آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸

چکیده

متن

هرمنوتیک (hermenetics) عبارت است از نظریه فهم به طور عام و یا نظریه فهم متن به طور خاص، که به ترتیب مى‏توان آنها را هرمنوتیک عام و هرمنوتیک متن خواند. بنابراین بحث اصلى در هرمنوتیک، فهمِ فهم و در نتیجه به دست دادن نظریه‏اى درباره چیستى و چگونگى فهم است. البته در سنت‏هاى مختلف هرمنوتیکى از منظرهاى مختلفى به موضوع فهم پرداخته شده و به همین دلیل دیدگاه‏هاى متفاوتى مطرح است. ابعاد و اضلاع پدیده فهم همچون بُعد معرفت‏شناختى، هستى‏شناختى، نشانه‏شناختى، معناشناختى، روش‏شناختى از سویى و عناصر و موءلفه‏ها و متغیرهاى موءثر در فهم، نظیر ویژگى‏هاى روان‏شناختى جوینده فهم، اوضاع و احوال فرهنگى و موقعیت تاریخى او، و حتى موضوع متعلَّق نظر فرد (مثلاً اینکه موضوع، آدمى، زندگى و خصلت‏هاى او باشد و یا اینکه طبیعت و کنش‏هاى آن) از سوى دیگر، باعث شده است، نظریه‏هاى هرمنوتیکى متعدّدى از شلایر ماخر (هرمنوتیک عام)، و دیلتاى (هرمنوتیک همچون روش‏شناسى علوم انسانى) تا هایدگر (هرمنوتیک فلسفى و وجودشناختى) و گادامر (هرمنوتیک وجودى، معرفتى و زبانى) و ریکور (هرمنوتیک زبانى ـ معنایى) از نیمه دوم قرن نوزدهم تاکنون مطرح شود.
نگارنده قصد ورود به مشاجرات هرمنوتیک‏دانان را ندارد ـ که البته با موضوع این نوشتار نیز تناسب چندانى ندارند ـ و تنها به عنوان مقدمه و درامدى براى بحث روش‏شناسى فهم قرآن به نکاتى که در هرمنوتیک به آنها توجه شده است، اشاره خواهد شد.
1. آنچه در اینجا از مباحث هرمنوتیک مورد نظر است، مطالبى است که به فهم متن و تفسیر آن مربوط مى‏شود. بنابراین به سویه‏هایى از هرمنوتیک توجه مى‏شود که در حوزه هرمنوتیک متن و فرایند فهم متن مطرح است.
2. مهم‏ترین متونى که مورد توجه هرمنوتیک‏دانان مى‏باشد، متون ادبى، حقوقى، هنرى و دینى است. بنابراین فهم متون دینى یکى از زمینه‏هاى مهم هرمنوتیک مى‏باشد.
3. در مباحث مربوط به فهم متن، فرض بر آن است که متن از نشانه‏هایى تشکیل شده است که زمینه انتقال خواننده را به معناى متن فراهم مى‏آورند. در واقع پرسش اساسى در هرمنوتیک متن، تشریح چگونگى این فرایند، یعنى انتقال خواننده به معناى متن است. بنابراین خواندن متن در این کاربرد، یعنى معنایابى از آن؛ فارغ از اینکه این معنا بیانگر مقصود نویسنده باشد یا نباشد. به بیان دیگر متن با خواننده سخن مى‏گوید، و پرسش هرمنوتیکى این است که متن به خواننده چه مى‏گوید و چگونه مى‏گوید؟ و نحوه ظهور معنا در متن چگونه است؟
4. در فهم یک متن به ویژه متون کهن واز جمله متون دینى، گاه دیدگاه‏هاى مختلفى مطرح مى‏شود. به عبارتى گاه سخن متن در گوش همه خواننده‏هاى آن یکسان شنیده نمى‏شود. چرا چنین است؟ آیا کثرت فهم‏هاى متنى واحد، امرى طبیعى، قهرى و اجتناب‏ناپذیر است؟ یا ناشى از نارسایى در نویسنده، خواننده، خود متن و یا زبان است؟ اگر چنین است آیا مى‏توان با به کارگیرى روش‏هاى خاصى از این نارسایى‏ها رَست، و در نتیجه به فهمى درست از متن رسید؟ روش‏شناسى فهم متن چیست؟ آیا روشى که بتواند به معناى درست متن نایل آید، وجود دارد، یا خیر؟ آن روش کدام است؟ و... .
5. در بین اندیشمندان مسلمان نیز مباحثى از این دست مطرح بوده است؛ به‏ویژه در رابطه با فهم معانى احادیث و روایات و نیز آیات قرآن. لذا بسیارى از پرسش‏ها و مباحث یاد شده در ضمن مباحث علم اصول و نیز تفسیر قرآن مورد توجه و اشاره متفکران اسلامى بوده است. در حقیقت بخش قابل توجهى از علم اصول عهده‏دار طراحى روشى است که بر پایه آن بتوان به فهم صحیحى از متن روایات یا آیات رسید؛ همان طور که بسیارى از مباحث مفسران در روش‏شناسى تفسیر یا تأویل قرآن ناظر به همین امر است.
6. در تفکر اسلامى در مباحث مربوط به معناى متن ـ به‏ویژه معناى آیات قرآن ـ اغلب بین تفسیر و تأویل متن فرق مى‏نهند. البته هر چند دیدگاه‏ها درباره حقیقت تأویل متفاوت است.1 ولى همان طور که علامه در تفسیر المیزان بیان داشته است مى‏توان گفت تفسیر در پى کشف معناى الفاظ متن است که به نحوى مدلول لفظ به حساب مى‏آیند، در حالى که تأویل بیش از هر چیز ناظر به معناى معنا است. بر این پایه، در مقام مقایسه مباحث هرمنوتیک و مباحث مربوط به روش‏شناسى فهم قرآن، مى‏توان مباحث مربوط به تأویل را با مباحث هرمنوتیک سنجید. این نکته که هرمنوتیک متن با معناى معناى متن ـ و نه با معناى متن ـ سر و کار دارد، در برخى آثار پاول ریکور نیز تصریح شده است.
7. این مسئله یعنى اهمیت معناى معنا در مباحث تأویل از این نکته نیز به دست مى‏آید که از مهم‏ترین موارد تأویل در آیات، آیه‏هاى متشابه هستند و این آیات اغلب از نظر معناى ظاهرى هیچ مشکلى ندارند. نظیر آیه شریفه الرحمان على العرش استوى که داراى معناى روشنى است، امّا آنچه محل ابهام است و زمینه تأویل را فراهم مى‏آورد، فهم معناى معناى آیه است که در ضمن خویش مستلزم درک نسبت معناى آیه، با معانى سایر آیات و حتى سایر مسلّمات و مفروضات عقلى ـ عرفانى و یا کلامى است. بنابراین مى‏توان گفت در هرمنوتیک متن، یکى از مهم‏ترین زمینه‏هاى بحث، عبارت‏هاى چندمعنا یا چندپهلو است؛ نظیر کنایات، استعارات، تمثیل‏ها، تشبیه‏ها و... . ریکور نیز بر این مطلب اشاره دارد. در عرف قرآن به این عبارات و آیات متضمن آنها، متشابه گفته شده است، در مقابل محکم. همان طور که دیده مى‏شود بستگى تعابیرى از این دست به کلّیت یک زبان و فرهنگى که بستر آن زبان است، انکارناپذیر است. بدین رو نمى‏توان به صرف مراجعه به لغت و قواعد صرف و نحو به معناى نهفته آنها پى برد.
