دیدگاههای امام درباره مسائل دوره رضا خان
آرشیو
چکیده
متن
بیشترین تجربه تاریخی امام از دوره رضاخان و فرزندش محمدرضا پهلوی است؛ زیرا این دوره، دورهای است که امام شاهد رخدادهای آن بوده، با دقت در مسائل آن را دنبال میکرده و رنج فشارهای آن دوره را به ویژه نسبت به برخوردی که با دین و فرهنگ دینی و روحانیت صورت گرفته، تحمل کرده است.
مهمترین مسألهای که امام به آن توجه دارد، عبارت از تلاش حکومت و بقای جریان روشنفکری و مارکسیستی برای از بین بردن دین و نفوذ روحانیت است که وسیله حفظ و نگهداری دین است.
در این دوره، همه عناصر موجود، اعم از وابستگان به سیاست روس و انگلیس و یا ملیون و روشنفکران و مارکسیستها، به دلیل توجهی که به تجدید در اروپا و بعداً در روسیه داشتند، در این نکته متفق و هم نظر بودند که عامل اصلی انحطاط ایران، دین و روحانیت است و برای رهایی از انحطاط، میبایست دست آنها را از تسلط بر جامعه قطع کرد. این موضوع نقطه مشترک حکومت و از این قبیل گروهها بود.
در میان این جریانها، حاکمیت رضا خانی، به دلیل در اختیار داشتن قدرت سیاسی و امکانات مالی، بیشترین تلاش را در این جهت کرده و از فعالیت هیچ گروهی بر ضد دین، ممانعت به عمل نیاورد؛ سهل است.
علل مبارزه با روحانیت از سوی رضاخان از دید امام
1. یک عامل مهم از نظر امام، مقاومت روحانیت در برابر مطامع رضاخان و افکار تجدد خواهانه او بود. رضاخان شخصی قدرتطلب بود که کارش را از سربازی آغاز کرد، به شاهی رساند و در طول دوره شاهی خود، در یک نظام مشروطه، کمترین فرصت اظهار نظر برای دیگران را در اختیار آنان نگذاشت. در این میان، تنها، نیروی معنوی – سیاسی که میتوانست در برابر او بایستد،
روحانیت بود؛ روحانیتی که با توجه به سوابق خود، اعتماد به نفس کافی داشت و به منابع قدرت خودش متکی بود. مدّرس یک نمونه برجسته است که امام مکرر از او یاد میکند و از جرأت او که در اوج قدرت رضاخان در برابرش میایستاد و میگفت: زنده باد خودم، مرده باد رضاخان، ستایش میکرد. امام تأکید به این دارد که حرکت اصفهان و مبارزه حاج آقا نورالله و آمدن آنها به قم، تجربهای بود که رضاخان از روحانیت داشت و میدانست با قلع و قمع کردن آنها یک نیروی اجتماعی سیاسی مهم را از صحنه رقابت با خود حذف کرد و چنین هم کرد. روحانیت که در دوره مشروطه دست کم یک نیروی بسیار جدی در صحنه سیاست بود، در پایان عصر رضا شاه تبدیل به عنصری منزوی و گوشهگیر شده بود.
2. از نظر امام فشار خارجیها در برخورد با روحانیت مؤثر بود. این چیزی است که از چند جهت قابل بررسی است. اولاً در این که رضاخان را انگلیسیها سرکار آوردند، هیچ تردیدی نیست. آنان ابتدا کوشیدند تا قرارداد 1919 مشهور به قرارداد وثوق الدوله را بر ایران تحمیل کنند که علما و مردم مخالفت کردند. بعد از آن که مخالفت را جدی دیدند، آن طرح را مسکوت گذاشتند و از طریق روی کار آوردن یک قلدر مستبد متجدد به اهدافشان رسیدند. مهمترین هدف فرهنگی آنها قلع و قمع نیروی مقاوم سنتی بود که هنوز اتکای به نفس گذشته را داشت و چشم و دلش در پی غربی کردن همه چیز نبود؛ آن هم درست در یک شرایط کاملاً نابرابر که غربی کردن به معنای باختن همه چیز بود.
امام این حرکت را تلاشی از سوی خارجیها میداند که رضاخان کوشید به توصیه آنها دست روحانیت ر از امور جاری مملکت قطع کند، اساساً توصیه هم نیاز نداشت، جهت گیری کلی سیاست مملکت از پس از مشروطه همین بود. لازم نیست کسی مستقیم اجیر بیگانه باشد، همین که از
لحاظ فکری وابسته شد، با افتخار این کار را انجام میدهد و حتی جانش را سر این راه میدهد. امام میفرماید:
اجانب، قدرتهای بزرگ که مطالعات زیادی در این کشور دارند، ملاحظه کردند که یکی از گروههایی که میتواند مردم را بسیج کند در مقابل قدرتهای خارجی، روحانیت است. ابتدا شروع کردند با اینها دست و پنجه نرم کردن، یعنی اینها را کوبیدن، اگر شما هم مطبوعات آن وقت را و رسانههای گروهی آن وقت را در نظر بگیرید، یا آن مقداری که از آنها باقی مانده است مطالعه کنید، میبینید که تمام رسانههای گروهی و تمام مطبوعات کشور و رادیو، سینما، تئاتر و تمام اینهایی که در یک کشوری میتواند کار صحیحی بکند، همه آنها در خدمت اجانب و در خدمت این رژیم فاسد، به ضدیت با روحانیت برخاستند. (تاریخ معاصر از دیدگاه امام خمینی، تبیان 20، به کوشش محمد هاشمی و حمید بصیرت منش، تهران، مؤسسه نشر آثار امام خمینی، 1377، ص126)
وقتی روحانیت قلع و قمع شد، دیگر نیروی مقاومتی در مقابل بیگانگان نبود. زمانی که نیروهای خارجی در جریان جنگ دوم جهانی وارد این کشور شدند، روحانیت به قدری تضعیف شده بود که حتی یک فتوا هم ضد آنها صادر نشد، چون دیگر کسی نمانده بود که فتوا صادر کند. مرجعیت به قدری محدود و منکوب شده بود که فقط به فکر نجات خودش بود تا بتواند پس از بیست سال، در این فضا نفس راحتی بکشد. تازه اگر فتوایی هم صادر میکرد، با وجود آن فضای روشنفکری و تجددمآبانه کاری از پیش نمیبرد. البته روحانیت به مرور فعالیت خودش را آغاز کرد و از سال 1322 شمسی به این سو، ایتالله قمی و کاشانی، تحت فشار گذاشتن دولت، آن را مجبور کردند تا
دستور متحد الشکل کردن لباسها و برداشتن حجاب را لغو کند. با این حال، به دلیل ضرباتی که بر روحانیت و دین به عنوان عامل وحدت بخش ملی به مردم وارد آمده بود سبب شد تا کسی در برابر خارجیها مقاومت نکند.
نیروهای متفقین چند سال در ایران ماندند و بعدها که جنگ جهانی دوم خاتمه یافت و آنها کاملاً به مقاصد خود رسیدند، به تدریج از ایران رفتند.
امام به خصوص روی این نکته تکیه دارد که رضا شاه که همهاش ملتاش را سرکوب کرده بود، وقتی خارجیها آمدند، هیچ حامی نداشت و در عرض سه ساعت از همه نقاط مرزی وارد ایران شدند (تاریخ معاصر، 166 – 167).
3. هدف دیگر از سرکوبی روحانیت، این بود که تجدد با وجود قشر روحانیت دست کم به این شکل و صورت تحققپذیر نیست. این چیزی بود که متجددان از جریان مشروطه خواهی به ارث برده بودند. در این زمان، در این زمان، تنها چیزی که از مشروطه به ارث مانده بود، نه آزادی و دموکراسی و انتخابات آزاد و مجلس، که همه از بین رفته بود، بلکه روشهای خاص فکری و روشنفکری آن، در مبارزه با سنتها و در رأس آن با دین و روحانیت بود.
به عبارتی میتوان گفت، از مشروطه دو چیز مرتبط با هم مانده بود. نخست تجدد با تعریف خاص آن که چیزی جز غرب زدگی نبود و البته این اصطلاحی است که همیشه مورد تمسخر متجددها بوده و به بانی و باعث آن فحش میدهند. دیگری موضع ضد آخوندی که لازمه همان گونه تجدد بود؛ تجددی که صرفاً مادیگرا بود و میبایست از قدرت معنویت خالی میماند. در واقع، اعام شیخ فضلالله پایان دوره نفوذ روحانیت در حد مرجعیت خود را از سیاست کنار کشید و پس از برطرف شدن آشوبهای سیاسی و آمدن رضاخان، عصر تجدد آغاز شد.
روحانیت پایگاه اندیشههای معنوی و سنتی بود و حفظ و نگهداری آن، مانع از رسیدن به تجدد مادی به حساب میآمد. البته راجع به این تجدد هیچ اندیشه جدی وجود نداشت و از هر دو طرف، افراط و تفریطهایی صورت میگرفت، و گاه برخی از روحانیون نیز به خاطر بدبینیهایی که به متجددین داشتند، بیدلیل در برابر برخی از اصلاحات میایستادند؛ اما به هر روی، حاکمیت با اخذ صورت تجدد غربی – از همان نوعی که در ترکیه بوده و اصل لائیک بودن را پذیرفته و آن را لازمه تجدد میدانست - برای حذف روحانیت و محدود کردن کار آنها تلاش میکرد. در یکی از اسناد، وقتی سخن از «تجدد نسوان و کشف حجاب» شده، از حاکم سرحدی آستارا که با این
اقدامات مخالف بوده، به عنوان کسی که «اساساً منکر عوالم تجدد و تربیت بوده و به طور کلی فاقد روح تمدن میباشد» یاد شده است. (تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، ص 276).
امام میفرماید: اول هدفی که رضاخان در نظر گرفت، کوبیدن روحانیت بود به اسم این که میخواهم اصلاح بکنم. تمام کارهایشان از اول تا اخر به اسم اصلاح و به اسم ترقی دادن کشور بود. (تاریخ معاصر، ص125).
