آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۶

چکیده

متن

در این‌ مقاله‌ علاوه‌ بر معرفى‌ واردکنندگان‌ روایات‌ اسرائیلى‌ به‌ فرهنگ‌ اسلامى‌ و بیان‌ انگیزه‌ها و آثار زیان‌بار این‌ پدیده‌در تاریخ‌ اسلام‌، از برخى‌ شخصیت‌هاى‌ اسلامى‌ مانند ابن‌عباس‌ که‌ احیاناً متهم‌ به‌ انتقال‌ اسرائیلیات‌ به‌ منابع‌ اسلامى‌شده‌اند، دفاع‌ شده‌ و نیز سیر تاریخى‌ اسرائیلیات‌ در کتاب‌هاى‌ تفسیرى‌ و تاریخى‌ مورد بررسى‌ قرار گرفته‌ است‌ و دراین‌ بخش‌ یادآور شده‌ایم‌ که‌ از قرن‌ چهارم‌ به‌ بعد برخى‌ تاریخ‌ نویسان‌ به‌ ضعف‌ این‌ روایات‌ توجه‌ نشان‌ داده‌اند. دربخش‌ پایانى‌، به‌ کتاب‌ على‌ هامش‌ السیرة‌ نوشته‌ طه‌ حسین‌ اشاره‌ شده‌ که‌ روایات‌ اسرائیلى‌ را با پردازش‌ جدید واردسیره‌ نبوى‌ کرده‌ است‌.
واژگان‌ کلیدى‌: اسرائیلیات‌، اهل‌ کتاب‌، تفسیر، تاریخ‌، مکه‌ و مشرکان‌.
مقدمه‌
با مسلمان‌ شدن‌ برخى‌ از یهود و نصارا در عصر پیامبر و تابعین‌، روایت‌هایى‌ از عهد عتیق‌ و جدید و کتاب‌هاى‌ دیگرآنان‌ به‌ صورت‌هاى‌ گوناگونى‌ - عمدتاً توسط‌ تابعین‌ - وارد عرصه‌ فرهنگى‌ جامعه‌ اسلامى‌ شد و تازه‌ مسلمانان‌ یهودى‌و نصرانى‌، آموزه‌هاى‌ پیشین‌ خود را در دو محور به‌ جامعه‌ اسلامى‌ انتقال‌ دادند: یکى‌ اسرار کائنات‌ و آفرینش‌ انسان‌ وجهان‌، و دیگرى‌ داستان‌هاى‌ پیامبران‌ و امت‌هاى‌ گذشته‌. البته‌ این‌ آموزه‌ها در بخش‌ داستان‌، حجم‌ بیشترى‌ داشت‌. نکته‌اى‌ که‌ باید به‌ آن‌ توجه‌ داشت‌ این‌ است‌ که‌ پیش‌ از اسلام‌ نیز در محیط‌ مکه‌، مشرکان‌ به‌ شنیدن‌ این‌ نوع‌ داستان‌هاعلاقه‌مند بودند و دانشمندان‌ اهل‌ کتاب‌ را بزرگ‌ مى‌داشتند. 1
قرآن‌ کریم‌ بارها مسلمانان‌ را از این‌که‌ مطالب‌ را از یهود و نصارا دریافت‌ کنند برحذر داشته‌ است‌ و درباره‌ سوء نیت‌ ودروغ‌گویى‌ آنان‌ و تحریف‌ کلام‌ خدا توسط‌ علماى‌ اهل‌ کتاب‌ هشدار داده‌ و خاطر نشان‌ کرده‌ که‌ هدف‌ آنان‌ گمراه‌کردن‌مسلمانان‌ است‌:
اَ لَم‌ْ تَرَ اءِلَى‌ الَّذِین‌َ اُوتُوا نَصِیباً مِن‌َ الْکِت'اب‌ِ یَشْتَرُون‌َ الضَّلا'لَة‌َ وَ یُرِیدُون‌َ اَن‌ْ تَضِلُّوا السَّبِیل‌َ؛2 آیا به‌ کسانى‌ که‌ بهره‌اى‌ از کتاب‌یافته‌اند ننگریستى‌؟ آن‌ها گمراهى‌ را مى‌خرند و مى‌خواهند شما نیز گمراه‌ شوید. 
وَ اءِن‌َّ مِنْهُم‌ْ لَفَرِیقاً یَلْوُون‌َ اَلْسِنَتَهُم‌ْ بِالْکِت'اب‌ِ لِتَحْسَبُوه‌ُ مِن‌َ الْکِت'اب‌ِ وَ م'ا هُوَ مِن‌َ الْکِت'اب‌ِ وَ یَقُولُون‌َ هُوَ مِن‌ْ عِنْدِ اللّ'ه‌ِ وَ م'ا هُوَ مِن‌ْ عِنْدِ اللّ'ه‌ِ وَیَقُولُون‌َ عَلَى‌ اللّ'ه‌ِ الْکَذِب‌َ وَ هُم‌ْ یَعْلَمُون‌َ؛3 و از آنان‌ (اهل‌ کتاب‌) گروهى‌ هستند که‌ زبان‌ خویش‌ را به‌ خواندن‌ کتاب‌مى‌چرخانند تا پندارید که‌ آن‌ از کتاب‌ (تورات‌) است‌ و حال‌ آن‌که‌ از کتاب‌ نیست‌ و مى‌گویند: آن‌ از نزد خداست‌، درحالى‌ که‌ از جانب‌ خدا نیست‌. آن‌ها به‌ خدا دورغ‌ مى‌بندند و خود مى‌دانند.
قرطبى‌ نقل‌ مى‌کند که‌ روزى‌ پیامبر خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» شانه‌ حیوانى‌ را آورد که‌ در آن‌ چیزى‌ نوشته‌ شده‌بود و آن‌ را به‌ مسلمانان‌ نشان‌ داد و از این‌که‌ مسلمانى‌ به‌ جاى‌ قرآن‌ مطلبى‌ را از تورات‌ یادداشت‌ کرده‌ است‌ انتقاد کرد واین‌ آیه‌ را تلاوت‌ نمود:
اَ وَ لَم‌ْ یَکْفِهِم‌ْ اَنّ'ا اَنْزَلْن'ا عَلَیْک‌َ الْکِت'اب‌َ یُتْلى‌' عَلَیْهِم‌ْ اءِن‌َّ فِى‌ ذ'لِک‌َ لَرَحْمَة‌ً وَ ذِکْرى‌' لِقَوْم‌ٍ یُوْمِنُون‌َ؛4 آیا براى‌ آنان‌ کافى‌ نبود که‌کتاب‌ را بر تو نازل‌ کردیم‌ که‌ بر آنان‌ خوانده‌ مى‌شود؟ بى‌تردید در این‌، رحمت‌ و پندى‌ است‌ براى‌ گروهى‌ که‌ ایمان‌مى‌آورند. 5
طبرسى‌ هم‌ ذیل‌ همین‌ آیه‌ نقل‌ مى‌کند که‌ گروهى‌ از مسلمانان‌ چیزى‌ از کتاب‌هاى‌ اهل‌ کتاب‌ را یادداشت‌ کرده‌ بودند که‌پیامبر آنان‌ را نهى‌ کرد و فرمود: «من‌ براى‌ شما چیزى‌ آورده‌ام‌ که‌ روشن‌ و پاک‌ است‌». 6
در برخى‌ روایات‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ روزى‌ عمر صحیفه‌اى‌ را نزد پیامبر آورد که‌ در آن‌ مطالبى‌ از تورات‌ به‌ زبان‌ عربى‌نوشته‌ شده‌ بود. پیامبر خدا خشمناک‌ شد. عمر گفت‌: از خشم‌ خدا و رسولش‌ به‌ خدا پناه‌ مى‌برم‌. آن‌ گاه‌ پیامبر خطاب‌به‌ مردم‌ فرمود: «اى‌ مردم‌، از اهل‌ کتاب‌ چیزى‌ نپرسید که‌ آن‌ها شما را هدایت‌ نمى‌کنند، بلکه‌ گمراه‌ مى‌سازند».7
در بعضى‌ روایات‌ چنین‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ پیامبر آن‌ نوشته‌ را گرفت‌ و سطر به‌ سطر آن‌ را با آب‌ دهانش‌ محو کرد وفرمود: «از این‌ها پیروى‌ نکنید که‌ اینان‌ گمراهند و دیگران‌ را نیز گمراه‌ مى‌کنند». 8
همین‌ سخن‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» به‌ نقل‌ از زید بن‌ اسلم‌ در کتاب‌هاى‌ دیگر نیز نقل‌ شده‌ و در پایان‌ آن‌آمده‌ است‌ که‌ از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» پرسیدند: آیا درباره‌ بنى‌اسرائیل‌ سخن‌ نگوییم‌؟ حضرت‌ فرمود:«تحدثوا و لا حرج‌؛9 از آن‌ها سخن‌ بگویید و اشکالى‌ ندارد» و در بعضى‌ از کتاب‌ها، این‌ عبارت‌ از پیامبر نقل‌ شده‌است‌: «تحدثوا عن‌ بنى‌ اسرائیل‌ و لا حرج‌؛10 از بنى‌اسرائیل‌ سخن‌ بگویید و اشکالى‌ ندارد».
جمله‌: «تحدثوا» یا «حدثوا عن‌ بنى‌ اسرائیل‌ و لا حرج‌» بیشتر به‌ وسیله‌ عبدالله بن‌ عمرو بن‌ عاص‌ و ابوهریره‌ از پیامبرخدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» نقل‌ شده‌ است‌11 - و چنان‌ که‌ خواهیم‌ گفت‌ - این‌ دو نفر از کسانى‌ هستند که‌حجم‌ بسیارى‌ از اسرائیلیات‌ توسط‌ آن‌ها وارد منابع‌ اسلامى‌ شده‌ است‌. به‌ نظر مى‌رسد که‌ آنان‌ این‌ جمله‌ را براى‌توجیه‌ کار خود به‌ پیامبر نسبت‌ داده‌اند یا اگر هم‌ پیامبر خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» چنین‌ سخنى‌ فرموده‌ باشدآن‌ها از آن‌ برداشت‌ نادرستى‌ کرده‌اند. اگر این‌ سخن‌ از پیامبر باشد، منظور این‌ است‌ که‌ راجع‌ به‌ تاریخ‌ بنى‌اسرائیل‌ باهمدیگر سخن‌ بگویید و این‌ همان‌ چیزى‌ است‌ که‌ قرآن‌ از آن‌ سخن‌ گفته‌ است‌. بى‌شک‌، منظور پیامبر«صلى‌الله‌علیه‌ و آله‌ و سلم‌»این‌ نبوده‌ که‌ درباره‌ داستان‌هاى‌ پیامبران‌ گذشته‌ یا راجع‌ به‌ آفرینش‌ کائنات‌ از کتاب‌هاى‌ آن‌ها نقل‌کنید؛ کارى‌ که‌ افرادى‌، مانند ابوهریره‌ و ابن‌ عاص‌ آن‌ را انجام‌ دادند.
در روایتى‌ از امام‌ صادق‌«علیه‌السلام‌» بر این‌ موضوع‌ تأکید شده‌ است‌. عبد الاعلى‌ مى‌گوید: از امام‌صادق‌«علیه‌السلام‌»درباره‌ روایتى‌ پرسیدم‌ که‌ از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» نقل‌ شده‌ که‌ آن‌ حضرت‌ فرموده‌است‌: «حدثوا عن‌ بنى‌ اسرائیل‌ و لا حرج‌». امام‌ پاسخ‌ داد: «از آن‌چه‌ در قرآن‌ درباره‌ بنى‌اسرائیل‌ آمده‌ است‌، سخن‌ بگویید».12
با وجود این‌، پس‌ از رحلت‌ پیامبر اسلام‌«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» به‌ سبب‌ منع‌ نقل‌ حدیث‌ از سوى‌ خلفا و محروم‌شدن‌ مسلمانان‌ از نقل‌ حدیث‌ پیامبر و اهل‌ بیت‌ آن‌ حضرت‌، یهودیان‌ و مسیحیان‌ تازه‌ مسلمان‌ این‌ خلا را با نقل‌داستان‌ها و مطالب‌ کتاب‌هاى‌ دینى‌ خود پر کردند و روایات‌ اسرائیلى‌ را میان‌ مسلمانان‌ نشر دادند و چون‌ مسلمان‌ شده‌بودند یا ادعاى‌ اسلام‌ داشتند از هر گونه‌ تعرض‌ و انتقادى‌ مصونیت‌ یافته‌ بودند و حتى‌ به‌ سبب‌ جذابیت‌ و شیرینى‌قصه‌هاى‌ نقل‌ شده‌، در میان‌ مسلمانان‌ مقبولیت‌ هم‌ داشتند. البته‌ انگیزه‌هاى‌ دیگرى‌ هم‌ در کار بوده‌ که‌ از آن‌ها یادخواهیم‌ کرد. نقل‌ این‌ قصه‌ها از منابع‌ یهود و تورات‌ و تلمود در مقایسه‌ با داستان‌هایى‌ که‌ نصارا نقل‌ مى‌کردند، حجم‌بیشترى‌ داشت‌، از این‌ رو به‌ مجموع‌ این‌ گونه‌ روایات‌، چه‌ از طریق‌ یهود باشد یا نصارا «اسرائیلیات‌» گفته‌ مى‌شود.
ابن‌ خلدون‌ پس‌ از اشاره‌ به‌ این‌که‌ عرب‌ پیش‌ از اسلام‌ از فرهنگ‌ یهود و نصارا تغذیه‌ مى‌شدند، مى‌گوید:
کسانى‌ چون‌ کعب‌ الاحبار و وهب‌ بن‌ منبه‌ و عبدالله بن‌ سلام‌ بودند که‌ تفاسیر اسلامى‌ از منقولات‌ آنان‌ در این‌ گونه‌موارد آکنده‌ است‌ و مفسران‌ تساهل‌ کردند و کتب‌ تفسیر از این‌ مقولات‌ پر شد. 13
علل‌ نفوذ اسرائیلیات‌ به‌ منابع‌ اسلامى‌
عوامل‌ متعددى‌ در نفوذ و رشد روایات‌ یهود و نصارا در منابع‌ اسلامى‌ مؤثر بوده‌ است‌ که‌ از جمله‌ آن‌ها مى‌توان‌ عوامل‌زیر را یاد کرد:
1. اساساً انسان‌ از قصه‌سرایى‌ و داستان‌هاى‌ افسانه‌اى‌ خوشش‌ مى‌آید و مطالبى‌ را که‌ ناشناخته‌هاى‌ او را بیان‌ مى‌کنددوست‌ دارد. روایات‌ مزبور، از این‌ جهت‌ بسیار باب‌ طبع‌ مردم‌ بود، چون‌ در آن‌ها مطالب‌ شیرین‌ و سرگرم‌ کننده‌اى‌درباره‌ آغاز خلقت‌ و چگونگى‌ آن‌ و داستان‌هاى‌ شگفت‌انگیزى‌ از اقوام‌ پیشین‌ ذکر شده‌ که‌ براى‌ همه‌ جذاب‌ ودل‌نشین‌ است‌.
 2. رفتار بعضى‌ از خلفا باعث‌ تشویق‌ افراد در نقل‌ این‌ قصه‌ها شد. خلیفه‌ دوم‌ به‌ تمیم‌ دارى‌ مسیحى‌ تازه‌ مسلمان‌اجازه‌ داد که‌ در مسجد بنشیند و قصه‌ بگوید. 14 هم‌چنین‌ به‌ افرادى‌ چون‌ کعب‌ الاحبار که‌ در زمان‌ خلیفه‌ دوم‌ادعاى‌ اسلام‌ کرد، میدان‌ داده‌ شد که‌ هرچه‌ دوست‌ دارد بگوید. همین‌طور خلیفه‌ سوم‌ نیز به‌ سبب‌ این‌که‌ ابوذر سخن‌کعب‌ الاحبار را رد کرد خشمناک‌ شد و دستور تبعید او را داد. در زمان‌ معاویه‌ هم‌ در شام‌ بستر مناسبى‌ براى‌ پخش‌اسرائیلیات‌ به‌ وجود آمد. 15
3. منع‌ از نقل‌ احادیث‌ پیامبر توسط‌ خلیفه‌ اول‌ و دوم‌ نیز از جمله‌ این‌ عوامل‌ است‌. آن‌ها مسلمانان‌ را از نقل‌ و تدوین‌حدیث‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» به‌ بهانه‌ این‌که‌ با آیات‌ قرآنى‌ مخلوط‌ نشود، منع‌ کردند. عایشه‌ نقل‌ مى‌کندکه‌ پانصد حدیث‌ نوشته‌ شده‌ از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» نزد پدرم‌ بود. روزى‌ به‌ من‌ گفت‌: دخترم‌ آن‌ احادیث‌را بیاور و من‌ آوردم‌ و او همه‌ را سوزانید و گفت‌: مى‌ترسم‌ بمیرم‌ و این‌ احادیث‌ نزد من‌ باشد و به‌ همان‌ گونه‌اى‌ نباشد که‌من‌ شنیده‌ام‌. 16
هم‌چنین‌ خلیفه‌ دوم‌ با نقل‌ حدیث‌ از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» مخالف‌ بود. او بارها گفته‌ بود که‌ قرآن‌ راپیراسته‌ کنید و آن‌ را تفسیر نکنید و کمتر به‌ نقل‌ حدیث‌ از پیامبر خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» بپردازید. 17 اوبعدها در این‌ باره‌ شدت‌ عمل‌ بیشترى‌ نشان‌ داد و کسانى‌ را که‌ از پیامبر حدیث‌ نقل‌ مى‌کردند از جمله‌ کعب‌ و ابوهریره‌را تهدید کرد که‌ اگر ادامه‌ دهند آن‌ها را از مدینه‌ اخراج‌ خواهد کرد. 18 هم‌چنین‌ او به‌ صورت‌ بخش‌نامه‌ به‌ تمام‌شهرها نوشت‌ که‌ هر کس‌ نزد وى‌ حدیثى‌ از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» است‌ آن‌ را از میان‌ ببرد. 19
منع‌ تدوین‌ حدیث‌ که‌ حدود یک‌ قرن‌ طول‌ کشید سبب‌ پیدایش‌ خلا فکرى‌ میان‌ مسلمانان‌ شد و آن‌ها به‌ جاى‌ احادیث‌پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» به‌ سوى‌ کسانى‌ که‌ از تورات‌ و تلمود و انجیل‌ مطلب‌ نقل‌ مى‌کردند کشیده‌ شدند واین‌ در حالى‌ بود که‌ خلیفه‌ به‌ تمیم‌ دارى‌ تازه‌ مسلمان‌ دستور داد که‌ در مسجد بنشیند و قصه‌ بگوید.