8. در سنّت تفکّر اسلامى گاه از معناى معنا به «مراد جدّى» و از خود معنا به «مراد استعمالى» تعبیر مى‏شود. اما باید توجه داشت که گرچه شاید هدف خواننده متن دستیابى به مراد یا نیّت گوینده یا نویسنده سخن است، اما نمى‏توان آنچه را او در نهایت از متن در مى‏یابد، مقصود حقیقى نویسنده دانست. مثلاً در هرمنوتیک فلسفى گادامر (Gadamer) از فاصله ناپیمودنى افق‏هاى خواننده و متن، سخن به میان آمده است؛ یعنى آنچه خواننده در نهایت همچون معناى نهایى متن در مى‏یابد، در واقع بازتاب افق ذهنى او در آینه متن است و نمى‏توان حقیقتاً و لزوماً آن را معناى مقصود گوینده یا نویسنده دانست. در نتیجه بین آنچه نویسنده آن را همچون معناى معناى متن مى‏داند، با آنچه خواننده آن را معناى معناى متن مى‏خواند، شکافى عمیق وجود دارد.
9. اغلب اندیشمندان مسلمان، به‏ویژه مفسران بزرگ شیعه نیز همچون صدرالمتألهین و علامه طباطبایى در مباحث مربوط به تأویل قرآن بر آنند که علم به تأویل آیات و ژرفناى معنایى آنها، تنها نزد خداوند و کسانى است که از مراتبى از طهارت قلب برخوردارند (راسخان در علم). بر طبق این ادعا به نظر مى‏رسد فهم تأویل آیات ـ یا معناى معناى آنها ـ صرفاً از طریق غور و تدبّر و تأمل در آیات و تلاش در جهت رمزگشایى نشانه‏هاى زبانى آن ناممکن است؛ همان طور که در شکاف افق‏هاى میان نویسنده و خواننده در هرمنوتیک گادامر گفته شد. وصول به این سطح از درک معنایى آیات علاوه بر پیش‏دانسته‏هاى زبانى، نیازمند ارتقاى وجودى خواننده و مفسّر متن است.
10. در عین حال باید توجه داشت که آنچه نظریه تأویل امثال صدر المتألهین و علامه طباطبایى را از هرمنوتیک امثال گادامر متمایز مى‏سازد، این است که معناى نهایى متن نزد علامه و صدرا در متن واقع امرى متعیّن و مشخص است؛ هر چند خواننده و مفسّر به آن دست نیابد. اما در هرمنوتیک گادامر، در نهایت گونه‏اى عدم تعیّن بر معناى متن سیطره دارد. مى‏توان این تفاوت را بدین گونه نیز توجیه نمود که: نگاه گادامر به معانى‏اى است که مفسّران از متن فراچنگ مى‏آورند ـ و تاریخ تفسیر گواه روشنى است بر این تنوع تفسیرى ـ و نگاه کسانى مانند علامه و صدرا به معناى متن است؛ آن‏گونه که نزد خداوند و در مراتب فوق زمانى ـ تاریخى هستى، یعنى امّ الکتاب و لوح محفوظ ثبت شده است و در نهایت تنها افرادى خاص (راسخان در علم) امکان دست‏یابى به آن را دارند. قواعد زبانى حاکم بر متن به نحوى نیست که بتوان روشى زبانى براى فهم آن فراهم آورد. در حقیقت رسیدن به معناى تأویلى (= معناى معنا) امرى است که تنها با تزکیه و تطهیر و مراحلى از کشف و شهود امکان‏پذیر است و با صرف دانستن قواعد حاکم بر زبان متن، نمى‏توان به آن رسید.
11. اما مسئله‏اى که در اینجا مطرح مى‏شود این است که چه نسبتى بین معناى تأویلى متن با معناى ظاهرى آن برقرار است: آیا معناى تأویلى، معنایى کاملاً و اساساً مخالف با معناى ظاهرى است ـ آن‏گونه که برخى در نظریه تأویل اظهار داشته‏اند ـ و یا اینکه معناى تأویلى به نحوى با معناى ظاهرى همخوان و هماهنگ است؟ شاید بتوان گفت یکى از مهم‏ترین دغدغه‏هاى اندیشمندانى چون صدرا و علامه طباطبایى در فهم و تأویل قرآن همین نکته است. این بزرگان برآنند که نسبت خاصى بین معناى ظاهرى آیات با معناى تأویلى آنها برقرار است که متضمن گونه‏اى همخوانى بین معناى ظاهرى و معناى تأویلى مى‏باشد. بنابراین معناى تأویلى نمى‏تواند معنایى مخالف و مغایر معناى ظاهرى باشد. به بیان این بزرگان معناى تأویلى در مقایسه با معناى ظاهرى همچون باطن است نسبت به ظاهر، یا همچون ممثل است نسبت به مثال. در نتیجه هر چند نمى‏توان به صرف ملاحظه ظاهر یا مثال به باطن یا مُمثّل پى برد، ولى از سوى دیگر نمى‏توان باطن را چیزى دانست که با ظاهر ناهمخوانى دارد. در واقع باید گفت معناى ظاهرى، جلوه‏اى است از معناى باطنى یا تأویلى متن. این نکته که زبان، سبک نویسنده و قواعد حاکم بر زبان مى‏توانند در تعیین چارچوب معنا به کار خواننده یا مفسر متن بیایند، در هرمنوتیک ریکور مورد تأکید است، همان طور که در هرمنوتیک شلایرماخر؛ با این فرق که شلایرماخر با ضمیمه کردن تفسیر فنّى (Technical) به تفسیر دستورى امکان رسیدن به معناى متعیّن متن را مى‏پذیرد، ولى از نظر ریکور به پیروى از گادامر، معناى متن در چارچوب مذکور گونه‏اى عدم تعیّن دارد.
به هر روى به نظر مى‏رسد معناى ظاهرى مستفاد از قواعد زبانى، در فرایند تأویل متن داراى نقش مهمى است. اما این نقش بیش از آنکه در رسیدن به معناى تأویلى مفید باشد، در تعیین حدود و چارچوب آن نقش دارد. به بیان شلایرماخر تفسیر دستورى در واقع تفسیرى سلبى (Negative) است و تنها با تفسیر فنّى است که مى‏توان به نحوى اثباتى به معناى تأویلى متن دست یافت. به گفته علامه و ملاصدرا معناى تأویلى قابل استنباط از معناى ظاهرى آیه نیست، ولى نمى‏تواند هم با معناى ظاهرى آیه در تنافى و تخالف باشد. البته علامه معانى باطنى یا بطون آیات را لزوماً تأویل آیه نمى‏داند؛ زیرا بر طبق نظر ایشان تأویل، امرى عینى است و از سنخ معانى ذهنى نیست؛ ولى ظاهراً ملاصدرا، تأویل را بر معانى باطنى و در واقع بطون آیات تطبیق مى‏کند، همان طور که در تفسیر عیّاشى از فضیل بن یسار از امام صادق(ع) نقل شده است که: ظهره تنزیله و بطنه تأویله. نمونه‏اى از فرایند فهم معناى باطنى نزد علامه در ذیل روایت مذکور آمده است.2
12. در نظریه تأویل یا فهم بطون معانى آیات نزد علاّمه و صدرا مى‏توان به عناصرى اشاره کرد که فهم معناى تأویلى به نحوى مبتنى بر آنها است؛ گرچه بعضى از این عناصر خصلت روش‏شناختى ندارند:
یکم. فهم معناى تأویلى آنها براى کسانى امکان‏پذیر است که به درجاتى از طهارت روحى رسیده باشند. اینان به اصطلاح قرآن و روایات، راسخان در علم‏اند، که کامل‏ترین مصداق آن پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) مى‏باشند.
