آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۷

چکیده

متن

 باوندیه خاندانی کهن در مازندران بوده که طی سه دوره، پس از ظهور اسلام در این سرزمین حکومت کرده‌اند. دوره دوم حکومت این خاندان (اواخر سده پنجم و تمام سده ششم هجری) مقارن با افزایش شمار شیعیان دوازده امامی در سراسر ایران، به‌ویژه مازندران بوده است. تشیع دوازده امامی خاندان باو که روشن نیست دقیقاً از چه زمان پدید آمد، موجب شد تا این خاندان نقش مهمی در اعتلای توان فرهنگی، سیاسی، نظامی و اقتصادی شیعیان دوازده امامی ایفا کنند.
پژوهش حاضر درصدد بررسی چگونگی تعامل این خاندان با سلاطین سلجوقی و درک توان سیاسی ـ نظامی و فرهنگی باوندیه (اسپهبدیه) و ارتباط آن با رشد اندیشه امامیه است.
واژگان کلیدی: باوندیه، ملوک‌الجبال، تشیع امامیه، مازندران و سلجوقیان.

 
مقدمه
گزارش برخی منابع کهن حاکی از آن است که شیعه دوازده امامی در مقایسه با تمام فرقه‌های شیعی، در قرن‌های پنجم وششم هجری بیشترین پیرو را داشته است.[1] همچنین برخی منابع، بسیاری از جمعیت مازندران را در سده پنجم هجری شیعه دوازده امامی دانسته‌اند.[2] گفتنی است دو سده یاد شده، مقارن است با حکومت آل‌باو در نوبت دوم خویش که به «ملوک‌الجبال» و «اسپهبدان» شهرت داشتند.[3] خاندان باو در مقاطعی از سده نخست هجری تا سده هشتم هجری بر گیلان و طبرستان حکومت کرده‌اند. باو خود از رجال سیاسی ـ نظامی پادشاهی ساسانیان بوده است. او در پی ورود اعراب به ایران از ساسانیان کناره گرفت و به آتشکده کوسان که در میانه راه ساریه به تمیشه بود، رفته و مشغول عبادت شد. با نابسامانی اوضاع در ایران و از بین رفتن اقتدار پادشاهی ساسانیان، ترکان غز که هر از چند گاهی به جرجان و طبرستان هجوم می‌آوردند، این بار نیز فرصت را مغتنم شمرده و غارت این نواحی را آغاز کردند. در این میان، مردم طبرستان، باو را به رهبری برگزیده و با او پیمان بستند تا از اوامرش سرپیچی نکنند. باو نیز با تدبیر و فرماندهی خویش هجوم ترکان را متوقف کرد. حکومت باوندیه از این زمان آغاز و البته با وقفه‌ای گاه بسیار طولانی تا قرن هشتم ادامه یافت.
در مجموع، سه دوره برای باوندیه شناخته شده است: دوره نخست از 45 ـ 397 ق، دوره دوم از 466 ـ 606 ق و دوره سوم از 635 ـ 750 ق.[4] چنین به نظر می‌رسد که میان افزایش و فزونی شمار دوازده امامی‌ها و به قدرت رسیدن آل باو در دوره دوم حکومتشان رابطه‌ای مستقیم و معنادار وجود داشته است.
گرچه هیچ گزارشی درباره نخستین فرد موجه (حاکم یا غیر حاکم) از خاندان باو که به مذهب دوازده امامی گرویده، وجود نداشته یا دست‌کم نگارنده آن را ندیده است، اما با توجه به قراینی می‌توان گفت که این خاندان از اوایل قرن پنجم هجری به بعد شیعه دوازده امامی بوده‌اند.[5]
تشیع امامیه در مازندران
شمار شیعیان دوازده امامی در مازندران رشد آهسته خود را از سده چهارم هجری آغاز کرد و به طور پیوسته تا سده هفتم تداوم یافت. با تکیه بر مستندات تاریخی می‌توان گفت در طلیعه سده هشتم هجری قاطبه اهالی مازندران شیعه دوازده امامی بوده‌اند.[6] گرچه بحث درباره آغاز ورود اندیشه دوازده امامی به مازندران مقصود این مقال نیست، اما یادکرد اجمالی از پیشینه آن در مازندران برای ورود به سده پنج و شش هجری ضروری است.
حضور جناب عبدالعظیم حسنی در طبرستان در سده سوم هجری،[7] وجود شماری از پیروان امام حسن عسکری(ع) در استرآباد،[8] احتمال بسیار قوی درباره دوازده امامی بودن ناصر کبیر(م 304 ق)،[9] دوازده امامی بودن قطعی یکی از فرزندان ناصر کبیر،[10] حضور علمای سادات امامی مذهب در این دیار، مثل حسن بن حمزه علوی(م 385 ق)،[11] وجود خاندان جریر(بنوجریر) در مازندران که به تشیع امامی شهره بودند، [12] مکاتبات شیخ مفید با سیدی جلیل‌القدر از طایفه امامیه در ساریه و نوشتن کتاب المسائل السرویه در پاسخ به آن سید،[13] پاسخ به سؤال‌های شیعیان در قالب رساله‌ای با عنوان المسائل المازندرانیه از سوی شیخ مفید،[14] پاسخ به سؤال‌های شیعیان باز هم در قالب رساله‌ای با عنوان المسائل الطبریه از سوی سید مرتضی،[15] وجود خاندان شهرآشوب سروی در مازندران،[16] و وجود شاعری معروف به نام ابوالعلای سروی در مازندران که به تشیع دوازده امامی شهره بوده است،[17] نشان دهنده زمان و چگونگی ورود اندیشه امامیه در مازندران (طبرستان) است.[18]
همان‌گونه که اشاره رفت، این مقال در پی کاوش در سرچشمه‌های پیدایش اندیشه امامیه در مازندران نیست، اما از آن جا که در سده پنجم و به ویژه ششم هجری شاهد حضور پر توان امامی مذهبان در حوادث ایران هستیم ذکر مقدمه فوق ضروری بود.
در آغاز سده پنجم هجری سه خاندان بزرگ در مازندران داعیه‌دار حکومت بر آن بوده‌اند: نخست، باقیمانده آل‌بویه که رمقی در او نمانده و تاب رویارویی با آل‌زیار را از دست داده بود، دوم، باوندیه که با وجود خویشاوندی با آل‌زیار، به سبب اختلاف مذهب و نیز رقابت بر سر مازندران به کوهستان پناه برده و توان لازم برای مقابله با زیاریان را نداشتند و سوم، زیاریان که غزنویان آنان را تابع و خراج‌گزار خویش کردند و سلاجقه به کلی ولایت را از ایشان گرفتند وکارگزاران جدیدی را در مازندران گماشتند.[19] در این میان، باوندیه که مقر اصلی حکومت و زندگی آنان کوهستان شهریار کوه بود، هنگام خطر به کوهستان پناه می‌بردند و این گونه از استیصال کامل در امان ماندند.[20]
وضعیت شیعیان دوازده امامی در حکومت باوندیان
از اوایل سده پنجم هجری شمار شیعیان امامیه در مازندران رو به فزونی گرفت و در طلیعه سده ششم، قدرت جدید سیاسی ـ اجتماعی و نظامی با محوریت آل‌باوند( امامی مذهب) پدید آمد.
فعالیت‌های تبلیغی علمای امامیه در شهر‌های مختلف مازندران موجب گرایش مردم به اندیشه امامیه شد. گزارش‌های متعددی نشان می‌دهد که دانشمندان امامی مذهب در آمل، ساریه، استراباد، ارم و دیگر مناطق مازندران، مجالس حدیث، وعظ و مناظره بر گزار می‌کردند.[21]
ابن اسفندیار درباره یکی از رجال مازندران آورده است:
سید زاهد، عالم متقی شرف الدین که مرقد او به مدرسه امام خطیب مقابل مشهد سر سه راه است، اظهار مذهب امامیه و بطلان مذهب زیدیه از شرف الدین قدرت گرفت در آن حدود، و الله اعلم.[22]
سمعانی نیز گزارشی درباره یکی از علمای برجسته دوازده امامی به نام ابوجعفر مهدی بن ابی حرب مرعشی (م 539 ق) آورده است. وی به سال 462 ق در دهستان به دنیا آمد.[23] به اعتراف سمعانی، او شهرهای مختلف اسلامی را در پی دانش درنوردید و در پایان در شهر ساریه رحل اقامت افکند. شیخ طبرسی (م پس از 539 ق) از این عالم با تعبیر «السید العالم العابد» یاد کرده است. سمعانی نیز او را غالی معرفی کرده است. بدیهی است این به سبب تشیع دوازده امامی اوست. سال‌های اقامت عالم یاد شده در شهر ساری دقیقاً با حکومت علی بن شهریار بن قارن مقارن بوده است. این امر به قرینه ارتباط علی بن شهریار با علمای دوازده امامی، نشان دهنده پیدایش فضای مناسب برای گسترش اندیشه امامیه در مقیاس گسترده است.