4. سوء نیّت‌ برخى‌ از تازه‌ مسلمانان‌ مانند کعب‌ الاحبار که‌ وابستگى‌هاى‌ پیشین‌ آن‌ها از بین‌ نرفته‌ بود، سبب‌ شدروایات‌ اسرائیلى‌ را رواج‌ دهند و فرهنگ‌ مسلمانان‌ را آمیخته‌ با این‌ روایات‌ کنند تا مسلمانان‌ به‌ منابع‌ یهود و نصارا به‌دیده‌ احترام‌ بنگرند و آن‌ها را بزرگ‌ بشمارند. بر این‌ اساس‌، عبدالله بن‌ سلام‌ یهودى‌ تازه‌ مسلمان‌ با چند یهودى‌ تازه‌مسلمان‌ دیگر نزد پیامبر آمدند و اجازه‌ خواستند که‌ روز شنبه‌ را گرامى‌ بدارند و پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌»موافقت‌ نکرد. 20
5. شهرت‌طلبى‌ برخى‌ مسلمانان‌ مانند عبدالله بن‌ عمرو بن‌ عاص‌ و ابوهریره‌ آن‌ها را وادار کرد که‌ با نقل‌ آن‌ قصه‌هاى‌شیرین‌، مردم‌ را به‌ سوى‌ خود جذب‌ کنند و موقعیت‌ خوبى‌ به‌ دست‌ آورند و چنین‌ هم‌ شد. آن‌ها مطلبى‌ را که‌ پیامبرخدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» به‌ اجمال‌ گفته‌ بود، به‌ طور مفصل‌ براى‌ مردم‌ نقل‌ مى‌کردند و روایات‌ اسرائیلى‌ راوارد فرهنگ‌ اسلامى‌ مى‌نمودند و مسلمانان‌ هم‌ به‌ رغم‌ هشدارهاى‌ قرآن‌ که‌ اهل‌ کتاب‌ مورد اعتماد نیستند و کتاب‌هاى‌آنان‌ تحریف‌ شده‌ است‌، به‌ سبب‌ جذابیّت‌ آن‌ روایات‌ ساختگى‌، از آن‌ها استقبال‌ مى‌کردند.
خطر اسرائیلیات‌ براى‌ فرهنگ‌ اسلامى‌
ورود اسرائیلیات‌ به‌ برخى‌ منابع‌ اسلامى‌ و آمیخته‌ شدن‌ آن‌ با روایات‌ اصیل‌، آسیب‌ فراوانى‌ به‌ فرهنگ‌ اسلامى‌ واردکرده‌ است‌ و شاید هم‌ هدف‌ اصلى‌ تازه‌ مسلمانانى‌ که‌ این‌ مطالب‌ را به‌ طور گسترده‌ وارد منابع‌ اسلامى‌ کردند، مخدوش‌ کردن‌ چهره‌ اسلام‌ بود. بسیارى‌ از علما و محققان‌ بر این‌ مطلب‌ تأکید دارند که‌ ورود اسرائیلیات‌ به‌ منابع‌اسلامى‌ از سوى‌ افرادى‌ چون‌ کعب‌ الاحبار با هدف‌ تخریب‌ اسلام‌ صورت‌ گرفته‌ است‌.
آلوسى‌ در تفسیر خود، پس‌ از نقل‌ روایاتى‌ درباره‌ عوج‌ بن‌ عنق‌ مى‌گوید: کار کسى‌ که‌ جرأت‌ کرده‌ که‌ این‌ حدیث‌ راجعل‌ کند و بر خدا دروغ‌ بندد، تعجب‌ آور نیست‌، بلکه‌ تعجب‌ از کسى‌ است‌ که‌ این‌ حدیث‌ را وارد کتاب‌هاى‌ علمى‌ وتفسیرى‌ کرده‌ و درباره‌ آن‌ چیزى‌ نگفته‌ است‌. سپس‌ مى‌گوید: شک‌ نیست‌ که‌ این‌ حدیث‌ و مانند آن‌ از ساخته‌هاى‌زنادقه‌ اهل‌ کتاب‌ است‌. نظر آن‌ها این‌ بوده‌ که‌ پیامبران‌ بزرگوار را مسخره‌ کنند. 21 و نیز پس‌ از نقل‌ روایتى‌ از تفسیرطبرى‌ و تفسیر ابن‌ ابى‌ حاتم‌، مى‌گوید: این‌ روایت‌ و امثال‌ آن‌، قصه‌هایى‌ است‌ که‌ مفسران‌ ذکر کرده‌اند، ولى‌ صاحبان‌خرد نمى‌توانند آن‌ را بپذیرند... اى‌ کاش‌ کتاب‌هاى‌ اسلامى‌ این‌ خرافات‌ را که‌ هیچ‌ عاقلى‌ آن‌ را تصدیق‌ نمى‌کند، نداشت‌. 22
رشید رضا صاحب‌ المنار مى‌گوید: کعب‌ الاحبار مسلمانان‌ را فریب‌ مى‌داد تا دین‌ آن‌ها را تباه‌ کند و مردم‌ به‌ سبب‌ این‌که‌او اظهار تقوا مى‌کرد فریب‌ او را خوردند. 23
احمد عبد الموجود و على‌ محمد معوض‌ در مقدمه‌ خود بر کتاب‌ سبل‌ الهدى‌ گفته‌اند: از این‌ اسرائیلیات‌ چنین‌ اراده‌شده‌ که‌ یک‌ متولوژى‌ اسلامى‌ ساخته‌ شود تا عقول‌ توده‌ مردم‌ تباه‌ گردد و روشنفکران‌ مسلمان‌ به‌ تردید افتند و درنفوس‌ آن‌ها شکى‌ درباره‌ اسلام‌ و پیامبر آن‌ به‌ وجود آید. هدف‌ نهایى‌ آوردن‌ این‌ افسانه‌ از ادیان‌ دیگر همین‌ بوده‌ است‌.24
محمود ابوریه‌ مى‌گوید: وقتى‌ یهودى‌ها مغلوب‌ شدند و از خانه‌هایشان‌ رانده‌ شدند، چاره‌اى‌ ندیدند جز این‌که‌ از راه‌حیله‌ و زیرکى‌ وارد شوند تا به‌ آن‌چه‌ مى‌خواستند برسند. مکر یهودى‌گرى‌، آن‌ها را وادار کرد که‌ به‌ اسلام‌ تظاهر کنند تاحیله‌ آن‌ها مخفى‌ بماند. قوى‌ترین‌ آن‌ها از نظر تیزهوشى‌ و سخت‌ترین‌ آن‌ها از نظر حیله‌ گرى‌ عبارت‌ بودند از کعب‌الاحبار، وهب‌ بن‌ منبه‌، عبدالله بن‌ سلام‌... . آن‌ها کوشیدند که‌ اصول‌ اسلام‌ را آمیخته‌ با اساطیر و خرافات‌ و اوهام‌ وترهات‌ کنند تا این‌ اصول‌ تضعیف‌ شود. 25
در برابر این‌ نظریه‌ها که‌ نقل‌ شد، افرادى‌ مانند محمد حسین‌ ذهبى‌ نویسنده‌ کتاب‌ التفسیر و المفسرون‌ از نقل‌اسرائیلیات‌ در کتاب‌هاى‌ حدیثى‌ و تفسیرى‌ و تاریخى‌ دفاع‌ کرده‌اند. ذهبى‌ در توجیه‌ ورود اسرائیلیات‌ در تفسیر اظهارمى‌دارد که‌ قران‌ کریم‌ در طرح‌ برخى‌ از موضوعات‌ با تورات‌ و انجیل‌ هماهنگ‌ بود، با این‌ تفاوت‌ که‌ قرآن‌ روش‌ اختصاررا در پیش‌ گرفته‌، ولى‌ تورات‌ و انجیل‌ به‌ صورت‌ مشروح‌ است‌. 26
هم‌چنین‌ وى‌ در کتاب‌ دیگرش‌ درباره‌ کتاب‌هاى‌ تفسیرى‌ که‌ مشتمل‌ بر اسرائیلیات‌ است‌ به‌ تفصیل‌ سخن‌ مى‌گوید وآن‌ها را توجیه‌ مى‌کند و در برابر کسانى‌ که‌ این‌ روایات‌ را افسانه‌ها و خرافاتى‌ مى‌دانند که‌ با سوء نیت‌ وارد فرهنگ‌اسلامى‌ شد، موضع‌ مى‌گیرد. او در جایى‌ به‌ رشید رضا که‌ به‌ شدت‌ مخالف‌ اسرائیلیات‌ بود، حمله‌ مى‌کند و پس‌ ازنقل‌ سخن‌ او که‌ یک‌ حدیث‌ اسرائیلى‌ را رد مى‌کند، مى‌گوید: من‌ نمى‌دانم‌ که‌ چگونه‌ رواست‌ که‌ شیخ‌ رشید، حدیث‌صحیحى‌ را که‌ در دو جاى‌ صحیح‌ بخارى‌ نقل‌ شده‌ است‌ رد مى‌کند؟ سپس‌ اضافه‌ مى‌کند که‌ شایسته‌ این‌ بود که‌ او زبان‌خود را از طعنه‌ زدن‌ به‌ رجالى‌ که‌ منزلتى‌ در دین‌ دارند باز مى‌داشت‌. 27
ذهبى‌ براى‌ کتابى‌ مانند صحیح‌ بخارى‌ و افرادى‌ از صحابه‌ و تابعین‌، آن‌ چنان‌ قداستى‌ قائل‌ است‌ که‌ کسى‌ حق‌ نداردراجع‌ به‌ سخنانى‌که‌ از آن‌ها نقل‌ شده‌ اظهارنظر کند. گویا براى‌ او اعتبار این‌ افراد از اعتبار اسلام‌ و پیامبراسلام‌«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌»که‌ با این‌ روایات‌ مخدوش‌ مى‌شود، مهم‌تر است‌.
وارد کنندگان‌ اسرائیلیات‌ در فرهنگ‌ اسلامى‌
چنان‌که‌ اشاره‌ شد منشأ اصلى‌ ورود روایات‌ اسرائیلى‌ به‌ فرهنگ‌ اسلامى‌، تازه‌ مسلمانانى‌ از یهود و نصارا و پیروان‌ادیان‌ دیگر بودند که‌ در میان‌ مسلمانان‌ موقعیت‌ ویژه‌اى‌ یافته‌ و مسلمانان‌ به‌ آن‌ها به‌ دیده‌ احترام‌ نگاه‌ مى‌کردند و این‌درحالى‌ بود که‌ برخى‌ از آنان‌ در ادعاى‌ خود صداقت‌ نداشتند و عملکرد آن‌ها شاهد خوبى‌ بر سوء نیت‌ آنان‌ بود، ولى‌نوع‌ مسلمانان‌ از سوء نیت‌ آنان‌ ناآگاه‌ بودند و فقط‌ افراد اندکى‌ از آن‌ خبر داشتند. یک‌ نمونه‌ آن‌، سخن‌ امیرالمؤمنین‌على‌«علیه‌السلام‌» در تکذیب‌ گفته‌هاى‌ کعب‌ الاحبار بود که‌ به‌ زودى‌ نقل‌ خواهیم‌ کرد. در این‌جا نام‌هاى‌ برخى‌ از این‌اشخاص‌ را همراه‌ با بررسى‌ اجمالى‌ عملکرد آنان‌ ذکر مى‌کنیم‌. آن‌ها به‌ ترتیب‌ اهمیّت‌ عبارت‌اند از:
1. کعب‌الاحبار
او در سال‌ 18ق‌ در زمان‌ خلافت‌ عمر مسلمان‌ شد و این‌ در حالى‌ بود که‌ عمر به‌ بیت‌المقدس‌ رفته‌ بود. وقتى‌ خلیفه‌ درآن‌جا با کعب‌الاحبار روبه‌رو شد، از مسلمان‌ شدن‌ او خوشحال‌ گردید و به‌ او گفت‌: آیا میل‌ دارى‌ که‌ با من‌ به‌ مدینه‌بیایى‌ تا قبر پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» را زیارت‌ کنى‌ و از زیارت‌ او لذت‌ ببرى‌؟ او گفت‌: آرى‌ یا امیرالمؤمنین‌چنین‌ خواهم‌ کرد. 28
کعب‌الاحبار به‌ مدینه‌ سفر کرد و به‌ زودى‌ موقعیت‌ ویژه‌اى‌ یافت‌. او با تکیه‌ بر کتاب‌هاى‌ قدیمى‌ که‌ در اختیار داشت‌، مطالب‌ خود را بیان‌ مى‌کرد و عمر به‌ سخنان‌ او گوش‌ مى‌داد و مردم‌ را در شنیدن‌ سخنان‌ او آزاد گذاشته‌ بود و مردم‌سخنان‌ او را مى‌شنیدند و براى‌ همدیگر نقل‌ مى‌کردند. 29
کعب‌ مدعى‌ بود که‌ همه‌ چیز در تورات‌ مکتوب‌ است‌. یک‌ وجب‌ از زمین‌ نیست‌ که‌ در تورات‌ از آن‌ یاد نشده‌ باشد و هرچیزى‌ که‌ تا قیامت‌ اتفاق‌ مى‌افتد در تورات‌ آمده‌ است‌. 30
روزى‌ کعب‌الاحبار در مجلس‌ عمر راجع‌ به‌ عرش‌ سخنى‌ گفت‌ و اظهار داشت‌ که‌ خداوند پیش‌ از خلقت‌، در صخره‌اى‌از بیت‌المقدس‌ قرار داشت‌! على‌«علیه‌السلام‌» که‌ درآن‌ مجلس‌ حاضر بود، به‌ عنوان‌ اعتراض‌ مجلس‌ را ترک‌ کرد. خلیفه‌ او را قسم‌ داد که‌ برگردد و امام‌ برگشت‌ و سخن‌ او را رد کرد. 31
ابن‌ ابى‌الحدید نقل‌ مى‌کند که‌ على‌«علیه‌السلام‌» همواره‌ مى‌گفت‌: کعب‌الاحبار کذاب‌ است‌. 32
هم‌چنین‌ زراره‌ مى‌گوید: نزد امام‌ باقر«علیه‌السلام‌» در مسجدالحرام‌ نشسته‌ بودم‌، مردى‌ به‌ نام‌ عاصم‌ بن‌ عمر آمد و به‌امام‌ گفت‌: کعب‌الاحبار مى‌گفت‌: هر بامدادى‌ کعبه‌ به‌ بیت‌ المقدس‌ سجده‌ مى‌کند. امام‌ باقر«علیه‌السلام‌» فرمود: «نظرتو درباره‌ این‌ سخن‌ چیست‌؟» آن‌ مرد گفت‌: سخنى‌ درست‌ است‌ و حق‌ آن‌ است‌ که‌ کعب‌الاحبار مى‌گوید. امام‌باقر«علیه‌السلام‌»خشمگین‌ شده‌، فرمود: «هم‌ تو و هم‌ کعب‌الاحبار دروغ‌ مى‌گویید». 33
یکى‌ از معترضان‌ سر سخت‌ کعب‌الاحبار ابوذر غفارى‌ بود. هنگامى‌ که‌ در مجلس‌ عثمان‌ سخنى‌ طبق‌ رأى‌ خلیفه‌ گفت‌، ابوذر با عصاى‌ خود او را زد و گفت‌: اى‌ یهودى‌ زاده‌، تو در این‌جا چه‌ مى‌کنى‌؟34
با وجود این‌، جاى‌ تعجب‌ است‌ که‌ ابن‌ طاووس‌ کعب‌ را از خواص‌ اصحاب‌ حضرت‌ على‌«علیه‌السلام‌» مى‌داند و آن‌ رامستند به‌ روایتى‌ مى‌کند که‌ در کتابى‌ در مجموعه‌ قدیمى‌ دیده‌ است‌. 35
حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ کعب‌الاحبار در واقع‌ مسلمان‌ نشده‌ بود، بلکه‌ با پوشش‌ اسلام‌، اصالت‌ و موجودیت‌ فرهنگ‌اسلام‌ را نشانه‌ رفته‌ بود و حرف‌ هایى‌ که‌ از او نقل‌ شده‌ و کتاب‌هاى‌ حدیثى‌ و تفسیرى‌ اهل‌ سنت‌ پر از آن‌ هاست‌، بیشتر این‌ هدف‌ را دنبال‌ مى‌کند که‌ تورات‌ بر قرآن‌، و بیت‌ المقدس‌ بر کعبه‌ برترى‌ دارد، و چون‌ میان‌ مردم‌ به‌ عالم‌معروف‌ شده‌ بود و از سوى‌ خلفا تشویق‌ مى‌شد در موارد بسیارى‌ برخى‌ از اصحاب‌ مشکلات‌ علمى‌ خود را از وى‌مى‌پرسیدند و او چیزهاى‌ عجیب‌ و غریبى‌ مى‌گفت‌ و مدعى‌ بود که‌ آن‌ها را از تورات‌ و کتاب‌هاى‌ دیگرى‌ که‌ در اختیاراوست‌ نقل‌ مى‌کند. یکى‌ از کسانى‌ که‌ همواره‌ از او مى‌پرسید و نقل‌ روایت‌ مى‌کرد ابوهریره‌ بود که‌ در این‌باره‌ به‌ زودى‌سخن‌ خواهیم‌ گفت‌.
کعب‌الاحبار مطالبى‌ را از تورات‌ نقل‌ مى‌کرد و چون‌ کسى‌ نبود که‌ آن‌ مطالب‌ را با تورات‌ تطبیق‌ بدهد، آن‌ها رامى‌پذیرفتند، در حالى‌ که‌ برخى‌ منقولات‌ کعب‌ از تورات‌ که‌ در کتاب‌هاى‌ حدیثى‌ اهل‌ سنت‌ آمده‌ اصلاً در تورات‌نیست‌. مثلاً در روایتى‌ از وى‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ گفت‌: تورات‌ چنین‌ آغاز مى‌شود: «الحمدلله الذى‌ خلق‌ السموات‌ والارض‌ و جعل‌الظلمات‌ و النور ثم‌ الذین‌ کفروا بربهم‌ یعدلون‌» و چنین‌ پایان‌ یافته‌ است‌: «الحمدلله الذى‌ لم‌ یتخذ ولداً» تا «و کبره‌ تکبیرا». 36
تورات‌ زمان‌ کعب‌ الاحبار به‌ همان‌ صورت‌ که‌ بوده‌ اکنون‌ در اختیار ماست‌ و هرگز چنین‌ جملاتى‌ در هیچ‌ یک‌ از اسفارتورات‌ وجود ندارد. این‌ سخن‌، علاوه‌ بر این‌ که‌ دروغ‌ است‌، این‌ هدف‌ شیطانى‌ را دنبال‌ مى‌کند که‌ آیات‌ قرآنى‌ برگرفته‌از تورات‌ است‌.
