چکیده

قیام زنگیان در سال 255ق در بصره به رهبرى على بن محمد، مشهور به صاحب الزنج شکل گرفت. صاحب الزنج با استفاده از ضعف دستگاه خلافت عباسى توانست ائتلافى گسترده از توده‏هاى مختلف، از جمله زنگیان ساکن در بصره و نواحى اطراف تشکیل داده و سازمان‏دهى نماید و سپس دست به تبلیغات مذهبى برضد خلفاى عباسى بزند. وى با استفاده از شرایط نابسامان دستگاه خلافت، شهرهاى بسیارى در عراق و ایران به تصرف خود در آورد. هم‏چنین شهر مختاره را ایجاد کرده، آن را مقر خود گردانید. صاحب الزنج که در مدت پانزده سال توانست به گونه‏اى مستقل در قلمرو عباسیان کرّ و فر نماید، در زمان خلافت معتمد به سال 270ق توسط موفق شکست خورد و طومار زندگى‏اش برچیده شد.

متن

مقدمه

    قیام زنگیان درقرن سوم هجرى، یکى از گسترده‏ترین قیام‏هاى مردمى است که در پهنه جهان اسلام و در سرزمین «میان‏رودان» به وقوع پیوست و دامنه آن، نواحى جنوبى ایران را نیز در برگرفت. رهبرى قیام، یعنى على بن محمد، معروف به صاحب الزنج توانست با تبلیغات گسترده، مردمان بسیارى از جمله زنگیان و بردگان ستمدیده ساکن در بصره و خوزستان را با خود همراه کند. با توجه به این‏که مردمان شرق، به‏ویژه ساکنان ایران و میان‏رودان از زمان‏هاى بسیار دور، مردمانى مذهبى بوده و این امر در نهضت‏هاى مختلفى که به وقوع مى‏پیوست تأثیر داشت و تنها جنبش‏هایى مى‏توانستند پیروز شوند که از حمایت توده‏هاى وسیع مردم برخوردار باشند، صاحب الزنج نیز با الهام از این روند تاریخى در صدد جلب نظر توده‏هاى مختلف مردم برآمد. به همین دلیل در منابع، گاهى صاحب الزنج را «علوى» و گاهى «خبیث» و گاهى «پلید» مى‏خوانند. گفتنى است که در باره صاحب الزنج کتاب‏هاى محدودى به رشته تحریر درآمده و این آثار به تمامى زوایاى قیام نیز نپرداخته‏اند. با توجه به کمبود منابع، روشن کردن تمام جوانب نهضت و شخصیت صاحب الزنج کارى بس سخت و دشوار بوده و اظهار نظر قطعى در مورد وى را ناممکن ساخته است.


خاستگاه و وضعیت زنگیان

    غلامان سیاه را بیشتر از نوبه و زنگبار مى‏آوردند. آن‏ها در مقایسه با غلامان سفید، زندگى سخت و پر مشقتى داشتند، کارهاى سخت به آن‏ها واگذار مى‏شد و در تربیت و رفاهشان کوششى به عمل نمى‏آمد. در واقع، همین زندگى سخت و پر مشقت بود که آن‏ها را در جرگه سپاهیان صاحب الزنج در آورد.(1) وجود این غلامان در آن روزگار، نشانه امتیاز دودمان‏ها و حشمت و قدرت رجال دولت بود. خانه ارباب دولت در آن زمان از این متاع انسانى غالبا سرشار بود،(2) چنان‏که هندوشاه نخجوانى در این باره آورده است:

هیچ سرایى از سراهاى اکابر و اوساط الناس از زنگى یا دو و یا سه و زیادت خالى نبود و در بعضى از تواریخ بصره چنان آورده‏اند ـ و العهده الى مورخ ـ که در شب نیمه شعبان که موسم جمعیت و شعلان بوده است اکابر و اعیان شهر، تمامت در جامع شهر جمع شدند. از جمله شبى از شب‏ها از احوال حاضران تتبع نموده بودند، هزار خواجه حاضر بودند که هر یک از ایشان هزار غلام زنگى داشت.(3)

    روایت نخجوانى حکایت از حضور جمعیت کثیرى از زنگیان در قلمرو خلافت عباسى

--------------------------------------------------------------------------------

1 . حسینعلى ممتحن، نهضت صاحب الزنج، ص 180-181 .

2 . عبدالحسین زرین‏کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 473 .

3 . هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، ص 166 .

--------------------------------------------------------------------------------
مى‏کند. کار تجارت برده موجبات حضور زنگیان را در کشور عراق فراهم کرده بود، چنان‏که از بین کارکنان دستگاه عباسى عاملى به نام «قیم الرقیق» بر اعمال و احوال برده فروشان نظارت مى‏کرد. در بغداد و دیگر شهرهاى مهم، محله و بازارى خاص براى داد و ستد بردگان وجود داشت. این بردگان بعضى سیاه و بعضى سفید بودند.(1) مصر و جنوب عربستان و شمال تونس در قرن چهارم، مهم‏ترین بازار برده بودند. کاروان‏هایى که از آن مناطق مى‏آمدند طلا و برده با خود مى‏آوردند. قیمت رایج یک غلام، دویست درهم بود.(2) از پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله روایت شده که فرمود:

بردگان برادران شما هستند، از آن‏چه مى‏خورید بدیشان بخورانید.

    هم‏چنین آن حضرت در روایتى دیگر مى‏فرماید:

برادران شما همین غلامان هستند که خدا ایشان را زیر دست شما قرار داده و هر که برادرى زیر دست دارد باید از آن‏چه مى‏خورد بدو بخوراند و از آن‏چه مى‏پوشد بدو بپوشاند، به کار جان‏فرسا وادارشان نسازد و اگر واداشتید کمک‏شان کنید.(3)

    نیاز به بردگان در تولیدات اجتماعى و گسترش وسیع بردگى خانگى، سوداگرى با بردگان را جانى تازه بخشید و کاروان‏هاى اسیران و کشتى‏هاى بازرگانى، انباشته از بردگانى بود که آن‏ها را از زنگبار مى‏آوردند. در کتاب‏هاى جغرافیایى که به زبان عربى نگاشته شده‏اند، این واژه، نه تنها به جزیره زنگبار، بلکه به همه کرانه خاورى افریقا نیز اطلاق شده است. بردگانى که از افریقاى شرقى به سرزمین خلافت آورده شده بودند، از روى نام جزیره زنگبار، زنجى نامیده

--------------------------------------------------------------------------------

1 . زرین کوب، همان، ص 472 .

2 . آدام متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، ص 186 و زرین‏کوب، همان، ص 472 .

3 . آدام متز، همان، ص 198 .

--------------------------------------------------------------------------------
مى‏شدند. در حومه بصره همواره گروه انبوهى از بردگان دیده مى‏شدند که آن‏ها را سوداگران عرب و غیر عرب آورده و چشم به راه خریداران خود بودند. در سده نهم میلادى بخشى از این بردگان را براى سپاه خلیفه برده که بیشترشان براى کار به سواحل جنوبى فرات و خوزستان اعزام شدند. در این ولایات، آن‏ها در زمین‏هاى دولتى و خصوصى سخت استثمار مى‏شدند. آن‏ها باتلاق‏هاى پر از نیزار را خشک، و شوره‏زارها را زه کشى مى‏کردند. گذشته از این، از آن‏ها درمزارع پنبه و نیشکر بهره‏گیرى مى‏شد.(1) زنگیان از نظر رشد فکرى و سطح فرهنگى از کشاورزان جاهل و بى‏سواد عراق پایین‏تر بودند.(2) جرجى زیدان در باره زنگیان مى‏نویسد:

این سیاهان زنگى که در فتنه صاحب‏الزنج در بصره قیام کردند، مخلوقات درنده وحشتناکى بودند، گوشت آدم و مردار را با لذت مى‏خوردند و هر قدر آن‏ها را کیفر مى‏دادند از این کارِ زشت دست برنمى‏داشتند. این زنگیان با سفید پوستان آمیزش نداشتند و تنها میان خودشان مى‏زیستند. خلفا غالبا از این زنگیان، گارد مخصوص جهت حمایت خویش تشکیل مى‏دادند.(3)

    آن‏چه باعث حضور این بردگان در قلمرو خلافت عباسى شد این بود که از نواحى تحت سیطره و نظارت خلفاى عباسى، بردگان و کنیزان را به عنوان مالیات به سوى بغداد روانه مى‏کردند و خلفا نیز برخى از این بردگان را وارد سپاه مى‏کردند، چنان‏که بلیایف مى‏نویسد:

بسیارى از واحدهاى سپاه خلیفه عباسى یک سره از زنگیان تشکیل شده بود.(4)


--------------------------------------------------------------------------------

1 . ى. آ، بلیایف، «قیام زنگیان در روزگار خلفاى عباسى»، چاپ شده در: سه مقاله درباره بردگى، به کوشش پطروشفسکى و دیگران؛ آدام متز، همان، ص 196؛ برتولد اشپولو، ایران در قرون نخستین اسلامى، ج 1، ص 121-122؛ تاریخ اسلام کمبریج، ص 188 و فیلیپ خلیل حتّى، تاریخ عرب، ص 601 .