و در جای دیگر میفرماید: وقتی که جای پایش محکم شد، هدف اول و آن چیزی که باید در رأس برنامهای بود که برای او تنظیم کرده بودند، تضعیف این قشر. برنامه این بود که این قشر در بین ملّت، حیثیت خودش را از دست بدهد تا این که بتواند آن کارهایی که میخواهند انجام بدهند. روزنامهنویسهای آن وقت و قلمداران آن وقت، مجّهز شدند و همه به ضد روحانیت مشغول کار شدند. (تاریخ معاصر، 106).
اندیشه تفکر از آن روشنفکرها و با فشار خارجیها بود که طرفدار اصلاحات بودند. این حرکتی بود که از چند دهه قبل از آن در عثمانی پیاده شده بود و فشار برای اصلاحات به صورت سیاست جاری اروپاییها در ارتباط با دولت عثمانی در آمده بود. امام تأکید داشت که این اقدامات نمیتوانست از سوی خود رضاخان باشد، چرا که او نمیدانست حاء روحانیت با هاء هوز است یا حاء حطی. (تاریخ معاصر، 111) ایشان میفرماید:
نمی توانیم باور کنیم که این اساس از مغز خشک خود رضاخان بود، زیرا که این یک شالوده متفکرانه بود که بیدستور مدبرانه دیگران انجام نمیگرفت و اکنون هم پیروی از آن نقشه، کمک به خرابی مملکت است. (تاریخ معاصر 110).
امام که خود مدافع اصلاحات بود و بارها فرموده بود که با مسائل تمدنی مخالفتی ندارد، نظرش این بود که جدا کردن روحانیت از بدنه تجدد، یک ضربه اساسی به قوای معنوی جامعه است. ایشان با اشاره به این مطلب میفرماید:
خطای دیگر آنها بدبین کردن توده جوان به روحانیت بود که دولت با تمام قوا کوشش در آن میکرد که به واسطه آن تفکیک قوه روحیه و مادیه از یکدیگر گردید و زیانهای کمرشکن به کشور وارد شد از دست دادن این قوه معنوی و مادی، کار مملکت را عقب انداخت و تا این دو قوه را بر نگردانیم، به همین حال هستیم. (تاریخ معاصر، 110)
روشهای برخورد با روحانیت
همه نیروهای ضد دین و مخالف با روحانیت، شامل حاکمیت پهلوی، وابستگان آن و نیز روشنفکران مخالف دین یا موافق با
محدود کردن دین، دلایل و روشهای خاصی برای مبارزه با روحانیت داشتند. در اینجا، از دید امام به برخی از مطالب اشاره میکنیم.
1. برای حاکمیت پهلوی به ویژه در دوره رضا خانی که کارش را از قزاق خانه آغاز کرده بود، زور مهمترین ابزار بود. به فرمایش امام، رضاخان گفته بود که یک سرباز دزد ارزشش برای او بیشتر از تمام معارف ایران است. رضاخان معتقد بود که میباید و میتوان به زور سرنیزه، همه چیز را حل کرد. برای اصلاحات نیز شامل متحد الشکل کردن لباس مردم، برداشتن عمامه از سر معممین و کم کردن شمار آنان و مهمتر از همه برداشتن حجاب، تعطیل مجالس روضه خوانی، همه اینها در درجه نخست به وسیله زور و با قدرت شهربانی باید از میان میرفت و البته کنارش مجالس توجیهی نیز که تئوریسین آنها محمود جم، علی اصغر حکمت، تقیزاده، پیرنیا و دیگران بودند، در هر اداره و شهری برگزار میشد. اما نیروی اصلی، پاسبانهای شهربانی بودند که چادر را از سر زنها میکشیدند و لباس روحانیت را از تن علما بدر میآوردند.
این برخورد، سبب شدت گرفتن فضای استبدادی کشور و آزار همه مردم شد. مردمی که رضاخان را به دلیل تأمین امنیت در ایران دوست میداشتند، یک مرتبه مواجه با ناامنی از طرف خود مأموران دولتی شدند. همه جا تحت کنترل آنها بود. هیچ حمامی حق
نداشت که زنی را با چادر راه دهد، بلکه زنان میبایست با کلاه وارد میشدند.
این برخورد خشن که خاطرات تلخ آن را همه زنان و مردان آن روزگار به یاد دارند، چیزی است که به شدت روی ذهن امام تأثیر گذاشته و ایشان بارها در سخنرانیهای خود از فشاری که در قم بر مرد و زن و به ویژه به دلیل مرکزیت روحانیت این شهر، بر روحانیون بوده و آنان را مجبور بودند از صبح تا شام در باغات اطراف قم باشند، سخن گفتهاند. (تاریخ معاصر، 114-115)
امام در این باره خاطراتی دارد که برخی از آنها را در سخنرانیها مکرر نقل میکند. از جمله که مجالس روضه در خانه برخی از علما – مانند ایتالله صدوقی – پیش از نماز صبح برگزار میشد تا دور از چشم مأموران دولتی باشد. برداشتن عمامه به زور یکی از روشهای عادی پاسبانهای شهربانی بود. همان طور که کشف حجاب به معنای براشتن چادر از سر زنان، کاری عادی بوده است. امام میفرماید: بعضی از محترمین معممین که نمیخواهم اسمش را ببرم، بردند در کلانتری و همانجا با چاقو عبا و قبایش را بریدند به شکل این که کت و شلوار باید باشد و رهایش کردند (تاریخ معاصر 105)
2. جدایی از روشهای استبدادی حاکمیت، برای تضعیف وجهه احکام دین و موقعیت روحانیت در جامعه، کاری بود که نه تنها حکومت بلکه همه روشنفکران غربگرا و
مارکسیست به آن توجه داشتند. در واقع، آنان دشمن اصلی خود را مظاهر دینی خود را مظاهر دینی جامعه میدانستند و این هم ناشی از همان نگرش تجدد گرایانه بود که صحبتش رفت.
این مجموعه، در نوشتهها و سخنرانیها و مطبوعات روحانیت را به صورتهای مختلف به تمسخر میگرفتند و در این کار، با یکدیگر هماهنگ بودند. در واقع همزمان با شدت یافتن نگرش تجددگرا در ایران که محصول اندیشههای وارده از غرب، پیش و پس از مشروطه بوده و در دوره رضاخان به اجبار به صحنه عمل وارد شده بود، روحانیت به عنوان چهره ضد توسعه و تجدد، سخت مورد تمسخر بود. پشتوانه اصلی این تبلیغات آن بود که عقب افتادگی این ملت از روحانیت است و باید آنها را قلع و قمع کرد.
این تبلیغات میان عامه مردم تأثیر زیادی گذاشته بود و به ویژه یک جهت این تأثیر گذاری روی مردم، سخت روی ذهن امام اثر گذاشته بود، آنچنان که چند بار آن را تکرار کردند.
در این باره امام دو خاطره دارند. یکی نقلی از دوستشان مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی که گفته بود، زمانی از اراک عازم قم بودم، وقتی خواستم سوار ماشین شوم، شوفر ماشین گفته بود ما دو دسته را سوار ماشین نمیکنیم، یکی آخوندها و دیگری فواحش. داستان دیگر که برای خود امام رخ داده بود، این بوده است که ماشینی که ایشان در آن سوار شده، در نیمه راه سوختش تمام شده و شوفر ماشین، آن را گردن شیخی گذاشت که در ماشین بوده است. امام میگوید: چون من سید بودم به من چیزی نگفتند. اما درباره تأثیر این تبلیغات گسترده میفرماید: تبلیغاتشان طوری در ملت تأثیر کرد که ملت هم، بسیاری از آنها، البته نه همه، بسیاری از قشرهای ملّت هم مخالف شدهد با روحانیت. (تاریخ معاصر، صص113 – 114). طبیعی بود که وقتی آن همه تلاش در این ارتباط صورت میگرفت، میان مردم نیز تأثیر میکرد: جدیت کردند با دست عمال خودشان، با روزنامهنویسها، با همه بوقهای تبلیغاتی که این جمعیت را از مردم جدا کنند و یک وقت همه عمامهها را باید بردارند، عمامهها را برداشتند، طلبهها نمیتوانستند در خیابانها بروند. در زمان رضاخان این طور بود. (تاریخ معاصر 124)
در تحلیلهای آنها عقب ماندگی ایران از آمدن و نفوذ اسلام به ایران دانسته شده و روحانیت به عنوان ابزار نشر اسلام، مورد تحقیر جمعی نحله روشنفکری و متجدد از هر نوع و قشر قرار گرفت.
در این باره مطلب دیگری که روی ذهن تاریخی امام اثر گذاشته، برخورد شعرای وابسته به نحله روشنفکری – اعم از موافق و مخالف دولت پهلوی – است که با تمام وجود در اشعار خود روحانیت را مورد استهزاء قرار دادند. دایره این مطلب به قدری وسیع بوده
که اگر مجموعه آنچه به طنز و شعر و داستان و لطیفه و غیره که درباره روحانیت گفته شده، جمع آوری شود، کتاب بزرگی میشود.
یکی از چیزهایی که امام به خاطر دارد، اشعار عارف قزوینی است که البته امام اسم او را نمیآوردند و فقط اشاره به شعر او دارند و این که شعرش را هم حفظ بودهاند. تحلیل امام در این ارتباط جالب است:
یکی از شعر ایشان، در همان عصر میگوید تاآخوند و قجر در این مملکت هستند، این ننگ را کشور دارا به کجا ببرد. (رضاخان هم ضد قجر است هم ضد روحانیت و در این زمینه با روشنفکرها هم عقیده است) این ننگِ این که، ننگ این که آخوند در این مملکت هست، کشور دارا این ننگ را به کجا ببرد. (تاریخ معاصر، 119)
این شعر از عارف قزوینی بود که دیوانش هم چاپ شده (ص286):
تا که آخوند و قجر زنده در ایرانند
این ننگ را کشور دارا به کجا خواهد برد
دیوان عارف، مملو از این قبیل اشعار ضد آخوندی و یکی از سندهای جنایت روشنفکر زدهها بر ضد این نیروی معنوی – ملی در ایران است که به شهادت حافظه موجود در تاریخ ایران، هم ضد استعمار بوده و هم ضد استبداد و همیشه از منافع مردم دفاع میکرده و البته بیعیب و نقص فقط
خداست.