هم‌چنین‌ او روایات‌ بسیارى‌ را با هدف‌هاى‌ ویژه‌اى‌ جعل‌ کرده‌ است‌، مثلاً در فضیلت‌ شام‌ و استحباب‌ اقامت‌ در این‌شهر، روایات‌ بسیارى‌ از وى‌ نقل‌ شده‌ که‌ جعلى‌ بودن‌ آن‌ها به‌ روشنى‌ معلوم‌ است‌. 37
2. تمیم‌ دارى‌
تمیم‌ بن‌ اوس‌ بن‌ خارجه‌، فردى‌ مسیحى‌ بود که‌ در سال‌ 9 ق‌ و پس‌ از جنگ‌ تبوک‌ مسلمان‌ شد. 38 او تورات‌ وانجیل‌ را مى‌دانست‌. تمیم‌، تبارى‌ ایرانى‌ داشت‌. پدر او را کسرى‌ به‌ یمن‌ فرستاده‌ بود. 39
از این‌ شخص‌ نیز مانند کعب‌الاحبار روایات‌ بسیارى‌ نقل‌ شده‌ که‌ بیشتر برگرفته‌ از تورات‌ و انجیل‌ است‌. یکى‌ ازروایات‌ معروفى‌ که‌ از وى‌ نقل‌ شده‌، حدیث‌ مفصلى‌ درباره‌ جسّاسه‌ و مسیح‌ و دجال‌ است‌ و جالب‌ این‌که‌ این‌ حدیث‌که‌ در منابع‌ اهل‌ سنت‌ آمده‌ از زبان‌ پیامبر اسلام‌«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» نقل‌ شده‌ که‌ از تمیم‌ دارى‌ شنیده‌است‌!40 گویا او علم‌ بیشترى‌ از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» داشته‌ و پیامبر از او یادگرفته‌ است‌! و لذا برخى‌از علماى‌ اهل‌ سنت‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ روایت‌ فاضل‌ از مفضول‌ و متبوع‌ از تابع‌ یاد کرده‌اند. 41
تمیم‌ دارى‌ در زمان‌ خلیفه‌ دوم‌ در مسجد پیامبر قصه‌ مى‌گفت‌ و عمر به‌ او اجازه‌ داده‌ بود که‌ هفته‌اى‌ دو روز قصه‌ گویى‌کند. وقتى‌ عثمان‌ به‌ خلافت‌ رسید یک‌ روز هم‌ به‌ آن‌ اضافه‌ کرد. 42
کعب‌الاحبار اخبار یهودیت‌، و تمیم‌ دارى‌ هم‌ اخبار نصرانیت‌ را وارد فرهنگ‌ اسلامى‌ کردند. سخنان‌ آن‌ها در کام‌برخى‌ مسلمانان‌ شیرین‌ آمد و آن‌ها را براى‌ دیگران‌ نقل‌ مى‌کردند و چون‌ نقل‌ احادیث‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ وسلم‌»ممنوع‌ بود و مدت‌ها بعد آزاد شد، سخنان‌ افرادى‌ چون‌ تمیم‌ با سخنان‌ پیامبر مخلوط‌ شد و این‌ یک‌ خسارت‌بزرگ‌ براى‌ مسلمانان‌ بود. و در طول‌ تاریخ‌، سخنان‌ آن‌ها همان‌ قدسیت‌ احادیث‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» راپیدا کرده‌ و علماى‌ اهل‌ سنت‌ در تبیین‌ احکام‌ و عقاید خود به‌ آن‌ها استناد مى‌کنند.
3. عبدالله بن‌ سلام‌
او که‌ از دانشمدان‌ معروف‌ یهود بود، در زمان‌ حیات‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» مسلمان‌ شد و پس‌ از اظهاراسلام‌، هم‌چنان‌ عرق‌ یهودى‌گرى‌ داشت‌ و طبق‌ نقل‌ محدثان‌ اهل‌ سنت‌ او از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» اجازه‌خواست‌ یک‌ شب‌ قرآن‌ بخواند و یک‌ شب‌ تورات‌، و پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» هم‌ به‌ او اجازه‌ داد. 43 آیابه‌ راستى‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» اجازه‌ مى‌داد که‌ تورات‌ تحریف‌ شده‌، هم‌ردیف‌ قرآن‌ شود و مسلمانان‌ آن‌را مانند قرآن‌ تلاوت‌ کنند؟
و نیز نقل‌ مى‌کنند که‌ ابن‌ سلام‌ از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» اجازه‌ خواست‌ که‌ روز شنبه‌ را که‌ روز مقدس‌یهودیان‌ بود گرامى‌ بدارد و در نماز به‌ جاى‌ قرآن‌ تورات‌ بخواند، ولى‌ پیامبر اجازه‌ نداد. 44
ابن‌ سلام‌ براى‌ خوشایند مسلمانان‌ جمله‌هایى‌ را در وصف‌ پیامبر اسلام‌«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» از تورات‌ نقل‌مى‌کرد، از جمله‌ این‌که‌ مى‌گفت‌: در سطر اول‌ تورات‌ نوشته‌ شده‌: محمد پیامبر خدا و بنده‌ برگزیده‌ اوست‌. زادگاه‌ اومکه‌ و محل‌ هجرت‌ او مدینه‌ است‌ و سلطنت‌ او در شام‌ خواهد بود!45
تورات‌ زمان‌ ابن‌ سلام‌ همان‌ توراتى‌ است‌ که‌ اکنون‌ در دست‌ ماست‌ و هرگز چنین‌ جمله‌اى‌ در آن‌ وجود ندارد و جالب‌این‌که‌ این‌ جمله‌ او (سلطنت‌ پیامبر در شام‌ خواهد بود) ماهیت‌ اموى‌ ابن‌ سلام‌ را نشان‌ مى‌دهد و بى‌ جهت‌ نیست‌ که‌او مانند کعب‌الاحبار و تمیم‌ دارى‌ و سایر طراحان‌ روایات‌ اسرائیلى‌ پس‌ از قتل‌ عثمان‌ همگى‌ به‌ شام‌ رفتند و در کنارسفره‌ معاویه‌ قرار گرفتند.
هم‌چنین‌ ابن‌ سلام‌ براى‌ خوشایند خلیفه‌ دوم‌ به‌ او گفت‌: یا امیرالمؤمنین‌ پدرم‌ از پدرانش‌ از موسى‌ بن‌ عمران‌ نقل‌کرده‌اند که‌ جبرئیل‌ گفت‌: در امت‌ محمد مردى‌ خواهد بود که‌ به‌ او عمر بن‌ خطاب‌ مى‌گویند، او بهترین‌ مردم‌ از نظردین‌ و یقین‌ است‌، تا وقتى‌ که‌ او در میان‌ آن‌هاست‌ کار دین‌ بالا مى‌گیرد و منتشر مى‌شود و به‌ درهاى‌ جهنم‌ قفل‌ زده‌مى‌شود. 46
ملاحظه‌ مى‌فرمایید که‌ کسانى‌ چون‌ ابن‌ سلام‌ چگونه‌ براى‌ تقرب‌ به‌ حاکمان‌، سخنانى‌ عجیب‌ و غریب‌ مى‌گفتند.
از ابن‌ سلام‌ روایاتى‌ نقل‌ شده‌ که‌ بر تجسیم‌ دلالت‌ دارد، مانند روایتى‌ که‌ درباره‌ عبارت‌ «مقام‌ محمود» که‌ خداوند درآیه‌ 79 سوره‌ اسراء47 به‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» مى‌دهد، از وى‌ نقل‌ شده‌ است‌ به‌ این‌ صورت‌ که‌ گفت‌:در قیامت‌، پیامبر اسلام‌«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» بر کرسى‌ خداوند و در کنار او مى‌نشیند!48 گرچه‌ این‌ سخن‌ ازکسانى‌ مانند ابن‌عباس‌ و عبدالله بن‌ عمر هم‌ نقل‌ شده‌، ولى‌ آن‌ها کسانى‌ هستند که‌ از کعب‌الاحبار و ابن‌ سلام‌ نقل‌حدیث‌ مى‌کنند.
ابن‌ سلام‌ در جریان‌ محاصره‌ خانه‌ عثمان‌ که‌ منجر به‌ قتل‌ وى‌ شد، به‌ شدت‌ از عثمان‌ دفاع‌ مى‌کرد. او خطاب‌ به‌ مردم‌گفت‌: این‌ مرد را نکشید که‌ به‌ خدا قسم‌ کسى‌ از شما او را نکشد مگر این‌که‌ در روز قیامت‌ با دستانى‌ بریده‌ و شل‌ خدا راملاقات‌ مى‌کند. مردم‌ در مقابل‌ سخنان‌ ابن‌ سلام‌ به‌ پا خاستند و گفتند: این‌ یهودى‌ دروغ‌ مى‌گوید، این‌ یهودى‌ دروغ‌مى‌گوید. 49 از سخن‌ مردم‌ مدینه‌ معلوم‌ مى‌شود که‌ آن‌ها مسلمان‌ شدن‌ ابن‌ سلام‌ را باور نداشتند.
4. وهب‌ بن‌ منبه‌ صنعانى‌
او مانند تمیم‌ دارى‌ تبار ایرانى‌ داشت‌ و جدش‌ از ایران‌ به‌ یمن‌ رفته‌ بود و مذهب‌ زرتشت‌ داشت‌. او در زمان‌ عثمان‌متولد شد و از علوم‌ اهل‌ کتاب‌ آگاهى‌هاى‌ بسیارى‌ کسب‌ کرده‌ بود. 50 او برخى‌ از افسانه‌هاى‌ کهن‌ را به‌ رشته‌ تحریردر آورده‌ بود، از جمله‌ کتابى‌ داشت‌ به‌ نام‌ احادیث‌ الانبیاء و قصص‌ الابرار که‌ حاجى‌ خلیفه‌ به‌ او نسبت‌ داده‌51 ونیز کتاب‌ المبتدأ که‌ سید بن‌ طاووس‌ از آن‌، مطلب‌ نقل‌ مى‌کند و مى‌گوید: این‌ مطلب‌ را در کتاب‌ المبتدأ وهب‌ بن‌ منبه‌دیدم‌. 52
روایات‌ او شامل‌ عجائب‌ و غرائب‌ بسیار است‌. او مدعى‌ بود که‌ 72 کتاب‌ از پیشینیان‌ را خوانده‌ است‌. متأسفانه‌بسیارى‌ از نقلیات‌ او در کتاب‌هاى‌ حدیث‌ و تفسیر، به‌ خصوص‌ درباره‌ آفرینش‌ و قصه‌هاى‌ پیامبران‌ راه‌ پیدا کرده‌ وآن‌ها را مانند احادیث‌ پیامبر قداست‌ داده‌اند. و این‌ در حالى‌ است‌ که‌ برخى‌ از آن‌ نقلیات‌ واقعاً مضحک‌ است‌، ماننداین‌که‌ نقل‌ کرده‌ است‌ که‌ در قیامت‌ کعبه‌ را با زنجیرهاى‌ طلایى‌ به‌ وسط‌ محشر مى‌کشند و... . 53
با این‌ حال‌، روایات‌ او حتى‌ در صحاح‌ سته‌ آمده‌ است‌ و اهل‌ سنت‌ او را توثیق‌ کرده‌اند. البته‌ از سوى‌ برخى‌ از آن‌هاتردیدهایى‌ هم‌ ابراز شده‌ است‌، مانند سخن‌ ذهبى‌ که‌ بسیارى‌ از روایات‌ او را برگرفته‌ از اسرائیلیات‌ مى‌داند و مى‌گوید:روایات‌ مسند او اندک‌ است‌. 54 و نیز ذهبى‌ در کتاب‌ دیگرش‌ ضمن‌ این‌که‌ روایات‌ او را بیشتر برگرفته‌ ازاسرائیلیات‌ مى‌داند، او را توثیق‌ مى‌کند، اما در آخر مى‌گوید: قلانس‌ (یکى‌ از حدیث‌ شناسان‌) او را تضعیف‌ کرده‌است‌. 55
ابن‌ کثیر دمشقى‌ درباره‌ وهب‌ بن‌ منبه‌ و کعب‌الاحبار و روایات‌ عجیب‌ و غریب‌ آن‌ها گفته‌ است‌: خدا از تقصیر این‌ دونفر بگذرد که‌ این‌ دو از اخبار بنى‌اسرائیل‌ و عجایب‌ و غرایب‌، از آن‌چه‌ شده‌ است‌ و آن‌چه‌ نشده‌ است‌ و مطالبى‌ که‌تحریف‌ و تبدیل‌ یا نسخ‌ شده‌ است‌ به‌ امت‌ اسلامى‌ منتقل‌ کرده‌اند. 56
از معاصران‌ از اهل‌ سنت‌ هم‌ کسانى‌ معتقدند که‌ کعب‌الاحبار و وهب‌ بن‌ منبه‌ در نقل‌هایى‌ که‌ کرده‌اند، سوء نیت‌داشته‌اند. محمود ابوریه‌ مى‌گوید: یکى‌ از کسانى‌ که‌ با اصرار فراوان‌ اسرائیلیات‌ را وارد تفسیر کرده‌اند، وهب‌ بن‌ منبه‌است‌ که‌ پس‌ از کعب‌الاحبار در ردیف‌ دوم‌ قرار دارد. و این‌ براى‌ مشوّه‌ کردن‌ تفسیر قرآن‌ با وارد کردن‌ خرافات‌ در آن‌بوده‌ است‌. 57
همو در کتاب‌ خود از رشید رضا مطالب‌ بسیارى‌ درباره‌ سوء نیت‌ افرادى‌، مانند وهب‌ بن‌ منبه‌ نقل‌ کرده‌ است‌، ازجمله‌ این‌که‌ در مجله‌ المنار چنین‌ نوشته‌ است‌: بدترین‌ کسانى‌ که‌ این‌ اسرائیلیات‌ را نقل‌ کرده‌اند و شدیدترین‌ آن‌ها ازنظر نیرنگ‌ و خدعه‌ براى‌ مسلمانان‌، این‌ دو نفرند (کعب‌ و وهب‌) . هیچ‌ خرافاتى‌ در کتاب‌هاى‌ تفسیر و تاریخ‌ اسلامى‌درباره‌ آفرینش‌ و پیامبران‌ و فتنه‌ها و قیامت‌ پیدا نمى‌کنى‌ مگر این‌که‌ از طریق‌ این‌ دو نفر وارد شده‌ است‌. 58
 روایات‌ وهب‌ به‌ صورت‌ گسترده‌اى‌ در کتاب‌هاى‌ اهل‌ سنت‌ و حتى‌ صحیح‌ بخارى‌ و صحیح‌ مسلم‌ نقل‌ شده‌ ومتأسفانه‌ حتى‌ در برخى‌ از کتاب‌هاى‌ حدیثى‌ شیعه‌ هم‌ روایاتى‌ از وى‌ راه‌ پیدا کرده‌ است‌. مثلاً شیخ‌ صدوق‌ درامالى‌59، خصال‌60 و علل‌ الشرایع‌61 روایاتى‌ از او نقل‌ کرده‌ است‌.
یک‌ روایت‌ هم‌ از طریق‌ وهب‌ بن‌ منبه‌ از امام‌ صادق‌«علیه‌السلام‌» در باره‌ عطسه‌ کردن‌ نقل‌ شده‌ است‌62 که‌ البته‌بسیار بعید مى‌نماید که‌ وهب‌ از امام‌صادق‌«علیه‌السلام‌» حدیث‌ نقل‌ کرده‌ باشد و به‌ نظر مى‌رسد در نام‌ وى‌ اشتباه‌ رخ‌داده‌ است‌، زیرا این‌ حدیث‌ تنها حدیثى‌ است‌ که‌ از طریق‌ وهب‌ از امام‌ صادق‌«علیه‌السلام‌» نقل‌ شده‌ است‌ و اگر چنین‌رابطه‌اى‌ میان‌ او با امام‌ بود، باید احادیث‌ دیگرى‌ هم‌ از آن‌ حضرت‌ نقل‌ مى‌کرد. دیگر این‌که‌ در هیچ‌ یک‌ از کتاب‌هاى‌رجالى‌ ما - تا آن‌جا که‌ بررسى‌ شد - به‌ نقل‌ روایت‌ وهب‌ از امام‌ صادق‌ اشاره‌اى‌ نشده‌ است‌. از نظر تاریخى‌ هم‌ هرچند که‌ وهب‌ زمان‌ امام‌صادق‌«علیه‌السلام‌» را درک‌ کرده‌، ولى‌ سن‌ او از امام‌ بیشتر بوده‌، چون‌ امام‌ صادق‌ در سال‌ 83ق‌ به‌ دنیا آمده‌ و وهب‌ در سال‌ 110 ق‌ از دنیا رفته‌ است‌.
از ویژگى‌هاى‌ وهب‌ بن‌ منبه‌ این‌ است‌ که‌ او هم‌ مانند کعب‌الاحبار روایات‌ بسیارى‌ در فضیلت‌ شام‌ و بیت‌المقدس‌ نقل‌کرده‌ که‌ از یک‌ سو تمایل‌ آن‌ها به‌ یهودى‌گرى‌ و از سوى‌ دیگر، جلب‌ توجه‌ معاویه‌ را مى‌توان‌ عامل‌ آن‌ دانست‌. و هم‌ ازاین‌ دو نفر نقل‌ شده‌ که‌ ذبیح‌ ابراهیم‌«علیه‌السلام‌» اسحاق‌ بوده‌، نه‌ اسماعیل‌63، و این‌ طبق‌ روایت‌ یهود است‌.
مسلمانان‌ راوى‌ اسرائیلیات‌
همان‌گونه‌ که‌ گفتیم‌ به‌ سبب‌ خلا موجود در میان‌ مسلمانان‌ و نیز شیرینى‌ و جذابیّت‌ قصه‌ها و روایات‌ اسرائیلى‌ وتشویق‌ بعضى‌ از خلفا، به‌زودى‌ این‌ گونه‌ روایات‌ جاى‌ خود را در جامعه‌ مسلمانان‌ باز کرد و کسانى‌ از صحابه‌ و تابعین‌با حرص‌ و ولع‌ خاصى‌ این‌ روایات‌ را در میان‌ مسلمانان‌ پخش‌ کردند و متأسفانه‌ از این‌ طریق‌، نه‌تنها خرافات‌ وافسانه‌هایى‌ وارد فرهنگ‌ اسلامى‌ شد، بلکه‌ این‌ خرافات‌ و افسانه‌ها با احادیث‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌»مخلوط‌ شدند و برخى‌ از آن‌ها توسط‌ عده‌اى‌ یا از روى‌ عمد و براى‌ ضربه‌ زدن‌ به‌ اسلام‌ و یا از روى‌ اشتباه‌ از زبان‌ پیامبرنقل‌ مى‌شد.