دوم. در فهم معناى تأویلى لازم است سازگارى و همخوانى معناى تأویلى با معناى ظاهرى در نظر گرفته شود. در نتیجه به‏کارگیرى قواعد زبانى براى فهم معناى ظاهرى و تعیین حدود و چارچوب معناى تأویلى ضرورى است.
سوم. در فهم معناى تأویلى یک آیه (یا بطون معنایى آن) لازم است که به معانى سایر آیات نیز توجه شود. به بیان دیگر معناى تأویلى یا بطنى یک آیه باید با معانى سایر آیات نیز همخوانى و سازگارى داشته باشد. این نکته در هرمنوتیک، با عنوان رابطه جزء و کل و نیز دور هرمنوتیکى جزء وکل مطرح مى‏باشد. به این ترتیب که معناى یک آیه به فهم آیات دیگر کمک مى‏کند و فهم آیات دیگر به فهم معناى آیه مذکور. در نتیجه، گونه‏اى کل‏گروى انسجام گرایانه پدیدار مى‏گردد. بنابراین فهم معناى بطنى یک آیه نیازمند احاطه به معانى سایر آیات و کل قرآن است (انسجام درونى).
چهارم. معناى تأویلى یا بطنى قرآن، نباید با معارف یقینى و قطعى عقل و نیز یافته‏هاى قطعى عرفان و شهود در تعارض باشد. بنابراین معناى تأویلى باید با معارف یقینى عقل و یافته‏هاى شهودى قطعى نیز سازگار و همخوان باشد (انسجام بیرونى).
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان در ذیل آیه هفتم سوره آل عمران3با استفاده از آیه مذکور و نیز آیات و روایات دیگر، نظریه تأویل و معناى بطنى آیات را مورد بحث قرار داده است. ایشان در مباحث یادشده به نکاتى که بیان شده، اشاره مى‏نماید.
در اینجا نگارنده نظریه صدرالمتألهین را در باب تأویل، بر پایه نوشته‏هاى تفسیرى این حکیم فرزانه مورد اشاره قرار مى‏دهد. تأمل در مطالب صدرا در بحث تأویل تأکیدى خواهد بود بر آنچه تاکنون بیان شد.
نظریه تأویل نزد صدرالمتألهین
بحث تأویل در اصل در باب فهم بخشى از آیات قرآن مطرح شده است. در حقیقت مى‏توان ریشه اصلى طرح این بحث را در خود قرآن جست. در اینجا به برخى از آیات قرآن در این باره اشاره مى‏کنیم. مهم‏ترین آیه در این زمینه آیه هفتم سوره آل عمران است:
هو الّذى أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ أم الکتاب واخر متشابهات فأمّا الذین فی قلوبهم زیغء فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأویله و مایعلم تأویله إلاّ اللّه والراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّء من عند ربّنا و مایذّکّر الاّ اولوا الألباب؛
او است آنکه بر تو کتاب را فرو فرستاد. بخشى از آن نشانه‏هاى استوارند که هم این نشانه‏ها اساس و پایگاه کتابند، و بخشى دیگر متشابهات هستند. پس آنان که در دل هایشان کژى است از بخش متشابه پیروى مى‏کنند تا به فتنه دست یابند و تأویلش کنند؛ در حالى که تنها خداوند و ثابت‏قدمان در دانش، تأویل آن را مى‏دانند. مى‏گویند به آن ایمان آوردیم؛ همه آن از سوى پروردگارمان است و یاد نمى‏کنند مگر صاحبان خرد.
همان طور که دیده مى‏شود بر طبق این آیه آموزه‏هاى وحى در قرآن به دو شکل بیان شده‏اند: بخشى که آیات محکمات معرفى شده‏اند و بخشى دیگر که آیات متشابه هستند. از سوى دیگر اساس و پایگاه اصلى تعالیم وحیانى قرآن با آیات محکم معرفى شده است. نکته در خور توجه در این آیه این است که تأویل این آیات را جز خداوند و راسخان در علم نمى‏دانند.
به نظر مى‏رسد تأویل آیات قرآن همان‏طور که گفته شده است برخلاف تفسیر آن، ویژه گروه خاصى است که از دانش و جایگاه معرفتى ویژه‏اى برخوردارند، که آیه فوق از آنها به راسخان در علم یاد کرده است.
البته توضیحى که درباره عالمان به تأویل بیان شد یکى از دو احتمال در معناى آیه مذکور است که صدر المتألهین نیز همچون بسیارى دیگر از بزرگان بر آن رفته است؛ مبنى بر اینکه عبارت الراسخون فی العلم عطف به اللّه باشد؛ ولى در معناى آیه مذکور احتمال دیگرى نیز وجود دارد که علاّ مه طباطبایى در تفسیر المیزان4 آن را ترجیح داده است، و آن اینکه واو را استینافى بدانیم نه عطفى، که در این صورت الراسخون فی العلم مبتداى جمله بعدى مى‏شود و نه معطوف بر اللّه. در نتیجه علم به تأویل قرآن یا آیات متشابه قرآن تنها خاص خداوند خواهد بود، و حتى راسخان در علم نیز از دایره کسانى که به تأویل متشابهات واقفند، خارج مى‏شوند. بنابراین فرض، موضعى که راسخان در علم در برابر این آیات اتخاذ مى‏کنند، مبتنى بر ایمان است و چنانچه در نهایت نیز فهمى فراهم آورند فهمى برآمده از ایمان خواهد بود؛ ایمان به اینکه قرآن و آیات آن از سوى خداوند ناز شده‏اند. پس چنانچه تشابه و ابهام و یا اجمالى در سخن او باشد، ناشى از جایگاه محدود مخاطبان او خواهد بود، مخاطبانى که شایسته است بر پایه ایمان به آنچه در قرآن بیان شده ـ هر چند بالفعل با ساختار عقلانیت ایشان سازگارى ندارد ـ بکوشند با اصلاح و تعالى در ساختار عقلانیت مذکور به سوى فهم ایمان خویش بر آیند، تا در نهایت در شمار صاحبان خرد و اولوا الالباب قرار گیرند.
