آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۸

چکیده

متن

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین لاسیما بقیة الله المنتظر ارواحنا فداه ولا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.
تشکیل این همایش علمی را در این ایام فرخنده و مبارک که در شعاع میلاد مبارک امام زمان و در آستانة ماه مبارک رمضان هستیم، به همة شما عزیزان و دست¬اندرکاران تبریک عرض می‌کنم و امیدوارم این حرکت علمی به زودی به ثمر بنشیند و جهان اسلام و مخصوصاً جهان تشیع از آن بهره‌مند بشود. حقیقت این است که مسئلة فقه مقارن در ادوار گذشته شور و نشاط بیشتری داشته و با اینکه وسا‌یل ارتباط در آن زمان کم و ارتباط مشکل بود، در عین حال کتاب¬های خوبی در زمینة فقه مقارن، چه در جهان شیعه و چه در جهان اهل تسنن، نوشته شده است. ولی با گذشت زمان می‌بینیم این مسئله اُفت کرده و حتی در عصر ما که شروع به نموّ مجدّد کرده، باز هم به آن پایة گذشته نرسیده است. عصر ما عصر ارتباطات است و در چنین عصری فقه مقارن که نتیجة ارتباط اقوام با یکدیگر است، باید شکوفایی بیشتری داشته باشد.
به هر حال من عرضم را از یک مقدمه شروع می‌کنم. یکی از شاخه¬های توحید، توحید جهان آفرینش است؛ یعنی عالم هستی یک واحد به هم پیوسته است. قرآن مجید در سورة ملک می‌گوید: ﴿ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت، فارجع البصر هل تری من فطور﴾؛ در خلق خدا تفاوتی نیست. مفسران در اینجا «خلق» را معنای مصدری و گاهی اسم مفعولی کرده‌اند؛ به این معنا که در آفرینش خداوند یا در مخلوقات خداوند تفاوتی نیست. نتیجه یکی است، اما از دو زاویه به موضوع نگریسته شده‌ است. قوانینی که بر این عالم حاکم است، همه جا قوانین ثابت و مسلّم و یکسان است: ﴿فارجع البصر﴾؛ دقت بیشتر کن. ﴿هل تری من فطور﴾؛ آیا شکافی در این عالم هستی می‌بینی؟ «فطور» از مادّة «فطر» و فطر به معنای شکافتن است. افطار به خاطر این است که روزه را می‌شکافد. آفرینش همة پرده عدم را می‌شکافد و ظاهر می‌شود. ﴿هل تری من فطور﴾؛ آیا در عالم هستی شکاف می‌بینی؟ این استفهام انکاری است.
همة عالم، واحد به هم پیوسته است و به همین دلیل اگر بخواهیم دربارة چیزی مطالعه کنیم، در صورتی مطالعة ما صحیح خواهد بود که آن را در حال پیوستگی با کل آفرینش ببینیم. اگر موجودات را مستقل کنیم و مستقل مورد مطالعه قرار بدهیم، این مطالعه اشتباه و پر از خطا است. اما اگر آن را در حال پیوند و آن¬چنان که هست ببینیم، این مطالعه، مطالعة صحیحی است. ما این را یکی از شاخه‌های توحید می‌دانیم: وحدت عالم خلقت و جهان آفرینش.
بعضی از دانشمندان می‌گویند این پیوستگی به قدری زیاد است که اگر ما یک دستگاه دقیق داشته باشیم، جابه-جایی یک انسان در کرة زمین در تمام کرات اثر می¬گذارد. حرکت یک اتومبیل از خیابانی به خیابانی دیگر در تمام کرات اثر می‌گذارد. ابزار دقیقی نداریم که بتوانیم اینها را بسنجیم؛ چون به هم پیوسته است. اما این تأثیر مسلّم است. از این بگذریم. به جهان دانش¬ها و علوم برویم. علوم و دانش¬هایی که از این جهان گرفته می‌شود، همچون این جهان به هم پیوسته است. سراغ علوم تجربی و طبیعی که برویم، همه برگرفته شده از طبیعت و به هم پیوسته است. به همین دلیل است که هرکسی یک دوران تخصصی در علم می‌بیند، قبلاً باید یک دوران عمومی مختلف را دیده باشد. یک نفر که می‌خواهد گیاه‌شناس بشود، آیا می‌تواند از علم شیمی و فیزیک خبری نداشته باشد؟ از جغرافیای طبیعی، از زمین‌شناسی و خاک‌شناسی چطور؟ فرد می‌تواند گیاه‌شناس باشد، در حالی¬که در این مسائل مطالعه‌ای نداشته باشد؟ عالم طبیعت به هم پیوسته است. علوم طبیعی و تجربی هم به هم پیوسته است. اکنون سراغ علوم انسانی می‌رویم.