برخى‌ از صحابه‌ و تابعین‌، مانند ابوهریره‌، عبدالله بن‌ عمر و بن‌ عاص‌، عطا، مجاهد، مقاتل‌ بن‌ سلیمان‌، سُدّى‌ وعِکرمه‌ باعث‌ انتقال‌ روایات‌ اسرائیلى‌ به‌ فرهنگ‌ اسلام‌ شدند. روایات‌ فراوانى‌ از طریق‌ این‌ گروه‌ وارد روایات‌ اسلامى‌شد و با احادیث‌ پیامبر در آمیخت‌ و مى‌توان‌ گفت‌ که‌ فاجعه‌اى‌ بزرگ‌ اتفاق‌ افتاد. حتى‌ امروز هم‌ ما گرفتار آن‌ هستیم‌.
برخى‌ از این‌ روایان‌، در ترویج‌ اسرائیلیات‌ سهم‌ بیشترى‌ داشتند یا متهم‌ به‌ این‌ کار شده‌اند. اینک‌ عملکرد آن‌ها رابه‌طور اجمال‌ بررسى‌ مى‌کنیم‌.
1. ابوهریره‌ دوسى‌
درباره‌ ابوهریره‌ سخن‌ بسیار است‌ و حجم‌ بیشتر روایاتى‌ که‌ در کتاب‌هاى‌ اهل‌ سنت‌ نقل‌ شده‌، از طریق‌ اوست‌. باوجود آن‌که‌ بیش‌ از سه‌ سال‌ محضر پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» را درک‌ نکرد، بیشتر از مجموع‌ صحابه‌ از پیامبرحدیث‌ نقل‌ کرده‌ است‌. ابوهریره‌ از شاگردان‌ کعب‌الاحبار بود و به‌ او توجه‌ خاصى‌ داشت‌ و بیشتر مطالبى‌ را که‌کعب‌الاحبار از منابع‌ یهودى‌ نقل‌ کرده‌ بود، از حفظ‌ داشت‌. کعب‌الاحبار درباره‌ او گفته‌ بود: «کسى‌ را ندیدم‌ که‌ تورات‌را نخوانده‌ باشد، اما به‌ محتواى‌ آن‌ از ابوهریره‌ آگاه‌تر باشد». 64
گاهى‌ ابوهریره‌ گفته‌هاى‌ کعب‌ را با سخنان‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» مى‌آمیخت‌ و چیزى‌ را که‌ از کعب‌ شنیده‌بود از قول‌ پیامبر نقل‌ مى‌کرد.
از بشر بن‌ سعید نقل‌ شده‌ که‌ مى‌گفت‌: از خدا بترسید و در حفظ‌ حدیث‌ بکوشید. گاهى‌ ابوهریره‌ حدیث‌پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌»را به‌ کعب‌الاحبار نسبت‌ مى‌داد یا سخن‌ کعب‌ را از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ وسلم‌»نقل‌ مى‌کرد. از یزید بن‌ هارون‌ نقل‌ مى‌کنند که‌ شعبه‌ مى‌گفت‌: ابوهریره‌ تدلیس‌ مى‌کرد؛ یعنى‌ سخنى‌ را که‌ از پیامبرشنیده‌ بود با سخنى‌ که‌ از کعب‌الاحبار شنیده‌ بود روایت‌ مى‌کرد و مشخص‌ نمى‌کرد کدام‌ سخن‌ از کیست‌. 65
عبدالله بن‌ عمرو بن‌ عاص‌
یکى‌ دیگر از کسانى‌ که‌ تعداد زیادى‌ از روایات‌ اسرائیلى‌ را وارد حوزه‌ فرهنگى‌ اسلامى‌ کرده‌، عبدالله بن‌ عمرو بن‌عاص‌ است‌. او کتابى‌ داشت‌ که‌ آن‌ را صادقه‌ نامیده‌ بود و مى‌گفت‌: آن‌چه‌ در این‌ کتاب‌ آمده‌ سخنانى‌ است‌ که‌ ازپیامبرخدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» شنیده‌ام‌. او زبان‌ سریانى‌ مى‌دانست‌ و کتاب‌ هایى‌ را که‌ به‌ زبان‌ سریانى‌ بودمطالعه‌ مى‌کرد. 66
در شرح‌ حال‌ او نوشته‌اند که‌ در شام‌ در جنگ‌ یرموک‌ که‌ در سال‌ 13 ق‌ و دوره‌ ابوبکر اتفاق‌ افتاد، دو بار شتر ازکتاب‌هاى‌ یهودیان‌ را به‌ دست‌ آورد67 و همواره‌ آن‌ها را مى‌خواند و مطالب‌ آن‌ها را براى‌ مردم‌ نقل‌ مى‌کرد.
از بشر مریسى‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ عبدالله بن‌ عمرو، روایات‌ آن‌ دو بار شتر را براى‌ مردم‌ از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ وسلم‌»نقل‌ مى‌کرد. به‌ او گفته‌ مى‌شد، براى‌ من‌ از «زاملتین‌»، یعنى‌ از آن‌ دو بار شتر حدیث‌ مگو. 68 و نیز ابن‌حجرگفته‌ است‌ که‌ چون‌ عبدالله بن‌ عمرو از روایات‌ کتاب‌هاى‌ اهل‌ کتاب‌ که‌ از دو بار شتر به‌ دست‌ آورده‌ بود نقل‌ حدیث‌مى‌کرد، بسیارى‌ از بزرگان‌ تابعین‌ از نقل‌ روایات‌ او اجتناب‌ مى‌کردند. 69 هم‌چنین‌ احمد بن‌ حنبل‌ نقل‌ مى‌کند که‌به‌ عبدالله بن‌ عمرو گفته‌ مى‌شد به‌ ما از آن‌چه‌ از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» شنیده‌اى‌ بگو و آن‌چه‌ را در یرموک‌به‌ دست‌ آورده‌اى‌ رها کن‌. 70
احادیث‌ عبدالله بن‌ عمرو که‌ کتاب‌هاى‌ حدیثى‌ و تاریخى‌ و تفسیرى‌ اهل‌سنت‌ پر از آن‌هاست‌، بیشتر از همان‌ منابع‌اهل‌ کتاب‌ اخذ شده‌ است‌، از این‌ رو گاهى‌ برخى‌ از دانشمندان‌ سخنى‌ را که‌ او از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌»نقل‌ کرده‌ است‌ رد مى‌کنند و مى‌گویند این‌ سخن‌ از اهل‌ کتاب‌ است‌. مثلاً ابن‌ کثیر دمشقى‌ در تفسیر آیه‌اى‌ که‌ در آن‌ ازهاروت‌ و ماروت‌ سخن‌ به‌ میان‌ آمده‌، سخنى‌ از عبدالله بن‌ عمرو نقل‌ مى‌کند که‌ گویا او آن‌ را از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ وآله‌ و سلم‌»نقل‌ کرده‌ است‌، آن‌گاه‌ مى‌گوید: بهتر است‌ بگوییم‌ که‌ ابن‌عمرو این‌ سخن‌ را از کعب‌الاحبار شنیده‌ نه‌ پیامبر.71 و نیز در تفسیر آیه‌ «و اذا الارض‌ مدّت‌»72 روایتى‌ را از عبدالله بن‌ عمرو نقل‌ مى‌کند و مى‌گوید: این‌ بسیار غریب‌است‌ و گویا عبدالله آن‌ را از آن‌ دو بار کتابى‌ که‌ در یرموک‌ به‌ دست‌ آورد نقل‌ کرده‌ است‌. در آن‌ دو بار شتر اسرائیلیات‌ ومنکرات‌ و غرایب‌ وجود داشته‌ و عبدالله آن‌ها را نقل‌ کرده‌ است‌. 73
عبدالله بن‌ عباس‌
زمانى‌ که‌ پیامبر خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» از دنیا رفت‌ عبدالله بن‌ عباس‌ کودک‌ بود، بر این‌ اساس‌، احادیث‌بسیار اندکى‌ از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» نقل‌ کرده‌ است‌. حتى‌ گفته‌ شده‌ که‌ ابن‌عباس‌ به‌ سبب‌ سن‌ّ کمى‌ که‌داشت‌، از پیامبر جز چهار حدیث‌ نشنیده‌ است‌. با وجود این‌، در کتاب‌هاى‌ اهل‌ سنت‌ روایات‌ بسیارى‌ از وى‌ نقل‌شده‌، به‌ طورى‌ که‌ گفته‌ شده‌، فقط‌ در مسند احمد بن‌ حنبل‌ 1696 حدیث‌ مسند از وى‌ نقل‌ شده‌ است‌!74
بیشتر احادیثى‌ که‌ از ابن‌عباس‌ نقل‌ شده‌، روایات‌ او از کعب‌الاحبار است‌، بنابراین‌ در کتاب‌هایى‌ که‌ درباره‌ اسرائیلیات‌نوشته‌ شده‌، ابن‌عباس‌ را در ردیف‌ ابوهریره‌ قرار داده‌ و او را به‌ ارتباط‌ با کعب‌الاحبار متهم‌ کرده‌اند. 75
ما تصور مى‌کنیم‌ که‌ شأن‌ و جلالت‌ ابن‌عباس‌ بالاتر از آن‌ است‌ که‌ چنین‌ باشد؛ او از ارادت‌مندان‌ و شاگردان‌ خاص‌امیرالمؤمنین‌ على‌«علیه‌السلام‌» بود، به‌ گونه‌اى‌ که‌ در دفاع‌ از امیرالمؤمنین‌ از هر خطرى‌ استقبال‌ مى‌کرد. مناظره‌هاى‌او با معاویه‌، حتى‌ در زمانى‌ که‌ معاویه‌ در اوج‌ اقتدار بود، در تاریخ‌ مشهور است‌. ابن‌عباس‌ همواره‌امیرالمؤمنین‌«علیه‌السلام‌»را پیشواى‌ خود مى‌دانست‌ و همان‌گونه‌ که‌ پیش‌ از این‌ گفتیم‌، امیرالمؤمنین‌ کعب‌الاحبار راکذاب‌ مى‌خواند و کعب‌ پس‌ از کشته‌ شدن‌ عثمان‌ به‌ شام‌ رفت‌ و به‌ معاویه‌ پیوست‌ و ثناگوى‌ او شد. بنابراین‌، بسیاربعید و حتى‌ ناممکن‌ به‌ نظر مى‌رسد که‌ ابن‌عباس‌ با کعب‌الاحبار که‌ از اول‌ در جبهه‌ مخالفان‌امیرالمؤمنین‌«علیه‌السلام‌»بود، روابط‌ خوبى‌ داشته‌ باشد و این‌همه‌ روایت‌ از او اخذ کند.
از این‌ گذشته‌ ابن‌عباس‌ شدیداً با نقل‌ مطالب‌ از اهل‌ کتاب‌ مخالف‌ بود. بخارى‌ نقل‌ مى‌کند که‌ ابن‌عباس‌ گفت‌:
چگونه‌ از اهل‌ کتاب‌ مطلبى‌ مى‌پرسید در حالى‌ که‌ کتاب‌ شما که‌ بر پیامبر خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» نازل‌ شده‌، تر و تازه‌ است‌ و شما آن‌ را مى‌خوانید و پیر نشده‌ است‌ و این‌ کتاب‌ به‌ شما خبر داده‌ که‌ اهل‌ کتاب‌، کتاب‌ خدا را تغییرداده‌اند و با دستان‌ خود از پیش‌ خود، آن‌ را نوشته‌اند و گفته‌اند که‌ این‌ از جانب‌ خداست‌ تا آن‌ را به‌ قیمتى‌ اندک‌بفروشند. آیا آن‌ علمى‌ که‌ (از راه‌ قرآن‌) به‌ شما رسیده‌، شما را از پرسیدن‌ از اهل‌ کتاب‌ نهى‌ نکرده‌ است‌. 76
ملاحظه‌ مى‌فرمایید که‌ چگونه‌ ابن‌عباس‌ با قاطعیت‌ تمام‌ از اخذ حدیث‌ از اهل‌ کتاب‌ منع‌ کرده‌ و آن‌ را کارى‌ ناروا ومخالف‌ معرفى‌ مى‌کند. آیا مى‌توان‌ گفت‌ که‌ او خود هزاران‌ حدیث‌ از کعب‌الاحبار نقل‌ کرده‌ است‌؟
در چندین‌ روایت‌ آمده‌ است‌ که‌ ابن‌عباس‌ برخى‌ از سخنانى‌ را که‌ از کعب‌الاحبار نزد وى‌ نقل‌ مى‌شد، به‌ شدت‌ ردمى‌کرد و کعب‌ را دروغ‌گویى‌ یهودى‌ معرفى‌ مى‌کرد که‌ مى‌خواهد مطالبى‌ را به‌ دین‌ اسلام‌ وارد کند. طبرى‌ نقل‌ مى‌کندکه‌ نزد ابن‌عباس‌ گفته‌ شد کعب‌الاحبار مى‌گوید: خداوند در روز قیامت‌ خورشید و ماه‌ را مانند دو گاو مى‌آورد و به‌ آتش‌جهنم‌ مى‌افکند. ابن‌عباس‌ خشمناک‌ شد و سه‌ بار گفت‌: کعب‌ دروغ‌ مى‌گوید. سپس‌ گفت‌: این‌ سخن‌ یهودى‌هاست‌ که‌کعب‌ مى‌خواهد آن‌ را وارد اسلام‌ کند. 77
هم‌چنین‌ نقل‌ شده‌ که‌ ابن‌عباس‌ به‌ مردى‌ که‌ از شام‌ آمده‌ بود گفت‌: در شام‌ با چه‌ کسى‌ ملاقات‌ کردى‌؟ گفت‌: باکعب‌الاحبار، ابن‌عباس‌ گفت‌: چه‌ چیزى‌ از وى‌ شنیدى‌؟ گفت‌: شنیدم‌ که‌ مى‌گفت‌: آسمان‌ها بر دوش‌ فرشته‌اى‌ قرارگرفته‌ است‌. ابن‌عباس‌ گفت‌: کعب‌ دروغ‌ مى‌گوید، آیا او هنوز یهودى‌ بودنش‌ را ترک‌ نکرده‌ است‌؟ و این‌ آیه‌ را خواند:«ان‌ الله یمسک‌ السموات‌ و الارض‌ ان‌ تزولا... ». 78
آیا کسى‌ که‌ کعب‌الاحبار را دروغ‌گو مى‌خواند و از آن‌ مهم‌تر، او را به‌ عنوان‌ کسى‌ معرفى‌ مى‌کند که‌ در یهودى‌ بودنش‌باقى‌ مانده‌ و مى‌خواهد خرافاتى‌ را وارد اسلام‌ کند، مى‌تواند دوست‌دار و ملازم‌ کعب‌ باشد و از او به‌ این‌ گستردگى‌، حدیث‌ دریافت‌ کند؟
به‌ نظر مى‌رسد کسانى‌ روایات‌ کعب‌الاحبار را به‌ دروغ‌ به‌ ابن‌عباس‌ نسبت‌ داده‌اند، از جمله‌ آن‌ها مى‌توان‌ عکرمه‌ برده ‌آزاد شده‌ ابن‌عباس‌ و شاگرد او را نام‌ برد. عکرمه‌ که‌ عقیده‌ خوارج‌ داشت‌ و یکى‌ از عوامل‌ نشر اسرائیلیات‌ بود، براى‌کسب‌ وجاهت‌، این‌ سخنان‌ را به‌ ابن‌عباس‌ نسبت‌ مى‌داد.
دروغ‌ بستن‌ عکرمه‌ به‌ ابن‌عباس‌ حتى‌ در زمان‌ خودش‌ مشهور شده‌ بود. در بسیارى‌ از منابع‌ آمده‌ است‌ که‌ عبدالله بن‌عمر به‌ غلام‌ خود نافع‌ مى‌گفت‌: بر من‌ دروغ‌ مبند همان‌گونه‌ که‌ عکرمه‌ بر ابن‌عباس‌ مى‌بندد. 79 و نیز سعید بن‌مسیب‌ همین‌ سخن‌ را به‌ غلام‌ خود مى‌گفت‌. 80 و نیز نقل‌ شده‌ است‌ که‌ على‌ بن‌ عبدالله بن‌ عباس‌ با عکرمه‌ درگیرشد، وقتى‌ علت‌ را پرسیدند، گفت‌: این‌ شخص‌ به‌ پدر من‌ دروغ‌ مى‌بندد. 81
علاوه‌ بر این‌، گاهى‌ کسانى‌ مطالبى‌ را نقل‌ مى‌کردند و آن‌ را به‌ دروغ‌ به‌ عکرمه‌ نسبت‌ مى‌دادند که‌ از ابن‌عباس‌ نقل‌ کرده‌است‌. نمونه‌هاى‌ متعددى‌ داریم‌ که‌ کسانى‌ به‌ دلایلى‌، روایتى‌ را جعل‌ کرده‌ و به‌ دروغ‌، آن‌ را به‌ عکرمه‌ نسبت‌ داده‌ وگفته‌اند که‌ از ابن‌عباس‌ شنیده‌اند! از جمله‌ این‌که‌ نقل‌ شده‌ به‌ نوح‌ بن‌ مریم‌ گفته‌ شد: این‌ روایاتى‌ که‌ راجع‌ به‌ فضیلت‌خواندن‌ سوره‌هاى‌ قرآن‌ از عکرمه‌ از ابن‌عباس‌ نقل‌ مى‌کنى‌ از کجا آورده‌اى‌؟ او گفت‌: من‌ دیدم‌ مردم‌ از قرآن‌ روى‌گردان‌شده‌اند، این‌ احادیث‌ را جعل‌ کردم‌ تا به‌ قرآن‌ روى‌ آورند. 82 هم‌چنین‌ از کسى‌ به‌ نام‌ سعد بن‌ طریق‌ نقل‌ شده‌ که‌ ازمعلم‌ پسرش‌ که‌ او را کتک‌ زده‌ بود ناراحت‌ شد و گفت‌: امروز او را خوار مى‌کنم‌ و پس‌ از آن‌، حدیثى‌ به‌ نقل‌ از عکرمه‌ ازابن‌عباس‌ نقل‌ کرد که‌ گویا پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» گفته‌ است‌: معلمان‌ِ کودکان‌ شما بدان‌ شما هستند!83
با توجه‌ به‌ آن‌چه‌ گفته‌ شد، قرار دادن‌ ابن‌عباس‌ در ردیف‌ کسانى‌ که‌ از کعب‌الاحبار نقل‌ روایت‌ کرده‌ و اسرائیلیات‌ راوارد حوزه‌ اسلامى‌ نموده‌اند، کارى‌ ناصواب‌ است‌ و از ناآگاهى‌ یا بى‌توجهى‌ گوینده‌ این‌ سخن‌ خبر مى‌دهد.
