آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۷

چکیده

متن


انصار از یاران مخلص پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و عموماً طرف‏دار اهل‏بیت علیهم‏السلام و امام على علیه‏السلامبودند و در میان اصحاب رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهاکثریت یاران اهل‏بیت و امیر مؤمنان علیه‏السلام را تشکیل مى‏دادند. آنان اگرچه به علت وجود رقیب قدرت‏مندى چون قریش و وجود منافقان طرف‏دار قریش، نتوانستند در جریان سقیفه آن‏گونه که لازم بود نقش خود را در دفاع آشکار از امیر مؤمنان و اهل‏بیت علیهم‏السلام به درستى ایفا کنند، ولى آنان همواره به اهل‏بیت و امام على علیهم‏السلام علاقه‏مند بوده و با آنان دشمنى نداشتند. آنان به منظور جلوگیرى از تسلط قریش که قصد محروم کردن اهل‏بیت را داشتند، در ماجراى سقیفه وارد شدند. در این تحقیق رابطه انصار با امیر مؤمنان علیه‏السلام بررسى شده است.
واژگان کلیدى: امیر مؤمنان، سقیفه، انصار، اصحاب و تعامل انصار با امیر مؤمنان علیه‏السلام.

مقدمه
انصار، نامى است که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آن را براى اوس و خزرج برگزید!1 آنان یمانى‏الاصل بودند و نسبشان به قبایل عرب قحطانى مى‏رسید. آن‏ها بعد از هجرت رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبه مدینه، آن حضرت را در مقابل دشمنانش یارى کردند، و به همین دلیل انصار نام گرفتند. خداوند متعال هم آنان را در قرآن بدین نام خوانده و فرموده است:
وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَان رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّات تَجْرِی تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدَاً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛2
و پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانى که به نیکوکارى از ایشان پیروى کرده‏اند، خداوند از آنان خشنود است و آنان نیز از او خشنودند. و براى آنان بوستان‏هایى آماده کرده است که جویباران از فرودست آن جارى است و همواره جاودانه در آنند؛ این رستگارى بزرگ است.
آنچه از دیرباز پیوسته مورد سؤال بوده این است که انصار در برابر خلافت امیر مؤمنان چه دیدگاهى داشتند و چرا آنان که از یاران مخلص و فداکار پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبودند، امام على علیه‏السلام را در دست‏یابى به حقش یارى نکردند؟ چرا بعضى از آن‏ها با جانب‏دارى از مهاجران، نقش مهمى را در غائله سقیفه (که منجر به روى کار آمدن ابوبکر شد) ایفا نمودند؟
با نگرشى سطحى گفته شده است که حرکت آنان از جمله عوامل محرومیت خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از حقشان بوده، این در حالى است که در احادیث چنین چیزى به چشم نمى‏خورد و معصومان علیهم‏السلام آنان را عامل اصلى محرومیت خاندان خویش معرفى نمى‏کنند. از این رو تحقیق و بررسى در این مورد لازم و ضرورى به نظر مى‏رسد.

1. انصار در سقیفه
سقیفه در ناحیه شمال (غربى) مسجدالنبى و با فاصله‏اى کمتر از یک کیلومتر از خانه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قرار داشت و سایبانى بود که جمعاً کمتر از یک‏صد نفر را در خود جا مى‏داد. آن‏جا محل اجتماع مردم مدینه، از جمله انصار و قبیله اوس و خزرج بود.3
انصار پس از مشاهده اقدامات مشکوک چند نفر از مهاجران صحابى که در آخرین سال و روزهاى حیات رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهدرصدد گرفتن خلافت بودند، نگران آینده خود و سرنوشت خلافت پس از رحلت پیامبر شدند. از این رو پس از رحلت رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در سقیفه گرد آمده و تصمیم گرفتند تا سعد بن عباده را به عنوان خلیفه برگزینند و به همین دلیل، او را در حال بیمارى به سقیفه آوردند.4 خزیمة بن ثابت ذوشهادتین یکى از سران انصار که نخستین سخنران انصار در سقیفه بود، گفت:
اى انصار! شما اگر قریش را مقدم بدارید آنان تا قیامت بر شما مقدم خواهند بود، در کتاب خداى عزوجل شما انصار خوانده شده‏اید و هجرت رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به سوى شما بود و قبر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نیز در میان شماست. بنابراین، حکومت را به مردى بسپارید که قریش از او بترسد یا مورد احترام قریش باشد و انصار نیز از او در امان باشد.
انصار گفته او را تأیید کردند و رضایت خود را از خلافت سعد بن عباده انصارى اعلام داشتند.5
آن روز سعد بن عباده به علت بیمارى نمى‏توانست با صداى بلند سخن گوید، از این رو فرزند یا یکى از پسرعموهایش با صداى بلند سخنان او را براى حاضران تکرار مى‏کرد. سعد گفت:
اى انصار! هیچ کدام از قبایل عرب همانند شما در دین و برترى سابقه‏اى در اسلام ندارند. در حالى که رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبیش از ده سال در میان قریش بود و آنان را به عبادت خداوند رحمان و ترک شرک و بت‏پرستى دعوت مى‏کرد، اما تنها در این میان، عده اندکى به او ایمان آوردند. آنان در این مدت نتوانستند او را یارى کنند و به آیینش عزت بخشند و ظلم را از خود دور کنند، تا اینکه خداوند این فضیلت و کرامت را نصیب شما انصار کرد و این نعمت را به شما اختصاص داد... شما بیش از همه بر دشمنان رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سخت گرفتید تا اینکه آنان تسلیم امر خداوند شدند و رهبرى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را با خوارى پذیرفتند و خداوند به وسیله شما بسیارى از دشمنان رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهرا کشت. بنابراین، عرب با شمشیرهاى شما به اسلام نزدیک شد. خداوند در حالى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را قبض روح کرد که او از شما راضى بود و شما اى انصار نور چشم رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بودید، پس خلافت را در دست خود بگیرید.6
همه انصار گفتند:
رأى درستى آوردى و سخنى درست گفتى، ما هرگز رأى تو را رها نمى‏کنیم و حکومت را به تو مى‏سپاریم، چراکه مورد رضایت ما و صالح المؤنین هستى.
بنا به گزارش ابن اعثم پیش از آمدن مهاجران به سقیفه، انصار بحث و گفت‏وگوى فراوانى با خود داشتند، کسانى سعد بن عباده را پیشنهاد کردند، اما به دلیل وجود رقابت میان انصار، اسید بن حضیر اوسى گفت:
اى انصار! خداوند نعمت بزرگى به شما عنایت کرده، زیرا شما را انصار نامیده و هجرت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به سوى شما قرار داده است. او پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را در میان شما قبض روح کرد. پس امر حکومت را براى خدا قرار دهید، این امر براى قریش است نه شما، بنابراین، آنان هر کس را مقدم داشتند، شما نیز او را مقدم دارید و هرکه را پس انداختند شما نیز پس اندازید. در این هنگام عده‏اى از انصار او را با سخنان تند خاموش کردند.7
سپس بشیر بن سعد انصارى از بزرگان انصار، به پا ایستاد و گفت:
اى انصار! موقعیت و وجود شما به سبب قریش است و موقعیت و وجود قریش نیز به سبب شماست. اگر ادعاى شما حق باشد، کسى از شما روى‏گردان نخواهد شد، اگر بگویید ما قریش را پناه داده‏ایم و یارى رسانده‏ایم، آنچه خداوند به آنان داده بهتر از آن چیزى است که به شما داده است. همانند کسانى نباشید که نعمت خدا را به کفر مبدل ساختند و قوم خود را به دیار هلاکت رهسپار کردند.8
سپس معن بن عدى انصارى ایستاد و گفت:
اى انصار! اگر این امر براى شماست نه قریش، آنان را آگاه کنید تا با شما بیعت کنند، و اگر براى آنان است نه شما، پس به آنان واگذارید. به خدا سوگند، پیش از رحلت رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پشت سر ابوبکر نماز گزاردیم و از این دانستیم که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به حکومت او بر ما راضى است، زیرا نماز ستون دین است.9
بنا به قول ابن ابى‏الحدید این سخن از عویم نیز ذکر شده است پس از این سخن انصار با دشنام، او را از میان خود بیرون کردند و عویم و معن نیز با سرعت خود را به ابوبکر و عمر رسانیدند و آن‏ها را با شتاب به سقیفه آوردند تا کار از کار نگذرد.10 انصار در حال گفت‏وگو بودند که ابوبکر، عمر و ابوعبیده جرّاح، چند تن از مهاجران، رسیدند. در این میان، سعد بن عباده را به سبب بیمارى، در پارچه‏اى پیچیده بودند و عده‏اى از انصار پیرامون وى راضى به جانشینى‏اش نبودند.11 همین که مهاجران به سقیفه آمدند عمر، سعد بن عباده را نشان داد و گفت: «این کیست؟» گفتند: «سعد بن عباده است».12
یکى از انصار ایستاد و پس از حمد و ثناى الهى گفت:
ما انصارِ خدا و یاران پیامبرش و پیش‏مرگان اسلام هستیم. اما شما اى قریش! گروهى کوچک در میان مایید که اندک‏اندک به دیار ما ملحق شدید و حال آمده‏اید حکومت را غصب کنید.13
آن‏گاه ثابت بن قیس بن شماس انصارى (خطیب انصار) فضایل انصار را بیان کرد و گفت: «ما انصار خداوندیم و امامت مردم با ماست».14
پس از سخنان انصار ابوبکر گفت: «خداوند محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به عنوان رسول خود، در میان مردم، شاهدى بر امتش برانگیخت تا خدا را عبادت کنند و به وحدانیت او گواهى دهند، در حالى که آنان بت‏پرست بودند. براى عرب، سنگین بود که دین پدران‏شان را کنار گذارند اما خداوند توفیق تصدیق و ایمان به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و یارى رسانیدن به او را ویژه مهاجران نخستین از قوم او کرد و آنان در برابر آزار عرب، و تکذیبشان شکیبایى پیش گرفتند و همه مردم با آنان مخالف و بر سر خشم بودند. مهاجران با وجود کمى جمعیت و دشمنى مردم علیه آنان، هراسى به دل راه ندادند، آنان نخستین عبادت کنندگان خداوند در روى زمین و ایمان آورندگان به خدا و رسول‏اند. آنان از نزدیکان و عشیره پیامبرند، از این رو پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهشایسته‏ترین مردم براى خلافتند و جز ستم‏گران با آنان نزاع نمى‏کنند.
