کاربرد لقب امیرالمؤمنین در سلامِ خلافت (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
کاربرد لقب امیرالمؤمنین در سلام خلافت، در میان کاربردهای فراوان و گوناگون آن، کاربردی ویژه بوده که پژوهش پیشرو درباره آن صورت گرفته است. در این پژوهش، با تکیه بر روشتحلیلی، کوشش میشود تا بدین مسئله که«سلام خلافت چگونه بوده و چه کارکردی داشته است»، پاسخ داده شود.
در گسترة تاریخ اسلام، سلام بر خلفا، با عبارتِ«السّلامُ علیک یا امیرالمؤمنین» رواج داشته است. این سلام، خود، اعلان خلافت، و دگرگونهکردنِ آن، اعتراض به خلافت بوده است.
واژگان کلیدی: خلافت، امیرالمؤمنین، سلامِ خلافت و تاریخ اسلام.
مقدمه
پیشتر، در نوشتاری از این قلم (در همین مجله)، کاربرد لقب امیرالمؤمنین در بستر تاریخ اسلام شناسایی شد. گذشت که پیدایشِ این لقب، در عصر پیامبر(ص)، دربارة علی(ع) بود. سپس، همراه با اصلِ خلافت، از او بازداشته شد. ازآنسو، در خلافتِ عُمَر، واژة مزبور، به جایِ ترکیبِ خلیفةُ خلیفةِ رسولالله، دربارة وی بهکار رفت. پس از عُمَر، لقبِ امیرالمؤمنین نشانهای از خلافت، و همپایه با لقبهای خلیفه و امام به شمار آمد.
همچنین، مشخص شد که لقبِ امیرالمؤمنین به مفهوم خاص خلیفه، در بستر تاریخ اسلام کاربردهای گوناگون و پُرشماری داشتهاست. این لقب در چنین مفهومی، در نام بُردن و یادکرد از خلفا، چه از سوی خود آنان و چه از سوی دیگران، چه در گفتار و چه در نوشتار، کاربرد بسیاری داشته است. خلفا بسیار خوش داشتند که با این لقب شناسایی شوند. چنانکه در موسم حج سال141ق، منصور عباسی، در معرفی خود به کسی که او را نشناخته بود، گفت:«من، ابوجعفر منصور، امیرالمؤمنینام».[1]
حال در این نوشتار، دربارة کاربرد لقب امیرالمؤمنین درسلام خلافت، که کاربردی ویژه بوده است، پژوهش میشود.
اعلان خلافت با سلامِ خلافت
در گزارشهای تاریخی(به زبان عربی) در شرح احوال خلفا، عبارتِ «سَلَّمَ علیه بِالخِلافة؛ بر او ـ خلیفه ـ سلام خلافت داد» بسیار دیده میشود. از بررسی این گزارشها میتوان دریافت که چنین سلامی، در واقع، بیانگر اعلان پذیرش و ابراز وفاداری به خلیفه سلام شونده بود،[2] چنان که در رویارویی میان امین و مأمون عباسی، پذیرندگانِ خلافت امین (ساکنان بغداد) بر وی، سلام خلافت میدادند، در برابر، بیشتر سرزمینهای اسلامی که خلافت مأمون را قبول داشتند، به او همان گونه سلام میکردند.[3] همچنین، پس از مرگ یک خلیفه، در خطاب به ولیعهد او، همین گونه سلام میشد، مثلاً پس از مرگ یزید بن عبدالملک (105ق)، پیک، خود را به ولیعهد او، هشام که در جزیره (شمال عراق) بود، رسانید؛ به مجلس او وارد شد و به او سلام خلافت داد.[4]
بر این اساس در متون تاریخی، سلامِ خلافت به کنایه، به جای اعلانِ خلافت، به کار رفته است. در گزارشی که متضمّن آگاهی از به خلافت رسیدن مروان (آخرین خلیفة اموی) است، قتل زود هنگام او انکار و گفته شده است که پیش از سلام خلافت کشته نخواهد شد.[5] ناگفته پیداست که صرف نظر از صحّت و سُقمِ این گزارش، تعبیر به سلامِ خلافت درآن، به روشنی به معنای رسیدن به خلافت است. در گزارشی دیگر درباره همین مروان، به ابراز سلام خلافت بر او تصریح وگفته شده است که سلام کننده در خطاب به او اشعاری را که متضمّنِ امیرالمؤمنین(خلیفه) بودنِ او بود، سرود.[6]
در متون تاریخی درباره مدّعیان خلافت نیز سلام خلافت به کنایه، به جای ادّعای خلافت، به کار رفته است. یعقوبی مینویسد که در دوران واثق عباسی، در سال 230 ق، مردانی از بنیسلیم در مسیر حج، به راهزنی پرداختند، و بر فردی به نام عُزیرة الخُفاجی سلامِ خلافت دادند. البته ایشان، همگی به دست سپاه عباسی سرکوب شدند.[7] همچنین درباره قَطَریّ بن فُجاءه خارجی نگاشته شده است که بر او سلام خلافت داده میشد.[8]