با اینکه صدرالمتألهین احتمال نخست را در مورد راسخان در علم پذیرفته است، در نهایت بیانى که از ساختار تأویل و فهم متشابهات قرآن اظهار مى‏دارد، چیزى شبیه آن است که در مورد احتمال دوم گفته شد. در حقیقت نظریه تأویل نزد صدرا در پرتو انسجام گروى و سازگاراندیشى او بین متون دینى و ساختار عقلانیت شکل مى‏گیرد، که در سایه آن نه فهم سطحى از ظواهر متون دینى چونان معانى و معارف نهایى دین تلقى مى‏شود و نه عقل را سِزَد که بدون گوش فرا دادن به آنچه متن مى‏گوید و در ظواهر متون دینى جلوه یافته، آنچه خود بر ساخته، واپسین حقایق و معارف هستى و دین بینگارد؛ بلکه شیوه پسندیده راسخان در علم، آن است که ساختار خردورزى خویش را در محاوره و دیالوگى روبه‏روى متن قرار دهند و با ایمان به آنچه متن مى‏گوید، بکوشند تا آن را در ساختار عقلانیت خویش هضم و جذب و در حقیقت فهم کنند. در این نسبت دو سویه نه چیرگى مطلق ظواهر متون دینى و نه استیلاى بى‏چون و چراى برساخته‏هاى عقل نظرى، هیچ‏یک پذیرفته نیست، بلکه حاصل کار باید چیزى برساخته از نسبت دو سویه گفتمان و دیالوگ متن با خردورزى حکیمانه باشد.
برپایه چنین رویکردى به رابطه عقل و وحى، باید اصلاح‏پذیرى ساختار عقلانیت همچون پیش‏فرضى اساسى پذیرفته شده باشد، که تنها با نوعى انسجام‏گروى متعالى سازگارى دارد و نه با شالوده‏گروى جزم‏اندیشانه‏اى که حکیمان برجسته پیش از صدرا همچون بوعلى بر آن پاى مى‏فشردند. این نظریه از مجموع نوشته‏هاى صدرا در باب تأویل و فهم متون دینى بر مى‏آید که البته شاگردان خاص مکتب او نیز همچون فیض کاشانى و تا این اواخر امام خمینى(ره) بر آن رفته‏اند.
صدرالمتألهین در زمینه تأویل و تفسیر و روش‏شناسى فهم متشابهات ـ و بلکه همه آیات ـ در چند کتاب خویش بحث کرده است، از جمله در مفاتیح الغیب و تفسیر القرآن الکریم5 در ضمن بحث از حقیقت کُرسى در تفسیر «آیة الکرسى» و نیز کتاب مستقلّى که در همین موضوع یعنى روش‏شناسى فهم متشابهات قرآن تألیف کرده است، به نام متشابهات القرآن که به همراه دو رساله دیگر از صدرا در مجموعه‏اى با نام رسائل فلسفى به اهتمام آقاى سیدجلال الدین آشتیانى به چاپ رسیده است.6 نیز در این باره فیض کاشانى در چند کتاب خویش همچون تفسیر صافى و عین الیقین و اصول المعارف7 بحث نموده و دیدگاه استاد خویش را پذیرفته است.
در بحث از تأویل ـ روش شناسىِ فهمِ قرآن ـ صدرا در برخى نوشته هایش سه نظریه و در بعضى دیگر چهار نظریه را مطرح مى‏کند و تنها یکى از آنها را به عنوان شیوه یا روش راسخان در علم مى‏پذیرد. در اینجا ابتدا دیدگاه‏هاى دیگرى را که او مطرح ساخته است، بیان نموده، ارزیابى مى‏کنیم و سپس با روشن شدن نارسایى آنها به بیان رویکرد صدرا مى‏پردازیم، و در ضمن بیانِ رویکرد این حکیم فرزانه پیش‏فرض‏ها یا اصولى که پشتوانه دیدگاه او است و نیز تفاوت‏هایى را که این دیدگاه با سایر دیدگاه‏ها دارد، بر مى‏شماریم. در اینجا براى سهولتِ امر هر یک از چهار دیدگاه مذکور را با نامى مشخص مى‏کنیم:
1. دیدگاه ظاهرگرایانه؛ 2. دیدگاه باطن‏گرایانه؛ 3. دیدگاه تبعیض‏گرایانه؛ 4.دیدگاه اعتدالى یا روش راسخان.
1. دیدگاه ظاهرگرایانه8
به بیان صدرالمتألهین این رویکرد متعلّق به اهل لغت و بیشتر فقها و اهل حدیث و حنبلى‏ها و کرّامیه مى‏باشد. بر طبق این نظریه در مقام فهم متون دینى مثل قرآن باید ملاک و معیار، مفاهیم اوّلى و ظاهر واژه‏ها و ترکیب‏هاى لفظى باشد؛ حتى اگر این مفاهیم ظاهرى با قوانین عقلانى و فلسفى ناسازگار باشند. صدرا در توضیح این رویکرد اظهار مى‏دارد که طبق نظر اینان آنچه فیلسوفان آن را مجرّد یا غیرمادّى مى‏خوانند، در حقیقت وجود خارجى نداشته، مبتنى بر اوهام صرفاً ذهنى است؛ زیرا آنچه نه در ابعاد مکانى و زمانى باشد، وجود ندارد. بنابراین هستى منحصر است در جهان طبیعى و پیش روى حواس انسان، و در نتیجه آیات قرآن چنانچه بیانگر جهان حقیقى باشند، که هستند، لازم است بر مفاهیم و معانى سازگار با تجارب طبیعى انسان ـ که همان مفاهیم ظاهرى واژه‏ها و ترکیب‏هاى لفظى است ـ حمل شوند. مثلاً آن‏گونه که صدرا در تفسیر آیة الکرسى بیان داشته، طبق این رویکرد، منظور از کُرسى در این آیه جسم بزرگى خواهد بود که آسمان‏ها و زمین را فرا گرفته است. در حقیقت همان گونه که کُرسى در ساختار زبان و معرفت عُرفى و عادى بر جسمى خاص دلالت دارد، در قرآن نیز بر معنایى سازگار با دستگاه معرفت عُرفى یا همان مفهوم ظاهرى، حمل مى‏شود؛ یعنى جسمى خاص در میان سایر اجسام.
گاهى این دیدگاه، دیدگاهى مخالفِ تأویل قرآن معرفى مى‏شود؛ دیدگاهى که تنها بر پایه تفسیر، قرآن را مى‏فهمد و آن را تأویل نمى‏کند. در حقیقت چنانچه در فهم آیات قرآن تنها به توضیح معانى و مفاهیم ظاهرى واژه‏ها و ترکیب‏ها اکتفا شود، تفسیر است و چنانچه از معناى ظاهرى پا را فراتر گذاشته، مفاهیم دور از معانى ظاهرى را مورد استفاده قرار دهیم، به حوزه تأویل کشیده شده‏ایم.