اما شما اى انصار! کسانى هستید که فضلیت‏تان در دین، و سابقه عظمت‏تان در اسلام انکارپذیر نیست و پس از مهاجران نخست، کسى مقام و منزلت شما را ندارد، بنابراین، زمام امور در دست ماست و شما در مقام وزارت هستید و در همه امور با شما مشورت مى‏کنیم و امور را بى‏شما اداره نمى‏کنیم».15
سپس حباب بن منذر برخاست و گفت:
«اى انصار! زمام امور را در دست گیرید، اینان در پناه شما و در سایه شمایند و هرگز کسى جرئت نمى‏کند با شما مخالفت کند، هرگز مردم بر خلاف نظر شما عمل نمى‏کنند. شما مردمى باعزت و ثروت‏مند؛ داراى شمارى بسیار، قدرت، تجربه و شجاعت هستید و مردم تنها به تصمیم شما نگاه مى‏کنند. با هم اختلاف نکنید که در این صورت، اندیشه شما تباه مى‏گردد و حکومت را از دست مى‏دهید. اگر این گروه حکومت شما را نپذیرفتند باید امیرى از ما و امیرى از آنان تعیین شود».16
پس از سخنان حباب بن منذر عمر گفت: «اى حباب! سخنى درشت گفتى، دو شمشیر در یک نیام نمى‏گنجد، در حالى که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهاز غیر شماست، مردم عرب رضایت نمى‏دهند تا شما را امیر کنند، بلکه حکومت را به کسانى مى‏سپارند که نبوت در میان آنان است...».17 سپس حباب اعتراض کرد و گفت: «اى انصار! حکومت را در دست گیرید و به سخنان این مرد و اطرافیانش گوش نکنید که نصیب شما را از حکومت خواهند گرفت و اگر به خواسته شما تن ندادند آنان را از این سرزمین بیرون کنید. به خدا سوگند شما نسبت به خلافت از اینان سزاوارترید، زیرا با شمشیرهاى شما بود که مردم به این دین گرویدند».18 عمر گفت: «اى حباب! خدا تو را بکشد». حباب جواب داد: «تو را بکشد اى عمر». سپس ابوعبیده گفت: «اى انصار! شما نخستین کسانى بودید که اسلام را یارى کردید، پس نخستین کسانى نباشید که دین خدا را تغییر مى‏دهند».19
بشیر بن سعد، از بزرگان انصار گفت: «اى انصار! به خدا سوگند اگرچه ما در جهاد با مشرکان بافضیلت‏تریم و سابقه بیشترى در اسلام داریم... ولى بدانید که محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از قریش است و قوم او به خلافت سزاوارترین مردم است. خدا را سوگند مى‏دهم روزى را نیاورد که با آنان در این امر نزاع کنیم، از خدا بترسید و با آنان نزاع نکنید».20 سپس ابوبکر با بهره‏گیرى از حسادت بشیر بن سعد و نیز با استفاده از سوابق رقابت و حتى جنگ‏هاى طولانى بین دو قبیله بزرگ انصار (اوس و خزرج) پیش از اسلام، افکار آماده شده انصار را براى خلافت یا امارت سعد بن عباده رئیس خزرج بر هم زد و با پیشنهاد به ظاهر ساختگى، گفت: «این عمر و ابوعبیده با هر یک خواستید بیعت کنید» (چون مى‏دانست آن دو به ابوبکر پیشنهاد خواهند کرد). از این رو، عمر و ابوعبیده گفتند: «اى ابوبکر! سزاوار نیست که ما بر تو پیشى گیریم، تو همراه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در غار بودى، بنابراین تو براى خلافت سزاوارترى».21 آنان فوراً به طرف ابوبکر رفتند تا بیعت کنند، بشیر بن سعد از آنان پیشى گرفت و با ابوبکر بیعت کرد.22 حباب بن منذر وقتى این صحنه را دید فریاد زد! اى بشیر بن سعد! خویشاوندى را قطع کردى، چه نیاز به این کار داشتى؟ آیا در حکومت به پسرعمویت رشک مى‏بردى؟23
وقتى مردان اوس، کار بشیر بن سعد و خواسته قریش را دیدند و اینکه خزرج مى‏خواهند سعد بن عباده را به خلافت برگزینند، برخى از آنان از جمله اسید بن حضیر از بزرگان اوس به برخى دیگر گفتند: «به خدا سوگند، اگر خزرج بار دیگر حکومت را در دست گیرد، براى همیشه برترى خود را بر شما حفظ مى‏کند و هیچگاه بهره‏اى از حکومت را نصیب شما نمى‏کند. پس برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید».24 این گونه اوسیان به رغم مخالفت حباب بن منذر انصارى و سعد بن عباده و دیگران، برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند. پس از بیعت چند تن از حاضران با ابوبکر، همه یا برخى از انصار گفتند: «جز با على بیعت نمى‏کنیم».25 یعقوبى مى‏افزاید: انصار هیچ شکى درباره على نداشتند.26 و گروهى در همان اجتماع، بیعت نکردند و حتى عمر گفت: «بکشید سعد را خدا او را بکشد».27 بنا به گزارشى دیگر، عمر بالاى سر سعد رفت و گفت: «مى‏خواهم چنان لگدمالت کنم که ناقص شوى». قیس بن سعد فرزند او ریش عمر را گرفت و گفت: «به خدا سوگند، اگر یک موى از سر او کم شود، با دندان جلو برنمى‏گردى». ابوبکر گفت: «صبر کن اى عمر! در این هنگام مدارا بهتر است، و عمر نیز از سعد دست برداشت».28 سعد بن عباده گفت: «به خدا سوگند، اگر مى‏توانستم بلند شوم همانند شیر چنان فریادى مى‏کشیدم که با اطرافیانت به سوراخ روى و به خدا قسم تو را در میان مردمى مى‏فرستادم که زیردست باشى، نه اینکه از تو پیروى کنند».29 به روایت ابن قتیبه، حباب بن منذر پس از آنکه مشاهده کرد انصار بیعت مى‏کنند، دست به شمشیر برد، اما آن را از دستش گرفتند. وقتى بیعت تمام شد او خطاب به انصار گفت: «اى انصار! سرانجام این کار را انجام دادید، به خدا سوگند، بدانید فرزندانتان را بر در خانه‏هاى فرزندان مهاجران مى‏بینیم که دست گدایى دراز مى‏کنند، ولى آنان حتى از دادن آب به فرزندانتان خوددارى مى‏کنند».30
بنابراین با توجه به جوّ سیاسى و اجتماعى و سوابق تاریخى حاکم بر سقیفه مى‏توان گفت که علت شکست انصار در سقیفه، حسادت و اختلاف ریشه‏دار میان اوس و خزرج بود که پیش از اسلام جنگ‏هاى خونین میان انصار جریان داشت گرچه بعد از هجرت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به مدینه اختلاف میان آنان به ظاهر خاموش شده بود، ولى هیچ یک از آن‏ها در باطن حاضر نبودند که دیگرى ریاست عامه و تامه بر آن‏ها داشته باشد. علاوه بر این بشیر بن سعد، پدر نعمان بن بشیر پسرعموى سعد بن عباده، به سعد حسادت مى‏ورزید و نمى‏خواست که او رئیس و خلیفه شود. وى منتظر فرصتى مناسب بود، به همین علت وقتى که ابوبکر خلافت را به عمر و ابوعبیده تعارف کرد و آن‏ها هم ابوبکر را مناسب دانستند، بشیر بن سعد در بیعت با ابوبکر پیشگام شد و اوسیان نیز به سبب رقابت و همان کینه‏هاى جاهلى به خزرج با ابوبکر بیعت کردند. اسید بن حضیر اوسى گفت: «اگر بیعت نکنید خزرج بر شما برترى همیشگى خواهد یافت».31 بنا به نقل یعقوبى اُسید بن حُضَیر اولین نفرى بود که با ابوبکر بیعت کرد.32
این موضع‏گیرى بشیر بن سعد و اُسید بن حُضَیر درباره خلافت سعد بن عباده و دفاع آن‏ها از قریش پیش از آمدن مهاجران به سقیفه، شاهدى مناسب و روشن بر وجود اختلاف و حسادت میان انصار مى‏باشد. این رقابت براى مهاجران نیز شناخته شده بود و همین امر سبب شد که انصار در سقیفه شکست بخورند و ابوبکر به خلافت رسد.

