آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۷

چکیده

متن

در شماره هشتم مجله ترجمان وحی مقاله‏ای تحت عنوان (بحثی پیرامون معنای «ان» در آیه «وان کان مکرهم لتزول منه الجبال») به قلم این حقیر چاپ شد که در آن روشن ساختیم که «ان» در این آیه برای نفی است، هرچند که بسیاری از مترجمان فارسی قرآن کریم آن را اثبات انگاشته‏اند.
پس از مدتی، مقاله‏ای از دانشمند فرزانه جناب آقای خرمشاهی به دفتر مجله رسید که آن مقاله را مورد نقد و بررسی قرار داده بودند که در شماره 12 مجله چاپ شد. اینک درباره آن نقد تذکراتی را ارائه می‏دهم به امید آنکه به روشن شدن حقیقت کمک کند.
ایشان در بخش نخست مقاله، حدود سه صفحه راجع به قرائتهای دیگر که با شرطیه بودن «ان» و مثبت بودن جمله سازگارتر است سخن گفته و نقل اقوال کرده‏اند که به نظر من بحث زایدی است و فایده‏ای برای موضوع مورد اختلاف ندارد، زیرا قطعاً ایشان قبول دارند که بحث در این آیه بنابر قرائت معروف (قرائت حفص به نقل از عاصم بن ابی‏النجود) است که قرآنهای موجود در شرق اسلامی و از جمله در کشور ما بر اساس آن کتابت شده است، و اگر هدف ایشان فقط افزودن بر معلومات خواننده باشد باز احتیاجی به این بخش نبود، چون در آن مقاله به قرائتهای دیگر اشاره کرده‏ام و تکرار آن برای کسی که این دو مقاله را می‏خواند لزومی نداشت. بحث باید پیرامون این موضوع باشد که آیا «ان» در قرائت معروف معنای نفی می‏دهد همان گونه که بنده بر آن تأکید کرده‏ام، و یا معنای مثبت می‏دهد چنان که نظر آقای خرمشاهی است؟
همچنین ایشان در بخش پایانی مقاله گفته‏اند: «ایشان (یعنی بنده) در میان همه ترجمه‏های فارسی قدیم و جدید چهار قول موافق نظرگاه خود بیشتر نیافته‏اند، حتی اگر بیشتر از چهار مورد باشد، در مقابل نزدیک به چهل مورد که مخالف نظرگاه و برداشت ایشان و موافق نظرگاه و برداشت بنده و همفکران بنده است، رنگ و رمقی ندارد.»
شگفتا از این سخن! وقتی بنده در آن مقاله به روشنی و وضوح تأکید کرده‏ام که بیشتر ترجمه‏های فارسی «ان» را در آیه مزبور مثبت گرفته‏اند و گفته‏ام: «اکثریت قریب به اتفاق مترجمان، «ان» را بر خلاف نظر اکثر مفسران و ادبا وصلیه گرفته و آن را به صورت جمله مثبت ترجمه کرده‏اند و البته برخی هم آن را نافیه گرفته‏اند»(1) ایشان چه چیزی را می‏خواهند اثبات کنند جز اینکه شواهد بیشتری برآنچه ما گفته‏ایم بیاورند. رنجی که ایشان برخود هموار کرده و حدود چهل ترجمه فارسی را بررسی نموده‏اند ـ که کار سختی است ـ چه سودی برای ایشان دارد؟ فقط باید بگوییم: ان شاء اللّه‏ مأجور خواهند بود! اگر ایشان به جای 40 ترجمه از 400 ترجمه هم یاد می‏کردند، در اصل مطلب تأثیری نداشت و اساساً ما در صدد رأی‏گیری، آن هم به شیوه یک نفر یک رأی نیستیم.
