن سحر است و ما به آن کافریم. و گفتند: چرا  این قرآن بر مردی بزرگ از دو آبادی (مکه و طائف) فروفرستاده نشده است؟»
همین شبهه39 موجب شد تا آنان بپذیرند که آنچه وی آورده، همان سحر است و خود پیامبر هم ساحر است. امام حسن عسکری(ع) در مورد آیه اخیر فرمود:
روزی عبدالله بن امیه مخزومی به پیامبر گفت: اگر خدا می‌خواست کسی را از خودمان برانگیزد، کسی را بر می‌گزید که مال و وضعش بهتر باشد. چرا خدا قرآنی را که گمان می‌کنی بر تو نازل شده و تو پیامبر گشته‌ای، بر مردی از دو آبادی عظیم ـ ولید بن مغیره در مکه یا عروة بن مسعود ثقفی در طایف ـ نازل نکرد؟40
خداوند در پاسخ می‌فرماید:
(أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدّنْیا (؛ «آیا آنها رحمت پروردگار تو را تقسیم می‌کنند؟ ]ای محمد[ ما روزی‌شان را در دنیا بین آنها تقسیم می‌کنیم».41
لذا هر کدام در برخی امور محتاج عده‌ای دیگر هستیم. بر همین اساس، در مواردی بزرگ‌ترین شاهان و ثروتمندان به فقیرترین افراد نیازمند می‌گردند و بر عکس. پس هیچ کس نباید بپندارد که همه چیز اعم از ثروت، موقعیت، علم، فنون... را باید داشته باشد. نه پادشاه و نه فقیر نباید انتظار داشته باشند که دارای همه نعمت‌های مادی و معنوی باشند: (وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیّا). تنظیم‌نظام عالم بر این اساس، از این رو است که برخی از بعضی دیگر بالاتر باشند و یکدیگر را به خدمت بگیرند.
همین جواب در سوره «ص» هم تکرار شده است: «یا منابع رحمت پروردگار شکست‌ناپذیرِ بسیار بخشنده ‌تو نزد آنان است؟ یا فرمان‌روایی آسمان‌ها و زمین و آنچه میان این دو هست، از آن آنان است؟ پس با وسایلی بالا روند! لشکر کوچکی از حزب‌ها هستند که در آنجا شکست خورده‌اند».42
بنابراین چون خزائن رحمت نزد خدای عزیز است و او تقسیم کننده رحمت است، این پرسش که چرا رسالت را به محمد(ص) داد نه دیگری؟ بیجاست. حال که نعمت رسالت را به محمد(ص) داد و او با بینات و آیات روشن آن را اثبات کرده، آن را بپذیرید و آیات قرآن را سحر نپندارید.
هر چند در روزگار ما به دلیل کم رنگ شدن بحث سحر و جادوگری، این اتهام به رهبران دینی کمتر زده می‌شود، اما در قالب کلی‌تر و اعتقاد به خرافات، گاهی مانع رسیدن پیام‌های رهبران الهی به مردم می‌شوند و به مردم تلقین می‌کنند که آنچه رهبران مذهبی می‌گویند، عاری از حقیقت، مغالطه، چشم‌بندی و ... است.
پاسخی دقیق‌تر هم در آیه‌های آغازین سوره انبیا به این شبهه داده شده است: «پیش از تو جز مردانی که به سوی آنان وحی می‌کردیم، نفرستادیم. پس اگر نمی‌دانید، از آگاهان بپرسید. و آنان (پیامبران) را پیکرهایی که غذا نمی‌خوردند، قرار ندادیم و ماندگار نبودند».43
در این آیات به سنت همیشگی الهی اشاره می‌شود که سنت خدا، فرستادن بشر به عنوان فرستاده الهی بوده؛ همان‌طور که نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و... همه بشر بودند.
4) دروغ‌گویی
الف) نمونه آیات
دروغ‌گو دانستن انبیا، به دو شکل روی می‌داد. گاهی در عمل با نپذیرفتن سخنان و پیامبری آنان، عملاً آنها را دروغ‌گو می‌دانستند و به ادعایشان ترتیب اثر نمی‌دادند. این نوع که در قرآن با عنوان «تکذیب» از آن یاد می‌شود، بسیار گسترده است و درباره همه پیامبران به کار رفته است.44 علاوه بر این، به طور خاص از پیامبرانی چون: حضرت نوح،45 الیاس،46 موسی،47 و پیامبر اکرم48 یاد شده که مورد تکذیب دشمنان واقع می‌شدند. این نوع تکذیب شامل دو نوع عدم پذیرش دعوت انبیاست، به هر بهانه‌ای که باشد؛ مثلاً با اتهاماتی چون: ساحر دانستن رسولان، مجنون، دروغ‌گو، شرور، مفسد فی‌الارض، مستکبر، هوس‌باز، سفیه، بی‌لیاقت دانستن و ... از پذیرش دعوت آنان سرباز می‌زدند و در صف مکذّبان رسولان الهی قرار می‌گرفتند.