2 . بلیایف، همان، ص 50 .

3 . جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص 887 .

--------------------------------------------------------------------------------
    هم‏چنین برخى دیگر را براى امور خانه نگه مى‏داشتند و عده‏اى دیگر را براى کار در زمین‏هاى کشاورزى و شوره‏زار، روانه ولایات جنوبى عراق مى‏کردند.


نسب صاحب الزنج

    به طور کلى منابع مقارن ظهور صاحب الزنج و سال‏هاى بعد از آن، در خصوص اصل و نسب صاحب الزنج وحدت نظر ندارند و اطلاعات آن‏ها در این زمینه، ضد و نقیض است. همین امر باعث شده که هویت او تا حدى در هاله‏اى از ابهام و تاریکى بماند. در تحقیقات جدید نیز هنوز از سوى هیچ محققى نظر قطعى بیان نشده است. طبرى در این باره مى‏نویسد:

در نیمه شوال در ناحیه فرات بصره، [مردى] به پا خاست که مى‏گفت: على است پسر محمد از اعقاب على بن ابى‏طالب.(1)

    طبرى در ادامه مى‏نویسد:

نام و نسب وى ـ چنان که گفته‏اند ـ على بن محمد بن عبدالرحیم بود و نسب از طایفه عبدالقیس داشت. مادرش قره دختر على بن رجب بود از بنى اسد بن خزیمه، از ساکنان یکى از دهکده‏هاى رى به نام ورزنین که در آن‏جا زاده بود و بزرگ شده

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . پطروشفسکى، همان، ص 52 .

2 . تاریخ طبرى، ج 14، ص 6306 .

--------------------------------------------------------------------------------
بود. از وى آورده‏اند که مى‏گفته بود: جدم محمد بن حکیم از جمله کسانى بود که با زید بن على بن حسین برضد هشام بن عبدالملک قیام کرده بود و چون زید کشته شد، گریخت و به وى پیوست و به ورزنین پناه برد و آن‏جا بماند. مى‏گفته بود که پدرش عبدالرحیم یکى از عبدالقیس بود که زادگاهش به طالقان برده بود، به عراق آمد و آن‏جا بمانده بود و یک کنیز سندى خرید و محمد، پدر وى، وى را از او آورده بود و او على پسر این محمد است.(1)

    مسعودى نیز در باره نسب وى مى‏نویسد:

وى مدعى بود که على بن محمد بن احمد بن عیسى بن زید بن على بن حسن بن على بن ابى طالب است. بیشتر کسان مى‏گویند نسب خاندان ابى‏طالب را به دروغ برخود بسته بود. وى از مردم ورزنین، یکى از روستاهاى رى بود و اعمالش نشان مى‏دهد طالبى بودنش مشکوک است و عقیده خوارج ازارقه داشت.(2)

    مسعودى در جاى دیگر از کتاب خود مى‏نویسد: او جزو سپید جامگان است.(3) مطالب مسعودى حاکى از این امر است که وى نتوانسته نسب صاحب الزنج را به طور صریح بیان نماید و در ارائه مطالب دچار سردر گمى شده، چرا که اعمال و اعتقادات صاحب الزنج با اعتقادات سپیدجامگان نمى‏خواند. صاحب تاریخ فخرى نیز در این باره مى‏نویسد:

در زمان معتمد مردى که او را على بن محمد بن احمد بن عیسى بن زید بن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب مى‏نامیدند، ظهور کرد. نسب صاحب الزنج نزد گروه

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . طبرى، همان، ص 6307 .

2 . مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 595 .

3 . همان، ص 596 .

--------------------------------------------------------------------------------
نسابین صحیح نیست و آنان وى را از این متهمین در نسب مى‏شمرده‏اند. صاحب الزنج مردى فاضل و فصیح و بلیغ و خردمند بود.(1)

    در مجمل التواریخ و القصص نیز آمده است:

پس مردى خارجى برخاست، على بن محمد البرقعى [صاحب الزنج] و دعوى کرد که از فرزندان حسین على است علیه‏السلام . و او از اتباع عبدالقیس بود. آن است که او را صاحب الزنج خوانند.(2)

    ابن‏اثیر هم که بیشتر مطالب را با اندکى اختلاف از طبرى اخذ کرده، در این خصوص مى‏نویسد:

به ماه شوال / سپتامبر در فرات بصره مردى هویدا شد که خود را على بن محمد بن احمد بن احمد بن عیسى بن زید بن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب مى‏پنداشت. آن گونه که گفته‏اند نام او على بن محمد بن عبدالرحیم است که به عبدالقیس پشت مى‏رساند. مادر او دختر على بن رحیب بن محمد بن حکیم از کوفیان و یکى از گردن‏کشان بر هشام بن عبدالملک همراه زید بن على بن حسین بوده است. پس چون زید کشته شد او هم بگریخت و به رى رفت و در روستاى ورزنین ماندگار شد. او مى‏گفت: پدر بزرگش عبدالرحیم از قبیله عبدقیس بوده که درطالقان دیده به جهان گشوده است و به عراق رفته، کنیزکى سندى خریده و محمد پدر او از این کنیزک است.(3)


--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن طقطقى، تاریخ فخرى، ص 344 و نخجوانى، همان، ص 166 .

2 . مجمل التواریخ و القصص، ص 363 .

--------------------------------------------------------------------------------
    حمداللّه‏ مستوفى برخلاف مسعودى، ابن‏طقطقى و دیگر مورخان مى‏نویسد:

بعد از کشته شدن صاحب الزنج به دست موفق خلیفه عباسى در سال 270ق، سر صاحب الزنج را به دارالخلافه فرستادند در آن‏جا شخصى به نام سید رضى‏الدین موسى علوى، سر برقعى[صاحب الزنج] را از آن‏ها گرفت، به گورسپرد. و این، دلیل مدعایى است بر صحت علوى بودن صاحب الزنج، و الاّ سیدرضى‏الدین چنین کارى نمى‏کرد.(1)

    سالار زنگیان، پارسى‏ـ نژادى(2) بود به نام على از مردم طالقان که مى‏گفت از نژاد على بن زین العابدینم و عنایت الهى مرا فرستاده تا غلامان را از بدبختى برهانم، و دعوى غیبت و پیغمبرى مى‏کرد و با آن‏که دعوى نسب از على و فاطمه داشت عقاید شیعى نداشت و به مذهب خارجیان متمایل بود.(3)

    اما بلیایف برخلاف حسن ابراهیم حسن و دیگر نویسندگان معتقد است که صاحب الزنج مردى شیعى بود که مى‏خواست نقش «امام غائب» را ـ از اعقاب بلافصل على بن ابى‏طالب ـ ایفا کند و حتى خود را مظهر الوهیت جلوه مى‏داد و از این رو چهره خودش را با نقابى پوشیده مى‏داشت.(4)

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن‏اثیر، ج 10، ص 4267-4268 .

2 . حمداله مستوفى، تاریخ گزیده، ص 332 و برتولد اشپولر، جهان اسلام دوران خلافت، ص 106 .

3 . فیلیپ خلیل حتى او را عرب نژاد مى‏داند (تاریخ عرب، ص 601) .

4 . حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلامى، ج 3، ص 559 و سرپرسى سایکس، تاریخ ایران، ج 2، ص 21 و جرجى زیدان، همان، ص 837 و سید امیرعلى، تاریخ عرب و اسلام، ص 296 و اشپولر، جهان اسلام دوران خلافت، ص 106 .

5 . بلیایف، همان، ص 50 .

--------------------------------------------------------------------------------
    عبدالحسین زرین کوب در تاریخ ایران بعد از اسلام آورده است:

نام و نسب او را بعضى على بن عبدالرحیم ذکر کرده‏اند و گفته‏اند که از اعراب عبد قیس بوده است. بعضى دیگر وى را على بن محمد بن عیسى بن زید دانسته‏اند و این نسب علوى او را تأیید کرده‏اند. بعضى نیز او را ایرانى و از اهل ورزنین، نزدیکى رى شمرده‏اند. به روایتى گفته‏اند که او روستایى بچه بود و چون پدرش در عهد صغر او وفات یافت، مادرش را یکى از سادات به حباله نکاح در آورد و او بدین سبب خود را به سادات نسب مى‏کرد. این حکایتِ اخیر را ظاهرا براى آنان پرداخته‏اند تا انتساب او را با علویان که پیداست در آن زمان شهرت تمام داشته، انکار کنند. در هر حال، وى در عهد خود به «برقعى» و «قائد الزنج» نیز مشهور بوده است وـ چنان که از اخبارش برمى‏آیدـ با آن که نسب به آل‏على مى‏رسانیده است مذهب خاصى، نظیر مذهب خوارج داشته است و ظاهرا به همین جهت بوده است که فرق موسوم به قرامطه با این‏ها رابطه‏اى برقرار نکردند.(1)

    یعقوب آژند مى‏نویسد: «قدر مسلم این است که على بن محمد، علوى تبار و شیعى مذهب بوده است».(2) وى براى این مدعا به دو قطعه شعر بسنده کرده که صاحب الزنج در آن، خود را علوى خوانده است و اساس نظر و عقیده خود را بر آن استوار کرده است. البته وى در چند سطر بعد مى‏نویسد: «برخى از منابع در انتساب این اشعار به على بن محمد تردید کرده‏اند».(3)

    آن‏چه منابع در باره صاحب الزنج بیان مى‏کنند خالى از بغض و غرض نیست، زیرا بیشترین اطلاعاتى را که مى‏توان در زمینه شخصیت صاحب الزنج و قیام او به‏دست آورد از

--------------------------------------------------------------------------------

1 . زرین‏کوب، همان، ص 477-478 .