در همین جا پاسخ این فرمایش ایشان نیز روشن می‏شود که گفته‏اند: «عده‏ای از مفسران... قول ایشان (یعنی بنده) را تأیید می‏کنند که جای شگفتی است که چرا به آنها ـ جز طبری و طبرسی ـ استناد نکرده‏اند.» زیرا در یک بحث ادبی اگر مطلبی مستند به قواعد شناخته شده باشد، نیازی به ردیف کردن اسامی افرادی که به آن قول قائلند نیست، و اگر از چند تن نام برده‏ایم، برای تحکیم مطلب کافی است. در عین حال برای راضی کردن ایشان هم که باشد به زودی اقوال برخی از مفسران را نقل خواهیم کرد و خواهیم دید که اکثریت مفسران و ادبا «ان» را در آیه مزبور نافیه گرفته‏اند و اینجاست که اکثریت مترجمان در برابر اکثریت مفسران رنگ می‏بازد، و یا به قول ایشان رنگ و رمقی ندارد.
پیش از نقل اقوال، چند نکته را تذکر می‏دهم:
1. لازم است در نقل عبارت دیگران کمال انصاف را رعایت کنیم و چنین نباشد که عبارت را ناقص و یا به گونه‏ای نقل کنیم که خواننده گمان کند که مؤید ماست در حالی که چنین
______________________________
1. ترجمان وحی، شماره 8، ص 8، سطر 15.
________________________________________
نیست.
ایشان در تأیید نظر خود واینکه «ان» در آیه شریفه معنای مثبت می‏دهد، عبارتی از مکی بن ابی‏طالب نقل می‏کنند که او «ان» را در قرائت کسائی که قرائت غیر معروف است مثبت گرفته است، آن گاه پس از نقل عبارت مکی بن ابی‏طالب در این باره، ادامه می‏دهند که: «سپس قرائت مشهور و شرح بیان آن را می‏آورد».(1) هر کس این جملات را بخواند چنین برداشت می‏کند که مکی بن ابی‏طالب مؤید نظر آقای خرمشاهی است، در حالی که مکی بن ابی‏طالب فقط در قرائت کسائی آن را مثبت گرفته ولی در قرائت مشهور که مورد بحث ماست گفته است: «حجت کسی که لام اول را مکسور و لام دوم را مفتوح خوانده (لِتزولَ) این است که «ان» را به معنای «ما» ولام اول را لام نفی گرفته چون بعد از نفی واقع شده است و تقدیر چنین است: «و ما کان مکرهم لتزول منه الجبال»، مانند: «ما کان اللّه‏ لیذر المؤمنین» و معنای این قرائت کوچک شمردن و تحقیر مکر آنهاست.(2)
روشن است که مکی بن ابی‏طالب در قرائت مشهور با قاطعیت جمله را منفی گرفته و حتی نقل خلاف هم نکرده است. ایشان همچنین عباراتی از ابوالبقاء عکبری نقل کرده‏اند که خواننده اگر دقت نکند خیال می‏کند که مؤید نظر ایشان است در حالی که چنین نیست و عکبری در معنای آیه دو وجه ذکر می‏کند؛ یکی اینکه «ان» برای نفی است و دیگر اینکه «ان» برای اثبات است، و جالب اینکه وجه اول را جلوتر از وجه دوم ذکر می‏کند که نوعی اظهار تمایل به آن است.
2. ایشان در مقاله خود پس از نقل قول ابن‏هشام که «ان» را به معنای تأکید و مثبت معنی کرده است، راجع به بنده نوشته‏اند: «به گمانم اگر این قول را و قول زمخشری را که از بزرگان و ائمه ادب بوده‏اند، دیده بودند، یا اصلاً مقاله‏شان را نمی‏نوشتند یا تغییر عقیده می‏دادند».(3) باید عرض کنم که این سخن از بزرگواری مانند آقای خرمشاهی بعید است، زیرا به طوری که در آن مقاله آورده‏ام و در پایان این مقاله هم به تفصیل خواهم آورد، اکثریت بزرگان تفسیر و ادب «ان» را نافیه گرفته‏اند. آیا به خاطر سخن این دو تن می‏باید آن مقاله را اصلاً نمی‏نوشتم و
______________________________
1. ترجمان وحی، شماره 12، ص 21.
2. مکی بن ابی طالب، الکشف عن وجوه القراءات السبع، ج 2: ص 28.
3. ترجمان وحی، شماره 12، ص 22.
________________________________________
یا تغییر عقیده می‏دادم؟
در اینجا برای اطلاع آقای خرمشاهی و به عنوان یک فایده، دو مطلب را درباره این دو نفر (ابن‏هشام و زمخشری) نقل می‏کنم، بی آنکه هدف من کاستن از شأن آنان باشد؛ فقط هدف این است که بگویم نباید در شخصیت افراد ذوب شد.