گاهی هم به صراحت خطاب به پیامبران می‌گفتند که شما دروغ می‌گویید. در مورد حضرت شعیب49، لوط50، موسی51 و رسول اعظم این اتفاق روی داده است. نمونه آیات درباره پیامبر اکرم چنین است:
)ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلّةِ اْلآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاّ اخْتِلاقٌ52(؛ «این (مطالب پیامبر) را در آیین بازپسین نشنیده‌ایم. این جز دروغی بافته شده نیست»، ) وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذّابٌ(.53، )بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ( 54؛ «بلکه مشرکان گفتند: (این قرآن) یک دسته خواب‌های پریشان است، بلکه آن را ]به دروغ به خدا[ نسبت داده است»، ) ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّ غُرُورًا(؛ «خدا و فرستاده‌اش جز فریب به ما وعده  نداده‌اند»55، ) فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدیمٌ(؛ «پس به زودی می‌گویند: این دروغ بزرگ دیرینه‌ای است»56، ) أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ(؛ «بلکه می‌گویند: به دروغ آن را (به خدا) نسبت داده است».57
ب) علل نسبت دادن دروغ‌گویی
علل متعددی برای دروغ‌گو پنداشتن رسول اکرم توسط دشمنان وجود داشت که در آیات مختلف به آنها اشاره شده است.
1. سوره «ص»: از اینکه پیامبری از خودشان آمده، تعجب می‌کردند و اساساً در قرآن شک داشتند، بلکه قلباً قبول داشتند، ولی به دلیل استکبار نمی‌پذیرفتند. لذا در قیامت وقتی عذاب را ببینند، به آن ایمان و باور قلبی خواهند داشت.
2. سوره انبیا: آنها در  حال بازی و دل مشغولی‌های دیگر، کلام خدا را می‌شنیدند. لذا با هم نجوا می‌کردند که: محمد هم بشری مثل ماست و آنچه می‌گوید، خواب پریشان یا دروغ است. آنها به دلیل دل ندادن به آیات نمی‌توانند ایمان بیاورند؛ مثل اقوام گذشته که ایمان نیاوردند و هلاک شدند.
3. سوره احزاب: این گروه، منافقان و صاحبان دل‌های مریض بودند. به عبارت دیگر، عدم ایمان، عامل این نسبت دادن است.
4. سوره حاقه؛ در این سوره علت تکذیب، صفت کافر بودن ذکر شده است.
5. سوره احقاف؛ در این سوره، کفر، تکبر، راهنمایی نشدن به قرآن و افترا پنداشتن به ترتیب ذکر شده‌اند.
حاصل سخن اینکه دشمنان یا ایمان به قرآن ندارند و یا به دلیل روحیه استکبار نمی‌توانند به حق بودن آن اعتراف کنند. از این رو، نسبت دروغ‌گویی به رسول خدا(ص) می‌دادند.
ج) دفاع قرآن از رسول اکرم(ص)
گاهی قرآن نسبت دروغ را به صراحت نفی می‌کند؛ مانند:
) تَنْزیلٌ مِنْ رَبّ‏ِ الْعالَمینَ وَ لَوْ تَقَوّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اْلأَقاویلِ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ ثُمّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزینَ(؛ «(محمد(ص)) فرو فرستاده‌ای از جانب پروردگار جهانیان است و اگر (بر فرض) برخی سخنان را به ما (به دروغ) نسبت می‌داد، حتماً با دست راست (قدرتمند) او را گرفتار می‌ساختیم. سپس رگ قلبش را مسلماً قطع می‌کردیم و هیچ یک از شما مانع آن نمی‌شد».58
این آیات به صراحت امکان دروغ‌گویی رسول خدا را نفی می‌کند؛ زیرا اگر آن حضرت به خدا دروغ ببندد، قطعاً گرفتار انتقام الهی می‌شود و کسی هم توان ممانعت را ندارد. پس هرگز پیامبر با آگاهی از این سرنوشت، برای جلب رضایت و خشنودی مردم، به خدا دروغ نخواهد بست؛ مردمی که هیچ توانی در رهانیدن او از انتقام خدا ندارند.