2. انگیزه اجتماع انصار در سقیفه
انصار پس از رحلت رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در سقیفه بنى‏ساعده گرد هم آمدند، اما انگیزه آنان از این کار چه بود و آن‏ها چگونه بلافاصله پس از رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله جریان غدیرخم و ولایت امیر مؤنان علیه‏السلام را فراموش کردند؟ آیا آن‏ها که از محبان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهو خاندان او بودند نیز مى‏خواستند اهل‏بیت علیهم‏السلام را کنار بزنند؟
بررسى انگیزه اجتماع انصار در سقیفه گرچه مشکل است، ولى محال نیست، زیرا شواهد تاریخى و تحلیل و بررسى دقیق‏تر حادثه سقیفه و سخنان انصار در آن روز نشان مى‏دهد که هدف و انگیزه انصار از این اقدام، خصومت با امیر مؤنان علیه‏السلامو رد خلافت آن حضرت نبوده است، بلکه عواملى آنان را وادار به این کار کرده است که به آن‏ها اشاره مى‏کنیم:
الف ـ با وجود اینکه تمام انصار هیچ شک و تردیدى نداشتند که پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، على علیه‏السلام خلیفه و حاکم خواهد بود،33 حتى برخى از آن‏ها پس از رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏خواستند با امام على علیه‏السلام بیعت کنند.34 ولى آنان با آگاهى از جریانات پشت پرده و پنهانى و تحرکات مشکوک مهاجران در ماه‏ها و روزهاى آخر حیات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، به‏خصوص پس از جریان غدیرخم این امر را مى‏دانستند که مهاجران درصدد کنار زدن امام على علیه‏السلام مى‏باشند و در این کار تعمد دارند که نگذارند نبوت و خلافت در خاندان بنى‏هاشم قرار گیرد.35 از این رو براى انصار پس از مشاهده توطئه قریش در بازگشت از عرفه به مکه36 و تخلف آنان از دستورات و نص صریح و تأکید فراوان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مبنى بر تجهیز و اعزام سپاه اسامه، و بعد از منع عمر از نامه نوشتن37 پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله این امر مسلم و یقینى شده بود که قریش به هر قیمتى که باشد نخواهند گذاشت خلافت به امام على علیه‏السلامبرسد. سخنان براء بن عازب و نگرانى او نشان مى‏دهد که زمینه‏سازى‏هایى براى سلب خلافت از امام على علیه‏السلام در میان بوده است او مى‏گوید: «چون پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از دنیا رفت، ترسیدم که قریش حکومت را از بنى‏هاشم باز گیرند. از این رو نگرانى و غم رحلت رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مرا فرا گرفت. میان بنى‏هاشم که در کنار بدن پیامبر بودند، در رفت و آمد بودم و در حالى که سرشناسان قریش را زیر نظر داشتم که چکار مى‏کنند، ناگهان متوجه شدم که عمر و ابوبکر نیستند به فاصله کمى شنیدم که جریان سقیفه پیش آمده و ابوبکر را به خلافت برگزیده‏اند».38
همچنین از سخنان عویم بن ساعده یکى از کسانى که ابوبکر و عمر را از اجتماع انصار با خبر کرد، مى‏توان حدس زد که وى از همفکران ابوبکر و عمر بوده و از تصمیم آن‏ها که قصد سلب خلافت از على علیه‏السلام را داشتند، آگاه بوده است. از این رو پس از تصمیم‏گیرى انصار براى جانشینى سعد بن عباده، عویم در اعتراض به این تصمیم گفت: «به خدا سوگند، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از دنیا نرفت مگر اینکه دیدیم ابوبکر را براى اقامه نماز با مردم تعیین کرد».39 به‏خصوص که عویم و معن بعد از اجتماع مردم با ابوبکر، مورد توجه و احترام دستگاه خلافت و هوادارانش قرار گرفتند، ولى انصار آن‏ها را به سبب همراهى با ابوبکر سرزنش مى‏کردند.40 دیگر اینکه انصار در سقیفه گفتند: «وقتى خلافت را به على نمى‏دهند، پس صاحب ما سعد بن عباده از دیگران به خلافت سزاوارتر است».41
سعد بن عباده نیز در سقیفه گفت: «اى مردم به خدا سوگند، من خلافت را براى خود نمى‏خواستم، مگر زمانى که دیدم آن را از على علیه‏السلام برگردانیدید، لذا طالب خلافت شدم».42 این سخنان انصار نشان مى‏دهد که آنان چون یقین پیدا کرده بودند که قریش نخواهند گذاشت خلافت به امیر مؤمنان علیه‏السلام برسد، از این رو مصلحت دیدند که پس از رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در سقیفه گرد هم آیند و در این باره مشورت کنند.
ب ـ انصار از انتقام قریش و مهاجران وحشت داشتند، زیرا پدران و خویشاوندان بسیارى از آنان در جنگ‏هاى بدر و احد به دست انصار یا با همکارى آن‏ها به هلاکت رسیده بودند، چنان‏که حباب بن منذر در پاسخ به ابوبکر و عمر گفت: «ما ترس داریم کسانى از شما به خلافت برسند که ما پدران‏شان را کشته‏ایم و آن‏ها بخواهند از ما انتقام بگیرند».43 انصار مى‏دانستند که اصولاً قریش مردم متعصبى هستند و اگر تسلط یابند آنان را از حقوقشان محروم کرده و مورد بازخواست قرار خواهند داد، از این رو انصار، با توجه به پیش‏گویى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که براى آنان در آینده گرفتاریهایى پیش خواهد آمد و به دلیل ترسى که از تسلط قریش داشتند، بى‏توجه به بیعتى که در غدیر با امام على علیه‏السلام کرده بودند، براى جلوگیرى از تسلط قریش، در سقیفه اجتماع کردند تا شخصى را از میان خود به عنوان خلیفه برگزینند. انگیزه انصار در سقیفه از این اقدام‏شان مخالفت با امام على علیه‏السلام و اهل‏بیت علیهم‏السلام نبود؛ زیرا شواهد تاریخى و سخنان آنان نشان مى‏دهد که انصار افراد فرصت‏طلبى نبودند که خلافت را به زور از چنگ خاندان پیامبر بیرون آورند، بلکه قریش آن‏ها را وادار به این عمل کرده و اقدام آن‏ها در مقابل قریش بود، نه در مقابل على علیه‏السلام و اهل‏بیت علیهم‏السلام.44 دیگر اینکه بسیارى از انصار پس از بیعت مردم با ابوبکر پشیمان شدند و برخى بعضى دیگر را سرزنش مى‏کردند و على بن ابى‏طالب علیه‏السلام را یاد مى‏کردند و نام او را بلند بر زبان مى‏آوردند.45 بنابراین، موضع اصولى انصار در برابر قریش بود گرچه به دلیل اختلاف داخلى، این موضع اصولى خود را در سقیفه نشان ندادند، اما بعد از سقیفه این موضع به سرعت آشکار شد که انصار مخالف تسلط و حاکمیت قریش‏اند. البته انصار در مقطع زمانى سقیفه آن گونه که لازم بود نقش خود را در طرف‏دارى و دفاع آشکار از امیر مؤنان و اهل‏بیت علیهم‏السلام و حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلامبه‏درستى ایفا نکردند و بر عهد و پیمانى که با رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله داشتند، عمل نکردند و نتوانستند از این آزمایش به خوبى بیرون آیند! زیرا برخى از انصار در جریان سقیفه با امیر مؤمنان علیه‏السلامهمراهى نکردند. به گزارش ابن قتیبه بعد از جریان سقیفه و بیعت مردم با ابوبکر، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام براى اتمام حجت تصمیم گرفت به خانه‏هاى انصار رفته و براى امام علیه‏السلام بیعت گیرد. از این رو، حضرت على علیه‏السلامشبانه فاطمه زهرا علیهاالسلام را بر چهارپا سوار مى‏کرد و به خانه‏ها و مجالس انصار مى‏برد و حضرت زهرا علیهاالسلام از انصار براى خلافت امام على علیه‏السلام یارى و نصرت مى‏طلبید، اما آنان در جواب مى‏گفتند: اى دختر رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهکار از کار گذشته است و ما با این مرد (ابى‏بکر) بیعت نموده‏ایم. اگر همسر و پسرعموى تو پیش از این نزد ما مى‏آمد و از ما بیعت مى‏خواست، ما کسى غیر از او را انتخاب نمى‏کردیم.46
على علیه‏السلام در جواب آنان مى‏فرمود: آیا من جنازه رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را در خانه‏اش روى زمین مى‏گذاشتم و دفن نکرده در پى حکومت آن حضرت به نزاع و دعوا برمى‏خاستم؟! صدیقه طاهره نیز در تأیید امام على علیه‏السلام مى‏فرمود: ابوالحسن کارى غیر از آنچه سزاوار و مناسب او بود، انجام نداد. آنان نیز کارى کردند که حساب‏شان با خداست و خداوند از آن‏ها بازخواست خواهد نمود.47
امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید: فاطمه زهرا علیهاالسلام به خانه معاذ بن جبل رفت و گفت: اى معاذ تو با پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بیعت کردى که اهل‏بیت و ذریه او را یارى کنى، حال مى‏بینى که ابوبکر حق مرا غصب کرده و وکیل مرا از فدک بیرون نموده است؛ من آمدم تا مرا یارى کنى. اما معاذ بهانه آورد و حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را یارى نکرد.48