شیخ طبرسی که استاد ابن شهراشوب (م 588 ق) بوده و قبرش در قریه شیخ کلی شهرستان قائم‌شهر واقع است، دقیقاً در دوره حکومت باوندیه به امر تبلیغ و تعلیم در مازندران اشتغال داشته است. وی در فضای باز فرهنگی پدید آمده در دوره باوندیه، کتابی با نام الاحتجاج را به رشته تحریر در آورد که در کمتر از چند سال مورد توجه محافل شیعی قرار گرفت.[24]
به درستی روشن نیست مذهب تشیع دوازده امامی در چه زمانی و چگونه در میان باوندیه راه یافت، اما ـ همان‌گونه که اشاره رفت ـ با توجه به قراینی می‌توان دریافت که زمان آن، نیمه نخست سده پنجم هجری بوده است.[25] در تشیع اثناعشری حاکمان باوندی در دوره دوم هیچ تردیدی وجود ندارد؛ زیرا جناب عبدالجلیل رازی صاحب کتاب بعض مثالب النواصب معروف به النقض، در سراسر کتاب خویش از ایشان به عنوان پادشاهان امامی مذهب یاد می‌کند. رازی در پاسخ به نویسنده بعض فضائح الروافض که رافضیان را در زبونی به یهودیان تشبیه کرده، چنین آورده است:
... و ملوک مازندران چون شهریار و قارن و گردبازو و اسپهبد علی و شاه رستم بن علی در جهانداری و قلعه گشایی و لشکرکشی و دشمن کشی و فضل و بذل وعقل وعدل و قتل از آفتاب، معروف‌تر و مقبول حضرات سلاطین و خویشان
آل سلجوق‌اند و آن خاندان برقرار و قاعده است عمرها الله ببقائه.[26]
همو در مباهات به اقدام شاه رستم بن علی در سرکوب ملاحده نوشته است:
بتأیید الهی و برکت مصطفی ـ صلوات الله علیه ـ و مرتضی(ع) فتحی شاعی روی بداد و شاه شاعی امامی باقبال صاحب الزمان مهدی بن الحسن العسکری? از مازندران برآمد با عدت و آلت و ساز و قوت و نصرت و شوکت که کوه گران از هیبت آن شاه کوس می‌کرد و فتح ظفرش بهر حرکت زمین بوس می‌کرد تا آن قلعه بتایید الهی بستد وآن کلاب جهنم و خنازیر جحیم را طعمه سگان و گرگان کرد و روی رایت با حدود استراباد و گرگان کرد.[27]
او در پاسخ به این ایراد که امرا و ترکان نایبان خلفای اهل سنت هستند، ولی امام غایبِ رافضیان کجاست و یا نایبی ندارد چنین آورده است:
و اگر مسلم شود که امرا و ترکان نائبان حضرت خلافت‌اند بقمع ملاحده عالم و او مستغنی است از حرکت، کذلک شاه شاهان شرف الملوک و پدرش ملک مازندران  واسلاف ایشان همه نائبان مهدی ـ علیه‌السلام ـ اند و بیست و هفت هزار ملحد قح در عدد آمده‌اند که ایشان هلاک کرده‌اند و با غیبت
مهدی ـ علیه‌السلام ـ خطبه و سکه بنام او می‌کنند تا داند که او نیز با وجود چنین شحنگان در توقف معذور است.[28]
با چنین گزارش‌های روشن و صریح به راحتی می‌توان دریافت که باوندیه در دوره دوم نه‌تنها معتقد به تشیع اثناعشری بوده‌اند، بلکه در نگاه دیگران آنان نماینده امام زمان? به شمار می‌رفته‌اند. از همین رو می‌توان سابقه تشیع این خاندان را به پیش از سده پنجم هجری دانست.
باوندیه در شهر ارم در منطقه کوهستانی شهریارکوه می‌زیستند.[29] در منابع، هر جا از این شهر یاد شده است، ویژگی بارز آن را تشیع تمام اهالی آن دانسته‌اند.[30] پس از زوال زیاریان و غزنویان و روی کار آمدن سلاجقه، دوران تازه‌ای برای مازندران رقم خورد. طغرل سلجوقی به نواحی دشت مازندران تاخت و تاز کرد، اما از نفوذ به مناطق کوهستانی بازماند. او نایبی از جانب خویش در مازندران گماشت و تنها به اخذ خراج از این منطقه بسنده کرد و رو به سوی مناطق غربی ایران نهاد.[31]خروج طغرل از مازندران و ضعف گماشته او موجب شد عده‌ای از ترکان غز به مناطق مختلفی از مازندران هجوم آورده و به چپاول و کشتار مشغول شوند. درگیری‌های عراق، به‌ویژه بغداد مجالی برای طغرل باقی نگذاشت تا به اوضاع آشفته مازندران سر و سامان دهد.[32] خلأ قدرت سیاسی حاکم در مازندران، فرصتی مناسب برای ظهور مجدد باوندیه پدید آورد.
متأسفانه تاریخ‌های محلی مازندران درباره حوادث نیمه دوم سده پنجم هجری اطلاعات اندکی به ثبت رسانده‌اند.[33] نخستین رویارویی باوندیه با سلاجقه که اخبار آن را ابن‌اسفندیار گزارش کرده است، به دوره درگیری میان برکیارق و محمد، پسران ملکشاه سلجوقی برمی‌گردد. پس از مرگ ملکشاه سلجوقی میان برکیارق، ولی‌عهد و برادرش محمد نزاع در گرفت. این دو برادر از سال 492 ـ 498 ق پنج بار برابر یکدیگر مصاف دادند تا اینکه برکیارق بر اثر بیماری درگذشت و سلطنت به دست محمد افتاد.[34] در این سال‌ها حسام‌الدوله شهریار بن قارن از برکیارق حمایت می‌کرد.[35]
سلطان محمد پس از به قدرت رسیدن به فکر سلطه بر مازندران و گوشمالی دادن اسپهبد حسام‌الدوله افتاد. طبق عادت مألوف سلاطین، پیغام تندی به او فرستاد که:
باید پیش خدمت ما آیی که اگر تقاعد و تخلفی روا داری ولایت از تو باز ستانم. اسپهبد از این پیغام برآشفت و در پاسخ گفت: ولایت اینجا نهاده است هر که را خواهد بگوید تا بفرستد، مرا رغبت خدمت او نیست.[36]
پاسخ صریح و تند اسپهبد از یک سو، نشان می‌دهد او به خوبی از ضعف سلاجقه آگاه بوده و از سوی دیگر، گویای برخورداری حسام‌الدوله از پشتوانه قوی مردمی بوده است.
نخستین نبرد سلاجقه با باوندیه[37]
سلطان محمد سلجوقی تهدید خویش را عملی کرده، سپاهی پنج هزار نفری به فرماندهی سنقر بخاری به مازندران گسیل داشت.امرای سلجوقی به مناطقی از مازندران که امید کمک از آنان می‌رفت نامه نوشتند و از مردم خواستند تا سپاه سلجوقی را یاری کنند. سنقر از راه لارجان به آمل رسید. اهل‌سنت آمل نزد سنقر آمده وگفتند: «ما به ساری می‌آییم تا رافضیان را کشیم».[38]
اسپهبد در آرم منزل داشت.برابر روایت ابن اسفندیار، امیر مهدی لفور به اتفاق امرا و سرشناسان شهریار کوه نزد اسپهبد در آرم اجتماع کردند. آنها تصمیم گرفتند تا با سنقر بیرون شهر ساری مصاف دهند.[39] در این مصاف، سپاه سنقر در عین حالی‌که از نیرو‌های محلی نیز بهره می‌برد، شکست سختی خورد.نخستین رویارویی سلجوقیان با باوندیه با تلخ‌کامی برای آنان پایان یافت. سنقر نزد سلطان محمد بازگشت و گفت: «بترکتاز و حشم ما بدان ولایت هیچ بدست نداریم الا بلطف و ساختگی».[40]
منابع تاریخی که به اخبار سلاجقه پرداخته‌اند به این رویارویی و شکست، هیچ اشاره‌ای نکرده‌اند. از گزارش‌های منابع درباره سلاجقه چنین برمی‌آید که سلطان محمد تعصب بسیاری بر ضد شیعیان امامی مذهب داشته است.[41]
سلطان محمد سلجوقی با دریافت خبر هزیمت سپاهش در مصاف با باوندیه، پیغام دومی برای اسپهبد فرستاد. او مدعی شد: «ما سنقر بخاری را نفرمودیم که با تو مصاف دهد».[42] سلطان در این پیام از حسام‌الدوله درخواست کرد تا یکی از پسرانش را نزد سلطان بفرستد.حسام الدوله موضوع را با پسرانش در میان نهاد. از میان آنها علاءالدوله علی پذیرفت که نزد سلطان رود. حسام‌الدوله سپاهی سه هزار نفر فراهم کرد و همراه پسرش نزد سلطان روانه ساخت. نکته مهم در این ماجرا آن است که حسام‌الدوله «سیدی مصلح و با دیانت منتهی نام از فرزندان امیرالمومنین ـ (ع) ـ باتابکی او پدید کرد».[43] علاءالدوله در اصفهان با سلطان محمد دیدار کرد. امرای دولت سلجوقی اسپهبد علی را بر آن داشتند تا با سلطان خویشی کند، ولی اوچنین کاری را برای خویش مصلحت ندید، بلکه برادر بزرگ‌تر خود، نجم‌الدوله را پیشنهاد کرد. عقد ازدواج میان نجم‌الدوله و سلقم خاتون، دختر ملکشاه سلجوقی خوانده شد و اسپهبد علی به مازندران بازگشت.[44] این ازدواج، دومین پیروزی برای باوندیه به شمار است، زیرا در عرف مناسبات سیاسی چنین ازدواج هایی میان دو رقیب هم‌تراز منعقد می‌شده است. پیش از این، سلاجقه افتخار می‌کردند که خلیفه عباسی، القائم بأمرالله با آنان خویشی کرده است.[45]
اختلاف میان نجم‌الدوله و علاءالدوله و فرصت طلبی سلاجقه
پس از بازگشت علاءالدوله از اصفهان بنا به دلایلی که در منابع به صراحت بیان نشده است، کدورتی میان دو برادر پدید آمد. علاءالدوله به خواست پدرش حسام‌الدوله نزد برادر رفت، ولی نجم‌الدوله او را به حضور نپذیرفت. حسام‌الدوله برای دل‌جویی از قارن، قلعه کوزا را به او داد. از آنجا که این قلعه از پیش برای علاءالدوله بود، این کار تیرگی رابطه میان دو برادر را بیشتر کرد. علاءالدوله با حالت قهر به ملک مادری خویش در ده میرونه‌آباد رفت. نجم‌الدوله فرصت را مناسب دید تا دست پدر را از اداره امور کوتاه کند. حسام‌الدوله از نامهربانی‌های پسر یک‌بار به آمل و بار دیگر به هوسم پناه برد.[46]
در این میان سلطان محمد سلجوقی پسری به نام احمد داشت که اتابکی او را به سنقر کوچک داده بود. شحنگی[47] آمل و اطراف به دست این اتابک بود. اتابک نایبی را برای به دست گرفتن امور و نیز جمع‌آوری درآمدها به آمل روانه ساخت. نجم‌الدوله قارن مانع ورود نایب به آمل شد. در چنین شرایطی اتابک دشمنی دو برادر را مغتنم شمرده و در پی آن شد تا علاءالدوله علی را به این سلطان‌زاده نزدیک کند و با دادن سپاهی به او، دو برادر را بر ضد یکدیگر وارد جنگ سازد. حسام‌الدوله از اخبار وقایع مطلع شد و بلافاصله لشکر شهریارکوه را آماده ساخت و به پسرش علاءالدوله پیام داد:
اگر بخصومت برادر آمدی هنوز من زنده‌ام و ولایت مراست، اگر مصاف خواهی داد آمدم تا چه می‌کنی![48]
با این تدبیر از یک جنگ که در هرصورت به نفع سلاجقه و به ضرر باوندیه بود، جلوگیری شد.