در مورد ابن‏هشام که این همه مورد تمجید و تجلیل آقای خرمشاهی قرار گرفته، عرض می‏کنم او کسی است که بسیاری از مطالب باب اول مغنی را که قسمت اساسی کتاب اوست از کتاب الجنی الدانی فی حروف المعانی، اثر حسن بن قاسم المرادی گرفته بی آنکه به آن اشاره‏ای داشته باشد. طبق بررسیهای محققانِ کتاب الجنی الدانی، میان مغنی و این کتاب، در تقسیم معانی ادوات و شواهد و مذاهب و توجیهات نحوی و معنوی و استدراکات، تشابه آشکاری وجود دارد و در موارد بسیاری عبارات و جمله‏ها و مفردات یکی هستند، و از آنجا که ابن‏هشام مغنی را در سال 756 نوشته و مرادی در سال 749 درگذشته است، باید ابن‏هشام از کتاب مرادی اخذ کرده باشد. این در حالی است که ابن‏هشام در مقدمه مغنی گفته است که کسی تا به حال چنین کتابی ننوشته است، و جالب اینکه او در لابه‏لای مغنی از افراد و کتابهای فراوانی که مطلبی را از آنها گرفته است نام می‏برد ولی مرادی در میان آنها نیست(1).
در مورد زمخشری هم باید گفت: در عین حال که تفسیر او مشحون از نکات تفسیری جالبی است، ابوحیان غرناطی، استاد مسلم ادب عربی، در تفسیر خود البحرالمحیط در موارد بسیاری نظرات نحوی او را رد کرده و در جایی او را یک عجمی که در نحو ضعیف بوده معرفی می‏کند.(2)
3. ایشان در تأیید نظر خود به چند بیت از مثنوی استشهاد کرده‏اند که آیه مورد بحث در آنجا به صورت مثبت معنی شده است. ایشان پیش از نقل این چند بیت و پس از نقل آن، از ملا جلال الدین مولوی تعریف و تمجید کرده و مثنوی او را در حکم تفسیر قرآن دانسته و از تأثیر و نفوذ آیات قرآنی در مثنوی سخن گفته و چنین تتمیم فایده کرده‏اند که شارحان مثنوی هم در مثبت گرفتن «ان» در این آیه از ایشان پیروی نموده‏اند.
باید عرض کنم که در ژرف‏اندیشی و نکته‏سنجی ملای رومی تردیدی نیست، ولی ایشان
______________________________
1. رجوع شود به مقدمه الجنی الدانی توسط محققانِ کتاب: فخرالدین قباوه و محمد ندیم فاضل، ص 5 ـ 6.
2. البحر المحیط، ج 4، ص 229.
________________________________________
را نمی‏توان در تفسیر آیات قرآنی صاحب‏نظر دانست؛ و اینکه وی از مفاهیم قرآنی تأثیر پذیرفته است او را از دیگر شاعران بزرگ ادب فارسی متمایز نمی‏سازد، زیرا چیرگی ادبیات عرب و فرهنگ قرآنی بر ادبیات فارسی باعث شده است که اکثر شاعران و فارسی‏نویسان، به‏خصوص در زمانهای پیشین، از آیات قرآنی تأثیر بپذیرند و مفاهیم قرآنی را در اشعار خود بیاورند. البته چون مثنوی متنی مفصل است، طبعاً این تأثیرپذیری در آن بیشتر است وگرنه سعدی، حافظ(1)، سنایی، عطار، نظامی و دیگران نیز تحت تأثیر مفاهیم قرآنی و حدیثی بوده‏اند،(2) ولی نمی‏توان آنها را از جمله صاحب‏نظران در قرآن و حدیث به شمار آورد.
در فهم کلام خدا، استناد به اشعار شاعران را نمی‏توان یک کار تحقیقی و علمی دانست. من در اینجا بی‏آنکه بخواهم از منزلت والای ملاجلال الدین رومی در شعر و ادب و عرفان بکاهم، تأکید می‏کنم که برخی از مترجمان معاصر قرآن از جمله خود آقای خرمشاهی در درک معانی قرآنی قوی‏تر از او هستند ؛ چیزی که هست گذشت‏زمان، پیشینیان را در هاله‏ای از قداست قرار داده است که هرچه از ما فاصله بیشتری داشته باشند حریمشان محترم‏تر می‏شود.