این عارف که روزگاری ندای میهن پرستی و ملیگری میداد، مانند بسیار و بلکه بیشتر روشنفکران عصر مشروطه، در خدمت اهداف تجدد رضاخانی در آمد. این قبیل افراد، خط ده اصلی این دولت بودند و زمینههای فرهنگی روی کار آمدن و بقای آن را فراهم کردند. قزوینی در سال 1341 قمری در آستانه سلطنت رضاخان میگوید:
ترک حجاب بایدت ای ماه رو مگیر
د رگوش وعظ واعظ بیآبرو مگیر
بالا بزن به ساعد سیمین نقاب را
گر هر چه شد به گردنم، آن را فرو مگیر
چون شیخ مغز خالی پر حرف و لابه گوی
ایراد بیجهت سر هر گفتگو مگیر
تازه این که، عارف قزوینی یک شاعر ملی و وطن پرست در مشروطه بود که در دولت رضاخان محبوبیتش را حفظ کرد و در آخر در تشییع جنازهاش هم تمام دولتیها شرکت داشتندو او یک روز برای مشروطه روز دیگر برای جمهوری و عاقبت هم برای رضاخان ستایش نامه نوشت، کسی که به امید تجدد به هر دری زد. در یکی از تصنیفهای او این شعر (ص 422 چاپ انتشارات جاویدان 1361) آمده:
شکم ز آخوند همچو سفره پاره
تو همچو مال اوقاف کن ببینم
در اتلاف نفوس جنس آخوند
به حکم عقل اتلاف کن ببینم
وقتی راجع به خدا شناسی از این عارف قزوینی میپرسند، میگوید البته انسان در هر حالی که هست باید یک رابطه معنوی با خدای خودش داشته باشد، اما لازم نمیدانم که حتماً آن رابطه را باید از راه نماز شب خواندن پیدا کرد خیر بلکه بر خلاف آن عقیده دارم. بخاطرم هست ایام جوانی اغلب در دل شب یا نزدیک سحر از خواب برخاسته با جام سماور شراب میخوردم و در آن حال مستی و تنهایی با خدای خویش مشغول راز و نیاز و سوز و گداز میشدم (دیوان 521). الحق که باید گفت عارف بوده است!
3. یکی از اساسیترین کارهای تبلیغی از بین بردن مجالس روضه خوانی بوده است. اما میفرماید: در آن وقت یکی از حرفها که رایج بود، (این بود که) گفتند: ملت گریه. برای این که مجالس روضه را از دستشان بگیرند. (تاریخ معاصر، 123) این هم یکی از روشهای مبارزه با مظاهر دینی و روحانیت بود که به هر حال در این مجالس میتوانست با مردم سخن بگوید و اعتراض خود نسبت به حکومت در قالب بیان تاریخ کربلا، اظهار کند.
4. نوع دیگری کار فرهنگی وجود داشت که اساس دین را هدف قرار داده و این نیز سخت مورد توجه امام بود. در این اقدام، همه نیروهای مخالف دین شرکت داشتند؛ اما فعالترین آنها، گروههای کمونیستی بودند که از پس از انقلاب اکتبر در سال 1917 – دو سه سال پیش از روی کار آمدن رضاخان – در ایران فعال شدند. راه نفوذ آنها جمهوری آذربایجان و از آنجا به سوی رشت و تبریز بود. بسیاری از سوسیالیستها و روشنفکران چپ ایرانی نیز در آلمان و دیگر کشورهای اروپایی با این قبیل اندیشهها آشنا شده بودند.
در تبلیغات کمونیستها، دین افیون تودهها دانسته شده و روحانیون از هر جهت عامل تخدیر معرفی میشدند. این حرکت، برای مارکسیستهای انقلابی به این معنا بوده که روحانیت مانع انقلاب تودههاست؛ اما شگفت آن که نوشتههای آنها بر ضد دین، به راحتی منتشر میشد و تا وقتی بوی تحزب و سیاست نداشت، مخالفتی با آن صورت نمیگرفت. امام با این تبلیغات کاملاً آشنا بوده و به حساب حساسیتی که روی دین داشت، در این زمینه نیز حساس شده بود. امام از قول آنان نقل میکند که میگفتند:
اینها – یعنی روحانیت – با وعده بهشت و با وعده این طو رچیزها مردم را آرام میکنند، لالایی میگویند برای مردم، مردم را بیهوش میکنند و قدرتمندها مردم را میچاپند؛ در صورتی که اگر هر منصفی به تاریخ انبیا مراجعه کند، میبیند که انبیا بودند که تودهها را بیدار میکردند بر ضد دولتها. (تاریخ معاصر، 113)
روشنفکران غرب زده و مستفرنگ هم همین حرفها را در سراسر دوره رضاخان میزدند.
قشر جدیدی که پس از مشروطه تربیت شده بود، با همین اهداف شکل گرفته بود. اما از قول آنها نقل میکند که مرتب میگفتند:
اسلام کهنه شده است، دیگر حال وقت عصر نوینی است، جالا عصر تجدد است، حالا عصر موشک است، در عصر موشک دیگر اسلام نباید مطرح بشود (تاریخ معاصر، 118).
5. بدنام کردن روحانیت، به صورتهای دیگری هم بود. از جمله این که زمانی انگلیسی شدن لکه ننگ بود. با این که همه کارگزاران اصلی دولت رضاخانی از وابستگان به این سیاست بودند، اما برای این که از ذهنیت بد مردم نسبت به انگلیسیها علیه روحانیت استفاده کنند، آخوندها را متهم به انگلیسی بودن میکردند. امام روی این نکته تکیه زیادی کرده و در چندین مورد آن را گوشزد کرده است (تاریخ معاصر، 127 – 128).
کشف حجاب
از دید امام یکی از کارهای زشت و ضد ملی و اسلامی این دوره، کشف حجاب و متحد الشکل کردن لباسها بود. امام دریافت درستی از این قضایا داشت. نخستین مسأله که امام روی آن حساسیت داشت، تقلید رضاخان از آتاتورک بود که کوشید هرچه در عثمانی صورت گرفته در اینجا نیز پیاده کند. اندیشه احمقانه او این بود که لباسهای سنتی و محلی مانع تجدد است و باید از بین برود. به همین دلیل طرح متحد الشکل کردن لباسها را داده و به زور سرنیزه شروع به اجرای آن کرد. در این زمینه البته گاه تغییر عقیده نیز داده میشد. امام در جایی میفرماید: آن که کلاه پهلوی سر آنها گذاشتند، همه میگفتند مملکت باید شعار ملی داشته باشد. استقلال در پوشش، دلیل استقلال مملکت و حافظ آن است. چند روز بعد کلاه لگنی گذاشتند سر آنها، یک دفعه حرفها عوض شد، گفتند: ما با اجانب مراوده داریم
باید همه همشکل باشیم تا در جهان با عظمت باشیم. (تاریخ معاصر، 132). آگاهیم که تا سال 1314 شمسی کلاه پهلوی یعنی کلاه یک لبه رسم بود. پس از بازگشت رضاخان از ترکیه، عقیده وی تغییر کرده و کلاه شاپو باب گردید تا به قول رضاخان، اختلاف ظاهری ایرانیها با اروپاییها برداشته شود.
بحث کشف حجاب که با زور تحمیل دنبال شد، سخت در ذهنیت تاریخی امام اثر کرده و آن را به عنوان یک اقدام ضد اسلامی آن هم با روشهای خشن مورد سرزنش فراوان قرار داده و ظلمی نابخشودنی در حق زنان ایرانی دانسته است. ایشان از این هم که علما به رضاخان اعتراض کردند و او پاسخ رد داده و گفته بود که شما مشغول کار خودتان باشید، سخت ناراحت بودهاند. (تاریخ معاصر، 161).
اصلاحات دینی
مطلب دیگری که در اندیشه تاریخی امام در آن روزها تأثیر گذاشته و ایشان را نگران کرده است، حمایت دولت پهلوی از برخی از روحانیونی بود که تحت عنوان اصلاح در دین فعالیت میکردند. یک نمونه شریعت سنگلجی بوده است که داعیه اصلاح دین و مذهب را داشته است. احمد کسروی، مورخ معروف نیز، داعیه اصلاح گری داشته و در زمینه مبارزه با تشیع و دین، فعالیتهای فراوانی از خود نشان داد. در برابر این افراد، دولت هیچ گونه مخالفتی نکرده و اجازه چاپ کتابهای ضد دینی و مذهبی کسروی را صادر میکرد. آن هم درست در دورهای که شدیدترین سانسورها اعمال میشد. امام در این باره میفرماید:
در این میان چند تن آخوند... که از علم و تقوا یا دست کم تقوا عاری بودند، به نام روحانیت ترویج کردند و با نام اصلاحات، برخلاف دین، آنها را به نوشتن و گفتن وادار کردند و کتابهای آنها را با اجازه اداره مطبوعات با خرج خود یا کسانی که گول خورده بودند، به طبع میرساندند و اگر کتابی بر ضد آن نوشته میشد، طبع آن را اجازه نمیدادند. چنان که کتاب اسلام و رجعت که نوشته شد، یکی از روحانیون قم کتاب ایمان و رجعت را نوشت و دروغپردازی و خیانتکاری شریعت سنگلجی را آفتابی کرد و نگذاشتند چاپ بشود (تاریخ معاصر 141).
امام کتاب کشف الاسرار خود را در برابر این قبیل اصلاحگریهای به ظاهر دینی که از سوی شخصی با نام حَکَمی زاده نوشته شده بود، تألیف کرد.