همین منطق در سوره احقاف نیز برای دفاع از پیامبر مطرح شده است:
) وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الّذینَ کَفَرُوا لِلْحَقّ‏ِ لَمّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبینٌ أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلا تَمْلِکُونَ لی مِنَ اللّهِ شَیْئًا هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفیضُونَ فیهِ کَفى‏ بِهِ شَهیدًا بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرّحیمُ ... وَ قالَ الّذینَ کَفَرُوا لِلّذینَ آمَنُوا لَوْ کانَ خَیْرًا ما سَبَقُونا إِلَیْهِ وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدیمٌ)؛59 «و هنگامی که آیات ما در حالی که روشن است، بر آنان خوانده می‌شود، کسانی که درباره حق کفر ورزیدند، هنگامی که او به سراغشان آمد، می‌گویند: این قرآن سحری آشکار است. آیا می‌گویند به دروغ آن را نسبت داده است. بگو: اگر من آن را به دروغ نسبت دهم، پس از طرف خدا برای (دفاع از) من هیچ چیزی را مالک نیستید. او به آنچه در آن وارد می‌شوید، داناتر است. گواهی او بین من و شما کافی است و او بسیار آمرزنده است... و کسانی که کفر ورزیدند، درباره کسانی که ایمان آوردند، گفتند: اگر (بر فرض ایمان) خوب بود، (آنان) به سوی آن بر ما پیشی نمی‌گرفتند. و چون به آن (قرآن) رهنمون نشدند، پس به زودی می‌گویند: این دروغ بزرگ دیرینه‌ای است».
علامه طباطبایی در تفسیر آیه می‌نویسد: «محصَّل سخن این است که من به کار خدا یقیق دارم و می‌دانم او کسی را که دروغ ببندد، دچار عقوبت می‌‌کند و شما هم نمی‌توانید مانع خدا شوید. پس چگونه به او دروغ ببندم و به خاطر شما خود را در معرض عذاب قطعی او قرار دهم؟ یعنی من افترا نمی‌بندم».60
در ادامه آیه، خداوند نسبت افترا را به خود دشمنان بر می‌گرداند: )هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفیضُونَ فیهِ(. در این آیه، دلیل دوم بر نفی افترا هم وجود دارد: ) کَفى‏ بِهِ شَهیدًا بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ(؛ «گواهی خدا بین من و شما کافی است»؛ یعنی گواهی خدا در قرآن به اینکه قرآن، کلام اوست و من افترا نمی‌بندم، در دروغ‌گو نبودن من کافی است. این گواهی در آیاتی چون: )لکِنِ اللّهُ یَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِه(61 وجود دارد. از طرفی آیات تحدّی هم برای اثبات اینکه «قرآن» کلام خداست، کافی است.62
البته آیات دیگری چون: )وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى(؛ «رسول خدا از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید و قرآن جز  وحی که فرستاده می‌شود، نیست» هم بر این مطلب صراحت دارند.
دروغ‌گو انگاشتن پیامبر، هر چند در عصر رسول خدا(ص) به صراحت از سوی مشرکان و کفار مطرح می‌شد، امروزه بیشتر در لفافه‌های رنگارنگ پیچیده می‌شود که حاصل آنها جز دروغ‌گو فرض کردن رسول خدا(ص) نیست.
یکی  از نویسندگان چنین می‌نگارد: «(انبیا) در مقابل ناملایمات گاهی دچار یأس می‌شدند و گمان می‌کردند آنچه به آنها وحی شده و آن را خطاب خداوند می‌دانسته‌اند، «وهم» بوده است... این نکته مهمی است که ممکن است موانع و عوامل بازدارنده چنان شدید باشند که حتی نبی هم که خطاب از سوی خداوند شنیده و جازم شده است، در میانه راه دچار یأس و تردید شود».63
هر چند این ادعا به صراحت سخن آن صحابی که گفت: «انّ نبی الله لیهجر؛ پیامبر خدا هذیان می‌گوید»64 نیست، اما دقت در آن نشان می‌دهد که نتیجه‌ای جز دروغ‌گو بودن رسول خدا را در پی‌ندارد؛ زیرا پیامبری که یقین کامل به کار خود ندارد و در برابر وحی گرفتار گمان و ظن نمی‌نشود، هرگز مورد اطمینان نخواهد بود و احتمال «وهم گویی» و خروج از درک حقیقت و بیان راست و وحی از او متصور خواهد بود. می‌توان گفت پیامبران مأیوسی که وحی را وهم می‌پندارند، این قابلیت را هم دارند که در گرفتن وحی دچار  اشتباه شوند و هر چند ناخواسته، نسبتی را به دروغ به خدا بدهند.