چگونگیسلامِ خلافت وآغاز آن
اکنون پس از آشنایی با مواردی از تعبیر به سلام خلافت در متون تاریخی، باید دانست که در گزارشهای موجود (به زبان عربی)، به چگونگی این سلام تصریح نشده است. شاید گمان شود که چنین سلامی، به طور کلی، با عبارت «السلام علیک یا خلیفه...؛ سلام برتو ای خلیفه...!» بوده است، اما در اینجا بدون انکار این عبارت، باید اذعان کرد که شواهد، بیانگر آن است که سلام خلافت، با عبارتِ «السّلامُ علیک یا امیرَالمؤمنین» رواج داشته است، چنان که در اساس، گاهی حتی به جای تعبیر به سلامِ خلافت، به سلامِ اِمرَةالمؤمنین تعبیر شده[9] و گاهی نیز این دو تعبیر، در کنار یکدیگر و به شکل مترادف بهکار رفته است.[10]
بهطور کلی با توجه به سیر تاریخی کاربرد امیرالمؤمنین، میتوان گفت از دوران عمر بن خطاب که واژه امیرالمؤمنین دربارة خلفا کاربرد یافت،[11] یکی از مهمترین و نیز آشکارترین موارد کاربرد آن، در سلام برخلیفه بود.
گفتنی است در متنی فارسی که نگاشتة سده چهارم هجری است، در سه مورد جدا از هم (یکم، در سلام ابوسَلَمه بر سَفّاح، دوم، در سلام فضل بنسَهْل بر مأمون، سوم، در سلام ابوالحسن بر مقتدر) به صراحت چنین نگاشته شده است: «... به خلافت سلام کرد وگفت: السّلام علیک یا امیرالمؤمنین...».[12] روشنی است که این سخن، به روشنی بیانگر چگونگی سلام خلافت است.
افزون بر این، در متون عربی نیز شواهد آشکاری بر این امر، یافت میشود:
1. در سال 132ق در آغاز دستیابی عباسیان به خلافت، کسانی که درپی شناسایی ابوالعباس سفّاح بودند تا مشخّصاً بر او به خلافت، سلام دهند، پس از شناسایی، بر وی با همان عبارتِ «السّلام علیک یا امیرالمؤمنین» سلام و با او بیعت کردند.[13]
2. همچنین، در شرح چگونگی به خلافت رسیدنِ متوکل عباسی(سال232ق)، تصریح شده است که احمد بن ابیدؤاد (قاضیالقضاة دوران خلیفه پیشین) بر متوکل جامه خلافت پوشانید، بر تخت نشانیدَش، میان دو چشمش را بوسه زد، وخطاب به او گفت: «السّلامُ علیک یا امیرالمؤمنین»، سپس مردم با متوکل بیعت کردند.[14]
3. چون یزید بن مُهَلَّب (53 ـ 102 ق) جامه رزم پوشید تا با نیروهای خلیفه اموی پیکار کند، معشوقه او با این باور که وی داعیه خلافت برسر دارد، بدو خطاب کرد: «السّلامُ علیک یا امیرالمؤمنین».[15]
4. آشکارترین گواه، این است که پس از قتل عثمان و تحرک معاویه برای خونخواهی وی، حجّاج بن خُزَیمة بن صمه نزد معاویه رفت و به او گفت: «السّلامُ علیکَ یا امیرالمؤمنین». معاویه پاسخ سلامش را داد و تصریح کرد: «مرا با سلام دادن به خلافت، پیش از آن که به آن برسم، ترساندی [غافلگیر کردی]».[16] گفتنی است که حجّاج بن خُزَیمه، در جایگاه کسی که برای نخستین بار معاویه را امیرالمؤمنین خطاب کرده بود، شناسایی شد و بعداً میان اهالی شام بر این اقدام خود فخر ورزید.[17]
شایان توجه آن که در آغاز خلافت عبدالملک بن مروان، عبدالله بن عمر بن خطّاب، با ارسال نامهای بدو نگاشت: «...از عبد الله بن عمر به عبدالملک أمیرالمؤمنین! سلامٌ علیک ...». در این مورد، این درنگ برای امویان پیش آمد که چرا ابنعمر، نام خود را بر نامِ خلیفه مقدم داشته است. آنان به بررسی پرداختند و دریافتند که او، در نامههای خود به معاویه نیز همین گونه عمل میکرده است. از این رو، به او اعتراضی نکردند. [18]
قَلْقَشَندی درباره آغاز سلامِ خلافت، در گزارشی آن را با تأخیر، به دوران معاویة بن ابیسفیان بازگردانده است،[19] اما به گمان، این گزارش فقط میتواند بیان کنندة آغاز رسمی ـ با فرمان حکومتی ـ به شمار آید وگرنه، سلام یاد شده پیشتر از او رواج یافته بود.