مهم‏ترین نقدى که به این رویکرد وارد است، این است که حتى چنانچه بر پایه مفاهیم عرفى، ما بتوانیم بین تجارب عرفى و عادى خویش و معانى ظاهرى آیات به انسجام و سازگارى دست یابیم، این سازگارى نمى‏تواند توجیه‏پذیرى مطلوب را در ساختار معرفت تأمین کند؛ زیرا ساختار معرفتى بشر از بخش‏هاى دیگرى نیز همچون منطق و قواعد اساسى اندیشه و ریاضیات و دستگاه‏هاى ریاضیک و نیز نظام‏هاى متافیزیک که برآمده از معقولات فلسفى و... برخوردار است که به مقتضاى لزوم سازگارى در ساختار معرفت باید بین تمامى این بخش‏ها سازگارى و انسجام وجود داشته باشد؛ در حالى که طبق این دیدگاه، بنیاد اصلى و نهایى شناخت حقایق قرآنى معانى ظاهرى واژه‏ها و الفاظ آیات است. بر پایه این شالوده گروى افراطى هر آنچه با مبانى فرضى این رویکرد سازگار نباشد، مردود است و لذا گامى در جهت ایجاد انسجام فراگیر در ساختار معرفت برداشته نمى‏شود. به همین جهت مى‏توان این دیدگاه را نوعى ایمان‏گروى قشرى و سطحى دانست که براى خردپسند ساختن آموزه‏هاى وحیانى تلاشى نمى‏کند یا در نهایت عقلانیت عرفى و عادى را براى فهم‏پذیر ساختن آموزه‏هاى مذکور کافى مى‏داند.
2. دیدگاه عقل‏گرایانه
به بیان صدرا این دیدگاه بر پایه روش صاحب‏نظران و دارندگان افکار عمیق شکل مى‏یابد و عبارت است از تأویل الفاظ و واژه‏ها و ترکیب‏هاى قرآنى در آیات متشابه و تغییر مفاهیم و معانى نخست و ظاهرى آنها به معانى و مفاهیمى که با یافته‏هاى عقلى و قوانین و قواعد نظرى و نیز مبانى فکرى ایشان سازگارى داشته باشد. به گفته صدرا طرفداران این رویکرد متفلسفه، 9 باطنیّه و اکثر معتزله مى‏باشند که بیشتر آیات را بر پایه یافته‏هاى عقلى خویش تأویل نموده‏اند؛ هم در مورد آیات مربوط به خداوند و مبدأ و هم در مورد آیات مربوط به سرنوشت و زندگى پس از مرگ و معاد.10
معیار در این رویکرد ـ بر خلاف رویکرد پیشین ـ دستگاه معرفتى برساخته از کاوش‏هاى عقلى محض ـ بدون بهره‏گیرى از داده‏هاى وحیانى و شهود عرفانى و بدون گوش فرا دادن به کلام الهى ـ است. به این معنا که ملاک معنادارى یک واژه یا یک گزاره سازگارى آن با ساختار عقلانى است، و عقل واپسین میزان در معنادارى و پذیرش یک متن تلقّى مى‏شود. در نتیجه چنانچه متنى قابلیت سازگارى و انطباق با دستاوردهاى عقلانى محض را نداشته باشد، معناى قابل پذیرشى هم نخواهد داشت. از سویى متشابهات در قرآن به دلیل تشابهى که دارند، پذیراى چنین انطباق و سازگارى هستند، و از طرفى کلام خداوند سرچشمه همه علوم است، پس نمى‏توان به بهانه ناسازگارى با خرد آنها را مردود دانست. بنابراین تنها راه فهم آنها همخوان ساختن معناى آنها با سیستمِ برآمده از عقل است. طبق این رویکرد آموزه‏هاى وحیانى را نیز باید از زبان عقل و خردورزى عقلانى شنید. مى‏توان این دیدگاه را نیز همچون دیدگاه قبل نوعى شالوده‏گروى مبتنى بر شالوده‏هاى عقلانى که بر پایه جزم‏اندیشى و مطلق‏انگارى عقل بنا شده، دانست؛ همان طور که دیدگاه قبل بر پایه جزم‏اندیشى و مطلق‏انگارى داده‏هاى حسّ و یافته‏هاى عرفى و عمومى استوار بود.
صدرالمتألهین به رغم ارزشى که براى عقل و خردورزى عقلانى قائل است، به هیچ روى چنین مطلق‏انگارى افراطى را پذیرفتنى و پسندیده نمى‏داند. به گفته او هم هستى که کتاب تکوینى الهى است و هم قرآن که کتاب تدوینى برآمده از دانش بى‏کران الهى است، از چنان پیچیدگى خردسوزى برخوردار است که به هیچ روى نمى‏توان با تکیه بر دانش برآمده از حسّ یا عقل محض به آن دست یافت. هر چند یکى از دو بال پرواز به سوى جهان‏هاى بى‏کران خردورزى عقلانى است، ولى در کنار آن باید که از یافته‏هاى شهودى و عرفانى و واردات قلبى و نیز گوش جان فرادادن به نداى وحى و به سخن آوردن آن، بهره‏مند بود که بال دیگر پرواز به سوى حقایق هستى و قرآنى است. به بیان صدرا:
ذوق راستین برآمده از فطرت پالوده، همان‏گونه که گواهى است بر اینکه متشابهات قرآن تنها بیانگر امورى که هر فرد عادى و عامى ـ برپایه دستگاه ساده معرفتى خویش ـ بتواند اعماق آن را دریابد، نیست، همین‏طور گواهى است بر اینکه معناى آیات مذکور صرف تمثیل و تشبیهى هم نیست که هر فرد خردورز بهره‏مند از ابزار منطق و قیاس بدون مراجعه به سبیل الهى و مکاشفه اسرار بتواند از آن سردر آورد و آن را فهم کند.11
صدرا در برخى نوشته‏هاى خویش12 بین این رویکرد و رویکرد بعدى (تبعیض‏گرایانه) جمع مى‏کند و در بعضى دیگر از نوشته‏هایش آنها را از هم تفکیک نموده، به عنوان دو رویکرد مطرح مى‏سازد. این امر ناشى از آن است که این دو رویکرد تفاوت گوهرى و ذاتى با هم ندارند و هر دو از یک آبشخور سیراب مى‏شوند؛ زیرا هر دو سیستم معیارِ تأویل آیات را یافته‏هاى برساخته از ناحیه عقل برهانى و قیاسى قرار مى‏دهند، با اندک تفاوتى که بدان اشاره مى‏شود. از این رو نقدى را که متوجه این دو رویکرد است، یک‏جا و پس از بیان رویکرد سوم مى‏آوریم.
3. رویکرد تبعیض‏گرایانه (جمع بین تشبیه و تنزیه)
به بیان صدرا این رویکرد مى‏کوشد تا آمیزه‏اى از دو رویکرد قبل باشد تا به خیال طرفدارانش نقاط ضعف دو رویکرد قبل را نداشته باشد. به این ترتیب که در آیات مربوط به اوصاف خداوند و مبدأشناسى، عقل‏گرایى و باطن‏گرایى را پذیرفته و در آیات مربوط به زندگى پس از مرگ و جهان آخرت و معادشناسى، ظاهرگرایى را. به عبارت دیگر دستگاه سیستمى معیار براى تأویل آیات مبدأشناسى و دستگاه معرفتى عقلانى و براى تأویل آیات معادشناسى دستگاه معرفتى حسى و عرفى است. بنابراین باید آیات دسته اول را در نسبت‏هاى شناخته شده از طریق عقل نظرى و آیات دسته دوم را در نسبت‏هاى شناخته شده از طریق دانش حسى و تجربى، فهم نمود. بر این اساس واژه‏هایى همچون عرش، کرسى، یمین الله، و هرآنچه موجب تشبیه مى‏شود حمل بر معانى عقلى و انتزاعى سازگار با تجرّد ساحت ربوبى مى‏شوند، ولى واژه‏هایى همچون صراط و میزان و ثواب و عقاب و هرآنچه درباره رخدادهاى پس از مرگ آمده، حمل بر معانى ظاهرى و عرفى این واژه‏ها.