مرگ سلطان زاده سلجوقی و کشمکش تازه نجم‌الدوله و علاءالدوله
احمد پسر سلطان محمد از دنیا رفت و اسپهبد علی متحیر شد که اکنون چه سازد. نجم‌الدوله شکایت از برادر را نزد سلطان محمد برد. سلطان پذیرفت تا میان دو برادر، میانجی شود. علاءالدوله می‌دانست نجم‌الدوله برادر بزرگ‌تر و خویشاوند سلطان است، پس حکم هرچه باشد یقیناً به نفع او نخواهد بود، از این رو به سلطان سنجر پناهنده شد و از رفتن نزد سلطان محمد سر باز زد.[49] هنگامی که اسپهبد علی نزد سنجر بود حسام‌الدوله شهریار درگذشت و حکومت به نام نجم‌الدوله شد. علاءالدوله همچنان نزد سنجر ماند تا این که برادرش قارن نیز از دنیا رفت. رستم بن قارن، ملقب به فخرالملوک به جای پدر نشست.
از آنجا که تندخویی نجم‌الدوله موجب نارضایتی بسیاری از خواص و نیز توده مردم شده بود، پس از او حکومت پسرش از سوی خاندان و نیز سران، دچار چالش شد. عده‌ای به علاءالدوله پیام رسانیدند که مردم هوای تو را بر سر دارند باید که به مازندران آیی. اسپهبد از سلطان سنجر اجازه بازگشت به مازندران خواست، ولی سنجر به بهانه بیماری، او را نزد خویش نگاه داشت.[50]
نا آرامی‌هایی در مازندران روی داد که فخر‌الملوک آن را از ناحیه عموی خویش علاءالدوله می‌دانست، از این رو به سلطان محمد نامه نوشت و از عموی خویش شکایت کرد. سلطان از هر دو درخواست نمود به اصفهان آمده تا حکومت را میانشان تقسیم کند. علاءالدوله پذیرفت، ولی فخرالملوک تعلل کرد. سلطان حق به جانب علاءالدوله داد. فخرالملوک از تعلل خویش پشیمان شد و درخواست کرد تا بار دیگر به همراه عمویش نزد سلطان رود.[51]
توطئه برای براندازی باوندیه
فخرالملوک به اصفهان رفت تا نزاع خویش را با علاءالدوله پایان دهد. فخرالملوک در همان روزهایی که در اصفهان بود بیمار شد و بر اثر همان بیماری از دنیا رفت. گرچه ابن‌اسفندیار سلقم خاتون را متهم به دست داشتن در مرگ وی می‌کند، اما حوادث پس از مرگ فخرالملوک نشان می‌دهد که اگر مرگ او دسیسه بود نمی‌توان کسی جز سلطان محمد سلجوقی و اطرافیانش را متهم دانست.[52]
سلطان محمد پس از مرگ فخرالملوک تمام اموال او را که به همراه داشت به بهانه کابین سلقم خاتون مصادره کرد، آن‌گاه از خروج علاءالدوله از اصفهان جلوگیری کرد. سپس با معاونت و کمک برخی از مخالفان علاءالدوله تلاش کرد تا مازندران را به دست گیرد. یکی از سرداران سلجوقی به نام یرغش ارغونی در گیرودار تلاش برای تسلط بر مازندران به او گفت:
اگر ترا ولایت طبرستان می‌باید علاءالدوله را بند باید نهاد و محبوس باید کرد تا من بشوم و آن ولایت بستانم.[53]
در واقع، حذف سران باوندیه سیاستی بود که در دستور کار سلاجقه قرار داشت و این امر از تلاش پی در پی آنان برای سلطه بر مازندران به روشنی پیداست.
به هر حال، سلطان پیشنهاد این سردار را پذیرفت و به او فرمان داد تا به مازندران رود، ولی یرغش به مرگ ناگهانی از دنیا رفت. پس از مدتی سلطان محمد نیز از دنیا رفت. با مرگ او وضعیت جدیدی برای علاءالدوله پدید آمد، زیرا وقتی سلطان محمود سلجوقی به جای پدر بر تخت سلطنت نشست، علاءالدوله را از بند رها ساخت و سلقم خاتون را به عقد وی درآورد و راهی مازندران ساخت.[54]
سلطان سنجر سلجوقی نیز بارها درصدد برآمد تا بر مازندران دست یابد، اما هرچه بیشتر تلاش می‌کرد تا به این مهم دست یابد کمتر پیروزی نصیب او می‌شد. دامنه شکست او به اندازه‌ای بود که مضحکه دیگران شد، زیرا علاءالدوله علی بن شهریار بن قارن وقتی شنید ارغش سردار چند بار شکست خوردة سنجر باز به مصاف آمده، با خنده چنین گفت:
 این ترک احمق است او را جواب نمی‌باید گفت، من همان علی‌ام و او أرغش تا خود چه می‌کند![55]
نمونه هایی از کمک باوندیه به سلاجقه
مصاف سلطان سنجر با قراچه ساقی و استمداد از اسپهبد علی
سنجر با خبر شد که ملک مسعود به کمک قراچه ساقی، اتابک سلجوق شاه، قصد سلطنت دارد.[56] سلطان طغرل که ولایت فارس را در اختیار داشت و پس از وفات برادرش محمود از سوی سنجر جانشین او شده بود توان مقابله با مسعود را نداشت. سنجر برای مقابله با قراچه که جنگاوری متهور بود، نیازمند نیروی بسیار بود.[57] خوارزمشاه آتسز، امیر قماج و سلطان طغرل همگی در رکاب سنجر درآمدند. در این میان سنجر به اسپهبد علی باوندی نوشت که به مدد بیاید. اسپهبد خود را معاف داشت، ولی دو فرزند خویش را نامزد کرد. سنجر دوباره نوشت که اگر فرزند می‌فرستی رستم را گسیل کن. منابع تاریخ سلاجقه به حضور اسپهبد رستم در مصاف با قراچه اشاره نکرده‌اند.[58]
در مصاف با قراچه، رستم‌شاه غازی دلاوری‌ها نمود و یکی از سربازان مازندرانی اسپهبد، قراچه را اسیر کرد. اسپهبد در این پیکار زخمی خطرناک برداشت، اما با وجود زخم همچنان می‌جنگید. ابن‌اثیر درباره این پیکار آورده است:
و وقعت الحرب و قامت علی ساق و کان یوماً مشهودا؛ جنگ روی داد و کار بالا گرفت و روز مهمی بود.[59]
اما ـ همان‌گونه که اشاره رفت ـ تاریخ‌نویسان سلجوقی هیچ نامی از رستم‌شاه غازی و دلاوری‌های وی و مردانش نبرده‌اند.
حمله غزها به خراسان و اسارت سنجر
بیداد و ستم کارگزاران سلطان سنجر به غزها موجب شد تا آنان به خراسان حمله برند.[60] سنجر برای مقابله با غزها سپاهی آراست، ولی در مصاف شکست خورد و به اسارت غزها درآمد. طوطی بیک و قرقود از سران غز نزد اسپهبد رستم بن علی پیغام فرستادند که سنجر دشمن تو بود، ما او را گرفتیم پس با ما همراهی کن تا جمله عراق بر دست گیریم.[61] پیش از این خوارزمشاه آتسز نامه‌ای برای شاه غازی فرستاده و از وی برای نجات سنجر از دست غزها یاری طلبیده بود، از این رو شاه غازی به غزها پاسخ منفی داد.
شاه غازی لشکر فراهم نمود و به اتفاق یتاق و کبود جامه به مصاف غزها رفت. در بین راه خبر مرگ آتسز رسید. سپاهیان رستم خواستند او را از ادامه راه باز دارند، ولی او نپذیرفت. غزها نیز در آغاز از رویارویی با اسپهبد امتناع کردند و تقاضای مصالحه نمودند، اما اسپهبد به خیال غزا کوتاه نیامد، مصاف داد. یتاق و کبود جامه وی را رها ساختند و غزها به جان کوشیدند تا اسپهبد شکست سختی خورد.[62]
تحلیل و بررسی
از آنجا که حکومت باوندیه حکومت امامی مذهب نیمه مستقلی[63] بود، برای دستگاه خلافت، خاری در چشم و استخوانی در گلو به شمار می‌رفت. سابقه اندیشه و حکومت شیعی در این منطقه به چند قرن قبل باز می‌گشت و دستگاه خلافت نیز در این ناحیه، سوابق بسیاری از خود در سرکوب این اندیشه بر جای گذاشته بود. حکومت نو بنیاد باوندیه نیز از این قاعده(سرکوب و قلع و قمع) مستثنا نبود، زیرا هر حکومت شیعی که در قلمرو خلافت عباسی پدید می‌آمد با واکنش شدید عباسیان روبه رو می‌شد.
شیوه واکنش و مبارزه دستگاه خلافت در برابر این حکومت‌ها یک‌سان نبود. گاهی رهبر حکومت را به شیوه‌های گوناگون نابود می‌کردند.[64] در مواردی از بغداد سپاهی برای سرکوب گسیل می‌شد،[65] در مواردی جنگ روانی و تئوریک به راه می‌انداختند،[66]گاهی نیز گروه‌های محلی را برای سرکوب بر می‌انگیختند،[67] و در مواردی هم نیرویی برتر، ولی وفادار به دستگاه خلافت را مشروعیت می‌دادند به شرط آن که فلان حکومت شیعی یا نامطلوب را سرکوب کند.[68]
بنا به روایت تاریخ‌های محلی طبرستان و مازندران، طغرل اول سلجوقی به مناطق کوهستانی تحت سیطره باوندیه و دیگر حکام محلی طبرستان متعرض نشد و تنها به گرفتن خراج و گماردن نایب بسنده کرد. این امر ناشی از صعوبت لشکرکشی در طبرستان بود. همین امر، نقطه قوت باوندیه در رویارویی با دشمنان به شمار می‌رفت. تا آنجا که تواریخ دودمانی، عمومی و محلی نشان می‌دهد از سلطان محمد سلجوقی گرفته تا سلطان سنجر هریک با شیوه‌هایی در پی براندازی حکومت باوندیه بودند. در آغاز، نابودی کامل باوندیه در دستور کار ایشان قرار داشت، اما وقتی موفق به چنین کاری نشدند به سیاست تفرقه در میان خاندان باو روی آوردند.