2 . یعقوب آژند، قیام زنگیان، ص 65 .

3 . همان، ص 66 .

--------------------------------------------------------------------------------
کتاب‏هاى طبرى، ابن‏اثیر و به صورت مختصرترى از کتاب مروج الذهب مسعودى است. اما باید توجه داشت این مورخان نظر مساعدى در خصوص صاحب الزنج ندارند و مطلبى که در باره او نوشته‏اند از روى کینه، عداوت و دشمنى بوده است. طبرى و ابن‏اثیر در جاى جاى تاریخ خود از وى به نام «خبیث» و «پلید» یاد مى‏کنند. هر چند که در برخى موارد وى را علوى نیز مى‏خوانند، ولى در روایات و اخبار این مورخان، نوعى سوگیرى و جهت‏گیرى به چشم مى‏خورد. باید یادآور شویم که طبرى خود از کارکنان دستگاه خلافت عباسى به شمار مى‏آمده، بنابراین، در نوشته‏هاى خود جانب خلفا را نگه داشته و به سود آن‏ها قلم زده و یک طرفه به قاضى نشسته است. این موضوع در نوشتار او واضح و مشهود است. ابن‏اثیر نیز در تاریخ خود وى را به کنیزک زاده‏اى منتسب مى‏کند و این گونه لکه و مهر بى‏اصل و نسبى بر پیشانى او مى‏زند.

    بررسى منابع عصر این واقعه و سال‏هاى دور از آن، حاکى از آن است که احتمالاً صاحب الزنج یا در پى ایجاد مذهب وایدئولوژى جدیدى در مقابل دستگاه خلافت بوده یا خواسته است مبارزه‏اى فکرى ـ عقیدتى و ایدئولوژیکى علیه دستگاه خلافت بنیان نهد، و همین اختلاف ایدئولوژیکى ـ فکرى و عقیدتى باعث شده است که مورخان او را «پلید» و «خبیث» بخوانند، چرا که هم‏زمان با تکاپوى صاحب الزنج، کشمکش‏هاى یعقوب لیث صفار، و حتى قبل از یعقوب شورش‏ها و قیام‏هایى به خون‏خواهى ابومسلم علیه دستگاه خلافت صورت پذیرفت، اما هیچ کجا از رهبران این قیام‏ها با نام خبیث و پلید یاد نکرده‏اند.

    واقع امر این است که منابع، نظر مثبتى در باره شخصیت صاحب الزنج و قیام او ندارند به همین دلیل، اطلاعات جامعى در اختیار ما قرار نمى‏دهند. کمبود منابع و عدم پرداختن آن‏ها به مبانى فکرى ـ عقیدتى این واقعه باعث شده است ما نتوانیم نظرى قاطع در این زمینه داشته باشیم. درست است که بعضى از نهضت‏ها که علیه دستگاه خلافت عباسى صورت پذیرفته رنگ شعوبى داشته، اما پیشوایان همین نهضت‏ها که احیانا تمایلات سیاسى و قومى داشتند، غالبا ناچار بودند صبغه مذهبى به دعاوى خویش بزنند تا بتوانند در بین عامه، کسانى را به

--------------------------------------------------------------------------------
هوادارى خویش جلب کنند. به واقع به سبب همین شعارهاى مذهبى بود که برخى منابع، صاحب الزنج را علوى و برخى خارجى دانسته‏اند.


علل قیام زنگیان و ظهور صاحب الزنج

    علل و عوامل متعددى زمینه پیدایش و ظهور نهضت صاحب الزنج را فراهم کردند. به واقع یکى از علل نهضت‏هاى کارگران مزارع کشاورزى (زنگیان) و روستاییان عراق، وجود کارفرمایانى بود که به آن‏ها قول داشتن سهم بیشترى از محصولات را داده بودند، بدین وسیله شمار زیادى از مردم، به ویژه زنگیان را زیر سلطه خود کشیده و آن‏ها را استثمار کرده بودند.(1) پنج خلیفه نخست عباسى به تمرکز و اداره دقیق خلافت که به کمک عنصر ایرانى روى کار آمده بودند، پرداختند و در این راستا در ابتداى امر از ایرانیان و سپس در خلافت معتصم از ترکان به عنوان وزنه تعادل و نیروى جایگزین در دستگاه خلافت استفاده شد.

    از روى کار آمدن سفاح تا خلافت معتمد، خلافت عباسى با قیام‏ها و شورش‏هاى متعددى روبه‏رو بود. با وجود این‏که این قیام‏ها و شورش‏ها با شدت هر چه تمام‏تر سرکوب مى‏شدند، اما هر یک از این قیام‏ها ضربه‏اى هر چند کوچک، بر پیکره دستگاه خلافت عباسى وارد مى‏نمودند. بردگان سیاه که در همه جا با محنت و مشقت روبه‏رو بودند، مکرر در هر جایى سر به شورش برمى‏آوردند، چنان‏که یک بار در سال 75ق نزدیک فرات و در پى فتنه ابن‏الجارود قیام کردند، اما حجاج بن یوسف ثقفى به یارى سردار خویش، زیاد بن عمرو آن‏ها را فرو نشاند. هم‏چنین در سال 140ق در مدینه نهضت کرده، فتنه‏اى پدید آوردند و حتى والى مدینه

 

--------------------------------------------------------------------------------


     1 Jabbar, Mohammed A, "Agricltural and lrrigation Labourers in social and Econmic Life of Iraq during the Umayyad and Abbasid calipates", Islamic culture P, 16.

--------------------------------------------------------------------------------
را از شهر بیرون کردند، لکن سرانجام شکست خوردند و قیام آن‏ها سرکوب شد.(1)

    قیام‏هاى شیعى متعددى که در ذیل به آن‏ها پرداخته شده است، ارتباط معنادارى با قیام صاحب الزنج ندارند، چرا که به لحاظ ماهیت و مبانى فکرى و ایدئولوژیکى با قیام صاحب الزنج، هم‏خوانى ندارند، بلکه فقط زمینه و شرایط جامعه را براى قیام صاحب الزنج فراهم نمودند. از جمله در سال 145ق محمد بن عبداللّه‏ بن حسن بن حسین بن على بن ابى‏طالب در مدینه علیه عباسیان به پا خاست و بیشتر شهرها با او بیعت نمودند، اما سرانجام به‏دستور منصور توسط عیسى بن موسى در مدینه به قتل رسید.(2) در زمان خلافت هادى نیز حسین بن على بن حسین بن على بن حسن بن حسین بن على بن ابى طالب قیام کرد، اما در روز ترویه در مکه کشته شد.(3) در دوران خلافت هارون‏الرشید، یحیى بن عبداللّه‏ بن حسن بن حسین بن على بن ابى طالب علیه‏السلام درناحیه دیلم قیام کرده و قدرتى به دست آورد، اما توسط فضل بن یحیى سردار خلیفه به قتل رسید.(4) در خلافت مأمون، محمد بن جعفر الصادق در مکه قیام کرد، مردم با او بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین نامیدند، اما مأمون سپاهى به جنگ وى فرستاد و او را شکست داد و اسیر نمود. هم‏چنین در زمان این خلیفه، شخصى به نام ابوالسرایا خروج کرد و مردم را براى خلافت یکى از اهل‏بیت دعوت کرد. مأمون نیز حسن بن سهل را به جنگ با وى فرستاد و او را به قتل رسانید.(5) ابن‏اثیر در خصوص شرایط حاکم برخلافت عباسى مقارن ظهور صاحب الزنج مى‏نویسد:

در سال 255ق عیسى بن جعفر و على بن زید حسنى درکوفه برخاستند و شورش کردند و عبداللّه‏ بن محمد بن داود بن عیسى [فرمانرواى عباسى کوفه] را خون

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . زرین کوب، همان، ص 474 .

2 . مسعودى، همان، ج 1، ص 266-268 و ابوحنیفه دینورى، اخبار الطوال، ص 426 .

3 . مسعودى، همان، ج 1، ص 332 و ابن‏طقطقى، همان، ص 260-261 .

4 . ابن‏طقطقى، همان، ص 265-266 .