عکرمه‌
او از مردم‌ بربر بود و به‌ عنوان‌ یک‌ برده‌ به‌ ابن‌عباس‌ اهدا شد و ابن‌عباس‌ او را آزاد کرد. او بعدها در زمره‌ خوارج‌ قرارگرفت‌ و به‌ مغرب‌ فرار کرد و در آن‌جا عقیده‌ خوارج‌ را رواج‌ داد. 84
مصاحبت‌ طولانى‌ او با ابن‌عباس‌ سبب‌ شد که‌ او روایات‌ بسیارى‌ را از ابن‌عباس‌ نقل‌ کند، هر چند گاهى‌ مستقیماً ازکعب‌ الاحبار هم‌ نقل‌ روایت‌ کرده‌ است‌، مانند این‌ سخن‌ کعب‌ که‌ ده‌ آیه‌ آخر سوره‌ انعام‌ برگرفته‌ از تورات‌ است‌.85
هر چند برخى‌ از محدثان‌ اهل‌ سنت‌ او را توثیق‌ کرده‌ و روایات‌ او را که‌ معمولاً از ابن‌عباس‌ نقل‌ مى‌کند، در کتاب‌هاى‌خود آورده‌ (مانند بخارى‌ در صحیح‌ و طبرى‌ در تاریخ‌ و تفسیر خود) ولى‌ برخى‌ دیگر از آن‌ها از روایات‌ او دورى‌ کرده‌ (مانند مسلم‌ در صحیح‌ و مالک‌ در موطأ) و برخى‌ هم‌ او را دروغ‌گو و غیر قابل‌ اعتماد دانسته‌اند. 86 محمد بن‌سعد درباره‌ او گفته‌ است‌ که‌ نمى‌توان‌ حدیث‌ او را حجت‌ قرار داد. 87
پیشتر در بحثى‌ که‌ راجع‌ به‌ ابن‌عباس‌ داشتیم‌، گفتیم‌ که‌ به‌ نظر ما این‌ همه‌ روایات‌ اسرائیلى‌ که‌ از ابن‌عباس‌ نقل‌ شده‌منشأ آن‌ عکرمه‌ است‌ و به‌ احتمال‌ بسیار قوى‌ عکرمه‌ آن‌ها را به‌ دروغ‌ به‌ ابن‌عباس‌ نسبت‌ داده‌ و دروغ‌گویى‌ او در نقل‌ ازابن‌عباس‌ در همان‌ زمان‌ معلوم‌ و شایع‌ بود و در همان‌جا سخن‌ پسر عمر را نقل‌ کردیم‌ که‌ به‌ غلام‌ خود مى‌گفت‌: بر من‌دروغ‌ مبند همان‌گونه‌ که‌ عکرمه‌ بر ابن‌عباس‌ مى‌بندد و نیز سخن‌ پسر ابن‌عباس‌ را نقل‌ کردیم‌ که‌ مى‌گفت‌: این‌ شخص‌ به‌پدر من‌ دروغ‌ مى‌بندد.
اکنون‌ در این‌جا سخن‌ ابن‌ حجر را اضافه‌ مى‌کنیم‌ که‌ از معن‌ بن‌ عبدالرحمان‌ نقل‌ مى‌کند که‌ او از پدرش‌ نقل‌ مى‌کند که‌روزى‌ عکرمه‌ حدیثى‌ را نزد من‌ خواند و گفت‌: آن‌ را از ابن‌عباس‌ شنیده‌ام‌. دوات‌ خواستم‌ تا آن‌ را بنویسم‌. گفت‌: آیاجالب‌ بود و مى‌خواهى‌ آن‌ را بنویسى‌؟ گفتم‌: آرى‌. گفت‌: من‌ آن‌ را از پیش‌ خودم‌ گفتم‌. 88
ابن‌ جریح‌ رومى‌
عبدالملک‌ بن‌ عبدالعزیز بن‌ جریح‌، تبار رومى‌ داشت‌89 و بنابراین‌ نیاکان‌ او نصرانى‌ بودند. او نیز روایات‌ بسیارى‌را از منابع‌ اهل‌ کتاب‌ نقل‌ کرده‌ است‌. او یکى‌ از مصادر مهم‌ طبرى‌ در تاریخ‌ و تفسیر است‌. در کتاب‌هاى‌ تاریخى‌ وتفسیرى‌ و حدیثى‌ روایات‌ او که‌ بیشتر مربوط‌ به‌ تشبیه‌ و تجسیم‌ یا تاریخ‌ پیامبران‌ و امت‌هاى‌ گذشته‌ است‌، به‌ فراونى‌نقل‌ شده‌ و این‌ در حالى‌ است‌ که‌ برخى‌ محققان‌ او را به‌ تدلیس‌، یعنى‌ فریب‌کارى‌ در نقل‌ روایت‌، متهم‌ کرده‌اند. دارقُطنى‌ مى‌گوید: از تدلیس‌ ابن‌جریج‌ بر حذر باش‌ که‌ او به‌ زشت‌ترین‌ صورت‌ تدلیس‌ مى‌کند. 90 و ابن‌حجر گفته‌است‌: ابن‌جریح‌، هم‌ تدلیس‌ مى‌کرد و هم‌ از سند روایات‌ حذف‌ مى‌کرد. 91
ابن‌جریح‌ بسیارى‌ از روایات‌ خود را از عطا و مجاهد و عکرمه‌ نقل‌ مى‌کند و این‌ افراد از کسانى‌ هستند که‌ همواره‌روایات‌ اسرائیلى‌ را که‌ از کعب‌ الاحبار به‌ آن‌ها رسیده‌ نقل‌ مى‌کنند.
بعضى‌ او را به‌ سبب‌ این‌که‌ نکاح‌ موقت‌ را جایز مى‌دانست‌ شیعه‌ دانسته‌اند، ولى‌ آیت‌الله خویى‌ با تحقیقى‌ که‌ در این‌باره‌ انجام‌ داده‌ است‌ این‌ احتمال‌ را رد مى‌کند و او را از عامه‌ مى‌داند. 92
مجاهد
مجاهد بن‌ جبر مخزومى‌ یکى‌ دیگر از کسانى‌ است‌ که‌ در تاریخ‌ و تفسیر به‌ نشر اسرائیلیات‌ پرداخته‌ است‌ و ازابن‌عیاش‌ نقل‌ شده‌ که‌ مى‌گوید: به‌ اعمش‌ گفتم‌، چرا محدثان‌ از تفسیر مجاهد پرهیز مى‌کنند؟ گفت‌: چون‌ مى‌دانند که‌او از اهل‌ کتاب‌ مى‌پرسید. 93
روایات‌ او درباره‌ تاریخ‌ پیامبران‌ و امت‌هاى‌ گذشته‌ و نیز راجع‌ به‌ تشبیه‌ و تجسیم‌ که‌ برگرفته‌ از منابع‌ اهل‌ کتاب‌ است‌، در کتاب‌هاى‌ گوناگون‌ نقل‌ شده‌ است‌. عبدالرحمان‌ سورتى‌ محقق‌ کتاب‌ تفسیر مجاهد در مقدمه‌ آن‌ مى‌گوید:
آثارى‌ که‌ از مجاهد در تفسیر طبرى‌ و تفسیر الدرالمنثور نقل‌ شده‌، مشتمل‌ بربسیارى‌ اسرائیلیات‌ و قصه‌هاى‌ معروف‌میان‌ اهل‌ کتاب‌ است‌. 94
ذهبى‌ مى‌گوید: از مجاهد سخنان‌ عجیبى‌ در علم‌ تفسیر رسیده‌ که‌ جاى‌ انکار دارد95 و همو در کتاب‌ دیگرش‌مى‌گوید: از ناپسندترین‌ چیزهایى‌ که‌ از مجاهد نقل‌ شده‌، سخن‌ او در تفسیر آیه‌ «عسى‌ ربک‌ ان‌ یبعثک‌ مقاماً محموداً» است‌ که‌گفته‌: منظور این‌ است‌ که‌ خداوند پیامبرش‌ را در عرش‌ مى‌نشاند. 96
مقاتل‌ بن‌ سلیمان‌
مقاتل‌ بن‌ سلیمان‌ خراسانى‌ یکى‌ دیگر از این‌ افراد است‌. او که‌ تفسیر قرآن‌ دارد، بسیارى‌ از روایات‌ اسرائیلى‌ را هم‌درباره‌ قصه‌هاى‌ امت‌هاى‌ پیشین‌ و هم‌ درباره‌ تشبیه‌ و تجسیم‌ وارد حوزه‌ فرهنگ‌ اسلامى‌ کرده‌ است‌.
ابن‌حبان‌ درباره‌ او گفته‌ است‌: او علم‌ قرآن‌ را از یهود و نصارا اخذ مى‌کرد! و در نقل‌ حدیث‌ دروغ‌گو بود. 97 رازى‌نقل‌ مى‌کند که‌ از وکیع‌ درباره‌ تفسیر مقاتل‌ بن‌ سلیمان‌ پرسیدند، گفت‌: در آن‌ نگاه‌ نکنید. گفتند: پس‌ با آن‌ چه‌ کنیم‌؟گفت‌: آن‌ را دفن‌ کنید. 98 دروغ‌گویى‌ و جعل‌ او در احادیث‌ به‌ گونه‌اى‌ بود که‌ وقتى‌ به‌ ابوحنیفه‌ گفتند که‌ مقاتل‌ بن‌سلیمان‌ مى‌آید، گفت‌: او با دروغ‌هاى‌ فراوان‌ مى‌آید. 99 از مهدى‌ عباسى‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ مى‌گفت‌: مقاتل‌ به‌ من‌گفت‌: اگر بخواهى‌ احادیثى‌ درباره‌ عباس‌ جعل‌ مى‌کنیم‌. گفتم‌: نیازى‌ به‌ آن‌ ندارم‌. 100
بعضى‌ از علماى‌ رجال‌ شیعه‌ او را از اصحاب‌ امام‌ باقر و امام‌ صادق‌ شمرده‌اند و این‌ به‌ سبب‌ نقل‌ چند حدیث‌ از امام‌صادق‌«علیه‌السلام‌» است‌، ولى‌ هرگز کسى‌ او را توثیق‌ نکرده‌ و او را عامى‌ و بعضى‌ بترى‌ (از فرق‌ زیدیه‌) خوانده‌اند.101
به‌ نظر مى‌رسد که‌ معاصر بودن‌ او با امام‌ باقر و امام‌ صادق‌ و نقل‌ بعضى‌ از روایات‌ از آن‌ها باعث‌ شده‌ که‌ بعضى‌ها او رااز اصحاب‌ این‌ دو امام‌ بدانند. اما اصطلاح‌ «اصحاب‌ امام‌» دلیل‌ بر وثاقت‌ نیست‌، بلکه‌ معناى‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ اومعاصر با امام‌ بوده‌ و گاهى‌ با او مراوده‌ داشته‌ است‌. یک‌ دلیل‌ بر این‌که‌ او از فرهنگ‌ شیعى‌ دور و حتى‌ مخالف‌ آن‌ بوده‌است‌، روایتى‌ است‌ که‌ از وى‌ درباره‌ آیه‌ تطهیر نقل‌ شده‌ است‌. به‌ نظر او این‌ آیه‌ درباره‌ همسران‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ وآله‌ و سلم‌»نازل‌ شده‌ است‌. 102
اکنون‌ که‌ با عوامل‌ انتقال‌ اسرائیلیات‌ به‌ فرهنگ‌ اسلامى‌ تا اندازه‌اى‌ آشنا شدیم‌، در این‌ قسمت‌ از بحث‌، راجع‌ به‌حضور روایت‌هاى‌ اسرائیلى‌ در کتاب‌هاى‌ تفسیرى‌، تاریخى‌ و حدیثى‌ بحث‌ مى‌کنیم‌.
کتاب‌هاى‌ تفسیرى‌ و اسرائیلیات‌
متأسفانه‌ کتاب‌هاى‌ تفسیرى‌ آکنده‌ از این‌ نوع‌ روایات‌ است‌ و بسیارى‌ از مفسران‌ در مقام‌ تفسیر برخى‌ از آیات‌ مربوط‌ به‌چگونگى‌ آفرینش‌ یا تاریخ‌ گذشتگان‌ و یا پدیده‌هاى‌ غیبى‌ که‌ از نظرها پنهان‌ است‌، این‌ روایات‌ را نقل‌ کرده‌اند و آن‌ رابه‌ عنوان‌ تفصیلى‌ بر اجمال‌ قرآن‌ یا حتى‌ به‌ عنوان‌ اطلاع‌ رسانى‌ آورده‌اند. این‌ آفت‌، هم‌ دامن‌گیر مفسران‌ اهل‌سنت‌شده‌ هم‌مفسران‌ شیعه‌، البته‌ مفسران‌ اهل‌ سنت‌ سهم‌ بسیار زیادى‌ در آن‌ دارند، و در تفاسیر معتبر شیعه‌ به‌ ندرت‌ دیده‌مى‌شود. 103
علاوه‌ بر تفاسیر منسوب‌ به‌ برخى‌ از صحابه‌ و تابعین‌، مانند ابن‌عباس‌، مجاهد، مقاتل‌ بن‌ سلیمان‌، ضحاک‌، سُدّى‌ ودیگران‌ که‌ منبع‌ اسرائیلیات‌ هستند، برخى‌ از تفاسیرى‌ که‌ در قرن‌هاى‌ بعدى‌ نوشته‌ شده‌ و از نظم‌ و ترتیب‌ بهترى‌برخوردارند، نیز آکنده‌ از روایت‌هاى‌ اسرائیلى‌ است‌ و مى‌توان‌ از تفسیر جامع‌ البیان‌ طبرى‌ و الدرالمنثور سیوطى‌ به‌عنوان‌ نمونه‌ یاد کرد که‌ به‌ طور گسترده‌ به‌ نقل‌ این‌ روایات‌ پرداخته‌اند. جاى‌ شگفت‌ است‌ که‌ این‌ مفسران‌ چگونه‌ چنین‌روایاتى‌ را به‌ عنوان‌ تفسیر آیات‌ قرآنى‌ ارائه‌ کرده‌اند که‌ مشتمل‌ بر خرافات‌ و مطالب‌ غیر منطقى‌ و گاهى‌ مخالف‌ با خودقرآن‌ یا ضرورت‌هاى‌ اسلامى‌ است‌؟
یکى‌ از مواردى‌ که‌ روایات‌ اسرائیلى‌ در آن‌ حضورى‌ گسترده‌ دارند، موضوع‌ آفرینش‌ انسان‌ و جهان‌ است‌ و مفسران‌ درتفسیر آیات‌ مربوط‌ به‌ آن‌ حجم‌ بالایى‌ از این‌ روایات‌ را که‌ برگرفته‌ از تورات‌ و متون‌ دیگر اهل‌ کتاب‌ است‌، نقل‌ کرده‌اند. این‌ مفسران‌ در توضیح‌ و تفسیر آیات‌ نورانى‌ قرآن‌، به‌ خود اجازه‌ داده‌اند که‌ مطالب‌ بسیار سخیف‌ و خلاف‌ عقل‌ ومنطق‌ را نقل‌ کنند که‌ به‌ راستى‌ وهن‌ بر قرآن‌ و حتى‌ گاهى‌ مخالف‌ صریح‌ آیات‌ قرآنى‌ است‌.
یک‌ نمونه‌ آن‌، روایتى‌ از ابوهریره‌ است‌ که‌ دلالت‌ دارد که‌ خداوند، جهان‌ را در هفت‌ روز آفرید و این‌ بر خلاف‌ نص‌صریح‌ قرآن‌ است‌ که‌ جهان‌ در شش‌ روز آفریده‌ شده‌ است‌. جالب‌ است‌ که‌ راویان‌ آن‌، آن‌ را به‌ شخص‌ پیامبرخدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌»نسبت‌ مى‌دهند! متن‌ این‌ روایت‌ طبق‌ نقل‌ طبرى‌ چنین‌ است‌: ابوهریره‌ مى‌گوید: پیامبرخدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» دست‌ مرا گرفت‌ و گفت‌: خداوند خاک‌ را روز شنبه‌ و کوه‌ها را روز یکشنبه‌ و درختان‌ راروز دوشنبه‌ و بدى‌ را روز سه‌ شنبه‌ و نور را روز چهارشنبه‌ و حیوانات‌ را روز پنجشنبه‌ و آدم‌ را در ساعت‌ آخر روز جمعه‌آفرید. 104
این‌ روایت‌ علاوه‌ بر این‌که‌ مخالف‌ قرآن‌ است‌ مشتمل‌ بر مطالب‌ سستى‌ است‌ که‌ نیازى‌ به‌ گفتن‌ ندارد و لذا برخى‌ ازمحدثان‌ اهل‌ سنت‌ گفته‌اند که‌ ابوهریره‌ آن‌ را از کعب‌ الاحبار شنیده‌ و اشتباهاً به‌ پیامبر خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ وسلم‌»نسبت‌ داده‌ است‌. 105 و این‌ در حالى‌ است‌ که‌ در آغاز روایت‌، ابوهریر گفته‌ است‌ که‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ وآله‌ و سلم‌»دست‌ مرا گرفت‌ و چنین‌ گفت‌. به‌ هر حال‌، از این‌ نوع‌ روایات‌ در تفسیر آیات‌ مربوط‌ به‌ خلقت‌، فراوان‌است‌.
مورد دیگرى‌ که‌ شاهد نقل‌ انبوه‌ روایات‌ اسرائیلى‌ در آن‌ هستیم‌، تاریخ‌ پیامبران‌ و امت‌هاى‌ گذشته‌ است‌. برخى‌مفسران‌ قصه‌هاى‌ بسیار سخیف‌ و دور از منطق‌ و پر از خرافات‌ را به‌ عنوان‌ شرح‌ و توضیح‌ آیات‌ قرآنى‌ نقل‌ کرده‌اند وبهانه‌ آن‌ها این‌ است‌ که‌ قرآن‌کریم‌ مطلب‌ را به‌ اجمال‌ بیان‌ کرده‌ و این‌ روایات‌، آن‌ را به‌ تفصیل‌ بیان‌ مى‌کند.