به هر حال، برخى از انصار به عهد و پیمانى که با پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله داشتند وفا نکردند در این باره امیر مؤمنان علیه‏السلام مى‏فرماید: «گروهى از انصار به عهد و پیمانى که با رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله داشته‏اند، وفا کردند و گروهى در این مورد هلاک شدند».49
سخنان زیادى از پیامبر و اهل‏بیت علیهم‏السلام در منابع آمده که انصار در آن، مورد ستایش و تمجید قرار گرفته‏اند. رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهمى‏فرمود: «محبوب‏ترین مردم نزد من انصار است. من دوستِ دوستان انصار، و دشمن دشمنان آن‏ها هستم؛ اگر هجرت نبود، من شخصى از انصار مى‏شدم و اگر مردم در وادى‏ها و شعبه‏هاى گوناگونى بروند، من به وادى انصار مى‏روم».50
پیامبر مى‏فرمود: «دوست داشتن انصار نشانه ایمان، و دشمنى با آن‏ها نشانه نفاق است. مؤن انصار را دوست مى‏دارد و منافق آن‏ها را دشمن. هر کس آن‏ها را دوست داشته باشد، خدا او را دوست مى‏دارد و هر کس آن‏ها را دشمن بدارد خدا او را دشمن مى‏دارد. خدایا! انصار و فرزندان انصار و فرزندانِ فرزندان انصار و همسران آن‏ها را ببخش و بیامرز. خدایا! انصار را که دین به آن‏ها قائم و استوار است، عزیز گردان و آنان را نخستین کسانى از امت من قرار ده که وارد بهشت مى‏شوند». هر کس بر انصار حاکم شود، باید سخن نیکانش را بپذیرد، و از جرم گناه کارانش بگذرد. گاهى مى‏فرمود: «من از انصار و از اولاد انصار هستم».51
امیر مؤنان علیه‏السلام هم به پیروى از رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله انصار را تمجید مى‏کرد. بر این اساس، وقتى عمرو عاص در جریان سقیفه بر ضد انصار سخن گفت و امیر مؤمنان علیه‏السلام این سخنان را شنید، ناراحت شد و فرمود: آنان خدا و پیامبر را آزار داده‏اند سپس به مسجد رفت و فرمود: اى گروه قریش! همانا دوست داشتن انصار از ایمان، و کینه‏توزى با آنان از نفاق است. آنان آنچه بر عهده داشتند انجام دادند و آنچه بر عهده شماست باقى مانده است و به یاد آورید که خداوند پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهشما را از مکه به مدینه منتقل نمود و اقامت با قریش را براى او خوش نداشت و او را کنار انصار آورد. سپس پیش انصار و کنار خانه‏هاى‏شان آمدیم آنان اموال خود را با ما قسمت کردند و از عهده کار برآمدند و ما میان آنان چنان بودیم که ثروت‏مندانشان بر ما مى‏بخشیدند و بینوایان‏شان نسبت به ما ایثار مى‏کردند و چون مردم با ما جنگ کردند انصار با نثار جان‏هایشان ما را حفظ کردند و خداوند درباره آنان آیه‏اى از قرآن نازل فرمود که در آن، پنج نعمت را برایشان جمع کرده و چنین گفته است: «آنان که پیش از مهاجران در این سرا (مدینه) و سراى ایمان جاى گرفتند و هر کس را به سوى ایشان هجرت کرده است دوست مى‏دارند و در دل‏هاى خود نسبت به آنچه به آنان داده شده احساس حاجتى نمى‏کنند و اگر نیازمند هم باشند آنان را بر خود مقدم مى‏دارند و کسانى که از بخل و نفس خویش باز داشته شوند همانا ایشان رستگارانند».52 حضرت در ادامه فرمود: «هر کس خدا و پیامبرش را دوست مى‏دارد انصار را هم دوست مى‏دارد».53
در جاى دیگر على علیه‏السلام خطاب به قریش فرمود: اى گروه قریش! همانا خداوند انصار را انصار قرار داده و در قرآن آنان را ستوده است. بدانید که پس از انصار میان شما خیرى نیست. همانا فرومایگان قریش سخنان زشت بر زبان مى‏آورند و از انصار به بدى یاد مى‏کنند. از خدا بترسید و حق انصار را رعایت کنید. به خدا سوگند، انصار به هر راهى رود من هم همراهشان خواهم بود که رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبه آنان فرموده است: «هر کجا بروید همراه شما خواهم بود».54
امیر مؤنان علیه‏السلام انصار را این گونه ستایش مى‏کند، ولى در مقابل، بارها قریش را نکوهش مى‏کند و حتى آن‏ها را نفرین هم مى‏کند.55 این ستایش امام على علیه‏السلامنشان مى‏دهد که موضع انصار نسبت به امام على و بنى‏هاشم از قریش بهتر بوده و انگیزه آن‏ها از اقدام سقیفه، مخالفت با امام على علیه‏السلام نبوده است، بلکه انصار عموما طرف‏دار امام على علیه‏السلام بودند و بعد از سقیفه على علیه‏السلام را تعظیم مى‏کردند و آشکارا نام او را براى خلافت بر زبان مى‏آوردند56 و بسیارى از بزرگان انصار به وصایت حضرت على علیه‏السلام معتقد بودند. آنان در دوران خلافت آن حضرت با حضور و همراهى پرشور خود در کنار امیر مؤمنان علیه‏السلاماین مطلب را ثابت کردند.

3. رابطه انصار با امیر مؤنان علیه‏السلام
همان گونه که ذکر شد، انصار پس از جریان سقیفه از صحنه سیاست خارج شدند و کارگزاران اصلى صحنه سیاست، قریش بودند. انصار بعد از شکست در سقیفه، در مشاجرات خود با قریش اولویت على علیه‏السلام را مطرح مى‏کردند و حتى در جریان سقیفه بنى‏ساعده نیز وقتى ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح خلافت را به یکدیگر تعارف مى‏کردند، انصار مى‏گفتند: «ما جز با على با کسى دیگر بیعت نمى‏کنیم».57 پس از به خلافت رسیدن ابوبکر نیز عده‏اى از سران و بزرگان انصار، هم‏چون ابوالهیثم بن تیهان، سهل بن حنیف و عثمان بن حنیف، خزیمة بن ثابت ذوشهادتین، ابىّ بن کعب، ابوایوب انصارى،58 عبادة بن صامت و فروة بن عمرو قیس بن سعد، قیس بن صرمه، مالک بن نویره و نعمان بن عجلان انصارى از مخالفان بیعت با ابوبکر بودند، به طورى که عده‏اى از آن‏ها خواهان کناره‏گیرى وى شدند. آنان در مسجد رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله او را استیضاح نموده و به صراحت با خلافت ابوبکر مخالفت کردند. برخى از آن‏ها سخنان بسیارى درباره حقانیت امیر مؤنان علیه‏السلام براى خلافت در حضور مردم بیان نمودند.59 عده‏اى نیز آمدند و به امام على علیه‏السلام در صورت قیام براى گرفتن حق خود، وعده یارى دادند.60
انصار، على بن ابى‏طالب علیه‏السلام را به خلافت سزاوار مى‏دانستند و برخى از آنان به وصایت حضرت على علیه‏السلام نیز معتقد بودند.61 از این رو بعد از قتل عثمان و در آستانه انتخاب حضرت على علیه‏السلام به خلافت، عده‏اى از انصار و اصحاب راستین پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبه ذکر فضایل امیر مؤنان علیه‏السلام در میان مردم پرداخته و سابقه و قرابت آن حضرت را با رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهیادآور شدند تا زمینه را براى بیعت با امام آماده کنند.62
بنا به نقل شیخ مفید، ابوالهیثم بن تیهان و عده‏اى از انصار با امام على علیه‏السلام بیعت کردند و تعهد نمودند که از بقیه مردم نیز بیعت بگیرند و حمایت و بیعت مردم و انصار را نیز جلب کنند. از این رو، ابوالهیثم به سوى انصار رفت و با یادآورى موقعیت خود نزد رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، از انصار خواست تا از او پیروى نموده و امام على علیه‏السلام را یارى کنند، انصار نیز همگى پاسخ مثبت دادند.63
ابن ابى‏الحدید مى‏گوید: بعد از قتل عثمان وقتى اصحاب در مسجد رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهجمع شدند تا درباره امر خلافت گفت‏وگو کنند، ابوالهیثم بن تیهان همراه رفاعة بن رافع و مالک بن عجلان و ابوایوب انصارى و عمار یاسر (سخن‏گوى تعدادى از مهاجران) گفتند که باید على، امام باشد. آنان امیر مؤمنان علیه‏السلام را براى خلافت نیز مطرح کردند. سپس ابوالهیثم بن تیهان انصارى طى سخنانى، برترى و سابقه و قرابت امیر مؤنان علیه‏السلام را با پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله یادآورى کرد تا زمینه بیعت را براى امام فراهم کنند.64
ابن اعثم نیز از نقش انصار در بیعت گرفتن براى امام على علیه‏السلام سخن مى‏گوید: «آن‏گاه که نمایندگان انصار در مسجد براى مردمى که عده‏اى از آنان مهاجران عراقى و مصرى بودند، سخن گفتند، مردم هم گفتند: «شما انصار خدا و رسولش هستید و هرچه بگویید ما خواهیم پذیرفت» و آنان نیز على علیه‏السلام را براى خلافت معرفى نمودند و مردم نیز با فریادهاى خود، آن‏ها را تأیید کردند».65
این همدلى و همراهى انصار و مردم بومىِ مدینه که طرف‏دار امام على علیه‏السلامبودند، سبب شد تا زمینه بیعت براى امیر مؤنان علیه‏السلامفراهم شود. حمایت انصار از امام به حدى بود که اجازه بروز و ظهور به کسانى که هواى خلافت در سر مى‏پروراندند، نداد، از این رو آنان که هیچ زمینه‏اى براى خود نمى‏دیدند، به بیعت با امام راضى شدند تا از این طریق، در حکومت جدید جایى براى خود دست و پا کنند. اما انصار به همراه مردم با شور و اشتیاق به سمت خانه امام هجوم برده، و در حالى که اظهار مى‏کردند على علیه‏السلام خلیفه است، از آن حضرت مى‏خواستند تا دست خود را براى بیعت به سوى آنان دراز کند.