4. در قرآن کریم، مکر کافران همواره کوچک شمرده شده و در آیات متعددی مکر آنان با مکر خداوند مقایسه گردیده و مسلم است که مکر آنان در برابر مکر خدا بسیار حقیر است و خداوند خود را «خیر الماکرین» معرفی کرده است:
«ومکروا و مکراللّه‏ و اللّه‏ خیر الماکرین»(3) (آل عمران، 54) [آنان مکر کردند و خدا نیز مکر کرد، و خدا بهترین مکرکنندگان است]. البته می‏دانیم که منظور از مکر خدا چاره‏سازی و مقابله با مکر آنان است.
در آیه دیگر از ناآگاهی این مکرکنندگان خبر می‏دهد:
«ومکروا مکراً و مکرنا مکراً و هم لایشعرون» (نمل، 50)(4) [آنان مکری کردند و ما نیز
______________________________
1. این حقیر کتابی تحت عنوان مفاهیم قرآنی در شعر حافظ در دست تألیف دارم که امیدوارم هرچه زودتر فرصت تکمیل آن فراهم شود.
2. رجوع شود به کتاب 1050 صفحه‏ای گزیده‏ای از تأثیر قرآن بر نظم فارسی، تألیف سید عبدالحمید حیرت سجادی، چاپ امیرکبیر، 1371.
3. نظیر: انفال، 30.
4. نظیر: انعام، 123. 
________________________________________
مکری کردیم در حالی که آنان درک نمی‏کنند].
در برخی آیات این حقیقت مورد تأکید قرار گرفته است که مکر بد به صاحب آن برمی گردد و چنین کسانی در واقع با خود مکر می‏کنند ولی نمی‏دانند:
«ولا یحیق المکر السیی‏ء الاّ باهله» (فاطر، 43) [و مکر بد جز دامن صاحبش نگیرد]، و در آیه دیگر تصریح می‏کند که آنان که مکر بد می‏کنند مکرشان نابود می‏گردد:
«والذین یمکرون السیئات لهم عذاب شدید و مکر اولئک هو یبور» (فاطر، 10) [و کسانی که با مکر کارهای بد می‏کنند عذابی شدید برای آنان است و مکرشان تباه می‏گردد.]
همچنین در آیه 30 از سوره انفال از مکر مشرکان مکه درباره پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم که می‏خواستند او را زندانی کنند و یا بکشند و یا از مکه بیرون کنند و نیز از تباه شدن این مکر به‏وسیله مکر متقابل خدا خبر می‏دهد.(1)
از بررسی مجموع آیاتی که درباره مکر کافران و مکر متقابل خداوند آوردیم، این حقیقت رخ می‏نماید که خداوند همواره مکر کافران را ضعیف جلوه می‏دهد، و هدف از آن بالا بردن روحیه پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و مسلمانان است. در آیه مورد بحث نیز نافیه گرفتن «ان» با هدف یاد شده سازگارتر است.
______________________________
1. پیشتر اشاره کردیم که بسیاری از شعرای ما از فرهنگ قرآنی تأثیر پذیرفته‏اند و اینک چند نمونه از آن را ذکر می‏کنیم. البته هدف ما استناد به شعر شاعران نیست، بلکه هدف جلب توجه آقای خرمشاهی است.