این رویکرد از سوى قفّال، زمخشرى، رازى، بیضاوى و گروهى از معتزله و نیز برخى علماى امامیه مورد پذیرش قرار گرفته است. همان‏طور که دیده مى‏شود این رویکرد برخلاف دو رویکرد قبل از وحدت‏گروى در سیستم تبیین و فهم قرآن و جهان دست برداشته و قائل به نوعى تکثرگروى مى‏شود؛ ولى به بیان صدرا این گونه تکثرگروى فاقد انسجام و سازگارى درونى لازم است. در نتیجه نمى‏تواند روش مناسبى براى فهم و تفسیر آیات قرآن و نه آیات هستى و جهان باشد. چندین دلیل را مى‏توان بر نامناسب بودن این روش برشمرد؛ از جمله:
یک. اعمال تأویل عقلانى در مبدأشناسى مستلزم اعمال این روش در معادشناسى نیز مى‏باشد. به عبارت دیگر تفکیک بین مبدأ و معاد در روش‏شناسى فهم آیات، مستند و دلیل در خور توجهى ندارد، بلکه اساساً تفکیک موضوعى در معرفت‏شناسى یا روش‏شناسى نمى‏تواند پذیرفتنى باشد؛ زیرا قواعد روش‏شناسى ـ به ویژه در حوزه فهم متون ـ سازوکار یکنواختى دارد که درباره همه موضوع‏ها اعمال مى‏شود. به همین دلیل قرآن خود بر نکته‏اى معرفت‏شناختى تأکید مى‏ورزد؛ یعنى فرق نهادن بین آیات محکمات و آیات متشابهات. حال این تشابه در هر موردى که وجود داشته باشد، روش‏شناسى واحدى درباره آن به کار مى‏رود و نمى‏توان گفت تشابه در مبدأشناسى مستلزم روش‏شناسى خاصى است جز آنچه در معادشناسى به کار مى‏رود. به همین خاطر صدرا اظهار مى‏دارد که نمى‏توان بین این دو قلمرو تفکیک روش‏شناسى را پذیرفت.13
دو. حمل همه واژه‏ها و گزاره‏هاى وارد شده درباره حیات اخروى بر صرف تمثیل و تخییل توجیه خردپسندى ندارد، و در نتیجه باعث مى‏شود این قبیل آیات در قرآن نوعى فریب‏کارى تلقّى شود. به عبارت دیگر حمل کلام بر معانى مجازى نیازمند قرینه و شاهد است و بدون وجود چنین قراین و شواهدى، چنانچه مقصود اصلى گوینده مجازگویى باشد، این شیوه با قواعد زبانى سازگار نبوده، موجب کذب در کلام یا فریب‏کارى مى‏شود.
سه. گشودن باب تأویل و تغییر معانى ظاهرى آیات به معانى نظرى، مستلزم نوعى تصرف دلخواهانه در تفسیر آیات و موجب گونه‏اى نسبیتِ بدون قاعده و ضابطه و در حقیقت نوعى هرج و مرج معرفتى مى‏شود.
چهار. توان ساختار عقلانیت بشر در حدّ و اندازه‏اى نیست که به گونه‏اى جزمى و تحکّمى یافته‏هاى خویش را معیار نهایى حقیقت و تأویل بپندارند و در نتیجه هر چه را که نتوانست با قواعد خویش سازگار سازد، نپذیرد. به اعتقاد صدرا هم هستى و هم انسان و هم قرآن از پیچیدگى خاصى برخوردارند که نه ساختار معرفت عرفى و عادى و نه حتى ساختار معرفت عقلى نظرى، توان احاطه معرفتى بر آنها را ندارند و نمى‏توانند خویش را معیار نهایى فهم قرار دهند؛ بلکه در عین حرمت نهادن به این بخش‏هاى معرفت بشرى به عنوان سیستم‏هاى معرفتى ضمنى14 براى هم فهم جهان و هم فهم قرآن انسان، نیازمند گوش فرادادن به پیام وحى در کنار آماده‏سازى درونى و تهذیب باطنى و صفاى دل براى دریافت شهود عرفانى است.15
4. دیدگاه صدرالمتألهین یا روش راسخان16
این دیدگاه را که صدرا روش راسخانش مى‏خواند؛ خاص کسانى است که با دیده‏هاى دلِ خویش که به نور الهى فروغ یافته‏اند، مى‏نگرند؛ هم‏آنان که جلوه الهى را در هر موجودى مى‏بینند، و حضرتش را در هر مقام و جایگاهى مى‏پرستند. بدین‏سان مى‏بینند آنچه را که دیگران (نه با چشم حس و نه با چشم عقل) نمى‏توانند ببینند، و مى‏شنوند آنچه را که دیگران هرگز نخواهند شنید. شیوه اینان نه جَزم‏گروى مایل به تنزیه باطن‏گرایان است و نه ظاهربینى و قشرى‏گرى تشبیه‏پذیر ظاهرگرایان و نه خلط ناموزون و ناهمگون آنها است، بلکه روشى است که مى‏کوشد تا از کاستى‏هاى آنان بر حذر بماند. نه به قیمت بها دادن به معانى باطنى عقلانى آیات، ارزش و اعتبار معانى ظاهرى را نادیده مى‏انگارد، و نه به بهانه حفظ ظواهر و مفاهیم ظاهرى آیات، حرمتى براى یافته‏هاى عقل نگاه نمى‏دارد؛ بلکه در پى جامع‏ترین دستگاه منسجم و سازگار است تا هم از ظواهر آیات بهره گیرد و هم راهى به بُطون و معانى رازگونه متشابهات بیابد. این سیستم مى‏کوشد تا هر آنچه از منابع دریافت اطلاعات درمى‏یابد در خود هضم و جذب کند و بر فربهى خویش بیفزاید. به این ترتیب ذهن، مستبدّانه هر آنچه را که خود دارد بر متن تحمیل نمى‏کند؛ بلکه هم بر متن پرتو مى‏افکند تا آن را فهم‏پذیر سازد و هم در پرتو بازتابنده از متن، خویش را بازسازى مى‏کند. هم بر متن مى‏نهد و هم از آن مى‏ستاند و این داد و ستد حلقه‏وار و پیشرو همچنان ادامه مى‏یابد تا در وجود انسان کامل محمّدى(ص) به کمال خویش دست یابد. 17
صدرالمتألهین در کنار مثال‏هاى متعددى که بر پایه دیدگاه خویش مطرح مى‏کند، آن را چنین توضیح مى‏دهد:
حقى که مى‏توان بر آن تکیه زد باقى گذاردن ظواهر و معانى ظاهر آیات بر هیئت و معناى اصلى آنها است؛ مگر اینکه ضرورتى دینى و اصلى یقینى برخلاف آن باشد، که در این صورت شایسته آن است که انسان متوقّف بماند و علم آن را به خداوند و پیامبر و امامان معصوم واگذارد؛ آنان که راسخان در علم معرفى شده‏اند. سپس در انتظار وزش رحمت الهى باشد تا از روى جود و کرم خویش برایش گشایشى فراهم آورد... اگر توانِ دریافت حقایق وحى را به طور کامل مى‏داشت وجهى براى اختصاص شناخت تأویل آیات به خداوند و راسخان در علم ـ که بر طبق روایات، امامان معصوم و پیروان راستین شیوه ایشانند ـ نمى‏بود. 18
نکته جالب توجهى که از عبارت فوق به دست مى‏آید و در حقیقت تنها برپایه انسجام‏گروى در ساختار معرفت توجیه‏پذیر است اینکه حتى اگر دستگاه معرفتى ما قادر نباشد مفاهیم ظاهرى و اولى را در خویش جاى دهد و هضم و فهم کند، مجاز نیستیم که معناى آنها را مردود بدانیم؛ بلکه باید آماده اصلاح و بازسازى دستگاه معرفتى خویش در پرتو فیض و لطف الهى برآییم تا بتوانیم معانى ظاهرى یاد شده را فهم کنیم.