به روایت ابن اعثم، امیر مؤنان علیه‏السلام در برابر اصرار صحابه رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، در آغاز از بیعت خوددارى کرد و فرمود: «من کار را آن‏چنان متشتت مى‏بینم که قلب‏ها بر آن آرام نگرفته و عقل‏ها بر آن ثبات ندارند، به سراغ دیگران بروید».66 اما پس از آنکه امام احساس کرد که از او دست‏بردار نیستند، در برابر اصرار زیاد مردم خلافت را پذیرفت و فرمود: «بیعت باید در مسجد صورت بگیرد». ابن عباس مى‏گوید: «ترس از آن داشتم که مبادا در مسجد، مشکلى پیش آید».67
وقتى امام به مسجد رفت، تمام انصار و مهاجران که به مسجد آمده بودند با رغبت و اشتیاق، خواهان بیعت با امیر مؤنان علیه‏السلامبودند و او را بر تمام افراد دیگر مقدم مى‏دانستند و خواهان هیچ کس دیگرى نبودند.68 به این ترتیب، امیر مؤنان علیه‏السلام خلافت را پذیرفت، انصار با اشتیاق از آن استقبال کردند و خطبا و نمایندگان آنان به طرف‏دارى از امام، خطبه‏ها و سخنرانى‏هاى شورانگیزى ایراد کردند. به روایت شیخ مفید، در روز بیعت با امیر مؤنان علیه‏السلامابوالهیثم بن تیهان انصارى از جمله کسانى بود که به طرف‏دارى از آن حضرت سخن مى‏گفت و مردم را نیز تشویق مى‏کرد. او به على علیه‏السلام گفت: «خلافت اسلامى به فساد کشیده شد و دیدى که عثمان چه کرد و چگونه بر خلاف کتاب و سنت رفتار کرد؛ دستت را بده تا با تو بیعت کنیم تا کار امت اصلاح شود».69
بنا به نقل یعقوبى، ثابت بن قیس بن شماس70 نخستین خطیب انصار بود که برخاست و سخنرانى کرد و سخنان او حاکى از رضایت و رغبت و اشتیاق آن‏ها به خلافت امام على علیه‏السلام بود. او طى سخنانى گفت: «به خدا سوگند یا على! اگر آن‏ها در زمام‏دارى از تو پیش افتادند، ولى در دین نتوانستند از تو جلو بیفتند اگر دیروز از تو سبقت جستند امروز به آن‏ها رسیدى... آنان در آنچه نمى‏دانستند به تو محتاج بودند، ولى تو با علمى که دارى به هیچ کس نیاز ندارى».71
همچنین خزیمة بن ثابت انصارى که معروف به «ذوشهادتین» بود، برخاست و گفت: «یا امیر مؤنان علیه‏السلام ما براى این کار جز تو را شایسته نمى‏دانیم اگر قلبمان به ما راست گفته باشد. این امر تنها از آن توست و تو نخستین ایمان آورنده و داناترین مردم به خدا و سزاوارترین آن‏ها به رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هستى و چیزى را که آن‏ها دارند تو نیز دارى، ولى آنچه تو دارى آن‏ها ندارند».72 در منبع دیگر آمده است که او پس از بیعت با امام علیه‏السلام مى‏گفت: «ما کسى را برگزیدیم که رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله او را براى ما برگزید».73
این سخنان انصار نشان مى‏دهد که آن‏ها امام على علیه‏السلام را به عنوان امامى که از سوى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله معرفى شده بود مى‏شناختند، آنان حقانیت امام را به سبب وصى بودن او از سوى رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دانسته و از دیگران مى‏خواستند که از او به عنوان وصى رسول‏خدا پیروى کنند.
بدین ترتیب، همه انصار و مهاجرانى که در بیعت عقبه و جنگ بدر شرکت کرده و همه مؤنانى که در راه دین اسلام فداکارى نموده و از پیشگامان تشرف به اسلام بودند و همچنین گروهى از مردم مصر و عراق که از صحابه و تابعین بودند و در مدینه حضور داشتند، با امیر مؤنان علیه‏السلام بیعت کردند و این بیعت با رضایت مؤنان انصار و مهاجران صورت گرفت.74
بنا به نقل ابن اعثم در آغاز، طلحه که دستش شل بود، بیعت کرد، و برخى، این را به فال بد گرفتند! آن‏گاه زبیر بیعت کرد، بعد از او انصار، مهاجران و تمام کسانى که در مدینه حضور داشتند بیعت کردند.75
این بیعت، نمودى از رغبت و رضایت عمومى انصار و مردم به حکومت امام على علیه‏السلام بود. آن حضرت، شور و اشتیاق مردم به بیعت با خود را چنین توصیف کرده است: «خشنودى مردمان در بیعت با من بدان‏جا رسید که کودکان به وجد آمده، بیماران با کمک دیگران بدان‏جا آمده و دختران نورس نیز از خود بى‏خود شد، سر برهنه حاضر شده بودند».76
آن حضرت در جاى دیگر مى‏فرماید: «شما دستم را براى بیعت مى‏گشودید و من مى‏بستم، و شما دستم را به سوى خود مى‏کشیدید و من آن را به عقب مى‏کشیدم،77 ناچار با شما بیعت کردم و مردم را به بیعت خود فرا خواندم، هر کس با میل و رغبت خود بیعت کرد، از او پذیرفتم و هر کس نخواست مجبورش نکردم، در حالى که میان کسانى که با من بیعت کردند، طلحه و زبیر هم بودند، اگر نمى‏خواستند بیعت کنند، من به زور وادارشان نمى‏کردم، نه آنان را و نه دیگران را،78 بیعت شما با من ناگهانى نبود و کار من و شما یکسان نیست، من شما را براى خدا مى‏خواهم و شما مرا براى خود مى‏خواهید».79
این سخنان امام، بیان‏گر رضایت و اشتیاق انصار و دیگران درباره انتخاب امیر مؤنان علیه‏السلام به رهبرى جامعه‏اى اسلامى مى‏باشد.
به گفته جرج جرداق: «در روز بیعت همه انصار و مردم بنابر فطرت خود، به نام على علیه‏السلام شعار مى‏دادند، زیرا کسى را به زمام‏دارى برگزیده بودند که از نیازهایشان آگاه بود، به حقوق‏شان ایمان داشت و به آن‏ها دل‏سوز بود. از این رو مردم بسیار خوشحال بودند که امام خلافت را پذیرفته‏اند».80
انصار که اکثریت اهل مدینه را تشکیل مى‏دادند، طرف‏دار امیر مؤنان علیه‏السلامبودند. میان آن‏ها و بنى‏هاشم روابط خوبى وجود داشت، از این رو مدینه محل تجمع بنى‏هاشم شد. قیس بن سعد انصارى بزرگ و رئیس انصار که از یاران مخلص و فداکار آن حضرت به شمار مى‏آمد، از نخستین کسانى بود که با امام على علیه‏السلام بیعت کرد.
بنابراین آنچه از گزارش‏هاى تاریخى به دست مى‏آید، انصار همگى با امام على علیه‏السلامبیعت کردند، ولى آن افرادى که از انصار به عنوان مخالف از آن‏ها در منابع نام‏برده شده است کسانى بودند، که همگى عثمانى بودند. ابن خلدون مى‏گوید: «انصار با امیر مؤنان علیه‏السلامبیعت کردند و عده‏اى نیز در بیعت تأخیر کردند، از جمله نعمان بن بشیر به شام رفت».81
بنا به گفته یعقوبى همه مردم با امام بیعت نمودند، جز سه نفر از قریش که آن‏ها نیز بعداً با آن حضرت بیعت کردند.82 طبرى مى‏گوید: «تا آن‏جا که ما مى‏دانیم احدى از انصار از بیعت با على علیه‏السلام تخلف نکرد».83
حاکم نیشابورى مى‏گوید: «کسانى که گمان مى‏برند متخلفان، افرادى هستند که از بیعت با امام على علیه‏السلام خوددارى کرده‏اند، در حقیقت واقعیت‏ها را نادیده گرفته‏اند، زیرا آنان با امیر مؤنان علیه‏السلام بیعت کردند، ولى بنا به دلایلى او را در جنگ‏ها همراهى نکردند و این امر موجب شد که بعضى تصور کنند آنان با این بیعت، مخالف بوده‏اند».84
بنابراین، محتمل است مخالفان و کسانى که با على علیه‏السلام بیعت نکردند، همان کسانى باشند که بعدها در جنگ جمل و صفین و نهروان شرکت نکردند. عذر و بهانه‏جویى آنان نیز مؤد این مطلب است که آن‏ها از یارى امام و شرکت در جنگ خوددارى نموده و بهانه‏تراشى مى‏کردند.85
قدر مسلم هم این است که آنان از همراهى امام در جنگ‏هاى دوران خلافتش خوددارى کردند، نه آنکه در اصل خلافت نیز با امام على علیه‏السلام بیعت نکرده باشند، زیرا بر اساس روایات تاریخى تمامى کسانى که در جنگ بدر شرکت کرده و تا آن زمان زنده بودند، با امام على علیه‏السلام بیعت کردند.86 البته باید توجه داشت که امام هیچ کس را براى بیعت با خود مجبور نکرد.87
از جمله کسانى که از انصار با امیر مؤمنان علیه‏السلام بیعت کرده بودند عبارت‏اند از: ابوایوب انصارى، خالد بن زید، خزیمة بن ثابت معروف به ذوشهادتین، ابوسعید خدرى، عبادة بن صامت، سهل و عثمان فرزندان حنیف و ابوعباس رازقى سوارکار شجاع پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در جنگ احد و زید بن ارقم، سعید و قیس پسران سعد بن عباده، جابربن عبداللّه‏ انصارى، مسعود بن اسلم، عامر بن جبل، سهل بن سعید، نعمان بن عجلان، سعد بن زیاد، رفاعة بن سعد، مخلد و خالد پسران ابى‏خلف، ضرار بن صامت، مسعود بن قیس، عمر بن بلال، عمار بن اوس، مره ساعدى، رفاعة بن مالک، جبلة بن عمرو ساعدى، عمر بن حزم، سهل بن سعد ساعدى، و گروهى دیگر از انصار که در هر دو بیعت عقبه و رضوان شرکت کرده بودند و در قرآن نیز از آن‏ها تمجید شده است و مورد ستایش رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نیز بوده‏اند، همگى با حضرت على علیه‏السلام بیعت کردند.88
انصار، عموماً به اهل‏بیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله علاقه‏مند بودند و جز عده انگشت‏شمارى از آنان، همگى با امیر مؤنان علیه‏السلام بیعت کردند و همواره آنان در کنار امام على علیه‏السلامبودند و در صحنه‏هاى سیاسى و نظامى آن حضرت را یارى مى‏دادند. انصار در روى کار آمدن امام على علیه‏السلام نقش عمده‏اى داشتند، زیرا اکثریت اهل مدینه را آنان تشکیل مى‏دادند، از این رو آنان بعد از قتل عثمان براى تقویت زمینه خلافت و نشر فضایل امیر مؤنان علیه‏السلام در میان مردم بسیار تلاش نمودند تا حقانیت و اولویت امام را براى خلافت بیان کنند، حتى ـ چنان‏که گذشت ـ برخى از انصار متصدى گرفتن بیعت از مردم براى امام بودند.89
این همراهى و هم‏سویى انصار با امیر مؤنان علیه‏السلام بود که زمینه بیعت و روى کار آمدن آن حضرت را فراهم نمود. انصار به حدى خواهان خلافت و حکومت امام على علیه‏السلام بودند که هیچ شخص دیگرى را لایق و سزاوار این مقام نمى‏دانستند. به هر حال، حمایت و طرف‏دارى انصار از امام، آن اندازه نیرومند و قوى بود که اجازه بروز و ظهور به کسانى که هواى خلافت در سر داشتند نداد.