در برخی گزارشهای ارائه شده درباره شورش و اعتراض بر عثمان که با عزیمت برخی از اهالی مصر و عراق به مدینه تحقّق یافت، تصریح شده است که آنان هنگام ورود بر محفل خلیفه، خطاب به جمع حاضر درآن جا گفتند: «سلامٌ علیکم»، و به خودِ او به خلافت، سلام ندادند.[20] همچنین، در گزارشی آمده است که از ایشان پرسش شد: «چرا بر امیرالمؤمنین سلام نکردید». ایشان پاسخ دادند:
به علت کارهای نادرستی که کرده است، اگر او باز گردد و توبه کند و در مسیر درست گام بردارد، امیر ما خواهد بود وگرنه، امیر ما نیست.[21]
بیتردید، پرسش یادشده، بیانگر آن است که پیشتر از معاویه، سلام خلافت شایع بود و در آن با لقب امیرالمؤمنین، به خلیفه خطاب میشد. از این رو، هنگامی که حجّاج بن خُزَیمة بن صمه به خود معاویه، با عبارتِ «السّلام علیک یا امیرالمؤمنین» سلام داد، معاویه به صراحت آن را سلام خلافت دانست.[22]
شایان توجه است که با ریشهیابی تاریخی، روشن میشود که کاربرد عبارتِ «السّلامُ علیک یا امیرَالمؤمنین»، در خطاب به خلیفه، با اذان که یک امرکاملاً شرعی وعلنی به شمار میآمد، آمیزش یافته بود. بلاذری (م 279ق) به نقل از واقدی (م 207 ق) در تبیین رسم و سنّتی که مرتبط با اذان گفتن بود و ریشه در عصر نبوی داشت، گزارش کرده است که در زمان پیامبر(ص)، بلال (مؤذّن) هنگام اذان گفتن، در درگاهِ خانه حضرت میایستاد و روی به او، این گونه ندا میداد: «السّلام علیک یا رسولَ الله، حَیّ علی الصلاة، حَیّ علی الفلاح، الصلاة یا رسول الله». سپس در خلافت ابوبکر، سعد القرظ(مؤذّن) در درگاه منزل وی، بدو خطاب میکرد: «السّلام علیک یا خلیفةَ رسول الله، حیّ علی الصلاة، حیّ علی الفلاح». آنگاه در زمان عمر، سعد القرظ در درگاه خانه او میگفت: «السّلام علیک یا خلیفةَ خلیفةِ رسول الله، حیّ علی الصلاة، حیّ علی الفلاح، الصلاة یا خلیفة خلیفة رسول الله». پس از آن، چون عمر از مردم خواست که او را امیرالمؤمنین بنامند، مؤذّن نیز میگفت: «السلام علیک (یا) أمیرَالمؤمنین، حیّ علی الصلاة، حیّ علی الفلاح، الصلاة یا أمیرالمؤمنین».[23]
در این باره، باید دانست که در یک متن فارسی، در شرح اخبار خلیفه مقتدر عباسی(295 ـ 320 ق)، چنین تصریح شده است:
... رسم است که مؤذنان سرای سلطان (در این جا، خلیفه) بانگ نماز کنند، پس بدان خانه اندر آیند که سلطان بدانجا اندر بود و گویند: السّلام علیک یا امیرالمؤمنین و رحمةالله و برکاته، الصّلاة یرحمک الله. و این رسمی است
قدیم... .[24]
دگرگونهکردنِ سلام خلافت
به جز موردی که پیشتر درباره چگونگی سلامِ برخی از اهالی مصر و عراق به خلیفة سوم گذشت، موارد دیگری از ناسازگاری با شیوه عمومی سلامِ خلافت نیز یافت میشود. روی هم رفته، میتوان آن موارد را در سه گونه زیر بازشناسی کرد:
نخست، مواردی که همچون نمونه یاد شده، در قالب سلام عادی و بدون خطاب ویژه به خلیفه (امیرالمؤمنین) تحقّق مییافت. حال، چند نمونة تاریخی دیگر:
عمّار یاسر صحابی پیامبر(ص) در سلام بر خلیفه سوم عثمان، به خلافت سلام نداد و او را به کنیه خطاب کرد.[25]