مى‌دانیم‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ کتاب‌ تاریخى‌ نیست‌، بلکه‌ گاهى‌ به‌سبب‌ هدف‌هاى‌ تربیتى‌ که‌ دارد، بخش‌هایى‌ از تاریخ‌پیامبران‌ و امت‌هاى‌ پیشین‌ را بیان‌ کرده‌ است‌. روشن‌ است‌ که‌ تاریخ‌ در قرآن‌ جنبه‌ ابزارى‌ دارد و هدف‌ نیست‌. امامتأسفانه‌ برخى‌ مفسران‌ ذیل‌ آیات‌ مربوط‌ به‌ سرگذشت‌ پیامبران‌ هر چه‌ توانسته‌اند قصه‌هاى‌ خرافى‌ و سخیف‌ ودروغین‌ را نقل‌ کرده‌اند که‌ توسط‌ گروهى‌ از یهودیان‌ و مسیحیان‌ که‌ اظهار اسلام‌ مى‌کردند، وارد فرهنگ‌ اسلامى‌ شده‌است‌. حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ آنان‌ با این‌ پیرایه‌ها، شأن‌ و منزلت‌ قرآن‌ را پایین‌ آورده‌ و قداست‌ آن‌ را خدشه‌دار کرده‌اند.
برخى‌ از قصه‌هاى‌ پیامبران‌ و امت‌هاى‌ گذشته‌، مانند قصه‌ هاروت‌ و ماروت‌ و قصه‌ داود و سلیمان‌ و قصه‌ بنى‌اسرائیل‌و قصه‌ یأجوج‌ و مأجوج‌ که‌ به‌ اختصار در قرآن‌ بیان‌ شده‌، دست‌مایه‌اى‌ براى‌ ذکر افسانه‌ها و خرافات‌ بسیارى‌ شده‌ که‌متأسفانه‌ به‌ سبب‌ اشتمال‌ آن‌ها بر مطالب‌ ضد و نقیض‌ و خلاف‌ عقل‌ و وجدان‌ و به‌ سبب‌ پریشان‌گویى‌ بیش‌ از حد، باعث‌ طعن‌ و ریش‌خند مخالفان‌ اسلام‌ شده‌ است‌.
کتاب‌هاى‌ تاریخى‌ و اسرائیلیات‌
به‌ موازات‌ کتاب‌هاى‌ تفسیرى‌، بسیارى‌ از کتاب‌هاى‌ تاریخى‌ نیز در کمند روایات‌ اسرائیلى‌ افتاده‌اند. در این‌ کتاب‌هانیز در بیان‌ آغاز خلقت‌ و شرح‌ حال‌ پیامبران‌ و امت‌هاى‌ گذشته‌، روایات‌ اسرائیلى‌ به‌ صورت‌ انبوهى‌ وارد شده‌ است‌.
نوع‌ کتاب‌هاى‌ تاریخى‌ که‌ امروز به‌ عنوان‌ منابع‌ اصیل‌ و معتبر شناخته‌ مى‌شود روایاتى‌ را که‌ ریشه‌ اسرائیلى‌ دارد وشامل‌ خرافات‌ بسیارى‌ است‌، در خود جاى‌ داده‌ است‌ و وجود این‌ مطالب‌ سست‌ و پریشان‌ در این‌ کتاب‌ها، اصالت‌ واعتبار روایت‌هاى‌ دیگر آن‌ها را هم‌ مورد تردید قرار مى‌دهد و نشان‌ مى‌دهد که‌ نویسندگان‌ این‌ کتاب‌ها، نه‌ مورخ‌ که‌نوعى‌ نقّال‌ هستند که‌ درست‌ و نادرست‌ و غث‌ّ و ثمین‌ را در هم‌ آمیخته‌اند.
محمد بن‌ اسحاق‌ بن‌ یسار (متوفاى‌ سال‌ 150 یا 151 ق‌) که‌ پدر سیره‌ نویسى‌ است‌ و سیره‌ ابن‌ هشام‌ برگرفته‌ از سیره‌اوست‌، خود یکى‌ از رواج‌ دهندگان‌ روایات‌ اسرائیلى‌ است‌. ذهبى‌ مى‌گوید: محمد بن‌ اسحاق‌ از اهل‌ کتاب‌ نقل‌حدیث‌ مى‌کند. 106 طیالسى‌ نقل‌ مى‌کند که‌ ابن‌اسحاق‌ مى‌گفت‌: شخص‌ موثقى‌ به‌ من‌ خبر داد. به‌ او گفته‌ مى‌شد که‌او کیست‌؟ مى‌گفت‌: یعقوب‌ یهودى‌. و روایت‌ شده‌ که‌ او گفته‌هاى‌ مردى‌ از اهل‌ کتاب‌ را مى‌نوشت‌. 107 البته‌بعضى‌ از علماى‌ رجال‌ اهل‌ سنت‌، محمد بن‌ اسحاق‌ را توثیق‌ کرده‌ و بعضى‌ هم‌ او را ضعیف‌ دانسته‌اند108 وعلماى‌ رجال‌ شیعه‌ هم‌ با این‌که‌ او را از اصحاب‌ امام‌ صادق‌«علیه‌السلام‌» معرفى‌ کرده‌اند، گفته‌اند که‌ او از عامه‌ بود، هر چند که‌ محبت‌ و میل‌ شدید به‌ اهل‌بیت‌«علیهم‌السلام‌» داشت‌. 109
به‌طور مسلم‌ ابن‌اسحاق‌ از ناقلان‌ روایات‌ اسرائیلى‌ است‌ و به‌ گفته‌ محققان‌ سیره‌ ابن‌هشام‌، ابن‌اسحاق‌ در بخش‌ تاریخ‌مکه‌، کتاب‌ خود را از اساطیر و اسرائیلیات‌ سیراب‌ کرده‌ است‌. 110 هم‌چنین‌ روایات‌ متعددى‌ از محمد بن‌ اسحاق‌در تاریخ‌ طبرى‌ نقل‌ شده‌ که‌ او از بعضى‌ از اهل‌ علم‌ اهل‌ کتاب‌ روایت‌ کرده‌ است‌. 111
ابن‌ قتیبة‌ دینورى‌ (متوفاى‌ سال‌ 276 ق‌) از جمله‌ کسانى‌ است‌ که‌ در کتاب‌ المعارف‌ خود اسرائیلیات‌ را فراوان‌ نقل‌کرده‌ و بسیارى‌ از مطالب‌ کتاب‌ خود، به‌ خصوص‌ در بخش‌ تاریخ‌ پیامبران‌ را با حذف‌ سند و مستقیماً از وهب‌ بن‌ منبه‌نقل‌ کرده‌ است‌. به‌ گفته‌ برخى‌ صاحب‌نظران‌، ابن‌قتیبه‌ بسیارى‌ از مطالب‌ المعارف‌ را از کتاب‌ المحبر و المنمق‌ابن‌حبیب‌ برداشته‌112 و این‌ نشان‌ مى‌دهد که‌ پخش‌ روایات‌ اسرائیلى‌ در کتاب‌هاى‌ تاریخى‌ امرى‌ رایج‌ وشایع‌ بوده‌است‌.
ابوحنیفه‌ احمد بن‌ داود دینورى‌ (متوفاى‌ سال‌ 282 ق‌) در الاخبار الطوال‌ درباره‌ تاریخ‌ پیامبران‌ و امت‌هاى‌ پیشین‌، اسرائیلیات‌ نقل‌ شده‌ از کعب‌ الاحبار و وهب‌ بن‌ منبه‌ و مانند آن‌ها را با ولع‌ شدیدى‌ نقل‌ مى‌کند، ولى‌ به‌ کلى‌ سندها رامى‌اندازد و در آغاز هر مطلبى‌ مى‌گوید: «و گفته‌اند».
محمد بن‌ جریر طبرى‌ (متوفاى‌ 310 ق‌) یکى‌ دیگر از مورخان‌ معروف‌ است‌ و تاریخ‌ او از منابع‌ مهم‌ تاریخ‌ اسلام‌ به‌شمار مى‌آید، ولى‌ تاریخ‌ او نیز مانند تفسیرش‌ آکنده‌ از اسرائیلیات‌ است‌ و درباره‌ آغاز آفرینش‌ و تاریخ‌ پیامبران‌ و اقوام‌پیشین‌، عمده‌ترین‌ منبع‌ او روایات‌ اسرائیلى‌ است‌ که‌ از کعب‌ الاحبار و وهب‌ بن‌ منبه‌ رسیده‌ است‌.
در کتاب‌هاى‌ تاریخى‌ بعدى‌ ملاحظه‌ مى‌کنیم‌ که‌ به‌ تدریج‌ به‌ ضعف‌ روایات‌ اسرائیلى‌ توجه‌ شده‌ است‌ هر چند که‌ آن‌هارا ذکر کرده‌اند.
مسعودى‌ (متوفاى‌ سال‌ 346 ق‌) در مروج‌ الذهب‌ پس‌ از ذکر حدیث‌ نسناس‌ و عنقاء و آفرینش‌ چارپایان‌ اظهارمى‌دارد که‌ این‌ روایات‌ از روایاتى‌ نیست‌ که‌ شنونده‌ آن‌ باید آن‌ را بپذیرد... و آن‌ها داخل‌ در اسرائیلیات‌ است‌. 113
ابوعلى‌ ابن‌مسکویه‌ (متوفاى‌ سال‌ 421 ق‌) از مورخانى‌ است‌ که‌ کمتر به‌ دام‌ روایت‌هاى‌ اسرائیلى‌ گرفتار شده‌ است‌. او با توجه‌ کامل‌ به‌ این‌که‌ بخش‌هاى‌ مهمى‌ از تاریخ‌ پیشینیان‌، مشتمل‌ بر خرافات‌ و تخیلات‌ است‌، تلاش‌ کرده‌ که‌ درکتاب‌ خود به‌ نام‌ تجارب‌ الامم‌ از آن‌ دورى‌ کند و تا حد زیادى‌ هم‌ موفق‌ شده‌ و به‌ تحلیل‌ حوادث‌ پرداخته‌ است‌. او درمقدمه‌ کتاب‌ خود مى‌گوید:
چنین‌ یافتم‌ که‌ خبرهاى‌ موجود، آمیخته‌ با خبرهایى‌ است‌ که‌ به‌ منزله‌ قصه‌پردازى‌ و خرافات‌ است‌. این‌ها هیچ‌فایده‌اى‌ ندارد جز این‌که‌ در قصه‌ گویى‌هاى‌ شبانه‌ باعث‌ خواب‌ رفتن‌ شنونده‌ باشد!114
تجارب‌ الامم‌ از ذکر دو بخش‌ از تاریخ‌ که‌ نوع‌ کتاب‌هاى‌ تاریخى‌ آن‌ را دارند و خاستگاه‌ آن‌ها روایات‌ اسرائیلى‌ است‌، خوددارى‌ کرده‌ است‌. آن‌ دو بخش‌ عبارت‌اند از: آغاز آفرینش‌ (بدءالخلق‌) و تاریخ‌ پیامبران‌. ابن‌مسکویه‌ گفته‌ است‌که‌ هدف‌ او بیان‌ وقایعى‌ است‌ که‌ مى‌توان‌ از آن‌ تجربه‌اى‌ آموخت‌ که‌ به‌ درد زندگى‌ مى‌خورد. 115
در عین‌ حال‌، یکى‌ از منابع‌ مهم‌ ابن‌مسکویه‌ تاریخ‌ طبرى‌ است‌ که‌ منبع‌ اسرائیلیات‌ است‌. هرچند که‌ او در نقل‌هاى‌خود از طبرى‌ گزینشى‌ عمل‌ کرده‌ و با نقد و نظر همراه‌ کرده‌ است‌، ولى‌ گاه‌ و بى‌گاه‌ برخى‌ روایات‌ اسرائیلى‌ از طریق‌تاریخ‌ طبرى‌ در تجارب‌ الامم‌ راه‌ یافته‌ است‌. او مانند نوع‌ مورخانى‌ که‌ پس‌ از طبرى‌ آمده‌اند به‌ شدت‌ از تاریخ‌ طبرى‌متأثر است‌ و تاریخ‌ طبرى‌ براى‌ او آن‌چنان‌ مهم‌ بوده‌ که‌ درس‌ آن‌ را خوانده‌ است‌. ذیل‌ حوادث‌ سال‌ 350 ق‌ ازدرگذشت‌ ابوبکر احمد بن‌ کامل‌ خبر مى‌دهد و مى‌گوید: من‌ کتاب‌ تاریخ‌ ابوجعفر طبرى‌ را از وى‌ شنیده‌ام‌. 116
مطهر بن‌ طاهر مقدسى‌ (متوفاى‌ سال‌ 507 ق‌) نویسنده‌ کتاب‌ البدء و التاریخ‌ روایات‌ اسرائیلى‌ درباره‌ آفرینش‌ را با قیداحتیاط‌ نقل‌ مى‌کند و در موارد بسیارى‌ مى‌گوید: «اگر این‌ روایات‌ صحیح‌ باشد دلالت‌ بر فلان‌ مطلب‌ مى‌کند» و بدین‌گونه‌ صحت‌ آن‌ها را مورد تردید قرار مى‌دهد. و در فصل‌ مربوط‌ به‌ نخستین‌ موجودى‌ که‌ خداوند آفرید، برخى‌ روایات‌اسرائیلى‌ را به‌ نقل‌ از وهب‌ بن‌ منبه‌ و عبدالله بن‌ سلام‌ نقل‌ مى‌کند و پس‌ از نقد آن‌ها از نظر عقلى‌ مى‌گوید:
جایز نیست‌ به‌ آن‌چه‌ از اهل‌ کتاب‌ در این‌ باره‌ نقل‌ شده‌، یقین‌ پیدا کرد مگر این‌که‌ قرآن‌ و سخن‌ پیامبر ما آن‌ را تصدیق‌کند، زیرا در کتاب‌هاى‌ آن‌ها تحریف‌ و تبدیل‌ رخ‌ داده‌ و حتى‌ این‌ روایات‌، مخالف‌ با چیزى‌ است‌ که‌ در اول‌ تورات‌آمده‌ است‌. 117
مقدسى‌ عقاید یهود را مستقیماً از برخى‌ ازکتاب‌هاى‌ آن‌ها نقل‌ و نقد مى‌کند. مثلاً در باب‌ آغاز آفرینش‌، تحت‌ عنوان‌:«ذکر مقالات‌ اهل‌ الکتاب‌ فى‌ هذا الباب‌» نظر آن‌ها را از کتابى‌ به‌ نام‌ شرایع‌ الیهود نقل‌ مى‌کند و بخشى‌ را هم‌ از تورات‌مى‌آورد و جالب‌ این‌که‌ عبارت‌ تورات‌ را به‌ زبان‌ عبرى‌ و با حروف‌ عربى‌ نقل‌ مى‌کند و سپس‌ آن‌ را به‌ عربى‌ ترجمه‌مى‌کند. 118
ابوالفرج‌ عبدالرحمان‌ بن‌ جوزى‌ (متوفاى‌ سال‌ 597 ق‌) در مقدمه‌ تاریخ‌ مفصل‌ خود به‌ نام‌ المنتظم‌ فى‌ اخبار الملوک‌ والامم‌ مى‌گوید:
از مورخان‌ پیشین‌ بعضى‌ها کتاب‌هاى‌ خود را آکنده‌ از مطالبى‌ کرده‌اند که‌ ذکر آن‌ها مورد رغبت‌ نیست‌. و در آن‌هامطالبى‌ ذکر شده‌ که‌ مربوط‌ به‌ آغاز آفرینش‌ است‌ و صحت‌ آن‌ها بعید به‌ نظر مى‌رسد و ذکر آن‌ها نزد صاحبان‌ خردزشت‌ است‌، مانند اخبارى‌ که‌ از وهب‌ بن‌ منبه‌ و دیگران‌ نقل‌ شده‌ که‌ از خرافات‌ است‌. 119
در عین‌ حال‌، ابن‌جوزى‌ بسیارى‌ از آن‌ روایات‌ را در همین‌ کتاب‌ نقل‌ کرده‌ و حتى‌ روایات‌ وهب‌ بن‌ منبه‌ را درباره‌ آغازآفرینش‌ به‌ طور گسترده‌ آورده‌ است‌. 120
ابن‌ کثیر دمشقى‌ (متوفاى‌ سال‌ 774 ق‌) نیز از کسانى‌ است‌ که‌ در کتاب‌ خود البدایه‌ و النهایه‌ بر ضعف‌ روایات‌ اسرائیلى‌تأکید کرده‌ است‌. او در مقدمه‌ کتاب‌ خود مى‌گوید:
ما اسرائیلیات‌ را ذکر نمى‌کنیم‌ مگر آن‌ مقدار که‌ مخالف‌ کتاب‌ و سنت‌ نباشد و آن‌ بخشى‌ از روایاتى‌ است‌ که‌ نه‌ قابل‌تصدیق‌ است‌ و نه‌ قابل‌ تکذیب‌. 121
او درباره‌ آغاز تاریخ‌ و حالات‌ پیامبران‌ و امت‌هاى‌ گذشته‌، برخى‌ از روایات‌ معروف‌ را مى‌آورد و در جاى‌ جاى‌ آن‌مى‌گوید: این‌ از اسرائیلیات‌ است‌. براى‌ همین‌ است‌ که‌ حاجى‌ خلیفه‌ در معرفى‌ کتاب‌ البدایه‌ و النهایه‌ مى‌گوید: ابن‌ کثیردر این‌ کتاب‌ بر نص‌ کتاب‌ و سنت‌ تکیه‌ کرده‌ و روایات‌ صحیح‌ و سقیم‌ و نیز اخبار اسرائیلى‌ را مشخص‌ نموده‌ است‌.122
عبدالرحمان‌ بن‌ خلدون‌ (متوفاى‌ سال‌ 808 ق‌) در تاریخ‌ خود برخى‌ روایات‌ را نقل‌ مى‌کند و تذکر مى‌دهد که‌ این‌ ازاسرائیلیات‌ است‌. او از کتابى‌ به‌ نام‌ الاسرائیلیات‌ نام‌ مى‌برد و گاهى‌ از آن‌ نقل‌ مى‌کند. 123
این‌ها نمونه‌هایى‌ بود از کتاب‌هاى‌ تاریخى‌ که‌ بسیارى‌ از آن‌ها، به‌خصوص‌ در قرن‌هاى‌ اولیه‌ اسلامى‌، آکنده‌ ازروایت‌هاى‌ اسرائیلى‌ بوده‌ است‌ که‌ بیشتر به‌ خرافات‌ و افسانه‌هاى‌ تخیلى‌ شباهت‌ دارد تا حوادث‌ و وقایع‌ تاریخى‌. البته‌ - همان‌گونه‌ که‌ گفتیم‌ - از قرن‌ چهارم‌ به‌ بعد، تاریخ‌ نویسان‌ مسلمان‌ به‌ ضعف‌ این‌ روایت‌ها توجه‌ نشان‌ داده‌ وکوشیده‌اند از آن‌ها دورى‌ کنند، هر چند در تنقیح‌ و تهذیب‌ و پاکسازى‌ تاریخ‌ از این‌ روایات‌، توفیقى‌ نیافته‌اند.