این اثر نمونه بسیار جالبی از اندیشههای امام نسبت به تبلیغات سوئی است که در آن زمان علیه دین و مذهب صورت میگرفت. تألیف کتاب کشف الاسرار نشان میدهد که امام تا چه اندازه روی این حرکت اصلاح دینی حساسیت داشته و موضع انتقادی نسبت به آن داشته است.
مدرس شخصیت ممتاز این دوره
امام به همان اندازه که در مشروطه، تحت تأثیر شخصیت ضد فرهنگی شیخ فضلالله نوری است، در دوره رضاخان تحت تأثیر و اعجاب شخصیت سید حسن مدرس است. البته امام بارها از مبارزات علمایی مانند حاج نورالله اصفهانی و علمای تبریز و مشهد که بر ضد رضاخان فعالیت کردند، یاد کرده، اما از مدرس خیلی متأثر است و ستایش زیادی از او دارد. امام که بیاندازه از رضاخان به عنوان عامل تمامی این مفاسد، متنفر است، از این که میبیند یک روحانی یا به تعبیر ایشان «سید خشکیده لاغر با لباس کرباسی»در برابر رضاخان قلدر ایستاده، سخت اظهار شعف می کند. به همین دلیل است که در فرمایشات امام، جملات فراوانی در ستایش مدرس نقل شده و میتوان گفت به صورت یک اسوه برای امام مطرح شده است. امام از اراده و شجاعت مدرس خیلی ستایش
می کند، از این که با جسارت در برابر رضاخان ایستاد و نترسید. «مدرس مثل یک گروه است». این برگرفته از همان تعبیر قرآنی است که ابراهیم را امت میداند. «رضا شاه از مدرس میترسید، آن قدری که از مدرس میترسید از دزدهای سرگردنه نمی ترسید، از تفنگدارها نمیترسید، از مدرس میترسید» (تاریخ معاصر 148).
علاقه امام به مدرس به حدی بود که پس از پیروزی انقلاب فرمود: سزاوار است که اولین
اسکناس که در ایران به طبع میرسد، عکس اولین مرد مجاهد در رژیم منحوس پهلوی چاپ شود. (تاریخ معاصر، 155).
ایرانگرایی
امام به تفکر ایرانی گری و باستانگرایی دوره رضاخان نیز که آن هم ساخته روشنفکران و متجددین بوده، توجه داشته است. در این زمینه نیز یک رخداد سخت امام را تحت تأثیر قرار داده و آن مجلسی بوده که در آن برای حمله اسلام به ایران و ضررهای آن، روشنفکران گریه کردهاند:
یک مجلسی درست کردند در همان زمان آن شخص_ شاید در اواخر زمان او _ که در آن مجلس نمایش غلبه اسلام بر ایران بود که لشکر عرب آمد و غلبه کرد و... ایران را گرفت و آن وقت عربستان هم جزء اینجا بود. آنجا دستمالها را درآوردند به گریه، گریه این که اسلام آمد و ایران را اسلامیش کرد، گریه کردند در یک مجلس عمومی... برای این بود که مردم را از اسلام همچنین بترسانند که اسلام آمد و به کلی اوضاع را به هم زد.
(تاریخ معاصر، 119، 138)
همه شعرا و خطبا و نویسندگان وابسته این قبیل تحلیلها را مطرح میکردند. از اواسط زمان قاجار میرزا فتحعلی آخوندزاده این روضه خوانی را برای ایران به راه انداخته و با زرتشیهای یزد برای از دست رفتن ایران ساسانی اظهار همدردی میکردند شاعرانی مانند عارف قزوینی (م 1312ش) هم که شاعران آزاد یخواه و در واقع تجددخواه بودند، همین حرفها را در اشعارشان تکرار میکردند. عارف میگوید:
از آن روز تا روزگار عرب که شد بر عجم روز چون تیره شب
همه خاندانهای والاتبار از ایران سوی هند بستند بار
از این خانه بیرون به خواری شدند فراری به صد سوگواری شدند
واین اشعار ادامه دارد (ص 479- 480).
قزوینی برای همین اشعارش در دفاع از زرتشیها بود که زرتشتیهای هند از او دعوت کردند تا نزد آنها برود که نرفت و میگفت ای کاش رفته بود و آن وقت این شرح را در روزنامههای اجنبی مینوشتم که:
«منی که راضی نشدم استخوان پدر خود را به خاط اجنبی روانه کنم و برخلاف وصیت پدر رفتار کردم، عاقبت این خاک اجنبی پرست و محیط و مملکت من کاری کرد که مرا با آن همه علاقه از خود دور نمود رفتم که استخوان خود را در خاک بیگانه خاک کنم. (ص 466). اشارهاش به ترک وصیت پدرش در انتقال جنازه او به عتبات است.
تلاش فرهنگی حاکمیت مشترک پهلوی و شرکاء روشنفکر، آن بود که پس از حذف اسلام، ایدئولوژی جدیدی جایگزین کنند که این ایدئولوژی چیزی غیر از تفکر ملیگرایی
نبود. البته چون عنوان وطن پرستی داشت، زمینه مقبولیت هم داشت. امام در این باره میفرماید:
اساس این بود که اسلام را از بین ببرند، تاریخ اسلام را به اسم این که ما خودمان یک کذایی هستیم، تاریخ اسلام را میخواست از بین ببرد، موفق نشد... همه چیز را اینها میخواستند از بین ببرند، اسلام را ضعیفش کنند و مردم را از آنهایی که کار برای اسلام میکردند یا کارشناس اسلام بودند جدا کنند، به اسم این که اینها مرتجع هستند. (تاریخ معاصر، 121)
مبارزان این دوره
امام به عنوان یک شاهد صادق از آن دوره، تنها مخالفان رضاخان را علما میداند. دلیلش هم روشن است. علما به خاطر ایستادگی رضاخان در برابر دین در برابرش قیام کردند. علاوه بر آن روحانیون مشروطه خواهی مانند حاج آقا نورالله و مدرس، رضاخان را ضد مشروطه و مجلس میدانستند. چون نه تنها سلطنت قاجار را منحل کرده و جمهوری خواه شده بود که پس از روی کار آمدن، مجلس را هم به بازی گرفت و یک سلطان مستبد و البته متجدد شد.
در این میان، متجددین رضاخان را باور کردند، چرا که آنان مشکل اول ایران را تجدد دانسته و با رفتاری که رضاخان از خود نشان داد، امید داشتند که وی کلید حل این مشکل باشد. پس از یک دوره پانزده ساله که از مشروطه گذشته و آزادی و آزادی خواهی همه چیز را آشفته و آش و لاش کرده بود، متجددین برای تحقق اهداف خود، به استبداد متجددانه روی آوردند و آمال و آرزوهای خود را در رضاخان خلاصه کردند.
تقی زاده با آن دانش و تجدد خود، در این دوره تا حدآلت فعل تنزل مقام داده بود. اینان چیز ی را که با قانون و مجلس مشروطه نتوانستند عملی کنند به دست استبداد رضاخانی در پی تحققش بودند.
انتقاد امام از نیروهای ملی آن بود که با رضا شاه مبارزه نکردند و این با داعیه مشروطه خواهی آنان سازگار نبود. اما حقیقت آن است که آنان تجدد صوری میخواستند و این با استبداد هم عملی میشد که شد.
در این شرایط، با وجود استبداد رضاخانی، چیزی به نام مجلس وجود
نداشت و شهرت داشت که رضاخان گفته بود: لوایحی که به مجلس
می فرستم باید امضا کنند و الا دستور میدهم در این طویله را ببندند.
به هر حال میراث داران و میراث خواران مشروطه، رنج مبارزه با رضا شاه
را برای آنچه سالها برای تحققش مبارزه کرده بودند، به خود راه ندادند امام
می فرماید:
از وقتی که رضاخان آمد تا امروز چند مرتبه قیام شد، کی قیام کرد؟
از این طبقات دیگر مردم، از روشنفکرش بگیر، از نمیدانم
نویسندهاش بگیر واز اینها در این قیامهای بر ضد، کی بود که قیام
کرد. قیام آذربایجان را کی کرد؟ علمای آذربایجان مرحوم آمیرزا
صادق آقا، مرحوم انگجی، دیگران کردند. قیام اصفهان را کی کرد؟
مرحوم حاج آقا نورالله... قیام خراسان را کی کرد؟علمای خراسان،
مرحوم آمیرزا یونس و مرحوم آقا زاده و امثال اینها... (تاریخ معاصر، 157).
البته مصدق در مجلس ششم مخالف تغییر سلطنت قاجار بود، اما با این
استدلال که رضاخان که شخصاً فردی کارآمد است، در صورت رسیدن به سلطنت، آن کارایی را نخواهد داشت. بعد از آن هم کناره گرفت اما هیچ گونه مبارزهای با رژیم پهلوی نداشت. این شبهه هم وجود داشت که وی به خاطر نسبتی که با قاجار داشت، از عدم تغییر سلطنت دفاع کرد.
برخورد با عشایر
یکی از انتقادهای مهم امام به دولت رضاخانی، سرکوب کردن عشایر بود. امام از همان جوانی در این زمینه نظر داشته و خودشان میفرمودند که در کشف الاسرار مطلبی در این باره داشتهاند که آن جمله را قبل از چاپ دستور حذفش را دادهاند (تاریخ معاصر98).
تحلیل امام این بود که عشایر در مرزها، حافظ استقلال کشور بودند و خارجیها که حضور عشایر را مانع کار خود میدیدند، شاه را وادار کردند تا آنها را از میان بردارد.
امام میفرماید:
از خیانتهایی که رژیم سلطنتی پهلوی به اسلام کرد و به ایران، تخته قاپو کردن عشایر و ایلات ما را خواست به شکست برساند تا وحدت ملی ما از دست برود، تا وحدت اسلامی ما از دست برود. (تاریخ معاصر ص 100). تخته قاپو کردن یعنی یکجانشین کردن عشایر.