محور علوم انسانی «انسان» است. محور مسایل مربوط به روان¬شناسی، حقوق، قوانین، ادیان و مذاهب و مسایل دیگری از این قبیل، انسان است. تمام این¬ها به هم پیوسته است، چون به یک محور برمی‌گردد و انسان جزء این عالم طبیعت است. بنابراین، علوم انسانی نمی‌تواند با علوم طبیعی بدون رابطه باشد. نتیجه بگیریم و بگذریم. نتیجه این شد که عالم خلقت به هم پیوسته است، علوم و دانش¬ها به هم پیوسته است و اگر یک موجود را به صورت مستقل مطالعه کنیم، خطا کرده‌ایم. موجودات را باید در حال پیوستگی مطالعه کنیم. اگر در یک علم جدا مطالعه کنیم، خطا کرده‌ایم؛ چون علوم مانند عالم خلقت به هم پیوسته است.
اکنون به سراغ علم و شاخه‌های علم برویم. علم فقه شاخه‌هایی دارد و مذاهبی در آن است؛ چهار مذهب اهل تسنن، مذهب شیعه، مذهب زیدیه، مذاهب مختلفی که هست. اگر این¬ها را از هم جدا مطالعه کنیم و خواسته باشیم به واقعیت برسیم، این چیز عجیبی خواهد بود. ما علوم را در رابطه با هم می‌بینیم. کل عالم را در رابطه با هم می‌بینیم. آیا علم فقه و شاخه‌هایش می‌تواند در ارتباط با هم نباشد؟ طبعاً خواهد بود. مهم‌ترین و ابتدایی‌ترین دلیل نیاز ما به فقه مقارن، به هم پیوستگی فقه در تمام مذاهب با یکدیگر است. وقتی می‌خواهیم مقدمات علم فقه را ذکر کنیم، حدود دوازده علم ذکر می‌کنیم و می‌گوییم کسی فقیه نمی‌شود مگر اینکه اصولی باشد، در لغت، علم رجال، علم تفسیر، علم عقاید و در علوم مختلف عالم باشد. حدود دوازده علم را مقدمة استنباط می‌شمارند. وقتی این قدر پیوستگی در علوم هست، آیا در علم فقه و در مذاهب مختلف، می‌تواند به هم پیوستگی نباشد؟ بر‌ این اساس، فقه مقارن از ضروریات فقه اسلامی است و پیروان یک مذهب نمی‌توانند چشمشان را به مذهب خودشان بدوزند و از مذاهب دیگر بی‌خبر باشند و فقیه عالیقدر قوی‌پنجة قهرمان بشوند.
این انتظار اشتباه است و از همین‌روست که می‌بینیم از آغاز، مرحوم شیخ طوسی کتاب خلاف را می‌نویسد. مقدمة خلاف را ملاحظه کنید که از ضروریات این مسئله می‌گوید. مرحوم محقق، معتبر را می‌نویسد. علامه تذکره و منتهی را می‌نویسد. در ارتباط با فقه مقارن، حتی کتاب تحریر هم تا حدی فقه مقارن است. در کتاب¬هایی مثل جواهر و امثال آن¬ها، فقه مقارن را نمی‌بینیم، ولی نقد مذاهب را در مسایل مختلف می‌بینیم و این ایجاب می‌کند که مسئله را مهم بدانیم. از بعضی از روایات استفاده می‌شود که صحابة ائمه هم به فقه مقارن آشنا بوده‌اند. امام می‌فرماید: «احبُّ اَن تجلسَ فی مَسجد المدینة و تفتی الناس»؛ یعنی دوست دارم بروی در مسجد مدینه بنشینی و برای شیعه‌ها فتوا بدهی. بیشتر مراجعین آن¬ها اهل سنت بودند و از این معلوم می‌شود که صحابة امام به مذاهب مختلف آشنا بوده و به مذاهب مختلف فتوا می‌داده‌اند. پس زمان ائمه، فقه مقارن بوده و ائمه تشویق به آن می‌کردند. به هر حال من دلم می‌خواهد شیوه‌ها را مطالعه کنید. اکنون فواید فقه مقارن را برای شما فشرده عرض می‌کنم. دنبال کردن فقه مقارن فواید زیادی دارد که با ذکر مثال به چهار فایدة آن اشاره می‌کنم.