سُفیان ثَوری(97 ـ 161 ق) با ورود بر خلیفه مهدی عباسی، بر او سلام عمومی داد، نه سلام خلافت.[26]
ابومسلم خَوْلانی، از بزرگان شام، در سلام بر معاویة بن ابی سفیان (در دوران تکیه او بر مسند خلافت)، وی را با لقب امیر (لقب وی در دوران پیش از خلافت)، خطاب کرد.[27]
خوارج حروریّه در خطاب به عمربن عبدالعزیز گفتند: «السّلام علیک یا انسان».[28]
پیداست که در چنین سلامهایی، به نوعی به شخص خلیفه اعتراض میشده است. البته این گونه از سلام در مقایسه با دو گونه سلامی که پس از این بیان خواهد شد، نسبتاً محترمانه بود.
دوم، مواردی که بیانگر رفتارهای اعتراضآمیز، بلکه جسارتآمیز با خلیفه مورد خطاب بوده و در قالب دگرگونه کردنِ سلام رایج به خلفا، با به کار بردنِ واژههایی معنادار، نمایان شده است. سلامهای دگرگونه برخلفا، در مواضع مختلف و با انگیزهها و برداشتهایی خاص بروز مییافت که به چند نمونه آن اشاره میشود:
در خطاب به امام حسن بن علی?، در اعتراض به صلح حضرت با معاویه، گفته شد: «السّلام علیک یا مُذِلّ المؤمنین».[29] شایان توجه است که در برابر این سلامِ دگرگونه، امام(ع) فرمود:
من خوارکننده مؤمنان نیستم، بلکه بزرگدارنده آنانم. صلح من با معاویه برای این بود که شما را از کشته شدن برهانَم.[30]
حضرت، همچنین فرمود:« من نخواستم در طلب مُلک [و در جنگی نافرجام]، مؤمنان را به کشتن دهم».[31]
همچنین هنگامیکه معاویه بر مسند خلافت تکیه زد (سال 41ق)، سعد بن ابیوقاص از اصحاب بزرگ پیامبر(ص) بر او وارد شد و در سلام دادن بدو گفت: «السّلامُ علیکَ ایُّهَا المَلِک؛ سلام بر تو باد ای پادشاه»! معاویه به خشم آمد و گفت: «چرا نگفتی: السّلامُ علیکَ یا امیرالمؤمنین»؟ سعد پاسخ داد: «این [سلام با واژه امیرالمؤمنین]، هنگامی است که ما [مؤمنین] تو را به امارت برگزینیم، اما تو، خود (بر این مسند) جستهای».[32]
ابوبکره، برادر زیاد بن ابیه، هنگام ورود بر معاویة بن ابی سفیان در اعتراض به اقدامات وی چنین سلام کرد: «السّلام علیک یا أمیرَالفاسقین...».[33]
فردی به نام یحیی بن عامر نیز در سلامی جسورانه به مأمون عباسی گفت: «السّلام علیک یا أمیرَالکافرین»، و جان خود را بر سر همین سلام گذارد.[34]
سوم، مواردی از ناسازگاری با سلام خلافت، در اساس، در قالب اعراض از سلام کردن بر خلیفه، یا پاسخ ندادن به سلام او، به نشانة اعتراض، نمایان میشد، چنانکه در اعتراض به مأمون عباسی، مردی کفنپوش در مسیر حرکت او قرار گرفت و به وی سلام نکرد. مأمون با پرسش از آن مرد، دانست که وی مأمون را میشناخته و آگاهانه به سوی خود او میآمده است. از این رو، وی را به علتِ سلام نکردنَش بازخواست کرد. او به صراحت پاسخ داد که مأمون را شایسته سلام کردن نمیداند.[35]
در این میان، این امکان نیز وجود داشت که اعراض از سلام کردن بر خلیفه، نه برای اعتراض، بلکه با هدف تخفیف جایگاهِ او یا نوعی هماوردی و امتیازخواهی باشد. بر این اساس، عمروعاص در دوران امارتش بر مصر، هنگام بار یافتن به دربار معاویه(در دوران خلافت وی)، به همراهان خود که از مصر با او آمده بودند، سفارش کرد که به معاویه سلام خلافت نگویند. البته این سفارش، نتیجهای کاملاً معکوس داشت، زیرا آنان، با دیدن دربار با شکوه معاویه مبهوت شده، در اقدامی شگفت، خطاب به وی گفتند: «السّلام علیک یا رسول الله»![36]
