مقاله حاضر ضمن مروری بر نظریات گایاتری چاکراوارتی اسپیوک در حوزه «فرودست پژوهی»، به بررسی آثار اخیر وی در رشته ادبیات تطبیقی خواهد پرداخت. اسپیوک که همواره علیه ساختار و گفتمان نخبه گرای علوم انسانی در جوامع غربی و در حاِل ِ توسعه موضع گرفته، معتقد است مطالعات تطبیقی ادبیات جهان که امروزه عمدتاً همگام با منطق جهانی سازی در عصر سرمایه داری انجام می پذیرد، نیازمند یک تحول روش شناختی ورایِ تاریخ اروپا محور رشته، روی آوردن به زبان آموزی از فرهنگ جوامع فرودست از جمله پناه جویان، کارگران مهاجر و دیگر قربانیان تاریخ امپریالیسم و سرمایه داری جهانی می باشد. در پژوهش پیش رو، با مطالعه گزیده آثار اسپیوک ؛ یعنی «آیا فرودست می تواند سخن بگوید؟» (1985)، مرگ یک رشته (2003) و «بازاندیشی بر تطبیق گرایی» (2009)، به این پرسش، پاسخ خواهیم داد: آیا سنت های ادبی پسااستعماری (نظیر ادبیات فارسی) فرصتی برای ابراز وجود در عرصه جهانی، درون چهارچوب رشته ادبیات تطبیقی، خواهند داشت؟ جواب اسپیوک «آری» است؛ اما به شرط رشد آگاهی منتقد نسبت به نابرابری های حاکم در نظام جهانی ادبیات و ساختارزدایی از مطالعات ادبی به سوی رشته ای که او آن را «ادبیات تطبیقی نوین» می نامد؛ طرحی نو از رشته که عیارش «زبان آموزی ژرف» و پرداختن به فرهنگ و ادبیات مردمان «فرودست» است.