سلاجقه به این نتیجه رسیدند که اگر نمی‌توانند باوندیه را به طور کامل از بین ببرند دست‌کم حکومتی دست‌نشانده از میان خود باوندیه را بر سر کار بیاورند. در راستای اجرای این سیاست از برخی سرداران جوان باوندیه حمایت کرده، آنان را برضد خاندان تحریک نمودند، ولی این سیاست هم در مجموع با شکست روبه‌رو شد.[69]
سلجوقیان در صورت نابودی باوندیه و در دست گرفتن حکومت مازندران سه هدف عمده را تأمین می‌کردند:
1. به دست آوردن خشنودی دستگاه خلافت عباسی؛
2. کسب وجهه نزد جمهور اهل‌سنت که اکثریت جامعه اسلامی را تشکیل می‌دادند؛
3. دست‌رسی مستقیم به اموال و خزائن مازندران و طبرستان که به مراتب برای آنان دلپذیرتر از دو هدف دیگر بود.[70]
سلجوقیان هرگز به اهداف یاد شده دست پیدا نکردند. بازتاب شکست‌های سلاجقه و تبعا دستگاه خلافت در برابر باوندیه که مبلّغ تشیع امامیه بودند، به گونه‌های مختلف در جامعه اسلامی آن دوران آشکار شد.حملات لفظی در قالب‌های گوناگون برضد دوازده امامی‌ها شدت هرچه بیشتر گرفت.
نویسنده‌ای ناشناس درست در میانه سده ششم جزوه‌ای در رد تشیع اثناعشری به نام بعض فضائح الروافض نگاشته است.[71] صاحب کتاب راحةالصدور به شدت شاه رافضی مذهب مازندران را به باد نفرین می‌گیرد.[72] نویسنده‌ای در کتابش نگاشت که روافض پس از مرگ مسخ می‌شوند.[73] عماد وزان به کوتوال قلعه طبرک می‌گوید که «قلعه به رافضی می‌دهی!»[74] ذهبی نیز وقتی به طور غیر منتظره، شاه مازندران نامه‌ای به خلیفه عباسی نوشت، با تعجب این خبر را نقل کرده و نوشته است:
قدم رسول ملک مازندران فتلقی و أکرم ولم یکن لمرسله عادة بمراسلة الدیوان بل الله هداه من غی هواه.[75]
زمانی دیگر هنگامی که مؤید آیبه، شاه مازندران را شکست می‌دهد خلعت دریافت می‌کند.[76]
به‌طور کلی بسیاری از حملات تند در قالب کتاب، جزوه، داستان، خطابه و شعر برضد دوازده امامی‌ها در سده پنجم و به‌ویژه ششم صورت پذیرفته است که می‌توان یکی از مهم‌ترین عوامل چنین حملاتی را شکل‌گیری همین حکومت امامی مذهب باوندیه و تلاش این حکومت در گسترش اندیشه اثناعشری دانست.[77] نمونه‌هایی از اقدامات باوندیه در جهت گسترش تشیع امامیه در این‌جا ذکر می‌شود تا میزان تأثیرگذاری آنان هویدا گردد:
1. تأسیس مدرسه‌ای در شهر ری در محله زامهران. اسپهبد رستم شاه غازی 120 هزار دینار برای ساخت مدرسه‌ای در ری هزینه کرد. او اداره آن مدرسه را به سید کمال‌الدین مرتضی و برادرش سید قوام الدین منتهی داد. وقف‌نامه‌ای نیز برای آن نوشت تا چگونگی اداره و تأمین هزینه‌های آن روشن باشد. سید ضیاءالدین نامی از علمای امامیه که شاگرد شیخ محمود حمصی، متکلم برجسته امامی مذهب بوده، سمت تدریس در این مدرسه داشته است.[78]
2. واگذاری تولیت این مدرسه به سید قوام‌الدین علی بن سیف النبی بن منتهی حسینی مرعشی که منتجب‌الدین از او به نیکی یاد کرده است.[79]
3. ارتباط با علمای طراز اول امامی مذهب، نظیر علامه طبرسی صاحب مجمع البیان و إعلام الوری بأعلام الهدی و سید بهاءالدین حسن بن مهدی مامطیری. امین‌الاسلام طبرسی در مقدمه کتاب إعلام الوری چنان از علی بن شهریار سخن می‌گوید که خواننده از خویش می‌پرسد مگر او کیست که این عالم برجسته شیعی این چنین از او تمجید می‌کند. اما با مراجعه به منابع، به‌ویژه راحة الصدور راوندی که از اسپهبدان مازندران بد گفته است، روشن می‌شود که علت حمایت امین‌الاسلام تلاش‌های باوندیه در تقویت تشیع امامیه بوده است.[80] سید بهاءالدین مامطیری نیز با اسپهبد اردشیر بن حسن ارتباط وثیق داشته و رساله‌ای در تبیین موقعیت تشیع در مازندران و دیگر نواحی سرزمین‌های اسلامی نگاشته است. ابن‌اسفندیار بخشی اندک از این رساله را در تاریخ خود آورده است. میرزا عبدالله افندی (م 1130ق) این رساله را دیده است.[81]
4. حمایت مالی از علمای امامی مذهب، نظیر رکن‌الدین لاهیجانی، سید عزالدین یحیی نقیب آمل و ری، ابوالفضل راوندی و افضل‌الدین ماهبادی. برابر آنچه ابن‌اسفندیار آورده است، در دوره اسپهبد اردشیر (حک 568 ـ 602 ق) در نقاط مختلف حمایت مادی و معنوی از علما و سادات امامی مذهب به عمل می‌آمد. در توصیف بارگاه اسپهبد اردشیر آورده است:
... و از آفاق و زوایای عالم، سادات و علما و ارباب هنر و شعرا و ادبا با تحفه کتاب و صحیفه دعا بدرگاه او جمع بودندی، و از کبار علما و سادات عراق که ادرارات داشتند: سید عزالدین یحیی و قضاة ری و شیخ الاسلام رکن‌الدین لاهیجانی هر یک هفتصد دینار و اسب و ساخت و دستار و جبه و خواجه امام فقیه آل‌محمد ـ صلی‌الله علیه و آله ـ ابوالفضل الراوندی و سید مرتضی کاشان و افضل الدین ماهبادی و قضاة اصفهان.[82]
5. آبادانی مشاهد ائمه إثنا عشری. ابن‌اسفندیار از مبالغ هنگفتی یاد کرده است که پادشاهان باوند صرف عتبات عالیات و مشاهد مشرفه و اماکن متبرکه می‌کردند.[83]
6. میدان دادن به عالم برجسته امامی مذهب، سید مرتضی نقیب النقباء ابوالفضل محمد بن علی برای دخالت در امور. ابن‌اسفندیار از یک‌سال و هشت ماهی که ری در تصرف اسپهبد رستم شاه غازی بود، چنین گزارش می‌دهد:
عزالدین یحیی که مرتضی گفتند و از او بزرگوار و محترم‌تر سیدی در عالم نبود با شاه غازی بر تخت نشستی و حکم فرموده بود به خزانه و داریخانه و جامه خانه و ولایت خویش که هرچه آن سید بخط خویش برنویسد که مرا فلان چیز می‌باید، همه بدهند وخط او توقیع من شناسند.[84]
7. مخالفت با اندیشه‌های تندروانه شیعی (غلو و سب و لعن صحابه).[85]
8. ترویج تشیع اعتدالی در مازندران.[86]
9. بزرگداشت علمای امامیه و ساخت مقابر برای آنان. بهاءالدین حسن بن مهدی مامطیری که خود از علمای مشهور امامیه بود، اسپهبد اردشیر را بر آن داشت تا عمارت مرقد ابومحمد حسن بن حمزه مرعشی طبری را باسازی کند.[87]
10. مبارزه با اسماعیلیان ملحد و قلع وقمع آنان. بعضی از محققان معاصر، تقابل شیعیان امامیه با اسماعیلیان را پس ازظهور مغولان دانسته یا حتی ناآگاهانه نوشته‌اند:
البته، اسماعیلیه با شیعیان دوازده امامی مخالفتی نداشتند و آنان را برای در هم کوبیدن سنیان لازم می‌دانستند و هیچ‌گاه در تاریخ، موردی وجود ندارد که به جز مناقشات لفظی روحانیان، ضربه‌ای از جانب اسماعیلیان به آنان وارد آمده باشد.[88]
اما باید گفت باوندیان یک قرن پیش از ورود مغولان به ایران، مبارزه سختی را با اسماعیلیان آغازکرده بودند.علی بن شهریار ملقب به علاءالدوله در برابر دست‌اندازی اسماعیلیان به مناطق کوهستانی مازندران ایستادگی کرد. بهرام، برادر علاءالدوله برای از بین بردن وی با اسماعیلیان گفت‌وگو کرد، اما آنان نپذیرفتند. این امر نشان می‌دهد که دشمنی اسماعیلیان با باوندیه به اندازه‌ای بوده است که بهرام به آنان متوسل بشود. در دوره رستم‌شاه غازی مبارزه بر ضد ملاحده شدت گرفت. به گفته ابن اسفندیار، رستم در یک نوبت در سلسکوه هجده هزار ملحد را گردن زد. در پی حملات سخت باوندیه، ملاحده درصدد انتقام برآمدند. آنان گردبازو، پسر رستم‌شاه غازی را که به نوا نزد سلطان سنجر بود، به قتل رساندند. با قتل گردبازو در سال 537 ق توسط ملاحده، جنگ باوندیه با اسماعیلیان وارد سخت‌ترین مراحل خود شد. رستم در نامه‌ای به محمد بن بزرگ امید (م 557 ق) نوشت:
زندگی کافر بد گوهر، ملعون اعور، مخذول اکبر، محمد نومید در زمین دراز مباد و ایزد او را هالک و قرین او مالک کناد، پوشیده نیست که ایزد ـ عز و علا ـ کشتن کفار و ملاحده سبب نجات مؤمنان و مسلمانان گردانیده است و بزرگتر نعمتی و عظیمتر منتی خدای را ـ تبارک و تعالی ـ برما آنست که بواسطه شمشیر ما دمار از دیار شما برآرد.[89]
رستم‌شاه غازی قلعه گردکوه را محاصره کرد، ولی این محاصره با حمله ترکان غز به لشکر شاه غازی، شکست. عده‌ای که در کمک به او کوتاهی کردند به اعتذار نزد وی آمدند، او گفت:
مرا غم استیصال ملاحده برای حرمت مسلمانی است چون مسلمانان را همت چنین است من چه توانم کرد.[90]
11. حمایت سیاسی از امرای شیعی. ابوسعید طاشتکین ملقب به مجیرالدین (م 602 ق) چندی متولی امور شهر حله بود، سپس امارت خوزستان را عهده‌دار شد. وی بیش از دو دهه امیرالحاج حجاج عراقی بود. ابن اثیر(م 630 ق) او را شیعه معرفی کرده است.[91] ذهبی (م 748 ق) با آن که از او تمجید کرده، در عین حال درباره او نوشته است: «وکان شیعیا جاهلا».[92] ابن کثیر(م 774 ق) درباره وی آورده است: «کان شیخا حسن السیرة کثیر العبادة غالیاً فی التشیع».[93] امیر یاد شده به سبب دشمنی و سعایت برخی، از جمله ابن‌یونس وزیر دستگاه خلافت عباسی و نیز فردی دیگر به نام آلب غازی، متهم به خیانت شد و به زندان افتاد. اسپهبد مازندران اردشیر بن حسن بن رستم شفاعت وی را نزد خلیفه عباسی الناصر لدین الله(خلافت: 575 ـ 622 ق) کرد و درپی درخواست او، طاشتکین از زندان آزاد شد.[94] دبیس بن صدقه امیر شیعی مذهب حله و برادرش برکة بن صدقه نیز از حمایت باوندیه در دوره حکومت علی بن شهریار برخوردار شدند.[95]
نتیجه
تشیع دوازده امامی در سده‌های پنج وشش هجری با حرکتی آهسته، ولی پیوسته در مناطق مرکزی مازندران، یعنی حد فاصل میان آمل تا استرآباد گسترش پیدا کرد. نقش اصلی در گسترش مذهب یاد شده بر عهده علما و امرای امامی مذهب بوده است. شاهان باوندی مازندران با تکیه بر اندیشه امامیه و برخورداری از حمایت مردم و نیز علما، حکومت شیعی دوازده امامی در این ناحیه ایجاد کردند که تا یک قرن تداوم یافت. استقامت باوندیه و پافشاری بر عقاید امامیه موجب تبدیل اندیشه اثناعشریه به قدرت سیاسی تأثیرگذاری در ایران شد. دستگاه خلافت عباسی با کمک سلاجقه در صدد نابودی این حکومت برآمد، ولی پشتیبانی مردم و علما از این حکومت موجب پایداری آن شد. سلجوقیان چه در دوران اقتدار و چه پس از آن، موفق به تسخیر کامل این سرزمین و نابودی حکومت باوندیه نشدند.