در مورد تأثیر نکردن مکر کافران نسبت به پیامبران:
ناکرده مکر مکیان جان محمد را زیان چون عنکبوتی در میان پروانه غار آمده
خاقانی شروانی
سحر را تأثیر نبود در عصای موسوی راستی درهم نوردد حیله و نیرنگ را
صائب تبریزی
در مورد برگشتن مکر مکاران به خودشان:
تو راستی کن و با گردش زمانه بساز که مکر هم به خداوند مکر گردد باز
سعدی
راجع به مکر خدا در برابر مکر کافران که گاهی با مهلت دادن به آنها همراه است، ناصر خسرو در قصیده‏ای با این مطلع:
گنبد پیروزه گونِ پر ز مشاغل چند بگشته است گرد این کره گل
می‏گوید:
بلکه ستمکش به رنج و درد بمیرد باز ستمکار دیر ماند و مقبل این همه مکر است از خدای تعالی منشین ایمن زمکرش ای متغافل
________________________________________
اما در مورد آیه شریفه «و مکروا مکراً کبّاراً» (نوح، 22) و «انّ کیدکنّ عظیم» (یوسف، 28) باید گفت که اولی سخن نوح و دومی سخن عزیز مصر است که خداوند آنها را نقل می‏کند و هیچ کدام سخن خداوند نیست. بنابراین نمی‏توان دو آیه را شاهدی برای مانحن فیه گرفت.
5. آقای خرمشاهی در مقاله خود فصل مشبعی را از امدادهای غیبی خداوند به پیامبر در برابر نیرنگ کافران آورده و آن را دلیلی بر بزرگ بودن مکر کافران دانسته‏اند. ما تصور می‏کنیم که این موضوع نه تنها بر آن مدّعا دلالت ندارد، بلکه از بابِ نشان دادن مکر خداوند در برابر مکر کافران و در نتیجه کوچک جلوه دادن آن است، تا پیامبر بداند که همواره تحت حمایت خداوند است و مکر کافران تأثیری در او ندارد. حتی خداوند در قرآن برخی از داستانهای پیامبران پیشین و توطئه‏ها و نیرنگهایی را که قومشان در برابر آنها داشتند و نیز پیروزی نهایی پیامبران را با هدف تسلای خاطر و آرامش دل و کاستن از نگرانیهای پیامبر اسلام بیان کرده است: «و کلاّ نقصّ علیک من أنباء الرسل ما نثبّت به فؤادک» (هود، 120) [و هر یک از سرگذشت‏های پیامبران را که بر تو حکایت می‏کنیم، چیزی است که دل تو را با آن آرامش می‏دهیم].
6. نکته آخر اینکه از نظر قواعد نحوی، مکسور بودن لام اول در «لتزول» قرینه خوبی بر نافیه بودن «ان» است، چون در آن صورت لام برای جحد خواهد بود، و می‏دانیم که لام جحد معمولاً پس از فعل «کان» قرار می‏گیرد، و اگر این لام را لام جحد نگیریم مناسب‏ترین معنی در اینجا آن است که لام را لام تعلیل یا (کی) و یا لام عاقبت بگیریم، در حالی که طبق قاعده، لام کی و لام عاقبت بعد از تمام شدن جمله می‏آید، مانند: «فالیوم ننجّیک ببدنک لتکون لمن خلفک آیة» (یونس، 92). در اینجا لام برای تعلیل است. برای لام عاقبت نیز این آیه را می‏توان مثال زد: «فالتقطه آل فرعون لیکون لهم عدوّا و حزنا» (قصص، 8) و از این موارد بسیار است که در همه جا لام پس از تمام شدن جمله آمده، در حالی که در آیه مورد بحث لام پیش از تمام شدن جمله و ذکر خبر «کان» آمده است.
پس از این تذکرات، اکنون مناسب است نظرات مفسران و ادبا را درباره «ان» در آیه کریمه «و ان کان مکرهم لتزول منه الجبال» به طور اجمال نقل کنیم. با ملاحظه این اقوال معلوم خواهد شد که اکثریت مفسران و ادبا «ان» را در قرائت معروف و متداول نافیه گرفته‏اند، در برابر اکثریت مترجمان فارسی که آن را مثبت معنی کرده‏اند. شکی نیست که نظر مفسران و ادبا بر نظر مترجمان ارجحیت دارد و مترجمان در برابر کارِ کارشناسانه مفسران وامدار آنان هستند.