امام توجه دادند که این کار را به هدف ایجاد قدرت مرکزی کردند، اما وجود عشایر که «پشتوانهای برای ملت بودند»، ضربهای به بدنه دفاعی کشور بود، امام برای مثال از ضربهای که انگلیسیها از تنگستانیها خورده بودند، توجه دادهاند. (تاریخ معاصر ص101).
مهمترین مسألهای که امام به آن توجه دارد، عبارت از تلاش حکومت و بقای جریان روشنفکری و مارکسیستی برای از بین بردن دین و نفوذ روحانیت است که وسیله حفظ و نگهداری دین است.
در این دوره، همه عناصر موجود، اعم از وابستگان به سیاست روس و انگلیس و یا ملیون و روشنفکران و مارکسیستها، به دلیل توجهی که به تجدید در اروپا و بعداً در روسیه داشتند، در این نکته متفق و هم نظر بودند که عامل اصلی انحطاط ایران، دین و روحانیت است و برای رهایی از انحطاط، میبایست دست آنها را از تسلط بر جامعه قطع کرد. این موضوع نقطه مشترک حکومت و از این قبیل گروهها بود.
در میان این جریانها، حاکمیت رضا خانی، به دلیل در اختیار داشتن قدرت سیاسی و امکانات مالی، بیشترین تلاش را در این جهت کرده و از فعالیت هیچ گروهی بر ضد دین، ممانعت به عمل نیاورد؛ سهل است.
علل مبارزه با روحانیت از سوی رضاخان از دید امام
1. یک عامل مهم از نظر امام، مقاومت روحانیت در برابر مطامع رضاخان و افکار تجدد خواهانه او بود. رضاخان شخصی قدرتطلب بود که کارش را از سربازی آغاز کرد، به شاهی رساند و در طول دوره شاهی خود، در یک نظام مشروطه، کمترین فرصت اظهار نظر برای دیگران را در اختیار آنان نگذاشت. در این میان، تنها، نیروی معنوی – سیاسی که میتوانست در برابر او بایستد،
روحانیت بود؛ روحانیتی که با توجه به سوابق خود، اعتماد به نفس کافی داشت و به منابع قدرت خودش متکی بود. مدّرس یک نمونه برجسته است که امام مکرر از او یاد میکند و از جرأت او که در اوج قدرت رضاخان در برابرش میایستاد و میگفت: زنده باد خودم، مرده باد رضاخان، ستایش میکرد. امام تأکید به این دارد که حرکت اصفهان و مبارزه حاج آقا نورالله و آمدن آنها به قم، تجربهای بود که رضاخان از روحانیت داشت و میدانست با قلع و قمع کردن آنها یک نیروی اجتماعی سیاسی مهم را از صحنه رقابت با خود حذف کرد و چنین هم کرد. روحانیت که در دوره مشروطه دست کم یک نیروی بسیار جدی در صحنه سیاست بود، در پایان عصر رضا شاه تبدیل به عنصری منزوی و گوشهگیر شده بود.
2. از نظر امام فشار خارجیها در برخورد با روحانیت مؤثر بود. این چیزی است که از چند جهت قابل بررسی است. اولاً در این که رضاخان را انگلیسیها سرکار آوردند، هیچ تردیدی نیست. آنان ابتدا کوشیدند تا قرارداد 1919 مشهور به قرارداد وثوق الدوله را بر ایران تحمیل کنند که علما و مردم مخالفت کردند. بعد از آن که مخالفت را جدی دیدند، آن طرح را مسکوت گذاشتند و از طریق روی کار آوردن یک قلدر مستبد متجدد به اهدافشان رسیدند. مهمترین هدف فرهنگی آنها قلع و قمع نیروی مقاوم سنتی بود که هنوز اتکای به نفس گذشته را داشت و چشم و دلش در پی غربی کردن همه چیز نبود؛ آن هم درست در یک شرایط کاملاً نابرابر که غربی کردن به معنای باختن همه چیز بود.
امام این حرکت را تلاشی از سوی خارجیها میداند که رضاخان کوشید به توصیه آنها دست روحانیت ر از امور جاری مملکت قطع کند، اساساً توصیه هم نیاز نداشت، جهت گیری کلی سیاست مملکت از پس از مشروطه همین بود. لازم نیست کسی مستقیم اجیر بیگانه باشد، همین که از
لحاظ فکری وابسته شد، با افتخار این کار را انجام میدهد و حتی جانش را سر این راه میدهد. امام میفرماید:
اجانب، قدرتهای بزرگ که مطالعات زیادی در این کشور دارند، ملاحظه کردند که یکی از گروههایی که میتواند مردم را بسیج کند در مقابل قدرتهای خارجی، روحانیت است. ابتدا شروع کردند با اینها دست و پنجه نرم کردن، یعنی اینها را کوبیدن، اگر شما هم مطبوعات آن وقت را و رسانههای گروهی آن وقت را در نظر بگیرید، یا آن مقداری که از آنها باقی مانده است مطالعه کنید، میبینید که تمام رسانههای گروهی و تمام مطبوعات کشور و رادیو، سینما، تئاتر و تمام اینهایی که در یک کشوری میتواند کار صحیحی بکند، همه آنها در خدمت اجانب و در خدمت این رژیم فاسد، به ضدیت با روحانیت برخاستند. (تاریخ معاصر از دیدگاه امام خمینی، تبیان 20، به کوشش محمد هاشمی و حمید بصیرت منش، تهران، مؤسسه نشر آثار امام خمینی، 1377، ص126)
وقتی روحانیت قلع و قمع شد، دیگر نیروی مقاومتی در مقابل بیگانگان نبود. زمانی که نیروهای خارجی در جریان جنگ دوم جهانی وارد این کشور شدند، روحانیت به قدری تضعیف شده بود که حتی یک فتوا هم ضد آنها صادر نشد، چون دیگر کسی نمانده بود که فتوا صادر کند. مرجعیت به قدری محدود و منکوب شده بود که فقط به فکر نجات خودش بود تا بتواند پس از بیست سال، در این فضا نفس راحتی بکشد. تازه اگر فتوایی هم صادر میکرد، با وجود آن فضای روشنفکری و تجددمآبانه کاری از پیش نمیبرد. البته روحانیت به مرور فعالیت خودش را آغاز کرد و از سال 1322 شمسی به این سو، ایتالله قمی و کاشانی، تحت فشار گذاشتن دولت، آن را مجبور کردند تا
دستور متحد الشکل کردن لباسها و برداشتن حجاب را لغو کند. با این حال، به دلیل ضرباتی که بر روحانیت و دین به عنوان عامل وحدت بخش ملی به مردم وارد آمده بود سبب شد تا کسی در برابر خارجیها مقاومت نکند.
نیروهای متفقین چند سال در ایران ماندند و بعدها که جنگ جهانی دوم خاتمه یافت و آنها کاملاً به مقاصد خود رسیدند، به تدریج از ایران رفتند.
امام به خصوص روی این نکته تکیه دارد که رضا شاه که همهاش ملتاش را سرکوب کرده بود، وقتی خارجیها آمدند، هیچ حامی نداشت و در عرض سه ساعت از همه نقاط مرزی وارد ایران شدند (تاریخ معاصر، 166 – 167).
3. هدف دیگر از سرکوبی روحانیت، این بود که تجدد با وجود قشر روحانیت دست کم به این شکل و صورت تحققپذیر نیست. این چیزی بود که متجددان از جریان مشروطه خواهی به ارث برده بودند. در این زمان، در این زمان، تنها چیزی که از مشروطه به ارث مانده بود، نه آزادی و دموکراسی و انتخابات آزاد و مجلس، که همه از بین رفته بود، بلکه روشهای خاص فکری و روشنفکری آن، در مبارزه با سنتها و در رأس آن با دین و روحانیت بود.
به عبارتی میتوان گفت، از مشروطه دو چیز مرتبط با هم مانده بود. نخست تجدد با تعریف خاص آن که چیزی جز غرب زدگی نبود و البته این اصطلاحی است که همیشه مورد تمسخر متجددها بوده و به بانی و باعث آن فحش میدهند. دیگری موضع ضد آخوندی که لازمه همان گونه تجدد بود؛ تجددی که صرفاً مادیگرا بود و میبایست از قدرت معنویت خالی میماند. در واقع، اعام شیخ فضلالله پایان دوره نفوذ روحانیت در حد مرجعیت خود را از سیاست کنار کشید و پس از برطرف شدن آشوبهای سیاسی و آمدن رضاخان، عصر تجدد آغاز شد.
روحانیت پایگاه اندیشههای معنوی و سنتی بود و حفظ و نگهداری آن، مانع از رسیدن به تجدد مادی به حساب میآمد. البته راجع به این تجدد هیچ اندیشه جدی وجود نداشت و از هر دو طرف، افراط و تفریطهایی صورت میگرفت، و گاه برخی از روحانیون نیز به خاطر بدبینیهایی که به متجددین داشتند، بیدلیل در برابر برخی از اصلاحات میایستادند؛ اما به هر روی، حاکمیت با اخذ صورت تجدد غربی – از همان نوعی که در ترکیه بوده و اصل لائیک بودن را پذیرفته و آن را لازمه تجدد میدانست - برای حذف روحانیت و محدود کردن کار آنها تلاش میکرد. در یکی از اسناد، وقتی سخن از «تجدد نسوان و کشف حجاب» شده، از حاکم سرحدی آستارا که با این
اقدامات مخالف بوده، به عنوان کسی که «اساساً منکر عوالم تجدد و تربیت بوده و به طور کلی فاقد روح تمدن میباشد» یاد شده است. (تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، ص 276).
امام میفرماید: اول هدفی که رضاخان در نظر گرفت، کوبیدن روحانیت بود به اسم این که میخواهم اصلاح بکنم. تمام کارهایشان از اول تا اخر به اسم اصلاح و به اسم ترقی دادن کشور بود. (تاریخ معاصر، ص125).