5 . مسعودى، همان، ج 2، ص 304-305 .

--------------------------------------------------------------------------------
بریختند. در همین سال، مردى علوى در مصر رخ نمود؛ احمد بن محمد بن عبداللّه‏ بن ابراهیم بن طباطبا خوانده شد. او در میان بُرقه و اسکندریه خود را نمود و روى سوى صُعید آورد و یارانش رو به فزونى نهادند. او ادعاى خلافت کرد و احمد بن طولون سپاهى سوى او گسیل داشت و با او جنگیدند و او را بکشتند و سرش را به مصر فرستادند.(1)

    مسعودى درگیرى بلالیه و سعدیه در زمان خلافت معتز را به سال 252ق عامل ظهور صاحب الزنج و قیامش مى‏داند.(2)

     آن‏چه از منابع بر مى‏آید این است که دستگاه خلافت در نتیجه این قیام‏ها و جنبش‏ها با شرایط نابسامان و بحرانى روبه‏رو شده و این اوضاع هر گونه اقدامى در جهت سرکوبى صاحب‏الزنج را غیر ممکن ساخته بود. هم‏چنین‏ظهور طاهریان، شکل‏گیرى علویان طبرستان، کشمکش‏هاى صفاریان، ورود ترکان به دستگاه خلافت و رقابت‏هاى آن‏ها، مسئله بنى‏طولون در مصر و تبلیغات و تکاپوى فاطمیان، همگى از جمله عللى بودند که شرایط را براى ظهور و شکل‏گیرى نهضت زنگیان به رهبرى صاحب الزنج فراهم آوردند.


آغاز دعوت و تبلیغات صاحب الزنج

    صاحب الزنج هم‏چون دیگر شخصیت‏هاى تاریخ شرق، در پى دست و پا کردن معجزات و

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4178 و مسعودى، همان، ج 2، ص 581 .

2 . مسعودى، همان، ج 2، ص 302 .

--------------------------------------------------------------------------------
کراماتى براى خود بود. وى در نظر داشت خود را به عنوان فردى که نیرویى خارق‏العاده دارد و هم‏چنین به مثابه رهبرى کاریزما(1) به جامعه آن روزگار عراق معرفى کند. او با استفاده از رهبریت کاریزمایى خود توانست قیام زنگیان را سازمان‏دهى کرده و به راه بیندازد و در خلال این قیام، توده‏هاى عظیمى از کشاورزان و روستاییان را با خود همراه کند. از منابع موجود برمى‏آید که صاحب الزنج درابتداى امر با کارکنان دستگاه خلافت منتصر خلیفه عباسى در ارتباط بوده که از آن میان مى‏توان به غانم شطرنجى و سعید صغیر اشاره نمود. هم‏چنین صاحب الزنج در سروده‏هاى خویش آن‏ها را مى‏ستود و بدین‏سان از آن‏ها پاداش مى‏گرفت.(2)

    صاحب الزنج در ابتداى کارش مردى فقیر و تنگ‏دست بود و جز سه شمشیر چیز دیگرى نداشت، تا آن‏جا که وقتى اسبى به او هدیه کردند، صاحب الزنج زین و لگامى نداشت که بر اسب بگذارد و سوار آن شود، از این رو ریسمانى بر اسب خود بسته سوار بر آن شد.(3) صاحب الزنج در سال 249ق از سامرا که در آن‏جا به امر تعلیم اشتغال داشت، به سوى بحرین به راه افتاد. هنگامى که به بحرین رسید دعوت خود را آشکار کرد. وى در ناحیه هجر، خود را از اولاد على بن ابى طالب معرفى کرد و مردم هجر را به اطاعت از خود دعوت کرد. جمعى از مردم به وى گرایش پیدا کردند و عده‏اى دیگر وى را نپذیرفتند. طبرى مى‏نویسد: «وى را در جایگاه پیامبر نشاندند».(4)

    صاحب الزنج در آن‏جا از مردم خراج گرفته و مردمان آن دیار را به اطاعت خود در آورد. او و اطرافیانش با کارگزاران دستگاه خلافت در این نواحى درگیرى‏هایى پیدا کردند که در این میان تعدادى از آن‏ها کشته شد. بدین‏سان صاحب الزنج مجبور به ترک هجر شده و به احساء نزد گروهى از قبیله بنى سعد تمیم که بنى شماس نام داشتند رفت. سپس رو به صحرا نهاد و

--------------------------------------------------------------------------------

1 . در خصوص نظریه کاریزما ر.ک: حسین بشیریه، انقلاب و بسیج سیاسى، ص 57-60 .

2 . ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4268 .

3 . ابن طقطقى، همان، ص 334 و نخجوانى، همان، ص 166 .

4 . طبرى، همان، ج 14، ص 6307 و ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4268 .

--------------------------------------------------------------------------------
جمعى از مردم را با خود همراه کرد، از جمله یحیى بن محمد ارزق بحرانى و سلیمان بن جامع که بعدها فرمانده لشکر او شد.(1)

    صاحب الزنج در صحرا از قبیله‏اى به سوى قبیله‏اى دیگر مى‏رفت تا مردم را با خود همراه کند. همان‏طور که بیان شد وى در صدد بود خود را به عنوان شخصى که صاحب معجزات و کرامات الهى است معرفى کند. طبرى در این باره مى‏نویسد:

از وى آورده‏اند که گفته بود: «در آن ایام نشانه‏هایى از امامتم به من داده شد که بر مردم آشکار شد»، از جمله ـ چنان‏که از وى آورده‏اند ـ این بود که گفته بود: «سوره‏هایى از قرآن به من القا شد که آن را به خاطر نداشتم و در یک ساعت زبانم بدان روان شد. از جمله سبحان، کهف و صاد» و نیز گفته بود: «از جمله این بود که خویشتن بر بستر افکندم و بنا کردم در باره محلى که باید رفت اندیشه مى‏کردم که صحرا نامناسب بود و از نافرمانى مردمش به تنگ آمده بودم. در آن وقت، ابرى بر من سایه افکند و برق زد و بغرید و صداى غرش آن به گوشم رسید که از آن مخاطب شدم و گفته شد: سوى بصره رو، و به یارانم که اطراف من بودند، گفتم که با صداى این رعد دستور یافته‏ام که سوى بصره شوم».(2)

    هم‏چنین ابن‏اثیر مى‏نویسد که صاحب الزنج به مردم بادیه گفت :

در پرتو وجود من عمر علوى، ابوحسن که در سرزمین کوفه کشته شد، زندگى یافت. او با این سخنان، مردم بادیه را فریفت و بسیارى از بادیه‏نشینان بدو پیوستند و او آن‏ها را تا محل ردم بحرین کشید که در آن‏جا جنگ بزرگى درگرفت و آن‏ها

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان، ص 4268-4269 .

2 . طبرى، همان، ج 14، ص 6308 و ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4268-4269 .

--------------------------------------------------------------------------------
شکست خوردند. صاحب الزنج گریخت و بسیارى از یارانش در خون غلتیدند.(1)

    در پى این واقعه، صاحب الزنج به سوى بصره حرکت کرد و در سال 254ق وارد بصره شد. وى در آن‏جا به میان قبیله بنى‏ضبیعه رفت و بسیارى از آن‏ها را با خود همراه کرد. رفتن صاحب الزنج میان مردم شهرها و قبایل مختلف و همراه کردن مردم با خود، نشان دهنده قدرت بیان، هوش و ذکاوت و هم‏چنین تبلیغات گسترده اوست، چنان‏که هندوشاه نخجوانى مى‏نویسد: «او مردى عاقل و فاضل و بلیغ و شاعر و فایق بود».(2)

    صاحب الزنج در بصره على بن ابان مهلبى و دو برادرش محمد و خلیل را با خود همراه کرد. هنگامى که صاحب الزنج وارد بصره شد محمد بن رجاء حضارى والى آن شهر بود. زمان ورود صاحب الزنج مصادف با فتنه بلالیان و سعدیان بود. صاحب الزنج منتظر ماند تا یکى از این دو پیروز شود و بعد که پیروز شد آن‏ها را به طرف خود بخواند، اما در این کار موفق نشد و مورد تعقیب عامل بصره قرار گرفت که در نتیجه آن، زن، پسر، دختر و کنیز وى به‏دست عامل بصره اسیر شدند و صاحب الزنج خود به بغداد گریخت. وى سپس به هور(3) رفت، اما درآن‏جا توسط عمرو، پسر عمار دست‏گیر شد و به زندان محمد بن ابى‏عون افتاد. سرانجام صاحب الزنج با حیله از زندان وى فرار کرد(4) و به بغداد رفت و یک سال در آن‏جا ماند. ابن‏اثیر در این باره مى‏نویسد:

هنگامى که صاحب الزنج در بغداد ماند نسبى براى خود تراشید و خویش را محمد بن احمد بن عیسى بن زید نامید. او در آن‏جا ادعا کرد که داراى کراماتى شده است و از اندیشه و رفتار یا دانش و هر کارى که بکنند آگاه مى‏شود. او در آن‏جا گروهى را

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان، ص 4269 .