انصار که از علاقه‏مندان امیر مؤمنان علیه‏السلام و یاران مخلص و فداکار رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبودند در جنگ‏هاى دوران امام على علیه‏السلامحضورى فعال و چشم‏گیر داشتند و عموما همراه امیر مؤمنان بودند و از خلافت آن حضرت با تمام قوا در برابر مخالفان و دشمنان حمایت مى‏نمودند.
آن‏گونه که از منابع تاریخى به دست مى‏آید انصار در جنگ جمل، صفین و نهروان نقش فعال داشتند و از خود رشادت‏ها نشان دادند و افرادى هم‏چون ابوایوب انصارى میزبان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و خزیمة بن ثابت انصارى و سهل بن حنیف انصارى، قیس بن سعد انصارى از فرماندهان و پرچم‏داران سپاه امام على علیه‏السلامبودند و انحراف مخالفان امام على را یادآور مى‏شدند و از آنان مى‏خواستند به اطاعت امام روى آورند.
این همراهى و فداکارى و رشادت‏هاى انصار به حدى دشمنان امیر مؤمنان را ناراحت مى‏کرد که آنان مى‏کوشیدند تا انصار را به مخالفت امام وادار کنند، ولى انصار چنان عقیده محکم به اسلام و امام على علیه‏السلام داشتند که جز دو نفر، احدى از آنان فریب دشمنان و مخالفان امیر مؤمنان را نخوردند و تا آخر از خلافت آن حضرت دفاع کردند و حامى امام بودند91 و عده‏اى از آن‏ها در راه دفاع و حمایت از ولایت على علیه‏السلام به درجه شهادت رسیدند.

4. رابطه امیر مؤنان علیه‏السلام با انصار
آن‏گونه که اشاره شد انصار با امیر مؤنان علیه‏السلام رابطه و تعامل خوبى داشتند و تا آخر از خلافت آن حضرت در مقابل دشمنانش حمایت کردند. از سوى دیگر، امیر مؤنان علیه‏السلام هم پشتیبان و مدافع انصار بود. بعد از جریان سقیفه وقتى انصار از صحنه سیاست کنار گذاشته شدند، آنان نه‏تنها از مناصب دولتى محروم شدند، بلکه از نظر تقسیم بیت‏المال نیز مورد تبعیض قرار گرفتند و این امر سبب محرومیت انصار شد.92 این محرومیت آنان بعد از رحلت رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهآغاز شد و در زمان خلفا شدت یافت. با وجود اینکه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سفارش انصار را به مردم کرده بود،93 اما خلفا چندان توجهى به انصار نداشتند و آن‏ها را از حقوق و امتیازاتى که در زمان رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از آن برخوردار بودند محروم کردند. در این میان تنها بنى‏هاشم و حضرت على علیه‏السلام به انصار رسیدگى مى‏کردند و نیازهاى آنان را برآورده مى‏ساختند و از آن‏ها دفاع مى‏کردند.
پس از سقیفه و آن‏گاه که درگیرى و اختلافات میان انصار و قریش اوج گرفت و خطبا و شاعران قریش علیه انصار شعر و خطبه ایراد مى‏کردند و خواهان انتقام کشتگان بدر و احد بودند، امیر مؤنان علیه‏السلام به دفاع از انصار برخاست و به پسرعموى خویش فضل بن عباس دستور داد تا در دفاع از انصار شعر بگوید و آنان را مدح و تمجید کند.94 در زمان عثمان هم وقتى محرومیت انصار بیشتر شد حضرت على دو نقطه داراى چاه و مزرعه به نام‏هاى «ابونیزر» و «بغیبه» را احداث و به محرومان و فقراى انصار وقف کرد.95
آن حضرت بعد از قتل عثمان و زمانى که به خلافت رسید، انصار را به صحنه آورد و به آن‏ها بها و ارزش داد و آنان را مثل زمان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وارد صحنه سیاست کرد، به گونه‏اى که بسیارى از رجال سیاسى و نظامى حکومت آن حضرت از انصار بودند، حتى حکومت بعضى از شهرها را نیز به آنان واگذار کرد.
آن‏گونه که در منابع آمده است، امیر مؤنان علیه‏السلام بعد از عزل خالد بن عباس بن هشام از حکمرانى مکه، ابوقتاده انصارى را والى مکه قرار داد. ابوقتاده در تمام جنگ‏ها همراه على علیه‏السلام شرکت داشت و در ایام خلافت حضرت درگذشت و امام بر جنازه او نماز خواند.96 آن حضرت ثابت بن قیس را که (در تمام جنگ‏ها همراه امام بود) در مدائن والى قرار داد. وى هم‏چنان والى مدائن بود تا اینکه مغیرة بن شعبه از جانب معاویه حاکم کوفه شد و او را عزل نمود.97 همچنین امیر مؤنان علیه‏السلام سهل بن حنیف را به عنوان والى به سوى شام فرستاد، ولى امویان مانع ورودش شدند و در غائله جمل امام او را در مدینه جانشین خود قرار داد.98 بنا به گفته ابن اثیر بعد از جنگ صفین امام او را به عنوان کارگزار فارس منصوب نمود، اما به وى اجازه ورود ندادند.99 امام على علیه‏السلام عثمان بن حنیف برادر سهل بن حنیف را نیز در سال 36 ق به عنوان والى به بصره فرستاد، او هم در بصره مستقر شد و کنترل آن‏جا را به دست گرفت.100 قرظة بن کعب انصارى یکى دیگر از انصار بود که على علیه‏السلام بعد از عزل ابوموسى اشعرى از کوفه، او را به عنوان والى آن‏جا منصوب نمود. او در جنگ صفین و نهروان همراه امام حضور داشت. همچنین زمانى که امام در کوفه مستقر شد او را بر بهقباذات گماشت101 و بنا به نقل ابن ابى‏الحدید «وى بعد از اینکه از بهقباذات عزل شد مسئول جمع‏آورى مالیات عین‏التمر بود و در آستانه نبرد نهروان او از جانب امام حاکم نواحى سواد بود».102
همین‏طور نعمان بن عجلان انصارى از جانب امام على علیه‏السلام کارگزار بحرین بود و امیر مؤنان علیه‏السلامدر جریان حکمیت، او را شاهد صلح‏نامه قرار داد. وى در زمان خلافت امام حسن مجتبى علیه‏السلام از دنیا رفت.103
همچنین على علیه‏السلام ابوایوب انصارى را که از مسلمانان نخستین و میزبان رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در مدینه بود و در همه جنگ‏هاى دوران امیر مؤنان علیه‏السلامحضور داشت، بعد از جنگ نهروان او را به عنوان والى مدینه منصوب نمود تا اینکه در حمله بسر بن ارطاة (از فرماندهان نظامى معاویه) به مدینه، به دلیل نداشتن نیرو آن‏جا را ترک نموده، نزد امام به کوفه رفت.104
در جریان نبرد صفین زمانى که امیر مؤنان علیه‏السلام عازم جنگ شد، ابا مسعودى انصارى را در کوفه جانشین خویش قرار داد. همچنین امام علیه‏السلام حکومت مصر را که بخشى از قلمروى دولت اسلامى بود، به قیس بن سعد انصارى واگذار کرد. او در سال 36 ق به عنوان والى از جانب امام رهسپار مصر گردید. بدین گونه مصر و شهرهاى آن، حکومت او را پذیرا شدند و تمام مردم با او بیعت کردند. قیس نیز کارگزاران خود را به تمام نقاط مختلف مصر فرستاد و در این میان فقط منطقه خربتا، با او بیعت نکرد، ولى قیس بر اساس مصلحت با آن‏ها از راه آشتى و سازش درآمد.105 او هم‏چنان حاکم مصر بود تا اینکه حضور قیس بن سعد انصارى در مصر براى معاویه گران و غیر قابل تحمل شد، از این رو، مصمم شد او را به طرف خود جذب کند. آن‏گونه که در منابع آمده است چندین نامه بین قیس و معاویه رد و بدل شد، اما قیس بن سعد انصارى با زیرکى و دوراندیشى و تدبیر و داشتن عقیده محکم به اسلام و رهبرش امام على علیه‏السلام در هیچ شرایطى و زمانى فریب معاویه را نخورد.106
وقتى معاویه از قیس مأیوس شد، دست به خدعه زد و نامه‏اى مبنى بر سازش قیس بن سعد با خودش جعل کرد. نیروهاى اطلاعاتى امام این خبر و شایعه را به امام گزارش دادند. بعد از شایعه‏پراکنى معاویه، امیر مؤنان علیه‏السلام قیس بن سعد را از روى مصلحت عزل نمود و به جاى او محمد بن ابى‏بکر را فرستاد، قیس به مدینه رفت و سپس همراه سهل بن حنیف به کوفه، مقر حکومت امام رفت.107 وى هم‏چنان در کنار امیر مؤنان علیه‏السلام بود تا اینکه امیر مؤمنان بعد از جنگ صفین او را به عنوان والى به آذربایجان فرستاد.108 برادر قیس، سعید بن سعد بن عباده انصارى نیز والى یمن بود.109
بدین ترتیب، امیر مؤنان علیه‏السلام انصار را در سیاست و حکومت شریک ساخت و در امور نظامى هم مانند رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهاز آنان استفاده مى‏کرد و مأموریت‏هاى حساس را به آن‏ها واگذار مى‏نمود. از میان انصار افرادى همچون قیس بن سعد و سهل بن حنیف، ابوقتاده انصارى، ابوایوب انصارى... از جانب امام على علیه‏السلامفرماندهى لشکر را نیز به عهده داشتند.