 
منابع
ـ ابن‌ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارإحیاء الکتب العربیه، 1378 ق.
ـ إبن‌أثیر، عزالدین بن أبی الحسن، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 ق.
ـ إبن‌اسفندیار، بهاءالدین محمد بن حسن، تاریخ طبرستان، تصحیح عباس اقبال، تهران، کلاله خاور، 1366، چاپ دوم.
ـ إبن‌جوزی، جمال الدین أبی الفرج، المنتظم، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، 1415 ق.
ـ إبن‌حزم، آبومحمد علی بن أحمد الظاهری، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، قاهره، مکتبه خانجی، ]بی‌تا[.
ـ إبن‌خلدون، عبدالرحمان بن محمد، کتاب العبر، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، ]بی‌تا[، چاپ چهارم.
ـ إبن‌خلکان، وفیات الأعیان، به کوشش إحسان عباس، لبنان، دارالثقافة، ]بی‌تا[.
ـ إبن‌شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل أبی طالب(ع)، تحقیق گروهی از علما، نجف، کتابخانه حیدریه، 1376 ق.
ـ إبن‌طباطبا، منتقلة الطالبیه، تحقیق سید محمد مهدی خرسان، نجف، مطبعة حیدریه، 1968م.
ـ إبن‌عدیم، کمال الدین عمر بن أحمد، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، ]بی‌تا[.
ـ إبن‌عنبة، عمدة الطالب، تحقیق محمد حسن آل طالقانی، نجف، مطبعة حیدریه، 1380 ق.
ـ إبن‌کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، تحقیق علی شیری، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1408ق.
ـ أبو منصور طبرسی، أحمد بن علی، الإحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادری و محمد هادی به، قم، انتشارات اسوه، 1416ق.
ـ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، تحقیق کاظم مظفر، قم، مؤسسه دارالکتاب، 1385ق.
ـ أبوبکر خوارزمی، رسائل الخوارزمی، تصحیح وتحشیه محمد مهدی پورگل، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1384.
ـ أبوجعفرطبری، محمد بن أبی القاسم، بشارة المصطفی(ص)، تحقیق جواد قیومی، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی، 1420ق.
ـ افندی اصفهانی، میرزا عبدالله، ریاض العلماء، به اهتمام سید محمود مرعشی، تحقیق سید احمد حسینی، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1403 ق.
ـ آملی، مولانا أولیاء الله، تاریخ رویان، تصحیح وتحشیه منوچهر ستوده، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1348.
ـ بیانی، شیرین، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، تهران، سمت، 1379 ش.
ـ بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین، تاریخ مسعودی، تصحیح سعید نفیسی، تهران، انتشارات کتابخانه سنایی، ]بی‌تا[.
ـ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع)، قم، مدرسه امام مهدی?، 1409 ق.
ـ حسینی، ابوالمعالی محمد العلوی، بیان الأدیان، تصحیح عباس اقبال، تهران، انتشارات ابن سینا، ]بی‌تا[.
ـ حلی، علامه ابومنصور حسن بن یوسف، خلاصة الأقوال، تحقیق جواد قیومی، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی، 1417ق.
ـ حمیری، أبوسعید بن نشوان، الحور العین، تحقیق کمال مصطفی، تهران، ]بی‌نا[، 1972 م.
ـ خویی، سیدابوالقاسم موسوی، معجم رجال الحدیث، 1413 ق.
ـ ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، تاریخ الإسلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، 1407ق.
ـ راوندی، محمد بن علی بن سلیمان، راحة الصدور وآیة السرور، تصحیح محمد اقبال، تهران، کتابفروشی تأیید اصفهان، 1333ش.
ـ رشیدالدین همدانی، خواجه فضل الله، جامع التواریخ، تصحیح محمدتقی دانش پژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1381، چاپ سوم.
ـ زامباور، ادوارد فن، نسب نامه خلفاء و شهریاران، ترجمه محمد جواد مشکور، تهران، کتابفروشی خیام، 1356.
ـ سایت  http://www.sixbid.com/r.php?e=124
ـ سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الأنساب، تحقیق عبدالله عمر بارودی، بیروت، دارالجنان، 1408 ق.
ـ سیدمحسن امین، أعیان الشیعه، تحقیق حسن امین، بیروت، دارالتعارف، 1403.
ـ سیدمرتضی، رسائل المرتضی، به کوشش سید احمد حسینی و سید مهدی رجایی، قم، دارالقرآن الکریم، 1405ق.
ـ سیدمرتضی، مسائل الناصریات، تحقیق مرکزالبحوث والدراسات الاسلامیه، تهران، سازمان فرهنگ وارتباطات اسلامی، 1417.
ـ شیخ مفید، ابوعبدالله محمد بن محمد، المسائل السرویه، تحقیق صائب عبدالحمید، بیروت، دارالمفید، 1414ق.
ـ صدرالدین حسینی، علی بن ناصر، زبدة التواریخ (أخبار الأمراء و الملوک السلجوقیه)، تحقیق محمد نورالدین، بیروت، داراقرا، 1406 ق.
ـ طبرسی، عمادالدین، کامل بهایی، تهران، کتابخانه مصطفوی، ]بی‌تا[.
ـ طبری، ابو جعفر محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق گروهی از دانشمندان، بیروت، مؤسسة الأعلمی، 1403ق.
ـ عبدالجلیل رازی، النقض، تحقیق سیدجلال‌الدین حسینی أرموی، تهران، چاپخانه سپهر، 1331.
ـ عماد کاتب، محمدبن محمد اصفهانی، تاریخ دولة آل سلجوق، تحقیق یحیی مراد، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1425ق.
ـ گیلانی، ملا شیخ علی، تاریخ مازندران، تصحیح و تحشیه منوچهر ستوده، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1352.
ـ مادلونگ، ویلفرد، «آل باوند»، ایرانیکا
(http://www.iranica.com/newsite/articles/unicode/v1f7/v1f7a084.html)
ـ مرعشی، میرظهیرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، تصحیح عباس شایان، تهران، چاپخانه فردوسی، 1333.
ـ مستوفی، حمدالله، نزهة القلوب، تصحیح گای لسترنج، تهران، دنیای کتاب، 1362.
ـ مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، مروج الذهب ومعادن الجوهر، تحقیق یوسف اسعد داغر، بیروت، دارالاندلس، 1385ق.
ـ مقدسی، محمد بن عبدالواحد، النهی عن سب الاصحاب، تحقیق محمد احمد عاشور و جمال عبدالمنعم کومی، قاهره، الدار الذهبیه، ]بی‌تا[.
ـ مقریزی، ابوالعباس تقی‌الدین، اتعاظ الحنفاء، تحقیق محمد عبدالقادر و احمد عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1422 ق.
ـ منتجب الدین، علی‌بن بابویه، الفهرست، تحقیق سیدجلال‌الدین محدث ارموی، قم کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1366.
ـ مهجوری، اسماعیل، تاریخ مازندران، تهران، نشرتوس، 1381.
ـ نجاشی، ابوالعباس، الرجال، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، قم، موسسه انتشارات اسلامی، 1416ق.
ـ هاجسن، گودوین سیمز، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره‌ای، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1383.
ـ یاقوت حموی، معجم البلدان، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، 1399ق.
ـ طبرسی، عمادالدین، تحفة الابرار، دفتر نشر میراث مکتوب، 1376.
ـ باسورث، کلیفورد ادموند، تاریخ غزنویان، ترجمه حسن اندیشه، تهران، امیرکبیر، 1362.
ـ مهرآبادی، میترا، تاریخ سلسله زیاری، تهران، دنیای کتاب، 1374.
ـ رازی، محمدبن حسین، نزهة الکرام و بستان العوام، به اهتمام محمدشیروانی، تهران، چاپخانه میهن، 1361.
ـ ستوده، منوچهر، قلاع اسماعیلیه در رشته کوه‌های البرز، تهران، دانشگاه تهران، 1345.
ـ سجادی، سیدصادق، «آل‌باو»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، 1367.
ـ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت، دارالفکر، 1415 ق.
ـ سهمی، حمزة بن یوسف، تاریخ جرجان، بیروت، عالم الکتب، 1407 ق.