2 . نخجوانى، همان، ص 166 .

3 . ابن‏اثیر هور را بطیخه و عمر پسر عمار را عمید بن عمار ضبط کرده است.

4 . طبرى، همان، ج 14، ص 6309 و ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4269 .

--------------------------------------------------------------------------------
پیرو خود کرد.(1)

    هم‏زمان با این روى‏داد، در بصره محمد بن رجاء از حکومت بصره عزل شد و دو گروه بلالیان و سعدیه با هم به منازعه پرداختند که نتیجه آن، آزادى زندانیانى بود که در میان آن‏ها خانواده صاحب الزنج نیز بودند. هنگامى که خبر این واقعه به صاحب الزنج رسید روانه بصره شد. طبرى مى‏نویسد:

بازگشت وى [صاحب الزنج] به بصره به سال دویست و پنجاه و پنجم بود. علوى با یاران خود به نخل رسید و در آن‏جا در قصرى جاى گرفت به نام قرشى، بر کنار نهرى به نام عمود. ... او ادعا نمود که نماینده فرزندان واثق [خلیفه عباسى] مى‏باشد که براى فروش زمین‏هاى شوره‏زار آمده است و در همان‏جا ماندگار شد.(2)

    هنگام اقامت وى در بصره، ریحان بن صالح که عامل سورجیین بود و براى او آرد مى‏برد، توسط افراد سپاه صاحب الزنج اسیر شد، وى را نزد صاحب الزنج بردند. طبرى در این باره مى‏نویسد:

علوى [صاحب الزنج] از او در مورد بصره و بلالیان و سعدیان سؤال کرد، سپس در مورد توزیع آرد و خرما میان غلامان شوره‏چى سؤال کرد. سپس به ریحان بن صالح گفت: «در باره غلامان هر کس که توانستى حیله کن و آن‏ها را نزد من آر» و به من وعده داد که سردار غلامانى کند که به نزد وى مى‏برم و با من نیکى کند. گفت: سوگند یاد کنم که کسى را از محل وى خبردار نکنم و نزد وى باز گردم. آن‏گاه مرا رها کرد. آن روز از وى بماندم و روز بعد سوى وى باز گشتم.(3)


--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4270 .

2 . طبرى، همان، ج 14، ص 6309-6310 و ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4270

--------------------------------------------------------------------------------
    هنگامى که ریحان روز بعد نزد صاحب الزنج برگشت دید که گروهى از کارگران شیره‏کش‏خانه (کارخانه‏هایى که شیره خرما مى‏کشیدند) نزد او هستند، و صاحب الزنج بر قطعه‏اى از پارچه ابریشمى این آیه را نوشته بود: «همانا خداى جان و مال خداباوران را مى‏خرد و بدیشان بهشت مى‏دهد».(1) وى سپس نام خودش و پدرش را نوشت و آن‏را بر سر یک پارو آویخت.(2) سپس صاحب‏الزنج به محله‏هاى مختلف رفت و غلامان را با خود همراه کرد. ابن‏طقطقى در این باره مى‏نویسد:

وى دل بردگان سیاه پوست بصره و نواحى آن را ربود و گروه زیادى از ایشان و سایر مردم، گرد او جمع شدند، کار صاحب الزنج بالا گرفته [و]شوکتى فراوان یافت.(3)

    صاحب الزنج به بردگان وعده‏هاى نیکو داد و با آن‏ها مقرر کرد که هرگاه به دستور او خواجه خود را بکشند، «زن و مال در سراى و املاک خواجه او تمامت از آن او باشد. خلقى بسیار از زنگیان و غیر ایشان بر او جمع آمدند و کار او قوت گرفت».(4) جرجى زیدان مى‏نویسد:

چون زنگیان شورش و پیشرفت بردگان سفیدپوست (ممالیک ترک) را دیدند، اطراف صاحب الزنج جمع شدند و به ارباب‏هاى خود شوریدند و آن‏ها را تازیانه زدند.(5)

    در پى این واقعه، صاحب الزنج به سوى منطقه میمون عزیمت کرد و در آن‏جا استقرار

--------------------------------------------------------------------------------

1 . طبرى، همان، ج 14، ص 6310-6312 و ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4270 .

2 . طبرى، همان، ج 14، ص 6312 و ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4270-4271 .

3 . طبرى، همان، ج 14، ص 6312 .

4 . ابن‏طقطقى، همان، ص 344 .

5 . نخجوان، همان، ص 166 .

6 . جرجى زیدان، همان، ص 910-911 .

--------------------------------------------------------------------------------
یافت تا روز عید فطر فرا رسید. وى در این روز، بردگان را گرد خود جمع کرد و از بدبختى و بیچارگى گذشته آن‏ها صحبت کرد. او گفت: مى‏خواهد جایگاه واقعى آن‏ها را به ایشان بازگرداند. صاحب الزنج در جریان دعوت خود توانست زنگیان و بردگان بسیارى را با خود همراه کند. وى بعد از سازمان‏دهى سپاهى عظیم از زنگیان، تاخت و تاز به شهرها و نواحى اطراف را آغاز کرد و در زمانى کوتاه به شهرهاى بسیارى، چه در سرزمین عراق و چه در ایران دست پیدا کرد.


مناسبات صاحب الزنج با قرمطیان و یعقوب‏لیث صفار

    منابع تاریخى از ارتباط قرمطیان با صاحب الزنج خبر مى‏دهند، اما این‏که قرمطیان در قیام صاحب الزنج شرکت داشته‏اند یا نه صحبتى نمى‏کنند. طبرى در این باره مى‏نویسد:

رفتن قرمط به سواد کوفه پیش از کشته شدن سالار زنگیان بود، زیرا یکى از یاران ما سلف زکرویه آورده که گفته بود: قرمط به من گفت: سوى سالار زنگیان شدم، بدو رسیدم و بدو گفتم: من بر مذهبى هستم و صد هزار شمشیر پشت سر من است، با من گفت‏وگو کن، اگر در باره آن مذهب اتفاق کردیم با همه کسانى که با منند سوى تو مى‏آیم و اگر صورت دیگر بود، از نزد تو مى‏روم. گفتمش: به من امان بده که بداد. گوید: تا نیمروز با وى گفت‏وگو کردم و در پایان گفت‏وگوى من با وى معلوم شد که او سرمخالفت دارد. به نماز برخاست، من روان شدم و از شهر وى برون شدم و به سواد کوفه رفتم.(1)

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . طبرى، همان، ج 15، ص 6647؛ ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4491-4492 و حسن ابراهیم حسن، همان، ص 559 .

--------------------------------------------------------------------------------
    مطلب فوق نشان دهنده عدم انطباق فکرى و ایدئولوژیکى بین صاحب الزنج و قرمط است و به همین دلیل، قرمطیان در قیام صاحب الزنج شرکت نکردند، چنان‏که زرین کوب مى‏نویسد که چون صاحب الزنج مذهب خاصى، نظیر مذهب خوارج داشته، قرمطیان با صاحب الزنج ارتباط برقرار نکردند.(1)

    در خصوص مناسبات و روابط حاکم بین صاحب الزنج و یعقوب لیث صفار، مطالب جسته و گریخته‏اى در منابع آمده است. هنگامى که یعقوب تصمیم گرفت با خلیفه بجنگد، رهسپار بغداد شد. وى ابتدا اهواز را به تصرف در آورد، سپس در نبرد دیرالعاقول از سپاه خلیفه شکست خورد و عقب‏نشینى کرد. در این وقت صاحب الزنج نامه‏اى به یعقوب مى‏نویسد و وى را به همکارى و اتحاد علیه دستگاه خلافت دعوت مى‏کند. ابن‏اثیر در این باره مى‏نویسد:

یعقوب پس از این شکست رو به خوزستان نهاد و در جندى‏شاپور رخت افکند. صاحب الزنج بدو نامه نوشت و او را براى بازگشت به بغداد برانگیخت و به او نوید یارى گذارد. یعقوب دبیرش را فرمود تا بدو چنین نویسد: بگو اى خدا ناباوران! آن‏چه را شما مى‏پرستید من نمى‏پرستم.(2)

    سایکس در این باره مى‏نویسد:

یعقوب به درجه‏اى از اعتماد به نفس رسیده بود که وقتى رهبر زنگیان به او پیشنهاد معاضدت و همراهى نمود با کمال تحقیر، آن را رد کرد و این آیه را خواند: «لا أعبد ما تعبدون و لا أنتم عابدون ما اعبد».(3)


--------------------------------------------------------------------------------

1 . زرین کوب، همان، ص 478 .

2 . ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4350-4351 .