همچنین، حجّاج بن یوسف ثقفی (40 ـ 95 ق) در آغاز امارت بر عراق، وارد کوفه شد و خطاب به مردم آنجا، سخنانی تهدیدآمیز بیان کرد. سپس، فرمان داد تا نامه عبدالملک خلیفه وقت خوانده شود. در طلیعة نامه، آمده بود: «... از بنده خدا، عبدالملک بنمروان امیرالمؤمنین به مؤمنان و مسلمانان ساکن در عراق، سلامٌ علیکم، من برای شما، خدا را شاکرم...». در همین جا، حجّاج خواندنِ نامه را قطع کرد و با پرخاش و تندی، رو به مردم گفت: «...امیرالمؤمنین بر شما سلام میفرستد، اما شما پاسخِ سلامَش را نمیدهید؟!...». آن گاه، به فرمان او، نامه دوباره ـ از آغاز ـ خوانده شد. این بار، حاضران پاسخِ سلام مکتوب را چنین دادند: «بر امیرالمؤمنین سلام».[37]
از آن چه گذشت میتوان دریافت که سلام بر حاکمان، خود در جایگاه وسیلهای برای ابراز وفاداری و احترام نسبت به سلام شونده، امری بسیار با اهمّیت بوده است. در این ارتباط، باید دانست که در منابع تاریخی درباره اینگونه سلامها، جز گزارشهایی که پیشتر بدانها استناد شد، جزئیات پُرشمار دیگری نیز ثبت و ضبط شده است.[38]
در این میان، شایان توجه است که اساساً، چگونگی سلام به یک خلیفه، بیانگر اندازه قدرت و اعتبار او بود. قلقشندی، نام ابراهیم بن ولید را در شمارآخرین خلفای اموی بیان میکند و مینویسد:
امر خلافت برای او سامان نیافت تا آن جا که پیروانش بر او، باری به خلافت سلام میدادند، بار دیگر به امارت... [سرانجام] خود را خلع و خلافت را به مروانبن محمد واگذار کرد.[39]
همچنین، باید دانست که با گذشت زمان و پیدایش آداب و تشریفات در دربارهای خلفا، سلامِ خلافت نیز از سادگی خارج شد، بسیار طولانی و مفصل شد. در این باره، کار بدان جا انجامید که اگر در مجلسی رسمی، کسی بدون رعایت تشریفات ابداعی، به خلیفه سلام میکرد، در واقع، مرتکب رفتاری نابهنجار شده بود. در گزارشی آمده است که در دوران خلافت مقتفی عباسی(530 ـ 555 ق)، ابومنصور جوالیقی نَحوی به دربار او وارد شد و در سلام بدو گفت: «السّلام علی امیرالمؤمنین و رحمة الله». ابن تلمیذ طبیب نصرانی، اعتراض کرد که برخلیفه، این گونه سلام نمیدهند. جوالیقی با بیاعتنایی به او، خطاب به شخص خلیفه گفت که سلام وی، منطبق برسنّت نبوی بوده است.[40]
نتیجه
کاربرد لقب امیرالمؤمنین در سلامِ خلافت، کاربردی ویژه بود. در شرح احوال خلفا، عبارتِ «سَلَّمَ علیه بِالخِلافة؛ بر خلیفه، سلام خلافت داد» بسیار دیده میشود. چنین سلامی، بیانگر اعلان پذیرش خلافت خلیفه و ابراز وفاداری به خلیفه سلام شونده بود. این سلام با عبارت «السّلامُ علیک یا امیرَالمؤمنین» رواج داشت و بنابر یک رسم، با اذان همراه شد. مؤذّنان، هنگام اذان، به خلیفه، سلامِ خلافت میدادند و او را به اقامة نماز فرا میخواندند.