نتیجه
انصار در سقیفه به سبب اختلافات داخلى شکست خوردند و ابوبکر به خلافت رسید، اما انگیزه انصار از این اقدام در سقیفه مخالفت با اهل‏بیت علیهم‏السلام و محروم کردن آن‏ها از حق‏شان نبود، زیرا سخنان انصار در سقیفه نشان مى‏دهد که آنان پس از آگاهى از نقشه قریش براى محروم کردن اهل‏بیت علیهم‏السلام از خلافت، دست به اجتماع در سقیفه زدند تا از تسلط قریش جلوگیرى به عمل آورند و اقدام آن‏ها در مقابل اهل‏بیت علیهم‏السلام و خصومت با امیر مؤنان علیه‏السلام و رد خلافت آن حضرت نبوده است.
شواهد مسلم تاریخى نشان مى‏دهد که اقدام انصار در مقابل قریش بود که قصد سلب خلافت از امام على علیه‏السلام و محروم کردن اهل‏بیت علیهم‏السلام را داشتند، نه در برابر اهل‏بیت علیهم‏السلام، زیرا انصار افرادى حسود و فرصت‏طلب نبودند که خلافت را به زور از چنگ خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بیرون آورند، بلکه انصار طرف‏دار اهل‏بیت علیهم‏السلام بودند و به همین دلیل، آنان در روز سقیفه اعلام نمودند که ما جز با على علیه‏السلامبا کس دیگر بیعت نمى‏کنیم، اگرچه انصار نتوانستند در جریان سقیفه دفاع کاملى از حق على علیه‏السلامکنند.
انصار که طرف‏دار اهل‏بیت علیهم‏السلام و امیر مؤنان علیه‏السلام بودند، در مشاجرات خود با قریش آن حضرت را مطرح مى‏ساختند و شایستگى‏هاى امام را براى خلافت در حضور مردم بیان مى‏کردند. بسیارى از آن‏ها به وصایت امیر مؤنان علیه‏السلام نیز معتقد بودند بدین سبب بعد از قتل عثمان براى فراهم نمودن زمینه خلافت و روى کار آمدن امام تلاش‏هاى فراوان نمودند و در واقع، این همراهى و همدلى انصار و مردم بومى مدینه بود که زمینه بیعت با امام را فراهم نمود. انصار با شور و اشتیاق از خلافت آن حضرت استقبال نمودند و نمایندگان انصار به طرف‏دارى از امام على علیه‏السلامسخنرانى‏هاى پرشورى ایراد کردند و حتى بعضى از آنان متصدى گرفتن بیعت از مردم براى آن حضرت بودند و نقش اساسى را در روى کار آمدن امام داشتند. انصار همگى با امیر مؤنان علیه‏السلام بیعت نمودند و بعد از بیعت مى‏گفتند: «ما کسى را برگزیده‏ایم که رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله او را براى ما برگزید». انصار که از علاقه‏مندان اهل‏بیت علیهم‏السلام بودند پس از بیعت همواره در کنار امیر مؤنان بودند و در صحنه‏هاى سیاسى و نظامى حضورى فعال داشتند و با تمام قوا امام را در برابر دشمنان و مخالفانش حمایت مى‏نمودند. تعدادى از رجال سیاسى و نظامى حکومت امام را آنان تشکیل مى‏دادند. زمانى که حسدورزان و دنیاطلبان به مخالفت با آن حضرت برخاستند و موانع زیادى را در برابر حکومت عدالت‏گستر على علیه‏السلام به وجود آوردند نیز انصار با تمام توان در مقابل آنان ایستادند و در این صحنه‏ها در کنار امام بودند و در جنگ‏هاى جمل، صفین و نهروان حضورى فعال و نقش شایان توجهى داشتند. این در حالى بود که دشمنان على علیه‏السلاماز همراهى انصار با آن حضرت ناراحت بودند، از این رو بسیار کوشیدند تا انصار را به مخالفت وادار کنند، اما انصار چنان عقیده محکمى به اسلام و رهبرش امام على علیه‏السلام داشتند که جز دو نفر احدى از آنان فریب دشمن را نخوردند و تا آخر در کنار امیر مؤنان علیه‏السلامبودند و از خلافت آن حضرت دفاع مى‏کردند. از سوى دیگر، امیر مؤنان علیه‏السلام نیز مدافع و پشتیبان انصار بود و نیازهاى آنان را برآورده کرد و آنان را وارد صحنه سیاست نمود و حکومت بعضى از شهرها را به آنان واگذار کرد و در امور نظامى نیز به آن‏ها مأموریت‏هاى حساسى داد. عده‏اى از انصار در راه دفاع از اهل‏بیت علیهم‏السلام و امیر مؤنان علیه‏السلام به شهادت رسیدند. اگرچه نمى‏توان گفت که عقیده تشیع در میان انصار تفکر غالب بود، ولى بسیارى از بزرگان انصار جزو سابقین و در شمار یاران شیعه امیر مؤنان علیه‏السلامبودند و تعامل خوبى با حضرت داشتند.

منابع
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه.
3. ابن ابى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم: بیروت، دار الاحیاء التراث العربى، 1385 ق.
4. ابن اثیر جزرى، ابى الحسن على بن محمد، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارالفکر، 1398ق.
5. ، اسدالغابة فى معرفة الصحابه، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1423 ق.
6. ابن اعثم، ابى‏محمد، الفتوح، چاپ اول: بیروت، دارالندوة الجدید، [بى‏تا].
7. ابن حجر عسقلانى، حافظ احمد بن على، الاصابه فى تمییز الصحابه، چاپ دوم: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1423 ق.
8. ابن خلدون، عبدالرحمن، العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، دارالکتاب اللبنانى و مکتبة المدرسه، 1986 م.
9. ابن سعد محمد، الطبقات الکبرى، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1424 ق.
10. ابن طاووس حسنى، على بن موسى بن جعفر، کشف المحجه لثمرة المهجه، نجف، منشورات الحسنیة، 1370 ق.
11. اسکافى، محمد بن عبداللّه، المعیار والموازنه، تحقیق محمدباقر محمودى، چاپ اول: بیروت، 1402 ق.
12. امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، چاپ پنجم: بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1418 ق.
13. امینى، عبدالحسین، الغدیر، چاپ اول: قم، مرکز الغدیر للدرسات الاسلامیة، 1416 ق.
14. بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر، انساب الاشراف، چاپ دوم: بیروت، دارالفکر، 1424ق.
15. ثقفى، تحقیق: محمدباقر محمودى، چاپ اول: تهران، مؤسة الطباعة والنشر، 1408 ق.
16. ثقفى کوفى، ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق سیدجلال‏الدین المحدث، چاپ دوم: تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 1395ق.
17. جرج جرداق، الامام على صوت العدالة الانسانیه، چاپ اول: بحرین، مکتبة صعصعه، 1423ق.
18. حاکم نیشابورى، محمد بن عبداللّه‏، المستدرک على الصحیحین، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411 ق.
19. حموى، یاقوت، معجم البلدان، بیروت، داراحیاء التراث العربى، چاپ جدید.
20. خویى، میرزا حبیب‏اللّه‏، منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، چاپ دوم: بیروت، مؤسة الوفاء، 1403ق.
21. دیار بکرى، شیخ محمدحسین، تاریخ الخمیس، بیروت، دار صادر، [بى‏تا].
22. دینورى، ابن قتیبه، ابى‏محمد عبداللّه‏ بن مسلم، الامامه والسیاسه، چاپ اول: بیروت، دارالمنتظر، 1405 ق.
23. دینورى، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبارالطوال، چاپ دوم: قم، مکتبة الحیدریه، 1379 ق.
24. زبیر بکار، اخبار الموفقیّات، تحقیق سامى مکى عانى، بغداد، احیاء التراث الاسلامى، مطبعة العانى، 1392 ق / 1972 م.
25. سلیم بن قیس هلالى، اسرار آل محمد، تحقیق محمدباقر انصارى، چاپ اول: قم، منشورات دلیل ما، 1422 ق.
26. سیوطى، جلال‏الدین، تاریخ الخلفاء، چاپ اول: مصر، مطبعة السعاده، 1371 ق.