--------------------------------------------------------------------------------
    یعقوب نخواست از راه اتحاد با زنگیان، کمک آن‏ها را جلب کند و توأمان به دستگاه رو به زوال خلافت حمله ببرند. شاید یکى از علل شکست یعقوب همین مسئله باشد. احتمال دارد یکى از علل عدم اتحاد یعقوب با زنگیان، انحرافاتى باشد که پس از گذشت سالیان در قیام آن‏ها چهره نموده بود.(1) بعد از نبرد دیرالعاقول و شکست یعقوب لیث صفارى، آن‏چه بیش از همه موجب نگرانى خلیفه شد این بود که زنگیان به رغم واگذارى اهواز به یعقوب با وى متارکه جنگ کرده بودند. اگر چه مفهوم این متارکه، هجوم مشترک این دو رقیب برضد دستگاه خلافت نبود.(2) اما بلیایف مى‏نویسد:

فرمانروایى که یعقوب در خوزستان گماشته بود با زنگیان همراهى کرد، اما سپاه متحد آن‏ها در سال 876م نزدیک شوش در هم شکست. اختلاف نظرى که در پى این شکست میان یعقوب و زنگیان پدید آمد، به‏زودى به دشمنى انجامید. على بن محمد [صاحب الزنج] ناچار شد اهواز را به یعقوب واگذار تا از خطر تهدید نظامى از جانب او رهایى یابد.(3)

    البته بلیایف براى این اتحاد و حمله مشترک یعقوب و زنگیان علیه دستگاه خلافت در نبرد دیرالعاقول منبعى ارائه نداده است. هنگامى که یعقوب با دستگاه خلافت به منازعه پرداخت. خلافت دچار وضع بحرانى و نابسامانى شده بود و اگر یعقوب با زنگیان هم‏دست مى‏شد خلافت به کلى با خطر روبه‏رو مى‏شد، اما تدبیر و خدعه موفق برادر خلیفه و وعده‏ها و قرارهاى استمالت‏آمیزى که نهانى با یعقوب نهاد او را از توجه به فوایدى که ممکن بود از این ارتباط و اتحاد با صاحب الزنج ببرد منصرف کرد. در واقع، همین سیاست و حیله موفق بود که

--------------------------------------------------------------------------------

1 . البته این آیه شریفه را سرپرسى سایکس به اشتباه، این‏گونه نوشته است: «انى لا اعبد ما تعبدون و لا انتم تعبدون ما اعبد» (همان، ص 23) .

2 . یعقوب آژند، همان، ص 33 .

3 . برتولد اشپولر، همان، ج 1، ص 127 .

4 . بلیایف، همان، ص 54 .

--------------------------------------------------------------------------------
مانع اتحاد یعقوب و صاحب الزنج شد. هر چند بعید است که علاقه به خلافت عباسیان و به اصطلاح تعصب دینى و مذهبى مانع این ارتباط و اتحاد شده باشد و ممکن است نگرانى و وحشت یعقوب هم از این امر که خوارجِ لشکر او به حکم اشتراک در عقاید، به جانب صاحب الزنج میل کنند و طى این ارتباط و اتحاد، امارت خود او به خطر و ضعف دچار آید، تا حدى از موجبات عدم توجه او به اتحاد با صاحب الزنج بوده است.(1)


شهرهاى تحت سلطه زنگیان

    صاحب الزنج به دنبال تهییج زنگیان و بردگان بصره و نواحى اطراف آن توانست نیرویى عظیم و قدرت‏مند از این زنگیان را فراهم آورده، به کمک آن‏ها محمّدیه، قادسیه، سیب و جعفریه دست پیدا کند. صاحب الزنج پس از فتح این نواحى رو به سوى بصره نهاد و موفق به فتح قسمتى از بصره و تسلط بر آن شد. طبرى در این باره مى‏نویسد:

پس از این‏که دشمن خداى [صاحب الزنج] نیرو گرفت و ترس وى در دل مردم بصره جا گرفت [مردم] از پیکار با او بازماندند.(2)

    بعد از این‏که صاحب الزنج بصره را به تصرف خود در آورد، خلیفه جعلان ترک را به جنگ با صاحب الزنج به آن نواحى گسیل کرد. جعلان اطراف بصره را خندق کند و به کمک مردم بصره به سپاه زنگیان هجوم برد، ولى کارى از پیش نبرد. در سال 255ق صاحب الزنج 24

--------------------------------------------------------------------------------

1 . زرین‏کوب، همان، ص 533-534 .

2 . طبرى، همان، ج 14، ص 6342 .

--------------------------------------------------------------------------------
کشتى که قصد ورود به بصره را داشتند به تصرف خود در آورد. تصرف نهایى بصره در سال 257ق توسط على بن ابان، سردار صاحب الزنج صورت پذیرفت که طبرى به تفصیل به این واقعه پرداخته است.(1)

    بعد از فتح بصره، صاحب الزنج رو به سوى شهر ابله و عبادان (آبادان) نهاد. طبرى در این باره مى‏نویسد که صاحب الزنج گفته بود:

میان عبادان و ابله دو دل بودم و راغب شدم که به عبادان روى آورم و براى این کار، مردان روانه کردم. به من گفتند: مردم ابله دشمنان نزدیک‏ترند که نباید از آن‏ها به دیگران مشغول شد و من سپاهى را که سوى عبادان روانه کرده بودم به طرف ابله باز گردانیدم.(2)

    صاحب الزنج پس از درگیرى‏هاى فراوان، در سال 256ق از سمت دجله و ابله وارد شهر ابله شد. در این درگیرى‏ها ابوالاحوص و عبیداللّه‏ بن حمید بن توسى کشته شدند و زنگیان شهر را به آتش کشیدند.(3) بعد از این‏که صاحب الزنج ابله را به آتش کشید و بر آن مسلط شد مردم آبادان نمایندگانى نزد صاحب الزنج فرستادند و از وى درخواست کردند که شهر را بدون هیچ مقاومتى به او واگذار کنند. در باره علت این عمل مردم آبادان ابن‏اثیرمى‏نویسد:

انگیزه آن‏ها از این کار، رفتار صاحب الزنج با مردمان ابله بود که آبادانیان را بر تن و توشه و تیره‏هاشان هراساند، سپس نامه‏اى براى صاحب الزنج نگاشتند و از او زنهار خواستند و بر این پایه که شهر را بدو واگذارند.(4)


--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان، ج 15، ص 6409-6418 .

2 . همان، ص 6399 .

3 . ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4297 .

--------------------------------------------------------------------------------
    بدین ترتیب، صاحب الزنج عده‏اى از سپاهیانش را به سوى آبادان فرستاد و شهر را بدون جنگ تصرف کردند. بعد از این که صاحب الزنج بر ابله و آبادان غلبه کرد و این مناطق را به زیر نفوذ خود در آورد بر اهواز طمع برد و در سال 256ق لشکرى به سوى آن شهر فرستاد. لشکریان صاحب الزنج در بدایت امر به سوى جبى رفتند که مردم آن در مقابل سپاه زنگیان فرار کردند، سپس رو به طرف اهواز نهادند. در این زمان والى اهواز سعید بن یکسین، و متصدى امر خراج و املاک، شخصى به نام ابراهیم بن مدبر بود. والى اهواز به همراه سپاهیانش گریخت، اما ابراهیم بن مدیر در برابر زنگیان مقاومت و ایستادگى کرد که ثمرى نداشت و توسط زنگیان اسیر شد و آن‏چه از مال، اثاث و برده داشت به تصرف زنگیان درآمد.(1) بعد از این‏که شهر اهواز به تصرف سپاه صاحب الزنج درآمد به واسطه کشمکش‏ها و رقابت‏هایى که در این بین حاکم بود، شهر زمانى در دست زنگیان و زمانى از دست آن‏ها خارج مى‏شد تا این‏که در سال 259ق شخصى به نام اصغجون به همراه نیزک نامى بر اهواز دست یافتند، اما صاحب الزنج نیز بیکار ننشست و على بن ابان مهلبى را به جنگ با آن‏ها فرستاد که در نهایت، پیروزى نصیب على بن ابان شد.(2) هر چند که زنگیان دوباره بر اهواز چیره شدند، اما در سال‏هاى متمادى شاهد دست به‏دست شدن این شهر میان عاملان و حاکمان منصوب از طرف صاحب الزنج و یعقوب لیث صفار هستیم. مثلاً در سال 263ق یعقوب لیث، شخصى به نام خضر بن عنبر را به سوى اهواز فرستاد، اما توسط على بن ابان سردار سپاه زنگیان کشته شد.(3) هنگامى که یعقوب لیث صفار به واسط لشکر کشید، سپاهیان خلیفه، منطقه هور و دشت میشان و ولایت دجله را خالى کردند و به مقابله با یعقوب لیث رفتند. همین مسئله باعث شد تا صاحب الزنج سردار خود سلیمان بن جامع را براى تصرف هور و دشت میشان بفرستد.(4) بدین ترتیب، هور و دشت میشان یکى بعد از دیگرى به تصرف زنگیان درآمد. پس از این فتح، زنگیان متوجه واسط شدند و به سردارى سلیمان بن جامع با عامل واسط به‏نام

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان، ص 4298 .

2 . طبرى، همان، ج 15، ص 6400-6401 .

3 . همان، ص 6435 و ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4319 .