به هر روى دیدگاه ملاصدرا مبتنى بر چند اصل (یا فرض) است که به تناسب مقام به آنها اشاره مى‏کنیم:
1. هستى داراى مراتب متعددى است که هر یک از این مراتب خود در حکم جهانى است با موجودات و قوانین خاص خود.
2. مراتب متعدد هستى (جهان عقلى، مثالى و طبیعت) متناسب و متطابق هستند؛ یعنى جهان مثالى انعکاس مثالى حقایق و قوانین موجود در جهان عقلى است و جهان طبیعت بازتاب طبیعى و فیزیکال موجودات و نسبت‏ها و قوانین حاکم بر جهان مثال و همه اینها به شکلى بازتاب عینى علم الهى هستند. بنابراین هر حقیقت عقلى داراى صورت و رقیقه‏اى مثالى است؛ همان‏طور که هر حقیقت مثالى داراى صورت و نمود و رقیقه‏اى طبیعى و حسى است.19
3. قرآن که جلوه کامل علم الهى است، بیانگر حقایق هستى است که در سه جهان یاد شده تجلى یافته‏اند. بنابراین قرآن نیز همچون هستى لایه‏هاى تو در تو یا به تعبیر روایات، بُطونى دارد که متناظر مراتب سه گانه هستى است.20 در نتیجه مى‏توان گونه‏اى تکثّر معنایى درباره واژه‏ها و گزاره‏ها و عبارات قرآنى در نظر آورد که ناشى از تناظر مذکور مى‏باشد؛ مثلاً واژه «نور» در آیه الله نور السمواات والارض که به اعتبار جهان حسى معنایى دارد، متفاوت و در عین حال متناظر با معناى آن در جهان مثالى و به همین صورت معنایى متناسب با جهان عقلى و بلکه معنایى شامل و فراگیر فراخور سیستم اصلى همه جهانى که هر سه جهان را نیز پوشش مى‏دهد. (مثلاً وجود منبسط یا فیض مقدّس در اصطلاح عارفان).
این معانى در عرض یکدیگر نیستند تا مسئله کاربرد لفظ در چند معنا پیش بیاید؛ بلکه رابطه این معانى با یکدیگر طولى است؛ یعنى از لفظ معنایى فهم مى‏شود و از آن معنا فراخور دستگاه معیار فهم معنایى دیگر و به همین ترتیب. روشن است که این معنایابى در پرتو اصل انسجام امکان‏پذیر مى‏شود؛ زیرا مثلاً معنایى را که لفظ نور در دستگاه جهان طبیعى دارد به گونه‏اى با ساختار جهان مثالى سازگار شده و معناى مثالى واژه نور را نشان مى‏دهد و به همین ترتیب نور عقلى و نور وجودى یا جهانى.
4. همه لایه‏هاى یاد شده درباره هستى و قرآن، در مورد انسان نیز وجود دارند؛ یعنى در درون ساختمان وجودى انسان نیز ما با سه جهان مواجه هستیم: جهانى حسى ـ طبیعى، جهانى خیالى ـ مثالى و جهانى عقلى، که این جهان‏ها در حقیقت جهان‏هایى متناظر با جهان‏هاى هستى و قرآن‏اند. البته بر خلاف جهان‏هاى عینى و قرآنى که جهان‏هایى بالفعل هستند، جهان‏هاى انسانى در ابتداى کار بالقوه بوده، به تدریج بر اثر تحولات تدریجى و جوهرى به فعالیّت مى‏رسند. بنابراین انسان‏ها طیفى از درجات جهان‏هاى میان قوه محض و فعلیت محض را دربرمى‏گیرند که کامل‏ترین آنها حقیقت انسان کامل است که جهان‏هاى عینى و معنایى (قرآنى) را به طور کامل در خویش فراچنگ آورده است. در واقع راسخان نیز که به تأویل قرآن نایل مى‏شوند از سرچشمه همین انسان کامل سیراب مى‏شوند. و روشن است که در کنار یافته‏هاى حسى، خیالى و عقلى براى رسیدن به مراتب کمال انسانى بهره‏گیرى از داده‏هاى وحى و شهود و مکاشفه در پى تهذیب و تزکیه و صفاى دل امرى ضرورى است.
بنابراین هر انسانى فراخور حال خویش و مناسب جهانى که در خویشتن خویش دارد به مرتبه معنایى خاصى از معانى آیات قرآن دست مى‏یابد. انسانى که اندوخته‏هایش برساخته از داده‏هاى حسّ و تجربه و یافته‏هاى علوم طبیعى است، در مطالعه آیات به مفاهیم و معانى حسى ـ طبیعى و این جهانى آیات نایل مى‏شود و آنها را بر وفق سیستم ذهنى خویش فهم مى‏کند. انسانى که ساختار ذهنى‏اش بیشتر با علوم ریاضى و پدیده‏هاى خیالى و مثالى انباشته و ساخته شده است، همین سطح و ساحت از سطوح معنایى قرآن را در مى‏یابد و انسانى که با شیوه‏هاى عقلانى و فلسفى انس گرفته و جهان برساخته ذهنى‏اش جهانى عقلانى است، در مواجهه با آیات قرآن فهمى فراخور این ساحت و جهان عقلى خواهد داشت، و چنانچه انسان جامعى را در نظر آوریم که جهان درونش همه جهان‏هاى یاد شده را زیر پر خویش دارد، در مطالعه آیات قرآن همه سطوح معنایى آن را در مى‏یابد. این نکته، نکته بسیار مهمى است که هم صدرا و هم فیض بر آن پا مى‏فشارند.21 فیض در مقام بیان این مطلب به حکایت فیل در تاریکى که در مثنوى مولوى آمده است استشهاد مى‏کند.