ـ ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، بیروت، دارالکتاب العربی، 1404 ق.
ـ صفدی، صلاح‌الدین خلیل، الوافی بالوفیات، تحقیق احمد ارناؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، داراحیاء التراث، 1420 ق.
دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
راز پوش، شهناز، «باوندیان»، دانشنامه جهان اسلام، تهران، بنیاد دائرةالمعارف اسلامی، 1373.
 

--------------------------------------------------------------------------------
* عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ساری. دریافت: 8/7/87 ـ پذیرش: 30/10/87 .

--------------------------------------------------------------------------------
[1]. حمیری، الحور العین، 1972 م، ص 166 / ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، بی‌تا، ج 4، ص 138. گرچه این دو منبع به مکان خاصی اشاره نکرده‌اند، ولی روشن است که منظور نواحی شیعه نشین در سرزمین‌های اسلامی بوده است. البته مخفی نماند که حتی در سده چهارم هجری، مسعودی(م 346 ق) از دوازده امامی‌ها به عنوان «جمهور الشیعه» یاد کرده است (مسعودی، مروج الذهب، بی‌تا، ج 2، ص 112).
[2]. ابوالمعالی محمد علوی حسینی، بیان الادیان، بی‌تا، ص 40.
[3]. ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، 1366 ش، بخش دوم، ص 19/ اولیاءالله آملی، تاریخ رویان، 1348 ش، ص 120 / ادواردفن زامباور، نسب‌نامه خلفا و شهریاران، 1356 ش، ص 286. از آنجا که باوندیه جبال شروین یا شهریار کوه و نیز کوهستان‌های اطراف را غالبا در اختیار داشتند به «ملوک الجبال» شهره بودند.
[4]. ملا شیخعلی گیلانی، تاریخ مازندران، 1352 ش، ص 44. برای جزییات بیشتر درباره خاندان باو ر.ک: صادق سجادی، «آل باو»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، 1367 ش، ج 1، ص 585 / شهناز رازپوش، «باوندیان»، دانشنامه جهان اسلام، 1373 ش، حرف ب، جزوه پنجم، ص 778.
[5]. مقارن با حکومت آل‌بویه سکه‌هایی در مازندران ضرب شده است که در یک روی سکه عبارت «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علی ولی الله» و در روی دیگر، نام خلفای عباسی، سلاطین بویهی و اسپهبدان باوندی، نظیر رستم بن شروین دیده می‌شود.
http://www.sixbid.com/r.php?e=124
[6]. عمادالدین طبرسی(گرچه ایشان بیشتر به طبری شهرت دارد، اما همو خویش را در کتاب تحفة الابرار (ص 54) طبرسی خوانده است) فقیه و متکلم برجسته شیعی در کتاب کامل بهایی، (ص 11) آورده است: «امروز که سنه خمسة و سبعین و ستمأئة است در وی(مازندران) پانصد تن مخالف (غیر دوازده امامی) نباشد.» / حمدالله مستوفی در نزهةالقلوب، ص 159. درباره مازندران نوشته است: «اهل آنجا شیعه و با مروتند».
[7]. ابن طباطبا، منتقلة الطالبیه، 1968م، ص 157.
[8]. تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع)، 1409 ق، ص 10.
[9]. نجاشی، الرجال، 1416 ق، ص 57 / سید مرتضی، الناصریات، 1407 ق، ص 62 / سیدابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، 1413ق، ج 6، ص 31 / سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، 1403 ق، ج 5، ص 181.
[10]. ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 87 / آملی، همان، ص 107 / مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، 1333 ش، ص 218.
[11]. نجاشی، همان، ص 64 / حلی، خلاصة الاقوال، ص 101.
[12]. «وبنو جریر الآملیون شیعة مستهترون بالتشیع» (ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، 1378 ق، ج 2، ص 36). ابوبکر طبری خوارزمی (م 383) با سرودن بیت‌هایی، تصریح کرده که تشیع امامی(رفض) او میراثی است از خانواده مادریش که از بنو جریر بوده اند. آن ابیات چنین است:
بآمل مولدی و بنو جریر                 فأخوالی ویحکی المرء خاله
فغیری رافضی عن تراث وهـا أنا رافضی عـن کـلالة
یاقوت حموی، معجم البلدان، 1399 ق، ج 1، ص 57 / ذهبی، تاریخ الاسلام، 1407 ق، ج 27، ص 69.
[13]. شیخ مفید، المسائل السرویه، 1414، ص 75.
[14]. همان.
[15]. سید مرتضی، الرسائل، ج 1، ص 133.
[16]. محمد بن علی بن شهرآشوب خود و پدر و جدش همگی از علمای امامیه بوده‌اند. شهرآشوب مکنا به ابوالجیش شاگرد شیخ طوسی بوده است (ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج 1، ص13).
[17]. ابن شهرآشوب، همان، 1376 ق، ج 2، ص 231 / ابن اسفندیار، همان، بخش اول، ص 130 / سیدمحسن امین، همان، ج 1، ص 173.
[18]. مقبره‌ای در شهر ساری واقع است که به نام ملا مجدالدین علی مکی شهرت دارد. گویند او نماینده امام صادق(ع) در طبرستان بوده است. میرزا عبدالله افندی (م 1130 ق) به دست نوشته‌ای اشاره می‌کند که به خط یکی از علما و در واقع رونوشتی از نامه امام جعفر صادق(ع) به مردم ساری و آمل در معرفی نماینده خویش بوده است. متن نامه، کاملاً گویای آن است که ساختگی است. اما نکته در این است که چه زمینه‌هایی در این ناحیه وجود داشته که موجب انتساب چنین نامه‌ای به حضرتش(ع) شده است؟ حمزة بن یوسف سهمی (م 427 ق) درباره اسماعیل بن سعید شالنجی (م 230 ق) آورده است که او ساری را با حالت قهر و غضب ترک کرد. وقتی از او پرسیدند چرا می‌روی؟ پاسخ داد: «من در شهری که فضائل شیخین به اندازه فضائل علی(ع) شناخته شده نیست نمی‌مانم!».این نمونه‌ها سابقه تشیع را در این ناحیه روشن می‌سازد و گرچه در این مقال، تشیع در سده پنجم و ششم هجری در دوره باوندیه پی‌گیری می‌شود، ولی یادآوری این نکته‌ها موجب می‌شود تا پذیرش تشکیل یک حکومت شیعی دوازده امامی در سده پنجم هجری در نگاه خوانندگان غریب و دور از انتظار نباشد، ر.ک: میرزا عبدالله افندی، ریاض العلماء، 1403 ق، ج 4، ص 265 / سهمی، تاریخ جرجان، 1407ق ، ص516.
[19]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 1399 ق، ج 9، ص 428 و 508. درباره آل‌بویه، آل‌زیار و غزنویان، ر.ک: علی‌اصغر فقیهی، آل‌بویه و اوضاع زمان ایشان / میترا مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، 1374 ق / باسورث، تاریخ غزنویان.
[20]. قلعه‌های متعددی در نواحی کوهستانی مازندران وجود داشته است که اسپهبدان باوندی گاه خطر به آن پناه می‌برده‌اند. دارا، کوزا، کسیلیان و روهین از جمله قلاع معروف در کوهستان‌های مازندران بوده که به استواری و نفوذ ناپذیری شناخته می‌شده است (ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 44، 83 و 156). بیهقی و ابن اثیر هریک به نفوذناپذیری کوهستان‌های مازندران اشاره کرده‌اند (بیهقی، تاریخ مسعودی، ]بی‌تا[، ص 669 / ابن اثیر، همان، ج 12، ص 372).
[21]. سید زاهد ابوطالب یحیی بن محمد جوانی در خانه خویش در آمل مجلس درس داشته است (طبری، بشارة المصطفی، 1420 ق، ص 201 / ابواسحاق اسماعیل بن ابی‌القاسم دیلمی نیز در خانه خویش در آمل در محله مشهد ناصر مجلس درس برپا می‌کرده است (ابوجعفر طبری، همان، ص 127) / ابوجعفر مهدی بن ابی حرب مرعشی استاد شیخ طبرسی صاحب الاحتجاج در ساریة (ساری) در منزل خود به تعلیم و تربیت اشتغال داشته است (ابومنصور طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 6 / سمعانی، الأنساب، 1408 ق، ج 5، ص 251 / ابن عدیم، بغیة الطلب فی تاریخ طب، ]بی‌تا[، ج 3، ص 1092). ابن شهر آشوب نیز در مازندران به تبلیغ و تدریس اشتغال داشت (ذهبی، همان، ج 41، ص 310). بنا به روایت عبدالجلیل قزوینی رازی در تمام شهرهای مازندران از جمله ارم مدارس امامیه برقرار بوده است (عبدالجلیل رازی، النقض، 1331 ش، ص 172).
[22]. ابن اسفندیار، همان، بخش اول، ص 106. مشهدسر، بابلسر فعلی است.
[23]. شهری معروف در منتهی الیه شمال شرقی مازندران نزدیک خوارزم و جرجان که یاقوت حموی آن را از اعیان بلاد طبرستان شمرده است (معجم البلدان، ج 2، ص 492 و ج 4، ص 13).
[24]. نویسنده کتاب نزهة الکرام وبستان العوام از کتاب الاحتجاج بهره بسیار برده است تا جایی‌که از باب سیزدهم تا بیست و یکم کتاب نزهة الکرام عیناً ترجمه بخش‌هایی از الاحتجاج است.
[25]. ر.ک: پی‌نوشت شماره 4.
[26]. عبدالجلیل رازی، همان، ص 437.
[27]. همان، ص 370. منظور از قلعه یاد شده، مهرین دژ بوده است. اسماعیلیان از این دژ به عنوان پایگاهی برای ایجاد ناامنی در مسیر راه دامغان- استرآباد استفاده می‌کردند. برای اطلاعات بیشتر ر.ک: منوچهر ستوده، قلاع اسماعیلیه در رشته کوه‌های البرز.
[28]. عبدالجلیل رازی، همان، ص 504.
[29]. شهریارکوه یا جبال قارن، ناحیه‌ای در قرن‌های اولیه اسلامی بوده که امروزه شامل شهرستان سوادکوه و بخش‌های دودانگه و چهاردانگه شهرستان ساری است. هم اکنون روستایی به نام ارم در جنوب شرقی ساری وجود دارد که با موقعیت ارم مورد نظر تطبییق می‌کند.
[30]. یاقوت حموی، همان، ج 1، ص 157 / عبدالجلیل رازی، همان، ص 172.