اولین فایده این است که هر مغزی جرقه‌ای از علم دارد؛ چه شیعه باشد و چه سنی باشد. اگر متعصّبانه و تنگ‌نظرانه به افراد نگاه نکنیم، هر مغزی جرقه‌ای دارد. ما در بسیاری از مسایل با مذاهب دیگر مشترکیم. وقتی فقهِ آن¬ها را در کنار فقهِ خودمان مطالعه کنیم، جرقه‌های فکری در مسایل مشترک که در میان آن¬ها است، ما هم از آن¬ها استفاده می‌کنیم؛ یا در میان ما، در مذهب ما جرقه‌هایی باشد، آن¬ها استفاده می‌کنند. من به عنوان مثال عرض می‌کنم، در مسایل «محارب»، ما و تمام مذاهب اسلامی مشترکیم. در آیة 33 سوره مائده آمده است: ﴿انما جزاء الذین یحاربون و...﴾؛ یکی از حدودی که دربارة محارب و مفسد فی¬الارض جاری می‌شود، اعدام است. حالا اعدام به چه صورتی باشد، در فقه گفته شده است. معمولاً دلیل حکم را آیة 33 سوره مائده گرفته‌اند و گاهی کمی آن طرف‌تر رفته‌اند و آیة ﴿من قتل نفساً بغیر نفسٍ او فساد فی الارض﴾ را هم دلیلی بر اعدام مفسد گرفته‌اند. برای اینکه قتل نفس در دو جا جایز است: یکی در قصاص ﴿من قتل نفساً بغیر نفس﴾ و یکی هم ﴿او فساد فی الارض﴾. معنا این است که در این دو جا جایز است و در غیر این دو جا جایز نیست.
حال ما گاهی به آیات دیگری برخورد می‌کنیم که پیروان مذاهب دیگر ممکن است به آن استدلال کرده باشند. از جمله آیة 60 و 61 سوره احزاب که برای امروز و مسایل امروز هم کارساز است. در این آیه این¬طور می‌خوانیم: ﴿لئن لم ینته المنافقون و الذین فی قلوبهم مَرض و المرجفون فی المدینة لَنغرینک بهم...﴾؛ پیامبر کسانی را که جزء منافقین هستند و آن¬هایی را که در قلوبشان مرض است، تهدید می‌کند. یکی از تفسیرهای ﴿والذین فی قلوبهم مرض﴾، به قرینة آیات اولیة سورة بقره، همان منافقین هستند. شایعه¬افکنان، آن¬هایی که اذهان عمومی را مشوش می‌کنند، آن¬هایی که منشأ فساد گسترده هستند، اگر دست از کارشان برندارند، ﴿لنغرینک بهم﴾، به طوری¬که نتوانند در مدینه بمانند و هر کجا هم باشند، ﴿اخذوا و قتلوا تقتیلا﴾. صحبت فساد فی¬الارض نیست. من کسی را ندیدم که به این آیه استدلال کند؛ ولی جرقه‌ای به فکری برخورد می‌کند و او استفاده می‌کند. جرقه در فکر اوست و من استفاده می‌کنم و می‌بینیم مسئلة تشویش اذهان عمومی و ایجاد فساد از این جهت، گاهی ممکن است به فساد فی¬الارض کشیده شود. اینان افکار مردم را به هم می‌ریزند و به اسلام و آینده بدبین می‌کنند.