تخطّی از شکل رایج در سلام خلافت و دگرگونه کردن آن، نشان دهنده رفتاری اعتراضآمیز بود که به یکی از این سه شکل بروز مییافت: 1. سلام عادی، 2. سلام با واژههایی معنادار مانند: ایُّهاالْمَلِک، امیرالفاسقین و امیرالکافرین، 3. اعراض از اصل سلام یا پاسخ به آن.
خلفا یا اطرافیان ایشان در برابر چنین سلامهایی به سرعت ـ و نه لزوماً، به شدّت ـ واکنش نشان میدادند. این واکنشها، بسته به نوع سلام دگرگونه، از هشدار و تهدید گرفته تا اقدام به قتل کسی که سلامِخلافت را دگرگونه کرده بود، تفاوت داشت.
همچنین با گذشت زمان و پیدایش تشریفات در دربارخلفا، سلامِ خلافت از سادگی خارج شد، و طولانی و مفصل شد. پایبندی به این آداب تا آنجا ادامه داشت که گاهی حتی، بسندهکردن به «السّلامُ علیک یا امیرَالمؤمنین» رفتاری نابهنجار به شمار میآمد.
برآیند کلی پژوهش حاضر آن است که لقب امیرالمؤمنین در میان القاب رایج درباره خُلفا، بیشترین کاربرد را داشت تا آنجا که سلامِ خلافت، در اصل بر پایه همین لقب انجام میشد.
منابع
ـ ابن اَبی الدّنیا، ابوبکر عبدالله بن محمد، موسوعة رسائل ابناَبیالدّنیا، تحقیق زیاد حمدان، بیروت، مؤسسة الکتب الثقافیة، 1414 / 1993.
ـ ابن اثیر، عزالدین أبو الحسن علی، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صاد، بیروت، 1385ق/1965م.
ـ ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، 1411ق/ 1991م.
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدپروین گنابادی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1369، چاپ هفتم.
ـ ابن عبدالبرّ اندلسی، أبوعمر یوسف بن عبد الله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق علی محمد بجاوی، بیروت، دار الجیل، 1412ق/1992م.
ـ ابن عمرانی، محمد بن علی، الإنباء فی تاریخ الخلفاء، تحقیق قاسم سامرائی، قاهره، دارالآفاق العربیه، 1421ق/2001م.
ـ ابن قتیبه دینوری، ابو محمد عبدالله بن مسلم، المعارف، تحقیق ثروة عکاشه، افست، قم، انتشارات شریف رضی، 1373/1415ق.
ـ ابن کثیر، أبو الفداء اسماعیل بن عمر دمشقی، البدایة و النهایه، بیروت، دار الفکر، 1407ق/ 1986م.
ـ ابن منظور، محمد بن مکرّم، مختصر تاریخ دمشق لاِبن عساکر، تحقیق مأمون صاغرجی، دمشق، دارالفکر، ، 1409ق / 1989م.
ـ ابوحنیفه دینوری، احمدبن داود، الاخبارالطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال الدین شیال، افست، قم: انتشارات شریف رضی، 1368.
ـ امینی نجفی، عبدالحسین احمد، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، تهران، دارالکتاب الاسلامیه، 1366، چاپ دوم.
ـ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، 1417ق/1996م.
ـ بلعمی، تاریخنامه طبری...[ تاریخ بلعمی]، تحقیق محمد روشن، تهران، البرز، 1373، چاپ سوم.
ـ ثقفی کوفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق جلالالدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، 1353.
ـ زبیر بن بکار، الاخبار الموفّقیّات، تحقیق سامی مکی عانی، افست، قم، انتشارات شریف رضی، 1374/1416ق.
ـ سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، تاریخ الخلفاء ، تحقیق محمد محییالدین عبدالحمید، افست، قم، انتشارات شریف رضی، 1370/1411ق.
ـ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، روائع التراث العربی، ]بیتا[.