گروهی دیگر، پیامبران و رسول اکرم را نابغه‌هایی می‌دانند که با استفاده از جهالت مردم، خود را پیامبر و رسول الهی و آموزه‌های خود را، وحی الهی معرفی کرده‌اند.
حقیقت این ادعا هم چیزی جز نسبت دروغ‌گو بودن رسول خدا(ص) نیست؛ در حالی که قرآن با دفاع از صداقت رسول خدا، اساساً امکان دروغ‌گو بودن او را منتفی می‌داند.
گروهی هم با قبول صداقت رسول خدا، می‌گویند او گمان می‌کرد برایش وحی می‌شود؛ چون قدرت تعقل و اندیشه زلالی داشت و چنان شیفته اهدافش بود که اهداف و آرمان‌هایش را وحی می‌پنداشت و تصور می‌کرد.
حقیقت این سخن هم به دروغ گفتن (خلاف واقع) و افترا بستن به خدا (هر چند ناخودآگاه) برمی‌گردد؛ در حالی که آیات الهی امکان دروغ، عمدی یا سهوی را از پیامبر بر می‌دارند. به راستی، پیامبری که امکان چنین دروغ ناخواسته‌ای داشته باشد، چگونه  می‌تواند مورد اعتماد باشد و چگونه می‌توان پذیرفت در همه آموزه‌هایش دروغ نگفته است؟ آیاتی چون: )ان هو الاّ وحی یوحی( اساس تمام این تعابیرِ به ظاهر علمی را از ریشه برمی‌کند.
پی‌نوشت‌ها .....................................................................
1. ذاریات/39؛ شعراء/27.
2 . ذاریات/52.
3 . مؤمنون/25.
4 . اعراف/66؛ هود/54.
5 . مؤمنون/70.
6 . صافات/36.
7 . دخان/14.
8 . قلم/51.
9 . اعراف/184.
10 . سباء/46.
11 . قلم /2ـ6.
12 . تکویر/22.
13 . دخان/9ـ14؛ المیزان، ج18، ص136.
14 . ذاریات/53.
15 . صافات/35و36.
16 . مؤمنون/67ـ70.
17 . قلم/1ـ5.
18 . المیزان، ج19، ص368.
19 . همان.
20 . صافات/37.
21 . ذاریات/54.
22 . ر.ک: ذاریات/52؛ مؤمن/ 24؛ زخرف/49؛ قصص/36؛ شعراء/153 و 185؛ مدثر/25.
23 . ص/4.
24 .  زخرف/30.
25 . صف/6.
26 . تفسیر قمی، ذیل آیه، به نقل از المیزان، ج17، ص186.
27 . المیزان، ج18، ص97.
28 . ص/4ـ8.
29 . المیزان، ج17، ص182.
30 . همان، ص184.
31 . صف/4ـ8.
32 . قصص/36.
33 . غافر/23و24
34 . زخرف/30.
35 . صف/6.
36 . ص/4.
37 . همان/8؛ یونس/2.
38 . زخرف/30 و 31.
39 . گاهی می‌گفتند: چرا فرشته‌ای نازل نشده است؟ (یونس/2؛ تفسیر نمونه، ج8، ص215).
40 . احتجاج طبرسی، ذیل آیه، به نقل از المیزان، ج18، ص106.
41 . المیزان، ج18، ص106و107.
42 . ص/8ـ11.
43 . انبیاء/6 و7.
44 . فاطر/4و25؛ ص7و12ـ14؛ زمر/25؛ مؤمن/70؛ مرسلات/1؛ حج/42.
45 . مؤمن/5؛ ق/12و14؛ قمر/4.
46 . صافات/127.
47 . شعراء/12؛ قصص34؛ حاقه/4.
48 .انعام/33 و 147؛ حج/42؛ فاطر/4و25؛ زمر/32و 59؛ حاقه/40و49؛ انفطار/9ـ11؛ مزمل/11؛ تین/1.
49 . شعراء/186.
50 . عنکبوت/28.
51 . مؤمن/24و37.
52 . ص/7.
53 . همان/4.
54 . انبیاء/5.
55 . احزاب/12.
56 . احقاف/11.
57 . همان/8.
58 . حاقه/43ـ47.
59 . احقاف/7ـ11.
60 . المیزان، ج18، ص189.
61 . نساء/166.
62 . المیزان، ج18، ص189.
63 . کیان، ش52، ص14، خرداد و تیر 1379.
64 . طبقات الکبری، ابن سعد، ج2، ص187.

تبلیغات