و در جای دیگر میفرماید: وقتی که جای پایش محکم شد، هدف اول و آن چیزی که باید در رأس برنامهای بود که برای او تنظیم کرده بودند، تضعیف این قشر. برنامه این بود که این قشر در بین ملّت، حیثیت خودش را از دست بدهد تا این که بتواند آن کارهایی که میخواهند انجام بدهند. روزنامهنویسهای آن وقت و قلمداران آن وقت، مجّهز شدند و همه به ضد روحانیت مشغول کار شدند. (تاریخ معاصر، 106).
اندیشه تفکر از آن روشنفکرها و با فشار خارجیها بود که طرفدار اصلاحات بودند. این حرکتی بود که از چند دهه قبل از آن در عثمانی پیاده شده بود و فشار برای اصلاحات به صورت سیاست جاری اروپاییها در ارتباط با دولت عثمانی در آمده بود. امام تأکید داشت که این اقدامات نمیتوانست از سوی خود رضاخان باشد، چرا که او نمیدانست حاء روحانیت با هاء هوز است یا حاء حطی. (تاریخ معاصر، 111) ایشان میفرماید:
نمی توانیم باور کنیم که این اساس از مغز خشک خود رضاخان بود، زیرا که این یک شالوده متفکرانه بود که بیدستور مدبرانه دیگران انجام نمیگرفت و اکنون هم پیروی از آن نقشه، کمک به خرابی مملکت است. (تاریخ معاصر 110).
امام که خود مدافع اصلاحات بود و بارها فرموده بود که با مسائل تمدنی مخالفتی ندارد، نظرش این بود که جدا کردن روحانیت از بدنه تجدد، یک ضربه اساسی به قوای معنوی جامعه است. ایشان با اشاره به این مطلب میفرماید:
خطای دیگر آنها بدبین کردن توده جوان به روحانیت بود که دولت با تمام قوا کوشش در آن میکرد که به واسطه آن تفکیک قوه روحیه و مادیه از یکدیگر گردید و زیانهای کمرشکن به کشور وارد شد از دست دادن این قوه معنوی و مادی، کار مملکت را عقب انداخت و تا این دو قوه را بر نگردانیم، به همین حال هستیم. (تاریخ معاصر، 110)
روشهای برخورد با روحانیت
همه نیروهای ضد دین و مخالف با روحانیت، شامل حاکمیت پهلوی، وابستگان آن و نیز روشنفکران مخالف دین یا موافق با
محدود کردن دین، دلایل و روشهای خاصی برای مبارزه با روحانیت داشتند. در اینجا، از دید امام به برخی از مطالب اشاره میکنیم.
1. برای حاکمیت پهلوی به ویژه در دوره رضا خانی که کارش را از قزاق خانه آغاز کرده بود، زور مهمترین ابزار بود. به فرمایش امام، رضاخان گفته بود که یک سرباز دزد ارزشش برای او بیشتر از تمام معارف ایران است. رضاخان معتقد بود که میباید و میتوان به زور سرنیزه، همه چیز را حل کرد. برای اصلاحات نیز شامل متحد الشکل کردن لباس مردم، برداشتن عمامه از سر معممین و کم کردن شمار آنان و مهمتر از همه برداشتن حجاب، تعطیل مجالس روضه خوانی، همه اینها در درجه نخست به وسیله زور و با قدرت شهربانی باید از میان میرفت و البته کنارش مجالس توجیهی نیز که تئوریسین آنها محمود جم، علی اصغر حکمت، تقیزاده، پیرنیا و دیگران بودند، در هر اداره و شهری برگزار میشد. اما نیروی اصلی، پاسبانهای شهربانی بودند که چادر را از سر زنها میکشیدند و لباس روحانیت را از تن علما بدر میآوردند.
این برخورد، سبب شدت گرفتن فضای استبدادی کشور و آزار همه مردم شد. مردمی که رضاخان را به دلیل تأمین امنیت در ایران دوست میداشتند، یک مرتبه مواجه با ناامنی از طرف خود مأموران دولتی شدند. همه جا تحت کنترل آنها بود. هیچ حمامی حق
نداشت که زنی را با چادر راه دهد، بلکه زنان میبایست با کلاه وارد میشدند.
این برخورد خشن که خاطرات تلخ آن را همه زنان و مردان آن روزگار به یاد دارند، چیزی است که به شدت روی ذهن امام تأثیر گذاشته و ایشان بارها در سخنرانیهای خود از فشاری که در قم بر مرد و زن و به ویژه به دلیل مرکزیت روحانیت این شهر، بر روحانیون بوده و آنان را مجبور بودند از صبح تا شام در باغات اطراف قم باشند، سخن گفتهاند. (تاریخ معاصر، 114-115)
امام در این باره خاطراتی دارد که برخی از آنها را در سخنرانیها مکرر نقل میکند. از جمله که مجالس روضه در خانه برخی از علما – مانند ایتالله صدوقی – پیش از نماز صبح برگزار میشد تا دور از چشم مأموران دولتی باشد. برداشتن عمامه به زور یکی از روشهای عادی پاسبانهای شهربانی بود. همان طور که کشف حجاب به معنای براشتن چادر از سر زنان، کاری عادی بوده است. امام میفرماید: بعضی از محترمین معممین که نمیخواهم اسمش را ببرم، بردند در کلانتری و همانجا با چاقو عبا و قبایش را بریدند به شکل این که کت و شلوار باید باشد و رهایش کردند (تاریخ معاصر 105)
2. جدایی از روشهای استبدادی حاکمیت، برای تضعیف وجهه احکام دین و موقعیت روحانیت در جامعه، کاری بود که نه تنها حکومت بلکه همه روشنفکران غربگرا و
مارکسیست به آن توجه داشتند. در واقع، آنان دشمن اصلی خود را مظاهر دینی خود را مظاهر دینی جامعه میدانستند و این هم ناشی از همان نگرش تجدد گرایانه بود که صحبتش رفت.
این مجموعه، در نوشتهها و سخنرانیها و مطبوعات روحانیت را به صورتهای مختلف به تمسخر میگرفتند و در این کار، با یکدیگر هماهنگ بودند. در واقع همزمان با شدت یافتن نگرش تجددگرا در ایران که محصول اندیشههای وارده از غرب، پیش و پس از مشروطه بوده و در دوره رضاخان به اجبار به صحنه عمل وارد شده بود، روحانیت به عنوان چهره ضد توسعه و تجدد، سخت مورد تمسخر بود. پشتوانه اصلی این تبلیغات آن بود که عقب افتادگی این ملت از روحانیت است و باید آنها را قلع و قمع کرد.
این تبلیغات میان عامه مردم تأثیر زیادی گذاشته بود و به ویژه یک جهت این تأثیر گذاری روی مردم، سخت روی ذهن امام اثر گذاشته بود، آنچنان که چند بار آن را تکرار کردند.
در این باره امام دو خاطره دارند. یکی نقلی از دوستشان مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی که گفته بود، زمانی از اراک عازم قم بودم، وقتی خواستم سوار ماشین شوم، شوفر ماشین گفته بود ما دو دسته را سوار ماشین نمیکنیم، یکی آخوندها و دیگری فواحش. داستان دیگر که برای خود امام رخ داده بود، این بوده است که ماشینی که ایشان در آن سوار شده، در نیمه راه سوختش تمام شده و شوفر ماشین، آن را گردن شیخی گذاشت که در ماشین بوده است. امام میگوید: چون من سید بودم به من چیزی نگفتند. اما درباره تأثیر این تبلیغات گسترده میفرماید: تبلیغاتشان طوری در ملت تأثیر کرد که ملت هم، بسیاری از آنها، البته نه همه، بسیاری از قشرهای ملّت هم مخالف شدهد با روحانیت. (تاریخ معاصر، صص113 – 114). طبیعی بود که وقتی آن همه تلاش در این ارتباط صورت میگرفت، میان مردم نیز تأثیر میکرد: جدیت کردند با دست عمال خودشان، با روزنامهنویسها، با همه بوقهای تبلیغاتی که این جمعیت را از مردم جدا کنند و یک وقت همه عمامهها را باید بردارند، عمامهها را برداشتند، طلبهها نمیتوانستند در خیابانها بروند. در زمان رضاخان این طور بود. (تاریخ معاصر 124)
در تحلیلهای آنها عقب ماندگی ایران از آمدن و نفوذ اسلام به ایران دانسته شده و روحانیت به عنوان ابزار نشر اسلام، مورد تحقیر جمعی نحله روشنفکری و متجدد از هر نوع و قشر قرار گرفت.
در این باره مطلب دیگری که روی ذهن تاریخی امام اثر گذاشته، برخورد شعرای وابسته به نحله روشنفکری – اعم از موافق و مخالف دولت پهلوی – است که با تمام وجود در اشعار خود روحانیت را مورد استهزاء قرار دادند. دایره این مطلب به قدری وسیع بوده
که اگر مجموعه آنچه به طنز و شعر و داستان و لطیفه و غیره که درباره روحانیت گفته شده، جمع آوری شود، کتاب بزرگی میشود.
یکی از چیزهایی که امام به خاطر دارد، اشعار عارف قزوینی است که البته امام اسم او را نمیآوردند و فقط اشاره به شعر او دارند و این که شعرش را هم حفظ بودهاند. تحلیل امام در این ارتباط جالب است:
یکی از شعر ایشان، در همان عصر میگوید تاآخوند و قجر در این مملکت هستند، این ننگ را کشور دارا به کجا ببرد. (رضاخان هم ضد قجر است هم ضد روحانیت و در این زمینه با روشنفکرها هم عقیده است) این ننگِ این که، ننگ این که آخوند در این مملکت هست، کشور دارا این ننگ را به کجا ببرد. (تاریخ معاصر، 119)
این شعر از عارف قزوینی بود که دیوانش هم چاپ شده (ص286):
تا که آخوند و قجر زنده در ایرانند
این ننگ را کشور دارا به کجا خواهد برد
دیوان عارف، مملو از این قبیل اشعار ضد آخوندی و یکی از سندهای جنایت روشنفکر زدهها بر ضد این نیروی معنوی – ملی در ایران است که به شهادت حافظه موجود در تاریخ ایران، هم ضد استعمار بوده و هم ضد استبداد و همیشه از منافع مردم دفاع میکرده و البته بیعیب و نقص فقط
خداست.