نباید از یاد برد که قرآن که براى هدایت انسان نازل شده است از ساختار زبانى خاصى بهره مى‏گیرد که پاسخگوى تنوع مرتبه‏اى مخاطبانش باشد. بنابراین از واژه‏ها، نسبت‏ها و تعبیرهایى استفاده مى‏کند که مخاطبان با ساختار ذهنى حسّى بهره خاص خویش را براى هدایت‏یابى به دست آورند و مخاطبان با ساختار ذهنى مثالى و عقلى و فراعقلى نیز فراخور حال خویش، در عین حال رابطه دو سویه ذهن و متن در هر ساحت و لایه زمینه رسیدن به لایه و سطح بعد را فراهم مى‏سازد و این‏چنین است که در قالب یک دور هرمنوتیکىِ22 پیش‏رونده، ذهن و بلکه وجود آدمى در مواجهه با قرآن، توفیق تعالى و نیل به بالاترین مدارج شناخت و وجود را به دست مى‏آورد، که این به نوبه خود بازگشت به ساختار انسجام‏گرایانه‏اى که بدان اشاره کردیم مى‏نماید. به بیان صدرالمتألهین:
قرآن توشه همه بندگان است با تمام تفاوتى که در ایشان و فهم‏هایشان وجود دارد، ولى هر یک از آنها بر حسب جایگاه و مرتبه [فهم خویش] از این نوشته، آذوقه برمى‏گیرد، و در هر غذایى مغز و زیادتى‏هایى نیز وجود دارد.23
از همین‏جا فلسفه وجود متشابهات در قرآن نیز روشن مى‏شود که ناشى از دو نکته است: نخست، اینکه مراتب هستى و همپاى آن مراتب حقیقت، متفاوت و تشکیکى است که این خود به گونه‏اى از تشابه‏گویى منجر مى‏شود؛ زیرا مثلاً آیه‏اى که بیانگر حقیقتى اخروى است ـ با ساختار قانونمندى خاصى که جهان آخرت دارد ـ در کنار آیه‏اى دیگر که در صدد بیان حقیقتى دنیوى است، گونه‏اى ناسازگارى را که از آن به تشابه تعبیر مى‏شود به وجود مى‏آورد. و دیگر، اینکه مراتب فهم مخاطبان نیز متفاوت است. بنابراین آیه‏اى که فهم درست آن سطح معرفتى خاصى را مى‏طلبد در ساختار معرفتى ناهمخوان مفهومى متشابه از خود بروز مى‏دهد. مى‏توان از این دو گونه تشابه به تشابه عینى و ذهنى تعبیر کرد، زیرا اولى ناشى از تشکیک در مراتب عینى حقیقت است و دومى ناشى از تشکیک در مراتب ذهنى و فهم مخاطبان قرآن.
بر این پایه مى‏توان حدس زد که منظور از آیات محکمات، آیاتى یا لایه‏هاى معنایى خاصى هستند که اختصاص به مرتبه و جهان خاصى از جهان‏هاى یاد شده ندارند؛ بلکه حقایق و قواعد فراگیر همه جهان‏هاى مذکورند. مثل اینکه لفظ «نور» جلوه معنایى خاصى در جهان طبیعت متفاوت با جلوه آن در جهان مثال و یا جهان عقل دارد، ولى آنچه در نهاد این واژه زمینه تناسب و تناظر جلوه‏ها و صور مختلف نور را در جهان‏هاى متفاوت فراهم مى‏آورد؛ امرى است که اختصاص به هیچ‏یک از جهان‏هاى مذکور ندارد.
اصل دیگرى که هم صدرا و هم فیض مطرح مى‏سازند، این است که الفاظ براى معانى عام و فراگیر وضع شده‏اند؛ مثل لفظ میزان، قلم، عرش، کرسى و....24 در حقیقت براى اینکه بتوانیم معانى مختلفى را به لفظ مثلاً عرش نسبت دهیم، نیازمند نوعى کشش معنایى هستیم که صدرا و پیروانش در قالب قاعده لفظى فوق آن را تأمین مى‏کنند، که در واقع گونه‏اى بهره‏گیرى از اصطلاحات زبان‏شناسى علم اصول است. ولى باید به این نکته توجه داشت که با عنایت به مفهوم «وضع» و نیز سازوکار «وضع» الفاظ، نمى‏توان کشش گسترده معنایى آیات را در بستر تاریخ که هنوز به پایان نرسیده است و همچنان ادامه دارد، توجیه نمود. به نظر مى‏رسد صدرا و فیض براى ایجاد انسجام و سازگارى بین مباحث زبان‏شناسى روزگار خویش و مباحث روش‏شناسى خرد در فهم قرآن ناگزیر از طرح بحث فوق شده‏اند؛ ولى با توجه به مباحث نوین تحلیل زبان و به‏ویژه مباحث هرمنوتیک دیگر نیازى به قاعده فوق نیست و مى‏توان همان روش‏شناسى را در کنار دستاوردهاى نوین هرمنوتیک توجیه و تبیین کرد.
 پى‏نوشت‏ها:
* دانش آموخته حوزه علمیه، دکتراى فلسفه و کلام اسلامى از دانشگاه تهران، عضو هیئت علمى دانشگاه امیرکبیر و مرکز جهانى علوم اسلامى.
1. ر. ک: المیزان، ج 3.
2. همان، ج 3، ص 74.
3. همان، ج 3، ص 17 ـ 90.
4. همان، ج 3، ص 26.
5. تفسیر القرآن الکریم، ج 4، ص 149 و بعد.
6. آقاى آشتیانى در مقدمه کتاب یاد شده بحث مفصّلى را پیرامون تفسیر و تأویل، و محکم و متشابه آورده‏اند و در کنار دیدگاه صدرا و شاگردش فیض، دیدگاه‏هاى دیگرى را نیز مطرح و با هم مقایسه کردند.
7. اصول المعارف، ص 182 و بعد.
8. تفسیر القرآن الکریم، ج 4، ص 150؛ متشابهات القرآن، ص 76 و 98.
9. در واقع فیلسوف‏م‏آبان و نه فیلسوفان حقیقى که همان حکیمان الهى هستند.
10. متشابهات القرآن، ص 77 و 90؛ تفسیر القرآن، ج 4، ص 150.
11. متشابهات القرآن، ص 82 و 102.
12. تفسیر القرآن الکریم، ج 4، ص 150.
13. متشابهات القرآن، ص 81 و تفسیر القرآن، ج 4، ص 158.
14.
Sbsystem15. متشابهات القرآن، ص 82 و تفسیر القرآن، ج 4، ص 159.
16. متشابهات القرآن، ص 77 و بعد، ص 99 و بعد؛ تفسیر القرآن، ج 4، ص 150 و 158. همان‏طور که صدرا خود بیان داشته است پیش از او «غزالى» نیز بر این مسلک رفته است. ر.ک: تفسیر القرآن، ج 4، ص 172؛ مقدمه رسائل فلسفى، ص 84؛ احیاء علوم الدین، ج 4، ص 532 و بعد.
17. در این باره مراجعه کنید به: مقدمه رسائل فلسفى، ص 189 به بعد؛ متشابهات القرآن، ص 106.
18. تفسیر القرآن، ج 4، ص 158 به بعد؛ متشابهات القرآن، ص 102 به بعد.
19. همان، ص 187 به بعد؛ تفسیر القرآن، ج 4، ص 66؛ متشابهات القرآن، ص 95 و 111.
20. تفسیر القرآن، ج 4، ص 152.
21. تفسیر القرآن، ج 4، ص 53 و 151 و 161 تا ص 169؛ مقدمه رسائل فلسفى، ص 187؛ متشابهات القرآن، ص 87 و 114.
. .22Hermenetic
Circle23. دراین باره مراجعه کنید به:
RonaldcircleHermenetictheofimensions)
.(Bonteckoe241996. اصول المعارف، ص 188؛ مقدمه رسائل فلسفى، ص 186.

تبلیغات