27. سیوطى، عبدالرحمن بن ابى‏بکر، التوشیح على الجامع الصحیح (صحیح بخارى)، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420ق.
28. شرف‏الدین، سیدعبدالحسین، الفصول المهمه، چاپ دوم: ایران، اداره نشر مطبوعات، 1423 ق.
29. طبرسى، احمدبن على بن ابى‏طالب، الاحتجاج، نجف، مطبعة النعمان، 1386 ق.
30. طبرى، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبرى، بیروت مؤسة الاعلمى للمطبوعات، 1409 ق.
31. کاندهلوى، محمدیوسف، حیاة الصحابه، بیروت، دارالفکر، 1423 ق.
32. مبرد، ابى‏العباس محمد بن یزید، الکامل فى الأدب، دمشق، منشورات دارالحکمة، [بى‏تا].
33. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ دوم: بیروت، مؤسة الوفاء، 1403ق.
34. مسعودى، على بن الحسین، مروج الذهب، چاپ اول: بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1422ق.
35. مفید، محمد بن نعمان، الجمل، چاپ دوم: قم، مکتبة الاسلامى، 1416 ق.
36. ، الاختصاص، قم، منشورات جامعه مدرسین حوزه.
37. یعقوبى، احمد بن واضح، تاریخ الیعقوبى، قم، مکتبة الحیدریة، 1425 ق.

--------------------------------------------------------------------------------

1. عبدالرحمن بن ابى‏بکر سیوطى، التوشیح على الجامع الصحیح، ج 3، ص 452.2. توبه9، آیه 100.
3. یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 52.4. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 446؛ ابن‏اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 222؛ احمد بن على بن ابى‏طالب طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 91 و ابن ابى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 37 ـ 38.
5. ابن اعثم، الفتوح، ج 1، ص 3.6. ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 222.
7. ابن اعثم، همان، ج1، ص4.8. طبرسى، همان، ج 1، ص 91؛ ابن قتیبه دینورى، الامامه و السیاسه، ج 1، ص 16.
9. ابن اعثم، همان، ج1، ص 4 ـ 5.10. ابن ابى‏الحدید، همان، ج6، ص19.
11. ابن اعثم، همان، ص 3ـ5.12. محمد بن جریر طبرى، همان، ج2، ص446؛ ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 221.
13. محمد بن جریر طبرى، همان؛ ابن اثیر جزرى، همان؛ ابن ابى‏الحدید، همان، ج 2، ص24.14. یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص123.
15. ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 223.16. ابن قتیبه دینورى، همان، ج 1، ص 15؛ میرزا حبیب‏اللّه‏ خویى، منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 5.
17. ابن اثیر جزرى، همان.18. ابن ابى‏الحدید، همان، ج 2، ص 38ـ39.
19. همان، ص 39.20. همان.
21. طبرسى، همان، ص 93.22. ابن قتیبه دینورى، همان، ج 1، ص 16.
23. ابن ابى‏الحدید، همان، ج 2، ص 39؛ ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 224.24. همان و ابن قتیبه دینورى، همان، ج 1، ص 16.
25. ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 224؛ طبرى، همان، ج 2، ص 443.26. یعقوبى، همان، ج 2،ص 124.
27. طبرى، همان، ج 2، ص 447.28. طبرسى، همان، ص 93؛ حبیب‏اللّه‏ خویى، منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 6 و محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 28، ص 182.
29. طبرسى، همان، ص 93؛ ابن قتیبه دینورى، همان، ص 17.30. ابن قتیبه دینورى، همان، ص 16ـ17.
31. ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 224.32. یعقوبى، همان، ج 2، ص 124.
33. ابن ابى‏الحدید، همان، ج 6، ص 21.34. همان، ص 46.
35. همان، ج 1، ص 51؛ محمد بن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 289.36. عده‏اى از قریش در سایه کعبه تعهد کردند که اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود، امر خلافت را از اهل‏بیت علیهم‏السلام و امام على علیه‏السلام بگیرند سلیم بن قیس هلالى، اسرار آل محمد، ص 155 و محمدباقر مجلسى، همان، ج 28، ص 101ـ103.
37. ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 217.38. سلیم بن قیس هلالى، همان، ص 138ـ139؛ ابن ابى‏الحدید، همان، ج 1، ص 219.
39. ابن اعثم، الفتوح، ج 1، ص 4 ـ 5؛ ابن ابى‏الحدید، همان، ج 5، ص 19.40. زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، ص 587.
41. ابن طاووس حسنى، کشف المحجه لثمرة المهجه، ص 176.42. همان، ص 177.
43. بلاذرى، انساب الاشراف، ص 260؛ ابن ابى‏الحدید، همان، ج 2، ص 38.44. یعقوبى، همان، ج 2، ص 124؛ ابن ابى‏الحدید، همان، ج 5، ص 21.
45. ابن ابى‏الحدید، همان، ج 6، ص 23.46. ابن قتیبه دینورى، همان، ج 1، ص 19.
47. ابن ابى‏الحدید، همان، ج 6، ص 13.48. شیخ مفید، الاختصاص، ص 184. ولى ابن سعد مى‏گوید: معاذ بن جبل در جریان سقیفه و زمانى که ابوبکر به خلافت رسید در یمن بود. شاید وى بعد از جریان سقیفه به مدینه بازگشته باشد محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج 2، ص 450.
49. ابن ابى‏الحدید، همان، ج 6، ص 44.50. عبدالرحمن بن ابى‏بکر سیوطى، التوشح على الجامع، ج 3، ص 454.
51. محمد یوسف کاندهلوى، حیاة الصحابه، ج 1، ص 358.52. حشر59، آیه 9.
53. ابن ابى‏الحدید، همان، ج 6، ص 33ـ34.54. همان، ص 36.
55. ثقفى کوفى، الغارات، ص 297.56. ابن ابى‏الحدید، همان، ص 33.
57. ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 220.58. میرزا حبیب‏اللّه‏ خویى، همان، ج 3، ص 10؛ طبرسى، همان، ج 1، ص 102ـ103.
59. طبرسى، همان.60. یعقوبى، همان، ج 2، ص 126.
61. همان.62. همان.
63. شیخ مفید، الجمل، ص 129.64. ابن ابى‏الحدید، همان، ج 4، ص 8؛ ج 7، ص 36.
65. ابن اعثم، همان، ج 2، ص 245.66. همان، ص 244.
67. اسکافى، المعیار والموازنه، ص 50.68. محمد بن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 456.
69. شیخ مفید، الجمل، ص 128.70. حاکم نیشابورى مى‏گوید: ثابت بن قیس بن شماس در جنگ مسیلمه کذاب کشته شد. بنابراین به نظر مى‏رسد که یعقوبى، ثابت بن قیس بن خطیم را با ثابت بن قیس بن شماس خلط کرده باشد. در واقع، سخنران انصار آن روز ثابت بن قیس بن خطیم بوده است (حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 26).
71. یعقوبى، همان، ج 2، ص 179.72. همان.
73. اسکافى، همان، ص 51.74. شیخ مفید، الجمل، ص 109.
75. ابن اعثم، همان، ج 2، ص 246.76. ابن ابى‏الحدید، همان، ج 13، ص 3.
77. همان.78. ثقفى کوفى، همان، ج 1، ص 310.
79. ابن ابى‏الحدید، همان، ج 9، ص 31.80. جرج جرداق، الامام على صوت العدالة الانسانیه، ج 4، ص 194.
81. ابن خلدون، العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ج 4، ص 1055.82. یعقوبى، همان، ج 2، ص 178.
83. محمد بن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 454.84. حاکم نیشابورى، همان، ج 3، ص 124.
85. ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص 142 ـ 143.86. محمد حسین دیاربکرى، تاریخ الخمیس، ص 276 ـ 277.
87. اسکافى، همان، ص 52؛ جلال‏الدین سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 174.88. شیخ مفید، الجمل، ص 105 ـ 106.
89. همان، ص 129.91. یعقوبى، همان، ج 2، ص 188.
92. یعقوبى، همان، ص 153؛ ابن اثیر جزرى، اسدالغابة فى معرفة الصحابه، ج 2، ص 350ـ351.93. محمد بن جریر طبرى، همان، ج 2، ص 437؛ ابن اثیر، الکامل فى‏التاریخ، ص 216.
94. یعقوبى، همان، ص 128.95. محمد بن یزید مبرد، الکامل فى الادب، ص 45ـ46.
96. محمد بن سعد، همان، ج 4، ص 298؛ ابن اثیر جزرى، اسدالغابه، ج5، ص 251ـ252 و ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، ج 7، ص 274.97. ابن اثیر، اسدالغابه، ج 1، ص 339؛ ابن حجر عسقلانى، همان، ج 1، ص 510.
98. احمد بن یحیى بن جابر بلاذرى، همان، ج 3، ص 29.99. ابن اثیر جزرى، اسدالغابه، ج 2، ص 336.
100. سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، ج 2، ص 203؛ ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 103.101. بلاذرى، همان، ج 3، ص 33؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 503.
102. ابن ابى‏الحدید، همان، ج 2، ص 302؛ بلاذرى، همان.103. ابن اثیر جزرى، همان، ج 5، ص 349 و 350؛ ابن حجر عسقلانى، همان، ج 6، ص 351ـ352.
104. سیدمحسن امین، همان، ج 2، ص 318.105. محمد بن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 557؛ ابن ابى‏الحدید، همان، ج 16، ص 57 ـ 58.
106. عبدالحسین امینى، الغدیر، ج 2، ص 154 و 158.107. ابن ابى‏الحدید، همان، ج 5، ص 64.
108. یعقوبى، همان، ج 2، ص 202.109. سید عبدالحسین شرف‏الدین، الفصول المهمه، ص 285.

تبلیغات