این عارف که روزگاری ندای میهن پرستی و ملیگری میداد، مانند بسیار و بلکه بیشتر روشنفکران عصر مشروطه، در خدمت اهداف تجدد رضاخانی در آمد. این قبیل افراد، خط ده اصلی این دولت بودند و زمینههای فرهنگی روی کار آمدن و بقای آن را فراهم کردند. قزوینی در سال 1341 قمری در آستانه سلطنت رضاخان میگوید:
ترک حجاب بایدت ای ماه رو مگیر
د رگوش وعظ واعظ بیآبرو مگیر
بالا بزن به ساعد سیمین نقاب را
گر هر چه شد به گردنم، آن را فرو مگیر
چون شیخ مغز خالی پر حرف و لابه گوی
ایراد بیجهت سر هر گفتگو مگیر
تازه این که، عارف قزوینی یک شاعر ملی و وطن پرست در مشروطه بود که در دولت رضاخان محبوبیتش را حفظ کرد و در آخر در تشییع جنازهاش هم تمام دولتیها شرکت داشتندو او یک روز برای مشروطه روز دیگر برای جمهوری و عاقبت هم برای رضاخان ستایش نامه نوشت، کسی که به امید تجدد به هر دری زد. در یکی از تصنیفهای او این شعر (ص 422 چاپ انتشارات جاویدان 1361) آمده:
شکم ز آخوند همچو سفره پاره
تو همچو مال اوقاف کن ببینم
در اتلاف نفوس جنس آخوند
به حکم عقل اتلاف کن ببینم
وقتی راجع به خدا شناسی از این عارف قزوینی میپرسند، میگوید البته انسان در هر حالی که هست باید یک رابطه معنوی با خدای خودش داشته باشد، اما لازم نمیدانم که حتماً آن رابطه را باید از راه نماز شب خواندن پیدا کرد خیر بلکه بر خلاف آن عقیده دارم. بخاطرم هست ایام جوانی اغلب در دل شب یا نزدیک سحر از خواب برخاسته با جام سماور شراب میخوردم و در آن حال مستی و تنهایی با خدای خویش مشغول راز و نیاز و سوز و گداز میشدم (دیوان 521). الحق که باید گفت عارف بوده است!
3. یکی از اساسیترین کارهای تبلیغی از بین بردن مجالس روضه خوانی بوده است. اما میفرماید: در آن وقت یکی از حرفها که رایج بود، (این بود که) گفتند: ملت گریه. برای این که مجالس روضه را از دستشان بگیرند. (تاریخ معاصر، 123) این هم یکی از روشهای مبارزه با مظاهر دینی و روحانیت بود که به هر حال در این مجالس میتوانست با مردم سخن بگوید و اعتراض خود نسبت به حکومت در قالب بیان تاریخ کربلا، اظهار کند.
4. نوع دیگری کار فرهنگی وجود داشت که اساس دین را هدف قرار داده و این نیز سخت مورد توجه امام بود. در این اقدام، همه نیروهای مخالف دین شرکت داشتند؛ اما فعالترین آنها، گروههای کمونیستی بودند که از پس از انقلاب اکتبر در سال 1917 – دو سه سال پیش از روی کار آمدن رضاخان – در ایران فعال شدند. راه نفوذ آنها جمهوری آذربایجان و از آنجا به سوی رشت و تبریز بود. بسیاری از سوسیالیستها و روشنفکران چپ ایرانی نیز در آلمان و دیگر کشورهای اروپایی با این قبیل اندیشهها آشنا شده بودند.
در تبلیغات کمونیستها، دین افیون تودهها دانسته شده و روحانیون از هر جهت عامل تخدیر معرفی میشدند. این حرکت، برای مارکسیستهای انقلابی به این معنا بوده که روحانیت مانع انقلاب تودههاست؛ اما شگفت آن که نوشتههای آنها بر ضد دین، به راحتی منتشر میشد و تا وقتی بوی تحزب و سیاست نداشت، مخالفتی با آن صورت نمیگرفت. امام با این تبلیغات کاملاً آشنا بوده و به حساب حساسیتی که روی دین داشت، در این زمینه نیز حساس شده بود. امام از قول آنان نقل میکند که میگفتند:
اینها – یعنی روحانیت – با وعده بهشت و با وعده این طو رچیزها مردم را آرام میکنند، لالایی میگویند برای مردم، مردم را بیهوش میکنند و قدرتمندها مردم را میچاپند؛ در صورتی که اگر هر منصفی به تاریخ انبیا مراجعه کند، میبیند که انبیا بودند که تودهها را بیدار میکردند بر ضد دولتها. (تاریخ معاصر، 113)
روشنفکران غرب زده و مستفرنگ هم همین حرفها را در سراسر دوره رضاخان میزدند.
قشر جدیدی که پس از مشروطه تربیت شده بود، با همین اهداف شکل گرفته بود. اما از قول آنها نقل میکند که مرتب میگفتند:
اسلام کهنه شده است، دیگر حال وقت عصر نوینی است، جالا عصر تجدد است، حالا عصر موشک است، در عصر موشک دیگر اسلام نباید مطرح بشود (تاریخ معاصر، 118).
5. بدنام کردن روحانیت، به صورتهای دیگری هم بود. از جمله این که زمانی انگلیسی شدن لکه ننگ بود. با این که همه کارگزاران اصلی دولت رضاخانی از وابستگان به این سیاست بودند، اما برای این که از ذهنیت بد مردم نسبت به انگلیسیها علیه روحانیت استفاده کنند، آخوندها را متهم به انگلیسی بودن میکردند. امام روی این نکته تکیه زیادی کرده و در چندین مورد آن را گوشزد کرده است (تاریخ معاصر، 127 – 128).
کشف حجاب
از دید امام یکی از کارهای زشت و ضد ملی و اسلامی این دوره، کشف حجاب و متحد الشکل کردن لباسها بود. امام دریافت درستی از این قضایا داشت. نخستین مسأله که امام روی آن حساسیت داشت، تقلید رضاخان از آتاتورک بود که کوشید هرچه در عثمانی صورت گرفته در اینجا نیز پیاده کند. اندیشه احمقانه او این بود که لباسهای سنتی و محلی مانع تجدد است و باید از بین برود. به همین دلیل طرح متحد الشکل کردن لباسها را داده و به زور سرنیزه شروع به اجرای آن کرد. در این زمینه البته گاه تغییر عقیده نیز داده میشد. امام در جایی میفرماید: آن که کلاه پهلوی سر آنها گذاشتند، همه میگفتند مملکت باید شعار ملی داشته باشد. استقلال در پوشش، دلیل استقلال مملکت و حافظ آن است. چند روز بعد کلاه لگنی گذاشتند سر آنها، یک دفعه حرفها عوض شد، گفتند: ما با اجانب مراوده داریم
باید همه همشکل باشیم تا در جهان با عظمت باشیم. (تاریخ معاصر، 132). آگاهیم که تا سال 1314 شمسی کلاه پهلوی یعنی کلاه یک لبه رسم بود. پس از بازگشت رضاخان از ترکیه، عقیده وی تغییر کرده و کلاه شاپو باب گردید تا به قول رضاخان، اختلاف ظاهری ایرانیها با اروپاییها برداشته شود.
بحث کشف حجاب که با زور تحمیل دنبال شد، سخت در ذهنیت تاریخی امام اثر کرده و آن را به عنوان یک اقدام ضد اسلامی آن هم با روشهای خشن مورد سرزنش فراوان قرار داده و ظلمی نابخشودنی در حق زنان ایرانی دانسته است. ایشان از این هم که علما به رضاخان اعتراض کردند و او پاسخ رد داده و گفته بود که شما مشغول کار خودتان باشید، سخت ناراحت بودهاند. (تاریخ معاصر، 161).
اصلاحات دینی
مطلب دیگری که در اندیشه تاریخی امام در آن روزها تأثیر گذاشته و ایشان را نگران کرده است، حمایت دولت پهلوی از برخی از روحانیونی بود که تحت عنوان اصلاح در دین فعالیت میکردند. یک نمونه شریعت سنگلجی بوده است که داعیه اصلاح دین و مذهب را داشته است. احمد کسروی، مورخ معروف نیز، داعیه اصلاح گری داشته و در زمینه مبارزه با تشیع و دین، فعالیتهای فراوانی از خود نشان داد. در برابر این افراد، دولت هیچ گونه مخالفتی نکرده و اجازه چاپ کتابهای ضد دینی و مذهبی کسروی را صادر میکرد. آن هم درست در دورهای که شدیدترین سانسورها اعمال میشد. امام در این باره میفرماید:
در این میان چند تن آخوند... که از علم و تقوا یا دست کم تقوا عاری بودند، به نام روحانیت ترویج کردند و با نام اصلاحات، برخلاف دین، آنها را به نوشتن و گفتن وادار کردند و کتابهای آنها را با اجازه اداره مطبوعات با خرج خود یا کسانی که گول خورده بودند، به طبع میرساندند و اگر کتابی بر ضد آن نوشته میشد، طبع آن را اجازه نمیدادند. چنان که کتاب اسلام و رجعت که نوشته شد، یکی از روحانیون قم کتاب ایمان و رجعت را نوشت و دروغپردازی و خیانتکاری شریعت سنگلجی را آفتابی کرد و نگذاشتند چاپ بشود (تاریخ معاصر 141).
امام کتاب کشف الاسرار خود را در برابر این قبیل اصلاحگریهای به ظاهر دینی که از سوی شخصی با نام حَکَمی زاده نوشته شده بود، تألیف کرد.
این اثر نمونه بسیار جالبی از اندیشههای امام نسبت به تبلیغات سوئی است که در آن زمان علیه دین و مذهب صورت میگرفت. تألیف کتاب کشف الاسرار نشان میدهد که امام تا چه اندازه روی این حرکت اصلاح دینی حساسیت داشته و موضع انتقادی نسبت به آن داشته است.