محمد بن جریر طبری پس از بیان اختلاف قرائتها می‏گوید:
آنچه نزد ما درست است قرائت (و ان کان مکرهم لتزول) با کسره لام اوّل و فتحه لام دوم است، به معنای «و ما کان مکرهم...». طبری قول به نافیه بودن «ان» را طی چند روایت از ابن عباس و حسن نقل کرده است.(1)
شیخ طوسی می‏گوید:
(و ان کان مکرهم...) چنین نیست که مکر آنان حجتهای قرآن و آنچه را که از دلایل نبوت نزد توست باطل کند.(2)
طبرسی می‏گوید:
(و ان کان مکرهم...) یعنی مکر آنان چنین نیست که حجتهای قرآن را باطل کند... و معنی این است که (لاتزول منه الجبال)(3).
ابوالحسن ماوردی می‏گوید:
معنای آیه چنین است: «و ما کان مکرهم لتزول منه الجبال» و این برای حقیر شمردن مکر آنهاست.(4)
فخر رازی می‏گوید:
لفظ «ان» در «و ان کان مکرهم» به معنای «ما» و لام مکسور بعد از آن برای جحد است.(5)
ابوالمکارم حسنی مفسر شیعی و فارسی‏نویس قرن هفتم می‏گوید:
و ان کان این چنین بوذ ای ما کان مکرهم و ان بمعنی ما بوذ، نیست مکر ایشان. و لام جحد راست(6).
قرطبی می‏گوید:
در آیه «و ان کان مکرهم...»، «ان» به معنای «ما» است، یعنی «ما کان مکرهم لتزول منه
______________________________
1. جامع البیان، ج 8، ص 246.
2. التبیان، ج 6، ص 308.
3. مجمع البیان، ج 5، ص 498.
4. النکت والعیون (تفسیر الماوردی)، ج 3، ص 143.
5. التفسیر الکبیر، ج 19، ص 144.
6. دقائق التاویل و حقائق التنزیل، ص 347.
________________________________________
الجبال» و این برای ضعف و سستی مکر آنان است(1).
ابن عطیه اندلسی می‏گوید:
در قرائت قاریان هفت‏گانه، جز کسائی، (لتزول) با کسره لام اول و فتحه لام دوم خوانده شده... و این بنابر آن است که «ان» نافیه و به معنای «ما» باشد، و معنای آیه تحقیر و کوچک شمردن مکر آنان است.(2)
مکی بن ابی‏طالب می‏گوید:
در نظر کسی که «لتزول» را با نصب می‏خواند لام برای جحد است... و تقدیر آن چنین است: «و ما کان مکرهم لتزول» و بنا بر کوچک شمردن و تحقیر مکر آنهاست.(3)
حسین بن ابی‏العزّ می‏گوید:
(ان) در این آیه بنابر اینکه لام اول (لتزول) مکسور و لام دوم آن منصوب باشد، برای نفی است... و لام برای جحد است مانند آیه (وما کان اللّه‏ لیعذّبهم) و منظور این است که مکر آنان سست‏تر و ضعیف‏تر از آن است که کوهها را زایل کند، و کوهها مثلی برای امر پیامبر است.(4)
سیوطی می‏گوید:
(و ان) ما (کان مکرهم) یعنی اعتنایی به مکر آنان نیست و آنان فقط به خودشان ضرر می‏رسانند.(5)
بغوی می‏گوید:
«و ان کان مکرهم» به معنای «و ما کان مکرهم» است.(6)
ابوالبرکات نسفی می‏گوید:
در آیه «و ان کان مکرهم.... »کان تامه و ان نافیه و لام برای تأکید آن است و نقل خلاف هم نمی‏کند(7).
______________________________
1. الجامع لأحکام القرآن، ج 9، ص 380.
2. المحرّر الوجیز، ج 10، ص 100.
3. مشکل اعراب القرآن، ج 1، ص 407.
4. الفرید فی اعراب القرآن المجید، ص 175.
5. تفسیر جلالین، ص 261.
6. معالم التنزیل در حاشیه تفسیر خازن، ج 3 ص 52.
7. تفسیر النسفی، ج 2، ص 266.