ـ قلقشندی، احمد بن عبدالله، مآثرالاِنافة فی معالم الخلافة، عبدالستار احمد فراج، بیروت: عالم الکتب، ]بیتا[.
ـ مبرّد، ابوالعباس محمد بن یزید، الکامل فی اللّغة والادب، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، المکتبة العصریه، 1427ق/2006م.
ـ مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، دار المعرفه، 1368ق/1948م.
ـ مسکویه، ابو علی رازی، تجارب الأمم، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، 1379، چاپ دوم.
ـ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، تحقیق مؤسسه آلالبیت(ع) لاحیاء التراث، قم، المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، 1413 ق.
ـ منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قاهره، المؤسسة العربیة الحدیثه، 1382ق، چاپ دوم.
ـ یعقوبی، احمد بن واضح، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دارصادر، ]بیتا[.
--------------------------------------------------------------------------------
* استادیار مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره). دریافت: 11/9/87 ـ پذیرش: 16/10/87 .
--------------------------------------------------------------------------------
پینوشتها
[1]. مسعودی، مروج الذهب، 1368ق، ج3، ص295 ـ 296.
[2]. در اینجا برای نمونه، فقط به سه مورد اشاره میشود: یکم، سلام خلافت بر علی(ع) (مسعودی، همان، ج3، ص47)، دوم، سلام خلافت بر مروان بن محمد اموی (قلقشندی، مآثرالاِنافة، ]بیتا[، ج 1، ص164)، سوم، سلام خلافت بر سفّاح عباسی (تاریخ الیعقوبی، ]بیتا[، ج 2، ص 345 و مسعودی، همان، ج 3، ص270).
[3]. ر.ک: مسعودی، همان، ج 4، ص4.
[4]. یعقوبی، همان، ج 2، ص 316.
[5]. ر.ک: همان، ج 2، ص 318.
[6]. ر.ک: قلقشندی، همان، ج 1، ص 164.
[7]. ر.ک: یعقوبی، همان ،ج 2، ص480.
[8]. ر.ک: ابن قتیبه دینوری، المعارف، 1415ق، ص 411.
[9]. یعقوبی، همان، ج 2، ص 359.
[10]. ابوحنیفه دینوری، الأخبارالطوال، 1368 ش، ص 124.
[11]. نخستین کاربردِ واژة امیرالمؤمنین بنابر گزارشهای مورّخان اهلسنّت، دربارة عُمَربن خطّاب خلیفة دوم بود (ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ]بیتا[، ج 4، ص 208 / ابن خلدون، مقدمه، 1369 ش، ج 1، ص 435). اما در باورداشتِ شیعیان امامی، آن واژه ( به معنای خلیفه)، درعصرِ پیامبر(ص)، دربارة علی(ع) پیدایش یافت. در غدیرخُم (10ق)، پیامبر(ص)، علی(ع) را به جانشینی معرفی کرد و از همگان خواست تا بر او با لقب امیرالمؤمنین سلام گویند. مسلمانان نیز فرمان بردند و چنان، بر او سلام دادند (ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، 1413، ج 1، ص 176 / امینی، الغدیر، 1366 ق، ج 1، ص 270). میتوان گفت که با بازداشتِ خلافت از علی(ع)، واژة امیرالمؤمنین نیز از او بازداشته شد، اما در خلافت عُمَر، این واژه دربارة وی کاربرد یافت و این، نخستین کاربرد دربارة یک خلیفه به شمار آمد.
[12]. بلعمی، تاریخنامه طبری، 1373 ق، ج 4، ص 1040، 1216 و 1310.
[13]. مسکویه، تجاربالأمم، 1379 ش، ج 3 ، ص 318.
[14]. ابن عمرانی، الإنباء فی تاریخ الخلفاء، 1421، ص 115 / قلقشندی، همان، ج 1، ص 228 ـ 229. در دمشق، پس از مرگ معاویه، به فرزندش یزید به سبب مرگ پدر تعزیت، و برای خلافت خودِ او تهنیت گفتند. همچنین در سلام، با لقب امیرالمؤمنین به او خطاب کردند (مبرّد، الکامل فی اللّغة والادب، 1427 ق، ص 362).
[15]. بلاذری، أنسابالأشراف، 1417، ج 8، ص 327.
[16]. ابوحنیفه دینوری، الأخبارالطوال، ص 155.
[17]. منقری، وقعة صفین، 1382 ق، ص 78 و80 .