4 . ابن‏اثیر، همان، ص 4365-4366 .

5 . طبرى، همان، ج 15، ص 6455-6456 .

--------------------------------------------------------------------------------
محمد بن مولد وارد جنگ شدند که سلیمان بن جامع بعد از کشمکش‏ها و درگیرى‏هاى فراوان فایق آمد(1) و واسط را تصرف کرد. سپس زنگیان رو به سوى رامهرمز نهادند و على بن ابان سردار سپاه زنگیان و از فرماندهان سپاه صاحب الزنج موفق شد رامهرمز را در سال 266ق از چنگ محمد بن عبیداللّه‏ در آورد و آن‏جا را غارت کند.(2)

    بدین ترتیب، طى چند سال صاحب الزنج به کمک لشکریانش موفق به تصرف شهرهاى بسیارى در عراق و خوزستان شد و قلمرو وسیعى را براى خود مهیا کرد. وى با تأسیس شهر مختاره در جنوب غربى کوفه پایگاه مقاومتى براى دست اندازى‏ها و غارت‏هاى خود فراهم آورد. این شهر در کنار شهر ابوالخصیب واقع است و چنان مستحکم بود که مدت زمانى در مقابل لشکریان خلیفه پایدارى کرد.(3)

    این توسعه‏طلبى ارضى و میل به استقلال صاحب الزنج اسباب نگرانى خلافت عباسى شد، به همین دلیل خلیفه در صدد چاره‏جویى برآمد و چاره کار را در جنگ و نابودى صاحب الزنج دید.


درگیرى‏هاى صاحب الزنج و سرانجام وى

    صاحب الزنج بعد از آن که بر قلمرو وسیعى دست یافت، مدت پانزده سال دستگاه خلافت

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان، ص 6469-6472 .

2 . همان، ص 6492 و ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4388 .

3 . گاى لسترنج، جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت شرقى، ص 52 .

--------------------------------------------------------------------------------
عباسى را به خود مشغول کرد. طى این چند سال دغدغه خلیفه شکست صاحب الزنج و رهایى از مشکلات عدیده‏اى بود که در این سالیان زنگیان براى وى فراهم کرده بودند، اما به دلیل مسائلى، از جمله یعقوب لیث صفار و مسائل شرق و شمال شرق ایران، خلیفه قادر به سرکوبى صاحب الزنج نشده بود. خلیفه بعد از فراغت از کار یعقوب لیث مصمم شد تا کار زنگیان را یک‏سره کند. هنگامى که سپاهیان صاحب الزنج واسط را به تصرف خویش در آوردند خلیفه به خطر جدى زنگیان براى دستگاه خلافت پى برد و فرزند خود ابوالعباس را مأمور سرکوبى زنگیان کرد. در جنگى که بین ابوالعباس و سلیمان بن جامع، سردار صاحب الزنج در گرفت، ابوالعباس پیروز شد و زنگیان شکست خوردند.(1) موفق خود سپس قصد تسخیر شهرى کرد که صاحب الزنج آن را منیعه مى‏نامید.(2) در اطراف باروى شهر، جنگى سخت بین دو سپاه در گرفت که زنگیان شکست خورده و گریختند. سپس موفق آهنگ منصوره یا طهیثا کرد.(3) سلیمان بن جامع گرداگرد منصوره را خندق کنده بود، اما یاران و لشکریان موفق توانستند به شهر رخنه کنند و آن را به تصرف خود در بیاورند و سلیمان نیز که چاره‏اى جز فرار نداشت از معرکه گریخت. موفق بعد از این که منیعه و منصوره را به تصرف در آورد عازم اهواز شد. در این بین صاحب الزنج نامه‏اى براى سلیمان بن جامع فرستاد و از وى خواست تا به لشکریان او بپیوندد. على بن ابان نیز با سى هزار سپاهى که در اختیار داشت اهواز را ترک کرد و محمد بن یحیى کربنائى را به جانشینى خود انتخاب کرد، اما محمد بن یحیى نیز اهواز را رها کرد. بدین ترتیب اهواز به تصرف موفق درآمد(4) و زنگیان جملگى به ناحیه ابرخصیب عقب‏نشینى کردند. دراین زمان عرصه برسپاهیان صاحب الزنج تنگ شده بود، اما موفق با این وجود در صدد برآمد تا صاحب الزنج را با صلح و از درِ دوستى به اطاعت خود در آورد. ابن‏اثیر در این باره مى‏نویسد:

موفق نامه‏اى به علوى [صاحب الزنج] نبشت و از او خواسته از هر چه خون ریخته

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . طبرى، همان، ج 15، ص 6497 و ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4396 .

2 . ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4400 .

3 . همان، ص 4402 و طبرى، همان، ج 15، ص 6514 .

4 . ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4404 .

--------------------------------------------------------------------------------
و ناموس دریده و شهر کوبیده و به زهار زنان سپوخته و دارایى ربوده و پیامبرى بر خود بسته، انگشت پشیمانى به دندان خاید و به درگاه یزدان باز آید و بدین‏سان، زنهار از او بپذیرد. پلید[صاحب الزنج] نامه را بخواند لیک پاسخ نداد.(1)

    چون موفق از نامه‏اى که فرستاده بود نتیجه‏اى نگرفت به طرف مختاره، پایگاه نظامى صاحب الزنج لشکرکشى کرد. وى شهر را به محاصره خود در آورد، ولى به واسطه خندق‏هاى اطراف شهر و باروهاى بلند و استحکامات آن نتوانست به داخل شهر راه پیدا کند. به‏همین دلیل، موفق شهرى نزدیک مختاره به نام موفقیه بنا نمود. موفق براى این‏که میان زنگیان اختلاف ایجاد کند نامه‏اى نوشت و به تیرى بست و آن را میان زنگیان داخل شهر انداخت، چنان‏که ابن‏اثیر مى‏نویسد:

نوید نیکى گذارده بود. دل بسیارى از یاران پلید بدو گرایید. در این روز، بسیارى از زنگیان زنهار خواستند و موفق به همه آنان پاداش بداد.(2)

    علاوه بر این، موفق توانست چند کشتى را که مأمور بردن خواربار به شهر مختاره بودند تصرف کند. به همین دلیل، شهر در محاصره اقتصادى قرار گرفت، بعد از چند روز سپاهیان موفق توانستند از باروى شهر به داخل آن رخنه کنند و به قتل و عام زنگیان بپردازند. هم‏چنین موفق کاخ صاحب الزنج را به آتش کشید و سپس مبادرت به آتش زدن بازار شهر مختاره نمود. به واسطه این آتش سوزى صاحب الزنج با مشکل تهیه خواربار مواجه شد، چنان‏که ابن‏اثیر مى‏نویسد:

بهاى نیم من نان گندم به ده درهم رسید و مردمان جو یا دانه‏هاى دیگر مى‏خوردند.

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان، ص 4405و میرخواند، تاریخ روضة الصفا، ج 3، ص 2685 .

2 . ابن‏اثیر، همان، ج 1، ص 4407 .

--------------------------------------------------------------------------------
کار آن‏ها بدان‏جا رسید که اگر کسى دوست خود را در گوشه‏اى کنج مى‏یافت او را خون مى‏ریخت و گوشتش مى‏خورد، و نیرومندان، ناتوانان را مى‏خوردند تا آن‏جا که کودکانِ خود را نیز خوراک ساختند.(1)

    با توجه به شرایط و اوضاعى که براى زنگیان پیش آمده بود بسیارى از سرداران سپاه صاحب الزنج ازموفق امان خواستند و خود را تسلیم کردند. بدین ترتیب، زنگیانى که با صاحب الزنج تنها مانده بودند با سپاه موفق به جنگ پرداختند، اما در نهایت، این سپاهیان موفق بودند که با زیرکى توانستند صاحب الزنج را محاصره محاصر کرده و او را گرفته و سر از تنش جدا کنند. ابن‏اثیر مى‏نویسد:

هنگامى که موفق به کنار نهر ابوالخصیب بود شخصى به خدمت او رسید و به وى مژدگانى داد که صاحب الزنج کشته شد و این کف دست اوست. موفق نیز پیشانى به نشانه سپاس از خدا بر زمین گذاشت و مردم نیز پیشانى به خاک گذاشتند و خداى یکتا را ستایش کردند.(2)

    بدین ترتیب، قیام زنگیان به رهبرى صاحب الزنج که روز چهارشنبه 26رمضان سال 255 آغاز شده بود در روز شنبه 2 صفر سال 270 بعد از چهارده سال و چهار ماه و شش روز(3) با کشته شدن صاحب الزنج از هم پاشید. پیروزى بر صاحب الزنج، پیروزى بزرگى شناخته شده و موفق پس از این پیروزى، لقب ناصرلدین اللّه‏ (یاور دین خدا) بر خود نهاد، و دست راست و دبیر وى، صاعد بن مخلد، لقب ذوالوزارتین (صاحب دو وزارت) یافت.(4) زنگیان پس از شکست، بى‏رحمانه سرکوب شدند و بسیارى از آنان یا کشته شدند یا دوباره به صورت برده

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان، ص 4432 .