________________________________________
ابوزرعه می‏گوید:
بنابر قرائت غیر کسائی (یعنی قرائت مشهور) «ان» در آیه «و ان کان مکرهم» به معنای «ما» و لام برای جحد است.(1)
ابوالبرکات ابن الأنباری می‏گوید:
«ان» در آیه «و ان کان مکرهم» به معنای «ما» است و تقدیر آن چنین است: «و ما کان مکرهم» و برای کوچک شمردن و تحقیر مکر آنان است(2)
شریف لاهیجی می‏گوید:
کلمه «ان» در «و ان کان مکرهم لتزول منه الجبال» به معنای «ما» نافیه است، ای و ما کان مکرهم...(3)
سید عبداللّه‏ شبّر می‏گوید:
در این آیه «ان» نافیه و لام برای تأکید نفی است و معنای آیه چنین است که مکر آنان ضعیف‏تر از آن است که کوهها را برکند، و منظور دین پیامبران و یا دین محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم است.(4)
محمد جعفر الکرباسی می‏گوید:
در (و ان کان مکرهم) «ان» برای نفی و کان فعل ناقص است.(5)
احمد مصطفی المراغی می‏گوید:
«و ان کان مکرهم» یعنی «ما کان مکرهم» مکر آنان آیات و معجزات پیامبران را که مانند کوههای استوار است از میان نمی‏برد، و این برای تحقیر مکر آنهاست.(6)
ابن‏عاشور می‏گوید:
جمهور (لتزول) را با کسره لام و نصب فعل مضارع بعد از آن خوانده‏اند؛ بنابراین «ان» نافیه و لام (لتزول) لام جحود است، یعنی مکر آنان کوهها را از بین نمی‏برد و این خفیف
______________________________
1. حجة القراءات، ص 379.
2. البیان فی غریب اعراب القرآن، ص 61.
3. تفسیر شریف لاهیجی، ج 2، ص 648.
4. تفسیر شبّر، ص 391، چاپ اسوه.
5. اعراب القرآن، ج 4، ص 222.
6. تفسیر المراغی، ج 5، ص 167 ـ 168.
________________________________________
شمردن آنهاست.(1)
محمود صافی می‏گوید:
در «و ان کان مکرهم...» ان برای نفی است، و نقل خلاف هم نکرده است.(2)
نویسندگان لجنه قرآن و سنت مصر می‏گویند:
منظور آیه این است که مکر آنان به گونه‏ای نیست که شریعت که مانند کوهها ثابت است، از میان برود.(3)
بهجت عبدالواحد می‏گوید: «و ان کان مکرهم» یعنی «و ما کان مکرهم» و «ان» نافیه است.(4)
دکتر وهبة الزحیلی می‏گوید: در آیه «لتزول منه الجبال» لام برای جحود و «ان» به معنای «ما» است و «کان» تامّه است.(5)
این بود برخی از نظرات مفسران و ادبا در مورد جمله «و ان کان مکرهم لتزول منه الجبال» که نشان دهنده این است که اکثریت مفسران آن را نافیه گرفته‏اند، هرچند تعداد اندکی آن را مثبت معنی کرده‏اند. البته منظور ما در اینجا مفسران وادیبانی هستند که در این فرصت اندک و وقت محدود به آثار آنها مراجعه کردیم، وگرنه آثار تفسیری و ادبی دیگری نیز هست که ما به آنها مراجعه نکرده‏ایم و از آنها اطلاعی نداریم، ولی به قرینه آنچه دیدیم می‏توانیم بگوییم وضع آنها نیز باید مشابه وضع اینها باشد.
در اینجا سخن را به پایان می‏بریم با این آرزو که موضوع مورد بحث بیشتر روشن شود و آنچه می‏گوییم و می‏نویسیم از باب جدال و مراء نباشد، و از خداوند می‏خواهیم که ما را در فهم آیات قرآنی کمک کند و به آنچه حق است رهنمون شود.
امیدوارم که از این بحثهای طلبگی، غباری بر دل جناب خرمشاهی ننشیند و ایشان خود داوری کنند. البته اگر ایشان را مجالی برای نوشتن مقالی دیگر در این زمینه باشد ما را از خواندن آن ملالی نخواهد بود و از آن استقبال خواهیم کرد.
______________________________
1. التحریر و التنویر، ج 7، ص 250.
2. الجدول فی اعراب القرآن، ج 13، ص 210.
3. المنتخب فی تفسیر القرآن الکریم، ص 371.
4. الاعراب المفصل لکتاب اللّه‏ المنزل، ج 6، ص 57.
5. التفسیر المنیر، ج 13، ص 270.

تبلیغات