نکته‌اى‌ که‌ باید در این‌جا یادآور شد این‌ است‌ که‌ با وجود این‌که‌ محققان‌ و مورخان‌ معاصر از وجود اسرائیلیات‌ درکتاب‌هاى‌ تفسیرى‌ و تاریخى‌ انتقاد کرده‌ و ضرورت‌ پاکسازى‌ تاریخ‌ را از این‌ روایات‌ تذکر داده‌اند و در این‌ باره‌کتاب‌هاى‌ متعددى‌ نوشته‌اند، در عین‌ حال‌ برخى‌ نویسندگان‌ معاصر، اساطیر و اسرائیلیات‌ را با پردازش‌ جدید به‌طور گسترده‌ وارد تاریخ‌ اسلام‌ کرده‌اند. از جمله‌ آن‌ها طه‌ حسین‌ است‌ که‌ کتاب‌ على‌هامش‌ السیره‌ را بر همین‌ اساس‌نوشته‌ است‌ و در مقدمه‌ آن‌ تصریح‌ کرده‌ که‌ من‌ در این‌ کتاب‌ به‌ خودم‌ آزادى‌ داده‌ام‌ که‌ در سیره‌ از اساطیر استفاده‌ کنم‌.124
طه‌ حسین‌ که‌ به‌ خوبى‌ مى‌دانست‌ این‌ کار او با مخالفت‌ علماى‌ اسلام‌ روبه‌رو خواهد شد، پس‌ از تبیین‌ روش‌ خودمى‌گوید:
مى‌دانم‌ که‌ گروهى‌ درباره‌ این‌ کتاب‌ سخت‌گیرى‌ خواهند کرد، آن‌ها عقل‌گرایانى‌ هستند که‌ جز عقل‌ به‌ چیزى‌ اطمینان‌ندارند و لذا درباره‌ بسیارى‌ از روایاتى‌ که‌ عقل‌، آن‌ها را نمى‌پذیرد سخت‌ مى‌گیرند. 125
نباید تصور کرد که‌ طه‌ حسین‌ مانند یک‌ فرد متدین‌ معتقد است‌ که‌ باید در برابر معجزات‌ پیامبران‌ تسلیم‌ شد هرچند که‌عقل‌ بدان‌جا راه‌ نبرد، بلکه‌ منظور او از این‌ سخن‌، توجیه‌ روش‌ خود و شاید هم‌ نوعى‌ فریب‌کارى‌ است‌. کارى‌ که‌ اوکرد وارد کردن‌ افسانه‌هاى‌ قدیمى‌ و روایت‌هاى‌ اسرائیلى‌ در سیره‌ نبوى‌ با شیوه‌اى‌ تازه‌ بود.
همان‌گونه‌ که‌ خود وى‌ پیش‌ بینى‌ کرده‌ بود، کتاب‌ على‌ هامش‌ السیره‌ پس‌ از انتشار، با مخالفت‌هاى‌ شدیدى‌ روبه‌روشد و نخستین‌ کسى‌ که‌ به‌ آن‌ اعتراض‌ کرد دوست‌ قدیمى‌ و هم‌فکر او محمد حسین‌ هیکل‌ بود که‌ معتقد بود که‌دست‌مایه‌ قرار دادن‌ سیره‌ نبوى‌ در ادبیات‌ اساطیرى‌، کارى‌ نارواست‌ و به‌ همین‌ سبب‌ طه‌ حسین‌ را سرزنش‌ کرد.
طه‌ حسین‌ در حالى‌ اسرائیلیات‌ را به‌ طور گسترده‌ وارد کتاب‌ خود کرد که‌ محققان‌ اسلامى‌ بسیار کوشیده‌ بودند که‌ آن‌هارا از تاریخ‌ اسلام‌ بزدایند.
نتیجه‌
روایاتى‌ که‌ در باب‌ احادیث‌ تاریخى‌ از طریق‌ برخى‌ تازه‌ مسلمانان‌ یهودى‌ و نصارا و نیز برخى‌ راویان‌ مسلمان‌ وارداحادیث‌ شده‌ به‌ انگیزه‌هاى‌ مختلفى‌ صورت‌ گرفته‌ است‌.
عواملى‌ که‌ باعث‌ نفوذ اسرائیلیات‌ به‌ احادیث‌ شده‌ است‌؛ منع‌ کتابت‌ حدیث‌، تشویق‌ برخى‌ خلفا و نیز سوء نیت‌برخى‌ تازه‌ مسلمانان‌ و نیز شهرت‌طلبى‌ برخى‌ مسلمانان‌، همانند عبدالله بن‌ عمرو بن‌ عاص‌ و ابوهریره‌ و نیز میل‌انسان‌ها به‌ چنین‌ داستان‌هایى‌ مى‌باشد، و حتى‌ برخى‌ از افرادى‌ که‌ مدت‌ کوتاهى‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» رادرک‌ کردند انبوهى‌ از روایات‌ و احادیث‌ را از پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» نقل‌ مى‌کردند که‌ متأسفانه‌ این‌ نوع‌روایات‌ به‌ تفسیر قرآن‌ کریم‌ و تاریخ‌ نیز سرایت‌ نموده‌ است‌. همین‌طور مسائلى‌ که‌ در رابطه‌ با آفرینش‌ آسمان‌ها و زمین‌و شرح‌ حال‌ پیامبران‌ و امت‌هاى‌ گذشته‌ در کتاب‌ عهد عتیق‌ و جدید آمده‌ در تفسیرهاى‌ قرآنى‌ و کتاب‌هاى‌ تاریخى‌ نیزوارد شده‌ است‌. این‌ در حالى‌ بود که‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» از خواندن‌ و نقل‌ چنین‌ روایاتى‌ منع‌ فرموده‌ بود، حتى‌ برخى‌ از آیات‌ قرآن‌ کریم‌ نیز به‌صورت‌ آشکار و با صراحت‌ درباره‌ چنین‌ مسئله‌اى‌ هشدار داده‌ و برخى‌ مطالب‌اهل‌ کتاب‌ را گمراه‌ کننده‌ خوانده‌ بود.
از تازه‌ مسلمانانى‌ که‌ در این‌ زمینه‌، نقش‌ مؤثر داشتند مى‌توان‌ به‌ کعب‌ الاحبار، تمیم‌ دارى‌، عبدالله بن‌ سلام‌، وهب‌ بن‌منبه‌ صنعانى‌ اشاره‌ نمود. و از مسلمانان‌، افرادى‌ هم‌چون‌ ابوهریره‌، عبدالله بن‌ عمرو بن‌ عاص‌، عبدالله بن‌ عباس‌، ابن‌ جریح‌ رومى‌، مجاهد، مقاتل‌ بن‌ سلمیان‌، از روایات‌ اسرائیلى‌ نقل‌ نموده‌اند. البته‌ با توجه‌ به‌ دلایلى‌ که‌ ذکر شد، اتهام‌ و نقل‌ اسرائیلیات‌ به‌ عبدالله بن‌ عباس‌ صحیح‌ نیست‌.
کتاب‌نامه‌
. آلوسى‌، سیدمحمود، روح‌ المعانى‌، بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، 1415 ق‌.
. ابن‌ ابى‌ الحدید، عبدالحمید، شرح‌ نهج‌ البلاغه‌، تحقیق‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ داراحیاء الکتاب‌ العربیه‌، 1378 ق‌.
. ابن‌ابى‌ شیبه‌، عبدالله بن‌ محمد بن‌ ابى‌شیبه‌، المصنف‌، تحقیق‌ سعید لحام‌، بیروت‌، دارالفکر، 1409 ق‌.
. ابن‌اثیر، عزالدین‌ على‌ بن‌ محمد، الکامل‌ فى‌ التاریخ‌، بیروت‌، دارصادر، 1385 ق‌.
. ابن‌ جوزى‌، ابوالفرج‌ عبد الرحمان‌ بن‌ جوزى‌، المنتظم‌ فى‌ تاریخ‌ الملوک‌ و الامم‌، تحقیق‌ محمد عبد القادر و همکاران‌، بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، 1412 ق‌.
. ابن‌ حبان‌، ابوحاتم‌ محمد بن‌ حبان‌، المجروحین‌، تحقیق‌ محمود ابراهیم‌ زاید، مکه‌، دارالباز، ]بى‌تا[.
. ابن‌حجر عسقلانى‌، الاصابه‌ فى‌ تمییز الصحابه‌، بیروت‌، دارالکتب‌ الاسلامیه‌، 1415 ق‌.
. ، تقریب‌ التهذیب‌، تحقیق‌ مصطفى‌ عبدالقادر، بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، 1415 ق‌.
. ، تهذیب‌ التهذیب‌، بیروت‌، دارالفکر، 1404 ق‌.
. ابن‌حجر عسقلانى‌، فتح‌ البارى‌، بیروت‌، دارالمعرفه‌، ]بى‌تا[.
. ابن‌خلدون‌، عبدالرحمان‌، العبر و دیوان‌ المبتدا و الخبر، بیروت‌، داراحیاء التراث‌ العربى‌، ]بى‌تا[.
. ، المقدمه‌، بیروت‌، داراحیاء التراث‌ العربى‌، ]بى‌تا[.
. ابن‌خلکان‌، وفیات‌ الاعیان‌، تحقیق‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌، دارالثقافه‌، ]بى‌تا[.
. ابن‌شاذان‌، فضل‌ بن‌ شاذان‌، الایضاح‌، تحقیق‌ محدث‌ ارموى‌، تهران‌، انتشارات‌ دانشگاه‌، 1363.
. ابن‌ طاووس‌ حلى‌، الطرائف‌، قم‌، انتشارات‌ خیام‌، 1399 ق‌.
. ابن‌عساکر دمشقى‌، تاریخ‌ مدینة‌ دمشق‌ الکبیر، بیروت‌، دارالفکر، 1415 ق‌.
. ابن‌قتیبه‌، دینورى‌، المعارف‌، تحقیق‌ ثروت‌ عکاشه‌، قاهره‌، دارالمعارف‌، ]بى‌تا[.
. ابن‌کثیر دمشقى‌، البدایه‌ و النهایه‌، تحقیق‌ یوسف‌ عبدالرحمان‌، بیروت‌، دارالمعرفة‌، 1412 ق‌.
. ، تفسیر القرآن‌ العظیم‌، تحقیق‌ یوسف‌ عبدالرحمان‌، بیروت‌، دارالمعرفه‌، 1412 ق‌.
. ابن‌ مسکویه‌، ابوعلى‌، تجارب‌ الامم‌، تحقیق‌ ابوالقاسم‌ امامى‌، تهران‌، انتشارات‌ سروش‌، 1379.
. ابن‌ندیم‌، محمد بن‌ اسحاق‌، الفهرست‌، قاهره‌، المکتبة‌ التجاریة‌ الکبرى‌، ]بى‌تا[.
. ابن‌ هشام‌، السیرة‌ النبویه‌، تحقیق‌ مصطفى‌ سقا و همکاران‌، بیروت‌، دار المعرفه‌، ]بى‌تا[.
. ابوحاتم‌ رازى‌، الجرح‌ و التعدیل‌، بیروت‌، افست‌ داراحیاء التراث‌ العربى‌، چاپ‌ اول‌: هند، 1371 ق‌.
. ابوریه‌، محمود، اضواء على‌ السنة‌ المحمدیه‌، بیروت‌، البطحاء، ]بى‌تا[.
. احمد بن‌ حنبل‌، مسند، بیروت‌، دار صادر، ]بى‌تا[.
. احمدى‌ میانجى‌، مکاتیب‌ الرسول‌، قم‌، دارالحدیث‌، 1998 م‌.
. باجى‌، سلیمان‌ بن‌ خلف‌، التعدیل‌ و التجریح‌، تحقیق‌ احمد بزاز، مراکش‌، وزارة‌ المعرفه‌، ]بى‌تا[.
. بلاذرى‌، احمد بن‌ یحیى‌، انساب‌ الاشراف‌، تحقیق‌ محمد حمید الله، بیروت‌، دارالفکر، 1417 ق‌.
. بیهقى‌، احمد بن‌ حسین‌، السنن‌ الکبرى‌، بیروت‌، دارالفکر، ]بى‌تا[.
. تسترى‌، محمدتقى‌، قاموس‌ الرجال‌، قم‌، انتشارات‌ جامعه‌ مدرسین‌، 1419 ق‌.
. حاجى‌ خلیفه‌، کشف‌ الظنون‌ عن‌ اسامى‌ الکتب‌ و الفنون‌، بیروت‌، داراحیاء التراث‌ العربى‌، ]بى‌تا[.
. حاکم‌ نیشابورى‌، ابوعبدالله، المستدرک‌ على‌ الصحیحین‌، بیروت‌، دارالمعرفه‌، ]بى‌تا[.
. حلبى‌، على‌ بن‌ برهان‌الدین‌، السیرة‌ الحلبیه‌ (انسان‌ العیون‌ فى‌ سیرة‌ الامین‌ المأمون‌) ، بیروت‌، المکتبة‌ الاسلامیه‌، ]بى‌تا[.
. خطیب‌ بغدادى‌، تاریخ‌ بغداد، بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، 1417 ق‌.
. خویى‌، سیدابوالقاسم‌، معجم‌ رجال‌ الحدیث‌، 1413 ق‌.
. ذهبى‌، شمس‌الدین‌، تاریخ‌ الاسلام‌، بیروت‌، دارالکتاب‌ العربى‌، 1413 ق‌.
. ، تذکرة‌ الحفاظ‌، بیروت‌، داراحیاء التراث‌، ]بى‌تا[.
. ، سیر اعلام‌ النبلاء، بیروت‌، مؤسسة‌ الرساله‌، 1413 ق‌.
. ، میزان‌ الاعتدال‌، بیروت‌، دارالمعرفه‌، 1382 ق‌.
. ذهبى‌، محمدحسین‌، الاسرائیلیات‌ فى‌ التفسیر و الحدیث‌، قاهره‌، مکتبة‌ وهبة‌، 1990 م‌.
. ، التفسیر و المفسرون‌، قاهرة‌، دار الکتب‌ الحدیثه‌، 1396 ق‌.
. رشیدرضا، محمد، المنار، بیروت‌، دار الفکر، 1342 ق‌.
. سرخسى‌، شمس‌الدین‌، المبسوط‌، بیروت‌، دارالمعرفه‌، 1406 ق‌.
. سید بن‌ طاووس‌، الملاحم‌ و الفتن‌، اصفهان‌، گلبهار، 1416 ق‌.
. سیوطى‌، جلال‌الدین‌، الاتقان‌ فى‌ علوم‌ القرآن‌، تحقیق‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، بیروت‌، المکتبة‌ العصریه‌، 1408 ق‌.
. ، الدرالمنثور، بیروت‌، دارالمعرفه‌، ]بى‌تا[.
. سیوطى‌، عبدالرحمان‌، تاریخ‌ الخلفاء، بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، ]بى‌تا[.
. شیخ‌ صدوق‌، محمد بن‌ بابویه‌، الخصال‌، تحقیق‌ على‌اکبر غفارى‌، انتشارات‌ جامعه‌ مدرسین‌، 1402 ق‌.
. صالحى‌ شامى‌، محمد بن‌ یوسف‌، سبل‌ الهدى‌ و الرشاد فى‌ سیرة‌ خیر العباد، بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، 1414 ق‌.
. صنعانى‌، عبدالرزاق‌ بن‌ همام‌، المصنف‌، تحقیق‌ حبیب‌ الرحمان‌ اعظمى‌، ]بى‌تا[.
. طبرسى‌، ابوعلى‌، مجمع‌ البیان‌، بیروت‌، مؤسسه‌ الاعلمى‌، 1415 ق‌.
. طبرى‌، محمد ابن‌ جریر، تاریخ‌ الامم‌ و الملوک‌، بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، ]بى‌تا[.
. ، تاریخ‌ الامم‌ و الملوک‌، بیروت‌، مؤسسه‌ الاعلمى‌، 1403 ق‌.
. ، جامع‌ البیان‌، تحقیق‌ جمیل‌ عطار، بیروت‌، دارالفکر، 1415 ق‌.
. طه‌ حسین‌، على‌ هامش‌ السیره‌، بیروت‌، دار الکتاب‌ اللبنانى‌، 1985 م‌.
. عاملى‌، شیخ‌ حر، وسائل‌ الشیعه‌، قم‌، مؤسسة‌ آل‌ البیت‌، 1414 ق‌.
. عینى‌، بدرالدین‌، عمدة‌ القارى‌، بیروت‌، داراحیاء التراث‌ العربى‌، ]بى‌تا[.
. قرطبى‌، محمد بن‌ عبدالله انصارى‌، الجامع‌ لاحکام‌ القرآن‌، بیروت‌، داراحیاء التراث‌ العربى‌، 1405 ق‌.
. کلینى‌، محمد بن‌ یعقوب‌، الکافى‌، تحقیق‌ على‌اکبر غفارى‌، تهران‌، دارالکتب‌ الاسلامیه‌ آخوندى‌، 1388 ق‌.
. مجاهد بن‌ جبر، تفسیر مجاهد، تحقیق‌ عبدالرحمان‌ سورتى‌، اسلام‌ آباد، مجمع‌ البحوث‌ الاسلامیه‌، ]بى‌تا[.
. مجلسى‌، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت‌، مؤسسة‌ الوفاء، 1403 ق‌.
. مسعودى‌، على‌ بن‌ حسین‌، مروج‌ الذهب‌ ومعادن‌ الجوهر، قم‌، افست‌، دار الهجره‌، 1409 ق‌.
. مقاتل‌ بن‌ سلیمان‌، تفسیر مقاتل‌، تحقیق‌ احمد فرید، بیروت‌، دارالکتب‌ الاسلامیه‌، 1424 ق‌.
. مقدسى‌، مطهر بن‌ طاهر، البدء و التاریخ‌، مکتبة‌ الثقافة‌ الدینیه‌، ]بى‌تا[.
. نمیرى‌، ابن‌شبه‌، تاریخ‌ المدینة‌ المنوره‌، قم‌، انتشارات‌ دارالفکر، 1410 ق‌.
. نووى‌، محیى‌الدین‌، شرح‌ صحیح‌ مسلم‌، بیروت‌، دارالکتاب‌ العربى‌، 1407 ق‌.
. نیشابورى‌، مسلم‌ بن‌ حجاج‌، صحیح‌ مسلم‌، بیروت‌، دارالفکر، ]بى‌تا[.
. واقدى‌، محمد بن‌ عمر، فتوح‌ الشام‌، بیروت‌، دارالجیل‌، ]بى‌تا[.
. ورام‌ بن‌ ابى‌ فراس‌، مجموعة‌ ورام‌ (نزهة‌ الناظر و تنبیه‌ الخاطر) ، قم‌، انتشارات‌ مکتبة‌ الفقیه‌، ]بى‌تا[.