2 . همان، ص 4451 .

3 . طبرى، همان، ج 15، ص 6688؛ ابن‏اثیر، همان، ج 10، ص 4453 و خواند میر، همان، ج 3، ص 2682 .

4 . تاریخ اسلام کمبریج، ص 188 .

--------------------------------------------------------------------------------
خانگى در آمدند. هر چند این قیام به نتیجه‏اى مطلوب نرسید، اما مثل گذشته، دیگر از زنگیان و بردگان بهره‏کشى نشد و بهره‏بردارى از آن‏ها بیشتر جنبه خانگى و خصوصى داشت تا عمومى. بلیایف در این باره مى‏نویسد:

مهم‏ترین پیامد قیام زنگیان، از میان رفتن سیستم اقتصادى برده‏دارى بود.(1)

    اما در خصوص تلفات جنگ بین زنگیان و سپاه خلیفه، در منابع اعداد و ارقامى آمده که چندان با واقعیت وفق نمى‏نماید. مسعودى مى‏نویسد:

کسان در باره شمار مردمى که در این سال‏ها کشته بود، گفت‏وگو دارند که بیشتر و کمتر گفته‏اند. آن که بیشتر پنداشته گوید: «در ضمن این شهرها و ولایت‏ها و دهکده‏ها که گشود و مردم آن بکشت چندان کس از مردم نابود کرد که به شمار نیاید و جز عالم الغیب کس نداند» و آن که کمتر پنداشت گوید: «پانصد هزار کس از مردم نابود گردیدند».(2)

    ابن‏طقطقى شمار کشته‏شدگان طرفین را 2500 نفر ضبط کرده است.(3) اما آن‏چه مستوفى آورده است اندکى به حقیقت نزدیک‏تر مى‏باشد وى مى‏نویسد:

مقتولان او زیادت از صدهزار نفر بودند، برخلاف آن‏چه در حروب [اتفاق افتاد].(4)


--------------------------------------------------------------------------------

1 . بلیایف، همان، ص 58 .

2 . مسعودى، همان، ص 607 .

3 . ابن‏طقطقى، همان، ص 345 و نخجوانى، همان، ص 168 .

--------------------------------------------------------------------------------
نتیجه‏گیرى

    قیام زنگیان به رهبرى على بن محمد (صاحب الزنج) در سال 255ق در بصره رخ نمود. بنا به گزارش برخى منابع، وى خود را علوى و از نسل زید بن على بن حسین معرفى کرد. با وجود این، به دلیل جهت‏گیرى منابع نمى‏توان او را علوى تبار و شیعى مذهب دانست، چرا که مسعودى اعمال صاحب الزنج را منطبق با عقاید خوارج ازرقى دانسته است. صاحب الزنج با استفاده از شرایط نابسامان دستگاه خلافت عباسى در زمان معتز و منازعات بین بلالیان و سعدیان در این دوران، توانست قیام خود را در قالب حرکتى سیاسى به نام مذهب آغاز کند. وى با دست و پا کردن معجزات و کراماتى که طبرى به آن اشاره نموده، توانست بردگان بسیارى گرد خود جمع کرده، دست به قیام بزند. او شهرهاى بسیارى در عراق و بخشى از خوزستان به چنگ آورد و حتى بر اهواز هم مسلط شد. وى در صدد برآمد با قرمطیان و یعقوب لیث صفار متحد شود، اما در این زمینه موفقیتى به‏دست نیاورد. صاحب الزنج پانزده سال دستگاه خلافت را به خود مشغول کرد. منازعات صاحب الزنج با سپاه عباسى صفحات متعددى از تواریخ سال‏هاى میان 255-270ق را به خود اختصاص داده و پر کرده است. دستگاه خلافت بعد از رهایى از مسائل شرق ایران تصمیم به سرکوبى قیام صاحب الزنج نمود و طى نبردى که بین صاحب الزنج و موفق در گرفت، سپاهیان صاحب الزنج شکست خورده، موفق عباسى آن‏ها را تار و مار کرد.

    اساسا نهضت‏هایى در طول تاریخ موفق بوده‏اند که بنیان فکرى و هادى داشته‏اند. از نظر مادى تنها نهضت‏هایى توفیق یافته‏اند که در میان آن‏ها ارتباط ایلیاتى برقرار بوده و از پشتوانه ایلى برخوردار بوده‏اند، همچون صفویان. اما نهضت صاحب الزنج به دلیل تزلزل بنیان فکرى و عدم برخوردارى از پشتوانه ایلى، محکوم به شکست بود. به هر ترتیب، نهضت صاحب الزنج باعث از بین رفتن سیستم اقتصادىِ برده‏دارى و هم‏چنین تزلزل بنیان دستگاه

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . مستوفى، همان، ص 332 .

--------------------------------------------------------------------------------
خلافت عباسیان شد.


--------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

فهرست منابع

    160 . آژند، یعقوب، قیام زنگیان، چاپ اول: تهران، کتاب‏هاى شکوفه، 1364 .

    161 . ابراهیم حسن، حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ج 3، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ نهم: تهران، جاویدان، 1376 .

    162 . ابن‏اثیر، عزالدین، الکامل فى التاریخ، ج 10، ترجمه حمیدرضا آژیر، چاپ اول: تهران، اساطیر، 1382 .

    163 . ابن طباطبا(ابن طقطقى)، محمد بن على، تاریخ فخرى، ترجمه محمد وحید گلپایگانى، چاپ سوم: تهران، علمى و فرهنگى، 1367 .

--------------------------------------------------------------------------------

    164 . اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ج 1، ترجمه جواد فلاطورى، چاپ چهارم: تهران، علمى و فرهنگى، 1373 .

    165 . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، جهان اسلام دوران خلافت، ترجمه قمر آریان، چاپ دوم: تهران، امیرکبیر، 1384 .

    166 . بشیریه، حسین، انقلاب و بسیج سیاسى، چاپ پنجم: تهران، دانشگاه تهران، 1382 .

    167 . بلیایف، ى. آ، «قیام زنگیان در روزگار خلفاى عباسى»، چاپ شده در: سه مقاله در باره بردگى، به کوشش اى. پ. پطروشفسکى و دیگران، ترجمه سیروس ایزدى، چاپ اول: تهران، امیرکبیر، 2536 .

    168 . تاریخ اسلام کمبریج، ترجمه احمد آرام، چاپ اول: تهران، امیرکبیر، 1377 .

    169 . جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام، چاپ نهم: تهران، امیرکبیر، 1379 .

    170 . خلیل حتى، فیلیپ، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، آگاه، 1366 .

    171 . دینورى، ابوحنیفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، چاپ چهارم: تهران، نشر نى، 1371 .

--------------------------------------------------------------------------------

    172 . زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، چاپ پنجم: تهران، امیرکبیر، 1368 .

    173 . سایکس، ژنرال سرپرسى، تاریخ ایران، ج 2، ترجمه‏سیدمحمدتقى فخرداعى گیلانى، چاپ اول: تهران، دنیاى کتاب، 1368 .

    174 . طبرى، محمد بن جریر، تاریخ طبرى، ج 14و 15، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ اول: تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1354 .

    175 . على، سیدامیر، تاریخ عرب و اسلام، ترجمه سید محمدتقى فخرداعى گیلانى، چاپ اول: تهران، چاپخانه مجلس، 1320 .

    176 . لسترنج، گاى، جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، چاپ چهارم: تهران، علمى و فرهنگى، 1373 .

    177 . متز، آدام، تمدن اسلام در قرن چهارم هجرى، ج 2، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، چاپ چهارم: تهران، امیرکبیر، 1364 .

    178 . مجمل التواریخ و القصص، تألیف سال 520 ق، تصحیح ملک الشعراى بهار، به همت محمد رمضانى، تهران، چاپخانه خاور، 1318 .

    179 . مستوفى، حمداللّه‏، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایى، چاپ اول: تهران امیرکبیر، 1339 .

--------------------------------------------------------------------------------

    180 . مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ چهارم: تهران، علمى و فرهنگى، 1370 .

    181 . ممتحن، حسینعلى، نهضت صاحب الزنج یا قیام خونین بردگان سیاه در عراق، چاپ اول: تهران، دانشگاه شهید بهشتى، 1366 .

    182 . میرخواند، محمد بن خاوند شاه بن محمود، تاریخ روضة الصفا فى سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء، ج 3، تصحیح و تحشیه جمشید کیان فر، چاپ اول: تهران، اساطیر، 1380 .

    183 . نخجوانى، هندوشاه، تجارب السلف، با مقدمه و ملحقات امیرسیدحسن روضاتى، چاپ اول: اصفهان، نفائس مخلوطات اصفهان، 1361 .

    184 . Jabbar, Mohammed. A. "Agricltural and lirrigation lourers in social and Econmic iife Iraq during the Umayyad and Abbasid calipates", Islamic culture, 47(1), 1973.

تبلیغات