این آیه می‌تواند تا حدی کارساز باشد. البته شرایطی دارد و من بدون شرایط عرض نمی‌کنم. غرض این‌ ا‌ست که با دیگران مسایل مشترکی داریم. در این مسایل مشترک، هر سری دارای فکری است. هر طبیعتی دارای ذوقی است. استفادة متقابل از یکدیگر در مسایل چه مانعی دارد؟
فایدة دوم، دفاع از مذهب است. اگر بخواهیم از مذهب خودمان ـ شیعه ـ دفاع بکنیم، تا فقه مقارن را ندانیم، نمی‌توانیم. من یک مثال برایتان عرض کنم که اخیراً در درس خارج با آن سروکار داشتیم و آن مسئله، حلیت نکاح موقت است. همان‌طور که برادرمان اشاره کردند، متأسفانه عده‌ای از مخالفان ما، عقاید ما را به جای اینکه بیایند و از خود ما بگیرند، از دشمنان ما می‌گیرند و گمراه می‌شوند. جمعی از دانشمندان اهل سنت تصریح کرده‌اند که متعه مساوی است با زنا و اصلاً داخل شاخه‌های نکاح نیست. اینان توجه ندارند که دارند به پیامبر توهین می‌کنند. اجماع همة علمای اسلام است که در برهه‌ای از زمان، متعه و نکاح موقت مجاز بوده است. یعنی پیامبر در برهه‌ای از زمان، نعوذبالله اجازة زنا داده است. به هر حال، بر اثر تعصب و برای کوبیدن مذهب شیعه می‌گویند متعه با زنا مساوی است؛ در حالی که یکی از شاخه‌های نکاح است و تمام شرایط نکاح را دارد.
وقتی ما مسئلة فقه مقارن را در پیش بکشیم، به میان این¬ها می‌رویم و می¬بینیم اخیراً نکاحی به نام نکاح «مسیار» درست کرده‌اند. کلمه «مسیار» در منابع لغت نیست: «کلمة عامیة متداولة بین جماعة من الخلیج و نجد.» این کلمه به معنای زودگذر و بی¬تکلف است. ضرورت¬های زمان، علمای اهل سنت را مجبور کرده است بر نکاح مسیار صحه بگذارند. در نکاح مسیار، زنی با مردی ازدواج می‌کند، ازدواج دائم است، ولی «لا نفقة فیه و لا حق المضاجعة و الارث». در هر موقعی دلش خواست، سری به او می‌زند. بسیاری از بزرگان اهل سنت، نکاح به قصد طلاق را هم جایز دانسته‌اند. همان موقعی که نکاح می‌کنی، قصد داری بعد از یک هفته طلاق بدهی. اسم این طلاق، نکاح دائم است، اما از نکاح دائم هیچ چیز جز همان صیغة دائم ندارد. از نظر نفقه مثل نکاح موقت است، در عدم توارث مثل آن است و موقت هم هست و از اول هم قصد طلاق دارد. فقط «الی اجل مسمی» در آن نیست.
وقتی ما از این عقیده در نکاح مسیار و نکاح به قصد طلاق، اطلاع داشته باشیم، به آسانی می‌توانیم از مذهب شیعه دفاع کنیم. تمام گناهان نکاح موقت در کلمة «الی اجل مسمی» است. اما نکاح موقت با نکاح مسیار و نکاح به قصد طلاق، مساوی است و در واقعیت هیچ فرقی نمی‌کند. آن یک «الی اجل مسمی» دارد و آن هم دارد. اما یکی می‌گوید نکاح موقت و این آبرومندتر است، چون نکاح دائمی که شما می‌کنید ریاکارانه است و نکاح «الی اجل مسمی»، نکاح مخلصانه. یکی آنچه را در دل دارد می‌گوید و یکی آنچه را در دل دارد نمی‌گوید. بنابراین، اگر در مذاهب دیگر کندوکاو نکنیم، این¬ها را پیدا نکنیم، نمی‌توانیم از مذهب خود دفاع بکنیم. اما با بیان این مطلب، به آسانی می‌توانیم از نکاح موقت دفاع کنیم.