. هیثمى‌، نورالدین‌، مجمع‌ الزوائد، بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، 1408 ق‌.
. یوسف‌ اطیر، حسنى‌، القرآن‌ و الاسرائیلیات‌، بیروت‌، مکتبة‌ النافذه‌، 2004 م‌.

--------------------------------------------------------------------------------

1 در تاریخ‌ آمده‌ است‌ که‌ پس‌ از بعثت‌ پیامبر کفار مکه‌ نضر بن‌ حارث‌ و عقبة‌ بن‌ ابى‌ معیط‌ و عامر بن‌ واثلة‌ را نزد علماى‌ یهود و نصارا به‌ مدینه‌ ونجران‌ فرستادند تا از آن‌ها درباره‌ محمدبپرسند (مجلسى‌، بحارالانوار، ج‌ 7، ص‌ 62).
2 نساء(4) آیه‌ 44.
3 آل‌ عمران‌ (3) آیه‌ 78.
4 عنکبوت‌ (29) آیه‌ 51.
5 قرطبى‌، الجامع‌ لاحکام‌ القرآن‌، ج‌ 14، ص‌ 356.
6 طبرسى‌، مجمع‌ البیان‌، ج‌8، ص‌453.
7 فضل‌ بن‌ شاذان‌، الایضاح‌، ص‌311 و ابن‌ حجر عسقلانى‌، فتح‌ البارى‌، ج‌ 13، ص‌ 281.
8 متقى‌ هندى‌، کنز العمال‌، ج‌1، ص‌334.
9 عبدالرزاق‌، المصنف‌، ج‌ 10، ص‌ 312.
10 احمد بن‌ حنبل‌، مسند، ج‌ 37، ص‌ 13 و هیثمى‌، مجمع‌ الزوائد، ج‌ 1، ص‌ 151.
11 صحیح‌ بخارى‌ از عبدالله بن‌ عمرو بن‌ العاص‌ (ج‌ 4، ص‌ 145) و در مسند احمد بن‌ حنبل‌ (ج‌ 2، ص‌ 474) از ابوهریره‌.
12 بحارالانوار، ج‌ 2، ص‌ 159.
13 ابن‌ خلدون‌، مقدمه‌، ص‌439.
14 ابن‌ حجر، الاصابه‌ فى‌ تمییز الصحابه‌، ج‌ 1، ص‌ 488.
15 ر. ک‌: محمود ابوریه‌، اضواء على‌ السنة‌ المحمدیه‌، ص‌ 128.
16 ذهبى‌، تذکرة‌ الحفاظ‌، ج‌1، ص‌285 و متقى‌ هندى‌، کنزالعمال‌، ج‌ 10، ص‌ 258.
17 متقى‌ هندى‌، همان‌، ج‌ 2، ص‌ 285.
18 ابن‌شبه‌، تاریخ‌ المدینه‌، ج‌ 3، ص‌ 800 و متقى‌ هندى‌، همان‌، ج‌ 10، ص‌ 291.
19 متقى‌ هندى‌، همان‌، ج‌ 10، ص‌ 292.
20 سیرة‌ حلبى‌، ج‌ 2، ص‌ 115.
21 آلوسى‌، تفسیر روح‌ المعانى‌، ج‌ 6، ص‌ 87.
22 همان‌، ج‌ 1، ص‌ 343.
23 رشیدرضا، تفسیرالمنار، ج‌ 9، ص‌ 408.
24 صالحى‌ شامى‌، سبل‌ الهدى‌ و الرشاد، ج‌ 1، مقدمه‌، ص‌ 27.
25 ابوریه‌، همان‌، ص‌145.
26 ذهبى‌، التفسیر و المفسرون‌، ج‌ 1، ص‌ 169.
27 ذهبى‌، الاسرائیلیات‌ فى‌ التفسیر و الحدیث‌، ص‌ 157.
28 واقدى‌، فتوح‌ الشام‌، ج‌ 1، ص‌ 244. (قابل‌ توجه‌ کسانى‌ از اهل‌ سنت‌ که‌ سفر براى‌ زیارت‌ قبور را مشروع‌ نمى‌دانند).
29 ابن‌کثیر دمشقى‌، تفسیر القرآن‌ العظیم‌، ج‌ 4، ص‌ 19.
30 سیوطى‌، الدرالمنثور، ج‌ 3، ص‌ 35.
31 ورام‌ بن‌ ابى‌ فراس‌، مجموعة‌ ورام‌ (تنبیه‌ الخواطر)، ج‌ 2، ص‌ 5 و مجلسى‌، همان‌، ج‌ 36، ص‌ 194.
32 ابن‌ ابى‌ الحدید، شرح‌ نهج‌ البلاغه‌، ص‌ 4، ص‌ 77.
33 کلینى‌، الکافى‌، ج‌ 4، ص‌ 240.
34 طبرى‌، تاریخ‌ الامم‌ والملوک‌، ج‌ 3، ص‌ 336.
35 ابن‌ طاووس‌، الملاحم‌ و الفتن‌، ص‌ 81.
36 طبرى‌، جامع‌ البیان‌، ج‌ 7، ص‌ 192؛ سیوطى‌، الاتقان‌، ج‌ 1، ص‌ 115 و همو، الدرالمنثور، ج‌ 37 ص‌ 3. توجه‌ کنیم‌ که‌ جمله‌ اول‌، یعنى‌«الحمدلله الذى‌ خلق‌ السموات‌» آیه‌ نخستین‌ از سوره‌ انعام‌ و جمله‌ بعدى‌ «الحمدلله الذى‌ لم‌ یتخذ ولداً... » آیه‌ 111 سوره‌ اسراء است‌.
37 براى‌ آگاهى‌ از مجموعه‌ این‌ احادیث‌ ر. ک‌: ابن‌ عساکر، تاریخ‌ مدینه‌ دمشق‌، ج‌ 1، ص‌ 144 به‌ بعد.
38 ذهبى‌، تاریخ‌ الاسلام‌، ج‌ 3، ص‌ 611.
39 ابن‌ندیم‌، الفهرست‌، ص‌ 31.
40 ر. ک‌: صحیح‌ مسلم‌، ج‌ 2، ص‌ 520.
41 نووى‌، شرح‌ صحیح‌ مسلم‌، ج‌ 18، ص‌ 81.
42 ابوریه‌، همان‌، ص‌ 148.
43 ابن‌عساکر، همان‌، ج‌ 29، ص‌ 131 و متقى‌ هندى‌، کنزالعمال‌، ج‌ 13، ص‌ 481.
44 سیره‌ حلبى‌، ج‌ 1، ص‌ 33. با وجود این‌، برخى‌ از فقهاى‌ اهل‌ سنت‌ خواندن‌ تورات‌ را به‌ جاى‌ قرآن‌ در نماز جایز مى‌دانند، البته‌ مشروط‌ براین‌که‌ آن‌چه‌ مى‌خواند موافق‌ با قرآن‌ باشد (ر. ک‌: سرخسى‌، المبسوط‌، ج‌ 1، ص‌ 234).
45 ابوریه‌، همان‌، ص‌ 151. شبیه‌ این‌ مطلب‌ از کعب‌الاحبار هم‌ نقل‌ شده‌ است‌ (ابن‌شبه‌ نمیرى‌، تاریخ‌ المدینة‌ المنورة‌، ج‌ 2، ص‌ 634).
46 متقى‌ هندى‌، همان‌، ج‌ 12، ص‌ 586.
47 «عسى‌ أن‌ یبعثک‌ ربک‌ مقاماً محموداً».
48 هیثمى‌، مجمع‌ الزوائد، ج‌ 8، ص‌ 254.
49 ابن‌شبه‌، تاریخ‌ المدینة‌ المنورة‌، ج‌ 4، ص‌ 1184.
50 ذهبى‌، سیراعلام‌ النبلا، ج‌4، ص‌545.
51 حاجى‌ خلیفه‌، کشف‌ الظنون‌، ج‌ 2، ص‌ 1328.
52 ابن‌ طاووس‌، الطرائف‌، ص‌ 360 و همو، الملاحم‌ و الفتن‌، ص‌258.
53 ذهبى‌، سیر اعلام‌ النبلاء، ج‌ 4، ص‌ 549.
54 همان‌، ص‌ 545.
55 ذهبى‌، میزان‌ الاعتدال‌، ج‌ 4، ص‌ 352.
56 ابن‌کثیر، تفسیر القرآن‌ العظیم‌، ج‌ 3، ص‌ 379.
57 محمود ابوریه‌، همان‌، ص‌ 185.
58 همان‌، ص‌ 174.
59 شیخ‌ صدوق‌، امالى‌، ص‌ 52.
60 همو، خصال‌، ص‌ 127 و 474.
61 همو، علل‌ الشرایع‌، ج‌ 1، ص‌ 27، 29، 33 و... .
62 همو، الخصال‌، ص‌ 127 و به‌ نقل‌ از آن‌: شیخ‌ حر عاملى‌، وسائل‌ الشیعه‌، ج‌ 12، ص‌ 91.
63 حاکم‌ نیشابورى‌، المستدرک‌، ج‌ 2، ص‌ 560.
64 ذهبى‌، تذکرة‌ الحفاظ‌، ج‌ 1، ص‌ 36 و ابن‌حجر، الاصابه‌، ج‌ 7، ص‌ 258.
65 ابن‌ عساکر، تاریخ‌ مدینة‌ دمشق‌، ج‌ 67، ص‌ 359؛ ذهبى‌، سیر اعلام‌ النبلاء، ج‌ 2، ص‌ 606 و ابن‌کثیر، البدایه‌ و النهایه‌، ج‌ 8، ص‌ 117.
66 ابن‌ عساکر، تاریخ‌ مدینه‌ دمشق‌، ج‌ 67، ص‌ 359؛ ابن‌کثیر، البدایه‌ والنهایه‌، ج‌ 8، ص‌ 117.
67 ابن‌کثیر، البدایه‌ و النهایه‌، ج‌ 2، ص‌ 127.
68 احمدى‌ میانجى‌، مکاتیب‌ الرسول‌، ج‌ 1، ص‌ 471، به‌ نقل‌ از: السنة‌ قبل‌ التدوین‌، ص‌ 251.
69. ابن‌حجر عسقلانى‌، فتح‌ البارى‌ فى‌ شرح‌ البخارى‌، ج‌ 1، ص‌ 184.
70 ابن‌حنبل‌، المسند، ج‌ 2، ص‌ 195.
71 ابن‌کثیر، تفسیر القرآن‌ العظیم‌، ج‌ 1، ص‌ 241.
72 انشقاق‌ (84) آیه‌ 3.
73 ابن‌ کثیر، البدایه‌ و النهایه‌، ج‌ 2، ص‌ 365.
74 محمود ابوریه‌، همان‌، ص‌ 71.
75 براى‌ نمونه‌ ر. ک‌: یوسف‌ الاطیر، القرآن‌ و الاسرائیلیات‌، ص‌ 55.
76 صحیح‌ بخارى‌، ج‌ 3، ص‌ 163؛ بیهقى‌، السنن‌ الکبرى‌، ج‌ 8، ص‌ 249 و صنعانى‌، المصنف‌، ج‌ 11، ص‌ 110.
77 طبرى‌، تاریخ‌ الامم‌ والملوک‌، ج‌ 1، ص‌ 44. این‌ روایت‌ را عینى‌ در (عمدة‌ القارى‌، ج‌ 15، ص‌ 120) و ابن‌عساکر در (تاریخ‌ مدینة‌ دمشق‌، ج‌ 52، ص‌ 434) نیز نقل‌ کرده‌اند.
78 طبرى‌، جامع‌ البیان‌، ج‌ 22، ص‌ 172؛ قرطبى‌، الجامع‌ لاحکام‌ القرآن‌، ج‌ 14، ص‌ 357 و عینى‌، عمدة‌ القارى‌، ج‌ 25، ص‌ 138. البته‌ دربرخى‌ منابع‌، این‌ سخن‌ را به‌ عبدالله بن‌ مسعود نسبت‌ داده‌اند، (براى‌ نمونه‌ ر. ک‌: سیوطى‌، الدرالمنثور، ج‌ 5، ص‌ 256).
79 ابن‌ عساکر، تاریخ‌ مدینة‌ دمشق‌، ج‌ 41، ص‌ 107 و ذهبى‌، سیر اعلام‌ النبلاء، ج‌ 5، ص‌ 22.
80 ابن‌ عساکر، همان‌، ج‌ 41، ص‌ 109 و باجى‌، التعدیل‌ و التجریح‌، ح‌ 1، ص‌ 254.
81 ابن‌قتیبه‌، المعارف‌، ص‌ 456 و ابن‌خلکان‌، وفیات‌ الاعیان‌، ج‌ 3، ص‌ 365.
82 سیوطى‌، الاتقان‌ فى‌ علوم‌ القرآن‌، ج‌ 2، ص‌ 415 و عینى‌، همان‌، ج‌ 2، ص‌ 150.
83 ابن‌ حبان‌، المجروحین‌، ج‌ 1، ص‌ 66 و ابن‌جوزى‌، الموضوعات‌، ج‌ 1، ص‌ 42.
84 ذهبى‌، میزان‌ الاعتدال‌، ج‌ 3، ص‌ 96.
85 ابن‌ ابى‌ شیبه‌، المصنف‌، ص‌ 8، ص‌ 339.
86 ذهبى‌، میزان‌ الاعتدال‌، ج‌ 3، ص‌ 94.
87 ابن‌سعد، الطبقات‌ الکبرى‌، ج‌ 5.
88 ابن‌حجر، تهذیب‌ التهذیب‌، ج‌ 7، ص‌ 239.
89 ذهبى‌، سیر اعلام‌ النبلاء، ج‌ 6، ص‌ 325.
90 ابن‌حجر، تهذیب‌ التهذیب‌، ج‌ 6، ص‌ 459.
91 همان‌، ج‌ 1، ص‌ 617.
92 سیدابوالقاسم‌ خویى‌، معجم‌ رجال‌ الحدیث‌، ج‌ 12، ص‌ 22.
93 ابن‌سعد، همان‌، ج‌ 5، ص‌ 467.
94 تفسیر مجاهد، ج‌ 1، مقدمه‌، ص‌ 37.
95 ذهبى‌، سیر اعلام‌ النبلاء، ج‌ 4، ص‌ 455.
96 همو، میزان‌ الاعتدال‌، ج‌ 3، ص‌ 429. روایت‌ مجاهد درباره‌ این‌که‌ خداوند در قیامت‌ پیامبرش‌ را در کنار خود در عرش‌ مى‌نشاند در کتب‌تفسیرى‌ و حدیثى‌ اهل‌ سنت‌ معروف‌ است‌.
97. ابن‌ حبان‌، المجروحین‌، ج‌ 3، ص‌ 14.
98 رازى‌، الجرح‌ و التعدیل‌، ج‌ 8، ص‌ 354.
99 تسترى‌، قاموس‌ الرجال‌، ج‌ 10، ص‌ 224.
100 خطیب‌ بغدادى‌، تاریخ‌ بغداد، ج‌ 13، ص‌ 168.
101 سیدابوالقاسم‌ خویى‌، همان‌، ج‌ 19، ص‌ 337.
102 تفسیر مقاتل‌ بن‌ سلیمان‌، ج‌ 3، ص‌ 489.
103 با بررسى‌هایى‌ که‌ به‌ عمل‌ آمد، در تفاسیرى‌ مانند مجمع‌ البیان‌، تفسیر فرات‌ کوفى‌، تفسیر ابوالفتوح‌ رازى‌، روایاتى‌ از کعب‌ الاحبار نقل‌ شده‌، ولى‌ تعداد آن‌ها اندک‌ است‌.
104 طبرى‌، جامع‌ البیان‌، ج‌ 24، ص‌ 119. این‌ روایت‌ در کتب‌ حدیثى‌ اهل‌ سنت‌ به‌ طور گسترده‌اى‌ نقل‌ شده‌ است‌ (براى‌ نمونه‌ ر. ک‌: صحیح‌مسلم‌، ج‌ 8، ص‌ 137؛ متقى‌ هندى‌، همان‌، ج‌ 6، ص‌ 177).
105 ابن‌کثیر، تفسیر القرآن‌ العظیم‌، ج‌ 4، ص‌ 102.
106 ابن‌حجر، تهذیب‌ التهذیب‌، ج‌ 4، ص‌ 282.
107 ذهبى‌، میزان‌ الاعتدال‌، ج‌ 3، ص‌ 471.
108 ر. ک‌: ذهبى‌، سیراعلام‌ النبلاء، ج‌ 7، ص‌ 39 به‌ بعد.
109 سیدابوالقاسم‌ خویى‌، همان‌، ج‌ 16، ص‌ 82.
110 سیره‌ ابن‌ هشام‌، مقدمه‌ محققان‌ کتاب‌، ص‌ 11.
111 به‌ عنوان‌ نمونه‌ ر. ک‌: تاریخ‌ طبرى‌، ج‌ 1، ص‌ 94.
112 ابن‌حجر عسقلانى‌، المعارف‌، ج‌ 1، مقدمه‌، ص‌ 87. البته‌ عکاشه‌ با تطبیق‌ دادن‌ مطالب‌ المعارف‌ با این‌ دو کتاب‌، این‌ سخن‌ را به‌ طور کلى‌نمى‌پذیرد و فقط‌ وجود مشابهت‌هایى‌ را مى‌پذیرد که‌ بیشتر کتاب‌ها چنین‌ حالتى‌ را دارند.
113 مسعودى‌، مروج‌ الذهب‌، ج‌ 2، ص‌ 216.
114 ابن‌مسکویه‌، تجارب‌ الامم‌، ج‌ 1، ص‌ 49.
115 همان‌.
116 همان‌، ج‌ 6، ص‌ 224.
117 مقدسى‌، البدء و التاریخ‌، ج‌ 1، ص‌ 152.
118 همان‌، ص‌ 146.
119 ابن‌جوزى‌، المنتظم‌، ج‌ 1، ص‌ 116.
120 ر. ک‌: همان‌، ج‌ 1، ص‌ 129، 170، 172، 180، 204، 221 و موارد دیگر.
121 ابن‌کثیر، البدایه‌ و النهایه‌، ج‌ 1، ص‌ 6.
122 حاجى‌ خلیفه‌، کشف‌ الظنون‌، ج‌ 1، ص‌ 228.
123 تاریخ‌ ابن‌ خلدون‌، ج‌ 2، ص‌ 118 و ج‌ 5، ص‌ 426 و موارد دیگر.
124 طه‌ حسین‌، على‌ هامش‌ السیره‌، ص‌ 1.
125 همان‌، ص‌ 11.

تبلیغات