[31]. ابن اثیر این نائب را مرداویج بن بسو نامیده است که طغرل به سال 433 ق او را در جرجان و طبرستان حاکم گردانید (ابن‌اثیر، همان، ج 9، ص 497 / ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، 26).
[32]. طغرل تا پیش از مرگ تنها یک بار دیگر به جرجان و طبرستان بازگشت. درگیری با ابوکالیجار و ملک رحیم بویهی و نیز تمرد ابراهیم ینال برادر طغرل و فتنه بساسیری، از جمله اموری بود که مانع پرداختن سلجوقیان به طبرستان شده بود. در این اوضاع و احوال بود که زمینه برای ظهور مقتدرانه باوندیه فراهم آمد.
[33]. از مطاوی باقیمانده تاریخ ابن‌اسفندیار چنین برمی‌آید که حوادث سده پنجم هجری در مازندران در اصل کتاب بوده، ولی در قرن هفتم از بین رفته است، زیرا نه اولیاء الله آملی و نه میر ظهیرالدین مرعشی و نه ملا شیخعلی گیلانی در باب حوادث سده پنجم هیچ کدام چیزی زائد بر نسخه‌های موجود ابن اسفندیار ندارند.
[34]. ابن اثیر، همان، ج 10، ص 359 ـ 370.
[35]. برابر گزارش ابن اثیر، تا سال 497 ق در طبرستان و برخی نواحی دیگر که از آن یاد کرده، خطبه به نام برکیارق بوده است (همان، ج 10، ص 370). مادلونگ نوشته است که سکه‌ای در مازندران به نام شهریار بن قارن ضرب شده که در آن از برکیارق به سروری یاد شده است («آل باو»، ایرانیکا). سکه یاد شده سخن ابن اثیر را تأیید کرده و سبب دشمنی سلطان محمد با حسام الدوله شهریار را نیز روشن می‌کند.
[36]. ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، 33.
[37]. گرچه شرح رویارویی باوندیان با سلاجقه، طولانی شدن مقاله را در پی دارد، اما از ذکر آن ناگزیریم، زیرا مسئله مهم پژوهش حاضر، دریافتن علت کثرت همین رویارویی است.
[38]. همان. انگیزه‌های مذهبی کاملاً از این سخنان هویداست و شاید نیازی به اشاره این نکته نباشد که هراس از گسترش اندیشه اثناعشری فصل مشترک دستگاه خلافت، سلاجقه و علمای اهل سنت بوده است.
[39]. ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 33.
[40]. همان، ص 34.
[41]. صدرالدین حسینی، زبدة التواریخ، 1406 ق، ص172.
[42]. ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 34.
[43]. همان، ص 35.
[44]. مادلونگ نوشته است که سلطان محمد خود به علاءالدوله پیشنهاد ازدواج با سلقم(بر وزن جعفر) خاتون دختر ملکشاه را داده است، در حالی که ابن اسفندیار تصریح کرده که «معارف درگاه او را بر آن داشتند که با سلطان خویشی کند» (مادلونگ، همان و ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 35).
[45]. خلیفه القائم بامرالله با خدیجه دختر داود برادر طغرل ازدواج کرد. عماد کاتب درباره این ازدواج آورده که خلیفه قصد احترام طغرل را داشته است: «وقصد بذلک تعظیمه و التبجیل» (تاریخ دولة آل سلجوق، ص 188 و نیز ر.ک: ابن‌اثیر، همان، ج 9، ص 617). خلیفه المستظهربالله نیز خواهر سلطان محمد را به زنی گرفت (صدرالدین حسینی، همان، ص 171). اولیاءالله آملی نوشته است: «خواتین اسپهبدان بنات سلاطین بوده‌اند» (همان، ص 147).
[46]. ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 36 ـ 37.
[47]. مردی که پادشاه او را برای اداره امور مردم در شهر منصوب می‌کند (لغت‌نامه دهخدا، ج 9، ص 12501).
[48]. همان، 38.
[49]. همان، 39.
[50]. همان، 42.
[51]. همان، 44.
[52]. محققان معاصر نیز به پیروی از ابن اسفندیار، سلقم خاتون را طراح قتل فخرالملوک دانسته‌اند، در حالی که خاتون برای رسیدن به علاالدوله نیازی به نابودی فخرالملوک نداشته است. وانگهی سرنوشت علاءالدوله با مرگ فخرالملوک نیز هم‌چنان در هاله‌ای از ابهام قرار داشت و حوادث بعدی نشان داد که انگیزه سلطان محمد و اطرافیانش برای نابودی باوندیه بسیار قوی‌تر از میل خاتون به علاءالدوله بوده است (اسماعیل مهجوری، تاریخ مازندران، 1381 ش، ص 221 / شهناز رازپوش، همان. گذشته از این شخصیتی که ابن اسفندیار از سلقم خاتون ارائه کرده با این گناه کبیره (قتل نفس محترمه) ناسازگار است (ابن‌اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 74). علاءالدوله پس از مرگ برادرزاده‌اش، از جان خود بیمناک شد، زیرا از بد عهدی سلطان محمد و اطرافیانش با بسیاری از سران طوایف مختلف آگاه بود. از این رو در صدد برآمد تا از اصفهان خارج شود، اما گماشتگان سلطان که ناظر بر حرکات علاءالدوله بودند از خروج وی جلوگیری کردند (ابن اسفندیار، همان، ص 44). این کار نشان داد که مازندران بدون باوندیه آن چیزی است که سلاجقه در پی آن هستند. پس مرگ فخرالدوله بیش از سلقم خاتون به خود سلطان و اطرافیانش ارتباط پیدا می‌کند. همه این سخنان بر این فرض استوار است که مرگ فخرالملوک را یک حادثه طبیعی ندانیم.
[53]. ابن‌اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 46.
[54]. همان، ص 47. گرچه ابن اسفندیار خبر از رفتار مهربانانه سلطان محمود با اسپهبد علی داده است، اما عماد کاتب بدون اشاره به نام اسپهبد علی نوشته است که رها کردن امرای مازندران(علاءالدوله و برادرش یزگرد) از اقدامات ناشایست (مفاسد) درگزینی، وزیر سلطان محمود بوده است. همچنین عماد کاتب ادعا کرده است که سلطان محمد برای دل‌جویی، آنان را نزد خویش نگاه داشته بود: «و کان السلطان الماضی قد ألف قلوبهم باحسانه» (عماد کاتب، همان، ص 51 / ابن‌اسفندیار، همان، ص 47). با توجه به آن‌چه ابن اثیر در حوادث سال 512 ق آورده است می‌توان رها ساختن علاءالدوله را ثمره سیاست تنش زدایی اطرافیان سلطان محمود دانست، زیرا پس از برخورد شدید سلطان محمد با مزیدیان بصره و قتل صدقة بن دبیس که به تشیع شهره بودند، شیعیان بغداد نسبت به سلجوقیان ناخشنود شده و هر آینه احتمال شورش آنان می‌رفت، از این رو بازداشت دو شاهزاده شیعه طبرستانی بیش از این به مصلحت سلاجقه نبود (ابن اثیر، همان، ج 10، ص 469).
[55]. ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 70.
[56]. قراچه ساقی سرپرستی سلجوق شاه فرزند سلطان محمد را داشت. نامش برس بوده و حکومت فارس در اختیارش بود (صدرالدین حسینی، همان، ص 180 / ابن خلکان، وفیات الاعیان، ]بی‌تا[، ج 7، ص 142).
[57]. حسینی درباره قراچه ساقی آورده است: «کان فارس لا یلقی؛ سواری بی هماورد بود». عماد کاتب نوشته است: «وکان أشجع أهل زمانه». از این رو سنجر از رویارویی با او واهمه داشت.
[58]. عماد کاتب، صدرالدین حسینی و ابن‌اثیر هر یک با آوردن عبارت مبهم «و عدّة أمراء» یا «مع جمع من الأمراء» همراهی برخی از امیران را با سنجر یاد کرده ‌ند. این در حالی است که نام طغرل دوم، امیر قماج و خوارزمشاه آتسز را ذکر کرده‌اند. گویا تشیع اسپهبد مازندران موجب شد عماد کاتب و به تبع او دیگران از ذکر نامش خودداری ورزند (عماد کاتب، همان، ص 287 / صدرالدین حسینی، همان، ص 198 / ابن اثیر، همان، ج 10، ص 677).
[59]. ابن اثیر، همان، ج 10، ص 677. ابن جوزی (م 597 ق) درباره این مصاف نوشته است: «و کانت ملحمة کبیرة؛ حماسه‌ای بزرگ بود» (المنتظم، 1415 ق، ج 10، ص 250 و نیز ر.ک: ذهبی، همان، ج 36، ص 29). گفتنی است در چنین جنگ مهمی سهم اصلی با کسی بود که ناباورانه حتی نامش را منابع سلجوقی و غیره ذکر نکرده‌اند.
[60]. عماد کاتب، همان، ص 369. خوارزم شاهیان نیز بعدها چنین اشتباهی را مرتکب شدند و مقدمات و بهانه برای مغولان فراهم آوردند تا به ایران حمله کنند. آن‌چه ابن‌اثیر از کارهای ناشایست سلطان مسلمان، محمد خوارزم‌شاه آورده است جای بسی شرمساری و تأمل دارد، چراکه او بارها از روی ستم‌کاری بر مغولان اذیت و آزار روا داشت (ابن اثیر، همان، ج 12، ص 361 ـ 364). پیش از این نیز غزنویان سلجوقیان را اذیت و آزار کردند تا این که بر غزنویان شوریدند وبه غرب حمله آوردند (همان، ج 9، ص 477).
[61]. ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 94.
[62]. إیتاق یا یتاق از فرماندهان ترک نژاد سلطان سنجر بود. وی مدت بسیاری جرجان را در اختیار داشت و پیوسته در پی حفظ قدرت خویش به هر نحوی بود، از این رو گاهی به خوارزمشاهیان روی می‌آورد و گاهی با پادشاه مازندران طرح دوستی می‌ریخت و زمانی هم با موید آیبه به ظاهر دوستی می‌کرد و در باطن با او دشمنی می‌ورزید (ابن اثیر، همان، ج 11، ص 225).
[63]. این حکومت برای ورود به معادلات و معاملات سیاسی ـ اقتصادی جهان اسلام نیازمند مشروعیت مورد قبول عامه مسلمانان بود. از این رو سکه‌های ضرب شده در حکومت باوندیه نام خلیفه و سلطان وقت را دارد و این در حالی است که دستگاه خلافت و سلاطین سلجوقی پیوسته در تلاش برای نابودی این دولت بوده‌اند.