مدرس شخصیت ممتاز این دوره
امام به همان اندازه که در مشروطه، تحت تأثیر شخصیت ضد فرهنگی شیخ فضلالله نوری است، در دوره رضاخان تحت تأثیر و اعجاب شخصیت سید حسن مدرس است. البته امام بارها از مبارزات علمایی مانند حاج نورالله اصفهانی و علمای تبریز و مشهد که بر ضد رضاخان فعالیت کردند، یاد کرده، اما از مدرس خیلی متأثر است و ستایش زیادی از او دارد. امام که بیاندازه از رضاخان به عنوان عامل تمامی این مفاسد، متنفر است، از این که میبیند یک روحانی یا به تعبیر ایشان «سید خشکیده لاغر با لباس کرباسی»در برابر رضاخان قلدر ایستاده، سخت اظهار شعف می کند. به همین دلیل است که در فرمایشات امام، جملات فراوانی در ستایش مدرس نقل شده و میتوان گفت به صورت یک اسوه برای امام مطرح شده است. امام از اراده و شجاعت مدرس خیلی ستایش
می کند، از این که با جسارت در برابر رضاخان ایستاد و نترسید. «مدرس مثل یک گروه است». این برگرفته از همان تعبیر قرآنی است که ابراهیم را امت میداند. «رضا شاه از مدرس میترسید، آن قدری که از مدرس میترسید از دزدهای سرگردنه نمی ترسید، از تفنگدارها نمیترسید، از مدرس میترسید» (تاریخ معاصر 148).
علاقه امام به مدرس به حدی بود که پس از پیروزی انقلاب فرمود: سزاوار است که اولین
اسکناس که در ایران به طبع میرسد، عکس اولین مرد مجاهد در رژیم منحوس پهلوی چاپ شود. (تاریخ معاصر، 155).
ایرانگرایی
امام به تفکر ایرانی گری و باستانگرایی دوره رضاخان نیز که آن هم ساخته روشنفکران و متجددین بوده، توجه داشته است. در این زمینه نیز یک رخداد سخت امام را تحت تأثیر قرار داده و آن مجلسی بوده که در آن برای حمله اسلام به ایران و ضررهای آن، روشنفکران گریه کردهاند:
یک مجلسی درست کردند در همان زمان آن شخص_ شاید در اواخر زمان او _ که در آن مجلس نمایش غلبه اسلام بر ایران بود که لشکر عرب آمد و غلبه کرد و... ایران را گرفت و آن وقت عربستان هم جزء اینجا بود. آنجا دستمالها را درآوردند به گریه، گریه این که اسلام آمد و ایران را اسلامیش کرد، گریه کردند در یک مجلس عمومی... برای این بود که مردم را از اسلام همچنین بترسانند که اسلام آمد و به کلی اوضاع را به هم زد.
(تاریخ معاصر، 119، 138)
همه شعرا و خطبا و نویسندگان وابسته این قبیل تحلیلها را مطرح میکردند. از اواسط زمان قاجار میرزا فتحعلی آخوندزاده این روضه خوانی را برای ایران به راه انداخته و با زرتشیهای یزد برای از دست رفتن ایران ساسانی اظهار همدردی میکردند شاعرانی مانند عارف قزوینی (م 1312ش) هم که شاعران آزاد یخواه و در واقع تجددخواه بودند، همین حرفها را در اشعارشان تکرار میکردند. عارف میگوید:
از آن روز تا روزگار عرب که شد بر عجم روز چون تیره شب
همه خاندانهای والاتبار از ایران سوی هند بستند بار
از این خانه بیرون به خواری شدند فراری به صد سوگواری شدند
واین اشعار ادامه دارد (ص 479- 480).
قزوینی برای همین اشعارش در دفاع از زرتشیها بود که زرتشتیهای هند از او دعوت کردند تا نزد آنها برود که نرفت و میگفت ای کاش رفته بود و آن وقت این شرح را در روزنامههای اجنبی مینوشتم که:
«منی که راضی نشدم استخوان پدر خود را به خاط اجنبی روانه کنم و برخلاف وصیت پدر رفتار کردم، عاقبت این خاک اجنبی پرست و محیط و مملکت من کاری کرد که مرا با آن همه علاقه از خود دور نمود رفتم که استخوان خود را در خاک بیگانه خاک کنم. (ص 466). اشارهاش به ترک وصیت پدرش در انتقال جنازه او به عتبات است.
تلاش فرهنگی حاکمیت مشترک پهلوی و شرکاء روشنفکر، آن بود که پس از حذف اسلام، ایدئولوژی جدیدی جایگزین کنند که این ایدئولوژی چیزی غیر از تفکر ملیگرایی
نبود. البته چون عنوان وطن پرستی داشت، زمینه مقبولیت هم داشت. امام در این باره میفرماید:
اساس این بود که اسلام را از بین ببرند، تاریخ اسلام را به اسم این که ما خودمان یک کذایی هستیم، تاریخ اسلام را میخواست از بین ببرد، موفق نشد... همه چیز را اینها میخواستند از بین ببرند، اسلام را ضعیفش کنند و مردم را از آنهایی که کار برای اسلام میکردند یا کارشناس اسلام بودند جدا کنند، به اسم این که اینها مرتجع هستند. (تاریخ معاصر، 121)
مبارزان این دوره
امام به عنوان یک شاهد صادق از آن دوره، تنها مخالفان رضاخان را علما میداند. دلیلش هم روشن است. علما به خاطر ایستادگی رضاخان در برابر دین در برابرش قیام کردند. علاوه بر آن روحانیون مشروطه خواهی مانند حاج آقا نورالله و مدرس، رضاخان را ضد مشروطه و مجلس میدانستند. چون نه تنها سلطنت قاجار را منحل کرده و جمهوری خواه شده بود که پس از روی کار آمدن، مجلس را هم به بازی گرفت و یک سلطان مستبد و البته متجدد شد.
در این میان، متجددین رضاخان را باور کردند، چرا که آنان مشکل اول ایران را تجدد دانسته و با رفتاری که رضاخان از خود نشان داد، امید داشتند که وی کلید حل این مشکل باشد. پس از یک دوره پانزده ساله که از مشروطه گذشته و آزادی و آزادی خواهی همه چیز را آشفته و آش و لاش کرده بود، متجددین برای تحقق اهداف خود، به استبداد متجددانه روی آوردند و آمال و آرزوهای خود را در رضاخان خلاصه کردند.
تقی زاده با آن دانش و تجدد خود، در این دوره تا حدآلت فعل تنزل مقام داده بود. اینان چیز ی را که با قانون و مجلس مشروطه نتوانستند عملی کنند به دست استبداد رضاخانی در پی تحققش بودند.
انتقاد امام از نیروهای ملی آن بود که با رضا شاه مبارزه نکردند و این با داعیه مشروطه خواهی آنان سازگار نبود. اما حقیقت آن است که آنان تجدد صوری میخواستند و این با استبداد هم عملی میشد که شد.
در این شرایط، با وجود استبداد رضاخانی، چیزی به نام مجلس وجود
نداشت و شهرت داشت که رضاخان گفته بود: لوایحی که به مجلس
می فرستم باید امضا کنند و الا دستور میدهم در این طویله را ببندند.
به هر حال میراث داران و میراث خواران مشروطه، رنج مبارزه با رضا شاه
را برای آنچه سالها برای تحققش مبارزه کرده بودند، به خود راه ندادند امام
می فرماید:
از وقتی که رضاخان آمد تا امروز چند مرتبه قیام شد، کی قیام کرد؟
از این طبقات دیگر مردم، از روشنفکرش بگیر، از نمیدانم
نویسندهاش بگیر واز اینها در این قیامهای بر ضد، کی بود که قیام
کرد. قیام آذربایجان را کی کرد؟ علمای آذربایجان مرحوم آمیرزا
صادق آقا، مرحوم انگجی، دیگران کردند. قیام اصفهان را کی کرد؟
مرحوم حاج آقا نورالله... قیام خراسان را کی کرد؟علمای خراسان،
مرحوم آمیرزا یونس و مرحوم آقا زاده و امثال اینها... (تاریخ معاصر، 157).
البته مصدق در مجلس ششم مخالف تغییر سلطنت قاجار بود، اما با این
استدلال که رضاخان که شخصاً فردی کارآمد است، در صورت رسیدن به سلطنت، آن کارایی را نخواهد داشت. بعد از آن هم کناره گرفت اما هیچ گونه مبارزهای با رژیم پهلوی نداشت. این شبهه هم وجود داشت که وی به خاطر نسبتی که با قاجار داشت، از عدم تغییر سلطنت دفاع کرد.
برخورد با عشایر
یکی از انتقادهای مهم امام به دولت رضاخانی، سرکوب کردن عشایر بود. امام از همان جوانی در این زمینه نظر داشته و خودشان میفرمودند که در کشف الاسرار مطلبی در این باره داشتهاند که آن جمله را قبل از چاپ دستور حذفش را دادهاند (تاریخ معاصر98).
تحلیل امام این بود که عشایر در مرزها، حافظ استقلال کشور بودند و خارجیها که حضور عشایر را مانع کار خود میدیدند، شاه را وادار کردند تا آنها را از میان بردارد.
امام میفرماید:
از خیانتهایی که رژیم سلطنتی پهلوی به اسلام کرد و به ایران، تخته قاپو کردن عشایر و ایلات ما را خواست به شکست برساند تا وحدت ملی ما از دست برود، تا وحدت اسلامی ما از دست برود. (تاریخ معاصر ص 100). تخته قاپو کردن یعنی یکجانشین کردن عشایر.
امام توجه دادند که این کار را به هدف ایجاد قدرت مرکزی کردند، اما وجود عشایر که «پشتوانهای برای ملت بودند»، ضربهای به بدنه دفاعی کشور بود، امام برای مثال از ضربهای که انگلیسیها از تنگستانیها خورده بودند، توجه دادهاند. (تاریخ معاصر ص101).