سومین فایدة مطالعه در فقه مقارن، فهم روایت است. روایات ما در جوّی صادر شده است که میان اصحاب ائمه و غیر اصحاب ائمه، شب و روز ارتباط وجود داشته است و اینان در مسجد مدینه با هم بحث می‌کرده‌اند. الفاظی که در این روایات است، از یکدیگر گرفته شده‌اند. گاهی پیروان ائمه الفاظ را از آن¬ها می‌گرفتند و گاهی آن¬ها الفاظ را از این¬ها می‌گرفتند. ما اگر بخواهیم اصطلاحات ائمه و مفاهیم آن¬ها را درک کنیم، نمی‌توانیم بدون اطلاع از مذاهب دیگر وارد شویم. یک مثال کوچک برای این موضوع بزنیم. در میان فقهای ما بحث است که اگر نماز را تفریق و از هم جدا کنیم، آیا می‌شود برای هر نمازی اذان گفت. عده‌ای می‌گویند بله، اما اگر جمع بکنیم نمی‌شود. عده‌ای معتقدند یک اذان برای هر نماز کافی است و بعد هم اقامه خوانده می‌شود. بعضی از فقهای ما گفته‌اند تفریق ولو به نافله حاصل می‌شود. بعضی هم شاید گفته باشند ولو به تسبیح حضرت زهرا (س) بین صلاتین تفریق می‌شود. در حالی که تفریق اصطلاحی در میان اهل سنت است. تفریق بین صلاتین این نیست که نماز ظهر را اول وقت بخوانی و نماز عصر را سه ساعت بعد. همان چیزی که ما اسمش را وقت فضیلت می‌گذاریم، آن¬ها وقت لازم می‌دانند. معنای تفریق این نیست که دو نماز با فعل نافله و تسبیح حضرت زهرا (س) جدا شوند. تفریق لغوی نیست. اگر احاطه به مذاهب وجود داشته باشد، چنین اشتباهی را در تفریق صلاتین نمی‌کنیم.
چهارمین فایدة فقه مقارن، فهم موارد تقیه است. شکی نیست که اصحاب ائمه در بعضی از محیط‌ها در اقلیت بوده‌اند، و طبیعی است جمعی که در اقلیت است، اگر گروه مقابلشان متعصب باشند، تقیه یک امر قطعی ‌است. اگر تمام منکران تقیه در یک نقطه از دنیا و در مقابلشان افراد متعصب باشند، همة آن منکران تقیه را جایز می‌دانند. یکی از علمای بزرگ ما به الازهر مصر رفته بود. یکی از علمای اهل سنت گفته بود: «ولکنکم کم اهل التقیة این عالم.» شیعه در جواب گفت: «لعن الله من حملنا علی التقیة.» چه کسی ما را وادار به تقیه کرد؟ متعصبان. اگر آزادی بیان می‌دادند، چه دلیلی داشت تقیه بکنیم. شما علت تقیه هستید. بنابراین، تقیه حکم عقلی است و نمی‌خواهم به آن وارد شوم. تقیه در زمان پیغمبر بوده است، در متن قرآن هست، در تمام دنیا و در تمام مذاهب هست.
بعضی از احادیث و احکام ما بر اساس تقیه است. در تعارض خبرین، یکی از مرجحات، حمل بر تقیه است. اگر به فقه مقارن آشنا نباشیم، از کجا می‌توانیم این مطالب را بفهمیم؟ واقعاً اگر فقه به شکل مقارن درنیاید، در جهات مختلف گرفتار مشکل می‌شود. مرحوم مغنیه و دیگران در این باب کتاب نوشته‌اند که هر چند گسترده نیست، باز هم بازگشتی به فقه مقارن است. شما، مخصوصاً جوانان پراستعداد، ان¬شاء¬الله کمر همت را ببندید و در این مرحله زیر نظر استادان وارد شوید و آنها هم راهنمایی بکنند تا مسئله به جایی برسد. ما هم تصمیم گرفته‌ایم دایرة المعارف اسلامی فقه را به وسیلة جمعی از دانشمندان و فضلای حوزه تحت عنوان «فقه اسلامی مقارن» بنویسیم و به آن کمک کنیم و ضمناً برتری فقه اهل البیت را هم روشن کنیم. فقه اهل البیت از ثقلین گرفته شده و از این رو برتر است.

 

تبلیغات