[64]. کاری که در مورد ادریس اول(م 177 ق) اولین حاکم دولت ادریسیان انجام شد (طبری، تاریخ الامم و الملوک، 1403 ق، ج 6، ص 416 / ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، 1385 ق، ص 325 / ابن اثیر، همان، ج 6، ص 93).
[65]. برای سرکوب حکومت علویان طبرستان به رهبری حسن بن زید چنین کاری صورت پذیرفت (طبری، همان، ج 7، ص 52). در مورد حکومت محمد بن زید (مقت:287ق) خلیفه عباسی المعتضد (م 289 ق) خود دست به کار شد و از مقر خلافت به نواحی جبال آمد تا در سرکوب وی نظارت کافی داشته باشد (مسعودی، همان، ج 2، ص 157).
[66]. عباسیان برای بی اعتبار کردن خلفای فاطمی که داعیه تشیع داشتند به نفی نسب ایشان از فاطمه? متوسل شدند و افزون بر این آنان را ملحد خوانند (ابن اثیر، همان، ج 8، ص 24 / ابن خلدون، العبر، ]بی‌تا[، ج 1،
ص 21 / ابن عنبه، عمدة الطالب، 1380 ق، ص 235 / مقریزی، اتعاظ الحنفاء، 1422 ق، ص 125 ـ 127).
[67]. یعقوب لیث صفار و نیز امرای سامانی برای جلب رضایت خلفای عباسی حکومت علویان طبرستان را به شدت آزار داده و گاهی آن را از بین بردند (ابوبکر خوارزمی، رسائل الخوارزمی، 1384 ق، ص 472 / طبری، همان، ج 8، ص 204).
[68]. سلطان محمود غزنوی کتب روافض را در ری سوزاند و به خلیفه نامه نوشت و با افتخار طلب خلعت کرد (ابن‌جوزی، همان، ج 9، ص 221 ـ 223).
[69]. رویارویی علی بن شهریار با برادرش قارن و نیز تلاش بهرام برادر علاءالدوله بر ضد او یا مزاحمت مرداویج بن علاءالدوله برای برادرش رستم شاه غازی هریک به گونه‌ای با تحریک مستقیم یا غیر مستقیم سلاجقه همراه بوده است (ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 38، 60 ـ 61 و 93).
[70]. ثروت بی‌شمار مازندران و برخورداری اسپهبدان آن دیار از گنجینه‌های گران‌بها (از پیش از اسلام مطرح بوده و ثروت مذکور به اندازه‌ای بوده که حتی تا دوره تیمور گورکانی انگیزه اصلی یا از مهم‌ترین آن‌ها برای حمله مهاجمان به این منطقه به شمار می‌رفته است. یزید بن مهلب به سلیمان بن عبدالملک نوشت: همانا من طبرستان و جرجان را گشوده‌ام در حالی که هیچ یک از اکاسره (پادشاهان ایران) و نه دیگرانی که پس از ایشان آمدند نتوانستند آن را بگشایند و به سوی تو قطاری از اموال و هدایا گسیل خواهم داشت که سر آن پیش تو و پایان آن پیش من است (ابن عساکر، تاریخ دمشق، 1415 ق، ج 57، ص 168). میر ظهیرالدین مرعشی از قول تیمور نوشته است: «....حضرت صاحب قران تا آخر عمر خود همیشه اعتراف می‌نمود که خزاین چندین پادشاهان که به تحت تصرف اصحاب خزاین ما درآمد هیچکدامین این‌قدر نبود که خزینه حکام مازندران» (مرعشی، همان، ص 309). ابن اسفندیار درباره ثروت مازندران در دوره رستم شاه غازی آورده است:«...وگذشت از خسرو پرویز هیچ جهاندار و شهریار را چندان گنج و ذخائر و نفایس نبود که او (رستم شاه غازی) را تا بعهد ما چهل پاره قلعه از زر و اجناس و جواهر از آن او بماند» (ابن اسفندیار، همان، بخش اول، ص 108).
[71]. عبدالجلیل رازی، همان، ص 1. این کار در زمانی صورت پذیرفت که پادشاه مازندران از تشیع اثناعشری در ورای مرزهای مازندران حمایت مادی و معنوی به عمل می‌آورد. آیا تلاش گسترده باوندیه در جهت رشد اندیشه تشیع امامیه از یک سو، و حمل رایت پادشاه مازندران در موسم حج در کنار رایت خلیفه عباسی نمی‌تواند خشم بدخواهان شیعیان دوازده امامی را برانگیزد؟ (ابن اسفندیار، همان، بخش اول، ص 120).
[72]. راوندی، راحة الصدور و آیة السرور، 1333 ش، ص 341.
[73]. ضیاءالدین محمد بن عبدالواحد مقدسی (م 643 ق) محدث برجسته اهل سنت در کتابی که در نهی از سب صحابه نوشته ماجرایی را نقل می‌کند که در آن آمده است: وزیر رافضی پادشاه مازندران در موصل دفن شده و حاکم موصل قبر او را نبش کرده و دیده که او به خوک تبدیل شده است (مقدسی، النهی عن سب الاصحاب، ]بی‌تا[، ص 17). شاید منظور از وزیر یادشده سعدالدین حسینی بوده که از پادشاه مازندران، اردشیر بن حسن ملقب به حسام‌الدوله گریخته و سرانجام حاکم موصل به طمع دست‌یابی به اموالش او را مسموم و به قتل رسانده است (ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، 133).
[74]. ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 155.
[75]. همان. «فرستاده پادشاه مازندران به درگاه رسید، او را پذیرفتند و اکرام کردند، در حالی که پیش از این عادت به ارسال فرستاده به درگاه نداشتند، خداوند او را از گمراهیش نجات داد» (ذهبی، همان، ج 45، ص 49).
[76]. همان، ج 38، ص 37 / ابن اثیر، همان، ج 11، ص 292.
[77]. ابوالحسن سکری بغدادی (م 413 ق) دیوان شعر بزرگی داشته که اشعار بسیار در رد روافض در آن سروده است. ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، ص 248 / ابن عصفور بغدادی (م 591 ق) کتابی در رد روافض نگاشته است / صفدی، الوافی بالوفیات، 1420 ق، ج 27، ص 169).
[78]. ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 91.
[79]. همان / منتجب‌الدین، الفهرست، 1366 ش، ص 95.
[80]. طبرسی، همان، ج 1، ص 37 / ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 102 ـ 103. راوندی در اعتراض به حسام الدین اردشیر بن حسن که سلطان طغرل بن ارسلان سلجوقی را نزلی ]طعامی که برای میهمان می‌آورند[ در خور نیاورده چنین نوشته است: «... و ملک مازندران ـ خذله الله و لعنه ـ که مبنای عقیدت او و جمله رافضیان ـ علیهم اللعنة ـ بر تقیه و نفاق است، منافقی(نفاق) که از عقیدت پلید و ذات خبیث او سزید بجای آورد و نه از دل سلطانی نزلی فرستاد» (راوندی، همان، ص 341).
[81]. افندی، همان، ج 1، ص 333.
[82]. ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 119.
[83]. همان، ص 120.
[84]. همان، بخش دوم، ص 91 / منتجب‌الدین، همان ص 100.
[85]. در درگیری میان شیعیان و شافعیان استرآباد، اسپهبد شاه غازی جانب اهل سنت را گرفت، چرا که معتقد بود شیعیان تعدی کرده‌اند (ابن اثیر، همان، ج 11 ، ص 250). همچنین سلقم خاتون همسر اسپهبد علی اجازه نداد مناقب خوانان در مازندران سب و شتم صحابه و عائشه نمایند (عبدالجلیل رازی، همان، ص 78).
[86]. ارتباط با علمایی، هم‌چون علامه طبرسی یکی از برجسته‌ترین نمایندگان تشیع اعتدالی و تعریف و تمجید فراوان عبدالجلیل رازی از اسپهبدان باوند و نیز ممانعت از توقف علمایی همچون ابن شهرآشوب (مولف مثالب النواصب) در مازندران نشانه‌های آشکار تفکر اعتدالی در میان باوندیه است (طبرسی، همان / عبدالجلیل رازی، همان، ص 52، 77، 79، 97، 172، 370، 437، 504، 600 /  ذهبی، همان، ج 41، ص 310). نکته بسیار عجیبی که نگارنده بدان می‌اندیشد آن است که چرا عبدالجلیل رازی هیچ از ابن شهرآشوب و خاندانش یاد نکرده است با آن‌که هنگام تألیف ردیة موسوم به النقض، ابن شهرآشوب در آستانه هفتاد سالگی قرار داشت و به حد اعلای شهرت خویش رسیده بود و نمی‌توان گفت ناشناختگی یا عدم معاصرت، چنین اقتضا کرده است! فرضیه‌ای می‌توان در این‌جا مطرح ساخت و آن این‌که عبدالجلیل رازی مشی سیاسی و اجتماعی ابن شهرآشوب را ناپسند می‌انگاشت و آن را با اعتدال سازگار نمی‌دانست. در واقع، ابن شهرآشوب نقطه مقابل اعتدالیون بود، چرا که او در برابر اهل سنت موضع تهاجمی داشته است. نگارش کتابی با عنوان مثالب النواصب بدون انگیزه ردیه نویسی، مشابه کاری است (البته در جهت عکس) که نویسنده بعض فضائح الروافض انجام داده است. از این روست که عبدالجلیل رازی هرگز از او یاد نمی‌کند و شاید از همین جا بوده که ابن شهرآشوب گفته است: «صار لی سوقٌ بمازندران حتّی خافنی صاحبها فأنفذ یأمرنی بالخروج عن بلاده فصرت إلی بغداد فی أیام المقتفی» (ذهبی، همان). البته مخفی نماند که کتاب مثالب پس از النقض(یقینا بعد از 566ق) نوشته شده است.   
[87]. ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 102 ـ 103.
[88]. شیرین بیانی، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، 1379 ش، ص 100 ـ 101.
[89]. ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 87.
[90]. ابن اسفندیار، همان، ص 103.
[91]. ابن اثیر، همان، ج 12، ص 241.
[92]. ذهبی، همان، ج 43، ص 92.
[93]. ابن کثیر، البدایة و النهایه، 1408 ق، ج 13، ص 54.
[94]. ابن اسفندیار، همان، بخش دوم، ص 131.
[95]. همان، بخش اول، ص 108.

تبلیغات