[18]. ابن کثیر، البدایة والنهایه، 1407، ج 9، ص 63.
[19]. قلقشندی، همان، ج 3، ص343.
[20]. طبری، همان، ج 4، ص374 / ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 169.
[21]. ابناعثم کوفی، الفتوح، 1411، ج 2، ص 401.
[22]. ابوحنیفه دینوری، همان، ص 155.
[23]. بلاذری، همان، ج 2، ص 185 ـ 186.
[24]. بلعمی، همان، ج 4، ص 1310.
[25]. ر.ک: زبیر بن بکّار، الاخبار الموفّقیّات، 1416، ص 608.
[26]. مسعودی، همان، ج 3، ص 332.
[27]. ر.ک: ابنقتیبه دینوری، همان، ص 439. ابناَبی الدّنیا (م 281ق) در رسالهای موسوم به «مُجابِی الدّعوة» با ذکر نامِ ابو مسلم خولانی، حکایتی را دربارة اعراض وی از معاویه ـ نسبت به تقاضای مال ـ بیان کرده است، ر.ک: ابن اَبیالدّنیا، موسوعة رسائل ابن اَبی الدّنیا، 1414، ج 4، ص 66 ـ 68.
[28]. ر.ک: بلاذری، همان، ج 8، ص190.
[29]. بنا به گزارش بلاذری (م279ق) در عراق، خطاب به امام حسن(ع) گفته میشد: «السلام علیک یا أمیرالمؤمنین» (همان، ج 3 ، ص 150).
[30]. ابوحنیفه دینوری، همان، ص 221.
[31]. ابن عبدالبرّ اندلسی، الاستیعاب، 1412 ق، ج 1، ص 387 / سیوطی، تاریخ الخلفاء، 1411، ص 192.
[32]. یعقوبی، همان، ج2، ص 217 / ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، 1409، ج 8، ص 210. نگارنده، در رسالة دکتری خود، با عنوان «تأثیر تحوّلات فرهنگی بر کاربرد لقبهای امیرالمؤمنین و مَلِک» به پژوهش دربارة تقابل دو لقب امیرالمؤمنین و مَلِک پرداخته است.
[33]. ر.ک: ثقفی کوفی، الغارات، 1353 ش، ص 649.
[34]. ر.ک: یعقوبی، همان، ج 2، ص 449 و450.
[35]. در ادامة ماجرا، مرد کفن پوش دربارة سه مورد مشخّص، مأمون را بازخواست کرد. مأمون پس از پاسخ گویی، او را بخشید، اما تهدید کرد که زان پس، اگر کسی بدون حجّت او را بازخواست کند، با هزار تازیانه مجازات، و سپس بر چوبة اعدام آویخته خواهد شد، ر.ک: زبیر بن بکّار، همان، ص 51 ـ 57.
[36]. ر.ک: بلاذری، همان، ج 5، ص31.
[37]. زبیر بن بکّار، همان، ص97 ـ 98 / مسعودی، همان، ج 3، ص 136.
[38]. از جمله، چون ابومسلم خراسانی در حضور سفّاح به برادرش منصور سلام نکرد، با هشدار سفّاح روبهرو شد، اما پاسخ داد که در مجلس خلیفه، نباید حقّ کس دیگری برآورده شود (یعقوبی، همان، ج 2، ص 351). یادآوری می شود که ابومسلم در سال137ق، به دست منصور کشته شد. گفتنی است که جز سلامِ خلفا، سلام بر امرای منطقهای نیز اهمیتی فراوان داشته و بخشی از گزارشهای تاریخی را به خود اختصاص داده است. برای نمونه، مغیرة بن شعبه (امیر کوفه) نخستین امیری بود که بر او، به امارت سلام شد (ابن قتیبه دینوری، همان، ص551). در کوفه، به مسلم بن عقیل که به دست مأموران عبیدالله بن زیاد دستگیر و نزد او آورده شد، گفته شد که بر امیر، سلام ده، اما او اجابت نکرد (ابوحنیفه دینوری، همان، ص240). مأمون عباسی نیز با بدگمانی به گماشتة خود عبدالله بن طاهر (امیر شام و مصر) برایش پیامی تند و عتابآمیز ارسال کرد، و به پیک خود سفارش نمود که بر او سلام نکند (یعقوبی، همان، ج 2، ص460).
[39]. قلقشندی، همان، ج 1، ص 161.
[40]. سیوطی، همان، ص 442.